۱۳۹۸ آبان ۱۸, شنبه

راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(1)


راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(1)

سازمان راه کارگر کنونی یک جریان خروشچفیست (1) و سوسیال دموکرات است. این سازمان در شرایط کنونی به دو سازمان و چندین دسته تک نفره و چند نفره تبدیل شده که گرچه هر کدامشان برای خود «خانی» هستند و در مسائل جزیی و بی اهمیت، سازی می زنند، اما در تجدید نظر طلبی و نفی اصول  اساسی تئوریک- سیاسی مارکسیسم عموما هم فکر هستند و تضاد اساسی و جدی ای با هم ندارند.
ما در زیر بخشی از گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴راه کارگر را زیر نام «اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ» (سپتامبر 2019)که در عین حال بخشی از محتوای تجدیدنظرطلبانه  نظرات این جریان در مورد انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی است، مورد بررسی قرار می دهیم. این امر به ما مجال می دهد که درباره دو مفهوم«انقلاب سیاسی» و « انقلاب اجتماعی» که در متن راه کارگر ظاهرا جایگزین دو «انقلاب دموکراتیک»، یا در واقع « انقلاب دموکراتیک نوین» که باید به رهبری طبقه کارگر صورت گیرد، و نیز« انقلاب سوسیالیستی » گردیده اند، تعمق کنیم.
تعریف راه کارگری ها از «انقلاب سیاسی»
در بخشی از این گزارش با نام «تاکیدی مجدد بر وظایف ما و جنبش چپ انقلابی ایران» چنین آمده است:  
« بنابراین مسئله اساسی در لحظه کنونی، نیاز مبرم به انقلاب و یا متقاعد کردن اکثریت مردمان ستم کشیده به ضرورت تحقق آن نیست، مسئله همانا محتوای این انقلاب است: انقلاب سیاسی یا انقلاب اجتماعی؟!»
در اینجا ما از این نکته چشم می پوشیم که از منظر راه کارگری ها اصلا انقلاب به چه معناست!(2) آیا منظورشان انقلاب به شکل قهری است یا آنچه به نام «گذار مسالمت آمیز» شهرت یافته است. این مسئله ای است که در بخش دوم این نوشته آن را بررسی خواهیم کرد.
پس، راه کارگر دو راه حل پیش پای انقلاب ایران را، راه حل «انقلاب سیاسی» و یا «انقلاب اجتماعی» می بیند.
 اکنون ببینیم که راه کارگری ها انقلاب سیاسی را چگونه تعریف می کنند. انقلاب سیاسی:  
 «یعنی انقلابی که فقط رژیم فعلی را بر می اندازد اما هم ماشین دولتی بورژوایی و هم مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری را دست نخورده باقی می گذارد»
 این تعریف حتی یک «انقلاب سیاسی» نیست. چنانچه مثلا دولت( یا حکومت) جمهوری اسلامی یا رژیم جمهوری اسلامی( اینجا «رژیم» صرفا به معنای  رژیم سیاسی یا همان قدرت سیاسی است) برود و به جای آن دولت( یا حکومت) سلطنت طلبان بر سرکار بیاید،(3) این به این معناست که رژیم فعلی بر انداخته شده، اما هم ماشین دولتی بورژوایی و هم مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری دست نخورده باقی مانده و حفظ گردیده است. اما این یک انقلاب سیاسی نبوده، بلکه یک تغییر سیاسی است.
 شرحی بیشتر از انقلاب سیاسی، نه به گونه ای مثبت، بلکه به گونه ای منفی در توضیح راه کارگری ها از انقلاب اجتماعی نهفته است:
« یا یک انقلاب اجتماعی تمام عیار به رهبری طبقه کارگر متشکل و مجهز به آگاهی سوسیالیستی و طبقاتی ؟! انقلابی که فقط رسالت بزیر کشیدن استبداد سیاسی - مذهبی و الغای همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را بر عهده ندارد»
به این ترتیب معنای انقلاب سیاسی از دیدگاه جریان راه کارگر این است:
 انقلاب سیاسی انقلابی است که رسالت به زیر کشیدن استبداد سیاسی - مذهبی و الغای قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را به عهده دارد.
 این نظر نیز معنای انقلاب سیاسی را روشن نمی کند. از یک سو برخی ابهامات که در بالا به آن اشاره کردیم، کمابیش باقی می ماند و از سوی دیگر ابعاد انقلاب در سیاست صرف، به سوی امور قضایی، حقوقی و نیز تا حدودی اجتماعی کشیده شده است. به این ترتیب این انقلاب سیاسی صرف نیست.
 به طور کلی، به زیر کشیدن استبداد سیاسی- مذهبی کنونی به وسیله سه طبقه می تواند صورت گیرد: طبقه بورژوازی کمپرادور، بورژوازی ملی و طبقه کارگر. برخورد هر کدام از این سه طبقه به «الغای قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» متفاوت خواهد بود.
سرنگونی استبداد سیاسی- مذهبی به وسیله بورژوازی کمپرادور
چنانچه «انقلاب سیاسی» کذایی راه کارگر به وسیله سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان طرفدار امپریالیسم آمریکا و غرب صورت گیرد، آنگاه، استبداد مذهبی به زیر کشیده می شود، اما «استبداد سیاسی» یا بر جای خود باقی خواهد ماند و یا در بهترین حالت به یک«دیکتاتوری بورژوازی بوروکرات- کمپرادور» امپریالیستی تبدیل می شود. از سوی دیگر چنین رژیمی همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را لغو نخواهد کرد، و نمی تواند لغو کند، بلکه برخی از قوانین مذهبی را لغو خواهد کرد و در برخی، تغییراتی محدود و تا جایی که به منافع استراتژیک وی و امپریالیسم ضربه ای نزند، به وجود خواهد آورد.
 هم اینک امپریالیست ها دنبال فرصتی هستند که در صورتی که وضع به گونه ای شود که توده های مردم به سوی انقلاب رانده شوند و امکان سرنگونی حکومت کنونی فراهم گردد، دولتی دست نشانده از عوامل سلطنت طلب خویش دست و پا کرده و با دخالت نظامی خویش در اوضاع به مردم ایران تحمیل کنند.
سرنگونی استبداد سیاسی - مذهبی به وسیله بورژوازی ملی- انقلاب سیاسی - اجتماعی دموکراتیک نوع کهن
صورتی دیگر از قضیه نیز موجود است که ظاهرا در بحث راه کارگری ها به آن اشاره نشده است، اما در آن پنهان است. این«انقلاب سیاسی» به وسیله بورژوازی ملی است.
علت این است که زمانی که قرار است انقلاب سیاسی، انقلابی باشد« که فقط رژیم فعلی را برمی اندازد اما هم ماشین دولتی بورژوایی و هم مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری را دست نخورده باقی»گذارد، آنگاه چنین انقلابی به وسیله بورژوازی ملی ایران(جبهه ملی، نهضت آزادی، جریان بنی صدر) نیز می تواند صورت گیرد.
 چنانچه انقلاب سیاسی به وسیله بورژوازی ملی، و نه بورژوازی کمپرادور و وابسته به امپریالیسم، صورت گیرد، این بورژوازی استبداد مذهبی را به زیر خواهد کشید و دیکتاتوری بورژوازی ملی را برقرار خواهد کرد. این رژیم نظام سرمایه داری را حفظ می کند، اما برخلاف دیدگاهی که راه کارگر ارائه می دهد«همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» را لغو نخواهد کرد، بلکه برخی از آنها و بیشتر در عرصه های قوانین مذهبی و مردسالارانه فئودالی این کار را خواهد کرد. بورژوازی ملی نمی خواهد و نمی تواند تمامی قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را به طور کامل لغو کند( زیرا نظامی که وی برقرار خواهد کرد سرمایه داری- ملی- است و خواه ناخواه حفظ بخشی از این قوانین به نفع ساز و کار آن است)، بلکه بیشتر- و حتی تمامی- آن چه را در آنها با ساخت فرهنگی فئودالی پیوند دارد، لغو خواهد کرد. البته این بورژوازی به جای استبداد مذهبی طرفدار دیکتاتوری بورژوازی است. شکل اجرای این دیکتاتوری، نوعی دموکراسی بورژوازی است که در آن آزادی بیان، اجتماعات، احزاب و غیره وجود دارد. به این ترتیب و تا اینجا این بورژوازی دست به تغییرات سیاسی مهمی نسبت به استبداد مذهبی خواهد زد. از سوی دیگر این بورژوازی مایل است که در اقتصاد با امپریالیست ها روابط خود را حفظ کند، اما استقلال اقتصادی هم داشته باشد.
 به طور کلی این بورژوازی نمی تواند اقتصاد و سیاست آرمانی خود که دیکتاتوری بورژوازی مستقل و فرهنگ و اقتصاد مستقل است، در عصر امپریالیسم حفظ نماید. یا خود به وسیله انواع و اقسام روابط، در نهایت شرایط وابستگی خود را فراهم خواهد کرد و یا به وسایل دیگری همچون کودتا، تجاوز نظامی و ...از جانب امپریالیست ها سرنگون خواهد شد.
 سرنگونی استبداد سیاسی - مذهبی به وسیله طبقه کارگر- انقلاب سیاسی و اجتماعی دموکراتیک نوین
دو صورت بالا البته تنها اشکال جایگزین استبداد با واسطه تغییر سیاسی نیست و شکل سومی نیز موجود است که در بحث راه کارگری ها به کلی غایب است، و ما در زیر به آن می پردازیم. پیش از آن اما، نخست تعریف خود را از «انقلاب سیاسی» پیش ببریم.
