۱۴۰۳ مهر ۲۷, جمعه

جنایت کثیف جمهوری اسلامی در کلگان سراوان و کشتن و مجروح کردن حدود 250

 
 
حال وش
کشته و زخمی شدن ده ها تبعه افغان در مرز کلگان سراوان در پی کمین و تیراندازی نیروهای نظامی جمهوری اسلامی

به گزارش حال وش/ شامگاه یکشنبه ۲۲ مهرماه ۱۴۰۳، نیروهای نظامی جمهوری اسلامی در منطقه مرزی کلگان سراوان به یک گروه مهاجر تبعه افغانستان که قصد ورود به داخل کشور را داشتند کمین زده و اقدام به تیراندازی کردند که منجر به کشته و زخمی شدن ده ها تن از آنان شده است.
به گفته منابع حال وش:« شامگاه یکشنبه ده ها تن از اتباع افغانستان در مرز کلگان سراوان که قصد ورود به داخل کشور را داشتند توسط نیروهای نظامی جمهوری اسلامی که از پیش کمین کرده بودند مورد هدف تیراندازی مستقیم و آر پی جی قرار گرفته که در نتیجه آن ده ها تن از این مهاجرین کشته و ده ها تن دیگر زخمی شده اند.»
بر پایه تصاویر رسیده به حال وش نیز افرادی که از این تیراندازی نیروهای نظامی جمهوری اسلامی جان سالم به در بردند می گویند:« تعداد مهاجرین افغان حدود ۳۰۰ نفر بوده اند که از این تعداد فقط حدود ۶۰ الی ۷۰ نفر زنده مانده اند و بقیه افراد کشته یا بشدت مجروح شده اند.»
از تعداد دقیق کشته و مجروحین این تیراندازی تا لحظه تنظیم خبر اطلاعی در دست نیست.
رسانه های جمهوری اسلامی و هم تاکنون نسبت به این کشتار اتباع افغانستان اظهار نظری نکرده اند.

به گزارش حال وش/ دو تن از مهاجرین افغان و که شاهد عینی کشتار ده‌ها هموطن افغان خود در شامگاه یکشنبه ۲۲ مهر ماه ۱۴۰۳، توسط نیروهای نظامی جمهوری اسلامی در مرز کلگان سراوان بودند میگویند: «۲۶۰ تن از آنها (مهاجر تبعه افغان) در تیراندازی نیروهای نظامی در مرز کلگان کشته شدند.»

جزئیات تازه از کشته و زخمی شدن مهاجران افغانستان در مرز سراوان
به گزارش حال وش/ بدنبال کشته و زخمی شدن شمار زیادی از مهاجرین افغانستان در منطقه مرزی کلگان سراوان توسط نیروهای نظامی جمهوری اسلامی نهادهای عالی حقوق بشر خواستار تحقیقات شفاف و جامع در این خصوص شدند.
مای ساتو، گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور ایران، گفته است که «نیاز فوری به تحقیقات وجود دارد تا درباره گزارش‌های مربوط به زخمی و کشته شدن بسیاری از مهاجران افغان شفافیت حاصل شود
همچنین ریچارد بنت، گزارشگر ویژه سازمان ملل در مورد وضعیت حقوق بشر در افغانستان، نگرانی خود را ابراز کرده و از مقامات خواسته است که تحقیق شفاف انجام دهند و خواستار «رعایت کرامت و امنیت بیشتر برای افغان‌ها» در سراسر جهان شده است.
در همین حال دفتر نمایندگی سیاسی سازمان ملل در افغانستان (یوناما) نگرانی عمیق خود را نسبت به این حادثه ابراز کرده است و خواستار تحقیقات «جامع و شفاف» در این مورد شده و بر حفاظت از حقوق مهاجران براساس قوانین بین‌المللی تاکید کرده است.
با وجود همه این روایات و تصاویر رسیده از منابع مختلف اما مجموعه حال وش به تعداد دقیق کشته و مجروحین این حادثه تاکنون دست نیافته است.
از سوی دیگر به دلیل دور افتاده بودن منطقه محل حادثه و همچنین ترس قاچاق‌بران انسان از تعقیب قضائی و روی دادن حادثه در یک نقطه امنیتی و خالی از سکنه به مشکلات تهیه یک گزارش جامع که ابعاد و جزئیات دقیق این رویداد را روشن نماید افزوده است.

جزئیات دیگری از سرنوشت گروهی از قربانیان حادثه کلگان
حال وش موفق شده است تصاویر اختصاصی سه تن از مهاجرین افغانستان که در پی تیراندازی نیروهای نظامی جمهوری اسلامی در منطقه مرزی کلگان سراوان مجروح شده اند و هم اکنون در بیمارستان رازی سراوان بستری هستند را بدست بیاورد.

پیگیریها و تحقیقات حال وش پیرامون تیراندازی مرزی کلگان بسوی مهاجرین افغان نشان می دهد که گروهی از قربانیان این حادثه به بیمارستان رازی سراوان منتقل شده اند بر اساس این گزارشات رسیده به حال وش:
« سه تن از مجروحین در قسمت آی سی یو بیمارستان رازی سراوان بستری شده اند که دو تن به داخل بخش منتقل شده و یک نفر دیگر همچنان در آی سی یو بستری هست، سه نفر از مجروحین که تحت عمل جراحی قرار گرفته اند کماکان در بخش عمومی بستری هستند، هفت نفر از مجروحین طی روزهای اخیر از بیمارستان ترخیص شده اند. همچنین دستکم اجساد ۱۳ تن از جان باختگان به سردخانه این بیمارستان انتقال شده و بدلیل کمبود جای در این سردخانه از محل نگهداری اجساد سایر قربانیان تاکنون اطلاعی در دست نیست.»

بر اساس اطلاعات رسیده به حال وش:«نیروهای نظامی و امنیتی مهاجرین مجروح شده در حادثه کلگان که در بیمارستان رازی بستری هستند همچنین پرسنل بیمارستان را تهدید کرده اند که پیرامون محل مجروح شدن مهاجرین افغان در مرز کلگان سخنی نگویند». درخواست ماموران نظامی آن بوده است که «هیچکس نباید متوجه شود این مهاجرین جزء مجروحین تیراندازی منطقه مرزی کلگان سراوان هستند.»


۱۴۰۳ مهر ۲۱, شنبه

درباره تضاد بین دولت صهیونیستی اسرائیل با حزب الله و حکومت ولایت فقیه خامنه ای

 
تضاد بین دولت صهیونیستی اسرائیل با حزب الله و حکومت ولایت فقیه خامنه ای
 و مواضع احزاب و گروه های ترتسکیستی و رویزیونیستی
 
