۱۳۹۹ بهمن ۲۴, جمعه

کدام طبقات و گروه های اجتماعی از انقلاب 22 بهمن 57 نفرت دارند؟

 

کدام طبقات و گروه های اجتماعی از انقلاب 22 بهمن 57 نفرت دارند؟


چهار جریان مخالف انقلاب بهمن 57 هستند که دو دسته بیش از بقیه از آن نفرت دارند و به آن کینه می ورزند. این دو دسته، نخست ارتجاع سلطنت طلب و دوم طبقه ی ارتجاعی حاکم بر جمهوری اسلامی هستند. دو دسته ی دیگر که مخالف انقلاب هستند بورژوازی ملی و خرده بورژوازی مرفه و روشنفکران وابسته به این طبقات می باشند که کلا انقلاب را قبول ندارند و از جمله انقلاب بهمن را. این ها در بدترین حالت نسبت به انقلاب کینه می ورزند و در بهترین حالت آن را مفید نمی دانند و مبارزات تدریجی و مسالمت آمیز را مطلوب خود می دانند.
نظرات ارتجاع بورژوا- کمپرادور سلطنت طلب عموما در جریان های ترتسکیست به ویژه احزاب حکمتی و در راس همه ی آنها «حزب کمونیسم کارگری امپریالیستی» بازتاب می یابد و نظرات طبقات بورژوازی ملی و خرده بورژوازی مرفه نیز عموما در جریان های شبه توده ای رویزیونیستی.
بخشی از این دسته های اخیر یا آشکارا با انقلاب مخالفت می کنند و یا آن را با این عنوان که انقلاب نبود، تحریف می کنند. بخش دیگر در حالی که در حرف با انقلاب موافق هستند و در مورد آن داد سخن می دهند، اما آن را به یک سلسله حرکات مسالمت آمیز و یا امری کلی به نام «انقلاب» محدود می کنند و جوهر آن را که  شورش و قیام، در دست گرفتن سلاح و نبرد مسلحانه توده های خلق برای سرنگونی یک نظام از راه قهر آمیز است، یا قبول ندارند و یا در سایه قرار می دهند( بخشی از مخالفت ها با جریان سیاهکل از این موضع است).
 به جز این ها که صحبت شان شد، دسته ی دیگری هستند که از مردم و عمدتا از لایه های طبقات میانی اند. آنها بعضا به دلیل تجارب تلخی که از جمهوری اسلامی داشته و دارند و به ویژه به دلیل کمبودهای مبارزه جاری علیه نظام ارتجاعی حاکم، نبود طبقه و حزب مخالف نیرومندی در پیشاپیش مبارزه و ناتوانی گذرای کنونی در برانداختن رژیم که حرص شان را در آورده و دلتنگ شان کرده است، روز انقلاب را که ربطی به حکومت مرتجع کنونی و راهپیمایی هایی که این حکومت به راه می اندازد ندارد، روز«عزای ملی» معرفی می کنند. برخی از آنها متاسفانه رو به گذشته و رژیم سابق آورده اند و آن را آرمان خود قرار می دهند.
دسته ای دیگر که بافت اصلی آنها را نسل های اخیر و جوانان تشکیل می دهند کمابیش از انقلاب 57 دل خوشی ندارند و دوستدار بازگشت به گذشته هستند. آنها چون در دوران نظام سلطنتی سابق زندگی نکرده اند، تصوری بسیار نادرست از آن دارند. تصوری که به طرزی جنون آمیز از سوی رسانه های تبلیغی سلطنت طلبان به آن دامن زده می شود. بخش هایی از آنها حتی حاضر نیستند که اسناد و مدارکی که در آن زمان و نیز پس از آن نگاشته شده بخوانند و یا فیلم هایی گوناگون مستند و یا سینمایی که در دسترس است ببینند و در آنها تعمق کنند و به واقعیت آن دوران برسند. آنها بر مبنای برخی شنیده ها و قیاس جنبه هایی از وضع گذشته با وضع کنونی و به ویژه به واسطه ی وجود آزادی های اجتماعی در آن دوران و نبود آن در این دوران، تصوری محدود سر و دم بریده از آن دوران دارند. آنها به گونه ای دچار اوهام می شوند و گمان می کنند که آنها را همین آزادی های اجتماعی بس است. آنان به هیچ وجه نمی توانند تصور کنند که بخش مهمی از مخالفین آن نظام، جوانان آن دوره بودند که بسیاری از آنها اساساهوادار یا عضو هیچ گروه سیاسی نبودند. جوانانی که بیکار بودند و یا شغل هایی داشتند که با دستمزدی که بابت آن می گرفتند از عهده ی مخارج خانواده ای که مسئولیت آن به عهده آنها بود، بر نمی آمدند. جوانانی، دختران و پسرانی که به شکل های گوناگون آسیب دیده و خون شان از آن همه ستم و استثمار و پلیدی به جوش آمده بود. جوانانی که به هیچ گروه و دسته ای وابستگی نداشتند و اگر هم وابستگی پیدا کردند و هوادار و عضو جریان های مخالف چپ و دموکرات شدند، پس از 22 بهمن 57 بود.
باری، چون در مقالات دیگر به برخی از این ها مخالفت ها اشاره کرده ایم در این نوشته دیگر به آنها نمی پردازیم و به دو بخش نخست، یعنی ارتجاع سلطنت طلب و ارتجاع جمهوری اسلامی که عمده ترین کینه توزی با انقلاب 57 از جانب آنها بروز داده می شود، توجه می کنیم.(1)

نفرت ارتجاع سلطنت طلب از انقلاب بزرگ توده ای
 انقلاب دموکراتیک 57 ایران یکی از چند انقلاب بزرگ توده ای در قرن بیستم است. تا آنجا که این انقلاب نظام استبداد سلطنتی در ایران را آماج حملات خود قرار داد و با شعار کلیدی و بزرگ «مرگ بر شاه» آن را پیش برد و سرنگون کرد، تا آنجا که هدف آن سرنگونی طبقه ی بوروکرات - کمپرادور یعنی طبقه حاکم مرتجع استثمارگر و نوکر امپریالیسم غرب در ایران بود که این نظام سلطنتی آنها را نمایندگی می کرد، این انقلاب پیروزی به دست آورد. طومار سلطنت و نظام پادشاهی وابسته به امپریالیسم را در هم پیچید و طبقاتی که این نظام نماینده آنها بود فروپاشانده و سرنگون ساخت. این امر البته یک پیروزی تام و تمام نبود، شاه از کشور بیرون رفت و طبقه ی حاکم تبعید و مهاجر شد و به مدد سرمایه های دزدیده شده از طبقه ی کارگر، دهقانان و زحمتکشان شهری و روستایی و نیز پشتیبانی امپریالیست درهجرت به بقای خود و دسیسه چینی ادامه داد؛ سازمان های امنیتی و ارتش کمابیش دست نخورده باقی ماند و در خدمت حکام مرتجع تازه در آمد.
روشن است که خاندان شاه پیشین و نیز سرمایه داران کمپرادور پیشین نخستین دشمنان این انقلاب بوده و هستند و از آن تا مغز استخوان شان نفرت دارند و هیچ چیز را یارای آن نیست که عمق این نفرت و کینه را توصیف و بازگو کند. آنان مزدوران امپریالیسم و استثمارگر و دشمن توده ها بوده و هستند و طبیعی است که نفرت شان از توده ها و مبارزات آنها بی پایان باشد.
 این دسته به دلیل رشد مبارزات توده ای علیه حکام جمهوری اسلامی و نیز در نبود یک طبقه و  نیروی قدرتمند داخلی برای سرنگونی جمهوری اسلامی، بُل گرفته و چنان شامورتی بازی از خود در آورده اند که اگر کسی از آنها چیزی نداند، گمان می کند در جامعه ای که آنها درست کرده بودند، همه در رفاه و شادی بودند و مردم با دُم شان گردو می شکستند و به به شاه را می گفتند و این چپ ها بودند که مردم را فریب دادند و پشت سر خمینی ردیف کردند و به انقلاب کشاندند. حال آنکه نگاهی به تاریخ  آن دوره، خواه به شکل اسناد، خواه به شکل نوشته های محققین تاریخ و خواه به شکل فیلم های مستند، نگاهی به آثار هنری آن دوره به ویژه رمان ها و داستان های نگارش یافته و فیلم ها نشان می دهد این نظامی بود وابسته به امپریالیست های غربی، متکی به استثمار اکثریت به اتفاق توده های زحمتکش کارگر و دهقان و سرشار از  فقر و بدبختی و تحقیر و اعتیاد و تجاوز و فساد و جنایت.
این ها را حتی از آنچه که در روزنامه ها و مجلات خودشان در آن دوره از جمله جوانان، اطلاعات هفتگی و زن روز در مورد شرایط جاری می نوشتند( گزارش هایی در صفحه ی حوادث، شرح زندگی آسیب دیده ها و بی خانمان ها در مصاحبه ها و یا داستان های دنباله دار) می شد دریافت. روزی نبود که از فقر و بدیختی چیزی شنیده نشود. روزی نبود که جنایتی در کشور صورت نگیرد و از این بابت راستی که «بیابان های مسگر آباد» تهران مشهورترین بود. روزی نبود که از اعتیاد سخن نرود. و روزی نبود که از کتک خوردن زنان از مردان، فرار دختران و زنان جوان از دست پدری زورگو، برادری متعصب و یا همسری قلچماق که دست بزن داشت، و یا تجاوز به دختران و زنان و یا چیزهایی از این گونه نباشد.(2) اینها نه تنها در آنچه به آن اشاره شد بلکه حتی در«فیلم فارسی»های خودشان(و از جمله مشهورترین آنها یعنی گنج قارون و چرخ و فلک و نیز فیلم های لات و لوطی) نیز به گونه ای مسخ شده بازتاب می یافت.(3)
ببینم شمه ای از عمق این کینه و نفرت را که در روزهای نزدیک به 22 بهمن 99 اوج گرفت:
« این سخنان یکی از این آقازاده های جمهوری اسلامی نشان از شکست انقلابی است که خود را انقلاب اسلامی معرفی می کرد... آقا زاده ای که فرزند یکی از بنیانگذاران این انقلاب ننگین است.»
 انقلاب خود را «انقلاب اسلامی» معرفی نکرد بلکه این رهبر آن زمان انقلاب و طبقه ی حاکم بر آن بود که  انقلاب را به دروغ «انقلاب اسلامی» معرفی کرد. و البته باید هم که تلویزیون من و تو که تلویزیون مرتجعین سلطنت طلب است، انقلاب بهمن 57 را «انقلاب ننگین» بنامد زیرا این انقلاب بساط آنها را جمع کرد!
 یکی دیگر:
« نخست وزیر هویدا توی دادگاه گفت که به مردم خدمت کرده و 13 سال قیمت ها را ثابت نگه داشته وهمه خندیدند بعد هم اعدامش کردند... هر چند مقایسه یکی از دزدهای قوه قضاییه  با هویدا، توهین به هویدا است ولی باید دید که مردم چه دادند و چه گرفتند.»
«توهین به هویدا»!؟ نوکر حقیر و توسری خور شاه و مزدور امپریالیسم! انگار کنترل قیمت ها تو دست هویدا بود! سگ زرد برادر شغال است! چه هویدا و چه  دزدهای دستگاه قضایی کنونی هر دو یک کرباس و آشغال اند. (4)

نفرت ارتجاع حاکم جمهوری اسلامی از انقلاب57
دومین طبقه و گروهی که از انقلاب 57 نفرت دارند و به آن کینه می ورزند خود طبقات حاکم جمهوری اسلامی گروهای منسوب و یا در پیرامون آن هستند؛ یعنی طبقه ای که به طبقه ی بوروکرات - کمپرادور حاکم فئودال مسلک که به جای استبداد سلطنتی پیشین استبداد دینی را حاکم کرد، تکامل یافت.
 این ها نتایج انقلاب را به خدمت خود گرفته و به قدرت رسیدند. طی سه سال 60-57 با پشتیبانی1- عوامل امنیتی( افراد و مقامات بالای ساواک) و خدمات بی دریغ آنها در قلع و قمع کردن احزاب، سازمان ها و گروه های انقلابی کمونیست و دموکرات و حتی لیبرال، و 2- عوامل نظامی( فرماندهان ارتش از جمله تیمسار ظهیرنژاد و قرنی و ...) و ارتش، عناصر همین طبقه ی بوروکرات- کمپرادو سرنگون شده، تا آنجا که توانستند به تثبیت اوضاع به نفع این طبقه ی تازه حاکم شده کمک کردند. این کار با قلع و قمع کامل مبارزات طبقه کارگر، دهقانان، طبقه خرده بورژوازی، خلق های زیر ستم، زنان، دانشجویان و ... صورت گرفت.
بنابراین، هر چقدر شاه طبق نظر و دستور امپریالیست ها دست به کشتاری گسترده به سیک کشورهایی مانند شیلی و اندونزی نزد، آن هم به دلیل نتایج و عواقب پیش نشدنی آن و به ویژه این امکان که در نتیجه چنین کشتاری وضع برعکس شده طبقه کارگر و سازمان های وی رشد و گسترش یابند و یا کشور به دست سوسیال امپریالیسم شوروی افتد، آنچه از دولت وی بر جای ماند یعنی دستگاه امنیتی و نظامی که اینک در خدمت مرتجعین تازه به قدرت رسیده در آمده بود، از وضع و موقعیت استفاده کرده و در کردستان و خوزستان کشتار کرد. یعنی کاری که در زمان شاه بنا به توصیه ی امپریالیست ها نمی بایست انجام شود، اینک در نبود شاه و طبقه ی پیشین و به وسیله ی آنها و با موافقت بیان نشده و یا پنهانی بیان شده ی امپریالیست ها در حال انجام بود. اکنون دیگر این سرکوب ها باید صورت می گرفت زیرا حکومت مرتجع در وضعیتی مانند شاه که توده ها به شکل متحد مقابل آن باشند نبود. در آن زمان هنوز سپاه پاسداران در مراحل نخسین شکل گیری خود و بیرون آمدن از کمیته های انقلاب اسلامی بود و کارهای سرکوب عمدتا در دست ارتش بود. بدین ترتیب، این کشتارها تنها منتسب به سران مرتجع جمهوری اسلامی و سپاه و کمیته نیست بلکه در عین حال منتسب به دستگاه امنیتی- نظامی طبقه ی از قدرت خلع شده است که در یک هماهنگی با امپریالیسم غرب و در اطاعت از برنامه های این امپریالیسم به طور تاکتیکی تسلیم شد و خود را در خدمت ارتجاع نوین حاکم قرار داد.  این سان امپریالیست ها شاهد نخستین نتایج پیروزمند سازش پنهانی خود با خمینی شدند.
اما نفرت وکینه ی حکام مرتجع جمهوری اسلامی از انقلاب 22 بهمن از آنجاست که این انقلاب، انقلاب آنها نبود، بلکه اساسا انقلاب خلق ایران، طبقه کارگر، دهقانان و کشاورزان و لایه های طبقه ی خرده بورژوازی ایران بود. و این حکومت نه تنها منافع هیچ کدام از این طبقات اصلی را نمایندگی نمی کرد(5)بلکه از همان آغاز پیروزی موقت و نسبی انقلاب یعنی سرنگونی نظامی شاهی و فراری شدن سرمایه داران کمپرادور، کاملا در مقابل آنها و خواست های اساسی آنها قرار گرفت. از آنها خواست که اسلحه خود را تحویل دهند و بدون اینکه خواست های کارگران را پاسخ دهد، از آنها خواست که به سرکار خود برگردند. بدین گونه طی سه سال با فریب، نیرنگ، دو دوزه بازی ها، تاکتیک های فریبنده و سرکار گذاشتن مردم، جورکردن گروه های چماق به دست که هم ریشه در تاریخ ایران داشتند و هم امپریالیست های نمونه های بسیار موفقی از آنان را در کشورهای  مستعمره و نیمه مستعمره به ویژه در حکومت های آمریکای مرکزی و جنوبی ایجاد کرده بودند، و نیز سرکوب منظم و دامنه دار تمامی طبقات خلقی و در صدر آنها کارگران و دهقانان که انقلاب بر دوش آنها و به یاری آنها پیش رفت، دست زدند.
 روشن است که اینها از انقلاب بیزارند. آنها چگونه می توانند با آن موافق باشند زمانی که تمامی دستاوردهای آن را از بین بردند و تمامی طبقات را سرکوب و تمامی احزاب و سازمان های انقلابی، دموکرات و حتی لیبرال را یا نابود کردند و یا به حاشیه راندند.
باری موافقت آنها با انقلاب یک موافقت دروغین و فریبکارانه است. آنها منظورشان از انقلاب، انقلاب طبقات مردمی نیست، بلکه صرفا آن نقش کوچکی است که در انقلابی بدان بزرگی داشتند و مهم تر، حکومت کثیف، جنایتکار و ارتجاعی خودشان بوده و هست. برای آنها انقلاب مساوی است با سهم خودشان در انقلاب و حکومت متحجر و ارتجاعی خودشان. آنها از همان یکسال بعد از انقلاب حتی فیلم های انقلاب، شورش ها و درگیری های مسلحانه و آن شورها و شادی ها و  نشاط های مردمی را دیگر در تلویزیون نشان نمی دادند، چگونه می توانند موافق آن باشند؟
 آنها انقلاب و اهداف واقعی آنها را دگردیسه کردند به چیزی که آن را«انقلاب اسلامی» می نامیدند؛ و این آن انقلاب و اهدافی نبود که مردم برای آن خون دادند.
البته مردم شعار «جمهوری اسلامی» را طی انقلاب دادند و به برقراری آن رای هم دادند، اما نه این شعار و نه این رای به معنای قبول آن چیزی نبود که به آنها به وسیله خمینی و نیروهایی که پیرامون اش گرد آمده بودند تحمیل شد. طبقه کارگر، دهقانان و توده های زحمتکش استقلال و آزادی می خواستند و به واسطه نبود احزاب و سازمان های مبارز و حتی آزادی احزاب نیمچه دموکرات و لیبرال، در این مساله ی مهم روشن نبودند که آنچه خمینی از جمهوری اسلامی مراد می کند با آنچه آنها از آن می خواهند و یا در آن می جویند از دو جنس کاملا ناسازگار، متضاد و در مقابل یکدیگر است.
 سه سال رویدادهای پس از پیروزی قیام بهمن 57 و تکامل همه جانبه ی مبارزه طبقاتی در همه جای کشور بین طبقات خلقی یعنی کارگران، دهقانان و خرده بورژوازی و ارتجاع مذهبی نوین این تضادهای نهفته را آشکار کرد و نشان داد که مردم این جمهوری اسلامی را کاملا مغایر با آن دو خواست ماهوی یعنی استقلال و آزادی می دانند؛ و گرنه چرا طبقه کارگر، دهقانان و خرده بورژوازی و نیز زنان، دانشجویان و روشنفکران و نیز لایه های متخصص همچون استادان دانشگاه، پزشکان و مهندسین باید با جمهوری اسلامی می ستیزیدند و آن همه به زندان افتاده و شکنجه دیده و زندگی باخته می دادند؟
 و باز چرا آن همه رهبران، کادرها، اعضا و هواداران احزاب و سازمان های انقلابی کمونیست و دموکرات طی آن سه سال در مبارزه با این نظام جهنمی که در پی استوار کردن نظام استبدادی دینی بود، جان باختند؟
 کسانی که کمونیست های مبارزه سال های 57 را متهم می کنند که آنها خمینی را سر کار آوردند و دنبال شعارهای دروغین ضد امپریالیستی اش افتادند، باید نگاهی خواه به همان رویدادهای دوران انقلاب و خواه به ویژه به حداقل سه سال مبارزه طبقاتی پس از آن بکنند تا ببینند که  کمونیست ها و مبارزینی که واقعا انقلابی بودند چگونه در تقابل با این نیروی ارتجاعی اینک حاکم شده قرار گرفتند و تا پای جان با آن مبارزه کردند.
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 99
 یادداشت ها
1-   خواننده این نوشته می تواند در مقاله ای به نام  مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیآمدهای آن که ویراست تازه ی از آن در بهمن 98 در وبلاگ ما قرار گرفت و نیز مقاله ی چرا شاه و حکومت اش کمتر از خامنه ای و سران جمهوری اسلامی کشتار کرد؟ که در ماه گذشته در وبلاگ قرار داده شد، نکاتی در مورد انقلاب 57 و نیز قیاس دو رژیم استبدادی و مرتجع پهلوی و جمهوری اسلامی و نظراتی که در پیرامون آنها وجود دارد، بیابد.
2-   فساد خود شاه و برادرش غلامرضا و خواهرش اشرف زبانزد بود. این اشرف سردسته وارد کنندگان مواد مخدر و نیز تاجر سکس بود. وی گروه هایی را سازمان می داد که دختران زحمتکشان شهری و روستایی را فریب می دادند و پس از تجاوز به آنها، به فحشا و فساد می کشاندند.
3-   در این گونه فیلم ها همواره یک دختر یا پسر فقیر بود و یک دختر یا پسر پولدار. این جوان فقیر که با مادر و یا پدرش زندگی می کرد عموما بیکاره و یا بی خانمان، جیب بر، دزد و یا در گروه دزدان و قاچاقچیان بود و در سفره اش نیز چیزی جز نانی خشک و یا دیزی ای نبود( اکنون می گویند که« صد رحمت به وجود همان دیزی و مثقالی گوشت در آن، حال دیگر آن هم وجود ندارد!» و این فاجعه ای است که ارتجاع کنونی به وجود آورده است). فریب و دروغ بزرگ اینان آنجا رخ می داد که عاقبت قضیه، یا این موجود فقیر، دختر یا پسر فرد سرمایه دار و یا مالک فئودالی از آب در می آمد یعنی نسب اش به طبقات بالا می رسید، و به ترتیب در آن طبقات پذیرفته می شد و یا دختر و یا پسر سرمایه دار و مالک فئودال پدر محترم شان را که کمی بد اخلاق و متکی به تفاوت جایگاه های طبقاتی بود با اشاره به فداکاری ها و جان نثاری های دختر یا پسر فقیر در راه منافع طبقات بالا( نجات سرمایه دار از مرگ با به خطر انداختن جان خود، به خطر انداختن جان خود برای دستگیری دزدان گاو صندوق سرمایه دار) مجاب می کرد با وی ازدواج کند، و به این ترتیب نیکبختی آن فرد فقیر رقم زده می شد. به راستی که اگر زمان شما بهشت بود و ایران به سوی آبادی و آبادانی پیش می رفت چرا باید در بیشتر فیلم فارسی های مورد تایید خودتان، این قدر فقر و بدبختی( و نیز اعتیاد و یا تجاوز و فحشا) وجود می داشت و رهایی از آن ها و شرایطی که آنها تحمیل می کنند، عموما می توانست با ازدواج و یا ایجاد رابطه با خانواده یک سرمایه دار یا مالک زمین به پایان رسد؟
4-   و همچنین به نقل از برخی از آنها که سلطنت طلب نیستند:«چهل سال... با این اوضاع اگر ما 22 بهمن را (عزای عمومی) اعلام کنیم خیلی بهتره» ( روزهای پس از 15 و 16 بهمن 99). جالب است که این نمونه ها و برخی نمونه های دیگر( مانند نگارش حرف نخست انقلاب با «ع» درهمان روزها) در سایتی به نام پیک ایران- و بدون هیچ گونه ابراز نظری در مورد آنها - درج شده که بیانیه ها و ارگان های سازمان های چپ و یا منسوب به چپ و ملی را در سایت خود می گذارد. به نظر می رسد که این سایتی دو دوزه باز است و عملا خط سلطنت طلبان و هواداران امپریالیسم آمریکا را دنبال می کند.
5-   جایگاه این جریان در انقلاب 57- 56 در حد مبارزات روحانیون و طلاب مخالف دستگاه شاهی و مخالفت بخش هایی از دستگاه روحانیت و بخش هایی از بورژوازی تجاری بود و اینها لایه هایی از خرده بورژوازی سنتی شهری و روستایی را دنبال خود می کشیدند. این جایگاه و منافع، اولا با جایگاه و خواست های طبقات مردمی که اکثریت انقلاب کنندگان را تشکیل می دادند در تضاد قرار داشت گرچه در فرایند مبارزه تمامی طبقات و گروه ها در کنار یکدیگر قرار داشتند و رهبری انقلاب هم بنا به دلایل گوناگون به دست خمینی و همین روحانیون، طلاب و بورژوازی تجاری افتاد؛ و دوما در خود آن  جریان یعنی میان طلاب، روحانیون و لایه های خرده بورژوازی سنتی و بورژوازی تجاری تضادهای فراوان بروز کرد و بسیاری از مخالفین ارتجاع نوین در میان آنها در مبارزه با همین ارتجاع جان باختند. نکته مهم و اساسی این است که جایگاه آنها در انقلاب به هیچوجه به آنها این اجازه را نمی داد که منافع  قشر خود و طبقه خود را که پا در گذشته و رو به گذشته داشت و نه رو به آینده واز این رو تحجر و پوسیدگی از آن می بارید، منافع کل انقلاب پندارند. از این رو آنها با جایگاه کوچک خود در انقلاب و به سبب سازش امپریالیست ها غربی با آنها، انقلاب را غصب کردند و نتایج آن را در خدمت تسلط خود گرفتند و دستاوردهای آن را از چنگ توده ها بیرون آوردند.
 
 

۱۳۹۹ بهمن ۱۹, یکشنبه

اوضاع سیاسی ایران در آستانه ی سالگرد انقلاب دموکراتیک بهمن57

 
 اوضاع سیاسی ایران در آستانه ی سالگرد انقلاب دموکراتیک بهمن57
  
انقلابی بزرگ و حکومتی حقیر
اکنون 42 سال از انقلاب تاریخی توده های مردم ایران علیه رژیم بوروکرات - کمپرادورهای پهلوی می گذرد. هر چقدر که آن انقلاب  سرزنده و شاداب و گسترده و بزرگ بود، حکومتی که پس از آن بر سرکار آمد تهی از زندگی و متحجر و خوار و حقیر بود و هر چه گذشت این مرده گی و تحجربیشتر و این حکومت خوار و حقیرتر شد، چندان که می توان گفت آنچه به عنوان حکومت پس از انقلاب بر کار آمد و توانست دزد انقلاب باشد و تمامی دستاوردهای انقلاب را از توده ها پس بگیرد کاملا در تضاد با خواست ها و اهداف ماهوی انقلاب بوده و نه تنها در شأن سرفرازی آن نبود بلکه درست در مقابل این سرفرازی و بزرگی قرار داشت.
فرایند تکامل جمهوری اسلامی عبارتند بوده از فرایند تمرکز قدرت حاکمه در دست ارتجاعی ترین و کثیف ترین باندهای حاکم. فرایند تکامل تمامی اجزاء این حکومت به دسته ی مال خوران، اختلاس گران، دزدان و جنایتکارانی که جز به منافع حقیر مشتی موجود جاه طلب تا مغز استخوان متحجر فکر نمی کنند و راهی برای حفظ و بقای خود جز از راه کشتار و سرکوب خلق و جنایت از پس جنایت نمی شناسند.
 فرایند تکامل وضع تمامی طبقات مردمی از طبقه کارگر تا کشاورزان و لایه های خرده بورژوازی عبارت بوده از افتادن در مغاک فلاکت و بدیختی اقتصادی و دست و پا زدن برای زنده ماندن از یک سو و فرایند تکامل روحیه ی مردمی که تا حدودی امید داشتند که حکومت خمینی و مرتجعین پس از وی کاری برایشان بکند، تا مردمی که اکنون نه تنها هیچ گونه امیدی به این حکومت ندارند بلکه عمیقا از آن نفرت و کینه داشته، در مقابل آن قرار گرفته و تلاش های مداومی داشته اند که آن را از سر راه خود بروبند.
 بر چنین مبنایی، به همان میزان که به مرور مردم ایران نسبت به عموم کنش های حکام کنونی بی علاقه و بی تفاوت شده اند - و بی تفاوت نه به معنای پذیرش وضع موجود و بی تفاوت نسبت به آنچه بر سرشان می آید، بلکه بی تفاوت به معنای بی ارج و بُرد شدن تبلیغات کورکننده ی حکومت مذهبی در تمامی وجوه آن- و از جمله فراخوان های آن را برای شرکت در انتخابات به هیچ می شمارند، از آن سر نیز، برای باندهای حاکم بر جمهوری اسلامی یعنی خامنه ای و دفتر و دستک اش به کلی بی تفاوت شده است که آیا میان مردم پایه ای دارند و یا خیر و آیا مردم آنها را می پذیرند و یا خیر. همچنان که می دانیم در حالی که مردم نسبت به آخرین انتخابات مجلس بی تفاوت شده بودند و در آن شرکتی نداشتند، به همان سان گویی سران این حکومت به حاصل انتخاب خودشان اهمیت می نهند و کاری به آن ندارد که آیا مثلا مردم این نمایندگان مجلس را انتخاب کرده اند و یا اینها را خود گزیده اند و به مجلس فرستاده اند. در تمامی اقدامات حکومت این بی تفاوتی و بی ارجی مردم را در نزدشان می توان دید( کشتار مردم در آبان 98، مرگ و میر وحشتناک مردم در اثر بیماری کووید 19 و حکایت خرید واکسن کرونا و...). آنان به آنچه می خواستند رسیده اند و اکنون و از دیدگاه خودشان روز از روز بیشتر می رسند و برای آنها این اهمیت و جایگاهی ندارد که مردم درباره شان چگونه می اندیشند.آیا مال پرست و فاسدند یا نیستند؛ آیا متحجر ند یا نیستند و آیا جنایتکارند یا نه؛ از دیدگاه آنان مردم مجبورند آنها را تحمل کنند و اگر مردم طاقت شان طاق شد و دست به عملی برخلاف خواست و منافع آنها زدند و بقای آنها را تهدید کردند، آنها می خواهند این تحمل کردن خودشان را به زور سر نیزه و سلاح و به گلوله بستن، به مردم بقبولانند.
 بدین ترتیب دو گرایش اساسی متضاد در تکامل اوضاع جاری عبارت است از جدایی توده های مردم به ویژه طبقه کارگر و زحمتکشان شهری و روستایی و نیز لایه های گوناگون خرده بورژوازی از قدرت مذهبی حاکم از یک سو و جدایی  قدرت حاکمه از مردم از سوی دیگر. صف آرایی دو قطب مخالف در مقابل یکدیگر.
«دولت جوان حزب اللهی»
حرکت کنونی باند حاکم جمهوری اسلامی یعنی باند خامنه ای و شرکا عبارت است از حرکت به سوی محدود کردن هر چه بیشتر دایره حرکت یا چرخش در حکومت و به اصطلاح استوار کردن آن بر مبنای حاکمیت باندهایی محدود از جناح مسلط طبقه ی حاکم.
آنچه به نام«دولت جوان حزب اللهی»(که قرار است در سال 1400 و پس از انتخابات ریاست جمهوری روی کار بیاید) نخست به وسیله خامنه ای عنوان شده و سپس هر روز بیشتر از روز پیش به وسیله مشتی از آخوندهای کاسه لیس و دیگر افراد مرتجع نزدیک به دفتر رهبری در بوق و کرنا شده است، چیزی نیست جز محدود کردن قدرت طبقه حاکم در حدود یک جناح از طبقه حاکم و یک باند از یک جناح از باندهای گوناگون آن جناح.
این حرکت به آن دلیل صورت می گیرد که یک باند متحد و منسجم  از یک جناح بر کشور حکومت کند و بقیه ی باندهای جناح حاکم از وی تبعیت کنند و یا به تبعیت از وی مجبور شوند.
 آنچه به عنوان روی کار آمدن دولت جوان حزب اللهی و در واقع تا حدودی و یا عمدتا سپاهی ها و یا دولت سپاهی یا نظامی( با احتمال رئیس جمهور شدن یکی از سران پاسداران) مطرح است، گسترش بیشتر دایره حکومت سران سپاه پاسداران و یا باندهای حاکم بر آن و یا مرتبط با آن و نزدیک به آن از دستگاه قانونگذاری یا مجلس شورا به دستگاه اجرایی است( باند خامنه ای دستگاه قضایی را همواره در دست داشته است و دارودسته ی حاکم بر آن همکار همیشگی رهبری و سپاه پاسداران بوده است). چنین فرایندی از دیدگاه خامنه ای و سران دفتر وی عبارت است از یگانه کردن دستگاه حکومتی و ایجاد یک وحدت درون طبقه ی حاکم بر مبنای تسلط یک باند از یک جناح بر باندهای دیگر آن جناح و تسلط یک جناح بر دیگر جناح های طبقه ی حاکم. این امر قرار است ثبات نسبی و برای مدت درازی را برای طبقه ی بوروکرات – کمپرادور حاکم بر جمهوری اسلامی تامین کند.
 از سوی دیگر اگر این دولت جوان حزب اللهی یک دولت پاسدار یا بخشا پاسدار باشد این دولت تنها یک باند از جناح مسلط طبقه حاکم را مسلط تر نمی کند، بلکه قرار است وضعیتی به وجود آورد که حداقل تنفس اقتصادی( برای آن سرمایه داران بخش خصوصی که در عرصه ی اقتصاد کار می کنند)، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز به محدودترین اشکال خود تنزل یابد. به عبارت دیگر استبداد مذهبی - نظامی جای استبداد مذهبی حاکم را بگیرد یا به گونه ای دیگر استبداد به حدود نهایی خود از هر جهت تکامل یابد.
 شکی نیست که این دولت جوان حزب اللهی چنانچه به قدرت برسد، برنامه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تازه ای در آستین خود دارد که قرار است تحقق بخشیده شوند. جدا از انحصار طلبی اقتصادی و سیاسی که تکامل بیشتری خواهند یافت، وجه فرهنگی آن شامل منحصر کردن تاریخ مردم به تاریخ دینی مردم و آن هم تاریخ دین اسلام و منحصر کردن تاریخ دینی مردم به مذهب حاکم پس از صفویه یعنی به مذهب شیعه اثنی عشری است. به عبارت دیگر سلاخی تاریخ مردم این سرزمین و محدود کردن آن به تاریخ پس از اسلام و تمامی ویژگی های جانبی آن. تبدیل ایران به گورستان؛ بی تحرکی و بی صدایی.    
سه برنامه ی اساسی برای به وجود آوردن ثبات نسبی
از نظر باند خامنه ای و دفترش و نیز شرکایش یعنی سران سپاه پاسداران برای پیش برد چنین برنامه ای سه اقدام بسیار اساسی نیازمند است:
الف - تصفیه ی بخش مسلط طبقه حاکم از باندهای ریز و درشت دزد:
برای اینکه طبقه ی حاکم بتواند وضعیت خود را ثبات بخشد، باید تناسب معینی در میان سلسله مراتب طبقه حاکم- یعنی سرمایه داران بوروکرات – کمپرادور مذهبی حاکم - در تسلط اقتصادی عادی و جاری، چپاول، زدو بندها، اختلاس ها و دزدی ها، رشوه گیری ها و فسادها باشد. نمی توان هر باندی و هر دسته ی متحدی را در شریان های اقتصادی جاری و ارگان های حاکم و ادارات  بزرگ و کوچک اجازه داد که از موقعیت خود استفاده کرده و دزدی و اختلاس و پشت هم اندازی کند و فساد به بار بیاورد. این رشته ی تمرکز آن را از هم می گسلد، کار حکومت را مشکل می کند و بقای آن را تهدید می کند. برای همین یکی از دو وظیفه ی مهم جناب رئیسی جلاد که در حال حاضر ریاست دستگاه قضایی را به عهده دارد، عبارت است از پاکسازی طبقه ی حاکم از باندهای ریز و درشتی از جناح های مختلف که همه می خواهند همان قدر بخورند که دیگری و جناح و باند حاکم می خورد.
از نظر باند خامنه ای و در ابعادی گسترده تر جناح وی می باید سلسله مراتب معینی در تسلط بر شریان های اقتصادی و چپاول مردم در میان طبقه حاکم پدید آید و هر باند و دسته به فراخورجایگاه و موقعیت خود اختلاس کند، بدزدد و بخورد و  خان خانی و فعال مایشایی هرگروه و باندی برای خود نباشد. یعنی در زدو بندها و دزدی ها و اختلاس ها سلسله مراتب قدرت رعایت شود؛ چیزی مانند زمان شاه سابق و رژیم سلطنتی وی از بالا و باند حاکم به باندهای کوچک تر.
در واقع این دسته های و گروه های فعال مایشاء با بی توجهی به عواقب زدو بندها، بالا کشیدن اموال عمومی، دزدی ها، رشوه گیری ها و اختلاس های شان شرایط و موقعیت کلی طبقه حاکم را وخیم و تلاش آن را برای بقا به هم می زنند. بخش مهمی از دستگیری های باندهای اختلاس گر، رشوه گیر و مال دزد را در دستگاه های حاکم و نیز «سرمایه داران» خصوصی فعال در عرصه ی اقتصاد که بیشتر آنها به همین باندها تعلق دارند باید بر همین مبنا تفسیر کرد.
از سوی دیگر این دسته ها و باندها چنانچه زیاده تر از معمول گسترش یافته باشند و در هر سوراخ و سنبه ای از دستگاه های مختلف حاکم وجود داشته باشند و نیز کنترلی بر آنها وجود نداشته باشد و به اصطلاح هر کی به هر کی باشد، به مرور از نظر اقتصادی قدرتمند می شوند و به تدریج و آهسته آهسته در پی ارتقاء قدرت اقتصادی خود به قدرت سیاسی خواهند بود و آنگاه که قدرتی یافتند در مقابل باند حاکم قد علم می کنند و سهم بیشتری از قدرت می خواهند. و این است که بحران پشت بحران در دستگاه های حکومتی از مجلس گرفته تا دستگاه اجرایی و قضایی و نیز دستگاه های اطلاعاتی و نظامی به وجود خواهد آمد. براستی مگر باند احمدی نژاد چه می خواست. بقیه نیز همچون او و باندش خواهند شد، اگر چه اکنون ممکن است کوچک باشند و یا به نظر رسند.
ب- سرکوب مبارزان و فعالان اجتماعی و سیاسی
این وظیفه که می توان آن را وظیفه ی تصفیه ی درونی طبقه ی حاکم و نشاندن هر کس به جای خویش بر مبنای برنامه ی خامنه ای و سپاه پاسداران اش نام نهاد، باید با وظیفه ی دیگری کامل شود که می توان آن را وظیفه ی تصفیه  بیرونی نام نهاد و آن عبارتند از پاک کردن جامعه از تمامی جریان های سیاسی ای که از نظر خامنه ای و شرکا مبارزه در راه حقوق مردم را پیش می کنند و علیه دستگاه حاکم هر نوع تحرک و فعالیتی را از خود بروز می دهند خواه فعالیت لیبرالی باشد و خواه دموکراتیک و یا کمونیستی. برای اینکه حکام کنونی بتوانند میخ خودشان را برای چندین دهه ی متوالی  به زمین بکوبند و بدون دغدغه و با خیال راحت حکومت کنند، باید جامعه را از وجود فعالان اجتماعی و سیاسی پاک کنند. آنچه ما در یکی دو سال اخیر در جامعه با آن روبرو هستیم گسترده شدن بازداشت های فعالان اجتماعی و سیاسی، زندانی بریدن های دراز مدت و به اصطلاح بالا بردن هزینه ی فعالیت اجتماعی و سیاسی علیه حکومت و بالاخره احکام پی درپی برای اعدام است. این احکام در مناطقی مانند کردستان، بلوچستان و خوزستان برای فعالین حقوق خلق های زیر ستم به کرات و شدیدتر است.
 روند مزبور در پی بروز جنبش هایی پی درپی در سال های 88 ، 96 و 98 به راهبرد اساسی حکومت تبدیل شد و البته تنها شامل فعالان جوان و میانسال در این جنبش ها نشد بلکه به  فعالینی که دامنه تحرک شان بسیار محدود بود گسترش یافت. از نظر باند خامنه ای و شرکا این روند باید تا حاکم کردن سکوت قبرستانی بر جنبش توده ها تداوم یابد.