از دیدگاه مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم، انقلاب سیاسی به معنای به زیر کشیدن طبقه حاکم کهنه که حافظ نظام اقتصادی- اجتماعی کهنه است، و تصرف قدرت سیاسی به وسیله طبقه ای نو است که مایل به برقراری نظام اقتصادی- اجتماعی نو است .
مثلا هنگامی که طبقه فئودال در ساخت اقتصادی کهنه ای مانند فئودالیسم سرنگون شود و قدرت سیاسی به وسیله طبقه نو مثلا بورژوازی در دست گرفته شود، یک انقلاب سیاسی رخ داده است. بنابراین زمانی می توان به انقلابی نام انقلاب سیاسی داد که یک جابجایی طبقاتی صورت گرفته باشد. این جابجایی طبقاتی حتما باید از طبقه ای کهنه به طبقه ای نو باشد تا انقلاب نام گیرد. بنابراین اگر طبقه ای کهنه به وسیله طبقه کهنه دیگری (مثلا بورژوازی بوروکرات - کمپرادور مذهبی به وسیله بورژوازی بوروکرات - کمپرادور مثلا غیر مذهبی) سرنگون شود، این سرنگونی انقلاب سیاسی نام نخواهد گرفت. همچنین است مثلا کودتاهای نظامی در آمریکای لاتین و یا حتی جایگزینی دولت های شبه چپ در آمریکای لاتین به جای دیکتاتوری های نظامی. به مثال خود  درباره بورژوازی بازگردیم.
این بورژوازی از انقلاب خود که نخست در عرصه سیاسی به وقوع پیوسته، یا همان انقلاب سیاسی استفاده کرده و انقلاب در زمینه های اقتصادی(یا انقلاب اجتماعی) و فرهنگی را که مجموعا انقلاب دموکراتیک بورژوازی نوع کهن نامیده می شود، پیش خواهد برد( در اینجا فرض بر پیشرفت انقلاب بورژوازی است و نه شکست آن در یک مرحله). در آنچه ما در بندهای بالا در مورد بورژوازی ملی آوردیم و البته با تفاوت هایی که به عصر امپریالیسم برمی گردند، این روند را می شود دید.
همین مسئله می تواند برای طبقه کارگر به کار برده شود و این شکل سوم قضیه است. یعنی زمانی که طبقه کارگر، طبقه بورژوازی( هر نوع بورژوازی) را از قدرت به زیر می کشد و خود قدرت سیاسی را در دست می گیرد، انقلابی سیاسی انجام داده است. طبقه کارگر از قدرت سیاسی بدست آمده استفاده کرده و انقلاب اقتصادی ( یا انقلاب اجتماعی) و فرهنگی خود را پیش خواهد برد. این انقلاب، در چارچوب بحث ما، انقلاب دموکراتیک نوع نوین(و نه هنوز انقلاب سوسیالیستی) نام دارد. معمول آن است که در مورد انقلاباتی که همه جوانب را یکی پس از دیگری پیش برد، دیگر از نام «انقلاب سیاسی» استفاده نشده، و نام همان انقلاب را یعنی دموکراتیک و یا سوسیالیستی را به آن می دهند.
 بنابراین انقلاب دموکراتیک نوع کهن یا نوین به معنای صرفا انقلاب سیاسی نبوده، بلکه به معنای انقلابی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
معنای «انقلاب اجتماعی» در بحث های رایج شبه چپ ها به تغییرات انقلابی در ساخت اقتصادی و تغییر جایگاه طبقات در سلسله مراتب اجتماعی بر می گردد. اما نام «انقلاب اجتماعی» در این موارد ناقص است. زیرا عموما که انگار بدون انقلاب سیاسی، یعنی تصرف قدرت سیاسی، می توان انقلابی اجتماعی انجام داد و یا می توان انقلابی سیاسی انجام داد اما آن را در همان محدوده نگاه داشت و به حوزه اجتماعی نکشاند.
بطور کلی، «انقلاب سیاسی» دموکراتیک (نوع کهن یا نوین) و «انقلاب اجتماعی» دموکراتیک، مکمل یکدیگرند. دومی بدون اولی ممکن نیست، اما اولی بدون دومی ممکن است و تنها در شرایطی می تواند به دومی نینجامد که شکست خورده و طبقه نو دیگری انقلاب سیاسی کرده و جای وی را بگیرد. اولی، امکان و شرایط تحقق دومی و دومی امکان و شرایط بقای اولی را فراهم می کند و...( پایین تر در تجربه روسیه این را مشاهده خواهیم کرد).
از دیدگاه تئوریک - سیاسی و نیز از دیدگاه تجربیات تاریخی، این تنها طبقه کارگر است که می تواند «انقلاب سیاسی»یعنی همان انقلاب دموکراتیک بورژوایی نوع نوین را که به معنای تغییر استبداد مذهبی به دیکتاتوری بورژوازی ملی، که به هرحال آن هم معنای انقلاب سیاسی دارد، نبوده، بلکه به معنای به زیر کشیدن استبداد مذهبی و برقراری دیکتاتوری دموکراتیک خلق است انجام دهد. چنین دیکتاتوری ای که حکومت طبقات خلقی به رهبری طبقه کارگر است، نه تنها تمامی «قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» را لغو می کند، بلکه بسیاری تغییرات در ساختار اقتصادی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی نیز ایجاد می کند. این تغییرات بسیار گسترده تر است از آنچه راه کارگر آن را در چارچوب «انقلاب سیاسی» تعریف  و محدود می کند.
اشاره ای به تجربه انقلاب روسیه
 در فوریه 1917 انقلاب در روسیه به وقوع پیوست. به جای تزاریسم که نماینده ملاکان و فئودالها بود، حکومت دیکتاتوری بورژوازی برقرار شد. لنین در همان زمان نوشت که انقلاب دموکراتیک روس از این نظر که قدرت سیاسی یا قدرت دولتی از طبقه کهنه ملاکان و فئودال ها به دست یک طبقه یعنی بورژوازی لیبرال افتاده است، به پایان رسیده است. منظور لنین در اینجا این بود که انقلاب دموکراتیک روسیه از جهت سیاسی به پایان رسیده است یا انقلاب سیاسی صورت گرفته است.
چنانچه طبقه کارگر این بورژوازی لیبرال را سرنگون کرده و قدرت سیاسی خود یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار می کرد، آنگاه انقلاب سیاسی سوسیالیستی به وقوع پیوسته بود. انقلاب اکتبر 1917 چنین  انقلابی بود. طبق شرایط خاص روسیه، طبقه کارگر در قدرت می بایست از یک سو انقلاب اقتصادی یا همان «انقلاب اجتماعی» دموکراتیک ناکامل را کامل کند یعنی تغییرات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که ماهیتا بورژوایی هستند صورت دهد، و از سوی دیگر تغییرات و تحولات سوسیالیستی را پیش برد یا به انقلاب اقتصادی سوسیالیستی دست زند. به این ترتیب در شرایط خاص روسیه، این وظیفه طبقه کارگر بود که پس از انقلاب سیاسی، دو «انقلاب اجتماعی» یعنی انقلاب« اجتماعی» دموکراتیک و انقلاب« اجتماعی» سوسیالیستی را به گونه ای ناموزون پیش برد.(4)
تجربه روسیه و پس از آن چین و دیگر کشورها نشان داد که تاثیرات جوامع و طبقات اجتماعی به روی یکدیگر و نیز شرایط متفاوت و متضاد اجتماعی، گاه پیچیدگی های معینی در پیشرفت نوع و اشکال انقلاب در زمینه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به وجود می آورد. به سخن دیگر، وقوع و رشد این نوع و شکل انقلابات ناموزون بوده و به ندرت می توانند به گونه ای موزون و متعادل به پیش روند. در مورد ناموزون بودن پیشرفت و تکامل انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی به رهبری طبقه کارگر، در ادبیات ما به کرات صحبت شده است. 
تحریف های راه کارگری ها
 به تعریف راه کارگری ها برگردیم. تعریف آنها حتی تعریفی دقیق از انقلاب سیاسی نیست، بلکه تحریف معنای آن است. در واقع در دیدگاه راه کارگری ها، جای انقلاب دموکراتیک در عرصه سیاسی را مفهوم «انقلاب سیاسی» گرفته است. از دیدگاه آنها و بسیاری از دیگر شبه چپ ها، رویزیونیست ها و تروتسکیست ها، انقلاب دموکراتیک، یک انقلاب اجتماعی( یعنی تغییرات و تحولات اساسی اقتصادی و فرهنگی) نیست، بلکه صرفا یک انقلاب سیاسی است.
 البته راه کارگر حتی این انقلاب سیاسی تحریف شده را هم درست تعریف نمی کند. انقلاب سیاسی را آنگونه تعریف می کند که حتی اگر نیرویی وابسته به امپریالیسم در ایران پس از سرنگونی حکومت کنونی بر سر کار آمد، به معنای آن باشد که انقلاب سیاسی رخ داده است. راه کارگری ها تنها با حذف طبقه بورژوازی ملی از حوزه اقتصاد می تواند این کار را انجام می دهد و انجام می دهد.
 از سوی دیگر، تعریف راه کارگر از انقلاب سیاسی تعریف آنها از حکومت کنونی را نیز نادرست می نمایاند. این حکومت، نه حکومت مالکان اراضی و فئودال ها، بلکه حکومت سرمایه دارانی با تفکرات مذهبی- فئودالی است. آنها در عرصه اقتصاد، سرمایه داران کمپرادور هستند. چرا که اقتصاد ایران کاملا وابسته به تقسیم کار امپریالیستی و بر مبنای صدور مواد خام نفت و خریداری کالاهای صنعتی غربی استوار است. همچنین در این اقتصاد، صنایع مونتاژ، خریداری وسایل تولید و مواد خام برای کارخانه های داخلی و به طور کلی اقتصادی وابسته به امپریالیسم غرب برقرار است. سرمایه دارانی را که به هر شکلی مالک این کارخانه و موسسات و یا در کار واردات کالاهای امپریالیستی هستند، و دولت را در دست دارند، سرمایه داران بوروکرات-  کمپرادور می نامند.
 اما ویژگی این سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور این است که آنها از نقطه نظر سیاسی و فرهنگی یک نوع استبداد مذهبی و فرهنگی با تسلط وجه مذهب را حاکم کرده اند. بنابراین ساخت اقتصادی- سیاسی دوگانه است. در اقتصاد، سرمایه داری کمپرادور و در سیاست و فرهنگ، ساختی فئودالی حاکم است. این یک ساختار ویژه است که تنها در شرایط بازگشت نسبی به عقب( بازگشت، مطلق نیست و صرفا در عرصه سیاسی و فرهنگی است) به وجود می آید.
 راه کارگری ها به شدت گیج  و آشفته هستند و برای فرار از به کار بردن انقلابات به معنای واقعی خود، مغلطه و سفسطه می کنند، تا راه را برای تجدید نظرهای خروشچف ایستی و سوسیال دموکراتیک خود باز کنند. از یک سو، آنها انقلاب سیاسی را به گونه ای تعریف می کنند که انگار ما در ایران با یک طبقه فئودال روبروییم- گرچه آنها این را نمی گویند و تنها به استبداد مذهبی اشاره می کنند- و قرار است انقلاب سیاسی علیه این طبقه فئودال پیش برده شده و این طبقه سرنگون گردد. زیرا در غیر این صورت، یعنی در صورتی که آنها طبقه سرمایه دار( راه کارگر اشاره ای به این که طبقه حاکم چه  طبقه ای است نمی کند) باشند، آنگاه اگر سرنگون شوند و طبقه سرمایه دار دیگری جایگزین آنها گردد، انقلاب سیاسی ای صورت نگرفته است. از سوی دیگر آنها اقتصاد را سرمایه داری و نه سرمایه داری کمپرادور تعریف می کنند و بنابراین هر گونه تغییر و تحول به وسیله حتی بورژوازی ملی- که به این هم اشاره نمی کنند- را صرفا یک انقلاب سیاسی می بینند.
 خلاصه کنیم
 هر انقلابی خواه دموکراتیک خواه سوسیالیستی، هم وجه سیاسی دارد و هم وجه اجتماعی. به معنای گسترده تر، هر انقلابی وجوه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارد. یعنی هم انقلابی است در زیر ساخت، روابط اقتصادی یا مناسبات تولیدی، و هم انقلابی است در روساخت یا سیاست و فرهنگ. چون مسئله تصرف قدرت سیاسی یا قدرت دولتی، کلید هر انقلاب واقعی است، بنابراین نخست باید این قدرت سیاسی یا دولتی تصرف گردیده و آنگاه انقلاب اقتصادی و یا فرهنگی به پیش برده شود.
به این ترتیب انقلاب سیاسی( تصرف قدرت دولتی) و انقلاب اجتماعی( انقلاب در مناسبات تولیدی یا مناسبات اقتصادی- اجتماعی) در حالی که امور و وجوهی جداگانه اند، اما با یکدیگر پیوند داشته و مکمل یکدیگرند و این نیست که انقلاب سیاسی امری و انقلاب اجتماعی امری صرفا متضاد با آن باشد و انجام یکی یعنی انقلاب سیاسی انحراف تلقی گشته و انجام دیگری یعنی انقلاب اجتماعی، در مقابل آن و درست تلقی گردد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست آبان 98
یادداشت ها
1-     در بخش دوم این نوشته ما در این مورد که چرا ما راه کارگری ها را خروشچفیست می نامیم صحبت خواهیم کرد.
2-     ما اینجا از مباحثی مانند این که انقلاب باید حتما پیروز شده و در عرصه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تحولاتی اساسی صورت گیرد تا نام انقلاب به آن تعلق گیرد، چشم می پوشیم. انقلاب یعنی برخاستن  توده های مردم برای تغییرات اساسی در تمامی زمینه های اقتصاد، سیاست و فرهنگ و یا یک عرصه جداگانه ( یا بخشی از یک عرصه) مثلا سیاست یا فرهنگ به تنهایی و یا به طور عمده؛ و ممکن است پیروز شود و یا شکست بخورد. خیزش ها و جنبش هایی که انقلاب نام می گیرند - انقلاب 1905 روسیه، انقلاب مشروطه، انقلاب 57 ایران و...در صورت شکست خوردن، معنای انقلاب بودن خود را از دست نمی دهند.
3-     کمی بالاتر از عبارات مورد ذکر ما راه کارگری ها عبارات زیر را نوشته اند:«اگر برای رهایی از چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، جنگ و کودتا و تحریم اقتصادی و هر نوع دخالت امپریالیستی و ارتجاعی راه چاره نیست...». به قدرت رسیدن سلطنت طلبان خود نوعی «دخالت امپریالیستی» است. با توجه به نوع تعریف راه کارگری ها از « انقلاب سیاسی» که می تواند جایگزینی سلطنت طلبان به جای حاکمین کنونی نیز معنا شود، این اشاره آنها به کودتا و یا دخالت امپریالیستی بی مایه و محتوا می گردد.
4-    لنین در تزهای آوریل (9 آوریل 1917)می نویسد:
«خود ویژگی لحظه فعلی در روسیه عبارت است از انتقال انقلاب از نخستین مرحله خود که در آن قدرت حاکمه به علت کافی نبودن آگاهی و تشکل پرولتاریا بدست بورژوازی افتاده است بدومین مرحله خود که در آن باید بدست پرولتاریا و قشرهای تهیدست بیافتد.»(مجموعه آثار چهار جلدی، جلد چهارم، درباره وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر، ص8، تاکید از لنین است) و یا
« قدرت دولتی در روسیه بدست طبقه جدید یعنی بورژوازی و ملاکین بورژوا شده افتاده است. از این لحاظ انقلاب بورژوا - دموکراتیک در روسیه پایان یافته است.»( همانجا، وظایف پرولتاریا در انقلاب ما، ص 20، تاکید از لنین است)
به عبارت دیگر انقلاب دموکراتیک روسیه از نظر «سیاسی» به پایان رسیده و قدرت حاکمه یا دولتی از دست طبقه ملاک و فئودال به دست بورژوازی افتاده است. بنابراین ما انقلاب سیاسی بدون مضمون  و محتوای طبقاتی نداریم. و اما محتوی طبقاتی به این معناست که باید از یک طبقه کهنه به طبقه ای نو برسد تا بتوان نام انقلاب به آن داد. نه بازگشت و گرفتن قدرت به وسیله طبقات گذشته نام انقلاب به خود می گیرد و نه وقتی طبقاتی که در زمینه اقتصادی واحدند، جای یکدیگر را بگیرند.   


    







۱۳۹۸ آبان ۱۴, سه‌شنبه

«عمو سام! کام این پلیز»!؟(2)


«عمو سام! کام این پلیز»!؟(2)

 حکایت « موجودی که بزرگی آسمان را از ته چاه قضاوت می کند و می اندیشد که به اندازه گردی سر چاه است»!

بزرگ کردن جمهوری اسلامی و بی اهمیت کردن نقش امپریالیست ها
«امروز، جمهوری اسلامی ایران یک بازیگر موثر منطقه‌ای در حیطه‌های نظامی و امنیتی (نه اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی) است.» و
«تمرکز جمهوری اسلامی ایران بر مداخلات نظامی و«از آنِ خودسازی» نیروهای سیاسی در احزاب و دولت و مجلس بوده است ...» و
«جمهوری اسلامی ایران برای حمله به همپیمانان خود در بحرین و عربستان سعودی و یمن سروصدا راه می‌اندازد، اما صدها کشته در عراق و صدها هزار کشته در سوریه، از نظر مقامات نظام «خاموش کردن فتنه» است.»( «از «یانکی گو هوم» تا «ایران برو بیرون» مجید محمدی( 5 آبان 98، 27 اکتبر 2019) سایت ایندیپندنت فارسی)
 آیا این سخنان در مورد جمهوری اسلامی و باند خامنه ای و شرکا درست هستند؟ البته و تا حدود زیادی درست هستند.
اما چه چیز می تواند آنها را به تنهایی نادرست کند؟ همانا ندیدن و بی اهمیت کردن نقش امپریالیست ها که جمهوری اسلامی در مقابل آنها عددی به شمار نمی یاید.
 بندرت و به گونه استثنایی امکان داشته و دارد که جمهوری اسلامی و سپاه پاسدارانش به سرکوب خلق ها و مبارزات و انقلابات آنها پرداخته و بپردازند و در این راه پشتیبانی امپریالیست های غربی و شرقی را به همراه نداشته باشند.
 سرکوب انقلاب سوریه تنها به وسیله جمهوری اسلامی صورت نگرفت، بلکه امپریالیسم روس، امپریالیسم آمریکا و غرب نیز در آن نقش داشتند. نقش امپریالیسم روس در سرکوب انقلاب سوریه بسیار بیشتر از سپاه پاسداران بود. سپاه پاسداران تا حدودی نقش پیاده نظام امپریالیسم روس را بازی کرد. از سوی دیگر امپریالیسم آمریکا و غرب نیز در به شکست کشاندن انقلاب سوریه نقش بزرگی داشتند. نمی توان فکر کرد که بین آنها و امپریالیسم روس و نیز سپاه پاسداران سازش های معینی بر سر سرکوب انقلاب در سوریه صورت نگرفته باشد.
