۱۳۹۸ فروردین ۲۵, یکشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(24) (بخش دوم - قسمت نهم) بخش پایانی


  نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(24)


(بخش دوم - قسمت نهم)
 بخش پایانی

نکاتی درباره بخش های طبقه کارگر و لایه های زحمتکش خرده بورژوازی
در این بخش که بخش پایانی این نوشتار خواهد بود، ما به  بیان نکاتی چند درمورد کارگران مولد و غیر مولد و برخی «چپ روی» ها در اهمیت کارگران مولد صنعتی می پردازیم.                                                                                                                   1- بخش مهم طبقه کارگر کار مولد انجام میدهد. این بخش، کارگران صنعتی کارخانه ها، کارگاهها و موسسات بزرگ خصوصی و دولتی هستند. این بخش از طبقه کارگر با تولید بزرگ، متمرکز و پیشرفته اجتماعی سر و کار دارد و دارای بهترین شرایط برای جذب اندیشه های کمونیستی است.
این بخش نقش اساسی و کلیدی در کل مبارزه طبقاتی برای انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی دارد. افراد این بخش از طبقه می توانند رهبران، کادرها و اعضا حزب کمونیست طبقه کارگر و نیز سندیکاها، اتحادیه ها و همچنین شوراهای کارگری را در شرایط انقلاب و خیز برداشتن برای کسب قدرت سیاسی بسازند.  
2- رهبری این بخش بر مبارزه طبقه کارگر با طبقه ارتجاعی حاکم سرمایه دار در کشورهای امپریالیستی و با طبقات حاکم ارتجاعی بورژوا- کمپرادورها و همچنین با طبقات ملاکین و فئودالها(در هر کشوری که وجود دارند) در کشورهای زیر سلطه، از اهمیت بالایی برخوردار است. بخش های دیگر طبقه کارگر در قسمتهای مولد صنعت و کشاورزی به گرد این بخش از طبقه حلقه خواهند زد. آنها می توانند بخش های میانی و لایه های زیرین طبقه کارگر، لایه های گوناگون خرده بورژازی و در شرایط معینی  که بورژوازی ملی در مبارزه با استبداد سیاسی و یا تهاجم امپریالیسم در جبهه مردم می ایستد، این طبقه را به دنبال خود کشانده و رهبری کنند.  
 3- در ایران بخش مهمی از طبقه کارگر در موسسات دولتی کار می کند. برخی از این موسسات در حالیکه خدماتی هستند، مانند شرکت اتوبوسرانی واحد یا سازمان هایی همچون آب و برق، مخابرات و یا پست، نقش  اساسی و کلیدی در اقتصاد و اجتماع دارند. برخی از این بخشها در حالیکه تعلق به تولید اجتماعی بزرگ ندارند، یعنی کارگران در آنها بشکل گروههای متمرکز و بزرگ کار نمی کنند، اما به واسطه خصلت سازمانی سراسری آنها و روابط نسبتا یکدستی که به سبب ارتباطات سازمانی و کاری، و برهمین مبنا هم آگاهی های نزدیک و همدلی ها، در میانشان وجود دارد، از دیدگاه یک سازمان دولتی کلان سراسری، به گونه اجتماعی کار می کنند و دارای حساسیت های سیاسی بالایی هستند.
کار درمیان این بخش ها حائز اهمیت ویژه است. نمی توان گفت که چون این بخش ها، خدماتی هستند، کارگران آنها دارای شرایط کارگران صنعتی کارخانه های بزرگ نیستند. در این بخش ها بویژه در سازمان هایی مانند آب و برق یا مخابرات و ... بخشی از کارگران ماهر و فنی وجود دارند، و هر چند که اینها به شکل گروههای کوچک - کار می کنند، اما اهمیت  کار آنها و موسسه خدماتی آنها به واسطه نقشی است که در اقتصاد کشور و اجتماع دارند. چنانچه به انقلاب 57 توجه شود- جدا از کارگران نفت-  کارگران این موسسات دولتی نقش بسیار مهمی در اعتصابات سراسری داشتند و کمر دولت وقت را شکستند.    
 4-  گفتنی است که زمانی که ما از کارخانه های بزرگ صحبت می کنیم، منظورمان  در درجه نخست بجز شرکت نفت که کارگران صنعتی آن جایگاه ویژه ای در طبقه کارگر ایران داشته و دارند، صنایع فولادها، پتروشیمی ها، نیروگاهها، ذوب آهن، کارخانه های ماشین سازی بزرگ و واگن سازی ها است و نه کارخانه ها و کارگاههای متوسط و کوچک صنعتی خصوصی که  عموما در شهرک های صنعتی و یا در حواشی کارخانه ها و موسسات بزرگ وجود دارند.                                                     
5-  پاره های غیرمولد طبقه کارگر که در بخش خدمات مجتمع هستند نیز به نوبه خود، به سه بخش پیشرو، میانه و لایه زیرین تقسیم می شوند. این کارگران گرچه تولید کننده کالا نیستند، اما کار اضافی میکنند و استثمار میشوند.                                                   
6- در بخش خدمات، کارگران ماهر یا فنی شهری و روستایی، نقش اصلی را در گروه کارگران خدمات به عهده دارند. البته لایه های میانی و زیرین بخش غیر مولد که عموما یا در کارخانه، کارگاهها و موسسات متوسط و کوچک صنعتی کار می کنند و یا در موسسات خدماتی، و خصلت کار هم در این موسسات اخیر در قیاس با کارخانه های بزرگ، اجتماعی نبوده، بلکه انفرادی یا دسته ای است، نسبت به لایه های میانی و زیرین بخش مولدی که در کارخانه ها، کارگاهها و موسسات بزرگ خصوصی و یا دولتی کار میکنند، از سطح آگاهی کمتری برخوردارند. با این وجود آنها نیز دنبال بخش ماهر و فنی خواهند بود و از رهبری آنان پیروی خواهندکرد.                                                                                        
7- از این مسئله مهم که طبقه کارگر مولد صنعتی، پیشرفته ترین بخش طبقه کارگر و آماده ترین بخش آن برای جذب اندیشه های کمونیستی و تشکل یافتن در مبارزه طبقاتی است، این نکته بر نمی آید که بقیه بخش های طبقه کارگر مهم نیستند و یا توانایی جذب اندیشه های کمونیستی را ندارند. خواه در بخش مولد و خواه در بخش غیر مولد، از نقطه نظر شغلی، کارگران ماهر، میانی و زیرین نیز هستند. بسیاری از این کارگران به واسطه شرایط تحصیلی، محیط شهرهای بزرگ و غیره، آمادگی جذب اندیشه های کمونیستی را دارند.                                                             
8- همچنین از مسئله بالا بر نمی آید که چون کارگران بخش های غیر صنعتی و غیر مجتمع(مثلا ساختمانی و یا کارخانه ها، کارگاهها و موسسات تولیدی کوچک و با تعداد کم کارگر) که  برخلاف کارگران بخش صنعتی، به تولید اجتماعی متمرکز، بزرگ و پیشرفته  تعلق ندارند، نه توان جذب اندیشه های کمونیستی را دارند و نه توانایی مجتمع  شدن و تشکل یافتن و قدرت داشتن نقش در مبارزه طبقاتی برای جمهوری دموکراتیک و سوسیالیسم.
برای نمونه نمی توان گفت که چون کارگران ساختمانی مثلا در پی آن هستند که روزی استاد شده و خود کار بردارند و پیمانکار شوند، پس این کارگران نمی توانند اندیشه های کمونیستی را جذب کنند. نکته مهم این است که بسیاری از این گروه کارگران، تنها می توانند آرزوی پیمانکار شدن را داشته باشند. زیرا پیمانکار شدن صرفا به درجه ماهر بودن شخص در کار مربوط نمی شود، بلکه جدا از آن نیاز به امکانات اجتماعی، روابط با مهندسان، صاحبان کاران، دم و دستگاههای دولتی و گاه سرمایه اولیه  دارد.                                  
 بیشتر این کارگران تنها میتوانند به شکل فامیلی، قومی، گروهی و غیره با یکدیگر کار کنند و هر کس بسته به درجه فنی بودن خود دستمزد بگیرد. سر دسته گروه کارگری که عموما شخص ماهرتری است(بنا، سیمان کار و گچ کار، کاشی کار و موزاییک کار و ...) و کار را از صاحب کار می گیرد، دستمزد بیشتری بر می دارد، و اگر زورش برسد، یعنی کار را با قیمت خوبی بردارد، می تواند بقیه گروه را تا حدودی استثمار کند؛ این  بخشا به واسطه موقعیت حرفه ای و فنی ممتاز وی، و بخشا به سبب وجود روابط خونی فامیلی و قومی و جان سختی روابط فئودالی در روابط میان کارگران ساختمانی است که بیشتر آنها از روستا و از میان دهقانان و کشاورزان می آیند.                                                                     
از سوی دیگر بسیاری از کارگران ساختمانی که پس از مدتی برای خود کار میکنند، به دلیل وجود رقابت شدید در این عرصه ها، عموما نمی توانند دستمزد خود را که عموما به شکل کنترات به آنها پرداخته میشود، از حدود معینی بالاتر ببرند. زیرا صاحبکار معمولا یا کار را به مناقصه می گذارد و یا با چند سر دسته از چند گروه کارگری که بیشتر زمانها با آنها کار میکند، وارد گفتگو میشود و عموما بهترین و ارزانترین را انتخاب میکند.  نقش وی گردآوری گروههای کاری است و چون وی صاحب قرارداد با موسسه است، باید از هر کدام از کنترات کاران، با مبالغی کمتر از مبلغ اصلی که در قرارداد صاحب کار با شرکت اصلی آمده، قرارداد ببندد تا به اصطلاح در ته آن چیزی برای وی بماند و ارزش اضافی ای به جیب بزند. 
بطور کلی بسیاری از کارگران ساختمانی تا آخر عمرشان همان بنا و گچ کار و برقکار و کاشی کار و غیره باقی می مانند؛ گرچه برخی از آنها، بویژه فنی های ساختمانی مانند برقکاران  لوله کش ها و ... میتوانند با زدن دکانی و کار برای خود، شرایط زندگی بهتر و مرفه تری را برای خود و فرزندانشان فراهم کنند.
آنچه در مورد کارگران صنعتی متعلق به تولید اجتماعی بزرگ صدق می کند، این است که زودتر آگاهی کمونیستی را جذب می کنند، زودتر مجتمع می شوند و تشکل می یابند، در مبارزه طبقاتی عموما دارای غریزه و شم قوی تر و پیشروتری هستند، زودتر می توانند ضرورت حزب سیاسی را درک کنند و به آن بپیوندند و...  
اینها به این معناست که کارگران غیر متمرکز شهری و کارگران میانی و زیرین مولد و غیر مولد، دیرتر آگاه می شوند، دیرتر متشکل می شوند، و از اینها بر می آید، که بنابراین عموما، کار نخست باید در میان کارگران صنعتی متمرکز شود و تا رسیدن به نتیجه و ریشه دواندن، تا آنجا که ممکن است از پراکندگی نیروها اجتناب شود. 
9- در بخش کارگاههای کوچک تولیدی و خدماتی نیز وضع تقریبا به همین روال است. اینجا نیز کارگر میخواهد در آینده برای  خود کارگاهی بزند و دیگر نه برای کسی دیگر، بلکه برای خودش  کار کند.
اما در اینجا نیز اولا، درجه رشد یک کارگر و تبدیل وی به صاحب کارگاه و دارای کارگر شدن به دلیل نیاز به سرمایه برای تامین وسائل کارگاههای با بیش از پنج و یا ده کارگر، عموما زیاد نیست، و دوما، علیرغم تمام جابجایی ها، به این دلیل که این بخش همواره به کارگر نیاز دارد، یک ثبات نسبی در وجود کارگران در این بخش بوجود می آید.
همچنین در بسیاری از کارگاههای خدماتی شهری و روستایی مانند تعمیرگاههای تولیدات و لوازم صنعتی( ماشین های سبک و سنگین، ابزارهای صنعتی کارخانه ای و خانگی و ...) کارگر عموما نمی تواند بیشتر از یکی دو وردست داشته باشد. در صورتی که بخواهد مجتمع های تعمیراتی بزند که دهها کارگر در آن کار می کنند، وی نیاز به سرمایه دارد. گرفتن نمایندگی تعمیرات ماشینها  و یا وسایل الکترونیکی، آماده کردن کارواش ها، اجاره محل یا تهیه تجهیزات و وسایل کار برای کارگاه هایی با پنج یا ده  کارگر به بالا. بیشتر اینها نیاز به سرمایه دارد و هر کارگری از عهده آن بر نمی آید.
به این دلیل، پیش کشیدن این مسئله که کارگران همه در آرزوی داشتن کارگاه مستقل هستند و بنابراین کار سوسیالیستی در میان آنها نتیجه ای ندارد، زیرا آماده جذب این اندیشه ها نیستند و یا نمیتوانند شورا بزنند و در ساختن سوسیالیسم نقش داشته باشند و غیره، نادرست است. 
10- یک حزب کمونیست که می خواهد طبقه کارگر را متشکل کند باید در تمامی بخش های این طبقه از مولد تا غیر مولد و از کارخانه ها و موسسات بزرگ صنعتی گرفته تا کارگران ساختمانی، کارگاههای تولیدی متوسط و کوچک، کارگران بخش کشاورزی و خدمات (کارگران موسسات تجاری، بانکی، فرهنگی، بهداشتی و هنری دولتی و خصوصی و غیره)  و خلاصه هر کجا که کارگران شهری و روستایی هستند، نیرو بگذارد و در جهت بالا بردن آگاهی و  تشکل آنها فعالیت کند.
 درجایی که حزب طبقه کارگر باید در میان دهقانان و کشاورزان و یا در میان  خرده بورژوازی شهری( بویژه لایه های زیرین و میانی آن) که کاملا روشن است که جذب اندیشه های سوسیالیستی برای آنها نسبت به کارگران، مشکل است، کار کند، آنگاه تمامی بخش های طبقه کارگر که جای خود دارد.
11- چنین حزبی باید نه تنها در میان کارگران، بلکه در میان نیمه پرولتاریای شهری و روستایی و همچنین لمپن پرولتاریا نیز کار کند. بخاطر بیاوریم که لنین در چه باید کرد و آنگاه که دیگر حزب در میان طبقه کارگر ریشه دوانده و برنامه کار در میان دیگر طبقات را داشت، از کارگر پیشرویی نقل میکند که به حزب پیشنهاد داده بود، ما باید در میان زنان تن فروش نیز کار کنیم. این امر برای هر حزب کمونیست واقعی که میخواهد حزب طبقه کارگر، حزب ستمدیدگان و رنجبران باشد، صدق میکند. 
12- باید در این مورد روشن بود که بدون آگاهی بخشیدن و متشکل کردن هر چه بیشتر تمامی کارگران و آوردن آنها زیر رهبری حزب، اولا حزب نمی تواند بگوید بواقع حزب طبقه کارگر است، زیرا طبقه کارگر، تنها بخش صنعتی آن نیست، و دوما بدون رهبری بخش صنعتی بر بخش بزرگ طبقه کارگر، این طبقه اساسا نمی تواند رهبری خود را بر طبقه دهقانان و یا خرده بورژوازی اعمال نماید.
 13- نکته بسیار مهم این است که خواه در بخش مولد و خواه در بخش غیر مولد، تنها کارگران حضور ندارند، بلکه لایه هایی از خرده بورژوازی نیز فعال هستند. طبقه کارگر یک طبقه است و بخش صنعتی آن تنها بخشی از آن و البته مهمترین بخش و مغز و قلب آن. اما این بخش به هیچوجه نباید تبدیل به همه طبقه کارگر شود. باید تاکید کرد که خواه در بخش مولد و خواه در بخش غیر مولد ما هم کارگر داریم و هم خرده بورژوا. 
14- بافت طبقه کارگر ایران نشان میدهد  که سطح آموزش و تحصیلات در آن رشد یافته است. اگر پنجاه سال پیش پیدا کردن دیپلمه در کارگران بسیار سخت بود، اکنون امر بسیار آسانی است. و حتی در میان کارگران، افرادی که فوق دیپلم و یا لیسانس دارند، کم کم زیاد میشوند.
15- در کار فکری و کار یدی نیز دو قطب وجود دارند که یک قطب کار فکری است و قطب دیگر کار یدی. اما میان این دو قطب درجاتی بسیار وجود دارد. بخش هایی مهم از کسانی که کار فکری انجام میدهند، به لایه زیرین خرده بورژوازی تعلق دارند.
در لایه های زیرین طبقه خرده بورژوازی مدرن (در مقابل سنتی) برخی بخش ها هستند که هم استثمار میشوند و هم زیر انواع ستم بسر میبرند.  مانند آموزگاران و یا دبیران مدارس، لایه های از کارکنان بخش های هنری و فرهنگی، کارمندان جزء موسسات اداری دولتی و خصوصی، روزنامه نگاران جزء و یا  پرستاران. 
16- در مورد این بخش ها نیز خطاست که بگوییم چون اینها  به تولید بزرگ تعلق ندارند و یا بطور کلی جزء طبقه کارگر نیستند، پس نمی توانند اندیشه های کمونیستی را درک کنند و در ساختن سوسیالیسم نقش داشته باشند. گرچه نقش بخش صنعتی طبقه کارگر در رهبری تمامی طبقه، و از طریق طبقه کارگر، تمامی طبقات در برپایی جمهوری دموکراتیک خلق، انقلاب سوسیالیستی و ساختن سوسیالیسم، اساسی است و بطور کلی این بخش، هسته مرکزی قابل اتکاء  حزب طبقه کارگر، و کل طبقه کارگر تکیه گاه اساسی اجتماعی یک حزب کمونیست واقعی طبقه کارگر است، بخش های پایین خرده بورژوازی سنتی و مدرن شهری و روستایی نیز به سهم خود متحد استراتژیک طبقه کارگر در ساختن جمهوری دموکراتیک و سوسیالیستی  به شمار می آیند، و بدون آگاه کردن و آوردن آنها بزیر رهبری طبقه کارگر، سخنی هم نه از انقلاب دموکراتیک و نه از سوسیالیستی، نمی تواند در میان باشد.
 جدا از اهمیت این بخشها در انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی، در تمامی این بخش ها که بسیار نزدیک به طبقه کارگر هستند و بخشی از زحمتکشان زیر ستم را تشکیل میدهند، افرادی یافت میشوند که اندیشه های کمونیستی را میتوانند جذب کنند و به عضویت حزب طبقه کارگر در آیند و به آرمانهای طبقه کارگر خدمت کنند.
17 - طبقه کارگر هم باید استقلال طبقاتی خود را حفظ کند و همچون مردمک چشم از آن مراقبت به عمل آورد و خط و مرزهای دقیق و روشنی با دیگر طبقات، حتی نزدیکترین آنها به خود بکشد، و هم با حفظ این استقلال، با دیگر طبقات از نزدیکترین آنها به خویش که  دهقانان و کشاورزان تهیدست و لایه های پایین خرده بورژوازی سنتی و مدرن است تا لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی و بورژوازی ملی، به درجات گوناگون وحدت و مبارزه را توامان به پیش برد.
هرمز دامان
نیمه دوم فروردین 98   
    
  
    


۱۳۹۸ فروردین ۲۳, جمعه

برعلیه ضد لنین و ضد لنینیسم ها(8)


برعلیه ضد لنین و ضد لنینیسم ها(8)

مارکس و مسئله «روایت»های شخصی
 پس از اینکه صالحی نیا تکلیف خود را با«شناخت علمی» روشن کرد به سراغ مارکس می رود و می نویسد:
«مقدمه بالا شاید کمکی باشد که توضیح دهیم چرا مارکسیزم هرگز مارکس نیست و نبوده.» («روایتهای "مارکسیزم"و توهم "مالکیت اصل مارکسیزم"» 15 ارديبهشت 1397، تمامی بازگفت ها از همین مقاله است)
منظور از مقدمه بالا همان نظریه ی شناخت کذایی«روایت های شخصی» است که از دیدگاه آن، مارکسیسم نه تنها مارکس نیست و پیوندی با وی ندارد، بلکه نهایتا «روایت های شخصی» از مارکس است. زیرا:
 «طبیعتا دنباله روهای مارکس با تجارب شخصی فرهنگی طبقاتی و تاریخ خود او را دیده اند و لذا آنچه از مارکس می فهمند او نیست بلکه روایت فردی و جمعی مارکسیستهاست.»
 پس:
«اینست که هرگز نمی شود جز این پذیرفت که مارکسیزم چیزی جز برداشت فردی و جمعی عده ای در تاریخ و جغرافیای معین از مارکس نیست! ادعای یافتن مارکسیزم اصیل یک توهم فردی و جمعی است. اعم از اینکه مارکس در چه تاریخی از زندگیش چه گفته باشد.»(همانجا)
  می بینیم که این داستان نظریه شناخت «روایت شخصی» به چه کارها و چه دردها که نمی خورد!؟
مارکسیسم هرگز مارکس نیست و نبوده و حتی اگر مارکس در تاریخی از زندگی اش«چیزی گفته باشد» و یا(ما از خودمان افزوده می کنیم) عمل انقلابی ای انجام داده باشد، شما بر مبنای آن اسناد و«فاکت» های غیرقابل انکار یعنی نوشته ها و گفته ها، و همچنین  تاریخ مستند اعمال، نمی توانید مارکس را بیابید و هر چه هم یافتید جز «توهم» که علی القاعده باید خصلت اساسی«روایت شخصی» باشد، چیز دیگری نخواهد بود.
بنابراین، اینجا، از هیچ چیز، مطلقا از هیچ چیز، نه از آن اصلاح«روایت شخصی» کذایی در برخورد به آراء جمعی(بالاخره مارکسیست ها برای خودشان کم جمعی نبوده و نیستند) و نه حتی از آن «علم معاصر» کذایی صالحی نیا و «ابزارهایش» هم کاری بر نمی آید و ما را به شناخت مارکس نزدیک تر نمی کند. مارکس به تاریخ سپرده شده و«حرام» اگر کسی بتواند واقعیت وی را بشناسد و درک کند!؟
اما حال که مارکسیزم اصیل یک توهم فردی و جمعی است و بر مبنای فهم و درک واقعی مارکس نبوده است، پس آیا این نکته را که«تجارب شخصی فرهنگی طبقاتی و تاریخ» هر فردی دخیل در امر فهمیدن او از واقعیت گذشته و پدیده های پیرامون وی است، میتوان تعمیم داد و شامل خود مارکس و انگلس کرد و گفت که آنها نیز جز«روایتی شخصی» که خواه ناخواه نه واقعیت بلکه «توهم» آنها بوده است، از تاریخ و جامعه ارائه نداده اند!    
پاسخ صالحی نیا، طبعا باید آری باشد. و ما اکنون به نظر وی می پردازیم که در این خصوص در بند بعدی همین نوشته با نام «آیا خود مارکس همواره یکجور حرف زده و فکر کرده؟» ارائه داده است:
«عده ای از مارکسیستها سخت مخالفند که مارکس در دوران مختلف زندگیش گونه ای فکر می کرده! اونها مدعی هستند مارکس یک نتیجه گیری ثابت را از دوران کودکی تا اخر عمر هی تکرار کرده ! خوب این کمدی است. مارکس مسیرهای مختلف را از دوران جوانی تا پیری مثل هر ادم طی کرده و برداشتهایش هم به سمت رادیکالیزه شدن و هم هم به سمت انجماد فکری تغییر یافته مثل هر ادم دیگر این دنیا!»
باری، ممکن است که افرادی مثل صالحی نیا، مثل برخی از آدمهای این دنیا، دچار یک «انجماد» فکری نشده باشند و بجای آن دچار «آبکی» و «لیزی» فکر شده باشند! زیرا که فکرشان همچون مواد لغزنده از این سو به آن سو سُر میخورد. خوب! طبیعی است که چنین ماده ی آبکی و دارای خصوصیت فوق لغزندگی، آدم را دچار«روایت شخصی» و «توهم» بیمارگونه ای از مارکس کند. در یک چنین توهمی، به واسطه ورود پیش فرض ها و حافظه ی ایضا آبکی، مارکس دچار«انجماد» فکری دیده میشود.
 صالحی نیا نمی خواهد بگوید که مارکس (و انگلس) دانشمندی انقلابی بوده است که وجوه اساسی اندیشه های فلسفی، اقتصادی و سیاسی خود را از زمانی که به آنها رسید،(توجه کنیم به نظر«عقل» درباره «تکرار ثابت یک چیز از دوران کودکی» که به تمسخر گفته می شود!) در طی دوران مختلف زندگیش پیش برده و تغییر، گسترش و تکامل داده است، بلکه می خواهد بگوید که این تغییرات به وجود آمده، دلالت بر آن دارد که وجوهی اساسی در اندیشه اش، در کار نبوده است. او میخواهد از تغییرات نظر مارکس که در جهت گسترش و تکامل نظریات خود بوده است، نمدی بسازد تا پایه و اساس این نظرات را چندگانه کرده و نفی کند.
اکنون
رسیدیم به این نکته که نه تنها مارکسسیم، مارکس نبوده، بلکه اصلا مارکس هم یک مارکس نبوده است، بلکه در بهترین حالت مثلا یک بار یا دوبار مارکس بوده و در بقیه اوقات شخص دیگری بوده است! (و اصولا ما از کجا باید بدانیم که اصلا مارکس، مارکس بوده است؛ با توجه به اینکه در این نظریه، تاریخ نیز«روایت شخصی» است، در حالت« نقادی رادیکال»!؟ میتوان در وجود شخصی به نام مارکس نیز شک کرد!)
 اینک ما می توانیم اندکی پیش رفته و بگوییم که مشکل تنها این نبوده و نیست که نمی توان مارکس را درک کرد و هر کس که می اندیشید که او را درک کرده، دچار«توهم» است و برای رفع «توهم» و پذیرش اینکه هیچ چیز را نمی توان فهمید و درک کرد، قطعا باید به نزد روانشناس برود، و بنابراین، کل تاریخ هم «میرود لای دست ننه و باباش»، خیر مشکل تنها این نبوده، بلکه مشکل بزرگ این است که مارکس هم خود مارکس یا یک مارکس نبوده و دهها مارکس بوده و چون دهها مارکس بوده، بنابراین او نیز نمی توانسته  جز«روایتی شخصی» از تاریخ، اقتصاد، سیاست و... چیزی را ارائه بدهد؛ او هم  دچار«توهم» بوده و چیزی را«درک نکرده است»!
و چنانچه بخواهیم که بزبان«عقل حق بجانب» حرف بزنیم، باید چنین بگوییم:
« مگر غیر از این است که مارکس  هم  در دوره های مختلف زندگی اش حرف های مختلفی زده است»!( پاسخ باید «آری» باشد) و یا « بگوییم مارکس، مارکس بوده تا مجبور شویم تضادهای وی را تایید کنیم»! (نتیجه اینکه پاسخ باید «نه» باشد).
وی ادامه میدهد و ما اجازه میخواهیم که جمله به جمله «دُرهای گرانبها»ی وی را بررسی کنیم:
«ایا مارکس قبل از مانیفست همان گفت که در کاپیتال بعدها نوشت؟»
بازهم « عقل»، حق بجانب حرف زد! جواب هم «آری و هم نه» است؛ زیرا برخی نظرات مارکس و انگلس مانند گذشته است، برخی تکامل پیدا کرده و برخی نیز بکلی تغییر یافته است. اما آنچه صالحی نیا در بخش «نه» این پاسخ، که همه ی جوابی است که انتظار دارد به وی داده شود، جستجو میکند، با،«نه» ای که یک مارکسیست - لنینیست - مائوئیست میگوید، فرق اساسی دارد.
ضمنا در اینجا قبل از مانیفست گفته میشود و نه از خود مانیفست!
و آیا این ایرادی است که مارکس چیزهای پیش از مانیفست گفته باشد و بعد در سرمایه عین همان ها را نگفته باشد! که البته در واقع حتی این گونه نیز نیست و بسی نظریه های پیش از مانیفست نیز حفظ شده اند.
اگر ما از مانیفست به این سو نگاه کنیم، تغییرات در برخی موارد کمتر است، نسبت به پیش از مانیفست نسبت به پس از آن و سرمایه.
«ایا می توانست همان فکر کند یا بنویسد؟»
چون افراد همیشه یک جور فکر نمی کنند یا نمی نویسند، این دال بر آن نیست که افراد نظرات اساسی ای نداشته باشند و تغییرات فکر آنها در جهت رشد و گسترش نظرات اساسی شان نباشد!
ظاهرا اینجا این امر معقول دانسته میشود، که نظرات انسان تغییر کند، گرچه برداشت اصلی صالحی نیا از آن، نفی ثبات وجوه اساسی در اندیشه های مارکس و انگلس است.
در واقع، مارکس و انگلس را باید تجلی یک دوران تغییر کیفی نظری و یک جهش بزرگ که طی حدود پنجاه سال صورت گرفت، دانست. معنای این سخن است که این جهش بزرگ نظری که با یک جهش بزرگ عملی در مبارزه طبقاتی همراه بود، می توانست همچون یک پویایی مداوم و یک سلسله تغییرات کمی - کیفی پی در پی نمودار گردد. در این دوران، مارکس و انگلس از یک سو باید در زمینه های فلسفه، اقتصاد و سوسیالیسم با گذشته تسویه حساب میکردند و از سوی دیگر باید آینده را از حیث نظری برپا می نمودند.
روشن است که در طی این فرایند پیچیده و بغرنج،  آنان از یکسو از نظرات گذشته بیرون آمدند و خواه ناخواه رنگ این نظرات را داشتند؛ مثلا تاثیرات هگل و فوئرباخ، آدام اسمیت و ریکاردو و سوسیالیست های فرانسوی، و از سوی دیگر باید به تسویه این نظرات در دیدگاههای خودشان دست می زدند(ایدئولوژی آلمانی، خانواده مقدس و فقر فلسفه)و از سوی سوم باید بر پای خود می ایستادند(مانیفست) و آن چیزی را رشد می دادند که اینک نماینده دوران نوین و نظرات تئوریک- سیاسی و اقتصادی آینده جامعه بشری است.
وی ادامه میدهد:
«ایا بی تابی او برای انقلاب بطور کلی در اخر عمرش با افتادن تو قفس " قاونین انقلاب" بجائی نرسید که انقلاب سوسیالیستی را در روسیه رد کرد و انقلاب سوسیالیستی را را انگلیس وعده داد؟»
منظور از «قفس قوانین انقلاب»، نفی نظرات اساسی مارکس و انگلس در مورد انقلاب پرولتاری است.
اما ای فریبکار«حق بجانب»! این شیادی و فریب است که آنچه را که در آن دوران درست بوده و پس از آن و به واسطه تغییرات معینی در ساخت سرمایه داری، نادرست گردیده است، اینک به عنوان«اشتباه» قلمداد کرد!
«ایا غیر اینست که او در قفس "زیر بنا روبنا" اینقدر چرخید تا بالاخره ابزاری شد برای رفرمیستهای سوسیال دموکرات همدوره اش برای پیوستن به سرمایه داری خودی؟چرا که "هنوز زمان انقلاب نیست طبقه کارگر اماده نیست"؟!»
  «قفس زیر بنا و روبنا»!( زیر بنا و روبنا هم از پایه های اساسی نظریه ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس است). و ظاهر این «قفس» ها یکی و دو تا هم نیستند!؟
حال صالحی نیا مقابل مارکس ژست رادیکال می گیرد! گویا میخواهد به مارکس بگوید که او یک ترتسکیست سوسیال دمکرات نیست!
«نمونه های ایرونی مارکسیتهای رفرمیست از توده ایزم بگیر تا مرتضی محیط تا همین فرقه مارکسیست های انقلابی خودمان که الان دنبال "انقلاب دموکراتیک" هستند و سوسیالیزم را برای امروز ایران غیر ممکن می بینند؟!
خوب چرا؟ چه در مارکس و زندگیش بود که اینهمه گرایشات متناقض اویزانش بودند؟! »(1)
و ما از خودمان بجای صالحی نیا این« عقل بی مثال» که در شارلاتانیسم دست خیلی از ترتسکیستهای غرب پرست را بسته است، می نویسیم:
«روایت شخصی» جانم! روایت شخصی! نظرات مارکس هم چیزی جز «روایتی شخصی» جز «توهم» مارکس نسبت به پیرامون خود نبود؛ و خوب تکلیف «روایت شخصی» هم که ما اکنون با آن آشناییم، روشن است!؟ 
 می بینیم که امر مزبور نه تنها در مورد شناخت مارکس بوسیله مارکسیست ها(که گویا جزء کوچکتر قضیه است!)، بلکه شناخت هر پدیده ای دیگری که به گذشته تعلق دارد، راست در می آید. از این نکته که هر فرد یا جریانی با «تجارب شخصی فرهنگی طبقاتی و تاریخ خود» هر پدیده ای را در گذشته مطالعه می کند، و از این رو نمی تواند آن پدیده را آن جور که بوده بشناسد، لذا «روایتی» فردی و یا جمعی از آن ارائه میدهد، چنین بر می آید که پس هیچ چیز در گذشته را نمی توان شناخت. بر این مبنا می توان گفت که مارکس و انگلس هم به عنوان دو شخص که با «تجارب شخصی فرهنگی طبقاتی و تاریخ خود» به مطالعه گذشته و یا واقعیت موجود پرداخته اند، جز «روایت شخصی»  خود نمی توانسته اند چیز دیگری را ارائه دهند. 
 میدانیم که اینها تکرار همان نظراتی چرندی است که جغله های سوسول دموکرات پسامدرن مدتی گرد آن چرخیدند و در شیپور کردند و سر برخی دانشجویان و روشنفکران را گرم کردند و پس از این که در مورد این اندیشه چند و چونی شد و همه نکات اساسی آن بویژه ضدیت آن با خرد و دانش و شناخت علمی درک گردید، جز تک و توک، کسی دیگر به حرفهای آنها، گوش نداد. خیلی از این افراد، بعدها، پسامدرنیسم و«سوغات فرنگشان» را ول کردند و آمدند زیر پرچم مارکسیسم و شدند«مارکسی» های سوسیال دمکرات! و حالا جوری حرف میزنند که انگار اصلا اینها نبودند که این لاطاعلاتی که  اکنون این صالحی نیا پس از دو دهه بلغور میکند، سرهم میکردند.
 اما صالحی نیا کمی دیر به معرکه پسامدرن ها رسیده و پس از ده پانزده سال جز تکرار  همان بحث ها که« یک مارکس نداریم، صد تا مارکس داریم» و آت و آشغال هایی از این گونه، با اندکی تغییر ناچیز، چیز دیگری نمی گوید.
 اما «عقل» متوجه نیست که با چنین  نظراتی از پُز«عقلیت» خودش هم  چیزی باقی نمی ماند و این «عقل» هم دود میشود و به هوا میرود. زیرا صالحی نیا ظاهرا نمی داند که پسامدرن ها با نظریاتی از گونه ی «روایت های شخصی» عقل و خرد را نفی کردند.(2)
به این معنا که اگر همه آدم ها، صد آدم باشند و اگر صد نظر داده باشند، هر از چند سالی یکی، که دو تای آنها با هم یکی نیست، آنگاه ما میتوانیم همین را درباره صالحی نیا و نظراتش بکار بریم و بگوییم :
 آی جناب «عقل»! «مگر غیر از این است» که نظر شما هم «روایتی شخصی»است و پشت حافظه شما چیزهایی بوده که در شناخت شما از مارکس و لنین و ...دخیل بوده است؛ و چون روایت های شخصی «توهم» اشخاص و گروهها هستند، و به این سبب که هرگز نمی توانند با واقعیت انطباق یابند، اعتبار و ارزش ندارند، بنابراین نظر شما هم  اعتبار و ارزشی ندارد، و ما حق داریم که به اندازه ی پشیزی هم برای آن ارزش قائل نشویم.
اما چند کلمه ای هم درباره تغییرات نظری مارکس و انگلس:
 بر آمد و بروز ماهیت هر شیء و پدیده( در اینجا یک نظریه) در هر زمینه ای میتواند اشکال ویژه ای بخود بگیرد؛ اشکالی که دچار تغییر شده و ویژگیهای متفاوتی از خود بروز می دهند. اگر این اشکال ویژه، نه به مثابه بروز ماهیت آن پدیده، بلکه به خود آنها فرو کاسته شوند، آنگاه هر گونه درک عامی از آن شیء یا پدیده و نظریه غیر ممکن می گردد و جهان و بازتاب آن همچون اموری که هیچگونه پیوستگی و وحدتی ندارند و هیچ قانونی بر حرکت آنها حاکم نیست، یعنی یک آنارشی مطلق، دیده خواهد شد. این در واقع تکرار نظریه تجربه گرایی(آمپریسم)، پذیرش صرف خاص و شناخت حسی و نفی مطلق عام و  شناخت منطقی است؛ امری که پسامدرن ها به آن باور داشتند. در واقع، ما همواره باید از این اشکال ویژه و این تغییرات نظری حرکت کنیم و آنچه را درون آنها عام است، بیابیم و شناخت حسی را به شناخت عقلانی تبدیل کنیم.
 کار نظری مارکس و انگلس « از جوانی تا پیری» نیز گرچه در زمینه های مختلف فلسفی، اقتصادی، سیاسی اشکال متفاوتی بخود گرفت، و تغییراتی در جهت تکامل پیدا کرد، اما در بستر زیرین هر کدام از آنها از یک سو، و در عین حال همه ی آنها از سوی دیگر، یک  نظریه، یک مسیر و یک خط اساسی انقلابی وجود داشت. و همین بسترهای زیرین و یا نهایی ترین آنها، ماهیت انقلابی نظرات مارکس و انگلس را خواه در هر زمینه و خواه در کل نظریاتشان می ساخت.
