۱۳۹۵ مهر ۲۲, پنجشنبه

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(4) بررسی مجموعه مقالات منتشره به وسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

وقتی که ترتسکیست ها به دفاع از دیالکتیک برمی خیزند!؟(4)
بررسی مجموعه مقالات منتشره به وسیله ترتسکیست ها، مارکسیست های غربی و چپ نویی ها درباره کتاب یادداشت های فلسفی لنین

2- جان ریز
جان ریز در کتاب خود جبر انقلاب  و در قسمتی که به کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم  میپردازد ظاهرا دیدگاه مثبتی نسبت به این کتاب و دیدگاه ماتریالیستی مندرج در آن اتخاذ میکند(ترجمه فارسی ص 294- 275). وی حتی نام این بخش از کتابش را «مبارزه برای ماده باوری» میگذارد. اما این قسمتی از قضیه و دقیقتر ظاهر قضیه است. در بخشی که ما از وی نقل خواهیم کرد، شیوه ی وی برای اغتشاش در موضوع  مورد بحث لنین و چگونگی هموار کردن راه  برای دیدگاههای التقاطی  میان ماتریالیسم و ایده آلیسم، دیده میشود.
 جان ریز مینویسد:
«و لنین در بهره برداری از تضادهای میان چارچوب ایدئالیستی باگدانف و ماتریالیسم ناگوارده و هضم نشده ای که او میکوشید در این چارچوب جای دهد، تردید به خود راه نمیدهد» و به سپس به نقل عباراتی از لنین  که خطاب به بوگدانف است میپردازد:
 «از آن جا که پایه ی کار خود را فقط  بر ادراک های حسی قرار میدهی نمیتوانی به مدد اصطلاح «عنصر»، «یک سویه گی» ایدئالیسم ات را تصحیح کنی بلکه فقط موضوع را خلط میکنی و با ترس و لرز از نظریه ات پنهانش میکنی ... زیرا اگر عناصر ادراک های حسی اند، حتی یک لحظه حق نداری که وجود «عناصر» را مستقل از اعصاب  و ذهن من بپذیری. اما اگر اشیای مادی را بپذیری که مستقل از اعصاب و ادارک های حسی من اند و فقط با تاثیر گذاشتن بر شبکیه ی من سبب ادراک های حسی میشوند، در ان صورت به طرز زشت و شرم آوری ایدئالیسم «یک سویه» ات را رها کرده ای و دیدگاه ماتریالیسم « یک سویه» را پذیرفته ای!»( جان ریز، جبر انقلاب، ترجمه اکبر معصوم بیگی، نشر دیگر، چاپ اول، 1380، ص288-287)
نخستین نکته در مورد این فراز از گفته های لنین این است که لنین اشاره ای به ماتریالیسم «ناگوارده و هضم ناشده ای» که بوگدانف میکوشد در دیدگاهش جای دهد، ندارد. لنین به بوگدانف انتقاد میکند که در حالیکه دیدگاه ایده آلیستی را اتخاذ کرده در عین حال میکوشد با آوردن واژه «عنصر» بگوید که این دیدگاه ایده آلیستی نیست. از دیدگاه لنین بوگدانف یا میتواند ایده آلیست باشد و یا ماتریالیست. او نمیتواند میان میان دو دیدگاه، هر دو دیدگاه را انتخاب کند.
بنابراین اینجا دو دیدگاه اساسی در فلسفه مد نظر لنین هستند، در سادگی و روشنی خود. یا تو ایده آلیست هستی یا ماتریالیست.  اگر ادراک حسی  پایه کارت باشد، ایده آلیستی، و اگر اشیای مادی (عنصر) را
پایه کار قرار دهی، ماتریالیستی.  بنابراین اینجا نه لنین اشاره ای به ایده آلیسمی که «ناقص» است دارد و نه به ماتریالیسمی که «ناگوارده و هضم ناشده» باشد.  برای او دو دیدگاه در روشنترین و کمال یافته ترین اشکال خود مطرحند: احساس یا اشیاء؟ کدامیک مقدمند؟
لنین بروشنی از تضاد در دیدگاه بوگدانف انتقاد میکند اما نه آنگونه  که جان ریز به آن اشاره میکند؛ یعنی به این گونه که  «ماتریالیسم ناگوارده و هضم ناشده» (و ایضا ایده آلیسم)  در تفکر بوگدانف را مورد بهره برداری قرار دهد، برای اینکه بجای آن ماتریالیسمی «گوارده و هضم شده » بنشاند و آن را از سوی دیگر با ایده آلیسمی (لابد به همین سان «گوارده و هضم شده») مخلوط نماید. این درست شبهه ای است که جان ریز که از روی قصد این بخش از گفته های لنین را نقل کرده، ایجاد مینماید.
دومین نکته در این مورد این است که اشاره لنین به  رها کردن ایده آلیسم «یک سویه» از جانب  بوگدانف و پذیرش ماتریالیسم « یک سویه» از جانب وی  به هیچوجه  به معنای  این نیست که لنین این دو دیدگاه را بطور جدا از هم «یکسویه» میداند. این را هر کس که متن را بخواند، بسادگی تشخیص میدهد. از دیدگاه لنین، ماتریالیسم (دیالکتیکی) دیدگاه «یکسویه» ای نیست، همانطور که از دیدگاه ایده آلیستهای استوار، ایده آلیسم «یکسویه» نیست. اینها دو دیدگاه فلسفی متضاد هستند که جهان را خواه بگونه ی عام و خواه به گونه ی خاص، بر مبنای بنیادهای دیدگاه مااتریالیستی و یا ایده آلیستی خود توضیح میدهند. این اصطلاح «یکسویه » بودن از جانب کسانی به این دو دیدگاه متضاد اطلاق میشود که  یا عموما در فلسفه خنثی هستند و یا خواهان امتزاج این دو دیدگاه در یک دیدگاه سوم هستند؛ و لنین نیز به طنز اشاره این گونه اشخاص (که حتی خود بوگدانف و دیگر امپریوکریتیسیست ها را که این دو دیدگاه را یک سویه میدانستند و گویا دیدگاه نوینی یافته بودند که فراتر از این دو دیدگاه یکسویه بود، در بر میگرفت) را در گیومه می آورد.
 اما زمانی که جان ریز از ماتریالیسم «ناگوارده و هضم ناشده» ای صحبت میکند که گویا لنین،  بوگدانف را به آن متهم میکند که در دیدگاه ایده آلیستی خود وارد کرده و در ذیل آن این سخنان لنین را که به طنز در مورد «یکسویه بودن» دیدگاه های ماتریالیسم و ایده آلیسم است، به تنهایی میآورد، آنگاه به عمد این شبهه را ایجاد میکند که گویا لنین نیز ماتریالیسم و ایده آلیسم را یکسویه میداند و خواهان تلطیف و ظرافت بخشیدن به هر کدام و بری کردن آنها از «ناگواردگی و هضم ناشدگی» است و نهایتا خواستار درهم کردن آنها در یکدیگر، و استخراج یک دیدگاه نوین «نا یک سویه» است.
جان ریز  دربخشی دیگرچنین مینویسد:
« اما هنگامی که لنین به فراسوی این دفاع از ماتریالیسم رفت تا شرحی مثبت از فلسفه ی مارکسیستی بدست دهد، نظریه اش نسبت به نحوه ی برخوردش با ارتباط میان فیزیک جدید و اندیشه های فلسفی مخالفانش به مراتب کمتر دیالکتیکی بود.  یکی از علت های این ضعف این بود که لنین نیز از شکست موج انقلابی  و افت و رکود در سطح مبارزه طبقاتی لطمه دیده بود.»(همانجا، 288)
منظور از «لطمه دیدن» لنین چیست؟
اگر منظور این است که لنین نیز به عنوان یک انسان به هر حال متاثر از شرایط واقعی جنبش میگشت و شکست انقلاب، افت جنبش و مبارزه طبقاتی و آسیب هایی که به حزب و انقلابیون طبقه کارگر وارد شد او را دچار «لطمه» (ناراحتی، رنج و غیره)  میکرد، در این شکی نیست. اما لنین یک رهبر انقلابی بود که چنین شکستها، افت ها، رکود ها و بطور کلی بالا و پایین رفتن های امواج انقلابی وی را آبدیده تر و استوارتر میساخت.  لنین  خلاف جریان آب حرکت کرده بود و میکرد. او به مبارزه  با عواقب این شکست که بویژه در واداده گی فلسفی بخشی از انقلابیون و از جمله پاره ای از بلشویکها  و رفتن آنها بسوی قطب مخالف فلسفه ماتریالیستی یعنی انواع ایده آلیسم خود را نشان میداد، پرداخت، و مانع «لطمه هایی» اساسی شد که میتوانست بوسیله این نمایدندگان خرده بورژوازی ناپیگیر و مذبذب به جنبش وارد شود و این جنبش را به زائده تام و تمام بورژوازی روس تبدیل کند.
از سوی دیگر، روشن نیست چرا این «لطمه دیدن»( مورد نظر جان ریز ) باید اثری  بر کتاب لنین گذاشته باشد و این اثر را زمانی که مولف آن به شرح رابطه ماتریالیسم و فیزیک نوین میپردازد «کمتر دیالکتیکی» و زمانی که به شرح  مثبت فلسفه مارکسیستی میپردازد  از آن هم «به مراتب کمتر دیالکتیکی» کند؟ یعنی  این چگونه «لطمه ای» است که باید به این نتیجه منجر شود که درک لنین از اصول فلسفه ی ماتریالیستی هر چه «کمتر دیالکتیکی» شود؟
علی القاعده و زمانی که جنبشی دچار اوج و فرود میشود، این، باید نمایندگان سیاسی اصیل و پیگیر این جنبش را آبدیده تر کرده و به چم و خم ها و بالا و پایین رفتن ها و قوانین پیروزی ها و شکست ها بیشتر آشنا سازد؛ و  اینها بنوبه خود میتوانند اندیشه یک ماتریالیست واقعی و پیگیر را  بیشتر انعطاف پذیر و دیالکتیکی کنند و نه کمتر، و نهایتا درک چنین انقلابی ای را از آن اصول فلسفی که وی پیرو آن است ژرف تر و همه جانبه تر  و دیالکتیکی تر سازند. اگر یک انقلابی ماتریالیست در گیرو دار چنین حوادثی اندیشه اش را دیالکتیکی تر نکند، پس به چه هنگام این اندیشه دیالکتیکی تر خواهد شد؟
و  نیز میتوان افزود که اگر  اندیشه ی لنین در« افت موج انقلابی  و افت و رکود در سطح مبارزه طبقاتی «لطمه»  بیند و کمتر دیالکتیکی شود،  با این حساب  باید  در گیرودار جنگ جهانی دوم ، یعنی زمانی که نه تنها «افت موج انقلابی و رکود در سطح مبارزه طبقاتی» وجود دارد بلکه  از آن  بدتر، جنگی جهان گیر پدید آمده و پرولترها در لیاس ارتش های متخاصم به کشتن یکدیگر میپردازند، و نیز از این سوی گروه زیادی از چپ ها در سطح جهانی به اردوی بورژوازی بپیوندند، باز به مراتب کمتر دیالکتیکی تر شود!؟
 و با این  درک های اجق وجق  در مورد «لطمه» دیدن  لنین است  که جان ریز بخشهایی از کتاب(فصول یکم تا چهارم و ششم  را که به شرح مسائل  مختلف فلسفی از دیدگاه ماتریالیسم است)  را، با گفتن اینکه «بمراتب کمتر دیالکتیکی بود» نفی میکند و تنها بخشی از کتاب را(احتمالا فصل پنجم و نکاتی را که با این فصل در بخشهای دیگر در ارتباط است) که به رابطه فیزیک نوین و استنتاجات امپریو کریتیسیستی میپردازد، آن هم به این شکل که مثلا «نه به مراتب کمتر» بلکه«کمتر»دیالکتیکی  بود، بخیال خود مثلا تایید میکند.
   
3- تونی کلیف
جان ریز  برای اثبات مدعای خود بسراغ تونی کلیف هم میرود:
« چنان که تونی کلیف خاطر نشان میکند:
اما کار خود لنین، ماتریالیسم و آمپریوکریتیسیسم ، نیز از این فقدان ارتباط و تماس واقعی با جنبش زنده  لطمه میبیند. (فقط لازم است این اثر را با آن کار شکوهمند از لحاظ دیالکتیکی موجز و فشرده و زنده یعنی یادداشت های فلسفی  در جلد 38 مجموعه آثار لنین مقایسه کنیم). نکته مهم این جا است که لنین هرگز استدلال های خود را در جزوه ها و مقاله های بعدی تکرار نمیکند. چنان که همیشه با نوشته های دیگر چنین میکرد. هیچ مقاله ی ویژه ای در مطبوعات به شرح و بسط تزهای این کتاب نمیپردازد. هم چنان که در هیچ یک از نوشته های لنین  از جمله مکاتبات وسیع او پس از 1909 اشاره ای به آن نمیرود.»(ص 289- 288)
 به سخنان تونی کلیف  و این «لطمه»  کذایی بپردازیم :
اولا، چیزی به نام «فقدان ارتباط و تماس واقعی با جنبش زنده» در مورد لنین راست در نمیاید. زیرا لنین گرچه بخشی از زندگیش را در خارج از کشور روسیه گذراند اما همواره و حتی در بدترین شرایط تلاش میکرد رابطه خود را از راه  ارتباط با پیشروان طبقه کارگر، و نیز از طریق گزارشهای فراوانی که بدستش میرسید، با جنبش زنده حفظ کند. اگر غیر از این بود لنین هرگز قادر نبود رهبر بلشویکها و بخش پیشرو جنبش طبقه کارگر باقی بماند.
از سوی دیگر، این « فقدان ارتباط و تماس واقعی با جنبش زنده» اگردر ارتباط با بیرون از کشوربودن  لنین باشد، بازهم این در دوره دوم، یعنی سالهای نخستین جنگ جهانی دوم 1917- 1914 که کتاب یادداشتهای فلسفی در آن دوره نوشته شده است، نیز کمابیش  راست در میاید و بنابراین باید کتاب یادداشتهای فلسفی را نیز به همین سان دچار «لطمه» کند.  
 دوما، خود کتاب ماتریالیسم وامپریوکریتیسیسم  نشان  ازاین «ارتباط و تماس واقعی با جنبش زنده» دارد. زیرا بدون وجود چنین ارتباطاتی، تشخیص بیماری عمده جنبش ممکن نبود. کافی است بیاد آوریم پلخانف گر چه به مبارزه با رویزیونیسم فلسفی پرداخت اما هرگز اهمیت آنرا چنان که لنین درک میکرد، درک نکرد. بعلاوه تاثیر این کتاب فوق العاده زیاد بود و منجر با بازیابی و خود یابی بلشویکها و پیشروان جنبش طبقه کارگر گردید.
سوما، اینکه نویسنده ای اشاره ای به اثری از آثار پیشین خود داشته باشد تماما وابسته به شرایط  و عمده بودن یا شدن دوباره مسائلی است که در آن آثار مورد بحث قرار گرفته است. اما در مورد آثار فلسفی: اینها بینش هایی است که در پس تمامی دیدگاههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی وجود دارد.  بینش اساسی ماتریالیستی  که لنین در ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم در مورد مسائل مختلف فلسفی  بکار میبرد، بینشی است که در  پس تمامی نظرات لنین و در تمامی آثارش وجود دارد. اینکه ما میگوییم لنین  یک ماتریالیست استوار بود منظور همین است که در تمامی جوانب زندگی تئوریک و عملی از این بینش پیروی میکرد. یعنی نقطه عزیمت وی حرکت از واقعیت عینی و عمل  بود.  و اگر ما بخواهیم نکاتی که خواه پیش از نگارش این اثر و خواه پس از آن، از جانب لنین و بر مبنای دیدگاههای مندرج در این کتاب بکار رفته، بررسی کنیم، باید تمامی آثار لنین  و تمامی برنامه های تاکتیکی و استراتژیکی حزب بلشویک و تمام پراتیک انقلابی  این حزب  را  به عنوان مثال ذکر کنیم.
این حکم جناب تونی کلیف نیز بسیار نادرست است که اگر نویسنده ای به اثری از آثار گذشته اش اشاره نکرد( نگارنده در بخش پیشین همین نوشته بخشهایی از مقاله درباره برخی خصوصیات تاریخی مارکسیسم را آوردم و روشن است که اشارات لنین تماما در مورد همین کتاب ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم میباشد) حتما در آن اشکالی میدیده است. اگر چنین حکمی درست باشد، آنگاه این مسئله هزار بار بیشتر در مورد کتاب یادداشتهای فلسفی لنین راست در میاید که لنین بصورت یادداشتهایی گویا برای خود نوشته بود و نه تنها در هیچ یک از آثار بعدی خود به آن اشاره نکرد، بلکه حتی زمانی که مقدمه بر چاپ 1920 کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم  و نیز مقاله ی درباره اهمیت ماتریالیسم رزمنده  که تاریخ نگارش آن 12 مارس 1922 است را مینوشت و در آن حتی به هگل نیز پرداخت ، به آن اشاره ای نکرد. با ابن حساب لابد لنین اصلا و ابدا به نظریات ماتریالیستی و دیالکتیکی که در این کتاب بروشنی و سادگی بیان میکند، باوری نداشته است و این در حالی است که جناب تونی کلیف این کتاب را با جملاتی ستایش گونه  «کار شکوهمند از لحاظ دیالکتیکی موجز و فشرده و زنده» توصیف میکند.
 اما لنین در حقیقت هم  به نقطه نظرات ماتریالیستی(و دیالکتیکی) مندرج در کتاب نخست وفادار است و هم به نقطه نظرات دیالکتیکی (و ماتریالیستی) مندرج در کتاب دوم. کافی  است با دقت آثار وی را بخوانیم تا در پس آنها  تمامی دیدگاههای  فلسفی را که وی  از مارکس و انگلس  گرفته و در آثار فلسفی خود تبیین کرده و تکامل داده  یعنی ماتریالیسم دیالکتیکی را بیابیم.            
و نیز، گرچه کتاب یادداشتهای فلسفی کتاب بسیار با اهمیتی است و ژرف تر و غنی تر از ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، اما اینکه با بالا بردن اهمیت کتاب یادداشتهای فلسفی، اهمیت کتاب ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم  پایین آورده شود، این تنها کاری است که از گرایش های ضد ماتریالیستی و از جمله ترتسکیستی بر میآید.(1)
در پایان این بخش بد نیست به دو نکته اشاره کنیم:
نکته اول
 اینکه  بیشتر این حضرات گمان میکنند لنین تا پیش از سال 1914 که به مطالعه هگل پرداخت، دیالکتیکی فکر نمیکرد و تنها پس از مطالعه آثار هگل و بویژه علم منطق هگل توانست دیالکتیک را بیاموزد!
این کسان هرگز از خود نمیپرسند که چرا هزاران نفر خواه پیش از لنین و خواه پس از وی هگل را مطالعه کردند اما  نتوانستند بسان لنین جوهر دیالکتیک را درک کنند.
 مسئله اینجاست که دیالکتیک در درجه نخست نه از متن کتابها، بلکه از متن زندگی بیرون میاید. برای لنین که تحت تاثیر آموزشهای مارکس، باور داشت که «نظر گاه زندگی و عمل نقطه نظر نخستین در مورد شناخت است» دیالکتیک همچون یک دیدگاه شناختی میتوانست از زندگی و عمل بیرون آید. وی مردی اهل عمل بود و طی فعالیت بیست ساله خود در متن عمل و فعالیتهای انقلابی قرار داشت و در مبارزه طبقاتی طبقه کارگر روس و خلق روس شرکت میکرد. از این رو برای وی، مطالعه هگل تنها شرایطی بود که منجر به بیرون آمدن بسیاری عناصر شناختی که از درون  زندگی و مبارزه  طبقاتی کسب کرده بود، و تبدیل دقیقتر آنها به اموری تئوریک گشت. در حقیقت، اگر شخصی چنین شرایط  و امکان درونی ای نداشته باشد، هرگز با مطالعه هزاران باره هگل و تمامی آثار دیالکتیکی او نمیتواند به درک دیالکتیک نائل آید؛ امری که  در مورد فلسفه ماتریالیستی نیز راست در میاید.
همچنان که  مائو متذکر شد:
« تنها زمانی که مبارزه طبقاتی وجود داشته باشد، فلسفه  میتوان وجود داشته باشد. صحبت کردن از شناخت، جدا از عمل، هدر دادن وقت است...»  و « راهی که آنها  اکنون در دانشگاهها  در این خصوص میروند، درست نیست. رفتن از یک کتاب به کتاب دیگر، از یک مفهوم به مفهوم دیگر.  چگونه  فلسفه میتواند از کتاب بیرون آید.  مارکسیسم شامل سوسیالیسم ، فلسفه و اقتصاد سیاسی است . اساس علم اجتماعی و مبارزه طبقاتی است. »(گفتگو در باره مسائل فلسفه ، متن انگلیسی، ص1)
نکته دوم
برخی از این حضرات ترتسکیستها و چپ نویی ها میگویند که لنین به این دلیل  که در سطح جهانی انشعابی در بین سوسیالیست ها  بوجود آمد و عمدتا برای تبیین این امر و «ماتریالیسم عامیانه» ای که بوسیله این حضرات بکار برده میشد، به سراغ  هگل و دیالکتیک رفت.   نظری که درست نیست.
 در واقع، لنین به این سبب به هگل پرداخت که جنگ جهانی دوم آغاز شد. وی میخواست ریشه های اقتصادی این جنگ را تحلیل کند. از این رو به مطالعه دوباره سرمایه مارکس که شرح قوانین اقتصادی سرمایه داری است دست زد و به این نتیجه رسید که برای درک عمیقتر مارکس، باید هگل را مطالعه کند. لذا به سراغ علم منطق هگل و کلا آثار هگل رفت. این امر دو نتیجه بارز داشت:  
یکی اینکه توانست آنچه مارکس  نتوانسته بوداز خود «به یادگار بگذارد»، یعنی رساله ای درباره منطق، با مطالعه ی ماتریالیستی علم منطق هگل، آنرا از کتاب سرمایه مارکس  که منطق دیالکتیکی بشکل ماتریالیستی در آن بکار رفته، بیرون آورد.(2) یعنی یادداشتهای لنین بر کتاب هگل در عین اینکه یادداشتهایی بر کتاب هگل است، در عین حال همان منطقی است که مارکس مایل بود در چند صفحه توضیح دهد. به عبارت دیگر اصول و ضوابطی که لنین در مورد منطق دیالکتیک ماتریالیستی ارائه میدهد، درست اصول و ضوابط  منطق کتاب سرمایه مارکس است  که به وسیله لنین و با واسطه کتاب علم منطق هگل (بویژه و به شکلی منسجم در مقاله ی درباره مسئله دیالکتیک) استنتاج شده است. 
 و دوم اینکه وی توانست کتاب امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری را  که عموما ادامه کتاب سرمایه  مارکس نامیده شده است ، با استفاده از متد مارکس  بنویسد و در نتیجه شناخت دیالکتیکی از سرمایه داری را بر مبنای تکامل دیالکتیکی سرمایه داری ارتقاء دهد.
 اما این امور، نتیجه سومی نیز داشت. یعنی لنین توانست علل انشعاب در سوسیالیسم ( جدای از کتاب اصلی وی در مورد امپریالیسم دررسالاتی مانند امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم  و یا بزیر پرچمی دروغین و... ) را بدرستی  و با تحقیق و  بررسی ریشه های اقتصادی- سیاسی آن بررسی کند و در عین حال تضاد ماتریالیسم دیالکتیکی را با نظرات ماتریالیستی - متافیزیکی کائوتسکی ها و پلخانف ها روشن سازد. 
ادامه دارد. 

م- دامون
مهر 1395
یادداشت ها
1-    لشک کولافسکی در نوشته دو جلدی خویش بخشی را هم به کتاب های فلسفی لنین اختصاص میدهد و در بخشی که به ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم میپردازد مشتی اراجیف در مورد کتاب لنین سرهم میکند که پرداختن به آنها از حوصله این مقال بیرون است.
2-    لنین در همین یادداشتها اشاره میکند که « اگر مارکس «منطق» از خود باقی نگذاشت(با کتاب سرمایه)، او منطق سرمایه را از خود باقی گذاشت، و باید از آن تا آنجا که میشود در مورد این مسائل بهره برداری شود. مارکس در سرمایه، در یک علم خاص، منطق، دیالکتیک، تئوری شناخت ماتریالیسم ( به سه واژه نیاز نیست: هر سه یکی و همانندهستند) را بکار برده است، و هر آنچه در هگل با ارزش بوده گرفته و تکامل بیشتری بخشیده است.»(همان کتاب، متن انگلیسی، ص388)



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر