۱۴۰۳ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

درباره برخی مسائل هنر(29)

 
 
هنر و مخاطب
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
نفرین - ناصر تقوایی - بخش سوم

دهقان
در کنار کارگر آخربن کشاورز ارباب قرار دارد که برای ارباب همیشه کار کرده است. در
پاسخ کارگر که می پرسد:
«خیلی وقته که پهلوی اینا کار می کنی؟»
می گوید:
 «هزار سال! با این نخل ها با هم پیر شدیم. چهل سال آب شان دادیم. الان دارند خشک می شند». او مخالف ارباب پیزوری و نابود کننده ی روستا شده است و او را مسبب وضع مرده وار جزیره می داند.
می گوید:« از وقتی این مردک صاحب این ملک شد دیگر این نخل ها ثمر نداد». از دیدگاه دهقان ارباب اش نیستی و مرگ را به جزیره، به خانه و ملک، به زمین آورده است.
تضادهای شخصیت دهقان بر خلاف کارگر بهتر تصویر شده و زنده تر به نظر می رسد. در رابطه اش با کارگر، زن و ارباب گونه ای از وحدت و تضاد با ماهیت های متفاوت دیده می شود. رابطه اش با کارگر یک رابطه ی صمیمانه و بر مبنای کار و تولید ونیز یک رابطه ی تاریخی است. به زن نزدیک است و نقش  همکار و در عین حال همدم و رازدار او را بازی می کند. در تضاد شدید با ارباب قرار دارد. در برخی موقعیت ها وی اصلا بر ارباب مسلط است و انگار او صاحب واقعی همه چیز و ارباب است. عمویش آموزگار و راهنمای همیشگی اوست. اوست که پیش بینی فاجعه را می کند. کارگر در مورد ارباب به دهقان می گوید:
«به زن اش شک داره!»
دهقان که احساس نیک کارگر را به زن حس کرده است، پاسخ می دهد:
«اگر همچین  فکری به کله ات زده زودتر کار و و تموم کن و از اینجا برو! از مو بشنو!»
او از زن نیز می خواهد که کارگر را رها کند زیرا در غیر این صورت فاجعه ای رخ می دهد.
اتکای دهقان به عموی همه چیز دان اش است. عموی دهقان- و به نوعی خود دهقان - تاریخ و آگاهی سرزمین و جامعه است.
«این ملک نفرین شده ، عموم می گفت.
از کجا فهمیده بود؟
خوب عموم بود دیگه او می فهمید دیگه!
 خوب از کجا؟
از غیب، از هوا، از باد که تو شب تو برگ نخل خش خش می کنه...»
کارگر می خندد.
در مورد دهقان باید گفت که وی اکنون در استخدام زن و همراه و همدل و یاور زن است و نه دهقان ارباب یا شیخ. از سوی دیگر کسی نمانده که برای ارباب کار کند زیرا بسیاری از اهل ده و جوانان روستا را ترک کرده اند. ارباب هم اموال را فروخته و جز خانه و چند نخل چیزی برایش نمانده است. از این رو درآمدی نیست که صحبت استثمار دهقان ما مطرح باشد. تازه دهقان بر ارباب مسلط است. بر سر ارباب فریاد می کشد و برخی مواقع وی را کتک هم می زند.( در واقع به جز کارگر و دهقان، لات ها هم ارباب را کتک می زنند و دست می اندازند و مچل می کنند) از این دیدگاه دهقان ضمیمه ی خانه و جزیی از زندگی و تاریخ خانه است.
از دیدگاهی دیگر دهقان همچون نماینده حال یک طبقه ی استثمار شده است که جد اندر جد برای شیخ و اجدادش کار کرده اند.
از سوی سوم او برای ارباب پیشین که آبادی به روستا آورده احترام قایل است و برعکس ارباب تنه لش کنونی را تحقیر می کند. از این دیدگاه در فیلم«ارباب پیشین» نماینده ی آباد بودن پیشین سرزمین است و نه نماینده  ارباب ها همچون طبقه ی استثمار کننده ی دهقانان.( درمورد این گونه مسائل و تضادها در بخش چهارم این نوشته صحبت می کنیم).
از سوی چهارم دهقان سخنگو است. سخنگوی عمویش. و عمویش نیز چنان که گفتیم نماد تاریخ است و نه مثلا نماد آگاهی کج ومعوج و یا خرافات.  
ارباب
اربابی فرزند شیخ (مالک - فئودال)است و در خیال خود می خواهد سرمایه دار شود. این آینده ی بسیاری ارباب ها پس از اصلاحات ارضی بوده است، اما ارباب همچون آنها نیست. او به ظاهر شیخی سنتی و متعصب است اما می خواهد چاه نفت حفر کند و یا کشاورزی صنعتی برپا کند و مدرن باشد. او هم روستایی وهم شهری است. در بین سنت و مدرنیسم به عقب مانده ترین به مضحک ترین و بی دست و پاترین شکل آن گرفتار است. او نه «روشنفکر» است، نه «مرد» و نه «ارباب». او سایه ی نحیفی از این هاست.
یک روز کت و شلوار سفید به تن می کند و می خواهد اربابی فکل کرواتی و مدرن باشداما تنها می تواند ادای راه رفتن ارباب ها را در بیاورد. این سان مضحک می شود زیرا درون اش موجود لش و مفت خور و خوار و ذلیل و حقیر و بدبختی منزل دارد. در این صحنه موسیقی ای که گویا وضع را به تمسخر می گیرد ارباب را که راه رفتن اش هم خل و چل گونه و مضحک است و نمی داند کجا می خواهد برود همراهی می کند.
روز دیگر دشداشه و عبا به تن وعمامه به سر می کند و شیخ می شود و نماد سنت و تعصب و غیرت و  تفنگ به دست گرفتن و کشتار کردن می گردد.
زن می گوید«او کار می کند اما نامرتب».
روزنامه می خواند و روشن نیست که چه می خواند. در کنار آن عکس های زنان برهنه را جمع می کند و به دیوارهای اتاق اش می زند. آرزوی هایی دارد اما روحیه ی«ابلوموفی» و توان جسمی و روان بیمارش ناتوان از برآوردن آنهاست. هنگامی که امید دارد زن اش با وی هم بستر شود همسرش عکس بزرگی از زنی برهنه را از روی دیوار اتاق اش  بر می دارد به وی می دهد. کار بسیار مهم او این است که در پس ظاهرا مجله خواندن، زاغ سیاه روابط بین زن، کارگر و دهقان را چوب بزند. و در این کاربسی باهوش تر از هر سه، زن و کارگر و دهقان است.
ارباب پیر شده و بیکار و بیعار و با لباس خواب در خانه و رختخواب( اولین نما از ارباب وی را با لباس خواب در حال خواندن مجلات اش نشان می دهد و در سکانس بعدی وی را می بینیم  که در رختخواب خوابیده است)، الکلی و معتاد و ضعیف النفس و مفلوک و کم عقل(دیوانه) بر خلاف ظاهری است که گاه در لباس مدرن و گاه در لباس سنتی که به خود می گیرد.  اما این اربابی که حاضر نیست حتی برای زنده کردن رادیو اش به پشت بام رفته و آنتن آن را درست کند، زیرا از نظر وی این کار زحمت دارد. برای کارگر لاف می آید که اقتصاد می فهمد ومی خواهد طرح ها و آرزوهای بزرگی را تحقق بخشد. به کارگر می گوید:
«من خیلی وقته که منتظر آمدن مردی مثل تو بودم.»
ارباب خیالباف است و لاف و گزاف زیاد می زند. او به کارگر جوان پیشنهاد می دهد که زمین را برای نفت حفاری کنند. او می گوید که از حفاری و فروش نفت سررشته دارد و  
 «مته، لوله، کشتی، اسکله،  دلار، کارتل» را می شناسد. زمانی که کارگر می گوید او از حفاری سررشته ندارد به سراغ سبزی کاری می رود و می گوید:
«حالا که نمی خوای چاه بزنیم چطوره تو آن زمین سبزی بکاریم.» و زمانی که کارگر می گوید از زراعت سررشته ندارد بی توجه به کارگر ادامه ی سخن را به کاشتن گوجه فرنگی می کشد:
« پنجاه تا بته ی گوجه فرنگی می شه پنجاه هزار تومان محصول می دهه. من نقشه ی همه چیز را کشیدم... فاصله مزرعه تا بازار، رقابت، ساخت و پاخت با میدان دارا... »
ارباب گرچه خود ناتوان است اما به امیال و روابط فاسد و حساب و کتاب های واقعی ای اشاره می کند که در همان زمان در طبقه ی حاکم به شاهی محمدرضا پهلوی و دلالان سرمایه و پول وجود داشت.
اربابی که حقیر و ناچیز است، برای رفع نیاز خود به یک بطر عرق حتی به پای مشتی لات و لمپن هرزه می افتد و به  دلیل دست و پاچلفتی بودن اش مورد تمسخر آنها قرار می گیرد و یا پول های فروش خرما را که نتیجه زحمت زن و دهقان است می دزدد و با عده ای مشغول تریاک کشی می شود.
از دیدگاه سیاسی ارباب نماینده شاه و نیروهای طبقه ی حاکم در دوران پس از 1341 است..شاهی که بین سنت و مدرنیته دست و پا زده، و عاطل و باطل تمامی ثروت مملکت را به یغما داده و در عوض برای مردم اش بدبختی و فلاکت( زندگی مردم بومی جزیره - کار و زحمت و خانه هایی فقیرانه همچون خانه ی پیرمرد فلاح) و سوگواری«هدیه» آورده است.
شاخک های حساس طبقاتی ارباب
چنان که اشاره شد بخشی مهم از شخصیت ارباب این است که هنگامی که به کارگر و همسرش و جزئیات روابط می رسد برخلاف ظاهر بی توجهی که به خود می گیرد( با حربه ی خواندن مجلاتی که همه عکس زنان به روی جلدشان است و نشانگر آمال و آرزوهایی است که او ناتوان از تحقق بخشیدن به آنهاست) ذهن اش بسیار خوب کار می کند و بسیار ریز و دقیق آنها را می پاید و در مواردی مانند حضور رقیب، پول و تفنگ و...  باهوش و حیله گر می شود و نقش یک مامور اطلاعاتی ساواک را خوب بازی می کند. او خطری را که منافع طبقاتی و شخصی او را تهدید می کند کاملا حس می کند. او از همان آغاز ورود کارگر شش دونگ است و در سیمای کارگر، سیمای برهم زننده ی زندگی رخوت بار و زداینده ی کهنه ای را که او به آن خو گرفته است می بیند.
نه کارگر و نه زن گویا این جنبه ی وی را متوجه نیستند و او را بیماری ناتوان و تا حدودی پرت تصور می کنند. از کارگر دزدی می کند و از زن هم دزدی می کند. زن با اینکه دل اش شور می زند و تفنگ را پنهان می کند، اما بازهم نه در هنگامی که پول های خرماهای فروخته شده را مخفی می کند متوجه پاییدن وی است و نه در زمانی که می رود تا تفنگ را در خانه ی دهقان پنهان کند متوجه می شود که وی او را تعقیب می کند. تنها کسی که تا حدودی متوجه وقوع فاجعه است دهقان است، گرچه او نیز تنها از زن می خواهد کارگر را رها سازد که برود تا فاجعه ای به وقوع نپیوندد. به این ترتیب  هیچ کس نمی تواند جلوی وی را بگیرد که فاجعه را رقم نزند. او با تعقیب زن مکان پنهان کردن تفنگ را می یابد و بالاخره با همین تفنگ کارگر را می کشد.
گاوها
در صحنه ای در همان اوائل فیلم، ارباب در حالی که کت و شلوار سفیدش را پوشیده و در عبور از گذری در روستا گاو هایی را می بیند که همچون مانعی راه او را سد کرده اند. گویی آنها نیز از این که این فرد روستا را به نابودی کشیده است عصبانی هستند.  گذشته از این در این جا رفتار گاوها بیشتر به رفتار آمیزاد شباهت دارد تا گاو. او وحشت زده می شود و به آنها خیره می نگرد و با ترس و لرز و سنگ انداختن از گاوها می خواهد که از سر راه او کنار روند. نشخوار کردن گاوها گویی همچون حرف زدن آدمیزاد جلوه می کند. انگار تمامی  درون او را می شناسند و از این روست که او را مزاحم می بینند. پس از سنگ انداختن ارباب، گاوها واکنش نشان می دهند و با خشم و عصبیت نگاه اش می کنند و مو می کشند. این میان نمایی که از پشت سر گاوها و از میان شاخ های قدر قدرت و تیزشان گرفته می شود نشانگر تهدید کننده بودن آنهاست برای زندگی ارباب. گاوها جدا از طبیعت و زمین و باروری و زندگی به گونه ای در پیوند با کارگر هستند. آنچه مستقیما در مورد تهدید کننده بودن کارگر برای ارباب گفته نمی شود از زبان چشمان گاوها و شاخ گاوها و نشخوار کردن شان گفته می شود.
لمپن ها و تن فروش ها
 بخشی از فیلم به معرفی جسته و گریخته ی لمپن ها و معشوقه های آنها می پردازد. این ها نماد نیروهایی هستند که معمولا مرتجعین حاکم به آنها تکیه می کنند. حضور آنها در فیلم و تصاویری که از ادا و اطفار و لوده گی های شان گرفته می شود( فیلمبرداری و حرکات دوربین و نماهای این سکانس با بقیه ی سکانس ها تفاوت کیفی دارد. گویی موقعیت و حرکات دوربین هم دچار لوده گی می شود) با وضع سیاسی حاکم در استبداد سلطنتی ایران در ارتباط است. در عین حال احتمالا تا حدودی هم با نقش این گونه افراد در فیلم فارسی های آن زمان که به ویژه پس از فیلم قیصر راه افتادند ارتباط دارد. در هر صورت این ها نیز ارباب را دست می اندازند و مچل می کنند.
تقابل کارگر و ارباب
محور اصلی داستان تضاد بین کارگر و ارباب( فئودال) است که دو قطب اصلی طبقاتی داستان را تشکیل می دهند. قطب های دو گانه ی دیگر دهقان و ارباب و زن و ارباب هستند ضمن آنکه  کارگر و دهقان و زن در یک اتحاد، یک قطب را در مقابل ارباب تشکیل می دهند. از این قطب تنها زن است که کماکان و تا حدودی وابسته به ارباب است.
در یکی صحنه ی بسیار کلیدی و مهم فیلم که ارباب سر می رسد و نگاه کنجکاو و خشم آلود خود را به کارگر و زن که اکنون عشقی تازه را بارور کرده اند می دوزد کارگر بلند می شود و همچون رقیب و نیز پشتیبان زن در مقابل ارباب می ایستد. در این صحنه قد و قواره ی کارگر جوان که از پشت و رو به ارباب گرفته می شود بیشتر از بدن ارباب صحنه را اشغال می کند در حالی که ارباب کوچک و ضعیف جلوه می کند و با رفتارش که نشان ترس از کارگر دارد این حقارت و ضعف را نشان می دهد. یک موسیقی به نسبت رزمی نیز همراه صحنه می شود و درگیری آتی این دو را پیشاپیش خبر می دهد. اما ارباب مکار است. لبخند موذیانه و مکارانه ای که بر لبان اش نقش می بندد حکایتی دوگانه دارد:
باشد من اکنون تسلیم ام و رودرو با تو در نمی افتم. اما به وقت خود زهرم را به تو خواهم ریخت! 
به این ترتیب آنچه که در فیلم نفرین تقوایی( یکی از نخستین آثار سینمایی که یک کارگر، قهرمان اصلی فیلم است و این البته فیلمی است که در گیشه موفق نبود ومورد استقبال توده ای واقع نشد) می بینیم چیزی جز سیاست نیست که به شکلی غیرمستقیم و گاه حتی کج و معوج و معکوس( در بخش پایانی در این مورد صحبت می کنیم) بروز یافته است. آنچه کارگر نقاش انجام می دهد، جز نقش وی و مبارزه وی در مناسبات اجتماعی - طبقاتی جاری در جامعه نیست. او نماد یک طبقه ی نو است؛ طبقه ای با مسائل ویژه خود. زمانی که او پا به جامعه ای می گذارد که بوی کهنگی و ُمرده گی و سستی و رخوت از آن به مشام می رسد، نقش پیشرو خود را در تخریب کهنه و بنیان گذاری امر نو نشان می دهد. مبارزه بین کهنه و نو، بین  مرده گی و زنده گی، بین کارگر و شیخ که نماد ثروت و قدرت و در عین حال کاهلی و ایستایی و عقب ماندگی و عقیم بودن است، پیش می رود؛ مبارزه ای که اساسا بر سر نو کردن آن جامعه در ابعاد گوناگون ( از جمله نو کردن روابطه کهنه و منسوخ شده ی آن زن  و شوی مرتجع اش و ایجاد رابطه و زندگی ای نوین) است و به فدا شدن وی می انجامد.
پیش از سکانس پایانی فیلم و در زمانی که کارگر تنها خانه نقاشی نمی کند بلکه درخت نخل نیز می شکند... دوبار صحنه ی دنباله ی صحنه ی سوگواری ای را در روستا می بینیم که در صحنه ای که زن تفنگ اجدادی را می برد و در خانه ی کشاورز در قالی ای پنهان می کند آغاز شده بود. این سوگواری پیشاپیش گواهی بر آنچه در پیش است می دهد. در همین صحنه ارباب تصادفا وی را می بیند و دنبال می کند و تفنگ را می یابد.
نقش تفنگ آبا و اجدادی و تاریخی
تفنگ نماد زور و قهر تاریخی اربابان علیه زارعین و دهقانان است. زن تفنگ را به خانه ی دهقان می برد و در آنجا در قالی لوله شده ای پنهان می کند. ارباب که هشیار و تیز است و در این مواقع ذهن اش خوب کار می کند زن را تعقیب می کند و تفنگ را می یابد.
کارگر و زن
سوی دیگر رابطه احساسی  کارگر با زن داستان است. کارگر با عشق پاک و بی آلایش خود زنی به نسبه بی روح و نیمه افسرده را که به واسطه اسیر بودن در دست ارباب- سرمایه دار غم تمامی وجودش را در هم می فشارد به نیروی عشقی سالم و گرم، جانی دوباره می بخشد.
زن تنها زن نیست. او نماد زمین و سرزمین هم هست یا شاید بهتر باشد بگوییم او بیشتر نماد سرزمین است تا زن:«نخل آب می خواد، زمین شخم می خواد».
اگر چنانچه زن را همچون نماد باروری و زایندگی بگیریم این اما در فیلم به این معنا نیست که زن باید صرفا بچه بزاید و رخت بشوید و غذا آماده کند. گرچه برخی از اجزای این نقش سنتی خود را( به جز بچه که نشانگر ناتوان بودن ارباب است) در فیلم دارد و برای شوهر و کارگر هم انجام می دهد. زن در فیلم به شدت فعالیت عینی و ذهنی دارد. یک پا رئیس و همه کاره و دارای سطح آگاهی بالا و مملو از محبت و عشق و عاطفه است. به گونه ای خاموش، فرمانده است و ارباب مطیع وی است و گرچه زن همچون زنی با آرزوهایی سرکوب شده و پذیرنده ی وضعیت خود و تسلیم شده به سرنوشت آسیب ها را با خود حمل می کند اما این مانع جستجو و بالنده گی وی و تلاشش برای کار و فعالیت و نو کردن سرزمین نیست. چندانکه با ورود کارگر او بخش از دست رفته و یا خاموش خود را باز می یابد و به کمال معنوی  می رسد و تلاش می کند تا  سرزمین– طبیعت را نیز به کمال مادی و شکوفایی خود برساند. 
در عین حال زن یکی از دو قهرمان اصلی فیلم است که نماد سرزمین است. سرزمینی که جنگ بر سر آن است. اما سرزمینی که منفعل و صرفا پذیرا نیست.
 «تفنگ بردم خونه ی تو.. از دیشب تا حالا دلم شور می زنه...
کاری نکن پابند بشه. نذار اینجا موندگار بشه.
اگر بمونه  اینجا آباد می شه. زمین زن است. مرد می خواهد.»
به این ترتیب رابطه تنها با زن و مرد پایان نمی یابد. زمین نیز مرد یا زن فعال یا دقیق تر انسان فعال را می خواهد. مرد در اینجا مفهوم جاری خود یعنی «مرد» را ندارد، بلکه نماد فعالیت انسان در قبال طبیعت و جامعه است. طبیعت برای بارور شدن نیاز به کار انسان دارد همچنان که جامعه برای اینکه تحول یابد نیاز به طبقه ای مبارز دارد که وضع را تغییر دهد و تغییر وضع همانا تغییر وضعیت خودش به شمار آید. انسان فعال و نوجو و کاری می تواند طبیعت و جامعه را دگرگون کند.
بخش پایانی فیلم
پایان فیلم نفربن کشتن کارگر به وسیله ارباب است. در پی جان باختن وی اما از وی خانه ای نو در آن دهکده برپا و ماندگار می شود.
پیش از صحنه ی پایانی فیلم، کارگر با وضعی که نشان از پایان کار و آمدن وی بیرون از کار دارد(سراپا رنگی شده همچون کارگر معدنی که از معدن با سر روی ذغالی بیرون می آید) به نزد زن که در حال بذر پاشی است می آید. در یکی از کلیدی ترین نماهای فیلم در نمایی باز ما از پشت سر کارگر را می بینیم که صحنه را تا حدودی اشغال کرده است و در پس زمینه روبروی کارگر با فاصله زن را که در حال بذر پاشیدن در مزرعه است. کارگر رو به زن و در سکوت و تنها با کشیدن دست راست اش به راست به سمت خانه اشاره می کند. سپس کارگر بی آنکه چیزی بگوید برای شستن خود در آب می رود. زن اینک دست از پا نشناخته و پرشور و سرحال دوان دوان به سوی خانه می دود و از میان کوچه و پس کوچه ها می گذرد تا زودتر به خانه ی نو برسد. در یک کادر بزرگ و برای نخستین بار خانه ی کامل شده از بیرون دیده می شود. رنگ آمیزی خانه به پایان رسیده و خانه نونوار شده است. در پایان فیلم نیز در حالی که بدن بی جان کارگر به روی شن و ماسه ها افتاده است، تصاویر ممتدی از نتیجه ی کارش یعنی خانه مشاهده می شود. خانه ای نونوار شده که محصول کار و مبارزه ی کارگر است و باقی می ماند.
م- دامون
بهمن 1403
 

۱۴۰۳ اسفند ۱۹, یکشنبه

خبر - رزم مسلحانه ی ابول کورکور با نیروهای امنیتی خامنه ای


خبرگزاری هرانا
شنبه 18 اسفند
 

امروز شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۳، نیروهای امنیتی خانه‌ای را در محله کشتارگاه، خیابان شهید اسفندیار اورکی، که ابول کورکور از معترضان اعتراضات ۱۴۰۱ در آن مخفی شده بود، محاصره کردند. کورکور که بیش از دو سال زندگی مخفیانه داشت، در حالی که تحت محاصره بود، یک ویدیوی زنده در اینستاگرام منتشر کرد. در حالی که نیروهای امنیتی به سمت خانه تیراندازی می‌کردند، کورکور چندین بار فریاد زد: «تسلیم می‌شویم»، اما تیراندازی ادامه پیدا کرد. در لحظات پایانی لایو، او گلوله‌ای به سر خود شلیک کرد و احتمالا جان‌باخت.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، امروز شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۳، محل اقامت ابول کورکور، از معترضان اعتراضات ۱۴۰۱، توسط  نیروهای امنیتی در محله کشتارگاه، خیابان شهید اسفندیار اورکی، محاصره شد.
کورکور که بیش از دو سال زندگی مخفیانه داشت، در حالی که تحت محاصره بود، یک ویدیوی زنده در اینستاگرام منتشر کرد. بر اساس ویدیوی منتشرشده، در حالی که نیروهای امنیتی به سمت خانه تیراندازی می‌کردند، کورکور چندین بار فریاد زد: «تسلیم می‌شویم»، اما تیراندازی ادامه پیدا کرد. در لحظات پایانی لایو، او گلوله‌ای به سر خود شلیک کرد و احتمالا جان باخت.
رضا عبدالله‌زاده معروف به “ادول”، سهراب احمدی، از اقوام کمر طهماسبی، معترض کشته‌شده در ۳۱ مرداد ۱۴۰۲ و حسین مهری سه نفر دیگری هستند که همراه کورکور در خانه بودند.
به گفته‌ یک منبع آگاه، زمانی که این سه نفر قصد تسلیم شدن داشتند، نیروهای امنیتی به سمت آن‌ها تیراندازی کردند و سپس با پرتاب یک نارنجک، خانه را منفجر کردند. با این حال، اطلاعات دقیقی درباره‌ سرنوشت این افراد در دسترس نیست و مشخص نیست که آن‌ها زنده‌اند، مجروح شده‌اند یا جان باخته‌اند.
در پی این حادثه، جو شهر ایذه به شدت امنیتی شده و نیروهای امنیتی در مناطق مختلف مستقر شده‌اند.
کانال‌های نزدیک به نهادهای امنیتی از به‌کارگیری گاز اشک‌آور و دودزا نیروهای امنیتی و بازداشت سه نفر همراه کورکور خبر دادند. خبرگزاری فارس نیز کشته شدن اسفندیار اورکی را تایید کرد و اعلام کرد که احتمالا افراد بازداشت شده زخمی هستند.

خبر- شلیک نیروهای انتظامی به گردهمایی کارگران شهرداری تکاب

 

هه‌نگاو: ۴ کارگر شهرداری تکاب در درمانگاه تحت نظر سپاه پاسداران هستند

۱۸ اسفند ۱۴۰۳

کارگران شهرداری تکاب در اعتراض به پرداخت نشدن دستمزد بهمن ماه و عیدی و نیز برخی از معوقات خود از سال ۹۸ تا کنون به شورای شهر تکاب مراجعه و در محوطه آن تجمع کرده بودند


تصویر دو تن از چهار کارگری که پس از تیراندازی نیروی انتظامی شهر تکاب زخمی شدند. این تصویر از روی فیلمی برداشته شده است که نماینده مجلس از آنها گرفته بود. این فیلم بعدا خذف شد.

شلیک به کارگران

سازمان حقوق بشری «هه‌نگاو» روز جمعه ۱۷ اسفند خبر داد که ۴ کارگران معترض شهرداری تکاب که در حین برگزاری یک تجمع اعتراضی، به دست نیروهای حکومتی مورد هدف شلیک مستقیم قرار گرفته بودند در یک درمانگاه تحت نظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به‌سر می‌برند.
این اطلاعات حاکی از آن بود که در پی این تجمع مسالمت آمیز، ایرج عباسی، یکی از اعضای شورا، و نه کارگران، با نیروی انتظامی تماس گرفت. پس از این تماس تلفنی، ماموران نیروی انتظامی وارد محوطه شورای شهر شدند.
بر اساس اطلاعات دریافتی، آنها با کارگران معترض درگیر شدند، آنان را مورد ضرب و شتم قرار دادند و به سوی آنان تیراندازی کردند که در نتیجه ۴ تن از آنان زخمی و به بیمارستانی در تکاب منتقل شدند.

اخبار متناقض حکومتی در مورد تیراندازی نیروی انتظامی به کارگران شهرداری تکاب
پس از انتشار اخبار مربوط به این تیراندازی خبرگزاری ایلنا وابسته به خانه کارگر جمهوری اسلامی مدعی شد که تیراندازی ماموران نیروی انتظامی «ناخواسته» بود و ادعا کرد که «اصابت ترکش‌های گلوله» موجب زخمی شدن ۴ تن از کارگران شد.
روح الله محمدیان سرپرست فرمانداری تکاب نیز در مصاحبه با خبرگزاری حکومتی ایرنا مدعی شد که تیراندازی «هوایی» بوده است.
در این میان هه‌نگاو به نقل از یک «منبع مطلع» با اشاره به این موضوع که این ۴ کارگر در یکی از مراکز درمانی سپاه پاسداران نگهداری می‌شوند، نوشت که در حال حاضر امکان خبررسانی در این مورد وجود ندارد.
تیراندازی به سوی کارگران شهرداری تکاب که همچنان همراه با سکوت دولت مسعود پزشکیان است انتقادهای بسیاری را در شبکه های اجتماعی به دنبال داشته است.

۱۴۰۳ اسفند ۱۷, جمعه

هشت مارس به زنان مبارز ایران مبارک باد

هشت مارس روز جهانی زن به زنان آگاه و مبارز و شجاع ایران

که با  ایستاده گی و جانفشانی و پیگیری خود توانستند

خیابان ها را مال خود کرده و آزادی پوشش را به

مرتجعین و تفاله های قرون وسطی تحمیل کنند

مبارک باد

 بی شک این دستاورد بزرگ مهم ترین دستاورد زنان در 45 سال اخیر بوده است و وظیفه ی بزرگ زنان و مردان همراه با آنها دفاع از آن و حفظ و گسترش آن است.

با تداوم  چنان مبارزات همه جانبه ای تلاش های حکومت ولایت فقیه برای انتقام از زنان و برگرداندن چرخ تاریخ به عقب به شکست کشیده خواهد شد و دستاوردهای زنان تحکیم خواهد یافت.

با چنین هوشیاری و چنین اتحاد و چنین نبردهای جانانه ای دیر یا زود زنان ایران قوانین مردسالار و پدرسالار را محو کرده و به خواست های خود در برابری با مردان دست خواهند یافت.

 

 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران

7 مارس 1403


از گذشته(5)


مقاله ی نقدی بر برخی از توهمات كمالیستی آقای“هرمز دامانو جمعی از مائوئیست های ایران به وسیله ی سازمان کارگران افغانستان و در نقد برخی مقالات ما به ویژه مقاله ی امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران نگاشته شد. ما نیز به سهم خود نقدی بر نکات رفقای سازمان کارگران افغانستان نوشتیم. نخست متن کامل مقاله ی این دوستان را در دو بخش در سایت https://masiresorkh.blogspot.com/می گذاریم و سپس مقاله ای را که ما در پاسخ این دوستان نوشتیم. 

۱۴۰۳ اسفند ۱۵, چهارشنبه

درباره ی دیدار ترامپ و ونس با زلنسکی

 

حکایت مناسبات واقعی پشت پرده ای که کمی آشکار شد!
در جمعه ی 28 فوریه 2025 دیداری در کاخ سفید بین ترامپ رئیس جمهوری آمریکا و جی دی ونس معاون وی با زلنسکی رئیس جمهور اوکراین صورت گرفت. موضوع این دیدار توافقنامه بین اوکراین و آمریکا بر سر مواد معدنی بود اما جای خود را به مشاجره در مورد برقراری آتش بس و معاهده ی صلح بین اوکراین و روسیه داد. نظر ترامپ و ونس برقراری آتش بس و صلح بین اوکراین و روسیه و موضع زلنسکی رد صلح و ادامه ی جنگ بود.
پیش از آن نمایندگان ترامپ در عربستان سعودی با نماینده گان پوتین دیدار کرده بودند و به احتمال فرایند سازش آنها با یکدیگر بیشتر پیش رفته بود. در این دیدار نه به نماینده گان اوکراین اجازه ی شرکت داده شده بود و نه به نمایندگان مهم ترین کشورهای امپریالیستی اروپای غربی( فرانسه، آلمان، انگلستان) و مذاکره محدود به همین دو کشور شده بود.
مشاجره بین  رهبران آمریکا و رهبر اوکراین جدا از نتایج عملی آن در مورد ادامه جنگ یا برقراری صلح و یا بروز تضادهای تازه در روابط آمریکا با اروپای غربی، از این نظر جالب و آموزنده بود که واقعیت رابطه ای را نشان می داد که بین یک کشور امپریالیستی که یک قدرت بزرگ و یا ابرقدرت به شمار می آید و یک کشور ضعیف و محتاج، یک امپریالیست درجه سه و یا دو وجود دارد. در این رابطه سران آمریکا همچون ارباب مسلط و رهبر دولت اوکراین همچون نوکر، زیر سلطه ی رهبران آمریکا بود.
دولت اوکراین در پناه آمریکا و غرب
چنان که می دانیم اوکراین بنا به تشویق امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی تقاضای پیوست به ناتو را داد. امری که روسیه به شدت با آن مخالف و در مورد نتایج آن هشدار داده بود. در عین حال  زلنسکی و دولت اوکراین به خوبی می دانستند که در صورتی که جنگی آغاز شود، بدون کمک اروپای غربی و به ویژه آمریکا توان ایستاده گی مقابل امپریالیسم روسیه را( چنان که ترامپ گفت«دو هفته» و چنان که زلنسکی گفت حتی برای «سه روز») نخواهند داشت و شکست بزرگی خواهند خورد.
پس این امپریالیست های غربی بودند که اوکراین را«شیر» کردند که مقابل امپریالیسم روسیه بایستد و به این شکل اوکراین را وارد تضادهای خود با این کشور کردند. یکی از اهداف آنها از این جنگ تضعیف روسیه و رفع خطر آن به ویژه در مورد اروپا بود:«سنگ مفت گنجشک مفت»!
اما اکنون و در حالی که اوکراین بنا به دلایل گوناگون حدود 20 درصد از زمین های خود را از دست داده سیاست های امپریالیسم آمریکا بنا به دلایل داخلی و خارجی تغییر کرده و سیاست جنگ غیرمستقیم با امپریالیسم روسیه جای خود را به صلح با این کشور داده است. امری که موجب شده است سیاست قربانی کردن اوکراین در پیش گرفته شود.
روشن است که این یک جنگ توده ای و از جانب طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش اوکراین و برای اهداف انقلابی و یا مترقی نبود که بگوییم می توانستند مقاومت کنندو حتی قدرت بزرگی را شکست دهند( برای نمونه طبقه ی کارگر و خلق ویتنام)، بلکه از جانب دولت مرتجع این کشور و در چارچوب تضادهای ارتجاعی بین این دولت و دولت مرتجع روسیه به شمار می آمد. در چنین جنگ هایی عموما خواست و امیال و آرزوهای توده ها نقش چندانی ندارند و ارتجاع حاکم هم با تکیه به تبلیغات مسموم ملی گرایی و توسعه طلبی آنها را به جنگ می کشاند. در واقع دولت اوکراین و زلنسکی بدون امپریالیست های غربی چیزی نبودند و اگر پشتیبانی مالی و تسلیحاتی و تبلیغاتی آنها نبود اوکراین با این نظام سیاسی و این رهبران نمی توانست سه سال مقاومت کند.
 از این رو در مجموع باید رفتار ترامپ و ونس را رفتاری نمونه وار و بر مبنای واقعیت های سخت و تلخ جاری در روابط بین امپریالیست هایی که قدرت درجه اول به شمار می آیند با قدرت های درجه دو امپریالیستی و یا دولت های زیرسلطه دانست.
جایگاه ترامپ و جایگاه زلنسکی
ترامپ رئیس جمهور یک ابرقدرت امپریالیستی است. زلنسکی رئیس جمهور یک کشور امپریالیستی درجه دو و سه است. آمریکا خواه هنگامی که رئیس جمهورش بایدن بود و خواه ترامپ، یکی از پشتیبانان اصلی اوکراین در جنگ با روسیه بود. دولت اوکراین با قبول برنامه ی امپریالیست ها برای جنگ با روسیه خود را در عرصه ای درگیر کرد که به ساده گی پایانش را خود نمی توانست رقم زند مگر به احتمال بهای سنگینی بپردازد. به این ترتیب از یک سو خود دولت اوکراین و طبقه ی حاکمه ی این کشور مقصر است که وارد این جنگ شد و از سوی دیگر و مهم تر امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی که دولت اوکراین را به این جنگ کشاندند و طبقه ی کارگر و خلق اوکراین را گوشت دم توپ مقاصد رقابت جویانه و جهان خوارانه ی خود کردند.
رابطه ی ارباب و زرخرید
نکته مرکزی این بود که دو رهبر امپریالیسم آمریکا با رئیس جمهور اوکراین به گونه ای صحبت می کردند که انگار با نوکر زرخرید و بنده ی خود صحبت می کنند. آنها به وی گفتند که او نمی تواند بدون کمک مالی و تسلیحاتی ایالات متحده جنگ را ادامه دهد. او سرباز ندارد و چنانچه جنگ را ادامه دهد مجبور است شکست تلخ تری را تجربه کند و سرزمین های بیشتری را از دست دهد. او باید به حرف های ترامپ و ونس گوش دهد و پای قرار داد صلح بیاید زیرا در چنین شرایطی و در حالی که آمریکا پشتیبان وی است می تواند به قرارداد صلحی بهتر دست یابد تا اینکه خودش به تنهایی جنگ را پیش برد و در پایان به صلحی خفت بار تن دهد. به هر حال تا جایی که توانستند وی را همچون فردی ضعیف و نیازمند به کمک آمریکا چزاندند و تحقیر کردند. و چنان که در بالا گفتیم از نظر واقعیت های جاری روابط نظام امپریالیستی حاکم بر جهان حق با آنها بود.
 در مقابل زلنسکی خواستار تضمین های امنیتی از جانب آمریکا بود در مقابل شکستن آتش بس به وسیله روسیه بود. امری که ترامپ از آن سر باز می زد. زلنسکی به واقع چیز زیادی برای گفتن نداشت جز این که تسلیم شدن اوکراین را به نفع  امپریالیست های غربی نداند و هشدار دهد که در صورت تسلیم شدن اوکراین آنچه بر سر اوکراین آمده فردا بر سر اروپا و یا خود آمریکا می آید.
چرا آشکار کردند؟
این که چرا این دیدار در حضور دوربین های تلویزیونی صورت گرفت و در تمامی جهان پخش شد خود مساله ای است. تردیدی نیست که در این امر طرح های ترامپ که سابقه ی بازیگری نیز دارد نیز موثر باشد. به نظر می رسد که ترامپ برای پیش برد مقاصد خود از هیچ حربه ای فروگذاری نکند حتی اگر دیدار سران کشورها را تبدیل به شوی تلویزیونی کند. برگزاری آشکار این دیدار که موجب دیدن آن به وسیله ی میلیون ها رای دهنده به ترامپ می گردید می توانست به کمک تبلیغات عموما پوچ ترامپ و وعده هایش در مورد پیگیری منافع کارگران و توده های زحمتکش در آید. اکنون همه می توانستند ببینند که ترامپ چه کوشش «جانفرسایی» برای صلح می کند و چگونه می خواهد بار فشارهای مالیاتی و گرانی را که بخشا ناشی از جنگ اوکراین است از روی دوش رای دهنده گان آمریکایی بردارد!؟ باری این زلنسکی احمق و چموش را ترامپ این«زئوس جدید آمریکا» مهار خواهد کرد!
نتایج مشاجره
در مورد نتایج این مشاجره برخی بر آن اند که ترامپ پیروز شد و برخی دیگر بر این باورند که زلنسکی با تکیه برایستاده گی مردم این کشور برای استقلال اوکراین پیروز این مشاجره بود. در هر حال علنی کردن این دیدار باید از نظر تاثیر آن و  نتیجه ای که می توانست داشته باشد سنجیده شود. یعنی وارد کردن فشار به زلنسکی برای اینکه طرح ترامپ و روسیه را بپذیرد.
پیام زلنسکی  چهار روز بعد  در مورد آماده گی اش برای صلح به رهبری ترامپ که پس از دیدار با سران کشورهای اتحادیه اروپا صورت گرفت نشان داد که ترامپ جای سفتی پا گذاشته بود. اکنون آشکار بودن این مباحثه و مشاجره علیرغم هر ضرر جانبی که برای وی داشته باشد اما نتایح آن در حال حاضر به نفع سیاست های وی است.
پس پرده و آشکار جایگاه امپریالیسم و زیرسلطه و رابطه ارباب و نوکر
باری تا کنون این گونه دیدارها که در آنها می خواستند مناسبات و بده وبستان های واقعی بین رهبران دو کشور( مثلا رهبران یک کشور امپریالیستی با یک کشور زیر سلطه) پنهان بماند در پس پرده صورت می گرفت و این جدا از این است که سیاست پنهان کردن امور دولت( سیاست، اقتصاد، قراردادها و ...) از توده ها سیاست حاکم بر روابط سرمایه داری، استعماری و امپریالیستی بوده است و این بیشتر به این دلیل بود که می خواستند ظاهر مستقل نوکر و استقلال کشور حفظ شده و رابطه ی ارباب و نوکری آشکار نشود و شان رهبر یک کشورفرودست در نظر مردم کشور وی پایین نیاید و موجب انگیزش توده های آن کشور را فراهم نسازد. این برای نخستین بار است که مناسباتی از این گونه که در اینجا بین کشور امپریالیستی آمریکا و دولت اوکراین که تازه موقعیت یک کشور زیرسلطه را ندارد، وجود داشت آشکار می گردید.
رابطه ی ارباب - نوکری امپریالیست های انگلستان و آمریکا با رضاخان و پسرش و نوه اش
 آنچه که گذشت را به راحتی می توان به رابطه ی مثلا امپریالیسم انگلستان با رضاخان پس از کودتای سوم اسفند 1299 و امپریالیسم آمریکا با شاه سابق پس از کودتای 28 مرداد 32 تعمیم داد. گرچه این رابطه ها از نظر آنچه عملا از آن بروز می کرد( برای نمونه این خواست که شاه باید دم اش را روی کول اش بگذارد و ایران را ترک کند) و سیاست های عملی اقتصادی و سیاسی – فرهنگی و نظامی شاه سابق مشخص است، اما اگر دیدارهای کارتر و هایزر با نوکرشان شاه همچون این دیدار آشکارا صورت می گرفت و آنچه در پس پرده می گذشت را توده ها می توانستند ببینند آنگاه رابطه ی واقعی ارباب و نوکری بسی بیشتر آشکار می شد.
همین رابطه نیز اکنون بین سران دولت آمریکا با رضا پهلوی و دارودسته های ساواکی  پیرامون اش و احزاب رنگ و وارنگ سلطنت طلب وجود دارد. این ها نیز بنده گان درگاه امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی دارند و عجالتا نقش چماق و تهدید کردن جمهوری اسلامی را برای کشورهای مزبور ایفا کرده و چیزی جز زائده ی سیاست های این قدرت ها نیستند.
اشاره ای به خواست های روسیه و آمریکا از اوکراین
خواست های روسیه که سران اوکراین باید به آن گردن گذارند، عبارتند از لغو پیوستن اوکراین به ناتو، حفظ تمامی و یا بخشی از سرزمین های تصرف شده و عدم استقرار نیروهای ناتو برای نظارت بر آتش بس احتمالی.
 آمریکا هم به جای کمک هایش به اوکراین می خواهد دولت این کشور توافقنامه مربوط به معادن اوکراین را که اجازه ی سرمایه گذاری و بهره برداری به آمریکا می دهد امضا کند. دعوا اکنون بر سر این ها است. اگر اوکراین وارد این جنگ نمی شد مجبور نبود به این باخت ها تن دهد.
زلنسکی و اروپا
زلنسکی رهبر یک کشور اروپایی است که خود امپریالیست های آمریکایی و اروپایی کمک اش کردند روی کار بیاید. امید زلنسکی و رهبران حاکم بر اوکراین پشتیبانی این کشورها از آنها برای تداوم جنگ است. اروپا گرچه مایل است که در تداوم این جنگ جانب اوکراین را بگیرد اما بنا به دلایل فراوان از جمله بحران اقتصادی جاری در قدرتمند ترین کشورهای این قاره( آلمان، فرانسه، انگلستان و ...) قدرت اقتصادی و به ویژه نظامی محدوداش( در مساله ی نظامی مشکل که اروپا بدون آمریکا بتواند دست به جنگ های بزرگی  بزند) ناتوان از برآوردن خواست های زلنسکی است.  
تغییر نظر زلنسکی
زلنسکی پس از دیدار با سران اتحادیه اروپا و کسب نظر آنان که ما نمی توانیم بدون آمریکا کاری کنیم، نظرش را تغییر داد و ترامپ را «رهبر» خود خواند وگفت آماده است که با هدایت وی صلح پیش رود. وی همچنین گفت که وی آماده است که توافقنامه بر سر بهره برداری از مواد معدنی کمیاب در اوکراین را با آمریکا امضا کند. همه ی نتایجی که از شوی کذایی ترامپ خواسته بود.
ترامپ و روسیه
اکنون بیش از پیش آشکار می شود که سازش هایی میان ترامپ و پوتین صورت گرفته است. در سوریه این سازش منجر به کنار رفتن بشار اسد به دستور روسیه و دادن قدرت به نوچه های مرتجع تازه ی امپریالیسم  آمریکا و اروپای غربی گردید. در اینجا روسیه عقب نشینی کرد. در مساله ی اوکراین وضع برعکس است. اینجا باید آمریکا عقب نشینی کند و اجازه دهد که روسیه بخش هایی از اوکراین را در تصرف خود داشته و به خود الحاق کند. ترامپ باید این سازش را تا نقطه ی نهایی آن دنبال کند. زلنسکی قربانی این سیاست است، همان گونه که بشار اسد قربانی سازش در سوریه گردید.
بروز تضادها در بلوک امپریالیستی غرب- بین آمریکای ترامپ و اروپای غربی( به ویژه با فرانسه و آلمان)
تضاد و رقابت میان امپریالیست ها همواره وجود داشته و دارد و از جمله میان امپریالیست های یک بلوک امپریالیستی.
ترامپ هم در دوره ی پیشین ریاست جمهوری اش و هم در این دوره به روی برخی اختلافات با امپریالیست ها اروپایی انگشت گذاشته است. لب تقاضای ترامپ از سران دولت های عضو ناتو این است که بار بودجه ی نظامی برای امنیت این کشورها و رقابت هاشان با بلوک های دیگر و جهانگشایی هاشان را به گردن آمریکا نیندازند و بودجه ی بیشتری به امور نظامی اختصاص دهند. از نظر ترامپ سنگین شدن بار به روی اقتصاد آمریکا موجب شده است که اقتصاد کشورهای اروپایی وضعیت بهتری از اقتصاد آمریکا که وضعی تقریبا بحرانی به خود گرفته است داشته باشد. با این حال به نظر نمی رسد که نزدیکی ترامپ به روسیه به معنای دورشدن از شرکای سنتی اش یعنی دولت های امپریالیستی اروپای غربی باشد. به احتمال یک سیاست موقتی است. در مقاله ای مستقل درباره ی سیاست های ترامپ خواهیم نوشت.
بازتاب مشاجره در جمهوری اسلامی
در پایان بد نیست نگاهی هم بیندازیم به بازتاب این شو در حکومت ولایت فقیه.
بازتاب این مشاجره  در بین سران جمهوری اسلامی و دارودسته های مزدور و واکنش آنها نیز در نوع خود جالب بود. این دارودسته های فاسد و دزد هوار کشیدند که دیدید خامنه ای گفت با آمریکا مذاکره نمی کنیم. اگر مذاکره کنیم جایمان و وضع مان همان جایی و وضعی است که زلنسکی یافت. این مضحکه ای بیش نیست!
اولا که این موجودات وقیح با هزار بند به تمامی امپریالیست ها از شرقی تا غربی متصل اند. دهه ها باند در این کشور وجود دارد که یا به روسیه بندند و یا به امپریالیسم انگلستان و یا آمریکا.
دوما آنها در حال حاضر کمابیش مطیع و بنده ی امپریالیسم روسیه پوتین هستند و دولت روسیه نیز به ساده گی همان گونه که بر سر بشار اسد سازش کرد بر سر آنها نیز سازش خواهد کرد.
سوما حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که خامنه ای و شرکای پاسدارش مستقل هستند و به هیج قدرتی وابسته نیستند اما تا مغز استخوان شان مرتجع اند. آنها مرتجعینی هستند که هیچ پایه ای میان توده ها ندارند. بنابراین های و هویشان بی معنی است. اگر آنها بخواهند مثلا به خاطر بقای حکومت خود وارد جنگی شوند که مشکل چنین کنند، مردم از آنها پشتیبانی نخواهند کرد و آنها تک و تنها همچون صدام و یا معمر قذافی و یا حتی بشار اسد خواهند ماند.
در نتیجه علیرغم این مانورهای خامنه ای که ما با آمریکا مذاکره نمی کنیم آنها ناچارند با امپریالیسم آمریکا کنار بیایند و مذاکره کنند؛ وهر چقدر دیرتر، بدتر و خفت بارتر! ماندن و رفتن شان دست خودشان نیست. این امپریالیست ها هستند که تصمیم می گیرند آنها بمانند یا بروند. این جانیان مزدور خود به خوبی می دانند که توده هایی که اکنون بیش از گذشته از آنها نفرت و کینه دارند هرگز برای بقای حکومت آنها نخواهند جنگید. در عین حال آنها مرتجعین شجاعی نبوده که بخواهند تا آخرین نفس برای منافع خود در مقابل امپریالیست های غربی بجنگند، بلکه مرتجعینی ترسو و بزدل اند که مال دنیا و حفظ موقعیت کوچک و حقیر خود را به هر چیز دیگری ترجیح می دهند. محال است که اینها برای بقای حکومت شان در مقابل حمله ی امپریالیست ها تا پای جان مقاومت کنند. با یکی دو حمله پشم شان می ریزد و زرت شان قمصور می شود. با ترس و لرز ثروت کنونی خود را حفظ کردن را به نابودی و نداشتن این ثروت و یا حتی موقعیت کوچکی ترجیح می دهند.
 هرمز دامان
اسفند 1403

