۱۴۰۳ خرداد ۱, سه‌شنبه

این پنج روز- تیری در خشاب جانیان برای شلیک به توده ها نگذاریم!

 
درباره ی مراسم عزداری خامنه ای برای نوچه اش رئیسی و این پنج روز
 
تیری در خشاب جانیان برای شلیک به توده ها نگذاریم!
 
مراسم عزای خامنه ای جانی را برای رئیسی جلاد را به طور کامل بایکوت کنیم!
 این شکلی از مبارزه ی عقلانی با حکومت است.
این توده ها را در مقابل حکومت متحد می کند.
 
همچون رهبران شجاع شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان که نخستین اطلاعیه را در افشای جنایت ها و سیاست های کثیف دولت رئیسی در امور گوناگون و از جمله فرهنگی دادند، تمامی تشکل های صنفی و سیاسی و حقوقی وابسته به طبقات و گروه های اجتماعی مردمی و بخش های گوناگون جامعه در مورد مرگ جلاد اعلامیه دهند و کشتارها و همچنین سیاست های کثیف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن را برای توده ها افشا کنند.

شکی نیست که موضع بخش پیشرو جامعه و به ویژه جوانان دختر و پسر در مورد مرگ جلاد بایکوت مطلق است. با این همه در لایه های میانی و به نسبت عقب مانده ی توده ها افرادی هستند که ممکن است زیر تاثیر سنت و آداب گذشته در مورد احساسات نسبت به فرد مرده قرار گیرند و بخواهند در مراسم شرکت کنند. این بخش را باید از چنین شرکتی منصرف کنیم.
برای جلوگیری از چنین روندی بهتر است که تشکل های کارگری و متعلق به دیگر طبقات و گروه های اجتماعی تمامی اعضای طبقه و گروه اجتماعی خود را از هر گونه شرکت در مراسم عزاداری خامنه ای برای رئیسی جلاد برحذر دارند. 
هیچ عذر و بهانه ای برای شرکت در عزاداری جلاد وجود ندارد.
هر کس که در این عزاداری و به هر بهانه ای و حتی کنجکاوی صرف شرکت کند جز این که گلوله ای در خشاب تفنگ این جانیان بگذارد که به جوانان و زنان خلق شلیک کنند کاری دیگری نکرده است.
باید همچون تحریم انتخابات مجلس عمل شود.  آنها که مجبور بودند شرکت کنند و شرکت کردند و رای باطله دادند اکنون می توانند به تمامی بایکوت کننده گان عزاداری بپیوندند.
 
سخنان حاجی زاده مانیفست جنایتکاران در مورد شرکت مردم در هر برنامه و انتخابات و مراسم حکومتی است:
«حضور مردم در پای صندوق رای امنیت زا و پر کردن خشاب نیروهای مسلح و پر کردن مشت نیروهای مسلح است.»
***
از اعلامیه های درج نشده گروه راه سرخ
سخنان شسته و رفته جانیان حکومت
یکی از سران جانی سپاه امیر علی حاجی زاده فرمانده ی هوا فضای سپاه و فرمانده ی اصلی شلیک به هواپیمای اوکراینی که زیر نظر دفتر رهبری و شخص خامنه ای بود، هنگام رای دادن چنین گفت:
«حضور مردم در پای صندوق رای امنیت زا و پر کردن خشاب نبروهای مسلح و پر کردن مشت نیروهای مسلح است. مردم غفلت نکنند.
آمدن مردم زنده بودن کشور را نشان می دهد و حتما تولید امنیت و قدرت می کند.»( حاجی زاده فرمانده ی هوا- فضای سپاه پاسداران- جمعه 11 اسفند 1402- روزنامه ها) 
این سخنان به صورت بسیار فشرده معنای واقعی شرکت هر فرد را در رای گیری انتخابات مجلس از جانب حاکمان جنایتکار بیان می کند:
اگر شما بیایید و در رای گیری شرکت کنید و به ما رای دهید این به معنای آن است که شما به ما مجوز و وکالت می دهید که جوانان شما را دختران و زنان شما و بچه های شما را در خیابان بکشیم، به چشمانشان شلیک کنیم، به زندان بیندازیم، شکنجه و مورد تجاوز قرار دهیم و نیز دختران و پسران نونهال شما را در مدارس مورد حمله شیمیایی قرار دهیم!
حاجی زاده به عالی ترین شکل معنای شرکت در انتخابات را بیان کرد.
اما توده های مردم با شرکت نکردن در انتخابات و یا دادن رای های سفید پاسخی در خور به عربده کشی این نوچه جنایتکار خامنه ای دادند.
***
آن را با تحریم مطلق عزاداری برای رئیسی در هر کوی و برزن و در هر شهر و روستا دوباره
تکرار کنیم!  
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
دوم خرداد 1403


۱۴۰۳ اردیبهشت ۳۱, دوشنبه

کشته شدن جلاد

 
مرگ جلاد و همراهان
رئیس جمهور منتسب خامنه ای ابراهیم رئیسی جلاد و امیرعبداللهیان وزیر امورخارجه ی مال خورش به همراه 7 نفر دیگر در سانحه ای که روز یکشنبه سی ام اردیبهشت برای هلی کوپتر آنها در آذربایجان شرقی پیش آمد کشته شدند.
گمانه ها
این که این مرگ پیش آمدی بود که به دلیل اشکال فنی هلی کوپتر و یا شرایط بد جوی و آب و هوایی روی داد و یا دست هایی داخلی یا خارجی در کار بود تا رئیسی را بکشد و از نبود وی در جابجایی ها در قدرت داخلی بهره برد و یا تودهنی ای به خامنه ای و سپاه پاسدارانش زند تا از تک و تای خارجی آنها بکاهد هنوز روشن نیست. خواه دست های داخلی( خود خامنه ای و یا باندهای مخالف باند رئیسی و علم الهدی و خانواده و فامیل آنها) و خواه خارجی( مثلا دولت اسرائیل) در کار باشد حکومت آن را بروز نخواهد داد و یا مانع بروز آن خواهد شد. این امری است که در آینده و در خلال رویدادها و پس و پیش ها و جابجایی ها در داخل قدرت و یا در روابط و برنامه های خارجی خامنه ای مشخص خواهد شد.
توده ها و رئیسی جلاد
برای توده های مردم ایران رئیسی نه تنها پشیزی ارزش نداشت بلکه از وی عمیقا نفرت داشتند؛ بسیاری که پس از انتساب اش به ریاست جمهوری وی را شناختند به دلیل گزین شدن اش به وسیله ی خامنه ای به عنوان رئیس «جمهور» ولایت فقیه اش و به دلیل خصوصیت بنده وارش و همچنین به دلیل بی سوادی و بی تجربه گی اش در امور اجرایی و پیاده کردن بسیاری از«جراحی های اقتصادی» که نسبت به دولت های پیشین آسیب های سخت تری به توده ها زد از وی متنفر شده بودند، و بسیاری دیگر که از پیش وی را می شناختند و از جمله خانواده های جانباخته گان انقلاب از 57 به این سو، به دلیل نقش جنایتکارانه اش در مقام دادستان و عضو هیئت مرگ و رئیس دستگاه قضایی و رئیس جمهوری در کشتن مبارزان انقلابی از همان انقلاب تا خیزش زن، زندگی، آزادی( ژینا).
این است که اکثریت مردم در ایران به ویژه در  کردستان و شهرهایی مانند سقز در حالی که از این تاسف می خورند که وی نماند تا در دادگاه خلق و در پیشگاه توده ها محاکمه شود و حکمی انقلابی در مورد وی جاری شود در عین حال بسیار شادمان هستند و به جشن و سرور می پردازند که مرگ وی را می بینند.
خامنه ای و مشکل جانشین برای رئیسی
مرگ رئیسی و عبداللهیان از نقطه نظر آنچه موجود بود تاثیری در سیاست اداره ی امور کشور و یا روابط خارجی جمهوری اسلامی ندارد. محمد مخبر معاون رئیسی، پاسدار دزد و نوچه ی خامنه ای تا انتخاب رئیس جمهور مسئولیت دولت را به عهده خواهد گرفت و خامنه ای طی این مدت فرصت خواهد داشت تا فرد دیگری را به جای رئیسی به ریاست جمهوری ولایت فقیه اش بگمارد. علی باقری معاون اول عبداللهیان نیز مسئول وزارت خارجه خواهد بود و این نیز تاثیری در روابط خارجی ایران که به وسیله ی خود خامنه ای و سران سپاه تدوین می شود نخواهد داشت. 
به طور کلی مجلس( شورا و خبرگان) و دولت و دستگاه  قضایی و شورای نگهبان چیزی جز نمای بیرونی یا ویترین خامنه ای و دفترش نیستند. آنها تنها آن کاری را انجام می دهند که خامنه ای و باندهای درون دفتر و سران اصلی سپاه می گویند. برخی از افراد این دستگاه ها نماینده و یا جزو روسای باندهای درون دفتر هستند و تنها به این دلیل است که می توانند در نمای بیرونی و یا ویترین این دفتر قدرت داشته باشند.
ابراهیم رئیسی نماینده ی یکی از این باندها و در مورد شخص خودش مهره ای در میان مهره های خامنه ای بود که حتی بُرایی قالیباف را در میان اصول گرایان که بخش هایی از سپاه را پشت خودش می بیند نداشت. از سوی دیگر کشورداری اش هم جز خشم و کینه و نفرت چیزی میان مردم برنیانگیخته بود. برای خامنه ای و دفترش مشکلی اساسی نیست که فرد دیگری را به جای وی انتخاب کنند و برای مردم نیز چنان که گفتیم بود و نبودش به عنوان یک رئیس دولت یکسان است.  
پنجاه روز تا انتخاب رئیس جمهوری و فضای عمومی ای که می تواند سیاسی تر شود
اما آنچه که در حال حاضر بخش مهم قضیه است همین دو ماه و اندی فرصت برای انتخاب رئیس جمهور خامنه ای است(این که خامنه ای چه شخصی را رئیس جمهور خواهد کرد و پس از آن وضع چگونه پیش خواهد رفت بماند). تا انتخاب فردی به جای رئیسی یک خلاء و بحران نسبی در حکومت و قدرت برای اجرای امور پیش خواهد آمد و فضای سیاسی جامعه را داغ تر و جوشش و غلیان سیاسی توده ها را شدت خواهد بخشید.
وضع مزبور در درجه ی نخست و بیش از هر چیز می تواند دو دسته تضاد را دامن زند:
تضاد مردم با حکومت
یکم تضاد میان مردم و حکومت را دامن زند. امری که خود را در ادامه ی ایستادگی شجاعانه و بی پروای دختران و زنان در مقابل«طرح نور» و تداوم مبارزات فرهنگی - سیاسی آنها با حکومت و مبارزات اقتصادی و سیاسی موجود طبقه ی کارگر و فرهنگیان و بازنشسته گان و پرستاران و هنرمندان و وکلا و دیگر لایه های جامعه و خلق های دربند و زیرستم بلوچ و کرد و... ایران نشان خواهد داد. این مبارزات می تواند از خلاء مسئول این جایگاه و ضعف ها و نوسانات موقتی که در حکومت و در فرایند جانشین کردن فردی به جای وی پیش می آید استفاده کند و پیشتر رود و تکامل یافته تر شود.
تضادهای درون حکومت
دوم تضادهای داخلی دارودسته های حاکم به ویژه آنان که در دفتر رهبری و گرد وی اند را پیش خواهد برد و به احتمال شدیدتر خواهد کرد. امری که می تواند مشکلاتی برای خامنه ای برای راست و ریست کردن امور ایجاد کند و رشته ی کارها در این خصوص را که تا حدود زیادی و به ویژه پس از انتخابات مجلس و بروز جدال های تازه میان باندهای اصول گرایان از دست اش در رفته بود بازهم بیشتر به در کند.
شکی نیست که رئیسی و علم الهدی امام جمعه ی مشهد  روسای باند رئیسی- الهدی و هر دو هر چند گرگ صفت و مال خور، از نظر نقش سیاسی بی خاصیت بوده اند اما در پس و پشت این باند و فامیل گسترده و نیز هم پیوندهاشان، افرادی افعی صفت هم هستند که این باند را برای گرفتن قدرت بیشتر درون دفتر خامنه ای در مقابل باندهای دیگر از جمله باند قالیباف و حتی احتمالا مقابل مجتبی خامنه ای هدایت می کنند. مردن رئیسی می تواند از یک سو افراد تازه ای را در این باند رو آورد تا بتوانند خودی نشان دهند و جایگاهی را که به دست آورده اند مستحکم کنند و از سوی دیگر باندهای دیگری همچون قالیباف رئیس مجلس خامنه ای و یا محسنی اژه ای رئیس دستگاه قضایی و یا باندهای تازه پا گرفته در مجلس شورا را که هفتم خرداد به طور رسمی آغاز به کار خواهد کرد برانگیزد که از موقعیت ضربه ای که به این باند وارد شده است استفاده کنند و قدرت بیشتری به دست آورند.
مساله ی جانشین خامنه ای 
در مورد جانشین برای خامنه ای مشکل که بتوان گفت مرگ رئیسی می تواند تاثیر عجیب غریبی بگذارد. با توجه به صحبت های خامنه ای و برخی از دارودسته ی خبرگانی ها، بیشتر می توان فکر کرد که جانشین خامنه ای مجتبی خامنه ای است. تنها چیزی که هنوز روشن نیست که این است که مجتبی می خواهد قدرت بیرون پرده باشد و یا قدرتی در پس پرده. در صورتی که بیرون پرده باشد مجتبی و نقش اش هر دو یکی است. اما در صورتی که قرار باشد پس پرده باشد آنگاه فردی مطیع  و مترسکی را خواهند خواست که بیرون پرده نقش ولی فقیه ظاهری را  بازی کند و پیدا کردن این گونه افراد در دم و دستگاه بنده و مطیع پرور خامنه ای کار دشواری نیست.    
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
سی و یکم اردیبهشت 1403

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۹, شنبه

ابراهیم كایپاكکایا - آموزش صدر مائو در مورد قدرت سیاسی سرخ را به درستی درك كنیم

 

 
این نوشته در چارچوب مقاله ی 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر 
در وبلاگ قرار داده شده است.

بخشی از مقاله ی ابراهیم كایپاكکایا بنیانگذار حزب کمونیست ترکیه(مارکسیست- لنینیست)
با نام
آموزش صدر مائو در مورد قدرت سیاسی سرخ را به درستی درك كنیم
 
نقل از حقیقت دوره دوم، شماره 26، بهمن 1375

رفیق
اعتراضات، انتقادات و توضیحات من در مورد جوابی كه به سئوالات كمیته جوانان داده ای از این قرار است:
در وهله اول، به شروطی كه صدر مائوتسه دون در چین برای بقاء و گسترش قدرت سیاسی سرخ شمرده (یعنی چند منطقه کوچکی كه از طرف رژیم سفید محاصره شده و زیر حاكمیت قدرت سیاسی سرخ قرار دارد) نگاه كنیم. در قطعنامه ای كه در تاریخ پنج اكتبر 1928، مائوتسه دون برای دومین كنگره حزبی منطقه مرزی حونان ـ جیان سی تدوین و تهیه كرده بود و اصلی ترین قسمت قطعنامه "مسائل سیاسی و وظایف سازمان حزبی منطقه مرزی" محسوب می شد، صدر مائو برای بقاء و رشد قدرت سیاسی سرخ شروط زیر را مطرح می كند:
یکم، این قدرت سرخ نمی تواند در هیچ یک ازكشورهای امپریالیستی و یا در هیچ یک از مستعمراتی كه زیر سلطه مستقیم قدرت امپریالیستی قرار دارد، به وجود آید. بلكه تنها می تواند در كشوری چون چین نیمه مستعمره ظاهر شود كه از نظر اقتصادی عقب مانده و زیر سلطه غیر مستقیم قدرت امپریالیستی قرار دارد. زیرا این پدیده غیر عادی (وجود و رشد رژیم های سرخ) تنها در ارتباط با یک پدیده غیرعادی دیگر یعنی جنگ درون حكومت سفید ظاهر می شود. پدیده جنگ درون حكومت سفید(تاكید از من است - ابراهیم)هم در هیچ یک از كشورهای امپریالیستی جهان و حتی در هیچ یک از مستعمراتی كه زیر سلطه مستقیم قدرت امپریالیستی هستند قابل مشاهده نیست؛ بلكه تنها در كشورهائی چون چین نیمه مستعمره، قابل رویت است.
دوم، مناطقی كه حكومت سرخ چین ابتدا در آنجا پدید آمده و برای مدت طولانی قادر به دوام است، مناطقی است كه در آنجا توده های كارگران و دهقانان و سربازان پیش از این در سطح وسیعی از طریق شورش های توده ای (انقلاب دمكراتیک 1926 و 1927) به پا خاستند.
سوم، اینكه آیا قدرت سیاسی توده ای می تواند در مناطق کوچک برای مدت طولانی دوام یابد یا خیر، مسئله ای است كه به تکامل وضع انقلاب سراسر كشور مربوط می شود .... اگر وضع انقلاب سراسر كشور از تکامل باز ایستد و حتی برای مدت نسبتا طولانی دچار ركود شود آنگاه طبیعی است كه این مناطق قادر نخواهند بود برای مدت طولانی دوام بیاورند. در حال حاضر وضع انقلاب چین به موازات تفرقه و جنگ های مداوم ... همچنان رشد و تکامل می یابد ....
چهارم، وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا نیرومند شرط لازم برای بقاء قدرت سیاسی سرخ است.
پنجم، علاوه بر شروط بالا، شرط مهم دیگری نیز برای دوام طولانی و توسعه ی قدرت سیاسی سرخ لازم می آید: اینكه سازمان حزب كمونیست قوی و سیاست اش صحیح باشد. به طور خلاصه، دلایلی كه مائوتسه دون برای بقاء و رشد حكومت سیاسی سرخ در چین نام می برد به این قرار است:
1 ـ وجود جنگ درون رژیم سفید (به دلیل نیمه مستعمره بودن)
 2ـ وجود یک پایه توده ای قوی
3 ـ رشد و تکامل اوضاع انقلابی در سراسر كشور
4 ـ وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا نیرومند
5 ـ وجود حزب كمونیست قوی با سیاستی صحیح
صدر مائو در اثر خود به نام "مبارزه در كوهستان جین گان" كه در 25 نوامبر 1928 نوشته، این شروط را به قرار زیر خلاصه می كند: 
طبق تحلیل ما، یکی از دلایل وجود این پدیده، تفرقه و جنگ های مداومی است كه بین بورژوازی كمپرادور و طبقه مالكان ارضی بزرگ چین در جریان است. تا زمانی كه این تفرقه و جنگ ها ادامه دارند، امكان بقاء و رشد حكومت مستقل مسلح كارگران و دهقانان نیز موجود خواهد بود. علاوه بر این، بقاء و رشد این حكومت مستلزم وجود شروط زیرین است:
1 ـ توده های فعال مردم،
2 ـ سازمان حزبی محكم،
3 ـ ارتش سرخ نسبتا قوی،
4 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی،
5 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار.
مائوتسه دون یکی از شرط های مورد نیاز كه پیش از این گفته بود، یعنی شرط رشد و تکامل وضع انقلاب در سراسر كشور را در اینجا بیان نمی كند، اما بلافاصله بعد از شمردن شرط های بالا اضافه می نماید كه: 
حكومت مستقل در قبال طبقات حاكم كه احاطه اش كرده اند باید بر حسب اینكه رژیم طبقات حاكمه دوران ثبات موقت یا تفرقه را می گذراند استراتژی های متفاوتی ایجاد كند. دورانی كه رژیم طبقات حاكم از ثبات نسبی برخوردار است، (كه این در عین حال به معنی ركود وضع انقلابی هم هست) یک استراتژی می خواهد و دورانی كه طبقات حاكم دستخوش تفرقه و نفاق اند (این در عین حال به معنی رشد وضع انقلابی هم است) بیانگر یک استراتژی دیگر است. اما نتیجه ای كه از اینجا می توان گرفت این است: قدرت سیاسی سرخ (یعنی قدرت سرخی كه به واقع موجود است) همراه با وجود شرط های دیگر و با اجرای استراتژی صحیح می تواند حتی اگر وضع انقلاب در سراسر كشور در حالت ركود هم باشد، موجودیت یافته و به موجودیت اش ادامه دهد. به عبارت دیگر علیرغم اینكه ركود موقتی اوضاع انقلابی می تواند رشد و گسترش آن را كند نموده و یا موقتا مانع رشد آن شود و یا در بدترین حالت باعث عقب گردهائی نسبی در آن شود، اما هرگز نمی تواند موجودیت آن را از بین ببرد. واقعیت چین نشان می دهد كه رژیم های مستقل با اجرای استراتژی صحیح توانستند حتی در دوران ثبات رژیم های سفید به موجودیت خود ادامه دهند. اما زمانی كه استراتژی صحیحی به كار نگرفتند، دچار شكست و باخت شدند. حتی در دوران كنونی نمی توان گفت كه رژیم های سفید در كشورهای غیر مستعمره (و یا حتی مستعمره) دارای ثبات طولانی مدت هستند. اوضاع انقلابی هم در جهان و هم در تک تک كشورها (به غیر از استثناها) فوق العاده خوب است. یکی از ویژگی های عصر ما از هم پاشیدگی كلی امپریالیسم و پیشرفت پیروزمند سوسیالیسم در تمام جهان است.
ادامه بدهیم: صدرمائو، در دومین نوشته خود، برای بقاء و رشد قدرت سیاسی درون رژیم های سفید، دو شرط دیگر اضافه نموده است. زمین مساعد برای عملیات نظامی و منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار. با توجه به این دو نكته اگر دوباره خلاصه نمائیم به شرح زیر می شود:
1 ـ وجود جنگ و نفاق درون رژیم سفید
2 ـ وجود یک پایه توده ای قوی
3 ـ وجود یک سازمان قوی
4 ـ وجود ارتش سرخ و نسبتا قوی
5 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی
6 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار
بعدها نظر مائوتسه دون در مورد اینكه حكومت مستقل در مستعمراتی كه زیر سلطه ی مستقیم امپریالیسم قرار دارند نمی تواند به وجود آید، تغییر كرد. (یعنی شرط جنگ و نفاق در حكومت سفید برای به وجود آمدن و رشد قدرت سرخ). و این امر ناشی از گسیختگی و ضعف نظام امپریالیستی در بعد جهانی بعد از جنگ جهانی دوم، تضعیف و از هم پاشیدگی تمام قدرت های امپریالیستی به استثنای امپریالیسم آمریکا، نیرومند شدن اتحاد جماهیر شوروی، نابود كردن جبهه امپریالیستی در چین، و همه اینها بود.
"به وجود آوردن پایگاه های انقلابی و قدرت های انقلابی در مناطق کوچک و بزرگ برای طولانی مدت، جنگ های انقلابی برای محاصره شهرها از طریق روستاها و بعدا كسب قدرت در شهر و پیروزی در سراسر كشور ... در تمام كشورهای مستعمره شرق (...) و یا حداقل در بعضی از آنها ممكن گشته است." حتی بعدها سوسیال امپریالیسم شدن اتحاد جماهیر شوروی این الگو را تغییر نداد. به طوری که در بسیاری از كشورهای خاور دور قدرت های سرخ به وجود آمده اند و یا به وجود آمدنشان دور نیست. در كشورهای خلیج عرب و بعضی كشورهای آفریقا، در بعضی نقاط، مناطق آزاد شده وجود دارد. حتی اگر ارگان های قدرت سرخ هم به وجود نیامده باشد، مناطق آزاد شده فراوان است.
در این صورت به عنوان قاعده كلی می توان گفت:
امروزه می توان در تمام كشورهای زیر سلطه و مستعمره (كشورهای مستعمره و یا نیمه مستعمره) با موجودیت شرط های زیر، قدرت های سرخ به وجود آورد و از طریق آنها با جنگ های انقلابی درازمدت قدرت را در شهرها كسب نمود و به پیروزی سراسری نائل آمد:
1 ـ وجود یک پایه توده ای قوی
2 ـ وجود یک سازمان حزبی قوی
3 ـ وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا قوی
4 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی
5 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۴, دوشنبه

درباره اعتصاب سراسری طلافروشان

  
اعتصاب سراسری طلافروشان 

 برآمدن بخش هایی از لایه های خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی کوچک
 
از روز یکشنبه نهم اردیبهشت دور تازه ای از اعتصاب طلافروشان بازار تهران آغاز و به مرور با پیوستن طلا فروشان شهرهای شیراز، اصفهان، تبریز و اردبیل و مشهد و همدان و ... شکل سراسری به خود گرفت. این اعتصاب با اینکه تا کنون مورد پشتیبانی دیگر طبقات و لایه ها و شاید تا حدودی به دلیل شبهه هایی که در مورد انگیزه ها و اهداف این اعتصاب وجود دارد قرار نگرفته، خامنه ای بزدل و دارودسته ی مستبد و متعفن اش را دستپاچه و دچار سرگیجه کرده است.
خامنه ای و اوباشان دولتی و مجلسی اش
خامنه ای و اوباش اش طلافروشان را تهدید می کنند که مجوز کسب شان را ابطال می کنند، مغازه هاشان را پلمپ می کنند، می گیرندشان و دربندشان می کنند. و به دنبال این ها پلمپ می کنند، می گیرند و در بند می کنند و خلاصه هر کاری می کنند تا اعتصاب تمام و بازاریان طلا فروش خاموش شوند.
دلایل طلافروشان برای اعتصاب
اعتصاب طلافروشان در پی آن رخ می دهد که دارودسته ی خامنه ای و اوباشان دولتی و مجلسی اش پس از سه ماه« سامانه جامع تجارت» را که موجب اعتصاب طلافروشان در اواخر سال گذشته شده بود دوباره فعال کرده و مصوبه ی«مالیات بر عایدی سرمایه»( به اصطلاح مبارزه با سفته بازان و سوداگران - چه کسانی بیشتر از خودشان سفته باز و سوداگر؟!) را پیش گذاشته اند.
در مورد «سامانه جامع تجارت» طلا فروشان که گویا با«سامانه ی امور مودیان» که برای دقت در «تنظیم مالیات پردازنده و سرعت گرفتن مالیات و نیز جلوگیری از فرارهای مالیاتی» تنظیم شده بود، مشکلی نداشتند، می گویند ثبت سرمایه اولیه در«سامانه جامع تجارت» که شرایط متفاوتی نسبت به «سامانه ی امور مودیان» دارد و همچنین ثبت فاکتورها درست نیست زیرا این سامانه نا امن است و امکان دزدی از فروشنده و همچنین از خریدار را به وجود می آورد.
در مورد «مالیات بر عایدی سرمایه» طلا فروشان می گویند که حکومت با این طرح در صدد برنامه ریزی برای گرفتن مالیات از سرمایه ای است که یا پیش از این مالیات اش را داده اند و یا مال آنها نیست و مثلا اعتباری و یا نزد آنها امانت است(در زمان نگارش این مقاله از طرف دولت اعلام شده که طرح« سامانه جامع تجارت» تنها تولید طلا را در معدن در بر می گیرد نه ساخت و پرداخت و فروش طلا را و به این ترتیب دست به عقب نشینی زد).
از نظر طلافروشان آنها مالیات شان را سالانه پرداخت کرده اند. آنها می گویند طلا نیز همچون دیگر کالاها مانند مسکن، ماشین و ... به دلیل تورم که اساسا ناشی از چاپ کردن بی رویه ی اسکناس از سوی دولت است گران تر می شود اما حالا دولت آمده دست گذاشته روی سرمایه یعنی طلا و می خواهد 25 درصد بابت آنچه نه از جهت سود طلا همچون نتیجه ی سرمایه به کار افتاده، بلکه به دلیل تورم گران تر از پارسال شده است و موجب بزرگ شدن این سرمایه گردیده است، مالیات بگیرد. یعنی از تورمی هم که موجب اش چاپ اسکناس از جانب خودش و نتیچه اش افزایش قیمت سرمایه یعنی طلای موجود در نزد طلافروشان  بوده است مالیات بگیرد. از نظر طلا فروشان اگر دولت نرخ تورم را کنترل کند و مثلا به نرخ سال پیش بازگرداند، سرمایه ی طلایشان هم به همان ارزش سال پیش اش بازخواهد گشت و تنها افزایش و سودی را نشان خواهد داد که طی یک سال عایدشان شده است.
مالیات«عایدی بر سرمایه»
آنچه طلافروشان در مورد مصوبه ی مالیاتی«عایدی بر سرمایه» می گویند تا حدود زیادی درست است. در دوران کنونی مردم عادی طلا و رمز ارز و مسکن و ماشین می خرند تا موجودی پولی شان ارزش خود را از دست ندهد و یک میلیون تومان امسال شان در سال بعد صد هزار تومان نشود و نه این که یک میلیون شان سال بعد یک میلیون و یکصد هزار تومان شود( در گذشته ها که نرخ تورم پایین تر بود بسیاری از مردم به ندرت از این گونه کارها می کردند).
این قانون مالیاتی در کشورهای غربی نیز وجود دارد و نشان می دهد که دولت های مرتجع از سپرده های جزیی که کارگران و زحمتکشان و لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی با خون دل جمع کرده و در بانک ها می گذارند تا تورم کنونی که در سال چندین بار افزایش می یابد موجب پایین آمدن ارزش پول شان نشود، نیز مالیات می گیرند؛ پولی که یک بار به عنوان دستمزد مالیات آن را داده اند. به بیان دیگر درصد ناچیزی یعنی بین 3 تا 6 درصد به سرمایه گذاری ها سود تعلق می گیرد( در مقابل مثلا پولی که بانک ها با 12 درصد سود به مشتریان خود قرض می دهند و شامل نرخ تورم سالیانه و سود است و  تنها مبلغی جزیی از آن خرج دم و دستگاه و کارکنان شان است) و آن گاه دولت از این 3 تا 6 درصد سود که تنها و یا بیشتر پاسخ گوی بی ارزش شدن پول در نتیجه ی تورم سالیانه است( در صورتی که شامل معافیت مالیاتی فرد که شرایط و مبالغ معینی دارد نشود) نیز مالیات می گیرند.
حضرات البته می گویند که نرخ تورم نیز محاسبه شده و از سود کم می شود ولی توضیح نمی دهند که اگر در بهترین حالت حداقل تورم سالیانه حدود همین 5 یا 6 درصد باشد این افزایش سرمایه چگونه صورت گرفته است؛ زیرا بانک ها عموما از سود سرمایه گذاری های کلان خود که از جمع همین خرده «سرمایه» ها شکل می گیرد مبلغی را به سپرده گذار جزیی پرداخت نمی کنند و یا اگر بدهند بسیار ناچیز است( زمانی که تورم سالیانه زیر 3 درصد باشد)، بلکه همه ی و یا بیشتر آن را خود و سپرده گذارهای عمده بالا می کشند. در این کشورها جدا از برخی سیاست ها برای جمع کردن نقدینگی موجود در نزد مردم، عموما نرخ بهره برای سپرده های بانکی، توازن معینی با نرخ تورم سالیانه و گاه حتی کمتر از آن دارد.
از سوی دیگر در شرایط کنونی که نرخ تورم مداوما بالا می رود، سود سپرده های جزیی به طور کلی متفاوت از سود سرمایه است. یک سپرده ی یک صد هزار تومانی با نرخ بهره ی سالیانه 6 درصد ، سال بعد می شود صد و شش هزار تومان و در صورتی که نرخ تورم 6 درصد باشد این افزایش تنها کاهش ارزش صدهزار تومان در یک سال را جبران می کند. اما در صورتی که نرخ تورم سه درصد باشد و نرخ سود سپرده ها کماکان 6 درصد باشد، این سپرده - سرمایه - افزایشی سه درصدی را نشان می دهد یعنی سه درصد سود یا همان ارزش اضافی نصیب اش شده است. اما اگر تورم بیشتر و مثلا ده درصد باشد و نرخ بهره همان شش درصد آن گاه ارزش صد هزارتومان موجودی نسبت به سال پیش 4 درصد کاهش یافته است. می دانیم که وضع سهام با سپرده ی بانکی متفاوت است.    
از سوی دیگر یک سرمایه ی یک صد هزار تومانی نه به عنوان سپرده گذاری بلکه به عنوان سرمایه ی به کار افتاده، سال بعد دویست هزار تومان می شود؛ یعنی صدرصد افزایش می یابد که تنها 6 درصد و یا 10 درصد آن آن نتیجه ی افزایش تورم است و بقیه سود یا ارزش اضافی ای است که از گرده ی کارگران بیرون کشیده است.
بر مبنای آنچه گفته شد روشن است که مرتجعین حاکم هر کاری می کنند تا از مردم پول در بیاورند و مخارج دم و دستگاه طویل دولتی را تامین کنند. آنها تا آنجا که توانسته اند کارگران و زحمتکشان را چلانده و شیره  شان را کشیده اند( آخرین آن تعیین افزایش دستمزد به میزان 35.3 برای سال جدید بود که بسیار کمتر از نرخ تورم در سال جاری است و فقر و  فلاکت کارگران را بیشتر می کند) و اکنون برای بقای حکومت شان به سراغ لایه های مرفه جامعه رفته اند.
برای دولت رئیسی مزدور خامنه ای که این همه اسکناس چاپ کرده و این همه بی ارزش کردن مال مردم را پیش برده کم است و جواب بودجه های کلان دستگاه های بی خاصیت خامنه ای را که یا کارشان زندان بریدن برای جوانان و یا اعدام آنهاست و یا برنامه ریزی برای اینکه چه دروغ و نیرنگ مذهبی ای به کار برند تا چند صباحی بر عمر حکومت کثیف شان بیافزایند و ... نمی دهد، حالا سراغ برنامه ریزی برای درآوردن پول به اشکال دیگری رفته است. برنامه هایی که تا حدودی یاد«مبارزه گرانفروشی» زمان استبداد سلطنتی و هجوم حکومت به کسبه را در سال های نزدیک به انقلاب 57 زنده کرده است.  
ابهامات در مورد اعتصاب طلا فروشان
اما نکاتی هست که موجب شده است که نظر طلا فروشان مورد توجه و عنایت برخی از مردم واقع نشود و این امری است که حکومت مرتجع می تواند از آن استفاده کرده و تضادهای درونی خلق را تشدید کند.
 بسیاری می گویند اکنون طلا نسبت به چند ماه پیش که درگیری اسرائیل و جمهوری اسلامی به وجود آمد ارزان شده است و طلا فروشان درست در موقع ارزان شدن قیمت طلا دست به اعتصاب زده اند برای این که طلا نفروشند. آنها در همین زمان طلا می خرند اما نمی فروشند و می خواهند که قیمت طلا به پیش از این برگردد تا بفروشند.
از سوی دیگر برخی می گویند مساله ی ناامن بودن« سامانه جامع تجارت» در میان نیست و طلا فروشان نمی خواهند سرمایه هاشان در«سامانه جامع تجارت» ثبت شود زیرا درآمد شان دقیق تر مشخص می شود و بنابراین مجبورند مالیات بیشتری بپردازند و این در حالی است که طلا فروشان که در آمدشان با درآمد یک کارمند ساده قابل مقایسه نیست و سر به درآمدهای میلیاردی ماهانه می گذارد می خواهند مالیاتی در حد یک کارمند ساده ( ما هیانه مبلغی در حدود 800 هزار تومان در ماه) بپردازند.
با این حال تردیدهایی هم در مورد این نکات وجود دارد. برای نمونه در گذشته نیز بارها قیمت طلا پایین رفته بود اما موجب اعتصاب طلافروشان نشده بود. همین امر با تفاوت هایی در مورد ارزها نیز که مداوما بالا و پایین می روند راست در می آید. در مورد صرافی ها روشن است که عموما در موقع بالا رفتن قیمت بیشتر می فروشند و کمتر می خرند و در مواقع پایین رفتن قیمت بیشتر می خرند و کمتر می فروشند. جدا از این ها ظاهرا طلا فروشان با «سامانه ی امور مودیان» مشکل اساسی نداشته اند. و بالاخره چنانکه در بالا اشاره کردیم دولت دنبال پول برای تامین بودجه های کلان برای نهادهای قضایی و قانونگذاری و نظامی و امنیتی و ایدئولوژیکی و... است و با این گونه طرح ها نه تنها صرفا از طلا فروشان و بازاریان بلکه از بسیاری از مردم نیز مالیات های اضافی خواهد گرفت.       
لایه های خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی کوچک
طلا فروشان بازار به لایه های مرفه خرده بورژوازی و بورژوازی کوچک تعلق دارند. لایه هایی که بخش هایی از تولید کننده گان کوچک و بخش هایی از مهندسین و پزشکان و وکلا و استادان دانشگاه را نیز در بر می گیرد. این لایه ها به دلیل موقعیت اجتماعی و رفاه نسبی ای که در جامعه دارند معمولا دیرتر از بقیه ی لایه ها به حرکت در می آیند.
اما اکنون طلافروشان که جدا از امور دیگر به ویژه پایین آمدن قدرت خرید مردم و در نتیجه پایین آمدن فروش شان، از جانب حکومت یعنی سرمایه داران بزرگ بوروکرات - کمپرادو هم زیرفشار قرار گرفته اند، به حرکت در آمده اند. این حرکت گرچه تا کنون آغشته به برخی ابهامات بوده و هست، بر بستر مبارزات دوساله ی اخیر و خیزش ژینا صورت می گیرد. طلا فروشان به خوبی موقعیت سیاسی کنونی و درجه ی نفرت مردم از حکومت را دریافته اند و متوجه گشته اند که حکومت در شرایطی است که آنها می توانند مقابل آن بایستند و به عقب برانند. زیرا حکومت از اعتصاب آنها و از این که این اعتصاب فراگیر شود و نخست به بازاریان دیگر و سپس به دیگر بخش ها سرایت کنند به شدت می ترسد( در زمان نگارش این مقاله بخش فروش لوازم بهداشتی و آرایشی بازار نیز به مقابله با برخی سیاست های دولت پرداخته است و در مقابل اداره ی امور مالیات گرد آمده اند).
این نشان می دهد که زمانی که جنبش و انقلاب رشد کند و خیزش های توده ای دشمن را در تنگنا قرار داده و موقعیت وی و امکانات تعرضات بیشتر وی محدود و تضعیف شود بخش های خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی کوچک که عموما مردد هستند و گرایش های محافظه کارانه دارند، بیشتر به امکان تغییر امیدوار می شوند و به تحرک در می آیند و به جنبش توده ها می پیوندند.
جایگاه خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی کوچک در انقلاب دموکراتیک نوین ایران
بر این مبنا اعتصاب طلا فروشان نه تنها به دلیل ماهیت این حرکت و انگیزه ها و اهداف لایه های مرفه خرده بورژوازی، بلکه به دلیل نقشی هم که می تواند در ضربه زدن به حکومت و احتمالا به تحرک واداشتن دیگر بخش های خرده بورژوازی مرفه و نیز لایه های میانی خرده بورژوازی داشته باشند دارای اهمیت است. و نیز با برخورد درست طلافروشان و توضیح دقیق و روشن انگیزه ها و اهداف شان برای دیگر طبقات خلقی می تواند بیشتر دارای اهمیت گردد. 
در انقلاب دموکراتیک ایران سه نیروی محرک اساسی وجود دارند. طبقه ی کارگر، کشاورزان و لایه های تهیدست و میانی و مرفه خرده بورژوازی. شکی نیست که مسائل خرده بورژوازی مرفه در انقلاب دموکراتیک ایران دارای اهمیت است و در صورت شفاف شدن تضادها و مواضع این لایه ها و برطرف شدن برخی ابهامات، وظیفه ی کارگر پشتیبانی از این لایه ی طبقه ی خرده بورژوا و بورژوای کوچک در مقابل سرمایه داران بزرگ  بوروکرات- کمپرادور و حکومت ارتجاعی ولایت فقیهی است.
هرمز دامان
24 اردیبهشت 1403

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۲, شنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(6)

 
 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(6)
بخش اول: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب
 
