۱۳۹۸ بهمن ۱۸, جمعه

درباره برخی مسائل هنر(10) پیوست های بخش نخست هنر، اجتماع و سیاست( مقاله اول، قسمت سوم)

درباره برخی مسائل هنر(10)

پیوست های بخش نخست

هنر، اجتماع و سیاست( مقاله اول، قسمت سوم)

هفت
«شعر و عاطفه انسان»
 رحمانیان پاسخ آنچه او«مغلطه دردناک»می نامد یعنی به عنوان جزیی از زندگی بودن سیاست را چنین می دهد:
«حذف شعر و عاطفه و انسان و تنهايى اوست از چرخه حيات. حذف نهادهاى ازلى و ابدى آدمى است، حذف روياها و كابوس هايش.»( در توضیح سیاسی نبودن هنر)
 واقعاکه چه پاسخ کوبنده ای!؟چه دلایل قدرتمند و قانع کننده ای!؟
اما«شعر» و«عاطفه» این« انسان» شما که بدبختانه«تنها»ست و لابد در تنهایی اش« شعر» می گوید و «عاطفه» می ورزد معلوم نیست خیلی هم غیر اجتماعی و بنابراین غیر سیاسی باشد.
و به راستی پرسش این است که این «شعر» برای چه کسی است و این عاطفه نسبت به چه کسی بروز می کند! گویا نه برای کسی و نه به کسی، بلکه برای خودش و به خودش و برای اینکه یک انسان انتزاعی در دنیای «ملعون» و «بی رحم» با «نهادهای ازلی و ابدی»اش «تنها»ست!؟
«شعر» و«عاطفه» وجود معنوی انسان یا به عبارت بهتر شعور اجتماعی انسان را باز می نمایند. این عواطف، این شعور اجتماعی مسبوق به وجود اجتماعی، و در جوامع طبقاتی خواه ناخواه طبقاتی است.  
 ما «انسان کلی» نداریم که شعر کلی بگوید و عاطفه کلی بورزد، بلکه انسان های مشخص در جوامع مشخص تاریخی و در جوامع طبقاتی، انسان هایی با تعلقات گوناگون طبقاتی داریم. شور( شما به جای شور، شعر بگذارید) و عاطفه یک کارگر یا دهقان با  شور وعاطفه یک سرمایه دار یا یک مالک فئودال فرق می کند. شور و عاطفه ملتی تحت ستم با شور وعاطفه ملت ستمگر فرق می کند.
هیچ چیز به اندازه شور و عاطفه و عشق و نفرت و کینه  طبقاتی نیست. پس چگونه می توان آنها را در مقابل سیاست یعنی موجودیت شورها و عواطف متفاوت طبقاتی و  تقابل و مبارزه میان آنها گذاشت؟
چگونه می توان از شور و عاطفه یک انسان انتزاعی که معلوم نیست در چه زمانی و در چه مکانی و با چه اوضاع واحوالی می زیسته، صحبت کرد و این شور وعاطفه را قابل لمس و درک دانست؟ این چه جور« شعر» گفتن و «عاطفه»  داشتن یا ورزیدنی است که ما آن را درمقابل این دیدگاه که« سیاست هم جزء زندگی است»علم می کنیم؟
هنر از زندگی می گوید؛ از زندگی اجتماعی انسان. در جوامع طبقاتی، تا شما از  زندگی وعواطف طبقه ای معین صحبت کنید، خواه ناخواه این زندگی وعواطف را در مقابل زندگی ها وعواطف طبقه دیگری قرار می دهید و وارد یک مبارزه طبقاتی می شوید. این شما را درگیر سیاست می کند. زیرا سیاست در کنه خود یعنی مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر. بنابراین سیاست نیز جزیی از زندگی است و هنر نیز نه تنها باید از سیاست صحبت کند، بلکه سیاست باید جایگاه شایسته ای در اثر هنری  داشته باشد. جایگاه ممتاز و درخور. اگر هنرمندان بزرگ جهان و ایران- همان ها که  رحمانیان نامشان را می برد- می خواستند به نصایح وی گوش دهند، و به این چیزها که وی ردیف می کند، بپردازند، اکنون مشکل که نامی از آنها باقی مانده بود.

