۱۳۹۹ تیر ۲۱, شنبه

راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(5- بخش پایانی)*


راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(5- بخش پایانی)*

پیوست: اشاره ای به اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگری به مناسبت چهل و یکمین اعلام موجودیت این سازمان

این جا و آن جا، حضرات راه کارگری های خروشچفیست می گویند آنچه از مارکسیسم نقل می شود و به عنوان اساس مارکسیسم خوانده می شود، قدیمی است، کهنه است و باید با چیز نوی جایگزین شود که پاسخ گوی نیازهای نوین باشد.
به این ترتیب آنها نخست وجوهی و را در مارکسیسم نفی می کنند که اساس و اصول مارکسیسم است و بدون آنها مارکسیسم دیگر مارکسیسم نیست؛ و دوم، آنچه جایگزین می کنند نه تنها نو و تازه نیست و ربطی به تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص و بر این مبنا راه هایی نویی برای انقلاب پیش پای طبقه کارگر گذاشتن، ندارد، بلکه خود نظریات کهنه و عهد عتیقی یعنی عهد پیش از مارکسیسم است که افراد فرسوده و فسیل شده راه کارگری آنها را از انبان رویزیونیسم خروشچفی، اروکمونیسم، سوسیال دمکراسی غربی و جریان های ترتسکیستی محیط های دانشگاهی غربی بیرون کشیده اند، و اکنون و با دستمایه کردن مسائلی مانند جنبش های نوپدید قومی، محیط زیست و نیز جریان های ضد آزار و اذیت حیوانات در اشکال و با واژه ها و عبارات تازه ای، به عنوان افکار و اندیشه های نو به خورد هواداران شان می دهند. آنهامی خواهند با جعل  چنین افکاری، خود را «نو»، و مارکسیسم را «کهنه» بنمایانند!
استنتاجاتی از بخش های پیشین
 ما تلاش کردیم که به گونه ای در چیده خط تئوریک - سیاسی ارائه شده در گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴راه کارگری ها را با نام«اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ» (سپتامبر 2019) مورد نقد و بررسی قرار دهیم. این کار در چهار بخش پیشین انجام یافت. از آنچه گفتیم این نتایج به دست آمد:
راه کارگری ها اساسا خواهان انقلاب نیستند، نه «انقلاب سیاسی» که ماهیت آن را تحریف می کنند و نه «انقلاب اجتماعی»، نه انقلاب دموکراتیک و نه انقلاب سوسیالستی. آنان از «انقلاب سوسیالیستی» و راه تحقق عملی آن مطلقا صحبت نمی کنند و عامدانه هم صحبت نمی کنند.
تحلیل طبقاتی آنها و خواست رهبری طبقه کارگر بر انقلاب، موذیانه، تبدیل به تحلیل برخی جنبش های اجتماعی و فرهنگی شده است؛ جنبش هایی که در آنها طبقات گوناگونی وجود دارند. این امر اساسا نقش طبقه کارگر، رهبری وی از طریق حزبش - حزب کمونیست - را بر تمامی جنبش ها یا در سایه قرار داده و یا محو کرده است.( اساسا راه کارگری ها به یک حزب کمونیست انقلابی که رهبری طبقه کارگر را به عهده داشته باشد، اعتقادی ندارند. پایین تر به لولیدن آنها در میان 5 سازمان به اصطلاح چپ اشاره می کنیم).
آنها گرچه در گزارش خویش واژه ی انقلاب را به کار می برند، اما از کاربرد سلاح همچون« جن از بسم الله» می ترسند. آنها خواهان سرنگونی قدرت سیاسی به وسیله یک انقلاب قهر آمیز نیستند، بلکه خواهان ایجاد برخی تغییرات به وسیله مشتی رفرم و اصلاحات بورژوایی هستند.
آنها اساسا به دولت به مثابه دیکتاتوری نمی نگرند. دولت بورژوایی کنونی در کشورهای غربی از نظر آنان دیکتاتوری بورژوازی نیست، بلکه یک«دموکراسی» است. آنها چارچنگولی به «دموکراسی» (بورژوایی) چسبیده اند و از این رو نمی خواهند از دیکتاتوری پرولتاریا صحبتی به میان آورند. ترجمه هایی که برخی از افراد وابسته به این جریان از متن هایی که  دیکتاتوری پرولتاریا را عمیقاً تحریف می کنند- از هال دریپر و مونتی جانستون- و نفس دیکتاتوری بودن آن علیه استثمار گران را زیر سئوال می برند، خود نمونه ای از این تفکرخروشچفیستی (و همچنین ترتسکیستی)است.
به این ترتیب تئوری های اساسی مارکسیسم- زیر نفی استالینیسم- تماما کنار گذاشته شده و خروشچفیسم و سوسیال- دموکراسی غربی جای آن را گرفته است.
 راه کارگری ها پس از«انقلاب اجتماعی» شان – مساله ی بدیل
 اکنون این پرسش پیش می آید که این فسیل های خروشچفیست و قبایل گوناگون شان، اولا چگونه می خواهند انقلاب اجتماعی خود را پیش برند و دوما پس از این « انقلاب اجتماعی » چه حکومتی قرار است سرکار بیاید و به اصطلاح «بدیل» راه کارگری ها چیست؟
 در گزارش سیاسی راه کارگری ها آمده است:
 «وجه مشخصه این دو حرکت کارگری عظیم و کم سابقه و نیز مبارزات دلیرانه اخیر کارگران هپکو و دیگر کارگران اراک با شعار "کارگر غرق خون است، سرمایه سرنگون است" فقط تاکید روی حقوق صنفی کارگران نبود، بلکه هم به لحاظ طرح شعارهای رادیکال سیاسی و هم به لحاظ به دست دادن اشکال نوین یا مکملی از سازماندهی شورایی، افق جدیدی را پیش روی این جنبش و کل جامعه ایران گشود. در این اعتراضات طبقاتی کارگری و توده ای، رهبری کارگران آشکارا از بدیل شورایی سخن گفت. پاسخ کارگران خطاب به حکومت و سرمایه داران شفاف و روشن بود: اگر عرضه ندارید اقتصاد و جامعه را اداره کنید، ما اکثریت اردوی کار و رنج قادریم این کار را به دمکراتیک ترین شیوه با اتکاء بر اراده اکثریت انجام دهیم.»( گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴راه کارگر را زیر نام «اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ» سپتامبر 2019، تأکیدها از ماست)
این است همه ی «انقلاب» راه کارگری ها! رهبری کارگران از «بدیل شورایی» سخن گفته و خطاب به سرمایه داران می گویند:
 «اگر عرضه ندارید اقتصاد و جامعه را اداره کنید، ما اکثریت اردوی کار و رنج قادریم این کار را به دمکراتیک ترین شیوه با اتکاء بر اراده اکثریت انجام دهیم.» البته این را کارگران در مورد کل کشور نگفتند، این را حضرات خروشچفیست های راه کارگری به جای کارگران می گویند. (1)
و لابد حضرات آخوندها و پاسداران شان که می دانند عرضه ندارند اقتصاد و جامعه را اداره کنند، به راه کارگری ها که به نیابت از کارگران حرف می زنند می گویند:
«حق با شما است. ما عرضه نداریم. نه دموکرات هستیم و نه متکی به اکثریت! بفرمایید حکومت در اختیار شما. شما می توانید آن را به دموکراتیک ترین شیوه و با اتکاء به اکثریت انجام دهید»!
این ته و توی نظر«انقلاب اجتماعی» این خروشچفیست هائیست که اگر قدرت را به دست بیاورند، به همراه دیگر جریان های رویزیونیستی و ترتسکیستی یعنی کسانی که شعار «دموکراسی» شان گوش فلک را کرده است، از ضد دموکراتیک ترین و ضد اکثریت ترین نیروهای موجود هستند.
بدین ترتیب، یکی دو شعار در یک اعتصاب کارگری که نه به بار بود و نه به دار- این ها عجالتا شعار هستند و نه تشکل های مشخص شورایی که از دل کارگران جوشیده و تبدیل به نیروهای قدرت مندی شده باشند -  تبدیل به « بدیلی » می شود که گویا راه کارگری ها دنبال آن هستند.
وانگهی، این گونه شعارها، نه پشتوانه ی تشکیلاتی نیرومندی مانند شوراهای کارگران روسیه در انقلاب 1905، و نیز پرقدرت تر از آن ها در فوریه 1917 دارند، و نه حتی به شوراهای کارگری ای که اینجا و آنجا در دل انقلاب 57 شکل گرفتند، شبیه هستند. تنها شعارهایی هستند که به نظر می رسد بیش از آنکه از درون جنبش و مبارزه کارگران و نیز بر بستر یک جنبش انقلابی عمومی روییده باشند، به زور و از جانب برخی گروه های «شبه چپ» عموما ضد مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم به برخی از کارگران تحمیل شده و به وسیله آنها به درون جنبش انتقال یافته اند و درسطح دادن چند شعاری که نسبت به جنبش واقعا موجود کارگران و گستردگی و قدرت جاری آن، شکل( و تنها شکل) «پیشرو» دارند، باقی مانده اند.
 حال آن که برنامه ی« بدیل» و قدرت سیاسی ای که باید جایگزین قدرت ارتجاعی جاری شود، در درجه نخست مربوط است به حزب کمونیست طبقه کارگر که  آن را بر مبنای تحلیل علمی از شرایط مشخص اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، جنبش طبقه کارگر و نیز تمامی طبقات خلقی و نیاز های واقعی آنها ارائه می دهد. این یا جمهوری دموکراتیک خلق است و یا جمهوری سوسیالیستی طبقه کارگر.
شکل سازمانی این قدرت سیاسی بر مبنای آن اشکالی قرار خواهد گرفت که از دل جنبش طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی روییده باشند. این که شکل درونی و سازمانی این حکومت از شوراست یا نوع دیگری از تشکل، نسبت به برنامه حزب کمونیست انقلابی طبقه کارگر و مضمون قدرت سیاسی ای که حزب  آن را تعریف می کند، مساله ای ثانوی است.
انقلاب اکتبر، تلاش خودبه خودی شوراهای کارگری برای کسب قدرت سیاسی و بدون داشتن برنامه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برای قدرت سیاسی طبقه کارگر نبود. این شوراها رهبری داشتند. رهبری آنها دست کارگران بلشویک بود( به مرور و در فاصله بین فوریه و اکتبر 1918در دست آنها قرار گرفت). در واقع بدون رهبری حزب کمونیست روسیه( بلشویک)، رهبری شوراها نه تنها کماکان در دست منشویک ها و سوسیال رولوسیونرها باقی می ماند، بلکه شوراها عملا به زائده حکومت کرنسکی و بورژوازی روسیه که در آن زمان قدرت سیاسی دولتی را در دست داشت، تبدیل می شدند( که تا حدودی این گونه هم شده بود). رهبری بلشویک این شوراها پیرو برنامه حزب بلشویک روسیه بودند. این برنامه تحقق انقلاب سوسیالیستی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا بود. شکل سازمانی دیکتاتوری پرولتاریا در روسیه شکل شوراهای طبقه کارگر را داشت. یعنی طبقه کارگر به عنوان یک طبقه و زیر رهبری حزب بلشویک روسیه، از طریق شوراهای کارگران مسلح، شوراهایی که از درون خود طبقه کارگر زاییده می شدند، قدرت سیاسی خود را خواه در کارخانه ها و خواه در سراسر کشور اعمال می کرد.
 به این نکته نیز اشاره کنیم که شوراهای پدید آمده در طی انقلاب 1905، پس از شکست انقلاب در سال 1907 از بین رفتند، اما حزب بلشویک با آنکه ضربات سنگینی خورد، از بین نرفت،  و توانست خود را بازیافته و فعالیت اش را در میان طبقه کارگر روسیه ادامه دهد. همین حزب بود که با تنظیم یک برنامه دموکراتیک و سوسیالیستی و تبلیغ و ترویج میان طبقه کارگر و همچنین سازماندهی آن طی سالیان دراز، توانست این طبقه رابرای کسب قدرت به وسیله شوراها آماده کند و دیکتاتوری این طبقه را برقرار سازد.  
 چنین جمهوری هایی بر اساس مجادله های( تاکتیکی) با نظام های جاری و گفتن اینکه اگر عرضه ندارید بفرمایید کنار تا «ما اکثریت اردوی کار و رنج ... این کار را به دمکراتیک ترین شیوه با اتکاء بر اراده اکثریت انجام دهیم» نمی تواند صورت تحقق گیرد. اینجا تعیین کننده توان و نیروی کمی و کیفی طبقات است. این جا توان یک طبقه را، مسلح و مسلح نبودن آن، داشتن نیروی نظامی و ارتش یا نداشتن آن تعیین می کند.
 این هاست پرسش ها یک انقلابی طبقه کارگر در مورد این مساله:
 آیا شوراهای کارگری به مثابه ارگان های قدرت سیاسی کارگری از دل جنبش کارگری جوشیده و اکنون بخش مهمی از کارگران را در اکثریت کارخانه ها و مناطق و شهرها( حداقل شهرهای کلیدی) در بر می گیرند؟
آیا کارگران بر بستر یک جنبش توده ای به این نتیجه رسیده اند که می توانند قدرت سیاسی را کسب کنند؟
آیا طبقه کارگر رهبری تمامی طبقات زحمتکش برای یک انقلاب بزرگ و تبدیل نظام کنونی به نظامی سوسیالیستی را به دست آورده اند؟
آیا شوراها مسلح و یا دارای بازوی نظامی می باشند؟
 آیا طبقه کارگر توانایی عملی کسب قدرت را که قطعا نیاز به قیام و درگیری مسلحانه با نیروهای مسلح حکومت و فرایند جنگ بزرگ داخلی را دارد، دارند؟
آیا می توانند در صورت بدست آوردن حکومت، از این حکومت دفاع کنند؟
 و بسیاری از پرسش های دیگر.
به واقع، این همه بدون برنامه و فعالیت یک حزب واقعا انقلابی ممکن نیست و تازه حتی اگر همه ی اتفاقات دست به دست هم دهد و آن را ممکن کند، چنین حکومتی دوام نخواهد داشت و دیری نخواهد پایید که سرنگون شود.
می بینیم که خروشچفیست های راه کارگری با این گونه طرح «بدیل» مسائل را حسابی «سَمبَل» می کنند تا از زیر بار پاسخ هایی که بر مبنای تئوری مارکسیسم( لنینیسم- مائوئیسم) و تجارب مبارزات طبقه کارگر در کشور ما و نیز تجارب کشورهای دیگر استوار است، طفره روند.
معنای «شعار کارگر غرق خون است»، چیست؟
راه کارگری همچنین به شعار« کارگر غرق خون است، سرمایه سرنگون است» اشاره می کنند. پاره نخست این شعار می تواند حامل یک آنتاگونیسم بین دو طبقه باشد. نتیجه ای که از این پاره  می توان گرفت این است که تصرف قدرت به وسیله طبقه کارگر نمی تواند بدون کاربرد قهر انقلابی و قربانی صورت گیرد. اگر دستگاه نظامی استبداد دینی و سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور مذهبی حاکم بر ایران(در حال حاضر و در درجه نخست سپاه و نیروهای انتظامی)، کارگران را که مبارزات شان عموما «مطالباتی» یا همان اقتصادی است، غرق خون می کنند، آن گاه روشن است که اگر کارگران بخواهند مبارزات سیاسی و غیر «مطالباتی» یا سیاسی داشته باشند، و برای سرنگونی حکومت خیز بردارند، با چه واکنشی از جانب این حکومت ددمنش روبرو خواهند شد.
بنابراین کارگران باید از این « غرق خون شدن» خود درس بگیرند و باید از خود نه تنها دفاع نمایند، و قهر را با قهر پاسخ دهد، بلکه خود را برای زمانی که می خواهند خیز برداشته و حکومت را سرنگون کرده و حکومت طبقه خود را برقرار کنند، مسلح نمایند و برای یک جنگ داخلی طولانی آماده شوند.
روشن است که این ها به هیچ وجه مسئله راه کارگری ها نیست. آنها این شعار را در متن خود می آورند، بی آنکه به تحلیل آن بیندیشند و نتایجی را که از آن باید بیرون کشید، بیان کنند. در واقع آنها به واسطه اینکه پیرو سوسیال دموکراسی و خروشچفیسم هستند، علاقه به تکامل مسالمت آمیز مبارزه دارند و بنابراین از چنان تحلیلی و چنان نتایجی گریزانند.
اما بخش دوم شعار به جای اینکه بین سرمایه ها شکاف انداخته و سرمایه هایی را که با سرمایه های حاکم در مبارزه هستند و کلا با این حکومت نیستند، منفرد نماید، یعنی در یک کلام از تضادهای میان سرمایه داران استفاده کرده و سود برد، تمامی سرمایه ها را یک کاسه کرده و جبهه دشمن را قوی و جبهه انقلاب و طبقات خلقی را تضعیف می نماید. این شعاری است کلی و بی بو و خاصیت و غیر عملی که بیشتر از جانب هوچی های بی مایه و بی مسئولیت «شبه چپ» در بوق و کرنا می شود( و می شد) و برخلاف ظاهر «چپ» اش، راست راست است و نه تنها با مرحله کنونی انقلاب ایران که دموکراتیک نوین است، تطبیق نمی کند، بلکه حتی چنانچه مرحله انقلاب را سوسیالیستی هم بدانیم، هم تطبیق نخواهد کرد. 
 اگر از منظر چنین تحلیل و چنین پرسش هایی به قضیه نگاه کنیم می بینیم که کار از همه جای آن می لنگد. راه کارگری ها که ادعاهای هر کدام از طوایف شان، زمین و آسمان را به هم چسبانده است، چند تا شعار را تبدیل به « بدیل » خود کرده اند تا از زیر ارائه بدیلی واقعی و جامع بر مبنای شرایط مشخص ایران که باید برای آن مبارزه کرد و آن را برقرار کرد، شانه خالی کنند.
راه کارگری ها و «بدیل های راست و بورژوایی»
 در واقع آنچه راه کارگری ها می خواهند، همانا تداوم مبارزه ای لیبرالی با نظام موجود است.
ببینیم که راه کارگری ها بدیل خود را در مقابل کدام راه حل ها می گذارند و چگونه می خواهند از عملی شدن آن راه حل ها و بدیل ها جلوگیری کنند. از این راه می توانیم عمق تمایل، خواست و برنامه واقعی شان را بفهمیم.
آنها می نویسند:
« ...تلاش بی امان برای افشای گفتمان های سیاسی و بدیل های راست و بورژوایی و روشنگری درباره ماهیت و اهداف اپوزیسیون راست برای اکثریت مردم.»
 به این ترتیب بدیل راه کارگری ها در مقابل «بدیل های راست و بورژوایی» قرار می گیرد.
 اما راه کارگری های روشن نمی کنند که این بدیل های بورژوایی واقعا چه هستند، چه ویژگی های سیاسی و اقتصادی دارند، بر خواست کدام طبقات و پشتیبانی کدام نیروها بیرونی و داخلی  استوار هستند، چطور قرار است برقرار گردند و آن موانعی که راه کارگر در مقابل برقرار کردن آنها قرار می دهد، کدام موانع است؟ تنها گفته می شود که حضرات به دنبال «افشای گفتمان .. و ماهیت » آنها هستند و یا« برای رهایی از چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، جنگ و کودتا و تحریم اقتصادی و هر نوع دخالت امپریالیستی و ارتجاعی راه چاره نیست»؛ چنانکه گویی قرار بوده راه چاره باشد!
 در واقع، این «بدیل» ها، متعلق به بورژوازی کمپرادور پیشین ایران یعنی سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان نوکر و مزدور امپریالیسم غرب به ویژه آمریکا هستد. این ها با پشتیبانی امپریالیست ها فعالیت می کنند و اگر قرار باشد به قدرت برسند، یا باید به وسیله کودتای نظامی طرح ریزی شده از جانب امپریالیست ها و در راس آنها امپریالیسم آمریکا، این کار صورت گیرد و یا تجاوز نظامی خود امپریالیست ها. راه سومی که برای برقرار کردن بدیل سرمایه داران کمپرادور پیشین ممکن است، وارد اتحاد شدن با باندهایی از طبقه حاکم ارتجاعی سرمایه داران کمپرادور مذهبی موجود در ایران و قلع و قمع بقیه باندهاست.
 و اما موضع طبقه کارگر: این طبقه جز با بسیج تمامی طبقات  کشاورز و زحمتکش و نیز طبقات میانی و با تکیه به نیروی مسلح خویش نمی تواند نه مانع از برقراری این قدرت سیاسی ارتجاعی شود و نه قدرت سیاسی خود را برقرار سازد.
 موضع راه کارگری ها در مورد شعار «همه با هم»
همچنین راه کارگری از «افشای سیاست « همه با هم» زیر علم رضا پهلوی صحبت می کنند. روشن نیست که آیا نفس «همه با هم» نادرست است و یا اینکه این «همه باهم» درست است، اما این که زیر علم رضا پهلوی مزدور امپریالیست ها باشد، نادرست است.
 این جا نیز مواضع  بی خاصیت راه کارگری خود را نشان می دهد. در حقیقت خواه در انقلاب دموکراتیک و خواه در انقلاب سوسیالیستی « همه» طبقاتی که  به واسطه کیفیت متمایز این دو انقلاب، جزو خلق به شمار می آیند، باید « با هم» باشند. آنچه اهمیت دارد، نخست تعیین این طبقات خلقی در هر کدام از این انقلاب هاست؛ یعنی روشن کردن این که این« همه» که قرار است « با هم » باشند، کدام طبقات هستند، و دوما- و این اهمیتی اساسی دارد- این همه قرار است زیر رهبری کدام طبقه دست به انقلاب بزنند. اگر «همه با هم» سلطنت طلبان یا جمهوری خواهان مزدور امپریالیسم نادرست است، به این دلیل است که اولا آنها همه طبقات را بدون تعیین طبقاتی جزو «همه» قلمداد می کنند، و دوما می خواهند این «همه با هم» زیر رهبری طبقه بورژواکمپرادور پیشین و امپریالیست های غربی باشد. به این ترتیب آنها هم از تفکیک طبقات به خلق و ضد خلق جلوگیری می کنند و هم از این که روشن کنند که این «همه با هم» یک  اتحاد کور است و باید بر یک اتحاد روشن بر مبنای منافع طبقات مختلف استوار باشد و بالاخره باید از رهبری آن طبقه ای تبعیت کند که به راستی شایسته است و می تواند جامعه نوینی بسازد.   
 و بالاخره می رسیم به بخش پایانی این گزارش سیاسی.
در اینجا راه کارگری ها می نویسند:
«کوشش مداوم برای اتحاد و همگرایی تشکلها و فعالین کارگری و انقلابی چپ در داخل و خارج . و در این راستا تقویت روزافزون اتحاد عمل شش جریان کمونیست ایران حول منشور: آلترناتیو سوسیالیستی ضروری و ممکن است! اتحاد عملی که توانست با انتشار این منشور مشترک حول بدیل سوسیالیستی و نیز انتشار بیانیه مشترک در مرزبندی قاطع با همه جریانات بورژوایی، موضعگیری منظم در برابر مسایل کارگری و سیاسی مهم ایران از جمله در مرزبندی توامان با پروژه های امپریالیستی از منظر صدای سوم و بالاخره ایجاد یک تلویزیون ماهواره ای مشترک ۲۴ ساعته، افق های نوید بخشی را در برابر خانواده چپ انقلابی و رادیکال ایران بگشاید.»
اکنون به طور مشخص تری روشن می شود که برنامه راه کارگری ها برای «بدیل» چیست. این شش سازمانی که زیر این علم گرد آمده اند که« آلترناتیو سوسیالیستی ضروری و ممکن است!» آمیزه ای از جریان های سوسیال دموکرات، رویزیونیسم خروشچفی و ترتسکیست و نیمه ترتسکیست هستند.
بخش هایی از این ها همچون حزب کمونیست کارگری(حکمتیست) ترتسکیست های مزدور و مواجب بگیر پنهان و آشکار سلطنت طلبان و امپریالیست ها غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا هستند، از جانب آنها تغذیه و پشتیبانی می شوند و پیرو «بدیل» آنها یعنی جناب رضا پهلوی هستند. اینها علیرغم دعوای زرگری شان با حزب کمونیست کارگری تقوایی که افسار گسیخته، بی پروا و دریده این بدیل را به شکل های گوناگون تبلیغ می کند، فرقی ماهوی با آن ندارند. بخش های که زیر نام «فدایی» خود را معرفی می کنند، نیز عموما بدل های تازه تری از توده ای- اکثریتی ها با کمی رنگ و لعاب و عموما سوسیال دمکرات هستند که فکر انقلاب و آلترناتیو در سرشان نیست.
اگر ما بخواهیم از این مجموعه آلترناتیوی برای حکومت کنونی بیرون بکشیم، نهایتا نه سوسیالیسم، بلکه چیزی بین آنچه اصلاح طلبان و در بهترین حالت بورژوازی ملی ایران می خواهد، یعنی یک دموکراسی بورژوایی غربی و یا یک جمهوری خرده بورژوازی لایه های مرفه خواهد بود که برقراری آن در ایران اگر حتی غیر ممکن نباشد و روزی برقرار گردد، دیرپا نخواهد بود.  

پیوست
اشاره ای به اعلامیه راه کارگری ها به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان
راه کارگری ها می نویسند:
«سازمان راه کارگر بویژه در یک دهه اخیر، سعی کرده هم در حوزه نظری و هم در حوزه تشکیلاتی، دائما به خانه تکانی بپردازد و ضمن وفاداری به رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی، به نقد همه جانبه استالینیسم و همه خوانش های غیردمکراتیک از سوسیالیسم از جمله پدیده های مخربی چون دولت ایدئولوژیک و “حزب – دولت” … بپردازد.» ( اعلامیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگری به مناسبت چهل و یکمین سال این سازمان، تیرماه 99)
علیه استالین وراجی کردن. زیر لوای نفی «دولت ایدئولوژیک» و « حزب- دولت»  نفرت و کینه عمیق خود را نسبت به مارکسیسم و لنینیسم نشان دادن؛ این همان چیزی است که راه کارگری ها برای آن«غش» می کنند و آب از لب و لوچه شان راه می افتد. خوشحال هستند این حضرات خروشچفیست وقتی جای خالی حزب گندیده ی و متعفن حزب توده را پر می کنند و گنده تر از دهانشان علیه دولت دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم در شوروی دوران استالین حرف می زنند. آنها زیر لوای نفی استالین، مارکسیسم - لنینیسم را رد می کنند. آنها در مورد این که ضد استالین هستند، زیاد ورج و ورجه می کنند و بالا و پایین می پرند، اما از این که پیرو خروشچف هستند و برای او می میرند، دمی بر نمی آورند. این که آنها وفادار به «رادیکالیسم انقلابی جنبش کمونیستی» باشند و از آن دفاع کنند، آن هم وقتی که تمامی مبانی و اصول کمونیسم مارکس و انگلس را نفی کرده اند، به راستی که «جوک»ی بیش نیست!
 در این بیانیه آنها از این که در آغاز علیه «رفرمیسم حزب توده» و «تئوری سه جهان» که راه کارگری ها اکنون مزورانه آن را منسوب به مائو می خوانند تا تنگ سیائو پینگ را نجات دهند، بوده اند، صحبت می کنند. آنها می نویسند:
«خطوط کلی این گرایش عبارت بود از: مرزبندی با رفرمیسم حزب توده و وابستگی تمام عیار آن به شوروی – مرزبندی با تز مائوئیستی “سه جهان” و تز “سوسیال امپریالیسم”»
  راستی این «رفرمیسم حزب توده»(  که با رویزیونیسم خروشچف همراه بود) چه بود و آیا راه کارگری ها هنوز علیه آن موضع دارند؟
و اما خروشچف عزیزتان کجا رفت عالی جنابان راه کارگری؟ مگر سازمان راه کارگر در آن زمان ها، جزوه ای علیه رویزیونیسم خروشچف ننوشت؟( راه کارگری ها در آن جزوه خروشچف را رویزیونیست ارزیابی کردند). شاید آن مواضع را دیگر نباید یادآوری کرد!
 و یا شاید همین که حضرات بگویند که در آن زمان علیه «رفرمیسم حزب توده» بوده اند، کافی است! و راستی اکنون علیه کدام نظرات حزب توده هستند؟ آیا آنها علیه رویزیونیسم حزب توده یعنی خروشچفیسم حزب توده هستند؟
 و باز، این «تئوری سه جهان» چه می گوید؟ مشکل که راه کارگری ها بدانند و یا بخواهند بدانند. منظور راه کارگری ها( ما عجالتا آن زمان شان را کار نداریم، این زمان شان را می گوییم) از «سه جهان» همان گونه که در این اعلامیه اعلام کرده اند، مائوئیسم است و نه «سه جهان» تنگ سیائو پین و کلاشان و حقه بازان رویزیونیست چین !؟  آنها اکنون خودشان یک پا سه جهانی و تنگ سیائو پینگی اند!؟
خروشچف و تنگ سیائو پین از یک قماش بودند! علیرغم تفاوت در ظواهر تئوری شان، ماهیت نظرات هر دوشان یکی بود: نفی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم، نفی رهبری انقلابی پرولتاریا، نفی قهر انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا، ستایش اندیشه های بورژوایی، سوسیال دموکراسی و راه مسالمت آمیز و پارلمانتاریستی.
 ماهیت خط و سیاست کنونی راه کارگری ها به همان اندازه که خروشچفیستی است، سه جهانی و تنگ سیائو پینگی هم هست.
هرمز دامان
نیمه نخست دی ماه 98
تجدید نظر- نیمه دوم تیرماه 99

*       چهار بخش این مقاله در آذر و دی 98 در وبلاگ قرار گرفت و بخش پایانی آن تا اکنون به تأخیر افتاد. چنین تأخیرهایی که گاه در مورد برخی مقالات پیش می آید، دلایل گوناگون دارد که در این مورد به واسطه موضوعات دیگری بود که  به واسطه اهمیت آنها نیاز بود درباره شان نوشته شود. به هر حال بابت این امر از دنبال کنندگان این مقاله، عمیقاً پوزش خواسته و عذرخواهی می کنیم. 
یاداشت
1-    تازه آنچه کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز در خصوص برگشت کارخانه ها به دولت و یا«اداره شورایی»  کارخانه های دولتی گفتند، اداره سیاسی جامعه و گرفتن قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر نیست و در خصوص اداره اقتصادی کارخانه ها نیز ایرادهای زیادی دارد. برای نقد نظرات کارگران نگاه کنید به هرمز دامان، نقطه عطف نوین در تکامل جنبش دموکراتیک، تحلیلی از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز، بخش سوم.


۱۳۹۹ تیر ۱۷, سه‌شنبه

یادداشتی درباره بافت طبقاتی جنبش توده ای کنونی در آمریکا



یادداشتی درباره بافت طبقاتی جنبش توده ای کنونی در آمریکا

بافت طبقاتی جنبش توده ای علیه تبعیض نژادی در آمریکا چگونه است و کدام طبقه بیشترین جمعیت را در میان مردمی که چنین جنبش بزرگی را در یک کشور امپریالیستی و جهان به راه انداختند، دارد؟  در مورد این پرسش ها خیلی کم بحثی صورت گرفت.
روشن است که توده هایی که در چنین جنبش هایی شرکت دارند، به طبقات اصلی جامعه تعلق دارند. این طبقات عبارتند از طبقه کارگر، اقشار فقیر، میانه و مرفه خرده بورژوازی سنتی و مدرن و نیز لایه هایی از بورژوازی لیبرال غیر انحصارگر. این طبقات بافت اصلی این جنبش ها را تشکیل می دهند. در این کشورها نه روستا به معنای کهنه آن خبری هست، نه از روابط فئودالی سنتی و نه از دهقان. بنابراین، خرده بورژوازی تنها محدود به لایه های سنتی و مدرن آن می شود و جمعیت آن نسبت به کشورهایی با جمعیت دهقانی، بسیار کم تر است.
طبقه کارگر
 اگر بخواهیم در میان این طبقات طبقه ای را بیابیم که  جمعیت اصلی شرکت کننده در تظاهرات ها، گردهمایی ها و راهپیمایی ها را تشکیل می دهد، باید طبقه کارگر آمریکا را این طبقه بدانیم که بخش های گوناگون آن به همراه خانواده هاشان چیزی بیش از دو سوم از جمعیت اصلی آمریکا را تشکیل می دهند. این طبقه، خواه صنعتی( که حداقل آن هم بیش از 30 درصد کارگران است)، خدماتی( حداکثر 60 درصد) و یا کشاورزی( بیش از 10 درصد) را در نظر گیریم و خواه دائمی یا موقت، تمام وقت یا پاره وقت، شاغل و یا بیکار، طبقه اصلی مزد بگیر در جامعه آمریکا است. طبقه ای که حدود دو سوم آن در فقر نسبی و در حدود نیمی از آن در فقر مطلق به سر می برد و در آمدش، سطح زندگی وی را از استانداردهای زندگی در کشوری گران مانند آمریکا، بسیار پایین تر می آورد( با ماهیانه حقوقی بین 2 تا 3 هزار دلار در ماه).
طبقه کارگر، طبقه اصلی آمریکا است و بافت اصلی مردمی که در خیابان ها می آیند، غیر از لایه های گوناگون این طبقه ، طبقه دیگری نمی تواند باشد. کسانی که اهمیت این طبقه را در مبارزات اخیر نادیده می گیرند و گمان می کنند که کارگران صرفاً از طریق اعتصاب در مبارزات شرکت می کنند، طبقه اصلی جامعه آمریکا را نه این طبقه، بلکه خرده بورژوازی ارزیابی می کنند؛ و این با واقعیت این جامعه نمی خواند.
 بافت جنبش را«مردم»، «جوانان» و «زنان» دانستن، تحلیل طبقاتی نیست
در برخی از تحلیل های مدعی مارکسیسم اما در واقع ضد مارکسیستی که به اصطلاح می خواهند بافت طبقاتی جنبش را بررسی کنند، جدا از آنان که به مردم به طور کلی اشاره می کنند- انگار که ما طبقه ای به نام «مردم» داریم - برخی نیز هستند که از «جوانان و زنان» به عنوان جمعیت اصلی نام می برند. تو گویی زنان و جوانان شغل ندارند و همه در حال تحصیل، خانه دار یا بیکار هستند. این حضرات گمان می کنند زنان و جوانان« به جای نان، آب می خورند»!  
در این مورد اخیر، حتی چنانچه تمامی این گروه ها، شغلی نداشته باشند و صرفا زن یا جوان باشند( به سطح حقیر و آبکی بودن این تحلیل ها نگاه کنیم) باز هم بیکاران آنها، جزو طبقه بخصوصی قرار می گیرند. اگر بیکاران در بخش طبقه کارگر باشند، جزو طبقه کارگر و اگر در چارچوب طبقه خرده بورژوازی قرار گیرند، جزو آن طبقه هستند.
 برای مثال، یک فرد فروشنده نیروی کار که مثلا مکانیک ساده ای بوده و یا هست و کارش را از دست داده و یا نمی تواند کاری بهتر از کار به عنوان مکانیک در یک کارخانه و یا  زدن مغازه ای در شهر و تبدیل شدن به یک کارگر شهری داشته باشد، جزو طبقه کارگر- لایه هایی از طبقه کارگر- قرار می گیرد.
اما اگر این فرد، یک پزشک، مهندس، استاد دانشگاه، کارمند و یا دانشجوی فارغ التحصیلی باشدکه کاری که در جستجویش هست و هنوز آن را پیدا نکرده، در چارچوب چنین شغل هایی قرارگیرد، به لایه های گوناگون خرده بورژوازی به ویژه لایه ی مرفه و یا لایه هایی از بورژوازی لیبرال تعلق می گیرد.
به همین سیاق، تولید کننده کوچک و یا خرده فروشی که دلایلی موجب شده دکان خود را بسته باشد، و یا اساسا در لیست کسانی قرار می گیرد که هر ساله جویایی شغلی در این چارچوب هستند، خواه ناخواه به لایه های خرده بورژازی تعلق می گیرد.
پس این تحلیل ها، مشتی تحلیل های سطحی و بی مایه هستند که در مورد موضوع مورد بررسی خود چیزی نمی گویند. بیشتر آنها در اسارات برخی نظرات جامعه شناسان شبه مارکسیست و یا ضد مارکسیست غربی هستند که هر از گاهی«فاتحه» طبقه کارگر را می خوانند و وقتی می بینند طبقه کارگر زنده و حی و حاضر است، دوباره تلاش می کنند وی را روانه گور نمایند!  راستی که اکنون در حدود 60 سال است که این طبقه به وسیله این جامعه شناسان که اگر نگوییم مزدور سرمایه های امپریالیستی هستند، در بهترین حالت  خرده بورژواهایی وراج هستند، به عناوین مختلف هر بار نابود و ناپدید شده است:
 کارگران همه جزو «اشرافیت کارگری» شدند و و «عامل تاریخی» بودن و جنبه انقلابی خود را از دست دادند؛ پس طبقه کارگر به معنای گذشته دیگر وجود ندارد؛
 کارهای صنعتی از بین رفت و ماشینی شد؛ پس طبقه کارگر ناپدید شد؛
 گروه های خدماتی پدید آمد، پس کارگر صنعتی از بین رفت؛
 کارخانه های منتقل شدند، پس  دیگر کارگران وجود ندارند؛
کارگر تمام وقت دیگر نیست، کارها خانگی شده است، پس طبقه کارگر ناپدید شده است و غیره؛
اما پس از چندی که حضرات دیده اند طبقه کارگر به گور سپرده شده، دوباره از دنیای مردگان  باز گشته و پدیدار شده است، دوباره بیل و کلنگ به دست، به بهانه های تازه و زیر نام های تازه ای مشغول جمع کردن بساط اش می شوند.
خرده بورژوازی
گرچه در جوامع سرمایه داری امپریالیستی  طبقه کارگر به همراه طبقه سرمایه دار امپریالیست دو طبقه اصلی را تشکیل می دهند، و طبقه کارگربخش اصلی جمعیت را تشکیل می دهد، اما برخلاف درک های رایج در این جوامع تنها این دو طبقه وجود ندارند، بلکه طبقه خرده بورژوازی نیز وجود دارد.
 این طبقه به سه لایه ی تهیدست، میانه و مرفه تقسیم می شود. این لایه ها از یک سو مداوما در حال جابجایی درون طبقه ای هستند؛ یعنی درون طبقه خرده بورژوازی از پایین به بالا و از بالا به پایین در نوسانند، و از سوی دیگر در حال جابجایی برون طبقه ای هستند. یعنی بخش های از قسمت بالایی این طبقه به بورژوازی لیبرال و یا انحصارگر می پیوندند و بخش هایی از لایه های پایینی آن به درون طبقه کارگر می افتند. و برعکس خواه از بالا بخشی از بورژواهای شکست خورده به درون آن می افتند و یا از پایین ازمیان کارگران کسانی که  دست شان به دهنشان رسیده، به آن ملحق می شوند.
 بنابراین مارکسیسم بر آن است که این طبقه دائما در حال بازتولید و تجزیه است. آنچه که موجب عدم توانایی این طبقه می شود، عدم ثبات طبقاتی، تزلزل و فقدان دورنما در نزد آن است و همین خصال نامتعادل و تردید و تزلزل لایه های این طبقه، بخش هایی از آن را دنباله رو بورژوازی و بخش هایی دیگر آن را متحد طبقه کارگر می کند. .
در این طبقه، بخش تهیدست، پر جمعیت ترین بخش طبقه را تشکیل می دهد. این بخش از تولیدات کوچک تا کسبه کوچک و دیگر شغل های خدماتی با سرمایه کوچک را که عموما خدمتگزار سرمایه بزرگ و انحصاری هستند، در بر می گیرد. این نوع شغل ها با رشد سرمایه داری از بین نرفته اند، بلکه در کنار سرمایه بزرگ و انحصار گر همواره موجود بوده و هستند. در کشور آمریکا، خرده بورژوازی فقیرعمدتا از مهاجران آمریکای جنوبی، آسیا و نیز سیاه پوستان تشکیل شده است. از سوی دیگر بخش هایی از لایه های پایین حقوق بگیران یا کارمندان هستند که بخش مدرن این طبقه را تشکیل می دهند.    
 بورژوازی لیبرال
در کشورهای امپریالیستی افزون بر این طبقات، لایه هایی از بورژوازی وجود دارند که به بخش غیر انحصاری تعلق دارند و دارای گرایش های لیبرالی دارند. در این لایه ها هم اشکال سنتی آن وجود دارند و هم اشکال مدرن آن. این لایه های بورژوازی در تضادی که با بورژوازی انحصاری امپریالیست دارد،  سهم معینی در این جنبش، از جهت پشتیبانی های مالی و معنوی دارند. برای نیروهای انقلابی و مترقی استفاده از تضادهای این لایه ها با بورژوازی انحصارگر و با گرایش های فاشیستی دارای اهمیت دارد.  
هرمز دامان
 نیمه نخست تیرماه 99



۱۳۹۹ تیر ۱۵, یکشنبه

صاحبان قدرت برای حفظ منافع سرمایه داران و صاحبان ثروت‌های رانتی و بادآورده با ایجاد جو ارعاب عمومی قصد خفه کردن هر اعتراضی در نطفه را دارند بیانیه 4 تشکل



صاحبان قدرت برای حفظ منافع سرمایه داران و صاحبان ثروت‌های رانتی و بادآورده با ایجاد جو ارعاب عمومی قصد خفه کردن هر اعتراضی در نطفه را دارند

بیانیه 4 تشکل

حکم اعدام برای معترضان به فقر و فلاکت و ایجاد ارعاب عمومی را محکوم می‌کنیم!

سکوت در برابر صدور احکام اعدام برای دستگیرشدگان قیام فرودستان در آبانماه منجر به قربانی شدن تعداد بیشتری از شرکت کنندگان در این قیام خواهد شد. در اعتراضات سراسری آبانماه صدها تن از معترضین به فقر، گرانی و فلاکت روزافزون با شلیک هدفمند، جانباختند و بیش از هشت هزار تن از معترضین، عموما از محله‌های زحمتکشانِ فرودست، بازداشت و زندانی شدند. پاسخ حکومت به این اعتراض تنها خشونت حداکثری بود و هیچ گام ناچیزی  برای تغییر شرایط اسف‌بار برای کارگران، مزدبگیران و فرودستان برداشته نشد. آشکار بود که صاحبان قدرت برای حفظ منافع سرمایه داران و صاجبان ثروت‌های رانتی و بادآورده با ایجاد جو ارعاب عمومی قصد خفه کردن هر اعتراضی در نطفه را دارند و هیچ برنامه اقتصادی برای بهبود شرایط اسفبار روز افزون معیشت کارگران و زحمت‌کشان و مردم فرودست ندارند.
ما قویا حمایت خود را از امیرحسین مرادی، سعید تمجیدی و محمد رجبی سه جوانی که برای‌شان حکم اعدام صادر شده و دیگر معترضین آبان‌ماه ۹۸ که برایشان حکم اعدام صادر شده است، اعلام می‌کنیم، ما به گلوله بستن، زندان و انواع فشارهای پلیسی و امنیتی بر معترضان را شدیدا محکوم کرده و خواهان آزادی فوری دستگیرشدگان آبان ۹۸ و پیش‌تر از آن دی ماه ۹۶ هستیم. نمی‌شود به بهانه تحریم همه فشار اقتصادی متوجه کارگران، مزدبگیران و فرودستان گردد و در همان حال همین تحریم‌‌ها فرصتی برای مال‌اندوزی بیشتر سرمایه‌داران، مسئولین و آقازاده‌ها باشد. روش‌های‌ اداره کشور و قوانین و مصوبات باید فورا به گونه‌ای تغییر یابد که از فشارهای وارده به طبقه کارگر کاسته شده و برعکس فشار بحران  به اقشار مرفه، سرمایه داران دولتی و خصوصی، و مقامات حکومتی که مسئول این وضعیت هستند، منتقل شود. فساد گسترده در بالایی‌ها و فشار طاقت‌فرسای معیشتی به پایینی‌ها، اینست نتیجه سیاست اقتصادی نظام حاکم، که جز بیکاری، گرانی، سوداگری و اختلاس نتیجه ای نداشته است. ایجاد این تغییر فقط به دست کارگران و زحمتکشان ممکن است. 

سندیکای کارگران نی شکر هفت تپه
 کانون صنفی معلمان اسلام شهر
 انجمن صنفی معلمان کردستان -مریوان
 سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه
۱۲ تیر ۹۹

چاره زحمت‌کشان وحدت و تشکیلات است!






۱۳۹۹ تیر ۱۱, چهارشنبه

درباره اوضاع سیاسی کنونی ایران


درباره اوضاع سیاسی کنونی ایران

دو مشخصه ی انتخابات مجلس یازدهم
نخستین مشخصه ی انتخابات مجلس یازدهم در سال 1398، شرکت نکردن اکثریت باتفاق طبقات خلقی ایران در آن بود. وضع چنان بود که خود جناح های حاکم مجبور به این اعتراف شدند که شرکت کنندگان در این انتخابات مجموعا 42 درصد بودند. در حالی که دروغ می گفتند و رقم شرکت کنندگان چیزی در حدود 20 درصد بود.
مشخصه ی دوم آن، به زیر تسلط در آوردن مجلس به وسیله باندهای ظاهرا وفادار به خامنه ای به ویژه فرماندهان و عناصر سپاه پاسداران بود. در واقع شرکت نکردن مردم به باندهای  اختلاس گر، مخوف و دزد حاکم و در راس آنها بخش های حاکم بر سپاه پاسداران امکان داد که تقریبا بخش اعظم مجلس را قرق کنند و گامی دوباره به سوی در انحصار خود درآوردن تمامی بخش های قدرت حاکم بر دارند.
از نظر آنان مانده است پست رئیس جمهوری و وزیران که آن هم ظاهرا قرار است در سال 1400 به انجام رسانند. سخنان مستبد کنونی خامنه ای جنایتکار در مورد «جوان گرایی» نیز معنایی جز راندن بقیه جناح ها به بیرون از قدرت حاکم ندارد و این که باید قدرت حاکم و دولت در راس آن، پوست بیندازد و بخش های جوان به روی کار بیایند. این احتمال که این «جوان گرایی» یعنی در انحصار جناح خود در آوردن کامل قدرت سیاسی، در عین حال متوجه پست ولی فقیه نیز باشد- با وجود رئیسی و به ویژه مجتبی خامنه ای-  چندان دور از انتظار نیست.
تکامل اوضاع به سوی دوقطبی شدن هر چه بیشتر
روشن است که نباید از این که مردم در انتخابات مجلس شرکت نکردند، این درک را گرفت که اگر شرکت می کردند، جناح راست نمی توانست مجلس را به کنترل خود در آورد. جناح راست قدرت را نمی گرفت، باید اصلاح طلبان می گرفتند، که البته با قلع و قمع آنها به وسیله شورای نگهبان حتی این امر هم نمی توانست رخ دهد. قضیه اما یک سره نبود.
در حقیقت، وضع به سوی دو قطبی شدن در حرکت بود. برای مردم روشن بود رفتن طرف اصلاح طلبان بی فایده است. وقتی روحانی چهار روز پس از انتخابش چنان ضد مردم می شود که انگار نه انگار دیروزی داشته است، و حضرات «امیدیان» در مجلس چنان امید مردم را به خودشان به باد می دهند که نگو و نپرس، روشن است که مردم از آنها قطع امید می کنند و برای آنان بی تفاوت می شود که شورای نگهبان چه بلایی بر سر آنها بیاورد. رأی دادن به اصلاح طلبان آب در هاون کوبیدن بود و مردم پس از بیست سال به آن درجه از آگاهی رسیدند که این رای دادن ها را بی حاصل بدانند.
بنابراین برای مردم هیچ اهمیتی نداشت که شورای نگهبان چگونه آنها را قلع و قمع می کند و اکثریت مجلس که سهل است، تمامی مجلس و ریاست و تمامی دنگ و فنگ آن در اختیار راست ها در بیاید. آنچه آنها می خواستند انجام دهند و باید انجام می دادند، پس از آن سرکوب خونین شورش آبان ماه و سرنگونی هواپیمای مسافربری و دیگر اتفاقات این چند سال اخیر- صرف نظر از هر نتیجه ای- تحریم انتخابات مجلس بود، که انجام دادند.
 از آن سوی، برای حضرات خامنه ای و جناح اش و شرکای دزد پاسداراش نیز اهمیتی اساسی نداشت که مردم شرکت کنند یا نکنند. آنها می دانستند با این بلایی که سر مجلس آخر در آوردند و آن را هیچ کاره کردند و نیز پس از حوادث دی ماه 96، گرانی بنزین و کشتار آبان 98 و نیز این همه اعتراض و اعتصاب و غیره، مردم دیگر پای انتخابات نخواهند آمد. این است که گرچه نه با خیال راحت، اما نه چندان هم با تشویش و اضطراب، اصلاح طلبان را دود کردند و انتخاباتی «خودمانی» برپا کردند و تمامی مجلس را خودشان تصرف کردند.
به این ترتیب اوضاع به سوی یک دو قطبی اساسی هر چه بیشتر تکامل یافت. یک سو آن تمامی طبقات خلقی ایران و عمدتا طبقات زحمتکش یعنی طبقه کارگر،  دهقانان و کشاورزان، طبقه خرده بورژوازی به ویژه لایه های تهیدست آن قرار گرفته اند و سوی دیگر طبقه حاکم بر جمهوری اسلامی به ویژه جناح خامنه ای و سپاه پاسداران اش.    
تلاش خامنه ای برای ایجاد یگانگی در حکومت
آمدیم سر یگانه کردن دستگاه:
 تلاش خامنه ای و شرکا برای این یگانه کردن چه می تواند باشد؟ و آیا مقدور است؟  
هدف اساسی این یگانه کردن، تسلط بی چون و چرا بر اوضاع  سیاسی جامعه، تثبیت وضع و ثبات بخشیدن به وضع متزلزل کنونی است. وضعی که در آن هر جناحی سازی می زند و هر گونه تعرضی از جانب جناح دیگر، تعرضی به منافع اقتصادی - سیاسی یا در واقع و در عمل به اختلاس ها و دزدی های بی پایان آن است. و این هدف البته بدون رفع تمامی تضادهای بین باندهای حاکم ممکن نیست.
در وضع موجود که هر کی به هر کی است، از یک سو، هر کس و هر باند و جناحی می خواهد تا دیر نشده از این خوان یغمایی که پهن است سهم خود را بردارد و از سوی دیگر، هیچ فرد و جناح و باندی ایمن نیست و هر آن ممکن است که اوضاع به ضد او برگردد. از این رو،  وی به ناچار باید به اندازه کافی برای روز مبادا اسناد و مدارک فراوان از دزدی های باندهای مقابل جمع کند تا اگر تعرضی بر علیه وی صورت گرفت، بتواند خود را از زندان و حذف شدن فیزیکی ایمن بدارد. البته این باند بازی ها واختلاس ها و دزدی ها هم پایانی ندارد و هر روز بوی تعفن و گندش در جایی در می آید. و حتی از این امر که گفته شود فساد «نهادینه» است گذشته است و حکومتی به وجود آمده سر تا پا دزد و«مفسد»!
همچنین اگر دیروز و پریروز برای مردم اهمیت داشت که دزدی و اختلاسی و پستی و رذالتی رو شود و مردم از نظر روانی و روحی بر حکام تسلط پیدا کنند و از یک سو «تقدس»دروغین و  آزار دهنده ی آن را نزد خودشان در هم شکنند، و از سوی دیگر دورویی، ریاکاری و دروغگویی و در پس پرده دین پنهان شدن آن را پس بزنند، و بی نقاب آشکارش کنند، امروز و پس از رو شدن این میزان از اختلاس و دزدی و رذالت و ریاکاری و فریب ، این امر تقریبا به پایان رسیده، و با خلاص شدن مردم از آن هاله ی تقدس دروغینی که حکومت به گرد خویش به وجود آورده بود، و به وجود آمدن تسلط نسبی روانی و روحی مردم بر حکومت، تا حدود زیادی اهمیت پیشین خود را از دست داده است.  آنچه اکنون برای مردم مهم است آن نیست که بفهمند  فلانی و بهمانی دزدی و اختلاس کرده اند، بلکه این است که چگونه می توانند از شر این حکومت،از شر این بختک ناخواسته که بر سرشان نازل شده، رها گردند. و این البته نکته ای است که خامنه ای و تمامی جناح های حاکم و از جمله اصلاح طلبان نیز به خوبی به آن پی برده اند.
الزام به حل تضادها با امپریالیست ها
 بدون شک چنانچه این حکومت بخواهد ثبات پیدا کند باید نه تنها تمامی جناح را به تمکین مطلق از جناح خامنه ای وادار کند، که اگر نگوییم کاری است غیر ممکن، اما شاق است و به سادگی دست یافتنی نیست، بلکه همچنین باید یا مسائل و تضادهای خود را با امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا حل و فصل کند و به طور کامل مطیع اوامر آنها گردد و یا به طور کامل به روسیه( و ظاهرا چین) پناه برد و همچون بشار اسد نوکر جیره خوار حکومت روسیه و بلوک وی شود. نشستن بین دو صندلی، پرسه زدن بین دو قدرت و بازی کردن با بندهای آنها، نه در توان تولید صنعتی حکومت کنونی است و نه در توان نظامی وسیاسی و یا توانایی های بین المللی و یا دیپلماتیک آن. و نه آنها این اجازه را به جناح های حاکم و ازجمله جانشینان خامنه ای می دهند که بخواهند میان آنها بندبازی کنند. یا بنده و نوکر غرب و یا بنده و نوکر شرق. راه سومی وجود ندارد. اینجا نیز همه چیز ساده و آسان نیست و تضادهای بسیاری وجود دارد که در مقالات پیشین به آنها اشاره کرده ایم.
پاشیدگی درونی جناح راست اصول گرا
 اما مقدرو بودن این امر:
 به نظر، این امر، صرفا به مدد نیروی درونی حکومت و جناح خامنه ای ممکن نیست یا حداقل امر ساده ای نیست. یعنی وضع درونی این حکومت چنان پاشیده و ویران است که جمع و جور کردن آن کار هر کسی نیست و تا کنون هم از عهده جناح  خامنه ای نیز بر نیامده است و این درحالی است که این جناح تمامی بندهای اصلی قدرت به ویژه نیروهای سپاه و ارتش را در کنترل  خود دارد.
همین اواخر که سر جنایتکار دستگاه قضایی یعنی رئیسی مشغول تصفیه حساب با باند لاریجانی و در راس آنها معاون این دستگاه یکی از مال ملت خوران و دزدان کل گنده بود، خامنه ای از این که لاریجانی رئیس پیشین دستگاه قضایی نیز در حال مبارزه با فساد بود، صحبت کرد. به عبارت دیگر او را در پناه خود گرفت. شکی نیست که این امر تا حدودی به واسطه نفوذ لاریجانی ها در کل حکومت و« پر بودن سینه هاشان از اسرار» مخوف این حکومت و تهدید به افشای آنها نشأت می گیرد. گرچه خامنه ای نباید بدش بیاید که اگر آنها به وی- و البته جانشین اش- تمکین کردند، آنها را زیر بال و پر خود نگاه دارد.
همین امر در مورد باند احمدی نژاد نیز صادق است. وی نیز همچون کنه به قدرت چسبیده و از حق و حقوق جناح و باند دزد خود دفاع می کند. او که به هیچ وجه تنها نیست نیز هر از چندگاهی تیری رها می کند، و حضور خود رادر صحنه سیاسی ایران به رخ خامنه ای می کشد. باندهای دیگری در جناح به اصطلاح اصول گرا وجود دارند که به همین میزان پر قدرت هستند. مثلا ناطق نوری و یا برخی دیگر که هر از چند گاهی صدایی از افراد آنها و یا تشکلات جانبی ای که ساخته اند و اعلامیه ای در مذمت فساد می دهند، به گوش می رسد.
 رشد و آشکار شدن تضادهای ارتش با سپاه
این شکاف ها چندان پیش رفته که اکنون وجود آنها میان ارتش و سپاه نیز بیشتر آشکار شده است. البته شکی نیست که این تضادها پیش از این وجود داشته است، و هر از گاهی یکی بلند می شد، به ویژه در این دوران های اخیر از میان فرماندهان و مسئولان ارتش، و اعتراضی می کرد - به نظر سال پیش بود که چنین امری رخ داد- اما علنی شدن آن به این درجه را نداشتیم که یکی از فرماندهان ارتش بیاید و در مصاحبه ای بگوید که بین ارتش و سپاه اختلاف وجود دارد و چنین و چنان است و پشت آن هم سرو صدای عناصر اصلی جناح خامنه ای و به ویژه فرماندهان سپاه در آید و خلاصه بلبشویی پیرامون آن بر پا شود. این امر نشانگر آشکار شدن هر چه بیشتر اختلافات بین این دو نیروی مسلح است و یکی از عوامل اساسی ترس جناح خامنه ای از دوام و آینده حکومت اش.
اختلافات با اصلاح طلبان
و این ها تازه در حالی است که ما از باندهای اصلاح طلبی که با جناح راست همکاری های خود را از مدت ها پیش – از پیش از انتخابات مجلس پیشین- آغاز کرده بودند، صحبتی به میان نیاوریم. می دانیم که اصلاح طلبان مدام در حال تجزبه  بوده اند و همواره جناح هایی از آنها به بخش حاکم پیوسته است. بخش هایی نیز بوده اند که به قدرت حاکم نپیوسته اند و به نق نق خود ادامه داده اند. و به راستی که حرف ها و اعمال این ها در این بحبوحه و با توجه به از دست پایه های شان، جز نق نق هایی عموما بی حاصل نیست. همین چند روز پیش آقای خوئینی ها نیز که در راس مجمع روحانیون مبارز است و خاموشی و سکوتی به مدتی بیش از دو دهه داشته، به طور مستقیم خامنه ای را خطاب قرار داد و وی را مقصر در اوضاع فعلی دانست. امری که یک سوی آن ترسی است که از شورش های مردم- و از دست رفتن موقعیت ممتاز روحانیون و کلا این حکومت- می رود و و روحانیون مبارز و اصلاح طلبان هم در گذشته دیده اند و هم اکنون می توانند با مشام قوی خود، بوی آن حس کنند، و سوی دیگر آن رها کردن تیری، تا پایه های خامنه ای را به ویژه در میان بسیج و سپاه، متزلزل کند و ریزش های آن را بیشتر از پیش نماید. ظاهرا اصلاح طلبان با تمامی کارت های خود بازی کرده اند و مجبورند بار دیگر به کارت های پیشین خود بازگردند. این میان کروبی و موسوی نیزهستند که گاه اعلامیه می دهند و به ویژه کروبی هر از چندگاهی به خامنه ای می تُوپد.
انباشت خشم و نفرت مردم و امکان بروز طغیان ها
 تورم و گرانی، بیکاری، عقب افتادن مداوم حقوق ها، سرکوب هر گونه اعتراض، اعتصاب و تظاهرات و جلوگیری از نفس کشیدن مردم امری بوده است که به ویژه در این بیست سال اخیر بیش از پیش جریان داشته است. با افزوده شدن بیماری کرونا فشار وارد شده به مردم باز هم بیشتر شد.
پنهان کاری حکومت در پیش از انتخابات مجلس و دروغگویی های وی، دروغگویی هایی که یکی از دو شاخص اساسی حکومت کنونی در آمده است( شاخص دیگر اتکاء مطلق به نیروهای نظامی و سرکوب عریان و خشن است) و در رأس شان دادن آمار غیر واقعی، ناتوانایی اش در کنترل شیوع بیماری و دادن خدمات بهداشتی و درمانی به مردم، صدمات وحشتناکی به طبقات تهیدست از جمله  کارگران و زحمتکشان زده است. امری که در استان هایی مانند کردستان و بلوچستان که مردم آنها بار ستم سنگینی را به دوش می کشند صد ها بار بدتر بوده است. پس آن شکافی که بین مردم و حکومت پیش از انتخابات مجلس گسترش یافته و به اوج خود رسیده بود، با  بروز و شیوع کرونا و مشاهدات مردم از عدم خواست و اراده حکومت برای خدمت به مردم برای بیرون آمدن از این اوضاع اسف بار، بارها  و بارها بیشتر شد.
اینک خشم و نفرت مردم افزون تر و جدایی آنها و گسیختن یک به یک وابستگی هاشان به این نظام بیشتر از پیش شد. آتشی زیر خاکستر! آتشی که هر بار زبانه می کشد و بیرون می آید و با زور سلاح  و کشتار توده ها خاموش شده و به درون بازگشت می کند تا پس از مدتی دوباره بیرون زند.
یأس و ناامیدی در توده هایی که رهبری انقلابی ندارند
البته  این خشم و نفرت و این جدایی طبقات مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان و نیز طبقات میانی از حکومت، متأسفانه به دلیل عدم تبدیل مستمر آن به اعتراض ها و اعتصابات و تظاهرات و غیره و ایجاد شور و نشاط در پیش بردن و تکامل آنها، جنبه هایی از ناامیدی از زندگی و بی تفاوتی نسبت به زنده ماندن و یا مردن را در میان بخشی از توده ها دامن زده است. خودکشی ها، روی آوردن به اعتیاد و بروز خشم و نفرت و عصبیت به یکدیگر به جای بروز آن نسبت به حکومت، بیشتر شده است. یک علت بی تفاوتی مردم نسبت به هشدارها نسبت به ویروس کرونا، همین بی تفاوتی نسبت به بودو نبودشان و بی اهمیت شدن زندگی در نزدشان است. برخی می گویند« مُردیم که مُردیم!» و«مرگ یک بار شیون یک بار!» و این به هیچ وجه خوب نیست.
احکام اعدام برای شرکت کنندگان در شورش های آبان ماه گذشته
از سوی دیگر با توجه به بالا رفتن فشارهای اقتصادی و به همراه آن اختناق و سرکوب گسترده و هر روزه ای که با انتخاب رئیسی به ریاست دستگاه قضایی بسیار بیش از پیش شده است، شرایط برای مبارزات خیابانی، اعتصابات، گردهم همایی ها، راهپیمایی ها، شورش ها و  در یک کلام طغیان توده ها بیش از پیش می گردد. این امری است که حتی  از مدت ها پیش به وسیله عناصر حکومتی در مورد آن هشدار داده شده و مداوما هشدار داده می شود.
آنهایی که هشدارها می دهند فکرشان این است که خامنه ای و دم و دستگاهش راهی برای نجات طبقه حاکم پیدا کند و دست به یک سری اصلاحات بزند. اما خامنه ای و دفتر و دستک اش و دم و دستگاه اش، سپاه پاسداران اش و رئیسی جلاد این هشدارها را به آن معنا می گیرند که باید بیشتر بازداشت کنند، بیشتر شکنجه کنند، بیشتر به زندان بیفکنند و بیشتر بکشند.
این است که این بگیر و ببندها آن چنان زیاد شده است که می توان گفت حتی از نظر حکومت های رایج استبدادی نیز به شدت افسارگسیخته است. دادن حکم اعدام در تهران برای سه جوان شرکت کننده در راهپیمایی های آبان 98 و نیز  محکوم کردن هشت شرکت در مبارزات چند سال اخیر اصفهان به «مفسد فی الارض» نشانگر ترس و وحشت حکومت است و در عین حال برای انتقال این ترس و وحشت به مردم تا که از خانه خود بیرون نیایند و دست به شورش نزنند. 
اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه
همچنان که تصور آن می رفت، کارگران پیشرو نیشکر هفت تپه، به علت عقب افتادن حقوق های خود به مدت چهار ماه و رد نکردن بیمه های درمانی به وسیله کارفرما و نیز خواست گرفتن کارخانه از مالک کنونی آن یعنی اسد بیگی اختلاس گر، دست به اعتصاب زدند. اعتصابی که هنگام نگارش این مقاله، هفدهمین روز خود را پشت سر می گذارد. نکته ای که باید به آن اشاره کرد این است که در حال حاضر به سبب برخی شرایط  ویژه حاکم، کارگران نیشکر هفت تپه به همراه کارگران فولاد اهواز، هپکو و آذر آب اراک پیشروترین کارگران ایران می باشند و علیرغم اعتراضات و اعتصابات کارگری تقریبا در تمامی نقاط ایران، مبارزات در هیچ کارخانه و مؤسسه ای در حد مبارزات کارگران این چند کارخانه نبوده است و یا به حد آنها نرسیده است. و در حالی که مبارزات کارگران این کارخانه ها برای رسیدن به اهداف خود، نیاز به پشتیبانی از سوی کارگران کارخانه های دیگر را دارند، اما چنین وضعی رخ نداده و اگر هم رخ داده بیشتر در حد چند اعلامیه و یا یک پشتیبانی غیر عملی بوده است. نبود اتحاد و سازماندهی و تشکیلات های کارگری از جمله سندیکاها و اتحادیه های سراسری یکی از بزرگترین خلاء های جنبش کنونی کارگری است و این امری است که کارگران مدام از جانب آن ضربه می خورند. 
 در حال حاضر کارگران هفت تپه اعتصاب خود را تبدیل به گردهمایی در جلوی فرمانداری و راهپیمایی در سطح شهر کرده اند و با اعلامیه هایی از مردم درخواست کرده اند که از مبارزه و اعتصاب آنها پشتیبانی کنند.
روشن است که این مسأله که کارگران مبارزه کنونی خود را چگونه پیش خواهند برد، چه برنامه ای را در دستور کار خواهند داشت، چه شعارهایی خواهند داد و چگونه عمل خواهند کرد، برای جنبش کارگری ایران دارای اهمیت فراوان است.
سرکوب سریع و خشونت بار اعتراضات و شورش ها
سیاست اصلی حکومت در مقابل جنبش های توده ای، از پس از شورش های سال 88، سرکوب سریع و خشونت بار آنها بوده است. دامنه این سرکوب و شدت این خشونت نیز هر بار بیشتر از پیش شده است. سرکوب سریع راهپیمایی ها و شورش ها، در همان زمان رخداد آنها و به اصطلاح طی چند روز و به خشونت بارترین شکل ممکن، دلایل گوناگونی داشته است.
 نخستین دلیل آن، ترس از گسترش، تداوم و همه گیر شدن و تکامل این مبارزات و رسیدن آنها به سطحی غیر قابل کنترل بوده است. روشن است که از دید جناح خامنه ای و سپاه پاسداران اش، چنانچه آن ها در همان آغاز کار، جنبش را با سرکوب خشن و سریع و کشتارهایی هر بار فزون تر از پیش، روبرو نسازند و از کار نیندازند، جنبش پیشروی می کند و دامنه آن گسترده تر و ژرفای آن بیشتر می شود.  از نظر آنها کشتار امروز 1500 نفر بهتر از کشتار 15000 نفر در فردا است. این سیاست سعید امامی بود که در کشتار مخالفان و « دگر اندیشان» می گفت «اگر امروز سیصد نفر را نکشی فردا مجبوری 3000 نفر را بکشی!» و ظاهرا این سیاست، با وجود آمدن فردا و فرداها،  همواره تکرار و لذا سیاست همیشگی حکومت گران کنونی شده است! حکومتگرانی که گمان می کنند می توانند جنبش خلق را با کشتار متوقف کنند.
 دومین علت آن، ترس هولناک نظام حاکم از گسترش جنبش توده ای به درون نیروهای نظامی به ویژه و در درجه نخست سربازان و نیروهای ساده ارتش و بسیج  و بروز تمرد و شورش در میان آنهاست. همچنین، تداوم مبارزه توده ای می تواند به شکاف هایی نه تنها درون فرماندهان و سران سپاه و ارتش کشیده شود، بلکه میان این دستگاه ها نیز بروز کند و یکی را در مقابل دیگری قرار دهد. در واقع خامنه ای و دستگاه اطلاعاتی وی از گسیختگی درونی نیروهای ارتشی، پاسدار و بسیج  و امکان پیوستن آنها به مردم در صورت تداوم مبارزات، کاملا اطلاع دارند و از این رو سرکوب سریع و با منتهای خشونت- نسبت به کمیت و کیفیت و درجه رشد مبارزه موجود-  را در دستور کار خود قرار داده اند. یکی از دلایل سخنرانی خامنه ای پس از سرکوب مبارزات آبان 98 در مورد این که منظور از «مستضعفین» توده های تهیدست و رنج دیده نیست، بلکه پیامبران و خانواده آنها بوده است، همین رسوخ جنبش توده ای درون پایه های بسیج و بروز پرسش های فراوان میان افراد ساده آنها بود.
 دلیل سوم آن، حفظ یکدستی در میان خود حکومتگران و به ویژه میان جناح ها و باندهای مجافظه کار است. از دیدگاه خامنه ای و باندش، هر چه سرکوب جنبش توده ای به درازا کشد و جنبش بتواند تداوم یابد، این امکان که بین جناح سیاسی موجود شکاف های بازهم بیشتری بروز کند، و آنها به جان یکدیگر بیفتند، و هر یک دیگری را مقصر اوضاع قلمداد کند، وجود دارد. و از نظر آنها، این شکاف و این صف آرایی ها در مقابل یکدیگر در عرصه سیاسی و در چنان اوضاعی، جدا از این که به خودی خود خطرناک است و می تواند به تلاشی و اضمحلال درونی حکومت بینجامد، می تواند از بالا هم، به درون نیروهای پاسدار و ارتش سرایت و نفوذ کرده و یک دستی نسبی این نیروها را فروپاشیده و متلاشی کند.
 و بالاخره دلیل چهارم اتخاذ این سیاست این است که در صورت تداوم این جنبش، گسترش دامنه آن و کاربرد قهر ضد انقلابی در حد اعلای آن از جانب سپاه و ارتش یعنی کشتارهای گسترده، و یا دست بردن توده ها به سلاح و  تبدیل شورش ها و مبارزات به یک جنگ داخلی، امکان دخالت نظامی امپریالیست ها که اکنون در نزدیکی ایران هستند، بیشتر می شود. امری که می تواند به سرنگونی حکومت حاضر و برقراری حکومتی وابسته به امپریالیست های غربی بینجامد. و این نیز اتفاقی است که خامنه ای و رهبری سپاه پاسداران نمی خواهند بیفتد.

 هرمز دامان
دهم تیرماه 99