۱۴۰۰ فروردین ۱۴, شنبه

چهار مقاله در باره ی مسائل و شیوه ی طبقه کارگر در برخورد به طبقات خلقی و ضد خلقی

 

چهار مقاله در باره ی مسائل و شیوه ی طبقه کارگر در برخورد به طبقات خلقی و ضد خلقی
 
به جز مقاله ی نخست که  به بهانه ی طرح شعار« نه به جمهوری اسلامی» کنونی نگاشته شده است، بقیه ی مقالات زیر در گیرودار بیانیه موسوم به 14 نفر در مرداد 98 نگاشته شد. با توجه به طرح کنونی شعار« نه به جمهوری اسلامی» که البته از جانب سرمایه داران سلطنت طلب و جمهوریخواه وابسته به امپریالیسم طرح شده است، مناسب دیدیم که آن ها را یک جا و با برخی تصحیحات در وبلاگ قرار دهیم.
هرمز دامان
نیمه دوم فروردین 1400

1
خطوط کلی موازین اتحاد طبقه ی کارگر با دیگر طبقات
 مهم ترین خط و مرزهای اتحاد با دیگر طبقات از دیدگاه طبقه کارگر اینهاست:
 نخست: در مرحله ی کنونی که انقلاب ایران دموکراتیک است( و از دیدگاه طبقه کارگر این یک انقلاب دموکراتیک نوین است که باید به رهبری خود این طبقه صورت گیرد) خلق کیست و  ضد خلق کدام است. این اساسی ترین پرسش است.
دوم: بر چنین مبنایی آن طبقات خلقی که متحدین نزدیک و دور طبقه ی کارگر را تشکیل می دهند، کدام طبقات هستند.
سوم: برنامه ی این طبقات برای حکومت جایگزین چیست.
چهارم: برنامه مبارزاتی آنها و اشکالی عملی مبارزه ی آنها کدام است.
و پنجم: چگونه می توان متحد شد و یا به بیان دیگر برنامه، تشکل و مرزها و دامنه ی اتحاد کدام است.
بدون تردید ما نیاز به یک جبهه ی متحد از طبقات خلقی داریم و بدون چنین  جبهه ی متحدی امر انقلاب دموکراتیک ایران پیش نخواهد رفت. جبهه ای که در صورتی که طبقه کارگر آگاه، متشکل و دارای حزب سیاسی خود، حزب کمونیستی واقعی و انقلابی باشد و آماده برای پیش برد نبرد، تنها طبقه ای است که می تواند رهبر واقعی آن گردد و آن را تا پیروزی پبش برد. اما در صورتی که این طبقه متشکل و آماده نباشد، به ناچار درهر جبهه ی متحدی و هر گونه اتحاد عملی با دیگر طبقات که به هر حال و در صورتی که مبارزه ی کنونی تداوم یابد نظرا و عملا به وجود خواهد آمد، وی به زیر رهبری طبقات دیگر خواهد رفت.
دو انحراف اساسی در مساله ی استقلال و وابستگی طبقه کارگر
  طبقه کارگر ایران به ویژه پس از انقلاب 57 با دو انحراف اساسی در مورد مسائل بالا روبرو بوده است که همچون اختاپوسی به پای وی پیچیده شده اند و تمامی نیرو و توان سیاسی آن را گرفته اند.
انحراف نخست- رویزیونیسم توده ای - اکثریتی
انحراف نخست به وسیله رویزیونیست های توده ای و اکثریتی صورت گرفته است. اگر در اینجا از وابستگی آنها به شوروی امپریالیستی سابق و پیوستن شان به حکومت جمهوری اسلامی و خیانت های آنها و نیز از اینکه آیا پشتوانه ای درون طبقه کارگر دارند و یا نه، سخنی به میان نیاوریم، جریان های مزبور همواره خواهان اتحادی بدون برنامه ی مستقل طبقه کارگر و تدوین خط و مرز با دیگر طبقات بوده اند. به بیانی دیگر همواره استقلال طبقه ی کارگر را نفی کرده و خواهان  رفتن این طبقه به زیر پرچم طبقات دیگر بوده اند. از سال های 76 به بعد این ها در تمامی برنامه های اصلاح طلبان، پیرو بی چون و چرای برنامه های آنها برای اتحاد گشته و به دنبال آنها به حوزه های رای گیری شتافته اند. اکنون نیز گویا از طرفداران پروپا قرص این« نه به جمهوری اسلامی» هستند و به گرد آن حلقه زده اند.
انحراف دوم- ترتسکیسم و کارمزدی گری
 انحراف دوم به وسیله طیف مشهور به ترتسکیست ها، از دارودسته ی حکمتی های کمونیسم کارگری گرفته تا مابقی حکمتیست ها، دارودسته های چپ نویی موسوم به« مارکسی»،«شبه چپ روان»مارکسیست، کارمزدیان و بیشتر جریان هایی که زیر پرچم« تضاد کنونی کار و سرمایه است و انقلاب کنونی انقلاب سوسیالیستی است» های و هوی به راه می اندازند( ای کاش واقعا به انقلاب سوسیالیستی معتقد بودند و عملا و به گونه ای انقلابی در جهت آن تلاش می کردند! در این صورت ما آنها را« چپ رو» هایی صدیق می دانستیم) صورت گرفته است.
این جریان ها زیر نام استقلال طبقه ی کارگر هر گونه اتحاد برنامه ای و عملی طبقه ی کارگر را با دیگر طبقات نفی می کنند و همواره نقش اغتشاش گر و مخرب را در طبقه کارگر بازی کرده اند.  
مایه ی اصلی اینها  در حرف این است که کل طبقه ی غیرسرمایه دار در ایران را طبقه ی کارگر می دانند و کل طبقه ی غیر کارگر را سرمایه دار. یعنی  معتقدند که در ایران تنها دو  طبقه وجود دارد: طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار. بدیهی است که از نظر آنها طبقه ی کارگر در تمامی مبارزات خود تنهاست؛ و در صورتی که تنها طبقه ی دیگر جامعه یعنی طبقه ی سرمایه دار حدود 5 تا 10 درصد باشد، باید که بقیه ی جمعیت جامعه و بنابراین 90 تا 95 درصد طبقه کارگر باشند. چنین اکثریتی چه نیازی به اتحاد با طبقه ی دیگری دارد. از نظر آنها هر گونه اتحاد پیش کشیده شده ای بنابراین اتحادی با سرمایه داران خواهد بود.
درعمل کار افراد این جرگه عموما محدود کردن مبارزات طبقه ی کارگر به مبارزات صنفی و اقتصادی بوده است، زیرا در مبارزات سیاسی به وجود آمده همواره وجود طبقات دیگر به جز طبقه ی کارگر، آنها را پاک مبهوت کرده است.  در مجموع کار مزدورترین آنها از یک سو مبارزات طبقه ی کارگر را محدود به مبارزات صنفی- اقتصادی کردن بوده است و از سوی دیگر و سر بزنگاه ها دنبال اتحاد با بورژوازی وابسته به امپریالیسم عجالتا خارجه نشین رفتن.  
گفتیم که اینها صرف در حرف بوده و هست:
سال ها پیش حکمت مزدور بحث«جنبش ما و جنبش آنها» را پیش کشید و هر جنبش غیر کارگری را بورژوایی نامید و با این شعارهای شبه چپ عده ای را نیز خام کرد. همین حکمت بعدها چنان در عشوه گری و طنازی برای سلطنت طلبان پیش رفت که از صرفا «سلبی» بودن مبارزه ( شعاری همانند همین شعار «نه به جمهوری اسلامی») یاد کرد و ولی نعمت خویش رضا پهلوی را به کنگره های حزب کمونیسم کارگری اش( حزب تاریک فکران مزدور و نمایندگان سرمایه داران وابسته به امپریالیسم در چپ ایران) دعوت کرد. بنابراین شعارهای مزبور از سوی این جریان توخالی و پوچ است.
با توجه به نکات بالا، مهم ترین مساله ی طبقه کارگر و پیشروان وفادار به این طبقه خط و مرز با این دو انحراف اساسی و تدوین برنامه ای روشن در مورد مرحله ی انقلاب و طبقات خلقی و موازین اتحاد و مبارزه درون صفوف خلق و بنابراین جبهه متحد است.
نیمه نخست فروردین 400
 
