۱۴۰۲ دی ۲۰, چهارشنبه

اعتصاب کارگران فولاد اهواز و وضعیت عمومی جنبش پرولتاریای صنعتی ایران(2 بخش پایانی)

 
اعتصاب کارگران فولاد اهواز
و وضعیت عمومی جنبش پرولتاریای صنعتی ایران(2 بخش پایانی)
 
تفاوت اعتصابات اقتصادی کارگران در ایران با اعتصابات اقتصادی کارگران در کشورهای غربی
مبارزات اقتصادی کارگران در ایران با مبارزات اقتصادی کارگران در کشورهای صنعتی غرب و حتی برخی از کشورهای زیرسلطه ی دیگر(مثلا ترکیه یا کره جنوبی) تفاوت اساسی دارد. با توجه به رواج گسترده ی ایدئولوژی سرمایه داری در جامعه و تشکل کارگران در اتحادیه های زرد و رهبری آنها به وسیله ی اشرافیت کارگری که کلی زد و بند با دولت های بورژوا- امپریالیستی حاکم در کشورهای غربی دارند، فکر و تمایل  کارگران در مبارزات اقتصادی مشخصی که پیش می برند علیه نظام اقتصادی- سیاسی موجود نیست (حتی اگر در بین برخی از کارگران پیشرو و ته رنگی از آن میان اعتصاب کننده گان وجود داشته باشد)؛ یعنی این گونه نیست که کارگران نظام سرمایه داری حاکم را نخواهند بلکه صرفا خواست های اقتصادی ای برای پیشگیری از سقوط سطح زندگی و بهبود رفاه و آسایش خود را دارند. این خواست ها گاه تا حدودی جنبه ی سیاسی هم می یابد(برای نمونه مبارزات علیه قانون بازنشستگی در فرانسه و یا مبارزات جلیقه زردها) و علیه سیاست های عمومی دولت - مالیات ها و یا قوانین بازنشستگی و ... –  شکل می گیرد اما به این علت که ماهیتا ضد نظام سرمایه داری و ضد طبقه ی حاکم بورژوا- امپریالیست نیستند و در عین حال رهبری کارگری - بورژوایی دارند عموما در چارچوب نظام باقی مانده و در مسیر سازش با نظام حاکم پیش می روند.
حال آنکه کارگران به همراه اکثریت توده های زحمتکش ایران که 40 سال است زیر استثمار و ستم این حکومت درد و رنج کشیده اند و متحمل سختی های فراوان گشته اند این حکومت و نظام سیاسی را نمی خواهند. یعنی تمایل و فکر عمومی آنها نخواستن این حکومت استبداد دینی و نظام سرمایه داری بوروکراتیک و طبقه ی دلال حاکم است و این را بیش از هر چیز سه دهه مبارزات دموکراتیک در ایران نشان داده است.
این نخواستن البته به معنای وجود اندیشه ی جهان بینی انقلابی و پیشرو در مورد یک نظام نوین اقتصادی - سیاسی در میان توده ی کارگران نیست که آنها به گونه ای مثبت برای آن مبارزه کنند بلکه بیشتر همان نخواستن و نه گفتن به حکومت کنونی است. آنچه در میان توده ی کارگران – و نه پیشروان آنها - مثبت است باید از همین نه گفتن بیرون بیاید و این نیز در حال حاضر اندیشه هایی شکل نگرفته و تنظیم نشده در مورد یک حکومت دموکراتیک و مستقل است. با این همه حتی همین نخواستن بی آنکه لزوما به آن اندیشه های انقلابی مسلح شود، یعنی حتی در چارچوب خواست یک حکومت دموکراتیک و مستقل باید شکل در خور خود را بیابد تا بتواند به خود صورت عملی بدهد. این شکل مبارزه ی سیاسی و تکامل آن تا حد مبارزه برای سرنگونی حکومت است.
تضاد بین خواست های سیاسی و اشکال عملی مبارزه ی کارگران
اما در ایران به ویژه آنجا که صحبت بر سر مبارزات کارگران به عنوان یک طبقه است بین این دو شکل تضاد شدیدی وجود دارد. آنچه که کارگران همچون عموم مردم در سر دارند یعنی میل و خواست سرنگونی حکومت استبداد دینی و باندهای نظامی- سیاسی و اقتصادی هیولایی آن و برقراری یک حکومت دموکراتیک آزاد و مستقل با آنچه در طی سه دهه مبارزات مستقل خود دنبال کرده اند تضاد دارد و تا کنون نه تنها گذاری از یکی به دیگری صورت نگرفته بلکه رشته پیوند جدی ای بین این دو برقرار نشده است؛ به عبارت دیگر در هیچ مورد ما با یک خواست سیاسی مستقل دموکراتیک - و نه در پیوند با مسائل صنفی و اقتصادی - از جانب کارگران و مبارزه عملی برای آن حتی در چارچوب حکومت روبرو نبوده ایم( مثلا اعتصاب و راهپیمایی مستقل برای آزادی زندانیان سیاسی و از جمله زندانیان کارگری که اکنون در زندان ها هستند و توقف هر گونه صدور احکام شلاق زدن به کارگران و یا آزادی بیان و مطبوعات) چه برسد به خواست کلی مخالفت با وجود کلی این حکومت.
البته  چنان که در نوشته ها و یا بیانیه های گذشته اشاره کرده ایم مبارزات اقتصادی کارگران به ویژه در دو دهه ی گذشته جزیی از مبارزات کلی بوده است که در ایران در جریان بوده و به سهم خود به بروز جنبش های بزرگ منطقه ای( خوزستان، چهارمحال و اصفهان و ...) و جنبش های سراسری به ویژه بروز جنبش ها و خیزش های 96 و 98 و 1401 یاری رسانده است. از سوی دیگر در برخی از این جنبش های تمامی بخش ها و یا حداقل بخش های میانی و زیرین طبقه ی کارگر نقش به سزایی داشته اند، اما این مبارزات عمومی با توجه به اینکه آگاهانه نبوده و خودبه خودی بوده و تازه طبقه ی کارگر رهبری فکری آنها نبوده است بلکه در پی فشارهای اقتصادی حاکم به حرکت در آمده، آن نقشی را که مبارزات سیاسی آگاهانه بازی می کنند بازی نکرده اند.
به این ترتیب بین آنچه در پس ذهن طبقه ی کارگر به عنوان یکی از طبقات استثمارشده و ستمدیده ی خلقی در مورد نظامی اقتصادی- سیاسی و فرهنگی استبدادی دینی موجود است با آنچه این طبقه به عنوان یک طبقه یا بخش هایی از یک طبقه در مبارزه ی خود به عمل در می آورد تضاد جدی وجود دارد و همین تضاد است که معرف تمامی مبارزات کارگران ایران و به ویژه کارگران در رشته های مورد اشاره است. کارگران با هر اندیشه و باوری در حالی که نظام کنونی را نمی خواهند و یا در بدترین حالت با برخی وجوه استبدادی و خشک مقدسی آن مشکل دارند اما در مبارزات عملی طبقه ی خود تنها به مبارزه ی اقتصادی دست زده و از خواست های سیاسی خود سخنی به میان نمی آورند.
از سوی دیگر کارگران در مبارزات سیاسی جاری در سه دهه اخیر شرکت داشته اند. در تمامی انتخابات ها از سال 76 به این سو کارگران کمابیش یا به اصلاح طلبان رای داده اند و یا حتی به احمدی نژاد و سپس روحانی. این نشان دهنده ی این است که اولا کارگران در مبارزه ی سیاسی موجود شرکت داشته و آنچه در پس ذهن شان وجود داشته اینجا خود را نشان داده است. اما کارگران در این مبارزه ی سیاسی نه نیرویی مستقل و متکی به خود و نه با مبارزات مستقل خود بلکه تابع نیروهایی بوده اند که بخشی از قدرت حاکم بوده اند و در چارچوب مبارزاتی حرکتی کرده اند که این نیروها پیش برده اند.
با بریدن اکثریت خلق از اصلاح طلبان و نیروهایی از میان طبقات سرمایه دار بوروکرات - دلال حاکم، طبقه ی کارگر(و نه تنها طبقه ی کارگر بلکه هیچ کدام از طبقات خلقی) نتوانستند موقعیت رهبری مبارزات خلق را بیابند. این سان مبارزات خودبه خودی سیاسی - توده ای جای دنباله روی از اصلاح طلبان و دیگر نیروهای حکومتی را گرفت.
بریدن از رهبری نیروهای حکومتی همچون اصلاح طلبان هر چند گامی به پیش بود اما به هیچ وجه کافی نبود. نیاز بود طبقه ای از درون خلق رهبری مبارزات را به دست بگیرد. طبقه ی کارگر توان چنین کاری را نداشت و تا کنون نیز نیافته است زیرا این کار در آرمانی ترین شکل خود، جهان بینی پیشرو انقلابی و تشکل و بیش از هر چیز تشکل سیاسی نیاز داشته و دارد و تشکل های موجود صنفی انگشت شمار طبقه ی کارگر نیز نه چنین توانی داشتند و نه کمابیش چنین فکری در سرشان بود.
 به این ترتیب طبقه ی کارگر با این که از اصلاح طلبان کنده شد اما یا خود به صورت تجمعی بی شکل( مثلا در آبان 98) دست به جنبش خودبه خودی سیاسی زد و یا باز به صورت تجمعی بی شکل- یک همراهی ذهنی و معنوی و در حد چند اطلاعیه از جانب تشکل های موجود که در جای خود با ارزش است و ما خود نیز تا آنجا که توانستیم از آنها پشتیبانی کردیم-  به دنبال جنبش خود به خودی جاری افتاد.
 در این مورد اخیر باید اشاره کنیم که بین آنچه در سر است با آنچه عملا می تواند انجام شود تضاد وجود دارد. اطلاعیه ی 12 ماده ای بیست تشکل با وجود تمامی ایرادات و با وجود این که این چنین تشکل هایی جای احزاب سیاسی نماینده ی منافع اساسی و استراتژیک طبقات را نمی گیرند گامی بود به پیش، اما چنین گامی نه به تنهایی جنبش خود به خودی توده ای را آگاهانه می کند و نه آن را به زیر رهبری این تشکل ها در می آورد. برای این کار باید مبارزات عملی یعنی اعتصاب ها و گردهمایی ها و راهپیمایی ها و دیگر اشکال مبارزه برای دنبال کردن آن خواست ها صورت گیرد تا به مرور شرایط رهبری این چنین سازمان هایی بر جنبش فراهم شود.  
در نتیجه مبارزات خود به خودی «زن زندگی آزادی» با وجود تمامی نیرو و قدرت خود از داشتن رهبری محروم ماند و مانده است. طبقه ی کارگر به جز آنچه در بالا اشاره کردیم نه به شکل عملی و در قالب اعتصاب و یا گردهمایی های و راه پیمایی های خیابانی بلکه تنها در شکل چند اطلاعیه از این جنبش پشتیبانی کرد و این به هیچ وجه کافی نبود. در واقع طبقه ی کارگر در پشتیبانی از جنبش دموکراتیک زنان و جوانان و حتی افراد طبقه ی خودش که به شکل منفرد در این مبارزات شرکت می کردند، دچار انفعال نسبی بود.
یکی از بزرگ ترین خدماتی که جنبش زن زندگی آزادی می توانست به کارگران بکند، جدا از اینکه این جنبشی در نفس خود دموکراتیک و آزادی خواهانه بود و طبعا هر قدم پیشروی آن به نفع طبقه ی کارگر بود، ایجاد فضا و شرایط مساعد برای مبارزات گسترده تر و شدیدتر کارگری و پیشروی جنبش این طبقه بود؛ زیرا حکومت به شدت درگیر این جنبش شده بود و حملات از جانب کارگران در جای جای کشور می توانست نه تنها جنبش کارگری را پیش ببرد بلکه حتی در حد مبارزات صرف اقتصادی یاری زیادی به جنبش زن زندگی آزادی کند.
البته تمایلاتی در میان کارگران بود که از چنین اوضاعی استفاده کنند و از یک سو تحرک و مبارزات - حتی مبارزات صرفا اقتصادی- خود را پیش ببرند و از سوی دیگر با چنین مبارزاتی به جنبش دموکراتیک یاری رسانند اما این تمایل و اقدامات عملی در جهت آن در حد چند رشته و کارخانه باقی ماند و آنچنان عمومیت نیافت.
پرسش ها
می توان پرسید پیشروترین کارگران که در حال حاضر در همین چند تشکل و سندیکا و شورای موجود متمرکز اند چه فکر می کردند که نتوانستند به شکل عملی از این جنبش که زنان و جوانان( که بخش هایی از آنان متعلق به طبقه ی کارگر بودند) در صدر آن بودند پشتیبانی کنند؟
 باید توجه کرد که این پرسش درست نیست که مگر جنبش «زن زندگی آزادی» برای ما چه کرد که ما برای آن کاری کنیم! این وظیفه ی طبقه ی کارگر و جنبش این طبقه است که طبقات دیگر را آزاد کند نه طبقات دیگر و دیگر جنبش ها از جمله جنبش زنان و یا جوانان، طبقه ی کارگر را؛ بنابراین مسئولیت طبقه ی کارگر در قبال طبقات دیگرو جنبش های دیگر بسیار سنگین تر است از مسئولیتی که دیگر طبقات و دیگر جنبش ها می توانند در قبال طبقه ی کارگر داشته باشند.
آیا شرایط ذهنی لازم در میان توده ی کارگران این مجتمع ها که در حال حاضر پیشروترین کارگران تمامی موسسات و کارخانه های ایران هستند، برای انجام عملی اعتصاب و یا گردهمایی و راهپیمایی مستقل و یا دادن دعوت نامه برای گردهمایی و راهپیمایی وجود نداشت؟
آیا شرایط ذهنی وجود داشت اما شرایط تبدیل آن به مبارزه ی عملی موجود نبود؟
آیا این تصور موجود بود که این جنبش می تواند حکومت را سرنگون کند و بنابراین نیازی به همیاری طبقه ی کارگر و مهم تر رهبری طبقه ی کارگر نیست؟
و یا برعکس آیا این فکر موجود بود که این جنبش نیز خفه خواهد شد و بنابراین هر گونه اعتصابی نمی تواند به آن یاری رساند؟
و بالاخره این تصور که با توجه به این که بخشی از کارخانه ها به دلایل اقتصاد و سیاسی در شرف تعطیلی هستند وبا این وضع فلاکت بار اقتصادی، هر گونه اعتصاب به ضرر طبقه ی کارگر بود و موجب بستن کارخانه و بیکار شدن کارگران می گردید بی آنکه اعتصاب بتواند یاری چشمگیری به جنبش توده ای جاری کند؟
اشاره ای به شرایط تبدیل مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی
برای تبدیل مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی آگاهانه و کمونیستی شرایطی لازم است. بدون این شرایط لازم مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی انقلابی تبدیل نخواهد شد.
این شرایط کدام اند؟ تا آنجا که به خود طبقه ی کارگر مربوط است و نه به بیرون از این طبقه،(1) دو نوع شرایط و عوامل می تواند این تبدیل را صورت دهند: عوامل ذهنی و عوامل عینی. در مورد این دو نوع شرایط در گذشته کمابیش صحبت کرده ایم و در اینجا به دو مورد از کلیدی ترین و عاجل ترین آنها اشاره می کنیم.
آگاهی سیاسی
شکی نیست که این حرف اول است. بدون تبلیغ و ترویج آگاهی انقلابی سوسیالیستی درون طبقه ی کارگر و در حال حاضر آگاهی سیاسی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی نمی توان سخنی از طبقه ی انقلابی کارگر سخنی به میان آورد. بدون این آگاهی و جهان بینی طبقه ی کارگر دارای جهان بینی بورژوایی با ویژگی ها و آغشتگی های خاصی است که در کشور ما دارد. بنابراین مبارزات طبقه ی کارگر در چارچوب جهان بینی بورژوایی مبارزات انقلابی نبوده بلکه رفرمیستی و در بهترین حالت و در کشور ما حتی چنانچه برای سرنگونی حکومت هم باشد مبارزاتی دنباله روانه از بورژوازی ملی لیبرال خواهد بود.
سازمان انقلابی رزمنده و پیشگام
حرف دوم را حزب می زند. بدون یک حزب انقلابی کمونیست که پیشروترین و فداکارترین عناصر طبقه ی کارگردر آن گرد آمده و تمامی مبارزات طبقه را از کوچک ترین تا بزرگ ترین آنها را رهبری کنند مبارزات این طبقه از مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی - کمونیستی تبدیل نخواهد شد.
طبقه ی کارگر- بالقوه و بالفعل
طبقه ی کارگر یک طبقه ی بالقوه(یا «در خود») انقلابی است. این طبقه نماینده ی نیروهای مولد نوین و مناسبات نوین انقلابی سوسیالیستی و کمونیستی است که در تمامی جوامع بشری برقرار خواهد شد. هیچ طبقه ای و هیچ نیرویی نماینده ی این مناسبات نیست مگر طبقه ی کارگر و هیچ طبقه ای و هیچ بخش یا گروهی با هیچ اندیشه و جهان بینی ای نمی تواند این مناسبات را بسازد مگر طبقه ی کارگر و با جهان بینی انقلابی مارکسیستی. این قانون است و 170 سال مبارزات اخیر آن را ثابت کرده است.
اما این که طبقه ی کارگر بالقوه انقلابی است به طور خودبه خودی و مکانیکی موجب این نخواهد شد که بالفعل نیز انقلابی( و طبقه ای«برای خود») باشد. برای این که انقلابی بودن بالقوه ی طبقه ی کارگر به انقلابی بودنی بالفعل تبدیل شود باید این طبقه به جهان بینی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی و آگاهی سیاسی سوسیالیستی مسلح شود، حزب پیشتاز خود را داشته و به وسیله ی این حزب رهبری شود. براین حزب خط درست و انقلابی حاکم باشد(2) و مبارزات سیاسی این طبقه در تمامی اشکال خود به ویژه مبارزات قهرآمیز و مسلحانه برای سرنگونی نظام حاکم سرمایه داری بوروکراتیک و زیر سلطه ی امپریالیست ها و برای برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و نظام سوسیالیستی بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص کشور خود و شرایط جهانی پیش ببرد. بدون چنین تبدیلی تحول طبقه ی کارگر از طبقه ای بالقوه انقلابی به طبقه ای بالفعل انقلابی صورت نخواهد گرفت.
البته این مساله روی دیگری نیز دارد. رسوخ جهان بینی در میان پیشروترین کارگران و تشکیل حزب انقلابی گامی بزرگ به پیش است اما تشکیل حزب از میان پیشروترین کارگران به معنای نفوذ حزب میان کارگران میانی و عقب مانده نیست. برای این کار باید حزب کار و مبارزه ای طولانی کند تا بتواند لایه های میانی و عقب مانده  و اکثریت توده ها را جذب کند. این فرایندی است که حزب بلشویک به رهبری لنین و استالین طی کرد. بدون پس زمینه ی مبارزات حزب بلشویک و سیاست های درست آن در مورد جنگ جهانی اول و حکومت بورژوایی پس از انقلاب فوریه و نیز شوراها، حزب نمی توانست تاثیری را که پس از انقلاب فوریه 1917 بر کارگران گذاشت بر آنها بگذارد.(3)
ما در ایران هنوز اندر خم یک کوچه ایم و جدا از عوامل خارجی یعنی نقش کثیف استعمار و امپریالیسم وهمچنین استبداد داخلی سلطنتی و مذهبی باید نقدمان به گونه ای مداوم متوجه نیروهای سیاسی ای باشد که داعیه ی مارکسیسم داشتند و جزرویزیونیسم و ترتسکیسم و رفرمیسم و لیبرالیسم و در نهایت جهان بینی بورژوایی چیزی درون  طبقه ی کارگر نبرده و نمی برند و احزاب گل و گشاد و حراف و بی خاصیت نیز از تنها چیزی که بهره نبرده است انقلابی بودن است.(4)
هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1402
یادداشت ها
1-    در مورد عوامل بیرون طبقه ی کارگر باید به مساله ی استبداد دینی اشاره کرد. ضربه به استبداد دینی و شل شدن آن تاثیر زیادی روی رشد مبارزات طبقه ی کارگر و توده ها می گذارد. شل شدن استبداد می تواند در نتیجه عوامل خارجی یا داخلی به وجود آید. در مورد عوامل خارجی باید گفت تا حدود زیادی متضاد بوده است و از یک سو نقش معینی در تضعیف حکومت داشته است و از سوی دیگر آن را تقویت کرده است( هم امپریالیست های غربی و هم امپریالیسم روسیه هر دو نقش دو گانه ی تضعیف و تقویت را داشته اند). جنبش های توده ای در کشورهای دیگر به ویژه در کشورهای زیرسلطه بر خلاف عملکرد متضاد دولت های امپریالیستی عملکرد و نقش مثبتی در ایجاد شرایط در تقویت جنبش توده ها در ایران داشته است که به خودی خود به نفع تضعیف حکومت استبدادی بوده است. در مورد عوامل داخلی بیرون از طبقه ی کارگر می توان به تضادهای موجود در میان جناح های حاکم و ریزش پایه های اجتماعی آنها اشاره کرد که تاثیر به سزایی در شکستن حصارهای استبداد باند حاکم خامنه ای و شرکای پاسدارش داشته و دارد.
2-    طبقه ی کارگر بدون جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی و بدون متشکل شدن در یک حزب انقلابی کمونیستی مسلح به این جهان بینی انقلابی به مفهوم مورد اشاره انقلابی نخواهد شد. این حدود کلی مساله است و بدون آن نمی توان از طبقه ی کارگری «برای خود» صحبتی به میان آورد. اما این حدود کلی به این معنا نیست که اگر طبقه ی کارگر در حزب کمونیستی متشکل شد و در آن حزب مبارزه کرد پس انقلابی شده است.
خیر! زیرا ممکن است که آن آگاهی سیاسی حاکم بر حزب، آگاهی کمونیستی واقعی نبوده بلکه شکل های تغییر یافته ی جهان بینی بورژوازی باشد که درون حزب نافذ شده و عوامل این نفوذ رهبری آن حزب را در دست گرفته باشند. بنابراین آنچه که مهم است این است که حزب رهبری و سیاست و خط انقلابی پرولتری داشته باشد؛ سیاست و خطی که در نهایت از انطباق مارکسیسم بر شرایط خاص کشور مورد بحث بیرون می آید. برای نمونه می توان گفت که تا زمانی که بر حزب کمونیست چین سیاست و خط های بورژوایی چن دوسیو و یا جان گوتائو و وان مین مسلط بود حزب انقلابی به مفهوم مارکسیستی - پرولتری کلمه نبود بلکه سیاست و خطوط بورژوایی و خرده بورژوایی بر حزب حاکم بود. تنها در سال 1935 و زمانی که در نشست زون یی خط حزب تغییر کرد و بر آن سیاست و خط انقلابی- پرولتری مائو و یاران او چیره شد حزب انقلابی و واقعا کمونیست شد و توانست مارکسیسم – لنینیسم را با شرایط خاص چین تطبیق دهد. تغییری که بدون رای اکثریت کارگران داخل و بیرون حزب ممکن نمی بود.
3-    در واقع طبقه ی کارگر روسیه به عنوان یک کل تا پیش از انقلاب اکتبر بالفعل انقلابی- به معنای مارکسیستی این مفهوم - نبود بلکه تنها بالقوه انقلابی بود و این درست به این دلیل است که اکثریت کارگران روسیه- و نه صرفا پیشروان - تا پس از انقلاب فوریه از منشویک ها پیروی می کردند و نه از بلشویک ها و این منشویک ها بودند که به همراه اس آر ها اکثریت را در شوراهای کارگری داشتند. تنها زمانی که چرخش در آگاهی سیاسی طبقه ی کارگر روی داد و این طبقه روی به بلشویک ها آورد و رهبری حزب بلشویک را پذیرفت به یک طبقه ی عملا انقلابی تبدیل شد و می دانیم که این فرایند یک از بزرگ ترین اوج های مبارزات کارگران جهان را به وجود آورد.
4-    توجه کنیم به این های و هویی که برخی از این گروه ها بر سر«مجمع عمومی» و« اداره ی شورایی» راه انداختند. کل تشکل کارگری برخی از این  دارودسته های«شبه چپ»همین «مجمع عمومی» است و کل سوسیالیسم شان« اداره شورایی». و با این «تشکیلات» و «برنامه» می خواهند طبقه ی کارگر خودش به سوی سوسیالیسم برود و آن را بسازد! در مورد نقش«مجمع عمومی» در مبارزات کارگران و اینکه نمی تواند جای تشکل های ادامه کار مانند سندیکا و دیگر تشکل های صنفی را بگیرد و همچنین«اداره ی شورایی» که غلط انداز است و به جای «حکومت شورایی» و شوراهای کارگری به عنوان  ارگان های دیکتاتوری انقلابی طبقه ی کارگر نشسته است پیش از این کم و بیش صحبت کرده ایم.

