۱۳۹۹ اسفند ۱۹, سه‌شنبه

درباره مائوئیسم(12) مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش سوم)

 

درباره مائوئیسم(12) 

مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش سوم)

    «نئی رسته بر بالای دیوار: گران سر، ناتوان ساقه و نازک ریشه؛
نهال خیزرانی بر کوهسار: نوک تیز، ستبر پوست و میان تهی»

مائو تسه دون درباره ی تئوری تعادل
در بخش نخست این نوشته ما عبارتی از مائوتسه دون را آوردیم که در مورد لزوم مبارزه با تئوری تعادل بود. این عبارت در پایان بخشی در مقاله ی درباره ی تضاد می آید که مائو به دو مساله می پردازد: جهت عمده و غیر عمده ی تضاد و تضاد عمده و تضادهای غیر عمده. چگونگی بررسی و تحلیل این دو مساله فلسفی می تواند راهنمای ما در مورد نادرستی تئوری تعادل و ضد دیالکتیکی بودن آن باشد.
به طور کلی، وجود تعادل یا در مورد رابطه بین دو سر یک تضاد است و یا رابطه بین تضادهای موجود در فرایندی مرکب و پیچیده. ما نخست نظر مائو را در مورد رابطه بین دو سر یک تضاد بررسی می کنیم و سپس نظر وی را در رابطه ی تضادها در یک فرایند مرکب.
جهت عمده و جهت غیر عمده در یک تضاد
مائو در شرح چگونگی برخورد به  دو سر یک تضاد چنین می نویسد:
«...آیا می توان در یک تضاد معین ...نسبت به دو جهت متضاد آن برخورد یکسان داشت؟ خیر، چنین برخوردی... به هیچ وجه جایز نیست. در هر تضاد دو جهت متضاد به طور ناموزون رشد و تکامل می یابند. گاهی چنین به نظر می رسد که میان آنها تعادلی برقرار است، ولی این تعادل فقط موقتی و نسبی است، در حالیکه تکامل ناموزون همچنان اساسی باقی می ماند. یکی از دو جهت متضاد لاجرم عمده و دیگری غیرعمده است. جهت عمده جهتی است که نقش رهبری کننده را در تضاد برعهده دارد. خصلت یک شیئی یا پدیده اساساً بوسیله جهت عمده تضاد معین می شود – جهتی که موضع مسلط گرفته است.»( منتخب آثار، جلد نخست، درباره تضاد، بخش چهار، تضاد عمده و جهت عمده تضاد، تمامی بازگویه ها از همین بخش است)
بنابراین شکل حرکت، تغییر و تکامل هر تضاد، خودش یک تضاداست. و آن به این شکل است که یا دو سوی هر تضاد در حرکت و تکامل خود در حالت برابری و تعادل به سر می برند و حرکتی موزون و همراه با یکدیگر دارند یا این که در حالت نابرابری و عدم تعادل اند و بنابراین حرکتی ناموزون دارند.
رشد و حرکت نامتعادل، نابرابر و ناموزون، حالت یا شکل اساسی حرکت تضاد است که خود نشانگر زندگی و پویایی تضاد و مطلق بودن آن است. در مقابل، رشد و حرکت متعادل، برابر و موزون، حالت و یا شکل جانبی تضاد است که به سهم خود در زندگی تضاد نقش دارد اما سهم آن در کل حرکت، گاه به گاه، موقتی و از این رو نسبی است.   
 در اینجا دو نظریه ی نادرست می تواند به وجود آید: نظریه ای که تعادل را مطلق می کند و نظریه ای که در حالی که تضاد را مطلق می کند، اما تعادل و برابری نسبی را کنار می گذارد.
اگر حالت برابری و تعادل حالت و شکل اصلی باشد، آنگاه این وحدت است که شکل اساسی یا مطلق حرکت می شود و این خود نافی حرکت است.
اما اگر حالت نابرابری و عدم تعادل در حرکت اضداد شکل اساسی و مطلق حرکت باشد و در عین حال تعادل و برابری نسبی نفی گردد، آنگاه این تضاد مطلق بیان بی رابطه گی دو سر تضاد گردیده و هیچگونه محمل اجرایی برای تحرک خود نمی یابد. به جای دو سر یک تضاد که با یکدیگر در همگونی به سر می برند، ما با دو سر تضادی روبرو هستیم که هیچ گونه رابطه و ارتباطی و بنابراین وحدتی با یکدیگر ندارند.
بر این مبنا پذیرش تضاد مطلق و وحدت نسبی و مشروط بین دو سر یک تضاد، یگانه شکل درست حل مساله و بنیان و اساس دیالکتیک است.  
مائو به این مساله  به این شکل اشاره می کند:
«در هر تضاد دو جهت متضاد به گونه ای ناموزون رشد و تکامل می یابند. گاهی چنین به نظر می رسد که میان آنها تعادلی برقرار است، ولی این تعادل فقط موقتی و نسبی است، در حالی که تکامل ناموزون همچنان اساسی باقی می ماند.»
بنابراین حرکت موزون یا تعادل از دیدگاه دیالکتیک تنها می تواند موقتی و یا نسبی باشد. در حالیکه برعکس، حرکت ناموزون یا نامتعادل مطلق است.
نمونه ی ساده فرایندهای طبیعی که ما در بخش نخست آوردیم یعنی حرکت شب و روز خود گواه بارزی است. تعادل میان این دو نسبی و موقتی است و برای آنات و دقایقی در سحر و غروب چنین است، در حالی که  عمده شدن روز به عنوان روز یعنی حفظ عدم حرکت برابرش در مقابل شب و عمده شدن شب به عنوان شب، یعنی حفظ عدم حرکت برابرش در مقابل روز، عمده است و بخش اساسی کل یک 24 ساعت شبانه روز را در بر می گیرد.
همین مساله در تغییر فصول سال به یکدیگر راست در می آید. بهار به تابستان گذار می کند تابستان به پاییز، پاییز به زمستان و زمستان به بهار. تعادل میان بهار و تابستان و به همین ترتیب هر کدام از فصول به دیگری، نسبی است، در حالی که« تلون و بی ثباتی» آنها یعنی تبدیل آنها به یکدیگر مطلق است. در هر کدام از این چهار تبدیل، تعادل میان دو فصل یعنی نقطه ی گذار و انتقال یا برابری حرکت و نیرو، یک مرحله ی کوتاه، موقتی و گذرا را تشکیل می دهد، در حالی که تبدیل یکی به دیگری، نشستن یکی بر جای دیگر و جهت عمده شدن فصل تازه وجه مطلق این جایگزینی را تشکیل می دهد.
در این مورد مائو می نویسد که:
« یکی از دو جهت متضاد لاجرم عمده و دیگری غیرعمده است. جهت عمده جهتی است که نقش رهبری کننده را در تضاد برعهده دارد. خصلت یک شیئی یا پدیده اساساً به وسیله جهت عمده تضاد معین می شود یعنی جهتی که موضع مسلط گرفته است.»
به این ترتیب از میان دو سر تضاد تنها یکی از آنها می تواند جهت عمده باشد و نه هر دو سر آن. در مثال یاد شده ما یا می تواند روز عمده باشد و یا شب. نمی تواند در یک حالت مساوی و هم روز و هم شب تداوم یابد و در میان فصول بهار و تابستان و یا تابستان و پاییز و... نیز به همچنین.
به عبارت دیگر چنانچه دو سر تضاد عمده باشد، نخست اینکه دیگر بحث از عمده و غیرعمده بی معنا است. و دوم در این صورت برابری و تعادل میان دو سر تضاد مطلق می شود و تعین مشخص و کیفی پدیده نفی می گردد. و چنانچه دو سر یک تضاد در یک برابری مطلق قرار بگیرند، آنگاه دیگر جای حرکت، تغییر، و تضاد مطلق را سکون، ثبات و بنابراین وحدت مطلق می گیرد. بر این مبنا دیگر روشن نیست که پس حرکت چگونه صورت می گیرد. چگونه نیروی این ها علیه یکدیگر کم و زیاد می شود و یا شدت و ضعف می گیرد و چگونه پدیده کیفیتا به چیز دیگری تبدیل می شود.
مساله ی دیگر این است که در حرکت اضداد، ما با اشکال تغییر و تکامل گوناگونی روبروییم که مساله ای باز است و در حال حاضر مورد بررسی ما نیست. در برخی فرایندهای طبیعی، مانند تغییر فصول در گذار از یک شکل به شکل دیگر، امر نو مستقر می شود( زمستان پس از پاییز)، امر پیشین به مرور تحلیل می رود( پاییز در زمستان تحلیل می رود) و در عین حال از درون امر تازه مستقر شده( زمستان) امری که نو و نماد آینده است( بهار) به عنوان جهت غیر عمده با جهت عمده همگون می شود و با آن همزیستی پیدا می کند. اما در حرکتی مارپیچی و تا زمانی که شرایط این تبدیلات وجود دارد، این دورهای تبدیل فصول، تکراری تکامل یابنده، تکاملی که در آن تغییرات کمی عمده است، می یابند.
 وضعیت و شرایط دیگری نیز در امور اجتماعی پدید می آید. طی یک فرایند انقلاب دموکراتیک، بارها همزیستی ارتجاع و انقلاب( استبداد و آزادی، وابستگی و استقلال) تغییر می کند و جهات عمده و غیرعمده به یکدیگر تبدیل می شوند تا زمانی که فرایند به اوج کمال خویش رسیده و تغییر نهایی پدیده به وسیله آخرین حلقه صورت می گیرد و جهت نو( جمهوری دموکراتیک خلق) به گونه ای اساسی مسلط می شود.
مائو در مورد جابجایی جهات عمده و غیر عمده چنین می نویسد: 
«ولی این وضع ثابت نیست: جهت عمده و جهت غیرعمده یک تضاد به یکدیگر تبدیل می شوند و خصلت اشیاء و پدیده ها نیز طبق آن تغییر می یابد. در بخشی از یک پروسه و یا در مرحله معینی از تکامل یک تضاد،  Aجهت عمده و B جهت غیر عمده آن تضاد را تشکیل می دهد؛ در مرحله دیگر و یا در بخش دیگراز پروسه جای این دو جهت با یکدیگر بنا بر شدت افزایش یا کاهش نیروی هر جهت تضاد در مبارزه علیه جهت دیگر طی جریان تکامل شیئی و یا پدیده عوض می شود.»
 از این دیدگاه بنیان حرکت بر مبنای تبدیل شدن جهات عمده و غیر عمده به یکدیگر صورت می گیرد. این تبدیل یا جابجایی در عین حال به معنای گونه ای دیگر از نابرابری یا عدم تعادل است. یعنی تغییر به این شکل نیست که مثلا آن سر تضاد که عمده بوده با آن سر که غیر عمده است، به یک برابری و تعادل برسند. برعکس این تغییر به این شکل است که جهتی که غیر عمده است، جای جهتی را که عمده است بگیرد.
 به نمونه ی ساده راه رفتن دقت کنیم. ما نخست یک پای خود( پای راست) را جلو می گذاریم. در این حالت پای دیگرمان( پای چپ) عقب است. زمانی که می خواهیم حرکت را ادامه دهیم پای چپ مان با حرکت به سوی جلو و پای راست مان در حالت ثبات نسبی قرار می گیرد و موقعیت  آن به سوی عقب قرار گرفتن سیر می کند. برابری حرکت میان آنها یعنی گذار از یکی به دیگری موقتی است. پای چپ به پیش می رود و حرکت با عمده شدن نقش آن تداوم می یابد و سپس وضع برعکس می گردد.
 مائو در اینجا اشاره به شدت افزایش یا کاهش نیروی هر جهت در مبارزه علیه جهت دیگر می کند. این افزایش و یا کاهش یک جنبه و حرکت کمی دارد و یک جنبه و حرکت کیفی. جنبه کمی آن می تواند به گونه ای پیش رود که در مرحله معینی یک نوع تعادل بین دو نیرو را ایجاد کند یعنی مثلا توازن 50- 50 برقرار شود. اما به علت تداوم افزایش نیرو از یک سو و کاهش نیرو از سوی دیگر این تعادل تنها می تواند موقتی و گذرا باشد. به محض آنکه مثلا 50 – 50 به 51- 49 تبدیل شد آن تعادل جای خود را به عدم تعادل نوینی می دهد. یعنی جهت غیر عمده پیشین جای جهت عمده ی کنونی را می گیرد. تغییر کیفی صورت گرفته و آن برابری و تعادل از بین می رود.(1)
دو نکته
 نکته ی نخست این است که در کلیه موارد حرکت اضداد، وجه دیگر حضور دارد اما به عنوان جهت غیرعمده و بنابراین حرکت آن برابر با حرکت جهت عمده که نقش تعین کننده و جهت دهنده دارد نیست. بنابراین در حالی که در این وضع جهت عمده رشد می کند و به مسیر حرکت و تکامل پدیده جهت می دهد اما وجه غیرعمده عمدتا در وابستگی به آن رشد و تکامل می یابد. منظور از ناموزونی حرکت درست همین است که هر دو سر تضاد تحرکاتی مستقل و برابر ندارند، بلکه زمانی که یکی عمده می شود نقش تعیین کننده، رهبری کننده و جهت دهنده را به عهده می گیرد و بنابراین وجهی است که تحرک، گسترش و رشد اصلی را دارد. در حالی که جهت غیرعمده تنها می تواند در تابعیت از آن تحرک، گسترش و رشد خود را ادامه دهد.
 نکته دیگر این است که مائو در متن بالا به این مساله اشاره می کند که با نشستن یک جهت به جای جهت دیگر و بنابراین عمده شدن جهت غیرعمده خصلت شی یا پدیده تغییر می کند. ما باید این را به معنایی استراتژیک و بنیادی درک کنیم. زیرا ممکن است که خصلت پدیده با جابجایی بین جهت غیر عمده و غیر عمده تغییر کند، اما این یک تغییر به یک تغییر استراتژیک و نهایی تبدیل نگردد.
مثلا در طول یک انقلاب بارها پیروزی و شکست جای خود را با یکدیگر عوض کنند. انقلاب و ارتجاع به تناوب جای یکدیگر را بگیرند و یا قدرت سیاسی بارها دست به دست گردد. در این صورت جهات عمده و غیرعمده به یکدیگر تبدیل می شوند و کیفیت پدیده تغییر می کند، اما به دلیل موقتی بودن آن هنوز نمی توان گفت این تغییر یک تغییر استراتژیک کیفی اساسی و نهایی بوده است.
در همین چارچوب در حالی که دیکتاتوری پرولتاریا به جای دیکتاتوری بورژوازی در کشورهایی که انقلابات سوسیالیستی رخ داد نشست و نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی تبدیل شد و بنابراین جهات عمده و غیرعمده جای خود را عوض کردند، اما با شکست  دیکتاتوری پرولتاریا و نظام های سوسیالیستی ما دوباره به وضع پیشین برگشتیم. به این ترتیب از دیدگاه تغییر کیفی استراتژیک و نهایی، این تغییرات هنوز در چارچوب تغییرات و جابه جایی های موقتی و گذرا و نه استراتژیک و نهایی قرار می گیرند.
مائو در این خصوص می نویسد:
«ما اغلب می گوییم :« نو بر جای کهنه می نشیند ». این قانون عام و الی الابد تخطی ناپذیر عالم است. گذار یک پدیده به پدیده ی دیگر به وسیله جهشی انجام می یابد که طبق خصلت خود آن پدیده و شرایط خارجی آن اشکال مختلفی به خود می گیرد- این است پروسه ی نشستن نو بر جای کهنه. در درون هر شی یا پدیده بین جهات نو و کهنه تضادی موجود است که منجر به یک سلسله مبارزات پر فراز و نشیب می شود. جهت نو در نتیجه ی این مبارزات از خرد به کلان رشد می کند و بالاخره موضع مسلط می یابد، در حالی که جهت کهنه از کلان به خرد بدل می شود و به تدریج زایل می گردد. و به محض اینکه جهت نو بر جهت کهنه چیره گشت، پدیده ی کهنه از نظر کیفی به پدیده ی نو بدل می شود. از اینجا مشاهده می گردد که خصلت یک شی یا پدیده اساساً به وسیله ی جهت عمده تضاد معین می شود- جهتی که موضع مسلط گرفته است. چنانچه در جهت عمده تضاد که موضع مسلط را به دست آورده تغییری رخ دهد، خصلت شی یا پدیده نیز طبق آن تغییر می یابد
شکی نیست که مائو در اینجا از تغییر کیفی استراتژیک و اساسی صحبت می کند و نه از تغییراتی که هنوز شکل استراتژیک و نهایی به خود نگرفته اند.
گفتنی است که در زمان نگارش این بخش ها با وجود اینکه تصوری از احیای سرمایه داری موجود بود و لنین نیز در همان چند سال نخست در مورد آن بارها هشدار داده بود اما هنوز آنچنان تصوری از شکست های دیکتاتوری های پرولتاریا و جوامع سوسیالیستی بدان گونه که به وجود آمد در میان نبود. تصور حاکم  که وجه خوشبینانه آن عمده بود – و آن هم به دلیل عدم شناخت تضادهای جوامع سوسیالیستی و چگونگی مبارزه طبقاتی در آن- این بود که با جهت عمده شدن دیکتاتوری پرولتاریا و تغییر نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی، جهت غیرعمده یعنی نظام سرمایه داری تحلیل رفته و به مرور از بین می رود. اما شکست های دیکتاتوری پرولتاریا و نظام های سوسیالیستی در شوروی و چین نشان داد که این هنوز یک پیروزی استراتژیک، اساسی و نهایی نبوده است و این پیروزی ها و شکست ها را باید در مداری گسترده تر، همچون جنگ و پیروزی و شکست های به دست آمده و یا جابجایی قدرت سیاسی در طول یک مرحله بررسی کنیم و نه پایان یک جنگ و پیروزی استراتژیک اساسی یک جهت.
 این مساله به ویژه پس از روی کار آمدن دولت رویزیونیستی و ارتجاعی خروشچف و شکست دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی و از بین رفتن نظام سوسیالیستی و برقراری نظام سرمایه داری طرح شد و پس از بروز رویزیونیسم  در چین و طی فرایند انقلاب فرهنگی شکل نهایی تئوریک خود را یافت. از دیدگاه نوینی که طی انقلاب فرهنگی شکل گرفت، جابجایی های مداوم قدرت یعنی تبدیل جهات عمده و غیرعمده در طول یک فرایند به یکدیگر می تواند به وجود آید بی آنکه خصلت اساسی و کلی فرایند به یک تغییر کیفی اساسی و استراتژیک بینجامد و راه هر گونه برگشتی به وضع پیشین بسته شود. از این دیدگاه دیگر نظام سوسیالیستی در وضعی نیست که وقتی یک بار پیروز شد و به جهت عمده تبدیل گردید، این پیروزی، استراتژیک تلقی گردد. در حقیقت باید نیروها نه صرفا در سطح یک کشور- هر چند این به جای خود است- بلکه به ویژه در سطح جهانی و دی یک مدار کلی و درازمدت ارزیابی شوند. 
آنچه که مائو در عبارات زیر بیان می کند، می تواند راهنمای ما در برخورد به این وضعیت باشد:
«صفت مشخصه یا خصلت خاص این دو حالت تضاد، نمودار ناموزونی نیروهای متضاد است. هیچ چیزی در جهان مطلقاً موزون رشد و تکامل نمی یابد ، از این رو ما باید با تئوری رشد و تکامل موزون یا با تئوری تعادل مبارزه کنیم. به علاوه درست همین حالت مشخص تضاد و تبدیل جهات عمده و غیرعمده تضاد در پروسه تکامل به یکدیگر است که نمودار نشستن نیروی نو برجای کهنه می باشد.»
 به این ترتیب نشستن نو به جای کهنه  به ویژه در امور اجتماعی از یک دیدگاه جامع، فرایندی نیست که با یک یا چند بار عمده شدن جهت نو و نشستن آن به جای کهنه به پایان برسد. بارها باید این حالات مشخص طی شود و جهات عمده و غیرعمده به یکدیگر تبدیل شوند تا فرایند نشستن نو به جای کهنه به مرحله ی نهایی و استراتژیک خود پا گذارد. به عبارت دیگر هر چند پیروزی های بدست آمده به وسیله ی طبقه کارگر در جهان نموداری از نشستن نو به جای کهنه بود اما با توجه به برگشت های رخ داده، ما باید این پیروزی ها و شکست ها را در چارچوبی گسترده تر وهمچون فرایندهایی از جابجایی جهات عمده و غیرعمده بررسی نماییم. زمانی از پیروزی نهایی و استراتژیک نو بر کهنه می توان سخن گفت که نه تنها جهت نو به جای کهنه نشسته باشد، بلکه دیگر هیچ گونه جابجایی بین نو کنونی و کهنه ی پیشین مقدور نباشد و هر گونه برگشتی به وضع پیشین غیرممکن شده باشد.
 در بخش بعدی به نظر مائو در مورد تضاد عمده و تضادهای غیر عمده می پردازیم
ادامه دارد.
م- دامون
نیمه نخست اسفند 99
یادداشت
1-   بازی آلاکلنگ را می توان یک بازی دیالکتیکی نامید. در این بازی هر وقت یکی از دو نفر بالا می رود نفر دیگر پایین می آید. شخص اخیر پس از پایین آمدن، از محکم زدن پاهای خود به زمین که در این بازی نقش شرایط بیرونی را ایفا می کند، استفاده کرده و نیروی خود را افزایش می دهد و با افزایش آن فرد دیگر را که شرایط بیرونی به نفع نیروی وی نیست و آن را کاهش می دهد پایین می کشد. در این بازی نقطه ی تعادل میان دو سو کوتاه و موقتی است.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر