۱۳۹۹ اسفند ۱, جمعه

یورش هواداران ترامپ به کنگره و الم شنگه ی آواکیان و رویزیونیست های آواکیانی درباره«کودتای فاشیستی» در آمریکا(6- بخش پایانی)

 

یورش هواداران ترامپ به کنگره و الم شنگه ی آواکیان 

و رویزیونیست های آواکیانی درباره«کودتای فاشیستی» در آمریکا(6- بخش پایانی)
 
هذیان گویی آواکیانیست ها
اکنون به مقاله ی ضرورت به رسمیت شناختن واقعیت و خدمات باب آواکیان و تغییر جهان( آتش 111) می پردازیم.
مقاله این گونه آغاز می کند:
«پنج ماه پیش هنگامی که باب آواکیان در اول آگوست ۲۰۲۰ بیانیۀ تاریخی اش دربارۀ انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را منتشر کرد»
  منظور حضرات از «بیانیه تاریخی» بیانیه ای است در مورد خطر فاشیسم در آمریکا و لزوم شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و رای به بایدن! راستی این حضرات در خواب و خیال نیستند؟ آیا هذیان نمی گویند؟
 و این جالب است که در تاریخ احزاب کمونیست هیچ کشوری، بیانیه دادن در مورد تهدید فاشیسم و یا شرکت در انتخاباتی این چنین و رای دادن به نماینده یکی از دو حزب  سرمایه دار حاکم، موجب نامگذاری چنین بیانیه هایی به«بیانیه تاریخی» نشده است. راستی که حضرات چیزی نداده و زیاد می گیرند و تازه باد هم به آستین خود می اندازند!؟
مقاله ادامه می دهد:
«...همانها و بسیاری دیگر(1) در تمام چهار سال پس از روی کار آمدن ترامپ، تحلیل رفیق آواکیان از این واقعیت که رژیم ترامپ/پنس شکل فاشیستی از دولت دیکتاتوری بورژوازی (متفاوت از شکل رایج دولت دیکتاتوری بورژوایی) را نمایندگی میکند و بشریت را با خطری جدید مواجه کرده است، انکار کردند.
اما اشغال کنگرۀ آمریکا توسط جنبش فاشیستی هوادار ترامپ، با رهبری شخص او و با کمک نیروهای فاشیست نظامی و پلیس طرفدار فاشیستها و تلاش کودتاگرانۀ این رژیم برای در قدرت ماندن، تکان سختی به بسیاری داد. حتی پس از شکست خوردن این کودتا( عجب کودتایی بود که به این سادگی شکست خورد و جمع شد!؟ باز صد رحمت به کودتای پیزوری ترکیه!) نزدیک به صد و پنجاه نفر از نمایندگان کنگره حاضر نشدند پیروزی بایدن را به رسمیت بشناسند. طبق گزارش اف.بی.آی جنبش فاشیستی هوادار ترامپ در تدارک حمله مسلحانه به مجالس نمایندگان در پنجاه ایالت آمریکا و راه پیمایی مسلحانه در روز تحلیف جو بایدن است.»
خوب! اکنون که نزدیک به یک ماه از تحلیف بایدن می گذرد و ظاهرا نه تنها در آن روز تحلیف بلکه پس از آن هم حمله ی مسلحانه ی ای رخ نداده است و نه تنها از آن نوع که اینجا با آب و تاب بازگو می شود بلکه حتی بسیار کوچک تر از آن. و این تازه در شرایطی است که در مجلس نمایندگان، استیضاح ترامپ در جریان بوده و ادامه یافته است. خود ترامپ نیز بالاخره به نتایج انتخابات تسلیم شد و از هواداران اش هم خواست که تا چهار سال دیگر که برمی گردند به آرامی دنبال کار خود باشند. این مجموعه در حالی است که درون حزب جمهوری خواه شکاف ها شدیدتر شده و کمیت جناح ترامپ با این همه رای که وی آورد عجالتا از 30 درصد این حزب بالاتر نرفته است.
 داستان آن« نزدیک به صد و پنجاه نماینده» کنگره نیز به این دلیل نبوده است که مثلا اینها می خواستند کودتا کنند و برای همین هم پیروزی بایدن را به رسمیت نشناختند بلکه از یک سو برای این بود که نمی خواستند ترامپ را آنچنان تنها بگذارند که در انزوا قرار بگیرد و حزب دموکرات بتواند وی را و با وی حزب جمهوری خواه را بکوبد و از سوی دیگر آن 75 میلیونی را که به ترامپ رای دادند یک جوری برای خود نگاه دارند. اکنون نه تنها از آن نزدیک به 150 نفر خبری نیست بلکه حتی تعدادی از آنها به مخالفین ترامپ در حزب جمهوری خواه پیوسته اند.( در بخش های چهارم و پنجم این مقاله ما تحلیل برخی از اعضا حزب جمهوری خواه را که در گذشته در دولت آمریکا مقام داشته اند بررسی کردیم).
به این نکات باید بیفزاییم که مباحثی در مورد روی کار آمدن فاشیسم در آمریکا، حتی پیش از تجاوز به افغانستان و عراق و در دوره ی جرج بوش پسر و روی کار آمدن راست ترین محافظه کارهای حزب جمهوری خواه در آمریکا طرح شده بود.   
آواکیانیست های ایرانی ادامه می دهند:
«اینها و دیگر وقایع این ماه در ایالات متحده، بسیاری را از لیبرال و محافظه کار و چپ تا جمهوری خواه و دمکرات را بُهت زده کرد. «هر آنچه سخت و استوار بود، دود شده و به هوا رفته( و در راس آنها همین به اصطلاح کودتای فاشیستی سفت و سختی که آواکیان شما در بوق و کرنا کرده بود!)از توهمات لیبرالی مؤمن به «خدشه ناپذیر بودن دمکراسی آمریکایی» تا آیه های توهم توطئۀ «ترامپ و بایدن سر و ته یک کرباسند». سختی و پیچیدگی واقعیت، فراتر از تمامی تمایلات و «پایمردی های» دُگماتیستها و رفرمیستها، وجود یک جنبش فاشیستی جدی در ایالات متحدۀ سال ۲۰۲۱ را پیش چشم همگان عریان کرد.»
راست اش ما نمی دانیم که منظور حضرات از دیگر وقایع این ماه کدام وقایع است! بد نبود به جای شلوغ بازی راه انداختن مواردی از آن بیان می شد.
 از سوی دیگر شکی نیست که ترامپ و باند وی در حزب جمهوری خواه جزء کوچکی از طبقه ی حاکم در آمریکا است؛ یک جزء در حال حاضر ناجور و نچسب! ترامپ با اینکه این همه هوادار برای این حزب گرد آورده است در خود حزب جمهوری خواه نیز در اقلیت است و نظر بخشی مهمی از حزب این است که وص لطمات سختی به این حزب زده است. از سوی دیگر حزب دموکرات نیز در قدرت حاکمه نقش دارد و این حزب توافقی با ترامپ ندارد. بنابراین می بایستی به وسیله ی عقلای این طبقه ی حاکم، گفتار و رفتار و اعمال اجق وجق ترامپ کنترل می شد که ظاهرا تا اینجا شده است.( در بخش پنجم این مقاله خواندیم که سرهنگی... گفت که این حمله به کنگره تعجب وی را برانگیخته است و بنابراین می تواند تعجب مقامات امنیتی و نظامی را نیز برنینگیخته باشد)
اما در مورد:
 تصور«خدشه ناپذیر بودن بودن دموکراسی آمریکایی»
 این راست است که تصور بسیاری و بیش از همه لیبرال ها و همچنین برخی از چپ ها و یا شبه چپ ها بر این بوده و هست که این «دموکراسی آمریکایی» طبقه ی حاکم آمریکا را نمی توان تغییر داد. زیرا از دیدگاه اینان این دموکراسی( یا در حقیقت دموکراسی بورژوایی) ریشه هایی  درازمدت در زمین سیاست آمریکا یافته و نیرویی بی کران دارد. شکی نیست که چنین تصوری از ریشه اشتباه است.
برعکس چنین تصوراتی گمان ما بر این بوده و هست که این دموکراسی هر زمان واقعا کل منافع طبقه ی حاکم و یا حداقل بخش عمده ی آن ایجاب کند در خطر که چه عرض کنیم به کلی جمع خواهد شد و جای خود را به شکل های آشکار از دیکتاتوری( و از جمله و یا بیش از همه فاشیستی) خواهد داد. یعنی شکل هایی که با منافع این طبقه و یا بخش عمده ی آن انطباق یابد.  شکل هایی که پس از رفع خطر و چنانچه شرایط زمان بطلبد می تواند دوباره به شکل دموکراسی بورژوایی برگردد؛ گرچه در هر چرخش این شکل ها و در نتیجه مبارزه ی طبقاتی بین سرمایه داران امپریالیست و خلق آمریکا و در راس آنها طبقه کارگر این کشور و نیز مبارزه بین امپریالیست های رقیب برای گسترش نفوذ خود و به دست آوردن سرزمین های بیشتری از کشورهای زیر سلطه، در خود این شکل ها تغییرات عدیده ای بروز خواهد کرد. این تغییرات بدین گونه است که در حالی که این امکان هست که دیکتاتوری به سوی نهایی ترین حدود خود یعنی دیکتاتوری فاشیستی برود، اما برگشت آن به شکل دموکراسی بورژوایی به نهایی ترین حدود آن نخواهد بود بلکه به حداقل حدود آن خواهد بود. علت این است که در هر کدام از این مراحل و در نتیجه ی مبارزه طبقاتی، بورژوازی امپریالیست کنونی رو به کهنگی و گندیدگی بیشتری و در نتیجه ارتجاع بیشتری خواهد نهاد. کافی است که ما دموکراسی بورژوایی کنونی را در کشورهای امپریالیستی با اشکال همین دموکراسی در قرن گذشته و حتی در فاصله دو جنگ مقایسه کنیم. این مقایسه به ما نشان می دهد که در حالی که شکل های فاشیستی به اشکال شدیدی سوق یافت( آلمان، ایتالیا، اسپانیا) اما دموکراسی های بورژوایی ای که پیش از این تغییر شکل به فاشیسم موجود بود بسیار بهتر از آنی بود که پس از این دیکتاتوری های فاشیستی رخ نمود. این را هم بیفزاییم که اگر پس از جنگ جهانی دوم، بیشتر احزاب کمونیست در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی به احزاب رویزیونیستی( زیر نام کمونیسم اروپایی، مارکسیسم غربی، چپ نو و یا جریان مارکسی) و یا ترتسکیستی تبدیل نمی شدند این دموکراسی بورژوایی از این هم که بود، از شکل افتاده تر و سرو دم بریده تر می شد. در واقع یکی از علل تداوم این دموکراسی سر و دم بریده همانا فقدان احزاب کمونیست انقلابی در این کشورها و از جمله آمریکا بوده است.   
اکنون بپردازیم به:
 سر و ته یک کرباس بودن ترامپ و بایدن
 در این مورد شکی نیست که اینها« سرو ته یک کرباسند» زیرا این ها دو بال یک طبقه واحد یعنی بورژوازی امپریالیستی آمریکا و جزوی از طبقه واحد بورژوازی امپریالیستی بین المللی هستند، اما نه به این معنا که در هر شرایطی از مبارزه طبقاتی بین طبقه کارگر و سرمایه داران و یا شرایط بین المللی مبارزه ی طبقاتی بین خلق های مستعمرات و نیمه مستعمرات با امپریالیسم، وجود هر کدام در قدرت، مساوی و برابر است با وجود دیگری در قدرت.
