۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

مذاکرات ترامپ با خامنه ای علیرغم کش و قوس ها ادامه دارد!

 
 
امروز یکشنبه  22 اردیبهشت دور چهارم مذاکرات استیو ویتکاف وعباس عراقچی به نماینده گی از سوی ترامپ  و خامنه ای در مسقط برگزار شد.
پس از سه ساعت مذاکرات که به گفته ی مقامات آمریکایی«مستقیم و غیرمستقیم» بوده است،  طرف آمریکایی آن را«مثبت» ارزیابی کرده و گفته است که« از نتایج امروز مذاکرات دلگرم شدیم و مشتاقانه منتظر دیدار بعدی هستیم که در آینده برگزار خواهد شد» و نیز اشاره کرده است که برای ادامه ی مذاکرات توافق شده است. 
سخنگوی وزارت خارجه ی جمهوری اسلامی اسماعیل بقایی نیز این دور گفتگوها را« دشوار اما مفید» ارزیابی کرده و گفته است که «مذاکرات برای درک بهتر مواضع یکدیگر و یافتن راه هایی معقول و واقع بینانه برای حل مسائل  ادامه خواهد یافت». وی ادامه داده است که دور بعدی مذاکرات و زمان و مکان آن را دولت عمان مشخص خواهد کرد.
جز این ها، اخبار حاکی از آن است که مذاکرات برای ادامه ی بررسی مسائل فنی نیز ادامه یابد. امر اخیر بیشتر نشانگر آن است که علیرغم کش و قوس ها این مذاکرات از نتایج مورد نظر ترامپ و دولت آمریکا نیز گذشته و کار به بررسی جزییات و چگونگی انجام توافقات کشیده شده است.
دعوای دو طرف
دعوای دو طرف که منجر به افت و خیزهایی در مذاکرات شده است این است که خواست های دولت آمریکا - حداقل آنچه در سطح و آشکارا دیده می شود - این است که غنی سازی نه تنها بالای 60 درصد اورانیوم، بلکه کلا متوقف شود و تمامی برنامه ی هسته ای جمهوری اسلامی کنار گذاشته شده و تاسیسات نظنز و فردو و اصفهان برچیده شوند. در مقابل سران جمهو ری اسلامی و از جمله پزشکیان رئیس جمهور بر ادامه ی برنامه ی صلح آمیز هسته ای تاکید کرده اند و آن را همچنان حق خود دانسته اند.
تغییراتی در خواست های دولت ترامپ از جمهوری اسلامی
امید طرف جمهوری اسلامی آن بوده - و احتمالا هست - که دولت آمریکا با ادامه برنامه ی هسته ای و غنی سازی67/3 اورانیوم موافقت کند( این در برجام قید شده است که جمهوری اسلامی حق غنی سازی تا 65/3 را دارد) که به نظر می رسد دولت ترامپ در آغاز با آن موافقت داشته است و مذاکرات دور نخست بیشتر بر مبنای آن پیش رفته است. اما پس از آن به دلیل بروز تضادها درون دولت ترامپ  و رو آمدن نظرات جناح تندروتر، این سیاست تا حدودی تغییر کرده است و آمریکا خواست پایان دادن به برنامه ی هسته ای ایران را پیش گذاشته است. گفتنی است که دو جناحی که در دولت ترامپ در مورد چگونگی سیاست آمریکا در قبال ایران شکل گرفته اند، یکی  به رهبری جی دی ونس معاون رئیس جمهور است و استیو ویتکاف و پیت هگزت  وزیر دفاع مهم ترین عناصر آن هستند. این ها خواهان حل اختلافات از طریق دیپلماسی و مذاکره و دادن امتیازاتی به جمهوری اسلامی می باشند. جناح دیگر که مایک والتز مشاور امنیت ملی و مارکو روبیو وزیر امور خارجه سران اصلی آن هستند معتقدند آمریکا که به جمهوری اسلامی اعتمادی نیست و آمریکا نباید هیچ امتیازی بدهد و باید بخواهد که کل برنامه ی هسته ای ایران جمع شود.
به هر حال به نظر می رسد که تغییرات در دیدگاه های دولت ترامپ و تا حدودی رو آمدن نظرات جناح مایک والتز و مارکو روبیو و احتمالا دیدن شرایط ضعیف و عقب نشینی های خامنه ای در مذاکرات، منجر به این شده که دولت ترامپ پا پیش گذاشته و خواست برچیدن بساط سانترفیوژها و کلا برنامه ی هسته ای را طرح کند.
خامنه ای در شرایطی نیست که تعیین کند چه می خواهد!
آن چه به نظر می رسد این است که خامنه ای و شرکای پاسدار و کلا هیئت حاکمه ایران در شرایطی نیستند که بگویند چه می خواهند، جز این که هر امتیازی آمریکا خواست بدهند تا دولت آمریکا و نیز دولت های امپریالیست متحد اروپای غربی، تحریم ها را لغو کرده و روابط عادی با آنها برقرار کرده و تلاش کنند اقتصاد ایران را روی غلتک بیندازند؛ یعنی به مانند آنچه پس از  توافقنامه ی برجام تا زمان مخالفت ترامپ با برجام و خروج آمریکا از آن دیده شد.
از این رو، به نظر می رسد که کار مذاکره با همه ی افت و خیزها که ناشی از تضادهای بین جناح های درون جمهوری اسلامی و نیز جناح های درون دولت ترامپ است ادامه یابد. در واقع خامنه ای و سران سپاه گرچه تلاش می کنند سیاست ها و تاکتیک های گوناگونی برای حفظ موقعیت کنونی خود به کار برند، اما چاره ای ندارند جز این که با خواست های ترامپ موافقت کنند.
برای آنی تصور کنیم که در صورت تغییر نکردن خواست های ترامپ، خامنه ای و بخشی از سران سپاه با خواست های وی مخالفت کنند. و نیز تصور کنیم که خامنه ای و سران سپاه برای حفظ برنامه ی صلح آمیز هسته ای، حملات امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی اسرائیل را نیز به جان خریده اند. پس از آن چه پیش می آید؟ نه تنها به احتمال زیاد این تاسیسات به شکلی قهرآمیز و با تخریب، عملا برچیده خواهد شد - و این امر برای دولت آمریکا و اسرائیل هزینه ای در افکار عمومی جهان نیز نخواهد داشت زیرا حکومت ولایت فقیه جایگاهی در افکار عمومی جهان ندارد- بلکه در چنان شرایطی امکان شدت یافتن جنبش توده ها بسیار بیشتر از زمانی خواهد بود که جمهوری اسلامی و سران سپاه خواست های ترامپ را بپذیرند. در عین حال پس از تخریب نیز خامنه ای و سران سپاه نه تنها نمی توانند و نیرویش را ندارند که پاسخ حملات آمریکا و اسرائیل را بدهند - در صورتی که پاسخ جدی ای بدهند وضع شان پس از آن بسیار بدتر خواهد شد - بلکه ناچارند دوباره و این بار از موضعی ضعیف تر از پیش، پشت میز مذاکره بنشینند و عقب نشینی های بیشتری کرده و امتیازات بازهم بیشتری بدهند.
بر مبنای این دورنما می توان گفت که وضع کنونی به گونه ای است که خامنه ای و سپاه ناچارند موافقت کنند و در عین حال از دولت ترامپ بخواهند فکری برای آبروی نداشته ی آنها در داخل و میان توده ها بکند. اگر قرار باشد ترامپ و دولت اش حتی اجازه غنی سازی 65/3 را ندهد و اصرار داشته و پیگیر باشد که کل برنامه ی هسته ای جمهوری اسلامی برچیده شود، پس خامنه ای و سران سپاه که این همه خرج کردند و توده ها را زیر شدیدتر فشارها قرار دادند، چه پاسخی دارند که به آنها بدهند. توده هایی که اینک می پرسند نتیجه ی این خرج ها چه شد؟
از این رو مساله ی خامنه ای و سران سپاه نه حتی جمع کردن بساط هسته ای جدا از خرج ها و سود بری در آینده از این برنامه، بلکه ترس از عواقب آن و بازخواست توده ها و جنبش آنهاست که در حال حاضر مهم ترین تهدید کننده ی بقای حکومت است.   
امپریالیسم آمریکا و مساله ی ضعیف شدن خامنه ای و سپاه
باید در نظر داشت که این گونه به نظر نمی رسد که دولت ترامپ بخواهد خامنه ای و سران سپاه را به سوی پرتگاه هل دهد و شرایطی برای آنها به وجود آورد که در داخل موجب برآمدن جنبش ها و خیزش های تازه شده و در معرض خطر سرنگونی قرار گیرند؛ زیرا چنین نتیجه ای نیز به نفع اش نیست. از این رو به نظر می رسد که دولت مزبور ضمن تداوم این فشارها، التماس های خامنه ای و سران سپاه را در نظر خواهد داشت و پس از رسیدن به خواست ها که هنوز احتمال آن هست که با مصالحه هایی با جمهوری اسلامی سبک تر شوند، شرایطی برای این حاکمان به وجود خواهد آورد تا بتوانند به بقای خود ادامه دهند.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
22 اردیبهشت 1403
 
 
 
 

درباره ی مساله ی تغییر نام خلیج فارس


با تجدید نظر در 15 خرداد 1404

یک دلقک تمام عیار
 ترامپ پیر اسیر میل شهرت و نام ، دست از لیوه بازی های خودش بر نمی دارد. این رئیس جمهور خودشیفته که می خواهد همواره توپ در کند و همچون شکل دهنده ی«آمریکا اول» و جهان کنونی( خاورمیانه ی جدید، صلح روسیه و اوکراین، صلح اسرائیل و حماس و...) در صدر اخبار قرار گیرد، به گفته خودش یک خبر بزرگ برای سفرش به خاورمیانه در جیب گذاشته است و می خواهد تیله ای دیگر در میدان بیندازد.
 این گونه که آسوشیتدپرس خبر را« لو» داده است( و به احتمال عامدانه لو رفته تا کمی بازخوردها مرور شود) قرار است ترامپ در ضمن سفر این هفته ی خود( از روز دوشنبه 12 مه) به کشورهای عربستان سعودی، امارات و قطر هدیه ای به شیوخ فاسد و دولت های مرتجع حاکم این کشورها بدهد و نام خلیج فارس را به «خلیج عربی» یا «خلیج عربستان» تغییر دهد.
این نظر ترامپ که  خودش هم گفته هنوز در مورداش تصمیم نگرفته است و پس از گزارش مشاوران اش تصمیم گیری خواهد کرد، حتی در کشور خودش نیز تبدیل به لطیفه شده است. رئیس جمهوری که برای این رای اکثریت مردم را آورد تا مشکلات طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان آمریکا را که در بحران اقتصادی کنونی آمریکا و تورم و گرانی و سقوط سطح زندگی خود دست و پا می زنند حل کند حالا می خواهد بخشی از مشکلات را با تغییر نام یک خلیج که ربطی هم به  آمریکا ندارد و باج دادن به شیوخ مرتجع کشورهای عربی منطقه از جیب مردم ایران) حداقل مردم فارس) خرج کند.
خامنه ای و  جمهوری اسلامی اش
از سوی دیگر ما روبروییم با یکی از مستبدترین و دزدترین و جنایتکارترین و در عین حال بی شعورترین و بی عرضه ترین و بی لیاقت ترین حکومت ها در تاریخ کشور خود یعنی حکومت ولایت فقیه خامنه ای و دارودسته های پاسدارش.
این حکومت کثیف و باندباز در وضعیتی است که هر دولتی می رسد و از میل اش و التماس برای کمک به بقایش آگاه می شود تکه ای از ایران می کند و در ادامه خیلی هم برای اش تره خرد نمی کند. روسیه و چین و انگلستان و هندوستان و طالبان همه تا توانسته اند این موجودات حقیر و برده ثروت و قدرت را چلانده اند و اینان نیز بنده صفتانه هر آنچه آنها خواسته اند داده اند. دست آخر هم این دولت ها لگدی نثار این حکومت کرده اند و این لگدها را حضرات گویی با میل وافری مزه مزه می کنند و از آن لذت می برند و منتظر بعدی آن می مانند. 
حکومتی که اگر این خرج هایی را که برای غنی سازی و موشک سازی و نیابتی ها و سوریه و لبنان و عراق، و همه برای بقای حکومت کثیف و ننگین خود کرده در خود ایران و برای راست و ریست کردن امور اقتصادی کرده بود به احتمال اکنون نه ارزش ریال این قدر سقوط کرده بود و نه این بحران کمرشکن به این شکل به روی مردم خراب می شد، و شاید هم بقایش بیش از آنچه فکر می کنند می پایید. به راستی که این ها با پلشتی و ناتوانی خود روی پادشاهان قاجار را در مملکت داری و ممکلت فروشی و خدمت به استعمارگران و امپریالیست ها سفید کرده اند.
و اما خامنه ای و سران پاسدار جنایتکارش جز برای مردم کشور خود جز برای کارگران و کشاورزان و ملیت های زیر ستم و زنان و جوانان و دیگر مردم ستمدیده تفنگ شان پر و آماده ی شلیک نیست. ذلیل و خوار و خفیف در خارج از کشور و برای دیگر دولت ها، و مستبد و خودبین و قدرت نما و جنایتکار برای مردم ستمدیده  و بی دفاع داخل کشور.
شرایط کنونی و اهداف ترامپ
ترامپ تغییر نام خلیج فارس را در وضعیتی پیشنهاد می کند که مذاکرات اش با خامنه ای در جریان است. هدف ترامپ دو هدف با یک تیر است. از یک سو یک اهرم فشار علیه خامنه ای و جمهوری اسلامی اش است تا هر چه زودتر از خر شیطان پیاده شود و به نظر ترامپ در مورد جمع کردن بساط غنی سازی تن دهد و از این گذشته یک نوکر خوب و حرف شنویی برای امپریالیسم آمریکا در منطقه شود؛
 و از سوی دیگر گوشه ی چشمی است به شیوخ فاسد و مرتجع کشورهای عرب منطقه یعنی عربستان سعودی و امارات و قطر و کویت و ... هدیه ای که برای این داده می شود تا این کشورها با دولت صهیونیستی اسرائیل بیش از این که کنار آمده اند کنار بیایند و همچنین سرمایه های فعال و یا راکد خود را در آمریکا سرمایه گذاری کنند و به دولت ترامپ کمک کنند تا آمریکا را به حال و روز گذشته اش یعنی« آمریکا اول» برگرداند. شاید مانند زمانی که شاه دزد و جنایتکار ایران سهام شرکت ورشکسته ی تالبوت انگلستان که پیکان( هیلمن آرو) قراضه و دروپیتی را تولید می کرد خرید تا این شرکت را از ورشکستگی نجات دهد. آب در هاون کوبیدن ترامپ!
سلطنت طلبان و مزدوران امپریالیسم غرب
موضع این دارودسته ها طبق معمول بر مبنای یک ناسیونالیسم ارتجاعی و آرایش حکومت سلطنتی سابق است که با کودتای امپریالیستی آمریکا در 28 مرداد 32 سرکار آمد و مزدور و مملکت فروش شد و( یک تغییر نام در مقابل آنچه این مزدوران فروختندهیچ نیست) در خدمت به امپریالیست هیچ کم نگذاشت.
این ها که تا دیروز برای این که ترامپ رئیس جمهور شود حنجره ی خود را پاره می کردند امروز که می بینند ترامپ و دولت اش اهداف خود را دنبال می کنند و پشیزی برای برنامه های نوکران سلطنت طلب اش که خواهان حمله به ایران و تغییر حکومت ولایت فقیه به سلطنتی هستند، قائل نیستند، آبغوره گرفته و اشک ریزان ضد ترامپ شده اند و چپ و راست به تحلیل عقل نارس و شخصیت دمدمی ترامپ می پردازند و از آن  ایراد می گیرند و در مخالف با سیاست های وی در مورد جمهوری اسلامی گوی سبقت را از یکدیگر می ربایند. این ها به ویژه این در تلویزیون هاشان و سرآمد همه ی آنها تلویزیون انترناشنال که اساسا در خدمت و مزدور سلطنت طلبان است مشهود است.
باری این حضرات ترامپ را به نقد گرفته اند که چرا می خواهد این نام را تغییر دهد. تعجب آور نیست که دارودسته هایی که خود را جر می دهند که ترامپ به ایران حمله کند و تمامی زیرساخت های ممکلت را نابود سازد و اینان را به قدرت برساند بر سر تغییر یک نام چنین آه و ناله سر می دهند! تصورشان این است که می توانند با چنین موضعی خود را نماینده ی ملت ایران معرفی کنند و رابطه ی نزدیک تری با آنها پیدا کرده سوار مخالفت هایی که طبقات خلقی ایران( بیشتر فارس ها) با این تغییر نام می کنند بشوند. در این ها هیچ مردم دوستی ای وجود ندارد و این مخالفت هاشان با تغییر نام از موضع دفاع از تاریخ سلطنت و برقراری استبداد سلطنتی است. اگر خودشان در قدرت بودند و ارباب شان آمریکا از آنها می خواست به این تغییر نام تن دهند، از خدمت فروگذاری نمی کردند و فوری تن می دادند.
گفتنی است زمانی که در دهه پنجاه پیش از سرنگونی سلطنت این مساله ی تغییر نام طرح شد امپریالیست ها برنامه ی تغییر نامی نداشتند و این بیشتر دعوای نوکرهاشان یعنی دولت های عرب منطقه و استبداد سلطنتی ایران بود.
تاریخ
اگر تاریخ ملاک باشد به گواهی اسناد تاریخی( و حقوقی نیز) نام این خلیج از تاریخی بسیار دور خلیج پرشیا یا (Persian golf) بوده است و خلیج عربی نبوده است که بگوییم مرافعه و جنگی بر سر این نام از گذشته های دور وجود داشته است. این مجادلات از زمان جمال عبدالناصر ملی گرای مصری شروع شد. وی از کشورهای عربی خواست که از نام خلیج عربی برای این خلیج استفاده کنند. در هر حال هیچ مبنای تاریخی برای این تغییر وجود ندارد.
اما برای کشورهای امپریالیستی مانند آمریکا تاریخ چند منه! ترامپ نام خلیج مکزیک را«خلیج آمریکا» نام گذاری می کند و با توهین به مردم کشوری مانند کانادا می گوید این کشور بیاید و تبدیل به  ایالت پنجاه و یکم آمریکا شود.
از این گذشته نام چیست و تغییر نام یعنی چه؟ کشورهای امپریالیستی ای مانند انگلستان توانسته اند که خلق فلسطین را از سرزمین آبا و اجدادی خود بیرون برانند و این سرزمین را در اختیار صهیونیست های اسرائیلی قرار دهند. و یا خود مهاجران اروپایی انگلیسی و فرانسوی، سرزمین آبا و اجدادی مردمان بومی آمریکا و کانادا را از دست شان درآوردند و خودشان را نیز با نسل کشی و اعتیاد از بین بردند و تتمه ای ناچیز از آنها باقی گذاشته اند. استعمار انگلستان و روسیه تزاری و همین آمریکا در 130 سال اخیر بزرگ ترین ضربات را به خلق ایران خواه از نظر سرزمین و خواه از نظر رشد اقتصاد ملی زده اند که پیش آنها تغییر نام چیزی به شمار نمی آید. از این رو صحبت تاریخ را در مورد یک نام پیش کشیدن، پشیزی برای امپریالیست ها ارزشی ندارد.
موضع مردم ایران
در مورد واکنش در مقابل این تغییر که نام «فارس» در آن است آنچه به نظر می رسد این است که مردم ایران متحد و یک پارچه نباشند. به احتمال زیاد آن حساسیتی را که فارس ها بر سر این تغییر نام دارند خلق های ستمدیده غیرفارس که تسلط شوونیسم فارس را از طریق حکومت سلطنتی سابق و حکومت ولایت فقیه کنونی دهه ها بر شانه های خود حس کرده اند و سالیان سال است که درگیر مبارزه با حکومت بر سر حقوق ملی خویش بوده بسیار قربانی داده اند ندارند. خلق های آذربایجان، کردستان، بلوچستان و ترکمن در این تغییر نام ضربه ای و یا آسیبی و یا ستمی بر خود نمی بینند. برخی ممکن است بگویند:«چه علی خواجه و چه خواجه علی».
در مورد حداقل بخش هایی از خلق عرب نیز وضعیت می تواند به گونه ای باشد که در این تغییر نام به خلیج «عربی» نه تنها حس ضربه و ستمی نکنند بلکه حتی آن را به هر حال به نفع نژاد و قوم خود ببینند. و به راستی که اگر این صرفا یک تغییر نام بود و نه از جانب امپریالیست ها و دولت های مرتجع منطقه بلکه از سوی خلق های عرب منطقه پیشنهاد می شد از نظر ما طبقه ی کارگر و خلق فارس می توانست به احترام طبقه ی کارگر و خلق عرب ایران چنین تغییر نامی را بپذیرد.
این ها همه حدس و گمان است و بر مبنای شرایط کلی کنونی است. یعنی شرایطی که جمهوری اسلامی بر خلق های کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و ترک آذری ستم کرده و می کند.
در مقابل آن البته ما شاهد اتحاد خلق های ایران طی جنبش های اخیر به ویژه جنبش ژینا بوده ایم. اتحادی که در تاریخ کشور شاید کمتر چنین آگاهانه و متکی بر بنیانی آزادانه و دموکراتیک مشاهده شده است.
تغییر نام است و یا اهداف دیگری نیز در پی دارد؟
به واقع صحبت بر سر تغییر یک نام نیست و هدف اش هم احترام به مردم عرب منطقه نیست. این یک اقدام از جانب امپریالیسم آمریکا و دولت های مرتجع عرب منطقه است که دنبال منافع ارتجاعی خویش اند. تضاد آنها با خامنه ای و حکومت جمهوری اسلامی است اما از آنچه حداقل بخش های مهمی از توده های ایران بر سر آن حساس اند خرج می کنند و بر تضادهایی که به هیچ وجه شایسته نیست بین خلق ایران و یا مردم فارس و خلق های عرب منطقه به وجود آید می دمند.
این تصمیم از یک سو به خامنه ای و جمهوری اسلامی کمک می کند تا پشت یک ناسیونالیسم ارتجاعی پنهان شده و یک گونه ای اتحاد بین خودشان و مردم که به شدت از آنها متنفرند ایجاد کنند. یعنی با حداقل بخش مهمی از مردم ایران در یک خط قرار گیرند؛ امری که برای تکامل جنبش انقلابی خلق ایران خطرناک است. از سوی دیگر چنان که اشاره کردیم سلطنت طلبان بر سر آن بُل گرفته اند و آنها نیز از سوی دیگر می خواهند از این مایه برای جای دادن خود درون جنبش و  تسلط بر جنبش توده ها سوء استفاده کنند. هر دوی این ها وطن فروش اند و در این امر دست کمی از یکدیگر ندارند.
«از خُرد است که کلان بر می خیزد»!
با این همه می شد بر سر آن خیلی حساس نبود اگر تنها این تغییر نام، تمامی ماجرا بود. مساله این است که اگر جاه طلبی های خامنه ای و سران سپاه ادامه یابد و تضادها با ترامپ و امپریالیسم آمریکا و همچنین دولت های مرتجع منطقه که همه شان مزدوران امپریالیسم آمریکا هستند ادامه یابد، کار با این تغییر نام تمام نشود. چنان که پیش از این و همواره بوده است صحبت از سه جزیره در خلیج فارس( تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی) هم مطرح است و تا کنون تمامی موضع گیری های امپریالیست ها به نفع امارات متحده عربی بوده است. و اما فردای دیگر ممکن است صحبت خرمشهر پیش آید که دیدیم صدام ادعای آن و بخشی از مرزهای جنوب غربی کشور را داشت و پس فردا ... و خلاصه این رشته بی پایان است.
ممکن است جمهوری اسلامی نباشد، اما این تغییر نام می تواند در زمان هر حکومتی و در شرایطی که تضادهای حکومت یا خلق ما با مرتجعین منطقه و امپریالیست تشدید شود ادامه ی خود را در مواردی دیگر و در ابعادی بزرگ تر از سر گیرد. تغییر نام خلیج، جزیی است از یک سیاست امپریالیستی و همراهی دولت های مرتجع منطقه جزیی دیگر از آن.
 برای ما چنان که اشاره کردیم این تغییر نام به خودی خود جایگاه و اهمیتی ندارد. اگر دولت های طبقه ی کارگر در منطقه بر سرکار بودند اگر جدا این گونه مسائل و اختلافات وجود داشت می توانستند بدون کش و قوس و به ساده گی و به شکلی میان خودشان حل کنند.  
حال نیز در بدترین حالت، دولت های عرب منطقه می توانند آن را برای خود خلیج عربی بنامند، چنانکه تا کنون نامیده اند و امپریالیسم آمریکا نیز در اسناد خود چنان که ترامپ گفت از نام خلیح عربی استفاده کند و مردم ما نیز از نام خلیج فارس. در نقشه ها نیز هر چه خواستند بنویسند.
اما مشکل آنجاست که این سیاستی نیست که به خود پایان یابد.  
نه این آغاز ماجرا بوده است و نه پایان ماجرا خواهد بود. این خُرد است اما از خرد نباید چشم پوشید که«از خُرد است که کلان بر می خیزد»!
از این رو مخالفت با سیاست امپریالیستی و دولت های مرتجع منطقه و دفاع از این نام صرفا در خودش معنا نمی شود، بلکه به معنای مخالفت با سیاست های امپریالیستی و ارتجاعی ای است که در پی آن، خواه در همین زمان و در قبال جمهوری اسلامی و خواه در آینده و در قبال حکومت های دیگر در ایران و از جمله حکومتی مردمی و رشد تضادها بین طبقه ی کارگر و خلق ایران و امپریالیست ها و مرتجعین خارجی و داخلی پیش خواهد آمد.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
21 اردیبهشت 1404
 