۱۴۰۲ دی ۱۷, یکشنبه

درباره شناخت(12) بخش دوم ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت - یقین و تردید

 
درباره شناخت(12)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
 
 یقین و تردید
فرایند کلی
به گونه ای کلی در تکامل هر پدیده ی مشخص مادی دو وضع موجب تغییر می شود:
نخست فرایند کلی یک پدیده ی مشخص و تلاش و عمل انسان ها برای تغییر آن به پدیده ی نو و تازه. این امر فرایند گذار کلی از یک پدیده ی کهنه به پدیده ای نو را می سازد. حرکت میان نبود  شناخت و به دست آوردن تئوری انقلابی و شناخت کلی پدیده بر مبنای آن یا انطباق آن با شرایط مشخص از یک سو تا زمانی که کل فرایند و در نتیجه شناخت آن به درجه ای از کمال نرسیده که تمامی روندهای متضاد و رابطه های آنها با یکدیگر و نیز قانون اساسی و قوانین ریز و درشتی که حاکم بر پدیده است شناسایی گردد ادامه می یابد؛ در چنین حرکت عملی و شناختی ای به این دلیل که تضادها بر ذهن حاکم اند و تا زمان شناخت پدیده، انسان را به این سو و آن سو می کشانند و به بیانی دیگر ضرورت بر انسان حاکم است و نه آزادی، تردید عمده و یقین غیرعمده است. این دوران آغازین شناخت از یک پدیده و نوسان های اندیشه و شناخت است. پس از شناخت پروسه و مسلط شدن بر تضادها و حرکت و تغییرات آن وضع برعکس می شود و آزادی به دست می آید. در این مرحله و در چارچوب آن پدیده ی معین، یقین عمده و تردید غیرعمده می شود.
لنین در چگونگی تکوین شناخت انقلابیون روس از ماهیت نظام اقتصادی- سیاسی حاکم بر روسیه و چگونگی امکان تغییر آن چنین نوشت:
« اگر بلشویسم توانست در سال های 1917- 1920 با وجود شرایط سخت بی سابقه، یک مرکزیت مطلق و انضباط آهنین به وجود آورد و آن را با موفقیت کامل عملی سازد، علت اش  صرفا وجود یک سلسله خصوصیات تاریخی روسیه است.
از یک سو بلشویسم در سال 1902 بر مبنای کاملا استوار تئوری مارکسیسم پدید آمد. و درستی این تئوری - و تنها این- تئوری انقلابی را هم نه تنها تجربه ی جهانی سراسر قرن نوزدهم بلکه به ویژه تجربه  گمراهی ها و تزلزلات، خطاها و دلسردی های اندیشه ی انقلابی در روسیه به ثبوت رساند. افکار مترقی در روسیه ی نزدیک به نیم قرن یعنی تقریبا از سال های 40 تا 90 قرن گذشته، زیر فشار تزاریسم، که در توحش و ارتجاع مانند نداشت، با اشتیاقی سوزان در تفحص تئوری انقلابی درست بود و با پشتکار و دقتی حیرت انگیز هر گونه« آخرین کلام» اروپا و آمریکا را در این رشته دنبال می کرد. برای روسیه تاریخ به دست آوردن مارکسیسم، به عنوان یگانه تئوری درست انقلابی، واقعا سیر مصائب بود. به این معنا که آن را به بهای نیم قرن شکنجه و قربانی های بی سابقه، قهرمانی انقلابی بی نظیر، انرژی تصور ناپذیر، تفحص فداکارانه، علم آموزی، آزمایش در عمل، دلسردی و نومیدی، وارسی و مقایسه با تجربه اروپا، تحصیل کرد. در نتیجه مهاجرت های اجباری، که تزاریسم موجب آن بود، روسیه ی انقلابی در نیمه ی دوم قرن نوزدهم از نظر روابط بین المللی چنان غنی بود و از شکل ها و تئوری های جنبش انقلابی در سراسر جهان چنان اطلاعات شگرفی داشت که هیچ یک از کشورهای جهان به پای وی نمی رسید.» ( بیماری کودکی« چپ روی»در کمونیسم، منتخب آثار تک جلدی، ص 736- 737)
 همین مساله برای انقلابیون چین پیش آمد و مائو با اشاره به همین متن لنین، از این که انقلابیون روس پس از ده ها سال رنج و محنت مارکسیسم را یافتند( درباره ی دیکتاتوری دموکراتیک خلق، منتخب آثار، جلد چهارم ص 597) یاد می کند و خود وی نیز شرحی از جستجوی انقلابیون چین برای تئوری می دهد که کمابیش همانند همین شرح لنین است:
« تجاوز کاری امپریالیست ها آن خواب شیرین چینی ها را که در تلاش آموزش از غرب بودند بر باد داد. مطلب شگفت انگیز این بود که چرا استادان پیوسته به تجاوز به شاگردان خویش دست می زدند. چینی ها خیلی چیزها از غرب آموخته بودند ولی هیچ کدام به کار بستنی نبود و آرمان های آنان باز هم تحقق نمی پذیرفت. مبارزات مکرر آنان و از آن جمله انقلاب 1911که نهضتی در مقیاس تمام کشور بود همگی با شکست روبرو شد. وضع کشور هر روز بدتر می شد. زندگی غیر ممکن گردید. پس تردیدهایی به وجود آمد و پرورش و گسترش یافت. جنگ جهانی اول سراسر کره زمین را لرزاند، روس ها به انقلاب اکتبر دست زدند و نخستین دولت سوسیالیستی جهان را بنیاد نهادند. نیروی انقلابی پرولتاریای کبیر و خلق زحمتکش روسیه، آن نیرویی که تا آن زمان در حالت پنهان و از انظار خارجیان پوشیده مانده بود با رهبری لنین و استالین به ناگاه مانند آتشفشان بیرون زد و چینی ها و تمام جهانیان با چشم دیگری به روس ها نگریستند. آن گاه و تنها آن گاه، دوران کاملا نوینی در تفکر و در زندگی چینی ها پدید آمد. چینی ها مارکسیسم- لنینیسم این حقیقت عام و جهانشمول را کشف کردند و سیمای چین رو به تحول نهاد.» ( همانجا، ص598- 599)
چنان که در اشاره های لنین و مائو دیده می شود امر پیداکردن تئوری انقلابی و بیرون آوردن یک طبقه ی انقلابی و در سطحی دیگر یک ملت در حال تغییر و تحول از سرگشتگی و تردیدها یک فرایند رنجبار و عموما درازمدت است.
سیر مراحل در فرایند کلی
از سوی دیگرهر فرایند بزرگ دارای مراحلی است. این مراحل به پیش می روند و به یکدیگر تبدیل می شوند. همچون کل فرایند که ثبات نسبی داردهر مرحله ای از فرایند نیز ثبات نسبی دارد و همین هم موجب شناخت نسبی درست از آن مرحله می گردد. در درون هر مرحله تضادهایی وجود دارند که موجب تحرک آن پدیده و تغییر مرحله ی پیشین به مرحله ی تازه می گردند. به دلیل حرکت مداوم تضادها و تغییر مداوم مراحل، شناخت در عین گسترش و رشد همراه با تکامل مراحل، اما به سبب پدیدآمدن مداوم مراحل تازه و تضادهای تازه مداوما با تضاد و بنابراین با تردید به شکل: این یک قضیه را توضیح می دهد یا آن یک؟ این یک علت است یا آن؟ این حقیقت است یا آن؟ این کار را انجام دهیم بهتر است یا آن کار را؟ این مفیدتر است یا آن؟ این کمتر ضرر دارد یا آن؟ و ... روبروست. اینجا نیز تضادهای ناشناخته بر شناخت و از این رو ضرورت بر عمل انسان حاکم است.
 به این ترتیب در حالی که ثبات نسبی کل پدیده و نیز مراحلی که شناخت از آنها حاصل شده و در نتیجه برنامه و نقشه های تازه برای گذر از آنها تدوین شده به اطمینان نسبی و اعتماد به نفس طبقه ی دست زننده به تغییر می افزاید در عین حال به سبب تغییرات مداوم پدیده، تضادهای عینی مداوما به وجود می آیند و موجبات تضادهای ذهنی و شناختی شده و بنابراین شناخت های به دست آمده در عین استواری نسبی، مداوما درگیر تضادهای تازه گردیده و موحب ایجاد و تردیدهای تازه می شود و در نتیجه باید به مرور با کوشش در فهم تضادها و رفع تردیدها به آزادی رسیده و به اطمینان و قدرت خود بیفزاید تا بتواند پدیده ی کهنه را به پدیده ی نو تبدیل کند.
همان گونه که ثبات نسبی و تغییر مطلق در پدیده وحدت اضداد هستند، اطمینان نسبی و تردید مطلق وحدت اضداد در شناخت هستند که همواره وجود داشته اما در تحرک اساسا به پیش خود عمده و غیرعمده می شوند.   
باید توجه داشت که در زمانی که تردید عمده است یقین نیز وجود دارد. زیرا شناخت از یک پدیده سلسله مراتب دارد و از شناخت های کوچک آغاز شده و به شناخت بزرگ و همه جانبه تکامل می یابد. بنابراین در حالی که شناخت هنوز به مراحل نهایی خود نرسیده است اما به دلیل درگیرشدن با تغییر پدیده، یک سلسله شناخت های کوچک پدید می آید که می توان با اتکا به آنها سیر شناخت را ادامه داد. این شناخت های کوچک موجبات یقین های نسبی و کوچک را فراهم می سازند.
برعکس در زمانی که یقین عمده می شود هنوز جوانبی وجود دارد که شناخت بر آنها مسلط نشده است و بنابراین در حالی که به طور عمده از پدیده، شناخت به دست آمده و قوانین آن درک شده است و یک اطمینان کلی بر ذهن حاکم شده، اما به دلیل تغییرات مداوم و بروز جنبه های ریز تازه تردیدهای تازه ای پدید می یاید و حل و فصل آنها منجر به تکامل بعدی یقین می شود.
پیش از زمانی که لنین متوجه شود که سرمایه داری از مرحله ی رقابت آزاد عبور کرده و به مرحله ی امپریالیسم وارد شده است، دو روند اطمینان نسبی به شناخت تا کنون به دست آمده از ماهیت سرمایه داری که سرمایه ی مارکس بیان تاریخی آن بود و عدم اطمینان که از تضادهای بسیاری برمی خاست که ذهن طبقه ی پیشرو را در توضیح آنها دچار تضاد و مشکل می کرد با یکدیگر وجود داشت. تحقیق و مطالعه ی لنین شناخت طبقه ی کارگر را تکامل داد. شناخت امپریالیسم به مثابه مرحله ی تازه ی سرمایه داری حاصل گشت و در کنار شناخت سرمایه داری رقابت آزاد قرار گرفت. اکنون و در مرحله ی تازه نه تنها شناخت از ساخت اقتصادی، اطمینانی تازه می داد بلکه اطمینان پیشین را نیز عمیق تر و قوی تر کرد زیرا با شناخت مرحله ی تازه در تکامل یک پدیده آن شناخت غنی تر و عمیق تر شده بود.
اشاره ای به اختلاف تردید در جهان بینی ماتریالیستی - دیالکتیکی با تردید در جهان بینی سوفسطایی و شکاکیت
باید به این نکته ی اساسی توجه کرد که زمانی که ما از تردید سخن می گوییم معنایش این نیست که ما همیشه در مورد همه چیز در تردید به سر می بریم و یا هیچ چیز را نمی توان شناخت و بنابراین صرفا شک مطلق در مورد شناخت روبه پیش بشر داشته باشیم.
خیر! به هیچ وجه این چنین نیست و آنچه ما طرح می کنیم در نقطه ی مقابل این دیدگاه های سوفسطایی و شک گرایانه ی مطلق و اگنوستیستی قرار دارد. مبداء حرکت ما واقعیت عینی موجود و تغییر مطلق و بی پایان آن در عین ثبات نسبی آن و قابل شناسایی بودن این واقعیت عینی از طریق عمل برای دگرگون کردن آن است. روشن است این مبنای ماتریالیستی و دیالکتیکی شناخت ماست.
منظور ما از تردید درست همان تضاد و این است که تا زمانی که امری را نمی شناسیم بر ذهن ما تضادهایی حاکم است و ما در سیطره ی آنها هستیم و بنابراین در نوسان میان آنها و تردید به سر می بریم و مدام در جستجوی حقیقت و راه حل هستیم. چنان که اشاره کردیم به محض اینکه ضرورت و قوانین پدیده یا مرحله را فهمیدیم بر تضادها حاکم می شویم و آنها را در جهت مقاصد خود به کار می گیریم و بنابراین از حوزه ی حاکمیت تردید( و این حاکمیت همواره در حوزه ی معینی وجود دارد و بنابراین از دیدگاهی دیگر نسبی می شود) عبور کرده و به حوزه ی حاکمیت یقین وارد می شویم. حاکمیت یقین نیز در چارچوب معینی مطلق و در چارچوب معینی نسبی است.
به این ترتیب پایه و اساس تردید موجودیت تضاد است زمانی که شناخته شده نیست. فرایند شناخته شدن تضاد و به کار گرفتن درست آن، فرایند رسیدن از تردید به یقین است.
ما در بخش بعدی به دو مکتب سوفسطایی گری و شکاکیت که از یک سو شناخت حقیقت را صرفا امری ذهنی و وابسته به افراد گوناگون تصور می کنند و بنابراین نسبیت محض را ترویج کرده و موجودیت واقعیت عینی و حضور مطلق را در نسبی نفی می کنند و از سوی دیگر در شناخت جهان پیرامون شک می کنند و رابطه ی دیالکتیکی بین حقیقت مطلق و حقیقت نسبی و در کنار آن وحدت و در هم آمیزی فرایندهای دوگانه ی شک و یقین را نمی بینند توجه خواهیم کرد.
پیچیده گی و درهم شدن تضادها و یا تعادل میان دو سر تضاد و مشکل شدن انتخاب
در کنار آن باید به این نکته اشاره کنیم که در حالی که مهم ترین منشاء تردید نادانی است اما نادانی تنها منشا تردید نیست، بلکه گاه پیچیده گی پدیده و دشوار بودن انتخاب است که منشاء تردید می گردد. مثلا در تضاد بین «عقل و احساس» و یا «وظیفه و گرایش شخصی» و یا «منافع شخصی و منافع جمعی» ... در این گونه موارد گاه به تردید می افتیم که چه کنیم و کدام را انتخاب کنیم، امری که تشخیص آن گاه به هیچ وجه ساده نیست و همچون مویی باریک است( مثلا معادله 51 به 49) و یا در مرحله ی تعادل نسبی(50 - 50) می باشد و ما موظفیم که تمامی جوانب مساله را با دقت تمام در نظر گیریم. اینجا سنگ محک، در نهایت تعیین دقیق مهم تر بودن است و از این رو گاه یکی غیرعمده شده و فدای دیگری می شود. در این موار حتی گاه ما یک دانایی کلی داریم و مساله از نظر تئوریک حل شده و بنابراین بر تضاد واقفیم اما حل تئوریک مساله و وقوف به تضاد، شرایط ساده ای برای تشخیص جهت درست مساله و حل عملی آن در شرایط ویژه اجتماعی- تاریخی مبارزه ی طبقاتی و یا حتی زندگی شخصی فراهم نمی آورد.  
پاره هایی از سانترالیسم دموکراتیک - مائوتسه دون
نکته ی چهارم - شناخت جهان عینی
«هنگام کسب شناخت از جهان عینی، انسان باید از یک روند کاملی عبور کند تا جهش از عالم ضرورت به عالم آزادی انجام پذیرد. مثلاً: در مورد چگونگی تحقق انقلاب دمکراتیک در چین برای حزب مان 24 سال از زمان ایجاد آن در سال 1921 تا کنگره هفتم آن در سال 1945 ضروری بود تا به وحدت نظر کاملی برسد. در همین چین در سطح کل حزب جنبش اصلاحی به راه انداختیم که سه سال و نیم از بهار 1942 تا تابستان 1945 طول کشید. ... این جنبش اصلاحی به رفقای تمامی حزب کمک کرد تا وحدت نظر را تحقق بخشند. انقلاب دمکراتیک را چگونه می بایست به پیش برد؟ چگونه می بایست مشی عمومی و اقدامات سیاسی مشخص حزب در زمینه های گوناگون را تعیین نمود؟ در این دوره و بخصوص پس از این جنبش بود که این مسائل توانستند به طور کامل حلاجی شوند.
در طول مرحله ای که ایجاد حزب و جنگ مقاومت ضد ژاپنی را از هم جدا می کند لشکرکشی به شمال و جنگ انقلابی ارضی ده ساله را می توان ذکر کرد. در جریان آن ما با دو پیروزی و دو شکست مواجه شدیم. لشکر کشی به شمال پیروزمند بود. ولی در سال 1927 انقلاب به شکست منتهی شد. ما موفقیت های بزرگی در جنگ انقلابی ارضی کسب نمودیم و تعداد افراد ارتش سرخ افزایش یافته تا 300 هزار نفر رسید. ولی از آن به بعد دچار ادبار شدیم و در پایان راه پیمائی طولانی تعداد افرادمان به کمی بیش از 20 هزار نفر سقوط کرده بود. هنگامی که به چین شمالی رسیدیم آنها را کم و بیش تقویت نموده بودیم، اما هنوز به 30 هزار نفر نرسیده بود حتی به یک دهم رقم اولیه نائل نشدیم.  ولی از میان ارتش 300 هزار نفره و ارتشی که کمتر از 30 هزار نفر داشت کدامیک نیرومند تر بود؟ این همه ضربه خوردن و آزمایش ما را جنگاور کرده بود، به ما تجربه آموخته بود و ما قادر شده بودیم مشی اشتباه آمیز را اصلاح و مشی درست را دوباره برقرار کنیم، پس این ارتش 30 هزار نفره قوی تر از ارتش 300 هزار نفره شده بود. ...
در تمام دوران انقلاب دمکراتیک ما مجبور شدیم از پیروزی به شکست برسیم و دوباره از این به آن و دوباره آنها را با هم مقایسه کنیم. در آستانه و در جریان جنگ مقاومت ضد ژاپنی من چند مقاله نوشتم از جمله «مسائل استراتژیک در جنگ انقلابی چین» ، «درباره جنگ طولانی»،« درباره دمکراسی نوین»،« به مناسبت انتشار نشریه کمونیست» و برای کمیته مرکزی اسنادی در باره سیاست و تاکتیک به رشته تحریر در آوردم. همه این نوشته ها ترازبندی از تجربه ای است که در جریان انقلاب اندوخته شده است. این مقالات و مدارک فقط در آن زمان بود که می توانست تدوین شود و نه زودتر زیرا قبل از عبور از این طوفان های عظیم و قبل از مقایسه دو پیروزی و دو شکست من تجربه کافی نداشتم و نمی توانستم به طور کامل قوانین انقلاب چین را بفهمم.
به طور کلی ما چینی ها هستیم که این جهان عینی یعنی چین را درک کرده ایم و نه رفقائی که در کمینترن به مسائل مربوط به چین رسیدگی می کردند. اما رفقای کمینترن جامعه چین، ملت چین و انقلاب را درک نکرده یا به خوبی درک نکرده اند. خود ما نیز برای مدت های طولانی درک روشنی از جهان عینی چین نداشتیم، در این شرایط درباره ی رفقای خارجی چه بگوئیم؟
تنها در مرحله ی مقاومت در برابر ژاپن بود که یک مشی عمومی و مجموعه کاملی از سیاست های مشخص و منطبق با اوضاع واقعی برای حزب تدوین نمودیم، تنها درآن زمان بود که موفق به شناخت قید ضرورت که انقلاب دمکراتیک چین بود شدیم و آزادی را کسب نمودیم تازه تا آن زمان به مدت بیست سال انقلاب کرده بودیم. تا آن موقع فعالیت انقلابی مان با کم سوئی و کوته بینی قابل ملاحظه ای آمیخته بود. چنانچه کسی ادعا کند که فلان یا بهمان رفیق، هر عضو از کمیته مرکزی یا مثلاً خود من از همان ابتدا قوانین انقلاب چین را کاملاً فهمیده بودیم، این یک بلوف است و مبادا حرف او ر ا باور کنید زیرا هیچ واقعیت ندارد. در گذشته بخصوص در اوایل کار، با اشتیاق زیادی می خواستیم انقلاب کنیم، اما در مورد اینکه چگونه باید انقلاب کرد، انقلاب چه چیزی را باید تغییر بدهد، چه کاری در ابتدا و چه کاری بدنبال آن باید انجام شود چه چیزی باید تا مرحله بعدی به تعویق بیفتد، ما تا مدت های زیادی افکار روشن در این باره یا لااقل افکار به قدر کافی روشن نداشتیم.
علت این که این فصل از تاریخ را که نشان می دهد چگونه در مرحله انقلاب دمکراتیک، کمونیست های چین موفق شدند علیرغم مشکلات بسیاری به درک قوانین انقلاب چین نائل شوند یاد آوری می کنیم، به این منظور است که رفقا را متوجه این امر بکنم که: فهم قوانین، ساختمان سوسیالیستی باید از یک روند کامل عبور کند. ما باید از پراتیک حرکت کنیم، از عدم تجربه به تجربه گذار کنیم. از یک تجربه نسبتاً محدود به تجربه ی وسیع تر برسیم، با غلبه تدریجی برکوته بینی خود از این قید ضرورت(جبر) هنوز ناشناخته یعنی ساختمان سوسیالیسم به کشف قوانین عینی که باعث شکستن پوسته ضرورت(جبر) و کسب آزادی (اختیار) می شود برسیم و به این ترتیب یک جهش در معلومات خود تا حصول آزادی انجام دهیم.
...برای اجرای این برنامه( ساختن یک اقتصاد سوسیالیستی نیرومند) باید به بهترین نحو ممکن حقیقت جهانشمول مارکسیست- لنینیسم را با واقعیات مشخص ساختمان سوسیالیستی چین و با واقعیت های مشخص انقلاب جهانی چه در زمان حال و چه درآینده، پیوند داده و به وسیله ی پراتیک، کم کم به درک قوانین عینی مبارزه نائل شویم. ما باید آمادگی لازم برای تحمل شکست ها و عقب نشینی های بسیاری که ناشی از کوته بینی ماست باشیم تا تجربه کسب کرده و پیروزی نهائی را به کف آوریم. با چنین افق دیدی، در نظر گرفتن زمان طولانی تر مزایای بسیاری دارد. بر عکس در نظر داشتن زمان خیلی کوتاه زیان بار می باشد.
...آگاهی مجموع حزب نسبت به ساختمان سوسیالیسم بسیار ناکافی است، در تمام دورانی که در پیش است ما باید تجربه اندوخته با جدیت به مطالعه پرداخته و تدریجاً در پراتیک شناخت مان را درباره ساختمان سوسیالیستی تعمیق و قوانین آن را اکتشاف نمائیم. باید تلاش زیادی انجام داد و به گونه ای جدی به تحقیق و پژوهش در این زمینه دست زد.
...برای اینکه مجموعه کاملی از سمت گیری ها اقدامات سیاسی و اسالیب مشخص در انطباق با مش عمومی فرموله کنیم باید اسلوب حرکت از توده ها به طور سیستماتیک و عمیق آن و تحقیق کردن و به تحلیل تاریخی از تجارب خوب و بد کارمان پرداختن را برگزینیم. فقط در آن زمان است که می توانیم قوانین اشیاء عینی را کشف کنیم - قوانینی که ذاتی وجود آنها هستند و زائیده تخیل بشر نمی باشند، و فقط در آن صورت قادر خواهیم بود مقرراتی که با شرایط منطبق باشد را تدوین نمائیم. این یک مسئله بسیار مهم است و من، شما رفقا را به دقت نظر درباره آن دعوت می کنم.
این چهارمین نکته من بود. می خواستم به شما بگویم که شناخت ما از جهان عینی باید از یک روند کامل عبور کند. در آغاز میزان شناخت ما صفر و یا ناقص است. ولی در جریان پراتیک مکرر و پس از کسب موفقیت ها و پیروزی ها در کار عملی، هم چنین پس از برخورد با دشواری ها و وقایع ناخوشایند و بالاخره پس از مقایسه موفقیت ها و ناکامی ها می توانیم تدریجاً به یک شناخت کامل یا نسبتاً کاملی نائل آئیم. در چنین موقعیتی ما دارای ابتکار و آزادی بیشتری بوده و باهوش تر می شویم. آزادی از شناخت نسبت به ضرورت و تغییر جهان عینی می گذرد تنها بر مبنای شناخت از ضروریات است که انسان قادر است آزادی عمل خود را تضمین کند. این است قانون دیالکتیکی آزادی و ضرورت. یعنی قانون حاکم بر موجود عینی. تا زمانی که آن را نمی شناسیم اعمال ما آگاهانه نیست، بلکه آغشته به کوتاه بینی است. در این مرحله ما نادان هستیم. آیا ما مدت های زیادی در سال های اخیر مرتکب اشتباه نشده ایم؟»
ادامه دارد.
 م- دامون
آذر 1402

