۱۴۰۳ دی ۶, پنجشنبه

تبدیل جهاد عملی خامنه ای و شرکای پاسدار به جهاد زبانی


 
در روز یکشنبه دوم دی ماه 1403 خامنه ای در دیدار با مداحان سخنان زیررا گفت:
«تبیین مسائل روز یک وظیفه ی بسیار مهم است. لذاست در روایت پیغمبر وارد شده است: ان المومن یجاهد بنفسه و سیفه و لسانه، مومن جهاد می کند، گاهی با جان خودش،[یعنی] می رود جبهه، گاهی با شمشیر خودش،[یعنی] از سلاح استفاده می کند، و گاهی با زبان خودش. جهاد با زبان یکی از انواع مهم جهاد است و گاهی اوقات از جهاد با جان هم اهمیتش بیشتر است.»
 به این ترتیب و در«تبیین مسائل روز» به ویژه شکست ها و عقب نشینی های جمهوری اسلامی اکنون گاه آن است که به جای جهاد جانی و جهاد سلاحی که نمی تواند پیش رود، «جهاد زبانی» که «اهمیت اش هم بیشتر است» و می توان در آن  بیکران تاخت، در پیش گرفته شود.  
یک : تبدیل جهاد عملی به جهاد زبانی
آنچه خامنه ای گفت به معنای تغییر جهاد عملی به جهاد زبانی است. به بیان دیگر بیان عقب نشینی خامنه ای و شرکا از دست زدن به عمل در کشورهای دیگر است. به معنای عدم پشتیبانی عملی از نیروهای نیابتی و توطئه هایی است که طرح ریزی و به آن عمل می کردند.
و به جای آن اتخاذ روش هارت و پورت کردن و چنین و چنان می کنیم و دشنام دادن به دشمنان؛ و این ها را خامنه ای «جهاد زبانی» می نامد.
تبدیل جهاد عملی به جهاد زبانی از یک سو در نتیجه شکست هایی است که به نیروهای نیابتی و محورمقاومت  یعنی به حماس و حزب الله و برخی نیروهای خودشان در منطقه وارد شده است؛ با این وصف دیگر جای چندانی برای جهاد عملی( جانی و سلاحی) باقی نمی ماند.
از سوی دیگر این جهاد زبانی به خامنه ای و شرکای پاسدارش اجازه می دهد که با های و هوی به راه انداختن و شلوغ کردن بازار،«حزب اللهی» ها و «ارزشی» هایی را که نمی دانند چه بر سرشان آمده خام کنند و اجناس بنجل  و تقلبی خود- چنین و چنان خواهیم کرد - را به آنها بفروشند. به این ترتیب خامنه ای و سران سپاه و جبهه ی حزب اللهی ها و ارزشی ها کماکان در عرصه ی «زبانی» شکست ناپذیر باقی خواهند ماند و برای روزی که دوباره جهاد زبانی شان به جهاد عملی تبدیل گردد «ورد» خواهند خواند و«دعا» خواهند کرد.
هدف جهاد زبانی خامنه ای بیشتر مصرف داخلی دارد و پر کردن زیر پایشان است که به سرعت در حال خالی شدن است. اما زبان و حرافی های بی پشتوانه و بی خاصیت نمی تواند آن نقشی را داشته باشد که اعمال پیشین داشته است. روزگاری فرماندهان پاسدار و بسیجی های گرسنه برای اسلام شان جان می دادند، اکنون اما بارشان را بسته اند و حسابی ثروتمند و چاق و چله شده اند و دیگر حاضر نیستند این بارگاه و بهشت را از دست بدهند! عقب نشینی ها و سازش ها برای این است.
 پایگاه خامنه ای و شرکایش  که این ها را می بیند در حال ریزش است و با این های و هوی ها جمع نخواهد شد. 
دو: تبدیل جهاد عملی به سازش های بی پایان
در واقعیت «جهاد» عملی خامنه ای به یک سلسله عقب نشینی ها و سازش ها تبدیل شده است. از سازش و عقب نشینی در لبنان و سوریه تا عقب نشینی و سازش های دیگر. خواه در سیاست خارجی و خواه در سیاست داخلی.
به احتمال زیاد عقب نشینی ها و سازش های خامنه ای و سران سپاه پرده هایی از عقب نشینی ها و سازش های بزرگتری است که باید در راه باشد.
در سیاست خارجی مهم ترین رکن، عقب نشینی در مقابل امپریالیسم آمریکا و اروپای غربی است. صحبت های اخیر علی لاریجانی که« ما به سمت بمب نمی رویم. شما هم شروط ما بپذیرید. توافق بعدی بکنید» نشان از عقب نشینی بر سر مساله ی رفتن به سوی تولید تولید بمب اتمی است که حداقل در حرف آن را پیش می کشیدند. یک تغییر مهم در سیاست های جمهوری اسلامی. 
در سیاست داخلی نیز به ویژه با وضعیتی که در مورد برق و گاز و هوای آلوده به وجود آورده و نیز اگر بخواهد علیه خلق پیشروی کرده و پس از گران کردن دلار، بنزین را هم گران کند، جمهوری اسلامی باید عقب نشینی کند. این عقب نشینی در مورد لایحه عفاف و حجاب صورت گرفت و در روزهای گذشته در مورد آزاد سازی اینترنت(هرچند در حال حاضر گامی کوچک برداشته شده است). به احتمال زیاد در روز ها و هفته ها و ماه های آینده این تغییرات در سیاست داخلی بیشتر خواهد شد. هر دو هر چند پس و پیش باید با هم پیش روند.
با این همه، خواه خامنه ای و شرکای پاسدار عقب نشینی کنند و خواه نکنند طبقه ی کارگر، کشاورزان، زنان، دانشجویان، فرهنگیان، بازنشسته ها، خلق های زیرستم ایران و تمامی طبقات خلق به مبارزات انقلابی - دموکراتیک کنونی خود تا زمان سرنگونی جمهوری اسلامی ادامه خواهند داد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
7 دی ماه 1403
 
 
 

۱۴۰۳ دی ۵, چهارشنبه

لاپوشی نقش امپریالیست های غربی در سقوط بشار اسد(1)


 
نقد نظرات سعید رهنما در مورد تغییرات سوریه
 
در مقالاتی که درمورد فرایند تغییرات حکومت در سوریه نوشته شده برخی از افراد و جریان ها سقوط حکومت بشار را طی 11 روز صرفا به عوامل داخلی نسبت می دهند و سخنی از عوامل خارجی به ویژه امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا به میان نمی آورند. اگر هم از این عوامل خارجی صحبتی بکنند صرفا در حد نقشی است که ترکیه و اسرائیل در سوریه اجرا کردند. گذشته از این دولت های این دو کشور را مستقل ارزیابی کرده و وابستگی تا مغز استخوان آنها را به امپریالیست غربی و مجری و پیش برنده ی سیاست های کلان آنها در نظر نمی گیرند. آنها نظراتی را که مبنی بر این است که در پشت این تغییرات سریع امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا و همچنین امپریالیسم روسیه قرار داشتند و سازشی و توافقی صورت گرفته که نیروهای تحریرالشام توانستند در این مدت کم و بدون کوچک ترین سرکوبی از جانب امپریالیسم روسیه و نیروهای جمهوری اسلامی(سپاه قدس) و مقاومتی از جانب ارتش بشار اسد و بدون تلفاتی تمامی شهرها مهم را یکی پس از دیگری تصرف کنند انکار کرده و چنین نظراتی را به گونه ای پیروی از «تئوری توطئه» می خوانند. یکی از این افراد رفرمیست سوسیال دموکرات سعید رهنما است که استاد بازنشسته ی دانشگاه می باشد و خود را« مارکسی» می خواند.
وی در مقاله ای با نام سوریه: از دیکتاتوری‌های سکولار تا پوپولیسم اسلام‌گرا( در سایت نقد اقتصاد سیاسی به تاریخ 14 دسامبر 2024) و همچنین در مصاحبه ای با تلویزیون خروشچفیست های راه کارگری ها که عنوان اش نام همین مقاله است، نظرات خود را شرح داده است.(1)
رهنما در آغاز مقاله اش از«سقوط  باورنکردنی و رعدآسای رژیم اسد» سخن می گوید و در صدد توضیح علل این «سقوط رعدآسا» و« پیچیدگی های لحظه ی حاضر» است.  او می نویسد این امر« بدون نگاهی گذرا به تاریخ غم‌انگیز این کشور میسر نیست».
در نخستین بند در مورد تاریخ سوریه می نویسد:«در زمان سقوط امپراتوری عثمانی که از اوایل قرن ۱۶ میلادی منطقه‌ی امروزی سوریه و حوالی آن را تحت کنترل داشت، این منطقه از چند ولایت تشکیل می‌شد.»
 سپس از قرن شانزدهم به قرن بیستم می آید و می نویسد:
« ‌‌در ۱۹۱۸، با توافق تلویحی امپراتوری بریتانیا با «شریف حسین» والی مکه که شورش بر‌علیه عثمانی را به‌راه انداخته بود، فرزندش فیصل حکمرانی سوریه را با حمایت جنبش ملی در حال ظهور عربی به‌دست گرفت.»
پس از آن امپریالیسم فرانسه سوریه را اشغال می کند و پس از پدید آمدن احساسات ضد فرانسوی و شکل گیری «جنبش ملی در حال ظهور عربی» و ایجاد«پادشاهی عربی سوریه» که دوامی نمی یابد«سرانجام با توافق‌های محرمانه بین امپریالیست‌های بریتانیا و فرانسه این منطقه به فرانسه واگذار»می شود. از این پس «سوریه تحت قیمومت فرانسه» در می آید.
چنان که خواهیم دید تنها در این پاره از کل مقاله از امپریالیسم سخن رفته و فرانسه و بریتانیا امپریالیسم» خوانده شده اند( البته رهنما در اینجا حتی از نوشتن « امپریالیسم انگلستان» که طی آن سال ها به کار می رفت طفره می رود!). همچنین به«توافق محرمانه» میان این دو امپریالیسم اشاره شده است. در پاره های بعدی نه از امپریالیسم شوروی(سوسیال امپریالیسم شوروی) و امپریالیسم روسیه خبری هست و نه از امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های انگلستان و آلمان و فرانسه!؟
نکته ی دیگری که می توان بیان کرد این است که در اینجا  از دیدگاه رهنما نقش عوامل خارجی(امپریالیست ها در قبال کشورهای زیرسلطه) تا این حد است که امپریالیسم بریتانیا سوریه را به امپریالیسم فرانسه «واگذار» می کند. روشن است که این«واگذاری» صرفا مربوط به دوران استعمار کهن نبوده بلکه در دوران «استعمار نو» نیز بسته به توازن نیروهای امپریالیست های درگیر و جنگ ها و سازش هاشان با یکدیگر کاربرد دارد.
پس از این شرح مقدماتی که کمکی به درک مساله ی«سقوط رعد آسا و باورنکردنی» بشار اسد در سوریه نمی کند رهنما می نویسد: 
 «درک بهتر وضعیت سیاسی سوریه تنها با توجه به ابعاد چندگانه و مرتبط با یکدیگر، یعنی امپریالیسم، ناسیونالیسم عرب، بنیادگرایی اسلامی، دیکتاتوری نظامی، نولیبرالیسم عربی، و درگیری در مسئله اسرائیل/فلسطین میسر است.»
 حال به این وجوه چندگانه توجه می کنیم.
در پاره ی نخست به«امپریالیسم و ناسیونالیسم عرب» می پردازد:
« فرانسه در دوران قیمومیت سوریه با بهره‌برداری از تفاوت‌ها و اختلاف‌های قومی و مذهبی، سلطه‌ی خود را تأمین می‌کرد، و ازجمله منطقه‌بندی کشور را با توجه به مناطقی که یکی از اقلیت‌های مذهبی در آن متمرکز بودند انجام داد. بر این اساس برای علوی‌ها (حدود ۱۲ درصد جمعیت) و دروزها (حدود ۳ درصد) دولت‌های ایالتی جداگانه تشکیل دادند. اکثریت سنی (حدود ۷۴ درصد) و مسیحیان (حدود ۱۰ درصد) خواستار یکپارچگی سوریه بودند...»
سپس در مورد تسلط علوی ها می نویسد:
«فرانسه بسیاری از آن‌ها را وارد ارتش و دستگاه اداری کرد، با این تصور که اگر زمانی دولت سوریه از این اقلیت تشکیل شود، برای همیشه به حمایت فرانسه نیاز خواهد داشت. (همان سیاست امپراطوری عثمانی در عراق که اقلیت سنی را بر اکثریت شیعه حاکم کرده بود.)» و« دولت‌های پی‌در‌پی از زمان استقلال سوریه عمدتاً از اقلیت علوی بودند که مهم‌ترین آن‌ها خاندان اسد بود.»
به این ترتیب نخستین گره از«پیچیدگی های حال حاضر سوریه» و «علل سقوط برق آسا و باورنکردنی» سوریه باز می شود: اقلیت علوی بر اکثریت سنی حاکم بودند و بنابراین:
«واضح ‌است که این امر تا چه حد زمینه‌ی خشم و نارضایی اکثریت سنی را که از پایه‌گذاران ناسیونالیسم عرب بودند، فراهم می‌آورد؛ خشمی که مسیحیان سوری نیز - که بر خلاف مسیحیان لبنان گرایشی به فرانسوی‌ها نداشتند – با آن همدل بودند.»
نگاه کنیم که چگونه این سوسیال دموکرات، خشم و نارضایتی طبقات خلقی را از امپریالیسم و طبقات مرتجع مزدور به تضاد بین سنی ها با علوی ها تقلیل می دهد و روشن نمی کند که در پس چنین تقابلی حتی اگر آن را حوزه ای که تضادهای دیگر در آن پنهان شده بودند بینگاریم مخالفت با«سلطه» ی در درجه ی نخست اقتصادی و سپس سیاسی و فرهنگی امپریالیسم است و نه صرفا تضاد میان سنی های ملی گرا و علوی های حاکم. به عبارت دیگر تضاد میان طبقات خلقی و امپریالیسم( در آن دوران امپریالیسم فرانسه) را که وجوه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را در بر می گرفت به تنها یک بخش یعنی تضاد مذهبی بین سنی های زیرستم و علوی های حاکم کاهش می دهد.
و لابد همین خشم و نارضایتی اکثریت سنی است که منجر می شود به اینکه طی 11 روز گروهی به نام تحریرالشام که پایه ای درون طبقات اصلی خلق سوریه( کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی) که اکثریت شان سنی هستند ندارد و مشکل چیزی از«ملی گرایی عرب» و مبارزه انقلابی با امپریالیسم حاکم( در سوریه امپریالیسم روسیه و نوچه های جمهوری اسلامی) حالی اش باشد، بدون تلفات آنچنانی، شهرها را یکی پس از دیگری فتح کند و حکومت را ساقط کند!؟
وی در این همین پاره پس از اشاره به«تصمیم فرانسه در ۱۹۳۹ به واگذار کردن اسکندرون – ناحیه بسیار مهمی در ساحل مدیترانه و بخشی از ولایت حلب – به ترکیه و برانگیخته شده احساسات ملی در سوریه( ده درصد مردم این ناحیه ترک بودند و اکثریت سوری بودند)» می نویسد:
« پس از ماجرای اسکندرون بود که جوانان ناسیونالیست سوری زمینه‌ی ایجاد حزب«بعث العربی» را فراهم آوردند، حزبی که بعداً به‌طور رسمی در ۱۹۴۶ تأسیس شد، و در ۱۹۵۲ با «حزب سوسیالیست عرب» که در ۱۹۴۷ ایجاد شده بود، پیوند خورد. در این مسیر، «جمهوری عربی سوریه» — به‌رغم آن‌که حدود ۱۰ در‌صد جمعیت کُرد و حدود ۳ درصد دروز هستند – به‌وجود آمد و در قانون اساسی قدرت خاصی به حزب بعث واگذار شد و در عمل سوریه را تک‌حزبی کرد.»
این هم بازگشایی یک «پیچید گی» دیگر در سقوط «رعدآسا»ی حکومت بشار:
چون «حزب بعث العربی» تاسیس شد و این به حکومت «تک حزبی» انجامید و چون نام سوریه«جمهوری عربی سوریه» شد و به این علت که 10 درصد جمعیت «کرد» و حدود 3 درصد «دروز» هستند، اینها یعنی حکومت تک حزبی و نیز چنین نام نهادنی، در کنار آن «خشم و نارضایتی» از زمره ی عواملی بودند که موجب شدند که حکومت بشار اسدی که انقلاب بزرگ خلق سوریه را خفه کرده و مدت بیش از 12 سال حکومت اش را به کمک جمهوری اسلامی و امپریالیسم روسیه تداوم بخشیده بود در عرض 11 روز ساقط شود!
طرف توجه نمی کند که در رویدادهای مورد بحث صحبت نه بر سر مخالفت با حکومت بشار اسد است که از همان انقلاب 2011 اوج گرفت و نه بر سر کردها( و یا دروزها) که در منطقه ی خودشان بودند و نقش چندانی در تصرف شهرهای مهم و کلیدی و سقوط 11 روزه ی اسد نداشتند، بلکه بر سر این است که چرا در عرض این مدت کوتاه شهرها تصرف شد و حکومت سقوط کرد. چنان که خواهیم دید رهنما هنگام توضیح این مساله ی مشخص جز این که به نقش کلی عوامل مزبور اشاره کند به برگشتی به این مسائل ندارد  
در بالا اشاره شد که این پاره«امپریالیسم و ناسیونالیسم عرب» نام دارد. این تضاد در چارت تضاد میان تمامی طبقات خلقی سوریه با امپریالیسم و حکومت های مرتجع دست نشانده می گنجد، اما از این بخش به بعد روشن نیست که پس از امپریالیسم فرانسه، ملی گرایی عربی در سوریه (تضاد طبقات خلقی سوریه با امپریالیسم زیرپرچم ملی گرایی مترقی یا انقلابی) و همچنین انقلاب 2011 علیه کدامیک از کشورهای امپریالیستی است! در مقاله نه از شوروی و روسیه به عنوان امپریالیسم نام برده می شود ونه از آمریکا و نه از کشورهایی مانند انگلستان و فرانسه و آلمان. از این رو نه امپریالیسمی در کار است و بنابراین نه از مبارزه ی«ملی» خلق سوریه علیه امپریالیست ها. و چنان که خواهیم دید اینها به دلیل فراموشی و سهو نیست. 
پاره ی بعدی «دیکتاتورهای نظامی و بنیادگرایی مذهبی» نام  دارد.
 در این بخش رهنما اشاره به اختلافات درونی حزب بعث و کودتاهای پی درپی می کند. در نهایت « در ۱۹۷۰ حافظ اسد که در آن زمان وزیر دفاع بود با کودتای درونی قدرت را به دست گرفت».
سپس در مورد حافظ اسد می نویسد:
«با آن که او نظیر بسیاری دیگر از رهبران پس از استقلال خود از علویان بود، اما رژیمی سکولار را برقرار کرد. بر اساس اولین قانون اساسی در ۱۹۳۰ که بارها مورد تجدیدنظر قرار گرفت، رییس‌جمهور می‌بایست مسلمان باشد، اما در ۱۹۷۳ اسد این شرط قانون اساسی را برداشت و آغاز مقابله‌ی اسلام‌گرایان با او را رقم زد
در پی این درگیری با اسلامی گرایان:
«اخوان‌المسلمین که از مدت‌ها قبل در میان اکثریت سنی سوریه نفوذ کرده بود، تحت تأثیر انقلاب ایران و به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان، فعالیت‌های خود را در شهرهای اکثراً سنی افزایش داد. با اعلام ممنوعیت فعالیت این جریان مذهبی و فرار رهبران آن، سرکوب‌ها تشدید شد. قیام اخوان المسلمین در شهر حما در ۱۹۸۲ به قتل‌عام وسیع توسط ارتش انجامید.»
این به این معنا است که یکی از تضادهای درون سوریه بین جریان های مذهبی مرتجع داخلی با حکومت مرکزی بوده است. به ظاهر این تضاد است که نقش عمده و فعال را در تغییر حکومت سوریه اجرا کرده است.  
 پاره ی بعدی«"انفتاح"، نولیبرالیسم عربی» نام دارد. رهنما می نویسد:
 «سیاست‌های اقتصادی اولین دولت‌های سوریه پس از استقلال، در غیاب یک طبقه‌ی سرمایه‌دار – به‌جز یک بورژوازی تجاری و معدودی صاحبان صنایع — کلاً سرمایه‌داری دولتی با پاره‌ای پوشش‌های اجتماعی و رفاهی تحت عنوان سیاست‌های «سوسیالیستی» بود.»
سپس :
« از دهه‌ی ۱۹۷۰ تحت حکومت حافظ اسد، به‌تدریج با کمک کشورهای عربی خلیج فارس سیاست دروازه‌های باز تحت عنوان «انفتاح» ...در پیش گرفته شد و یک طبقه‌ی بورژوا در اطراف رژیم پدید آمد.»( لابد پیش از سیاست«انفتاح» طبقه ی بورژوایی در سوریه وجود نداشت و «بورژوازی تجاری» و در کنارش«معدودی صاحبان صنایع» طبقه نیستند. در این صورت احتمالا حافظ اسد و فرزندان و آقا زاده‌های مقامات ارتشی و دولتی و کلا حاکمان رژیم«سرمایه داری دولتی» وی باید کاملا فئودال بوده باشند!؟)
همچنین به علت کمبود سرمایه لازم«رژیم اسد به اشکال مختلف از جمله تولید و قاچاق مواد مخدر اقتصاد کشور را اداره می‌کرد». در این دوران:
«...سرمایه‌گذاری خصوصی از سرمایه‌گذاری‌های دولتی پیشی گرفت. نظیر دیگر کشورها، رشد سریع طبقه‌ی متوسط جدید نیز، پیکره‌بندی طبقاتی جامعه‌ی سوریه را تغییر داد و از جمله فاصله‌های طبقاتی بین سرمایه‌داران، با طبقه‌ی متوسط جدید و با طبقه‌ی کارگر و دهقانان را گسترده‌تر کرد.» و
«با شروع و ادامه‌ی درگیری‌های «بهار عربی» و سرکوب وحشتناک قیام خشونت‌پرهیز (2) مردم، مشکلات سیاسی و اقتصادی به اوج خود رسیدند. بیش از یک دهه جنگ داخلی همراه با تحریم‌های امریکا اقتصاد سوریه را نابود کرد و بر فقر و فلاکت روزافزون دامن زد و خشم و نارضایی‌های بیشتر مردم را شدت بخشید.»
 در اینجا به تاثیر سیاست های نئولیبرالی حاکم اشاره شده است. این در واقع یکی از مهم ترین دلایل اقتصادی انقلاب سوریه و کشورهای عربی بود. یا دقیق تر مهم ترین دلیل روزاقتصادی مبارزه ی خلق های عرب با امپریالیست های غربی و شرقی و حکومت های مرتجع  مزدور آنان بود. چرا که پیش از پیاده کردن سیاست های نئولیبرالی در کشورهای زیرسلطه، تضاد طبقات خلق عرب( و دیگر خلق های زیرسلطه از جمله خلق ایران) با امپریالیسم و ارتجاع داخلی وجود داشت، اما اجرای سیاست های نئولیبرالی آن را شدت بخشید و وارد مرحله ی تازه ای کرد.  
حکومت های تونس و مصر و اردن و بحرین مزدور امپریالیست های غربی بودند و حکومت های سوریه و لیبی مزدور امپریالیسم روسیه. البته حکومت بشار در سوریه تا حدودی گرایش به امپریالیست های غربی یافته بود و اجرای این سیاست نئولیبرالی نیز آن را به امپریالیست های غربی نزدیک تر می کرد، اما در کل هنوز در بلوک امپریالیسم روسیه بود. همچون جمهوری اسلامی که تمامی سیاست های نئولیبرالی را در اقتصاد پیاده کرد اما گرایش عمده ی حاکم به سوی پذیرش تسلط روسیه بود و نه غرب. انقلاب های خلق عرب به وسیله ی حکومت های مرتجع و رهبری امپریالیست های غربی به ویژه آمریکا یا به خاک و خون کشیده شد و یا به مسیرهای انحرافی افتاد. سوریه یکی از کشورهایی بود که دخالت امپریالیست ها انقلاب آن به مسیر انحرافی افتاد و به جای تضاد میان طبقات اصلی خلق با ارتجاع سرمایه داران و ملاکان بوروکرات- کمپرادور حاکم و امپریالیسم روسیه، تضاد میان گروه های مرتجع مذهبی مانند  داعش و همین جریان تحریرالشام با حکومت بشاراسد و همچنین با روسیه و جمهوری اسلامی جای آن را گرفت.  
در پایان می رسیم به پاره ای با نام«درگیری در مسئله اسرائیل-فلسطین». در این پاره رهنما پس از اشاره به جنگ های اعراب و اسرائیل و تصرف بلندی های جولان و الحاق آنها در 1981 به خاک خود می نویسد:
«سوریه تحت حکومت اسد نظیر دیگر کشورهای عربی درگیر با اسرائیل، عمدتاً مسئله‌ی فلسطین را بهانه‌ای برای پیشبرد سیاست‌های خود کرده بود و رهایی فلسطین مسئله‌ی آن نبود.»
وی در پایان این بند می نویسد:
«سوریه در دوران هر دو اسدِ پدر و پسر، حتی در یک سال گذشته به دنبال درگیری‌های اخیر حماس و اسرائیل نیز کوچک‌ترین کمکی به فلسطینی‌ها نکرد. با این حال صرف در‌گیری آن با اسرائیل و جنگ‌های پی‌در‌پی و افزایش روز افزون هزینه‌های دفاعی، به معنی محدود‌تر شدن امکان بهبود وضعیت مردم سوریه بود.»
به طور کلی تضاد میان دولت های حافظ اسد و بشار اسد با اسرائیل (و نه تضاد طبقات خلقی با دولت اسرائیل) نقش مهمی در تغییرات سوریه نداشت، زیرا وجه حاکم بر روابط این دولت ها با اسرائیل سازش و کنار آمدن بود و نه مبارزه و جدال و جنگ. تضاد دیگری نقش اسرائیل را برجسته کرد و آن تضاد میان دولت صهیونیستی اسرائیل با جمهوری اسلامی و حزب الله لبنان پس از سرکوب انقلاب 2011 سوریه بود. از سوی دیگر نقش اسرائیل تابعی از نقش امپریالیسم آمریکا در مقابل روسیه است و به نوعی تحقق بخش اهداف آمریکا برای تسلط بر سوریه به جای روسیه است.    
هرمز دامان
نیمه ی نخست دی ماه 1403
یادداشت ها
1-   رهنما مقاله ای به نام انقلاب‌های چین دارد که بخش چهارم از مجموعه ی انقلاب های قرن بیستم وی است. این نوشته سرشار از حب و بغضی پنهان در زیر عبارات ظاهرا محترمانه نسبت به انقلاب سوسیالیستی چین است. بخش های مربوط به اندیشه ها و سیاست های مائو عمدتا از قماش همان شِر و وِرهایی است که خروشچف و توده ای ها(امثال جوانشیر) و حکمتی های ترتسکیست و جریان های مارکسیسم غربی و «مارکسی» ها و البته ایدئولوگ های امپریالیست های غربی در مورد انقلاب چین و مائو سرهم می کنند.( «مائو دهقانی بود»، «تضادعمده وجود ندارد» و...).
2-   این سوسیال دموکرات حتی واژه ی مبارزات«مسالمت آمیز» را به کار نمی برد! تازه مبارزات خلق سوریه در آغاز مسالمت آمیز بود اما پس از سرکوب به سوی مبارزه ی قهرآمیز علیه حکومت بشار اسد و امپریالیسم روسیه گسترش یافت. مسالمت در مقابل قهر مطرح است اما مفهوم «خشونت پرهیز» در مقابل به کارگیری و «استفاده از خشونت» است. از دیدگاه رهنما، طبقه ی کارگر و خلق اگر اسلحه به دست گیرد و با دشمنان اش بجنگند مرتکب گناه نابخشودنی استفاده از«خشونت» شده است!؟ این است عمق لیبرالیسم حاکم بر این افراد و ضدیت شان با مارکسیسم!
 
 
 
 

 

 

 

۱۴۰۳ دی ۲, یکشنبه

درباره ی پیغام های ناتانیاهو

 
درباره ی پیغام و پسغام های صهیونیست جنایتکار ناتانیاهو و شرکا 

به مردم ایران
 
مدتی است که جناب نتانیاهو برای ملت ایران پیغام می فرستند.
ایشان در پیغام هایش خود را«متعهد» می بیند که به ملت ایران آگاهی و آموزش دهد.
 نخستین پیام در دوشنبه 9 مهر 1403( 30 سپتامبر 2024):
«هر روز شاهد رژیمی هستید که شما را سرکوب می‌کند و با شعارهایی مثل دفاع از لبنان و غزه، منطقه ما را بیشتر درگیر جنگ و تاریکی می‌کند. هر روز که می‌گذرد، این رژیم شما را به مرز نابودی نزدیک‌تر می‌کند.»
«رژیم ایران به جای بهبود زندگی مردم این کشور، میلیاردها دلار را صرف حمایت از گروه‌های شبه‌نظامی در منطقه و جنگ‌های بی‌ثمر می‌کند.»
«اگر رژیم ایران به شما مردم ایران اهمیت می‌داد، میلیاردها دلار را به‌جای جنگ‌های بی‌فایده در خاورمیانه، صرف بهبود زندگی شما می‌کرد
«هیچ جایی در خاورمیانه نیست که دست اسرائیل به آن نرسد، و ما برای حفاظت از مردم و کشورمان به هر جا خواهیم رفت.»
«تصور کنید اگر همه آن پول‌هایی که رژیم برای ساخت سلاح‌های هسته‌ای و جنگ‌های خارجی خرج می‌کند، در آموزش فرزندانتان، بهبود خدمات درمانی و ساخت زیرساخت‌های کشورتان سرمایه‌گذاری می‌شد. فکر کنید چقدر زندگی‌ها تغییر می‌کرد. اما می‌دانید که دیکتاتورهای ایران به آینده شما اهمیتی نمی‌دهند، ولی شما به آن اهمیت می‌دهید.»( اگر مردم ایران می دانند و به آن اهمیت می دهند برای چه شما خود را موظف می بینید که یک بار و دوبار نه بلکه چندین بار به تکرار مکررات بپردازید؟!)
«کشورتان آزاد می‌شود، آن روز خیلی زودتر از آنچه فکر می‌کنید فرا می‌رسد.»
و از پیام آخرین پیام پنجشنبه 22 آذر1403( 12 دسامبر 2024):
«پولی که ظالمان از شما دزدیدند به معنای واقعی دود شد.»
«مستبدان شما بیش از 30 میلیارد در سوریه هزینه کردند. پس از تنها 11 روز جنگ ، رژیم او به خاکستر تبدیل شد.»
« امروز رژیم آنها(حماس) سرنگون شده است و اکثر رهبران حزب الله، موشک هایشان و هزاران تروریست آن دود هوا شده.»
«تصور کنید اگر همه آن پول‌هایی که رژیم برای ساخت سلاح‌های هسته‌ای و جنگ‌های خارجی خرج می‌کند، در آموزش فرزندانتان، بهبود خدمات درمانی و ساخت زیرساخت‌های کشورتان سرمایه‌گذاری می‌شد. فکر کنید چقدر زندگی‌ها تغییر می‌کرد. اما می‌دانید که دیکتاتورهای ایران به آینده شما اهمیتی نمی‌دهند، ولی شما به آن اهمیت می‌دهید.»
«دلیل شکست پی‌در‌پی جمهوری اسلامی تنها بی‌کفایتی و بی‌رحمی آنها نیست بلکه به این دلیل است که آنها به دنبال تسخیر دیگر کشورها و تحمیل استبداد بنیادگرا بر خاورمیانه و بر کل جهان هستند.»
پس از این «افشاگری» هایی که قطعا آموزش های خیلی« بزرگ» و« عمیقی» برای ملت ایران دارد نتانیاهو نقش پیام دهنده ی و لابد «فرشته ی نجات» و«آزادی» را بازی می کند،
و شعار «زن، زندگی، آزادی» را به فارسی بر زبان می راند.
***
از یک جانب یک کارگر کمونیست
خطاب به نتانیاهو:
ملت ایران صهیونیست جنایتکاری مانند شما را خوب می شناسد. شما جانی ای هستید که همین یک سال و اندی اخیر نسل کشی به راه انداخته و چهل و پنج هزار انسان را که بسیاری شان زن و کودک بودند کشتید؛ شما غزه را با خاک یکسان کردید؛ شما توده های لبنان را به خاک و خون کشیدید؛ شمایی که اکنون به عنوان یک جنایتکار جنگی شناخته می شوید، شمایی که در کشور خودتان نیز به فساد شهره هستید و بسیاری خصال کثیف دیگر که شما آیینه ی مجسم شان هستید، باری شما بهتر است به جنگ ارتجاعی تان با مرتجعینی همچون خامنه ای که به وسیله ی اربابان امثال شما حاکم بر ایران شدند ادامه دهید و توده های مردم را قاطی جنگ کثیف تان با آنها نکنید!
آنچه مرتجع کلاشی مانند شما در مورد جمهوری اسلامی می گوید بسیاری از توده های مردم از همان اوائل انقلاب به آنها پی بردند اما کمک های اربابان تو یعنی امپریالیست های آمریکایی و امپریالیست های اروپای غربی به این تفاله های قرون یاری کرد که قدرت را در دست بگیرند. این اربابان تو یعنی امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی بودند که سران ارتش را در خدمت این ریاکاران و جانیان گماشتند تا بر ملت ایران حاکم شوند. این اربابان تو بودند که تمامی این مدت به این حکومت یاری کردند تا سر پا بماند. حتی اگر نگاهی به مفاد «برجام» کنید می بینید که اربابان تو مشکل اساسی ای با تداوم این حکومت نداشته اند.
شما می گویید:
«دلیل شکست پی‌در‌پی جمهوری اسلامی تنها بی‌کفایتی و بی‌رحمی آنها نیست بلکه به این دلیل است که آنها به دنبال تسخیر دیگر کشورها و تحمیل استبداد بنیادگرا بر خاورمیانه و بر کل جهان هستند.»
جناب نتانیاهو!
بد نیست نگاهی به اقدامات دولت خودت و سازمان های اطلاعاتی اش بیندازی تا ببینی که شما از جمهوری اسلامی در این زمینه کم نداشته اید؛ شما به حماس پرو بال دادید؛ شما به این جریان ها در جنبش بزرگ خلق فلسطین نیاز داشتید تا بتوانید جریان های کمونیست و سکولار را به حاشیه ببرید؛ شما با همکاری دولت کثیف اردوغان در ترکیه به جریان مرتجع تحریرالشام کمک کردید تا قدرت را در سوریه به دست بگیرد؛ شما در تحمیل استبداد بنیادگرا بر خاورمیانه دست کمی از جمهوری اسلامی نداشته اید! 
شما حتی زمانی که سلیمانی و سپاه قدس دست به سرکوب خلق سوریه و انقلاب بزرگ شان برای آزادی از استبداد سیاسی بشار اسد زد و کشتار به راه انداخت کنار ایستاده بودید و تماشا می کردید و به احتمال زیاد به به و چه چه تان بلند بود!؟
شما می گویید:
«هیچ جایی در خاورمیانه نیست که دست اسرائیل به آن نرسد، و ما برای حفاظت از مردم و کشورمان به هر جا خواهیم رفت.»
آیا بهتر نبود به جای این اُرد دادن ها و قیافه گرفتن ها( شما بدون پشتیبانی امپریالیست ها عددی نیستید!) مراقبت از اتباع خود را بیشتر می کردید تا چنین گپ هایی در دیوارهای امنیتی تان پیدا نمی شد و جریان هفت اکتبر به وقوع نمی پیوست!
اگر شما می دانستید و عامدا اجازه دادید حماس برنامه ی خود را عملی کند شما پلیدتر از آنی هستید که در گمان می رود. اگر این دومی درست باشد شما حدود 1200 نفر از مردم یهود را به کشتن دادید و بسیاری را گروگان،  تا بر سرکار بمانید و برنامه های جاه طلبانه ی دولت خود را پیش ببرید. اگر چنین باشد شما شیادانه به مردم یهود دروغ گفتید و به آنها نگفتید که برای سرکار ماندن و اجرای برنامه های خود برای نابودی خلق فلسطین آنها را عامدانه به کشتن داده و گوشت دم توپ کرده اید!
 شما که با مردم خود چنین کردید آن آزادی که بخواهید برای مردم کشوری دیگر بیاورید فاجعه خواهد بود!    
نتانیاهو می گوید:
«کشورتان آزاد می‌شود، آن روز خیلی زودتر از آنچه فکر می‌کنید فرا می‌رسد.»
در این تردیدی نیست که کشور ما و ملت ما آزاد می شود. و این روز، روز آزادی از استبداد دینی آخوندهای مرتجع و سران جنایتکار سپاه دیر یا زود فرا خواهد رسید، اما خلق ایران می خواهد به نیروی خود خویش را آزاد کند و نه اینکه جنایتکاران مزدوری مانند شما آزادی را به ایشان عطیه دهد! شمایی که آزادی را از ملت فلسطین گرفتید و خلقی را بیش از 70 سال آواره کرده اید چگونه می خواهید برای خلق ایران آزادی بیاورید؟
آن آزادی ای که خلق ما آن را نمی داند و شما به ایشان می گویید که زودتر از آنچه فکر می کنید فرا خواهد رسید به راستی کدام آزادی است؟ چگونه است که شما می دانید و خلق ما نمی داند؟
اگر منظورتان این است که دولت شما و دولت امپریالیسم آمریکا قرار است مثلا تجاوزی کنند و دولت جمهوری اسلامی را سرنگون سازند و دوباره شاهی را بر ایران بنشانند و استبداد سلطنتی را در ایران برقرار کنند طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش و ستمدیده ما نه تنها نمی خواهند، نه تنها پشیزی برای آن ارزش قائل نیستند بلکه از آن متنفر بوده و با تمامی وجود علیه آن مبارزه می کنند.
آقای ناتانیاهو  شما شعار «زن، زندگی، آزادی» می دهید!
راستی این نهایت سالوسی و شیادی نیست که شعاری را تکرای می کنید که ذره ای به آن باور نداریدو علیه آن هستید؟
کسی که دختر بچه ها، دخترها و زنان زیادی را در غزه و لبنان قتل عام کرده است می تواند به احترام به زن، باوری داشته باشد؟
آیا کسی که زندگی را از بیش از 45 هزار انسان گرفته و حتی به جان گروگان های کشور خودش هم رحم نکرده می تواند برای زندگی دیگران پشیزی ارزش قائل باشد؟
و آیا کسی که آزادی یک ملت را گرفته و نام اش در میان قصابان تاریخ صهیونیسم ثبت شده است می تواند برای آزادی ملتی دیگر اقدام کند؟

***
پیغام و پسغام های نتانیاهو که مفسران نوچه ی امپریالیسم در تلویزیون های آمریکا و بی بی سی و انترناشنال در حالی که آب از لب و لوچه شان آویزان شده است می خوانند و یا ویدئوی آن را پخش می کنند، برای این نیست که اکنون برنامه ی تغییر رژیم در دستور کار امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل قرار گرفته است. آنچه اکنون در دستور کار امپریالیست ها است حل مساله ی مجهز شدن جمهوری اسلامی به سلاح اتمی است. در حال حاضر بیشترین تلاش آنها این است که تا جایی که ممکن است جمهوری اسلامی را از دنبال کردن این برنامه باز دارند و اگر نتوانستند که با توجه به سازش ها و وادادن های خامنه ای و شرکای پاسدارش بسیار بعید است، حمله به تاسیسات اتمی ایران را در دستور کار قرار دهند.
پس این که نتانیاهو صحبت از آزادی بسیار زودتر می کند در شرایط فعلی جدا از این که می خواهد تاثیرات منفی تجاوز اسرائیل و سایه ی سنگین جنگ بر سر مردم ایران را خنثی کند، بیشتر برای ترساندن جمهوری اسلامی است و نه اینکه این برنامه در دستور کار قرار گرفته است.
کلا برنامه ی امپریالیست های غربی کشاندن خامنه ای و شرکا به پشت میز مذاکره و مجبور کردن شان به سازش است. از این سوی خامنه ای و شرکایش نیز دنبال سازش بوده و هستند. خامنه ای بیش از هرچیز میل دارد که تمامی جاده ها را برای مجتبی صاف کند تا وی بتواند به صندلی ای تکیه دهد که محکم و استوار باشد و به تق و توقی نلرزد.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
2 دی ماه 1403
 

 

۱۴۰۳ دی ۱, شنبه

نکاتی در مورد تغییرات سیاسی در سوریه


 
 با تغییرات تازه در سوریه اهداف عاملین روشن تر می شود. امپریالیسم آمریکا( و در کنارش امپریالیست های انگلیس و آلمان و فرانسه) که تا کنون بیشتر پشت پرده و از طریق عوامل خود ترکیه و اسرائیل درگیری ها و صحنه را اداره و کنترل می کرد خود همچون فرمانده اصلی وارد صحنه ی پس از درگیری شده و به سر و سامان دادن گروه های وابسته به خود پرداخته است. این تا حدود زیادی «تحلیل» ها یا بهتر بگوییم سرهم بندی های مضحکی را به حاشیه رانده که تلاش می کردند رویدادهای سوریه را صرفا از طریق عوامل درگیر در صحنه ی داخلی و نیز در کنارشان تحرکات اسرائیل و ترکیه که آنها را مستقل ارزیابی می کردند شرح دهند.  
تجدید تقسیم جهان بین امپریالیست ها
مساله اساسی در مورد جهان کنونی وجود امپریالیسم است. بدون داشتن نظریه ی روشنی در مورد امپریالیسم و عصر امپریالیسم هر تحلیلی از وضعیت جهان سطحی و مبتذل و آبکی است.  
نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی است. امپریالیسم عالی ترین سطح تکامل سرمایه داری است. مبارزه با امپریالیسم مبارزه با عالی ترین شکل سرمایه داری است. در کشورهای زیر سلطه مبارزه با سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور مبارزه با امپریالیسم و سرمایه داری است.
یکی از مهم ترین تضادهای محرک کنونی جهان تضاد میان امپریالیست هاست که از رقابت میان آنها برای تسلط بر جهان بر می خیزد. در حال حاضر تضاد میان امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی از یک سو و امپریالیسم روسیه و سرمایه داری چین رویزیونیستی یکی از تضادهای محرک تغییر در جهان است. در کنار آن میان امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی(به ویژه انگلستان و آلمان و فرانسه که قدرت های اصلی اروپای غربی هستند) تضادهای حادی بر سر تجدید تقسیم جهان و سهم هر یک وجود دارد.
در گذشته تقسیم جهان بین امپریالیست ها بود و پس از آنکه جهان تقسیم شد مساله ی تجدید تقسیم آن به میان آمد.
جنگ های جهانی اول و دوم جنگ در چارچوب رقابت امپریالیستی است. بسیاری از جنگ های کوچک و بزرگی که بین امپریالیست ها در کشورهای خودشان در شکل مستقیم( مثلا یک سر امپریالیسم روسیه و و سر دیگر امپریالیسم اوکراین به پشتیبانی امپریالیست های غربی) و یا غیرمستقیم در کشورهای زیرسلطه و بین عمال آنها(همین درگیری بین تحریرالشام با پشتیبانی ترکیه و اسرائیل با دولت بشار اسد وابسته به امپریالیسم روسیه در سوریه) پدید می آید جنگ هایی در چارچوب رقابت امپریالیستی هستند. گو این که در برخی از موارد نه جنگ بل سازش بین امپریالیست هاست که حل تضادها را به عهده می گیرد. جنگ و سازش دو روندی هستند که رقابت میان امپریالیست ها را برای تجدید تقسیم جهان پیش می برند.
اشاره ای به نقش امپریالیسم در کشورهای زیر سلطه
وجود امپریالیسم در کشورهای زیرسلطه از طریق تسلط انحصارهای بین المللی امپریالیستی و به زیر سیطره ی خویش قرار دادن ساخت اقتصادی کشورهای زیرسلطه صورت می گیرد. این تسلط بر ساخت اقتصادی کشور های زیرسلطه، چنین کشورهایی را محکوم می کند که چه چیزهایی تولید کنند، چه چیزهایی صادر و وارد کنند و تجارت و امور مالی داخلی و بیرونی شان چگونه باشد. همراه با این تسلط مستقیم بر ساخت اقتصادی و استثمار طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان و غارت منابع کشور زیرسلطه، تسلط غیر مستقیم بر ساخت های سیاسی و فرهنگی به وجود می آید. دولت ها به ظاهر مستقل هستند اما در واقع امر از پشت پرده و به وسیله عوامل خود امپریالیسم اصلی و یا عوامل آن در داخل کشور زیرسلطه، کنترل و هدایت می شوند. در صورتی که دولتی به امپریالیسم رقیب وابسته باشد شکل حرکت تضاد های امپریالیست ها متفاوت می شود. امپریالیسم رقیب به انواع تحریم و شانتاژ دست می زند تا دولت دست نشانده ی رقیب را سرنگون کند و یا از امپریالیسم رقیب اش امتیازی در آن کشور و یا در کشوری دیگر بگیرد و این فرایند همواره ادامه دارد.
نکته مهم این است که در بیشتر اوقات تا جایی که عوامل درونی یا تا مغز استخوان مزدور و وابسته اند و یا این که هنوز به طور کامل در نظام بین المللی تحلیل نرفته و نیمه وابسته اند، این تغییرات از طریق عوامل درونی پیش می رود و نه از رویارویی مستقیم امپریالیست ها در کشور زیرسلطه.
برای نمونه در سوریه امپریالیست های غربی در درگیری های اخیر مستقیما شرکت نداشتند(1) اما گروهایی که آنها مستقیم یا غیرمستقیم و از طریق عمال خود مانند ترکیه و اسرائیل آموزش داده اند( گروه تحریرالشام که به نوعی با داعش و القاعده در رابطه بوده است) نقش اصلی را در این درگیری ها اجرا کرده و می کنند. پول و اسلحه و آموزش و سازمان دادن ارتباطات بیرونی همه به وسیله ی امپریالیست ها تامین می شود.
از آن سو روسیه هم مستقیما در مسائل سوریه دخالت داشته و در واقع مداخله گر اصلی بوده است. این کشور از طریق بشار اسد عامل خود در سوریه به یورش به مبارزات خلق و سرکوب آنها از یک سو و رقابت با عوامل امپریالیست های رقیب از سوی دیگر پرداخته است. در عین حال جمهوری اسلامی نیز عملا همچون مزدور تمام عیار روسیه (با اینکه بین خامنه ای و اسد در وابسته بودن به روسیه تفاوت هایی وجود دارد)عمل کرده است. در واقع جمهوری اسلامی بیشتر نقش عامل روسیه را در سرکوب خلق بازی کرده است ضمن آنکه خودش هم در این سرکوب منافعی داشته است و تنها چماق روسیه نبوده است. هر گونه تحلیلی در مورد تغییرات در کشورهای زیرسلطه باید نقش امپریالیست ها را همچون یک عامل مهم در نظر آورد.
سه شکل درگیری میان امپریالیست ها 
در کل در تضاد میان امپریالیست ها می توان سه نوع درگیری و جنگ را برشمرد. یکم جنگ های مستقیم بین امپریالیست ها خواه مستقیما با یکدیگر در سرزمین های اصلی خود و یا بلوک خود. مثلا در جنگ جهانی دوم آمریکا محل درگیری و جنگ نبود اما آمریکا در اروپا و کشورهای متفق امپریالیستی  حضور یافت.
دوم: جنگ بین یکی از امپریالیست ها با نیروهای وابسته به امپریالیست های دیگر. مانند سوریه که جنگ بین امپریالیسم روسیه و نیروهایی که امپریالیست های غربی پشتیبانی می کردند بود. باید در نظر داشت که این جنگ از جنگ امپریالیسم روسیه و اسد و خامنه ای با خلق سوریه که از سال های پس از انقلاب 2011 آغاز شد قابل تفکیک است و ماهیت این دو نوع جنگ متفاوت است.
البته این دو تضاد گاه با یکدیگر درهم می شوند و این زمانی رخ می دهد که رهبری نیروهای خلق به دلیل اشتباهات نظری و سیاسی و یا در مخمصه قرار گرفتن، خود را وابسته به قدرت امپریالیستی رقیب می کند. در گذشته در کشورهای آسیایی و افریقایی و آمریکای مرکزی و جنوبی این مساله دیده می شد و در مثال حاضر ما در روژوا چنین است و چنان که دیده می شود این نیرو خود را در پناه امپریالیسم آمریکا قرار داده است.(2) مواردی هم بوده که طبقه ی کارگر و نیروهای خلقی در کشور زیرسلطه از تضاد میان نیروهای وابسته به یک امپریالیسم با امپریالیسم حاکم در آن کشور که تضادها و درگیری های خود را داشته اند، به طور تاکتیکی استفاده کرده اند.
سوم: جنگ بین حکومت و یا عوامل وابسته به یک امپریالیسم با حکومت و عوامل وابسته به امپریالیسم رقیب. این امر در دوران گذشته بیشتر وجود داشت. مثلا در برخی از  کشورهای افریقایی و آسیایی هیچ کدام از امپریالیست های غربی و سوسیال امپریالیسم شوروی حضور مستقیم نداشتند اما نیروهایی که به نوعی وابسته به دو بلوک شرق و غرب بودند در جنگ بودند.( در بالا به مورد رفتن رهبری خلق زیر چتر یک امپریالیسم برای مبارزه علیه امپریالیسم دیگراشاره کردیم.) 
از این رو در کشورهای زیرسلطه به جز جایی که امپریالیست یا تماما درگیرند و یا حداقل یکی از آنها درگیر است( معمولا این شکل عمده است) گاه این گونه به چشم می آید که نیروهای امپریالیستی دخالتی ندارند و همه چیز به درگیری بین عوامل داخلی بر می گردد. این امر سبب شده است که عده ای پشت نفی« تئوری توطئه» پنهان شوند و منکر نقش امپریالیست ها در تحولات کشورهای زیرسلطه شوند و به این ترتیب خواسته و ناخواسته آب به آسیاب امپریالیست ها بریزند.   
تضاد میان خلق های زیرسلطه و امپریالیسم
نیاز است یادآوری کنیم که ما در اینجا درباره ی تضاد میان خلق های زیر سلطه(هر گاه می گوییم خلق منظورمان طبقه ی کارگر، دهقانان و یا کشاورزان و لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی و نیز گاه سرمایه داران ملی است) با امپریالیست ها صحبت نمی کنیم. مجموع رویدادها از پس از جنگ جهانی دوم نشان از عمده بودن این تضاد در جهان دارد و این تضاد است که بیشتر به سیاست ها و تحرکات و چرخش های امنیتی و نظامی امپریالیست ها جهت می دهد و بر آنها تاثیر می گذارد. در این خصوص می توانیم از انقلاب های متمادی در آسیا، افریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی( تقریبا در بیشتر کشورهای این سه قاره) پس از جنگ جهانی دوم نام ببریم.
حال اشاره ای به آخرین تحولات در سوریه می کنیم.
سخنان بلینکن و سفر دیپلمات ها آمریکایی برای تحقیق درباره ی آمریکایی های ناپدید شده!
 اکنون زمانی است که دیپلمات های آمریکایی وارد سوریه می شوند و ظاهرا برای تحقیق درباره ی آمریکایی های ناپدید شده( و شاید هم برای گشایش سفارت). این بد نیست! سر مردم آمریکا را شیره می مالند که دنبال آمریکایی های گمشده هستند و از این طرف می آیند تا خود از نزدیک و مستقیما به سروسامان دادن به کار عوامل خود بپردازند و به چینش دولت تازه دست زنند.
 از آن سوی آنتونی بلینکن در سفرش به خاورمیانه و برای شرکت در نشست وزرای خارجه ی  کشورهای عربی و نیز نماینده گان بین المللی درباره ی سوریه در شهر عقبه می گوید:« ما با تحریرالشام ارتباط مستقیم داشتیم و اکنون نیز در رابطه هستیم». آمریکا با نیرویی که آن را« تروریست» نامیده و برای سر رهبر آن جایزه ده میلیون دلاری تعیین کرده است ارتباط  داشته است. اکنون که کار به قدرت گرفتن تحریرالشام در سوریه انجامیده روشن می شود که ارتباطی که امپریالیسم آمریکا با تحریرالشام داشت چگونه ارتباطی بوده است!(3)
 لابد اگر چنین ارتباطی نبود کسی نمی توانست بگوید تحریرالشام تغییر کرده است و نظرات داعشی خود را کنار گذاشته است!؟
سهم اسرائیل - جولان؟
تا اینجا نقش دولت صهیونیستی اسرائیل جدا از سازمان دادن تحریرالشام با همراهی ترکیه، حمله به تاسیسات نظامی سوریه و نابود کردن سلاح های استراتژیکی آن بوده است. با این دلیل که نیروهای حزب الله و داعشی از آنها استفاده نکنند. جالب این که این دولت صهیونیستی که در حال جنگ با حماس است در پس پرده در تقویت نیروهای تحریرالشام موثر بوده که اگر از حماس بدتر نباشند بهتر نیستند.   
سهم فعلی آن نیز ضمیمه کردن بخش هایی از بلندهای جولان که در دست اش بوده است به خاک خود و نیز پیش آمدن در منطقه ی حائل پس از رفتن نیروهای اسد بوده است. شهرک سازی در سرزمینی که متعلق به خلق سوریه است آغاز شده است و نتانیاهو هم آشکار از آن سخن رانده است. بد نیست برای یک دولت مزدور آمریکا!؟
جالب این که تحریرالشامی ها هم به روی شان نمی آورند که چنین تجاوزهایی به خاک سوریه صورت گرفته است. ظاهرا برای خالی نبودن عریضه نامه ای به سازمان ملل نوشته و شکایت کرده اند. 
 سهم ترکیه
نقش ترکیه سازمان دادن تحریرالشام و نیز ارتش ملی سوریه (SNA) بوده است. یکی برای تصرف قدرت مرکزی و دیگری برای حملات آتی به روژاوا و گرفتن مناطق زیر تسلط آنها. این حملات به دولت مرتجع اردوغان جدا از تاختن در سرزمین دیگری امکان می دهد که بهتر بتواند نیروهای حزب کارگران کردستان را در ترکیه سرکوب کند.( نظر ترکیه روی خلاص شدن از مهاجران سوری نیز بوده است که به احتمال بخش هایی از آنها به سوریه بازگشته و یا بازخواهند گشت.)
اینکه آمریکا اجازه دهد که ترکیه نیز بخشی از خاک سوریه را همچون اسرائیل تصرف کند بعید به نظر می رسد. یکی از مشکلاتی که این گونه تصرف خاک کشورهای دیگر به وجود می آورد حس ملی گرایی و تقویت جنبش های ملی در کشوری است که بخشی از خاک اش به وسیله ی کشور دیگری تصرف شده است. در مورد اسرائیل کمی قضیه فرق می کند. اسرائیل به یاری امپریالیست ها موقعیت برتری میان کشورهای وابسته به امپریالیست های غربی دارد و امپریا لیست ها در موردش «گشاده دست» تر هستند.
با اینحال آینده را طبقه ی کارگر و خلق سوریه رقم می زنند. این احتمال که پس از مدتی خلق سوریه به بازخواست دولت جدید دست زند و بر علیه دولت اسرائیل و ترکیه به مبارزه برخیزد وجود دارد.
تکیه به نیروهای مرتجع برای مقابله با جنبش های انقلابی- در مقابل کمونیست ها و دمکرات های انقلابی
مساله ی مهم در تحولات سوریه تکیه ی امپریالیست های غربی به مرتجع ترین نیروهای اسلامی است. تجربه ی ایران آنها را مجاب کرده که می توانند از این امکان به بهترین شکل ممکن استفاده کنند. امپریالیسم آمریکا در حالی که در آمریکای مرکزی و جنوبی مجبور به سازش با نیروهای سکولار«شبه چپ» گردیده، در کشورهای خاورمیانه یکی پس از دیگری مرتجع ترین نیروهای اسلامی را بر سرکار آورده است. در افغانستان طالبان و اکنون در سوریه تحریر الشام. این ها جدای از این است که در تمامی چهل سال گذشته کمابیش به جمهوری اسلامی میدانی برای سازماندهی نیروهای نیابتی خود در عراق و لبنان و یمن و فلسطین و سوریه داده است.
تردیدی نیست که هدف اصلی امپریالیست ها مشکل کردن کار برای طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی و نیروهای کمونیست و دموکرات و ملی است. خاورمیانه منطقه ی حساسی است و چه بهتر و تا آنجا که ممکن است کشورهای این منطقه( کشورهایی که دستخوش شورش و انقلاب بوده اند) در دست نیروهایی باشد که حتی اگر تضادی و گاه برخوردی هم با امپریالیست ها دارند اما در مجموع برای سرپا ایستادن نیازمند امپریالیست ها باشند.
آنچه گفته شد به این معنا نیست که آمریکا این نیروها را از آسمان به زمین می آورد و یا از آستین خود بیرون می کشد. این ها نیروهای ارتجاعی و وابسته به تولید های کهن هستند که در خاک خاورمیانه و شمال افریقا و کلا در کشورهای مسلمان و یا دارای اقلیت مسلمان کمابیش ریشه دارند( روابط قبیله ای، عشیره ای و طایفه ای، فئودالیسم در روابط اجتماعی و فرهنگی، نیمه فئودالیسم آغشته به شکل کهن تر تولیدی و هنوز کمابیش تصفیه نشده). و هر چه زمان به ضرر آنها پیش می رود آنها جری تر شده و آخرین دست و پایشان را می زنند. این نیروها هم دارای ارتجاعی ترین تمایلات علیه مدرنیسم غربی هستند و هم به ساده گی به خدمت امپریالیست های غربی و شرقی در می آیند. در ایران شیخ فضل الله نوری در دوران مشروطه بود. بعدها مرتجعی مانند نواب صفوی آمد و در انقلاب 57 نیز امثال خمینی و مصباح یزدی و... خامنه ای سربرآوردند. ما می دانیم که جریان های مرتجع  اسلامی در ایران یکی و دوتا نبوده اند گر چه در مجموع و نسبت به نیروهای کمونیست و دموکرات و ملی اقلیتی بیش نیستند.
هرمز دامان
نیمه ی دوم آذر ماه 1403
یادداشت ها
1-   سخنگوی پنتاگون اکنون فاش کرده  که امپریالیسم آمریکا بیش از 2000 نیروی نظامی در سوریه داشته است و نه 900 نفر! روشن نیست که اینها آنجا چه می کرده اند!؟
2-   درگیری بین خلق کرد در سوریه با رژیم بشار اسد و همچنین با داعش در چارچوب تضاد بین خلق و امپریالیسم و یا خلق و نیروهای ارتجاعی است. اما رفتن زیر چتر پشتیبانی آمریکا نشانی از درهم شدن تضادهای بین امپریالیست های رقیب و بین خلق و امپریالیسم دارد. 
3-   راست اش احمد حسین الشرع( ابومحمدالجولانی) رهبر تحریرالشام موردی مشکوک است. به نظر می رسد که آمریکایی ها در چندسالی که در زندان شان در عراق بود رویش کارکرده اند. به وی قول هایی داده اند و قرار هایی با وی گذاشته و وی را به سوریه برای سازماندهی تحریرالشام به نفع امپریالیسم آمریکا فرستاده اند. پس از آزادی و رفتن به سوریه تلاش های وی در جهت ایجاد جریانی بوده است که به اصطلاح با جریان های القاعده و داعش خط و مرز داشته باشد و در جهت خواست های امپریالیست های غربی حرکت کند. این گمان هم وجود دارد که آمریکا در حال سازش با داعش است و حداقل تا اینجای کار و علیرغم شلوغ بازی های امپریالیسم آمریکا و ژست های مدرن گرفتن اش علیه داعش، اساسا دادن امور سوریه به تحریرالشام به نوعی سازش با داعش هم به شمار می آید.   

۱۴۰۳ آذر ۲۳, جمعه

درباره شناخت(17)

 
 درباره شناخت(17)
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
 
مائو تسه دون:
شناخت یک جریان است
 
نقش جریان عمل و مطالعه در شناخت قانونمندی های پدیده ها
 
گزیده هایی از مائو در مورد نیاز به پشت سر گذاشتن یک جریان عمل و مطالعه برای به دست آوردن شناخت و دست زدن بر عمل بر طبق قانونمندی ها. این گزیده ها از کتاب مائو به نام نقدی بر اقتصاد شوروی برگردان عباس میلانی است. تمامی تاکیدها از ماست.
 
۳۳ - جریان دیالکتیکی شناخت
در پاراگراف دوم صفحه ی ۴۴۶ گفته شده که همزمان و همگام با اجتماعی ‍شدن مالکیت« مردم ارباب روابط اقتصادی حاکم برجامعه ی خود می گردند» و«می توانند این قوانین را کاملا ادراک کرده و آگاهانه به مرحله ی اجرا گذارند». باید در نظر داشت که این کار مستلزم گذار از یک جریان است. همواره در آغاز یک اقلیت است که قانونمندی های جدید را درک می کند و سپس این قانونمندی به شناخت اکثریت در می آید. برای گذار از جهل به معرفت ٬ ضروری است که از یک جریان عمل و مطالعه بگذریم .
در آغاز هیچ کس شناختی ندارد. شناخت پیشین وجود خارجی ندارد .برای به دست آوردن نتیجه، مردم باید عمل کنند و در مقابل مسائل با شکست هائی روبرو شوند؛ تنها ازاین طریق است که تدریجا۫ شناخت حاصل می گردد. اگر بخواهید قوانین عینی تکامل و چیزها را بدانید٬ باید از جریان عمل بگذرید و موضع مارکسیست - لنینستی اتخاذ کرده و دائما۫ در کار عمل و مطالعه باشید و موفقیت و ناکامی های متعددی را پشت سر بگذارید. افزون بر این٬ تحقیق دقیق نیز ضروری است . برای اینکه شناخت ما با قانونمندی ها منطبق باشد٬ راه دیگری وجود ندارد. برای کسانی که تنها در پی پیروزی اند و شکست نمی خواهند، شناخت این قانونمندی ها میسر نیست .
«ادراک کامل و اجرای آگاهانه ی این قانونمندی ها» کار آسانی نیست . در صفحه ی ۴۴۶ کتاب از انگلس نقل شده است که:« تنها در زمان حاضر است که فرد کاملا آگاه ٬ تاریخ را می سازد. برای نخستین بار مردم تا حد زیادی٬ یا بسیار زیادتر از سابق٬ می توانند به نحوه مطلوب خود  مؤثر واقع شوند». « بسیار زیادتر از سابق» و « آغاز به» مفاهیم نسبتا۫ دقیقی هستند.
کتاب به تضادهای موجود بین ظواهر و ماهیت ها اشاره نمی کند . ماهیت ها همواره در پس ظواهر نهفته اند و باز شناساندن آنها میسر نیست مگر از مجرای ظواهر. کتاب این نظر را تاکید نمی کند که برای شناخت قانونمندی ها٬ فرد باید جریانی را پشت سر بگذارد. پیشتازان نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
37ـ برنامه ریزی
در صفحه ی ۴۶۵ از انگلس نقل شده که گفته است:« در سوسیالیسم، تنظیم تولید اجتماعی بر اساس یک برنامه از پیش تدوین شده میسر خواهد بود.» این درست است. در جامعه سرمایه‌داری، تعادل اقتصاد ملی از طریق بحران‌های اقتصادی شکل می‌گیرد. در جامعه ی سوسیالیستی این تعادل را می‌توان از طریق برنامه ‌ریزی جامه ی تحقق پوشاند. ولی نباید صرفاً به لحاظ این امکان، منکر این واقعیت شد که شناخت تناسب‌های لازم در امر تولید تنها در یک جریان، دست یافتنی است. در اینجا کتاب می‌افزاید: «خود انگیختگی و سیاست عدم مداخله دولت با مالکیت عمومی ابزار تولید ناسازگاراست.» البته نباید تصور کرد که در یک جامعه ی سوسیالیستی خود انگیختگی و سیاست عدم دخالت دولت، وجود خارجی ندارد. شناخت ما در مورد قانونمندی ها یکباره و یک شبه کامل نمی‌شود. کار علمی به ما می‌آموزد که مثلاً در یک دوره مشخص، فلان گروه فلان برنامه را پیش گرفته. البته هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که برنامه ی یک گروه مشخص، منطبق با قانونمندی ها است. شکی نیست که برخی از برنامه‌ها منطبق یا کم و بیش منطبق خواهد بود، حال آنکه برخی دیگر نامنطبق یا اساساً نامنطبق از آب درخواهد آمد.
این یک نقطه نظر متافیزیکی است که فکر کنیم شناخت تناسب‌های لازم، مستلزم پشت سرگذاشتن یک جریان نیست. جریانی شامل مقایسه پیروزی‌ها و شکست‌ها که خود متضمن تحولی پیچیده و طاقت فرسا است. آزادی درک ضروری است ولی ضرورت را تنها به یک نگاه نمی‌توان دریافت. در دنیا هیچ کس یک خردمند طبیعی و ذاتی نیست، به علاوه با ایجاد جامعه ی سوسیالیستی همه یک دفعه پیشگو نمی‌شوند. چرا این متن اقتصاد سیاسی پیش از این منتشر نشد؟ چرا پس ازانتشار، این متن مورد تجدید نظرهای مکرر قرارگرفت؟ آیا در تحلیل نهایی علت این نیست که در گذشته دانش ما ناکامل بود و هنوزهم ناکامل باقی مانده است؟ به تجربیات خود ما بنگرید: در آغاز نمی‌دانستیم سوسیالیسم را چگونه می‌توان جامعه ی عمل پوشاند و تدریجاً از طریق عمل، اندکی آموختیم ولی آموخته‌های ما هنوز کافی نیست. اگر آنها را کافی تصور کنیم، دیگر کاری برای ما باقی نخواهد ماند.
در صفحه ی ۴۶۶ گفته شده که یکی ازویژگی‌های برجسته سوسیالیسم «حفظ منظم و آگاهانه تناسبات لازم است». این هم یک مسئولیت است و هم یک ضرورت که تحقق بخشیدن به آن کار بسیار دشواری است. حتی استالین گفته بود که نمی‌توان برنامه‌های شوروی را انعکاس کامل ضرورت‌های قانون تکامل اقتصادی به شمار آورد.
« حفظ منظم تناسبات لازم» درعین حال به معنای ظهورمنظم بی تناسبی‌ها است. چرا که زمانی حفظ تناسبات ضرورت پیدا می‌کند که تناسبات لازم به دست نیامده باشد. در جریان رشد یک اقتصاد سوسیالسیتی ، ظهور منظم بی تناسبی‌ها ما را بر آن می‌دارد که به مدد تناسبیت و جامعیت، تعادلی پدید آوریم. برای مثال، با رشد اقتصاد، کمبود کادرها و پرسنل تخصصی در همه ی زمینه‌ها محسوس می‌افتد و بین عرضه و تقاضا تضادی پدیدار می‌شود. این تضاد ما را بر آن می‌دارد که مدارس بیشتری به راه بیاندازیم و در جهت حل تضاد، کادرهای بیشتری تربیت کنیم. پس از ظهور بی تعادلی‌ها و بی تناسبی‌ها است که مردم قانونمندی ها را عمیق تر درک می‌کنند.
اگر در برنامه ‌ریزی، حسابرسی دقیق وجود نداشته باشد یا اینکه درآن تحولات را به حال خود رها کنیم و یا اینکه در خطاناپذیری هر قدم بیش از حد محافظه‌کاری نشان دهیم، شیوه‌های ما موثر نخواهند بود و در نتیجه تناسبیت مخدوش خواهد شد.
یک برنامه در حقیقت یک مشکل ایدئولوژیک است. ایدئولوژی درعین اینکه انعکاسی از واقعیت است ولی به نوبه خود بر واقعیت تاثیر می‌گذارد. دربرنامه‌های گذشته ما، مقرر شده بود که هیچ صنعت تازه‌ای نباید در مناطق ساحلی ما ایجاد گردد و بدین سان تا سال ۱۹۵٧ساختمانی در این مناطق صورت نگرفت. ما هفت سال را تلف کردیم. تنها پس از سال ۱۹۵۸ بود که ساختمان اساسی آغاز گردید. دو سال اخیر شاهد تحولات عظیمی بوده است. باین ترتیب اشکال ایدئولوژیک از قبیل برنامه‌ها، تاثیر بسزایی در رشد اقتصادی و آهنگ آن ایفا می‌کنند.
م - دامون
آذر 1403
 
 
 
 
 


 

اشاره ای به سخنرانی خامنه ای

 
اشاره ای به سخنرانی خامنه ای
و دو مساله ی «شکست» و «سازش»
 
سخنرانی خامنه ای در مورد سقوط بشار اسد در سوریه جز توجیه شکست حکومت ولایت فقیه و سپاه قدس و انداختن بار شکست فضاحت بار به دوش ارتش اسد چیز دیگری نبود. جز این هم انتظاری از این جنایتکار و برده ی قدرت و ثروت نمی رفت. شخصی که بیش از هر فرد دیگری در مورد ستم هایی که در این  چهل و اندی سال بر سر خلق ایران رفته و فلاکتی که توده ها گرفتار آن شده اند مسئول است و با این همه انگار که نه انگار. انگار او نیست که حدود 4 دهه است که مسئولیت اصلی امور کشور را در دست خود گرفته است و ثروت کشور را یا خود و دارودسته ی سپاهی و نیز آخوندهای دزد تا حلقوم بالا کشیده اند و یا این که خرج جاه طلبی های احمقانه ی خود در منطقه  و گروه های نیابتی اش کرده است.
با این حال یک نکته ی مهم در سخنان خامنه ای غایب بود. این نکته همانا سازش خامنه ای و سران سپاه اش با امپریالیست ها در پی سازش امپریالیسم روسیه با امپریالیست های غربی بود. خامنه ای البته نمی توانست آشکارا از سازش پنهانی با امپریالیست ها سخن براند. سازشی که در پی مذاکرات پیاپی طولانی با دولت بایدن و امپریالیسم آمریکا صورت گرفته و به احتمال زیاد یکی از مهم ترین مفاد آن را جمع کردن بساط نیروهای نیابتی تشکیل می دهد. بی خود نبود که پیش از این توده ها در غزه و لبنان به جمهوری اسلامی بی اعتماد شده بودند. بی خود نبود که بی اعتمادی در نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی رسوخ کرده بود.
شکست و سازش
روشن است که عقب نشینی های خامنه ای و سران سپاه در سیاست خارجی به ویژه دنبال نکردن«محور مقاومت» و «نیروهای نیابتی»شان در نتیجه ی شکست هایی است که خواه به این نیروها در غزه و لبنان وارد شده است و خواه در نتیجه عدم تناسبی است که بین حملات هوایی اسرائیل به جمهوری اسلامی و ضربات عموما کاری آن و پاسخ های موشکی و پهپادی پرهیاهوی جمهوری اسلامی به آن وجود داشت. عدم تناسبی که جز ضعف خامنه ای و سران پاسدار و ناتوانی شان از یک مقابله ی جدی چیز دیگری را نشان نمی داد.
به این ها باید دلایل داخلی را نیز افزود. یعنی وجود یک بحران اقتصادی هولناک، تورم و گرانی و بیکاری و نیز فشارهای سیاسی و فرهنگی از یک سو و از سوی دیگر شکل گرفتن یک جنبش انقلابی- دموکراتیک طبقات مردمی در مقابل آن که اکنون بیش از سه دهه است ادامه دارد. جنبشی که در این سه دهه نه تنها تحلیل نرفته و موجب سر فرود آوردن توده ها مقابل ستم حکام نگردیده بلکه دامنه و ژرفای آن نیز بیشتر شده و هر روز نیز بیشتر می شود. جنبشی که بر علیه تمامی اشکال ستم به مبارزه برخاسته و در عین حال تا آنجا که می تواند از شکست های خامنه ای و سران پاسدار در سیاست خارجی بهره برداری کرده و امکانی برای حمله به حکومت خامنه ای و زیر ضرب گرفتن آن می سازد.
بنابراین شکست دلیل اصلی است برای عقب نشینی خامنه ای و شرکای پاسدارش. اما شکست به تنهایی نمی تواند عقب نشینی های خامنه ای و سران پاسدار را توضیح دهد. عقب نشینی خامنه ای و شرکای پاسدار به آن شکلی که در درگیری های غزه و لبنان و سوریه صورت گرفت تنها نشانگر شکست نبوده بلکه در عین حال دال بر این است که سازشی هم در کار بوده است. 
این سازش در مذاکرات با امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپایی رقم خورده است. وجوه اساسی آن عبارت بوده است از دست شستن خامنه ای و پاسداران پرمدعا از«نیروهای نیابتی» شان در فلسطین و لبنان و سوریه و یمن و عراق. این یک سوی سازش است. سوی دوم آن عقب نشینی از استراتژی اتمی و گردن نهادن به برنامه های آژانس اتمی و امپریالیست های غربی است. تا کنون بخشی از این برنامه یعنی جمع کردن بساط «نیروهای نیابتی» تا حدودی رقم خورده است و بخش عقب نشینی از استراتژی اتمی نیز در دست اجرا است. روشن است که این سازش در نتیجه ی شکست های پیاپی و همچنین خالی شدن زیر پای حکومت ولایت فقیه در نتیجه بحران اقتصادی و جنبش هر روز گسترش یابنده و اوج گیرنده است.
«تئوری توطئه»
از میان این دو مساله یعنی وجوه «شکست» و «سازش» یا به طور مطلق و یا عموما وجه شکست در نظر گرفته می شود. برجسته کردن وجه شکست تا آنجا که به برخی گروه های سیاسی ای برمی گردد که می اندیشند سازشی هم بین جمهوری اسلامی و امپریالیست های غربی صورت گرفته، شاید بیشتر برای این باشد که فکر می کنند تاکید بر این واقعیت ضربه ی نتیجه بخش تر خواهد داشت. امری که به هر حال سازش را به حاشیه می برد و مانع افشای هارت و پورت های توخالی خامنه ای و شرکای پاسدارعلیه امپریالیست های غربی و همچنین خود امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا می شود که با متحجرترین و فاسدترین و جنایتکارترین حکومت ها کنار می آیند.
اما وجه «سازش» خامنه ای و سران پاسدار در تحلیل مزدوران امپریالیسم به ویژه داوردسته های سلطنت طلب و بوق های تبلیغاتی امپریالیستی همچون رادیو فردا و  ایران انترناشنال و بی بی سی و مفسران مزدورشان اعم از«خبرنگار» و« مدعوین» سلطنت طلب آرم دار، به کلی غایب است.
این دارودسته ها تنها از شکست جمهوری اسلامی سخن می گویند و حاضر نیستند و البته نمی توانند از سازشی در پس پرده، سازشی بین امپریالیست های غربی و امپریالیسم روسیه و تبعیت بشار اسد و ارتش سوریه و خامنه ای و شرکای پاسدار از آن سخنی به میان آورند.(1) آنها امر تصرف یک سلسله شهرهای مهم و ساقط کردن حکومت بشار اسد را امری که خود توضیح دهنده ی خود است معرفی می کنند:
«سازمان تحریر الشام پیش از آغاز حمله سازماندهی قابل توجهی داشت. شرایط برای حمله مساعد شده بود. حزب الله به دلیل ضربات وارده نمی توانست کمک کند. ارتش سوریه ناراضی بود. مردم نیز از حکومت بشاراسد ناراضی بودند. جمهوری اسلامی نیز عقب نشینی کرده بود و همه اینها موجب شد که گروه تحریر الشام بتواند در عرض 11 روز به دمشق برسد و حکومت را در دست بگیرد.»
 این دارودسته ها اگر اشاره ای به نقش ترکیه و اسرائیل کنند آن را بسیار جنبی می بینند. امپریالیست ها هم در نظر آنان تنها نظاره گر بوده اند و هیچ دخالتی نداشتند و اگر سخنی از سازش بین امپریالیست های غربی با امپریالیسم روسیه به میان آید و گفته شود که یک نمایش نوشته شده بود و گروه های درگیر آن را اجرا کردند، هوار می کشند که این همان«تئوری توطئه» است.
محض اطلاع این مفسران مزدور باید گفت که در حال حاضر در جهان نظام امپریالیستی برقرار است و اقتصاد و سیاست و فرهنگ هیچ کشوری بیرون از چارچوب این نظام نیست. تضاد میان امپریالیست ها یکی از مهم ترین تضادهای جاری در جهان است که بلااستثناء در تمامی کشورهای جهان و البته با شدت و ضعف متفاوت عمل می کند( در کنار این تضاد، تضاد میان خلق های کشورهای زیرسلطه و امپریالیست ها وجود دارد که در کل جهان عمده و جهت دهنده حرکت رویدادهاست). در حال حاضر تضاد امپریالیست های غربی با یکدیگر و همچنین تضاد آنها با امپریالیسم روسیه و همچنین چین رویزیونیستی و سرمایه داری که در کلیه کشورهای جهان دارای منافع متضاد هستند، به سهم خود امری جهت دهنده ی تغییر در جهان است. به همین دلیل دولت های حاکم در کشورها خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای زیرسلطه درگیر این تضاد هستند و باندها و دسته های و جناح های گوناگون وابسته به امپریالیست های گوناگون و متخاصم در بیشتر کشورها وجود دارند.
مضحک و مسخره است که چنین بیندیشیم که امپریالیسم آمریکا با سازمان سیا و امپریالیست هایی مانند انگلستان و آلمان و فرانسه با آن سازمان های امنیتی شان از تغییرات در کشوری به اهمیت سوریه بی اطلاع و یا کم اطلاع بودند و تنها همه ی امور دست به دست هم داده و بنا به میل هیئت تحریرالشام پیش رفته است. این تظاهر امپریالیست ها به دخالت نداشتن و صرفا دنبال کردن رویدادها، مضحک است. این روشن است که کشورهایی مانند ترکیه و اسرائیل همچون نماینده گان آنها و زیر نظر سازمان سیا و سازمان های اطلاعاتی انگلیس و آلمان و فرانسه عمل می کنند.( می دانیم آموزش دهنده ی سازمان «میت» سازمان اطلاعات ترکیه، سازمان اطلاعات اسرائیل موساد است که خودش زیر نظر سیا است). مسخره است که بیندیشیم دولت آمریکا و سیا تنها نظاره گر رویدادها بوده و دخالتی در رویدادهای سوریه نداشته اند.
از این رو این دارودسته های مزدور و مفسران مرتجع با پنهان کردن بخش پشتی و پنهان سیر رویدادها، اتفاقات و حوادث را در چارچوب و محدوده ای بسته توضیح می دهند و با انگ«تئوری توطئه» هر گونه دخالت و نقش امپریالیست ها و سازش های پشت پرده را خواه با نیروهای ارتجاعی بومی همچون تحریرالشام و به خدمت گرفتن آنها در جهت اهداف خویش برای تسلط بر سوریه و خواه با امپریالیست های رقیب و بده و بستان های معمول با آن را پنهان می کنند.  
آنچه گفته شد به این معنا نیست که مثلا امپریالیست ها و سازمان هایی مانند سیا قدرت ماورایی و فوق بشری دارند و هیچ چیز از چشمان شان پنهان نمی ماند.
خیر! آنها نیز اشتباه می کنند و بسیار هم اشتباه می کنند. اگر چنین نبود امپریالیست ها در بسیاری از کشورها در مقابل مبارزات خلق ها و یا تقابل کشورهای امپریالیست رقیب شکست نمی خوردند. اما اشتباه کردن و حتی مرتکب اشتباه بزرگ شدن یک چیز است و دخالت نداشتن آن هم در سوریه، آن هم در مورد سازماندهی گروهی مانند تحریرالشام، آن هم در مورد جابجایی قدرت در این کشور چیزی دیگر!
 اشاره ای به «دود شدن و به هوا رفتن هر آنچه سخت و استوار است»!
 نکته ی دیگر این است که برخی از افراد از نظر خودشان تغییر در سوریه و سقوط خاندان اسد پس از 50 سال  را شاهدی برای نظرات مارکس و انگلس در مانیفست می گیرند و این عبارات را نقل می کنند:« هر آنچه سخت و استوار است دود می شود و به هوا می رود. هر آنچه مقدس است دنیوی می شود و...» 
اما تجربه سرنگونی بشار اسد مصداق معقولی برای نظرات مارکس و انگلس در مانیفست نیست. این هاست آن چه مارکس و انگلس در مانیفست نوشتند:    
«بورژوازى، بدون ایجاد تحولات دائمى در افزارهاى تولید و بنابراین بدون انقلابى کردن مناسبات تولید و همچنین مجموع مناسبات اجتماعى، نمی تواند وجود داشته باشد. و حال آنکه بر عکس اولین شرط وجود کلیه طبقات صنعتى سابق، عبارت از نگاهدارى بلا تغییر طرز کهنه تولید بود. تحولات لاینقطع در تولید، بی ثباتی مداوم کلیه اوضاع و احوال اجتماعى و عدم اطمینان دائمى و جنبش همیشگى... دوران بورژوازى را از کلیه ادوار سابق مشخص می سازد. کلیه مناسبات خشکیده و زنگ زده، با همه آن تصورات و نظریات مقدس و کهنسالى که در التزام خویش داشتند، محو می گردند، و آنچه که تازه ساخته شده، پیش از آنکه جانى بگیرد کهنه شده است. آنچه که مقدس است از قدس خود عارى می شود و سرانجام انسان ها ناگزیر می شوند به وضع زندگى و روابط متقابله خویش با دیدگانى هشیار بنگرند.»( مانیفست، بی نام، بخش نخست)
اینجا به طور کلی صحبت بر سر انقلاب های بورژوازی علیه مناسبات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی فئودالی است که طبعا تا آنجا که بحث تقابل نو با کهنه است قابل تعمیم به انقلاب های سوسیالیستی علیه سرمایه داری نیز می باشد، اما در سوریه تنها خاندان اسد و احتمالا بخش هایی از سرمایه داران طبقه حاکم رفته اند و نه به احتمال کل طبقه ی حاکم بر سوریه. تازه، آنها که قرار است حکومت کنند یعنی تحریرالشام و اعوان و انصارشان به تنها چیزی که شبیه نیستند به بورژوازی مدرن قرون هفدهم به بعد است. در واقع آنها بیشتر به فئودال ها مانند هستند تا به بورژوازی؛ مناسباتی هم که می خواهند برپا کنند نه تنها نو نیست بلکه در بهترین حالت و اگر برخی وجوه مناسبات فئودالی را چاشنی آن نکنند تکرار آن مناسبات سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور زیرسلطه ای است که تا کنون در سوریه وجود داشته است( همچون جمهوری اسلامی در ایران که مناسبات تولیدی زمان استبداد سلطنتی را بازتولید کرد). امر چاشنی فئودالی در سیاست و فرهنگ می تواند بیشتر به چشم بخورد. جایی که اگر گروهی بدتر از طالبان نباشند به احتمال خیلی هم از آن بهتر نخواهند بود. می توانیم فرض کنیم در بهترین حالت مدل شان دولت کنونی اردوغان در ترکیه باشد. 
بنابراین در سوریه نه تنها جز اسد و خاندان اش و برخی از جابه جایی ها در طبقه ی حاکم، چیزی دود نشد و به هوا نرفت بلکه ممکن است برخی چیزها که در گذشته دود شده بود و به هوا رفته بود باز به زمین سوریه برگردند!
 هرمز دامان
23 آذر ماه 1403
 یادداشت
1- جالب این که یکی از این مفسران مرتجع به نام مراد ویسی که تا مغز استخوان اش امپریالیسم پرست است و هنگام شکست آمریکا در افغانستان و جمع کردن بساط در این کشور، آه و ناله می کرد که چرا آمریکا به شکلی فضاحت بار از افغانستان بیرون رفت و یا در حالی که بغض کرده بود و کم بود گریه کند می گفت چرا گفته می شود آمریکا دچار رکود و افت و ضعف شده است، مساله ی سازش را در یکی از برنامه های خود در نام برنامه نگاشته بود اما احتمالا بنا به صلاحدید آن را حذف کرد!