    

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۹, جمعه

درباره ی فراخوان اوجالان برای زمین گذاشتن سلاح ها و انحلال حزب کارگران ترکیه(8)

 

 نقد نظرات کومه له در مورد پیام اوجالان( بخش نخست)

با تجدید نظر و برخی از تعییرات در 22 تیر 1403
 
کومه له در بیانیه ای که در مورد پیام« آشتی و جامعه دموکراتیک» اوجالان نگاشته پس از اشاره به فرایندی که به این پیام منجرشده نوشته است که اوجالان:
«...از فراخوان دولت باغچلی و اراده رئیس جمهور ترکیه تمجید کرده و در ادامه از پ ک ک می خواهد که اسلحه زمین بگذارد، کنگره تشکیل دهد و انحلال خود را اعلام کند.»( کمیته مرکزی کومه له - سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، تمامی بازگویه ها از این بیانیه است)
و سپس شرایطی را که پیام اوجالان در آن انتشار یافته پیش می کشد و از این صحبت می کند که تغییری در سیاست های« سرکوبگری ها و سیاست پان ترکیستی و نئوعثمانی» دولت ترکیه در مورد مردم کردستان این کشور به وجود نیامده است؛ همچنین «بگیر و ببند فعالین سیاسی و روزنامه نگاران و برکنار کردن شهردارهایی که در پروسه قانونی و با رأی مردم انتخاب شده اند ادامه داشته است»؛ افزون بر این ها، دولت ترکیه به«کمک گروه های میلیشیای وابسته به خود و ارتش ملی سوریه و با پشتیبانی توپخانه و نیروی هوایی ارتش ترکیه موج تازه ای از حملات به مناطق تحت کنترل اداره خودمدیریتی و نیروهای دمکراتیک سوریه در مناطق کردنشین سوریه» به راه انداخته و بالاخره «سیاست اشغالگرانه» در مورد کردستان عراق به کار بسته است.
پس از شرح شرایط، کومه له می نویسد:
«... در شرایطی که هیچ الزامات عملی برای پایبند کردن دولت ترکیه به پایان سرکوب گری ها و حل دمکراتیک مسئله کرد مطرح نشده، پیام “آشتی و جامعه دمکراتیک” اوجالان و فرمان خلع سلاح و انحلال پ ک ک و استقبال رهبری پ ک ک از این پیام با اظهار امیدواری برای آزادی اوجلان غیر از تسلیم شدن بی قید و شرط در مقابل اقتدارگرایی نئوعثمانیستی آکپارتی و حزب حرکت ملی معنای دیگری ندارد. این سیاست تسلیم طلبانه می تواند یأس و سرخوردگی در میان بخش هایی از نیروها و مردم کردستان که بویژه به سیاست های پ ک ک توهم داشتند را در پی داشته باشد.»(این تاکید و دیگر تاکیدها از ماست)
و همچنین:
« در شرایطی که پیش شرط هر راه حل دمکراتیکی برای پایان دادن به تبعیض و نابرابری های نهادینه شده علیه مردم کردستان در گرو آن است که به میلیتاریسم و اشغالگری دولت ترکیه در کردستان پایان داده شود و حقوق پایه ای مردم کردستان در راستای کسب حق تعیین سرنوشت آنان به رسمیت شناخته شود. اما عبدالله اوجلان و رهبری پ ک ک نه فقط این حداقل ها را نادیده گرفته اند، بلکه فریبکارانه فراخوان اردوغان و باخچلی برای خلع سلاح پ ک ک را بخشی از الزامات روند دمکراتیک در ترکیه جلوه می دهند
 به این ترتیب کومه له پس از شرح شرایط انتشار این پیام به این نتیجه ی درست می رسد که این پیام جز«تسلیم بی قید و شرط ... و فریبکارانه بودن» معنای دیگری ندارد.
«سیاست تسلیم طلبانه اوجالان و رهبری پ ک ک و گردن نهادن به خواست اردوغان و باخچلی، بدون ملزم کردن دولت ائتلافی ترکیه به رعایت عملی حداقل خواسته های مردم کردستان، دست دولت ترکیه را در ادامه سیاستهای سرکوبگرانه  و پان ترکیستی در داخل ترکیه و توسعه طلبی های آن در سطح منطقه بازتر می کند».
از آنچه در بالا آمد می توان این گونه برداشت کرد که کومه له مخالف به زمین گذاشتن اسلحه و انحلال پ. ک. ک است. اگر این چنین باشد آن گاه از نظر کومه له تشکیلات پ. ک. ک نه تنها نمی باید انحلال یابد، بلکه باید مبارزه مسلحانه با حکومت سرکوبگر ترکیه را ادامه دهد.
پس از این نکات درست، کومه له به رشد سرمایه داری در سه دهه ی گذشته و برخوردار شدن بورژوازی کرد« از یک پایه اجتماعی قابل اتکا» و شکل گیری «یک طبقه متوسط نسبتا گسترده» اشاره می کند.
آن گاه سخن از «روند جهانی شدن سرمایه داری» به میان آورده و حاصل آن را این می داند که بورژوازی و طبقه ی متوسط کرد «انگیزه طبقاتی خود برای ایجاد بازار داخلی در چهارچوب مرزهای جغرافیای سیاسی معین و ضرورت حفظ این مرزها را از دست داده  و به تبع آن انگیزه ای هم برای شرکت در جنبش مبارزه برای رفع ستمگری ملی» نداشته باشد و« تنها به کسب بخشی از قدرت محلی و سهیم شدن در قدرت سیاسی از طریق مکانیسم انتخابات پارلمانی رایج در چهار چوب نظام استبدادی حاکم و تعدیل قطره چکانی ستم های فرهنگی و سیاسی و اداری رضایت» دهد.
پس از این تحلیل کومه له به وضع «احزاب ناسیونالیست در کردستان» می پردازد و معتقد است که «حزب برابری و دموکراسی خلق‌ها (دم پارتی) همین گرایش طبقاتی را نمایندگی می کند.» این حزب با این راهبرد «حتی در میان کارگران و زحمتکشان ناآگاه کردستان ترکیه نیز که به این استراتژی توهم دارند پایه توده ای کسب کرده است.»
از نظر کومه له رشد حزب دم پارتی منجر به این شده که «فاصله بین پ ک ک و رهبری آن در قندیل با این جنبش توده ای در شهرهای کردستان ترکیه که تحت هژمونی این حزب ناسیونالیست و رفرمیست قرار گرفته، عمیق تر» بشود.
 این امر موجب شده که اوجالان و رهبری پ.ک.ک  دنباله روی حزب دم پارتی شود:
«آنها نه تنها انزوای بیش از پیش پ ک ک از این جنبش توده ای در شهرهای کردستان ترکیه را احساس می کنند، بلکه بر این باور هستند که فعالیت مسلحانه پ ک ک به استراتژی و فعالیت های دم پارتی لطمه می زند.»
نهایتا از نظر کومه له:
«عبدالله اوجالان عملا به استراتژی سیاسی حزب برابری و دمکراسی خلق ها پیوسته است و از همین رو اعلام می کند که پ ک ک عمر خود را به پایان رسانده و از آن می خواهد که اسلحه را زمین بگذارد و خود را منحل کند.»
از این شرح می توان این برداشت را کرد که پ. ک. ک از نظر وابستگی طبقاتی با حزب برابری و دموکراسی خلق قرق داشته است، و اگر حزب برابری و دموکراسی خلق نماینده ی «بورژوازی و طبقه ی متوسط کرد» است، پ.ک.ک حداقل تا کنون نماینده ی این طبقه نبوده بلکه نماینده ی طبقه ی دیگری درون خلق کرد بوده است.
کومه له سپس به ارائه ی دیدگاه های خاص خود در مقابل دو حزب به ویژه پ.ک.ک می پردازد. دیدگاه هایی که نیاز است جزء به جزء بررسی و تحلیل نقد شوند.
 اشتباه و انحراف و تسلط رفرمیسم بر تشکیلات تنها مختص احزاب انقلابی و مترقی خرده بورژوایی نیست!
کومه له می نویسد:
«این مسیری است که بطور اجتناب ناپذیر در برابر هر جریان سیاسی بیگانه با منافع کارگران و توده های زحمتکش قرار گرفته است.»
از این عبارات می توان این گونه نتیجه گرفت که مثلا کومه له چون از نظر خودش با منافع کارگران «آشنا» است( جالب است که کومه له خود را نماینده ی طبقه ی کارگر کرد هم نمی داند و تنها «بیگانه» نبودن با منافع کارگران را قید می کند!) دچار اشتباه و انحراف نمی شود و مثلا ممکن نیست تغییر ماهیت دهد و رفرمیست شود. اما این دیدگاهی یک جانبه و نادرست است.
 در حقیقت گرچه امکان اشتباه و انحراف در احزاب بورژوایی مترقی و یا خرده بورژوایی انقلابی و تغییر ماهیت آنها به دلیل خصال ویژه شان بیشتر امکان دارد اما این گونه نیست که جریان های سیاسی«آشنا» به منافع کارگران و یا احزابی که منافع طبقه ی کارگر را نماینده گی می کنند که از نظر ما جریان های مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی هستند از اشتباه و انحراف مصون باشند. اشتباهات و انحرافات نیز در صورت اصرار بر آنها و عمیق تر شدن می توانند به تسلط اپورتونیسم و رویزیونیسم بر حزب و اتخاذ سیاست های فرصت طلبانه و استراتژی رفرمیستی به وسیله ی حزب بکشانند. گمان نمی کنیم که مثال ها برای آنچه می گوییم در تاریخ احزاب «آشنا به منافع کارگران» کم باشد! مثال هایی که خود کومه له با تغییر ماهیت اش از یک حزب انقلابی با گرایش مائوئیستی در دوران کاک فواد به یک حزب فرصت طلب پس از وحدت با ترتسکیست های شیاد و مرتجعی مانند منصور حکمت و ایجاد حزب کمونیست ایران، از زمره ی آنهاست.   
به طور کلی اشتباهات و انحرافات همواره و برای همه ی طبقات پیش می آیند، خواه احزاب بورژوایی و خواه احزاب انقلابی. حزب بورژوایی دموکراسی خواه ضد امپریالیست می تواند طرفدار استبداد و مزدور امپریالیسم گردد و حزب انقلابی کمونیستی می تواند ارتجاعی شود.
در مورد اجتباب پذیر و اجتناب ناپذیر بودن نیز باید این گونه گفت که اشتباهات و انحرافات اجتناب ناپذیرند، زیرا نه تنها هیچ حزبی نیست که خلوص طبقاتی مطلق داشته باشد( مثلا به مبارزه ی دو خط در میان حزب بلشویک بنگریم که در دوره ی پس از انقلاب فوریه و به ویژه در آغاز قیام اکتبر شدت گرفت) بلکه هیچ حزب کمونیستی نیست که مصون از خطا و انحراف اپورتونیستی راست و «چپ» باشد. تبدیل پدیده های اجتناب پذیرهمچون  تغییر ماهیت حزب در نتیجه اشتباهات و انحرافات، به اجتناب ناپذیر نیز تنها آن زمان رخ می دهد که خط درست در حزب نتوانسته باشد بر خط نادرست چیره گردد و در چنین شرایطی اشتباهات و انحرافات حزب پیش رفته و عمق یافته و بنابراین ماهیت حزب را به گونه ای اجتناب ناپذیر تغییر می دهد.
حزب انقلابی باورمند به اصول م- ل - م صادق و جدی و پیگیر آن است که به سرعت متوجه اشتباهات و انحرافات شود و اشتباهات را بر طرف کرده و نیز جلوی عمیق شدن انحرافات اپورتونیستی راست و«چپ»  را گرفته و جهان بینی و خط درست را حاکم و پیگیری کند و بنابراین مانع تغییر ماهیت حزب شود. نگاهی به تاریخ حزب بلشویک و یا حزب کمونیست چین (از زمان حاکم شدن خط درست در 1935) نشان می دهد مبارزات با دو خط راست و «چپ» همواره ادامه یافته است، اما به سبب تسلط رهبری درست و مواضع درست این رهبری در مقابل راست و «چپ»، این احزاب توانسته اند مدتی طولانی خط درست را پیش برند.
رابطه میان طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی
کومه له ادامه می دهد:
«عبدالله اوجالان به عنوان رهبر و ایدئولوگ حزب کارگران کردستان بهتر از هر کسی می داند که اگر چه این جریان، تحت نام حزب کارگران کردستان فعالیت کرده است، اما هیچگاه ربطی به نمایندگی منافع کارگران و زحمتکشان کردستان نداشته است.»
 این که بگوییم حزب پ.ک.ک «هیچ ربطی به منافع کارگران و زحمتکشان نداشته است» درست نیست. البته حزب پ.ک.ک نماینده ی سیاسی طبقه ی کارگر نبوده است اما این با«هیچ ربطی» به منافع طبقه ی کارگر نداشته است فرق می کند.
حزب پ.ک.ک یا نماینده بورژوازی ملی کرد است و یا نماینده ی خرده بورژوازی کرد. اگر بر مبنای دیدگاه کومه له، حزب برابری و دموکراسی خلق ها را نماینده ی «بورژوازی و طبقه ی متوسط» کرد ارزیابی کنیم، حزب پ.ک.ک حداقل تا زمانی که خط مستقلی را دنبال می کرد( از آغاز تا بر فرض مقطع پیام اوجالان) می توانسته نماینده ی خرده بورژوازی کرد بوده باشد. خرده بورژوازی نیز به طور کلی سه لایه دارد: پایینی و تهیدست، میانی و فوقانی یا مرفه. خرده بورژوازی تهیدست هم زحمتکش است و هم استثمار می شود و این دو وی را به درجاتی با طبقه ی کارگر در وحدت قرار می دهد. زحمتکش بودن خرده بورژوازی میانی نیز وی را با طبقه ی کارگر در پیوند قرار می دهد همان گونه که مالک بودن وی این طبقه را با بورژوازی در پیوند قرار می دهد. لایه های بالایی یا مرفه خرده بورژوازی نیز گرچه پیوندهایی با طبقه ی کارگر دارند، اما پیوندشان نسبت به پیوندهای خرده بورژوازی میانی و به ویژه تهیدست با طبقه ی کارگر کمتر است. تمامی این پیوندهای اقتصادی در پیوندهای سیاسی و فرهنگی و دوری و نزدیکی و وحدت و مبارزه ی این طبقات با یکدیگر خواه در انقلاب دموکراتیک نوین و خواه در انقلاب سوسیالیستی بازتاب پیدا می کنند.
