۱۳۹۹ شهریور ۲۶, چهارشنبه

نگاهی به شرایط کنونی جنبش کارگری - در مقایسه ای میان وضع کنونی جنبش کارگری با جنبش کارگری در سال های 57-56

نگاهی به شرایط کنونی جنبش کارگری

 در مقایسه ای میان وضع کنونی جنبش کارگری با جنبش کارگری در سال های 57-56

     پس از اعتصاب برخی پالایشگاه های نفت، پتروشیمی ها و نیروگاه ها و نیز کارگاه ها و کارخانه های دیگر که با خواست دریافت حقوق های عقب افتاده صورت گرفت، دامنه ی اعتصابات کارگری کنونی در ایران گسترش چشمگیری یافت.
 دو ویژگی اساسی کنونی اعتصابات کارگری یکی کمیت چشمگیر آن ها است و دیگری خصلت اقتصادی و مضمون عموما همانند آنها؛ یعنی این که این اعتصابات بیشتر پیرامون عقب افتادن حقوق ها صورت می گیرد تا خواست های اقتصادی دیگر. البته این اعتصابات یک ویژگی دیگر نیز داشت و آن بروز آنها به طور عمده در کارگاه ها و کارخانه های کوچک بود. اما این ویژگی با اعتصابات اخیر که بخشی از آنها در موسسات کلیدی و بزرگ است تا حدودی رنگ باخت.
 نگاهی به وضع جنبش کارگری کنونی و مقایسه آن با وضع جنبش کارگری در سال های 57-56  می تواند روشنگر نکات و ویژگی های بیشتری باشد. چنین مقایسه ای نشان می دهد که همانندی ها و تفاوت هایی بین این دو جنبش وجود دارد. همانندی ها عمدتا در همین کمیت اعتصابات و خصلت اقتصادی آنهاست. اما تفاوت ها اساساً کیفی بوده و نشانگر فرق زیاد بین وضع جاری جنبش کارگری و وضع آن زمان آن است.
به همین سان رابطه ی جنبش کارگری با جنبش عمومی دموکراتیک موجود نیز دارای همانندی ها و تفاوت هایی است که توجه به آنها ما را به ویژگی ها، شرایط و موقعیت کنونی جنبش کارگری و نکات قوت و ضعف آن بیشتر واقف می کند. از این رو، ما در این مقال در پی آن هستیم که مقایسه هایی از نظر مبارزه اقتصادی و سیاسی جنبش کارگری و نیز وضع عمومی جنبش دموکراتیک کنونی با سال 57 - 56 انجام دهیم.
مبارزه اقتصادی      
در سال 57- 56 نخستین اعتصابات کارگری اقتصادی بودند ولی نه برای عقب افتادن حقوق ها  آن هم برای ماه ها؛ گرچه گاه در میان تقاضاهای کارگران چنین خواست هایی به چشم می خورد. خواست های اقتصادی آن اعتصابات عمدتا پیرامون افزایش حقوق ها بود. حتی اعتصاب های نخستین در سال 57 در شرکت نفت که حقوق و دیگر شرایط کارگران و کارمندان آن از وضع کارگران دیگر مؤسسات و کارخانه ها بهتر بود، نخستین اعتصابات اقتصادی بودند و خواست افزایش حقوق و مزایا را داشتند. دیگر خواست های اقتصادی عمده آن زمان کارگران کاهش ساعات کار، بهبود شرایط کار و در برخی موارد ایجاد تشکلات صنفی بود. 
از سوی دیگر وضع عمومی اقتصادی و معیشت کارگران گرچه به واسطه تورم مزمن به مرور کاهش یافته بود، اما بدان حد نبود که به اصطلاح و به سختی هشت شان را گرو نه شان سازد.
اما در شرایط کنونی و به طور کلی در دو دهه اخیر، خواست های کارگران بیشتر پیرامون عقب افتادن حقوق ها، مسأله قراردادهای سفید و بهبود شرایط کار- و در مورد برخی کارخانه ها مساله خصوصی سازی- بوده است. البته در این میان چک و چانه زدن با عوامل طبقات حاکم در وزارت خانه ها برای افزایش سالیانه حقوق کارگران منطبق با تورم نیز یکی از وجوه جدال همیشگی طبقه کارگر با طبقات حاکم سرمایه دار بوده است که عموما به نفع طبقه کارگر پایان نیافته است و وضع معیشت این طبقه در دو دهه اخیر روز به روز بدتر شده است و مجموع طبقه را به دامن فقر و تنگدستی هولناکی انداخته است.
 بنابراین در یک قیاس کلی می توان گفت خواست های اقتصادی کارگران در سال های 57-56 تا حدودی تهاجمی بوده است، در حالی که خواست های کنونی جنبش کارگری در این سال هاعموما تدافعی بوده است. این امر حتی اکنون که جنبش کارگری از نظر کمی گسترش درخوری یافته است، کماکان صادق است.
 نکته ی نخستینی که می توان از این مقایسه استنتاج کرد این است که جنبش کنونی کارگری نسبت به جنبش طبقه کارگر نه تنها از نظر کمی- که عجالتا از نظر بحث ما مهم نیست- بلکه به ویژه از نظر کیفی، و تا اینجا از نظر مبارزه صرفا اقتصادی، بسیار ضعیف و نیز تا حدود زیادی در خود و محافظه کارانه است. این جنبش باید سد خواست های صرفا دفاعی را درهم شکند و به خواست های تهاجمی صنفی روی آورد. این گونه خواست ها البته با وجود حکومت کنونی اساسا نشدنی هستند؛ به عبارت دیگر رژیمی که سال هاست حقوق کارگران را به موقع نمی دهد، چگونه آن را افزایش خواهد داد؟ و چگونه دیگر خواست های فراتر از پرداخت حقوق های عقب افتاده را خواهد پذیرفت. بنابراین جنبش طبقه کارگر به ناچار باید سیاسی شود.
مبارزه سیاسی
 در سال 57 جنبش کارگری گام بزرگی از مبارزه اقتصادی به سوی مبارزه سیاسی برداشت. در این سال و در پی اعتصاب بزرگ کارگران و کارمندان شرکت نفت، خواست های سیاسی اساسی که آزادی احزاب، آزادی اجتماعات، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی و... در صدر آنها بود به وسیله کارگران طرح شد.
همین  خواست ها پس از مدت کوتاهی تقریبا به خواست های نخستین بیشتر اعتصابات سیاسی کارگری در کارخانه های عمده و بزرگ صنعتی و خدماتی تبدیل گردید و ابعاد بزرگی در کشور یافت تا جایی که چنان اعتصاباتی با چنان خواست هایی و با چنان کمیتی در تاریخ جنبش کارگری ایران بی سابقه بود. این اعتصابات با همین خواست های سیاسی تا زمان سقوط شاه سابق و قیام بهمن ماه 57 تداوم یافت و نقش در خور و بارزی در سرنگونی این حکومت داشت.
اما جنبش کارگری کنونی ایران با وجود کمیت گسترده آن اساسا گرد خواست های سیاسی اعتصاب نکرده است. در واقع اگر از اعتصابات کارخانه هایی همچون نیشکر هفت تپه،  فولاد اهواز و هپکو اراک  بگذریم که خواست دولتی شدن کارخانه ها و اداره شورایی را طرح کرده اند (1) و نیز از برخی شعارهای داده شده مانند« نان، مسکن، آزادی» چشم بپوشیم که عجالتا نه از نقطه نظر خواست های اعتصاب و نه از نقطه نظر فعالیت سیاسی و عملی کارگران در جهت رسیدن به آنها، خواست نبودند، بلکه تنها شعار بودند، جنبش کارگری کنونی به هیچ وجه جنبشی با خواست های سیاسی نیست، بلکه صرفا یا اساساً اقتصادی است. این یکی مهم ترین تفاوت ها میان جنبش کارگری کنونی با جنبش کارگری سال های 57 است.(2)
تشکیلات
جنبش کارگری در سال های 57- 56 با نبود تشکیلات صنفی - سیاسی وارد مبارزه بزرگ خود شد و با  تشکل های شورایی و سندیکایی( که باز هم همه جایی و همگانی نبود) از آن بیرون آمد. روند کلی به این شکل بود که در سال 57 به مرور تشکلاتی در میان طبقه کارگر به وجود آمد. این تشکلات نخست همچون هسته های پیشرو در میان کارگران در مؤسسات و کارخانه ها شکل گرفت و همین ها هم عموما هسته های رهبری اعتصابات را در مؤسسات و کارخانه ها تشکیل داده و آنها را رهبری کردند. این هسته ها بخشاً از نیروهای چپ که  در آن زمان عموما انقلابی بودند و رویزیونیست ها و ترتسکیست ها در میان آن ها نقش مهمی نداشتند، به وجود آمد. این نیروها صادقانه( و نه لزوما با تئوری های درست) در پی سوسیالیسم و کمونیسم بودند و طی مبارزات ادامه دار سال های 60- 57 بسیاری از آنها خواه به واسطه بازداشت شدن به عنوان رهبران اعتصابات و مبارزات کارگری و خواه به عنوان مبارزانی که در خدمت سازمان های سیاسی چپ بودند، کشته و یا زندانی و اعدام شدند. به طور عمده نیز همین نیروها و هسته های پیشرو، تشکلات صنفی و اقتصادی کارگری مانند سندیکاها و یا اتحادیه های کارگری را بنیان نهادند.
 وضع کنونی جنبش کارگری نیز از نظر نبود تشکیلات با آن زمان فرق اساسی ندارد. شاید اگر دو مقطع ورود به مقطع 57-56 و ورود به مقطع کنونی را در نظر گیریم، وضع جنبش کارگری کنونی از نظر وجود تشکیلات بهتر از آن زمان باشد. زیرا حداقل ما دو سندیکای مهم صاحب نقش  در مبارزات کارگری یعنی سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و نیز سندیکای کارگران شرکت نیشکر هفت تپه را داریم، در حالی که در آن زمان حتی چنین سندیکاهایی با چنین  دامنه و بُردی وجود نداشتند( البته سندیکای کارگران شرکت واحد و نیز یکی دو سندیکای دیگر در تهران وجود داشت ولی گستره و بُرد آنها و نیز تجارب مبارزات آنها و فرایند درگیری هاشان با طبقه حاکم به اندازه ی دو سندیکای کنونی نبود).
 اما نکته مهم این است که در حالی که در آن زمان بر بستر یک جنبش عمومی، طبقه کارگر به سرعت و تا حدود زیادی تشکیلات صنفی خود را درست کرد، اکنون که سال ها از به وجود آمدن دو سندیکای مزبور می گذرد و نیز جنبش عمومی که البته نه به سان انقلاب 57-56 اما آن نیز به گونه ی قابل توجهی گسترش و چند نقطه اوج چشمگیر داشته است، با این وجود این دو سندیکا در جنبش کارگری تک و تنها مانده اند و حتی کارگران کارخانه هایی که بیشتر درجه فعالیت اعتصابی  و مبارزه را داشته اند یعنی کارگران هپکو و فولاد اهواز نیز ظاهرا نه پای سندیکا رفته اند و نه پای تشکیلات دیگری. این امر هم به شرایط درونی طبقه کارگر و جنبش کارگری بر می گردد و هم به شرایط بیرونی آن.(3)
 مسأله دیگری که باید به آن اشاره کرد وجودهمان هسته های پیشرو کارگری است. در جنبش کنونی  کارگری( و عموما در پس هر اعتصاب کارگری جاری) چنین هسته های پیشرویی وجود دارد، اما نه همچون سال های 57-56 و با آن ویژگی ها که بر شمردیم. مورد عدم تشکیل هیچ نوع از تشکلات عمومی از جانب کارگران و عدم وحدت حتی نسبی بین کارخانه ها در دست زدن به اعتصاب و پشتیبانی از یکدیگر، نشان از نواقص، کمبودها و ناهماهنگی های  درونی و بینابینی  میان این هسته های پیشرو کارگری دارد.
  از سوی دیگر، فعالین کارگری بیشتر از آن که از درون خود جنبش کارگری و به سان هسته های پیشرو کارگری برخیزند، از بیرون برای طبقه کارگر فعالیت می کنند. بخشی از این فعالین زیر نفوذ سازمان ها و تشکلات سیاسی ای هستند که در بهترین حالت رفرمیست می باشند و نه انقلابی و کمونیست. به همین سبب نه تنها آن جوش و خروش هسته های پیشرو کارگری و تمایل آنها را برای وحدت بین کارخانه ها و به وجود آوردن تشکلات سرتاسری را ندارند، بلکه  در پیروی از سازمان هایی که به آنها خط می دهند، جنبش کارگری را تبدیل به موضوعی برای امتحان تئوری های بی مایه و خاصیت این سازمان ها کرده اند. تئوری هایی که می توان آنها را به هر جهان بینی ای وصل کرد الی مارکسیسم.
 به این ترتیب، در حالی که برای رشد جنبش کارگری به هر دو اینها یعنی هسته های کارگری پیشرو و نیز فعالین انقلابی کمونیست نیاز هست، هیچ کدام، آن گونه که باید و شاید موجود نیست و آنچه وجود دارد وجود ناقصی از این ها در حال حاضراست.
 سازمان های سیاسی و درجه نفوذ آنها در طبقه کارگر
در سال های 57 - 56 سازمان های سیاسی که صرفا اسم نبودند، بلکه واقعا تشکیلاتی - هر چند گاه کوچک و عموما روشنفکری- داشتند، موجود بودند. بیشتر این سازمان ها واقعا انقلابی - گرچه نه لزوما مارکسیست- لنینیست(- مائوئیست)- بودند و گرچه به عنوان سازمان و تشکیلات نفوذی در طبقه کارگر نداشتند، اما عموما با عشق به طبقه کارگر و کمونیسم در صدد فعالیت انقلابی در میان طبقه کارگر و برای آرمان بزرگ شان بودند.(4)
از سوی دیگر، بسیاری از عناصری که ما با نام تشکیل دهندگان هسته های پیشرو کارگری از آنها نام بردیم، یا وابسته به همین سازمان ها بودند و یا در گیرودار تکامل جنبش به آنها پیوستند و در هسته ها و یا بخش های کارگری سازمان های مزبور جای گرفتند. همچنان که اشاره کردیم بسیاری از آنها در گیرودار سال های 57- 56 و نیز سال های پس از آن در مبارزه جان باختند.
 اما وضع کنونی «سازمان» های سیاسی موجود کاملا برعکس است. «لیدرها» و کادرهای این ها که عموما بیرون کشور بوده و رحل اقامت طولانی در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی انداخته  جز مشتی فسیلِ پرمدعایِ بی خاصیتِ وراج بیش نیستند. 90 درصد این «سازمان» ها و این «لیدرها» و کادرها مطلقا انقلابی نیستند. آنها رویزیونیست( و ازجمله خروشچفیست)، ترتسکیست و سوسیال دموکرات هستند. بخشی از آنها از همان آغاز به عنوان مزدور ارتجاع پیشین و امپریالیسم غرب وارد جنبش شدند و بخشی دیگر نیز که تا حدودی مبارز بودند مدت ها است که انقلاب را کنار گذاشته و در بهترین حالت به  سوسیال دمکرات و رفرمیست و در بدترین حالت به نفوذی های امپریالیست ها گوناگون و کاسه لیس طبقه بورژوا- کمپرادور سابق تبدیل شده اند.
 از سوی دیگر، نفوذ این به اصطلاح سازمان ها در طبقه کارگر ناچیز است و به جز برخی عناصر که از نظر کمی به هیچ وجه با آن هسته های پیشرو که ما پیشتر از آنها نام بردیم، قابل مقایسه نیستند، بقیه که عموما با نام «فعالین کارگری» مشخص می شوند، بیشتر در بیرون گود هستند.(5)
 فعالین کارگری مزبور نیز به دو دسته اصلی تقسیم می شوند: بخشی از آنها به همین سازمان سیاسی بیرون کشور تعلق دارند و به وسیله آنها کاملا مسموم شده و خط آنها را برای جنبش کارگری تبلیغ می کنند. این ها عموما با گرایش های ضد حزبیت( و یا حزب های رویزیونیستی، ترتسکیستی و رفرمیستی)، سرفرود آوردن مقابل جنبش خودبه خودی کارگری و «شورا شورا» کردن های پوچ، عملا خطی تخریب گرانه و در بهترین حالت اصلاح طلبانه را درون طبقه کارگران  پیش می برند. بخشی دیگر از خلوص انقلابی و مبارزه جویانه برخوردارند و واقعا خواهان پیشرفت مبارزه طبقه کارگر و کسب قدرت سیاسی به وسیله این طبقه هستد.
فقدان گرایش آرمان گرایانه میان کارگران
همچنین باید به این نکته اشاره کرد که در حالی که در سال های 57-56 طبقه کارگر روی گشاده ای نسبت به سازمان های سیاسی داشت و بیشتر پیشروان آن به این سازمان ها- چپ یا مجاهد- می پیوستند، در دوران کنونی عموما چنین وضعی حاکم نیست. نه پیشروان و آن هسته های پیشرو بدان شکل وجود دارد و نه بیشتر آنهایی که هستند و لایه های پیشرو کارگری را تشکیل می دهند، آن روی گشاده را نسبت به سازمان های سیاسی چپ دارند و یا خواهان ملحق شدن به این سازمان ها هستند.
 این روی گردانی از چپ و کمونیسم نسبت به وضع سال های 57 که گرایش به چپ و کمونیسم – و یا اندیشه خرده بورژوایی در مورد برابری مثلا مجاهدین - در بیشتر کارگران غالب بود، گرایشی معکوس است.
  روشن است که مهم ترین دلیل آن، این دوره ی تاریخی ای است که در آن قرار داریم. یعنی دوره ای که پس از شکست طبقه کارگر در قدرت در شوروی و چین به وجود آمد. این یک دوره ی عقب نشینی و مقاومت و در شرایط نامساعد برای پیشروی کمونیست ها در سطح جهانی است و خواه ناخواه شرایط  سخت و نفسگیر خود را به همه انقلابیون  دیکته می کند. خصال ویژه این دوره در مقالات ما مورد بحث قرار گرفته است و بر لزوم مقاومت همه ما برای دگرگون کردن این شرایط و سپری کردن این دوره و دگرگون گشتن شرایط تأکید شده است.
 جز این دلیل کلی، یکی از دلایل امر بی علاقه گی یا کم علاقه گی به کمونیسم در بخشی از کارگران پیشرو ایران، وجود طولانی رویزیونیسم، ترتسکیسم و سوسیال دموکراتیسم در جریان چپ است( جریان نخست سابقه ای طولانی دارد و دو جریان دیگر در چهل سال اخیر موثر بوده اند) و قرار گرفتن بخشی از این کارگران پیشرو در دایره نفوذ و تأثیر آنها و مسموم شدن شان به وسیله سم پاشی های این جریان ها علیه مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم.
 این ها طی مدتی طولاتی و تا جایی که توانسته اند علیه حکومت های سوسیالیستی تبلیغ کرده اند: خواه علیه شوروی سوسیالیستی لنین و به ویژه استالین و خواه علیه چین مائوئیستی. این امر منجر به آن گردیده است که کل تجارب طبقه کارگر در قدرت و نظام های سوسیالیستی پدید آمده نفی گردد. آنچه که این تبلیغات همه جانبه و منزجر کننده خواهان آن بوده این است که کارگران خودشان بدون نیاز به سازمان پیشرو انقلابی شان، شورا تشکیل دهند و خود حکومت خویش را بسازند.
 و این همه به دروغ و فریب. زیرا پشت تبلیغات کریه ضد کمونیستی این رویزیونیست ها، سوسیال دمکرات ها و ترتسکیست ها تنها چیزی که به طور واقعی پنهان بوده و هست و یا عملا به آن می انجامد، دور کردن طبقه کارگر از کمونیسم و تمکین آن به سرمایه داری و نظام های ارتجاعی امپریالیستی و استبدادهای زیر سلطه امپریالیسم بوده و هست.
جنبش عمومی دموکراتیک 
 اکنون به مقایسه وضع عمومی جنبش دموکراتیک بپردازیم:   
 در سال های 57- 56 یک جنبش عمومی در سطح کشور و در خیابان ها وجود داشت. این جنبش در دو شکل مبارزه مسالمت آمیز و نیز قهر آمیز- حمله به مراکز رژیم و شورش های مقطعی- موجود بود. آنچه که خصوصیت ویژه این جنبش عمومی، اعتراض ها، گرد همایی ها و راهپیمایی ها را تشکیل می داد این بود که این جنبش رهبری داشت. رهبری عمده این جنبش به عهده طبقه سرمایه داران تجاری( تجار بازار) و نیز خرده بورژوازی سنتی( تولیدی های کوچک سنتی و کسبه خرد) بود. این ها نخست از طریق تشکیلات روحانیت و سپس از طریق  مساجد و حسینه ها و نیز دیگر مراکز مذهبی، رهبری خود را بر جنبش عمومی جاری، مستحکم می ساختند.
زمانی که طبقه کارگر با اعتصابات سیاسی خود به این جنبش عمومی پیوست، عملا امکان استقلال خود را نفی کرد- زیرا استقلال طبقه کارگر اساسا به وسیله حزب سیاسی پیشرو و مجرب وی  و بر مبنای تمایز نهادن و تبیین اختلاف بین مضمون جنبش وی و دیگر جنبش ها و نیز استقلال تشکیلاتی و عملی وی می تواند تضمین شود که در آن زمان وجود نداشت- و به زیر رهبری این طبقات حاکم بر انقلاب رفت.
بنابراین دو نکته مهم که به بحث ما مربوط می شود یکی این است که جنبش عمومی جاری در آن زمان که عموما شورشگر بود تا حدود زیادی زیر رهبری ای قرار گرفت که در بالا به آن اشاره کرد. و دو دیگر این که هنگامی که طبقه کارگر با اعتصابات خود به جنبش عمومی پیوست، به واسطه فقدان استقلال طبقاتی(سیاسی- تشکیلاتی) عملا به زیر رهبری این طبقه رفت و مجموعا تا پیروزی مرحله نخست انقلاب تابع خواست ها و تحرکات آن شد.(6)
در دوران کنونی، این دو خصلت کاملا در جهات دیگری سیر می کنند. نخست این که جنبش عمومی دموکراتیک، گردهمایی ها، راهپیمایی های مسالمت آمیز و شورش های مقطعی که خصلتی اگر نگوییم قهر آمیز، اما غیر مسالمت آمیز دارند، رهبری ندارند. و این به ویژه پس از رویدادهای سال 88 است که آغاز کنار گذاشته شدن اصلاح طلبان از رهبری این جنبش به واسطه  شدت یافتن تضادهای شدیدی بود که بین خواست های این جنبش و خواست های اصلاح طلبان یعنی خواست هایی  که آنها تلاش می کردند جنبش را در چارچوب آن نگه دارند، وجود داشت.
 روشن است که تا آنجا که این جنبش، رهبری طبقات استثمارگر، اصلاح طلب و یا مرفه را بر خود ندارد، این یک حُسن و مزیت برای جنبش است، اما آنجا که این جنبش باید رهبری ای مبارز و انقلابی داشته باشد و ندارد، این یک ضعف اساسی و ویرانگر است. چنین جنبش بدون سری، جنبشی پا درهواست.
خصلت دوم این است که خود جنبش کارگری نیز نه تنها رهبری متمرکز و سرتاسری ندارد، بلکه  در یک رشته و گاه حتی در یک کارخانه نیز از رهبری متمرکز و منسجمی برخوردار نیست.  
خصلت سومی نیز که مهم است این است که طبقه کارگر اعتصابات خود را پیرامون خواست های اقتصادی شکل داده است و گرچه خود این اعتصابات و جنبش ها به خودی خود در چارچوب یک مخالفت عمومی با اوضاع کلی حاکم بر کشور و طبقه ی ارتجاعی مسلط شکل گرفته و می گیرند و اساسا جزو همین مخالفت و مقاومت عمومی به شمار می آیند، اما جنبش طبقه کارگر با خواست های اقتصادی ویژه خود که در پیگیری آنها تنهاست، نمی تواند در راستای جنبش های عمومی شورشگرانه ای قرار گیرد که شعار «مرگ بر خامنه ای» می دهند. گویی در امری کلی، دو پاره ی نچسب کنار یکدیگر حرکت می کنند: یکی مبارزه ای سیاسی است و به سوی شعار «مرگ بر خامنه ای» رفته است و خواهان سرنگونی نظام است و دیگری برای این مبارزه می کند که حقوق عقب افتاده اش را دریافت کند.
 بنابراین شرایطی که ما با آن روبرو هستیم عبارتند از یک جنبش اعتصابی اقتصادی خود به خودی بدون رهبری مرکزی و پیگیر در میان خود کارگران حتی یک رشته و گاه حتی یک کارخانه. دوم یک جنبش عمومی دموکراتیک بدون رهبری و تقریبا به گونه ای کامل خود به خودی. یعنی درست همان خصلتی که جنبش اعتصابی کنونی طبقه کارگر دارد. و سوم  این که جنبش طبقه کارگر نه تنها رهبری ندارد، بلکه عموما و یا صرفا اقتصادی و مختص خود این طبقه است و بنابراین به خودی خود و با این خواست های ویژه خود است که به گونه ای کلی در چارچوب جنبش دموکراتیک قرار می گیرد.
روشن است که جنبش طبقه کارگر با چنین ویژگی هایی و با چنین خواست هایی نمی تواند رهبری جنبش دموکراتیک را به دست آورد. برای به دست آوردن رهبری جنبش دموکراتیک، طبقه کارگر باید شعارهای اقتصادی و سیاسی عمومی ای را پیش بگذارد که بتواند در درجه ی نخست دهقانان و کشاورزان و در درجات بعدی لایه های تهیدست، میانی و مرفه خرده بورژوازی و به طور کلی تمامی طبقات خلقی و گروه های اجتماعی ( ملیت ها، مذاهب، زنان، دانشجویان و...) را پیرامون آنها گرد آورد. این کاری سترگ است و از جنبش کنونی کارگری با این ویژگی هایی که برشمردیم، به هیچ وجه ساخته نیست.  به بیان دیگر، وضع کنونی جنبش کارگری نشانگر «درخود» بودن تقریبا مطلق این طبقه است و نه «برای خود» بودن آن.   
 تفاوت جنبش کارگری در کارخانه ها و مناطق پیشرو با کارخانه ها و  مناطق عقب مانده
 دربالا اشاره کردیم که جنبش اعتصابی کنونی صرفا از نظر کمی گسترش یافته است و این البته پیشرفت بزرگ و در خور ارجی نسبت به گذشته است. اما این جنبش اعتصابی گاه حتی درون یک مؤسسه یا کارخانه هم رهبری در خور و پایداری ندارد، چه برسد به وجود رهبری حتی صنفی بر کل جنبش طبقه کارگر. و این با وجود فقدان سندیکا و اتحادیه های کارگری و یا حداقل  وجود هسته هایی از کارگران پیشرو و مبارز در میان کارگران کاملا قابل فهم است. اما جنبشی که خود رهبری ندارد، چگونه می تواند رهبری خود را بر جنبش عمومی تامین کند.
ما در سلسله مقالاتی که با نام نقطه عطف در مبارزات طبقه کارگر نوشتیم، به این نکته اشاره کردیم که در هفت تپه مردم به جنبش طبقه کارگر در این شهر پیوستند. اما  این مختص هفت تپه و نیز تا حدودی شهر اهواز بود که مردم از اعتصاب و مبارز کارگران فولاد اهواز پشتیبانی کردند.
اما از اینجا، یعنی از یکی دو شهر که جنبش کارگری در آنها پیشرفته تر است و توده های زحمتکش مردم و نیز برخی از لایه های طبقات میانی از جنبش طبقه کارگر پشتیبانی کرده و به آن پیوسته و می پیوندند، تا آنجا که این وضع عمومی شود و یا حداقل شهرهای عمده صنعتی را دربر گیرد، یعنی شهرهایی که در آنها یک یا چند کارخانه مهم یا موسسه کلیدی وجود داشته باشد و جنبش کارگران آنها پیشرفته بوده و یک هسته پیشرو، هسته ای مانند آن هسته های پیشرو در سال های 57-56) که صحبت شان را کردیم و یا آنچه که اکنون در کارخانه نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز وجود دارد(سندیکا، شورا یا هسته پیشرو)، در صدر مبارزات شان وجود داشته باشد و این کارخانه ها و مؤسسات بتوانند رهبری عموم جنبش توده ای در یک شهر را به دست گیرند و بنابراین در سطح کشور طبقه کارگر با نیروی سترگ خویش یک رهبری مبارز در راس جنبش خود به خودی خود به وجود آورده و رهبری خلق را به دست گیرد، راه درازی است. راهی که عموما بدون یک حزب کمونیست انقلابی مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی غیرممکن و غیر قابل تصور است.
تسلط گرایش محافظه کارانه بر جنبش کارگری کنونی  
بر مبنای آنچه که گفتیم، بر جنبش جاری اعتصابی کارگران با توجه به ویژگی هایی همچون سال ها مبارزه تدافعی عموما یا صرفا اقتصادی، عدم تلاش پیگیر و عمومی برای ایجاد تشکلات حتی صنفی، عدم گرایش به مبارزه سیاسی به عنوان طبقه، عدم گرایش به آرمان کمونیسم و غیره، در مجموع گرایش شدید به محافظه کاری و عدم تمایل به پیشرفت حاکم است.
 این قضیه از یک سو به فقدان فعالیت متداوم و پیشرو کمونیست ها در میان طبقه کارگر و در نتیجه فقدان تبلیغ و ترویج آرمان کمونیسم در میان کارگران بر می گردد و از سوی دیگر به استبداد حاکم.
روشن است که بخشی مهمی از این محافظه کاری حاکم بر جنبش کارگری از جانب استبداد و حکومت مرتجع کنونی به کارگران تحمیل شده است. تهاجم مداوم و شدید پاسداران، بسیجی ها و  نیروهای انتظامی به مبارزات کارگران، بازداشت نیروهای پیشرو و نمایندگان کارگران، احکامی مانند شلاق و نیز سال ها زندان برای نمایندگان کارگران به ویژه نمایندگانی با گرایش چپ، از اعم این تهاجمات بوده است. و این ها جز آن خفقانی است که بر کل جامعه از طریق نبود آزادی بیان، مطبوعات و احزاب و غیره حاکم است. و یکی از دلایلی که کارگران، نه بدان شکل به دنبال انتخاب نماینده برای پیشبرد کارهای شان می روند و نه همچون کارگران شرکت اتوبوسرانی و نیز نیشکر هفت تپه به دنبال تشکیلات صنفی- سندیکایی خود هستند، همین دلایل است. کارخانه های هپکو و فولاد اهواز که جنبش اعتصابی در آنها پیشرفته تر از کارخانه ها و مؤسسات دیگر بوده است، و انتظار این بود که کارگران آنها حداقل تا کنون سندیکای خود را به وجود آورده باشند  که به وجود نیاورده اند، نمونه های برجسته ای هستند از این که بر جنبش کارگری عمدتا گرایش محافظه کارانه ای حکمفروایی می کند. گرایشی که باید به گونه ای همه جانبه و در تمامی موارد، با آن مبارزه کرد و بر آن پیروز گردید. این وظیفه اساسی ما مائوئیست ها در میان طبقه کارگر است.
هرمز  دامان
 نیمه دوم شهریور 99
یادداشت ها    
1-     و این در صورتی است که این خواست ها به ویژه «اداره شورایی» را سیاسی، یعنی به تملک کارگران درآمدن کارخانه و اداره آن به وسیله آنها بدانیم و نه این که مثلا کارخانه به وسیله شورایی از کارکنان و مدیریت اداره شود که می تواند در چارچوب صنفی و یا صنفی - سیاسی تعبیر شود.  
2-    البته باید توجه داشت که ما وضع کنونی را مقایسه می کنیم. این وضع می تواند تغییر کند و وجوه نوینی بیابد.
3-    برخی از پیروان دروغین طبقه کارگر و هوچی های ضد سندیکایی( و ضد حزبیتی) مانند «لغو کارمزدیان» این وضعیت را به این ربط می دهند که گویا کارگرانی که پای تشکیل سندیکا نرفته اند، با آگاهی و دانش از این که مثلا سندیکا ( به همراه آن حزب انقلابی طبقه کارگر) به درد کارگران نمی خورد، چنین عملی را انجام داده اند. شارلاتانیسم و شیادی سیاسی این عناصر چنان با واقعیت در تضاد است که هر کس که اندکی با وضع کنونی جنبش کارگری آشنا باشد، به سرعت این تضاد را در می یابد.
4-    اکنون رویزیونیست ها و به ویژه ترتسکیست های مزور و مزدور از این انقلابیون بزرگ و آرمان گرا با نام «پنجاه و هفتی» نام می برند و کمونیسم و آرمان گرایی شان را به تمسخر می گیرند، در حالی که خود یا مشتی فسیل تاریک فکر مرفه شکم سیر و پرگوی هستند و یا مزدوران سلطنت طلبان و امپریالیسم غرب، و حتی نوک ناخن آن انقلابیون بزرگ نیز نمی شوند! 
5-    و این البته برخلاف حزب توده مزدور است که حتی آن زمان برخی عناصر نسل قدیم کارگران پیشرو با آن همکاری می کردند. گفتنی است که برخی از این گونه کارگران توده ای که بیشتر کارگر بودند تا« توده ای»، برخلاف رهبری حزب توده، سلامت روحی، صداقت و جوهر به نسبت مترقی خود را از دست نداده بودند و عموما یا در رهبری فعالیت های صنفی و سندیکایی کارگران بودند و یا با این گونه فعالیت ها همراهی می کردند.
6-    در اینجا صحبت ما روی جنبش طبقه کارگر در اشکال خود ویژه این جنبش طبقاتی است. روشن است که کارگران به سان عناصری تک و منفرد و یا گروهی (کارگران در محلات کارگری، فقیر و تهیدست) بافت اصلی جمعیت مبارز در جنبش دموکراتیک  و شورش در خیابان ها را، خواه در دوره 57-56 و خواه در دوره کنونی، تشکیل داده اند. اما بررسی چند و چون جنبش طبقه کارگر و داوری در مورد وضع عمومی آن نباید تنها به این شکل حرکت مبارزاتی کارگران تک و منفرد و یا حتی محلات کارگری محدود شود- هر چند این امر در جای خود بسیار مهم است - بلکه مهم تر و اساسی تر آن است که وضع آن  و شکل های حرکت آن به مثابه یک طبقه یعنی آنچه جنبش کارگری یا جنبش طبقه کارگر نامیده می شود، مورد بررسی قرار گیرد.

 

  

 

 

جمهوری جنایت اسلامی ایران، باز هم کشت تا به ما بگوید که «جنایت» جزیی جدایی ناپذیر از «ماندگاری» حکومت خدایگان بر روی زمین است!

 

جمهوری جنایت اسلامی ایران، باز هم کشت تا به ما بگوید که «جنایت» جزیی جدایی ناپذیر از «ماندگاری» حکومت خدایگان بر روی زمین است!


سحرگاه شنبه ۲۲ شهریور نوید افکاری سنگری، جوان ۲۷ ساله کشتی گیر، آزادی خواه و شجاع که در اعتراض های سال ۱۳۹۷ در شیراز شرکت کرده بود را در زندان عادل آباد شیراز (آن زندان مخوف که شکنجه های وحشیانه ی آن زبان زد زندانیان سیاسی در دهه ی شصت است) به دار کشیدند تا به ما بگویند که در «جنایت»، به روش خدایگان شان «جمهوری» دارند و با هم و در برابر مردم، به ویژه مردم زحمتکش و فرودست جامعه، دست‌های شان برای جنایت و ظلم هم چنان در دستان هم است تا ماندگاری شان را بر سر مردم جان به لب رسیده ی ایران حفظ کنند. وحید و حبیب افکاری سنگری، دو برادر نوید نیز با احکام سنگین هم چنان در این زندان در بازداشت و زیر شکنجه هستند. وحید افکاری ۳۵ ساله به ۵۴ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق و حبیب افکاری ۲۹ ساله به ۲۷ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده‌اند. متهم چهارم این پرونده نیز فردی به نام سعید دشتکی ۲۲ ساله است که به ۱۷ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق متهم شده و به شدت نگران سلامتی آن‌ها هستیم.
ما مردم ایران نیز پیام حکومت را سال هاست گرفته‌ایم و می‌دانیم که آن‌ها برای نابودی آزادی و عدالت و در استقرار تبعیض و نابرابری با هم متحدند و طناب های دارشان را پا بر جا نگاه داشته‌اند تا نفس هر آن کس که برای آزادی و عدالت و برابری ایستاده است را بگیرند.
سرکوب، شکنجه و جنایت های این حکومت از همان آغاز تا به امروز ادامه داشته است و هزاران نفر را پای چوبه های دار حلق آویز کردند و یا با گلوله های سربی شان آن‌ها را تیرباران کردند و آن چوبه های دار و صدای شلیک گلوله ها و تک تیرها هم چنان شبانه‌روز جلوی چشمان ما نمایان است و در گوش‌های ما زنگ می‌زند تا بیدار بمانیم و یادمان باشد که با ما چه کردند و می کنند.
آن‌ها از آغاز موجودیت شان، پرچم جنایت و تبعیض و ستم را بلند کردند تا به ما بفهمانند که برای زنده ماندن و نفس کشیدن زیر پرچم آن‌ها راهی جز این نیست که در برابر جنایت های شان سر تعظیم فرود آوریم و سکوت کنیم، ولی بسیاری از انسان‌های آزادی خواه و شجاع تن به این سکوت ندادند و در برابر شان ایستادند. خانواده‌های آن‌ها نیز دادخواهانه این راه را تا به اکنون ادامه داده‌اند تا به این بی‌عدالتی‌ها پایان دهند. کاش این شناخت و ایستادگی ها، زودتر از این‌ها همگانی می‌شد و این همه سال اجازه ی ماندگاری به این جنایت کاران را نمی دادیم و نوید و هزاران جان عاشق دیگر زنده می ماندند.
بهیه نامجو و نوید افکاری، فریاد دادخواهی شما را نه تنها مردم ایران که مردم جهان هم شنیدند و همراه تان ایستادیم و صدای فریادتان را بلند کردیم، ولی دردا و دریغا که این جمهوری جنایت و پلیدی راهی جز جنایت و ستم نمی شناسد. نوید به درستی گفت: «آن‌ها برای طناب دارشان دنبال گردن می گردند». یعنی تا این‌ ستم کاران هستند، این چوبه های دار پابرجاست.
بهیه نامجو،‌ مادر داغدار و ایستاده ی نوید افکاری، ما با تمام وجودمان می‌دانیم که زخمی که بر جان و تنت نشاندند، زخم عمیقی است که تا ماندگاری این جنایت کاران بر مسند قدرت، درمان نخواهد شد. هم چنان ایستاده و دادخواه بمان و بدان که در همین روزها و ماه ها، هزاران جان شیفته که در دهه ی شصت زندانی این جنایت کاران بودند را با وجود داشتن احکام ناعادلانه زندان، پشت درهای بسته و بدون اطلاع زندانیان سیاسی و خانواده‌های شان و بدون آخرین دیدار، کشتند و هزاران مادر و خانواده را داغدار کردند و این زخم هم چنان تازه است. خانواده‌های آن‌ها پس از گذشت ۳۲ سال از آن قتل عام هنوز نمی‌دانند که چرا و چگونه عزیزان شان را کشتند و پیکر آن‌ها را در کدام گوشه از خاک خاوران و خاوران ها در تهران و شهرستان‌ها به خاک داده‌اند و استخوان‌های آن جان های عاشق کجاست. تمامی جناح های در قدرت نیز تا به اکنون و با وقاحت تمام حقیقت این جنایت ها را انکار یا تحریف کرده‌اند و می‌کنند، چون از خشم مردم و برقراری عدالت می ترسند.
خانواده های داغدار نامجو و افکاری و تمامی خانواده‌های داغدار و دادخواه ایران، از صمیم قلب به شما تسلیت می‌گوییم و همدردتان هستیم. بدانید که زخم شما زخم ما، خشم شما خشم ما و دادخواهی شما دادخواهی ماست و همراه تان ایستاده‌ایم تا دادمان را از «جمهوری جنایت اسلامی ایران» بگیریم و دنیایی عاری از قتل و جنایت و بی‌عدالتی و نابرابری بسازیم.
ما مادران پارک لاله ایران، زنانی دادخواه هستیم که از یازده سال پیش از تیرماه سال ۱۳۸۸، پس از سرکوب، بازداشت، شکنجه و کشتار مردم معترض در خیابان و در زندان ها، به عنوان صدایی از جنبش دادخواهی مردم ایران، همراه تمامی زخم خوردگان و دادخواهان ایستاده‌ایم.
ما قتل نوید و هزاران جان عاشق دیگر و این چرخه ی آزادی کشی، سرکوب، قساوت، ‌بازداشت، شکنجه، شلاق، اعترافات اجباری، تبعیض، بی‌عدالتی و اعدام را به شدت محکوم می‌کنیم و خواهان: ۱) لغو مجازات شکنجه و اعدام از جمله؛ اعدام، ترور، کشتار خیابانی، شکنجه، سنگسار و قصاص، ۲) آزادی بدون قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، ۳) محاکمه و مجازات آمران و عاملان تمامی جنایات‌های صورت گرفته توسط مسئولان جمهوری اسلامی ایران از ابتدا تا به امروز در دادگاه هایی علنی و عادلانه هستیم. ما هم چنین اعتقاد عمیق داریم که این خواسته ها با اتحاد و همبستگی و مبارزات پیگیر ما دادخواهان به دست خواهد آمد و تردیدی نیست که برای رسیدن به این خواسته ها باید برای؛ ۴) آزادی بیان و اندیشه، ۵) حق داشتن تجمع و اعتصاب و تشکل و احزاب مستقل، ۶) رفع هرگونه تبعیض و ۷) جدایی دین ازحکومت نیز تلاش کنیم، زیرا علت اصلی این بی عدالتی ها را در ساختار حکومت و قوانین آزادی ستیز و تبعیض آمیز حکومت جنایت کار اسلامی ایران می دانیم.
صدای بهیه نامجو، نوید، وحید و حبیب افکاری و دیگر زندانیان سیاسی و خانواده‌های شان باشیم و فریاد اعتراض مان را علیه این حکومت جور و جنایت بلند کنیم!
یاد نوید و هزاران جان عاشق که در برابر این حکومت جور و جنایت ایستادند، زنده و ماندگار باد!

مادران پارک لاله ایران
۲۳ شهریور ۱۳۹۹

 

۱۳۹۹ شهریور ۲۴, دوشنبه

این سفاکان تنها با خون ریختن به بقای خود ادامه می دهند!





این سفاکان تنها با خون ریختن به بقای خود ادامه می دهند!

اعدام نوید افکاری ورزشکار مبارز اقدام جنایت کارانه ای بود که به دیگر اقدامات خونبار رژیمی منفور که تنها به وسیله این کشتارها به بقای خود ادامه می دهد، افزوده شد. ریختن خون جوانان خلق، بهای سنگینی دارد و خلق دیر یا زود حلقوم این کفتاران را خواهد فشرد و انتقام آنان را خواهد گرفت.    
نظام خونخوار جمهوری اسلامی،  نظام خبیث ترین و کریه ترین آخوندهای تاریخ و پاسدارانی به همان سان جانی و نفرت انگیز است که 40 سال است باکشتار بهترین جوانان طبقه کارگر و خلق زحمتکش بقای زندگی کثیف، متعفن  و ننگین خود را تامین نموده است. این ها جزو خون ریزترین موجوداتی هستند که تاریخ ایران به یاد دارد.
 زمانی که چنین رژیمی برسرکار است، بازداشت، شکنجه، زندان و کشتار مبارزین خلق چندان دور از پیش بینی و انتظار نبوده و نیست. بی اهمیتی به خواست توده های مردم در کشور خود و در جهان که خواهان توقف حکم اعدام نوید افکاری بودند، دور از پیش بینی و انتظار نبوده و نیست. آنان را زبان آدمی، فهم نیست. شعور نیست؛ آنان جز این نمی فهمند و شعورشان بیش از این نمی رسد که می خواهند بمانند و می خواهند بگذارندشان که بمانند و چنان چه نخواهند بمانند به زور و به کشتار می خواهند بمانند. از این روی وقعی به خواست عمومی ننهاده و نمی نهند. مدتی پیش از این اعدام، سران جنایت کار دست گاه قضایی به تبعیت از رئیسی افعی صفت و جلاد و خامنه ای جلادتر که در جریان مستقیم این اعدام و تأیید آن بوده، گفته بودند که به فشارها تسلیم نخواهند شد و کار خود را خواهند کرد. 
 نگاهی به وضع عمومی این رژیم نشان می دهد که فعال ترین بخش های آن دستگاه های نظامی، اطلاعاتی و قضایی آن است و این در جهان کم نظیر است. وظیفه اساسی این دستگاه ها که مجموعا دستگاه قهر هر نظام اقتصادی- سیاسی را تشکیل می دهند، سرکوب هر گونه بر آمد و جنبش  طبقات زیر استثمار و ستم است. وظیفه این دستگاه ها مجبور کردن خلق زحمتکش به سرفرود آوردن مقابل ظلم و تمکین به استثمار و ستم است.
 برای سران و طبقات حاکم این رژیم نفرت انگیز، این فربه شده گان از ثروت و قدرت که دست ریاکارترین، مال پرست ترین و دزدترین سران و طبقات حاکم در تاریخ را از پشت بسته اند، بقای ننگین خود و حفظ این قدرت و ثروت و مکنت است که اساس است.
ارج و ارزش اقدامات جمعی متحدانه و مخالفت با این اعدام ها با شکست از بین نمی رود، زیرا که نفس خود این اتحاد و همراهی است که ارج و ارزش دارد. و خلق زیر ستم و به همراه  پیشروان اش نشان می دهد که می تواند متحد شود و یکپارچه برای خواستی واحد اقدام کند. این گونه یگانگی ها ارزش والای خود را در آینده نشان خواهد داد.
تردیدی نیست که هر چه سران و پاسداران نظام کنونی بر خلق ستمدیده سخت تر گیرند، بیشتر بازداشت، شکنجه و زندان و اعدام کنند، پاسخی صعب تر و سخت تر خواهند گرفت. خلق و طبقات زحمتکش اند که تاریخ می سازند نه مشتی کفتار خون ریز. خلق دیر یا زود این موجودات کریه را می روبد و خواهد روفت.

پردوام باد اتحاد توده های استثمار شده و ستمدیده
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق
 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
 24 شهریور 1399

  

۱۳۹۹ شهریور ۲۲, شنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(24)





آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(24)

بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

 حال دوباره به هال دریپر برمی گردیم و تحریفات وی را دنبال می کنیم. دریپر اینک به دوره پس از کمون می پردازد. وی پس از بیان این که پس از سقوط کمون، کموناردهای بلانکیست به لندن رفتند، می نویسد:
«احتیاج به اثبات ندارد که مارکس‏ به طور طبیعی نقطه نظرات خود را هم چون دیگران با آن ها نیز درمیان می نهاد؛ اما این خود شاهد خوبی بر مدعای ماست. به بیان دیگر، مانند سال 1850، مارکس‏ بار دیگر تلاش‏ می کند که از موضع خودش‏ آن ها را مجددا آموزش‏ دهد. بلانکیست ها هم به طور طبیعی تلاش‏ کردند که انترناسیونال را به یک فرقه بلانکیستی تبدیل کنند. و جالب آنکه در متن این کنش‏ و واکنش‏ از سوی طرفین مارکس‏- بار دیگر پس‏ از بیست سال – از کلمه "دیکتاتوری پرولتاریا" دوباره استفاده می کند. و باز هم درمی یابیم که بلانکیست های پناهنده - در مورد آن ها برای اولین بار- نیز اکنون از این اصطلاح استفاده می کنند».( مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، پیشین)
پایین تر خواهیم دید که آیا این نظر درست است که در آن زمان بلانکیست ها تلاش می کردند که انترناسیونال را به یک فرقه بلانکیستی تبدیل کنند و به اصطلاح آیا تحرکات آنها جایگاهی در  مجادلات درون بین الملل داشت و یا خیر! اکنون باید دید این استفاده ی مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا چه بوده است. دریپر می نویسد:
«مورد پنجم: کنفراس‏ لندن اولین اجلاس‏ انترناسیونال پس‏ از کمون بود که در سپتامبر 1871 تشکیل شد. در پایان این کنفراس‏ ضیافتی به مناسبت سالگرد تاسیس‏ انترناسیونال برگزار شد که در آن شرکت کنندگان در کنار هم گرد آمده و با آوردن دسته های گل هنگام نوشیدن جام سلامتی، سخنان کوتاهی نیز ایراد می کردند. مارکس‏ که به عنوان صدر انترناسیونال انتخاب شده بود ناچار شد سخنرانی کوتاهی ایراد کند.»
سپس دریپر به بیان نظرات مارکس از قول یک گزارش گر می پردازد:
«یک گزارش گر از روزنامه
New York World گزارش‏ مفصلی از مراسم ("نشست سرخ ") همراه با خلاصه نسبتاً قابل توجهی از سخنرانی مارکس‏ را برای روزنامه خود ارسال کرد. مارکس‏ در باره کمون نقطه نظر خود را تکرار می کند که "کمون عبارت بود از تصرف قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر". هدف آن عبارت بود از میان برداشتن بنیاد حاکمیت و ستم طبقاتی" (13) اما بیش‏ از آنکه چنین تغییری بتواند صورت بگیرد، یک دیکتاتوری پرولتری ضرورت دارد"… (افعال همان هائی است که توسط گزارش گر نوشته شده است).
بدین ترتیب برای اولین بار پس‏ از سال 1852 این اصطلاح توسط مارکس‏ در برابر جمعی که بلانکیست ها در آن وزن سنگینی داشتند به کار برده شد و "کاربرد واژه بلانکی هم چون شوک الکتریکی جمعیت را به حرکت در آورد." (این قسمت از نوشته های گزارش گر نقل شده است). ظاهرا مارکس‏ حتی شکل فرانسه واژه (دیکتاتوری) را به کار برده است. او یکبار دیگر با دریافت خود از دیکتاتوری طبقاتی با ذهن بلانکیستی به مقابله برمی خواست. »
 این آن چیزی است که هال دریپر در مورد این کنفرانس و دلایل ارائه نظریه ی دیکتاتوری پرولتاریا از جانب مارکس می نویسد.
 اکنون باید ببینیم که سخنان مارکس در مورد دیکتاتوری پرولتاریا اساسا چرا صورت گرفته است و آیا در مقابل بلانکیست ها بوده است و یا خیر موارد دیگری موجب آن شده است که مارکس به این آموزه خود اشاره کند. برای این که تصور درستی به دست آید باید نخست اشاره ای به مسائل اساسی کنفرانس لندن بکنیم.
مسائل اساسی انترناسیونال اول درکنفرانس لندن
از میان مسائلی که در کنفرانس لندن از 17 تا 23 سپتامبر 1971  مورد مجادله قرار گرفت، دو مساله ی فعالیت و مبارزه سیاسی طبقه کارگر و مبارزه با آنارشیست ها در صدر قرار داشت. در مورد مبارزه سیاسی طبقه کارگر بحث عمدتا پیرامون نیاز طبقه کارگر به استقلال سیاسی و به ویژه تشکیل حزب سیاسی بود. چکیده ی مسائل عبارت از این بود که همچنان که در مبارزه اقتصادی  طبقه کارگر، تشکیلات مستقل و خاص خود یعنی سندیکا و اتحادیه های کارگری را دارد، باید در عرصه سیاسی نیز تشکیلات خاص خود یعنی حزب مستقل سیاسی خود را به وجود آورد. حزبی که بتواند این طبقه را برای کسب قدرت سیاسی آماده کند و آن را به دست آورد. بخش بزرگی از مبارزات در این کنفرانس پیرامون همین موضوع بود که جهت عمده آن مبارزه علیه آنارکو- سندیکالیسم بود. در مورد آنارشیست ها جدا از موضوع نخست، مبارزه حول فرقه گرایی های باکونین و خرابکاری های وی نیز  دور می زد که پس از کنفرانس نیز به گونه ای اجرایی دنبال شد و خود مارکس نیز در این خصوص وظایفی به عهده گرفت.  نگاهی به چند کتاب ترجمه و تالیفی که به موضوعات این کنفرانس اشاره کرده اند، روشنگر مباحث بالا است.
در کتاب تاریخ بین الملل اول( استکلوف، 1928) پس از اشاره به مواردی که در این کنفرانس فرعی بودند، نوشته شده است:
« مبارزه با آنارشیسم( که قدرت آن روز به روز افزایش می یافت) و تهدیدی بود بر نابودی کامل بین الملل، تقویت سازمان بین الملل و شورای کل، کنترل نیروهایی که از مرکز بین الملل گریزان اما در حال رشد بودند و نهایتا تصمیم قاطع درباره موضوع به شدت جنجالی شرکت در مبارزه سیاسی، موارد اصلی کنفرانس لندن بودند.»( تاریخ بین الملل اول، جی. ام. استکلوف، ، برگردان امین قضایی، ص 157، تاکید از ماست)
در کتاب ریازانف درباره مارکس و انگلس نیز چنین می خوانیم:
«در این کنفرانس دو مساله عمده مورد بحث قرار گرفتند، که یکی از آنها مساله پیچیده مبارزه در زمینه سیاسی بود.»( مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس، ترجمه گروه اتحاد کمونیستی، تابستان 1357، ص 174تاکید از ماست) مساله مهم دوم نیز همان تقابل با باکونینیست ها بود که  تنها شامل مورد فعالیت سیاسی نبود، بلکه شامل موارد دیگری هم می شد. ریازانف این تقابل با باکونینیست ها را در صفحه های بعدی کتاب خویش آن را دنبال می کند( ص 179- 175)
در کتاب کارل مارکس: زندگی و دیدگاه های او نوشته مرتضی محیط  نیز در مورد کنفرانس لندن چنین می خوانیم:
«کنفرانس در 17 سپتامبر 1871... افتتاح شد. مارکس در نطق افتتاحیه وظایف اصلی کنفرانس را فرمول بندی کرد که اهم آن « تشکیل سازمان جدیدی که از عهده شرایط جدید برآید بود» بود. بحث اصلی کنفرانس حول محور سازماندهی سیاسی طبقه کارگر می گشت. طبیعی بود که بر سر قطعنامه اصلی درباره «فعالیت سیاسی کارگر» بحث درگیرد.» (کتاب سوم، ص 266 ، تاکید از ماست) در کتاب مرتضی محیط نیز تقابل با باکونینیست ها که مسئله مهم دیگر کنفرانس بود در صفحات بعدی دنبال می شود.( ص270- 268 و سپس در مطالب پس از آن ادامه می یابد)
چنانکه می بینیم هر سه این کتاب ها به موضوعات اصلی کنفرانس اشاره کرده اند. در میان این موضوعات - و حتی موضوعات فرعی - بحث درباره اشتباهات بلانکیستی و مبارزه با بلانکیست ها جایگاهی نداشت و این نظر دریپر که بلانکیست ها« به طور طبیعی تلاش‏ کردند که انترناسیونال را به یک فرقه بلانکیستی تبدیل کنند»( و منظور دریپر همان مقطع  است)(1) و احتمالا مبارزه با آنها وجه مهمی از کنفرانس لندن بوده است، به کلی نادرست است. در واقع وجه عمده مبارزه در این کنفرانس علیه باکونینیست ها بود که همچنان که اشاره کردیم پس از آن نیز ادامه یافت.
 بنابراین هال دریپر مزورانه تلاش می کند با تحریف تاریخ- پیش از بیان سخنان مارکس در مورد دیکتاتوری پرولتاریا در جلسه 25 سپتامبر -  زمینه را برای درستی برداشت خود آماده کند.
مجادله درباره مبارزه سیاسی طبقه کارگر
نکته مهم  دیگر از نظر بحث ما این است که پیش نویس اول قطعنامه درباره مبارزه سیاسی طبقه کارگر پیشنهاد( در 20 سپتامبر) ادوارد ویان(Edouard Vaillnt (بلانکیست و از اعضای برجسته کمون بود که مارکس و انگلس نیز  در مجموع از آن پشتیبانی کردند.
 در این قطعنامه گفته شده بود:
« طبقه کارگر برای رسیدن به اهداف خود« نیروی خود را به همان اندازه که برای اهداف اقتصادی پیوند می دهد برای اهداف سیاسی نیز پیوند دهد.»( کارل مارکس، زندگی و...، ص 267)
چنانکه دیده می شود در آن مقطع بلانکیست ما ادوارد ویان از طبقه کارگر، مبارزه سیاسی و اهداف سیاسی یعنی تصرف قدرت سیاسی صحبت کرده است.
 سپس در این کتاب آمده است:
« پیش نویس با وجود مبهم بودن لحنش، مورد اعتراض شدید طرفداران باکونین قرار گرفت.» دو پیشنهاد از جانب باکونینیست ها داده شد که« آنارشیستی - سندیکالیستی بودند.»
کتاب ادامه می دهد:
 «مارکس با دفاع از پیش نویس ویان توضیح داد که نوع سازماندهی پیشنهادی آنارشیست ها همان است که در سندیکاهای کارگری وجود داشته است. او با تکیه بر تجربه ی کمون، تاکید داشت که طبقه کارگر باید مبارزه سیاسی و نهایتا انقلاب پرولتاریایی را پیش برد. انجام چنین امری بدون سازمان سیاسی امکان پذیر نیست. سندیکاها به شکل امروزی قادر به پیشبرد این امر نیستند.»(همانجا، تاکید از ماست)
 و سپس این عبارات را می خوانیم:
« باید به[ دولت ها] بگوییم، می دانیم که شما نیروی نظامی در برابر طبقه کارگر دارید- ما تا جای ممکن به طور صلح آمیز در برابر شما خواهیم ایستاد اما اگر لازم باشد اسلحه به دست خواهیم گرفت.»(همانجا، 167)
 موضع انگلس در مورد مساله
 درنشست بعدی که در 21 سپتامبر برگزار می شود انگلس نیز از پیش نویس ویان بلانکیست دفاع می کند:
«ما مى‌خواهيم طبقات را از بين ببريم. وسيله‌ى نيل به آن چيست؟ حكومت سياسى پرولتاريا. و حالا كه همه در اين باره اتفاق نظر دارند، از ما خواسته مى‌شود كه در سياست دخالت نكنيم! تمام طرف داران عدم شركت در سياست، خود را انقلابى مى‌خوانند و حتا انقلابى تمام عيار. اما انقلاب، عالى‌ترين عمل سياسى است و هر كس‏ كه آن را مى‌خواهد، مجبور است وسيله‌ى آن را هم بخواهد. عمل سياسى‌اى كه انقلاب را آماده مى‌سازد و كارگران را براى انقلاب تربيت مى‌كند؛ عمل سياسى‌اى كه بدون آن كارگران هميشه در روز بعد از مبارزه، فريب فاورها و پيات‌ها را مى‌خورند. البته سياست مورد نظر ما بايد سياست پرولترى باشد و حزب كارگر نبايد دنباله روى هيچ يك از احزاب بورژوايى گردد، بلكه بايد خود را به عنوان يك حزب مستقل - كه داراى هدف مخصوص‏ خود و سياست خاص‏ خود مى‌باشد - سامان دهد.»( نقل از اسناد بین الملل اول، ترجمه بیژن، ص 8)
در متن نهایی قطعنامه مبارزه سیاسی نیز این عبارت مهم آمده است:
 « طبقه کارگر در برابر قدرت جمعی طبقات ثروتمند، به عنوان یک طبقه نمی تواند کاری کند مگر با متشکل ساختن خود به صورت یک حزب سیاسی که از تمام احزاب قدیم که توسط طبقات ثروتمند تشکیل شده، متمایز و مخالف آنها باشد.»( کارل مارکس: زندگی و دیدگاه های او، ص 268)
 به این ترتیب یکی از مسائل مهم کنفرانس لندن مبارزه سیاسی طبقه کارگر بود که در آن مارکس و انگلس با بلانکیست ها در یک صف بودند. به عبارت دیگر در مورد مهم ترین مساله کنفرانس، خود بلانکیست ها علیه جریان های آنارکو سندیکالیسم در مبارزه بودند. مساله مبارزه سیاسی همچنان که اشاره کردیم وجوهی مانند تشکیل حزب مستقل طبقه کارگر، حفظ استقلال سیاسی طبقه کارگر در قبال دیگر طبقات، و مساله مهم کسب قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر را در بر می گرفت.(2)
 اکنون می رسیم به آن سخنرانی که در آن مارکس به دیکتاتوری پرولتاریا اشاره کرده است:
 «در 25 سپتامبر، به مناسبت هفتمین سال تاسیس بین الملل گردهم آیی در لندن تشکیل شد. اعضای کمون پاریس، نمایندگان بین الملل و کمونیست های تبعیدی در آن شرکت کردند. مارکس در آنجا سخنرانی طولانی ایراد کرد که در آن هم تجربه کمون و هم اهمیت قطعنامه های تصویب شده در کنفرانس اخیر تشریح شد. تاکید او بر اهمیت کمون بود به عنوان نخستین تلاش طبقه کارگر برای به دست گرفتن قدرت سیاسی با هدف الغای هر گونه سلطه طبقاتی:
اما برای به دست یابی به چنین کاری دیکتاتوری پرولتاریا ضروری خواهد بود و نخستین شرط آن نیز وجود ارتش پرولتاریایی است. طبقه کارگر ناچار است حق رهایی خود را در میدان نبرد به دست آورد. وظیفه بین الملل سازماندهی و پیوند دادن نیروی کارگری برای مبارزه آینده است.»( 269)(3)
 چنانکه می بینیم نظرات مارکس در خصوص دیکتاتوری پرولتاریا در راستای همان مباحث اساسی است که در طول کنفرانس لندن جریان داشته است. اشارات مهم مارکس عبارت است از  گرفتن قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر، برقراری دیکتاتوری پرولتاریا که اساسا علیه بورژوازی است،  شرط بسیار مهم داشتن ارتش پرولتاریایی، بدست آوردن حق در میدان نبرد طبقاتی که خواه ناخواه سیاسی است( به اشارات مارکس در مورد مبارزه نظامی و نقش اسلحه که در بالا آوردیم، توجه کنیم) و بالاخره وظیفه بین الملل در این خصوص.
تمامی این  اشارات بر مبنای چند موضع گیری اساسی که در گذشته صورت گرفته بود و اکنون کمون پاریس بر آنها بیشتر صحه گذاشته بود، استوار است:
 یکم: ترازبندی از تجربه کمون پاریس و ارتقاء آموزش های آن که مارکس در کتاب خود جنگ داخلی در فرانسه به آنها اشاره کرده بود. به ویژه تکامل این نظریه در این کتاب که «کمون ثابت کرد که طبقه کارگر نمی تواند به طور ساده ماشین دولتی را تصرف کند و آن را برای مقاصد خویش به کار گیرد» و چنان که در نامه  12 آوریل سال 1871به کوگلمان اشاره می کند« باید آن را خورد کند و در هم شکند.»( نگاه کنید به لنین، مجموعه آثار تک جلدی، دولت و انقلاب، ص 530- 529)
دوم: بر مبنای تجربه کمون، تاکید بر و تکامل آموزش هایی که از تجربه مبارزات طبقاتی در فرانسه در 1948-1951، صورت گرفته بود و در دو کتاب مارکس، مبارزات طبقاتی در فرانسه و هجدهم برومر لوئی بناپارت تشریح شده بود و ما در این سلسله مقالات به آنها اشاره کردیم. به ویژه اشاره به لزوم دوره ای تاریخی از دیکتاتوری بر طبقات استثمارگر برای نابودی ریشه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی روابط، طبقات و فرهنگ سرمایه داری. و بنابراین بدون طی چنین دوره ای، گذار از سرمایه داری به کمونیسم و برقراری نظام کمونیستی ممکن نیست.
سوم: مبارزه با آنارشیست ها که می خواستند طی امروز و فردا دولت الغاء شود و تاکید مارکس بر دوره ای که طبقه کارگر به دولتی سیاسی نیاز دارد.
چهارم: در تداوم مباحث فعالیت و مبارزه سیاسی طبقه کارگر که در کنفرانس لندن پیرامون آن مباحث و مجادلات فراوان خواه با آناشیست ها و خواه با راست های تردیونیونیست صورت گرفته بود و غنی کردن آموزش دیکتاتوری پرولتاریا- به ویژه تاکید بر ارتش پرولتاریا - با نتایجی که از آن مباحث نتیجه شده بود.
 به این ترتیب نظرات هال دریپر مزخرف و تحریف ترتسکیستی است زمانی که اشاره مارکس را به دیکتاتوری پرولتاریا را در جلسه 25 سپتامبر 1871 در چارچوب تقابل با بلانکیست ها جای می دهد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم شهریور 99
یادداشت ها
1-   لازم است به این نکته اشاره شود که تقابل با بلانکی و بلانکیست ها جایگاهی عمده در هیچیک از مراحل و کنگره ها و کنفرانس های بین الملل نداشت و ما در هیچیک از مراحل آن با کوشش جدی آنها برای«تبدیل انترناسیونال به یک فرقه بلانکیستی» روبرو نیستیم. مهم ترین جریاناتی که در مراحل گوناگون بین الملل علیه آن از جانب مارکس و انگلس و مارکسیست ها مبارزه صورت گرفت عبارت بودند از پرودونیست ها، تردیونیونیست های انگلیسی، لاسالیست ها و نهایتا باکونینیست ها.
2-     از متن قطعنامه کنفرانس لندن در مورد مبارزه سیاسی:
«با توجه به اين كه پرولتاريا به عنوان طبقه فقط در صورتى مى‌تواند عليه قهر دسته جمعى طبقات مالك وارد عمل شود، كه در حزب سياسى مجزاى خويش‏، در تخالف با همه‌ى اشكال قديمى احزاب طبقات مالك، متشكل گردد؛
- با توجه به اين كه تشكل پرولتاريا در حزب سياسى‌اش‏ براى تضمين پيروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهايى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛
- با توجه به اين كه بايد وحدت نيروهاى طبقه‌ى كارگر، كه از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق يافته، به عنوان اهرم توده هاى اين طبقه در مبارزه عليه اقتدار سياسى استثمار كنندگانشان به كار آيد؛
كنفرانس‏ به اعضاى انترناسيونال خاطر نشان مى‌سازد، كه در جريان مبارزه‌ى طبقه‌ى كارگر، فعاليت اقتصادى و فعاليت سياسى اين طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پيوند دارند.
(تلخيص‏ از قطعنامه‌ى كنفرانس‏ لندن انجمن بين المللى كارگران - انترناسيونال -، سپتامبر 1871، به نقل از همان ماخذ)( اسناد انترناسیونال اول، ترجمه بیژن، ص 14 و 15)
3-   متن ترجمه شده دیگری از سخنان مارکس در جلسه 25 سپتامبر:
« هنگامی كه شرایط موجود ستمگری از طریق انتقال كلیه وسائل كار به تولیدكنندگان از میان رفت و هر فردی كه به كار توانا است مجبور شد برای گذران زندگی خود كار كند ، آنگاه یگانه پایه سلطه و ستمگری طبقاتی نیز فرو خواهد ریخت. اما پیش از آنكه چنین تحولی به وقوع پیوندد دیكتاتوری پرولتاریا ضروری است و نخستین شرط آن ارتش پرولتاریا است.»( گفته هایی از مارکس، انگلس، لنین درباره دیکتاتوری پرولتاریا در مجموعه ای با نام انقلاب اجتماعی)
ضمنا همچنان که خواننده می بیند، هال دریپر این متن را کامل نقل نمی کند و این نکته را که نخستین شرط کسب قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا که تشکیل ارتش پرولتاریایی است، حذف می کند.



۱۳۹۹ شهریور ۱۸, سه‌شنبه

فرار به جلو رویزیونیست های آواکیانیستی



فرار به جلو رویزیونیست های آواکیانیستی

با تجدید نظر جزیی در
21 اکتبر 2022

اخیراً باب عظیم الشان جناب آواکیان بیانیه ای صادر کرده و از مردم آمریکا خواسته است که در انتخابات ریاست جمهوری پیش روی به ترامپ رأی ندهند و به جرج بایدن نامزد حزب دموکرات آمریکا رای دهند. این امر نشان می دهد این رویزیونیست یا خود را به ندانستن زده و یا فراموشکار است، زیرا تمامی آنچه در گذشته خواه در مورد شرکت در انتخابات بورژوایی و خواه در نفی اصل فلسفی مارکسیستی تضاد عمده و غیره گفته، به باد فراموشی سپرده است.
صحبت ما در این مقال بر سر این نیست که اتخاذ این تاکتیک از طرف این حزب درست یا نادرست است و اساسا اولویت دادن به بحث در درستی یا نادرستی چنین تاکتیکی با آواکیانیست ها را منطقی نمی دانیم. دلیل ما این است که پیش از چنین بررسی ای باید دید که آیا آن متد و نظریات تئوریکی که بر پایه ی آنها این سیاست انتخاب شده است، موردپذیرش این حضرات بوده است یا خیر، تا بعد در در مورد درستی و نادرستی این تاکتیک صحبت شود.        
بر این مبنا، مساله اصلی ما تضادهایی است که بین این سیاست و آنچه این حضرت آواکیان در گذشته بیان کرده است، وجود دارد. این را هم اضافه کنیم که حتی اگر نفس این سیاست درست باشد، آن گاه مسئله این است که آن حزبی که این سیاست را به کار می برد، چگونه حزبی است. حزبی پرولتری و مائوئیستی است و یا یک حزب غیر پرولتری. چرا که یک حزب غیر پرولتری مثلا یک حزب سوسیال دموکرات و یا متعلق به طبقات میانی نیز ممکن است که در شرایط کنونی خواهان آن گردد که برای جلوگیری از به قدرت رسیدن ترامپ و مثلا« فاشیسم» به نامزد حزب دموکرات رای داده شود.
  تا آنجا که به جنبش ما مربوط است، گروه دنباله رو و زبونی که در ایران مبلغ رهبری آواکیان بر جنبش جهانی است، جور باب را کشیده و به توجیه تمامی مواردی که آواکیانیسم در نقد مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم بیان کرده است- و خود این ها نیز مبلغ آن ها در ایران بوده اند- و این تاکتیک آواکیان آنها را نفی می کند، پرداخته است.
 حضرات که همواره چون کبک سرشان را زیر برف می کنند، در مقاله ای با نام چند نکته در مورد بیانیه اخیر باب آواکیان در مورد انتخابات آمریکا (امید بهرنگ، 28 مرداد 1399) نفس نفس زنان و عرق ریزان با یک فرار به جلو به توجیه  این تاکتیک بر مبنای تمام موارد تاکتیکی مارکسیستی که در گذشته نفی کرده اند و اکنون اتخاذ این تاکتیک، نشانگر توسل آنها به آن موارد است، پرداخته اند.
دراین مقاله آمده است:
«این موضع گیری برخی ها را شوکه کرد. عده ای نیز از این مسئله استفاده کرده و به کمونیسم نوین و باب آواکیان حمله ور شدند. آنان هیاهو به راه انداخته و از او به عنوان کمونیستی که در عقایدش تجدیدنظر کرده و مدافع بورژوازی شده نام برده اند. این هیاهو و هوچی گری هیچ کمکی به کشف حقیقت نمی کند و جداً باید از آن احتراز کرد.»
 البته ممکن است برخی ها که گمان می کردند چیزی بار باب و «کمونیسم نوین» اش است شوکه شده باشند، اما جریان ما را که تقریبا از ده سال پیش نوسانات باب را دنبال کرده ایم به هیچ وجه شوکه نکرده است. برعکس ما منتظر اتخاذ چنین تاکتیک هایی بودیم و حتی در مورد این که باب نهایتا چنین خواهد کرد، نوشتیم( پایین تر به چارچوب اتخاذ چنین تاکتیک هایی از جانب باب اشاره خواهیم کرد).
 وانگهی، ما اصلا و ابدا فکر نمی کنیم که باب در افکارش تجدید نظر کرده است و از یک مبارز انقلابی به یک اپورتونیست- آن هم به واسطه اتخاذ یک تاکتیک که نفسا می تواند درست هم باشد- تبدیل شده است؛ برعکس، ما گمان می کنیم آن گاه که وی در جزوه اش به نام فتح جهان به نقد  ظاهرا«چپ» از نظرات لنین و مائو دست زد، یک اپورتونیست شد( کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب«چپ» نوشته ی هرمز دامان در مورد مواضع وی در همان جزوه است) و سپس با گردش به راست در «سنتز نوین» حزب بی خاصیت اش، تبدیل به یک رویزیونیست گردید( کتاب بضاحت حقیرانه در مورد مواضع اتخاذ شده در «سنتز نوین» است). ما در نوشته های خویش همواره بر این امر تاکید کرده ایم که خط باب یک خط لیبرال- رفرمیستی است و نه خطی در تکامل مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و انقلابی.
استفاده از ابزار انتخابات در دموکراسی های بورژوایی
آواکیان در نوشته اش با نام فتح جهان خودش را به در و دیوار زد تا ثابت کند که شرکت در انتخابات بورژوایی زمانی که قرار است به نمایندگان یکی از دو حزب بورژوا رأی داده شود، درست نیست.( برای شرح مفصلی از این مباحث باب و نقد آن نگاه کنید به کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب «چپ» نوشته ی هرمز دامان، فصل سوم و چهارم). اکنون ظاهرا شرکت در انتخابات ریاست جمهوری درست است و قطعا در آینده درست تر خواهد بود(گویا «جاده» ی لیبرالی «سنتز نوین» به سوی کمونیسم کوبیده شده و آماده می شود!).
روشن است که باید تمرکز بررسی را در مورد بنیان های سیاست های پیشنهادی کسی نهاد که در گذشته به نفی شرکت در انتخابات بورژوایی پرداخته است و اکنون بدون اینکه این گذشته را نقد کند، مردم را به شرکت در انتخابات بورژوایی و رای به یکی از دو حزب حاکم سرمایه دار دعوت می کند.
در این مقاله نوشته شده است:
«چند هفته پیش باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا (آر سی پی) بیانیه ای در شش نکته صادر کرد. او در این بیانیه ضمن توضیح وضعیت خطرناک و اضطراری پیشاروی و تأکید بر استراتژی انقلابی حزب شان و ضرورت پیشبرد مبارزه مستقیم در خیابان علیه فاشیسم خواهان آن شد که مردم با دادن رأی به بایدن مانع از انتخاب مجدد ترامپ شوند.»
پس حضرت باب می خواهد ترامپ انتخاب نشود و برای همین از مردم می خواهد در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به جو بایدن نماینده حزب دموکرات رای دهند!؟
نویسنده ی پیرو و مطیع ادامه می دهد:
«در این مورد مشخص اگر ترامپ مجدداً در انتخابات پیروز شود، تناسب قوا بشدت به ضرر جنبش انقلابی خواهد چرخید. پرسش این است که چگونه می توان مانع نامساعدتر شدن این تناسب قوا شد؟»
تناسب قوا؟
و:
«این پرسش جایگاهی خاص به این انتخابات بخشیده است. به جرئت می توان گفت که برای اولین بار طی دهه های اخیر در تاریخ این کشور، نتیجه انتخابات برای پیشبرد امر مبارزه انقلابی علی السویه نیست. این انتخابات با کلیه انتخاباتی که تا کنون در آمریکا صورت گرفته، متفاوت است( نه بابا!؟همین یک دفعه است! استثنایی است!). زیرا برای جلوگیری از تثبیت حاکمیت فاشیستی در آمریکا مهم است.» (عبارات داخل پرانتز از ماست)
 جایگاه خاص این انتخابات؟ جلوگیری از به قدرت رسیدن دوباره«فاشیسم» و تثبیت حاکمیت فاشیستی در آمریکا؟
 بالاخره باید یک جوری آغاز شود! حالا به بهانه دوباره به قدرت نرسیدن «فاشیسم» می توان جایگاهی خاص برای این انتخابات بورژوایی قائل شد و در آن شرکت کرد. در آینده حتما می توان دلایل دیگری می توان ردیف کرد.
و:  
«استفاده از ابزار انتخابات برای جلوگیری از به قدرت رسیدن مجدد ترامپ، می تواند در حد خود – هرچند محدود و کوچک – به تغییر تناسب قوای ذکرشده یاری رساند. زیر ضرب رفتن نیروهای انقلابی را به تعویق اندازد و امکان بیشتری برای سازماندهی و بسیج گسترده توده ای فراهم کند. حداقل حزبی باقی بماند تا بتواند با تلاش های بیشتر توان مقابله با فاشیسم را افرایش دهد و امر انقلاب را با هدف سرنگونی کلیت نظام به پیش راند. در تغییر این تناسب قوای نامساعد استفاده از هر نیروی ولو کوچک و محدود، جلب نظر هر نیروی متزلزل و بینابینی و استفاده از تضاد میان دشمنان ضروری و مجاز است، زیرا به امر بزرگتری یاری می رساند.»
 استفاده از نیروی ولو کوچک و محدود؟ جلب نظر هر نیروی بینابینی؟
اما حکایت؟
 
های و هوی آواکیان و آواکیانیست ها در مورد کتاب بیماری کودکی«چپ روی» در کمونیسم
حکایت این است که خود آواکیان و آواکیانیست های مطیع وی در ایران، سال ها «مخ  همه را به کار گرفتند» که کتاب مزبور لنین، ایراد زیاد دارد و دارای وجوه «راست روانه» است و اصلا لنین در این کتاب از « لنینیسم» فاصله گرفته و بنابراین«لنینیست نیست» .( نگاه کنید به کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب «چپ»، فصل های اول تا چهارم)
اما اکنون آواکیانیست ها خود به این کتاب رجوع می کنند و اتقاقا آن بخش از عبارات لنین را می آورند که یکی از نکات مرکزی اصول اساسی تاکتیکی کتاب لنین است.
آواکیانیست می نویسد:
«صد سال پیش لنین به درستی متذکر شد که:
«پیروزی بر دشمنی نیرومندتر از خود فقط در صورتی ممکن است که به منتهی درجه نیرو به کار برده شود و از هر "شکافی" در بین دشمنان هرقدر هم که کوچک باشد و از هرگونه تضاد منافع بین بورژوازی کشورهای مختلف و بین گروه ها و انواع مختلف بورژوازی در داخل هر یک از کشورها و نیز از هر امکانی هرقدر هم که کوچک باشد برای به دست آوردن متفق توده ای، حتی متفق موقت، مردد، ناپایدار، غیرقابل اعتماد و مشروط حتماً و با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط ماهرانه استفاده شود. کسی که این مطلب را نفهمیده باشد هیچ چیز از مارکسیسم و به طور کلی از سوسیالیسم علمی معاصر نفهمیده است. کسی که طی یک مدت نسبتاً طولانی و در اوضاع و احوال سیاسی گوناگون قابلیت خود را در به کار بستن این حقیقت عملاً به ثبوت نرسانده باشد، هنوز یاد نگرفته است که چگونه باید به طبقهٔ انقلابی در مبارزه اش به خاطر رهائی تمام بشریت زحمت کش از قید استثمارگران کمک نمود. این مطلب به طور یکسانی هم به دوران قبل از تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، مربوط است و هم به دوران بعد از آن.»
 «به درستی»!؟ راستی لنین «درست» گفت؟
بسیار خوب! پس این همه های و هوی بر سر این کتاب به وسیله آواکیان و شما حضرات کجا رفت؟ مگر شما این کتاب و اصول تاکتیکی آن را «راست روانه» نشمرده بودید؟ مگر نگفتید که توده ای ها از این کتاب استفاده زیاد کرده و می کنند؟
 نکته جالب این است که در دوران کنونی نه تنها آواکیانیست ها، بلکه برخی از جریان ها به اصطلاح چپ همین عبارات لنین را نقل می کنند. جریان هایی که اصول اساسی مارکسیسم را سال هاست به دور ریخته اند. آنچه که این رویزیونیست ها، ترتسکیست ها و سوسیال اپورتونیست ها عمدا از یاد می برند این است که این تاکتیک ها بیان وجه سازش نسبی با گروه های نماینده ی طبقات دیگر هستند، و در حالی که لنین وجه سازش نسبی با متحدان طبقه کارگر را برای به کار بردن حداکثر نیرو علیه دشمن عمده با وجه مبارزه مطلق با همین متحدین( و البته به تناسب دوری و نزدیکی آنها با طبقه کارگر) برای حفظ استقلال طبقه کارگر و پرورش این طبقه و توده ها در جهت تکامل مبارزات انقلابی، توام می کند، حضرات وجه مبارزه را از این تاکتیک سلب می کنند و تنها وجه سازش آن را باقی می گذارند.
 توجه کنیم که تمامی بحث لنین در استفاده از این تاکتیک ها برای این است که «به طبقهٔ انقلابی در مبارزه اش به خاطر رهائی تمام بشریت زحمت کش از قید استثمارگران کمک نمود». یعنی این تاکتیک در خدمت استراتژی برقرار کردن دیکتاتوری پرولتاریا، سوسیالیسم و کمونیسم است. نفی اصول اساسی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و در نتیجه نفی استراتژی مارکسیستی، از این تاکتیک چیزی باقی نمی گذارد. در واقع در چنین صورتی این دیگر تاکتیک نخواهد بود، بلکه به یک استراتژی رویزیونیستی تبدیل خواهد شد.
تضاد عمده
باب در جزوه اش به نام فتح جهان خودش را به درو دیوار زد تا ثابت کند که اصل فلسفی دیالکتیکی تضادعمده نادرست است و مائو به بیراهه ی «راست روی» رفته، زمانی که این اصل فلسفی را که بنیان تاکتیکی یک حزب انقلابی کمونیستی واقعی را تشکیل می دهد، به عنوان اصل راهنما برگزیده است.
 اکنون در این نوشته ی توجیه کننده آمده است:
«او بایدن را نماینده و ابزار سیستم استثمارگر و ستم گر و آدمکش سرمایه داری- امپریالیستی آمریکا دانست، به عنوان کسی که در پایه ای ترین و اساسی ترین مفهوم امر "خوبی" را نمایندگی نمی کند و در هیچ جنبه محتوایی "بهتر" از ترامپ نیست؛( لابد همه منتظر بودند که آواکیان بگوید که بایدن خوب است!؟) جز اینکه او ترامپ نیست و بخشی از تلاش برای تحکیم حاکمیت فاشیستی نیست.»( عبارت داخل پرانتز از ماست)
جز این که بایدن«ترامپ نیست»! و بنابراین ترامپ «بدتر» از بایدن است و تضاد عمده در حال حاضر، ترامپ و فاشیسم وی است و نه بایدنی که «بخشی از تلاش برای تحکیم حاکمیت فاشیستی نیست»!
و حضرات یادشان نمی رود که کجاها در نقد تضاد عمده-  صرف نظر از درستی یا نادرستی به کار گیری آن - نوشته اند و اکنون باید قضیه را یک جوری سرهم بندی کنند:
«آواکیان تاکنون تحلیل همه جانبه و کاملی از این روند ارائه داده و به پشتوانه جمع‌بندی علمی - انتقادی که از اشتباهات کمینترن و شوروی زمان استالین در مقابله با فاشیسم صورت داده، درک تئوریک صحیح تر و عمیق تری از ماهیت فاشیسم و دلایل شکل گیری و عملکرد آن تدوین کرده است. او نشان داد که چگونه می توان و باید امر انقلاب را از کانال مبارزات ضد فاشیستی به پیش برد و به ناسیونالیسم و بورژوا دمکراسی در نغلتید.»
« کانال مبارزات ضد فاشیستی» یعنی تضاد عمده، فاشیسم است و بنابراین مبارزات ضد فاشیستی عمده است!  
و:
«تاکتیک باید بر پایه محاسبه هشیارانه و قویاً ابژکتیو کلیه نیروهای طبقاتی یک کشور و نیز کلیه کشورها در مقیاس جهانی و همچنین بر روی تجربه جنبش های انقلابی استوار باشد.»
 پس  برقراری فاشیسم در جامعه آمریکا خطر عمده است!(1) و «انقلاب را باید از کانال مبارزات ضد فاشیستی به پیش برد».
آواکیان برای این مردم را دعوت به رای دادن به بایدن می کند که خطر عمده را فاشیسم می داند. وی در مورد وی به روی این انگشت می گذارد که «در پایه ای ترین و اساسی ترین مفهوم امر "خوبی" را نمایندگی نمی کند و در هیچ جنبه محتوایی "بهتر" از ترامپ نیست، جز این که او ترامپ نیست و بخشی از تلاش برای تحکیم حاکمیت فاشیستی نیست.» به عبارت دیگر انتخاب میان خوب و بد نیست، میان بهتر و بدتر نیست، میان بد و بدتر است!
اما با این که بایدن و دموکرات ها«خوب» و «بهتر» نیستند، اما می توان گفت که آنها نسبت به ترامپ و حزب جمهوری خواه و خلاصه جریانی که می خواهد« فاشیسم» را تثبیت کند، تضاد غیرعمده هستند.
 می بینیم که چه راحت تمامی آنچه را پس از جزوه آواکیان فتح جهان نفی کردند، اکنون دوباره برقرار می کنند!
نکته بسیار مهم و کلیدی این است که این برگشت آواکیانیست ها به آنچه در مارکسیسم نفی کردند به هیچ وجه برگشت یک جریان«چپ رو» انقلابی به اصول درست تاکتیکی انقلابی و اصلاح مواضع  نادرست گذشته خود نیست، بلکه دستاویز قرار دادن اصول انقلابی به وسیله یک جریان راست رو و رویزیونیستی برای پیش برد اهداف خود و مسخ کردن این اصول است. درست همان کاری که توده ای ها پیش برده و می برند.
بد و بدتر
آواکیانیست اینک بین «بد و بدتر» انتخاب می کند:
«تنها کسانی که گمان می کنند هیچ تفاوتی میان فاشیسم و بورژوا دمکراسی موجود نیست و بود و نبودش برای مردم آمریکا و جهان یکسان است می توانند در بررسی این وضعیت مشخص لاقید و سهل انگار باشند و سَبُکسرانه برخورد کنند. همان اندازه که به قدرت رسیدن یا نرسیدن هیتلر برای مردم آلمان و جهان تفاوتی نداشت به قدرت رسیدن یا نرسیدن مجدد ترامپ نیز توفیری ندارد؟!»
 و آواکیانیست که می داند اتخاذ این سیاست، با آنچه در گذشته داد و هوار بر سرش راه انداخته بودند در تضاد صد و هشتاد درجه قرار دارد( در این مورد نگاه کنید به کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب چپ، فصل چهارم، بخش 5، دموکراسی بورژوایی و فاشیسم بورژوایی) فورا می نویسد:
«همان گونه که در بیانیه باب آواکیان منعکس است مسئله به هیچوجه انتخاب میان "بد" و "بدتر" نیست.( جداً؟) تأکید اصلی بیانیه در پیش گرفتن روش انقلابی مبارزه در خیابان است و در این زمینه هیچ امتیازی به "راه مزخرف انتخاباتی" نمی دهد( راستی؟!). این تاکتیک فقط می خواهد با استفاده از تضاد و شرایط معین تغییری - هرچند کوچک اما مهم - در تناسب قوا به وجود آورد. مخاطب اصلی این تاکتیک عمدتاً کسانی هستند که در انتخابات شرکت می کنند ولی به دلیل نارضایتی از ترامپ و حزب دمکرات به برخی از کاندیدهای دیگر که شانسی برای پیروزی ندارند رأی اعتراضی می دهند. بحث اساساً بر سر این "رای اعتراضی" است که می تواند در بیرون راندن ترامپ از قدرت مؤثر باشد. امری که اگر اتفاق نیفتد جنبش انقلابی در آمریکا را در موقعیت دشوارتری قرار می دهد.»( عبارات داخل پرانتز از ماست)
 می بینیم که حضرات آواکیانست های وطنی که سال هاست در این خصوص وراجی می کنند که انتخاب بین «بد و بدتر» درست نیست(2) و یکی از شعارهاشان این بود که «اعدام با گیوتین و طناب دار با هم فرقی ندارد»( یا چیزی مانند این!) اینک و زمانی که آواکیان بحث «فاشیسم ترامپ بدتر از دموکراسی بایدن است» را پیش می کشد، به«انتخاب بین بد و بدتر» دست می زنند و معتقد می شوند که «اعدام با طناب دار بهتر از اعدام با گیوتین است!».
 اما این که این سیاست انتخاب بین «بد و بدتر» نیست، چیز چرتی است. این استدلال آنهاست:
 «جو بایدن بد است، ترامپ بدتر است. بدتر را نفی کنید! خوب! چه نتیجه ای حاصل می شود؟ بد به قدرت می رسد!»
 این که حالا شما پشت کدام دلایل پنهان می شوید و مثلا چه کسانی را مخاطبان این تاکتیک  می دانید، تغییری در این نتیجه تاکتیک شما ندارد!
آواکیانیست که موظف به بزک دوزک کردن مواضع آواکیان و توجیه آنهاست، می نویسد(به این قسمت باید خوب دقت کرد):
«تا جایی که به وظایف روشنگرانه حزب کمونیست انقلابی آمریکا بر می گردد، از قبل به ویژه از زمانی که جنبش "رفیوز فاشیسم" توسط آنان سازماندهی شد، تا حدودی مشخص بود که دیر یا زود لازم است در برخورد به تضاد میان دمکرات ها و جمهوری خواهان فاشیست دخالت گری های سیاسی معینی صورت گیرد.»
«دیر یا زود»؟ «دخالت گری سیاسی معین» در تضاد میان دمکرات ها و جمهوری خواهان فاشیست؟
معنای« دخالت گری سیاسی معین» چیست؟ قطعا به این معنا نیست که باید «منفعل» بود، زیرا قرار است«دخالت گری» صورت گیرد. همچنین به این معنا نیست که باید دو طرف را به یکسان نفی کرد، زیرا ظاهرا این سیاست تا کنونی حزب آواکیان بوده است.
بنابراین معنای آن این است که «دیر یا زود» باید از میان دو طرف تضاد یعنی تضاد میان دمکرات ها و جمهوری خواهان فاشیست، طرف یکی را گرفت!
و خوب این امر می تواند نه تنها در این انتخابات، بلکه در تمامی انتخاباتی که در آینده برگزار می شود، نیز صورت گیرد.  
البته این را هم اضافه کنیم که برای آواکیانیست این که مثلا دموکرات ها «بد» هستند و جمهوریخواهان «بدتر» نیز« دیر یا زود» از بین می رود. چرا که آواکیانیسم از نظر اصول اساسی مارکسیسم یک رویزیونیسم کامل و منحط است. پس به مرور در سیاست آنها جمهوری خواهان و دموکرات ها اگر حتی «خوب» و «خوب تر» نشوند، اما لزوما«بد» و «بدتر» نخواهند بود و شرکت در انتخابات ریاست جمهوری و یا پارلمانی، حالا یا از طریق رای دادن به این نمایندگان این احزاب و یا از طریق معرفی نماینده از جانب خودشان – اگر امکان اش به وجود آید - اساس استراتژی آنها. آنها نیز مانند احزاب اروکمونیسم اروپای غربی هستند منتهی با نامی دیگر و ادا و اطفارهایی دیگر.   
و:
«علت اصلی کسانی که در شوک به سر می برند این است که هنوز درنیافته اند که به قدرت رسیدن فاشیسم و تلاش برای تثبیت حاکمیت فاشیستی امری واقعی و جدی است و نیاز به بسیج همه نیروها برای مقابله با این خطر است. البته نباید فراموش کرد که صحنه عینی مبارزه طبقاتی همواره شوک آور خواهد بود.»
باری یک جا رقابت بین سرمایه داران و جنگ بین آنها مساله ی اصلی می شود و جای دیگر تقابل فاشیسم و دموکراسی بورژوایی.
در این مورد که«صحنه عینی مبارزه طبقاتی همواره شوک» است نیز همچنان که در بالا اشاره کردیم اتخاذ تاکتیک هایی این گونه، صرف نظر از درستی یا نادرستی نفس چنین تاکتیک هایی(3)، برای کسانی شوک آور است که خط اواکیان را پس از ادعاهای گنده تر از ذهن اش در مورد ایجاد تغییر و تکامل در مارکسیسم دنبال نکرده اند، خطی که در برخی از مواضع اش شکل«چپ نمایی» دارد. روشن است که برای این گونه اشخاص نظریات آینده وی شوک آورتر خواهد بود، زیرا این مواضع بر مبنای رویزیونیسم عریان وی و رفرمیسم اتخاذ خواهد شد.
 مبارزه مسلحانه در آمریکا
نویسنده که عرق ریزان در حال توجیه مواضع آواکیان است یادش نمی رود که اشاره ای هم به مبارزه مسلحانه در آمریکا بکند تا آن فردی را که هنوز در فهم رویزیونیسم«سنتز نوین» خام است، خام تر سازد. یعنی درست اتخاذ شکلی از مبارزه که با شکل کنونی مبارزه به وسیله آواکیان صد و هشتاد درجه مخالف است. وی هن هن کنان می نویسد:
«حزب کمونیست انقلابی آمریکا در پرتو استراتژی سیاسی (و نظامی) کلانش در برخورد به وضعیت کنونی به درستی تأکید می کند باید از هر وسیله و عمل غیر خشونت آمیز مناسب برای بیرون راندن این رژیم از قدرت استفاده شود. کسانی که با مباحث راه انقلاب مشخصاً سند "چگونه می توانیم پیروز شویم" باب آواکیان آشنا باشند می دانند که در هر شرایطی نمی توان مبارزه مسلحانه در جامعه آمریکا را آغاز کرد. هرگونه اقدام عجولانه و زودرس موجب نابودی مقاومت توده ای و حزب خواهد شد. از این زاویه تأکید بر راه حل غیر خشونت آمیز در شرایط کنونی قابل درک است.»
 می بینیم که چگونه این ساده لوحان می خواهند دیگران را فریب دهند و «خام» کنند!
استراتژی حزب کمونیست انقلابی آمریکا و حضرات آواکیان در آمریکا «مبارزه مسلحانه» است، یعنی حزب آواکیان قرار است در آینده در آمریکا مبارزه مسلحانه انقلابی توده ای انجام دهد! (راستی که به گفته ی لنین انسان نمی تواند جلوی شلیک خنده اش را بگیرد!)اما اکنون زمان آن نیست و چون زمان آن نیست و «اقدام» در راستای آن « عجولانه و زودرس» است، پس باید از« هر راه حل» و «هر وسیله و عمل غیر خشونت آمیز(یعنی همان مبارزه ی مسالمت آمیز در این کشور- این آواکیانیست گویا می خواهد این واژه را به کار نبرد )برای بیرون راندن این رژیم از قدرت استفاده شود» و «از این زاویه تاکید بر راه حل غیر خشونت آمیز در شرایط کنونی قابل درک است.»
خوب !چون حالا زمان مبارزه مسلحانه نیست، پس زمان و دوره مبارزه مسالمت آمیز است و شرکت در انتخابات هم جزیی از مبارزه مسالمت آمیز است.
 از آن طرف می گوید «راه مزخرف انتخاباتی» و از در بیرون می رود، از این طرف زیر نام «مبارزه غیر خشونت آمیز» از پنجره وارد می شود! گفتنی است که باب در فتح جهان تمامی راه های مبارزه مسالمت آمیز( شرکت در انتخابات بورژوایی، فعالیت در سندیکاها و اتحادیه های کارگری و ...) را نفی کرده بود.  
می بینیم که چگونه تاکتیک هایی که زیر نام «راست روی» در نظرات لنین و مائو (4) نقد شده بود، تبدیل به تاکتیک که چه عرض کنیم در واقع استراتژی این حزب می شود.
در بخش بعدی زیر نام« چند پرسش برای فکر بیشتر» آواکیانیست ما که کاملا متوجه تضاد این تاکتیک با مواضع پیشین آواکیان است، تلاش می کند که به خواننده خط بدهد و اتخاذ مواضع بالا را با انداختن چند تیله در میان به گونه ای غیرمستقیم توجیه کند.
وی می نویسد:
«آیا اتخاذ تاکتیک به توان کمی و کیفی یک حزب وابسته است؟ این توان چه تأثیری در اتخاذ یک تاکتیک و پیشبرد آن خواهد داشت؟»
ظاهرا پاسخ روشن است: توان کمی حزب کم است، تناسب قوا به نفع حزب نیست، پس باید به  مبارزه «غیر خشونت آمیز» روی آورد!
 در گذشته نه چندان دور، یعنی از زمانی که آواکیان علیه «راست روی» لنین و مائو در فتح جهان به وراجی پرداخت، از این حرف ها نمی زدند، اکنون می زنند!؟
می دانیم که در کشورهای زیر سلطه امپریالیسم  که عموما راهی جز جنگ خلق نیست، در آغاز جنگ خلق کمیت نیروها و تناسب قوا به هیچ وجه به نفع طبقه کارگر و احزاب انقلابی اش  نیست.   
 آواکیانیست ما ادامه می دهد:
«چرا اتخاذ این تاکتیک در دوره پیشین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا (در جریان رقابت میان هیلاری کلینتون و ترامپ) درست نبود؟»
 احتمالا در آینده یا آواکیان در مورد عدم شرکت در آن انتخابات و ندادن رای به هیلاری کلینتون سکوت خواهد کرد و یا آن را جزو اشتباهات خود قرار خواهد داد!
«این تاکتیک چه تأثیرات مثبت و منفی بر طبقات میانی خواهد گذاشت؟»
اسم این ها را بیشتر باید «آسمان و ریسمان بافتن» برای « آماده ساختن اذهان» برای آینده نهاد!
و بالاخره:
«آیا وضعیت این انتخابات در آمریکا قابل مقایسه با انتخابات در ایران (رقابت خاتمی با ناطق نوری، موسوی با احمدی نژاد و روحانی با رئیسی) است؟ چرا در آن انتخابات اتخاذ چنین تاکتیک هایی صحیح و مجاز نبود؟»
 خوب! روشن است که این آواکیانیست به خوبی متوجه تضاد این مواضع آواکیان با مواضع گذشته خودشان و آواکیان هست!؟
 هرمز دامان
نیمه نخست شهریور99
یادداشت ها
1-    بگذریم از این  که این آواکیانیست ها مسئله ترامپ و جریان وی را زیادی گنده کردند. البته ممکن است زمانی در جامعه آمریکا فاشیسم هم حاکم شود، اما آن زمان اکنون نیست. در واقع ترامپ و جریان وی بیشتر طرح یا شکلک فاشیسم است تا خود فاشیسم. استفاده این بخش از حزب جمهورخواه از راسیسم ضد مهاجر و برخی دیگر از شعارها و برنامه ها که یاد آور فاشیست هاست، برای جذب نیروهای گوناگونی در جامعه آمریکا( و از جمله بخشی از کارگران یقه سفید) بود که هر دسته و گروه به دلایلی ضد مهاجران بودند و یا از برنامه های عملی حزب دموکرات خسته شده بودند. مشکل که حتی اگر ترامپ دوباره انتخاب شود، ما از مرزهای کنونی این شکلک« فاشیسم»خیلی فراتر برویم؛ مگر این که صحنه تقابل و تناسب نیروهای انقلاب( طبقه کارگر و دیگر نیروهای خلقی) و ضد انقلاب( امپریالیسم غرب و شرق و ارتجاع در کشورهای زیر سلطه) و نیز نیروهای خود ضد انقلاب یعنی تناسب نیروهای امپریالیست ها غرب و شرق، در عرصه جهانی برخی تغییرات جدی و اساسی بکند.
2-     از نظر ما اصولا بحث انتخاب بین «بد و بدتر» نیست، گرچه ممکن است گاه این نامگذاری را به خود گیرد. بنیان تاکتیک حزب که طبقاتی است و بر همین مبنا مناسبات وحدت و تضاد میان طبقه کارگر و تمامی طبقات دیگر را در هر شرایط معین تعیین می کندهمان است که در همان بخشی که در بالا از لنین( از کتاب بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم نقل شده، به گونه ای فشرده آمده است و در مقاله درباره سیاست مائو( منتخب آثار، جلد دوم، ص 678-665) به دقت و روشنی بررسی شده است. بدیهی است که این سیاست ها باید با مناسبات طبقه کارگر با دیگر طبقات دوست خلقی و دشمن ضد خلقی در هر کشور معین و در هر شرایط معین تنظیم گردد. اتخاذ موضع در مورد اختلاف میان دو دشمن که یکی بد و دیگر بدتر است، بر مبنای اصول همان مناسبات طبقاتی و بر مبنای تحلیل شرایط مشخص صورت می گیرد. 
3-    تاکید می کنیم که صحبت ما بر سر درستی یا نادرستی چنین تاکتیک هایی نیست. همچنان که اشاره کردیم احزاب انقلابی در کشورهای امپریالیستی نیز طی دوره های معینی که مبارزه مسالمت آمیز است، ممکن است که در شرایط معینی چنین تاکتیک هایی را به کار برد.
4-     آن نظرات مائو که مورد انتقاد آواکیان و آواکیانیست ها بود، از این قرارند:
« در کشورهای سرمایه داری، صرفنظر از دوران فاشیسم و دوران جنگ، شرایط از این قرارند: دمکراسی بورژوائی برقرار است؛ این کشورها در مناسبات خارجی خود زیر ستم ملی نیستند، بلکه بر ملت های دیگر ستم روا می دارند. با توجه به این ویژگی ها، وظیفه حزب پرولتاریا در کشورهای سرمایه داری عبارت از این است که طی یک دوران طولانی مبارزه قانونی کارگران را آموزش و پرورش دهد و نیرو مجتمع سازد و بدین ترتیب خود را برای سرنگون ساختن نهائی سرمایه داری آماده نماید. مسایلی که در این کشورها مطرح اند، عبارتند از: مبارزه قانونی طولانی، استفاده از تریبون پارلمان، اعتصابات اقتصادی و سیاسی، سازماندهی سندیکاها و آموزش کارگران. در این کشورها شکل سازمان قانونی است؛ شکل مبارزه خونین نیست ( از طریق جنگ نیست ). در مسئله جنگ، احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری بر ضد هر جنگ امپریالیستی که به دست کشورهای شان برپا می شود، به مبارزه برمی خیزند؛ هرگاه چنین جنگی برپا شود، سیاست این احزاب فراهم آوردن موجبات شکست دولت ارتجاعی کشور خود خواهد بود. جنگی که این احزاب می خواهند، جنگ داحلی است که آن را تدارک می بینند... اما تا زمانی که بورژوازی واقعاً ناتوان نگردد، تا زمانی که اکثریت عظیم پرولتاریا برای اقدام به قیام مسلح و جنگ مصمم نشوند، تازمانی که توده های دهقان آماده نباشند داوطلبانه به پرولتاریا یاری رسانند، این قیام و این جنگ نباید برپا شود. و آن گاه که چنین قیام و یا جنگی برپا شد، نخستین گام اشغال شهرها و سپس حمله به دهات خواهد بود، نه برعکس. این است آنچه که احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری انجام داده اند؛ این است آنچه انقلاب اکتبر روسیه بر آن صحه گذاشته است.»( منتخب آثار، جلد دوم، مسائل جنگ و استراتژی، ص 326- 225 )
اکنون حضرات آواکیانیست ها در تغییر تاکتیک خود« توجه دقیق به واقعیات عینی» و«تناسب قوا» را پیش می کشند.
در ضمن به این نکته هم اشاره کنیم که درحال حاضر دموکراسی بورژوایی در کشورهای غربی امپریالیستی همچون گذشته نیست و شرایط در این دموکراسی ها برای فعالیت مسالمت آمیز کمونیست ها بدتر و دامنه و امکان تحرکات آن ها محدودتر شده است ( این امری است که مائو نیز چند سال بعد از جنگ جهانی به آن اشاره کرد) اما این به معنا نیست که مثلا و به ناچار باید در این کشورها دست به مبارزه مسلحانه زد.