 تنها دیدن جمهوری اسلامی و سپاه قدس و ندیدن امپریالیسم روس و آمریکا، تحلیل درست و علمی نیست. این دیدن یک جهت و ندیدن جهت دیگر است. این برجسته کردن یک بخش و حذف بخش دیگر و اتفاقا مهم تر و اساسی تر قضیه است. حکومت اسلامی در سرکوب انقلابات منطقه، انگشت کوچک امپریالیست های غربی و شرقی نیز نمی شود
  سرآمد امپریالیسم پرستان
«مهم‌ترین پیامد گسترش‌طلبی و جاه‌طلبی‌های اسلامگرایان شیعه، نه فقط اتلاف منابع ایران در جنگ‌های بی‌حاصل، بلکه بی‌اعتبار شدن ایده‌های مرتبط با«حکومت عدل الهی» و ایده‌های تهیِ عدالت‌طلبانه و معنویت‌گسترانه آن است.»
 آیا این سخنان درست هستند؟ بدون تردید تا حدودی درست هستند. باری حکام جمهوری اسلامی هرگز در پی اندیشه های «عدالت طلبانه» و «معنویت گسترانه» نبوده اند، بلکه تنها تبلیغ و ترویج آن را برای فریب توده های ستمکش پیشه کرده بودند. اکنون حتی چنین تبلیغاتی  از جانب آنها نیز نیرو و بُرد خود را از دست داده است.
 اما « حکومت عدل الهی»: این نیز اندیشه ای اساسا غیر واقعی، ایده آلیستی و متافیزیکی بود و حکام جمهوری اسلامی به آن نیز اعتقادی نداشتند. حکام اصلی و تعیین کننده در جمهوری اسلامی از همان آغاز دست به ریاکاری، فریبکاری، مال اندوزی و جنایت زدند. به این ترتیب، می توان با این عبارات محمدی با جرح و تعدیل آنها و دقیق کردن آنها موافق بود.
 اما آنچه «دم خروس» را نشان می دهد عباراتی است که در پی این مباحث در مورد« عدالت» و «معنویت» و «حکومت عدل الهی » می آید:
«اکنون مردم عادی و بدون قدرت (شیعیان) که از توهم عدالت و معنویت اسلامگرایی بیدار شده‌اند، به جای حمله به سفارت آمریکا، به مقرهای حشد الشعبی (مزدوران سپاه قدس در عراق) و دفاتر حزب‌الله لبنان حمله می‌کنند.»
و اینجاست که جناب محمدی به آرایش امپریالیست ها و دفاع از آنها بر می خیزد!
 البته مردم عادی و بدون قدرت شیعیان به مقرهای حشدالشعبی و دفاتر حزب الله لبنان حمله می کنند، اما این به معنای آن نیست که دیگر در آینده نزدیک و یا دور به نیروهای آمریکا – و نه لزوما سفارت آمریکا- حمله نکنند. اگر در دوره کنونی، تضاد عمده در عراق به گونه ای است که نقش امپریالیسم آمریکا و غرب، که دولت عراق نه مستقل بلکه دست نشانده آنها و مدافع منافع  آنهاست، در درجه دوم اهمیت قرار گرفته است، این به این معنا نیست که دولت امپریالیستی آمریکا و متحدین آن، اولا مخالف سرکوب  جنبش و انقلاب در عراق و از جمله به وسیله حشدالشعبی یعنی مزدوران سپاه قدس در عراق باشند، و دوما خود در آینده نزدیک یا دور، دوباره مورد حمله  توده های زحمتکش خلق های عراق و یا لبنان قرار نگیرند.( اخباری مبنی بر به آتش کشیدن پرچم های آمریکا در عراق به وسیله مردم در دست است)
نکته مهم دیگر در این بخش این است که این عبارات در عدم حمله به سفارت آمریکا، درست پس از آن  اشارات به «عدالت طلبی» و« معنویت» و «حکومت عدل الهی» می آید چندان که این گمان پرورده می شود که نکند امپریالیسم آمریکا اینک نیرویی گشته که هوادار واقعی« عدالت طلبی»،«معنویت» و احتمالا« حکومت عدل الهی »( از نوع مسیحی آن) گشته است. عباراتی که پس از این می آید، راه را باز می کند تا این گمان تقویت  شود:     
«شعار «آمریکایی به خانه‌ات برگرد»، امروز در هیچ نقطه‌ای از خاورمیانه شنیده نمی‌شود؛» چه عالی! اگر اکنون و در برهه کنونی شعار «آمریکایی به خانه ات برگرد» در هیچ نقطه ای از خاورمیانه شنیده نمی شود، این نه به این دلیل است که آمریکا پس از گماردن دولت های دست نشانده در افغانستان و عراق، بساطش را کم و بیش جمع کرده و بنابراین تضاد عمده بیشتر خود حکومت های محلی و نیز نیروهایی که آشکارا از این حکومت های محلی آمریکایی دفاع می کنند، شده باشد، بلکه شاید به این دلیل باشد که توده های زحمتکش گمان کرده اند که حتی اگر زمانی گفته اند« آمریکایی به خانه ات برگرد» اشتباه کرده اند!
اینک محمدی به مرور به «شاه بیت» غزل خود در مدح امپریالیست ها می رسد:
« بلکه بسیاری خواهان تداوم حضور نیروهای آمریکایی در عراق و افغانستان برای مقابله با حملات طالبان و داعش و کمک به کُردها در برابر حملات اردوغان هستند.»
 چقدر عالی! این فوق العاده است! چشم تمام بدطینتان کور که نمی توانند ببینند یک مبلغ اندیشه های اصلاح طلبان در گذشته و یک استاد دانشگاههای غربی، و نون خود را در خدمت به امپریالیست ها بدست آوردن، چه  تحلیل های نغزی می کند!
خیر! توده های زحمتکش نه تنها به سفارت خانه های آمریکا حمله نمی کنند، نه تنها شعار «آمریکایی به خانه ات برگرد» را نمی دهند، بلکه مقدم امپریالیسم آمریکا را به کشورهای خویش  گرامی هم می دارند!و بجای آن می گویند یا باید بگویند: «کام این پلیز عمو جان»!
و چرا که نه!
آخر مگر نمی بینید که چگونه آمریکا از منافع خلق زحمتکش افغانستان و عراق دفاع کرده و می کند؟ آخر مگر متوجه نیستید که  توده افغانستان، عراق و سوریه ناتوان از مبارزه با طالبان و داعش بوده و هستند و برای همین از آمریکا، که خود در پرورده کردن این نیروها نقش داشته است و مدت ها هم است که در حال مذاکره یکی از این نیرو ها یعنی طالبان می باشد، خواهش می کنند که به خاطر توده های خلق افغانستان، با طالبان بجنگد؟ و یا به خاطر خلق های عراق و سوریه با داعش بجنگد؟
 مگر نمی بینید که آمریکا از منافع کردهای سوریه (و چرا سوریه و نه عراق هم، که آمریکا دست دولت عراق و حشدالشعبی را برای سرکوب بخشی از توده ها در کردستان عراق باز گذاشت) دفاع کرد و اکنون چون کار داشت و می خواست به کارهای دیگرش برسد!؟ مجبور شد منطقه را«با بغض و غم و اندوه و اشک ریزان» ترک کند، و توده های زحمتکش روژوا مصرانه از  وی خواهش می کردند- و چقدر بد برای یک خلق و نیروهای رهبری کننده آن که تکیه گاه اصلی شان یک امپریالیسم باشد- که بماند و آمریکای «دوست داشتنی و حافظ منافع خلق ها» نمی توانست بماند.
 باری اکنون خلق های افغانستان، عراق، سوریه، لبنان و تمامی خلق هایی که گمان می کردند «عدالت طلبی و معنویت و حکومت عدل الهی» به وسیله اسلامی ها تحقق می بابد، به اشتباه خود پی برده و متوجه شده اند که این امور به وسیله  دولت آمریکاست که تحقق خواهد یافت!؟
براستی که آیا از این لجن تر و کثیف تر می توان مبارزات و تمایلات انقلابی توده های زحمتکش را تحریف کرد؟ آیا از این مکارانه تر، ریاکارانه تر و فریبکارانه تر می توان از امپریالیست ها دفاع کرد؟ حقا که مجید محمدی، آخوندی که ریاکاری را در مکتب آخوندها و حوزه های فیضیه ای خوانده، اکنون آن را با درس هایی که در دانشگاههای غربی و در مکتب پروفسورهای دغل و ایدئولوگ امپریالیسم خوانده، تکمیل کرده است. نتیجه این « میکس یا درهم آمیزی» نمی تواند بدیع نباشد!  
دولت افغانستان وابسته به آمریکا و امپریالیست های غربی است
دولت عراق وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب است
 آمریکا در لبنان دهها سازش با حزب الله و جهاد اسلامی داشته و خواهد داشت
دولت لبنان وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب است
آمریکا به سرکوب انقلاب در مصر و لیبی دست زده،(1) در سرکوب انقلاب در سوریه نقش داشته، به جهت شدت مبارزات در عراق علیه اش و پس از اشغال عراق و با دادن کشته های زیاد مجبور به عقب نشینی و ترک این کشور شده، عملا و در سازش با جمهوری اسلامی، اجازه داده که سپاه قدس در این کشور نیروهای وابسته به خود را سازمان دهد و جنبش عراق را شقه شقه کند، در حمله به کردستان عراق به همین نیروهای حشدالشعبی و در سوریه به ترکیه که خود تسلیحش می کند برای حمله به کردستان سوریه چراغ سبز نشان داده و هزار و یک جنایت دیگر در منطقه انجام داده و می دهد و آنگاه یک استاد دانشگاه پر مدعا می آید و می نویسد که«بلکه بسیاری خواهان تداوم حضور نیروهای آمریکایی در عراق و افغانستان برای مقابله با حملات طالبان و داعش و کمک به کُردها در برابر حملات اردوغان هستند.»
و آن را به نیرویی خیرخواه تبدیل می کند.
باری این «میکس»، این «قاضی ته چاهی» یعنی محمدی به آرایشگری امپریالیست ها ادامه می دهد:
«جمهوری اسلامی ایران در دوران پس از حمله آمریکا به عراق، در بسط امپراطوری و استکبار شیعی موفق بوده است و مقامات سیاسی در بیروت، صنعا، بغداد و دمشق، از آنها حرف شنوی دارند، یا حداقل مستقیما در برابر آنها نمی‌ایستند، »
 شکی نیست که دارودسته خامنه ای در راس حکومت اسلامی آرزو و آمال زیادی برای گسترش نفوذ خود در منطقه دارند، اما اگر تحلیل گری گمان کند که آنها سودای برپایی یک «امپراطوری»(جدا که دست مریزاد!؟) مستقل را در سر می پرورانند، و تا کنون هم در« بسط» آن موفق بوده و دنبال گسترش بیشتر آن هستند، بدون تردید خطا کرده است.(2)
باند خامنه ای و پاسدارانش تنها خواهان آنند که به وسیله امپریالیست ها به رسمیت شناخته شوند. آنها پنهانی هزارو یک زدوبند اقتصادی، سیاسی و امنیتی با امپریالیست های آمریکایی و اروپایی داشته و دارند. امپریالیست در سرکوب خلق ایران هزار و یک نوع کمک به اینان کرده اند، بسیاری از نیروهای امنیتی و سیاسی آنها جاسوس این کشورها از آب درآمده اند، چندین بار جام زهر نوشیدند،آخرین بار آن در برجام، در و پیکر ایران را باز کرده و به تمامی امپریالیست های آمریکایی و اروپایی خوشامد گفتند، با امپریالیسم روس همکاری ها کرده، کفش هایش را لیسیده و بخش هایی از منافع خود در دریای خزر را به آنها بخشیدند، آنگاه آیا چنین نیرویی که در برابر امپریالیست ها«آب دماغش را هم نمی تواند جمع کند» می تواند در فکر«امپراطوری » باشد!
به تمسخر گرفتن شعارهای ضد امپریالیستی خلق ها
محمدی ادامه می دهد:
 «اما توده‌های مردم از فساد و ناکارآمدی و قساوت این مقامات «دست نشانده» و «عروسک گردانان» آنها (تعبیر همیشگی در شعارهای «ضد امپریالیستی» اسلامگرایان) به فغان آمده‌اند و به خیابان‌ها ریخته‌اند. مردمانی که یک روز پایگاه اجتماعی قدرت منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران به حساب می‌آمدند، متوجه شده‌اند که ایجاد و تقویت حزب‌الله و حشد الشعبی، برای آنها آب و نان نمی‌شود.»
آیا این تحلیل مضحک و مسخره نیست؟ آیا مقامات عراق و لبنان دست نشانده خامنه ای و سپاه هستند؟ آیا جمهوری اسلامی ایران «امپراطوری» است و این کشورها وابسته به ایران؟
براستی انسان مغز چه موجودی را باید بخورد تا مغزش بتواند این گونه تراوشات فکری داشته باشد؟!
 شکی نیست که خامنه ای و باندش در میان بخشی از مقامات حاکم بر عراق و لبنان نفوذ دارند، اما حکومت و طبقات حاکم این کشورها مطیع ایران نیستند، بلکه دست نشانده امپریالیست های آمریکایی و غربی هستند.
صد البته که توده های زحمتکش و خرده بورژوازی عراق و لبنان مخالف مقامات فاسد این کشورها هستند، صد البته که در کنار آن با جریان هایی در این کشورها که زیر نفوذ و یا وابسته و جیره خوار جمهوری اسلامی و باند خامنه ای و شرکاء هستند، به مبارزه برخاسته اند و از جمهوری اسلامی و باند خامنه ای و پاسدارانش می خواهند که بساطشان را جمع کنند و بیرون بروند، و به همراه آنها این نیز درست است که از درون نیز طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستای ایران از خامنه ای و پاسدارانش خواستند که از این کشورها بیرون بیایند؛ این ها کاملا درست و بجاست.
اما چنانچه از این موارد، یعنی مخالفت و مبارزه مردم کشورهای عراق و لبنان با طبقات حاکم بر این کشورها و نیز با جریان های زیر نفوذ حکومت ایران در این کشورها نمدی دوخته شود، برای اینکه  آب پاکی بر سر امپریالیست های غربی و شرقی ریخته شود و چنان نمود شود که رابطه با این کشورها و خواست ماندن آنها و کمک به مردم این کشورها« آب و نان» می شود، جز نشان مزدوری برای امپریالیست ها، از چیز دیگری خبر نمی دهد.
 این مزدوری است که به بهانه دروغین بودن شعار مبارزه علیه امپریالیست ها به وسیله جریان ریاکار و فریبکار خامنه ای و پاسدارانش و کلا جمهوری اسلامی، به نفی این شعار که شعار به حق میلیون های توده ها زحمتکش در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره است، برخیزیم و آن را به تمسخر گیریم. این تنها نشان آنست که دادن مدارک دانشگاهی و شغل های نان آبدار کار خودش را کرده است و برای امپریالیست ها مزدور تربیت کرده است.
عامل بدبختی خلق های منطقه نه آمریکا و اسرائیل، بلکه جمهوری اسلامی است!
 درست برای همین است که محمدی چنین مزدور صفتانه سخن می گوید و آب پاکی به سر امپریالیسم آمریکا و اسرائیل در کنار آن می ریزد:
 «مردم کوچه و بازار، به تدریج متوجه شده‌اند که عامل بدبختی آنها نه آمریکا و اسرائیل، بلکه دولت‌های خود آن‌هاست که جمهوری اسلامی ایران به تدریج آن‌ها را وامدار خود ساخته و آنان نیز، به همان فساد و ناکارآمدی مقامات در «رژیم مادر» آلوده هستند.»
خیر! محمدی دست بردار نیست! او براستی که یک جیره خوار درجه یک امپریالیست ها شده است و تا مغز استخوان به  جرگه نوکران فکری آنها در آمده است!
 تردیدی نیست که یکی از عوامل بدبختی کشورهایی از منطقه که برخی از جریان های داخل آنها با حکومت اسلامی در پیوند هستند و یا زیر نفوذ آن قرار دارند یعنی عراق، لبنان، سوریه و یمن، خود دولت های دست نشانده این کشورها هستند، شکی نیست که خشم و نفرت توده های زحمتکش از حکومت اسلامی که به نوبه خود به تقویت جریان های زیر نفوذ یا وابسته به خود در این کشورها می پردازد و سر بزنگاه با در دست گرفتن برخی از بخش های سرکوب، به کشتار خونین خلق های این کشورها دست می زند، برحق است، و هر کس که این امر را منکر شود، بی تردید آب به آسیاب این طبقات فاسد و باندهای جنایتکار در جمهوری اسلامی خواهد ریخت.
 اما برجسته و مطلق کردن نقش کریه خامنه ای و پاسدارانش و کلا جمهوری اسلامی در این کشورها و تحت شعاع آن قرار دادن نقش بسیار کریه تر امپریالیسم آمریکا و مهمترین ژاندارمش در منطقه یعنی اسرائیل، که نقشی بس بزرگتر از جمهوری اسلامی و منافع اقتصادی و سیاسی بسیار گسترده تر از این کشور در منطقه دارند، جز چاپلوسی در نزد امپریالیست ها و اسرائیل معنای دیگری ندارد و هر کس که چنین کاری کند، جز ابلهی نادان و یا مزدوری زیرک چیز دیگری نخواهد بود.
باری از دیدگاه محمدی دشمن اصلی و مهم طبقه کارگر و توده های زحمتکش امپریالیسم جهانخوار آمریکا و در منطقه ژاندارمش یعنی حکومت صهیونیستی اسرائیل نیست:
«تبلیغات ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی، به بوق‌های حکومت‌ها و گروه‌های فاسدی محدود شده است که از آن طریق، منابع عمومی را غارت می‌کنند.»
 البته تبلیغات ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی جمهوری اسلامی به ویژه باند خامنه ای دروغین است. این تبلیغات برای پیش برد تضاد ارتجاعی آنها با آمریکا و کشورهای غربی و برای بقا است و به هیچوجه از موضع منافع طبقه کارگر و خلق زحمتکش ایران نیست.
 اما اینکه ما پشت دروغین بودن تبلیغات باند خامنه ای و شرکا علیه آمریکا و غربی ها پنهان شویم و نفس مبارزه با امپریالیسم غرب( و شرق نیز) را در منطقه( و براین سیاق در جهان) که تاریخی دراز دارد، منکر شویم، جز مزدوری برای این امپریالیست ها معنای دیگری ندارد.
باری، در چند کشور خاورمیانه، جریان هایی زیر نفوذ جمهوری اسلامی هستند و در همین کشورها نیز دولت ها یا دست نشانده و وابسته به امپریالیست های آمریکا و غربی و یا روسیه هستند. این را می پذیریم.
 اما می پرسیم که بقیه کشورهای خاورمیانه چطور؟ آیا در لیبی، مصر، اردن، عربستان سعودی  بحرین و... هم جریان های حاکم در این کشورها زیر نفوذ جمهوری اسلامی هستند؟ آیا دیگر کشورهای آسیا که دولت های اکثریت به اتفاق آنها دست نشانده و زیر نفوذ امپریالیست های آمریکایی و غربی هستند چطور؟ دولت های کشورهای آفریقایی چطور؟ و دولت های کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی یعنی حیاط خلوت آمریکا چطور؟ آیا در این کشورها هم تبلیغات ضد آمریکایی به «بوق حکومت ها و گروه ها فاسد» محدود است و یا طبقه کارگر و توده های زحمتکش این کشورها نظری دیگر دارند؟
آیا «مردم کوچه و بازار» آنها نیز« به تدریج متوجه شده‌اند که عامل بدبختی آنها نه آمریکا ...»بلکه تنها دولت‌های خود آن‌هاست که جمهوری اسلامی ایران به تدریج آن‌ها را وامدار خود ساخته و آنان نیز، به همان فساد و ناکارآمدی مقامات در «رژیم مادر» آلوده هستند؟
البته دولت های این کشورها فاسد و ناکارآمد هستند، اما نه به این دلیل که وابسته یا «وامدار»
جمهوری اسلامی هستند، بلکه به این دلیل که «وامدار»( و نه تنها وامدار بلکه از آن مهم تر «وام ده») امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی و ژاپن هستند؛ چرا که این امپریالیست ها به جای اینکه چون جمهوری اسلامی وام دهند، خرج کنند و پول بی زبان مردم زحمتکش و فلک زده این مرز و بوم را به زیر پای گروه هایی هم کیش و یا نزدیک به خود و برای گسترش نفوذ خود بریزند، برعکس می چاپند، غارت می کنند و می برند.
آیا زمانی که محمدی این عبارات را می نویسد، خودش را به «کوچه علی چپ» نمی زند که در مورد جنبش طبقه کارگر و توده های زحمتکش شیلی که میلیون ها از آنها به خیابان ها ریختند، دولت آمریکا به روسیه این اتهام را زده که موجب این جنبش ها گردیده است؟  قطعا آمریکا برای سرکوب جنبش و انقلاب در آمریکای لاتین همه کاری کرده و خواهد کرد. زمانی نیاز به پینوشه داشت و زمانی نیاز به احزاب سوسیال دموکرات شبه چپ. در صورتی که جنبش ها در کشورهای آمریکای لاتین گسترده تر شود، شاید به دنبال یک السیسی (و یا پینوشه اگر بتواند) بگردد و شاید هم اگر این جنبش را نتوان به چنان سبکی سرکوب کرد، دنبال احزاب شبه چپ دیگر.
  می بینیم که محمدی بزرگی آسمان از ته چاه قضاوت می کند. محمدی چشمان خود را بسته و  منطقه کوچکی از خاورمیانه را بهانه کرده تا نقش غارتگر امپریالیسم آمریکا و غرب و ژاپن را در سراسر دنیا انکار کند. وضع از دیدگاه محمدی چنین در می آید:
جمهوری اسلامی برود، خاورمیانه و دنیا  در دست امپریالیست ها غربی و اسرائیل بهشت می شود!؟
ادامه دارد.
 هرمز دامان
 نیمه نخست آبان 97
یادداشت ها
1-   ما به عربستان، اردن و بسیاری از کشورهایی که «بهار عربی» آنها را در بر گرفت، اما حکومت های وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب و به دستور مستقیم آنها، جنبش های «مردم کوچه و بازار» را به شدت سرکوب کردند، اشاره ای نکردیم.
2-   چنین رویاهایی اگر هم موجود باشد محدود به اقلیتی ناچیز است و قطعا غیر واقع بینانه بودن آن در عصر امپریالیسم و قدرت های برتر جهانی موجب گشته و می گردد که به هیچوجه از حد اقلیتی ناچیز فراتر نرود.  به راستی که اینهایی که مهر و عمامه و عباشان را امپریالیست ها برایشان می سازند، چه به امپراطوری!

۱۳۹۸ آبان ۱۱, شنبه

«عمو سام! کام این پلیز»!؟(1) حکایت « موجودی که بزرگی آسمان را از ته چاه قضاوت می کند و می اندیشد که به اندازه گردی سر چاه است»!


«عمو سام! کام این پلیز»!؟(1)

 حکایت « موجودی که بزرگی آسمان را از ته چاه قضاوت می کند و می اندیشد که به اندازه گردی سر چاه است»!

در سال های پس از انتخابات 88، خامنه ای و پاسدارانش به نیروهای اصلاح طلب حکومتی یورش آوردند و تقریبا اکثریت رهبران این نیروها را از سازمان های مجاهدین انقلاب اسلامی، جبهه مشارکت و دفتر تحکیم وحدت بازداشت و زندانی کردند. از سوی دیگر، برخی از رهبران این سازمان ها و یا نیروهای هوادار و یا متمایل به آنها که تا آن زمان در ارگانهای نظامی، امنیتی و نیز سازمان های تبلیغاتی و یا موسسات ترویجی مذهبی کار و فعالیت می کردند، طی دوران مذکور کشور را ترک کرده و یا به بیرون گریختند.
پس از این بازداشت ها و زندان ها به طور کلی چرخشی اساسی به طرف همسو شدن با جناح «اصولگرا» و تلاش در حل مسائل مورد اختلاف با آنها در مواضع این نیروها پدید آمد. تجلی نهایی این هم سو شدن ها با جناح  اصولگرای خامنه ای در بافت لیست امید برای مجلس هشتم خود را نشان داد. ما درباره روندهای تجزیه و گرایش های درون« اصلاح طلبان» به دفعات نوشته ایم و نیازی به شرح وضعیت نیروهای غالب کنونی آنها در مجلس و در ارکان نظام نیست. روشن است که اکثریت به اتفاق آنها نان به نرخ روز خور شده و در رقابت با جناح اصولگرا در گرفتن پست و مقام و استفاده از رانت ها هستند.
 چرخش به سوی راست ترین نیروها تنها شامل نیروهای داخل این جریان نشد. این امر در مورد نیروهایی از اصلاح طلبان و یا نیروهای همسو یا متمایل به آنها که به بیرون رفته یا گریخته بودند، نیز صدق می کرد. تفاوت مهم میان این دو  دسته در گردش به سوی راست ترین نیروها این بود که نیروهای داخل به سوی جناح  خامنه ای یعنی اصول گراها و نیروهای در قدرت چرخش کردند، و بیشتر نیروهای اینان در بیرون کشور و در مخالفت با خامنه ای و  دارودسته  ارتجاعی اش به سوی امپریالیست ها  به ویژه امپریالیسم آمریکا. نکته مهم این است که در حالیکه باند ارتجاعی خامنه و پاسداران خبیثش اکنون و بیش و از پیش افشاء شده اند، چندان که پیوستن به آنها کریه است و قبح دارد، اما رفتن به صف امپریالیست ها و مشاطه گری آنها برعکس، گویا نه تنها کراهت و قبح گذشته خویش را از دست داده است، بلکه مایه افتخار حضرات نیز گردیده است.(1)
  بخشی از دسته های مورد ذکر در بیرون که مدارج بالای دانشگاههای خارجی را طی کردند، اکنون تحلیل گر و همکار رادیو و تلویزیون های کشورهای امپریالیستی و سایت های آنها شده اند.  جهت گیری سیاسی بیشتر این تحلیلگران سیاسی به سوی تقابلی کمکاکان اصلاح طلبانه با باند خامنه ای است. بخش هایی از آنها هنوز هم در داخل نیروهایی آشنا در موسسات گوناگونی که در بالا نام بردیم دارند که برای آنها اطلاعات می فرستند و برخی از تحلیل ها و نظرات آنها از همین اطلاعات ها مایه می گیرد.
 نکته مهم و اساسی این است که این تحلیل ها عموما یک طرفه و صرفا در تقابل با باند خامنه ای آن هم عموما از دیدگاه رفرمیستی است. آنچه در آنها غایب است، همانا نقش نیروهای امپریالیستی به ویژه امپریالیسم آمریکا در قبال تحولات منطقه و به نوعی بزک کردن این نیروها است. مثالی از این درجه یک جانبه گی را به گونه ای نمونه ای در مقاله ای با نام «از «یانکی گو هوم» تا «ایران برو بیرون» از مجید محمدی در سایت ایندیپندنت فارسی( 5 آبان 98، 27 اکتبر 2019) می بینیم و ما اکنون این مقاله را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
محمدی در آغاز مقاله خود چنین می نویسد:
«اگر فردی در سال ۱۳۵۸ به خواب رفته و چهل سال بعد در سال ۱۳۹۸ از خواب بیدار شده باشد، نخواهد توانست شگفتی خود را از آنچه در خاورمیانه رخ داده است، پنهان کند. نه تنها رژیم‌های سیاسی و سیاست‌های آنها، بلکه جوامع و فرهنگ‌ها نیز تغییرات بنیادی داشته‌اند.آنچه نقشه‌ گفتمانی، ایدئولوژیک و سیاسی خاورمیانه را عمدتا تغییر داده است، نه دخالت ابرقدر‌ت‌ها (که همیشه کم و بیش جریان داشته است)، پایان جنگ سرد(که دوباره در حال بازگشت است)، تمرکز بر توسعه‌ اقتصادی و اجتماعی (که فراموش شده) و شکل‌گیری ائتلاف‌های بین‌المللی تازه (که مدام شکل می‌گیرند و از هم می‌پاشند)، بلکه ظهور اسلامگرایی شیعه و سنی در قالب جنبش‌های اجتماعی، اعتراضات عمومی تحت تاثیر شبکه‌های اجتماعی و شکل‌گیری دولت‌های اسلامی و تحولات ناشی از آن‌هاست.»
  ما پایین تر به«دخالت ابرقدرت ها» یعنی دخالت امپریالیست های غربی شامل امپریالیسم آمریکا، اروپای غربی و ژاپن از یک سو و امپریالیسم روس از سوی دیگر در منطقه اشاره خواهیم کرد. از دیدگاه محمدی این دخالت به این شکل آمده که«همیشه کم و بیش جریان داشته است». اما نکته این است که «این همیشه جریان داشتن» که مجیدی تلاش دارد با این واژه ها، از اهمیت آن بکاهد و آن را نه تنها ناچیز و هیچ، بلکه برعکس- چنانکه خواهیم دید- دخالتی مثبت جلوه دهد، اتفاقا طی این چهل سال« عادی و معمولی» نبوده است، بلکه فراز هایی مهم و برجسته و برای منطقه خاورمیانه نقش اساسی و تعیین کننده داشته است.
این آدرس عوضی دادن است که چنان نموده کنیم که امپریالیست ها در این منطقه حیاتی نقش تعیین کننده مسلط خود را در تامین منافع اساسی اقتصادی و سیاسی خود، غارت کشورهای منطقه، جلوگیری از روندهایی خلاف منافع خود و یا جهت دادن به روندها همسو با منافع خود از دست داده اند. در واقع حتی پشت برخی از این به اصطلاح «جنبش های اجتماعی» اسلامی از جمله القاعده، طالبان و داعش، نخست خود این قدرت های امپریالیستی غربی پنهان بودند. آنها این جریان ها را که به همه چیز شبیه هستند الی جنبش اجتماعی، علم کردند تا به تناوب منافع و مقاصد خود را در منطقه، خواه در تضاد با امپریالیسم شوروی و بعدها روس، و خواه  در مبارزه با جنبش های توده ای انقلابی- دموکراتیک سکولار پیش ببرند.(2)
کدام تغییرات بنیادی!؟
باری مجیدی از همان آغاز مقاله اش، نظرات خود را مورد قضیه «شگفتی» از تغییرات شامل کل کشورهای خاورمیانه می کند. وی می گوید:
« نه تنها رژیم‌های سیاسی و سیاست‌های آنها، بلکه جوامع و فرهنگ‌ها نیز تغییرات بنیادی داشته‌اند.»
حال اگر از این حضرت تحلیل گر پرسیده شود که مثلا «رژیم سیاسی و سیاست» و یا « فرهنگ ها»ی کشورهایی مانند عربستان سعودی،(3) کویت، امارات، قطر، عمان، اردن، مصر و یا اسرائیل  چه تغییر بنیادی ای  داشته اند( و منظور از «تغییرات بینادی» یا در جهت چپ و یا در جهت ظهور اسلام گرایی شیعه و سنی است)، گمان نمی کنیم که بتواند پاسخی در خور بدهد. در واقع حتی رژیم سیاسی و فرهنگی سوریه نیز دستخوش تحولی اساسی نشده است و یکی از دلایل اصلی دخالت رژیم ایران و امپریالیسم روس جلوگیری از همین تغییر اساسی به نفع نیروهای دموکراتیک بوده است.
 وی سپس می نویسد که« آنچه که نقشه‌ گفتمانی، ایدئولوژیک و سیاسی خاورمیانه را عمدتا تغییر داده است... ظهور اسلامگرایی شیعه و سنی در قالب جنبش‌های اجتماعی، اعتراضات عمومی تحت تاثیر شبکه‌های اجتماعی، و شکل‌گیری دولت‌های اسلامی و تحولات ناشی از آن‌هاست».
روشن است که یکی مهمترین تحولات در خاورمیانه در دوران چهل ساله اخیر بروز اسلام گرایی شیعه و سنی در منطقه است. اما اینکه این را آن چیزی بدانیم که « نقشه گفتمانی، ایدئولوژیک و سیاسی خاورمیانه را تغییر داده باشد» از قلم انداختن آگاهانه تمامی تغییرات و تحولاتی است که در این منطقه به وقوع پیوسته است. این نگاه مانند نگاه کردن« موجودی که بزرگی آسمان را از ته چاه قضاوت می کند و فکر می کند بزرگی آسمان به اندازه گردی سر چاه است»!(یک مثل چینی به نقل از مائو تسه دون و با کمی تغییرات)
 اولا که ظهور اسلام گرایی شیعه و سنی خاص اکثریت باتفاق کشورهای خاورمیانه نبوده، بلکه خاص اقلیتی ناچیز از آنهاست. این در نهایت همانگونه که از اشارات محمدی پیداست مربوط است به کشورهای ایران، لبنان(بروز حزب الله و جهاد اسلامی - فراموش نکنیم که پیش از این ها جریان شیعی امل هم بود که نفوذش کم نبود) و نیز تا حدودی عراق و البته از دیدگاه وی سوریه و یمن. البته داستان سوریه به کلی متفاوت است و در یمن نیز این نیروها بخشی از جریان های موجود در این کشور هستند.
 چنانچه ما فریب تبلیغات  حکومت اسلامی در داخل ایران را نخوریم، آنگاه می بینیم که وضع آن چنان که این حکومت و نیز برخی نیروها به پیروی از آن تصویر می کند، نیست.
 دوما، صحبت کردن از «تغییر نقشه گفتمانی، ایدئولوژیک و سیاسی خاورمیانه» نیز گنده کردن بیش از حد تحولاتی است که در جهت مزبور رخ داده است. خود محمدی پایین تر اشاره می کند که«جمهوری اسلامی ایران یک بازیگر موثر منطقه‌ای در حیطه‌های نظامی و امنیتی (نه اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی) است» و این تا حدودی- به ویژه تا جایی  که نقش ایران به عنوان «ام القراء» بروز این جریان طرح است-  نشان می دهد که تغییر نقشه آن چنان هم«گفتمانی و ایدئولوژیک» نیست.
 اکنون به مواردی که تا حدود زیادی مغایر احکام این تحلیلگر هستند، اشاره می کنیم:
جنبش دموکراتیک در کشورهای عربی مشهور به«بهار عربی»
مهمترین جنبش رخ داده در خاورمیانه طی چهل سال اخیر به جز انقلاب ایران که ماهیت اسلامی نداشت و شعارهای اصلی اش «استقلال» و «آزادی» بود، طی دوره ای که به «بهار عربی» شهرت پیدا کرد، صورت گرفت. کل «بهار عربی» به ویژه و تا آنجا که صحبت بر سر مسائل ایدئولوژیک- سیاسی است، در جهات عمده اش، به هیچوجه سنخیتی با ظهور اسلام گرایی شیعه و سنی نداشت. وجه بارز و عمده این انقلابات، سکولا بودن آنها و در عین حال ضد امپریالیسم بودن آنها بود(در کشور مصر حسنی مبارک، در تونس بن علی و در بحرین نوکران امپریالیسم آمریکا و غرب حاکم بودند و در سوریه و لیبی نیز نوکران  امپریالیسم روس).همانقدر که انقلاب علیه شاه سابق در ایران خصلت دموکراتیک و ضد امپریالیستی نداشت، این جنبش ها و انقلابات نیز خصلت ضد دموکراتیک و ضد امپریالیسم غربی و شرقی نداشتند!؟
 در مصر این جنبش و انقلاب هیچ هم کیشی اساسی با جنبش اسلامگرایی شیعه و سنی نداشت. بلکه یک انقلاب در مجموع سکولار بود. اخوان المسلمین هم که ربطی اساسی با ظهور اسلام گرایی شیعه و سنی نداشت، برای دورانی کوتاه  و به زور به مردم  تحمیل شد در همان اوان روی کار آمدنش شکست خورد و کنار رفت. جریان مذکور تنها بیان تمایلات بخشی ناچیز از برخی طبقات و لایه های سنتی از جامعه مصر بود و نه بر آمد ماهیت انقلاب مصر.
در سوریه انقلابی رخ داد که نه تنها هیچ  پیوندی با جنبش اسلام گرایی شیعه و سنی نداشت، بلکه ماهیتا سکولار بود. در واقع، در این کشور و پس از جنگ داخلی، حتی تحولی چشمگیری به نفع جریان اسلامی شیعی و سنی، و علیرغم نقش ایران دنبال انجام نیافته و نمی شود. اتفاقا اسلامگرایی شیعه و سنی نه بیان ماهیت آن، بلکه در خفه کردن آن انقلاب نقش داشت. خود محمدی می نویسد: «امروز، جمهوری اسلامی ایران یک بازیگر موثر منطقه‌ای در حیطه‌های نظامی و امنیتی (نه اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی) است». به عبارت دیگر این جنبش اسلامی شیعی تا حدود زیادی جز مشتی مزدور نظامی و امنیتی صادر نکرد.
در این کشور ما امری به نام«ظهور اسلامگرایی شیعه و سنی در قالب جنبش‌های اجتماعی، اعتراضات عمومی تحت تاثیر شبکه‌های اجتماعی، و شکل‌گیری دولت‌های اسلامی» به جز داعش ندیدیم. داعش نیز بیان ماهیت و اشکال ایدئولوژیک  انقلاب سوریه نبوده، بلکه امری جانبی در آن بوده است. (4)
به این ترتیب «ظهور اسلامی گرایی شیعه و سنی در قالب جنبش های اجتماعی، اعتراضات عمومی در بهترین حالت مربوط میشود به ایران، لبنان، عراق و نیز یمن.