درباره برخی مسائل هنر(28)

 

هنر و مخاطب

طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
نفرین - ناصر تقوایی - بخش دوم
لایه ی دوم
لایه ی دوم که ما توجه خود را بیشتر متوجه آن خواهیم کرد، اجتماعی و سیاسی و طبقاتی و  تاریخی است. در این جا یک هسته ی مرکزی در فیلم وجود دارد که این مضامین را بروز می دهد. چهار شخصیت نیز محورهای این هسته مرکزی هستند. مساله ای که باید در نظر داشت سانسور است که هنرمند را مجبور می کند آنچه می خواهد در اثرش جای دهد به گونه ای جای دهد که تن به تفسیر سرراست ندهد.
اشاره به شغل کارگر جوان
کارگر جوان استادکار نقاش ساختمان است و کارش تا حدود زیادی حالت انفرادی دارد. این گونه کارگران به هنگامی که کار را به قیمت بازار بر می دارند( کنترات می کنند) استثمار نمی شوند. در این صورت کارفرما نیز سرمایه دار نیست. در صورتی که گروهی برای پیمانکاری کار کنند به وسیله ی پیمانکار استثمار می شوند و پیمانکار سرمایه دار خرد می شود. در صورتی که پیمانکار کار را نه از شخصی که می خواهد خانه یا محلی را برای خودش نقاشی کند، بلکه از شرکت بزرگ تری بگیرد، کارگران به وسیله ی شرکت بزرگ تر نیز استثمار می شوند و بالاخره استادکاران نیز به سهم خود در صورتی که کارگر کمکی بگیرند آنها را استثمار می کنند. انتخاب کارگر نقاش منفرد که صاحبکار خویش است تا حدودی برخلاف داستان های تابستان همان سال است که کارگران آن کارگران صنعتی استثمار شده به وسیله ی سرمایه دار هستند. بنابراین ما در اینجا با رابطه ای به نام «کارگر و سرمایه دار» به مفهوم اقتصادی آن روبرو نیستیم.
 با این حال  مرد جوان به طبقه ی کارگر تعلق دارد و نقشی که وی در هسته ی مورد اشاره اجرا می کند از جهات معینی همان نقش تاریخی طبقه ی کارگر در تغییر و تحول اقتصادی- سیاسی جامعه است.
 کارگر یکی از چهار شخصیت داستان و در واقع از یک دیدگاه مرکز ثقل و قهرمان اصلی آن است. وی از آبادان می آید. کنار ساحل و کشتی ها نخستین جایی است که وی دیده می شود. به وسیله «کارفرمایی» شخصی برای کار در خانه ای در جزیره ای استخدام می شود و به وسیله ی فلاحی(زارع یا دهقان) سالخورده به جزیره برده می شود.
کشوری زیرسلطه و امپریالیست ها
نخستین نماهای فیلم از بلم کوچکی است که این دو نفر در آن نشسته اند. ازهمان آغاز این بلم از کنار کشتی های غول پیکری که نام های خارجی دارند( جومانا لندن، مالدیو و ...) می گذرد و یک تضاد مشخص بین دو وضع  قایق و قایق های کوچک و حقیر و کشتی های نفت کش غول پیکر .... شکل می گیرد. امری که می تواند نشانگر کشور و«صنعتی» زیرسلطه و عقب مانده و غول های صنعتی امپریالیست باشد. درست از آنی که دنباله ی یک کشتی را پشت سر می گذاریم و کشتی بزرگی می خواهد وارد صحنه شود موسیقی زنگ دار و هشداردهنده ی فیلم که عمدتا همراه صحنه های هراس انگیز و دردناک فیلم است، آغاز می شود. 
وحدت  کارگر و دهقان در آغاز فیلم
آنچه در این تصاویر ابتدایی که کارگر و دهقان( فلاح) با هم هستند می بینیم تصویر بزرگ کارگراست که اندیشمندانه گویی به گذشته و آینده ی خویش فکر می کند و کاری که در پیش دارد. دهقان در پس زمینه و کوچک تر از کارگر حضور دارد. از همین جا دوستی و وحدت «کارگر جوان» ما با «دهقان پیر» که هنوز هم ترکه ای و فرز و چالاک است و ذهنی فعال و تقریبا روشن دارد آغاز می شود. پایه ی اساسی این اتحاد فعالیت و کار تولیدی(یا خدماتی)است.
سرزمین نفرین شده - مردان، زنان و بچه ها و سوگواری و حمل تابوت
در ادامه ی راه با مردم بومی و محلی که عازم آن هستیم( جزیره مینو) آشنا می شویم. این آشنایی خواه از طریق بلم های کوچک همانندی است که از کنار بلم ما می گذرند و خواه از خلال عکس هایی است که دوربین به روی آنها مکث کرده و زوم می کند. در اینجا پیش زمینه ای از زندگی و لباس مردم عرب و فرهنگ جزیره ای که قرار است به آنجا برویم می بینیم. این عکس ها سپس در طول فیلم تبدیل به تصاویری از زندگی اهالی روستا می شود و هنگام پیچ و خم های داستان ما با کار و زندگی و فرهنگ اهالی عرب بیشتر آشنا می شویم؛ زراعت، دامداری، خرماکاری، مسافرکشی با بلم و سوگواری ...
آنچه که در این عکس ها بیشتر بارز و هشدار دهنده است زن و بچه و سیاه پوشی و به دوش گرفتن تابوت و سوگواری است. در این تصاویر مردان جدا و زنان با بچه ها جدا از مردان ظاهر می شوند. امری که به ساده گی روابط اجتماعی میان مردان و زنان عرب را در منطقه بازگویی می کند و ما با نمونه ای از آن در زندگی شیخ داستان و همسرش روبرو می شویم. در عین حال تاکید روی به دوش کشی تابوت ها از یک سو بر زندگی سیاه اهالی گواه می دهد و از سوی دیگر آنچه که قرار است در فیلم( یعنی مرگ - نفرین) با آن روبرو شویم. پیش از کشتار پایانی و آنجا که قرار است در اوج خوشی و شادمانی کارگر و زن از یگانگی شان و در پیش بودن زندگی نوین، اتفاقی شوم بیفتد و مرگ رقم بخورد همین تابوت بردن ها و عزداری به شکل تصاویر می آید و هشدار می دهد که چه در پیش است: آیا اینجا سرزمینی نفرین شده است و قرار است نفرین شده باقی بماند؟
خانه ی کهنه شده ای که نیاز به تغییر دارد- آغاز مبارزه ی نو با کهنه
خانه ای که قرار است نقاشی شود، رنگ و رویش را از دست داده و رنگ دیوارهایش کهنه شده است و سوراخ و سمبه های زیادی پیدا کرده که نیاز به گچ کاری و نونوار کردن دارد. خانه یکی از مهم  ترین وجوه در فیلم است که بر بستر سرزمینی که از یک سو آب و امکان سرسبز شدن دارد و از سوی دیگر خشک است روییده است. خانه در اینجا نماد جامعه است. خانه ی کهنه زندان است همان گونه که جامعه ی کهنه و روابط اجتماعی کهنه زندان است و نیروی زندگی را سلب کرده و می خشکاند. جامعه نیاز به تغییر و تحول و نو شدن دارد.
مرد خانه کارگر را نمی خواهد زیرا نیازی به تعمیر و نوسازی خانه نمی بیند و روابط موجود در آن را آن گونه که هست می خواهد. اما زن خانه که خود را ارباب اصلی خانه می نامد نیاز به نوسازی خانه را حس کرده و اوست که کارگر را استخدام کرده است.
زن به کارگر می گوید:
«تعمیر خانه نیاز به کارگر دارد کارگری که کار کند..»
این عبارتی است کلیدی در هسته ی مرکزی مورد بحث و واژه های «خانه» و «کارگر» و «کار» نه تنها یک وجه تولیدی بلکه یک بار «سیاسی» دارند. کارگر باید کار کند و وضع خانه را تغییر دهد.
خانه- جامعه - زندان
نخستین  لحظه ای که کارگر وارد اتاقی می شود که قرار است در آنجا تا پایان کار به سر برد، تصویر وی را از بیرون و از پشت میله های پنجره می بینیم. انگار بازداشت شده و به سلول اش فرستاده اند. در عین حال نخستین نماها از کارگر که از پشت میله های پنجره به بیرون نگاه می کند و صدای کشتی ها گوش می دهد انگار از پشت میله های زندان است. کارگر وارد رابطه ای می شود که برای وی همچون زندان است و او به گونه ی اسیر می شود. خودش در بخشی از فیلم و هنگامی که از رفتاری که با او شده رنجیده و می خواهد جزیره را ترک کند، می گوید:«پس ما تو این جزیره حبس شدیم». مساله ی اساسی از این پس رهایی از این زندان است. امری که با کار و فعالیت تولیدی و مبارزه ی طبقاتی یعنی تغییر خانه از اسارت گاه به آزادگاه ممکن می شود.
خانه در عین حال زندگی محزون و اندوهبار زن است که نیازمند است از غم زده گی و دلمرده گی بیرون آید. در طول فیلم و به موازات نونوار شدن و جاری شدن خون زندگی در رگ های خانه، لباس های زن تغییر می کند و از لباسی با رنگ سیاه با گردی های کوچک سفید(احتمالا به نشانه ی امید در تاریکی دلمرده گی)، نخست به سفید راه راه( به نشانه ی بینابینی و گذار) و به هنگام  نو شدن خانه و در عین حال یگانگی او با کارگر، به لباس های شاد سفید و گلدار( گل به نشانه ی شکوفایی طبیعت و زندگی و نتیجه- میوه) می انجامد.
کارگر- نماد کار و تولید و فعالیت و زندگی
کارگر تقریبا شخصیت یک دست و موزون و متعادلی دارد. او جوان و تندرست، ساده و صمیمی  و پر از احساس و عاطفه ی مردمان زحمتکش  و نماد کار و تولید و معنویت و انسانیت و مبارزه برای تغییر کهنه به نو است.
 تضادها و تردیدهایی که به جان کارگر می افتد در دو بخش است. رابطه ی طبقاتی او با ارباب بیکاره( در یک صحنه ارباب پول های وی یعنی ثمره ی کار وی را می دزدد یا تصاحب می کند) و این پرسش که این کشاکش چه سان پیش خواهد رفت و رابطه ی وی با زن.
