۱۴۰۱ مرداد ۲۳, یکشنبه

تحلیل حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان از اوضاع جاری در این کشور

 
اوضاع سیاسی، امارات طالبان و شورای علمای دین
طالبان نیاز به مشروعیت مردمی ندارند، آن ها از مردم بیعت می خواهند!
 
نشست سه روزه با نام « گردهمایی بزرگ علمای دینی افغانستان» در خیمه لویه جرگه دایر گردید. طالبان اعضای این نشست را از میان ملاها و منتفذین ولسوالی ها دست چین کرده بودند و تقریبا هیچ فردی از سایر اقشار جامعه، در این نشست حضور نداشتند. موضوع و هدف این نشست، هیچ گاه از طرف طالبان به صورت روشن طرح نشد. برگزاری علمای دین تحت اداره ی طالبان، همانند برگزاری « لویه جرگه ها»ی رژیم دست نشانده، یک نشست فرمایشی و عوامفریبانه است. در شرایطی که هزاران نفر بیخانمان، آواره و گرسنه در اثر زلزله، سیلاب، خشکسالی، مریضی، جنگ و فقر در سراسر کشور به خصوص ولسوالی بلخاب و ولایت های خوست و پکتیا جان می دهند، طالبان میلیون ها افغانی را صرف جلسه نمایشی و فرمایشی شان می کنند.
حالا سوال این است که طالبان با برگزاری این نشست، در پی چه بود؟ روزنامه انیس تحت اداره طالبان، در سرمقاله شماره 24739  شنبه  11 سرطان نوشت:
«در برخی از مواقع گردهمایی و نشست های عنعنوی، حلال مشکل افغانستان بوده و حکومت ها با این شیوه مشروعیت ملی و بین المللی خود را به دست آورده اند. اگرچه امارت اسلامی افغانستان توسط شورای اهل حل و عقد به وجود آمده و از مشروعیت شرعی و ملی برخوردار است، اما جهان و جهانیان به آن وقعی نمی گذارند و خواهان انتخابات و شوراها و نشست های بزرگ عنعنوی هستند.»
نویسنده سرمقاله اعتراف می کند که برگزاری گردهمایی ملاها در کابل تحت فشار اوضاع بحرانی رژیم طالبان و اوضاع ناهنجار افغانستان و فشار جامعه جهانی دایر گردید، چه در غیر آن، این گروه نیاز به برگزاری این گونه گردهمایی و کسب مشروعیت ملی و بین المللی از این طریق ندارد. زیرا طالبان مشروعیت شرعی و ملی خود را قبلا توسط شورای اهل حل و عقد به دست آورده اند. به گفته نویسنده سرمقاله چون جهانیان به آن وقعی نمی گذارند، به ناچار باید چنین نشستی را برگزار می کرد.
علیرغم اینکه طالبان، مدام اهداف و خواست هایشان را به صورت مبهم بیان می کنند، اما قطعنامه یازده ماده ای نشست ملاها بسیاری از اهداف، اولویت ها و خطرات که این گروه را تهدید می کنند، روشن ساخت. نفاق داخلی، نارضایتی اجتماعی و گسترش جنگ مسلحانه علیه این گروه به خصوص خطر داعش از مهم ترین خطرات می باشند که طالبان با آن رو در رو هستند. طالبان به شیوه معمول خودشان، افراد خاص و قابل اعتمادشان را از والسوالی ها به صورت مشخص دعوت کردند و اهداف و خواست هایشان را در 13 ماده به  کمیسیون های 20 گانه دیکته کردند که در نهایت با اندک تعدیل در 11 ماده به تصویب رسید. از این میان، ماده نهم« آموزش عصری صحت و زراعت، وضعیت حقوق اقلیت ها و زنان و تمام ملت و پیشرفت همه جانبه و رشد اقتصادی و انکشاف متوازن در روشنایی شریعت» در طرح اولیه طالبان وجود نداشت. دارالانشای نشست علمای طالبان با حذف خواست بازگشایی مکاتب دخترانه از ماده نهم، متباقی آن را حفظ می کند.
هرچند هدف اصلی طالبان در این نشست، گرفتن بیعت برای امیرالمؤمنین این گروه بود، اما  افزون بر آن، در این نشست، از کشورهای منطقه و جهان و سازمان ملل خواسته شده که طالبان را به عنوان نظام مشروع افغانستان به رسمیت بشناسند و با این گروه تعامل مثبت کرده و تحریم را از افغانستان بردارند و سرمایه های منجمده شده افغانستان را آزاد کنند. این ماده از قطعنامه در تضاد به سخنان رهبر طالبان در این نشست قرار داشت.
حالا سوال این است که رفتار و موضع گیری متناقض و دوپهلو و گنگ طالبان از کجا ناشی می شود؟ چرا طالبان از موضع گیری روشن و صریح بیم دارند. واقعیت امر این است که شیوه رفتار و گفتار دو پهلو و مبهم این گروه با ایدیولوژی و وضعیت عینی آنها ارتباط دارد. اصولا حیات طالبان به عنوان یک گروه واپسگرا و تندرو در قرن بیست متناقض و چالش برانگیز است. طالبان از یک طرف محصول کشور استعماره زده، ویران، عقب مانده، سنتی و مذهبی هستند که با شعار جهاد علیه کفار و متجاوزان و تطبیق شریعت اسلامی سربازگیری کرده و می کنند. اما از طرف دیگر، پیروزی این گروه بدون پشتیبانی کشورها و گروه های منطقه و جهان امکان پذیر نبود. به عبارت دیگر طالبان نه می تواند از اصول ایدئولوژیک و اعتقادی شان کوتاه بیایند و نه می تواند بدون پشتیبانی بعضی از کشورهای منطقه و جهان دوام بیاورند. از این روست که رهبر طالبان یک روز هرگونه رابطه با امریکا را رد می کند و روز دیگر خواهان ارتباط قوی با امریکا می گردد.
با این حال اما محتوای قطعنامه پایانی نشست طالبان، اهداف و اولویت طالبان را مشخص کرد. حلقه نزدیک به رهبر طالبان در صدد تحکیم جایگاه امیرالمؤمنین این گروه است. این مساله به نظر آنها، مهم ترین شرط دوام و بقای امارت و جلوگیری از تضعیف، تجزیه و فروپاشی درونی شان است. مولوی هیبت الله آخوندزاده در روز دوم نشست در کابل گفت که« بقای ما وابسته به وحدت ماست». نگرانی رهبر طالبان از دوام و بقایشان جدی می باشد. دوام و بقای طالبان حداقل در کوتاه مدت بسته به وحدت درونی این گروه است و با توجه با ساختار و تفکر طالبان و وضعیت چند پارچه گی شان، وحدت درونی طالبان فقط با تثبیت اتوریته و جایگاه امیرالمومنین حفظ خواهد شد. مولوی هیبت الله برخلاف دو رهبر قبلی طالبان فردی غیرنظامی اما دارای درجه «تحصیلی» بلند است. رهبری فعلی طالبان که در گذشته عمدتا در بخش قضا و آموزش مصروف بود، از اتوریته کافی برخوردار نبوده و در انزوا قرار داشت. قدرت حقیقی طالبان عمدتا به دست فرماندهان شان مانند سراج الدین حقانی و ملایعقوب و چهره های نظامیسیاسی مانند امیرخان متقی و ملابرادر تعلق داشته است. حالا که نفاق داخلی و فشار خارجی و نارضایتی گسترده اجتماعی بقا و حیات این گروه را تهدید می کنند، امیرالمؤمنین این گروه باید صلاحیت و اختیار بیشتر داشته باشد تا بتواند جلو رقابت درون گروهی را بگیرد و از تضعیف و تجزیه و فروپاشی جلوگیری کنند. از این رو حلقه محافظ کار و تندرو، نزدیک به امیرالمؤمنین تلاش می کنند رهبر را از گوشه انزوا بیرون آورده و موقعیت اش را تحکیم کنند. نشست رهبران طالبان در کندهار در اوایل بهار امسال و نشست ملاها در کابل در سرطان امسال، در راستایی تحکیم قدرت رهبری این گروه بوده است.
در نشست درون گروه طالبان در کندهار، رهبر طالبان برخلاف انتظار و خواست سایر مقامات طالبان موضع صریح و قاطع اش در مورد بستن مکاتب دخترانه را مطرح کرد. هرچند مخالفت بعضی از مقامات طالبان، به صورت آشکار و پنهان علیه این طرح به میان آمد، اما جلو دستورات رهبر طالبان را نتوانست بگیرد. از نشست رهبران طالبان در کندهار به بعد سیر امور به نفع ثبت جایگاه مولوی هیبت الله به پیش رفته است. او برای گرفتن بیعت« علمای سراسر کشور» از کندهار خارج شد و به کابل آمد. گویا اکنون رهبر طالبان بیعت همه ی علمای افغانستان را گرفته است و مشروعیت ملی و شرعی او افزایش یافته است.
حالا سوال دیگری که مطرح می شود این است که آیا با تثبیت اتوریته رهبر طالبان مشکل این گروه حل خواهد شد و شکاف و اختلاف داخلی شان از میان خواهد رفت؟ طالبان شاید در کوتاه مدت با ثبیت جایگاه امیرالمؤمنین از خطر تجزیه و فروپاشی داخلی جلوگیری کنند، اما در بلندمدت این امر خود در تضعیف بیشتر امارت این گروه نقش بازی خواهد کرد.همان گونه که تا اکنون نیز موضع تند و افراطی رهبر طالبان به انزوای جهانی و مشروعیت داخلی این گروه اثر منفی گذاشته است. بر اساس گزارش ها نزدیک به 12 کشور جهان در ماه مارچ تصمیم داشتند که امارت طالبان را به رسمیت بشناسند و از تضعیف بیشتر امارت طالبان جلوگیری کننداما بستن مکاتب دخترانه به دستور رهبر طالبان، این کشورها را از تصمیم شان منصرف کرد. در داخل کشور نیز بعد از فرمان ها و دستورالعمل های محدودکننده و افراطی رهبر طالبان علیه شهروندان و به خصوص زنان، مخالفت های مسلحانه و غیرمسلحانه علیه طالبان بیشتر گردید. حتی تعدادی از رهبران میانه رو طالبان، علیه موضع گیری تند رهبرشان اعتراض کردند.
طالبان در مدت10 ماه حکومت شان، ناکارامدی و ناتوانیشان را نشان دادند. این امر از یک طرف اعتماد به نفس طالبان را تضعیف کرده و از طرف دیگر به نیروهای مخالف طالبان روحیه و جسارت بیشتر داده است .طالبان نمی توانند نارضایتی اجتماعی و اختلافات داخلی شان را پایان دهند و مشروعیت جهانی به دست آورند. این گروه به دلیل ساختار و ایدئولوژی تنگ و خشک مذهبی ای که دارند، قادر به این کار نیستند.
نکته دیگری که طالبان در این گردهمایی به آن اعتراف کردند، موجودیت و خطر داعش بود. قبلا طالبان موجودیت داعش در کشور را نمی پذیرفت و آن را جنگ تبلیغاتی علیه خود می دانستند. هرچند طالبان در این نشست داعش را به عنوان خطر و مخل امنیت کشور دانستند، اما واقعیت امر این است که به لحاظ استراتژیک و دارازمدت آنچه به نابودی امارت طالبان خواهد انجامید، مبارزات و شورش و مقاومت خلق کشور و توده های زحمتکش افغانستان خواهد بود نه داعش.
وضعیت اکنون در کشور به گونه ای است که مخالفت و نفرت از طالبان در حال گسترش است. این امر به صورت بالقوه، فرصت برای رشد گرایش های انقلابی و مردمی در کشور خواهد بود. تاریخ یک قرن گذشته افغانستان به روشنی ثابت کرده است که دشمنان خلق از هر قماش که باشند نمیتواند به راحتی در این کشور حکومت کنند و دوام یابند. از این روست که حزب ما به عنوان نیروی پیشاهنگ، باید کارگران، زحمتکشان و کلیه خلق زحمتکش کشور را با تئوری و استراتژی کمونیستی و انقلابی آماده و رهبری کنند و در راه سرنگونی رژیم بنیادگرایی طالبان و پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی تلاش نمایند.
 
حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان

۱۴۰۱ مرداد ۲۰, پنجشنبه

بازگشت در تاریخ نقد - نگاه ایده آلیستی به تاریخ(8)

 
بازگشت در تاریخ
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(8)
 
طرح انتزاعی دیالکتیک
حق شناس اینک به چگونگی کاربرد دیالکتیک می پردازد ومی نویسد:
«برای رفع هر گونه سوء تفاهم احتمالی، شاید ذکر این نکته در آغاز این بخش سودمند باشد که موضوع بحث ما در این مقاله منحصرا به منطق دیالکتیک در تاریخ مربوط می شود و هیچگونه پیوند مستقیمی با جهان بینی مارکسیسم- لنینیسم  و فلسفه ی ماتریالیسم دیالکتیک ندارد؛ جز اینکه مارکسیسم و فلسفه ماتریالیسم وابسته به آن هم، منطق دیالکتیک را به عنوان چهارچوب منطقی مباحثات فلسفی، اقتصادی، اجتماعی و تاریخ خود برگزیده اند. بنابراین، از دیدگاه نظری، این امکان وجود دارد که منطق دیالکتیک را جداگانه بپذیریم بی آنکه جهانبینی مارکسیسم و یا ماتریالیسم دیالکتیک را نیز لزوما پذیرفته باشیم.»

حق شناس دیالکتیک را به گونه ای انتزاعی طرح می کند. انگار یک دیالکتیک تمام شده و تر و تمیز به وسیله ی هگل و مستقل از بینش فلسفی اش وجود دارد که توی ویترین فلسفه گذاشته شده و هر کس هم خوشش آمد آن را بر می دارد و به عنوان چارچوب منطقی مباحث خود در زمینه های گوناگون مورد استفاده قرار می دهد!
اما چیزی به نام دیالکتیک تام و تمام و خالصی که در هوا سیر کند و به ما اجازه دهد آن را برگزینیم و به کار بریم وجود ندارد. اگر دیالکتیک را که در پالوده ترین و سره ترین شکل خود قانون وحدت اضداد است در نظر گیریم یا می توان به گونه ی ایده آلیستی به کار برد و یا ماتریالیستی. دیالکتیک هگل ایده آلیستی است. دیالکتیک مارکس ماتریالیستی است. آنچه خود را جدا از این دو دیدگاه می نامد در حقیقت التقاطی بین این دو جریان در فلسفه است.
دوم اینکه کاربرد دیالکتیک در تاریخ تابع چگونگی بنیان فلسفی آن است. یا دیالکتیک شما ایده آلیستی است و بنابراین شما دیالکتیک را در تاریخ نیز ایده آلیستی به کار می برید و یا نه دیالکتیک شما ماتریالیستی است و بنابراین شما آن را به طور ماتریالیستی در مورد تاریخ به کار می گیرید.
سوم، دیالکتیک راهنمای ما در بررسی تاریخی است اما این راهنما را نمی توان از بالا به تاریخ تحمیل کرد، برعکس باید بر مبنای این راهنما، دیالکتیک خاص را در تاریخ کشف کرد و یا آن را از تاریخ بیرون کشید و طبعا حال که قرار است در مورد تاریخ کشور ما و در مورد مساله ی بازگشت به کار رود باید بر مبنای تجزیه و تحلیل مشخص این تاریخ- و در این جا بینش فلسفی اهمیت می یابد- دیالکتیک درونی آن را بیرون کشید. 
بر چنین مبنایی زمانی که علم و دانش بشر و از جمله درباره ی تاریخ تکامل می یابد، دیالکتیک نیز همراه با آن تکامل می یابد و نو می شود. از این رو دیالکتیک به آنچه هگل درباره اش گفت نمی تواند محدود بماند و همان گونه که خود وی نیز اشاره کرد و پس از وی رهبران مارکسیسم گفتند باید همواره آن را توسعه و تکامل داد. از این دیدگاه برگشت به دیالکتیکی که در گذشته به کار می رفته، جز به معنای بازگشت به اشکال کهنه ی دیالکتیک نیست. در تاریخ فلسفه هر فلسفه که جای دیگری می نشیند برگشت به فلسفه ی پیشین جز به معنای برگشت به وجوهی کهنه دلالت بر امر دیگری نمی کند. این مانند آن است که الان بخواهید به دموکریت، ارسطو، بیکن یا کانت برگردید و دیدگاه های آنها را ملاک شناخت جهان کنید.

«با این حساب، آنچه در این جا مطرح می شود صرفا یک بحث منطقی در رابطه با سیر تاریخ است و نه یک بحث فلسفی یا اقتصادی و غیره.»

حق شناس می گوید که هدف اش یک بحث منطقی درباره ی تاریخ است. انگار که بحث منطقی جدا از دیدگاه فلسفی ای که وی برمی گزیند وجود دارد. وی فکر می کند که با عنوان کردن« بحث منطقی» که از دیدگاه او دیالکتیکی است، موازین معینی( همان تز و آنتی تز و سنتز) را چنان که مثلا در منطق صوری ترسیم شده است چارچوب خود قرارداده است و بنابراین جای هیچ گونه چون و چرایی ندارد. حق شناس ظاهر متوجه نیست که او با روبرو شدن با دیالکتیک به عنوان یک امر انتزاعی و یا دیالکتیک آن گونه که نزد هگل است، خود به خود دیالکتیک ایده آلیستی را انتخاب کرده است.
حق شناس بحث منطقی را از بحث فلسفی و اقتصادی جدا می کند. و این در حالی است که می خواهد این روش را در مورد تاریخ به کار برد که هم مساله ی دیدگاه فلسفی مطرح است و هم مسائل اقتصادی. اما اگر شما بخواهید یک بحث منطقی را درباره ی تاریخ صورت دهید باید تاریخ را به اجزای خود یعنی تاریخ اقتصاد و تاریخ سیاست و تاریخ فرهنگ تقسیم کنید و دیدگاهی درباره ی نسبت میان این وجوه داشته باشید حتی اگر تنها یکی از آنها( برای نمونه فرهنگ) را به عنوان موضوع تحقیق خود برگزیند.

«پس مفاهیمی که از شمار روبنا، مناسبات  زیربنایی – روبنایی، نقش تعیین کننده  زیربنا در رابطه با روبنا و غیره، که همه از مفاهیم جهان بینی مارکسیستی هستند، با همه ی ارج و اعتباری که می توانند به جای خود داشته باشند به هیچ وجه در این بحث مستقیما مورد نظر نیستند.»

نکته این است که شما چه این مفاهیم را به کار ببرید و چه به کار نبرید تابع  آنها هستید. یا شما نقش تعیین کننده برای اقتصاد به عنوان زیربنا در قبال سیاست و فرهنگ به عنوان روبنا قائل هستند و یا چنین اهمیتی قائل نیستید. در صورتی که شما این نقش  را در«بحث منطقی» خود درباره ی تاریخ به کار نگیرید آنگاه شما خواه آگاهانه و خواه ناآگاهانه برای وجوه  دیگری نقش تعیین کننده قائل خواهید بود یعنی برای سیاست و یا فرهنگ.