 پس از عملیات 8 اکتبر سال گذشته برخی تضادهای موجود در خاورمیانه سرعت و شدت بیشتری گرفته وارد مراحل نوینی شده اند. از یک سو حملات دولت صهیونیستی و متجاوز و جنایتکار اسرائیل به غزه و لبنان و کشتار توده های این دو کشور با این عنوان که با حماس و حزب الله می جنگد همچنان ادامه دارد و از سوی دیگر این دولت برنامه هایی را به پیش می کشد که می تواند به افزایش درگیری ها و زد و خوردهای کنونی با دولت مرتجع ولایت فقیه منجر شده و آن را به یک جنگ گسترده بین دو حکومت ارتجاعی تبدیل کند.
درگیری های کنونی بین دولت ها و احزاب و سازمان های سیاسی در منطقه بر مبنای تضادهای گوناگونی صورت می گیرد که هر کدام دارای ویژگی های معینی  است. در گذشته به برخی از این تضادها( تضاد دولت جنایتکار اسرائیل با خلق فلسطین و همچنین سازمان حماس) پرداخته ایم. در این نوشته نخست به برخی دیگر از این تضادها و ویژگی های آنها می پردازیم و سپس اشاره ای به موضع احزاب و سازمان های سیاسی در ایران می کنیم.
یکم - تضاد امپریالیست های غربی و دولت صهیونیستی اسرائیل با حزب الله (و گروه های«محور مقاومت») 
دو سوی این تضاد یعنی از یک سو دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های پشتیبان آن و از سوی دیگر حزب الله ماهیت ارتجاعی دارند. حزب الله یک سازمان برآمده از خلق لبنان نبوده بلکه اساسا دست ساز جمهوری اسلامی و به وسیله ی خروارها پول، تحمیل شده به جامعه ی لبنان است( قدرت سازمان امل در گذشته با حزب الله قابل مقایسه نیست). با این حال در چارچوب تضاد اسرائیل و امپریالیست ها با حزب الله، این حزب الله نیست که دشمن شماره یک طبقه ی کارگر و خلق لبنان و خلق های منطقه به شمار می آید، بلکه این دولت متجاوز و اشغالگر اسرائیل و امپریالیست هاهستند که دشمن شماره یک طبقه ی کارگر و خلق ها در لبنان و منطقه هستند.
در مورد این تقابل، به هیچ وجه نمی توان علامت تساوی میان این دو ارتجاع گذاشت و به یکسان هر دو را زیر ضرب گرفت. برای روشن شدن بیشتر می توان گفت که کندن شر حزب الله (و گروه های محور مقاومت) کندن شر امپریالیست ها و اسرائیل نیست، اما کندن شر دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های مرتجع قطعا - اگر چه نه به طور مکانیکی و علت و معلولی زیرا حزب الله و محور مقاومتی ها جایگاه و نقش خود را دارند- کندن شر حزب الله نیز هست.
این تضاد را نمی توان با تضادهایی مانند تضاد بین امپریالیست ها بر سر تقسیم جهان در دو جنگ جهانی اول و دوم مقایسه کرد. امپریالیست برای تجدید تقسیم  جهان جنگ را آغاز کردند. میان امپریالیست ها در جنگ ارتجاعی شان بر سر جهان علیرغم اهمیت و نقش و قدرت های کم یا زیادشان، می توان علامت تساوی گذاشت و آنها را در یک ردیف قرار داد. از نظر کلی درست است که تمامی امپریالیست ها را به گونه ای یکسان محکوم و از طریق مبارزه با امپریالیسم خودی در هر کشور با همه امپریالیست ها و نظام سرمایه داری امپریالیستی مبارزه کرد.
با این همه  گر چه در کل طبقه ی کارگر بین المللی و تمامی احزاب کمونیست انقلابی در مقابل این امپریالیست ها به عنوان یک کل قرار می گیرند اما اولا شدت مبارزه و حمله ی طبقه ی کارگر و نیروهای کمونیست به امپریالیست های گوناگون که دارای جایگاه و موقعیت و نقش و توانایی و قدرت های متفاوتی در نظام بین المللی امپریالیستی هستند یکسان نیست و مثلا در جنگ جهانی اول نمی توان امپریالیسم انگلستان و پادشاهی رومانی که هر دو در یک جبهه ی امپریالیستی بودند و یا امپریالیسم آلمان و بلغارستان در جبهه ی مقابل را دارای نقش تعیین کننده گی برابر در نظام بین المللی دانست،
و دوما در هر کشور طبقه ی کارگر و کمونیست های آن کشور با امپریالیست کشور خود روبرو هستند، مثلا در جنگ جهانی اول دولت تزاری روسیه، دشمن شماره یک طبقه ی کارگر و خلق روسیه بود و نه مثلا امپریالیسم فرانسه و یا انگلیس و یا آلمان، و بنابراین افشای این دشمن و مبارزه با آن می باید برای کمونیست های روسیه عمده می بود.
به این ترتیب در حالی که در کل تمامی کمونیست ها باید علیه جنگ افروزی امپریالیست ها و نظام امپریالیستی می بودند، اولا باید میان این امپریالیست ها از نقطه نظر موقعیت و جایگاه و قدرت و نقش شان در تعیین روندهای جهانی و سلطه گی بر کشورهای مستعمره تفاوت قائل می شدند و دوما، در هر کشوری لبه ی تیز حمله ی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست هر کشور می باید علیه امپریالیسم خودی می بود.
 این تضاد نه در کل و نه در جزء قابل تعمیم به تضاد اسرائیل و حزب الله نیست.
 جنگ اسرائیل و حزب الله( و نیروهای محور مقاومتی) گرچه جنگ دو نیروی ارتجاعی است اما جنگ میان امپریالیست ها و یا دولت های ارتجاعی(برای نمونه جنگ جمهوری اسلامی با عراق پس از فتح خرمشهر) نیست. نمی توان گفت که در جنگ اسرائیل و حزب الله طبقه ی کارگر و خلق لبنان باید حمله ی خود را به گونه ای مساوی متوجه دو ارتجاع کند و یا از آن بدتر تنها روی حزب الله متمرکز کند. این جنگ، جنگ یک قدرت منطقه ای که پشتیبانی امپریالیست ها را دارد با نیرویی ارتجاعی از میان یک خلق زیرسلطه است.
در لبنان مضحک است که بگوییم تضاد میان اسرائیل و حزب الله را به جنگ داخلی تبدیل کنید. مضحک است که بگوییم در این جنگ، طبقه ی کارگر و خلق لبنان باید لبه ی تیز حمله ی خود را متوجه حزب الله لبنان کند، آن هم در شرایطی که دولت صهیونیستی اسرائیل است که متجاوز است و جنایات بی شمار در لبنان مرتکب شده و می شود. افزون بر این ها حزب الله تمامی دولت و حکومت لبنان نیست بلکه بخشی از آن است. 
بر این مبنا، لبه ی تیز حمله ی طبقه ی کارگر و کمونیست ها در منطقه باید متوجه اسرائیل و امپریالیست ها باشد که نقش مهمی خواه در عرصه ی جهانی و خواه در عرصه ی منطقه ای دارند و دشمن شماره یک خلق لبنان و تمامی خلق های منطقه هستند و افشای سازمان ارتجاعی حزب الله در درجه ی دوم اهمیت قرار می گیرد.
در درجه ی دوم اهمیت قرار گرفتن حزب الله در مرحله ی کنونی و کمتر بودن شدت مبارزه علیه آن، به معنای مثلا اتحاد تاکتیکی با حزب الله علیه اسرائیل نیست(گرچه در جنگ حزب الله با دولت اسرائیل نمی توان گفت ما باید با حزب الله و اسرائیل در آن واحد بجنگیم) بلکه به دلیل نقش و جایگاه و اهمیت آن خواه در مجموع تضادها و خواه در این تضاد معین است. از این دیدگاه حزب الله نیز باید زیر ضرب افشاگری قرار گیرد و با آن مبارزه شود، اما نه به میزان دولت صهیونیستی اسرائیل. این صرفا به معنای این است که در تقابل با دو دشمن، کدام دشمن عمده است و کدام دشمن غیرعمده. با کدام باید بیشتر مبارزه کرد با کدام کمتر. کدام را باید زیر ضرب افشاگری گرفت و با آن مبارزه عملی کرد و کدام یک را باید در تقابل اش با طبقه ی کارگر و کمونیست ها، منفعل و منفرد و منزوی کرد و مانع شدت گیری تضادش با جبهه ی خلق و ضرباتش به طبقه ی کارگر و جبهه ی خلق گردید.
در چنین وضعی روشن است که دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها، ارتجاعی عمده تر هستند و نه حزب الله. چنان که در بیانیه های خود گفته ایم حزب الله و گروه های نیابتی به همراه جمهوری اسلامی در مقابل اسرائیل و امپریالیست ها عددی نیستند و قدرت و جایگاه و موقعیت و نقش تعیین کننده گی شان در منطقه و در جهان، به هیچ وجه یک سان با نقش امپریالیست ها و دولت صهیونیستی اسرائیل نیست.  
عجالتا اشاره کنیم که هر گونه در یک ردیف قرار دادن دو سوی این تضاد و علامت تساوی گذاشتن میان دولت صهیونیستی اسرائیل و حزب الله که بیشتر از سوی برخی جریان های ترتسکیستی - حکمتیست و خروشچفیست راه کارگری طرح می گردد، در بهترین حالت و در صورتی که به وسیله ی نیروهای درگیر( و نه مشتی حراف و هیچ کاره) به عنوان موضع عملی اتخاذ شود، یا به انفعال سیاسی و عملی و یا به ماجراجویی( که این کمتر ممکن است) در قبال این تضاد منجر می شود و یا در بدترین حالت به پشتیبانی نظری و عملی از امپریالیست های غربی و اسرائیل کشیده می شود که در صورت تکامل تضادها، امکان این یک بسیار بیشتر است.
دوم: تضاد های طبقه ی کارگر و زحمتکشان و طبقات میانی لبنان با حزب الله در لبنان
در مورد تضادهای داخلی لبنان طبعا ما نمی توانیم نظر جامعی بیان کنیم اما روشن است که قضیه کیفیتا فرق می کند. آنچه مشهود است این هاست:
در لبنان حزب الله یکی از سازمان های طبقه ی حاکم بوروکرات- کمپرادور لبنان به شمار می آید و نه تمامی سازمان طبقه ی حاکم یا حکومت این کشور. از این رو سازمان حزب الله تنها می تواند به عنوان گروهی ارتجاعی که طبقه ی کارگر و توده های لبنان را فدای اهداف و مطامع ارتجاعی خود و جمهوری اسلامی می کند و همچون بخشی از سازمان طبقه ی سرمایه دار مزدور حاکم زیر ضرب قرار گیرد. کندن شر حزب الله به عنوان یکی از سازمان های مهم نگهبان نظام سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور حاکم بر لبنان و همچنین دخالت های جمهوری اسلامی در جامعه ی لبنان به وسیله ی حزب الله، وظیفه طبقه ی کارگر لبنان و احزاب و سازمان های انقلابی در این کشور است( آنچه در مورد وضع و موقعیت حزب الله در لبنان و وظیفه ی طبقه ی کارگر و احزاب کمونیست انقلابی این کشور گفته شد می تواند با تفاوت هایی در مورد گروه های متحجر نیابتی در کشورهایی مانند عراق تعمیم داده شود).
البته این تضادها یعنی تضاد اسرائیل با حزب الله و تضاد خلق لبنان با اسرائیل و تضاد خلق لبنان با حزب الله با هم تداخل می کنند و در این تداخل ها و به ویژه به نسبت چرخش تضادها، گاه لبه ی تیز حمله از یکی به دیگری چرخش می کند. اما این تداخل ها نباید مانع تشخیص درست تضادها و برخورد به هر تضاد معین و نوع موضع گیری اساسی طبقه ی کارگر در مورد مجموع آنها را ایجاد کند.
سوم: تضاد خلق ایران با حزب الله و جمهوری اسلامی 
اینجا مبارزه اساسا متوجه جمهوری اسلامی است که سازماندهی حزب الله و گروه های نیابتی به دستان او بوده است و از آن در خدمت سرکوب مبارزات انقلابی و مترقی خلق های لبنان و سوریه و ایران بهره برداری کرده و می کند. حزب الله و به همراه آن نیروهای نیابتی بدون جمهوری اسلامی نیروی قابل توجهی نیستند.
چهارم - تضاد طبقه ی کارگر و کشاورزان و طبقات میانی با جمهوری اسلامی
اینجا مبارزه با حکومت ولایت فقیه و خامنه ای و دفتر رهبری و سران مرتجع سپاه عمده است و اساس مبارزه بر جنبش توده ای انقلابی توده ها و در راس آنها طبقه ی کارگر و کشاورز و زحمتکشان و بر قراری دیکتاتوری انقلابی - دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر گذاشته می شود. تلاش برای گسترش و عمق یافتن و شدت گرفتن حملات جنبش انقلابی- دموکراتیک علیه خامنه ای و سران پاسدار و کلا طبقه ی حاکم خواه اصول گرا و خواه اصلاح طلبان حکومتی شریک در دولت کنونی، اساس است.
پنجم: تضاد بین جمهوری اسلامی و امپریالیست ها
در گذشته ما به گونه ای مفصل در مورد این تضاد نوشته ایم. وضع کنونی دو سوی این تضاد و شیوه های برخورد آنها با یکدیگر تا حدودی با گذشته فرق کرده است اما اکنون وضع به گونه ای نیست که این تضاد به شکل حادی طرح شده باشد و مثلا امپریالیست ها تجاوز و تغییر حکومت ولایت فقیه را در دستور کار خود قرار داده باشند.
در صورت شدت گرفتن این تضاد در کنار تضاد جمهوری اسلامی با دولت صهیونیستی اسرائیل یعنی دو تضادی که اساسا یک تضاد هستند، چرا که تضاد دولت صهونیستی اسرائیل با جمهوری اسلامی خیلی بیرون از تضاد امپریالیست های غربی با جمهوری اسلامی نیست، به آن خواهیم پرداخت.
موضع «شبه چپ» ترتسکیست و رویزیونیست در مورد این تضادها
در مورد تضاد میان دولت جنایتکار اسرائیل و به همراه آن امپریالیست های غربی از یک سو و  حزب الله و جمهوری اسلامی از سوی دیگر( و در کنار آن تضاد دولت اسرائیل و امپریالیست ها با جمهوری اسلامی به گونه ای جداگانه، که به علت تکامل نیافتن آن به مراحل بالاتر کمتر متوجه آن خواهیم بود)، سه موضع مهم در میان احزاب و سازمان ها موجود چپ و«شبه چپ» بروز کرده است.
یکم: ترتسکیست های حزب کمونیست کارگری و دیگر گروه های همسو
این ها یا کاملا همراه با دولت مرتجع اسرائیل و امپریالیست های غربی و سلطنت طلبان و غیره و صرفا علیه حزب الله و حکومت ارتجاعی ولایت فقیه( «سرمار در تهران است») هستند و یا  لبه ی تیز حمله ی خود را به روی حکومت ولایت فقیه می گذارند و دولت اسرائیل را آنچنان زیر ضرب نمی گیرند و اگر هم به این دولت( مثلا صهیونیستی بودن و یا...) و اشاره ای بکنند بیشتر برای رد گم کردن و فریب دادن است و نه مخالفت واقعی با متجاوزین و جانیان صهیونیست.
 در راس این جریان های حکمتی - ترتسکیسیت حزب کمونیست کارگری( حزب مزدوران«شبه چپ» سلطنت طلبان و امپریالیست ها) قرار دارد که بیخ دل مرتجعین سلطنت طلب و امپریالیست های غربی و دولت صهیونیست اسرائیل خوابیده اند.
سران مرتجع این حزب با پرچم کردن جنایت های حزب الله و جمهوری اسلامی، از دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها و سلطنت طلبان پشتیبانی می کنند و به این وسیله مراتب چاکری خود را نسبت به شاه پرستان و امپریالیست ها و دولت جنایتکار اسرائیل ابراز می دارند! این دارودسته ی مزدور از کشته شدن حسن نصرالله به وسیله ی دولت اسرائیل سراز پا نشناخته( بیانیه حزب کمونیست کارگری در مورد هلاکت حسن نصرالله – یکشنبه 8 مهر 1403) و گمان کرده بودند که اگر خود را همراه با شادی مردم از مرگ حسن نصرالله نشان دهند می توانند به گونه ای بین شادی مردم از مرگ این مرتجع و دولت صهیونیستی اسرائیل که وی را ترور کرده و خود این حزب و بنابراین سلطنت طلبان و امپریالیست های غربی که همه سوروسات راه انداخته بودند رابطه ای ترسیم کنند و به این ترتیب خود را همراه توده ها و توده ها را همراه خود و اسرائیل و سلطنت طلبان و امپریالیست ها نشان دهند. این حزب حکمتی-  ترتسکیستی منحط خود را به نفهمی در مورد این می زند که شادی مردم از مرگ نصرالله به معنای همراهی شان با دولت اسرائیل و سلطنت طلبان و امپریالیست ها نبوده بلکه صرفا محصور به این است که اولا حسن نصرالله رهبری سازمانی بود که در کشتار توده ها در سال های 88 و 96 و 98 و احتمالا 1401 به جمهوری اسلامی خدمت کرد، و دوما مرگ وی به گونه ای ضربه ای به تمامی کبکه و دبدبه ی جمهوری اسلامی است که برای این ها سرمایه گذاری کلان کرد، سرمایه گذاری هایی که ضمن هدر دادن ثروت کشور توده های مردم را به فلاکت کشانید. برای طبقه ی کارگر و توده ها مهم نیست که چه دولتی و برای چه حسن نصرالله را کشته، برای آنها این مهم است که حسن نصرالله کشته شده و اکنون آنها می توانند از مرگ یکی از دشمنان شان شادی کنند و این شادی را چون وجهی از مبارزه روانی و فرهنگی با جمهوری اسلامی و در راس اش خامنه ای و سران سپاه بینگارند. وجهی از مبارزه که به مبارزه ی سیاسی با این حکومت و سرنگونی آن خدمت می کند.
 شکی نیست که مبارزه با امپریالیست های غربی و دولت صهیونیست، متجاوز و اشغالگر اسرائیل و سلطنت طلبان یکی از وجوه مبارزه طبقه ی کارگر و توده ها با طبقات حاکم بوروکرات - کمپرادور حاکم است. بخشی از این مبارزه قطعا مبارزه با جریان های ترتسکیست است که مستقیم و غیرمستفیم مزدور امپریالیست ها و سلطنت طلبان در درون کشور هستند و عامل تخریب جنبش طبقه ی کارگر و خلق ایران.
دوم - رویزیونیست های توده ای- اکثریتی
موضع دیگر از آن رویزیونیست های توده ای و اکثریتی است که دفاع از« محور مقاومت» را در بوق و شیپور می کنند. این ها نیز بیخ دل حکومت ولایت فقیه و گروه های مرتجع «محور مقاومت» و در راس شان حزب الله و( در سطح جهانی روسیه و چین و کره شمالی و کوبا و ...) پناه گرفته و سفت و سخت جا خوش کرده اند.
این دریوزه گان و کاسه لیسان حکومت و به همراه آنها و در خط آنها فلان یا بهمان استاد دانشگاه مدعی سوسیالیست که مزد بگیر دانشگاه های داخلی و خدمتگزار حکومت ولایت فقیه و اصول گرایان هست با پنهان شدن پشت آرمان فلسطین، از حزب الله و در واقع از جمهوری اسلامی پشتیبانی کرده و به این وسیله مراتب بنده گی خود را به خامنه ای و سران سپاه و حکومت ولایت فقیه اعلام می کنند. این دارودسته ها امید دارند که مثلا خامنه ای به عنوان رهبر مبارزه ی ضد آمریکایی شان به همراه نوچه هایش یعنی«محور مقاومتی» ها پوزه ی آمریکا را به خاک بمالد و حضرات این میان برایش کف بزنند و هورا بکشند( کار دیگری که نمی توانند انجام دهند!)
 در مورد این دارودسته باید اشاره کنیم که برخی از رویزیونیست های هوادار«چپ نو» و «مارکسیسم غربی» و حضراتی که خود را «مارکسی»می نامند آب شان عموما با این گروه در یک جوی می رود، اما این دسته ها بیشتر رویزیونیست های غرب گرا هستند و نه مانند رویزیونیست های توده ای - اکثریتی روسیه گرا و یا چین گرا. به این ترتیب علیرغم همراهی اینان با رویزیونیست های روسیه پرست، بیشترشان و یا همه شان سربزنگاه جبهه ی روسیه پرستان و چین پرستان را رها کرده و به دارودسته ی ترتسکیست ها می پیوندند.
 سوم: احزاب حکمتیستی- ترتسکیستی 
اینها یکی و دو تا نیستند اما مواضع همه شان مانند هم است. این دارودسته ی شیاد برخلاف «حزب کمونیست کارگری» تلاش می کنند که یک خط تساوی بین امپریالیست ها ی غربی و دولت مرتجع اسرائیل از یک سو و حزب الله و جمهوری اسلامی از سوی دیگر بگذارند و بر خلاف حزب کمونیست کارگری هر دو طرف را در ظاهر بکوبند. اما پای عمل که می رسد حضرات همچون همکیشان ترتسکیست خود در حزب کمونیست کارگری در سوی امپریالیسم و دولت صهیونیستی اسرائیل و سلطنت طلبان می ایستند. امثال رحمان حسین زاده ترتسکیست پرمدعا و البته تهی و پوچ از زمره ی این دارودسته است.    
هرمز دامان
نیمه دوم مهر 1403

درباره شناخت(15)

 
درباره شناخت(15)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
دیالکتیک و اکلکتیسم( پاره ی نخست)
 
«اکلکتیسم جایگزین دیالکتیک می شود؛ در مطبوعات رسمى سوسیال دمکراتیک زمان ما، این از عادى‌ترین و شایع ترین پدیده‌هایى است که در مورد مارکسیسم مشاهده می شود. یک چنین جایگزین نمودنى البته تازگى ندارد و حتى در تاریخ فلسفه کلاسیک یونان هم دیده شده است. وقتى بخواهند اپورتونیسم را بنام مارکسیسم جا بزنند بهترین راه براى فریب توده‌ها این است که اکلکتیسم به عنوان دیالکتیک وانمود شود، زیرا به این طریق رضایت خاطر کاذبى فراهم می شود و گویى همه اطراف و جوانب پروسه همه تمایلات تکامل، همه تأثیرات متضاد و غیره ملحوظ گشته است و حال آنکه این شیوه هیچ گونه نظریه انقلابى و جامعى براى پروسه تکامل اجتماعى به دست نمی دهد.»( لنین - دولت و انقلاب، مجموع آثاریک جلدی، ص524، تاکید از ماست)
 
اکلکتیسم یا التقاط گرایی چیست؟
اکلکتیسم  یعنی درهم آمیختن(یا چسب و وصل کردن) تکه هایی از جهان بینی ها و دیدگاه ها و نظرات گوناگون بدون پرنسیپ یا بدون تکیه به اندیشه ای استوار به ذات و اصول خویش. به معنای ساده تر وصل کردن و یا چسباندن پاره هایی از جهان بینی ها، دیدگاه ها و نظرات گوناگون بدون اینکه از خود دارای جهان بینی ای مستقل باشیم و ساختن جهان بینی و دیدگاه و نظری به اصطلاح تازه از طریق این وصل و چسب ها.
التقاط گرایی را می توان در دو حالت بررسی کرد: حالت ایستا و حالت پویا.
در حالت ایستا التقاط گرایی عبارت است از تجزیه ی جهان بینی ها و دیدگاه ها و نظرات به درست و نادرست و درهم کردن بی مبنای وجوهی که درست اند و یا درست پنداشته می شوند با یکدیگر و ساختن یک جهان بینی و دیدگاه و نظریه. این تجزیه کردن و پیوند زدن البته بسته گی به فردی دارد که تجزیه و انتخاب می کند و پیوند می زند.
بنیان اندیشه ای این نوع التقاط گرایی این است که باید همه ی جهان بینی ها را بررسی کرد و بخش های درست آنها را انتخاب کرد و بخش های نادرست آنها را دور انداخت.
در نقد این دیدگاه می توان گفت که این جهان بینی ها هر کدام بر پایه های معین فلسفی، اجتماعی و سیاسی و طبقاتی استوار است و نمی توان تکه ای از این و تکه ای از آن را به هم وصل کرد و یک جهان بینی و یا دیدگاه درست کرد.
برای نمونه عده ای که خود را مارکسیست و یا مارکسیست - لنینیست می دانند مارکس را با کانت و یا ماکس وبر و یا فروید و یا نیچه و امثال اینها مخلوط می کنند و اسم اش را می گذارند نوآوری در جهان بینی. این دیگر همه چیز هست جز مارکسیسم و یا مارکسیسم – لنینیسم! 
در حالت پویا، التقاط گرایی عبارت است از وصل کردن انتخابی بخش هایی از نظرات گوناگون و متضاد- نظراتی که ظاهرا بر مبنای یک جهان بینی به وجود می آیند- به یکدیگر بدون توجه به شرایط عینی واقعی.
در اینجا آنچه یک دیدگاه را رو می آورد پاسخی است که آن دیدگاه به شرایط عینی و واقعی می دهد. در شرایط عینی هر پدیده ی معین مثلا در حوزه ی اقتصاد یا سیاست و یا مبارزه ی طبقاتی تضادهای زیادی وجود دارند که در هر مرحله یکی از آنها عمده است و همین عمده، تعیین کننده ی سلسله مراتب تضادهای دیگر و پس و پیشی و بالا و پایینی آنها در آن مرحله است. آن تضادی(یا جنبه ای از واقعیت) که در واقعیت عمده است( و در هر واقعیتی جنبه ها بسیار زیادند)، تعیین کننده ی آن نوع برخورد و عملی است که باید عمده باشد. روشن است که هر نوع تشخیص این جنبه ی عمده و شیوه ی برخورد بر مبنای آن، نتایج معینی در عمل به بار می آورد که با دیگری متفاوت و یا متضاد است و به منافع طبقاتی معینی خدمت می کند.
اما یک درهم گرا به این واقعیت توجه ندارد و این که در آن شرایط معین چه مساله و جنبه و تضادی عمده است و باید به آن پاسخ داد و در جهت آن عمل کرد. یک التقاط گرا، نه تضاد عمده را می فهمد و نه نقشی که تضاد عمده در ایجاد سلسله مراتب تضادهای دیگر و پسی و پیشی اهمیت و نقش آنها در آن مرحله دارد. در مجادلات درون احزاب کمونیست کسانی که می خواهند در مبارزه ی دو خط و گرایش انقلابی و رفرمیستی( پرولتری و بورژوایی) بین دو صندلی بنشینند عموما از این گروه هستند. کمی از این جنبه و کمی از آن جنبه را برجسته می کنند و کمی از این سو و کمی هم از آن سو وام می گیرند و به هم وصل می کنند و یک نظریه ی میانه می سازند.
در شرایط کنونی ایران ما با احزاب و گروه هایی روبروییم که دیدگاه های گوناگون متضاد را به گونه ای ناشیانه به هم وصل می کنند و آن را به عنوان «سنتز» پیشرفته ی نظریه های متضاد وانمود می سازند. جریان هایی که نام خود را «گذارطلب» گذاشته اند و از «گذار» و «اصقلاب»( سنتز اصلاح و انقلاب!) و «ساختارشکنی» حرف می زنند از این زمره اند. روشن است که این ها ماهیتا رفرمیست هستند و ربطی به انقلاب و انقلابیون ندارند.   
اشاره ای به تاریخ التقاط گرایی( گزیده از دانشنامه ها و تاریخ های فلسفه)
اصطلاح اکلکتیسم از یونانی  (eklektikos)به معنای واقعی کلمه «انتخاب بهترین»، و از (eklektos)،«انتخاب، انتخاب» آمده است.
در تاریخ فلسفه التقاط برای اولین بار زمانی ثبت شد که به وسیله ی گروهی از فیلسوفان یونان و روم باستان انجام شد. فیلسوفانی که خود را به هیچ سیستم واقعی متصل نمی کردند، اما از بین باورهای فلسفی موجود، آموزه هایی را انتخاب می کردند که برای آنها معقول ترین به نظر می رسید. آنها از این مطالب جمع آوری شده سیستم جدید فلسفه خود را می ساختند.
پوتامو(یا پوتامون) اسکندریه - فیلسوف التقاطی بود که در دوران روم می زیست. به گفته لائرتیوس، او آموزه‌های برگرفته از مکاتب مختلف فلسفی (افلاطونی، مشاء، رواقی‌گری و غیره) را با دیدگاه‌های اصلی خود ترکیب کرد.
التقاطی های معروف در فلسفه یونان رواقیون پاناتیوس و پوزیدونیوس و آکادمیسین جدید کارنیادس و فیلو از لاریسا بودند. در میان رومیان، سیسرو کاملاً التقاطی بود، زیرا او آموزه های مشاء، رواقی و جدید آکادمیک را متحد کرد. جانشین فیلون و معلم سیسرون، آنتیوخوس از اسکالون، با تأثیرگذاری بر آکادمی شناخته می شود، به طوری که سرانجام از شک گرایی به التقاط گرایی منتقل شد. التقاطی دیگر شامل وارو و سنکا جوان بود.
یکی دیگر از التقاط گرایان کوئینتوس سکستیوس بزرگ(  (Quinti Sextii Patrisحدود پنجاه ق. م بود . سنکا مکرراً او را ستایش می کرد.
سکستیوس حداکثر در سال 70 قبل از میلاد به دنیا آمد. او یک مکتب فلسفی را پایه گذاری کرد که برخی از ویژگی های فیثاغورثی ها را با برخی دیگر از رواقیون ترکیب می کرد. و در نتیجه گاهی با یکی و گاهی با دیگری از آن فرقه ها طبقه بندی می شد.
به گفته Rošker و Suhadolnik، با وجود اینکه التقاط منشأ یونانی داشت، این اصطلاح به ندرت مورد استفاده قرار می گرفت و حتی توسط مورخان اندیشه یونانی بار منفی به آن داده می شد و آن را با توصیف تفکر ناپاک و غیراصیل مرتبط می دانستند.
محققانی مانند کلمنت اسکندریه معتقد بودند که التقاط در فلسفه یونان  سابقه طولانی دارد و اساس آن باور متافیزیکی و الهیاتی عمیق تر در مورد مطلق/خدا به عنوان منبع همه افکار شریف( از جمله نظام های مختلف فلسفی) است و همه بخش های حقیقت را می توان در میان آنها یافت.( تاکیدها از ماست)
دو دیدگاه در مورد التقاط گرایی
چنان که دیده می شود در تاریخ فلسفه دو دیدگاه در مورد التقاط گرایی وجود داشته است. نخستین بر آن است که اگر ما نظرات را به بخش های درست و نادرست تقسیم کنیم و بخش های درست آنها را انتخاب و بخش های نادرست آنها را به دور بیندازیم، دیدگاه درستی است. پس اکلکتیسم درست است.
روشن است که ما باید جهان بینی ها و نظرات گوناگون را بررسی و تجزیه و تحلیل کنیم و عناصر درست آنها را مورد استفاده قرار دهیم. اما صحبت اولا بر سر این است که چه درست و چه نادرست است و دوما این «استفاده» بر چه پایه ای و چگونه باید صورت گیرد.
دومین دیدگاه بر این است که اکلکتیسم برش بخش های جهان بینی یا دیدگاه های گوناگون و وصله آنها است( چسباندن چهل تکه به یکدیگر) و بنابراین نمی تواند یک دیدگاه اصیل و برخود ایستایی را ارائه دهد.
از دیدگاه مارکسیسم اکلکتیسم ضد دیالکتیک است. جانمایه ی دیالکتیک تحلیل مشخص از شرایط مشخص است و شرایط مشخص یعنی واقعیت در تمامی جنبه ها و همچنین به عنوان یک کل. التقاط گرایی دیدگاهی نادرست و ناتوان از پاسخ گویی به مسائل واقعی و عملی است.
پس آیا برخورد ما به طور کلی به جهان بینی ها گوناگون و یا نظرات گوناگون در هر مرحله ی معین چگونه باید باشد؟ 
مارکسیسم
مارکسیسم خود نمونه ای برجسته از چگونگی ترکیب( سنتز) نظرات گوناگون بر مبنای یک دیدگاه برخود ایستا و خودپو است.
هیچ کس فیلسوف، جامعه شناس، اقتصاددان و سیاستمدار و دانشمند و هنرمند از مادر زاده نمی شود. در دوران آموزش آنچه که برای یاد گرفتن موجود است یا از پیش آفرینش یافته و یا در حال آفرینش است. هر فرد در حال یادگیری در این فرایند«گذشته- حال» وارد می شود. مرحله ی نخست این فرایند تاثیرگرفتن و پذیرش و تقلید است. تاثیر و پذیرش و تقلید بخشی از فرایند آموزش است. در این فرایند، خلاقیت و آفرینش نو روندی نامحسوس و اساسا غیرعمده است.
از سوی دیگر در هر دوره ی معین با توجه به پیشرفت ها در تولید و مناسبات تولیدی و ساخت اقتصادی و سیاسی - فرهنگی جامعه و مبارزه ی طبقاتی نیروهای با منافع متضاد موجود و بروز نیروهای نوین تاریخی شرایط تغییر در«تاثیر و پذیرش و تقلید» پدید می آید و پذیرش و تقلید به نفع خلاقیت و آفرینش نوین تغییر می کنند.
این امر از یکسو امری تاریخی - جهانی و از سوی دیگر«واقعی(حقیقی)- ملی» است و خاص جامعه ای است که در آن نظریه ی نوین متولد می شود و از سوی سوم به شرایط ویژه ی زندگی، آموزش، توانایی و استعدادهای فرد یا گروهی از افرادی که اندیشه ی نوین( یا مجموعه ای از اندیشه های نوین) را می آفرینند بستگی دارد.
بر این پایه، پدیدآمدن جهانبینی مارکسیسم از یک سو تابع پیشرفت های تولیدی و سیاسی و فرهنگی جهانی - تاریخی است از سوی دیگر تابع شرایط واقعی خاص آلمان در نیمه ی دوم قرن نوزدهم و در ابعادی گسترده تر اروپا و از سوی سوم به مارکس و انگلس( به ویژه مارکس) و شرایط ویژه ی تربیتی و فرهنگی و زندگی شخصی و توانایی ها و استعدادهای آنها بر می گردد.
مارکس در دوره ی نخستین پرورش فکری خود زیر تاثیر بخش هایی از اندیشه ی هگل قرار داشت که بر فلسفه ی آلمان حاکم بود. او یک هگلی چپ بود. در اینجا مارکس هنوز آفرینشگر نشده بود. در مرحله ی بعدی مارکس( و انگلس)، فوئرباخی می شود، بی آنکه از آنچه از هگل پذیرفته به گونه ای کامل جدا گردد.
سپس مارکس فویرباخ (و هگل) را از دیدگاهی نوین مطالعه می کند( تزهایی درباره ی فویرباخ) در این جا دیگر نه آنچنان زیر تاثیر هگل است و نه آنچنان زیر تاثیر فوئرباخ. از اینجا به گفته ی انگلس «نطفه های نبوغ آسای جهان بینی نوین»( انگلس- فویرباخ و پایان فلسفه ی کلاسیک آلمان - پیشگفتار) شکل می گیرد. این «شکل گیری نطفه های جهان بینی نوین» همان نکته ای است که ما بالاتر از آن صحبت کردیم؛ یعنی برون خیزی یک فلسفه یا جهان بینی نوین و استوار شدن بر پایه های خود؛ رشد یک نظریه و جهان بینی نه بر پایه تاثیر صرف و یا تقلید و رونویسی از فلاسفه ی پیش از خود، بلکه بر مبنای انتقادی همه جانبه و عمیق از آن فلاسفه و عالی ترین مراحل تکامل فلسفی. تزهای فویرباخ مارکس تنها علیه ایرادات واشتباهات و کمبودهای فلسفی فویرباخ نیست بلکه از همان تز نخست ( و همچنین بیش از بقیه، تزهای دوم و سوم و چهارم و هشتم و یازدهم)علیه دیالکتیک هگل( نه تنها وجه ایده آلیستی آن بلکه در عین حال علیه وجه نظری آن که چنانکه مارکس در تزها می گوید «تمامی رموزی که تئوری را به سمت عرفان گمراه می سازد...» از آن بر می خیزد) و تمامی فلسفه ی پیش از خود نیز هست. در اینجا نه تنها مارکس یک دیالکتیسین ماتریالیست بلکه در عین حال یک «فعال انقلابی» و هوادار فعالیت «عملی - انتقادی» است. او پایه های تبدیل فلسفه ی نظری به فلسفه ای که نه مشغول غور در نظر حتی در مورد واقعیت اما جدا از عمل، بلکه وابسته به عمل یعنی عمل انقلابی است را بنیان می گذارد.
از اینجا دیگر جهان بینی جدید نه بر پایه ی تاثیرات مارکس از هگل و فوئرباخ، بلکه بر پایه ی خود یعنی اندیشه و جهان بینی مارکسیستی که نطفه اش شکل گرفته، رشد می کند. مارکس سوسیالیسم فرانسه را بر پایه ی اندیشه ی ماتریالیستی - دیالکتیکی و ماتریالیسم تاریخی که کل آن کشف شده به وسیله ی مارکس( و انگلس) است، مطالعه می کند و سوسیالیسم نوین را پایه گذاری می کند. وی سپس اقتصاد سیاسی بورژوایی انگلستان را بر مبنای اندیشه ی ماتریالیستی- دیالکتیکی و ماتریالیسم تاریخی و نیز سوسیالیسم خود مطالعه می کند و اقتصاد سیاسی مارکسیستی را پدید می آورد.
این جهان بینی آفرینش یافته به وسیله ی مارکس و انگلس است و نه وصل کردن هگل و فوئرباخ به یکدیگر و وصل کردن این ها به سوسیالیسم فرانسه و سپس اقتصاد سیاسی بورژوایی انگلستان. روشن است که اگر عناصر دیالکتیکی فلسفه ی هگل و ماتریالیستی  فلسفه ی فوئرباخ به طور بی مسلکانه ای به یکدیگر وصل گردند جهان بینی مارکسیستی تولید نمی کنند، بلکه  همان جهان بینی بورژوایی را تولید می کنند. به گفته ی انگلس در فوئرباخ و پایان فلسفه ی کلاسیک آلمان«... به هنگام تلاشی مکتب هگلی، خط مشی دیگری هم پدید آمد و این تنها خط مشی ای است که واقعا ثمراتی به بار آورده است. این خط مشی اساسا با نام مارکس  همراه است.»( بخش 4)  
به طور کلی تفاوت اساسی میان نظریه ی التقاط و آفرینش نو در این است که در التقاط همه چیز به همان تاثیر و پذیرش و تقلید، نخست بدون از خود دارای اندیشه بودن و یا استفاده برای بنیان گذاری اندیشه ای نوین و دوم انتخاب جنبه های متضاد واقعیت پیش رو و همچنین نظرات متضاد و ترکیب آنها با یکدیگر بدون توجه به زمان و مکان محدود می شود، در حالی که در تاثیر و آفرینش وضع به جمع آوری اطلاعات و باورها و یا بررسی نظرات و انتخاب از میان آنها پایان نمی یابد بلکه تحقیق و تفحص عمیق و تاریخی و مشخص صورت می گیرد و تمامی اندیشه ها در بوته ی آزمایش های نظری و عملی قرار می گیرند و اندیشه ی نوین بر پایه ی آزمون علمی و آزمون عملی ساخته می شود.   
نظریه ی دیالکتیکی بر این است که آنچه مارکسیسم نقادانه از فلسفه ی آلمان، سوسیالیسم فرانسه و اقتصاد سیاسی انگلستان می گیرد به وسیله ی مارکس( وانگلس)به شکل یک جهان بینی و اندیشه ی نوین آفرینش می یابد. در این راستا، ایدئولوژی آلمانی نخستین بیان منظم و سیستماتیک این جهان بینی و اندیشه ی نوین است.
مساله اساسی این است: اندیشه ی نوین و منطبق با تکامل اجتماعی( یعنی ایجاد شرایط نوین در ساخت های اقتصادی- سیاسی و بروز نیروهای نوین تاریخی) همه ی دیدگاه های گذشته را تجزیه و تحلیل می کند و با بازگشایی شان در خود به دفع و جذب آنها می پردازد. این جذب و دفع باید بر بنیان هایی بر خود استوار یا بر مبنای شکل گیری نطفه ی نو و رشد آن یعنی آفرینش اندیشه ای نوین و گسترش آن به دیگر زمینه ها صورت گیرد و نه تکرار طوطی وار جنبه های خوب جهان بینی ها و دیدگاه های گذشته. این عبارت است از تجزیه نظرات به درست و نادرست و سنتز دیالکتیکی وجوه درست در یک نظریه ی نوین بر مبنای تکامل واقعیت و عمل اجتماعی.
م - دامون
مهر 1403

