۱۴۰۱ فروردین ۲۶, جمعه

سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است!(3)

 
سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است!(3)
نقد نظرات حزب کار ایران در مورد جنگ اوکراین
 
 سیاست امپریالیستی روسیه در جنگ اوکراین
نقد مقاله ی«تکیه به ماهیت روسیه امپریالیستی تا چه حد راه‌گشاست»
حزب کار ایران می نویسد:
«اینکه گفته شود روسیه امپریالیسم است از نقطه نظر یک تحلیل تئوریک امر درستی است. اینکه ماهیت امپریالیسم در سراسر کره ارض فرقی ندارد نیز امر درستی است ولی این مسئله، موضوع بحث سیاسی مشخص نمی‌تواند باشد. ما باید مسایل را سیاسی بررسی کنیم. امپریالیستی متجاوز است، امپریالیستی در حال افول است، دیگری در حال عروج، یکی تا دندان مسلح است و دیگری لگد خورده به گوشه‌ای افتاده. یکی جهان را به جعبه باروت بدل کرده و دیگری از جنگ در شرایط امروز پرهیز می‌کند و.. این مولفه‌ها عواملی هستند که باید در تحلیل سیاسی ما مورد بررسی قرار گیرند.»(مقاله ی تکیه به ماهیت روسیه امپریالیستی تا چه حد راه گشاست، توفان265 تمامی بازگوهای درون گیومه ازهمین مقاله است) 

نخست پذیرش این امر از نظر تئوریک که روسیه امپریالیسم است و ماهیت امپریالیسم هم در سرتاسر زمین یکی است خوب است.
و دوم: امپریالیسم به طور ناموزون رشد و تکامل می یابد و تمامی آنچه که حزب کار بر می شمارد نشانگر ناموزونی میان امپریالیست هاست. ناموزونی رشد و بنابراین عدم تناسب های کمی و کیفی میان امپریالیست ها، تاثیری در ماهیت تضاد میان آن ها ندارد. چنانکه شرایط متفاوت امپریالیست های گوناگون، خواه در جنگ جهانی اول و خواه در جنگ جهانی دوم، ماهیت امپریالیستی این جنگ ها را تغییر نداد. نهایتا و درست برعکس آنچه حزب کار می پندارد همین ناموزونی های رشد و عدم تناسب هایی که از جهات گوناگون بین امپریالیست های ایجاد می شود است که کار حل و فصل تضادها را به جنگ می کشاند.
 ماهیت تضاد بین امپریالیست ها، اساسا امپریالیستی است و بنابراین جنگی که بر مبنای این تضاد ایجاد شود، جنگ امپریالیستی است. هر کجا که ماهیت جنگ، امپریالیستی باشد باید شکست طلبی پیشه شود و جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی برای سوسیالیسم و کمونیسم تبدیل شود. 
 اما حزب کار از آنچه آن را«تحلیل سیاسی» می نامد، می خواهد نتیجه بگیرد که روسیه ی امپریالیستی، جنگ طلب و«متجاوز» نیست و بنابراین سیاست امپریالیستی بر کردار کنونی اش حاکم نیست.
***
«لنین در جزوه «درباره یونیوس» به ماهیت جنگ‌های ملی و امپریالیستی اشاره می‌کند و جنبه سیّال و تبدیل مرزهای متحرک آنها را به یکدیگر از نظر دور نمی‌دارد. وی می‌آورد: «نادرست بودن این استدلال چشمگیر است. البته این یک اصل اساسی دیالکتیک مارکسیستی است که تمام مرزها در طبیعت و در اجتماع مشروط و متحرکند، که حتی یک پدیده هم نمی‌توان یافت که در تحت شرایط معینی به ضد خود تبدیل نشود. یک جنگ ملی می‌تواند به یک جنگ امپریالیستی بدل شود و برعکس

لنین این عبارات را در مقابل رزا و به این عنوان می آورد تا بگوید می توان پشت آنها پنهان شد و به سفسطه تبدیل شان کرد. لنین ضمن انگشت گذاردن بر وحدت اضداد و تبدیل شان به یکدیگر بر تحلیل مشخص واقعیت عینی پیش رو تاکید می کند.
از سوی دیگر وجه عمده ی نظرات لنین در مقابل روزا که دارای این گرایش است که تمامی جنگ ها را در عصر امپریالیسم ، امپریالیستی و در نتیجه جنگ های ملی در دوران امپریالیسم را امکان ناپذیر بداند، این است که  چنین جنگ هایی به ویژه در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره یعنی جنگ های علیه استعمارگران و امپریالیست ها ضروری و اجتناب ناپذیرند و خصلت ملی و انقلابی دارند.
لنین در عین حال در مقابل درک رزا که بر مبنای مطلق گرایی اش خواه ناخواه امکان تبدیل جنگ های امپریالیستی به جنگ های ملی را در کشورهای اروپایی نفی می کرد، چنین جنگ هایی را نه چون مستعمرات و نیمه مستعمرات ضروری و اجتناب ناپذیر، بلکه غیرممکن نمی داند، و بر این نظر است که چنین جنگ هایی به واسطه ی مشروط بودن به شرایطی معین که به آن اشاره هم می کند محتمل هستند. افزون بر این لنین بر مبنای دیالکتیک پیشرفت و پسرفت، جنگ های ملی در اروپا و در عصر امپریالیسم را نه حرکتی رو به تکامل، بلکه بازگشتی قهقرایی می داند.
نکات مورد اشاره ی لنین با جنگ کنونی از جانب روسیه تطبیق نمی کند. این جنگ از جانب روسیه «جنگ ملی» نیست زیرا سیاست روسیه خواه پیش از حمله به اوکراین و خواه خود حمله اش امپریالیستی بوده است. و نیز چنانکه در مقاله ی نخست اشاره کردیم این دلیل که امپریالیست های غربی می خواهند روسیه را ببلعند به خودی خود جنگ را از جانب روسیه،«جنگی ملی» نمی کند.
 ساده است که ادعاهای حزب کار را در مورد تبدیل شدن جنگ امپریالیستی به جنگ ملی برای روسیه، به اوکراین نیز تعمیم داد و حمله ی روسیه امپریالیستی به خاک اوکراین را تجاوزکارانه و دفاع از جانب دولت و مردم اوکراین را«جنگی ملی» به شمار آورد!
***
«عده‌ای که توانائی تحلیل مشخص از شرایط مشخص را ندارند یک کلید معجزه‌آسا پیدا کرده‌اند که عبارت از این ترجیع‌بند است: روسیه کشوری امپریالیستی است و غرب هم امپریالیستی است و جنگ کنونی جنگ میان امپریالیست‌ها بوده و گویا به ما ربطی ندارد.»

به نظر می رسد که بیشتر تحلیل هایی که جنگ کنونی را امپریالیستی می دانند صرفا بر این پایه نیست که روسیه و غرب امپریالیستی هستند، بلکه بر پایه ی تحلیل مشخص از سیاست های امپریالیستی ای است که در دو دهه ی اخیر از جانب هر سه طرف درگیر دنبال شده است.
همچنین عدم جهت گیری به سوی یکی از طرفین جنگ امپریالیستی کنونی به این معنا نیست که جنگ به طبقه ی کارگر ربط ندارد. برعکس نه تنها ربط دارد بلکه بسیار هم ربط دارد. اما ربط داشتن به معنای استفاده از تضاد میان امپریالیست ها که قطعا در چنین جنگ هایی بخشا خود را فرسوده و ناتوان می کنند، برای رشد آگاهی طبقه ی کارگر و برگرداندن سلاح ها به سوی بورژوازی خودی است.
***
«آنها که خیلی انقلابی‌اند خواهان سرنگونی بورژوازی خودی در کشور خود می‌شوند که البته فقط در حرف و بر روی کاغذ و برای توجیه «انقلابیِ» بی‌عملی است ولی در عمل همدست یک طرف امپریالیستی هستند.»

بد نبود که حزب کار روشن می کرد که این همدستی با یک امپریالیسم چگونه عملی می شود! آیا اگر جریانی به نفع روسیه موضع نگرفت، حتما در عمل همدست امپریالیست های غربی می شود؟ با این وصف، از نظر این حزب کافی است که طرف روسیه را بگیریم تا دیگر«فقط در حرف و بر روی کاغذ» انقلابی نباشیم و به «انقلابیونی در حال عمل» تبدیل شویم!
 و اما نکته ی اصلی: این درست نیست که چون هم اکنون و با یک َدم نمی توان جنگ امپریالیستی را به ضد آن یعنی مبارزه و جنگ داخلی و انقلاب سوسیالیسی و کمونیستی تبدیل کرد( خیلی رویش ننوشته اند! تغییرات و تحولات موج وار هستند و نه به شکل حرکات آرام و تدریجی و در مسیری سرراست، ساده و یکنواخت. چه بسا تداوم جنگ کنونی دولت های امپریالیستی روسیه، اوکراین و غرب را تضعیف کند و به رشد جنبش های انقلابی پا بدهد) پس نباید چنین شعاری داده شود؟
 یک شعار یا درست است و یا درست نیست. درستی یا نادرستی یک شعار نیز بر این مبنا نیست که آیا همان زمان و یا به سرعت می توان آن را عملی کرد یا خیر. شعارهای درستی از سال ها پیش در جنبش کارگری ایران و به وسیله کارگران اعتصابی داده شده است، اما نه تنها عملی نشده اند بلکه چشم انداز عملی شدن آنها نیز شاید خیلی نزدیک نباشد.
بین تئوری و برنامه از یک سو و عمل از سوی دیگر، بین یک شعار و اجرای آن، یک ناموزونی، یک پس و پیشی، یک فاصله ی معین برای تبدیل وجود دارد. تئوری و برنامه و سیاست و شعارهای ما محرک ما برای عمل هستند اما در همان آنی که تدوین و یا انتخاب می شوند، تحقق عملی پیدا نمی کنند. همچنان که خود این تئوری ها، سیاست ها و شعارها در شرایط معینی شکل گرفته اند، تبدیل شان به واقعیت نیز نیازمند شرایط معینی است و تا زمانی که چنان شرایطی شکل نگیرد به تحقق در نخواهند آمد. بخشی از این شرایط، ذهنی است و به کار آگاهگرانه  نیروهای پیشرودر میان طبقه ی کارگر و توده ها و به مرور کمرنگ  شدن باورهای نادرست و از بین رفتن نفوذ تبلیغی و ترویجی دشمن بستگی دارد، بخشی به خود طبقه ی کارگر و توده ها و درس آموزی از تجارب عینی شان، برخی به توانایی و کمیت و کیفیت نیروهای طبقات انقلابی برای رزم بزرگ شان و شماری هم به  شرایط عینی مکمل آن که باید به وجود آید تا انقلاب صورت عملی گیرد، مرتبط است.
 زمانی که لنینیست ها این شعار را دادند( پیش از آن در کنفرانس بال 1912 تدوین شده بود)، در اروپا در همان آغاز جنگ، سران انترناسیونال دوم- یعنی قوی ترین تشکل موجود طبقه ی کارگر- به مارکسیسم خیانت کرده و انشعاب بزرگی در طبقه ی کارگر به وجود آورده بودند و در نتیجه این طبقه و نیروهای انقلابی آن را در همه ی کشورها و از جمله در آلمان که قوی ترین جنبش کمونیستی را داشت به شدت ناتوان کرده بودند. از این رو نیروهای کمونیست توان تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی و انقلاب سوسیالیستی را در آن زمان به کمترین میزان ممکن داشتند، اما این امر مانع نشد که چنین شعاری داده نشود و برای عملیاتی کردن آن کار نشود.
در عین حال از زمان طرح شعار جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی علیه بورژوازی خودی( و بیگانه) تبدیل کنید به وسیله ی بلشویک ها در روسیه ( که انترناسیونال دوم کمتر از کشورهای اروپای غربی توانست بر جنبش کمونیستی آن تاثیر گذارد) تا زمان تبدیل عملی آن، حداقل سه سال طول کشید.  تازه همه ی شرایطی که باید آماده می شد به کار آگاهگرانه و عمل بلشویک ها برای تحقق آن شعار بستگی نداشت. بسیاری از شرایط تبدیل، بیرون از اختیار آنان و محصول برخی وجوه دیگر بود که در بالا برشمردیم. اما آنها شعار درست را دادند، برایش کار کردند و در زمانی که شرایط عینی دست به دست داد، آنها آماده ترین بودند و توانستند از شرایط معین به بهترین شکل استفاده کنند و انقلاب را پیش ببرند.
 اکنون به سبب شرایط افت جنبش کمونیستی در جهان و از جمله کشورهایی مانند روسیه و اوکراین، وضع بسیار مشکل تر از آن زمان است و تبدیل شعار به مبارزه ی عملی و انقلاب اگر نگوییم غیرممکن اما بسیار سخت است.(1) اما این امر دلیلی بر این نیست که به جای شعاری که از تحلیل درست واقعیت بر می خیزد، بیاییم و طرف مثلا روسیه را بگیریم. اتفاقا و از جمله در اوضاعی این چنین که دشمنان طبقه ی کارگر با جنگ خود را ناتوان می کنند و حلقه های ضعیف در امپریالیسم شکل می گیرند، باید بیشترین بهره برداری ها برای تدارک جنگ انقلابی صورت گیرد و حکومت سرمایه داران و مرتجعین سرنگون شوند.(2)
برای ما در ایران نیز تحلیل جنگ جدا از وظیفه انترناسیونالیستی ما در قبال طبقه ی کارگر بین المللی و جنبش کمونیستی جهانی، جدا از این که موضع گیری در مورد این جنگ در تقابل با مواضع باندهای هوادار شرق و غرب در جمهوری اسلامی است و جدا از نتایج این جنگ که می تواند به روی زندگی و آگاهی طبقه ی کارگر و توده های مردم ایران اثر گذارد، برای آموزش طبقه ی کارگر ایران صورت می گیرد و بخشی است از وظایف ما برای رشد جنبش انقلابی کمونیستی و رشد طبقه ی کارگر و توده ها در مبارزه شان برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق.
***
«این عده دو مسئله اساسی را از دیده فرو می‌گذارند. آنجا که لنین از ماهیت جنگ امپریالیستی صحبت می‌کند و ما را به عدم شرکت در آن و انجام انقلاب داخلی فرامی‌خواند، منظورش جنگ جهانی میان اردوگاه‌ها و دستبندی‌های معظم امپریالیست‌ها برای تقسیم جهان و یا تقسیم مجدد جهان، به خاطر تقسیم مناطق تحت نفوذ، برده کردن ملل، به اسارت گرفتن کشورهای دیگر و غیره است. در این نوع جنگ دو اردوگاه بزرگ در مقابل هم قرار دارند که جنگ را به جنگ جهانی بدل می‌کند تا نظم جهانی را برهم زنند و نه فقط به جنگ منطقه‌ای. در این نوع جنگ طرف عادلانه‌ای وجود ندارد.»

 این استدلال بی پشتوانه و پوچی است. قرار نیست که تضاد میان امپریالیست همواره به جنگ جهانی امپریالیستی تبدیل شود تا ما بتوانیم موضع تبدیل به جنگ داخلی و سرنگونی ارتجاع خودی را در پیش گیریم. تضاد میان امپریالیست ها هم می تواند به شکل جنگ جهانی بروز کند و هم به شکل جنگ های منطقه ای و هم تنها بین دو کشور امپریالیستی. چنان که لنین از جنگ هفت ساله ی انگلستان و فرانسه و یا آلمان با فرانسه در 1871-187( این جنگ پیش از شکست فرانسه ی متجاوز به وسیله ی آلمان از سوی آلمان خصلت عادلانه و مترقی داشت اما پس از تجاوزآلمان به فرانسه کلا ماهیت ارتجاعی یافت) و پیش از کمون پاریس صحبت می کند. صحبت بر سرسیاست حاکم بر جنگ و ماهیت آن است و نه ابعاد جهانی و یا منطقه ای بودن آن. هر کجا که جنگ بین امپریالیست ها صورت گیرد خواه جهانی و خواه منطقه ای و خواه تنها بین دو کشور امپریالیستی، در صورتی که سیاست حاکم بر آن امپریالیستی باشد( که چنان که لنین می گوید چنین سیاستی اکنون«تمام و کمال» برقرار است) جنگ برای تقسیم مناطق نفوذ، برده کردن ملل، به اسارت گرفتن کشورهای دیگر است و طرف محقی وجود ندارد تا به سمت آن موضع گرفت و جنگ را از سوی آن عادلانه و ملی خواند. چنین جنگ هایی را باید به جنگ علیه بورژوازی خودی و مبارزه برای انقلاب تبدیل کرد.
بر مبنای دیدگاه حزب کار ما تنها زمانی باید از تبدیل جنگ امپریالیستی و یا ارتجاعی به جنگ داخلی و انقلاب صحبت کنیم که حتما جنگ بین دو اردوگاه و جهانی باشد و در صورتی که جنگ در منطقه ای بین دو اردوگاه رخ دهد و یا تنها جنگ بین دو کشورامپریالیستی باشد باید به دنبال یکی بگردیم که جنگ را برایش «ملی» کنیم و سمت و سویش را بگیریم! مثلا باید در جنگ هفت ساله اشاره شده و یا جنگ بین آلمان و فرانسه در 1870 طرف یکی را بگیریم. آنچه گفته شد را می توان به جنگ های ارتجاعی بین کشورهای زیر سلطه ای مانند ایران و عراق در زمان شاه سابق و نیز از زمان عقب نشینی عراق از خرمشهر، به جنگ در همین جمهوری اسلامی و نیز کشورهای کویت و عراق و یا هند و پاکستان نیز تعمیم داد.
برعکس تصورات نادرست حزب کار، لنین در مورد شعار جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی تبدیل کنید چنین می نویسد:
« تبدیل جنگ امپریالیستی معاصر به جنگ داخلی، یگانه شعار درست پرولتاریایی است که تجربه ی کمون آن را نشان داده( نه تجربه ی جنگ جهانی اول، بلکه تجربه ی کمون) و قطعنامه ی بال( 1912) آن را قید نموده و خود از مجموع شرایط جنگ امپریالیستی بین کشورهای کاملا تکامل یافته ناشی می گردد. هر اندازه دشواری یک چنین تبدیلی در فلان یا بهمان لحظه عظیم به نظر آید، باز در شرایطی که جنگ صورت واقعیت به خود گرفت، سوسیالیست ها هرگز از کار تدارکاتی منظم و مصرانه و مداوم در این زمینه امتناع نخواهند ورزید.
تنها از این طریق است که پرولتاریا می تواند خود را از چنگ وابستگی به بورژوازی شوینیست برهاند و به شکل های گوناگون و با سرعتی زیاد یا کم در راه آزادی واقعی خلق ها و در راه سوسیالیسم با گام های مصمم به پیش رود.» ( جنگ و سوسیال دمکراسی روسیه، مجموعه آثار تک جلدی، ص 380، عبارت داخل پرانتز از ماست)
***
«ولی لنین هرگز بر این نظر نبوده است که یک کشور ماهیتا امپریالیستی در شرایط معینی فاقد منافع ملی بوده و نباید از تمامیت ارضی، حق حاکمیت ملی خویش دفاع کند. در اینجا بحث بر سر این تبدیل دیالکتیکی اضداد است. وی در کتاب «در باره یونیوس» اشار‌اتی به این مضمون دارد که ما در بالا آن را متذکر شدیم. اگر یک کشور بزرگ امپریالیستی به یک کشور کوچک امپریالیستی حمله کند، طبیعتا پرولتاریای کشور سرکوب شده نمی‌تواند به بهانه ماهیت امپریالیستی هر دو طرف از مسئولیت مبارزه ملی شانه خالی کند. نمی‌شود به بهانه اینکه جنگ،  جنگ امپریالیستی است روش بی‌طرفانه و منفعل در پیش گرفت.»

این در خور تامل است که حزب کار ایران در متن خود آن عبارت لنین را که در مورد تبدیل یک جنگ امپریالیستی به جنگ ملی و برعکس است می آورد اما عبارت دیگر لنین را که در مورد استفاده ی نادرست از حکم است نمی آورد:
لنین می نویسد:
«تنها یک سفسطه گر می تواند فرق بین یک جنگ امپریالیستی و یک جنگ ملی را با این استدلال که یکی می تواند به دیگری تبدیل شود، مخدوش کند. دیالکتیک بیش از یک بار- مثلا در تاریخ فلسفه ی یونان- پلی برای سفسطه شده است. ولی ما دیالکتیسین باقی می مانیم . با سفسطه ها نه به این ترتیب مبارزه می کنیم که امکان هر تبدیلی را انکار کنیم، بلکه به این ترتیب که پدیده مفروض را در شرایط خارجی و در تکامل خود به طور مشخص تحلیل نماییم» به این ترتیب در اینجا تحلیل مشخص است- به معنای بررسی مجموع سیاست هایی که در تکامل خود منجر به جنگ شده اند - که می تواند ماهیت جنگ کنونی در اوکراین را روشن نماید و نه صرف پذیرش این حکم دیالکتیکی که اضداد به یکدیگر تبدیل می شوند و یا این که در اروپای امپریالیستی جنگ های ملی غیرممکن نیست.
 افزون بر این لنین از تبدیل هر جنگ امپریالیستی به جنگ ملی صحبت می کند. این نه تنها در مورد جنگ بین دو کشور و یا  جنگ منطقه ای بلکه حتی جنگ های جهانی نیز راست در می آید از جمله جنگ جهانی اول که لنین تبدیل آن به جنگ ملی را به دلایلی که بر می شمارد تا حدود زیادی غیرمحتمل می داند. گویا این مساله که لنین نظر رزا را در مورد امپریالیستی بودن جنگ جهانی اول تایید می کند به این نظر حزب کار پا داده که تنها جنگ های جهانی می توانند امپریالیستی باشند و لابد به جنگ ملی تبدیل نشوند و برعکس تنها جنگ بین دو کشور امپریالیستی است که امکان دارد از جانب یکی از آنها «ملی» شود.
***
«مثلا فکر کنید امپریالیسم قدرتمند آمریکا به بهانه ی ساختگی به کشور لوکزامبورگ، هلند و یا به بلژیک حمله کند و هدف آمریکا به زیر سلطه کشیدن این سه کشور بوده و می‌خواهد آنها را به مستعمره خود تبدیل کند. در اینجا بحث بر سر تقسیم مجدد جهان بین هلند و آمریکا نیست. هلند نه قصد دارد و نه می‌تواند نظم مسلط جهان را تغییر دهد و ملت‌ها را به بردگی بکشد. پس در اینجا حق حاکمیت ملی هلند و تمامیت ارضی آن مورد خطر از جانب امپریالیسم افسارگسیخته آمریکاست. آنوقت دفاع این کشور از تمامیت سرزمین و حق حاکمیت ملی‌اش مشروع می‌باشد و مقاومت مردم هلند در برابرغول آمریکا بر حق بوده و نیروهای مترقی باید از مبارزه مردم هلند برضد تجاوز آمریکا دفاع کنند.»
 
شرایط خاصی که مقاله برای هلند و دو کشور دیگر برمی شمارد( در بخش نخست این مقاله چنین شرایطی را در مورد بلژیک مورد بحث قرار دادیم) در مورد روسیه کنونی جور در نمی آید.  قصد و سیاست روسیه، تبدیل شدن به «روسیه ی بزرگ»، تغییر نظم مسلط جهانی و به بردگی کشیدن ملت های دیگر است.
نکته جالب این که اگر کسی بخواهد بر مبنای تحلیل حزب کار و بازگوهایش از نظرات لنین پیش رود شاید به این نتیجه برسد که این جنگ از جانب اوکراین است که  می تواند جنگ ملی ارزیابی شود و نه ازجانب روسیه امپریالیستی که نسبت به اوکراین بزرگ تر و قوی تر است و ضمنا به این کشور نظامی و آن را اشغال کرده است!
***
«ما در شرایط کنونی جهان تقریبا با این وضعیت روبرو هستیم که منطبق بر تعریف کلاسیک نیست. نه چین و نه روسیه در شرایط مشخص جهان کنونی خواهان توسل به جنگ نیستند و این امر مثبت است. روسیه بارها اعلام کرده که من فقط ضمانت تامین امنیت فدراسیون روسیه را می‌خواهم. من می‌طلبم که به کشور من حمله نکنید و من خواهان تغییر مرزها نیستم. من مخالفم که اوکراین را برای تجاوز به روسیه مسلح کنید. روسیه بر عکس به دیپلماسی و تحکیم روابط اقتصادی تکیه می‌کند و این در شرایط کنونی به نفع خلق‌های جهان است که می‌خواهند در صلح و صفا زندگی کنند و از جنگ جلوگیری نمایند. حال یک غول بی‌شاخ و دم آمریکا و غرب و نه تنها ناتو( در مقاله ی پیشین امپریالیسم انگلوساکسون بود حالا شد ناتو و نه تنها ناتو بلکه غرب!) می‌خواهد به کشور روسیه حمله کرده، آنرا تجزیه نموده و به زیر سلطه خود در آورد. در پشت اوکراین که تا دندان برای جنگ مسلح می‌شود اردوگاه ناتو و متحدان امپریالیسم انگلوساکسون ایستاده‌اند. اوکراین قربانی نیست خودش تجاوزکار و همدست امپریالیسم آمریکاست. ما نمی‌توانیم نسبت به این قلدری و بی‌نظمی و قانون جنگلی که از جانب غرب به جهان تحمیل می‌گردد، بی‌تفادت بمانیم و با آن موافقت کنیم، زیرا این امر آغاز دوران سیاهی برای بشریت و پیروزی راسیسم خواهد شد...»( عبارت داخل پرانتز از ماست)

این ها دلیل نیستند که جنگ را از جانب روسیه «ملی» کنند. این که امپریالیستی می گوید خواهان توسل به جنگ نیست به خودی خود به آن امپریالیست در جنگ پیش آمده حقانیت نمی دهد. نه روسیه که آن هم از «بی شاخ و دمی» دست کمی از «غول» آمریکا ندارد و نه چین و نه هیچ امپریالیستی آشکارا اعلام نمی کند که خواهان جنگ است. (خوب است که روسیه جنگ نمی خواهد و با سوریه و اکنون اوکراین چنین می کند، اگر خواهان جنگ بود چه می کرد؟!) آنها عملا در حالت صلح رقابت شان را برای بسط نفوذ و تجدید تقسیم پیش می برند اما همپایه ی آن تدارکات خود را برای جنگ را نیز انجام می دهند. سپس زمانی که در حالت صلح و مسالمت آمیز نتوانند تجدید تقسیم را پیش برند و ناگزیر از جنگ هستند و آن را به عناوین و بهانه های گوناگون آشکار و عملی می کنند.
معمول چنین است که امپریالیستی که نیروی اش بیش از پیش شده اما سهم کمی از مستعمرات و نیمه مستعمرات دارد و یا به شکلی دارد آنها را از دست می دهد، جنگ را آغاز می کند. در جنگ جهانی اول این آلمان( و در کنارش اتریش) بود که با توجه به رشد نیروی اقتصادی و نظامی اش از موقعیت جهانی خود راضی نبود و جنگ را به بهانه ای آغاز کرد. در جنگ جهانی دوم نیز همین روند دیده می شود. از این رو دیدگاه هایی این چنین بسیار نادرست و انحرافی و ضد لنینی است که «امپریالیسم یعنی آن کشوری- یا عمدتا آن کشوری- که کشورهای بیشتری زیر سلطه دارد، دارای پایگاه ها ی نظامی بیشتری است، قوی تر است و مثلا بیشتر جنگ به پا کرده است».
از سوی دیگر هیچ امپریالیستی نمی ایستد تا نیروی اقتصادی و نظامی رقیب اش زیاد شود و آنگاه با وی جنگ کند. امپریالیسم غرب می خواهد روسیه را محدود کند و روسیه ( زیرا چین ریش اقتصاداش در گروه امپریالیست های غربی است و مشکل که بتواند به این ساده گی وارد جنگ با غرب شود) نیز به عنوان یک امپریالیست می خواهد حدود خود را گسترش دهد و روشن است که در حال حاضر وجه عمده ی این گسترش همین جمهوری های سابق است که پیرامون آن هستند و روسیه با عنوان کردن« تامین امنیت فدراسیون روسیه» می تواند با همسو کردن آنها با خود به مرور تمایلات توسعه طللبانه اش را جامه عمل پوشانده و روسیه ی تزاری سابق را زنده کند.
مقاله از قول روس ها می گوید« من می‌طلبم که به کشور من حمله نکنید و من خواهان تغییر مرزها نیستم». اما معنای این عبارت آنی نیست که حزب کار می خواهد به ما بقبولاند. معنای آن این است که «اجازه دهید من هر کاری منطبق با منافع امپریالیستی ام است در جمهوری های سابق انجام دهم و مرزهایم را به آنها گسترش دهم». برای همین هم روسیه در این جمهوری های جدا شده عملا یا در حال توطئه چینی است و یا به آنها حمله می کند و یا آنها را به خود الحاق می کند. این سیاست جنگ طلبی روسیه در نیمه مستعمراتی مانند سوریه نیز بوده است که در آنجا به سرکوب جنبش طبقه ی کارگر و خلق سوریه و نابودی انقلاب شان دست زد وبه همراه نوچه ی ایرانی اش سپاه قدس از نوکر جلادی مانند بشار اسد پشتیبانی کرد.( به نادرست، دخالت روسیه و یا آمریکا و غرب برای سرکوب داعش عنوان می شود).
روسیه می خواهد علیه تسلط امپریالیسم غرب و حوزه های نفوذ وی اقدامی انجام دهد و خود به «غول بی شاخ و دمی» تبدیل شود  و برعکس، آن غول های بی شاخ و دم غربی نیز نمی خواهند روسیه به آنچه می خواهد تبدیل شود. این کار را به جنگ می کشاند. این جنگ در آغاز، منطقه ای است اما همواره می تواند به جنگ جهانی تبدیل شود.
خلاصه کنیم: تداوم این دیدگاه که امپریالیسم یعنی امپریالیسم غرب، و یا در همه جا امپریالیسم عمده، امپریالیسم غرب است، دیدگاه حزب کار را در این زمینه به تعصب تمام عیاری آلوده کرده است و این حزب را به هواداری از نظام های ارتجاعی و نیروهای ارتجاعی در جهان و ایران کشانده است. حزب کار بهتر است به جای اتهامات به همه ی مخالفین نظر خود- و البته نه آنها که طرف اوکراین یا امپریالیسم غرب را می گیرند- (3) قدری بیشتر در مورد آن تامل کند زیرا چنین نظراتی وی را مجبور خواهد کرد که در آینده مواضع بسی بدتر از آنچه تا کنون گرفته بگیرد و یک راست مقابل طبقه ی کارگر و خلق بایستد.       
هرمز دامان
نیمه دوم فروردین 1401
یادداشت ها
1-    البته در حال حاضر جنبش ضد جنگ وجود دارد اما این جنبش های خود به خودی برای اینکه به جنگ برای همیشه پایان دهند توان کافی ندارند. باید این جنبش های ضد جنگ را به آگاهی کمونیستی مسلح کرد. آگاهی ای که موجب عمل و رشد دوباره کمونیسم در جهان گردد.
2-     مصحلت جویی هایی که زیر نام آنچه در حال حاضر شدنی است، به عنوان پیشنهاد عرضه می شوند مثلا این که روسیه به تجاوزش به اوکراین پایان دهد و غرب نیز از خیر عضویت اوکراین در ناتو چشم پوشی کند و دولت اوکراین هم از خیر پیوستن به ناتو بگذرد و خلاصه صلح برقرار شود، تنها نقش مُسکن را دارند. آنچه امروز اینجا پایان یابد اگر فردا در همین جا بروز نکند در جای دیگری بروز خواهد کرد. صلح میان امپریالیست ها تنها اعلام تنفس برای جنگ است. جنگ است که سرنوشت زمین ها و کشورهای زیر نفوذ و سلطه ی آنان را معین می کند و نه صلح. از این رو تلاش برای تبدیل جنگ های ارتجاعی به جنگ انقلابی داخلی اساس تاکتیک طبقه ی کارگر وکمونیست ها در مورد چنین جنگ هایی است. 
3-     از مقاله ی توفان:«آن «چپ»هائی که برای اوکراین به نام طرف مظلوم سینه می‌درند و امضاء جمع می‌کنند و یا تظاهرات همدردی می‌گذارند، همدست ناتو هستند... آنها مارکسیسم لنینیسم را طوطی‌وار آموخته‌اند و در پیچ‌های تاریخی درآغوش امپریالیسم به عنوان بچه‌های «خوب و فهمیده» می‌لمند. آنها تا کنون نیز از کمک‌های مالی این امپریالیست‌ها به بهانه استفاده از تضادهای امپریالیستی برای جیب بغل خود استفاده کرده‌اند. این است که اگر امپریالیسم برای بشریت فقر و فلاکت و فاجعه می‌آفریند برای برخی سرچشمه نعمت است.»
راستی تکلیف آنها که طرف اوکراین و غرب را نمی گیرند و ماهیت جنگ را از همه سو امپریالیستی می بینند چه می شود؟ 

۱۴۰۱ فروردین ۲۲, دوشنبه

سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است (2)

 سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است!(2)
نقد نظرات حزب کار ایران در مورد جنگ اوکراین
 
   درباره ی جزوه یونیوس
استدلال حزب کار ایران در مورد خصلت ملی جنگ از جانب روسیه، تا حدودی متکی به جزوه ی لنین به نام درباره ی جزوه یونیوس است. نگاهی می کنیم به برخی فرازهای مهم این جزوه در مورد مساله ی جنگ.
یک
دیدگاه اساسی یونیوس
لنین نخست این نظر یونیوس (رزا لوکزامبورگ) را می آورد که« در عصر[دوران] امپریالیسم افسارگسیخته دیگر جنگ های ملی امکان پذیر نیستتند. منافع ملی تنها به عنوان وسیله ی عوامفریبی به کار می روند تا از این طریق توده های زحمتکش به خدمتگزاری دشمن سوگند خورده یعنی امپریالیسم در آیند...»
 و سپس می نویسد:
« آغاز حکم پنچم که به جمله ی بالا پایان می یابد، به مشخصه جنگ کنونی، به مثابه یک جنگ امپریالیستی اختصاص داده شده است. چه بسا از بیخ و بن نفی کردن جنگ های ملی یا یک اشتباه سهوی باشد یا یک مبالغه غیر عمد در تاکید بر این فکر کاملا صحیح که جنگ کنونی یک جنگ امپریالیستی است و نه یک جنگ ملی»
و سپس پایین تر:
«تنها استدلال برای دفاع از این حکم که « جنگ های ملی دیگر امکان پذیر نیستند» این است که جهان بین مشتی کوچک از قدرت های « بزرگ» تقسیم گشته، که بدین جهت هر جنگی به یک جنگ امپریالیستی تبدیل می شود، اگر چه در اصل یک جنگ ملی بوده باشد، چون که این جنگ با منافع قدرت های امپریالیستی و با ائتلافات آنها برخورد پیدا می کند.»(1)
یادداشت یک
به این ترتیب اشتباه رزا این است که به طور مطلق جنگ های ملی را در دوران امپریالیسم نفی می کند. این مساله با عنوان کردن این که در دوران امپریالیسم جنگ های ملی به جنگ های امپریالیستی تبدیل می شود، صورت می گیرد.
    از سوی دیگر نکته رزا در این مورد که «منافع ملی تنها به عنوان وسیله ی عوامفریبی به کار می روند تا از این طریق توده های زحمتکش به خدمتگزاری دشمن سوگند خورده یعنی امپریالیسم درآیند» در آنجایی که جنگ واقعا امپریالیستی است(مثلا در مورد دولت های روسیه و اوکراین و رفتارعوامفریبانه ای که با توده های کشور خود داشته اند) و این که اینجا«شبح جنگ ملی» وجود دارد، بسیار مهم است.
                                                                                             دو
 فضای امپریالیستی حاکم بر جنگ
«یونیوس کاملا حق دارد در جایی که تاثیر تعیین کننده« جو امپریالیستی» را در جنگ کنونی  برجسته می کند، همچنین در جایی که می گوید در پشت صربستان، روسیه، « در پشت ناسیونالیسم صربستان امپریالیسم روس ایستاده است» و مثلا هلند  نیز در جنگ خصلت امپریالیستی می داشت، زیرا که این کشور از مستعمرات خود  دفاع می نمود و ثانیا به عنوان متحد به یکی از ائتلافات امپریالیستی می پیوست.(2) این امری است - در رابطه با جنگ کنونی - غیر قابل انکار و اگر یونیوس  در اینجا به ویژه آنچه که باری در درجه اول اهمیت قرار دارد، یعنی مبارزه علیه« تصور موهوم جنگ ملی که در حال حاضر بر سیاست سوسیال دمکراسی حاکم است»( ص 81) برجسته می کند، باید اظهارات وی را صحیح و کاملا مناسب دانست.»
یادداشت دو
در اینجا معنای«تاثیر تعیین کننده ی«جو امپریالیستی» در جنگ کنونی» تنها می تواند به معنای تسلط تضاد میان امپریالیست ها بر هر تضاد دیگری و از جمله«تصور موهوم جنگ ملی...» یعنی تضاد میان خلق ها، ملت ها و دولت های حتی بورژوایی با امپریالیسم باشد. لنین از رزا نقل می کند که« در پشت صربستان، روسیه، در پشت ناسیونالیسم صربستان امپریالیسم روس ایستاده است و مثلا هلند نیز در جنگ خصلت امپریالیستی می داشت، زیرا که این کشور از مستعمرات خود دفاع می نمود و ثانیا به عنوان متحد به یکی از ائتلافات امپریالیستی می پیوست....». به عبارت دیگر این تضاد میان امپریالیست هاست که نقش تعیین کننده را در جنگ دارد و تضادهای دیگر از آن تبعیت می کنند.
 در مورد هلند دقت کنیم که لنین نظر رزا را بازگو می کند که هلند از زاویه ی منافع امپریالیستی و نه از زوایای دیگر وارد جنگ شده و در نتیجه جنگ برای آن نیز خصلت امپریالیستی دارد. از سوی دیگر همین هلند به عنوان متحد به یکی از ائتلافات امپریالیستی پیوسته است. بنابراین آنچه ماهیت جنگ را تعیین می کند انگیزه ها و سیاست هایی است که تا جنگ بر کشورهای درگیر حاکم بوده و جنگ برای حل آنها صورت گرفته است.
حمل این موارد بر روسیه نیز درست درمی آید زیرا دولت این کشور جز سیاستی امپریالیستی در تقابل اش با غرب دنبال نکرده است. سیاست این کشور خواه در درگیری با ملت های زیر سلطه به ویژه در سوریه که کشتار خلقی را که انقلاب کرده بود به راه انداخت و از مزدور و سگ زنجیری اش بشار اسد دفاع کرد و خواه در قبال کشورهای پیرامون ازجمله گرجستان و قراقستان و اوکراین همواره مبنی بر ارکان سیاست امپریالیستی بوده است.
این نکات در مورد اوکراین نیز راست درمی آید. زیرا دولت اوکراین فدای سیاست های مستقل این کشور در قبال امپریالیست های روسیه و غرب نشده است، بلکه خود از زاویه ی منافع امپریالیستی طبقه ی حاکم فعالیت می کند و در این راستا به یکی از دو ائتلاف امپریالیستی یعنی اردوگاه غرب پیوسته است و نقش مهمی در برنامه ی غرب برای تضعیف امپریالیسم روسیه دارد.
سه
اصل مارکسیستی تحلیل مشخص از شرایط مشخص
« تنها اگر شخصی بخواهد در حقیقت مبالغه کند و از اصل مارکسیستی ضرورت توجه به شرایط عینی غفلت ورزد و داوری درباره ی جنگ کنونی را به همه ی جنگ های ممکن در عصر امپریالیسم تعمیم دهد و جنبش های ملی برعلیه امپریالیسم را به باد فراموشی سپارد مرتکب اشتباه خواهد شد.»
«و... روش ما در این مبارزه[ مبارزه علیه سوفسطاییگری که تبدیل اضداد به یکدیگر را تکرار می کند و به سفسطه می غلتد] نه رد امکان بروز تغییر در اوضاع و احوال به طور کلی، بلکه تجزیه و تحلیل عینی هر پدیده ای در چارچوب آن و در تغییر و تحول آن می باشد.
چهار
سرمایه بین المللی همه جا یک بورژوازی ارتجاعی پدید آورده است!
«اینکه جنگ امپریالیستی کنونی، جنگ 1914 تا 1916 به یک جنگ ملی تبدیل شود، تا حدود بسیار زیادی غیرمحتمل است [یا «بعید است»]، چرا که طبقه ای که تکامل به پیش را نمایندگی می کند، طبقه ی کارگر است که به طورعینی[یا واقعی] می کوشد این جنگ را به جنگ داخلی[ بر ضد بورژوازی] مبدل سازد. دلیل دیگر این که تفاوت بین نیروهای دو ائتلاف امپریالیستی جزیی است و سرمایه بین المللی همه جا یک بورژوازی ارتجاعی به وجود آورده است. اما نمی توان چنین تبدیلی را غیرممکن خواند: اگر چنانچه پرولتاریای اروپا تا 20 سال دیگر ضعیف می ماند، اگر این جنگ با فتوحاتی از نوع فتوحات ناپلئون و یا به اسارت در آوردن یک سلسله دولت های ملی که قابلیت حیات دارند، پایان می یافت، اگر امپریالیسم غیر اروپایی (در درجه اول ژاپنی و آمریکایی ) نیز می توانست به همین ترتیب تا بیست سال دیگر دوام بیاورد، بدون اینکه مثلا در نتیجه یک جنگ ژاپنی- اروپایی به سوسیالیسم گذار کنند، در چنین صورتی یک جنگ بزرگ ملی در اروپا امکان پذیر خواهد بود. این یک تکامل قهقرایی اروپا برای چند ده سال خواهد بود. چنین چیزی بعید[یا غیر محتمل] به نظر می رسد اما غیر ممکن نیست، زیرا اعتقاد به اینکه تاریخ جهان منظم و یک نواخت به جلو می رود بدون اینکه گاهی جهش های غول آسا به عقب نماید، غیر دیالکتیک، غیر علمی و از نظر تئوریک خطاست.
 یادداشت چهار
 به این نکته توجه کنیم که تبدیل وجه عمده حاکم بر جنگ در اروپا که جنگ امپریالیستی است به جنگ ملی، از جمله به این دلیل که «سرمایه بین المللی همه جا یک بورژوازی ارتجاعی به وجود آورده است» غیرمحتمل است. این بورژوازی ارتجاعی اکنون بیش از زمان لنین گسترش یافته و تمامی کشورهای سرمایه داری امپریالیستی ( به همراه کشورهای زیر سلطه) را در بر گرفته است. با این همه لنین می نویسد که« اما نمی توان چنین تبدیلی را غیر ممکن خواند» و سپس شرایط چنین تبدیلی بر می شمارد.
پنج
جنگ های ملی در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره
بعد: جنگ های ملی کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره در دوران امپریالیسم نه تنها محتمل بلکه اجتناب ناپذیرند...»
یادداشت پنج
می بینیم که هنگامی که پای کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره به میان می آید مساله از«غیر محتمل نیست» و «غیر ممکن نیست» به «اجتناب ناپذیر است» تبدیل می شود. کافی است تنها سیاست روسیه در قبال سوریه و ایران طی دهه ی اخیر بررسی شود تا خصلت سیاست های امپریالیستی روسیه آشکار شود.
شش
1
تضاد مسلط و تعیین کننده، خصلت جنگ را تعیین می کند
لنین پس از اشاره به جنگ امپریالیستی هفت ساله و شکست فرانسه و سپس جنگ دولت های ملی در آمریکا که علیه امپریالیسم انگلستان مبارزه می کردند و اتحاد فرانسه و اسپانیای امپریالیست با جنبش ملی علیه انگستان می نویسد:
« ما در اینجا با یک جنگ آزادیبخش ملی سروکار داریم که در آن رقابت امپریالیستی  یک عنصر تازه اضافه شده ی بدون اهمیت جدی است[ یا نقشی ثانوی و غیر تعیین کننده دارد]...»
یادداشت شش1
«عنصر تازه اضافه ی شده ی بدون اهمیت جدی» به این معناست که تضاد میان امپریالیست های فرانسوی و اسپانیایی از یک سو و امپریالیسم انگستان از سوی دیگر نسبت به تضاد میان دولت خواهان استقلال آمریکا و امپریالیسم حاکم انگلستان، تضادی غیرعمده و غیرتعیین کننده است.
چنین روندی نه در روسیه و نه در اوکراین مشاهده نمی شود و برعکس آن دیده می شود. تضاد روسیه با غرب در چارچوب امپریالیستی است و ربطی به تضاد طبقه ی کارگر و خلق روسیه با امپریالیسم غرب ندارد. از سوی دیگر تضاد میان دولت اوکراین با روسیه نه تنها در چارچوب تضادهای امپریالیست های اوکراین و روسیه است بلکه اساسا در چارچوب بزرگ تر تضاد میان امپریالیسم روسیه و غرب قرار می گیرد. این میان تضاد خلق اوکراین با امپریالیست های روسیه و غرب نیز به رده ی دوم اهمیت رفته است و نقش تعیین کننده ای در کنش های جاری ندارد.
 چنانچه بخواهیم از مبارزات ملی در اروپا در پس از جنگ جهانی دوم مثال زنیم باید به مبارزات مردم ایرلند برای رهایی از امپریالیسم انگلستان به عنوان شاخص ترین نمونه اشاره کنیم. نکته ی مهم در مورد ایرلند این است که مبارزه  برای رهایی ملی با امپریالیسم انگلستان با مبارزه برای برقراری سوسیالیسم گره خورده است ونیز این مبارزه در چارچوب برگشت به عقب تاریخی نبوده  یعنی مبارزه ی «ملی» در چارچوب «ساخت اقتصادی سرمایه داری پیشرفته» بلکه حرکتی رو به پیش بوده است.
2
«برعکس آنچه ما در جنگ های 1914- 1916 می بینیم ( [یعنی]عنصر ملی در جنگ اتریش- صربستان در مقایسه با رقابت امپریالیستی که کاملا نقش تعیین کننده دارد، فاقد اهمیت جدی است)».
 یادداشت شش2
در اینجا - جنگ بین اتریش و صربستان- وضع کاملا برعکس است و این رقابت امپریالیستی است که نسبت به تضاد میان دولت ها و یا ملت ها و امپریالیسم عمده و تعیین کننده است.
موقعیت کنونی روسیه و سیاست حاکم بر آن در چنین وضعی است. این هم با تهاجم روسیه در اوکراین جور در می آید و هم با تمایل دولت اوکراین به پیوستن به ناتو. روسیه که خود یک امپریالیسم بزرگ است که سیاست «روسیه ی تزاری شدن» را در قبال جمهوری های جدا شده دنبال می کند و پشت اوکراین نیز امپریالیسم غرب ایستاده است. در اینجا عنصر ملی «فاقد اهمیت جدی است».
هفت
 جنگ های ملی در اروپا
« ثالثا حتی در اروپا نیز غیرممکن دانستن جنگ های ملی در عصر امپریالیسم مجاز نخواهد بود. «عصر» امپریالیسم از جنگ کنونی یک جنگ امپریالیستی ساخت، و مطمئنا ( تا زمانی که سوسیالیسم به وجود نیاید) جنگ های امپریالیستی جدیدی به وجود خواهد آورد. آن[عصر امپریالیسم] سیاست قدرت های بزرگ کنونی را به یک سیاست امپریالیستی تمام و کمال مبدل ساخته است، اما این « عصر [یا دوران]» به هیچ وجه جنگ های ملی را غیر ممکن نمی سازد. مثلا جنگ هایی از طرف کشورهای کوچک( فرض کنیم کشورهای اشغال شده و یا تحت ستم ملی) علیه قدرت های بزرگ امپریالیستی، چنانچه در شرق اروپا نیز جنبش های ملی در معیار وسیع را غیرممکن نمی سازد.».
یادداشت هفت
به  واژه ی« تمام و کمال» در عبارت «[عصر امپریالیسم] سیاست قدرت های بزرگ کنونی را به یک سیاست امپریالیستی تمام و کمال مبدل ساخته است، اما این «عصر یا دوران» به هیچ وجه جنگ های ملی را غیر ممکن نمی سازد.» و نیز نه اجتناب ناپذیر بودن بلکه «غیرممکن» نبودن توجه کنیم.
لنین در اینجا از نامحتمل بودن و غیرممکن نبودن مبارزه ی ملی در اروپا صحبت می کند و نه از ضروری و اجتناب ناپذیر بودن آن در این منطقه. چون در کشورهای زیرسلطه مبارزه ی ضد امپریالیستی و برای استقلال و آزادی یک ضرورت، اجتناب ناپذیر و در راستای پیشرفت و تکامل است. اما در اروپا تنها در شرایطی معین  از جمله در شرایطی که راه به سوی هر گونه پیشرفتی سد می شود و پیشرفت به عقب می افتد، محتمل و ممکن می شود.
 [نکته: همین مبارزه در راه استقلال و آزادی در کشورهای زیر سلطه در صورتی که رهبری در دست طبقاتی که غیر طبقه ی کارگر باشد به نتیجه نمی رسد بلکه تنها با رهبری انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی به رهبری طبقه ی کارگر می تواند به نتیجه برسد.]
 حزب کار ایران حزب کار ایران به این «تمام و کمال» توجه نمی کند و اما پشت «غیرممکن نبودن» جنگ های ملی در اروپا سنگر می گیرد تا نه حتی جنگ از جانب اوکراین یعنی کشوری نسبت به روسیه «کوچک تر» و «اشغال شده»( که توفان سخنی از آن به میان نمی آورد زیرا به نفع استفاده اش از این جزوه نیست) علیه روسیه اشغالگر(که همچنان که اشاره کردیم در موردش صدق نمی کند) بلکه جنگ از جانب امپریالیسم روسیه را علیه امپریالیسم غرب در چارچوب جنگ های ملی جای دهد و بتواند همچون موارد دیگری همچون سوریه در کنار روسیه امپریالیستی و حکومت های مستبد و کثیفی همچون جمهوری اسلامی بایستد.
هرمز دامان
نیمه دوم فروردین 1401
یادداشت ها
1-    لنین، درباره جزوه ی یونیوس، برگردان غلامحسین فروتن، تمامی تاکیدها بر مبنای آن است؛ تلاش کرده ایم با استفاده از دو برگردان دیگر یکی به وسیله  ا. بهرام و یک به وسیله روزبه امامی، برخی واژه ها و عبارات را ملموس تر کنیم و یا اشاره به آنها را در قلاب قرار دهیم. ضمنا به نظر نگارنده برگردان های فروتن و بهرامی بیشتر به متن- به نظر کلمه به کلمه - وفادار بوده اند تا برگردان امامی. گرچه این متن، فارسی روان تری دارد.
2- برگردان امامی از این متن با تغییر زمان جملات:«... به عنوان نمونه، او با اشاره به اینکه اولا، هدف هلند از ورود در جنگ، حفظ مستعمرات خویش است و ثانیا، آن کشور در شمار متحدان ائتلاف های امپریالیستی قرار دارد، شرکت هلند در این جنگ را نیز امپریالیستی ارزیابی می کند.

۱۴۰۱ فروردین ۲۰, شنبه

سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است!(1)

 

سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است!(1)

نقد نظرات حزب کار ایران در مورد جنگ اوکراین

با تجدید نظر و افزوده 10 اردیبهشت 1401 

ما در سه بخش نظرات حزب کار ایران را در مورد جنگ اوکراین مورد نقد قرار خواهیم داد. بخش نخست به مقاله ای در توفان 265 و بخش دوم به نظرات لنین در درباره جزوه یونیوس که ادعای حزب کار در مورد حقانیت جنگ از جانب روسیه به نکاتی از آن متکی است و بخش سوم نیز به مقاله ای دیگر از همان شماره توفان خواهد پرداخت.
 
سیاست امپریالیستی روسیه در تهاجم به اوکراین
حزب کار ایران در مقاله ای با نام «آیا ماهیت جنگی که در گرفته است را باید جنگ میان امپریالیست‌ها تفسیر کرد؟»( توفان 265) پس از اشاره به نظر مشهور کارل فون کلاوزویتس«جنگ ادامه سیاست است به اشکال دیگر» و در تحلیل خود از جنگ می نویسد:
«امپریالیسم غرب می خواهد اوکراین را بگیرد تا روسیه را ببلعد این ماهیت جنگ را تعیین می کند و نه چیز دیگر. این جنگ ادامه سیاست امپریالیسم آنگلوساکسن است.»
نخست اینکه سیاست حاکم بر دولت روسیه در روابط اش با اوکراین و غرب تا کنون امپریالیستی بوده است و تهاجم نظامی آن به اوکراین نیز یک تهاجم امپریالیستی است برای بلعیدن اوکراین.
دوم: این جنگ صرفا سیاست امپریالیسم انگلوساکسون نیست( گرچه اگر باشد و یا رهبری در دست آنها باشد تفاوتی در اصل مساله به وجود نمی آورد) بلکه - علیرغم تضادهای میان امپریالیست های غربی- سیاست کشورهای امپریالیستی غربی از یک سو و امپریالیسم روسیه از سوی دیگر است. اگر آنها می خواهند روسیه را ببلعند، روسیه هم می خواهد کشورهای پیرامون اش را ببلعد تا امپراطوری تزاری را دوباره زنده کند.
 و سوم: این غریب نیست و اهمیت هم ندارد که یک امپریالیست بخواهد امپریالیست دیگر را ببلعد و یا کدام اردوگاه کدام اردوگاه را در خود فروکشد. امپریالیست ها جنگ می کنند برای اینکه یکدیگر را ببلعند؛ خواه سرزمین های زیر نفوذ یکدیگر و خواه اگر بتوانند کشورهای یکدیگر را. در تاریخ 200 سال اخیر این بسیار پیش آمده است و به همین دلیل هم بسیاری از کشورهایی که روزی استعمارگر و امپریالیست های بزرگی در اروپا بودند - همچون هلند و پرتغال و اسپانیا و اطریش و بلژیک - امروز کشورهای امپریالیستی متوسط و کوچکی هستند. آنها کمابیش به وسیله ی امپریالیست های بزرگ تر و قوی تر و یا جوان تر بلعیده شدند. هیتلر نیز برای بلعیدن کشورهای امپریالیستی در جنگ جهانی دوم تلاش کرد.
 در 30 سال اخیر و در همین راستا بلعیدن بسی از کشورهای بلوک شرق به وسیله ی بلوک امپریالیستی غرب صورت گرفته است. بیش از 100 سال پیش لنین نوشت که سیاست امپریالیسم تنها الحاق اراضی زراعی نیست بلکه اشغال اراضی صنعتی نیز هست:
«آنچه صفت مشخصه امپرياليسم را تشکيل مي دهد اتفاقا تنها تمايل به الحاق مناطق زراعتى نبوده بلکه تمايل به الحاق صنعتى‌ترين مناطق نيز هست (اشتهاى آلمان براى بلعيدن بلژيک، و اشتهاى فرانسوي ها براى بلعيدن لورن) زيرا اولا به پايان رسيدن تقسيم جهان مجبور مي کند هنگام تجديد تقسيم به هر زمينى دست دراز شود؛ ثانيا آنچه براى امپرياليسم جنبه اساسى دارد مسابقه چند دولت بزرگ براى احراز سيادت يعنى اشغال اراضى است که بيشتر از لحاظ تضعيف دشمن و متزلزل ساختن سيادت او انجام مي گيرد تا منافع مستقيم خويش (بلژيک براى آلمان بخصوص از لحاظ تکيه‌گاهى بر ضد انگلستان و بغداد براى انگلستان از لحاظ تکيه‌گاهى بر ضد آلمان و غيره اهميت دارد).( امپریالیسم به مثابه، منتخب آثارتک جلدی، ص 425، تاکیدها از لنین است)
آیا صرفا به این دلیل که یکی می خواهد دیگری را ببلعد، جنگ از جانب آن که در حال نابود شدن و تحلیل رفتن است «ملی» می شود؟
***
«در اینجا بحث بر سر دو اردوی بزرگ امپریالیستی برای تقسیم جهان، برای برده کردن ملل و تقسیم مجددا جهان نیست. این جنگ را نمی شود ماهیتا با دو جنگ امپریالیستی مقایسه کرد.»
 اتفاقا اینجا بحث بر سر دو اردوگاه بزرگ امپریالیستی است برای تقسیم جهان و برای برده کردن ملل.  نظر شما هم این است که امپریالیسم انگلوساکسون می خواهد روسیه را فروپاشاند و مردم روسیه را برده ی خود کند.
ملت اوکراین نیز قرار است یا برده ی امپریالیست غرب شود یا برده ی روسیه؛ و دولت امپریالیستی این کشور نیز مردم کشورش را برای پیشبرد منافع خود که وابستگی به غرب است قربانی تضاد میان امپریالیست ها می کند. این ها تجدید تقسیم است.
سیاست حاکم بر روسیه، سیاست حاکم بر غرب و سیاست حاکم بر سران اوکراین همه سیاست های امپریالیستی است. در حال حاضر در هیچ کدام از این کشورها سیاستی که غیرامپریالیستی باشد و دولت یا ملتی صرفا مورد ستم امپریالیست دیگر قرار گرفته باشند وجود ندارد. از این دیدگاه گرچه جنگ در یک منطقه ی معین است اما از نظر ماهیت و سیاست امپریالیستی حاکم بر طرف های درگیر تفاوتی با مضمون و سیاست حاکم بر امپریالیست ها در جنگ های جهانی اول و دوم ندارد.  
 ***
«در اینجا سخن بر سر تحلیل مشخص از شرایط مشخص است. آمریکا به سمت شرق رفته و می خواهد روسیه را اشغال و تجزیه کند. می خواهد ملت روسیه را به برده خود تبدیل کند . در اینجا صحبت بر سر رقابت نیست بر سر اشغال و نابودی روسیه است و این واقعیت که دولت روسیه انقلابی نیست، سرمایه داری الیگارشی است و دسترنج زحمتکشان را غارت می کند در درجه اول قرار ندارد...»
اولا روسیه یک کشور امپریالیستی است و سیاستی هم که در قبال اوکراین پیش می برد، چنانکه اشاره کردیم سیاست امپریالیستی الحاق( نفوذ، زیر سلطه خود قرار دادن و...) است و نه «دفاع از استقلال خود از یک دیدگاه غیرامپریالیستی» و در برابر تهاجم کشورهای امپریالیست های غربی.
تازه حتی اگر روسیه صرفا به این دلیل به اوکراین حمله کرده تا نسبت به سیاست امپریالیست های غرب «پیشدستی» کرده باشد، این تغییری در ماهیت واقعی امیال روسیه در مورد گسترش دایره نفوذ سرزمین ها و ملت های زیر سلطه اش نمی دهد. پیشدستی روسیه به این دلیل نیست که بخواهد از استقلال خود دفاع کند و بنابراین مطلقا قصدی برای تهاجم ندارد؛ برعکس این به اصطلاح «پیشدستی دفاع وار» برای استقلال، به نوعی تهاجم برای گسترش مناطق نفوذش نیز هست. روسیه نمی خواهد اوکراین را از دست بدهد. سیاست روسیه حتی اگر در تقابل با غرب نام «دفاعی» بر آن گذاشته شود سیاست امپریالیستی است.
گویا شما به این دلیل روسیه امپریالیستی را در این مقاله تان بدون پسوند امپریالیست قید می کنید تا آن را «ستم دیده» و « مدافع حق استقلال و حاکمیت خویش» جلوه دهید!
 دوما معنای رقابت میان امپریالیست در مورد مناطق زیر نفوذ، این نیست که باید پای کشور سومی یا کشورهای دیگری در میان باشد تا مثلا رقابت و دعوا و تجدید تقسیم در مورد آن صورت گیرد. این رقابت و دعوا به ویژه حال که از نظر امپریالیسست های غربی قرار است روسیه به کشوری بزرگ و ابر قدرت تبدیل نشود، می تواند بر سر کشورهای یکدیگر نیز باشد. در حمله ی هیتلر به کشورهای امپریالیستی کوچک و بزرگ اروپا، چنانچه توازن نیروها به نفع هیتلر جریان می یافت هر بخش اشغال شده را که می توانست به طور نهایی به خود الحاق می کرد.
در اینجا باید اشاره کنیم که برخلاف برخی تصورات موجود که «جنگ ها به دلیل هسته ای بودن کشورهای بزرگ صرفا به کشورهای زیر سلطه ی امپریالیسم در آسیا، افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی انتقال یافته است» جنگ های چند دهه ی اخیر در اروپا( و نیز تکامل تکنیکی ابزار جنگی) نشان داد که تمامی نقاط جهان و از جمله اروپا و آمریکا را نیز همواره جنگ تهدید می کند. 
 
مساله ی تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ ملی میان کشورهای امپریالیستی
«این درست مثل آن است که اگر امپریالیسم آمریکا به هلند و یا بلژیک حمله کرد تا این کشور را غارت کرده و نابود نماید، نیروهای مترقی مدعی شوند به ما مربوط نیست جنگ میان دو امپریالیسم است. این تحلیل خارج از زمان و مکان و کتابی با واقعیات روز هیچ قرابتی ندارد.
آمریکا برای تسلط بر جهان و بر اروپا به بلژیک حمله ی کند در حالی که بلژیک از تمامیت ارضی و حق حیات خود دفاع می‌کند. مبارزه بلژیک برضد آمریکا عادلانه است علیرغم اینکه امپریالیستی است.»
در مورد اشاره شده نه تنها باید دید که چرا آمریکا به بلژیک حمله کرده است بلکه باید دید که سیاستی که از جانب بلژیک دنبال می شده امپریالیستی بوده و یا خیر! در صورتی که سیاست هر دو سوی جنگ، امپریالیستی یعنی بر سر گسترش اتحادیه های امپریالیستی و تقسیم مجدد بوده باشد، جنگ امپریالیستی است؛ اما در صورتی که سیاست آمریکا امپریالیستی و اشغال و زیر سلطه قرار دادن بلژیک برای مثلا تسلط بر اروپا و جهان بوده باشد، اما سیاستی که از جانب بلژیک دنبال می شده، ربطی به موقعیت امپریالیستی این کشور و توسعه طلبی آن نداشته است، آنگاه جنگ از جانب بلژیک می تواند جنگی برای دفاع از «تمامیت ارضی و حق حیات» تلقی گردد و هر گونه جنگ از جانب این کشور( مردم و دولت) علیه امپریالیسم آمریکا جنگی ملی به شمار آید.  
 البته وقوع چنین رویدادهایی در عصر امپریالیسم و در زمانی که به گفته ی لنین این عصر« سیاست قدرت های بزرگ کنونی را به یک سیاست امپریالیستی تمام و کمال مبدل ساخته است»( جزوه ی یونیوس، برگردان غلامحسین فروتن، تاکید از ماست) و بسی بیش از صد سال پیش اقتصاد و سیاست های کشورهای امپریالیستی اروپا، «پاستوریزه» شده است و امپریالیست های ریز و درشت هر کدام در یک اردوگاه و جبهه جاگیر شده اند، می تواند بعید و یا نادر باشد اما همان گونه که بیش از صد سال پیش لنین گفت «غیرممکن نیست». بنابراین باید حتما بر این مبنا که جنگ امپریالیستی می تواند به جنگ ملی تبدیل شود و برعکس، امکان آن را در اروپا نیز منتفی ندانست.(1) با این همه، مورد اشاره شده با هر چه جور آید با جنگ اوکراین، نه از جانب روسیه علیه امپریالیست های غربی که حزب کار سنگ آن را به سینه می زند و پرچم اش را به دست گرفته است و نه به ویژه از جانب اوکراین علیه روسیه ی امپریالیستی جور در نمی آید. 
***
«ما با این پدیده در زمان جنگ جهانی دوم که یک جنگ جهانی بود نیز روبرو بودیم. فرانسوی ها اعم از پرولتاریا تا بورژوازی حق داشتند بر ضد اشغالگران نازی مبارزه کنند.»
برای تفکر و تعمقی بیشتر:
اشتباه کمونیست های فرانسوی و دیگر کشورهای امپریالیستی( به جز ایتالیا، اسپانیا و آلمان که به خودی خود جنگ داخلی علیه دولت حاکم صورت می گرفت) این بود که به جای اینکه جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی تبدیل کنند در چارچوب جبهه ی ضد فاشیست عمل کردند. برای شوروی سوسیالیستی استالینی و طبقه ی کارگر این کشور مجاز بود که در جبهه ی ضد فاشیست به همراه دیگر کشورهای امپریالیستی باشد، اما برای کمونیست های کشورهای امپریالیستی که به وسیله ی فاشیست ها اشغال شده بودند، تبعیت از شوروی و رفتن در جبهه ی ضد فاشیسم یک اشتباه بود. ما باید این اشتباه بزرگ را نقد کنیم نه اینکه آن را درست دانسته و سرمشق قرار دهیم.(2)
***
«ما تجاوز آمریکا به افغانستان را علیرغم اینکه رهبری مبارزه مردم در دست طالبان بود محکوم می کنیم و از حقوق کشور افغانستان حمایت می‌نمائیم.»
مقایسه ی مساله ی افغانستان با روسیه (و همچنین با اوکراین) اشتباه است. افغانستان نه تنها امپریالیست نبود بلکه تضاد مسلط وتعیین کننده بر این کشور نیز امپریالیستی نبود. بر این مبنا مبارزه ی علیه اشغال کشور افغانستان خواه در قبال تجاوز شوروی سوسیال امپریالیستی و خواه در مقابل تجاوز امپریالیسم آمریکا، مساله ای ملی و جنگ از جانب مردم این کشور جنگی ملی بود. در اینجا تضاد میان خلق ستمدیده ی افغانستان با امپریالیست ها عمده و تعیین کننده بود و نه تضاد بین امپریالیست ها.
 اما سیاستی که دولت روسیه در قبال اوکراین دنبال می کند امپریالیستی است. روسیه در صدد وابسته کردن اوکراین به بلوک خویش و زیر سلطه ی خویش است. روسیه می خواهد اوکراین را از نظر سیاسی و اقتصادی و نظامی داشته باشد و بلوک خود را در قبال بلوک امپریالیستی غرب گسترش دهد. سیاست روسیه سیاست تجدید تقسیم ارضی است. از این رو در روسیه، تضاد میان کشور و ملتی  زیر ستم قرار گرفته و امپریالیسم غرب نیست.
همین امر در مورد اوکراین نیز راست در می آید. سیاست حاکم بر اوکراین نیز سیاست امپریالیستی است( الحاق به اتحادیه های اقتصادی، سیاسی و نظامی امپریالیستی غرب) و در چارچوب تضاد میان امپریالیست ها است. مساله ملی و جنگ ملی در این چارچوب نمی تواند مطرح باشد. تنها در صورتی جنگ از سوی اوکراین جنگی ملی به شمار می رفت که دولت اوکراین از سیاست مستقلی دفاع می کرد و تهاجم نظامی به آن، تهاجم به کشوری مستقل و با سیاستی مستقل بود و نه اکنون که دولت مرتجع اوکراین نعل به نعل سیاست های امپریالیست های غرب را دنبال می کند و خواهان پیوستن به ناتو و ورود نیروهای ناتو به این کشور است.
 از این رو در شرایط کنونی تضاد میان امپریالیست، تضاد تعیین کننده در اوکراین است و نه تضاد میان ملتی زیرستم ملی و امپریالیسم روسیه. در نتیجه طبقه ی کارگر و خلق های روسیه و اوکراین باید شکست طلب بوده و جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی برای سوسیالیسم و کمونیسم تبدیل کنند.
***
«عده‌ای برای اینکه از زیر بار تحلیل و موضعگیری فرار کنند چون جسارت مبارزه اجتماعی را ندارند به این بهانه‌جوئی‌ها متوسل می‌شوند.»
راست اش ما متوجه نشدیم که «از زیر تحلیل و موضع گیری فرار کردن» و «بهانه جویی» کردن یعنی چه؟
 آیا این که بر مبنای سیاست های حاکم بر جنگ از هر سه طرف، جنگ را امپریالیستی بدانیم، تحلیل و موضع گیری نیست و تنها اگر به سمت روسیه بچرخیم، تحلیل و موضع گیری کرده ایم؟ آیا «جسارت مبارزه ی اجتماعی» داشتن یعنی به طرف شرق یا غرب سمت و سو گرفتن؟
هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1401 
یادداشت

1-    باید اعتراف کرد که به دلیل سیاست های ارتجاعی و امپریالیستی  حاکم بر  سه طرف این جنگ،  ما در مقالات نخستین خود کمتر به این جنبه ی قضیه که جنگ ملی در اروپا غیرممکن نیست، توجه کردیم و نیز در برخی مقالات نیز که به گونه ای به امکان آن اشاره کرده ایم (یادداشت هایی درباره ی جنگ اوکراین شماره ها ی دو و سه، که در آنها هم به امکان استقلال کشورهای امپریالیست درجه دوی اروپایی اشاره شده است و هم به اینکه کدام تضاد بر جنگ حاکم است، تضاد امپریالیستی یا تضاد میان کشوری زیر سلطه و امپریالیسم و بدین سان امکان جنگ ملی در اروپا نفی نشده است) به اندازه کافی آن را باز نکرده ایم. باید جایی برای این مساله باز باشد. و این نه به این علت است که در ارزیابی ما از جنگ اوکراین کوچک ترین تاثیری دارد، بلکه از یک سو برای این که همواره و در هر زمینه ای به دیالکتیک و تئوری مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم وفادار بمانیم و از سوی دیگر برای این که اگر چنین جنگ هایی پیش آمد ما از نظر تئوریک و سیاسی خود را پیشاپیش خلع سلاح نکرده باشیم و بتوانیم موضع اصولی و درستی خواه نظری و خواه عملی در پیش گیریم.  

2- اگرچه در خود کمینترن بر سر سیاست«جبهه ضد فاشیسم» تضادهایی وجود داشته است اما پس از جنگ جهانی دوم اسنادی وجود ندارد و یا در دسترس ما نبوده که به نقد سیاست«جبهه ضد فاشیسم» کمینترن به آن شکل که اجرا شد پرداخته باشد. در نوشته های رفقای مائوئیست چینی  نیز تا سال های 1970 و به ویژه در 9 تفسیر که به نظرات خروشچفیست های روسی می پردازد نیز نقدی از سیاست های کمینترن در این مورد به عمل نیامده است. شاید به این دلیل که آنها با این سیاست مخالفتی نداشته اند( دشمن عمده ی طبقه ی کارگر و خلق چین در جنگ دوم جهانی ژاپن بود که به این کشور حمله کرده و آن را اشغال کرده بود). از این رو به نظر می رسد که نخستین کسی که به نقد سیاست «جبهه ی ضد فاشیسم» پرداخت باب آواکیان بوده باشد که در دو جزوه ی فتح جهان 1981 و نیز گسست از ایده های کهن به آن اشاره کرده است. نظرات اساسی خود وی- زیرا برخی از نظرات که مثلا در نقد نظرات و تجارب گذشته به آن اشاره کرده پیش از وی به وسیله مائو تسه دون صورت گرفته بود- در این دو جزوه که به اصطلاح تحلیل منظم اشتباهات جنبش کمونیستی از مارکس تا مائو است نادرست می باشد و نگارنده در کتاب  نقادی مارکسیسم از موضع چپ به آنها پرداخته ام. با این همه به نظر می رسد که نقد وی به «جبهه ی ضد فاشیسم» که در همین جزوه ها صورت گرفته از برخی جهات قابل تامل و بررسی بیشتری باشد. این نقد البته حاوی قروقاطی نگری های متعدد و اشتباهات جدی هم در بررسی انگیزه های اتخاذ این سیاست، و هم در اجرای آن و هم در نتایج و تاثیرات آن به روی جنبش کمونیستی است و در ضمن به برخی از رئوس آن چه در مورد آن جولان می دهد، خودش عمل نکرد؛ مثل جاروجنجالی که سر فاشیسم ترامپی در آمریکا به راه انداختند و رفتند پشت سر حزب دموکرات و بایدن  .


۱۴۰۱ فروردین ۱۷, چهارشنبه

بیایید در مقابل جنگ اوکراین و روسیه در تضاد منافع امپریالیست ها و ارتجاع منطقه ای بایستیم!

 
بیانیه: 2022/2
 
 
بیایید در مقابل جنگ اوکراین و روسیه در تضاد منافع امپریالیست ها و ارتجاع منطقه ای بایستیم!
 
بیایید یک جنگ عادلانه برای مقابله با این جنگ ناعادلانه به راه بیندازیم!
 
تضاد و درگیری بین امپریالیست های آمریکا و اتحادیه اروپا از یک سو و امپریالیست های روسیه و چین از سوی دیگر با حمله و تهاجم تحت عنوان «عملیات نظامی» که به وسیله ی امپریالیسم روسیه علیه اوکراین آغاز شد، وارد مرحله جدیدی شده است. تنش ایجاد شده بین امپریالیست ها بر سر اوکراین منجر به درگیری متقابل و حملات بی رویه روسیه به اهدافی که در اوکراین تعیین کرده بود، شد. طبقه کارگر و مردم تحت ستم بار دیگر با بمب، مرگ، مهاجرت، گرسنگی و بدبختی مواجه شدند.
در حالی که بحران اقتصادی تجربه شده به وسیله ی سیستم سرمایه داری امپریالیستی به دلیل همه گیری کووید-19 عمیق تر شده است، سیستم سرمایه داری امپریالیستی در تلاش است تا با درگیری ها و جنگ های جدید بر بحران تشدید کننده خود غلبه کند. بار دیگر چیزی جز مرگ، گرسنگی و فقر را به مردم ستمدیده نوید می دهد.
امپریالیست های آمریکا و اتحادیه اروپا برای مدت طولانی از جنبش نئوفاشیستی در اوکراین حمایت کردند. به لطف این حمایت، دولت بورژوازی مسئول در اوکراین یک سری سیاست های فاشیستی ارتجاعی، از حملات تروریستی علیه شهروندان روسی مردم خود گرفته تا ممنوعیت زبان روسی را به اجرا گذاشت. سرانجام عضویت اوکراین در ناتو در دستور کار قرار گرفت. طبقات حاکم اوکراین علیه امپریالیست های روسیه تحریک شدند.
از سوی دیگر، امپریالیست‌های روسیه یک سری اقدامات را علیه سیاست امپریالیست‌های آمریکا و اتحادیه اروپا برای گسترش و مهار روسیه زیر چتر ناتو انجام دادند. روسیه اعلام کرده است که جمهوری خلق دونتسک و جمهوری خلق لوهانسک را در دونباس، جایی که روس‌ها در اوکراین زندگی می‌کنند، «به رسمیت می‌شناسد»؛ درست مانند گرجستان و اخیراً در کریمه. سپس نیروهای نظامی را تحت عنوان «نیروی صلح» به این مناطق اعزام کرد. بلافاصله پس از آن، این حمله تهاجم را به تمام سرزمین های اوکراین گسترش داد.
روشن است که این کشمکش بین امپریالیست های آمریکا و اتحادیه اروپا و امپریالیست روسیه بر سر اوکراین با هدف کنترل و تسلط بر منطقه و بازارها است. این یک جنگ ارتجاعی و ناعادلانه است. قربانیان اصلی این درگیری بین دو اردوگاه امپریالیستی، مردمان ستمدیده منطقه به ویژه مردم اوکراین خواهند بود.
طبقات حاکم ترکیه سعی می کنند از این درگیری بین اردوگاه های امپریالیستی استفاده کنند، همان طور که قبلا انجام داده اند. فاشیسم دولتی ترکیه با ریاکاری وحشتناک اظهاراتی مبنی بر«احترام به تمامیت ارضی اوکراین» می دهد. آنهایی که باندهای جهادی را در سوریه به عنوان عضوی از ناتو سازماندهی کردند، کسانی که مردم منطقه از جمله مردم کرد را بمباران کردند، وانمود می کنند که هرگز این اتفاق نیفتاده است. واضح است که جمهوری ترکیه در حال جنگ علیه طبقه کارگر، زحمتکشان و مردم تحت ستم منطقه است. به همین دلیل، این آخرین کشوری است که از«صلح»صحبت می کند. 
واضح است که تضاد و نزاع بین امپریالیست ها در اوکراین در دوره آتی تأثیرات بسیار جدی خواهد داشت. این امر در پیدایش درگیری ها و تضادهای جدید هم در اوکراین و هم در بخش های مختلف جهان، به ویژه در خاورمیانه، مؤثر خواهد بود. فاشیسم دولتی ترکیه همچنین می خواهد بر این درگیری بین امپریالیست ها، به ویژه در جنگ های تهاجم و الحاق به روژاوا و کردستان عراق، غلبه کند. اما این امر به دلیل بحران اقتصادی-سیاسی که در آن قرار دارد و عدم امکان «مدیریت» همزمان دو بلوک امپریالیستی در آستانه چنین جنگ داغی ممکن نخواهد بود!
نگرش کمونیست ها هم در برابر همه بلوک های امپریالیستی در نزاع برای تسلط بر جهان و هم علیه دولت ترکیه که میدان عمل اش در حال تنگ تر شدن و کوچک تر شدن است، روشن و صریح است! تنها راه‌ حل صحیح جنگ ‌هایی که محصول چنین تضاد منافع بین امپریالیست‌ها است، سازماندهی پرولتاریای بین‌المللی و خلق‌های تحت ستم جهان و مبارزه آن‌ها با امپریالیسم و ​​طبقات حاکم کشورهای خودشان است. برافراشتن پرچم جنگ های عادلانه در برابر جنگ های ناعادلانه.

 
!مرگ بر امپریالیسم آمریکا و اتحادیه اروپا و روسیه و چین
 
!بیایید جنگ های عادلانه را علیه اشغال و جنگ های امپریالیستی به راه بیندازیم
 
!زنده باد انترناسیونالیسم پرولتری

 
حزب کمونیست ترکیه - مارکسیست لنینیست (TKP-ML)
 
دفتر سیاسی کمیته مرکزی (MKSB)

۱۴۰۱ فروردین ۱۳, شنبه

بازگشت در تاریخ- نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(4)

 

بازگشت در تاریخ

نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(4)

اینک محمد حق شناس به شرح دیالکتیک هگلی می پردازد:
«در منطق هگلی قطب بالفعل را برنهاد( تز) و رقیب بالقوه را برابرنهاد( آنتی تز) می نامند. آن فعلیت نو نیز، که آمیزه ای از این دو و صورت متعالی تر نسبت به آنهاست، هم نهاد( سنتز) می گویند.«( بازگشت و دیالکتیک در تاریخ، ص 10)(1)
 تقسیم پدیده به دو قطب برنهاد و برابرنهاد، تجزیه پدیده است به قطب های عمده و غیر عمده یا مسلط و زیر سلطه. پس نخست به  قطب عمده و حاکم و یا به گفته ی حق شناس«بالفعل» توجه می کنیم.
الف: برنهاد:
حق شناس در مورد برنهاد می نویسد:
« 1- برنهاد فعلیت دارد؛ به زمان های گذشته و حال وابسته است؛ ایستاست؛ از تحول پرهیز دارد؛ و ضرورت و زوال آن احساس شده است.»( ص 13)
تعمیم این تعریف به تاریخ چنین است:
« در تاریخ وجه غالب وضع یا موقعیت موجود یک جامعه همان برنهاد است. وجه غالب وضع موجود، چون فعلیت یافته، ایستاست و برای نگاهداری خود، به هرکاری که لازم باشد تن می دهد و از هر گونه دگرگونی یا تحولی تن می زند.»
نخست اشاره کنیم که این درست است که وجه عمده یا مسلط در مجموع یک گرایش محافظه کارانه دارد اما این تنها خصلت آن را، به ویژه هنگامی که خود کهنه ی پیشین را سرنگون می  کند و مسلط و فرمانروا می شود و همچنین مراحل نخستین تاریخ زندگی و تسلط وی را تشکیل نمی دهد.
فعلیت وجه مسلط، خود به معنای فعالیت و عمل آن است. این فعالیت و عمل هنگامی که وجه غیر عمده، به وجه عمده تبدیل می شود به هیچ وجه «ایستا» نیست و از تحول پرهیز ندارد، بلکه برعکس بسیار زیاد و رو به پیش و دگرگون کننده است.
 در واقع آنچه که این وجه در زمانی که غیرمسلط بود با رویارویی با موانع بسیار که از جانب نیروی حاکم پیشین وضع شده بود انجام می داد اکنون هنگامی که خود نیروی حاکم شده است و انرژی هایش بیش از پیش آزاد شده اند به میزان زیادی بدون موانع کهنه و دست و پا گیر انجام می دهد؛ یعنی بدون محدویتی که همواره از سوی نیروهای مسلط پیشین به وی تحمیل می شد و مرزهای حرکت و فعالیت وی را علی رغم تلاش هایش محدود می کرد. بنابراین حداقل در مراحل نخستین حاکمیت آن( این مراحل در پدیده های طبیعی و اجتماعی ممکن است چند ماه و چند سال و یا ده ها و حتی چندین سده طول بکشد) برای از بین بردن تمامی موانع کهنه ی پیشین فعالیت انقلابی و رو به پیشی دارد.
 در تاریخ می توان سرمایه داری را در مقابل فئودالیسم مثال زد؛ هم زمانی که به گفته ی حق شناس «بالقوه» یعنی زیر سلطه ی فئودالیسم بود و هم زمانی که«بالفعل» یا خود مسلط و حاکم شد. مثلا بورژوازی انگلستان پس از انقلابات خود در اواخر قرن هفدهم در نزدیک به دو قرن در چارچوب های معینی نقشی انقلابی و مترقی و متحول کننده بازی می کرد. شرح این انقلابیگری و ترقی طلبی بورژوازی در مانیفست حزب کمونیست به خلاصه ترین شکل آن آمده است. بیشترین پیشرفت و تحول سرمایه داری، نه زمانی که غیرعمده بود بلکه زمانی صورت گرفت که مسلط و«بالفعل» شد.
 از سوی دیگر این امر که برنهاد به زمان های گذشته و حال وابسته است، گویا به این معناست که همه ی آنچه که انجام می دهد یا وابسته به گذشته است و یا به حال و از کنش هایی که به آینده مربوط شود بی بهره است. تنها در صورتی می توان این نکته را درست دانست که درک ما از آینده، در نسبت با نیروی نوینی که در دل برنهاد پدید می آید متکی باشد و بنابراین صرفا آینده ای با ساختار کیفیتا متمایز از وضع کنونی پدیده مورد نظر باشد. از دیدگاه ما مثلا در صورتی که سرمایه داری را به مثابه یک ساخت اقتصادی- اجتماعی در مقابل ساخت کمونیسم به مثابه آینده آن طرح کنیم. به این معنا برنهاد صرفا به گذشته و حال وابسته است و آینده ی آن هم نهاد است.
 اما اگر از آینده تفسیر گسترده تری به دست دهیم و نه صرفا در معنای بالا، آنگاه روشن است که برنهاد با سوخت و ساز خود، تلاش خود را مصروف آینده می کند. نهالی که از دانه بیرون می آید هنوز آینده آن نیست. گیاه و میوه، آینده ی نهال است و در نتیجه کنش آن به سوی آینده یعنی گیاه شدن و میوه دادن است. جوجه ای که از تخم بیرون می آید هنوز آینده ی آن نیست که فعالیت اش صرفا در چارچوب گذشته و حال باشد. مرغ، آینده ی جوجه است و این جوجه است که این آینده را می سازد و در نتیجه جهت او، آینده، یعنی تبدیل شدن به مرغی دیگر است( این ها در صورتی است که ما یک فرایند کامل را در نظر داشته باشیم و گرنه کاربرد برنهاد و برابرنهاد و همنهاد در مورد هر کدام از مراحل تحول یک دانه ی گیاه و یا یک نطفه راست در می آید.)
در جامعه هر گونه کنشی از جانب نیروی تازه مسلط شده برای پیشرفت، در چارچوب آینده است. در این تفسیر گسترده از «آینده»، نمی توان گفت که بورژوازی انگلستان از آغاز روی کار آمدن اش تنها در چارچوب گذشته و حال عمل می کرده است. نگاهی به وضع جامعه انگلستان نشان می دهد که بورژوازی انگلستان حداقل برای دو قرن،«آینده»ی سرمایه داری را ساخته است و نه این که در آن حالی که مسلط شد یعنی در اواخر قرن هفدهم و پس از انقلاب 1649باقی مانده است.
 عیب این گونه تعریف برنهاد این است که گویی برنهاد تنها زمانی نماینده ی آینده است که جهت غیر عمده را در دل پدیده ی کهنه شده تشکیل می دهد و به محض اینکه مسلط شد، دیگر امری مربوط به گذشته و حال می شود.(پایین تر خواهیم دید که این تعریف با تعریف حق شناس از «همنهاد» تضاد دارد).
 و بالاخره سرمایه داری از همان آغاز نیروی مخالف خود را نیز با خود پدید آورده و رشد می دهد. این نیروی مخالف، طبقه ی کارگر و کمونیسم است. روشن است که سرمایه داری از یک سو طبقه ی کارگر و کمونیسم را در دل خود رشد می دهد و از سوی دیگر«برای نگاهداری خود» به هر کاری دست می زند تا مانع از رشد آنها شود. نقشی که سرمایه داری در مقابله با طبقه ی کارگر و کمونیسم بازی می کند اساسا همان روندی است که به آن وجه ضد انقلابی، محافظه کار و نهایتا ارتجاعی می دهد. 
در نتیجه، سرمایه داری از یک سو حرکت رو به پیش دارد و از سوی دیگر حرکتی ضد انقلابی و محافظه کار و ایستا و رو به پس. تقابل این دو حرکت به مرور سرمایه داری را وارد دورانی می کند که حرکت محافظه کارانه و ارتجاعی آن در مجموع حرکت اش، بر جهت انقلابی و رو به پیش آن که در مرحله ی نخستین حاکمیت آن عمده است، مسلط می شود. این دورانی است که سرمایه داری وارد دوران گندیدگی و احتضار خود گردیده و نه تنها در مجموع هر گونه خصلت مترقی را از دست داده، بلکه به مانع عمده ی هر گونه تغییر و تحول نوینی در نیروهای مولد و روابط تولیدی و هم چنین روساخت جامعه تبدیل می شود.
 به این ترتیب سه مرحله ی متوالی در حرکت برنهاد صورت می گیرد:
مرحله ای که تازه مسلط شده است و نقشی انقلابی و دگرگون ساز دارد. در این دوران این وجه عمده است و وجه ایستا و محافظه کارانه ی آن که به ویژه در مقابل نیروهای نوین شکل می گیرد جنبه ی غیر عمده ی آن را تشکیل می دهد. در این دوران نه تنها «ضرورت زوال» آن حس نمی شود، بلکه خودش مشغول پاک سازی خود از وجوه کهنه ای است که آثار آن هنوز بر پیکرش وجود دارد. برای مثال در دوران نخستین حاکمیت بورژوازی، این طبقه بیش از این که با طبقه ی کارگر به عنوان یک نیروی اجتماعی تاثیر گذار و «خطرناک» روبرو باشد با طبقات فئودال و روابط فئودالی روبرو بود و باید جامعه را از وجود آنها پاکسازی می کرد. از انقلاب بورژوایی انگلستان در میانه ی قرن هفدهم تا تحولات تاریخی در آلمان در میانه ی قرن نوزدهم و تبدیل آلمان ملوک الطوایفی به امپریالیسم، پاکسازی سرمایه داری از فئودالیسم حداقل دو قرن به درازا می کشد. و این تازه در صورتی است که ما تنها به اروپای غربی نظر داشته باشیم و نه اروپای شرقی و یا اساسا جهان زیر سلطه ی استعمار و امپریالیسم.(2)   
دوم مرحله ی بینابینی یا تعادل که از یک سو هنوز برخی وجوه مترقی خویش را حفظ کرده و از سوی دیگر برخی وجوه محافظه کارانه و ارتجاعی در وی همپایه ی آن ترقی خواهی به وجود آمده است.
 و مرحله ی سوم که وارد فرسودگی و کهنه گی می شود. در این مرحله ی پایانی وجوه تحول خواه و زنده ی آن بسیار ضعیف می شود و به مرور به ایستایی و گندیده گی و احتضار و مرگ و نابودی می گراید. 
این همه گفته شد برای اینکه دیدی یک جانبه نسبت به جهتی که عمده می شود اتخاذ نگردد  کنش های متضاد آن در نظر گرفته شود. جهت عمده حتی در حالت احتضار نیز می تواند فعالیت داشته باشد و چنانکه لنین در مورد امپریالیسم اشاره می کند گاه حرکات رو به پیشی را(لنین از علم نام می برد) از خود بروز دهد.
 ایراد حق شناس این است که خصوصیت وجه مسلط یا عمده را بدان گونه شرح می دهد که تنها در مجموع و در طی دوران سوم تسلط آن به وجود می آید. یعنی زمانی که در مجموع ارتجاعی و کهنه و گندیده شده است و در خور دور انداختن.
ب - برابر نهاد
 حق شناس درباره ی برابرنهاد چنین می نویسد:
« برابرنهاد فعلیت ندارد؛ بلکه جنبه امکانی و بالقوه دارد؛ به زمان آینده وابسته است؛ پویاست؛ خواهان دگرگونی است؛ و ضرورت تحقق آن احساس شده است.
در مورد معنای بالفعل و بالقوه و امکان و فعلیت داشتن و نداشتن در بخش گذشته صحبت کردیم.  این جا تنها به این نکته اشاره کنیم که وابسته بودن امر برابرنهاد، یا به بیانی دیگر نماینده ی آینده ی کیفیتا متمایز پدیده بودن، به این معنا نیست که امر بالقوه، نه ریشه ای در گذشته و حال دارد و نه در این مورد حساسیتی از خود بروز می دهد. برعکس تمامی تغذیه ی جهت غیر عمده از گذشته و حال است و بدون این تغذیه و بنابراین وابستگی به گذشته و حال اساسا وجه غیر عمده نمی تواند آینده ای بسازد. نهال نورس جز با ترکیب یا خوردن هر آنچه در دانه موجود است نمی تواند رشد کند. جوجه نمی تواند بدون مصرف و در خود فروکشیدن حیاتی ترین شیره های تخم مرغ تبدیل به جوجه شود. و نیز در مورد جامعه کافی است نگاهی به فرهنگ جامعه  بکنیم تا بتوانیم پی ببریم که مثلا کمونیسم را نمی توان جز بر پایه های تاریخ فرهنگی( فلسفه، علم، هنر و ...) سرمایه داری و اساسا تاریخ فرهنگی بشر ساخت.
تمامی این وجوه، یعنی گذشته و حال و آینده برای هر دو جهت برنهاد و برابرنهاد عمل می کنند، منتهی در زمانی که برنهاد کهنه می شود وجوه آینده ساز آن بسیار محدود و بسته است و نسبت به وجوه وی که در گذشته است، جهتی بسیار ضعیف و به کلی غیرعمده دارد، و برعکس وجه نو رو به آینده دارد و نوساز است، گرچه برای نوسازی از همه ی آنچه از گذشته و حال به وی رسیده به نحو شایسته ای استفاده می کند و باید بکند.
 جالب است که ببینم حق شناس برابرنهاد را که خود به نوبه ی خود «برنهاد»ی است چگونه تعریف می کند:
«3- هم نهاد نیز فعلیت دارد. اما به زمان خاصی وابسته نیست؛ بلکه گذشته، حال و آینده در آن به هم رسیده اند و یکی شده اند؛ نه ایستاست و نه پویا؛ بلکه هر دو هست: از جنبه هایی خاصی ایستا و از جنبه های خاص دیگری پویاست؛  هم جویای تحول است و هم خواهان ثبات. مهمتر از همه ی اینها، از نقطه نظر موضوع بحث ما ، این است که هم نهاد در سنجش با برنهاد ، تکامل یافته تر و متعالی تر است.» (ص 13)
 حق شناس در اینجا مشغول تعریف هم نهاد است اما گویا متوجه نیست که این هم نهاد برای خودش برنهاد نویی است و بنابراین تعریف آن صرفا در برابر برنهاد و برابرنهاد پیشین نیست.
چنانچه پدیده ی تازه را با حاکمیت برنهاد نویی معرفی کنیم آن گاه این تعریف با تعریف حق شناس از برنهاد که در بالا بازگو شد در د و جهت متضاد قرار می گیرند( خواننده خود می تواند مقایسه کند).  
حق شناس تصور می کند که همنهاد در زمان حاکمیت خود باید دورانی را بگذراند تا به برنهاد تبدیل شود و طی این دوران است که خصوصیات آن از همنهاد به برنهاد تغییر می یابد( مثلا هم نهاد را امری که گذشته و حال و آینده در آن به هم رسیده اند و برنهاد را وابسته به گذشته و حال می داند و...و یا ایستایی و پویایی را ویژه هم نهاد و ایستایی صرف را ویژه ی برنهاد به شمار می آورد). حال آنکه هم نهاد از بدو تولد خود برنهادی است و این که گرایش های نوجوی و مترقی و انقلابی وی به ارتجاعی تبدیل شود در طی فرایند حاکمیت و تسلط اش بر پدیده صورت می گیرد.
و اما نکته ی بسیار مهمی که در این بررسی وجود دارد و در تحلیل تاریخ بسیار اساسی است اشاره ی حق شناس به این است که «هم نهاد در سنجش با بر نهاد تکامل یافته تر و متعالی تر است». این حکم تنها در صورتی درست که ما پدیده ای ساده ی تصور کنیم که  تنها یک برنهاد و برابر نهاد داشته باشد و بنابراین هم نهاد براین مبنای ساده بروز کند. حال آن که در پدیده های مرکب و پیچیده که در بخش های بعدی به آن می پردازیم هر چند یک برابرنهاد اساسی وجود دارد اما برابرنهاد های غیر اساسی دیگر( از انقلابی و مترقی گرفته تا ضد انقلابی و ارتجاعی) نیز وجود دارند که در شرایط معین آنها به همنهاد تحقق می بخشند و پدیده را ترکیب یا « از آن خود» می کنند.
 بنابراین این گونه نیست که هر ترکیبی که از پدیده صورت گیرد و هر هم نهادی بر پدیده مسلط شود بیانی از«تکامل یافتگی و یا تعالی» است. برعکس، ممکن است ترکیب و همنهاد جدید، ارتجاعی و عقب مانده باشد.
در بخش بعدی این نوشته به نظرات حق شناس در مورد همنهاد توجه می کنیم.
م- دامون
فروردین 1401

یادداشت ها

1-    پیشاپیش به این نکته اشاره کنیم که آنالیز و سنتز مقولاتی بسیار مهم در دیالکتیک هستند. آنالیز یا تجزبه به معنای تقسیم پدیده است به دو قطب متضاد تز و آنتی تز که در وحدت و مبارزه با یکدیگر هستند. سنتز یا ترکیب عبارت از نتیجه ی مبارزه یعنی انحلال یا تحلیل رفتن تز یا قطب کهنه در آنتی تز یا قطب نو است. به این معنا ترکیب یا سنتز علیرغم برگشت ها و پس و پیش شدن ها به وسیله ی نیروی نو و بالنده صورت می گیرد. ضمنا با وجود این که نگارنده شک دارد که واژه های برنهاد و برابر نهاد و همنهاد، که دقیق هم نیستند و همه جا هم نمی توان از آنها برای بیان درست نظر استفاده کرد، به اندازه ی کافی در فارسی جا افتاده باشند برای به کار نبردن واژه های خارجی و نیز تکرار نکردن واژه ها کنار یکدیگر در بیشتر موارد همین ها را به جای تز و آنتی تز و سنتز به کار می برد.

2-     گفتنی است که این پاکسازی سرمایه داری از فئودالیسم و رسیدن آن به خلوص حداقل در اقتصاد و سیاست، سرشار است از سازش های بورژوازی با فئودال ها. این سازش ها در سه مورد صورت گرفته است: یکم سازش در مورد تضاد منافع بورژوازی با فئودال ها در هنگامه ی انقلابات و رفرم های بورژوایی؛ دوم سازش در هنگام تضاد منافع سرمایه داران و فئودال ها با طبقه ی کارگر(عکس آن نیز وجود دارد، یعنی سازش کارگران با سرمایه داران برای نابودی فئودالیسم)؛ و سوم سازش در مورد تضاد منافع سرمایه داران امپریالیست با طبقه ی کارگر و توده های خلق در کشورهای زیر سلطه که آنها را به سمت سازش با فئودال ها در کشورهای زیر سلطه برده است. با این فرایند مبارزه و سازش به نفع مبارزه به پیش رفته است و همه ی جهان سرمایه داری خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای زیر سلطه رو به گسترش بوده و با وجود باقی ماندن نیمه فئودالیسم در بسی از کشورهای زیر سلطه، در مجموع جهان سرمایه داری به سوی تصفیه شدن از فئودالیسم حرکت کرده است.