در لبنان نیروهای اسلام گرای شیعه و سنی بروز بخشی از هویت سیاسی- فرهنگی این کشور هستند و نه تمام هویت آن؛ در عراق نیز قضیه به همین ترتیب است و در یمن از این دو کشور هم کمتر.
 نقش امپریالیست ها
 اکنون و پس از نگاهی گذرا ببینیم که نقش امپریالیست ها به ویژه امپریالیسم آمریکا و روس در منطقه چگونه بوده است.
 نخست اینکه امپریالیسم آمریکا نیرویی بود که در کنفرانس گوادلوپ بر سر روی کار آمدن خمینی با این نیروها توافق کرد. به این ترتیب این امپریالیسم نقش معینی در« ظهور دادن اسلام گرای شیعه » در ایران داشت. این نقشی ساده و معمولی نبود.
 دوم: امپریالیسم آمریکا به همراه امپریالیست های اروپایی به افغانستان و عراق لشکرکشی  کرد و دولت های این دو کشور را وابسته به خود نمود. این تجاوز امپریالیستی بخشی مهم از تغییرات سیاسی منطقه را موجب گشت.
 محمدی مهمترین تحولات منطقه را این گونه بر می شمارد:
«مهم‌ترین تحولات در این دوران، عبارتند از حملات القاعده در ۹/۱۱ و حمله آمریکا به افغانستان و عراق، شکل‌گیری داعش، بسط نفوذ جمهوری اسلامی در عراق در خلاء قدرت ناشی از خروج نیروهای آمریکایی از عراق در دوران اوباما، جنبش بهار عربی و سقوط چندین دیکتاتور در شمال آفریقا، و بسط نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه به واسطه جنگ‌های داخلی در سوریه و یمن. »
 حملات القاعده
 القاعده مبین جنبش اسلامی نبود. سازمانی بود که خود امپریالیسم آمریکا در ساختنش نقش داشت. این سازمان به همراه طالبان که آن هم عمدتا به وسیله امپریالیست های غربی ساخته و یا حداقل آنها در پرورده کردن نخستین آن نقش داشتند، قرار بود که به نفع امپریالیسم غرب و علیه امپریالیسم روس نقش ایفا کنند. این که این جریانات پس از اینکه خرشان از پل گذشت و صاحب نیرو و انواع و اقسام سلاح ها و مهمات رسیده از امپریالیست های غربی شدند، چرخش کردند و تا حدودی و از موضعی به غایت ارتجاعی در تضاد با نیروهای امپریالیستی  قرار گرفتند، ذره ای از نقش امپریالیست ها در ساخت و ساز و یا پرورده کردن آن ها کم نمی کند.
 حمله امپریالیسم آمریکا به افغانستان و عراق
 و نه تنها به این دو کشور، بلکه دخالت نظامی ناتو در لیبی و انقلاب را در راه های انحرافی و بیغوله ها انداختن، دخالت موثر آمریکا در تحولات مصر، سرکوب انقلاب مصر و روی کار آوردن ژنرال دست نشانده و نوکر السیسی. دخالت فعال در سوریه برای به شکست کشاندن انقلاب این کشور. تقویت برخی از گروه های دست نشانده و دامن زدن به تضاد بین نیروهای رهبری کننده انقلاب در سوریه،  تقویت گروه داعش از نظر نظامی خواه مستقل و خواه از طریق ترکیه. سرکوب انقلاب به شکل خشونت بار در بحرین.
 آیا نقش امپریالیسم آمریکا، انگلیس و دیگر متحدان اروپایی به اضافه ژاپن باید بیشتر از این می بود.
 نقش امپریالیسم روس نیز حداقل در سرکوب انقلاب سوریه کاملا روشن و در پیش چشم همه است.
 می بینیم که نقش امپریالیست ها در جهت دادن به تغییرات و تحولات خاورمیانه اساسی بوده است.
 اما نقش ایران: یعنی  «ام القراء» یا مادر«ظهور اسلامگرایی شیعه و سنی در قالب جنبش‌های اجتماعی». ما این نقش را تا حدودی چنان می بینیم که محمدی دیده است:
«امروز، جمهوری اسلامی ایران یک بازیگر موثر منطقه‌ای در حیطه‌های نظامی و امنیتی (نه اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی) است»
توجه کنیم که  اگر جمهوری اسلامی توانست به«بسط نفوذ... در عراق» و« در خلاء قدرت ناشی از خروج نیروهای آمریکایی از عراق در دوران اوباما» دست زند، این اساسا بدون توافق پنهانی با امپریالیسم آمریکا و گرفتن نقش در خاموش کردن مقاومت ضد آمریکایی در عراق نبوده است. همین مسئله در« بسط نفوذ جمهوری اسلامی... در سوریه» و سرکوب انقلاب در این کشور صدق می کند.
 به این ترتیب ایران یک بازیگر موثر منطقه ای(و البته در برخی کشورها) در حیطه های نظامی و امنیتی و نیز تا حدودی ایدئولوژیک - مذهبی است. اما نکته  این است که ایران در این نقش ویژه و «موثر» خود و تا جایی که این نقش در سرکوب انقلابات است( تا حال سوریه و  اکنون عراق و لبنان) کاملا در خفا مورد پشتیبانی امپریالیسم آمریکا و غرب، روس و نیز اسرائیل است. آیا ممکن است که پاسداران خبیث، نقش مهم نظامی و امنیتی در سرکوب انقلاباتی که ماهیتا دموکراتیک و ضد امپریالیستی هستند، به عهده بگیرند و امپریالیست ها مخالف آن باشند!؟(5)
 شکی نیست که امپریالیسم آمریکا - و دونالد ترامپ در راس آن- بدش نمی آید که اگر بشود جنبش در عراق و لبنان- هم چنانکه در شیلی یا اکوادور- سرکوب شود، و اگر سرکوب در این دو کشور با یاری فکری و یا نقش به عهده گرفتن نیروهای منسوب به ایران(حشد الشعبی در عراق و حزب الله در لبنان) ممکن گردد، چرا باید بد باشد!  
اینکه حکومت ارتجاعی ایران و سران پاسدارانش نتوانند چنین نقشی را ایفاء کنند، از یک سو به  توش و توان جنبش های مذکور در مقاومت و پیشروی بر می گردد و از سوی دیگر به طبقه کارگر و توده های زحمتکش و ستمدیده ایران که بتوانند از مبارزات مردم این کشورها پشتیبانی کنند.
 بهر صورت، چنانچه ما به تحولات و تغییرات خاورمیانه  در مجموع خود، و نه اینجا و آنجا، توجه کنیم می بینیم که این منطقه ای استراتژیک برای امپریالیست هاست و این آنها هستند که طی چهل سال اخیر و در مجموع نقشی تعیین کننده در جهت دادن به تغییرات و تحولات و پیگیری منافع اقتصادی و سیاسی خود داشته اند و نه حکومت اسلامی که امپریالیسم نیست و اینجا و آنجا و آن هم تا حدودی نقشی در تضادی ارتجاعی با این امپریالیست ها داشته است. نقش امپریالیست ها کلی و تعیین کننده و استراتژیک است. نقش حکومت اسلامی جزیی و محدود به دورانی کوتاه است و تعیین کننده روندهای اساسی و استراتژیک نیست.
 برای ما در ایران عجالتا مبارزه با این حکومت ارتجاعی و نقش کریهش در سرکوب جنبش های خلق های منطقه عمده است، اما عمده بودن این مسئله به هیچوجه نباید مانع شود که نقش ایضا کریه امپریالیست ها و نوکران  سلطنت طلب آنها را از یاد ببریم و از مبارزه با آنها غفلت کنیم. 
ادامه دارد.
 هرمز دامان
نیمه نخست آبان
 یادداشت ها
1-   البته نکته تاسف بار عدم وجود یک آلترناتیو انقلابی یا مترقی در اپوزیسیون چپ و دموکرات ایران است. چنین نیرویی می توانست بخشی از نیروهایی را که به بیرون کشور گریختند مورد پشتیبانی قرار داده و جذب کند.  فقدان چنین نیرویی، موجب  به هرز رفتن بسیاری از این نیروها گردید.
2-    ریشه های جریان طالبان به دوران پیش از بروز جریان اسلامی در ایران باز می گردد. مدت زمان موجودیت «دولت» داعش چندان زیاد نبود و این جریان و یا القاعده نمی توانند شاخص های تعیین کننده برای خاورمیانه باشند. در واقع جریان حاکم در ایران و جریانی در لبنان دارای بیشتر اهمیت در امر مزبور هستند.
3-    دست زدن به تغییرات فرهنگی در عربستان نیز در یکی دو سال اخیر صورت گرفته است. تازه این تغییرات در زمره تغییراتی که مورد نظر محمدی است جای نمی گیرد.
4-   ما در مورد کشورهایی مانند تونس صحبت نمی کنیم، زیرا این کشورها به خاورمیانه مربوط نمی شوند.
5-    البته ممکن است که در دوران کنونی و در صورتی که در ایران جنبش انقلابی شدت گیرد، امپریالیسم آمریکا به عنوان «ناجی» جنبش وارد شده و در سرنگونی دولت حاکم نقش ایفا کند. اما جدای از تضاد های امپریالیسم آمریکا و غرب با جمهوری اسلامی، این اولا به دلیل جلوگیری از رشد یک انقلاب و گسترش آن به منطقه است، و دوما جهت روی کار آوردن نیروهای سلطنت  طلب وابسته به خود که عجالتا در آب نمک خوابانده شده اند.