 

۱۴۰۳ مهر ۱۳, جمعه

عربده های بی خاصیت خامنه ای


 
عربده های بی خاصیت خامنه ای
و سران سپاه اش
 
حمله ی موشکی اخیر
مشکل بتوان باور کرد که حمله موشکی اخیر به اسرائیل نیز با هزار آه و ناله به درگاه امپریالیست های غربی برای پذیرش آنها و کنار آمدن شان با حمله ای در این سطح انجام نشده باشد. تلاش شده این حمله به گونه ای انجام شود که کمترین خسارات را به بار آورد و کمترین حد برانگیختن دولت صهیونیستی اسرائیل را در پی داشته باشد.
این منگنه ای است که حکومت خامنه ای در آن قرار گرفته است:
یک سو میل به بقای حکومت کثیف و نکبت بارشان و پذیرش مزدوری امپریالیست های غربی و شرقی است و از این روی خامنه ای با طرح سیاست دنبال کردن وظیفه«بدون شتابزده گی»( سخنرانی در نماز جمعه 13 مهر 1403) در تقابل با دولت اسرائیل، جا را برای مانور و«عقب نشینی تاکتیکی» کذایی اش در مقابل دولت اسرائیل و امپریالیست های غربی باز می گذارد و از سوی دیگر فشار مشتی عتیقه ی ابله «ارزشی» و «حزب اللهی» و نون خور نیروهای «محور مقاومت» که گمان می کنند حکومت ولایت فقیه به راستی حکومتی مقید به ایدئولوژی عتیقه ی مذهبی شان است و از وی تقاضای«مجازات سخت» می کنند.   
خامنه ای برای جنگ به کدام امکانات متکی است؟
حکومت ولایت فقیه بسیار لرزان است و آنها همین گونه نیز برایشان مشکل است که قدرت سیاسی را حفظ کنند حال اگر جنگی به پا شود آنها چگونه می توانند جنگ را به پیش برند و مهم تر، آن را به پیروزی رسانند.
اگر آنها توانستند جنگ با عراق را هشت سال ادامه دهند بخشی از آن مربوط به این بود که نیروها و کادرهای تازه نفسی داشتند که بخش مهمی از آنها محرک شان جهان بینی مذهبی شان بود؛ آنها در عین حال حداقل در چهار پنج سال اول، پشتیبانی پایگاه اجتماعی خویش و بخشی از توده های طبقات زحمتکش شهری و روستایی را به همراه داشتند و از سوی دیگر وضع اقتصادی کشور چنین هولناک نبود. اکنون نه تنها هیچ کدام از این شرایط موجود نیست بلکه همه به ضد خود تبدیل شده اند. کادرهای آنها تبدیل به مشتی شکم گنده ی فاسد و دزد شده اند که تا سر غرق کثافت اند و همه چیز محرک شان هست جز ایدئولوژی مذهبی. توده های کارگر و کشاورز و طبقات میانی نه تنها پشتیبان آنها نیستند بلکه با توجه به پشت سر گذاشتن تجارب بیش از چهل سال و دیدن این همه جنایت و ریا و دزدی و شیادی، کاملا بر علیه آنها هستند و بالاخره وضع اقتصادی چنان مهلک و کشنده است که به هیچ وجه حتی با شرایط جنگی آن هشت سال نیز قابل مقایسه نیست. دیگر نیاز نیست که از وضع سیاسی و فرهنگی کشور صحبت کنیم. همه دستاوردهای سال های نخست انقلاب با حکومت استبداد دینی ولایت فقیه و لشکر کشی مشتی گردن کش  پاسدار و بسیجی و حزب اللهی به تاراج رفته است.
این میان تغییراتی که به نفع حاکمان صورت گرفته است این ها هستند:
 تبدیل ثروت ملت ایران به مشتی موشک و پهپاد که برای این ساخته شده اند که بقای حکومت ولایت فقیه را تامین کنند؛
سازمان دادن بخش های از شیعیان در کشورهای عراق و یمن و لبنان و نیز تا حدودی فلسطین و تشکیل نیروی «محور مقاومت»؛
به دست آوردن پشتیبانی ظاهری امپریالیسم روسیه و سرمایه داران جاه طلب و ایضا ریاکار چینی .         
حال پرسش این است که آیا پشت حکومت ولایت فقیه به این تجهیزات و نیروها و قدرت ها گرم است که اینچنین های و هوی می کنند؟
موشک ها و پهپادها ابزار خامنه ای و سران پاسدارش
آیا  کمیت و کیفیت موشک ها و پهپادهایی که حکومت ولایت فقیه و سران سپاه به آن می بالند بیشتر و بهتر و قوی تر از موشک ها و پهپادهای اسرائیلی ها و یا امپریالیست های غربی است؟
جنگ بین حکومت ولایت فقیه و دولت صهیونیستی اسرائیل اساسا جنگ اطلاعات و تکنیک و ابزار و تجهیزات جنگی است و چون در این زمینه ها دولت اسرائیل و پشتیبانان غربی اش بارها از حکومت ولایت فقیه قوی تر هستند، جنگی به کلی نابرابر است. در این جنگ تنها پای تجهیزات جنگی در میان است و نه پای توده ها.
در جنگ توده ها با امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی وضع به گونه ای دیگر است. عموما چنین است که توده ها نخست تجهیزات جنگی ندارند و حتی اگر در آغاز شکست بخورند در صورتی که جنگ شان به درستی رهبری شود در دراز مدت می توانند امپریالیسم و یا ارتجاع قوی تر از نظر تجهیزات جنگی را شکست دهند، زیرا در جنگ بین ابزار و انسان، در جنگ حق و ناحق به طور استراتژیک انسان پیروز است و نه ابزار. حق پیروز است نه ناحق( برای ابزار بدون انسان، پیروزی معنایی ندارد).
اما جنگ دو ارتجاع و در اینجا جنگ ولایت فقیه که پایه ی توده ای ندارد با دولت اسرائیل و امپریالیست های پشتیبان اش جنگ بین ابزارها است. و ابزارهای دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های غربی به وجه غیرقابل مقایسه ای بیشتر و بهتر و قوی ترند.
آیا پشت خامنه ای و سپاه به امپریالیسم روسیه و سرمایه داران چین گرم است؟
تجارب بیست ساله ی اخیر نشان داده که نه امپریالیسم روسیه برای منافع این حکومت تره خرد می کند و نه حکومت مزور و شیاد چین. آنها بسیار می گیرند و کم می دهند.
اگر آنها به خامنه ای دمیده و وی را برای وراجی های اخیرش«شیر» کرده باشند، به محض اینکه پای عمل برسد وی و حکومت اش را به پای منافع خود و سازش های خود با اسرائیل و غرب فدا خواهند کرد. آنها علیرغم تضادهاشان با دولت های امپریالیستی غرب، آن را به حکومت آخوندهای حقیر و تو سری خور و سران مزدور پاسدار نخواهند فروخت.
نیروهای عموما جیره خوار و مزدور حکومت خامنه ای در عراق و یمن و لبنان
آیا به نیروهای «محور مقاومت» در عراق و موشک پرانی های آنها به پایگاه های آمریکایی و یا حوثی های یمن و حزب الله گرم است؟
شکی نیست که محرک بخشی از این نیروها ایدئولوژی و آرمان های مذهبی و دیگر علائق شان است، اما بخش مهمی از آنها( به ویژه در عراق و لبنان) مزدور و نان خور حکومت ولایت فقیه هستند و اگر به این گروه ها پیوسته اند نه به سبب ایدئولوژی بلکه برای دخل و خرج زندگی شان است. اینها برای پول می جنگند و اگر حقوق دریافتی با آنچه باید به جای آن بدهند تراز نشود و از آن بدتر همین دستمزد هم نرسد، گروه را رها خواهند کرد و دنبال کار خود خواهند رفت.
از این گذشته این نیروها در مقابل دخالت کشورهای امپریالیستی غرب و در شرایط تکامل یافته تر جنگ ورود ارتجاع منطقه( مصر، اردن، ارتش عراق و عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس) به جنگ، نمی توانند پایداری کنند. زیرا این ها نیز یک سری نیروی بی پشتوانه هستند و نه توده. جنگ اینها با اسرائیل، جنگ توده ای نبوده بلکه اساسا جنگ به وسیله ی ابزار است.
پشتیبانی امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی از دولت صهیونیستی اسرائیل
به این مجموعه باید بیفزاییم پشتیبانی امپریالیست های آمریکایی و فرانسوی و آلمانی و انگلیسی و دیگر امپریالیست ها را از دولت اسرائیل. این ها برای حفظ منافع خود در ایران( از جمله سرنگون نشدن حکومت خامنه ای) و منطقه یا تلاش می کنند مانع این شوند که جنگی درگیرد و از آن مهم تر گسترده شود و یا اگر چنین جنگی درگرفت و آنها نتوانستند آن را کنترل کنند در کنار اسرائیل قرار گرفته و ترجیح خواهند داد که حکومت خامنه ای را قربانی کنند.
خلق ایران جنگ نمی خواهد
خلق ایران نفرت عمیقی از خامنه ای و سران پاسدار و کل حاکمان کنونی دارد. توده های کارگر و کشاورز و لایه های میانی ایران بیش از چهل سال است که تجربه زندگی زیر حکومت این غاصبان انقلاب بزرگ 57 را داشته اند و از هر جنگی که به خاطر منافع این جانیان و ریاکاران و فاسدان و کثافات قرون و اعصار صورت گیرد بیزارند. خلق ایران هر جنگی که از سوی این حکومت مرتجع و جنایتکار صورت بگیرد به جنگی علیه حکومت تبدیل می کنند.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
14 مهر 1403
 

 

۱۴۰۳ مهر ۱۱, چهارشنبه

«انتقام سخت» خامنه ای و نتایج احتمالی آن

 
«انتقام سخت» خامنه ای 
و امکان تکامل مقابله ی اسرائیل و جمهوری اسلامی به مراحل بالاتر

در بندهای پایانی اعلامیه ی خود با نام «دولت صهیونیستی تروریستی اسرائیل و حکومت ولایت فقیه بی در و پیکر»( 12 مرداد 1403) که پس از ترور اسماعیل هنیه نگاشته شد چنین نوشتیم:
«اما با توجه به خبرها و دستور خامنه ای برای«مجازات سخت» ممکن است همچون مورد «پاسخ سخت» کشتار کنسولگری، شاهد فرستادن پهپاد ها و موشک ها به سوی اسرائیل و یا پایگاه های آمریکا، حال یا از داخل ایران و یا از کشورهایی مانند عراق و یمن و لبنان و... باشیم. اگر خامنه ای و سران سپاه جنگ نخواهند باید واکنش شان به گونه ای باشد که اسرائیل و آمریکا را برای پاسخ متقابل برنیانگیزد. در صورتی که وضع جز این گردد و دولت اسرائیل  خود را مجبور به پاسخ گویی ببیند آن گاه آمریکا و اروپای غربی نیز به پشتیبانی اسرائیل برخاسته و وضع ممکن است به کنش و واکنش متقابل کشیده شود. وضعی که اکنون نمی توان به گونه ای روشن آینده ی آن را ترسیم کرد.»
حمله با موشک های مافوق صوت
در شامگاه روز سه شنبه 10 مهر حکومت ولایت فقیه حمله ای موشکی و پهپادی را به اسرائیل انجام داد که در آن به گفته ی سران پاسدار از موشک های مافوق صوت استفاده شد. در این حمله از 180 موشک استفاده شد که به گفته ی دولت صهیونیستی اسرائیل بیشتر این موشک ها نتوانستند از«گنبد آهنین» عبور کنند وهمچنین به وسیله ی آمریکا و اردن و فرانسه و انگلستان رهگیری و منهدم شدند. به گفته ی دولت اشغالگر اسرائیل، برخی از موشک ها به پایگاه های هوایی اسرائیل خورده که آسیب جانی به همراه نداشته است. همچنین گفته شده است که یک جوان فلسطینی در اثر فرود آمدن بدنه ی این موشک ها در کرانه باختری جان خود را از دست داده است.
حتی اگر تمامی این اخبار را درست ندانیم و بپذیریم که بخشی از موشک ها به اهداف نظامی خود اصابت کرده اند و خساراتی به بار آورده اند بازهم این ضربه نمی تواند قابل قیاس با ضرباتی باشد که دولت اسرائیل به حکومت خامنه ای و نیروهای نیابتی اش زده است؛ خواه کشتن فرماندهان سپاه در سوریه و لبنان را در نظر گیریم و خواه ترورهنیه در ایران و یا کشتن حسن نصرالله و فرماندهان حزب الله لبنان و... «انتقام سخت» حتی با این حمله نیز انتقامی پفکی است.  
های و هوی حکومتیان در مورد حمله ی اخیر
حکومت خامنه ای و سران سپاه در مورد این حمله  طبق معمول داد و قال زیادی به راه انداخته و می گویند که «انتقام سخت» کذایی اش را گرفته اند و از نظر شان این پایان ماجراست و اگر اسرائیل پاسخی ندهد، آنها نیز دنبال حملات دیگری نخواهند بود و چنانچه اسرائیل پاسخ دهد آنگاه آنان نیز «پاسخی سخت تر»خواهند داد.
این میان، خامنه ای هم خیال برش داشته با این حمله در راس مبارزه با امپریالیسم آمریکا قرار گرفته از رفتن آمریکا از منطقه صحبت می کند. او گمان می کند با شعار دادن دروغین علیه آمریکا می تواند جنگ بقای خود را جنگ توده ها علیه امپریالیسم جا بزند و به این وسیله آنها را بفریبد.
خامنه و سران سپاه در عین حال مستقیم و غیرمستقیم آمریکا را تهدید می کنند که در صورت تکامل تقابل به مرحله ای بالاتر به وسیله ی نیروهای نیابتی شان در عراق و یمن به پایگاه های آمریکایی حمله خواهند کرد.  
دولت پزشکیان هیچ کاره است!
مضحک ترین بخش این حمله سنگ روی یخ شدن پزشکیان رئیس جمهورو دارودسته ی اصلاح طلبان حکومتی است. گویا او و دولت اش در هیچ یک از مراحل تصمیم گیری دخالتی نداشته اند و پس از حمله برای خالی نبودن عریضه به او اطلاع داده شده است. 
به راستی که او و دولت اش و اصلاح طلبان حکومتی هیچ کاره اند. فرمان در دست خامنه ای و سران سپاه است و پزشکیان و اصلاح طلبان ورشکسته ی حکومتی چاره ای ندارند جز آنکه همچنان «ذوب در ولایت» و بله قربان گوی باشند و شاهد این که پشیزی ارزش و اهمیت و جایگاهی ندارند.
شاخ شدن دولت اشغالگر اسرائیل برای پاسخ به جمهوری اسلامی - فرصتی که پنجاه سال است منتظر آنیم!
دولت صهیونیستی اسرائیل گفته است که حتما پاسخ جمهوری اسلامی را خواهد داد و این بار بسیار شدیدتر از پیش. آنها می گویند اسرائیل دنبال این فرصت بود و حملات اخیر خامنه ای و سران سپاه که بدون هیچ گونه جایز بودن از نظر حقوق بین المللی است به آنها این اجازه را می دهد که به ایران حمله کنند. آنها می گویند که خوشحال هستند که دیگر مجبور نیستند که با نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی بجنگند بلکه می توانند با حامی اصلی آنها و دشمن اصلی شان یعنی حکومت ولایت فقیه بجنگند.
 صحبت ها اکنون بر سر اهداف حمله و در درجه ی نخست پایگاه های نظامی و پالایشگاه ها و نیروگاه ها و محل های استقرار موشک ها و یا تاسیسات اتمی است.
اگر اسرائیل حملات شدیدتری بکند و خامنه ای و سران سپاه پاسخ شدیدتری دهند تقابل می تواند به مراحل تکامل یافته تری انتقال یابد و گسترده تر از پیش شود.
توده ها و جنگ
در پایان همان اعلامیه نوشتیم:
«طبقات مردمی ایران، کارگران و کشاورزان و زحمتکشان شهر و روستا و نیز طبقات میانی اکنون نیز در عذاب هستند و دنبال چاره جویی برای خلاصی از حکومت ولایت فقیه چه رسد به این که قرار باشد جنگی هم به این وضع اضافه شود. از این رو به هیچ وجه جنگ نمی خواهند و آن را تحمل نخواهند کرد. درگیر شدن خامنه ای و سران سپاه در هر جنگی که اندکی به درازا کشد جز این که سرنگونی این حکومت را پیش بیندازند نتیجه ی دیگری نخواهد داشت.»
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
12 مهر 1403
 
 

۱۴۰۳ مهر ۸, یکشنبه

درباره کشته شدن حسن نصرالله

 

عملیات دولت جنایتکار اسرائیل، 
کشته شدن حسن نصرالله رهبر گروه ارتجاعی حزب الله
و موضع حکومت خامنه ای در قبال درگیری ها
 
در  جمعه شب 5 مهرماه 1403(27 سپتامبر 2024) دولت صهیونیستی اسرائیل توانست با ریختن به گفته ی سران ارتش اسرائیل 85 بمب سنگر شکن به وزن 85 تن به مقر فرماندهی اصلی حزب الله در زیرزمین ساختمانی در منطقه ی ضاحیه در حومه ی جنوبی بیروت در لبنان حسن نصرالله رهبری را که 32 سال این گروه را رهبری می کرد به قتل رساند. در این حمله بخشی از فرماندهان گروه و از جمله علی کرکی نیز کشته و بیش از 90 نفر زخمی شدند.
عملیات انفجار پیجرها و بی سیم ها
پیش از این و طی هفته ی منجر به این بمباران حکومت اشغالگر اسرائیل توانسته بود پس از یک سلسله حملات که منجر به انفجار در هزاران دستگاه پیجر و بی سیم اعضای حزب الله گردیده بود ضربات سنگینی به اعضای حزب الله در لبنان بزند و ارتباطات درونی و برنامه ریزی های سازمان و  فعالیت های عملی آن را مختل کند. این انفجارها که در طی  دو روز جمعه و شنبه ی گذشته رخ داد منجر به کشته شدن ده‌ها نفر و زخمی شدن حدود سه هزار نفر از اعضای حزب الله شد.
کشتار توده ها در کنار کشتار اعضای حزب الله
البته این گونه کشتارها تنها به اعضای حزب الله محدود نگردید و دولت جنایتکار اسرائیل که هیچ گاه پشیزی برای جان مردم عادی قائل نبوده درعین حال به گونه ای فاجعه بار بسیاری از مردم عادی و از جمله کودکان را که در مکان هایی که دستگاه منفجر شد حضور داشتند کشت. امری که خشم بسیاری از مردمان را در لبنان و دیگر کشورها نسبت به  دولت مرتجع حاکم در اسرائیل برانگیخت اما کوچک ترین واکنش موثری از سوی امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی برنینگیخت. امری که تردیدی باقی نمی گذارد که امپریالیست های غربی را در طرح و اجرای تمامی برنامه های نابود کردن حزب الله شریک بدانیم.  
شرکت کمپانی های امپریالیستی در غرب در پروژه ی منفجر کردن پیجرها
انفجار در پیجرها و دستگاه های بی سیم از یک سو نشانگر یک سلسله توطئه های پنهانی مشترک اسرائیل با کمپانی های تایوانی، هلندی و مجاری( روشن نیست که کدام عامل اصلی بوده است) برای جاسازی مواد انفجاری درون دستگاه ها بود که هیچ کدام از ترس واکنش حزب الله و یا دیگر نیروهای وابسته به گردن نگرفتند و هر کدام به کمپانی و کشور دیگری حواله دادند، و از سوی دیگر نشانه ی پیشرفت های پیچیده ی الکترونیکی که امکان چنین اعمالی را به وجود آورده بود.
برنامه ی چند مرحله ای دولت جنایتکار اسرائیل در حمله به حزب الله لبنان
در هر صورت شکل دادن این حملات هم بخشی از یک برنامه ی چند مرحله ای بود که قرار بود رهبران حزب الله را در شرایطی قرار دهد که هم امکان ترور آنها به وسیله ی دولت اسرائیل فراهم شود و هم در کنار آن حکومت جنایتکار اسرائیل ضعف های امنیتی ای را که حمله 5 اکتبر آن را نشان داد و همچون مهر بر پیشانی دستگاه  امنیتی اش موساد خورد بپوشاند و توان خود را در شکل دادن به شیوه ها و تکنیک های مدرن جنگ به رخ کشد.
اما برنامه چند مرحله ای جانیان دولت اسرائیل برای زمین گیر و نابود کردن حزب الله و یا به تاخیر انداختن بازسازی آن برای سال ها، صرفا این انفجارها نبود، بلکه این دولت با حملات هوایی به مقرهای حزب الله در جا به جای بیروت بخشی از رهبران کلیدی حزب الله از جمله دو فرمانده ارشد، یعنی ابراهیم عقیل و احمد وهبی از واحد نخبه «الرضوان» و ابراهیم محمد قبیسی، فرمانده سامانه موشکی حزب‌الله و فرمانده نیروی پهپادی حزب الله محمد سرور و بسیاری از اعضای دیگر این گروه را به قتل رساند.
حلقه ی نهایی این سلسه عملیات ها به احتمال ترور حسن نصرالله بود که اینک جامه ی عمل پوشانده شده است. حمله ای که ویژگی آن(ریختن این تعداد بمب) نشان می دهد که دولت اسرائیل از حضور وی در آن محل اطمینان کامل داشته است. امری که بدون نفوذ شبکه های امنیتی اسرائیل در حزب الله و دیگر جریان های «محور مقاومت و حکومت ولایت فقیه( به ویژه حکومت ولایت فقیه) امکان ناپذیر بود. کمابیش همانند آنچه که بر سر دستگاه های امنیتی ولایت فقیه آمده است.
جز این ها مقامات ولایت فقیه خبر کشته شدن عباس نیلفروشان معاون عملیاتی سپاه پاسداران را نیز داده اند. گفته می شود که وی در هنگام حمله اسرائیل در جلسه ی فرماندهان حزب‌الله در بیروت بوده است. امری که به همراه حضور دیگر فرمانده هان کشته شده سپاه قدس در سوریه از یک سو نشانگر دخالت حکومت ولایت فقیه در برنامه ها و طرح های حزب الله و دیگر گروه های نیابتی در منطقه است و از سوی دیگر اطلاع سازمان های اطلاعاتی ایران از جای حسن نصرالله! 
به طور کلی طی این یکی دو هفته دولت جنایتکار اسرائیل حملاتی پی درپی به جنوب لبنان داشته که در نتیجه این حملات تا کنون حدود 700 نفر کشته شده و در حدود 1700 نفر زخمی شده اند.
هدف اصلی عملیات بنا به گفته ی مقامان اسرائیلی بازگشت امن بیش از ۶۰ هزار اسرائیلی است که در مناطق مرزی زندگی می کردند و به دلیل بمباران‌های حزب‌الله خانه‌های خود را ترک کرده‌اند.
 در مقابل طی این مدت ده‌ها راکت و موشک به وسیله ی حزب الله به قصد زدن مواضع و پایگاه های نظامی و شهرک هایی که صهیونیست ها در آن ها اقامت داشتند شلیک شده است که تعدادی از آنها به هدف اصابت کرده است.
دولت اسرائیل منادی«صلح» و رفع تهدید از مردم دنیا و برقراری«امنیت و آرامش» در جهان!؟
ارتش اسرائیل می گوید که«حسن نصرالله دیگر نمی‌تواند دنیا را تهدید کند». این عبارات و عباراتی مانند آن که دنیا پس از کشتن وی به وسیله ارتش اسرائیل روی «آرامش» خواهد دید ظاهرا به این معنا است که دولت مرتجع اسرائیل که جریان های مرتجعی مانند حزب الله و حماس حتی انگشت کوچک آن و جنایاتی که انجام داده نیز به شمار نمی آیند، برای شادمانی مردم دنیا حسن نصرالله را به قتل رسانده و نه برای جلوگیری از تهدید شدن دولت اسرائیل.
اما اگر نه دنیا بلکه تنها بخشی از خاورمیانه بخواهد امنیت پیدا کند و توده های آن روی آرامش ببیند این تنها با از بین رفتن کشور اسرائیل و برپایی کشور فلسطین و زندگی یهودیان و فلسطینیان کنار یکدیگر در این کشور ممکن خواهد بود.     
اشاره ای به عملیات هفت اکتبر حماس  
اکنون که به رویدادهای یک ساله ی گذشته می نگریم بهتر می بینیم که عملیات 5 اکتبر 2023 گرچه برخی از ضعف های سازمان های امنیتی اسرائیل را آشکار کرد و از این نظر ضربات سنگینی به های و هوی دولت اسرائیل در این زمینه ها زد، اما چقدر اشتباه بوده است. این عملیات در زمانی اجرا شد که دولت های عرب در فرایند برقراری روابط دیپلماتیک بیشتری با دولت اسرائیل بودند و گویا( آن گونه که حکام ولایت فقیه گفتند) این عملیات برای آن انجام شد که از این روند جلوگیری کرده و فضای منطقه را به نفع مقابله با اسرائیل برانگیزد. اما در پی این عملیات غزه با خاک یکسان شد. با ترور رهبران اش به وسیله اسرائیل سازمان حماس تا حدود زیادی فلج گردید و اکنون به دنبال آن حزب الله نیز توان اش را حداقل برای مدتی از دست داد.
سازمان حماس در مورد همکاری سپاه قدس در این عملیات اطلاعات روشنی نداد. این اطلاعات گاه از اقدام حماس به تنهایی و گاه از اقدام مشترک با سپاه قدس و یا نقش سپاه قدس در برنامه ریزی حکایت می کرد. به هر حال در صورتی که سپاه قدس و خامنه ای در برنامه ریزی و طراحی و اجرای این عملیات نقشی داشتند اکنون باید پاسخگوی توده های فلسطینی و لبنانی و نیز پایه های اجتماعی خود در ایران باشند. به ویژه توده های فلسطینی که پس از حمله ی اسرائیل به غزه صدمات سنگینی خوردند. 42 هزار قربانی دادند و خانه هاشان ویران گردید و خودشان نیز بی خانمان و آواره شدند. حکام ولایت فقیه البته خود را کنار کشیده و خواهند کشید!  
به احتمال قوی و چنانچه حوادث دیگری پیش نیاید پس از پایان این دور درگیری ها آن کشورهای عرب منطقه که فرایند پیشرفت روابط با اسرائیل را دنبال می کردند اگر از ضربات وارد شده بر حماس و حزب الله آشکار شادی خود را بروز ندهند اما آن فرایند پیشین روابط را دنبال خواهند کرد گرچه با اندکی تاخیر و«علی می ماند و حوض اش»!
بازسازی حزب الله و ناتوانی حکومت خامنه ای در گرفتن«انتقام سخت» و کمک به این سازمان
روشن است که پس از این حملات و نابودی رهبران و فرماندهان و بخشی از کادرها و اعضا حزب الله لبنان که نیروی نیابتی اصلی و عمده ی حکومت ولایت فقیه در منطقه است مشکل که این سازمان بتواند خود را به سرعت بازسازی کند.
مشکلاتی که در امربازسازی نهفته است از یک سو به توان خاص حزب الله برای بازسازی خویش که به هر حال زمان بر است بر می گردد و از سوی دیگر به مسائلی مانند تضادهای درونی ایدئولوژیک( همچون تضاد های ایدئولوژیک در حکومت ولایت فقیه و دیگر نیروهای نیابتی و ناامید شدن شان از ولایت خامنه ای و شک در باورهای خود) و سیاسی و نظامی( اینکه حزب الله باید حمله کند و انتقام بگیرد و یا محتاط باشد و موقتا عقب نشینی کند و...)حزب الله و این که بخشی از آنها اساسا اعتمادشان را به حکومت ولایت فقیه به دلیل کنار کشیدن از دخالت در جنگ غزه به نفع حماس و همچنین پشتیبانی نکردن عملی از حزب الله در درگیری های اخیر، از دست داده اند و بیشتر حس می کنند که گوشت دم توپ حکومت ولایت فقیه شده اند.
بدگمانی های رشد یابنده در میان گروه حزب الله و شک به خامنه ای و حکومت ایران
این بی اعتمادی حتی تا آنجا پیش رفته که نظراتی در میان آنها وجود دارد مبنی بر اینکه حکومت ولایت فقیه مقصر اصلی لو رفتن محل و قرار حسن نصرالله بوده است، همان گونه که مقصر لو رفتن محل اقامت اسماعیل هنیه بود. نظراتی که با توجه به سخنان خامنه ای در هفتم مهرماه  دایر بر اینکه «سرنوشت این منطقه را  نیروهای مقاومت و در راس آن حزب الله رقم خواهد زد» که معنای آن عدم دخالت در درگیری هاست، بیشتر تقویت شده و این گمانه را ایجاد کرده که ممکن است خامنه ای و جناح های اصول گرا و اصلاح طلب حاکم سازشی بزرگ کرده و این «نیروهای مقاومت» را به امپریالیست های آمریکایی و غرب و همچنین اسرائیل فروخته باشند!
از سوی دیگر این امر به توان حکومت ولایت فقیه بر می گردد. حکومت خامنه ای اکنون خود در گرداب مشکلات اقتصادی و سیاسی و بحران و غلیان مبارزه ی توده ها غرق است و نه می تواند «انتقام سخت» به خاطر کشتن حسن نصرالله بگیرد و نه به حزب الله کمکی اساسی کند.
 در مجموع، با توجه به عقب نشینی های خامنه ای و رئیس جمهورش پزشکیان و دارودسته ی اصلاح طلبان حکومتی در مقابل کشورهای امپریالیستی غرب و استغاثه به درگاه آنان، امکان چنین «انتقامی» و کمک هایی از جانب حکومت خامنه ای و دولت پزشکیان ضعیف است و در صورت انجام می تواند بر معاملات حکومت ولایت فقیه با امپریالیست ها که امیدشان برای نجات از وضعیت کنونی تا حدود زیادی به آن وابسته شده، تاثیر منفی و مخرب گذارد. اگر چنین شود« روز از نو و روزی از نو»!
اسرائیل و حزب الله هر دو نفرت انگیز و ارتجاعی اند اما اسرائیل ارتجاع قدرتمندتری است
از نقطه نظر طبقه ی کارگر و نیروهای انقلابی در این که دو طرف این درگیری تا مغز استخوان ارتجاعی اند، هیچ شکی وجود ندارد.
یک سوی آن حکومت صهیونیستی و اشغالگر اسرائیل است که به کمک امپریالیست ها زمین های خلق فلسطین را از دست شان در آورده و توده های زیادی را آواره کرده است و هر روز جنایت جدیدی را علیه این خلق ستمدیده انجام می دهد. حکومتی که در یک سال گذشته غزه را به خاک و خون کشیده است و 42 هزار نفر را از زن و مرد و کودک کشته است و...؛  
و سوی دیگر آن حزب الله است که یک سازمان ارتجاعی وابسته به حکومت ولایت فقیه که خودشان از حزب الله هاشان ارتجاعی ترند، می باشد. نقش کثیف این جریان در همراهی با حکومت ولایت فقیه در قتل عام توده های زحمتکش شهری و روستایی در سوریه و نیز کشتار توده های زحمتکش ایران بر کمتر کسی پوشیده است. سازمانی که در لبنان به کمک پول هایی که حکومت ولایت فقیه در اختیارش قرار داده و انواع دزدی ها و فسادها توانسته برج و بارویی به هم زند و در پارلمان و دولت این کشور نافد و نماینده داشته باشد و زندگی طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده ی لبنان را آماج اهداف جاه طلبانه خودش و حکومت ولایت فقیه در ایران کند؛ سازمانی که اگر با اسرائیل درگیر نمی شد، امپریالیست ها و اسرائیل به وجودش برای مقابله با پا گیری و رشد کمونیست ها و دموکرات های انقلابی در لبنان و فلسطین و سوریه و دیگر کشورهای عرب ارزش زیادی قائل بودند و قطعا حلوا حلواش می کردند!
با این حال در کل حکومت اسرائیل که غاصب و اشغالگر سرزمین فلسطینی ها و عامل کشتار هفتاد ساله ی خلق فلسطین و نماینده و ژاندارم امپریالیست ها در منطقه برای سرکوب جنبش های انقلابی است و به وسیله ی آنها از هر نظر پشتیبانی می شود ارتجاعی قوی تر است. حملات یک ساله ی اخیر حکومت اسرائیل به غزه و کشتار توده های بی دفاع و همچنین حملات چند هفته ی گذشته به حزب الله نشان داد که این سازمان ها(حتی با قرار دادن حکومت ولایت فقیه در کنارشان) در مقابل قدرت نظامی اسرائیل که در بیشتر زمینه ها بسیار قوی است و از پشتیبانی امپریالیست های غرب برخوردار است نیرویی و عددی نیستند.
 با توجه به آنچه گفته شد، هر نوع نزاعی و مقابله و جنگی بین این دو ماهیتی اساسا ارتجاعی دارد و از جهت استراتژیک این که در این تقابل کدام پیروز شود ذره ای برای طبقه ی کارگر و توده های استثمار شده و ستمدیده ی لبنان، فلسطین و عرب و ایران اهمیت ندارد. از نقطه نظر طبقه ی کارگر هر دو ارتجاعی اند و باید نابود شوند.
با این حال پیروزی و یا شکست های هر کدام از این دو ارتجاع در این تقابل می تواند بر شرایط مبارزه ی طبقاتی داخلی ایران و دیگر کشورهای منطقه موثر باشد و از نظر تاکتیکی به وسیله ی نیروهای انقلابی مورد استفاده قرار گیرد. چنان که شکست های وارد شده بر حزب الله شکست حکومت ولایت فقیه به شمار آمده و توانسته در خالی کردن زیر پای حکومت ایران و قراردادن توده ها در حالت تهاجم ایدئولوژیک - فرهنگی به حکومت و شدت بخشیدن به مبارزه ی عملی موثرباشد.  
نفرت طبقه ی کارگر و توده های مردم ایران از حزب الله و حکومت ولایت فقیه
آنچه در مورد حزب الله گفتیم همراه با میلیاردها دلار از ثروت خلق ایران که به وسیله ی حکومت ولایت فقیه برای سازماندهی در اختیار این سازمان قرار گرفته است همواره خشم و نفرت کارگران و کشاورزان و طبقات میانی را در ایران  علیه ولایت برانگیخته است.
جنبه ی دیگر قضیه این است: سازمانی درهم شکسته شده است که نیروی اصلی نیابتی ولایت فقیه در لبنان و منطقه بوده است و در هم شکسته شدن این سازمان به نوعی نشانگر ناتوانی و شکست حکومت ولایت فقیه است که توده ها از آن عمیقا نفرت دارند. از این رو رواست که بسیاری از توده های زحمتکش شهری و روستایی و نیز طبقات میانی از کشته شدن حسن نصرالله و پیش از آن اعضای حزب الله در جریان انفجار پیجرها احساس شادی کنند و به جشن و سرور بپردازند و در مقابل اعلام پنج روزعزای عمومی این را فریاد زنند که«چرا برای مرگ 52 کارگر معدن طبس حتی یک روز عزای عمومی اعلام نشد!»
احساس شادی از مرگ دشمنی نباید منجر به اعتماد به دشمنی دیگر شود!
اما این احساس شادی از مرگ یک دشمن و تخریب یک سازمان ارتجاعی هرگز نباید موجب این شود که نسبت به دولت مرتجع و کثیف اسرائیل که او نیز دشمن طبقه ی کارگر و خلق های منطقه و ایران است، خوشبینی ای را ایجاد کند.
دولت اسرائیل متحد خلق ایران نیست و برای شادی مردم ایران پیجرها را منفجر نکرده، چشم ها اعضای حزب الله را کور نکرده و دست و پاها را قطع نکرده و حسن نصرالله را به قتل نرسانده، بلکه برای منافع خودش این عمل را انجام داده است. دست«خونخواهی و انتقام» مردم ایران از «آستین» دولت جنایتکار اسرائیل بیرون نیامده است!
 در ارتباط با مسائل مردم ایران حکومت اسرائیل هوادار به قدرت رسیدن سلطنت طلبان مرتجع و مزدور امپریالیست های غرب است و برای همین است که سلطنت طلبان و عمله و اکره شان در «شبه چپ» ایران یعنی دارودسته های مزدورحکمتی - ترتسکیستی کمونیسم کارگری از اسرائیل پشتیبانی می کنند.
نیازی به این نیست که اسرائیل خامنه ای را بکشد
طبقه ی کارگر و خلق ایران خود حکومت ولایت فقیه را سرنگون می کنند و خامنه ای را به محاکمه خواهند کشاند!
وجه بدتر و دردناک تر قضیه این است که کسانی که خودشان را از مردم می دانند(و آنان را اگر از مردم باشند به راستی باید عقب مانده ترین خطاب کرد) از دولت اسرائیل می خواهند بیاید و خامنه ای را هم برای خاطر آنها بکشد. این ها فریاد می زنند «خامنه کجا پنهان شده ای! بدان که هر جا پنهان شده باشی اسرائیل تو را پیدا خواهد کرد و خواهد کشت.»
گرچه تقابل بین دو حکومت ارتجاعی ولایت فقیه و اسرائیل می تواند کار را به آنجا رساند که خامنه ای و عمال حکومتی اش نیز در امان نباشند و وی از ترس ترورش در جایی پنهان شده باشد، اما این گونه «خواهش» ها از یک دولت مرتجع و دشمن طبقه ی کارگر و زحمتکشان در منطقه و ایران که بیاید و خامنه ای را هم برای منافع آنها بکشد، تنها نشانگر اوج بی باور بودن به خود و نیرو و توانایی خود و نشانگر پذیرش ناتوانی و انفعال و شکست است.
خلق سرفراز ایران از این گونه اظهار عجزها و ناتوانی های مردمان عقب مانده به دور است. خلق ایران از این گونه عمال شیاد و فریبکار سلطنت طلبان که می خواهند به خلق تلقین کنند نیازی به نیروی اش در براندازی حکومت ولایت فقیه نیست و آمریکا و اسرائیل برای مردم ایران این کار را خواهند کرد به دور است. کارگران و کشاورزان و تمامی توده های ایران خود خامنه ای و حکومت اش را سرنگون می کنند و به پای میز محاکمه ی دادگاه خلق خواهند کشاند.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
8 مهر 1403