طرح کلی الگوی محاصره ی شهرها از طریق روستاها
در بخش های سوم تا پنجم پاره ی نخست این سلسله مقالات به نخستین الگوی انقلاب یعنی انقلاب اکتبر و چگونگی تغییرات برخی شرایط در فرایند تصرف قدرت سیاسی در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی بر مبنای شرایط این کشورها پرداختیم. در این مقاله و مقالات آتی به الگوی دوم یعنی الگوی انقلاب چین و محاصره ی شهرها از طریق روستاها می پردازیم و پس از مرور آن به تغییرات کلی در کشورهای زیرسلطه و چگونگی تصرف قدرت سیاسی در آنها توجه می کنیم. در بخش دوم به ایران توجه می کنیم.
الگوی انقلاب چین - محاصره ی شهرها از راه روستاها
در بخش دوم ما در مورد خطوط کلی این الگو صحبت کردیم اکنون باید ببینیم که مائو چگونه این الگو را از شرایط خاص چین استخراج می کند و چگونه خصوصیات و شرایطی را ضروری برای اجرای آن می بیند. ما تا آنجا که نیاز است به بررسی نظر مائو در مورد شرایط چین توجه می کنیم تا در بخش های بعدی بتوانیم تفاوت هایی را که در کشورهای زیرسلطه نسبت به زمان انقلاب چین و پس از جنگ دوم جهانی و به ویژه از دهه ی هشتاد و تدوین سیاست های نئولیبرالی به این سو به وجود آمده است بررسی کنیم. ما نخست نظرات مائو را در این خصوص در مقالات وی مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین در دسامبر سال 1936 و مسائل جنگ و استراتژی در نوامبر سال 1938 مرور می کنیم و سپس به برخی از شرایط ویژه ی مورد نیاز برای دست زدن به جنگ خلق می پردازیم و بالاخره به برخی از تغییراتی که در این تئوری نسبت به شکل نخستین طرح آن به وجود آمده اشاره می کنیم.  
خطوط اساسی کلی راه طرح انقلابی طرح شده به وسیله ی مائو
مائو پس از شرح وضع انقلاب در کشورهای امپریالیستی به چین می رسد:
«در چین وضع طور دیگری است. ویژه گی های چین در این است که کشوری مستقل و دموکراتیک نیست بلکه نیمه مستعمره و نیمه فئودالی است؛ در داخل آن رژیم دموکراتیک مستقر نیست بلکه ستم فئودالی حکمرواست؛ کشوری است که در مناسبات خارجی خویش از استقلال ملی برخوردار نیست بلکه زیر یوغ امپریالیسم قرار دارد. از این جهت در چین پارلمانی که بتواند مورد استفاده قرار گیرد، نیست و حق  قانونی تشکیل اعتصابات کارگری هم وجود ندارد. در اینجا وظیفه حزب کمونیست علی الاصول این نیست که مبارزه ی درازمدتی را از سر بگذراند تا به قیام و جنگ برسد، و یا نخست شهرها را تصرف کند و سپس دهات را، بلکه درست عکس این است.»( مسائل جنگ و استراتژی، منتخب آثار، جلد دوم، ص 327- 326)
مائو در نوشته ای دیگر با نام مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین (1936)به بررسی جزییات این تفاوت می پردازد:
نظر مائو در مورد ناموزونی ساخت اقتصادی- سیاسی چین
«چین در زمینه سیاسی و اقتصادی به طور ناموزون رشد می یابد - اقتصاد سرمایه داری ناتوانی با یک اقتصاد نیمه فئودالی برتر همزیستی می کند؛ چند شهر مدرن صنعتی و تجاری با مناطق روستائی بیکران که از تکامل باز ایستاده اند، همزیستی می کنند؛ چند میلیون کارگر صنعتی با صد ها میلیون دهقان و پیشه ور که در زیر یوغ نظام کهن به سرمی برند، همزیستی می کنند؛ دیکتاتورهای نظامی بزرگ که حکومت مرکزی را در دست دارند، با دیکتاتورهای نظامی کوچک که براستان های مختلف مسلط اند، همزیستی می کنند؛ دو نوع ارتش ارتجاعی یعنی «ارتش مرکزی» که تابع چانکایشک است، یا« قوای نظامی مختلط » که تابع دیکتاتورهای نظامی استان های مختلف اند، همزیستی می کنند؛ چند خط آهن و خط کشتی رانی و چند جاده اتومبیل رو با تعدادی کثیری راه های گاری و کوره راه هائی که تنها برای پیاده روی مناسب اند و بز روهائی که حتی عبور از آنها با پا هم دشواراست، همزیستی می کنند.  چین کشوری نیمه مستعمره است - تشتت در میان قدرت های امپریالیستی موجب تشتت در میان گروه های مختلف هیئت حاکمه چین می شود. بین کشور نیمه مستعمره ای که زیرسلطه چندین دولت قراردارد و کشور مستعمره ای که تنها یک دولت برآن مسلط است، فرق و تفاوت هست.  چین کشوری پهناوراست - «هنگامی که تاریکی بر خاور و شب فرا می رسد، در باختر هنوز روز است. هنگامی که تاریکی بر جنوب دامن می گسترد، بر شمال هنوز خورشید پرتوافکن است». پس نباید از این نگران بود که میدان کافی برای مانور موجود نیست. چین، انقلاب بزرگی را پشت سر گذارده است - این انقلاب بذرهائی افشانده که از آن ارتش سرخ سر برون کشیده است، این انقلاب رهبر ارتش سرخ یعنی حزب کمونیست را آفریده و توده های مردم را آماده ساخته است - توده هائی که زمانی در انقلاب شرکت کرده بودند. از این روست که ما می گوئیم اولین ویژگی جنگ انقلابی چین این است که این جنگ در کشور پهناور نیمه مستعمره ای صورت گرفته که در زمینه سیاسی و اقتصادی به طور ناموزون رشد می یابد؛ کشوری که از میان آتش یک انقلاب گذشته است. این ویژگی علی الاصول استراتژی و تاکتیک ما را نه تنها در زمینه ی سیاسی بلکه در زمینه نظامی نیز معین می کند.»( مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین، منتخب آثار، جلد نخست، ص 299- 297)
جنگ داخلی و جنگ ملی
سپس مائو به بررسی دو نوع جنگ داخلی و جنگ ملی می پردازد:
«وقتی که حمله ی مسلحانه ی امپریالیستی در میان نباشد، حزب کمونیست چین به اتفاق بورژوازی علیه دیکتاتورهای نظامی(که خادم امپریالیسم اند)به جنگ داخلی می پردازند، مانند جنگ های گوان دون... و لشکر کشی به شمال در سال های 1924- 1927، و یا به اتفاق دهقانان و خرده بورژوازی شهری علیه طبقه مالکان ارضی و بورژوازی کمپرادور (که ایضاً خادم امپریالیسم اند) به جنگ داخلی دست می زند، مانند جنگ انقلاب ارضی در سال های 1927- 1936. اما وقتی که امپریالیسم به چین حمله مسلحانه می کند، حزب کلیه طبقات و کلیه قشرهای اجتماعی کشور را که علیه متجاوزین خارجی به پا می خیزند متحد می سازد، تا بر ضد دشمن بیگانه به جنگ ملی دست بزنند، مانند جنگ مقاومت کنونی ضد ژاپنی. تمام اینها نشاندهنده ی تفاوت هائی است که میان چین و کشور سرمایه داری وجود دارد.( مسائل جنگ و استراتژی، ص328- 327)
شکل عمده مبارزه و شکل عمده سازمان
مائو در این مورد می نویسد:
