۱۳۹۷ دی ۱, شنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(8) دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(8)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟ 
با تجدیدنظر و افزوده ها در دی ماه 97
قهر در دیکتاتوری پرولتاریا(ادامه 2)
پیش از آنکه به قهر در دوران دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی آنچه که مارکس شکل سیاسی دوران گذار خواند، بپردازیم، به نکاتی درباره مسئله شکل مسلحانه قهر در کشورهای امپریالیستی  توجه میکنیم.
مائو ضمن بحث درباره قهرانقلابی به عنوان یکی از اصول اساسی مارکسیسم مینویسد:  
« معذالک در حالیکه اصل یکی است، اشکال اجرای آن از طرف حزب پرولتاریا بر حسب شرایط مختلف گوناگون است.»
سپس به شرایط کشورهای امپریالیستی توجه میکند:
 «در کشورهای سرمایه داری، صرفنظر از دوران فاشیسم و دوران جنگ، شرایط از این قرارند: دمکراسی بورژوائی برقرار است؛ این کشورها در مناسبات خارجی خود زیر ستم ملی نیستند، بلکه بر ملتهای دیگر ستم روا میدارند. با توجه باین خصوصیات، وظیفه حزب پرولتاریا در کشورهای سرمایه داری عبارت از این است که طی یک دوران طولانی مبارزه قانونی، کارگران را آموزش و پرورش دهد و نیرو مجتمع سازد و بدین ترتیب خود را برای سرنگون ساختن نهائی سرمایه داری آماده نماید. مسایلی که در این کشورها مطرح اند، عبارتند از: مبارزه قانونی طولانی، استفاده از تریبون پارلمان، اعتصابات اقتصادی و سیاسی، سازماندهی سندیکاها و آموزش کارگران. در این کشورها شکل سازمان قانونی است؛ شکل مبارزه خونین نیست(از طریق جنگ نیست ). در مسئله جنگ، احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری بر ضد هر جنگ امپریالیستی که بدست کشورهایشان برپا میشود، بمبارزه برمیخیزند؛ هرگاه چنین جنگی برپا شود، سیاست این احزاب فراهم آوردن موجبات شکست دولت ارتجاعی کشور خود خواهد بود. جنگی که این احزاب میخواهند، جنگ داخلی است که آنرا تدارک می بینند ... اما تا زمانیکه بورژوازی واقعاً ناتوان نگردد، تا زمانیکه اکثریت عظیم پرولتاریا برای اقدام به قیام مسلح و جنگ مصمم نشوند، تازمانیکه توده های دهقان آماده نباشند داوطلبانه به پرولتاریا یاری رسانند، این قیام و این جنگ نباید برپا شود. و آنگاه که چنین قیام و یا جنگی برپا شد، نخستین گام اشغال شهرها و سپس حمله بدهات خواهد بود، نه برعکس. این است آنچه که احزاب کمونیست کشورهای سرمایه داری انجام داده اند؛ اینست آنچه انقلاب اکتبر روسیه بر آن صحه گذاشته است.»( مسائل جنگ و استراتژی، منتخب آثار، جلد دوم، ص 225و 226)(1)
در این مبحث چند نکته وجود دارد که شایسته توجه و بررسی است.
دموکراسی بورژوایی
 نخستین نکته، استثناء کردن شرایط فاشیسم است. به عبارت دیگر آنچه که مائو به عنوان راه انقلاب در کشورهای سرمایه داری بر می شمارد، در شرایط حاکمیت فاشیسم( در آن دوران در مورد حکومتهایی مانند آلمان، ایتالیا، اسپانیا و همچنین حکومتهایی چون یونان سرهنگان و پرتغال) صدق نمیکند. در چنان شرایطی وجوهی که امکان کار قانونی طولانی را ممکن میسازد، وجود ندارد و بنابراین راه انقلاب و تصرف قدرت سیاسی، تفاوتهای کیفی با آنچه که مائو برای شرایط دموکراسی های بورژوایی بر می شمارد، خواهد داشت. نکته دوم در مورد مسئله جنگ های جهانی است . در این خصوص باید توجه داشت که طی جنگ جهانی دوم تجاربی بوجود آمد که با شرایط بلشویکها در جنگ جهانی نخست و رویدادهای پس از آن در کشورهای دیگر(برای نمونه آلمان) تفاوت داشت و ما پایین تر به آنها اشاره خواهیم کرد.
نکته دیگری که باید در نظر داشت این است که  در کشور روسیه در زمان مورد بحث، گر چه نیمچه دموکراسی ای وجود داشت، اما بر کل کشور، استبداد تزاری حاکم بود و این کشور از نظر آزادی های سیاسی عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین حکومت اروپایی به شمار میرفت. به همین دلایل هم، فعالیت آشکار و قانونی بلشویکها، بطور کلی و در طول فعالیت طولانی آنها، علیرغم عمده شدن آن در برخی مراحل، بخش غیرعمده به شمارمیرفت؛ اگرچه باید اذعان کرد که آنها به شکلی عالی از این نیمچه دموکراسی و امکان فعالیت آشکار و قانونی استفاده کرده و آنرا در خدمت کار پنهان خود و گسترش و رشد تشکیلات قرار دادند. آنها همچنان که لنین به آن اشاره میکند با رعایت تمامی جوانب اصول  کار پنهانی، و بدون آنی دریغ از آن، در اتحادیه های زرد و بعضا پلیس ساخته(یعنی تشکل هایی که بوسیله زوباتوف درست شده بود) فعالیت میکردند. با همه این رعایت ها، باز هم بلشویکها قربانیان زیادی دادند تا توانستند هسته و بدنه اصلی تشکیلات را به مدت نزدیک به بیست سال حفظ کنند و در عین حال تا آنجا بتوانند گسترده ترین و ژرف ترین رابطه را با توده های طبقه کارگر داشته باشند.       
 اما در مورد دموکراسی های بورژوایی در کشورهای غربی:
تاریخ نگارش مقاله مائو نوامبر سال 1938 است. در آن سالها و نیز تا حدودی سالهای پس از آن یک دموکراسی بورژوایی با مشخصاتی که مائو شرح میدهد، در کشورهای امپریالیستی غربی وجود داشت. احزاب کمونیستی ای که خصلت انقلابی داشتند، آزاد بودند و میتوانستند  برنامه و سیاست خود را از راههای گوناگون تبلیغ و ترویج  کنند. آنها میتوانستند در اتحادیه های کارگری فعالیت کنند و به مبارزه قانونی طولانی دست زنند. همچنین در انتخابات بورژوایی شرکت کرده، انتخاب شده و به پارلمان بروند و یک فراکسیون پارلمانی تشکیل دهند.
اما پس از آن، وضع  در کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی تغییر کرد. نخست پس از جنگ جهانی دوم، که نظام های تازه ای در کشورهای اروپای شرقی روی کار آمد و نیز در خود چین، طبقه کارگر حکومت را بدست گرفت(و بدنبال آن رژیم های کره شمالی و کوبا نیز عوض شدند) و همین ها به همراه شدت گرفتن تضاد طبقه کارگر با بورژوازی امپریالیست درون این کشورها طی بحرانها، موجب شد که حکومتهای بورژوایی از ترس رشد طبقه کارگر و کمونیستها، سخت گیریهای بیشتری در مورد فعالیت آنها از خود نشان دهند؛ و پس از آن، با بروز خروشچف و چرخش حزب کمونیست شوروی به یک حزب بورژوایی تمام عیار و شکل گیری «جنگ سرد» بین دو ابر قدرت که موجب شد تا به همین عنوان، دموکراسی بورژوایی را محدودتر از پیش کنند؛ و نهایتا با برآمدن«کمونیسم اروپایی» و فعالیت آزادنه این گونه احزاب در دموکراسی های بورژوایی و موانعی که این «کمونیسم» مجاز، برای فعالیت انقلابیون کمونیست ایجاد میکرد. به این ترتیب تغییراتی که در دموکراسی های بورژوایی غربی بوجود آمد، اگر چه نه بکلی، اما تا حدود زیادی کیفی بودند.
برخی از این تغییرات ، حتی همان اوائل بروزشان، از جانب مائو در مقاله ای که در اوت 1949 یعنی ده سال پس از مقاله بالا نگاشت، مورد اشاره قرار گرفت. در پاره ای از این مقاله که در باره کتاب سفید وزارت امور خارجه آمریکاست مائو به دفاع از دیکتاتوری پرولتاریا در مقابل اتهامات مبنی بر«توتالیتر بودن» این دولت از جانب آچسن و دیگران میپردازد و در بخشی از آن این چنین مینویسد:
«اما آنچه که آچسن«دولت توتالیتر راست» مینامد، در این باره میتوان گفت که از زمان سقوط حکومتهای فاشیستی در آلمان، ایتالیا و ژاپن دولت آمریکا خود بارزترین نمونه این نوع حکومت در سراسر جهان  است. تمام دولتهای بورژوازی، از جمله دولتهای ارتجاعیون آلمان، ایتالیا و ژاپن نیز که از طرف امپریالیسم پشتیبانی میشوند از این نوع هستند... حکومت آمریکا و انگلستان از نوع حکومت هایی هستند که در آنها فقط یک طبقه یعنی بورژوازی نسبت به خلق دیکتاتوری میکند. این نوع حکومت کاملا برخلاف یک حکومت توده ای، باصطلاح دموکراسی را درباره بورژوازی اعمال میکند، اما در قبال خلق دیکتاتوری را به اجرا میگذارد. حکومتهای هیتلر، موسولینی، توژو، فرانکو و چیانکایشک این حجاب دموکراسی بورژوایی را بدور افکنده و یا اصلا آنرا بکار نبرده اند. زیرا که مبارزه طبقاتی در کشور آنها فوق العاده شدت یافته بود و برای آنها رجحان داشت که این پرده را بدور انداخته و یا اصلا مورد استفاده قرار ندهند تا مردم نیز نتوانند بسود خود از آن بهره برداری کنند. حجاب دموکراسی هنوز هم دولت آمریکا را تا حدودی پای بند کرده است، اما مرتجعین آمریکا گوشه و کنار این دموکراسی را چنان بریده وساییده اند که جز نقش بیرنگی از آن باقی نمانده است و با دموکراسی دوران واشنگتن، جفرسون و لینکلن... فرق فاحشی دارد. دلیل این امر آنست که مبارزه طبقاتی بیشتر شدت یافته است. وقتی این مبارزه شدت بیشتری یابد حجاب دموکراسی در آمریکا نیز بدست توفان سپرده خواهد شد.»(منتخب پنج جلدی، جلد چهارم، چرا باید کتاب سفید را مورد بحث قرار داد، ص649-650 ، تاکید از ماست )
از زمان نگارش این مقاله تا کنون زمانی در حدود هشتاد سال میگذرد. در همان آمریکا، در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، پروژه لیست سیاه مک کارتی و در فشار قرار دادن هنرمندان کمونیست(و تازه اینها هنرمندان بودند) و محدویت فعالیت حزب کمونیست، این دموکراسی را چنان سر و دم بریده تر از پیش نمود که حتی این سخنان مائو نیز برای تغییرات تا آن مقطع  چندان کامل و کافی نیستند.
 اکنون وضع بگونه ای است که از این دموکراسی، تنها دو حزب اصلی بورژوا - امپریالیست باقی مانده اند و در برخی از کشورها حزب سومی که بیشتر نقش سوپاپ  دو حزب حاکم یا در واقع طبقه حاکم را بازی میکند تا نمایندگی طبقه خرده بورژوازی.