۱۴۰۲ دی ۱۳, چهارشنبه

درباره ی انفجار در کرمان و دزدان و جانیان همیشه مظلوم!


 
حکومت خامنه و باند حاکم پاسدار -  مظلوم یا هیولا؟
1 
حکومت خامنه و باندهای حاکم سران پاسدار هیولایی بیش نیستند!
اما همیشه با فرار به جلو وضعیتی ایجاد می کنند تا مظلوم نشان داده شوند!
2
انقلاب بزرگی را در سال های 60- 1357خفه می کنند- مظلوم اند
در سال 1360 کودتا می کنند و هزاران از جوانان کشور را می کشند- مظلوم اند
در تابستان 1367 ده ها هزار نفر را در زندان می کشند- مظلوم اند
 در تیرماه 1378 صدها دانشجو را نیست و نابود می کنند- مظلوم اند
در انتخابات 1388 تقلب می کنند- مظلومند
هزاران نفر را در در دی ماه  1396 و آبان 1398 در خیابان ها می کشند- مظلوم اند
هواپیمای مسافربری را به موشک می بندند و 176 نفر را می کشند – مظلوم اند
جوانان و زنان و مردان خلق های کرد و بلوچ و عرب را می کشند- مظلوم اند
دختران و پسران جوان را در سال 1401 به خون می کشند- مظلوم اند
چشم ها را کور می کنند- مظلوم اند
با مواد شیمیایی به دانش آموزان مدارس حمله می کنند- مظلومند
از صبح تا شب دزدی ها و اختلاس های صدها میلیاردی می کنند- مظلوم اند
ادعا می کنند به آنها وحی آسمانی رسیده است- مظلوم اند
 و اکنون بنا به اخبار در زمان حکومت این«مظلومان» دزد و شیاد و جنایتکار بیش از صد نفر در یک مراسم عزا و آن هم از میان مردمی که بیشترین پایگاه اجتماعی شان میان آنهاست کشته می شوند و اینان که مسئول حفظ امنیت و جان این مردم هستندهیچ گونه مسئولیتی نمی پذیرند و تنها مظلوم نمایی می کنند.
4 
اگر بخواهید حکومت را از این شیادان و دزدان و جانیان بگیرید تلاش می کنند چنان وضعیتی به وجود آورند که ورق به جانب آنها برگردد و موانعی در جهت سرنگونی حکومت ایجاد شود!
 
مرحله ی نخست «تاوان» و «انتقام سخت»
 1
پرسش بسیاری از مردم:
آیا «انتقام سخت» گرفته شد؟
آیا اسرائیل«تاوان» داد؟
مردم می گویند: کار کار خودشان است!
چرا هیچ آخوند و پاسداری در میان کشته ها نبوده است؟
چرا فرزندان سلیمانی در مراسم نبودند؟
توطئه های پیشین حکومت در مشهد و شیراز و... جلوی روی ماست!
 2
نقد کوتاهی حکومت در تامین امنیت برای «زائران» و مردم
حکومت اسلامی مسبب اصلی ناامنی در ایران است و تا زمانی که این حکومت بر سرکار باشد مردم ایران امنیت نخواهند داشت.
برای دستگاه های امنیتی ایران جان مردم ایران پشیزی ارزش ندارد و اساسا هم هزینه ای برای امنیت مردم نمی کنند. 
هزینه ی آنها صرفا برای حفظ نظام است.
و تنها سیاست هاشان برای حفظ نظام است که ممکن است درست از کار در نیاید و به نتایج عکس برای آنها بینجامد. 
نقد «اخبار پراکنده» و «روایت» های متضاد
اگر از تضادها میان ارگان های امنیتی و ناهماهنگی میان دستگاه های حاکم بگذریم که به هر حال وجود داشته و دارد، این حدود سه دهه است که پخش اخبار و «روایت» های متضاد شیوه ی اساسی حکومتیان شیاد است. با این شیوه می خواهند هم همه را گیج و منگ کنند و امکان یک درک درست و منسجم از واقعیت و یک انسجام فکری بین مردم را بگیرند و هم به اصطلاح آب را گل آلود کنند تا بتوانند بین«روایت» ها جای مانور داشته باشند و هر کدام را که توانایی بُرد نداشت حذف کرده و هر کدام را که توانست بهتر به آنها خدمت کند برگزینند. این ها فسیل های مرتجعی هستند که ازشیوه های مدرن سرکوب ذهنی و مادی استفاده می کنند!
بازی با اخبار یکی از سیاست های سازمان های اطلاعاتی حاکم بوده است.
یا کار خودشان هست( خودزنی در شکل مردم کشی) و از پیش اندیشیده و برای تغییرموقعیت برای پیش بردن سیاست های سرکوب گرانه و سرکوب جنبش توده ها و استفاده از آن در بازی های منطقه ای به ویژه جنگ کنونی اسرائیل علیه فلسطینی ها!
 و یا اگر چنین نباشد و جریانی مسئولیت آن را پذیرفت دنبال این هستند که چگونه می توانند از آن در سرکوب جنبش های توده ای و پیش بردن سیاست هاشان در این خصوص استفاده کنند؛
و
اگر جریانی مسئولیت آن را نپذیرفت دنبال این هستند که به چه کسی نسبت دهند بهتر است و می توانند بهتر از آن استفاده کنند.
گاه نیز چنان در گِل گیر می کنند( همانند جریان هواپیمای اوکراینی) که نمی دانند چه کنند. این گونه مواقع بین شان جنگ و دعوا می شود که به چه جریانی نسبت دهند و یا چگونه توجیه کنند بهتر است!
 4
چه نتایجی این کشتارهای بی پایان می تواند برای لاشخورهای باند حاکم بر حکومت اسلامی داشته باشد؟
نتایج نظری و عملی که حکومت می خواهد از این واقعه بگیرد:
تزلزل و ریزش های هواداران را به حداقل رساند!
همه ی کشتارها و اعدام ها توجیه شود!
زبان حکومت را در مورد اعتراض به اعدام های اخیر و مبارزه با روند آن دراز کند!
راه برای ادامه ی بسیاری از اعدام های تازه  فراهم شود!
 5
فضا برای مظلوم نمایی در پیش چشم هواداران شان در نیروهای نیابتی در منطقه که سروصداشان از بیعرضگی و بی مسئولیتی این شیادان در آمده فراهم شود!
6
فضا برای سرکوب موج های تازه ی مبارزات کارگران و فرهنگیان و بازنشسته ها و زنان و زندانیان و هنرمندان وکسبه و بازاریان بیش از پیش آماده شود!
امکان ترغیب توده های عامی برای شرکت در انتخابات پیش روی مجلس فراهم گردد!
افزایش مالیات ها وقیمت ها به ویژه قیمت سوخت و گذاشتن بارهای بیشتری به روی مردم و بستن زبان مردم فراهم شود!
 و...
7
اما نگاهی به گذشته نشان می دهد تمامی ترورها و توطئه ها و«خود زنی» ها یا«مردم کشی» ها که این سال ها رخ داده است نتوانسته مانع رشد مبارزات توده ها شود و یا شرایط ایران را به سال های شصت برگرداند تا شیادان جانی بتوانند هر روز بکشند و اعدام کنند و مردم را سرکوب و خفه گردانند.
شاید تنها توانسته باشد تسلط این حکومت را کِش دهد و درازتر کند و شاید این تنها هدفی باشد که عجالتا می توانند دنبال کنند و فکر کنند«از این ستون به آن ستون فرج است»! 
8
اما همان گونه که جریان شلیک به هواپیمای اوکراینی نتایجی را که حکومت می خواست برایش نداشت و خشم توده ها را برانگیخت و همه چیز به ضد خود تبدیل شد این کشتار مردم عزیز و بیگناه کشور ما نیز در هر صورت و به ویژه چنانچه کار حکومت باشد نفعی برای حکومت نخواهد داشت و جز خشم توده ها و تبدیل این خشم به جنبش های عملی گسترده تر و رایکال تر به چیز دیگری ختم نخواهد شد. 

 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 دی ماه 1402 

ادعای وحی - نمایش مضحک خامنه ای

 
 
نمایش مضحک خامنه ای!
 
ادعای وحی
 
خامنه ای ریاکار و شیاد ادعای «وحی» کرده است!
این، یکی از جنایتکارترین ها گفته است که وحی به وی رسیده است!
***
خامنه ای در پی عقب نشینی نسبی خیزش «زن زندگی آزادی» بُل گرفته و خیال برش داشته است! 
***
می توان خودشیفتگی و یا  دچار زوال عقل و پیر خرفت شدن را در مورد وی به کار برد اما عجالتا اینها را به کنار گذاریم!
مشکل که خامنه ای بی مشورت با دفتر خویش چیزی بگوید، آن هم در شرایطی چنین زمین لرزه ای و آتشفشانی در ایران!
***
پرسش می تواند این باشد که خامنه ای چه اهدافی را می تواند از این سخنان خود که به گفته ی خودش بیست سال پیش از این گفته دنبال کند؟
تبدیل یک موجود خودخواه مال پرست که میلیاردها ثروت دارد و یک جنایتکار که بسیاری از جوانان و توده های مردم و حتی افراد باند حکومت اش را کشت و یا خانه نشین کرد یعنی یک موجود مادی که توده های مردم وی را باشعارهای خود در هنگامه ی خیزش ها به ویژه خیزش« زن زندگی آزادی»، حقیر و ناچیز کردند به مثلا یک موجود«روحانی»( صوفی یا عارف!) و اعاده ی حیثیت خود به وسیله ی خود!
تبدیل سیاست های مادی و زمینی یکی از مال پرست ترین و جانی ترین و منفورترین حکومت ها به امور سیاست«معنوی» و «آسمانی»!
***
تیرهای زهرآگین خامنه ای نخست می تواند متوجه رده های میانی و پایینی سپاه و بسیج باشد:
مانع ریزش های بیشتر هوادارانش در سپاه و بسیج شدن شود و به رسوخ دادن تردید و حمق و بیشعوری در میان هوادارانی بپردازد که آتشفشانی که در زیر جامعه روشن است به حریم آنها نیز رسیده است و متزلزل شان کرده است.
وفادار کردن هواداران شان به خامنه و سران سپاه و امید بستن به او در حفظ حکومت کنونی:
«خامنه ای سخنگو و نماینده ی خدا است»! 
پس کورکورانه می توانند وی را دنبال کنند!
پس چه کسی می تواند به او « تو» بگوید!
تشجیع آنها برای پیوستن به نیروهای نیابتی وی در کشورهای دیگر!
از این مهم تر:
هر چه در این مدت از توده های استثمارشده و ستمدیده، از جوانان و زنان و مردان کشته و کور و زندان و سربه نیست و اعدام کرده است به نماینده گی از« خدا» بوده است. پس این ها را «نماینده ی خدا» انجام داده است!
*** 
فضا برای تداوم کشتارها و اعدام های در حال انجام و بی پایان آماده می شود! 
اعدام هایی که وظیفه دارند از شورش های تازه و بیشتر توده ها پیشگیری کرده آنها را به تمکین به ستم وادار کنند.
فضا برای سرکوب بیشتر مبارزات توده های کارگر و زحمتکش که فشارهای اقتصادی امان شان را بریده است فراهم می کند - «همه چیز خواست خداست»!
***
تیرهای زهرآگین خامنه ای که خود هاله ی تقدس به دورشان پیچیده است متوجه مردمی است که هنوز عامی و ستم پذیرهستند وهنوز از خواب بیدار نشده اند!
منع آنها از شرکت در اعتراضات و مبارزاتی که در آینده پیش خواهد آمد!
آماده کردن آنها برای شرکت در انتخابات کثیف پیش روی حکومت.
آماده کردن آنها برای افزایش مالیات ها و قیمت ها به ویژه قیمت سوخت.
این ها باید دلایل این سخنان خامنه ای باشد!
***
اما حکومت جمهوری اسلامی اگر زمانی برای بخشی از عوام «تقدس» داشت، و همین هم موجب شکاف در میان توده ها در سرنگونی این حکومت در همان دوره ی سه ساله ی نخست انقلاب 60- 57 شد، اگر وجودهمین توده های کمابیش پشتیبان و یا بی طرف و یا همین مسخ مذهبی موجب پیوستن بسیاری از توده ها و حتی کارگران مذهبی به جبهه ها و تداوم بی حاصل جنگ با عراق از جانب حکومت  شد، اگر همین «تقدس» موجب ارزش نهادن به سپاه پاسداران و پیوستن بخشی از خام ترین جوانان به آن در طول کمابیش یک دهه شد،
اما اکنون ورق برگشته و آب ریخته و بسیار هم برگشته و بسیار هم ریخته و خامنه ای مال پرست و جنایتکار و سران منفور سپاه اش نمی توانند دوباره آب ریخته را به جوی برگردانند.
این سخنان ممکن است عده ای از هواداران حکومت را خام کند اما نه تنها تاثیری بر توده هایی که در فقر و فلاکت غرق اند و علیرغم کشت و کشتارهای بی پایان حکومت مرتجع جنبش های بزرگ دو دهه  ی اخیر را برپا کرده اند نخواهد داشت بلکه آنها را در سرنگونی این مال پرستان و جنایتکاران جری تر و مصمم تر خواهد کرد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 دی ماه 1402
 