اوج نخستین جنگ است و این چنان که اشاره خواهیم کرد به برخاستن و ایستادن در مقابل ارباب در صحنه ای پیش از آخرین مرحله ی نونوار شدن خانه می انجامد و نیز رها کردن زن از دست همسر تجاوزگر در صبح پس از یگانگی جسمانی با زن و کتک زدن ارباب.
البته یک نگاه تحقیر آمیز هم از جانب کارگر به ارباب وجود دارد که به شکل های گوناگون و در موقعیت های مختلف بروز می کند. یکی هنگامی که کارگرزن را در حال هیزم شکستن می بیند از این که ارباب بیکاره گوشه ای خفته واهمیتی برای وی قائل نیست، و همسرش مشغول کارهایی چنین سنگین است، ناراحت و عصبانی می شود و می گوید که« مگر شما مرد ندارید» و«تو دنیا بعضی آدم ها هستند که قیافه شان با کری که می خوانند جور در نمیاد.»که در بخش نخست به آن اشاره کردیم؛ دیگری در بی اهمیتی به ارباب و بی ارج دانستن او( خواه به سبب موقعیت اش و خواه به سبب آگاهی به بی عقلی اش و یا حتی شاید به سبب نوعی حسادت به او که چنین زنی دارد) در صحبت با او هنگامی که در ارباب خیالباف در مورد نقشه های خود صحبت می کند.
در کنار این ها یک دلسوزی نسبت به ارباب در وی وجود دارد. هنگامی که ارباب درباره ی کاشت سبزی و گوجه در مزرعه صحبت می کند وی که تلاش می کند صحبت ارباب را قطع کند و مسائل دیگری را پیش بکشد( رادیو، درب قفل شده) و درست هنگامی که برای نخستین بار اتاق زن خانه را می بیند و عواطف اش رقیق می شود با کمی خشم و بی حوصله گی و با تلاشی که می خواهد آنچنان هم به ارباب بی اهمیت نباشد و لحن اش حاوی نیمچه عاطفه و صمیمیتی باشد به صحبت های ارباب واکنش نشان می دهد و می گوید:« زمین؟ ولی تو باید برای این نقشه هات دو ماه زودتر زمین را شخم می زدی، کرت می بستی، کود می دادی».
 دومی به خدمت و عشق و یگانگی می انجامد. تردیدی که در رابطه با زن دچار آن است جدا از احساس خودش نسبت به زن، رابطه ی عاطفی میان زن با همسرش است. او نمی داند که آیا این عاطفه ی زن به همسرش را چگونه تفسیر کند. این امر تا زمانی که زن داستان تیمارستان همسر را برای وی نگفته بود، و سپس بستر خود را در بیرون از خانه ترک می کند و به اتاق وی می آید کمابیش وجود دارد و از آن پس تا حدود زیادی برطرف می شود و با زن به یگانگی می رسد.
در رابطه ی کارگر با دهقان که استوار بر وحدت است نیز برخی تضادها بروز می کند.  وی برعکس دهقان که به نفرین شده گی باور دارد و می گوید از زمانی که این ارباب آمده این جا نفرین شده است به این امر باوری ندارد. کارگر از وی می پرسد که«از کجا می دانی؟» دهقان می گوید:«عمویم می گفت!» و کارگر واکنشی ناباوارانه از خود نشان می دهد.( در مورد معنای« نفرین» در بخش های بعدی صحبت خواهیم کرد).
کارگر کار می کند، نقاشی می کند؛ هیزم می شکند زن را از غرق شدن نجات می دهد و نخل بزرگی را که با باز شدن سد ممکن است آسیب به روستا وارد کند با یاری دهقان قطع می کند.  در پایان رنگ خانه را کامل کرده و از تاریکی و زندان گونگی اش بیرون می آورد؛ سیاهی ها را می زداید و سفیدی و پاکی و جلایش می بخشد و به روشنایی و آزادخانه ای تبدیل اش می کند. خانه پس از نوسازی آماده ی پذیرش زندگی نو می شود.
کارگر زنده ترین و فعال ترین عنصر فبلم است. و این کار و تولید و زندگی و فعالیت و محبت و عشق ورزی است که کارگر نقاش را نمادی از طبقه ی کارگر و نقش تاریخی آن می کند. زن که به نوعی نماد سرزمین است تنها برای خودش نیست که کارگر را می خواهد. در مقابل سماجت دهقان پیر که وقوع فاجعه را پیشگویی می کند و از زن می خواهد که کارگر را«پابند» نکند، می گوید «اگر کارگر بماند اینجا آباد می شود». کار و فعالیت و نوسازی و آباد کردن توام با عشق و عاطفه، تغییر بنای کهنه به نو، این هاست آنچه کارگر ما نماینده ی آن است.
زن
زن زاده ی شهر و درس خوانده است. وی خود را اکنون برتر از همسرش  و ارباب خانه می داند. در واقع خانه به وسیله ی وی می چرخد. وی زنی است که جدا از غذاپختن و نان پختن انجام دیگر امورات خانه، کار می کند؛ هنگامی که باد می وزد و گرد و غبار هست تبر می زند وهیزم  می شکند( در همان هنگام همسرش در بستر غنوده است) و بذر می پاشد. او از یک زن تحصیل کرده ی شهری به یک زن فعال و کاری در روستا تبدیل می شود.  
دهقان در مورد او که عجم است(زن عجم است. پدر مرد شیخ روستا بود و مادرش عجم بود. به نظر می رسد تاکید بر این ها برای حل مساله ی رابطه بین کارگر و زن شوهردار در فیلم باشد) می گوید:
«وقتی اومد اینجا بلد نبود، نمی دونست تنور چنه، گوساله چنه! لاکن الان از زنان عرب هم کاری تره...».
او تحصیل کرده ای یک پا کارگر شده است. نه تنها به عنوان زن و همچون دگر مرد با مردهمچون دگر زن در پیوند قرار می گیرد، بلکه همچون زنی کارگر و زحمتکش نیز وحدتی بین او و فرد کارگر به وجود می آید و این سه فرد، کارگر و دهقان و زنی شهری و تحصیل کرده که کاری شده است در یک قطب و مقابل بیکاره گی و تن آسایی ارباب قرار می گیرند.
تفاوت این سه این است که دهقان از ارباب اش متنفر است و او را هر گاه فرصت بیابد تحقیر می کند. در نخستین برخورد در خانه در مورد استخدام کارگر نقاش، در دومین برخورد و هنگامی که با کارگر در بلم و از میان نخل ها می گذرند و در سومین هنگامی که ارباب پول های خرماهای فروخته شده را می دزدد و خرج تریاک کشی می کند...
کارگر در عین تقابل با وی در خانه در عین حال به خاطر عواطف زن نسبت به وی، با وی تا پیش از صحنه های پایانی مدارا می کند و کنار می آید.
اما زن در دوگانه به سر می برد: از یک سو او همچون همسر بخشی از تاریخ زندگی گذشته و اکنون وی است و از سوی دیگر او را ناتوان و ناکارا و نابودکننده ی زندگی اش می بیند و بر بیهوده گی وابستگی اش به او واقف است. یکی وی را وابسته به همسر و دیگری گسسته از او می کند. در کل با توجه به اینکه در جبهه ی متحد کارگر- دهقان است اما توان آن را ندارد ازهمسر ببُرد. 
احساس و عاطفه ی زن به حال همسر که اینک به حسی برآمده از یادهای گذشته و شاید همچون دلسوزی و ترحم تبدیل شده است، همواره باقی می ماند. این را ما هم در طول فیلم حتی زمانی که بسیار به کارگر نزدیک شده است می بینیم. یکی در صحنه ی پس از دزدیدن پول خرماها به وسیله ی همسر؛ در اینجا زن نگران پول ها که با زحمت به دست آمده اند نیست بلکه نگران همسر است. او به کارگر و دهقان که می خواهند برای برگرداندن او به روستا بروند، می گوید:«می ترسم بلایی سر خودش بیاره.»؛ و دیگری پیش از سکانس پایانی یعنی جایی که همسر می خواهد به زور زن را تصاحب کند و کارگر از راه می رسد و همسر را کتک می زند و زن که با کارگر یکی شده است فریاد می زند: «نزن!»؛ و همچنین در نمای پایانی فیلم که سر همسرش را که خود کشته است در میان دستان گرفته و فریاد سر می دهد که چرا این حجم از بلا باید بر سر وی نازل شود!
اگر از اینکه زن نیاز به پشتیبان در مقابل ارباب - همسر دارد بگذریم تا خود را باز یابد و این را کارگر برای وی به ارمغان می آورد، شخصیت زن در عین اینکه هویت زنانه اش حفظ شده در عین حال قوی ترسیم شده است. به ویژه این که این زن است که در پایان ارباب را می کشد و این را علیرغم اینکه همسرش است، از وی مراقبت کرده و پیوندها و دلبستگی هایی به او حتی با حفظ خشم و کینه و نفرت نسبت به او، دارد انجام می دهد.(یا توجه به پایان موجود فیلم – چنان که در بخش نخست اشاره کردیم مرگ کارگر قرار بود پایان فیلم باشد.اما این پایان تغییر کرده و مرگ ارباب و مویه زن بر جسد هر دو، پایان فیلم شده است). زن نه تنها زن است بلکه نماد امور گوناگون است: سرزمین، زندگی، رهبر، فعالیت و کمال معنوی و صمیمیت و محبت و عشق. و نیز نفرت آنجا که لازم است و در مقابل آنها که کشنده ی شور و نشاط و زندگی ستان هستند. در مقابل پرسش کارگراز دهقان که می گوید:
«چرا ولش نمی کنه بره؟
دهقان به جای زن می گوید: شوهرشه! ولش کنه! بعد از دوازده سال! کجا بره!
کارگر می گوید: همدیگر را خیلی دوست دارند؟
دهقان پاسخ می دهد:
عموم ... می گفت : نخ نفرت از طناب محبت محکم تره»
م- دامون
بهمن 1403