۱۴۰۳ خرداد ۴, جمعه

مرگ مشکوک

 مرگ مشکوک جلاد
 
اخبار گوناگون و متضادی که از همان آغاز ناپدید شدن هلی کوپتر رئیسی و همراهان از سوی حکومت پخش شده است، از مرحله ی حرکت هلی کوپتر و سپس ناپدید شدن گرفته تا مرحله ی طولانی جستجو، و از تقاضای کمک از آمریکا و دولت ترکیه و ورود پهپادهای ترکیه به ماجرای جستجو گرفته تا تقابل سپاه با ترکیه و اینکه کدام کشور زودتر لاشه را یافته اند و بالاخر اعلام دولت ترکیه که هلی کوپتر یا رادار نداشته و یا رادارش خاموش بوده است، همه و همه مرگ رئیسی را مشکوک نشان داده و نظرات را به سوی وجود یک طرح و برنامه برای حذف وی پیش برده است.
در مورد اعلام خبرها چنان که در نوشته های مان اشاره کرده ایم شیوه پخش اخبار ضد و نقیض از سوی بلندگوی های گوناگون حکومت شیوه ی خبررسانی جمهوری اسلامی بوده است. برای جمهوری اسلامی زیاد فرقی نمی کند که رویداد چه باشد، آنها این گونه شیوه ی پخش اخبار را به عنوان شیوه ی اصلی خود برگزیده اند از این رو که نمی خواهند هیچ ذهنیت و شناخت درستی از رویدادی و حادثه ای و تغییر و جابجایی ای، در ذهن مردم شکل بگیرد. برای حکومت جمهوری اسلامی و نهادهای امنیتی این بسیار مهم بوده است که هرگز اجازه ندهند شناختی قطعی و یقینی از چنین مواردی پدید آید و پایه ی شناخت های پس از خود گردد. این امر به آنها امکان داده که بازی های زیادی با اخبار کنند و از یک سو توده ها و یا دولت ها خارجی را«بپیچانند» و از سوی دیگر درون در این بازی های خبری سیاست هایی که می خواهند پیش برند.
گمانه ها در مورد کشتن عامدانه رئیسی
اگر فرض براین گذاشته نشود که رئیسی در سانحه ی به وجود آمده مثلا به دلیل نقص فنی هلی کوپتر و یا شرایط آب و هوایی، کشته شده باشد و در عین حال در مورد نقص فنی این فرض طرح نگردد که اتفاقی به وجود آمده است، آن گاه دو مورد این که یا دست هایی خارجی یا داخلی در کار ترور رئیسی بوده طرح می گردد.
خارجی
در مورد دست های خارجی عمدتا دولت اسرائیل  طرح می گردد. این کشور با دولت ایران همواره تضادهایی داشته است که آخرین آن کشتن فرماندهان سپاه قدس در سوریه به وسیله ی اسرائیل و در پی آن حمله ی پهپادی و موشکی ایران به این کشور بوده است. در یکی از واکنش هایش دولت اسرائیل گفته بود که در تهران جواب این حمله را خواهد داد.
در مورد اسراییل روشن است دولت این کشور این گونه ترورها را به ویژه در مورد رئیس جمهور یک کشور، خودسرانه و بدون اجازه ی دولت آمریکا نمی تواند انجام دهد. درمورد روابط آمریکا با جمهوری اسلامی می دانیم که از همان آغاز روی کار آمدن دولت بایدن در آمریکا، این دولت در تلاش بوده است که سیاست های دولت ترامپ را دنبال نکرده بلکه از در دوستی با جمهوری اسلامی در آید و اکنون نیز روابط دولت بایدن با جمهوری اسلامی در حال بهبودی است. در مورد این روابط هم می توان گفت که دولت بایدن پاره ای از تحریم ها را لغو و نیز بخشی از پول های جمهوری اسلامی را آزاد کرده و نیز مذاکرات پنهان و آشکار مداومی با این حکومت در عمان داشته است و حتی جمهوری اسلامی برنامه ی حمله ی موشکی خود به اسرائیل را به این کشور اطلاع داده و آمریکا نیز در چارچوب های معینی با آن موافق بوده است( ضمن آنکه این دولت عملا نقش مهمی در یاری به دولت اسرائیل و در ایجاد سپر فضایی برای تخریب پهپادها و موشک ها اجرا کرد).
این که اکنون و در حال و هوای فعلی روابط، دولت بایدن بیاید و در کشتن رئیس جمهور یک کشور که خامنه ای او را آن قدر جابجا کرد تا بالاخره قبای رئیس جمهورش بر تن اش آویخت نقش داشته باشد، دور از ذهن به نظر می رسد.
و بالاخره روشن است که حتی اگر یکی از دولت های خارجی به ویژه اسرائیل در این قضیه نقش داشته باشد خامنه ای به این دلیل که از درگیری های رودرو با کشورهای خارجی به دلیل خطرات آن برای بقای حکومت اش گریزان است و حتی اگر هم بخواهد در این مورد پاسخ دهد در شرایط کنونی ناتوان از پاسخ است، آن را آشکار نخواهد کرد.
داخلی
در داخل کشور رئیسی از سوی دو جریان می تواند کشته شده باشد:
جریان نخست
جریان نخست باندهای بیرون از باند خامنه ای و مجتبی و قالیباف و ...هستند. در این صورت باید فرض بر این گذاشته شود که این باندها یا به قدر کافی درون قدرت سهم ندارند و می خواهند با ضعیف کردن یکی از قطب های درون قدرت یعنی باند رئیسی- علم الهدی و دارودسته شان، امکانات نوینی برای سهم داشتن در قدرت برای خود فراهم کنند و یا سهم دارند اما به نظرشان سهم شان کافی نیست- به ویژه در این بلبشو - و می خواهند سهم بیشتری به دست آورند.
اما چنانچه فرض بر این گذاشته شود که برای خامنه ای نوکر و مزدورش رئیسی بسیار مهم بوده و او این همه قوانین را زیر پا گذاشته تا بالاخره رئیس جمهورش کرده و با فرض بر اینکه رئیسی جزو جایگزین های ولی فقیه نبوده( بر اساسا خبری از خبرگان مبنی بر اینکه رئیسی شش ماه پیش از گزینه های جانشینی بیرون گذاشته شده است) و اگر هم بوده سازو کارهای همراهی با مجتبی با او مرور شده و او و باند نوکرصفت اش با باند خامنه ای - مجتبی کنار آمده و تمامی شرایط پس از مرگ خامنه ای را که به آنها دیکته شده پذیرفته، آن گاه این دور از ذهن است که خامنه ای اجازه دهد یک باند دیگر یکی از خال های مهم او در بازی پس از قدرت را حذف کند. در چنین صورتی بدون شک خامنه ای آن مراقبت امنیتی که از خود و مجتبی می کند به ساده گی تعمیم داده و از رئیسی نیز به همان درجه مراقبت می کرد و مانع از عملی شدن توطئه ای برای حذف او می شد که می توانست ضربه ای به خود خامنه ای و مجتبی و برنامه های آنها شود.
به این ترتیب در مورد این که این جریان علیرغم تمامی حفاظت های امنیتی توانسته مثلا در هلی کوپتر نقص ایجاد و یا خرابکاری کند درصد ناچیزی می توان قائل شد گرچه با این حفره های موجود در نظام امنیتی و وجود جریان ها و باندهای گوناگون در این دم و دستگاه ها( اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه) نمی توان کاملا آن را نفی کرد.
جریان دوم
اما جریان دوم خود علی خامنه ای و پسرش مجتبی خامنه ای( احتمالا با همراهانی مانند باند قالیباف با توجه به اختلافات این باند با رئیسی) هستندکه برنامه ریز طرح حذف رئیسی بوده اند. این فرض نیز می توانست مورد تردید باشد زیرا چنانکه اشاره کردیم خامنه ای تلاش بسیاری کرد که رئیسی را به سمتی که می خواست برساند یعنی رئیس جمهورش کند. از این رو این پرسش به میان می آید که چرا باید پس از این همه تلاش برای رساندن او به این جایگاه او را بکشد.
در این مورد دو فرض می تواند طرح شود:
نخست این که خامنه ای از این طرح اطلاع نداشته است و برنامه ریز اصلی آن مثلا باند محتبی بوده است. این البته مشکل است زیرا در آن صورت باید بین مجتبی و علی خامنه ای اختلافاتی به وجود آمده باشد و بر مبنای دیدگاه های متضاد موجود میان این دو، مجتبی به طرح های پدرش برای پس از مرگ وی خیلی اعتماد نداشته و از این رو تصمیم به حذف رئیسی گرفته باشد. 
اما فرض دوم این است که خامنه ای و مجتبی و باندشان تصمیم به حذف رئیسی گرفته اند. این امر در مقابل آنچه تا کنون بین خامنه ای و رئیسی و علم الهدی و کلا باند رئیسی- علم الهدی  گذشته است قرار می گیرد. این باند نشان داده است که خدمه ای خوب بوده و سپاسگزار خامنه ای که چنین جایگاه اعلایی به آنها داده است.  آنها یکی از دو باند حاکم بوده اند.
اما این فرض در دو صورت می تواند در دستور کار قرار گرفته و عملی شود:
نخست رئیسی تغییر رویه داده، باندش و فامیل و اقوام اش را در مقابل باند مجتبی تقویت کرده و پنهان و آشکار خواهان جایگزینی به جای ولی فقیه شده باشد. چنانچه آشکار باشد که آشکار است اما چنانچه پنهانی بوده باشد آنگاه پی بردن به این امر برای باند خامنه ای با این باندهای سپاه و اطلاعات و این همه شنود نمی توانست مشکل چندانی داشته باشد.
 دوم رئیسی و علم الهدی مطیع بوده اند اما درون باند اینان افراد و زیرباندهایی بوده اند که در پشت رئیسی و علم الهدی سنگر گرفته و در حال پیش بردن برنامه های خود برای قبضه کردن قدرت پس از خامنه ای بوده اند. یکی از طرح های اینان می توانست از دور خارج کردن مجتبی (و یا حذف وی) باشد. با توجه به اینکه رئیسی می توانست رئیس مجلس خبره گان شود و چنانچه رئیس می شدبه احتمال می توانست قدرت بیشتری هم به دست بیاورد اینکه این باند می توانست از این وضع استفاده کرده و نظر خبره گان را برای ولی فقیه شدن رئیسی و یا فرد مطلوب این جریان برگرداند امر دور از ذهنی نیست.
در صورتی که فرض هایی مبنی بر این که این حادثه و رویدادی ناخواسته بوده کنار رود و فرض دست های داخلی طرح شود این فرضیه دوم- در هر دو حال آن-  بیش از دیگر فرض ها می تواند طرح گردد. می توان این گونه تصور کرد که خامنه ای و مجتبی با دود کردن رئیسی به افراد این باند و باندهای نشان دادند که از هیچ جنایتی رویگردان نیستند حتی اگر چنین جنایاتی به خراب کردن نتایج آنچه با ده ها توطئه و دسیسه به آن دست یافته اند بینجامد.
اما اگر چنین باشد خامنه ای خود و مجتبی را در وضع نامطلوب و ناایمنی بیشتری قرار داده و امکانات توطئه علیه خود را به دایره ی بیشتری از نزدیکان گسترش داده است و یا به بیانی دیگر خطر را بیشتر به خود نزدیک کرده است. شکل سازمان دادن حفاظت از خامنه ای در مراسم عزا برای رئیسی نشانگر تصور این نزدیک شدن خطر است.
به نظر می رسد که جدال بین باندهای حاکم و فرصت هایی که برای این باندها در افشاگری اعمال یکدیگر و وارد کردن ضربه به باند مقابل برای زیر کشیدن آن( همچون افشاگری های باندهای رئیسی و قالیباف علیه یکدیگر) به وجود می آید و همچنین جابجا شدن ها افراد و جریان های درون روحانیون و سپاه، شرایط روشن شدن علل این سانحه را به وجود آورد.
                                                                                                     هرمز دامان 
خرداد 1403    