 «در چین شکل عمده مبارزه جنگ و شکل عمده سازمان ارتش است. سایر شکل ها مانند سازمان های توده ای و مبارزه توده ها نیز بسیار مهم و واقعاً ضرورند و در هیچ حالتی نمی توان از آنها صرف نظر کرد، ولی بدون شک همه آنها به خاطر جنگ اند. قبل از وقوع جنگ هدف همه ی سازمان ها و مبارزات تدارک جنگ است، مانند دوره ای از جنبش 30 مه (1925 )... ولی وقتی که جنگ در گرفت، همه سازمان ها و مبارزات به طور مستقیم یا غیرمستقیم با جنگ همسوئی می کنند، مثل دوران لشگر کشی به شمال که همه ی سازمان ها و مبارزات پشت جبهه ارتش انقلابی به طور مستقیم و همه سازمان ها و مبارزات در نواحی تحت قدرت دیکتاتورهای نظامی شمال به طور غیرمستقیم با جنگ همسوئی کردند، و یا مثل دوران جنگ انقلاب ارضی که همه سازمان ها و مبارزات در مناطق سرخ به طور مستقیم و در خارج مناطق سرخ به طورغیرمستقیم با جنگ همسوئی نمودند، و یا بالاخره مثل امروز که دوران جنگ مقاومت ضد ژاپنی است، همه سازمان ها و مبارزات موجود در پشت جبهه قوای ضد ژاپنی و در نواحی اشغالی دشمن به طور مستقیم یا غیرمستقیم با جنگ همسوئی می کنند.»( مسائل جنگ و استراتژی، ص 328)
نیروهای عمده انقلاب و دشمنان آن در جنگ های داخلی و ملی
«در چین، انقلاب مسلح علیه ضد انقلاب مسلح مبارزه می کند. این یکی از خصوصیات و یکی از امتیازات انقلاب چین است.»( استالین، انقلاب چین) این تز رفیق استالین کاملاً درست است و هم در مورد لشگرکشی به شمال صادق است و هم در مورد جنگ انقلاب ارضی و جنگ مقاومت کنونی ضد ژاپنی. این که همه جنگ های انقلابی، جنگ هائی هستند که علیه ضد انقلاب در گرفته اند و از میان نیروهائی که در این جنگ ها شرکت می جویند، نیروی عمده را خلق انقلابی تشکیل می دهد؛ تفاوت میان این جنگ های انقلابی تنها در اینجاست که گاهی جنگ داخلی هستند و گاهی جنگ ملی؛ گاهی تنها به وسیله ی حزب کمونیست انجام می گیرند و گاهی مشترکاً به وسیله ی گومیندان و حزب کمونیست.
بدیهی است که این تفاوت ها مهم اند. این تفاوت ها نمودار دامنه نیروهای عمده جنگ(اتحاد کارگران و دهقانان و یا اتحاد کارگران ، دهقانان و بورژوازی)هستند و یا نشان می دهند که آیا طرف ما در جنگ دشمنان داخلی اند یا خارجی( یعنی این که آیا جنگ بر ضد دشمن داخلی و یا بر ضد دشمن خارجی و در حالت اول آیا بر ضد دیکتاتوری های نظامی شمال و یا بر ضد گومیندان بر پا می گردد). این تفاوت ها نشان می دهند که جنگ های انقلابی چین در مراحل مختلف سیر تاریخی خود دارای مضامین مختلف اند. ولی همه این جنگ ها مظهر مبارزه انقلاب مسلح علیه ضد انقلاب مسلح است، همه جنگ های انقلابی هستند و همگی نشان دهنده ی خصوصیات و امتیازات انقلاب چین می باشند. جنگ انقلابی«یکی از خصوصیات و یکی از امتیازات انقلاب چین است»، این تز با وضع چین کاملاً تطبیق می کند.»( مسائل جنگ و استراتژِی، ص 329- 2328)
وظیفه ی حزب طبقه ی کارگر
«وظیفه عمده حزب پرولتاریای چین، وظیفه ای که حزب تقریباً از آغاز تشکیل در برابر داشته، عبارت از این است که تا آنجا که ممکن است متحدین بیشتری به دست آورد و مبارزه مسلحانه را بر حسب موفقیت، علیه ضد انقلاب مسلح داخلی و یا علیه ضد انقلاب مسلح خارجی ترتیب بدهد تا آنکه به رهائی ملی و اجتماعی نایل آید. در چین، پرولتاریا و حزب کمونیست بدون مبارزه مسلحانه نمی توانستند جائی به دست آورند و قادر به انجام هیچ وظیفه انقلابی نبودند( مسائل جنگ و استراتژی، پیشین، ص 329)
اکنون مائو به اشتباهات حزب کمونیست چین در مورد راه انقلاب می پردازد:
«حزب ما طی پنج یا شش سال پس از تاًسیس، یعنی از سال 1921 تا شرکت در لشکرکشی به شمال در سال  1926، این حقیقت را به اندازه ی کافی در نیافت. در این دوره حزب هنوز اهمیت خارق العاده مبارزه مسلحانه در چین را درک نمی کرد، به تدارک جنگ و سازماندهی ارتش به طور جدی نمی پرداخت و به بررسی استراتژی و تاکتیک نظامی توجه جدی مبذول نمی داشت. حزب در طول لشکرکشی به شمال از جلب ارتش به سوی خود غفلت می کرد و توجه خویش را به طور یک جانبه به جنبش توده ای معطوف می داشت و در نتیجه همین که گومیندان سمت ارتجاعی گرفت، کلیه ی جنبش های توده ای یکجا خوابید. پس از سال 1927 بسیاری از رفقا تا مدتی مدید همچنان تدارک قیام در شهرها و کار در نواحی سفید را وظیفه مرکزی حزب می دانستند. تنها در سال 1931 پس از پیکار پیروزمندانه علیه سومین عملیات «محاصره و سرکوب» دشمن بود که برخی از رفقا روش خود را در این مورد از اساس عوض کردند. ولی این تغییر هنوز در سراسر حزب عمومیت نیافته بود و باز هم رفقائی بودند که آن گونه که ما الان فکر می کنیم، فکر نمی کردند. تجربه به ما نشان می دهد که مسائل چین بدون نیروهای مسلح حل شدنی نیست. درک این تز به پیشرفت ظفرنمون جنگ مقاومت ضد ژاپنی کمک خواهد کرد. این واقعیت که همه ملت در جنگ مقاومت ضد ژاپنی به مبارزه ی مسلحانه دست زده است، به سراسر حزب می آموزد که اهمیت این مساله را باز هم بهتر در یابد، هر عضو حزب باید هر لحظه آماده باشد که تفنگ بردارد و به جبهه برود. جلسه حاضر با اتخاذ این تصمیم که میدان عمده کار حزب باید در مناطق جنگ و در پشتگاه دشمن باشد، سمت گیری روشنی در این مورد به دست داده است. این تصمیم داوری موثری است برای آن عده از اعضای حزب که تنها به کار تشکیلاتی حزب و کار توده ای مایل اند ولی رغبتی به بررسی جنگ و شرکت در آن را ندارند، و نیز برای برخی از موئسسات آموزشی که محصلین را در عزیمت به جبهه تشویق نمی کنند، و برای پدیده های مشابه دیگر. در بخش اعظم سرزمین چین کار تشکیلاتی حزب و کار توده ای مسنقیماً با مبارزه مسلحانه پیوند دارد؛ هیچ کار حزبی یا کار تودهای مستقل و منفرد وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. حتی در پشت جبهه که از منطقه جنگ نسبتاً دوراست( مانند استان های یون نان، گوی جو و سی چوان )، و در مناطق تحت نظارت دشمن (مانند بی پین، تیانزین، نانکن و شانگهای) نیز به کارتشکیلاتی حزب و کار توده ای با جنگ همسوئی می کند. این کارها نمی توانند و نباید تابع چیز دیگری باشند مگر مقتضیات جبهه. در یک کلام، سراسر حزب باید به جنگ جداً توجه کند، امور نظامی را بیآموزد و خود را برای نبرد آماده سازد.»( مسائل جنگ و استراتژی، ص 331- 329)
اینها اساسی ترین نکاتی است که در مورد دلایل جنگ خلق و محاصره ی شهرها از طریق روستاها در چین بیان شده است.
هرمز دامان
نیمه ی دوم اردیبهشت 1403
یادداشت ها
1-    مهم ترین مقالاتی که مائو در آن نظر خود را در مورد تئوری جنگ خلق و محاصره ی شهرها از طریق روستاها و برپایی حکومت های سرخ شرح داده است عبارتند از:
چرا حکومت سرخ در چین می تواند پا برجا بماند( 5 اکتبر 1928، منتخب آثار، جلد یک، ص 91- 105)، مبارزه در کوهستان جین گان(25 نوامبر 1928، منتخب آثار، جلد یک، ص 107- 153)، مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین( دسامبر سال 1936 منتحب آثار، جلد یک، ص 270- 389)، درباره ی جنگ طولانی( مه 1938، منتخب آثار جلد دوم، ص 165-292) و مسائل جنگ و استراتژی( نوامبر سال 1938 منتخب آثار، جلد دوم، ص 325- 349).

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۷, دوشنبه

داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(5) بخش پایانی

 
داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(5)
بخش پایانی
 
مهرجویی و نبض جامعه
در مورد مهرجویی گفته اند که به شرایط روز و حال دوران به خوبی پی می برده و یا نبض جامعه را در دست داشته است. وجه مثبت شناختن حال دوران بیشتر به این شکل بوده که می دانسته در مورد کدام طبقه و یا در مورد چه موضوعی از موضوعاتی که آن طبقه و یا کل جامعه با آن درگیر است فیلم بسازد و نیز چگونه بسازد که بتواند به بهترین شکل ممکن روندهای جاری در جامعه را در مورد آن طبقه و یا کل جامعه بازتاب و بازگو کند و نقشی پیش برنده در طرح مسائل آن طبقه و یا کل جامعه در آن برهه ی زمانی و تحرک روانی و ذهنی و فرهنگی توده های مخاطب خود داشته باشد. فیلم هایی مانند گاو، دایره مینا پیش از انقلاب و اجاره نشین ها پس از شکست انقلاب و نیز برخی از فیلم های پس از جنگ وی را می توان از نمونه های این شناختن دانست.
در مورد فیلم های پس از جنگ می توان گفت که در دوره ی جنگ و پس از جنگ طبقه ی میانی و به ویژه لایه های مرفه تر سنتی و مدرن آن رشد بیشتری کرد و مسائل اش بیشتر رو آمد. این طبقه و همچنین زنان وابسته به این طبقه دنبال آفریدن تصویر خویش و مسائل و بسامانی ها و نابسامانی های ذهنی شان در آثار هنری بودند و یکی از هنرمندانی که بیش از دیگران این امر را در مقابل خود قرار داد مهرجویی بود. وی توانست فیلم هایی که بیان روحیات و مسائل و مجادلات درونی و آمال و آرزوهای این طبقه بود را در فیلم هایی که بیشتر به این طبقه و زنانی که وابستگی به لایه های مرفه این طبقه و حتی تا حدودی بورژوازی کوچک داشتند می پرداخت نشان دهد و جالب این که تماشاگران این گونه فیلم های مهرجویی (هامون، پری، سارا، لیلا) بیشتر هم از همین طبقه بودند.
در کنار این ها، سازش نسبی مهرجویی تنها با نظام حاکم که تا حدودی در همان پناه بردن به دین و عرفان( با هر تفسیری) و یا پذیرش تقدیر خود را نشان می دهد نبود بلکه در عین حال سازش نسبی با و دنباله روی از گرایش های موجود در میان مردم بود و این نیز می تواند نوعی«نبض جامعه» را در اختیار داشتن تفسیر کرد. اینجا رویه ی دیگر سازش مهرجویی دیده می شود و این به ویژه در استفاده از برخی از جاذبه ها برای کشاندن تماشاگران به سینما و جالب کردن آن برای بخشی از توده ی عام است.
مثلا یکی از دلایل فروش فیلم هامون نه خود هامون و گره های زندگی فکری و عملی وی، که بیشتر برای برخی افراد درس خوانده ممکن است گیرا باشد، بلکه مهشید بود و آن هم نه به دلیل افکار و مشکلات و دغدغه ها و کلنجارهای ذهنی اش که به هر حال برای طبقات مرفه می توانست مساله باشد، بلکه به دلیل لباس هایی که می پوشید و برخی مسائل که مورد علاقه اش است و دنبال می کند و ... این لباس ها در تضاد با وضعیتی قرار دارد که از نظر فرهنگی پس از جنگ بر جمهوری اسلامی حاکم بود.
همین مساله به شکلی دیگر در مورد فیلم لیلا راست در می آید که یک خانواده از طبقه ی خرده بورژوازی مرفه سنتی ( یا بورژوازی کوچک سنتی) را مورد بررسی قرار می دهد و از جاذبه هایی مانند دنبال دختری برای ازدواج گشتن و صحبت های زوج درباره ی این جستجوها و خواستگاری ها و«مسخره کردن» برخی دخترانی که خواستگاری شده اند و... استفاده می کند. 
این گرایش در برخی از فیلم های پیش از انقلاب مهرجویی نیز به چشم می خورد. وی در حالی که در فیلم هایش از بازیگران مرد عموما حرفه ای و بازیگر تئاتر استفاده می کرد گاه در کنار  آنها از بازیگران زنی که خیلی بازیگران جا افتاده نبودند و یا در سینمای تجاری بازی می کردند و به نظر بیشتر برای جذب تماشاگر استفاده کرد. برای نمونه در فیلم های پستچی و دایره ی مینا. و این در حالی بود که اینجا نیز می توانست از بازیگران حرفه ای تر استفاده کند و درعین حال مضامین مورد نظرش را که با انتخاب چهره ی و فیزیک ویژه می توانست صورت گیرد، برآورده سازد. 
البته در بیشتر فیلم های مهرجویی این گونه استفاده ها جنبه ی عمده ندارد بلکه جنبه ی فرعی دارد و به هیچ وجه به معنای نفی خلاقیت و نوآوری های مهرجویی در سینما و پیشگام بودن اش در برخی جنبه ها و نیز دادن شناخت از محیط و ایده های نو به توده ها به ویژه در فیلم هایی که مخاطبین اش لایه های زحمتکش شهری و روستایی بودند نیست.
نشان دادن و بررسی تضادها در شخصیت ها
مهرجویی همواره  تلاش کرده است که نه تنها جایگاه طبقاتی قهرمانان خود را از نظر جامعه شناختی مشخص کند( و او از این نظر تنها نبوده، اما جزو بهترین هنرمندان غیرمارکسیست بوده است) بلکه وجوه متضاد قهرمانان فیلم های خود را در فرایندهایی که طی می کنند بنمایاند و این نیز یکی از وجوه مهم و مثبت در کار وی بوده است؛ امری که جدا از شناخت وی از روانشناسی، تا حدود زیادی به دریافتی که مهرجویی از فلسفه و دیالکتیک داشت مربوط می گردد.
شخصیت های مهرجویی گرایش های متضاد دارند و از این رو گاه زنده تر از شخصیت های آفریده شده به وسیله ی برخی از دیگر فیلمسازان هستند. در این خصوص می توان از فیلم اجاره نشین ها یاد کرد که در آن شخصیت هایی از بیشتر طبقات جامعه وجود دارند و همگی روحیاتی متضاد دارند و در رویدادها و در موقعیت های متضادی از درگیری و آشتی که پیش می آید بین این تضادها چرخش می کنند.
«عدم قطعیت»
 اما این گرایش گاه- و نه همواره-  به دلیل وجود دیدگاه«عدم قطعیت»( با تفسیر مهرجویی) یا به نسبیت گرایی یا به نوعی اگنوستیسیسم و یا به تساوی و تعادل بین جنبه های متضاد شخصیت های فیلم ها و همچنین موقعیت ها کشیده می شود تا جایی که امکان فهم و تحلیل دقیق شخصیت ها و موقعیت ها را دشوار می سازد.
به دلیل تسلط  چنین دیدگاه هایی نمی توان گفت که هامون گرایشی به طرف طبقه ی کارگر دارد و یا طبقات میانی، ماتریالیست هست و یا مذهبی، سنتی است و یا مدرن، در بند مادیات است و یا در پی معنویات، اخلاق گرا است یا ضد اخلاق، پیگیر است و یا ناپیگیر، شجاع است و یا ترسو و ...  این نوع نگاه البته از دیدگاه تعلق هامون به طبقه ی خرده بورژوازی و نوسان های این طبقه و یا افراد درس خوانده یا«روشنفکران» نیست.( تنها فردی که می توان با هامون مقایسه کرد و ویژگی ها و ثبات شخصیتی وی را برتر از هامون قرار داد همان علی عابدینی است که وی نیز در همان طبقه ی میانی جای می گیرد).
 این امر در مورد لیلا و همسرش نیز صادق است. روشن نیست که بالاخره لیلا واقعا می خواهد که همسرش همسری دیگر اختیار کند و یا خیر؟(مسخره کردن دخترانی که خانواده برای خواستگاری آنها می رود نشان از آن دارد که لیلا ته قلب اش از شکست های همسرش خوشحال می شود!). آیا همسر لیلا واقعا می خواهد همسر دیگری اختیار نکند و به اصطلاح برای لیلا «هوو» نیاورد یا نه به دلیل فرزند خواستن و یا آن گونه که خواهران اش می گویند «کدام مردی از زن گرفتن بدش بیاید» است که دنبال همسر گرفتن است؟ و اگر می خواهد تنها با لیلا بماند چرا پدرش آن همه انتقاد متوجه تزلزل و عدم ایستاده گی او در مقابل مادر سنتی و مستبدش می کند؟ و اگر حتی به خاطر رضایت لیلا است چرا با لیلایی که خود به شدت متزلزل است نمی ستیزد و از حق خود در اختیار نکردن همسری دیگر دفاع نمی کند؟
چنان که گفتیم این ها گرایش هایی هستند که موجودند. عکس آنها نیز موجود است که گرایش مسلط است. در سارا که شسته و روفته ترین و شفاف ترین فیلم و فیلمی متفاوت در میان سه گانه ی مهرجویی است و یا حتی بانو(یا وجود تمامی تضادهای درون بانو) این درجه ابهام های خودساخته و تردید و نوسان در مورد شناخت شخصیت ها ایجاد نمی شود. تحلیل این فیلم ها نشان می دهد که این گونه هم نیست که«هنرمند ملزم نیست که حقیقت را بگوید و تازه خودش هم نمی داند که حقیقت چیست»( از سخنان مهرجویی - تاکید از ماست). مثلا در سارا، مهرجویی حقیقتی(استبداد دینی مردانه که حسام نماینده ی آن است) را می گوید که می داند حقیقت است و بسیار هم روشن آن را بازگو می کند. و یا در مورد تضادهای سارا تا زمان خروش سارا علیه مردسالاری حسام و جامعه مسیری ساده را دنبال می کند و حقیقت را درباره ی شورش یک زن آگاه شده به موقعیت خود را بازگو می کند.  
این نوسان مداوم بین جنبه های متضاد شخصیت ها و واقعیت ها را می توان به دو امر منتسب کرد.
نخست همان گونه که اشاره کردیم به دیدگاه هایی همچون عدم قطعیت و یا نسبیت گرایی سوفیست ها و شک گرایان. چنان که می دانیم چنین بینش هایی در پی تحرک پسامدرن ها در غرب تا حدودی رو آمد و ته مانده اش هم به مدد برخی افراد درس خوانده ی دانشگاه های غربی، که بیشتر برده ی قدرت حاکم در ایران بودند و امتیازات فراوانی از جمله چاپ پی در پی کتاب ها و امکان سخنرانی در دانشگاه ها و ...هم از این قدرت حاکم دریافت کردند در شیپور شد و اواخر دهه ی شصت و دهه ی هفتاد، بخش از تحصیل کرده های جامعه و نیز هنرمندان را درگیر خود کرد و به اصطلاح مد روز گردید. اما با جاری شدن موج های مبارزه توده ای به ویژه از خرداد 76 به بعد تقریبا بساط این دیدگاه ها و افرادی که آن ها را تبلیغ می کردند آغاز به جمع شدن کرد و در دهه ی هشتاد تقریبا اثر زیادی از تحرک موج آنها باقی نماند.
بازی بین تفاسیر گوناگون
امر دوم این است که این نوسان ها را نوعی بازی با تضادها بدانیم.
 اما از این چه به دست می آید؟ 
نخست با چنین نوسانی و بی پاسخ گذاشتن پاسخ قطعی می توان از سانسورحاکم عبور کرد و هر گونه برداشت و تفسیری را مسبوق به برداشت و تفسیر دیگری کرد.
این البته تنها نتیجه ی این گونه مانوردادن بین جنبه های متضاد واقعیت نیست و در عین حال می تواند تنها انگیزه ی و هدف آن نیز نباشد.  امر مزبور می تواند یک نتیجه گمراه کننده برای تماشاچی داشته باشد و آن رواج فکر«عدم تعادل»( (یا نفی ثبات و تعادل نسبی) و معلق ماندن است. مخاطب نمی تواند وضع شخصیت ها و موقعیت ها و شرایط را به طور پیروزمندانه ای تحلیل کرده و به نتیجه رساند و در کنار آن با ژرفش در اثر، پیام نهایی هنرمند را دریابد و یا به آن نزدیک شود. امر اخیر می تواند برای هنرمند این امکان را به وجود آورد که مواضع واقعی و گرایش های راست و چپ و یا میانه ی خود را حتی در اثر مستور نکند و از دید مخاطب جستجوگرش هم پنهان کند. امری که دیگر صرفا عدم اعلام آشکار موضع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی هنرمند نیست( آنچه انگلس به آن اشاره کرده و گفته بود که بهتر است هنرمند موضع ایدئولوژیک - سیاسی خود را آشکارا بیان نکند)، بلکه در مثبت ترین شکل حیران و گیج کردن مخاطب و در منفی ترین شکل فریب دادن مخاطب است.
علی عابدینی در فیلم هامون یک نمونه ی برجسته است. اگر گفته شود این فرد یک عارف وارسته و از هر آنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است آن گاه آن ساختمان سازی اش در شمال کشور را چگونه می توان توضیح داد و اگر گفته شود آن ساختمان سازی و بودن در آن بالا بالاها و به نوعی غیرقابل دسترس بودن(جدا از بهانه ی فیلمساز برای اینکه هامون نتواند با وی دیداری رودرو داشته باشد و به سوی خودکشی بشتابد) کنایه و یا تمسخر عرفان عابدینی باشد( امری که هامون را از زندگی ناامیدتر می کند)و کارگردان وی را یک آدم معمولی بساز و بنداز مادی و خودشیفته نشان داده آن گاه این را که عابدینی است که هامون نوزادشده را از آب می گیرد و به زندگی برمی گرداند چگونه می توان توجیه کرد؟
اشاره ای به نقش مخاطب در از آن خود کردن مضمون و آفریدن تفسیر
ممکن است این نکات این گونه توضیح داده شود که این مخاطب است که فیلم را با پس زمینه های ذهنی و روانی و دیدگاه کنونی خودش و نیز شرایط کنونی ای( جامعه، زندگی طبقه، زندگی فردی، مراودات اجتماعی و ...) که در آن به سر می برد می سازد و مهم تفسیر و ادامه ی فیلم در اوست و نه «نیت هنرمند» و آنچه در پس ذهن هنرمند وجود داشته است.
اما مخاطب نمی تواند که از هر گونه شعر و نمایشنامه و داستان و فیلم و اثر هنری هر برداشتی که دلش خواست داشته باشد زیرا شکل و محتوای این شعر و نمایشنامه و داستان و فیلم با دیگری کیفیتا متفاوت است و هر کدام ویژگی هایی خاص دارند که آنها را منحصر به فرد و دارای دایره ی حرکتی شکلی و مضمونی معینی می کند. مخاطب نمی تواند همان برداشتی را که از فیلم گاو دارد از فیلم آقای هالو و دایره مینا و یا هامون و یا سارا داشته باشد. زیرا هر کدام این ها یک فیلم و یا یک داستان است که بیرون از ذهن مخاطب جاری است و از وجوه معین واقعی ساخته شده است. هر کدام از این ها در حالی که می تواند به دیگری وابستگی و یا در آن نافذ باشد و به هر حال کل این آثار وحدتی درونی داشته باشند، اما خود، حوزه و دایره ی حرکتی معینی دارد و نمی تواند از این دایره بیرون رود.
از سوی دیگر گر چه ذهن و پس ذهن هر مخاطب با دیگری متفاوت و برداشت های مخاطبان وحدت مطلق ندارند اما دایره ی حرکت ذهن هر مخاطب که به طبقه ی معینی تعلق دارد و برداشت مخاطبان با تعلق به طبقات گوناگون علیرغم هر گونه تفاوت با دیگری و دیگر طبقات و نوسان های فراوان، حد و مرز دارد و نمی تواند از این حد و مرز بیرون رود. بسیار کم پیش می آید و تا حدودی استثنایی است که شخصیتی مثبت در یک اثر که نویسنده وی را مثبت ترسیم کرده در ذهن مخاطبان با توجه به بستگی طبقاتی شان به شخصیتی منفی تبدیل شود و برعکس . (1)
نگاهی به دریافت مخاطبان یک طبقه معین و یا توده ای که یک اثر هنری برایشان ترسیم و نگاشته و یا ساخته شده است نشان می دهد که بافت دریافت میانگین آنها از آن اثر به هم نزدیک بوده است و تفاوتی کیفی و اساسی میان شان دیده نمی شود. بین این دریافت از اثر به عنوان یک وجود مشخص بیرون از هنرمند با آنچه هنرمند در اثر می خواسته بگوید (همان نیت هنرمند) و یا با توجه به چارچوب های شکل انتخاب شده، می توانسته بگوید یک وحدت نسبی و تعادل وجود دارد. این وحدت نسبی و تعادل طبقاتی را نمی توان هزار تکه کرد. 
     به گونه ای خلاصه هر گونه شعر و داستان و نمایش و فیلم حتی اگر حرکت در کهکشانی بی پایان را بر مخاطب خویش بگشاید در نهایت حد و مرز دارد و با مرزهای حرکتی خودش مرزهای حرکتی معینی را به مخاطبان خود دیکته می کند. از سوی دیگر مخاطبان هر اثر معینی، آن را در چارچوب ذهنیت و دیدگاه طبقاتی خود که آن نیز به نوبه ی خود حد و مرزهای معینی در برداشت های فردی و جمعی آن ها ایجاد می کند، درک می کنند. به این ترتیب بین نیت هنرمند، اثر هنری و برداشت و تفسیر مخاطب از اثر علیرغم تضادهایی که میان هر کدام از اینها با دیگری موجود است یک وحدت نسبی اجتماعی - تاریخی وجود دارد.
حرکت دوری منحنی وار رو به تکامل
یکی از نکات مهم فیلم های مهرجویی که در مجموع نشانگر خوشبینی وی است، حرکت دیالکتیکی منحنی وار است. منحنی ای که در سیر تکاملی اگر چه به «پایان خوب» به معنای سنتی آن نمی انجامد اما روندی صعودی و رو به پیش را نشان می دهد. فیلم بانو از خانه ی بزرگ آغاز و با آن پایان می یابد. مرحله ی پایانی با مرحله ی نخستین تفاوت اساسی دارد. نخست خانه به وسیله ی زحمتکشان تصرف می شود و در پایان زحمتکشان از خانه بیرون شده اند و طبقه ی حاکم خانه را دوباره به تصرف خویش درآورده است( این بیشتر با آنچه در فیلم است جور در می آید تا چیزهایی که مهرجویی در مورد تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی«مستضعفان» می گوید!). در پایان بانو از خانه (و یا از طبقه ی خویش) جدا می شود و دیگر در آن زندگی نمی کند. در صحنه پایانی بانو را می بینیم که با پشت سر گذاشتن تجارب و احساس نیاز به ترازبندی تجارب تلخ و شیرین اش و بازیابی یک خود نوین، اینک در قطاری نشسته و به پیش می رود. (تعمیر و رنگ کردن خانه در برخی از فیلم های مهرجویی برای نمونه در فیلمی مانند پری، همراهی با چنین فرایندی از تغییر و تحول است).
 در سارا تمامی صحنه های پایانی نشانگر ژرف شدن شناخت سارا و شورش وی علیه وضع موجود یعنی همسر سنتی و مردسالار وی حسام است که تنها نماینده ی مردان جاه طلب نیست بلکه نماینده ی حکومت استبدادی است که اینک رئیس همه ی امور گشته است و پنهان کاری و ریا کاری( کاری که جمهوری اسلامی همواره انجام داده است) را ارج می گذارد.
در لیلا دو صحنه ی شله زرد  آغازکننده و پایان دهنده ی فیلم هستند و در این میان لیلا یک دور کامل از پویش ذهنی را سپری می کند که سرشار از اندیشه و رنج و محنت و دردمندی... است و در پایان با آگاهی و خودیابی در مرحله ای بالاتر پایان می پذیرد. در صحنه ی پایانی دو قهرمان اصلی در سطح نوینی از تکامل قرار می گیرند و یک دختر کوچولو نیز به داستان افزوده می گردد. از نظر مهرجویی فرایند پرافت و خیز و سختی که در میان این دو نقطه، لیلا و همسرش طی می کنند مهم و اساسی است و فرد و جامعه را می سازد.
م- دامون
فروردین 1403
 
یادداشت
1-    حتی در چنین مواردی نیز برخی بررسی های هنری نشان داده که اگر نویسنده ای به عمد شخصیتی(و یا شرایطی) را در جهتی خلاف واقعیت شرایط اجتماعی و سیاسی و روندها و جهت گیری های عینی جامعه، منفی و یا مثبت تصویر کرده مخاطبان طبقه ی معینی که آن شخصیت نماینده آنها و دوره ی و شرایط اجتماعی زندگی آنها بوده است وی را تبدیل به مثبت و یا منفی کرده و جایگاه واقعی وی را به وی برگردانده اند. یکی از نمونه های برجسته این امر شخصیت بازارف در رمان پدران و پسران تورگنیف است. شخصیتی که تورگنیف منفی تصویرش کرد اما مخاطبان این اثر که بیشتر طبقات میانی و دموکرات منش بودند وی را آن گونه که شایسته اش بود تصویر کردند و به این ترتیب بازارف به شخصیتی محبوب تبدیل شد.    

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۴, جمعه

در ستایش نیکا و بیکران نیکاها

 
در ستایش نیکا
نوجوان قهرمان خلق
و نیکاهای بیکران
که ذهنی آگاه و
سری پرشور داشتند
 
 تازه ترین اخبار از چگونگی مقابله ی خامنه ای و دارودسته اش با مبارزان جنبش ژینا و سرکوب خیزش بزرگ«زن زندگی آزادی»انتشار اسناد تازه ای به وسیله ی بی بی سی فارسی از چگونگی به قتل رسیدن نیکا شاکرمی نوجوان شانزده ساله به وسیله ی اوباش خامنه ای در اطلاعات سپاه است.
نخست باید اشاره کرد که انتشار چنین اسنادی که به هر حال علیه حکومت خامنه ای و حکومت ولایت فقیهی و حاکمین جنایتکار می باشد به وسیله ی یک بلندگوی وابسته به امپریالیسم انگلستان( و بنابراین در بهترین حالت می توان آن را در چارچوب تضادهای امپریالیسم انگلستان و جمهوری اسلامی ارزیابی کرد) در میان انبوه تزویرها و توطئه هایی که استعمار و امپریالیسم کهنه کار و روباه صفت انگلستان طی صد و پنجاه سال گذشته علیه خلق ایران به بار آورده و همین بی بی سی فارسی به اصطلاح مستقل نیز در آن سهیم بوده گم و گور است و عددی به شمار نمی آید.
 طبقه ی کارگر و خلق ایران دیرزمانی است که توطئه های امپریالیسم انگلستان را می شناسند. از کودتای رضاخانی اسفند 1299 و کودتای 28 مرداد 1332 و به قدرت رساندن دست نشانده شان محمدرضا گرفته تا تداوم چنین توطئه هایی پس از انقلاب بهمن 57 در یاری رساندن به بازسازی سازمان های اطلاعاتی جمهوری اسلامی علیه انقلاب خلق و در روابط دامنه دار آشکار و پنهان با این حکومت کریه و سپاه پاسداران اش و کمک به مانده گاری چهل و اندی ساله اش.
از این گذشته بیشتر توده های مردم ایران بیش از چهل و اندی سال است که شیوه های کثیف و کراهت بار  جمهوری اسلامی، خامنه ای و دارودسته های آخوندها و پاسداران جنایتکارش را می شناسند و به ویژه در طی حمله 18 تیر 78به دانشجویان و سپس بیشتر در جنبش سال 88 و جنایت های کهریزک و همچنین نوع برخورد خامنه ای و دم و دستگاه حاکم به عمال شان که به بچه های کم سن و سال در پوشش مدارس دینی و تدریس قرآن، تجاوز کرده اند( اینها را پدران و مادران شاکی و بچه ها گواهی داده اند) بیشتر شناخته اند. بنابراین انتشار چنین اسنادی در این مورد ویژه جز آن که آنچه مردم می دانستند مسجل تر کند آگاهی بیشتری به همراه ندارد مگر اینکه از این موارد بگذریم و به نوع برنامه ریزی و سازماندهی گروه های مقابله با جنبش از جانب سازمان های امنیتی و نظامی در اسناد مذکور بپرداریم.
با این همه، انتشار این اسناد و سندیت یافتن بیرونی آنچه که توده ها می دانستند احساسات تازه ای را در خلق ایران رو آورده است.
از یک سو غم و درد و اندوه و سوگ یک خلق رنجدیده را در از دست دادن یکی از جوانان مبارز خود تازه و سنگین تر کرد؛ از سوی دیگر نفرت و کینه و خشم بیشتری نسبت به خامنه ای و سپاه و آشغال های متعفن حکومتی برانگیخت و آن را بُراتر کرد و از سوی سوم احساس بیکرانی از احترام به این نوجوان دختر لُر و بالیدن به وجود وی و امثال وی را در خلق موجب گردید.
و به راستی که نیکا، آماده گی وی برای جان باختن در راه اهداف و آرمان های خلق دربندش و دلاوری و شجاعت بی پایان اش در تمامی آنات تنهایی اش و نبردش با این تفاله های مشمئز کننده ی قرون و اعصار مثال زدنی است و به زمره ی آن شجاعت و دلاوری و بی باکی ای تعلق دارد که قهرمانان بزرگ قوم لر و بختیاری و بویراحمدی در آن مثال زدنی بوده و هستند.
نیکای ما، اکنون بیشتر مشخص شده که یک نوجوان پیشرو و یک رهبر میدانی بوده است. یک شانزده ساله ی آگاه و دانا و دارای توانایی هایی برای رهبری گروهی که اگر زندگی اش می پایید و می بالید می توانست به رهبری بزرگ تر تبدیل گردد.
نیکا نماد است. بروز نیکاها، ساریناها و حدیث ها و نیز نوجوان مردانی که خامنه ای اعدام شان کرد... نماد بروز انقلاب سترگ است. نماد ضرورت دگرگونی و جهش در ژرفای جامعه ای ملتهب و نماد تب و تاب موجود نوین در پوسته ای تنگ و زمخت است. او نماد نسل نوین دختران و جوانان ایران است. نسلی که آماده گی یک پرواز و جهش بزرگ را دارد. از قرون وسطی، از دوران کهنه ی گذشته از حکومت استبدادی ولایت فقیه با موجودات مومیایی شده و نظام متعفن اش به آینده ی تابناک یک جمهوری انقلابی دموکراتیک و نظامی انقلابی - دموکراتیک که طبقه ی کارگر و خلق ایران شایسته ی آن است.
نیکا اکنون دیگر برای میلیون ها نوجوان ایرانی یک نمونه ی آگاهی و شهامت و پیگیری است. بی شک در آینده و زمانی که مبارزات خلق شکوفاتر گردد ده ها و صدها و هزاران نیکای تازه سر برخواهند آورد.
   
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
12 اردیبهشت 1403