۱۴۰۱ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

فرصت طلبی آواکیانیست ها و جنگ اوکراین

 
فرصت طلبی آواکیانیست ها و جنگ اوکراین
 
جنگ اوکراین بهانه ای شده است در دست آواکیانیست ها تا از برخی از نظرات «منسوخ و پوسیده» ی خود دفاع کنند. یکی از مهم ترین آنها همان نفی تضاد عمده است از جمله با عنوان کردن این که« دو نیروی تاریخا منسوخ و پوسیدۀ امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی» وجود دارند و هر جا که این دو نیرو با یکدیگر در تقابل هستند ما نباید عمده و غیرعمده کنیم، بلکه باید نیروها و تفنگ های خود را به دو نیم کرده، با نیم آن یکی و با نصف دیگر آن، مرتجع دیگر راهدف قرار دهیم. البته اگر دشمنان مرتجع دیگری هم در کنار اینها داشته باشیم و «دو منسوخ»  ما سه منسوخ و چهارمنسوخ شود باید بر همین مبنا عمل کرد و با هر چهارتاشان مبارزه کرد.
 خصلت اساسی آنها همان  فرصت طلبی و ابن الوقت بودن شان است. حضرات از این موضع مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی که سیاست حاکم بر همه ی طرف های جنگ در اوکراین ارتجاعی است و نباید یکی شان را عمده کرد، این نتیجه را می گیرند که نه در عرصه ی بین المللی و نه در کشورهای مشخص نمی توان از تضاد میان امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی استفاده کرد و با عمده و غیرعمده کردن دشمنان طبقه ی کارگر و خلق امر انقلاب را پیش برد.
آنها از نظریه ی لنین در مورد تاکتیک کمونیست ها در مورد جنگ های ارتجاعی که نفی هر گونه سوگیری به نفع یکی از طرف های ارتجاعی آن جنگ است، استفاده می کنند تا تاکتیک دیگر لنین را که استفاده طبقه ی کارگر و کمونیست ها از تضاد امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی برای پیشبرد امر انقلاب در هر کشور مشخص و یا یک کشور سوسیالیستی در قبال دشمنان اش در عرصه ی بین المللی است نفی کنند.
آواکیانیست ها و محور مقاومتی ها
جدال حضرات با «محور مقاومتی» هاست. یعنی افراد و جریان هایی که در جنگ کنونی به نفع امپریالیسم روسیه موضع می گیرند. آنها به شرح موضع این گروه در قبال جریان های اسلامی در خاورمیانه می پردازند:  
«محورمقاومتی ها در نزاع میان دو نیروی تاریخا منسوخ و پوسیدۀ امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی عمدتا جانب بنیادگرایی اسلامی که علاوه بر  جمهوری اسلامی شامل حزب الله لبنان، انصار الله یمن، طالبان افغانستان، حماس فلسطین و گروه های شبه نظامی و نظامی شیعی عراقی است را می گیرند...
همچنین باید توجه داشت که چپ محور مقاومت یک پدیدۀ ایرانی نیست و در سطح جهانی هم این گرایش سیاسی ارتجاعی موجود است که طیفی از جریانات و نیروهای رویزیونیسم روسی، احزاب و سازمان های سابقا خوجه ایست، تروتسکیست هایی مثل کریس هارمن، کسانی مانند آجیت که از رهبران سابق حزب کمونیست هند (مائوئیست) بود، حزب کمونیست مائوئیست افغانستان و غیره نام برد که با وجود تفاوت هایی که میان شان هست، دارای این وجه اشتراک هستند که در نزاع میان امپریالیست ها و اسلام گرایان، جانب یک طرف را می گیرند و به این ترتیب به تقویت هر دو طرف خدمت می کنند. جریان محور مقاومت، اگر پوتین، بشار اسد، قاسم سلیمانی و چین امپریالیستی را«انقلابی» و «مترقی» ندانند، دست کم آنها را «شّر کمتر» نامیده و عملا بازی دو سر باخت انتخاب بین بورژوازی بدتر و بورژوازی بد را در پیش می گیرند.»( آتش 126، مقاله ی«چپ» محور مقاومت و امپریالیسم روسیه)
همچنان که می بینیم حضرات از موضع رویزیونیستی و اپورتونیستی گروه های مزبور که طیف ناهمگونی هستند در قبال جنگ ارتجاعی بین روسیه و اوکراین استفاده کرده اند تا سیاست گروه های مائوئیستی را در قبال عمده و غیرعمده کردن تضادها در عرصه ی بین المللی و یا کشورهای معین رد کنند. 
در اینجا موقعیت های متفاوت و متضاد(همان که نیاز به تحلیل مشخص از شرایط مشخص را ایجاب می کند) مواضع متفاوت که از دیدگاه های متفاوت و با انگیزه های متفاوت صورت می گیرد و نیز نیروهای متفاوت که صد وهشتاد درجه با یکدیگر اختلاف دارند و از جمله در مورد جنگ اوکراین در دو قطب متضاد قرار می گیرند، درهم شده اند.
در نقد محور مقاومتی ها
مثلا این که شما دعوای ماهیتا ارتجاعی بین جمهوری اسلامی و امپریالیست های غربی را نفهمی و بیایی به نفع جمهوری اسلامی با این عنوان که این ها ضدامپریالیسم هستند، موضع بگیری، نشان می دهد که یا خود به گونه ای مزدورهستی و یا خیلی از مرحله پرتی.
و یا اینکه تشخیص ندهی که رژیم اسد یک رژیم ارتجاعی است(که حتی اسرائیل نیز اگر چنانچه شرایط یاری نکند که یکی که بیشتر مطیع امپریالیست های غربی باشد در سوریه روی کار بیاید، این جانی و نوکر امپریالیسم روسیه را به هر شخص دیگری ترجیح می دهد!) و هدف اساسی امپریالیست های غربی در آغاز ورودشان به سوریه، نه سرنگون کردن رژیم اسد که خود انقلاب دموکراتیک سوریه می توانست این کار را انجام دهد، بلکه شقه شقه کردن جبهه ی انقلاب و در نهایت نابودی آن بود؛ و یا خامنه ای و سپاه قدس اش و همچنین روسیه نه برای جنگ با داعش، بلکه در درجه ی نخست برای سرکوب انقلاب خلق سوریه به این کشور نیرو فرستادند، نشانگر فرصت طلبی رویزیونیستی و یا ناآگاهی محض در مورد اوضاع در سوریه است. و این ها هر دو، مواضعی است که طیف های گوناگون این جریان محور مقاومتی ها می گیرند.
در نقد نوچه های آواکیان
 از سوی دیگر اینکه شما بیایی و بین اسرائیلی که برای خودش در خاورمیانه یک مرکز قدرت ارتجاعی مورد پشتیبانی همه جانبه ی امپریالیست های غربی است و حماس مرتجعی که در مقابل آن چندان عددی به شمار نمی آید، علامت تساوی بگذاری و بخواهی که در آن واحد با هر دو بجنگی به این بهانه که هر دو ارتجاعی اند، و یا در افغانستان به جای اینکه نیروهایت و لوله ی تفنگت را رو به امپریالیسم آمریکا بگیری، به دو قسمت کنی و بخشی را به جنگ به آمریکا بفرستی و بخش دیگر را برای مقابله با طالبان اختصاص دهی این نشانگر ناتوانی محض شما در تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص و اساسا نفی تضاد عمده است. و این مواضعی است که آواکیان و نوچه های ایرانی اش می گیرند. موضعی که  جز نفی مونیسم و وارد کردن دوآلیسم در موضع مارکسیست ها- لنینیست ها و مائوئیست ها چیز دیگری نیست.
پس اگر شما در مقابله ی دو نیرو که هر دو ارتجاعی هستند در شرایط معینی که تضاد میان خود آن دو نیرو عمده و مسلط است و نقش تعیین کننده در قبال دیگر تضادها دارد، جانب یکی را بگیری (منظور ما محور مقاومتی هاست که در جنگ اوکراین که تضاد میان امپریالیست ها عمده و تعیین کننده است، جانب روسیه ی امپریالیست را می گیرند) به کلی فرق دارد با اینکه در شرایط مشخص یک کشور(مثلا کشور چین در هنگام تجاوز ژاپن به این کشور) و یا یک اوضاع بین المللی که تضاد عمده را برای کشور خود تضاد معینی می دانی(مثلا از دیدگاه طبقه ی کارگر شوروی و در هنگام تجاوز فاشیست ها به این کشور که دشمن عمده ی آنان آلمان بود که به شوروی حمله کرده بود) و در نتیجه نیروی عمده ی خود را در مقابله با آن نیروی ارتجاعی ای قرار می دهی که از نقطه نظر آن تضاد عمده، نیرویی است که لبه تیز شمشیر تو باید متوجه آن باشد.
 نفی تضاد عمده زیر نفی دیدگاه«انتخاب میان بد و بدتر»
آواکیانیست ها ادامه می دهند:
« آن ها، برای این که به خط ارتجاعی اشان رنگ و لعاب مارکسیستی( راستی مگر از دید آواکیانیست «مارکسیسم»ی هم وجود دارد؟!)بزنند، مفهوم لنینیِ «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» را ابزارگرایانه و به دلخواه تفسیر می کنند تا بگویند «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» حمایت از یک طرفِ جنگ امپریالیستی در اوکراین (حمایت از امپریالیسم روسیه) را تجویز می کند.»
هم چنان که می بینیم  حضرات، مواضع جریان هایی که در بالا همه ی آنها را یک کاسه کرده بودند با استفاده « دلخواه» و«ابزار گرایانه» از مفهوم «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» توضیح می دهند.
تردیدی نیست که جریان های گوناگون «محورمقاومت»ی، به گونه ای«ابزارگرایانه» از مفهوم «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» استفاده کرده اند و این افزون بر آن است که اساسا تحلیل آنها از شرایط مشخص، درست نیست. شرایط مشخص چیزی جز تضادهای مشخص نیست و هیچ تضادی را هم نمی توان شناخت مگر از دو سر آن تحلیل مشخص به عمل آید. و این کاری است که این محور مقاومتی ها درست انجام نمی دهند.
از سوی دیگر، آنها به بهانه تحلیل مشخص از شرایط مشخص، یا اصول و موازین و مواضع مارکسیسم را زیر پا گذاشته اند و یا می گذارند.( رویزیونیست های توده ای- اکثریتی که دهه هاست زیر پا گذاشته اند و گروه هایی مانند حزب کار ایران که ادعای مارکسیسم - لنینیسم دارند نیز با چنین مواضعی عملا زیر پا می گذارند).
تحلیل مشخص از شرایط مشخص به هیچ وجه به این معنا نیست که شما در هر اوضاع و احوالی پرنسیپ ها و اصول و مواضع بنیادی خود را زیر پا بگذاری- و این چنان که لنین اشاره کرد یکی از خصال رویزیونیست هاست - بلکه برعکس باید این اصول و موازین و مواضع را بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص به کار ببری.
و جالب این که خود آواکیان و پیروان ایرانی اش نیز که این اصول و مواضع و پرنسیپ های« مارکسیسم» رابا «سنتز نوین» بی خاصیت خود زیر پا گذاشته اند حکم مَثل« دیگ به دیگ می گوید روت سیاه»را پیدا کرده اند!
آواکیانیست ها در ادامه می نویسند:
«آنها با «رئال پولیتیک» تهوع آورشان، قید هرگونه موضع گیری سیاسی مستقل از مرتجعین را زده اند و مشغله شان توجیه سمتگیری با مرتجعین شده است. برخی از آنها، برای توجیه سمتگیری شان با امپریالیست های روسی و چینی، واقعیتِ عریانِ امپریالیست بودن این کشورها را انکار می کنند و برخی دیگر، با انواع سفسطه های پراگماتیستی به ترجیح یکی بر دیگری یا همان «انتخاب میان بد و بدتر» می پردازند.»( تاکید از ماست)
و اما از موضع لنینی و مائویی ما نیز می گوییم که کسانی وجود دارند که با توجه به ارتجاعی بودن برخی جریان های مقابل طبقه ی کارگر و خلق در کشورهای گوناگون، هر گونه استفاده ای از تضادهای میان آن ها را زیر نام«انتخاب میان بد و بدتر» به کلی نفی می کنند. و این ها در مورد این مساله ی مشخص نیز روی دیگر همان جریان های«محور مقاومتی» هستند.
 در واقع این همان نفی تضاد عمده است که نگارنده رد آن را از جانب آواکیان و نوچه های ایرانی اش مورد نقد قرار داده است و بر مبنای مثل «نرود میخ آهنین در سنگ»، همان قافیه های آواکیانیستی خود را تکرار کرده و می کنند. راستی که آواکیان چه نوچه های مطیعی دور بر خود گرد آورده است!؟
  اکنون به نکته اصلی بیشتر توجه کنیم:
گویا این موضع که جنگ کنونی در اوکراین امپریالیستی است موجب بُل گرفتن آواکیانیست ها شده و تصور کرده اند که فرصت مناسبی است برای اینکه نظرات فرصت طلبانه و شبه چپ آواکیان و در واقع راست روانه و رویزیونیستی وی را به عنوان نظرات نو و انقلابی قالب کنند.
این است که دو مبحث و دو مساله را با هم درهم کرده اند: یکی موضع ما در قبال جنگ امپریالیستی و دوم موضع ما در هر کشور معین و درهر اوضاع مشخص بین المللی در مورد استفاده از تضادهای میان امپریالیست های بلوک های مخالف.
 مورد اول موضع کمونیست ها در مورد هر جنگ بین المللی امپریالیستی است که از زمان مارکس و انگلس روشن بوده است. چنانچه جنگ بین دو کشور امپریالیستی و یا جنگ بین بلوک های متقابل امپریالیستی رخ دهد و سیاست حاکم بر آن امپریالیستی باشد، جنگ ارتجاعی است و باید به جنگ داخلی برای سرنگونی بورژوازی و انقلابات سوسیالیستی و کمونیستی تبدیل شود. در نتیجه ی چنین دیدگاهی، کمونیست ها و طبقه ی کارگر هر کشور مشخص با بورژوازی خود روبروست و باید برای سرنگونی وی تلاش کند. این موضع تمامی کمونیست ها به عنوان یک کل در مورد هر جنگ امپریالیستی و یا ارتجاعی به عنوان یک کل است.
اما در چنین مواردی و در جزء وضع چنین نیست که همواره طبقه ی کارگر و کمونیست ها در هر کشور مشخص با امپریالیست ها به عنوان یک کل و با تمامی بورژوازی بین المللی روبرو باشند، بلکه آنها با بورژوازی خودی و یا امپریالیست های معینی طرف اند و این تضاد است که در این کشورها عمده است. بنابراین و در جزء، کمونیست ها و طبقه ی کارگر هر کشور مشخص باید بتوانند تضاد عمده را شناسایی کرده و بر این مبنا دشمنان طبقه ی کارگر را عمده و غیرعمده کرده و و بنابراین از تضادهای میان امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی استفاده کرده لبه ی تیز حمله ی خود را بر علیه امپریالیسم و یا نیروی ارتجاعی عمده قرار دهند. این به هیچ وجه«بد و بدتر کردن» نیست که اساسا استوار به تسلط و عمده بودن تضاد بین نیروهای ارتجاعی و نقش تعیین کننده ی آنها در وضعیت مفروض است. به هیچ وجه جانب یک امپریالیست را در مقابل امپریالیست دیگر گرفتن نیست، بلکه استفاده از تضادها میان دشمنان و گسترش نیروها، علیه امپریالیسم عمده و نابودی آن است.
مشهورترین سخنان لنین در این باره که گویا هنوز به گوش آواکیان و نوچه هایشان نرسیده( و یا خودشان را به ناشنوایی می زنند) این هاست:
«جنگ در راه سرنگونی بورژوازی بین المللی، جنگی که صد بار دشوارتر، طولانی تر، و بغرنج تر از سر سخت ترین جنگ های معمولی بین دولت هاست - و در عین حال از همان پیش امتناع ورزیدن از مانور و استفاده از تضاد منافع( ولو تضاد موقتی) بین دشمنان و از سازشکاری و مصالحه با متفقین ممکنه،(ولو موقتی، ناپایدار، متزلزل و مشروط) مگر این یک موضوع بی اندازه مضحک نیست؟»( منتخب چهار جلدی، جلد دوم، قسمت دوم، بیماری کودکی چپ روی، ص 473 و 474)
می بینیم که لنین از استقاده از تضاد منافع بین نیروهای ارتجاعی و نیز مصالحه با متفقین ممکنه صحبت می کند و نه «بد و بدتر کردن».
و باز:
«پیروزی بر دشمنی نیرومند تر از خود فقط در صورتی ممکن است که به منتهی درجه نیرو به کار برده شود، و از هر «شکافی» در بین دشمنان هر قدرهم که کوچک باشد و از هر گونه تضاد منافع بین بورژوازی کشورهای مختلف و بین گروه ها و انواع مختلف بورژوازی در داخل هر یک از کشورها و نیز از هر امکانی هر قدر هم که کوچک باشد برای به دست آوردن متفق توده ای، حتی متفق موقت، مردد، ناپایدار، غیر قابل اعتماد و مشروط حتما و با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط ماهرانه استفاده شود. کسی که این مطلب را نفهمیده باشد ،هیچ چیز از مارکسیسم و به طور کلی از سوسیالیسم معاصر نفهمیده است»( همانجا ص474و475)(1)
می بینیم که لنین از انتخاب میان «بد و بدتر» صحبت نمی کند، بلکه از تحلیل مشخص از شرایط مشخص، از به منتهی درجه به کار بردن نیرو، از متفق توده ای و... صحبت می کند.
تجارب حزب کمونیست چین در دوران جنگ بر علیه امپریالیسم ژاپن خود نمونه ای برجسته است. در آن زمان، تضاد بین طبقه ی کارگر و خلق چین و امپریالیسم ژاپن که به تجاوز به چین و اشغال آن دست زده تضاد عمده بود و نه تضاد بین امپریالیست های غربی و ژاپن؛ حزب کمونیست چین در دوران جنگ بر علیه ژاپن، به دقت از تضاد امپریالیست های غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا و ژاپن استفاده کرد و امر انقلاب را پیش برد. آیا این« بد و بدتر» کردن است؟
می دانیم که پس از جنگ، حزب کمونیست چین تفنگ های خود را به سوی گومیندان نشانه رفت که مورد پشتیبانی امپریالیسم آمریکا و غرب بود و از جانب آنها هر گونه کمک اقتصادی و نظامی به آن می شد.( نگاه کنید به مقاله ی مائو با نام درباره ی سیاست).
 پس «بد و بدتر» کردنی به معنای مورد استفاده ی آواکیانیست ها در کار نبود اما عمده و غیر عمده کردن و استفاده از تضاد میان امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی در کار بود.
و یا جنگ جهانی دوم یک جنگ ارتجاعی بود و اینکه بگوییم در این جنگ دموکراسی بورژوایی با فاشیسم درگیر بود و ما باید از دموکراسی بورژوایی در مقابل فاشیسم دفاع می کردیم بحث درستی نبوده و نیست. زیرا ماهیت تضاد و جنگ، ارتجاعی بود. در آن زمان جنگ بین دموکراسی بورژوایی و فاشیسم و دو نوع حکومت کردن در کشورهای امپریالیستی نبود( کی چکار فاشیسم داشت اگر هیتلر به کشورهای امپریالیستی لشکر نمی کشید و آنها را اشغال نمی کرد؟) بلکه بر سر تقسیم مجدد جهان بین امپریالیست های متخاصم بود که در امپریالیسم بودن شان تفاوتی با یکدیگر نداشتند. به همین دلیل تضاد و رقابت میان امپریالیست ها بر سر کشورگشایی، تضاد عمده بود. بر مبنای چنین تحلیلی در هر کشور معین می باید جنگ داخلی علیه حکومت امپریالیستی به راه انداخت. در اینجا فرق نمی کند که این حکومت فاشیستی باشد یا دموکراسی بورژوایی. در هر دو حالت بورژوازی کشور خودی( فاشیسم یا دموکراسی بورژوایی) برای کشورگشایی و تقسیم مجدد و نه برای دموکراسی بورژوایی، طبقه ی کارگر را گوشت دم توپ منافع سرمایه دارانه و امپریالیستی خود می کند تا با کارگران کشور دیگر بجنگد.
 اما اگر در یک کشور معین فاشیسم حاکم باشد و نیروهای درونی طرفدار دموکراسی بورژوایی از جمله لیبرال ها، با فاشیسم حاکم در حال مبارزه باشند، بدیهی است که طبقه ی کارگر از آن نیروهایی پشتیبانی می کند که طرفدار دموکراسی بورژوایی هستند و با آنها وارد ائتلاف موقتی برای سرنگونی فاشیسم حاکم می شود. اینجا تضاد عمده، بین طبقه ی کارگر و قدرت دولتی حاکم است که در دست فاشیست هاست و استفاده از تضاد میان لیبرال ها و فاشیست ها، استفاده از تضاد بین دو نوع بورژوازی برای پیشبرد امر طبقه ی کارگر است. در اینجا طبقه ی کارگر به هیچ وجه مجبور نیست که گوشت دم توپ سرمایه داران شود و کارگران کشور دیگری را بکشد بلکه علیه سرمایه داران فاشیست حاکم مبارزه می کند.
در مورد شوروی استالینی مساله به صورت دیگری در می آید. اینجا فاشیسم به کشور شوروی حمله کرده است. بنابراین طبقه ی کارگر شوروی و حزب کمونیست این کشور بر مبنای منافع کشور خود، می تواند از تضاد میان امپریالیست ها در عرصه ی بین المللی استفاده کند و با هر امپریالیستی که یا با امپریالیسم آلمان در حال جنگ است و یا برای بی طرف و خنثی نگه داشتن آنها، به طور موقت جبهه ی ائتلافی تشکیل دهد. البته این جا تضادی بین حرکت کارگران در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی که با امپریالیسم آلمان در جنگ قرار گرفتند با حرکت کارگران شوروی پیش می آید اما این تضاد در قبال حرکت مشترک آنها که در کشورهای آلمان، ایتالیا، ژاپن و اسپانیا و می توانست صورت گیرد جنبه ی ثانوی دارد.
 درهم کردن موقعیت های متضاد و پیچیده و حکم و تاکتیک واحدی برای همه ی آنها صادر کردن در بهترین حالت نشانگر نادانی شخص و در بدترین حالت نشان از اپورتونیسم به ظاهر چپ و در واقع راست و در نهایت رویزیونیسم است.
بر مبنای سخنان لنین، نه آواکیان و نه این نوچه های وی که جز قافیه های«پوسیده» چیزی برای تکرار کردن ندارند، هیچ چیز از مارکسیسم نفهمیده اند!
هرمز دامان
 اردیبهشت 1401
یادداشت
1-   
جناب آواکیان- و به همراه وی پیروان ایرانی اش- با عنوان کردن این نظریه ی سخیف و مشمئز کننده که کتاب بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم مورد استفاده ی رویزیونیست ها- و در ایران توده ای ها- بوده است، مباحث اساسی این کتاب را رد می کند. به بیانی دیگر، کتابی را که بنیان های تاکتیکی مارکسیسم- لنینیسم را به طور سیستماتیک و در یک به یک مسائل توضیح داده - و البته لبه ی تیز حمله ی آن متوجه جریان های «چپ رو» در مارکسیسم است - و در هر گام آن نبردی علیه رویزیونیست ها و از جمله احزاب سوسیال دمکرات حاکم بر بین الملل دوم و منشویک ها در روسیه صورت می گیرد، نفی می کند و بنابراین دلیلی برای نشنیدن این نظرات لنین پیدا می کند. نقد و بررسی نظرات آواکیان در کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب «چپ» به وسیله ی نگارنده صورت گرفته است. 

۱۴۰۱ خرداد ۱۱, چهارشنبه

مبارزه ی توده ها علیه جنایت رژیم در آبادان و ایران

 
مبارزه ی توده ها علیه جنایت رژیم در آبادان و ایران
 حلقه ای مهم در تکامل مبارزات دموکراتیک به مرحله ی بالاتر
 
اکنون بیش از یک هفته است که از فروریختن ساختمان متروپل آبادان می گذرد. جنایتی که موجب جان باختن ده ها نفر شد. توده های مردم آبادان بیرون کشیدن پیکر جانباخته گان این جنایت را از زیر آوار و برگزاری مراسم سوگ برای آنها را تبدیل به مبارزه ای بزرگ بر علیه نه تنها سازنده ی فاسد و دزد این بنا بلکه علیه حکومت خامنه ای و سپاه پاسداران اش کرده اند.
 به همراهی با توده های آبادانی نخست شهرهای خوزستان یکی پس از دیگری و در کنار آنها شهرهایی که مردم آبادان و خرمشهر پس از جنگ با عراق در آنها مسکن گزیده بودند همچون شاهین شهر و شیراز به همراهی با آبادانی ها به سوگ عزیزان خود پرداختند و آنها نیز مراسم یاد آنها را به مبارزه با حکومت خامنه ای و رئیسی و سپاه این دزدان و جنایتکاران بزرگ تبدیل کردند. این میان اتحاد خلق شریف و زیر ستم عرب خوزستان با توده های غیرعرب آبادان مثال زدنی است.
به این ترتیب یک جنایت بزرگ، در دست خلق به مبارزه ای بزرگ علیه کل این حکومت تبدیل شده است. این مبارزه در راستای مبارزات دموکراتیک خلق ایران علیه حکومت استبداد مذهبی خامنه ای و شرکا  قرار دارد و نقش یک حلقه ی مهم را در تکامل این مبارزات ایفا خواهد کرد. کمابیش همان نقشی که آتش زدن سینما رکس آبادان به وسیله عمال ساواک شاهی و شهربانی اش در خوزستان و آبادان به عنوان یک حلقه ی بزرگ در انتقال مبارزات علیه سلطنت شاه سفاک و ساواک و فرماندهان جانی ارتش وی بازی کرد.
 خامنه ای و تفنگ های ساچمه ای اش
اکنون دیگر خامنه ای و سران سپاه که شم طبقاتی شان به خوبی به کار گرفته شده است می دانند که هر گونه به گلوله بستن و کشتن وسیع تر توده ها، آن هم توده هایی که در حال سوگواری به سر می برند، وضع را به کلی از دست شان بیرون در خواهد آورد و خشم هر چه بیشتر مردم سراسر ایران را برخواهد انگیخت و امکان تکامل مبارزات را به مراحل عالی تر پدید خواهد آورد.
 باری مگر آنها در ماهشهر توده های استثمارشده و ستمدیده ی کارگر و زحمتکش را در نیزارها به تیربار نبستند؟ چه حاصل شد از بیش از 1500 کشته؟
 مگر در اصفهان تفنگ های ساچمه شان را بیرون نکشیدند و بسیار زحمتکشان کشاورز و فرزندان شان را چشم، کور نکردند و بسیار از آنها را به بیماری های عفونی دچار نکردند؟ چه نتیجه گرفتند از این تفنگ هایشان؟
مگر پس از این حذف ارز ترجیحی پاسخ شورش های برحق توده های در اعماق و بیچیز در استان چار محال و بختیاری و خوزستان را باز هم با این ساچمه ها ندادند؟ چه برداشت کردند از زمین خونبار؟
کارد که به استخوان رسد، هیچ چیز جلودار توده ها نیست!
تاریخ علیه حکومت مذهبی استبدادی است؛ علیه خامنه ای و پاسداران اش  است؛ و با تاریخ نمی توان جنگید! 
امپریالیست ها و جمهوری اسلامی
 این وضع از سوی دیگری نیز برای آنها تهدید کننده است. روکردن اسنادی که به وسیله ی اسرائیل از ایران به سرقت رفت آن هم در این شرایط، بی معنا نیست. این اسناد نشان می دهد که خامنه ای و سران سپاه پاسداران اش می خواهند به هر قیمت شده به نیروی هسته ای دست یابند و برای همین به قرارهای خود با آژانس پایبند نیستند. اما انتشار این اسناد و نیز بازخواست ها و تهدیدهای ضمنی فرانسه و آلمان و کمابیش سران آمریکا نشان می دهد که آنها به دقت اوضاع تکامل مبارزه در ایران را زیر نظر دارند و به اصطلاح خودشان تمامی گزینه ها روی میز است. آنها تا جایی که ممکن است و می توانند از حکومت کنونی پشتیبانی می کنند اما اگر جمهوری اسلامی ناتوان در کنترل مبارزات دموکراتیک کنونی گردد و این مبارزات از سویه نفی کنونی حکومت استبدادی مذهبی گذر کند و به شعارهای مثبت در جهت برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی دست یابد، آنگاه برنامه و تحرکات و اشکال مداخله ی امپریالیست ها تغییر خواهد کرد و بعید نیست که در راه برقراری حکومت باب میل خود که همان سرمایه داران سلطنت طلب مرتجع و وابسته به خودشان است بکوشند.
به چه باید گذار کرد؟
 برای جنبش دموکراتیک خلق ما گذار به مرحله ای بالاتر وضعیت های زیرین را در بر می گیرد:
مبارزات از حالت جسته و گریخته بیرون آمده و از تداوم روزانه و امتداد برخوردار شود. این امری است که جنایت آبادان شرایط آن را تا حدودی فراهم آورده است. مراسم بیرون آوردن جان باخته گان و نیز مراسم سوگ آنها در آبادان و خرمشهر به احتمال  شرایط مناسبی برای تداوم مبارزات و گسترش آن فراهم خواهد کرد.
 توده های رنجدیده و ستمکش  در سراسر ایران متحد تر شوند. عناصر این اتحاد اکنون رو به رشد است و در هر دور رشد بیشتری می کند. باید توجه داشت اتحاد آگاهانه ی توده ها فرق می کند با اتحادهایی که از واکنش های خودبه خودی شکل می گیرد. از این رو اتحادهای آینده در شورش ها تکامل یافته تر است از اتحادهایی که شورش خودانگیخته ای مانند دی ماه 96 و یا آبان 97 با آن روبرو شدیم.
 اعتراضات از ناموزونی کنونی بیرون رفته و موزون تر شود. به عبارت دیگر از این که در یک شهر و یا منطقه و یا شهرها و مناطقی صورت گیرد و سپس خاموش گردد، گذر کند و جای آن را مبارزات موزون در تمامی یا اکثریت شهرها، استان ها و مناطق با یکدیگر صورت گیرد. 
اعتصابات کارگری شهر به شهر و منطقه به منطقه گسترش خواهد یافت و طبقه ی کارگر به عنوان یک نیروی متحد پا به صحنه ی مبارزه ی طبقاتی کنونی خواهد گذاشت. بدون ورود طبقه ی کارگر به عنوان یک طبقه ی متحد، این طبقه نمی تواند نقشی را به عهده بگیرد که انقلاب دموکراتیک ایران به عهده اش گذاشته است.  انقلاب تنها زمانی به پیروزی واقعی دست خواهد یافت که طبقه ی کارگر متحد و متشکل رهبر آن باشد.
 نه تنها اعتصابات کارگری گسترش یابد بلکه مبارزات به کارمندان ادارات دولتی و خصوصی و نیز پیشه وران و کسبه گسترش یافته و لایه های گوناگون طبقات میانی نقش فعال تری در جنبش دموکراتیک کنونی اجرا کنند. در این حوزه اکنون تنها معلمان و فرهنگیان هستند که لایه ی فعال و مبارز را تشکیل می دهند.
عناصر مبارزه ی مسلحانه گسترش یافته و شکوفا شود. از دی ماه 96 به این سو این عناصر فعال شده اند. خواه فردی و خواه در گروه های کوچک؛ در شهرها و یا مناطق توده های محروم و  زیر ستم.
 اکنون همواره اخبار ترورهای کوچک و بزرگ پخش می شود. زمانی که پاسداران خامنه ای با سلاح گرم به مقابله با جنبش توده های طبقه ی کارگر و زحمتکش دست می زنند، کارگر و زحمتکشی که در این سمت ایستاده و با دست خالی مبارزه می کند خواهد خواست که دست اش خالی نباشد. و تنها سلاح این دست را پر خواهد کرد.
دیر نیست که جنبش به این مراحل عالی تر دست پیدا کند و بساط این حکومتی که جهنم برای مردم ایران درست کرده اند برچیند.
درود بیکران بر توده های مبارز آبادان و ایران
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق ایران به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
10 خرداد 1401

بازگشت در تاریخ - نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(7)

بازگشت در تاریخ
 
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(7)
 
تجزیه و ترکیب در مبارزات طبقاتی ایران در پنجاه سال اخیر
 
طبقه ی کارگر و کمونیست ها مورچه ی آن حکایت را مانند؛
شصت ونه بار، بار را از دیوار بالا برد و همه ی دفعات بار فرو افتاد
 و مورچه هر بار پائین آمد و از نو آغاز کرد و بار هفتادم بار را به مقصد رسانید.                                                                          
 
در این بخش ما به کاربرد ویژه ی تجزیه و ترکیب در جامعه ی ایران طی سال های 56 تا کنون که سه فرایند بزرگ را در بر می گیرد، می پردازیم. این بررسی موجب می شود که یک بار دیگر تفسیر مائوئیستی آن را در عرصه ی عملی و برمبنای تجارب جامعه ی خود مرور کنیم.
تجزیه و ترکیب(آنالیز و سنتز) در جامعه ی ایران
تجزیه تقسیم یک واحد به دو واحد است. ترکیب نیز فرایند از بین رفتن دو واحد و تبدیل به یک واحد از طریق خورده شدن و نابودی یکی به وسیله ی دیگری است.
پس از نظر ما ترکیب آن گونه که رویزیونیست ها و مفسران لیبرال هگلی تفسیر می کنند «جمع شدن دو در یک» و«یک به اضافه یک می شود دو» و بنابراین «در دو، دو یک کنار هم زندگی می کنند» نیست.  
بررسی زیرکه مروری بر فرایند انقلاب 57- 56 و 60- 57 است در خدمت نشان دادن چنین روندی است.
این بررسی تنها از جهت تجزیه و ترکیب است و به ناچار به طور مختصر و عموما به رئوس مسائل توجه می کند. توضیحات بیشتر در مورد سیر و تحلیل رویدادها کمابیش در دیگر مقالات وبلاگ ما آمده است.
 دوران حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور سلطنتی
جامعه ی ایران در زمان حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور سلطنتی یک سرمایه داری زیر سلطه ی امپریالیسم است. این جامعه از نظر طبقاتی به دو بخش تقسیم می شود. طبقه ی حاکم و طبقه ی محکوم.
طبقه ی حاکم
طبقه ی حاکم سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور وابسته به امپریالیسم هستند. آنها استثمارگران طبقه ی کارگر و دهقان و توده های زحمتکش شهر و روستای ایران و ستمگرانی هستند بر کل طبقات مردمی ایران.
در صدر سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور، شاه و خاندان اش جای دارد که بزرگ ترین سرمایه داران هستند و تمامی عناصر اساسی قدرت به ویژه ارتش و نیروهای انتظامی و ژاندارمری و نیز سازمان های اطلاعاتی کشور را در دست دارند.
     بر این مبنا در درون طبقه ی حاکم یک شکاف و تضاد بزرگ پدید می آید: یک سوی این تضاد، شاه و خاندان اش قرار دارند که عاملین و نوکران اصلی امپریالیسم آمریکا و متحدین اروپایی و ژاپنی اش و قدرت مطلق و نماد حکومت سلطنتی استبدادی می باشند و سوی دیگر بقیه ی طبقه سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور.
همچنین و بدون این که به این تقسیم بندی نخست خدشه ای وارد گردد، می توان از شکاف و تضاد میان بخش بوروکرات و بخش تکنوکرات سرمایه داران کمپرادور در قدرت دولتی و نیز بین بخش بوروکرات سیاسی و بوروکرات نظامی اشاره کرد. شکی نیست که این میان هنوز بخش هایی از طبقه ی حاکم روابطی با زمین دارند اما نه به سان پیش از«انقلاب سفید» و این نیز تضادهای دیگری را در میان طبقه ی حاکم به وجود می آورد.
به این دلیل که این حکومتی زیر سلطه و وابسته به امپریالیست هاست تمامی اجزای طبقه ی حاکم باید از خاندان سلطنتی و در راس آن شخص شاه تبعیت کنند؛ هرگونه سرپیچی از این امر به نابودی و یا خانه نشین کردن فرد یا جریان خاطی و متعرض می انجامد.
طبقه ی محکوم
در مقابل، توده های مردم که در مقابل این نظام سلطنتی وابسته به امپریالیسم قرار می گیرند نیز به طبقات گوناگونی تقسیم می شوند: طبقه ی کارگر، لایه های سه گانه ی دهقان( مرفه، میانی و تهیدست)، خرده بورژوازی با مهم ترین بخش های آن که عبارتند از تولید کوچک صنعتی شهری و روستایی و کسبه ی خرد و بخش مدرن آن که اساسا کارمندان وزارت های دولتی، تولیدی و خدماتی هستند. و بالاخره سرمایه داران داخلی با دو شاخه ی مهم آن که بورژوازی صنعتی و تجاری می باشند.
به دلیل بحران اقتصادی و اجتماعی، انقلاب 57- 56 به وجود می آید . در این انقلاب دو بخش جامعه مقابل یکدیگر می ایستند. یک سال انقلاب و سیاست های متقابلی که از جانب طبقات حاکم و محکوم در مقابل یکدیگر قرار می گیرند منجر به رشد انقلاب هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی می شود. انقلاب با گسترش دامنه و عمق خود و نیز ایجاد اشکال عالی تر مبارزه، توانا و قوی می شود و ضد انقلاب یعنی حکومت شاه در تمامی وجوه خود ناتوان و ضعیف.
 بخش استثمار شده و زیر ستم که کل جامعه را تشکیل می دهد با فشارهایی که با مبارزه ی خود وارد می کند، نیروهای حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور را دچار تجزیه و اضمحلال نسبی درونی، خواه از نظر سیاسی و خواه از نظر نظامی می کند و شرایطی به وجود می آید که این طبقه به ناچار و بنا به فشار از سوی جامعه و نیز فشار از سوی امپریالیست های غربی قدرت را از دست بدهد.
 دو شکل اساسی رشد جنبش عبارتند از اعتصاب و گردهمایی و راهپیمایی خیابانی. شکل دیگری که در امتداد و در تکامل آنها به وجود می آید عبارت از شورش ها و قیام های مسلحانه در سراسر ایران و به ویژه در تهران.
اشکال تجزیه ی نیروهای مقابل که به صورت خود به خودی و زیر فشار انقلاب صورت می گیرد عبارتند از دامن زدن به تضادهای درون طبقه ی حاکم و رو به تلاشی درونی بردن آن؛ ناتوان شدن و به حاشیه رفتن بخش سیاسی و روی کار آمدن بخش نظامی، ناتوان شدن بخش نظامی و تسلیم قدرت به نیروهای جناح راست جبهه ی ملی( بختیار) تجزیه نیروهای نظامی از طریق یک سلسله گردهمایی ها و راهپیمایی ها و زد و خوردها و به همراه آنها شعارهایی به نفع پیوستن سربازان به مردم و نهایتا عمق یابی انقلاب که به تجزیه ی ارتش و فرار سربازان می انجامد. نقطه ی اوج این گونه تمرد و فرار، به پیوستن همافران به انقلاب منجر می شود؛ ضربه ی نهایی به وسیله شورش ها و قیام های شهری زده می شود.
حکومت استبداد سلطنتی سرنگون می شود و انقلاب حداقل در برخی از وجوه خود پیروز می گردد. پیروزی توده های مردم و سرنگونی حکومت سلطنتی بوروکرات- کمپرادورها و حذف آنها از جامعه ی ایران و برقراری حکومت جدید، یک ترکیب است که به وسیله ی انقلاب 56- 57 صورت می گیرد. نیروی کهنه حذف می شود و نیروی تازه روی کار می آید.
رهبری جنبش
 در جنبش مردم رهبری در دست طبقه ی تجار و خرده بورژوازی مرفه سنتی قرار دارد. نه طبقه ی کارگر و نه طبقه ی بورژوازی ملی هیچ کدام بنا به دلایل سیاسی و اجتماعی توان به دست گیری رهبری انقلاب را ندارند؛ نیروی نو ناتوان از رهبری انقلاب است.
 نکته ی نخست: نظر پیش پا افتاده ای که می گوید خمینی را به زور به انقلاب چپاندند و رهبر انقلاب کردند نادرست است. یک فرد تنها نمی تواند به انقلابی زورچپان شود اگر طبقه یا بخش هایی از یک طبقه او را به نمایندگی خویش قبول و یا انتخاب نکرده باشند و به گردش حلقه نزده باشند. این را که پیش از انقلاب کسی خمینی را نمی شناخت، تفاوتی در این امر که لایه های سرمایه داران تجاری سنتی و لایه های مرفه خرده بورژوازی سنتی و نیز سازمان های مذهبی و سنتی موجود و در راس آنها نهاد روحانیت به گردش حلقه زدند به وجود نمی آورد.
 نکته ی دوم: اتکاء اساسی سرمایه داران تجاری سنتی ایران( سرمایه داران و خرده سرمایه داران مرفه بازار) به روحانیت شیعه برای نمایندگی ایدئولوژیک بود. در راس روحانیت شیعه خمینی قرار داشت.
 نکته سوم: ترکیب مزبور از دو جهت ناقص پیش رفت و به سرانجام نهایی خود که همانا پیروزی نو بر کهنه است نرسید.
سنتز ناقص
 1- ترکیب فوق از جهت پیشرفت طبقات محکوم یک ترکیب ناقص بود. علت این است که از یک سو نیروهای نوین جامعه یعنی طبقه ی کارگر و کشاورز و خرده بورژوازی نتوانستند انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر را سامان دهند. تنها در شرایطی که انقلاب دموکراتیک ایران به رهبری طبقه ی کارگر به وقوع می پیوست و پیروز می شد، امکان ترکیب تام از جانب خلق وجود داشت. در شرایطی که رهبری انقلاب در دست لایه های سنتی و عقب مانده ی سرمایه داران تجاری قرار گرفت این ترکیب نمی توانست تام باشد؛ زیرا این نیروها دستگاه بوروکراتیک- نظامی دولتی حاکم را خرد نمی کنند، بلکه آسیب های وارده به آن را ترمیم و بازسازی کرده و در خدمت خود در می آورند. ناتوانی طبقات مورد نظر در برپایی حکومتی بر مبنای منافع خود یک وجه و حفظ ارتش به وسیله ی رهبری سنتی - ارتجاعی انقلاب یکی دیگر از وجوه این ترکیب ناقص است. طبیعی است که با چنین ترکیب ناتمامی پس از سرنگون شدن رژیم شاه، بار دیگر خلق و ضدخلق علیه یکدیگر برخواهند خاست و هر یک تلاش خواهد کرد امر خود را پیش برد.
2- ترکیب فوق از جهتی دیگر نیز می باید ناقص به انجام می رسید. این جهت دیگر را امپریالیسم غرب و در راس اش امپریالیسم آمریکا تعیین می کرد. آنها با رهبری متحجر و سرمایه داران تجاری سنتی - ارتجاعی که پشت این رهبری بودند به سازش رسیدند. شاه را بیرون بردند و شرایطی را فراهم آوردند که کمترین مقاومت از سوی نیروهای نظامی و در راس آن ارتش در مقابل انقلاب صورت گیرد و به این ترتیب بدنه و استخوان بندی اصلی ارتش را حفظ کرده و نگذاشتند که آسیبی به آن رسد. نکته ی کلیدی در ترکیب ناقص، سازش بین امپریالیست ها و رهبری حاکم بر انقلاب یعنی روحانیون به رهبری خمینی و دیگر روحانیون متحجر و سرمایه داران تجاری سنتی بود.(1)
به این ترتیب گرچه انقلاب در برخی از اهداف خود به ویژه سرنگونی حکومت سلطنتی شاه و طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور موفق بود، اما نتوانست طبقه ی انقلابی یا حتی مترقی ای را به قدرت رساند. نتایج این انقلاب نه تنها نتایج  یک انقلاب دموکراتیک نوین یعنی انقلاب به رهبری طبقه ی کارگر نبود بلکه حتی یک انقلاب دموکراتیک کهن یعنی انقلاب به رهبری خرده بورژوازی یا بورژوازی صنعتی ( در ایران سرمایه داران صنعتی ملی) نیز نبود. لایه های اخیر اساسا مخالف انقلاب و هوادار اصلاح امور بود و دنباله روی سران روحانیت و سرمایه داران تجاری سنتی گردید.
 انقلاب صورت گرفت، حکومت شاه سرنگون شد، اما ترکیب به نفع نیروهای سران ارتجاعی و دستگاه روحانیت و سرمایه داران تجاری سنتی بود که بخش هایی از خرده بورژوازی سنتی را به دنبال خود کشیدند. تمامی نیروهای طبقه ی کارگر، کشاورز و دیگر لایه های خرده بورژوازی که انقلاب اساسا روی دوش آنها بود و به وسیله ی آنها پیش رفت، از انقلاب سهمی نبردند و اگر هم بردند به سرعت و طی سال های 57- 60 از آنها پس گرفته شد.
دوران حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مذهبی
پس از انقلاب، جبهه ی انقلاب که چنانچه اشاره شد دارای ناهمگونی بسیار و تشکیل شده از گرایش ها گوناگون از انقلابی تا ارتجاعی است، به دو بخش تقسیم می شود: طبقه ی کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی یک سوی آن هستند که جبهه ی خلق و انقلاب را تشکیل می دهند. آنها می خواهند انقلاب را به پیش برند و به حد برآوردن منافع خودشان برسانند. این یک ترکیب از جانب طبقه ی کارگر و خلق است که می خواهد انقلاب دموکراتیک  نوین ایران را به سرانجام خود و ترکیب ناقص را به پایان خود برساند.
 سوی دیگر، سرمایه داران تجاری سنتی و صنعتی داخلی هستند که می خواهند انقلاب را متوقف و مجبور به پسگرد کنند. شورای انقلاب و سپس دولت موقت بازرگان نماینده ی تسلط این لایه های طبقاتی ناهمگون بر حکومت بر سرکار آمده پس از انقلاب است.
ترکیب دومی نیز در جریان است. این ترکیب از جانب بخشی از طبقات هیئت حاکمه علیه بخش دیگر در حال انجام می باشد.(2)
هدف ترکیبی که از سوی بخشی از طبقاتی که بر انقلاب حاکم شدند صورت می گیرد دوگانه است: از یک طرف باید سر انقلاب بریده شود و در نتیجه تمامی طبقات اصلی که انقلاب روی شانه های آنها پیش رفت از صحنه ی اجتماعی و سیاسی بیرون بروند، از نظر تحرک اجتماعی دچار سکون و عقب گرد بشوند و از نظر سیاسی حذف و نابود گردند( در این امر آنها با جریان دیگر تا مرحله ای متحد هستند).
از طرف دیگر باید هیئت حاکمه «تصفیه» شود. یعنی بخش هایی که رهبری اصلی انقلاب را به دست گرفته اند، بخش های دیگر را حذف کرده و یا گوشه نشین کنند و قدرت خود را یگانه گردانند.
 به این ترتیب بر مبنای این دو نوع تضاد یعنی تضاد درون طبقات حاکم و بین طبقات حاکم و توده های طبقات محکوم، دو نوع تقابل شکل می گیرد؛ تقابل هایی که باید طبقات خلقی را به عقب براند و آنها را تسلیم قدرت تازه کند و نیز باید درون را تصفیه کرده و خود را یکدست گرداند.
تقابل بزرگ نخست بین دستگاه روحانیت و بورژوازی تجاری سنتی و متحجر به همراه بورژوازی صنعتی ملی که نهضت آزادی و جبهه ی ملی نمایندگان آن به شمار می آیند از یک سو و طبقه کارگر، دهقانان، لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی و لایه های مرفه اما عموما مدرن این طبقه از سوی دیگر است.
تقابل دوم درون دستگاه حکومتی است که در آن قدرت بورژوازی تجاری سنتی که خرده بورژوازی سنتی را نیز به دنبال خود می کشد بر بخش صنعتی بورژوازی ملی می چربد.
تصفیه ی( در اینجا به همان معنای ترکیب است) نخست درون قدرت حاکم صورت می گیرد. بخش های سرمایه داران تجاری سنتی که در اتحاد با بخش هایی از دستگاه روحانیت هستند، بورژوازی ملی را از قدرت حاکم بیرون انداخته و آن را گوشه نشین و به زائده ای بر قدرت تبدیل می کنند.
در تقابل بین طبقات حاکم و  طبقات محکوم، لبه ی تیز حمله به روی طبقه ی کارگر و سازمان های صنفی و سیاسی این طبقه است که حق خود را از انقلاب می خواهد. تمامی سازمان صنفی و سیاسی این طبقه طی سال های 60 -57  زیر ضرب قرار می گیرند( این دورانی است که این سازمان ها رشد و گسترش می یابند) و به مرور از صحنه بیرون می شوند. اشکالی که برای این حذف صورت می گیرد عبارتند از حمله به اجتماعات کارگری، بازداشت و شکنجه و زندان و بالاخره ترور کردن یا اعدام. حذف فیزیکی نیروهای سیاسی منسوب به طبقه ی کارگر و دهقانان و دیگر لایه های تهیدست که به ویژه با گسترش مبارزات در کردستان( و همچنین در ترکمن صحرا و به شکلی دیگر در خوزستان) صورت می گیرد از طریق ترور و اعدام و جنگ های سبک و سنگین است.
در مورد جریان هایی مانند حزب توده و اکثریت که  نهایت کاسه لیسی را برای جمهوری اسلامی انجام دادند، نیز همین سیاست حذف اما با اندکی تاخیر صورت  می گیرد. این نشان می دهد که سران جمهوری اسلامی لبه ی تیز حمله ی خود را در هر مرحله روی نیروهای معینی گذاشتند و از اینکه همه را با هم مورد حمله قرار دهند پرهیز کردند. در پی همین سیاست بود که حزب توده و اکثریت که خیانتکاران مرحله ی 57- 60  و سال های نخستین پس از آن بودند در مراحل بعدی به کلی از عرصه ی سیاسی حذف شدند. به این ترتیب جریان متحجر، طبقات و نیروهای مخالف سیاسی خود را تجزیه کرده و یک به یک به شکست و یا نابودی کشاندند و خود به تسلطی بلامنازع دست یافتند.
در کنار این ها لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی سنتی و مدرن که در سازمان های سیاسی ای همچون مجاهدین و جبهه ی دموکراتیک ملی گرد آمده اند زیر ضرب قرار می گیرند. جریان های شریعتی و دیگر جریان های سیاسی منسوب به این طبقات نیز به مرور حذف و یا ضعیف می شوند.
نابودی و حذف کردن شکل اساسی ترکیب در این مورد است که در کنار شکل تحلیل بردن( به معنای ناتوان و زمینگیر کردن نیروهای منسوب به طبقه کارگر و دهقان) قرار می گیرند.
 در مورد حذف  طبقه ی کارگر و دهقان و نیز خرده بورژوازی تهیدست و میانی کودتای 60 خمینی و حزب جمهوری اسلامی یک نقطه ی عطف است. این نقطه ی عطف در عین حال برای تسویه درونی هیئت حاکمه از بقایای سرمایه داران ملی یعنی بنی صدر نیز می باشد.
به این ترتیب کودتای خرداد سال 60 دو وجه را دنبال می کند: حذف نهایی نیروهای طبقه ی کارگر و دهقان از صحنه ی اجتماعی و سیاسی و تبدیل هیئت حاکمه به گروه یا طبقه ی یکدست.
کودتا پیروز می شود و حذف طبقات استثمار شده و ستم دیده به نقطه ی انتهای خود در آن مرحله می رسد( شرایط دیگری که به یاری خمینی به عنوان رهبر دستگاه روحانیت و سرمایه داران تجاری سنتی می آید، جنگ با عراق است). نقطه نهایی این حذف با پایان نسبی جنگ در کردستان و سرکوب خلق کرد و نیز سرکوب عملیات مجاهدین خلق(فروغ جاویدان) صورت می گیرد.
این ها در مجموع، یک ترکیب( یا سنتز کردن)است. یک طبقه ی حاکم به نسبه متحد بر تمامی ایران مسلط می شود. این طبقه خود را از دست یک طبقه ی کارگر و دهقان و خرده بورژوازی « زیاده خواه» راحت کرده است و از سوی دیگر خود را از «شر» تضادهای درونی با بخش های صنعتی بورژوازی ملی رهانیده است. ترکیبی ارتجاعی اینک به ظاهر کامل شده است.
تکامل این تقابل دو گانه درونی و بیرونی به روی کار آمدن یک حکومت از نظر تاریخی متحجر می انجامد. دیالکتیک تاریخ ایران به جای رویه ی پیشرفت، رویه ی بازگشت به گذشته را برمی گزیند و به جای حکومتی زنده و رو به پیش حکومتی مرده و رو به پس را روی کار می آورد. جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه که در آن مذهب بر تمامی ارکان کشور مسلط می گردد، تجلی این بازگشت تاریخی است.
یک به دو تقسیم می شود و این بی پایان است
طبقه ی حاکم بر جمهوری اسلامی در تمامی طول قدرت اش همواره این «یک به دو تقسیم شدن» را به خود دیده است.
  کمی پس از پایان جنگ نخستین جریانی که بیرون ریخته شد، جریان منتظری بود( داماد وی اعدام شد). سپس نوبت به روحانیون مبارز و کادرهای کت و شلواری وابسته به آن رسید. پس از آن نوبت خاتمی و اصلاح طلبان از جمله مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت و کارگزاران( محاکمه ی کرباسچی و بعدها به زندان انداختن مشارکتی ها )، احمدی نژادی ها، رفسنجانی( ترور رفسنجانی و به زندان انداختن دختر و پسرش) روحانی و بالاخره لاریجانی ها شد. این ها تصفیه های درونی هیئت حاکمه بودند تا به اصطلاح به یک خلوص و یکدستی برسد. دولت رئیسی و سپاه پاسداران نهایت این خلوص و یکدستی بود( ظاهرا یکدست تر از زمان احمدی نژاد) که خود نیز اکنون به دو تقسیم شده است.
دوره سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور مذهبی حاکم خامنه ای و شرکا
در دوره جمهوری اسلامی ما تنها تجزیه ی حکومت را از نظر درونی به نیروهای متخاصم نمی بینیم بلکه در عین حال تقسیم کل جامعه به حکومتگران استثمارگر و ستمگر و استثمارشده گان و ستم دیده گان را نیز می بینیم. و این جا همان تقسیمی پیش روی ماست که در دوره ی حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور سلطنتی شاه موجود بود. یعنی نیروهایی که به وسیله ی حکومت خمینی و حزب جمهوری اسلامی و تمامی جریان هایی که کمابیش درون حکومت در این چهار دهه به ستیزه درونی برخاسته بودند سرکوب شده بودند. اینها توده های طبقات اصلی انقلاب کننده یعنی طبقه ی کارگر، کشاورزان و لایه های تهیدست، میانی و مرفه خرده بورژوازی سنتی و مدرن بودند. در کنار اینها بورژوازی ملی ( لایه هایی از نهضت آزادی و جبهه ملی- سامی، پیمان، داریوش فروهر و سحابی) نیز در مبارزه با حکومت قرار گرفتند.
 به این ترتیب نیروهای اساسی انقلاب دموکراتیک ایران که طی سال های 57- 60 و نیز کمی پس از آن( تسویه ی و بلعیدن «نهایی» این نیروها به وسیله ی خمینی و دارودسته های حاکم را باید اعدام های سال 67 دانست) به کلی از عرصه اجتماعی و سیاست حذف شده بودند، دوباره و به مرور به صحنه ی اجتماع و سیاست بازگشتند.
این طبقات نخستین حرکات خود را علیه قدرت حاکم در شورش های سال های آغازین دهه ی هفتاد آغاز کردند و در پی آغاز مبارزات درونی در طبقات حاکم، به زیر رهبری اصلاح طلبان رفتند. مبارزات دهه ی هفتاد و پس از آن دهه ی هشتاد( سال 88) و نود نشانگر این بوده است که نیروهای اجتماعی و سیاسی طبقات مزبور افزایش یافته است. این طبقات به درجات متفاوت در مبارزان دهه ی نود و به ویژه دو جنبش بزرگ دی 96 و آبان 98 شرکت داشتند. مبارزه ی طبقات مزبور برای سرنگونی جمهوری اسلامی ادامه پیدا کرده و در دوره های اخیر سرعت و شدت بیشتری به خود گرفته است.
 این طبقات در دهه ی هفتاد (از خرداد 76 به بعد) و نیز دهه ی هشتاد( به ویژه در سال 88) در مجموع زیر رهبری جریان های اصلاح طلبان( خاتمی و سپس موسوی و کروبی ) بودند و به مرور و با مشاهده ی ناتوانی اصلاح طلبان در توجه به منافع آنان و همچنین رهبری جنبش به سوی پیروزی، از آنها قطع امید کرده و تا حدود زیادی یک نوع استقلال ویژه به دست آوردند. به این معنا که در عرصه ی اجتماعی و سیاسی به خود( به معنای نیرو های بر آمده از خود و نه سازمان سیاسی نماینده ی خود)متکی گشتند.
این طبقات به مرور و زیر فشارهای خرد کننده ی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بیشتری قرار گرفتند( توجه کنیم که حکومت خامنه ای و پاسداران اش نه تنها به گردهمایی و راهپیمایی های کارگران و کشاورزان حمله کرد بلکه تمامی رهبران جنبش کارگری و نیز جنبش های خرده بورژوایی را به زندان انداخت).
در مضیقه اقتصادی قرار گرفتن روز به روزبیشتر این طبقات و ناتوانی تقریبا مطلق آنها در این زمینه، اما با قدرت یابی و توان بیشتر اجتماعی و سیاسی آن ها توام شد. اعتصابات، گردهمایی ها، راهپیمایی ها روز به روز بیشتر شد. در عین حال همین طبقات پایه های اصلی شورش های شهری دی 96، آبان98، شورش خوزستان برای آب و نیز مبارزات کشاورزان اصفهان و مبارزات ماه های اخیر به ویژه مبارزه بر سرگرانی نان و نیز اکنون مبارزه در آبادان علیه فساد عناصر حکومت و خود حکومت بوده و هستند.
 مبارزه کنونی ادامه دارد. چهل سال سرکوب، چهل سال استبداد و اختناق همه جانبه اجتماعی سیاسی و فرهنگی نه تنها نتیجه ای آن سان که سران این حکومت خواسته اند به بار نیاورده( تنها موجب شده که این حکومت چهل سال دوام آورد و ممکن است موجب دوام آن نیز تا مقاطعی دیگر بشود) بلکه برعکس این جنبش گسترش و اتحاد و عمق بیشتری یافته است و اکنون بیش از همیشه لبه تیز حمله ی خود را روی خامنه ای، سپاه پاسداران و رئیسی و اساسا حکومت آخوندها و مذهب قرار داده است.
بدینسان سرنگونی حکومت ولایت فقیه در دستور کار طبقه ی کارگر و خلق قرار گرفته است. آنها باید طبقه ی حاکم را به زیر کشیده و به گورستان تاریخ یعنی جای واقعی آن بفرستند. این یک ترکیب کردن نوین است و چنانچه در مسیر منافع این طبقات و به درستی پیش رود یعنی انقلاب دموکراتیک نوینی به رهبری طبقه ی کارگر باشد آنگاه می توان از نشستن نو به جای کهنه سخن گفت. آنگاه می توان دیالکتیک تاریخ را این گونه تفسیر کرد که در شرایط معینی از پیشرفت به عقب گرد تبدیل می شود و در شرایط معین دیگر از عقب گرد نسبی به پیشرفت جهش می کند.
چنانکه در بالا و در انواع ترکیب های صورت گرفته دیده می شود، ترکیب نمی تواند به معنای این که دو جریان با هم کنار می آیند و امر تازه ای را می سازند، باشد. ترکیب عبارت است از خورده شدن و حذف کردن یکی به وسیله دیگری به وسائل و اشکال گوناگون مبارزه.
امر کهنه هرگز نمی تواند نو را شکست استراتژیک دهد!
امر کهنه خواه در روندهای جاری و خواه در بازگشت های تاریخی و آنجا که بازگشت به اشکال ارتجاعی اقتصاد و به خصوص سیاست و فرهنگ است، هرگز نمی تواند امر نو را شکست دهد. پیروزی های کهنه بر نو تنها موقتی و گذرا است. در بازگشت های تاریخی همچون حکومت اسلامی، تقلای کهنه و گندیده برای ماندن و بقا به شدیدترین اشکال خود صورت می گیرد چرا که در هر حال ناتوانی و نابودی خود را می بیند؛ اما این تقلا ها از نقطه نظر تاریخی محکوم به شکست است؛ زیرا خلاف جهت حرکت آن، خلاف تکامل تاریخی است.
کهنه می تواند بارها نو را شکست دهد و آن را تا حدود زیادی به نابودی کشاند اما هرگز نخواهد توانست آن را به کلی شکست دهد ومطلقا نابود گرداند. نو تا زمانی که نو است امری است نامیرا و از نظر استراتژیک شکست ناپذیر؛ پس از هر شکست دوباره خود را بازسازی کرده و توانا می گردد. شکست نو تنها موقتی و گذرا است. پیروزی نو تا زمانی که نو است مطلق است.
تاریخ جهان از جامعه اشتراکی به این سو جز این نبوده است. پیروزی نو بر کهنه در هر دوران تاریخی موجب تداوم تاریخ و پدید آمدن جامعه و نظامی تکامل یافته تر به جای نظام پیشین شده است.( تنها زمانی این قانون نقض می شود که یا زمین نابود شود و یا تمامی طبقات موجود بنا به گفته ی انگلس، در مبارزه ی طبقاتی، همه با هم از بین بروند.)
امر کمونیسم و طبقه ی کارگر نیز در ایران و جهان نیز از این وضع مستثنی نیست. طبقه ی کارگر و کمونیست ها شکست های سختی خورده اند و در دوران کنونی در یک وضع ناتوانی قرار گرفته اند. اما تاریخ و نظام کنونی، طبقه ی کارگر را به عنوان نیروی نو و تکامل یابنده می شناسد. نیروهای مقابل آن یعنی سرمایه داران امپریالیست و مرتجعین بوروکرات – کمپرادور نیروهایی مرتجع، کهنه و میرنده اند.  
 حکومت خامنه و پاسداران اش یک طفیلی، یک بختک بر سر راه تاریخ ایران و جهان است. اینها طبقاتی و گروه ها و دستگاه هایی از نظر تاریخی متحجر و مرده اند. تاریخ آنها را همچون کفی از گنداب رو آورده تا بی خاصیتی و تعفن و مرده گی شان را ثابت کند؛ آنها را برای مرحله ای کوتاه برجسته کرده تا برای همیشه از برجستگی بیندازد.
برای طبقه ی کارگر و کشاورز و دیگر طبقات مردمی ایران، جمهوری اسلامی حکومتی مرده است. آنها تنها در انتظار فرصت اند تا این مرده گی را تجسمی واقعی و تاریخی بخشند.
م- دامون
خرداد 1401
یادداشت ها
1-    نگاهی به ترکیب های ناقص و یا کاملی که صورت گرفته نشان می دهد که مفهوم «دو در یک» برای ترکیب، یک مفهوم نادرست و در قاموس چپ رویزیونیستی است. در هیچ تحولی از کهنه به نو«دو در یک» به مفهوم همزیستی مسالمت آمیز دو جزء و ایجاد ترکیبی نوین صورت نگرفته است. امر کهنه یا به اشکال گوناگون نابود شده است و یا به نیروی ترکیب کننده پیوسته است و خود نو شده است( در تحول از فئودالیسم به سرمایه داری، برخی از اشراف و فئودال ها، بورژوا شدند). اینجا تنها نیروی ترکیب کننده قوی تربوده است که تداوم یافته و دوباره به دو تقسیم شده است. در مورد ترکیب ناقص نخست، حکومت جمهوری اسلامی پس از قدرت گرفتن این ترکیب را از جهت منافع خود کامل کرد. تمامی سران اصلی ارتش را اعدام کرد و یا پس از الحاق به خود از هر کدام ترسی داشت وی را کشت. سرمایه داران وابسته سلطنتی را به خود راه نداد و اگر راه داد آنها را در خود تحلیل برد. این امری است که در مورد اصلاح طلبان نیز صورت گرفت. آنها یا نابود شدند( از طرق ترور، زندان و سپس گوشه نشین کردن و یا به بیرون از کشور گریختن یا تبعید کردن) و یا در نهادهای حکومت تحلیل رفتند و جزیی از حکومت شدند.
2-    باید توجه داشت که «یک به دو تقسیم می شود» در پدیده های مرکب می تواند یک تجزیه ی بزرگ به همراه تجزیه های متوسط و کوچک گوناگون باشد. به عبارت دیگر « یک به دو تقسیم می شود» باید در تمامی موارد یک جامعه از بزرگ تا کوچک به کار گرفته شود. 

 

 

 

 

 

     

درباره برخی مسائل هنر(20)

 
درباره برخی مسائل هنر(20)
 
هنر و مخاطب
 
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری- ایران
در ایران نیز خواه در شعر و رمان و داستان کوتاه و خواه در نمایشنامه و فیلم به طبقه کارگر و دهقانان و دیگر طبقات زحمتکش پرداخته شده است.
هنر مردمی مشروطیت
حضور توده های زحمتکش و طبقه کارگر در آثار ادبی در کشور ما از مشروطیت آغاز شد. در اینجا ما با یک رخداد انقلابی در هنر ایران روبروییم. هنر روی به سوی کسانی می آورد که تولید کنندگان اصلی کشور هستند یعنی کارگران و دهقانان و توده های تهیدست خرده بورژوازی شهری؛ آنها را مورد خطاب قرار می دهد و برای آگاهی و اعتلای احساسات آنها و انگیختن شان جهت دگرگون کردن جهان می کوشد.
 هنگامی که صحبت بر سر هنر مردمی مشروطیت  و نواقص و کمبودهای آن است باید به این اشاره کرد که امر هنری بودن نسبی است و نه مطلق. به عبارت دیگر هنرمطلق وجود ندارد. هنر ممکن است در مورد یا مواردی باشد و در مواردی نباشد. عالی ترین آثار هنری و ادبی نیز از ضعف و نقصان خالی نیستند. انقلاب و جهش در هنر می تواند هم در مضمون صورت بگیرد و هم در شکل. گاه انقلاب در مضمون عمده است و گاه در شکل و سبک. از این گذشته، هم مضمون و هم شکل دارای عناصر و اجزایی هستند و انقلاب و جهش خواه در مضمون و خواه در شکل می تواند در اجزایی صورت  گیرد و در اجزایی صورت نگیرد. انقلاب در هنر و ادبیات مشروطیت به ویژه شعر مردمی و توده پسند مشروطیت باید از این نقطه نظر ارزیابی شود.
متاسفانه برخی ها- و بخشی کاملا عامدانه و برای تحقیر نفس ادبیات و هنر مردمی- مثلا به مقایسه آثار ادبی این دوران با برخی از آثار هنری پیش و یا پس از آن و یا کشورهای دیگر می پردازند و احکامی این چنین صادر می کنند که مثلا «اینها هنر نیست. مشتی نوشته های منظوم و یا مشتی شعار است».
اگر از آنها که در هنر، معبودشان شکل و ساختار است و می گویند «هنر یعنی شکل هنری و تکنیک» بگذریم، آنچه این گروه ها خواهان آن هستند یک انقلاب موزون و همه جانبه و ژرف است. و این اگر نگوییم نشدنی است، عموما مقدور نیست و بسیار کم پیش می آید. علت این است که تکامل ابزار و آلات مورد استفاده در هنرهای گوناگون، رشته های هنری، سبک های هنری و ادبی و بالاخره تکامل شکل و محتوی اساسا متضاد و ناموزون است.
در رنسانس و یا قرون هجدهم و یا نوزدهم اروپا نیز که جنبش های هنری و ادبی یکی پس از دیگری بروز کرد و تغییرات و انقلابات پی در پی در هنر صورت گرفت همه چیز یکباره انجام نیافت، بلکه طی یک فرایند و دوره ی چندین ده ساله و کلا چندین قرن رخ داد. افزون بر آن ارتباط بین ملل اروپا با یکدیگر بسیار و خیلی نزدیک بوده است و در نتیجه تاثیر هنر و ادبیات این کشورها به روی یکدیگر به سرعت صورت گرفته است. و این با ایران ما که تازه از مرحله پایانی حکومت قاجار، مراودات بیرونی آن شکل منظم تری گرفته و گسترش می یابد بسیار متفاوت است.
این البته یک حکم کلی است که در تغییرات و تحولات هر امری با این فرایند روبرو نیستیم که در تمامی موارد و جزء به جزء و بنابراین مطلق و کامل باشد( به همین دلیل است که پدیده های نو عموما آثاری از کهنه را تا مدت ها با خود حمل می کنند و تا از آنها خلاصی یابند زمانی طول می کشد). از این رو باید مشروطیت را با نتایج بعدی آن یک جا و به عنوان یک فرایند کلی بررسی کرد.  
پس اگر ما در هنر مشروطیت آن ژرفا و غنای هنری و یا آن شعریت را نمی بینیم که در آثار فردوسی و یا حافظ  و مولوی و دیگر شعرای برجسته ی پیش از مشروطیت وجود دارد و یا  پس از آن در نیما و شاملو و فروغ و دیگر شعرا به وجود می آید، دال بر این نیست که هنر و ادب مشروطیت، هنر و ادب نیست و مشتی کلام منظوم و یا مشتی شعار است. این هنر تغییرات و انقلاب هایی که در عرصه ی مضمون، خواه از نظر توجه به مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و روانشناسی و غیره کرد، خواه از جهت توجه به مخاطبین که توده ها را مورد توجه قرار داد و خواه از جهت زبان که واژه ها و جملات را به سادگی و مضامین را بی پرده و با روشنی و صراحت طرح کرد( و مگر تغییر زبان ادبی از زبانی ثقیل و دیرهضم به زبانی ساده و برقراری ارتباط با توده های گسترده خود تکاملی در ادبیات نیست؟) تحولاتی شگرف ایجاد کرد و همین ها هم کافی است تا ما ارزش والای آن را در تکامل هنر و ادب ایران تصدیق کنیم. بر مبنای همین تحولات انقلابی بود که پس از مشروطیت، جهش های بزرگتری در ادبیات( به ویژه شعر و داستان نویسی) کشور ما به وجود آمد.
در ضمن باید این را هم در نظر داشت که این دوران یک دوران گذار انقلابی بود که هنرمندان به درون آن پرتاب شدند. به عبارت دیگر ما با یک دوران تکامل هنری و ادبی در دوران پیشرفت آرام و «صلح آمیز» مبارزه ی طبقاتی روبرو نیستیم (مانند قرن هیجدهم و دوران پیش از انقلاب بورژوایی 1789 فرانسه که ادیبانی برجسته را پدید آورد و یا  قرن نوزدهم و دوران پیش از انقلاب 1905 روسیه که ده ها هنرمند و منتقد ادبی و هنری طی یک قرن پرورش داد) که هنرمندان فرصت تکامل هنر خود را در فضایی درگیرانه و به نسبه طولانی داشته باشند. برعکس در این دوران برای نخستین بار در کشور ما و آن هم پس از قرن ها استبداد یک انقلاب توده ای شکل می گیرد و فضای نسبتا باز سیاسی پدید می آید و به یکباره قرار می شود که همه امور فرهنگی و سیاسی با هم پیش رود. از این رو بیشتر به نیازهای فوری توده ها که حول مضمون است توجه می شود تا پرورش اشکال بیان احساسات و اندیشه ها. اگر این هنرمندان در دهه های پیش از مشروطیت - مثلا یک سده یا پنج دهه پیش از آن- دست به کار شده بودند و فرصت پرورش همه جانبه ی خود را در فضایی مملو از مبارزات ادبی و هنری داشتند(همچون مورد فرانسه و یا روسیه) شاید می توانستند که هنر خود را از جهات گوناگون تکامل دهند و ما با تکامل هنری و ادبی بهتری روبرو بودیم.   
تردیدی نیست که در این روی آوری به توده ها و طبقه ی کارگر نقش نویسندگان دموکرات انقلابی و چپ بسیار پررنگ است. در واقع هم هنر و ادبیات کارگری و توده ای در ایران بر خلاف برخی از کشورهای دیگر که ممکن است پیش از ظهور هنرمندان طبقه ی کارگر به وسیله ی هنرمندان طبقات غیر کارگر پیش برده شده است( مثلا می توان از چارلز دیکنز در انگلستان که در مورد کارگران نوشت و یا از تولستوی در روسیه که به زندگی دهقانان توجه کرد نام برد) در ایران از همان آغاز عمدتا به وسیله هنرمندان وابسته به طبقه ی کارگر به پیش برده شد واین بخشا مربوط به این است که این هنر و ادبیات در دورانی به وجود آمد که اندیشه ی مارکسیستی شکل گرفته و انقلاباتی مانند کمون پاریس و یا انقلاب 1905 روسیه پیش آمده بود.
 افزون بر اینها خواه در قفقاز و باکو و خواه در استانبول، کارگران و روشنفکران با اندیشه های کمونیستی آشنا شده بودند. گفتنی است که  در دوره ی دوم رشد هنر و ادبیات ایران یعنی 32- 20 نیز نقش روشنفکران عضو حزب توده انکار ناپذیر است.
شخصیت های کارگری و دهقانی و مسائل آنها
به طور کلی در هنر و ادبیات و به ویژه در تاتر و سینما و همچنین رمان ها و داستان هایی که از موضع طبقه ی کارگر به جامعه توجه می شود سه گونه به وجود می آید:
 گونه هایی که در آنها پرداخت به  طبقه ی کارگر و دهقان و کلا توده های استثمار شده و زیر ستم عمده است و پرداخت به طبقات استثمارگر و ستمگر مالک و سرمایه دار غیر عمده. به بیان دیگر شخصیت های محوری و حوادث و موقعیت ها بیشتر مربوط به این طبقات است. برای نمونه داستان فردا از صادق هدایت و یا عزداران بیل از غلامحسین ساعدی از این زمره است.
گونه هایی که در آنها شرح زندگی طبقات استثمارگر عمده است و شرح زندگی طبقه ی کارگر و زحمتکشان غیرعمده و در سایه شرح زندگی طبقات دارا قرار دارد.  برای نمونه ی ای از این گونه داستان ها می توان از حاجی آقا اثر هدایت و یا آرامش در حضور دیگران در مجموعه داستان واهمه های بی نام و نشان از ساعدی نام برد.
بالاخره گونه هایی که در آنها تعادلی در پرداخت به زندگی این طبقات به وجود می آید و شخصیت ها، موقعیت ها و حوادث هم جداگانه هر یک را در بر می گیرد و هم تداخل پدید می آید. برای نمونه ی ای از این گونه می توان به فیلم نفرین اثر ناصر تقوایی اشاره کرد.
از سوی دیگر همچنان که پیش از این هم اشاره کردیم برخی آثارهنری و  ادبی هستند که هم زندگی رنجبار کارگر و دهقان را با تمام وجوه اش نشان می دهند و هم مبارزه این طبقات را برای دگرگونی زندگی اجتماعی. در مقابل برخی آثار صرفا به وضع طبقه ی کارگر و یا دهقان می پردازند و شرایط فلاکت بار این طبقات را از نظر مادی و معنوی شرح می دهند.
و بالاخره برخی آثار ادبی و هنری مسائل اجتماعی و سیاسی را غیرمستقیم  پیش می کشند در حالی که در مقابل آثاری نیز وجود دارند که این مسائل را به گونه ای مستقیم تصویر می کنند.
بر مبنای این دو گونه آثار معمولا دو نوع کارگر یا دهقان در آثارهنری و ادبی ترسیم شده است: یکی کارگر و دهقان عادی و عموما میانه فکر از نظر اجتماعی و سیاسی و دوم کارگر و دهقان اندیشمند و پیشرو.( در موارد اخیر به نمونه هایی که در بخش های گذشته آوردیم، نگاه شود).
در مورد زندگی عادی طبقات استثمار شده و زیر ستم نیز عموما دو نوع آثار وجود دارد:
 برخی این زندگی عادی را آنچنان که هست به تصویر می کشند و وجه برجسته در آثار آنان نمونه وار( یا تیپیک) بودن شخصیت ها و روابط و موقعیت های اقتصادی و اجتماعی و  تقابل ها و درگیری ها در آنهاست. در این گونه آثار طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش اسیر وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی موجود هستند و در فقر و فلاکت و بدبختی و بی فرهنگی و ... دست و پا می زنند و له و خرد می شوند و عاقبت هم نمی دانند که چرا در چنین وضعیتی به سر برده اند و چنین سرنوشتی داشته اند. برخی از این آثار به موضوعات گوناگونی که زندگی کارگران را زیر تاثیر خود قرار می دهد و برخی دیگر به شغل های گوناگون و عوارض جسمی و روانی این شغل ها توجه می کنند.
در مقابل آثاری هستند که وقتی به زندگی عادی این طبقات توجه می کنند، برخی مسائل جانبی و گاه نه چندان مهم از نظر فرایند تحول و تکامل را پیش می کشند و با بزرگنمایی آنها وضع و موقعیت های واقعی را مخدوش می کنند. مثلا قهرمانان را غرق در نواقص و بیماری ها جسمی و روانی، غرق در فسادهای اجتماعی همچون  اعتیاد، تن فروشی، پااندازی، ولگردی، جرم و جنایت و یا به سر بردن در تنهایی هایی تحمیل شده به آنان و یا در افسرده گی و یاس و ناامیدی و بیشتر تبدیل اثر هنری به هذیان گویی هایی بی مایه تصویر می کنند. خلاصه این گونه افراد برخی جنبه های منفی را که واقعا وجود هم  دارند و یا برخی واقعیت های استثنایی و غیرعمده را برجسته و محور داستان و رمان و نمایشنامه می کنند، چندان که چنان واقعیاتی که در وجودشان تردیدی هم نیست سایه بر فرایندهای عمومی زندگی اقتصادی- اجتماعی طبقه ی کارگر و یا زحمتکشان می اندازد.
برای نمونه رمان هایی مانند همسایه ها( که رمانی اجتماعی و سیاسی است) و یا جای خالی سلوچ( که رمانی اجتماعی است) تمامی جنبه های زندگی طبقه کارگر یا فرد زحمتکش را تصویر می کنند بی آنکه یک وجه از آن را چنان برجسته سازند که مانع از درک کلیت زندگی این طبقات شود و برعکس سنگ صبور چوبک که آن را باید یک نمونه از این نظر به شمار آورد، برخی جنبه های منفی را چنان پر رنگ می کند که آن تصویر عمومی زندگی طبقه و آن مسائل اساسی و کلیدی که طبقه ( خواه کارگر و خواه دهقان)با آن روبرو است کم رنگ می شود و تقریبا به چشم نمی آید.(1)
مسائلی این چنین در داستان های کوتاه کارگری نیز وجود دارد. مثلا داستانی که محور آن زندگی و مبارزه ی طبقه کارگر است و جنبه ی انتقادی اجتماعی و سیاسی دارد با یاس و ناامیدی قهرمان یا قهرمانان کارگر پایان می یابد و این یاس و ناامیدی، نه اثر برانگیزاننده و در اندیشه فروبرنده، بلکه عموما دلزننده و خمودی آور است.
بخشی از آن به دلیل این است که خود نویسنده تضادهای شدید فکری داشته و تکلیف خودش را با تضادهایش روشن نکرده است. جلال آل احمد که نقش مهمی در هنر داستان نویسی داشته از این زمره است.(2)
البته این حقیقتی است که برخی از کارگران پیشرو گاه به دلیل شکست و گاه به دلیل آنکه مجموعه ی درگیر در مبارزه را ایده آل نمی یابند، از مبارزه سرخورده می شوند و دچار ناامیدی و افسرده گی شده و به اعتیاد و یا دیگر امور منفی پناه می برند؛ اما در داستان و رمانی که به طبقه ی کارگر می پردازد اگر چنین افرادی نشان داده می شوند یا نباید به تیپ عمده ی داستان و رمان تبدیل شوند و یا اگر تبدیل می شوند و قرار است سرمشقی باشند برای درس گرفتن باید به گونه ای نشان داده شوند که این درس گرفتن دریافت شود و یا در کنار آنها و به طور غیرعمده، تیپ هایی که راه مبارزه را ادامه می دهند تصویر شوند.( شاید بتوان رمان سه رفیق گورکی را به عنوان نمونه آورد). زیرا واقعیت مبارزه ی طبقه ی کارگردر تاریخ چنین نشان داده که حتی اگر دچار رکود و عقب گرد شود، اما توقف پذیر نیست و علیرغم برخی از کارگران پیشرو که به دلایل گوناگون از آن بیرون می روند، نیروهای نو و زنده ای وارد آن می گردند و آن را به پیش می برند.
 به این ترتیب صرف پرداختن به طبقات زحمتکش نشانگر پرداختن به طبقه ی کارگر و یا موضع درست و اصولی هنرمند نیست بلکه آنچه که مهم و اساسی است چگونه پرداختن به این طبقات است و آنچه از اثر هنری بیرون می آید و یا تاثیر آن به عنوان عنصری ذهنی برمبارزه ی طبقاتی جاری و متداوم.
در بخش های بعدی این مقالات ما به چند داستان و فیلم ایرانی که در مورد کارگران و مبارزات آنهاست می پردازیم.
ادامه دارد.
 م- دامون
اردیبهشت 1401
یادداشت ها
1-    این تا حدودی فرق میان واقعیت گرایی و طبیعت گرایی نیز هست. اما نه تنها در سبک  طبیعت گرایی، بلکه در عین حال در آثار هنری مکاتب غیر آن نیز چنین وجوهی برجسته شده است و گاه کاملا ناآگاهانه و به سبب تجارب اجتماعی و یا گرایش هنرمند که با چنین چیزهایی روبرو شده است، و گاه به عمد و برای تحقیر طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش از آن استفاده شده است.
2-    شکی نیست که ما باید آل احمد هنرمند را ازآل احمد سیاسی تفکیک کنیم. آل احمد در سیاست نوسان زیاد داشت و کارش به حمایت از مذهبیون مرتجع کشیده شد. اما در هنر گرچه این نوسانات تاثیر داشت اما نه بدانسان که آثار هنری وی را بی اهمیت کند. برعکس آل احمد در آثار خود و از جهات گوناگون نقش موثری در تکامل داستان نویسی ایران داشت.