«موضوع اصلی این گفتار تنها این است که آیا در منطق دیالکتیک و در رابطه با سیر تاریخ می توان به وجود  روندی بنام «بازگشت» قائل شد یا نه؛ و آیا قبول چنین روندی می تواند به تکمیل منطق دیالکتیک و رفع نارسائی های احتمالی آن کمک کند یا غیر. این گفتار جز این هیچ ادعای دیگری ندارد.»

ما درباره ی اینکه دیالکتیک در ماهیت خود وحدت اضداد است و بنابراین در مورد مفاهیم پیشرفت و بازگشت صادق بوده است در مقالات پیشین اشاره کردیم. اکنون تنها عبارت زیر را از لنین می آوریم:
«...زیرا اعتقاد به اینکه تاریخ جهان منظم و یک نواخت به جلو می رود بدون اینکه گاهی جهش های غول آسا به عقب نماید، غیردیالکتیک، غیرعلمی و از نظر تئوریک خطاست.»( جزوه یونیوس، برگردان غلامحسین فروتن، تاکید ها از ماست)
 به این ترتیب تا آنجا که بحث بر سر مسائلی مانند پیشرفت و بازگشت باشد دیالکتیک خواه ناخواه آنها را در برمی گیرد. اما گسترش دیالکتیک به موارد خاص این امور عام آن هم جایی مانند ایران که در حال گذراندن چنین یک بازگشت تاریخی است می تواند به غنای آن یاری کند.
اینک حق شناس دیدگاه خود را بیان می کند:
«در باور نگارنده این گزارش می توان عنوان کرد که در مسیر تحولات تاریخی در ادوار گذشته رویدادهایی به چشم می خورد که توجیه آنها بدون  قبول بازگشت، اگر چه ناممکن، باری دشوار است. مثلا بسیاری رویدادهای دوره رنسانس در تاریخ تحولات مغرب زمین چنین است.  زیرا آن گونه که در منطق دیالکتیک عنوان می شود فرض بر این است که تحولات تاریخی از برخورد وجه غالب موجود و ایستا( برنهاد) با امکانات بالقوه و نو و پویا ( برابر نهاد) و ایجاد فعلیتی تازه و متعالی تر و ترکیبی (هم نهاد) روی می دهد به طور ی که آن چه پس از این تحول به وجود می آید چیزی نو و بی سابقه می باشد- چیزی که در گذشته جز به صورت امکان وجود نداشته است. در حالیکه بسیاری از رویدادهای دوره ی رنسانس، به ویژه در حوزه های فلسفه، علوم، هنرها، ادبیات، اخلاق و غیره، نه تنها پدیده های نو و بی سابقه ای نبودند، بلکه  در گذشته به صورت فعلیت های ملموس وجود داشته اند. در حقیقت در دوره ی رنسانس، به دنبال تحولات زیر بنایی، فعلیت موجود( نظام مدرسه ای قرون وسطایی) با فعلیتی کهنه تر و قدیمی تر( تمدن یونان باستان) برخورد می کند و از این برخورد فعلیت سومی(عصر رنسانس) زاده می شود. پس اگر این دسته از رویدادهای عصر رنسانس را با رویدادهای دیگری که در چارچوب منطق دیالکتیک مستقیما  قابل توجیه باشد( مثل رویدادهای برانگیخته شده از انقلاب 17اکتبر) بسنجیم می بینیم که رنسانس از این نقطه نظر گذری است از حال به آینده. به عبارت دیگر رنسانس آمیزش فعلیتی (برنهادی) با فعلیت ( برنهاد ) دیگری که قدیمی تر است؛ و حال آنکه  دیگری آمیزش فعلیتی ( برنهادی) است با امکانات بالقوه ای(برابر نهادی)که به تازگی به فعلیت رسیده است.
همین وضع را می توان در رویدادهای دیگری، منجمله در«بازگشت ادبی» در ایران، در «انقلاب اسلامی» در ایران، در«نهضت مذهب گرایی» در اروپای سالهای اخیر ( که برای جامعه شناسان آن دیار هم اکنون به نام مساله ای داغ مطرح است) و نیز در گرایش به «زندگی دست جمعی» ( به صورت کمون های اولیه) در میان بسیاری از جوانان غربی، به آسانی به چشم دید.
به نظر نمی رسد که بتوان این رویدادها را در چارچوب منطق دیالکتیک  به شکل کلاسیک آن توجیه نمود. پس در این موارد با این مساله رویاروی هستیم  که توجیه منطقی این رویدادها چه می تواند باشد؟
وجه مشترک همه این رویدادها بازگشت به گذشته است؛ گریزی است از یک فعلیت(برنهاد) به فعلیتی(برنهادی) دیگر. در نتیجه می توان همه آنها را در یک مقوله تحت عنوان«بازگشت» جای داد.
اکنون، اگر بتوانیم نشان بدهیم که بازگشت خود از قواعد علمی و عام خاصی پیروی می کند و حدوث آن نیز تابع  شرایط ویژه ای است، در آن صورت به این پدیده اعتبار علمی بخشیده ایم و تنها در این حالت است که می شود از بازگشت به نام یک روند تکاملی سخن گفت. این مطلب ما را به سئوال بعدی از (بخش 2) رهنمون می شود.»
سپس حق شناس می نویسد:
« رویاروی وجه غالب یا موقعیت موجود و نیز در تضاد با آن، آرمان ها، نظرها، خواست ها و هدف های تازه و تحقق نیافته در نقش برابر نهاد قرار می گیرند. برابر نهاد چون بالقوه و به صورت امکان وجود دارد و هنوز فعلیت تام نیافته، پویاست و برای شکستن ایستایی جامعه و به جنبش در آوردن آن به هر کاری لازم باشد همت می گمارد و از هر گونه ایستایی گریز دارد.»

چنانکه می بینیم حق شناس در شرح خود از دیالکتیک( و چنانکه در بخش های پیشین اشاره کردیم شرحی نادرست است) پدیده های ساده را در نظر می گیرد و به طرح قطب های متضاد در این ساده ترین پدیده ها یعنی پدیده هایی که تنها از یک جفت ساخته شده اند می پردازد. قطب بالفعل که یکی است می شود نهاد، و رقیب آن که بازهم یکی است می شود برنهاد و سنتز آنها که آمیزه ای از این دو و صورت متعالی تری نسبت به آنهاست نیز می شود همنهاد.
سپس وی هنگامی که بررسی مساله ی بازگشت را به عنوان نمونه ای خلاف آن قواعد می آورد  پدیده های مرکب و پیچیده یعنی جوامع بشری و تاریخ را در نظر می گیرد.( او مثال انقلاب اکتبر را می آورد و فکر می کند شرح وی از دیالکتیک باید تنها شامل چنین انقلاباتی شود و نه  رویدادهایی که نمونه هایی از بازگشت هستند.)   
روشن است چنین درکی در مورد پدیده های مرکب و پیچیده (و به ویژه جامعه) که همواره با امکانات گوناگون برای تحرک روبرو هستند قابل کاربرد نیست. در جامعه بشری نه تز همواره تک است و یا خلوص دارد( برای نمونه نگاه کنیم به حکومت هایی که نه سرمایه داری هستند و نه فئودالی بلکه میان این دو یا تلفیقی از این بوده اند و سرمایه داران و فئودال با هم جامعه را اداره می کردند) نه آنتی تز یک پدیده، صرفا یک پدیده ی واحد است.
امکانات متضاد در تبدیل و تکامل
امکان اساسی و امکانات غیراساسی در پدیده های ساده
از این گذشته حتی در یک پدیده ی ساده نیز نباید توجه را صرفا به جفت اضداد آن و یا تنها درونی محدود کرد. زیرا برای تحول و تکامل یک پدیده ی ساده نیز امکانات متفاوت و متضادی قابل تصور است که می تواند هم درونی باشد و هم بیرونی.
برای نمونه یک نهال گیاه را در نظر بگیریم که از بذری بر آمده است. این نهال می تواند در شرایط معین و مناسب به درختی پر شاخ و برگ تبدیل شود و میوه بدهد. چنین تبدیلی برای آن ضرورتی است که از درون بذر آن برمی خیزد. اما تبدیل به درخت و میوه دادن تنها یکی از امکانات تبدیل آن و در واقع امکان اساسی آن است. زیرا ماهیتا بذر درخت میوه با میوه عجین است. اما در عین حال بذر این نهال می تواند خراب شود و از دور و چرخه ی تکامل درونی خارج شود و به چارچوب تکاملی بیرون از خود که دیگر برای تکوین خاص آن پیشرفت نیست، پا بگزارد. از سوی دیگر نهال( و یا درخت بر آمده) در مسیر تکامل خود و پیش از آنکه به مراحل نهایی پا بگزارد می تواند به وسیله حیوان خورده شود و یا این که طوفانی آن را نابود شود. اینها همه سنتز و تحقق امکانات متفاوت و متضاد و ظاهرا غیرمترقبه ای است که در مسیر تکامل اساسی آن بروز می کند. منتها سنتزهایی که از داخل و خارج می توانند آینده ی آن را بسازند. آینده ای که گرچه با آینده ی ای که بر مبنای امکان اساسی آن است و نسبت به آن برگشت و پسرفت به شمار می آید، فرق دارد، اما اگر در کل بنگریم در وجهی تکاملی صورت می گیرد. برای نمونه حیوان به وسیله خوردن نهال خود را بازتولید می کند و بازتولید حیوان می تواند به گسترش وجهی از طبیعت و تکامل آن به شکلی دیگر و از جمله همان بذر کمک می کند. و یا بذر خراب شده و نهال و درخت له شده در طبیعت می تواند موجب باروری خاک گردد و از این راه به رشد رستنی ها و گیاهان یاری رساند. به جز تبدیل به میوه، بقیه ی موارد از دیدگاه تکامل خود بذر- و نه لزوما از نگاه کل طبیعت- غیر اساسی است اما برای تکامل وجوه دیگر در طبیعت  و حتی با طی یک دور و سیکل زیگزاکی و یا بیضی وار منتهی از دیدگاهی دیگر برای خود بذر نیز ممکن است مفید باشد.
در تمامی این موارد شرایط معین و ضروری برای تبدیل یک مساله ی بسیار مهم و اساسی است. این شرایط معین برای هر کدام از امکان ها با دیگری تفاوت دارد و تنها با فراهم شدن آنهاست که شرایط خاص تبدیل به وجود می آید.   
امکان اساسی و امکانات غیراساسی در پدیده های مرکب و پیچیده
نکته ی مهم تر در مورد وجه تکاملی، مبارزه ی بالقوه با بالفعل در پدیده های مرکب است. در اینجا درک محدود از «بالقوه» و«امکان» خود را بیشتر نشان می دهد.
 درون شی یا پدیده تنها یک بالقوه( به معنایی که گفتیم) و یا یک امکان تغییر وجود ندارد، بلکه بالقوه ها و امکانات گوناگون برای تبدیل نهفته است. برخی از آنها رو به پیش است و برخی دیگر رو به عقب. برخی نیز بینابینی هستند و گرایش های رو به پیش و رو به عقب را به طور مرکب و همزمان دارند.
 البته در میان بالقوه ها و امکانات یک امکان اساسی است و آن بر مبنای تضاد اساسی شیء یا پدیده در آن برهه از تکامل آن تعیین می شود و بنابراین دیگر امکانات، اساسی و در همگونی اصلی نیستند.
 اما موجودیت امکان اساسی نه تغییری در وجود دیگر امکانات می دهد و نه لزوما می تواند مانع تبدیل شدن پدیده به آنچه آنها می خواهند بشود. امکانات غیراساسی می توانند در تغییر پدیده به نفع خود نقش داشته باشند و آن را به آن چیزی تبدیل کنند که می خواهند. اینجا فراهم شدن شرایط معین که امری نسبی است به یک امر کلیدی تبدیل می شود. این تبدیل گاه رو به جلو است( اما نه به حد آن امکان اساسی که تغییری انقلابی است) و گاه به رو به عقب و پسرفت. این گونه تبدیل ها، نمی توانند مانعی در نقش استراتژیک امکان اساسی که بر تضاد اساسی متکی است و معرف تکامل کلی و روبه پیش پدیده است ایجاد کنند، اما می توانند پدیده را دچار سکته هایی کنند و امکان تحقق امکان اساسی را به عقب بیندازند.
برای نمونه تبدیل نظام سلطنتی سابق هم به نظام جمهوری دموکراتیک خرده بورژوایی و یا بورژوایی ممکن بود و هم به استبداد ولایت فقیه و هم به یک جمهوری دموکراتیک خلق. اینکه کدام یک توانست به واقعی تبدیل شود کاملا وابسته به شرایط داخلی و بین المللی و وزن و نیروی هر یک از طبقات پشتیبان حکومت های مورد اشاره در آن زمان مشخص تاریخی بود.
  اساسی درک نادرست حق شناس- که در مورد تاریخ و به ویژه مساله ی بازگشت اهمیت دارد- در مورد ایراد و یا کمبود دیالکتیک، شرح دیدگاهی در ساده ترین شکل خود و سپس کاربرد آن به همان صورت ساده به روی پدیده های مرکب و پیچیده است و روشن است که زمانی که این دیدگاه تئوریک( تازه با شرح حق شناس) در ساده ترین شکل خود، در مورد پدیده های ترکیبی، پیچیده و آمیزش یافته با دیگر روندها و دارای امکانات گوناگون برای حرکت رو به پیش یا رو به پس به کار رود، دارای ایراد یا کمبود جلوه می کند.
م- دامون
مرداد 1401
 