هشت
«تنهایی انسان»
اینک به مقوله «تنهائی» بپردازیم:
این«تنهائی» چیست؟
پیش از هر چیز امیدواریم که منظور تنهایی انسان به عنوان نوع بشر در کهکشان نباشد که ما را عجالتا توانایی بحث بر سر آن نیست! و امیدواریم که تنهایی انسانی به عنوان تنهایی ملتی در میان ملتها نباشد، که آن نیز بحث خود را دارد و هرگز مطلق نبوده است. می ماند تنهایی انسان در یک جامعه و در یک اجتماع معین. 
اما انسانی که دراجتماع زندگی می کند، هم یک فرد و هم جزیی از جمع است. او گرچه فرد است، اما در کنار دیگران زندگی می کند و همراه با دیگران در زندگی اقتصادی- اجتماعی سیاسی و فرهنگی جامعه شرکت می کند. او در فردیت نسبی اش(می توان نامش را گذاشت انفراد یا «تنهایی» نسبی) درهمه زمینه ها از نزدیک یا از دور، بی واسطه و باواسطه با دیگران ارتباط دارد.
  اگر از مواردی مانند عدم ارتباط برقرار کردن فرد با دیگران، حال بنا به خواست خود وی و یا به این دلیل که اساسا مشکلاتی فردی در برقرار کردن ارتباط با دیگران دارد، و یا به این دلیل که دیگران وی را، درست یا نادرست، پذیرا نمی شوند و به هرحال مسائلی که خواسته و ناخواسته پدید می آید و در نتیجه آنها انسان به تنهایی پناه می برد و یا تنهایی به وی تحمیل می شود، چشم بپوشیم،«تنهایی انسان» می تواند به گونه های مختلفی به وجود آید و تفسیر شود.
 یکی زمانی که یک فرد پیشرو و یا گروه کمی از افراد روشنفکر به دیدگاه ها و نقطه نظرات نوینی می رسند که هنوز جامعه به آنها نرسیده است و به ناچار بین آنها و جامعه، تضاد و تقابل به وجود می آید. می توان از مواردی سخن گفت که فردی یا گروهی پیشرو به سبب اندیشه های پیشرو خود و یا «همرنگ جماعت»( به مفهوم ضد ارزش های حاکم) نشدن، در جامعه غریب و تنها مانده اند. اغلب این گونه بوده است که اینها یا خود نتوانسته اند پلی بین دیدگاه های خود و جامعه بزنند، و یا اساسا جامعه چنان عقب مانده بوده که اینها حاضر به کنار آمدن با آن نبوده اند. برخی از این افراد سرخود را پایین انداخته و کار خود را کرده اند و برخی دیگر نالان بوده اند که چرا از سوی جامعه همچون «نوابغ درک نشده» باقی مانده اند و شروع به بده و بیراه گفتن به جامعه کرده اند. به این ترتیب این افراد یا گروهها  در جامعه خویش تنها و بیگانه گشته و بعضا تحلیل رفته و نابود شده اند. اگر از این موارد صرف نظر کنیم، آنگاه عموما این گونه بوده است که این افراد یا گروه های پیشرو، پلی بین اندیشه های خود و جامعه زده و به مرور و با مبارزه درست و اصولی بر سر دیدگاههای خود، جامعه یا طبقاتی را که به آنها تعلق داشته اند، مجاب کرده اند که حق با آنهاست. اینها بتدریج از فردیت و تنهایی خویش به در آمده و تبدیل به جمع  شده اند.
 تنهایی دیگری که می توان از آن صحبت کرد، تنهایی عینی و تحمیل شده به فرد یا گروههایی از اجتماع است در نتیجه شرایط، ناملایمات و حوادث و اتفاقات اجتماعی. این گونه افراد یا گروهها اگر از تنهایی خود گله و شکایتی داشته باشند، نه انسان های دیگر، بلکه بیشتر شرایط را محکوم می کنند که به آنها تنهایی معینی را تحمیل کرده است و آنان را گوشه نشین و عزلت جو و یا سودجویی در پی منافع خویش کرده است. در این صورت این «احساس تنهائی» یک احساسی است که به جامعه مرتبط است؛ یعنی به شرایط خاص تاریخی آن جامعه و در میان قشری مشخص و یا گروههایی ازمردم. و این در شرایطی است که در نتیجه حاکم شدن برخی مولفه های فرهنگی کهنه و منسوخ و و یا کهنه و منسوخ شدن وجوه فرهنگی حاکم و بنابراین رسوخ فساد و تباهی عمیق در جامعه، پیوندهای اجتماعی به سست ترین وضع خود می رسد. در پی گسست پیوندها بین افراد جامعه، نوعی بلبشو و«هرکی به هر کی» بر جامعه حاکم می شود و هر کس تنها تلاش می کند که در این وضع گلیم خود را از آب بیرون بکشد. یکی از وجوه وضع کنونی جامعه ما که به ویژه پس از تسلط حکام مرتجع و استبداد مذهبی برقرار گشته است، همین وضع است. می توان گفت که این احساس برخاسته از شرایط معین اجتماعی و احساسی اجتماعی - تاریخی است.
 و بالاخره ما تنهایی انسانی معینی داریم که برخی از روشنفکران خرده بورژوا از آن صحبت می کنند. این نه لزوما ربطی به  دیدگاههای آنها دارد- زیرا آنها دیدگاه پیشروی عرضه نمی کنند، بلکه در هر حال و وضعی عموما از «تنهایی» خود و «انسان» گله می کنند و می نالند- ونه به شرایط خاص جامعه و اینکه واقعا آنها در اجتماع  تنها هستند. این یک احساس معین طبقاتی است که مرتبط به تعلق طبقاتی اینان و تجلی فردگرایی بورژوایی است و یا از آن بر می خیزد.      
بنابراین اگر گروهی از روشنفکران که خواه ناخواه جایگاه معینی در جامعه دارند، با این همه زمینه برای پیوند اجتماعی، احساس تنهائی می کنند و از«تنهایی انسان» صحبت کرده و از هنر هم می خواهند آن را نشان دهد، و به این ترتیب  وضع فرد و گروه خود را با تعلقات ویژه طبقانی، تعمیم به تمامی طبقات وانسان ها می دهند، این نیز دلیلی اجتماعی دارد؛ یعنی عموما برآمد فردگرایی( اندیویدوآلیسم) و مؤلفات آن به ویژه خودپرستی در جامعه بورژوایی است.
با توجه به موارد بالا می توانیم بگوییم«احساس تنهایی»، مقوله ای انتزاعی و خارج از زمان و مکان نیست و از این رو اجتماعی- سیاسی و تاریخی است. به خودی خود ایرادی ندارد که هنر اجتماعی و متعهد (و یا هنر سیاسی)، نه از تنهایی انسان به طور کلی، بلکه از تنهایی های مشخص و از جمله  احساس تنهایی یک روشنفکر خرده بورژوا هم صحبت کند و آن را از یک دیدگاه پیشرو و جمع گرا نشان داده و باز نماید.
 همین صحبت ها را می توان درباره «رؤیا ها وکابوسها» هم کرد. رؤیاها و کابوسهای بشری نه کلی و بی دروپیکر هستند و نه همیشه در طول تاریخ  مانند هم.  اینها یامرتبط به جوامع غیرطبقاتی هستند و یا مربوط به جوامع طبقاتی.