۱۴۰۳ خرداد ۳, پنجشنبه

افراد خود«عاقل» پندار و شادی توده ها از مرگ یک جلاد

 شادی توده ها از مرگ یک جلاد
 
 و آل و آشغال هایی که برخی افراد خود«عاقل» پندار ردیف می کنند!
 
نفرت و کینه ی توده های طبقات مردمی از حکومت مرتجع دزدان و مالخوران و استبداد مذهبی امر برحق و معقولی است.
نفرت و کینه و خشم توده ها از این حکومت است که موجب می شود اگر امری بدی برای این حکومت - مثلا مرگ یک جلاد و یا خدمتگزار مرتجع این حکومت و یا شکستی در زمینه ای - پیش آید شادمان شوند و به جشن و سرور بپردازند.
شادی توده ها از خشم و نفرت آنها از این حکومت بر می خیزد که چهل و اندی سال است که خون آنها را در شیشه کرده و زندگی را بر آنها زهر کرده است.
این شادی در عین حال بر می گردد به این که توده ها نگاهی انتقادی به تجربه ی مذهبی و دینی- تاریخی خود  دارند و در حال پیش بردن جنبشی علیه باورهای گذشته ی خود هستند.
شادی و جشن توده ها  بر خلاف نظر «عقلا»ی دروغین نشانه ی یک «بیماری» در توده ها و یا عقب مانده گی فرهنگی و آت و آشغال هایی از این گونه نیست بلکه نشانه ی سلامتی کامل روان و ذهن توده است. چنین نظراتی، بیماری این «عقلا»ی جدا افتاده از توده ها را نشان می دهد:
(آیا باید توده ها به عزاداری می پرداختند و یا به مرده ی یک جلاد که نمادی از جنایت در این نظام قرون وسطایی است احترام می گذاشتند و یا در بهترین حالت بی تفاوت می بودند تا این «عقلا»ی روان نژند و خود بزرگ پندار، توده ها و فرهنگ توده ها را شایسته ی ارج گذاری ببینند؟!)
مبارز ی طبقاتی تاریخ دارد. مبارزه ی طبقاتی عرصه نبرد در اشکال گوناگون در تاریخ است. عرصه ی اقتصادی و سیاسی و نظامی و دیپلماتیک و فرهنگی و ...
یکی از عرصه های نبرد مبارزه فرهنگی است.
و یکی از عرصه های مبارزه فرهنگی مبارزه ی روانی است. مبارزه بین شاد و ناشاد بودن است. بسته به شرایط متفاوت و متضاد مبارزه ی طبقاتی برای توده ها و یا دشمن آنها، دورانی شادی مسلط می شود و دورانی ناشادی. این هم درون جنبش توده هاست و هم میان آنها و دشمن آنها.
تنها کسانی که بویی از مبارزه ی طبقاتی نبرده اند و اساسا به آن باوری ندارند و صلح و آشتی بین طبقات را موعظه می کنند، ممکن است شادی توده ها را نشانه های«بیماری» و یا «تروما» بنامند.
نفرت و کینه ی برحق و معقول توده های مبارز است که موجب می شود مبارزه تداوم یابد و به سرنگونی حکومت بینجامد.
شادی توده ها از مرگ یک جلاد و یک مرتجع تداوم مبارزه ی طبقاتی از گذشته تا کنون است.
دو قطبی شدن جامعه امری معقول در مبارزه ی طبقاتی کنونی است. یکی از دو قطب، قطب انقلاب و قطب دیگر قطب ارتجاع است.
قطب های دیگر در جامعه ایران قطب نیستند بلکه لایه هایی نازک بین این دو قطب اصلی هستند و در حال حاضر در معادلات سیاسی نقش چندانی ندارند.
در این مبارزه قطب انقلاب که در جهت تاریخ و برای بهبودی خود تحرک دارد رشد بیشتری می کند و قطب دیگر تحلیل می رود. چنانچه مبارزه ی طبقاتی کنونی ادامه یابد و  دخالت خارجی موجب گسستگی شکل فعلی آن نشود، قطب انقلاب و توده های انقلابی قطب ارتجاع را نابود خواهد کرد.
شادی مردم نشان بروز یک پیشروی روانی - فرهنگی پس از عقب نشینی از خیابان در خیزش «زن زندگی آزادی»( خیزش ژینا) و در کنار گرایش سفت و سخت پیشروان برای تداوم مبارزه ی انقلابی، بروز یک موج ناامیدی و افسرده گی روانی - فرهنگی است. در آن مبارزه ضمن این که توده ها ضربات سنگینی به ارتجاع زدند بسیاری از جوانان برومند خود را ازدست دادند. غم و اندوه  توده ها با مرگ یک ارتجاع تبدیل به کمی شادی شد. توده ها توانستند خنک شدن دل شان را از این مرگ به حکومت کریه و متعفن نشان دهند.
شادی مردم نشان دهنده  سرکوفت شادی طی 40 سال و بغض های فروخورده است.
مبارزه روانی- فرهنگی توده ها در ایران ویژگی های تاریخی خاص خود را دارد. ما نباید واکنش توده ها در ایران را از منظر برخی از توده های کشورهای دیگر بررسی کنیم. ما نباید نظر مردم کشورهای دیگر را در مورد ملت ایران ملاک قرار دهیم. آنها اکنون در شرایط تاریخی ملت ما نیستند و بخش هایی از آنها متوجه نیستند که در ایران و بر خلق ایران چه گذشته و چه می گذرد. باید چهل و اندی سال در این سده های نوین زیر دست این حکومت کریه بود و مجبور شد تا در شرایط قرون وسطایی و تسلط دین و مذهب بر ارکان اقتصاد و سیاست و فرهنگ زندگی کرد، تا فهمید توده های کارگران و کشاورزان و طبقات میانی چه کشیده اند و بر آنها چه رفته است. ما باید برای این بخش از توده های کشورهای دیگر توضیح دهیم که شادی و سرور در پس این مرگ نه در شرایط عادی تکامل مبارزه( مانند مرگ برخی از مرتجعین مورد نفرت توده ها در کشورهای دیگر) بلکه در شرایط تکامل یک جنبش انقلابی صورت گرفته است و جزیی از این مبارزه است.
شادی مردم ادامه ی مبارزه ی فرهنگی آنها با حکومت جمهوری اسلامی است.
شادی مردم ادامه ی مبارزه آنها با عبوس بودن و تحجر در حکومت دینی است.
شادی مردم تداوم مبارزه ی آنها در عرصه ی فرهنگ و زیر ورو کردن جهان فرهنگی کهنه و خرافی دینی و بنیانگذاری جهان مدرن فرهنگی است.
شادی مردم تداوم مبارزه ی آنها با پروژه های سرکوب و از جمله حجاب اجباری است.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
سوم خرداد 1403 

۱۴۰۳ خرداد ۱, سه‌شنبه

این پنج روز- تیری در خشاب جانیان برای شلیک به توده ها نگذاریم!

 
درباره ی مراسم عزداری خامنه ای برای نوچه اش رئیسی و این پنج روز
 
تیری در خشاب جانیان برای شلیک به توده ها نگذاریم!
 
مراسم عزای خامنه ای جانی را برای رئیسی جلاد را به طور کامل بایکوت کنیم!
 این شکلی از مبارزه ی عقلانی با حکومت است.
این توده ها را در مقابل حکومت متحد می کند.
 
همچون رهبران شجاع شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان که نخستین اطلاعیه را در افشای جنایت ها و سیاست های کثیف دولت رئیسی در امور گوناگون و از جمله فرهنگی دادند، تمامی تشکل های صنفی و سیاسی و حقوقی وابسته به طبقات و گروه های اجتماعی مردمی و بخش های گوناگون جامعه در مورد مرگ جلاد اعلامیه دهند و کشتارها و همچنین سیاست های کثیف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن را برای توده ها افشا کنند.

شکی نیست که موضع بخش پیشرو جامعه و به ویژه جوانان دختر و پسر در مورد مرگ جلاد بایکوت مطلق است. با این همه در لایه های میانی و به نسبت عقب مانده ی توده ها افرادی هستند که ممکن است زیر تاثیر سنت و آداب گذشته در مورد احساسات نسبت به فرد مرده قرار گیرند و بخواهند در مراسم شرکت کنند. این بخش را باید از چنین شرکتی منصرف کنیم.
برای جلوگیری از چنین روندی بهتر است که تشکل های کارگری و متعلق به دیگر طبقات و گروه های اجتماعی تمامی اعضای طبقه و گروه اجتماعی خود را از هر گونه شرکت در مراسم عزاداری خامنه ای برای رئیسی جلاد برحذر دارند. 
هیچ عذر و بهانه ای برای شرکت در عزاداری جلاد وجود ندارد.
هر کس که در این عزاداری و به هر بهانه ای و حتی کنجکاوی صرف شرکت کند جز این که گلوله ای در خشاب تفنگ این جانیان بگذارد که به جوانان و زنان خلق شلیک کنند کاری دیگری نکرده است.
باید همچون تحریم انتخابات مجلس عمل شود.  آنها که مجبور بودند شرکت کنند و شرکت کردند و رای باطله دادند اکنون می توانند به تمامی بایکوت کننده گان عزاداری بپیوندند.
 
سخنان حاجی زاده مانیفست جنایتکاران در مورد شرکت مردم در هر برنامه و انتخابات و مراسم حکومتی است:
«حضور مردم در پای صندوق رای امنیت زا و پر کردن خشاب نیروهای مسلح و پر کردن مشت نیروهای مسلح است.»
***
از اعلامیه های درج نشده گروه راه سرخ
سخنان شسته و رفته جانیان حکومت
یکی از سران جانی سپاه امیر علی حاجی زاده فرمانده ی هوا فضای سپاه و فرمانده ی اصلی شلیک به هواپیمای اوکراینی که زیر نظر دفتر رهبری و شخص خامنه ای بود، هنگام رای دادن چنین گفت:
«حضور مردم در پای صندوق رای امنیت زا و پر کردن خشاب نبروهای مسلح و پر کردن مشت نیروهای مسلح است. مردم غفلت نکنند.
آمدن مردم زنده بودن کشور را نشان می دهد و حتما تولید امنیت و قدرت می کند.»( حاجی زاده فرمانده ی هوا- فضای سپاه پاسداران- جمعه 11 اسفند 1402- روزنامه ها) 
این سخنان به صورت بسیار فشرده معنای واقعی شرکت هر فرد را در رای گیری انتخابات مجلس از جانب حاکمان جنایتکار بیان می کند:
اگر شما بیایید و در رای گیری شرکت کنید و به ما رای دهید این به معنای آن است که شما به ما مجوز و وکالت می دهید که جوانان شما را دختران و زنان شما و بچه های شما را در خیابان بکشیم، به چشمانشان شلیک کنیم، به زندان بیندازیم، شکنجه و مورد تجاوز قرار دهیم و نیز دختران و پسران نونهال شما را در مدارس مورد حمله شیمیایی قرار دهیم!
حاجی زاده به عالی ترین شکل معنای شرکت در انتخابات را بیان کرد.
اما توده های مردم با شرکت نکردن در انتخابات و یا دادن رای های سفید پاسخی در خور به عربده کشی این نوچه جنایتکار خامنه ای دادند.
***
آن را با تحریم مطلق عزاداری برای رئیسی در هر کوی و برزن و در هر شهر و روستا دوباره
تکرار کنیم!  
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
دوم خرداد 1403


۱۴۰۳ اردیبهشت ۳۱, دوشنبه

کشته شدن جلاد

 
مرگ جلاد و همراهان
رئیس جمهور منتسب خامنه ای ابراهیم رئیسی جلاد و امیرعبداللهیان وزیر امورخارجه ی مال خورش به همراه 7 نفر دیگر در سانحه ای که روز یکشنبه سی ام اردیبهشت برای هلی کوپتر آنها در آذربایجان شرقی پیش آمد کشته شدند.
گمانه ها
این که این مرگ پیش آمدی بود که به دلیل اشکال فنی هلی کوپتر و یا شرایط بد جوی و آب و هوایی روی داد و یا دست هایی داخلی یا خارجی در کار بود تا رئیسی را بکشد و از نبود وی در جابجایی ها در قدرت داخلی بهره برد و یا تودهنی ای به خامنه ای و سپاه پاسدارانش زند تا از تک و تای خارجی آنها بکاهد هنوز روشن نیست. خواه دست های داخلی( خود خامنه ای و یا باندهای مخالف باند رئیسی و علم الهدی و خانواده و فامیل آنها) و خواه خارجی( مثلا دولت اسرائیل) در کار باشد حکومت آن را بروز نخواهد داد و یا مانع بروز آن خواهد شد. این امری است که در آینده و در خلال رویدادها و پس و پیش ها و جابجایی ها در داخل قدرت و یا در روابط و برنامه های خارجی خامنه ای مشخص خواهد شد.
توده ها و رئیسی جلاد
برای توده های مردم ایران رئیسی نه تنها پشیزی ارزش نداشت بلکه از وی عمیقا نفرت داشتند؛ بسیاری که پس از انتساب اش به ریاست جمهوری وی را شناختند به دلیل گزین شدن اش به وسیله ی خامنه ای به عنوان رئیس «جمهور» ولایت فقیه اش و به دلیل خصوصیت بنده وارش و همچنین به دلیل بی سوادی و بی تجربه گی اش در امور اجرایی و پیاده کردن بسیاری از«جراحی های اقتصادی» که نسبت به دولت های پیشین آسیب های سخت تری به توده ها زد از وی متنفر شده بودند، و بسیاری دیگر که از پیش وی را می شناختند و از جمله خانواده های جانباخته گان انقلاب از 57 به این سو، به دلیل نقش جنایتکارانه اش در مقام دادستان و عضو هیئت مرگ و رئیس دستگاه قضایی و رئیس جمهوری در کشتن مبارزان انقلابی از همان انقلاب تا خیزش زن، زندگی، آزادی( ژینا).
این است که اکثریت مردم در ایران به ویژه در  کردستان و شهرهایی مانند سقز در حالی که از این تاسف می خورند که وی نماند تا در دادگاه خلق و در پیشگاه توده ها محاکمه شود و حکمی انقلابی در مورد وی جاری شود در عین حال بسیار شادمان هستند و به جشن و سرور می پردازند که مرگ وی را می بینند.
خامنه ای و مشکل جانشین برای رئیسی
مرگ رئیسی و عبداللهیان از نقطه نظر آنچه موجود بود تاثیری در سیاست اداره ی امور کشور و یا روابط خارجی جمهوری اسلامی ندارد. محمد مخبر معاون رئیسی، پاسدار دزد و نوچه ی خامنه ای تا انتخاب رئیس جمهور مسئولیت دولت را به عهده خواهد گرفت و خامنه ای طی این مدت فرصت خواهد داشت تا فرد دیگری را به جای رئیسی به ریاست جمهوری ولایت فقیه اش بگمارد. علی باقری معاون اول عبداللهیان نیز مسئول وزارت خارجه خواهد بود و این نیز تاثیری در روابط خارجی ایران که به وسیله ی خود خامنه ای و سران سپاه تدوین می شود نخواهد داشت. 
به طور کلی مجلس( شورا و خبرگان) و دولت و دستگاه  قضایی و شورای نگهبان چیزی جز نمای بیرونی یا ویترین خامنه ای و دفترش نیستند. آنها تنها آن کاری را انجام می دهند که خامنه ای و باندهای درون دفتر و سران اصلی سپاه می گویند. برخی از افراد این دستگاه ها نماینده و یا جزو روسای باندهای درون دفتر هستند و تنها به این دلیل است که می توانند در نمای بیرونی و یا ویترین این دفتر قدرت داشته باشند.
ابراهیم رئیسی نماینده ی یکی از این باندها و در مورد شخص خودش مهره ای در میان مهره های خامنه ای بود که حتی بُرایی قالیباف را در میان اصول گرایان که بخش هایی از سپاه را پشت خودش می بیند نداشت. از سوی دیگر کشورداری اش هم جز خشم و کینه و نفرت چیزی میان مردم برنیانگیخته بود. برای خامنه ای و دفترش مشکلی اساسی نیست که فرد دیگری را به جای وی انتخاب کنند و برای مردم نیز چنان که گفتیم بود و نبودش به عنوان یک رئیس دولت یکسان است.  
پنجاه روز تا انتخاب رئیس جمهوری و فضای عمومی ای که می تواند سیاسی تر شود
اما آنچه که در حال حاضر بخش مهم قضیه است همین دو ماه و اندی فرصت برای انتخاب رئیس جمهور خامنه ای است(این که خامنه ای چه شخصی را رئیس جمهور خواهد کرد و پس از آن وضع چگونه پیش خواهد رفت بماند). تا انتخاب فردی به جای رئیسی یک خلاء و بحران نسبی در حکومت و قدرت برای اجرای امور پیش خواهد آمد و فضای سیاسی جامعه را داغ تر و جوشش و غلیان سیاسی توده ها را شدت خواهد بخشید.
وضع مزبور در درجه ی نخست و بیش از هر چیز می تواند دو دسته تضاد را دامن زند:
تضاد مردم با حکومت
یکم تضاد میان مردم و حکومت را دامن زند. امری که خود را در ادامه ی ایستادگی شجاعانه و بی پروای دختران و زنان در مقابل«طرح نور» و تداوم مبارزات فرهنگی - سیاسی آنها با حکومت و مبارزات اقتصادی و سیاسی موجود طبقه ی کارگر و فرهنگیان و بازنشسته گان و پرستاران و هنرمندان و وکلا و دیگر لایه های جامعه و خلق های دربند و زیرستم بلوچ و کرد و... ایران نشان خواهد داد. این مبارزات می تواند از خلاء مسئول این جایگاه و ضعف ها و نوسانات موقتی که در حکومت و در فرایند جانشین کردن فردی به جای وی پیش می آید استفاده کند و پیشتر رود و تکامل یافته تر شود.
تضادهای درون حکومت
دوم تضادهای داخلی دارودسته های حاکم به ویژه آنان که در دفتر رهبری و گرد وی اند را پیش خواهد برد و به احتمال شدیدتر خواهد کرد. امری که می تواند مشکلاتی برای خامنه ای برای راست و ریست کردن امور ایجاد کند و رشته ی کارها در این خصوص را که تا حدود زیادی و به ویژه پس از انتخابات مجلس و بروز جدال های تازه میان باندهای اصول گرایان از دست اش در رفته بود بازهم بیشتر به در کند.
شکی نیست که رئیسی و علم الهدی امام جمعه ی مشهد  روسای باند رئیسی- الهدی و هر دو هر چند گرگ صفت و مال خور، از نظر نقش سیاسی بی خاصیت بوده اند اما در پس و پشت این باند و فامیل گسترده و نیز هم پیوندهاشان، افرادی افعی صفت هم هستند که این باند را برای گرفتن قدرت بیشتر درون دفتر خامنه ای در مقابل باندهای دیگر از جمله باند قالیباف و حتی احتمالا مقابل مجتبی خامنه ای هدایت می کنند. مردن رئیسی می تواند از یک سو افراد تازه ای را در این باند رو آورد تا بتوانند خودی نشان دهند و جایگاهی را که به دست آورده اند مستحکم کنند و از سوی دیگر باندهای دیگری همچون قالیباف رئیس مجلس خامنه ای و یا محسنی اژه ای رئیس دستگاه قضایی و یا باندهای تازه پا گرفته در مجلس شورا را که هفتم خرداد به طور رسمی آغاز به کار خواهد کرد برانگیزد که از موقعیت ضربه ای که به این باند وارد شده است استفاده کنند و قدرت بیشتری به دست آورند.
مساله ی جانشین خامنه ای 
در مورد جانشین برای خامنه ای مشکل که بتوان گفت مرگ رئیسی می تواند تاثیر عجیب غریبی بگذارد. با توجه به صحبت های خامنه ای و برخی از دارودسته ی خبرگانی ها، بیشتر می توان فکر کرد که جانشین خامنه ای مجتبی خامنه ای است. تنها چیزی که هنوز روشن نیست که این است که مجتبی می خواهد قدرت بیرون پرده باشد و یا قدرتی در پس پرده. در صورتی که بیرون پرده باشد مجتبی و نقش اش هر دو یکی است. اما در صورتی که قرار باشد پس پرده باشد آنگاه فردی مطیع  و مترسکی را خواهند خواست که بیرون پرده نقش ولی فقیه ظاهری را  بازی کند و پیدا کردن این گونه افراد در دم و دستگاه بنده و مطیع پرور خامنه ای کار دشواری نیست.    
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
سی و یکم اردیبهشت 1403

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۹, شنبه

ابراهیم كایپاكکایا - آموزش صدر مائو در مورد قدرت سیاسی سرخ را به درستی درك كنیم

 

 
این نوشته در چارچوب مقاله ی 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر 
در وبلاگ قرار داده شده است.

بخشی از مقاله ی ابراهیم كایپاكکایا بنیانگذار حزب کمونیست ترکیه(مارکسیست- لنینیست)
با نام
آموزش صدر مائو در مورد قدرت سیاسی سرخ را به درستی درك كنیم
 
نقل از حقیقت دوره دوم، شماره 26، بهمن 1375

رفیق
اعتراضات، انتقادات و توضیحات من در مورد جوابی كه به سئوالات كمیته جوانان داده ای از این قرار است:
در وهله اول، به شروطی كه صدر مائوتسه دون در چین برای بقاء و گسترش قدرت سیاسی سرخ شمرده (یعنی چند منطقه کوچکی كه از طرف رژیم سفید محاصره شده و زیر حاكمیت قدرت سیاسی سرخ قرار دارد) نگاه كنیم. در قطعنامه ای كه در تاریخ پنج اكتبر 1928، مائوتسه دون برای دومین كنگره حزبی منطقه مرزی حونان ـ جیان سی تدوین و تهیه كرده بود و اصلی ترین قسمت قطعنامه "مسائل سیاسی و وظایف سازمان حزبی منطقه مرزی" محسوب می شد، صدر مائو برای بقاء و رشد قدرت سیاسی سرخ شروط زیر را مطرح می كند:
یکم، این قدرت سرخ نمی تواند در هیچ یک ازكشورهای امپریالیستی و یا در هیچ یک از مستعمراتی كه زیر سلطه مستقیم قدرت امپریالیستی قرار دارد، به وجود آید. بلكه تنها می تواند در كشوری چون چین نیمه مستعمره ظاهر شود كه از نظر اقتصادی عقب مانده و زیر سلطه غیر مستقیم قدرت امپریالیستی قرار دارد. زیرا این پدیده غیر عادی (وجود و رشد رژیم های سرخ) تنها در ارتباط با یک پدیده غیرعادی دیگر یعنی جنگ درون حكومت سفید ظاهر می شود. پدیده جنگ درون حكومت سفید(تاكید از من است - ابراهیم)هم در هیچ یک از كشورهای امپریالیستی جهان و حتی در هیچ یک از مستعمراتی كه زیر سلطه مستقیم قدرت امپریالیستی هستند قابل مشاهده نیست؛ بلكه تنها در كشورهائی چون چین نیمه مستعمره، قابل رویت است.
دوم، مناطقی كه حكومت سرخ چین ابتدا در آنجا پدید آمده و برای مدت طولانی قادر به دوام است، مناطقی است كه در آنجا توده های كارگران و دهقانان و سربازان پیش از این در سطح وسیعی از طریق شورش های توده ای (انقلاب دمكراتیک 1926 و 1927) به پا خاستند.
سوم، اینكه آیا قدرت سیاسی توده ای می تواند در مناطق کوچک برای مدت طولانی دوام یابد یا خیر، مسئله ای است كه به تکامل وضع انقلاب سراسر كشور مربوط می شود .... اگر وضع انقلاب سراسر كشور از تکامل باز ایستد و حتی برای مدت نسبتا طولانی دچار ركود شود آنگاه طبیعی است كه این مناطق قادر نخواهند بود برای مدت طولانی دوام بیاورند. در حال حاضر وضع انقلاب چین به موازات تفرقه و جنگ های مداوم ... همچنان رشد و تکامل می یابد ....
چهارم، وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا نیرومند شرط لازم برای بقاء قدرت سیاسی سرخ است.
پنجم، علاوه بر شروط بالا، شرط مهم دیگری نیز برای دوام طولانی و توسعه ی قدرت سیاسی سرخ لازم می آید: اینكه سازمان حزب كمونیست قوی و سیاست اش صحیح باشد. به طور خلاصه، دلایلی كه مائوتسه دون برای بقاء و رشد حكومت سیاسی سرخ در چین نام می برد به این قرار است:
1 ـ وجود جنگ درون رژیم سفید (به دلیل نیمه مستعمره بودن)
 2ـ وجود یک پایه توده ای قوی
3 ـ رشد و تکامل اوضاع انقلابی در سراسر كشور
4 ـ وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا نیرومند
5 ـ وجود حزب كمونیست قوی با سیاستی صحیح
صدر مائو در اثر خود به نام "مبارزه در كوهستان جین گان" كه در 25 نوامبر 1928 نوشته، این شروط را به قرار زیر خلاصه می كند: 
طبق تحلیل ما، یکی از دلایل وجود این پدیده، تفرقه و جنگ های مداومی است كه بین بورژوازی كمپرادور و طبقه مالكان ارضی بزرگ چین در جریان است. تا زمانی كه این تفرقه و جنگ ها ادامه دارند، امكان بقاء و رشد حكومت مستقل مسلح كارگران و دهقانان نیز موجود خواهد بود. علاوه بر این، بقاء و رشد این حكومت مستلزم وجود شروط زیرین است:
1 ـ توده های فعال مردم،
2 ـ سازمان حزبی محكم،
3 ـ ارتش سرخ نسبتا قوی،
4 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی،
5 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار.
مائوتسه دون یکی از شرط های مورد نیاز كه پیش از این گفته بود، یعنی شرط رشد و تکامل وضع انقلاب در سراسر كشور را در اینجا بیان نمی كند، اما بلافاصله بعد از شمردن شرط های بالا اضافه می نماید كه: 
حكومت مستقل در قبال طبقات حاكم كه احاطه اش كرده اند باید بر حسب اینكه رژیم طبقات حاكمه دوران ثبات موقت یا تفرقه را می گذراند استراتژی های متفاوتی ایجاد كند. دورانی كه رژیم طبقات حاكم از ثبات نسبی برخوردار است، (كه این در عین حال به معنی ركود وضع انقلابی هم هست) یک استراتژی می خواهد و دورانی كه طبقات حاكم دستخوش تفرقه و نفاق اند (این در عین حال به معنی رشد وضع انقلابی هم است) بیانگر یک استراتژی دیگر است. اما نتیجه ای كه از اینجا می توان گرفت این است: قدرت سیاسی سرخ (یعنی قدرت سرخی كه به واقع موجود است) همراه با وجود شرط های دیگر و با اجرای استراتژی صحیح می تواند حتی اگر وضع انقلاب در سراسر كشور در حالت ركود هم باشد، موجودیت یافته و به موجودیت اش ادامه دهد. به عبارت دیگر علیرغم اینكه ركود موقتی اوضاع انقلابی می تواند رشد و گسترش آن را كند نموده و یا موقتا مانع رشد آن شود و یا در بدترین حالت باعث عقب گردهائی نسبی در آن شود، اما هرگز نمی تواند موجودیت آن را از بین ببرد. واقعیت چین نشان می دهد كه رژیم های مستقل با اجرای استراتژی صحیح توانستند حتی در دوران ثبات رژیم های سفید به موجودیت خود ادامه دهند. اما زمانی كه استراتژی صحیحی به كار نگرفتند، دچار شكست و باخت شدند. حتی در دوران كنونی نمی توان گفت كه رژیم های سفید در كشورهای غیر مستعمره (و یا حتی مستعمره) دارای ثبات طولانی مدت هستند. اوضاع انقلابی هم در جهان و هم در تک تک كشورها (به غیر از استثناها) فوق العاده خوب است. یکی از ویژگی های عصر ما از هم پاشیدگی كلی امپریالیسم و پیشرفت پیروزمند سوسیالیسم در تمام جهان است.
ادامه بدهیم: صدرمائو، در دومین نوشته خود، برای بقاء و رشد قدرت سیاسی درون رژیم های سفید، دو شرط دیگر اضافه نموده است. زمین مساعد برای عملیات نظامی و منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار. با توجه به این دو نكته اگر دوباره خلاصه نمائیم به شرح زیر می شود:
1 ـ وجود جنگ و نفاق درون رژیم سفید
2 ـ وجود یک پایه توده ای قوی
3 ـ وجود یک سازمان قوی
4 ـ وجود ارتش سرخ و نسبتا قوی
5 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی
6 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار
بعدها نظر مائوتسه دون در مورد اینكه حكومت مستقل در مستعمراتی كه زیر سلطه ی مستقیم امپریالیسم قرار دارند نمی تواند به وجود آید، تغییر كرد. (یعنی شرط جنگ و نفاق در حكومت سفید برای به وجود آمدن و رشد قدرت سرخ). و این امر ناشی از گسیختگی و ضعف نظام امپریالیستی در بعد جهانی بعد از جنگ جهانی دوم، تضعیف و از هم پاشیدگی تمام قدرت های امپریالیستی به استثنای امپریالیسم آمریکا، نیرومند شدن اتحاد جماهیر شوروی، نابود كردن جبهه امپریالیستی در چین، و همه اینها بود.
"به وجود آوردن پایگاه های انقلابی و قدرت های انقلابی در مناطق کوچک و بزرگ برای طولانی مدت، جنگ های انقلابی برای محاصره شهرها از طریق روستاها و بعدا كسب قدرت در شهر و پیروزی در سراسر كشور ... در تمام كشورهای مستعمره شرق (...) و یا حداقل در بعضی از آنها ممكن گشته است." حتی بعدها سوسیال امپریالیسم شدن اتحاد جماهیر شوروی این الگو را تغییر نداد. به طوری که در بسیاری از كشورهای خاور دور قدرت های سرخ به وجود آمده اند و یا به وجود آمدنشان دور نیست. در كشورهای خلیج عرب و بعضی كشورهای آفریقا، در بعضی نقاط، مناطق آزاد شده وجود دارد. حتی اگر ارگان های قدرت سرخ هم به وجود نیامده باشد، مناطق آزاد شده فراوان است.
در این صورت به عنوان قاعده كلی می توان گفت:
امروزه می توان در تمام كشورهای زیر سلطه و مستعمره (كشورهای مستعمره و یا نیمه مستعمره) با موجودیت شرط های زیر، قدرت های سرخ به وجود آورد و از طریق آنها با جنگ های انقلابی درازمدت قدرت را در شهرها كسب نمود و به پیروزی سراسری نائل آمد:
1 ـ وجود یک پایه توده ای قوی
2 ـ وجود یک سازمان حزبی قوی
3 ـ وجود ارتش سرخ منظم و نسبتا قوی
4 ـ زمین مساعد برای عملیات نظامی
5 ـ منابع اقتصادی كافی برای تامین خواربار

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۴, دوشنبه

درباره اعتصاب سراسری طلافروشان

  
اعتصاب سراسری طلافروشان 

 برآمدن بخش هایی از لایه های خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی کوچک
 
از روز یکشنبه نهم اردیبهشت دور تازه ای از اعتصاب طلافروشان بازار تهران آغاز و به مرور با پیوستن طلا فروشان شهرهای شیراز، اصفهان، تبریز و اردبیل و مشهد و همدان و ... شکل سراسری به خود گرفت. این اعتصاب با اینکه تا کنون مورد پشتیبانی دیگر طبقات و لایه ها و شاید تا حدودی به دلیل شبهه هایی که در مورد انگیزه ها و اهداف این اعتصاب وجود دارد قرار نگرفته، خامنه ای بزدل و دارودسته ی مستبد و متعفن اش را دستپاچه و دچار سرگیجه کرده است.
خامنه ای و اوباشان دولتی و مجلسی اش
خامنه ای و اوباش اش طلافروشان را تهدید می کنند که مجوز کسب شان را ابطال می کنند، مغازه هاشان را پلمپ می کنند، می گیرندشان و دربندشان می کنند. و به دنبال این ها پلمپ می کنند، می گیرند و در بند می کنند و خلاصه هر کاری می کنند تا اعتصاب تمام و بازاریان طلا فروش خاموش شوند.
دلایل طلافروشان برای اعتصاب
اعتصاب طلافروشان در پی آن رخ می دهد که دارودسته ی خامنه ای و اوباشان دولتی و مجلسی اش پس از سه ماه« سامانه جامع تجارت» را که موجب اعتصاب طلافروشان در اواخر سال گذشته شده بود دوباره فعال کرده و مصوبه ی«مالیات بر عایدی سرمایه»( به اصطلاح مبارزه با سفته بازان و سوداگران - چه کسانی بیشتر از خودشان سفته باز و سوداگر؟!) را پیش گذاشته اند.
در مورد «سامانه جامع تجارت» طلا فروشان که گویا با«سامانه ی امور مودیان» که برای دقت در «تنظیم مالیات پردازنده و سرعت گرفتن مالیات و نیز جلوگیری از فرارهای مالیاتی» تنظیم شده بود، مشکلی نداشتند، می گویند ثبت سرمایه اولیه در«سامانه جامع تجارت» که شرایط متفاوتی نسبت به «سامانه ی امور مودیان» دارد و همچنین ثبت فاکتورها درست نیست زیرا این سامانه نا امن است و امکان دزدی از فروشنده و همچنین از خریدار را به وجود می آورد.
در مورد «مالیات بر عایدی سرمایه» طلا فروشان می گویند که حکومت با این طرح در صدد برنامه ریزی برای گرفتن مالیات از سرمایه ای است که یا پیش از این مالیات اش را داده اند و یا مال آنها نیست و مثلا اعتباری و یا نزد آنها امانت است(در زمان نگارش این مقاله از طرف دولت اعلام شده که طرح« سامانه جامع تجارت» تنها تولید طلا را در معدن در بر می گیرد نه ساخت و پرداخت و فروش طلا را و به این ترتیب دست به عقب نشینی زد).
از نظر طلافروشان آنها مالیات شان را سالانه پرداخت کرده اند. آنها می گویند طلا نیز همچون دیگر کالاها مانند مسکن، ماشین و ... به دلیل تورم که اساسا ناشی از چاپ کردن بی رویه ی اسکناس از سوی دولت است گران تر می شود اما حالا دولت آمده دست گذاشته روی سرمایه یعنی طلا و می خواهد 25 درصد بابت آنچه نه از جهت سود طلا همچون نتیجه ی سرمایه به کار افتاده، بلکه به دلیل تورم گران تر از پارسال شده است و موجب بزرگ شدن این سرمایه گردیده است، مالیات بگیرد. یعنی از تورمی هم که موجب اش چاپ اسکناس از جانب خودش و نتیچه اش افزایش قیمت سرمایه یعنی طلای موجود در نزد طلافروشان  بوده است مالیات بگیرد. از نظر طلا فروشان اگر دولت نرخ تورم را کنترل کند و مثلا به نرخ سال پیش بازگرداند، سرمایه ی طلایشان هم به همان ارزش سال پیش اش بازخواهد گشت و تنها افزایش و سودی را نشان خواهد داد که طی یک سال عایدشان شده است.
مالیات«عایدی بر سرمایه»
آنچه طلافروشان در مورد مصوبه ی مالیاتی«عایدی بر سرمایه» می گویند تا حدود زیادی درست است. در دوران کنونی مردم عادی طلا و رمز ارز و مسکن و ماشین می خرند تا موجودی پولی شان ارزش خود را از دست ندهد و یک میلیون تومان امسال شان در سال بعد صد هزار تومان نشود و نه این که یک میلیون شان سال بعد یک میلیون و یکصد هزار تومان شود( در گذشته ها که نرخ تورم پایین تر بود بسیاری از مردم به ندرت از این گونه کارها می کردند).
این قانون مالیاتی در کشورهای غربی نیز وجود دارد و نشان می دهد که دولت های مرتجع از سپرده های جزیی که کارگران و زحمتکشان و لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی با خون دل جمع کرده و در بانک ها می گذارند تا تورم کنونی که در سال چندین بار افزایش می یابد موجب پایین آمدن ارزش پول شان نشود، نیز مالیات می گیرند؛ پولی که یک بار به عنوان دستمزد مالیات آن را داده اند. به بیان دیگر درصد ناچیزی یعنی بین 3 تا 6 درصد به سرمایه گذاری ها سود تعلق می گیرد( در مقابل مثلا پولی که بانک ها با 12 درصد سود به مشتریان خود قرض می دهند و شامل نرخ تورم سالیانه و سود است و  تنها مبلغی جزیی از آن خرج دم و دستگاه و کارکنان شان است) و آن گاه دولت از این 3 تا 6 درصد سود که تنها و یا بیشتر پاسخ گوی بی ارزش شدن پول در نتیجه ی تورم سالیانه است( در صورتی که شامل معافیت مالیاتی فرد که شرایط و مبالغ معینی دارد نشود) نیز مالیات می گیرند.
حضرات البته می گویند که نرخ تورم نیز محاسبه شده و از سود کم می شود ولی توضیح نمی دهند که اگر در بهترین حالت حداقل تورم سالیانه حدود همین 5 یا 6 درصد باشد این افزایش سرمایه چگونه صورت گرفته است؛ زیرا بانک ها عموما از سود سرمایه گذاری های کلان خود که از جمع همین خرده «سرمایه» ها شکل می گیرد مبلغی را به سپرده گذار جزیی پرداخت نمی کنند و یا اگر بدهند بسیار ناچیز است( زمانی که تورم سالیانه زیر 3 درصد باشد)، بلکه همه ی و یا بیشتر آن را خود و سپرده گذارهای عمده بالا می کشند. در این کشورها جدا از برخی سیاست ها برای جمع کردن نقدینگی موجود در نزد مردم، عموما نرخ بهره برای سپرده های بانکی، توازن معینی با نرخ تورم سالیانه و گاه حتی کمتر از آن دارد.
از سوی دیگر در شرایط کنونی که نرخ تورم مداوما بالا می رود، سود سپرده های جزیی به طور کلی متفاوت از سود سرمایه است. یک سپرده ی یک صد هزار تومانی با نرخ بهره ی سالیانه 6 درصد ، سال بعد می شود صد و شش هزار تومان و در صورتی که نرخ تورم 6 درصد باشد این افزایش تنها کاهش ارزش صدهزار تومان در یک سال را جبران می کند. اما در صورتی که نرخ تورم سه درصد باشد و نرخ سود سپرده ها کماکان 6 درصد باشد، این سپرده - سرمایه - افزایشی سه درصدی را نشان می دهد یعنی سه درصد سود یا همان ارزش اضافی نصیب اش شده است. اما اگر تورم بیشتر و مثلا ده درصد باشد و نرخ بهره همان شش درصد آن گاه ارزش صد هزارتومان موجودی نسبت به سال پیش 4 درصد کاهش یافته است. می دانیم که وضع سهام با سپرده ی بانکی متفاوت است.    
از سوی دیگر یک سرمایه ی یک صد هزار تومانی نه به عنوان سپرده گذاری بلکه به عنوان سرمایه ی به کار افتاده، سال بعد دویست هزار تومان می شود؛ یعنی صدرصد افزایش می یابد که تنها 6 درصد و یا 10 درصد آن آن نتیجه ی افزایش تورم است و بقیه سود یا ارزش اضافی ای است که از گرده ی کارگران بیرون کشیده است.
بر مبنای آنچه گفته شد روشن است که مرتجعین حاکم هر کاری می کنند تا از مردم پول در بیاورند و مخارج دم و دستگاه طویل دولتی را تامین کنند. آنها تا آنجا که توانسته اند کارگران و زحمتکشان را چلانده و شیره  شان را کشیده اند( آخرین آن تعیین افزایش دستمزد به میزان 35.3 برای سال جدید بود که بسیار کمتر از نرخ تورم در سال جاری است و فقر و  فلاکت کارگران را بیشتر می کند) و اکنون برای بقای حکومت شان به سراغ لایه های مرفه جامعه رفته اند.
برای دولت رئیسی مزدور خامنه ای که این همه اسکناس چاپ کرده و این همه بی ارزش کردن مال مردم را پیش برده کم است و جواب بودجه های کلان دستگاه های بی خاصیت خامنه ای را که یا کارشان زندان بریدن برای جوانان و یا اعدام آنهاست و یا برنامه ریزی برای اینکه چه دروغ و نیرنگ مذهبی ای به کار برند تا چند صباحی بر عمر حکومت کثیف شان بیافزایند و ... نمی دهد، حالا سراغ برنامه ریزی برای درآوردن پول به اشکال دیگری رفته است. برنامه هایی که تا حدودی یاد«مبارزه گرانفروشی» زمان استبداد سلطنتی و هجوم حکومت به کسبه را در سال های نزدیک به انقلاب 57 زنده کرده است.  
ابهامات در مورد اعتصاب طلا فروشان
اما نکاتی هست که موجب شده است که نظر طلا فروشان مورد توجه و عنایت برخی از مردم واقع نشود و این امری است که حکومت مرتجع می تواند از آن استفاده کرده و تضادهای درونی خلق را تشدید کند.
 بسیاری می گویند اکنون طلا نسبت به چند ماه پیش که درگیری اسرائیل و جمهوری اسلامی به وجود آمد ارزان شده است و طلا فروشان درست در موقع ارزان شدن قیمت طلا دست به اعتصاب زده اند برای این که طلا نفروشند. آنها در همین زمان طلا می خرند اما نمی فروشند و می خواهند که قیمت طلا به پیش از این برگردد تا بفروشند.
از سوی دیگر برخی می گویند مساله ی ناامن بودن« سامانه جامع تجارت» در میان نیست و طلا فروشان نمی خواهند سرمایه هاشان در«سامانه جامع تجارت» ثبت شود زیرا درآمد شان دقیق تر مشخص می شود و بنابراین مجبورند مالیات بیشتری بپردازند و این در حالی است که طلا فروشان که در آمدشان با درآمد یک کارمند ساده قابل مقایسه نیست و سر به درآمدهای میلیاردی ماهانه می گذارد می خواهند مالیاتی در حد یک کارمند ساده ( ما هیانه مبلغی در حدود 800 هزار تومان در ماه) بپردازند.
با این حال تردیدهایی هم در مورد این نکات وجود دارد. برای نمونه در گذشته نیز بارها قیمت طلا پایین رفته بود اما موجب اعتصاب طلافروشان نشده بود. همین امر با تفاوت هایی در مورد ارزها نیز که مداوما بالا و پایین می روند راست در می آید. در مورد صرافی ها روشن است که عموما در موقع بالا رفتن قیمت بیشتر می فروشند و کمتر می خرند و در مواقع پایین رفتن قیمت بیشتر می خرند و کمتر می فروشند. جدا از این ها ظاهرا طلا فروشان با «سامانه ی امور مودیان» مشکل اساسی نداشته اند. و بالاخره چنانکه در بالا اشاره کردیم دولت دنبال پول برای تامین بودجه های کلان برای نهادهای قضایی و قانونگذاری و نظامی و امنیتی و ایدئولوژیکی و... است و با این گونه طرح ها نه تنها صرفا از طلا فروشان و بازاریان بلکه از بسیاری از مردم نیز مالیات های اضافی خواهد گرفت.       
لایه های خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی کوچک
طلا فروشان بازار به لایه های مرفه خرده بورژوازی و بورژوازی کوچک تعلق دارند. لایه هایی که بخش هایی از تولید کننده گان کوچک و بخش هایی از مهندسین و پزشکان و وکلا و استادان دانشگاه را نیز در بر می گیرد. این لایه ها به دلیل موقعیت اجتماعی و رفاه نسبی ای که در جامعه دارند معمولا دیرتر از بقیه ی لایه ها به حرکت در می آیند.
اما اکنون طلافروشان که جدا از امور دیگر به ویژه پایین آمدن قدرت خرید مردم و در نتیجه پایین آمدن فروش شان، از جانب حکومت یعنی سرمایه داران بزرگ بوروکرات - کمپرادو هم زیرفشار قرار گرفته اند، به حرکت در آمده اند. این حرکت گرچه تا کنون آغشته به برخی ابهامات بوده و هست، بر بستر مبارزات دوساله ی اخیر و خیزش ژینا صورت می گیرد. طلا فروشان به خوبی موقعیت سیاسی کنونی و درجه ی نفرت مردم از حکومت را دریافته اند و متوجه گشته اند که حکومت در شرایطی است که آنها می توانند مقابل آن بایستند و به عقب برانند. زیرا حکومت از اعتصاب آنها و از این که این اعتصاب فراگیر شود و نخست به بازاریان دیگر و سپس به دیگر بخش ها سرایت کنند به شدت می ترسد( در زمان نگارش این مقاله بخش فروش لوازم بهداشتی و آرایشی بازار نیز به مقابله با برخی سیاست های دولت پرداخته است و در مقابل اداره ی امور مالیات گرد آمده اند).
این نشان می دهد که زمانی که جنبش و انقلاب رشد کند و خیزش های توده ای دشمن را در تنگنا قرار داده و موقعیت وی و امکانات تعرضات بیشتر وی محدود و تضعیف شود بخش های خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی کوچک که عموما مردد هستند و گرایش های محافظه کارانه دارند، بیشتر به امکان تغییر امیدوار می شوند و به تحرک در می آیند و به جنبش توده ها می پیوندند.
جایگاه خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی کوچک در انقلاب دموکراتیک نوین ایران
بر این مبنا اعتصاب طلا فروشان نه تنها به دلیل ماهیت این حرکت و انگیزه ها و اهداف لایه های مرفه خرده بورژوازی، بلکه به دلیل نقشی هم که می تواند در ضربه زدن به حکومت و احتمالا به تحرک واداشتن دیگر بخش های خرده بورژوازی مرفه و نیز لایه های میانی خرده بورژوازی داشته باشند دارای اهمیت است. و نیز با برخورد درست طلافروشان و توضیح دقیق و روشن انگیزه ها و اهداف شان برای دیگر طبقات خلقی می تواند بیشتر دارای اهمیت گردد. 
در انقلاب دموکراتیک ایران سه نیروی محرک اساسی وجود دارند. طبقه ی کارگر، کشاورزان و لایه های تهیدست و میانی و مرفه خرده بورژوازی. شکی نیست که مسائل خرده بورژوازی مرفه در انقلاب دموکراتیک ایران دارای اهمیت است و در صورت شفاف شدن تضادها و مواضع این لایه ها و برطرف شدن برخی ابهامات، وظیفه ی کارگر پشتیبانی از این لایه ی طبقه ی خرده بورژوا و بورژوای کوچک در مقابل سرمایه داران بزرگ  بوروکرات- کمپرادور و حکومت ارتجاعی ولایت فقیهی است.
هرمز دامان
24 اردیبهشت 1403

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۲, شنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(6)

 
 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(6)
بخش اول: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب
 
طرح کلی الگوی محاصره ی شهرها از طریق روستاها
در بخش های سوم تا پنجم پاره ی نخست این سلسله مقالات به نخستین الگوی انقلاب یعنی انقلاب اکتبر و چگونگی تغییرات برخی شرایط در فرایند تصرف قدرت سیاسی در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی بر مبنای شرایط این کشورها پرداختیم. در این مقاله و مقالات آتی به الگوی دوم یعنی الگوی انقلاب چین و محاصره ی شهرها از طریق روستاها می پردازیم و پس از مرور آن به تغییرات کلی در کشورهای زیرسلطه و چگونگی تصرف قدرت سیاسی در آنها توجه می کنیم. در بخش دوم به ایران توجه می کنیم.
الگوی انقلاب چین - محاصره ی شهرها از راه روستاها
در بخش دوم ما در مورد خطوط کلی این الگو صحبت کردیم اکنون باید ببینیم که مائو چگونه این الگو را از شرایط خاص چین استخراج می کند و چگونه خصوصیات و شرایطی را ضروری برای اجرای آن می بیند. ما تا آنجا که نیاز است به بررسی نظر مائو در مورد شرایط چین توجه می کنیم تا در بخش های بعدی بتوانیم تفاوت هایی را که در کشورهای زیرسلطه نسبت به زمان انقلاب چین و پس از جنگ دوم جهانی و به ویژه از دهه ی هشتاد و تدوین سیاست های نئولیبرالی به این سو به وجود آمده است بررسی کنیم. ما نخست نظرات مائو را در این خصوص در مقالات وی مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین در دسامبر سال 1936 و مسائل جنگ و استراتژی در نوامبر سال 1938 مرور می کنیم و سپس به برخی از شرایط ویژه ی مورد نیاز برای دست زدن به جنگ خلق می پردازیم و بالاخره به برخی از تغییراتی که در این تئوری نسبت به شکل نخستین طرح آن به وجود آمده اشاره می کنیم.  
خطوط اساسی کلی راه طرح انقلابی طرح شده به وسیله ی مائو
مائو پس از شرح وضع انقلاب در کشورهای امپریالیستی به چین می رسد:
«در چین وضع طور دیگری است. ویژه گی های چین در این است که کشوری مستقل و دموکراتیک نیست بلکه نیمه مستعمره و نیمه فئودالی است؛ در داخل آن رژیم دموکراتیک مستقر نیست بلکه ستم فئودالی حکمرواست؛ کشوری است که در مناسبات خارجی خویش از استقلال ملی برخوردار نیست بلکه زیر یوغ امپریالیسم قرار دارد. از این جهت در چین پارلمانی که بتواند مورد استفاده قرار گیرد، نیست و حق  قانونی تشکیل اعتصابات کارگری هم وجود ندارد. در اینجا وظیفه حزب کمونیست علی الاصول این نیست که مبارزه ی درازمدتی را از سر بگذراند تا به قیام و جنگ برسد، و یا نخست شهرها را تصرف کند و سپس دهات را، بلکه درست عکس این است.»( مسائل جنگ و استراتژی، منتخب آثار، جلد دوم، ص 327- 326)
مائو در نوشته ای دیگر با نام مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین (1936)به بررسی جزییات این تفاوت می پردازد:
نظر مائو در مورد ناموزونی ساخت اقتصادی- سیاسی چین
«چین در زمینه سیاسی و اقتصادی به طور ناموزون رشد می یابد - اقتصاد سرمایه داری ناتوانی با یک اقتصاد نیمه فئودالی برتر همزیستی می کند؛ چند شهر مدرن صنعتی و تجاری با مناطق روستائی بیکران که از تکامل باز ایستاده اند، همزیستی می کنند؛ چند میلیون کارگر صنعتی با صد ها میلیون دهقان و پیشه ور که در زیر یوغ نظام کهن به سرمی برند، همزیستی می کنند؛ دیکتاتورهای نظامی بزرگ که حکومت مرکزی را در دست دارند، با دیکتاتورهای نظامی کوچک که براستان های مختلف مسلط اند، همزیستی می کنند؛ دو نوع ارتش ارتجاعی یعنی «ارتش مرکزی» که تابع چانکایشک است، یا« قوای نظامی مختلط » که تابع دیکتاتورهای نظامی استان های مختلف اند، همزیستی می کنند؛ چند خط آهن و خط کشتی رانی و چند جاده اتومبیل رو با تعدادی کثیری راه های گاری و کوره راه هائی که تنها برای پیاده روی مناسب اند و بز روهائی که حتی عبور از آنها با پا هم دشواراست، همزیستی می کنند.  چین کشوری نیمه مستعمره است - تشتت در میان قدرت های امپریالیستی موجب تشتت در میان گروه های مختلف هیئت حاکمه چین می شود. بین کشور نیمه مستعمره ای که زیرسلطه چندین دولت قراردارد و کشور مستعمره ای که تنها یک دولت برآن مسلط است، فرق و تفاوت هست.  چین کشوری پهناوراست - «هنگامی که تاریکی بر خاور و شب فرا می رسد، در باختر هنوز روز است. هنگامی که تاریکی بر جنوب دامن می گسترد، بر شمال هنوز خورشید پرتوافکن است». پس نباید از این نگران بود که میدان کافی برای مانور موجود نیست. چین، انقلاب بزرگی را پشت سر گذارده است - این انقلاب بذرهائی افشانده که از آن ارتش سرخ سر برون کشیده است، این انقلاب رهبر ارتش سرخ یعنی حزب کمونیست را آفریده و توده های مردم را آماده ساخته است - توده هائی که زمانی در انقلاب شرکت کرده بودند. از این روست که ما می گوئیم اولین ویژگی جنگ انقلابی چین این است که این جنگ در کشور پهناور نیمه مستعمره ای صورت گرفته که در زمینه سیاسی و اقتصادی به طور ناموزون رشد می یابد؛ کشوری که از میان آتش یک انقلاب گذشته است. این ویژگی علی الاصول استراتژی و تاکتیک ما را نه تنها در زمینه ی سیاسی بلکه در زمینه نظامی نیز معین می کند.»( مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین، منتخب آثار، جلد نخست، ص 299- 297)
جنگ داخلی و جنگ ملی
سپس مائو به بررسی دو نوع جنگ داخلی و جنگ ملی می پردازد:
«وقتی که حمله ی مسلحانه ی امپریالیستی در میان نباشد، حزب کمونیست چین به اتفاق بورژوازی علیه دیکتاتورهای نظامی(که خادم امپریالیسم اند)به جنگ داخلی می پردازند، مانند جنگ های گوان دون... و لشکر کشی به شمال در سال های 1924- 1927، و یا به اتفاق دهقانان و خرده بورژوازی شهری علیه طبقه مالکان ارضی و بورژوازی کمپرادور (که ایضاً خادم امپریالیسم اند) به جنگ داخلی دست می زند، مانند جنگ انقلاب ارضی در سال های 1927- 1936. اما وقتی که امپریالیسم به چین حمله مسلحانه می کند، حزب کلیه طبقات و کلیه قشرهای اجتماعی کشور را که علیه متجاوزین خارجی به پا می خیزند متحد می سازد، تا بر ضد دشمن بیگانه به جنگ ملی دست بزنند، مانند جنگ مقاومت کنونی ضد ژاپنی. تمام اینها نشاندهنده ی تفاوت هائی است که میان چین و کشور سرمایه داری وجود دارد.( مسائل جنگ و استراتژی، ص328- 327)
شکل عمده مبارزه و شکل عمده سازمان
مائو در این مورد می نویسد:
 «در چین شکل عمده مبارزه جنگ و شکل عمده سازمان ارتش است. سایر شکل ها مانند سازمان های توده ای و مبارزه توده ها نیز بسیار مهم و واقعاً ضرورند و در هیچ حالتی نمی توان از آنها صرف نظر کرد، ولی بدون شک همه آنها به خاطر جنگ اند. قبل از وقوع جنگ هدف همه ی سازمان ها و مبارزات تدارک جنگ است، مانند دوره ای از جنبش 30 مه (1925 )... ولی وقتی که جنگ در گرفت، همه سازمان ها و مبارزات به طور مستقیم یا غیرمستقیم با جنگ همسوئی می کنند، مثل دوران لشگر کشی به شمال که همه ی سازمان ها و مبارزات پشت جبهه ارتش انقلابی به طور مستقیم و همه سازمان ها و مبارزات در نواحی تحت قدرت دیکتاتورهای نظامی شمال به طور غیرمستقیم با جنگ همسوئی کردند، و یا مثل دوران جنگ انقلاب ارضی که همه سازمان ها و مبارزات در مناطق سرخ به طور مستقیم و در خارج مناطق سرخ به طورغیرمستقیم با جنگ همسوئی نمودند، و یا بالاخره مثل امروز که دوران جنگ مقاومت ضد ژاپنی است، همه سازمان ها و مبارزات موجود در پشت جبهه قوای ضد ژاپنی و در نواحی اشغالی دشمن به طور مستقیم یا غیرمستقیم با جنگ همسوئی می کنند.»( مسائل جنگ و استراتژی، ص 328)
نیروهای عمده انقلاب و دشمنان آن در جنگ های داخلی و ملی
«در چین، انقلاب مسلح علیه ضد انقلاب مسلح مبارزه می کند. این یکی از خصوصیات و یکی از امتیازات انقلاب چین است.»( استالین، انقلاب چین) این تز رفیق استالین کاملاً درست است و هم در مورد لشگرکشی به شمال صادق است و هم در مورد جنگ انقلاب ارضی و جنگ مقاومت کنونی ضد ژاپنی. این که همه جنگ های انقلابی، جنگ هائی هستند که علیه ضد انقلاب در گرفته اند و از میان نیروهائی که در این جنگ ها شرکت می جویند، نیروی عمده را خلق انقلابی تشکیل می دهد؛ تفاوت میان این جنگ های انقلابی تنها در اینجاست که گاهی جنگ داخلی هستند و گاهی جنگ ملی؛ گاهی تنها به وسیله ی حزب کمونیست انجام می گیرند و گاهی مشترکاً به وسیله ی گومیندان و حزب کمونیست.
بدیهی است که این تفاوت ها مهم اند. این تفاوت ها نمودار دامنه نیروهای عمده جنگ(اتحاد کارگران و دهقانان و یا اتحاد کارگران ، دهقانان و بورژوازی)هستند و یا نشان می دهند که آیا طرف ما در جنگ دشمنان داخلی اند یا خارجی( یعنی این که آیا جنگ بر ضد دشمن داخلی و یا بر ضد دشمن خارجی و در حالت اول آیا بر ضد دیکتاتوری های نظامی شمال و یا بر ضد گومیندان بر پا می گردد). این تفاوت ها نشان می دهند که جنگ های انقلابی چین در مراحل مختلف سیر تاریخی خود دارای مضامین مختلف اند. ولی همه این جنگ ها مظهر مبارزه انقلاب مسلح علیه ضد انقلاب مسلح است، همه جنگ های انقلابی هستند و همگی نشان دهنده ی خصوصیات و امتیازات انقلاب چین می باشند. جنگ انقلابی«یکی از خصوصیات و یکی از امتیازات انقلاب چین است»، این تز با وضع چین کاملاً تطبیق می کند.»( مسائل جنگ و استراتژِی، ص 329- 2328)
وظیفه ی حزب طبقه ی کارگر
«وظیفه عمده حزب پرولتاریای چین، وظیفه ای که حزب تقریباً از آغاز تشکیل در برابر داشته، عبارت از این است که تا آنجا که ممکن است متحدین بیشتری به دست آورد و مبارزه مسلحانه را بر حسب موفقیت، علیه ضد انقلاب مسلح داخلی و یا علیه ضد انقلاب مسلح خارجی ترتیب بدهد تا آنکه به رهائی ملی و اجتماعی نایل آید. در چین، پرولتاریا و حزب کمونیست بدون مبارزه مسلحانه نمی توانستند جائی به دست آورند و قادر به انجام هیچ وظیفه انقلابی نبودند( مسائل جنگ و استراتژی، پیشین، ص 329)
اکنون مائو به اشتباهات حزب کمونیست چین در مورد راه انقلاب می پردازد:
«حزب ما طی پنج یا شش سال پس از تاًسیس، یعنی از سال 1921 تا شرکت در لشکرکشی به شمال در سال  1926، این حقیقت را به اندازه ی کافی در نیافت. در این دوره حزب هنوز اهمیت خارق العاده مبارزه مسلحانه در چین را درک نمی کرد، به تدارک جنگ و سازماندهی ارتش به طور جدی نمی پرداخت و به بررسی استراتژی و تاکتیک نظامی توجه جدی مبذول نمی داشت. حزب در طول لشکرکشی به شمال از جلب ارتش به سوی خود غفلت می کرد و توجه خویش را به طور یک جانبه به جنبش توده ای معطوف می داشت و در نتیجه همین که گومیندان سمت ارتجاعی گرفت، کلیه ی جنبش های توده ای یکجا خوابید. پس از سال 1927 بسیاری از رفقا تا مدتی مدید همچنان تدارک قیام در شهرها و کار در نواحی سفید را وظیفه مرکزی حزب می دانستند. تنها در سال 1931 پس از پیکار پیروزمندانه علیه سومین عملیات «محاصره و سرکوب» دشمن بود که برخی از رفقا روش خود را در این مورد از اساس عوض کردند. ولی این تغییر هنوز در سراسر حزب عمومیت نیافته بود و باز هم رفقائی بودند که آن گونه که ما الان فکر می کنیم، فکر نمی کردند. تجربه به ما نشان می دهد که مسائل چین بدون نیروهای مسلح حل شدنی نیست. درک این تز به پیشرفت ظفرنمون جنگ مقاومت ضد ژاپنی کمک خواهد کرد. این واقعیت که همه ملت در جنگ مقاومت ضد ژاپنی به مبارزه ی مسلحانه دست زده است، به سراسر حزب می آموزد که اهمیت این مساله را باز هم بهتر در یابد، هر عضو حزب باید هر لحظه آماده باشد که تفنگ بردارد و به جبهه برود. جلسه حاضر با اتخاذ این تصمیم که میدان عمده کار حزب باید در مناطق جنگ و در پشتگاه دشمن باشد، سمت گیری روشنی در این مورد به دست داده است. این تصمیم داوری موثری است برای آن عده از اعضای حزب که تنها به کار تشکیلاتی حزب و کار توده ای مایل اند ولی رغبتی به بررسی جنگ و شرکت در آن را ندارند، و نیز برای برخی از موئسسات آموزشی که محصلین را در عزیمت به جبهه تشویق نمی کنند، و برای پدیده های مشابه دیگر. در بخش اعظم سرزمین چین کار تشکیلاتی حزب و کار توده ای مسنقیماً با مبارزه مسلحانه پیوند دارد؛ هیچ کار حزبی یا کار تودهای مستقل و منفرد وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. حتی در پشت جبهه که از منطقه جنگ نسبتاً دوراست( مانند استان های یون نان، گوی جو و سی چوان )، و در مناطق تحت نظارت دشمن (مانند بی پین، تیانزین، نانکن و شانگهای) نیز به کارتشکیلاتی حزب و کار توده ای با جنگ همسوئی می کند. این کارها نمی توانند و نباید تابع چیز دیگری باشند مگر مقتضیات جبهه. در یک کلام، سراسر حزب باید به جنگ جداً توجه کند، امور نظامی را بیآموزد و خود را برای نبرد آماده سازد.»( مسائل جنگ و استراتژی، ص 331- 329)
اینها اساسی ترین نکاتی است که در مورد دلایل جنگ خلق و محاصره ی شهرها از طریق روستاها در چین بیان شده است.
هرمز دامان
نیمه ی دوم اردیبهشت 1403
یادداشت ها
1-    مهم ترین مقالاتی که مائو در آن نظر خود را در مورد تئوری جنگ خلق و محاصره ی شهرها از طریق روستاها و برپایی حکومت های سرخ شرح داده است عبارتند از:
چرا حکومت سرخ در چین می تواند پا برجا بماند( 5 اکتبر 1928، منتخب آثار، جلد یک، ص 91- 105)، مبارزه در کوهستان جین گان(25 نوامبر 1928، منتخب آثار، جلد یک، ص 107- 153)، مسائل استراتژی در جنگ انقلابی چین( دسامبر سال 1936 منتحب آثار، جلد یک، ص 270- 389)، درباره ی جنگ طولانی( مه 1938، منتخب آثار جلد دوم، ص 165-292) و مسائل جنگ و استراتژی( نوامبر سال 1938 منتخب آثار، جلد دوم، ص 325- 349).