۱۴۰۲ آبان ۲۲, دوشنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (5) «خانه تکانی» خانه ی رویزیونیستی

 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (5)
 
«خانه تکانی» خانه ی رویزیونیستی
 
«خانه تکانی» خروشچفیست های راه کارگری
راه کارگری ها از «خانه تکانی» حرف می زنند و برای این که بفهمیم که «خانه تکانی» راه کارگری ها از چه صیغه ای است و اصلا این «خانه ای» که حضرات تکانده اند چه خانه ای بوده است، باید اشاره ای به اعلامیه راه کارگری ها به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان«دولت ایدئولوژیک و “حزب – دولت”» کنیم.
راه کارگری ها در این اعلامیه چنین می گویند:
«سازمان راه کارگر به ویژه در یک دهه اخیر، سعی کرده هم در حوزه نظری و هم در حوزه تشکیلاتی، دائما به خانه تکانی بپردازد و ضمن وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی( لاف زدن را بنگرید!)، به نقد همه جانبه استالینیسم و همه خوانش های غیر دمکراتیک از سوسیالیسم از جمله پدیده های مخربی چون دولت ایدئولوژیک و “حزب - دولت” … بپردازد.» (اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان، تیرماه 99)
چنانچه می بینیم«خانه تکانی» مورد نظر و« انتقاد از خود» راه کارگری ها این بوده که طبقه ی کارگر در«رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی» خود و لابد برای گذار به «کمونیسم» مورد نظر راه کارگری ها، نه حزبی داشته باشد که نقش رهبری کننده ی این طبقه را در تمامی امور داشته باشد و نه دولتی که کارگزاران اش جهان بینی خود را رواج دهند. اگر فرض را بر این بگذاریم که در این جا منظور یک جهان بینی انقلابی کمونیستی و یک حزب انقلابی کمونیستی باشد( که در دیدگاه راه کارگری ها اینها نیست و منظورشان همین سازمان ها زپرتی و اوراق است) روشن نیست چه چیزی از آن«رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی» باقی می ماند! حتما مشتی شعار دهن پر کن بی خاصیت درباره ی«آموزش مجانی» و «بهداشت مجانی» و«سوسیالیسم شورایی»( و یا« مجلس موسسانی») و برقراری«برابری» در جامعه و از این گونه شعارهای ثنار سی شاهی که گفتن شان خرجی ندارد اما تحقق آنها در عمل نیاز به طی فرایند سخت و سنگین مبارزه ی طبقاتی و برقراری یک دولت انقلابی پرولتری و با جهان بینی پرولتری دارد. و اما برقراری دولت انقلابی پرولتری بر مبنای یک جهان بینی انقلابی کار چنان ساده ای نیست و حقیقت این است که بلااستثنا تمامی طوایف راه کارگری های در تنها فکری که نیستند برقراری یک دولت انقلابی پرولتری یعنی دیکتاتوری پرولتاریا است!  
«مارکسیسم دگم نیست بلکه راهنمای عمل است»
 این عبارتی است از انگلس آموزگار طبقه ی کارگر که در مورد آموزش بزرگ خود و مارکس بیان کرد و اغلب به وسیله ی خروشچفیست ها مورد استفاده قرار می گیرد.
آیا منظور انگلس این بود که به محض تغییرات در پیشرفت علوم طبیعی و اجتماعی تغییری در اقتصاد و یا چرخشی در اوضاع سیاسی و فرهنگی و حتی نظامی هر چه مارکس و وی رشته بودند باید زیر عنوان «تغییر شرایط» و «زمانه ی نو» و«مارکسیسم دگم نیست بلکه راهنمای عمل است» پنبه کرد؟
خیر! تنها نکته ای که منظور انگلس نبود همین بود، زیرا در چنین صورتی دیگر چیزی به نام مارکسیسم وجود نمی داشت و طبعا خود این عبارت هم بی معنا می شد.
مارکسیسم دگم نیست یعنی باید اصول و قواعد عام ماتریالیستی و دیالکتیکی را مدام و در جریان پیشرفت علوم طبیعی و اجتماعی پیش برد و تکامل داد و نه اینکه مثلا خود ماتریالیسم و یا دیالکتیک را لغو کرد و گفت اینها کهنه شده اند( مثلا انگلس نگفت که ماتریالیسم با نخستین تغییر دورانساز در علوم طبیعی باید به دور انداخته شود و به جای آن ایده آلیسم اتخاذ شود بلکه گفت که ماتریالیسم باید با هر تغییر دوران سازی خود را به روز کند و تکامل دهد).
منظور انگلس این بود که باید اصول و قواعد اقتصاد مارکسیستی و ماتریالیسم تاریخی را با پیشرفت ها تکامل بخشید و غنی کرد و نه اینکه به بهانه ی تغییرات به سرعت آن را دور انداخت و گفت کهنه شده و«قرن نوزدهمی» است و غیره.  کما اینکه لنین نیز نه در ترازبندی های خود از پیشرفت علوم طبیعی به ویژه فیزیک و نه در تراز بندی های خود از تکامل سرمایه داری از اقتصاد آزاد به امپریالیسم و نه ترازبندی های خود از روسیه ی عقب مانده و انقلاب در روسیه و یا در کشورهای اروپای غربی و یا کشورهای نیمه مستعمره نه تنها هیچ یک از اصول اساسی انقلابی مارکسیسم را دور نینداخت بلکه آنها توسعه و تکامل داده و غنی کرد. او با تمامی رویزیونیست ها از برنشتین تا کائوتسکی و دیگران به مبارزه ای مداوم دست زد و از قواعد انقلابی مارکسیسم دفاع کرد.
منظور از دگم نبودن مارکسیسم این است که اصول و قواعد انقلابی مارکسیسم را باید در شرایط هر کشور مشخص به طور مشخص به کار برد و آن را با تجارب انقلابی تازه غنی کرد و بدین سان از دگم شدن آن و تبدیل به مشتی عبارت بی بو و خاصیت پیشگیری کرد و نه این که به بهانه ی هر اختلافی در شرایط هر کشور با کشورهای دیگر این اصول را دور انداخت.
تفاوت اساسی بین انقلابیون مارکسیست- لنینیست- مائوئیست که مارکسیسم را راهنمای عمل می سازند و مانع تبدیل آن به دگم می شوند با رویزیونیست ها( که تمامی طوایف راه کارگری از آن زمره اند)همین جا بارز می شود. رویزیونیست ها به این عبارت متوسل می شوند تا تمامی اصول مارکسیسم، اصول ماتریالیسم و دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی و اقتصاد مارکسیستی و قواعدی مانند انقلاب قهری و دیکتاتوری پرولتاریا را دور بریزند. انگار که این ها اموری هستند که نه از جمع بست تاریخ تمامی دوره های پیشین جوامع بلکه صرفا از یک دوره ی کوتاه موقتی در قرن نوزدهم بیرون آمده اند که تا تغییری در جامعه ایجاد می شود و آنچه موقت است به پایان می رسد، بتوان آنها را دور انداخت.
برای نمونه چگونه می توان گفت که قهرانقلابی به عنوان یک قانون عام مارکسیستی«کهنه» شده است زمانی که تمامی عوامل تاریخی و جامعه شناسی که منجر به تدوین قهرانقلابی به عنوان یک اصل و قاعده ی انقلابی از جانب مارکس و انگلس شده است یعنی دستگاه دولت و ارتش و نیروهای مسلح به عنوان رکن اساسی دولت برای دفاع از قدرت طبقات استثمارگر، نه تنها بر سرجای خود باقی مانده اند و طبقات حاکم به شدیدترین شکل ممکن از آنها برای دفاع از منافع خویش دفاع می کنند بلکه حتی بسیار گسترده تر از پیش شده اند؟(1) زمانی این قاعده به عنوان یک قاعده ی جهانشمول کهنه می شود که هیچ طبقه ی مرتجع حاکمی وجود نداشته باشد و درنتیجه ارتش و نیروی مسلح نیز نداشته باشند که برای دفاع از منافع و بقای نظام ستمگرانه و استثمارگرانه شان، آن را علیه کارگران و زحمتکشان به کار گیرند.( نگاهی به جمهوری اسلامی به عنوان مشت، نشانگر خروار است) و آن نیز تنها در جامعه ی کمونیستی مقدور است یعنی زمانی که دولتی نباشد.
وانگهی این حضرات رویزیونیست با دور انداختن از نظر خودشان این «دگم» ها و هنگامی که «مارکسیسم» ادعای شان را راهنمای عمل ساختند به واقع کدام مارکسیسم را راهنمای عمل می سازند؟
در حقیقت آنها مارکسیسم را راهنمای عمل نمی سازند بلکه لیبرالیسم را به عنوان مارکسیسم جا زده و  آن را راهنمای عمل می سازند؛ زیرا زمانی که قواعد اساسی دیدگاه انقلابی نوین دور انداخته شود آن گاه آنچه جایگزین می شود و«راهنمای عمل» قرار می گیرد همانا لیبرالیسم است. یا مارکسیسم یا لیبرالیسم در پوشش رویزیونیسم؛ راه سومی وجود ندارد.   
راه کارگری ها هیچ گاه نه لنینیست بوده اند و نه مارکسیست!
گفتن ندارد که راه کارگری ها هیچ گاه نه مارکسیست - لنینیست بوده اند و نه مارکسیست به معنی واقعی و انقلابی آن یعنی پیرو اندیشه های اساسی مارکس و انگلس و قواعدی که وضع کردند. نه ایدئولوژی پرولتری داشته اند و نه تشکیلات انقلابی پرولتری. آنها از همان آغاز تشکیل نیز خیلی از حزب توده فاصله نگرفته بودند و انتقادات شان به این حزب از موضع یک مارکسیست( به معنای مورد اشاره ما) نبود و بیشتر لاس زدن با این حزب بود. در همان دوران آغازین فعالیت، آنها کمی از رویزیونیسم خروشچف حرف زدند و انتقاد کردند اما نه انتقادی از دیدگاه مارکسیسم- لنینیسم. و کلا به این دلیل که در مقابل مسائل اساسی مارکسیسم- لنینیسم مواضع انقلابی پیشرو نداشتند نام«خط چهار» بر آنها گذارده شد.
«خط چهار»یعنی نه خط یک (=حزب توده) و نه خط دو یعنی مشی چریکی( = چریکهای فدایی خلق آن زمان) و نه خط مارکسیستی- لنینیستی( = خط سه شامل سازمان های اتحادیه ی کمونیست ها، پیکار و رزمندگان و گروه های دیگری که در این طیف بودند).
«خط چهار» یعنی یک خط فرصت طلبانه اساساغیرمارکسیسستی و ضدمارکسیستی . یعنی یک خط چرخان و«سانتریستی» میان خطوط اصلی ای که در مبارزه با یکدیگر بودند. یعنی یک خط اساسا بی خاصیت و هردمبیلی!
راه کارگری ها سوسیال دموکرات های«شبه چپ» قرن بیست و یکمی اند!
با توجه به مواضع سانتریستی و اکلکتیستی این جریان و حفظ موقعیت خود به عنوان خط هردمبیلیان، این ها به مرور در مباحث تئوریک - سیاسی اساسی دنبالچه ی حزب توده و اکثریت و دوست گرمابه و گلستان آنها شدند. موقعیت خطرناک این ها برای طبقه ی کارگر از همین خصلت خبره شدن شان در از این ور به اون ور جهیدن و تلاش برای بین خطوط  و یا بالای خطوط ایستادن شان برمی خیزد:«ما توده ای- اکثریتی نیستیم! ما خروشچفیست نیستیم! ما سوسیال دموکرات نیستیم. ما ترتسکیست نیستیم! ماهیچ ایسمی نیستیم!» این است مرام طوایف راه کارگری!
در پی همین ایستادن بین خطوط و« قایم باشک بازی» در میان آنها است که طی دهه ی اخیر این حضرات ماهیتا خروشچفیست و توده ای - اکثریتی به مدد راهنمایی های«تئوریسین»های سایت های«تئوریک» تلاش کرده اند با ادا و اطفارها و ناز و کرشمه ها خود را به روز کنند و مثلا برای این که به آنها نگویند توده ای- اکثرینی، کمی اشکال رویزیونیسم غربی را چاشنی افکار خروشچفیستی و توده ای خود کنند. آنها پس از آن با آب از لب و لوچه هاشان آویزان می توانستند بگویند که:«به ما نگویید توده ای- اکثریتی! ما«مارکسی» هستیم»!؟
و اما مارکسی (یعنی به سبک و سیاق مارکس رزم آور و مبارزبودن و انقلابی بودن و کار انقلابی کردن...) داریم تا «مارکسی» بر سیاق لیبرال ها!«مارکسی» رایج در غرب و مقلدان حقیرترش در ایران و به دنبال آن این حضرات که موس موس کنان دنبال شان راه افتادند جز به معنای فردی یا جریانی که از یک اندیشه ی عقب مانده ی منحط رویزیونیستی پیروی می کند نیست. جز به گفته ی لنین بتی بی زیان و کاریکاتوری از مارکس ساختن و تبدیل وی به لیبرال و پیروی از آن نیست؛ یعنی در حقیقت حذف هر آنچه در مارکس، مارکسی است و نگه داشتن هر آنچه در مارکس، مارکسی  نیست و از دیدگاه بورژوازی و تئوریسین های آن قابل قبول بوده و هست.   
     وراجی های لیبرال - فسیل های راه کارگری علیه استالین
علیه استالین رفتن سر منبر و هوار کشیدن و وراجی کردن و زیر لوای نفی«دولت ایدئولوژیک» و« حزب- دولت»( ما در مباحث جداگانه به این دو مساله توجه خواهیم کرد) نفرت و کینه عمیق خود را نسبت به مارکسیسم- لنینیسم نشان دادن، این همان چیزی است که راه کارگری ها برای آن حرص و ولع می زنند. آنها سر خود را همچون کبک زیر برف کرده و فکر می کنند با پنهان کردن خود زیر ضدیت با«استالینیسم» می توانند خروشچفیسم خود را پنهان کنند و مارکسیسم - لنینیسم را نفی کنند، غافل از این که این خروشچفیسم از لابلای تمامی این هاله ی ضداستالینی شان آشکار است و با هزار دلنگ و دولنگ هم نمی توان آن را پنهان کرد.
این حضرات جای خالی حزب گندیده ی و متعفن حزب توده را پر می کنند و گنده تر از فکرشان، علیه دولت دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم در شوروی دوران استالین حرف می زنند. روشن است که مشکل آنها استالین نیست. آنها در مورد این که ضد استالین هستند، زیاد ورج و ورجه می کنند و بالا و پایین می پرند، اما از این که پیرو رویزیونیسم خروشچف هستند و برای نفی دیکتاتوری پرولتاریا و تدوین نظریه ی« گذارمسالمت آمیز»( یعنی نظریه ی اساسی برنشتین و کائوتسکی و مارکسیسم غربی و دارودسته ی«مارکسی» ها) از جانب وی غش می کنند، کمتر دم بر می آورند.
این که آنها وفادا به«رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی»باشند و از آن دفاع کنند، آن هم وقتی که تمامی مبانی و اصول انقلابی مارکس و انگلس را نفی کرده اند، به راستی که تمسخر رادیکالیسم انقلابی طبقه ی کارگر و«مزه پرانی»ای بیش نیست!
راه کارگری های توده ای و نقد «رفرمیسم» حزب توده از جانب راه کارگر
در این بیانیه آنها از این که علیه«رفرمیسم حزب توده» و «تئوری سه جهان» بوده اند صحبت می کنند:
«خطوط کلی این گرایش عبارت بود از: مرزبندی با رفرمیسم حزب توده و وابستگی تمام عیار آن به شوروی- مرزبندی با تز مائوئیستی “سه جهان” و تز “سوسیال امپریالیسم”».
«وابستگی تمام عیار» به کدام شوروی؟ مگر نه اینکه حزب توده از زمان روی کارآمدن خروشچف و کنگره ی بیستم مطیع و منقاد خروشچف و نظریات وی بود؟
«رفرمیسم حزب توده» و نه رویزیونیسم حزب توده! مگر این رفرمیسم حزب توده از درون رویزیونیسم آن بیرون نمی آمد؟
و راستی این«رفرمیسم حزب توده» چه بود؟ مگر ماهیت آن با نخست با برنشتینیسم و کائوتسکیسم و سپس با رویزیونیسم خروشچف عزیزتان فرموله نمی شد؟
و اما شما با کدام رفرمیسم حزب توده خط و مرز دارید؟ مگر نه اینکه شما تمامی آنچه که خروشچف در مارکسیسم - لنینیسم نفی کرد و رویزیونیسم و رفرمیسم خود را بنا نهاد قبول دارید؟
و مگر اساسی ترین نکات این رویزیونیسم نفی راه قهرآمیز کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و نفی برقراری دولت دیکتاتوری پرولتاریا برای دوران گذار به کمونیسم نبود؟
و مگر این ها همان هایی نیستند که راه کارگری ها هم  آنها را جزو اندیشه های«مارکسی» خود می دانند؟
و راستی اکنون علیه کدام نظرات حزب توده هستند؟ آیا آنها علیه رویزیونیسم حزب توده و مبانی خروشچفیسم حزب توده هستند یا تنها علیه«محور مقاومتی» بودن حزب توده؟
درباره ی تئوری سه جهان
و اما، این «تئوری سه جهان» که راه کارگری ها اکنون مزورانه آن را منتسب به مائو می کنند تا تنگ سیائو پینگ را نجات دهند، چه می گوید؟ مشکل که راه کارگری ها ندانند اما آنها عامدانه ماهیت آن را پنهان می کنند.
این بیشتر یک تئوری بود که رویزیونیسم تنگ سیائوپینگی نفرت بورژوایی خود از دیکتاتوری پرولتاریا و اصول اساسی مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم و علاقه ی خود به راه سرمایه داری را با آن آغاز و پشت آن پنهان کرد( توجه کنیم که اکنون شاگردان تنگ سیائوپینگ  در عرصه ی اقتصادی مزدور کمپانی ها و تراست های بزرگ امپریالیست های غربی هستند که صنعتی ترین بخش های کشور را در اختیار دارند و در عرصه ی سیاسی ظاهرا له له دوستی با روس های ایضا امپریالیست را می زنند).
و اما منظور راه کارگری ها( ما عجالتا آن زمان شان را کار نداریم، این زمان شان را می گوییم) از «سه جهان» همان گونه که در این اعلامیه اعلام کرده اند، مائوئیسم است و نه «سه جهان» تنگ سیائو پینگ و کلاشان و حقه بازان بورژوا- رویزیونیست چین که پته ی اکثریت شان را مائو و مائوئیست ها در انقلاب فرهنگی- پرولتاریایی چین روی آب ریختند و رسوای عالم شان ساختند! راه کارگری ها چنان چه محتوی و ماهیت باورهای خروشچفیستی و«مارکسی» شان را بنگریم اکنون خودشان یک پا تنگ سیائوپینگی اند!؟
خروشچف و تنگ سیائوپینگ از یک قماش بودند! علیرغم تفاوت در ظواهر تئوری شان، ماهیت واقعی نظرات هر دوشان یکی بود: نفی جهان بینی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم، نفی ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، نفی رهبری انقلابی پرولتاریا، نفی حزب پیشتاز پرولتاریا، نفی قهر انقلابی و نفی دولت انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا، ستایش اندیشه های بورژوایی، سوسیال دموکراسی و راه مسالمت آمیز و پارلمانتاریستی و کلا لیبرالیسم.
ماهیت خط و سیاست کنونی راه کارگری ها به همان اندازه که خروشچفیستی است، تنگ سیائو پینگی هم هست.
اشاره ای به سوسیال امپریالیسم
 می رسیم به موضع گیری راه کارگری ها علیه تز سوسیال امپریالیسم یعنی آنچه مارکسیست - لنینیست ها شوروی خروشچفی و برژنفی را با آن توضیح می دادند؛ کشوری امپریالیستی که نام خود را سوسیالیستی گذاشته بود. روشن است که با این تز آنها ماهیت رویزیونیستی- بورژوایی جهان بینی و خط مشی حاکم بر دولت شوروی را توضیح می دادند که تجاوزش به چکسلواکی و بعدها افغانستان تنها رسوا شدن بیشتر آن بود.
موضع گیری خط سه علیه تز سه جهان تنگ سیائو پینگ و همچنین سوسیال امپریالیسم خواندن شوروی خروشچفی و برژنفی یک مبنای مشترک داشت: دفاع از مارکسیسم- لنینیسم و در ابعادی تکامل یافته تر از مارکسیسم - لنینیسم (اندیشه ی مائو تسه دون). این مبنای مشترک رویزیونیستی بودن حزب حاکم بر شوروی و گرایش رویزیونیستی ای بود که در حزب کمونیست چین برای کسب قدرت دست و پا می زد. و درست این ماهیت رویزیونیستی و بورژوایی است که راه کارگری ها ندیده و نمی خواستند ببینند.      
«خانه تکانی» راه کارگری های«خط چهار»
برگردیم به« خانه تکانی» راه کارگری ها! چنانچه اشاره کردیم جریان راه کارگر از همان آغاز نه مارکسیست بود و نه لنینیست. آنها در«خط چهار» جا گرفتند. یعنی در خطی مخالف با خط سه که جریان های مارکسیستی - لنینیستی در آن جای می گرفتند.
دلیل این امر آن بود که راه کارگری ها بنیان نظریه ی مارکسیستی دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب قهری را به عنوان استراتژِی طبقه ی کارگر قبول نداشتند( مساله بر سر پذیرش صوری یک اصل و گاه و بیگاه اشاره به آن نیست بلکه مساله چگونگی تبلیغ و ترویج مداوم آن و پیگیری عملی آن اصل و دنبال کردن راه های تحقق آن در عمل مشخص است). انتقاد آنها از رویزیونیسم و خروشچفیسم در شوروی بسته و محدود بود و شباهتی با انتقاد مارکسیست - لنینیست های خط سه و به ویژه مائوئیست ها از آن نداشت.(2) در همین جهت نقد آنها از حزب توده نیز گستره و عمق نقد خط سه را نداشت و تا حدودی زیادی تکرار انتقادات چریک های فدایی خلق بود. در چنین راستایی که از گذشته وجود داشت و به رویزیونیسم توده ای - اکثریتی  تکامل یافته بود،«خانه تکانی» مزبور جز این که یک شکل رویزیونیسم (شکل خروشچفی رویزیونیسم) را که از پیش داشتند با شکل دیگر آن( گونه ای از مارکسیسم غربی که به شکل «مارکسی» اظهار وجود می کند) ترکیب کنند چیز دیگری نبود. آنها خود را«مارکسی» خواندند و گمان کردند که تفاوت واژه ها و نام ها می تواند ماهیت یکسان آنها را پوشیده دارد.
در ماهیت امر«مارکسی» ها به همان اندازه خروشچفیست هستند که خروشچفیست ها کائوتسکیست و کائوتسکیست ها برنشتینیست یعنی ضدمارکسیسم بودند!
هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1402
1-     شرح مارکس از دستگاه عریض و طویل دولت در هجدهم برومر لویی بناپارت آمده است. آنچه مارکس شرح می دهد در مقابل دم و دستگاه دولت های امپریالیستی و زیرسلطه ی کنونی کوچک می نماید؛ ترجمه ی پورهرمزان، پاره ی هفتم، ص 148- 150. مارکس در همین متن است که نظریه ی خود را در مورد دولت به لزوم درهم شکستن دستگاه دولت تکامل می بخشد.
2-    سازمان راه کارگر در آن زمان ها که بر خلاف ادعاهایش مارکسیست- لنینیست نبود و مارکسیست هم نبود، و در بهترین حالت سانتریست بود، جزوه ای علیه«رویزیونیسم» نوشت با نام در برابر رویزیونیسم و تزسوسیال امپریالیسم( از سلسله بحث های راه کارگر شماره 2) که مضمون آن جزوه یک مرزبندی محدود و نصف و نیمه با رویزیونیسم و خروشچفیسم وعمدتا از موضع سانتریستی بود. جالب این که در این جزوه، راه کارگری ها بیشتر علیه مائو و مائوئیسم هستند تا علیه رویزیونیسم خروشچفی.  

۱۴۰۲ آبان ۱۹, جمعه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(3)

 
 
    انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(3)
بخش نخست: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب

تغییرات در کشورهای امپریالیستی

با بازنگری و تصحیح در 25 آبان 1402
 
راه انقلاب اکتبر و تغییرات در کشورهای امپریالیستی
در بخش پیشین نوشتیم که دو راه انقلاب مسائل و نکاتی دارند که باید به آنها پرداخته شود. نخست به نکات راه انقلاب اکتبر می پردازیم.
مائو درخصوص راه انقلابی اکتبر که ویژه ی کشورهای سرمایه داری امپریالیستی است می نویسد:
«با این همه در حالی که اصل یکی است، اشکال اجرای آن از طرف حزب پرولتاریا بر حسب شرایط مختلف گوناگون است. در کشورهای سرمایه داری، صرفنظر از دوران فاشیسم و دوران جنگ، شرایط از این قرارند: دمکراسی بورژوائی برقرار است؛ این کشورها در مناسبات خارجی خود زیر ستم ملی نیستند، بلکه بر ملت های دیگر ستم روا می دارند. با توجه به این خصوصیات، وظیفه ی حزب پرولتاریا در کشورهای سرمایه داری عبارت از این است که طی یک دوران طولانی مبارزه ی قانونی کارگران را آموزش و پرورش دهد و نیرو مجتمع سازد و بدین ترتیب خود را برای سرنگون ساختن نهائی سرمایه داری آماده کند. مسائلی که در این کشورها مطرح اند، عبارتند از: مبارزه قانونی طولانی، استفاده از تریبون پارلمان، اعتصابات اقتصادی و سیاسی، سازماندهی سندیکاها و آموزش کارگران. در این کشورها شکل سازمان قانونی است؛ شکل مبارزه خونین نیست (از طریق جنگ نیست). در مسئله جنگ، احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری بر ضد هر جنگ امپریالیستی که به دست کشورهایشان برپا می شود، به مبارزه برمی خیزند؛ هرگاه چنین جنگی برپا شود، سیاست این احزاب فراهم آوردن موجبات شکست دولت ارتجاعی کشور خود خواهد بود. جنگی که این احزاب می خواهند، جنگ داخلی است  که آن را تدارک می بینند (1). اما تا زمانی که بورژوازی واقعاً ناتوان نگردد، تا زمانی که اکثریت عظیم پرولتاریا برای اقدام به قیام مسلح و جنگ مصمم نشوند، تازمانی که توده های دهقان آماده نباشند داوطلبانه به پرولتاریا یاری رسانند، این قیام و این جنگ نباید برپا شود. و آن گاه که چنین قیام و یا جنگی برپا شد، نخستین گام اشغال شهرها و سپس حمله به دهات خواهد بود، نه برعکس. این است آنچه که احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری انجام داده اند؛ اینست آنچه انقلاب اکتبر روسیه بر آن صحه گذاشته است.»( مسائل جنگ و استراتژی، منتخب آثار، جلد دوم، ص 326- 325)
 این سخنان در حدود هشتاد و اندی سال پیش نوشته شده اند. از آن زمان تا کنون تغییراتی در کشورهای امپریالیستی صورت گرفته که باید به طور مختصر به آنها اشاره کنیم.
تکامل ساخت اقتصادی سرمایه داری و یکدستی نسبی اقتصادی در این کشورها
 نخستین نکته در مورد کشورهای امپریالیستی یکدست شدن هر چه بیشتر ساخت اقتصادی این کشورها است. اگر در اواخر قرن نوزدهم و در نیمه ی نخست قرن بیستم هنوز در برخی از این کشورها ساخت های فئودالی وجود داشت( روسیه از این نظر تقریبا عقب مانده ترین بود اما در کشورهایی مانند ایتالیا و اسپانیا و یونان و کشورهای اروپای شرقی نیز ساخت فئودالی وجود داشت) در نیمه ی دوم قرن بیستم این ساخت ها به نسبت به یک ساخت اقتصادی سرمایه داری بدون حشو و زوائد فئودالی تکامل یافتند چندان که از ساخت اقتصادی فئودالی یا نیمه فئودالی در این کشورها و بنابراین از جنبش دهقانی اثری باقی نماند.
این امر به این معنا نیست که چون اشکال فئودالیسم در اقتصاد از بین رفته است در سیاست و فرهنگ نیز از بین رفته است. خواه در سیاست و خواه به ویژه در فرهنگ اشکال دگردیسی شده ی فئودالی و نیمه فئودالی در بسیاری از این کشورها وجود دارد. برای نمونه گرچه محتوای مذهب از بسیاری جوانب، محتوایی منطبق با نظر بورژوازی امپریالیستی یافته است اما خواه در محتوی و خواه در شکل هنوز بسیاری از وجوه فئودالی خود را حفظ کرده است( مثلا در اشکال ستم بر زنان و مساله ی خانواده و ادامه برخی از اشکال سیاسی و فرهنگی قرون وسطایی قدرت و نهایتا تقابل ها بین کلیساها به عنوان یک قدرت نسبی مستقل اما با توان کم با برنامه های فرهنگی و سیاسی دولت سرمایه داری امپریالیستی).
سرمایه داری در کشورهای امپریالیستی به نسبت تکامل یافته تر و یکدست تر شده است اما این امر گرایش اقتصادی به ارتجاع را نیز تقویت کرده است. سرمایه داری امپریالیستی کنونی چنان که لنین گفت بیشتر سرمایه داری تنزیل بگیر است تا سرمایه داری تولید علمی و صنعتی. اکنون بانک ها و شرکت های بیمه نقش بیشتر و فراگیرتری در اقتصاد یافته اند تا شرکت های تولیدی. تازه بخشی از کارخانه های تولیدی نیز به کشورهای دیگر به ویژه چین و هندوستان و برخی دیگر از کشورهای آسیایی، مکزیک و برزیل و همچنین کشورهای افریقایی انتقال یافته اند. 
در عین حال این امر که ساخت اقتصادی سرمایه داری در این کشورها به یکدستی نسبی ارتقاء یافته است ناموزونی رشد سرمایه داری و تفاوت درجه ی رشد مناطق گوناگون در این کشورها و همچنین ناموزونی قدرت آنها در مقایسه با یکدیگر و نیز تفاوت و نوسان شکل های این قدرت را از بین نبرده است. برخی از قدرت ها به نسبت نیمه ی نخست قرن بیستم به درجات گوناگون تنزل یافته اند مانند پرتغال و اسپانیا و اطریش و یا ایتالیا و حتی انگلیس؛ و در عین حال قدرت های تازه ای سر برآورده اند که آمریکا در اواخر نیمه ی نخست قرن بیستم و یا روسیه ی امپریالیستی از دهه ی شصت قرن بیستم به این سو از آن زمره بوده اند و خود این کشورها هم در بیست سال اخیردچار نوسان و بالا و پایین رفتن در قدرت شان بوده اند. بخشی از قدرت هایی که در اواخر قرن نوزدهم و نیز تمامی قرن بیستم خود را به عنوان قدرت های درجه اول امپریالیستی حفظ کرده بودند اکنون نیز کماکان به عنوان قدرت های درجه اول امپریالیستی شناخته می شوند؛ از این زمره اند فرانسه، آلمان و ژاپن. با این همه اشکال قدرت برخی از آنها تا حدودی تغییر کرده است و مثلا به جای قدرت نظامی امپریالیستی به قدرت های درجه اول اقتصادی امپریالیستی تغییر یافته اند، مانند ژاپن و آلمان.( به این مساله در ادامه ی مقالات بر می گردیم).
از سوی دیگر از بین رفتن دهقانان و جنبش دهقانی موجب شده است که کارگران کشاورزی و در کنار آنها کشاورزان دارای زمین ها و مزارع کوچک در کنار کشاورزی صنعتی بزرگ و انحصاری بیشتر رشد کنند و نقش معینی در اقتصاد به عهده گیرند. در کنار آن طبقه ی خرده بورژوازی شهری نیز همواره بازتولید شده است و طیف گسترده ای را از خرده بورژوازی مدرن( از رده ی بالای کارگران یا همان اشرافیت کارگری گرفته تا لایه های اداری در تمامی موسسات تولیدی و خدماتی از جمله فرهنگی و درمانی) و سنتی تشکیل داده است. نگاهی به ساخت اقتصادی کشورهای امپریالیستی نشان می دهد که در زیردست و حاشیه ی بورژوازی بزرگ، توده ی کثیری خرده بورژوازی سنتی( تولید کوچک در کنار تولید بزرگ، خرده فروشی ها در کنار سوپر مارکت های بزرگ) بازتولید شده است. این امر موجب شده که در کنار این دو طبقه ی اصلی یعنی کارگران و سرمایه داران طبقات میانی نیز بازتولید گردند. شکی نیست که بسیاری از این لایه های خرده بورژوازی به ویژه کم درآمدها و تهیدستان متحدین استراتژیک طبقه ی کارگر در انقلاب سوسیالیستی هستند و در جریان چنین انقلاب هایی در این کشورها ایفای نقش خواهند کرد.        
گرایش سیاسی به ارتجاع هر چه بیشتر
امر تغییر در ساخت های اقتصادی این کشورها و یکدست شدن نسبی آنها، اما به هیچ وجه با پیشرفت هایی در ساخت سیاسی آنها همراه نشده است بلکه برعکس ساخت های سیاسی آنها بیش از پیش به ارتجاع متمایل گردیده است. به عبارت دیگر هر چه بافت اقتصادی یکدست تر و پیشرفته تر و تکامل یافته تر شده است ساخت سیاسی گرایش به ایستادن و عقب گرد و ارتجاع یافته است. رشد جریان های راست و فاشیستی در برخی از مهم ترین این کشورها که به طور عمده از تغییرات در بالا و فعل وانفعالات بورژوازی امپریالیست بر می خیزد و تا حدودی برخی از توده های کارگر و زحمتکش را نیز به دنبال خود می کشاند نشانگر این گرایش ارتجاعی است.
تبدیل دموکراسی بورژوایی سرمایه داری رقابت آزاد به دموکراسی بورژوایی امپریالیستی
این امر در زمینه ی اجتماعی- سیاسی نیز اثر گذاشته و دموکراسی بورژوایی رقابت آزاد جای خود را به دموکراسی بورژوایی سرودم بریده ی دوران انحصارات امپریالیستی داده است. 
مقایسه ای میان وضع دموکراسی در این کشورها با اواخر نیمه دوم قرن نوزدهم و نیمه ی نخست و حتی تا حدودی نیمه ی دوم قرن بیستم نشان می دهد که در این کشورها هر روز بیش از پیش سرو دم دموکراسی بورژوایی زده شده است و گرایش به ضد دموکراسی بورژوایی نیز بیش از پیش شده است تا جایی که اگر در گذشته می شد تصور کرد که احزاب کمونیست انقلابی هم می توانند فعالیت سیاسی آگاه گرانه ی مسالمت آمیز قانونی داشته باشند اکنون کار به جایی رسیده که چنین احزابی با هزاران محدودیت آشکار و پنهان مواجه اند و حتی در حاشیه نیز نمی توانند فعالیت کنند.(1)
از سوی دیگر فعالیت جریان های سیاسی خرده بورژوای دموکرات و اصلاح طلب بدون ظاهر چپ نیز که معمولا نقش حزب سوپاپ اطمینانی را دارند و نماینده گان واقعی این طبقه نبوده بلکه نمایندگان شکلی و تحمیلی و دفورمه شده ی این طبقه را بازی می کنند( مثلا در آمریکا بخشی از حزب دموکرات این نقش را بازی می کند) نیز با محدودیت های فراوان روبروشده است.  
در کنار آن و پس از متلاشی شدن سوسیال امپریالیسم شوروی و برآمدن روسیه ی امپریالیستی قدرت احزاب رویزیونیست اروپایی( پیروان اروکمونیسم و مارکسیسم غربی) رو به ضعف نهاده است. در دهه های اخیر این گونه احزاب مرید سرمایه، دیگر آن هارت و پورت دهه های پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه دهه های شصت و هفتاد را ندارند و با افول چشمگیری مواجه شده اند . با این همه حتی این احزاب نه می خواهند و نه با این دموکراسی محدود شده می توانند آن فعالیتی را که در دهه های پیشین داشتند، داشته باشند.   
در مورد وضع گروه های انقلابی مارکسیستی - لنینیستی و مائوئیستی در این کشورها می توان گفت که در اواخر نیمه ی دوم قرن بیستم و پس از کودتای تنگ سیائو پینگ در چین و سرنگونی مائوئیست ها و طبقه ی کارگر در چین،  قدرت چپ انقلابی مائوئیست تضعیف شد. این گونه احزاب در فرانسه و یا پرتغال در دهه های شصت و هفتاد توان زیادی داشتند و دارای نفوذ در طبقه ی کارگر و دانشجویان بودنداما اکنون دارای توان و نفوذ آنچنانی نیستند. 
روشن است که این افت و فروکش کردن نسبی قدرت جریان های سیاسی مورد اشاره در افزایش قدرت بورژوازی و ایجاد وضع جدید بی اثر نبوده است اما این ها بخش کم اهمیت تر مساله بوده است. همراه این ناتوان شدن ها که معرف تضعیف نقش دو طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی و زیر فشار قرار گرفتن آن ها در این کشورهاست، فشارهای اجتماعی- سیاسی ارتجاعی از یک سو و باز گذاشتن فضا برای رشد جریان های راست از سوی دیگر خود منجر به محدودیت هر چه بیشتر دموکراسی بورژوایی شده است. به عبارت دیگر اگر در گذشته دیکتاتوری بورژوایی در عرصه ی سیاسی و اجتماعی در سایه ی قدرت برتر خود و رقابت میان جناح ها و گروه های اصلی بورژوایی، اجازه ی حرکت های سیاسی را به جریان های طبقاتی مخالف به ویژه طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی می داد اما حال دیگر حتی چنین اجازه ای نمی دهد و چنین فعالیت هایی را به شدت محدود کرده است. اکنون دیگر دموکراسی بورژوایی معنای آزادی تحرک قانونی و مسالمت آمیز احزاب طبقه ی کارگر و یا خرده بورژوازی را نیز نداشته بلکه بیشتر در چارچوب احزاب امپریالیست و تا حدود کمی احزاب لیبرال معنا می یابد. به عبارت دیگر دموکراسی بورژوایی شده است صرفا مقابله ی احزاب بورژا- امپریالیست با یکدیگر و بدون کوچک ترین رقیبی جدی از میان حتی بورژوازی لیبرال برای آنها.  
کافی است نگاهی به های و هوی و بلبشوی امپریالیستی به نفع فاشیست های اوکراینی و یا صهیونیست های اسرائیلی بکنیم تا نبود حداقل آزادی های قانونی در دموکراسی بورژوایی برای مخالفت با سیاست های بورژوازی امپریالیست نیز خود را نشان دهد. کافی است نگاهی به نبود امکان آزادی گردهمایی و راهپیمایی به نفع قطع ارسال ادوات نظامی به اوکراین و خواست پایان جنگ در اوکراین و این روزها راهپیمایی به نفع خلق فلسطین و پایان جنگ در غزه بکنیم تا فقدان حتی ابتدایی ترین موازین دموکراسی بورژوایی وعمق این دیکتاتوری بیشتر آشکار شود. 
ضعیف شدن امکان شکل دادن فراکسیون های انقلابی در پارلمان
در کنار محدودیت های فراوانی که نه تنها برای کمونیست های انقلابی برای ترویج و تبلیغ و فعالیت سیاسی قانونی و گردهمایی و راهپیمایی در این کشورها به وجود آورده اند بلکه برای احزاب خرده بورژوایی و از جمله احزاب رویزیونیست نیز به وجود آورده اند امکان ایجاد یک فراکسیون پارلمانی از این گونه جریان ها یا غیرممکن شده و یا بسیار نادر و در صورت به وجود آمدن بسیار کم اهمیت و حاشیه ای شده است. به این ترتیب در پنجاه سال اخیر پارلمان ها هر چه بیشتر در دستان جریان های بورژوازی مرتجع و همچنین فاشیست ها درآمده است و در بهترین حالت نیز بخش هایی از بورژوازی لیبرال و خرده بورژوازی مرفه را برای خالی نبودن عریضه در گوشه و کنار آن جای داده اند.
از این رو این تصور که امکان ایجاد فراکسیون پارلمانی قوی- همچون حزب سوسیال دموکرات آلمان در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم و یا حزب بلشویک ها در روسیه در دهه ی اول و دوم قرن بیستم- برای چپ مائوئیست وجود دارد حداقل در شرایط کنونی و در چشم انداز بسیار نادر و استثنایی است و جز در شرایط ویژه و استثنایی که بورژوازی امپریالیست زیر فشار درونی و بیرونی قرار گیرد، امکان بروز ندارد( در مورد این شرایط جداگانه صحبت می کنیم).
اتحادیه های زرد فراگیر و نقش آنها در مسخ طبقه ی کارگر
پس از کودتای خروشچف و تبدیل اتحاد شوروی سوسیالیستی به شوروی سرمایه داری تغییراتی در اتحادیه های زرد در غرب به وجود آمد و گردش به راست در این اتحادیه ها بیش از پیش شد. در گذشته وضع کارگران در کشورهای امپریالیستی غربی با وضع کارگران در شوروی سوسیالیستی مقایسه می شد و تا حدودی به این دلیل سران اتحادیه های زرد مجبور بودند دنبال خواست های کارگران را بگیرند و دست به اعتصاب های گسترده بزنند و بورژوازی امپریالیستی نیز مجبور به کوتاه آمدن می شد. پس از شکست طبقه ی کارگر در شوروی و برآمدن رویزیونیسم خروشچفی این اتحادیه های زرد بیش از پیش زیر نفوذ جریان های رویزیونیستی که یکی پس از دیگری با عنوان «کمونیسم اروپایی» و «مارکسیسم غربی» سربر می آوردند قرار گرفتند؛ جریان هایی که در جنبش های توده ای- مثلا در جنبش مه 1968 فرانسه و یا مبارزات طبقاتی در دهه ی هفتاد در پرتغال و اسپانیا و ایتالیا - نقشی منفی و بازدارنده داشتند.
پس از فروپاشی شوروی امپریالیستی در دهه ی هشتاد وضع بدتر شد، زیرا دیگر حتی نظامی که ادعای سوسیالیستی داشته باشد نیز وجود نداشت و بنابراین جای هیچ گونه نگرانی برای بورژوازی برای مقایسه های احتمالی از جانب کارگران بین وضع خودشان در کشورهای امپریالیستی با وضع طبقه ی کارگر در کشورهای دیگر وجود نداشت.(2) از سوی دیگردر این دوران است که سیاست های فلج کننده ی نئولیبرالیستی مسلط می گردد و نه تنها بر زندگی طبقه ی کارگر در کشورهای زیر سلطه بلکه بر زندگی طبقه ی کارگر در کشورهای امپریالیستی اثر گذاشته و وضع آن را بدتر از پیش می کند.  
در حال حاضر اتحادیه های زرد بیشتر نقش مسخ کننده ی طبقه ی کارگر را پیدا کرده اند تا حتی دفاع از حداقل حقوق صنفی کارگران و پیش بردن مبارزات اقتصادی آنها. دست سران و لایه های بالایی این اتحادیه ها که اشرافیت کارگری کشورهای امپریالیستی را تشکیل می دهند بیش از پیش در دست دولت های امپریالیستی قرار گرفته است و نقش آنها بیش از پیش به مجری سیاست های بورژوازی امپریالیستی تقلیل یافته است.
نگاهی به وضع بحران اقتصادی در کشورهای امپریالیستی پس از جنگ اواکراین که منجربه تورم بین 50 تا 100 درصد مواد غذایی و مسکن شده و سقوط هولناک دستمزدهای واقعی را موجب گردیده است و عکس العمل تقریبا صفر و یا ناچیز این اتحادیه ها در دست زدن به اعتصابات گسترده در دفاع از حقوق کارگران و نگه داشتن سطح دستمزدهای واقعی در حدود اوائل دهه ی 2000 ( در برخی از کشورهای امپریالیستی حداقل دستمزد کارگران کمتر از یک دهم افزایش یافت) خود گویای همه چیز است.
روشن است که از آنچه که در بالا آمد نباید این نتیجه گرفته شود که پس احزاب مائوئیست باید قید کار در اتحادیه های زرد و کار آگاه گرانه و فعالیت سیاسی قانونی مسالمت آمیز و گردهمایی و راهپیمایی و تلاش برای جمع آوری رای در انتخابات و نیز ایجاد فراکسیون پارلمانی و استفاده از امکانات قانونی برای تدارک قیام های مسلحانه ی شهری را بزنند. طبعا در هر شرایطی این گونه فعالیت ها در جهت تدارک برای تحقق این استراتژِی باید وجود داشته باشد اما باید روشن باشیم که در دوران کنونی آن استفاده ای که از این گونه فعالیت ها مثلا حزب بلشویک و یا حزب سوسیال دموکرات و دیگر احزاب در اروپا در فاصله ی پیش از جنگ جهانی اول تا پیش از جنگ جهانی دوم جهت تدارک قیام مسلحانه می کردند یا وجود ندارد و یا بسیار کم وجود دارد.  
نقش فرهنگ سازی بورژوایی و شستشوی مغزی توده ها در کشورهای امپریالیستی
بورژوازی تنها در زمینه ی سیاست نیست که گرایش بیشتری به ارتجاع یافته است بلکه در زمینه ی تولیدات فرهنگی نیز گرایش بیشتری به ارتجاع یافته است و نه خودش می تواند تولید درخوری داشته باشد و نه امکان بالیدن فرهنگی به طبقه ی کارگر و حتی خرده بورژوازی می دهد. نگاهی به تولیدات فرهنگی بورژوایی در نیمه ی نخست و نیز تا حدودی نیمه ی دوم قرن بیستم و مقایسه ی آن با تولیداتی که در چهار دهه ی اخیر حاکم شده است، روشنگر این نکته است. در زمان مورد اشاره از ادبیات و هنر آمریکا و اروپا بسیاری نویسندگان و هنرمندان مخالف سرمایه داری و دولت های امپریالیستی برمی خاستند، اما اکنون زمانی است که ادبیات و هنر و کلا تولیدات فرهنگی عموما در جهت شستشوی مغزی توده ها عمل می کند و تا مغز استخوان آن را فساد و تباهی در برگرفته است. مثلا در سینما، راه و رسم و تولیدات فرهنگی مبتذل و ارتجاعی امثال استیون اسپیلبرگ امپریالیست و جیمزکامرون و پیترجکسون و به ویژه این اواخر کریستوفرنولان امپریالیست حرف اول را می زنند.
همین امر یعنی شستشوی مغزی توده های کثیر و رشد وحشتناک گرایش های فردگرایانه و دیگر سرگرمی های بی خاصیت در این کشورهاست که چنان که مائو اشاره کرد پس از انقلاب سوسیالیستی پیشبرد تغییرات فرهنگی را در کشورهای امپریالیستی بسیار سخت تر از کشورهای زیرسلطه می کند.
نقش رفاه در پذیرفتن ایده های حاکم
مقایسه ای میان وضع طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی تهیدست در کشورهای زیرسلطه و امپریالیستی نشانگر دو دنیای به نسبت متفاوت است. یکی غرق فقر و قحطی و فشارهای گوناگون است و برای حداقل های زندگی دست و پا می زند و دیگری از رفاهی نسبی برخوردار است. البته در سال های اخیر جدا از عللی که در بالا اشاره شد، به دلیل سیل مهاجرت ها از کشورهای زیرسلطه به کشورهای امپریالیستی، سطح زندگی طبقه ی کارگر و نیز لایه های تهیدست خرده بورژوازی سیر نزولی طی کرده است؛ به این شکل که اگر در گذشته امکانات رفاهی این کشورها( آموزش و بهداشت و ...) در اختیار مثلا یک میلیون نفر قرار می گرفت اینک همان امکانات با مثلا 20 درصد افزایش( چرا که بورژوازی آن را به حد نیاز گسترش نمی دهد) در اختیار دو میلیون نفر (یعنی 100 درصد افزایش) قرار می گیرد و بنابراین سطح آن بسیار پایین می آید.
 با وجود این تتزل سطح زندگی کارگران و زحمتکشان در کشورهای امپریالیستی با تنزل سطح زندگی کارگران و زحمتکشان در کشورهای زیرسلطه یک سان نیست. درست به همین دلیل است که مهاجرت ها در پی جهانی سازی و نئولیبرالیسم که بسیاری از توده های زحمتکش و حتی خرده بورژوازی کشورهای زیرسلطه را به خاک سیاه نشانده است، بسیار بیش از پیش شده است.
تاثیر این رفاه نسبی که نه در چارچوب خود این کشورها و مقایسه ی شرایط و رفاه طبقات با یکدیگر بلکه بیشتر در مقایسه با کشورهای درجه سه اروپا و به ویژه کشورهای زیرسلطه خود را نشان می دهد، به روی زندگی کارگران و زحمتکشان کشورهای امپریالیستی نوعی سنگ سرد شدن و بی تفاوتی نسبی است در مورد مسائل سیاسی، و نه تنها بی تفاوتی نسبی بلکه گاه تنفر از هر گونه بحث و آگاهی سیاسی. یعنی درست همان چیزی که بورژوازی امپریالیست خواسته و می خواهد. اگر ما این رفاه نسبی را کنار آن شستشوی مغزی امپریالیستی قرار دهیم آنگاه تا حدودی می توانیم به علل بی تحرکی نسبی توده های طبقه ی کارگر و زحمتکش به خصوص«سفید»ها که در تمامی این گونه کشورها در مجموع وضع شان بهتر از مهاجران است، حتی نسبت به سقوط سطح دستمزدهای واقعی شان به ویژه پس از جنگ اوکراین پی ببریم.
 در بخش بعدی به برخی از شرایط و تضادهایی که برخلاف شرایط آمده در این مقاله عمل می کنند و نقش مهمی در برآمد انقلاب سوسیالیستی در این گونه کشورها دارند می پردازیم.      
هرمز دامان
آبان 1402
یادداشت ها
1-    به ندرت امکان دارد که بفهمند یک فرد مارکسیست - لنینیست و یا مائوئیست دارای موقعیت اجتماعی و کاری در دانشگاه ها و یا مراکز درمانی و  اداری و یا کارخانه های مهم است و او را در صورت تغییر ندادن افکارش بیرون نیندازند. در حال حاضر چپی که می تواند از دانشگاه های غربی بیرون آید و یا در آنها به عنوان پروفسور و استاد مشغول کار شود یا ترتسکیست  است یا از زمره ی«چپ نو» و «مارکسی». نگاهی به ترجمه هایی که از این خیل پروفسورها و استادان و نظریه پردازان دروپیتی غربی در سایت های رویزیونیستی و ضدمارکسیستی مانند نقد اقتصاد سیاسی و نقد و... به عمل می آید نشانگر این امر است.
2-    گفتنی است که به همان اندازه که چین مائوئیستی دارای نفوذ در طبقه ی کارگر غرب شد، چین تنگ سیائوپینگی  برعکس منفور گشت و حتی موفقیت خروشچف و برژنف را نیز در ایجاد احزاب همسو و هم صدا با خود پیدا نکرد.

۱۴۰۲ آبان ۱۶, سه‌شنبه

اطلاعیه حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان: در حمایت از جنبش مقاومت فلسطین و همدردی با زلزله زدگان ولایت هرات افغانستان

 
اطلاعیه حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان:

در حمایت از جنبش مقاومت فلسطین و همدردی با زلزله زدگان ولایت هرات افغانستان 
5 عقرب 1402 خورشیدی
27 اکتبر 2023
 
 

بیست روز از جنایات ددمنشانه ارتش اشغالگر اسرائیل به نوار غزه می‌گذرد و درین زمان حدود ۷ هزار کشته و بیش از ۱۵ هزار زخمی به جای مانده است. حملات سبعانه هوائی ارتش غاصب اسرائیل به نوار غزه که توسط امپریالیست‌ها حمایت می‌شود همچنان ادامه دارد. اخیرا کشورهای امپریالیستی امریکا، بریتانیا، کانادا، فرانسه، آلمان و ایتالیا در فراخوانی مشترک بر حمایت از « حق اسرائیل برای دفاع از خود در برابر تروریسم» تاکید کرده اند که خود نشانه اوج توحش و بربریت نظام فرسوده امپریالیستی حاکم بر جهان است.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان سرکوب و کشتار مداوم خلق فلسطین را توسط ارتش صهیونیستی اسرائیل که توسط امپریالیست‌ها و سر سپردگان‌شان حمایت می‌شوند محکوم می نماید. این سرکوب تبارز چشم گیر دیگری از خصلت کهن امپریالیسم است که سلطه و استثمار بی امانی را بر خلق‌ها و ملل تحت ستم اعمال می‌دارد.
تشدید روز افزون بحران سیستم امپریالیستی حاکم بر جهان باعث می‌گردد تا کلیه تضادهای این سیستم حدت یابد. تضاد میان رقبای امپریالیستی (امپریالیسم روسیه و سوسیال امپریالیسم چین(در مقابل امپریالیسم لجام گسیخته امریکا از یک طرف و اوج گیری حملات وحشیانه‌شان بر خلق‌ها و ملل تحت ستم جهت حفظ امپراتوری‌های‌شان که باعث تشدید و افزایش مقاومت و مبارزه خلق‌های تحت ستم می‌گردد، از سوی دیگر نشان‌دهندۀ همین تشدید روز افزون بحران سیستم فرسوده امپریالیستی حاکم بر جهان است. از همین رو، حملات افسارگسیخته هوائی بالای نوار غزه نهایت عجز و درماندگی امپریالیست‌ها را از رویاروی با مبارزات رهائی‌بخش ملی و اجتماعی خلق فلسطین نشان می‌دهد.
فلسطین و بطور کل خاورمیانه (عربستان سعودی، عراق، ایران، سوریه، امارات متحده عربی، ترکیه، عمان، کویت، اردن، مصر، قبرس، بحرین، قطر، یمن، لیبی، لبنان) مناطقی هستند که مبارزه بی امان و قهرمانانه خلق تحت ستم برای رهایی و سرکوب وحشیانه و تخریب و مانورهای امپریالیست‌ها در آنجا به نحو چشم‌گیری جریان داشته و دارد؛ اما: تمامی تجارب مبارزات رهائی بخش خلق فلسطین و به ویژه تجارب اخیر نشان می‌دهد که رهایی واقعی از چنگال خون آشام امپریالیسم و ارتجاع فقط و فقط از طریق هدایت و رهنمود پیشاهنگ پرولتاریا و در یک کلام حزب کمونیست مسلح به مارکسیسم – لنینیسم – مائوئیسم حاصل خواهد شد و بس. ایجاد چنین پیشاهنگی، در شرایط حاد کنونی که ضرورتش به شدت احساس می‌شود، وظیفه حیاتی و تعیین کننده برای پیروزی مردم فلسطین در مبارزه علیه امپریالیسم، صهیونیسم و ارتجاع الزامی است.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان دوشادوش پرولتاریای بین‌المللی از مبارزات برحق مردم فلسطین حمایت می نماید و حملات ددمنشانه ارتش اسرائیل را به شدت تقبیح و محکوم می‌دارد.
 
ما همچنان اظهار همدردی عمیق خویش را با زلزله زدگان اخیر ولایت هرات که بیست روز از آن نیز می‌گذرد و تلفات جانی و مالی فراوانی را برجای گذاشته و کماکان بازماندگانِ قربانیان و مردمان آن سراسیمه و پریشان خاطر از خانه و کاشانه شان به بیرون و بدون سرپناه به سر می‌برند، ابراز می‌داریم.
به یقین می‌توان گفت که مسبب ویرانی‌های اخیر افغانستان اشغالگران سفاک و خون آشام شان و در راس امپریالیسم لجام گسیخته امریکاست که طی بیست سال اشغالگری ( ۷ اکتبر ۲۰۰۱ – ۲۰۲۱ ) از هیچ‌گونه ددمنشی و استفاده سلاح های کیمیاوی درین کشور دریغ نکردند و افغانستان را به کانون لابراتوار سلاح‌های مخرب و ویران کننده شان بدل نمودند که ابعاد فاجعه را تا سالیان متمادی باید شاهد باشیم، استفاده عظیم سلاح‌های کشتارشان درین کشور محیط زیست در افغانستان را به شدت لطمه زده که ما شاهد فاجعه های طبیعی ویران کننده همچون سیلاب های مدهش، لغزش کوه ها و زلرله فاجعه بار اخیر هرات ، بادغیس و فراه بوده ایم. همچنان باعث ویرانی هزاران روستا و کشتار خلق بی گناه این سرزمین نیز گردیدند، و پس از سقوط شگفت انگیز رژیم پوشالی شان و روی کار آوردن امارت اسلامی افغانستان اینک شاهد ناتوانی گروه متحجر امارت اسلامی هستیم که در فرستادن تیم های نجات به محلات و عدم رسیدگی درست به آسیب دیدگان، عدم توانائی شان در اطلاع رسانی درست، عدم توانائی شان در پیش گیری فاجعه قبل از وقوع، عدم توانائی‌های علمی و سطح درک شان در تشخیص خطوط زلزله و احتمالات وقوع حادثه، کمبود دوا و کمک‌های اولیه، غذا، آب ، خیمه، سرپناه و نبود تیم‌های منظم نجات و امداد همه و همه باعث گردیده تا ابعاد فاجعه زلزله هرات افزایش یابد.
امارت اسلامی که به زور اربابان امپریالیستی اش به تاریخ ۱۵ آگست ۲۰۲۱ دوباره بر اریکه قدرت تکیه زد، در کمک رسانی به قربانیان زلزله نیز همچنان با اتکای باداران امپریالیستی‌شان حرکت کرده و ناتوانی شان به صورت مطلق به نمایش گذاشته شد.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان برون رفت ازین برهه را در وحدت و یکپارچگی کل جنبش مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی افغانستان علیه امپریالیسم و ارتجاع در هماهنگی با نیروهای ملی دموکراتیک در بسیج توده های کشور می‌داند و یکبار دیگر اعلام می‌کند که بخاطر منافع عمومی جنبش مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی کشور علیه امپریالیسم و ارتجاع به مبارزه برخیزیم و در مسیر وحدت و یکپارچگی کل جنبش متحدانه حرکت نمائیم.
با در نظرداشت اوضاع و شرایط کنونی تامین وحدت اصولی تمامی مائوئیست های کشور اجتناب ناپذیر است !
پس با تعهد هرچه بیشتر و با درنظرداشت منافع علیای کشور و مردمان کشور با تمام توش و توان به پیش !
به پیش در راه تامین وحدت سراسری میان نیروها و شخصیت های مائوئیست افغانستان!
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان


۱۴۰۲ آبان ۱۳, شنبه

داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(2)

 
داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(2)
 
 این مقاله بر مبنای برداشت کلی از آثار مهرجویی نوشته شده و طبعا جز در مواردی که از جهت موضوع مقاله اهمیت دارد به جزییات توجه نمی کند. از سوی دیگر طبعا در پی جویی نکات اصلی مورد بحث به فیلم هایی که شاخص روند هستند و به ویژه به فیلم های پس از انقلاب اشاره می کند.
و نکته دیگر این که در مقاله ی درباره ی برخی از مسائل هنر نگارنده اشاراتی کوتاه به کارهای مهرجویی کرده بود؛ آنچه در زیر می آید تا حدودی بسط و گسترش همان نکات به گونه ای مشخص تر است.   
گرایش های متضاد در کار مهرجویی
تحلیل ایدئولوژیک - طبقاتی یک هنرمند برجسته کار دشواری است. و از آنجا که صرف نظر از داوری ما و اختلافات اساسی ما با بخشی از دیدگاه های ایدئولوژیک - سیاسی و هنری مهرجویی و همچنین گرایش ها و روندهای متضاد در کار هنری اش، مهرجویی یک فیلمساز و هنرمند تاثیرگذار در حوزه ی کار خویش بود، تحلیل وی دشواری هایی دارد.
این دشواری ها در کل از دو سو بر می آید: نخست این که مهرجویی دو دوره ی اساسی تا حدودی متمایز دارد و دوم این که در آثارش به ویژه در دوره ی دوم که مجبور به کش و قوس های فراوان با ارتجاع مذهبی حاکم است گاه سخن خود را در لایه های زیرین و پنهان اثر و به گونه ای چند پهلو و به گونه ای برابر پذیرنده ی تفاسیر متضاد جای می دهد و در نتیجه فهم روشن گرایش های حاکم بر اثرش را مشکل می کند( در این جا سخن ما به ویژه متوجه فیلم هایی مانند هامون و پری و لیلا است). 
دو دوره ی اساسی
کار مهرجویی به دو دوره اساسی تقسیم می شود. دوره ی پیش از انقلاب 57 و کار در استبداد سلطنتی و دوره ی پس از انقلاب 57 و کار در حکومت استبداد مذهبی.
وجه برجسته در کارهای دوره ی پیش از انقلاب 57 توجه به توده های زحمتکش روستایی و شهری است و مهرجویی جهت گیری به سوی زحمتکشان دارد. قهرمانان اصلی فیلم های مهرجویی گاو، آقای هالو و پستچی و دایره مینا از لایه های دهقانی و کارگری و یا محروم و عقب مانده ی شهری هستند. فیلم ها به محیط اجتماعی این طبقات و شرایط زندگی اقتصادی و اجتماعی و وضع فرهنگی و روانی آنها از یک سو و طبقات استثمارگر و ستمگر از سوی دیگرمی پردازند(پستچی از این نظر بارز است) و حاوی نقدی اجتماعی از شرایط زندگی زحمتکشان و محرومان و قربانیان نظام اجتماعی در دوران سیاه استبداد سلطنتی است. دو فیلم شاخص این دوران که در عین حال جزو برجسته ترین فیلم های کل دوران کار هنری مهرجویی هستند، یعنی گاو و دایره مینا تمامی وجوه اساسی مضمونی و شکلی فیلم های اجتماعی مهرجویی و نقد اجتماعی وی را از نظام اقتصادی- سیاسی و فرهنگی استبداد سلطنتی دارند.( چنان که مهرجویی در مصاحبه ای گفته است در این دوره از سینمای نئورئالیست ایتالیا و فیلمسازانی همچون روسلینی تاثیر پذیرفته است).
در دوره ی دوم دو گرایش متضاد در کارهنری مهرجویی به چشم می خورد: گرایش نخست ادامه ی همان گرایش دهه ی پیش از انقلاب است که در فیلم های مدرسه ای که می رفتیم، شیرک، بمانی، مهمان مامان و... ملاحظه می شود. گرایش دوم که گرایش تازه ای در مهرجویی است در فیلم هایی مانند هامون، بانو، پری و لیلا و درخت گلابی رو می آید. در گرایش تازه ی مهرجویی سه تغییر مهم به چشم می خورد که عبارتند از انتقال از طبقات زحمتکش پایینی به طبقه ی خرده بورژوازی و مرکز ثقل کردن این طبقه، انتقال از دیدگاه عینی به دیدگاه ذهنی و از محتوی به شکل.
 این میان فیلم هایی مانند اجاره نشین ها و سارا وجود دارند که از جهات معینی تا حدودی در میانه ی این دو گرایش قرار می گیرند. مرکز ثقل این دو اثر توجه به طبقات میانی است اما در عینی دیدن مسائل و شکل های بیان در چارچوب واقع گرایی دوره ی نخست قرار می گیرند.
انتقال از طبقات زحمتکش پایینی به طبقه ی خرده بورژوازی
در گرایش تازه ی مهرجویی مرکز ثقل از طبقه ی دهقان و کارگر شهری و کلا زحمتکشان و محرومان به لایه های خرده بورژوازی میانی و مرفه انتقال می یابد.
مهرجویی در پاسخ به این پرسش که چرا چنین شده است به شوخی و جدی می گوید که به این دلیل که طبقه ی مستضعف خودش حاکم شده است و بنابراین دیگر نیازی نبوده که به این دسته  پرداخته شود بلکه می بایست به طبقه ی آپارتمان نشین و یا زنان زیرستم (مستضعفان تازه) پرداخته شود.
این نظر را باید همچون به سخره گرفتن حکومتی که با دزدیدن دستآوردهای انقلاب به روی کار آمد و خود را«حکومت مستضعفان» نامید در نظر گرفت و نه نظری جدی؛ و این را نه تنها وضع قهرمانان فیلم هایی مانند شیرک و بمانی و مهمان مامان و ... به خوبی نشان می دهند، بلکه حتی در همان فیلم هایی  که درمورد طبقات میانی و بالا است همچون بانو نیز عناصری وجود دارد که نفی کننده ی این دیدگاه است.
از سوی دیگر مهرجویی در پس این نظر، گرایشی را که در کارش به وجود آمده است برجسته می کند. او اکنون بیشتر به لایه های طبقه ی خرده بورژوازی( اجاره نشین ها، سارا، پری و لیلا) و روشنفکران آن( هامون، پری) و همچنین زنان این طبقه می پردازد( سارا و پری و لیلا) و تجزیه و تحلیل مسائل آن را پیش می برد.
در کنار این گرایش که تا حدودی بر برخی از کارهای مهرجویی غالب می شود پرداختن به طبقات زحمتکش که در دوره ی نخست غالب است حفظ شده و نه تنها در برخی از همین فیلم هایی که به طبقات میانی می پردازد وجود پیدا می کند(در اجاره نشین ها، کارگران ساختمانی بخشی مهمی از فیلم هستند و در بانو نیز بخش مهمی از شخصیت های فیلم را زحمتکشان تشکیل می دهند) بلکه در فیلم های دیگری که می سازد دوباره در محور قرار می گیرد( شیرک، بمانی و مهمان مامان و...)
جای دادن طبقات در جای خود
یکی از ویژگی های مهم فیلم های مهرجویی تحلیل طبقاتی جامعه و معرفی افراد و گروه ها همچون نماینده گان طبقات و تشخص دادن به جایگاه طبقاتی هر فرد و هر گروه است. از بورژوای صنعتی کمپرادور تا بورژوا - دلال تا خرده بورژوازی مرفه و میانی و تهیدست سنتی و مدرن و نیز تا حدودی لایه هایی از طبقه ی کارگر. جدا از فیلم هایی دوره ی پیش از انقلاب وی این امر به ویژه در فیلم هایی مانند اجاره نشین ها و هامون و لیلا روشنی زیادی به خود می گیرد.
به طور کلی این مساله که یک هنرمند کدام طبقه را محور توجه و تحلیل خود قرار می دهد ملاک درست بودن و یا نادرست بودن کار و مواضع وی نیست و گرچه در مجموع مرکز ثقل قرار دادن طبقاتی که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند یعنی کارگران و دهقانان و کلا زحمتکشان بهتر است از مرکز ثقل قرار دادن لایه ها و طبقاتی که اقلیت را تشکیل می دهند اما این گونه نیست که اگر هنرمندی به طبقات زحمتکش پرداخت این ملاکی برای درست بودن مواضع وی باشد و برعکس اگر به خرده بورژوازی و بورژوازی پرداخت ملاکی برای نادرست بودن وی. اساس نوع دیدگاه و چگونگی بررسی و تحلیل جایگاه آن طبقه در تحولات اجتماعی و روان و روحیات و خلق و خوی و عواطف آن طبقه در گیرودار موقعیت های گوناگون اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و همراهی و یا تقابل اش با دیگر طبقات است. به بیان دیگر چگونگی موضع در تحلیل طبقاتی و جایگاه آن طبقه در مبارزه ی طبقاتی است که نشانگر درستی و نادرستی کار هنرمند می شود. از این دیدگاه پرداختن به لایه های خرده بورژوازی به خودی خود نادرست نیست هر چند معرفی آنها همچون نمایندگان عمده ی جامعه ی ایران و تحولات اجتماعی - سیاسی آن نادرست است.
طبقه ی خرده بورژوازی
این طبقه در نوسان و مردد میان طبقه ی کارگر و سرمایه دار و دارای گرایش های متضاد است. لایه های پایینی آن گرایش های انقلابی دارند و لایه های مرفه آن دارای گرایش های اصلاح طلبانه می باشند. لایه های میانی آن نیز بسته به شرایط جامعه به یکی از دو سو متمایل می شوند. در دوران انقلاب دموکراتیک این طبقه در کل انقلابی و خواهان تحول حکومت استبدادی به حکومتی دموکراتیک است.
در تحلیل لایه های خرده بورژوازی در فیلم های گوناگونی که این طبقه مرکز ثقل رویدادها است مهرجویی در مجموع از دیدگاه جامعه شناسانه ی یگانه ای تبعیت نمی کند. گاه لایه های گوناگون این طبقه از تهیدست تا مرفه به دلیل حرص و ولع شان و جنگ و دعوای پوچ شان به باد انتقاد گرفته می شوند و همه با یک چوب رانده می شوند(اجاره نشین ها)(1)؛ و گاه به دلیل تغییرات و تحولات مثبت شان در مسیر سختی ها و ناکامی ها تمجید می شوند( سارا و گشتاسب در فیلم سارا که یکی با گذشت از توفان سختی ها و رنج ها به خودآگاهی در مورد روابط اش با همسر و نظام مردسالارانه می رسد و از وی جدا می گردد و دیگری بازگشت یک عشق دیرین ناکام موجب تغییر صد وهشتاد درجه ای روحیات و رفتارهای وی می گردد و با برقراری پیوندی تازه کانون گرمی به یاری این عشق بازیافته برپا می کند)؛ گاه نیز تردیدها و تزلزل ها و درمانده گی های افراد این طبقه، تجلی روان و انتخاب های آنها می گردد؛ همچون هامون که به عنوان نماینده ی برخی از جریان های ایدئولوژیک خرده بورژوا بین گونه های فکری مختلف( از عرفانی تا ماتریالیستی و از شک گرایی مطلق و نفی کننده ی هر حقیقتی تا پذیرش ایقان نسبی و حقیقت نسبی) و نیز موقعیت های متضاد اجتماعی( از کارمند تا دلال) نوسان می کند. و یا همچون لیلا و همسرش در فیلم لیلا که متعلق به لایه های مرفه بخش هایی از خرده بورژوازی هستند که بین سنتی و مدرن نوسان می کنند و ویژگی آنها را دورویی و نااستواری و نوسان های شدیدشان بین گرایش های متضاد تشکیل می دهد.  
 در مورد فیلم سارا می توان نکات زیر را افزود. در این فیلم حسام پاک دست، نماینده ی منفی این طبقه است و گشتاسب کج دست نماینده ی مثبت آن. حسام یک فرد مرد سالار سنتی تمام عیار در خانه و یک جاه طلب در محل کار خویش است و درست برعکس وی گشتاسب فردی است که با اعتماد کامل به اوامر زنی که زمانی محبوب وی بوده گوش می دهد و آنها را بی چون چرا اجرا می کند و در محل کار نیز دست از کج دستی برداشته است. در آخرین سطح حسام با آن چهره ی به ظاهر پاک وعارفانه و پوشش سفیدی که تابلوهای چهره ها و پوشش های مقدس مذهبی را به یاد می آورد نماینده ی نظام ریاکار مستبد مذهبی حاکم و بلندگوی آن است در حالی که گشتاسب چنین موقعیتی ندارد و صاف و ساده تر و سالم تر از آن است که دیده می شود.
جایگاه کارگران و زحمتکشان در برخی از آثار دوره ی دوم
در فیلم هامون جدا از اشاره به نظرات چپ هامون، رابطه ی هامون با کارگران و زحمتکشان در همان سکانس های آغازین فیلم از طریق رابطه با یک کارگر پاکبان نشان داده می شود. فرد کارگر که پیر و تکیده است نمی تواند کیسه ی پاره شده ی آشغال ها را حمل کند و در پاسخ اعتراض وی که چرا چنین شده است، مهشید که با وجود ازدواج با فردی از طبقه ی خرده بورژوا، کماکان متعلق به طبقه ی بورژوا و حامل خصال و روحیات این طبقه است با بی اعتنایی و بی تفاوتی و بی اهمیتی و در حالی که مشغول کارهای خانه ی تازه است می گوید «نمی فهمد» که این فرد چه می گوید و از هامون می خواهد ببیند که او چه می گوید. هامون نخست از بالا به حرف های فرد پاکبان که در پایین ایستاده است گوش می دهد( مرد می گوید «ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن- رحمی به من خسته دل بی سروپا کن») و هامون پس از شنیدن حرف های وی از بالا پایین آمده و با گشاده رویی و با محبت و حوصله به جمع کردن آشغال ها و گذاشتن در کیسه می پردازد. این حرکت با همآمیزی هامون و پاکبان و یاری آن ها به یکدیگر و با دقت و حوصله ی بسیارهامون توام است. کل حرکت می خواهد بر یگانگی نسبی هامون به عنوان یک تحصیل کرده ی طبقات میانی عموما متمایل به پایین، با زحمتکشان از یک سو و جدایی مهشید به عنوان یک فرد متعلق به طبقه ی بورژوا که برای وی«روشنفکری» یک نوع مد است و جویای وحدت با زحمتکشان نیست از سوی دیگر تاکید کند.
در فیلم بانو نگاه مهرجویی به زحمتکشان نگاهی متضاد است. کرمعلی باغبان فردی است اسیر فرهنگ سنتی و در عین حال مردسالار. کرمعلی را تنها فشار زندگی و فقر و تخریب خانه اش(در مقابل یورش اوباش بساز و بفروش از خانه اش دفاع می کند) و در عین حال وضعیت بیمار همسرش، وبال گردن بانو می کند. او در بیشتر زمان فیلم در حال کار کردن و رتق و فتق امور باغ بزرگ است. هاجر همسر باغبان نیز همچنین. وی با وجود تمامی ایرادهایش دارای عزت نفس است و فهم و شعور بالایی دارد. در سکانس های پایانی فیلم، مهم ترین عنصر این شعور و آگاهی که نشانه ی درک وی از وضعیت واقعی زندگی اش می باشد و همچنین عزت نفس  خود را در مقابل مریم بانو نشان می دهد. این امر در مورد شیرین زن تحصیل کرده نیز راست در می آید. تنها قربان سالار شخصیتی در میان آنها هست که دست به دزدی می زند و گرایش های لمپنی دارد و هنگام رو شدن دزدی هایش«ننه من ذلیل ام» بازی و خود را به«موش مرده گی» زدن در می آورد و زن باره است و دیگر افراد خانواده نیز نظر خوبی در مورد وی ندارند. اما حتی این شخصیت نیز با وجود ظاهر ترسناک و تمامی معایب اش نکات مثبت زیادی دارد. او یک آشپز فوق ماهر است. ذوق آواز خوانی و نواختن موسیقی دارد و مجلس گرم کن است و می تواند غم و اندوه را از فضا بزداید و شادی و سبکی خاطر را به همه تسری دهد...
 تنها شمسی خانم کلفت بانو است که تا حدودی از این جمع جداست. او از چارچوب رابطه ی ارباب و برده خارج نمی شود. برده ی ازلی و ابدی طبقات بالاست و به هم طبقه ای های خود پشت کرده و آنها را با بدتری عناوین تحقیر می کند. هاجر دانا که در نقش فرمانده ی تازه ی خانه ی بزرگ ظاهر می شود وی را با عنوان «کلفت» و« نوکر» تحقیر می کند. اما حتی او نیز متضاد است و در چارجوب های معینی به عزت نفس هم طبقه ای های خود احترام می گذارد. در پایان فیلم ستایش وی نثار شیرین است که بر خلاف کرمعلی پول پیشنهادی را نپذیرفته است.
در این فیلم دو جریان همنوا وجود دارد. نخست دو طبقه در مقابل هم صف آرایی می کنند. طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار و این یکی از دو مضمون اصلی فیلم است. نکته ی اساسی در مورد این مضمون در پایان فیلم از زبان هاجر و خطاب به بانو( بانو در اینجا نماینده ی طبقه ی اشراف و سرمایه دار است) بیرون می آید و وی به بانو که می گوید مال و منال دنیا برای وی ارزش ندارد پاسخ می دهد:«اگر مال دنیا برای شما ارزشی ندارد و نسبت به آن بی اهمیت هستید چرا این قدر جمع کرده اید؟ چرا ما نمی توانیم جمع کنیم؟»
 در حقیقت این خانه متعلق به باغبان و هاجر و دختر و دو بچه و نیز فرد آشپز است. در این مقام اگر هم سرآشپز«نفرت انگیز» چیزی می دزدد در حقیقت آنچه را که متعلق به خودش است می دزدد.(2) در پایان فیلم تمامی افرادی که خانه را تصرف کرده بودند بیرون رانده می شوند و به موقعیت و وضع پیشین خود بر می گردند. از این دیدگاه فیلم می تواند بیان تلاش توده ها برای تصرف قدرت در انقلاب 57 باشد که با شکست روبرو می شود.
سطح دیگر این فیلم تقابل بین مریم بانو(یک قدیسه؟) به عنوان یک زن تنها و محروم از محبت است که همچون استثنائات در میان طبقه سرمایه دار بروز می کند. او با محبت و نیکوکار است و بدون چشم داشتی و تنها می خواهد خلاء عمیق زندگی اش و جستجویش را برای یک زندگی کمال یافته با دوستان تازه ای پر کند.(3) در این سطح تا حدودی معایب افراد طبقه ی زحمتکش رو می آید. این افراد به دلیل بی فرهنگی و فقر شدید، اسیر مادیات و بهره بردن از فرصت کنونی هستند و بنابراین نمی توانند نیکی و احسان صمیمانه ی وی را درک کنند.  
 صرف نظر از این دو وجه، شخصیت مریم بانو و گرایش های عرفانی اش، او را شخصیتی می کند که پیش از آن در مهشید در هامون دیده ایم(هر چند بین آگاهی و عاطفه ی مهشید و بانو تضادهای شدیدی وجود دارد و در حالی که مهشید کماکان نماینده ی طبقه ی بورژوا باقی می ماند بانو از طبقه ی خویش جدا می شود) وسپس در پری و تا حدودی لیلا از یک سو و از آن سو پیش از آن در حمید هامون در فیلم هامون دیده ایم  و سپس به شکل های دیگری در صفا و داداشی در فیلم پری می بینیم. این خطی است که بر افراد تحصیل کرده ی و به اصطلاح روشنفکر فیلم های مهرجویی غالب می شود. برای مهرجویی در این گونه فیلم هایش تحصیل کرده ی پیرو عرفان می شود نماینده ی فرد مرکزی(پیشرو؟) جامعه ی خویش!(4)   
     جدا از فیلم هایی  که در مورد زحمتکشان و کارگران است یکی از فیلم هایی که کارگران در آن نقش دارند فیلم اجاره نشین ها است. با این حال اینجا کارگران شرکت کننده بیشتر بخش های عقب مانده ی طبقه ی کارگر در حوزه ی ساختمان هستند تا لایه های پیشرو آن حتی در همین بخش. این که چرا این بخش پیشرو در میان آثار مهرجویی غایب است- در مقابل پیشروترین عناصر طبقه ی میانی البته از نظر مهرجویی - و نماینده ی کارگران در فیلم های مهرجویی می شوند عقب مانده ترین لایه های طبقه( در هامون یک پاکبان و در مهمان مامان نیز یک کارگرعشق فیلم نیمه لمپن) خود پرسشی است.  
خوبی و بدی و زیبایی و زشتی میان طبقات
مهرجویی در مورد گرایش تازه ی خود می گوید که خواسته است گرایش خوب و بد دیدن مطلق را- پایینی ها خوب، بالایی ها بد- طرد کند و نشان دهد که همه ی افراد طبقات بالا بد نیستند و در میان آنها هم آدم خوب پیدا می شود. این البته توجیه کننده ی گرایشی که مرکز ثقل خود را از روی طبقات پایینی به روی طبقات میانی قرار می دهد و آن را مرکز تحولات جامعه می بیند نیست.
یا این حال نکته ای که در اینجا لازم است روی آن تاکید شود مساله ی خوب و بد در میان طبقات است. کارگر خوب در میان طبقه ی کارگر استثناء نیست، اما سرمایه دار خوب در میان طبقه ی سرمایه دار استثناء است. نکته ی دیگر این که در میان طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش نواقص اخلاقی و زشتی ها ناشی از فقر و سطح پایین فرهنگ است نه از استثمار دیگران و یا ستم به دیگران. اما در میان طبقات بالا اخلاق پست ناشی از دارایی و موقعیت استثمارگر و ستمگر بودن است.
این که گفته شود سیاه و سفید نبینیم و در میان همه ی طبقات خوب و بد پیدا می شود و یا اگر به خوبی های فردی پرداختیم بدی هاش را نیز بگوییم و برعکس اگر به بدی های کسی پرداختیم خوبی هاش را نیز بگوییم، یک نوع تساوی و توازن میان افراد و طبقات برقرار می کند. این نظریه به کلی این را که جامعه به دو طبقه ی استثمارگر و ستمگر و استثمارشده و ستمدیده تقسیم می شود از نظر می اندازد. این نظریه نمی تواند ببیند که جنبه های تاریک طبقه ی کارگر جنبه ی عمده ی شخصیت طبقاتی کلی وی را تشکیل نمی دهند و جنبه های روشن در طبقه ی بورژوا اگر که یافت شود جنبه ی عمده ی شخصیت اخلاقی بورژوا را تشکیل نمی دهند. افزون بر این ها اخلاق و رفتار بد در میان طبقات ستمدیده نیز تا حدود زیادی ناشی از تسری آن از جانب طبقات حاکم استثمارگر و ستمگر و نظام اجتماعی مستقر است که آنها از آن دفاع می کنند. باید توجه داشت که تحلیل عینی و دیالکتیکی یعنی همه جانبه و عمیق دیدن یک فرد و یا طبقه یک چیز است، تقسیم مساوی سیاه و سفید بین افراد و طبقات چیزی دیگر.  
تاکید بخشی از منتقدین خرده بورژوا روی این که مسائل را خوب و بد و سیاه و سفید نبینیم و به ویژه این که طبقات ستمدیده نیز اشکالات خاص خودشان را دارند، موجب شده است که در برخی از فیلم هایی که خود را«روشنفکرانه» می دانند افراد طبقات ستمدیده تا حدود زیادی بد معرفی شوند. برای نمونه افراد زحمتکش در فیلم های جدایی نادر از سیمین و یا فروشنده از ساخته های اصغر فرهادی. این شخص که به گفته ی خودش علاقمند به پرداختن به طبقه ی متوسط (خرده بورژوازی) است به ویژه در فیلم فروشنده تا آنجا پیش می رود که یک راننده ی زحمتکش را همچون یک تیپ از میان زحمتکشان، موجود فاسدی معرفی می کند و سیلی ای به گوش وی می کوبد. همین امر در مورد برادران لیلا وجود دارد. یک کارگر که سی و اندی سال است کار می کند دارای خصائلی زشت و پلید معرفی می شود. این یک خط فکری است و نه تنها ایدئولوگ های منتقد خرده بورژوا در عرصه ی هنر در آن نقش داشته اند بلکه ایدئولوگ های حکومت کنونی نیز که همه جا و از جمله در مجلات هنری لولیده اند نیز در آن نقش داشته اند.
 م- دامون
آبان 1401
یادداشت ها
1-    در اینجا توجه ما به این تفسیر نیست که این لایه ها می توانند نماینده جریان های سیاسی درون مردم در انقلاب 57 باشند که با هم در یگانگی نبودند و هر کدام حرص و ولع راه خودش را می زد و برای همین خانه بر سر همه خراب شد و انقلاب شکست خورد و یا تفاسیر متضاد دیگر نیست و تنها متوجه وضعیت واقعی و عینی این طبقه در جامعه ی کنونی است.
2-    روشن است که ما درباره ی افراد در یک اثر هنری صحبت می کنیم و نه درباره زمانی که طبقه ی کارگر به عنوان یک طبقه وسایل تولید را به نفع طبقه ی خود مصادره می کند. در مورد دوم ما با طبقه ای طرف هستیم که آگاه ترین و شریف ترین و فداکارترین عناصر طبقه آن را رهبری می کنند.
3-     از میان هنرمندان و نویسندگان زن زمان انقلاب و پس از آن برخی چنین بودند. غزاله علیزاده از آن زمره بود.
4- در مورد درخت گلابی که فیلمی ضد فعالیت و مبارزه ی سیاسی و ضدکمونیستی است در بخش بعدی صحبت می کنیم.