۱۳۹۱ آذر ۲۷, دوشنبه

دیالکتیک ماتریالیستی و ماتریالیسم پراتیک(3)


دیالکتیک ماتریالیستی  و ماتریالیسم پراتیک(3) 

ث-  معنای واقعی «نقطه عزیمت»  در فلسفه های ایده الیسم  و ماتریالیسم چیست؟
طبق معمول همه ی رویزیونیستهای فلسفی این دوره و زمانه، خسروی،   باد در غبغب انداخته  با کبکبه و دبدبه وارد گود میشود و از همان آغاز یک راست  به سراغ  انگلس و لنین بینوا( خیلی دلشان بخواد که کسی همچون خسروی به آنها بپردازد!)  و فیلسوفان ماتریالیست رفته و مچ آنان را حسابی میگیرد!  براستی که انسان گمان میکند تفکر فلسفی مدت ها بوده که از حرکت باز ایستاده و اینک خسروی  از آسمان افتاده توانسته تحرکی دوباره  بدان بخشد!
«برای اثبات این ادعا از نقد این توهم آغاز میکنم که گویا نقطه ی عزیمت فیلسوفان ایده آلیست، ایده، ذهن، روح، خدا و غیره است. به  سخن دیگر، از نقد این تصور که گویا همه ی فیلسوفان ایده آلیست به خاطر توهمی مذهبی خود، از آغاز و بدون هیچ استدلالی، ایده، خدا و ... را پیش فرض میگیرند و سپس از آن ماده را به مثابه مخلوق، بر نشانده یا ثانوی نتیجه میگیرند. هرگز چنین نیست».(تاکید از ماست)
 وه، وه! چه اطمینانی از این عبارات میبارد! چه اشتباهات بزرگی  و چه «توهماتی» داشته اند این ماتریالیستهای بی توش و توان!؟
 پس خسروی معتقد است که فیلسوفان ایده آلیست از ایده، ذهن، روح  و خدا عزیمت نمیکنند و این فکر در نزد فیلسوفان ماتریالیست که بر خلاف آنها که نقطه عزیمتشان واقعیت عینی است و آن را مقدم بر اندیشه می دانند، فیلسوفان ایده آلیست، نقطه عزیمتشان ذهن است، «توهمی» بیش نبوده و کاملا خطاست.
 این البته «کشف نوینی» در فهم اندیشه های فلاسفه ی پیشین است و ما بابت این کشف که حتما باید آن را «خارق العاده» نامید به خسروی پیشاپیش تبریک میگوییم! و نیز به انتشارات معظم اختران که چنین فردی را از ناشناخته بودن نجات  داد. امید که خسروی  از پس استدلال لازمه ی این  کشف«استثنایی » خود بر آید و ما را بابت این تبریک، خجلت زده و سرافکنده  ننماید! اینک با دقتی که شایسته کاشفان بزرگ و استدلالات ایشان است، به سخنان وی توجه میکنیم :
«بسیاری از آنها که فیلسوفان ایده آلیست نامیده شده اند و خود را (مثل موردهگل)ایده آلیست میدانند، هرگز نقطه ی عزیمت استدلال شان، موهومات و الهیات نیست.  برعکس ، درست همانگونه که یک «ماتریالیست» انتظار دارد از ماده، و از واقعیت خارجی  و از امر واقع  عزیمت میکنند و در پایان پس از یک استدلال منطقی پیگیرانه ( که فیلسوفان ماتریالیست از آن شانه خالی میکنند) بدین نتیجه میرسند که بدون پیش فرض گرفتن ایده یا سوژه توضیح و تبیین هستی به مثابه هستی ممکن نیست.»
 بدین گونه خسروی  با داعیه ی بزرگ نقد فیلسوفان ماتریالیست و بویژه انگلس و لنین وارد گود میشود. نکات طرح شده از سوی وی، انسان  را دچار این حیرت میکند که  چگونه کسانی یافت میشوند که امثال وی  را جدی میگیرند. داستان را برای وی  توضیح میدهیم!
 جناب منتقد! اولا هیچکس نگفته که همه ی فیلسوفان ایده آلیست از « موهومات و الهیات» حرکت میکنند، بلکه گفته اند برخی از آنها از موهومات و الهیات حرکت میکنند و یا نقطه عزیمت استدلال های ایشان موهومات و الهیات است. دوما هیچکس نگفته که همه ی ایده آلیست ها بدون هیچ استدلالی ذهن را مقدم بر ماده  و یا  ایده  را مقدم بر طبیعت میدانند، برعکس تلاش عموم ماتریالیستها، در رد استدلال های (و البته موهومات  و الهیات ) ایشان بوده است. سوما بحث بر سر تقدم و تاخر  ماده و ذهن است؛ نه لزوما نقطه عزیمت.  یعنی گرچه این مهم است که نقطه عزیمت یک فیلسوف چیست و چگونه استدلال میکند، اما چکیده ی نظر وی است که دیدگاه وی را تشکیل میدهد. برای فیلسوف ایده آلیست، ذهن مقدم بر واقعیت عینی است، برای فیلسوف ماتریالیست، واقعیت عینی مقدم بر ذهن است. این است لب مطلب! انگلس و لنین نیز مسئله را اساسا به همین ترتیب طرح کرده اند.
گفتنی است که اکثر فیلسوفان، پیش از آنکه به تحلیل و تفسیر فلسفی خود مبادرت ورزند، به اصل هایی بنیادی میرسند و آنگاه بر مبنای آنها، به شرح خود همت می گمارند. این اصول پایه ای، تماما در چگونگی نقطه عزیمت و سیر استدلال ایشان نقش اساسی دارند. در نتیجه، چگونگی دیدگاه آنان در مورد واقعیت عینی، حتی آنگاه که از آن حرکت میکنند و همچنین سیر پروسه استدلال، کاملا تابع همین اصل های پیش گفته است.
  و اکنون درباره نقطه عزیمت: این در مورد کانت بدین صورت است که او  بین شناسایی انسان و جهان واقعی (یا شیء فی النفسه) آنطور که واقعا وجود دارد، سدی غیر قابل عبور رسم میکرد و واقعیت خارجی را ، غیر قابل شناختن  میدانست؛ این درواقع اصل اساسی اندیشه کانت بود که در عین حال نقطه عزیمت وی در سیر پروسه استدلال به شمار میرفت. وقتی چیزی غیر قابل شناختن باشد، چگونه ما باید آن را واقعی پنداریم و وجود آن را باور کنیم. در نتیجه از این دیدگاه کانت یک ایده آلیست است. هگل نیز جهان خارجی را شکل خارجیت یافته مفاهیم یا ایده مطلق میدانست و این یک اصل اساسی از پیش پذیرفته و در عین حال نقطه عزیمت در فلسفه وی و استدلال های وی بود. و بدینسان حتی نقطه عزیمت در فلسفه این دو فیلسوف ایده آلیست، واقعیت عینی آنگونه که برای یک ماتریالیست مطرح است، نبود. یعنی واقعیت عینی تقدم نداشت. (در این باره در بخش های مربوط به کانت و هگل بیشتر صحبت خواهیم کرد).
به این نکات باید افزود که چنانچه استدلات برخی فیلسوفان ایده آلیست پیگیرانه دنبال شود، در نهایت به نفی تمامی جهان مادی و از جمله تمامی افراد دیگر میانجامد و تنها وجود ذهن فردی  یعنی تنها یک ذهن یا یک «من» ذهنی (ایده آلیسم ذهنی) را موجود می پندارد. این چنین است مثلا نظریات فیخته فیلسوف آلمانی که خود در تکامل سویه ی ایده آلیستی نظریات کانت بوجود آمد.
بطور کلی اگر شما از ماده یا واقعیت عینی آغاز کنید، اما اصل حاکم بر نظر شما این باشد که جهان را تنها ذهن تصور کنید، و یا ذهن را  بر ماده مقدم بدانید، و همچنین در پروسه ی استدلال نیز بخواهید  که یا موجودیت ماده را نفی کنید و یا آن را ثانوی قلمداد کنید، شما یک ایده آلیست خواهید بود! چنانچه از ذهن آغاز کنید، اما اصل حاکم بر نظر شما این باشد که جهان را مادی تصور کنید و آن را مقدم بر ذهن  بدانید، آنگاه شما یک ماتریالیست خواهید بود.  ایده های اساسی راهنمای شما که در این نقطه عزیمت خواه ضمنی وخواه آشکارا دخالت دارند و نقطه های برجسته ی درک و شناخت شما در سیر پروسه استدلال از آنها سرچشمه میگیرد، آری این ایده ها میباشند که دیدگاه و موضع فلسفی شما را نشان میدهد و نه اینکه شما از واقعیت عینی حرکت کنید در حالیکه آنرا شیء فی النفسه میدانید(کانت) و یا از خود بیگانگی مفاهیم (هگل.) و این هم  مقایسه دو تجربه گرا که یکی ایده آلیست و دیگری دارای اندیشه های ماتریالیستی است. این هر دو یک نقطه عزیمت دارند. و آن احساسات است. برکلی احساس گرای ایده آلیست، از احساس ما ( و البته از یک واقعیت بیرونی) عزیمت میکند تا با استدلالات خود آنچه  را درآن احساس، واقعیت عینی یا ماده مینامند و احساس را  بازتاب آن، انکار و نفی کند.(1) در حالیکه فیلسوفی همچون لاک، تجربه گرای ماتریالیست، از احساسات ما از واقعیت عینی عزیمت میکند، تا مقدم بودن آن را انکار و ثانوی بودن یعنی متاثر بودن یا بازتاب بودن آنرا از یک واقعیت بیرونی ثابت کند. روشن است که هر دو این فیلسوفان بر مبنای اصل هایی که پیش از تفسیر در ذهن دارند به استدلال و نقد نظر مخالف میپردازند.
از این رو، وقتی ایده اصلی شما این باشد که ذهن مقدم بر ماده است، شما در تمامی تحلیلهای  خود بطور ضمنی یا آشکارا از ذهن عزیمت میکنید و نه از ماده.  چنانچه ایده اصلی شما این باشد که واقعیت عینی یا ماده مقدم است، شما در تمامی تحلیلهای خود بطور ضمنی یا آشکارا از ماده یا واقعیت عینی عزیمت میکنید. و زمانی که ما از نقطه عزیمت صحبت میکنیم، منظور نقطه عزیمت واقعی یک فیلسوف ماتریالیست یا ایده آلیست  است و نه لزوما در نقطه عزیمت ظاهری وی برای نشاندادن درستی نظریه خویش.(2)
مثلا جنابعالی در صفحه 190 همین کتاب در مقاله «مارکسیسم ها و نقد»، در شرح دیالکتیک ماتریالیستی نوشته اید که« تمایز این الگو(الگوی دیالکتیک ماتریالیستی) با فلسفه (و منطق) هگل در این است که نقطه عزیمت را به جای ایده، ماده  نهاده است و بجای دیالکتیک ایده، تطور بی سوژه ماده را جایگزین نموده است.» (3)  بعبارت دیگر در فلسفه (و منطق)، نقطه ی عزیمت هگل ایده است، و برای او دیالکتیک، نخست دیالکتیک مفاهیم و ایده ها است و نه دیالکتیک چیزها. جناب خسروی، حتما اذعان میفرمایید که اگر کسی نوشته شما به نام «شالوده های ماتریالیسم پراتیکی مارکس» را نخوانده باشد، میتواند همان نکاتی را که باصطلاح در نقد  ماتریالیسم فلسفی آورده اید، در نقد شما بیاورد و بگوید که شما با سیر پروسه استدلال هگل آشنا نیستید، زیرا هگل از واقعیت عینی عزیمت میکند ونه از ذهن. خسروی گمان میکند مسئله ای که او در بوق و کرنا میکند و «یافتم، یافتم» راه میاندازد، بر چشم فیلسوفان و یا تاریخ نویسان فلسفه پوشیده بوده و یا کتابهای این فیلسوفان طی یک صد سال اخیر دچار تغییراتی اساسی  شده که با این ادعا وارد میشود که «توهمات» ایشان را نقد کند. برای اینکه خسروی  خود بفهمد که این گونه نیست و نیز تنها ماتریالیستها نیستند که جریانهای فلسفی را بدینگونه تعریف میکنند، تعریفی کمابیش مشابه را از منبعی دیگر نقل میکنیم.
و این هم نظرات موجود در باره جریانهای فلسفی که بوسیله عزت اله فولادوند ایده آلیست، یک مترجم کهنه کار و پرکار فلسفه، و یک ضد مارکسیسم تمام عیار، بیان شده است:
 «از قدیمترین ایام، دو نظر درباره منشاء شناخت آدمی  یا سرچشمه تصورات وجود داشته است. بعضی معتقد بوده اند که تصورات از بیرون به ما میرسند و ذهن ما مانند دستگاه گوراش ماست که غذایی را که داخل میشود، میگوارد و هضم و جذب میکند یا ، به تعبیر دیگر، همچون صحیفه ای سفید و لوحی پاک است که قلم تجربه مطابق بعضی قواعد املا و انشاء روزانه بر آن چیزهای جدید میانگارد. دسته دیگر بر این باور بوده اند که تصورات با انسان زاییده میشوند و ذهن آدمی نخستین معدن معانی کلی است و تنها کار جهان برون و محسوسات و مجربات، برانگیختن تصوراتی است که قبلا در ذهن ما به حالت کمون وجود داشته است. اصحاب عقیده اول را پیروان اصالت حس یا اصالت تجربه مینامند و گروه دوم را اتباع اصالت روح یا اصالت تصور یا اصالت معنا یا گاهی اصالت عقل( یا بطور کلی ایده آلیست) مینامند. از پیشینیان کانت، سه فیلسوف انگلیسی لاک، بارکلی و هیوم ، معروفترین تجربیان یا پیروان اصالت تجربه بودند و اسپینوزا و لایب نیتس بزرگترین عقلیان. ضمنا به یاد داشته باشیم که بعضی صاحب نظران در تاریخ فلسفه برای جلب توجه به اختلاف عقیده ی این دو گروه در باره منشاء شناخت آدمی، گاهی مذهب اصالت تجربه را اصالت ماده یا مسلک مادی یا ماتریالیسم خوانده اند.»( اشتفان کورنر، فلسفه کانت، ترجمه عزت اله فولادوند، شرکت انتشارات خوارزمی، چاپ اول  1367 مقدمه مترجم، ص 27 ، جمله داخل پرانتز و تاکید ها از ماست). (4)