 
 
 
 
 

 

۱۴۰۲ دی ۱۲, سه‌شنبه

ترور فرمانده پاسدار و«انتقام های سخت» بی پایان

 

 
ترور فرمانده پاسدار و«انتقام های سخت» بی پایان 
                                                                     
در روز دوشنبه 5 دی ماه 1402 اسرائیل یکی دیگر از فرماندهان سپاه قدس در سوریه به نام سید رضی موسوی را ترور کرد. این فرمانده نقش مهمی در امور نظامی و لجستیکی ایران در سوریه و نیز بین ایران و نیروهای حزب الله و جهاد اسلامی و حماس داشته است.
این عملیات اسرائیل از یک سو در چارچوب تضادهایش با ایران و ترورهایی که پیش از این خواه بیرون و خواه داخل ایران( امثال محسن فخری زاده) انجام داده بود و از سوی دیگر در چارچوب ترور فرماندهان جریان های مخالف اسرائیل همچون حماس و حزب الله و جهاد اسلامی قرار می گیرد.
به نظر می رسدهدف اصلی اسرائیل تضعیف نیروهای نظامی و لجستیکی جمهوری اسلامی و جلوگیری از تحرکات آن و نیروهای وابسته به آن در منطقه باشد.
آنچه که به ذهن نمی رسد این است که اسرائیل بخواهد با این نوع ترورها جمهوری اسلامی را به جنگ بکشاند زیرا به نظر می رسد که اسرائیل بیش از خود جمهوری اسلامی مطمئن باشد که خامنه ای و پاسداران اش اهل جنگ نیستند و کل زورشان این است که چند تا موشک و توپ که با خون مردم ایران تهیه کرده اند به برخی از نیروهای نیابتی شان همچون حزب الله در لبنان و نیروهای حشدالشعبی در عراق و حوثی ها در یمن بدهند تا آنها هم برخی مواقع شلیکی کرده و حضور خود را اعلام کنند.
حکایت«تاوان» پس دادن اسرائیل
آنچه که جالب است واکنش جمهوری اسلامی است. نخست این که ولی فقیه زبان درازش را در کام کشیده و گویا تا کنون در مورد کشته شدن این فرمانده اش سخنی به میان نیاورده است در حالی که این فرمانده به وسیله ی اسرائیل ترور شده و اگر چه موقعیت اش مانند قاسم سلیمانی نبوده است اما در میان فرماندهان سپاه قدس موقعیت بالایی داشته است.
و دوم اینجا و آنجا دوباره صحبت از « تاوان پس دادن» و«انتقام سخت» کذایی به میان آمده و انتقام های سخت دیگری که دارد تبدیل به طوماری می شود.
این قضیه«تاوان پس دادن» و«انتقام» ها موجب ساختن لطیفه های بی پایان از جانب مردم شده است. توده های مردم به خوبی می دانند که زبان این آخوندها و فرزندان پاسداراشان در مورد نیروهای خارجی بیش از عمل شان کار می کند و برای شان همچون روز روشن است که این«انتقام های سخت» بی پایان هرگز به انجامی نمی رسد و در نهایت از زمره ی همان« تاوان پس دادن»ها «انتقام های سخت»ی خواهد بود که جمهوری اسلامی از آمریکا پس از کشتن قاسم سلیمانی گرفت و هواپیمای اوکراینی را به موشک بست و جان 176 نفر از هم میهنان عزیزمان را گرفت.
قضیه ی هدف اسرائیل برای کشاندن جمهوری اسلامی به جنگ
از سوی دیگر مبلغان در بوق می کنند که اسرائیل برای این فرمانده ی پاسدار را کشت که ایران را به جنگ جاری در غزه بکشاند. این توجیهی بیش نیست برای اینکه سران جمهوری اسلامی خودشان را از تمامی رویدادهای جاری در منطقه کنار نگه دارند( آنها افراد سر به راهی هستند و اولتیماتوم ضمنی بایدن و آمریکا را که به نظرشان جمهوری اسلامی نقشی در حمله به اسرائیل نداشته است به خوبی آویزه ی گوش کرده اند!) چرا که آنچه تا کنون گذشته پیداست که اسرائیل به خوبی می داند که جمهوری اسلامی اهل جنگ نیست( کافی است به ده ها حمله ی اسرائیل به نیروهای ایران در سوریه و لت و پار کردن آنها نگاه کنیم) و با هزار از این ترورها هم پایش را به جنگی که آخرش برایش روشن نیست و یا موجب سرنگونی اش به وسیله ی توده ی مردم ایران و یا امپریالیست ها خواهد شد- و به این ترتیب ممکن است آخوندها بهشت کنونی شان یعنی قدرت و ثروت نازنین باد آورده را از دست بدهند و برای همیشه به قعر تاریخ بروند - باز نخواهد کرد. نهایت چند توپ و خمپاره و موشک از جانب حوثی ها و حشد الشعبی به عربستان و یا کشتی های تجاری و یا نیروهای آمریکا در عراق شلیک می شود که البته در عوض اش هم آمریکا ده ها موشک بهشان شلیک می کند و خلاصه این می شود انتقامی که قرار بود گرفته شود و«تاوان»ی که پس داده می شود. آش همان آش و کاسه همان کاسه.
سران جمهوری اسلامی در مقابل قدرت های خارجی ضعیف و بزدل و نوکرصفت هستند
این را که اسرائیل می داند ایران اهل جنگ  و حتی ادعا هم نیست روسیه و پوتین هم می دانند. حال دیگر انگشت اتهام به سوی پوتین و روسیه هم هست که احتمالا با اسرائیل در زدن این فرمانده سپاه همکاری کرده است.
نه تنها روسیه بلکه چین هم می داند که خامنه ای و سران پاسداراش ذلیل تر و بدبخت تر از آن اند که هر نیروی خارجی بر سرشان زد سر بلند کنند و جوابی بدهند. این مساله را به ویژه همراهی ایشان با امپریالیست های غربی در نگاه داشتن شمشیر داموکلس مالکیت جزایر سه گانه به وسیله ی امارات بر سر جمهوری اسلامی، نشان داده است. مواضع این متحدین شرقی جمهوری اسلامی در مورد جزایر امارت همانند امپریالیست های غربی است. اما موضع جمهوری اسلامی یک مشت نقادی بی خاصیت از سیاست روسیه و ان هم برای خالی نبودن عریضه است و خودشان هم می دانند که روسیه محل سگ هم به این نوع انتقادات نمی گذارد و در بهترین حالت برای شان توجیه می کند که «دیپلماسی» است و نیاز«موقعیت کنونی روسیه در جنگ اوکراین» است و یا سیاست اجازه ندادن به غرب برای منزوی کردن روسیه است و نیاز اقتصادی روسیه به این کشورها است و غیره. 
حماس و توفان القصی
آنچه که جالب تر است پیش کشیدن حمله ی حماس به اسرائیل با نام توفان القصی است. رمضان شریف سخنگوی سپاه گفته است که حمله ی حماس به اسرائیل«یکی از انتقام های محور مقاومت از کشته شدن قاسم سلیمانی بوده است» و پس از این که حماس این نظر سخنگوی سپاه را تکذیب کرده و گفته که این حمله به دلیل خطرهایی بوده است که مسجد القصی را تهدید می کرده و همچنین اشاره کرد که« ما تاکید می کنیم که تمام اقدامات مقاومت فلسطین در پاسخ به اشغال صهیونیست ها و ادامه تخاصم با مردم و مکان های مقدس ماست»، حسین سلامی فرمانده سپاه و همچنین محمدی گلپایگانی به تکذیب گفته های سخن گوی سپاه پرداختند.
«اوجب واجبات»
اکنون دیگر برای بیشتر مردم روشن است که آنچه باند خامنه ای و سران سپاه برای آن می کوشند بقای جمهوری اسلامی است و نه چیزی دیگر:
«اوجب واجبات حفظ نظام است»!
 و برای این «اوجب واجبات» از یک سو تفنگ ها و طناب های دار برای کشتن پیشروان توده ها آماده است و نیز برای «بقا»ی این منفورترین حکومت تاریخ ایران، سربه نیست کردن جوانان و کور کردن چشمان دختران و پسران جوان و تجاوزها و شکنجه ها و احکام طولانی زندان خامنه ای و سران پاسدارش برای سرکوب مردم ایران مجاز، و از سوی دیگر خوار و ذلیل بودن در مقابل امپریالیست های غربی و روسیه و ... تا کمر خم شدن و سر فرود آوردن در مقابل آنها!
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
12 دی ماه 1402
 
 
 
 
 
 
 
 

۱۴۰۲ دی ۱۱, دوشنبه

یادداشت های کوتاه پیرامون مسائل جاری(15) های و هوی علیه یک زن مبارز و پیشرو

 
یادداشت های کوتاه پیرامون مسائل جاری(15)
 
چرا جایزه را به حکمتیست های ترتسکیست ندادند؟
 های و هوی علیه یک زن مبارز و پیشرو
 
1-    جنبش زنان همچون جنبش دانشجویی و جنبش خلق ها و اقلیت های مذهبی جنبشی است دموکراتیک که تمام طبقات خلقی یعنی کارگران و کشاورزان و خرده بورژوازی و بورژوازی ملی ایران در آن شرکت دارند. این جنبش بخشی است از جنبش و انقلاب دموکراتیک نوین ایران.
2-    جنبش دموکراتیک زنان جنبشی صرفا از آن طبقه ی کارگر نیست و چنانچه زنان انقلابی کمونیست و وابسته به طبقه ی کارگر رهبری آن را به دست گیرند- و اینجا صحبت از تشکل های مستقل زنان کارگر نیست بلکه بر سر تشکل طبقات خلقی است- بازهم صرفا به زنان طبقه ی کارگر و یا کشاورز و کلا زحمتکشان محدود نمی شود بلکه نماینده جنبش دموکراتیک زنان به رهبری زنان کمونیست طبقه کارگر خواهد بود.
3-    در این جنبش، زنان پیشرو از همه ی طبقات خلقی شرکت دارند. در میان زنان این طبقات افرادی پیشرو هستند و منافع آن طبقه را در حوزه ی مبارزات برای آزادی زنان نماینده گی می کنند.
4-     در جنبش زنان( همچون جنبش دانشجویی و یا جنبش خلق های ستمدیده و اقلیت های مذهبی) باید بر رابطه ی اتحاد دموکراتیک( وحدت و مبارزه ی درون خلق متکی بر دوستی و همکاری و تشویق و یاری و در عین حال انتقاد و انتقاد از خود) بین تمامی طبقات خلقی تاکید شود.
5-    این اتحاد دموکراتیک در جنبش زنان تجلی اتحاد دموکراتیک بین تمامی طبقات خلقی است که باید در یک جبهه ی متحد خلق گرد آیند. این که رهبری این جبهه ی متحد به دست کدام طبقه باشد متکی به سیاست گذاری درست از جانب احزاب و سازمان های نماینده ی آن طبقه و مبارزه عملی و فداکاری برای تحقق آن سیاست ها تعیین می شود و نه با حرافی در مورد رهبری.
6-    بر این مبنا این که نماینده گان کدام طبقه توانایی رهبری جنبش زنان را دارند کاملا به سیاست گذاری های درست از جانب نماینده گان آن طبقه و مبارزه عملی برای تحقق این سیاست ها تعیین می شود نه با حرافی در مورد رهبری جنبش زنان.
7-    در شرایط کنونی جنبش زنان ایران افراد پیشروی بسیاری از تمامی لایه ها از انقلابی کمونیست گرفته تا زن لیبرال حضور دارند. آنچه که پایه و اساس است حفظ و نگه داری اتحاد میان تمامی لایه ها و طبقات خلقی در این جنبش در مقابل حکومت ولایت فقیه استبداد دینی حاکم است.
8-     امر اساسی  حفظ اتحاد مانع انتقاد در جبهه ی متحد زنان در جنبش زنان نخواهد بود. زنان انقلابی کمونیست و یا دموکرات انقلابی می توانند سیاست های جریان های خرده بورژوایی( میانی و مرفه) و یا لیبرال را مورد انتقاد رادیکال قرار داده و برای تسلط سیاست های انقلابی خود بر جنبش زنان مبارزه کنند. از سوی دیگر زنان پیشرو طبقات دیگر می توانند سیاست های زنان کمونیست و یا دموکرات انقلابی را مورد نقادی قرار دهند.
9-     امر انتقاد درون جبهه ی متحد زنان به هیچ وجه نباید خللی در اتحاد ایجاد کند بلکه برعکس باید به اتحاد طبقات خلقی در جنبش زنان بر مبنای سیاست های درست که بازتاب منافع تمامی خلق است بینجامد. هدف از انتقاد از سیاست های لیبرالی و یا سیاست های دموکرات های خرده بورژوا  پیش بردن جنبش بر مبنای سیاست های انقلابی ترین طبقه یعنی طبقه ی کارگر و رساندن آن به اهداف نهایی اش یعنی نظام دموکراتیک نوین و سوسیالیستی می باشد و نه ایجاد انزوا برای زنان کمونیست و یا دموکرات انقلابی و یا منحصر کردن جنبش زنان به زنان کمونیست و تخریب اتحاد طبقات.   
***
حال باید به این امر اشاره کرد که نرگس محمدی یکی از زنان پیشرو در جنبش زنان ایران به شمار می رود. این که او کمونیست نیست تغییری در این مساله ایجاد نمی کند که او یک مبارز پیشرو است و وظیفه زنان کمونیست اتحاد با او و افرادی چون او است.
اینکه جایزه ی نوبل به نرگس داده می شود تابع سیاست های نهادی خارجی است که این جایزه را می دهد( اگر جایزه ای در ایران و به دست جنبش زنان و ملت ایران به زنان پیشرو و به عنوان نمایندگا ن دختران و زنان مبارز در جنبش دموکراتیک و همچنین  خیزش«زن زندگی آزادی» داده می شد قطعا نرگس محمدی نیز به دلیل مبارزات طولانی اش با استبداد و برای آزادی زنان می توانست یکی از کاندیدها باشد). می توان سیاست های این نهاد خارجی را در مورد برجسته کردن جریان های ارتجاعی و لیبرالی و یا نیمه دموکراتیک بسته به شرایط - خواه در عرصه ی بین المللی و خواه در ایران- مورد بررسی قرار داد و آنها را افشا کرد و یا مورد انتقاد قرار داد. می توان شیوه ی برخورد نرگس محمدی به این جایزه و مضمون و شکل و شیوه ی مبارزه ی وی را پس آن مورد بررسی قرار داد و از آن پشتیبانی و یا انتقاد کرد اما این بررسی ها و تحلیل ها و انتقادها نسبت به سیاست های یک نهاد بین المللی و یا اساسا برخورد به یک جایزه که از جانب یک نهاد خارجی داده می شود، در کل امری جانبی و درجه ی چندم در جنبش دموکراتیک خلق ایران و جنبش زنان است و به هیچ وجه تعیین کننده و یا تغییر دهنده ی مضمون و  شکل اساسی برخورد کمونیست ها به نرگس محمدی به عنوان یک متحد طبقه ی کارگر در جنبش زنان و جنبش دموکراتیک نیست. این سیاست های نرگس در داخل در دفاع از حقوق و آزادی زنان و مبارزات وی بر علیه ولایت فقیه و نظام استبدادی دینی حاکم و گستره و شدت پایبندی نرگس به خواست های دموکراتیک زنان و جنبش دموکراتیک  مبارزات بوده و هست که تعیین کننده ی شیوه ی برخورد نماینده گان کمونیست طبقه ی کارگر در جنبش زنان به اوست.
تا زمانی که نرگس محمدی علیه حکومت استبدادی مبارزه می کند(حتی با سیاست های لیبرالی که البته این گونه نیست  و وجوه دموکراتیک در مبارزه ی وی بسیار قوی است) باید با حفظ بررسی و انتقاد، از تمامی مبارزات وی پشتیبانی کرد و به هیچ وجه دادن این جوایز را به دستاویزی برای تخریب وی تبدیل نکرد.
برجسته کردن این جایزه در داوری در مورد نرگس محمدی( و یا حتی شیرین عبادی) مانند آن است که بگوییم چون این جایزه را نهادی به نرگس محمدی داده که پیش از آن به افراد مرتجعی هم داده پس نرگس محمدی مبارز نبوده و چون آن افراد مرتجع است و به این ترتیب بر تمامی مبارزات وی با نظام استبداد دینی خط بطلان بکشیم.
وانگهی نرگس محمدی پس از دریافت جایزه از شرایط و موقعیت ویژه ی بین المللی به دست آمده اش که می توانست شرایط و موقعیت وی را در داخل تا حدودی مستحکم کند، در خدمت مبارزه علیه جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه و حکومت استبداد دینی مبارزه کرد و آن را شدت و ارتقاء بیشتری بخشید. شیوه های اتخاذ شده از جانب او در مبارزه با حکومت نشان می دهد که نه تنها اشتباهات شیرین عبادی را تکرار نکرده بلکه برعکس شیوه های  متضاد با وی را مورد استفاده قرار داده است. 
در این جا باید اشاره کنیم که برخورد ما به زنانی مانند شیرین عبادی علیرغم سیاست های ارتجاعی وی در همکاری با سلطنت طلبان، برخورد طرد مطلق و نگاه به آنها همچون دشمنی مانند سلطنت طلبان نیست بلکه در انفراد قرار دادن و منفعل کردن است و آن هم نه به دلیل این که جایزه ی نوبل را به وی دادند بلکه برمبنای سیاست هایی که وی در طول مبارزات خود در پیش گرفته است. ممکن است که جایزه مزبور در گرایش وی به راست موثر بوده باشد اما این تا حدودی است زیرا اصل برخورد بر مبنای تکامل مضمون درونی و شکل مبارزات وی با نظام ولایت فقیه است. در نهایت ما برآنیم که در صورتی که افرادی مانند وی مواضع خود را مورد نقد قرار داده و اصلاح کنند از پشتیبانی خلق ایران برخوردار می شوند.
این میان نقش تخریب گر حکمتی های ترتسکیست 
اما ترتسکیست های حکمتیست که بوق غرب پرستی و امپریالیست پرستی شان گوش آسمان و فلک را کر کرده است طبق معمول با گرفتن قیافه ی«رادیکال» و هواداری از طبقه ی کارگر، نقش تخریب گر را در جنبش و اتحاد طبقات طبقه ی کارگر با دیگر طبقات خلقی بازی می کنند.
این دارودسته مزدور از نهاد مزبور گرفته تا نرگس همه را به نقد می کشند و اساس برخوردشان هم این است که این جایزه پیش از این به کیسینجر از وزرای خارجه ی پیشین آمریکا و دوکلرک رئیس جمهور آپارتاید آفریقای جنوبی و اسحاق رابین و باراک اوباما داده شده بنابراین باید نرگس محمدی را در همان چارچوب ارزیابی کرد.
 از سوی دیگر آنجا که پای انتقاد از پیام نرگس محمدی در مورد این جایزه است سخن نگفتن از حمله ی اسرائیل به غزه و محکوم نکردن آن را به میان می کشند حال آنکه اگر نرگس محمدی در این مورد و برای اینکه امر دیگری را پیش برد سازشی با این نهاد بین المللی نکرده و نظر واقعی اش پشتیبانی از مردم فلسطین و غزه نباشد نباید انتقاد از یک موضع را به تمامی سیاست های وی تعمیم داد.
ترتسکیست ها تخریب گران وحدت جنبش و وحدت طبقات خلقی هستند و همیشه و همه جا این یکی از سیاست هاو نقش های اصلی شان است.
حرف آخرشان این است که چرا جایزه را به حکمتیست های ترتسکیست نداده اند!
 هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1402