۱۴۰۱ مرداد ۱۵, شنبه

درباره ی تهاجم تازه ی حکومت به جنبش توده ها

 
درباره ی تهاجم تازه ی حکومت به جنبش توده ها
 
تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ سرکوب توده هاست
طی  چهل و چهار سال اخیر یعنی از پس از پیروزی انقلاب، جنبش توده ها و سازمان های سیاسی و نیز افراد فعال در زمینه های گوناگون زیر سرکوب بوده اند. به عبارت دیگر بخش اساسی و مهمی از تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ سرکوب توده ها بوده است. تفاوت این سرکوب ها که به دوره های گوناگونی تقسیم می شوند عمدتا در شدت و ضعف آنها است نسبت به هر طبقه و گروه و بخشی از توده ها( کارگران، کشاورزان، فرهنگیان، بازنشسته ها، زنان، هنرمندان، اقلیت های ملی و دینی و مذهبی و ...) و سازمان های صنفی و سیاسی وابسته به آنها  و نیز نسبت به هر وضعیت معین.
گذشته از توده ها در درون کشور، توده های زحمتکش در کشورهای سوریه و عراق نیز مشمول سرکوب های خشن و خونین حکومت و پاسداران اش قرار گرفته اند.
تاریخ جمهوری اسلامی تاریخ سرکوب های درون حکومتی است
این سرکوب تنها شامل توده های بیرون از حکومت داخلی و خارجی نشده بلکه جناح های درون حکومت را نیز در بر گرفته است. یعنی تاریخ جمهوری اسلامی عبارت بوده است از سرکوبی توده ها در بیرون و سرکوب های متوالی در درون و تصفیه ی حکومت از جناح ها و گروه هایی که با جناح خمینی و سپس خامنه ای جور نبوده اند. هدف نهایی این سرکوب های درون حکومتی از یک سو حذف جناح هایی بوده است که به ویژه با باند خامنه ای مشکل داشته اند و جدال شان بر سر قدرت و تحرک آنها یا به شدت تضادهای درون حکومتی می انجامیده و یا می توانسته در توده ها و حرکت آنها مستقیم و غیر مستقیم نقش داشته باشد.
هدف نهایی این سرکوب ها و تسویه ها در نهایت رساندن حکومت به تسلط مطلق باند خامنه ای و رسیدن به یکدستی پایدار بوده است. امری که نه با دولت احمدی نژاد به وجود آمد و نه با دولت خونخوار و نظامی رئیسی. اکنون دولت رئیسی تکه پاره تر از دولت احمدی نژاد شده است و جنگ ها و تسویه های درونی آن به علل گوناگون باز هم ادامه دارد.
سرکوب ها نتوانسته جنبش توده ها را به رکود مطلق بکشاند  
با وجود این سرکوب منظم و ادامه دار چهل واندی ساله ی حکومت ولایت فقیه، خواه آن زمان که خمینی بود و خواه  پس از وی که خامنه ای ولی فقیه شد، جنبش توده ها و پیشروان آن ادامه یافته است و هیچ کدام از انواع گوناگون سرکوب و نیز هیچ شدتی در آن نتوانسته خللی در تداوم جنبش توده ها در زمینه های گوناگون پدید آورد. این جنبش پس از سرکوب شدید و خونین سال 88 در طی سال های پس از آن نسبت به دهه ی پیش از آن جهش وار به پیش رفته است و در اشکال گوناگون صنفی - اقتصادی و یا سیاسی طبقه ای و گروهی، منطقه ای و سراسری تداوم یافته است.   
دور تازه ی سرکوب ها
اکنون نیز دور تازه ای از تهاجم به جنبش توده ها و سرکوب آنها را خامنه ای و سپاه پاسداران اش سازمان داده اند تا شاید برای تداوم حکومت شان زمان بخرند.
مرکز ثقل سرکوب های اخیر، جنبش های کارگری، فرهنگیان، هنرمندان، زنان، مادران جانباخته گان مبارزات بیست سال اخیر و اکنون بهاییان بوده است. به عبارت دیگر، سرکوب، جنبش های گوناگون فعال( کارگران و فرهنگیان)، هنرمندان، زنان و اقلیت های مذهبی و دینی را شامل شده است. این سرکوب شامل افرادی همچون تاج زاده که در گذشته در حکومت بوده اند نیز شده است. انتخاب این فرد که ظاهرا بیش از بقیه فعال است برای این است که جریان های اصلاح طلب و به ویژه آنها که زندانی کشیده اند، حساب کار دست شان بیاید.
خامنه ای و پاسداران اش کدام نقاط را برای سرکوب برگزیده اند؟
از دیدگاه خامنه ای و پاسداران اش حمله به مراکز اصلی و به نسبت پایدارتر جنبش یعنی کارگران و فرهنگیان و زنان و هنرمندان و نیز خانواده های جانباخته گان مبارزات به معنای زدن و خاموش کردن جنبش در مراکز اصلی و فعال تر آن است. یعنی فکر می کنند که با بازداشت و شکنجه و زندان کردن پیشروان فعال جنبش کارگری، شورای فرهنگیان در شهرهای گوناگون، بازنشسته ها و نیز هنرمندان مبارزی که با جنبش توده ها همدلی و همراهی کرده اند و همچنین مادران جان باخته گان، می توانند جنبش را خاموش کند و یا حداقل مدتی به رکود بکشانند. از دیدگاه آنان خاموش کردن جنبش توده ها و یا به رکود کشاندن آن فرصتی در اختیار حکومت قرار می دهد تا هم تضمینی نسبی برای تداوم خود بیابند و هم بتوانند برخی سیاست های اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی  را آن سان که می خواهند و در فضایی امن به پیش ببرند.
سرکوب زنان
 از سوی دیگر این سرکوب در تداوم خود و با طرح مساله ی بد حجابی، به حمله به زنان پرداخته است و خشن ترین و کثیف ترین رفتارها را نسبت به آنها در پیش گرفته است. و این در حالی است که زنان اگر چه در تمام جنبش های مورد اشاره فعال اند اما امکان سازمان دادن جنبش مستقل خود را در حد کارگران و فرهنگیان ندارند و مرکز ثقل متحرک مبارزه به شمار نمی آیند.
به عبارت دیگر اشکال مبارزه ی زنان برای خواست های خود، اگر از مواردی مانند اعتراض های متشکل بخش هایی از زنان نسبت به رفتارهایی که با ایشان در زمینه های گوناگون می شود سخن به میان نیاوریم( برای نمونه اعتراض به نسبه متحد زنان فعال در سینما به ستم هایی که به آنان شده است) بیشتر در همین مبارزات پراکنده ی آنها با حجاب اجباری و دیگر ستم های آشکار و نهان نظام متحجر و بیشتر به شکل اعتراض های گروه های کوچک نمود می یابد تا گروه هایی بزرگ و در گردهمایی ها و راهپیمایی هایی با خواست های مستقل خود.
 در واقع جمهوری اسلامی جدا از اجرا کردن منظم سرکوب زنان و جدا از این که هرگز به آنها اجازه ی سازمان یابی و پیگیری خواست های خود را نداده است، باز هم هر زمان که جایی کم می آورد به سراغ سرکوب زنان می رود.
سرکوب بهاییان
در عین حال این سرکوب تنها به بخش های فعال یا به نسبه فعال و زنان محدود نمانده بلکه در تداوم خود به سراغ اقلیت دینی بهائیان رفته است. حکومت اکنون پاسداران قلچماق های خود را به سراغ آنان فرستاده تا خانه های آنها را تخریب و روان و ذهن شان را ویران کنند.
دلایل گسترش سرکوب به زنان و بهاییان
روشن است که بخشی از این گسترش سرکوب و شدت آن به این دلیل است که فضای خشن سرکوب بر همه ی بخش ها و بر کل کشور حاکم شود و از تداوم جنبش های کنونی و گسترش آن پیشگیری کند. به عبارت دیگر دامنه دادن به آن برای این است که نه تنها آن طبقه و گروه و بخش و یا اقلیتی که مورد حمله و سرکوب قرار می گیرد، خاموش شود و تمکین کند بلکه این نیز است که بخش های دیگر از آن سرکوب درس عبرت بگیرند. سرکوب  زنان و اینک بهاییان جدا از اهداف ویژه ای که حکومت دنبال می کند، برای این نیز هست که فضای سرکوب تا آنجا که می تواند گسترش یافته و ارعاب تسلط بیشتری بر دیگر طبقات و گروه ها پیدا کند.
در مورد حجاب اجباری و علم کردن این که «قانون است و باید اجرا شود»( و این در حالی است که بسیاری از بندهای «قانون» اساسی خود نوشته شان حتی در مورد اختیارات ولی فقیه اجرا نمی شود- چه برسد به حقوق قانونی ملت!- و خامنه ای هر کار که می خواهد می کند)باید اشاره کرد که حکومت با سرکوب زنان، در عین حال می خواهد مرکز توجه توده ها را تغییر دهد و مسائلی را آن هم در اشکالی کج و معوج پیش بکشد که مساله ی توده ها نیست.
 به عبارت دیگر با توجه به وضع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی( به ویژه وضع اقتصادی) اعتراض ها و جنبش هایی بروز می کند که خواست های خود را دارد و در عین حال ناکارآمدی  حکومت را در مورد این مسائل زیر ضرب می گیرد. حکومت می خواهد هم مرکز توجه توده ها را از این مسائل منحرف کند و هم خود را از زیر ضرب توده ها بیرون آورد. یعنی می خواهد با گسترش سرکوب به زنان، در میدانی به تهاجم دست زند که گمان می کند می تواند تسلط بیشتری یابد و از آن پیروز بیرون آید.
از دیدگاه خامنه ای و شرکای پاسداراش، زنان نمی توانند همچون کارگران یا فرهنگیان یا کشاورزان و یا بازنشسته ها متحد شده و یک پارچه خواست های خود را طرح کنند و از آن مهم تر دست به اعتراض های متحدانه ی خیابانی زنند.
 و باز برای این که اگر زنان حتی بتوانند چنین کنند امکان سرکوب آنها را بیشتر دارد. زیرا از نظر آنان در چنین صورتی زنان علیه قانون و جلوی حکومت ایستاده اند و بنابراین تهاجم به آنان و سرکوب شان آسان تر است. حال آنکه خواست های کارگران، فرهنگیان و بازنشسته ها به ویژه وضع گرانی و تورم و پایین بودن درآمد و دیگر مسائل صنفی است و نمی توان به آنها انگ غیر قانونی بودن زد. به این ترتیب خامنه ای و پاسداران اش می خواهند در چارچوبی که خود تعیین می کنند سرکوب را به پیش ببرند و به وحشت و ترس در جامعه دامن زنند.
با سرکوب نمی توان مانع شورش توده ها شد
اما این سیاست حکومت هر چند ممکن است برای مدتی کوتاه مرکز توجه توده ها را از آنچه که مساله ی اساسی فعلی آنها و بنابراین مرکز تقابل آنها با حکومت است منحرف کند یعنی توجه آن را از وضع نابسامان اقتصادی که با سیاست های فعلی خامنه ای و دولت رئیسی بدتر شده و در آینده نیز بسیار بدتر خواهد شد، به سوی مسائلی همچون بدحجابی زنان که در حال حاضر نه مساله ی توده هاست( حتی حکومت هم جدا از سرکوب منظم جنبش های زنان اما در مورد این مساله عموما سیاست شل کن سفت کن در پیش گرفته شده است) و نه در حال حاضر کانون اصلی اعتراض ها، بکشاند، اما حداقل دو نتیجه می تواند داشته باشد که خلاف نظر حکومت و سیاست یاد شده است:
 یکی اینکه جنبش زنان را به مقاومت بیشتر برانگیزد و بنابراین جنبشی را که به دلیل فشارها و سرکوب های منظم امکان بیان خواسته های خود را از طریق مبارزات متحدانه ندارد به چنین جهاتی سوق دهد و آن را تیزتر و براتر کند و از سوی دیگر مقاومت دختران و زنان در مقابل این سرکوب برجسته تر از پیش شده و به نوبه ی خود بر بخش های دیگر جامعه اثر گذاشته و آنها را فعال تر کند.
نکته ی دیگر این است که حکومت نمی تواند میدان توجه توده ها و کانون ها و مراکز ثقل مبارزه را به میل خود تعیین کند؛ و یا حتی اگر تعیین کرد و توانست برای مدتی کوتاه تغییری در فضای حاکم بر جامعه ایجاد کند اما نمی تواند آن را برای مدتی دراز حفظ کند و تداوم بخشد. و این به این علت است که نخست شرایط اقتصادی طبقات زحمتکش و میانی و سپس شرایط سیاسی و فرهنگی کنونی آنچنان وحشتناک است که به سرعت توجه به همین مراکز برخواهد گشت و در تمامی این بخش ها مبارزات را برانگیخته و برخواهد انگیخت. آتشی بزرگ در زیر روشن است و نمی توان از حرارت کاست بی آنکه این آتش را کم یا خاموش کرد!
کافی است نگاهی به بیست و پنج سال اخیر بکنیم تا به ساده گی به این حکم برسیم که تلاش برای انتقال مرکز توجه و یا سرکوب های شدید برای ایجاد رکود در جنبش توده ها، تنها برای مدتی کوتاه جواب داده است اما در سیر خود آنچه که در تمامی نقاط مورد بحث تداوم یافته اوج گیری جنبش توده ها بوده است و نه رکود آن.     
ترس و وحشت حاکمیت
خامنه ای و دولت رئیسی و پاسداران اش در سرکوب اخیر تلاش کردند خشن تر از پیش عمل کنند. این اشکال سرکوب را می توان بیشتر به رفتاری حتی فکر نشده منسوب کرد تا رفتاری اندیشه شده در مراکز برنامه ریزی سرکوب. به اصطلاح عکس العملی بوده است و نه با حساب و کتاب.
تحلیل کرده اند که اگر کارگران پیشرو را بازداشت و زندانی کنیم، اگر افراد پیشرو شوراهای فرهنگیان را در شهرهای گوناگون به زندان اندازیم و اگر هنرمندان را به جای خود بنشانیم و مادران جانباخته گان را نیز همچنین و احکام شلاق و زندان برای مادران داغدیده و رنج کشیده صادر کنیم ... و در عین حال مرکز سرکوب را به ویژه به زنان منتقل کنیم، از یک سو جامعه را آرام کرده ایم و از سوی دیگر توجه توده ها را از وضع بد معیشت شان و هدف گیری دولت رئیسی و خامنه ای و شعارهای «مرگ بر رئیسی» منحرف کرده ایم و به سویی دیگر سوق داده ایم؛ و در پی این تحلیل نیز برنامه ی خود را پیاده کرده اند. برنامه ای که به سرعت لو رفت و توده ها و طبقات گوناگون گفتند که  مشکل تار موی بیرون آمده ی زنان نیست. مشکل وضع اسفناک اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است. مشکل دولت رئیسی جلاد و پاسداران همه کاره اش است؛ مشکل خود خامنه ای و اساسا مشکل خود این حکومت مستبد متحجر و عهد عتیقی است.
روشن است که مبارزات کنونی طبقات و توده های زحمتکش را نمی توان با این تاکتیک های باسمه ای به رکود کشاند و خاموش کرد.
توده هات منبع لایزال نیرو و قدرت و آفرینش اند
روشن است که این تاکتیک سرکوب و این تلاش برای به نمایش گذاردن چهره ای دریده و خشن از خود، ترس و وحشتی ایجاد نمی کند. توده ها به راحتی می فهمند که این ها بیش از هر چیز ناشی از ضعف خامنه ای و رئیسی و پاسداران است و نه از نیرو و قدر قدرتی آنها.
همچنان که سرکوب های تاریخ جمهوری اسلامی و به ویژه ده های اخیر جواب نداده این نیز جواب نخواهد داد!
توده ها منبع لایزال آفریدن نیروهای تازه نفس هستند. با بازداشت و زندانی کردن بخش هایی از پیشروان، این منبع خشک نخواهد شد.
جنبش توده ها بارها رکود نسبی را تجربه کرده اما به رکود مطلق کشیده نشده است. توده ها تن به حکومتی گندیده و متعفن نخواهند داد.
آنها همچنان که در پی سرکوب سال 88، مبارزات دی 96 و در پی سرکوب دی 96، جنبش آبان 98 و در پی سرکوب آن جنبش هایی در ابعادی بسیار گسترده را سامان دادند، در پی این سرکوب نیز دیر یا زود جنبش های تازه ای را سامان خواهند داد.
 هرمز دامان
 نیمه ی دوم مرداد 1401
   
 

۱۴۰۱ مرداد ۷, جمعه

سیل ویرانگر و رنج های مردم!

 
سیل ویرانگر و رنج های مردم!
 
زمانی که مشتی کفتار خونخوار که خودشان را پشت دین و مذهب پنهان کرده اند شده اند راس امور و نه تنها پشیزی برای جان و مال مردم ارزش قائل نیستند بلکه تفنگ هایشان را هم به روی مردم گرفته اند که مبادا بخواهند حکومت، این «موهبت الهی» را که نصیب شان شده از چنگ شان درآورند باید وضع امور کشور پس از چهل سال حکومت اینان به جایی برسد که یک سیل قابل کنترل تبدیل به سیلی ویرانگر شود و موجب آن که خانواده های زیادی عزیزان شان را از دست دهند و بسیاری دیگر مال شان را. آن هم  در این دوره ای که  بیکاری بیداد می کند و به واسطه ی بحران و تورم حکومت ساخته، سفره ی بسیاری از مردم که کار می کنند کوچک تر و کوچک تر شده و بسیاری حتی نمی توانند غذای روزانه ی خود را تامین کنند.
در چند روز اخیر در بیش از 20 استان کشور سیل راه افتاده و طبق گفته مجریان امور بیش از 50 نفر جان باخته و عده ای نیز مفقود شده اند. جز این بسیاری از خانه ها در روستاها و شهرها ویران شده و بسیاری مردم بی خانمان و سرگردان. گویی تا این جمهوری نکبت است مردم نه تنها باید رنج تحمل این حکومت بلکه رنج های زیادی بابت بلایای طبیعی هم بکشند.
ما خود را شریک غم و درد تمامی توده ها مردم ایران و همدرد با تمامی خانواده های جان باخته گان و آسیب دیده گان سیل می دانیم و یاد تمامی عزیزان از دست رفته شان را گرامی می داریم.
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
8مرداد 1401