پ- نیاز به برقراری روابط عادی با امپریالیسم غرب
برای برقراری ثبات، جناح مسلط نیاز به عادی سازی روابط خارجی خود به ویژه با امپریالیسم غرب دارد. این جناح با ساختاری اقتصادی روبرو است که وابسته به امپریالیسم غرب است و بنابراین خواه وضعیت عینی اقتصادی را در نظر گیریم و خواه علائق و تمایل درونی آن را، به جز در شرایط اضطراری که حکومت خامنه ای، به اجبار و به عنوان یک بازی در میان قدرت ها و واکنش به محدودیت های امپریالیست های غربی، به سوی کشورهای شرقی رانده می شود، گرایش به سوی امپریالیسم غرب است و نه شرق؛ گرچه اکنون و در عرصه های سیاسی گرایش به شرق یعنی به روسیه و چین و کوبا و ... عمده است اما این عمده گی تا کنون بدان حد پیش نرفته که چرخشی اساسی صورت گیرد و اقتصاد ایران وابسته به روسیه و چین شود و کشوری شود مانند عراق و سوریه و لیبی در گذشته و یا کره شمالی و کوبای  گذشته و کنونی ... اشاراتی که اغلب نمایندگان پاسدار مجلس به دولت بایدن کرده اند که وی باید با دولت( به معنای دستگاه اجرایی) بعدی وارد مذاکره شود نه با دولت کنونی، زیرا جناحی که اکنون دستگاه اجرایی را دارد کاره ای نیست، بر این پایه است. در خصوص این گرایش بد نیست که اشاره کنیم که تمامی فک و فامیل  و اقوام سران حاکم بر جمهوری اسلامی که از ایران بیرون رفته اند، تقریبا به طور مطلق، تحصیل، فعالیت اقتصادی و کلا زندگی در غرب را به  تحصیل و زندگی در کشورهایی مانند روسیه و چین و کشورهایی از این گونه را ترجیح می دهند و تنها کسانی به  این گونه کشورها می روند که فعالیت اقتصادی و یا مسئولیت سیاسی ویژه ای دارند.
نمونه های حکومت برای جناح خامنه ای
نمونه های پیش رو برای جناح خامنه ای نمونه ی شوروی در دوران حکومت مستبد خروشچف و برژنف و نیز نه به تمامی اما تا حدودی روسیه ی پوتین، دولت مستبد طبقه ی سرمایه دارحاکم بر چین رویزیونیستی و سرمایه داری کنونی،  دولت مستبد طبقه سرمایه داران دولتی حاکم بر کره شمالی و حکومت هایی از این گونه است؛ گر چه اینها هیچ کدام حکومت های نظامیان نبوده و نیستند. به ویژه آرزوی نهانی و نهایی جناح خامنه ای برقراری ثباتی از نوع حکومت مستبد کره شمالی بر کشور و تداوم بیش از نیم قرنی این حکومت است؛ البته اگر آرزوی وی و جناح اش را تسلطی همچون تسلط دویست ساله ی خلفای عرب بر ایران، و از آن هم بیشتر ندانیم!  
تضادهای درونی پایان نیافتنی
آنچه تا کنون اشاره کردیم تصوری است که جناح حاکم از امکان یکدست شدن خود و روبراه کردن مسائل  درونی و بیرونی دارد، اما آنچه طی چهل و دو سال اخیر گذشته است( و کلا تاریخچه ی این حضرات حداقل از مشروطیت به این سو) نشان از آن دارد که این حکومت نمی تواند وحدت درونی خود را تامین کند، حتی اگر این وحدت درونی تنها شامل حکومتی از پاسداران باشد؛ یعنی مثلا به طور یکجا  به ویژه همچون نمونه های آمریکا مرکزی و جنوبی، حکومتی از نظامیان به وجود بیاید.
مروری بر تضادهای به وجود آمده خواه در خود سپاه پاسداران و تصفیه های مداوم آن از سران ناراضی و یا جورنشده با خامنه ای و شرکا و نیز تضاد میان پاسدارانی که لباس نظامی را کنار گذاشته و با کت و شلوار وارد دستگاهای قانون گذاری و دولتی و دیگر دستگاه های حاکم شده اند، نشان می دهد که چنین اتحادی درون عناصر سپاه وجود نداشته و بر این مبنا نمی تواند به وجود آید. به ویژه اینکه حضرات زمانی که از لباس نظامی در آیند، آن نظم تحمیل شده ای که در دستگاه نظامی ارتجاعی وجود دارد، خود به خود تا حدود زیادی بُرد خود را از دست می دهد و نمی تواند به همان شکل و میزان اجرا شود و مانع پدید آمدن صدای مخالفی گردد.
به راستی مگر بخش مهمی از سازمان اطلاعات که به اصطلاح زیر نظر دستگاه اجرایی است در دست خود پاسداران نبود، پس این تضادهای شدید خواه درون خود دستگاه اطلاعات و خواه به ویژه بین این دستگاه با حفاظت اطلاعات سپاه چگونه روی داد؟ در واقع این تضاد صرفا بین بخشی از سازمانی که جزیی از دستگاه اجرایی به شمار می آید با سازمانی که زیر نظر سپاه پاسداران و خامنه ای است نبوده و نیست، بلکه تضادی شدید درون خود سپاه پاسداران است. و چرا راه دوری برویم! مگر از این زمره نبوده است خود دولت احمدی نژاد یعنی دولتی که تا حدودی از دل پاسداران درآمد و جدی ترین پشتیبان آن هم سپاه پاسداران بود و همان ها هم تقلب بزرگ را در انتخابات 88 به نفع این دسته صورت دادند و دیگر این لطیفه است که بگوییم بنا به قول رهبر، احمدی نژاد به وی «از هر کس دیگر نزدیک تر بود»! و اشاره کنیم به اینکه همین فردی که با پشتیبانی این سران پاسدار و بسیجی به سرکار آمد آنها را که عزیز کرده ی خامنه ای هستند« برادران قاچاقچی» نامید و اسکله های پنهانی آنها را لو داد. راستی که هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد تنها تضاد باند حاکم خامنه و پاسداران و احمدی نژاد با اصلاح طلبان نبوده، بلکه در عین حال شدت گرفتن تضادهای درونی خود این باندها نیز بوده است. و اکنون شنیده می شود که دوباره اینها تلاش می کنند با این باند احمدی نژاد وارد مذاکره شوند و همراهی آنها را در انتخابات آینده و نیز احتمالا ولی فقیه آینده داشته باشند. و چه تلاشی و چه اعتمادی!؟
انتخاب جانشین خامنه ای
 از سوی دیگر انتخاب هر آخوندی به جای خامنه ای خواه از تخم و ترکه خودش باشد و خواه از افراد نزدیک به وی همچون رئیسی و یا دیگر آخوندهای دور قاب چینِ همواره به پابوس اش رفته، تاثیر چندانی در این روند ندارد. خود خامنه ای بوده است، یعنی فردی که به هر حال برخی از باندها و جناح ها با وی همسو بوده اند، و ما شاهد این همه تضاد درون جناح و باند خودش و نزدیک ترین و مورد اعتماد ترین به اصطلاح همراهانش بوده ایم، حال که خودش نباشد دیگر چه خواهد شد!؟
 و تازه با این همه نفرت و کینه ای که طبقات گوناگون مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان از این رژیم و به ویژه خامنه ای و پسرش به دل دارند، چه اهمیتی دارد که چه کسی بعد از وی نام ولی فقیه را از آن خود کند و یدک کشد. نیازی نیست که اشاره کنیم که مردم به خاطر روشدن بسیاری از مداخلات پسر فاسد وی به ویژه از تقلب بزرگ 88 به این سو و نیز نقش جنایتکارانه ی وی و همدستان اش در سپاه و بسیج از وی تنفر بیشتری دارند، و آماده اند تا در صورت انتخاب و جانشین شدن وی، این نفرت و کینه را بروز دهند.
رابطه ای دولت جوان حزب اللهی ومساله ی جانشین برای خامنه ای
این میان مساله ای بسیار مهم هم هست که این دو قضیه یعنی« دولت جوان حزب اللهی» و مساله «جانشینی خامنه ای» را به هم پبوند می دهد. این مساله همانا ترس رژیم از مردم و از دیگر جناح هایی است که اگر بتوانند از خلا خامنه ای استفاده کرده خیز برداشته و جناح خامنه ای را  از قدرت به زیر کشیده و خود جانشین اش می شوند. به این دلیل قرار است یک دولت از پاسداران یا نزدیک به پاسدارن نقشی دوگانه بازی کند. از یک سو فضای کشور را کاملا یا تا حدود زیادی نظامی و امنیتی کند ومانع  این شود که در میان مردم جنبش های تعرضی نوینی از زمره دی ماه 96 و آبان 98 پدید آید و اگر پدید آمد آنها را سرکوب کند و از سوی دیگر مانع از این شود که جناح ها و باندهایی که با جناح خامنه ای سر سازگاری ندارند و سهم بیشتری می خواهند از فضای موجود استفاده کند و برای گرفتن قدرت از باند خامنه ای خیز بردارند. بنابراین وظیفه این دولت در عین حال وظیفه ایجاد هاله ی ای امنیتی - حداقل برای مدتی -  گرد باند و رهبری انتخاب شده است تا به اصطلاح وی این دوره ی انتقالی را پشت سر گذارد و تثبیت شود.       
وضع عمومی جنبش های طبقات مردمی
درست برخلاف طبقه حاکم که تمایل وی بر آن است که دایره و گستره جناح و باندهای حکومت کنندگان را هر چه محدودتر کند، ضرورت عمومی و گرایش در جنبش مردم بر این بوده است که دایره و گستره ی ناراضیان و مخالفین این حکومت را هر چه بیشتر کند و بر نارضایی آنها ژرفا ببخشد. به این ترتیب هر روز بخش های جدید از طبقه کارگر، کشاورز و لایه های گوناگون خرده بورژوازی از فقیر تا مرفه از سنتی تا مدرن به جنبش عمومی می پیوندند و دامنه و گستره ی این پیوستن ها تمامی ندارد.
خواست های عمده ی حاکم بر این جنبش عموما خواست های اقتصادی است و شکل های حاکم بر آن نیز کماکان شکل های مسالمت آمیز مبارزه است؛ خواه شکل اعتصابات را در نظر گیریم و خواه گردآمدن های خیابانی و راهپیمایی ها را که به ویژه این اواخر به وسیله بازنشسته ها و آموزگاران تعدادشان زیاد شده است. آن گاه که در دوره هایی که خواست ها، اقتصادی و اشکال مبارزه، مسالمت آمیز است و بر مبنای گروه بندی ها و طبقات صورت می گیرد، گستره ای در کمیت ناراضیان و مخالفان به وجود آید این امر می تواند تاثیر خود را در دوره هایی که مبارزه به سوی اشکال عمومی تر اعتراض و پیوند طبقات در جنبش های عمومی تر پیش می رود، بگذارد و در نتیجه ابعاد و شدت این مبارزات را بالاتر ببرد.
در حالی که وضعیت آینده خواست های اقتصادی و شکل های حرکت مسالمت آمیز تا حدودی قابل پیش بینی است، زیرا این خواست ها هر روز بیش از روز پیش انباشته می شوند و شکل های مبارزه نیز خواه ناخواه تداوم بیشتری پیدا می کنند، اما در مورد خواست های سیاسی عمومی و اشکال مبارزه غیر مسالمت آمیز و نیز قهر آمیز پیش بینی تا حدودی دشوار است.
خواه خواست ها ی اقتصادی و خواه اشکال مبارزه مسالمت آمیز و خواه خواست های سیاسی واشکال عموما غیر مسالمت آمیز را در نظر گیریم، هر دو این حرکات و جنبش ها خود به خودی است؛ تفاوت اینجاست که در مورد خواست های اقتصادی افراد یک کارخانه، موسسه و یا سازمان خصوصی و یا دولتی( کارگران، کشاورزان، آموزگاران، بازنشسته ها، مالباخته گان، بازاریان و ...) مردم می توانند با هم برنامه ای از پیش بریزند و اشکال مبارزه پیشبرد آن را تنظیم کنند و پیش ببرند، اما در مورد خواست های سیاسی و اشکال پیشبرد آن این چنین توافقی به سادگی نمی تواند پدید آید. هر اتفاقی و هر رویدادی و در شرایط کنونی در هر آنی می تواند موجب بر انگیختن خواست هایی و برآمدن چنین مبارزاتی گردد( مثلا تقلب در انتخابات 88، حرکاتی در مشهد از جانب برخی باندهای درونی رژیم در دی ماه 96 و یا گران شدن بنزین در آبان 98).  
 از سوی دیگر در حالی که در مبارزه به خاطر خواست های اقتصادی و اشکال مبارزه مسالمت آمیز شکل تقابل حکومت تا حدودی با ضرب و جرح کردن و بازداشت و زندانی بریدن توام است در درگیری های سیاسی کار حکومت کشت و کشتار خیابانی و اعدام های متوالی پس از آن است.
  به طور کلی امید جناح خامنه ای این است که با عادی سازی روابط سیاسی و اقتصادی با امپریالیست های غربی(و اکنون با آمدن بایدن، از یک سو تمایل خود را در مورد رابطه با آمریکا پنهان و آشکار بروز می دهند و از سوی دیگر در برابر برخی از خواست ها و موانعی که بایدن و گروهش پیش می گذارند هوار می کشند و قیل و قال دروغین و توخالی ضد استکبار به راه می اندازند) سروسامانی به اقتصاد خود بدهد و طبقات ناراضی را آرام کند و به سرکار و خانه برگرداند. از نظر آنها این امر می تواند خود به خود موجبات اعتراضات و شورش های غیر مسالمت آمیز و یا قهر آمیز را از بین ببرد و آنها را بخواباند.
 می ماند اشاره ای هم به وضعیت کنونی مخالفین جمهوری اسلامی بکنیم و نیز سیاست های امپریالیسم آمریکا در مورد جمهوری اسلامی پس از روی کار آمدن بایدن که در این مقاله اشاره ای جزیی به آن شد. این کار را به مقاله ای مستقل واگذار خواهیم کرد.
هرمز دامان
17 بهمن 99



 

۱۳۹۹ بهمن ۱۶, پنجشنبه

یورش هواداران ترامپ به کنگره و الم شنگه ی آواکیان و رویزیونیست های آواکیانی درباره «کودتای فاشیستی» در آمریکا(4)

 

یورش هواداران ترامپ به کنگره و الم شنگه ی آواکیان و رویزیونیست های آواکیانی درباره

«کودتای فاشیستی» در آمریکا(4)

در بخش سوم این مقاله به پاره ای از نظرات فیوناهیل مقام امنیتی آمریکا پرداختیم. اینک به دنباله نظرات وی توجه می کنیم.
نهادهای حکومتی
وی در ادامه ی شرح خود از وجوه یک کودتا ادامه می دهد:
«نهادهای حکومتی. مانند ترکیه، ترامپ شروع به پاکسازی کابینه خود از وزرایی کرد که در برابرش مقاومت می‌کردند. او با انتصاب وزرا و مدیران موقت که نیاز به تایید سنا نداشتند، کنگره را دور زد و پست‌های بسیار مهمی را همچون وزیر امنیت داخلی و مدیر سازمان ملی اطلاعات و سرپرست پنتاگون را منصوب کرد. او موضع خود را آشکار کرد که وفاداری به شخص او مهمترین عامل در انتخاب نامزدهای کابینه است. او مارک اسپر را به محض اعلام نتایج انتخابات برکنار کرد. ویلیام بار، دادستان کل را به سمت استعفاء سوق داد چرا که به او فهماند چون در ادعای تقلب گسترده انتخاباتی همراهش نشده به زودی اخراج خواهد شد. او آشکارا کسانی را در اطراف خود گماشت که در ژانویه ۲۰۲۱ کاملا به او وفادار بمانند و احتمالا به او در تلاش برای ماندن در قدرت کمک کنند.» ( در رسانه‌های آمریکا؛ آیا یورش حامیان ترامپ به کنگره کودتای نافرجام بود؟ بی بی سی فارسی، امیر پیام، 24 دی 1399، 14 ژانویه 2021)
پرسش این است که این وزرا و یا دیگر افراد در برابر کدام یک از اندیشه های ترامپ مقاومت می کردند؟ در برابر میل و برنامه وی برای زمینه چینی یک کودتا و یا برنامه های دیگر وی؟(1)
اگر ما مسائل و مشکلاتی که شخص ترامپ و باند وی برای طبقه ی سرمایه دار حاکم بر آمریکا به وجود آورد، نه از زاویه ی زمینه چینی برای یک کودتا، بلکه از زاویه ی شیوه های متفاوت برخورد وی به مسائل گوناگون که بعضا حتی در چارچوب سیاست های حزب جمهوری خواه نیز نمی گنجید (2) نگاه کنیم، یعنی برخورد به مسائل داخلی مانند سیاست های وی در مقابل کووید 19و یا موضع گیری های وی در مورد جنبش ضد نژاد پرستی در سال گذشته و یا سیاست های بین المللی وی، خواه در مورد معاهدات  بین المللی آمریکا و یا برخورد با پیمان های وی با کشورهای امپریالیستی اروپایی از جمله ناتو و یا روسیه و نیز چین و یا ایران، آنگاه این روشن می شود که این گونه اختلافات از همان آغاز دولت وی وجود داشته و در تمامی دوران ریاست جمهوری وی ادامه یافته است.
دوما برخی از تغییرات مورد اشاره مانند مارک اسپر و یا ویلیام بار به دوران پس از شکست ترامپ در انتخابات ربط می یابد و از این رو دیگر نمی توان آنها را جزیی از «زمینه چهار ساله» برای کودتا برشمرد. این تغییرات یعنی گماشتن افرادی که« در ژانویه ۲۰۲۱ کاملا به او وفادار بمانند و احتمالا به او در تلاش برای ماندن در قدرت کمک کنند» بیشتر از این دیدگاه صورت گرفت که ترامپ می خواست بازی باخته را تا آنجا که می تواند با استفاده از یک کابینه یکدست و متحد و نه متزلزل و استعفا پس از استعفا و همچنین پیشرفت از راه امکانات و فشار درونی( قانونی و از جمله در حوزه قضا) تبدیل به برد کند و در عین حال از امکان فشار بیرونی( قانونی و غیر قانونی) که می توانست به وسیله رای دهندگان خود استفاده کند(در همان حدی که کرد یعنی گرد آمدن در واشنگتن و حمله به کنگره و ممکن است که به ویژه در این موارد بیشترین مخالفت با وی شده باشد). اینکه ما این تغییرات را که درست مدت کوتاهی پیش از ششم ژانویه روی داد جزیی از زمینه چینی برای یک کودتای برنامه ریزی شده که مدت چهار سال هم برایش زمینه چینی و کار شده بدانیم  دور از ذهن است. شکل بروز رویدادها و ژرفا و دامنه ی آنها - و اساسا هر رویدادی- عموما نشانگر آن است که واقعا پیش از آن چه اقداماتی برای تحقق شان صورت گرفته است.
در مورد نمونه ترکیه نیز که ظاهرا باید انتخابات 2015 و رویدادهای پس از آن باشد جدا از اینکه ترکیه یک کشور زیر سلطه است و فعال مایشایی های فراوان در آن و این اواخر به ویژه از جانب اردوغان و حزب اش وجود دارد، قضیه متفاوت از آن چیزی است که در آمریکا روی داد. در مورد انتخابات 2015 رای حزب عدالت و توسعه اردوغان پایین آمد و به دنبال آن کودتایی در 2016 پیش  آمد که ظاهرا نه کمتر از آنکه یک کودتای واقعی به نظر برسد - که در این مورد  آن را به فتح الله گولن و نیز دولت آمریکا نسبت می دهند- یک کودتای ترتیب داده شده از جانب خود اردوغان و یک طراحی برای پیش برد برنامه هایش نیز به نظر می رسید. در هر دو حال، بر مبنای آن چه به وجود آمد، اردوغان برنامه هایش را برای چیدن افراد وفادار به خود و حزب اش در ارگان های نظامی، اداری، قضایی و آموزشی پیش برد. چنین تحولاتی پیش از یورش به کنگره، در آمریکا به وجود نیامد. آنچه ترامپ تا پیش از حمله هوادارانش به کنگره انجام داد- و در این مورد هیچ  تهاجم خاصی از جانب حزب دموکرات به وی که حکومت وی را تهدید کند و بهانه ترامپ شود به وجود نیامد- در چارچوب اختیاراتی بود که قانون اساسی آمریکا در اختیارش گذاشته بود.(3)
هیل ادامه می دهد:
«در حقیقت، بنابر گزارش رسانه‌های آمریکا یکی از حوزه‌های تحقیق درباره چگونگی شکل‌گیری یورش به کنگره و نقش احتمالی آقای ترامپ در ترغیب و تشویق آن، بررسی چرایی انتصاب وزیر موقت دفاع و دستیاران ارشد او طی دو ماه گذشته است و این که آیا این افراد در به تاخیر انداختن درخواست اعزام نیروهای گارد ملی برای عقب راندن مهاجمان در روز ششم ژانویه موثر بوده‌اند یا خیر.»
عجیب است که حال که باید این انتصاب وزیر دفاع و دستیاران ارشد وی در خدمت اجرای برنامه یی کودتایی که زمینه چینی آن از چهار سال پیش صورت گرفته، باشد تنها در این حد است که آیا این افراد در«به تاخیر انداختن درخواست اعزام نیروهای گارد ملی برای عقب راندن مهاجمان در روز ششم ژانویه موثر بوده‌اند یا خیر؟». حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که بلی در این به تاخیر انداختن موثر بوده اند، خوب، این اقدام اشغال کنگره  که چندان به درازا نکشید و بساط اش جمع شد. بنابراین موثر بودن این حضرات تنها در چارچوب های بسیار محدودی از فعالیت هواداران ترامپ صدق می کند.
اما اینکه ممکن است پرسش این باشد که اصلا برای چه هواداران ترامپ توانستند این یورش را شکل دهند و این اشغال موقتی را به انجام رسانند، آنگاه ما می توانیم نه تنها این افراد تغییر یافته به وسیله ترامپ، بلکه این دست و آن دست کردن رهبری تمامی سازمان های امنیتی و پلیسی و نظامی آمریکا را پیش بکشیم و در این صورت باید دلایل دیگری را برای این تعلل عنوان کنیم و نه دلایلی که این نویسنده پیش می کشد.
قانون گذاران
سپس هیل به یکی دیگر از وجوهی که یک کودتا نیاز دارد می پردازد:
·         «قانون‌گذاران. در آخر هم، ترامپ بارها مدعی مالکیت حزب جمهوری خواه شده است(گویا این یکی از مسائل اصلی مورد اختلاف درونی حزب جمهوری خواه است!). او با استناد به ۷۴ میلیون رایی که در روز سوم نوامبر کسب کرد مدعی است او اکنون تنها و تنها رهبر هدایتگر حزب جمهوری خواه است. همین موضوع باعث شد که حتی پس از یورش مهاجمان به ساختمان کنگره و اخلال در فرآیند تایید نتایج انتخابات، ۱۴۷ نماینده جمهوری خواه همچنان به پشتیبانی از آقای ترامپ علیه نتایج انتخابات اعتراض کنند و در مجلس سنا هم کسانی چون تد کروز و جاش هالی و ۶ سناتور دیگر که با هدف جذب هواداران آقای ترامپ همراه او شده‌اند، به نتایج انتخاباتی که از سوی همه نهادهای قانونی تایید شده بود اعتراض ‌کنند. در حقیقت کنترل دونالد ترامپ بر نهاد قانون‌گذاری خیلی هم دور از دسترس نبود.»( عبارت درون پرانتز از ماست)
به نظر می رسد که ما باید پشتیبانی 147 نماینده حزب جمهوری خواه از ترامپ و نیز پشتیبانی از وی در مجلس سنا را بیش از آنکه نشان از تسلط وی بر قوه قانونگذاری در چارچوب زمینه چینی برای کودتا بدانیم باید حداقل از دو انگیزه ای بدانیم که به یکی از آنها در متن اشاره شده است یعنی جذب هواداران ترامپ برای دوره های بعدی خواه از جانب حزب و خواه از جانب برخی از اعضای ارشد حزب که می خواهند در آینده کاندید پست ریاست جمهوری شوند؛ این مساله اکنون یکی از مسائل اساسی حزب جمهوری خواه به شمار می آید، زیرا ترامپ ممکن است که انشعابی را صورت دهد و یک حزب درست کند. چنین حزبی تا حدودی می تواند پرده ی آهنین دموکراسی دو حزبی ( و به ویژه حزب جمهوری خواه) را ضعیف کند و شرایط و امکانات منفی و یا مثبتی را پدید آورد.
و اما انگیزه ی دوم: حزب جمهوری خواه از یک سو نمی خواست به اصطلاح تمامی تخم مرغ هایش را در سبد ترامپ بگذارد و با شکست وی قدرت و نفوذش را حداقل تا سر بلندکردنی دیگر از دست بدهد و از سوی دیگر مایل نبود که پشت وی را خالی کند تا حزب دموکرات بتواند از وضعیت به وجود آمده استفاده کند و با زدن ترامپ، حزب جمهوری خواه را بزند و ضعیف کند( در واقع استیضاح کنونی ترامپ از جانب دموکرات ها بیشتر چنین برنامه ای را پیش می برد). در این مورد در بخش پنجم این نوشته بیشتر صحبت خواهیم کرد.
 هیل در پایان تحلیل خود می نویسد:
«خبر خوب برای آمریکا این است که خود- کودتای ترامپ نافرجام ماند. اما خبر بد این است که هنوز میلیون‌ها حامی او واقعا به اظهارات نادرست او باور دارند. در حقیقت این دروغ بزرگ که او برنده انتخابات شده همچنان مورد قبول میلیون‌ها نفر است؛ از جمله صدها نماینده و سناتور جمهوری‌خواه در کنگره که علیه نتایج انتخابات اقدام کردند. میلیون‌ها نفر همچنان حامی شخص ترامپ هستند و نه لزوما حزب جمهوری خواه... ترامپ در تلاش برای کودتا موفق نشد اما اعمال او کشور را در آستانه جنگ داخلی قرار داد. او نتوانست نتیجه انتخابات را عوض کند اما توانست آن طور که می‌خواست، روند صلح‌آمیز انتقال قدرت را مختل کرد.»
به نظر می رسد که مشکل حزب جمهوری خواه و به ویژه جناح هایی در آن که مخالف باند ترامپ هستند، بیش از آنکه مساله اقدامی از جانب ترامپ برای کودتا باشدهمین قضیه هواداران میلیونی شخص ترامپ است که نه تنها به« اظهارات نادرست» او (و به ویژه در مورد تقلب در انتخابات) باور دارند بلکه اگر نگوییم همه ی آنها و به ویژه آنهایی که از توده های مردم هستند، اما حداقل بخش مهمی از آنها و به ویژه آنها که هسته های مرکزی سازمانده این هواداران را تشکیل می دهند احتمالا آماده اند تا اگر ترامپ فراخوانی برای تشکیل حزب تازه ای داد، چنین حزبی را بنا نهند. آنها« همچنان حامی شخص ترامپ هستند و نه لزوما حزب جمهوری خواه» و  برای همین هم  ترامپ از جانب برخی باندهای درون حزب جمهوری خواه متهم به کودتا می شود تا از یک سو وی به اقدامی علیه قانون اساسی کشور و زیر پا گذاشتن قواعد دموکراسی( بورژوایی) آمریکایی متهم گردد و از سوی دیگر وانمود گردد که وی بیش از آنچه آشکار است قصد فریب هوادارانش را داشته و به این وسیله این هواداران را که نه به حزب جمهوری خواه بلکه به ترامپ و باند وی گرایش دارند، از دور و بر وی پراکنده کرده و به گرد باندهای خود و نهایتا حزب جمهوری خواه در آورند.
روشن است که این گفته ها به این معنی نیست که مثلا ترامپ دروغ و دغلی در کارش نبود و هواداران اش را فریب نداد. ترامپ در طول چهارسال بسیار این کار را کرد و به ویژه در دوران انتخابات و پس از نتایج  انتخابات که فریب بزرگ«تقلب در انتخابات» را پیش کشید. اما این مساله ی دیگری است که برخی از جناح های حزب جمهوری خواه، به ویژه پس از فرایند منفرد شدن بیش از پیش ترامپ درون حزب جمهوری خواه که تقریبا پیش از انتخابات روی داده بود(در واقع همچنان که اشاره کردیم از همان آغاز روی کار آمدن دولت ترامپ، دعواهای درونی حزب جمهوری خواه با ترامپ شروع شد) و در دوران انتخابات و از زمان قیل و قال و جنجال به راه انداختن ترامپ در مورد تقلب و عدم تمایل وی برای پذیرش نتایج انتخابات، شدت گرفته بود، رویه ی نسبتا استوار خود را در پشتیبانی از ترامپ تغییر داده و رویه ی های دیگری پیشه کردند؛ رویه هایی که از برخوردهای دوگانه گرفته تا برخورد یکدست را شامل می شد.
 در مورد تفاوت این برخوردها باید اشاره کنیم برخی از همین ها که سناتور و نماینده هستند در عین حال که دعواهای خود را( فردی و یا جناحی) با ترامپ دارند، در عین حال تلاش کردند وی را تنها نگذارند؛ و این بیش از آنکه به شخص ترامپ و جایگاه وی برگردد به حفظ وجه حزب جمهوری خواه و نیز حفظ هواداران ترامپ به گرد حزب برمی گشت. برخی دیگر نیز به سیم آخر زدند که بساط ترامپ را با اتهاماتی بیش از آنچه حق اش بود جمع کنند. اینها اتهامات تازه ای (از جمله همین کودتا) به ترامپ وارد کردند که هدف اساسی آنها جدا کردن هواداران ترامپ از وی و در انفراد قرار دادن و منزوی کردن وی بود.(4)
و بالاخره نظر نویسنده درست است که ترامپ روند انتقال صلح آمیز قدرت را مختل کرد و رویه ای تازه در آمریکا پدید آورد و اما اینکه اعمال ترامپ آمریکا را در «آستان جنگ داخلی» قرار داد، مساله ای قابل تامل است و ما در بخش بعدی مقاله در مورد آن صحبت خواهیم کرد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 99
یادداشت ها
1- این مقاومت در مقابل ترامپ از سوی افراد انتخاب شده برای کابینه و یا دیگر پست ها، پیرامون مسائل درونی( و نه از جنبه ی موافق و مخالف زمینه چینی برای کودتا) و همچنین بیرونی هر دو بود. برخی از افراد از جمله بولتون ظاهرا در بسیاری از مسائل سیاست خارجی افراطی تر از ترامپ بودند و گویا همین هم موجب شد که ترامپ آنها را از کابینه خود بیرون گذارد.
2- و همین هم مداوما موجب اختلافات مداوم وی با اعضای ارشد این حزب که برخی از آنها جزو کابینه وی بودند می شد. توجه کنیم که هر دو نوشته مورد بررسی ما که علیه ترامپ است به اعضای ارشد این حزب تعلق دارند و این نشانگر اختلافات شدید درونی که از همان آغاز کابینه ترامپ با آن روبرو بود می باشد.
3- ترامپ حزب دموکرات را متهم می کرد که در جریان جنبش ضد نژادپرستی به نفع این جنبش و علیه وی کار کرده است. می دانیم که حزب دموکرات به نفع جنبشی که در آمریکا به وجود آمد نمی توانست کاری انجام دهد، زیرا از آنجا که این جنبشی صرفا ضد نژادپرستی نبود و برآمد طبقات کارگر، زحمتکش و کلا طبقات پایین جامعه آمریکا علیه طبقه ی سرمایه دار آمریکا بود، کمابیش علیه آن حزب هم بود. حزب دموکرات بیشتر از فرصت پیش آمده برای رقابتش با حزب جمهوری خواه بهره برداری کرد. این نوع بهره برداری ها نمی توانست بهانه ای برای مثلا یک کودتا در کشوری مانند آمریکا به وجود آورد زیرا عموما در این جامعه و در رقابت میان احزاب حاکم وجود دارد.
4- به طور کلی 1- در حزب جمهوری جناح های گوناگون وجود دارد که ناشی از اختلافات میان بخش های گوناگون سرمایه ای است که این حزب و جدا از حزب دموکرات نماینده آن است. 2- در این حزب و بین بیشتر جناح ها در مجموع به طور پنهانی علیه ترامپ توافق وجود داشت، زیرا وی با برخی برنامه ها و به ویژه با برخی از رفتارها و کنش هایش آسیب هایی جدی به پرنسیپ این حزب وارد کرد. 3- حزب جمهوری خواه تا حدودی این امر را آشکار کرد که می خواهد خود را از فعالیت های ترامپ مبرا کند.4- حزب جمهوری خواه این امر را برای این پنهان کرد که در میان هواداران ترامپ نفوذ خود را از دست ندهد. 5- کسانی که از نزدیک با وی همکاری کردند، مایل بودند شکست ترامپ را کاملا از شکست حزب جمهوری خواه جدا جلوه دهند؛ بنابراین بیشترین اتهامات از جانب آنها به ترامپ وارد شد و می شود( بولتون را به یاد بیاوریم). 6- از سوی دیگر آنها نمی خواهند رقیب شان حزب دمکرات از این وضعیت به نفع خود استفاده کند. مجموع این شرایط وضعیت پیچیده ای را به وجود می آورد.
 
 
 
 
 
 
 

۱۳۹۹ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

یورش هوادان ترامپ به کنگره و الم شنگه ی آواکیان ار(3) و رویزیونیست های آواکیانی درباره«کودتای فاشیستی» در آمریکا

 

یورش هوادان ترامپ به کنگره و الم شنگه ی آواکیان
ار(3) و رویزیونیست های آواکیانی درباره«کودتای فاشیستی» در آمریکا
 
 نظر یک مقام کمیته امنیت ملی سابق آمریکا
در بخش گذشته ما نظرات جان بولتون را بررسی کردیم. در این بخش به نظر یکی دیگر از افرادی که نمایش مزبور را بخشی از یک«خود - کودتا» می نامد می پردازیم.
این نظر از جانب فیونا هیل از مقام های سابق کمیته امنیت ملی کاخ سفید (1) و از اعضای حزب جمهوری خواه ارائه شده است و شرح آن در مقاله ای با نام در رسانه‌های آمریکا؛ آیا یورش حامیان ترامپ به کنگره کودتای نافرجام بود؟آمده است.( بی بی سی فارسی، امیر پیام، 24 دی 1399، 14 ژانویه 2021)
وی در آغاز سخنان خود می گوید:
«مخالفان به کارگیری واژه کودتا می‌گویند کودتا معمولا ناگهانی و همراه با اقدامی خشن برای کسب قدرت و در سایه برنامه‌ریزی مخفیانه و مداخله نظامیان صورت می‌گیرد. در حالی که اینجا ترامپ به دنبال ماندن در قدرت (نه به دست آوردن آن) بود و اعمال او هم در یک پروسه زمانی آهسته و طی چندین ماه شکل گرفت... اما این به آن معنا نیست که آنچه روی داد یک تلاش برای کودتا نبود. ترامپ نیت خود را - به جای مخفیانه و دور از چشم نگهداشتن- آشکار و در جلوی چشم همگان بروز داد. او اقدامات خود را آن قدر علنی انجام داد که برای مردم نرمال به نظر رسید. من ۳۰ سال است که شغلم مطالعه رژیم‌های اقتدارگرا است و به همین علت نشانه‌های کودتا به چشمم آشناست.»
به نظر می رسد که این یک تفسیر من - در آوردی از آنچه آشکارا رویداده است می باشد که ما بگوییم ترامپ بر خلاف دیگر افرادی که اقدامات کودتای خود را پنهانی پیش برده اند، تلاش کرد تا همه آنچه می خواهد پیش ببرد آشکارا انجام دهد تا مثلا برای مردم آمریکا « نرمال» به نظر رسد و کسی به اهداف کودتایی وی شک نکند.
حتی اگر فرض کنیم که زمینه چینی برای کودتا از جانب ترامپ عمدا آشکارا پیش رفت تا برای مردم «عادی» به نظر برسد، اما چنین زمینه چینی هایی نمی تواند از دید دستگاه های امنیتی آمریکا که دموکرات ها نیز در آنها نفوذ دارند،«عادی» تلقی شود. زمانی که برای یک مقام سابق کمیته امنیت ملی آشکار بوده است، می توانسته برای مقام های امنیتی وابسته به حزب دموکرات نیز پنهان نبوده باشد.  
خود- کودتا
فیونا هیل ادامه می دهد:
«از نظر واژگان تخصصی، آنچه روی داد یک خود- کودتا (Self-Coup) نامیده می‌شود و ترامپ نخستین رهبری نیست که از آن استفاده می‌کند. چارلز لوئیس بناپارت (برادرزاده ناپلئون بناپارت) هم در ۱۸۵۱ تلاش کرد که خود را فراتر از مدت زمان قانونی در قدرت نگه دارد. او با امپراتور خواندن خود - ناپلئون سوم - قصد ماندن بر اریکه قدرت را داشت. نمونه اخیر هم نیکلاس مادورو در ونزوئلا است که در سال ۲۰۱۷ و پس از شکست در انتخابات با یک خود- کودتا در قدرت مانده است.»
 «خود - کودتا»همچنان که خواهیم دید به این معناست که رئیس جمهور یک کشور( و یا فرد یا افرادی که صاحب پست و قدرت رسمی هستند) با استفاده از اختیارات قانونی خود طی دوران حکومت اش، شرایطی را به وجود بیاورد که در دوره بعدی نیز بتواند بماند. این البته حتی اگر فرض بگیریم با آنچه در مورد ترامپ روی داد درست باشد، به کلی با اینکه بگوییم در ششم ژانویه کودتایی شکل گرفت که شکست خورد و نیز با آنچه آواکیان و آواکیانیست ها و دارودسته های خروشچفیست راه کارگری و یا برخی مارکسی ها«کودتای فاشیستی» نامیده اند، به کلی فرق می کند.
 وانگهی با توجه به اینکه ترامپ تا حدودی مطمئن بود و پیش بینی می کرد که در انتخابات پیش رو رای خواهد آورد - و آوردن رای 75 میلیون نیز تا حدودی مؤید این پیش بینی و اطمینان است - نباید احساس نیاز به کودتا می کرد. به ویژه اینکه ترامپ شخص بایدن را رقیبی آنچنانی برای خود نمی دید و حتی بسیاری انتخاب بایدن را از جانب حزب دموکرات یک اشتباه می دانستند و بنابراین فکر می کردند که وی در انتخابات شکست خواهد خورد.
 در این جا ما وارد بحث در نمونه های تاریخی نویسنده نمی شویم و تنها اشاره می کنیم که اگرهم حتی موافق این خود- کودتا باشیم کودتای ترامپ و لویی بناپارت در دسامبر 1851 تنها در برخی وجوه صوری «استفاده از قدرت قانونی برای ماندن در دوره بعد» مانند یکدیگرند. اما خواه از نظر اقداماتی که این دو در قدرت انجام دادند و خواه از نظر شرایط کلی اجتماعی - سیاسی به کلی متفاوت از یکدیگرند.
 مثلا کودتای لویی بناپارت تنها متکی به استفاده از مفرهای قانونی نبود بلکه بسیاری از تدارکات وی پنهانی صورت گرفت(مانند سازمان دادن جمعیت ده دسامبر از لمپن ها و اراذل و اوباش و  نیز دسیسه های وی در تقابل با پارلمان بورژوایی) و در عین حال در شرایطی صورت گرفت که طبقه بورژوازی( به ویژه حزب نظم) توانایی خود را برای کنترل قدرت سیاسی از دست داده بود و اینها اساسا با شرایط آمریکا متفاوت اند.
 در مورد کودتا در کشور نیمه مستعمره ای مانند ونزوئلا که جدای از شرایط بی ثبات اقتصادی، تحرک مبارزه طبقاتی و برخورد جناح های متضاد حاکم، همواره  پای امپریالیست ها( آمریکا و اروپای غربی از یک سو و روسیه از سوی دیگر) و نیز برخی کشورها آمریکای مرکزی و جنوبی و نیز کشورهایی مانند چین و کوبا و ایران در میان بود، شرایط به طور بنیادی متفاوت است با کشور امپریالیستی مانند آمریکا که خواه از نظر اقتصادی و خواه از نظر اجتماعی و سیاسی ثبات نسبی دارد و دو حزب غدر در راس امورند.
وجوه اساسی یک کودتا
در اینجا گزارشگر مقاله به شرح نظر نویسنده در مورد وجوه یک کودتا می پردازد:
«خانم هیل برای دسته‌بندی دلایل خود در کودتا نامیدن حمله ششم ژانویه به تعریف کلاسیک کودتا در متون سیاسی و تاریخی پرداخته و فهرست مواد لازم برای یک کودتای استاندارد را چنین برشمرده:
·         برای به به دست گرفتن قدرت شما نیاز به کنترل ارتش و واحدهای شبه‌نظامی دارید
·         به ارتباطات و مراکز اطلاع‌رسانی نیاز دارد
·         به همراهی سیستم قضایی
·         همسویی نهادهای حکومتی و قانون‌گذاری
·         و در نهایت به بسیج نیروهای مردمی نیاز دارید»
 و ما اینک به بررسی نظرات نویسنده در موارد طرح شده می پردازیم.
زمینه چینی برای ماندن در قدرت
«فوینا هیل در یادداشت خود مدعی شده که دونالد ترامپ در چهار سال گذشته "آهسته اما پیوسته" برای ماندن بر سر قدرت زمینه‌چینی کرده بود.»
در این که ترامپ می خواست برای چهار سال دیگر رئیس جمهور بماند شکی نیست( حداقل ایرانی ها به خوبی به یاد دارند که وی بارها در مورد سران جمهوری اسلامی گفت که یک روز پس از انتخابات آنها با وی تماس خواهند گرفت و یا اینکه او مایل بود با گروهی کار کند که با وی جور باشند و یکی از کارهایشان این باشد که به وی یاری کنند تا بتواند برای 4 سال دیگر هم رئیس جمهور بشود) اما اینکه ترامپ طی چهار سال ریاست جمهوری خود در حال «زمینه چینی»( برای مثلا کودتایی) بوده است، خیلی با آنچه در عمل روی داد تطبیق نمی کند؛ یعنی مشتی هوچیگری درباره تقلب در انتخابات و نیز یک حمله شبه فاشیستی به کنگره و اشغال آن. با این گونه اقدامات داخل یک کشور زیر سلطه هم مشکل بشود کودتایی کرد چه برسد به یک کشور امپریالیستی باثبات و قدرتمندی مانند آمریکا.
محک زدن وفاداری ارتش برای کودتا در یک مراسم
هیل ادامه می دهد:  
«... هنگامی که در تابستان سال گذشته دونالد ترامپ در حالی که وزیردفاع، وزیر دادگستری و رئیس ستاد مشترک ارتش همراهی‌اش می‌کردند دستور به پاکسازی خشن معترضان جنبش "جان سیاهان ارزش دارد" داد و پلیس و گارد ملی با خشونت چشمگیر معترضان را از محوطه پارک نزدیک کاخ‌سفید متفرق کردند تا آقای ترامپ در حالی که نظامیان و وزرا او را احاطه کرده بودند برای گرفتن عکس مقابل یک کلیسای تاریخی برود، در حقیقت او در حال سبک و سنگین کردن میزان "وفاداری و گوش به فرمان" بودن ارتش بود.» و
«ترامپ می‌خواست ببیند که آیا می‌تواند ارتش و پنتاگون را تبدیل به 'گارد شاهنشاهی' خود بکند.»
اولا اگر حتی فرض را بر این بگذاریم که حق با این مقام امنیتی است این اقداماتی که چند هفته ای مانده به انتخابات صورت گرفته، دیگر «زمینه چینی» طی چهار سال نیست.
 دوما این ها دلیل قانع کننده ای برای این برداشت نیست که رئیس جمهوری یک کشور در مراسمی که وزیر دفاع و و وزیر دادگستری و رئیس ستاد مشترک ارتش همراهی اش می کردند بتواند درجه وفاداری ارتش در حفاظت از وی در مراسم مزبور را زمینه ای برای فهم میزان «وفاداری و گوش به فرمان بودن» ارتش آمریکا برای یک کودتا( خود- کودتا) و از آن بدتر (بنا به نظر آواکیان و آواکیانیست ها)«کودتای فاشیستی» کند.
 نکته مهم در این مورد این است که ارتش آمریکا در مجموع و علیرغم نفوذ جناح ها در آن، یک کل نسبتا یک پارچه است که از کل طبقه ی حاکم بر آمریکا تبعیت می کند و نه از یک فرد( و یا حتی از یک جناح)؛ حتی اگر این فرد یک رئیس جمهورباشد و ارتش در دوران ریاست جمهوری وی تابع تصمیمات او باشد. تصمیمات یک رئیس جمهور و نقش فرماندهی وی در کشوری مانند آمریکا به کلی متفاوت است از اینکه وی بخواهد ارتش را تابع امیال خویش علیه طبقه ی حاکم یا جناح مهمی از طبقه ی حاکم کند که وی به اعتبار آن و نقش آن رئیس جمهور شده است. برای اینکه یک رئیس جمهور بورژوا و حتی جناح وی یعنی حزب جمهوری بتواند چنین کاری کند، یا باید وحدت پنهانی دو جناح در مورد چنین کودتایی را پیشاپیش بپذیریم و یا اینکه بگوییم جناحی از بورژوازی علیه جناح دیگرش قدرت را غصب کرده تا تمامی منافع را خود به جیب بزند و از این رو باید منتظر جنگ داخلی بین دو جناح بورژوازی باشیم.  
 پرسش دیگری نیز مطرح است: آیا نتیجه مثبت بود؟ یعنی آیا ترامپ توانست پی ببرد که ارتش و پنتاگون می تواند تبدیل به گارد شاهنشاهی وی شود؟ اگر جواب آری باشد، آنگاه چرا حال که ارتش و پنتاگون تبدیل به گارد شاهنشاهی ترامپ شده است، «کودتا» بیش از یک روز دوام نیاورد و این ارتش و پنتاگون دخالتی به نفع ترامپ نکردند؟
اما اگر منفی باشد آنگاه این پرسش طرح است که حال اگر چنین چیزی ممکن نیست چرا ترامپ دست به کودتای کذایی اش زد؟ 
در واقع نویسنده ی مقاله مزبور به هیچوجه پاسخی به این پرسش ها نمی دهد.
وی قضیه را به شکل دیگری پیش می برد:
مارک اسپر وزیر دفاع و ده وزیر سابق دفاع و ارتش
«البته انتقادها و مخالفت‌های گسترده بعد از آن رویداد چه از سوی وزیر دفاع - مارک اسپر - و چه سایرین مقاومت نهادهای نظامی در برابر کشیده شدن به دنیای سیاست را نشان داد اما این نگرانی همچنان ادامه یافت و به جایی رسید که تنها چند روز قبل از حمله روز ششم ژانویه، (در اقدامی بی‌سابقه) هر ۱۰ وزیر دفاع سابق در قید حیات آمریکا با انتشار نامه‌ای سرگشاده به مقام‌های نظامی و سربازان هشدار دادند که خود را از منازعات انتخاباتی و سیاسی دور نگه دارند و متوجه سوگندی که برای حفظ قانون اساسی یاد کرده‌اند باشند.»
 در اینجا بر این نکته انگشت گذاشته می شود که« نهادهای نظامی در برابر کشیده شدن به دنیای سیاست مقاومت کردند». حال اگر این مقاومت وجود داشت، و افزون بر  مارک اسپر وزیر دفاع، ده وزیر دفاع سابق آمریکا، مقام های نظامی و سربازان را از درگیر شدن در منازعات انتخاباتی و سیاسی بر حذر داشتند، پس ترامپ با اتکا به  کدام نیروی ارتش می خواست این کودتا را پیش ببرد؟ ( در واقع این بیشتر اشاره به پلیس و ارتشی هایی بود که ممکن بود در برنامه ترامپ شرکت کنند. ما در بخش های بعدی در مورد انگیزه های این گونه اقدامات بیشتر صحبت خواهیم کرد.)
سپس گزارشگر توضیح می دهد:
«اشاره خانم هیل به نامه ۱۰ وزیر دفاع سابق آمریکا در روز سوم ژانویه است که طی آن همه وزرای دفاع در قید حیات آمریکا تاکید کرده بودند که ارتش باید از دخالت در سیاست پرهیز کند. این نامه را که روزنامه واشنگتن پست منتشر کرد بسیاری به بالاترین سطح هشدار نسبت به نیت احتمالی دونالد ترامپ برای استفاده از ارتش برای ماندن در قدرت تعبیر کردند.
چاک هیگل، یکی از وزرای دفاع امضاء کننده این نامه که جمهوری‌خواه و هم حزبی دونالد ترامپ است، هفته گذشته در گفتگو با پادکست رادیویی"ان پوینت" - که اتفاقا در روز یورش به کنگره هم پخش شد، تاکید کرده بود که با توجه به رد همه ادعاهای تقلب انتخاباتی در دادگاه‌های آمریکا (از جمله دیوان عالی) نیروهای نظامی باید مراقب احتمال تلاش برای استفاده از ارتش در تغییر نتایج انتخابات باشند.
این نامه همسو با اظهارات ژنرال مارک میلی، رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا بود که پس از برکناری مارک اسپر، وزیر دفاع و انتصاب کریستوفر میلر به عنوان جانشین او از سوی آقای ترامپ، در نخستین جلسه معارفه سرپرست موقت پنتاگون گفته بود "نظامیان به قانون اساسی سوگند خورده‌اند و به آن وفادارند نه به رئیس جمهور یا شاه یا هر شخص دیگری".»
 اولا و جدای از اینکه ترامپ 75 میلیون رای آورد، در این نکته شکی نیست که باند وی در حزب جمهوری خواه و از آن بیشتر حزب جمهوری خواه( که در برخی تحلیل ها در رویداهای رخداده کاملا شریک ترامپ به شمار می آید) در ارتش نفوذ دارند. و اگر ترامپ ( و به احتمال به همراه وی حزب جمهوری خواه و یا حداقل بخش هایی از آن) چهار سال در حال زمینه چینی بوده اند، آنگاه چگونه ممکن است که با سخنان 10 وزیر دفاع تمامی کاسه و کوزه شان به هم بریزد و نتوانند کودتا کنند؟
دوما با توجه به این مقاومت ها در برابر طرح احتمالی ترامپ در مورد استفاده از ارتش، این پرسش طرح می شود که چرا در آن روز ششم ژانویه اتفاقی که نشان دهنده دخالت حتی کوچکترین واحدهای ارتش به نفع ترامپ باشد، به وجود نیامد؟
 وبالاخره اگر آنچه اتفاق افتاد می تواند نقطه آغاز تحلیل ما باشد، چگونه ترامپ می خواست با دست خالی کودتا کند؟
یکی از دلایل اصلی ناکام ماندن کودتا
 گزارشگر در ادامه می نویسد:
«خانم هیل در بخش دیگری از یادداشت خود نامه ۱۰ وزیر دفاع و اظهارات فرماندهانی چون مارک میلی یا وزیر دفاع مستعفی، مارک اسپر را یکی از دلایل اصلی ناکام ماندن آنچه "کودتای ششم ژانویه" خوانده دانسته است.»
توجه کنیم که ترامپ چهار سال رئیس جمهور بود و برنامه داشت که برای چهار سال دیگر نیز بماند و در فکر کودتا بود، اما وی طی این چهار سال حتی نتوانسته بود بخش کوچکی از ارتش را همراه خود سازد.(ما در اینجا در این باره که در نیروی پلیس، گارد ملی، ارتش و نیز نیروهای اطلاعاتی آمریکا، هم هوادار حزب دموکرات و هم  هوادار حزب جمهوری خواه وجود دارد و همچنین طرفدار ترامپ  و نیز بخشی از افراطی ترین و فاشیست ترین آنها با لباس شخصی در میان هواداران ترامپ حضور دارند، صحبتی نمی کنیم.  در ادامه مقاله به این مساله خواهیم پرداخت).
ارتباطات
هیل در ادامه به دیگر شاخص‌های شناسایی و تعریف کودتا پرداخته و نوشته:
«ارتباطات. در قدیم کودتاچیان به دنبال اشغال اداره پست و تلگراف، برج مخابرات و تلویزیون و رادیو می‌رفتند. ترامپ پیش از انتخابات رئیس اداره پست را تغییر داد و یکی از وفاداران خود را آنجا نصب کرد (که برخی آن را با هدف اخلال در روند ارسال آرای پستی دانستند). رادیو و تلویزیون‌های جریان اصلی را اشغال نکرد اما با متهم کردن مداوم آنها به "دشمنی با مردم" تلاش کرد حامیانش را علیه آنها بشوراند و آنها را به سوی رسانه‌های موافق خود چون فاکس نیوز سوق دهد. در حقیقت توییتر برج مخابراتی و بلندگوی بزرگ آقای ترامپ بود که با ۸۸ میلیون فالور (بدون نیاز به پاسخگو بودن به سوالات حقیقت‌یاب و واقعیت‌سنجی رسانه‌ها) می‌توانست هوادارانش را با توییت‌هایش ترغیب و بسیج کند. او از رسانه‌های موافق و شبکه‌های اجتماعی برای (پروپاگانادا) تغذیه و تقویت دیدگاه‌های خود و متقاعد کردن هوادارنش و وجاهت دادن به اعمالش و در نهایت بسیج هوادارانش استفاده کرد.»
 در مورد تغییر رئیس پست همانگونه که نویسنده هم به آن اشاره کرده روشن است که علت اصلی چه می توانست باشد، اما در مورد فاکس نیوز و به ویژه توئیتر:
 این جالب است که از این 88 میلیون، 8 میلیون که هیچ حتی 80 هزار نفر هم در روز به اصطلاح کودتا نقشی ایفا نکردند. در واقع اشغال پست و تلگراف، مخابرات، رادیو و تلویزیون و... اساسا برای این است که کنترل تمامی مجاری خبر در دست کودتاچیان قرار گیرد و تمامی شریان های ارتباطی کنترل شود. حال آنکه ترامپ نه تنها از چنین امکانی محروم بود، بلکه در مقابل 88 میلیون فالور وی، بینندگان و شنوندگان بیشتری و از جمله هواداران حزب دموکرات، علیه ترامپ و برنامه ها و اعمال چهار ساله اش تبلیغ می کردند. افزون بر این، کودتا باید نه تنها خود بلندگو داشته باشد، بلکه باید آنهایی را که ضد کودتا هستند، از بلندگو محروم کند. این چنین چیزی در مورد این به اصطلاح کودتا اساسا نه تنها به وجود نیامد بلکه نمی توانست به وجود بیاید.
مسدود کردن حساب ها در توئیتر- یکی دیگر از دلایل ناکام ماندن کودتا
 گزارشگر ادامه می دهد:
«نویسنده یادداشت مجله پولتیکو در ادامه، مسدود کردن حساب‌های توییتر، فیسبوک و سایر شبکه‌های اجتماعی آقای ترامپ را اگر چه "خیلی دیر" اما اقدامی در برابر تلاش او برای تغییر نتایج انتخابات دانسته و از آن به عنوان یکی دیگر از دلایل ناکام ماندن "کودتا" دانسته است.»
 این روشن است که حتی اگر چنین اقدامی از سوی توئیتر صورت نمی گرفت، باز هم ترامپ نمی توانست با داشتن توئیتر تمامی شریان های اطلاعاتی را در دست داشته باشد. به علاوه همچنان که نویسنده به خوبی می داند ترامپ در برنامه ی کودتایش از هواداران اش خواست که به واشنگتن بیایند. در آنجا نیز تنها به اشغال کنگره دست زد و هیچ اقدام دیگری انجام نداد. در هیچ کجا آمریکا شورشی، اقدامی و یا تحرکی کمکی که نشان گر کودتایی برنامه ریزی شده باشد، مشاهده نشد.
«در کنار دلایل برشمرده شده از سوی خانم هیل شاید بتوان در تصویری بزرگتر، آزادی بی‌مانند مطبوعات و رسانه‌ها در آمریکا را هم یکی دیگر از ابزارهای پیشگیرانه انحصارطلبی در این کشور دانست. پخش زنده تصاویر یورش به کنگره از ده‌ها شبکه تلویزیونی و اجتماعی، حضور و همراه شدن صدها خبرنگار داخلی و خارجی با مهاجمان در هنگام حمله و ارایه تصاویر لحظه به لحظه از داخل و خارج ساختمان کنگره، به نوعی همه مردم آمریکا و جهان را بلاواسطه در معرض رویدادی قرار داد که مشابه آن در کشورهای اقتدارگرا و نظام‌های دیکتاتوری با قطع اینترنت و یا سانسور شبکه‌های تلویزیونی و دیگر رسانه‌ها هرگز قابل تصور نیست. در چنین کشورهایی عملا با کنترل مجاری اطلاع‌رسانی، فرصت دست‌کاری در روایت وقایع به دست صاحبان قدرت می‌افتد.»
 و این جالب است که خود هواداران ترامپ نیز ظاهرا نه تنها از این اقدامات جلوگیری نکردند بلکه گویا بدشان هم نمی آمد که در مرکز اخبار قرار گیرند و نمایش و شو اجرا کنند.
 نظام قضایی
«نظام قضایی. ترامپ با کمک جمهوری‌خواهان در کنگره توانست کرسی‌های قضاوت را به کسانی بسپرد که خود آنها را "قضات من" می‌نامد. او توانست با موفقیت ۳ قاضی به دیوان عالی بفرستد به امید اینکه اگر نتایج انتخابات به این دیوان کشید "قضات او" به نفعش رای دهند.»
 این چه ربطی به یک کودتای برنامه ریزی شده دارد؟ ترامپ از موقعیت قانونی خود استفاده کرد و به اتفاق جمهوری خواهان در کنگره کرسی های قضاوت را از آن خود کرد. اگر یک عضو حزب دموکرات نیز رئیس جمهور بود به اتفاق هم حزبی های خود همین کار را می کرد. این مبارزه ای است که همواره بین حزب دموکرات و حزب جمهوری خواه در مورد کنگره و دیگر ارگان های قانونگذاری وجود داشته است.
 ضمنا اگر همچنان که نویسنده اشاره می کند این اقدام برای آن بوده که اگر« نتایج انتخابات به این دیوان کشید قضات او به نفعش رای دهند»، و بنابراین اگر نتایج انتخابات به آنجا می کشید و ترامپ موفق می شد که بازی را ببرد، این چه ربطی می توانست به کودتایی برنامه ریزی شده و« زمینه چینی چهار ساله» برای آن داشته باشد؟  
گزارشگر سپس می نویسد:
«خانم هیل طرح بیش از ۸۰ شکایت انتخاباتی در دادگاه‌ها و شکست همه آنها - حتی در دیوان عالی کشور که سه قاضی از ۹ قاضی آن منصوبان دونالد ترامپ هستند - را نشانی از متعهد ماندن قضات و مقامات حکومتی به سوگند و تعهدات قانونی برابر قانون اساسی دانسته و آن را دلیل دیگری بر نافرجامی اصطلاح خود یعنی "کودتای ششم ژانویه" دانسته است.»
و این جالب است که با توجه به چنین روندی ترامپ  دست به کودتا می زند! نکته این است که مساله تسلط بر دستگاه قضایی برای پیشبرد امر قانونی کردن حکومت کودتا و محاکمه مخالفین کودتا است.
و اما در مورد ترامپ: وی کودتای خود را پیش از ششم ژانویه صورت داده بود و اگر پیروز شده بود که فبها، اما اگر در تمامی نیازهای یک کودتا شکست خورده و همه چیز علیه وی است آنگاه برای چه وی باید در ششم ژانویه دست به چنین کودتایی بزند؟
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن ماه 99
یادداشت ها
 1- «فیونا هیل، از مقام‌های سابق کمیته امنیت ملی کاخ‌سفید که در سال ۲۰۱۷ به دعوت دونالد ترامپ به دولت او پیوست و در سال ۲۰۱۹ استعفاء داد و سپس در جریان استیضاح اول آقای ترامپ (ماجرای اوکراین) علیه رئیس‌جمهوری در کنگره شهادت داد، در یادداشتی که برای مجله پولتیکو نوشته استدلال کرده آنچه روز ششم ژانویه در پایتخت آمریکا "تلاشی آشکار برای کودتا" بود اما نافرجام ماند.» و«...  وی همچنین پیش از انتصاب به عنوان مدیر دایره روسیه و اروپای شرقی کمیته امنیت ملی کاخ‌سفید، سال‌ها در سازمان اطلاعات ملی (ان‌اس‌ای) آمریکا کار کرده  است.» و«وی یادداشت خود را در مورد کودتا درمجله سیاسی پولتیکو درج کرده است.»( مقاله ی بی بی سی) ما در مقاله هر جا که نظرات خود فیونا هیل طرح است از نام خود وی و یا «نویسنده» و هر جا که گزارشگر به شرح نظر وی می پردازد از «گزارشگر» استفاده خواهیم کرد.