۱۳۹۱ بهمن ۳۰, دوشنبه

« تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی»(8) هذیان ها و اوهام دارودسته های حکمتی


« تضادهای کنونی جهان و نظرات ترتسکیستی»(8)
هذیان ها و اوهام  دارودسته های حکمتی

35- اکتشافات «نوین» تقوایی!
تقوایی در بخش های پایانی نوشته خویش«کشفیات» خود را از تحولات شمال افریقا و خاورمیانه و نیز جنبش های اروپا و آمریکا چنین شرح میدهد:
«این حرف دل جوان اسپانیائی و یونانی و کارگر ویسکونسین آمریکا است. مساله فقط بر سر مطالبات اقتصادی نیست. این جنبش در غرب همانطور که کارگران ویسکونسین نشان دادند از انقلابات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا الهام میگیرد. و در سنت سندیکالیستی و یا اعتراضات متداول با مطالبات رفاهی نمیگنجد. نه مبارزه ویسکونسین در این سنت بود و نه تجربه میدان سل مادرید و نه اعتراضات آتن. حتی در شکل مبارزه - خود سازماندهی و تسخیر میدانها و چادر زدن در خیابان...» حمید تقوایی، « غول خفته بیدار میشود!  بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا»
روشن نیست تقوایی در این متن چه چیزی می خواهد بگوید: ظاهرا نظر وی این است که مثلا جنبش های کنونی در غرب صرفا بر سر«مطالبات اقتصادی» نیست و« در سنت سندیکالیستی و یا اعتراضات متداول با مطالبات رفاهی نمیگنجد». این امری بسیار روشن است و بیان کردن چنین تفاوتی با این آب و تاب، از سوی کسی که خود را تحلیل گر میداند، بسیار حقیر است. اما این بخش تنها مقدمه ای است برای نکته اصلی تقوایی که در ادامه ذکر شده است: 
 «این تحولات نشاندهنده مبارزاتی کاملا متفاوت از اشکال سنتی در غرب و شرق است. این نقطه عطفی است که نه هیچ نیروی سیاسی ای آنرا تدارک دیده بود و نه کسی انتظار آن را داشت.»(1)
   مقدمتا اشاره کنیم که قید این مطلب در مورد این انقلابات که « نه هیچ نیروی سیاسی آنرا تدارک دیده بود و نه کسی انتظار آن را داشت» نه تنها مایه افتخار و سربلندی نیست، بلکه برعکس نشانگر عقب بودن از تحولات جاری در جهان، بخصوص در این منطقه و در این کشورها و بسا مایه شرمندگی است. اینکه ما با های و هوی، این نکته را کشفی تازه  قلمداد کنیم و در بوق و کرنا کنیم که ما مثلا نخستین کسانی بودیم که به این نکته، پی بردیم، تنها نشانگر عمق هوچی گری و ابتذال  یک جریان سیاسی است و نه نشان فهم و دانش او. از سوی دیگر این امر نشاندهنده این است که ما مخالف مبارزات، جنبش ها و انقلابهایی هستیم که یا بوسیله نیروهای انقلابی تدارک دیده شده اند و یا نیروهای انقلابی با تدارک وارد آنها میشوند. این گونه  نظر دادن درباره جنبش های جاری  و تمجید نقص به عنوان کمال، از تقوایی اکونومیست نه تنها دور از انتظار نیست، بلکه درست آن چیزی است که مورد انتظار است! اما در مورد نکته اصلی تقوایی:
 «مبارزاتی کاملا متفاوت از اشکال سنتی در غرب و شرق»: در این جا نخست باید دو مسئله را که درهم شده از یکدیگر جدا کنیم. یکی از این دو تغییر نسبی«اشکال» سنتی مبارزه است که البته میتوان گفت که جنبش ها و انقلابات در منطقه سوای حفظ اشکال گذشته تا حدودی اشکال نوینی هم از خود بروز داده اند که صرفا نباید در شکل نه چندان نو تصرف میدانها، که از سوی تقوایی همپایه تسخیر قدرت سیاسی قلمداد میشود، خلاصه گردد؛ و دوم مسئله «مبارزاتی» کاملا متفاوت از مبارزات « سنتی در غرب و شرق»!  
این نکته اخیر در واقع نظر اصلی تقوایی است که لابلای مشتی کلمات و عبارات ناروشن پیچیده  شده است. اگر تقوایی تنها درمورد غرب صحبت میکرد، شاید میشد گمان کرد که او نکته بالا را میخواهد تذکر دهد: یعنی نگنجیدن مبارزات جاری در غرب در چهارچوب سنتی سندیکالیسم . اما با اضافه شدن نام شرق به آن دیگر نمیتوان منظور پیش گفته را به وی نسبت داد. آنچه تقوایی در اینجا میخواهد بگوید در واقع نه در مورد شکل این مبارزات که در واقع بهانه ای است برای او، بلکه در مورد ماهیت واقعی این مبارزات است: «ماهیت این مبارزات، متفاوت از ماهیت مبارزات در گذشته است». این است نکته ی اصلی تقوایی! این است همه ی محتوی نظر تقوایی!
 پیشتر دیدیم که تقوایی نتوانست( و یا در بهترین حالت، نمیخواست) ماهیت این انقلابات را در شرق تبیین کند. او از یک طرف گفت که این انقلابات سوسیالیستی نیست و از طرف دیگر گفت که به یک معنی بر سر کمونیسم است. اینک نیز درباره ماهیت «متفاوت» این مبارزات صحبت میکند. این نکته وی نه در باره  مبارزات در غرب درست است و نه در باره مبارزات در شرق!       
ما در این خصوص کمابیش صحبت کرده ایم که جنبش ها، مبارزات و انقلابات منطقه خاور میانه و شمال افریقا، ادامه ی انقلابات دموکراتیک و ضد امپریالیستی است که از اوائل قرن بیستم در کشورهای نیمه مستعمره آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین آغاز گردید. این انقلابات بر اساس تضاد نیروهای مولده اصلی این کشورها با انواع مناسبات عقب مانده تولیدی (فئودالی ، نیمه فئودالی، عشیره ای، قبیله ای) و نیز سرمایه داری تحت سلطه استوار بوده و به پیش رفته است. مناسبات و روابط تولیدی عقب مانده ای  که از یک سو از جانب ارتجاع داخلی و از سوی دیگر از جانب امپریالیسم همواره حمایت گردیده و اکنون نیز حمایت میگردد.
در این کشورها سرمایه داران کمپرادور، فئودالها، روحانیون مرتجع و نهادهای قرون وسطایی، سیاستمدارانی که نماینده لایه های فوقانی و ارتجاعی قبایل، عشایر و قومیتهای مختلف هستند و گاه در دولتها(مثلا افریقایی و یا آسیایی) نقش عمده را دارند، رهبران بلوک های متفاوت و متخاصم مذهبی و... تماما نقش نیروهای مرتجع و بازدارنده تکامل این جوامع را داشته اند و به همین علت حل مسائل دموکراتیک و ضد امپریالیستی این جوامع را در دستور کار نیروهای طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی قرار داده اند.(2)                                                                                                         
 و نیز بر همین زمینه هاست که تضاد میان زیرساخت های در حال شکل گیری (و یا نسبتا شکل گرفته و تکامل یافته) سرمایه داری و روساخت های  عقب مانده ارتجاعی رشد کرده  و به پیش رفته است. روساخت هایی که خصلت ویژه آن در بدترین حالت مخوف ترین و شدیدترین اشکال استبداد و چندش آورترین و مشمئز کننده ترین فرهنگها، و در بهترین حالت دیکتاتوری های شبه جمهوری و اشکال غیر خودرو و تقلیدی بدترین و عقب مانده جنبه های فرهنگ غرب بوده است. این تضادی است که نیروهای مولد در حال توسعه طبقه کارگر و دیگر طبقات مردمی یک سوی آن و تمامی نیروهای مرتجع  و امپریالیستهای حامی این مناسبات و روساخت ها، سوی دیگر آن را تشکیل داده اند. مبارزاتی که تا کنون  بر بستر این تضادها صورت گرفته،  پر از فراز و نشیب و مملو از پیش روی ها و عقب نشینی ها، پیروزیها، مقاومت ها  و شکست ها بوده است و کماکان خواهد بود تا جایی که دیگر هیچگونه پسرفتی و شکستی ممکن نگردد.
آنچه جنبش ها و انقلابات خاورمیانه و شمال افریقا نشان میدهد این است که هیچگونه تغییر کیفی اساسی در وجوه دموکراتیک و ضد امپریالیستی این انقلابات که ماهیت اساسی آنها را میسازند، صورت نگرفته است و هیچ چیز تازه ای، این نوع جنبش ها را از جنبش ها و انقلابات گذشته جدا نمیکند، بلکه تنها بر آنچه تا کنون از ماهیت انقلابات در کشورهای تحت سلطه استنتاج شده، یعنی دموکراتیک و ضد امپریالیستی بودن آنها، صحه گذاشته و درستی  و تداوم آنها را تایید کرده است. آنچه که میتوان به عنوان تفاوتهای این نوع انقلابات با انقلابات دموکراتیک در قرن بیستم از آن نام برد، در چند مسئله زیر خلاصه میشود:
یکم از نظر اقتصادی، برخی از کشورهای تحت سلطه به مرور آن سلطه ی روابط فئودالی و نیمه فئودالی را از دست داده و یا چنین روابطی در آن ها نسبت به سابق دارای وزن کمتری شده اند.(3) این امربه مدد رشد شکلهایی از سرمایه داری است که گرچه نسبت به ساخت های قبیله ای، فئودالی و نیمه فئودالی گامهایی به پیش هستند، ولی معهذا در مقایسه این نوع سرمایه داری ها با ساخت سرمایه داری پیش رفته ای که در کشورهای غربی و در پی انقلاب صنعتی و رشد خودروی این کشورها رخ داد، بسی عقب مانده مینمایند. هیچکدام از این کشورهای تحت سلطه، حتی پیشرفته ترین آنها از لحاظ سرمایه داری (مثلا کره جنوبی یا برزیل) به هیچوچه حتی اکنون پس از طی سالها که از رشد و گسترش سرمایه داری در آنها میگذرد، هرگز آن موقعیت سرمایه داری کشورهای غربی، حتی درجه سه آنها  را بدست نیاورده اند و نیز کماکان ملک طلق کشورهای امپریالیستی غرب و شرق(ژاپن) هستند.(4)
دوم: رشد کمی و کیفی طبقه کارگر. پروسه تبدیل دهقانان به کارگران تداوم یافته و همراه با سیر کاهش دهقانان در اقتصاد این کشورها، در بیشتر قریب به اتفاق کشورهای تحت سلطه طبقه کارگر از رشد کمی و کیفی بیشتری برخوردار شده و مبارزات این طبقه از وزن و جایگاه والاتری برخوردار شده اند. ولی این امر نه به صنعتی شدن کشاورزی و نابودی و تجزیه کامل و نهایی دهقانان  و تبدیل طبقات روستا به کارگر و سرمایه دار انجامیده و  نه به جذب تام و تمام دهقانان به شهرها و تبدیل شدن آنها به پرولتاریای شهری.
سوم: بواسطه رشد عریض و طویل دولت و صنایع بزرگ و کوچک در کشورهای تحت سلطه، اقشار خرده بورژوازی مدرن تر که جمعیت اصلی حقوق بگیران بخش دولتی و خصوصی(تولید و خدمات) را در بر میگیرند، دارای ابعاد وسیعتری شده است. این در حالی است که لایه های خرده بورژوازی سنتی که عمدتا بخش تولید کوچک و خدمات را (پیشه وران و کسبه ) را در بر میگیرد، نه تنها عموما کاهش قابل توجهی نیافته اند، بلکه برعکس به موازات رشد تولید بزرگ کمپرادور و ملی افزایش یافته اند.
چهارم: در مجموع جمعیت شهری نسبت به جمعیت روستایی افزایش یافته است.