 این  بستر زیرین، خط اساسی و مسیر، گرچه برخی از وجوه آن در آثار نخستین نیز وجود دارد، اما تقریبا از همان زمان تسویه حساب با گذشته فلسفی شان در ایدئولوژی آلمانی آغاز گشت و تا پایان زندگی شان تداوم یافت. مانیفست نقطه عطف و یا جهش کیفی در این نظریات بود. پس از مانیفست که ما برخی خطوط اساسی نظری آن را در گذشته می یابیم، همه چیز در خدمت گسترش و تکامل این جهش بزرگ نظری و عملی در آمد.
 بدینسان، علیرغم تغییرات نظری مارکس و انگلس در زمینه های مختلف، اما وجود این خط اساسی انکار نشدنی است. خطی که پس از رسیدن آنها به  اندیشه های اساسی ماتریالیسم و دیالکتیک، در زمینه تاریخ جامعه بکار رفت و به درک ماتریالیسم تاریخی رسید؛ به اقتصاد رفت و ارزش اضافی و استثمار ویژه سرمایه داری را کشف کرد، و نقش طبقه کارگر در براندازی سرمایه داری و برقراری سوسیالیسم را پیش بینی نمود؛ و بالاخره  در سیاست دیکتاتوری پرولتاریا را برای دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم تدوین کرد. این وجوه در هیچ یک از آثار مارکس پس از مانیفست، نه تنها نفی شدند، بلکه برعکس، با تجارب مبارزه طبقاتی، غنی تر شده و تکامل یافتند. بیخود نیست که اتفاقا صالحی نیا روی همین نکات مانند بنیادهای فلسفی نظریه مارکس و انگلس، «زیر بنا و روبنا»، «انقلاب» یا «دیکتاتوری پرولتاریا» انگشت میگذارد. او میخواهد آن چه را در این نظریات عام است، نفی کند.  
و بالاخره«عقل» در پایان مقاله اش باد به غبغب انداخته، خود را بدور از آن «روایت های شخصی» و بری از «توهم» دانسته، وارد معرکه میکند، و در بخشی زیر نام «پیشنهادم چیست؟» مینویسد:
«پیشنهاداتم را قبلا نوشته ام... من مارکس را بی تردید مهمترین شخصیت متفکر کمونیزم دوران خود می دانم.»
 براستی که تن مارکس در گور میلرزد، زمانی که چنین افرادی از وی تعریف کنند!
«او را اغازگر درک کمونیزم انسانگرا می دانم.»
باز هم تن مارکس در گور میلرزد که امثال این جناب «عقل»، وی را آغازگر «کمونیسم انسانگرا» (بخوانید سوسیال دموکراسی غربی یا اروکمونیسم  یا چپ نو و دهها آت و آشغال ضد مارکسیستی دیگر) بدانند!
 « جایگاه او در تاریخ حفظ است. اما کمونیزم امروز نمی تواند توی قبای مارکس بماند. سرنوشت کمونیزم مداخله گرد این نیست که هی مرتب مارکس را "برگرداند" بلکه باید سوسیالیزم را در این دوران بازتغریف کند. ابزارهای امروز را بشناسد و دیگر "مارکسیست و لنینیست" نماند. سوسیالیزم خواهی و برابری طلبی و ازادیخواهی امروز در قواره های طرح مارکس نمی گنجد. نمی شود دنیا را به مارکس برگرداند . انها که این بازی را در می اورند برای خودشان دنبال دگان بوده اند و خواهند بود...»
و سپس مشتی شعار پوچ و بی خاصیت در باره «سازمان دادن جنبش تغییر رادیکال وضع موجود برای پایان فرماسیون ضد انسانی سرمایه داری» و« آزادی پرولتاریا» که وقتی انسان نظرات این افراد را بشناسد، جز بوی فریب و تعفن و گندیدگی از آنها چیزی به مشامش نخواهد رسید.
 براستی که ای کاش این افراد دست از سر مارکسیسم بر می داشتند و دنبال اسم و دکان خود در بازاری دیگر، بازار سوسیال دموکراسی بورژوایی و یا فاشیسم امپریالیستی می گشتند! چرا که  این دارودسته ها در بهترین حالت، جز دشمنان طبقه کارگر، جز نوکران بی جیره و مواجب سرمایه داران و امپریالیستها چیز دیگری نیستند.
اینها لُب کلام امثال صالحی نیا و مارکسی ها و جریان هایی مانند حکیمی و بقیه ی این دارو دسته های ضد مارکسیسم- لنینیسم و مائوئیسم است. از یکی مثلا پول پوت آغاز میکنند و بعد میایند سراغ مائو و سپس استالین و لنین و آنگاه انگلس و در آخر هم مارکس. مسئله شان هم نه نقد پول پوت است و نه بررسی ایرادات. اگر بتوانند هر گونه جنایت  امپریالیست های خروشچفی- برژنفی و همه و هر گونه جنایت امپریالیستهای آمریکایی و اروپایی را توجیه میکنند و زیر علم آنها سینه میزنند و مشتی دیکتاتوری کثیف را بجای دموکراسی به هوادارانشان قالب میکنند. خواست نهایی آنها یک چیز است: حذف مارکسیسم(و در واقع مارکسیسم- لنینیسم و مائوئیسم ) از فرهنگ و سیاست ایران.
آرزو البته بر خام فکران عیب نیست. اما این آرزویی محال است!
ادامه دارد.
م- دامون
فروردین 98
یادداشتها
1-   و همچنین: «مارکس هم اینقدر دچار تناقضات بود در فازهای مختلف زندگیش که می شود براحتی از درون نوشته هایش یک عدد سوسیال دموکرات ساخت تا یک عدد انور خوجه یا یک عدد مائو یا یک عدد لنین چرا؟ چون یکجا خوبیهای دموکراسی را می گوید یکجا دیکتاتوری طبقه را می ستاید. از سوسیالیزم حرف می زند اما حرفهایش کلی است . بواقع او یک نقاد سرمایه داریست و اونجا که به چه باید کرد می رسد به هر دلیل چیزهای زیادی نمی گوید.
خوب اینها انواع فضاها را می سازد برای اینکه یک بازار عجیب با اهداف متضاد همه برای مارکس سینه بزنند!
این عجیب نیست که الان دیکتاتور چین و حزب عقب مونده اش کنار دیکتاتور کره شمالی جشن تولد برای مارکس بگیرند! اینها دیکتاتوریهاشان را در مارکس دیده اند! حالا هی زور بزن بگو مارکس آزادیخواه بود!بلافاصله ث تا جمله از او می پرانند که "دیکتاتوری پرولتاریا" را او گفته!»
شارلاتانیسم سیاسی در هیچ کجا بهتر از توده ای ها و ترتسکیستها خود را نشان نداده است.
2-   بگذریم که این ظاهر قضیه است و خواه پسامدرن ها و خواه همین صالحی نیا مورد بحث ما، به محض آنکه پای درستی و نادرستی به میان آید،  بسیاری از این« روایت» ها را زیر نام ها گوناگون (روایت فاشیستی، روایت استبدادی و غیره) نادرست و تنها «روایت» و نظر خود را درست میدانند. باصطلاح نظر خود را «روایت شخصی» نمی دانند.






۱۳۹۸ فروردین ۱۸, یکشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(23) (بخش دوم - قسمت هشتم) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(23)
(بخش دوم - قسمت هشتم)
درباره «اسطوره» خرده بورژوازی

جدایی نهاد دین از نهاد دولت
 «امروزه مطالبه جدایی نهاد دین از نهاد دولت نه یک خواست بورژوازی بزرگ یا متوسط ، بلکه عمدتا خواست طبقه کارگر است که در کوتاه کردن دست مذهب از زندگی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه  بیش ترین منافع را دارند. من بر استفاده از این فرمول اصرار دارم...»(دفتر بیست و چهارم، ص 16) و
« من در اینجا ادعا و ثابت میکنم ، که در سال 2010 دیگر مطالبه ی جدایی نهاد دین از نهاد دولت نه یک خواست خرده بورژوازی و طبقه متوسط، بلکه خواست طبقه کارگر است. هیچ جناح سرمایه و نمایندگانش جدا خواستار این جدایی نیستند.»(همانجا، ص 23، تاکیدها از متن است )
1-   جدایی  نهاد دین از نهاد دولت در بهترین و رادیکال ترین شکل خود، خواستی دموکراتیک - بورژوایی در مقابل یک خصلت فئودالی حاکمیت سیاسی است.
2-   از قضا نه تنها طبقه کارگر، بلکه تمامی طبقات خلقی غیر کارگر یعنی دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی خواستار جدایی دین از دولت هستند.
3-   براستی مگر غیر از بورژوازی که در جمهوری اسلامی حاکم است ما بورژوازی بزرگ و متوسطی( بورژوازی متوسط!؟) هم داریم؟!
4-   این «بورژوازی بزرگ و متوسط » کدام «جناح  سرمایه» هستند که گیریم نه«جداً» بلکه غیر«جداً» خواستار جدایی  دین از دولت می باشند!؟
5-   به نظر می رسد که در اینجا( در سال 2010 )یک خرده بورژوازی هم وجود دارد که آن هم خواست جدایی دین از دولت دارد!؟ (یا این که خرده بورژوازی مذکور متعلق به گذشته است و در حال حاضر موجودیت ندارد)!
آزادی و دموکراسی
«مطالباتی از قبیل آزادی بی حد و حصر بیان و تشکل و مردم سالاری و حفظ حرمت زندگی شخصی و خصوصی شهروندان هم محکم ترین مدافعان خود را در طبقه کارگر پیدا میکند؛ نه در میان بورژوازی یا طبقه متوسط...»(همانجا، ص 25 )
1-    خواستهای آزادی و دموکراسی نیز در نهایت جز خواستهای دموکراتیک بورژوایی چیز دیگری نیستند.
2-   اینکه خواست های دموکراتیک - بورژوایی محکم ترین مدافعین خود را در میان طبقه کارگر پیدا کند، ماهیت آنها را تغییر نمی دهد.
3-   این نکته جالب است که حضراتی که قرار است انقلاب سوسیالیستی کنند و همان گونه که خواهیم دید یک دفعه اقتصاد«هر کس به اندازه کار داوطلبانه اش و به اندازه نیازش»(!؟) را برقرار سازند، تمام خواست هایی را که مدافع محکم آنرا طبقه کارگر می دانند، در بهترین حالت به انقلاب دموکراتیک - بورژوایی تعلق دارند.
4-   بازهم« بورژوازی و طبقه متوسط» ! گویا بشارت به میدان آمده بود تا طبقه متوسط را «اسطوره» کند، اما به جای آن و به جز بورژوازی حاکم، بورژوازی بزرگ و متوسط را نیز با نام «جناح های سرمایه» خلق کرد!
خواستهای اقتصادی کارگران
«مطالبه ی جدایی نهاد دین از نهاد دولت، فقط یکی از مطالبات سیاسی و اقتصادی ضد سرمایه داری طبقه کارگر ایران است. هر کس که به بهانه ی ضرورت مبارزه برای جدایی نهاد دین از نهاد دولت و دموکراسی، مطالباتی از نوع تامین شغلی، دریافت مزد مکفی برای یک زندگی راحت و شایسته ی انسان و بالاخره حقوق بیکاری ای برای تامین همان سطح از زندگی برای بیکاران و خانواده هاشان را از دستور کار حذف کند و نادیده بگیرد، بی هیچ استثنایی در خدمت سرمایه و سرمایه داری است. تکرار این مطالبات در موارد مختلف  در سی سال گذشته احتیاجی به اثبات ندارد...»(دفتر بیست و چهارم، ص 16، تمامی تاکیدها از متن است)
1-    بشارت، در تقابل با بورژوازی بزرگ و متوسط  و برای اینکه آنها را از صحنه سیاسی بدر کند، نه تنها مدافع محکم خواست های دموکراتیک - بورژوایی را طبقه کارگر میداند(که به خودی خود ایرادی ندارد)، بلکه اینک خواستهای«کمونیستی» طبقه کارگر را نیز پیش می گذارد!
2-    بشارت میخواهد« رادیکالیسم» خود را نشان دهد، هنگامی که میگوید خواست جدایی دین از دولت( و دموکراسی)«فقط یکی از مطالبات سیاسی و اقتصادی ضد سرمایه داری طبقه کارگر ایران است»!؟ گفتنی است که خواستهایی همچون جدایی دین از دولت و یا آزادی و دموکراسی (بورژوایی) به هیچوجه ضد سرمایه داری نیستند، در حالی که از جانب بشارت به عنوان ضد سرمایه داری جا زده میشوند.
3-    و باز وی میخواهد « رادیکالیسم» خود را نشان دهد، هنگامی که میگوید جدایی دین از دولت نباید تنها خواست طبقه کارگر باشد!؟ وی ضمن توپ و تشر به حضرات ترتسکیست ها به آنها می گوید که نباید بقیه خواستهای طبقه کارگر را- که گویا خواستهای انقلابی «کمونیستی» هستند- به خاطر این خواستها کنار بگذارند و طرح نکنند.
4-   آنچه که بشارت کنار این خواستها میگذارد، یعنی «مطالباتی از نوع تامین شغلی، دریافت مزد مکفی برای یک زندگی راحت و شایسته ی انسان و بالاخره حقوق بیکاری ای برای تامین همان سطح از زندگی برای بیکاران و خانواده هاشان» جز بخشی از حداقل خواستهای صنفی- اقتصادی طبقه کارگر چیز دیگری نیست. به این ترتیب،« رادیکالیسم» بشارت دروغین، مضحک و مسخره از آب در می آید.
5-   اگر جریانی نه تنها آن خواست جدایی نهاد دین از نهاد دولت، بلکه تمامی این خواستهایی که بشارت طرح می کند، پیش بگذارد،«بی هیچ استثنایی» باز هم «خدمت سرمایه و سرمایه داری» است. زیرا هیچ کدام از این خواستها، اساس نظام سرمایه داری را هدف قرار نمی دهند. اینها در بهترین حالت و در صورتی که طبقه کارگر در کشوری زیر سلطه امپریالیسم بتواند آنها را بدست آورد، می توانند زندگی طبقه کارگر را در نظام سرمایه داری تا حدودی قابل تحمل تر کنند.
6-   اینکه این خواست ها و خواست هایی همانند، در سی چهل سال گذشته از سوی کارگران طرح شده اند، دلیل آن نیست که اینها تنها خواستهای کارگران هستند و یا با مبارزه در راه بدست آوردن این خواستها، آنها با سرمایه و سرمایه داری مبارزه کرده اند. بدست آوردن تمامی این خواستها به همراه دیگر خواستهای اقتصادی طبقه کارگر، تنها به معنای فروش نیروی کار به قیمت بالاتر به طبقه سرمایه دار است.
7-   ترتسکیسم اکونومیستی و رادیکالیسم دروغین از این روشن تر کجا دیده شده است!؟
مبارزه با سرمایه از دید یک ترتسکیست
«قریب به سی سال است که کارگران در ایران منظما با سئوال «مزد ما کو؟» مبارزه کرده اند. امثال موسوی و لشگر هم راه اش، اعم از «صدای آمریکا» و «بی بی سی»تا لیبرال های رنگارنگ، ملی – مذهبی ها و غیره، زبانشان لال شده و قلم شان شکسته تا این مطالبه را مطرح کنند. در عوض از فرط تکرار اشاره و پناه بردن به «رای من کو؟» خود را به مسخرگی کشانده اند.»(دفتر بیست و چهارم، ص21 و 22 )
1-   این مسخره، فضاحت، پایین آوردن، مضحک کردن و به لجن کشیدن تمامی مباحث سیاسی و مبارزات طبقه کارگر و در عین حال شارلاتانیسم سیاسی است که کسی ژست رادیکال در مقابل «موسوی و لشگر هم راه اش، اعم از «صدای آمریکا» و «بی بی سی»تا لیبرال های رنگارنگ، ملی - مذهبی ها و غیره» بگیرد و آنگاه آنها را صرفا به این دلیل که «مزد ما کو؟» کارگران را طرح نکرده اند، مورد انتقاد قرار دهد. آیا اگر این دسته ها این کار را میکردند، یعنی «مزد ما کو؟» را طرح می کردند، آنوقت دیگر نه «زبانشان لال» و نه «قلمشان شکسته» بود؟
2-   دفاع از «مزد ما کو؟» (که این را نیز انجام نمیدهند) ژرفای خواستهای بشارت و شرکا را نشان میدهد. 
خواستهای اقتصادی کارگران- ادامه
« برای کسی که مبارزات یک سال و نیمه گذشته را ادامه ی سی سال مبارزه لاینقطع کارگران و زنان آن کشور علیه نظام سرمایه داری و حاکمیت اسلامی آن در ایران میداند، بر شمردن اساسی ترین این مطالبات کار سختی نخواهد بود. این مطالبات بارها و بارها به اشکال و زبان مختلف در اعتصابات، تظاهرات، راه بندان ها، عریضه نویسی ها، تحصن ها، سایر اشکال نافرمانی اجتماعی و بد «حجابی» در سی سال گذشته عنوان شده و بخشا هم در اطلاعیه های اول ماه مه امسال مطرح گشته اند. اهم این مطالبات و نه همه ی آن ها - که لیست طولانی ای خواهد بود و پرداختن به آن ها نیت این مقاله نیست- عبارتند از:
-         تامین شغلی؛
-         دست مزد کافی برای یک زندگی راحت، امن و شاد؛
-         بیمه بیکاری و اجتماعی مکفی برای یک زندگی راحت، امن و شاد؛
-         برابری کامل حقوقی، اجتماعی و اقتصادی زن و مرد؛
در اینجا نیازی به شرح و تفصیل درباره ی این مطالبات نیست. در سی سال گذشته به اندازه کافی کارگران زن و مرد در موردشان نوشته و فریاد کرده اند. این مطالبات و بقیه ی مطالبات کارگری از جمله الغای کار کودکان و مجازات اعدام و غیره، مطالباتی عمیقا انسانی، به حق و فورا در جامعه قابل اجرا هستند. و هر کارگر و مزد بگیر زن و مرد خواستار اجرای فوری آن ها است. (همانجا، ص 25)
1-    این مطالبات، تماما(بجز خواست برابری زن و مرد- که تنها تیتر آن طرح شده است- و خواست اعدام) جزو خواستهای اقتصادی طبقه کارگرند.
2-   توجه کنیم که از این خواست ها به عنوان« اساسی ترین خواستها» و «اهم ...مطالبات» طبقه کارگر طی «سی سال مبارزه لاینقطع » نام برده شده است.
3-   تحقق تمامی این خواستها طبقه کارگر را از نظام سرمایه داری بیرون نمی برد.
4-   آنچه بشارت  با توجه به خواستهای پیش گذاشته میخواهد «یک زندگی  راحت، امن و شاد» برای کارگران در نظام سرمایه داری است.
5-   تحقق کمابیش این خواستها، حتی در کشورهای امپریالیستی نیز موجب «یک زندگی راحت، امن و شاد» برای طبقه کارگر اینگونه کشورها، که شرایط  زندگیشان به هر حال بسیار بهتر از طبقه کارگر در کشورهای زیر سلطه است، نشده است. در این کشورها، تورم، بیکاری و بحران اقتصادی و نیز قدرت سیاسی سرکوبگر بورژوازی امپریالیستی یا دیکتاتوری بورژوازی، طبقه کارگر بویژه لایه های زیرین و میانی آن را  همواره زیر فشار قرار داده است.
6-   پیش نهادن این شعارها، عمق اکونومیسم  بشارت - که مشتی است نمونه خروار از جریانهای ترتسکیستی-  و همراهی کلامی و شعار وی را با عقب مانده ترین لایه های طبقه کارگر نشان میدهد.
مبارزات «ضد سرمایه داری» و کاربرد «زور»
«مطلقا نباید گذاشت، که این مطالبات زیر تشبثات«سبزها» و رسانه های بین المللی بورژوازی به فراموشی سپرده شوند. اما همین کارگران باید خود را آماده متحقق کردن مطالبات شان با اتکاء به زور و تشکل ضد سرمایه داری خود بکنند.»(همانجا، همان ص)
1-   روشن نیست که منظور از این «زوری» که کارگران باید بکار برند برای اینکه به این خواست ها برسند چگونه «زوری» است و این تشکلهای «ضد سرمایه داری» که قرار است «زور» بکار برند، کدام هایند؟ 
2-   برای رسیدن به این خواستها در بیشتر کشورها نیازی به تشکل «ضد سرمایه داری» نیست، بلکه تشکلهایی که حتی در چارچوب سرمایه داری فعالیت کنند، مانند سندیکاها و یا اتحادیه های کارگری کافی خواهند بود.
3-   در شرایط فعلی در بیشتر کشورهای زیر سلطه و حتی در کشورهای امپریالیستی نیز گاه رسیدن به خواستهای اقتصادی نیاز به «زور» دارد. این «زور» عموما در حد همان اعتصاب و میتینگها و تظاهراتهای مسالمت آمیز خیابانی است. گر چه در برخی موارد حتی در کشورهای امپریالیستی ممکن است که رسیدن به این خواستها با درگیری نیز همراه گردد. اعتصاب کارگران معدن در انگلستان در دهه هشتاد یک نمونه است.
4-   بکار بردن «زور»برای دست یافتن به خواست های اقتصادی و صنفی با «زور»ی که برای ضدیت با نفس سرمایه داری و برانداختن آن لازم است، فرق می کند. برای برانداختن نظام های ارتجاعی سرمایه داری امپریالیستی و سرمایه داری بوروکراتیک زیر سلطه،« زور» سلاح لازم است.
5-   بورژوازی حتی اگر بخواهد نمیتواند کاری کند که کارگران خواستهای اقتصادی خود را فراموش کنند، زیرا این خواستها با بقای جسمی و بود و نبود طبقه کارگر سروکار دارند. در کشورهای زیر سلطه عموما با زور سرنیزه کارگران را وادار به تمکین می کنند.
6-    بورژوازی بیشتر تمایل دارد که کارگران خواستهای سیاسی انقلابی خود را «فراموش» کنند، تا خواستهای اقتصادی را، که حتی در شرایط معینی حاضر است آنها را به کارگران بدهد، برای اینکه آنها را منحرف کند تا درپی خواستهای سیاسی انقلابی و سرنگونی حکومتش نباشند.
7-   در اینجا ما وارد این بحث نمی شویم که در سال 1388- 1389 و بویژه در کوران مبارزات سیاسی آن دوره، این نوع مطالبات اقتصادی در درجه نخست اهمیت قرار داشت یا مطالبات مبارزات دموکراتیک و آزدایخواهانه ضد استبدادی.
گذشتن از چهار چوب نظام سرمایه داری!
«امروزه کم تر سرمایه دار، دولت زن و دولت مرد بورژوا پیدا میشود که برای مثال به صراحت اعلام کند: نخیر! کارگران لازم نیست مزدی شایسته ی یک زندگی امن، مرفه و شایسته انسان قرن بیست یکم بگیرند! سرمایه داران و گردانندگان دولت هاشان، به هم راه امکان گرایان و«واقع بینان» در جنبش کارگری، در پاسخ به این مطالبات کارگران معمولا می گویند: حق با شماست. اما مشکل این است که در شرایط جهان گستری سرمایه داری و تولید سرمایه داری، اگر ما به شما مزد و بیمه بیکاری در این سطح بدهیم، آن وقت قدرت رقابت با کالای چینی و هندی و کره ای را از دست خواهیم داد، واحدهای تولیدی و خدمات ورشکست خواهند شد و آن وقت همین مقدار امروز هم گیرتان نخواهد آمد! در چهارچوب مناسبات سرمایه داری و با منطق سرمایه، اینان درست میگویند. در این جا است، که کارگران باید آماده ی فرا رفتن از چهارچوب سرمایه داری و تحقق تمام مطالبات خویش در نظامی شایسته زندگی انسان قرن بیست و یکمی باشند.»(همانجا، ص 26 تاکید از متن است)
1-   می بینیم که بورژوازی نه تنها عموما تلاش نمی کند تا خواستهای اقتصادی کارگران فراموش شود- زیرا هم چنانکه گفتیم حتی اگر بخواهد، نمی تواند- بلکه برای اینکه این خواستها را به عقب اندازد- در شرایطی که صرفا خواستها اقتصادی پیش گذاشته میشود- انواع و اقسام توجیهات ردیف میکند و وعده های سرخرمن می دهد.
2-    این شیوه ها، کاربرد زور و سرنیزه را برای عقب راندن کارگران از خواستهای اقتصادی و مجبور کردنشان به حداقل وسائل معیشت و تمکین آنها به شرایط  نکبت بار، خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه بویژه در کشورهای زیر سلطه منتفی نمی کند.
3-   از نظر جناب بشارت، تنها زمانی کارگران نیاز پیدا می کنند از چارچوب سرمایه داری فراتر روند که پی می برند نمی توانند به خواستهای اقتصادی خود در نظام سرمایه داری دست یابند و سرمایه داران آن ها را سر می دوانند!؟
4-    از«تحقق تمام مطالبات خویش»گویا این بر می یاید که کارگران بجز خواستهای اقتصادی خواستهای دیگری نیز دارند!
گذشتن از چارچوب نظام سرمایه داری- دنباله
«مادام که کارگران خود را طالب و آماده ی برانداختن نظام سرمایه داری و بازسازی جامعه بر اساس نیاز و رفاه انسان نشان ندهند، دست یابی به جزیی ترین مطالبات اگر نه غیر ممکن بلکه بسیار ناپایدار و مطلقا برگشت پذیر خواهد بود.»(همانجا)
1- درست نیست بگوییم نمی فهمد چه می گوید، بلکه باید بگوییم بخوبی می فهمد و میان نظرات مختلف جولان داده، موش و گربه بازی می کند!؟
«بدیل اجتماعی اقتصادی سیاسی » نوع بشارتی!
« در راه شکستن چهارچوب سرمایه داری، اساسی ترین ابزار و نیازها عبارتند از:
1-   ارائه بدیل اجتماعی اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر برای دگرگونی جامعه در تمایز صریح و همه فهم از مدل های سرمایه داری دولتی شوروی و چین؛
2-    این چیزی نیست به جز کنار گذاشتن کار اجباری و مزدی و جایگزین کردن آن با کار داوطلبانه با اصل توزیع ثروت به هر کس به اندازه نیازش؛
مهم این است که همان طور که بورژوازی حتا برنامه های عسرت اقتصادی و به فقر کشاندن مزد بگیران را برنامه ای به نفع کل جامعه و حتا خود کارگران ارائه میدهد، طبقه کارگر هم با ادعا و حق به جانبی کاملا محق و انسانی، برنامه فوق را برنامه ای به نفع کل جامعه و حتا طبقه ی متوسط  یا خود بورژواها معرفی کند.»(همانجا، تاکید از متن است)
1-   تا حالا برخی خواستهای اقتصادی بود، حالا یک دفعه پریده شد به «کار داوطلبانه با اصل توزیع ثروت به هر کس به اندازه نیازش»!
2-   هیچ چیزی از سیاست در میان نیست!
3-   بشارت، به«طبقه متوسط»( که گویا  قرار بود«اسطوره» باشد) و بورژواها می گوید که  در«بدیل اجتماعی اقتصادی و سیاسی» وی که نظام «غیر سرمایه داری غیر دولتی» خواهد بود،«اصل اجباری بودن و مزدی بودن کار» فی الفور برچیده خواهد شد و اصل «داوطلبانه بودن» کار برقرار خواهد شد. و لابد حضرات« طبقه متوسطی ها و بورژواها» ی جناب بشارت(ما نمی دانیم که هنوز هستند یا نه!) می توانند چنانچه دلشان خواست کار کنند و چنانچه دلشان نخواست کار نکنند! (مگر منظور از«اجباری» نبودن و «داوطلبانه بودن کار» نوع بشارتی، در چنین فرایندی، جز این می تواند باشد؟) در هر صورت چون در این «بدیل اجتماعی ...»، بشارت و هم کیشان به «اصل توزیع ثروت به هر کس به اندازه نیازش» و «کمونیسم»(ظاهر تاس کبابی تر از کمونیسم خروشچف) وفادار خواهند بود، آنها خواهند توانست به اندازه نیازشان از صندوق برداشت کنند!
4-   در چنین صورتی، مشکل که همه طبقه متوسطی ها و بورژواها با تمام وجود با حرف بشارت در مورد اینکه نظامش به «نفع کل جامعه» است، موافق نباشند و برای وی نه تنها بشکن بزنند، بلکه رقصی هم چاشنی آن بکنند!  
اکونومیسم در مسئله تشکل های طبقه کارگر
«از نظر سازمان گری می باید دو قطبی حزب- سازمان مبارزه اقتصادی و صنفی صرف کنار گذاشته شود. وجود این دو قطبی تشکیلاتی یک عامل عدم اتحاد ضد سرمایه داری مزد بگیران بوده است. در تاریخ تشکل های کارگری، از جنبش بابوف گرفته تا چارتیست ها و شوالیه های کار، همگی تشکل هایی سیاسی و متکی به خواست برانداختن بردگی مزدی بوده اند. نمونه «جامعه ی بین المللی کارگران» که در زمان مارکس درست شد، آن نمونه متاخری است که می تواند الگوی مورد استفاده ی کارگران  در ایران و جهان قرار گیرد؛»(همانجا)
1-   خواست یگانه بودن تشکل سیاسی و اقتصادی(یا صنفی) یک خواست تماما اکونومیستی است و درست به این دلیل پیش گذاشته می شود که تشکل سیاسی به نفع تشکل اقتصادی ضعیف گردد.
2-   جریانهای بابوفی ها و چارتیستها در شرایط ابتدایی تکامل جنبش طبقه کارگر شکل گرفتند و عمدتا هم سیاسی بودند. تکامل مبارزه در فرانسه و در انگلستان وضع را به گونه ای درآورد که سندیکاها و اتحادیه های کارگری امر مبارزه اقتصادی و احزاب کمونیستی امر مبارزه سیاسی را پیش بردند؛ ضمن آنکه احزاب نقش رهبری سندیکاها و اتحادیه ها را به عهده داشتند. جریان شوالیه های کار یک جریان آنارشیستی بود و شکست هم خورد. جامعه بین المللی کارگران نه یک تشکل اقتصادی- سیاسی بلکه یک تشکل سیاسی بود که برای برانداختن نظام سرمایه داری مبارزه می کرد.
3-    وجود تشکلات جداگانه صنفی و سیاسی که در تکامل مبارزه طبقه کارگر پدید آمد، نه تنها مانع امر اتحاد کارگران نیست، بلکه برعکس، در هر کشوری که این دو قطب وجود داشته و وظایف خود را بدرستی انجام داده اند، اتحاد طبقه کارگر در عالی ترین درجه خود تامین شده است. اتحاد طبقه کارگر در روسیه و یا چین نمونه بارزی از این امر می باشد. در هر دو این کشورها طبقه کارگر  دارای تشکلات صنفی و سیاسی مجزا از یکدیگر بود. در ایران کارگران اتحاد کاملی ندارند آن هم در شرایطی که نه تشکل صنفی دارند و نه تشکل سیاسی. آنجا که اتحاد کارگران وجود ندارد، باید دلایل آن را در امور دیگری جستجو کرد.
4-   در حقیقت حتی دوگانه بودن تشکلات کارگری نیز به تنهایی دردی را دوا نمی کند. در کشورهای امپریالیستی و نیز در کشورهای زیر سلطه، تشکلات سیاسی ای جدا از تشکلات اقتصادی طبقه کارگر وجود دارند، اما برنامه های این تشکلات سیاسی عموما رویزیونیستی (یا ترتسکیستی)است، و در نتیجه، اینها عملا با تشکلات اقتصادی - صنفی کارگران چندان تفاوت ماهوی ندارند. پایه و اساس مسئله، سیاست حاکم بر احزاب است.   
5-   دوگانه بودن تشکل اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر که نشانگر سطوح متفاوت سازمان یابی طبقه کارگر است، درست به این دلیل می باشد که این دو مبارزه، دو خصلت متفاوت دارند. مبارزه اقتصادی عموما در چارچوب نظام می تواند صورت گیرد، درحالیکه هدف مبارزه سیاسی انقلابی(و نه اصلاح طلبانه) برانداختن نظام حاکم است. تشکل صنفی می تواند تمامی لایه های طبقه کارگر را در برگیرد، در حالیکه تشکل سیاسی انقلابی تنها پیشروترین لایه های طبقه کارگر را دربرمی گیرد.
6-   تشکلهای اقتصادی بسته به شرایط کشورها می توانند آشکار و قانونی بوده و در چارچوب قانون فعالیت و مبارزه کنند، درحالیکه تشکل سیاسی انقلابی عمدتا باید پنهان و مخفی کار، و فعالیت عمده اش غیر قانونی و برای برانداختن نظام حاکم باشد. 
بشارت، بورژوازی را سرنگون میکند؟!
«بورژوازی در ایران و جهان چندین دهه است، که حمله ای همه جانبه و دائم را به تمام بخشهای مزد بگیران پیش برده و می برند. به کودک و مسن و بازنشسته هم رحم نمی کنند. این کارزاری سراسری، سیاسی، طبقاتی و همه جانبه از جانب بورژوازی به نفع کل سیستم سرمایه داری است، اگر قرار نیست مزد بگیران این بردگی را ماندگار و ابدی بدانند، باید در مقابل جوابی هم به همان اندازه سراسری، سیاسی ، طبقاتی و همه جانبه در این کارزار داشته باشند. چنین جوابی را با پراکندگی و پذیرش چند دستگی نمیتوان آماده کرد.»(نگاه، دفتر بیست و دوم)
آن گاه شاخ شمشاد جناب بشارت که اینک در جلوی کارزار سیاسی و طبقاتی تمامی مزدبگیران فکری و یدی اش و لابد با«مشتهای گره کرده»( نه! بدون مشت های گره کرده) ایستاده است و با«خشم»(نه! با مهربانی و لطافت!) هر چه تمامتر میگوید: 
«نمی توانید خواسته های  به حق ما را بدهید، بروید کنار! خودمان جامعه و تولید را با از بین بردن نظام بردگی مزدی به شکلی انسانی سازمان میدهیم.»(همانجا)
1-   این نتیجه «کارزار سراسری، سیاسی، طبقاتی و همه جانبه ی بشارت و شرکاء(از ذکر واژه کارگر یا کارگران جدا معذوریم!) به حمله همه جانبه و دائم ...  بورژوازی در ایران و جهان به تمام بخشهای مزد بگیران از جمله کودکان، مسن ها و بازنشسته ها است!
2-   باید خوشحال بود که جناب بشارت  به بورژوازی نگفته است که« لطفا خواهشمندیم که کنار بروید»!؟ و یا «اگر اجازه میدهید ما حکومت کنیم»!
3-   براستی خطاب بشارت کدام بورژوازی است: بورژوازی امپریالیستی یا بورژوا - کمپرادورهای اسلامی ایران یا بشار اسد؟
4-   به نظر می رسد آن «زور» کذایی، همین «بروید کنار»! بوده است.
5-   روشن نیست که اگر بشارت میخواست «زور» بکار نبرد، نمایش وی چگونه ادامه می یافت!؟
بشارت در ستایش و رثای جواب بشارت به بورژوازی!؟
 «تنها چنین جواب و اعتماد به نفس طبقاتی یی است که میتواند به شکست ها و عقب نشینی های چند دهه ای خاتمه دهد و سنگری محکم و صاحب چشم انداز و برنامه اجتماعی در این کارزار فعلا نابرابر ایجاد کند. برای  ایجاد اتحاد و تشکلی کارا برای این نبرد، یک بار برای همیشه باید تفرقه مضر و ضد کارگری بین کارگر موسوم به «یقه سفید» و «یقه آبی» را بر انداخت. و این تلاشی است که باید در سطوح تئوریک، سیاسی، مطالباتی و سازمان گرانه به طور همزمان پیش برده شود.»(همانجا)
1-    واقعا که ته اعتماد به نفس است! ما هم اگر جا بورژوازی بودیم قالب تهی می کردیم! و زود کنار می رفتیم!
2-   گمان نمی کنیم که «سنگری محکم» تر از این بتوان در کارزارهای نوع بشارتی و ترتسکیستی پیدا کرد!؟
3-    چشم انداز و برنامه اجتماعی یعنی همان «سازمان دادن تولید انسانی» نیز رودست ندارد!
4-   برای چنین «نبرد» فوق العاده ای نیازی به هیچ اتحادی نیست! با تفرقه هم می توان آنرا پیش برد!
5-   آیا اینها تصادفی است؟ نگاهی به مقاله دوم میتواند این پرسش را پاسخ دهد.
ادامه سرنگونی بورژوازی بوسیله بشارت!
«کارگرانی که از هم اکنون صفوف تمام بخش های خود را در یک تشکل ضد سرمایه داری فراگیر متحد کرده اند، در همین لحظات تاریخی قدرت خواهند داشت تا به بورژوازی و دولت و حاکمیت اش بگویند: نمی توانید این مطالبات را بدهید، بروید کنار! ما خود، جامعه و تولید را برنیاز و رفاه انسان، و نه سودآوری و رقابت سرمایه، بازسازی خواهیم کرد و به هر کس به اندازه نیازش خواهیم داد!(دفتر بیست و چهارم، ص 26، تاکیدها از نویسنده است)
1-   بدون شرح!
2-   اینها را نه اینکه خوشمان بیابد- زیرا جدا از اتلاف وقت،  نقل اش نقدش هم چندش آور است- بلکه برای این بیان می کنیم تا برخی از کسانی که نسبت به این جریانها و کلا جریانهای ترتسکیستی و کارمزدیان توهم دارند، ببینند که چه کسانی و چه جریان هایی از طبقه کارگر 50 میلیونی و تقسیم جامعه به دو طبقه دفاع میکنند و طبقه خرده بورژوازی( یا به بیان اینان طبقه متوسط) را اسطوره می دانند! 
ادامه دارد.
هرمز دامان
 نیمه دوم فروردین 97