۱۴۰۱ دی ۲۴, شنبه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی(10) تضاد بین داخل و خارج (بخش پایانی)

 
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(10)
 
 تضاد بین داخل و خارج ( بخش دوم و پایانی)
 نیروهای «شبه چپ»
در مورد نیروهای «شبه چپ» از قماش رویزیونیست ها و ترتسکیست ها باید گفت که بخش هایی از هر دو دسته خود را رهبران انقلاب و مالک آن می دانند و بنابراین از نظر آنها بدیهی است که نباید بین خارج و داخل تفاوتی گذاشته شود( در مورد حزب سلطنت طلب کمونیست کارگری تقوایی این موضع گیری بسیار روشن است).
آنچه که در مورد بیشتر این نیروها صدق می کند این است که اینها در حالی که نه خواست و نه توان آن را دارند که در داخل پایه ای در میان طبقه ی کارگر و در خارج میان کارگران و لایه های زحمتکش مهاجر به پا کنند تلاش شان مصروف تخریب نیروهای بینابینی می شود.
باید قبول کرد که تا حدودی به این دلیل که حامد اسماعیلون به عنوان یک فعال اجتماعی و سیاسی توانسته مهاجران بیرون کشور را به تظاهرات های صدها هزارنفری بکشاند اما«شبه چپ» ها نتوانسته اند در بهترین حالت تظاهراتی با بیش از 500 نفر تشکیل دهند بغض و عناد این دسته ها را برانگیخته است. و بیشتر به این علت است که چپ و راست علیه این فرد موضع می گیرند بی آنکه توان آن را داشته باشند که خود را جایگزینی شایسته نشان دهند و مهاجرانی را که به دنبال فراخوان او به خیابان می آیند با فراخوان خود به خیابان بکشانند. برخورد بسیاری از این «شبه چپ» ها به ویژه دارودسته های احزاب حکمتیستی کارشان بیشتر تخریب بی منطق و دشنام است تا تحلیل و نقد درست و اصولی مواضع این نیروها و گرایش های راست آنها.
آنچه در مورد«شبه چپ» گفتیم در مورد چپ ها نیز صدق می کند. بخش هایی از آنها نیز بیشتر دنبال تخریب دیگران هستند تا تلاش برای ریشه گرفته در میان طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش. برخی از آنها گمان می کنند با تخریب دیگران، خودشان میان توده ها پایه ای به دست می آورند حال آنکه نقد اصولی( و نه ناسزا و بد و بیراه و تخریب) هر جریان بینابینی که میان توده ها در داخل یا خارج پایه دارد، تنها بخشی از روند تلاش برای پایه گرفتن میان توده هاست و نه همه ی آن. در حقیقت آنچه که اساس است تلاش مثبت و عملی انقلابی میان توده ها و در نتیجه پایگاه توده ای یافتن است و نه نقد و یا در حقیقت بیشتر تخریب نیروهایی بینابینی که درون توده ها پایه دارند و بنابراین وظیفه ی نیروی کمونیستی این است که به نقد آنها دست زند.
 گذشته از این وقایع تا کنون نشان داده است احتمال این که سلطنت طلبان و نیروهای مزدور امپریالیسم بتوانند نیروهای خود را جمع و جور کنند بیشتر است تا این«شبه چپ» ها. زیرا پشت آنها یک قدرت امپریالیستی هست و احتمالا در شرایط مقتضی به دستور آن متحد خواهند شد، اما «شبه چپ» ها چنان غرق در خودبینی هستند که مشکل بتوانند جریان های خود را جمع و جور کنند تا در قبال داخل دارای نقشی شوند، چه برسد این که متحد شوند. 
اختلاف بافت طبقاتی داخل و خارج
اکنون به مقایسه ای مختصر بین بافت اقتصادی - طبقاتی داخل و خارج می پردازیم.
در کشورهای غربی امپریالیستی سه طبقه ی اساسی وجود دارند: طبقه ی بورژوا، طبقه ی خرده بورژوا و طبقه ی کارگر. هر کدام این طبقات به لایه هایی تقسیم می شوند. یک مهاجر خارج از کشور به یکی از این سه طبقه تعلق دارد.
مهاجرینی که به طبقه ی سرمایه دار تعلق دارند اقلیتی بیش نیستند.
بخشی از این ها همان بورژوا - کمپرادورهای دوران استبداد سلطنتی هستند که پس از انقلاب 57 سرمایه هاشان را برداشتند و از ایران فرار کردند و در کشورهایی مانند انگلستان، فرانسه، آلمان و کشورهای آمریکا و کانادا اقامت گزیدند. بخش هایی نیز در طی همین سال ها در ایران و با واسطه ی زد و بندها به مال و منالی رسیدند و پول های خود را عموما هم غیرقانونی به خارج انتقال داده و جزیی از این طبقه شدند.
بخش های دیگر نیز به نظریه پردازان سرمایه داران لیبرال و ملی تعلق دارند و جایگاه شان بیشتر در دانشگاه ها و برخی از موسسات فرهنگی است تا موسسات اقتصادی. جمع مجموع سرمایه داران در خارج از کشور با بالاترین تخمین شاید به نیم میلیون نرسد.
طبقه ی دوم خرده بورژوازی است که احتمالا بیشتر ایرانیان مهاجر به این طبقه تعلق دارند. به جز دانشجویان و دانش آموزان و کارمندان ادارات و خدمات، بیشتر این ها کسب و کار دارند. برخی مغازه و برخی دیگر شرکت های کوچک پیمانکاری دارند که بیشتر در بخش ساختمان است.  
طبقه ی سوم نیز طبقه ی کارگر یا کارگران «یقه آبی» است. بخش هایی از این ها برای شرکت های ایرانی یا خارجی کار می کنند. بخش هایی هم که به نظر تعدادشان زیاد نیست به«کار سیاه» مشغول اند. این ها مزایایی که کارگران دیگر دارند ندارند و عموما هم برای خود ایرانی ها کار می کنند.
برای این که فرق کار بین خارج و داخل به چشم آید ما تنها به تفاوت حداقل دستمزد بین کشورهای امپریالیستی غربی و داخل اشاره می کنیم. بر همین مبنا می توان به ساده گی تفاوت حقوق و در آمد خرده بورژوازی را نیز دریافت.
اگر ما شرایط یک کارگر را با حداقل دستمزد مثلا حدود 15 دلار در ساعت در نظر بگیریم( در اروپا غربی و مرکزی و آمریکا و کانادا همین حدود است) روزانه با 8 ساعت کار چیزی معادل 120 دلار درآمد دارد. و اگر در هفته شش روز کار کند دستمزد ماهیانه اش به حدود2880 دلار می رسد. با این مبلغ او می تواند مسکنی فقیرانه اجاره کند و با مابقی پول خود حداقل های زندگی فقیرانه را برای خود و همسرش( زن یا مرد در صورتی که کار نکند که خیلی بعید است) فراهم کند.(1)
حال اگر وضع این کارگر را با یک کارگر داخل مقایسه کنیم می بینیم که یک فرد کارگر با حداقل دستمزد که در کشور خود جزو فقیرترین لایه های کارگران به شمار می آید شرایطی بسیار بهتر از کارگری با حداقل دستمزد دارد که روزانه 8 ساعت( حدود صد و پنجاه هزار تومان) و در هفته 6 روز( نهصد هزار تومان) کار می کند. کارگر ایرانی با حداقل دستمزد و با شرایط مورد اشاره، اصلا نمی تواند زندگی کند.
حال اگر ما از دستمزد حداقل عبور کرده و به دیگر لایه های طبقه ی کارگر( مثلا با ساعتی 20 و 30 و یا حتی بالای 50 دلار برای کارگران فنی در برق یا لوله کشی یا شوفاژ و کولر و ...که برای شخص دیگری کار می کنند) و از آن بیشتر به لایه های خرده بورژوا( با درآمدهای ماهیانه بالای 5000 دلار) توجه کنیم می بینیم که بافت طبقاتی خارج به طور کیفی از بافت طبقاتی داخل متمایز است. در داخل نیمی از طبقات کارگر و کشاورز و لایه های پایین خرده بورژوازی به ویژه کارکنان آموزش و پرورش و شهرداری ها و ... سال هاست که زیر خط فقربه سر می برند و بقیه هم در خط فقر. یک کارگر در کشورهای غربی با دستمزد متوسط روزی 240 دلار در روز اگر معادل یک خرده بورژوای میانی حقوق بگیر در ایران نشود خیلی هم کمتر از آن نیست.
به این ترتیب جمعیت اصلی طبقه کارگر در ایران در فقر دست و پا می زند و سفره اش خالی است و این به طور کیفی با کارگر با حداقل دستمزد در کشورهای غربی متفاوت است که علیرغم فقیر بودن با هشت ساعت کار در روز و شش روز کار در هفته باز هم زیر خط فقر نیست.
حال اگر به کل بافت و نه تنها کارگران با حداقل دستمزد بنگریم در یک طرف فقر و زیر خط فقر دیده می شود که شامل اکثریت طبقه ی کارگر و زحمتکشان و لایه های پایین خرده بورژوازی می گردد و در طرف دیگر اگر میانگین بافت را مجموع کارگران با دستمزد ساعتی بالای 20 دلار و لایه های خرده بورژوا( خواه آنها که دستمزد می گیرند و خواه آنها که کسب و کاری دارند) در نظر گیریم در مجموع رفاه نسبی.
تفاوت اساسی بین داخل و خارج در یک نسبت تفاوت بین فقر است و رفاه نسبی. در ایران این بیشتر فقرا و محرومین هستند که مبارزه و انقلاب می کنند اما در خارج آنها که رفاه نسبی و یا حداقلی از آن را دارند در گردهمایی ها و راهپیمایی ها شرکت دارند. و این تازه در مورد توده های معمولی است و نه سرمایه داران کمپرادور.
تفاوت سیاسی و فرهنگی بین شرایط مبارزات داخل و خارج
 تفاوت شرایط سیاسی و فرهنگی داخل با خارج بیش از آن آشکار است که نیاز به اشاره داشته باشد. در داخل از جهت امکان مبارزه برای حقوق صنفی خود، طبقه کارگر و کلا زحمتکشان هیچ حقوقی ندارند و کوچک ترین مبارزات شان از یک سو با سرکوب روبرو می شود و از سوی دیگر با انواع توطئه ها برای برهم زدن اتحاد میان کارگران و ایجاد تفرقه میان آنها.(2)
 در مجموع، توده های ایران در داخل کشور در زیر فشار گرانی و فقر و بی حقوقی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و کلا استبداد همه جانبه و وحشتناک دینی زندگی می کنند و می بینیم که کوچک ترین اعتراض ها هم با سرکوب های شدید و خشن روبرو می شود.
 در خارج از کشور وضع این گونه نیست. شرایط زندگی سیاسی و فرهنگی(سبک زندگی را هم در همین مقوله بگنجانیم) اکثریت ایرانیان مهاجر به هیچ وجه با شرایط همانند داخل نیست و این علیرغم این است که در کشورهای امپریالیستی حتی آزادترین شان همچون سوئد و دانمارک دیکتاتوری بورژوازی امپریالیستی حاکم است و آزادی های سیاسی کاملا حساب شده است و خیلی نمی توان مانور داد.(3)
به این ها باید بیفزاییم تفاوت های جدی بین نسل ها دوم و سوم ایرانیان خارج از کشور با داخل.این نسل ها بسیاری شان در فرهنگ غرب حل شده اند و بنابراین ریشه های فرهنگی ایرانی بخش های مهمی از آنها ضعیف شده است. بسیاری شان حتی تاریخ کشور خود را نیز نمی دانند و تنها این اواخر تا حدودی جنبش جوانان داخل به آنها کمک کرده که به داخل و مسائل ایران توجه کنند.
مبارزات در داخل با خارج تفاوت کیفی و اساسی دارند
به این ترتیب رسیدن به این نتیجه بسیار ساده است که مبارزات در داخل کیفیتا با خارج تفاوت دارد. آنچه گفته شد جز این است که اکثریت مبارزین داخل را طبقات زحمتکش و میانی تشکیل می دهند و سازمان های صنفی و تشکل های خودجوش کارگران صنعتی و خدماتی، کارمندان، فرهنگیان، دانشجویان و دانش آموزان و نیز رده های بالاتر وکلا، پزشکان، مهندسین، هنرمندان، ورزشکاران و غیره ... همه در داخل اند و رهبران زن و مرد آگاه و دانا و شجاع و مبارز بسیاری و از طبقات گوناگون سال هاست که در زندان ها به سر می برند.
بنا بر آن چه گفته شد مهاجران که در بهترین حالت ده درصد جمعیت کل ایران هستند نمی توانند نقشی همانند داخل داشته باشند. باید توجه کرد که اکثریت توده ی معمولی مهاجران نیز خیلی دنبال این نیستند که نقش اصلی را برای انتخاب حکومت آینده داشته باشد و این سرمایه داران مزدور کشورهای امپریالیستی غرب و نمایندگان سیاسی و مزدوران فکری آنها هستند که تلاش می کنند مهاجرانی را که بخش عمده ی آنها را خرده بورژوازی مرفه و نیمه مرفه و کارگران تشکیل می دهند فریب داده و به دنبال اهداف خود بکشانند و آنها را مجبور کنند که به دنبال این دارو دسته ها راه افتاده و در مورد حکومت آینده ایران تصمیم گیرنده ی اصلی باشند.
چرا در شرایط کنونی خارج نمی تواند برای داخل تعیین تکلیف کند
بر طبق نکات بالا این را که چرا داخل و مبارزان داخل هستند که باید تعیین کننده این که چه حکومتی می خواهند داشته باشند و نیز چرا باید شورای انقلابی سازمان دهنده ی دولت بعدی باید از میان آنها باشد بسیار بدیهی می نماید. مهاجران خارجی نمی توانند نقش نماینده ی داخل را داشته باشند و به جای داخل شورا و دولت و حکومت انتخاب کنند. این که گروه هایی نماینده ی امپریالیست ها باشند و هر کاری را از جانب آنها و به یاری آنها انجام دهند مساله ی دیگری است. اما این که این کارها را به عنوان نماینده ی داخل انجام دهند جز کلاشی و شیادی و سالوسی یعنی همین کارهایی که سران جمهوری اسلامی می کنند چیز دیگری نیست.
در چه شرایطی خارج می تواند در کنار داخل نقش داشته باشد
تنها در یک صورت هر بخشی از خارج می توانست در تعیین حکومت داخل نقش داشته باشد و آن این بود که در مبارزات داخل سازمان سیاسی( مخفی) و نماینده داشته باشد و سازمان ها و نمایندگان داخل آنها که می باید اکثریت نیروهای آنها را تشکیل می داد، در رهبری مبارزات توده ها و پیشبرد این مبارزات نقش به عهده گرفته باشند. در چنین صورتی نماینده گان خارجی یعنی رهبران سیاسی این سازمان ها که بر این مبنا اقلیتی ناچیز از آنها را تشکیل می داد می توانستند به اندازه سهم خود در داخل در تعیین شورا و دولت و حکومت نقش به عهده گیرند. اما نه اینکه نیرویی در داخل به ویژه در میان اکثریت کارگران و زحمتکشان و طبقات میانی نداشته باشند اما بخواهند به زور چند تا شعار در داخل و چند تایی تظاهرات و چند تا تلویزیون نقش اصلی را در انتخاب شورای انقلابی و دولت موقت و حکومتی که توده ها می خواهند داشته باشند به عهده گیرند. دلیل و یا بهانه شان هم این باشد که داخل زیر فشار است و نمی تواند چنین کاری را انجام دهد اما ما که خارجیم و زیر فشار جمهوری اسلامی نیستیم می توانیم!     
 نقش مبارزات ایرانیان خارج از کشور
 به این ترتیب در شرایط خاص کنونی که سازمان ها و گروه های خارج از کشور نماینده ی واقعی داخل نیستند خارج تنها می تواند صدای مبارزات داخل باشد و از یک سو در برانگیختن توده های کشورهای دیگر برای  یاری به ملت ایران تلاش کند و از سوی دیگر علیه هر گونه عاملین جمهوری اسلامی در کشورهای خارجی و نیز افشای توطئه های کشورهای خارجی به ویژه امپریالیست ها نقش به عهده گیرد.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم دی ماه 1401
یادداشت ها
1-    ما شرایط عادی را از نظر تورم و بالارفتن قیمت ها در نظر گرفته ایم. پس از جنگ اوکراین برخی از اقلام خوراکی بین 30 تا 50 درصد و برخی همچون روغن آفتابگردان حتی تا هفتاد هشتاد درصد بالا رفت. تورم معمولی در این کشورها سالیانه عموما بین پنج تا ده درصد است.
2-     این به این معنا نیست که در کشورهای امپریالیستی غربی در شرایط مبارزات جدی تر کارگران و لایه های پایین خرده بورژوازی سرکوب صورت نمی گیرد. در این کشورها گاه مبارزه در راه حقوق صنفی نیز با سرکوب روبرو است چه برسد به مبارزه ی سیاسی. نگاهی به مبارزات جلیقه زردها در فرانسه و یا مبارزات توده ها در پی قتل یک سیاهپوست به وسیله ی پلیس در آمریکا جز این نشان نمی دهد. تازه این ها هنوز مبارزه ای اساسی با هدف سرنگونی یک دولت و نظام امپریالیستی نیستند.
3-     در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی یعنی همین «کشورهای آزاد»، در شرایط عادی دموکراسی بورژوایی شان با پنبه سر می برند و در شرایط بحرانی و زمانی که طبقه ی سرمایه دار امپریالیست منافع اساسی خود را در خطر ببیند روی واقعی خود را نشان داده و دیکتاتوری عریان بورژوازی در اشکال نظامی و فاشیستی را سرکار می آورند. با این همه وضع عادی این کشورها با کشورهایی زیر سلطه شان فرق می کند که همواره استبداد، دیکتاتوری و خفقان عموما همه جانبه سیاسی و فرهنگی وجود دارد. 

۱۴۰۱ دی ۲۲, پنجشنبه

درباره ی کارگران و اعتصابات سراسری

 
 شرایط طبقه ی کارگر و مساله ی اعتصابات سراسری
 
 این مساله که تا کنون کارگران به گونه ای گسترده و همچون یک طبقه ی حتی اقتصادی به مبارزات انقلابی نپیوسته اند مساله ای مهم است. در زیر اساسی ترین دلایل عینی و ذهنی این نپیوستن را به گونه ای مختصر مرور می کنیم. در ضمن به نکاتی که این اواخر در مقاله ی وضع کلی طبقه ی کارگر در مرحله ی کنونی انقلاب دموکراتیک نوین ایران پرداخته ایم در اینجا به گونه ای گذرا اشاره می شود.
شرکت در مبارزه به شکل فردی
در خیزش انقلابی جاری کارگران به شکل انفرادی شرکت داشته و دارند و بخش مهمی از کسانی را که در خیابان ها حضور داشته و به مبارزه با حکومت پرداخته اند تشکیل داده اند.
امری که بیشتر شامل کارگران جوان و کارگران غیرکارخانه ای است
این امر البته بیشتر شامل کارگران جوان و کارگرانی بوده که در کارهای پیمانکاری و یا کارهای خدماتی کوچک و ... شرکت داشته اند و نه کارگران صنعتی کارخانه ها و کارگاه های بزرگ و یا متوسط و به ویژه کارگران رسمی این کارخانه ها و کارگاه ها.
در مورد این بخش ها به جز آنها که اعتصاب کردند مشکل بتوان گفت که بقیه - و نه تک و توک و اینجا و آنجا- در مبارزات شرکت کرده اند. شرکت در مبارزات ممکن است شامل حال همسر و فرزندان دختر و پسر کارگران بین 45 تا 50 سال و بالاتر شده باشد اما به احتمال زیاد نه آن چنان شامل حال خود شخص کارگر.
فشار طاقت فرسای اقتصادی
در مورد این گونه کارگران، نکته ی نخست، فشار طاقت فرسای اقتصادی، بحران و تورم و گرانی وحشتناک و فقر کشنده و اموری مانند این هاست. این بار به جای این که بحران و تورم و فقر کارگران را به سوی مبارزات اقتصادی گسترده بکشاند موجب محافظه کار شدن نسبی آنها شده است. 
کار و دستمزد
تصور بخش های مهمی از کارگران این بوده که شغل آنها آب باریکه ای است که خانواده را از گرسنگی می رهاند. اما اگر این آب باریکه نیز نباشد چه باید کرد؟ باید توجه کرد که عقب افتادن حقوق ها گاه ماه ها طول کشیده است اما کارگران به کار خود ادامه داده اند و با قرض و قوله زندگی کرده اند. کارگران شاغل دارای همسر و فرزند بیشتر به این فکر می کنند که اگر آنها کار نداشته باشند وضع خانواده ی آنها چه می شود.
مشکل قراردادهای سفید و موقت و اخراج
هر اعتصابی در این جمهوری نکبت این امکان را به وجود می آورد که فرد اخراج شود. از سوی دیگر قراردادهای سفید و یا موقت سه ماهه و... موجب می شود کارگران همواره در نگرانی از دست دادن شغل بوده و تا حدودی محتاط و دست به عصا شوند.
بیکاری
به این ترتیب از دست دادن شغل و بیکاری یکی از ترسناک ترین وضعیت هایی است که معیشت و زندگی کارگران و خانواده های آنها را تهدید می کند.
نبود صندوق اعتصاب برای تداوم مبارزه
از سوی دیگر دست زدن به اعتصاب در شرایط عادی مساله ی تامین مالی را پیش می کشد و عموما این گونه دست به اعتصاب زدن بدون وجود صندوق های اعتصاب کاری سخت است. به ویژه اگر کارگران مطمئن نباشند که سریعا به خواست های خود می رسند. باید توجه کرد که مبارزه و اعتصاب برای افزایش حقوق و مسائلی از این گونه نیز گاه «گارانتی» ندارد چه برسد به مبارزه برای سرنگونی یک نظام مستبد با این همه دم و دستگاه اطلاعاتی و پلیسی و ابزار و ادوات نظامی. 
تاثیر تجارب مبارزات صنفی گذشته
تجارب گذشته از جمله حمله ی نیروهای رژیم به کارگران و سرکوب های خونین مبارزات اقتصادی آنها( برای نمونه شلیک به کارگران خاتون آباد و به خون کشیدن مبارزه ی کارگران) و نیز به شلاق بستن( کارگران معدن) و زندانی های درازمدت بریدن( کارگران سندیکای شرکت واحد و نیز کارگران هفت تپه و فولاد) نیز پیش چشم کارگران است و در شرایطی که طبقه آگاه ومتشکل نیست و اطمینان لازم به آینده ی مبارزه وجود ندارد مساله است و ایجاد تردید می کند. چنانکه اشاره کردیم یک کارگر تنها به خود فکر نمی کند بلکه بیشتر به خانواده ی خود می اندیشد و از آینده ی آن ها پس از خودش بیمناک است.
عدم به هم پیوستگی و تداوم در جنبش کارگری
در جنبش کارگری 40 ساله اخیر به جز اعتصاب های برای عقب افتادن حقوق ها، پرداخت حق بیمه، مساله ی ایمنی شرایط کار، قراردادهای سفید و موقت و اخراج ها، با کمتر مبارزه ای حتی با خواست های افزایش حقوق ها روبرو بوده ایم و مواردی مانند کارگران پیمانی نفت تک و توک بوده است. بنابراین نسل های تازه تر طبقه ی کارگر تجارب کافی در مبارزه ی اقتصادی ندارد چه برسد به سیاسی.  
سندیکا و اتحادیه
نبود تشکل صنفی و سندیکا و کلا تشکیلات یکی از معضل هایی است که کارگران را به مبارزه ی انفرادی و یا تمکین به شرایط سخت کار و حقوق ناچیز می کشاند.
نبود سندیکا و اتحادیه - فقدان آگاهی لازمه ی صنفی
در شرایط نبود تشکل های صنفی مانند سندیکا و اتحادیه این امکان که کارگران( به ویژه لایه های میانی نیمه ماهر و پایینی ساده ی طبقه کارگر) حتی بتوانند آگاهی صنفی(یا تردیونیونی) کافی از وضع خود به دست آورند بسیار مشکل است چه برسد به آگاهی سیاسی انقلابی. این که کارگران عموما برای عقب افتادن حقوق ها مبارزه کرده اند خود نشان از شرایط عقب مانده ی مبارزات کارگری می دهد. روشن است که یکی از عوامل اصلی این وضع استبداد حاکم است. به دلیل شرایط اسفبار کار و زندگی، برخی از کارگران که از وضع خود مایوس می شوند به جای مبارزه کردن، خودکشی می کنند. این حتی در کارخانه نیشکر هفت تپه نیز رخ داده است.
در زمان انقلاب 57 نیز کارگران سندیکا نداشتند اما اعتصاب کردند
البته کارگران در زمان سلطنت استبدادی سابق نیز سندیکایی از آن خود و مستقل نداشتند و در انقلاب اعتصاب کردند. اما پیش از اعتصابات سراسری کارگری، مبارزه ی عمومی در کشور بسیار پیشرفته تر از چهار ماه مبارزات اخیر بود.
 در عین حال در آن زمان تجار و بازاریان و کسبه نه تنها اعتصاب می کردند بلکه به رفع و رجوع مسائل انقلاب می پرداختند و طلاب و روحانیون نیز نقش مبلغان فکری آنها را ایفا می کردند. در واقع آنها رهبری انقلاب را در دست خود گرفته بودند نه چون اکنون که انقلاب رهبری ندارد و طبقه ی کارگر نیز آماده ی برای رهبری نشده است.
در مورد «مجمع عمومی» باید توجه کرد که این تشکل نیست و نمی تواند نقش چندانی در دست زدن به اعتصابات سراسری بازی کند. تنها تشکل های پایدار صنفی با رهبری و کادر و غیره همچون سندیکا و اتحادیه می توانند نقش آگاهگرانه ی تردیونیونی داشته باشند و امور و منافع اقتصادی و تا حدودی سیاسی کارگران را دنبال کنند. تجارب سندیکای شرکت واحد، سندیکای نیشکر هفت تپه و نیز شورای کارگران پیمانی نفت جز این نشان نمی دهد.
عدم اتحاد کارگران کارخانه ها در مسائل غیر اقتصادی- بی تجربه گی در این گونه مسائل
 نبود اتحاد کارگران در مسائل مهم صنفی، و نه عقب افتادن حقوق ها و یا پرداخت حق بیمه بلکه خواست هایی مانند دستمزدهای منطبق با تورم و ساعات و شرایط بهتر برای کار، موجب می شود که کارگران تجارب لازم را برای مبارزات بزرگ تر کسب نکنند و برای دست زدن به یکباره به مبارزات بزرگ دچار مشکل و تردید شوند. 
فقدان آگاهی سیاسی - نبود حزب سیاسی یا سازمان انقلابیون حرفه ای
جدا از این که در کشور ما کارگران از ابتدائی ترین حقوق برای تشکل برخوردار نیستند و بنابراین حق داشتن تشکل های مستقل صنفی را ندارند، نبود حزب سیاسی انقلابی کمونیستی نیز به شرایطی که در بالا آمد کمک کرده و موجب حرکت بسیار کند جنبش کارگری شده است.
شکست طبقه ی کارگر در شوروی و چین و نیز شکست تلخ انقلاب 60 -57 در ایران
این امر جدا از هر مساله ی دیگری از جمله نبود پشتیبانی کارگران یک کشور سوسیالیستی برای کارگران، به نداشتن افق و دورنما میان کارگران انجامیده است. شکست تلخ انقلاب 57 و مبارزات بزرگ کارگران در آن دوران به این شرایط ناامید کننده افزوده است.
وضع کنونی گروه های سیاسی و نقش «شبه جپ» در ایجاد عدم اعتماد به سازمان های چپ
در این مورد در مقاله ی اشاره شده در بالا صحبت کرده ایم.
جوان بودن جنبش 
 جنبش جاری در خیابان ها بافت جوانی دارد. سن مبارزان خیابان عموما بین 16 تا 25 سال است. با وجود این که کارگران پشتیبان این جنبش بوده اند اما این پشتیبانی عموما معنوی بوده است و بنابراین جنبش جاری نتوانسته   تاثیری در این حد که کارگران را در پشتیبانی از خود به اعتصاب سراسری بکشاند روی آنها بگذارد.
 اعتصاب فرهنگیان نیز نتوانست به اندازه ی کافی به روی طبقه ی کارگر اثر گذارد به ویژه این که فرهنگیان در سراسر کشور منافع یکسانی دارند و بنابراین راحت تر و ساده تر می توانند متحد شوند حال آن که در این شرایط خفقانی اتحاد کارگران در یک کارخانه دشوار است چه برسد به اعتصاب های سراسری. و این جدا از این است که جمهوری اسلامی با سپرده کار به پیمانکارها در کارخانه های بزرگ و متوسط، طبقه ی کارگر را به شدت پراکنده و امکان اتحاد میان کارگران را حتی در یک پروژه مشکل کرده است. آنچه در مورد فرهنگیان گفتیم در مورد تاثیر مبارزات دانشجویی بر طبقه ی کارگر نیز کمابیش صدق می کند.
اطمینان لازم نداشتن به آینده ی جنبش
با توجه به این که به جز اعتصاب فرهنگیان و تعدادی اعتصاب مقطعی کارگری به ویژه اعتصاب کارگران پیمانی نفت و نیز چند بار اعتصاب کسبه و بازاریان، اعتصابات دیگر طبقات آن چنان که باید گسترده و فراگیر نشده است و مثلا استادان دانشگاه( که جزو سرآمدان جامعه به شمار می آیند) و یا بخش هایی از کارمندان دولت را در بر نگرفته است، اطمینان نسبی و امید لازم به آینده ی جنبش در کارگران تا کنون و به طور گسترده پدید نیامده است.
بازداشت های گسترده در تجربه ی کارگران نفت
 بازداشت حدود 250 کارگر در اعتصاب کارگران پیمانی نفت نیز به نوبه ی خود و در چنین شرایطی می تواند به روی دیگر کارگران تاثیر بگذارد. برای یک کارگر فنی پیدا کردن کار باز هم ساده تر از کارگران نیمه ماهر و ساده ی طبقه ی کارگر است و بدون پیوستن این دو دسته کارگران به اعتصابات، کارگران نمی توانند به عنوان یک طبقه به انقلاب بپیوندند.
تجارب سندیکای واحد و نیشکر هفت تپه
با وجود این که سندیکاهای کارگری واحد و هفت تپه تلاش و مبارزه ی بسیار کردند و در مبارزات خود موفقیت هایی هم داشتند اما تا کنون نتوانسته اند به عنوان الگوهای برانگیزاننده ای در آمده و موجب شوند کارگران در کارخانه های بزرگ و متوسط تلاش خود را متوجه ایجاد سندیکا و یا شوراهای صنفی کرده و بر موانع ایجاد آن چیره گشته چنین تشکل هایی را ایجاد کنند.    
آینده و فشارهای طاقت فرسا
در شرایط فعلی ایران آنچه که در درجه ی نخست و بیش از هر چیز می تواند کارگران( به ویژه لایه های میانی و ساده ی این طبقه) را به تحرک و اعتصاب بر انگیزد همین بحران و تورم و فشار طاقت فرسای اقتصادی و تقلیل آب باریکه به آبی بسیار باریک تر است چندان که داشتن کار با نداشتن آن دیگر فرق چندانی نکند. و این به ویژه به این دلیل است که سطح آگاهی در طبقه ی کارگر به جز در لایه های اندکی از کارگران صنعتی و کارگران حمل و نقل، بسیار پایین است. 
 البته این به این معنا نیست که امور دیگر مانند فشارهای استبداد پلیسی و نظامی به روی خود کارگران در زمینه ی صنفی و یا سیاسی، زیر فشار و اختناق شدید بودن زنان و جوانان و دانشجویان، سرکوب های خونین دیگر طبقات و بخش های اجتماع، اعدام بی رویه حکومت که تا کنون بیشتر شامل کارگران جوان و با انگیزه شده است، شورش در مناطقی مانند بلوچستان و کردستان و یا در شهر و روستایی و خلاصه رویدادها و حوادث سیاسی و یا غیر سیاسی دیگر نمی تواند نقش برانگیزاننده به روی طبقه ی کارگر داشته باشند. این ها قطعا می تواند به روی کارگران تاثیر بگذارد اما این که این رویدادها و حوادث در چه حدی برانگیزاننده ی طبقه ی کارگر خواهند بود و آیا این طبقه را به اعتصابات سراسری می کشاند جدا از خود رویداد و شرایطی که آن رویداد یا حادثه در آن رخ می دهد به وضع و شرایط درون خود طبقه ی کارگر و فعل و انفعالات آن بستگی دارد.
 هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1401
 
 

۱۴۰۱ دی ۲۱, چهارشنبه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی(9) تضاد بین داخل و خارج

 
 
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(9)
 
 تضاد بین داخل و خارج ( بخش نخست)*
 
مبارزات دو ماهه ی اخیر علیه جمهوری اسلامی یک دوگانه ی همواره موجود را برجسته کرده است. این دوگانه مبارزات در داخل ایران و مبارزات مهاجرین ایرانی در کشورهای خارجی است.
مساله ی تضاد بین داخل و خارج
اغلب این گونه وانمود و تبلیغ می شود که این نوعی دوگانه تراشی دروغین و اشتباه است.  برخی به گونه ای غلط انداز می گویند که این حکومت جمهوری اسلامی است که بین داخل و خارج تضاد ایجاد می کند و قصدش هم این است که مبارزات داخل را از مبارزات در خارج( با اتهام وطن فروش بودن مهاجران خارجی) جدا کرده و مانع پیوستگی این دو مبارزه شود.
آنها ادامه می دهند ببینید جمهوری اسلامی تلاش می کند بین شهرهای بزرگ و شهرهای کوچک و بین شهر و روستا و بین استان های مرکزی و استان های پیرامونی مانند کردستان و یا بلوچستان اختلاف و تفرقه بیندازد و مانع یکی شدن همه ی مردم شود. آنها می گویند جمهوری اسلامی تلاش می کند همین تفرقه را بین داخل و خارج نیز ایجاد کند.    
این نظرات با انگیزه ها و دلایل متفاوت و بیشتر از جانب نیروهای سلطنت طلب و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیست های غربی داده می شود.(1)
 نخست باید گفت که دراین که جمهوری اسلامی بین مبارزات داخل و خارج تضادی از موضع منافع خودش تصویر می کند شکی نیست، اما این تنها جمهوری اسلامی نبوده که چنین نظری دارد بلکه بسیاری دیگر نیز بر این نظر هستند اما انگیزه هاشان در تبیین چنین تضادهایی و  دلایلی که در مورد وجود آنها و ویژگی هاشان ارائه می دهند با نظرات جمهوری اسلامی کیفیتا فرق می کند.
اساسی ترین فرق ها در این مورد این است که جمهوری اسلامی اولا خود را درست و محق می داند و دوما هر گونه مبارزه ای علیه خود را«توطئه» و «اغتشاش» و غیره به شمار می آورد و سوما داخلی ها را«فریب خورده»ی خارجی ها و سازمان دهنده گان مبارزات خارجی را نیز تماما وابسته به کشورهای غربی می داند و این در حالی است که خودش از نظر اقتصادی از دم وابسته به این قدرت های بزرگ و از نظر سیاسی نیز کمابیش وابسته است و چهارما اساسا تبیینی از ویژگی های اختلافات بین داخل و خارج ارائه نمی دهد.
اما نیروهایی که بین داخل و خارج تضاد می بینند اولا خودشان خواه داخل باشند و خواه خارج علیه جمهوری اسلامی هستند؛ دوما مبارزات داخل و خارج( آنچه که اصیل و توده ای است)را برحق می دانند؛ سوما همه ی مهاجران خارج از کشور را که در سیاست فعال هستند مزدور کشورهای امپریالیستی غربی یا شرقی نمی دانند؛ چهارما درک شان از ویژگی ها و اختلافات بین مبارزات داخل و خارج بر مبنای تحلیل جامعه شناسانه و اهمیت کیفیتا متفاوت این دو نوع مبارزه در سرنگونی جمهوری اسلامی، و بر این مبنا ارجح و عمده کردن مبارزات داخل و اساسی دانستن آن در انتخاب جایگزین استوار است و نه ایجاد تفرقه بین مبارزات داخل و خارج.      
هدف اساسی نیروهای سلطنت طلب از نفی تضاد بین خارج و داخل
هدف اساسی سلطنت طلبان و جمهوری خواهان مزدور کشورهای امپریالیستی غرب از تبلیغ این که خارج و داخل با هم تضادی ندارند و این را جمهوری اسلامی علم کرده این است که بتوانند با درهم و یکی کردن این دو برای خود این حق را قائل شوند که یک «شورا» یا «مدیریت گذار» و در نهایت« دولت جایگزین» برای جمهوری اسلامی سرهم کنند. با چنین درهم کردنی جایی برای اینکه صحبت از این شود که این توده های داخل کشوراند که مبارزه ی اساسی را پیش می برند و بنابراین می توانند نقش اساسی را در انتخاب حکومت جایگزین داشته باشند باقی نمی ماند زیرا این دیدگاه این گونه رواج می دهد که به سبب اختناق و خفقان، مردم داخل کشور امکان انتخاب ندارند و چون خارج هم با داخل فرقی ندارد می تواند همچون نماینده داخل عمل کرده و انتخاب دولت جایگزین را خود انجام دهد.
چنانکه می دانیم تمامی تلاش هایی که تا کنون دارودسته ی رضا پهلوی برای برپا کردن جایگزین انجام داده شکست خورده است و نه تنها داخل برای تشکل های وی تره هم خرد نکرده بلکه حتی در خارج نیز این دارودسته نتوانسته یک تظاهرات سازمان دهند که از آن استقبال توده ای شود.
در پی این تلاش های مجموعا شکست خورده و با توجه به برگزاری گردهمایی های توده ای که فراخوان آن به وسیله ی انجمن خانواده های جان باخته گان اوکراینی داده شده است تمامی تلاش های این دارودسته این بوده که به سراغ این جریان و سخنگوی آن حامد اسماعیلیون که تا حدودی پایگاه اجتماعی پیدا کرده رفته و در پس و پشت اینها پنهان شده و آنها را به زائده ای از نیروهای خود تبدیل کند.
خانواده های جان باخته گان هواپیمای اوکراینی
در مورد اسماعیلیون باید گفت که وی از نظرطبقاتی (در کشورغربی) یک خرده بورژوای میانه یا مرفه و از نظر جایگاه فرهنگی یک روشنفکر- هنرمند( تا کنون نه چندان مطرح در داخل) و نماینده ی همین لایه های طبقاتی، و پس از سخنگوی خانواده های جانباخته گان هواپیما شدن یک فعال اجتماعی است و در مسیر کنونی که انتخاب کرده می خواهد نقش یک فعال سیاسی را بازی کند و یا به فعال سیاسی ارتقاء یابد.
به دلیل این که این فرد همسر و فرزند اش را در شلیک به هواپیمای اوکراینی از دست داده( و بنابراین در همدردی با خود او) و نیز تلاش های پیگیرانه اش به عنوان سخنگوی انجمن خانواده های جانباخته گان که در تعقیب قضایی مجرمان شلیک به هواپیمای اوکراینی قابل تحسین بوده( و این به نوبه ی خود به ایجاد احترام و بُرد اجتماعی وی کمک کرده است) و نیز به سبب عدم جنجال و های و هوی و نیز وابستگی نداشتن به سازمان های سیاسی(متاسفانه این سازمان ها نتوانستند حتی در خارج اعتماد مهاجران را جلب کنند)، توانسته به همراه انجمن، اعتماد مهاجران خارج کشور را جلب کرده و آنها را به گردهمایی ها و راهپیمایی های صدها هزار نفری بکشاند.
گرایش به تقاضای کمک از دولت های غربی
در مورد وی باید این را افزود که اصولا او و انجمن خانواده های جانباخته گان در کشورهای غربی عمدتا مجبور بوده اند که مساله ی دادخواهی و تعقیب قضایی را از طریق دولت های امپریالیستی غربی دنبال کنند و بنابراین کمابیش ملاقات هایی با سران برخی از این کشورها داشته اند. تا اینجای قضیه می تواند بی ایراد باشد، زیرا به این که راه هایی دیگر وجود داشته که بتوان از طریق آنها مساله را دنبال کرد چندان نمی توان مطمئن بود.(2)
اما این دنبال کردن دادرسی از طریق دولت های غربی تنها یک سوی قضیه است. مشکل این جاست که اسماعیلون در تمامی قضایای سیاسی مهم و اساسی دوران کنونی کمابیش همان موضعی را گرفته که دولت های امپریالیستی غربی گرفته اند. نخست این در مورد خود این کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی است که آنها را«کشورهای آزاد»( و لابد ایده آل برای بشریت) می خواند، سپس در جنگ اوکراین خود را نشان می دهد که وی و احتمالا خانواده های جانباخته گان، به طور یک جانبه سمت اوکراین را گرفته اند و سوم و این مهم تر است گرایشی  که آنها را به مرور به سمت توئیت مشترک با رضا پهلوی و هم سویی با سلطنت طلبان سوق داده است.
توئیت مشترک
در مورد توئیت متن مشترک با رضا پهلوی و نیز کسانی که با وی همسو هستند باید نخست نگاهی به مجموعه کرد.
در میان سه زنی که در این همراهی شریک اند تنها تا حدودی مسیح علی نژاد در برخی از لایه های میانه و مرفه زنان داخل نفوذ دارد. این نفوذ به دلیل برخی موضع گیری ها و رفتارهای وی که با سیاست حرفه ای خیلی جفت و جور نمی شود، شکننده و هر آن از دست رفتنی است و تا کنون نیز نسبت به گذشته تا حدودی از دست رفته است. از میان دو شخص دیگر که هر دو هنرپیشه و سلبریتی هستند یکی از آنها نفوذش اساسا سیاسی نیست و بیشتر مربوط به بازی هایش در فیلم های داخل و نیز برخورد تخریبی جمهوری اسلامی به وی است و دیگری نیز نفوذی در داخل ندارد.
می ماند علی کریمی که ورزشکار است و محبوبیت اش بیشتر مربوط به ورزش است و نه سیاست. با این همه وی به سبب مخالفت با جمهوری اسلامی و همراهی با انقلاب توانسته در میان جوانان و حتی کارگران جوان نفوذ بیشتری کسب کند( در یکی از کارخانه ها کارگران اعتصاب کننده نام وی را می آوردند). اما این نفوذ نیز شکننده است و به این دلیل که وی فعال اجتماعی و یا سیاسی حرفه ای نیست، هر آن با یک موضع گیری نادرست سیاسی و از جمله با همین توئیت مشترک ممکن است به شدت کاهش یابد.(3)
یکی از دلایل این که این مجموعه به ویژه حامد اسماعیلیون به سمت سلطنت طلبان رفته این است که این ها هیچ کدام نه از نظر طبقاتی به توده های زحمتکش به ویژه طبقه ی کارگر تعلق دارند و نه اساسا به این طبقات در مبارزه ایمان و اعتقادی دارند. نگاهی به این مجموعه نشان می دهد که همگی از نظر طبقاتی به لایه های خرده بورژوازی میانی و مرفه و بورژوازی کوچک تعلق دارند. و این طبقات عموما به سمت طبقات بورژوازی و در شرایط خاص کشور ما بیشتر به سوی سلطنت طلبان و سرمایه داران کمپرادور می روند. جدا از بی اعتقادی و بی ایمانی به توده ها که بالاتر اشاره کردیم این ها فکر می کنند تنها به اتکا به قدرت های امپریالیستی می شود جمهوری اسلامی را سرنگون کرد و جز این هم راهی نیست.
موضع انجمن جانباخته گان اوکراینی
در مورد حامد اسماعیلیون به عنوان سخنگوی انجمن باید به این نکته هم اشاره کرد که احتمالا موضع وی در مورد همسویی با رضا پهلوی و سلطنت طلبان موضع شخصی وی نبوده بلکه با مشاوره با انجمن خانواده های جانباخته گان در خارج و داخل اتخاذ شده است.
چنانچه این موضع با مشاوره اتخاذ شده و بنابراین موضع اکثریت خانواده های جانباخته گان باشد بازهم چیز غریبی نیست. زیرا اکثریت این خانواده ها نیز به همین خرده بورژوازی میانه و مرفه و یا بورژوازی کوچک تعلق دارند و در شرایط فقدان نیروهای انقلابی قابل اعتماد و نیز عدم ورود طبقه ی کارگر به عنوان یک طبقه به انقلاب و توانا بودن در به دست گرفتن رهبری انقلاب، این طبقات میانی می توانند به طرف طبقات بالاتر و در شرایط خاص ایران که احزاب ملی نیز دارای نقش و نفوذ آنچنانی در انقلاب کنونی نیستند، به سمت سرمایه داران کمپرادور و سلطنت طلبان و دولت های امپریالیستی کشیده شوند.
هدف از نفی تضاد بین داخل و خارج
 به این ترتیب در حالی که در داخل ایران هیچ نیرویی تا کنون نتوانسته خواست حکومت جایگزین را به صورت توده ای طرح کند و فریاد بزند، در خارج از کشور دارودسته های خودفروش وابسته به امپریالیست های غربی با قلدری و با اتکا به تلویزیون های رنگارنگ شان و با ایجاد یک بلوک عجالتا کوچک و فعلا روی کاغذ می خواهند خودشان را با داخل یکی دانسته و به عنوان جایگزین مطرح کنند. این است علت اساسی جار و جنجال در نفی تضاد داخل و خارج.
البته این مجموعه نه پایگاه اجتماعی در داخل دارد و نه نیرویی اجتماعی ای که بتواند مستقلا به میدان آورد. طبقات مورد اشاره یعنی خرده بورژوازی میانی و مرفه( به ویژه مرفه که اقلیتی را در طبقه ی خرده بورژوازی ایران تشکیل می دهد) نیز نوسان دارند و در شرایطی که انقلاب به گونه ای پیش رود که زحمتکشان و طبقه ی کارگر در راس آنها دارای نقش عمده و رهبری گردند و با اتخاذ سیاست های درست از سوی طبقه ی کارگر در قبال این طبقات، می توانند نوسان کرده و به سمت این طبقات اخیر جهت گیری کنند.  تنها در صورتی که وضع به گونه ای گردد که انقلاب نتواند عمق یابد و زحمتکشان و در راس شان طبقه ی کارگر به طور همه جانبه وارد انقلاب شوند و در عین حال کشورهای امپریالیستی غربی به ایران حمله کنند می توان شانسی برای این نیروها در گرفتن قدرت قائل شد.
مضحکه ی تحلیل ها
پیش از این که به این بخش پایان دهیم باید به یک نکته ی مهم اشاره کنیم و آن این است که سیاست کشورهای امپریالیستی غرب تابع منافع اقتصادی و سیاسی و نظامی آنهاست و به هیچ وجه تابع کش و قوس های حتی سلطنت طلبان و بلوک های آنها نیز نیست.
بیان این نکته از این نظر ضروری است که اغلب این دارودسته تبلیغ می کنند که جمهوری اسلامی لابی هایی در این کشورها دارد که تصویری دروغین از جمهوری اسلامی و وضع عمومی آن ارائه می دهند و آنها نیز باور می کنند و حال این دارودسته می خواهند علیه لابی ها بلند شده و به این کشورها تصویر راستین را از جمهوری اسلامی ارائه دهند و در پی آن آنها را روشن و آگاه کرده  را با خود همراه کنند.
به واقع این مساله که امپریالیست های نمی دانند جمهوری اسلامی چه کثافت و آشغالی است و چه جنایت ها کرده و می کند!؟ مضحک است.
منافع اساسی امپریالیست ها هزاران سر و سر اقتصادی و اطلاعاتی و نظامی با جمهوری اسلامی داشتن است. و آنها که این رژیم را از بدو تولد زیر نظر داشته و چهل سال هم است که آن را بزرگ کرده اند چگونه باید نیازمند اطلاعات و تحلیل های این لابی ها باشند؟ این لابی ها اگر به درد امپریالیست ها بخورند بیشتر به درد مسائل درجه دو و سه می خورند تا مسائل درجه یک.
هرمز دامان
نیمه نخست دی ماه 1401
·        این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.
یادداشت ها
1-    البته برخی از «شبه چپ» ها نیز با دلایلی خاص خودشان اختلاف بین داخل و خارج را نفی می کنند. در بخش دوم این نوشته به نظرات آن ها نیز اشاره خواهیم کرد.
2-    روشن است که حتی این پیگیری ها تا پیش از مبارزات چهار ماه اخیر به آنچنان نتایج درخور نرسیده بود چه برسد که بخواستند از طرق نهادهای غیردولتی لیبرالی و یا خرده بورژوایی در کشورهای غربی کار را پیش ببرند. درهر دو حالت سد دولت های غربی که منافع و بنابراین سیاست خاص خود را در قبال جمهوری اسلامی داشته اند مقابل شان بود. اکنون و پس از مبارزات چهار ماه اخیر شرایط تا حدودی تغییر کرده و احتمال این که پرونده به دادگاه لاهه برده شود زیاد است.
3-    در مورد سلبریتی ها خواه هنری و خواه ورزشی: بیشتر این افراد از نظر جایگاه اجتماعی- طبقاتی به لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی تعلق دارند. بخش هایی از آنها که طی فعالیت کاری دستمزد خود را بیش تر پس انداز کرده اند با به کار انداختن آن به عنوان سرمایه در جامعه، موقعیت خود را به یک خرده بورژوای مرفه یا سرمایه دار کوچک ارتقاء می دهند. این به این معنا نیست که پس همه ی این گونه افراد موضع گیری هایی مانند خرده بورژواهای مرفه و یا سرمایه داران کوچک دارند و از نظر سیاسی لزوما به سمت سلطنت طلبان می روند. خیر! بخش های مهمی و عموما اکثریت آنها عرق ملی دارند و در چارچوب ملی فعالیت می کنند و بخش هایی نیز جهت گیری به سمت زحمتکشان و طبقه ی کارگر داشته و مبارزات خود را در این مسیر پیش می برند.
برای نمونه جعفر پناهی یکی از برجسته ترین و مبارزترین هنرمندان کنونی ایران در فیلم های خود به زندگی کارگران و زحمتکشان و محرومان، زندگی در بیغوله ها و کارتون خواب ها توجه ویژه داشته و نیز در مبارزات کارگران فولاد اهواز کنار آنها بوده و به فیلم برداری از اعتصاب کارگران و سخنرانی های پرشور آنها پرداخته است.

 

 

 

۱۴۰۱ دی ۱۹, دوشنبه

خامنه ای، جانی و کلاش سیاسی

 
 
 
خامنه ای جانی و شیاد و کلاش سیاسی
 
خامنه ای دیروز 19دی در سخنرانی خود ضمن «خائن» خواندن توده های انقلاب کننده و این درخواست از سرکوبگرانش که باید به توده ها«جدی» برخورد کنند که منظورش همین سرکوب های خونینی است که تا کنون کرده اند، به این اشاره کرد که:« وسوسه ای را که روی آن جوان و نوجوان اثر می گذارد چه چیزی می تواند برطرف کند؟ باتوم که نمی تواند بر طرف کند. آن وسوسه را تبیین می تواند بر طرف کند.»
گویا می توان بر مبنای وجود چنین سخنانی «تضادی بزرگ» در صحبت های خامنه ای دید و ظاهرا تلاش کرد که توضیحی برای این «تضاد» یافت.
خامنه ای نمی خواهد علیه جوانان و نوجوانان «باتوم» به کار برده شود بلکه می خواهد «وسوسه» هایی را که موجب شورش آنها شده برایشان « تبیین» کند و به «راه راست» بکشاندشان! و این البته مغایر با« خائن» خواندن توده ها و خواهان برخورد « جدی» کردن با آنهاست.
 آنچه که باید در توضیح این مساله گفت این است که این تضادی خودساخته و دروغین است و نه یک تضاد راستین در خامنه ای. آنها که به همراه خودش در نوشتن متن های این سخنرانی های خامنه ای دخالت دارند، این گونه تضادها را همواره و عامدانه در سخنرانی ها خامنه ای وارد می کنند تا توده ها را گمراه کنند.  
خامنه ای از یک سو از حسین اشتری فرمانده ی سرکوب گر نیروی انتظامی ایراد می گیرد که چرا به اندازه کافی سرکوب نکرده و به اندازه کافی نکشته است و سپس وی را برکنار کرده و بهرام رادان یکی دیگر از جلادان جوانان و خلق را به جای وی بر می گزیند تا سرکوب را شدیدتر و بسیار شدیدتر از به کار بردن باتوم کند، و از سوی دیگر در این سخنرانی خود جانماز آب می کشد که ای بابا مگر می شود با «باتوم  وسوسه جوان را برطرف کرد. وسوسه نیاز به تبیین دارد»!
هدف اساسی خامنه ای و دفترش همان هدف اساسی بقیه مستبدین است. همچنان که شاه مستبد سابق که چنین شایع کرده بود:
« خودش خوب است، دور و بری هاش بدند. بهش درست اطلاع نمی دن و نمی دونه دور وبرش چه خبر است» و از این مزخرفات.
 خامنه ای - همچنان که شاه در انقلاب 57 - اکنون به درستی در مرکز تیغ مردم قرار دارد چرا که همه می دانند این خامنه ای است که از همه چیز حتی بیش از دوبری هاش اطلاع دارد. اوست که به دوبری هاش می گوید چکار کنند! اوست که دستور سرکوب ها و شلیک به چشم ها و شکنجه ها و تجاوزها و اعدام ها را می دهد. اوست که می گوید چرا بقیه یعنی همان ها که یکی یکی از حاکمیت بیرون شان کرد از جمله  احمدی نژاد و هواداران اش، روحانی، لاریجانی ها، ناطق نوری ها و نیز اصلاح طلبان، در این سرکوب ها به اندازه ی کافی با وی و باند وی همکاری نمی کنند. اوست که دستور تشکیل سازمان حفاظت سپاه را داد و اوست که سلیمانی و سپاه جنایتکار قدس را برای سرکوب انقلاب خلق سوریه فرستاد و خلاصه...    
برای همین نباید به آنچه در این سخنرانی ها تضادنما است توجه کرد. ملاک و معیار، عمل خامنه ای است و نه این سوسه هایی که می آید و دروغ هایی که می بافد.
 این به معنای این نیست که در اعمال و سخنان خامنه ای تضادی وجود ندارد. چرا این تضادها وجود دارد اما نه این تضاد بین این که برخورد جدی باید کرد و این که این «وسوسه ها با باتوم برطرف نمی شود»!
انتخاب پاسدار رادان عامل سرکوب 88 و جنایات کهریزک
پاسدار بهرام رادان سردسته و سازماندهنده ی چاقوکشا و دزدهای مسلح و لات و لوت های از همه جا رانده( لمپن پرولتاریا) در کشتار سال 88، انتخاب خامنه ای به جای حسین اشتری است. رادان قرار است شعبان بی مخ های جمهوری اسلامی را بسیج کند و خود نقش سردسته ی آنها را بازی کند و جنبش توده ها و انقلاب را شدیدتر از حال سرکوب کند.
 انتخاب رادان نشانه ی یک شکست بزرگ برای خامنه ای است و نشان می دهد که این همه سرکوب های خونین و شکنجه و تجاوز و زندان نتیجه ای که می خواستند به بار نیاورده و در نتیجه این همه باد به غبغب انداختن که «تمام شد» و«جمع اش کردیم» تماما پوچ و بی محتوی است.
امید خامنه ای به  پاسداررادان اش بیهوده است. در بهترین حالت و در زمانی که همه چیز به نفع خامنه ای باشد سرکوب های کنونی و یا با فرماندهی افرادی جانی تر می تواند انقلاب کنونی را که هنوز آن چنان که باید و شاید تعرضی نبوده و تازه گام های نخستین خود را برمی دارد تا حدودی دچار رکود و افت و حرکت آن را کند و محدود کند اما نمی تواند آن را متوقف و نابود کند.
 اما در بدترین حالت برای خامنه ای و حکومت اش، سرکوب شدیدتر می تواند توده ها را به سوی شدت بخشیدن به مبارزات شان دهد. زیرا که انقلاب در حال پوست انداختن است و هر نوع سرکوب شدیدتری می تواند انقلاب را به سمت رادیکالیسم بیشتر و گسترش شکل های مبارزه ی شدیدتر بکشاند.
حکومت خامنه ای و آخوندها و پاسداران اش نماینده دورانی سپری شده و کهنه هستند و در زمانی آمدند که نه تنها زمانه ی آنها نیست، بلکه قرن ها هم از کهنگی شان گذشته است. آنها وصله ی نچسبی به دوران کنونی زندگی توده های ایران هستند و تاریخ می خواهد که آنها بروند و در جای خود یعنی در فاضلاب های تاریخ قرار بگیرند.
در مقابل امر و خواست تاریخ نمی توان ایستاد.
مرگ بر خامنه ای
مرگ بر سران پاسدار و بسیجی
زنده باد انقلاب
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
  گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
بیستم دی ماه 1401

شورش توده های خشمگین علیه اجرای احکام اعدام مبارزین جوان

 
شورش توده های خشمگین علیه اجرای احکام اعدام محمد بروغنی و محمد قبادلو
 
همان گونه که می شد تصور کرد تحرکات و اعمال جنایتکارانه ی خامنه ای و باند حاکم در سرکوب توده ها در نقطه های معینی با سد تقابل و مبارزه ی توده ها روبرو شده و در این این نقطه ها رویارویی ها شدت می گیرند. برنامه ی اجرای حکم محمد قبادلو و محمد بروغنی یکی از آن موارد است.
 شورش توده ها در برابر احکام اعدام جوانان مبارز
برنامه ی خامنه ای و دستگاه سرکوب وی آن بود که پیش از برگزاری مراسم سومین سالروز شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراینی با اعدام دو جوان مبارز نسبت به آن واکنش کثیف خود را نشان دهد که این کار را با اعدام دو جوان مبارز متعلق به طبقه ی کارگر انجام داد( و طبق معمول از آنها دو قهرمان برای طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و تمامی خلق ایران ساخت) و از سوی دیگر با اعدام دو مبارز دیگر در روز پس از 18 دی این واکنش پلید خود را کامل کند. این کار قرار بود با اعدام محمد بروغنی و محمد قبادلو انجام شود.
اما  خانواده های مبارز این دو جوان به ویژه مادر محمد قبادلو که از همان زمان بازداشت فرزندش به مبارزه برای آزادی وی دست زد، به همراه توده ها در ساعات اولیه صبح پیرامون زندان رجایی شهر گرد آمدند و با دادن شعار مخالفت خود را علیه این اعدام بیان کردند. وضعی که موجب شد نیروهای حکومت به محل هجوم آورند و با توده های مردم درگیر شوند.
خبری که هنوز موثق نیست حکایت از آن دارد که در پی این مبارزات مسئولین زندان این دو جوان را به بند عمومی برگردانده اند و نیز طبق گفته ی وکیل پرونده اعاده ی بازرسی ثبت شده و بنابراین باید اجرای حکم اعدام متوقف شود.
نبرد میان توده ها و حکومت و پیشروی و عقب نشینی
باید توجه کرد که همان گونه که خامنه ای و سران پاسدارش در مقابل پیشرفت توده ها با سرکوب های همه جانبه و خونین خود سد ایجاد می کنند و نیز تلاش می کنند توده ها را پس برانند، به همان سان از نقطه های معینی وضع برعکس شده و توده ها به تقابل شدیدتر با سرکوب و پیشروی حکومت دست زده و نه تنها در مقابل پیشروی رژیم سد ایجاد می کنند بلکه در عین حال تلاش می کنند آن را مجبور کنند که عقب نشینی کند.
چنان که می دانیم آن عقب نشینی های که در این انقلاب تا کنون به خامنه ای و باندش تحمیل شده با بیش از 500 قربانی و حدود 20 هزار زندانی به دست آمده است و بنابراین تحمیل هر گونه عقب نشینی تازه به حکومت باز هم با مبارزات و قربانیان تازه به دست خواهد آمد.
در کل می توان تصور کرد که  به سبب تداوم انقلاب چنین درگیری ها و تقابل هایی باز هم در آینده پیش می آیند و هر کدام از نقاط درگیری و مبارزه می تواند به یک سلسله از مبارزات کم دامنه و یا دامنه دار و پیشروی ها و یا عقب نشینی ها کشیده شده و وضع و نیرو و توازن قوای طرفین را کم یا زیاد دگرگون کنند.
سیاست خامنه ای و اتاق فکرامنیتی و نظامی اش
سیاست باند حاکم به رهبری خامنه این این بوده که هرگز امتیازی را آگاهانه و یا با عقب نشینی اعلام شده به توده ها ندهد. برداشت و درک امنیتی و نظامی آنها این است که دادن آشکارای امتیاز و یا اعلام آشکارعقب نشینی موجب «پررو» شدن توده ها شده و آنها خواهان امتیازات بیشتر و عقب نشینی های بیشتر از جانب حکام شده و بنابراین پیشروی های بیشتری خواهند کرد.
از سوی دیگر این ها خود را پشت خدا و پیغمبر و دین پنهان کرده و گویا این پنهان شدن حمل را بر خود این مستبدین خودپرست مشتبه کرده که خود را نماینده ی خدا و پیغمبر و دین بخوانند و بنابراین با شمشیری که از این عناصر در دست گرفته اند به راحتی امور خود را پیش برند.
 امر مزبور موجب آن گردیده که نوعی قلدری بی منطق در خامنه ای و باندش پدید آید و به این انجامد که اگر در مقابل تقابل و مبارزه و پیشروی توده در امری معین مجبور به عقب نشینی شدند به سرعت واکنش نشان داده و در زمینه و جای دیگری ضرباتی شدیدتر به جنبش توده ها وارد کنند. آنها این سیاست و تاکتیک را همواره انجام داده و از این پس نیز انجام خواهند داد و بنابراین باید مبارزات  توده ها آگاهانه و هوشیارانه و تا آنجا که ممکن است همه جانبه باشد تا از محل هایی که ممکن است پیشروی و تهاجم و سرکوب حکومت از آن نقاط صورت گیرد بسته شود.
برای نمونه  در حالی که ممکن است حکومت زیر فشار توده ها و امکان شورش های گسترده تر از اعدام موقت این دو مبارز چشم پوشی کند (با دلایلی که خودشان عنوان می کنند و نه دلایل توده ها) و یا اساسا از حکم اعدام برای این دو بگذرد و احکام پرونده را پس از بازرسی تغییر دهد،، اولا در همین روز زندانی کردی را در همین زندان رجایی شهر اعدام می کند و از سوی دیگر، دادگاه اصفهان همزمان اتهام محاربه و بنابراین حکم اعدام برای سه نفر(مجید کاظمی شیخ شعبانی، سعید یعقوبی کرد و صالح میرهاشمی) در پرونده ی خانه ی اصفهان صادر می کند. این احتمال که این احکام و یا احکام دیگری را در پاسخ به عقب نشینی مورد بحث به سرعت اجرا کند وجود دارد.
بنابراین مبارزه با چنین حکومتی باید هوشیارانه و همواره ناظر به تمامی جوانب باشد زیرا این کفتارها می خواهند همواره برنده باشند و نه بازنده و بنابراین تحمیل هر بازنده شدنی به این ها باید با مبارزه ای همه جانبه و با زور مقدور گردد. 
مرگ بر قضات جانی دستگاه قضایی
مرگ بر خامنه ای و پاسداران اش
زنده باد توده های مبارز
زنده باد انقلاب
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
 19 دی ماه 1401

۱۴۰۱ دی ۱۸, یکشنبه

مبارزان انقلابی

 
مبارزان انقلابی و تداوم انقلاب
 
امروز 18 دی به مناسبت سومین سالروز شلیک به هواپیمای مسافربری و قربانی کردن 176 مسافر طبق فراخوان و قرار از پیش تعیین شده در بسی از شهرهای بزرگ و کوچک ایران، توده ها به ویژه دختران و پسران جوان به خیابان ها آمدند و با راه پیمایی و دادن شعار علیه حکومت سالوس و جنایتکار خامنه ای و پاسداران اش به مبارزات خود ادامه دادند.
این راهپیمایی های انقلابی در شرایطی برگزار می شود که در سراسر شهرهای ایران به ویژه  شهرهای کردستان و بلوچستان حکومت نظامی برقرار است و نیز حلقه ی محاصره ی پلیسی و امنیتی ای که حکومت گرد توده ها تشکیل داده و همه وقت تعدادی جوان دختر و پسر را در جای جای ایران می رباید هر روز تنگ تر شده است.
از سوی دیگر حکومت آماده است تا طناب های دارش را که برای نسل کشی به پا کرده است بیشتر و روزمره تر کند و به قربانی کردن باز هم بیشتر جوانان برای مشتی روحانیون جاه و قدرت و پول پرست ادامه دهد. روحانیونی که شیادانه و سالوسانه از خدا و پیغمبر و دین برای خود دکانی درست کرده اند.
مبارزانی بزرگ
با این وصف هر روز که می گذرد این آمدن به خیابان ها و تداوم مبارزات و انقلاب ارزشی صد چندان پیدا می کند و آگاهی و شجاعت و شهامت بیشتری را می طلبد؛
و قطعا دختران و زنان و پسران و مردانی که این روزها به خیابان می آیند و انقلاب را زنده نگاه می دارند به زمره ی آگاه ترین و مبارزترین ها تعلق دارند زیرا به خوبی می دانند که ارزش و اهمیت این ادامه دادن مبارزه و انقلاب بسیار زیاد است و دیر یا زود گروه های آنان بیشتر و بیشتر خواهد شد و زمان به زیر کشیدن این حکومت مایه ی ننگ توده های ایران را نزدیک تر خواهد کرد.
اهمیت فراخوان ها و پاسخ توده ها به آنها
آنچه که اهمیت مبارزات در این روزها را بیشتر از آنچه که هست می کند این است که توده ها به فراخوان ها ارج گذاشته و پاسخ می دهند. این پاسخ دادن می تواند به مرور خواه به گونه ای عمومی و خواه به گونه ای خصوصی تشکل ها و سازمان هایی را که از میان طبقات مردمی برخاسته اند در جایگاه رهبری مبارزات قرار دهد و این در شرایطی که هیچ حزب و سازمان سیاسی ای در حال حاضر در راس توده ها قرار ندارد نقش مهمی در تداوم و جهت گیری مبارزات خواهد داشت.
می توان نتیجه گرفت که اگر فراخوان دهندگاه بتوانند با یکدیگر هماهنگ شوند و در روزهای معینی که می توان توده ها را به مبارزه فراخواند این فراخوان ها را انجام دهند، انقلاب می تواند با آهنگ و موزونی به نسبت درست تر و بیشتری نیروهای خود را صرف کند.
در واقع وضع به گونه ای است که باید این گروه ها و دسته های مبارز، در شرایطی که نزدیک به 20 هزار جوان در زندان اند و سرکوب همه جانبه و خونین و برخی دیگر شرایط کمک می کنند که توده ها نتوانند آن گونه که در دو سه ماه نخست در خیابان ها بودند به مبارزه ادامه دهند، عجالتا بار را به تنهایی به دوش کشند تا وضع به گونه ای گردد که نیروهای کمکی برسد. به این معنا که خواه به مرور توده های بیشتری به مبارزات کشیده شوند و خواه طبقاتی که می توانند دست به اعتصاب زنند به ویژه طبقه ی کارگر آن گونه که شایسته و بایسته است در مبارزات شرکت کند.
 یک انقلاب بزرگ در فرایند خود، هم روزهایی دارد که ساده و آسان و سریع می تواند پیشروی کند و به خود تداوم بخشد و هم روزهای سخت و دشوارکه پیشروی آن کند است. اگر روزهای سه ماهه ی نخست انقلاب، پیشروی آسان و سریع دانسته شود این روزها را باید روزهای پیشروی سخت و کند نامید و از این ناموزونی ها گریزی نیست زیرا که ذاتی انقلاب ها و مبارزات طبقاتی هستند.
مساله ی سالروز جانباخته گان هواپیمای مسافربری اوکراینی
جز این ها که اشاره شد و در پاسخ به برخی نظرات نادرست باید به این مساله توجه کرد که امر قربانی کردن 176مسافر هواپیما امری نیست که صرفا به خانواده های قربانیان پرواز و یا نماینده و سخنگوی آنها در خارج از کشور بستگی داشته باشد. 176 هم میهن ما به وسیله ی خامنه ای و پاسداران اش قربانی شدند و این امرهمه ی توده های مردم ایران است که 40 سال است از این حکومت در رنچ اند.
پس این که ما با جهت گیری سیاسی یک نماینده ی خانواده های قربانیان و حتی- اگر فرض بگیریم که وی بیانگر نظرات اکثریت این خانواده هاست - با اکثریت آن خانواده ها، در مورد برخی مسائل مخالف باشیم نباید موجب این گردد که مخالف برگزاری مراسم یادبود این قربانیان خواه در خارج و خواه به ویژه در داخل باشیم.
گذشته از این، مروری بر رویدادهای 18 دی و حتی پیش از آن نشان می دهد که داخل از سیاست و یا رفتارهایی که ممکن است بر برخی از راهپیمایی های خارج از کشور مسلط شود تبعیت نمی کند و راه خود را می رود.  
درود بر مبارزانی که انقلاب را  پیش می برند
مرگ بر خامنه ای و پاسداران اش
زنده باد انقلاب
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
 18 دی ماه 1401

۱۴۰۱ دی ۱۷, شنبه

قتل دو جوان مبارز دیگر به وسیله کفتاران دستگاه قضایی

 
خونخواران دستگاه قضایی خامنه ای دو جوان مبارز دیگر را به قتل رساندند!
 
امروز 17 دی ماه 1401 دو جوان دیگر به جانباخته گان مبارزات انقلابی در ایران افزوده شدند. نام این دو جوان رشید و مبارز محمد مهدی کرمی و سید محمد حسینی است.
این دو جوان که هر دو از خانواده هایی کارگری بودند به زمره ی مبارزانی تعلق داشتند که در چهلمین روز جان باختن حدیث نجفی در کرج بازداشت شده بودند و زیر شکنجه های قرون وسطایی از آنها اعتراف گرفته شده بود که روح الله عجمیان بسیجی، یکی از پادوهای متعصب و فاضلابی حکومت خامنه ای را کشته اند.
این را که خامنه ای و سران دستگاه قضایی اش روز 17دی ماه یعنی یک روز پیش از سومین سالروز شلیک پاسداران خامنه ای به هواپیمای اوکراینی را برای این قتل ها انتخاب کرده اند پیام روشنی دارد و آن این است که می گویند:
« از این که شلیک به هواپیما کردیم و جان 176 نفر را گرفتیم کک مان هم نمی گزد و اگر باز هم بتوانیم و فکر کنیم چنین کاری به ماندن ما در قدرت کمک می کند از این کشتارها می کنیم!» و این را راست می گویند. این داوران قضا و «خدا و پیغمر» همان ها بودند که در پی حمله ی وحشیانه و مغول وار پاسداران و لباس شخصی ها به کوی دانشگاه در 18تیرماه 78 تنها سربازی را به جرم سرقت یک ریش تراش جریمه کردند!
 از سوی دیگر این قتل های حکومتی خود هشداری است برای برگزاری مراسم سومین سالگرد قربانیان این حمله ی موشکی به هوایپمای مسافربری.
آنچه اینها می خواهند یک جامعه با سکوتی قبرستانی است که به هر آنچه این ها می خواهند و انجام می دهند تمکین کنند.
این را که خامنه ای و سران دستگاه قضایی اش از جوان کُشی سیرایی ندارند می توان از نظر کفتاران مجلس شورا نشین دریافت که پیش از این از دستگاه قضایی خواستند که دست به قتل گروگان ها بزند و در کشتار جوانان کوتاهی نکند.
 اکنون نیز در همین آغاز و پس از قتل این دو مبارز جوان، یکی از مریدان دستگاه زور و ستم به نام محمد صادق کوشکی می گوید که این را که دستگاه قضایی طی چهار ماه تنها یک نفر را به جرم محاربه و سه نفر به جرم قتل، به قتل رسانده است ناچیز است. این مرد لاشخور فراموش می کند که عوامل سپاه و لباس شخصی و بسیجی های خامنه ای طی این نزدیک به چهارماه و ضمن برگزاری گردهمایی ها و راهپیمایی ها نه چهار نفر بلکه بیش از 500 نفر از جوانان دختر و پسر را به قتل رسانده اند.
خامنه ای و سران دستگاه قضایی و پاسداران اش از خون جوان ریختن سیرایی ندارند. آنها با کشتار، مسیر انقلاب بزرگ 57 را منحرف کردند و امور را در دست خود گرفتند؛ آنها جنگی بی حاصل برای مردم را که با خون دادن های بسیار توام بود به مدت هفت سال ادامه دادند تا بتوانند در داخل قدرت خود را استحکام بخشند و نیروهای انقلابی را قلع و قمع کنند؛ با کشتار تابستان 67 آن را حفظ کردند و باز با کشتار می خواهند آن را و قدرت و ثروتی را که در دستان کثیف شان جمع شده است نگه دارند.
 برای اینها فرقی نمی کند که پایه ای داشته باشند و یا نداشته و در اقلیت باشند. پایه ای داشته باشند جمع شان می کنند ( مانند  سال های پیش از دهه ی نود) و بر مبنای این که «مردم» با آنها هستند کشتار راه می اندازند و همچون اکنون نداشته باشند بازهم کشتار می کنند تا جامعه را به سکوت کشانند.
این را که این کشتارها از روی ترس و وحشت شان است و نه از نیرو و قدرت شان شکی نیست.  
در پی قتل این دو جوان طبق معمول این ترس و وحشت در ریختن نیروهای فاضلابی شان به در خانه ی محمد مهدی کرمی جانباخته و کنترل هر نوع تحرک از جانب توده ها در همدردی با خانواده ی این جوان و ربودن عده ای دیگر از جوانان خود را نشان می دهد.
هم با ترس و وحشت می کشند و در کشتن و به قتل رساندن جوانان، خود را«محق» می دانند و حکم را«حکم خدا و پیغمبر» می دانند( قاضی سالوس و جانی پرونده به پدر محمد مهدی کرمی که از او خواسته حکم را لغو کند گفته از من می خواهی که «حکم خدا و پیغمبر را زیر پا گذارم»!)؛ و هم با ترس و وحشت از گردهمایی توده ها، خانواده ها را زیر فشار قرار می دهند تا هیچ نگویند و به قتل جوانان خود تمکین کنند و سپاس خدا و پیغمبر او را که دستور به کشتار جوانان آنها داده، به جای آورند!
توده های مردم اکنون بیش از پیش به خوبی پی برده اند که تا خامنه ای و بیت رهبری و قاضیان خونخوار دستگاه قضایی و مجلس قالییاف و دولت رئیسی و پاسداران وجود دارند، خون ریزی را پایانی نیست.
حتی آن بخش اندکی که ممکن بود فکر کنند با ادامه ندادن به مبارزه و نیامدن به خیابان می توانند خامنه ای و دستگاه قضایی اش را مجاب کنند که دست از اعدام ها بردارند باید بیش از پیش پی برده باشند که چقدر این دیدگاه اشتباه است. نگاهی به چهل سال حکومت این کفتارها نشان می دهد که این ها خواه بر علیه شان مبارزه و خیزشی صورت گیرد و خواه جامعه در سکوت باشد می کُشند. مگر پیش از قتل مهسا، توده ها آن سان که پس از آن انقلاب کردند انقلاب کرده بودند؟ پس چرا این ها با آن گشت جنایتکارشان به جان دختران و زنان افتاده بودند و چنان رفتارهای کثیفی را هنگام ربودن دختران و زنان انجام می دادند؟
راه جلوگیری از کشتارها به انقلاب ادامه دادن است.
 انقلاب را ادامه دادن و این حکومت کریه و جانی را سرنگون کردن و آزادی را به دست آوردن البته بهایی دارد، اما این بها و قربانیان به هیچ وجه به اندازه ی قربانیانی نیست که این ها طی چهل سال اخیر گرفتند و باز هم چنانچه بر قدرت بمانند از مردم خواهند گرفت.   
مرگ بر سران مرتجع و خونخوار دستگاه قضایی
مرگ بر خامنه ای
مرگ بر سران پاسدار و بسیجی
زنده باد مبارزه ی توده ها
زنده باد انقلاب
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
17 دی ماه 1401