پنجم: مرکز ثقل مبارزه ، حداقل در مراحل اولیه تکامل مبارزات بیشتر به شهرها  انتقال یافته است و نقش پیش برنده قیام ها و جنگ های شهری بارزتر شده است. (5)
اینها هستند تفاوتهای مهمی که بین وضع کنونی کشورهای تحت سلطه با گذشته آنها بوجود آمده است.
اما این تفاوتها به هیچوچه ماهیت انقلابات در کشورهای تحت سلطه را دگرگون نکرده است و کمابیش همان خواستها و تقاضاهایی که در پیش از این وجود داشته با کمی تغیرات نسبت به گذشته وجود دارد. یعنی آنچه ما در خواستهای مردم کشورهای تحت سلطه میبینیم از یک طرف حل مسائل دموکراتیک انقلاب یعنی رفت و روب و نابودی تمامی اشکال عقب مانده تولید، سیاست و فرهنگ از نظام جاری  و از طرف دیگرکوتاه کردن دست امپریالیستها، که خود از مسببان اصلی این عقب ماندگی ها هستند، از کشور و بدست آوردن استقلال  است. در نتیجه این مبارزات و انقلابات سوای برخی تغییرات از لحاظ برخی مولفه ها، از این لحاظ، یعنی ماهیت آنها نسبت به یکصد سال پیش تغییر کیفی اساسی نکرده است.
و اما در مورد مبارزات در غرب: مبارزات در غرب نیز  اساساهمچون گذشته برای حل تضاد بین کار و سرمایه صورت میگیرند و ماهیتا سوسیالیستی هستند. اینکه در شرایط نبود رهبری انقلابی کمونیستی در راس این مبارزات، امکان سمت و سو یافتن این ماهیت به سوی یک انقلاب سوسیالیستی تمام عیار و کسب قدرت سیاسی بوسیله طبقه کارگر موجودیت عینی نمیبابد، به هیچ روی ماهیت این انقلابات را تغییر نمیدهد. تضاد اصلی این جوامع تضاد میان تولید اجتماعی شده و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. تمامی بحرانهای این جوامع در اساس از این تضاد و نیز تضاد دیگر آن یعنی سازمان یافتگی تولید در موسسات جداگانه و عدم وجود یک برنامه معین کلی اقتصادی بر مبنای نیازهای توده ها، یعنی آنارشی در مجموع تولید بر میخیزد و تنها با حل آن امکان تجدید نمییابد. تضاد های بزرگ و کوچک موجود در این جوامع تنها بر بستر این تضاد اساسی است که خود را نمایان میسازد.
اگر از این دیدگاه بنگریم آنگاه در میبابیم که ماهیت انقلابات در غرب نیز نه تنها دگرگون نشده است بلکه در همان مسیر گذشته سیر میکند. از این رو قاطی کردن مبارزات سندیکالیستی که عموما در دوره های «آرام» و« صلح آمیز» میتواند جریان یابد و در چارچوب همان نظام های موجود است، با مبارزات و شورش های خودبخودی  گسترده و عمیق که برخاسته از بحرانهای اقتصادی و سیاسی است و بر زمینه ی نقد بنیان های نظام سرمایه داری امپریالیستی استوار است، و بر این مبنا گفتن اینکه ماهیت این مبارزات متفاوت با گذشته است، نیز امری نادرست است و تنها به قصد انحراف ایجاد کردن در اصل قضیه صورت میگیرد.
 بنابراین تقوایی که میخواهد گونه ای ماهیت به اصطلاح نوین به این انقلابات در شرق و غرب ببخشد، به هیچوچه در پی بررسی واقعیت های عینی و تضادهای این جوامع  و دریافت ویژگیهای نوینی که بر مبنای ماهیت های فوق الذکر از خود بروز میدهند، نیست. او نه در پی انقلاب سوسیالیستی است و نه معتقد است که مثلا این انقلابات فراتر از سوسیالیسم و مثلا کمونیستی هستند. اینها تنها قافیه های تو خالی تقوایی هستند که ابیاتی بی محتوی آنها را یدک میکشند.  در واقع،  او با پیش کشیدن بحث «در اشکال سنتی نمیگنجد» تنها و تنها این هدف را تعقیب میکند که تمامی جنبش انقلابی کمونیستی از مارکس و انگلس تا لنین و استالین و مائو تسه تونگ را انکار کند. تنها و تنها به این دلیل است که تئوری انقلابی مارکسیستی را انکار کند، حزبیت و تشکیلات انقلابی( و نه آنچه خود نامش را حزب کمونیست کارگری گذاشته اند) را انکار کند. «متفاوت از گذشته است» از نظر تقوایی یعنی همه نظریه مارکسیستی- لنینستی - مائوئیستی را دور بریزید، همه ی تشکلات انقلابی و همه ی مبارزاتی که در این کشورها صورت گرفته را نفی کنید و به جای آن ترتسکیسم حکمت و تقوایی، مریدان و غلامان حلقه به گوش سلطنت طلبان و امپریالیسم را قرار دهید. این، در واقع همه ی آن چیزی است که تقوایی میخواهد بگوید! 
36-  تقوایی در نقش پیش بین!؟
حال تقوایی به تدوین نظرات خود و حکمت در مورد انقلابات جاری و آینده آنها و نقش جریان خود میپردازد. مرور نظرات تقوایی در این خصوص خالی از فایده نخواهد بود!
«نیروهای اصلی سیاست امروز دنیا را در نظر بگیرید. یک فاکتور بورژوازی دنیا است... اساسا نئو کانها و راست افراطی و کنسرواتیسم میلیتاریستی آمریکا. فاکتور دیگر اسلامیسم و نیروهای اسلامی و جنبش اسلام سیاسی است. فاکتور سوم توده کارگران و مردم، فاکتور جهان متمدن است، و عامل چهارم نیروی چپ و کمونیسم کارگری...بین این نیروها ما نیروئی بودیم که منتظر این تحولات بودیم، نیروئی بودیم که از مدتها قبل از سر بلند کردن این انقلابات پرچم انقلاب را برافراشته بودیم اما پیش بینی نمیکردیم که در دوره زندگیمان( و شما چقدر فراوان در زندگیتان در راه تحقق این انقلابات فعالیت کردید!؟ نگاه به ایران- داخل و خارج- همه دامنه و عمق فعالیت شما را نشان میدهد! ) انقلابها در چنین ابعاد گسترده و پیاپی ای شکل بگیرند و انظار همه جهان و جهانیان را بخود جلب کنند. »
«وقتی منصور حکمت اعلام کرد سرنوشت دنیا را مردم متمدن جهان رقم میزنند شاید عده ای چنین تصور میکردند که این صرفا بیان یک آرمان و یا اصل نظری و عقیدتی است. امروز همه میبینند که چطور توده های انقلابی آنهم در منطقه ای که در چند دهساله اخیر عرصه یکه تازی و افسارگیسختگی اسلامیون و میلتاریسم نئوکنسرواتیستی بود، پا بتاریخ میگذارند و همه معادلات را درهم میریزند. حزب ما نماینده و بشارت دهنده بیداری غول خفته ای بود که امروز بمیدان آمده است.»( تاکیدها از ماست)
اینها هستند سخنان تقوایی (و نیز حکمت)(6) این «بشارت دهنده» انقلابات در خاورمیانه و شمال افریقا! تقوایی چه مضحک میشود وقتی این چنین باد به غبغب هواداران خود می اندازد!
جریانها سیاسی واقعی و متکی به منافع طبقات مشخص و از جمله جریانهای چپ که در حال مبارزه ای واقعی هستند، تلاش میکنند که تصاویری از آینده ی مبارزات و جایگاه و نقش خود در تکامل آنها بسازند. این تصاویر یا با وضعیت واقعی آن گروه، توانایی های  لازم رهبران، تعداد کادرها و اعضا، امکانات گوناگون، درجه نفوذ در توده ها و غیره تطبیق میکند که در آن صورت ما با تصاویر واقعی یا نسبتا واقعی از فرایند تکامل اوضاع و جهات مختلف آن روبرو هستیم، و یا این تصاویر غیر واقعی هستند که نشان دهنده ارزیابی های نادرست جریانهای سیاسی و برآورد نادرست از تکامل اوضاع، توانایی های خود و یا واکنش توده ها و خلاصه مجموع عوامل ذینفع و درگیر در آن مبارزات میباشد. این مسئله اغلب مسئله مرکزی جریانهای سیاسی چپ بوده و مبارزات ایدئولوژیک فراوان پیرامون آن بین خطوط درست و خطوط نادرست راست و «چپ» صورت گرفته است و علی القاعده صورت خواهد گرفت. در مورد«چپ رو ها» در تاریخ جنبش کمونیستی، باید این نکته را تذکر داد که گرچه تصوراتی که  در مورد وضعیت آینده و ارزیابی نیروهای خودی و دشمن داشته اند، اشتباه بوده است ولی از جانب نیروهایی تصور میشده که عموما صادق بوده و واقعا این گونه تصور میکرده اند و خود این نیروها نیز در راه تحقق آنها عملا  و تا سرحد جان گام بر میداشته اند، گر چه در تدوام تحقق تصوراتشان، با شکست روبرو میشدند.
اما در مورد تقوایی و دارودسته های حکمتی اصلا و ابدا از این گونه فکرها نباید کرد. زمانی که بخواهیم به قضاوت در باره  پندارهای اینان در مورد تکامل مبارزات و نقششان در آنها، بپردازیم، باید توجه داشته باشیم که  این پندارها از جانب نیروهایی اتخاذ میشود که به هیچوجه صادق نبوده و خود اینها نیز واقعا اینگونه که سخن میگویند، تصور نمیکنند. برعکس آنها بخوبی میدانند که آنچه به عنوان تصوراتشان در مورد وضعیت خود، بخورد طرفداران خود میدهند جز مشتی پنداشت های دروغین نبوده و طبعا هرگز گمان هم نمیکنند که به حقیقت بپییوندد. و بالاخره آنها به هیچوجه برای آن چیزی که  گاه به عنوان تصاویر حال و آینده (مجامع عمومی، کمیته های محلات، سوسیالیسم و کمونیسم کذایی شان)  ترسیم میکنند، جد و جهدی نمیکنند. بلکه برعکس حتی جایی که تشکلهایی شبیه مجمع عمومی یا کمیته های محلات پدید آید اگر زورشان برسد، به تخریب آنها و منحل کردنشان می پردازند. آنچه بگرد آن به های و هوی دست میزنند، تنها حرافی هایی است بی خاصیت  و بس!
 بپردازیم به این هذیان های تقوایی! وی پس از ذکرنکاتی از مصاحبه یک مفسر مصری(7) چنین میگوید:
«من وقتی این مصاحبه را شنیدیم هم خوشحال شدم و هم تاسف خوردم. خوشحال از اینکه... بالاخره معلوم شد نیروهای سیاسی که در این دوره بخصوص خاورمیانه عرصه یکه تازیشان بود هیچکاره اند و ربطی به مردم ندارند و متاسف از اینکه آن نیروئی که حرف دل مردم را میزد، حزب ما، به آن اندازه شناخته شده نیست که کسی نتواند بگوید هیچکس نماینده مردم نیست. که یکی تلفن بزند به رادیو مربوطه و بگوید این نظر امروز شما در مورد بیربطی دولتها و نیروهای ملی - اسلامی به خواستها و حرف دل مردم در "جوامع اسلامی" نظر و موضع همیشگی حزب کمونیست کارگری بوده است.»
میبینم که تقوایی از لاف زدن چیزی کم نمیآورد!  او عامدانه گزاف گویی میکند و اوهامی که میداند دروغین هستنند، میسازد! این اوهام سازی ها تنها برای  فریب و مسموم کردن هواداران ساده این جریان صورت میگیرد و نیز نقش یک نوع پز توخالی برای دیگر جریانهای چپ را بازی میکند! این شیوه ی بیشتر ترتسکیستها است! یک نوع «خالی بندی» که قرار است حرص دیگر چپ ها  را از«روی مثل سنگ پای» این حضرات در بیاورد. اگر کسی به  فعالیتهای این حزب از زمان اتحاد مبارزان کمونیست تا فعالیت در حزب کمونیست ایران و کمونیسم کارگری بنگرد، تنها چیزی که نمی یابد مبارزه برای جنبش و انقلاب بوده است. این حزب در داخل ایران که سهل است حتی در خارج کشور نیز جز هوچی گری و جارو جنجال براه انداختن کاری نکرده و پشت سر خود نیز جز مشتی حراف تخریب گر، پورنو پرست و در نهایت منفعل  چیز دیگری باقی نگذاشته است. تقوایی با علم به اینها است که لاف میزند وچنین تصاویری که حتی در دروغین بودن خود نیز ناهنجار هستند، میسازد:
«حزبی که از همان مقطع جنگ خلیج نماینده خیابان، نماینده میدان تحریرها بوده است، حرف دل توده مردم را زده است و در برابر اسلامیسم نئوکنسرواتیسم و نئولیبرالیسم همه جا، در ایران و خاورمیانه و حتی در خود کشورهای غربی محکم و پیگیر ایستاده است.»
 و روشن نیست که چرا این حزب چنین پاره پاره شده و دارودسته های جورواجور آن همچون گروه های ملوک الطوایفی با رنگ و لعاب مدرن، هر یک ساز خود را زدند و به ناسزا گویی به یکدیگر مشغول گردیدند! بگذریم که این چنین احزابی زمانی که باید کاری کرد تکه تکه میشوند تا به سلب هر گونه مسئولتی از جانب خود در قبال تحولات دست زنند و زمانی که امپریالیستها نیاز به آنها داشته باشند، ساز گرد آمدن میزنند!
« ما امروز در میدانهای التحریر جهان عرب نقش عملی نداریم- روشن است که عرصه فعالیت مستقیم ما کشورهای عربی نیست-  ولی در تئوری و سیاست و تبینها و تحلیلها و در چشم اندازمان این تحولات جایگاه محوری ای داشت، این انقلابها را پیش بینی میکردیم و در انتظارش بودیم. ما مدتهاست اعلام کرده ایم که دنیا دست این نیروهای سیاه ملی- قومی - مذهبی نیست. حزب ما بود که دموکراسی را افشا و نقد میکرد یعنی آنچه امروز انقلابهای منطقه و مردم مادرید و آتن و پاریس عملا مشغول آنند. ستاد بنغازی که تازه همگی هم رادیکال و مترقی نیستند خودش را شورا مینامد و در تونس و قاهره هم کمیته های کنترل محلات درست میشود و در میدان سل هم از تشکیل مجمع عمومی در محلات صحبت میکنند. آیا این همان خط و سیاست نقد دموکراسی پارلمانی از زاویه جنبش شورائی و مجمع عمومی نیست؟ و آیا حزب ما مدام بر همین خط نکوبیده است؟ اگر آن مصاحبه کننده حزب ما را میشناخت مسلما از ما بعنوان نماینده و بیان کننده خواست توده های مردم بپاخاسته در خاورمیانه و در خود غرب نام میبرد.»
 تقوایی گونه ای سخن میگوید که انگار مثلا در ایران خیلی از نظر عملی فعال هستند و نفوذ دارند! در حالیکه میدانیم این حضرات حتی در خارج کشور نیز روز بروز تحلیل رفتند و مدام ریزش کردند.(8) بی تردید اگر آن مصاحبه گر عنصری مترقی بود و حزب کمونیست تقوایی و حکمت را میشناخت، گروهای مترقی کشورش را از گرایش به چنین احزابی بر حذر میداشت زیرا میدانست که این چنین احزابی جز نقش مزدوران امپریالیسم و سرمایه را در این کشورها بازی نکرده و اگر حسنی مبارک و بن علی باز میگشتند، بی تردید دست به پایکوبی و شادمانی میزدند! 
 تقوایی با حزب ضد مبارزه اش، حزبی که نفی مطلق مبارزه انقلابی، خواه ملی و خواه طبقاتی است ابایی ندارد که به اصطلاح در پوشش کمونیسم کذایی اش با شعارهای قلابی در مورد شورا، کمیته محلات و مجمع عمومی و در واقع برای نفی مبارزه با ارتجاع و امپریالیسم، به یک کاسه کردن همه ی نیروهای ملی، قومی و مذهبی دست زند و آنها را «سیاه» بنامد. این در حالی است که در همه جای دنیا بسیاری تضادها پیرامون اختلافات ملی، قومی و مذهبی، خواه بین ملتها، قومیتها و مذاهبی که درون یک کشور واحد موجودند و خواه بین ملیتهای و مذاهب گوناگون در کشورهای گوناگون، گره خورده و در صورت عدم حل درست و صحیح این تضادها، امکان ایجاد اتحادهای طبقاتی و ملی و در سطح وسیع بین المللی علیه امپریالیسم، موجود نبوده و به هیچوچه موجود نخواهد بود. در حقیقت تمامی تصاویر و تحلیلهای  تقوایی از مبارزات، جنبشها وانقلابات در شرق و غرب زیر نام کمونیسم درست برای این صورت میگیرد که از جهت گیری مبارزه در کشور خودش برای  حل مسائل دموکراتیک و استقلال طلبانه جلوگیری نماید. بر همین منوال است که وی علیه مبارزات فلسطینیها علیه صهیونیسم و امپریالیسم چنین موضع میگیرد:
« این تحولات مساله فلسطین را هم کلا در چارچوب دیگری  قرار میدهد: در چارچوب موج انقلابات برای نان و آزادی و کرامت و نه چارچوب ناسیونالیسم عربی و یا آمریکائی ستیزی و یهودی ستیزی نوع اسلامی.»
توگویی که فلسطینیان میتوانند به خاطر نان، آزادی و کرامت دست زنند بی آنکه علیه صهیونیسم ( و نه یهودی ستیزی که تقوایی مزورانه آن را چنین مینامد) امپریالیسم و برای دست یابی به سرزمین خود بستیزند! و یا در کشور ما طبقه کارگر میتواند علیه سرمایه داری مبارزه کند بی آنکه علیه امپریالیسم مبارزه کند.   
« نماینده سیاسی این نقد اجتماعی ما هستیم. دوره و فاز جدیدی در تاریخ آغاز شده و مائی که قبل از شروع این انقلابات ایمان و عقیده داشتیم به دموکراسی نوع کمونی و مجمع عمومی و شوراها و آزادی را دخالت مستقیم مردم در سیاست تعریف میکردیم در حرکت انقلابی توده های مردم صحت و حقانیت نظراتمان را می بینیم. انقلابات منطقه نقد اجتماعی دموکراسی است و نماینده سیاسی این حرکت ما کمونیستها هستیم.»
روشن است که منظور تقوایی خودش و حزبش است! چنانچه واقعا میشد تصور کرد که نماینده چنین مبارزاتی امثال تقوایی و حزب کمونیست کارگری میبودند، آنگاه واقعا باید یا در نفس یاماهیت  آن مبارزه شک کرد و یا فاتحه آن را خواند.
به هر حال، تقوایی مسائل دموکراسی در کشور های تحت سلطه را که سده هاست حکومتهای استبدادی بر آنها تسلط دارند، با کشورهای امپریالیستی غرب که سالهاست دمکراسی بورژوایی را (9) تجربه میکنند، درهم میکند تا بر سیاق اکتشافات پیشین خود، نفس و ماهیت واقعی این دو گونه انقلابات را منکر گردد.
مبارزه در کشورهای تحت سلطه، ماهیت دموکراتیک و استقلال طلبانه دارد و مبارزه در کشورهای سرمایه داری غربی ماهیت سوسیالیستی. در کشورهای تحت سلطه انقلابات تحت رهبری طبقه کارگر باید به جمهوری دموکراتیک خلق بینجامد و در کشورهای امپریالیستی غربی انقلابات تحت رهبری طبقه کارگر به جمهوری سوسیالیستی! وحدت این انقلابات تنها بر بستروحدت طبقه رهبری کننده آن یعنی طبقه کارگر و حزب کمونیست وی  و هدف نهایی آن یعنی کمونیسم است که صورت میگیرد و نه بر بستر یک کاسه کردن دو نوع تضاد ماهیتا متفاوت که دارای اسلوبهای متفاوتی برای حل و فصل هستند. همچنین است پذیرش ویژگیهای متفاوت و عدم توازن های جبری تکامل بسوی کمونیسم در میان کشورهای مختلف تا بدست آوردن توازن و موزونی لازم میان همه ی کشورها در حرکت بسوی کمونیسم. جمهوری دموکراتیک خلق تحت رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست، با برنامه ریزی توامان دمکراتیک و سوسیالیستی رو بسوی سوسیالیسم و کمونیسم دارد و جمهوری سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری غربی نیز رو به سوی سوسیالیسم و کمونیسم.
 آنچه موجب وحدت انقلابات کشورهای تحت سلطه با انقلابات سوسیالیستی کشورهای سرمایه داری میشود، ماهیت آنها نیست، بلکه این نکته است که در عصر امپریالیسم چنانچه  این انقلابات که دارای خصلت بورژوایی هستند، بوسیله بورژوازی ملی و یا خرده بورژوازی رهبری گردند، نمیتوانند پیروز شوند و به استقلال و آزادی دست یابند. از سوی دیگر چنانچه این انقلابات بوسیله طبقه کارگر رهبری شوند، روشن است که طبقه کارگر و حزب کمونیست او بطور استراتژیک در پی بر قراری روابط تولیدی سرمایه داری نبوده و نیست و چنانچه تا حدودی و درجاتی این روابط را اجازه دهد، تنها برای بستر سازی حرکت خود وی بسوی  سوسیالیسم و کمونیسم است که این کار را انجام میدهد. تنها و تنها بر چنین اساسی است که انقلاب در کشورهای تحت سلطه به دایره انقلابات سوسیالیستی تعلق خواهند یافت و جزیی از آنها محسوب خواهند شد؛ یعنی  دیگر به دایره انقلابات بورژوایی قرن نوزدهم تعلق نداشته و نمیتوانند داشته باشند.
بر این مبنا انقلابات در کشورهای تحت سلطه به هیچ روی «نقد اجتماعی دموکراسی»نیست-  زیرا در این کشورها دموکراسی بورژوایی وجود ندارد-  بلکه درست برعکس، نقد فقدان آن و یا درجات ناکافی موجودیت آن، خواه در عرصه اجتماع و خواه در عرصه سیاست است. جمهوری دموکراتیک خلق هم که نیاز این گونه کشورهاست، نیز نقد اجتماعی دموکراسی نبوده، بلکه گسترده ترین دموکراسی را در بین تمامی خلق بر قرار خواهد کرد.(10   این در حالی است که انقلابات سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری غربی، نقد دموکراسی بورژوایی و شکل پارلمانی آن و برای برقراری دیکتاتوری پرولتاریا یعنی عالی ترین و فراگیرترین شکل دموکراسی است. روشن است که نماینده این حرکت باید طبقه کارگر و کمونیستها باشند اما نه ضد کمونیستهایی چون تقوایی!
37- دوره ترتسکیسم به پایان میرسد!
تقوایی زور میزند که به هوادارن بقبولاند که دوران حزب کمونیسم کارگری تازه دارد آغاز میشود. او که خود بخوبی میداند دروغ میگوید در زیر بخشی با عنوان «دوره ما آغاز میشود» چنین میگوید:
«سی سال است در طرف درست تاریخ یک حزب ایستاده است و آن حزب کمونیست کارگری ایران است. حزبی که آنچه امروز مردم در میدانهای دنیا فریاد میکنند در برنامه یک دنیای بهتر اعلام کرده است و به آن حزبیت داده است. این دوره ماست که آغاز میشود.»
از نظر ما دوره حزب کمونیسم کارگری و دارودسته های حکمتی و کلا ترتسکیسم با توجه به واقعیت های عینی جامعه، بحرانهای افزاینده و منزوی شدن این جریانها در جنبش چپ ایران،  به پایان نهایی خود رسیده است و ما نیز به سهم خود این پایان را برای این دارودسته های ضد طبقه کارگر و توده های مردم  وهوادار و مزدور امپریالیسم تسریع  خواهیم کرد!
مقاله ما در اینجا به پایان میرسد. در بخش های پیوست این مقاله که همین عنوان را خواهند داشت به نظرات اخیرا ابراز شده تقوایی و تحرکات تازه آنها و نیز تضادهای کنونی جهان میپردازیم.
                                                                             هرمز دامان – دی 91

یادداشتها
1- تقوایی کمی پایین تر این نظر خود را نفی کرده و میگوید که « ما این انقلابها را پیش بینی میکردند و در انتظارش بودیم.» ذکر این نکته که ما گمان نمیکردیم که «در دوره زندگیمان این اتفاق بیفتد» چیزی از وزن دروغ های این لافزن که اگر هم میدانست در این کشورها ممکن است انقلاب شود آن را پنهان میکرد، کم نمیکند.
2-  این اقشار، لایه ها و جناح ها که کمابیش از سوی امپریالیستها به شکلهای گوناگون حمایت میشوند، بسته به درجه پیشرفتگی و عقب ماندگی وضعیت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، ساخت نهادهای موجود و... در کشورهای مختلف تحت سلطه، متفاوتند، بافت های متغیری دارند و از نظر کمی و وزن داشتن در قدرت سیاسی نیز دارای درجات مختلفی هستند.اینها باید با توجه به شرایط ویژه هر کشور تحلیل شوند و از صدور احکام یکسان در خصوص آنها پرهیز گردد.
3- گرچه این امر مانع این نیست که بگوییم که در بخش عمده ی کشورهای تحت سلطه روابط قبیله ای، عشیره ای، فئودالی و نیمه فئودالی هنوز کمابیش با شدت و حدت جریان دارد و نقش مهمی در مبارزات قبیله ای، قومی، مذهبی، سیاسی و طبقاتی و ملی آنها بازی میکند. کافی است نگاهی به ایران،افغانستان، پاکستان، برخی کشورهای عربی همجوار  و بسیاری کشورهای افریقایی و آمریکای لاتین بیندازیم تا عمق عقب ماندگی های کشور های تحت سلطه را مشاهده کنیم.
4- در مورد کره جنوبی  که امپریالیسم غرب، بواسطه وجود کره شمالی و وضع اقتصادی - سیاسی آن در سالهای بعد از دهه 60 میلادی، به پمپاژ سرمایه در آن دست زد، باید تحلیل ویژه کرد. در مورد چین نیز که این روزها مورد بحث واقع شده، در بخش های مکمل این مقاله صحبت خواهیم کرد.  در این زمینه میتوان به «ببرهای آسیا» یعنی کشورهایی مانند اندونزی، مالزی، «معجزه اقتصادی» در آرژانتین و تونس و انقلابهای رنگی گذشته اشاره کرد. درجه پیشرفت این کشورها حتی به گرد پای کشورهای درجه سه اروپای غربی و نیز برخی کشورهای اروپای شرقی  نیز نمیرسند.
5-  باید در نظر داشت که تکامل این انقلابات میتواند به جنگ داخلی طولانی مدت بینجامد و یا با دخالت امپریالیستها تحت شرایط  رهبری طبقه کارگر و نیروهای انقلابی(بویژه کمونیستها) به یک جنگ مقاومت ملی تغییر شکل بدهد. در هر دو این صورت ها، شهرها در حالیکه در اشکال ابتدایی و یا شورش ها و قیام های شهری میتوانند به عنوان مراکز اصلی مبارزه باقی بمانند اما در صورت تکامل مبارزه  به یک جنگ داخلی و یا آزادیبخش ملی، مرکز اصلی روستاها و شهرهای کوچک دور(یا نسبتا دور) از مرکز خواهد بود.
 6-  تقوایی به مقتدای خود نیز توسل میجوید: « منصور حکمت در دنیا بعد از یازده سپتامبر گفت باید مردم متمدن دنیا علیه جنگ توحش میلیتاریسم غربی و اسلام سیاسی بمیدان بیایند...» و حتما مردم دنیا به حرفهای حکمت گوش دادند که در تمام دنیا به صحنه آمدند!؟
7- «یک مفسر سیاسی که در همان اوائل انقلاب مصر با رادیو کانادا مصاحبه میکرد مساله را این طور توضیح میداد: تا امروز نیروهای اسلامی ادعا میکردند حرف مردم جهان عرب را میزنند و میدانند مردم جوامع اسلامی چه میخواهند، مدتی نیروهای ملی و ناسیونالیسم عرب مدعی نمایندگی مردم کشورهای عربی بودند، عبدالناصر و الفتح میگفتند مردم جهان عرب چه میخواهند، بورژوازی غرب، بوش و اتحادیه اروپا میگفت مردم جهان عرب چه میخواهند، اسرائیل میگفت مردم جهان عرب چه میخواهند، همه نماینده مردم جهان عرب شدند، اسلامیون و ناسیونالیستها و آکادمیستهای غربی، دولتها و شرق شناسان و عرب شناسان و غیره. اما وقتی خود مردم "جهان عرب" بخیابانها ریختند معلوم شد هیچیک از اینها (اسلامیون و ناسیونالیستها و آکادمیستهای غربی، دولتها و شرق شناسان و عرب شناسان و غیره) نماینده شان نیستند. وقتی خود مردم حرف زدند معلوم شد هیچیک از این نیروهای مدعی را قبول ندارند.
این نظر واقعیت مهمی را بیان میکند. این واقعیت که تحولات اخیر تماما در برابر و علیرغم خواست دولتهای موجود و نیروها و احزاب ملی- مذهبی تا امروز فعال در صحنه خاورمیانه شکل گرفته است. بهمین دلیل هم طرح رژیم چنج و یا راه حل های ملی- اسلامی جواب نداد. نیرو و یا شخصیت سیاسی ای نداشتند بمیدان بفرستند. البرادعی را راهی خیابانهای قاهره کردند که کاری از دستش بر نمی آمد و هنوز هم معلوم نیست کجاست!»
8-  بگفته برخی هواداران صادقشان: «اینک هر کجا میروی جز ناسزا و دشنام، چیزی در مورد این حزب و رهبران فاسد آن نمیشنوی!»
9- تقوایی از بکار بردن نام دموکراسی بورژوایی در مورد این کشورها پرهیز میکند و تنها با نام دموکراسی پارلمانی از آنها یاد میکند. این به این دلیل است که ماهیت طبقاتی این نوع دموکراسی ها که  بورژوایی و در واقع دیکتاتوری بورژوازی هستند، در پرده قرار گیرد و نیز اینکه نیاز به صحبتی از دموکراسی ضروری و جانشین برای این دموکراسی ها  که همانا دموکراسی پرولتری یعنی همان دیکتاتوری پرولتاریاست، به میان نیاید. درعوض از سرو کول تقوایی شورا، کمون، کمیته محلات و مجمع عمومی و از این قبیل نام های بی ماهیت طبقاتی که اکنون برخی از اشکال آنها در کشورهای سرمایه داری غربی (مثلا کمون محلات و مناطق در سوئد) وجود دارد، میبارد.
10- این نیزروشن است که دموکراسی در جمهوری دموکراتیک خلق بکلی متفاوت از دموکراسی بورژوایی و شکل پارلمانی آن خواهد بود، اما این امر مانع این نخواهد بود که طبقه کارگر در شرایط معینی  که خود توان بر قراری جمهوری دموتیک خلق را ندارد، در حین مبارزات طبقاتی و ملی، دموکراسی بورژوایی را به استبداد مطلقه  ترجیح ندهد و از نمایندگان آن در تاکتیک های خود پشتیبانی ننماید!


۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

این هم « پسا کمونیسم کارگری» ! (2) درباره مقاله «تشییع جنازه بی پایان» از سایت آلترناتیو

 

این هم « پسا کمونیسم کارگری» ! (2)

درباره مقاله «تشییع جنازه بی پایان» از سایت آلترناتیو

کمونیسم کارگری یا اکونومیسم روسی!

آلترناتیوی ها در بررسی ریشه های کمونیسم کارگری حکمت، اکونومیسم روسی را رها کرده و یکراست سراغ کمونیسم چپ آلمان و هلند میروند تا بالاخره یک پیشینه ی شبه انقلابی و شبه چپی برای حضرت والا حکمت فراهم کنند. در مقاله آلترناتیو زیر عنوان «کمونیسم کارگری » یا «کمونیسم چپ»چنین آمده است:
« دیدیم که نخستین گام اساسی کمونیسم کارگری این بود که تمایزی را که سنت کلاسیک مارکسیستی تا کنونی (مارکس، انگلس، لنین، رزا لوکزامبورگ، تروتسکی و گرامشی) بین حزب و طبقه، بین مبارزه خودبه خودی و خود- انگیخته طبقه کارگر از یک سو و مبارزه آن در قالب فعالیت احزاب و سازمان های کمونیستی (جنبش کمونیستی) برقرار کرده است را فرو بریزد و بدین طریق ظاهرا طرحی نو در پاسخ به این مساله در افکند.»( همان مقاله، بخش”کمونیسم کارگری“ یا ”کمونیسم چپ“؟)
آلترناتیوی ها! متاسفانه شما عنوان این بخش را درست انتخاب نکرده اید! شما باید مینوشتید «کمونیسم کارگری یا همان اکونومیسم روسی»!؟
البته چنین عنوانی، خوب، خیلی کلاس ندارد. و آلترناتیوی ها که خیلی با کلاس و خلاصه آوانگارد هستند نمیتوانند قبول داشته باشند که ریشه های نظری حضرات والاشان حکمت عالیمقام در همان اکونومیسم کذایی روسی باشد که آنچنان مورد تحقیر لنین قرار گرفت.
بعلاوه، اگر شما آلترناتیوی ها از «مبارزه خودبخودی و خودانگیخته طبقه کارگر» نام میبرید، درست آن است که در مقابل آن از «مبارزه آگاهانه و متکی به تئوری انقلابی» نام ببرید و نه در برابر آن « مبارزه در قالب فعالیت احزاب و سازمان های کمونیستی» را قرار دهید. زیرا اولا فعالیت احزاب و سازمان های کمونیستی را عموما در مقابل فعالیت های سندیکایی و اتحادیه ای طبقه کارگر قرار میدهند؛ و دوما، حزب را قبول داشتن، علامت تقابل با خوبخودی بودن جنبش نیست. زیرا بسیار احزاب سیاسی وجود داشته(و دارند) که اسم کمونیست را بر خود گذاشته بودند و به هرحال ادعای تشکلاتی متفاوت از سندیکا و یا اتحادیه را داشتند، اما خود دنباله رو حرکات سندیکایی و اتحادیه ای (و یا شورایی از قماش کمیته هماهنگی) بوده اند. اینان نه حزب آن سان که منظور لنین است، بوده اند و نه کمونیست!؟
اما در باره طرح نو: در حقیقت در جنبش چپ ایران بجز مدت زمانی در دوره 20 تا 32 و 57 تا 60 فرصتی برای فعالیتهای سندیکایی و اتحادیه ای فراهم نشد، تا ما بتوانیم از اکونومیسمی مشابه آنچه در روسیه وجود داشت، نام ببریم. از سوی دیگر، از سالهای 60 تا کنون نیز نیروی جریانات اکونومیستی که نام چپ کارگری بر خود گذاشته اند، درون طبقه کارگر بسیار ناچیز بوده و تاثیر آن بر جنبش کارگری نیز بسیار ناچیزتر بوده است. در نتیجه صحبت از اکونومیسم عملی ( و نه اکونومیسم نظری و یا روی کاغذ) نیز در این سالها خیلی معنایی ندارد.
بطور کلی برای پا گرفتن اکونومیسم به شکل روسی آن، نیاز به وجود حداقل هایی از دمکراسی بورژوایی است و در حالیکه در کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی که دمکراسی بورژوایی وجود دارد، براحتی میتوان از اکونومیسم سخن گفت، در کشورهای تحت سلطه بندرت میتوان از این نوع اکونومیسم سخن گفت. در این گونه کشورها، اکونومیسم عموما اشکال دیگری بخود میگیرد، گرچه ماهیت آن یعنی سر فرود آوردن مقابل جنبش خودبخودی و خود انگیخته و کم بها دادن به، یا نفی مطلق تئوری انقلابی ، تفاوتی با اکونومیسم در کشورهای امپریالیستی ندارد. با این همه ما مشکلی با آلترناتیوی ها نداریم که آن را، از این لحاظ که چنین اشکالی از بحث های رویزیونیستی تا کنون در میان چپ ها ی ایران نبوده « نو» بدانیم!

یک حقه ی کهنه شده!
همچنین قابل توجه است که حضرات آلترناتیوی ها از یاد نمیبرند که حتما نام ترتسکی را این میان لابلای نام مارکس، انگلس، لنین، روزا و گرامشی بگنجانند و باصطلاح یک سیر امتداد یا تکامل نظری ترسیم کنند.
در مورد روزا و گرامشی باید گفت که از نظر مائوئیست ها بی تردید هر دو مارکسیست و تئوریسین های انقلابی ای و ایدئولوگ های طبقه کارگر بودند، اما قرار دادن نام آنها در ادامه نام مارکس، انگلس، لنین( در اینجا در ارتباط با سنت مارکسیستی رابطه حزب و طبقه)، بدون آنکه بخواهیم ذره ای از ارزش والای انقلابیشان کم کنیم، بر مبنای واقعیات تاریخی استوار نیست. زیرا اصولا این نوع نگارش نامها، نشان از چگونگی تداوم امر جهانی پرولتاریا و نقش افراد در تعیین خطوط اساسی پیشرفت و تکامل، دارد. چنانچه از این لحاظ معین بخواهیم درباره رزا و گرامشی قضاوت کنیم، آنان خواه از لحاظ تئوریک و خواه از لحاظ عملی نقش هایی جهانی همپایه آموزگاران نداشته اند. نقش های منطقه ای آنان بسی پر رنگتر است تا نقش های جهانیشان.
این رویه، کمابیش از سوی ترتسکیست ها و عموما به چند هدف مشخص صورت میگیرد، و البته بی آنکه واقعا نظرات انقلابی آنها را آن گونه که مائوئیست ها قبول داشته اند، قبول داشته باشند.
نخست اینکه نام ها را زیاد میکنند تا با مارکسیست - لنینست ها که ترسیم کنندگان راه را، مارکس، انگلس و لنین میدانند و یا مائوئیست ها که افزون بر سه آموزگار بزرگ، اسامی استالین و مائو را در تداوم راه انقلابی طبقه کارگر ذکر میکنند، تقابل کرده باشند. در حالیکه خودشان جز ترتسکی ضد انقلابی، هیچکدام از آنها را قبول ندارند.
دوم، بتوانند ارزش تئوریهای انقلابی آموزگارانی همچون مارکس، انگلس و لنین و همچنین استالین و مائو را که خطوط اساسی انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا را ترسیم کرده اند، تقلیل دهند. بدین ترتیب، با گونه ای این چنین تداوم قائل شدن، راه را حداقل به سوی رزا و گرامشی، که در کل نقششان در حد و اندازه های رهبران ترسیم کننده تکامل تئوری مارکسیسم نیستند، کج میکنند و در نهایت اگر توانستند بسوی ترتسکی روانه میسازند. بطور کلی آنها تلاش میکنند بجای آموزگاران، پشت این انقلابیون پنهان شوند و یا آنها را برای جوانان متمایل به چپ جاذب سازند، تا باصطلاح از وزن ایدئولوژیک مارکسیسم و راه ترسیم شده انقلابی آموزگاران بکاهند.
سوم، نام ترتسکی را بدون آنکه چشم گیر باشد و ظاهر نشانه ای از گرایش حضرات، این میان و در کنار رزا و گرامشی ذکر کنند تا کمتر توجه را جلب کند. و بالاخره چهارم، آرام آرام نامهای مارکس ، انگلس و لنین خط بخورد و حداقل نام رزا و گرامشی و در بهترین حالت نام ترتسکی باقی بماند. روشن است که از نظر اینان راه را از سوی رزا و گرامشی بسوی ترتسکی منحرف کردن ساده تر است تا از سوی مارکس یا انگلس و یا لنین.

تضاد میان جنبش آگاهانه و جنبش خودبخودی و مسئله دوگرایی

«این کار از چه طریقی صورت می گیرد؟ حکمت تلاش می کند از طریق قرار دادن عنصر سیاسی و آگاهانه در بطن و متن مبارزه خودبه خودی و اقتصادی خود طبقه، دوآلیسمی را که در این رابطه (حزب- طبقه) وجود دارد، از میان بردارد و نوعی نگرش ظاهرا جدید در این رابطه را با تاکید پررنگ و مکرر بر ”عینیت داشتن“ جریان و مطالبات سوسیالیستی در بطن مبارزات روزمره و خودانگیخته طبقه کارگر، جدا بودن مسیر تاریخی جنبش سوسیالیستی در درون طبقه کارگر و سیر تحول جنبش کمونیستی تا کنونی (یعنی تمام گرایش‌های کمونیستی از ابتدا تا کنون) و بی‌ربطی این دو با هم را بر این مساله حاکم گرداند.»
پیش از هرچیز اشاره کنیم که تا آنجا که صحبت ازجنبش آگاهانه و جنبش کارگری است، سخن گفتن آلترناتیوی ها از چیزی به نام «دوآلیسم» درست نیست. زیرا جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی دو وجه کلیتی واحد هستند که بر بستر یک مناسبات تولیدی واحد یعنی مناسبات تولیدی سرمایه داری (البته با کمی پیشی و پسی) شکل میگیرند. جنبش طبقه کارگر شکل عینی مبارزه ای است که جنبش آگاهانه، شکل ذهنی و ایدئولوژیک آن است. این که این دو شکل، گاه بی ارتباط هستند، منطبق بر یکدیگر نیستند، از یکدیگر فاصله دارند و مسیرهایی مجزا را طی میکنند، دلیل بر دوآلیسم بودن آنها نیست. زیرا بطور کلی در حالیکه انطباق این دو بر یکدیگر و وحدت شان، خواه پیش از پیوند، خواه پس از آن، نسبی است، تضاد این دو جریان یعنی جریان آگاهی انقلابی کمونیستی و جریان جنبش خودبخودی طبقه کارگر، مطلق است و همواره وجود دارد. قبل از پیوند وجود دارد و بعد از پیوند نیز وجود خواهد داشت. نکته مرکزی این است که سطوح ارتباط و تضاد در یک چرخش مارپیچی مداوما تغییر میکند و در مجموع ارتقا مییابد.
این نکته بویژه نادرست تر میشود زمانی که منظورمان جنبش های آگاهانه ای (مثلا بلشویکها و احزاب انقلابی رزمنده) باشد که سخن از تفاوتهای معین میان آگاهی خودبخودی و آگاهی سوسیالیستی و یا تشکل حزب انقلابی پیشروان در مقابل تشکل های سندیکایی و اتحادیه ای طبقه کارگر به میان می آوردند. اینجا دیگر سخن گفتن از این که حکمت میخواست دوآلیسم موجود را از میان بردارد، مضحک و شارلاتان بازی است و به این معنا است که از نظر آلترناتیوی ها دوآلیسمی واقعا وجود داشته است!
از اینها گذشته، آلترناتیوی ها درست ایراداتی را در حکمت مورد تاکید قرار میدهند، که هر کس که اندکی با مباحث چپ آشنایی داشته باشد و در این میان نگاهی هم به کتاب «چه باید کرد» لنین کرده باشد، بسادگی متوجه انحرافی بودن آنها خواهد شد. در حقیقت، آنچه اینان در تشریح نظر حکمت بیان میکنند، درست همان نظراتی است که اکونومیستهای روسی  داشتند: یعنی تاکید مطلق بر عینیت و بی اهمیتی به جهان بینی و تئوری انقلابی، تاکید بر این نکته که طبقه کارگر به این دلیل که دارای غرایز سوسیالیستی است، پس جنبش این طبقه هم  در شکل عینی جاری خود، سوسیالیستی است و خود بخود بسوی سوسیالیسم میرود؛ نقش عنصر آگاه درون طبقه تنها و تنها تئوریزه کردن وضعی است که موجود است و هاکذا!

اکونومیستهای ضد بلشویک

«طرح نظراتی بدین‌ شکل شاید در تاریخ کمونیسم در ایران جدید باشد، اما دیدگاه ها و جریاناتی با محتوای مشابه نظرات حکمت، و البته در سطح کیفی بسیار بالاتر، در تاریخ کمونیسم بین الملل قابل ردیابی هستند؛مشکل، البته نه مشکل ما که مشکل حکمت، در این جاست که برخی از این جریانات به اصطلاح دشمنان خونی لنین و بلشویسم هستند و اصولا خود را به عنوان ”کمونیست های ضد- بلشویک“ معرفی می کنند!»
حال ما باز هم مجبوریم به آلترناتیوی ها تذکر دهیم که درست است که «دیدگاهها و جریاناتی با محتوی مشابه نظرات حکمت، و البته در سطح کیفی(بهتر بود گفته میشد کیفی و کمی) بالاتر در تاریخ کمونیسم بین المللی قابل رد یابی است»، و درست است که «برخی از این جریانات به اصطلاح دشمنان خونی لنین و بلشویسم هستند و اصولا خود را به عنوان ”کمونیست های ضد- بلشویک“ معرفی !» میکردند، اما این جریان مشهور به «کمونیسم چپ» نبوده، بلکه مشهور به «اکونومیسم روسی» است. اکونومیستهای روسی واقعا از نظر کیفی و کمی، در سطح بالاتری از اکونومیسم ترتسسکیستی حکمت و دارودسته اش بودند. زیرا آنها دارای نیرو در طبقه بودند، تعدادشان زیاد بود(در واقع آنها در تکامل خود همان منشویکها شدند) و واقعا در مبارزات اقتصادی و تردیونیونی طبقه موثر بودند. اما حکمت و دارودسته اش تنها کاریکاتوری از آن اکونومیسم بودند. ما جدا توصیه میکنیم که آلترناتیوی ها دوباره تاریخ کمونیسم بین المللی را مورد مطالعه قرار دهند و این انحرافات«کوچک» خود را اصلاح کنند!؟
«این، همان جریان مشهور به ”کمونیسم چپ“ است که در همان سال های نخستین پس از انقلاب اکتبر، راه خود را از بلشویسم جدا کرد و به منتقد قهار آن تبدیل شد. لنین در ”بیماری چپ روی کودکانه در کمونیسم“ به مجادله ای آتشین با آنان پرداخت..»
متاسفانه نظرات آلترناتیوی ها در مورد «کمونیسم چپ» نیز درست نیست. صفت مشخصه شاخص ترین آن جریانات در بدو ظهور، یعنی پس از جنگ جهانی اول، به هیچوجه این نبوده که «دشمن خونی لنین و بلشویک» باشند، بلکه برعکس، آنها دشمن خونی آن احزاب فرصت طلب و رویزیونیست سوسیال دمکراسی( یا نامهایی مانند سوسیال دمکرات، کارگر، سوسیالیست و...) بودند که در کشورهایشان وجود داشت. و این احزاب درست احزابی بودند که از نظر تئوریک به گونه ای جبر گرایی کور اعتقاد داشتند و در عمل درست همچون اکونومیستهایی روس (یا اینک منشویکهای ضد بلشویک) رفتار میکردند که ریشه های نظریشان در نظرات ضد مارکسیستی و تجدیدنظرطلبانه برنشتین قرار داشت. لنین نیز در کتاب «چپ روی ...» اساسا بروی آن خصالی از آنان تاکید میکند که درست در مقابل احزاب رویزیونیست سوسیال دمکرات ها بود، اما با قاطی کردن مسائل و حد و مرزها، با ذهنیگرایی و سطحی نگری، بروی «چپ» سکه در میغلطیدند و در مقابل سیاست متین و اصولی پرولتاریا قرار میگرفتند. در این خصوص کافی است که به نام های بخش های مختلف در کتاب لنین نگاه کنیم تا این امر برای ما روشن شود. ما مجبوریم باز هم به آلترناتیوی توصیه کنیم که اندکی تاریخ کمونیسم بین الملی را بیشتر مطالعه کنند و این انحرافات «کوچک» خود را اصلاح کنند!
بطور کلی، در صورتی که خط درستی در ریشه یابی مباحث حکمت در مورد مسئله حزب و طبقه تعقیب شود، ما به اکونومیسم روسی و احزاب سوسیال دمکرات بورژوایی خواهیم رسید و نه به «کمونیسم چپ» که در آن زمان کمونیستهایی بودند نه ضد تئوری انقلابی و نه ضد تشکلات انقلابی. لازم به ذکر است که جریان حکمت و کمونیسم کارگری اش سالهای پس از این جریانات، نه در سطح بین المللی بلکه  در محدوده معین چپ ایران، مطرح شدند. آنها درست بدلیل بدنامی برنشتین، به سوی ترتسکیسم روی آوردند. ترتسکیسمی که درست همان نوع رفتار را با مارکسیسم- لنینسم و مائوئیسم داشت که توده ای- برنشتینی ها و سالها بود که تعقیب میکردند.
از سوی دیگر در حالیکه اکونومیستهای اروپای غربی و بعضا ترتسکیستهای آنجا، بواسطه یک دموکراسی نسبی، درون جنبش طبقه کارگر فعالیت میکردند، اما کمونیسم کارگری حکمت، اکونومیسمی صرفا نظری، بیرون از پراتیک مبارزه طبقاتی واقعی و صرفا در دوره محدودی در خارج از کشور بود و تنها دلیل وجودی آن نفی تئوری انقلابی مارکسیستی -  لنینستی و مائوئیستی، به پاسیو کشاندن جریانات انقلابی و فعالیتهای انقلابی، خدمت به سلطنت طلبان و امپریالیستها و خلاصه مقاصدی از این قبیل بود.
«دو گرایش اصلی جریان موسوم به ”کمونیسم چپ“، ظاهرا درست در نقطه مقابل هم می ایستند: شاخه هلندی- آلمانی این جریان با نمایندگی چهره‌هایی چون آنتون پانه‌کوک و هرمان گورتر، دشمنان خستگی ناپذیر حزب کمونیستی در مدل بلشویک- لنینیستی آن هستند. در مقابل شاخه ایتالیایی این جریان با محوریت نظریات آمادئو بوردیگا، اصولا بر ساختن یک حزب متشکل از اقلیتی فعال و انقلابی و کسب قدرت از این طریق (دیدگاهی مشابه بلانکی) تاکید می کنند. وجه مشترک این دو جریان ظاهرا آنتاگونیست که اطلاق یک عنوان مشترک یعنی ”کمونیسم چپ“ به آن‌ها را مجاز می کند، در این واقعیت خلاصه می‌شود، که هر دو به نوعی و عملا، قائل به تفکیک مبارزه اقتصادی و خود به خودی و مبارزه سیاسی طبقه کارگر هستند و می خواهند تمایز و دوآلیسم موجود در رابطه حزب- طبقه را به نفع یکی از طرفین رابطه از میان بردارند.»

خیر حضرات آلترناتیوی ها: بیخود مسئله را به کژ راه نبرید! و روز روشن دروغ نگویید! کمونیسم«چپ» در عکس العمل نسبت به سوسیال دمکراسی اروپایی بوجود آمد و دشمن خونین سوسیال دمکراسی و احزابی اکونومیستی بود که احزاب، سندیکاها و اتحادیه های کارگری را تبدیل به پایگاه بورژوازی کرده بودند، نه «دشمنان خستگی ناپذیر حزب کمونیستی در مدل بلشویکی - لنینستی آن». علت آن بود که آنها بلشویکها را در مقایسه با سوسیال دمکراتهای کشور خود مورد شناسایی قرار میدادند. آنجا مبارزه انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا، اینجا مشتی پارلمان نشین مفتخور که طبقه را به فساد کشیده بودند. در حقیقت، کمونیستهای «چپ» در زمانی که طبقه کارگر در روسیه قدرت را بدست آورد نه ضد این قدرت بودند، نه ضد بلشویک و نه ضد لنین. بلکه برعکس، بسیاری از کمونیستهای چپ از حزب بلشویک تعریف کرده و حکومت شوراها و دیکتاتوری پرولتاریا را هدف مبارزه خود میدانستند.

ما تنها به ذکر جمله ای از لنین بسنده میکنیم تا کذب ادعای آلترناتیوی ها را به اثبات رسانیم:

«...ثالثا، کمونیستها «چپ» از ما بلشویکها تعریف بسیار زیادی میکنند. گاه میخواهم بگویم : کاش کمتر ما را میستودند و بیشتر در تاکتیک بلشویکها تعمق میکردند و با آن آشنا میشدند. ...»( لنین، بیماری کودکی«چپ روی » در کمونیسم، منتخب چهار جلدی، جلد چهارم ص 459)

و این البته متفاوت است با خود جریان باصطلاح «چپ» درون حزب بلشویک که میتوان گفت در آن زمان تا حدودی بر علیه لنین بودند. همچنانکه لنین بروشنی ذکر میکند،«کمونیسم چپ» و آنارشیسم در روسیه، در دوران گذشته، یعنی زمان جریاناتی همچون ناردونایا ولیا به قدر کفایت بروز کرده و بی مصرفی خود را آشکار کرده بود، و در دوران بعدی بواسطه مبارزات فراوان حزب بلشویک علیه راست های اکونومیست و منشویک، کمتر امکان بروز یافت. افزون بر این، لنین اشاره میکند که خود بلشویکها مداوما با ماجراجویی (آوانتاریسم) و اراده گرایی( ولونتاریسم) مبارزه کرده بودند و در خارج از روسیه کمتر از این مبارزه اطلاع دارند.
ریشه های جریاناتی همچون حکمت حتی به آن جریان کمونیسم «چپ» که درون حزب بلشویک در آن زمان وجود داشت، بر نمیگردد. زیرا کسانی همچون ترتسکی علیرغم همه ی حرکات کجدار و مریز و از جناح منشویک به بلشویک رفتن و یا از راست روی به چپ روی در غلطیدن، اما به هر حال هنوز از نظر طبقاتی ریشه در خرده بورژوازی داشتند. اما وی و برخی دیگراز نمایندگان خرده بورژوازی درون حزب، پس از گرفتن قدرت بوسیله طبقه کارگر به مرور و بویژه طی دوران استالین و سوسیالیسم، تبدیل به نماینده بورژوازی مرتجع شدند. خود ترتسکی پس از پناه بردن به امپریالیستها در خدمت مقاصد آنان علیه حکومت طبقه کارگر درآمد. ریشه نظریات حکمت و کمونیسم کارگری اش را بیشتر در دوره انترناسیونال چهارم به بعد است که میتوان جستجو کرد. یعنی زمانی که ترتسکیسم در کشورهای امپریالیستی مجموعا چیزی جز سندیکالیسم نبود و در کشورهای تحت سلطه تبدیل به تفکری شد که از نظر اقتصادی سندیکالیسم و از نظر سیاسی همسو با امپریالیسم گردید و ترتسکیستها عملا مزدوران امپریالیسم گردیدند.

نه پانه کوک، نه بوردیگا

« حکمت در عمل با مبنا قرار دادن همین وجه مشترک یعنی مرتفع ساختن و از میان برداشتن این دو گانگی در سالیان پس از طرح مباحث کمونیسم کارگری، نخست با طرح مباحث اولیه کمونیسم کارگری (71- 1368) در مسیری مشابه کمونیسم چپ آلمانی- هلندی گام برداشت و سپس با به بن بست رسیدن در این مسیر، به قطب مقابل پرید و با طرح مباحثی نظیر ”حزب و قدرت سیاسی“ (سال 1377) نظریاتی مشابه خط فکری بوردیگا (بوردیگیسم) ارائه داد اما در کل از چارچوب جریان موسوم به ”کمونیسم چپ“ خارج نشد.»

 

اینها نیز مطلقا درست نیست. حکمت نه در خط مشابه کمونیسم چپ آلمانی- هلندی بود و نه در خط فکری بوردیگا! چرا

زیرا، نه زمانی که باصطلاح میخواست دوگانگی مورد ادعای حضرات آلترناتیوی ها را بردارد، شبیه کسانی همچون پانه کوک میگردید و در تقابل با احزابی نظیر حزب سوسیال دمکرات آلمان و کلا اروپایی حرکت میکرد؛ و این به آن علت است که در ایران نه قشر اشرافیت کارگری وجود داشت( و دارد) و نه حتی امکان فعالیت احزابی بورژوایی و مزدور منشی(مثلا حزب توده یا اکثریت) که مثلا پارلمان نشین باشند و توانسته باشند که در جنبش کارگری نفوذ کنند؛

 و نه وقتی حزب و قدرت سیاسی را مطرح میکند به کسانی مثل بوردیگا شباهت دارد.

در مورد نخست باید بگوییم که حکمت هیچ زمانی مخالفت اساسی با حزب توده و اکثریت نداشته، بلکه در واقع بیشتر با قطب مقابل آن یعنی مارکسیسم- لنینسم و بویژه مائوئیسم که او جریان اصلی مقابل خود قرار داده بود، مخالف بوده است. و در مورد دوم، حکمت اصلا مال این حرفها نبود که بخواد حزبش را که عالم و آدم از ته و بنش خبر داشتند، وسیله توطئه برای کسب قدرت سیاسی نماید. و اگر وی از گرفتن قدرت بوسیله عده ای معدود حرف میزند، منظورش این است که چون امکان جنگ و حمله آمریکا به ایران وجود دارد، میتواند نقش جناح باصطلاح چپ سلطنت طلبان را بازی کند در این قدرت گیری امپریالیستی سهمی داشته باشد و حزب او هم از برکت آنها به مال و منالی برسد.
«در این رابطه البته باید دو نکته را متذکر شد: نخست این که نظرات افرادی برجسته ای مانند بوردیگا، پانه‌کوک و ... در سطحی بسیار بالاتر و جدی‌تر از نظریات حکمت مطرح شده‌اند.»
اینجا آلترناتیوی ها تا حدود کمی حقیقت را میگویند و تا حدود زیادی نیز ادعاهایشان کذب است. زیرا این درست است که نظرات و فعالیتهای پانه کوک و بوردیگا درآنچنان سطحی از نظر بین المللی مطرح هستند که نظرات و فعالیت حکمت و ترتسکیستهای ایرانی که اساسا کاریکاتوری است از اکونومیستهای روسی، اصلا نمیتواند با آنها قیاس شود. همچنین این نیز تا حدودی درست است وقتی آلترناتیوی ها مینویسند منظورشان « این هم نیست که حکمت به نحوی آگاهانه و عامدانه در مسیر ”کمونیسم چپ“ گام بر می دارد.». اما بر خلاف نظر آلترناتیوی ها که مقایسه هایی چنین غلط انداز را طرح میکنند، باید بگوییم  که حکمت آگاهانه و عامدانه، اصلا نمیخواست در این چنین راه هایی گام بردازد. آنچه حکمت تلاش میکرد انجام دهد تنها ژست «چپ افراطی» گرفتن بود و آن هم برای اینکه بهر حال میبایست عقاید خود را برای عده ای رادیکال نشان دهد. هر چه راست تر در تئوری و عمل ،هر چه بیشتر لفاظی«چپ». و اینها روشن میکند که این نه حکمت، بلکه حضرات آلترناتیوی ها هستند که میخواهند حکمت را که به «کمونیسم چپ» وصله نچسبی است، بزوربه آن بچسبانند!

ریشه های حکمت و آلترناتیوی های ضد لنینست

« منظور از این مقایسه این است که اگر بخواهیم منطق حاکم بر نظرات حکمت و کمونیسم کارگری او را تا حد نهایی و بالاترین کیفیت خود ارتقاء دهیم و در قالب نظرات و جریانات شناخته‌شده در جنبش کمونیستی بین المللی چارچوب بندی نماییم، آن‌گاه به ”کمونیسم چپ“ خواهیم رسید.»
خیر! حضرات آلترناتیوی ها! لطف کنید برای حکمت ریشه و پیشینه ی انقلابی جستجو نکنید و نسازید! خود حکمت این قدرها از این کارها بلد بود که نیاز نداشته باشد کسانی یافت شوند، که برایش ریشه های تاریخی جستجو کنند. او که یک ترتسکیست تمام عیار بود، بی تردید اگر میخواست خیلی بهتر میتوانست که چنین ریشه هایی برای خود دست و پا کند. اگر شما وحشت دارید که ریشه های کمونیسم کارگری حکمت را در نظرات اکونومیستها جستجو کنید، اگر اکنون که جوانان تا حدودی به اندیشه های انقلابی روی آور میشوند، باید حکمت را هر جوری هم که شده کمی بزک دوزک انقلابی بکنید، تا بالاخره هر جوری هم که شده برای نسل کنونی جالب توجه باشد، این دیگر به حکمت بر نمیگردد، بلکه به شما و دارودسته هایی نظیر شما بر میگردد که میخواهید به احضار افکار در حال احتضار حکمت دست زنید، شاید دستان خالی تان اندکی پر گردد!
«نکته دوم این که حکمت در تمام طول این مدت تناقضی مهلک را نیز با خود حمل می کرد و آن، اجبار او به این مساله بود که دیدگاه‌های ”کمونیسم چپ“ خود را، دست‌کم در ظاهر و فرم،با دیدگاه جریان مقابل آن یعنی بلشویسم در آشتی و هماهنگی قرار دهد و وفاداری و تعلق او و حزبش به سنت انقلاب اکتبر و بلشویسم خدشه دار نگردد. امری که در تحلیل نهایی به سرانجام رساندن امکان پذیر نبود و این واقعیات در پراتیک و سرنوشت سیاسی ح.ک.ک به خوبی نمایان گشت.»
حکمت و حکمتی ها را از ضد لنینسم بودن ترساندن! این هم از آن حرفها و شارلاتان بازی هاست!؟ حکمت و تقوایی، دارودسته های آذرین و مقدم، مدرسی ها و جوادیها و بقیه شرکا همه ضد لنینست بوده و هستند و حتی در فکر«ظاهر» هم نبوده و نیستند. آنها نه تنها هیچگونه علاقه ای به اینکه اکونومیسم خود را با بلشویسم در آشتی قرار دهند، نداشته اند، بلکه برعکس بسیار مایل بوده اند که این جریان لنینسم و مائوئیسم را درون جنبش چپ ایران بطور نهایی از بین ببرند. در مورد کمونیسم کارگری ها کافی است که «یک دنیای بهتر» را بخوانیم تا عمق افکار ضد لنینیستی و ضد مارکسیستی بودن آنها آشکار شود. درباره دارودسته های آذرین و مقدم نیز رجوعی به جزوه هایی مانند«در دفاع از مارکسیسم» و یا «چشم اندازها و تکالیف» که نوشته ایرج آذرین هستند، کافی است. آنوقت شما میخواهید این دارودسته را از ضد لنینسم بودن بهراسانید!
اما اینها البته یک روی سکه است و در واقع این همه ی قضیه شما نیست!
شما خودتان نیز همچون سلک خویش، از همان راههای حکمت وارد معرکه میشوید! حضرات آلترناتیوی ها ! شما با این گونه بحث ها میخواهید بطور غیر مستقیم جا بیندازید که مثلا خودتان لنینست هستید و یا به سنت انقلاب اکتبر و بلشویسم وفادارید! اما این دروغ بسیار بزرگی است و شما خیلی خودتان را دست بالا میگیرید که گمان میکنید چنین فریبکاری های پیش پا افتاده در چنین لفافه های ساده اندیشانه میتواند برخی را در مورد ماهیت حکمت و شما به گمراهی اندازد!

ادامه دارد.

هرمز دامان
 
آذر ماه 91

 

یادداشت

پیش از این که نگارنده به نوشتن این مقاله دست زنم، صبا راهی در مقاله ای با نام « راستی "آلترناتیو کی و چی"!؟ »به نقد افشاگرانه ای در مورد سایت آلترناتیو دست زده بود، که در شهریور ماه سال گذشته در سایت ها قرار گرفت. وی در بالای مقاله خود مینوسد: « زیر پوست هر حکمتی یک تروتسکی است که خود از آن بی خبر است.» به نظر من اگر وی مینوشت که« زیر پوست هر حکمتی بک ترتسکی است اما تنها برخی از ها از آن بی خبرند»، درست تر می بود.