۱۳۹۵ مهر ۲۲, پنجشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(6)* بخش اول - قسمت ششم نظرات حکمت در مورد ساخت اقتصادی و تضاد اساسی این ساخت

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(6)*

بخش اول - قسمت ششم

نظرات حکمت در مورد ساخت اقتصادی و تضاد اساسی این ساخت
پیش از ادامه بحث، لازم است بر این نکته تاکید کنیم که حکمت و دارودسته اش هرگز مسئله اصلی شان نفی واقعیت بورژوازی ملی در کشور ما (و عموما در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم ) و به اصطلاح «اسطوره» شمردن آن نبوده است، بلکه از نظر این حضرات مسئله مهم و اصلی، نفی تمامی طبقاتی که در صف خلق هستند، یعنی دهقانان و خرده بورژوازی شهری و تمامی طبقات غیر از کارگر(که آنها باوری به آن هم نداشتند) و در یک کلام نفی انقلاب دموکراتیک و «اسطوره» کردن آن بوده است، که نخست زیر نظریه «اسطوره بورژوازی ملی» آن را دنبال کرده اند.
 به عبارت دیگر، این گونه نبوده که حکمت و دیگر حضرات ترتسکیست مثلا به انقلاب دموکراتیک باور داشته، صف خلق را متشکل از تمامی طبقات خلقی بجز بورژوازی ملی میدانسته و دشمنان آنرا بورژوازی( علی القاعده وابسته به امپریالیسم، که مثلا بورژوازی ملی هم باید جزء آن قلمداد میشده) و امپریالیسم قلمداد میکرده اند. خیر!  در حقیقت قصد  اصلی آنها  نابود کردن تمامی ارکان تئوریک - سیاسی و استراتژیک - تاکتیکی  و تمامی دستاوردهای تئوریک چپ( اساسا خط سه) در مورد این مسائل بوده است. مطالب زیر که از جانب حکمت در همان مقاله ی «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی» آمده است گویای این نکات است:
« "بورژوازى ملى و مترقى" مقوله‌اى است که کانون تجمع و تقاطع مؤلفه‌هاى اساسى تحليل و تبيين انقلاب ايران است.»( اسطوره بورژوازی ملی و مترقی، بخش اول، مقدمه، شماره 25)
 در این بند، حکمت خود قصد اساسی خود را برملا میکند. بورژوازی ملی «کانونی » است که «تمامی مولفه های اساسی تحلیل و تبیین انقلاب ایران» به گرد آن «تقاطع و تجمع» کرده اند و آنچه حکمت با آن سر ستیز دارد، نه صرفا این مقوله ی «بورژوازی ملی و مترقی» بلکه «مولفه های اساسی تحلیل و تبیین انقلاب ایران» است.
وی ادامه مینویسد:
« در ورای اين دو کلمه "ملى" و "مترقى" درک معينى از ويژگى‌هاى مناسبات توليدی در ايران، پايه‌هاى مادى انقلاب حاضر، مرزبندى نيروهاى انقلاب و ضدانقلاب، محتواى سياسى و اقتصادى انقلاب و شيوه‌هاى مبارزاتى لازم براى تحقق خواست‌هاى انقلابى کارگران و زحمتکشان و...نهفته است.»(همانجا)
 پس از نظر حکمت، نقد و رد بورژوازی ملی، نقد و رد درک معینی از «مناسبات تولیدی» در ایران،«پایه های مادی» انقلاب حاضر،«مرز بندی نیروهای انقلاب و ضد انقلاب»،  «محتوای سیاسی و اقتصادی انقلاب» و «شیوه های مبارزاتی لازم برای تحقق خواست های انقلابی کارگران و زحمتکشان ایران» که در پس این مقوله «نهفته  است»،خواهد بود.
 اگر به رئوس مباحثی  که خط سه در آن زمان داشت توجه داشته باشیم آنگاه روشن میشود که  هدف اصلی حکمت نفی کدام نکات تئوریک اقتصادی – سیاسی  و کدامین استراتژی و تاکتیک ها بود:                                                                                                      1- در آن زمان، بخشی از جریانهای خط سه در مورد «مناسبات تولیدی درایران»، به «سرمایه داری وابسته» معتقد بودند  و این نشان میدهد که مسئله ی حکمت، صرفا نفی جریانهایی که به ساخت «نیمه فئودال – نیمه مستعمره» باور داشتند نبوده، بلکه مهمتر از این گروه ها، همان جریانهایی بوده که به ساخت «سرمایه داری وابسته» معتقد بودند و البته  از نظر حکمت تغییر دادن آنها راحت تر بود.
2- مجموع جریانهای  خط سه، پایه های مادی انقلاب را رفع بقایای فئودالیسم و سرمایه داری کمپرداور میدانستند؛ و در حقیقت، حکمت چنین درک هایی را هدف گرفته بود.
3- در مورد دوستان و دشمنان، مجموع جریانهای خط سه تقریبا درک های واحدی داشتند یعنی کارگران و دهقانان را نیروهای محرکه اصلی انقلاب، و امپریالیسم و ارتجاع داخلی (سرمایه داران کمپرادور و ملاکین بزرگ وابسته) را دشمنان انقلاب ارزیابی میکردند. در نتیجه  آنچه حکمت میخواست در آن تجدیدنظر کند، همین صف بندی دوستان و دشمنان و تبدیل آن از یک سو به صرفا طبقه کارگر و از سوی دیگر صرفا به بورژوازی بود.
4- در مورد «محتوای سیاسی و اقتصادی انقلاب» نیز عموما این جریانها، «جمهوری دموکراتیک خلق» را مطرح میکردند و برنامه های اقتصادی و سیاسی مشابهی داشتند. اما حکمت زیر شعار «دیکتاتوری پرولتاریا» که اصلا و ابدا به آن باوری نداشت، حذف هر گونه برنامه و استراتژی سیاسی را تعقیب میکرد.
5- در مورد شیوه مبارزاتی، در مرکز طرح تمامی جریانهای خط سه، کاربرد نیروی قهر و سلاح  بعنوان اساس تلقی میشد. اینکه سلاح به کدام شیوه باید بکار برده شود و استراتژی انقلاب ایران برای کسب قدرت سیاسی، جنگ خلق روستایی-  شهری و یا قیام مسلحانه توده ای، کدام یک باشد، بندرت در خط سه بحث جدی ای مطرح گشته بود. بنابراین در بحث حکمت، طرح این نکته، تنها برای نفی کاربرد سلاح در انقلاب، و تبدیل استراتژی مبارزه قهر آمیز به مبارزه مسالمت آمیز بود، و حداکثر اعتصاب های صنفی را به عنوان شکل مبارزه برمی گزید(البته اگر حتی به این پایبند بود، باز انسان میگفت صداقتی وجود داشت، ولی هدف او و گروهش  صرفا تخریب  درهر گونه مبارزه ای با ارتجاع و امپریالیسم بود).
 میبینیم که برنامه حکمت، به هیچوجه مسئله  ی بورژوازی ملی نبوده، بلکه تمامی این مولفه های تحلیل و تبیین انقلاب ایران بوده است. و همه ی این نظرات نه اینکه پس از مدتی از سوی حکمت و دارودسته اش آشکارا بیان میشود، بلکه از همان نخستین مقاله های وی نیز  تا حدی آشکار است.
حکمت  ادامه میدهد.
 «حرکت از طرح صحيح مساله سرمايه‌دارى وابسته و افشاى پوچى مقوله بورژوازى"ملى و مترقى" در ايران امروز خود صرفاً به منزله قدمى‌است در راه اعتلاى مبارزه‌اى ايدئولوژيک عليه بينش‌هاى عموم خلقى و ماوراء طبقاتى و تحکيم استقلال ايدئولوژيک و سياسى طبقه کارگر در جنبش انقلابى کشور»(همانجا)
 منظور حکمت از «طرح صحیح» مساله «سرمایه داری وابسته» چیست؟ اگر منظور وی این بود که بورژوازی ملی وجود ندارد و همه ی بورژوازی ایران، بورژوازی وابسته به امپریالیسم است، این دیگر این قدر ادا و اصول در آوردن نداشت. کافی بود انحراف چپ خط سه که حکمت  گویا خود را هوادار یکی از گروههای  نزدیک به آن میدانست، مترقی دانستن بورژوازی ملی قلمداد گردد و وجود واقعیت این طبقه مورد نقادی قرار گیرد(در حقیقت، برخی لایه ها در برخی جریانهای خط سه این چنین فکر میکردند) در این صورت «طرح صحیح  مسئله سرمایه داری وابسته» محلی نداشت. ساخت ایران «سرمایه داری وابسته» بود و تمام طبقه بورژوازی نیز وابسته به امپریالیسم، و مبارزه ی طبقه کارگر و دهقانان و خرده بورژوازی نیز با کل این طبقه و امپریالیسم  بود. اما از نظر حکمت و دارودسته اش «طرح صحیح» ترم «سرمایه داری وابسته»این بود که  یک هوچی بازی پیرامون «سرمایه رابطه اجتماعی است و رابطه اجتماعی استثماری است و در نتیجه رابطه ی استثماری وابسته است» براه بیندازند و در پایان، آن «رابطه اجتماعی» و آن «رابطه استثماری» هم نیازی به قید «وابسته» نداشتند. «سرمایه داری» ماند و بس. لذا همراه با  حذف بورژوازی ملی و دیگر «طبقات خلقی»، به بهانه «استقلال ایدئولوژیک»، ساخت اقتصادی را «تصحیح» کردند و قید «وابسته»  بودن را از آن برداشتند.
حکمت  ادامه میدهد:
«مسأله اساسى اين است که "اعتقاد به بورژوازى ملى" تنها يکى از جلوه‌هاى وجود توهمات بورژوائى نسبت به ضرورت، امکان و مطلوبيت استقرار "سرمايه‌دارى ملى و مستقل" در ايران است و تازمانى که اين دومى از ديدگاهى مارکسيستى به نقد کشيده نشود، صرف اعلام اين که "بورژوازى ملى اسطوره‌اى بيش نيست"، "افسانه است"، و يا "متعلق به گذشته است" به معناى طرد منشويسم از دستگاه فکرى بسيارى از نيروهاى کمونيست کشور نيست.»(همانجا)(1)
میبینیم که  مسئله  اصلی حکمت بورژوازی ملی نیست. از نظر او این «تنها یکی » از جلوه های «توهمات بورژوایی» در جنبش چپ ایران است. و این «توهمات بورژوایی» کدام بودند؟
حکمت در این بند از نوشته خویش میخواهد که این «سرمايه‌دارى ملى و مستقل»  را که خود ساخته است، نقد کند. از نظر وی بدون نقد این مفهوم «صرف اعلام اين که "بورژوازى ملى اسطوره‌اى بيش نيست"، "افسانه است"، و يا "متعلق به گذشته است" به معناى طرد منشويسم از دستگاه فکرى بسيارى از نيروهاى کمونيست کشور نيست».
 حکمت از مضمونی خود«بریده و دوخته» به نام «استقرار سرمایه داری ملی و مستقل» صحبت میکند. ولی تا آن زمان، هیچ گروه خط سه ای از چنین مضمونی صحبت نکرده بود، و در استراتژی آنان چنین  مفهومی جایگاهی نداشت. تمامی خط سه بر این عقیده بودند که رهبری انقلاب دموکراتیک نوین  بدست طبقه کارگر خواهد بود و «دیکتاتوری دموکراتیک خلق» جایگزین حکومت تحت سلطه ی امپریالیسم خواهد گردید. تمامی سرمایه های وابسته به بورژوازی بزرگ بوروکرات - کمپرادور، ملی گردیده و در اختیار دولتی قرار خواهد گرفت  که رهبری آن دست طبقه کارگر بوده و در اساس سوسیالیسم را دنبال میکند.
روشن است که این «استقرار سرمایه داری مستقل و ملی» نبوده، بلکه استقرار «جمهوری دموکراتیک نوین خلق» خواهد بود که بجای جمهوری های دموکراتیک کهنه ی بورژوایی که همان وظیفه «استقرار سرمایه داری مستقل و ملی» را در کشورهای تحت سلطه دنبال میکردند(نمونه های این نوع جمهوری های دموکراتیک بورژوایی در زمان سوکارنو و جمال عبدالناصر در اندونزی و مصر و در هند در زمان گاندی بوجود آمد و خط سه ایران با تمامی این نوع جمهوری های دموکراتیک بورژوایی خط و مرز داشت) هدف سوسیالیسم و کمونیسم را دنبال میکند.
همچنانکه که گفتیم این شیوه حکمت است که نظری را  بنادرست به کسان یا جریانهایی که با آنها قصد مبارزه دارد، نسبت میدهد، سپس شروع میکند به نقادی آن. اما در مورد «منشویک» بودن نظرات  مقابل، و گویا در قاموس یک «بلشویک» ظاهر شدن حکمت:
 در این باره در بخش نخست این مقال مفصلا صحبت کردیم و گفتیم که چنین «وصله هایی» را کسی - البته جز خودش- به حکمت نمی چسباند. او و دارودسته اش نشان دادند که حتی منشویکهای صادقی هم نیستند، چه برسد به بلشویک!  مجموعه آنها ترتسکیستهایی  بودند که نمایندگی  ارتجاع کمپرادوری و امپریالیسم را در جنبش چپ به عهده گرفته بودند.
در حقیقت، آنان در نقد مفهومی به نام «استقرار سرمایه داری ملی و مستقل» و عدم امکان برقراری آن در عصر امپریالیسم، نه بر قراری سوسیالیسم، بلکه «استقرار» و یا پایداری «سرمایه داری تحت سلطه امپریالیسم» را  که آنان آنرا مقدور میدانستند، دنبال میکردند؛ لذا در پس اسطوره کردن بورژوازی ملی، دنبال «اسطوره» کردن «بورژوازی بوروکرات و کمپرادور» ایران و «امپریالیسم» بودند و تمایل داشتند این مسائل اصلی انقلاب ایران حذف گردیده و به فراموشی سپرده شود. تمامی این های هوی ها، در واقع، امر به سایه بردن تضادهای اساسی حال حاضر انقلاب، و در اساس و نهایتا نفی مارکسیسم- لنینسم (مائوئیسم) را دنبال کرده است. این مباحث، تقریبا از همان نخستین مقالات حکمت و گروهش  و علیرغم داد و هوارهاشان پیرامون مارکس و بویژه لنین کاملا مشخص است.
 به این سبب جدل ما با این دارو دسته، و بویژه این یکی دو مقاله حکمت، صرفا مبارزه با دارودسته  های ترتسکیست و آن هم بر سر بورژوازی ملی و واقعیت آن در اقتصاد کشور ما نیست؛(2 بلکه و اینها نکات اصلی و کلیدی هستند، در عین حال بحث بر سر مرحله انقلاب و طبقات اصلی محرکه انقلاب و نیز در ابعادی ژرفتر بحث بر مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و نظرات اپورتونیستی و رویزیونیستی و ترتسکیستی است که زیر لوای «اسطوره» بودن بورژوازی ملی، درست نفی مارکسیسم را دنبال کرده و میکنند. از این گذشته این مقالات، مجادله با تمامی جریانهایی است که ظاهرا«شرمگینانه»  کمابیش همین نظرات را و در حالیکه وانمود میکنند که با ترتسکیسم و رویزیونیسم  خط و مرز دارند، رواج میدهند.
 در جهت روشن کردن نکات بالا، در این قسمت و قسمت بعدی به نظرات حکمت و گروهش در مورد ساخت اقتصادی، طبقات خلق، مرحله ی انقلاب و نیز امپریالیسم میپردازیم.
در مورد شیوه حکمت دربیان نظراتش، کمابیش در مقالات پیشین اشاره کرده ایم. و حال نیز اشاره میکنیم که حکمت هیچ نظر سرراست و روشنی در مورد هیچ مسئله ای ندارد. تمامی خطوط فکری که 180 درجه مخالف دیگرند در حکمت به امتزاج رسیده اند. وی هرگز نظر صریحی را ارائه نداده و بروی آن پافشاری نمیکند، بلکه با تدوین کردن نظرات مختلف  کنار هم و نوسان میان آنها و بازی با  پس و پیش کردن مفاهیم، عبارات و ترم ها تلاش میکند تا از یک سو، موضع واقعی خود را پوشیده نگه داشته و از طرح ساده و روشن آن فرار کند، و از سوی دیگر هر کس او را به انحرافی متهم کرد، با اشاره به  نوشته های خویش که همه  چیز در آن  یافت میشود، خود را از آن انحراف بری بداند، و از سوی سوم در پی شگردهای کلامی به تدریج نظرات واقعی خود را جایگزین مانور میان نظرات مختلف سازد. سیاست  کلی او همانی است که در نامه به رزمندگان در سال 1359، سیاست اکثریتی ها در رفتن بسوی حزب توده میداند و ظاهرا آن را نقد میکند. (3)
 بدین سان تلاش ما عموما باید مصروف جستجوی نظرات واقعی وی از درون نظرات متضاد وی گردد. تمرکز این بخش تنها بروی ساخت اقتصادی است و در این خصوص  به سالوس بازی و شیادی های  نوع حکمتی و بازی های وی با مفاهیم و نظرات تئوریک توجه خواهیم کرد. در مورد مباحث سیاسی نیز، در صورت نیاز به  نظرات خود اشاره میکنیم و از بحث مفصل درباره آنها چشم پوشی کرده و آنها را به بخش های بعدی می سپاریم. 
در باره  ساخت اقتصادی ایران
«وجه توليد حاکم در ايران به معناى عام سرمايه دارى است و به معناى خاص تر سرمايه دارى وابسته يا بعبارت ديگر سرمايه دارى عصر امپرياليسم در کشور تحت سلطه است.» (4)
«به معنای عام سرمایه داری» و «به معنای خاص سرمایه داری وابسته»! زمانی که شما میگویید سرمایه داری وابسته است، روشن است که آنرا زیر مجموعه  یا شکلی خاصی از سرمایه داری بطور عام میدانید و نه شکلی از فئودالیسم و یا برده داری. بنابراین در اینجا شکل عام فقط برای این آمده که به مرور به جای شکل خاص بنشیند . یعنی وجه تولید در ایران سرمایه داری است؛ نه بیشتر و نه کمتر.