ج- اشاره ای مختصر به  ماتریالیستهای فرانسه
از سوی دیگر ما نمیدانیم که این کدام «استدلال منطقی پیگیرانه»  است که «فیلسوفان ماتریالیست از آن شانه خالی میکنند»، و خسروی بر مبنای نوشته های کدام فیلسوف ماتریالیست چنین چرندیاتی سرهم میکند؟! آیا فیلسوفان ماتریالیست انگلیسی از بیکن، هابس و لاک گرفته تا فیلسوفان فرانسوی با رگه های ماتریالیستی قوی نظیر دکارت، پیر بل(شکاکی که دیالکتیکی فکر میکرد و زمینه برای ماتریالیستها آماده کرد) و کندیاک، تا ماتریالیستهایی نظیر دالامبر، هلوسیوس، دیدرو و بویژه هولباخ  و نیز فوئرباخ آلمانی، براستی  کدامیک از این فیلسوفان از استدلال منطقی در مورد نظراتشان «شانه خالی کرده اند»!
برعکس تمامی این فیلسوفان با استدلال منطقی و اساسا با روشهای علمی نظریات خویش را اثبات میکردند. در واقع  بیشتر این  فیلسوفان دانشمندانی برجسته در علوم طبیعی و ریاضی و یا پزشک بوده و نیز از نزدیک با پیشرفتهای علمی قرن هفدهم و هیجدهم آشنایی داشتند.  بیکن - همانطور که مارکس گفت - پدر ماتریالیسم انگلستان- و خود بینانگذار روش استقراء علمی ( حرکت گام به گام از جزئیات به کلیات، از تجربه به تفکر) در مشاهده، پژوهش  و اثبات است. گمانم نیست که در مورد نظرات ماتریالیستی لاک سخنی باشد، زیرا کتاب وی  با نام  تحقیق در باره فهم انسانی یکی از برجسته ترین آثار در تدوین سیستماتیک و نظام یافته افکار در فلسفه و اوج تکامل ماتریالیسم در انگلستان است. همین اندیشه های منظم لاک است که با واسطه کندیاک فرانسوی که تحت تاثیر وی و نیز دکارت  بوده و از یک سو با نظرات نادرست و ماوراء الطبیعه ای  آنها مبارزه میکرد و از سوی دیگر نظراتی از آنان را که با ماتریالیسم سازگار بود، حفظ کرده و توسعه میداد، به ماتریالیستهای دانشوری نظیر لامتری، هلوسیوس، دیدرو و هولباخ انتقال میباید. و اینها ماتریالیستهایی بودند که خود یکی از بزرگترین پژوهش های قرون و اعصار یعنی دائره االمعارف را بنا نهادند و دیدگاهایشان توانست طومار نظرات ماوراالطبیعه ای را که بر قرن هفدهم مسلط بود، درهم بپیچد.
 اگر واقعا فیلسوفان ماتریالیست آن گونه که جناب خسروی داوری شان میکند، بودند، یعنی واقعیت عینی را بدون استدلال میپذیرفتند، آنگاه مطمئنا فیلسوفان ایده آلیست ( از جمله برکلی و هیوم و نیز کانت و هگل)  به رد نظرات ماتریالیستی، که بویژه از بیکن به بعد بشدت رواج یافتند، توجه ننموده و تلاش نمیکردند استدلالهای ایشان را پاسخ دهد و نیز این نظرات آن چنان در میان مردمان نفوذ نمی نمود. اگر آن طور که خسروی (و کسانی همچون او) فکر میکنند این فیلسوفان توانایی به استدلال نداشتند،هرگز نمیتوانستند ماوراء الطبیعه قرن نوزدهم که بوسیله  فیلسوفان مهمی همچون دکارت، اسپینوزا و لایب نیتس  نمایندگی میشد، بنا به گفته مارکس «از میدان بدر کنند».
 این ادعایی غیر مسئولانه، سخیف و بسی کینه توزانه نسبت به دیدگاه ماتریالیستها است که بسیار منظم و متکی به روشهای علمی استدلال میکردند و نیز همگی بویژه ماتریالیستهای شجاع و توانای قرن هیجدهم فرانسه،  که از زمره برجسته ترین دانشمندان و صادقترین و انقلابی ترین افراد بودند، فیلسوفانی خطاب کنیم که  توان طی پروسه استدلال در پذیرش ماده و  واقعیت عینی را نداشتند و مثلا به همین دلیل از زیر آن «شانه خالی میکردند». از آن سوی با دهان آب افتاده، فیلسوفان ایده آلیست را کسانی خطاب کنیم که طی یک پروسه استدلال، ایده را مقدم بر جهان فرض میکنند.
  مارکس و انگلس توجه ویژه ای به نظرات ماتریالیستهای فرانسوی داشتند و مارکس بخشی از کتاب خانواده مقدس را به آنان اختصاص داد. نظر مارکس که خسروی  در مقام تشریح نظریه وی در قاموس «ماتریالیسم پراتیکی» بر آمده در باره ماتریالیستهای فرانسوی  چنین است:« ... روشن اندیشی فرانسوی  قرن هجدهم، و بویژه ماتریالیسم فرانسوی ، نه تنها مبارزه ای بود علیه موسسات سیاسی موجود و ایضا مذهب و کلیسا، بلکه در عین حال مبارزه ای بود علنی و اشکارا تبیین شده علیه هر گونه نظریه متافیزیکی بویژه علیه متافیزیک دکارت، مالبرانش، اسپینوزا و لایب نیتس.  فلسفه در مقابل متافیزیک قرار داشت. درست همانطور که ، فوئرباخ در نخستین حمله قاطعانه خود  به هگل، فلسفه هشیارانه، را در مقابل فلسفه شهودی مستانه قرار داد.» و ادامه میدهد «متافیزیک قرن هفدهم ، که بوسیله روشن اندیشی فرانسوی، خصوصا ماتریالیسم قرن هیجدهم از میدان بدر شد، دستخوش احیای ظفر مندانه ومهمی در فلسفه آلمان بویژه در فلسفه آلمان قرن نوزدهم گردید.»( مارکس، خانواده مقدس، ترجمه ... بخش ماتریالیسم فرانسوی ص 225 ).(5)  
میدانیم این احیای پیروزمندانه ماوراء الطبیعه در آلمان (کانت، فیخته، شلینگ و هگل) دیری نپایید و بوسیله فوئرباخ ماتریالیست و مارکس و انگس ماتریالیست از دور خارج گردید و  بورژوازی نیز به عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین بخش های این فلسفه ها، پناه برد.
 از این رو دیدگاه های فلاسفه ماتریالیست، تنها متکی به فیلسوفان پیش از مارکس نبوده، بلکه شامل آموزگاران مارکسیسم نیز میشود. کتاب انگلس به نام آنتی دورینگ( و نیز فوئرباخ و... و درباره ماتریالیسم تاریخی)  شرح سیستماتیک و مستدل نظرات فلسفی ماتریالیستها است.
همچنین است کتاب لنین ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم که در نخستین بخش آن، لنین نظرات ماتریالیستی همچون دیدرو را در مقابل ایده آلیستی همچون برکلی  قرار میدهد.
 این کتاب یکی از برجسته ترین آثار فلسفی در تاریخ فلسفه و در شرح و توضیح ماتریالیسم است. در این کتاب نظرات ماتریالیستی در مورد مسائل بنیادی به شیوه ای بسیار سیستماتیک توضیح داده میشوند. لنین نظرات و دلایل ماخ و ماخیستهای خارجی و داخل روسیه را همراه با استادان اصلی شان، از برکلی و هیوم  گرفته تا فیخته و کانت، با دقت تشریح میکند و در مقابل آنها نظرات ماتریالیستها را از دیدرو گرفته تا فوئرباخ  و از مارکس و انگلس و دیتزگن تا مارکسیستهای اواخر قرن نوزدهم و ماتریالیستهای روسی نظیر چرنیشفسکی را قرار میدهد. وی در این کتاب شرح مبسوطی از مبارزه در مورد مسائل اساسی فلسفه تا زمانی که مارکس معیار پراتیک را در تئوری شناخت ماتریالیستی- دیالکتیکی وارد کرد، بدست میدهد. از وجود طبیعت پیش از وجود انسان تا تفکر بوسیله مغز، از مکان و زمان تا علیت و جبر و آزادی و ضرورت، از بازتاب بودن احساس و شناخت تعقلی تا حقیقت عینی، مطلق و نسبی و بالاخره پراتیک به عنوان معیار حقیقت، تمام اینها با دقت هرچه تمامتر و با جزئیات فراوان مورد بررسی قرار میگیرند. سپس مهمترین پیشرفتهای علمی که تاییدی است بر نظریه شناخت ماتریالیستی همراه با رد استدلات ایده آلیستها مرور میشود و در پایان به ماتریالیسم تاریخی یعنی کاربرد ماتریالیسم در تاریخ مورد بررسی و نظرات ماخیستها نقد میگردد. بسیاری از این بخشها، کاملا متکی به نظرات ماتریالیستهای پیش از مارکس و انگلس است، و آنجایی به نظرات مارکس و انگلس توجه میشود که آنها از حد ماتریالیسم پیش از خود گذشته اند و وارد درک دیالکتیکی و تاریخی و نیز نقش فعالیت انسان در تغییر جهان شده اند.  یکی از دلایل کینه و دشمنی با این کتاب و قرار دادن آن در مقابل  کتاب دفترهای فلسفی لنین از سوی چپ نویی ها و ترتسکیستها، همین ارائه منظم دیدگاه ماتریالیستی و رد نظرات ایده آلیستها با دلایل و شواهد فراوان است.
 گرچه تا حدودی از موضوع خود دور میافتیم اما باید اشاره کنیم که  بواسطه تسلط و نفوذ بورژوازی و ایدئولوژی وی در سطح جهان، توجه بسیاری از نویسندگان تاریخ فلسفه به فیلسوفان ماتریالیست بویژه ماتریالیستهای قرن هیجدهم فرانسه ناچیز، گاه در حد نام بردن خشک و خالی و گاه حتی در حد صفر است. نگاهی به کتب تاریخ فلسفه ای همچون تاریخ فلسفه غرب نوشته برتراند راسل، تاریخ فلسفه ویل دورانت و نیز تاریخ فلسفه کاپلستون  که به فارسی ترجمه شده اند، نشان میدهد که هیچیک از این تاریخ نویسان غربی اهمیت چندانی برای نظرات ماتریالیستهای قرن هیجدهم فرانسه قائل نشده اند؛(6) اینها در حالی است که فیلسوفان ماتریالیست فرانسوی  رویکرد نوینی به طبیعت و اجتماع و رشد و توسعه دانشها داشته و مبارزه ی جانانه ای با نظام فئودالی و کلیسا کرده و در واقع نقش مهمی در زمینه سازی برای انقلاب بورژوایی 1878فرانسه بازی کرده اند. در رواج  رویکردهای نوین به طبیعت و انسان همین بس که آنها زمان زیادی در گرد آوری دانشها در دائره المعارف کردند و بدینسان تاثیر عظیمی بر دگرگونی شناخت بشر، از قرون وسطی به دوران  مدرن داشتند.
  البته نقص مزبور در این کتب، بوسیله برخی ترجمه ها از نویسندگان تاریخ های فلسفه در شوروی که بیشتر به این نظرات ماتریالییستی توجه میکردند، تا حدودی بر طرف میگردید. اما خود این تاریخ های فلسفه ی عموما مختصر، آغشته به نظرات رویزیونیستی  و یا ماتریالیسم مکانیکی نویسندگان  شوروی بودند. بخشی دیگر از این کمبود بوسیله کسانی همچون شرف الدین خراسانی در کتابهای مفیدش همچون از برونو تا هگل و انسان و جهان در فلسفه( همچنین در کتاب تاریخ فلسفه یونان، که به فیلسوفان ماتریالیست اولیه میپردازد) بر طرف گردیده است. در کتاب جهان و انسان در فلسفه تا حدودی نظرات ماتریالیستهای فرانسوی ، با آوردن لب چکیده نظرات خودشان تشریح شده است.

چ- کانت و هگل
 خسروی ادامه میدهد:
«در نتیجه در همین نخستین گام باید این توهم را کنار گذاشت که فیلسوفانی  چون کانت و هگل - که از خردمندترین انسان های زمانه خویش بوده اند- آن قدر نادان و ابله  بوده اند که نمیتوانسته اند به واقعیت و «مادیت » جهان پی ببرند و یا آنقدر تحت سیطره ایمان مذهبی قرار داشته اند که چشم شان به« روی واقعیتی چنین آشکار» بسته بوده است. چنین هم نیست. هم کانت و هم هگل از پیشتازان و مروجان مبارزه طبقاتی بورژوازی علیه سیطره ی فئودالیسم و کلیسای حامی آن هستندو در حیات خویش به کفر و ارتداد متهم شده اند.»
البته هیچ فیلسوف ماتریالیستی نگفته که کانت یا هگل آن قدر «ابله یا نادان» بوده اند که نمیتوانستند به واقعیت و مادیت جهان پی ببرند. برعکس از نظر ماتریالیستهای دانا و خردمندی نظیر انگلس و لنین، هر دو اینها یعنی کانت و هگل نیز فیلسوفانی خردمند و دانا بوده اند؛ گر چه این مانع از این نمیشود که هر دوی اینان را ایده آلیست، یعنی کسانی که به تقدم ایده به ماده باور دارند، بنامند. و اگر خسروی گمان میکند که کسی چنین پنداشته که آنان نادان و ابله بوده اند، بی تردید به موقعیت خودش بر میگردد و اینکه فرد بی دانش و فرهنگی(با عرض پوزش، از این واژه ها محترمانه تر برای  کسی که به راحتی به افرادی مثل انگلس و لنین توهین میکند، پیدا نکردم!) مثل او، خود را دارای این جایگاه پنداشته که میتواند در مقام قضاوت میان فیلسوفانی دانا و دانشمندی همچون کانت و هگل از یکسو و انگلس و لنین از سوی دیگر بنشیند. او بیشتر باید به گمان و پنداشت های خود  در مورد خودش شک کند!؟
در حقیقت بسیاری فیلسوفان همچون هگل یا کانت به گونه های مختلف، به وجود جهان واقعی باور داشتند، اما آن را موخر یا آفریده شده بوسیله یک ذهن، عقل یا ایده  میشمردند. برای فیلسوف ایده آلیست عینی و  نیز مذهبیونی که جهان را عینی میپندارند، جهان واقعا وجود دارد و حتی برکلی ایده آلیست که میخواست ماده را نیست و نابود کند، فراموش نکرد این نکته را یادآوری کند که ماده را نفی کردن، گذشت از دست آوردهای علوم طبیعی و لذات حیات و از دست دادن ذره ای از آنها نیست!
از سوی دیگر کانت و هگل فیلسوفان دانشگاهی بوده اند و در حالیکه از یکسو نقشی مهم و انقلابی در تکامل نظرات فلسفی بورژوایی داشتند، اما بواسطه نظرات ایده آلیستی شان سویه ای محافظه کارانه در نظراتشان وجود داشت که آنان را به نظم موجود پایبند میکرد. و این بر خلاف ماتریالیستهای قرن هیجدهم است که در حالیکه از  دانشمندان  زمان خویش بودند اما نه تنها آثارشان خشم و غضب حکام فئودال کلیسا را بر میانگیخت بلکه دائما در حال پیگرد قانونی و حتی زندان(مورد دیدرو) بودند.
«نگاهی گذار و صریح به فرایند استدلال کانت و هگل، هم انتقاد ماتریالیسم فلسفی را بی اعتبار میکند و هم چارچوب و بن بستی را که ماتریالیسم فلسفی و ایده آلیسم در آن اسیرند، را آشکار میسازد.»
ما عجالتا به بن بست مورد نظر حضرت والا خسروی کاری نداریم ، آنچه در حال حاضر مورد توجه ماست همین نگاه «گذرا و صریح فرایند استدلال کانت و هگل » است که اهمیت دارد.
                                                                                 
                                      ادامه دارد
                                                                                         م - دامون
                                                                                          آذر 91    


یادداشتها
1-         یکی از شیوه های ابتدایی استدلال مذهبیون که در دبستان ها آموزش میدادند و میدهند، حرکت از معلول به علت است. اینان از واقعیت عینی یا جهان واقعی عزیمت میکند و بر این مبنا که هر چیزی را چیزی دیگر بوجود میآورد، در پایان به علت العلل میرسند و میگویند جهان  نیز آفریننده ای دارد.
2-         البته این موجب نمیشود که از دیدگاه دیالکتیک ماتریالیستی، نقطه عزیمت متحرک و مواج  نباشد.  در حرکت از ماده به فکر، نقطه عزیمت ماده  و نقطه پایان فکر یا ایده است. در حرکت از فکر به ماده، نقطه عزیمت ایده و نقطه پایان ماده است. از نظر پراتیک و تئوری، حرکت از پراتیک به سوی تئوری صورت میگیرد و از تئوری  به پراتیک.  بطور کلی از نقطه یک دیالکتیک ماتریالیستی، حرکت در مجموع، خواه از نظر نقطه عزیمت نخستین و خواه از نظر نقطه پایانی به  پراتیک باز میگردد، و از این روی وحدت کلی پروسه بر مبنای پراتیک استوار است. اما در عین حال، نقطه عزیمت مداوما در نوسان است و در حالیکه در یک لحظه از ماده به ذهن و ازپراتیک به تئوری جریان میابد، در لحظه بعدی وضع برعکس میشود و از ذهن به ماده یا از تئوری به پراتیک صورت میگیرد. مثلا مارکس و لنین به این نکته اشاره کرده اند که «تئوری به محض نفوذ در توده ها، تبدیل به نیروی مادی میشود»  و یا «بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی غیر ممکن است». روشن است که در حالیکه نقطه عزیمت در این جا تئوری و ایده هاست، اما اولا این تئوری بدنبال فرایند پیشین مادی( پراتیک) بوجود آمده، و دوما پس از بوجود آمدن و تکوینی متعقلانه، دوباره آماده بکار رفتن در فعالیت عینی انسان می شود. اکنون خسروی میتواند بگوید منظور او این نیست، بلکه نقطه عزیمت در استدلال یک فیلسوف است!؟
3-        چنین است تعریف خسروی از دیالکتیک ماتریالیستی!؟ خسروی  از «تطور» بی سوژه ماده ( طبیعت) سخن میگوید، آن هم جایی که چند سطر قبلش از تبدیل «ماده مرده  به ماده زنده» در طبیعت و نیز «تولید»( اجتماعی) سخن گفته است. البته وی میتوانست از «تطور بی سوژه ماده» سخن براند ولی آن زمانی و جایی از طبیعت که انسان و جوامع بشری وجود نداشته باشد. عجالتا ما در روی زمین هستیم و در کره خاکی، میلیونها سال پس از پدید آمدن انسان. اینجا طبیعت در«تطور» و تکامل تضادهای درونی خود، جامعه انسانی و شعور انسانی را پدید آورده است و دیالکتیک طبیعت، شامل جامعه و شعور بشر نیز گردیده است. بنابراین، دیالکتیک ماتریالیستی تنها شامل تنها شامل تطور ماده بی شعور نبوده، بلکه شامل هر چیزی است که در تکامل طبیعت پدید آمده، از جمله  جامعه و ماده با شعور! طرح درست این نظریه بدین صورت است که در حالیکه در هگل این دیالکتیک  مفاهیم است که دیالکتیک چیزها را پدید میآورد، در مارکس،این دیالکتیک چیزها است که دیالکتیک مفاهیم را موجب میشود.
4-        و لابد اگر بخواهیم بر مبنای نظرات این «صاحب نظران در تاریخ فلسفه» قضاوت کنیم، باید بپذیریم که برکلی و هیوم تجربه گرا هم به مذهب اصالت ماده یا مسلک مادی یا ماتریالیسم معتقد بوده اند...! و این حضرات مترجمین «دانشور»  با این نوع درهم کردنها و اغتشاشات میخواهند با دیدگاههای ماتریالیستی و مارکسیستی  مبارزه کنند!  فولادوند مسائل را بد جوری قاطی کرده و عمدا. زیرا درصورتی که ما فیلسوفان را به دسته ماتریالیست و ایده آلیست تقسیم کنیم، در حالیکه لاک بواسطه تجربه گرایی ماتریالیستی خود، در این فهرست میگنجد، اما برکلی به دسته ایده آلیستها تعلق دارد و نیز هیوم  به دسته شک گرایان اگنوستیست. در حالیکه اگر از دیدگاه دو جریان تجربه گرایی و عقل گرایی بحث کنیم، برکلی و هیوم در حالیکه به دسته تجربه گرایان تعلق میابند، اما درک آنها از تجربه، با درک لاک زمین تا آسمان تفاوت دارد.  ضمن آنکه در اندیشه لاک عناصر ماوراء الطبیعه وجود داشت و برکلی یک ماوراء الطبیعه ای و یک ایده آلیست تمام عیار بود، هیوم  در وجود ماوراء الطبیعه نیز شک میکرد و بجای این همه، «نمیدانم» و «نمیتوانیم بدانم» را مینشاند.
5-        « در گرماگرم دوران روشنگری و از درون حلقه ی نگارندگان و جمع آورندگان دائره المعارف(آنسیکلوپدیست ها)، فلسفه ی ماتریالیستی سده هیجدهم پدیدآمد و گسترش یافت. این گرایش فلسفی ریشه ای ترین، انقلابی ترین و پیشروترین عناصر جهان بینی بورژوازی انقلابی فرانسوی را در خود گنجانده بود...این ماتریالیسم با هضم کردن ، غنی کردن و گسترش دادن همه ی مواد عقلانی و علمی فلسفه های سده ی هفدهم و دست آوردهای  رشته های گوناگون دانشهای طبیعی، بویژه مکانیک نیوتن و فیزیک دکارت، زمینه ی را برای رویکرد نوینی به طبیعت و انسان آماده کرد و در درون گرایش کلی نمایندگان روشنگری فرانسوی ، جبهه ای نیرومند و ناسازشکار در مبارزه با نظام اجتماعی و سیاسی فئودالی و نیز جهان بینی کلیسائی و دینی گشود، و در این پیکار بی امان از هیچ پیگرد، خطر و تهمت نمیهراسید.» شرف الدین خراسانی، انسان و جهان در فلسفه، انتشارات دانشگاه ملی ایران،1357، ص415 ). در این کتاب، خراسانی، شرح مختصر و مفیدی از آراء ماتریالیستهای فرانسوی، که متکی به گفته های خودشان است، بدست داده است.
6-         از میان فیلسوفان فرانسوی سوای دکارت، توجه  به منتسکیو و بویژه روسو و تا اندازه ای هم  ولتر، بیشتراست.  و یا انری برگسون فیلسوفی کم اهمیت در قرن نوزدهم. در حالیکه  توجه اینان به ماتریالیستهای فرانسوی در حد چند صفحه بیشتر نیست. اینها عموما به  این دلیل است که خود این تاریخ نویسان متمایل به ایده آلیسم بوده اند. در ضمن، کسانی مثل راسل یا دورانت حتی بیشتری به فیلسوفان انگلیسی زبان پرداخته اند تا فرانسوی و آلمانی زبان. مثلا راسل به بایرون، و دورانت به هربرت اسپنسر- یعنی کسانی که در فلسفه مطرح نیستند- و نیز به پراگماتیست های آمریکایی توجه زیادی میکنند. اگر توجه کنیم که این تاریخ نویسان اصلا توجهی به فلسفه کشورهای شرقی بویژه هند، چین، کشورهای عرب و ایران نمیکنند، انگاه از یکسو گرایش ضد ماتریالیستی اینان و از سوی دیگر اروپا محوری و یا انگلیسی محوری در اندیشه آنان بیشترآشکار میگردد. سوای آنچه در مورد ترجمه آثاری که به ماتریالیستهای فرانسه توجه کرده اند، ذکر کردیم، باید اشاره کنیم که در تالیفات فلسفی فارسی، شرف الدین خراسانی و محمد رضا فشاهی، شرح فشرده ای از نظرات فلسفی در میان اعراب و نیر ایرانیان ارائه کرده اند. خراسانی در همین کتاب جهان و انسان در فلسفه و فشاهی در کتابهای از گاتها تا مشروطیت و بویژه کتاب سیر تفکر در قرون وسطی.     

۱۳۹۱ آذر ۱۵, چهارشنبه

تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی (7)


تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی  (7)
انقلابات «کمونیستی» خاورمیانه و شمال افریقا!؟

33- تقوایی در مقابل آمریکا و اسرائیل!؟
  ما در بخش های گذشته به «انتقادات»  تقوایی به «کشورهای غربی» یا در واقع همان امپریالیستها، زیر نام هایی چون «بوشیسم»،«نئو کانها»،«راست افراطی»،«میلیتاریسم نئو کنسرواتیستی» کمابیش توجه کردیم. برای اینکه موضع  تقوایی را در این مورد بیشتر روشن کنیم، به برخی دیگر از افاضات وی توجه میکنیم:
  « آنقدر به سیاه گفته اند سفید و به جهالت گفته اند علم و به توحش گفته اند تمدن و به فقر گفته اند شکوفائی اقتصادی که مردم بفغان آمده اند و فریاد میزنند دیگر بس است! و این "بس است دیگر" را قبل از همه جوانان غزه اعلام کردند. با خشم و نفرت همه بالائی ها را بباد حمله گرفتند. از آمریکا و اسرائیل و سازمان ملل تا حماس و نیروها اسلامی.»
اینجا تقوایی کمی ژست میگیرد: ضدآمریکا، اسرائیل و سازمان ملل! او مجبور است چنین ژست هایی در سخنرانی اش بگیرد، زیرا بالاخره جوانان غزه علیه امپریالیستها و اسرائیل بوده اند، و چنانچه او آماج های اصلی این مبارزه یعنی آمریکا و اسرائیل را ذکر نکند، مگر زیادی پرت و مضحکه این و آن نخواهد شد!؟ اما چه کند که این امپریالیستهای آمریکایی با رفتارها و سازش های «ناروایی» که میکنند، او را تا حدودی مغموم و افسرده کرده اند!؟ چه کند تقوایی، این مطیع سلطنت طلبان، که امپریالیستها جز آنکه از وی برای پاشاندن سم ترتسکیسم در جنبش طبقه کارگر ایران سود برند، نمیتوانند او و حزب کمونیسم کارگری اش را در معادلات مهمتر به چیزی گیرند!
البته نقد تقوایی از امپریالیستها نقدی نیست که جوانان غزه به آن دست میزنند! نقد خودش است. نقد نوع کمونیسم کارگری است از امپریالیسم، یا آن طور که خودشان میگویند «کشورهای غربی»؛ نقد حزبی است که گویا «میلیونها نفر»!؟ در ایران طرفدار دارد و اینان منتظر فرمان لیدر آن «ژنرال گمنام» جناب تقوایی هستند تا به خیابانها بریزند و انقلاب پرولتری نوع حکمت و تقوایی را انجام دهند. و این نقد چه مضمونی دارد: امپریالیستها به سیاه( احتمالا نیروهای اسلامی) گفته اند سفید!؟ به جهالت( لابد فرهنگ اسلامی) گفته اند علم و به توحش( اسلامی) گفته اند تمدن!(1)
 خیر! امپریالیستها چندان مسئله ای  با ملتهای تحت سلطه  و از جمله جوانان و مردم غزه ندارند. آنان استثمارگران طبقات محروم این کشورها و چپاولگران اقتصاد کشورهای تحت سلطه نیستند. این آنان نیستند که بر پا کنندگان کودتاهای گوناگون و حامی اصلی ارتجاع  و دیکتاتوری در کشورهای تحت سلطه اند. خیر ! امپریالیستها یکی از دو دشمن اصلی این ملتها نیستند! اگر، اگر آنها به سیاه نمیگفتند سفید و به جهالت نمیگفتند علم  و به توحش نمیگفتند تمدن، تمام مشکلات حل میشد! این است نقد تقوایی از امپریالیستها!
البته تقوایی بسیار دوست میداشت که حتی بجای آمریکا و اسرائیل نیز مینوشت«حماس و نیروهای اسلامی»!؟ او زیاد حوصله بخرج نمیدهد و این را در سطور بعد با تکراری که میکند نشان میدهد: 
«گفتند ما جوانیم، آینده میخواهیم، آزادی میخواهیم، کار میخواهیم، زندگی مدرن قرن بیست و یکمی میخواهیم. مانیفست انقلابات جاری را در واقع جوانان غزه اعلام کردند، جوانان فلسطین تحت سلطه حماس.( انگار مانیفست آنها اصلا علیه آمریکا نبود و تنها- یا عمدتا- میتوانست علیه حماس باشد!؟) انتشار این مانیفست که در اینترنت با استقبال وسیعی مواجه شد نشان داد که در خاورمیانه اسلامزده جوانانی هستند که حرف کاملا متفاوتی از نظریه پردازان نسبیت فرهنگی و "تمدن اسلامی"( نقد تقوایی از امپریالیستها، چرا از نسبیت فرهنگی و تمدن اسلامی حرف زدند. او از تمدن غرب اصلا  صحبتی نمیکند) میزنند و همان اهداف و همان تصویری را از زندگی مطلوب خود دارند که جوانان در سراسر دنیا خواهان آنند. همین جوانان وقتی خواستند در حمایت از انقلاب مصر بخیابان بیایند با نیروهای باتوم بدست حماس (لابد آمریکا کاری به کار زندگی آنها نداشت و فقط حماسی ها کار داشتند) روبرو شدند.»(تاکیدها و جملات داخل پرانتز از ماست).
 توصیه تقوایی به جوانان غزه : «امپریالیسم را فراموش کنید و تنها به مبارزه علیه حماس برخیزید.»
 میبینیم که تقوایی خواه در بند نخست و خواه در بند دوم توجه عمده اش متوجه حماس و نیروهای اسلامی است و نه علیه امپریالیستها! البته اگر او واقعا با امپریالیسم و صهیونیسم مخالف بود، این نادرست نبود که در چارچوب یک استراتژی مشخص  و با تفاوت قائل شدن میان عمده و غیر عمده در کنار مبارزه با امپریالیسم با نیروهای مرتجع  نیز بستیزد. اما او تمایلی ندارد که همسو با جوانان غزه با صهیونیستها و آمریکا مبارزه کند. او میخواهد لبه تیز مبارزه علیه امپریالیستها را  کند کرده و به مجرای دیگری اندازد. تمایل واقعی او این است که در کنار صهیونیستها و امریکا علیه همه ی جریاناتی که علیه آنها مبارزه میکند، بستیزد. شکایت های این موجود عاجز در درگاه امپریالیستها جز این نیست که چرا این حضرات که میتوانستند خدمتگزارانی چون حکمت، تقوایی و دیگر دارودسته های ترتسکیست را داشته باشند، یعنی کسانی که برای خدمت به امپریالیستها  واقعا « له له» میزنند، با  نیروهای ارتجاعی سازش کرده اند. به قسمتی دیگر از نوشته وی نگاه کنیم:
« در کمپ ارتجاع اوباما نماینده "گفتگوی تمدنها" و نماینده سازش با نیروهای اسلامی است. نئوکانهای آمریکائی که قبل از اوباما در قدرت بودند نماینده "جنگ تمدنها" بودند و اوباما با تز گفتگوی تمدنها روی کار آمد. بیاد دارید که اوباما در نطق مراسم تحلیفش دستش را به طرف نیروهای اسلامی دراز کرد و چند ماه بعد در سخنرانی ای در قاهره- در همین قاهره ای که امروز کابوس شان است- به مجیزگویی "تمدن و فرهنگ اسلامی" پرداخت. این ورژن آمریکائی همان اسلام پناهی اتحادیه اروپا است که ملاها را بعنوان نماینده "مسلمان مهاجر" برسمیت میشناسد و بهشان تریبون میدهد و زیر پایشان چهارپایه میگذارد. تا قبل از این وقایع از دهانشان نمی افتاد که باید تمدن اسلامی را به رسمیت شناخت و مسائل را باید با مذاکره حل و فصل کرد و حتی در قبال خیزش انقلابی سال ۸۸ در ایران با همین مواضع حسابگرانه و کجدار و مریز برخورد کردند.»( تاکیدها از ماست).
خیر!؟ تقوایی ترتسکیست مشکلی با خود امپریالیستهای آمریکایی و صهیونیستها ندارد. او تنها از« سازش با نیروهای اسلامی» از «گفتگو» امپریالیستها با «تمدن و فرهنگ اسلامی» و«مواضع حسابگرانه و کجدارو مریز» آنها ناراحت و رنجیده است و دلخوری خود را بیان میکند!
این هم یکی دیگر از این نوع انتقادات بی مایه، درهم و ناروشن تقوایی به امپریالیستها:
«... به تاچر و ریگان گفتند رفرمیست، به ارتجاع گفتند انقلاب و به عقبگرد گفتند رفرم! همه چیز مثل جامعه دیوها برعکس شد! به دیکتاتوری گفتند دموکراسی، آن هم نه تنها در کشورهای جهان سومی و "دموکراسی" هائی که مردم مصر و تونس آنها را برانداختند، بلکه در خود آمریکا و کشورهای غربی محدود کردن و زیر پا له کردن حقوق مدنی مردم نام دموکراسی بخود گرفت، با این توجیه که داریم با تروریسم اسلامی میجنگیم. و از آنطرف جلو ارتجاع و خرافات تعظیم کردند تحت عنوان گفتگوی تمدنها و لیبرالیسم فرهنگی و نسبیت فرهنگی.»
  واقعا این چه گونه نقادی است که دو تا حرف روشن نمیتوان از آن بیرون کشید! مثلا اگر بپذیریم که تاچر و ریگان رفرمیست نبودند، باید قبول کنیم که  دیگر رهبران انگلستان و یا آمریکا «رفرمیست» بوده اند!(2) و منظور از رفرمیست بودن در کشور امپریالیستی، که گویا از نظر تقوایی مضر هم نیست، چیست؟ و یا آیا منظور از «ارتجاع » جریانها، احزاب و یا حکومتها در کشورهای غربی است یا در همین کشورهای اسلامی؟ و در صورتی که کشورهای غربی است، تقوایی کدام احزاب در قدرت غربی و یا حکومتها راغیر ارتجاعی و احتمالا مترقی یا انقلابی میداند؟! همینطور است در مورد «عقب گرد»! منظور کدام عقب گرد است؟ عقب گرد در کشورهای غربی یا اسلامی!و...
 در حقیقت لب کلام  تقوایی در مقابل «کشورهای غربی» یعنی امپریالیستها چنین است: این شاید عیب چندانی نداشت (و ندارد) که شما هر کاری می خواستید با دموکراسی در کشور خود بکنید و زیر نام « مبارزه با تروریسم اسلامی» آن را «توجیه» کنید! حتی اگر حقوق مدنی مردم  را له کنید و نام دموکراسی بر آن بگذارید!؟ اما اگر واقعا میخواستید (و میخواهید) با تروریسم اسلامی بجنگید، پس چرا جلوی ارتجاع و خرافات تعظیم کردید( و میکنید) و نام آن را گفتگوی   تمدنها و لیبرالیسم فرهنگی و ... گذاشتید!
 نتیجه نهایی: اگر حضرات امپریالیستها  تحت عنوان «گفتگوی تمدن ها» جلوی ارتجاع و خرافات تعظیم نمی کردند، و بجای آنها ما را به رسمیت میشناختند، این همه مشکل نداشتیم. انگار که خود حکومت «کشورهای غربی» یا امپریالیستها ارتجاعی نیستند و تنها جریانهای اسلامی ارتجاعیند! (3) 
34- انقلابات «کمونیستی» تقوایی در خاورمیانه!؟
اما بپردازیم به خواستهای مردم و جوانان غزه: تقوایی نخست به بیان خواست جوانان غزه میپردازد و انرا مانیفست انقلات جاری اعلام میکند:« گفتند ما جوانیم، آینده میخواهیم، آزادی میخواهیم، کار میخواهیم، زندگی مدرن قرن بیست و یکمی میخواهیم.»
و این همه ی بیان تقوایی از مانیفست انقلابات جاری است! و چنین ادامه میدهد:
«مضمون و ریشه های انقلابات منطقه نیز همان بود که در مانیفست جوانان غزه اعلام شد. این انقلابات سوسیالیستی نیست...»
پیش از آنکه به نظرات تقوایی در مورد «مضمون و ریشه های انقلابات منطقه» توجه کنیم، نخست به همین اعتراف تقوایی توجه کنیم: «این انقلابات سوسیالیستی نیست»! بدینسان تقوایی یعنی کسی که ( البته باتفاق حکمت و دیگر حضرات کمونیسم کارگری) سی سال بود از تضاد کار و سرمایه  در همه کشورهای جهان صحبت میکرد و شعارهای او و حکمت درباره انقلابات سوسیالیستی ( که آنها، آن را در مقابل انقلاب دموکراتیک نوین قرار میدادند) گوش فلک را کر کرده بود، اینک اعتراف میکند که «این انقلابات سوسیالیستی نیست.» سوسیالیستی نبودن این انقلابات، یعنی اصلی نبودن تضاد و کار و سرمایه نبودن در این کشورها.
 این البته اعتراف مهمی است! گرچه مقاصدی که پشت این اعتراف نهفته، بسی مهمتر از نفس خود این اعتراف است؛ زیرا این اعتراف به هیچوچه از آن نیروی صادقی نیست که  در پراتیک سرش به سنگ خورده باشد و در نتیجه با صداقت تام به انتقاد از خود برخیزد! خیر! نفی« سوسیالیستی» بودن این انقلابات از سوی  تقوایی  به هیچوچه از چنین ریشه هایی آب نمیخورد، و تقوایی اصلا و ابدا «مال این حرفها نیست»، بلکه برعکس، این اعتراف درست به این دلیل صورت میگیرد که او از یک طرف از وقایع جاری کنده نشود و بتواند نقش مضر خود را در قبال این جریان ها( البته نه صرفا یا عمدتا خارجی بلکه مهمتر داخل کشور) ایفا کند و برای موضع گیری های آینده خود بستر فراهم نماید، و از سوی دیگر و در ارتباط با دلیل بالا، به این علت است که دارودسته های سلطنت طلب (و امپریالیست را) که دیگر نمیتواند بدون اجازه آنها آب بخورد، راضی  و خوشنود نماید.(4)  پس این انقلابات قرار است چه تضادهایی را حل کند و چه نام دارد:
 تقوایی ادامه میدهد:« ولی بر سر دخالتگری مستقیم مردم در سیاست و در اداره امور خود است و به این معنی بر سر کمونیسم است.»
تقوایی آنقدر گیج و منگ است و دچار تضادهای حل ناشدنی که نمیداند چه میگوید! از یک سو او مایل نیست که چیزی در باره انقلابات جاری بگوید که دیگر خریداری ندارد، یعنی شعارهایی را بدهد که روزی روزگاری چنان گرد سرش میچرخاند که هر کس به او اعوان و انصارش توجه مینمود، گمان میکرد که همین فردا در ایران انقلاب سوسیالیستی رخ میدهد؛ دیگر اینکه، او مایل است که مطیع و منقاد سلطنت طلبان، تمامی شعارهای گذشته  در وصف انقلاب نوع کمونیسم کارگری اش را حذف کند؛ و بالاخره او میخواهد تا کسی مچ او را نگرفته و از او در مورد انقلابات سوسیالیستی ای که قرار بود در یک یک کشورهای جهان صورت گیرد، باز خواست نکرده «فرار به جلو» را آغاز کرده  و موضع تازه ای اتخاذ کند؛ از آن مواضع «رادیکالی» که تنها از حضرات حکمتیست ها بر میآید که بگیرند، مواضعی که هرگز «نمیتوان از موضع چپ از آنها انتقاد به عمل آورد و تنها میتوان از موضع راست از آنها انتقاد کرد»! بدین ترتیب تقوایی بتواند  نه تنها جای هر گونه مواخذه  و سخنان بی مسئولیتی را سد کند، بلکه یک قدم پیشتر از این گونه نقادی ها قرار بگیرد:
پس تقوایی موعظه میکند:«باشد! اگر من چاره ای ندارم که اعتراف کنم و اعتراف میکنم که این انقلابات سوسیالیستی نیست. ولی  امتیازی به شما کسانی که میگویید این انقلابات دموکراتیک (5)است نیز نمیدهم. جلوتر از انقلابات سوسیالیستی قرار میگیرم و میگویم این انقلابات به یک معنی کمونیستی است»!
پیش از اینکه به معنای مورد نظر تقوایی توجه کنیم، لازم است خدمت تقوایی عرض کنیم که او بسیار فراموش کار است: او آنقدر فراموشکار است که یادش رفته است که در همین مقاله(یا سخنرانی اش) در بخشی که او درباره حذف حسنی مبارک صحبت کرده بود، چنین افاضه فرموده بود: 
 «در کشورهای دیکتاتوری عریان شبیه مصر اولین مانع بر سر گسترش مبارزه و رشد اعتراضات و انقلاب علیه وضع موجود خود دیکتاتوری است - و فلسفه و ضرورت وجودی دیکتاتوری هم اساسا همین است. » و
«باید دیکتاتور برود و یک نوع آزادیهای دو فاکتو و فضای باز سیاسی بوجود بیاید تا ما کمونیستهائی که همیشه زیر زمینی فعالیت میکردیم بتوانیم سرمان را بلند کنیم و کارمان را بکنیم. در مصر این اتفاق افتاد. و اگر یک حزب رهبری کننده انقلاب وجود میداشت، اولین قدمش میباید کنار زدن مبارک میبود.»(6)
 و اینک تقوایی میخواهد ما را مجاب کند که در کشورهایی که دیکتاتوری عریان مسلط است و مردم نیاز به آزادی و دموکراسی دارند، توده ها دست به انقلاب کمونیستی زده اند!؟ و برای چه ؟ برای اینکه بتوانند حسنی مبارک را ببرند و  فضای باز سیاسی را ایجاد کنند! چرندیاتی که مصرف آن تنها برای نگه داشتن عده ای هوادار دور بر خودش است.
البته ممکن است تقوایی بگوید که او نگفته است انقلابات کمونیستی است، بلکه گفته است « به یک معنی کمونیستی است»! پس لازم است که به معنای مورد نظر تقوایی توجه کنیم:
«کمونیسم به معنی سیاسی مستقیم و اجتماعی کلمه. قدرت توده مردم در شکل مجمع عمومی در میدانهای تسخیر شده بوسیله مردم، و یا کمیته های حفاطت از محلات و غیره و خواست توده ای دخالتگری مستقیم در امور خود در محور این مبارزات قرار دارد.»
اولا  انقلاب کمونیستی صرفا خواست «توده ای» دخالت مستقیم مردم  در امور خود نیست. برای اینکه چنین خواستی را کمونیستی بنامیم، آنچه که در درجه اول اهمیت قرار میگیرد این است که این توده ای که خواهان  دخالتگری مستقیم در امور خود است، از نظر طبقاتی کدام طبقه است؟ دهقان است، خرده بورژوازی است و یا طبقه کارگر.  در میان این سه طبقه، تنها طبقه کارگر است که  بطور«غریزی» خواست برقراری کمونیسم را دارد و میتوان برای مبارزه طبقاتی اش خود انگیخته اش تا حدود مشخصی، معنای «ضمنی یا پنهانی» کمونیستی قائل شد. معنایی که نه بطور خودبخودی، بلکه  تنها با رهبری حزب کمونیستی میتواند، گسترش یابد، شکفته گردد و ببار نشیند. بعبارت دیگر  تنها زمانی میتوان بطور واقعی برای مبارزات انقلابی طبقه کارگر معنای کمونیستی قائل شد که این طبقه در حزب کمونیستی خود متحد شود و زیر رهبری  سیاسی چنین حزبی، مبارزه طبقاتی خود را پیش برد. اما دو طبقه دیگر نه بخودی خود، بلکه تنها در صورتی  که بوسیله طبقه کارگر رهبری شوند، میتوانند در مبارزه طبقاتی برای کمونیسم، به جنبش خود ادامه دهند، درغیر این صورت مبارزه این طبقات به هیچوجه نه تنها معنای «ضمنی» کمونیستی ندارد، بلکه برعکس معنای ضمنی و بر آمد واقعی شان بورژوایی است.
از این رو خواست «دخالت مستقیم  در امور خود» توده های شهری ای که بافت اصلی شان را در حال حاضر، در بیشتر کشورهای تحت سلطه، توده ی خرده بورژوازی تشکیل میدهد، بخودی خود نمیتوان خواست کمونیستی دانست.
 دوما، اعمال «قدرت توده مردم در شکل مجمع عمومی محلات»  و یا «کمیته های حفاظت از محلات» به هیچوچه خاص جنبشها و انقلابات جاری نبوده، بلکه در همان انقلابات دموکراتیک بورژوایی (از جمله انقلاب  1879فرانسه) نیز وجود داشت. در ایران، در انقلاب مشروطه، ما انجمنهای شهری و روستایی ایالتی و ولایتی داشتیم که برخی از آنها دارای خصلت مردمی(مانند انجمن تبریز) و نماینده قدرت  توده های مردم  بوده اند و محلات که سهل است، شهر را نیز اداره میکردند؛ توده هایی که بافت طبقاتی آنها در بهترین حالت خرده بورژوایی بود. همچنین، درانقلابات دموکراتیک نوین همچون چین و ویتنام و... که به رهبری طبقه کارگر صورت گرفتند، در مناطق آزاد شده ای که بوجود میآمد، شوراها و یا اتحادیه های محلی و منطقه ای که عموما از دهقانان و کارگران و یا سربازان، تشکیل میشد، امور را اداره میکردند؛ در حالیکه آنچه بر قرار میگردید، نه نظام کمونیستی، بلکه بطور عمده جمهوری دموکراتیک خلق بود، و چنانچه بخواهیم به قیاس این رده اخیر با آنچه تقوایی معنای  کمونیستی برای آن قائل است، دست زنیم، اینها بسیار به کمونیسم نزدیک تر و یا کمونیستی تر بودند.
سوما،«کمونیسم به معنای سیاسی مستقیم  و اجتماعی کلمه» این نیست که مردم در میدان شهر جمع شوند و مثلا مجمع عمومی تشکیل دهند و اداره محل را بعهده گیرند. آنچه که مهم است نخست، همانطور که گفتیم طبقاتی هستند که نقش رهبری را در این مجامع عمومی بعهده دارند، و دوما این  نکته است که این مجامع عمومی و تشکلات خودبخودی که ضمن جنبشها و انقلابات بوجود میابند، بخودی خود و در حد یک یا چند میدان تسخیر شده نمیتوانند کمونیسم بسازند؛ خواه از لحاظ سیاسی و خواه از لحاظ اجتماعی. برای تبدیل چنین امری،  باید قدرت سیاسی، بوسیله مردم مسلح، و با جنگ یا قیام مسلحانه (زیرا راه دیگری وجود ندارد) ساقط گردد و این نوع مجامع، که در آن صورت تنها شکل مجمع عمومی کارگران را نخواهند داشت و بناچار در اشکال تشکیلاتی کمون، شورا و... شکل خواهد گرفت، دارای قدرت واقعی یعنی سرکوب ضد انقلاب و اداره امور خود گردند. در انقلاب روسیه، اشکالی از این مجامع توده ای به شکل قدرت سیاسی شوراها در مقابل قدرت سیاسی حاکم شکل گرفتند و نوعی قدرت دوگانه در کشور پدید آمد. اگر چنانچه بخواهیم چنین عباراتی را درمورد تشکلهایی که در طول یک انقلاب بوجود آمد و نشانگر«کمونیسم به معنای سیاسی و اجتماعی مستقیم کلمه» بود، یا باید از کمون پاریس نام ببریم و یا از همین شوراهای کارگری در روسیه و یا از شوراها و کمون های خلق در چین.
بنابراین، سخنان تقوایی بسیار پوچ و بی معناست، هنگامی که برای مجامع عمومی توده هایی که اکثریت آنها را توده ی خرده بورژوا تشکیل میدهد و نیز دارای رهبری های خرده بورژوایی و بورژوایی و بعضا ارتجاعی هستند، معنای کمونیستی قائل میشود. این نوع تجمعات و مجامع عمومی و این نوع خواستها، در بهترین حالت نشانگر خواست های دموکراتیک و دارای  معنای دموکراتیک هستند و تقوایی تنها برای نباختن قافیه چنین معنایی را به آنها میدهد.
 بر همین روال است  خواست جوانان غزه. چنانچه بخواهیم بر مبنای خواست آنها، قضاوت کنیم، خواه آنچه  واقعا وجود دارد و خواه آنچه تقوایی بطور سرو دم بریده بیان میکند، نمیتوان گفت این خواستها کمونیستی است: جوان بودن، کارخواستن، آزادی خواستن و آینده خواستن، خواست کمونیستی نیست، بلکه در بهترین حالت بورژوایی است. اگر این خواستها را درکنار آنچه تقوایی آنرا خواست رفع دیکتاتوری و ایجاد فضای باز سیاسی (یعنی در حقیقت دموکراسی) میداند(7)  قرار دهیم، ماهیت بورژوا – دموکراتیک مبارزات جاری، خواه در غزه و خواه در جنبشها و انقلابات خاورمیانه و شمال افریقا بیشتر روشن خواهد شد. البته تقوایی سعی میکند با نکاتی چون  خواست« زندگی مدرن قرن بیست و یکمی» این جنبشها را تنها در مقابل جریانات اسلامی(مثلا حماس) قرار دهد و خصلت ضد امپریالیستی آنها را کمرنگ نماید.  نتیجتا، تقوایی در حالیکه از یکسو  سرخود و بی پشتوانه معنای کمونیستی به این مبارزات میدهد، از سوی  دیگر تلاش میکند خصلت عمیقا دموکراتیک این انقلابات و نیز بویژه خصلت ضد امپریالیستی آنها را پنهان کند. (8)

                                                                                    ادامه دارد.
                                                                           هرمز دامان – آبان 91
یادداشتها
1- توجه کنیم که این نکات بیشتر از اینکه بطور عام درباره ی گفتار و رفتار امپریالیستهایی که تقوایی عموما آنها را مورد نقد راستین قرار نمیدهد، صدق کند، در مورد گفتار و رفتار امپریالیستها در مورد نیروهای اسلامی صدق میکند. میدانیم که یکی از مهمترین دلایل حکمت و تقوایی برای دفاع از حمله امپریالیستها به افغانستان یا ایران، مثلا برتری و امروزی بودن تمدن غرب بوده است.
 2- آنچه از فحوای کلام تقوایی بر میآید این است که وی جناحهای درون امپریالیستها را به رسمیت میشناسد. و گویا بی میل نیست که هر از گاهی از جناحی پشتیبانی کند. او ریگان و تاچر را غیر رفرمیست خطاب مبکند ولی نمیگوید که اگر آنها رفرمیست نبودند چه بودند! همچنین او از آنها که «گفتگوی تمدنها» براه میاندازد ناراضی است، ولی در حالیکه مخالف نئوکانها و بوشیستها است، نمیگوید که آیا با کسانی که از جنگ تمدنها حمایت میکردند، موافق است یا خیر؟ تقوایی واقعا نمیداند چه بگوید تا بتواند راه دررفتی برای خود درست کند.
3-  و این هم یکی دیگر از نقادی های تقوایی از امپریالیستها:
 « حالا اوباما و هیلاری کلینتون یک خط در میان از ارزشهای جهان شمول انسانی صحبت میکنند! باید پرسید تز احترام به تمدن اسلامی و جوامع اسلامی چه شد؟! ارزشهای جهانشمول انسانی را مثل یک کلیشه تکرار میکنند اما نمیتوانند پنج دقیقه توصیح بدهند مقصودشان از ارزشهای انسانی چیست چون یک مثقال از این نوع ارزشها در سیاست و فلسفه و نحوه تفکرشان یافت نمیشود. این ترم را مجبورند بگویند چون کمتر از این نمیشود با مردم قاهره صحبت کرد. آقای اوباما نمیتواند به سخنرانی دوسال قبلش در قاهره رجوع کند چون برای بورژوازی کلید مشکل مصر سازش و مذاکره با اسلام سیاسی نیست. نیروهای اسلامی تاثیری بر انقلابات جاری نداشته اند و ندارند که بشود با دیدن دم آنها مردم را کنترل کرد.» (تاکیدها از ماست).
میبینیم سوای برخی انتقادات جزیی دعوای اصلی تقوایی با امپریالیستها بر سر این است که چرا با نیروهای اسلامی سازش میکنند. دیری نیست که تقوایی پیرو امپریالیسم با همین سازشهای امپریالیستها نیز کنار بیاید!
4- دلایلی که موجب میشود تقوایی چنین بالا و پایین بپرد بطور کلی عبارتند از 1- واقعیتهای موجود 2-  وظایفی که اعلام سوسیالیستی بودن آنها از سوی تقوایی در مقابل وی قرار میدهد 3- با توجه به اینکه تقوایی میخواهد مبارزه را محدود به رفتن حسنی مبارک کند و عجالتا میخواهد دیکتاتوری نباشد تا او و حضرات ترتسکیست بتوانند «کاری» کنند، اصلا مایل نیست چیزی در باره سوسیالیسم بشنود و یا بگوید. او در این مورد تابع و مطیع اوامر سلطنت طلبان و امپریالیستها است.
5- میدانیم که این نوع انقلابات باید به نوع نوین آن یعنی به رهبری طبقه کارگر تکامل یابد زیرا در شکل کهن هرگز به نتیجه نخواهد رسید.
6- در قسمت چهارم همین نوشته درباره این گونه نظرات تقوایی بطور مفصل صحبت کردیم. 
7- آنچه تقوایی میخواهد، و البته ظاهر و  نه واقعا، همین رفتن دیکتاتور ها و ایجاد فضای باز سیاسی است. اما تقوایی چپ و راست میگوید خواست این فضای باز سیاسی به معنای خواست دموکراسی نیست. وی  در همین بخش میگوید:
« مردمی بخیابان آمده اند که هیچیک از این دوقطب اسلام سیاسی و دموکراسی، چه در جنگ با یکدیگر و چه در مذاکره، جوابگویشان نیست. مردم حتی اگر در لفظ از دموکراسی صحبت کنند منظورشان دخالت مستقیم در سیاست و اداره امور جامعه است. مردم دموکراسی نیابتی را قبول ندارند. در تونس و یا مصر و یا حتی لیبی و سوریه چه کسی عاشق دموکراسی پارلمانی است؟ آیا واقعا دعوا بر سر انتخابات و پارلمان است؟ و یا بر سر تمدن خودی و ارزشهای اسلامی است.»
 روشن نیست که اگرمردم دموکراسی نمیخواهند، پس چرا تقوایی تنها وظیفه انقلابات جاری  را رفتن دیکتاتوری هایی نظیر حسنی مبارک و ایجاد فضای باز سیاسی میداند و جبونانه میگوید که اگر در مصر حزب کمونیست وجود داشت، بیشتر از آنچه توده ها خودشان انجام دادند کار دیگری نمی توانست انجام دهد؟  مگر فضای باز سیاسی معنایی چز یک دموکراسی بورژوایی دارد؟ میدانیم، زمانی که جنبشها و انقلاباتی نظیر آنچه در شمال افریقا و خاورمیانه رخ داد، تحت رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست انقلابی نباشند، خواه نا خواه در شکل کهن آن اسیر میشوند و خواست نوعی دموکراسی بورژوایی که پارلمان هم از ارکان آن است بر آنها مسلط میشود. تقوایی بیهوده میکوشد تا این انقلابات را از انقلابات نوع  دموکراتیک بورژوایی مبرا کند.
8- تقوایی گاه به میخ میزند و گاه به نعل:   
 «مردم نه تنها در انقلاب علیه دیکتاتوریها بلکه در خود غرب هم، میپرسند چرا ما بیکاره ایم؟ چرا هیچ جا حرفمان بحساب نمیآید؟ چرا در برابر دولتها، در برابر تصمیم گیرندگان اقتصادی و سیاسی که ریاضت کشی را راه پیشروی و شکوفائی قلمداد میکنند و با اسم منافع ملی و یا مبارزه با تروریسم جنگ و جنایت براه میاندازند، دستمان بجائی بند نیست؟»
اینها نقادی و بیان خواستهای مردم و تنظیم آنها از سوی یک نیروی کمونیستی نیست. بلکه تبدیل خواست های واقعی مردم به مشتی استغاثه و آه و ناله به درگاه امپریالیست ها است! 


۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

با درود به احزاب برگزار کننده کنفرانس بین المللی حمایت از جنگ خلق در هند


با درود به احزاب برگزار کننده کنفرانس بین المللی حمایت از جنگ خلق در هند


وضعیت بین المللی کنونی برای طبقه کارگر، زحمتکشان و خلقهای جهان بی اندازه دشوار و سخت است. در حالیکه سوسیالیسم یگانه گزینه ای است که میتواند به وضع اسفبار کنونی، فقرو بی سرو سامانی، بی حقوقی سیاسی و اجتماعی، تهاجمات امپریالیستها، جنگ و خونریزی  پایان دهد، صلح به ارمغان آورد و  پیشرفت های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بوجود آورد، اما نه هیچ پایگاه سوسیالیستی در جهان وجود دارد، و نه جنبش کمونیستی در کلیه کشورهای جهان شرایط عمومی مناسبی دارد.
 ویژگی لحظه کنونی، تاخت و تاز امپریالیستها توام با عقب نشینی های محدود و به سازش کشاندن جنبشها است؛ خواه از نظر مجموع اوضاع جهانی بنگریم و خواه از نظر شرایط داخلی کشورها . در صحنه جهانی، تهاجم نوین امپریالیستی برای به مدت بیش از ده سال است که آغاز شده و ادامه دارد. مرکز ثقل این تهاجم منطقه خاورمیانه است که در حال حاضر یکی از کلیدی ترین مناطق جهان برای امپریالیستهاست.  این تهاجم مراحلی همچون حمله به افغانستان، عراق،  لیبی و اینک سوریه را داشته است، و غیر از اینها زمزمه جنگ با ایران برای تسلیم یا برکناری ارتجاع جمهوری اسلامی و برقراری حکومتی منطبق با میل خودشان و یا سازگارتر با آنها را دنبال میکند.
 از دیگر سو، در شمال افریقا و خاورمیانه که جنبشهای انقلابی  و مترقی کارگران و زحمتکشان و نیروهای ملی و مترقی  موج وار به پیش میتاختند و سر راه خود نیروهای ارتجاعی را می روفتند، از دو تاکتیک به سازش کشیدن جنبشها و یا تهاجم همه جانبه  استفاده کرد. هر جا رژیمهای دست نشانده خودش  در راس قدرت بودند، مثلا مصر، تونس، بحرین و... تلاش کرد که این جنبشها را تا آنجا که میتواند سرکوب کند و در صورتی که سرکوب نتوانست نتیجه لازم ببار بیاورد، آنها در راه های انتخابات  بپیچاند و چنانچه باز  نتوانست نیروهای وفادار به خود را، مقبول و منتخب مردم سازد، دست سازش کارترین و ارتجاعی ترین نیروهای را بفشرد و با آنها کنار بیآید. اما در جاهایی  همچون لیبی و سوریه که نیروهای کاملا مطیع خودش سر کار نبودند، تلاش کرد نقش ارتش باصطلاح آزادیبخش را بازی کند و بدترین نیروها را در اپوزیسیون موجود تقویت کرده، آنها را تابع  مقاصد خود سازد.
   در کشورهای امپریالیستی نیز، جنبش عظیم کارگران و زحمتکشان و به همراه آنان، دانشجویان و جوانان  که از شرایط رنجبار بحران اقتصادی  به تنگ آمده بودند، در شرایط فقدان نیروهای انقلابی و کمونیستی و علیرغم اوج هایی در مبارزات کارگران اسپانیا، انگلستان و برخی از کشورهای دیگر، عموما در حول و حوش خواستهای اقتصادی و معدودی خواستهای سیاسی متوقف گردیدند.
 با توجه به مجموع اوضاع بالا، یعنی وضع نیروهای امپریالیستی، وضع  مبارزات طبقه کارگر و خلقهای  تحت ستم و نیز شرایط نیروهای انقلابی کمونیست، باید گفت که طبقه کارگر و نیروهای کمونیست، خواه در هر کشور بخصوص و خواه از نظر بین المللی در شرایطی هستند که اوضاع نامساعد و دشواری ها، جهت عمده تضاد و اوضاع مساعد و کامیابی ها، جهت غیر عمده و ضعیف تضاد را تشکیل میدهد. تغییر این اوضاع به ضد خود یعنی اوضاع مساعد و تبدیل شکستها و عقب نشینی ها  به پیروزی و پیش روی، تنها میتواند به یاری تلاش و فعالیت خستگی ناپذیر نیروهای مترقی و انقلابی و در راسشان کمونیستها رخ دهد.
کشورهند در شرایط فوق العاده مهمی از نظر منطقه ای و  بین المللی قرار دارد. طبقه کارگر، دهقانان، زحمتکشان  و تمامی مردم مبارزهند بیش دو قرن است که یا مستقیما و یا غیر مستقیم یوغ استعمار و امپریالیسم و ارتجاع را مستقیما به گردن داشته اند. استثمار و ستمی که خلق هند طی بیش از دو قرن است بدوش میکشد و مبارزات گوناگونی که انجام داده ، او و پیشروانش را به درجات صاحب تجربه شناخت استعمار، امپریالیسم و ارتجاع داخلی کرده است. مبارزات طبقه کارگر، دهقانان و زحمتکشان هند و در پیشاپیش آنها، احزاب کمونیست هند( م- ل ناگزلباری) و حزب کمونیست هند(مائوئیست)  در راستای همین مبارزات  دو قرن اخیر این کشور قرار دارد و جزیی از نبرد عمومی طبقه کارگر جهانی برای برقراری سوسیالیسم و کمونیسم بحساب میاید.  طبقه کارگر هند و احزاب مبارزش که اینک در حال پیش برد جنگ خلق هستند، براستی میتوانند برای همه کمونیستها و انقلابیون در همه کشورهای جهان دنیایی از امید بیافرینند و مشوق همه ی نیروها در همه کشورها و تلاش مضاعفشان برای تبدیل شرایط ناساعد به شرایط مساعد گردند. ما مائوئیستهای ایران وظیفه خود میدانیم که از این مبارزات حمایت و پشتیبانی کرده و در عین حال با مبارزات خود با امپریالیسم و ارتجاع به آن یاری رسانیم.

پیوسته باد مبارزات طبقه کارگر و خلقهای جهان
پردوام و پیروزمند باد جنگ خلق در هند

جمعی از مائوئیستهای ایران
22 نوامبر 2012



*********************************

در کارزار و کنفرانس بین المللی حمایت از جنگ خلق در هند فـعـالانـه سـهـم بـگـیـریـد!

به تاریخ 24 نوامبر سال جاری ( 2012 ) یک کنفرانس بین المللی به مثابه بخشی از یک کارزار یک هفته یی حمایت از جنگ خلق در هند در شهر هامبورگ آلمان برگذار می گردد. در حال حاضر، جنگ خلق در هند، تحت رهبری حزب کمونیست (مائوئیست) هند، پیشرفته ترین جنبش انقلابی در جهان است و بطور روزافزونی در حال مبدل شدن به یک نور امید برای همه نیروهای انقلابی در جهان می باشد.
دولت هند معمولا توسط طرفداران ارتجاعی بورژوایی خود به مثابه "بزرگترین دموکراسی" در جهان تجلیل می گردد و به عنوان یک نمونه و سرمشق برای سائر کشور های تحت سلطه ارائه می شود. اما این بزرگترین بورژوا دموکراسی برای توده های صدها میلیونی هند یک جهنم حقیقی در روی زمین است. مهد این بزرگترین بورژوا دموکراسی مورد تجلیل با رشد سرمایه دارانه داستانی اش، گرسنه ترین کشور در جهان است که در آن سالانه بیشتر از دو میلیون طفل از گرسنگی و سوء تغذیه هلاک می شوند و هزاران دهقان گرسنه و ناامید دست به خودکشی می زنند.
توده های مردم در این کشور از ستم چند لایه طبقاتی، مردسالارانه، ملی و کاستی رنج می برند. در این کشور حتی مناسبات برده دارانه قابل مشاهده است. زنان در هند از ستم اجتماعی ددمنشانه مردسالارانه رنج می برند و قتل کودکان دختر، بردگی جنسی و موجودیت و وضعیت 40 میلیون زن بیوه ممنوع الازواج در آن صرفا چند نمود نمونه وار از این ستم است. شکی نیست که این جهنم خاکی برای توده های صدها میلیونی، این " دوزخیان روی زمین"، بهشت واقعی برای اقلیت کوچک ابرثروتمندان است.
باید توجه داشت که دولت ارتجاعی، هند علاوه بر اداره یک "نظام اقتصادی سیرومی"- بنا به گفته ارونداتی رای - که توده های هندی را مورد ستم قرار داده و خون آنها را می مکد، یک بازیکن مهم منطقه یی و جهانی در حفاظت و حمایت از نظام سرمایه داری امپریالیستی نیز می باشد. امپریالیست های امریکایی پالیسی های خود را به آن صادر می نماید. هند ارتجاعی نقش دشمن خط مقدم جبهه علیه انقلاب کشور های همسایه مثل نیپال را بازی می نماید. دولت هند یکی از حامیان اشغالگران غربی تحت رهبری امپریالیست های امریکایی در افغانستان است. هم اکنون دولت ارتجاعی هند با امضای توافقنامه استراتژیک با رژیم پوشالی کرزی، به حامی اصلی منطقه یی این رژیم مبدل گردیده است. بنابرین دولت ارتجاعی هند، با توجه به نقش ویژه منطقه یی و بین المللی اش، یکی از دشمنان مردمان منطقه نیز می باشد.
جنگ خلق تحت رهبری مائوئیستی بطرف ویران کردن دیوارهای جامعه کهن و رهبری جامعه به سوی انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیزم پیشرفت می نماید و یک جامعه بهتر و انسانی تر را پایه ریزی می کند. بنا به گفته منموهن سینگ، سکاندار دولت ارتجاعی هند، جنگ خلق تحت رهبری مائوئیستی به "دشمن اصلی داخلی" دولت هند مبدل گردیده و ماشین استثمار، ستم و خشونت ارتجاعی را شدیدا تحت فشار قرار داده است.
باید تاکید نمود که مبارزه توده های تحت استثمار و ستم در هند بخشی از مبارزه بین المللی کارگران و توده های ستمدیده جهان علیه نیمه فیودالیزم، سرمایه داری و امپریالیزم است. این مبارزه بخشی از مبارزه برای دموکراسی نوین، سوسیالیزم و کمونیزم در جهان است و در حال حاضر تیز ترین و پیشرفته ترین لبه این مبارزه انقلابی محسوب می گردد.
از این قرار انقلابیون سراسر جهان باید در کنار توده های هند بایستند و همبستگی انترناسیونالیستی نیرومندی با مبارزه آنها داشته باشند.
اجازه دهید درین هنگام یکبار دیگر عزم مان را در پیشبرد مبارزه برای تشکیل یا سازماندهی مجدد تشکیلات بین المللی مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی مان تصریح نماییم. ما در زمان موجودیت تشکیلات یین المللی مان، اینگونه کارزار های بین المللی را بصورت استوار و موثر رهبری می کردیم. کارزار بین المللی دفاع از جان ابیمیل گوسمن ( صدر گونزالو)، به مثابه یکی از برجسته ترین کارزار های بین المللی انقلابی، را همه بخاطر دارند. در حال حاضر می توانیم تاثیرات مخرب خط های انحرافی پدیدار شده از درون جنبش انقلابی انترناسیونالیستی که این جنبش را بحالت رخوت کنونی اش انداخته است، بخوبی مشاهده نماییم.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان از راه اندازی و برگذاری کارزار و کنفرانس حمایت از جنگ خلق در هند قویا پشتیبانی می نماید و واحد های هواداران خود در خارج از کشور، بخصوص اروپا، و همچنان سایر مائوئیست های افغانستانی فعال در اروپا را فرا میخواند که در این حرکت مبارزاتی مهم بین المللی فعالانه سهم گرفته و به آن کمک برسانند.
زنده و پیشرونده باد جنگ خلق در هند!
زنده باد انـتـرنـاسـیـونـالیـزم پـرولتـری!
حـزب کـمـونـیـسـت (مـائـوئـیـسـت) افـغـانـسـتـان
3/8/1391 ( 24/10/2012 )
                                          
جـنـگ خـلـق در هـنـد را پـشـتـیـبـانی نـمـایـیـد!

اربابان نظام امپریالیستی جهان تهاجم علیه خلق های جهان را پیش می برند. جنگ های امپریالیستی تجاوزگرانه مانند جنگ علیه عراق، افغانستان و لیبیا، آغاز قرن حاضر را علامت گذاری نموده است. آنها جنگ بعدی را علیه سوریه، ایران یا هر کشور دیگری تدارک می بینند، زیرا یک چیز مشخص است: آنها اراده ندارند جنگ ها را متوقف سازند. در عین زمان آنها نتایج بحران را بالای مردم، به ویژه ملل تحت ستم تحمیل می نمایند، اما همچنان در کشور های امپریالیستی خود شان، طبقه کارگر دایما لگد مال می گردد و حقوق اساسی اش به سرعت مورد سرقت قرار می گیرد. درین وضعیت، فاشیزم نه یک تهدید کمرنگ بلکه یک نیروی فعال است.
در عین حال، امپریالیست ها سیاره ما را منظما تخریب می نمایند. همه جوانب این تخریب بخوبی شناخته شده است. این نشان می دهد که امپریالیزم سرتاسر ارتجاعی است. این نشان می دهد که امپریالیزم با پیشرفت بشریت و در واقع بقای بخش همیشه بزرگتر نفوس جهان، سازگار نیست. پایان تاریخ، که امپریالیست ها از دهه نود به اینطرف به نحو گوشخراشی اعلام می نمایند، جهنمی برای پرولتاریا و مردمان جهان است. اما ستم بیشتر مقاومت بیشتر را به جولان می اندازد و بنابرین از پیرو تا فلیپین، از جزایر برتانوی تا چین، از کولمبیا تا کردستان، از نایجیریا تا یونان، در همه اطراف و اکناف جهان، کشورها استقلال، ملت ها آزادی و خلق ها انقلاب میخواهند.
این است اساس جریانی که امپریالیزم را بخاک خواهد سپرد. در بسیاری از حالات، مسئله این است که مبارزه علیه امپریالیزم صرفا محدود به مقاومتی برای بقا، بدون یک دور نما، گردیده است. ازینرو برای انتظام بخشیدن به این مقاومت به مثابه یک موج مبارزاتی ضد امپریالیستی و انقلابی، عامل سازمانیافته آگاه باید توانایی رهبری مبارزه نتیجه بخش برای برپایی قدرت مردمی را داشته باشد. از این جهت یک نظر اندازی به هند ارزشمند است.
هند، که طبقات حاکم آن، همانند کلبیون، به مثابه هند درخشان و نمونه فرضی ای که امپریالیزم موجب انکشافش گردیده است، ارائه می نمایند، بهشتی برای توانگران و جهنمی برای مردم است. در حالیکه ثروت 53 نفر از ثروتمند ترین افراد این کشور برابر است با 31% تولید ناخالص ملی، 77% نفوس با درآمد روزانه 20 روپیه ( تقریبا پنجاه سینت یورو) زندگی می کنند، روزانه 5000 طفل از گرسنگی و سوء تغذیه می میرند که مرگ تقریبا دومیلیون طفل در هر سال می گردد و فیصدی مردم گرسنه نسبت به حبشه بزرگتر است.
بحران روستایی که یکی از نتایج مستقیم پالیسی امپریالیستی است، موجب تهیدستی بیکران دهقانان و باعث موجی از خودکشی در میان آنان، با صد ها هزار دهقان ناامید مجبور به خودکشی، گردیده است. بزرگترین دموکراسی در جهان کشوری است که در آن بورژوازی بزرگ و ملاکان هرچه بخواهند انجام می دهند؛ کشوری است که در آن نظام کاستی هنوز کاملا دست نخورده باقی مانده است؛ کشوری است که در آن اقلیت های مختلف، ملیت های مختلف و مردم مجبور ساخته می شوند که در زندانی از ملل زندگی نمایند. آنها بخاطر انتظام بخشیدن به افزایش استثمار امپریالیستی، زون های اقتصادی مخصوص ایجاد کرده اند که در آنها شرکت های به اصطلاح فراملیتی بدون هیچ محدودیتی فعالیت می نمایند. ده ها میلیون از مردم وادار به پناهندگی داخلی می گردند، زیرا آنها از زمین هایی که نیاکان شان از هزاران سال به اینطرف داشته اند بیرون انداخته میشوند تا سرمایه بتواند مواد خام موجود در آنجا ها را غارت نماید. می توان مثال های زیاد دیگری را، که کتابی را پر خواهد کرد، ذکر نمود. موضوع روشن است: انقلاب ضد امپریالیستی و ضد فئودالی برای اکثریت عظیم مردم هند یک ضرورت است.
این انقلاب در حال پیشرفت است. جنگ خلق تحت رهبری حزب کمونیست (مائوئیست) هند توسعه می یابد و این جنگ توسط نمایندکان بسیار مهم طبقات حاکمه به مثابه بزرگترین خطر برای نظام شان توصیف می گردد. در دهات هزاران سازمان اصیل قدرت مردمی وجود دارد. در کمیته های مردمی انقلابی، آنهاییکه در طی قرن های متوالی هیچ چیزی نداشته اند، ساختمان دولت خود شان را آغاز کرده اند. آنها با نیروی خود شان جامعه ای را سازمان می دهند که در آن گرسنگی نیست، در آنجا آموزش و پرورش و صحت وجود دارد و زمین متعلق به کسی است که آن را کشت می کند. در آنجا ملاکان و چاکران امپریالیست ها وجود ندارند. در آنجا نیازمندی های مردم قانون است. در آنجا، آنها دموکراسی راستین، دموکراسی نوین مردمی را دایر کرده اند. در شهر ها سازمان های توده یی با جهش و خیزش به پیش می روند. در فبروری امسال طبقه کارگر هند، بزرگترین اعتصاب در تاریخ بشریت، شامل صد میلیون نفر، را پیش برد و طبقات حاکمه بخاطر نفوذ رشد یابنده مائوئیست ها وحشت زده هستند. جنگ خلق عمیق ترین بنیاد های جامعه را به لرزه انداخته است.
طبقات حاکمه و اربابان امپریالیست آنها با انبار های مملو از اسلحه خاموش ننشسته اند تا پیشرفت جنبش انقلابی را نظاره کنند. آنها همانگونه عمل می نمایند که همیشه و در همه جا عمل کرده اند: آنها میخواهند مبارزات مردم را در خون غرقه سازند. مگر طور دیگری می توانند عمل نمایند؟
متخصصین ضد شورش از ایالات متحده و موساد اسرائیل درانجا حضور دارند تا نیروهای سرکوبگر را در میدان جنگ یاری رسانند.
نیروهای دولت پارلمانی همه روزه علیه پارتیزان ها می جنگند. نیروهای به اصطلاح شبه نظامی، از لحاظ نظامی قویا سازماندهی و مسلح گردیده اند. اردو و قوای هوایی بطور روز افزونی در جنگ حصه می گیرند. دولت ارتجاعی کارزارهای ارتجاعی ای براه انداخته است که از میان آنها می توان از سازماندهی ملیشه های مسلح ضد مائوئیستی و "شکار سبز" یاد کرد. این دولت پالیسی ای را مورد اجرا قرار داده است که با کارزار نازی ها علیه مقاومت ضد فاشیستی در جنگ دوم جهانی قابل مقایسه است. آنها رهبران انقلابی را بطور سیستماتیک می کشند، شکنجه می نمایند و ناپدید می سازند.
اما مردم تسلیم نمی شوند. جنگ خلق بدون توقف و با مسیر روشن در جهت تصرف قدرت به پیش می رود. این ممکن است، زیرا که عامل آگاه و سازمانیافته، که فوقا در باره آن صحبت کردیم، موجود است و قادر است جنگ را استوارانه تا آخر رهبری نماید. مبارزه آنها عادلانه است و حمایت کامل و غیر متزلزل از آنها یک وظیفه انترناسیونالیستی است. جنگ خلق در هند باید با مبارزه مردمان سراسر جهان همسو و هم آهنگ گردد و بخشی از جریان عظیم انقلابی، که نهایتا امپریالیزم را شکست خواهد داد، باشد.
انکشاف یک جنبش ضد امپریالیستی استوار در کشوری با 1.2 میلیارد نفوس، توازن قدرت میان امپریالیزم و ملل تحت ستم را تغییر خواهد داد و بنابرین پیشرفت عظیمی برای نیروهای انقلابی در سراسر جهان خواهد بود. حمایت از این جنبش صرفا بدین معنا نیست که وظیه ای را انجام دهیم، بلکه بدین معنا است که برای پیشرفت جنبش مان در همه کشور ها خدمت نماییم.
به همین معنا است که ما یک کنفرانس بین المللی را در 24 نوامبر امسال سازماندهی کرده ایم. امیدواریم که این کنفرانس کمک بزرگی به جنبش بین المللی حمایت از جنگ خلق در هند باشد. هیئت های نمایندگی از کشورهای مختلف درین کنفرانس شرکت خواهند کرد و از این طریق تجارب و افکار شان در مورد چگونگی ارتقای این کارزار را به سطح عالی تری خواهند رساند. ما کنفرانسی می خواهیم که ابتکار، انرژی و خواست های ضد امپریالیستی و انقلابی پرولتاریا، زنان، جوانان، آوارگان، هنرمندان و روشنفکران مترقی را بیان نماید. این کنفرانس نباید صرفا یک عمل شکلی، بلکه باید تجلی زنده ای از انترناسیونالیزم پرولتری باشد، تا بتواند برای پیشرفت کارزار حمایت از جنگ خلق در هند واقعا خدمت نماید. کنفرانس به روی تمامی نیروهایی که در پشیبرد این منظور سهم بگیرند، باز می باشد. بنابرین:
به پیش بسوی کنفرانس بین المللی حمایت از جنگ خلق در هند!