به این ترتیب حزب پ. ک. ک اگر نماینده خرده بورژوازی تهیدست و یا حتی میانی بوده باشد نمی توانسته به طور مطلق بیگانه با منافع کارگران باشد.  
همین مبارزه علیه ستم ملی را که پ.ک.ک دست به آن زده است در نظر بگیریم. آیا در صورتی که رفع ستم ملی بر مردم کرد در ترکیه که یک خواست دموکراتیک است صورت گیرد هیچ منفعتی برای کارگران کرد و کارگران ترکیه ندارد؟ خیر! منفعت دارد و بسیار هم دارد، زیرا نه تنها ستم ملی را بر خلق کرد را که طبقه ی کارگر کرد هم درون آن است از بین می برد، بلکه  شرایط اتحاد طبقه ی کارگر را خواه در کردستان و خواه در ترکیه برای اهداف عالی تر پخته و آماده تر می کند.
همین که کومه له به انتقاد از دو سیاست اسلحه به زمین گذاشتن و اعلام انحلال انتقاد می کند به این معناست که موافق وجود این دو یعنی وجود حزب و تداوم مبارزه ی مسلحانه بوده است و این به معنای درجه ای از اتحاد با این حزب است.
البته منافع طبقه ی کارگر که رادیکال ترین و پیگیرترین طبقه در مبارزه برای استقلال و آزادی است، با منافع طبقه ی خرده بورژوازی تضاد دارد از این رو کمونیست ها همواره بر استقلال سیاسی طبقه ی کارگر از دیگر طبقات انقلابی و مترقی در انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی تاکید و از آن دفاع می کنند، اما وجود چنین تضادی به این معنا نیست که دیگر هیچ وحدت منافع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بین این دو طبقه وجود ندارد.
اگر تنها تضاد بین این دو طبقه موجود باشد و وحدتی وجود نداشته باشد آنگاه طبقه ی کارگر در ترکیه (و همچنین در ایران) نه تنها باید با طبقات ستمگر حاکم بستیزد، بلکه در عین حال باید با خرده بورژوازی هم بستیزد. یعنی یک سو طبقه ی کارگر و سوی دیگر طبقات ارتجاعی که خرده بورژوازی نیز در آن زمره قرار می گیرد.
اما واقعیت این چنین نیست.  طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی بنا به آنچه گفتیم در موارد معینی اشتراک منافع دارند و منافع یکدیگر را بازتاب می دهند. به همین دلیل  هم سازمان های خرده بورژوایی مبارز نیز می توانند و البته از موضع طبقه ی خودشان، تا حدودی و به درجه ی معینی منافع اقتصادی - سیاسی طبقه ی کارگر را بازتاب دهند و این طبقه را جذب خود کنند.
از این رو حزب پ. ک. ک علیرغم این که یک حزب خرده بورژوازی کرد و بیشتر امتزاج  لایه های تهیدست و میانی آن بوده است، اما تا حدودی و به طور نسبی خواست های طبقه ی کارگر کرد را نیز بازتاب می داده است.
روشن است که هر طبقه ای تنها از موضع طبقه ی خودش منافع دیگر طبقات را بازتاب می دهد و نه از موضع دیگر طبقات. و اینجا صرفا انطباق این بازتاب ها است که موجب اتحاد طبقات در انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی می شود.
طبقه ی کارگر تنها طبقه ای است که می تواند دیگر طبقات را آزاد کند. از این رو با رهبری خود بر انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی می تواند منافع طبقات دیگر( در انقلاب دموکراتیک منافع طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی و در انقلاب سوسیالیستی منافع طبقه ی خرده بورژوازی تهیدست و میانی) را تحقق بخشد. اما این حکم درست به این معنا نیست که منافع طبقه ی کارگر در حرکت دیگر طبقات به طور مطلق بازتاب نیابد.      
از دیدگاه ما در انقلاب دموکراتیک نوین، این طبقات باید یک اتحاد طبقاتی را علیه استبداد و امپریالیسم تشکیل دهند. این اتحاد باید به رهبری طبقه ی کارگر باشد. چنین اتحادی بدون وجود منافع مشترک اساسا ممکن نیست.
اهمیت مبارزه علیه ستم ملی - وحدت میهن دوستی و انترناسیونالیسم
« پ ک ک  که بنا به ماهیت ناسیونالیستی اهداف و سیاست هایش نمی تواند با بسیج کارگران و زحمتکشان کردستان حول منافع طبقاتی خود با سیاست های دولت ترکیه مقابله کند»
 منظور از «ماهیت ناسیونالیستی» چیست؟ آیا این همان دیدگاه و اتهام ترتسکیست ها و حکمتیست های شارلاتان و شیاد نیست که با آن حکم به ارتجاعی بودن سازمان سیاسی ای که به آن باور دارد می دهد و به جایش «کمونیسم کارگری» دروغین خود را می نشاند؟   
ناسیونالیسم هم دارای جنبه ی دموکراتیک است زمانی که از جانب ملتی زیر ستم علیه ملت ستمگر به عنوان یک دیدگاه طرح می شود و تا آنجا که چنین باشد مثبت و مترقی است، و هم دارای جنبه ی ارتجاعی و ضد دموکراتیک هنگامی که خواهان سلطه بر ملت های دیگر و یا امتیازات ویژه برای ملت زیرسلطه در مقابل ملت دیگر است.
ما به عنوان جریان مائوئیستی آشکارا اعلام می کنیم که نه تنها انترناسیونالیست بلکه میهن دوست نیز هستیم. ما میهن و سرزمین خود را دوست داریم و به آن عشق می ورزیم. ما به طبقه ی کارگر و ملت خود و مبارزان سیاسی بزرگ مان که در طول تاریخ علیه استثمار و ستم و برای آزادی سرزمین و ملت مبارزه کردند و بزرگان فرهنگ خود شاعران و نویسندگان و هنرمندان  آزادی خواه کشور خود عشق می ورزیم و از خواست حق تعیین سرنوشت برحق طبقه ی کارگر، کشاورزان و طبقات ستمکش و استقلال ملی ایران در مقابل امپریالیسم جهانی به ویژه امپریالیست های آمریکا، انگلیس، روسیه و فرانسه و ... دفاع می کنیم.
به گفته ی مائو میهن پرست داریم تا میهن پرست( نقل به معنی از نقش حزب کمونیست چین در جنگ ملی- منتخب آثار، جلد دوم، ص 296- 292).. شرایط تاریخی مشخص مضمون میهن پرستی و مترقی و یا ارتجاعی بودن آن را تعیین می کند. هیتلر میهن پرست بود و استالین هم میهن پرست.  ژاپن میهن پرست بود و کمونیست های چین نیز میهن پرست. شکی نیست که میهن پرستی نوع نخست ارتجاعی بود و شکی نیست که میهن پرستی نوع دوم انقلابی و مترقی. در واقع هر کدام از دو کشور شوروی و حمله ی آلمان به آن و چین و حمله ی ژاپن به آن را در نظر گیریم میهن دوستی نوع دوم یعنی جنگ میهنی استالین و ارتش سرخ و حزب کمونیست شوروی و نیز جنگ میهنی مائو و حزب کمونیست چین بهترین خدمات را به انترناسیونالیسم پرولتری کردند.    
به طور کلی یک انترناسیونالیست  باید میهن دوست نیز باشد و یک میهن دوست یک انترناسیونالیست. این دو با یکدیگر رابطه دارند. اگر طبقه ی کارگر و کشاورزان و طبقات زحمتکش ایران در مبارزه با ارتجاع داخلی و امپریالیسم جهانی(امپریالیست های غرب و شرق) استقلال خود را به دست آورند و یک جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر بنیان گذارد این می تواند بزرگ ترین خدمت به طبقه ی کارگر در کشورهای منطقه و جهان به شمارآید و برعکس هر چه ما به منافع طبقاتی طبقه ی کارگر بین المللی خدمت کنیم در تحلیل نهایی جز به طبقه کارگر و ملت خود خدمت نکرده ایم. یک مائوئیست در شرایط معمولی می تواند و باید تلاش کند رابطه ی متعادلی میان این دو برقرار کند. هر زمان میهن دوستی عمده شد باید به این امر توجه کند و در زمانی که انترناسیونالیسم عمده گردد باید توجه عمده معطوف آن گردد. در کل در شرایطی که باید یکی فدای دیگری شود، میهن دوستی باید فدای انترناسیونالیسم گردد.
اما اینکه پ.ک.ک به دلیل ماهیت ناسیونالیستی خود«نمی تواند با بسیج کارگران و زحمتکشان کردستان حول منافع طبقاتی خود با سیاست های دولت ترکیه مقابله کند» بحث دیگری است. از یک سو ما با ناسیونالیسم پ.ک.ک روبروییم که وجه دموکراتیک و مترقی دارد و در این چارچوب در چند دهه توانسته طبقات زحمتکش و میانی کرد را علیه ستم ملی بسیج کند. و از سوی دیگربا محدودیت های طبقاتی این ناسیونالیسم که نمی تواند کارگران و زحمتکشان را حول منافع طبقاتی خود( از نظر ما برای انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر و نه برای انقلاب سوسیالیستی در ترکیه) جمع کند و با سیاست های دولت ترکیه بر مبنای استراتژِی انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی بستیزد. این ها دو مساله ای هستند که در عین پیوند استقلال نسبی دارند. از نظر ما نمی توان گفت که چون پ.ک.ک حزب کمونیست انقلابی م.ل و یا مائوئیست نیست پس تمامی مبارزات اش علیه ستم ملی نیز باد هواست. 
و در ادامه:
 « و استراتژی رفرمیستی حزب برابری و دمکراسی خلق ها را به چالش بکشد، در عمل مسیر همگرایی با این استراتژی رفرمیستی را در پیش گرفته است.»
نقد کومه له به رفرمیسمی که حزب پ. ک. ک را فرا گرفته بی گمان برحق است. اما در این جا روشن نیست که «استراتژی رفرمیستی» حزب برابری و دموکراسی خلق ها، کدام است.( در بخش دوم به این مساله بر می گردیم).
مساله ی مبارزه ی مسلحانه ی توده ای
کومه له می نویسد:
« خلع سلاح پ ک ک با هر هدفی که انجام گیرد، احزاب ناسیونالیست در منطقه که تاریخا مبارزه مسلحانه را مهمترین شکل ابراز وجود خود تعریف کرده اند در موقعیت جدیدی قرار خواهد داد.»
منظور از این که «احزاب ناسیونالیست در منطقه که تاریخا مبارزه مسلحانه را مهمترین شکل ابراز وجود خود تعریف کرده اند» چیست؟
آیا برای حزبی انقلابی که می خواهد علیه ستم ملی مبارزه کند و راه های مسالمت آمیز مبارزه را بسته می بیند چاره ای جز این وجود دارد که به مبارزه مسلحانه به عنوان مهم ترین شکل ابراز وجود طبقه ای که مبارزه  ی این حزب در جهت منافع آن قراردارد توجه کند؟
در واقع مبارزه ی مسلحانه عالی ترین شکل مبارزه ی سیاسی است و چه خوب است که این مهم ترین شکلی باشد که یک حزب سیاسی مبارز علیه ستم ملی خود را با آن تعریف کند.
این امر در مورد احزاب انقلابی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی که در کشورهای زیر سلطه مبارزه می کنند و وضعیت سیاسی جامعه به آنها اجازه ی مبارزه ی قانونی و مسالمت آمیز برای تبلیغ و ترویج اندیشه هاشان برای آگاهی بخشیدن به طبقه ی کارگر و زحمتکشان و آماده کردن آنها برای کسب قدرت سیاسی را، که عموما هم از طریق مبارزه ی قانونی و مسالمت آمیز ممکن نیست، نمی دهد نیز صدق می کند.
البته حزب مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی، حزب طبقه ی کارگر است و نه حزب خرده بورژوازی. در عین حال در چنین حزبی سیاست بر تفنگ حاکم است و نه تفنگ بر سیاست، اما چنین عبارتی این معنا را ندارد که چنین حزبی در شرایطی که برای کسب قدرت سیاسی ناچار از دست زدن به مبارزه ی مسلحانه یعنی عالی ترین شکل مبارزه ی سیاسی است خود را با آن تعریف نکند.
تمامی احزاب انقلابی م- ل و م- ل - م که در کشورهای زیرسلطه  دست به مبارزه ی مسلحانه  زدند طبعا خود را با این مهم ترین و عالی ترین شکل مبارزه تعریف کردند و نه مثلا با مبارزه ی سندیکایی و یا مبارزه ی سیاسی مسالمت آمیز و یا اشکال فرهنگی مبارزه و غیره... نگاه کنیم به حزب کمونیست چین و حزب کمونیست ویتنام و دیگر کشورهای جنوب شرقی آسیا و افریقا.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم اردیبهشت 1404