این حزب سوم، ظاهرا مواقعی میتواند رشدی داشته باشد که کارد به استخوان مردم رسیده و کار به شورشها و تظاهراتهای پی در پی کشیده شده و وضعی مانند انقلاب حاکم شود. در این مواقع و تا جاییکه هنوز امکان نجات دولت بورژوا- امپریالیستی وجود دارد و برقراری دیکتاتوری عریان و فاشیسم میتواند به عقب انداخته شود، این حزب میتواند نقش فشارگیر را برای بورژوازی بازی کنند و لایه های میانی و پایین خرده بورژازی را که زیر فشار اقتصادی و سیاسی بسر میبرند، گاه با دادن امتیازاتی ناچیز، آرام و خواب کرده و آنها را از پیوستن به طبقه کارگر بازداشته و انرژی انقلابی آنها را در راههای مه آلود وعده های پوچ و احیانا مبارزات پارلمانتاریستی به انفعال بکشاند.(2)
به این ترتیب، دیگر در این کشورها در اوضاع عادی باصطلاح دموکراسی بورژوایی، نه احزاب کمونیست انقلابی واقعی میتوانند بطور قانونی فعالیتی داشته باشند و به طبع نه اجازه تبلیغ و ترویج ساده را دارند و نه می توانند نماینده در پارلمان داشته باشند و نه چیزهایی از این گونه.(3) این امر میتواند بر مسئله شکل قهرآمیز تصرف قدرت در این کشورها از جانب طبقه کارگر تاثیر گذاشته و تغییراتی را در پی داشته باشد.(4)
 از سوی دیگر باید اشاره کرد که در شرایط عادی، مردم این کشورها، حتی لایه های پایین پرولتاریا گرچه به شدت استثمار میشوند و زیر ستمهای گوناگون هستند، اما باز هم  وضع بهتری نسبت به خواهران و برادران خود در کشورهای زیر سلطه  آسیایی، آمریکای مرکزی و جنوبی و آفریقایی دارند و از این رو بروز انقلاب در این کشورها، مگر در شرایط معینی ، بسادگی نخواهد بود.(5)
به نظر ما با توجه به این مسائل، میتوان شرایط گوناگونی را برای بروز بحران در کشورهای امپریالیستی و بر هم خوردن نظم و ثبات در این کشورها و باصطلاح کله پا شدن آنها برشمرد.
الف: بحران اقتصادی در خود این کشورها
این امر میتواند تضاد بین طبقه کارگر و بورژوازی در این کشورها را شدت بخشیده و به بروز تظاهراتها و شورش ها بینجامد و این تظاهراتها و شورشها میتواند منجر به قیام ها گردد. تنها در گیرودار این تظاهراتها و شورشها و قیام هاست که نیروی بورژوازی و حلقه های زنجیر سست و شل میشوند و میتوان دست به جنگ داخلی و یک مبارزه قهرآمیز زد.
 این امر بخودی خود روشن است که بواسطه جلوگیری از کار کمونیستهای انقلابی و سازماندهی یک مبارزه قانونی طولانی، شرایط برای تصرف قدرت بسادگی آماده نمیگردد.(6) اما از خللی که در نظام و کارکرد سیستم پدید میآید، میتوان به شکل مفیدی بهره برداری کرد. از این زمره است بحران اقتصادی که در سال 2008 به بعد در کشورهای امپریالیستی پا گرفت و رشد کرد وهنوز این کشورها نتوانسته اند خود را از عواقب آن برهانند.
ب- بروز جنگ های جهانی
این امر بر مبنای تضاد بین کشورهای امپریالیستی و بر سر تقسیم دوباره جهان میتواند بوجود آید و شرایط درونی این کشورها را از جنبه های گوناگون در هم بریزد. بروز جنگ های خلق، خواه در کشورهای اروپای غربی و خواه اروپای شرقی، یکی از نتایج این نوع جنگ هاست. تفاوت این مدل کسب قدرت با مدل اکتبر، که بر مبنای سازمان دادن قیام در شهرهای اصلی است نیز روشن است.(7)
در این مورد میتوان از جنگ داخلی اسپانیا که یکی از مهترین اشکال بروز تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی بود، نیز سخن به میان آورد.
 این شکل در خلال جنگ جهانی دوم بوجود آمد و از اشکال ایتالیایی و فرانسوی آن کاملتر بود. علل اصلی شکست نیز درون خود نیروهای چپ بود، نه صرفا نیروی دشمن و فاشیست ها. یعنی شکلهای مبارزه، نیروهای متحد و نیز اختلافات رشد یابنده درون صف خلق موجب شکست انقلابیون گردید.
پ- بروز جنگ خلق در کشورهای زیر سلطه و تاثیر آن بر کشورهای امپریالیستی
 این وضع در نتیجه تضاد بین کشورهای زیر سلطه و کشورهای امپریالیستی میتواند رخ دهد. نمونه آن جنگ های هندوچین است که تاثیرات شدیدی روی مردم و بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان جوامع امپریالیستی بویژه آمریکا گذاشت و جنبش ضد جنگ ویتنام را پدید آورد. این جنبش ها در شرایط معینی میتوانند بستر جنبشهای سیاسی دامنه دارتری گردند.
گفتنی است که تضاد بین کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی نیز به نوبه خود میتواند در تحرک طبقه کارگر در این کشورها نقش داشته باشد. اما در حال حاضر این تضاد موجود نیست. بوجود آمدن کشور یا کشورهای سوسیالیستی همواره یک امکان است و ترس از تبدیل این امکان به واقعیت نیزهمواره میان بورژوازی امپریالیست وجود دارد. 
اشکال قهر در هر سه این موارد یکسان نیست. در شکل دوم، اینکه در این کشورها تصرف قدرت از طریق قیام مسلحانه شکل پذیرد، تقریبا ناممکن است، زیرا مراکز اصلی کشور یا در تصرف ارتش خودی است و یا در صورت اشغال، در تصرف نیروی امپریالیسم مهاجم و اشغالگر است. تجارب تاریخی نیز از امکان تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی سخن میگوید، با این تفاوت که مثلا در کشور روسیه، حزب بلشویک این امکان را داشت که تا پیش از جنگ جهانی نخست و نیز در خلال جنگ، به مدت 15 سال کار انقلابی علنی و مخفی را پیش برد، و قیام در شهرهای بزرگ را سازمان دهد، اما در شرایط کنونی، کار پنهانی نیز در کشورهای امپریالیستی سختی های بیشتری از روسیه عقب مانده دارد، چه برسد به کار آشکار.
 شکلهای نخست و دوم میتوانند، تقریبا، هم نتایج یکسانی داشته باشند و باصطلاح کار به قیام های شهری بکشد و هم کار را در صورت تداوم به جنگ های منطقه ای تبدیل کند. فرانسه در این مورد میتواند نمونه باشد. جنبش مه 1968 در شرایطی تداوم یافت که حزب رویزویونیست این کشور علیه آن موضع گرفته و در عین جریان انقلابی مائوئیست، زیر تاثیر انقلاب فرهنگی، تازه شکل گرفته بود و مبارزه قانونی طولانی نکرده و نمیتوانست کرده باشد.
اشاراتی به انقلاب اکتبر به عنوان مدل
برمبنای نظرات مائو در قطعه بالا، انقلاب اکتبر یک مدل تصرف قهرآمیز قدرت به شمار میرود. البته همانگونه که پیش از این اشاره شد، مائو شرایط حاکمیت فاشیسم را از شرایطی که انقلاب اکتبر میتواند مدل باشد، خارج میکند.
در مورد خود دموکراسی های بورژوایی نیز باید گفت که انقلاب اکتبر(مدل قیام در شهرهای بزرگ و اصلی و سپس قدرت گرفتن در سراسر کشور) تا زمانی محدود یعنی تا سالهای پیش از جنگ جهانی دوم، میتوانست یک مدل باشد. بروز دولتهای فاشیستی در بخشهایی از اروپا(آلمان، ایتالیا و اسپانیا و نیز ژاپن) در دوره پیش از جنگ جهانی دوم، تقریبا بروز این مدل را در این کشورها غیر ممکن مینمود و امثال این شرایط میتوانند دوباره تکرار شوند. در دوران جنگ نیز، مدلهایی از نوع انقلاب و جنگ داخلی اسپانیا(گرچه پیروز نشد اما پیروز نشدن آن دلیل بر اینکه نمیتواند مدل باشد، نیست) و نیز تصرف قدرت در کشورهای اروپای شرقی که به هیچوجه به مدل اکتبر نبودند، میتوانست بوجود آید(8) و این امر نیز در ابعادی نو میتواند دوباره تکرار شود. همچنین در کشورهایی مانند فرانسه و ایتالیا این شکل مانند جنگ خلق، به عنوان شکلی از نبرد برای تصرف قدرت سیاسی بود.
به این ترتیب، شرایطی که منجر به انقلاب اکتبر شد، شرایط ویژه ای بود. این شرایط  در حقیقت آمیزه ای از چند شرط بودند که یکی از آنها بروز جنگ امپریالیستی و تبدیل شدن روسیه به حلقه ضعیف کشورهای امپریالیستی بود. از سوی دیگر، در این کشور که یک کشور استبدادی بود و نه حتی مانند کشورهای سرمایه داری غربی، بر مبنای برخی پیشرفت های سرمایه داری و نیز برخی سنن، یک دموکراسی سر و دم بریده وجود داشت که همانگونه که اشاره شد بلشویک ها توانستند با رعایت شدید تمامی اصول پنهان کاری و تازه با صدمات و قربانی های فراوان، به شکل بسیار خوبی از آن بهره برداری کنند. از سوی سوم، فاصله زمانی بین انقلاب فوریه و اکتبر و شرایط ویژه ای که بر روسیه حاکم شد به بلشویکها فرصت داد تا برای قیام آماده شوند.(9)
 اینها نکاتی است که به نظر ما میتوان در صحبت کردن در مورد مدل بودن انقلاب اکتبر به میان آورد. بطور کلی هم مسئله استفاده از فضاها و هم  راه و چاه، بحث بازی برای تمامی کمونیستها است و میتوان در مورد آن دست به چند و چون و جستجوهای تازه زد.(9)
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آذرماه 97
یادداشت ها
1-   مائو در بند سوم کتاب نقد اقتصاد شوروی به انقلاب اکتبر به عنوان «معیار» اشاره میکند، اما در آنجا وی درباره محتوی سوسیالیستی آن صحبت میکند و نه به عنوان راه تصرف قدرت سیاسی.
2-   میتوان یونان  و شرایط آن را نمونه ای از این نوع خواند. این کشور به جای رفتن به سوی دیکتاتوری عریان به سپردن کشور به حزب سوم دست زد. گرچه اینها هر آنچه از دستشان برآید در تقابل با شورشهای مردمی انجام میدهند و موازین قانونی خود را زیر پا میگذارند. دولت بورژوا – امپریالیستی فرانسه نیز همین رفتار را با شورشهای کنونی کارگران و ستمدیدگان انجام میدهد.
3-    در این کشورها،  گرچه احزاب کمونیست از نظر قانون آزاد هستند، اما کمونیستها، نه به شکل آشکار، بلکه به شکلی پنهانی در معرض تعقیب هستند. اگر بفهمند که کسی کمونیست است، آن شخص دیگر نمیتواند بسادگی کاری گیر آورد. وی چنان زیر فشارهای گوناگون اجتماعی و اقتصادی قرار میگیرد که بناچار باید کشور را ترک کند(البته اگر خودشان به طریقی بیرونش نکنند) و جای دیگری برای خود دست و پا کند.
4-   با این همه، این دموکراسی های سرو دم بریده بورژوایی هنوز هم، خواه در مورد برخی آزادی های سیاسی و خواه آزادی های اجتماعی، اختلافات فاحشی با حکومت های استبدادی شرقی، برخی حکومتهای مستقر در آمریکای مرکزی و جنوبی و نیز حکومتهای قبیله ای آفریقایی داشته و دارند. سخن ما بر سر راه تصرف قدرت است و این امر، حتی اگر ما تفاوتهایی را میان این نیمچه دموکراسی ها با حکومتهای استبدادی که نوع ایرانی آن یکی از بدترین انواع آن است، به رسمیت بشناسیم، باز بجای خود باقی است. هر کدام به گونه مانع فعالیت انقلابی هستند. یکی آشکار و دیگری نیمه آشکار.