از نظر یک مارکسیست- لنینیست- مائوئیست اگر شرایط مبارزه ی طبقاتی ایجاب کند می توان از یکی از این دو علیه دیگری و یا از یک حزب لیبرال علیه یک حزب امپریالیستی پشتیبانی کرد(2) مشروط بر این که این پشتیبانی اولا تاکتیکی باشد و دوما به رشد شرایط مبارزه طبقاتی و گذار آن به انقلاب توده ای، تصرف قدرت سیاسی، برپایی دیکتاتوری پرولتاریا و رفتن به سوی کمونیسم  یاری رساند.
اما در صورتی که نه تاکتیکی بلکه به امری استراتژیک تبدیل شود که در مورد خط آواکیان چنین است، آن گاه این سروته یک کرباس« نبودن» دو جناح یک طبقه واحد تبدیل می شود به اینکه این دو جناح تفاوتی کیفی و اساسی دارند و نماینده طبقه ی واحدی یعنی سرمایه دار امپریالیست نیستند. از این دیدگاه حزب دموکرات نماینده بورژوازی لیبرال آمریکا است(که نیست زیرا بورژوازی لیبرال آمریکا اگر حتی لایه های ناچیزی از آن در حزب دموکرات وجود داشته باشند، در قدرت سیاسی کنونی حضور ندارد بلکه در حاشیه ی آن قرار دارد) و حزب جمهوری خواه نماینده فاشیست هاست( که آن هم در حاضر به طور مطلق نمی توان گفت زیرا اولا از همان آغاز ریاست جمهوری ترامپ، در دولت اش تضادهای زیادی بین وی و جناح های دیگری از حزب جمهوری خواه، برخی راست تر از وی و برخی دیگر در جهتی معتدل، وجود داشت و از سوی دیگر فاشیسم در هر دو حزب به مثابه ی رویه ی پنهانی شکل حکومتی می تواند وجود داشته باشد). و به این ترتیب یک دوگانه ی «فاشیسم» و «لیبرالیسم» آفریده می شود که تاکتیک متداوم طبقه کارگررا بدین گونه تنظیم می کند که باید از لیبرال ها مقابل فاشیست ها پشتیبانی کرد. این دیگر تقابل مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم با دگماتیسم نیست بلکه  خود رفرمیسم و اصلاح طلبی است و تقابل آن با مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم. 
و بالاخره درباره ی:
«جنبش فاشیستی» در آمریکا
به نظر ما هنوز چیزی به عنوان یک جنبش فاشیستی در آمریکا شکل نگرفته است. پشتیبانی 75 میلیونی از ترامپ را نمی توان «شکل گیری جنبش فاشیستی» نام نهاد. بخشی از این پشتیبانی به وسیله لایه های از طبقه کارگر و خرده بورژوازی صورت گرفته است که امید بسته اند با جلوگیری از آمدن مهاجران بیشتر به کشور و نیز مانع شدن از خروج سرمایه ها و کارخانه ها به کشورهای زیر سلطه، امکانات بیشتری برای کار و بالا رفتن ارزش نیروی کار و درآمدشان فراهم گردد.
نکته ی مهم این است که امپریالیست ها در حالی که- خواه از نظر شرایط درونی کشور و خواه از نظر شرایط بیرونی - ناچارند سرمایه ها و کارخانه های بیشتری را به بیرون بفرستند تا از کار ارزان و تولید ارزان و دیگر مزیت های کشورهای زیر سلطه استفاده کنند و به این ترتیب سود خود را افزایش دهند، در حالی که ناچارند در رقابت در عرصه ی داخلی با جناح های رقیب و در عرصه ی بیرونی با سرمایه داران امپریالیست رقیب عقب نمانند و بالاخره با تولید ارزان تر وسائل معیشت طبقه ی کارگر، ارزش نیروی کار داخل کشور خود و دستمزد کارگران را پایین بیاورند، در عین حال ناچارند نیروی کار ارزان یا قانع تری را از کشورهای دیگر وارد کنند تا هم جمعیت داخلی با پیر شدن آن رو به تحلیل نرود و در نتیجه، آنها کمیت لازم جمعیت ذخیره صنعتی را همواره حفظ کنند و هم با پایین آوردن ارزش تولید و خدمات در داخل کشور خودی از این زاویه هم، از بالا رفتن ارزش نیروی کار داخلی جلوگیری کنند.
 این کارگران و لایه های خرده بورژوازی نه فاشیست هستند و نه دنبال فاشیسم گرچه ممکن است در شرایط معین و ویژه ای بخش هایی از آنها به نیروی فاشیسم تبدیل شوند. به همین گونه هست بخش هایی از پشتیبانی زنان، سیاه پوستان و نیز مهاجرین از ترامپ. اگر فرض را بر وجود هسته ای از فاشیسم در اردوگاه ترامپ بگذاریم( که می توان چنین فرضی را گذاشت) گرچه این هسته سفت و سخت است اما عجالتا هسته ی بزرگ و قدرتمندی نیست. برای اینکه این هسته بزرگ و قدرتمند شود، نیاز به پشتیبانی نه تنها حتی  یک سوم از حزب جمهوریخواه، بلکه بخش عمده ی طبقه حاکم دارد و از سوی دیگر نیاز به شرایط درونی و بیرونی ای که این پشتیبانی و پذیرش را به حد کمال رشد دهد.
«سنتز نوین» چه کمکی به آواکیان در فهم فاشیسم کرد؟
 نویسنده مقاله مزبور پس از رُقات کردن تحلیل های« شش ماه پیش و چهار سال پیش و شانزده سال پیش» و از نظر وی درست آواکیان در مورد خطر فاشیسم در آمریکا که گویا اکنون« جلوی چشمها رژه می رفت» و به وجود آوردن«جنبش رفیوژ فاشیسم» و اینکه بسیاری این تحلیل را نپذیرفتند، می نویسد:
«اما چرا باب آواکیان حتی شانزده سال پیش توانست چنین نیرو و پدیده ای را در بطن جامعۀ آمریکا تشخیص دهد؟ جواب، داشتن روش و رویکرد علمی نسبت به تحلیل واقعیت و درک ضرورت مبارزه علیه این واقعیت و تغییر آن در خدمت به باز کردن راه انقلاب کمونیستی در آمریکا است.»
تا اینجا ظاهراعلت اینکه دیگران نتوانستند این فاشیسم ادعایی آواکیان را در آمریکا ببینند به اینکه آواکیان« روش و رویکرد علمی نسبت به تحلیل واقعیت» را داشت و آنها نداشتند نسبت داده می شود. اما «روش و رویکرد علمی نسبت به واقعیت» به خودی خود چیزی خاصی را معرفی نمی کند. این«روش و رویکرد علمی نسبت به واقعیت» همواره و از زمان مارکس طرح بوده است.
مساله ی مهم و اساسی این است که این روش و رویکرد علمی باید با آن چه که آوکیان «سنتز نوین» می نامد و خود از آن پیروی می کند و دیگران نداشتند تبیین شود. به عبارت دیگر پرسش این است چه وجوهی در«سنتز نوین» آواکیان بود که وی را توانا می کرد فاشیسم را از سال 1999 ببیند( که البته آن زمان سنتز نوین اش را هنوز آشکارا طرح نکرده بود) اما بقیه چون آن را نداشتند نمی توانستند ببینند؟ 
نویسنده مشتی کلی گویی و عبارت پردازی های بی محتوی ردیف می کند که توضیحی در آنها در مورد اینکه آواکیان چه داشت که بقیه نداشتند وجود ندارد:
« آواکیان نه تنها ضرورت مبارزه علیه فاشیسم را تشخیص داد بلکه، بازهم با به کاربست روش و رویکرد علمی، سیاستی را برای رهبری این مبارزه تبیین کرد که به واقع با عملی کردنش راه تحقق ضرورت بزرگتر یعنی انقلاب کمونیستی و ریشه کن کردن منبع فاشیسم و تمام فجایع دیگر بشری که همانا نظام سرمایه داری امپریالیستی است، بازتر میشود. به عبارت دیگر سیاست آواکیان جواب به این ضرورت فوری را به جواب به ضرورت بزرگتر انقلاب کمونیستی متصل میکند.»
ما منتظر این هستیم که این آواکیانیست، ویژگی خاص روش و رویکرد علمی آواکیان را بازگو کند. چرا؟ زیرا وی پس از یک کاسه کردن دگماتیست ها و رفرمیست  آنها را لوله کرد و طومارشان را در یادداشت هایش چنین درهم پیچید:
«در این مورد عمدتا در فضای مجازی با طیفی روبرو بودیم متشکل از کاستریست های طرفداران مشی چریکی، کارگریست ها و اکونومیست ها، شبه آنارشیست ها و تروتسکیست ها و پسماندگانِ گذشتۀ به اصطلاح مائوئیست. طیفی که همگی به جز وحدت و همگونی در حمله به رفیق آواکیان و حزب کمونیست ایران (م ل م) در دُگمارویزیونیسم (ندیدن حقیقت و چپگرایی ضد مارکسیستی) با یکدیگر اشتراک داشتند.»
بنابراین زمانی که وی«پسماندگان گذشته به اصطلاح مائوئیست» یعنی کسانی که مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم پرچم راهشان است و بنابر قاعده باید از «روش و رویکرد علمی به واقعیت» پیروی کنند نفی می کند باید تغییری در این روش روی داده باشد که آن را نو کرده باشد و همین نو شدن باید به تشخیص بروز فاشیسم در آمریکا به آواکیان کمک کرده باشد. این نکته ای است که وی باید توضیح می داد و وی نه تنها از این توضیح خودداری می کند بلکه چهار نعل، گویی  آواکیان وی مقبول همه ی آنها که وی را نفی می کردند شده است، با عبارت پردازی های بی مایه می تازد و یک آش شله قلمکار حسابی به وجود می آورد:   
« آواکیان نه پیشگو است نه رویاباف؛ بلکه رهبر کمونیست و دانشمندی است متعهد به روش و رویکرد علمیِ مبتنی بر جمع آوری شواهد از دل واقعیت پیچیده و متغیر جامعه و تحلیل و جمعبندی از تضادها، نیروهای موجود و روندهای محتمل در اجزای مختلف جامعۀ آمریکا، پیوند این نیروها و تضادها با یکدیگر و در تعامل و کنش و واکنش با اوضاع جهانی و تضادهای بین المللی نظام سرمایه داری امپریالیستی. طی کردن چنین روندی برای فهم واقعیت و رسیدن به چنین سنتز و جمعبندی­ای نیازمند رویکرد و روش علمی بود. چیزی که نه از ساده سازی تئوری­های توهم توطئه بر می آید، نه از تردیدهای نسبی گرایانه و نه از ماندن در چارچوبهای ساکن و از «پیش مشخص» تفکرات پیشین و سنتزهای کهنۀ ولو سابقا کمونیستی.»
ولی این اندیشه های به اصطلاح «کهنه سابقا کمونیستی» برای تشخیص بروز فاشیسم در کشورهایی که این جریان روی کار آمد، دچار مشکل عجیب و غریبی نشده بودند. به بیانی دیگر مارکسیست - لنینیست هایی که در آلمان، ایتالیا و اسپانیا با فاشیسم مبارزه کردند با همان« روش و رویکرد علمی» به فهم موجودیت و رشد آن رسیدند. اینها نه دچار«توهم توطئه» بودند و نه دچار«تردیدهای نسبی گرایانه».
 ما دنبال این هستیم که ببینیم که آوکیان چه داشت که توانست بروز فاشیسم را در آمریکا تشخیص دهد و این نویسنده گوشش بدهکار نیست. وی در عالم خلسه و از خود بی خبری و گویی آواکیان اش را اکنون همه ی آنها که چندی پیش نفی اش می کردند پذیرا شده اند و تنها برخی توضیحات پیرامون این «رهبر مقبول » مورد نیاز است، چنین به هذیان گویی های خود ادامه می دهد:
«این به معنای آن نیست که آواکیان اشتباه نمی کند. بلکه همانطور که خودش در جایی گفته است: «همه ما اشتباه خواهیم کرد. همه. اصلا نمیتوان بدون اشتباه کاری کرد و به ویژه کار بزرگ و به ویژه تغییر کلیت جامعه بشری و کلیت روابط میان مردم در جهان علیه نیروهای قوی و ریشه دار… نکته این است که آیا از اشتباهات درس میگیرید، آیا آنها را جمعبندی میکنید… و دیگران را قادر میکنید که از اشتباهات شما بیاموزند؟ این کلید است.»
حالا چه وقت رفتن سر اشتباه کردن آواکیان بود جناب! آن هم زمانی که این حضرت والا با این تشخیص فوق العاده اش درست اش به قلب قضیه زده و از چیزی سر در آورده که این همه عالم و آدم چیزی از آن سر  درنیاورده بودند؟!
«چرا بخش قابل توجهی از مردم و حتی روشنفکران و آنها که با تئوری سر و کار دارند، حقیقتِ فاشیسم در آمریکا را حتی در دل جنبش شکوهمند پس از قتل جورج فلوید ندیدند و به این فراخوان گوش فرا ندادند؟ جواب این است که پنجاه سال حاکمیت ضد انقلابِ جهانی به شکل غلبۀ تفکرات و گرایشات ضد علمی و علم ستیزانه در سطح جهان از دانشگاه ها و موسسات تحقیقاتی و رسانه های جریان غالب تا احزاب و سازمانها و محافل لیبرال و مترقی و چپ، مانع از دیدن واقعیت جهان و روندهای عمدۀ آن میشود. جهان دهه ها است با مزخرفات پست مدرنیستی و نسبی گرایانه فکر میکند.»
ولی ای آواکیانیست هذیان گو! پیش از این پنجاه سال، مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم بود و این آموزه ی انقلابی مسائل را تشخیص می داد و تجزیه و تحلیل می کرد. آنچه شما باید به توضیح آن می پرداختید این بود که این«سنتز نوین» کذایی تان چه کمکی به آواکیان در فهم روی کار آمدن فاشیسم کرد.
«در مقابل صف طویل انواع گرایشات ضد علمی و غیر مارکسیستی، آنچه که باب آواکیان در سنتز نوین کمونیسم به طور عام، و در مورد تحلیل و سیاست گذاری پیرامون فاشیسم در آمریکا به طور خاص پیش گذاشت که...»
ظاهرا اینجا داریم به این سنتزنوین حضرت اش نزدیک می شویم. نویسنده می گوید سنتز نوین یک امر عام است که به آواکیان کمک کرد تا امر خاص را تجریه و تحلیل کند. بنابراین شاید در توضیحات بعدی وی بتوان چیز دندان گیری پیدا کرد:
« آواکیان...تجلی زندۀ ماتریالیست پیگیرو دیالکتیسین خلاق در صحنۀ پیچیدۀ عمل اجتماعی و مبارزاتی بود. وفاداری به حقیقت و پیروی از آن بدون هیچ گونه مصلحت اندیشی. آواکیان در مبارزۀ ضد فاشیستی که در آمریکا رهبری کرده است، هدف «پیروز شدن» را دنبال می کند. زیرا معنی پیروز نشدن را عمیقا حس میکند و این حس رنج آور همیشه با او هست که انسانها در شمار میلیاردی هر روز زیر غلتک شکنجه قرار میگیرند و لای چرخ دنده های سرمایه داری خرد میشوند. او نه از مشاهدۀ واقعیت توازن قوای نامساعد جهانی و نه از قطب بندی های منفی داخل جامعۀ آمریکا، به تسلیم، رفرمیسم و ناامیدی از انقلاب در نغلتید. تسلیم گرایش جان­سخت واقعگرایی قدرگرایانه (رئالیسم دترمینیستی) نشد و مهمتر آنکه امکان و احتمال تغییر اوضاع به سمت جهش جنبش انقلابی در قلب امپریالیسم آمریکا را دید. آنچه به او در اتخاذ چنین موضعی کمک کرد، قدرتِ حقیقت و دیدن تضادمندی های واقعیت بود و اینکه یک نیروی کمونیست کوچک اما سازمان یافته و مسلح به رویکرد علمیِ سنتز نوین کمونیسم، میتواند نقش تاریخی ویژه ای در اوضاع مشخص ایفا کند.باب آواکیان، رهبری است که تفکر و رهبری اش نقطه قوت میلیاردها انسانِ تحت ستم و استثمار در جهان است و صدایش نیازمند شنیده شدن در چهار گوشۀ عالم.»
راستی که حضرات چه روضه خوانی ای به راه انداخته اند و چه سینه ای برای این آواکیان شان چاک می دهند! پاسخ به اینها جز اتلاف وقت نیست!  
همچنان که دیده می شود جستجویی بی ثمر و انتظاری بی سرانجام است. بازهم مشتی عبارت پردازی بی خاصیت که برای این نوشته می شود که صفحات نشریه ای پر شود. دریغ از یک اشاره و تحلیل فاکت.(3)
اما چرا این همه های و هوی و چرا این همه گرد و خاک به پا کردن و چرا این همه دور قضیه تاب خوردن؟
پاسخ خیلی مشکل نیست. سیاست آواکیان و حزب اش در بزرگ کردن فاشیسم در آمریکا تنها برای توجیه رفرمیسمی است که در پیش گرفته اند. وی می خواست پشت سر حزب دموکرات حرکت کند و کرد:
«این [ترامپ] را باید شکست داد. باید از انتخاب بایدن حمایت شود. بایدن باید تحلیف شود. ترامپ باید استیضاح شود، و با شرمساری از زندگی عمومی رانده شود- و تا آنجا که مرتکب جنایات علیه مردم شده است، باید تحت پیگرد قانونی قرار گیرد. چنین محاکمه‌ای، متکی به شواهد و اسناد قانونی، باید به‌شدت کشف و روشن کند که چگونه چنین اتفاقی رخ‌داده و تا چه حد تبانی بین بخش‌های دولت(پلیس و غیره) و اراذل ‌واوباش فاشیست وجود داشته یا نداشته است.»( کودتای فاشیستی شکست‌خورده، نبردی خشمناک که هنوز با شدت ادامه دارد و راه پیشروی از این جنون،  ۱۶ ژانویه ۲۰۲۱، نشریه انقلاب، ارگان حزب کمونیست انقلابی آمریکا، برگردان هواداران سنتز نوین، سایت های فارسی)
 می بینیم که «رادیکالیسم» آواکیان و حزب اش دنبال حزب دموکرات چه گردو خاکی به پا کرده است!؟
 
هرمز دامان
نیمه نخست دی ماه 99
یادداشت ها
1-   منظور نویسنده  از «همان ها و بسیاری دیگر» این است که«  در چپِ ایران عده ای به علت رویکرد و شیوۀ تفکرشان با آن « بیانیه تاریخی» مخالفت کرده و عده ای نیز از سر گرایش ضد کمونیسم معمولشان مخالفت کردند.»
2-   لنین در کتاب بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم  در بخش های «آیا هیچ گونه صلح و مصالحه ای مجاز نیست؟» و «آیا باید در پارلمان های بورژوایی شرکت جست؟» وجوه اساسی چنین شرایطی را بر شمرده است و در ضمن شرح تجارب بلشویک ها طی بیست سال، خواهان آن شده که کمونیست ها اساس کار خود را نه بر کپیه برداری بلکه بر تحلیل مشخص از شرایط مشخص کشور خویش و اوضاع جاری بین المللی بگذارند.
3-   نه تنها در این مقالات حضرات بلکه در بیانیه ی اخیر آواکیان درباره سال نو میلادی 2021 نیز چیزی در این مورد که سنتز نوین چه کمکی به وی کرده است وجود ندارد. برگردان این بیانیه به وسیله هواداران وی در سایت های فارسی درج شد.
 
 
 
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر