۱۳۹۹ آبان ۱۹, دوشنبه

درباره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا

 

درباره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا با جارو جنجال و سروصدای کر کننده ای که شبکه های خبری این کشور و نیز کشورهای خارجی درباره آن به راه انداختند به پایان رسید. ترامپ  شکست خورد و بایدن نماینده حزب دموکرات آمریکا به پیروزی رسید و - گرچه نه هنوز به گونه ای رسمی - رئیس جمهوری آمریکا شد.
یک حزب امپریالیستی به جای حزب امپریالیستی دیگر
تا آنجا که به تاریخ آمریکا و نیز روابط این ابرقدرت امپریالیستی با کشورهای زیر سلطه بر می گردد، انتخاب حزب دموکرات یا جمهوری خواه، یا تفاوت اساسی در زندگی لایه های میانی و تهیدست طبقه کارگر و توده های زحمتکش این کشور و نیز روابط اساسی سلطه گرانه و استثمارگرانه با کشورهای زیر سلطه امپریالیسم به وجود نیاورده است، و یا آنجا که در نتیجه سیاست های اقتصادی- اجتماعی داخلی و یا خارجی تغییری به وجود آمده، هر چند که چنین تحولی محصول تفکر و سیاست های رهبران یکی از این دو حزب و تسلط آن بر اقتصاد و سیاست بوده، اما در کل و عموما، توافق مشترک دو حزب و هم آمیزی و یا تأیید سیاست ها اتخاذ شده به وسیله حزب مسلط را به وسیله حزب دیگر به همراه داشته است.
 در آمریکا طبقه سرمایه داران امپریالیست حاکم هستند که در دو حزب بزرگ و اصلی این کشور سازماندهی شده اند. آنچه که برای هر کدام از جناح های این طبقه ی استثمارگر و  ستمگر اهمیت دارد، جدا از برخی منافع جناحی، حفظ منافع اقتصادی- سیاسی کل طبقه، خواه در قبال طبقه کارگر و تهیدستان جامعه آمریکا و خواه در قبال طبقه کارگر، کشاورزان و کلا طبقات زحمتکش و محروم کشورهای نیمه مستعمره  و مستعمره جهان زیرسلطه است.
از این رو ماحصل نهایی سیاست هایی که به اصطلاح موفقیت آمیز بوده، هرگز نه در جهت منافع توده ی اصلی طبقه کارگر و خلق آمریکا بوده است و نه در جهت آزادی و استقلال طبقه کارگر و خلق های کشورهای زیر سلطه. برعکس، چنین سیاست هایی همواره در جهت منافع طبقه ی حاکم بوده و عموما  دو وجه اساسی دفاعی و تهاجمی داشته اند. وجه دفاعی آنها مربوط بوده است به حل بحران ها و مشکلات اقتصادی و اجتماعی داخلی و یا خارجی ای که هر از گاهی نظام سرمایه داری و طبقه حاکم با آن درگیر بوده و در نتیجه بیرون کشاندن طبقه ی مسلط از بحران سیاسی عمومی و مبارزات و شورش های توده ای که دامن گیر آن می شده است، و وجه تهاجمی آن عبارت بوده از تلاش برای بهبود موقعیت اقتصادی و سیاسی این طبقه خواه در درون کشور و خواه بیرون کشور. این وجوه تا آنجا که به مناسبات بیرونی مربوط است، از یک سو به رقابت های عموما مرگبار بر سر تسلط بیشتر بر جهان با دیگر امپریالیست ها می انجامیده و از سوی دیگر به انجام برنامه های اقتصادی و سیاسی ای برای در چنگال خویش نگاه داشتن کشورهای زیر سلطه، سرکوب مبارزات آزادی خواهانه و استقلال طلبانه آنها و نهایتا تداوم مستعمره و نیمه مستعمره گی این کشورها.(1)
به این ترتیب، این برنامه ها و سیاست ها هرگز در جهت منافع خلق آمریکا و دیگر خلق های جهان نبوده بلکه اساسا برای حل مشکلات طبقه حاکم و نیز حفظ موقعیت برتر این طبقه در مناسبات بیرونی اش بوده است. به عبارت دیگر، جدال های بین دو جناح طبقه سرمایه دار حاکم جدا از منافع ویژه هر کدام از جناح ها، اساسا و عموما بر سر این بوده است که کدام جناح بهتر می تواند این طبقه را از گرداب بیرون کشد و منافع این طبقه را پیش ببرد و موقعیت و قدرت اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی آن را بهبود بخشد.
افول « عظمت» آمریکا و تلاش طبقه حاکم برای بازگرداندن آن
مهم ترین نکاتی که در این انتخابات جلب توجه می نماید،  از یک سو تعداد زیاد رای دهندگان نسبت به انتخابات پیشین است و از سوی دیگر تعداد رای بالای 75 میلیون جو بایدن که به نوبه خود در تاریخ آمریکا بی مانند است. سوی سوم این قضیه نیز رای بالای ترامپ یعنی 70 میلیون است.
دلایل کلی ای که موجب این شده که مردم آمریکا در این انتخابات به این میزان شرکت کنند  وضع ناهنجار و بحرانی اقتصاد، اجتماع و سیاست داخلی آمریکا است. خواه در شعارهای انتخاباتی ترامپ( در انتخابات چهار سال پیش، در طی دوره ریاست جمهوری اش و هم در انتخابات جاری) و خواه اکنون در جو بایدن، ما می بینیم که از بازگرداندن« عظمت» به آمریکا صحبت می شود و برقراری دوباره بزرگی آمریکا و موقعیت و نقش برتر جهانی آن.
جدا از نقش چنین شعارهایی در برانگیختن حس و تفکر ملی و تهییج توده ها در انتخابات، این امر نشانگر وضع بحرانی جامعه آمریکا، گسترش ضعف ها و تنگناهای اقتصادی و سیاسی، گسیخته شدن پیوندهای داخلی و ایجاد شکاف ها و قطب بندی های بزرگ و جدی و تحلیل رفتن قدرت و نقش این کشور در اوضاع بین المللی است. با توجه به این که همواره بار چنین بحران ها و افت هایی از سوی طبقه حاکم به گرده ی لایه های میانی و تهیدست طبقه کارگر و توده های زحمتکش و محروم می افتد، بر زندگی آنها تاثیر گذاشته و نگرانی از آینده را در میان آنها بیشتر  و بیشترمی کند.
 نگاهی به سیاست ها ترامپ در دوره چهار ساله ریاست جمهوری اش خود نشانگر چنین وضعی است:
 تداوم سیاست بیرون آوردن نیروهای نظامی آمریکا از کشورهایی زیر سلطه ای که در آن درگیر بوده است و بنابراین تقلیل مخارج نظامی و به گفته ی ترامپ جنگ هایی با هزینه و بی منافع چشمگیر برای طبقه حاکم آمریکا، تلاش در برقراری مناسبات نوین با کشورهای دیگر در پیمان ناتو و از سر باز کردن بودجه و هزینه نظامی و به گردن دیگر کشورهای عضو این پیمان انداختن آنها، پرهیز ترامپ از دست زدن به درگیری ها و مناقشات جنگ آفرین به ویژه با امپریالیسم روس، بیرون رفتن از پیمان هایی که از دیدگاه طبقه حاکم به ویژه جناح جمهوری خواه باری سنگین بر اقتصاد این کشور است، انزوا و در خود فرو رفتن- همچون آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم - توجه اساسی به اقتصاد و تلاش برای بیرون آوردن آن از بحران دامن گیر و... است. این سیاست ها در کنار دامن زدن به مخالفت با مهاجران و بر همین مبنا رشد احساسات ضد « مهاجر بیگانه» و در جنب آن پشتیبانی از نژاد پرستی و برجسته کردن نقش سفید ها، تماما نشانگر همین وضعیت افول یافته اقتصاد و سیاست آمریکا و تلاش طبقه حاکم برای بازسازی آن است. اینکه جو بایدن نیز کمابیش از همین بازگرداندن «بزرگی» و «عظمت» به آمریکا صحبت می کند- جدا از برانگیختن احساسات و همان نقش تهییجی آن- از دلایلی حکایت می کند که ترامپ را بر آن داشت که سیاست های نام برده را اتخاذ کند.       
توده های آمریکا و ترامپ
شرکت گسترده توده ها در انتخابات با رای اکثریت آنها به جو بایدن همراه شد. این امر همچنان که اغلب گفته شده است پیش از آنکه رای به بایدن باشد یک «نه» به ترامپ بود. یعنی برای اکثریت  توده های رای دهنده این امر مهم بود که از شر ترامپ و باندش راحت شوند. امری که از یک سو بر می گردد به بی مسئولیتی و بی کفایتی وی و جناح اش در قبال بیماری همه گیر کواید 19 که به مرگ بیش از دویست هزار و اندی از مردم آمریکا و به ویژه توده های زحمتکش و محرومی انجامید که از امکانات بهداشتی و درمانی محروم بودند.(2) و از سوی دیگر به برخی سیاست هایش در دامن زدن به مخالفت با مهاجران و تقویت، رشد و پشتیبانی علنی از نژاد پرستی در جامعه آمریکا به ویژه در هنگامه ی مبارزات شش ماه اخیر. از سوی سوم این امر به رشد نرخ بیکاری در جامعه آمریکا و تداوم بحران اقتصادی بر می گردد. مشکلی که علی رغم تلاش های ترامپ برای توجه به اقتصاد، نه تنها حل نشد بلکه به نوبه خود بر مشکلات و ناتوانایی های اقتصاد بحران زده آمریکا افزود؛ و بالاخره بر می گردد به غرابت رفتارهای ترامپ با روسای جمهور پیشین آمریکا و خروج وی از برخی«توازن ها» های رفتاری و نیز برخی ویژگی های لمپنی وی.(3)
 به این ترتیب و در حالی که این دو حزب در جامعه آمریکا میزان رای سنتی خود را دارند، اما این که رای جو بایدن از اوباما با 67 میلیون رای جلو می زند، یعنی رای ای که از میزان رای سنتی به حزب دموکرات بسیار بالاتر است، خود نشانگر درجه نفرت و کینه توده های آمریکایی از ترامپ و جناح وی است.     
توده های مردم و حزب دموکرات
  اما 75 میلیون رای به جو بایدن سوی دیگر این انتخابات است. این امر جدا از رای منفی به ترامپ تا حدودی از توهمی حکایت می کند که توده ی اصلی آمریکا یعنی طبقه کارگر و لایه های زحمتکش به  احزاب طبقات حاکم و به ویژه حزب دموکرات دارند و نیز این امر نتیجه آن است که دیکتاتوری طبقه حاکم سرمایه داران امپریالیست در چارچوب دموکراسی خود( «دموکراسی آمریکایی» که خیلی پُزش را هم می دهند) راهی برای توده باقی نگذاشته اند که اگر نخواستند به یکی از این دو حزب رای دهند، چه کنند و به چه حزبی رای دهند.(4)
دموکراسی آمریکایی
 در جامعه ی آمریکا و در به اصطلاح دموکراسی پر سرو صدای آمریکایی، یعنی دموکراسی ای که در آن و در انتخاب رئیس جمهور، رای توده ها نقش درجه اول را ندارد و رئیس جمهوری در نهایت با آرای الکترال انتخاب می شود، حدود هفتاد سال است که این دو حزب طبقه ی سرمایه دار امپریالیست حاکم همه کاره اند و تمامی امکانات اساسی کشور در دست آنهاست. در این کشور حتی حزب سومی که یا نقش نماینده ی توده ی خرده بورژوای مرفه و میانی و یا نقش جمع کننده ی این لایه ها را داشته باشد و گاه و بیگاه و در شرایط معینی نقش سوپاپ را در این جامعه بازی کند، وجود ندارد. و این ها در حالی است که در گذشته در همین آمریکا حتی حزب کمونیست( گرچه بعدها رویزیونیست شد) وجود داشت.(5)
این امر البته ویژه آمریکا نیست و در تمامی کشورهای امپریالیستی ثروتمند و مرفه اروپا( انگلیس، آلمان، فرانسه، ایتالیا و...)  یا وضع این چنین بوده و یا طی سی چهل سال اخیر مانند آمریکا شده است.
 آنچه که به چشم می خورد این است که پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه پس از سال های 50 قرن گذشته به مرور تمامی این احزاب از احزاب طبقه کارگر گرفته تا احزاب خرده بورژوا و بورژوازی لیبرال، به حاشیه رانده شدند و اکنون بسیار کمتر از گذشته به چشم می خورند و یا حتی نام آنها به گوش می رسد. در برخی از کشورهای امپریالیستی نام برده و از جمله خود آمریکا طبقه ی سرمایه داران امپریالیست  حاکم، جریان سرمایه داران لیبرال غیر امپریالیست و خرده بورژواهای مرفه را درون سازمان های سیاسی خود حل کرده است و در نتیجه  این حزب سوم تبدیل به اپوزیسیونی در یکی از دو حزب اصلی و در قدرت شده است. برای نمونه می توان از  برنی سندرز در حزب دموکرات نام برد که آب از لب و لوچه ی شبه چپ های سوسیال دموکرات ایران راه انداخته و به طرزی کراهت بار سوسیالیست و یا کمونیست خوانده می شود.
این است که  در این جوامع و در دموکراسی ها سرو دم بریده ی جاری، توده های بزرگ مردم به جای این که حتی بتوانند به این حزب سوم رای دهند، ناچارند همواره به یکی از این دو حزب امپریالیستی رای دهند.
 بنابراین رای به جو بایدن را تماما نباید به حساب این گذاشت که مثلا طبقه کارگر آمریکا و توده های زحمتکش این کشور، حزب دموکرات آمریکا را قبول دارند. رای دادنی با این شمار از یک سو از نفرت بخش مهمی از مردم آمریکا به ویژه کارگران و زحمتکشان از ترامپ بر می خیزد و از سوی دیگر از توهمی که آنها به حزب دموکرات در نتیجه این تاریخ  بیش از صد سال دارند و از سوی سوم از نبود جریان و یا احزاب نماینده بورژوازی لیبرال، لایه های خرده بورژوازی و به ویژه طبقه کارگر در جامعه و سیاست آمریکا.
نگاهی به دوران اوباوما نشان می دهد که تا آنجا که پای توده های مردم در میان است از حزب دموکرات آمریکا کاری ساخته نیست که از عهده ی حزب جمهوری خواه بر نیاید و برعکس.  وضع در سیاست خارجی نیز همچنین است.
 این دو حزب نماینده ی طبقه حاکم آمریکا و انحصارات بزرگ امپریالیستی اند. سیاست آنها در قبال کشورهای زیر سلطه علیرغم برخی تفاوت ها، در نهایت خدمت منافع طبقه حاکم است. آنها خواه جمهوری خواه و خواه دموکرات در دورانی که بیش از پیش به ارتجاع سیاسی می گرایند، با عقب مانده ترین و مرتجع ترین  طبقات، لایه ها و نیروها و با عقب مانده ترین و مرتجع ترین تفکرات متحد می شوند. پرورش اسامه بن لادن ها، طالبان ها، داعش ها و متحد مرتجع ترین و جانی ترین طبقات و لایه ها در ایران شدن خود نشانگر این است که برای حزب دموکرات و جمهوری خواه هیچ فرقی نمی کند که کدام نیرو در این کشورها روی کار بیاید؛ آنچه که برای آنها مهم است این است که آیا این طبقه و حزب می تواند منافع امپریالیسم آمریکا را پیش ببرد، می تواند مبارزات، شورش ها و انقلابات مردمی را سرکوب کند، می تواند در مقابل تهاجم امپریالیست های دیگر مقاومت کرده و از منافع امپریالیست حاکم دفاع کند. این هاست بنیان های اساسی این دو حزب. نگاهی به تاریخ روسای جمهور دموکرات  نشان می دهد که آنها در مسائل مزبور بهتر از  حزب جمهوری خواه نبوده اند.  
ترامپ و انتخابات
نکته سومی که این انتخابات نشان می دهد این است که نه تنها اکثریت توده های مردم با ترامپ و باندش - به ویژه ترامپ و نه حتی باندش- مخالف بودند، بلکه بخش مهمی از طبقه حاکم آمریکا و از جمله در حزب جمهوری خواه نیز مخالف ترامپ بود. در مورد لبه تیز حمله مردم آمریکا به ترامپ باید اشاره کنیم که گرچه آنها در این انتخابات مخالف ترامپ بودند، اما اگر اوضاع به همین شکل ادامه یابد و امثال همین باند یا باندهای همانند در این حزب و یا خود حزب دموکرات در انتخابات های بعدی رو بیایند، بخش اصلی مردم آمریکا که این بار به آنها رای ندادند به آنها رای خواهند داد و داستان این دو حزب ادامه خواهد یافت.
و اما در مورد جناح های موجود در حزب جمهوری خواه:
نگاهی به جو تبلیغاتی ای که این بخش از طبقه حاکم پس از انتخابات به راه انداختند و برخوردهایی که خواه در داخل آمریکا و از سوی برخی نمایندگان و خواه در بیرون آمریکا و از جانب برخی از رهبران کشورهای اروپایی مانند آلمان و فرانسه صورت گرفت نشان می دهد که ترامپ وصله نچسبی به  سیاست ها و برنامه های این طبقات برای جامعه  آمریکا و نیز نقش بین المللی این امپریالیسم بوده است.
تا آنجا که به سیاست های بیرونی ترامپ از جمله سیاست های اش در مورد پیمان ناتو و یا روابط تجاری با کشورهای امپریالیستی اروپا، سیاست های اش در مورد روسیه و یا اسرائیل و ایران... و  مواردی دیگر بر می گردد، برخی از این کشورها  که به هر حال در دوران ترامپ میان شان با وی شکرآب شده بود، بدشان نمی آمد که ترامپ شرش را بکند و برود و رهبرانی با سیاست های « معقول تر» وملایم تری در آمریکا روی کار بیایند.
روش طبقه حاکم در مورد ترامپ
اما روشن است ک قضیه تنها به روابط بیرونی آمریکا با این کشورهای هم پیمان محدود نشده، بلکه به خود آمریکا نیز بر می گردد. در واقع بخش مهمی از طبقه سرمایه دار امپریالیست حاکم بر آمریکا این احساس را دارد که وجود ترامپ  به سازمان یافتن جریان های نژاد پرست یاری رسانده و به جدال های چشمگیر داخلی، خواه با مهاجران و خواه با سیاه پوستان منجر شده است.(6)  چنین جدال هایی شکاف بزرگی در جامعه آمریکا به وجود آورده و این جامعه را دو قطبی کرده و موجب رشد و اعتلای برخی گروه ها و سازمان های رادیکال مانند آنتی فاها شده است.
بنابراین غریب نخواهد بود که ادامه وجود ترامپ در ریاست جمهوری بتواند به این جدال ها دامن بزند و این امری است که از سوی طبقه حاکم امپریالیست به هیچ عنوان پسندیدنی و پذیرفتنی نیست.
بد نیست که اشاره کنیم که آنچه به عنوان دموکراسی بورژوایی در جامعه آمریکا وجود دارد از این روی نیز مورد پشتیبانی طبقه حاکم است که در آن طبقه کارگر و توده های زحمتکش می توانند هر از چندگاهی گردهمایی و راهپیمایی های برپا کنند و فشارهای وارد بر خود را بیرون بریزند و به اصطلاح «عقده گشایی» کنند. داشتن مطبوعات لیبرال، وجود سندیکاهای وابسته به احزاب حاکم و برپایی گردهمایی ها و راهپیمایی ها از سوی توده ها، برای طبقه حاکم یک نوع سوپاپ اطمینان فراهم می کند. بدان شکل که از یک سو اجازه می دهد برخی اوقات فشارهای وارده به مردم با چنین اشکالی از مبارزه بیرون بریزد و از سوی دیگر آنها را به مسیر مورد دلخواه خود هدایت کند.
اما این طبقه حاکم اگر ببیند که وضع به گونه ای پیش می رود که از خط قرمز های وی عبور می شود و شرایط از کنترل اش خارج می شود، آنگاه دیگر تحمل آن را نخواهد کرد. وجود ترامپ  و برخی ویژگی های وی توانست که رهبری جامعه و سیاست آمریکا را برای حزب جمهوری به ارمغان بیاورد، اما تداوم برخی سیاست های وی از حوزه ی برنامه های عادی این حزب بیرون است و بیشتر نقش آشفته کردن اوضاع را دارد، تا نقش سامان بخشیدن به اوضاع و تداوم تسلط این جناح از طبقه حاکم.
از این روی به نظر می رسد که نه تنها حزب دموکرات، بلکه بخش هایی از حزب جمهوری خواه نیز مایل نبودند که ترامپ به قدرت خود ادامه دهد. این امر نه تنها از این که برخی از ایالت هایی که جمهوری خواهان در دور پیشین در آنها برنده بودند بر می آید، بلکه از واکنش های منفی بخش هایی از آنان به ادعاهای ترامپ در مورد تقلب دموکرات ها نیز بر می آید.
 ظاهرا و تا حدودی پس از این واکنش های هم طبقه ای ها است که سیاست ترامپ در قبال پذیرش نتایج انتخابات تغییر کرده است و از های و هوی نخستین اش کاسته شده است. اکنون گفته می شود که در صورتی که ادعاهای ترامپ در دادگاه پذیرفته نشود، ترامپ نتیجه انتخابات و شکست را خواهد پذیرفت.
 این امر نه تنها از فشاری بر می آید که از سوی بخش هایی از طبقه حاکم به ترامپ وارد می شود و خواهان آن است که ترامپ با ادعاهایش در باره تقلب، هیجانات هوادارانی را که به وی رای دادند و پشتیبان وی هستند، بر نیانگیزد و به سوی دامن زدن به آتش اختلافات داخلی و احیانا یک جنگ داخلی در آمریکا نرود، بلکه در عین حال از خود ترامپ نیز بر می آید.
به نظر می رسد که  وی - و برخی از سناتورهایی که از وی خواسته اند نتیجه انتخابات را نپذیرد و مساله تقلب را دنبال کند- بیشتر مایل است که از یک سو این پشتیبانی توده ای 70 میلیونی را از خود را مایوس و افسرده نسازد و آن را برای آینده حزب حفظ کند و از سوی دیگر برای گرفتن امتیاز از حزب پیروز و جو بایدن به کار برد.(7)
به همین دلیل پناه بردن به ادعای تقلب( نه این که لزوما چنین ادعاهایی در جامعه آمریکا نمی توان داشت زیرا اینجا نیز تقلب صورت می گیرد) به دلایلی چند گانه صورت می گیرد و نمی توان آن را تنها تیری در تاریکی و برای برنده شدن احتمالی پس از دادگاه ها دانست.
از سوی دیگر بایدن نیز تلاش کرده که نقش آرام کننده را داشته باشد و خود را پس از پیروزی رئیس جمهورهمه آمریکایی خوانده و کار کردن کنار حزب همزادش حزب جمهوری خواه را جز برنامه های خود قرار داده است. وی نیز در چارچوب همان سیاستی کار می کند که هدفش جلوگیری از شعله ورشدن اختلافات درون جامعه آمریکا است.
همچنان که اشاره کردیم این امر به سران آمریکا بر نمی گردد، بلکه حتی روسای کشورهای اروپایی به ویژه آلمان و فرانسه از شدت یافتن اختلافات در جامعه آمریکا هراسناکند و ترامپ می تواند این شدت یافتن اختلافات را یا بیشتر دامن بزند و یا آب سردی بر آنها بریزد. از این روی اغلب رهبران حاکم، جملات قصار در مورد مزایای پذیرش شکست می گویند و به ترامپ  توصیه می کنند که شکست را بپذیرد و به آرامی از کاخ بیرون رود.
 با توجه به این که جو بایدن هنوز رسما به عنوان رئیس جمهور آمریکا منسوب نشده است، رشد اختلافات داخلی و تشدید آن مساله ای باز است.
 هرمز دامان
 20 آبان 99
یادداشت ها 
1-   برای نمونه به نقش حزب دموکرات و فرانکلین روزولت توجه کنیم که از این نظر شاخص است. وی چهار دوره پیاپی از 1932 تا 1945 ( در این سال درگذشت و نتوانست دوره ی چهارم اش را ادامه دهد) رئیس جمهور آمریکا بود. سیاست های پیاده شده در دوران این رئیس جمهور منجر به بیرون آمدن کل طبقه از گرداب بحران اقتصادی آن دوره گشت. شرکت آمریکا در جنگ جهانی دوم نیز در دوران همین رئیس جمهور دموکرات صورت گرفت. غنایم این جنگ برای طبقه حاکم آمریکا و نقش برتر یافتن آمریکا در سیاست بین المللی نیز تا حدودی محصول همین دوران بود. همچنین می توان به نقش ژنرال آیزنهاور جمهوری خواه  توجه کرد. در دوران این رئیس جمهوری بود که کودتای 28 مرداد 32 علیه مصدق شکل گرفت و طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور و فئودال ها و نوکری همچون شاه را به عنوان نماینده این طبقات برای حدود سه دهه حاکم مطلق ایران گرداند و منافع اقتصادی ای را که از این نظر عاید شد، به جیب کل طبقه ی حاکم آمریکا ریخت.
2-    گفته می شود که اگر بیماری همه گیر کرونا در آمریکا به وجود نمی آمد و یا حداقل ترامپ در رویارویی با آن، سیاست های معقول تری را در پیش می گرفت، وضع تا حدودی به نفع وی تغییر می کرد. اما در چنان شرایطی، در حالی که مشکلات اقتصادی ممکن بود تا حدودی و در حد یک مُسکن و پایین آوردن شدت درد حل و فصل شود، امری که به نفع وی بود، وضعی که ترامپ در چهار سال ریاست جمهوری اش با دامن زدن به سیاست های ضد مهاجران به وجود آورد و به ویژه مواضعی که در قبال مبارزات ضد نژاد پرستی  6 ماه اخیر گرفت، نقشی بسیار با اهمیت تر از اکنون می یافت.
3-    برخی از ویژگی های این لمپن مآبی عبارتند از شیوه های برخوردش در مصاحبه ها و توئیت ها به دیگر رقبا و یا رهبران دیگر کشورها، استفاده از واژه ها و جملات توهین آمیز، سوابق برخوردهای  ضد زن و به طور کلی برخی عدم تعادل های شخصیتی که وی را مضحکه خاص و عام هم ساخته است. این که چه میزان از این ویژگی های شخصی واقعا از خود وی بر می خیزد و چه میزان بازی و اداهای وی برای نشان دادن متفاوت بودن( خاکی بودن- عامی بودن) و تهییج هواداران اش است، بر ما روشن نیست.
4-    آنچه که گفته می شود به این معنا نیست که یک حزب کمونیست  انقلابی واقعی در هیچ انتخابات بورژوایی شرکت نمی کند و یا به هیچ وجه به نماینده ای از احزاب طبقه ی حاکم رای نمی دهد. آنچه که در حال حاضر پیش روی ماست این است که در این  دموکراسی های سر و دم بریده و فضاهای سیاسی به شدت محدود شده، شرکت در انتخابات در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی به امر پوچ، توخالی و بی ثمری تبدیل گردیده است. در این کشورها نه می توان به عنوان نماینده برای پارلمان انتخاب شد و  فراکسیون کارگری مبارز ایجاد کرد و از پارلمان به عنوان تریبونی برای رشد آگاهی توده ها استفاده کرد و نه می توان در این فضاها به سازمان دادن مبارزات توده ها دست زد و گامی به سوی انقلاب بر داشت. در مورد شرایط در این انتخابات نیز به نظر ما با توجه به تداوم بحران های جاری و به ویژه مبارزات طبقاتی شش ماه اخیر در جامعه آمریکا، باید در جهت ایجاد قطب های مبارز و انقلابی دیگر تلاش می شد و در نتیجه تحریم این انتخابات موجه بود. 
5-    در برخی کشورهای سرمایه داری درجه دو و سه اروپا، کمابیش حزب سوم به نسبه دارای قدرتی که میان راست و میانه حرکت می کند وجود دارد و یا در شرایط بحرانی کمابیش امکان به وجود آمدن آن در نتیجه ائتلاف احزاب غیر حاکم لیبرال موجود است. برای نمونه در یونان این حزب سوم سیریزا بود که در مبارزات انتخاباتی سال 2015 قدرت را به دست گرفت و نقش سوپاپ طبقه حاکم و احزاب اصلی آن را بازی کرد.
6-   - البته همه 70 میلیونی که به ترامپ رای دادند، نژاد پرست نیستند. ایالت هایی که به ترامپ رای دادند، ایالت هایی بودند که به طور سنتی به جمهوری خواهان رای می دادند. دعوا بیشتر بر سر ایالت هایی بود که عموما دست به دست شده و نقش مهمی در نتایج انتخابات داشتند.
7-    البته این یک سوی قضیه است. سوی دیگر آن را می توان به انگیزه ی بخش هایی محدود از باند ترامپ نسبت داد و پافشاری آنها را به روی دنبال کردن ادعای تقلب از جانب ترامپ  برای این دانست که می خواهند آشفته بازاری درست کنند و جریان خود را در جامعه تقویت کرده و احتمالابه قدرت برگردند. اما هنوز زود است که به یقین گفت که این دسته ها و باندها واقعا ترسی از تکامل اوضاع و تبدیل آن به شکاف های بزرگتر درونی و احیانا برپایی یک جنگ داخلی ندارند. همچنان که گفتیم ترس ها و نگرانی هایی هم در طبقه حاکم، خواه در حزب دموکرات و خواه در حزب جمهوری خواه، و هم در برخی رهبران کشورهای اروپایی وجود دارد، و مشکل که آنها به این بخش از باند ترامپ اجازه دهند که چنین اهدافی را عملا دنبال کند. آنچه که بیشتر به چشم می خورد از یک سو علاقه بخش اصلی طبقه حاکم به پذیرش شکست از جانب ترامپ است و از سوی دیگر تلاش خود ترامپ برای نگه داری هوادارانش برای امتیاز گرفتن.    

۱۳۹۹ آبان ۱۳, سه‌شنبه

امپریالیسم آمریکا، انتخابات جاری و توده های مردم

 
امپریالیسم آمریکا، انتخابات جاری و توده های مردم

1
 موقعیتی که انتخابات اخیر آمریکا پیدا کرده و سرو صدایی که پیرامون آن در درون و بیرون  این کشور و از جمله از جانب برخی شبه چپ های ایرانی به راه انداخته شده در خور توجه است. این امر ظاهرا و تا حدودی به وجود شخص ترامپ در ریاست جمهوری و برخی ویژگی های شخصی وی باز می گردد تا مثلا وجود حزب جمهوری خواه در قدرت. شاید اگر به جای ترامپ شخص دیگری از همان حزب جمهوری خواه با رفتاری همچون پیشینیان خود بود، این درجه از سروصدا- و از جانب برخی از این شبه چپ ها مبارزه برای دموکراسی در آمریکا- را برنمی انگیخت؛ همان گونه که دعوای بوش جمهوری خواه و ال گور دموکرات در2001  بر نیانگیخت.
 و این جرج بوش و  جناحی که وی نماینده آن ها بود( مشهور به «بازها») در آن دوران، برای برقراری «نظم نوین جهانی» یکی از بزرگترین برنامه های تهاجمی امپریالیسم آمریکا را در منطقه خاورمیانه سازمان دادند. حمله به افغانستان، حمله به عراق و ... حال آن که یکی از گرایش ها و سیاست ها ترامپ - حداقل تا کنون- درگیر نشدن در جنگ های بزرگ و دامنه دار بیرونی و در صلح بودن با روسیه و نیز بیرون کشیدن نیروهای آمریکایی از مناطقی مانند سوریه و افغانستان و عراق بوده است.
 از سوی دیگر، این به خودی خود جالب است که بر مبنای برخی از این سروصداها، به ویژه از جانب برخی از این شبه چپ ها از جمله خروشچفیست ها و آواکیانیست ها،(1) حزب دموکرات در مقابل حزب جمهوری خواه که گویا می خواهد ارتجاع بیشتر و« فاشیسم» را در آمریکا حاکم کند و در نتیجه در مقابل نماینده کنونی آن یعنی ترامپ، نماینده  آزادی و دموکراسی می شود. به عبارت دیگر درتقابل درون این شبه دموکراسی بورژوایی که در آمریکا وجود دارد، دموکرات ها می شوند نماینده دموکراسی بورژوایی و ترامپ و باندی که پشت وی است و نه حتی کل حزب جمهوری خواه می شوند نماینده ارتجاع و دیکتاتوری بورژوایی.
و این در حالی است که در آمریکا همان گونه که بارها اشاره کرده ایم شیر بی یال و دم و اشکمی از دموکراسی بورژوایی وجود دارد که اساسا متکی به وجود طبقه بورژوازی امپریالیست یعنی عمدتا این دو حزب در قدرت است و نه متکی به یک بخش از بورژوازی و یا یکی از این دو حزب.
 این نوع دموکراسی سر و دم بریده تقریبا با رشد هر چه بیشتر ارتجاع امپریالیستی در تمامی کشورهای امپریالیستی، و بنابراین نه تنها در آمریکا، رابطه گریز ناپذیر دارد. نگاهی به وضع دموکراسی بورژوایی در عمده ترین کشورهای امپریالیستی یعنی آلمان، فرانسه، انگلستان ، ژاپن و ایتالیا  نشان می دهد که چندان تفاوتی کیفی ای با آمریکا ندارند.
لنین در همان دهه های نخستین قرن بیستم که از ورود سرمایه داری به مرحله امپریالیستی آن هنوز زمان زیادی نگذشته بود به همین نکته اشاره کرد و گفت:
«... خصوصيات سياسى امپرياليسم عبارت است از بسط ارتجاع در تمام جهات و تشديد ستمگرى ملى ناشى از ستمگرى اليگارشى مالى و نيز بر افتادن رقابت آزاد...» و
«امپرياليسم عبارت است از عصر سرمايه مالى و انحصارهايى که در همه جا با کوشش هايى توأم است که هدف آن آزادى نبوده، بلکه احراز سيادت مي باشد. نتيجه اين تمايلات در اينجا هم عبارت است از بسط ارتجاع در همه جهات عليرغم وجود هر گونه نظام سياسى و نيز منتهاى حدت تضادها.»( امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری، برگردان م - پورهرمزان، بخش انتقاد از امپریالیسم، مجموعه آثار تک جلدی، ص 433 و 437)
امپریالیسم  به طور عمده گرایش به بسط ارتجاع دارد و نه دموکراسی و توسعه و ترقی. و این روشن است که گرایش به ارتجاع، خاص امپریالیسم و تمام بورژوازی حاکم بر آن است و نه یک جناح آن. به همین دلیل است که در جوامع کنونی امپریالیستی اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن  دموکراسی بورژازی به مراتب تهی تر و آزادی های سیاسی به درجات پایین تر از مشابه آن در قرن نوزدهم است که رقابت آزاد حاکم بود. حتی در قرن بیستم و تا پیش از فروپاشی شوروی امپریالیستی خروشچفی- برژنفی، آزادی های بیشتری در این کشورها وجود داشت تا پس از این فروپاشی. به طور کلی، احزاب امپریالیستی حاکم در این کشورها، نماینده سرمایه داری انحصاری و قدرت داشتن اقتصادی انحصارات بزرگ امپریالیستی هستند و نه نماینده سرمایه داری رقابت آزاد و بنابراین نمی توان آنها را مدافع دموکراسی بورژوایی دانست.
در این خصوص، باید تفاوت مبارزه در یک کشور امپریالیستی را با مبارزه در یک نظام استبدادی در نظر داشت. در یک نظام استبدادی و در کشوری زیر سلطه امپریالیسم، مبارزه می تواند برای دموکراسی بورژوایی صورت بگیرد و مضمون این مبارزه می تواند تا حدودی ماهیت مترقی داشته باشد( گرچه این مبارزه نسبت به مبارزه برای برقراری دموکراسی های مردمی، عقب مانده و دارای گرایش های ضد انقلابی و رفرمیستی است)، اما در کشوری که امپریالیستی است مبارزه برای دموکراسی بورژوایی اساسا گرایش به عقب و گذشته است و نه پیشروی به سوی آینده و سوسیالیسم.
وضعیت کنونی در آمریکا مبارزه برای دموکراسی بورژوایی نیست. محتوی تقابل بین حزب امپریالیستی دموکرات و جمهوری خواه بر سر دموکراسی نیست. نهایت این است که گرایشی در جناحی از طبقه حاکم می خواهد برای پیش برد مقاصدش، برخی نهادهای به اصطلاح دموکراسی بورژوایی را بیش از گذشته تضعیف کند و گرایشی دیگر و در جناحی دیگر برای اینکه طرف را خلع سلاح کند، به ظاهر از برخی از این نهادها دفاع می کند. چنانچه به وجوهی که مخالفت برخی روشنفکران فرهنگی و هنری خرده بورژوازی را در آمریکا بر انگیخته نگاه کنیم، اشاراتی به این گونه محدودیت ها که از جانب ترامپ برقرار شده و یا تمایل به برقرار کردن آن ها داشته، می بینیم.(2) ضمن آن که بسیاری از این روشنفکران فرهنگی و هنری که در جامعه آمریکا می توانند خودی نشان دهند، یا به گونه ای سنتی به حزب دموکرات گرایش داشته اند و یا به حزب جمهوری خواه. یعنی به ندرت در میان شان گرایشی به جز گرایش به این دو حزب موجود بوده و یا اگر موجود بوده نسبتا ضعیف بوده است.(3)
2
 برای طبقه کارگر و زحمتکشان و نیز توده های خرده بورژوازی تهیدست و میانی آمریکایی، ترامپ بیشتر با واسطه ی سیاست های داخلی اش و به ویژه در این یک سال اخیر شناخته می شود. سه مساله ی بزرگ و اساسی در همین دوران- به جز مسائل ریز و درشت دیگر- پیش آمده است که موجب بدبینی و نفرت توده های زحمتکش  نسبت به ترامپ گشته است. همین بدبینی و نفرت است که باعث پایین آمدن درجه پیروزی ترامپ در نظر سنجی ها و پیروزی بایدن گشته است.
این ها عبارت اند از یکم: عدم توانایی ترامپ در مهار بحران اقتصادی ای که از سال  2008  امپریالیسم آمریکا با آن روبروست و به ویژه نرخ رشد بیکاری و سقوط سطح زندگی توده ها. گرچه  گاه از بالا رفتن نرخ رشد اقتصادی در این سال های اخیر به علامت توفیق ترامپ در امر اقتصاد نام برده می شود، ولی این توفیق بسیار ناچیز بوده است و در گل و باتلاق بحران اقتصادی غوطه خوردن امپریالیسم آمریکا بیشتر از گذشته گشته است.
 دوم مسئله بحران کرونا و بی مسئولیتی و بی لیاقتی ترامپ و دولت اش که تا کنون منجر به مرگ بیش از دویست هزار و اندی شده است. البته دولت های امپریالیستی اروپای غربی بهتر از ترامپ و دولت اش نبوده اند.
 و سوم موضع وی در دوران 6 ماهه اخیر در مبارزات ضد نژاد پرستی و سرکوب بی امان و خشن مبارزاتی که توده های طبقه کارگر و زحمتکشان آمریکا  از سیاه و سفید و ...علیه نژاد پرستی پیش برده اند. شدت، دامنه،  ژرفا و تداوم این مبارزات نشان می دهد که تمامی موارد بالا به اضافه موارد ریز و درشت دیگر دست به دست هم داده و با یکدیگر ترکیب شده اند.
 و این سه مورد، به ویژه دو مورد اخیر، بیشترین میزان تأثیر را بر طبقه کارگر و توده های زحمتکش و محروم آمریکایی( و نه روشنفکران و هنرمندان و...) برای رای ندادن به ترامپ  گذاشته است.
 آنچه که دردناک و عمق فاجعه است و از جمله نشان گر تسلط فضای دیکتاتوری بورژوازی بر این کشور،  این است که سازمان ها و اتحادیه های صنفی طبقه کارگر زیر سلطه همین دو حزب هستند و  احزاب مبارز و انقلابی  یا وجود ندارند و یا اگر وجود دارند زیر فشار طبقه حاکم محصور و بسته و کوچک می باشند. و زمانی که ترامپ و گروه تبلیغاتی اش حزب سرمایه داران امپریالیست دموکرات را متهم به سوسیالیست و کمونیست می کنند و می خواهند با این اتهام آنها را از گردونه رقابت بیرون اندازند، (4) می توان تصور کرد که وضع برای آن سازمان های واحزابی که واقعا مبارز هستند چه گونه است. در واقع  کاری کرده اند که  برای توده های آمریکایی راه سومی وجود نداشته باشد: یا حزب دموکرات و یا حزب جمهوری خواه!
3
بدون تردید گرایش هایی در طبقه کارگر و توده های زحمتکش  آمریکایی موجود است که  می تواند موجب رای ندادن به بایدن شود؛ گرایش هایی که جدا از آن چه در بالا در مورد نبودن احزاب مبارز و انقلابی بر شمردیم، متاثر از تبلیغات مسموم امپریالیست ها و شستشوی مغزی طولانی مدت توده هاست. اما این سمت و سو و جهت کاذبی که توده ها می یابند و حتی انتخاب بایدن، در نهایت تأثیر اساسی در زندگی میلیون ها کارگر و زحمتکش آمریکایی نخواهد گذاشت.
در واقع، نه بحران اقتصادی و اساسا مشکلات اقتصادی آمریکا حل و فصل خواهد شد و نه بایدن توانایی مبارزه با کرونا را بیشتر از ترامپ خواهد داشت و نه نژاد پرستی حزب دموکرات کمتر از حزب جمهوری خواه بوده و یا خواهد بود( نگاهی به مواضع سست و ضعیف اوباما در مورد مسائل نژاد پرستی، خودش نشانگر این قضیه است). حتی اگر بایدن انتخاب شود که این احتمال وجود دارد که چنین شود، اگر تغییراتی زیر فشار رخ دهد بیشتر همچون مسکنی برای میلیون ها کارگر و زحمتکش آمریکایی خواهد بود.
هرمز دامان
12آبان 99
یادداشت ها
1-   حکایت تروتسکیست های جورواجور ایرانی تا حدودی متفاوت است. بیشتر آنها دل به ترامپ بسته اند و منتظرند به کمک سلطنت طلبان بیاید و جمهوری اسلامی را بر اندازد و  سلطنت طلبان و حضرات ترتسکیست را بر سرکار بیاورد. ظاهرا ترامپ قصد براندازی ندارد و بیشتر مایل است که تقابل خود را با سران جمهوری اسلامی از طریق فشارهای اقتصادی توأم با صلح و سازش های پشت پرده پیش ببرد، مگر این که جنبش توده ها رشد کند و به مرحله شورش های دامنه دار و انقلاب پا گذارد.
2-   نگاه کنید به مقاله جنبش توده ای آمریکا و روشنفکرانی که اذهان توده ها را متوهم و مسموم می کنند! در این مقاله که در مورد نظرات سلمان رشدی در مورد دموکراسی و دیکتاتوری در آمریکا است، برخی از نگرانی های این روشنفکر خرده بورژوا را برای دموکراسی بورژوایی شرح داده و نقد کردیم.
3-   چنانچه در میان روشنفکران گرایش های رادیکال رشد کند، تمامی جناح های طبقه حاکم در سرکوب و نابودکردن آن متحد می شوند. برای نمونه نگاه کنید به شیوه برخورد به روشنفکران چپ و دموکرات انقلابی پس از جنگ جهانی دوم و لیست سیاه هنرمندان هالیوود.
4-    این هم نشانگر استفاده از نتیجه ی تبلیغات حیرت انگیزی است که بورژوازی امپریالیستی  به مدت یک صد سال علیه سوسیالیسم و کمونیسم پیش برده اند. کاری کرده اند که در جامعه آمریکا، سوسیالیسم و کمونیسم به  هر جریان و حزبی همچون دشنام سیاسی تلقی می شود و شما با کمونیست خواندن فرد، جریان و یا حزبی می توانید مردم را از آن دور کنید.

 


۱۳۹۹ آبان ۷, چهارشنبه

یادداشت هایی در مورد مقاله ی فرار به جلو رویزیونیست های آواکیانیستی

 

 

یادداشت هایی در مورد مقاله ی فرار به جلو رویزیونیست های آواکیانیستی

 

در مقاله ای با نام فرار به جلو رویزیونیست های آواکیانیستی که مدتی پیش در وبلاگ ما قرار گرفت به این مسأله اشاره شد که آواکیان در گذشته علیه کتاب  بیماری چپ روی( کودکی) در کمونیسم  لنین و نیز علیه تضاد عمده که به وسیله مائوتسه دون به شکل فلسفی تئوریزه شد، موضع گرفته است و مهم ترین نظرات تاکتیکی لنین در کتاب مزبور و نیز نظریه مائو را نفی کرده است. در زیر به نکاتی در این باره اشاره می کنیم.

1-    آواکیان در دو جزوه به نام های فتح جهان و گسست از ایده های کهن دست به نقادی گذشته مارکسیسم از مارکس و انگلس به این سو زد. مهم ترین نتایج وی از این نقد همان نکاتی است که ما به آنها اشاره کرده ایم و در کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب«چپ»( نوشته ی هرمز دامان) مورد بررسی قرار گرفت.

2-    بخشی از جزوه فتح جهان به رد نظرات لنین در کتاب مورد اشاره می پردازد. مهم ترین این موارد شرکت در انتخابات بورژوایی و پارلمان بورژوایی به وسیله کمونیست هاست.  فعالیت در اتحادیه های کارگری زرد نیز که به وسیله لنین در کتاب مزبور به آن اشاره شده است به وسیله آواکیان رد شده است.

ما در فصل های یکم تا هشتم کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب «چپ» به طور مفصل نادرستی نقادی آواکیان و چهره ی به ظاهر چپ وی را مورد نقد قرار دادیم و از نظرات لنین دفاع کردیم.

3-     آواکیان در بخش دیگری از جزوه فتح جهان به رد نظرات اصلی مائو تسه دون در مقاله ی درباره سیاست ( منتخب آثار، جلد دوم، ص665)می پردازد. بنیان این نظرات اصل «درهم شکستن یکایک دشمنان» است. آواکیان می گوید که مائو گرایش دارد که این نظر را به صورت یک اصل در آورد، در حالی که این واقعا یک اصل است. وی  در صفحاتی از آن جزوه با  آسمان و ریسمان بافتن و ارائه مثال های بی خاصیت تلاش در رد نظریه مائو و این اصل دارد.

4-    هر چند در این بخش مربوط به مائو و نقد اصل مزبور به تضاد عمده اشاره ای نشده است اما باید روشن باشد که اصل «درهم شکستن یکایک دشمنان» در واقع یکی از تبلورات مساله ی تضاد عمده است و اساسا بر آن استوار است( تبلورات دیگری از آن «به همه سو ضربه نزدن» و یا با «دو مشت به دو سمت ضربه نزدن» است). بنا به نظر مائو در هر مرحله از تکامل تضاد اساسی هر پدیده ای، تنها یک تضاد عمده وجود دارد و در آن یک دشمن و یا یک بلوک از دشمنان عمده می شود و باید  لبه تیز حمله متوجه آنان گردد. در نتیجه زیر ضرب قرار دادن آن دشمنان و زدن و درهم شکستن آنها در دستور کار قرار می گیرد و نه همه دشمنان با هم.

ناگفته نماند که تضاد عمده می تواند تغییر کند و دشمن و یا دشمنانی که در آن مرحله زیر ضرب قرار گرفته اند، ممکن است در شرایطی که تضاد عمده تغییر کرده است، از زیر ضرب خارج شده و زدن دشمنان دیگری که در تضاد عمده نوک حمله باید متوجه آنان باشد در دستور قرار گیرد.

بنابراین نباید از اصل درهم شکستن یک به یک دشمنان یک درک خطی مستقیم داشت و فکر کرد که «نابودی  یک به یک» به این معناست که اگر طبقه کارگر و حزب اش امروز زدن یک دشمن خود را آغاز کرد تا زمانی که این دشمن را نابود نکند نمی تواند به سراغ دشمن دیگری برود. این درک درست نیست و تصوری منجمد و دگماتیستی از اصل مزبور ارائه می دهد. نگاهی به تجربه انقلاب چین خود نشانگر این است که مائو چنین برداشتی ندارد. مثلا در دوران لشکر کشی به شمال (1928) تضادعمده با دیکتاتورهای نظامی و گومیندان بود و درهم شکستن آنان در دستور قرار داشت. در این حال نمی باید دشمنان دیگر با آن قاطی می شد. این وضع تا سال 1937 یعنی زمان لشکر کشی امپریالیسم ژاپن در دستور روز قرار داشت. ولی زمانی که ژاپن به چین لشکرکشی کرد، وضع تغییر کرد و تضاد عمده عوض شد. در این زمان امپریالیسم ژاپن دشمن عمده شد و باید همه چیز در خدمت مبارزه با این دشمن عمده در می آمد. در آن مقطع و شرایط، گومیندان دیگر دشمن اصلی ای نبود که باید نابود می شد. در نتیجه امکان اتحاد نسبی و جبهه متحد با گومیندان پدید آمد. و این در حالی بود که نابود کردن گومیندان به عنوان دشمن عمده در مرحله پیشین به اتمام نرسیده بود. می دانیم که مبارزه با این دشمن پس از شکست ژاپن و طی سال های 1945 تا 1949 به وقوع پیوست.

بنابراین اصل« درهم شکستن یکایک دشمنان» را باید به گونه سیال درک کرد و تنها بر بستر عمده شدن و نشدن آنها، یعنی بر بستر تضاد عمده در آن مرحله و شرایط مشاهده کرد و نه بر این مبنا که حتما یک دشمن باید تا نفر آخر آن نابود شود تا بتوان به سراغ دشمن بعدی رفت. اگر مائوئیست ها می خواستند این اصل را نه تابع تضاد عمده، بلکه در خود آن مشاهده کنند، آن گاه آنها نمی باید با گومیندان متحد می شدند و با امپریالیسم ژاپن می جنگیدیدند، بلکه می باید به درهم شکستن و نابود کردن گومیندان ادامه می دادند و پس از آن به سراغ ژاپن می رفتند. اما اگر چنین می کردند چین به سادگی به دست ژاپن می افتاد، زیرا مبارزه  میان حزب کمونیست و گومیندان موجب تضعیف نیروی های داخلی می گردید و امکان اتحاد ملی را علیه امپریالیسم ژاپن از بین می برد.

به این ترتیب فرایند یک انقلاب را باید به عنوان یک امر کامل دید و سیاست خود را به طور کلی بر مبنای زدن یک به یک دشمنان در کل آن فرایند قرار داد. با تغییر دشمنان و عمده شدن و نشدن آنها، نفس این زدن یک به یک تغییری نمی کند، بلکه تنها دشمنان در هر مرحله تغییر می کنند و اگر یک به یک در مرحله پیشین شامل یک دشمن مشخص می شد پس از آن شامل دشمن دیگری خواهد شد.

 پس زدن یک به یک بر مبنای تضاد عمده استوار است و اصل مستقل و در خودی نیست. بدون تضاد عمده اصل زدن یک به یک دشمنان تبدیل به اصلی ذهنی گرایانه خواهد شد. از سوی دیگر، نفی و انکار این اصل و یا تقلیل آن از یک اصل به سیاستی که ممکن است برخی زمان ها به کار آید به معنای نفی و انکار اصل تضاد عمده است و در بهترین حالت تبدیل تضاد عمده به مواردی محدود.      

ضمنا در اینجا به این نکته هم اشاره کنیم که زمانی که طبقه کارگر در یک مرحله معین به مبارزه با دشمن عمده خود در آن مرحله می پردازد و با برخی از دشمنان استراتژیک خود وارد اتحاد های نسبی می شود و یا شدت مبارزه علیه آن ها را پایین می آورد، این مبارزه صرفا به تقویت دشمنان دیگر منجر نمی شود، بلکه به طور نهایی به تضعیف آنها در مقابل طبقه کارگر می انجامد. مضمون و ماهیت مبارزه طبقه کارگر با هر دشمنی در راستای رشد و تکامل انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی قرار دارد و در نتیجه در ماهیت امر و اگر سیاست ها به درستی و پیگیرانه اجرا شود، این طبقه کارگر و حزب وی است که در نهایت در این مراحل رشد می کند. دشمنان اساسی یک انقلاب، دشمنانی که مباحث عموما گرد آنها می چرخد، یا ماهیتا ارتجاعی اند یا ضد انقلابی و  رفرمیست و بنابراین نمی توانند در فرایند انقلاب و مراحل آن مواضع رادیکال اتخاذ کنند. آنها سرشار از تردید و دو دلی هستند و امر مبارزه با دشمن عمده در آن مرحله ای که حزب با برخی از آنها وارد ائتلاف و یا اتحاد موقتی می شود را کجدار و مریز پیش می برند، و در نتیجه به مرور از درون ریزش می کنند و تضعیف می شوند. به این ترتیب به کار گیری اصل تاکتیکی تضاد عمده به رشد و تکامل تاکتیکی و استراتژیکی طبقه کارگر و ضعیف شدن استراتژیک دشمنان اصلی وی می انجامد. هر چند ممکن است که این دشمنان متحد در فرایند اتحاد تاکتیکی تا حدودی رشد کنند.

همچنین باید به این نکته توجه داشت که اصل تضاد عمده که در هر مرحله یکی است همه امور یک حزب کمونیست را در خدمت تضاد عمده در می آورد. و این به این معناست که نه تنها تضادهای بین طبقه کارگر و توده های زحمتکش  با این دشمن در صدر امور است، بلکه در عین  حال تضاد های درون خلق نیز در چارچوب این تضاد مورد حل و فصل قرار می گیرند. بنابراین در حالی که شکل تضاد عمده در هر زمینه، بخش و رشته تفاوت دارد، اما مضمون آن در خدمت تضاد عمده ای است که در آن مرحله تشخیص داده می شود.

پس در صورتی که فردی که ادعای مارکسیست- لنینیست - مائوئیست بودن دارد اصل زدن و نابود کردن یک به یک دشمنان را نفی کند، او در واقع و به طور اساسی تضاد عمده را نفی کرده است.

5-    به همین دلیل در حالی که  ما به طور مبسوطی در کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب چپ ( فصل های هشتم تا دوازدهم) به رد استدلال های آواکیان پرداختیم و نشان دادیم که رد این اصل بر دلایل توخالی و پوچی استوار است، بر این مبنا که این اصل سیاسی با اصل تاکتیکی تضاد عمده در ارتباط است و در واقع زیر بنای فلسفی و تاکتیکی نابودی یک به یک دشمنان، بر اصل تضاد عمده استواراست، ما فصول بعدی کتاب مزبور را - به جز برخی بخش ها - به نظریه تضاد عمده اختصاص دادیم و به طور مفصل درباره ی آن صحبت کردیم( فصل دوازدهم تا پایان فصل هجدهم).

6-     آواکیانیست های داخلی حزب کمونیست ایران( م ل م) نیز در واقع همین خط را خواه در مورد نقد آواکیان از لنین و کتاب بیماری« چپ روی»... و خواه در مورد نقد مائو دنبال کرده و مواضع خود را تماما در این چارچوب اتخاذ کردند.

7-     در مقاله ای با نام پرونده مائو را به این سادگی نمی توان بست( سیامک پرتوی، 19 آبان 1387) نکات مشخصی در ارتباط با آنچه در بالا بیان کردیم، آمده است. ما نکات زیرین را انتخاب می کنیم که نشانگر پیوند مباحث حضرات حتی در آن زمان که هنوز از«سنتز نوین» صحبتی نکرده بودند(و گویا قضیه پنهانی دنبال می شد) با آواکیانیسم است و نیز نشانگر این که اتحاذ مواضع این حزب، خواه خواه مواضع  داخلی و خواه بین المللی( به ویژه در مورد افغانستان و تاکتیک رفقای حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان) بر پایه همین نظرات آواکیان صورت می گیرد.

این هاست نظراتی که در این مقاله ارائه شده است:

«یكی از مسائلی كه مرا به نوشتن این پاسخ وا داشته است، آگاهی به این واقعیت است كه بخش بزرگی از نیروهای جنبش كمونیستی در دوره های مختلف با دستاویز قرار دادن بخشی از آموزه های مائو یا با بدفهمی آن، گاه به صورت تاكتیكی و گاه استراتژیك، راه بر سازش طبقاتی گشوده اند و باعث انحراف یا عقبگرد جنبش ها و انقلابات شده اند.»

«بطور مسلم زمانی که این اصول و مبانی نیاز به تکامل و غنی تر شدن دارند - و در برخی مواقع نیاز به گسست از پاره ای جوانب غلط یا جوانبی که در دوره خود صحیح بوده اما با واقعیات عینی امروز نمی خواند - این مبارزه پیچیده تر، حادتر و جدی تر از هر زمان دیگر خواهد بود.»

«بسیاری قبل از اینکه چنین پروسه بررسی و تحقیق علمی را از سر بگذرانند، آموزه های رهبران را دستاویز قرار می دهند تا سیاستهای پراگماتیستی (و چپ و راست زدنهای) خود را توجیه کنند. این بلا بارها بر سر بسیاری از آموزه های مائو تسه دون نیز نازل شده است.»

«"جبهه متحد"، "سیاست تك به تك زدن دشمنان"، "مراحل انقلاب" و "تضاد عمده" جزء مقولات و آموزه هایی هستند كه در بسیاری موارد برای توجیه سازشكاری و محافظه كاری و دنباله روی از نیروها و احزاب بورژوایی و خرده بورژوایی (و حتی فئودالی) به كار گرفته شده اند.»

«سیاست تك به تك زدن دشمنان نیز كه مائو در آثار خود مطرح كرده بود، به غلط به همه دوره ها و همه شرایط (حتی در برخی موارد توسط خود وی) تعمیم یافت. نتیجه تعمیم این سیاست، عملا از زیر ضرب خارج شدن دشمنان غیر عمده و فرصت یافتن آنها برای جمع آوری قوا و ضربه زدن به انقلاب بود.»(1)

و

«حزب ما طی 26 سال گذشته، آثار متعددی را از باب آواكیان و حزب كمونیست انقلابی آمریكا ترجمه و ارائه كرده است. در این میان، جمعبندی و سنتز فشرده ای كه وی از تاریخچه جنبش بین المللی كمونیستی از ماركس تا مائو جلو گذاشت و در دو كتاب ”فتح جهان“ و ”گسست از ایده های كهن“ منتشر شد، نقش مهمی در بازسازی فكری حزب ما در دوران بحرانی جنبش كمونیستی ایران بعد از شكست انقلاب 57 بازی كرد.»( به این نکته هم ما در همان کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب چپ  اشاره کردیم.

«به عقیده حزب ما، بدون رجوع به نظرات و سنتزهای آواكیان در مورد سوسیالیسم، دیكتاتوری پرولتاریا، حزب و دولت، انترناسیونالیسم پرولتری و مقوله رهبری، نمی توان امر نوسازی جنبش بین المللی كمونیستی و حل تضادهای تئوریك و عملی پیش روی كمونیستهای دنیا را به طور جدی و پیروزمند جلو برد.»

8-    تمامی اشاراتی که در این مقاله به نظرات مائو و « دستاویز قرار دادن آن»،« برخی جوانب غلط» و «گشودن سازش طبقاتی و موجب انحراف شدن» و این که« در بسیاری موارد برای توجیه سازشكاری و محافظه كاری و دنباله روی از نیروها و احزاب بورژوایی و خرده بورژوایی (و حتی فئودالی) به كار گرفته شده اند» و غیره شده است همان نظراتی است که باب آواکیان در جزوه فتح جهان در مورد کتاب بیماری کودکی «چپ روی»... لنین نیز ارائه داده است.

9-    روشن است که برای این حزب که نظرات خود را بر پایه نظرات آواکیان قرار داده و مدت دو دهه است که مخ همه را برای آواکیان و سنتز نوین اش به کار گرفته است، اتخاذ مواضع کاملا بر پایه همان نظرات صورت می گیرد. خواه در مورد کتاب لنین به نام بیماری چپ روی (کودکی) در کمونیسم و خواه درمورد مقاله درباره سیاست مائو.

10-                      اکنون بر بسی از کسان که مواضع این جریان را که 38 است در حال ترجمه آثار آواکیان هستند، دنبال می کنند، مواضع راست و رویزیونیستی آواکیان و حواریونش روشن شده است.  گفتنی است که برخی از کسانی که این مواضع آواکیان را نقد می کنند به قاطی و درهم کردن مسائل می پردازند و تر و خشک را با هم می سوزانند. بررسی این قاطی کردن ها و تر و خشک سوزاندن ها نیاز به مقاله ای مستقل دارد.   

 هرمز دامان

نیمه نخست آبان ماه 99

 

۱۳۹۹ آبان ۴, یکشنبه

در آستانه سالگرد جنبش آبان ماه 98 - جنبش توده ای و هراس حکومتیان

  در آستانه سالگرد جنبش آبان ماه 98   

جنبش توده ای و هراس حکومتیان

 جنبش توده ای و جرقه

 در شرایط کنونی جنبش توده های مردم همچون هیزمی از نفرت و کینه و خشم است و به نظر می رسد که بهانه و جرقه ای می خواهد که اوضاع دوباره گُر بگیرد و شعله های آتش جنبش سر به آسمان کشد.

خامنه ای و پاسداران اش نیز تنها یک گارد مقابل جنبش مردم گرفته اند:

ما آماده ی کشتار هستیم. هر کس می خواهد به خیابان بیاید!

در واقع نشان دادن چنگ و دندان و آماده بودن برای این که تفنگ و آتش و گلوله خرج جنبش مردم کند تنها کاری است که در تقابل با جنبش توده ای برای این رژیم باقی مانده است.

 در آبان ماه سال گذشته این افزایش بهای بنزین بود که جرقه را زد. دو سال پیش از آن در دی ماه 96 پخش یک فراخوان که گویا از سوی دسته های حکومتی بود جرقه را زد و بیش از صد و چهل شهر به آتش کشیده شد. در سال 88  تقلب در انتخابات  و در جریان 18 تیر 78 بستن یک روزنامه.

اکنون دستگاه های امنیتی از این جرقه، از این نقطه آغازکننده است که هراس دارند. هراسی مرگبار؛ آنها نمی خواهند جرقه ای زده شود تا حریقی هم در نگیرد.

کنترل تمامی مراسم ها و رویدادهای بزرگ و کوچک

هر رویدادی که در این کشور پیش می آید و این احتمال می رود که تبدیل به نقطه آغاز جنبشی بزرگ گردد، خامنه ای و دم و دستگاه های امنیتی اش را هراس فرا می گیرد. آنها دست به کنترل همه چیز می زنند.

نوید افکاری این جوانی که اکنون نماد بسیاری از جوانان مبارز شده است را کشتند و تمامی حرکت های خانواده وی و مراسم  خاکسپاری وی و دهی را که وی در آن به خاک سپرده شد و خلاصه تمامی اموری را که ممکن بود از آنها آب سرریز کند و سیل راه بیفتد کنترل کردند تا کشتن نوید، به انگیزش بزرگ توده ای و به جنبشی که از آن وحشت دارند، نینجامد. در ایران در برخی شرایط  وضع این گونه می شود: شهری برخیزد، بسیاری شهرها در پی آن برمی خیزند و آن گاه کنترل دشوار و دشوارتر می گردد.

 شجریان هنرمندی که بیشتر مورد علاقه لایه های میانی طبقه خرده بورژوازی بود درگذشت. و توده های مردم که دنبال فرصت می گردند، تا جنبش خود را بروز دهند، درگذشت وی و مراسم های وی را تبدیل به گردهمایی هایی برای ابراز نفرت و کینه و خشم شان کردند. دستگاه های امنیتی تا به گور سپردن وی دست به کنترل همه چیز از خانواده تا مردم زدند تا مبادا گردهمایی ای از آن نوع که پیش از انقلاب و بر مزار مصدق صورت گرفت، به وجود آید.

 دختری حجاب از خویش بر می دارد و سوار بر دوچرخه می شود و بی پروا و سبکبال در خیابان های یکی از مذهبی ترین شهرهای ایران نجف آباد دست به گردش می زند. جمعیتی را امام جمعه شهر بسیج می کند و از نقش بی حجابی در بی امنیتی کشور صحبت می کند و جمعیت را وادار به سر دادن شعارهایی بر علیه بی حجابی می کند.

 ترس و وحشت از هر حرکت کوچکی خواب از چشمان شان ربوده است. برخی آن را کمتر و برخی بیشتر و برخی بیشتر حس می کنند و بر زبان می رانند.

همین چند روز اخیر یک فیلم در فضای مجازی پخش شد از دختری آبادانی که خونین و مالین شده بود و بر تن بی حال و آش ولاش اش شده اش و پیرامون اش، جمعی که وی را گویی به قصد کشت زده بودند، نشسته بودند. این وضع جز دلسوزی و همدمی با دختر، احساسی در بیننده بر نمی انگیخت و نیز نفرت از رفتار کریه و انزجار آوری که با وی شد.

سران و عمال رژیم را از دم و دستگاه قضایی تا نیروهای انتظامی، هراس فرا گرفت و کار نکرده ای باقی نگذاشتند که قضیه را زود جمع و جور کنند، مبادا موجب تحریک اذهان شود و ایجاد کننده ی جنبشی در آبادان گردد و از آنجا به شهرهای دیگر سرایت کند.

آتش سوزی های مشکوک

تنها این ها و از گونه ی این ها نیست!

مدت هاست که هفتگی و یا روزانه خبر آتش سوزی می شنویم. روزی در جنگلی در شمال و روز دیگر شهری در جنوب. در مراکز صنعتی، در کارگاه و کارخانه، در مراکز پزشکی و درمانی، در شهر و  صحرا. خلاصه جاهایی که آتش می گیرند روز به روز بیشتر می شوند و گویا تمامی و یا سر کم شدن ندارند.

 آیا این آتش سوزی ها عمدی نیست؟ آیا به این دلیل نیست که مرکز توجه مردم همواره منحرف شود و شلوغ بازاری درست شود که سگ صاحب خود را نشناسد؟ آیا به این دلیل نیست که نیاز به امنیت به صورتی دروغین بیشتر احساس گردد و امنیتی کردن و نظامی کردن فضا را بیشتر به مردم بقبولانند؟ آیا جزیی از پروژه ی روی کار آمدن دولتی از نظامیان پاسدار در ایران نیست؟ پاسدارانی که همواره در همه امور از بیرون دخالت کرده اند و سران و اعضا اصلی شان نیز در تمامی دم و دستگاه ها، از مجلس و دولت و دستگاه قضایی گرفته تا دم و دستگاه های امنیتی و اقتصادی همواره حاضر بوده اند و همواره هم گفته اند که هرگز دخالتی نداشته اند؟

 همه جا باشید و موی دماغ مردم شوید!

همه جا باشید! هر جا مردم هستند، شما هم باشید! هر جا مردم می روند شما زودتر بروید و همانجا جا بگیرید و آماده باشید! توی خیابان، توی شهر، توی روستا، توی جشن و سوگواری،  تو عروسی و عزا. تو کوه و دشت و کنار دریا. نگذارید مردم احساس کنند که کسی بالای سرشان نیست! همه جا در و در همه امور مردم دخالت کنید! نگذارید مردم کاری که دوست دارند بکنند! مبادا هنجارهامان شکسته شود و از خط قرمزهای ما عبور شود! از آخوند و کت شلواری، از مرد و زن، از  سپاهی و بسیجی راه بیفتید!  به بی حجاب امان ندهید، امر به معروف کنید، اگر مقاومتی صورت گرفت،  با وی درافتید و تا توانستید تحقیر کنید و موقعیت مناسب بود و زورتان می رفت کتک بزنید!

 این ها خلاصه ای است از دستوراتی که از سوی مرکز برنامه ریزی پروژه های امنیتی که سر نخش در دفتر رهبری است به تمامی  نیروهای سپاهی و بسیجی و جیره خواران ریز و درشت داده می شود و به وسیله آنها اجرایی می گردد. کمتر کسی از میان این حضرات امر به معروفی و نهی از منکری صرفا بر مبنای  علائق و اعتقادات فردی خودش عمل می کند.

تفکری نیز پشت این برنامه ها و اعمال است. اگر اجازه دهیم در جایی منفذی باز شود، این منفذ به مرور بزرگتر و بزرگتر خواهد شد. اگر ما با مردم خود را در یک تقابل و درگیری مداوم و تنگ کردن فضای تنفس آنها قرار ندهیم، کنترل فضا از دست مان خواهد رفت و آنچه مردم بی ما انجام می دهند شکل یک امر مستقل و مقابل ما را به خود خواهد گرفت.    

مهاجمین ناتوان

این دشمن نفرت انگیز در همین وضعیت که به فرداش هم مطمئن نیست، دست به تهاجم در همه جا می زند. تهاجمی نه از سر توانایی و پُر نیرویی، بلکه از سر عجز و ناتوانی و ناچاری. همه چیز علیه این  دشمن است و اگر این دشمن چنین نکند، چه بکند؟ 

در چند ماه اخیر و به ویژه در آستانه آبان ماه موج های تازه و پیاپی ای از دستگیری، بازداشت، شکنجه، زندان و اعدام به راه افتاده است. مادر و دختر مبارز و پدر و پسر مبارز. جوان و پیر؛ از هر دسته و گروهی؛ دیگر فرقی نمی کند.  

هر روز و هر ساعت و هر دم فردی و گروهی را دستگیر می کنند و روانه بازداشت گاه ها و زندان ها می کنند. اگر بتوانند همه ی مردم را در بند می کنند تا مشتی زالو به بقای کثیف و ننگین شان ادامه دهند.

زندانیان را در شرایط کرونا از همه امکانات بهداشتی محروم می کنند. می خواهند اگر کسانی قرار است زندان شان تمام شود و برگردند، یا زنده از زندان بر نگردند و یا اگر برگشتند پیر و فرسوده و بیمار و ناتوان برگردند.

تفنگ های نشانه رفته شان کافی نیست. هیچ گونه حرکتی را بر نمی تابند. می خواهند علاج واقعه را پیش از وقوع بکنند. اما در تاریخ هیچ حکومت رفتنی ای نتوانسته علاج واقع را پیش از وقوع بکند. زیرا همه چیز در حکومت های فاسد از کنترل بیرون می شود و « علاج » های چنین حکومتی خود به « وقوع» یاری می رسانند.

همه چیز ویران شده است!

 تمامی اقتصاد کشور ویران شده، تورم و بیکاری و بی حقوقی از درجات قابل تحمل مدت هاست گذشته است تا جایی اعتصابات برای گرفتن حقوق های عقب افتاده بیشتر کارخانه ها و مؤسسات را فرا گرفته است. اجتماع ا ز پیرو و جوان ناامید و آشفته و غرق در مشکلات فراوان و وصف ناشدنی گشته. بی حقوقی سیاسی و فرهنگی دیگر امری را نیست که در بر نگرفته باشد. کشتار کرونا با بی مبالاتی های ادامه دار حکومت و دولت بیداد می کند. ایران گورستان دست جمعی مردم ایران شده است. تاریخ ایران کم اوضاعی این چنین را به یاد دارد.  

فساد و افشاگری های بی پایان

 فساد حکومتیان بیداد می کند. باندهای گوناگون درهمه ی ارگان های حاکم از مجلس و دولت و دستگاه قضایی گرفته تا سازمان های امنیتی  و نظامی به جان یکدیگر افتاده اند. هیچ تشکیلات و ارگانی در این حکومت نیست که باندهای آن یکدیگر را رسوا نکنند و اگر جایی صدایش به گوش نمی رسد نه به این دلیل است که وجود ندارد و همه چیز در کنترل است، بلکه برای این است که در آنجا نمی گذارند بوی تعفن و گند فساد بیرون بیاید.

وضعیت این حکومت، ویژه است. از گذشته تا حال، در حکومت های وابسته به امپریالیسم، افشاگری هایی از جانب برخی از باندهای حاکم علیه باندهای دیگر صورت گرفته است. این زمانی بوده که یا نوکران امپریالیسم در کشور مزبور به جان یکدیگر افتاده بودند و یا زمانی که امپریالیست ها می خواستند باندی از نوکران خود را از کار برکنار کنند و باند دیگری از نوکران و سگ های زنجیری شان را به جای آنها بنشانند. مورد نخست نیز، یعنی زمانی که جنگ و دعواها و افشاگری ها صرفا داخلی بود، امرمزبور با دخالت امپریالیست ها پایان می یافت و نوکر انتخاب شده از زیر ضرب بیرون می آمد و رؤسای باندهای دیگر نیز از سمت های خود برکنار می شدند. نوکر مزبور همه کاره می شد و بقیه مجبور به تبعیت از وی می شدند و سیر امور به طور موقت آرام می گرفت.

اما وضع این سرمایه داران مستبد و مذهبیون ریاکار چنان است که نه تنها باندهای درونی بلکه حتی امپریالیست های غربی (و در راس آنها امپریالیسم آمریکا) که هزار و یک رابطه پنهان با آنها برقرار می کنند دست به افشاگری آنها می زنند. ده ها رادیو و تلویزیون از جانب امپریالیست ها و نوکران در نمک خوابیده شان یعنی شاه پرستان و جمهوری خواهان درست شده که از صبح تا شب کارشان افشاگری فسادهای این حکومت است.

مردم و سی سال افشاگری

بیش از سی سال است که آنها آغاز به  رو کردن  دزدی ها، اختلاس ها، مال مردم خوری ها و جنایت های یکدیگر کرده اند و گویا این امر ادامه دارد و این پته ی یکدیگر را روی آب ریختن پایانی ندارد.

 این سی سال افشاگری در مورد فساد درونی حکومت و به ویژه این ده سال اخیر آن، به همراه افشاگری هایی که از بیرون و از جانب مبارزین در مورد جنایت های این رژیم در بازداشت گاه ها، شکنجه گاه ها و نیز اعدام ها شده است، طبقه کارگر و  توده های مردم ایران را بار آورده و آگاه کرده است و نفرت و کینه ی روز افزون و وصف ناپذیری نسبت به سران این حکومت کثیف و ریاکاری ها و فریب های آنها ایجاد کرده است. اینک در میان مردم به جز جیره خواران سپاهی، بسیجی و افراد و دسته های نزدیک به آنها کمتر می توان فردی را یافت که پشتیبان این حکومت باشد.

دلار سی هزار تومانی

چرا زمانی که  دلار ده هزار تومان شد، مردم به اعتراض برخاستند و اکنون که سی هزار تومان شده ظاهرا از آن اعتراضات خبری نیست؟ این پرسشی است که گروهی به میان می آورند.

 برخی این گونه برداشت می کنند که گویا آستان تحمل مردم زیاد شده است و عادت به ظلم و ستم کرده اند. یا به  نداری و کم خوری و فقر خو می گیرند، یا خشم و کینه شان را از آنچه به سرشان آمده و می آید سر یکدیگر خالی می کنند، یا خودکشی می کنند و یا... 

 آنان هر چه از دهن شان می آید نثار مردم می کنند. بسیاری از آنها بیرون گود نشینانی بی عار هستند. پرگو ها و وراج هایی بی مایه و خاصیت. 

 البته این فاجعه است برای ملتی که خو به ظلم و ستم کند و زندگی برده وار برایش قابل تحمل گردد. اما نه ملت ایران این گونه است و نه شرایط ایران از این گونه. آنچه مانع آمدن مردم به خیابان است، اکنون جز تفنگ هایی که در دست سپاه و بسیج  آنها را نشانه رفته و آماده شلیک اند، چیز دیگری نیست. این طناب داری است که رژیم بالای سر مردم نگاه داشته است و بدان وسیله می خواهد بقای خود را تامین و تضمین کند.

 از آن سوی، مردم نه رهبری هدایت کننده ای دارند و نه سازمان هایی نظم دهنده و با برنامه برای مبارزه ای جانانه با این تفنگ ها. و این یک کمبود و آشفتگی بزرگ است.

 با این همه گویی انتظار است که مردم می کشند. منتظر فرصت، روزی و یا لحظه ای که بتوانند ورق را برگردانند.

عملا مرگ بر استبداد!

 گفته شده است که در زمان مشروطه فریاد سر داده می شد:«مرگ بر استبداد»، «مرگ بر استبداد»، «مرگ بر استبداد» و گویی فریاد مرگ بر استبداد گفتن پایانی نداشت.

و حکایت است که  شخصی (میرزاده عشقی؟) نوشت و یا میان مردم گفت که«مردم، عملاُ مرگ بر استبداد!»

 و نیاز کنونی طبقه کارگر و توده های مردم نیز عملا مرگ بر این مال دزدان و مفت خوران، این ریاکاران و سالوسان و این حکومت مستبد دینی است. امری که تنها به وسیله خود آنها و دیر یا زود صورت خواهد گرفت.

 هرمز دامان

4 آبان 99