5-   مهاجرت از کشورهای زیر سلطه به این کشورها مدام جریان دارد و طی یکی دو دهه اخیر اوج نیز گرفته است. بخش مهمی از مهاجران تازه، بجز آنها که عجالتا بیکار و جزء جمعیت ذخیره صنعتی این کشورها قرار میگیرند، تا مدتها وضع کنونی خود و فرزندان خود را با وضع پیشین خود یا بستگان خود در کشور مادر مقایسه میکنند. بیشتر آنان که کاری در این کشورها میابند، نمیتوانند تا مدتها و گاه تا یک نسل از این تغییر مکان خود خوشحال نباشند. افزون براین فشارهای حکومت و قوانین به نفع مهاجران نیست و به آنها چنان می باورانند که چنانچه دست از پا خطا کنند، دیپورت خواهند شد. اگر وضع در نتیجه بحرانهای اقتصادی و یا سیاستهای حکومت های امپریالیستی تغییر نکند، این نوع تهدیدات میتواند نقش بازدارنده ای در اعتراض کردن آنها به وضع خویش داشته باشد. در صورتی که این شرایط تغییر کند و کارگران و زحمتکشان دست به اعتراض و شورش زنند، روشن است که کارگران و زحمتکشان مهاجر که در تنگناهای بیشتری بسر میبرند، با آنها خواهند بود. مورد جلیقه زردها در فرانسه موردی از همین مسئله است.      
6-    البته  این امر به این معنا نیست که در زمانی که این نوع فشارها برداشته شود، احزاب نمیتوانند و یا نباید فعالیت قانونی داشته باشند و یا از ایجاد فراکسیون در پارلمان سرباز زنند. این راهی است که اگر وجود داشت، در شرایطی که خوب است که از آن استفاده کرد و میتوان استفاده کرد، باید این کار را کرد.
7-   اینجا نیز در صورتی که امکان هایی برای سازماندهی قیام مسلحانه در شهرها وجود داشته باشد،میتوان از آن استفاده کرد و به آن دست زد. نکته این است که بطور کلی در چنان شرایطی دست زدن به این قیام ها مشکل است و در ضمن تصرف قدرت صرفا از طریق آنها سخت میباشد.
8-   مائو در کتاب  نقد اقتصاد شوروی  درباره شکل تصرف قدرت سیاسی در کشورهای اروپای شرقی مینویسد:« در... كتاب ، چنین استدلال شده كه «جمهوری های دمكراتیك اروپای شرقی برغم آنكه در آنها نه جنگ داخلی و نه دخالت مسلحانه از خارج صورت گرفت، توانستند به ساختمان سوسیالیسم بپردازند». دركتاب همچنین استدلال شده كه«دراین كشورها تغییر سوسیالیستی بدون مصائب جنگ داخلی تحقق یافت». بهتراست گفته شود در این كشورها جنگ داخلی در شكل جنگ بین المللی تبلور یافت و جنگ داخلی و بین المللی درآن واحد صورت پذیرفت. ارتجاعیون این كشورها بدست ارتش سرخ شوروی مدفون شدند. گفتن اینكه دراین كشورها جنگ داخلی صورت نگرفت صرفا۫ فرمالیسم و نادیده انگاشتن جوهر واقعیت است و...یك انقلاب بزرگ باید از یك جنگ داخلی بگذرد. این یك قانون است. دیدن جوانب منفی جنگ بدون درنظرگرفتن فواید آن یك نظر یكسویه است. برای انقلاب مردم فایده ای ندارد كه بطور یك جانبه تنها از ویرانگری های جنگ صحبت كنیم»( درباره اقتصاد شوروی بند 13) 
9- در این مقاله، در مورد اشکال مبارزات در کشورهای اروپای شرقی و زمان تسلط رویزیونیستها صحبتی نشده است. بخشی از آن مربوط است به اینکه این مبارزه صرفا از پایین نبود، بلکه در عین حال بوسیله خود احزاب رویزویونیست از بالا  و در پی پروسترویکا و گلاسنوست در شوروی صورت گرفت. بنابراین با تجزیه مبارزه به بخشی که بوسیله خود رویزویونیستها و از بالا صورت گرفت و بخشی که بوسیله طبقه کارگر و زحمتکشان این کشورها از پایین صورت گرفت، میتواند نقطه تمرکز را بروی جنبش توده ها ونکاتی قرار دهد که از نظر ما مهم بوده است. در این مورد میتوان بویژه بروی اشکال مبارزه و تشکل در لهستان که ظاهرا کارگری ترین شکل سرنگونی رویزویونیستها بود، تامل کرد. گرچه نتیجه و یا حکومتهای جایگزین در این کشورها کمابیش یکسان بود.   

۱۳۹۷ آذر ۳۰, جمعه

درباره برخی از مسائل هنر(1)




درباره برخی از مسائل هنر(1)

با تجدید نظر و افزوده ها در دی ماه 97
درآمد
میدانیم که در ایران، هنر از زمانهای کهن وجود داشته است. در جامعه طبقاتی، هنر مسلط و رایج اساسا به طبقات بالا تعلق داشت و توده های مردم هنر ویژه خود را که عموما داستانها، افسانه ها، اسطوره ها، روایت ها و موسیقی فولکلوریک بود، داشتند.
برخی از اشکال هنری مانند شعر بیش از دیگر اشکال آن، در کشور ما رشد یافتند و برخی از هنرها همچون نقاشی در شکل ویژه ای همچون مینیاتور(یا نگارگری) در هنر ایران متجلی شدند. به همین گونه است موسیقی و معماری ویژه ایران. هنرهایی هم در ایران پدید آمده و رشد کردند که بیشتر با علائق مذهبی توام بودند، مانند تذهیب کاری.
مدح و هجو- ستایش شاهان و ستایش مبارزه توده ها
هنر شعر سرایی برای قرن ها، برجسته ترین، گسترده ترین و با نفوذترین هنرها در ایران بوده است. این شاخه ای از هنر است که عام ترین تضادهای موجود در هنر ایران در آن بازتاب یافته است و برای همین هم کمابیش میتوان مهمترین نکات تحولات هنر در ایران را از راه بررسی آن مشاهده کرد.
در طول قرنها، دو جریان بارز در شعر ایران(و کمابیش در هنر ایران) خود را نشان داد. یکی جریانی که اساس آن بر مدیحه سرایی شاهان، حکام و امرای ولایات و افراد بارز طبقه مسلط بود که در تضاد با آن هجو کردن نیز وجود داشت و نه تنها در مورد شاهان و افراد طبقه مسلط، بلکه در مورد رقبای یک شاعر و در چشم و همچشمی ها نیز، و دیگر جریانی که به تناوب و بسته به اوضاع و شرایط ناقد مهاجمین، استثمارگران و ستمگران بود و جهتی ملی، ضد ستم و گاه ضد استثمار(برابری خواهانه) داشت و رو به سوی اجتماع و مردم سروده میشد. و همین دو جریان اساسی تقریبا تا سالهای مشروطیت تداوم یافتند.
شعر حماسی و شعر عرفانی
در سالهای پس از سقوط دولت ساسانیان، که هنر شعرسرایی بگونه ای جدی در ایران پا گرفت، شعر در دوره های متمایزی عمدتا با مضامین حماسی و عرفانی سروده می شد. حماسه سرایی یکی از مهمترین گونه های شعری ایران بود و برخی از شاهکارهای ادب فارسی در این گونه سروده شده است. عرفان نیز که در عین حال با مسائل اجتماعی، سیاسی و روان پژوهی درگیر شده بود، بیشترین و موفقترین و نیز پرنفوذترین اشکال بیانی خود را در شعر یافت.
این دو مهمترین گونه هایی هستند که در شعر و ادب ایران خود را نشان داده اند. گونه نخستین یعنی حماسه سرایی را میتوان گونه ای اجتماعی - تعرضی نام نهاد و شکلی از مبارزه مثبت دانست. شکلی که اساسا برای بازیابی روح ملی فروکوفته و خموده شده در نتیجه شکست از مهاجمین بیگانه و بازسازی وجوه پیشرو و مبارزه جویانه در روان توده های مردم و برخاستن از زیر بار سنگین فشار و ستم، پیدا کردن خود یا هویت یابی ملی بوجود میامد.
بدینسان، برکشیده شدن از وجود زمینی حاضر و ضعف ها و کمبودهای آن و رفتن به سوی اسطوره ها، اسطوره سازی یا اسطوره کردن، شکلی بود که هنرمند، از آن راه، مردم را از خو گرفتن به شرایط زیر سلطه بیگانه بودن، نفس دون یا ضعیف داشتن در برخورد به ناملایمات و یاس و ناامیدی در رویارویی با مشکلات باز می داشت و با واسطه ی اسطوره ها ی پیشین، گذشته یک ملت، پهلوانی ها و ساختن نمونه هایی عالی از آنها و دمیدن روح آزادگی ، مبارزه جو و تسلیم ناپذیری آنها در روان مردم، آنها را برای درگیر شدن با سختیها و شرایط ستم و تحقیر آماده میکرد.
براین پایه، شعر حماسی و اسطوره های موجود در آنها، نقش بزرگی در پیشبرد فرهنگ، روان و اخلاق توده های گسترده مردم و بازسازی آنها ایفا میکرد. حس اعتماد به نفس، تمکین نکردن به شرایط ، شجاعت و مبارزه برای تغییر اوضاع را در توده ها پرورش داده و عموما و علیرغم برخی کاستی ها، پیام آور و مروج اخلاق والا، شریف و انسانی و راستی و درستی بوده و آن را به جای زور، تزویر، دد منشی و حیوانیتی می نشاند که وجه مسلط و غالب گشته بود.
شعر عرفانی(و ما از عرفان راستین و عرفا و صوفیان حقیقی صحبت می کنیم که سره و پاکیزه کردن نفس خویش را ارکان اساسی تفکر خود میدانستند) را میتوان گونه ای اجتماعی- تدافعی نام نهاد و عموما شکلی از مبارزه منفی دانست که بیشتر نقش تسکین دلها و مرهمی بر دردهای آنها(درد هجوم بیگانگان، ستم و استثمار قدرتمندان، دورویی و تزویر و ظاهر پرستی مال پرستان) گذاشتن را داشت. همان قدر که حماسه سرودن راهی بود برای دفاع از آزادگی مردم و برای برگرداندن ورق به نفع مبارزه با مهاجم و بیگانه و ستمگر، عرفان، شعر عرفانی و هنر عرفانی تا آنجا که ما نتایج مادی و ملموس آن را در نظر گیریم، راهی بود برای آزاد کردن ذهن از زیر فشار شرایط تحمل ناپذیر و فراموش کردن خود و دردها و غم های این جهانی، و در عمل، خو گرفتن به شرایطی که تغییر آن بسادگی و بوسیله مبارزه بیرونی میسر نیست( و گاه و در صورت وجود شرایط و امکان مبارزه مثبت، عملا مانع شدن از مبارزه با این شرایط و تغییر آن که در این صورت نقش مخدر بازی میکرد)؛ و به گونه ای تامین بقای یک ملت در شرایطی که زور ستمگران بیشتر است و وی ناتوان از یک مبارزه عمومی و تا پای جان است و از این رو، خود این بقا در خطر است.(1)
از دید عرفان، برای اینکه به «ذات باریتعالی» پیوست و با آن یگانه شد، باید همه ی چیزهای عینی و ذهنی مورد نیاز خود را فراموش کرد و خود را وقف یگانگی با این «ذات» کرد. اینجا همه چیز وجود، غرق در دنیای دیگر(این بار اما نه اسطوره های ایستاده بر پا و مبارز) میشد و این در عمل به معنای ایجاد حائلی بین انسان و پیرامون وی برای اینکه این جهان آسیبی بیشتر به وی نرساند و در عمل سازش با تمامی آن چیزهایی بود که فرد را احاطه و مورد هجوم قرار داده بود.
شعر اجتماعی و سیاسی غیر مستقیم و مستقیم
البته در ایران در حالیکه شعری که بطور غیر مستقیم سیاسی بود وجود داشت- آن هم نه کم -  شعر مستقیما سیاسی نیز وجود داشت. شعرایی بودند همچون ناصر خسرو و یا ابن یمین که به جنبش های سیاسی زمان خود تعلق داشتند و اشعار خود را در خدمت وصف این جنبش ها، مبارزات آنها و تکامل آنها قرار میدادند.(2) ممکن است که برخی از شاعرانی که عضو یا مستقیما در خدمت جنبشهای اجتماعی بودند از نقطه نظر اشکال هنری بیان خود، ضعیف تر از شعرای بودند که شعر مستقیما سیاسی نمی سرودند(3)اما به سهم خود در تکامل هنر شعر و مضمون آن تاثیر بسزایی داشتند. هنر اینان در خدمت ارتقاء ذهن و اندیشه مبارزانی بود که در این جنبش های اجتماعی - سیاسی فعال بودند و این نیازی ذهنی بود که باید بوسیله هنر به آن پاسخ داده میشد.