«رقابت موجود ميان سرمايه هاى مختلف (پديده ذاتى هر نوع سرمايه دارى) ابدا نافى اشتراک منافع کليه اقشار سرمايه در حفظ نظام موجود نيست.»
و برعکس، اشتراک منافع کلیه اقشار سرمایه، ابدا نافی رقابت میان سرمایه های مختلف نیست. وحدت منافع میان جناح های مختلف بورژوازی در یک کشور تحت سلطه امپریالیسم و در کشورهای امپریالیستی، موجب استراتژی کمونیستها برای ایجاد دیکتاتوری دموکراتیک خلق(در کشور تحت سلطه) و دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا(در کشور امپریالیستی  است)، اما اختلاف منافع آنها و رقابت میان آنان، موجد تاکتیکهای متفاوت برای  تحقق استراتژی مندرج در بالا است. در حقیقت همین رقابت بین بورژواها است  که در تاکتیک کمونیستها اثر دارد. این از نکته کلی. اما در کشور تحت سلطه تنها بین بورژوا - کمپرادورها رقابت وجود دارد و بورژوازی ملی اصولا قادر نیست وارد این رقابتها شود. زیرا از جهات مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زیر فشار و ستم امپریالیسم و ارتجاع داخلی قرار دارد و درهم شکسته میشود.(در حکومت اسلامی، نه تنها جناح چپ و میانه آن، بلکه حتی جناح راست آن زیر فشار شدید حکومت بورکرات – مذهبی حاکم قرار داشته و دارد و از هر گونه حقوقی محروم است، چه برسد به اینکه بخواهد وارد رقابت با حکومت بوروکراتیک - کمپرادور اسلامی شود. بطورکلی، حکمت آنجا که لازم است تضادها را ببیند، انها را تشدید کرده و از آنها استفاده کند- یعنی در میان بورژوازی - وحدت را میبیند، و با اینکار دشمنان طبقه را بزرگتر و متحدتر میکند؛ و آنجا که باید وحدت را ببیند و تضادها را بنفع منافع خلق بصورت درستی حل و فصل کند(یعنی میان خلق) تضاد ها را برجسته میکند و وحدت را مختل کرده از بین میبرد.

«به اين ترتيب وابستگى سودآورى سرمايه در ايران به کارکرد امپرياليسم، اساس وابستگى سرمايه دارى ايران به امپرياليسم را تشکيل ميدهد .بروز مشخص اين وابستگى در سطح توليدى بصورت مکان مشخصى است که اقتصاد ايران در تقسيم کار جهانى سرمايه انحصارى يافته است. توسعه نيروهاى توليدى جامعه در چهارچوب نقش اقتصاد ايران در اين تقسيم کار جهانى شکل ميگيرد و حرکات آن در رابطه با نيازهاى مشخص سرمايه دارى امپرياليستى در هر مقطع زمانى معين انجام ميپذيرد».
در اینکه سود آوری سرمایه در ایران به کارکرد امپریالیسم وابسته است، تردیدی نیست، اما  اما این سود آوری در مورد سرمایه های  متفاوت، درجات متفاوتی دارد. در واقع سرمایه های بزرگ از تسلط امپریالیسم سود فراوان میبرند و خود شریکهای حقیر امپریالیسم هستند. اما سرمایه های متوسط و کوچک، سود آوری ناچیزی دارند و زیر فشار سرمایه بوروکراتیک که تمامی ارگانهای اقتصادی و سیاسی را در دست دارد، خرد و له میشوند. مشکل حکمت این است که تمایل تمامی سرمایه ها به برقراری رابطه با سرمایه های امپریالیستی و یا رابطه ی بیش و کم، و پیوندهای آنها با امپریالیسم( که در عصر امپریالیسم گریز ناپذیر است) را بجای تحلیل مشخص خود این سود آوری و درجات آن میکند. او بجای بررسی تضادها، درهر حال و شرایطی  از «وحدت» صحبت میکند. وحدت سرمایه ها، وحدت در استثمار، وحدت با امپریالیسم و غیره.

«ديکتاتورى حاکم در ايران روبناى سياسى ضرورى سرمايه دارى امپرياليسم در کشور ماست.»
«سرمایه داری امپریالیسم»! این دیگر چه صیغه ای است؟ آیا منظور از آن این است که امپریالیسم عالی ترین مرحله ی سرمایه داری است؟ و یا اینکه سرمایه داری موجود در کشور تحت سلطه، نوعی سرمایه داری است که وابسته و زیر تسلط امپریالیستها است؟ در حقیقت هیچکدام از اینها نیست. حکمت همواره تلاش دارد که با تغییر ترم ها و مفاهیم و تکنیک «تکرار» واژه «سرمایه داری» در پیشوندها و پسوندها و به هر بهانه ای، به مرور و «ذره ذره»آنرا جای دهد.   

«ديکتاتورى روبناى سياسى ضرورى سرمايه دارى عصر امپرياليسم است (لنين)،»
(اینجا حکمت  عام بودن دیکتاتوری را مد نظر دارد) به اين نحو است که از يک سو در کشور تحت سلطه ديکتاتورى خشن و عريان، سرکوبى و نفى کليه حقوق دمکراتيک شرط لازم و گريزناپذير استثمار کار ميگردد، و از سوى ديگر در کشور متروپل "دموکراسى بورژوايى" بدليل ايجاد شرايط عينى مشخص توسط امپرياليسم (رشد اشرافيت کارگرى بهره مند از فوق سودهاى امپرياليستى) و شرايط ذهنى ناشى از آن (نفوذ شديد ايدئولوژى بورژوائى در طبقه کارگر و سازمانهاى سياسى آن) به حيات خود ادامه ميدهد.»
(در اینجا به اشکال خاص دیکتاتوری میپردازد)
بروز هر دو اين پديده ها (ديکتاتورى عريان و "دموکراسى" بورژوايى) اثبات ديالکتيکى اين درک لنينى است که ديکتاتورى روبناى سياسى ضرورى سرمايه دارى در عصر امپرياليسم است. (اینجا دوباره به همان عام برمیگردد) دموکراسى بورژوايى کشور متروپل (که خود رو به زوال دارد) کاملا بر اساس ابقاء ديکتاتورى هر چه خشن تر و خونخوارتر در کشورهاى تحت سلطه استوار است.»
حکمت بازهم یک کاسه میکند. از عام به خاص میرود و بجای تعمیق  امر خاص و وظایف متفاوتی که از این لحاظ در کشور سرمایه داری امپریالیستی و کشور سرمایه داری تحت سلطه بوجود میاید، صحبتی بکند، دوباره به عام برمیگردد و  همان عام را ملاک میگیرد. روشن است که سرمایه داری در عصر امپریالیسم صرفا کل یگانه ای نیست. بلکه به سرمایه داری ای که به امپریالیسم تبدیل شده(کشورهای امپریالیستی) و سرمایه داری های عقب مانده و تحت سلطه ای تقسیم میشود که عموما با ساختهای پیش سرمایه داری ترکیب یافته و یا جهاتی از آن ساختها را در خود حفظ کرده اند. در حقیقت، حکمت میخواهد از وجود وحدت در نفس «دیکتاتوری» در هر دو نوع کشورهای امپریالیستی و تحت سلطه، یعنی «عام»بودن دیکتاتوری  در عصر امپریالیسم، وحدت در نفس «سرمایه داری» یا همان «عام» بودن کذایی را استخراج کند. همچنان که «دیکتاتوری روبنای سیاسی ضروری سرمایه داری» است، «سرمایه داری» نیز «زیربنای اقتصادی ضروری آن» است. این نکته دوم خود در متن آمده، بی آنکه علی الظاهر برجسته شود.   

«محتواى طبقاتى ديکتاتورى حاکم در ايران (بعنوان کشور سرمايه دارى تحت سلطه) کاملا بورژوايى است و هدف عمده آن سرکوب سياسى هر چه قاطعتر طبقه کارگر در حال رشد ايران و ابقا و تشديد استثمار اين طبقه، از طريق برنامه هاى اقتصادى و سياسى، در چهارچوب نظام سرمايه دارى وابسته است. باين ترتيب اين ديکتاتورى شرايط عام تشديد استثمار را براى همه اقشار سرمايه فراهم ميسازد.
تمام اقشار سرمايه در اين ديکتاتورى ذينفع اند و حکومت سرمايه در ايران نميتواند جز ديکتاتورى همه جانبه و عريان چيز ديگرى باشد. در يک جمله، ديکتاتورى موجود در ايران در مبارزه طبقاتى بورژوازى و طبقه کارگر بعنوان ابزار ضرورى سرکوب در خدمت تمام اقشار سرمايه عمل مينمايد.»
فرق اساسی دیکتاتوری در کشورهای امپریالیستی با کشورهای تحت سلطه این است که در مجموع، آنجا، برای کل طبقه سرمایه دار، دموکراسی وجود دارد. در حالیکه در دیکتاتوری در کشورهای تحت سلطه، برای کل طبقه سرمایه دار دموکراسی موجود نیست،  و لایه های متوسط و کوچک این طبقه از دموکراسی ای که برای بورژوازی بزرگ بوروکرات - کمپرادور وجود دارد، بهره ای نبرده و خود زیر انواع فشارهای سیاسی هستند.
همچنانکه گفتیم  برای حکمت همان «عام» بودن دیکتاتوری ملاک است. اینجا از«مبارزه طبقاتی  بورژوازی و کارگر» صحبت میشود و از این لحاظ، گونه ای همسان سازی با کشورهای امپریالیستی  و نیز ساخت «سرمایه داری» ایجاد میگردد.
 و نیز، در عبارات بالا سه ترم معین داریم. 1- سرمایه داری تحت سلطه 2- نظام سرمایه داری وابسته و 3- حکومت سرمایه در ایران. این سومی در واقع شرایط را برای تبدیل اولی و دومی به  نظام «سرمایه داری» بدون هر گونه پیشوند و پسوندی آماده میکند. توجه کنیم که حکمت عموما از حکومت سرمایه داران وابسته صحبتی نمیکند، بلکه از «حکومت سرمایه» صحبت میکند.  ظاهرا برای آنکه مجبور نباشد از متضاد آن یعنی سرمایه دارانی که وابسته نیستند صحبتی بکند، اما در حقیقت برای نفی خود سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور وابسته. زیرا وقتی یکی حذف شود شرایط برای حذف دیگری نیز آماده میگردد.

« نظام امپرياليستى حاکم در ايران استثمار دهقانان را به طرق مختلف تشديد ميکند. صرفنظر از رشد پرولتارياى ده (سرعت اين رشد در اينجا مورد بحث ما نيست) که با توسعه کار مزدى و سرمايه در روستا مستقيما توسط سرمايه استثمار ميشوند، بخش عمده اضافه توليد دهقانان "مستقل" نيز (که با اتکا بر نيروى کار خود و خانواده خويش کشت ميکنند) به انحاء مختلف (از طريق کارکرد سرمايه هاى ربائى دولتى و خصوصى، سرمايه تجارى، سياست واردات و قيمت گذارى کالاهاى کشاورزى، ماليات ها و باج هاى مستقيم و غيره) به مالکيت بورژوازى وابسته ايران در ميايد. اين استثمار با رشد نظام سرمايه دارى وابسته هر چه بيشتر تشديد ميشود. شرط لازم ابقاء اين نظام نيز سرکوب هر چه خشن تر مبارزات و اعتراضات دهقانان بوسيله حکومت سرمايه امپرياليستى در ايران است.»
  در اینجا «سرمایه داری امپریالیسم»  و یا «حکومت سرمایه » تبدیل به « نظام امپریالیستی » و حکومت «سرمایه امپریالیستی» میشود.( درباره نظر حکمت درباره دهقانان و اصولا لایه های خرده بورژوازی  بعدا صحبت میکنیم).

«حکومت بورژوازى در ايران، بنا بر ضروريات سرمايه دارى عصر امپرياليسم، قادر نيست حتى حقوقى را که سنتا "بورژوا دموکراتيک" تلقى شده اند برسميت شمارد. از يکسو ديکتاتورى همه جانبه ضرورت ابقاء حاکميت سرمايه بر کار و در تحليل نهايى تنها شکل ممکن حکومت بورژوازى در ايران است. از سوى ديگر نفى تمام ابعاد دموکراسى بورژوايى در عمل عرصه فعاليت سياسى را حتى براى اقشار ناراضى بورژوازى و خرده بورژوازى محدود ميسازد.»
حکومت «بورژوازی» در ایران و نه حکومت بورژوازی وابسته. و این «حکومت بورژوازی در ایران» ادامه همان «حکومت سرمایه» بالا است.
 باید توجه کنیم که که در کشورهای تحت سلطه عموما استبداد وجود دارد. یعنی گاه برای خود بورژوازی بزرگ نیز دموکراسی ای وجود ندارد. جدای از ریشه های اقتصادی، اجتماعی،  سیاسی و فرهنگی استبداد در بسیاری از کشورهای تحت سلطه، علت این است که تقریبا همه ی مسائل در کشورهای تحت سلطه  بوسیله امپریالیسم کنترل میشود؛ و امپریالیستها، به این دلیل که نمیخواهند حتی گوشه ای از کار را از دست بدهند، خواهان دموکراسی، حتی میان خود طبقه بورژوازی بوروکرات کمپرادور در کشورهای تحت سلطه نیستند. بسیاری از کودتاها نیز بر همین مبنا صورت میگیرد. اما اشاره حکمت به  فقدان دموکراسی برای «اقشار ناراضی بورژوازی و خرده بورژوازی»  و اساسا وجود چنین اقشاری، تنها  اشاره ی ای برای خالی نبودن عریضه و بی محتوی است. زیرا از نظر حکمت، وجود چنین اقشاری هیچ تاثیری در تاکتیکهای طبقه کارگر ندارد.    

«حکومت بورژوازى (يعنى حکومت سرمايه داران) در ايران بايد الزاما از ضروريات رشد سرمايه دارى (توليد و تجديد توليد سرمايه) در ايران تبعيت کند. در نظام سرمايه دارى وابسته ايران، توليد ارزش و ارزش اضافه، نرخ استثمار کار و نرخ سود در رابطه با کارکرد سرمايه انحصارى (در سطوح اقتصادى و سياسى) تعيين شده و نيروهاى مولده کشور در رابطه با نيازهاى جهانى سرمايه انحصارى توسعه يافته اند.»
 در عبارات بالا  «حکومت بورژوازی» و« حکومت سرمایه داران» پشت هم میایند بی آنکه  صفت «وابسته» بکار برده شود. در عبارت دوم از «رشد سرمایه داری» و نه رشد «سرمایه داری وابسته» صحبت میشود. و در عبارت سوم «سرمایه داری وابسته» بکار برده میشود.

 "حفظ سرمايه و استقلال از امپرياليسم" (اين تخيلى ترين ايده آلها در عصر امپرياليسم) الزاما به معناى افتادن نرخ سود سرمايه در ايران و بلااستفاده ماندن بخش اعظم نيروهاى توليدى ايست که اکنون پايه فيزيکى کارکرد سرمايه را تشکيل ميدهد. استقلال از امپرياليسم خلاف منطق سودآورى سرمايه در ايران است. و حتى در صورت تصور چنين شرايطى (يعنى در نظام سرمايه دارى "مستقل" ايران!) ابقاء نرخ سود در سطح بالاى کنونى آن (شرايط امپرياليستى) مستلزم حمله شديد بورژوازى "به استقلال رسيده" ايران به طبقه کارگر و زحمتکشان، رجعت اشکال عقب افتاده کار و توليد ارزش اضافه مطلق است که خود بار ديگر ضرورت ديکتاتورى عريان و سبعانه را براى بورژوازى آشکار خواهد کرد. قابل ذکر است که "بورژوازى ملى و مستقل" صرفا ميتواند بازتاب طبقاتى وجود "سرمايه ملى و مستقل" باشد و فرض وجود اين دومى در ايران از پايه پوچ و بى معنى است و تنها بيانگر عدم درک صحيح از سرمايه بعنوان يک رابطه اجتماعى، ميباشد. بايد توجه کنيم که در شرايط کنونى انقلاب ايران خود بورژوازى، حتى ليبرال ترين آن نيز (از طريق ايدئولوگ ها و رهبران سياسى خويش) ابدا خواستار استقلال از امپرياليسم نيست. بنابراين در سطح عملى مساله فوق به اين صورت فرموله ميشود که بورژوازى ايران نه ميخواهد و نه ميتواند از امپرياليسم مستقل باشد و در هر حالت محتاج ابقاء ديکتاتورى عريان است.
اگر بخواهیم  درباره درهمی و اغتشاشی که در عبارات بالا وجود دارد( «حفظ سرمایه و استقلال از امپریالیسم»، «سرمایه داری مستقل ایران»،  «بورژوازی به استقلال رسیده ایران» و ...) ، صحبتی بکنیم  و کاه را از جو جدا کنیم، باید چندین صفحه سیاه کنیم. عجالتا تنها به این نکات اشاره میکنیم که اولا در برنامه هیچ گروه خط سه ای برپایی نظامی به  نام «نظام سرمایه داری مستقل ایران» جایی نداشت. و جایی که  صحبتی از رشد سرمایه داری ملی و مستقل  ایران میشد، این نکته  قید میگردید که چنین امری در دولت جمهوری دموکراتیک نوین خلق  که  زیر رهبری طبقه کارگر قرار دارد، صورت خواهد گرفت. یعنی  در این چنین جمهوری از بورژوازی بورورکرات - کمپرادور خلع ید خواهد شد و تا حدودی به بخش بورژوازی ملی اجازه رشد و کسب سود داده خواهد شد. حکمت هرگز آنچه را گروه های چپ خط سه در برنامه های خود درباره بورژوازی ملی، سرمایه مستقل و ملی و چیزهایی از این قبیل میگقتند، مورد انتقاد قرار نمیدهد، بلکه مشتی اراجیف خود ساخته را نقد میکند.    

«انقلاب کنونى ايران، با وجود حاکميت سرمايه، دقيقا به اعتبار خصلت ضد امپرياليستى خود، انقلابى دموکراتيک است. گفتيم که نظام حاکم در ايران سرمايه دارى است. »
حکمت  نگفته بود نظام حاکم بر ایران «سرمایه داری» است بلکه گفته بود «وجه توليد حاکم در ايران به معناى عام سرمايه دارى است و به معناى خاص تر سرمايه دارى وابسته» در اینجا همان عام بودن را (که ما در بالا به سبب آمدن آن اشاره کردیم) ملاک میگیرد و بدون قید «عام» میگوید «گفتیم» که نظام حاکم بر ایران «سرمایه داری» است. و اینها  همه در نخستین مقاله ی این گروه است.

«اما اين سرمايه دارى قرن نوزدهم نيست، بلکه سرمايه دارى عصر امپرياليسم است»
 یعنی از دیدگاه حکمت آن سرمایه داری که در ایران وجود دارد سرمایه داری عصر امپریالیسم است. در عباراتی که در بالا نقل شد این «سرمایه داری عصر امپریالیسم» ظاهرا در توصیف نظام امپریالیستی حاکم بر جهان یعنی در توصیف کشورهای امپریالیستی بکار رفته بود، اما اینجا «سرمایه داری حاکم بر ایران»، «سرمایه داری عصر امپریالیسم»(عبارتی قابل هر نوع تفسیر)خوانده میشود، و زمینه فکری آماده میشود که بگویند سرمایه داری در ایران همچون سرمایه داری در کشورهای امپریالیستی است و تفاوتی بین سرمایه داری در کشور امپریالیستی با یک کشور تحت سلطه وجود ندارد.

« که به قانونمندى عام آن در سطوح اقتصادى و سياسى و کارکرد اين قوانين در جامعه تحت سلطه ايران به اندازه کافى اشاره کرديم. استبداد عريان و استثمار شديد زحمتکشان ايران، بويژه طبقه کارگر، خصلت ذاتى اين نظام سرمايه دارى امپرياليستى است. باين جهت، با وجود عمده بودن مبارزه طبقه کارگر و بورژوازى ايران، انقلاب ايران بلاواسطه انقلابى سوسياليستى نيست بلکه انقلابى دموکراتيک است.» و« بايد تاکيد شود که در ايران، بخاطر حاکميت نظام سرمايه دارى امپرياليستى، طبقه کارگر ايران بيش از هر انقلاب دموکراتيک پيشين در جهان، نيروى عمده اين انقلاب را تشکيل ميدهد.
 نه نظام «سرمایه داری وابسته» بلکه نظام «سرمایه داری امپریالیستی». می بینیم که حکمت برای گیج کردن خواننده، در کنار دیگر مفاهیم فراوان و بی پایان خود، مفهومی دیگر درست کرد و  نظام حاکم بر ایران را «نظام سرمایه داری امپریالیستی» خواند. اما درباره اداهای حکمت در اینکه انقلاب ایران را «دموکراتیک» میدانست،(که مورد نقد خام فکرانی نظیر دارو دسته ی وحدت کمونیستی نیز واقع شده بود) باید توجه کرد که چنانکه  اقتصاد حاکم بر ایران سرمایه داری باشد و «نوبت حل تضاد کار و سرمایه» (5)رسیده باشد آنگاه صحبت از«انقلاب دموکراتیک» بی معنا است و تنها نشان از شگردهای حکمتی دارد و اینکه چگونه به قصد فریب ساده لوحان همه چیز را درهم میکند تا مقاصد خود را پیش ببرد.

 «چرا که الف: گفتيم که حل مساله دموکراسى خود پيش شرط بسيج مستقل و وسيع طبقه کارگر براى سوسياليسم است. کمونيستها نميتوانند بدون در هم شکستن ديکتاتورى امپرياليستى حاکم طبقه کارگر را، با وجود رشد کمى آن، از شرايط ذهنى لازم (ايدئولوژيک سياسى تشکيلاتى) براى حرکت بسوى سوسياليسم برخوردار سازند.
ب: از سوى ديگر همين رابطه امپرياليستى حاکم، شرايط عينى وجود طبقات انقلابى ديگرى را فراهم ساخته است (دهقانان، خرده بورژوازى در حال تجزيه شهرى...) که در سرنگونى امپرياليسم و امحاى استثمار شديد و ديکتاتورى خشن آن ذينفع هستند و بر عليه نظام موجود به شيوه هاى مبارزاتى انقلابى دست ميزنند. لذا طبقه کارگر تنها طبقه اى نيست که در انقلاب کنونى ايران خواستار تحولات انقلابى است.
بنابراين انقلاب ايران دموکراتيک است چون نظام امپرياليستى حاکم در ايران تحت سلطه خود از نقطه نظر شرايط عينى( استثمار شديد اقتصادى و سرکوبى سبعانه سياسى طبقه کارگر و طبقات زحمتکش ديگر: دهقانان، خرده بورژوازى شهر...) و هم از نقطه نظر شرايط ذهنى (وجود طبقاتى در کنار طبقه کارگر - عمدتا دهقانان - که بنابر شرايط عينى زندگى اجتماعى خود آمادگى پذيرش شيوه هاى انقلابى مبارزه بر عليه نظام موجود را دارا هستند) به انقلاب ايران محتوايى دموکراتيک بخشيده است.»
«دیکتاتوری امپریالیستی حاکم»،«رابطه امپریالیستی حاکم»،«نظام امپریالیستی حاکم» مفاهیم درستی نیستند، هر چند نویسنده میتواند آنهارا توجیه کند و بگوید منظورش چنین و چنان بوده است. در کشورهای تحت سلطه غیر مستعمره، امپریالیسم مستقیما دیکتاتوری نمیکند. علت این است که دیکتاتوری در کشورهای تحت سلطه بر خلاف مستعمره ها، ظاهر مستقل دارد و دیکتاتوری ارتجاع حاکم (بورژوازی بوروکراتیک - کمپرداور و نیز ملاکین بزرگ) است. اینها نوکران امپریالیسم هستند. و دیکتاتوری آنها از سوی امپریالیسم حمایت میشود. و یا «نظام» کشورهای تحت سلطه، وابسته به امپریالیست است و یا «رابطه» نه امپریالیستی، بلکه سرمایه داری عقب نگه داشته شده کمپرادوری و یا دیگر روابط تولیدی عقب مانده است. حکمت تمام مفاهیم را درهم و مغشوش میکند تا از یک سو، خود را کاسه داغتر از آش و حسابی «ضد امپریالیست» نشان دهد، و از سوی دیگر شرایط را برای تغییرات و رواج نظر اصلی خود که حذف امپریالیسم است، آماده کند.

« الف: حل مساله دموکراسى در جامعه بشيوه انقلابى خود محتواى عملى ضرورى حرکت بسوى سوسياليسم را در ايران (کشور سرمايه دارى و تحت سلطه امپرياليسم) تشکيل ميدهد.»
 در اینجا «نظام سرمایه داری امپریالیستی» تبدیل به کشور« سرمایه داری» و «تحت سلطه امپریالیسم» گردید. کشور سرمایه داری و تحت سلطه. اگر حکمت نمیخواست «تحت سلطه» را کنار بگذارد و صرفا از کشور «سرمایه داری» صحبت کند، میگفتیم کاربرد چنین عباراتی اشکالی نداشت.   

 با وجود آنکه مبارزات انقلابى کنونى بر عليه سرمايه انحصارى (امپرياليستى) و در تحليل نهايى در ماهيت خويش بر عليه نظام سرمايه داريست با وجود آنکه طبقه کارگر نيروى عمده مبارزه بر عليه ارتجاع بورژوايى را تشکيل ميدهد، انقلاب ايران در محتواى عملى خويش نميتواند "مستقيما" و بلاواسطه انقلابى سوسياليستى باشد.(انقلاب ایران سوسیالیستی نیست!؟) خصلت مميزه انقلاب ايران، عقب افتادگى نيروهاى ذهنى انقلاب سوسياليستى از شرايط عينى توسعه سرمايه دارى و رشد کمى طبقه کارگر است. اين عقب افتادگى ابدا تصادفى نيست و دقيقا از کارکرد اقتصادى و سياسى سرمايه دارى در عصر امپرياليسم ناشى شده است.»
و اینجا باز«نظام سرمایه داری»، «توسعه سرمایه داری» یعنی همان « بطور عام سرمایه داری» که صحبتش در بالا شد. میبینیم که حکمت از همان نوشته نخستین خویش اعتقادی به ترمی به نام «سرمایه داری وابسته» ندارد. (6)
مطالب اصلی این بند کپی برداری «قروقاطی» و نوع «حکمتی» از مباحث  لنین در کتاب « دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک» و مقاله ی«وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر» و تبدیل آنها به دست پخت حکمتی  است.  حکمت، در حالیکه در این مقاله «انقلاب ایران و نقش پرولتاریا» میخواهد از « وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر» یا  همان تزهای آوریل مشهور لنین (که البته حکمت به آن اعتقادی ندارد) کپی برداری کند، در عین حال میخواهد آن را با دیگر نوشته لنین یعنی «دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دموکراتیک» ترکیب کند. لذا معجون چیز غریبی میشود به نام «انقلاب ایران و نقش پرولتاریا» که اساسا شیادی در نگارش را بجای امتزاج و یا ترکیب دیدگاهها دارد. بازگشایی این بخش از مطالب این نوشته، میتواند مقاصد واقعی حکمت و آنچه او درعمل پیرو آن است آشکار سازد و ما این را به بخشی که درباره انقلاب دموکراتیک حکمت صحبت خواهیم کرد،می سپاریم.
و این هم مدتی بعد:
« اين فرمولبندى استقرار نظام سرمايه‌دارى در ايران را به رسميت ميشناسد، ليکن مانند فرمولبندى قبل به اين تصور نادرست مبتلاست که گويا روبناى متناسب با نظام سرمايه‌دارى الزاما دموکراسى بورژوائى است و ناگزير علت وجود ديکتاتورى را در اشکالات، نواقص و موانع رشد سرمايه‌دارى در ايران جستجو ميکند.»
«براى مثال اينکه اقتصاد ايران تقسيم کار اجتماعى بخصوصى بخود پذيرفته است، علت و جوهر وابستگى سرمايه‌دارى ايران نيست و تغييرات آتى اين تقسيم کار اجتماعى (مثلا رشد شاخه‌هاى جديد توليد) خود الزاما به معناى نفى مناسبات وابسته توليد سرمايه‌دارى در کشور نميباشد. شکل‌گيرى مشخص تقسيم کار اجتماعى در ايران امروز نتيجه کارکرد وابستگى است و واضح است که جوهر وابستگى توليد سرمايه‌دارى در ايران نميتواند با استناد به شکل تقسيم کار توضيح داده شود».( از اسطوره بورژوازی ملی و مترقی، مقدمه، حکمت، برگزیده آثار، ص 42 تاکیدها از ماست).در اینجا  کلمه «وابسته» از آخر به اول آمده تا بجای تدوین خصلت «خاص» سرمایه داری تاکید روی خود«سرمایه داری» صورت گیرد. 
حکمت در سال 1359 تا حدودی این بازی با مفاهیم و عبارات و ترم ها را کنار میگذارد و دیدگاههای واقعی خود و گروهش را بیشتر آشکار میکند:
«اما اين انقلاب دمکراتيک از ويژگى خاصى برخوردار است. انقلاب حاضر بر متن بحرانى اقتصادى ظهور کرده است که ريشه در مناسبات سرمايه‌دارى ايران دارد،» و
«رفع موانع بسط مبارزه براى سوسياليسم است. اين نکته چه درباره انقلاب حاضر ايران که به اعتقاد ما وظيفه رفع موانع توسعه سرمايه‌دارى در ايران را ندارد، و چه براى مثال در باره انقلاب ١٩٠٥ روسيه، که از نظر اقتصادى وظيفه رفع موانع توسعه سرمايه‌دارى در روسيه را داشت، صدق ميکند.»
« شرايط سياسى و اقتصادى‌اى که پرولتاريا از جامعه سرمايه‌دارى طلب ميکند. شرايطى که "حالات" معينى را به يک جامعه سرمايه‌دارى، از نظر سياسى و اقتصادى، تحميل ميکند، و به اين اعتبار به خودى خود ناقض مبانى عام نظام سرمايه‌دارى نيست و لذا در حکم نابودى سرمايه‌دارى نيست. شرايطى که ميتواند و ميبايد در يک انقلاب دمکراتيک پيروزمند تحقق يابد.»
«واقعيت اين است که تحميل مطالبات اقتصادى حداقل به سرمايه‌دارى ايران - بمثابه کشورى تحت سلطه امپرياليسم - سودآورى سرمايه را به مخاطره ميافکند، اما اين دقيقا سودآورى سرمايه در يک بازار متکى به فوق سود است که به مخاطره افتاده است.» (رزمندگان و راه کارگر: جدال برسر تحقق سوسياليسم خلقى، بخش دوم، بسوى سوسياليسم شماره دو - شهريور ١٣٥٩،ايرج آذرين - منصور حکمت - غلام کشاورز) از شماره ه های 4،5 ،18و 48) این گونه چپ و راست از «سرمایه داری ایران» صحبت کردن و تکرار مرتب آن در یک بند بیدلیل نیست. میدانیم که حکمت و گروهش بزودی تمام آن بند بازی های کلامی  را  که اینجا هنوز چیزهایی(مثلا انقلاب دموکراتیک و یا امپریالیسم) از آن باقی مانده است، بدورد گفتند و در یک کلام  نظام تولیدی در ایران را «سرمایه داری» خوانده و تضاد را هم کار و سرمایه دانستند. گرچه در این موارد نیز به هیچوجه صادق نبودند.

ادامه دارد.

هرمز دامان
شهریور  و مهر 95
یادداشتها                                                                                                                                       
* از خواننده محترم  از این بابت که  تداوم  این مقالات با تاخیری طولانی از سر گرفته میشود، پوزش میخواهم. 
1-  حکمت در جای دیگر نیز همین نکات را میگوید:«مقوله "بورژوازى ملى" محل تلاقى انحرافات ريشه‌اى‌تر و بنيادى‌ترى است. انحرافاتى که تبلور خود را در وجوه واشکال گوناگونى باز مييابند که مقوله "بورژوازى ملى" تنها يکى از آنها، و شايد در سال گذشته بارزترين آنها، بشمار ميرفت. بنابراين، "تغيير موضع" در قبال مقوله "بورژوازى ملى"، تا زمانى که بر نقد مارکسيستى کليت دستگاه فکرى‌اى که اين مقوله تنها يکى از وجوه آنست متکى نگردد، تا زمانى که نقد و طرد و رد اين مقوله بازتاب تثبيت احکام پايه‌اى و اصولى مارکسيسم - لنينيسم در زمينه امپرياليسم، سرمايه‌دارى و مشخصات انقلاب دمکراتيک در کشور سرمايه‌دارى تحت سلطه نباشد، فاقد هرگونه ارزش پايدار سياسى- تئوريک خواهد بود. انحرافى که تا ديروز در انتقاد به وجود "بورژوازى ملى" و نقش "مترقى" او در انقلاب ما پديدار ميگشت، امروز در تئورى‌هاى ناظر بر جناح‌بندى‌هاى هيأت حاکمه و در شيوه برخورد به دولت عوامفريب بورژوائى بروز ميکند و فردا در ديدگاه‌هاى منشويکى و رفرميستى از برنامه کمونيستى در انقلاب حاضر، و بخصوص در فرمولبندى خواست‌هاى پرولتاريا در انقلاب ما، رخ خواهد نمود. ادامه منطقى انحرافات بنيادى‌اى که اعتقاد به "بورژوازى ملى" جلوه نخست آن بود، چيزى جز پذيرش نظريات راه رشد غير سرمايه‌دارى و سه جهان نخواهد بود.(  اسطوره بورژوازی ملی و مترقی، جزوه دوم، سخنی با خوانندگان، تاکیدها ازماست)
البته اگر حکمت میخواست با «راه رشد غیر سرمایه داری» مبارزه کند نه به این دلیل بود که این تز حاوی درکی رویزیونیستی از تکوین جوامع تحت سلطه است، که او آن را بنادرست به خط سه نسبت میدهد، بلکه  به این  دلیل بود که این تز به نفع وابستگی به کشور امپریالیسم شوروی بود، و حکمت  در مقابل  از وابستگی به امپریالیسم آمریکا و غرب  دفاع میکرد.
 اما درباره مارکسیسم - لنینیسم حکمت: چیزی نمیگذرد که تبدیل به «مارکسیسم انقلابی» یعنی ترتسکیسم میشود:«تجاوز بيگانگان به "سرزمين مقدس ميهن"، تاب و تحمل از کسانى که راه رسمى جز اين نداشته اند که ناسيوناليسم بورژوائى را در اقتصاد و سياست بجاى مارکسيسم انقلابى و بنام آن بخورد پرولتارياى ايران دهند». (نگاه کنید به نامه سرگشاده به رزمندگان در سال1359)  در تمامی این نامه «مارکسیسم انقلابی» مثل نقل و نبات پخش شده است و جای مارکسیسم - لنینیسم دروغین حکمت را گرفته است. 
2- زیرا نظرات ما در خصوص این طبقه روشن است. ما نه این طبقه را جزو نیروهای اصلی و محرکه  انقلاب  میدانیم و نه حتی این بورژوازی را چندان قابل اعتماد. بارها نیز نوشته ایم که این طبقه تنها در شرایط معینی با انقلاب آن هم کجدار و مریز همراهی میکند و در صورتی که اتحادی با وی از سوی طبقه کارگر صورت گیرد این اتحاد مشروط و موقتی خوهد بود.
3-  حکمت در این نامه  خطاب به رزمندگان مینویسد:«بياد بياوريد که "اکثريتى هاى امروز" نيز در سير حرکت مداوم و بى تزلزل خويش بسوى حزب توده، هر چند گاه براى آرام نگاهداشتن توده هاى سازمانى خود، "قاطعانه" در لفظ با اين حزب مرز بندى ميکردند و چه محق بودند توده اى ها وقتى مينوشتند "ما نميدانيم چرا هر قدر سازمان چريکهاى فدائى خلق به ما نزديکتر ميشوند بيشتر بما فحش ميدهد!"» و سپس ادامه میدهد:« انحراف را ذره ذره به جنبش کمونيستى تزريق کردن و با بلند شدن فرياد پرولتاريا فقط از بابت آخرين ذره پوزش طلبيدن و "صلح کردن" يک تخصص و عادت اپورتونيستهاى ما شده است». (از «نامه به رزمندگان سال 1359»، تاکید از ماست).
4- «انقلاب ایران و نقش  پرولتاریا»، نوشته مشترک حکمت و تقوایی، تاکیدها از خود حکمت است، تمامی بازگفت های ما دراین قسمت از همین مقاله است که جزو نخستین نوشته های حکمت وتقوایی بشمار آمده و تاریخ آن 15 آذرماه 57 است. در «برگزیده آثار حکمت »منطبق  است با صفحات 15 تا 22 . در صورتی که بازگفتی از مقاله ای دیگر بیاوریم منبع را ذکر خواهیم کرد.
5- حکمت  نظرات مخالف خود را به سخره میگیرد: «بطور خلاصه و با تقليد از شيوه‌هاى بيانى رايج: "مبارزه بر عليه وابستگى (و لاجرم امپرياليسم) مبارزه‌اى است که بر تضاد "خلق و امپرياليسم" متکى است و نه بر تضاد کار و سرمايه و نوبت حل اين يکى هنوز نرسيده است و یا«اگر در مورد ايراد اول از گرايشى بسوى رويزيونيسم و سازشکارى سخن ميگفتيم، در مورد اين يکى ديگر با رويزونيسم تمام عيار در اونيفورم مخصوصش مواجهيم. دورنمايى که اين بينش براى انقلاب ايران تصوير ميکند اينست که: "پيروزى انقلاب کنونى در الغاء روابط وابستگى متجلى ميشود و سرمايه‌دارى ملى و مستقل بر پايه اين پيروزى حرکت خويش را در جهت رشد نيروهاى مولده کشور (که گويا امپرياليسم تابحال مانع آن بوده) آغاز ميکند و ايران به سرزمينى آباد و...بدل ميشود، آنگاه نوبت حل تضاد کار و سرمايه فرا ميرسد» (جزوه دوم، نقد دیدگاه دوم، تاکید از ماست) به این ترتیب از دیدگاه حکمت «نوبتی هم باشد» و در انقلابی که او ظاهر آن را «دموکراتیک» میخواند، نوبت حل «تضاد کار و سرمایه» است، چرا که دیگران میخواهند «سرمایه داری مستقل و ملی» را رشد دهند!؟









.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر