۱۴۰۰ فروردین ۴, چهارشنبه

اعتراضات توده ای و برخوردهای حاکم

 

اعتراضات توده ای و برخوردهای حاکم

اعتراضات و اعتصابات
در سال های اخیر و به ویژه سال گذشته صدای اعتراض به تورم و گرانی و عدم افزایش مناسب درآمد بلندتر از پیش شده است و تقریبا هفته ای و ماهی نبوده که گروهی از معترضین به این وضع، در خیابان ها و جلوی ادارات و سازمان های مسئول به بیان خواست های خود و پیگیری آنها نپردازند.
 این مساله در مورد بازنشسته گان بیش از بقیه صادق بوده است. آنها که حقوق ماهیانه شان عموما از سال ها پیش تعیین شده و سالیانه افزایشی ناچیز نسبت به نرخ تورم داشت، روز به روز و در قبال افزایش بی رویه ی نرخ ارزهای خارجی و کاهش توانایی خرید پول داخلی، آن را کوچک و کوچک تر می دیدند. آنها می دیدند که این حقوق دیگر حتی از پس مخارج ساده ی ماهیانه و خورد و خوراک برای گروهی که سن بالا دارند بر نمی آید. و به راستی که حتی کارمندان بازنشسته چه برسد به کارگران بازنشسته تامین اجتماعی، اگر خانه ای و آپارتمانی و یا حداقل آلونکی از خویش نداشته باشند و مجبور نباشند کرایه خانه بدهند و پول بازنشسته گی شان صرفا برای خورد و خوراک عموما ناچیز و دکتر و دوا و احیانا مسافرتی- اگر دست دهد - خرج نشود، از پس مخارج سرسام آور برنمی آیند و روز به روز بیشتر در اعماق فقر و فلاکت و بینوایی فرو می روند.
همین وضعیت، یعنی افزایش بهای وسایل معیشت و زندگی و کاهش روزمره و بی پایان قدرت خرید کارگران و نیز عدم افزایش مناسب دستمزدها نه صرفا منطبق با تورم بلکه همچنین منطبق با افزایش دوره ای نیازهای مادی و معنوی کارگران و گروه های حقوق بگیر به همراه پرداخت نکردن حقوق ها در موسسات، کارگاه ها و کارخانه ها، وضع را برای کارگران بیشتری هر روز بدتر از روز پیش می کند و آنان را به ورطه فقر و مسکنت هولناکی فرو می برد. این امور دست به دست هم داده و دامنه ی اعتراض کارگران به آن و اعتصابات را روزمره گسترش بیشتری می دهند. در سال گذشته این اعتراضات و اعتصابات کارگران و نیز به همراه آنان آموزگاران بیش از پیش وسعت یافت چندان که روزی نبود که در این مورد خبری شنیده و  درج نشود.
به این ترتیب حداقل سه گروه حقوق بگیر یعنی کارگران، آموزگاران و بازنشستگان، تداوم بخش مبارزات صنفی سال گذشته بودند و اعتراضات ممتد، اعتصابات به طور مداوم افزایش یابنده و نیز گردهمایی هایی در موسسات و کارخانه ها و یا برابر ادارات دولتی داشتند و درخواست های خود را طلب می کردند.
 ضعف های موجود
آنچه که ضعف های اساسی این اعتراضات و اعتصابات را و البته صرفا در چارچوب اهداف خودشان، تشکیل داده و می دهد پراکندگی مکانی و ناهمزمانی آنها، نبود سازمان های صنفی رهبری کننده در بیشتر آنها( به جز آموزگاران و تا حدودی بازنشسته گان) و همچنین نبود اتحاد با دیگر کارگاه ها و کارخانه ها و گروه های اجتماعی بوده است.
این نقاط ضعف به گونه ای است که از توانایی این اعتراضات و اعتصابات اقتصادی برای ضربه زدن به سرمایه داران و نیروها و مراکز دولتی ای که با آن طرف حساب هستند و در نتیجه رسیدن به خواست های خود، جلوگیری می کند.
وانگهی و در صورتی که در شرایط ویژه ایران، برای آنها نه صرفا چارچوب اهداف مقطعی ای که برای خود انتخاب کرده اند، بلکه چشم انداز گسترده تری قائل شویم و آنها را جزیی یا بخشی از یک مبارزه عمومی بر علیه جمهوری اسلامی ببینیم، ضعف های مزبور موجب می شود که تکامل آنها به یک مبارزه سیاسی در پرده ابهام قرار گیرد و در چشم انداز ظاهر نگردد.
البته در مبارزات کنونی در ایران گاه و بیگاه اتحاد هایی میان بخش های از گروه های معترض و اعتصاب کننده به وجود می آید، اما این اتحادها یا عموما در فضای مجازی است و یا میان گروه هایی معدود مانند آموزگاران و بازنشسته ها و در برخی از شهرها و برخی از اقدامات است.
چنین وضعیتی، این جنبش های صنفی را کمابیش ناتوان کرده است، چندان که تا کنون کمتر از سوی خامنه ای و سپاه پاسداران و نیز دولت روحانی جدی گرفته شده اند. این جدی نگرفتن عموما یا از دید بی آزاری و بی اهمیتی آنها از نقطه نظر امنیتی و خطراتی که از جانب آنها کل حاکمیت را تهدید کند می باشد، و یا از این جهت که نخواهند با برخوردهای تند خود به آنها دامن زنند و آنها را گسترش دهند و به شیوهای رویارویی رادیکال تری بکشانند. از این رو علیرغم برخوردهایی اینجا و آنجا، به طور کلی با آنها مماشات شده است. همچنین، این ناتوانی موجب آن می گردد که این اعتراضات نتوانند گاه حتی به خواسته های بسیار ابتدایی خود دست یابند.
نکته مهم این است که این اعتراضات اقتصادی و صنفی از یک سو بر بستر نارضایتی، مخالفت و نفرت عمومی تمامی طبقات مردمی از جمهوری اسلامی و حکومتگران آن به ویژه باند خامنه ای و سپاه پاسداران صورت می گیرند و بنابراین در پس خود این نارضایتی، مخالفت و نفرت را پنهان دارند؛ اما از سوی دیگر و تا آنجا که صحبت در مورد خود این اعتراضات و اعتصابات و محتوی صنفی و اقتصادی و نیز اشکال مسالمت آمیز آنها است و قرار باشد که صرفا از نقطه نظر همین محتوی و اشکال مبارزاتی خود مورد کنکاش قرار گیرند، آنها نه تنها این مخالفت و نفرت را نشان نمی دهند و خواهان براندازی حکومت نیستند بلکه تنها خواست هایی در چارچوب همین حکومت به شمار می آیند و به اصطلاح در صورت نیل به خواست ها، مشکلی با حکومت ندارند.
 اتحاد در فضای مجازی
در نقطه ی مقابل این پراکندگی ها و نبود اتحادها در مبارزات روزمره ی اقتصادی و صنفی، شاهد روندهایی معکوس نیز بوده و هستیم. به جز مبارزات عمومی سیاسی ای که در سال های پیشین در مقاطع آبان 96 و دی ماه 98 صورت گرفت و اتحاد عمل تا حدودی خودانگیخته و جهش وار نسبتا شگفت انگیزی را نشان داد، اتحادهای سیاسی موقتی نیز در فضای مجازی به وجود می آید.
به خودی خود روشن است که شکل گرفتن اتحاد در فضای مجازی بسیار خوب، و از دیدگاهی مثبت یک تمرین عمدتا معنوی اتحاد و گامی به پیش در مبارزات به شمار می آید، اما این نیز روشن است که تعیین تکلیف با  قدرت سیاسی و سرنگونی جمهوری اسلامی تنها در فضای واقعی و میدان عمل می تواند تحقق یابد و این کار از مبارزات واقعی توده ای و از کنش متحد تمامی طبقات مردمی حال حاضر ایران بر می آید؛ مبارزاتی که باید به وسیله سازمان ها و تشکلات سیاسی- طبقاتی با برنامه ها و اهداف روشن برای این که چگونه حکومتی می خواهند رهبری شوند. بنابراین اتحادهایی که در فضای مجازی به وجود می آید با تمامی محاسن و ارزش های خود به هیچوجه برای پیشبرد مبارزات و تکامل آنها کافی نیست. از یک دیدگاه منفی، خود مبارزه در این فضا و از آن بدتر به آن بسنده کردن، جایی برای تخلیه ی نیرو و انرژی است و می تواند حداقل در مورد بسیاری از افراد و دسته های شرکت کننده حس رضایت کاذبی به وجود آورد و به در نظر نگرفتن مبارزات عملی و گریز از آنها حتی در چارچوب های امکان پذیر موجود تبدیل شود.(1)
برخی از این اتحادها در فضای مجازی- مانند اتحاد گنگ کنونی بر سر«نه به جمهوری اسلامی» - بیشتر از آنکه مثمر ثمر باشند، خواه از نظر بافت طبقاتی و خواه از نظر ارزیابی واقعی از نیروی خود و خواه از نظر ماهیت حکومتی که باید بیاید، فریبنده اند. عموما این گونه است که این اتحادها ناتوان باقی می مانند و راه به جایی نمی برند.( در مقاله ای مستقل درباره این شعار صحبت خواهیم کرد).
شکل برخورد خامنه ای و سپاه با اعتراضات و مبارزات توده ای
شیوه برخورد حکومت را خواه در قبال مبارزات صنفی و اقتصادی و خواه در قبال این مبارزات در فضای مجازی می توانیم مقایسه کنیم با مبارزات سیاسی خواه در شهرهای بزرگ و کوچک و خواه در مناطقی مانند کردستان، خوزستان و یا بلوچستان( و این چند روزه اخیر در ترکمن صحرا) که حکومت برای سرکوب آنها شمشیر را از رو می بندد و کشتار به راه می اندازد.
در دوران کنونی سیاست حکومت به ویژه خامنه ای و سپاه پاسداران اش همین دو روش است. یعنی از یک سو مماشات با اعتراض ها و اعتصابات بدون زور و نیرو و کم اهمیت صنفی به ویژه در مورد زحمتکشان و از سوی دیگر سرکوب وحشیانه و خشونت بار اعتراض های سیاسی و یا صنفی سیاسی شده و یا شورش ها و طغیان های توده ای. اشکال این خشونت نیز طیف گوناگونی را تشکیل می دهد: از بازداشت و شکنجه و زندان پیشروان در مواردی که اعتراضات و اعتصابات صنفی در کارخانه ها و موسسات بزرگ است( نمونه های شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، نیشکر هفت تپه، فولاداهواز و هپکو و آذر آب اراک)(1) تا به گلوله بستن شورشگران در جنبش های بزرگ توده ای همچون آذر 96 و دی 98.
بنابراین سیر کنونی در مقابل ما از یک سو اشکال اقتصادی و صنفی و در مجموع نه چندان  و قوی اعتراض و مبارزه را قرار می دهد و از سوی دیگر اشکال خواه مبارزات اقتصادی سیاسی شده قوی را. از سوی دیگر دو واکنش حکومت عبارت بوده است از مماشات نسبی با اشکال مسالمت آمیز و نه چندی قوی اعتراضات صنفی و از  سوی دیگر به شدت برخورد کردن با اشکال نسبتا نیرومند جنبش های خواه محلی و خواه کشوری توده ای.
نکته ی بسیار مهم در این خصوص این است که حکومتی که از درون با مبارزات جناح های گوناگون اکنون بیشتر اصول گر، از هم پاشیده جلوه می کند، به واسطه ی وجود یک هسته مرکزی نسبتا متحد پیرامون خامنه ای و حفظ اتحادی نسبی در سپاه و بسیج ، در مقابل جنبش توده ها مجموعا و تا کنون به شکل متحد و یکپارچه عمل کرده است.
همین امر موجب شده است که علیرغم همه ی خیال ناراحت آنها از درگیری های جناحی و باندی درونی و این نگرانی که چنین درگیری هایی به سوی از هم پاشیدن حکومت سوق نیابد، و نیز تا حدودی هراس از نیروهای امپریالیستی، حداقل در ظاهر آن چنان خیال ناراحت و نگرانی ای از جنبش توده ای نداشته باشند و به اصطلاح بر این باشند که مشکل شان مبارزات مردم و جنبش های توده ای نیست و توان کنترل و سرکوب آن را دارند. این خیال در ظاهر راحت از آن رو است که اولا این جناح های چنین به جان هم افتاده و چنین افشاکننده ی یکدیگر، تا کنون اتحادی نسبی در سرکوب مردم داشته اند و دوما نیروهای پاسدار و بسیج به خود غره شده که از پس جنبش و انقلاب در سوریه برآمده اند و اکنون که در سرکوب جنبش های توده ای در خشن ترین و جنایتکارانه ترین اشکال آن قهار شده اند جنبش توده ای در ایران برای آنها عددی به شمار نمی آید.
روشن است که آنچه که در پس پرده است این است که اولا آنها جنبش توده ای کنونی را به دلیل نداشتن رهبران، سازمان های سیاسی انقلابی و مترقی رهبری کننده و اتحاد طبقات خلقی، آنچنان دارای نیرو و توان مبارزاتی و نیز قدرت تداوم نمی بینند و دوما آنها بقای خود را به هر قیمت می خواهند و فکر می کنند که برای حفظ آن به هر شکلی از سرکوب و هر گونه جنایتی دست خواهند زد.       
هرمز دامان
 نیمه ی نخست فروردین 1400
یادداشت ها
1-   برای نمونه مبارزات زحمتکشان در سراوان نه صرفا نیاز به پشتیبانی در فضای مجازی بلکه به واقع نیاز به اشکالی از پشتیبانی در فضای واقعی داشت. امری که صورت نگرفت.
2-   چنانچه مقایسه ای میان اعتصابات این کارخانه ها با مبارزات کنونی صنفی انجام دهیم، این تفاوت تا حدودی روشن می گردد. اگر از مواردی جنبی که در این اعتصابات پدید آمد بگذریم، خواست های اعتصابات کارخانه های مزبور نیز اساسا صنفی بودند که تا حدودی جنبه سیاسی پیدا کردند، اما وجود رهبری در راس آنها و داشتن تشکل و نیز اهمیت کشوری آنها و نیز گسترش آنها به شهر و پیوستن توده ها شهری به آنها موجب هراس حکومت گشت و اشکال و شیوه های برخورد خامنه ای و سپاه پاسداران را با آنها خشونت آمیز کرد.
 

۱۴۰۰ فروردین ۲, دوشنبه

نو شدن سال و نام گذاری های فریبکارانه ی خامنه ای

 

 

نو شدن سال و نام گذاری های فریبکارانه ی خامنه ای 

مشکل بشود یک رابطه ی حتی تا حدی معقول بین نام گذاری های خامنه ای این «هیچ کاره» ی همه کاره برای هر سال و آنچه که در آن سال می گذرد یافت. آنچه به وجود می آید و دیده می شود شکافی بزرگ بین این دو است؛ و هم از این روی این نامگذاری ها مضحک می گردد و مدت ها امری برای مسخره کردن و دست انداختن به وسیله مردم و حتی برخی از دست اندرکاران. البته در صورتی که فکر کنیم در پس برخی از آنها نیاتی پنهان نهفته است که با آنچه صورت آنها نشان می دهد در تضاد قرار دارد و سپس این نیات خاص را جستجو کنیم، ممکن است که معنایی برای این نامگذاری های بی مسمی بیابیم.
 در آغاز سال 1399 و درگیرودار شدت گرفتن تحریم ها، خامنه ای که می خواهد بگوید به مردم و مشکلات اقتصادی آنها توجه دارد، آن را سال«جهش تولید» نامید. با مرور آنچه در سال گذشته انجام یافت می توان گفت حتی اگر هم جهشی در تولید صورت گرفته باشد این جهشی بزرگ به عقب و در جهت نابودی همین تولید فزرتی و بی درو پیکر ایران بوده است.
 زمانی که کشور نیمه مستعمره ی نفت فروشی مانند ایران که بیش از 90 درصد درآمدش از طریق فروش نفت و عمدتا به کمپانی های نفتی امپریالیستی غربی است، نمی تواند نفت خود را بفروشد و بنابراین ارزی بدرد بخوری وارد مملکت کند و درآمد و هزینه های خود را تنظیم کند روشن است که وضع تولید و مصرف چه خواهد شد. آنچه که وارد می شود به دلیل مقدار کم آن( تازه به شرطی که قیمت نفت که در مجموع از سوی کمپانی های امپریالیستی کنترل می شود پایین نباشد) در بازار و بنابراین عرضه ی ناچیز آن از یک سو بسیار گران می شود و از سوی دیگر و با تدوین سیاست های تورم زا( چند نرخی بودن ارز، چاپ بدون پشتوانه اسکناس و ...)برای جبران هزینه ها، قدرت خرید پول داخلی را پایین می آورد. مجموع این شرایط  نتایج معینی دارد:
  اول: ابزار تولید نه تنها نمی تواند وارد شود و بنابراین کارخانه ها و کارگاه ها و موسسات صنعتی و کشاورزی جدیدی به کار افتند بلکه حتی وسائل یدکی ابزار و وسائل فرسوده ی تولید کنونی که نیاز به بازسازی و تعمیر دارند نیز نمی توانند وارد شوند. و تازه حتی اگر وارد شوند قیمت آنها با این ارز، به قدری گران در می آید که هزینه ی تولید کالاهای آن موسسات را بالا برده و بنابراین آنها را قادر به فروش محصولات خود نمی کند.
دوم: مواد اولیه مورد نیاز سرمایه داران در تولید صنعتی و کشاورزی وارد نمی شود؛ زیرا یا ارزی برای خرید این مواد وجود ندارد و یا آن قدر گران است که برای تولید کالا به صرفه نیست.
سوم: بانک ها توان تخصیص اعتبار، پرداخت وام و نیز پرداخت وام های با بهره پایین را از دست می دهند و بنابراین کارخانه داران نمی توانند سرمایه پولی مورد نیاز خود را برای این گونه مواقع تهیه کنند. آنها نه تنها در تهیه ابزار تولید نو، وسائل یدکی ابزار تولید کارکرده و نیز مواد خام ناتوان می شوند بلکه کار به آنجا می کشد که از توان پرداخت دستمزد کارگران وکارمندان خود نیز ناتوان می شوند.( ما در اینجا شرایط معمولی و سرمایه داران معمولی  و نه شرایط کنونی ایران و عده ای کلاش و شیاد را مد نظر داریم)
چهارم : بانک ها نه منابع پولی لازم را برای دادن اعتبار و وام دارند و نه می توانند وام هایی که پرداخت کرده اند، وصول کنند. علت اساسی این است که تولید کنندگان کالا نمی توانند کالاهای تولیدی خود را در بازار بفروشند.
پنجم: کالاهای موچود خواه سرمایه ای، خواه واسطه ای و خواه مصرفی به فروش نمی روند در بازار تلنبار می شوند و خاک می خورند. نه سرمایه داران بزرگ و کوچک می توانند کالاهای خود را به دست آورند و بنابراین مبادله ای بین سرمایه داران صورت گیرد و نه توده های مصرف کننده که بخش بزرگ و اصلی آنها را کارگران و کشاورزان و نیز لایه های پایین خرده بورژوازی تشکیل می دهند، به واسطه پایین رفتن قدرت خریدشان حتی توان خرید کالاهای اساسی مورد نیاز خود را دارند.
 اینها شکل معمولی و به اصطلاح نرمال قضیه است که بخشی از آنچه در حال حاضر در اقتصاد زیر سلطه ی ایران و در عرصه تولید و مصرف برقرار است توضیح می دهد. اما چنین شرایط عمومی ای در ایران که اقتصاد بی دروپیکر و به اصطلاح هر کی به هر کی است، راه را برای آنها که دستی در قدرت دارند و از رانت حکومتی برخوردارند یعنی باندهای گوناگون طبقه ی  حاکم باز می کند و بلبشویی در همه ی جوانب به راه می افتد که آن سرش ناپیداست. برخی از اشکال آن چنین است:
ارزی برای وارد کردن وسائل تولید، وسائل یدکی و یا مواد خام موسسات به قیمت های بسیار پایین تر از قیمت بازار تخصیص داده می شود. برخی این ارزها را می گیرند و به جای آنچه قرار است وارد کنند، به وارد کردن کالاهایی می پردازند که در حال حاضر بیشترین متقاضی را دارد ودر داخل تولید می شود. در عین حال آنها می توانند ارزان وارد کنند و گران بفروشند. آنها به جای اینکه ارز دریافتی را برای تولید به کار برند برای تجارت به کار می برند.
 ارزی برای تولید کالاهای ناچیز صادراتی به سرمایه دارانی که تولید این کالاها را در دست دارند، به قیمت پایین تر از قیمت بازار داده می شود. برخی از سرمایه داران با ارز مزبور کالاهای خود را بسیار ارزان- برای رقابت در بازار خارجی با کالاهای کشورهای دیگر- تولید می کنند و پس از فروش آن در بازارهای خارجی، ارز آن را به داخل کشور بر نمی گردانند.
 افراد ارز با قیمت بسیار پایین برای واردات کالا های ضروری می گیرند و با آن کالاهای تجملی وارد می کنند که جز اقلیتی ازلایه های  ثروتمند  کسی به آنها نیازی ندارد.
افراد ارز دولتی می گیرند و بخشی از آن را برای مقاصد از پیش تعیین شده مصرف می کنند و بقیه ی آن را در بازار آزاد می فروشند.
بسیاری از کسانی که شرکت ثبت کرده اند به نام شرکت ها اخذ اعتبار و وام می کنند ولی آنها را پرداخت نمی کنند. و بسیاری از اموری مانند اینها که حکایت یک شبه ره صد ساله طی کردن را برای یک اقلیت لاشخورتر از لاشخور فراهم می کند.
 اینها تازه بخش رویی قضایا است و زمانی بوی تعفن اختلاس ها و دزدی های برخی از این رانت خواران حکومتی در روزنامه ها در می آید که یا درگیرهای درون جناحی و یا بین جناحی شدت گیرد و خلاصه دزدان و شیادان مالخور به جان هم بیفتند.
 افزون بر اینها جریان ها و کسانی هم هستند که اصلا دزدی ها و اختلاس هایشان به روزنامه ها راه پیدا نمی کند و تنها زمانی که برخی شرایط آماده باشد، پرسش هایی پیرامون آنها طرح می شود. این ها عبارتند از رانت داران بزرگ حکومتی یعنی کسانی که در دم و دستگاه خود خامنه ای درگیرند( دفتر خامنه ای و موسسات زیر نظر او همچون بنیاد مستضعفان، آستان قدس و...)، دم و دستگاه های نظامی و امنیتی و به ویژه سپاه و بسیج و ارتش و همچنین دستگاه قضایی و دارودسته ها و موسسات تولیدی، تجاری و مالی که یا به آنها وابسته اند و یا با آنها سروسری دارند. این ها ارز را می گیرند و روشن نیست که با آن چه می کنند.
حال با این وصف چگونه امکان دارد که تولید قدمی به پیش بردارد، چه برسد که «جهشی» بکند.
گفتیم که این احتمال است که جدای از ظاهر پر سروصدا، شیادانه و فریبکارانه ی نامگذاری های خامنه ای یک فکر نهفته در پس آنها وجود داشته باشد و برای فهم این فکر نهفته هم باید بر مبنای برنامه های خود خامنه ای، آنها را به زبان منافع واقعی وی بر گرداند. مثلا تصور کرد که منظور وی از «جهش تولید»، جهش سپاه پاسداران و دستگاه های مرتبط با خود وی در تسلط بیشتر بر تولید و کسب قدرت اقتصادی بیشتر باشد. و این امری است که واقعا در سال گذشته به وقوع پیوست؛ گر چه لابد نه آن اندازه که خامنه ای انتظار داشت!
ارزیابی از «جهش تولید» در سال گذشته
 خامنه‌ای  در سخنرانی سال نو و ارزیابی از تحقق شعار کذایی اش چنین می گوید:
« بر اساس گزارشهای متعدد مردمی و دولتی، جهش تولید تا حدّ قابل قبولی در بخش‌هایی از کشور تحقق یافت».
سپس می گوید:
«البته این میزان جهش در حد انتظار نیست چراکه با وجود تحقق در کارهای زیربنایی و سازندگی، نتیجه آن در اقتصاد عمومی و معیشت مردم مشهود و محسوس نشد، در حالی‌که انتظار بود جهش تولید گشایشی در زندگی مردم به‌وجود آورد.»( ایسنا، سی ام اسفند1399)
اگر از سالوسی و مردم فریبی خامنه ای بگذریم که مزورانه می گوید انتظار داشته «جهش تولید گشایشی در زندگی مردم به وجود آورد»باید  اشاره وی به«جهش تولید»ی که در سال گذشته به وجود آمده است را در «کارهای زیربنایی و سازندگی» بدانیم.
 در سخنرانی سال نو روحانی نیز به این به اصطلاح جهش در کارهای زیربنایی و سازندگی اشاره شده است اما روحانی آنها را مربوط به سال گذشته نمی داند، بلکه وی آنها را مربوط به 8 سال ریاست جمهوری خودش می داند. روحانی نخست اشاره می کند که سال گذشته بدترین سال در طی تاریخ کشور بوده است:
«... در سال گذشته ...ملّت ایران در حالی به نبرد با کرونا وارد شد که نه تنها از کمک‌های معمول جهانی برای مبارزه با این همه‌گیری محروم بود، بلکه حتّی امکان دسترسی به ثروت‌های خود نیز در بانک‌های خارجی را نداشت. افت شدید قیمت نفت و تحریم نفتی، شرایط را به‌گونه‌ای رقم زد که سال 1399 از نظر درآمدهای نفتی بدترین سال در ۶۰ سال گذشته بود. من در طول ۴۲ سالی که از پیروزی انقلاب می‌گذرد، از نظر تنگنا و محدودیتِ اقتصادی، سالی به سختی و دشواری سال 1399، به یاد ندارم.»( ایسنا، سی ام اسفند سال 1399)
حال در این سالی که «از نظر درآمدهای نفتی بدترین سال در 60 سال گذشته» بوده است و در طول 42 سالی که از حکومت جمهوری اسلامی می گذرد «از نظر تنگنا و محدودیت اقتصادی» سخت ترین و دشوارترین سال بوده است، چگونه ممکن است که تولید قدمی به پیش برداشته باشد چه برسد به اینکه جهشی در آن رخ داده باشد! 
 روحانی پس از دادن آمارهای کاذب و مشتی دروغ سرهم کردن و قمپز درکردن درمورد نرخ رشد اقتصاد ایران در سال گذشته، در مورد مطلب مورد نظر می گوید:
«در این هشت سال، علی‌رغم اینکه همواره از نظر منابع مالی در تنگنا بودیم، گام‌های بزرگ و تاریخی در توسعه‌ی زیرساخت‌های مورد نیاز توسعه کشور برداشتیم. در تولید گاز و گازرسانی، در پالایش نفت و پتروشیمی، در صنعت برق و آب، ارتباطات و اینترنت، سلامت، شرکت‌های دانش بنیان جهش‌های بزرگ و تاریخی رخ داده تا مسیر توسعه‌ی کشور در دوران گشایش و شکوفایی هموار گردد.»( همانجا، تاکید از ماست)
می بینیم که روحانی «گام های بزرگ» مورد نظرش را در زیرساخت ها مربوط به هشت سال گذشته می داند و نه مربوط به سال گذشته.
با این تفاصیل منظور خامنه ای از جهش تولید در کارهای زیربنایی و سازندگی در سال گذشته نمی تواند به سرمایه گذاری های دولتی و بخش خصوصی مربوط باشد، بلکه باید به کارهایی مربوط باشد که در دست سپاه پاسداران و موسسات اقتصادی زیر نظر آن است. آنچه هم که به نظر می رسد بخش مهمی از این اقدامات بوده است- اگر آن را جهش بنامیم- باید بخش های مربوط  به تولیدات نظامی باشد؛ مانند موشک ها که هر از چندگاهی از آنها پرده برداری می شود و بیشتر آنها نیز مفت و مجانی به نیروهایی متحد آنها در سوریه و یمن و لبنان داده می شود.
خامنه ای ادامه می دهد:
«تحقق جهش تولید هم تأثیرات عمیق اقتصادی در کشور از جمله در مسئله ارزش پول ملی دارد و هم موجب اعتماد به‌نفس ملی، رضایتمندی عمومی و تضمین‌کننده امنیت ملی است.»
در مورد ارزش پول ملی در سال گذشته صحبت کردیم. سال گذشته ارزش پول ملی نه یک جهش بلکه چندین جهش داشته است و این جهش ها که بخشا مربوط به میزان پایین فروش نفت صادراتی بوده است و بخشا مربوط به بلبشوی رانت خواری، دلالی، احتکار ارز از طریق باندهای درون حکومت و بازی با قیمت های بازار، همه به عقب و در جهت کاهش وحشتناک ارزش آن در مقابل ارزهای خارجی بوده است. جدا از به طور کلی پایین بودن دستمزدهای کارگران و زحمتکشان حقوق بگیر برای یک زندگی معمولی به ویژه طی دهه ی اخیر، خود همین پایین آمدن ارزش پول ملی در چند سال گذشته به سهم خود چنان قدرت خرید توده های مردم به ویژه کارگران و دهقانان و نیز لایه های زحمتکش خرده بورژوازی را پایین آورده است که اینک فقر و فلاکت همه  را( و حتی بخش هایی از لایه های خرده بورژوازی را) در برگرفته است و هر جا اعتراضی و اعتصابی به وجود می آید کارگران سفره های خالی خود را پهن می کنند و کنار آن می نشینند. این امر، با نپرداختن حقوق ها که عموما به موسسات بخش خصوصی و پیمانکاری ها مرتبط بود و اکنون به حوزه ی موسسات، سازمان ها و ادارات دولتی و یا نزدیک به دولت نیز گسترش یافته است، وضع را برای اکثریت آنها صد پله بدتر کرده است. مجموع این مسائل چنان موجب نارضایتی عمومی شده است که اینک هر روز ما شاهد گردهمایی ها و راهپیمایی ها برای نپرداختن حقوق ها و یا خواست افزایش حقوق ها تا حد برآوردن نیازهای معیشتی ابتدایی هستیم. (1)
آیت‌الله خامنه‌ای به جای حتی اشاره ای به این موارد سر خود را همچون کبک زیر برف می کند و این ها را گردن یا دولت و یا قاچاقچی ها می اندازد. وی می گوید علت اینکه در سال 99 جهش تولید آن طور که وی منظورش بود صورت نگرفت« موانع و حمایت نشدن تولید در همه بخش‌ها است.»
 خامنه ای که هم همه کاره ی حکومت است و هم در نقش مخالف حکومت که انگار خودش در آن کاره ای نیست ظاهر می شود، در مورد این امر می گوید:
« ضعفهای قانونی و واردات رقیب خارجیِ محصولی که در داخل با همت جوانان در حال تولید است، و یا قاچاق آن از طریق دستهای خیانتکار، مانع تولید است و موجب شکست خوردن آن می‌شود.»
 روشن است که «ضعف های قانونی» یا به مجلس بر می گردد و یا به دولت  و یا به دستگاه شورای نگهبان و دستگاه قضایی.  و به جز دولت که آن هم بدون اجازه خامنه ای نمی تواند آب بخورد بقیه در دست خامنه ای هستند. در مورد مساله ی قاچاق نیز جز فرافکنی چیزی دیگری نیست. در حالی که بخش مهمی از کارخانه ها و کارگاه ها خوابیده اند و کارگران بسیاری بیکار شده اند و اساسا تولید داخلی ای به آن شکل وجود ندارد، جناب خامنه ای قاچاق را بهانه می کند.
 از سوی دیگر مگر چه کسانی این قاچاق را در دست دارند. روشن است که جز سپاه پاسداران و سازمان های اطلاعاتی و امنیتی، افراد و یا سازمان های دیگری در این امر دست ندارند و چنانچه حتی دست داشته باشند بسیار ناچیز است.(2)
نامگذاری سال 1400
خامنه ای سال 1400 را سال «تولید؛ پشتیبانی‌ها، مانع‌زدایی‌ها» نامید. اگر بخواهیم که از این نام گذاری خامنه ای رمز گشایی کنیم باید آن را به صحبتی که در مورد انتخابات در این سال که از نظر خامنه ای سالی« بسیار مهم، حساس و تاثیر گذار در آینده کشور» است و روی کار آمدن «مدیریت های جدید و احتمالا تازه نفس و با انگیزه های قوی» مربوط کنیم.(3)
 این «مدیریت جدید و احتمالا تازه نفس»( منظور خامنه ای از «احتمالا تازه نفس» ممکن است گونه ای امتزاج بین نیروی های جوان و با تجربه پاسدار باشد) که قرار است سر کار بیاید و پیش از این از آن به عنوان «دولت جوان حزب اللهی»  نام برده شده بود یا یک دولت پاسدار و نظامی خواهد بود و یا دولتی که بدنه ی اصلی آن را پاسداران تشکیل خواهند داد و به اصطلاح نیمه نظامی.
 با توجه به این امر آنچه وظیفه ی دستگاه های زیر ربط است یعنی مجلس نیمه پاسدار خامنه ای، شورای نگهبان و دستگاه قضایی اش، راه باز کردن برای چنین دولتی است. این دولت را این دستگاه ها باید به همه شکل و به ویژه با گذراندن قوانینی برای راحت تر کردن کار برای آن «پشتیبانی» کنند و از سوی دیگر هر گونه «مانع»ی را از مقابل پای آن بردارند.
از نظر خامنه ای دولت پاسداران و یا دولت وابسته به پاسداران فرایندی را تحقق می بخشد که به نظر خامنه ای می تواند جهش کذایی تولیداش را به « شکوفایی» برساند.
به این ترتیب آنچه که  قرار است در سال آینده شکل گیرد، جمع شدن اختلاس گرترین، دزدترین، ریاکارترین و جنایت کارترین جناح ها و باندها زیر یک سقف و به اصطلاح یکپارچه شدن حکومتگران خواهد بود.   
هرمز دامان
نیمه نخست فروردین 1400
یادداشت ها
1-   این وضع سال گذشته است. سال کنونی نیز با توجه به جاه طلبی های خامنه ای و پاسداران در منطقه و نیز سیاست های مذبدب و«یکی به نعل یکی به میخ» وی در قبال سازش با آمریکا و متحدین اروپایی اش که باید جداگانه در مورد آن صحبت شود، چشم انداز بدتری را نشان می دهد.
2-   خامنه ای در همین سخنرانی اش می گوید:«اوضاع کسب‌وکار در کشور باید به‌گونه‌ای باشد که افراد به سرمایه‌گذاری در تولید تشویق شوند و از افزایش هزینه‌های تولید جلوگیری شود.» و این همه در حالی است که از دیدگاه دست اندرکاران دولت و بخش خصوصی یکی از موانع اساسی فعالیت بخش خصوصی و سرمایه گذاری این بخش در تولید خود سپاه پاسداران است. در مورد «افزایش هزینه های تولید» نیز جدا از آنچه که درباره اش صحبت کردیم سیاست های حکومت خامنه ای و پاسداران اش در گسترش نفوذ خود در منطقه برای بقای حکومت شان نیز تاثیر زیادی دارد.
3-   خامنه ای  در دیگر صحبت هایش منع می کند که مشکلات تولید به تحریم ها نسبت داده شود و در این خصوص روی صحبت اش با روحانی و دولت وی است. در پی سخنان خامنه ای یکی از نمایندگان مجلس به نام  محمد حسن آصفری نیز می گوید :«موانع تولید فقط موانع خارجی و تحریم ها نیستند، بلکه بیشترین موانع تولید در داخل کشور هستند ، برخی آیین‌ نامه‌ها و قوانین دست و پا گیر، رانت ها، سوء استفاده ها، بسته بودن درب دفتر برخی از مدیران بر روی تولیدکنندگان از جمله موانع تولید محسوب می شوند سود بانک آنقدر بالاست که برخی از تولیدکنندگان نمی‌توانند پول وام خود را بازپرداخت کنند. (البته در مورد آنهایی که می خواهند پرداخت کنند نه در مورد آنها که حتی اصل پول وام را هم پس نمی دهند) و از طرف دیگر با جرائم سنگین بانک‌ها روبرو می‌شوند.»( ایسنا، سی ام اسفند 1399، عبارت درون پرانتز از ماست)
به نظر قرار است که تمامی تسهیلات برای دولت تازه نفس و باندهای پاسدار و اطلاعاتی فراهم شود و حضرات فعال مایشا شوند.
 

۱۳۹۹ اسفند ۲۵, دوشنبه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(14)

 

 

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(14)

اکنون دوباره به ریموند لوتا بازمی گردیم:
وی مطمئن از به خیال خود ثابت کردن این که تضاد کار و سرمایه تضاد عمده ی سرمایه داری نیست و این تضاد تحرک خود را صرفا از تضاد میان سرمایه داران دارد می گوید:
«منتقدان ما در گوشه ی تنگی افتاده اند. آنان چاره ای ندارند جز این که چشم خود را بر پویایی آشکار سرمایه داری ببندند؛ پویایی ای که برخاسته از جبر گسترش بیاب یا بمیر است؛ اجباری که رقابت بر سرمایه تحمیل می کند.»( درباره «نیروی محرکۀ آنارشی» و دینامیک های تغییر، پیشین)
این به نوبه ی خود جالب است. لوتا نظرات مارکس و انگلس را تحریف( و نظرات لنین و مائو را مستقیما نفی)می کند و از آنها تضاد میان سرمایه داران تضاد عمده ی سرمایه داری است بیرون می کشد و آن گاه می گوید منتقدان وی« گوشه تنگی» افتاده اند! همان حکایت«خود می بُرد و خود می دوزد!».
 لوتا می گوید چنانچه مائوئیست ها بگویند تضاد کار و سرمایه تضاد عمده ی سرمایه داری است چشم خود را بر پویایی آشکار سرمایه داری بسته اند. زیرا این پویایی نه از این تضاد بلکه از تضاد میان خود سرمایه داران برمی خیزد. لوتا جبر و یا قهر رقابت را که مارکس و انگلس آن را به عنوان برعکس شدن روابط ذاتی در عرصه نمودها تحلیل می کنند، تبدیل به یک وجه متکی به خود و مستقل می کند.  
اشاره ای نظر مارکس در مورد علت اساسی پویایی تولید سرمایه داری
 مارکس پویایی سرمایه داری را از همان آغاز تحلیل «سلول» تولید بورژوایی یعنی کالا بر مبنای تضاد درونی کالا در تولید کالایی ساده، یعنی تضاد بین ارزش مصرفی و ارزش مبادله ای قرار می دهد. وی سپس تکامل این تضاد را در مبادله و بروز بیرونی آن در پول به مثابه ارزش مبادله ای مستقل و کالا همچون نماینده ارزش مصرفی و سپس تبدیل ارزش مبادله ای یعنی پول به سرمایه و گسترش کالا یا ارزش مصرفی به نیروی کار کارگر دنبال می کند. در اینجا ما به اشاره ای به تبدیل ارزش مبادله ای به سرمایه و ارزش مصرفی به  نیروی کار بسنده می کنیم.
شرح مارکس از همان آغاز تحلیل سرمایه در فصل سوم کتاب  سرمایه بر مبنای دو روند متضاد گردش استوار است؛ یعنی«پول - کالا- پول» از جانب سرمایه دار یا پیش ریز سرمایه یا ارزش مبادله ای برای کسب ارزش مبادله ای و «کالا- پول- کالا» از جانب کارگر یعنی ارائه یک ارزش مصرف یا نیروی کار برای به دست آوردن ارزش های مصرفی و رفع نیازهای مصرفی کارگر. و همین استفاده ی فزونه از ارزش مصرفی نیروی کار است که روشنگر چگونگی کشیدن ارزش اضافی( یا ارزش مبادله ای اضافی) و استثمار طبقه ی کارگر و تضاد عمده ی سرمایه داری یعنی تضاد بین کار و سرمایه را می سازد و گسترش می دهد.
مارکس در مورد تفاوت دو دور گردش چنین می نویسد:
« دور ک- پ- ک از مبداء با کالایی آغاز می شود و در انتهای آن کالایی دیگری است که خود از دوران خارج می شود و در محیط مصرف می افتد. بنابراین هدف غایی آن مصرف، برآوردن نیازها و در یک کلمه ارزش مصرفی است.»( سرمایه، برگردان ایرج اسکندری، باز نویس عزیزالله علیزاده، چاپ نخست، 1379، ص 207)
 این حرکت فروش نیروی کار به عنوان کالا و خرید نیازهای مصرفی کارگر یعنی در اصل حرکت ارزش مصرفی است.
مارکس ادامه می دهد:
« دور پ- ک- پ به عکس از نقطه عزیمت با پول آغاز می شود و سرانجام به همان نقطه باز می گردد. پس عمل محرکه ی و هدف جازم آن ارزش مبادله به خودی خود است.»( همانجا)
این حرکت خرید کالاهایی از جانب سرمایه دار است برای فروش یعنی حرکت ارزش مبادله ای.
چنانکه در اینجا می بینیم تضاد درون کالا بین ارزش مصرفی و ارزش مبادله ای وجوهی بیرونی یافته و در سرمایه دار به عنوان نماینده شخصی ارزش مبادله ای و کارگر به عنوان نماینده ارزش مصرفی تکامل یافته است. پویایی اساسی سرمایه داری از طریق تکامل همین تضاد ماهوی است که تا پایان تحلیل مارکس در جلد سوم گسترش می یابد.(1)
تضاد طبقاتی علت اساسی پویایی سرمایه داری
لوتا ادامه می دهد:
  « این پویایی را آنان باید به طرق دیگری توضیح دهند تا بتوانند تضاد طبقاتی را به عنوان شکل عمده ی حرکت[تضاد اساسی عصر سرمایه داری- م] بنمایانند. بنابراین، استدلال دیگری می بافند که: در واقع مقاومت کارگر سرچشمه ی ابداع و مکانیزاسیون است.»
سرمایه ی مارکس تجزیه و تحلیل علمی یک کل مرکب و پیچیده است. شرح مارکس از به وجود آمدن و گسترش و تکامل سرمایه یک شرح مونیستی است که بر مبنای تضاد ساده ی درون کالا یا همان سلول تولید سرمایه داری استوار است. این «یک» است که گسترش می یابد و در«بسیار» نمود می یابد. مارکس با بررسی دقیق این تضاد بنیانی و مقولاتی که بر مبنای آن استوارند و زندگی سرمایه داری را می گشایند و می سازند و نیز زمینه ای تاریخی که این مقولات را به وجود می آورند به پیش می رود. پویایی سرمایه داری جز از مسیر این شرح و تحلیل از راه دیگری شناخته نمی شود. پس نیازی نیست که یک مائوئیست برای شرح این پویایی از این شاخه به آن شاخه بپرد.
رشد مکانیزاسیون در سرمایه داری چیزی جز تبدیل ارزش اضافی مطلق به ارزش اضافی نسبی و تکامل یک شکل استخراج ارزش مبادله ای به شکل دیگر و تکامل یافته تر آن و ایجاد مرحله ای نوین در تکامل سرمایه داری نیست که در بخش های پیشین به آن اشاره کردیم. آنچه بنیاد اساسی تبدیل یک شکل ارزش اضافی را به شکل تکامل یافته تر آن و بنابراین رشد مکانیزاسیون را می سازد، تضادهای بیرونی و از جمله رقابت میان سرمایه داران نیست، بلکه  تضادهای درونی خود ارزش اضافی مطلق است که موجب محدودیت در پویایی و تکامل این شیوه تولید می شوند. به عبارت دیگر اساس کسب ارزش اضافی است و هر محدودیتی در مقابل سرمایه برای گسترش ارزش اضافی باید برداشته شود.
آیا مارکس این تبدیل را بر اساس رقابت میان سرمایه داران یعنی یک رابطه ی بیرونی متکی می کند و یا برعکس آن را از درون خود رابطه اقتصادی میان کارگران و سرمایه داران استنتاج می کند؟ و نیز آیا وی مقاومت کارگران و مبارزه ی طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار را سرچشمه ی اساسی این تبدیل و رشد مکانیزاسیون نمی داند؟
مروی بر آنچه وی نوشته است پاسخی است به نظرات تحریف گرانه ی لوتا.
 مارکس در همان آغاز فصل هشتم که در مورد روزانه کار است و پس از اشاره به کار لازم و کار اضافی و مرزهای حداقل و حداکثر روزانه کار چنین می نویسد:
« به عکس روزانه کار دارای مرز حداکثری است و در ورای حدود معینی قابل تمدید نیست. این مرز حداکثر قهرا از دو جهت محدود است: نخست در نتیجه ی حد جسمانی نیروی کار- هر انسانی در مدت طبیعی روز که 24 ساعت است تنها می تواند مقدار مشخصی از نیروی حیاتی خود را مصرف نماید. چنانکه یک اسب، اگر روزها را سرهم بگذاریم، تنها ممکن است روزانه 8 ساعت کار کند. در جریان بخشی از روز لازم است نیرو استراحت کند، بخوابد و در جزیی دیگر انسان باید احتیاجات جسمانی خویش، از گونه ی خوراک، شست و شو، لباس پوشیدن و غیره را رفع نماید. افزون بر این حدود کاملا جسمانی، امتداد روزانه کار با حدود معنوی نیز برخورد پیدا می کند. کارگر برای رفع نیازمندی های معنوی و اجتماعی خویش، که نوع و تعداد آن به وضع عمومی فرهنگ بستگی دارد، نیاز به وقت و زمان دارد. بنابراین روزانه کار در درون این حدود طبیعی و اجتماعی سیر می کند. ولی این هر دو مرز دارای ماهیت بسیار انعطاف پذیری هستند و گسترده ترین میدان را برای بازی ممکن می سازند. برای همین ما به روزانه های 8، 10، 12، 14، 16 و 18 ساعته و بنابراین به طول زمان های مختلفی بر می خوریم.»( همانجا، ص 292)
در اینجا دیده می شود که دو محدودیت اساسی رشد سرمایه داری محدودیت هایی است که شکل ارزش اضافی مطلق تحمیل می کند و نه رقابت سرمایه داران. به عبارت دیگر تضاد درونی ارزش اضافی مطلق و پویایی آن است که موجب تحرک آن و تبدیل آن به ارزش اضافی نسبی را نشان می دهد.
سپس مارکس در مورد محرک و انگیزه اساسی سرمایه دار به عنوان تجسم شخصی ارزش مبادله ای چنین می نویسد:
«  ... وی به مثابه ی سرمایه دار جز سرمایه شخصیت یافته چیز دیگری نیست. روح او همان روح سرمایه است. ولی سرمایه یک نیروی محرک دارد و بس و آن گرایش وی به ارزش افزایی، ایجاد اضافه ارزش، فروکشیدن بیشترین مقدار ممکن از کار زاید به وسیله بخش ثابت خود یعنی وسائل تولید است. سرمایه کار مرده ای است که مانند وامپیر تنها با مکیدن کار زنده جان می گیرد و هر قدر بیشتر کار زنده بمکد بیشتر زنده بماند.»( همانجا، ص293)
چنانکه دیده می شود مارکس می گوید«یک نیروی محرک و بس». این نیروی محرک که پویایی اساسی سرمایه داری را به وجود می آورد، بر مبنای گسترش و تکامل همان تضاد بنیانی درونی کالا یعنی تضاد بین ارزش مبادله ای و ارزش مصرفی استوار است.
درست پس از این عبارات است که مارکس از بلند شدن صدایی که تا کنون خاموش بوده است و خروش کارگر صحبت می کند و در صفحات با شکوهی از سرمایه به گونه ای فوق العاده زنده و جاندار از جانب وی سخن می گوید. در این فریاد، کارگر به سرمایه دار حد و حدودی را که وی می تواند اجازه دهد سرمایه دار از ارزش مصرفی نیروی کار بهره برداری کند، گوشزد می نماید و دفاع خود را از حفظ و بقای نیروی کارش بیان می کند.( سرمایه 294- 293)
می بینیم که این تضاد شکل رشد یافته ی همان تضاد ساده ای است که در کالا نهفته بود. سرمایه دار نماینده ی ارزش مبادله ای است و کارگر نماینده ی ارزش مصرفی. مقاومت و مبارزه ی کارگران با سرمایه داران و دفاع از حق زنده ماندن شان و در نتیجه مبارزه شان برای کوتاه شدن روزانه کار از یک سو و حرص سیری ناپذیر سرمایه دار برای کسب ارزش مبادله ای یا ارزش اضافی از سوی دیگر است که موجب تبدیل ارزش اضافی مطلق به نسبی می گردد. مارکس در نزدیک به 100 صفحه از کتاب سرمایه( با عنوان هایی گویا برای هر کدام از بخش های آن) به همان دو محدودیت جسمانی و فرهنگی، شرایط وحشتناک زیست کارگران از زن و مرد و بچه و به ویژه مقاومت کارگران در مقابل سرمایه داران و وحشیگری سرمایه داران در استثمار کارگران می پردازد و این چیزی است که لوتا نمی خواهد ببیند.(2) در هیچ یک از این دو محدودیت که به تولید و استثمار نیروی کار مرتبط است، رقابت میان سرمایه داران نقشی ندارد زیرا این این دو مساله برای همه ی سرمایه داران و به عنوان یک کل بدون استثنا یکسان است.
لوتا در جاخالی دادن خیلی وارد نیست! روشن است که این «منتقدان» لوتا یعنی مائوئیست ها نیستند که تضاد طبقاتی را به عنوان شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی می دانند، این خود مارکس( وهمچنین انگلس) بود که این مبارزه را شکل عمده بروز تضاد بین اجتماعی شدن تولید و خصوصی بودن مالکیت وسایل تولید و اساسا نیروی محرک تاریخ جوامع طبقاتی دانست.
لوتا ادامه می دهد:
«در این روایت، سرمایه دار سرمایه گذاری می کند تا کارگران را بیرون کند، مزدها را پایین براند، و یا یک نیروی کارِ سرکش را بهتر کنترل کند. در این روایت، کنشِ رقابت جویانه هیچ جبری را تولید نمی کند، بلکه مسئله یک انتخاب آگاهانه فنی و یا استراتژی آگاهانه است برای کنترل کار.»
باید توجه کرد که تبدیل ارزش اضافی مطلق به ارزش اضافی نسبی و فرایند تکامل آن، همکاری ساده، مانوفاکتور و بالاخره ماشینیسم نتایج معینی دارد:
 یکم: تولید ارزش های مصرفی با ارزش مبادله ای کمتر. یعنی پایین آوردن ساعات کار لازم یا ساعاتی که کارگر ارزش نیروی کار را بازتولید می کند. این به معنای پایین آمدن قیمت نیروی کار یا دستمزد کارگران است.
دوم: افزایش سرمایه ثابت یعنی سرمایه ای که خرج وسائل تولید می شود نسبت به سرمایه متغیر یعنی سرمایه ای که خرج نیروی کار می شود. به این ترتیب برای کاری که بهره وری در آن بالاتر رفته است به نیروی کار کمتری نیاز است. این یعنی همان دادن جای کارگران به ماشین و بیکار شدن و بیرون کردن کارگران است از کار. این امر نتیجه ی تغییر شکل ارزش اضافی از مطلق به نسبی است و نه لزوما انگیزه ی نخستین تبدیل آن.
سوم: به وجود آمدن جمعیت ذخیره ی صنعتی که از یک سو موجب رقابت بیشتر میان کارگران می شود و از سوی دیگر به نوبه خود موجب پایین راندن دستمزدها می گردد. می دانیم که این جمعیت  در دوران رونق به کار سرمایه داران می آید و در دوران رکود باید در فقر و مسکنت فرو رود.
اما در مورد شرایط بیرونی یعنی بردن کالا به بازار و رقابت میان سرمایه داران و تاثیرات جبری آن.  این امر نیز به نوبه خود تاثیر بر شرایط درونی و رابطه ی کار و سرمایه می گذارد. اگر سرمایه داری در شرایط بهره وری کار پیشرفت نکرده باشد، نمی تواند کالایش را به قیمت مناسبی که ادامه تولید را برای وی ممکن کند بفروشد. اینجا رقابت میان سرمایه داران یعنی شرایط بیرونی نسبت به تولید عمده شده و به نوبه خود در تولید اثر می گذارد و موجب تحرک بیشتر سرمایه داران در بهبود ابزار کار و تکنولوژی می گردد.
متد و رویکرد مارکس و انگلس و یا متد لوتای آواکیانیست
لوتا در همان آغاز مقاله اش و پس از اشاره به این که مناظره جاری« مسایل مهمی از اقتصاد سیاسی را در بر دارد» می نویسد که این مناظره« در عین حال ـ و عمدتا ـ مسایل مربوط به متد و رویکرد را به میان می کشد» و سپس شروع می کند به موعظه کردن در مورد متد علمی:
«آیا ما جهان را به طور علمی تحلیل کرده و بر این پایه جهانی را که واقعا موجود است، پیچیده و مرتبا دست خوش تغییر است دگرگون خواهیم کرد؟ یا این که برای مکان یابی سرچشمه های تغییر از واژه های مارکسیستی به مثابه ی ابزاری پراگماتیستی سود خواهیم جست و با ساختن چارچوبه ای متافیزیکی از سیاست و فلسفه ضمانتی فراهم خواهیم کرد که تاریخ «به نفع ما» عمل کند و توده ها پیروز شوند؟»
اکنون که پس از مرور شرح نادرست لوتا از نظرات مارکس و انگلس در حوزه ی اقتصاد سیاسی به این گفته ها باز می گردیم هدف لوتا را از آنها بهتر در می یابیم.
پرسش این است که آیا قرار بوده در این باره صحبت شود که مارکس و انگلس در اقتصاد سیاسی در مورد تضاد سرمایه داری چه گفته اند و یا در این باره که جهان تغییر کرده است و بر این مبنا چه چیز درست است؟
 اگر در مورد این صحبت می کنیم که مارکس چه گفته است باید تمرکزمان روی آن چیزی باشد که مارکس گفته است و به دقت آن را طرح کنیم.
اما اگر در مورد جهان تغییر یافته صحبت می کنیم که بسیار هم خوب است، آن گاه باید در این مورد صحبت کنیم که آیا آنچه مارکس گفته( و مثلا هر دو بر سر آن با یکدیگر توافق داریم) اکنون نیز درست است و یا نادرست و یا آمیزه ای از هر دو. در نتیجه باید بر آن باشیم که بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص تغییراتی در نظرات مارکس بدهیم و آنها را بر مبنای شرایط نو تنظیم کنیم.
 به هر حال، گویا تقابل لوتا با منتقدان اش بر سر ارائه ی درست نظرات مارکس و انگلس در حوزه ی اقتصاد بوده و دو شرح مخالف از نظرات اقتصادی مارکس:
یکی برداشت نادرستی که مائوئیست ها دارند و گمان می کنند که مارکس تضاد کار و سرمایه را عمده دانسته و دیگری نظرات لوتا که نظرات مارکس را این گونه می بیند که وی تضاد و رقابت میان سرمایه داران را عمده دانسته است. برای همین هم، ُخب، لوتا تلاش کرد که از خود نظرات مارکس و انگلس نشان دهد که حق با وی است و مائوئیست ها نیز با استناد به  کتاب های مارکس و انگلس نظرات وی را رد می نمودند.
اما بحث در مورد «متد و رویکرد» که لوتا آن را«عمده» می داند، مساله را به کلی تغییر می دهد. اینجا دیگر صحبت بر سر این نیست که مارکس چه گفته است و انگلس چه گفته است، بلکه صحبت بر سر این است که آیا تکیه به روی آنچه مارکس در شرح سرمایه داری گفته است، درست است یا نادرست؛ و نیز« متد و رویکرد» علمی در برخورد به نظرات گذشته از ما چه طلب می کند.  
روشن است که اگر مائوئیست ها در شرح نظر مارکس دچار اشتباه شده باشند، این اشتباهی است در شرح یک نظر، در شرح فاکت ها. اگر لوتا می توانست ثابت کند که این شرح اشتباه است و حق با وی است دیگر آنچنان نیازی به این نداشت که در مورد متد و رویکرد تغییر یافته صحبت کند و به« جهانی که واقعا موجود است، پیچیده و مرتبا دست خوش تغییر است» اشاره کند و یا مائوئیست ها را متهم به این کند که« از واژه های مارکسیستی به مثابه ابزار پراگماتیستی» استفاده کرده اند و«چارچوبه ای متافیزیکی از سیاست و فلسفه» ساخته اند. زیرا وی درست همان نظراتی را قبول داشت و اکنون به کار می بُرد که نظرات مارکس بود. آنجایی بحث بر سر انحرافاتی که لوتا طرح می کند در میان خواهد بود که نه صحبت بر سر این باشد که مارکس و انگلس در فلان و بهمان کتاب چه گفته اند و چه اصول و قواعد و قانون هایی را استنتاج کرده اند، بلکه بر سر این باشد که آیا ما این اصول و قواعد و قانون ها را در«چارچوبه ای متافیزیکی از سیاست و فلسفه» قرار می دهیم» و به شکل پراگماتیستی و یا دگماتیستی به کار می بندیم و یا همچون یک راهنمای انقلابی برای عمل انقلابی. 
وی ادامه می دهد( این بخش ها حسابی جالب است و لوتا از همان آغاز با درهم کردن مسائل خود را لو می دهد):
«چه نوع جنبش بین المللی کمونیستی خواهیم داشت: جنبشی که ریشه در علم و حرکت از جهان واقعی دارد یا جنبشی که از «روایت ها» حرکت کرده و جهان را بر مبنای نظام های اعتقادی تسلی بخش تجسم می کند؟»
می بینیم که از دیدگاه لوتا منتقدان وی با چسبیدن به نظرات مارکس و انگلس از مارکسیسم یک« روایت»( لوتا به کار گرفتن مفاهیم و اتهامات پسامدرن ها را علیه مارکسیست - لنینیست- مائوئیست ها خوب یاد گرفته است!)، یک« نظام اعتقادی»( ترجمه ای برای «ایدئولوژی» یا «جهان بینی») می سازند. بر مبنای این عبارات، از دید لوتا جهان «موجود» نسبت به جهان زمان مارکس« تغییر» کرده و اگر بخواهیم به این جهان موجود« علمی» برخورد کنیم باید نظرات خود را تغییر دهیم و در نتیجه باید استنتاجات مارکس  و یا دقیق تر جهان بینی مارکسیستی را کنار بگذاریم. وی نیاز به این کنار گذاشتن مارکس و کلا جهان بینی مارکسیستی را زیر واژه هایی مانند«پراگماتیستی» سود نجستن، نساختن «چارچوبه ای متافیزیکی ازسیاست و فلسفه» و عدم تلاش  برای اینکه جهان به نفع ما عمل کند، پنهان می کند.
حال دیگر لوتا جنبشی می خواهد که «ریشه در علم و حرکت از جهان واقعی» دارد. اما مارکسیسم: آن یک «نظام اعتقادی تسلی بخش» است و جهان را نمی توان بر مبنای «نظام های اعتقادی تجسم کرد».
 به این ترتیب مرکز ثقل قضیه به کلی تغییر می کند. به واقع هم تمامی مانورهای لوتا در اتکا به نظرات مارکس و انگلس و این که آنها چه چیز را تضاد عمده سرمایه داری دانسته اند جز مشتی مانور و فریب نبودند. صحبت بر سر این نیست که آنها چه گفته اند، بلکه صحبت بر سر این است که لوتا و آواکیان چه می گویند.
البته باید اشاره کرد که جهان سرمایه داری و امپریالیستی تغییر کرده و باز هم تغییر می کند، اما این تغییرات موجب تغییر تضاد اساسی و شکل عمده ی بروز آن یعنی تضاد کار و سرمایه نشده و نخواهد شد. این شرح است که لوتا آن را«پراگماتیستی» و« متافیریکی» می داند و تحریفات رویزیونیستی  خود را پشت آن پنهان می کند. شیره ی سخن او این است: جهان بینی مارکسیستی یک «روایت»، یک « دگم» است. آن را رها کنید و رویزیونیسم را پیشه سازید!      
بخش بعدی نظرات لوتا گویای کامل این توضیحات ماست:
«سنتز نوین کمونیسم در تقابل با دو پاسخِ دیگر به شکست سوسیالیسم در چین انقلابی تکامل یافته و توسط آن دو پاسخ مورد مخالفت قرار گرفته است: یکم، رد اصول پایه ای کمونیسم و در آغوش کشیدن دموکراسی بورژوایی؛ و دیگری، چسبیدنِ متحجرانه و مذهب گونه به تجربه ی قبلی سوسیالیسم و تئوری کمونیستی که در واقع رد یک رویکرد تماما علمی به جمع بندی از گذشته و تکامل تئوری کمونیستی است.»
می بینیم که این جا مطلقا صحبت بر سر شرح درست یا نادرست نظر مارکس در سرمایه نیست، بلکه بر سر«رد اصول پایه ای کمونیسم و در آغوش کشیدن دموکراسی بورژوایی»( پایین تر اشاره خواهیم کرد که این راهی است که لوتا و آواکیان در پیش گرفته اند) و یا «چسبیدن متحجرانه وو مذهب گونه به تجربه ی قبلی سوسیالیسم و تئوری کمونیستی» است.
 البته لوتا می توانست از جانب خودش اتهامی مانند« چسبیدن متحجرانه و مذهب گونه» به مارکسیسم به مائوئیست ها بزند اما نه در مورد شرح نظراقتصادی مارکس در مورد تضاد عمده سرمایه داری، بلکه در مورد آنچه در« سنتز نوین» اش به اصطلاح تازه و نو است و نشان از مثلا تکامل مارکسیسم به آواکیانیسم دارد و مائوئیست ها آن را رویزیونیسم می دانند و نمی پذیرند.
نفی نقش توده ها در تاریخ و مبارزه طبقاتی به عنوان نیروی محرک اصلی تاریخ
لوتا ادامه می دهد:
«تاکید بر «قوه ی محرکه ی آنارشی» به عنوان دینامیک عمده ی سرمایه داری موجب بروز همهمه و خشم بسیار از گوشه و کنار جنبش کمونیستی بین المللی شد (در اینجا منظورم نیروها و سازمان های مائوئیستِ آن زمان است و نه احزاب کمونیستِ رویزیونیست که طرفدار شوروی سوسیال امپریالیست سابق بودند و بسیار پیش از این دست از انقلاب کشیده بودند) 
برخی ها در جنبش مائوئیستی آن زمان می گفتند که این درک حتما موجب منحل کردن نقش توده ها و مبارزه ی طبقاتی در تاریخ می شود...
همچنین استدلال می شد که اصل مرکزی مارکسیسم آن است که توده ها تاریخ را می سازند و این که ستم به مقاومت پا می دهد که می تواند تبدیل به انقلاب شود؛ پس درنتیجه، مبارزه ی طبقاتی و ظرفیت انقلابی آن باید شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی باشد.
به طور عینی، این حقیقتی است که توده ها تاریخ را می سازند. اما این نیز حقیقتی است که در عمل، شرایط عینی چهارچوبه ی کلی را برای مبارزه ی طبقاتی می سازد و توده ها نمی توانند تاریخ را در جهت عالی ترین منافع خود بسازند و نوع بشر نمی تواند به کمونیسم برسد مگر این که توده ها رهبری داشته باشند و این رهبری در وجود حزب پیشاهنگ فشرده می شود؛ حزبی که خود را بر پیشرفته ترین درک علمی از این که جهان چگونه هست و چگونه می توان آن را در جهت رهایی نوع بشر تغییر داد متکی باشد.»
 به لوتا و آواکیان گفته می شود که حضرات با نفی تضاد کار و سرمایه به عنوان تضاد عمده ی سرمایه داری و تصدیق تضاد میان سرمایه داران به عنوان تضاد عمده ی این نظام، نقش مبارزه ی طبقاتی را در سرمایه داری و در حقیقت نقش  توده ها را در تاریخ نفی می کنید و لوتا پس از تایید ظاهری حقیقت مزبور می گوید« اما این نیز حقیقتی است که در عمل شرایط عینی چهارچوبه کلی را برای مبارزه طبقاتی می سازد».
منظور از « شرایط عینی» و « چهارچوبه کلی» در اینجا چیست؟
 احتمالا منظور از «شرایط عینی ای [که] چهارچوبه کلی را برای مبارزه طبقاتی می سازد»، باید همان «رقابت میان سرمایه داران»باشد. با این حساب رقابت میان سرمایه داران می تواند چارچوبه کلی را برای مبارزه طبقاتی بسازد، اما خود تضاد میان کارگران و سرمایه داران نمی تواند به گونه ای مستقل چارچوبه ی کلی را برای مبارزه طبقاتی کارگران با سرمایه داران بسازد!
 به عبارت دیگر، اگر می خواهید تضاد میان کارگران و سرمایه داران را به پیش ببرید باید در چارچوب تضاد میان سرمایه داران و شرایط عینی ای که این تضاد می سازد، آن را پیش ببرید! یعنی تضاد کارگران و سرمایه داران که عمده نیست باید از تضاد میان سرمایه داران که عمده است تبعیت کند و چارچوب شرایط عینی ای که می شود در آن تضاد میان کارگران و سرمایه داران را در عرصه ی سیاسی پیش برد،همان تضاد میان سرمایه داران و رقابت میان احزاب بورژوایی است!
 این یعنی این که در دموکراسی های بورژوایی مانند آمریکا در دعوای بین دو حزب بورژوایی جمهوری خواه و دمکرات جانب یکی شان را بگیرید و به یکی رای دهید! به زبان بی زبانی یعنی پارلمانتاریسم. یعنی« رد اصول پایه ای کمونیسم و در آغوش کشیدن دموکراسی بورژوایی» یا همان رویزیونیسمی که لوتا بالاتر خود را از آن مبرا می دانست!؟  
لوتا سپس ادامه می دهد که مگر این که توده ها رهبری داشته باشند و ...!
البته مفهوم نیست که این مساله که توده ها باید رهبری داشته باشند چه ربطی به عینی بودن تضاد کار و سرمایه و عمده بودن آن دارد!؟
اما نتایجی که لوتا می خواهد بگیرد خیلی نامفهوم نیست.
 توده های برای اینکه نقش خود را در مقام سازندگان تاریخ اجرا کنند، باید به رهبری احزاب رویزیونیستی مانند حزب آواکیان و لوتا در انتخابات های بورژوایی شرکت کنند و به یکی از دوحزب بورژوا رای دهند!؟
این کاری است که جناب آواکیان و حزب اش در انتخابات اخیر آمریکا انجام داد و از این پس نیز انجام خواهند داد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم اسفند 99
یادداشت ها
1-   به طور کلی در تولید کالایی ساده و به همراه آن گردش کالایی ساده، شکل ک - پ - ک  جهت عمده ی تحرک تولید و گردش است.  در کنار این جهت عمده است که جهت غیر عمده یا پ- ک- پ رشد می کند. این جهت، تولید کالایی سرمایه داری است که به همراه خود گردش کالایی سرمایه داری را شکل می دهد. به مرور و در شرایط معین تاریخی این جهت سرمایه داری بر جهت ساده مسلط شده و هدایت گر آن می شود.
2-   لوتا می نویسد:«دیگران معتقد بودند که چون استثمار کار مزدی پرولتاریا، منبع ارزش اضافه (سود) است و چون به حداکثر رساندن سود علت وجودی بورژوازی است، پس منطقا و تاریخا نتیجه می شود که مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی که ریشه در تولید ارزش اضافه دارد ضرورتا دینامیک عمده در توسعه ی سرمایه داری است.» وی مخالف این نظر است. اشارات مارکس درهمین بخش پاسخ امثال لوتا است.
 

  

۱۳۹۹ اسفند ۱۹, سه‌شنبه

درباره مائوئیسم(12) مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش سوم)

 

درباره مائوئیسم(12) 

مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش سوم)

    «نئی رسته بر بالای دیوار: گران سر، ناتوان ساقه و نازک ریشه؛
نهال خیزرانی بر کوهسار: نوک تیز، ستبر پوست و میان تهی»

مائو تسه دون درباره ی تئوری تعادل
در بخش نخست این نوشته ما عبارتی از مائوتسه دون را آوردیم که در مورد لزوم مبارزه با تئوری تعادل بود. این عبارت در پایان بخشی در مقاله ی درباره ی تضاد می آید که مائو به دو مساله می پردازد: جهت عمده و غیر عمده ی تضاد و تضاد عمده و تضادهای غیر عمده. چگونگی بررسی و تحلیل این دو مساله فلسفی می تواند راهنمای ما در مورد نادرستی تئوری تعادل و ضد دیالکتیکی بودن آن باشد.
به طور کلی، وجود تعادل یا در مورد رابطه بین دو سر یک تضاد است و یا رابطه بین تضادهای موجود در فرایندی مرکب و پیچیده. ما نخست نظر مائو را در مورد رابطه بین دو سر یک تضاد بررسی می کنیم و سپس نظر وی را در رابطه ی تضادها در یک فرایند مرکب.
جهت عمده و جهت غیر عمده در یک تضاد
مائو در شرح چگونگی برخورد به  دو سر یک تضاد چنین می نویسد:
«...آیا می توان در یک تضاد معین ...نسبت به دو جهت متضاد آن برخورد یکسان داشت؟ خیر، چنین برخوردی... به هیچ وجه جایز نیست. در هر تضاد دو جهت متضاد به طور ناموزون رشد و تکامل می یابند. گاهی چنین به نظر می رسد که میان آنها تعادلی برقرار است، ولی این تعادل فقط موقتی و نسبی است، در حالیکه تکامل ناموزون همچنان اساسی باقی می ماند. یکی از دو جهت متضاد لاجرم عمده و دیگری غیرعمده است. جهت عمده جهتی است که نقش رهبری کننده را در تضاد برعهده دارد. خصلت یک شیئی یا پدیده اساساً بوسیله جهت عمده تضاد معین می شود – جهتی که موضع مسلط گرفته است.»( منتخب آثار، جلد نخست، درباره تضاد، بخش چهار، تضاد عمده و جهت عمده تضاد، تمامی بازگویه ها از همین بخش است)
بنابراین شکل حرکت، تغییر و تکامل هر تضاد، خودش یک تضاداست. و آن به این شکل است که یا دو سوی هر تضاد در حرکت و تکامل خود در حالت برابری و تعادل به سر می برند و حرکتی موزون و همراه با یکدیگر دارند یا این که در حالت نابرابری و عدم تعادل اند و بنابراین حرکتی ناموزون دارند.
رشد و حرکت نامتعادل، نابرابر و ناموزون، حالت یا شکل اساسی حرکت تضاد است که خود نشانگر زندگی و پویایی تضاد و مطلق بودن آن است. در مقابل، رشد و حرکت متعادل، برابر و موزون، حالت و یا شکل جانبی تضاد است که به سهم خود در زندگی تضاد نقش دارد اما سهم آن در کل حرکت، گاه به گاه، موقتی و از این رو نسبی است.   
 در اینجا دو نظریه ی نادرست می تواند به وجود آید: نظریه ای که تعادل را مطلق می کند و نظریه ای که در حالی که تضاد را مطلق می کند، اما تعادل و برابری نسبی را کنار می گذارد.
اگر حالت برابری و تعادل حالت و شکل اصلی باشد، آنگاه این وحدت است که شکل اساسی یا مطلق حرکت می شود و این خود نافی حرکت است.
اما اگر حالت نابرابری و عدم تعادل در حرکت اضداد شکل اساسی و مطلق حرکت باشد و در عین حال تعادل و برابری نسبی نفی گردد، آنگاه این تضاد مطلق بیان بی رابطه گی دو سر تضاد گردیده و هیچگونه محمل اجرایی برای تحرک خود نمی یابد. به جای دو سر یک تضاد که با یکدیگر در همگونی به سر می برند، ما با دو سر تضادی روبرو هستیم که هیچ گونه رابطه و ارتباطی و بنابراین وحدتی با یکدیگر ندارند.
بر این مبنا پذیرش تضاد مطلق و وحدت نسبی و مشروط بین دو سر یک تضاد، یگانه شکل درست حل مساله و بنیان و اساس دیالکتیک است.  
مائو به این مساله  به این شکل اشاره می کند:
«در هر تضاد دو جهت متضاد به گونه ای ناموزون رشد و تکامل می یابند. گاهی چنین به نظر می رسد که میان آنها تعادلی برقرار است، ولی این تعادل فقط موقتی و نسبی است، در حالی که تکامل ناموزون همچنان اساسی باقی می ماند.»
بنابراین حرکت موزون یا تعادل از دیدگاه دیالکتیک تنها می تواند موقتی و یا نسبی باشد. در حالیکه برعکس، حرکت ناموزون یا نامتعادل مطلق است.
نمونه ی ساده فرایندهای طبیعی که ما در بخش نخست آوردیم یعنی حرکت شب و روز خود گواه بارزی است. تعادل میان این دو نسبی و موقتی است و برای آنات و دقایقی در سحر و غروب چنین است، در حالی که  عمده شدن روز به عنوان روز یعنی حفظ عدم حرکت برابرش در مقابل شب و عمده شدن شب به عنوان شب، یعنی حفظ عدم حرکت برابرش در مقابل روز، عمده است و بخش اساسی کل یک 24 ساعت شبانه روز را در بر می گیرد.
همین مساله در تغییر فصول سال به یکدیگر راست در می آید. بهار به تابستان گذار می کند تابستان به پاییز، پاییز به زمستان و زمستان به بهار. تعادل میان بهار و تابستان و به همین ترتیب هر کدام از فصول به دیگری، نسبی است، در حالی که« تلون و بی ثباتی» آنها یعنی تبدیل آنها به یکدیگر مطلق است. در هر کدام از این چهار تبدیل، تعادل میان دو فصل یعنی نقطه ی گذار و انتقال یا برابری حرکت و نیرو، یک مرحله ی کوتاه، موقتی و گذرا را تشکیل می دهد، در حالی که تبدیل یکی به دیگری، نشستن یکی بر جای دیگر و جهت عمده شدن فصل تازه وجه مطلق این جایگزینی را تشکیل می دهد.
در این مورد مائو می نویسد که:
« یکی از دو جهت متضاد لاجرم عمده و دیگری غیرعمده است. جهت عمده جهتی است که نقش رهبری کننده را در تضاد برعهده دارد. خصلت یک شیئی یا پدیده اساساً به وسیله جهت عمده تضاد معین می شود یعنی جهتی که موضع مسلط گرفته است.»
به این ترتیب از میان دو سر تضاد تنها یکی از آنها می تواند جهت عمده باشد و نه هر دو سر آن. در مثال یاد شده ما یا می تواند روز عمده باشد و یا شب. نمی تواند در یک حالت مساوی و هم روز و هم شب تداوم یابد و در میان فصول بهار و تابستان و یا تابستان و پاییز و... نیز به همچنین.
به عبارت دیگر چنانچه دو سر تضاد عمده باشد، نخست اینکه دیگر بحث از عمده و غیرعمده بی معنا است. و دوم در این صورت برابری و تعادل میان دو سر تضاد مطلق می شود و تعین مشخص و کیفی پدیده نفی می گردد. و چنانچه دو سر یک تضاد در یک برابری مطلق قرار بگیرند، آنگاه دیگر جای حرکت، تغییر، و تضاد مطلق را سکون، ثبات و بنابراین وحدت مطلق می گیرد. بر این مبنا دیگر روشن نیست که پس حرکت چگونه صورت می گیرد. چگونه نیروی این ها علیه یکدیگر کم و زیاد می شود و یا شدت و ضعف می گیرد و چگونه پدیده کیفیتا به چیز دیگری تبدیل می شود.
مساله ی دیگر این است که در حرکت اضداد، ما با اشکال تغییر و تکامل گوناگونی روبروییم که مساله ای باز است و در حال حاضر مورد بررسی ما نیست. در برخی فرایندهای طبیعی، مانند تغییر فصول در گذار از یک شکل به شکل دیگر، امر نو مستقر می شود( زمستان پس از پاییز)، امر پیشین به مرور تحلیل می رود( پاییز در زمستان تحلیل می رود) و در عین حال از درون امر تازه مستقر شده( زمستان) امری که نو و نماد آینده است( بهار) به عنوان جهت غیر عمده با جهت عمده همگون می شود و با آن همزیستی پیدا می کند. اما در حرکتی مارپیچی و تا زمانی که شرایط این تبدیلات وجود دارد، این دورهای تبدیل فصول، تکراری تکامل یابنده، تکاملی که در آن تغییرات کمی عمده است، می یابند.
 وضعیت و شرایط دیگری نیز در امور اجتماعی پدید می آید. طی یک فرایند انقلاب دموکراتیک، بارها همزیستی ارتجاع و انقلاب( استبداد و آزادی، وابستگی و استقلال) تغییر می کند و جهات عمده و غیرعمده به یکدیگر تبدیل می شوند تا زمانی که فرایند به اوج کمال خویش رسیده و تغییر نهایی پدیده به وسیله آخرین حلقه صورت می گیرد و جهت نو( جمهوری دموکراتیک خلق) به گونه ای اساسی مسلط می شود.
مائو در مورد جابجایی جهات عمده و غیر عمده چنین می نویسد: 
«ولی این وضع ثابت نیست: جهت عمده و جهت غیرعمده یک تضاد به یکدیگر تبدیل می شوند و خصلت اشیاء و پدیده ها نیز طبق آن تغییر می یابد. در بخشی از یک پروسه و یا در مرحله معینی از تکامل یک تضاد،  Aجهت عمده و B جهت غیر عمده آن تضاد را تشکیل می دهد؛ در مرحله دیگر و یا در بخش دیگراز پروسه جای این دو جهت با یکدیگر بنا بر شدت افزایش یا کاهش نیروی هر جهت تضاد در مبارزه علیه جهت دیگر طی جریان تکامل شیئی و یا پدیده عوض می شود.»
 از این دیدگاه بنیان حرکت بر مبنای تبدیل شدن جهات عمده و غیر عمده به یکدیگر صورت می گیرد. این تبدیل یا جابجایی در عین حال به معنای گونه ای دیگر از نابرابری یا عدم تعادل است. یعنی تغییر به این شکل نیست که مثلا آن سر تضاد که عمده بوده با آن سر که غیر عمده است، به یک برابری و تعادل برسند. برعکس این تغییر به این شکل است که جهتی که غیر عمده است، جای جهتی را که عمده است بگیرد.
 به نمونه ی ساده راه رفتن دقت کنیم. ما نخست یک پای خود( پای راست) را جلو می گذاریم. در این حالت پای دیگرمان( پای چپ) عقب است. زمانی که می خواهیم حرکت را ادامه دهیم پای چپ مان با حرکت به سوی جلو و پای راست مان در حالت ثبات نسبی قرار می گیرد و موقعیت  آن به سوی عقب قرار گرفتن سیر می کند. برابری حرکت میان آنها یعنی گذار از یکی به دیگری موقتی است. پای چپ به پیش می رود و حرکت با عمده شدن نقش آن تداوم می یابد و سپس وضع برعکس می گردد.
 مائو در اینجا اشاره به شدت افزایش یا کاهش نیروی هر جهت در مبارزه علیه جهت دیگر می کند. این افزایش و یا کاهش یک جنبه و حرکت کمی دارد و یک جنبه و حرکت کیفی. جنبه کمی آن می تواند به گونه ای پیش رود که در مرحله معینی یک نوع تعادل بین دو نیرو را ایجاد کند یعنی مثلا توازن 50- 50 برقرار شود. اما به علت تداوم افزایش نیرو از یک سو و کاهش نیرو از سوی دیگر این تعادل تنها می تواند موقتی و گذرا باشد. به محض آنکه مثلا 50 – 50 به 51- 49 تبدیل شد آن تعادل جای خود را به عدم تعادل نوینی می دهد. یعنی جهت غیر عمده پیشین جای جهت عمده ی کنونی را می گیرد. تغییر کیفی صورت گرفته و آن برابری و تعادل از بین می رود.(1)
دو نکته
 نکته ی نخست این است که در کلیه موارد حرکت اضداد، وجه دیگر حضور دارد اما به عنوان جهت غیرعمده و بنابراین حرکت آن برابر با حرکت جهت عمده که نقش تعین کننده و جهت دهنده دارد نیست. بنابراین در حالی که در این وضع جهت عمده رشد می کند و به مسیر حرکت و تکامل پدیده جهت می دهد اما وجه غیرعمده عمدتا در وابستگی به آن رشد و تکامل می یابد. منظور از ناموزونی حرکت درست همین است که هر دو سر تضاد تحرکاتی مستقل و برابر ندارند، بلکه زمانی که یکی عمده می شود نقش تعیین کننده، رهبری کننده و جهت دهنده را به عهده می گیرد و بنابراین وجهی است که تحرک، گسترش و رشد اصلی را دارد. در حالی که جهت غیرعمده تنها می تواند در تابعیت از آن تحرک، گسترش و رشد خود را ادامه دهد.
 نکته دیگر این است که مائو در متن بالا به این مساله اشاره می کند که با نشستن یک جهت به جای جهت دیگر و بنابراین عمده شدن جهت غیرعمده خصلت شی یا پدیده تغییر می کند. ما باید این را به معنایی استراتژیک و بنیادی درک کنیم. زیرا ممکن است که خصلت پدیده با جابجایی بین جهت غیر عمده و غیر عمده تغییر کند، اما این یک تغییر به یک تغییر استراتژیک و نهایی تبدیل نگردد.
مثلا در طول یک انقلاب بارها پیروزی و شکست جای خود را با یکدیگر عوض کنند. انقلاب و ارتجاع به تناوب جای یکدیگر را بگیرند و یا قدرت سیاسی بارها دست به دست گردد. در این صورت جهات عمده و غیرعمده به یکدیگر تبدیل می شوند و کیفیت پدیده تغییر می کند، اما به دلیل موقتی بودن آن هنوز نمی توان گفت این تغییر یک تغییر استراتژیک کیفی اساسی و نهایی بوده است.
در همین چارچوب در حالی که دیکتاتوری پرولتاریا به جای دیکتاتوری بورژوازی در کشورهایی که انقلابات سوسیالیستی رخ داد نشست و نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی تبدیل شد و بنابراین جهات عمده و غیرعمده جای خود را عوض کردند، اما با شکست  دیکتاتوری پرولتاریا و نظام های سوسیالیستی ما دوباره به وضع پیشین برگشتیم. به این ترتیب از دیدگاه تغییر کیفی استراتژیک و نهایی، این تغییرات هنوز در چارچوب تغییرات و جابه جایی های موقتی و گذرا و نه استراتژیک و نهایی قرار می گیرند.
مائو در این خصوص می نویسد:
«ما اغلب می گوییم :« نو بر جای کهنه می نشیند ». این قانون عام و الی الابد تخطی ناپذیر عالم است. گذار یک پدیده به پدیده ی دیگر به وسیله جهشی انجام می یابد که طبق خصلت خود آن پدیده و شرایط خارجی آن اشکال مختلفی به خود می گیرد- این است پروسه ی نشستن نو بر جای کهنه. در درون هر شی یا پدیده بین جهات نو و کهنه تضادی موجود است که منجر به یک سلسله مبارزات پر فراز و نشیب می شود. جهت نو در نتیجه ی این مبارزات از خرد به کلان رشد می کند و بالاخره موضع مسلط می یابد، در حالی که جهت کهنه از کلان به خرد بدل می شود و به تدریج زایل می گردد. و به محض اینکه جهت نو بر جهت کهنه چیره گشت، پدیده ی کهنه از نظر کیفی به پدیده ی نو بدل می شود. از اینجا مشاهده می گردد که خصلت یک شی یا پدیده اساساً به وسیله ی جهت عمده تضاد معین می شود- جهتی که موضع مسلط گرفته است. چنانچه در جهت عمده تضاد که موضع مسلط را به دست آورده تغییری رخ دهد، خصلت شی یا پدیده نیز طبق آن تغییر می یابد
شکی نیست که مائو در اینجا از تغییر کیفی استراتژیک و اساسی صحبت می کند و نه از تغییراتی که هنوز شکل استراتژیک و نهایی به خود نگرفته اند.
گفتنی است که در زمان نگارش این بخش ها با وجود اینکه تصوری از احیای سرمایه داری موجود بود و لنین نیز در همان چند سال نخست در مورد آن بارها هشدار داده بود اما هنوز آنچنان تصوری از شکست های دیکتاتوری های پرولتاریا و جوامع سوسیالیستی بدان گونه که به وجود آمد در میان نبود. تصور حاکم  که وجه خوشبینانه آن عمده بود – و آن هم به دلیل عدم شناخت تضادهای جوامع سوسیالیستی و چگونگی مبارزه طبقاتی در آن- این بود که با جهت عمده شدن دیکتاتوری پرولتاریا و تغییر نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی، جهت غیرعمده یعنی نظام سرمایه داری تحلیل رفته و به مرور از بین می رود. اما شکست های دیکتاتوری پرولتاریا و نظام های سوسیالیستی در شوروی و چین نشان داد که این هنوز یک پیروزی استراتژیک، اساسی و نهایی نبوده است و این پیروزی ها و شکست ها را باید در مداری گسترده تر، همچون جنگ و پیروزی و شکست های به دست آمده و یا جابجایی قدرت سیاسی در طول یک مرحله بررسی کنیم و نه پایان یک جنگ و پیروزی استراتژیک اساسی یک جهت.
 این مساله به ویژه پس از روی کار آمدن دولت رویزیونیستی و ارتجاعی خروشچف و شکست دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی و از بین رفتن نظام سوسیالیستی و برقراری نظام سرمایه داری طرح شد و پس از بروز رویزیونیسم  در چین و طی فرایند انقلاب فرهنگی شکل نهایی تئوریک خود را یافت. از دیدگاه نوینی که طی انقلاب فرهنگی شکل گرفت، جابجایی های مداوم قدرت یعنی تبدیل جهات عمده و غیرعمده در طول یک فرایند به یکدیگر می تواند به وجود آید بی آنکه خصلت اساسی و کلی فرایند به یک تغییر کیفی اساسی و استراتژیک بینجامد و راه هر گونه برگشتی به وضع پیشین بسته شود. از این دیدگاه دیگر نظام سوسیالیستی در وضعی نیست که وقتی یک بار پیروز شد و به جهت عمده تبدیل گردید، این پیروزی، استراتژیک تلقی گردد. در حقیقت باید نیروها نه صرفا در سطح یک کشور- هر چند این به جای خود است- بلکه به ویژه در سطح جهانی و دی یک مدار کلی و درازمدت ارزیابی شوند. 
آنچه که مائو در عبارات زیر بیان می کند، می تواند راهنمای ما در برخورد به این وضعیت باشد:
«صفت مشخصه یا خصلت خاص این دو حالت تضاد، نمودار ناموزونی نیروهای متضاد است. هیچ چیزی در جهان مطلقاً موزون رشد و تکامل نمی یابد ، از این رو ما باید با تئوری رشد و تکامل موزون یا با تئوری تعادل مبارزه کنیم. به علاوه درست همین حالت مشخص تضاد و تبدیل جهات عمده و غیرعمده تضاد در پروسه تکامل به یکدیگر است که نمودار نشستن نیروی نو برجای کهنه می باشد.»
 به این ترتیب نشستن نو به جای کهنه  به ویژه در امور اجتماعی از یک دیدگاه جامع، فرایندی نیست که با یک یا چند بار عمده شدن جهت نو و نشستن آن به جای کهنه به پایان برسد. بارها باید این حالات مشخص طی شود و جهات عمده و غیرعمده به یکدیگر تبدیل شوند تا فرایند نشستن نو به جای کهنه به مرحله ی نهایی و استراتژیک خود پا گذارد. به عبارت دیگر هر چند پیروزی های بدست آمده به وسیله ی طبقه کارگر در جهان نموداری از نشستن نو به جای کهنه بود اما با توجه به برگشت های رخ داده، ما باید این پیروزی ها و شکست ها را در چارچوبی گسترده تر وهمچون فرایندهایی از جابجایی جهات عمده و غیرعمده بررسی نماییم. زمانی از پیروزی نهایی و استراتژیک نو بر کهنه می توان سخن گفت که نه تنها جهت نو به جای کهنه نشسته باشد، بلکه دیگر هیچ گونه جابجایی بین نو کنونی و کهنه ی پیشین مقدور نباشد و هر گونه برگشتی به وضع پیشین غیرممکن شده باشد.
 در بخش بعدی به نظر مائو در مورد تضاد عمده و تضادهای غیر عمده می پردازیم
ادامه دارد.
م- دامون
نیمه نخست اسفند 99
یادداشت
1-   بازی آلاکلنگ را می توان یک بازی دیالکتیکی نامید. در این بازی هر وقت یکی از دو نفر بالا می رود نفر دیگر پایین می آید. شخص اخیر پس از پایین آمدن، از محکم زدن پاهای خود به زمین که در این بازی نقش شرایط بیرونی را ایفا می کند، استفاده کرده و نیروی خود را افزایش می دهد و با افزایش آن فرد دیگر را که شرایط بیرونی به نفع نیروی وی نیست و آن را کاهش می دهد پایین می کشد. در این بازی نقطه ی تعادل میان دو سو کوتاه و موقتی است.  

۱۳۹۹ اسفند ۱۴, پنجشنبه

هشت مارس روز جهانی زن گرامی باد

هشت مارس روز جهانی زن گرامی باد 

سال گذشته همچون سال های پیش، سال مبارزه  بود و از جمله سال مبارزه زنان برای رهایی از قید و بندگی قوانین مرد سالار نظام حاکم و نیز تمامی قوانین عهد عتیقی و متحجری که مذهب و فرهنگ حاکم علیه زنان و هویت مستقل و آزادگی و بالندگی آنان اعمال می کند.
ستم بر زنان بدون استثناء در تمامی کشورهای جهان از مستعمره و نیمه مستعمره تا امپریالیستی  وجود دارد. این ستم هم در اشکال کهنه ی خود جریان دارد و به ویژه در کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم یعنی کشورهای آسیا، افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی که هنوز ساخت های قبیله ای، عشیره ای، فئودالی، نیمه فئودالی در آنها وجود دارد، و هم در اشکال نو خود که نتیجه ی برقراری نظام سرمایه داری و امپریالیستی است.
به همین دلیل در تمامی کشورهای جهان و از جمله در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی، به نسبت های گوناگون مبارزه ی زنان علیه ستم های پدرسالاری، مردسالاری، استثمار و ستم طبقاتی که به ویژه به زنان کارگر و زحمتکش وارد می شود و تمامی جنایات و تضییقات علیه زنان، جریان داشته و دارد و تا چنین نظام های گندیده و متعفنی وجود دارد، ادامه خواهد یافت.
کشور ما به سبب برقرار نظام مرتجع استبدادی دینی یکی از کشورهایی است که محل بروز و تجلی تقریبا تمامی ستم هایی است که به زنان به ویژه زنان طبقات زحمتکش، در طول تاریخ تا کنون اعمال شده و می شود.
 اینجا همه ی انواع استثمار و ستم و نابرابری به هم آمیخته است: بازمانده ی روابط ستمگرانه پدرسالاری قبیله ای و عشیره ای و نقشی که زنان در این گونه روابط به عنوان سایه ای ناچیز از مردان دارند، روابط نیمه فئودالی که خواه در تاروپود روابط اقتصادی سرمایه داری زیر سلطه در آمیخته و وجوه بسیار عقب مانده آن را سفت و سخت تر کرده اند و خواه در اشکال کهنه پرستانه فرهنگی و دینی و مذهبی همین روابط، بسی بیشتر از اشکال اقتصادی آن حضور دارند و به وسیله دین و مذهب نظام حاکم تا آنجا که امکان داشته تقویت شده اند. به همین روال تمامی آنچه که از نظام مردسالار سرمایه داری و تمامی نابرابری های جنسیتی اش برمی خیزد، در روابط سرمایه داری بوروکراتیک وابسته به امپریالیسم جامعه ما حضور دارد. اینجا یکی از منفی ترین نمونه های منفی است و استثمار مضاعف و ستم چندین و چند لایه بر زنان حضوری سهمگین دارد.
اینجا زنان با تحقیرآمیز ترین نابرابری های اجتماعی و قوانین تبعیض آمیز حقوقی روبرویند. قوانین حقوقی در مورد مالکیت، ازدواج، طلاق، ارث، گواهی حق حضانت فرزندان، حق خروج از کشور، پوشش و پویش های فرهنگی و ورزشی و غیره که یکی بدتر و کراهت بارتر از دیگری است . اینجا، در ایران بخشی از شنیع ترین و خشونت بارترین اشکال مجازات اسلامی همچون سنگسار کردن زنان و قطع عضو وجود دارد.
اما هر جا که ستم هست، مقاومت و مبارزه نیز هست. و هر جا که ستم در تمامی وجوه خود حضور داشته باشد و به اوج خود برسد مبارزه ای که بر می انگیزد را نیز همه جانبه خواهد کرد و به اوج خود خواهد رساند. برای همین است که در دوران چهل ساله اخیر مبارزه ی زنان ایران یکی از جاندارترین، سخت ترین، پیگیرترین و برجسته ترین مبارزات زنان در تاریخ و در سطح جهان شده است و راستی که از این نظر نمونه گشته است.
چهل سال ستم حکام مستبد و مرجع مذهبی و در تمامی اشکال آن و چهل سال مبارزه زنان علیه تمامی اشکال ستم.
 بازداشت، شکنجه، زندان های درازمدت و کشتار و اعدام به اشکال گوناگون اشکال اساسی تقابل حکومت متحجر با مبارزات زنان بوده است. و این همه نه تنها خللی در اراده بزرگ زنان آگاه برای احقاق حق خود و پایان دادن به این ستم ها و نابرابری ها به وجود نیاورده بلکه آنها را در چنین مبارزه ای چون صخره های سهمگین و کوه های استوار و پرشکوه در آورده است و بسی قهرمانان زن پرورده است.
آنچه که نیاز اساسی مبارزه زنان است این است که این مبارزه برنامه داشته باشد، تشکیلات پیدا کند و سمت و سو یابد. چنین برنامه و تشکیلات و مبارزه ای باید در خدمت برقراری آن چنان نظامی باشد که برقراری برابری همه جانبه زن و مرد را به رسمیت شناخته و در آن سو گام بردارد. چنین نظامی تنها می تواند سوسیالیسم و کمونیسم باشد.
 در نظام های سوسیالیستی که در پی جنگ جهانی اول و دوم و به همت و کوشش زنان و مردان کارگر و زحمتکش و احزاب کمونیست برقرار شد، به استثمار زنان و ستم های پدرسالارانه و مردسالارانه پایان داده شد و زنان وجوه اساسی حقوق برابر خود با مردان را به دست آوردند؛ شوروی لنین و استالین و نیز چین مائوئیستی از این نظر نمونه اند.
برعکس وضع و شرایط زنان در نظام های سرمایه داری امپریالیستی حتی در پیشرفته ترین آنها به هیچوجه قابل مقایسه با نظام  سوسیالیستی نبوده و نیست. در این کشورها زنان گرچه از قیود فئودالی آزاداند، اما در چنبره ی نظام های سرمایه داری، استثمار و ستم سرمایه دارانه، مرد سالارانه و نیز تمامی نابرابری های برخاسته از آن گرفتارند. در این کشورها نه تنها زنان حقوق برابر برای کار برابر با مردان ندارند بلکه در عرصه ی اقتصاد، سیاست و فرهنگ تبدیل به کالاهای نمایشی و جنسی می شوند و به موجودات قابل خرید و فروش تبدیل می گردند.   
برای همین مبارزه ی زنان ایران هرگز به سامان نخواهد رسید اگر در خدمت برقراری نظامی های وابسته به امپریالیستی همچون نظام سلطنتی سابق در آید که صد پله از خود نظام های امپریالیستی عقب مانده تر و بدترند. در نظام شاه سابق اساس استثمار و ستم بر زنان به همراه بسیاری ستم هایی که از مذهب و فرهنگ مسلط بر می خاست وجود داشت. این حکومت متحجر از دل همان نظام سلطنتی شاه بیرون آمد و بنابراین نشانگر بسیاری ستم هایی است که پنهان و آشکار در آن زمان وجود داشت و بر زنان اعمال می شد.      
طبقه کارگر ایران باید مبارزه زنان به ویژه مبارزه زنان کارگر و کشاورز، زنان طبقات زحمتکش  شهری و روستایی و نیز زنان لایه های گوناگون خرده بورژوازی را بخش مهمی از مبارزه برای جمهوری دموکراتیک خلق بداند و در آن مسیر جهت دهد و از سوی دیگر پیشروترین و مبارزترین زنان باید مبارزات خود را با برنامه برای جمهوری دموکراتیک خلق سامان دهند و پیش روند. تنها پیشگیری چنین راهی است که ایرانی سرخ با زنان و مردانی که خود را شایسته زندگی بهتر کرده اند، پا به وجود خواهد گذاشت.

هر چه پیگیرتر و پایدارتر باد مبارزات دلاوارانه زنان
پیش به سوی پیوند مبارزه و جنبش زنان با جنبش کارگری
سرنگون باد حکومت متحجر ستم و استثمار جمهوری اسلامی
برقرارباد جمهوری انقلابی دموکراتیک خلق ایران
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
15 اسفند99