2
درباره بیانیه 14 نفر
 
در تاریخ 22 خرداد ماه 98 بیانیه ای به امضای چهارده نفر از فعالین سیاسی، فرهنگی و مدنی منتشر شد.
در این بیانیه، به عملکردهای«ضد دموکراتیک» و «استبداد فردی» باند خامنه ای و نقدهای دلسوزانه»ای که از سوی«نخبگان اجتماعی و فرهنگی و فعالان مدنی» برای « اصلاح و تغییرات ساختاری و بنیادین در نظام اجتماعی و سیاسی » در نظام صورت گرفت، اشاره می شود، و تلاش آنها را که همواره از «مسئولان نظام» خواسته اند که «با احترام به رأی مردم و رعایت حقوق شهروندی» و«با بهره گیری از الگوهای دموکراتیک از واپسگرایی و سقوط کشور به دام ویرانگری های سیدعلی خامنه ای و سردارانش بپرهیزند»، بی نتیجه به شمار آورده و از سرنوشت این فعالان که جز«زندان»، «کشته شدن» و« آسیب های سخت» نبوده، سخن می گوید. 
 بیانیه سپس به شرح تغییراتی که به نفع استبداد فردی خامنه ای در قانون اساسی داده شد، می پردازد و«اختیارات بی در و پیکر رهبر»، فقدان«امکان انتخاب قوه مقننه و مجریه  به وسیله مردم»، نقش ارگانهای انتخابی رهبری همچون « شورای نگهبان» و فراموشی«فصل سوم قانون اساسی که حاصلش حقوق ملت است» را در این خصوص مثال می آورد و می نویسد که:
« با این توصیف و بر خلاف تعریف نخستین قانون اساسی، نه از «جمهوریت» خبری ست و نه از آزادی!»
سپس بیانیه از«مردم، فعالان، و اندیشمندان دلسوز» می خواهد که« با کنار گذاردن تمایلات مصلحت جویانه ای که اسباب نابودی فرهنگ و تمدن و ثروت کشور را فراهم آورده، با صراحت تمام پای به میدان گذارده و با درخواست تغییر بنیادین قانون اساسی و استعفای رهبری که هر روز بر حدود اختیارات به ناحق خود می افزاید، پیشقراول این حرکت ملی باشند».
در پایان بیانیه، خواست های خود را به شکل نفی«رای و نظر مستبدانه اشخاص»،« وجود مجلس فرمایشی»، «دولت بی اختیار»، «قوه قضائیه بی استقلال» برای ملت ایران طرح می کند و بدون آنکه به راه رسیدن به همین خواست ها اشاره کند، می نویسد:
«این یک حرکت ملی و فراجناحی ست و انتظارمان از هموطنان ایراندوست و آزادیخواه مان این است که با نگاه به ضرورت های تاریخی و عصری، و فارغ از منفعت جویی و یا اختلافات سیاسی و گروهی یاورمان باشند.» و
«امیدواریم تا همه با هم، با خیزش و مطالبه گری آگاهانه از مسلخ این استبداد سیستماتیک و غیر مسئول گذر نماییم.»
 در پی این بیانیه و به پشتیبانی از آن، از سوی 14 نفر دیگر بیانیه ای در تاریخ30 خردادماه 98 انتشار یافت. در این بیانبه،  ضمن اشاره به خواستهای 14 نفر و تنظیم آنها در چارچوب«نه به جمهوری اسلامی» و ضمن تاکید بر وجود«استبداد سیاسی» در تاریخ ایران و وجود «جنبش دموکراسی خواهی»علیه استبداد، نیاز خود را به پشتیبانی همه مردم و آزادیخواهان و دلسوزان مملکت» می داند.
 در این بیانیه دوم که نسبت به بیانیه نخست گامی به پیش برداشته شده، بر خلاف بیانیه نخست، برخی خواستها به شکل مثبت طرح شده اند. این خواست ها عبارتند از:
1-   گذار مسالمت آمیز از رژیم جمهوری اسلامی با رفراندوم آزاد زیر نظر مجامع جهانی.
2-   جدایی کامل دین از سیاست .
3-   پذیرش مفاد منشور ملل متحد و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و میثاق های آن.
4-   پذیرش زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و آموزش به زبان مادری رایج در سرزمین ایران.
5-   تاکید بر حقوق برابر همه ی اقوام ایرانی.
6-   حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران.
7-   تاکید بر برابری حقوق زن و مرد.
8-   تاکید بر دموکراسی ، حقوق بشر و آزادی های اساسی.
9-   حکومتی دموکراتیک برخاسته از رای مستقیم ملت و انتخابی بودن کلیه نهادها و مسولیت ها بر پایه حکومتی غیر متمرکز.
خواست های بیانیه ها
  نگاهی به خواست های این بیانیه ها، به ویژه بیانیه دومین گروه 14 نفری که آنها را به گونه ای مثبت، روشن تر و صریح تر به میان می آورد، نشان می دهد که بطور کلی، آنها در چارچوب خواست های دموکراتیک خلق ایران قرار می گیرند.
خواست محوری بیانیه یعنی«برپایی حکومتی دموکراتیک» (بند 9) خواست اساسی تمامی طبقات خلقی ایران است. البته این مسئله که چنین حکومتی در کدامین فرایند مبارزاتی می تواند برخاسته از«رای مستقیم مردم» باشد و به« انتخابی بودن کلیه نهادها و مسئولیت بر پایه حکومتی غیر متمرکز» شکل دهد و یا منجر گردد، خود مبحثی جداگانه است.
این خواست کلی، خواست های جدایی دین از سیاست(بند 2)، بند 3 و بند 8 که در یک راستا هستند، حقوق اقوام و ملل ساکن در ایران(بند 4 و 5) و برابری حقوق زن ومرد( بند7) را در بر می گیرد.
  جانمایه این خواست ها، دموکراسی است. بنیان برقراری دموکراسی، تحقق خواست های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی کارگران و کشاورزان یعنی پر جمعیت ترین طبقات جامعه ایران است که دارای ابعادی بسیار گسترده و دارای وجوه فراوان می باشد. در بیانیه اول و به ویژه دوم، در حالیکه از مردم می خواهد از آنها پشتیبانی کنند، اما به خواست های ویژه کارگران و دهقانان ایران در زمینه دموکراسی اشاره ای نمی شود و این از کمبودهای مهم بیانیه ها در زمینه خواست ها است.
امضاء کنندگان و مخاطبان بیانیه
در میان کسانی که بیانیه ها را امضا کرده اند، هم افرادی هستند که در مجموع وابسته به جناح های حکومت بوده اند،هم کسانی که به لایه میانی خرده بورژوازی تعلق دارند و هم کسانی که جزو لایه های زحمتکش شهری و از جمله آموزگاران و نمایندگان آنها هستند و در مبارزات  این طبقه همواره شرکت داشته اند.
مخاطبان این بیانیه «نخبگان اجتماعی و فرهنگی و فعالان مدنی»، « مردم، فعالان و اندیشمندان دلسوز»،« دلسوزان و وطن دوستان»، «آگاهان»، «ایران دوستان»( بیانیه نخست)، «همه مردم و آزادیخواهان و دلسوزان» و«ایرانیان و آزادیخواهان» (بیانیه دوم) می باشد.
این ها البته مخاطبان عام و کلی هستند.  در مجموع، خطاب اصلی بیانیه و تا آنجا که بر مبنای همین عنوان ها که آمده است، داوری کنیم، بیشتر لایه های روشنفکر طبقات میانی و بالای جامعه هستند تا طبقات زحمتکش  پایین و کارگران و کشاورزان.
 راههای عملی و تحقق خواست ها
 بیانیه نخست، تا آنجا که صحبت سر تحقق بخشیدن به چنین خواستی یعنی«استعفای رهبری» و «تغییر بنیادین قانون اساسی»است، از «مردم» می خواهد که «تمایلات مصلحت جویانه» را کنار بگذارند و «با صراحت تمام پای به میدان» بگذارند. اما نه روشن است که «تمایلات مصحلت جویانه» را کنار گذاشتن یعنی چه، و نه«با صراحت تمام پای به میدان گذاردن» چگونه است، و نه اساسا« میدان»، که مسئله ای کلیدی و اساسی است، کجاست که پا در آن گذاشته شود. تنها چیزی که در نگاه نخست می توان از آن برداشت کرد، این است که آنها(احتمالا اصلاح طلبان حکومتی و یا نیروهایی همچون استادان دانشگاه، پزشکان، مهندسان و... طبقات مرفه و میانی که بخشا مصلحت طلب هستند و یا روشنفکران و پیشروان طبقات پایین خرده بورژوازی) نیز باید همچون این افراد بیانیه بدهند و این خواست ها را طرح کنند.
بیانیه دوم در آغاز«معضل استبداد سیاسی در ایران را به دلیل ریشه دار بودن فرهنگ و تفکر آن، بدون ارائه یک راه حل اساسی»غیر قابل حل می داند، و ضمن اشاره به اینکه« جنبش دموکراسی خواهی ایران خروج از دوران استبداد را آغاز کرده است» و بدون اشاره به اینکه جنبش دموکراسی خواهی این «خروج» را تا کنون چگونه انجام داده است(آیا «خروج» یعنی فعالیتهای اصلاح طلبان و چک و چانه زدن های آنها با باند خامنه ای و یا مبارزات  توده ها در سال 88 و دی 96 و تمامی اعتصابات و گردهمایی ها و تظاهرات های خیابانی) خواست «گذار مسالمت آمیز از رژیم جمهوری اسلامی با رفراندوم آزاد زیر نظر مجامع جهانی» را طرح می کند.
بطور کلی، این بیانیه ها را از نقطه نظر مضمون می توان در راستای تکامل  طرح« به رفراندوم گذاشتن قانون اساسی» دانست که در یکی دو سال گذشته طرح شد و عده ای هم(بیشتر اصلاح طلبان حکومتی) به گرد آن حلقه زدند. البته، بیانیه دوم از نظر طرح خواست ها به ویژه طرح مستقیم استعفای خامنه ای که به خودی خود و از نظر تبلیغی مهم است و نیز طرح خواستهای دموکراتیک و تغییر قانون اساسی، از طرح  رفراندوم بسیار فراتر می رود، اما چون در مورد راه رسیدن به این خواست ها، همان رفراندوم را طرح می کند، از این نظر در همان چارچوب می گنجد. از نقطه نظر راه حل، این بیانیه ها در چارچوب حرکتهای اصلاح طلبانه( اگر چه نه لزوما در چارچوب محدود و بسته ای که اصلاح طلبان حاکم برای اصلاح طلبی رسم می کنند) و نه انقلابی قرار می گیرد. روشن است که ته راه عملی تحقق این خواست ها به گرد«گذار مسالمت آمیز »می چرخد.
آنچه که خصلت ذهنی گرایانه خواست«رفراندوم» و «گذار مسالمت آمیز» از حکومت اسلامی را مشخص می کند، غیر ممکن بودن تحقق عملی آن است که به نظر می رسد برخی از امضاء کنندگان، خود آن را می دانند و از این نظر امیدی ندارند که با این بیانیه ها حکومت تغییری بکند.
 دادن بیانیه و ارائه خواست های دموکراتیک (ناقص و محدود و یا کامل) در حالیکه به خودی خود ارزشمند است و نسبت به صحبت های در محافل و مجامع محدود و به ویژه میان طبقات مرفه مخالف حکومت، یک گام به پیش است، اما هیچکدام یک گام واقعی و عملی نیست. هم بر  نگارندگان بیانیه ها و هم بر بیشتر مردم اکنون به خوبی روشن است که نه رهبری استعفا خواهد داد،(1) نه رفراندومی را خواهد پذیرفت، نه تغییر قانون اساسی به سادگی میسر است و نه گذار مسالمت آمیزی ممکن.
 به این ترتیب نقش اساسی و مهم این بیانیه ها و طرح خواست ها، به ویژه خواستی همچون استعفای خامنه ای در پیشگاه عموم مردم را، باید یک تاکتیک و در حد یک  کار تبلیغی دانست و در همین حدود هم شایسته پشتیبانی است و احترام به همت امضاء کنندگان که خطرات بسیاری را برای امضاء این بیانیه به جان می خرند.
برخی هم این میان مسائل را درهم می کنند و شلوغ بازی در می آورند. آنها مسئله را به این شکل طرح می کنند که گویا احزاب و گروه هایی هستند که  توده ها را دعوت به مبارزه مسلحانه می کنند و حضرات هم مخالف آنند. آنها  داد و هوار راه می اندازند که:«ای بابا! مگه مردم باید از راه قهر آمیز قدرت را به دست بگیرند. مردم دل و دماغ خشونت و این جور چیزها را ندارند».
اما آنچه  آنها نمی خواهند درک نمی کنند و یا از طرح درست آن فرار می کنند( دقیق تر خود را به «کوچه علی چپ» می زنند) این است که این خود حکومت اسلامی و سران آن هستند که از راه مسالمت آمیز کنار نمی روند و اجازه نمی دهند که توده ها از چنین راه هایی قدرت دلخواه خود را به روی کار آورند. در چنین وضعی، بیم آن می رود که تاکید روی راه حل مسالمت آمیز، جنبش مردم را در دوری باطل گرفتار کند.
 اکنون بیش از بیست و اندی سال است که مردم تلاش می کنند تا از راه مسالمت آمیز تغییراتی در حکومت به وجود بیاورند، اما نتیجه ای عایدشان که نشد، هیچ، نظام روز به روز بیشتر به طرف سرکوبی خشونت بار جنبش های برحق مردمی رفت. از جنبش دانشجویان در 18 تیر 78 گرفته تا مبارزات سال 88 و تا تمامی اعتراضات صنفی  بازنشسته ها، مال باختگان، آموزگاران، کارگران، کشاورزان، رانندگان، کسبه و بازاریان معترض به بالا رفتن قیمت ارز، خلق های کرد، بلوچ، کرد و عرب، جنبش زنان و جنبش اقلیت های مذهبی به ویژه دراویش، تماما به وسیله خامنه ای و پاسدارانش سرکوب شدند. به راستی کدام یک از این جنبش ها به نبرد مسلحانه با حکومت دست زدند؟ حتی همین امضاء کنندگان این دو بیانیه  که در داخل ایران به سر می برند، به هیچوجه مصون از خطر آسیب و کشته شدن به دست خامنه ای و سازمان های اطلاعاتی و امنیتی و اراذل و اوباش اجیر شده به وسیله آنها نیستند.
  گفتنی است که حتی اگر جنبش بخواهد به گونه مسالمت آمیز حکومت را سرنگون کند باید به مرحله گردهمایی ها و تظاهرات های میلیونی در اکثریت به اتفاق شهرها و نیز اعتصابات توده ای سراسری گام گذارد. و ما فرض را بر این می گذاریم که  هدف واقعی این بیانیه ها نیز این است که مردم با «صراحت» وارد  چنین«میدان»ی شوند. اما خامنه ای و سپاه و بسیج و دستگاه نظامی چنین اجازه ای را نمی دهند و نخواهند داد. هدف اساسی آنها این است که تمامی راه های تغییر و تحول را بسته و«قفل» کنند، تا یاس و ناامیدی در میان مردم پراکنده گردد و ناامید شدن از تغییر در میان مردم شیوع یابد و مردم در بهترین حالت به مبارزه منفی و مهاجرت و این جور چیزها گرایش یابند.
در مجموع،  دادن این بیانیه ها بهتر از ندادن آنهاست، تا جایی که مانع بروز جنبش دموکراسی خواهی اصیل و رادیکال که از مبارزات طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان شهری و روستایی بر می خیزد، نشوند، در تقابل با آنها قرار نگیرند و به مذمت حرکت های رادیکال توده ای دست نزنند. به ویژه خوب هستند، زمانی که خیزش های دموکراتیک توده ها تا حدودی دچار افت است و برخی از این اقدامات، به طور جانبی می توانند نقش نیروهای محرک را بازی کنند و جنب و جوشی ایجاد کنند. از سوی دیگر بیانیه هایی این چنین، می توانند لایه های از طبقه خرده بورژوازی به ویژه لایه های میانی و مرفه آن را به جنبش جذب کنند و از انفعال و بی تحرکی آنها جلوگیری کنند.
تفاوت مهم تکامل جنبش خودبه خودی و نقطه های اوجی مانند دی ماه 96 و یا اعتصابات بزرگ کارگری هفت تپه، اهواز و اراک، با بیانیه هایی از این دست این است که آن جنبش ها می توانند فضای عمومی جامعه را تغییر اساسی دهند و در تکامل خود، شرایط تسلط حکومت کنونی را بکلی غیر ممکن کنند، اما این بیانیه ها نمی توانند.
 نیمه نخست مردادماه 98
یادداشت
1-   روشن است که خامنه ای نه  تنها استعفا نخواهد داد، بلکه تا آنجا که بتواند بر اختیارات خود، بازهم بیشتر خواهد افزود؛ همانگونه که تا کنون و پله به پله افزوده است و تمامی مخالفین خود را در رده های بالا یا حذف کرده و یا با تهدید مجبور به سکوت کرده است.

3
نکاتی درباره ی سیاست«همه با همی»
 
 سرنگونی حکومت ارتجاعی کنونی نیاز به اتحاد تمامی طبقات مردمی ایران دارد. بدون اتحاد تمامی طبقات خلقی، سرنگونی این حکومت غیر ممکن است. این نکته برای بسیاری از پیشروان و توده ها ساده و روشن است.
مرحله کنونی انقلاب ایران، مرحله دموکراتیک است که دو خواست استقلال و آزادی دو وجه اساسی آن را می سازند. فشرده ترین محتوای این دو خواست اینهاست: 
خواست استقلال از امپریالیست ها به معنای ایجاد اقتصاد، سیاست و فرهنگی استوار بر خود و متکی به تلاش طبقه ی کارگر، کشاورز، توده های زحمتکش، طبقه خرده بورژوازی و تمامی روشنفکران طبقات مردمی است و خواست برقراری حکومتی دموکراتیک به معنای حکومتی برآمده از دل تمامی توده های خلق می باشد. حکومتی که دموکراسی میان خلق و تمامی آزادی های سیاسی و فرهنگی وی را ارج گذارد و از آنها با تمام وجود دفاع کند. این دو، خواست تمامی طبقات خلقی ایران است.
این خواست ها، ماهیت این انقلاب را بورژوایی می سازد. یعنی آن مسائلی که باید حل و فصل شود، در ماهیت خود به طور عمده دموکراتیک - بورژوایی هستند و نه سوسیالیستی- کارگری.
طبقات خلقی نیز آن طبقاتی هستند که در این انقلاب زیر ستم و استثمار حکومتگران کنونی (سرمایه داران مذهبی بوروکرات و وابستگان اقتصادی به امپریالیست ها) و زیر سلطه  امپریالیست ها زندگی می کنند.
 طبقات مزبور تشکیل شده اند از طبقه کارگر، دهقانان، لایه های گوناگون خرده بورژوازی شهری و روستایی و بورژوازی ملی. این طبقات، خلق را در دوران و شرایط کنونی انقلاب تشکیل می دهند و بدون اتحاد این طبقات با یکدیگر، هر گونه سرنگونی حکومت کنونی یا ممکن نیست و یا چنانچه ممکن شود با زحمت و صدمات و قربانیان بیشتر و زمان بیشتری خواهد بود.
بنابراین اتحاد این طبقات با هم را می توان جبهه متحد طبقات خلقی دانست. در این اتحاد، طبقات مزبور، «همه با هم» برای سرنگونی مستبدین مرتجع کنونی  و نیز بیرون آوردن کشور از زیر سلطه امپریالیست ها تلاش می کنند.
چند نکته مهم هم اکنون  برجسته می شود:
یکم، کدام طبقات نمی توانند در این اتحاد جبهه متحد طبقات خلقی باشند؟
دو طبقه نمی توانند در این اتحاد باشند: یکی طبقه کهنه وابسته به امپریالیسم یعنی سرمایه داران بوروکرات سابق که اکنون گرد سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم گرد آمده اند و ظاهرا رهبر عمده شان رضا پهلوی است و تمامی عمله و اکره آنها در جنبش های گوناگون دموکراتیک و چپ به ویژه ترتسکیست های رنگارنگ از کمونیسم کارگری، احزاب حکمتیست، گرایش های رنگارنگ سوسیالیستی، پراکسیسی، آلترناتیوی و... که  اکثریت باتفاق سران آنها ستون پنجم امپریالیسم در چپ ایران هستند، و به وسیله آنها از نظر مالی پشتیبانی می شوند. و دوم تمامی طبقات و دارودسته هایی که به شکلی با طبقات حاکم کنونی زد و بند دارند و به طور کلی به حکومت کنونی وابسته اند. از دارودسته احمدی نژادها تا«اصلاح طلبان» حکومتی خود فروخته و جاه پرست ...  تا توده ای ها، اکثریتی ها و خروشچفیست هایی که  دنباله رو آنها هستند و به طور کلی تمامی جریان هایی که می خواهند تنها ظاهر حکومت یا بندهایی از آن را تغییر دهند. این نخستین نکته در مورد مسئله اتحاد طبقات است.
دوم، از نقطه نظر وحدت و انتقاد درون هر اتحاد
 این مسئله به این ترتیب می تواند طرح شود: اتحاد در مورد مسائل مشخصی است و نسبی بوده و درجه دارد. پرسش این است که بر سر کدام مسائل اتحاد صورت می گیرد و درجه این اتحاد چه میزان است.
 دو دیگر اینکه هیچ طبقه ای نمی تواند حق طبقه دیگر را برای نقد سیاست های متحد خویش نفی کند. تنها امری که می توان انتظار داشت این است که این انتقاد، نباید مانع اتحاد در مسائل مشخص و  تمرکز بروی دشمن مشترک و شکست آن شود. برای طبقه کارگر مراقبت از استقلال طبقاتی خویش همچون مردمک چشم، و نقد سیاستهای متحدین خلقی خویش در هر گونه اتحاد خلقی، از نان شب واجب تر است.
سوم، مسئله رهبری این اتحاد با کدام طبقه است؟
 رهبری این اتحاد طبقاتی در شرایط کنونی ایران تنها می تواند با سه طبقه مهم و اصلی باشد:
طبقه کارگر، طبقه بورژوازی ملی، طبقه خرده بورژوازی. در شرایط خاص ایران، این رهبری را از دو سو می توان مورد بررسی قرار داد:
 یکی از نقطه نظر سازمان های سیاسی طبقات و دیگری از سوی جنبش عملی طبقات.
سازمان های سیاسی طبقات
 در شرایط کنونی مبارزه و انقلاب، هیچ کدام از این طبقات خلقی، سازمان یا حزب سیاسی مقتدر و با نفوذی ندارند که بتواند در عرصه سیاست، دیگر گروه ها  و احزاب را زیر نفوذ و رهبری خود بکشاند. نه طبقه کارگر حزبی دارد و نه خرده بورژوازی و نه بورژوازی ملی.  طبقه اخیر البته تشکیلات دارد، اما این تشکیلات، تنها میان پایه های خود نفوذ دارد و این نفوذ میان پایه ها حتی بسیار محدودتراز سال های انقلاب 57- 60 است. نتیجه اینکه در این بخش دورنمای اتحاد های طبقاتی چندان نزدیک نیست.
 جنبش توده ها
تشکل و وحدت درون طبقه ای
در سطح کشور، و چنانچه  کردستان را در نظر نگیریم، تنها طبقه کارگر و فرهنگیان (به ویژه آموزگاران) که تهیدست ترین لایه هایی خرده بورژوازی را تشکیل می دهند تا حدودی تشکل دارند و در برخی مناطق و در برخی دوره های مبارزه، متحد نشان داده اند. این تشکل ها بسیار محدود و زیر فشار نیروهای پلیسی و امنیتی حکومت هستند.
به جز این دو بخش، هیچکدام از طبقات توده ای دیگر که توانایی تاثیر قابل ملاحظه ای را بر روند مبارزه داشته باشند، نه تشکل دارند و نه در درون خود متحدند. مبارزات این طبقات عموما پراکنده است.
 اشکال اتحاد بین طبقات
اتحاد موجود میان توده ها و طبقات نیز تا کنون دو شکل بروز کرده است: 
شکل نخست، در جنبش کارگران هفت تپه و اهواز و نیز تا حدودی اراک به وجود آمد. شکل این اتحاد به این صورت بود که  طبقات گوناگون زحمتکش به کارگران اعتصابی پیوستند و پشتیبانی خود را از اعتصاب کارگران و خواست های آنها اعلام کردند. پشتیبانی این توده ها که عموما لایه های زحمتکش و فقیر شهری بودند از طبقه کارگر، بر مبنای این چشم انداز بود که کارگران بتوانند امر رهبری مبارزه برای سرنگونی حکومت  که خواست اکثریت به اتفاق تمامی طبقات خلقی است را پیش برند.
اتحاد خود به خودی
به جز این شکل از اتحاد که تا حدودی آگاهانه است، یک اتحاد نانوشته نیز میان مردم وجود دارد که در خیزش توده ای دی ماه 96 خود را نشان داد. این اتحاد نانوشته، اساسا برآمدی است خود به خودی و نه آگاهانه. یعنی فشارها تل انبار می شود و به یکباره واکنشی همگانی را موجب می گردد. این واکنش همگانی به شکل یک اتحاد همگانی و یک تهاجم همگانی که در عین حال هر بخش در عمل بخش دیگر را پشتیبانی می کند، جلوه گر می شود.
 بر این مبنا، در حال حاضر چشم انداز اتحاد روشن نیست. اینکه این اشکال جنینی و خودبه خودی اتحاد بتواند رشد و گسترش بیشتری یافته و با شکل گرفتن تشکلات خود به خودی درون طبقات زحمتکش، به ویژه تشکل هایی همچون سندیکاها، شوراهای هماهنگی و غیره، اتحادهای خودبه خودی، به اتحاد های آگاهانه و همه جانبه تبدیل شود و در تکامل خود شوراهای خلقی را به وجود آورد، تماما به نیروی تهاجم توده ها، پایداری، گسترش و تکامل جنبش توده ای بستگی دارد.   
تفاوت اتحاد طبقات خلقی با شعار «همه با هم»
 اساسی ترین تفاوت اتحاد تمام طبقات خلقی به رهبری یک طبقه، با تز «همه با همی» - و اینجا صحبت بر سر معنای لغوی آن نیست - این است که در اتحاد تمام طبقات خلقی، طبقات ارتجاعی نباید وارد شوند، در حالی که در تز «همه باهمی» یکی از طبقات وارد شونده، سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور سابق است و دو دیگر، بخش هایی از اصلاح طلبان راست که می خواهند به هر شکل که شده بر جنبش مسلط شوند و آن را در خدمت مقاصد حقیر خود در بیاورند.
در مجموع، تز «همه با همی» محملی شده است برای پوشیدن مقاصد معینی. یعنی گنگ و نا روشن کردن تحلیل طبقات و اتحادها و ائتلاف های واقعی بین آنها، گنگ کردن و مبهم کردن خواست های واقعی طبقات گوناگون،  ابهام ایجاد کردن در مورد حکومتی که قرار است بر سرکار بیاید و بالاخره خصلت و ماهیت طبقاتی چنین حکومت جایگزینی.
دو «ژست» نادرست در مورد اتحاد یا آنچه آنها آن را«همه با هم» می نامند، گرفته شده است. یکی از این دو بر طبل«همه با هم» می کوبد، بی آنکه تحلیل طبقاتی ارائه دهد. مشتی شعار در پشتیبانی اپوزیسیون بیرون کشور از بیانیه 14 نفری و مشتی هم در دفاع از «همه با هم» در راه سرنگونی و بدست آوردن قدرت. همین و بس! 
«همه با هم» می تواند یک  شعار«دموکراتیک» است به شرط این که روشن باشد که اولا کدام طبقات قرار است در این «همه با هم» باشند و دو دیگر نکات مورد اتحاد کدامند و سوم، رهبری به دست کدام طبقه است.
 دادن شعارهایی کلی مانند آزادی، دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، منافع ملی کشور، عدالت، رفاه و سعادت مردم، و چیزهایی از این گونه بدون تحلیل طبقاتی و وجوهی که در بالا بدان ها اشاره شد، یعنی مسائلی که این حضرات و سازمان ها از آن می گریزند، هیچ ارزشی ندارد و در بهترین حالت نشان می دهد که آن شخص یا جریانی که از این گونه شعارها می دهد ریگی به کفش دارد و قصد دارد چیزی را پنهان کند.
«ژست دوم» که ظاهر «چپ» دارد نیز عمدتا از جانب برخی از خروشچفیست ها که یک پا، راست از راست ها هستند، گرفته می شود. اینها نیز در نفی اتحاد، به مقایسه آن با جریان«همه با همی» خمینی در زمان انقلاب می پردازند و هر گونه حرکتی را، به دم و دستگاه حاکم، اصلاح طلبان حکومتی و یا سلطنت طلبان نسبت می دهند و مثلا بدون تحلیل مشخص و نقد مشخص، به مشتی کلی گویی بی خاصیت پرداخته، بیانیه های 14 نفری ها که درون کشورهستند را همانند بیانیه های «همه با همی» های بیرون کشوری، امثال «حسن شریعمتداری، نوری علاء و رضاپهلوی، فرشگرد و سلطنت طلبان، سازگارها و باقرزاده ها» دیگر جریان های مرتجع  به شمار می آورند.
بازهم درباره بیانیه های 14 نفری
در مورد بیانیه 14 نفر، ما بررسی و نقد خود را ارائه داده ایم. در شرایط فعلی و با توجه به اوضاع جاری در کشور، با این نوع بیانیه ها  نه می توان کار کارستانی پیش برد و حکومت را سرنگون نمود و نه مثلا مانع بروز جنبش های توده ای رادیکال و مبارزات طبقه کارگر، فرهنگیان و یا دیگر طبقات شد. عده ای که بخشی از آنها فرهنگیانی هستند که خود هم اکنون درون کشور در حال مبارزه اند و تشکلاتی توده ای- صنفی را رهبری می کنند، این بیانیه را داده اند و از برخی جنبه های تاکتیکی هم، بیانیه ها به ویژه بیانیه  دوم بد نیست. اینکه بیرون از کشور، عده ای با بافتی بسیار ناهمگون که بخشی از آن یا از سلطنت طلبان هستند و یا از توده ای- اکثریتی هایی که برای اصلاحات«له له» می زنند، از آن پشتیبانی می کنند، نمی تواند دلیلی باشد بر اینکه به طور مطلق بر این نوع بیانیه ها که درون کشور داده می شود، خط بطلان بکشیم.
نیمه دوم مرداد 98
 
4
در مورد شیوه برخورد طبقه کارگر به طبقات بورژوایی و خرده بورژوایی
 
پاره نخست
برخی نکات عام
 
1- چگونگی تدوین شیوه برخورد به طبقات دیگر، در فهم وضعیت اقتصادی جامعه، ماهیت مرحله کنونی انقلاب، تحلیل طبقات گوناگون، چگونگی برخورد آنها به انقلاب، و بر این مبنا، تقسیم طبقات به دو صف خلق و ضد خلق و درک دوستان و دشمنان واقعی انقلاب می باشد.
 بر مبنای ساخت اقتصادی موجود، یعنی سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور، وجود استبداد سیاسی، وابستگی عمیق و همه جانبه به امپریالیسم و در نتیجه نبود استقلال  اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، ماهیت انقلاب کنونی ایران، دموکراتیک- بورژوایی است. این به این معناست که مسائلی که این انقلاب باید حل کند، به گونه ای عمده، مسائلی است که در یک انقلاب بورژوا- دموکراتیک باید حل شوند. تمامی طبقاتی که منافع آنها و به هر نسبت و درجه ای، آنها را به هواداری انقلاب برمی انگیزد و به پیشرفت آن یاری می رسانند، در صف خلق جای داشته و جزو دوستان انقلاب قرار می گیرند.  تمامی طبقات و گروه های اجتماعی ای که در مقابل انقلاب می ایستند و مانع و رادع آن هستند، دشمنان انقلاب  می باشند. در مقالات و نوشته های ما به دفعات در مورد این مسائل صحبت شده است.
 یادداشت یک
این که وجه عمده این انقلاب دموکراتیک و بورژوایی است، نخست به این معناست که وجه مسلط و محرک اساسی آن تغییرات اساسی دموکراتیک است؛ و دوم این که این انقلاب وجهی غیر عمده دارد که  انقلاب سوسیالیستی است. وجه سوسیالیستی انقلاب در شرایط کنونی ایران در حالی که در کل جامعه و در مجموع تحرکات انقلاب مسلط نیست، اما در برخی از اجزاء آن موجود و مسلط است. این وجه مسلط در برخی از اجزاء، در درجه نخست به این نکته بر می گردد که این انقلاب دموکراتیک به نوع انقلابات دموکراتیک  نوین تعلق دارد. انقلاب دموکراتیک نوین به این معناست که تنها باید با رهبری طبقه کارگر یعنی رادیکال ترین و پیگیرترین طبقه موجود به وقوع بپیوندد و گرنه پیروزی ای نصیب آن نخواهد شد. تسلط و رهبری طبقه کارگر بر انقلاب دموکراتیک، نشانگر تسلط وجه سوسیالیستی بر یکی از اجزاء یعنی رهبری انقلاب است که مسئله ای کلیدی و اساسی است. در صورتی که طبقه بورژوازی ملی و یا خرده بورژوازی رهبر انقلاب گردند، انقلاب شکست خواهد خورد و حتی در صورت پیروزی، دولتی که پس از آن حاکم می گردد یا ناتوان از تداوم مبارزه با امپریالیسم خواهد بود و یا کارش به سستی و تسلیم خواهد کشید و به استحاله و وابستگی به امپریالیسم و زیر پا گذاشتن استقلال اقتصادی و آزادی و دموکراسی دچار شده و در نتیجه در جهت نفی اهدافی حرکت خواهد کرد که انقلاب به دلیل آنها صورت گرفته است. وجه دیگری که در اجزاء مسلط است و خصلت غیرعمده سوسیالیستی بودن انقلاب را می رساند، به این نکته  برمی گردد که تمامی سرمایه های متعلق به سرمایه داران وابسته به امپریالیسم ملی شده و در دست دولت خلق به رهبری طبقه کارگر متمرکز خواهند شد. وجه سوم این تسلط بدین گونه است که این موسسات در تسلط طبقه کارگر بوده و به وسیله شوراهای کارگری که در شرایط مشخص ایران، ارگان های سیاسی- اجرایی طبقه کارگر می باشند، کنترل و اداره خواهند شد. این وجوه سوسیالیستی در فرهنگ، فلسفه، علم، هنر، قوانین حقوقی و غیره نیز تا حدود زیادی متجلی خواهند گشت. با وجود تسلط در برخی از اجزآء، اما در کل این وجوه مسلط نیستند و در مجموع، تغییرات دموکراتیک و نه سوسیالیستی در ساختار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مسلط و عمده است.
یادداشت دو
 وجه غیر عمده سوسیالیستی که در برخی از اجزاء مسلط است، پس از پیروزی انقلاب دموکراتیک به تمامی و یا بیشتر اجزاء گسترش یافته و به وجه عمده تبدیل خواهد شد و بدین ترتیب وجه مسلط انقلاب را در مجموع تشکیل خواهد داد. بنیان این تسلط بدین گونه است که حرکت و تغییرات  اقتصادی در جهت رشد سوسیالیسم و محدود کردن هر چه بیشتر سرمایه داری خواهد بود. این به معنای ایجاد تعاونی های صنعتی و کشاورزی از سوی دولت کارگری با طبقات غیر کارگر( خرده بورژوازی و احتمالا بورژوازی ملی) یعنی تعاونی های مشترک دولتی- خرده بورژوایی در موسسسات صنعتی و یا دولتی – دهقانی در مزارع  از یک سو، و تعاونی های مشترک خلقی( تعاونی های مشترک خرده بورژوایی و یا دهقانی) از سوی دیگر خواهد بود. این تعاونی های شکل های انتقالی هستند و وظیفه انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم را به عهده خواهند داشت و به مرور جای خود را به تعاونی های مشترک بیشتر و بالاخره به تعاونی های عمومی کارگری خواهند داد. همراه این تغییرات، تغییرات سیاسی و فرهنگی نیز شکل سوسیالیستی به خود گرفته و در جهت سوسیالیستی پیش خواهد رفت و نه در جهت سرمایه داری. و نکته پایانی، اینکه  وجود وجه سوسیالیستی در انقلاب به گونه ای عمده و در آن شرایط، به معنای وجود مسلط وجه کمونیستی انقلاب  و بروز کمون های خلقی در برخی از اجزاء، اما در مجموع به گونه ای غیرعمده خواهد بود.
یادداشت سه
تسلط حکومت جمهوری اسلامی به این انقلاب ویژگی های می بخشد که تا حدودی آن را از انقلاب دموکراتیک نوین در زمان نظام سلطنتی و بورژوا - کمپرادوری سابق متفاوت می کند. این ویژگی ها، تسلط  نهاد روحانیت به همراه بخش کت و شلواری متحد آن و به طور کلی یک جریان مذهبی مستبد بر ساختار سیاسی و فرهنگی کشور است. این حکومت در ساخت اقتصادی، علیرغم برخی ویژگی ها که خاص حکومت مذهبی است، به گونه ای اساسی بازتولید کننده تمامی روابط بوروکراتیک - کمپرادوری می باشد که در زمان شاه سابق و از دهه های نخستین پس از انقلاب مشروطیت و به ویژه از سال های 32 به این سو موجود بوده و در این زمینه تغییر چندانی ملاحظه نمی گردد. اما در ساختار سیاسی و فرهنگی، حکومت کنونی، استبداد دینی- مذهبی ولایت فقیهی را بر سیاست و وجه دین اسلام و مذهب شیعه اثنی عشری را بر ارکان فرهنگی کشور حاکم کرده است. اساس شکل سیاسی و فرهنگی حکومت کنونی را بازگشتی مرجعانه به عقب، به گذشته، تشکیل می دهد. آنها به زور خواسته اند و می خواهند که این وجوه مرتجعانه را بر کشور حاکم کرده و بقای خویش را بدان وسیله تحمیل کنند. به واسطه تسلط این ساختار، تضاد خلق با ضد خلق بر سر قوانین مذهبی حاکم بر ساخت اقتصادی و به ویژه سیاسی و فرهنگی شدیدتر شده است. این مسئله به ویژه خود را در محدود کردن آزادی های ساده، خواه در موسسات و ادارات و خواه در عرصه عمومی جامعه برای تمامی خلق و به خصوص در ستم هولناک بر زنان و تقویت  شدید روابط مرد سالاری و پدر سالاری و ستم به اقلیت ها مذهبی نشان می دهد. بروز حکومت مذهبی کنونی و تسلط  روحانیون و نهادهای آنها بر سیاست و تسلط مذهب بر فرهنگ را، گرچه هولناک، دهشت زا و خوف انگیز بوده و زندگی نسل هایی را به فقر و فلاکت و تباهی و پوسیدگی کشانده، اما باید به «فال نیک» گرفت و «غنیمتی» برای  مردم ایران به شمار آورد که درهر آنچه بد است، خوبی نیز موجود است. زیرا بروز این حکومت برای تمامی خلق ایران به ویژه طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا، فرصتی تاریخی ایجاد کرده تا یک انقلاب فرهنگی تمام عیار مدرن سوسیالیستی را علیه ارتجاع مذهبی سامان دهند و ذهن خویش و «روح» جامعه  نیمه سنتی را از تمامی عقب ماندگی ها، خرافات، افکار، عادات، آداب و سنن پوسیده و کهنه و گندیده و تمامی کثافات فکری قرون و اعصار، هر چه گسترده تر، هرچه همه جانبه تر و هر چه ژرف تر، پاکیزه گردانند و خود را نو نوار کرده، شایسته زندگی نوین در سوسیالیسم و کمونیسم سازند.
2- در تحلیل جامعه ایران طبقه کارگر، دهقانان و کشاورزان، خرده بورژوازی شهری و روستایی و در شرایط کنونی بورژوازی ملی در صف خلق هستند.
از دیگر سو، سرمایه داران بوروکرات – کمپرادور و وابسته به امپریالیسم( خواه تجاری و خواه شبه صنعتی یعنی سرمایه داران وابسته مونتاژ کار و خواه تمامی نمایندگان سیاسی آنها در چنین دولتی) در صف ضد خلق جای دارند.
یادداشت یک
طبقه کارگر ایران خواه از نظر کمی و خواه از نظر کیفی یکی از بزرگتری طبقات موجود در جامعه ایران است. انقلاب 57 و همچنین مبارزات اخیر به ویژه در هفت تپه، اهواز و نیز اراک و نیز فعالیت های سازمان یافته این طبقه- هرچند کوچک، هرچند نه چندان گسترده - ثابت کرد که در صورت برخی شرایط ویژه، به خصوص وجود حزب انقلابی اش، می تواند به رهبر بلا منازع انقلاب ایران تبدیل شود و تمامی دهقانان و کشاورزان و طبقه خرده بورژوازی را به سوی پیروزی رهبری کند و به سوی سوسیالیسم و کمونیسم پیش رود.
3-  نزدیک متحد طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک نوین دهقانان و کشاورزان و لایه های خرده بورژوازی است.  در مرحله کنونی که بورژوازی ملی برای آزادی و دموکراسی مبارزه می کند و قربانی می دهد، طبقه کارگر سیاست اتحاد با بورژوازی ملی را نیز دنبال می کند.
 یادداشت یک
اتحاد طبقه کارگر با دهقانان و کشاورزان و نیز خرده بورژوازی در انقلاب دموکراتیک دراز مدت است و با بورژوازی ملی، بستگی تام به نظرات، سیاست ها، رفتار و کردار این طبقه در مقابل مسائل پیش پای انقلاب و خلق دارد. طبقه کارگر تا جایی که این طبقه با انقلاب همراهی کند و برای استقلال ایران و آزادی و دموکراسی، با امپریالیسم و ارتجاع مستبد مبارزه کند، با وی در اتحاد خواهد بود. تا جایی که این طبقه در مبارزات خویش برای استقلال و آزادی و دمکراسی رویه سازش با امپریالیست ها و ارتجاع را دنبال کند و  بخواهد مبارزات خلق را به انحراف و ساز بکشاند، با ناپیگیری ها و سازش های وی مبارزه خواهد کرد و تلاش خواهد کرد این طبقه را به انفراد و انزوا بکشاند، و آنجا که این بورژوازی به همکاری با امپریالیسم و ارتجاع برخیزد و مقابل خواست ها و مبارزات طبقه کارگر و خلق بایستد وی را در صف ضد خلق جای داده و در مبارزه با وی تا نبرد مسلحانه پیش خواهد رفت.
یادداشت دو
 طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک نوین  دوستان و متحدین اصلی خویش را تمامی لایه های دهقانان و خرده بورژوازی( مرفه، میانی و تهیدست) می داند. در انقلاب سوسیالیستی اتحاد طبقه کارگر بر اساس اتحاد با لایه های دهقانان و کشاورزان تهیدست و لایه پایین خرده بورژوازی شهری خواهد بود. در چنان تحولی، طبقه کارگر در مورد لایه های میانی طبقات مذکور سیاست دوگانه در پیش خواهد گرفت.
 4 - طبقه کارگر با تمامی متحدین خود از نزدیک ترین تا دورترین بر مبنای وحدت و مبارزه اقدام خواهد کرد. این طبقه، ضمن تجزیه و تحلیل رئوس برنامه ها، استراتژی و تاکتیک این طبقات در انقلاب دموکراتیک کنونی، با تمامی درستی ها و وجوه مثبت آنها همراهی  و از اشتباهات، انحرافات، سازش ها، مماشات ها و ناپیگیری های آنها انتقاد به عمل خواهد آورد. هرچه طبقه ای انقلابی تر و پیگیرتر باشد، نزدیک تر به طبقه کارگر بوده و وجه وحدت و اتحاد قوی تر و پایدارتر خواهد بود. هر چه طبقه ای سازش کارتر و ناپیگیرتر بوده وجه مبارزه با وی قوی تر خواهد بود و امر اتحاد ناپایدارتر خواهد بود. در مجموع روش برخورد طبقه کارگر به متحدین خویش در انقلاب دموکراتیک، از نظر کیفی، با برخورد این طبقه با دشمنان خود متفاوت خواهد بود.
یادداشت یک
در شیوه برخورد طبقه کارگر اساس بر اصل نظرات، برنامه، راه ها و روش ها و استراتژی و تاکتیک  خود این طبقات گذاشته خواهد شد و نه اینکه دیگر طبقات یا گروه های دیگر چه موضعی در قبال این نظرات، برنامه ها و اعمال خواهند گرفت.
یادداشت دو
برخورد طبقه کارگر به نظرات و سیاست های هر طبقه متحد، طیفی گوناگون از برخوردها را تشکیل می دهد. برای نمونه، ممکن است در مورد یک سلسله نظرات، سیاست ها، تاکتیک ها و یا استراتژی یک طبقه، با برخی اجزاء و خطوط آن موافق باشد، با برخی از اجزاء و خطوط آن تا حدودی موافق باشد و تا حدودی مخالف و آن را هم مورد پشتیبانی و هم مورد انتقاد قرار دهد و در مورد برخی دیگر، به کلی مخالف باشد و تنها انتقاد کند. بنابراین همراهی و انتقاد، دو قطب یک سلسله برخورد را تشکیل می دهند. این برخوردها « نه وحدت به تنهایی است و با خودداری از مبارزه و نه مبارزه است به تنهایی و با خودداری از وحدت»(نقل به معنا از مائو). طبقه کارگر برخورد نفی مطلق به نظرات متحدین خویش نمی کند. منافع و جایگاه هر طبقه، اشکال مبارزه و حد وحدود توانایی آن را در انقلاب می سنجد و تلاش می کند با نظرات، سیاستها و تاکتیک های خود آن طبقات را به پیش راند و به مواضع پیشرفته تر و رادیکال تری بکشاند. طبقه کارگر در قبال دوستان انقلاب نه نافی مطلق است نه متحد مطلق و این هر دو با توجه به نزدیکی و دوری طبقات به طبقه کارگر در نسبت های متفاوت بروز خواهد کرد.
 
پاره ی دوم
برخورد به بیانیه های چهارده نفری ها

با این مقدمات کلی اکنون به بررسی شیوه برخورد به بیانیه های 14 نفره ها می پردازیم.
1-ملاک و معیار طبقه کارگر در برخورد به نظرات، سیاست ها، اعمال و اشکال مبارزه هر گروه و طبقه، نظرات، سیاست ها و اشکال مبارزه خود آن گروه و طبقه است.
نخستین اشتباه و یا انحراف در برخورد به  این بیانیه ها، این است که به جای برخورد به مضمون این بیانیه ها و خواست ها، بر اینکه چه افراد، گروه ها و یا طبقاتی از آنها  پشتیبانی کرده اند، انگشت گذاشته شود. مثلا گفته می شود که سلطنت طلبان، ترتسکیست ها و اله و بله از این بیانیه ها پشتیبانی کرده اند و برخی از حکومت جدا شده ها نیز در آن نقش داشته اند.  و چون اینها نقش داشته اند و آن دیگری ها پشتیبانی کرده اند، پس این بیانیه ها باید به گونه ای مطلق نفی گردند. این اشتباه بزرگی است.
 البته در برخی موارد، برخورد مرتجعین گوناگون، امپریالیست ها و دسته های گوناگون وابسته به آنها می تواند شک برانگیز باشد و این سخن به میان آید که مگر چه گفته شده یا چه اقدامی انجام شده که این مرتجعین به پشتیبانی و یا نفی آن برخاسته اند. اما این اساس برخورد طبقه کارگر به نظر و عمل معینی نیست. در واقع، در برخورد طبقه کارگر به نظرات، برنامه ها و اعمال طبقات دیگر، نه اینکه دیگران و از جمله مرتجعین رنگارنگ چه برخوردی با این نظرات می کنند، بلکه اساسا بر این مبنا استوار است که خود این گروه ها و یا طبقات چه می گویند و چه اعمالی انجام می دهند. آیا در آنچه می گویند نظرات و نکاتی وجود دارد که طبقه کارگر با آنها اتحاد داشته باشد و یا خیر اصلا چنین نکاتی وجود ندارد و با این نظرات باید به گونه ای مطلق مبارزه شده و نفی گردند.
اگر ملاک و معیار طبقه کارگر در برخورد به دوستان خویش، برخورد دیگر طبقات و به ویژه دشمنان خلق به هر نظر، رفتار و عملی درون خلق، از خود طبقه کارگر گرفته تا بورژوازی ملی، استوار باشد، آنگاه ما باید حتی مبارزات طبقه کارگر، آموزگاران و فرهنگیان، راننده ها و غیره و غیره را نیز نفی کنیم.  زیرا دشمنان انقلاب از جمله سلطنت طلبان، ترتسکیست ها، رویزیونیست توده ای - اکثریتی ، برخی اصلاح طلبان و حتی امپریالیست ها از این مبارزات - گرچه به سبک و سیاق و گونه خودشان- پشتیبانی کرده اند. و یا برعکس باید هر جریانی را، اگر چنانچه امپریالیست ها و مرتجعین با آن در ستیز افتادند، تایید کنیم. بر این منوال ما باید داعش و یا همین جمهوری اسلامی را تایید کنیم، زیرا در شرایط کنونی امپریالیست ها و دسته هایی از ارتجاع( در جهان و منطقه) مخالف آنها هستند.
2- در بررسی نظرات و اعمال دیگر طبقات، طبقه کارگر به تجزیه و تحلیل و  بررسی جزء به جزء خود این نظرات و سیاست ها پرداخته و آنچه را با آن موافق و به درجه ای در اتحاد است از آنچه با آن ناموافق و نافی آن است، تفکیک می کند و به هر کدام جداگانه می پردازد. تفکیک دقیق محتوای اتحاد( و در عین حال اختلاف در نکات مورد اتحاد) و محتوای اختلافات از مسائل مهم در شیوه ی برخورد است.
 در مورد بیانیه های چهارده نفر نیز روشن است که این بیانیه ها برخی خواست های انقلاب  دموکراتیک را پیش می گذارند. این خواست ها البته نه کامل است و نه دقیق و پیگیرانه و مترتب به برخی نتایجی که باید منجر شوند. طبقه کارگر از یکسو باید آنچه را در این خواست ها می پذیرد، تایید و پشتیبانی کرده، و از سوی دیگر ناکاملی و نا دقیق بودن خواست ها را مورد نقد قرار دهد و در مقابل آنها خواست های کامل، دقیق و پیگیرانه پیش گذارد. این وجه وحدت نسبی طبقه کارگر با این گروه ها و طبقات است.
برای نمونه، در بیانیه دوم چهارده نفره از خواست« جدایی کامل دین از سیاست»، «پذیرش مفاد منشور ملل متحد و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و میثاق های آن»،«تاکید بر حقوق برابر همه ی اقوام ایرانی»،«حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران»، «تاکید بر برابری حقوق زن و مرد» ،« تاکید بر دموکراسی، حقوق بشر و آزادی های اساسی» و برقراری« حکومتی دموکراتیک برخاسته از رای مستقیم ملت و انتخابی بودن کلیه نهادها و مسئولیت ها بر پایه حکومتی غیر متمرکز» صحبت می شود. طبقه کارگر به طور صد در صد مخالف این خواست ها نیست و برخی از آنها، البته با تدقیق و حذف برخی نکات و همچنین گسترش دادن به برخی نکات دیگر، مورد پذیرش نسبی طبقه کارگر است. حال اگر ما بیاییم کل بیانیه را مثلا چون این خواست ها کامل و دقیق نیست و برخی نکات آن جای برای برداشت و یا تفسیر انحرافی باز می گذارد( مثلا در «حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران» وجه استقلال ایران خواه ناخواه به معنای استقلال از امپریالیست ها است و اما وجه تمامیت ارضی، تفسیر پذیر است و هم  می تواند نافی تهاجم امپریالیست ها و تجزیه ایران را از آن برداشت کرد و هم مخالفت با مبارزه ملیت های غیر فارس برای تعیین سرنوشت خود، که نخستین مثبت و دومی منفی است، و یا «حقوق برابر همه ی اقوام» و نه ملیت های ایران و بنابراین به طور ضمنی نوعی نفی حق تعیین سرنوشت ملت ها تا مرز جدایی) و نیز این همه با راه پیش گذاشته مسالمت آمیز همراه شده است، نفی کنیم، این به این معناست که به گونه ای مطلق روش مبارزه را با طبقات دیگر در پیش گرفته ایم. این به معنای « تنها مبارزه کردن و خودداری از وحدت» با طبقات خلقی است. ظاهر «چپ» دارد و ماهیتا راست است. زیرا به امر اتحاد  طبقه کارگر با دیگر طبقات خلقی ضرر می رساند و به جای یاری رساندن به وحدت و اتحاد در صفوف خلق، خلق را پراکنده ساخته در تضادهای درون خلقی غرق می کند.
 از سوی دیگر در بیانیه های داده شده، گروه نگارنده خود را یک گروه «فراجناحی» و کار خود را «فرا ملی» خوانده است. تردیدی نیست که آنها نه «فرا جناحی»( در اینجا نه تنها به معنای فراتر از دو جناح به اصطلاح اصول گرا و اصلاح طلب حاکم، بلکه به معنای هر جناحی در خلق) و نه «فرا ملی»( به معنای عدم طرح خواست های طبقه مشخص بلکه طرح خواست های تمامی ملت) هستند. اصولا این امر امکان ناپذیر است که از طبقات خواسته شود که از جانب خود حرف بزنند. زیرا هر گروه و هر طبقه ( به ویژه بورژوازی)خود را نماینده همه جا می زند و یا چون خواست هایی را پیش می گذارد که بعضا خواست تمامی خلق نیز هست، گمان می کند و یا امر بر وی مشتبه می شود که از جانب تمامی خلق صحبت می کند. نکته اخیر به ویژه در مورد طبقه خرده بورژوازی صادق است. تنها طبقه ای که همواره از جانب خود صحبت می کند و  حدود خویش و حدود طبقات دیگر را روشن می کند، طبقه کارگر است.
3-  طبقه کارگر باید طبقه و یا بافتی را که دست به تدوین نظرات و سیاست ها می زند و اعمال و اشکلی معینی از مبارزه را که پیش می گذارد، مورد شناسایی قرار دهد.
نکته دیگر بافت کسانی است که این بیانیه ها را امضاء کرده اند. ما در مورد این بافت صحبت کرده ایم.  این بافتی خرده بورژوایی و بورژوایی است و نه بافتی از عناصر هیئت حاکمه و یا اصلاح طلبان به تنهایی، و یا بافتی از هواداران امپریالیست ها. و در نتیجه خود این بافت به ما می گوید که  طبقه کارگر می تواند با این افراد و گروهها اتحاد و مبارزه داشته باشد. وجه اتحاد ناظر بر دو وجه مبارزه و اتحاد است که اساسا برای هدایت این طبقات صورت می گیرد و نه برای نفی این طبقات. تحلیل این امر که بیانیه مذکور از جانب لایه های معینی از طبقات معینی است و به طور کلی نشان دادن ماهیت طبقاتی هر نظر، سیاست و عملی، از جمله وظایف مهم طبقه کارگر در جهت شفاف سازی مبارزه طبقات و اهداف و سیاست های آن ها است.
 در مورد وجود برخی از اصلاح طلبانی که از حکومت کنده شده اند، نیز برخورد ما اساسا دو گانه است. طبقه کارگر اصلاح طلبان را به سه بخش کلی تقسیم می کند. بخشی که به حکومت پیوسته و بر سفره یغمای خلق نشسته اند و یا به حد اعلا با حاکمیت کنونی و باند خامنه ای و شرکا مماشات و سازش کرده اند، بخشی که میان جنبش مردم و حکومت ایستاده اند و مدام مردم را به  سازش فرا می خوانند( و در راس شان در دوره کنونی خاتمی رئیس جمهوری سابق ایستاده است) و بخشی که عمده اصلاح طلبان و بدنه اصلی آن را تشکیل داده و در مجموع یا در نزدیک به خلق به سر می برند و یا به خلق پیوسته اند. روش طبقه کارگر با این سه دسته متفاوت است. بخش نخست را در کنار حکومتی های مرتجع قرار داده و با آنها مبارزه می کند. در مورد بخش دوم، سیاست منفرد کردن آنها را دنبال می کند و در مورد بخش سوم که بافت آن اساسا خرده بورژوایی( لایه های میانی و بالای خرده بورژوازی و نیز تا حدودی بورژوازی ملی است)  به نسبت تعلق آن به هر کدام از این طبقات و لایه ها، برخوردهای متفاوت و مختلفی می کند. تقلیل پیچیدگی های برخورد طبقه کارگر به طبقات گوناگون، به لایه های متفاوت و متضاد هر طبقه معین و به هر گروه و دسته و فرد صاحب نقش از هر طبقه، به یک برخورد یک دست، تنها از «چپ ها» و «شبه چپ ها» یی بر می آید که بویی از دیالکتیک و «انبوه درجات در آن برای هر گونه برخورد و نزدیکی به واقعیت »(لنین و مائو) نبرده اند.
 مسئله دیگر، مسئله جایگاه اشکال مبارزه طبقات دیگر در مجموع اشکال مبارزه طبقات در مرحله کنونی مبارزه است.
هر طبقه و لایه های گوناگون و متفاوت هر طبقه، در مبارزه،  نظرات، استراتژی و تاکتیک، سیاست و اشکال ویژه مبارزه  خود را دارد. طبقه کارگر یک جور، خرده بورژوازی یک جور و بورژوازی ملی یک جور دیگری نظر و عمل دارد و مبارزه می کند. اینکه ما از همه طبقات شاکی باشیم که چرا نظرات طبقه کارگر را ندارند و یا به شیوه طبقه کارگر مبارزه نمی کنند و بخواهیم خواست های طبقه کارگر را پیش گذارند و به شیوه و مانند طبقه کارگر مبارزه کنند، یک  سیاست و رفتار نادرست « چپ روانه»می باشد و در نفس خود یک امر تخیلی پوچ و بی معنا است. این مانند آن است که فکر کنیم که هیچ طبقه دیگری جز طبقه کارگر در جامعه وجود ندارد و همه مانند طبقه کارگر هستند. اما اگر طبقات دیگری در جامعه وجود دارند، آن گاه مسئله مهم تفاوت های این طبقات است که اساسا جایگاه آنها در ساخت اقتصادی و اجتماعی آن را مشخص می کند. اینکه ما انتظار داشته باشیم که نظرات، سیاست و مبارزه طبقات دیگر درست به گونه نظرات، اهداف و اعمال طبقه کارگر باشد و مثلا به گونه دقیق و قاطع  تمامی خواست های اکثریت طبقات خلقی ایران را در هر زمینه ای بیان کنند، علیه امپریالیست ها و ارتجاع به سبک و شیوه و با درجه قاطعیت و پیگیری طبقه کارگر مبارزه کنند، بتوانند حکومتی مستقل و بر سر کار آورند و آزادی کامل ملیت ها را تا حد حق تعیین سرنوشت و جدایی تایید کنند، حقوق زنان را به گونه ای کامل تامین کرده و از آن دفاع نمایند و از همه  اینها بدتر و مضحک تر نظام سرمایه داری را از میان بردارند و سوسیالیسم و کمونیسم بر پا کنند، و در صورتی که نتوانستند، زبان به گله و شکایت باز کنیم که آیا چنین مبارزاتی چنین و چنان نتایجی به بار می آورد یا خیر، تنها تعمیم نقطه نظر و اعمال طبقه کارگر و نتایجی که بر این اعمال مترتب است، به دیگر طبقات است. و این جز تصوری ساده لوحانه و مضحک و خیالبافی ای محض  در مورد دیگر طبقات، بیش نیست.
  طبقه کارگر مصمم ترین، رادیکال ترین و پیگیرترین طبقه در انقلاب و در برخورد به ارتجاع و امپریالیسم است. هیچ طبقه دیگری در جایگاهی نیست که بتواند  نظر و هدفی همچون طبقه کارگر و برنامه های استراتژیک و تاکتیکی وی را در مبارزه با دشمنان انقلاب  داشته باشد و به سبک وی و با اشکال مبارزه وی مبارزه کند (کافی است ما همین مبارزه هنوز نه چندان همه جانبه و کامل طبقه کارگر را در هفت تپه و اهواز و اراک با مبارزات دیگر طبقات مقایسه کنیم تا تفاوت های زیادی بر ما آشکار گردد). نمی توان به این دلیل که طبقه کارگر در برخورد به دشمنان انقلاب، با اعتصاب و گردهمایی و تظاهرات به مبارزه بر می خیزد و تا شورش و قیام مسلحانه و جنگ پیش می رود، از بقیه ی طبقات هم خواست که به همان درجه پایبندی  طبقه کارگر به این اشکال بوده و در این اشکال هم به همان درجه و قاطعیت طبقه کارگر مبارزه کنند. باید توجه داشت که اولا خواست ها و اشکال مبارزه هر طبقه ای با دشمنان اصلی انقلاب یعنی ارتجاع داخلی و امپریالیسم، مشروط به درجه پیشرفت مراحل  مبارزه و انقلاب است و از سوی دیگر و به طور کلی دارای محدوده و بُرد معینی  می باشد. علیرغم اینها، سیاست ها و اشکال مبارزات طبقات، تنها با یکدیگر تضاد قرار ندارند، بلکه در اتحاد نیز هستند. وظیفه طبقه ی کارگر نه تنها بررسی خطوط اختلافات در اشکال مبارزه، بلکه در عین حال بررسی خطوط دقیق ویژگی های همانند این اشکال است.
 در مرحله کنونی  طبقه کارگر می تواند و باید پیشرفته تر ترین نظرات و پبشرفته ترین درجه و اشکال مبارزه را در مد نظر قرار دهد و بقیه اشکال مبارزه را نسبت به آن بسنجد. مثلا مبارزات دی ماه 96 و نیز مبارزات طبقه کارگر را در هفت تپه، اهواز و اراک را ملاک پیشرفته ترین نقطه ها در نظر گیرد و بقیه مبارزات را، با شعارهای داده شده در آنها و نیز آن اشکال مبارزه بسنجد، و اشکالات، ضعف ها و کمبودهای آنها را مورد انتقاد قرار دهد، اما درست نیست که طبقه کارگر در مرحله کنونی که مبارزات لایه های طبقه خرده بورژوازی به آن سطح نرسیده (مبارزه بسیاری از بخش های طبقه کارگر هم به سطح این پیشرفته ترین نقاط نرسیده است. مثلا نگاه کنیم به رشته های مانند صنعت نفت و بسیاری از کارخانه بزرگ در شهرهای صنعتی تهران، تبریز، کرمانشاه و ...)هر گونه شکل دیگری از مبارزه را به این دلیل که مانند این اشکال جاری نیست، نفی کند. بیانیه دادن، طرح خواست های دموکراتیک با وجوهی گسترده تر از سابق، برای طبقه خرده بورژوا و بورژوا در مرحله کنونی و به ویژه برای کشاندن توده های وسیع این طبقه به میدان مبارزه می تواند در مجموع مثبت و مفید باشد، حتی اگر در این بیانیه ها بر خلاف جنبش دی ماه «مرگ بر خامنه ای» گفته نشده و  به جای آن خواست استعفای وی طرح شده باشد. درست آن است که هر لایه و طبقه را در جایگاه خود آن و نخست نسبت به گذشته مبارزات خود آن طبقه سنجید و سپس در صدد قیاس با مبارزات پیشرفته تر و یا مبارزه طبقات دیگر در آن مرحله برآمد. خواست استعفای خامنه ای به وسیله این طیف و آن هم در یک بیانیه رسمی، گرچه در قیاس با جنبش دی ماه و شعار مرگ بر خامنه ای عقب مانده جلوه نماید، اما نسبت به خود این گروه ها و طبقات گامی به پیش است. در گذشته از سوی این طبقات و به گونه علنی و رسمی خواستی مبنی بر استعفای خامنه ای طرح نمی شد، اما اکنون طرح می شود. مبارزه و انقلاب که پیشرفت کند و در نتیجه مبارزه اشکال مبارزه طبقات با یکدیگر( به ویژه  اشکال مبارزه طبقه کارگر)، می تواند روی طبقات دیگر تاثیر گذارد و آنها را به پیش راند و این طبقات خواست های خود را رادیکال تر ارائه کرده و اشکال مبارزه خود را به مراحل پیشرفته تری ارتقاء دهند.
 نکته پایانی در مورد مسئله عبور و سرنگونی است. اکنون و پس از چهل سال پیش بردن اشکال گوناگون مبارزه و به ویژه از سال های 76 به این سو، این امر بر بسیاری از مردم روشن شده که این حکومت باید سرنگون شود و جز به زور قهر و انقلاب، قیام مسلحانه و یا در نهایت جنگ داخلی هم، سرنگون شدنی و رفتنی نیست. آنان میخ خود را به زمین کوبیده اند و گرچه این میخ چندان محکم نیست اما این گونه هم نیست که با چهار تا اعلامیه و بیانیه از میدان به در روند، بلکه جری تر شده و در تهاجم به خلق از هر فرصتی و از هر افتی در جنبش خلق که پیش آید، نهایت استفاده را کرده و دیوانه وارتر و وحشیانه تر حمله خواهند کرد( همین حکم های دادگاه های رئیسی- خامنه ای برای کارگران و زنان مبارز، مشتی نمونه خروار است). به این ترتیب وجه اساسی مبارزه با این بیانیه ها را باید در همین وجه یعنی مسئله سرنگونی مسالمت آمیز دید. توضیح آنکه تجزیه و تحلیل بیانیه ها نشان می دهد که درجه دوری و نزدیکی طبقه کارگر به هر کدام از این خواست ها متفاوت است. در برخی موافق، در برخی تا حدودی موافق و تا حدودی مخالف است و در مورد برخی دیگر به کلی مخالف است. مثلا در حالی که در خواست های پیش گذاشته شده به درجاتی متفاوت، وحدت و یا وحدت و اختلاف تواما،  بین طبقه کارگر و این طبقات وجود دارد، اما اینجا در مورد نفس سرنگونی و راه سرنگونی، مخالفت طبقه کارگر با راه مسالمت آمیز پیش گذاشته، به اوج خود می رسد و شدیدترین و ژرف ترین اختلافات بر روی آن متمرکز می شود.
4- مهمترین خواست مائوئیسم (م- ل- م) در سیاست و در هر زمینه ای، قاطعیت و پایداری در اصول و نرمش در تاکتیک است.
 مائوئیسم از ما می خواهد که روی اصول اساسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم بایستیم و در مورد آنها  قاطعیت، پایداری و پیگیری به خرج دهیم. گذشت نکنیم و همچون مردمک چشم از آنها نگهداری کنیم. چون اصول اساسی باید با شرایط مشخص کشور ما انطباق یابد، باید به دقت مراقب گم نکردن آنها و همچنین عدم سازش بر سر آنها طی این انطباق باشیم.
از سوی دیگر مائوئیسم از ما می خواهد در تاکتیک نرمش به خرج دهیم و انعطاف پذیر باشیم. بخشی از این نرمش و انعطاف در برخوردهای تاکتیکی ما به طبقات دیگر نمود می یابد. ما باید ضمن حفط اصول طبقه کارگر، با طبقات دیگر وارد مناظره شویم و در مورد اتحادها، گذشت ها و سازش هایی داشته باشیم. زمانی که گروه ها و طبقات خرده بورژوا نسبت به گذشته گامی به پیش می گذارند، باید ضمن انتقاد از ضعف ها و کمبودها، از گام های پیش گذاشته که  بخشا و یا حداقل نشانگر پیشرفت درک ها و نظرات آن طبقات در مورد برخی از مسائل انقلاب دموکراتیک کنونی است، پشتیبانی کنیم. طبقه کارگر باید به طبقات دیگر یاری کند که نظرات  و خواست های خود را به گونه درست تنظیم کنند، از اوهام خویش دور شوند و در مبارزه گام های جدی تر و پیگیرانه تری بردارند. این با برخوردهای تاکتیکی توام با نرمش و انعطاف و معقول و منطقی  صورت تحقق به خود می گیرد و نه با نفی مطلق هر گونه حرکت این طبقات و یا با عمده کردن وجه منفی مبارزه این طبقات که به هر حال و به درجه ای در مقابل اشکال مبارزه رادیکال تر و پیشرفته تر هم قد علم می کنند.
گفتنی است که بسیاری از این گروه هایی که برخورد تاکتیکی به اصطلاح نفی مطلق را در برخورد به نظرات و اعمال طبقات دیگر به ویژه خرده بورژوازی و بورژوازی  پیش می گیرند و خود را خیلی خیلی انقلابی و رادیکال نشان می دهند، سال هاست که اصول اساسی مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم را کنار گذاشته اند. آنان در اصول سازش می کنند و در تاکتیک، مترسک پوشالی ای از «قاطعیت» نشان می دهند! 
5-  انقلاب و رفرم وحدت اضداد هستند. «حرکت روی دو پا»(مائو) اساس حرکت های انقلابی در نظر و عمل است.
 لایه ها مختلف بورژوازی ملی و لایه میانی و مرفه خرده بورژوازی عموما نه به انقلاب، بلکه به  اصلاح گرایش دارند وخواه ناخواه وجه عمده حرکت سیاسی و تاکتیک های آنها را حرکت های تدریجی و اصلاح طلبی تشکیل می دهد. طبقه کارگر در شرایط کنونی در حالی که به طور اساسی طرفدار انقلاب و حل قاطعانه  تضاد بین خلق و ضد خلق جمهوری اسلامی از راه های انقلابی است، و با رفرمیسم به گونه ای بی امان مبارزه می کند، اما در عین حال تا حدودی و به درجاتی از حرکت های رفرمیستی طبقات خلقی پشتیبانی می کند. وفاداری طبقه کارگر به راه انقلابی  به این معنا نیست که طبقه کارگر ازهیچ گونه حرکت رفرمیستی از جانب طبقات دیگر پشتیبانی نخواهد کرد. امتزاج پیگیری در انقلاب و تمامی حرکت ها، مبارزات، خیزش ها و  شورش های انقلابی از یک سو و سازش نسبی با حرکت های رفرمیستی از سوی دیگر، دو وجه حرکت تاکتیکی طبقه کارگر را در شرایط کنونی می سازند. نباید اجازه داد که حرکت های رفرمیستی مانع از گسترش انقلاب گردند و جای آن را بگیرند. این جا و در این حدود، مبارزه بین راه انقلابی و راه رفرمیستی است و راه انقلابی، راه رفرمیستی را طرد و دفع می کند. و نیز به دلیل انقلاب، نمی توان هر گونه مبارزه رفرمیستی را که به هر حال از سوی طبقاتی که عموما جز مبارزه رفرمیستی نمی توانند و قادر نیستند که مبارزه دیگری را پیش ببرند را تماما و به گونه ای مطلق نفی کرد. اینجا و در حدود معینی انقلاب و رفرم در رابطه و پیوستگی هستند. تنها زمانی که انقلاب به درجه ای تکامل یابد که هر گونه مبارزه رفرمیستی، مانع اساسی حرکت آن شود، وجه مبارزه بر جدال انقلابیگری و رفرمیسم حاکم  می شود و انقلاب، رفرم را طرد می نماید. 
ششم شهریور 98
 

۱۴۰۰ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

فروش کشور به وسیله ی خامنه ای و نقش کریه دولت ارتجاعی چین

 


فروش کشور به وسیله ی خامنه ای و نقش کریه دولت ارتجاعی چین


خامنه ای برای دولت جوان حزب اللهی اش آینده می سازد!
کشورفروشی خامنه ای تمامی ندارد. هر حکومت و دولت مرتجعی آن گاه که درون کشور خویش پایه ی خود میان مردم و توانایی اش را در حکومت از دست دهد چاره ای جز اتکاء به بیرون و دولت های امپریالیستی و قدرت های منطقه ای و جهانی ندارد. این را تاریخ استعمار و امپریالیسم و حقارت و زبونی حاکمان نوکرصفت مستعمرات و نیمه مستعمرات طی دویست سال گذشته بارها و بارها نشان داده است.
 در دوره اخیر که خامنه ای و دزدان و جانیان متحجر حاکم بر جمهوری اسلامی هم از جنبش توده ها در هراس اند و هم از بیرون و از جانب تحریم های امپریالیسم آمریکا در تنگنا، هر گونه دست و پایی می زنند تا خود را سرپا نگه دارند و بقای حکومت کریه خود را تامین کنند.  یک چشم شان به بایدن و برگشتن آمریکا به برجام و رفع تحریم هاست و عادی سازی روابط با آمریکا و غرب امپریالیست و چشم دیگرشان به روسیه و چین که نگذارند غرق شوند. این است که روز به روز و بیش از پیش رو به فروش کشور آورده اند:
 اینان نعره ی نوکرصفتی و کشورفروشی خود را چنین سر می دهند:
 «اگر آمریکا و اروپای غربی ما را در فشارگذارند، چه باک! مگر روسیه و چین و هند مرده اند. کافی است که مفت بفروشیم تا منت ما را هم بکشند و ما را بر سرشان بگذارند. آمریکا و اروپای غربی باید بدانند که دنیای کنونی تنها غرب نیست و غرب هم تنها آمریکای قانون شکن و سه کشور اروپایی بدعهد نیست. قدرت های جهانی و منطقه ای که ما خود را به آنها بفروشیم، کم نیستند »!(برگردان سخنان علی شمخانی از نوچه خامنه ای به زبان غیر دیپلماتیک).
 از میان آنان این صداها به گوش می رسد:
« ما می توانیم از این گونه قراردادها با روسیه نیز ببندیم.»(مجتبی ذوالنوری نماینده قم و رئیس کمیته امنیت ملی و سیاست خارجی 9 فروردین 400)
 قرارداد کنونی با دولت سرمایه داری ارتجاعی چین از آن زمره است. قراردادی که حکومت خامنه ای با بهانه های گوناگون از انتشار متن آن طفره رفته و می رود. متن لو رفته و منتشر شده این قرارداد به روشنی نشان از نابرابری دو طرف معامله و دادن امتیاز از جانب حکومت حقیر ایران و بهره بردن و یا چاپیدن کشور از جانب چین، یعنی دولت کثیفی دارد که جا پای استعمار می گذارد و دندان برای چاپیدن کشورهای ضعیف تیز می کند. شعار« نه شرقی و نه غربی» شعاری پوچ و توخالی بیش نبود. سران جمهوری اسلامی از خمینی تا خامنه ای همواره سیاست«هم غربی، هم شرقی» را پیش برده اند.
کراهت سیاست های دولت فرصت طلب و ابن الوقت چین در قبال محمدرضا شاه و خامنه ای
 از سال 1976 به بعد یعنی پس از درگذشت مائوتسه دون و از زمانی که رویزیونیست ها به رهبری تنگ سیائو پین دولت طبقه ی کارگر را با کودتای بورژوایی سرنگون کردند و رهبران و مبارزان طبقه ی کارگر و در صدرشان دو انقلابی بزرگ چیانگ چین و چانگ چون چیائو را زندانی کرده و کشتند، سرمایه داری بر تمامی امور اقتصادی، سیاسی و فرهنگی چین مسلط شد و طبقه کارگر و خلق این کشور را به اسارت خود در آورد.
تنگ سیائو پین خائن و همپالگی های رویزیونیست اش پس از تسلط بر حزب و دولت درهای کشور را به روی سرمایه داران امپریالیست غربی و در صدرشان امپریالیسم آمریکا گشودند و روابط گسترده ای با آنها برقرار کردند. آنها اجازه دادند که سرمایه های امپریالیستی بر جان و مال طبقه ی کارگر و کشاورز چین مسلط گردند و نیروی کار ارزان آنها را تاراج کنند. این امر تا کنون تداوم داشته است و هر روز بیش از پیش گشته است. چین کنونی در اقتصاد عمیقا وابسته به سرمایه های امپریالیسم غرب و ژاپن است.
 از سوی دیگر دولت سرمایه داری چین که به واسطه ی جمعیت تقریبا یک و نیم میلیاردی، ارتشی تقریبا دو و نیم میلیون نفری، پیشرفت های نظامی و اتمی و نیز به اصطلاح کارگاه جهان شدن و تولید اقتصادی انبوه، سری در میان قدرت های جهانی درآورده است، اکنون همچون استعمارگری نوپا دنبال کشورها و دولت های ضعیف و در تنگنا می گردد تا با وام دادن هایی که مانند پهن کردن تور و دام هستند و همچنین بستن قراردادهای نابرابر از آنها بهره کشی نماید.     
حزب و دولت این کشور در دو برهه ی زمانی بسیار ویژه، کثیف ترین رفتارها را نسبت به خلق بزرگ ایران انجام داده است. یک بار آن، هنگامی بود که جنبش توده های گسترده میلیونی علیه نظام محمدرضا شاه نوکرصفت مستبد و نظام وابسته به امپریالیسم غرب در خیابان ها جریان داشت. در آن زمان( 9 شهریور 57، 31 اگوست 1978) هواکوفنگ رئیس جمهور چین به ایران سفر کرد و از نظام سلطنتی ایران و شاه جنایتکار پشتیبانی کرد. وی در همان روزها که در خیابان های تهران و در کوچه و پس کوچه ها، مبارزه و درگیری توده ها با حکومت جریان داشت به همراه محمد رضاشاه جانی که خود به استقبال اش شتافته بود با هلی کوپتر به بازدید شهر درگیر مبارزه پرداخت و نامی ننگین از حزب رویزیونیستی حاکم چین و از دولت سرمایه داری چین در ذهن و یاد توده های کارگر و زحمتکش و تمامی طبقات ملت ایران به یادگار گذاشت.
بار دوم آن نیز اکنون است یعنی زمانی که تا اعماق وجود توده های کارگر و کشاورز و زحمتکش و دیگر طبقات خلقی ایران را نفرت و کینه از حکومت کنونی فرا گرفته و خلق ایران در طول چهل سال اخیر و در مبارزات خود برای سرنگونی این حکومت هزاران قربانی داده است. در چنین زمانی این کشور به پشتیبانی از یکی از ارتجاعی ترین و متحجرترین حکومت های جهان می پردازد وبه بستن قراردادی استعماری دست می زند که نه تنها برای خلق ایران اسارتبار است بلکه به بقای حکومتی پلید، دزد و جنایتکار کمک می کند.        
به آمریکا و اروپا بفروشیم بهتر است یا به روسیه و چین؟
 سویی دیگراز این قضیه دارودسته های سرمایه داران سلطنت طلب و جمهوی خواه وابسته به امپریالیسم غرب( و نیز برخی جناح های درون حکومت)هستند که از طریق بلندگوهای تبلیغاتی و تلویزیون هایشان و ... های و هوی بر سر قرارداد با چین به راه انداخته اند. اینها نفسا با قراردادهایی این چنین کوچک ترین مشکل و مخالفتی ندارند. آنچه آنها با آن مخالفت دارند کشوری است که طرف چنین قراردادی است.
 آنها از این که این قرارداد با دولت چین که سالوسانه حزب حاکم آن را«کمونیست» و نظام حاکم بر آن را«کمونیستی» می نامند بسته می شود، مشکل دارند. آنها می گویند که آیا حیف نیست که کشور را به چین می فروشید؟ چین کجا و آمریکا کجا! بیایید به جای اینکه کشور را به چین بفروشید به آمریکا و انگلستان و آلمان و فرانسه بفروشید و قراردادهایی این چنین نکبت بار را با آنها ببندید. آنها سخنی از این به میان نمی آورند که خامنه ای و سران جمهوری اسلامی کشور فروشی همه طرفه را پیشه کرده اند. و این کشورهای امپریالیستی غربی و در دوره کنونی به ویژه اروپایی ها(انگلستان، آلمان و فرانسه) بوده اند که همواره مهم ترین روابط اقتصادی با جمهوری اسلامی را داشته اند. روابطی که برای این دسته ی اخیر آن قدرمنفعت داشت که حاضر نشدند به سادگی با ترامپ کنار بیایند و برجام را کنار بگذارند. وانگهی درست همین کشورها و خود آمریکا بوده اند که به ویژه پس از پیروزی انقلاب 57، بیشترین پشتیبانی را از حکومت دارودسته ی مستبد دینی به عمل آورده و بقای آنها را تامین نموده اند.    
تبلیغات کثیف ضد کمونیستی که زیر نام «قرارداد با چین کمونیست» دنبال می شود!
بخش دیگر این قضیه تبلیغات کثیفی است که همین ها و برخی دیگر از دسته ها زیر نام قرارداد با چین «کمونیست» دنبال می کنند. آنها می خواهند این گونه وانمود و به اصطلاح افشاگری کنند که این احزاب«کمونیست» و دولت های« کمونیستی» هستند که بدین گونه می خواهند مردم ایران را بچاپند و غارت کنند. آنها می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند و نفرت توده های مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان را از این قرارداد دولت چین با جمهوری اسلامی به سوی نفرت از کمونیسم سوق دهند. آنها عمیقا از کمونیسم وحشت دارند. آنها از این وحشت دارند که رشد جنبش کنونی کارگران و زحمتکشان به رشد کمونیسم میان آنها بینجامد. آنها دنبال جای پایی میان مردم می گردند و چون امیدی به کسب ساده ی این جای پا ندارند، می خواهند بخشی از این امر را با خالی کردن زیر پای کمونیست ها به وجود آورند.
خیال باطلی است و آنها موفقیتی در این امر بدست نخواهند آورد.  
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران

7 فروردین 1400

تلاش برای بقای حکومت ارتجاعی درباره قرارداد ننگین جمهوری اسلامی با چین

  

تلاش برای بقای حکومت ارتجاعی 

درباره قرارداد ننگین جمهوری اسلامی با چین 

تیرماه 99

 توافقنامه ای اسارت بار
 سندی که زیر نام«برنامه همکاری های جامع( 25 ساله) جمهوری اسلامی ایران با چین» در سال 1394 تدوین شده و بر سیاق عادات آخوندهای ریاکار، بزدل و خوار تا کنون تلاش شده بود از ملت ایران پنهان نگه داشته شود لو رفت و در اختیار عموم قرار گرفت. این امر تنها شامل سند نگردیده بلکه جزئیات مهمی در مورد آن نیز فاش گردید. طبق معمول این افشاگری به واسطه اختلافات درون جناح های حاکم و رقابت و جدال میان آنها صورت گرفت. بر مبنای مفاد این سند و جزییات لو رفته، قرار است که امتیازات فراوان به دولت مرتجع چین و سرمایه داران حاکم آن داده شود؛ امتیازاتی که یادآور قراردادهای اسارت بار و استعماری گذشته ای نه چندان دور و وطن فروشی های آشکار حکومت های کثیف قاجار است.
اشارات این سندعمدتا به همکاری های اقتصادی است و در کنار آن به صورتی کمابیش کلی به همکاری های نظامی و سیاسی نیز اشاره شده است، اما از جزئیات توافقنامه که به بیرون درز کرده و به وسیله سران حاکم «دروغین» خوانده شده است برمی آید که آنچه برای جمهوری اسلامی اهمیت درجه اول دارد همکاری های گسترده اطلاعاتی و نظامی چین( و البته در کنار آن روسیه) با ایران است که اخیرا به وسیله سپاه پاسداران به خامنه ای پیشنهاد شده و با نظر موافق وی در توافقنامه مزبور گنجانده شده است.
بخش امنیتی - نظامی
بخش امنیتی سند در مورد«مبارزه با تروریسم» و بخش نظامی آن ظاهرا جهت« ظرفیت های دفاع و راهبردی» است و«همکاری های نظامی، دفاعی و امنیتی در حوزه های آموزشی - پژوهشی، صنایع دفاعی و...» را در برمی گیرد.
در مورد جزئیات فاش شده آن گفته می شود که در این همکاری ها، روسیه نیز حضور و «نقش کلیدی» خواهد داشت و گویا از«نهم نوامبر آینده جنگنده های روسیه و چین، به پایگاه های هوایی ایران در همدان، بندرعباس، چابهار و آبادان دسترسی کامل خواهند داشت.»( جزئیات توافق مخفیانۀ نظامی و اقتصادی ایران و چین، سایمون واتکینس-  سایت اطلاعات نت و دیگر سایت های اینترنتی، نوشته واتکینس با نام های مشابه در سایت ها ها قرار گرفته است)
 طبق توضیحات واتکینس« چین و روسیه تجهیزات پیشرفتۀ جنگ الکترونیکی  ...» و همچنین«روسیه  سامانه های دفاع موشکی «اس ٤٠٠» را برای مقابله با حملات احتمالی آمریکا و اسرائیل در حاشیۀ خلیج فارس مستقر خواهند ساخت ...». در همین چارچوب «روسیه سامانه های موسوم به «کاراسوخا» ٢ و ٤ را برای مقابله با رادارهای تهاجمی و شناسایی پهپادهای اسرائیل و آمریکا در ایران مستقر می سازد.»(همانجا)
همچنین «بر پایۀ توافق سه جانبه میان تهران، پکن و مسکو، یکی از سامانه های جنگ الکترونیکی روسیه در چابهار مستقر می شود که قادر است کل سامانۀ دفاع هوایی امارات و عربستان را در مقابل حملات موشک ها و پهپادهای جمهوری اسلامی ایران خنثی کند.»(1)
بخش اقتصادی
بخش اقتصادی این سند به طور عمده فراهم کردن تسهیلات برای حضور چین در«حوزه های انرژی، زیر ساخت، صنعت، علوم و فن وری و غیره »است که میان آنها پروژه های  نفت خام( تولید، حمل، پالایش و امنیت تامین) گاز و پتروشیمی اساسی و عمده است.
در مورد نفت در سند چنین نوشته شده است:« چین به عنوان یک وارد کننده ثابت نفت ایران خواهد بود و امیدوار است که ایران به نگرانی های چین درباره بازگشت سرمایه گذاری در بخش نفت ایران توجه نماید. طرف چینی نیز متقابلا به استفاده بهینه از منابع مالی به دست آمده از فروش نفت به چین توجه نماید.»( ضمیمه شماره(1) اهداف اساسی). خرید نفت ایران به وسیله چین نیز آن گونه که جزئیات فاش شده به وسیله خبرگزاری ها نشان می دهد به «قیمت های ترجیحی» است.
اشارات این سند در ضمیه 3 آن(ص 18-11)که به «اقدامات اجرایی» می پردازد، نشانگر سرمایه گذاری طرف چینی در صنایع نفتی و زیرساخت های ایران است. به عبارت دیگر، این سرمایه گذاری ها- در مقابل فعالیت های اقتصادی ایران در چین- وجه عمده و اساسی سند را تشکیل می دهند. در جا به جای آن اشاره به« دعوت» و «جذب» سرمایه گذاران چینی،« تشویق» چینی ها برای سرمایه گذاری( «دعوت» و «تشویق» که خشک و خالی نمی شودباید مایه گذاشت و«ارفاق برادرانه» کرد آن هم تو این بلبشوی محاصره اقتصادی!؟) و نیز« تسهیل» راه های همکاری شده است و یا«تسهیلاتی» ( یعنی تخفیف های مالی و امکانات داخلی را در اختیار سرمایه گذاران چینی گذاشتن )که طرف ایرانی باید برای طرف چینی فراهم کند، تا وی احتمالا تشویق و علاقه مند به سرمایه گذاری گردد.(2)
از اطلاعات به دست آمده ای که به وسیله خبرنگار انگلیسی واتکینس نشر یافتند( واتکینس گفته که یک مقام آگاه در ایران این اطلاعات را در اختیارش نهاده است) روشن می شود که« در ازای... همکاری های نظامی و اطلاعاتی، جمهوری اسلامی ایران امتیازات اقتصادی گسترده ای به ویژه در حوزۀ انرژی به جمهوری خلق چین می دهد. به موجب این توافق چین روی هم ٤٠٠ میلیارد دلار در توسعۀ نفت، گاز، پتروشیمی حمل و نقل و سایر زیرساخت ها در ایران سرمایه گذاری می کند و کل مبلغ این سرمایه گذاری را طی پنج سال نخست از محل فروش نفت، گاز، پتروشیمی، و سایر فرآورده ها و خدمات زیرساختی ایران برداشت می کند. افزون بر این، جمهوری اسلامی ایران متعهد شده که نفت، گاز و فرآورده های پتروشیمی خود را ١٢ درصد ارزان تر از قیمت متوسط بازار و با پذیرش تخفیف مضاعفی معادل ٦ تا ٨ درصد به چین بفروشد. در عین حال، چین مجاز خواهد بود که مطالبات ایران را با دو سال تاخیر و به ارز سیال بپردازد. به این ترتیب، چین کلیه فرآوردهای نفتی ایران را دست کم ٣٢ درصد ارزانتر از بهای واقعی آنها در بازارهای جهانی خریداری خواهد کرد.»(همانجا)
بخش سیاسی
بخش سیاسی این سند اشاره به« تقویت همکاری ها در مجامع، سازمان ها و نهادهای منطقه ای و بین المللی دارد». مفاد ذکر شده بیشتر بر تمایل جمهوری اسلامی برای پشتیبانی چین از قطعنامه هایی به نفع حکومت ایران و یا وتو کردن قطعنامه ها علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل استوار است.
برد چین و باخت ملت ایران
به این ترتیب این قرارداد برد- برد نیست، بلکه برد دولت چین و باخت ملت ایران است. اگر هم بردی در آن برای «ایران» باشد، همان برد جناح خامنه ای و آخوندها و پاسداران مرتجع است که کشور را برای مردم ایران به ویرانه ای تبدیل کرده اند. این قرارداد و قرادادهای مشابه قرار است که تضمینی نسبی برای بقای حکومت کثیف و ننگین آنها یعنی حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مذهبی حاکم باشند. تضمینی که قرار است به یاری روسیه و چین  صورت گیرد. 
فرایند قراردادهای وطن فروشانه
روند بستن چنین قراردادها و یا دادن چنین امتیازاتی از زمانی شدت گرفت که حکومت مرتجع جمهوری اسلامی در منگنه ی فشارهای داخلی و بیرونی قرار گرفت و بقای آن به صورتی جدی به خطر افتاد. از داخل به دلایل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، جنبش ها و شورش های پیاپی علیه آن از سوی طبقات مختلف خلقی به راه افتاد و از بیرون نیز زیر فشارمحاصره اقتصادی امپریالیست های غربی قرار گرفت و مجبور به امضای توافقنامه برجام شد.
این دو وجه، طی چهار سال اخیر شدت گرفته است. اعتراضات، جنبش ها و شورش های داخلی مراحل پیشین خود را پشت سرگذاشته و وارد مراحل تکاملی نوینی شده است و دیر نیست که مراحل کنونی خود را نیز پشت سر گذارد و وارد مرحله اعتصابات و مبارزات مسلحانه توده ای گردد.
از آن سوی، به دست گرفتن قدرت از سوی حزب جمهوری خواه، بیرون آمدن دولت امپریالیستی آمریکا از برجام و تعیین شروط تازه ای برای امضای قرارداد تازه با جمهوری اسلامی و سپس اجرای یک محاصره اقتصادی تمام عیار، هم شرایط اقتصادی داخلی ایران را بدتر و فاجعه بار کرد وهم امکان یک تجاوز نظامی و بروز یک جنگ را ایجاد نمود. این وضع خامنه ای، جناح وی و سپاه پاسداران را تا حدودی به جانب روسیه و شرق راند.(3)
در پی این وضع و برای این که حکومت آخوندها و سپاه پاسداران مرتجع بتواند هم در مقابل تجاوز احتمالی امپریالیست ها ایستادگی کند و هم وضع بد اقتصادی را سرو سامان دهد، جناح مسلط خامنه ای، آغاز به دادن امتیازاتی به روسیه و چین کرد که پیش از آن به شکلی دیگر به امپریالیست های غربی داده بود. چنان که می دانیم پس از امضای برجام بسیاری از کمپانی های غربی به ایران آمدند و قرار دادهای اقتصادی جدید بستند ولی پس از بیرون رفتن دولت آمریکا از برجام، بسیاری از این قرارداد ها فسخ گردید و یا دنبال نشد.
 شاخص ترین این امتیازات که تا کنون سروصدای فراوان و حتی اعتراضاتی از جانب برخی  جناح های«اصول گرا»ی حاکم به وجود آورده، دادن بخش های وسیعی از دریای خزر به روس ها و نیز دادن امتیاز صید در دریای جنوب به چینی ها بوده است؛ امری که موجب غارتگری کمپانی های چینی و زدن آسیب سخت به معیشت صیادان جنوب ایران گردیده است.
ظاهر قضایا این گونه به نظر می رسد که جناح خامنه ای تقاضای پشتیبانی نظامی معینی از جانب روسیه و چین در قبال تجاوز امپریالیست های غربی و نیز حمایت دیپلماتیک در سازمان های بین المللی داشته و آنها نیز این پشتیبانی را مشروط به دادن امتیازاتی از جانب ایران کرده اند. البته حکومت اسلامی امتیازات را می دهد، اما این که روسیه و یا چین با پیچیده تر شده اوضاع و به وجود آمدن شرایط و امکاناتی که برای آنها امتیازاتی بیشتر به همراه داشته باشد، به تعهدات خود عمل کنند، چندان مسلم به نظر نمی رسد. این امر در گذشته خواه در مورد کشورهای دیگر و خواه در مورد ایران اتفاق افتاده است و چندان بعید نیست که دوباره هم پیش آید. 
در عین حال، آنچه بیش از همه به نظر می رسد این است که در پشت این قراردادهای با چین، روسیه هم حضور دارد که احتمالا به واسطه حساسیت بین المللی و به ویژه امپریالیست های غربی نسبت به روابط اقتصادی و نظامی این کشور با ایران، کم ترآشکار گردیده است.
اشاره ای به وضع چین، روسیه و کشورهای امپریالیستی غرب
 چین کنونی کشوری است تا مغز استخوان سرمایه داری و ارتجاعی. حزب حاکم در آن حزب رویزیونیست چین است که حزب سرمایه داران بزرگ چین می باشد. یکی از ویژگی های چین نسبت به امپریالیست های غربی و یا روسیه این است که  در حال حاضر خود این کشور نیمه مستعمره کشورهای غربی و محل فعال مایشایی سرمایه های امپریالیستی و کمپانی ها و انحصارات بزرگ غربی ( اروپایی، آمریکای شمالی و ژاپن)است. امری که عمدتا به سبب کار ارزان، مواد خام ارزان موجود در چین و منطقه و تا حدودی نیز به سبب ساده و آسان بودن حمل کالاها به مناطق شلوغ و پر جمعیت آسیا صورت گرفته است.
ویژگی دیگر چین این است که گرچه این کشور در عمل و از نظر اقتصادی وابسته به انحصارات غربی است و بدون سرمایه های غربی نمی تواند نفس بکشد، اما از نظر سیاسی و دیپلماتیک تلاش می کند که موقعیت مستقلی داشته باشد و تا حدودی نقش متوازن کننده و تعادل بخش را در تضاد میان امپریالیست های غربی با روسیه ی ایضاً امپریالیست بازی کند. 
تمایل سرمایه داران چینی به توسعه طلبی نیز عموما با توافق انحصارات غربی و یا امکاناتی بوده که کشورهای امپریالیستی غربی در اختیارش گذاشته و یا می گذارند( توافقاتی با برخی کشورهای افریقایی و در اختیار گرفتن امکانات در بنادری در کشورهای فقیر آسیایی و چزاندن مردم فقیر این کشورها). چنانچه چین بخواهد نقش یک استعمارگر مستقل نو پدید را بازی کند و از آب گل آلود کنونی در روابط امپریالیست های غربی با ایران ماهی بگیرد و یا با پیوست اقتصادی، سیاسی و نظامی به روسیه، بلوک امپریالیسم روسیه را تقویت نماید، به وسیله امپریالیست های غربی که حکومت کنونی چین بقای خود را تا حدود زیادی مدیون آنهاست بازخواست خواهد شد و هر گونه پافشاری چین در این امور مسائل تضادهای نوینی را در صف بندی بین المللی به وجود خواهد آورد. تضادهایی که  واتکینس به این شکل به آن اشاره می کند که این توافقنامه می تواند« کل معادلات ژئوپولتیک خاورمیانه »را تغییر دهد. رشد این تضادها می توانند به سوی یک جنگ جهانی جدید جهت یابند.(4)
از سوی دیگر، در صورتی که امر وابسته شدن اقتصادی- سیاسی و نظامی ایران به بلوک روسیه صورت گیرد( گفتنی است که هنوز مسائل و امور پنهان به طور کامل رو نشده اند) آن گاه این امر به این معنا خواهد بود که سیاست ترامپ و جمهوری خواهان در مورد بیرون آمدن دولت آمریکا از برجام به آن چیزی تبدیل شده یا می شود که آنها از آن ترس داشتند؛ یعنی رانده شدن جمهوری اسلامی خامنه ای و سپاه پاسداران اش به سوی روسیه.
نمونه ای از پاسخ های عوامل خامنه ای
در قبال مخالفت های مردم ایران با این توافقنامه، در مقاله ای که در یکی از سایت های دولتی آمده، ضمن رد جزئیات فاش شده به وسیله واتکینس و نسبت دادن آن به بنگاه های غربی چنین نوشته شده است:
«این در حالی است که برنامه 25 ساله ایران و چین، دارای ماهیت اقتصادی بوده و تمام قراردادهای پیش‌بینی‌شده در این برنامه شفاف است و قبل از اجرا باید به تصویب مجلس شورای اسلامی و تائید شورای نگهبان برسد.
به‌عبارت‌دیگر، طرح شایعات مضحک همچون فروش جزیره کیش به چینی‌ها و ارائه تحلیل‌های به‌ظاهر منطقی در مورد خطرات اتحاد نظامی ایران، روسیه و چین همه باهدف زمینه‌سازی برای ایجاد یک اجماع جهانی علیه لغو تحریم تسلیحاتی ایران دنبال می شود.
لغو تحریم تسلیحاتی ایران نه‌تنها تهدیدی علیه کشورهای منطقه و اروپا نیست بلکه یک فرصت کم‌نظیر برای تقویت امنیت و صلح و مصون‌سازی منطقه در مقابل زیاده‌خواهی‌های کشورهای سلطه‌طلب به‌ویژه ایالات‌متحده آمریکا خواهد شد.
به نظر می‌رسد تا آبان ماه امسال، فضاسازی و تبلیغات آمریکا علیه لغو تحریم‌های تسلیحاتی ایران ادامه خواهد یافت و مسئولین سیاست خارجی و همچنین مجریان دیپلماسی عمومی باید هشیارانه، ترفندهای تبلیغاتی غرب را شناخته و آگاهانه با آن مقابله نمایند.هماهنگی میان ایران، روسیه و چین در این رابطه حائز اهمیت است.»( محسن پاک آیین، خبر آنلاین، 21تیرماه 99)
 به راستی اگر آنچه واتکینس به نقل منبع آگاه در ایران گفته، دروغ است، چرا حضرات متن توافقنامه و جزئیات آن را در اختیار ملت ایران قرار نمی دهند؟ از سوی دیگر چرا سخنگوی وزارت امور خارجه چین هوا چون اینگ در پاسخ خبرنگاران که از این که نیویورک تایمز گفته است که پیش نویس توافقنامه 18 صفحه ای را در اختیار دارد، می پرسند، همچون دیگر مقامات چینی که در این مورد اظهار نظر کرده اند، جواب های کلی در مورد دوستی و همکاری دیرین بین چین و ایران می دهد و از مفاد این توافقنامه اظهار بی اطلاعی می کنند؟( سایت اینترنتی فردا، 23 تیرماه 99)
 از همان نکاتی که به وسیله محسن پاک آیین گفته شده بر می آید که وطن فروشی آخوندها و حکومت کثیف خامنه ای و شرکا زیر نام «تقویت امنیت و صلح و مصون‌سازی منطقه در مقابل زیاده‌خواهی‌های کشورهای سلطه‌طلب به‌ویژه ایالات‌متحده آمریکا» و به وسیله «همکاری میان روسیه و چین با ایران» صورت می گیرد.
  هرمز دامان
23 تیرماه 99 
یادداشت
1-    مشکل بتوان این مورد را در اوضاع و شرایط کنونی جهان عملی دانست. هم روسیه و هم چین روابط خوبی با عربستان و امارات و عموما بهتر از روابط با ایران دارند. روابطی که آنها به سادگی آن را به هم نخواهند زد.
2-   در برخی تحلیل ها اشاره شده که هدف چین استفاده از نیروی کار ارزان در ایران است. البته سرمایه داران چینی از نیروی کار ارزان قیمت ایران استفاده خواهند کرد، اما بعید هم نیست که سیل خود کارگران چینی ها را نیز که به نظر ارزان تر از کارگران ایرانی باشند، روانه این پروژه ها سازند.
3-   در مقاله ی نگاهی به شرایط عمومی جامعه و امکانات متضاد تکامل اوضاع سیاسی (تیرماه 98) در بندی زیر نام«شرایط به گونه ای پیش رود که ایران محل جنگ و نبرد امپریالیست های گوناگون شود» چنین نوشتیم:«شرایط عینی و ذهنی که به نفع این امکان وجود دارد عبارتند از: تکامل اوضاع به یک جنگ داخلی که دلایل امکان آن در بالا شرح داده شد، تضادهای میان امپریالیست ها به ویژه امپریالیسم روسیه با امپریالیسم غرب، مانورهای جناح خامنه ای و امکان وابسته شدن آنها به روسیه( در حال حاضر جناح های طرفدار روسیه در حکومت فعلی وجود دارند، گرچه نسبت به جناح های وابسته به غرب از نیروی کمتری برخودارند، اما در شرایط معین این نیروها می توانند رشد کنند).»
به نظر می رسد که دادن امتیازات اخیر به روسیه و چین در راستای این اهداف باشد. یعنی خامنه ای و شرکای پاسدارش خود را در پناه  این کشورها و به اصطلاح قدیم «تحت الحمایه» آنها قرار داده اند.
4-   هیچ بعید نیست که شدت گرفتن حملات خرابکارانه در ایران و این اواخر انفجارهایی که  در تأسیسات پارچین( یکی از محل های استقرار موشک های ایران) و تأسیسات هسته ای نطنز(در محل سانتزیفیوژهای جدید) که به اسرائیل و آمریکا نسبت داده شده است، و آنها هم البته انکار نکرده اند، در ارتباط با این موضوع هم باشد. چنانچه به تحرکات امپریالیست ها و روندهای متضادی که در ارتباط به جمهوری اسلامی به وجود می آورند نگاه کنیم، ارتباط میان آنها ناممکن نخواهد بود.