رؤیا و کابوس جوامع غیر طبقاتی نخستین، بیشتر یا ناشی ازعقب ماندگی ها بود و یا از تمایلات برای پیشرفت و تکامل نشأت می گرفت. و امّا رؤیا و کابوس برای انسانهای جوامع طبقاتی، اولاً در جوامع  طبقاتی مختلفی که در طول تاریخ ظاهر شده اند و نیز در جوامع مختلف با وجود وجوه مشترک، از یکدیگر متفاوت است، و در ثانی خواه ناخواه به حوزه های اجتماعی- فرهنگی و روانی و سیاسی تعلق خواهند داشت و بازتاب انواع ناملایمات، استبداد، دیکتاتوری و فقدان آزادی، استثمار، ستم در این جوامع.

نه
محتوی و شکل
رحمانیان سپس به مصاحبه ای که در مورد دو اثر میراث و ضیافت بیضایی صورت گرفته می پردازد و در خلال آن می گوید :
«و با همين تعريف است( تعریف تمثیل) که مصاحبه گر آن را واقعیتی تاریخی و تعمیم پذیر تعریف می کند كه مصاحبه به دام پرسش هايى براى اثبات سياسى بودن اثر و نتيجه گيرى سياسى از آن مى شود. بى آنكه اشاره اى شود به وجوه نمايشى اثر و گفت وگونويسى درخشانش و ضرباهنگ حساب شده اش و شخصيت هايى كه از دل كهن الگوها به عاريت گرفته شده و پايان غافلگيركننده هر دو اثر و نگاه فلسفى نويسنده به جهان پيرامونش و... خير. اصلاً و ابداً قرار نيست پا را از نقد مضمونى فراتر بگذاريم و خداى ناكرده به ساحت نقد ساختارى نزديك شويم. اينچنين است كه ارزش نمايشنامه نويس تا حد يك بيانيه نويس پايين مى آيد و جامعه روشنفكرى، بخشى از پرسش هايى را كه نهادهاى رسمى و دولتى بايد پاسخگو باشند از درام نويس انتظار مى كشد»
اینجا دو موضوعی که دو امر جداگانه و قابل تفکیک در اثر هنری را تشکیل می دهند که در عین حال با یکدیگر ارتباط دارند، با هم خلط می شوند و یا به گونه ای نادرست در برابر یکدیگر قرار داده می شوند. تمثیلی بودن دو نمایشنامه مورد بحث یعنی میراث و ضیافت، که یا دال بر وجود مضامین اجتماعی- سیاسی است و یا چنین تفسیر می شود، یک بحث است، یعنی متوجه مضمون این دو نمایشنامه است و«وجوه نمايشى اثر و گفت وگونويسى درخشانش و ضرباهنگ حساب شده اش » بحثی دیگر و متوجه شکل. این دو ضمن آنکه در ارتباط هستند، اما از یکدیگر قابل تفکیک هستند. این دلیل درستی نیست که اگر کسی به بخش دوم نپرداخت، لزوما بخش اول نظراتش نیز نادرست باشد. مضمون اثر هنری و ارتباط آن با سیاست«دامی» نیست که اگر در مورد آن صحبت کنیم، در آن می افتیم.  
البته «نگاه فلسفی به جهان» که رحمانیان آن را درهمین قسمت و در مقابل« نقد مضمونی» می آورد، جزئی از نقد و تحلیل مضمون است و خواه ناخواه بارهای اجتماعی و سیاسی خاص اثر را به دیدگاههای عام تر و فراگیرنده تری متصل می کند. همچنین است «پایان غافلگیر کننده» که جدا از تکنیک به کار رفته، یا جهشی مضمونی را نشان می دهد که به وسیله این پایان صورت می گیرد و آنچه در متن زیر و پنهان بوده، رو آمده و آشکار می گردد، و یا برعکس آنچه تا کنون و قدم به قدم استنباط شده، به کلی نفی شده و جای خود را به تردید و کشف امر نوینی می دهد که پایه درک نویی از اثر و بازکاوی دوباره آن قرار می گیرد. جز اینها مسئله«شخصيت هايى كه از دل كهن الگوها به عاريت گرفته شده» گرچه به شکل مربوط است اما در عین حال یاری دهنده مضمونی است که قرار است بیان شود و بنابراین می تواند درچارچوب همان«نقد مضمونی» نیز قرار می گیرد.
 اینها به هر حال موضوعاتی مربوط به محتوی اثر هستند و خواه ناخواه به اجتماع ربط می یابند. اما بخش دیگر مباحث طرح شده به وسیله رحمانیان در این بند، به کلی موضوع دیگری راپیش می کشد؛ یعنی بحث شکل و ساخت اثر هنری که ربطی مستقیم به سیاسی بودن ماهوی هر اثر هنری ندارد.
 از دیدگاه نقد مارکسیستی،  بررسی و تحلیل یک اثر هنری باید از همه جوانب باشد. اگر«منتقد» باشیم و صاحب توانائی نقد، طبیعی است که باید نه تنها به نقد و تحلیل مضمونی اثر هنری بپردازیم و لایه های درونی و ارتباطات طبقاتی، اجتماعی و تاریخی  آن را باز کنیم، بلکه باید چگونگی شکل و ساختار هنری آن را نیز تحلیل و بررسی کنیم و رابطه میان مضمون و شکل رامورد پژوهش قراردهیم. بدیهی است که مسائل اجتماعی و سیاسی هر اثر هنری نقش مهمتری نسبت به شکل و ساختار هنری آن داشته باشد، مگر در دوره ای که تحول شکل و ساخت در رشته ای از هنر مسئله عمده شده باشد و مقدم بر مضمون قرار گیرد و تا دگرگون نشود، مضامین نو نمی توانند راهی درست و کارا برای بیان خود پیدا کنند.
اما اینجا  در نظر رحمانیان این دو به هم آمیخته اند. چنانچه این قطعه مجزا خوانده شود، روشن نمی کند که آیا رحمانیان مخالف بررسی و نقد مضمون است و خواهان توجه صرف به شکل و ساخت اثر هنری است، و یا خیر، موافق نقد مضمون است اما می خواهد به آن بسنده نشود و به ساخت اثر هنری پرداخته شود. در صورت نخست به هیچوجه حق با وی نیست. در صورت دوم حق کاملا به وی است.  
اما اینکه چنانچه به مضمون اثر به تنهایی پرداخته شود، «ارزش نمايشنامه نويس تا حد يك بيانيه نويس پايين مى آيد»به هیچوجه درست نیست. بسیاری از هنرمندان بیش از آنکه نگران باشند که شکل و ساخت اثر هنری آن ها و تکنیک های به کار رفته در آن درک و فهم شده باشد، نگران مضمون پیام اثر هنری هستند که آیا به درستی و به کمال درک شده و یا خیر. از سوی دیگر اگر منتقد قرار است که یاری ای به فهم اثرهنری  بکند این کار را باید نخست از طریق آشکار کردن لایه های زیرین و مضمامین پنهان اثر و چگونگی ارتباط آنها با مسائل حاد مبارزه جای در اجتماعی انجام دهد. و بالاخره اکثریت افراد جامعه  و به ویژه لایه هایی استثمار شده و ستمدیده که با هنر آشنایی نزدیکو عمیق  ندارند، هنری می خواهند که وجه محتوی در آن برجسته تر، بارزتر، ساده تر و در دسترس تر نمایان گردد. در این گونه آثار فرم و ساخت هنری در درجات پایین تری از اهمیت قرار دارد. از سوی دیگر آنها در درجه نخست منتقدینی می خواهند که مضامین آثار مشکل را بر آنها آشکار کند. پس از خواندن شعری، داستانی، نمایشنامه ای و یا فیلمی نخست و بیشتر با این پرسش روبرو می شویم که منظور و پیام شاعر، نویسنده و یا کارگران چه بوده است تا این پرسش که این مضمون را چگونه گفته است و ساخت، تکنیک و غیره اثرچه بوده است.
 رحمانیان ادامه می دهد:
« و جامعه روشنفكرى، بخشى از پرسش هايى را كه نهادهاى رسمى و دولتى بايد پاسخگو باشند از درام نويس انتظار مى كشد.»
 در واقع این عمدتا جامعه روشنفکری نیستند که از درام نویس انتظار دارد که به پرسش هایی بپردازد که مثلا نهادهای رسمی و دولتی( و یا احزاب سیاسی مخالف) باید پاسخ گوی آن باشند. این اولا وضع  سیاسی و فرهنگی کشور و به ویژه موقعیتی که هنر در چارچوب روساخت فرهنگی- ایدئولوژیک، از یک سو نسبت به سیاست و از سوی دیگر نسبت به وجوه فلسفی، علمی، مذهبی و اخلاقی، در پیشبرد جامعه می یابد( مثلا بسته بودن جاده های سیاست و عدم کارایی وجوه ایدئولوژیکی مانند فلسفه، بسته بودن راه پیشرفت علم، بسته بودن فضا در نقد مذهب به سبب استبداد و دیکتاتوری حاکم و مسائلی از این گونه و در مقابل باز بودن نسبی جاده برای پیشرفت در هنر گاه با زبانی پر رمز و راز و با ایما و اشاره) و دوما گرایش اجتماعی- طبقاتی و سیاسی هنرمندان است که آنها را به طرح چنین پرسش هایی می کشاند. اگر از مواردی افراطی صرف نظر کنیم که گاه پیش آمده است و قابل انتقاد هم بوده اند، گمان نمی کنیم که کسی شاعران و نویسندگان را در طول تاریخ مجبور کرده باشدکه تعهد اجتماعی و سیاسی داشته و به نفع توده های استثمار شده و ستمدیده موضع بگیرند و در مقابل استثمار و زور و ستم مستبدین بایستند. در واقع همواره و یا بیشتر این امر رخ داده که شاعران و نویسندگان را مجبور کرده اند که به نفع استثمار و ستم هنر خود را عرضه دارند. حقیقت این است که این پیشرو بودن هنرمندان بوده است که موجب چنین گرایش هایی شده و سبب شده که در مقابل جامعه خویش و توده های مردم احساس مسئولیت کرده و روی به مبارزه با استثمار و استبداد و استعمار آورند. خود این گرایش نیز در تحلیل نهایی، نه به وسیله فرهنگ و سیاست، بلکه به وسیله مناسبات تولیدی حاکم و چگونگی طبقات موجود و منافع آنها توضیح داده می شود.
 به طور کلی این سیاسیون جامعه نیستند که از هنرمندان انتظار دارند که به سیاست بپردازند و اگر چنین نکنند آنها را طرد می کنند. این عموما و در درجه نخست خود هنرمندان هستند که به عنوان یک روشنفکر- هنرمند در خود احساس مسئولیت می کنند که به سیاست بپردازند و به همین سبب، یعنی به سبب پاسخ به یک نیاز اجتماعی مقبول واقع می شوند.
 کسی برشت و لورکا و نیما و هدایت و شاملو و محمود و ساعدی را مجبور نکرده بود در مقابل مسائل سیاسی احساس مسئولیت کنند و در آثار هنری خود به اجتماع و سیاست بپردازند. این خود آنها بوده اند که به واسطه افکار پیشرو و تعلقات طبقاتی خود چنین احساس مسئولیتی کرده اند. در اینجا البته تاثیرات متقابل و پذیرش و یا نفی نظرات یاری دهنده و یا تجویزی سیاسی ها در مورد هنر، به وسیله هنرمندان نیز وجود داشته است.
م- دامون
بهمن ماه 98

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر