۱۳۹۸ مهر ۲۵, پنجشنبه

اعلامیۀ مشترک احزاب و سازمان‌های مارکسیست- لنینیست- مائوئیست اول می 2019 اول مـی سـرخ و انـتـرنـاسـیـونـالـیـسـتـی! پـرولـتـاریـا و خـلـق‌هـای تـحـت سـتـم جـهـان مـتـحـد شـویـد!


اعلامیۀ مشترک احزاب و سازمان‌های مارکسیست- لنینیست- مائوئیست
اول می 2019
اول مـی سـرخ و انـتـرنـاسـیـونـالـیـسـتـی!
پـرولـتـاریـا و خـلـق‌هـای تـحـت سـتـم جـهـان مـتـحـد شـویـد!

نظام امپریالیستی به ره‌پویی در یک بحران عمیق ادامه می‌دهد.
تلاش‌های جاری امپریالیستی و ارتجاعی برای پرداختن و فائق آمدن بر آن ناموفق بوده و آن را ژرف‌تر و وسیع‌تر می‌سازد.
بحران در عرصۀ مالی پدیدار گردید، علت آن در نظام تولیدی است و اکنون منتج به یک رکود جدید شده است.
منازعات و تضادهای جهانی بین امپریالیستی حادتر گردیده است.
این منازعات جدید به مثابۀ جنگ‌های تجارتی آغاز شد و سپس به طور فزاینده‌ای به سوی تضادهای جیو- استراتژیکِ سیاسی- نظامی چرخیده و منتج به ایجاد و توسعۀ جنگ‌های تجاوزکارانه، اشغال‌گرانه و نیابتی در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیزم و هم‌چنان تا حد معینی پیش‌رفت گرایش به سوی یک جنگ جهانی جدید مستقیم میان امپریالیست‌ها برای تقسیم مجدد جهان گردیده است.
ژرف‌تر شدن و وسیع‌تر شدن بحران امپریالیستی به مفهوم سنگین‌ ساختن و وسیع‌ ساختن باراندازی امپریالیستی و ارتجاعی بالای پرولتاریا و توده‌های مردم است.
این به معنای شکاف رو به افزایش میان ثروت چند کشور امپریالیستی معدود و فقر سه چهارم بشریت در کشورهای تحت‌سلطۀ امپریالیزم و در داخل هر کشور میان طبقات حاکم و پرولتاریا، دهقانان و توده‌های تحت استثمار است.
این امر باعث حادتر شدن تضاد میان امپریالیزم و خلق‌ها و ملل تحت ستم جهان و هم‌چنان حادتر شدن تضاد میان بورژوازی امپریالیستی و پرولتاریا و توده‌های مردم در کشورهای امپریالیستی گردیده است.
سیاست‌های امپریالیزم وخامت کسب کرده و اثرات نظام را در مصائب زیست‌محیطی و طبیعی بیش‌تر و بیش‌تر فاجعه‌انگیز ساخته است.
در داخل کشورهای امپریالیستی گرایش به طرف فاشیسم و دیکتاتوری بی‌پرده پیش‌رفت می‌نماید. در کشورهای تحت‌سلطۀ امپریالیزم، جایی که رژیم‌های حاکم همیشه ارتجاعی و نوکر قدرت‌های امپریالیستی بوده اند، توهمات در مورد حکومت‌های ملی، پوپولیستی و ضد امپریالیستی فرومی‌ریزد و دیکتاتوری‌ها با خصوصیات آشکار فاشیستی و نظامی در حال پیش‌رفت است. امپریالیزم بدبختی، ارتجاع و جنگ است.
به طور روزافزونی ثابت می‌گردد که پیش‌رفت، غنا، دموکراسی و صلـح، حـفـاظـت از صـحـت و مـحـیـط زیـسـت در ناسازگاری با حاکمیت نظام امپریالیستی قرار دارد.
علیه این نظام و بحران آن پرولتاریا و خلق‌ها هم در کشورهای امپریالیستی و هم در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیزم شورش می‌نمایند. شرایط عینی برای مبارزۀ طبقاتی، مبارزات آزادی‌بخـش مـلـی و جـنـگ خـلـق‌هـا حـدت بیش‌تری کسب می‌کند.
در سطح ذهنی، پرولتاریا و تشکلات مارکسیسـتـی- لنینیـسـتـی- مـائـوئـیـسـتـی آن هـنـوز از لـحـاظ انکشـاف استراتـژی‌هـا، تاکتیک‌ها و سازمان‌یابی‌های خود عقب‌افتادگی داشته و بر چالش‌های قرار گرفته توسط شرایط عینی، هم در کشورهای امپریالیستی و هم در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیزم، بالادستی ندارند.
طبقات حاکمه در سراسر جهان به طور روزافزونی به فاشیزم، تحمیل نقشه‌‌ها و اقتدارشان بالای توده‌های مردم و هم‌چنان منحرف ساختن نارضایتی‌ها و مقاومت‌های آنان، متوصل می‌شوند.
شورش‌های توده‌ها در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیزم هنوز توسط بخش‌هایی که در قیدوبندهای این یا آن بخش از بورژوازی بزرگ، بورژوازی متوسط یا خرده‌بورژوازی یا حتی نیروهای فیودالی، یا این و آن قدرت امپریالیستی، قرار دارند رهبری می‌شوند و نمی‌توانند راه یک مبارزۀ انقلابی حقیقی برای دموکراسی نوین و سوسیالیزم را بیابند.
در کشورهای امپریالیستی، حتی با وجود ارتقای مبارزات مردمی، مانند فرانسه، عوام‌فریبی فاشیستی- پوپولیستی پیش‌رفت دارد و از امواج بزرگ پناهندگان، ایجاد شده توسط امپریالیزم، برای منحرف ساختن قهر و خشم توده‌ها از جهت‌گیری به طرف نیروهای حاکمۀ بورژوا به جهت‌گیری به طرف پناهندگان و تحریک جنگ میان فقرا، استفاده می‌نماید.
در این اوضاع ملی و جهانی، وظیفۀ نیروهای کمونیست، انقلابی و مترقی در جهان بسیار بزرگ است.
باید بر این حقیقت انکارناپذیر تأکید کرد که یگانه بدیل در مقابل بردگی مزدی، استثمار، ستم، سلطه‌گری، بدبختی، تبعیض، ویران‌‍‌‌‍‌گری، بحران و جنگِ ایجاد شده توسط امپریالیزم در جهان امروزی سوسیالیزم و کمونیزم است.
رشد و ساختمان احزاب طبقۀ کارگر را پیش ببریم و ریشه‌های این احزاب را در میان توده‌ها گسترش بخشیم!
برای تأمین استقلال ایدئولوژیکی و سیاسی پرولتاریا، مبتنی بر مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم، مبارزۀ سختی در میان صفوف توده‌ها به راه بیندازیم!
تشکلات توده‌ ای تحت رهبری این احزاب را که قادر به رهبری بخش‌های رزمندۀ توده‌ها و بیرون کشیدن آن‌ها از تأثیرات نیروهای ارتجاعی پان اسلامیستی بنیادگرا، فاشیست- پوپولیست و بقایای نیروهای سوسیال دموکرات و رفرمیست باشند و بتوانند علیه اکونومیزم، قانون‌گرایی و شوونیزم امپریالیستی بجنگند، انکشاف دهیم!
مقاومت پرولتری و توده‌یی علیه جنگ‌های داخلی ارتجاعی را سازمان دهیم و موقعی که جنگ امپریالیستی پیش بیاید برای متحول ساختن آن به انقلاب، مبارزات تدارکی قطعی و جدی داشته باشیم!
ساختمان نیروهای مبارز و جنگندۀ توده‌یی را برای پاسخ‌دهی به سرکوب دولتی و جنگیدن علیه گروپ‌های فاشیستی پیش ببریم!
راه را برای یک مبارزۀ انقلابی راستین به خاطر سرنگونی امپریالیزم، دولت‌های آن و حکومت‌های آن و بنا نهادن قدرت پرولتری صاف و هموار سازیم!
این نبرد باید در هـر کشور و برای خواست‌هـای آن و بـر زمـیـنـۀ جـاری بـیـن‌الـمـلـلـی، طـبـق دیـدگاه و پـیـونـدهـای انترناسیونالیستی و به مثابۀ یک کاروپیکار مشترک پرولتاربا و مردمان تحت ستم در سطح بین‌المللــی پیش برده ‌شود.
پرولتاریا یک طبقۀ بین‌المللی است.
این طبقه، انقلابی‌ترین طبقه است.
این طبقه فقط می‌تواند خـود را از طـریـق بـه سرانجام رساندن مأموریت نجات تمام بشریت و پیش‌برد پیـروزمنـدانـۀ رهبری انقلاب سوسیالیستی به عنوان یک وظیفۀ جهانی، نابودی نظام امپریالیستی و تمام ارتجاع و بدین طریق پیش‌روی به طرف کمونیزم، نجات دهد.
امسال صدمین سال‌گرۀ بنیادگذاری انترناسیونال سوم کمونیستی، بنیادگذاری شده توسط لنین و رهبری شده توسط استالین، است.
این انترناسیونال عالی‌ترین شکل انترناسیونالیزم پرولتری و تشکل پرولتاریا به مثابۀ یک طبقۀ جهانی بود.
آن گونه که لنین خاطرنشان نموده است: «اهمیت دوران‌ساز انترناسیول کمونیستی سوم در قرار گرفتن آن به مثابۀ آغاز اثربخشی [عملی بین‌المللی] شعار اساسی مارکس، شعار قرن‌ها تکامل کهن سوسیالیزم و جنبش طبقۀ کارگـر، شـعـار بیان شده در مقولۀ دیکتاتوری پرولتاریا، است.» (انترناسیونال سوم و جای‌گاه آن در تاریخ)
حماسۀ عظیم بنیادگذاری انترناسیونال سوم، رشد آن و تأثیرگذاری آن در تمام گوشه‌های جهان نشان‌دهندۀ عظیم‌ترین گام پیش‌رونده برای پرولتاریا و جنبش کمونیستی بین‌المللی بوده است.
[انترناسیونال سوم] اهمیت تاریخی انقلاب اکتبر و ساختمان احزاب کمونیست حقیقی را در تمام گوشه‌های جهان گسترش داد.
[انترناسیونال سوم] به تمام مسائل مربوط به تاکتیک‌ها و استراتژی ضروری برای پیروزی پرولتاریا در کشورهای امپریالیستی و هم‌چنان در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیزم پرداخت و آن مسائل را حل نمود.
[انترناسیونال سوم]، پرولتاریا و مردمان جهان را قادر ساخت که در نبرد با شکوه و تاریخی شکست جنگ جهانی دوم امپریالیستی و شکست نازیزم- فاشیزم متحد شوند.
[انترناسیونال سوم] میراث تاریخی، تئوریکی و سیاسی مبتنی بر مبارزۀ تئوریکی، سیاسی و تشکیلاتی علیه پیدایش رویزیونیسمِ گسترش یافته در جنبش کمونیستی بین‌المللی، علیه وداع گفتن با دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیزم و راه انقلاب برای انهدام قهرآمیز دولت بورژوایی را، حتی بعد از فروپاشی‌اش، تأمین کرده است.
مائوتسه‌دون گفته است:
«[انترناسیونال سوم] در طی تمام زمان موجودیت خود بزرگ‌ترین خدمات در کمک به هر کشور برای سازمان‌دهـی حزب انقلابی کارگری حقیقی ارائه کرده است. هم‌چنان [انترناسیونال سوم] به نحـو فـوق الـعـاده‌ای بـه هـدف کـبـیـر سازمان‌دهی جنگ ضد فاشیستی خدمت کرد.» (سخن‌رانی برای کادرهای حزب کمونیست، 26 می 1943)
هم‌چنان مائوتسه‌دون جمع‌بندی انتقادی از اشتباه‌ها و کمبودهای انترناسیونال سوم و هم‌چنان اشتباه‌ها و کمبودهای ساختمان سوسیالیسم در شوروی تا حد انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی به مثابۀ گام تکاملی‌تر الهام‌دهنده به موج عظیم شورش‌های دهۀ هفتاد را تکامل بخشید.
امروز به دست گرفتن تمامی این میراث تاریخی بیش‌تر از هر زمانی برای پیش‌روی حقیقی جنبش طبقۀ کارگر بین‌المللی و جنبش کمونیستی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی و پاک‌ومنزه‌شدن آن، به وسیلۀ مبارزۀ ایدئولوژیکی فعال و مبارزۀ دو خط علیه تأثیرات رویزیونیسم- اپورتونیسم راستِ هدایت‌کننده به طرف تسلیم‌طلبی و هم‌چنان علیه اپورتونیسم "چپ"، دگماتیزم و انقلابی‌گری خرده بورژوایی به مثابۀ دشمن درجه دوم اما زیان‌بخش به هدف، مورد نیاز است.
در اول می امسال، کمونیست‌های مارکسیست- لنینیست- مائوئیست حقیقی برای یک وحدتِ مبتنی بر مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم، در مسیر جنگ خلق برای پیش‌رفت انقلاب پرولتری جـهـانـی، فراخوان می‌دهند.
وحدتی که کمک متقابل و تشریک مساعی برای به پیش‌ گذاشتن گام‌های مشترک در ساختمان احزاب پرولتری قادر به رهبری مبارزۀ طبقاتی از طریق تجربۀ مستقیم پرولترها و خلق‌ها به سوی پیش‌رفت انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی را انکشاف خواهد داد.
ــ یک وحدت عمل در عرصه های اساسی مبارزۀ طبقاتی هم در کشورهای امپریالیستی و هم در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیزم: پشتی‌بانی از جنگ خلق در هند و فلیپین و تمام کشورهایی مثل پیرو و ترکیه که مسیر جنگ خلق در آن‌ها در مراحل مختلف انکشاف قرار دارد، دفاع از زندانیان سیاسی و زندانیان جنگ در جهان و دفاع از رهایی آن‌ها؛ توسعۀ جبهۀ ضد فاشیستی و ضد امپریالیستی، اتحاد تشکلات مرتبط طبقاتی؛ توسعۀ مبارزۀ زنان و تشکلات انقلابی فمینیستی پرولتاریایی.
برای دست‌یابی به این اهداف است که ما امروز به کنفرانس مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی مشترک بین‌المللی احزاب و سـازمـان‌هـای مارکسیست- لنینیست- مائوئیست، هم‌راه با برگزاری جلسات و مباحثات اقناع‌کننده در بارۀ موضوعات ایدئولوژیک سیاسی و وظایف مربوطۀ آن، نیاز داریم.
بگذارید در صدمین سال‌گرد انترناسیونال سوم کمونیستی، امسال یک جلسۀ مقدماتی تدارکی برای دست‌یابی به این کنفرانس بین‌المللی سازمان‌دهی نماییم.!
علیه امپریالیسم در هر گوشۀ جهان بجنگیم!
از مبارزۀ رهایی‌بخش خلق‌ها پشتی‌بانی کنیم و مبارزۀ طبقاتی در کشورهای امپریالیستی را تشدید نماییم!
مارش نیروهای فاشیست را در تمامی عرصه‌ها متوقف سازیم!
علیه راه پارلمانتاریستی رفرمیستی و پوپولیستی، طبقِ شرایط مشخص در هر کشور بجنگیم!
ایجاد و ساختمان احزاب کمونیست را در آتش مبارزۀ طبقاتی و در پیوند نزدیک با توده‌ها پیش ببریم!
مسیر جنگ خلق به مثابۀ راه انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی را بنا نهیم!
زنده باد انترناسیونالیزم پرولتری!
زنده باد صدمین سال‌گرد انترناسیونالیزم سوم کمونیستی و درس‌های استراتژیک و تاکتیکی جاویدان
آن!
زنده باد مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم!
کمیتۀ ساختمان حزب کمونیست مائوئیست، گالیسیا، ایالت هسپانیه
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
حزب کمونیست نپال (مائوئیست انقلابی)
حزب کمونیست ترکیه/ مارکسیست- لنینیست
دموکراسی و مبارزۀ طبقاتی، ایالت برتانیه
حزب ایلکادیهین، تونس
حزب کمونیست مائوئیست فرانسه
حزب کمونیست مائوئیست- ایتالیا
حزب کمونیست مائوئیست مانیپور
اتحاد انقلابی مائوئیستی – سریلانکا
حزب کمونیست نوین- تونس (در حال بنیادگذاری)
جوانان سرخ جرمنی
حزب کمونیست انقلابی (ح‌ک‌ا- ا‌ک‌ح کانادا)
اتحاد انقلابی کمونیستی (م‌ل‌م)- کولمبیا
صدای کارگران (مالیزیا)
گروه مائوئیستی راه سرخ ایران


۱۳۹۸ مهر ۲۲, دوشنبه

درباره برخی مسائل هنر(7) هنرمند و سیاست (ادامه)



درباره برخی مسائل هنر(7)
هنرمند و سیاست (ادامه)

مسئله کمونیست بودن یا نبودن هنرمند طبقه کارگر
مسئله دیگری که باید درباره آن صحبت کرد، این است که آیا هنرمند باید کمونیست باشد تا نماینده هنری طبقه کارگر گردد؟
البته نماینده هنری طبقه کارگر عمدتا هنرمند کمونیست است و این پایه و اساس قضیه در مسئله نمایندگی سیاسی و یا هنری طبقه کارگر است، اما به نظر می رسد در این امر که نماینده هنری طبقه کارگر باید از نظر سیاسی کمونیست باشد، نباید بیش از حد اصرار و پافشاری کرد و امر مزبور را مطلق نمود. ممکن است هنرمندی از نظر نمایندگی سیاسی، طرفدار طبقات دیگر ستمدیده و یا طبقات میانی باشد، اما در آثار هنری اش نماینده هنری طبقه کارگر گردد و مواضع وی در این آثار با منافع واقعی این طبقه منطبق گردد و یا تمایلاتی در آثار خود بروز دهد که با تمایلات طبقه کارگر نزدیک و متحد باشد.(1)
از سوی دیگر، همان گونه که در آثار هنری نمایندگان هنری طبقه کارگر، چنانچه خرده بورژوازی جزو خلق باشد، نمی توان صرفا وی را مورد نقد قرار داد و خصوصیات انقلابی و یا مترقی این طبقه، خواه در مبارزه برای برپایی جامعه دموکراتیک و خواه با لایه های پایین آن برای نظام سوسیالیستی، و بطور کلی دنیای کهن و اتحاد با وی را ندید، در آثار هنری خرده بورژوازی نیز این امکان وجود دارد که در عین اینکه دیدگاه ایده آل و درست نسبت به طبقه کارگر در هر صورت وجود نداشته باشد و نواقصی جدی در این خصوص موجود باشد، اما طبقه کارگر و مسائل این طبقه در آثار اینگونه هنرمندان بازتاب مثبتی هم بیابد. 
 به بیانی دیگر همانگونه که  دیدگاه و موضع  سیاسی طبقه کارگر در مورد دوستان متحد، برقراری رابطه وحدت- انتقاد - وحدت است، و از آن سو هم به واسطه اتحاد این طبقات با طبقه کارگر همین امکان وجود دارد و برخی از نمایندگان هنری آنان همین گونه نگاه به طبقه کارگر را داشته باشند. از این رو این امر همواره محتمل است که  برخی آثار هنری طبقات خلقی دیگر در شرایط معینی در خدمت طبقه کارگر هم باشند، اگرچه ارائه دهندگان آنها از نظر سیاسی  دیدگاه انقلابی و کمونیستی نداشته باشند.(2)
بنابراین،  به نظر ما این امر نمی تواند به عنوان یک حکم قطعی  در مورد هنرمند باشد که هنرمند باید از نظر سیاسی کمونیست باشد تا از نظر هنری نماینده طبقه کارگر شود و یا نگاهی مثبت به طبقه کارگر داشته باشد. باید اصل دیالکتیکی وحدت اضداد را راهنما قرار داد و آن را در تجزیه و تحلیل موارد متفاوت به کار گرفت.
بطور کلی، بسیاری از هنرمندان بوده اند که کمونیست نبوده اند اما در آثارشان در عین انتقاد اساسی از نظام موجود به مبارزه با نظام موجود پرداخته و همراه با طبقات انقلابی، خواهان تغییرات اساسی شده اند و از مبارزات انقلابی و مترقی برای برپایی یک نظام نوین پشتیبانی کرده اند. برخی از آثاری که ما در دنیای هنر، مترقی ارزیابی می کنیم به هنرمندانی تعلق دارند که ایدئولوگ های هنری طبقه کارگر نبوده اند، اما در آثارشان- شعر، داستان و رمان، تاتر و یا سینما - مواضعی گرفته اند که یا بر مواضع طبقه کارگر منطبق شده اند و یا به این مواضع نزدیک بوده اند. روشن است که در برخورد به این هنرمندان ما باید به آثار آنان ارج بگذاریم و موضع وحدت- انتقاد- وحدت را داشته باشیم.
 در کشور ما برخی شاعران مانند اخوان و فروغ و یا برخی داستان نویسان مانند هدایت و نیز بسیاری از سینماگران مانند عباس کیارستمی، امیر نادری، کامران شیردل، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی و دوره پیش از انقلاب داریوش مهرجویی (3) بدون آنکه لزوما چپ و کمونیست باشند- گرچه بهر حال تاثیرات اندیشه های چپ در آثارشان به چشم می خورد - اما آثاری که آفریده اند، هم در انتقاد از نظام اقتصادی- سیاسی موجود بوده است و هم عموما جانب طبقات زحمتکش را گرفته اند و مواضع آنها گاه بر مواضع طبقه کارگر منطبق شده است. (4) 
در مجموع باید پذیرفت ما همواره شاهد روندهای متضادی هستیم که در وحدت و مبارزه هستند و یکدیگر را جذب و دفع می کنند. این امر خواه  بطور کلی در هنر و خواه در شخصیت و روان هنرمند و برخی اوقات نوسان های وی بین گرایش های گوناگون هنری و طبقاتی وجود دارد. در حالیکه در تحلیل فرآورده های هر هنر و هر هنرمند باید شرایط معین و مشخص  اجتماعی- تاریخی را مد نظر قرار داد و در تحلیل این شرایط مشخص، روندهای اساسی و قواعد عمده را مد نظر قرار داد و محکم به آنها چسبید، در عین حال باید متوجه روندهای غیر عمده و یا قواعد غیر عمده هم بود و آن را با مطلق کردن قواعد پایه ای و اساسی نفی ننمود و احکام یک جانبه صادر نکرد. 
هنرمند و حزبیت
مسئله دیگری که در مورد هنرمند و سیاست پیش می آید مسئله هنرمند و حزبیت است. آیا هنرمند می تواند به یک حزب سیاسی تعلق داشته باشد و یا خیر وی نباید به هیچ گروه سیاسی وابسته باشد؟
 به نظر ما این مسئله را نیز نمی توان با پاسخ یک جانبه حل کرد. نه درست است که گفته شود چون هنر و سیاست رابطه دارند و هنرمند یک «سیاستمدار» در عرصه هنر است، پس هنرمند باید  در حزب سیاسی که به جهان بینی و خط مشی آن باور دارد، عضویت داشته باشد و نه اینکه هنرمند باید حتما بیرون حزب باشد. 
تا جایی که صحبت بر سر هنرمندان حزبی به ویژه حزبی پرولتری بوده است، هنرمندانی بوده اند که عضو بوده اند و نیز برعکس هنرمندانی بوده اند که از نظر اندیشه و تفکر به حزب پرولتاریا تعلق داشته اند، اما بیرون حزب  بوده و آثارشان به وجه تقریبا کاملی در خدمت حزب بوده است. در هر دو مورد- خواه هنرمندان حزبی و خواه بیرون حزبی – هنرمندانی بوده اند که آثار با ارزش هنری خلق کرده اند. در جهتی مخالف، هنرمندانی هم بوده اند که گر چه از نظر سیاسی کمونیست بوده اند- خواه درون حزب و خواه بیرون حزب- اما آثار هنری ارزشمندی نیافریده اند. به این ترتیب نفس درون و بیرون حزب بودن دلیلی برای اینکه لزوما اثر هنری ارزشمندی آفریده شود، نیست.
این نادرست است که ما به هنرمندی که فکر می کند اگر بیرون حزب باشد بهتر می تواند  افرینشگری کند بگوییم باید عضو حزب باشد و یا برعکس به هنرمندی که دوست دارد عضو حزب باشد و آفرینشگری کند بگوییم نباید عضو حزب باشد، چون مثلا عضو حزب بودن برای هنرمند مخاطره آمیز است و خوب نیست. بسیاری از مشهورترین و آفرینشگران هنرمندان عضو حزب کمونیست  بودند. پل والری و پیکاسو، نرودا و جک لندن و.... این هنرمندان آثار خوب، تاثیر گذار و ماندگاری هم در همان زمان که عضو بودند، آفریدند. در عین حال هنرمندان کمونیستی هم چون برشت داشتیم که بیرون حزب بودند و به همین سان آثار ارزش مندی آفریدند. برشت با وجود اینکه عضو حزب کمونیست  آلمان نبود، اما شاهکارهای خود را در خدمت مبارزات طبقه کارگر و در خدمت به مبارزات حزب به وجود آورد. او بدون شک سرآمد نمایندگان هنری طبقه کارگر در قرن بیستم بود و آفرینشگری و  ابداعات هنری و تئوری های هنری پیشرفته خود را برای خدمت بهتر به طبقه کارگر و برپایی جامعه کمونیستی آفرید. او نقشی کلیدی و اساسی در تکامل هنر و تئوری های هنری طبقه کارگر ایفا کرد.
 اینجا نیز باید متوجه روندهای متضاد و دافع یکدیگر بود. اینکه چرا نمی توان حکمی قطعی داد هم به سبب متغیر بودن شرایط مبارزه طبقاتی است و هم امکانات بهتری که هنرمند گاه در حزب می تواند آنها را داشته باشد و گاه هم  برعکس بیرون حزب.
 بطور کلی زمانی که احزاب کمونیست، احزابی مبارز بودند و درونشان روابطی زنده و شاداب وجود داشت و افکار و عقاید در حال نبرد و در عین حال در وحدت بودند، هنرمندان بیشتر مایل بوده اند، عضو حزب باشند، و برعکس زمانی که احزاب دچار اشتباهات دگماتیسم و شیوه تفکر متافیزیکی یا رویزیونیستی شده اند، تبادل و مبارزه زنده و شاداب درون حزبی از بین رفته است، احزاب بسته و خشک شده و هنرمندان زیر فشار و دستورات برای آفرینش هنری قرار گرفته اند، ماحصل خوب نبوده است و هنرمند آفرینندگی خود را از دست داده و هنر مبارز نزول کرده است و چرندیاتی به نام هنر منسوب به طبقه کارگر آفریده شده است. این موارد اغلب موجب واکنش هنرمندان گردیده و عموما این گونه فکر کرده اند که چون حزب منحرف شده است و یا  احتمال فساد در حزب کمونیست وجود دارد، آنها بیرون حزب می توانند آفرینشگری بهتری داشته باشد. نظرات جک لندن در مورد علل گسست وی از حزب سوسیالیست آمریکا یکی از نمونه ها است.
نمی توان چون این امکان هست که احزاب دچار اشتباه شوند و یا به فساد و تباهی گرایند، به هنرمندان گفت نباید عضو حزب شد، و یا نمی توان در زمانی که احزاب شکوفا و در حال مبارزه ای زنده هستند، از همه هنرمندان خواست عضو حزب شوند و این را یک دستور یا قاعده دانست. اساس خدمت به طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان به بهترین شکل ممکن است. اگر این اصل باشد، آنگاه این بیشتر هنرمند اصیل و واقعا طرفدار طبقه کارگر است که تشخیص می دهد بیرون از حزب بهتر می تواند خدمت کند یا داخل حزب. روشن است که در مورد بودن درون حزب و یا بیرون حزب می تواند دیدگاه وحدت- انتقاد- وحدت وجود داشته باشد.
ادبیات تجویزی و دستوری یا خلاقانه و آزادانه
از سوی دیگر اگر عضویت حزبی همچون امری دستوری باشد و یا هنرمند از حزب دستور بگیرد که چه اثری بیافریند، این بیشتر اوقات به نوعی اجبار در عضویت و هنر تجویزی تبدیل گردیده و دایره حرکت هنرمند  در آن بسته شده - به ویژه زمانی که هنرمند ترجیح دهد که عضو حزب نباشد و بیندشد که بیرون از حزب بهتر می تواند خدمت کند - و آفرینش و خلاقیت هنرمند در آن خفه شده و می میرد.
 آنچه به نظر می رسد باید رعایت گردد این است که در مورد هنر امر دستور حزبی- حتی اگر هنرمند عضو حزب باشد- نباید قاعده ای برای هنر باشد و از آن بدتر به صورت امر دامنه دار و مداومی در آید. یعنی حزب دستور دهد به چه موضوعی  و چگونه پرداخته شود و هنرمند حزبی  را ملزم کند که چنین و چنان کند. این را باید به هنرمند و آفرینش آزادانه او واگذار کرد. در این مورد باید دیدگاه شاملو که«هنرمند سفارش خود را از جامعه می گیرد» را اصل قرار داد. باید به هنرمند و دانش و فهم و احساس وی احترام گذاشت و او را کاملا رها و آزاد گذاشت تا خود به  مسائل موجود جامعه به شکل هنرمندانه واکنش نشان دهد.
البته عکس امر مورد بحث ما نیز صادق بوده است. یعنی هنرمندی که حزب به وی گفته که در موردی چیزی بنویسد و چون امر خواست حزب و خواست هنرمند با یکدیگر هماهنگ بوده یا شده است، اثری خوب و انقلابی آفریده شده است. مثلا پیکاسو دورانی عضو حزب کمونیست فرانسه بود. نمی شود گفت که آثار وی در آن که برخی از آنها بنا به پیشنهاد حزب کمونیست بود، بری از آفرینش و خلاقیت بوده اند. همین امر در مورد هنرمندانی مانند جک لندن صدق می کند.
 بطور کلی  در اینگونه موارد وضع چنین است که حزب سیاست های کلی را ترسیم می کند و هنرمند عضو حزب قاعدتا باید تابع این سیاست های کلی باشد. گاه هم به الزام این امر پیش می اید که در چارچوب سیاست های کلی از جانب حزب پیشنهاداتی به هنرمند صورت گیرد. باید پذیرفت که برخی زمان ها نفس پیشنهاد و درخواست حزب ایرادی ندارد- مثلا در مورد پیشنهاد نوشتن علیه فاشیسم - و آنچه عموما و بیشتر ایراد است که حزب پیشنهاد کلی موضوع خود را هم اجباری و هم ریز کرده و تمامی امور کلی و جزیی اثر هنری را به شکل امر تجویزی در آورد.  
بطور کلی دایره مانور هنر در چارچوب سیاست های کلی و استراتژی و تاکتیک حزب بسیار بیشتر است تا مانور خود سیاست و امور سیاسی. و به ویژه که گاه نگاه و نقد هنرمند بیرون حزب  به حزب انقلابی از این  دیدگاه است که حزب نباید به صورت دیکتاتوری در آید که هر چیزی را، بدون وجود زندگی دموکراتیک در حزب و صرفا از بالا دیکته می کند و به ویژه امکانات مانور هنر در چارچوب سیاست های کلی حزب را می بندد.    
 هنرمند و قدرت سیاسی
 در این مورد نیز اغلب درک ها بسان مسئله عضویت هنرمند در حزب است. این مسئله حتی گاه مرزهای هنر را در می نوردد و به طور کلی شامل کلیه روشنفکران می شود. یعنی نه تنها این دیدگاه موجود است که هنرمند نباید در سیاست باشد و باید علیه آن باشد، بلکه برخی از روشنفکران و یا هنرمندان پیشرو به این باور رسیده اند که اساسا روشنفکر نباید با سیاست باشد، بلکه باید علیه سیاست- به عبارتی علیه قدرت سیاسی و یا سیاست های روز حکومت مردمی-  باشد.(5)این نه منطقی دارد و نه استدلالی.
ما به واقع نمی دانیم که اگر قرار باشد که روشنفکران بطور مطلق بر علیه سیاست باشند، پس چه کسانی قرار است با سیاست باشند. هر طبقه نمایندگان سیاسی و رهبران و کادرهای خود را دارد که عموما از میان آگاه ترین و با نفوذترین اشخاص هستند. این امر در مورد طبقه کارگر هم صدق می کند. در مورد اخیر فرق نمی کند که نماینده سیاسی طبقه کارگر یک روشنفکر باشد یا یک کارگر. کارگری که به رهبری طبقه خویش می رسد دیگر یک کارگر عادی نبوده، بلکه به یک کارگر- روشنفکر تبدیل می شود. پس این امر برای وی نیز صدق می کند.  بدون این رهبران و کادرهای انقلابی، امر سیاست و انقلاب هرگز نمی تواند پیش رود. بنابراین روشن نیست که اگر قرار باشد روشنفکران- و در مورد بحث ما به ویژه هنرمندان- علیه سیاست باشند، آنگاه چه کسانی باید بر له سیاست باشند و آن را اداره کنند؟
 آیا مارکس، انگلس، روزا، لیبکنخت، لنین و مائو روشنفکر- یعنی روشنفکران پرولتاریا- نبودند؟ اگر آنها قرار بود علیه سیاست و رهبری انقلاب  باشند، آنگاه چه کسانی در انقلابات  اروپا، آلمان، روسیه و چین امر سیاست و انقلاب را پیش می بردند؟(6)
از سوی دیگر، برخی از آنها با حضور خود در قدرت سیاسی و عدم آلودگی به فساد و برعکس حفظ پاکی و درستی، ثابت کردند که قدرت حزبی یا دولتی فی النفسه فساد آور نیست، بلکه شرایط اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی است که افراد را در قدرت به فساد می کشاند. ضمن آنکه اساسا قرار است این قدرت سیاسی، یعنی دولت از بین برود و در این مورد بدون آنکه کسانی عملا درگیر آن شوند و نظام سرمایه داری به کمونیسم تبدیل شود، از بین رفتنی نیست. همه سختی کار هم طی همین فرایند صعب و دشوار است. حال اگر این فرایند طی نشود و همه علیه آن قدرت یا نیروی سیاسی که می خواهد این فرایند بسیار پیچیده را رهبری کند، بسیج شوند، این  نه تنها نتیجه ای  به بار نخواهد آورد، بلکه به جز به آنارشیسم و بقای سرمایه داری به نتیجه دیگری هم ختم نخواهد شد.
 باید توجه شود که ما به هیچوجه مخالف انتقاد از دولت طبقه کارگر و مبارزه با انحرافات سیاستمداران حاکم بر آن نیستیم و برعکس آن را به حال چنین دولتی بسیار مفید ارزیابی می کنیم. از این گذشته، ما مبارزه درون دولت دیکتاتوری پرولتاریا و بین دو خط راه سرمایه داری و راه سوسیالیستی را امری عینی و الزامی می بینیم. در انقلاب فرهنگی چین، خود مائو با بخشی از رهبران سیاسی حاکم و به نوعی با گرایش قدرت مداران به انحراف و فساد، مبارزه کرد. آنچه که اهمیت دارد این است که مائو این کار را با ضدیت با نفس قدرت سیاسی به طور کلی انجام نداد و نمی توانست انجام دهد. او در حالیکه مخالف دولت و وجود آن بود، به ناچار باید با وجود آن در دوران گذار و دیکتاتوری پرولتاریا کنار می آمد و در حالی که  علیه هرگونه انحراف و فساد در دستگاه سیاسی و نیز علیه بوروکراتیسم می جنگید، در عین حال از قدرت سیاسی و دولت طبقه کارگر برای هدایت جامعه به سوی کمونیسم و ایجاد شرایطی که دولت برای همیشه از بین برود، مبارزه می کرد. راه  مائو، راه انقلابی طبقه کارگر بود.   
 و بالاخره روشنفکر مبارز نمی تواند بطور مطلق علیه قدرت سیاسی طبقه کارگر باشد. مثلا اگر روشنفکری طی سالهای 1918- 1922 که جنگ داخلی در روسیه بود، بطور مطلق علیه قدرت سیاسی بود، عملا در کنار امپریالیست ها و گاردهای سفید قرار می گرفت. و یا اگر روشنفکرانی طی سالهای 35 تا 49 و نیز پس از آن طی سال های 49- 76، بطور مطلق علیه حزب سیاسی طبقه کارگر چین بودند، آنها عملا یا در کنار امپریالیست ها قرار می گرفتند یا در کنار کومین تانگ و دیکتاتوری های نظامی و یا در کنار رهروان راه سرمایه داری و یا در بهترین حالت در کنار آنارشیست ها.
 اینها البته همچنانکه اشاره کردیم با امر انتقاداز حزب و سیاست ها و اعمال حزب فرق دارد و قطعا به معنای نفی لزوم انتقاد درون حزب و یا از بیرون حزب به حزب و یا قدرت سیاسی طبقه کارگر و دیکتاتوری پرولتاریا نیست، بلکه این نباید در هر شرایطی وجه عمده باشد و بدتر از آن به وجهی مطلق که همیشگی و همواره است و بطور مطلق هر وحدتی را طرد می کند، تبدیل شود. در حزب کمونیست چین همیشه انتقاد از حزب وجود داشت و مائو آن را همواره دامن می زد تا روح زنده در حزب حفظ شود. اما امر انتقاد درون خلق نباید نسبت به امر مبارزه با ضد خلق،عمده شود و یا اساسا به عنوان یک حکم و یا قاعده ای مطلق مانند اینکه روشنفکر باید علیه قدرت باشد، و یا هنرمند باید همواره علیه قدرت سیاسی باشد، در آید.
 در مورد هنرمندان نیز بسیاری از هنرمندان طی دوران یاد شده در چین، در حالی که می توانستند اگر انتقادی دارند خواه درون حزب و خواه در مورد قدرت سیاسی انجام دهند در عین حال این امر برایشان به شکل قاعده و حکمی تمام عیاری در نیامد. هنرمند هم می تواند در امور فرهنگی نقش به عهده بگیرد و به اصطلاح درون قدرت سیاسی باشد و در آن مشارکت کند و هم خودمختاری و استقلال هنری خود را حفظ نماید. مسئله اساسی مبارزه با برخی درک های نادرست در احزاب چپ است. اما اینکه ما از اینرو به آن رو بیفتیم خود مشکلی است. یعنی از وابستگی مطلق به  حزب و قدرت سیاسی به خودمختاری مطلق.
اشاره ای کوتاه به ارزش گذاری بر مبنای وجود وجه سیاسی مستقیم یا غیر مستقیم در آثار هنری
در بخش چهارم این نوشته اشاره ای به مسئله حضور همواره سیاست در آثار هنری کردیم. در اینجا و در گسترش بیشتر مطلب باید بیفزاییم که آنجا که پای ارزش گذاری و داوری به میان می آید (که در جای خود به آن بیشتر توجه خواهیم کرد) تاریخ هنر به طور کلی نشان می دهد که نه اثری که مستقیما سیاسی باشد، لزوما بد است و نه اثری که غیر مستقیم سیاسی باشد لزوما خوب. در هر دو شکل می توان هم آثار هنری خوب آفرید و هم آثاری بد و در واقع به نوعی غیر هنری. و این بر خلاف ارزش گذاری و داوری های خرده بورژوایی و بورژوایی مسلط بر جو روشنفکری ایران در عرصه هنر است که عموما تنها آثاری را که سیاسی نباشند و یا به دور از سیاست باشند، دارای ارزش هنری می دانند.
در کشور ما رمان چشمهایش بزرگ علوی و یا داستان گیله مرد از مجموعه داستان گیله مرد سیاسی هستند و در عین حال جزو بهترین کارهای علوی. اما علوی در همان مجموعه داستان گیله مرد، داستانهای خوبی هم  دارد که غیر مستقیم سیاسی هستند. و یا  در آثار بیضایی فیلمنامه هایی مانند اشغال و یا شب سمور سیاسی هستند، و پرده نئی و یا حقایق درباره لیلا دختر ادریس غیر مستقیم سیاسی. نمی توان گفت که آن آثار بیضایی که غیرمستقیم سیاسی هستند، بهتر از آن آثار وی هستند که مستقیما سیاسی اند. بسیاری از آثار نیما، شاملو، اخوان و فروغ مستقیما سیاسی هستند و برخی غیر مستقیم سیاسی، و در میان هر دو، آثار خوب وجود دارد. برخی از آثار شاملو به طور مستقیم ستایش و مدح انقلابیون و مبارزین سیاسی هستند که جزو بهترین اشعار وی به شمار می آیند. در برخی دیگر به گونه ای غیر مستقیم مسائل اجتماعی و سیاسی و... طرح می شود.
 در سطح جهانی نیز، رمان مادر و یا نمایشنامه دشمنان گورگی کتاب هایی هستند که در آن ها سیاست بطور مستقیم حضور دارد و اما در رمان فوما گاردیف( که در ایران با نام میراث ترجمه شده است) و یا نمایشنامه های دراعماق و انگل خیر؛ ولی هم مادر و دشمنان و هم فوما گاردیف و یا در اعماق هر کدام در جای خود دارای ارزش محتوایی و هنری و در ارتباط با مخاطب موفق بوده اند. همچنین در آثار برشت آثاری مانند ننه دلاور، گالیله، مادر و یا اقدامات انجام شده( با نام تدبیر هم ترجمه شده است) آثار مستقیما سیاسی هستند، اما دایره گچی قفقازی و یا زن نیک سچوان غیر مستقیم سیاسی. در حالیکه برخی از این آثار از هر دو گروه، جزو شاهکارهای برشت هستند.
همین مسئله در مورد آثاری از جک لندن، جان اشتاین بک و ارنست همینگوی صدق می کند. مثلا آثاری مانند زنگها برای که به صد در می آیند و یا وداع با اسلحه همینگوی یا سیاسی هستند و یا جنبه سیاسی در آنها هست، اما داشتن و نداشتن و یا پیرمرد و دریا غیر سیاسی. و این هر دو دسته جزو کارهای خوب همینگوی هستند.
اگر بخواهیم  از آثار نویسندگان  متعلق به دیدگاه بورژوازی مثال بزنیم می توانیم مثلا تربیت احساساتی گوستاو فلوبر را که دارای جنبه های سیاسی است با مادام بواری  وی که رمانی اجتماعی است و غیر مستقیم سیاسی، بسنجیم. این هر دو رمان نیز جزو بهترین آثار فلوبر هستند. در آثار شکسپیر، ویکتور هوگو، استاندال و نیز بسیاری دیگر از هنرمندان بورژوازی می توان همین دو دو دسته آثار را دید.
به این ترتیب، از نظر ما اینکه اثری هنری (شعر، داستان، رمان، نمایشنامه، فیلم و...) هر چقدر از سیاست دورتر باشد، بهتر است به هیچوجه محلی از اعراب ندارد. تنها می توان گفت  شرایط اجتماعی حرف نخست را می زند و نیاز جامعه و مخاطبین هنرمند کدام است.
 پایان بخش نخست
م- دامون
مهرماه 98
یادداشت ها
1-   این امر می تواند برعکس نیز باشد. یعنی نماینده سیاسی طبقه کارگر، در امر هنری نتواند نماینده طبقه کارگر گردد و حتی با نیت پاک و دیدگاه خدمت به طبقه، عملا نماینده هنری طبقات خرده بورژوازی و یا بورژوازی گردد.
2-   نوع برخورد به خرده بورژوازی درون حزب طبقه کارگر با بیرون حزب تفاوت هایی دارد. در حزب طبقه کارگر مبارزه با افکار خرده بورژوایی و بورژوایی جنبه ی پایه ای تر و اساسی تری دارد تا مبارزه با افکار طبقه خرده بورژوازی و نمایندگان سیاسی و هنری این طبقه بیرون حزب. روشن است که در حزب طبقه کارگر طبعا باید برای خلوص نظریات تئوریک- سیاسی - و هنری نیز- و رفتار و عمل کمونیستی اصرار و پافشاری کرد و حزب را در مبارزه با افکار خرده بورژوایی در این زمینه ها پیش برد و  تکامل داد. این امر در بیرون و در مبارزه با ضعف ها و ایرادات فکری و عملی طبقه بورژوازی و نمایندگان سیاسی آن تا حدودی متفاوت می شود. در حزب و در بیرون حزب، مبارزه و سازش هر دو وجود دارد، اما روشن است که در حزب وضع مبارزه و سازش با بیرون حزب تفاوت دارد. بطور کلی آنسان که باید حزب را در هر زمان مشخص و در مبارزه با افکار و رفتار و اعمال خرده بورژوایی از ناخالصی های خرده بورژوازی که همواره بازتولید هم می شوند، رهانید، در بیرون، جامعه را نمی توان صرفا با مبارزه با افکار خرده بورژوایی از طبقه خرده بورژوازی رهانید. از سوی دیگر همانگونه که در بیرون از جامعه بین طبقه کارگر و خرده بورژوازی اتحاد - مبارزه- اتحاد حکمفرماست، درون حزب نیز وحدت- مبارزه- وحدت با نمایندگان افکار خرده بورژوایی حکمفرماست. زیرا روشن است که نمی توان حزب را از افکار خرده بورژوازی یکبار برای همیشه رها و آزاد کرد. این افکار به سبب همان وجود این طبقه در جامعه و رسوخ  افکار و تمایلات آن در حزب، همواره پدید می آید.
3-    از دوره پس از انقلاب تا حدودی اجاره نشینها و بیشتر شیرک. اگر مهرجویی خط آثار پیش از انقلاب خود و به ویژه گاو و دایره مینا و از آثار پس از انقلاب، محتوی اساسی خط شیرک را- علیرغم برخی انتقادات به این محتوی و یا شکل هنری ضعیف  آن- در ابعاد گسترده تر و ژرفتری و در زمینه های دیگری دنبال می کرد، بیشتر می توانست به مردم کشور خود به ویژه زحمتکشان خدمت کند تا با آثاری مانند هامون، پری، لیلا و ... که معرف دوران شکست و افت و عرفان بازی، و مخاطبینش هم عمدتا طبقات خرده بورژوازی میانه و مرفه و یا بورژوا بودند. مهرجویی خط پیش از انقلاب 57 خود را، که به طور عمده در چارچوب جریان های چپ مبارز به ویژه در همراهی با غلامحسین ساعدی بود، زیر تاثیر جریان های روشنفکری بورژوایی مانند هربرت مارکوزه تغییر داد و تابع گرایش جریان ذهنی گرا و ایده آلیستی و به ویژه شکل گرا در هنر گردید. وی بر مبنای این دیدگاه، خود را در مقابل برخی نظرات درست هنری لوکاچ قرار داد و با آنها وارد تقابل شد. نگاه کنید به مقدمه مهرجویی بر کتاب هربرت مارکوزه به نام بعد زیبا شناختی( چاپ نخست، انتشارات اسپرک، 1368)
4-   ما در بخش مخاطب آثار هنری و به ویژه طبقه کارگر در برخی از آثار هنری ایران، به برخی از آثار این هنرمندان می پردازیم.
5-    در این مورد مباحث قابل انتقاد شاملو و نیز ناصر زرافشان قابل اشاره اند. در نقد نظرات ناصر زرافشان، در گذشته نگارنده مقاله ای نوشته است که بخش هایی از آن در پیوست های بخش نخست این مقالات در وبلاگ گذاشته خواهد شد.
6-   برخی از هنرمندان بورژوازی همچون ویکتور هوگو در قدرت سیاسی و عضو دولت بودند. نمی توان به این سبب که وی عضو دولت و قدرت سیاسی بوده است، برخی از آثار وی را که جزو ادبیات برجسته بورژوازی بود، از نظر دور داشت. همچنین ما می توانیم به گوستاو کوربه، هنرمند نقاش بزرگ و آفرینش گر سبک رئالیستی(ماتریالیستی) در نقاشی، که عضو دولت کمون پاریس بود،اشاره کنیم. 


۱۳۹۸ مهر ۲۰, شنبه

حمله حکومت ارتجاعی ترکیه به نیروهای خلق کرد در سوریه


حمله حکومت ارتجاعی ترکیه به نیروهای خلق کرد در سوریه

تجلی وضع و شرایط کنونی جهان را به خوبی می توان در تجاوز نیروهای نظامی ترکیه به روژاوا و نیروهای خلق کرد در سوریه  دید. همه امپریالیست ها به اضافه بیشتر دولت های ارتجاعی دست در دست یکدیگر مشوق این حمله و پشتیبان آن بوده و هستند. در مقابل در هیچ کجای دنیا، جدای از تک و توک و اینجا و آنجا، نیروهای کمونیستی و  یا دموکرات انقلابی که  یا دارای قدرت مردمی باشند و یا برای کسب قدرت سیاسی بجنگند و حقیقا نیرویی را تشکیل دهند، وجود ندارند که بتوانند به گونه ای قدرتمند و با تهاجمات متقابل  از روژوا و جنبش توده ای خلق کرد در این منطقه از جهان پشتیبانی کنند.   
 این سان به راحتی حکومت ارتجاعی ترکیه به نیروهای خلق کرد در سوریه حمله می کند و دست به کشتار و از قرار نسل کشی می زند تا به اصطلاح سایه های یک قدرت مردمی را پیرامون خود از بین ببرد.
 جریان از این قرار است که دولت امپریالیستی آمریکا با بیرون کشاندن نیروهای خود در خط مرزی سوریه با ترکیه، چراغ سبز را به دولت ترکیه برای سرکوب نیروهای خلق کرد نشان می دهد و حضرات امپریالیست ها با قیافه حق به جانب می گویند که دولت ارتجاعی اردوغان حق دارد که از منافع خود هر کجا که در معرض خطر قرار گیرد، دفاع کند.  ترامپ رئیس جمهور آمریکا هم  جدا از چرت و پرت ها و دری وری هایی تاریخی در مورد کردها، که نشان از دیدگاه فوق ارتجاعی و کثیف «غرب برتربینی» وی دارد، مشتی نظرات به اصطلاح پشتیبان مآبانه و در واقع ریاکارانه ثنار سی شاهی ارائه می دهد مبنی بر اینکه که اگر حکومت ترکیه از حدود خط قرمز ما عبور کرد، ما این کشور را تحریم می کنیم.  و تا کنون که چهار روز از تجاوز نیروهای دولت ارتجاعی ترکیه به کردستان سوریه و بجای گذاشتن دهها کشته و هزاران آواره می گذرد، چنین می گویند که ترکیه هنوز از خط قرمز ما عبور نکرده است. لابد خط قرمز دولت امپریالیستی آمریکا پس از سرکوب خلق کرد و نیروهای پیشرو آن و احتمالا داعیه گرفتن منطقه وسیعی از اراضی سوریه آغاز می شود. شاید از دیدگاه سران آمریکا، ترکیه می تواند نیروهای مردمی خلق کرد را سرکوب کند، اما نمی تواند اراضی وسیعی از خاک سوریه را اشغال کند.  
از آن سو، دولت های امپریالیستی اروپایی یعنی دولت هایی که ادعاهایشان در باره دموکراسی و آزادی و حق و حقوق مردم و چیزهایی از این گونه، آسمان و فلک را پر کرده است، خفقان گرفته اند و جز مشتی جز و وز چیزی دیگری تحویل نمی دهند. مشتی محکوم کردن بی خاصیت دیپلماتیک و بوروکرات بازی در آوردن. دولتهای روسیه، سوریه و ایران مواضعی سالوسانه  ظاهر «نه سیخ بسوزد و نه کباب» و در واقع و عملا پشتیبان ترکیه و سرکوب نمودن کردها را گرفته اند.  بقیه دولتهای منطقه یا از اقدام ترکیه پشتیبانی کرده اند و تجاوز وی را به کردستان، کشتار مردم کردستان و نیروهای خلقی را، حق این کشور برای ایجاد امنیت و غیره دانسته اند و یا سکوت پیشه کرده اند.  حکومت  مرتجع و خونخوار اسرائیل و چند کشور دیگر این میان ژست پشتیبانی از نیروهای کردستان گرفته و حمله ترکیه به کردستان را محکوم کرده اند. محکوم کردن هایی بی خاصیت و بی نتیجه.
 به نظر می رسد دولت ارتجاعی و کثیف اردوغان، جدای از خواست سرکوب جنبش موجود خلق کرد در کردستان سوریه، هدف گسترش کشور و ضمیمه کردن بخشهایی از خاک کشور سوریه به کشور خود و داعیه های مانند برپا کردن امپراطوری عثمانی، داعیه هایی صرفا برای تحمیق خلق ترکیه، را نیز دنبال می کند، و شاید این را حق و پاداش اقدامات کشورخود در اجرای وظیفه ای که امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی منطقه برای نابود کردن جنبش خلق کرد و نیروهای مردمی آن به عهده  وی گذاشته اند، می بیند.
 نکته کلیدی و مهم در این قضیه، اوهامی است که خواه در جنبش های پیشرو خلق کرد در این منطقه و خواه در عراق و ایران  در مورد امپریالیست های آمریکا، اروپا و یا روسیه و همین طور کشورهای مرتجع منطقه از جمله عربستان موجود بوده و هست.
 بدون تردید هر نیروی پیشرو و خلقی و از جمله احزاب و نیروهای کمونیست می توانند و باید از تضادهای بین گروههای متفاوت امپریالیست ها( آمریکا با اروپا و یا این گروه امپریالیست ها با گروه دیگر و از جمله با امپریالیسم روسیه) و نیز تضادهای ارتجاعی دولت های منطقه به نفع مقاصد تاکتیکی خود استفاده کنند. اما این باید قطعا بر مبنای ریشه گرفتن میان خلق کشور خود و ایستادن روی پای خود صورت گیرد.
 لنین در این مورد به روشنی در کتاب بیماری  کودکی «چپ روی» در کمونیسم صحبت کرده و تاکتیک کمونیست ها را در این مورد شرح داده است( منتخب تک جلدی، ص 753). حزب کمونیست روسیه زمان لنین و استالین بارها و به شکلی اصولی از تضادهای میان امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی خواه در داخل کشور و خواه در ارتباط با مسائل بیرون کشور استفاده کردند. مائو نیز به  صراحت و روشنی در مقاله خود درباره سیاست درباره استفاده از تضادهای بین دشمنان خلق صحبت کرده است.  خود مائو و طبقه کارگر چین به شکلی شایسته و به نفع جنبش خلق چین چنین سیاستی را به کار برده اند( برای نمونه زمان تجاوز نیروهای ژاپن به چین، مائو از تضاد بین امپریالیست های غربی با ژاپن استفاده کرد). اما این همه، تنها و تنها بر مبنای اتکای اساسی به جنبش  طبقه کارگر و خلق کشوربوده است. یعنی در واقع پایه و اساس هر جنبش خلقی، اتکاء به خلق خود و ایستادن روی پای خود است و نه برعکس، اتکاء به نیروهایی مرتجع و یا ضد انقلابی و پایه و اساس سیاست و تاکتیک خود را روی اتکاء به این نیروها و تضادهای بین آنها گذاشتن.
 به نظر می رسد که تاکتیک استفاده از تضادهای بین دشمنان خلق در مورد نیروهای رهبری کننده جنبش خلق کرد در کردستان سوریه، بیش از این که بر مبنای اصول پیش گفته باشد، بر مبنای اتکا به نیروهای امپریالیسم آمریکا و سیاست و تاکتیک این نیروها در تضادهای آنها با دیگر نیروهای ارتجاعی و یا دیگر امپریالیست ها و نیز دولت ترکیه بوده است.
بدین ترتیب به جای آنکه این نیروها از تضادها به نفع خلق کشور خود استفاده کنند، نیروهای امپریالیستی از این نیروها برای پیشرو مقاصد خود استفاده کرده اند. نخست آنها را از جنبش خلق سوریه جدا کردند و به واقع نگذاشتند نقشی در جنبش عمومی خلق سوریه داشته باشند و سپس برای سرکوب داعش آنها را به کار گرفتند. در مجموع این نیروها خود را بازیچه نیروهای امپریالیستی ساختند.
 برای نیروهای مدافع خلق کرد ترک منطقه از جانب آمریکا عجیب به نظر می رسید. آنها نام این را «خیانت»  امپریالیسم آمریکا گذاشتند. خیانت یک امپریالیسم تا مغز استخوان ارتجاعی به خلقی که ظاهرا در مراحلی می توانسته در پیشبرد برخی از مقاصد خود- در این مورد سرکوب  نیروهای داعش- از آن استفاده کند.
 اما اینکه شما چنین امری را خیانت نام نهید، نشان می دهد که شما به چنین لحظه و اقدامی فکر نکرده اید و در مورد این امپریالیسم توهمات ژرفی داشته اید! به عبارت دیگر شما گمان کرده اید که این امپریالیسم به طور استراتژیک متحد شما است و از حکومت مردمی شما در حال و احوالی دفاع خواهد کرد.
 باری،«توهم»  نسبت به امپریالیسم خونخوار و ضد خلقی مانند امپریالیسم آمریکا و اتکا استراتژیک به این کشور، پایه و اساس تاکتیک نیروهای مدافع خلق کرد را تشکیل می داد. در غیر این صورت آنها با اتکاء به خلق خود باید برای چنین روزهایی برنامه ریزی استراتژیک  می کردند و این چنین در مقابل سیاست امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها حیران نمی شدند.
به هر حال حمله اردوغان به خلق کرد سوریه بی پاسخ نخواهد ماند. خواه نیروهای کمونیست ، دموکرات و مترقی درون خلق کرد در ترکیه، عراق و ایران و خواه چنین  نیروهایی درون خود خلق ترک و نیز دیگر کشورها در مقابل سیاست های تجاوز کارانه و ارتجاعی اردوغان خواهند ایستاد. دشمنی با خلق ها و کشتار آنها هرگز بی پاسخ نمی ماند. خلق ها از اشتباهات خود پند می گیرند. تنها و تنها طبقه کارگر و خلق است که نیروی محرک تاریخ می باشد. پیروزی نهایی برای طبقه کارگر و خلق ها و شکست نهایی برای امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی خواهد بود.
گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
20 مهر 98
     

۱۳۹۸ مهر ۱۳, شنبه

امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه (8)



امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه (8)

به نظر می رسد که نشست سازمان ملل  تا آنجا که می توانست فرصتی برای مذاکره بین حکومت ایران و دولت آمریکا به وجود آورد، بدون نتیجه ای از این نظر پایان یافت. این فرصت  بیشتر و عملا تبدیل به آن چیزی شد که ما در این مقالات نام آن را «بازی با مذاکره» نامیدیم تا اقدامانی جدی برای مذاکره. یعنی سخنرانی های صورت گرفته از جانب روحانی و ظریف( و ترامپ از آن سو که منتظر این بود که حکومت ایران با توجه به خواسته های وی پای میز مذاکره بنشیند) بیشتر از آن که نشانگر تمایلی جدی برای مذاکره باشد، نشانگر تمایل حکومت ایران برای گرفتن ابتکار عمل در خصوص مذاکره شد؛ و با توجه به روشن بودن عدم موفقیت حکومت ایران در گرفتن دست بالا، عملا به  گذران وقت و زمان که عمدتا بر ضد حکومت ایران جریان دارد، گردید. به این ترتیب، در تکامل مناسبات کنونی حکام ایران با کشور آمریکا، این حلقه، و تلاش های صورت گرفته از جانب آنها، نکته مثبتی به نفع ایران به همراه نداشت و بر عکس تا حدودی بر ضد حکام ایران پیش رفت. 
 مسئله ابتکار عمل
همانگونه که انتظار می رفت هدف گرفتن مناطق نفتی عربستان به تضعیف برجام و نزدیک شدن هر چه بیشتر قطب امپریالیستی اروپا به ویژه آلمان و فرانسه به آمریکا انجامید. دو کشوری که - به ویژه فرانسه - تلاش می کردند راه هایی برای خروج از این وضعیت و به اصطلاح نجات برجام بیابند.  
 به نظر می رسد که این هدف قرار دادن، در شرایط ویژه ای انجام گرفته است. اگر سخن حکومت ایران پذیرفته شود که حمله به وسیله خوثی های یمن انجام یافته است، قطعا آنها بدون در جریان گذاشتن ایران سر خود این کار را نمی کردند و به ویژه در مورد زمان حمله طبق نظر حکومت ایران عمل می کردند. به طور کلی این حمله در زمان نزدیک به  برقراری مجمع عمومی سازمان ملل، نزدیک به سالگرد زمان حمله عراق به ایران، نزدیک به زمان مانور روسیه و چین با ایران و... صورت گرفته است. آنچه که محتمل است این است که تمامی این شرایط و نزدیکی و دوری ها در زمان حمله نقش داشته اند.
 نکته ای که در میان این مجموعه  کلیدی به نظر می رسد، نزدیک بودن نشست سازمان ملل بوده است. گویا آنچه خامنه ای و دارودسته اش می خواسته اند از یکسو بی نتیجه کردن هر گونه اقدام دولت های آمریکا و اروپای غربی برای نزدیک شدن به روحانی و ظریف و تقویت این جناح در حاکمیت ایران بوده است، و از سوی دیگر و در وضعی مخالف - همچنانکه در بخش پیشین همین نوشته به آن اشاره کردیم-  اگر قرار شود پای میز مذاکره بنشینند، از موضع، اگر نگوییم قدرت، حداقل از موضع ضعف نیز نباشد و در وضعیتی مثلا «آبرومندانه» باشد. به اصطلاح حضرات می خواسته اند که ابتکار عمل را در دست خود بگیرند و یا حداقل این ابتکار عمل در دست آمریکا و متحدین آن نباشد.
 روشن است که اگر دولت  آمریکا با روحانی و ظریف پای میز مذاکره می نشست و مذاکرات تا حدودی طبق پیشنهادات ایران پیش می رفت، این موفقیتی برای جناح روحانی و ظریف  به شمار نیامده، بلکه موفقیتی برای جناح خامنه ای و سپاه پاسداران به شمار می رفت و اقدامات ماجراجویانه آنها در طی دوران گذشته همچون زدن کشتی های تجاری، توقیف کشتی انگلیسی و اینک زدن مناطق نفتی عربستان سعودی.
 این توجه به نکته اخیر یعنی تلاش برای ابتکار عمل را در دست خود گرفتن، از چند سو پیش رفت. حوثی ها یمن بلافاصله پس از حملات به عربستان پیشنهاد صلح دادند و باصطلاح در حالی که با یک دست پس زدند، با دست دیگر پیش کشیدند، تا هم آب سردی بر حکام عربستان بریزند و هم خود را از حملات احتمالی که می توانست متوجه آنها شود، مصون دارند. عین همین سیاست منتهی به شکلی دیگر از جانب روحانی و ظریف در سازمان ملل و در دیدار با وزرای کشورهای اروپایی پیش رفت. حضرات پیشنهاد دادند که آمریکا تحریم ها، و یا آن گونه که پس از آن ترامپ گفت، بخشی از تحریم ها را حذف کند و آن ها هم آماده اند پای میز مذاکره بنشینند و از سوی دیگر هم  یک پیمان منطقه ای به نام «پیمان هرمز» را طرح کردند و از کشورهای منطقه خواستند آن را مد نظر قرار داده به آن بپیوندند تا منطقه نیازی حضوری امپریالیست ها نداشته باشد. گویی که کشورهای منطقه که همه وابسته به امپریالیست های غربی هستند، بدون اجازه آنها کاری می کنند و می توانند دست به اقدامی بزنند. 
 درباره روحانی و ظریف باید این نکته را نیز اشاره کنیم که این دو نفر، حالا دیگر بدون اجازه خامنه ای و سپاه پاسدارانش، حتی نفس هم نمی توانند بکشند، چه برسد به این بتوانند طرح هایی را سرخود پیشنهاد کنند. به راستی که چنین درجه ای از تحقیر دولتیان تا کنون در ایران سابق نداشته است.(1)
اما نشست سازمان ملل:
 از همان آغاز هم روشن بود که پیشبرد امر مذاکره، خواه با برنامه های روحانی و ظریف که به وسیله خامنه ای به شکست کشیده شده و می شوند و خواه برنامه تدوین شده به وسیله خامنه ای که از زبان روحانی و ظریف طرح شد و به اصطلاح از موضع قدرت می خواست پای میز مذاکره بنشیند، محکوم به شکست است. در عمل، بیشترین سود اقدامات ماجراجویانه و آخرین آنها حمله به عربستان، و نیز پا پس کشیدن از برجام،  نزدیک کردن امپریالیست های اروپایی به آمریکا بوده است. فرانسه و آلمان در حال حاضر بیشتر به برنامه های آمریکا نزدیک شده اند و امکان اینکه ائتلاف در منطقه علیه حکومت ایران هر چه بیشتر گسترده شود، بسیار زیاد است. از تکامل این وجه و در صورتی که به مانعی جدی برخورد نشود، جز بوی اقدامات نظامی چیز دیگری به مشام نمی رسد. اقدامات نظامی ای که در صورت بروز، دود آن در درجه اول و بیش از همه به چشم ملت ستمدیده و رنج کشیده ایران می رود. 
مسئله ویژه- برخورد ویژه
نکته ای که این میان قابل اشاره است، سرمست شدن حکام ایران از برخی اقدامات خود به واسطه عدم نشان دادن واکنش مستقیم از جانب دولت آمریکا و «در باد آنها خوابیدن» است.
نگاهی به اقدامات بیست ساله اخیر امپریالیسم آمریکا و نیز دولت های امپریالیست اروپایی نشان می دهد که آنجا که پای منافع حیاتی آنها مطرح است از هیچ گونه حمله مستقیم نظامی روی گردان نیستند. از حملات به افغانستان و عراق گرفته تا لیبی و سوریه. این منافع حیاتی می تواند هم از جانب مبارزات ملل زیر سلطه در معرض خطر قرار گیرد و هم از جانب رقیب آنها امپریالیسم روس.
آنجا هم که  مثلا در مقابل  انقلاب ملل زیر سلطه، تهاجم نظامی نکرده اند، دست به انواع گوناگون توطئه ها زدند و تا آنجا پیش رفته اند که این مبارزات را به شکست کشانند. مورد مصر یکی از آخرین آنها و از این نظر بسیار نمونه است.
 مورد حکام ایران برای آنها - حداقل تا کنون- ظاهرا نه موردی از مبارزات ملل زیر سلطه بوده است و نه – حداقل تا کنون- محلی برای رقابتی جدی با امپریالیسم روس. اینجا  آنها- باز تاکنون- در مقابل یک حکومت مرتجع قرار گرفته اند که همچون وصله ای ناسازگار و نچسب به شرایط کنونی بین المللی است و می خواهد این حالت  را با چنگ و دندان حفظ کند و میخ خود را، تا آنجا که  آشکارا از زبان برخی از این حکام بیرون زده، برای پانصد سال بکوبد! حال این تضاد خاص که در شرایط خاصی از اوضاع بین المللی و نیز اوضاع داخلی ایران طرح شده، تا کنون شکل ویژه ای از تکوین را دنبال کرده که تا حدودی هم از اشکال تکوین تقابل امپریالیست ها با انقلابات ملل زیر سلطه در کشورهایی که طی بیست سال اخیر این انقلابات در آنها رخ داده، تفاوت دارد و هم تا از  اشکال رقابت های آنها با امپریالیسم روس. این اشکال در عین حال – به واسطه شرایط ویژه کنونی - با شرایط  زمان حمله به افغانستان و عراق- که حداقل از لحاظ حکومت هایشان مانند دولت ایران، ارتجاعی بودند، فرق دارد.(2)
این اشکال ویژه تکوین تقابل امپریالیست ها با یک دولت ارتجاعی«عهد  دقیانونسی»  و نیز شرایط ویژه بین المللی و داخلی  که این اشکال ویژه تقابل با توجه به آنها و درون آنها جریان دارد، گرچه خواه ناخواه اشکالی مشترک با اشکال پیش گفته خواهد داشت، اما ویژگیهای دارد که آن را از آنها متمایز می کند. همین تمایزات و ویژگی ها است که باعث شده که حکام جمهوری اسلامی را خیال بردارد که گویا  امپریالیسم آمریکا  ضعیف است و یا آنها قدرتشان- با توجه به داشتن نیروهای هوادار و یا عمالی در کشورهای مانند لبنان، سوریه و عراق-  زیاد است.(3)
در این خصوص خامنه ای تا آنجا پیش رفت که سپاه پاسداران را تشویق کرد که در کشورهای دیگر به دنبال برنامه های گسترش انقلاب اسلامی باشد. اگر این سخنان خامنه ای را در چارچوب همان حرکتهای ماجراجویانه و بر مبنای تحلیل پیش گفته پنداریم، و نه مشتی صحبت هایی صرفا تاکتیکی از برای ژست گرفتن مقابل پایه ها و یا حرص و جوش امپریالیست ها را در آوردن و به آنها قدرت پوشالی خود را باوراندن، یعنی در واقع منبعث از شرایط تکامل ویژه تضاد میان امپریالیست ها با حکومت وی، و تصورات نادرستی که این تکامل ویژه پدید می آورد، پنداریم، آنگاه باید بگوییم که گویا حضرات فعلا ترمزشان بریده و گمان می کنند راه باز است. و همین تصور نادرست از باز بودن راه مشوق آنهاست برای این که تا آنجا که می توانند پیش برانند.
 روشن است که چنین تاختن بدون پشتوانه ای اگر صورت عملی به خود گیرد، قطعا برگشت به عقب عملی و واقعی را در خود دارد. برگشتی که در صورت انجام اقدامات تهاجمی نسبی امپریالیست ها می تواند خامنه ای و دارودسته اش را به «لجن خوردن» وادار کند.  
   
ادامه دارد.
هرمز دامان
14 مهر 98
یادداشتها
1-    البته موقعیت رضا شاه و پسرش نسبت به مثلا نخست وزیر و یا سایر وزرای دولت بسیار بالا بود. ولی نخست وزیر در یک انتخابات همگانی و با رای میلیونی بر سرکار نیامده بود. اما وضع تحقیر آمیز روحانی که چنین چار چنگولی به قدرت چسبیده است اساسا با دور بری های رضا شاه و یا با نخست وزیری مانند هویدا قابل مقایسه نیست. به نظر می رسد که  قتل رفسنجانی و تهدید روحانی کار خودش را کرده است.
2-   می دانیم که دولت های افغانستان و عراق و همچنین لیبی عمدتا به بلوک شوروی امپریالیست تعلق داشتند و تهاجم به آنها به معنای تلاش برای تقسیم مجدد جهان بین امپریالیست ها به شمار می رفت. این تهاجمات در شرایط ضعف امپریالیسم شوروی و درگیری های درونی این امپریالیست صورت گرفت.
3-   باید توجه داشت که حکومت ارتجاعی ایران حاضر است تا مغز استخوان از نظر اقتصادی وابسته به فروش نفت و وابسته به کشورهای امپریالیست غربی باشد و به اصطلاح مشکلی از این نظر با امپریالیسم آمریکا و دولتهای اروپای غربی ندارد. تضادهای آنها در مورد این وابستگی از این نظر است که امپریالیست ها کدام جناح را در حاکمیت ایران مورد پذیرش قرار دهند. جناح مرتجع کهنه پرست و یا جناح به اصطلاح «تجدد طلب» را. عدم پذیرش جناح کهنه پرست، یعنی بخشی از تمایلات این جناح و نه حتی تمامی تمایلات آن- است که آنها را وادار می کند تا به ماجراجویی های مانند دست یافتن به بمب اتمی و یا اقداماتی در کشورهای دیگر برای به وجود آوردن گروه ها و دسته ها و یا حکومت هایی مانند خود در آنها دست بزنند.

۱۳۹۸ مهر ۱۰, چهارشنبه

نگاهی به نقد آواکیانیست ها از ترتسکیست های حکمتی(1) مغازله آواکیانیست ها با دارودسته های مزدور کمونیسم کارگری


نگاهی به نقد آواکیانیست ها از  ترتسکیست های حکمتی(1)

مغازله آواکیانیست ها با دارودسته های مزدور کمونیسم کارگری

 این نقد انقلابی نیست. نمی شود نامش را نقد گذاشت؛ چه برسد به نقد انقلابی و آن هم مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی، که حضرات ادعای پیروی از آن را دارند، و یا آن گونه که در این مقالات نامیده اند،«مارکسیستی»! که لابد باید استفاده از آن را یکی از«پل های انتقالی» برای «انتقال» هواداران به رویزیونیسم آواکیانیستی دانست. این یک مشت مغازله آواکیانیستی است با تروتسکیست ها و دارودسته کمونیسم کارگری و دیگر حکمتیست ها، این عشاق امپریالیسم غرب و دارودسته های سلطنت طلب، از جانب حضرات آواکیانیست ها که ظاهرا با آنها رابطه بده بستان« زیرمیزی» دارند.
آنچه موجب شده است که ایشان به این نقد دست بزنند، گردهمایی دانشجویان در دانشگاه و برخی پلاکاردها علیه مسیح علی نژاد است و پس از آن سرو صدای بی خاصیت های مزدوری همچون تقوایی که چرا دانشجویان با متحد عزیز و جان جانی ما که ما قدم مبارک اش را به کنگره های خود تکریم داشته و می داریم، و با آنها هر برنامه  مشترکی را برپا داشته و باز برپا خواهیم داشت، چنین و چنان کردند.
حالا این ها آمده اند و نظرات دارودسته های تروتسکیست های حکمتی را مثلا نقد کرده اند. احتمالا زیر فشار بخشی از هوادارانشان! نام مقاله را هم گذاشته اند«آناتومی بورژوا- دموکراسی چپ ایران». یک نام با کبکبه و دبدبه که ظاهر از یکی از مقالات حکمت گرفته شده است؛ تا کنون هم چهار بخش آن در نشریه «آتش» شان- بلندگوی آواکیان و دارودسته اش- که هر خصلتی دارد جز روشنایی و سوزندگی، درج کرده اند.
بخش کمیک و بامزه قضیه،  دیدگاه کلی آواکیانیست هاست نسبت به حکمت و کمونیسم کارگری که آنها را نماینده جریان های خرده بورژوایی در ایران می دانند.
 اکنون بیش از چهل سال از حضور این دارودسته در جنبش چپ ایران می گذرد. مواضعی که این جریان از نظر تئوریک، سیاسی و عملی گرفتند، کوچکترین جای تردیدی باقی نمی گذارد که این جریان است  ضد مارکسیستی، ضد انقلابی و نمایندگان بورژوا- کمپرادوریسم و وابسته به دارودسته سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم آمریکا و از سوی این جریان ها هم بطور کامل پشتیبانی مالی می شود.
 حال نگاهی می کنیم به برخوردهای حضرات با این نفوذی ها و مزدوران امپریالیسم:  

مغازله نخست: جریان حکمت یک جریان«غیر مارکسیستی» است!
در بخش نخست و توضیح نشریه آتش در مورد مقاله نامبرده می خوانیم:
«موضوع هر شماره یکی از محورهای اصلی این خط غیر مارکسیستی است. شماره نخست از این مجموعه به بررسی مواضع اخیر حمید تقوایی (رهبر حزب کمونیست کارگری ایران علیه تجمع روز 23 اردیبهشت دانشجویان چپ در دانشگاه تهران و گرایش سازشکارانه تقوایی و حزبش در مورد جریانات طرفدار امپریالیسم(پرو امپریالیسم ) اختصاص پیدا کرده است.»(آتش، شماره 92، ص4، تمامی تاکیدها در تمامی باز گفت ها از ماست. در صورتی که از متن باشد قید خواهد شد)
 آیا این  مضحک نیست:«گرایش سازشکارانه تقوایی و حزبش در مورد جریانات طرفدار امپریالیسم»!
«  .. تفاوتی که از نظرات غیر مارکسیستی منصور حکمت درباره امپریالیسم و انقلاب سوسیالیستی بر می آیند.»(92، ص4)
«...خط غیر مارکسیستی کمونیسم کارگری در تضاد بین دو پوسیده اسلام گرایی (بنیاد گرایی اسلامی ) و امپریالیسم  بر اساس استراتژی «سناریوی سیاه- سناریوی سفید» منصور حکمت در نهایت طرف یکی از دو پوسیده یعنی امپریالیسم را گرفته و نوک حمله را فقط متوجه اسلام گرایان(در این جا جمهوری اسلامی) می کند.«»(92، ص5)
توجه کنیم که حکمت «طرف یکی از دو پوسیده یعنی امپریالیسم» را می گیرد. اما به راستی «طرف امپریالیسم» را گرفتن یعنی چه؟
«مساله رویکرد ایده ­آلیستی و غیرعلمی است که نسبت به این تجربه اتخاذ شد و راه را برای انبوهی از گرایشات مختلف غیرمارکسیستی، اکونومیستی و کارگریستی، آنارشیستی و شبه آنارشیستی باز کرد. انکار موجودیت سوسیالیسم در اتحاد شوروی و چین و نادیده گرفتن دستاورد های آن ها برای خط حکمت ضروری بود تا در خلأ ناشی از انکار هر نوع دستاورد و تجربه عملی سوسیالیستی، خط اکونومیستی و بورژوا دموکراتیکش را طرح و تثبیت کنند.»( آتش93 ص3)
نه تنها غیر مارکسیستی بلکه ضد مارکسیستی 
 قطعا استفاده از واژه «غیر مارکسیستی» و تکرار آن در این حد در این  چند مقاله، عامدانه و حسابگرانه است. و نه مثلا برای اینکه حکمت خود را منسوب به «مارکسیسم انقلابی» می داند و در رد ادعاهای وی در مورد «مارکسیست» بودنش.   
 خط حکمت و دارودسته اش ممکن است غیر آواکیانیستی باشد!
 و حتما هست و شاید یکی از دلایل آواکیانیست ها برای نقد آن همین باشد! و ضمنا تمایل آنها به اینکه حضرات را به راه راست آواکیانیسم هدایت کنند و با حضرات «وحدتی» و یا «جبهه متحدی» تشکیل دهند!؟
اما این خط نه تنها یک خط غیر مارکسیستی( نه غیر مارکسیستی بلکه غیر مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی) است، بلکه یک خط ضد مارکسیستی( نه تنها ضد مارکسیستی بلکه ضد مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی) است.
 این خط از همان آغاز نه تنها هیچ کدام از اصول اساسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم را قبول نداشت، بلکه کاملا در قطب مقابل اصول و اندیشه های این جهان بینی قرار داشت و به جز نفی مطلق اصول و ضوابط آن از تئوریک - سیاسی گرفته تا تشکیلاتی و عملی و مبارزه با آنها  کاری نکرد.
در بخش سوم این نوشته چنین آمده است: «برای نشان دادن ماهیت ایده‌آلیستی و ضد مارکسیستی نظرات منصور حکمت و کمونیسم کارگری...»(آتش 94، ص 4)
 «ضد مارکسیستی» و نه غیر مارکسیستی! اینجا مفهوم به کار رفته با ماهیت حکمت و کمونیسم  کارگری اش تطابق دارد. البته همان گونه که گفتیم نه تنها ضد مارکسیستی بلکه ضد مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی.
همین جا اشاره کنیم که خط حکمت و دارودسته اش آنارشیستی(  و یا شبه آنارشیستی!؟) هم نیست. خط آنارشیستی در شرایط کنونی انقلاب ایران می تواند خطی مبارزه جویانه و مترقی یا انقلابی باشد. خط حکمت  و کلا کمونیسم کارگری اش و یا حکمتیست های رنگارنگ همه چیز هست الی مبارزه جویانه، مترقی و انقلابی.
 در مورد  مفهوم«کارگریستی» که واژه ابداعی آواکیانیست های اساسا نا آشنا با کارگرو طبقه کارگر و نقش این طبقه در انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی ایران است، در مطالبی که درمورد این مفهوم نوشته ایم، صحبت کرده ایم و جداگانه نیز صحبت خواهیم کرد. ناگفته نماند که اگر حکمتی ها در جنبش کارگری مواضعی چنین می گرفتند، قطعا به پر قبای آواکیانیست ها بر نمی خورد.

مغازله دوم : جریان حکمت یک جریان «بورژوا- دموکراتیک» است!
«طرح چنین شعارها و جا افتادن چنین خطوطی، خط تمایزی را در جنبش در حال شکل گیری مجدد دانشجویی ترسیم می کند که به سختی جایی برای خط و مشی بورژوا دمکراتیک و سانتریستی منصور حکمت در مواجهه با راست و امپریالیسم باقی می گذارد.»( آتش92، ص4)   
«برای بیرون کشیدن خط انحرافی او و حزبش در مواجهه با امپریالیسم آمریکا، اپوزیسیون راست ایران... »(92، ص 4 ستون چهارم )
« فرق کمونیسم و حکمتیسم در اینجا، فرق انقلاب و مبارزه طبقاتی انقلابی با رفرم های بورژوا دموکراتیک، ماندن در چارچوب راه حل های وضع موجود و سازش با راست و بورژوازی است. فرقی که از سر تا ذیل خط و مشی ، استراتژی و جهان بینی منصور حکمت و کمونیسم کارگری را در بر می گیرد.» (92، ص5)
«و اساسا چیزی به نام مبارزه ضد امپریالیستی در استراتژی این جریان جای ندارد و راه حل شان هم چیزی جز مجموعه ای از رفرم های بورژوا- دموکراتیک نیست.»(92، ص6)
« ... با این چشم انداز است که برای کسب قدرت سیاسی در یک کشور یا منطقه و ایجاد جمهوری سوسیالیستی نوین در آن مبارزه می کنند و نه مانند کمونیسم کارگری رسیدن به رفرم های بورژوا- دموکراتیک یا مدرنیزه کردن جوامع عقب مانده.»(92، ص6)
«درک ایده ­آلیستی و نادرست حکمت و کمونیسم کارگری از سوسیالیسم چگونه در مقابل درک و تعریف مارکس و انگلس از سوسیالیسم قرار می­گیرد و چگونه حمله این جریان با رهبری حکمت به مائو و مائوئیسم، مقدمه انکار لنین و لنینیسم و ترویج نوعی بورژوا دمکراتیسم خالص بود.... اين خط نه تنها محتوي نظرات مارکس و انگلس را تحريف کرد بلکه با ادعاي «بازگشت به کمونيسم مارکس» عملا منکر تکامل و تحول در مارکسيسم شد » (آتش 93، ص 3)
«این جریان لیبرالیستی چپ»( آتش 94، ص 4)
«اومانیسم حکمتیستی با علنی شدن کامل ماهیت بورژوا دموکراتیک خط و نظرات منصور حکمت در دهه ۱۳۷۰ و بعد از فروپاشی شوروی تطابق داشت.»(94، ص5)
« و ما هم نشان خواهیم داد که ضدیت حکمت و کمونیسم کارگری با این اصل لنینی و کمونیستی...و در درجه دوم از خاستگاه طبقاتی بورژوا- دموکراتیک کمونیسم کارگری که نهایتا خواسته و یا ناخواسته در کنار شوینیسم ملت مسلط قرار گرفته و بر خلاف ادعاهایش از انترناسیونال پرولتری فاصله می گیرد.»( آتش 95، ص6)
بورژوا دموکراتیک یا بورژوا - کمپرادور امپریالیستی
 خط حکمت و دارودسته اش یک خط بورژوا- دموکراتیک نیست. خط بورژوا - دموکراتیک به خطی گفته می شود که در چارچوب منافع ملی کشور ملت زیر ستم باقی می ماند و نه خطی که اتفاقا در مورد وجه ملی و همچنین بورژوا- دموکراتیک انقلاب از همان آغاز مسئله داشته است. حکمت مخالف مبارزه برای استقلال و آزادی ملی بود. احزاب کمونیسم کارگری مخالف مبارزه برای استقلال و آزادی ملی بوده و هستند.
 مواضع این خط در مورد امپریالیسم« انحرافی» نیست. زیرا کار برد واژه « انحراف»  به این معنی است که طرف مورد بحث  صادق است و تنها در خط « انحراف» پیدا  کرده است. اما این خط  نه صادق است و نه «انحراف» پیدا کرده است. این خطی است تروتسکیستی  و بین الملل چهارمی و مطیع و منقاد امپریالیست ها و تئوریزه کننده خواست های آنها. این خط بورژوا- کمپرادوری  و ارتجاعی است و نه بورژوا- دموکراتیک، ملی و نهایتا ترقیخواه در چارچوب خرده بورژوازی و یا بورژوازی ملی.
 این خط «سانتریستی» یعنی بین جنبش انقلابی و سلطنت طلبان و وابستگان به امپریالیسم و خود امپریالیست ها هم نیست. این خط کاملا یک جانبه و در سمت و سوی خط  تاریک فکران خود فروخته به مزدوران کمپرادور امپریالیسم و خط هواداران امپریالیسم(پرو امپریالیسم) در کشوری زیر سلطه است.
 این خط خواهان «رفرم های بورژوا- دموکراتیک» در ایران نیست.  سردمداران این خط، رفرم های بورژوا- دموکراتیک را به خط سه و کلا خط ضد امپریالیستی نسبت داده و آنها را نماینده بورژوازی مثلا صنعتی ایران  دانسته و می داند. رفرم هایی که این خط  غرب پرست زیر نام «مدرنیسم غربی» تبلیغ و ترویج می کند، کاملا در خط و چارچوب همان رفرم هایی است که رضا شاه و پسرش در ایران ایجاد کردند و نه رفرم های بورژوا - دموکراتیکی که مصدق و کلا احزاب بورژوازی ملی و نیز خرده بورژوازی مرفه ایران خواستار آن بوده و به خاطر آن با امپریالیست ها در افتادند و یا در می افتند. اساس رفرم های مزبور بر استقلال اقتصادی از امپریالیست ها استوار است. این استقلال اقتصادی به هیچوجه خواست احزاب کمونیسم کارگری و حکمتی نیست.  به همین دلیل خط حکمت خط لیبرالی هم نیست، بلکه خط کمپرادوری - ارتجاعی است که کاملا حاضر است با هر نوکر مستبد و فاشیست امپریالیسم کنار بیاید.( توجه کنیم به تجربه تروتسکیست ها در چین که بر طبق نظر تروتسکی به نیروهای امپریالیسم ژاپن پیوستند)

مغازله سوم-: جریان حکمت یک جریان سازشکار است!
«این مجموعه به بررسی مواضع اخیر حمید تقوایی (رهبر حزب کمونیست کارگری ایران علیه تجمع روز 23 اردیبهشت دانشجویان چپ در دانشگاه تهران و گرایش سازشکارانه تقوایی و حزبش در مورد جریانات طرفدار امپریالیسم(پرو امپریالیسم ) اختصاص پیدا کرده است.»(آتش، شماره 92، ص4)
و « درست به این علت که مرزبندی همزمان دانشجویان با دو خط سیاسی و ایدئولوژیک ارتجاعی در برخورد با مساله زنان، یعنی خط حاکم بر جمهوری اسلامی( در اینجا طرح ارشاد) و خط پرو امپریالیستی اپوزیسیون راست( در اینجا مسیح علی نژاد)، به طور غیر مستقیم و ثانوی خط سازش این حزب با امپریالیسم آمریکا و بخشی از اپوزیسیون پرو امپریالیست راست را زیر ضرب می برد...»(92، ص 4)
 سازشکار یا مرید  بورژا- کمپرادورها و امپریالیست ها
حکمت و تقوایی و دیگر رهبران و کادرهای اصلی احزاب کمونیسم کارگری و حکمتی جریان هایی سازشکار با امپریالیسم نیستند. آنها نماینده امپریالیسم در جنبش چپ ایران هستند. وظیفه آنها نابود کردن جنبش چپ و در خدمت بورژوا- کمپرادورها و  امپریالیست ها در آوردن آن است.
ادامه دارد.
هرمز دامان
10 مهر 98