شعرهای دیگر
از سوی دیگر در کنار هنری(اشعاری) که توجه اش، مستقیم یا غیر مستقیم، معطوف به مسائل اجتماعی و سیاسی روز بود، هنر طبیعت نما، که اساسا در وصف طبیعت و نمایش آن در تصاویر زیبا و دل انگیز بود و نیز توصیف های عاشقانه و ستایش معشوق(که عموما و بویژه در شعر عرفانی تجلی نیروهای فوق طبیعی و از شکل و شمایل انسانی محروم بود) و همچنین اشعار غنایی جایگاهی خاص در شعر ایران؛ بویژه در اشکال رباعی و غزل داشت.
تضادها در هنر
جدال شکل و محتوی، زبان ساده و پیچیده و خطاب قرار دادن خواص و عوام نیز در تمامی این قرنها در هنر و بویژه در شعر ایران وجود داشت. در برخی از شعرا محتوی بر شکل هنری مسلط و در برخی دیگر شکل بر محتوی مسلط است. برخی زبانی ساده برای بیان خود بکار میگیرند و برخی زبانی پیچیده و مغلق. برخی ساده ترین تشبیهات، استعارات و کنایات قابل درک برای توده ها را بکار میگیرند، برخی پیچیده ترین آنها را. برخی از هنرمندان دارای پشتوانه ی غنی ای از دانش و معلومات هستند و برخی سطحی اند، برخی میتوانند در توده باسواد و یا بی سواد نفوذ کنند و برخی نمیتوانند و اشعار و هنرشان محصور در دایره ای تنگ است.
باید اشاره کنیم که جدای از اصل اساسی داوریهای اجتماعی، سیاسی و اخلاقی که موجب آن میگردد تا نهایتا شاعر و هنرمندی را در زمان خود پیشروتر و بیشتر متعهد دانست و به دیگری ترجیح داد و درجاتی متفاوت از مقام برای هنرمندان در تاریخ قائل شد، تا آنجا که به نفس هنر و رشد آن، نه صرفا از نقطه نظر مضمون بلکه از جهات مختلف مطرح است، شاعرانی بوده اند که لزوما جایگاه پیشروی از نقطه نظر اجتماعی- سیاسی نداشتند (در عین آنکه ارتجاعی نیز نبوده اند) اما در کار و هنر خود استاد و یگانه بوده اند و در آن زمینه ای که آنرا پرورش داده و بالانده اند، دارای نیروی آفرینندگی، پشتوانه، غنی و وارد بوده اند. بر مبناهایی این چنین، رودکی در جایگاه خود همانقدر ارزش دارد که فردوسی و خیام؛ و اینها همانقدر که ناصر خسرو و مسعود سعد سلمان و نیز حافظ و مولوی و عطار و نظامی و خاقانی و سعدی. هر کدام در آن زمینه ای که کار کرده اند به شکلی برای خود هنرمند و استاد بوده اند و نقش معینی در تکامل و غنای مضامین و یا شکلهای هنری ایفا کرده اند.
بطور کلی، تضادهایی که به گونه ای عام در زمینه هنر وجود دارد، در هنر ایران- بویژه شکل شعر- بگونه ای خاص تجلی یافته است؛ و همین تضادها در حالیکه وجوه، گستردگی و غنای بیشتری پیدا کرده تا دوران کنونی تداوم یافته است.
مشروطیت
در ایران رشد و تکامل چند جانبه هنر و روی آوری آن به مخاطب قرار دادن توده های زحمتکش و طبقات میانی و همچنین روشنفکران، بطور جدی از زمان مشروطه آغاز شد. در این دوران تقریبا توازنی میان فعالیت سیاسی و فعالیت فرهنگی دیده میشود. برای نخستین بار در تاریخ ادب و هنر ایران، در این دوره است که یک جهت گیری نسبتا روشن اجتماعی- سیاسی در هنر ایران بویژه در شعر شکل میگیرد و شاعرانی مختلفی، خواه از نظر شکل و خواه از نظر محتوی، در مقابل اشکال و مضامین کهن مسلط این شکل از هنر می ایستند.این مضامین که وجه عمده آنرا مسائل روزمره سیاسی و اجتماعی و منافع طبقاتی تشکیل میدهد، بر خلاف گذشته، عموما در اشکال ادبی و هنری ساده و صریح و با زبانی که به سادگی برای توده زحمتکش قابل فهم است، عرضه میشوند.
و باز در همین دوران است که برای نخستین بار در هنر و ادب ایران، هنر کارگری- سوسیالیستی، هنری که خطابش توده های کارگر و طبقات زحمتکش است و ضمن انتقاد از استثمار و ستم در جوامع موجود، جهت سوسیالیستی دارد، شکل میگیرد. این هنر نقاط اوجی چون عشقی، فرخی یزدی و بعدها لاهوتی را تجربه میکند.
چنانچه ما بخواهیم یک رابطه پویا بین زیرساخت با سیاست و فرهنگ به گونه ای عام(و نه به گونه ای جزمی) بیابیم، این دوران به گونه ای روشن تر از پیش، مواد لازمی را برای ما فراهم می آورد و چشم اندازهای نوینی می گشاید.
پس از مشروطیت
بر اساس پیشرفت های هنری در دوران مشروطیت و پس از آن، نوآوری های بیشتری در عرصه شعر و داستان کوتاه مدرن و رمان که تازه پا به عرصه وجود گذاشتند، صورت گرفت و نیما در زمینه شعر و هدایت(و جمالزاده نیز) در زمینه داستان نویسی دست به نوآوری هایی زدند. در همین دوران کار نمایشنامه نویسی و تاتر، نقاشی و موسیقی نو که در ایران با آواز خوانی کمابیش توام بود، پا گرفت. سپس هنر فیلم سازی و سینما بوجود آمد و پیش رفت.
سالهای 20 تا 32
در این دوران توجه اصلی روشنفکران بیشتر متوجه فعالیت سیاسی بود تا فعالیت فرهنگی؛ اما با آزادی نسبی ای که در سالهای بیست تا سی دو بوجود آمد این امکان فراهم شد که هنرهای گوناگون بویژه داستان نویسی و شعر نو پیش روند و ترجمه هایی بویژه از آثار مهم هنری نوشتاری(داستان کوتاه، رمان، شعر و نمایشنامه) و نیز تآلیفاتی در زمینه های گوناگون هنری بوسیله روشنفکران حزب توده و نیز روشنفکران وابسته به طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی صورت گیرد. با توجه به این ترجمه ها و همچنین تآلیفات در زمینه تاریخ هنر- بویژه ادبیات و شعر فارسی در خود ایران- هنر ما توانست بیش از پیش با هنر دیگر کشورها(بویژه هنر اروپایی) و نیز تاریخ گذشته خود رابطه برقرار کنند و تاثیر پذیرد.
پس از کودتای 28 مرداد
امر مزبور در سالهای پس از کودتا نیز با جدیت بیشتری ادامه یافت. در آن سالها، به واسطه شکست، شدت گرفتن اختناق سیاسی و بسته شدن راههای فعالیت سیاسی، بخشهایی مهمی از روشنفکران- از جمله بسیاری از افراد وابسته به حزب توده و جبهه ملی - به سوی فعالیت فرهنگی روی آور شدند و در واقع برای تقریبا دو دهه، این فعالیت فرهنگی بود که جهت عمده فعالیت روشنفکران شد. بخش مهمی از فعالیت فرهنگی نیز هنر و ادبیات بود.
دهه ی چهل تا پنجاه
توجه به هنر در سالهای پس از کودتا، موجب رشد شگفت انگیز بخش هنر در فرهنگ و در میان هنرها، شعر سرایی، بویژه دهه چهل تا پنجاه گردید. در این دهه ی بخشی از مهمترین آثار هنری ایران بویژه در زمینه شعر نو آفریده میشود. شاعرانی همچون شاملو و در کنار وی و از جهات معینی فروغ فرخزاد نقطه های برجسته این اوج هستند.
در واقع این دهه در حالیکه داستان و نمایشنامه نویسی بیش از گذشته رشد میکند و هنرمندان شاخصی در این  زمینه ها کار میکنند، اما نقطه اوج شعر نو است، زیرا پس از آن، شعر علیرغم وجود برخی تک چهره های موفق در این عرصه و نیز گرایش عمیقا اجتماعی- سیاسی در برخی شعرای نو همچون گلسرخی و سلطانپور و...، به علل گوناگون، یک سیر نزولی را در جایگاه خود در هنر ایران می پیماید و جای خود را به داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه و بویژه فیلم و سینما میدهد.
در اواخر این دهه، بخشی از هنرمندان که برخی از آنها پیش از آن داستان نویس، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر بودند، سینما را وسیله بهتر و کاراتری برای رابطه با بخش های گسترده تری از روشنفکران و توده های مردم طبقات میانی و بی چیز می یابند، و موج نوی سینمای ایران را بوجود میاورند. از این پس در کنار موسیقی و شعر، سینما نیز به برترین هنرها در ایران تبدیل میشود. در دهه 50 تا شصت نیز رمان فارسی جایگاه ویژه ای در هنر ایران یافته و تدریجا رشد و تکامل می یابد.
سالهای انقلاب 57
در دوران انقلاب ایران، وضع دوباره برعکس شده و فعالیت فرهنگی و هنری تابع سیر رویدادها و فعالیت های سیاسی می شود. در این دوران در حالی که آثار هنری ارزشمندی خلق میشود، اما به واسطه تسلط جریانهای مذهبی بر انقلاب، ما آن گشادگی، آزادگی و آن بروز و درخشش هنرمندان و چهره های هنری را که در زمان مشروطیت به یکی از ارکان و مهمترین شاخص های مشروطیت و پیشبرد آن تبدیل میشوند، نمی بینیم.
یکی از دلایل این امر می تواند این باشد که مشروطیت تلاشی برای یک گسست همه جانبه از تمامی چیزهای کهنه بود، و بنابراین روح نوآوری در آن بروشنی خود را نشان میداد.در آن زمان بخش فرهنگ، به محل فعل و انفعالات مترقی و انقلابی تبدیل شده و تحولات فرهنگی و از جمله هنری به گونه ای شگفت انگیز به پیش میرفت. اما انقلاب 57 بواسطه تسلط عقب مانده ترین و متحجر ترین نیروهای طبقاتی - تاریخی بر فرهنگ، وضع را بکلی برعکس میکند. هنر بناچار از همراهی با انقلاب(انقلاب غصب شده) باز میماند و آن جا که همراه انقلاب است، تبدیل به موسیقی و آواز گروههای مبارز و انقلابی- و تک و توکی هنرمندان مشهور در این زمینه میشود. اینجا دیگر از عشقی، عارف و نسیم و بهار خبری نیست. آثار هنرمندان مبارز نیز به واسطه تسلط ارتجاع به زیر سانسور رفته و این امکان که یک جبهه مبارز هنری- درست مانند مشروطیت و در تکامل آن- گشوده شود، و به مبارزه توده های گسترده مردم بدمد، فراهم نمی گردد. هنری نیز که تا آن زمان موجود بود، بیش از آنکه بتواند حمله کننده به سنن و آداب و آیین های گذشته و مهاجم باشد، مجبور به دفاع از دستاوردهای گذشته خویش میشود. در مشروطیت، هنر و ادبیات علیه گذشته سیمایی کاملا تهاجمی دارد اما در انقلاب 57 هنر و ادبیات امکان حمله به گذشته را که اکنون همچون دیوی بازگشته و بر فرهنگ و هنر مسلط شده است، ندارد و مجبور است که از دستاوردهای پنجاه شصت سال اخیر خود دفاع کند و نیز اگر بتواند مرزها را تا حدودی هم پیش برد. (4)
پس از انقلاب 57
در دوران پس از انقلاب و سالهای تسلط جمهوری اسلامی وضع تغییرات زیادی میکند. زیرا دیگر حتی آن آزادی های نسبی و البته باز هم سرو دم بریده فرهنگی که در دوران پیشین موجود بود،(5) در این دوران رخت بر میبندد و انواع و اقسام سانسور و محدودیتهای وزارت ارشادی برای چاپ آثار و یا ترجمه ها، وضع بی اندازه اسفناکی در زمینه هنر ایجاد میکند.
هنر و بویژه در میان هنرها، داستان نویسی بیشتر پیرامون شکل پروری دور میزند و این دو علت دارد. یکی اینکه سانسور در حکومت مستبد اسلامی بالاست و دو دیگر، هنر و ادبیات اجتماعی و مردمی به دلایل گوناگون، خواه بوسیله تغییر هویت برخی از عناصر درونی آن و خواه به سبب فشار از بیرون و از جانب حکومت و روشنفکران گریزان از هنر توده ای، به پس رانده میشود. دلایلی از گونه شکست انقلاب پنجاه و هفت در ایران، شکست انقلاب های جهانی، استبداد فرهنگی، سانسور، رواج نظریه های شکل گرای غربی بدرجات گوناگون در این گریز نقش دارند.
در این مورد بد نیست که اشاره کنیم که دو خط بارز در داستان نویسی فارسی بوجود میاید: خط اجتماعی - سیاسی متمایل به چپ و مضمون گرا و علاقمند به مخاطب قرار دادن توده های وسیع کارگران و زحمتکشان و خط اجتماعی – سیاسی ضد چپ و تا حدود زیادی علاقمند به تکنیک و شکل گرا. خط اول افراد مختلفی دارد، اما هادی و پیشرویی که تداوم آن را تضمین کند، ندارد. خط دوم در اوائل افراد زیادی پیرامون خود ندارد، اما هادی و فرد شاخص آن هوشنگ گلشیری است. وی افرادی را پیرامون خط ادبی خود گرد میآورد و بعدها همین شاگردان وی هستند که ادبیات و بویژه داستان و رمان را در دهه های شصت و هفتاد ادامه میدهند و این صحنه را تقریبا مال خود میکنند.
در مورد بخش نخست باید بگوییم که احمد محمود و محمود دولت آبادی که برجسته ترین هنرمندان در خط نخست بودند، میتوانستند نقش هادیان این خط را پیدا کنند. اما با توجه به چرخش کامل دولت آبادی و گسست وی از عینی گرایی و رفتن به سوی پذیرش ذهنیت به عنوان اساس محتوی هنری و نیز برخی گرایشها در احمد محمود، هیچکدام نتوانستند چنین موقعیتی را حفظ کنند. دولت آبادی تا حدود زیادی از خط هنر مبارز و انقلابی بیرون رفت و خود در برخی آثارش به پرگوی شکل گرایی تبدیل شد. احمد محمود نیز بنا به دلایلی و ازجمله نوسانهای زبان، مضمون و جهت گیری و تکنیک در آثارش نتوانست این نقش را ایفا و حفظ کند.
بجز این دو تن، غلامحسین ساعدی نیز در زمره افرادی بود که میتوان در این خط ادبی- هنری جای داد. اما دو اشکال مهم در آثار داستانی و نمایشی وی، تسلط نسبی سمبولیسم(6) و نیز توجه بیش از حد و یا بیرون از تعادل، به روانکاوی بود که وجود «بیمارستان» و «افراد روانی» در بیشتر آثار وی آن را تکمیل میکرد. این دو اشکال، موجب عدم ارتباط مخاطبان گسترده تر بویژه کارگران با آثار وی بود. در حالیکه آثاری مانند همسایه ها و دیگر داستانهای احمد محمود و یا داستانهای کوتاه دولت آبادی، درویشیان، یلفانی، فریدون تنکابنی و... بوسیله کارگران خوانده میشد، خواندن آثار ساعدی برای باسوادترین و کتاب خوان ترین کارگران و زحمتکشان سخت و سمبولهای آن غریب مینمود. افزون بر آن، زندانی شدن و شکنجه وی که به گفته شاملو، موجب خشک شدن و کشتن استعداد هنری وی گردید و نیز مرگ وی در میان سالی، موجب شد نتواند کارش را تداوم بخشد و تکامل دهد.
مسائل در هنر
باری، خطوط و مسائل اساسی مورد توجه هنرمندان بویژه در دوران پس از مشروطیت اینهاست. هنر و اجتماع، هنرمند و جایگاه طبقاتی، هنرمند و مخاطب، هنر و سیاست، هنر و قدرت سیاسی، هنرمند و حزبیت، هنر انقلابی و ربط آن با مسئله طبقات، مضامین مستقیم یا غیر مستقیم، رو و آشکار و یا زیرین و پنهان در بیان هنری، لایه بندی یا سطح بندی در اثر هنری، کاربرد عناصر بیان در آثار هنری، سبک های هنری بویژه رئالیسم و به همراه آن رئالیسم انتقادی و سوسیالیستی، خوانش آثار هنری و نوع دریافت ما از آثار هنری گذشته، نیت مولف و مسائلی از این گونه.
در این سلسله مقالات تلاش میکنیم به بررسی و تحلیل مسائل بالا بپردازیم.
م- دامون
آذرماه نودهفت
افزوده ها
1-   میتوان این را با پناه بردن به تخیل مقایسه کرد، زمانی که شکست هست و یا فرد ناتوان از مبارزه مثبت با شرایطی است که وی را محاصره کرده. اینجا و در تخیل و رویا، فرد یا افراد آزادی تامی دارند که از واقعیتی که نمی توانند آن را تحمل کنند و یا نیروی لازم برای تغییر و برگرداندن آن را ندارند، به شکلی بگریزند و یا آنرا نادیده بگیرند و به تخیلات و رویاها پناه ببرند. ذهن آنجا که در عمل به حصارها برمیخورد، این آزادی را دارد که در محدوده خودش به جولان درآید و تا دوردست ها پرواز کند و آنچه را که در واقعیت نمیتوانند بدست آورد، در تخیل و رویا از آن خود کنند و پیروزی در تخیل و رویا را جشن بگیرد. این روند البته یک روند ذهن گرایانه(ایده آلیستی) خالص است و عموما- بویژه در شرایطی که میتوان شکست را برگرداند و به پبروزی تبدیل کرد- در صورتی که به شکل خیالی خود وفادار بماند و به عمل تبدیل نشود، نقش منفی، بازدارنده و مخدر دارد، اما در تاریخ زندگی یک فرد یا افراد و یا یک ملت گاه نقش سپر و حفاظی را برای جلوگیری از آسیب بیشتر و بقای زندگی فرد یا افراد در شرایطی که مافوق تحمل است، و ممکن است فرد را در هم شکند، بازی میکند. 
2-   بسیاری از شعرای دیگر، گرچه لزوما یا عمدتا شعر مستقیما سیاسی نمی سرودند اما  تعلق خاطر به جنبشهای اجتماعی- سیاسی زمان خود داشتند. از شعوبیه گرفته تا قرامطه و گاه برگشت به جنبشهای پیشین مانند جنبش مزدک و مانی و زنده کردن دیدگاهها و مبارزات آنها در دوران تسلط خلفای اسلامی و پس از آن.
3-   این به این معنا نیست که هر کس شعر مستقیما سیاسی عرضه کرده در شکل ضعیف بوده است. در هر موردی ما هم نقاط اوج داریم هم نقاط فرود.
4-   در دوران انقلاب است که شاملو سری کتاب جمعه را بیرون میدهد. این سری کتابها یکی از مهمترین کانون های فعالیت فرهنگی و هنری با جهت گیری اجتماعی - سیاسی است که در این سالها بوجود آمد. اما این نوع کانونها نمیتوانست که شعرایی همچون دوران مشروطیت و یا داستان نویسانی که در دهه های پیش بوجود آمدند، بیرون دهد. در حقیقت این کانون و کانون های همانند، بیشتر از آنکه بتوانند پیش روند، بناچار و در مقابل حاکمین متحجر و مهاجم، جنبه ی دفاعی داشتند.
5-   چرا که زمان شاه نیز نه تنها سانسور بیداد میکرد، بلکه هنرمندان مبارز به بند انداخته وشیره جانشان کشیده میشد. کمتر شاعر، داستان و یا نمایشنامه نویس مبارزی در این دوره است که چند سالی را در زندان نگذرانده باشد.
6-   صمد بهرنگی نیز به این امر که ساعدی آثار خود را ظاهرا برای توده ها مینویسد، اما بواسطه این سبک نمیتواند با آنها رابطه برقرار کند، اشاره میکند. نگاه کنید به مقاله وی درباره عزداران بیل. وی در پایان همین مقاله چنین مینویسد:«من نمیدانم که اگر مردم عادی باسواد از قصد نویسنده آگاه نشوند یا به سختی آگاه شوند این برای نویسنده حسن است یا عیب. اما همین قدر میدانم که اگر معتقد به «هنر برای اجتماع» باشیم و قبول کنیم که قسمت بزرگ اجتماع را مردم عادی تشکیل میدهند، نمیتوان آنها را نادیده گرفت».


۱۳۹۷ آذر ۲۸, چهارشنبه

هنرمندان و سیاست


هنرمندان و سیاست

 جامعه ما در شرایط حساسی به سر میبرد. جنبش های طبقات مختلف و گروه های زیر ستم گوناگون در جریان است. اعتصابات یکی پس از دیگری شکل میگیرد و تظاهراتها و گردهمایی های توده ای مداوما برقرار میگردد. گروه و طبقه ای نیست که زیر ستم، فشار و بحران باشد و واکنشی از خود نشان ندهد و هر گونه عواقب آن را به جان نخرد. بحران اقتصادی در ایران که ریشه های ژرفی دارد میرود تا به یک بحران تمام عیار سیاسی تبدیل شود. این وضع گرچه از گذشته وجود داشت و روز به روز هم بدتر میشد، اما تحریم های امپریالیستی نیز به آن دمید و وضع را بدتر از پیش کرد. اکنون تقریبا نه تنها طبقاتی و لایه هایی که زیر فشار شدید اقتصادی زندگی میکنند، مانند کارگران، کشاورزان، رانندگان، آموزگاران و بازنشستگان به میدان آمده اند، بلکه طبقات میانی و بالایی که زیر ستمها و فشارهای گوناگونی هستند نیز به میدان نبرد وارد شده اند.
 این فشارها تنها اقتصادی نیست، بلکه سیاسی و فرهنگی  نیز هست. ترور مخالفان از هر طبقه و صنف و دسته به شکلهای گوناگون بوسیله سازمان های اطلاعاتی دولتی و سپاهی، بازداشت، زندانی کردن، شکنجه، بریدن زندان های دراز مدت بوسیله دستگاه قضایی برای محیط زیستی ها، دراویش، زنان و دختران جوان، دانشجویان و غیره اقتصادی نیست، بلکه سیاسی و فرهنگی است.
 آنچه جای تامل دارد این است که هنرمندان ما، نویسندگان داستان و رمان، شاعران، نمایشنامه و فیلمنامه نویسان، کارگردانان تئاتر و سینما و تمامی دست اندرکارانی که در پشت صحنه این هنرها هستند، نقاشان و موسیقی دانان، بازیگران تئاتر و سینما و نیز مترجمین و بطور کلی تمامی کسانی که بشکلی درگیر فعالیت هنری و فرهنگی، خواه پیش و خواه در پس هستند ... جدای چند تن از ایشان که به گونه ای فردی مواضعی در پشتیبانی از اعتصابات کارگری و جنبش های عمومی گرفته اند، در مقابل این وضع، عکس العمل متحد، همگانی، آشکار و چشمگیری از خود نشان نداده اند. سکوت غریبی بر این بخش حاکم است. این مسئله در مورد ورزشکاران نیز صدق میکند.
این در حالی است که بخش هنر، خواه از جانب سانسور، خواه از جانب دستگاههای اطلاعاتی و قضایی حاکم و دارودسته های حزب اللهی وابسته به آنها، خواه از جانب بخش دولتی و خصوصی، طی چهل سال اخیر در زیر بدترین نوع فشارها و ستم های فرهنگی و سیاسی( وهمچنین اقتصادی) بوده است و حتی کار تا آنجا پیشرفته که یکی از پروژه های وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی سرنگونی اتوبوسی با بیش از پنجاه سرنشین هنرمند در دره بوده است. هم اینک نویسندگان و مترجمین زیر فشار هستند، کتابهاشان یا سانسور میشود و چاپ نمیشود و سالها در وزارت ارشاد خاک میخورد. کارگردانان جوان سینما یا در زندان بسر میبرند و یا آواره میشوند و اگر کسی حرفی بزند با محرومیت از کار و تحریم و غیره روبرو میشود. کتاب نوشتن و موسیقی، رو به زیر زمینی بودن فعالیت آورده است و بسیاری مسائل دیگر. بنابراین هنرمندان و روشنفکران فعال در فرهنگ نیز همچون بقیه بخش ها زیر انواع ستم های سیاسی و فرهنگی هستند و از مصایبی متحمل فشار و رنج میشوند که تمامی مردم و هر طبقه و دسته و گروه به نوعی متحمل آن میشوند و از آن رنج میبرند.
اما چه دلایلی موجب میگردد که هنرمندان از چنین پشتیبانی ها و پیوستن به توده های طبقه کارگر و مردم زحمتکش  و گروه های زیر ستم دوری کنند؟
نخستین دلیلی که میتوان نام برد این است که فشار و خفقان بالاست و هر گونه فعالیت سیاسی ساده و اصلاح طلبانه بشدت سرکوب شده و بدنبال خود در شرایط عادی- اگر فرد ترور و یا ناپدید نشود - بازداشت، شکنجه، زندانهای دراز مدت، از دست دادن موقعیت  مالی و شغل و چیزهای دیگر را در پی دارد. اکنون در ایران نمیتوان گفت که وضع هنرمندان از همه این جنبه ها عالیست- زیرا آنها نیز مسائل خود را دارند- اما برای برخی از هنرمندان هواخواه مال و جاه وشهرت پرست این دلیل قانع کننده ای است که آنها را عافیت جو کند و مهر سکوت بر لبانشان زند. و این البته برخلاف گروه هایی از هنرمندان در زمینه های گوناگون است که بی محابا و بدون اندیشیدن به عواقب آن، دست به فعالیت هایی در پشتیبانی از جنبش توده های مردم و از جمله کارگران میزنند.
گروهی دیگر این چنین میگویند که هنر ربطی به سیاست ندارد و یا در سیاست دخالت نمیکند. این نیز برای خودش دلیلی است.
 اما آیا ما زمان انتخابات 1376 و پس از آن در انتخاباتهای دیگر تا همین انتخابات ریاست جمهوری 96 ندیدیم که هنرمندان بسیاری رشته ها(و ورزشکاران نیز)از شرکت در انتخابات و رای دادن به گزیده های اصلاح طلبان دفاع کردند و به تبلیغات وسیع  برای نمایندگان ریاست جمهوری، مجلس و شورای شهر روی آوردند و با نام خود و به نام هنرمند و با استفاده از شهرت خویش(و نه همچون یک شخص عادی که به رای دادن دست میزند) مردم را دعوت به شرکت کردند و حتی بخشهایی از آنها برای کاندیداها، فیلمهای تبلیغاتی درست کرده و در ستادهای آنها فعالیت کردند؟
 بنابراین این عذر یا بهانه نمیتواند قانع کننده باشد. زیرا اگر حتی آن را درست بدانیم، آنگاه باید قرار از این باشد که هنر مطلقا هیچگونه دخالتی در سیاست نکند و بنابراین  باید این وضع در مورد تمامی اوضاع و احوال و از جمله انتخاباتها نیز صدق کند. اما ما حتی در این خصوص کم نشنیدیم که هنرمندی  آشکارا بگوید که مثلا دلیلی نمی بیند که در انتخابات شرکت نکند، زیرا وی رای دارد و میخواهد از رای خود استفاده کند.
 در مورد انتخاباتها، که یکی از شکلهای دخالت در سیاست است، ظاهرا برخی هنرمندان بر این باورند که گویا هیچ انتخاباتی را نباید تحریم کرد. لابد حتی اگر قرار باشد در ایران بین  فلاحیان و محسنی اژه ای یکی انتخاب شود، باید در انتخابات شرکت کرد و یکی را انتخاب کرد. چرا که هر فردی رای دارد و باید از حق رای دادن خود استفاده کند!؟
از این گذشته، میتوان پرسید که آیا همواره باید توده ها از اندیشه های سیاسی هنرمندان پشتیبانی و تبعیت کنند و بدنبال آنها راه افتند و یا اینکه هنرمندان نیز وظیفه دارند که از مبارزات و جنبشهای طبقات استثمار شدن و زیر ستم به سهم خویش پشتیبانی کنند و به آنها بدمند و نقش خویش را به عنوان هنرمند پیشرو و مردمی اجرا نمایند؟
در واقع، وضع کنونی مانند دوره های انتخاباتی نیست. میتوان گفت که برعکس شده است. اگر آن زمان این هنرمندان بودند که تلاش داشتند که مردم را قانع کنند که بدنبال آنها آمده و به فلان و بهمان شخص یا اشخاص رای دهند، اکنون این هنرمندان هستند که باید فروتنانه از مردم تبعیت کرده و از جنبشهایی آنها پشتیبانی کنند و به آن بپیوندند و در عین حال بوسیله اندیشه و هنر خویش برای ارتقای آن کوشش کنند و هنر و فرهنگ را از موضع بی تفاوتی بیرون کشیده و به یک جبهه مبارزاتی  مهم برای سرنگونی این حکومت استبدادی تبدیل کنند. مبارزه کنونی نیاز به گشودن جبهه هنر دارد و هنرمندان باید مبارزین صف نخست این جبهه باشند.
افزون بر این دلایل، نمیتوان منکر این شد که بخشی از هنرمندان به این دیدگاه محافظه کارانه روی آورده اند که اساسا تغییرات آرام، تدریجی و اصلاح طلبانه بهتر از تغییرات انقلابی سریع است و بهتر نتیجه میدهد و نتایج آن ملموس تر است و بهتر میماند. از دیدگاه آنها تحولات و یا تغییرات انقلابی که  اعتصابات و جنبش های کارگران که هم اینک در ایران در جریان است نمونه هایی از آن به شمار میروند، سریع به نتیجه نمی انجامد و نتیجه عکس میدهد و به کشت و کشتار می انجامد و یا به رژیم های دیکتاتوری ختم میگردد.
اما مردم ما دوره ای چهل سال حکومت کریه کنونی را تحمل کرده اند و بیش از بیست سال برای تغییر آن از راه اصلاحات اقدام کرده اند. اما اوضاع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و در این زمینه  وضع هنر نیز، نه تنها بهتر نشده بلکه بدتر نیز شده و بدترین جناح ها و جانی ترین عناصر و باندها و دزدترین افراد تمامی سر نخ های کنترل کشور را بدست گرفته اند. تا کی باید متحمل دردها و محنت ها شد. آیا زخمی را که چرکین شده و نیاز به عمل جراحی سریع دارد منتظر میمانند تا با مسکن درد آرام شود و بدین گونه و به تدریج بیمار را بکشد، چون از جراحی  می ترسند؟ 
 در ارتباط با امر بالا، دلیل دیگری که میتواند مانع از  پشتیبانی هنرمندان از جنبش توده ها گردد، ترس از رفتن این جنبش ها براه برقراری حکومت های کارگران و زحمتکشان است. گویا بخش های قابل توجهی از هنرمندان بیشتر هواخواه حکومت های طبقات سرمایه دار و مرفه هستند تا طبقات فقیر و زحمتکش.
اما این نیز نه قانع کننده است و نه با سیر تاریخ هنر در ایران تطبیق میکند.
 قانع کننده نیست زیرا در تمامی کشورهایی که این طبقات بر سر کار بوده اند و حتی در مرفه ترین آنها- اکنون میتوان همین فرانسه درگیر در جنبش توده های ستمدیده را نمونه آورد-  همواره استثمار و ستم اکثریت باتفاق اهالی وجود داشته است وهنرمندان نیز از زیر فشار و ستم آزاد نبوده اند. اشکال و ایراد این حکومتها هرگز رفع شدنی نیست زیرا بر بنیان استثمار و ستم طبقاتی استوار است و بدون آن نمیتواند به زندگی خود ادامه دهد. اما ایراد و نواقص حکومت های کارگران وزحمتکشان رفع شدنی است زیرا بر بنیان استثمار و ستم استوار نیست، بلکه بویژه در نو بودن این حکومتها، محاصره آنها بوسیله رژیم های سرمایه داری و امپریالیستی و ندانم کاری ها و اشتباهات پیشروان برای ساختن یک جامعه  شایسته برای بشر نهفته است. 
با تاریخ هنر ایران بویژه در صد سال اخیر نیز وفق نمیدهد. میتوان برشمرد که بخش مهمی از شعر و شاعری در ایران وصف مردمان کارگر، زحمتکش و ستمدیده و مبارزان راه آنها بوده است، داستانها و رمانهای نه چندان کمی در وصف زحمتکشان نگارش یافته، نقاشی و موسیقی های فراوان مردمی و فولکلوریک  تولید شده و تاترها و فیلم های مستند و سینمایی نه چندان کمی بوسیله با اندیشه ترین و کاراترین  فیلمسازان و بازیگران دهه های اخیر در وصف مصایب و مشکلات این طبقات بوجود آمده است. این همه کار و تلاش و رنج نمیتواند با این دیدگاه توام باشد که حکومت سرمایه داران و مالداران و زیر استثمار و ستم  بودن بهتر از حکومتهای مردمی و حکومت کارگران و زحمتکشان است.  
م - دامون
بیست و نهم  آذرماه 97


۱۳۹۷ آذر ۲۵, یکشنبه

اعتصاب کسبه و بازاریان و فرصت طلبی های «سوسیالیسم ترتسکیستی»(5) بخش دوم یک سیرک ترتسکیستی


اعتصاب کسبه و بازاریان و فرصت طلبی های «سوسیالیسم ترتسکیستی»(5)

بخش دوم
یک سیرک ترتسکیستی

 فرصت طلبی ترتسکیستی دربرابر مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم
شکری ادامه میدهد:
«با در نظر داشتن این نکته، سراغ موضوع مرتبط بعدی می رویم که تقریر تحرکات طرفدارانِ "سوسیالیسم خلقی" با توجه به برگزار شدن اعتصاب سراسری بازاریان در این هنگامه ی معین است. از دیماه هزار و سیصد و نود و شش خورشیدی به این طرف، به همان نحو که مختصراً در سطور قبلی آمد، جامعه به دوره ایی تازه از تقابل و نبرد کارگران و مردم ستمدیده با بورژوازی حاکم قدم گذاشته که با پیوستنِ بازاریان به صحنه ی این رویارویی، جنبش های طبقاتی متضاد را می بینیم که جهت تغییر در راستای منافع اشان، به تکاپو افتاده اند.»( مقاله اعتصاب بازاریان و " سوسیالیسم خلقی ")
اکنون شکری از آن حال بلغور کردن کلی گویی ها بیرون آمده و به سراغ اعتصاب سراسری بازاریان میرود. او همین جا یادآوری میکند که به این صحنه رویارویی کارگران  و مردم ستمدیده(که باید همان کارگران باشند) با«بورژوازی حاکم» که در حال حاضر جاری است، «جنبش های طبقاتی متضاد» ملحق شده اند. یکی از این «جنبش»ها همین اعتصاب بازاریان است. اینها نیز در پی تغییر هستند و «در راستای منافع خود به تکاپو افتاده اند».
به عبارت دیگر، به رویارویی کارگران با بورژوازی که از دید ترتسکیستها، نه بخشی از یک جنبش عمومی دموکراتیک که طبقات گوناگونی در آن شرکت دارند، بلکه تنها جنبش موجود و تجلی تضاد«کار و سرمایه» است، جنبش هایی می پیوندند که از جنس طبقه کارگر نبوده، بلکه متضاد با آن و دارای منافع متضاد با آن هستند. از جمله این جنبش ها و طبقات، بازاریان هستند.
وی در مورد ماهیت طبقاتی این جنبش صحبتی نمیکند. و ما هم نمیدانیم که باید این جنبش طبقات متضاد با کارگران را«جنبش اصلاحات بورژوایی» نام نهیم و یا «جنبش ملی».  اما اگر به  بازاریان دقت کنیم می بینیم که حداقل بخشهایی از آنها، خود سرمایه دارو بورژوا هستند. از این رو، به گمانمان اولی درستر باشد، یعنی اعتصاب بازاریان را جنبشی بورژوایی بدانیم که برای اصلاحاتی درنظام حاکم است.
 بنابراین میتوان این گونه نتیجه گرفت که به «تضاد کار و سرمایه» یا طبقه کارگر و سرمایه دار، بخشهایی از سرمایه دارها پیوسته و اگر چه نه در جهت کار، اما علیه سرمایه و بورژوا یعنی علیه خودشان موضع میگیرند و به جنبش دست میزنند.
اما این جای پرسش دارد که این نظام حاکم که خودش سرمایه داری است و بورژوازی بر آن حاکم است، پس این بورژوازی که میخواهد درسرمایه داری حاکم اصلاحات به عمل آورد دیگر کیست؟ و این چه نوع سرمایه داری است که در آن بورژوازی که در آن حاکم است بر علیه بورژوازی یا در حقیقت بر علیه خودش که حاکم است، میخواهد «جنبش  اصلاحات بورژوایی» راه اندازد؟ این چیستانی است و حل این چیستان براحتی از کسی بر نمیآید!
 و همین جا و درست در همین نقطه، شکری بجای پاسخ های صریح و روشن به حل این چیستان، به سراغ «سوسیالیسم خلقی» یعنی مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم( و همچنین برخی جریانهای صرفا مارکسیسم- لنینیسم) میرود.
 باید دید چرا این میان، وی مجبور است که پای مارکسیست- لنینیست - مائوئیست ها را به میان کشد؟
وی می نویسد:
«حضور جنبش های متباین(گویا شکری واژه«متباین» را بهتر از «متضاد» دیده است) در این آوردگاه طبقاتی، به جریانات چپ و راست جامعه علی العموم این فرجه را داده تا مواضع سیاسی منطبق با نیازها و ملزوماتِ طبقات مختلف را پیشه کنند.»
بالاتر ما« تقابل و نبرد کارگران و مردم ستمدیده با بورژوازی» و« صحنه ی رویارویی» را داشتیم و اینک« آوردگاه طبقاتی» را (و پایین تر«خیز توده های ستمدیده») که در آن«جنبش های متباین» و نمایندگان نیازها و منافع«طبقات مختلف» یا چنانکه پایین اشاره میشود«منافع کاملا ناهمگون و متضاد طبقات متخاصم» حضور دارند( ظاهرا تنها طبقه کارگر نیست که با نظام کنونی تضاد دارد، بلکه طبقات دیگری نیز با این نظام در تضاد هستند). 
 این واژه ها و عبارات بجای ترم ماهیت انقلاب  که از نظر «سوسیالیستهای خلقی»(یعنی م- ل - م ها) انقلاب دموکراتیک است، نشسته است. میتوان گمان کرد که نویسنده نمیتواند پیرامون تضاد کار و سرمایه مانور دهد و از بیان ماهیت واقعی انقلاب نیز ترس دارد.
سپس ادامه میدهد:
« در این بین، پیروانِ "سوسیالیسم خلقی"(پس انگار اینا هنوز وجود دارند، اما حالا اینا جزو چپ ها هستند یا جزو راستها و یا میانه اند؟) با سود بردن از خیز دوباره ی توده های ستمدیده،(چقدر فرصت طلبند این سوسیالیستهای خلقی!) فرصت را غنیمت شمرده و با پرده کشیدن روی منافع کاملاً ناهمگون و متضادِ طبقاتِ متخاصم و جنبش های آنان، مترصد جا انداختن تاکتیک " همکاری و اتحاد عمل " پایه های اجتماعی گرایشات لیبرالیستی و سوسیالیستی در این برهه اند.»
بنابراین مشکل جناب شکری ترتسکیست با مارکسیست- لنینیست- مائوئیست ها در این است که آنها در این جنبش، مواضعی نه منطبق با نیازهای طبقه کارگر، بلکه منطبق با نیازها و ملزومات طبقات دیگری( مواضعی «لیبرالیستی» و همراه با«جنبش اصلاحات بورژوایی») پیشه میکنند. اما چگونه؟
 شکری پاسخ میدهد: آنها روی منافع کاملا ناهمگون و متضاد طبقات متخاصم و جنبش های آنان  که اینجا انگار از درون«خیز دوباره توده های ستمدیده» بیرون آمده، پرده میکشند. حالا این «توده های ستمدیده»(پایین تر گروههای اجتماعی ای ردیف میشود که از دید ترتسکیستها همه به طبقه کارگر تعلق دارند و بنابراین «توده ستمدیده» معنای غیر کارگری خود را از دست میدهد) که «سوسیالیستهای خلقی» از آن سود میبرند، چه ربطی به «بورژوازی بازار و طبقه متوسط مرفه» دارد، خود حکایتی است. زیرا آنچه از این عبارات برمیاید این است که این«منافع ناهمگون و متضاد طبقات متخاصم»، درون این توده ستمدیده نیست، بلکه بیرون از آن است!
اکنون می پرسیم ای جناب! آنها چگونه این کار را انجام میدهند؟
 و شکری شاخ و شمشاد جواب میدهد که آنها مترصد جا انداختن تاکتیک «همکاری و اتحاد عمل» پایه های اجتماعی لیبرالیستی و سوسیالیستی در این برهه هستند.
 بنابراین تا اینجا شکری مخالف همکاری و اتحاد عمل بین منافع ناهمگون و متضاد طبقات متخاصم است؛ و لابد درست به همین دلیل است که وی این سوسیالیستها را «خلقی» میداند؛ زیرا از دیدگاه وی این «سوسیالیست خلقی»ها تنها منافع عموم طبقاتی که آنها را در کنار طبقه کارگر در یک صف یعنی صف خلق میدانند، با هم ملاک قرار میدهند و طرفدار پرده کشیدن روی منافع متضاد طبقات متخاصم یعنی طبقه کارگر از یک سو و طبقات غیر کارگر از سوی دیگر هستند. او روی این منافع متضاد خط نمیکشد، به مبارزه و و افشاگری اش علیه هر جریان غیر کارگری ادامه میدهد و بنابراین هیچگونه «همکاری و اتحاد عملی» را نمیپذیرد. از دید او طبقه کارگر یک طرف و بورژوازی حاکم مستبد  و نیز تمامی جنبش های اصلاحات بورژوایی و ملی و احتمالا طبقات دیگر در توده ستمدیده اش طرف دیگر.
در این میان پرسش هایی نیز مطرح است:
اولا: این لیبرالیسم که اکنون یک باره ظاهر شد، خط مشی سیاسی- ایدئولوژیک کدام طبقه است؟  و مگر خود بورژوازی ایران که قدرت سیاسی را در اختیار دارد، لیبرال نیست؟ اگر لیبرال است، آنگاه اختلاف این دو لیبرال بر سر چیست؟ و اگر لیبرال  نیست، پس پیرو کدام مرام سیاسی است؟ و چرا باید بین این بورژوازی لیبرال مورد نظر شکری  و بورژوازی حاکم اختلافی پدید آید و بورژوازی «لیبرال» از بورژوازی حاکم، جدا و مخالف آن شود؟
دوما: معنای این «پرده نکشیدن» چیست؟
آیا  به این معناست که ترتسکیسم هیچ پرده ای بین«منافع ناهمگون و متضاد» طبقات متخاصم نمیکشد و بنابراین این تضاد برایش همانند تضاد بین طبقه کارگر و طبقه حاکم و صاحب قدرت است؟ و خوب در این صورت طبقه کارگر یک طرف و«طبقات بورژوا و متوسط مرفه» در کنار بورژوازی حاکم هم طرف دیگر و وظیفه صرفا افشاگری و مبارزه است. یعنی درست همان مبارزه ای که با بورژوازی حاکم میشود، باید با این بورژوازی (و طبقه متوسط مرفه هم) هم بشود. آنگاه پرسش این است که این همه صغری و کبری چیدن ها برای چیست؟
  آیا به این معناست که شما ترتسکیست ها مجازید که در صورتی که بروی این تضادهای پرده نکشید و بر این منافع کاملا ناهمگون و متضاد طبقات متخاصم انگشت گذارید، همکاری و اتحاد عملی را صورت دهید یا خیر؟
 توجه کنیم که اگر شما با پرده نکشیدن روی تضادها و منافع ناهمگون و متضاد، در عین حال هر گونه همکاری و اتحاد عملی را منکر شوید، که طبق خط خود باید این کار را بکنید، آنگاه شما باید تنها و تنها علیه اعتصاب بازاریان و جریان های لیبرالیستی بورژوایی و بقیه طبقات غیر کارگر مبارزه کنید و هیچگونه اتحادی را(که پشتیبانی از اعتصاب آنها به همین معناست) مجاز نیستید با آنها داشته باشید. همانگونه که خط فکری شما گفته و میگوید.
ببینیم که شکری چگونه این تضادها را حل وفصل میکند:
«برجسته کردن» یک تضادیعنی چه؟
شکری ادامه میدهد:
 «به سخن بهتر، پیکارهای جاری کارگران، معلمان، رانندگان کامیون، بیکاران، و حاشیه نشینان و توده های تهیدست، و مابقی طبقات ناراضی کشور، مجدداً به این چپ های بورژوا و خرده بورژوا ( روشن شد که اینها بورژوا و خرده بورژوا هستند! خیر! این شکری یک قدم از اینکه خودش کارگر است، پایین نمیآید)مجالی بخشیده تا در رقابت و ضدیت با « مارکسیسم انقلابی وکمونیسم طبقه ی کارگر»(منظور ترتسکیست اعظم ما از«مارکسیسم انقلابی» همان ترتسکیسم است) ، اختلافات ایدئولوژیک و مصالح طبقاتی گوناگون و مجزای کارگران صنعتی ( مولد ) و خدماتی ( غیر مولد ) با طبقه ی متوسطِ مرفه و طبقه ی سرمایه دار را مستور کرده و با برجسته ساختن اشتراک منافع همگان (رهایی از شر استبداد و خفقانِ حاکم) مانع گسترش نبردهای کارگران و توده های بی چیز علیه مناسبات و شیوه ی تولید سرمایه داری شوند و آنان را صرفاً به سوی مبارزه علیه رژیم بکشانند.»
بین این بند و بند پیشین تفاوتی موجود است. زیرا اینجا موضع دیگری گرفته شده است. پیش از این که به این تغییر موضع که ترتسکیست ما میخواهد بروزش ندهد و یواشکی از زیرش در برود، بپردازیم، چند پرسش را طرح میکنیم:
یکم: این «مابقی طبقات ناراضی کشور» آیا همان طبقه متوسط مرفه و طبقه سرمایه دار هستند و یا خیر منظور طبقات دیگری است، که در این صورت اینها کدام طبقات هستند و چرا ناراضی اند؟
دوم: تا کنون از استبداد و خفقان حاکم صحبتی نشده بود. حال روشن میشود که بورژوازی حاکم جمهوری اسلامی«استبداد و خفقان» ایجاد کرده است و این استبداد و خفقان شامل حال طبقه سرمایه دار یعنی بورژوازی (یعنی خودش یا بخشهایی از بورژوازی) و «طبقه متوسط مرفه»  شده است. میتوان تضاد  بازاریان و طبقه متوسط مرفه با بورژوازی حاکم را تضادی بین جناح های مختلف رژیم ارزیابی کرد. و اگر چنین باشد آنگاه هر کس از اعتصاب بازاریان و یا اعتراضات طبقه متوسط مرفه پشتیبانی کند و یا نسبت به آن موضع بی تفاوت بگیرد، در عمل  از یک جناح بورژوازی حاکم علیه جناح دیگر بورژوازی پشتیبانی کرده است و یا موجب تقویت آن شده است.  
 سوم: این «طبقه متوسط مرفه» کدام گروه ها و دسته ها و اساسا کدام طبقه است که میخواهد از شر استبداد و خفقان بورژوازی حاکم رها شود؟
و باز این طبقه سرمایه دار کدام بخش است که میخواهد از شر استبداد طبقه سرمایه دار حاکم رها شود؟ آیا تنها سرمایه داران بازار هستند؟
چهارم: آیا اگر این اختلافات ایدئولوژیک و مصالح طبقاتی گوناگون کارگران صنعتی (مولد) و خدماتی(غیر مولد) با طبقات دیگر «مستور» نشود، چگونه وضعی پیش میاید؟
پنجم: معنای این «اشتراک منافع همگان» در اینجا چیست و فرق آن با «منافع کاملاً ناهمگون و متضادِ طبقات متخاصم» چیست. چگونه میشود که «طبقات متخاصمی» که منافعی «کاملا ناهمگون» یعنی مطلقا ناهمگون دارند به یکباره «اشتراک منافع» کسب کنند؟
و آیا کارگران و گروهها مجازند در حالی که بر اختلافات و تضادها خود با این طبقات متخاصم با آنها انگشت میگذارند و بر سر آنها روشنگری و مبارزه میکنند، به دلیل « اشتراک منافع  همگانی» یعنی اشتراک منافع با آنها علیه استبداد بورژوازی حاکم با این جنبش ها وارد همکاری و اتحاد عمل شوند؟
 اما تفاوت مورد اشاره:
 منظور شکری از «برجسته کردن» «اشتراک منافع همگان» برای رهایی از شر استبداد و خفقان حاکم که شکری آنرا نظریه «سوسیالیست های خلقی» میداند، حاکم چیست؟  
معنای دقیق«برجسته کردن» یعنی امری را نسبت به امر دیگر مهمتر یا عمده تر نشان دادن. و در اینجا یعنی امر«برجسته کردن»اتحاد را بر امر برجسته کردن تضاد منافع ترجیح دادن.  در برجسته کردن نمیتواند تنها یک گزینه وجود داشته باشد، بلکه باید دو گزینه موجود باشد که یکی نسبت به دیگری برجسته شود.
 بنابراین معنای برجسته نکردن اشتراک منافع همگانی(که دیدگاه ترتسکیست ما است) نمیتواند مثلا این باشدکه به این اشتراک منافع همگان  که «رهایی از شر استبداد و خفقانِ حاکم»است، کلا بی تفاوت باشیم، و یا اینکه نه تنها بی تفاوت نباشیم، بلکه علیه آن به مبارزه هم برخیزیم و اجازه ندهیم که  سرپوشی بر تضادها قرار گیرد، خیر اینها هیچکدام این ها نمیتواند باشد، بلکه تنها میتواند این باشد که آنرا «برجسته» نکنیم.
 اکنون باید بپرسیم که آیا شما که آنرا برجسته نمیکنید، امر تضاد طبقه کارگر با بورژوازی را برجسته کرده و در نتیجه امر اتحاد و همکاری با این طبقات را در درجه دوم اهمیت قرار میدهید؟
و یا خیر! منظور از«برجسته کردن» همان چیزی است که نمیتواند باشد؛ یعنی «سوسیالیستهای خلقی» تنها همین اتحاد را می بینند و ترتسکیستها که این اتحاد را«برجسته» نمیکنند، تنها تضاد بین طبقه کارگر و تمامی این طبقات را دیده و بنابراین خواهان مبارزه طبقه کارگر با اعتصاب بازاریان نیز هستند.
  شکری میگوید که چون کارگران  و توده های بی چیز میخواهند علیه مناسبات و شیوه تولید سرمایه داری حاکم مبارزه کنند  پس هر گونه همکاری و اتحاد عملی مجاز نیست. و گویا ظاهرا معنی برجسته نکردن نیز از نظر وی همین است. به این ترتیب به همان پرسش بالا بر میگردیم که پس این قصه ها و این بندبازی ها برای چیست؟
 اگر در این مرحله، طبقه کارگر و توده های بی چیز باید علیه مناسبات و شیوه  تولید مناسبات سرمایه داری مبارزه و از آن رها شوند، آنگاه این کاملا درست است که آنها باید نه تنها علیه استبداد بورژوازی حاکم، بلکه علیه تمامی بورژوازی، علیه تمامی جناح های حاکم و غیر حاکم آن، و ایضا علیه جنبش بازاریان و جنبش طبقه متوسط مرفه مبارزه ای بی امان بکنند. آنها نیز باید همچون سرمایه داران حاکم و مطلقا بدون هیچگونه تفاوتی باید زیر پیکان حمله باشند.  
 آیا شکری چنین تزی را میدهد؟ خیر! او هرگز به فکر چنین تزی نیست. او علیه سوسیالیسم خلقی یا م- ل- م موضع میگیرد تا تغییر مواضعش به چشم نیاید. او با وارد کردن واژه «برجسته کردن» از موضع صریح در قبال این قضیه جا خالی میدهد و جا رابرای این باز میگذارد که بعدا بگوید که ما  آن را برجسته نکرده و بطور «غیر برجسته» به آن پایبندیم. یعنی در هر صورت اتحاد را مجاز میدانیم.
 به واژه ای دیگر توجه کنیم که از نوع همین واژه برجسته کردن است. وی میگوید که  سوسیالیستهای خلقی میخواهند از این اشتراک منافع استقاده کرده «و آنان را صرفاً به سوی مبارزه علیه رژیم بکشانند.».
بنابراین میتوان فکر کرد که این شکری هم حواسش به «اشتراک منافع» است و هم حواسش به تضاد منافع. او نمیخواهد «صرفا» با رژیم مبارزه کند. او ظاهر میخواهد علیه سرمایه داری هم مبارزه کند.
آنچه در این مواضع متفاوت و فرصت طلبانه است، نه مبارزه علیه سرمایه داری که قافیه این حضرات طی این چهل سال بوده است، بلکه همین «اشتراک منافع»، «برجسته کردن» و «صرفا» است. در واقع، همان گونه که در مورد آسنگران دیدیم،مواضع این حضرات فرصت طلبانه در حال تغییر است. برخی روشن و آشکار مانند آسنگران و برخی مانند فرشید شکری با درهم کردن بحث، بازی با عبارات و نوسان بین نظرات .   
جناب فرشید شکری در این بخش سراغ «سوسیالیسم خلقی» میرود. او میخواهد به خواننده اش بگوید که اگر ما بروی امر «اشتراک منافع همگانی» و یا اتحاد تمام طبقات انگشت گذاشتیم، مبادا فکر کنید که ما مواضع خود را تغییر داده و مواضع کسانی را که «سوسیالیسم خلقی» نامیده ایم و مدت چهل سال پشت مباحث ضد مردمی و ضد انقلابی علیه این گروه ها پنهان شدیم را اتخاذ کرده ایم.
اینها خود را «مارکسیست انقلابی» مینامد وما میدانیم که در قاموس این حضرات «مارکسیسم انقلابی» یعنی ترتسکیسم که نه مارکسیسم است و نه انقلابی، بلکه یک جریان راست وابسته به امپریالیستها و نماینده اصلی بورژوازی داخلی و بین المللی در جنبش چپ است. نوسان بین نظرات گوناگون و تغییر فرصت طلبانه مواضع، یکی از خصال اساسی این جریان است.
 پیش از آنکه بررسی بازی های این هنرمند سیرک ترتسکیستی  و رنگ عوض کردن هاش را ادامه دهیم، به نکات دیگری از وی در مورد سوسیالیست های خلقی توجه میکنیم.
«کوشش های مدافعانِ " سوسیالیسم خلقی " برای پوشانیدن مصالح متباین طبقاتی و مخدوش کردن مرزبندی های ایدئولوژیک در این مقطع مهم از تاریخ ایران، به واقع تداوم پیمودن همان مسیری است که پیش و پس از قیام هزار و سیصد و پنجاه و هفت به سمت دگرگونی در " ساختارهای روبنایی " جامعه و سرکار آمدن یک نظام بورژوا - دموکراتیک، آغاز کردند. بی گمان، چنانچه این تحرکات با مقابله ی کمونیست های انقلابی روبرو نشوند و سیاست ها و اهداف تبلیغی تعیین شده ی هوادارانِ "سوسیالیسم خلقی" رو به توده های کارگر و فرودستان جامعه برملاء نگردند، تحولات آتی در جامعه به نفع طیف های ملونِ اپوزیسیون بورژوا – لیبرال و ناسیونالیست خواهند بود. نمایندگان سیاسی طبقات بالایی و میانی ناراضی همین سیاست تشویق مبارزه ی مشترک علیه رژیم بورژوا - اسلامی را البته با ادبیات و فرهنگِ سیاسی مختص به خود، در پیش گرفته اند. اعتناء به این موضوع مهم در موقعیت ملتهب و حساس کنونی، و به چالش کشیدن " سوسیالیسم خلقی " توأم با تدوین یک سیاست رادیکال و انقلابی سبب خواهد شد تا توده های کارگر کشور بدانند واقعاً « چه چیز می خواهند و دنبال چه چیز » بایستی بروند.
اینجا نیز ما با واژه هایی روبروییم که درستی گمان پیشین را تقویت میکنند. واژه هایی مانند «مصالح متباین طبقاتی» و یا «مخدوش کردن مرزبندی های ایدئولوژیک» مفاهیم یا واژه هایی هستند که درچارچوب بحث فعلی، بیشتر میتوان از آنها برای روشن کردن اختلافات در چارچوب همان جنبش عمومی و« اشتراک منافع» طبقات استفاده کرد تا در تضاد با سرمایه داران حاکم. در مورد سرمایه داران حاکم آن هم پس از چهل سال حکومت آنها، میتوان گفت«چیزی را که عیان است چه حاجت به بیان است!».
 خط جریان ترتسکیستی تا کنون این گونه بوده که  یک طبقه سرمایه دار حاکم است(هر که میخواهد باشد مستبد، ایجاد کننده خفقان و یا  طبقه متوسط مرفه و یا بورژوازی بازار) که همه در یک عرض و ارتجاعی اند. تضاد هم کار و سرمایه است. گمان نمیکنیم که نیازی باشد که  در این بحث، با این بورژوازی و سرمایه داران حاکم یعنی کسانی از زمره خامنه ای و سپاه پاسدارانش و یا روحانی، لاریجانی و غیره «مرزبندی ایدئولوژیک» داشت و یا  بروی «مصالح متباین طبقاتی» انگشت گذاشت.
بنابراین و برای اینکه این ترتسکیست آنچه را که این «سوسیالیست های خلقی» انجام میدهند، انجام ندهد و از«اپوزیسیون بورژوا- لیبرال و ناسیونالیست» پشتیبانی ای نکند و «مصالح طبقاتی متباین» را نپوشاند، باید تضاد طبقه کارگر با طبقه متوسط مرفه و طبقه سرمایه دار یا بازاریان را برجسته کرده، همچنانکه علیه بورژوازی مستبد حاکم مبارزه میکند، علیه اینها نیز مبارزه کند.
نتیجه این مباحث این است که فرشید شکری برای  پیشگیری از محدود شدن مبارزه به «دگرگونی در" ساختارهای روبنایی " جامعه و سرکار آمدن یک نظام بورژوا – دموکراتیک»  از یکسو و گسترش نبردهای کارگران و توده های بی چیز علیه «مناسبات سرمایه داری و شیوه تولید سرمایه داری» از سوی دیگر، علیه هر جریانی که بخواهد مبارزه را صرفا به مبارزه علیه رژیم حاکم محدود کند، مبارزه خواهد کرد.
اکنون زمان این است که شکری موضع عملی خود را روشن کند و بگوید که وی در قبال اعتصاب بازاریان و طبقه متوسط مرفه چه دستورالعملی به طبقه کارگرش میدهد. وی چاره ای ندارد جز اینکه یا بگوید آنرا برجسته نمیکند، به آن معنایی که ما در بالا شرح دادیم و یا بگوید آنرا در کنار سرمایه داران حاکم قرار داده با آن همان مبارزه ای را میکند که با سرمایه داران حاکم میکند.
هرمز دامان
نیمه دوم آذرماه 97