۱۴۰۴ خرداد ۱, پنجشنبه

در خط مقدم انفلاب (بخش نخست)مصاحبه با سخنگوی حزب کمونیست هند(مائوئیست)

 
July 2, 2024
 
ستاد کمپین بین المللی جدید هند
در خط مقدم انفلاب
 )بخش نخست(
 
مصاحبه اختصاصی با سخنگوی حزب کمونیست هند)مائوئیست(
 
جنگ خلق در هند به عنوان یکی از مهم ترین مبارزات انقلابی در جهان شناخته می شود. این جنگ همچنین به عنوان بزرگترین تهدید امنیت داخلی هند از سوی دولت هند شناخته شده است.
حزب کمونیست هند )مائوئیست) نیرویی پیشرو است که با خصوصی سازی منابع طبیعی، استثمار کارگران و ترویج برنامه ی هندووتا (Hindutva) از سوی نارندرا مودی مبارزه می کند .
 
در یک مصاحبه اختصاصی با سخنگوی حزب امروت عضو کمیته مرکزی و مسئول روابط بین الملل حزب کمونیست هند )مائوئیستدرباره ی شرایط منحصر به فرد هند، چالش ها برای ساختن جامعه ای جدید در مناطق چریکی و دیدگاه های آنها در مورد مسائل مهم جهانی از جمله ماهیت چین و ظهور قدرت های امپریالیستی جدید صحبت کردیم.

چند وقت است که حزب کمونیست هند )مائوئیست( در جنگ خلق هند درگیر است و وضعیت این درگیری در حال حاضر چگونه است؟
این پرسشی اساسی برای انقلاب هند است. برای پاسخ به آن باید پنج دهه به عقب بازگردیم. تاریخ جنگ خلق در هند به دوران پرهیاهوی انقلابی فرهنگی بزرگ پرولتری در دهه 60 میلادی باز می گردد که به عنوان یک دهه ی پر تنش  شناخته می شود. در این دوران دو رهبر برجسته و پیشرو از جریان های ما- رفقا چارو مزومدار و کانهای چاترجی - در روند به کارگیری مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم در شرایط خاص هند و مبارزه و افشای رویزیونیسم قدیمی حزب کمونیست هند و رویزیونیسم جدید حزب کمونیست هند)مارکسیست( ظهور کردند.
شورش بزرگ نگزالباری که به وسیله ی رفیق چارو مزومدار در ماه مه 1967 رهبری شد، در آن زمان از سوی حزب کمونیست چین  به عنوان »رعد بهار در هند» مورد استقبال قرار گرفت و به عنوان ندای انقلاب برای انقلابیون شناخته شد. زیر رهبری انقلابی رفقا چارو مزومدار و کانهای چاترجی، هزاران نفر از اعضای حزب های سابق(ML)(PW) CPI و MCCIاز رویزیونیسم جدید کنگره جدا شدند و به آنها پیوستند. رفیق چارو مزومدار حزب کمونیست هند )مارکسیست- لنینیست( را تشکیل داد و رفیق کانهای چاترجی مرکز کمونیست )مائوئیست( (MCC) (را بر پا کرد. این دو آموزگار بزرگ مارکسیست تحلیل طبقاتی از جامعه هند انجام دادند و استراتژی سیاسی انقلاب دمکراتیک نوین هند را پایه گذاری کردند.
استراتژی سیاسی حزب ما انقلاب مسلحانه دهقانی و تصرف قدرت سیاسی در سطح منطقه ای است. استراتژی نظامی حزب ما جنگ خلق درازمدت است. طبق این استراتژی، ما مناطق روستایی را به عنوان مناطق پایگاه خود می سازیم، جایی که دشمن نسبتاً ضعیف است و سپس به تدریج شهرها را که دژهای نیروهای دشمن هستند محاصره کرده و تصرف می کنیم.  طبق نظریه جنگ خلق درازمدت رفیق مائو، سه مرحله برای تصرف قدرت دولتی وجود دارد. در حال حاضر، انقلاب هند در مرحله »دفاع استراتژیک« قرار دارد.

دولت هند از دهه ها پیش تلاش در حذف حزب کمونیست هند )مائوئیست( از طریق عملیات شکار سبز »گرین هانت« داشته است. وضعیت فعلی این عملیات چیست؟
باید اذعان کرد که قبل از شروع عملیات شکار سبز، جنبش انقلابی هند زیر سرکوب و کارزارهای سرکوب شدید قرار گرفته بود. حزب های پیشین ما، حزب کمونیست هند) مارکسیست -لنینیست)(CPI (ML)(PW) و حزب کمونیست هندMCCI ، از زمان آغاز قیام مسلحانه بزرگ دهقانان نگزالباری، زیر سرکوب فاشیستی دولت ارتجاعی هند قرار گرفتند. اولین کارزار ضد شورش،»عملیات استیپل چاس« در دهه 1970 آغاز شد و کارزارهای سرکوبگری مختلفی به وسیله ی دولتهای مرکزی و ایالتی در دهه های 80 و 90 میلادی اجرا شد. با ادغام دو جریان انقلابی، حزب جدید ما حزب کمونیست هند (مائوئیست(، در سال 2004 تشکیل شد. از آن زمان، دولت هند این حزب را بزرگ ترین تهدید امنیت داخلی کشور اعلام کرده است. از آن زمان، دولت هند عملیات ضدشورشی طولانی مدتی چون سالوا جودوم، سندرا، عملیات شکارسبز، عملیات سمادهان را اجرا کرده است.  در اوایل سال 2024 این دولت یک عملیات نظامی جدید به نام «عملیات کاگار»)جنگ نهایی( را آغاز کرد که بخشی از طرح ضد حمله استراتژیک ارتجاعی سوراجکند است. تمامی این کارزارها جزیی از»جنگ کم شدت« هستند که استراتژی امپریالیست های آمریکایی برای سرکوب جنبش های مردمی در سطح جهانی است. بیش از ۱۵۰۰۰ رفیق از تمام ردههای حزب ما و ارتش چریکی آزادیبخش خلق (PLGA)، از جمله سازمانهای تودهای انقلابی و مردم انقلابی، تاکنون جان خود را در کشتارهای بیوقفه پلیس و در تلافی عملیاتهای سرکوب فاشیستی از دست دادهاند.
عملیات شکار سبز مدت 10 سال طول کشید و پس از کمین مینپا که در آن تعداد زیادی از نیروهای پلیس مرکزی نابود شدند، بازنگری شد. سپس عملیات جدیدی به نام سامان در مه 2017 آغاز گردید. دولت هند عملیات سامان را با دوره ی زمانی پنج ساله برای از بین بردن مائوئیست ها در کشور اعلام کرد. عملیات سامان در اکتبر 2022 بازبینی شد و طرح جدید ضد حمله استراتژیک سوراجکند آغاز گردید. در حال حاضر، پایگاه های عملیاتی جلو (FOBs )در حال ساخت هستند و امنیت در سراسر مناطق جنبش انقلابی شدت یافته است.
عملیات شکار سبز ادامه این کمپینهای سرکوبگرانه است. برای ذکر چند نمونه از دهههای اخیر، میتوان به سالوا جودوم در چتیسگر، سندرا در جارکند و راهپیمایی صلح در اودیشا در دهه اول قرن بیست و یکم اشاره کرد. همه اینها کارزارهای ترور سفید هستند که به وسیله ی دولت هند سازماندهی و به وسیله ی شرکتهای بزرگ تأمین مالی میشوند. حزب، (( (PLGA، ارتش آزادی بخش خلق، سازمانهای تودهای انقلابی و کمیتههای انقلابی خلق، همراه با توده های انقلابی، این کارزارها را با مقاومت قهرمانانه و فداکاریهای عظیم خود شکست دادند. برای اولین بار، دولت هند در سپتامبر ۲۰۰۹ آشکارا با یک کارزار ضد شورش تمام عیار در سراسر کشور به نام OGH ظاهر شد. دولت هند هرگز آغاز چنین کارزاری را تصدیق نکرد.
عملیات شکار سبز به مدت ۱۰ سال ادامه یافت و پس از کمین مینپا، که در آن تعداد قابل توجهی از پرسنل پلیس مسلح مرکزی نابود شدند، مورد بررسی قرار گرفت. سپس، عملیات جدیدی به نام SAMADHAN  در ماه مه ۲۰۱۷ آغاز شد.  دولت هند SAMADHAN را با یک دوره زمانی پنج ساله برای از بین بردن مائوئیستها در کشور اعلام کرد SAMADHAN .را در اکتبر ۲۰۲۲ بررسی کرد و طرح نظامی تهاجمی استراتژیک سوراجکوند ) همان طور که ما آن را نامگذاری کردیم( را معرفی کرد.
در حال حاضر، پایگاههای عملیاتی پیشرو (FOB) در حال ایجاد شدن هستند و امنیت در سراسر مناطق جنبش انقلابی تشدید میشود .استقرار نیروهای مسلح، از جمله ارتش هند زیر پوشش نیروهای دولتی، رو به افزایش است. در حال حاضر، حدود ۷۰۰۰۰۰ نیروی مسلح دولتی، شامل نیروهای شبهنظامی، کماندو، ایالتی و منطقهای، در مناطق جنبش انقلابی حضور دارند. یک شبکه خبرچینی پلیس به وسیله ی نیروهای شبهنظامی مرکزی و ایالتی در حال ایجاد است. برای اینکه به سرکوب خود وجههای انسانی بدهند، برنامههای اقدام مدنی )که آژانسهای خدمات اجتماعی جعلی هستند( به وسیله ی پرسنل پلیس اجرا میشوند. افزون بر این، جنگ روانی به شکل تبلیغات منفی علیه حزب، ارتش آزادیبخش خلق و کمیتههای انقلابی مردم وجود دارد که هدف آن تضعیف روحیه و سلب مشروعیت از جنبش انقلابی هند است.
دولت چندین قانون سختگیرانه مانند قانون فعالیتهای تروریستی و اخلالگرانه (TADA)، قانون پیشگیری از تروریسم (POTA) و قانون فعالیتهای غیرقانونی)پیشگیری) (UAPA) را وضع کرده است که در سال ۲۰۱۸ به وسیله ی قدرت فاشیستی هندوتواهای برهمنی در مرکز اصلاح شد و این قانون را حتی سختگیرانهتر کرد. این قانون به همه کسانی که علیه حکومت فاشیستی ابراز مخالفت میکنند، تحمیل میشود. زندانیان سیاسی بارها از آزادی به قید وثیقه محروم میشوند. سازمانهای اطلاعاتی به طور قابل توجهی تقویت شدهاند تا جنبش انقلابی را سرکوب کنند. در سالهای اخیر، به آژانس تحقیقات ملی (NIA)، که یک اداره زیر نظر دولت مرکزی است، اختیارات بیشتری زیر عنوان مبارزه با تروریسم داده شده است. اکنون از این قانون علیه فعالان حقوق مدنی، هنرمندان، نویسندگان، دانشجویان، معلمان و نیروهای دموکراتیک و مترقی به اتهام فتنهانگیزی استفاده میشود. در حالی که فاشیسم هندوتواهای برهمنی در حال گسترش شاخههای خود در تمام حوزههای زندگی مردم است، طبقات و بخشهای استثمار شده، ستمدیده و مورد آزار و اذیت، صدای خود را بلند میکنند و جنبشهایی را علیه رژیم فاشیستی ایجاد میکنند. در تلاش برای سرکوب همه این مبارزات و سرکوب آن صداهای مخالف، دولت هند اصطلاح جدیدی به نام »مائوئیست شهری« و سپس  »مائوئیست قلم به دست« را معرفی کرد که به نام آن این نیروها را مورد تعقیب قرار میدهد. سازمان اطلاعات ملی هند (NIA) پایگاه دادهای از فعالیتهای تروریستی تهیه میکند. یک دانشگاه ملی علوم جنایی برای ایجاد شواهد جعلی از جرایم جعلی تأسیس شد. این به هنجار حاکمیت قانون تبدیل شده است. از دوره دوم دولت نارندرا مودی در مرکز، حملات هوایی به مردم در مناطق مبارزه افزایش مییابد. جادهها و ارتباطات در مقیاس گسترده ای برای ساده کردن حرکت نیروهای پلیس به پایگاههای چریکی ساخته میشوند. همان طور که پیش از این گفته شد، یک کمپین ضد شورش جدید به وسیله ی دولت هند به نام عملیات کاگار برای از بین بردن رهبری جنبش مائوئیست در سه سال آینده آغاز شده است. برای این منظور، هزاران نیروی اضافی در منطقه ماد باستار، در ایالت چتیسگر، مستقر میشوند.

حکومت نارندرا مودی چه تفاوتی با دولت های قبلی دارد؟حزب کمونیست هند )مائوئیست(و PLGA چگونه تغییرات زیر رهبری مودی را تجربه کرده اند؟
بله! رژیم فعلی که زیر رهبری نارندرا مودی است، با دولت های قبلی تفاوت دارد. حزب ما به این نتیجه رسیده است که فئودالیسم هند، فئودالیسم مبتنی بر کاست است و برهمنیسم ایدئولوژی آن است. تمامی دولت های پیشین نمایندگان طبقات حاکم هند بودند که شامل فئودال ها و بورژوازی کمپرادور بودند و ایدئولوژی آن ها چیزی جز برهمنیسم نبود. اما شکل فعلی دولت هند، طبق درک حزب ما، فاشیسم هندووتا برهمنی است که زیر رهبری RSS و BJP قرار دارد. در حال حاضر، نارندرا مودی رهبر اصلی فاشیسم هندووتا است و او ده سال است که نخست وزیر هند می باشد. دولت فعلی BJP قصد دارد هند را به یک »هندو- راشتر»)کشور هندو(تبدیل کند که چیزی جز فاشیسم بورژوازی- فئودال- کمپرادور نیست.
دولت BJP حتی اجازه نمی دهد که »دموکراسی رسمی« کار کند و به تدریج حملات خود را با هر روزی که می گذرد تشدید می کند.
دولتهای قبلی که زیر رهبری کنگره و اتحاد اتحاد مترقی متحد به رهبری کنگره بودند، نیز سیاستهای ضد مردمی را اجرا کردند و جنبشهای تودهای را بیرحمانه سرکوب کردند. همه دولتهای طبقه حاکم هند مزایای عظیمی را برای طبقات حاکم و روسای امپریالیست آنها به ارمغان آوردند. رژیم مودی سیاستهای طرفدار امپریالیسم را تهاجمیتر از دولتهای قبلی اجرا میکند. در عین حال، به طور تهاجمی دستور کار تفرقهانگیز هندوتوا را اجرا میکند.
پس از به قدرت رسیدن حزب بهاراتیا جاناتا در سال ۲۰۱۴، برنامههای ضد شورش علیه حزب ما، ارتش آزادیبخش خلق، جبهه متحد و تودههای انقلابی را تشدید کرد. دولت بهاراتیا جاناتا برای ریشهکن کردن حزب و جنبش انقلابی ما، سیاستهای سرکوبگرانهای را در سراسر کشور، به ویژه در مناطق مبارزه ما، اجرا میکند. شرکتیسازی و نظامیسازی آنها به شکلی بیسابقه به یک هنجار جدید تبدیل شده است .حملات پهپادی و بمباران هوایی به مناطق مبارزه انقلابی و روستاهای قبیلهای، هنجارهای جدید زیر رژیم BJP هستند. چندین اقدام شنیع به وسیله ی پرسنل امنیتی با مصونیت دولتی انجام میشود. بنابراین، حزب، PLGA و جبهه متحد، سه "سلاح جادویی"  انقلاب، چندین برنامه تاکتیکی را برای مقاومت در برابر فاشیسم برهمایی هندوتوا در پیش گرفتهاند. چندین جنبش تودهای زیر هدایت و رهبری حزب ما در مناطق مبارزه انقلابی علیه سیاستهای دولت BJP برهمایی هندوتوا در حال شکلگیری است. حتی پس از به قدرت رسیدن BJP در مرکز، چندین اقدام نظامی قهرمانانه به وسیله ی مبارزان سرخ PLGA ما با موفقیت انجام شد. اخیراً، در 16 ژانویه 2024، رفقای PLGA ما، به همراه صدها نفر از تودههای انقلابی، در پاسخ به عملیات تازه آغاز شده کاگار به وسیله ی دولت هند، حملهای قهرمانانه به اردوگاه دارماورام در منطقه بیجاپور چتیسگر انجام دادند. در این حمله، ۳۵ نفر از نیروهای امنیتی کشته و حدود ۴۰ نفر از آنها به شدت زخمی شدند. در حالی که سرکوب و محاصره تشدید میشود، مقاومت در برابر آن نیز رو به افزایش است.

هند زیر رهبری مودی تاریخچه ای از سرکوب اقلیت های دینی و قومی دارد، هم به صورت فیزیکی و هم از نظر بیانی. موضع حزب شما در این باره چیست؟
این نه شووینیسم هندی، بلکه شووینیسم هندو است. بله، شما کاملا درست می گویید که دولت مودی در حال تحقیر اقلیت های دینی و قومی و قطبی سازی جامعه است. حزب ما بر این باور است که اقلیت های دینی، به ویژه جوامع مسلمان، قبایل، افراد دالیت و زنان، به عنوان شهروندان درجه دو زندگی می کنند و نیاز دارند که در برابر شووینیسم هندو که به وسیله ی دولت مودی اجرا می شود، برای رهایی خود متحد شوند. هدف حزب ما سازماندهی این اقشار در جنگ مردم برای رهایی آنها است. دولت کنونی سیاست های هندووتای خود را که ترکیبی از کاستی گرایی و قوم گرایی است، با کارگزاری در خدمت منافع امپریالیست ها، بورژوازی بوروکراتیک کمپرادور و زمینداران تلفیق کرده است. حزب BJP از دین به عنوان ابزاری قدرتمند برای حفظ قدرت و ایجاد تفرقه در جامعه استفاده می کند. با استفاده از این ابزار مذهبی، BJP توده ها را از مسائل واقعی منحرف می کند. تقدیس معبد رام درائیودیا در تاریخ 22 ژانویه 2024 نمونه ای کامل از این است که چگونه توده ها از بحران های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شدیدی که کشورمان با آن ها مواجه است، منحرف می شوند.
حزب ما با اصول سکولاریسم، حق آزادی مذهب، آزادی بیان و تنوع فرهنگ ها، زبان ها، عادات غذایی و غیره ایستاده است. در حالی که فاشیسم هندووتا علیه تمامی این ارزش های دموکراتیک است. اگرچه راه زیادی تا موفقیت در مبارزه با پدرسالاری باقی است، حرکت انقلابی و جنبش زنان انقلابی تغییرات قابل توجهی در وضعیت زنان در مناطق پایگاه های گوریلا به ارمغان آورده است.

در جریان قیام ناگزالباری در دهه 1960، دهقانان زمینداران بزرگ را کشتند و زمینهای آنها را تصرف کردند. دهقانان چه نقشی در حزب کمونیست هند)مائوئیست(  و مبارزه فعلی دارند؟
شما رویههای گذشته حزب ما را که از خط مشی ماجراجویانه چپ مبنی بر نابودی دشمن طبقاتی به عنوان تنها راه موفقیت در انقلاب ارضی هند پشتیبانی میکرد، مطرح کردید. ما قبلاً آن رویه ی اشتباه را اصلاح کردهایم. ما از اصل مارکسیستی وحدت کارگر و دهقان پشتیبانی میکنیم. اجازه دهید به پرسش شما بپردازیم. هند کشوری مبتنی بر کشاورزی است. دهقانان اکثریت جمعیت کشور را تشکیل میدهند. دهقانان همچنین اکثریت حزب، ارتش آزادیبخش خلق هند (PLGA)سازمانهای تودهای انقلابی و کمیتههای انقلابی مردم را تشکیل میدهند. به این معنا، دهقانان بخشی از نیروی اجتماعی، سیاسی، نظامی و اقتصادی جنگ خلق جاری هستند .تمام روسای کمیتههای حزبی، شبهنظامیان و ارگانهای قدرت دولتی خلق در سطح محلی، دهقانان هستند. در حال حاضر، اکثریت در PLGA رفقای دهقان قبیلهای هستند و دستهها، گروهانها و گردانها را رهبری میکنند.
دهقانان در هر فعالیت برنامه انقلابی ارضی، مانند توزیع زمین به کشاورزان، مشارکت دارند. زیر رهبری حزب ما، کمیتههای انقلابی خلق با انجام برنامههایی مانند تسطیح زمین، ساخت خاکریز، ایجاد حوضچهها و پلها و توسعه ارتباط روستاها برای بهبود بهرهوری، برای رفاه مردم تلاش میکنند. ما اهمیت ویژهای به تمرین روشهای کار جمعی تعاونی میدهیم. چریکهای PLGA و کادرهای حزب ما در تمام فعالیتهای تولیدی خود با تودهها متحد میشوند.

در مناطق زیر کنترل حزب کمونیست هند) مائوئیست(جامعه چگونه سازماندهی میشود و حزب شما چه کار متفاوتی نسبت به دولت انجام میدهد؟
طبق استراتژی ذکر شده در بالا که حزب ما برای انقلاب دنبال میکند، ما از مناطق قبیلهای داخلی شروع میکنیم، به مناطق دشتی گسترش مییابیم و ارگانهای قدرت دولتی مردم را تشکیل میدهیم و در نهایت قدرت را در شهرهای دژ دشمن به دست میگیریم. جامعه قبیلهای فئودالی است، جایی که رئیس روستا حرف آخر را میزند. با تغییراتی که از طریق جنبش انقلابی ایجاد شده است، روسای روستاها دیگر قدرتی ندارند. کمیته محلی حزب، متشکل از طبقه ی دهقانان فقیر و میانی، روستا را رهبری میکند. در مناطق دشتی، جامعه عمدتاً هندوتوا برهمایی با اقلیتی از ادیان دیگر است.
دولت استثمارگر حاکم زیاد در مورد رفاه مردم صحبت میکند اما هیچ کاری انجام نمیدهد. دهقانان فاقد حداقل الزامات کشاورزی مانند آبیاری، بذر و ادوات کشاورزی هستند. کمیتههای انقلابی مردم به نیازهای دهقانان رسیدگی میکنند و بر افزایش محصول تمرکز دارند. دولت استثمارگر کمترین اهمیتی به اداره مدارس و بیمارستانها برای مردم قبیله نمیدهد. کمیتههای انقلابی خلق، مدارس محلی را اداره میکنند. هر دولت محلی دارای یک بخش پزشکی و یک پزشک است. کمیته حزب مربوطه بودجهای برای مدارسی که به وسیله ی کمیتههای انقلابی خلق اداره میشوند، دارد .پزشکان PLGA به پزشکان کمیته انقلابی خلق آموزش میدهند. بخش صنایع دستی هنوز فعال نشده است تا به مردم در فروش محصولات جنگلی و خرید نیازهای روزانه در بازار کمک کند.
ما علیه یک دولت نیمه استعماری، نیمه فئودالی و قوی که به وسیله ی امپریالیستها پشتیبانی میشود، کار میکنیم.  طبق استراتژی ما، هر جا که موفق به سرنگونی دولت استثمارگر شویم، کمیتههای انقلابی خلق میسازیم. بنابراین، ما ارگانهای قدرت دولتی در سطح منطقهای ایجاد میکنیم و به تدریج آنها را گسترش داده و تقویت میکنیم. پایگاههای چریکی حتی در میان قتل عامهای فراوان، قتل رهبران و فعالان کمیتههای حزبی، شبهنظامیان، کمیتههای انقلابی خلق و جنایات جنسی علیه زنان، پابرجا هستند. ما اکنون قدرت را در سطح بسیار کوچکی در دست داریم. بنابراین، محدودیتهایی در فعالیتهای توسعهای که انجام میدهیم وجود دارد.
 
این متن به وسبله هوش مصنوعی ترجمه شده، مورد اصلاح قرار گرفته 
و در دو بخش در وبلاگ قرار داده می شود.

۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

درباره ی سخنان ترامپ در مورد جمهوری اسلامی

 
درباره ی سخنان ترامپ در مورد جمهوری اسلامی
 و واکنش توده ها و حکام جمهوری اسلامی

 
ترامپ بخشی از حقایق آشکار را گفت!
گفته های ترامپ در عربستان سعودی(سه شنبه 23 اردیبهشت) در مورد مسائل و مشکلات کشور و ناتوانی حکام، که در چارچوب تضادهای دولت ترامپ با حکومت ولایت فقیه صورت گرفت، برخی از سران جمهوری اسلامی به ویژه خامنه ای و پزشکیان را بر آشفت و منجر به این شد که آنها واکنش نشان دهند.
در حقیقت ترامپ تا آنجا که در مورد آنچه جمهوری اسلامی هست، صحبت کرده یعنی دزدی و فساد و ناکارآمدی و به هدر دادن و تخریب ثروت ایران و نبود آب و قطع برق و نابودی محیط زیست و آبادکردن بیابان ها ... چیزی نگفته جز آنچه  توده ها در ایران سال ها و پس از پنج دهه زندگی در این حکومت می گویند. تکرار آنچه توده ها می اندیشند از زبان ترامپ رئیس جمهورآمریکا برای بخش هایی از آنها( بیشتر لایه های میانی جامعه) برانگیزنده بود و روشن است که از این حرف ها استقبال کرده و با مجموع آنها و سنگر گرفتن پشت آنها، حملات تازه ای را حداقل در زمینه ی اندیشه ی عمومی به حکومت و تحقیر آن سامان دهند. علت اساسی برآشفتن خامنه ای و پزشکیان و بقیه و وراجی های بی حاصل در مورد دروغگو بودن ترامپ در این است که آنچه ترامپ گفته از خود ترامپ نیست بلکه آن صحبت هایی است که سال هاست ورد زبان توده هاست.
آشفتگی خامنه ای و پزشکیان و دیگر حکام جمهوری اسلامی
از سوی دیگر این که خامنه ای و پزشکیان و سران سپاه و ... رگ های گردن شان را قوی کنند و به انکار این حقایق آشکار برخیزند دردی از دردهاشان را دوا و مشکل کینه و نفرت توده ها از آنها را حل نخواهد کرد بلکه آنها را دروغگوتر و فریبکارتر و شارلاتان تر نشان خواهد داد. توده ها و جامعه خود به این شناخت رسیده اند و با انکار خامنه ای و پزشکیان و بقیه آن را تغییر نخواهند داد.
همچنین این که در واکنش به این حرف ها، شعارهای ضدآمریکایی بی خاصیت دهند آن هم در حالی که در حال مذاکره با آمریکا و پذیرش بسیاری از خواست ها و پیشنهادهای آمریکا هستند و در عین حال ترامپ و سرمایه داران آمریکایی را دعوت به سرمایه گذاری در ایران می کنند، کسی را و حتی پیروان اکنون اندک شان را نیز که روز به روز هم کمتر می شوند فریب نخواهد داد. این که خامنه ای می گوید آمریکا باید از منطقه برود تنها یک شعار دهن پر کن است. نه این حرف های خامنه ای جدی است و نه توان بیرون کردن آمریکا از منطقه را دارد( پیش از این هم نداشت و حال با این وضع نیابتی ها بیشتر ندارد). این که آمریکا با این حرف ها - آن هم در حالی سوریه را هم مال خود کرده است و با کشورهایی مانند عربستان سعودی و قطر و امارات قراردادهای کلان اقتصادی بسته - راه خود را می گیرد و می رود خیالی واهی است.   
حقایق دیگری که ترامپ یادش رفت در مورد آنها صحبت کند!؟
می رسیم به حرف های ترامپ:
ترامپ  جمهوری اسلامی را به خودش نشان داد و در این مورد جز آن چه توده ها می اندیشند چیزی نگفت، اما یادش نیامد و در حقیقت نخواست که در مورد نقش کثیف امپریالیسم آمریکا و دولت امپریالیستی مکار و پلید انگلستان و نیز دولت های آلمان و فرانسه و کنفرانش گوادلوپ شان اشاره ای کند. بد نبود که ترامپ که حرف زیاد می زند، برای ملت ایران این را هم توضیح می داد که کدام دولت ها با خمینی و هم پیمانان اش وارد مذاکره شدند و آنها را برای مقاصد و اهداف خود در ایران و منطقه برگزیدند.
اگر ترامپ در عین حال می گفت که این ما امپریالیست های آمریکایی و اروپایی بودیم که نقشی مهم در اینکه چه گونه حکومتی در ایران پس از انقلاب بر سر کار بیاید داشتیم و به واسطه ی اهداف کثیف خود با خمینی و اعوان و انصارش کنار آمدیم( همان گونه که گروه هایی مانند القاعده و داعش را درست کردیم و همان طور که با طالبان در افغانستان کنار آمدیم و همان طور که تحریرالشام و دولت تازه ی سوریه را برپا کردیم و...) و روی آن ها حساب کردیم و با تمامی نیرو (اطلاعاتی - ساواک و.. نظامی - ارتش شاه و دیگر امکانات مان)کمک شان کردیم تا بتوانند خود را رو پا  نگه دارند و احزاب و سازمان های دموکرات و چپ را درهم کوبند و مبارزات طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان شهر و روستا و در یک کلام انقلاب بزرگ خلق ایران را علیه نوکرشان محمدرضا شاه و خودشان درهم شکنند و آرامش گورستانی را به ایران بازگردانند آنگاه کمی حقایق بیشتری را گفته بود.
اگر ترامپ به نیابت از کارتر و بقیه سران امپریالیسم آمریکا و اروپا و... چنین نکاتی را می گفت آنگاه تصویر به نسبه کامل تری از وضعیت کنونی مردم ایران و عاملین اصلی آن ارائه داده بود و آنگاه می شد گفت که آری! بالاخره روزی هم یک رئیس جمهور آمریکا کمی بیشتر از جوانب حقیقت را گفته و نه تنها بخشی از آن را!
 اکنون توده های مردم علیه خامنه ای و سران سپاه و دولت و کلا علیه حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و مملو از خشم و کینه و نفرت اند. شرایط حال به گونه ای است که هر نیرویی به هر دلیلی شناخت توده ها را از جمهوری اسلامی تایید کند و یا به شکل عملی به آن ضربه زند( حتی دولت صهیونیستی جنایتکار اسرائیل)، توده ها از آن تآیید و عمل، برای گرفتن نیرویی بیشتر، تحقیر حکومت و ضربه زدن به آن و راندن حکومت به عقب استفاده می کنند. صحبت های ترامپ جایگاهی بیشتر از این ندارد.
مساله ی پیشرفت های دولت های عربی منطقه
ترامپ در سفرش هم به کشورهای عربی میلیاردی اسلحه فروخت و هم قراردادهایی صدها میلیاردی برای سرمایه گذاری بست و هم قرار شد که آنها میلیاردی در آمریکا سرمایه گذاری کنند( مجموع قراردادهای ترامپ با سه کشور مورد بحث به ارزش1.4تریلیون دلار شده است) او در عین پیش بردن این معاملات که خیلی تازه گی ندارد و دهه هاست که امپریالیسم آمریکا این کشورها را می دوشد، از وضع کشورهای عربی(عربستان سعودی، قطر، امارات) تعریف کرد. امری که موجب شد باد به غبغب آنها بیفتد تا به جمهوری اسلامی پز دهند.
این کشورهای نفت فروش زیرسلطه ی بلوک امپریالیست های غربی هستند و اگر وضع آنها را در پنجاه سال اخیر نه با جمهوری اسلامی که به دلیل حکومت این تفاله های متعفن تاریخ به زمره ی عقب مانده ترین کشورها نه در منطقه بلکه در جهان درآمده است و در بیشتر آمارها جز تخریب و جنایت و اعدام جزو آخرین هاست، بلکه حتی با کشورهایی مانند کره جنوبی و یا برزیل مقایسه کنیم چندان هم پیشرفت نکرده اند، مگر این که نفت فروختن و اسلحه خریدن و تلنبار کردن و برج ساختن را پیشرفت بدانیم. زمانی که یکی از این کشورها توانست مانند ژاپن شود که طی حدود سی سال( از حدود 1870 تا 1900) از یک کشور فئودالی به یک کشور سرمایه داری امپریالیستی تبدیل شد و اکنون یکی از هفت کشور صنعتی برتر جهان است، آنگاه ما می توانیم بگوییم که در چارچوب سرمایه داری( در چارچوب سرمایه داری و نه چیزی دیگر) پیشرفت کرده اند و گرنه این که یک حکومت عقب مانده ی شیخی- فئودالی و ده ها قانون ارتجاعی قرون وسطایی داشته باشی و کشورت سرشار از نفت باشد و آن را بفروشی و اسلحه بخری و برج به پا کنی که هنر نیست.
طبقه ی کارگر و کشاورزان و زحمتکشان جامعه برای حرف های ترامپ در مورد مدل کردن دولت های مرتجع نفت فروش عرب برای ایران پشیزی ارزش قائل نخواهند بود. مدل انقلاب ایران انقلاب های دموکراتیک نوین چین( 1949) و انقلاب سوسیالیستی روسیه( اکتبر1918) است. یک جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر که در راه انقلاب سوسیالیستی و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم پیش خواهد رفت.
ترامپ و دولت صهیونیستی اسرائیل
یکی دیگر از مسائل مطرح در سفر ترامپ  به منطقه، رابطه ی ترامپ و دولت اسرائیل بود. ظاهرا ترامپ با دولت ناتانیاهو تضادهایی دارد اما این تضادها همچون موارد پیش از آن چندان عمقی نداشته و ندارد. برخی ها این تضادها را بزرگ می کنند و می گویند ترامپ اسرائیل را در جریان مذاکرات اش با جمهوری اسلامی قرار نمی دهد و یا بدون اطلاع اسرائیل با حماس وارد مذاکره شد و گروگان آمریکایی- اسرائیلی را آزاد کرد و یا بدون در جریان گذاشتن دولت اسرائیل با حوثی ها وارد مذاکره و توافق گردید و قرار شد که آنها به کشتی ها شلیک نکنند و یا بدون اطلاع اسرائیل با جولانی دیدار و گفتگو کرد... و خلاصه به گونه وانمود می سازند که انگار شکاف های بزرگی میان دولت آمریکا با دولت اسرائیل وجود دارد.
 آمریکا یک قدرت امپریالیستی بزرگ است در حالی که دولت صهیونیستی اسرائیل یک دولت کمابیش مزدور امپریالیسم آمریکا و دیگر دولت های امپریالیستی غرب است؛ گرچه مزدوری دولت اسرائیل برای امپریالیست های غربی ویژه است و با مزدوری بیشتر دولت کشورهای زیرسلطه آنان، تفاوت های معینی دارد و در مقایسه با آنها از نظر موقعیت و وظایفی که این دولت در طرح و نمودار(چارت)امپریالیست ها به عهده دارد و جایگاه سران آن و کلا طبقه ی حاکم بر اسرائیل و دوری و نزدیکی شان به امپریالیست ها در یک سطح واحد نیست و کلا در سطح بالاتر و نزدیک تری قرار دارد.
این دولت در حالی که همواره لابی و طرفدارانی در دولت های آمریکا داشته و دارد اما در سیاست های آمپریالیسم آمریکا یک جایگاه عمدتا منطقه ای دارد. دولت اسرائیل در منطقه وظیفه ی ژاندارم امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی را دارد و باید از منافع آنان دفاع کند. این دولت با کشورهای زیرسلطه ی امپریالیست های غربی مانند عربستان سعودی و امارات و مصر و اردن و عراق و به احتمال با دولت جایگزین شده ی سوریه، تضاد جدی ای ندارد. اختلافات بعضا سطحی میان این دولت ها با اسرائیل وجود دارد. مثلا دولت های عربی مزبور به دلیل ضدیت خلق های عرب در کشورهاشان نمی توانند به راحتی و آشکارا و در همه ی زمینه ها با دولت اسرائیل کنار بیایند و از این رو برخی از این اختلافات نه به دلیل وجود واقعی شان، بلکه به دلیل افکار عمومی داخلی و اجبار دولت های مرتجع عرب به در نظر گرفتن شان، شکل گرفته است. اگر این نفرت خلق های این کشورها از دولت صهیونیستی اسرائیل نبود این دولت ها با راحتی بیشتری با دولت اسرائیل کنار می آمدند و بیشتر این تضادها محو می شد.
در مورد «اختلاف» ترامپ با دولت صهیونیستی باید به کشتار غزه نگاه کرد. ترامپ از«جهنم» برای خلق فلسطین و مردم غزه صحبت کرد و راه بیشتری برای کشتارها و تخریب های بیشتر اسرائیل در غزه گشود. در واقع این جا اتحاد واقعی دولت ترامپ با دولت صهیونیستی اسرائیل خود را به بهترین شکل ممکن نشان می دهد. در کنار تضادهای دولت صهیونیستی متجاوز اسرائیل با خلق فلسطین همچنین دست امپریالیسم آمریکا و امپریالیست ها اروپای غربی از آستین نتانیاهو بیرون آمده است. می توان گفت بیشتر از آنچه دولت نتانیاهو جنایتکار هست، دولت های امپریالیست غربی( و روسیه و چین نیز) در نسل کشی مردم غزه جنایتکارند که چنین میدانی را برای او گشودند.
در مورد برجسته کردن اختلاف ترامپ با دولت اسرائیل پیش از دیدار از کشورهای عربستان سعودی و قطر و امارات می توان این گونه گفت که گرچه منافع امپریالیسم آمریکا( به همراه امپریالیست های اروپای غربی) بسیار گسترده تر از منافع خاص دولت اسرائیل است و دولت آمریکا خود را موظف به در جریان قرار دادن دولت اسرائیل در روابط خود با دیگر کشورهای زیرسلطه اش نمی بیند( و قطعا تضادهایی در این خصوص وجود دارد)، اما به احتمال زیاد یک بازی سیاسی بوده است. این امکان که دولت اسرائیل در جریان تمامی این گفتگو ها و مذاکرات و توافقات( معامله با جمهوری اسلامی و حماس، توافق با حوثی ها و غیره) قرار داشته  دور از ذهن نیست. چنان که دیده شد ترامپ دنبال پیمان ابراهیم را گرفته و در صدد گسترش بیشتر آن و از جمله به دولت سوریه است.
در مورد بازی سیاسی هم به احتمال تصور این بوده است که در آستانه ی این سفر با رو آوردن عامدانه ی تضادهایی بین دولت ترامپ و اسرائیل و در شیپور کردن آن، تا حدودی افکار عمومی در کشورهای عربی منطقه که از نسل کشی غزه و نقش دولت آمریکا و ترامپ در آن به شدت برانگیخته شده، می توانسته آرام شود و توده های عرب بین دولت ترامپ و دولت صهیونیستی اسرائیل فرق گذارند و به این ترتیب آب سردی بر آن کینه و نفرتی پاشیده شود که ممکن بود به دلیل مشارکت ترامپ و کلا دولت آمریکا در قتل عام و نسل کشی غزه در مردم عرب انگیخته شده باشد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
28 اردیبهشت 1404
            
 
 
 
 

 

۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۶, جمعه

درباره ی فراخوان اوجالان برای زمین گذاشتن سلاح ها و انحلال حزب کارگران ترکیه(9)


اخیرا حزب کارگران کردستان ترکیه کنگره ی دوازدهم خود را برگزار کرد. در بیانیه پایانی این کنگره، پ.ک.ک پیام اوجلان مبنی بر زمین گذاشتن اسلحه و انحلال حزب را تایید کرد و به آن رسمیت بخشید.
 این که به ویژه مساله ی به زمین گذاشتن اسلحه به چه میزان موجب خوش خوشان جریان های رویزیونیستی از توده ای - اکثریتی ها تا قبایل تک نفره ی خروشچفیست های راه کارگری و همچنین حکمتیست های ترتسیکست مزدور شود قابل حدس بود. این دارودسته ها نه تنها هیچ گاه به مساله کسب قدرت از طریق انقلاب قهرآمیز  باوری نداشتند بلکه حتی با هر تبلوری از کاربرد سلاح به وسیله ی هر نیرویی همواره در ستیز بوده اند و بنابراین روشن است که پیوستن پ.ک.ک با هر نامی به بلوک فرصت طلبان و عشاق  فعالیت« قانونی» و«مسالمت آمیز» برای شراکت در قدرت سرمایه داران، موجب شود که از خوشحالی در پوست خود هم نگنجند.
در مقاله ی مستقلی در مورد این بیانیه و واکنش برخی از جریان ها و افراد فرصت طلب رویزیونیست و ترتسکیست- حکمتیست به آن خواهیم نوشت.
 
 
 نقد نظرات کومه له در مورد پیام اوجالان( بخش دوم- قسمت پایانی)

منظور کومه له از «بسیج سوسیالیستی» چیست؟
«در کردستان ترکیه نیز فقط با بسیج سوسیالیستی طبقه کارگر و پاسخ دادن به خواسته ها و مطالبات دمکراتیک و از جمله رفع ستمگری ملی از زاویه منافع طبقاتی کارگران است که می توان سیاست های فاشیستی آکپارتی و حزب حرکت ملی و همچنین استراتژی رفرمیستی حزب برابری و دمکراسی خلق ها را به چالش کشید.» (کمیته مرکزی کومه له - سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، تمامی بازگویه ها از این بیانیه است)(1)
منظور از «بسیج سوسیالیستی طبقه ی کارگر» در این عبارات چیست؟
اگر این است که یک حزب انقلابی کارگران باید یک حزب کمونیست باشد و نه حزب دموکرات خرده بورژوایی و بنابراین جهان بینی اش مارکسیستی ( لنینستی - مائوئیستی) وهدف اش سوسیالیسم و کمونیسم و نه تنها جمهوری دموکراتیک انقلابی باشد و بر مبنای چنین استراتژی انقلابی ای به نقد سیاست های فاشیستی حاکم و... همچنین استراتژی رفرمیستی حزب برابری و دموکراسی خلق بپردازد، درست است. در این صورت در این عبارت مفهوم بسیار مبهم«بسیج سوسیالیستی» جای همه ی این ها را گرفته است.
اگر منظور این است که حزب انقلابی باید در حد آگاهی دادن دموکراتیک به کارگران باقی نماند  و آگاهی طبقاتی کارگران را به آگاهی سوسیالیستی و کمونیستی ارتقاء دهد درست است.
اگر منظور این است که حزب باید کمونیست باشد و هدف سوسیالیسم و کمونیسم تا حزب بتواند ار موضع مارکسیستی( لنینیستی- مائوئیستی) و از «زاویه ی منافع کارگران» به «خواسته و مطالبات دموکراتیک انقلاب و از جمله رفع ستمگری ملی» پاسخ دهد و نه اینکه صرفا در حد مبارزه در حد رفع ستم ملی باقی بماند، درست است.
اما اگر منظور این است که مثلا در ترکیه یک حزب کمونیست باید اکنون به سازماندهی و بسیج  کارگران برای ««انقلاب سوسیالیستی»(بسیج سوسیالیستی کردن!) بپردازد و از طریق انقلاب سوسیالیستی، مسائل دموکراتیک انقلاب را حل کند نادرست و اشتباه است.
اگر منظور این است که از موضع «اکنون تضاد کار و سرمایه است» و اکنون زمان« انقلاب  سوسیالیستی»( که بی گمان نه حتی براساس باوری راستین- که اگرچنین بود نهایتا یک دیدگاه «چپ روانه» بود- که برای خالی نبودن عریضه است!) است بخواهد«سیاست های فاشیستی آکپارتی و حزب حرکت ملی و همچنین استراتژی رفرمیستی حزب برابری و دمکراسی خلق ها را به چالش» گیرد نادرست است. زیرا چنان که گفتیم مرحله ی کنونی انقلاب، دموکراتیک است و نه سوسیالیستی. 
و باز اما اگر منظور این است که مساله ی ستم ملی اهمیت ندارد و تابع مطلق انقلاب سوسیالیستی است، یعنی الان ما «انقلاب سوسیالیستی» می کنیم  و در حال انقلاب سوسیالیستی به رفع ستم ملی می پردازیم نادرست است.
کومه له فرمول بسیار گنگ و درهمی و در واقع یک فرمول اپورتونیستی و شبه ترتسکیستی را برای بیان نظرات خود در مورد ایرادات پ.ک.ک طرح کرده است.
این فرمول دو مرحله ی انقلاب در ترکیه را درهم می کند.
از دیدگاه ما وضع این گونه است: نخست مرحله ی انقلاب دموکراتیک نوین و سپس مرحله ی انقلاب سوسیالیستی. در چنین حالی مبارزه برای جمهوری دموکراتیک خلق در اولویت قرار می گیرد.
مساله ی ستم ملی یکی از مهم ترین مسائلی است که باید در انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر به آن پاسخ داده شود.
فرمول درهم کومه له که عامدانه اتخاذ شده جا برای این برداشت می گذارد که نخست باید کارگران را برای انقلاب سوسیالیستی بسیج کرد و سپس در گیرودار انقلاب سوسیالیستی به مسائل دموکراتیک انقلاب پاسخ داد. این البته به سان فرمول های توخالی و پوچ ترتسکیستی- حکمتیستی نیست که شیادانه و به دروغ از تضاد«کار و سرمایه» و تنها یک مرحله یعنی انقلاب سوسیالیستی صحبت می کنند در حال که مطلقا و مثقالی در اندیشه ی آن و سازماندهی برای آن نیستند و این گونه فرمول هاشان اساسا برای تخریب اتحاد طبقاتی مورد نیاز در انقلاب است، اما به هر حال تنه به تنه ی آنها می زند.
جایگاه مبارزه ی مسلحانه در نظر کومه له
نکته ی دیگر این است که از این عبارات می توان این گونه برداشت کرد که اگر حزب پ.ک.ک، ناسیونالیست( به مفهوم مورد نظر کومه له) نبود و حزب طبقه ی کارگر بود، و به «بسیح سوسیالیستی طبقه ی کارگر» می پرداخت، آنگاه دیگر خود را با مبارزه مسلحانه به عنوان مهم ترین شکل مبارزه تعریف نمی کرد.
این نیز دیدگاهی نادرست است!
یک حزب انقلابی طبقه ی کارگر( مارکسیست- لنینیست- مائوئیست) در حالی که به تبلیغ و ترویج سوسیالیسم و کمونیسم در میان طبقه ی کارگر می پردازد، در حالی که مبارزه عملی را برای کسب قدرت سیاسی و برقراری جمهوری انقلابی- دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر پیش می برد و در شرایطی که چنین حزبی راهی جز مبارزه مسلحانه ی طولانی برای کسب قدرت سیاسی نداشته باشد آن گاه چنین مبارزه ای در راس تمامی مبارزات سیاسی دیگر و همچنین مبارزات اقتصادی و فرهنگی قرار گرفته و همه تلاش های تئوریک- سیاسی و سازمانی و عملی در خدمت آن بوده و بنابراین مهم ترین شکل عملی ابراز وجود حزب و طبقه ای است که حزب نماینده ی آن است.
کومه له هم از درون و به دلیل تزلزل بر سر مبانی اساسی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و از جمله قانون تصرف قدرت سیاسی از راه قهرآمیز و هم به دلیل نقدهای رویزیونیستی و ترتسکیستی( دارودسته های حکمتی) از بیرون و اتهاماتی که این جریان های فرصت طلب وارد می کنند ناتوان از اتخاذ یک موضع درست انقلابی - مارکسیستی و از موضع منافع طبقه ی کارگر است.
منظور کومه له از«استراتژی رفرمیستی» چیست؟
اما منظور واقعی کومه له از اینکه « فقط با بسیج سوسیالیستی طبقه کارگر و پاسخ دادن به خواسته ها و مطالبات دمکراتیک... می توان استراتژی رفرمیستی حزب برابری و دمکراسی خلق ها را به چالش کشید.» چیست؟
 آیا منظور استراتژِی مبارزه از طریق راه مسالمت آمیز این حزب است و بنابراین کومه له می خواهد از طریق استراتژی راه قهرآمیز برای کسب قدرت سیاسی آن را به چالش بکشد؟
به نظر ما خیر!
منظور کومه له از «استراتژِی رفرمیستی» تنها این است که این گونه احزاب به «سوسیالیسم» مورد ادعای کومه له باوری ندارند. از نظر کومه له اگر این گونه احزاب به «سوسیالیسم» نوع کومه له ای باور داشتند آن گاه رفرمیست نبودند. این کنه بی مایه ی نظر کومه له است.
بنابراین کومه له استراتژی سوسیالیستی( و تازه نه کمونیستی) را در مقابل استراتژی رفرمیستی می گذارد. این در حالی است که در مقابل «استراتژی رفرمیستی» یعنی راه «آرام» و «تدریجی و بطئی» کسب قدرت سیاسی و «راه رفرم»، استراتژی راه تغییرات «شدید» و «سریع» و «جهشی» یعنی «راه انقلاب» قرار می گیرد. این استراتژی می تواند همراه با «بسیج سوسیالیستی» باشد و نیز می تواند صرفا با «بسیج دموکراتیک» صورت گیرد. به عبارت دیگر حتی یک حزب و یا سازمان انقلابی خرده بورژوایی( عموما لایه های تهیدست و میانی این طبقه) نیز که در حد انقلاب دموکراتیک می تواند انقلاب را همراهی کند می تواند ضد رفرمیسم باشد و استراتژِی انقلابی را با جهان بینی و درک هایی که دارد در پیش گیرد. بسیاری از احزاب و سازمان هایی که ماهیتا دموکرات انقلابی و نه کمونیست بودند با رفرمیسم مقابله کرده و از استراتژی انقلابی پیروی کرده اند. اما راه انقلاب یعنی راه کسب قدرت سیاسی از طریق قهر انقلابی و مبارزه ی مسلحانه و قیام و جنگ توده ای.
به این ترتیب در ماهیت امر «استراتژی رفرمیستی» کسب قدرت سیاسی، در مقابل استراتژی انقلابی  یعنی کاربرد قهر انقلابی برای کسب قدرت سیاسی قرار می گیرد.
 کومه له با چنین موضعی که به گونه ای می خواهد خود را با مبارزه ی مسلحانه تعریف نکند و با «بسیج سوسیالیستی» تعریف کند، در واقع امر انقلاب و کاربرد قهر انقلابی و مبارزه ی مسلحانه را به حاشیه می برد و به گونه ای ماست مالی می کند. به نظر می رسد که این همه نقد پ.ک.ک و «فریبکارانه» و «تسلیم طلبانه» بودن فراخوان اوجالان به این دلیل صورت نمی گیرد که اوجالان می خواهد اسلحه به زمین گذاشته شود!؟
کومه له و ایران
 حال می رسیم به ایران:
در ایران وضع از نظر سیاسی با ترکیه فرق می کند. اگر اوجالان از به زمین گذاشتن اسلحه و انحلال پ.ک.ک صحبت می کند این امید را دارد که مثلا مانند حزب «برادری و دموکراسی خلق ها» بتواند قانونی شده و مبارزات مسالمت آمیز قانونی را پیش برد، اما در جمهوری اسلامی هیچ حزب غیرحکومتی ای آزاد نیست و حتی احزاب اصلاح طلب حکومتی را نیز اجازه ی فعالیت مستمر سیاسی نمی دهند.
کومه له می نویسد:    
«کومه له در کردستان ایران با تکیه بر استراتژی سوسیالیستی که بسیج و سازماندهی طبقه کارگر حول منافع طبقاتی در محور آن قرار دارد، توانسته قاطعانه با تلاش های احزاب ناسیونالیست در کردستان برای نزدیکی و همگرایی با اصلاح طلبان حکومتی که زمانی در حکومت اسلامی برو بیایی داشتند، مقابله کند. کومه له با تکیه بر همین استراتژی سوسیالیستی توانسته سیاست احزاب ناسیونالیست برای هم پیمانی با احزاب اپوزیسیون بورژوازی نئولیبرال طرفدار غرب و سلطنت طلبان و آمادگی آنها برای سازش بر سر مصالح مردم کردستان در مقابل کسب امتیازات ناچیز را به چالش بکشد.»
این جا کومه له دو مساله را درهم می کند. نخست صحبت به زمین گذاشتن اسلحه از جانب پ.ک.ک و انحلال حزب و برگزیدن «استراتژی رفرمیستی» است. در مقابل این سیاست نادرست و با توجه به شرایطی که کومه له در مورد اقدامات دولت ترکیه قید می کند، موضع باید عدم انحلال حزب و تداوم مبارزه مسلحانه ی توده ای باشد. نقد جهان بینی و اقدامات پ.ک.ک از موضع مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی که کومه له آن را« تکیه بر استراتژِی سوسیالیستی» تعیبر می کند در گذشته بوده و در آینده نیز می تواند تداوم داشته باشد.
اما در جایی دیگر یعنی در ایران صحبت از سیاست های سازشکارانه ی برخی از احزاب کردستان است. یک حزب با اصلاح طلبان مغازله می کند و می خواهد به آنها نزدیک شود و«همگرا» شود و دیگری می خواهد با جریان نئولیبرال طرفدار غرب و سلطنت طلبان «مصالحه» کند و در ازای مصالحه بر سر خواست های طبقه ی کارگر و زحمتکشان کردستان، امتیازات ناچیزی در کردستان کسب کند. در این جا نه صحبت از انحلال حزب است و نه به زمین گذاشتن اسلحه.
روشن است که یک حزب کمونیست انقلابی م.ل.م می تواند از موضع جهان بینی کمونیستی - خود که بیانگر «منافع طبقاتی» کارگران است در مورد چگونگی حل تضادهای کردستان و نیز منافع طبقه ی کارگر کرد و ایران، با این گونه اقدامات احزاب فرصت طلب بورژوایی بستیزد.
اما اینجا نیز فرمول مبهم و فرصت طلبانه است. می توان گفت که منظور کومه له از « تکیه بر استراتژی سوسیالیستی که بسیج و سازماندهی طبقه کارگر حول منافع طبقاتی در محور آن قرار دارد» همان« انقلاب سوسیالیستی»(2) است. زیرا با «تکیه به استراتژی سوسیالیستی و بسیج و سازماندهی طبقه ی کارگر حول منافع طبقاتی» اش می توان اولا حضور دیگر طبقات از جمله لایه های گوناگون خرده بورژوازی را در انقلاب دموکراتیک و نیز لایه های تهیدست خرده بورژوازی را در انقلاب سوسیالیستی انکار کرد و دوما در صورت انکار نکردن، طبقه ی کارگر را محصور در خود کرده و از وظایفی که طبقه ی کارگر در قبال دیگر طبقات زحمتکش و خلقی در ایران دارد از خود سلب مسئولیت نمود.
اشتباهات یا در واقع انحرافات اساسی عام کومه له در این بند خود را نشان می دهد. کومه له مبارزه ی سوسیالیستی و مبارزه ی دموکراتیک را درهم کرده و دومی را حاشیه ای بر نخستین اعلام می کند و به این وسیله مسائل دیگر را هم به حاشیه می برد.
به طور کلی جهان بینی انقلابی مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی و حزب انقلابی کمونیست که خود را نماینده ی منافع طبقاتی کارگران می داند، در برخورد به هر مساله ای از موضع« منافع طبقاتی کارگران» حرکت می کند. برخورد به سازمان های بورژوایی و خرده بورژوایی ملی و مترقی و همچنین اپورتونیستی و یا مزدور در کردستان نیز از همین موضع است. استراتژی یک چنین حزبی نخست انقلاب دموکراتیک نوین و سپس سوسیالیستی و در پایان کمونیستی است.
در شرایطی که حزب استراتژی انقلاب دموکراتیک را در پیش می گیرد بررسی و برخورد و نقدش به تمامی سیاست ها و برنامه ها و استراتژی و تاکتیک نماینده گان طبقات گوناگون خرده بورژوایی و بورژوایی در انقلاب دموکراتیک، در چارچوب مرحله ی دموکراتیک انقلاب، مسائل و تضادهای این انقلاب و چگونگی پیشروی آن و رسیدن به اهداف اش صورت می گیرد و نه در چارچوب مرحله ی انقلاب سوسیالیستی که عجالتا در دستور روز نیست؛ همان گونه که در زمانی که انقلاب سوسیالیستی در دستور کار قرار دارد بررسی و برخورد و نقد کمونیست ها به تمامی احزاب و سازمان های خرده بورژوایی در چارچوب انقلاب سوسیالیستی صورت می گیرد و نه دیگر در چارچوب انقلاب دموکراتیک.
در هر دو صورت، تمامی برخوردها و نقدها و اتحاد ها و جدایی ها از موضع جهان بینی کمونیستی و منافع طبقاتی کارگران و هدف نهایی یعنی انقلاب کمونیستی صورت می گیرد. در هر دو صورت برخوردها به احزاب خرده بورژوایی و بورژوایی برای رادیکالیزه کردن جنبش های آنان و راندن پیشروان و سازمان هاشان به سوی اتخاذ دیدگاه ها و مواضع رادیکال تر و در صورت مبارزه با رادیکالیسم انقلابی و سازش با دشمنان طبقه ی کارگر و خلق، منزوی کردن و منفعل کردن آنان و در صورت ایستادن مقابل خلق بسته به شکل آن، مبارزه در اشکال گوناگون با آنان، صورت می گیرد.
به عبارت دیگر در مرحله ی انقلاب دموکراتیک یک حزب کمونیست نه از موضع یک حزب دموکرات انقلابی بلکه از موضع یک حزب کمونیست و از دیدگاه جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی و منافع طبقه ی کارگر دیگر جریان ها را نقد می کند و یا با آنها اتحادهای استراتژیکی و تاکتیکی برقرار کرده و همراه می گردد. اگر جز این باشد یعنی جهان بینی طبقه ی کارگر و منافع طبقاتی آن را در چارچوب انقلاب دموکراتیک محصور کنیم، آنگاه این طبقه نمی تواند رادیکال ترین طبقه در انقلاب دموکراتیک گردد و رهبر آن شود و آن را به سوی سوسیالیسم و کمونیسم پیش برد.
آنچه می توان در مورد بیانیه ی کومه له گفت ایناست که این بیانیه در حالی که نسبت به بیانیه های ترتسکیست ها و حکمتیست ها که از پیام اوجالان استقبال کرده و برای به زمین گذاشتن اسلحه و انحلال حزب کِل می کشیدند، تا حدودی متفاوت است و به نقد پیام اوجالان و به فریبکارانه و سازش کارانه بودن آن می پردازد اما به دلیل نداشتن یک جهان بینی مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی و امتزاج  دیدگاه های شبه سوسیالیستی با دیدگاه های ترتسکیستی در مجموع ناتوان از ارائه ی یک دیدگاه درست و انقلابی در نقد پیام اوجالان و نیز استراتژی و تاکتیک درست یک حزب یا سازمان کمونیستی در انقلاب ایران است.    
هرمز دامان
نیمه دوم اردیبهشت 1404
یادداشت ها
1-   همچنین نگاه کنیدبه مصاحبه ی ابراهیم علیزاده با رادیو پیام کانادا با نام طرح انحلال کومه له و تاثیرات آن در منطقه مارس 2025، بیانیە پایانی نشست وسیع کمیتە مرکزی کومەلە -پنجشنبه،۱۹ مهر ۱۴۰۳ و نیز بیانیە پایانی پلنوم دوم کمیتە مرکزی کومەلە-۱۷ دی ماە ۱۴۰۳
2-    اگر این برداشت درست باشد چنان که اشاره کردیم برای خالی نبودن عریضه است و گرنه جریانی مانند کومه له با این همه قر و قاطی بودن تئوریک - سیاسی و آغشتگی های فراوان حکمتی- ترتسکیستی به فکر انقلاب سوسیالیستی نیست.

۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

مذاکرات ترامپ با خامنه ای علیرغم کش و قوس ها ادامه دارد!

 
 
امروز یکشنبه  22 اردیبهشت دور چهارم مذاکرات استیو ویتکاف وعباس عراقچی به نماینده گی از سوی ترامپ  و خامنه ای در مسقط برگزار شد.
پس از سه ساعت مذاکرات که به گفته ی مقامات آمریکایی«مستقیم و غیرمستقیم» بوده است،  طرف آمریکایی آن را«مثبت» ارزیابی کرده و گفته است که« از نتایج امروز مذاکرات دلگرم شدیم و مشتاقانه منتظر دیدار بعدی هستیم که در آینده برگزار خواهد شد» و نیز اشاره کرده است که برای ادامه ی مذاکرات توافق شده است. 
سخنگوی وزارت خارجه ی جمهوری اسلامی اسماعیل بقایی نیز این دور گفتگوها را« دشوار اما مفید» ارزیابی کرده و گفته است که «مذاکرات برای درک بهتر مواضع یکدیگر و یافتن راه هایی معقول و واقع بینانه برای حل مسائل  ادامه خواهد یافت». وی ادامه داده است که دور بعدی مذاکرات و زمان و مکان آن را دولت عمان مشخص خواهد کرد.
جز این ها، اخبار حاکی از آن است که مذاکرات برای ادامه ی بررسی مسائل فنی نیز ادامه یابد. امر اخیر بیشتر نشانگر آن است که علیرغم کش و قوس ها این مذاکرات از نتایج مورد نظر ترامپ و دولت آمریکا نیز گذشته و کار به بررسی جزییات و چگونگی انجام توافقات کشیده شده است.
دعوای دو طرف
دعوای دو طرف که منجر به افت و خیزهایی در مذاکرات شده است این است که خواست های دولت آمریکا - حداقل آنچه در سطح و آشکارا دیده می شود - این است که غنی سازی نه تنها بالای 60 درصد اورانیوم، بلکه کلا متوقف شود و تمامی برنامه ی هسته ای جمهوری اسلامی کنار گذاشته شده و تاسیسات نظنز و فردو و اصفهان برچیده شوند. در مقابل سران جمهو ری اسلامی و از جمله پزشکیان رئیس جمهور بر ادامه ی برنامه ی صلح آمیز هسته ای تاکید کرده اند و آن را همچنان حق خود دانسته اند.
تغییراتی در خواست های دولت ترامپ از جمهوری اسلامی
امید طرف جمهوری اسلامی آن بوده - و احتمالا هست - که دولت آمریکا با ادامه برنامه ی هسته ای و غنی سازی67/3 اورانیوم موافقت کند( این در برجام قید شده است که جمهوری اسلامی حق غنی سازی تا 65/3 را دارد) که به نظر می رسد دولت ترامپ در آغاز با آن موافقت داشته است و مذاکرات دور نخست بیشتر بر مبنای آن پیش رفته است. اما پس از آن به دلیل بروز تضادها درون دولت ترامپ  و رو آمدن نظرات جناح تندروتر، این سیاست تا حدودی تغییر کرده است و آمریکا خواست پایان دادن به برنامه ی هسته ای ایران را پیش گذاشته است. گفتنی است که دو جناحی که در دولت ترامپ در مورد چگونگی سیاست آمریکا در قبال ایران شکل گرفته اند، یکی  به رهبری جی دی ونس معاون رئیس جمهور است و استیو ویتکاف و پیت هگزت  وزیر دفاع مهم ترین عناصر آن هستند. این ها خواهان حل اختلافات از طریق دیپلماسی و مذاکره و دادن امتیازاتی به جمهوری اسلامی می باشند. جناح دیگر که مایک والتز مشاور امنیت ملی و مارکو روبیو وزیر امور خارجه سران اصلی آن هستند معتقدند آمریکا که به جمهوری اسلامی اعتمادی نیست و آمریکا نباید هیچ امتیازی بدهد و باید بخواهد که کل برنامه ی هسته ای ایران جمع شود.
به هر حال به نظر می رسد که تغییرات در دیدگاه های دولت ترامپ و تا حدودی رو آمدن نظرات جناح مایک والتز و مارکو روبیو و احتمالا دیدن شرایط ضعیف و عقب نشینی های خامنه ای در مذاکرات، منجر به این شده که دولت ترامپ پا پیش گذاشته و خواست برچیدن بساط سانترفیوژها و کلا برنامه ی هسته ای را طرح کند.
خامنه ای در شرایطی نیست که تعیین کند چه می خواهد!
آن چه به نظر می رسد این است که خامنه ای و شرکای پاسدار و کلا هیئت حاکمه ایران در شرایطی نیستند که بگویند چه می خواهند، جز این که هر امتیازی آمریکا خواست بدهند تا دولت آمریکا و نیز دولت های امپریالیست متحد اروپای غربی، تحریم ها را لغو کرده و روابط عادی با آنها برقرار کرده و تلاش کنند اقتصاد ایران را روی غلتک بیندازند؛ یعنی به مانند آنچه پس از  توافقنامه ی برجام تا زمان مخالفت ترامپ با برجام و خروج آمریکا از آن دیده شد.
از این رو، به نظر می رسد که کار مذاکره با همه ی افت و خیزها که ناشی از تضادهای بین جناح های درون جمهوری اسلامی و نیز جناح های درون دولت ترامپ است ادامه یابد. در واقع خامنه ای و سران سپاه گرچه تلاش می کنند سیاست ها و تاکتیک های گوناگونی برای حفظ موقعیت کنونی خود به کار برند، اما چاره ای ندارند جز این که با خواست های ترامپ موافقت کنند.
برای آنی تصور کنیم که در صورت تغییر نکردن خواست های ترامپ، خامنه ای و بخشی از سران سپاه با خواست های وی مخالفت کنند. و نیز تصور کنیم که خامنه ای و سران سپاه برای حفظ برنامه ی صلح آمیز هسته ای، حملات امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی اسرائیل را نیز به جان خریده اند. پس از آن چه پیش می آید؟ نه تنها به احتمال زیاد این تاسیسات به شکلی قهرآمیز و با تخریب، عملا برچیده خواهد شد - و این امر برای دولت آمریکا و اسرائیل هزینه ای در افکار عمومی جهان نیز نخواهد داشت زیرا حکومت ولایت فقیه جایگاهی در افکار عمومی جهان ندارد- بلکه در چنان شرایطی امکان شدت یافتن جنبش توده ها بسیار بیشتر از زمانی خواهد بود که جمهوری اسلامی و سران سپاه خواست های ترامپ را بپذیرند. در عین حال پس از تخریب نیز خامنه ای و سران سپاه نه تنها نمی توانند و نیرویش را ندارند که پاسخ حملات آمریکا و اسرائیل را بدهند - در صورتی که پاسخ جدی ای بدهند وضع شان پس از آن بسیار بدتر خواهد شد - بلکه ناچارند دوباره و این بار از موضعی ضعیف تر از پیش، پشت میز مذاکره بنشینند و عقب نشینی های بیشتری کرده و امتیازات بازهم بیشتری بدهند.
بر مبنای این دورنما می توان گفت که وضع کنونی به گونه ای است که خامنه ای و سپاه ناچارند موافقت کنند و در عین حال از دولت ترامپ بخواهند فکری برای آبروی نداشته ی آنها در داخل و میان توده ها بکند. اگر قرار باشد ترامپ و دولت اش حتی اجازه غنی سازی 65/3 را ندهد و اصرار داشته و پیگیر باشد که کل برنامه ی هسته ای جمهوری اسلامی برچیده شود، پس خامنه ای و سران سپاه که این همه خرج کردند و توده ها را زیر شدیدتر فشارها قرار دادند، چه پاسخی دارند که به آنها بدهند. توده هایی که اینک می پرسند نتیجه ی این خرج ها چه شد؟
از این رو مساله ی خامنه ای و سران سپاه نه حتی جمع کردن بساط هسته ای جدا از خرج ها و سود بری در آینده از این برنامه، بلکه ترس از عواقب آن و بازخواست توده ها و جنبش آنهاست که در حال حاضر مهم ترین تهدید کننده ی بقای حکومت است.   
امپریالیسم آمریکا و مساله ی ضعیف شدن خامنه ای و سپاه
باید در نظر داشت که این گونه به نظر نمی رسد که دولت ترامپ بخواهد خامنه ای و سران سپاه را به سوی پرتگاه هل دهد و شرایطی برای آنها به وجود آورد که در داخل موجب برآمدن جنبش ها و خیزش های تازه شده و در معرض خطر سرنگونی قرار گیرند؛ زیرا چنین نتیجه ای نیز به نفع اش نیست. از این رو به نظر می رسد که دولت مزبور ضمن تداوم این فشارها، التماس های خامنه ای و سران سپاه را در نظر خواهد داشت و پس از رسیدن به خواست ها که هنوز احتمال آن هست که با مصالحه هایی با جمهوری اسلامی سبک تر شوند، شرایطی برای این حاکمان به وجود خواهد آورد تا بتوانند به بقای خود ادامه دهند.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
22 اردیبهشت 1403
 
 
 
 

درباره ی مساله ی تغییر نام خلیج فارس


با تجدید نظر در 15 خرداد 1404

یک دلقک تمام عیار
 ترامپ پیر اسیر میل شهرت و نام ، دست از لیوه بازی های خودش بر نمی دارد. این رئیس جمهور خودشیفته که می خواهد همواره توپ در کند و همچون شکل دهنده ی«آمریکا اول» و جهان کنونی( خاورمیانه ی جدید، صلح روسیه و اوکراین، صلح اسرائیل و حماس و...) در صدر اخبار قرار گیرد، به گفته خودش یک خبر بزرگ برای سفرش به خاورمیانه در جیب گذاشته است و می خواهد تیله ای دیگر در میدان بیندازد.
 این گونه که آسوشیتدپرس خبر را« لو» داده است( و به احتمال عامدانه لو رفته تا کمی بازخوردها مرور شود) قرار است ترامپ در ضمن سفر این هفته ی خود( از روز دوشنبه 12 مه) به کشورهای عربستان سعودی، امارات و قطر هدیه ای به شیوخ فاسد و دولت های مرتجع حاکم این کشورها بدهد و نام خلیج فارس را به «خلیج عربی» یا «خلیج عربستان» تغییر دهد.
این نظر ترامپ که  خودش هم گفته هنوز در مورداش تصمیم نگرفته است و پس از گزارش مشاوران اش تصمیم گیری خواهد کرد، حتی در کشور خودش نیز تبدیل به لطیفه شده است. رئیس جمهوری که برای این رای اکثریت مردم را آورد تا مشکلات طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان آمریکا را که در بحران اقتصادی کنونی آمریکا و تورم و گرانی و سقوط سطح زندگی خود دست و پا می زنند حل کند حالا می خواهد بخشی از مشکلات را با تغییر نام یک خلیج که ربطی هم به  آمریکا ندارد و باج دادن به شیوخ مرتجع کشورهای عربی منطقه از جیب مردم ایران) حداقل مردم فارس) خرج کند.
خامنه ای و  جمهوری اسلامی اش
از سوی دیگر ما روبروییم با یکی از مستبدترین و دزدترین و جنایتکارترین و در عین حال بی شعورترین و بی عرضه ترین و بی لیاقت ترین حکومت ها در تاریخ کشور خود یعنی حکومت ولایت فقیه خامنه ای و دارودسته های پاسدارش.
این حکومت کثیف و باندباز در وضعیتی است که هر دولتی می رسد و از میل اش و التماس برای کمک به بقایش آگاه می شود تکه ای از ایران می کند و در ادامه خیلی هم برای اش تره خرد نمی کند. روسیه و چین و انگلستان و هندوستان و طالبان همه تا توانسته اند این موجودات حقیر و برده ثروت و قدرت را چلانده اند و اینان نیز بنده صفتانه هر آنچه آنها خواسته اند داده اند. دست آخر هم این دولت ها لگدی نثار این حکومت کرده اند و این لگدها را حضرات گویی با میل وافری مزه مزه می کنند و از آن لذت می برند و منتظر بعدی آن می مانند. 
حکومتی که اگر این خرج هایی را که برای غنی سازی و موشک سازی و نیابتی ها و سوریه و لبنان و عراق، و همه برای بقای حکومت کثیف و ننگین خود کرده در خود ایران و برای راست و ریست کردن امور اقتصادی کرده بود به احتمال اکنون نه ارزش ریال این قدر سقوط کرده بود و نه این بحران کمرشکن به این شکل به روی مردم خراب می شد، و شاید هم بقایش بیش از آنچه فکر می کنند می پایید. به راستی که این ها با پلشتی و ناتوانی خود روی پادشاهان قاجار را در مملکت داری و ممکلت فروشی و خدمت به استعمارگران و امپریالیست ها سفید کرده اند.
و اما خامنه ای و سران پاسدار جنایتکارش جز برای مردم کشور خود جز برای کارگران و کشاورزان و ملیت های زیر ستم و زنان و جوانان و دیگر مردم ستمدیده تفنگ شان پر و آماده ی شلیک نیست. ذلیل و خوار و خفیف در خارج از کشور و برای دیگر دولت ها، و مستبد و خودبین و قدرت نما و جنایتکار برای مردم ستمدیده  و بی دفاع داخل کشور.
شرایط کنونی و اهداف ترامپ
ترامپ تغییر نام خلیج فارس را در وضعیتی پیشنهاد می کند که مذاکرات اش با خامنه ای در جریان است. هدف ترامپ دو هدف با یک تیر است. از یک سو یک اهرم فشار علیه خامنه ای و جمهوری اسلامی اش است تا هر چه زودتر از خر شیطان پیاده شود و به نظر ترامپ در مورد جمع کردن بساط غنی سازی تن دهد و از این گذشته یک نوکر خوب و حرف شنویی برای امپریالیسم آمریکا در منطقه شود؛
 و از سوی دیگر گوشه ی چشمی است به شیوخ فاسد و مرتجع کشورهای عرب منطقه یعنی عربستان سعودی و امارات و قطر و کویت و ... هدیه ای که برای این داده می شود تا این کشورها با دولت صهیونیستی اسرائیل بیش از این که کنار آمده اند کنار بیایند و همچنین سرمایه های فعال و یا راکد خود را در آمریکا سرمایه گذاری کنند و به دولت ترامپ کمک کنند تا آمریکا را به حال و روز گذشته اش یعنی« آمریکا اول» برگرداند. شاید مانند زمانی که شاه دزد و جنایتکار ایران سهام شرکت ورشکسته ی تالبوت انگلستان که پیکان( هیلمن آرو) قراضه و دروپیتی را تولید می کرد خرید تا این شرکت را از ورشکستگی نجات دهد. آب در هاون کوبیدن ترامپ!
سلطنت طلبان و مزدوران امپریالیسم غرب
موضع این دارودسته ها طبق معمول بر مبنای یک ناسیونالیسم ارتجاعی و آرایش حکومت سلطنتی سابق است که با کودتای امپریالیستی آمریکا در 28 مرداد 32 سرکار آمد و مزدور و مملکت فروش شد و( یک تغییر نام در مقابل آنچه این مزدوران فروختندهیچ نیست) در خدمت به امپریالیست هیچ کم نگذاشت.
این ها که تا دیروز برای این که ترامپ رئیس جمهور شود حنجره ی خود را پاره می کردند امروز که می بینند ترامپ و دولت اش اهداف خود را دنبال می کنند و پشیزی برای برنامه های نوکران سلطنت طلب اش که خواهان حمله به ایران و تغییر حکومت ولایت فقیه به سلطنتی هستند، قائل نیستند، آبغوره گرفته و اشک ریزان ضد ترامپ شده اند و چپ و راست به تحلیل عقل نارس و شخصیت دمدمی ترامپ می پردازند و از آن  ایراد می گیرند و در مخالف با سیاست های وی در مورد جمهوری اسلامی گوی سبقت را از یکدیگر می ربایند. این ها به ویژه این در تلویزیون هاشان و سرآمد همه ی آنها تلویزیون انترناشنال که اساسا در خدمت و مزدور سلطنت طلبان است مشهود است.
باری این حضرات ترامپ را به نقد گرفته اند که چرا می خواهد این نام را تغییر دهد. تعجب آور نیست که دارودسته هایی که خود را جر می دهند که ترامپ به ایران حمله کند و تمامی زیرساخت های ممکلت را نابود سازد و اینان را به قدرت برساند بر سر تغییر یک نام چنین آه و ناله سر می دهند! تصورشان این است که می توانند با چنین موضعی خود را نماینده ی ملت ایران معرفی کنند و رابطه ی نزدیک تری با آنها پیدا کرده سوار مخالفت هایی که طبقات خلقی ایران( بیشتر فارس ها) با این تغییر نام می کنند بشوند. در این ها هیچ مردم دوستی ای وجود ندارد و این مخالفت هاشان با تغییر نام از موضع دفاع از تاریخ سلطنت و برقراری استبداد سلطنتی است. اگر خودشان در قدرت بودند و ارباب شان آمریکا از آنها می خواست به این تغییر نام تن دهند، از خدمت فروگذاری نمی کردند و فوری تن می دادند.
گفتنی است زمانی که در دهه پنجاه پیش از سرنگونی سلطنت این مساله ی تغییر نام طرح شد امپریالیست ها برنامه ی تغییر نامی نداشتند و این بیشتر دعوای نوکرهاشان یعنی دولت های عرب منطقه و استبداد سلطنتی ایران بود.
تاریخ
اگر تاریخ ملاک باشد به گواهی اسناد تاریخی( و حقوقی نیز) نام این خلیج از تاریخی بسیار دور خلیج پرشیا یا (Persian golf) بوده است و خلیج عربی نبوده است که بگوییم مرافعه و جنگی بر سر این نام از گذشته های دور وجود داشته است. این مجادلات از زمان جمال عبدالناصر ملی گرای مصری شروع شد. وی از کشورهای عربی خواست که از نام خلیج عربی برای این خلیج استفاده کنند. در هر حال هیچ مبنای تاریخی برای این تغییر وجود ندارد.
اما برای کشورهای امپریالیستی مانند آمریکا تاریخ چند منه! ترامپ نام خلیج مکزیک را«خلیج آمریکا» نام گذاری می کند و با توهین به مردم کشوری مانند کانادا می گوید این کشور بیاید و تبدیل به  ایالت پنجاه و یکم آمریکا شود.
از این گذشته نام چیست و تغییر نام یعنی چه؟ کشورهای امپریالیستی ای مانند انگلستان توانسته اند که خلق فلسطین را از سرزمین آبا و اجدادی خود بیرون برانند و این سرزمین را در اختیار صهیونیست های اسرائیلی قرار دهند. و یا خود مهاجران اروپایی انگلیسی و فرانسوی، سرزمین آبا و اجدادی مردمان بومی آمریکا و کانادا را از دست شان درآوردند و خودشان را نیز با نسل کشی و اعتیاد از بین بردند و تتمه ای ناچیز از آنها باقی گذاشته اند. استعمار انگلستان و روسیه تزاری و همین آمریکا در 130 سال اخیر بزرگ ترین ضربات را به خلق ایران خواه از نظر سرزمین و خواه از نظر رشد اقتصاد ملی زده اند که پیش آنها تغییر نام چیزی به شمار نمی آید. از این رو صحبت تاریخ را در مورد یک نام پیش کشیدن، پشیزی برای امپریالیست ها ارزشی ندارد.
موضع مردم ایران
در مورد واکنش در مقابل این تغییر که نام «فارس» در آن است آنچه به نظر می رسد این است که مردم ایران متحد و یک پارچه نباشند. به احتمال زیاد آن حساسیتی را که فارس ها بر سر این تغییر نام دارند خلق های ستمدیده غیرفارس که تسلط شوونیسم فارس را از طریق حکومت سلطنتی سابق و حکومت ولایت فقیه کنونی دهه ها بر شانه های خود حس کرده اند و سالیان سال است که درگیر مبارزه با حکومت بر سر حقوق ملی خویش بوده بسیار قربانی داده اند ندارند. خلق های آذربایجان، کردستان، بلوچستان و ترکمن در این تغییر نام ضربه ای و یا آسیبی و یا ستمی بر خود نمی بینند. برخی ممکن است بگویند:«چه علی خواجه و چه خواجه علی».
در مورد حداقل بخش هایی از خلق عرب نیز وضعیت می تواند به گونه ای باشد که در این تغییر نام به خلیج «عربی» نه تنها حس ضربه و ستمی نکنند بلکه حتی آن را به هر حال به نفع نژاد و قوم خود ببینند. و به راستی که اگر این صرفا یک تغییر نام بود و نه از جانب امپریالیست ها و دولت های مرتجع منطقه بلکه از سوی خلق های عرب منطقه پیشنهاد می شد از نظر ما طبقه ی کارگر و خلق فارس می توانست به احترام طبقه ی کارگر و خلق عرب ایران چنین تغییر نامی را بپذیرد.
این ها همه حدس و گمان است و بر مبنای شرایط کلی کنونی است. یعنی شرایطی که جمهوری اسلامی بر خلق های کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و ترک آذری ستم کرده و می کند.
در مقابل آن البته ما شاهد اتحاد خلق های ایران طی جنبش های اخیر به ویژه جنبش ژینا بوده ایم. اتحادی که در تاریخ کشور شاید کمتر چنین آگاهانه و متکی بر بنیانی آزادانه و دموکراتیک مشاهده شده است.
تغییر نام است و یا اهداف دیگری نیز در پی دارد؟
به واقع صحبت بر سر تغییر یک نام نیست و هدف اش هم احترام به مردم عرب منطقه نیست. این یک اقدام از جانب امپریالیسم آمریکا و دولت های مرتجع عرب منطقه است که دنبال منافع ارتجاعی خویش اند. تضاد آنها با خامنه ای و حکومت جمهوری اسلامی است اما از آنچه حداقل بخش های مهمی از توده های ایران بر سر آن حساس اند خرج می کنند و بر تضادهایی که به هیچ وجه شایسته نیست بین خلق ایران و یا مردم فارس و خلق های عرب منطقه به وجود آید می دمند.
این تصمیم از یک سو به خامنه ای و جمهوری اسلامی کمک می کند تا پشت یک ناسیونالیسم ارتجاعی پنهان شده و یک گونه ای اتحاد بین خودشان و مردم که به شدت از آنها متنفرند ایجاد کنند. یعنی با حداقل بخش مهمی از مردم ایران در یک خط قرار گیرند؛ امری که برای تکامل جنبش انقلابی خلق ایران خطرناک است. از سوی دیگر چنان که اشاره کردیم سلطنت طلبان بر سر آن بُل گرفته اند و آنها نیز از سوی دیگر می خواهند از این مایه برای جای دادن خود درون جنبش و  تسلط بر جنبش توده ها سوء استفاده کنند. هر دوی این ها وطن فروش اند و در این امر دست کمی از یکدیگر ندارند.
«از خُرد است که کلان بر می خیزد»!
با این همه می شد بر سر آن خیلی حساس نبود اگر تنها این تغییر نام، تمامی ماجرا بود. مساله این است که اگر جاه طلبی های خامنه ای و سران سپاه ادامه یابد و تضادها با ترامپ و امپریالیسم آمریکا و همچنین دولت های مرتجع منطقه که همه شان مزدوران امپریالیسم آمریکا هستند ادامه یابد، کار با این تغییر نام تمام نشود. چنان که پیش از این و همواره بوده است صحبت از سه جزیره در خلیج فارس( تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی) هم مطرح است و تا کنون تمامی موضع گیری های امپریالیست ها به نفع امارات متحده عربی بوده است. و اما فردای دیگر ممکن است صحبت خرمشهر پیش آید که دیدیم صدام ادعای آن و بخشی از مرزهای جنوب غربی کشور را داشت و پس فردا ... و خلاصه این رشته بی پایان است.
ممکن است جمهوری اسلامی نباشد، اما این تغییر نام می تواند در زمان هر حکومتی و در شرایطی که تضادهای حکومت یا خلق ما با مرتجعین منطقه و امپریالیست تشدید شود ادامه ی خود را در مواردی دیگر و در ابعادی بزرگ تر از سر گیرد. تغییر نام خلیج، جزیی است از یک سیاست امپریالیستی و همراهی دولت های مرتجع منطقه جزیی دیگر از آن.
 برای ما چنان که اشاره کردیم این تغییر نام به خودی خود جایگاه و اهمیتی ندارد. اگر دولت های طبقه ی کارگر در منطقه بر سرکار بودند اگر جدا این گونه مسائل و اختلافات وجود داشت می توانستند بدون کش و قوس و به ساده گی و به شکلی میان خودشان حل کنند.  
حال نیز در بدترین حالت، دولت های عرب منطقه می توانند آن را برای خود خلیج عربی بنامند، چنانکه تا کنون نامیده اند و امپریالیسم آمریکا نیز در اسناد خود چنان که ترامپ گفت از نام خلیح عربی استفاده کند و مردم ما نیز از نام خلیج فارس. در نقشه ها نیز هر چه خواستند بنویسند.
اما مشکل آنجاست که این سیاستی نیست که به خود پایان یابد.  
نه این آغاز ماجرا بوده است و نه پایان ماجرا خواهد بود. این خُرد است اما از خرد نباید چشم پوشید که«از خُرد است که کلان بر می خیزد»!
از این رو مخالفت با سیاست امپریالیستی و دولت های مرتجع منطقه و دفاع از این نام صرفا در خودش معنا نمی شود، بلکه به معنای مخالفت با سیاست های امپریالیستی و ارتجاعی ای است که در پی آن، خواه در همین زمان و در قبال جمهوری اسلامی و خواه در آینده و در قبال حکومت های دیگر در ایران و از جمله حکومتی مردمی و رشد تضادها بین طبقه ی کارگر و خلق ایران و امپریالیست ها و مرتجعین خارجی و داخلی پیش خواهد آمد.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
21 اردیبهشت 1404
 

    

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۹, جمعه

درباره ی فراخوان اوجالان برای زمین گذاشتن سلاح ها و انحلال حزب کارگران ترکیه(8)

 

 نقد نظرات کومه له در مورد پیام اوجالان( بخش نخست)

با تجدید نظر و برخی از تعییرات در 22 تیر 1403
 
کومه له در بیانیه ای که در مورد پیام« آشتی و جامعه دموکراتیک» اوجالان نگاشته پس از اشاره به فرایندی که به این پیام منجرشده نوشته است که اوجالان:
«...از فراخوان دولت باغچلی و اراده رئیس جمهور ترکیه تمجید کرده و در ادامه از پ ک ک می خواهد که اسلحه زمین بگذارد، کنگره تشکیل دهد و انحلال خود را اعلام کند.»( کمیته مرکزی کومه له - سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، تمامی بازگویه ها از این بیانیه است)
و سپس شرایطی را که پیام اوجالان در آن انتشار یافته پیش می کشد و از این صحبت می کند که تغییری در سیاست های« سرکوبگری ها و سیاست پان ترکیستی و نئوعثمانی» دولت ترکیه در مورد مردم کردستان این کشور به وجود نیامده است؛ همچنین «بگیر و ببند فعالین سیاسی و روزنامه نگاران و برکنار کردن شهردارهایی که در پروسه قانونی و با رأی مردم انتخاب شده اند ادامه داشته است»؛ افزون بر این ها، دولت ترکیه به«کمک گروه های میلیشیای وابسته به خود و ارتش ملی سوریه و با پشتیبانی توپخانه و نیروی هوایی ارتش ترکیه موج تازه ای از حملات به مناطق تحت کنترل اداره خودمدیریتی و نیروهای دمکراتیک سوریه در مناطق کردنشین سوریه» به راه انداخته و بالاخره «سیاست اشغالگرانه» در مورد کردستان عراق به کار بسته است.
پس از شرح شرایط، کومه له می نویسد:
«... در شرایطی که هیچ الزامات عملی برای پایبند کردن دولت ترکیه به پایان سرکوب گری ها و حل دمکراتیک مسئله کرد مطرح نشده، پیام “آشتی و جامعه دمکراتیک” اوجالان و فرمان خلع سلاح و انحلال پ ک ک و استقبال رهبری پ ک ک از این پیام با اظهار امیدواری برای آزادی اوجلان غیر از تسلیم شدن بی قید و شرط در مقابل اقتدارگرایی نئوعثمانیستی آکپارتی و حزب حرکت ملی معنای دیگری ندارد. این سیاست تسلیم طلبانه می تواند یأس و سرخوردگی در میان بخش هایی از نیروها و مردم کردستان که بویژه به سیاست های پ ک ک توهم داشتند را در پی داشته باشد.»(این تاکید و دیگر تاکیدها از ماست)
و همچنین:
« در شرایطی که پیش شرط هر راه حل دمکراتیکی برای پایان دادن به تبعیض و نابرابری های نهادینه شده علیه مردم کردستان در گرو آن است که به میلیتاریسم و اشغالگری دولت ترکیه در کردستان پایان داده شود و حقوق پایه ای مردم کردستان در راستای کسب حق تعیین سرنوشت آنان به رسمیت شناخته شود. اما عبدالله اوجلان و رهبری پ ک ک نه فقط این حداقل ها را نادیده گرفته اند، بلکه فریبکارانه فراخوان اردوغان و باخچلی برای خلع سلاح پ ک ک را بخشی از الزامات روند دمکراتیک در ترکیه جلوه می دهند
 به این ترتیب کومه له پس از شرح شرایط انتشار این پیام به این نتیجه ی درست می رسد که این پیام جز«تسلیم بی قید و شرط ... و فریبکارانه بودن» معنای دیگری ندارد.
«سیاست تسلیم طلبانه اوجالان و رهبری پ ک ک و گردن نهادن به خواست اردوغان و باخچلی، بدون ملزم کردن دولت ائتلافی ترکیه به رعایت عملی حداقل خواسته های مردم کردستان، دست دولت ترکیه را در ادامه سیاستهای سرکوبگرانه  و پان ترکیستی در داخل ترکیه و توسعه طلبی های آن در سطح منطقه بازتر می کند».
از آنچه در بالا آمد می توان این گونه برداشت کرد که کومه له مخالف به زمین گذاشتن اسلحه و انحلال پ. ک. ک است. اگر این چنین باشد آن گاه از نظر کومه له تشکیلات پ. ک. ک نه تنها نمی باید انحلال یابد، بلکه باید مبارزه مسلحانه با حکومت سرکوبگر ترکیه را ادامه دهد.
پس از این نکات درست، کومه له به رشد سرمایه داری در سه دهه ی گذشته و برخوردار شدن بورژوازی کرد« از یک پایه اجتماعی قابل اتکا» و شکل گیری «یک طبقه متوسط نسبتا گسترده» اشاره می کند.
آن گاه سخن از «روند جهانی شدن سرمایه داری» به میان آورده و حاصل آن را این می داند که بورژوازی و طبقه ی متوسط کرد «انگیزه طبقاتی خود برای ایجاد بازار داخلی در چهارچوب مرزهای جغرافیای سیاسی معین و ضرورت حفظ این مرزها را از دست داده  و به تبع آن انگیزه ای هم برای شرکت در جنبش مبارزه برای رفع ستمگری ملی» نداشته باشد و« تنها به کسب بخشی از قدرت محلی و سهیم شدن در قدرت سیاسی از طریق مکانیسم انتخابات پارلمانی رایج در چهار چوب نظام استبدادی حاکم و تعدیل قطره چکانی ستم های فرهنگی و سیاسی و اداری رضایت» دهد.
پس از این تحلیل کومه له به وضع «احزاب ناسیونالیست در کردستان» می پردازد و معتقد است که «حزب برابری و دموکراسی خلق‌ها (دم پارتی) همین گرایش طبقاتی را نمایندگی می کند.» این حزب با این راهبرد «حتی در میان کارگران و زحمتکشان ناآگاه کردستان ترکیه نیز که به این استراتژی توهم دارند پایه توده ای کسب کرده است.»
از نظر کومه له رشد حزب دم پارتی منجر به این شده که «فاصله بین پ ک ک و رهبری آن در قندیل با این جنبش توده ای در شهرهای کردستان ترکیه که تحت هژمونی این حزب ناسیونالیست و رفرمیست قرار گرفته، عمیق تر» بشود.
 این امر موجب شده که اوجالان و رهبری پ.ک.ک  دنباله روی حزب دم پارتی شود:
«آنها نه تنها انزوای بیش از پیش پ ک ک از این جنبش توده ای در شهرهای کردستان ترکیه را احساس می کنند، بلکه بر این باور هستند که فعالیت مسلحانه پ ک ک به استراتژی و فعالیت های دم پارتی لطمه می زند.»
نهایتا از نظر کومه له:
«عبدالله اوجالان عملا به استراتژی سیاسی حزب برابری و دمکراسی خلق ها پیوسته است و از همین رو اعلام می کند که پ ک ک عمر خود را به پایان رسانده و از آن می خواهد که اسلحه را زمین بگذارد و خود را منحل کند.»
از این شرح می توان این برداشت را کرد که پ. ک. ک از نظر وابستگی طبقاتی با حزب برابری و دموکراسی خلق قرق داشته است، و اگر حزب برابری و دموکراسی خلق نماینده ی «بورژوازی و طبقه ی متوسط کرد» است، پ.ک.ک حداقل تا کنون نماینده ی این طبقه نبوده بلکه نماینده ی طبقه ی دیگری درون خلق کرد بوده است.
کومه له سپس به ارائه ی دیدگاه های خاص خود در مقابل دو حزب به ویژه پ.ک.ک می پردازد. دیدگاه هایی که نیاز است جزء به جزء بررسی و تحلیل نقد شوند.
 اشتباه و انحراف و تسلط رفرمیسم بر تشکیلات تنها مختص احزاب انقلابی و مترقی خرده بورژوایی نیست!
کومه له می نویسد:
«این مسیری است که بطور اجتناب ناپذیر در برابر هر جریان سیاسی بیگانه با منافع کارگران و توده های زحمتکش قرار گرفته است.»
از این عبارات می توان این گونه نتیجه گرفت که مثلا کومه له چون از نظر خودش با منافع کارگران «آشنا» است( جالب است که کومه له خود را نماینده ی طبقه ی کارگر کرد هم نمی داند و تنها «بیگانه» نبودن با منافع کارگران را قید می کند!) دچار اشتباه و انحراف نمی شود و مثلا ممکن نیست تغییر ماهیت دهد و رفرمیست شود. اما این دیدگاهی یک جانبه و نادرست است.
 در حقیقت گرچه امکان اشتباه و انحراف در احزاب بورژوایی مترقی و یا خرده بورژوایی انقلابی و تغییر ماهیت آنها به دلیل خصال ویژه شان بیشتر امکان دارد اما این گونه نیست که جریان های سیاسی«آشنا» به منافع کارگران و یا احزابی که منافع طبقه ی کارگر را نماینده گی می کنند که از نظر ما جریان های مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی هستند از اشتباه و انحراف مصون باشند. اشتباهات و انحرافات نیز در صورت اصرار بر آنها و عمیق تر شدن می توانند به تسلط اپورتونیسم و رویزیونیسم بر حزب و اتخاذ سیاست های فرصت طلبانه و استراتژی رفرمیستی به وسیله ی حزب بکشانند. گمان نمی کنیم که مثال ها برای آنچه می گوییم در تاریخ احزاب «آشنا به منافع کارگران» کم باشد! مثال هایی که خود کومه له با تغییر ماهیت اش از یک حزب انقلابی با گرایش مائوئیستی در دوران کاک فواد به یک حزب فرصت طلب پس از وحدت با ترتسکیست های شیاد و مرتجعی مانند منصور حکمت و ایجاد حزب کمونیست ایران، از زمره ی آنهاست.   
به طور کلی اشتباهات و انحرافات همواره و برای همه ی طبقات پیش می آیند، خواه احزاب بورژوایی و خواه احزاب انقلابی. حزب بورژوایی دموکراسی خواه ضد امپریالیست می تواند طرفدار استبداد و مزدور امپریالیسم گردد و حزب انقلابی کمونیستی می تواند ارتجاعی شود.
در مورد اجتباب پذیر و اجتناب ناپذیر بودن نیز باید این گونه گفت که اشتباهات و انحرافات اجتناب ناپذیرند، زیرا نه تنها هیچ حزبی نیست که خلوص طبقاتی مطلق داشته باشد( مثلا به مبارزه ی دو خط در میان حزب بلشویک بنگریم که در دوره ی پس از انقلاب فوریه و به ویژه در آغاز قیام اکتبر شدت گرفت) بلکه هیچ حزب کمونیستی نیست که مصون از خطا و انحراف اپورتونیستی راست و «چپ» باشد. تبدیل پدیده های اجتناب پذیرهمچون  تغییر ماهیت حزب در نتیجه اشتباهات و انحرافات، به اجتناب ناپذیر نیز تنها آن زمان رخ می دهد که خط درست در حزب نتوانسته باشد بر خط نادرست چیره گردد و در چنین شرایطی اشتباهات و انحرافات حزب پیش رفته و عمق یافته و بنابراین ماهیت حزب را به گونه ای اجتناب ناپذیر تغییر می دهد.
حزب انقلابی باورمند به اصول م- ل - م صادق و جدی و پیگیر آن است که به سرعت متوجه اشتباهات و انحرافات شود و اشتباهات را بر طرف کرده و نیز جلوی عمیق شدن انحرافات اپورتونیستی راست و«چپ»  را گرفته و جهان بینی و خط درست را حاکم و پیگیری کند و بنابراین مانع تغییر ماهیت حزب شود. نگاهی به تاریخ حزب بلشویک و یا حزب کمونیست چین (از زمان حاکم شدن خط درست در 1935) نشان می دهد مبارزات با دو خط راست و «چپ» همواره ادامه یافته است، اما به سبب تسلط رهبری درست و مواضع درست این رهبری در مقابل راست و «چپ»، این احزاب توانسته اند مدتی طولانی خط درست را پیش برند.
رابطه میان طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی
کومه له ادامه می دهد:
«عبدالله اوجالان به عنوان رهبر و ایدئولوگ حزب کارگران کردستان بهتر از هر کسی می داند که اگر چه این جریان، تحت نام حزب کارگران کردستان فعالیت کرده است، اما هیچگاه ربطی به نمایندگی منافع کارگران و زحمتکشان کردستان نداشته است.»
 این که بگوییم حزب پ.ک.ک «هیچ ربطی به منافع کارگران و زحمتکشان نداشته است» درست نیست. البته حزب پ.ک.ک نماینده ی سیاسی طبقه ی کارگر نبوده است اما این با«هیچ ربطی» به منافع طبقه ی کارگر نداشته است فرق می کند.
حزب پ.ک.ک یا نماینده بورژوازی ملی کرد است و یا نماینده ی خرده بورژوازی کرد. اگر بر مبنای دیدگاه کومه له، حزب برابری و دموکراسی خلق ها را نماینده ی «بورژوازی و طبقه ی متوسط» کرد ارزیابی کنیم، حزب پ.ک.ک حداقل تا زمانی که خط مستقلی را دنبال می کرد( از آغاز تا بر فرض مقطع پیام اوجالان) می توانسته نماینده ی خرده بورژوازی کرد بوده باشد. خرده بورژوازی نیز به طور کلی سه لایه دارد: پایینی و تهیدست، میانی و فوقانی یا مرفه. خرده بورژوازی تهیدست هم زحمتکش است و هم استثمار می شود و این دو وی را به درجاتی با طبقه ی کارگر در وحدت قرار می دهد. زحمتکش بودن خرده بورژوازی میانی نیز وی را با طبقه ی کارگر در پیوند قرار می دهد همان گونه که مالک بودن وی این طبقه را با بورژوازی در پیوند قرار می دهد. لایه های بالایی یا مرفه خرده بورژوازی نیز گرچه پیوندهایی با طبقه ی کارگر دارند، اما پیوندشان نسبت به پیوندهای خرده بورژوازی میانی و به ویژه تهیدست با طبقه ی کارگر کمتر است. تمامی این پیوندهای اقتصادی در پیوندهای سیاسی و فرهنگی و دوری و نزدیکی و وحدت و مبارزه ی این طبقات با یکدیگر خواه در انقلاب دموکراتیک نوین و خواه در انقلاب سوسیالیستی بازتاب پیدا می کنند.
به این ترتیب حزب پ. ک. ک اگر نماینده خرده بورژوازی تهیدست و یا حتی میانی بوده باشد نمی توانسته به طور مطلق بیگانه با منافع کارگران باشد.  
همین مبارزه علیه ستم ملی را که پ.ک.ک دست به آن زده است در نظر بگیریم. آیا در صورتی که رفع ستم ملی بر مردم کرد در ترکیه که یک خواست دموکراتیک است صورت گیرد هیچ منفعتی برای کارگران کرد و کارگران ترکیه ندارد؟ خیر! منفعت دارد و بسیار هم دارد، زیرا نه تنها ستم ملی را بر خلق کرد را که طبقه ی کارگر کرد هم درون آن است از بین می برد، بلکه  شرایط اتحاد طبقه ی کارگر را خواه در کردستان و خواه در ترکیه برای اهداف عالی تر پخته و آماده تر می کند.
همین که کومه له به انتقاد از دو سیاست اسلحه به زمین گذاشتن و اعلام انحلال انتقاد می کند به این معناست که موافق وجود این دو یعنی وجود حزب و تداوم مبارزه ی مسلحانه بوده است و این به معنای درجه ای از اتحاد با این حزب است.
البته منافع طبقه ی کارگر که رادیکال ترین و پیگیرترین طبقه در مبارزه برای استقلال و آزادی است، با منافع طبقه ی خرده بورژوازی تضاد دارد از این رو کمونیست ها همواره بر استقلال سیاسی طبقه ی کارگر از دیگر طبقات انقلابی و مترقی در انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی تاکید و از آن دفاع می کنند، اما وجود چنین تضادی به این معنا نیست که دیگر هیچ وحدت منافع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بین این دو طبقه وجود ندارد.
اگر تنها تضاد بین این دو طبقه موجود باشد و وحدتی وجود نداشته باشد آنگاه طبقه ی کارگر در ترکیه (و همچنین در ایران) نه تنها باید با طبقات ستمگر حاکم بستیزد، بلکه در عین حال باید با خرده بورژوازی هم بستیزد. یعنی یک سو طبقه ی کارگر و سوی دیگر طبقات ارتجاعی که خرده بورژوازی نیز در آن زمره قرار می گیرد.
اما واقعیت این چنین نیست.  طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی بنا به آنچه گفتیم در موارد معینی اشتراک منافع دارند و منافع یکدیگر را بازتاب می دهند. به همین دلیل  هم سازمان های خرده بورژوایی مبارز نیز می توانند و البته از موضع طبقه ی خودشان، تا حدودی و به درجه ی معینی منافع اقتصادی - سیاسی طبقه ی کارگر را بازتاب دهند و این طبقه را جذب خود کنند.
از این رو حزب پ. ک. ک علیرغم این که یک حزب خرده بورژوازی کرد و بیشتر امتزاج  لایه های تهیدست و میانی آن بوده است، اما تا حدودی و به طور نسبی خواست های طبقه ی کارگر کرد را نیز بازتاب می داده است.
روشن است که هر طبقه ای تنها از موضع طبقه ی خودش منافع دیگر طبقات را بازتاب می دهد و نه از موضع دیگر طبقات. و اینجا صرفا انطباق این بازتاب ها است که موجب اتحاد طبقات در انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی می شود.
طبقه ی کارگر تنها طبقه ای است که می تواند دیگر طبقات را آزاد کند. از این رو با رهبری خود بر انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی می تواند منافع طبقات دیگر( در انقلاب دموکراتیک منافع طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی و در انقلاب سوسیالیستی منافع طبقه ی خرده بورژوازی تهیدست و میانی) را تحقق بخشد. اما این حکم درست به این معنا نیست که منافع طبقه ی کارگر در حرکت دیگر طبقات به طور مطلق بازتاب نیابد.      
از دیدگاه ما در انقلاب دموکراتیک نوین، این طبقات باید یک اتحاد طبقاتی را علیه استبداد و امپریالیسم تشکیل دهند. این اتحاد باید به رهبری طبقه ی کارگر باشد. چنین اتحادی بدون وجود منافع مشترک اساسا ممکن نیست.
اهمیت مبارزه علیه ستم ملی - وحدت میهن دوستی و انترناسیونالیسم
« پ ک ک  که بنا به ماهیت ناسیونالیستی اهداف و سیاست هایش نمی تواند با بسیج کارگران و زحمتکشان کردستان حول منافع طبقاتی خود با سیاست های دولت ترکیه مقابله کند»
 منظور از «ماهیت ناسیونالیستی» چیست؟ آیا این همان دیدگاه و اتهام ترتسکیست ها و حکمتیست های شارلاتان و شیاد نیست که با آن حکم به ارتجاعی بودن سازمان سیاسی ای که به آن باور دارد می دهد و به جایش «کمونیسم کارگری» دروغین خود را می نشاند؟   
ناسیونالیسم هم دارای جنبه ی دموکراتیک است زمانی که از جانب ملتی زیر ستم علیه ملت ستمگر به عنوان یک دیدگاه طرح می شود و تا آنجا که چنین باشد مثبت و مترقی است، و هم دارای جنبه ی ارتجاعی و ضد دموکراتیک هنگامی که خواهان سلطه بر ملت های دیگر و یا امتیازات ویژه برای ملت زیرسلطه در مقابل ملت دیگر است.
ما به عنوان جریان مائوئیستی آشکارا اعلام می کنیم که نه تنها انترناسیونالیست بلکه میهن دوست نیز هستیم. ما میهن و سرزمین خود را دوست داریم و به آن عشق می ورزیم. ما به طبقه ی کارگر و ملت خود و مبارزان سیاسی بزرگ مان که در طول تاریخ علیه استثمار و ستم و برای آزادی سرزمین و ملت مبارزه کردند و بزرگان فرهنگ خود شاعران و نویسندگان و هنرمندان  آزادی خواه کشور خود عشق می ورزیم و از خواست حق تعیین سرنوشت برحق طبقه ی کارگر، کشاورزان و طبقات ستمکش و استقلال ملی ایران در مقابل امپریالیسم جهانی به ویژه امپریالیست های آمریکا، انگلیس، روسیه و فرانسه و ... دفاع می کنیم.
به گفته ی مائو میهن پرست داریم تا میهن پرست( نقل به معنی از نقش حزب کمونیست چین در جنگ ملی- منتخب آثار، جلد دوم، ص 296- 292).. شرایط تاریخی مشخص مضمون میهن پرستی و مترقی و یا ارتجاعی بودن آن را تعیین می کند. هیتلر میهن پرست بود و استالین هم میهن پرست.  ژاپن میهن پرست بود و کمونیست های چین نیز میهن پرست. شکی نیست که میهن پرستی نوع نخست ارتجاعی بود و شکی نیست که میهن پرستی نوع دوم انقلابی و مترقی. در واقع هر کدام از دو کشور شوروی و حمله ی آلمان به آن و چین و حمله ی ژاپن به آن را در نظر گیریم میهن دوستی نوع دوم یعنی جنگ میهنی استالین و ارتش سرخ و حزب کمونیست شوروی و نیز جنگ میهنی مائو و حزب کمونیست چین بهترین خدمات را به انترناسیونالیسم پرولتری کردند.    
به طور کلی یک انترناسیونالیست  باید میهن دوست نیز باشد و یک میهن دوست یک انترناسیونالیست. این دو با یکدیگر رابطه دارند. اگر طبقه ی کارگر و کشاورزان و طبقات زحمتکش ایران در مبارزه با ارتجاع داخلی و امپریالیسم جهانی(امپریالیست های غرب و شرق) استقلال خود را به دست آورند و یک جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر بنیان گذارد این می تواند بزرگ ترین خدمت به طبقه ی کارگر در کشورهای منطقه و جهان به شمارآید و برعکس هر چه ما به منافع طبقاتی طبقه ی کارگر بین المللی خدمت کنیم در تحلیل نهایی جز به طبقه کارگر و ملت خود خدمت نکرده ایم. یک مائوئیست در شرایط معمولی می تواند و باید تلاش کند رابطه ی متعادلی میان این دو برقرار کند. هر زمان میهن دوستی عمده شد باید به این امر توجه کند و در زمانی که انترناسیونالیسم عمده گردد باید توجه عمده معطوف آن گردد. در کل در شرایطی که باید یکی فدای دیگری شود، میهن دوستی باید فدای انترناسیونالیسم گردد.
اما اینکه پ.ک.ک به دلیل ماهیت ناسیونالیستی خود«نمی تواند با بسیج کارگران و زحمتکشان کردستان حول منافع طبقاتی خود با سیاست های دولت ترکیه مقابله کند» بحث دیگری است. از یک سو ما با ناسیونالیسم پ.ک.ک روبروییم که وجه دموکراتیک و مترقی دارد و در این چارچوب در چند دهه توانسته طبقات زحمتکش و میانی کرد را علیه ستم ملی بسیج کند. و از سوی دیگربا محدودیت های طبقاتی این ناسیونالیسم که نمی تواند کارگران و زحمتکشان را حول منافع طبقاتی خود( از نظر ما برای انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر و نه برای انقلاب سوسیالیستی در ترکیه) جمع کند و با سیاست های دولت ترکیه بر مبنای استراتژِی انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی بستیزد. این ها دو مساله ای هستند که در عین پیوند استقلال نسبی دارند. از نظر ما نمی توان گفت که چون پ.ک.ک حزب کمونیست انقلابی م.ل و یا مائوئیست نیست پس تمامی مبارزات اش علیه ستم ملی نیز باد هواست. 
و در ادامه:
 « و استراتژی رفرمیستی حزب برابری و دمکراسی خلق ها را به چالش بکشد، در عمل مسیر همگرایی با این استراتژی رفرمیستی را در پیش گرفته است.»
نقد کومه له به رفرمیسمی که حزب پ. ک. ک را فرا گرفته بی گمان برحق است. اما در این جا روشن نیست که «استراتژی رفرمیستی» حزب برابری و دموکراسی خلق ها، کدام است.( در بخش دوم به این مساله بر می گردیم).
مساله ی مبارزه ی مسلحانه ی توده ای
کومه له می نویسد:
« خلع سلاح پ ک ک با هر هدفی که انجام گیرد، احزاب ناسیونالیست در منطقه که تاریخا مبارزه مسلحانه را مهمترین شکل ابراز وجود خود تعریف کرده اند در موقعیت جدیدی قرار خواهد داد.»
منظور از این که «احزاب ناسیونالیست در منطقه که تاریخا مبارزه مسلحانه را مهمترین شکل ابراز وجود خود تعریف کرده اند» چیست؟
آیا برای حزبی انقلابی که می خواهد علیه ستم ملی مبارزه کند و راه های مسالمت آمیز مبارزه را بسته می بیند چاره ای جز این وجود دارد که به مبارزه مسلحانه به عنوان مهم ترین شکل ابراز وجود طبقه ای که مبارزه  ی این حزب در جهت منافع آن قراردارد توجه کند؟
در واقع مبارزه ی مسلحانه عالی ترین شکل مبارزه ی سیاسی است و چه خوب است که این مهم ترین شکلی باشد که یک حزب سیاسی مبارز علیه ستم ملی خود را با آن تعریف کند.
این امر در مورد احزاب انقلابی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی که در کشورهای زیر سلطه مبارزه می کنند و وضعیت سیاسی جامعه به آنها اجازه ی مبارزه ی قانونی و مسالمت آمیز برای تبلیغ و ترویج اندیشه هاشان برای آگاهی بخشیدن به طبقه ی کارگر و زحمتکشان و آماده کردن آنها برای کسب قدرت سیاسی را، که عموما هم از طریق مبارزه ی قانونی و مسالمت آمیز ممکن نیست، نمی دهد نیز صدق می کند.
البته حزب مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی، حزب طبقه ی کارگر است و نه حزب خرده بورژوازی. در عین حال در چنین حزبی سیاست بر تفنگ حاکم است و نه تفنگ بر سیاست، اما چنین عبارتی این معنا را ندارد که چنین حزبی در شرایطی که برای کسب قدرت سیاسی ناچار از دست زدن به مبارزه ی مسلحانه یعنی عالی ترین شکل مبارزه ی سیاسی است خود را با آن تعریف نکند.
تمامی احزاب انقلابی م- ل و م- ل - م که در کشورهای زیرسلطه  دست به مبارزه ی مسلحانه  زدند طبعا خود را با این مهم ترین و عالی ترین شکل مبارزه تعریف کردند و نه مثلا با مبارزه ی سندیکایی و یا مبارزه ی سیاسی مسالمت آمیز و یا اشکال فرهنگی مبارزه و غیره... نگاه کنیم به حزب کمونیست چین و حزب کمونیست ویتنام و دیگر کشورهای جنوب شرقی آسیا و افریقا.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم اردیبهشت 1404