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۷, چهارشنبه

از گذشته(9)

روشنفکران و قدرت

( بخش دوم)

https://masiresorkh.blogspot.com/ 

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

از گذشته( 8)

 

    روشنفکران و قدرت

(بخش نخست)

https://masiresorkh.blogspot.com/    

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

خروشچفیست های راه کارگری ها و استالین بزرگ(11)

 
 
تبلیغ دموکراسی بورژوایی در شکل«دموکراسی شورایی»(بخش پنجم)

اندیشه های اصلی دیدگاه راه کارگری ها در مورد«حکومت شورایی» پر از تضاد و کل برنامه ی راه کارگری ها نمایشنامه ای هردمبیل و مضحک است و نشان می دهد که رویزیونیسم چگونه می تواند حتی به ابتدایی ترین اصول سیاست انقلابی پشت پا زند.(1)
در جامعه ی راه کارگری ها پس از« انقلاب اجتماعی» شان که نه از طریق انقلابی قهرآمیز و تهاجم یرای کسب قدرت سیاسی بلکه در بهترین حالت و عالی ترین شکل با تبعیت از جنبش خود به خودی طی فرایندی«خشونت پرهیز» و صرفا از طریق«نافرمانی مدنی» و «مقاومت مدنی» صورت می گیرد و گویا برای از میان بردن استثمار فرد از فرد، در زمینه های انتخاباتی«برابری» برقرار می شود و یک «سوسیالیسم دموکراتیک- شورایی و مشارکتی»(2) شکل می گیرد.
در «سوسیالیسم دموکراتیک» راه کارگری ها همه ی طبقات از انقلابی تا ارتجاعی و هوادار امپریالیست ها آزادند و می توانند حزب و مطبوعات و گردهمایی و راهپیمایی داشته باشند. شوراها محل قانون گذاری و اجرای قوانین هستند و نقش ارگان اصلی قدرت در کشور را دارند و اگر قدرت به دست طبقه ی کارگر راه کارگری ها بیفتد، این طبقه بدون جهان بینی(3)و بدون حزب به ساخت« سوسیالیسم دموکراتیک» مشغول می شود.
این هم چکیده ی معجون راه کارگری ها برای«حکومت کارگری»:
«سوسیالیسم قرن بیست و یکم باید ضمن مرزبندی قاطع با کلیه روایات غیردمکراتیک از سوسیالیسم، بازگشت به اندیشه های رهایی بخش سوسیالیسم علمی و مانیفست کمونیست ( دولت نوع کمون و حاکمیت شورایی ) را از جنبه نظری و عملی تدارک ببیند. جامعه ای  که در آن آزادی هر فرد، شرط آزادی همگان باشد و محو همه اشکال تبعیض و نابرابری را هدف خود قرار دهد و حق بی چون و چرای اکثریت مردم را برای تغییر نظام و حاکمیت برسمیت شناسد.
در چنین خوانشی از سوسیالیسم و کمونیسم، قرار نیست حزب جایگزین حاکمیت واقعی کارگران و زحمتکشان شود. حزب تنها کمک میکند که طبقه کارگر از طبقه ای در خود به طبقه ای برای خود تبدیل شود. به باور ما، حاکمیت در همه شرایط تنها از اراده اکثریت مردم بر میخیزد. در چنین روایتی از سوسیالیسم، پدیده های مخربی چون “حزب – دولت” و “دولت ایدئولوژیک” وجود نخواهند داشت و آزادیهای بی قید و شرط سیاسی و آزادی اندیشه، بیان، عقیده، تشکل و تجمع برای عموم برسمیت شناخته می شود و حق رای همگانی و حق بی چون و چرای انتخاب شدن و انتخاب کردن به طور کامل وجود خواهند داشت.»(4)
جهان بینی بورژوایی به جای جهان بینی پرولتری
در دیدگاه راه کارگری ها از یک سو طبقات آزادند که هر اندیشه ای(جهان بینی) می خواهند داشته باشند، از سوی دیگر آن طبقه ای که رهبری شوراها را به دست می آورد نباید آن را بر آنها اعمال کند.
نخست توجه کنیم که اندیشه و برنامه ی تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت اجتماعی و همچنین از بین بردن استثمار و پرداخت دستمزد منطبق با ثمره ی کار ایجاد شده( در مارکسیسم پس از کم کردن هزینه های عمومی که به شکلی دیگر به کارگر و خانواده ی او می رسد)اندیشه ها ایدئولوژیک هستند. این اندیشه ها خود در چارچوب یک جهان بینی طبقاتی طرح می شوند. جهان بینی ای که به یک طبقه ی معین تعلق دارد. طبقه ای که این برنامه و سیاست منافع وی را تحقق می بخشند. بنابراین این برنامه ها ایدئولوژیک - طبقاتی هستند و بر مبنای نقد طول و دراز سرمایه داری به ویژه پس از انقلاب فرانسه( 1789) شکل گرفته اند نه اینکه یک دفعه از آسمان نازل شده باشند.
گرفتن جهان بینی مارکسیستی(لنینستی- مائوئیستی) از طبقه ی کارگر به معنای این است که جهان بینی دیگری یعنی جهان بینی یا ایدئولوژی بورژوایی را جایگزین جهان بینی پرولتری  وی کنیم. زیرا جز این دو جهان بینی، جهان بینی دیگری وجود ندارد.
بر بستر جهان بینی بورژوایی احکامی مانند تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت اجتماعی جز یک شعار پوچ و توخالی نمی تواند چیز دیگری باشد. شعاری دروغین که راه کارگری ها و به همراه شان ترتسکیست های متقلب و فاسد کمونیسم کارگری و ریاکاران و شیادانی همچون رضا مقدم سر می دهند.(5)
از سویی دیگر در این شوراها اگر حتی طبقه ی کارگر بتواند تمامی استثمارکننده گان را در انتخابات شکست داده و اکثریت عددی کسب کند حق ندارد که برنامه های خود را براساس جهان بینی خود دنبال کند. جهان بینی مال زمانی است که طبقه ی کارگر در شوراها نیست و صرفا در خودش و برای جذب اکثریت بیشتر تلاش می کند. پس از این که طبقه ی کارگر توانست در شوراها اکثریت را کسب کند باید این جهان بینی را کنار بگذارد و بدون جهان بینی «حکومت کارگری» را پیش ببرد. از نظر راه کارگری ها «دولت ایدئولوژیک» یعنی شورای ایدئولوژیک نباید وجود داشته باشد.
سازماندهی بورژوایی به جای سازماندهی پرولتری
در این دیدگاه احزاب آزاد هستند و نماینده گان شان می توانند برای انتخاب شدن در شوراها فعالیت کنند و بنابراین هر حزبی می تواند برای به دست گرفتن دولت مبارزه کند و آن را به دست آورد.
از سوی دیگر حزب که تشکیلات است و نماینده گان اش برای کسب اکثریت شوراها و برای به دست گرفتن قدرت مبارزه می کنند به مجرد اینکه پیروز شد و توانست دولت را تشکیل دهد دیگر حق ندارد سیاست ها و برنامه ی حزبی خود را که بر مبنای جهان بینی و منافع طبقه و دورنما و هدف آن تنظیم می شود بر دولت اعمال کند. حزب باید فراموش کند که حزب است و برنامه ای دارد که باید بر دولت اعمال کند و نیروهای اجرایی دارد و باید برای پیشبرد برنامه اش به عنوان یک حزب عمل کند، زیرا راه کارگری ها«حزب - دولت» را قبول ندارند. حزب یک چیز است، دولت یک چیز دیگر! از دیدگاه نفی«حزب- دولت» راه کارگری ها، حزب طبقه ی کارگر نباید امور دولتی را به دست بگیرد و اگر گرفت نباید حزبیت خود را در آن دخالت دهد.
به این ترتیب گویا که حزب صرفا به حوزه ی اجتماعی یا «جامعه ی مدنی» تعلق دارد و می تواند در کنار احزاب دیگر وجود داشته باشد، اما دولت به امر «سیاسی- اقتصادی» مجزایی تعلق دارد و باید صرفا به وسیله ی شوراهایی فاقد جهان بینی و حزبیت که حکومت را در دست دارندهدایت شود. شوراهایی که به این ترتیب بی یال و دم و اشکم می شوند و بیشتر انتزاعی اند تا واقعی. آنچه می ماند طبقه ی کارگری است بدون جهان بینی و بدون حزب در اداره ی شورا یا دولت کارگری یعنی ارگان و ابزار طبقاتی آن طبقه ای که حاکم است.
در تاریخ اما طبقه ای وجود نداشته است که بدون جهان بینی و منافع طبقاتی باشد. در تاریخ چنین چیزی وجود نداشته است که طبقه ای قدرت سیاسی را به دست آورد اما حق تبلیغ و ترویج افکار خود و پیشبرد منافع طبقاتی خود را بر مبنای این جهان بینی به خود ندهد. در تاریخ مدرن طبقه ای وجود نداشته که بدون سازمان و حزب یعنی عالی ترین تشکیلات سیاسی طبقه ی حاکم توانسته باشد دولت را سامان داده و امور را اداره کند.
تئوری های راه کارگرها  در بهترین حالت شکل منفی آرمانشهر(اتوپیا) خرده بورژوازی، آن هم بیشتر لایه های مرفه آن را بیان می کند. طبقه ای که در نوسان بین طبقات استثمارگر و استثمار شده و میان گیری بین آنها است.
حق رای عمومی، انتخاب کردن و انتخاب شدن سکنه
راه کارگری ها و عموما گروه های «کمونیسم شورایی» تنها حوزه ی سیاسی را که در آن رقابت طبقاتی(و نه مبارزه ی طبقاتی) وجود دارد«انتخابات» می دانند.
«کنگره سراسری نمایندگان شوراهای کشور قانون اساسی جدید را تدوین می کند. قانون اساسی جدید باید موارد زیر را به رسمیت بشناسد:
۱ـــ انتخابی بودن همه مقامات و حق فراخوانی و عزل آنها. ۲ ـــ حق رأی همگانی، آزاد، مخفی و برابر همه شهروندان. ۳ ــ حق بی چون و چرای اکثریت مردم برای تغییر حکومت. ۴ ــ آزادی بی قید و شرط کاندیداتوری، تبلیغ و تجمع در کلیه انتخابات برای همه ی شهروندان و تشکل ها. ۵ ــ تأمین حق رأی آزاد و همگانی از طریق ایجاد شوراهای محل زیست و محل کار و تأمین شرایط لازم برای شرکت همه آحاد مردم بعنوان انتخاب کننده و انتخاب شونده در نهادهای شورایی. ۶ ــ تعیین نمایندگی وکالتی ( نمایندگی محدود، مشروط و تحت کنترل ) بعنوان شکل نمایندگی حاکم بر نهادهای شورایی ( چه نهادهای شورایی محل زیست و چه محل کار ) و تأمین شرایط لازم برای شرکت همه آحاد مردم بعنوان انتخاب کننده و انتخاب شونده در نهادهای شورایی. ۷ ــ بکارگیری هرچه بیشتر مکانیزم های دمکراسی مستقیم در تصویب بندهای مختلف قانون اساسی ( و نه صرفاً رجوع به آرای همگانی در رابطه با کل قانون اساسی ) ۸ ــ قانون اساسی باید در برگیرنده کلیه ی حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آحاد مردم باشد و با رای همگانی، آزاد، برابر و مخفی آن ها مورد تأیید قرار گیرد.
هدف ما سوسیالیستها تاسیس دولت کارگری شورایی مبتنی بر خود حکومتی دمکراتیک توده ای و گذار به سوسیالیسمی مشارکتی، فمینیستی و زیست بومی است.»(6)
در جامعه ی« پس از سرمایه داری» راه کارگری ها یعنی« سوسیالیسم دموکراتیک شورایی و مشارکتی» آزادی بیان، احزاب، اجتماعات بی قید و شرط و بی  حد و مرز و حصر... برای عموم طبقات جامعه به طور برابر و مساوی به رسمیت شناخته می شود. تمامی احزاب از احزاب کارگری تا ضد کارگری، از کمونیست تا فاشیست تا فئودال مسلک، از سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور خواه هوادار استبداد مذهبی و خواه استبداد سلطنتی و از آنها که خواهان استقلال هستند تا مزدور امپریالیسم، آزادند که تبلیغ و ترویج کنند و سیاست های خود را پیش گذارند و در شوراها اکثریت را به دست آورند و با به دست آوردن اکثریت شورایی، دستگاه قانون گذاری و اجرایی را دراختیار خود در آورند.
«آزادی بی قید و شرط» آنها در حق رای دادن همه ی اهالی و آزادی در دو وجه انتخاب کننده گان و انتخاب شونده گان تجلی می یابد. همه ی احزاب در همه جا آزادند که انتخاب کنند و همه ی کسانی که می توانند کاندید شوند بدون توجه به پایگاه طبقاتی و یا جهان بینی خود در همه جا می توانند انتخاب شوند و نماینده ی شورا گردند. بنیان این شوراها بر مبنای شغل و کار و به نسبت تعداد جمعیت هر طبقه نیست، بلکه اساسا بر مبنای محل زندگی، روستا و شهر و استان و منطقه هستند. به این ترتیب نماینده گان روستاها( نه شوراهای دهقانی)، شهرستان ها( نه شوراهای کارگران، فرهنگیان و ...) و استان ها و منطقه و کشور نماینده گان کل کشور در شوراهای مرکزی هستند.(7)  
شوراهای «تمام خلقی» راه کارگری ها
به این ترتیب راه کارگری ها می خواهند «حکومت شورایی»، شورایی به طور عام و برای همه ی طبقات و زیر نام « مشارکتی» و «نماینده ی مردم» برپا کنند. در چنین حکومتی دستگاه قانون گذاری یا شوراها نماینده ی طبقات گوناگون جامعه و چنان که دیده می شود شکل بزک کرده ی و«سوسیال دموکراتیک» پارلمان هستند. بر مبنای این راهکار و آزادی حق انتخاب عمومی  و نماینده شدن و رای دادن، هر طبقه و از جمله سرمایه داران مرتجع  بورژوا - کمپرادور می توانند در شوراهای راه کارگری ها نماینده داشته باشند و حتی اکثریت را به دست آورند. چنین شوراهایی که راه کارگری ها آنها را«منتخب مردم» می دانند قرار است مجری برنامه های راه کارگری ها بوده و با یکدیگر«انقلاب اجتماعی»کذایی شان را( لابد!) تحقق بخشند.
قانون احضار و بازخواست و عزل نماینده گان و پروژه ی چرخشی بودن نخبه گان
قانون دیگری که حاکم است( به تبعیت از کمون پاریس) این است که انتخاب کننده گان می توانند هر زمان که اراده کردند نماینده گان خود را احضار و بازخواست و عزل کنند و به جای آنها نماینده گان دیگری برگزینند.
تفاوت شوراها با پارلمان در این است که نماینده گان پارلمان برای مثلا 4 سال انتخاب می شوند اما نمایندگان شوراها هر لحظه قابل عزل هستند. در این دیدگاه قابل عزل بودن در قانون آمده و باید به وسیله ی شوراها دنبال شود. مثلا اگر کارگران از نمایندگان حزب فاشیستی یا لیبرال ناراضی بودند آنها را عزل می کنند و حزب فاشیست و یا لیبرال که قدرت را به دست آورده به حرف شان گوش می دهد و به جای فرد فاشیست یا لیبرال عزل شده می پذیرد که مثلا یک لیبرال یا کمونیست بگذارد و کمونیست هم می پذیرد در شورای فاشیست ها و  لیبرال ها پستی به عهده گیرد. 
از سوی دیگر اگر امروز حزب کمونیست قدرت دولتی را به دست داشت و فردا در انتخابات شوراها رای کافی نیاورد و مثلا احزاب لیبرال و یا  فاشیست بورژوایی در شوراها رای بیشتری آوردند باید به «شوراهای همه طبقاتی» احترام گذارد و قدرت را به لیبرال ها و فاشیست ها تسلیم کند. زیرا میزان رای اکثریت است و اقلیت باید از اکثریت تبعیت کند. راه کارگری ها گمان می کنند «دموکراسی» یعنی تقسیم جامعه به اکثریت و اقلیت و پیروی اقلیت از اکثریت.(8)
حال لیبرال ها و فاشیست ها که قدرت را به دست آورده اند آنها نیز نه جهان بینی شان را بر شوراها حاکم می کنند و نه حزب شان شوراها را صاحب می شود چرا که آنها بچه های حرف گوش کنی هستند و به نظرات حضرات راه کارگری ها احترام می گذارند که برقراری« دولت ایدئولوژیک» و «حزب- دولت» را ممنوع کرده اند.
گفتنی است که این قانون حتی اگر قدرت در دست حزب طبقه ی کارگر هم  باشد به دلیل وجود دو خط و جریان های اپورتونیستی  درون حزب که همواره وجود خواهند داشت نیز به یک مبارزه ی طبقاتی برای تحقق مداوم آن نیاز دارد. یعنی این گونه نیست که زمانی که قانونی روی کاغذ نوشته شودهمه چیز تمام شده و قانون مزبور دربست اجرا می شود. خیر! هر قانونی که نوشته می شود برای اجرا نیاز به قدرت و زور و اعمال دیکتاتوری  طبقه ای دارد که آن قانون بیان منافع وی است. در غیر این صورت آن قانونی روی کاغذ و در هوا خواهد بود. برای نمونه نگاه کنیم به رویزیونیست ها در شوروی و چین که همواره در حزب بودند و پس کودتا و به دست گرفتن قدرت اثری از نه تنها چنین قوانینی بلکه هیچ یک از دستاوردهای سوسیالیسم در زمینه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی باقی نگذاشتند.
آشکار است که اگر سرمایه داران کمپرادور سلطنت طلب یا پیرو ولایت فقیه قدرت را به دست بیاورند برای چنین قوانینی پشیزی ارزش قائل نخواهند بود و به ساده لوحی راه کارگری های خواهند خندید.
جالب تر از این ها این که راه کارگری ها در برنامه ی خود می نویسند که حکومت باید«حق بی چون و چرای اکثریت مردم را برای تغییر نظام و حاکمیت برسمیت شناسد». این دیگر نورعلی نور است و «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» که نه، سوسیالیسم قرن بیست و دومی است! لابد اگر مرتجعین سلطنت طلب و یا ولایت فقیهی و یا گروه های مذهبی طالبانی حکومت را به دست آوردند به این چنین خواست هایی احترام می گذارند و اجازه می دهند نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی تبدیل شود!
این ها تقریبا همه ی آن برنامه ای است که راه کارگری ها برای «انقلاب اجتماعی» و «سوسیالیسم» مورد نظرشان دارند و تبلیغ می کنند.
نقی وجه طبقاتی حکومت شورایی و جایگزینی شوراهای همه طبقاتی و تمام سکنه ای
راه کارگری ها می خواهند حکومت طبقه ی کارگر برقرار کنند اما در اولین گام به نفی ماهیت طبقاتی این حکومت دست می زنند. حکومت طبقه ی کارگر از نظر راه کارگری حکومت شورایی یا «اداره ی شورایی» است اما شوراها ماهیت طبقاتی ندارند. یعنی انتخاب شورای مرکزی مسلط بر کشور بر این مبنا نیست که کارگران در آن اکثریت داشته باشند و همچنین از نظر سیاسی بر آن جهان بینی انقلابی کمونیستی( مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم) مسلط باشد. در این دیدگاه، شوراهای کارگری و دهقانی و دیگر طبقات تهیدست و کلا شوراهایی که بر مبنای شغل و محل کار( تولید و خدمات و امور نظامی) تشکیل می شود یا نقشی جانبی دارند و صرفا می توانند در حوزه های مربوطه ( کارخانه، کارگاه، مزرعه، ارتش...)مشغول امور کارخانه ای و کارگاهی و اداری و نظامی خویش باشند و یا اگر هم قرار شود در امور کشور نقشی اجرا کنند نه نقش درجه اول بلکه در بهترین حالت نقشی هم پایه شوراهای محل زیست خواهند داشت.
به این ترتیب بافت این شوراها بر مبنای تسلط آن طبقه ای نیست که مثلا انقلاب کرده است( گفتیم که در برنامه ی راه کارگری ها انقلابی در کار نیست) بلکه افراد آن طبقه ای است که بیشترین رای را در انتخابات آزاد شوراها آورده اند. هر که بام اش بیش برف اش بیشتر!
درک رویزیونیستی- بورژوایی راه کارگر از دمکراسی یا همان«دموکراسی مطلق» 
روشن است که اگر آزادی احزاب برای دشمنان خلق( مثلا سرمایه داران سلطنت طلب و یا هوادار حکومت ولایت فقیه) وجود داشته باشد اینان به دلیل شرایط ویژه خود یعنی ثروت و به دلیل قدیمی بودن و پایه داشتن جهان بینی ای که تبلیغ می کنند و به دلیل مهارت ها و تخصص خود در اداره کشور( البته همه ی آنچه گفته می شود در دوران کنونی در مورد هواداران حکومت ولایت فقیه که ناتوان از اجرای امور و منفوراند صدق نمی کند)می توانند در شوراهای عمومی روستایی، شهرستان و شهر و استان و منطقه و کشوری نافذ گردند و آنها را به کنترل خود در آورند. حتی اگر این جریان ها موفق نشوند که چنین کنند در درجه ی بعدی طبقات سرمایه داران ملی و خرده بورژوازی مرفه و میانی اند که به دلیل داشتن همان امکانات منتهی با درجه ی کمتری، توانایی و قدرت جذب توده ها را دارند. این ها همه به این دلیل است که طبقه ی کارگر نیاز به زمان دارد که تا بتواند خود در اداره ی امور تبحر یابد و نیز متخصصین سرخ خود را پرورش دهد.
سه وضعیت در انتخابات راه کارگری ها برای شوراها
در چنین انتخاباتی سه وضعیت ممکن است پدید آید.
الف: کارگران و کشاورزان و زحمتکشان بیشترین رای را بیاورند. در این صورت شوراها به دست طبقه ی کارگر و کشاورزان زحمتکشان می افتد. اما طبقه ی کارگری که نه می تواند جهان بینی خود را در برنامه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی شوراها دخالت دهد و نه حزب اش حق دارد که نقشی در شوراها داشته باشد، با این اکثریت شوراها چه می تواند بکند؟! خیلی زود شوراها به سوی جهان بینی بورژوایی و سازماندهی بر طبق منافع طبقات غیرکارگر سوق خواهند یافت و اثری از اکثریت طبقه ی کارگر که قرار بوده سوسیالیسم بسازد، در شوراها باقی نخواهد ماند و اگر هم بماند اکثریتی بی خاصیت خواهد بود.
ب: کارگران و سرمایه داران در قدرت به طور مساوی شریک شوند. با توجه به نکات مورد الف، شوراها  دیر یا زود در اختیار سرمایه داران استثمارکننده قرار می گیرد و نظام برده گی کارمزدی بازتولید می گردد.
پ- سرمایه داران اکثریت را به دست آورند. در این صورت اگر برای نمونه سرمایه داران سلطنت طلب بیشترین رای را در شوراها بیاورند خوب شوراها مال آنها می شود و آنها می توانند استبداد سلطنتی خودشان را برقرار کنند! (در اینجا «دموکراسی  کامل» راه کارگری وارد گود می شود و از حکومت استبداد سلطنتی دفاع می کند!). همچنین اگر سرمایه داران هوادار ولایت فقیه و یا حکومت طالبانی توانستند اکثریت را کسب کنند آنها نیز می توانند حکومت ولایت فقیه و یا حکومت طالبانی را برقرار کنند( در اینجا نیز«دموکراسی مطلق»وارد گود شده و از «استبداد دینی» و«حکومت طالبانی» دفاع می کند). طبقه ی کارگر نیز عجالتا می رود کشک اش را بسابد تا شاید در انتخاباتی دیگر، البته اگر برگزار شد، بتواند دوباره در شوراهای عمومی کذایی اکثریت بی خاصیت را کسب کند!؟
منطق حضرات رویزیونیست های راه کارگری این است: یا ما درست می گوییم و اکثریت با ماست و یا نمی توانیم اکثریت را داشته باشیم و بنابراین باید قدرت را به آنها که اکثریت را دارند بسپاریم. یکی از نمونه های مورد علاقه ی راه کارگری ها ساندنیست ها در نیکارگوئه هستند که در یک انتخابات رای نیاورد و از قدرت کناره گرفت و آن را به هواداران امپریالیسم آمریکا داد. حضرات اما اشاره ای نمی کنند که ساندنیست ها نیروی مسلح داشتند و نیروی مسلح خود را پس از واگذاری دولت، حفظ کردند؛ یعنی دستگاه نظامی را مهم ترین بخش دولت است در اختیار خود نگه داشتند و دستگاه اداری را به حزب پیروز واگذار کردند.
دولت لیبرال و یا فاشیست («دولت ایدئولوژیک» و «حزب - دولت»)
چنان که دیده می شود«دموکراسی مطلق» راه کارگری ها حتی در بهترین حالت نیز نمی تواند به حکومت طبقه ی کارگر بینجامد بلکه در کشور زیرسلطه ای مانند ایران به دیکتاتوری مطلق بورژوا - کمپرادورها تبدیل می شود!
باید توجه کرد ما از شرایطی صحبت می کنیم که راه کارگری ها ترسیم می کنند یعنی بدون انقلاب قهری قدرت پیشین سرنگون شده و خلاء ایجاد شده و هیئتی از راه کارگری ها مسئول اداره ی موقت کشور شده اند و به این ترتیب جابجایی قدرت صورت گرفته و اکنون قرار است طی انتخاباتی گذار به «حکومت شورایی» مورد نظر صورت گیرد.
این آت و آشغال های رویزیونیستی را مقایسه کنیم با ضد آن یعنی فراشدی عملی که در آن احزاب انقلابی طبقه ی کارگر رهبری طبقه ی کارگر و زحمتکشان را در دست داشته (برای نمونه حزب بلشویک و یا حزب کمونیست چین و ...) و مبارزات انقلابی طبقه و خلق را بر مبنای کسب قدرت از طریق قهر انقلابی پیش برده اند(جنگ خلق و یا قیام مسلحانه)؛ این احزاب بر مبنای تزهای راه کارگری ها قدرت سیاسی را به دست نیاوردند و نمی توانستند به دست آورند. این چنین احزابی قدرت سیاسی را نه با لاف و گزاف در مورد«مبارزه ی غیرخشونت آمیز» و«مبارزه ی مسالمت آمیز» و با صبر و انتظار که شاید«نافرمانی مدنی» و« مقاومت مدنی» فرجی بگشاید و حضرات راه کارگری ها و رویزیونیست هایی مانند آنها را به قدرت برساند، بلکه با کار و کوشش و صرف انرژی فراوان و به بهایی گزاف با مبارزات درگیرانه ی و جانفشانی های بیست و سی ساله و قیام مسلحانه و جنگ های توده ای و قربانیان بسیار به دست آورده به این ساده گی آن را با عنوان کردن برنامه های پوچی مانند «آزادی بی قید و شرط» و «بی حد و مرز» و« دموکراسی کامل» به مرتجعین استثمارگر نخواهند سپرد. برعکس تلاش خواهند کرد نخست آنها را که در مقابل نظام نوین سوسیالیستی مقاومت می کنند و خواهان بازگرداندن نظام سابق هستند در هم شکنند و سپس با برنامه های گوناگون مانع از شکل گیری طبقه ی استثمارگر و جریان هایی شوند که در بستر نظام نوین سوسیالیستی رو آمده و یا موقعیتی یافته اند و خواب بازگرداندن نظام استثماری را می بینند. دموکراسی در چنین حکومتی تنها برای طبقات خلقی( بسته به این که در آن شرایط شامل کدام طبقات می شود) است و نه برای مرتجعین و طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور مزدور امپریالیست ها.  
چنان که دیده می شود منظور از«دموکراسی همگانی» همان «دموکراسی همه طبقاتی» یا «همکاری» طبقات استثمارگر و استثمار شونده است که شکل بیان خرده بورژوایی از دموکراسی یعنی دموکراسی فراطبقاتی و در ماهیت امر و در بهترین حالت دموکراسی بورژوایی یا در واقع دیکتاتوری بورژوازی است. این درست همان«دولت تمام خلقی» یکی از تزهای خروشچف پس از کودتای رویزیونیستی در شوروی سوسیالیستی و به دست گرفتن قدرت سیاسی است.
البته راه کارگری ها ظاهرا هوادار همکاری این دو طبقه ی متخاصم نیستند اما حل و فصل تضادهای میان آنها را به آزادی های های بی قید و شرط و انتخابات شوراها می سپارند، آن طبقه ای که رای آورد شوراها را در دستان خود می گیرد و آن که رای نیاورد می رود خود را برای انتخابات بعدی آماده می کند!
اما نظر لنین:
«برای برانداختن طبقات، دوران دیکتاتوری یک طبقه و آن هم طبقه ای از طبقات ستم زده لازم است که قادر است نه تنها استثمارگران را سرنگون سازد و نه تنها مقاومت آنان را با قاطعیت تمام درهم شکند، بلکه از نظر فکری نیز با تمام ایدئولوژی بورژوا دمکراتیک، با تمام جمله پردازی خرده بورژوایی درباره آزادی و برابری به طور کلی، هر گونه رابطه ای را قطع کند (در واقع این جمله پردازی، همان گونه که مارکس مدت ها پیش ثابت کرده است معنایش« آزادی و برابری » صاحبان کالا، « آزادی و برابری » سرمایه دار و کارگر است) ...»
( لنین، درود به کارگران مجارستان، منتخب آثار تک جلدی، برگردان پورهرمزان، ص 690، تاکید از ماست)
هرمز دامان
نگارش نیمه نخست بهمن ماه 1403
یادداشت ها
1-    تفاوت دو جریان راه کارگری «کمیته ی مرکزی»( سازمان راه کارگر) و«هیئت اجرایی»(سازمان کارگران انقلابی ایران) در مسائل اساسی نیست. هر دو جریان و تمامی فراکسیون های راه کارگری اصول اساسی مارکسیسم(- لنینیسم- مائوئیسم) را رد کرده اند و ذره ای از اندیشه ها انقلابی مارکسیسم در بنیان های اندیشه هاشان نیست. یکی از اختلافات آنها بر سر این است که حکومت «مجلس موسسان»ی( پارلمانی) باشد و یا شورایی(«مجلس سراسری نمایندگان شوراهای مردم»). در مورد آنها که از شورایی بودن دفاع می کنند باید گفت که منظورشان به هیچ وجه حکومت طبقه ی کارگر به وسیله ارگان شوراهای کارگری انقلابی و مسلح اش نبوده بلکه شوراهایی بی بو و خاصیت است. شوراها یا انجمن هایی که می توانند عملا گزیده ای از عموم طبقات و از جمله طبقات ارتجاعی گردند. در مباحث ما توجه به روی همین«حکومت شورایی» راه کارگری ها است.
2-   برنامه جدید سازمان راه کارگر، مصوب کنگره 24(مهر 1398)
3-   در واقع امر از نظر راه کارگری ها، کارگران می توانند«گفتمان سوسیالیستی» داشته باشند که ایدئولوژی و جهان بینی نیست.
4-   برنامه جدید سازمان راه کارگر
5-   نگاه کنید به تلویزیون برابری، نقدی بر حامیان حزب - دولت، همه ی قدرت به دست شوراها یا حزب - دولت.
6-   برنامه جدید سازمان راه کارگر
7-   به نظر می رسد که اندیشه هایی مانند«سوسیالیسم دموکراتیک شورایی و مشارکتی» و یا «شوراهای محل زیست و محل کار» گونه ای درهم کردن و یا سازش دو گرایش رویزیونیستی باشد. مثلا در «شوراهای محل زیست و محل کار» هم ظاهرا وجه طبقاتی حفظ شده( شوراهای محل کار مانند شوراهای کارگران) و هم طبقات غیر کارگر مانند سرمایه داران مرتجع( سلطنت طلبان و دیگرمرتجعین) می توانند از طریق « شوراهای محل زیست» در انتخابات شرکت کرده (نماینده شدن و رای دادن) و در صورت آوردن رای کافی وارد شوراها شوند و بنابراین جنبه ی«همگانی» و «مشارکتی» بودن شوراها حفظ شود.
8-   «... دمکراسی با تبعیت اقلیت از اکثریت یکی نیست. دمکراسی عبارت است از دولتی که تبعیت اقلیت را از اکثریت می پذیرد یعنی سازمانی است برای اعمال قوه ی قهریه ی یک طبقه بر طبقه دیگر و بخشی از اهالی بر بخش دیگر.»( لنین، دولت و انقلاب، مجموعه آثار تک جلدی، ص 549، تاکیدها از لنین است)

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۲, جمعه

نقش جنایتکارانه ی سپاه در فاجعه ی بندرعباس



مردمی که به دنبال مفقودین می گردند!
اکنون حدود یک هفته از فاجعه ی بندرعباس  می گذرد. آتش گویا به تازه گی خاموش شده و سپاه و ستاد بحران نیز هر چه خواسته اند کرده اند و اکنون بساط شان را جمع کرده و رفته اند و توده ی مردم باقی مانده اند و جانباحته گان و نیز مجروجین و مفقودین و خسارت دیده ها که کسی پاسخگویشان نیست.
جانباخته گان و مفقودین و پنهان کردن حقایق از سوی سپاه و حکومت
در مورد جان باختگان آنچه از ظواهر انفجار و فیلم هایی که اخیرا از وضعیت سوله های منفجر شده انتشار یافته بر می آید این است که تعداد بسیار بیشتر از آماری است که تا کنون اعلام شده و به احتمال باید مرزهای پانصد و بیش از آن را در نوردیده باشد.
مفقودین نیز بسیار زیادند. کار کثیفی که سپاه انجام داده این است که تمامی دوربین ها را جمع کرده و محوطه را گذاشته تا خانواده ها و بستگان جان باخته گان و مفقودین که تعداد آنها زیاد است اثری از آنها پیدا کرده و سپس آن را ارائه کرده تا شناسایی گردند.
یکی از گمانه ها در مورد مفقودین می تواند این باشد که شاید سپاه بسیاری از آثار جرم یعنی آنچه از بدن ها باقی مانده بوده است را به اشکالی نابود کرده است تا که شاید ابعاد فاجعه کوچک تر نمود یافته و تعداد واقعی جانباخته گان به دست نیاید. مثلا در برخی خبرها آمده است که در یک کانتینر سوخته، 19 جسد یافت شده است.
99 درصد جانباخته گان و مفقودین و مجروحین کارگر هستند
اخبار در عین حال حاکی است که 99 درصد جان باخته گان و مفقودین و مجروحین کارگران شاغل در بندر، بارانداز، تخلیه، بارگیری و حمل و نقل و همچنین راننده گان تریلی ها بوده اند. در عین حال حال بخشی از مجروجبن که طبق اخباراعلام شده بیش از هزار و دویست نفر هستند خوب نیست. صحبت کردن از امکاناتی که حکومت برای این مجروحین فراهم کرده است مضحکه ی خاص و عام است.
جز این ها بخش هایی از کارگران شاغل به دلیل شرایط اضطراری نگران پرداخت نشدن حقوق های پیشین خود و یا تاخیر در پرداخت ها هستند. بخش هایی نیز نگران وضعیتی هستند که به دلیل وقفه در ورود کشتی ها و یا کاهش فعالیت شرکت ها کار خود را از دست بدهند. وضع خسارت دیده ها نیز در پرده ی ابهام است.
اتحاد توده ها و شریک شدن شان در غم و شادی یکدیگر
در منطقه و در بخش هایی از کشور همدردی با خانواده های جانباخته گان کماکان ادامه دارد. هر چه تضاد توده ها با حکومت گسترده تر و شدیدتر می گردد و شکاف بین آنها با حکومت بیشتر می گردد، آنها به یکدیگر نزدیک تر شده و در غم و شادی یکدیگر بیشتر شریک می گردند. سوگ های مشترک و همدردی با مردم بندر عباس نشان های آشکاری از اتحاد توده ها و یک صدا شدن آنها در ایران دارد.
این یک وجه از تکامل تضادها و مبارزه ی طبقاتی در جامعه است. وجه دیگر آن بروز این اتحاد توده ها در مبارزات شدیدترشان با خامنه ای و شرکای پاسدارش می باشد. وقایعی از این دست خواه تصادفی بوده باشند و خواه عمدی در هر صورت خشم و نفرت توده ها را نسبت به حکومت خامنه و شرکا افزایش خواهد داد و حتی اگر به سرعت واکنشی نشان ندهند در مبارزات آتی شان بازتاب خواهد یافت.
واقعه ی انفجار و تصادفی و یا عمدی بودن آن
در مورد علت واقعه ی انفجار می توان دو وجه تصادفی و یا عمدی بودن را برشمرد:
تصادفی بودن انفجار
نخست این که این واقعه به صورتی خود به خود و تصادفی صورت گرفته است. در این صورت این جنایتی هولناک است که متهم اصلی آن سپاه پاسداران می باشد که کانتینری حاوی موادی قابل اشتعال را که کاربرد نظامی داشته و برای سوخت موشک های دوربرد به کار می رفته است( سدیم پرکلرات یکی از ترکیب های اصلی سوخت جامد موشک) را در کنار بارهای عادی و در منطقه ای قرار داده که بارهای معمولی  قرار داده می شدند. طبق گفته های مسئولان گمرک این باری مجهول و بدون اظهار نامه گمرکی بوده و بدون اطلاع گمرک در بارهای عادی قرار داده شده است.
 سپاه البته با گفتن دروغ بزرگی به این شکل که مواد منفجر شده مواد شیمیایی مورد نیاز در کشاورزی بوده و ربطی به امور نظامی نداشته طبق معمول از زیر بار مسئولیت خود شانه خالی کرده است و در عوض در پی پاکسازی آثار جنایت خویش و «عادی سازی» امور بوده است. کاری که از سران جنایتکار سپاه غریب نمی نماید.
سپاهی که به هواپیمای مسافربری موشک می زند و انکار می کند، برایش بسیار عادی است که از جرمی که مرتکب شده و عجالتا آثار آن را از بین برده، سلب مسئولیت کرده و واقعه را آن گونه که به نفع خویش و باند خامنه ای می داند تعریف کند. آنچه به نظر می رسد این است که سپاه با جمع آوری دوربین ها شرایطی را که می توانست علت واقعه را مشخص کند به ابهام کشانده است.
با این حال تضادهای میان باندها و گروه های درون حکومت به قدری گسترده و شدید شده است که پنهان کاری هایی از این دست مشکل سپاه را حل نخواهد کرد. از یک سو این ها پنهان می کنند، از سوی دیگر همچون همین واقعه، عده ای و بخش ها و نهادهایی مستقیم یا غیرمستقیم افشاگری کرده و پته ی اینان را روی آب می ریزند.   
عمدی بودن انفجار
وجه دوم این است که اگر این واقعه تصادفی نبوده باشد که با توجه به این که یک انفجار نبوده و دو انفجار دیگر نیز در آن واحد در منطقه رخ داده است، امکان آن دور از ذهن نیست، آنگاه پرسش این است که چه گروهی( داخلی و یا خارجی) و یا کشوری آن را انجام داده است.
به احتمال سپاه و نیروهای اطلاعاتی که دوربین ها را در اختیار خود گرفته اند می توانند به علل این انفجار و در صورتی که عمدی و عاملی داخلی و یا خارجی مسبب آن بوده اند پی برده باشند اما حاضر نبوده و نیستند که آن را اعلام کنند. در صورتی که داخلی باشد عوامل آن یا نفوذی ها هستند و یا بخش هایی از خود حکومت. اما در صورتی که خارجی باشند شک و ظن به سوی دولت صهیونیستی اسرائیل و دولت ترامپ است.
شک و ظن نسبت به اسرائیل با توجه به انجام مذاکرات بین خامنه ای و ترامپ است. به تعویق افتادن مذاکرات تا زمان ناروشن نیز آن را تقویت می کند. تا اینجا به تعویق افتادن مذاکرات گویا به مسائلی ارتباط داشته که به خود مذاکرات و خواست های آمریکا مربوط هستند. در مورد جمهوری اسلامی نیز مسئولین امور گفته اند که آمریکا از یک سو از ما می خواهد مذاکره کنیم و از سوی دیگر ما را زیر فشار قرار می دهد و تحریم ها را بیشتر می کند. اما در مورد خواست تعویق از جانب جمهوری اسلامی این گمان نیز می تواند وجود داشته باشد که انفجار در بندر رجایی شهر نیز در آن دخالت داشته باشد.
 اگر چنین باشد آنگاه روشن است که سپاه و خامنه ای از ترس این که مجبور به پاسخ باشند آن را بیان نمی کنند.
به طور کلی چه این واقعه تصادفی و چه اینکه عمدی در کار بوده و عاملینی داشته باشد انگشت اتهام اصلی متوجه سران سپاه پاسداران است. اگر سران سپاه از سپر مردم و امور مردم برای نقل و انتقالات نظامی خود استفاده نمی کردند این اتقاق نمی افتاد. سران سپاه جنایت کارند و باید محاکمه شوند.
توده ها حق دارند بدانند
در مورد توده ها باید گفت که توده ها حق دارند چگونگی به وجود آمدن این واقعه را بدانند. خواه تصادفی و خواه عمدی بوده باشد. 
اگر عاملینی داشته و به ویژه اگر این عاملین دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیسم آمریکا بوده باشند توده ها حق دارند و باید آن را بدانند.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
13 اردیبهشت 1404