۱۴۰۲ آذر ۳۰, پنجشنبه

نگاهی به بیانیه های دانشجویان در 16 آذر 1402


 
جنبش دانشجویی: دموکراتیک - انقلابی و در پیوند با دیگر جنبش های اجتماعی- طبقاتی
 
آنچه در این بیانیه ها با اهمیت است تحلیل ماهیت انقلابی - دموکراتیک جنبش دانشجویی و خواست های آن و نقش اش در فراز و فرودهای جنبش های توده ای و به ویژه خیزش زن زندگی آزادی، نوع نگاه استبداد دینی حاکم به جنبش دانشجویی و برنامه ها و شیوه های مقابله ی آن با این جنبش، برنامه های دانشجویان و شکل های مبارزه ی آنها با برنامه های استراتژیک و تاکتیکی استبداد دینی برای سرکوب جنبش دانشجویی، برنامه ی جنبش دانشجویی برای اتحاد با دیگر جنبش های اجتماعی طبقه ی کارگر، زنان، خلق های سراسر ایران و ...می باشد. در زیر به مرور مهم ترین فرازهای این بیانیه ها می پردازیم و برخی نکات خود را پایین هر بخش می آوریم. باید اشاره کرد که از بیانیه ها ما تا حدودی و نه به گونه ای کامل به هویت ایدئولوژیک - سیاسی جریان های دانشجویی که بیانیه هاشان در زیر آورده شده است پی می بریم؛ امری که داوری نهایی را در مورد برخی از این بیانیه هامشکل می کند.
 
نقش مبارزات دانشجویان در اوج گیری جنبش دموکراتیک - انقلابی زن زندگی آزادی و ضربات سنگین آنها به حکومت استبداد دینی
در اعلامیه ها و بیانیه ها نقش سترگ و موثر جنبش دانشجویی در رویدادهای چند سال اخیر و به ویژه خیزش انقلابی - دموکراتیک زن زندگی آزادی بررسی و تحلیل شده است.
«از یک سال گذشته یعنی از ۱۶ آذر قبلی که همراه بود با فراخوان سه روزه ۱۴ ۱۵ ۱۶ آذر، تا این روزها و همزمان با نزدیک شدن به ۱۶ آذر امسال، ما دانشجویان در سراسر کشور یکی از موثرترین جنبش‌های مبارزاتی(جنبش دانشجویی) در تعیین سرنوشت‌مان به دست خودمان را به پیش برده‌ایم.
ما دانشجویان مبارز، پیشرو، انقلابی، رادیکال، مدافع برابری، سکولار و آزادی‌خواه، در عملکردمان نشان دادیم که یکی از فعال‌ترین و متشکل‌ترین بخش‌های جامعه برابر جمهوری اسلامی و یکی از سرسخت‌ترین بخش‌های جامعه در مبارزه علیه این رژیم بوده و هستیم.»(از بیانیه ی گروه های دانشجویی به مناسبت 
ما دانشجویان مبارز، پیشرو، انقلابی، رادیکال، مدافع برابری، سکولار و آزادی‌خواه، در عملکردمان نشان دادیم که یکی از فعال‌ترین و متشکل‌ترین بخش‌های جامعه برابر جمهوری اسلامی و یکی از سرسخت‌ترین بخش‌های جامعه در مبارزه علیه این رژیم بوده و هستیم.»(از بیانیه ی گروه های دانشجویی به مناسبت ۱۶ آذر۱۴۰۲ - تمامی تاکیدها در این متن و دیگر متن هایی که در پی خواهد آمد از ماست)
«ما ساختار و روحیه دشمنان انسان و انسانیت را آنچنان در هم شکسته‌ایم که با دیدن لیست بلند بالای موفقیت‌های‌ عظیم‌مان در سطح اجتماع،(حتی فقط در بازه یک سال گذشته) لرزه بر پیکر نیمه جان سیستم دیکتاتوری حاکم و حتی بازمانده‌های دیکتاتورهای سابق انداخته‌ایم.»(از بیانیه ی گروه های دانشجویی به مناسبت ۱۶ آذر ۱۴۰2)
«ما موفق شدیم در جریان انقلاب«زن زندگی آزادی»، تا همین حالا هم ضربه‌‌های مهلکی به جمهوری اسلامی وارد کنیم و به عنوان یکی از ملموس‌ترین پیروزی‌ها، خاکریز حجاب و تفکیک جنسیتی جمهوری اسلامی را مقتدرانه فتح کرده‌ایم.» (از بیانیه ی گروه های دانشجویی به مناسبت  ۱۶ آذر ۱۴۰۲)
در حقیقت باید دانشگاه و جنبش دانشجویی کنونی را با دانشگاه و جنبش دانشجویی در دهه ی شصت، هفتاد( که در نیمه ی دوم آن جنبش دانشجویی یکی از فرازهای رشد خود را سپری کرد)،هشتاد و نود مقایسه کرد تا متوجه جهش کیفی جنبش دانشجویی به پیش به ویژه از جهت رشد جریان های سکولار و دموکرات و آزادیخواه و همچنین انقلابیون کمونیست  و در کنار آن تا حدود زیادی تغییر و تحول جریان های دینی( انجمن های اسلامی و دفتر تحکیم وحدت) به جریان های سکولار و دموکرات و آزادیخواه شد.

اتخاذ شیوه های سرکوب شدیدتر از جانب استبداد دینی حاکم به دلیل نقش جنبش دانشجویی در خیزش دموکراتیک - تبدیل دانشگاه به پادگان نظامی
در پی این جنبش خیره کننده است که حکومت شیوه های سرکوب خود را شدیدتر می کند به این امید که شاید بتواند برای دوره ای سکوت پس از تیر 78 را در دانشگاه ها ایجاد کند. بخش مهمی از بیانیه های دانشجویان به شیوه های سرکوب حکومت در دانشگاه ها اختصاص یافته است.
«و دقیقا به همین دلیل است که جمهوری اسلامی از آغاز سال تحصیلی جاری، سنگین‌ترین و سختگیرانه‌ترین ادوات کنترل خود را روانه دانشگاه‌ها کرده و تمام تلاشش را به کار گرفته تا دانشگاه را تبدیل به پادگان نظامی کند.» (از بیانیه ی گروه های دانشجویی به مناسبت ۱۶ آذر ۱۴۰۲)
«از آن زمان تا اکنون شاهد پیشروی و هجوم مسبوق به سابقه‌ی سرکوب‌گران، بر زندگی روزمره‌ی دانشجویان هستیم. به واسطه‌ی سیاست‌های سرکوب دانشگاهی هر روز لیست‌ کمیته‌‌های انضباطی بلند و بلندتر می‌شود. دانشجویان را به بهانه‌های گوناگون تحت فشار و تهدید قرار داده و با اخذ تعهد، داغ «خرابکار» به پیشانی‌شان می‌زنند. بگذارید به شما بگوییم که امروز داغ‌هاتان به مدال‌های افتخار بدل شده‌ است.» (از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد) 
«طی روزهای اخیر هم‌قطارانمان ذیل هشتگ از تعلیق بگو، فضا را با روایت‌هایشان از تعلیق پر کردند.» (از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد) 
«اکنون که دستگاه سرکوب با مداخله حداکثری در فضای دانشگاه به دنبال خاموش‌کردن صدای جنبش دانشجویی است؛ مقاومت در برابر این سلطه‌گری بی‌حد و حصر که حذف تشکل‌های دانشجویی و عَلَم‌کردن آیین‌نامه‌های انضباطیِ ضد دانشگاهی فقط جلوه‌هایی از آن است؛ ضروری‌تر از هر زمانی به نظر می‌رسد. تشکل‌های مستقلی که به هر شکل ممکن حذف می‌شوند تا فضا برای جولان گروه‌های هم‌دست سرکوب‌گران مهیا شود و آیین‌نامه‌هایی که با هدف سرکوب مضاعف و جرم‌انگاری فعالیت دانشجویی تصویب و اجرا شده‌اند. روزانه دانشجویان زن با برخوردهای تحقیرآمیز نیروهای حراست و حجاب‌بانان مواجه می‌شوند. سرکوبگر سعی در تحمیل اقتدار خود بر همگان دارد، دریغ از این که امروز جنس پوشالی اقتدارش، آشکار شده‌است. سخت روشن است که آیین‌نامه‌ها و شیوه‌نامه‌هایتان در باب پوشش توسط دانشجو پذیرفته نشده و نمی‌شود.» (از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد) 
«بذری که با سرکوب تشکل‌های دانشجویی، اخراج اساتید شایسته و تعلیق دانشجویان کاشتید؛ را روزی در همین دانشگاه‌ها درو خواهید کرد.» (از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد) 
«سال‌هاست که دانشگاه را تبدیل به بنگاه اقتصادی کرده‌اید و حقوقی برای دانشجو باقی نگذاشته‌اید. قوانین غیرانسانی‌تان برای ما پشیزی ارزش ندارد. مقاومت ما روزمره است. آلوده کردن فضای دانشگاه به نیروهای نیابتی‌‌ و انقلاب فرهنگی دائمی‌‌تان حتی در ظاهر دانشگاه تغییری ایجاد نخواهد کرد. نمایندگان شما را به رسمیت نمی‌شناسیم و ارزشی برای حضور جلادانی که دستشان آلوده به خون آزادی‌خواهان است؛ قائل نیستیم. آگاه باشید دانشجویانی که تاریخ جنبش دانشجویی را به دوش می‌کشند؛ تا روز رهایی از هر نوع ستم حاکم بر دانشگاه و جامعه هیچ‌گونه سازشی از خود نشان نخواهند داد.» (از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد) 
«باری دیگر روز دانشجو فرا رسید. دوباره همان جشن‌های همیشگی و تئاتر تکراری و توخالی که فقط پست بودن شما را نشان می‌دهد. همان نمایش تکراری که به وسیله آن سعی دارید ظلم و ستمی که هر روزه به دانشجویان روا می‌شود را پنهان کنید. گل و شیرینی که امروز به ما هدیه می‌دهید تهدیدها و سرکوب‌های همیشگی شما را جبران نمی‌کند بلکه نمکی است که روی این زخم می‌پاشید و صدای فریاد دردمندمان را نشنیده می‌گیرید. این فریادی است که تا رسیدن به آزادی و برابری ادامه دارد. روز دانشجو نه تنها تبریک ندارد بلکه نشانگر ظلم و ستم بی‌وقفه شما نسبت به ماست. ما دانشجویانی که فریاد آزادی می‌زدیم و می‌خواستید فریادمان را در نطفه خفه کنید.با سنگدلی روزهایی که باید قشنگ ترین روزهای زندگی‌مان باشند را تیره و تار کردید و انتظار دارید در مقابل این همه ظلم و ستم سکوت کنیم و با لبخند روز دانشجو را به یکدیگر تبریک بگوییم.» (بیانیه جمعی از دانشجویان دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به مناسبت روز دانشجو)
«ما اعلام می‌کنیم که این روند نخ‌نمای سرکوب توسط حکومت در دانشگاه‌ها برای متوقف کردن انقلاب «زن زندگی آزادی» و مهار فعالین دانشجو و حاکم کردن حجاب و تفکیک جنسیتی و نیروهای سرکوب، امنیتی، عقیدتی، نظامی و شبه‌نظامی همچنان که تا الان موفق نبوده، در ادامه هم موفق نخواهد بود و ما دانشجویان آنرا در هم خواهیم کوبید.»( از بیانیه ی گروه های دانشجویی به مناسبت ۱۶ آذر ۱۴۰۲)
«هضم این رخداد و واقعیت برای دانشگاهی که همواره حیات‌خلوت مدیران سیستم بوده و رسالتش را تربیت مدیرانِ تراز نظام اسلامی تعریف کرده است آن‌چنان سنگین بوده که از همان آغاز جنبشْ آرایشی تماماً امنیتی و خصمانه علیه دانشجویان و اساتید معترض اتخاذ کرده است. فرهاد دانشجو به عنوان مدیری امنیتی همراه با یاران خود همچون رسول هوشمند، رئیس بسیج دانشگاه، و مشاور امنیتی‌اش، محمدحسین پرکره، مجموعه اقداماتی را در دستور کار قرار دادند که موبه‌مو در بولتن‌های نهادهای امنیت‌ـ‌ اطلاعاتی برای سرکوب اعتراضات مدنی توصیه شده است. این جریان امنیتی اکنونْ با در اختیار  گرفتن حراست تربیت‌مدرس نه تنها پروژۀ ارعاب و حذف دانشجویان و اساتیدِ منتقد را به شکلی حداکثری دنبال می‌کند بلکه با تعرض بر روان و تنِ دانشجویان و ورود به خصوصی‌ترین حرائم آن‌ها به دنبال آن هستند که دانشگاه را از شور جوانی و حیات پویای دانشجویی‌اش تهی کرده و آن را به سربازخانه‌ای با بوی کافور و مرگ تبدیل کنند. شعبان‌بی‌مخ‌ها که روزی هم‌دست کودتاچیان بودند و روزی دیگر شاعر و روشنفکرْ سلاخی کرده‌اند امروز کت‌وشلوار پوشیده و لقب دکتر گرفته‌اند و مدیر دانشگاهی شده‌اند. شعبان‌های کت‌وشلواری گمان می‌کنند که با بی‌سیم و دوربین و موتور هزار، همان‌طور که سابقاً خیابان می‌بستند، امروز می‌توانند دانشگاه قرق کنند.
دانشگاه امروز در ساحت رسمی‌اش مجموعه‌ای‌ست از مدیران امنیتی، فرصت‌طلب‌های سیاسی، اساتید عقیم و تابع(از استثناها بگذریم) و تشکل‌های وابسته.»(بیانیه جمعی از فعالین دانشجویی دانشگاه تربیت مدرس در آستانه ۱۶ آذر)
بی گمان حکومت استبدادی دانشگاه و دانشجو را یکی از مهم ترین دشمنان خود تصور می کند. آنها بر این هستند که بدون نقش تحرک بخش دانشجویان و استادان به جنبش، این جنبش نمی توانست آنی که شد بشود. از این رو یکی از مراکز ثقل سرکوب خود را دانشگاه و دانشجو گذاشتند. کلیدی ترین اقدامات سرکوب گرانه ی حکومت جدا از زندانی کردن دانشجویان پیشرو، حذف استادان و دانشجویان مبارز و تشکل های دانشجویی و تعلیق دیگر دانشجویان به همراه فشار برای مجبور کردن دختران دانشجو به رعایت حجاب اجباری بوده است.
اما این اقدامات نمی تواند برای حکومت راه ماندگاری ایجاد کند. جامعه خواه درون دانشگاه و خواه بیرون دانشگاه، مبارز آگاه تولید می کند. نتیجه ی چهل سال سرکوب مداوم و تصفیه ی دانشگاه از دانشجویان مبارز خیزش بزرگ دموکراتیک -انقلابی زن زندگی آزادی شد. نتیجه ی این سرکوب ها جز این که جنبش را به پنهان کاری و رادیکالیسم بیشتری براند و در موج بعدی کوبنده تر و توفنده تر ظاهر کند نتیجه ی دیگری برای جانیان مستبد نخواهد داشت.     

چگونگی مواجه با برنامه ها و شیوه های سرکوب استبداد دینی
در حال حاضر وظیفه ی عمده ی جنبش دانشجویی ایستاده گی در مقابل یورش ارتجاع مذهبی حاکم و دفاع از تداوم جنبش دانشجویی است. بیانیه های دانشجویان بر این امر تاکید می کنند.
«امروز بیش از پیش باید با تحلیل فضای اجتماعی ایران در برابر استحاله مفهوم مقاومت و مبارزه توسط حاکمیت ایستاد.
می‌گویند رد خون همیشه باقی‌ست. خونی که با گندآب استبداد شاهنشاهی پاک نشد با توحش مرتجعانه‌ی شما نیز پاک نمی‌شود؛ چه بسا روز به روز رنگ سرخ خود را بیشتر به رخمان می‌کشد.
جنبش دانشجویی بیدار است. امروز به احترام تاریخ و وظیفه‌ی انسانی خود همان‌طور که پیش‌تر فریاد زده‌ایم، ما دانشجویان آتش روشنی‌بخش راه فرداییم و خار چشم استبداد باقی خواهیم ماند.» (از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد) 
«جنبش دانشجویی، که در دهۀ 90 پیوندهایش به‌تدریج با این نسخه و فرم از دانشگاه سست شده و با «زن زندگی آزادی» به‌شکلی ریشه‌ای از آن گسسته شد، امروز برای آن که نسبتش را با این دانشگاه تعیین کند در دقیقۀ پرتنشی قرار گرفته است. آیا باید «این دانشگاه» را ترک کرد؟ آیا باید در نهادها و تشکل‌های این دانشگاه مشارکت و فعالیت کرد؟ چگونه باید «زن زندگی آزادی» را در دانشگاه‌ها تداوم بخشید؟ پاسخ به چنین پرسش‌هایی عمدۀ مباحثات دانشجویان در یک سال گذشته را به خود اختصاص داده است.» (بیانیه جمعی از فعالین دانشجویی دانشگاه تربیت مدرس در آستانه ۱۶ آذر)
«ستم قومی، جنسیتی و طبقاتی در دانشگاه هم باز‌تولید شده و می‌شود. تداوم جنبش دانشجویی وابسته به تغییر و پوست‌اندازی متناسب با شرایط کنونی‌ است. فضای بسته دانشگاه نیازمند حرکت از فعالیت علنی به سمت شبکه‌سازی و تشکل‌یابی است. ‌بی‌راه رفتن جنبش دانشجویی به واسطه‌ی درگیر شدن با منفعت شخصی، انحصارطلبی و تمامیت‌خواهی، مسئله‌ای‌ست که باید در حل و فصل آن کوشید. جنبش دانشجویی باید برای ادامه راه از جریانات و گروه‌های غیرمردمی و رسانه‌های مرتبط با این گروه‌ها دوری کند. حتی درون دانشگاه مرزبندی با کنش‌گری خطرناک، پدرسالاری و تک‌روی جریان‌های دانشجویی لازم است.» (از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد)
دو مساله ی اساسی عبارتند ترسیم چگونگی اشکال مقاومت و ادامه کاری و نه تنها در مورد جنبش دانشجویی بلکه همچنین در مورد نقش جنبش دانشجویی در قبال دیگر جنبش های اجتماعی و توده ای دموکراتیک و انقلابی و دوم چگونگی مقابله با اشتباهات و یا انحرافاتی که جنبش دانشجویی با آن روبرو است. شکی نیست که برشماری دقیق این اشتباهات و انحرافات و تحلیل دقیق آنها و چگونگی راه های مبارزه با آنها برای تناور شدن جنبش دانشجویی و پیشروی آن دارای اهمیت اساسی است.

اشکال فعالیت و مبارزه در تقابل با شیوه های سرکوب حکومت
«ما معتقدیم جنبش دانشجویی می‌تواند در این برهۀ تاریخی استراتژی «قهر فعالانه» را در پیش بگیرد: ما دانشگاه را به نفع تمامیت‌خواهان ترک نخواهیم کرد، برای تصاحب کوچکترین منافذ و امکانی در هر ساحتی که مجال تنفس و مقاومت برای‌مان فراهم کند مبارزه خواهیم کرد و علیه تمامیت‌خواهانِ اسلام‌گرا و به نفع جامعه‌ای انسانی، آزاد و برابر به‌کار خواهیم بست؛ قهر با ساختارهای رسمیِ موجود و تلاشی فعال برای استفاده از امکان‌هایش به نفع آرمان‌های «زن زندگی آزادی». دانشگاه به عنوان یکی از مدرن‌ترین نهادهای بشری، که آزادی و خردورزی بیش از هر نهادی در آن ریشه دارد، زمین بازی ماست. این تمامیت‌خواهان اسلام‌گرا هستند که در زمین غصبی نماز می‌خوانند. ما دانشگاه را همچون یک «فضا» با امکان‌هایی گشوده می‌نگریم؛ فضایی که سرشارست از منافذی که هیچ‌گاه یک بار برای همیشه تصاحب و مصادره نمی‌شود و تصاحبش مبارزه‌ای نفس‌گیر را طلب می‌کند.» (بیانیه جمعی از فعالین دانشجویی دانشگاه تربیت مدرس در آستانه ۱۶ آذر)
«از این روی، ما معتقدیم باید در دانشگاه و تمامی فضاهای بالقوه‌اش همچون کلاس‌های درس، شوراهای صنفی و انجمن‌های سیاسی و علمی، سلف‌های غذاخوری، خوابگاه‌ها، کتابخانه و... فعالانه حضور داشت و از آنْ سنگرهایی برای مقاومتی همه‌جانبه ساخت.» (بیانیه جمعی از فعالین دانشجویی دانشگاه تربیت مدرس در آستانه 
«از این روی، ما معتقدیم باید در دانشگاه و تمامی فضاهای بالقوه‌اش همچون کلاس‌های درس، شوراهای صنفی و انجمن‌های سیاسی و علمی، سلف‌های غذاخوری، خوابگاه‌ها، کتابخانه و... فعالانه حضور داشت و از آنْ سنگرهایی برای مقاومتی همه‌جانبه ساخت.» (بیانیه جمعی از فعالین دانشجویی دانشگاه تربیت مدرس در آستانه ۱۶ آذر)
«بنابر این استراتژی کلی در برهۀ کنونی، ما مجموعه‌ای از تاکتیک‌ها را به جنبش دانشجویی پیشنهاد می‌دهیم:
• تشکل‌یابی در ساحت‌های رسمی و غیررسمی: مقاومت عملی جمعی‌ست. سرنوشت ما در انزوا و تنهایی در میانۀ ایامِ عسرت و خفقان چیزی از جنس مرگ و نابودی‌ست.
ما امروز بیش‌از‌پیش نیازمندِ تشکل‌هایی جمعی در دانشگاه‌ها هستیم.‌ در این میان‌ باید از هر امکان و روزنه‌ای برای جمع‌شدن استفاده کرد. ما باید بدانیم انجمن‌ها و شوراهای کنونی میراثی‌ست که از گذشته به‌جای مانده‌‌ و تا جای ممکن باید از فرصت‌ها و امکان‌هایش بهره بگیریم. همچنین برگزاری شب شعر و تئاتر دانشجویی در فضاهای عمومی و یا تشکیل شوراهای عمومی در سطوح مختلف و سایر جلوه‌های زندگیِ جمعی می‌تواند ما را در هرچه غنی‌ترساختنِ زیست دانشگاهی‌مان یاری رساند.
• محافظت از آسیب‌دیدگانِ سرکوب و اختناق: به‌دنبال موج سهمگین صدور احکام ناعادلانه و فله‌ای انضباطی‌ و محرومیت از حق تحصیل خیل پرشماری از دانشجویان، جنبش دانشجویی امروز بسیار بیش از گذشته نیاز دارد تا از نیروهایش علیه سرکوب‌گران محافظت کند. سرکوب فرایندی دائمی و روزمره‌ است که تداومِ چرخه‌اش مستلزمِ بی‌تفاوتی به و عادی‌سازی و فردی‌سازی آن است.
سرکوب‌گران روی تنهاییِ آسیب‌دیده‌ها حساب باز می‌کنند. تشکیل کمیته‌هایی درون و بینا‌ـ‌دانشگاهی با هدف دیده‌بانیِ آزار و سرکوب و حمایت از آسیب‌دیدگان از جمله اقداماتی‌ست که بسیار می‌تواند و باید مورد توجه قرار گیرد.
• مبارزه علیه فرم‌های مختلف سلطۀ دانشگاهی: اگرچه حضور تمامیت‌گرایان اسلام‌گرا مهم‌ترین خطری‌ست که حیات دانشگاهی ما را تهدید می‌کند اما غفلت از دیگر اقسامِ روابطِ سلطه به‌روشنی ما را به بیراهه خواهد کشاند.‌ جنبش دانشجوییِ بالغ‌شدۀ امروز به رابطه‌ی نابرابر و بعضاً استثمارگونِ استاد و دانشجو، تبعیض‌های جنسیتی و نابرابری‌های قومی و مذهبی در دانشگاه حساسیت نشان داده و دانشگاهی را در سر می‌پروراند که توزیع فرصت‌ها و منافعش آمیخته با این نوع روابطِ فرادستی‌ـ‌فرودستی نباشد. تشکیل انجمن‌هایی درون و بینا‌ـ دانشگاهی دانشگاه‌ها با هدف شناسایی مصادیق این روابط سلطه‌آمیز شاید‌ شروعی باشد در این مسیر.» (بیانیه جمعی از فعالین دانشجویی دانشگاه تربیت مدرس در آستانه ۱۶ آذر)
...
در ادامه ما برای تداوم فعالیت و حیات، نکات زیر را پیشنهاد می‌داریم:
الف) تمرکز بر فعالیت‌های غیرعلنی
۱. تشکیل شبکه‌های دانشجویی.
۲. انتشار نشریات (با مجوز یا بی‌مجوز) و یادداشت‌های تحلیلی مطابق شرایط.
۳ایجاد فضاهای امن برای روایت و تخیل فردا.
۴. گفتگوی جمعی در دانشکده‌ها و در میان شبکه‌های کوچک امن با محوریت تحلیل وضع موجود، بدیل و خواست‌های امروز دانشجویان.
۵. ایجاد فضاهای فرهنگی و علمی که می‌توانند به بستری برای فعالیت و کنش‌ورزی دانشجویان علی الخصوص دانشجویان جدید، تبدیل شوند.
ب) توسعه‌ی فعالیت‌های بین‌المللی
ب) توسعه‌ی فعالیت‌های بین‌المللی
۱. ایجاد همبستگی عمومی و ارتباط بیشتر جامعه و افکار بین المللی با جنبش دانشجویی با نقل و نقد آیین‌نامه‌‌های انضباطی جدید، سرکوب تشکل‌ها، تجاری‌سازی دانشگاه و...
۲. ارسال بیانیه‌ها و نامه‌ها.
۳. استفاده از رسانه‌های بین‌المللی.
ج) استفاده از ظرفیت‌های فضای مجازی
ج) استفاده از ظرفیت‌های فضای مجازی
۱. انتشار مطالبات و اطلاع‌رسانی
۲. ایجاد شبکه‌های ارتباطی.
۳. برگزاری تجمعات و اعتراضات مجازی.
د) همکاری با سایر گروه‌های اجتماعی»(از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد) 
د) همکاری با سایر گروه‌های اجتماعی»(از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد) 
به نظر ما کلیدی ترین برنامه ی دانشجویان چپ و دموکرات انقلابی برای حفظ بقای تشکل ها و مبارزه ی خود در دانشگاه ها و حفظ توان خود برای اثر گذاری به روی طبقات انقلابی و مترقی وجنبش های آنها گذار از فعالیت علنی به فعالیت مخفی است. باید پذیرفت که یکی از نقاط ضعف جنبش دانشجویی گرایش آن به فعالیت علنی بوده است. کار علنی در دوره ی زیادی از حکومت استبداد دینی وجه عمده ی نه تنها جنبش دانشجویی بلکه جنبش کارگری و نیز دیگر جنبش های اجتماعی- سیاسی را تشکیل داده است. و این در حالی است که با جمهوری اسلامی و حاکمیت استبداد دینی که دنبال این است که هر جنبده ای را که علیه وی مبارزه می کند شکار کند نمی توان با علنی کاری مبارزه کرد.
این به این معنا نیست که با عمده کردن کار مخفی و تشکل های مخفی همه ی مشکلات حل می شود چرا که سازمان های امنیتی جمهوری اسلامی( اطلاعات و سپاه) به پیشرفته ترین دستگاه هایی که از کشورهای غربی( به ویژه آلمان و انگلیس) و روسیه و چین می گیرند مجهزند و بنابراین در کار مخفی نیزباید بیش از پیش شیوه های مبارزه با دستگاه های اطلاعاتی را یاد گرفت و به کار بست. با این همه چنانچه یگانه جنیه و یا حتی جنبه ی عمده ی کار مبارزه جنبه ی علنی باشد جمهوری اسلامی به راحتی نیروهای مبارز را شناسایی و حذف می کند در حالی که چنانچه کار مخفی جنبه ی عمده و مسلط باشد این امر به ساده گی برای وی مقدور نیست و بنابراین فعالیت های مبارزاتی می تواند از تداوم بیشتری برخوردار شود و به خود گستره و غنا بخشند.   

خواست های جنبش دانشجویی 
«شانزده آذر امسال هم مانند سال گذشته و سال‌های پیشتر، خواسته‌های روشنی را نمایندگی می‌کند؛ شبح برابری و آزادی و سایه عظیم انقلاب «زن زندگی آزادی» را بر فراز سراسر کشور به پرواز درآورده و می‌گوید که ما چه می‌خواهیم و چه نمی‌خواهیم. این خواستن‌ها و نخواستن‌ها، چندین سال است که در دانشگاه‌ها فریاد زده می‌شود؛ این صدا، همان صدایی است که آینده کشورمان را تصویر می‌کند.» (از بیانیه ی گروه های دانشجویی به مناسبت ۱۶ آذر ۱۴۰۲)
جنبش دانشجویی به این دلیل که تمامی طبقات خلقی( کارگران و کشاورزان و لایه های خرده بورژوازی و همچنین سرمایه داران ملی) در آن وجود داشته و نماینده ی ایدئولوژیک دارند، در ماهیت امر یک جنبش دموکراتیک و انقلابی است و نه یک جنبش چپ. روشن است که دانشجویان کمونیست در این جنبش سهم بسزایی در رهبری و تحرک بخشیدن به آن و همچنین رادیکال کردن آن دارند. برمبنای ماهیت جنبش دانشجویی خواست عمومی جنبش دانشجویی خواست آزادی و دموکراسی و استقلال است. سخن راندن از برابری به معنای عام آن ایرادی ندارد اما باید روشن باشیم که شعار برابری به مفهوم سوسیالیستی آن شعار بخشی از دانشجویان است ونه همه ی دانشجویان دانشگاه ها. تاکید براین امر از آن رو اهمیت دارد که موجب درهم کردن وظایف دموکراتیک نیروهای کمونیست که متوجه اکثریت دانشجویان و جنبش دانشجویی است و وظایف سوسیالیستی آن ها که تنها متوجه گردآوری و پیش بردن بخشی از دانشجویان است می شود.
از سوی دیگر وظیفه ی انقلابیون کمونیست در جنبش دانشجویی محدود به پیش بردن جنبش دانشجویی نمی شود بلکه گستره ی وظایف آنها به طبقه ی کارگر و تمامی طبقات استثمار شده و ستمدیده کشیده می شود. در حال حاضر مهم ترین وظایف انقلابیون کمونیست در جنبش دانشجویی پیوند با جنبش طبقه ی کارگر و پیشروان آن و بنا نهادن حزب انقلابی کمونیستی است که بتواند مبارزه ی طبقه ی کارگر و تمامی طبقات خلق را پیش برد.   

سمت گیری جنبش دانشجویی و اتحاد جنبش های دموکراتیک و طبقاتی
«ما دانشجویان در کنار دانش‌آموزان، زنان و جوانان و همراه با خانواده‌های دادخواه و زندانیان سیاسی و در کنار کارگران و معلمان و بازنشستگان، با تکیه به پیروزی‌هایی که برابر دیکتاتورها و زورگویان به دست آورده‌ایم، انقلاب «زن زندگی آزادی» را تا پیروزی کامل به پیش خواهیم برد.»(از بیانیه ی گروه های دانشجویی به مناسبت ۱۶ آذر ۱۴۰۲)
«ما همچنان کنار هم ایستاده‌ایم؛ علیه هرگونه ستم طبقاتی،اختناقی که با ایدئولوژی اسلام‌گرایانه و بازارگرایانه رقم زده‌اید و ستم قومی‌ و جنسیتی‌ای که منجر به انواع مرزکشی و تفرقه فرهنگی در جامعه ایران شده است.» (از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد) 
«ما دانشجویان دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بر همه آن کسانی که فریاد دادخواهی می‌زنند و در مقابل بی‌حرمتی‌هایی که به مقام دانشجو وارد شده ایستادگی می کنند درود می فرستیم و از آنها می آموزیم. باشد که سال‌های آینده در ایرانی بهتر و آزاد، این روز را در کنار هم جشن بگیریم و به شجاعت امروزمان افتخار کنیم. ما تا آن روز برای رسیدن به هدفمان متوقف نخواهیم شد و دست از مبارزه نخواهیم کشید.» (بیانیه جمعی از دانشجویان دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به مناسبت روز دانشجو)
«گروه‌های صنفی معلمان، کارگران و... سابقه فعالیت و شبکه‌سازی طولانی‌ای در ایران دارند و ارتباط و همکاری با آن‌ها می‌تواند هماهنگی میان دانشگاه، اصناف و خیابان را تقویت کند.»(از بیانیه مشترک دانشجویان دانشگاه‌های تهران، بهشتی (ملی)علامه طباطبایی، فردوسی مشهد، اصفهان و یزد) 
«زنده باد مبارزه زنان، دانشجویان، کارگران، معلمان و تمام گروه‌های ستم‌‌دیده که برای آزادی، مرزهای تعیین شده را به بازی و سخره گرفته‌اند و از میان سنگلاخ‌ها، مقاومت و آزادگی را زیست می‌کنند. چرا که تنها چیزی که از خود آزادی زیباتر است، ایستادن برای آن است. به امید روزی که دانشگاه و دانشجو آزاد باشند.» (بیانیه جمعی از دانشجویان دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به مناسبت روز دانشجو)
«در پایان مانند گذشته اعلام می‌کنیم‌ که دانشگاه خانۀ ماست، ما آن را به اشغال‌گران واگذار نخواهیم کرد و فضاهایش را، تا رسیدن به روز جشن پیروزی، به انتفاضه‌ای علیه آن‌ها بدل خواهیم کرد (بیانیه جمعی از فعالین دانشجویی دانشگاه تربیت مدرس در آستانه ۱۶ آذر)
از این بخش های بیانیه ها برمی آید که گرایش بیشتر به اتحاد با طبقات استثمارشده و بخش های ستمدیده ی جامعه است که در مجموع گرایشی درست است اما چنانکه در بالا اشاره شد خلق در مرحله ی کنونی به طبقات استثمارشده محدود نمی شود. در اینجا یک تحلیل طبقاتی از جامعه و مشخص کردن طبقات و جبهه ی خلق و ضد خلق ضروری است. خلق در مرحله ی کنونی شامل طبقه ی کارگر، کشاورز، لایه های خرده بورژوازی( تهیدست، میانی و مرفه) و نیز سرمایه داران ملی است. روشن است که این طبقات خلقی هم در میان دانشجویان حضور دارند و هم در میان زنان و ملیت های دربند و اقلیت های مذهبی. 
پیوندی که در اینجا از آن نام برده می شود نشان از تجلی یک جبهه ی متحد از طبقات خلقی دارد اما به این امر به روشنی اشاره نمی شود. به نظر می رسد که این بیشتر زیر تاثیر گرایش های«چپ روانه» باشد که مساله ی تحلیل طبقات خلق را در مرحله ی کنونی تاریخی و مرحله ی انقلاب زیر شعاع جنبش های موجود( جنبش کارگری، جنبش دانشجویی، جنبش زنان، جنبش ملت های دربند و اقلیت های مذهبی) قرار داده یا به کلی نفی می کند و یا به حاشیه می برد. باید توجه داشت که به جز جنبش کارگری که تقسیم لایه های آن به پیشرو، میانی و عقب مانده است( و نه مثلا لایه های مرفه، میانی و فقیر - گرچه عموما در کشورهای امپریالیستی سخن گفتن از «لایه های مرفه کارگری» یا «اشرافیت کارگری» می تواند نکات مهمی را در مورد این طبقه و برخی تقابل های درونی آن و همچنین بروز سیاست رویزیونیستی و لیبرالی روشن کند) و به این لایه ها علیرغم وجود تضاد میان آنها، جنبه و یا خصلت طبقاتی متفاوتی نمی بخشد تقسیم لایه های دیگر جنبش ها صرفا از طریق پیشرو میانی و عقب مانده صورت نمی گیرد بلکه بر مبنای طبقاتی و لایه بندی طبقاتی صورت می گیرد. و تازه چنان که تقسیمی هم بر مبنای پیشرو، میانی و عقب مانده  صورت گیرد این تقسیم، تبعیت این جنبش ها را از مساله ی تقسیم طبقاتی (کدام طبقات) از بین نمی برد. درون چنین جنبش هایی پیشرو، میانی و عقب مانده وجود دارد اما پیشروان تنها نیروهای کمونیست نیستند بلکه ممکن از لایه های دیگر طبقات از جمله طبقات مرفه( مثلا خرده بورژوازی مرفه) باشند. در واقع در اینجا هر طبقه و همچنین لایه های هر طبقه، پیشروان خود را دارد که در جنبش مزبور به عنوان یک کل فعالند. جدا از جنبش دانشجویی، جنبش زنان نیزجنبشی است که تمامی طبقات خلقی در آن نماینده دارند. این امر در مورد ملت های دربند و یا اقلیت های مذهبی نیز راست در می آید. در مورد دهقانان نیز اساسا تعلق طبقاتی است که معین کننده ی لایه بندی مرفه و میانی و تهیدست در میان دهقانان است و پس از آن در این لایه ها پیشرو و میانی و عقب مانده تعیین می گردند.   

آینده جنبش دانشجویی و دانشگاه
«• تخیل دانشگاه آینده پس از آزادی: دانشگاه همانند جامعه، دیر یا زود، آزاد خواهد شد.‌ آن روز که فرا برسد با پرسش‌هایی نفس‌گیر مواجه خواهیم شد. به عنوان مثال، دانشگاه چگونه سازمان‌دهی شود که به نابرابری و تبعیض منجر نشود؟ چگونه می‌توان آزادی آکادمیک را نهادینه کرد؟ نسبت دانش‌های مختلف با ایرانِ آینده چیست؟ بدیل‌های نهادهای دانشگاهی کدامند؟... اندیشیدن به آیندۀ دانشگاه، حتی در خفقان‌‌آلودترین روزها، کنشی تاکتیکی‌ست که برای جنبش‌ دانشجویی امروز هم ممکن ا‌ست و هم ضروری. تدوین منشورهایی درون‌ـ‌دانشکده‌ای، درون‌ـ‌دانشگاهی و میان‌ـ‌ دانشگاهی در سطوح و مقیاس‌هایی مختلف می‌تواند در دستور کارِ مبارزاتی دانشجویان قرار بگیرد.» (بیانیه جمعی از فعالین دانشجویی دانشگاه تربیت مدرس در آستانه ۱۶ آذر)
این ها نکات قابل تاملی است و نیاز دارد که بحث درباره آن با توجه به مراحل انقلاب و چگونگی تحلیل طبقاتی از جبهه ی خلق و ضدخلق در هر مرحله و سیاست های آموزشی طبقه ی رهبری کننده ی انقلاب که تابعی از سیاست های کلی آن در مبارزه طبقاتی در آن مرحله است، صورت گیرد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
آذرماه 1402

۱۴۰۲ آذر ۲۴, جمعه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(5)

 
    انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(5)
بخش نخست: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب
 
عوامل مثبت به نفع ترویج و تبلیغ و سازماندهی کمونیستی و آماده شدن برای
انقلاب سوسیالیستی
پ- تضاد بین امپریالیست ها و جنگ جهانی
تضاد بین امپریالیست ها یکی از مهم ترین تضادهایی است که بر کشورهای امپریالیستی و نظام سرمایه داری تاثیر می گذارد و از یک سو و علیرغم مثلا تقویت یک بورژوازی امپریالیستی در این یا آن کشور در مقابل امپریالیستی دیگر و یا تضعیف جنبش توده ای در این یا آن کشور اما کل بورژوازی و نظام امپریالیستی را تضعیف می کند و از سوی دیگر شرایط را به گونه ای عام برای رشد جنبش طبقه ی کارگر و دیگر جنبش های توده ای و جهان بینی کمونیستی و احزاب کمونیست انقلابی و برقراری نظام سوسیالیستی فراهم می سازد( و نه به گونه ای خاص، زیرا امر اخیر نیاز به کار فعالانه و مداوم  و درازمدت کمونیست ها دارد). اگر در تضادها میان طبقه ی کارگر و بورژوازی، زندگی طبقه ی کارگر و یا دیگر طبقات زحمتکش عموما از جهت اقتصادی و نیز سیاسی تهدید شده و آنها به شرایطی بدتر از آنچه موجود است رانده می شوند و یا اگر در تضاد میان خلق های کشورهای زیرستم و امپریالیست ها ضربات سنگینی به نیروهای نظامی امپریالیسم وارد می شود و تاثیرات معینی به روی رشد تضادهای داخلی کشورهای امپریالیستی گذاشته می شود و بالاخره اگر تجاوز به کشورهای زیرسلطه و یا دخالت نظامی در این کشورها زندگی و جان افراد متعلق به طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش در خطر قرار می گیرد، اما در جنگ بین امپریالیست ها، نه تنها زندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در خطر نابودی قرار می گیرد، بلکه تمامی زندگی و جان افراد تمامی طبقات زحمتکش و میانی و اکنون با این سلاح هایی که امپریالیست ها انبار کرده اند خود بشر در معرض خطر و نابودی کامل قرار می گیرد. تمامی این ها نیز موجب رشد آگاهی سیاسی توده ها و مبارزات گسترده ای در مقابل جنگ، گرایش عمومی به سوی صلح در میان بشر و در بهترین حالت انقلاب می شود و گزینه نظام سوسیالیستی که یگانه گزینه ای است که در مقابل تمامی طبقه کارگر و طبقات ستمدیده ی کشورهای جهان قرار می گیرد بیش از پیش در ذهن توده ها نافذ می شود.
برای همین هم یکی از مهم ترین تضادهای موثر در تکامل مبارزه ی طبقاتی و برآمدن کشورهای سوسیالیستی همین جنگ ها بوده است. جنگ جهانی نخست به بروز انقلاب در کشورهای اروپایی به ویژه روسیه و انقلاب اکتبر انجامید و در جنگ جهانی دوم نیز نه تنها زمین اقتصادی - سیاسی بیشتر کشورهای امپریالیستی شخم زده شد بلکه انقلاب و مبارزه سیاسی- نظامی در کشورهای اروپای شرقی رشد کرد و به برقراری حکومت های کارگری و بلوک سوسیالیستی انجامید. در عین حال این جنگ ها به روی کشورهای زیرسلطه که به طور مستقیم یا غیرمستقیم درگیر جنگ جهانی بودند تاثیرات فراوان گذاشت و آنها را به سوی انقلاب های رهایی بخش دموکراتیک و سوسیالیستی راند که بیرون آمدن چین کمونیستی یکی از بزرگترین آنهاست.  
پایه و اساس مبارزه طبقاتی در مبارزه ی درون هر کشور مشخص است
با این حال، هرگز نباید از نظر دور داشت که پایه و اساس رشد مبارزه ی طبقاتی در داخل کشورهای امپریالیستی و بروز انقلاب سوسیالیستی در این کشورها، از تضادهای ماهوی و از تضاد بین اجتماعی شدن وسائل تولید و مالکیت خصوصی بر وسائل تولید بر می خیزد و نه از رقابت میان بورژوازی و امپریالیست ها. تضادی که در عرصه ی داخلی و مبارزه طبقاتی به شکل تضاد کار و سرمایه و بین طبقه ی کارگر و سرمایه داران امپریالیست خود را نشان می دهد.
به این نکته از این روی باید تاکید کرد که بدون کار داخلی پیگیر در میان طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی و بخش های گوناگون جامعه به وسیله ی پیشتاز این طبقه یعنی حزب کمونیست که چنانکه پیش از این اشاره شد وجه عمده و اساسی آن کار مخفی است و نه کار علنی و قانونی، و همچنین رشد مبارزه طبقاتی داخلی بین طبقه ی کارگر و بورژوازی ( که تلاش ما در این مقال بر شمردن امکانات منفی و مانع و امکانات مثبت و پیش برنده ی آن بوده و هست)، رقابت میان بورژوا- امپریالیست ها و جنگ های منطقه ای یا جهانی گرچه شکاف ها و خلاء های بزرگی در نظام یکپارچه ایجاد می کند و فرصت هایی برای تبلیغ و ترویج و سازماندهی سوسیالیستی می گشاید و آن را پیش می برد اما به هیچ وجه نه خود به خود به انقلاب سوسیالیستی کشیده می شود و نه نقش اساسی را در این خصوص به عهده دارد. مقایسه ای میان کشورهایی که در آنها انقلابات پیروزمند(خواه در پایان جنگ جهانی نخست و خواه جنگ جهانی دوم) روی داد نشان می دهد که چنانچه جنگ امپریالیستی به انقلاب تبدیل شود، انقلاب سوسیالیستی عموما در کشورهایی پیروز خواهد شد که طبقه ی کارگر یک مبارزه ی طبقاتی سنگین را از سرگذرانده و در عین حال به وسیله ی احزاب کمونیست انقلابی رهبری شده باشد. از این رو باید از مجموع شرایط و امکاناتی که در آنها مقدور می گردداستفاده کرد تا بتوان خواه در بحران های اقتصادی و خواه در جنگ های بزرگ منطقه ای یا جهانی توانایی تبدیل موقعیت طبقه ی کارگر را از طبقه ای محکوم به طبقه ای حاکم و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا استفاده کرد.
نقش دوگانه ی تضادهای درونی و بیرونی
چنانکه در بالا اشاره کردیم برخی از این تضادها جنبه ی دوگانه دارند. از سویی برخی از امپریالیست ها و مرتجعین را ناتوان و فرسوده کرده اما برخی از امپریالیست ها را که از بحران و یا جنگ خارجی پیروز بیرون آمده اند تقویت کرده برای مدتی به اوج می رسانند. اما این پیروزی ها موقتی و گذرا بوده و در کل و علیرغم برخی از نوسانات در وضع طرفین این تضادها می توان این گونه گفت که آنها با شدت و ضعف زیاد و یا کم در کل نظام امپریالیستی را به سوی نابودی و سقوط سوق می دهند.
ت- وجود پیشینی کشورهای سوسیالیسم به ویژه کشورهایی همچون شوروی لنینی و استالینی و چین مائوئی
تضاد چهارمی که به نفع کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی عمل می کند و می تواند شرایط مثبتی به نفع آنها فراهم آورد به وجود آمدن کشورهای سوسیالیستی در یک دوره ی معین تاریخی و تداوم نسبی نظام سوسیالیستی در آنها در یک دوره ی معین است. به وجود آمدنی که می تواند تکرار شود و همین ترس از تکرارشدن است که هوش و حواس امپریالیست ها را علیرغم ضعف کنونی کمونیست ها، پرانده است.
منظور ما به ویژه اتحاد شوروی سوسیالیستی در زمان لنین و استالین( 1918- 1956) و چین مائویی ( 1949- 1976) است. این حکومت ها اکنون دیگر وجود ندارند اما به عنوان شق اساسی و مهم تکامل بشر که جنگ جهانی سوم و نابودی بشر و زیست به روی کره ی زمین شق مقابل آن است و نه تداوم سرمایه داری و اسارت همیشگی بشر در این نظام( زیرا این شق غیرممکن است) و به عنوان گوشه ی چشمی از آینده بشر خود را نمایانده اند. امر نویی که گرچه شکست خورد و فرونشست اما همواره در چشم انداز و افق نظام استثمارگر سرمایه داری دیده می شود و بنابراین امکان عینی برآمدن دوباره و پیروزی نهایی آن بر نظام سرمایه داری وجود دارد.
گسست در پیوست و پیوست در گسست
در اینجا ما با تضادی به نام تضاد بین نظام سرمایه داری و نظام سوسیالیستی روبرو هستیم که یکی حضوری حی و حاضر و عینی دارد و دیگری موقتا شکست خورده و بنابراین حضور عینی اش موقتا پایان یافته و صرفا حضوری ذهنی دارد.
اما نخست این که حضور ذهنی اش با حضور ذهنی آن در پیش از کمون پاریس که تنها در شکل یک تحلیل علمی از اقتصاد سرمایه داری و تاریخ و مبارزه ی طبقاتی جاری ... و کلا یک جهان بینی و دیدگاه  در تمامی جوانب زندگی اجتماعی بروز کرد، و حتی پس از کمون که چندان به درازا نکشید متفاوت است؛
اگر آن زمان تنها یک جهان بینی و یا یک تجربه ی عملی کوتاه مدت بود اما بروز دیکتاتوری پرولتاریا و نظام های سوسیالیستی و تداوم آنها برای مدتی بیش از نیم قرن که نشان از درجه ای از تثبیت آنها داشت وضع تازه ای در مجموع نظام جهانی آفرید.   
و دوم این تجربه، تجربه ای استثنایی از نویی که پدیدار شده و به واسطه ی شرایط نامطلوب برای رشد و شکوفایی اش قدرت گسترش خود را از دست  داده و به اجبار ناپدید گردیده یعنی همچون بسیاری از پدیده های استثنایی که می آیند و می روند و بنابراین تجربه ای وارونده نبوده بلکه مبتنی بر تضاد اساسی و دیگر تضادهای جامعه ی کنونی است و می تواند دوباره به حضوری عینی خود پا دهد؛ گرچه حضورعینی دگر باره ی آن می تواند پیراسته تر و کامل تر از بروز آن در گذشته باشد.
این به این معناست که روند تحولات کنونی که مشخصه ی آن تسلط نظام سرمایه داری امپریالیستی بر سراسر جهان و استمرار پیوسته ی آن است در حرکات زیگزاگی و یا مارپیچی تاریخ منقطع و گسسته می شود و دوباره حرکت تحولاتی که در پیش از این در جهت برآمدن نظام سوسیالیستی صورت گرفته بود و در تداوم آن گسست ایجاد شده بود در کلاسی بالاتر و با کیفیاتی تکامل یافته تر از سر گرفته می شود و استمرار می یابد. امری که می توان این احتمال را داد که به پیروزی قطعی و نهایی نظام سوسیالیستی بینجامد.
مشکلات حضور ذهنی سوسیالیسم به عنوان یگانه جایگزین سرمایه داری
مساله در مورد این تضاد البته به ساده گی تضادهای بازگفته ی پیشین نیست. در اینجا مشکلاتی قد علم می کنند که گرچه استفاده از این تضاد را از بین نمی برند اما سخت می سازند.
نخست این که کشورهای سوسیالیستی از دوره ی معینی به کشورهای سرمایه داری تبدیل شدند و حکومت های رویزیونیستی و سرمایه داری این کشورها خود را«کمونیست» خواندند( همین گونه که اکنون رهبری رویزیونیست و نفرت انگیز حزب متعفن حاکم چین و یا کره شمالی خود را کمونیست می خوانند و به این وسیله هم مردم کشور خود را فریب می دهند و هم کارگران و زحمتکشان جهان را از کمونیسم بیزار می کنند). در این کشورها بدترین نوع حکومت ها حاکم شد و جامعه بسته و خفه گردید. یکی از دشواری های کار این است که بخش هایی از کارگران کشورهای امپریالیست این گونه کشورها را نماینده سوسیالیسم و کمونیسم می دانستند و از آن بیم و نفرت داشتند. همچنین است مهاجرت بسیاری از مردم اروپای شرقی به اروپای غربی که نشانگر آن بود مردمان مزبور از زندگی گذشته در کشورهای خود راضی نیستند. روشن است که اینها از جهاتی افشاگران زندگی فقیرانه و خفقان آور کارگران و زحمتکشان در کشورهای اروپای شرقی و در عین زندگی اشرافی سران و کادرهای اصلی حزب و دولت های رویزیونیست سرمایه داری شرقی بودند.
این بخش به هیچ وجه به نفع کمونیست ها نیست و طبعا مبارزاتی را که تا کنون علیه این گونه تبلیغات صورت گرفته و نقطه ی اوج آن مبارزات مائو و مائوئیست ها در چین با رویزیونیسم خروشچفی و تیتویی و .. بوده و تاثیر بسیاری هم داشته است باید ادامه داد.
مشکل دوم به این بر می گردد که در دوران سوسیالیسم در این کشورها نیز اشتباهاتی صورت گرفت. اشتباهاتی که هم به نبود تجربه ی کلانی از دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم( به جز دوران کوتاه کمون پاریس) و چگونگی حل تضادهای چنین جامعه ای بر می گشت و در نتیجه این جوامع چون کودکی بودند که تازه می خواست راه رفتن یاد بگیرد و زمین خوردن اش بنابراین تا حدودی طبیعی بود و هم به اشتباهات تئوریک - سیاسی رهبران و هم به فشارهای امپریالیست های غربی برای پرس کردن این کشورها زیر مسابقه ی تسلیحاتی.
این امر پرسش ها را متوجه سوسیالیسم واقعی نیز کرده است و کماکان بخش هایی از نسل های تازه ی کارگران در کشورهای غربی خواهان پاسخ های سرراست تری هستند. 
در این مورد و در گذشته مبارزاتی که مائو و مائوئیست ها در چین به راه انداختند در تغییر وضع به نفع ترازبندی از این تجارب نقش داشت و اکنون نیاز است که این امرنیز در سطحی بالاتر ادامه یابد.
به این ترتیب ضمن دفاع از حکومت های دیکتاتوری پرولتاریا در کشورهای سوسیالیستی در دوره ای معین به ویژه دوران استالین در شوروی و برشمردن خدمات وی به طبقه ی کارگر و سوسیالیسم که وجه عمده ی فعالیت و کار انقلابی استالین به عنوان یکی از رهبران پرولتاریا بوده است، در عین حال باید نقادی هایی که از گذشته وجود داشته است پیش برد.   
وجوه مثبت حضورذهنی سوسیالیسم
اما علیرغم این وجوه منفی، وجوه مثبت وجود سوسیالیسم در اتحاد شوروی و چین مائوئی و کلا اردوگاه سوسیالیسم در دوره ای از عمر خود به نفع تبلیغ کمونیستی در کشورهای امپریالیستی است. توده های این کشورها در شرایط وحشتناکی که کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غربی و نیز کشورهای امپریالیستی سرمایه داری اروپای شرقی که گوی فاشیست بودن را از غربی ها ربوده اند برای آنها به وجود آورده و به وجود خواهند آورد که بحران های مداوم و جنگ های بی پایان برجسته ترین موارد آن هستند، تاثیر خود را خواه بر توده های کارگر کشورهای اروپای غربی و خواه کارگران کشورهای اروپای شرقی خواهد گذاشت و خواست جهانی بدون جنگ و بدون این نابرابری ها را بیش از پیش در راس خواست ها قرار خواهد داد. در اینجا از یک سو آن موجودیت سوسیالیسم و کشورهای سوسیالیستی و آن حضور ذهنی سوسیالیسم نقش تیز و بُرای خود را ایفا خواهد کرد و از سوی دیگر قدرت این حضور ذهنی را نفس وجود طبقه ی کارگر که ماهیتا  خواهان کمونیسم است افزایش خواهد داد و از سوی سوم مبارزات این طبقه و لایه های تهیدست در کشورهای امپریالیستی و به همراه  آن طبقه ی کارگر و زحمتکشان و طبقات میانی در کشورهای زیرسلطه، آن را رشد داده و تشدید خواهد کرد و به حضوری عینی تبدیل خواهد کرد.
جهان مال طبقه ی کارگر است و طبقه ی کارگر آن را به دست خواهد آورد
خلاصه کنیم: شرایطی متضاد برای فعالیت های کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی غربی و شرقی وجود دارد. این شرایط از یک سو فعالیت کمونیست ها را محدود می کند و از سوی دیگر امکاناتی برای گسترش آن فراهم می آورد.
آنچه محدود می کند گرایش بورژوازی امپریالیست به ارتجاع هر چه بیشتر و تبدیل دموکراسی بورژوازی رقابت آزاد به دموکراسی بورژوازی امپریالیستی است که نشانگر این است که بورژوازی نتایج مثبت مبارزات تاریخی گذشته ی کارگران و دهقانان را هر روز بیشتر از چنگ طبقه ی کارگر و دیگر توده ها در می آورد و آنها را در حصارهای نظام کثیف و کریه خود بیشتر به بند می کشد. این امر فعالیت قانونی و علنی کمونیست ها را که در عین حال نسبت به فعالیت مخفی غیر عمده است محدود کرده و به فعالیت مخفی آنها که در هر حال عمده است می افزاید.
آنچه گسترش می دهد از یک سو بحران های اقتصادی مداوم است که قدرت بورژوازی را تضعیف می کند و مبارزه ی طبقاتی داخلی بین طبقه ی کارگر و بورژوازی را رشد می دهد و از سوی دیگر مبارزات خلق های زیر سلطه ی امپریالیسم با امپریالیست ها و همچنین جنگ های تجاوزکارانه ی امپریالیست در مناطق گوناگون و در نهایت جنگ های منطقه ای و جهانی بین امپریالیست هاست.  به نظر می رسد که قدرت گسترش، بیش از محدود شدن باشد و این امر که از شرایط و امکانات این گسترش چگونه می توان استفاده کرد به آن نیروهای کمونیستی ربط می یابد که در این گونه کشورها فعالیت می کنند.
و سخن پایانی، جهان نه مال سرمایه داران و استثمارگران و ستمگران بلکه مال طبقه ی کارگر و استثمار شده ها و ستمدیده هاست و طبقه ی کارگر در راس استثمارشده گان و ستمدیده گان آن را از چنگال بورژوازی بیرون کشیده و دوباره به دست خواهد آورد.  
هرمز دامان
آذر ماه 1402

۱۴۰۲ آذر ۱۹, یکشنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(4)

 
    انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(4)
بخش نخست: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب
 
عوامل مثبت به نفع ترویج و تبلیغ و سازماندهی کمونیستی و آماده شدن برای
انقلاب سوسیالیستی
در بخش پیشین توجه ما عمدتا متوجه کار برای انقلاب سوسیالیستی در شرایط« آرام وتدریجی» و «مسالمت آمیز» تکامل داخلی مبارزه ی طبقاتی در کشورهای امپریالیستی بود. در آنجا ما خود را محدود به این مساله کردیم که به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، بورژوازی امپریالیستی کشورهای غربی شرایط فعالیت سیاسی قانونی را برای گروه ها و احزابی غیر گروه و احزاب حاکم بسیار دشوار کرده است و به اصطلاح از راه های گوناگون دست آن ها را در پوست گردو گذاشته است چندان که وضع دموکراسی بورژوایی در دوران امپریالیسم به هیچ وجه با وضع دموکراسی بورژوایی در دوران سرمایه داری رقابت آزاد قابل قیاس نیست و اگر هم از تفاوت کیفی اساسی بین این دو دموکراسی بورژوازی در دو مرحله ی سرمایه داری سخنی به میان نیاوریم و دومی را گرایش به دیکتاتوری بورژوازی آشکار و گسترش آن ندانیم، تفاوت های کمی- کیفی بسیاری به وجود آمده که مشخص کننده مرحله ی دموکراسی بورژوایی امپریالیستی و اختلاف چشمگیر آن با دموکراسی بورژوایی رقابت آزاد است. ما این تغییرات را در وجوهی مانند آزادی فعالیت سیاسی احزاب، امکان ایجاد فراکسیون پارلمانی و شرایط اشرافیت کارگری در رهبری اتحادیه های کارگری و نیز چگونگی سم پاشی ایدئولوژیک بورژوازی امپریالیستی و شست وشوی مغزی توده ها به وسیله ی ایدئولوژی بورژوا - امپریالیستی حاکم را دنبال کردیم. مجموع آنچه بر شمردیم گواه بر وضعی منفی برای فعالیت سیاسی کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی داشت.
اکنون بر آنیم که شرایطی را بر شماریم که عکس وضعیت پیشین است و می تواند هم به نفع فعالیت سیاسی قانونی و همچنین غیرقانونی کمونیست ها و احزاب دموکراتیک انقلابی در کشورهای امپریالیستی باشد(که این فعالیت دومی است که بسیار مهم است و جنبه ی عمده دارد) و هم شرایط نابودی نظام سرمایه داری را در این گونه کشورها فراهم کند. این وجوه مثبت هم  از تضادهای درونی برمی خیزند و هم از تضادهای بیرونی. در مجموع چهار تضاد موثر به حال تبلیغ و سازماندهی کمونیستی و ویران کردن نظام سرمایه داری در کشورهای امپریالیستی عمل می کنند که برخی از آنها کماکان در شرایط«تدریجی» و«مسالمت آمیز» پیش می آید و برخی دیگر زمانی است که نظام درگیر بحران های درونی و بیرونی است.  در زیر به خلاصه ترین شکل به آنها اشاره می کنیم.
الف- بحران های اقتصادی و رشد تضاد بین طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی تهیدست با سرمایه داران
نخستین و مهم ترین وضعیتی که طبعا وجوه مثبتی برای کار کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی فراهم می آورد بحران های اقتصادی است. این بحران ها که پس از جنگ دوم جهانی مداوما و با افت هایی کوتاه همواره ادامه داشته و به شکل های گوناگون گاه این کشور و گاه آن کشور و گاه نیز بیشتر و یا تمامی کشورهای امپریالیستی غربی را در برگرفته است همواره منجر به رشد مبارزه طبقاتی کارگران و لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی با سرمایه داران گردیده است.
اگر بخواهیم از برخی از مهم ترین فرازهای چنین بحران هایی که تبدیل به بحران های سیاسی شدند سخن به میان آوریم باید به بحران دهه ی شصت در فرانسه، بحران های کشورهای اسپانیا( که خود جنگ داخلی بزرگی را در دوره های پیشین از سر گذرانده بود) و پرتغال در دهه ی هفتاد و رشد مبارزات سیاسی در این کشورها، بحران دهه ی هشتاد در انگلستان و اعتصابات مبارزات کارگران معدن با دولت امپریالیستی این کشور، مبارزات در کشور یونان در دهه نخست 2000 و بحران 2008 در کشورهای امپریالیستی که بیشتر این کشورها را در بر گرفت و منجر به مبارزات کارگران و لایه های زحمتکش در بیشتر کشورها شد، بحران دهه دوم در کشورهای فرانسه و آمریکا که در هر دو کشور منجر به مبارزات طولانی شد( در فرانسه مبارزات کارگران و جلیقه زردها و بازنشسته ها اشکال کامل تری داشت). این بحران های کوچک و بزرگ که دیر و زود داشته اما سوخت و سوز نداشته و هرگز متوقف نشده است همواره خواه در یک کشور خواه در یک گروه کشورها و خواه در تمامی کشورهای امپریالیستی قدرت دولتی را ناتوان و مانورهای طبقه ی حاکم امپریالیست را محدود کرده و میدانی برای گسترش فعالیت های تبلیغی و ترویجی انقلابی کمونیستی و پیشروی آنها فراهم آورده است.
نتایج کوتاه مدت و درازمدت مبارزات طبقاتی در کشورهای امپریالیستی
ممکن است گفته شود که هیچ کدام از این مبارزات به نتایجی به نفع طبقه ی کارگر منجر نشده است و سرمایه داری امپریالیستی خود حلال مشکلات اقتصادی خویش بوده و هست و نیروی تسلط بر بحران ها و حل آنها و نیز خفه کردن و یا به کجراه بردن مبارزات ناشی از آنها را دارد.
اما نخست اینکه بودن این مبارزات بهتر از نبود آنهاست و قطعا نتایجی که روی دادن آن ها به بار می آورد حتی از جنبه ی سیاسی صرف و نه نتایج اقتصادی فوری برای طبقه ی کارگر، نبود آنها به بار نمی آورد و برعکس نبود آنها شرایط را برای فشارهای طاقت فرساتر به طبقه ی کارگر آماده می کند؛ حال که این مبارزات مداوما به وجود می آید بورژوازی چنین فشارهای سنگینی به طبقه ی کارگر و توده ها وارد می کند اگر به وجود نمی آمد بورژوازی چه می کرد!
 دو دیگر، این مبارزات بستری برای گسترش و تکامل آنها در امواج بعدی فراهم می آورد که فقدان آنها طبعا نمی تواند. این نیز مهم نیست که این امواج کی و در چه شرایطی بروز خواهد کرد بلکه مهم این است که به وجود خواهند آمد و گسترش خواهند یافت و این موجب می شود که مبارزات همواره زنده نگاه داشته شود.
سوم، این که اینها بستری برای فعالیت سیاسی کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی برای  رشد سیاسی طبقه ی کارگر و بیرون کشیدن بخش های وارفته و نیمه منفعل طبقه ی کارگر از حلقوم بورژوازی خواهد بود و این امکان را که در گیرودار تضادهای دیگر، طبقه ی کارگر و پیشروان این طبقه به ویژه احزاب کمونیست انقلابی بتوانند اثرگذارتر شوند بالاتر خواهد برد.
و چهارم این که این ها به پیروزی نرسیده اند دلیل آن نیست که در دورهای بعدی نیز به پیروزی نخواهند رسید.
شکی نیست که دوره ی پسگرد در رهبری جنبش های انقلابی که موجب روآمدن رهبری ها و جهان بینی های ارتجاعی شده و همچنین عقب نشینی و ناتوانی کنونی کمونیست ها به پایان خواهد رسید؛ ورق برخواهد گشت و طبقه ی کارگر در سطحی گسترده و در جهان دوباره رو خواهد آمد.  
شکل گیری مبارزات پیرامون مسائل نژادی و قومی و زنان و دانشجویان و محیط زیست
در کنار بحران اقتصادی که تمامی طبقات زحمتکش و حقوق بگیر و حتی لایه های زیرین خرده بورژوازی را زیر فشار قرار می دهد تضادهای گوناگون دیگری وجود دارد که رشد و تکامل هر کدام از آنها امکانات تازه ای را برای ترویج و تبلیغ کمونیستی و سازماندهی انقلابی طبقه ی کارگر می گشاید.
مهم ترین این تضادها عبارتند از تضاد توده های سیاه با نژادپرستی که به ویژه در کشور آمریکا نقش بسیار مهمی داشته و دارد و موجب مبارزات فراوانی به ویژه از دهه ی شصت به این سو گردیده که آخرین آنها در سال 2020 و پس از کشتن جرج فلوید به دست پلیس فاشیست آمریکا بود. همچنین نگاه نژادپرستانه و تحقیرآمیز نظام حاکم به مهاجرین و دسته بندی آنها با نام های« آسیایی»،«لاتینی» و... که موجب فشار روانی به مهاجرین و رشد مبارزات انقلابی در میان آنها می شود. مبارزات زنان جهت برابری حقوق با مردان و رهایی از ستم مردسالارانه و سرمایه سالارانه که همواره بخش مهم مبارزات فرهنگی و عملی را تشکیل داده است. و در کنار این جنبش ها مبارزات دانشجویان که گرچه در دهه های اخیر چونان مبارزه ی مستقل دانشجویی افت کرده اما دانشجویان و دانش آموزان پشتیبان و شرکت کننده در جنبش های دیگر از جمله مبارزات علیه تبعیض نژادی و مبارزات زنان و نیز مبارزه در جهت محیط زیست بوده اند. روشن است که تحرک این مبارزات جامعه را درگیر بحران های سیاسی و فرهنگی می کند و به نوبه ی خود قدرت حاکمیت بورژوازی را به طور مستقیم مقابل توده ها قرار داده از بُرد و نفوذ آن می کاهد و آن را ناتوان می گرداند. جدا از این که بخشی از عناصر این مبارزات، کارگران و یا فرزندان آنها بوده اند، این مبارزات همواره تاثیر فراوانی روی مبارزات طبقه ی کارگر داشته و نیز شرایط مساعدی برای تبلیغ و ترویج کمونیستی و سازماندهی انقلابی طبقه ی کارگر و دیگر لایه های زحمتکش و رشد جنبش کمونیستی در میان اقلیت های نژادی، قومی، زنان و دانشجویان و کلا توده ها فراهم کرده است. 
کشورهای امپریالیستی اروپای شرقی
آنچه گفته شد غیر از بحران در کشورهای امپریالیستی بلوک شرق و رشد مبارزه ی طبقاتی در این کشورها است که به یک باره کل دولت های رویزیونیستی این گونه کشورها را به مبارزه طلبید و سرنگون کرد.
البته مبارزه در کشورهای سرمایه داری بلوک شرق به این دلیل که دولت های حاکم و بورژوازی بوروکرات حاکم خود را«کمونیست» می خواند و نیمچه فضای قانونی راهم برای فعالیت کمونیست های انقلابی اجازه نمی داد طبعا در مسیر دلخواه پیش نرفت و شکست دولت های امپریالیستی بلوک شرقی شرایط را برای ایجاد نوعی دولت های امپریالیستی بلوک غربی(نه مانند آنها بلکه همچون بدل فقیر و یا نیمه فقیر آن ها) در بیشتر این کشورها فراهم کرد. اما به این دلیل که وضع چنین شد نمی توان نفس وجود و ماهیت مبارزه ی طبقاتی کارگران علیه بورژوازی را در این کشورها نادیده گرفت و انکار کرد. این مبارزات شکست خورد زیرا نه حزب کمونیست انقلابی ای در این کشورها شکل گرفته بود و نه طبقه ی کارگر خودش توانست در آنجایی که بیشتر از دیگر کشورها متشکل بود و رهبرانی شکل گرفته در طی مبارزات دو دهه داشت و برای منافع خودش مبارزه می کرد( و یا چارچوب های خواست ها و مبارزه چنین نشان می داد و یا حداقل طبقه ی کارگر این گونه فکر می کرد) یعنی در لهستان و در اتحادیه ی همبستگی به پیروزی برسد.
مبارزات در لهستان و به وسیله ی اتحادیه ی همبستگی تجلی واقعی مسیری بود که طبقه ی کارگر و لایه های خرده بورژوازی این گونه کشورها در آن شرایط تاریخی دنبال کردند. اگر فرانسه در میان کشورهای غربی در دوران مارکس و انگلس تجلی آشکارترین شکل مبارزه ی طبقات و رسیدن آن به نتایج قطعی بود بی تردید لهستان نیز در بین کشورهای اروپای شرقی تجلی آشکارترین شکل مبارزه ی طبقات و در عین حال نتایج عملی چنین مبارزاتی گردید. مشکل اساسی آنجا بود که مبارزه ی طبقه ی کارگر با بورژوازی رویزیونیست حاکم علیرغم تفاوت هایی، در ماهیت امر با جهان بینی بورژوازی امپریالیست غرب و در بهترین حالت جهان بینی لیبرالیسم غربی صورت گرفت و در نتیجه برای این طبقه به جای پیروزی در نهایت شکست به همراه آورد و طبقه ی کارگر خود را از دهان یک نوع بورژوازی در آورد و به دهان نوع دیگری از بورژوازی انداخت.
با این همه پایه ی این مبارزات زده شد و بنابراین این مبارزات دور دیگری نیز خواهد داشت و چنانچه شرایط با کمونیست های همراهی کند مشکل که در دور بعدی طبقه ی کارگر در کشورهای اروپای شرقی اشتباهی را انجام دهد که در این دوران انجام داد.      
ب- تضاد بین طبقه ی کارگر و خلق های کشورهای زیرسلطه ی امپریالیستی و نقش آنها در ایجاد شرایط مثبت برای کار کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی
در کشورهای زیر سلطه دو گونه وضع می تواند به نفع فعالیت های کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی( غربی و شرقی) گردد. این دو وضع می توانند انقلاب در این کشورها باشد و یا تجاوز نظامی کشورهای امپریالیستی به آنها .البته  جنگ بین کشورهای زیرسلطه با یکدیگر( که بخشا ناشی از تضاد نیروها و باندهای امپریالیستی فعال در این کشورها و بخشا نیز از تضادهای داخلی خود آنها آب می خورد) می تواند به گونه هایی دیگر در فعالیت کمونیست کشورهای سرمایه داری غرب موثر واقع شود.
انقلاب در کشورهای زیرسلطه امپریالیسم - انقلاب های پیروز و انقلاب و یا جنبش های شکست خورده
در کشورهای زیرسلطه شرایط انقلابی عموما وجود دارد و این همواره بین این کشورها پخش می شود. دیروز این کشور و این منطقه در آسیا انقلاب بود و امروز کشور و منطقه ای دیگر و فردا نیز به همچنین.  در یک صد و اندی سال اخیر همچون بحران های اقتصادی در کشورهای امپریالیستی، فراشد انقلاب در کشورهای زیرسلطه علیرغم افت های کوتاه مدت هرگز قطع نشده است.
نگاهی به رویدادهای پس از جنگ اول و به ویژه جنگ دوم جهانی نشان می دهد که انقلاب در کشورهای زیرسلطه می تواند به نفع مبارزات کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی باشد، به ویژه زمانی که طبقه ی کارگر رهبر انقلاب و یک حزب واقعا کمونیست و انقلابی رهبری طبقه را در دست داشته باشد. در شرایط پیش و پس از جنگ جهانی اول در کشورهای ایران و ترکیه و چین انقلاباتی رخ داد( انقلاب مشروطیت در ایران، انقلاب ترک های جوان در ترکیه و  انقلاب 1911 به رهبری سون یات سن)که همه موجب تضعیف کشورهای امپریالیستی گردیدند و به نفع تبلیغ و ترویج کمونیست ها در این کشورها شدند. برای نمونه بلشویک ها توانستند از این انقلابات نیروی بیشتری کسب کنند و برای گرفتن قدرت آماده گی بیشتری بیابند.( توجه زیاد لنین به این انقلاب ها و طرح  این مساله که کشورهای زیر سلطه مراکز نوین تحرک انقلابی در جهان هستند از همان زمان رخ دادن آنها در دهه ی نخست سده ی بیستم بسیار آشکار است و در عین توجه از داخل به بیرون توجه به تاثیرات بیرون در داخل نیز هست). 
امر تضاد بین خلق های کشورهای زیرسلطه و امپریالیسم پس از جنگ جهانی دوم شدت بیشتری یافت و حتی نسبت به تضاد بین طبقه ی کارگر کشورهای امپریالیستی و بورژوازی امپریالیستی که پیش و در پایان جنگ جهانی نخست نقشی عمده داشت، نقشی عمده تر یافت. نقشی که تا کنون ادامه یافته است.
از میان انقلاب های پس از جنگ جهانی دوم می توانیم به انقلاب های چین و رویدادهای 12 ساله در ایران از شهریور 20 تا 32 و سپس انقلاب دموکراتیک 57 اشاره کنیم. این امری است که با انقلاب و جنبش های دموکراتیک در کشورهای افریقایی به ویژه الجزایر و مصر و کنگو و بعدها افریقای جنوبی و در کشورهای آسیایی با مبارزات در کشورهای اندونزی و سپس جنگ های آزادیبخش در هندوچین و در کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی با انقلاب هایی به طور مداوم در بسیاری از این کشورها به ویژه مکزیک و شیلی و نیکاراگونه ... همواره ادامه یافته است. این انقلاب ها در قرن کنونی نیز رخ داده که مهم ترین آنها انقلاب های همزمان در کشورهای عربی(بهار عربی) بود که در برخی از آنها مانند مصر و سوریه و تونس به مدت زیادی تداوم یافت.
روشن است که انقلابات پیروزمند به ویژه انقلاب هایی با رهبری کمونیستی( مثلا انقلاب چین 1949) و در کنار آنها انقلاب هایی مانند انقلاب شیلی 1974 و یا مبارزات زاپاتیست ها در مکزیک، تاثیرات بیشتری در کشورهای غربی و مساعد کردن شرایط برای تبلیغ و ترویج کمونیسم داشته است و برخی مانند انقلاب چین و رهبری مائو در چارچوب های مشخصی ورق را به نفع کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی برگردانده است، اما حتی نقش مثبت انقلاب های شکست خورده در کشورهای زیر سلطه ی امپریالیستی بسیار زیاد بوده و این انقلاب ها توانسته اند شرایط مثبتی به نفع کار کمونیستی در کشورهای غربی به بار آورند و یاری فراوان به شرایط کارانقلابی برای آماده کردن طبقه ی کارگر در این کشورها برای انقلاب سوسیالیستی کنند.   
جنگ های تجاوز کارانه امپریالیست ها علیه کشورهای زیرسلطه
 روی دیگر انقلاب ها و یا مبارزات انقلابی در کشورهای زیرسلطه نقشی است که تجاوز امپریالیست ها به این کشورها داشته است.
در اینجا دو نوع جنگ رخ داده است: جنگ ارتجاعی امپریالیست علیه خلق های کشور زیرسلطه( که نمونه هایی مانند الجزایر و ویتنام می توانند از مهم ترین شواهد آن به شمار آیند) و جنگ های علیه دولت های ارتجاعی مانند تجاوز به کشورهایی مانند افغانستان و عراق و لیبی و سوریه که از یک سو در چارچوب تضاد میان امپریالیست ها و انقلاب در این کشورها و از سوی دیگر در چارچوب تضاد امپریالیست های غربی با امپریالیسم روسیه رخ داده است. تمامی این جنگ ها شرایط را در کشورهای امپریالیستی از حالت«آرام» به بحران می کشانند و مخارج هنگفتی به دوش طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش طبقه ی میانی می گذارند و می توانند شرایط مثبتی برای فعالیت احزاب کمونیست در کشورهای امپریالیستی فراهم کنند.
برای نمونه تجاوز امپریالیست ها به افغانستان و به ویژه عراق( و همچنین جنگ اوکراین و اکنون جنگ اسرائیل علیه خلق فلسطین)  موج مبارزات ضد جنگ را در تمامی کشورهای امپریالیستی فراهم کرد. اینجا نیز در حال حاضر و در درجه ی نخست به این دلیل که چپ مبارز و کمونیست در شرایط ضعف به سر می برد، مساله این نیست که آیا این مبارزات به نتایج مهمی دست می یابند و یا به پیروزی می رسند و یا خیر! مهم وجود آنهاست و نقش آنها در تحرک جنبش های توده ای و نیز امکاناتی که برای تبلیغ و سازماندهی انقلابی می گشایند.
در کنار اینها انواع دخالت های امپریالیستی در کشورهای زیرسلطه نیز وجود دارد که می توانند شرایط را برای افشای آنها فراهم سازند. برای نمونه کودتا علیه مصدق و یا سالوادور آلنده و ... در هر صورت سربازکردن و یا رشد تضاد میان کشورهای امپریالیستی و خلق های زیرسلطه یکی از تضادهایی است که جوانب آن هم باید به وسیله ی کمونیست های کشورهای غربی افشا شود و هم باید از تاثیرات آن به روی تضعیف و ناتوان کردن بورژوازی امپریالیستی به شکل شایسته استفاده شود.
 در بخش بعدی به تضادهای دیگری که موجب ناتوانی امپریالیسم شده و شرایط سرنگونی آن را فراهم خواهد ساخت و نیز امکاناتی که برای فعالیت کمونیست ها در کشورهای امپریالیستی به وجود خواهد آورد می پردازیم.
هرمز دامان
آذر ماه 1402
 

   

 

 

۱۴۰۲ آذر ۱۲, یکشنبه

داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(3)- تغییر از دیدگاه عینی به دیدگاه ذهنی

 
داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(3)
 
در بخش دوم به نخستین تغییر در گرایش های مهرجویی پس از انقلاب اشاره کردیم. این تغییر عبارت بود از مرکز ثقل قراردادن طبقه ی خرده بورژوازی به ویژه لایه های میانی و مرفه و نیز افراد تحصیل کرده ی آن به عنوان محورعمده ی تحولات اجتماعی و فرهنگی. حضور مرکزی لایه های این طبقه در بخشی از مهم ترین فیلم های مهرجویی نشانگر این تغییر و گرایش تازه است.
تغییر از دیدگاه عینی به دیدگاه ذهنی
 اما تغییر در دیدگاه مهرجویی تنها از انتقال از یک طبقه یعنی از طبقات زحمتکش روستایی و شهری به طبقه ی دیگر یعنی خرده بورژوازی میانی و مرفه شهری تجلی نمی یابد بلکه تا حدودی و همراه با آن از دیدگاه عینی به دیدگاه ذهنی و مرکز ثقل از عینیت به ذهنیت منتقل می گردد. در حالی که فیلم هایی مانند گاو و آقای هالو و پستچی و دایره ی مینا اساسا واقع گرا هستند در گرایش تازه که هامون و در کنار آن پری نمونه های برجسته ی آن هستند ذهنیت بر عینیت تسلط می یابد. بیهوده نیست که در برخی از مهم ترین فیلم های این دوره ی مهرجویی فلسفه ی اگزیستانسیالیسم و شک گرایی و عرفان گرایی و حتی گریز از فعالیت سیاسی همچون دیدگاه های اصلی طرح می گردد.
هامون
در هامون تا حدود زیادی جریان سیال ذهن است که از نقطه ی آغاز تا پایان دنبال می شود؛ چیزی مانند نمونه های ایرانی آن بوف کور و یا ملکوت. فیلم از رویا آغاز می شود و با رویایی که دنباله ی رویای نخست است اما در آغاز به نظر می رسد ضد آن است، پایان می یابد. آنچه هم در پلان پایانی فیلم دیده می شود و باید ملاک گردد نجات یا به دنیا آمدن دوباره ی هامون که همچون جنینی در تور ماهیگیری قرار دارد به وسیله ی علی عابدینی عارف مسلک است.
 از سوی دیگر تنها زندگی ای میان رویا و واقعیت و نوسان مداوم میان رویا و واقعیت و نیز حرکت ذهن میان گذشته و حال یک فرد باسواد و آگاه طبقات میانی نیست که نشانگر تسلط ذهنیت بر فیلم است بلکه در کل ذهنیت هامون و کنش های آن است که از آغاز بر فیلم مسلط است. در عین حال خود هامون در روابط اجتماعی حال خود نیز به شدت ذهنی گرایانه می اندیشد و بنابراین در تمامی کنش های بیرونی خود شکست می خورد( و جالب این که چنین شکست هایی نفس ذهنی گرایی او را به پرسش نمی گیرد و گویا در پایان فیلم به جرگه ی علی عابدینی عارف- ایضا ذهنی مسلک - می پیوندد). آنچه بر وی تسلط دارد ذهنیت فرد تحصیل کرده ای است که در ذهنیات و آمال خویش غرق است و نه عینیت موجود اجتماعی و توان حرکت وی در این بیغوله و  نیز گرایش های طبقاتی مخالف یکدیگری که در این فرد عمل می کنند.
به این ترتیب آنچه برجسته می شود هامونی است به شدت ذهنی گرا و ناآموخته زندگی، که ذهن اش بر همه چیز حاکم است و البته جز شکست چیزی نصیب اش نمی شود. وی و ذهنیت وی که گویا از نظر خودش در مقابل «عینیت کثیف جاری» ذهنیتی« پاک» است قرار است نماد« روشنفکر» ایرانی و در سطحی گسترده نماد انسان و ملل زمین خورده تمامی جهان معرفی گردد؛(1) اما نخست به دلیل این که وی نمونه ای از فردآگاه و پیشرو ایرانی حتی در زمان خود نیست، بلکه فردی متعلق به یک لایه از یک طبقه ی معین است یعنی لایه های میانی خرده بورژوازی( و به همین دلیل هم مورد ستایش و همذات پنداری افراد تحصیل کرده ی این لایه به ویژه برخی از فیلم سازان و منتقدان هنری می شود) و دوم به دلیل همین ذهنی گرایی حاکم بر وی که در لایه ای که او متعلق به آن است نیز بخش هایی چنین اند، تنها نمونه ای کوچک از بخش کوچکی از افراد«باسواد» جامعه می شود و نه نماینده ی یک فرد آگاه مثلا جهان سومی و یا جهانی.
رویاهای هامون دارای تضاد هستند. از یک سو برخی از رویاهای وی نشانگر موقعیت وی در جامعه و ظاهرا روحیه ی ستیزه جوی وی هستند و عواقبی که این ستیزه جویی برای وی دارد مثلا در رویای سرداب که وی ناظر قطعه قطعه شدن اش به وسیله ی نیروهای مهاجم است؛ و از سوی دیگر این رویاها نمایانگر گونه هایی از خوشی بینی( و یا بدبینی) نسبت به اوضاع و احوال وانسان هاست؛ مثلا در بخش نخست رویای پایانی هامون«آرمان شهر» برقرار و همه چیز قند و عسل می شود و در بخش دوم همین رویا همه چیز را باد با خود می برد گویی امکان هیچ خوشی بینی ای حتی برای اتحاد میان طبقات محروم که در همین رویا حضور دارند نیز موجود نیست.(2)
تسلط ذهنیت بر عینیت، از یک سو وی را دچار خوش بینی افراطی( که اوج آن در رویای پایانی جلوه گر می شود) نسبت به محیط اجتماعی و حتی طبقات استثمارگر می کند و از سوی دیگر هامون را به دلیل رویارویی با دنیای کثیف به نفرت از جهان عینی و انسان ها می کشاند( برای نمونه رویای آغازین فیلم که همه دست به دست هم داده اند و هامون را به اسارت کشیده اند) موجب راندن وی به سوی خودکشی می شود.
در دوره ای که هامون ساخته شد( 1368) مسائلی که برای هامون مهم است( به ویژه مساله ی وجود، سورن کی یرکگارد و ابراهیم و...) و وی را به جستجو در احوال خود و جامعه اش وا می دارد برای بسیاری از افراد آگاه دیگر طبقات وجود نداشت. حکومت تمامی سازمان های سیاسی را در دهه ی شصت سرکوب و در تابستان 1367 بیش از ده هزار مبارز سیاسی( تا سی هزار نفر هم گفته شده است) را اعدام کرده بود. از سوی دیگر در آن دوران هنوز بسیاری از سازمان های سیاسی و روشنفکران آنها و از جمله روشنفکران مبارز کرد در کردستان در جنگ با حکومت بودند و مشکل که بسیاری از این روشنفکران دغدغه های هامون و دیگر روشنفکران فیلم همچون علی عابدینی( مذهبی، عرفانی، وجودی و اگزیستانسیالیستی و فردگرایانه ...) را داشتند.(3). بیشتر مسائل و دغدغه های هامون، مسائل بخش کوچکی از روشنفکران لایه های میانی و به ویژه مرفه خرده بورژوازی است.
 این امر کمتر در مورد مهشید راست در می آید که یک روشنفکر متعلق به طبقه ی بورژوازی است که اگر نمادین در نظر گیریم از طبقه ی خود برای مدتی می کند و به طبقه ی پایین تر از خود(هامون به عنوان روشنفکر خرده بورژوا) می پیوندد اما در پی«خودیابی» اش نمی تواند با شرایط اقتصادی و دیدگاه های فرهنگی این طبقه کنار آید و از آن می گسلد و به طبقه ی خود باز می گردد.
اگر بخواهیم امر مثبتی در انتخاب این گونه شخصیت ها و پناه بردن به این ذهنیت ها ببینیم باید آن در مقابل نظام حاکم«عینیت پرست»(عینیت همچون تمامی عناصر زندگی مادی بدون امری معنوی و یا در خوردن و خوابیدن و شهوت غلت زدن) ببینیم. از این دیدگاه پرچم کردن عرفان در مقابل دین گرایی ظاهری و سطحی و مبتذل حکومت مرتجع می تواند امری مثبت باشد و تا حدودی در رسواکردن اوباش متحجر و متعصب مذهبی و استبدادی که بر مردم روا کرده اند موثر واقع گردد اما علم کردن عرفان و ایده آلیسم و ذهنیت در مقابل ماتریالیسم و عینیت همچون نقطه ی رجوع و منبعی برای برخاستن ذهنیت و بال و پر گرفتن آن، امری منفی و گامی به پس است.
همچنین است طرح جامعه همچون یک بیمارستان بزرگ که پر است از بیماران روانی( دکتر روانشناس)، دیوانه شده ها( تیمارستان و دکتر) و معلولین( بیمارستان معلولین و دکتر معلولان). این گر چه باز در مقابل نظام حاکمی که جامعه را بیمار و مردم را گرفتار مشکلات ذهنی و جسمی و اساسا معلول و منفعل کرده است بخشی از حقایق را بازگو می کند اما روشن نیست که چگونه می تواند شعور و دانایی مردمی را توضیح دهد که در سال های منتهی به 68 که حکومت می خواست جنگ را ادامه دهد فعالانه از پیوستن به جبهه ها خودداری کردند و یکی از عوامل مهم تسلیم خمینی و دستگاه حاکم به قطعنامه صلح و پایان یافتن جنگ شدند.
 پری
امر گرایش از عینیت به ذهنیت را باید شامل خود مهرجویی نیز دانست. او تنها در هنرش نیست که این رویه را پی می گیرد خودش نیز از عینیت های تاریخی و حال جامعه ی خویش دور شده و غرق در اوهام می گردد.
پری عالی ترین شکل این ذهنی گرایی است. تمامی نسل تازه ی یک خانواده در یک مسیر قرار گرفته اند. مسیر سیر و سلوک؛ سیر و سلوک عارفانه. مسیر یا فرایندی که باید طی شود تا انسان استخواندار و مجرب و حرفه ای در زندگی گردد. اسد نخستین و پری آخرین است با سرنوشت هایی متفاوت. اسد که « روح اش چنان بزرگ گردیده که جسم اش تحمل حمل آن را ندارد»( به نقل از صفا در پاسخ یک خبرنگار احتمالا صفحه ی حوادث پس از خودکشی اسد) و بنابراین یگانه راه اش پرواز روح است خودکشی ای آیینی می کند و روشن نیست که این خودکشی از فرایند سیر و سلوک و « روح بزرگ» وی بر می خیزد و یا واکنشی است به اشتباه اش(و یا تمایلات کوته فکرانه اش) در گزیدن همسری که دیدگاه هایی عادی دارد و در همین جهان عینی موجود سیر می کند و با وی جفت و جور نیست. پری که مرکز ثقل اصلی فیلم ذهنیت وی و کنش های آن می باشد، آخرین است و سرگشته و گمگشته در راه سیر و سلوک مدام از این شهر به آن شهر در سفر و چرخش است تا شاید راهی به پایان و«نور» پیدا کند. صفا پسر دوم و نگارنده ی داستان خانواده است و داداشی نیز در میانه قرار دارد و تجلی آشتی (ظاهرا وحدت دیالکتیکی؟) ذهنیت با عینیت گردیده است.
داداشی فردی است که سیر و سلوک را با خلوص کامل تا پایان طی کرده است و به رهایی تام نائل گشته است و در عین حال خود را در زندگی زمینی به کمال رسانده است. اکنون او دارای یک زندگی ذهنی عارفانه و آسمانی در امتزاج کامل با یک زندگی عینی معمولی زمینی است. زندگی عارفانه و قدرت و توانایی دید او که از طی کامل طریق و سلوک برمی خیزد(4) برای تشخیص درست و نادرست و نیک و بد و زشت و زیبا مکمل زندگی سرحال و شاد و عینی وی می باشد و هم اوست که پری را از سرگشتگی نجات داده و وی را به سوی یگانگی روح و جسم و آشتی زندگی آسمانی و زمینی می کشاند.
 اینها مسائل همه جریان های درس خوانده نبودند اما مسائل بخشی از نسلی که در دل مذهب حاکم رشد کرد و ما تجلی آن را بیشتر در میان برخی از دانشجویان انجمن های اسلامی دانشگاه ها و نیز بخش هایی از بسیجی ها می دیدیم وجود داشت و جدا از خط برخی باسوادها و تحصیل کرده ها که یا اساسا گرایش این چنینی دارند و یا به دنبال شکست های بزرگ رو به این نوع دیدگاه ها و  راه و روش ها می آورند، می توانیم این گونه بیندیشیم که مخاطبان عمده ی مهرجویی در این گونه فیلم هایش همین گروه ها بودند( لباس های بسیجی - نظامی که داداشی به عنوان بازیگر و به بهانه بازی در فیلمی می پوشد و همچنین پایان فیلم و داستان کوزه به سران نشان از توجه به چنین مخاطبانی دارد) و او علیه مذهب متعصب و متحجر و ظاهرپرست حاکم، سیر و سلوک عرفانی و در عین حال زندگی زمینی شایسته و نه بخور و بخوابی را طرح می کند.
به نظر می رسد که این گونه فیلم ها و کلا مطالب و کتاب ها و نوشته هایی که پس از جنگ از جانب اصلاح طلبان نشر یافت تاثیر خود را درهمین مخاطبان داشته است. این ها تحرکات فرهنگی تحولات سیاسی نیمه ی دهه ی هفتاد بودند و منجر به شکاف افتادن در میان جریان های حاکم به ویژه در انجمن های اسلامی دانشگاه ها گردیدند.
درخت گلابی
درخت گلابی را باید ضدکمونیستی ترین فیلم مهرجویی نامید که باز ذهنیت یک فرد و غور در آن بر فیلم مسلط است و مضمون آن حتی در مقابل مضمون فیلم هایی مانند بانو و هامون و یا پری قرار می گیرد. این که فردی مبارز در خود اندیشی اش به این علت که رهبری حزب و برخی از کادرها و اعضای آن فرصت طلب از آب در آمدند به کل آرمان و فرایند مبارزه ی خود برای طبقه ی کارگر و کمونیسم شک کند نه تنها  نمونه ی تیپیک مبارزان دوره ی خود نیست - اگر این گونه بود کمونیسم در ایران در همان دهه ی 30 به پایان رسیده بود- بلکه حتی نمونه ی تیپیک مبارزان دوره های پیش از انقلاب 57 نیز نیست.
از سوی دیگر اگر این فرد اشتباه خود را دنبال عشق فردی نرفتن بداند و خواب و خیال این عشق و باغ و گل و سبزه و صحرا و روابط «زیبای» خالصانه و تهی از هر گونه غل و غش مادی(عشق زیبای معنوی در خلوص مطلق آن) و ... آن بشود«آرمانشهر»ی واقعی که فرد می توانست دنبال آن را بگیرد و زندگی ای بهشتی در این جهان برای خود فراهم سازد بدترین نتیجه گیری از یک شکست است.( تمامی این بخش در میانه ی فیلم جای دارد و همچون هاله ای زیبا و وسوسه انگیز بخش های دیگر فیلم را زیر شعاع خویش قرار می دهد؛ بهشتی جاندار در میان زندگی سترون و سخت کسل کننده ی جاری).  
افزون بر این نظر نویسنده ی داستان( گلی ترقی) و کارگردان که چنین فردی به این دلیل سترون می شود که آنچه برای آن می رزمیده دیگر در وی اثر ندارد و او را به پیش نمی راند و بر عکس اگر چنین فردی در اعماق ذهن اش به این باور آورد که اشتباه کرده دنبال مبارزه ی سیاسی افتاده و چنانچه دنبال عشق نوجوانی اش را گرفته بود زندگی بهتری می داشت سترونی اش از میان بر می خیزد و آفرینشگر می شود، یک دیدگاه ضدکمونیستی و ضد مبارزه ی سیاسی و در واقع خواب و خیالی بیش نیست.
واقعیت این است که بسیاری از افراد انقلابی همان دوران نتایج محمود را از فرصت طلبی حزب توده و شکست مبارزات مردمی نگرفتند و ضمن انتقاد از رهبری فرصت طلب حزب توده و خیانت آنها به انقلاب، دوباره پرچم کمونیسم را برافراشتند.
از سوی دیگر طرح دیدگاه«انتقادی»در مورد نفس فعالیت سیاسی و اینکه چرا افراد باسواد و دارای استعداد به جای این که دنبال عشق های پاک و زیبا و در طبیعت بیکران زیبا و مسحور کننده بروند دنبال فعالیت سیاسی افتاده اند طرح یک دیدگاه انفعال گزینی محض در مقابل وقایع اجتماعی است که حتی عقب مانده ترین افراد را به سیاست و مبارزه طبقاتی- سیاسی می کشاند.
 به طور کلی اینکه محمود و ذهنیت وی نماینده ی یک دوران گرفته شود نه تنها رئالیسم نیست بلکه تحریف واقعیت های تاریخی است.
همچنین این نادرست است که گفته شود این زندگی یک فرد و اندیشه ها و ترازبندی های وی از گذشته اش است و نه یک تیپ اجتماعی- طبقاتی و در ضمن همین را هم که افراد در آثار هنری صرفا نماینده فردیت ویژه ی و منحصر به فرد خویش هستند و هیچ گونه عامیت اجتماعی ندارند دیدگاه هنری پیشرفته معرفی کرد. در چنین صورتی هنر صرفا بیان زندگی های فردی غیرقابل تکرار و استثنائی خواهد بود و نه زندگی طبقات و لایه های طبقات و مبارزه ی طبقاتی در جامعه و روشن نیست که چه ارزشی برای جامعه دارد و برای چه به نمایش عمومی گذاشته می شود.
 در کل این فیلم ضد فعالیت سیاسی از هر نوع اش است و در مقابل آن عشق جنسی و لذت از طبیعت و زندگی رویایی و شاعرانه و در نهایت کتاب خواندن برای کتاب خواندن و نوشتن برای نوشتن را قرار می دهد.
و نکته ی پایانی این که در این فیلم به گونه ای عامدانه توجهی به روابط طبقاتی در میان ارباب و رعیت نمی شود.همه چیز میزان است: اربابان ارباب اند و برده گان برده و در برده گی خود مصر و پایدار و گویا کوچک ترین دلیلی برای تخاصم و تقابل میان طبقات وجود ندارد!؟ نقش برده ها هم عموما نگاهداری و مراقبت از اولاد ارباب و یا اکنون رفع سترونی«ارباب روشنفکر»است و اگر چنانچه این سترونی با بازاندیشی و بازگشت ارباب به عشق دوران جوانی خود و همچنین طبیعت و بنابراین نفی مبارزه ی طبقاتی- سیاسی رفع شود آنها نقش«مهم» خود را اجرا کرده اند!
م- دامون
آذر 1402
یادداشت ها
1-    هامون گمان می کند پاک ترین موجود است و آدم ها و جهانی که پیرامون وی را در بر گرفته «مادی و تخریب گر و کثیف» هستند. مثلا مرافعه هامون با فردی که شاهد قبرکندن وی می شود و داد و فریاد هامون بر سر وی و رها کردن اموال برای او و دیگر آدم ها و سر به دریا گذاشتن اش!
اینجا به این نکته هم اشاره کنیم که در افراد تحصیل کرده و مبارزی که به طبقه ی کارگر و زحمتکشان می پیوندندهم ذهنی گرایی وجود دارد و تا چنین افرادی فرایند یگانگی با توده ها را در بطن توفان های مبارزه طبقاتی طی نکنند و با آنها نیامیزند، از این گونه ذهنی گرایی ها پاک نخواهند شد اما جنس هامون از جنس چنین افرادی نیست و فرایندی که طی می کند علیرغم قرار دادن وی در مقابل بورژوازی(بساز و بفروش خواستگار مهشید و دیگرهمراهان وی) خواه از نظر خصلت و خواه از نظر مسیر و خواه از نظر محتوایی که هامون دنبال می کند یک فرایند مبارزه طبقاتی برمبنای شکاف های طبقاتی واقعی مورد نظر ما نیست. 
2-    این تصور که چه خوب بود همه طبقات و گروه های متخاصم و آشتی ناپذیر با هم کنار می آمدند تا دنیا خوب و خوش خرم شود تنها به عنوان یک رویا - آن هم  رویای یک فرد باسواد که در حال نوشتن پایان نامه ی دکترای خود است - در بخش نخست رویای پایانی هامون پدید نمی آید، بلکه برخی از فیلمسازان مانند علی حاتمی به آن باور داشتند و آن را عملی می دیدند. در فیلم مادر وی، «مادر» و خانه ی مادر در برگیرنده ی اجتماع و آشتی و یگانگی تمامی طبقات اجتماع از کارگر گرفته تا تاجر سرمایه دار می شود. گرد آمدن ایرانیان زیر یک سقف و یا زیر پرو بال مادر در فیلم مسافران بیضایی نیز وجود دارد ولی در فیلم بیضایی این اجتماع و یگانگی بیشتر بین افراد آگاه(از جمله مادر و نیز عروس سنت شکن) و توده ها است تا بین استثمارگران و توده های استثمارشده.  
3-    اینکه مهرجویی تلاش می کند که مثلا افراد را یک جنبه ای نبیند گاه باسمه ای می شود. مثلا روشن است که علی عابدینی یکی از مدل های اصلی مهرجویی در برخی از این گونه فیلم هایش است- برای نمونه به صحنه ی قاب بندی چهره ی علی عابدینی در هاله ی نور در دیدارهامون با وی در کاشان بنگریم که همچون قدیسان است؛ اینکه در مقابل جنبه ی معنوی شخصیت اش و به عنوان جنبه ی مادی این شخصیت، وی در حال ساخت و ساز آپارتمان در شمال و به اصطلاح تسلیم زندگی و جهان پولی و مالی نشان داده می شود( اگر آن را اجبار«آشتی» ذهن و عین و «وحدت ذهنیت با عینیت» نبینیم) تاثیری در جایگاه والای وی در فیلم هامون ندارد.
4-    در صحنه ای وی را می بینیم که طی مراسمی آیینی و مکاشفه در پی این است که بداند اکنون پری کجاست و موفق می شود که وی را بیابد. روشن نیست که آیا این واقعی است و یا اینکه مزاح است زیرا می توان فکر کرد که برای داداشی با اندیشه ی زمینی و بدون یاری از گرفتن از آسمان هم مشکل نیست که بفهمد اکنون پری کجاست! درواقع بسیاری از افراد معمولی این هوش و توانایی را دارند که برخی مواقع چنین حدس و گمان های درستی را بزنند.