۱۳۹۷ آبان ۲۸, دوشنبه

جلوه هایی کوچک از اتحادی بزرگ


جلوه هایی کوچک از اتحادی بزرگ

به مناسبت پشتیبانی آموزگاران، دانشجویان، وکلای مبارز دادگستری و کسبه و بازاریان از مبارزه کارگران نیشکر هفت تپه

نظام فاسد و ستمگر جمهوری اسلامی نمیتواند هیچگونه مبارزه برحق، ساده، صنفی و مسالمت آمیزی را تحمل کند. در حکومت آخوندها و مکلاهای مذهبی که ارث آباء و اجدادیشان بوده! نباید اعتراضی از جانب هیچ گروه و دسته و طبقه ای، نسبت به وضع زندگی و معیشت خود وجود داشته باشد. همه یا باید بتمرگند و یا با بازداشت و زندان و اعدام روبرو خواهند شد.
اعتراض و اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه برای خواستهایی بسیار ساده همچون عقب افتادن حقوق ها، گرفتن کارخانه  از بخش خصوصی- که ناتوانی خود را  در اداره آن نشان داده، سقف تولید را بسیار پایین آورده و برخی از مدیران آن خود جزو اختلاس گران و دزدان شده اند - ونهایتا روشن کردن تکلیف آن بوده است.
مبارزه کارگران به شکل اعتراض، اعتصاب، راهپیمایی های مسالمت آمیز در شهر شوش و چیزهایی از این گونه بوده و در شرایط بی توجهی مسئولان، به جمع شدن در مقابل فرمانداری و سازمان های مسئول کشیده شده است و کارگران به تنگ آمده از فشارهای کمر شکن معیشتی،  شعارهایی علیه برخی عملکردهای دولت و حکام کنونی داده اند. 
 اما حکام  اختلاس گر، دزد و جانی جمهوری اسلامی را، با خواستهای بحق و اشکال مبارزه ساده و مسالمت آمیز کنار آمدن، توجه کردن، پاسخ دادن و حل و فصل کردن، میانه ای نیست. آنها تنها زبان تحکم و زور میشناسند و بس:
 «همین است که هست! نمیتوانید زندگی کنید، بروید بمیرید. و اگر اعتراض کردید جایتان زندان و شکنجه و اعدام است».
اینهاست پاسخ حکام ددمنش و پاسداران تا دندان مسلحشان.
 در برخورد به مبارزه برحق کارگران هفت تپه و رهبران شجاع  سندیکای آنها، همین رویه در پیش گرفته شد. آنها نیروهای ضد شورش آورده و تفنگ های خود را به سوی کارگران  نشانه گرفتند تا کارگران را بترسانند و آنان را مجبور کنند به عقب نشینی تن دهند. و هنگامی که جسارت و شجاعت کارگران و پافشاری آنها را در مبارزه برای رسیدن به خواستهای خود دیدند، تمامی رهبران مبارز و از جمله اسماعیل بخشی را که محبوب کارگران و سخنگوی برجسته آنها است، دستگیر کرده و به بند افکندند.
اکنون کارگران جدای از دنبال کردن خواستهای خود- زیرا چاره ای ندارند، سفره ها خالی، فرزندان گرسنه و زندگی پا درهواست - درپی آزادی نمایندگان خود نیز هستند. راهپیمایی میکنند، میگویند که هر کدام آنها یک اسماعیل بخشی خواهند بود، جلوی ارگان های مسئول جمع میشوند و شعارهایی در رسای نمایندگان مبارز خود سر میدهند و آزادی آنها را خواستار میشوند. آنان نمیتوانند جز آنچه میکنند، کار دیگری انجام دهند.
پشتیبانی عمومی از مبارزه کارگران هفت تپه و فولاد اهواز
 اما آنچه در این میان دارد به این اعتراض و اعتصاب و مبارزه ساده صنفی، جلوه ای پر شکوه می بخشد، نخست پشتیبانی کارگران فولاد اهواز از اعتراض و اعتصاب کارگران نیشکرهفت تپه و شعار دادن به نفع دوستان و همرزمان کارگر خود است، و نیز پس از دستگیری رهبران مبارز کارگران، پشتیبانی بخشهایی از دانشجویان مبارز، آموزگاران، وکلای دادگستری، کسبه و بازاریان و دیگر اقشار از مبارزه کارگران و درخواست آزادی رهبران آنهاست.
این رویه باید عمومی شود. نباید گذاشت  اختلاس گران، دزدان و جانیانی که در پس پرده مذهب خود را پنهان کرده اند و اکنون کوس رسوایی شان بر سر هر برزن و محله ای در ایران زده شده است، هر کار که میخواهند بکنند.
هر گونه سکوت در مقابل هر گونه فشار و ستمی به کارگران، کشاورزان، رانندگان زحمتکش کامیون و کامیون داران، زنان، دانشجویان، آموزگاران، کسبه و بازاریان، خلقها و ملیتهای دربند، گروههای مذهبی ای همچون بهائیان و دراویش و خلاصه هر گروه و دسته زیر استثمار و ستمی، مساوی است با فشاری مشابه به خود این اقشارو گروهها و طبقات: «اگر از مبارزه دیگران پشتیبانی نکنم، خود را در مبارزه تنها کرده ام!»
و چنین مباد!
این هاست آنچه که اکنون بیش از هر چیز دیگری نیاز داریم
ورود آموزگاران، دانشجویان و نیز گروهای بزرگی از وکلای شجاع دادگستری، که به تازگی بیش از گذشته فعال شده اند و به گونه گروهی اعلامیه هایی در پشتیبانی از اعتراضات برحق میدهند وهمچنین کسبه و بازاریان را در پشتیبانی از کارگران باید تهنیت گفت، به آن ارج نهاد و ستایش کرد. اینها آن چیزهایست که اکنون بیش از همیشه به آن نیاز است.
 اینها جلوه هایست کوچک از اتحادی بزرگ در میان ملت بزرگ و مبارز ایران. اتحاد و پشتیبانی تمامی طبقات مردمی و گروهها و دسته ها و خلقهای زیر استثمار و ستم از یکدیگر و امان ندادن به حکومت تا مغز استخوان فاسد.
 پیوندهای کوچک را به پیوندها و اتحادهای بزرگ تبدیل کنیم!                                    گروهی از مائوئیستهای ایران
29آبان 97
          

۱۳۹۷ آبان ۲۷, یکشنبه

اعتصاب کسبه و بازاریان و فرصت طلبی های «سوسیالیسم ترتسکیستی»(2) بخش نخست «اسطوره» ها باز می گردند


اعتصاب کسبه و بازاریان و فرصت طلبی های «سوسیالیسم ترتسکیستی»(2)

بخش نخست
«اسطوره» ها باز می گردند

تعلق طبقاتی بازاریان و کسبه به بورژوازی و خرده بورژوازی
نام بخش بعدی مقاله آسنگران «نقش و جایگاه کسبه» یعنی خرده بورژوازی و«بازاریان» یعنی بورژوازی در سیاست ایران است. وی می نویسد:
« این درست است که بازاریان قشر خاصی از جامعه هستند که در کمپ بورژوازی محسوب میشوند. بازاریان از بورژوا تا خورده بورژوای هر جامعه ای را دربر میگیرد. در دوره قیام سال ٥٧ و حتی قبل از آن این قشر پایگاه جریانات مذهبی و بعدا بخش عمده آنها پایگاه جمهوری اسلامی محسوب میشد. تا همین یکی دو سال قبل هم بخش قابل توجهی از بازاریان ایران به عنوان پایگاه مهمی برای جمهوری اسلامی عمل میکرد.»(آسنگران، چرا باید از اعتصاب سراسری کسبه و بازاریان در ایران دفاع کرد؟ سایت آزادی بیان)
 اکنون ما یک تحلیل طبقاتی از بازاریان داریم. بر مبنای این تحلیل، بازاریان«از بورژوا تا خورده بورژوای هر جامعه ای»(هر جامعه ای!؟ راستش ما فکر میکردیم در همه جوامع تنها دو طبقه وجود دارد!؟ حال شد سه طبقه و دیر نیست که بشود چهار طبقه و...!؟) را در بر گرفته و در «کمپ بورژوازی»(حالا چرا «کمپ» بورژوازی و نه خود بورژوازی؟ یا حداقل میگفتی که بقیه این «کمپ» کدام دسته های بورژوازی هستند!)جای میگیرند. سپس به این نکته اشاره میگردد که پیش از سال 57 و«حتی قبل از آن این قشر پایگاه جریانات مذهبی و بعدا بخش عمده آنها پایگاه جمهوری اسلامی »(منظور آسنگران از «جمهوری اسلامی» حکومت بورژوازی است) به شمار آمده است.
آسنگران به مقدمه چینی های خود ادامه میدهد:
«اما بحران سیاسی و اقتصادی جامعه ایران این قشر را ابتدا نگران و بعدا معترض کرد. از مقطع خیزش دی ماه ٩٦ به مرور فضای اعتراضی جامعه ایران همه اقشار و حتی بخشی از نیروهای درون رژیم را از ادامه وضع کنونی ناامید کرد و صدای اعتراض آنها هم بلند شد. در تحلیلی عمومی تر بارزاریان بخش محافظه کار هر جامعه ای را تشکیل میدهند.»
به این ترتیب این قشر از بورژوازی(یعنی بازاریان) که از نظر آسنگران بخش «محافظه کار» هر جامعه ای را تشکیل میدهند، اینک «نگران و بعدا معترض» شده اند. البته این نگرانی به این قشر محدود نمانده و «حتی بخشی از نیروهای درون رژیم» که منظور از آن باید بخشهایی از بورژوازی حاکم باشد در بر گفته و اینها از«ادامه وضع کنونی ناامید» شده اند. اکنون و در ادامه تحلیل طبقاتی اش، آسنگران به ما حالی میکند که نمیخواهد صرفا از بورژوازی پشتیبانی کند، بلکه قصد وی پشتیبانی از خرده بورژوازی است.
 پشتیبانی از خرده بورژواها و نه بورژواها!
« اما کسبه و مراکز خرید و فروش شهرهای ایران د‌ها برابر بازاریان است و اعتصاب سراسری با دخالت این قشر میانی بیشتر تداعی میشود نه بازاریان بطور خاص.»
 پس کسبه جزء یعنی خرده بورژوازی بیشتر از بازاریان یعنی بورژوازی بازار است.
سپس آسنگران به پرسش کلیدی خود میرسد:
«حال سوال این است اگر چنین است چرا کمونیستها باید از این اعتصاب خوشحال باشند و از آن دفاع کنند؟
میبینیم که ترتسکیست ما بالاخره به این نتیجه رسید که باید کمونیستها از این اعتصاب«خوشحال باشند و از آن دفاع کنند».
 بد نیست که به این حضرت والای ترتسکیست گفته شود که بورژوازی یا خرده بورژوازی اعتصاب کرده است،«تو را سنه نه!» چرا شما باید خوشحال باشی و از آن دفاع کنی؟
مگر این جنبش شما «کمونیستهای کارگری» است؟! مگر جنبش طبقه کارگر است؟ این جنبش یا حرکت مربوط به «طبقات دیگری» است. شما را چه به جنبش «طبقات دیگر»! این جنبش گویا طبق اصول «کمونیسم کارگری» و «حکمتی ای» باید «ارتجاعی» خوانده شود، نه جنبشی شایسته پشتیبانی. خواه بورژوازی باشد و خواه خرده بورژوازی، در هر دو صورت متعلق به «طبقات دیگر»ی است. بگذار «سوسیالیسم خلقی ها» از آن پشتیبانی کنند! بگذار «پوپولیستها» یی که  نمیدانند که طبقه کارگر چیست و تضاد کار و سرمایه کدام است، از آن پشتیبانی کنند! بگذار مائوئیستها بگویند باید از آن پشتیبانی شود!؟ شما باید «پاک» و«خالص» و همینطور« کمونیسم کارگری» ای بمانید! 
البته آسنگران آنچنان قصد پشتیبانی از بورژوازی بازار را ندارد. او میخواهد از «خورده بورژوازی» (که یکدست نیست و لایه های گوناگون پایین، میانه و مرفه دارد- امری که آسنگران به آن اشاره نمیکند) پشتیبانی کند! زیرا چنانکه دیدیم وی اشاره کرد که «کسبه و مراکز خرید و فروش شهرهای ایران» (منظور بازارهای خرد است که در آنها دکانداران خرده فروش وجود دارند) دهها برابر بازاریان است(منظور از «بازاریان» در مقابل «کسبه»، در فرهنگ لغت آسنگران، عمده فروشان، بنکداران یا بطور کلی بورژوازی تجاری است) و اگر او از اعتصاب بازاریان پشتیبانی میکند، این پشتیبانی بیشتر از خرده بورژوازی بازار است تا بورژوازی بازار.
 اما مگر خرده بورژوازی که گویا در فرهنگ کمونیسم کارگری«اسطوره» به شمار آمده و اکنون به زندگی بازگشته و حاضر و آماده و شش دونگ و قبراق سرپا ایستاده و دست به اعتصاب میزند، جزو «کمپ بورژوازی» نیست؟
دلایل  یک حکمتی برای پشتیبانی از اعتصاب بازاریان
 آسنگران به بیان دلایل خود میپردازد:
«اولین پاسخ من این است که اگر این قشر ساکت بودند و در مقابل جمهوری اسلامی( همواره توجه داشته باشیم که منظور آسنگران از جمهوری اسلامی، حکومت بورژوازی است که با این نام وجود دارد)  به همان محافظه کاری و همراهی با سیاستهای رژیم ادامه میدادند، آیا نفعی به حال جامعه و جنبشهای اعتراضی رادیکال داشت و آیا موقعیت جمهوری اسلامی قویتر نمیبود.؟ بنابر این سکوت این قشر نه تنها نفعی نداشت بلکه به ضرر هم بود.»
اولا: آسنگران جمهوری اسلامی را حکومت بورژوازی میداند( و خوب نیست یک جوری از آن صحبت کند که انگار حکومت بورژوازی نیست و حکومت از ما بهترون است!) و اعتصابیون بازار را نیز دو طبقه «بورژوازی» و «خرده بورژوازی» به شمار میاورد. از این رو آسنگران باید بگوید به چه دلیل بورژازی که خود حاکم است، با بورژوازی که حاکم است، اختلاف دارد و اعتراض و اعتصاب در مقابل حکومت خودش، یعنی حکومت بورژوازی، را به محافظه کاری و همراهی با سیاستهای بورژوازی ترجیح میدهد؟
دوما: منظور از «جامعه» چیست؟ زیرا ما جامعه کلی نداریم. جامعه به طبقات تقسیم میشود و طبق درک های حکمتی حضرات، جامعه ایران به دو طبقه بورژوازی و طبقه کارگر تقسیم میشود. بنابراین منظور از «نفعی به حال جامعه» داشتن، میتواند نفعی به حال طبقه بورژوازی و یا نفعی به حال طبقه کارگر داشتن باشد.
 سوما: منظور از «جنبشهای اعتراضی» کدام جنبشها است؟ اگر منظور جنبش طبقه کارگر است که «اعتصاب بورژوازی یا خرده بورژوازی» طبق درک های حکمتی، نمیتواند نفعی برای طبقه کارگر داشته باشد. اگر منظور جنبش زنان، دانشجویان و غیره است که این جنبشها کارگری نیست، بلکه عمومی و دموکراتیک است؛ و تازه اگر هم کارگری باشد، اعتصاب نکردن بورژوازی، اگر ضرری برای این جنبشها نداشت، نفعی هم نمیتوانست داشته باشد. در مورد جنبشهای ناسیونالیستی نیز حکمت گفته اینها ارتجاعی اند و بنابراین اگر حتی «اعتصاب بورژوازی» نفعی برای اینها داشته باشد، این نفع به طبقه کارگر آسنگران نمیرسد.
و بالاخره: گویا آسنگران متوجه نیست که دارد درباره اعتصاب کدام طبقات صحبت میکند. اگر او در باره اعتصاب بورژوازی و خرده بورژوازی صحبت میکند، بیاد بیاد بیاورد که طبق درک های حکمتی و ترتسکیستی«تا کنونی» اش، اولا این دو طبقه که خود طبقات حاکمند، به همراه بورژوازی ایضا حاکم، «دشمن طبقه کارگر» بوده اند و اگر چه سکوت این قشرها نفعی برای این طبقه نداشت، اعتراض آنها نیز، برای خاطر طبقه کارگر و آسنگران و کمونیسم کارگری اش نبوده و نفعی هم برای آنها نخواهد داشت.
آسنگران ادامه میدهد:
«حال که تحت تاثیر اعتراضات و اعتصابات چند ماه گذشته کل فضای سیاسی جامعه دستخوش تحول شده است این قشر دست به یک اعتصاب سراسری زده است، چرا باید تعدادی از آن نگران باشند. اتفاق افتادن این اعتصاب سراسری یعنی دوره سراشیبی و سقوط جمهوری اسلامی برای این قشر هم محرز شده است.»
 اینکه از نظر این قشر(کدام قشر؟! یا دقیقتر کدام قشر بورژوازی؟ نمیدانستیم که یک حکمتی، بورژوازی را قشر بندی کرده و نه تنها تضادهایی بین اقشار آن میبند، بلکه میتواند از یک قشر آن در مقابل قشر دیگرش پشتیبانی کند!) حکومت بورژوازی با نام جمهوری اسلامی به دوره سراشیبی افتاده و سقوط خواهد کرد، دلیلی بر آن نیست- طبق درک های« تاکنونی» حکمتی - که از آن دفاع شود. زیرا- بر مبنای این درک ها- این قشر در پی این نیست که بدنبال «کمونیسم کارگری» آسنگران بیفتد و«حکومت کارگری» بر سرکار آورد. این قشر بورژوازی یا خرده بورژوازی دنبال حکومت خودش یعنی حکومت بورژوازی یا نهایتا خرده بورژوازی است. اگر آسنگران از آنها پشتیبانی کند، معنایش این است که بجای حکومت بورژوازی، از برقراری حکومت بورژوازی یا خرده بورژوازی پشتیبانی کرده است.
خوب! حکومت جمهوری اسلامی حکومت بورژوازی است و حکومتی هم که این قشر میخواهد بازهم حکومت بورژوازی است. ممکن است یکی دینی و دیگری مثلا سکولار باشد(که با توجه به گرایش مذهبی این قشر نمیتوان چندان مطمئن بود). اما اینها نیز تفاوتی در نفس حکومت بورژوازی نخواهند داشت.  
اما در مورد نفع: اگر این اعتصاب نفعی  به حال «جامعه»(قطع به یقین باید منظور آسنگران طبقه کارگر باشد، زیرا همچنانکه اشاره کردیم در جامعه وی، تنها دو طبقه وجود داشته است) داشته باشد، این نفع نمیتواند به طبقه کارگر آسنگران برسد! در مورد«جنبش های اعتراضی رادیکال»(اینجا نیز منظور آسنگران جنبش طبقه کارگر است زیرا از نظر یک حکمتی، در جامعه جز جنبش اعتراضی این طبقه، جنبش دیگری نباید وجود داشته باشد) نیز به همین گونه! چرا باید اعتصاب بورژوازی یا خرده بورژوازی جنبش های اعتراضی علیه جمهوری اسلامی را قویتر و خود جمهوری اسلامی را که حکومت بورژوازی است، ضعیفتر کند!؟   
توجیه های صنار سی شاهی برای چرخش در مواضع
آسنگران باید راهی برای توجیه این پشتیبانی پیدا کند:
«جمهوری اسلامی تلاش زیادی کرد که این اعتصاب اتفاق نیفتد.»
خوب به شما چه ربطی دارد! در بهترین حالت تضادی است بین بورژوازی و بورژوازی، بین دو قشر بورژوازی که هر دو از نظر شما ماهیتا ارتجاعی اند.
 «چون میدانست که پایه های جمهوری اسلامی را سست تر و موقعیتش را ضعیف تر خواهد کرد. و این چنین هم شد »
چرا باید حکومت بورژوازی از اعتصاب بورژوازی و یا خرده بورژوازی سست و ضعیفتر شود؟!
« حال کسی که تحت عنوان "چپ" در مقابل این اعتصاب قرار میگیرد معلوم است از چنین حرکتی نگران شده و اگر توان و امکانش را داشت مانع اجرای آن میشد.»
چرا نباید «نگران» بشود؟ آخه جناب حکمتی، مگر قرار بود که چپ حکمتی و ترتسکیستی از اعتصاب بورژوازی یا خرده بورژوازی خوشحال شود!؟
«آیا برای مخالفین این اعتصاب چنین جایگاهی خیلی افتخار آفرین است و مدافعین آن کافر شده اند؟»
قطعا مدافع اعتصاب بورژوازی، در قاموس این تفکر ترتسکیستی که جامعه تنها از دو طبقه کارگر و بورژوا تشکیل شده و تضاد کار و سرمایه است، باید هم از دید مؤمن های حکمتی، یعنی ترتسکیستهای وفادار به خط و مشی حکمت، «کفر» به حساب بیاید.
 «نکته دیگر اینکه اعتصاب فقط در بازار نبود و شامل بسیاری از کسبه و مغازه داران هم بود که وضعیت امروز همه آنها را با یک بن بست و آچمز کامل روبرو کرده است.»
جناب آسنگران اگر میخواهید پافشاری کنید که تنها از بورژوازی پشتیبانی نمیکنید و از خرده بورژوازی هم پشتیبانی میکنید، پافشاری کنید. ولی این تفاوتی در اصل حکمتی قضیه ایجاد نمیکند؛ تنها طبقه کارگر و لاغیر! توجه داشته باشید به این شعار اصیل و بنیادی حکمتی!
«تصور میکنم احتیاج به توضیح زیادی نیست که مخالفین این اعتصاب در جایگاه بسیار بدی قرار میگیرند. آنها بدون اینکه بخواهند و بدون اینکه متوجه بشوند سیاستی را در پیش میگیرند که روند تضعیف جمهوری اسلامی را کند کنند.»
منظور تضعیف حکومت بورژوازی در جمهوری اسلامی است. اما خودمانیم! تا حالا «حکومت بورژوازی» بود، حالا دیگه جدی جدی تنها «جمهوری اسلامی» شده؟ نکنه بورژوازی از آن آمده بیرون و رفته جای دیگری؟
 اما این مخالفین ترتسکیست هم حق دارند. آخه چگونه ممکن است بورژوازی حکومت بورژوازی را تضعیف کند که اینها با عدم پشتیبانی بخواهند آنرا «کند» کنند!
«برای دوری از این جایگاه مخالفین ناچار شده اند بگویند آنها "در مقابل هیچ اعتصاب و اعتراضی علیه حکومت نمی ایستند".»
براستی که مخالفینی که این چنین گفته اند، اگر خط مشی حکمتی - ترتسکیستی داشته اند، بدون شک مرتکب خطا شده اند!  طبق این خط و مشی آنها باید اعتراضات ارتجاعی را افشاء کنند!؟
 «اما در مورد همین اعتصاب نوشته اند این "جبهه ارتجاع سیاسی و پرچم بورژوازی" است.»
شما  جناب آسنگران، مجبور نیستید خودتان را ناراحت کنید! زیاد طول نخواهد کشید که بسیاری از اینها این گونه عبارات را کنار خواهند گذاشت!؟
«معلوم نیست اگر قصد ایستادن در مقابل اعتصاب علیه جمهوری اسلامی را داشتند، چه کار بیشتری از این القاب میتوانستند انجام بدهند
فاکتهای فوق از نوشته رفیق سیاوش دانشور است که در مخالفت با اعتصاب روز ١٦ مهر ١٣٩٧ نوشته شده است.»
راستش نگارنده بیشتر با یار دیرینه آسنگران، جناب سیاوش دانشور موافق است. او میگوید که این «جبهه ارتجاع سیاسی و پرچم بورژوازی» است. هر چه باشد او یک حکمتی پیگیر و ایضا ترتسکیست پیگیری است. از شما چه پنهان، اگر نه تمام، اما بخشی از کسانی مانند وی نیز، دیر یا زود به حکمتی ها تجدید نظر طلب و«رویزیونیست» خواهند پیوست. اول باید یک جوری راهی بیابند که نشان دهند اگر اینکار را کنند «سوسیالیست خلقی» نخواهند شد. مانند یک جناب دیگر(فرشید شکری) که به مقاله وی و شکل دررفتن او از این قضیه خواهیم پرداخت.   
فضای سیاسی در مقابل فضای تئوریک
در بخش بعدی آسنگران به جایگاه این اعتصابات در سیاست ایران میپردازد. وی مینویسد:
«اگر کسی بخواهد جایگاه واقعی این اعتصابات و دیگر اعتصابات و اعتراضات اقشار مختلف جامعه را بررسی کند، باید آنها را ابتدا در فضای سیاسی ایران بررسی کند.»
اول به این «اقشار مختلف» توجه کنیم که ما نمیدانیم که در قاموس حکمتی های بی پرنسیب و «حزب بادی»یعنی کدام اقشار. زیرا تا آنجا که ما میدانیم از نظر اینها، اگر اقشاری در جامعه وجود داشته باشد، تنها اقشار طبقه کارگر است که وجود دارد.
 اما درباره « فضای سیاسی ایران»! این فضای سیاسی ایران را باید در مقابل چه چیزی قرار دهیم؟ در مقابل فضای سیاسی دیگر کشورها؟ اما این خیلی جور نمیشود!  فضای سیاسی ایران در مقابل «فضای تئوریک»؟  این شاید بهترباشد!
 و میتوان این گونه حدس زد که منظور این است که چنانچه «اعتصابات و اعتراضات  اقشار مختلف جامعه» را در«فضای سیاسی» ایران بررسی کنیم، این اعتصابات با تئوری هایی که حضرات بیش از چهل سال به خورد بقیه دادند، قابل توضیح نیست.
اعتصاب مطالباتی و اعتصاب سیاسی!
« باید متوجه شد که هیچ کدام از این اعتصابات محدود به تحقق مطالباتی خاص نیستند.»
 به عبارت دیگر، بدنبال تحقق مطالباتی عام هستند. اما این مطالبات عام کدامین هستند؟
آیا به این معناست که منافع خاص و کوتاه مدت طبقه خود را دنبال نمیکنند؟ و منافع عام و دراز مدت تمامی طبقات را با هم دنبال میکنند؟
«اعتراضات و اعتصابات محلی و سراسری هیچکدام ماهیت جنبش مطالباتی ندارند. زیرا جامعه از این مرحله عبور کرده است. بنابر این همه آنها ماهیتی سیاسی دارند. اهدافی سیاسی دارند و باید با این معیار سنجیده شوند. در جامعه ای مانند ایران که با یک بحران انقلابی مواجه شده است حتی اعتصاب برای اضافه دستمزد هم سیاسی است نه مطالباتی
 آسنگران داره حسابی شلوغش میکنه! «اعتصاب برای اضافه دستمزد هم سیاسی است»! او میخواهد بگوید که اعتصاب بازاریان برای منافع خاص اقتصادی آنها یعنی منافع بورژوازی و یا خرده بورژوازی نیست. و لابد عاشق چشم و ابروی جناب آسنگران و یا طبقه کارگر هستند که دست به اعتصاب زده اند.
گویا منظور آسنگران آن است که اعتصاب «مطالباتی»، خواستهایی از نظام و در چارچوب نظام دارد، اما اعتصاب «سیاسی» دیگر مطالبه از نظام ندارد و خواست  آن سرنگونی نظام است. بر طبق این تحلیل، اکنون بورژوازی و خرده بورژوازی برای مطالبات  زود گذر قشر یا طبقه خود اعتصاب نمیکند، بلکه برای چیزی غیر از آن اعتصاب کرده و میکنند. می بینیم که برای آنکه راهی برای پشتیبانی از اعتصاب بورژوازی و خرده بورژوازی پیدا کند مجبور است که چه توجیه هایی بیاورد.
مطالباتی» در مقابل «سیاسی»!؟ اگر از واژگان نادرستی که این حضرات برای بیان اندیشه های خود بر میگزینند، بگذریم، از این سخنان این گونه میتوان برداشت کرد که اگر جنبشی خواست سیاسی سرنگونی را پیش گذاشت، این خواست، مطالباتی نیست. و اگر خواست مطالباتی گذاشت، آن مطالبه حتما باید اقتصادی و در چارچوب نظام باشد.
 تمامی آنچه طبقات دنبال میکنند، مطالباتی است و یا خواستهایی است منطبق با منافع طبقاتی آنها، و اینها، مطالبات یا خواستهای مشخص اقتصادی، سیاسی، فرهنگی  ... یک طبقه معین هستند، و یا خواستهایی که عموم طبقات بر سر آن- با  سازش هایی معین - یا یکدیگر به توافق میرسند و یا بر سر آن اتحاد یا ائتلاف میکنند. خواست سرنگونی نظام نیز یک مطالبه و یا خواست است که البته ساز و کار رسیدن به آن، با ساز و کار مبارزات درون یک نظام متفاوت است.
منظور از «سازمان» پیدا نکردن اعتصابات چیست؟
«اتفاقا رژیم اینرا میداند و تلاشهای زیادی کرده و میکند که این اعتصابات سازمان پیدا نکنند.»
«سازمان پیدا نکند» یعنی چه؟ ممکن است بورژوازی حاکم تلاش کند که بورژوازی علیه وی سازمان نیابد؟! یا شاید از این ترس دارد که مبادا کمونیسم کارگری ها، با پشتیبانی از بورژوازی و خرده بورژوازی بازار آنها راعلیه بورژوازی «سازمان» دهند؟ و یا شاید منظور آسنگران سازمان یافتن این اعتصابات در یک جبهه (مثلا جبهه متحد، ائتلاف طبقات و چیزهایی از این گونه) باشد!؟
«کارگران و کامیونداران و مغازه داران و بازاریان و... همگی اینرا میدانند.»
اکنون آسنگران کارگران را با کامیون داران(که بخشا خرده بورژوازی و بورژوازی هستند) و مغازه داران(اگر مغازه داران خرده پا منظور باشد خرده بورژوازی هستند) و بازاریان(یعنی بورژوازی بازار یا بورژوازی تجاری) در یک ردیف قرار میدهد. به عبارت دیگر طبقه کارگر و خرده بورژوازی و بورژوازی همه در یک صف( البته حواسمان باشد که این صف طبقات «خلقی» نیست! و این در ردیف قرار دادن هم «اتحاد طبقاتی» نیست!) قرار میگیرند و همه هم این را میدانند که اعتصابات آنها اقتصادی(یا بنا به آسنگران «مطالباتی») و در چارچوب نظام نیست؛ و همه هم میدانند که جمهوری اسلامی  تلاش میکند که اینها«سازمان» نیابند؛ یعنی به یکدیگر ملحق نشده و صف یگانه ای را تشکیل ندهند.
خوب این اعتصاب برای چیست؟
«کل جامعه انتظارش از پیروزی این اعتصابات این نیست که فلان مطالبه عملی بشود یا نشود. به درست همه اقشار و طبقات جامعه منتظر این هستند که نتیجه این اعتصابات سرنگونی جمهوری اسلامی باشد.»
پس آنچه همه این طبقات  با یکدیگر میخواهند، سرنگونی جمهوری اسلامی است(عجالتا از اینکه این گمانه زنی ها درست یا نادرست است، میگذریم و فرض بر این میگذاریم که درست هستند وتمامی این اعتصابات «سیاسی» یعنی بنا به نظر آسنگران «غیر مطالباتی» است و قصد همه  آنها هم سرنگونی جمهوری اسلامی است). بر این مبنا، برای ما روشن است که چرا طبقه کارگر باید سرنگونی جمهوری اسلامی را بخواهد، اما برای ما روشن نیست که چرا خرده بورژوازی (که اسطوره بود) و بورژوازی که خود، حکومتش را با نام جمهوری اسلامی دارد، باید سرنگونی حکومت خودش را بخواهد و از آن بدتر بیاید کنار خرده بورژوازی و احتمالا طبقه کارگر و«سازمان» یابد؟ یعنی اعتراضات و اعتصاباتشان با یکدیگر و در اتحاد با یکدیگر نظم بگیرند.
معنای مبارزات اجتماعی و  نظرات اسلاف آسنگران
 «حال معلوم نیست چپی که خود را برای رهبری مبارزات اجتماعی آماده کرده و میکند»
ماشالا ماشالا چپ آسنگران خودش را برای «رهبری مبارزات  اجتماعی» آماده کرده و میکند!
 اما راستی معنای این «مبارزات اجتماعی» چیست؟ مگر ما چیزی به غیر از مبارزات طبقه کارگر هم باید داشته باشیم. قطعا باید منظور آسنگران مبارزات اجتماعی طبقه کارگر باشد نه مبارزات اجتماعی طبقات مخالف با جمهوری اسلامی!یا خرده بورژوازی و بورژوازی.
 «چرا باید مخالف اعتراض و اعتصاب این یا آن قشر جامعه علیه جمهوری اسلامی باشد؟»
«این یا آن قشر جامعه» نیست و بورژوازی و خرده بورژوازی است. اما شما نمیدانید چرا چپ های کذایی تان یعنی عموما ترتسکیستهای حکمتی، مخالف اعتراض و اعتصاب این یا آن قشر (منظور غیر از طبقه کارگر است) علیه جمهوری اسلامی یعنی حکومت بورژوازی هستند؟ باشد برای شما  قصه آن را بازگو میکنیم!
جونم براتون بگه! خیلی وقت پیشا- چهل سال پیش از این- یک ترتسکیست از انگلستان اومد به ایران و به برخی از چپ ها گفت که در ایران سرمایه  داری حاکم است و سرمایه داری هم یک رابطه اجتماعی است و این رابطه استثمار است. و ما هم دو طبقه در ایران داریم. یکی طبقه کارگر یکی هم بورژوازی . بورژوازی هم طبقه کارگر را استثمار میکند.  تضاد این دو طبقه تضاد کار و سرمایه است و انقلاب هم سوسیالیستی است(خواننده باید ما را ببخشد که نظراتی را به حکمت نسبت میدهیم که اساسا به آن باوری نداشت. وی یک فرصت طلب مشکوک بود و سرش در آخور سلطنت طلبان و امپریالیستها!). این دو طبقه با یکدیگر در مبارزه هستند. وظیفه ما این است که کمونیسم ایران را که تا کنون «غیر کارگری» بوده کارگری کنیم و فقط از مبارزات کارگری پشتیبانی کنیم. بعد از آن، برخی از چپ ها، حرف این ترتسکیست را پذیرفتند و هر جریان و اعتراضی غیر کارگری را ارتجاعی دانستند. برای همین است که الان هم میگویند اعتصاب بازاریان و کسبه ارتجاعی است.
 اما این بواقع قصه نیست، و آسنگران اگر در عقبه خود جستجو کند، پی میبرد که ما داریم از اسلاف و همپالگی های خود وی حرف میزنیم. اسلاف و همپالگی هایی که وی خوب میشناسد!
اکنون آسنگران گریزی میزند و از سربازان ارتش و سپاه و بسیجی سخن میگوید که دست به اعتصاب زنند:
«مثلا اگر فردا بخشی از سربازان ارتش و سپاه و نیروی انتظامی و نیروی هوایی یا زمینی دست به اعتصاب زدند و گفتند فلان مطالبه را درخواست میکنند، باید بگوییم چون آنها بخشی از نیروی سرکوب هستند اعتصابشان قابل دفاع نیست؟»
البته اینها بخشی از نیروی سرکوب هستند، اما آنها بورژوازی نیستند، بلکه  فرزندان کارگران و زحمتکشان هستند. و این فرق میکند با پشتیبانی از یک طبقه استثمارگر. یک سرباز، یک بسیجی یا پاسدار ساده را(که تازه این دو دسته اخیر، بسیاری شان با مذهب شستشوی مغزی میشوند و گرچه تغییر و برگرداندن آنها ممکن  است، اما کار ساده ای نیست) همواره ممکن است از صف دشمن کنده شده و به صف خلق بپیوندند. اما طبقه بورژوازی که کل آن از دید شما تا کنون ارتجاعی بوده است، چگونه میتواند از جایگاه خود کنده شود و وضعیتی شایسته پشتیبانی کسب کند؟
 در بخش بعدی مقاله اش، آسنگران به مسئله«اهمیت گسترش اعتصابات سراسری» میپردازد:
«تا کنون بحث همه جریانات چپ این بوده است که با اعتصابات سراسری و قیام توده ای به رهبری طبقه کارگر و حزبش باید جمهوری اسلامی(میبینم که آسنگران با کلمه بورژوازی قهر کرده و حاضر نیست که جمهوری اسلامی را حکومت بورژوازی بنامد) را انداخت.»
رهبری طبقه کارگر و حزبش بر چه کسانی؟ بر خود طبقه کارگر؟ در این صورت این معنایی ندارد. بر گروهها و طبقات دیگری غیر از طبقه کارگر؟ اینها کدام گروهها و طبقات هستند؟ خرده بورژوازی؟ بورژوازی؟
سپس آسنگران در مورد شکل های مبارزه صحبت میکند و حرفهای گنده گنده میزند:
 «موارد زیادی هم مطرح شده است روزی باید دست به اسلحه برد و بدون اسلحه کار رژیم تمام نمیشود. این فرمول قدیمی و درست یک تصویر معینی را از سرنگونی حکومتها به مخاطب میدهد که در دیگر نقاط جهان هم میشود از این فرمول استفاده کرد. تصویر واحدی از این سیاست وجود دارد با اعتراضات و اعتصابات و قیام توده ای میتوان حکومت را مانند شاه و مبارک و بن علی و ... انداخت. بنابر این جایگاه اعتصابات و تظاهرات و... برای سرنگونی جمهوری اسلامی مورد قبول همه جریانات چپ است و اخیرا راست هم برخلاف تاریخ تاکنونیش که ضد انقلاب بود و انقلاب را خشونت میدانست، به این مهم اعتراف کرده است.»
پیش از اینکه پیش تر برویم باید بپرسیم این «راست» کدام دسته و گروه و طبقه است؟(1) «راست»ی که  بر خلاف تاریخ «تا کنونی» اش «ضد انقلاب» بوده (و لابد از اکنون به بعد دارد از ضد انقلاب خارج میشودو به صف انقلاب میآید) و «انقلاب را خشونت میدانست» ( و لابد الان دیگر نه تنها خشونت نمیداند بلکه خود به آن باور یافته است) است. خوب این راست کدام دسته ها و احزاب هستند؟
 باری جناب آسنگران نمیشود با قیقاچ دادن، رد را گم کرد و دیگران را فریب داد. نظرات را 180 درجه چرخش  دادن در مواضع شما، به این سادگیها قابل پنهان کردن نیست!

ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آبان 97
  یادداشت
1-    ما در مورد نظرات آسنگران در مورد اسلحه و قیام مسلحانه سکوت میکنیم و چیزی نمیگوییم . زیرا ارج و حرمت این مسائل بیشتر از آن است که با افرادی مانند آسنگران در مورد آنها وارد بحث شد. ته و بن ادبیات این دارودسته این است که «کارگران به بورژوازی میگویند که اگر نمیتواند  مطالبات ما را بدهید، بروید کنار!»(به نقل از طبقه کارگر و اسطور طبقه متوسط در تحولات جاری ایران، فرهاد بشارت، نگاه، دفتر بیست چهارم، ص 26).« بروید کنار»! و خوب است نمیگویند «لطفا و خواهشا جناب  بورژوا بفرمایید کنار و اجازه دهید طبقه کارگر اداره امور را در دست بگیرد»! پس صحبت درباره امور ارجمندی چون دست به اسلحه بردن و قیام مسلحانه کردن با این دارودسته، کراهت بار است.


۱۳۹۷ آبان ۲۶, شنبه

درباره اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز



درباره اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز

اکنون تقریبا دو هفته از دور تازه اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز میگذرد و کارگران این دو کارخانه در پیگیری خواستهای خود وارد مراحل نوینی از مبارزه شده اند؛ مبارزه ای که پشتیبانی آنها از مبارزات یکدیگر یکی از وجوه بارز آن است.
 خواستهای کارگران اساسا صنفی و اقتصادی است و تا آنجا وارد مسائل سیاسی میشود که بدنبال بی توجهی مقامات محلی و کشوری، کارگران بناچار باید گریبان آنها را بگیرند و علیه سیاستها و رفتارهای نظام موضع بگیرند و شعارهای مشخصی که پیرامون مسائل سیاسی و بویژه دولت روحانی است، طرح سازند.
 چرخش های اخیر در شعارهای کارگران بویژه کارگران نیشکر هفت تپه، پیرامون اختلاس و دزدی باندها و مقامات، از یکسو در ارتباط است با رو شدن هر چه بیشتر فساد، دزدی، اختلاس در سطح کشور و انگیخته شدن نفرت عمومی مردم از حکومت دزدان و جانیان و از سوی دیگر با برخی دزدی ها و اختلاس ها در خود شرکت نیشکر هفت تپه و برملا شدن آنها.
 افزون بر این، کارگران از اینکه  اختناق و سرکوبگری رژیم آنها را مجبور میکند به شیوه های برعکس در شعارها توسل جویند و مثلا بگویند «مرگ بر کارگر، درود بر ستم گر» به تنگ آمده و با رشد مبارزه، در اعتصاب اخیر و با شعار «درود بر کارگر، مرگ بر ستمگر» آن را  به شکل معقول خود در آورده و  آگاهانه ارج و شآن زحمتکش بودن طبقه خود و برحق بودن خود را بجای آورده اند.
مبارزه کارگران بویژه  کارگران نیشکر هفت تپه، با ورود خانواده های کارگران و برگزاری تظاهرات شهری در شوش، جنبه عمومی تری یافته است؛ این امر با پیوست  دیگر مردم شهر و بویژه همراهی کسبه و بازار با کارگران و پشتیبانی از اعتصاب و اعتراض آنها، از نظر طبقاتی هم  شکل همگانی تری بخود گرفته و رعشه بر اندام حکام کنونی و دستگاههای سرکوبگر آن همچون سپاه پاسداران انداخته است.
چنین روندی از مبارزه – پشتیبانی طبقات مردمی از مبارزات طبقه کارگر- که تا حدودی تنه به تنه برخی شکلهای کلاسیک مبارزه در تاریخ مبارزات کارگری در دیگر کشورها میزند، نشان از توان کارگران برای پیشبرد مبارزه و در دورنما رهبری مبارزات تمامی طبقات خلقی دارد. در انقلاب 57 همه به گرد بازاریان، و بازاریان به گرد روحانیون حلقه زدند. آنچه اکنون در ابعادی کوچک دیده میشود، این است که میتواند وضع به گونه ای دیگر به پیش رود، کارخانه ها و کارگاهها محل و مرکز ثقل تشکل و پپشروی گردند و تمامی طبقات خلقی به گرد طبقه کارگر حلقه زنند.
 و باید که چنین شود؛ و تنها این طبقه است که در صورت رهبر انقلاب ایران شدن، میتواند آنرا به اهداف خود رسانده و به استقلال و آزادی و برپایی جامعه ای دموکراتیک نائل گرداند.
امر اخیر نمیتواند صورت گیرد، مگر آنکه کارگران در سطح کشوری، به اشکال تشکیلاتی ابتدایی خود یعنی سندیکاها - و در شرایط انقلابی به  شوراهای کارگری خود - و به اشکال عالی خود یعنی حزب سیاسی برای گرفتن قدرت، به حزب کمونیست واقعی طبقه کارگر مسلح شوند.
در دوره حاضر، به واسطه مبارزه کارگران در شوش و اهواز و در پی آن اراک و تهران - بواسطه وجود سندیکای شرکت واحد - این کارگران به پیشروترین  بخش های طبقه کارگر و این مناطق به مناطق اصلی- اما تا حدودی تک افتاده - مبارزات کارگری تبدیل شده اند. چنین امری دیر یا زود و به ویژه به دلیل تداوم بحران جاری و نیز سیاستهای حاکم که بخش های دیگری از طبقه کارگر را به میدان مبارزه خواهد کشاند، پایان یافته و مبارزات کارگری به مناطق دیگر گسترش یافته و جای جای ایران همچون شوش واهواز و اراک و تهران خواهد شد.
تا کنون صف کشی نیروهای سرکوبگر رژیم و دنبال بهانه گشتن برای سرکوب مبارزات کارگران نیز بخوبی با هوشیاری کارگران نقش بر آب شده است. کارگران در حال حاضر در پی خواستهای صنفی و تا حدودی سیاسی خود هستند. آنها به هیچوجه تمایل به درگیر شدن نداشته و همه  مبارزات خود را به گونه ای مسالمت آمیز پیش برده اند. رهبران مبارزه آنها بکرات یاد آوری کرده اند که ما گرسنه ایم، سفره هامان خالی است. حقوق ها عقب افتاده و  وضع کارخانه خوب نیست، و باید نه به بخش خصوصی و نه به دولت، بلکه به شورایی کارگری واگذار گردد(البته شورایی که کارگران برای اداره کارخانه میخواهند، در شرایط معین این شرکت درخواست شده و بکلی با شوراهای انقلابی که ارگان های قدرت سیاسی هستند فرق میکند و بحث و بررسی ویژه ای را طلب میکند). به این ترتیب، خواست کارگران، شعارهای  و اشکال مبارزاتی آنها،  نشان از این دارد که کارگران دنبال خواستهای خود بوده و هستند و تمایلی به درگیر شده با نیروهای سرکوبگر نظام را ندارند.
به این امر باید توجه کرد؛ زیرا برخی جاشان نمی گیرد، اغلب جلو میروند و گمان میکنند که  طبقات مختلف مردم همین الان خواست سرنگونی نظام را پیش گذاشته اند.
در این خصوص، باید میان تمایلات ژرفتر طبقات مختلف خلقی و خواستهای معینی که در یک اعتراض، گردهمایی و یا اعتصاب صنفی پیش میگذارند، فرق گذاشت و این دو را یک کاسه نکرد.
همچنان که در گفتگوهای خصوصی و عمومی مردم بیان میشود، تمامی طبقات خلقی، این نظام را نمیخواهند و چنانچه نظام، رفراندومی برقرار کند و در آن از مردم بخواهد که رای به بودن یا رفتن این نظام دهند، اکثریت باتفاق مردم رای به رفتن آن خواهند داد. اما نظام چنین رفراندومی را برگزار نکرده و نمیکند و برعکس مایل است وانمود سازد که مردم با نظام مشکلی ندارند و صرفا برخی خواستهای صنفی و محدود خود را دنبال میکنند.
و باز روشن است که این نخواستن، آنگاه که مجال بروز به آن داده نشود، در اشکالی ویژه از مبارزه و خیزش - برای نمونه در مبارزات عمومی و کشوری دی ماه 96 - بروز میکند. در چنین مبارزاتی که تا کنون اشکالی غافلگیرانه داشته، مردم، در شعارهای خود، کلیت نظام حاکم را نشانه گرفته و خواست سرنگونی آن را طرح کرده اند. 
 اما از سوی دیگر، ما شاهد مبارزات محدود و بخشی دسته های گوناگون طبقات هستیم که خواستهای صنفی و یا سیاسی محدود و بعضا محلی خود را دنبال میکنند. اینکه  گروهها و طبقاتی که این مبارزات صنفی یا محلی را دنبال میکنند، در دلشان چه میگذرد، عجالتا در محتوی، شعارها و  شکل مبارزه بروز نمیکند و بنابراین نمیتواند ملاک باشد. و گرچه میتوان به آن دامن زد و به آن آگاهی و غنای بیشتری بخشید، اما نمیتوان گفت که اعتصاب برای خواست صنفی نیست و قصد واقعی مردم سرنگونی نظام است. در حقیقت آن محتوی، شعارها و اشکالی میتواند ملاک داوری قرار گیرند که اکنون این گروهها و طبقات به صورت عملی و واقعی دنبال میکنند. تا زمانیکه آن خواستی که در دل و یا در پس ذهن مردم است، رو نیامده و شعارها و اشکال مبارزه  درخور خود را نیافته، آن تنها خواستی است در پس ذهن.  
هر کدام از این دو خواست،هر کدام نیاز به مبارزه ای متفاوت و با محتوی، شعارها و اشکال مبارزه ای متفاوت داشته و قوانینی جداگانه برای تکامل خویش دارند. گرچه این امکان همواره وجود دارد که  بواسطه شرایط معین ایران - در حال حاضر بویژه نوع برخورد نظام به اعتراضات و اعتصابات مسالمت آمیز و در آینده احتمالا به سبب سرخوردگی کارگران از بی نتیجه بودن اعتراضات و اعتصابات اقتصادی - از یکی به دیگری  گذر شده و مبارزات اقتصادی و صنفی و سیاسی محدود به مبارزات دامنه دار سیاسی – انقلابی  و برای سرنگونی کل نظام تبدیل شده، و یا برعکس، در صورت عقب نشینی حکام و یا سرکوب بی امان جنبش و کم شدن نیروی توده ها در مرحله معینی از مبارزه برای پیشبرد خواستهای خود، به اشکال مقدماتی تر، کم خطرتر و خواستهای قابل دسترس تر، مبارزه برگردانده شود.
بنابراین، ما باید همراه با مبارزات جاری حرکت کرده و قوانین رشد و تکامل آنها را بررسی کنیم و در کنار کارگران  به روشنگری بپردازیم، و نه اینکه بخواهیم به مبارزه جاری صنفی و با خواستهای سیاسی محدود، اشکالی را که اکنون نمیتواند وقوع یابد، تحمیل کنیم.
  آنچه اکنون بیش از هر چیز نیاز است، گسترش و عمومی تر شدن مبارزه است. از یک سو باید مبارزات طبقه کارگر بخشهای بیشتر و توده های بزرگ تری از این طبقه را فراگیرد و از سوی دیگر در مبارزات موجود کارگری پیشرفت و تکامل، خواه از جهت خواستها و خواه از جهت سازمان و تشکل پدید آید.

درود به کارگران مبارز نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز

تنها رهبری طبقه کارگر میتواند انقلاب ایران را به پیروزی نهایی برساند

گروهی از مائوئیستهای ایران
27 آبان 97


شکست “مجمع عمومی” فرمایشی در پروژه امنیتی سندیکاسازی دولتی در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران


شکست “مجمع عمومی” فرمایشی در پروژه امنیتی سندیکاسازی دولتی در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران
جدیدترین پروژه ضد کارگری دولت جمهوری اسلامی ایران توسط نهادهای امنیتی و وزارت کار و همکاری مدیریت شرکت واحد، حراست و شورای اسلامی کار، علیه کارگران و سندیکای کارگران شرکت واحد در جریان است. این پروژه سندیکاسازی دولتی، با وجود تمام هیاهو و امکاناتی که در اختیار عاملین پروژه گذاشته شده است با آگاهی کارگران و سندیکای کارگران شرکت واحد و حمایت جنبش مستقل کارگری ایران در فاز اجرای برگزاری مجمع عمومی قلابی و فرمایشی با شکست مفتضحانه مواجه شد. این پروژه سندیکاسازی دولتی از تابستان امسال با عاملیت سعید ترابیان و حسن میرزایی از اعضای سابق و منفک شده ازسندیکای کارگران شرکت واحد که به طور مستند با نیروهای امنیتی، مدیریت و شورای اسلامی کار همکاری کرده اند پیش برده شده است.
عوامل این پروژه امنیتی، با جعل نام و سوء استفاده از آرم سندیکا و نشر چند مطلب، کارگران شرکت واحد را به شرکت در یک به اصطلاح “مجمع عمومی” در تاریخ ۲۲ آبان ماه دعوت کردند. آنها آزادانه و با پشتیبانی نیروهای امنیتی، حراست و شورای اسلامی کار و بدون هیچگونه ممانعتی در خطوط شرکت واحد برای فریب کارگران و جذب نیرو به آب و آتش زدند. در روز برگزاری این مجمع جعلی، مدیریت شرکت واحد –کارفرما- ورودی درب بوستان واحد (مجتمع پذیرایی و رفاهی) را در اختیار آنان قرار داده بود و از انتظامات رسمی شرکت واحد که توسط حراست شرکت واحد هماهنگ شده بود به محل آورده بودند. علاوه براین شرکت واحد برای انتقال افراد به محل، اتوبوس تدارک دیده بود و همه امکانات لازم را در اختیار عاملین این صحنه آرایی قرار داده بودند. همچنین تعدادی از اعضا و سران شناخته شده شورای اسلامی کار نیز برای انجام این تجمع دولتی-امنیتی به محل مجمع فرمایشی آمدند. پرواضح است نه تنها بیمی بابت یورش نیروهای امنیتی-انتظامی به این تجمع جود نداشت بلکه دولت و عوامل امنیتی و حراست و شورای اسلامی کار، امنیت حضور در این معرکه را تامین کرده بودند و پلیس امنیت نیز در محل مستقر شده بود. با وجود تمامی این امکانات و تقلاها، کارگران آگاه شرکت واحد در این نمایش مضحک و مجمع جعلی، فرمایشی و ضد کارگری شرکت نکردند و ننگ دیگری را برای کلیه آمرین، عاملین و حامیان این پروژه دولتی-امنیتی رقم زدند.
با احتساب تعداد تمام سازمان دهندگان و عاملین این معرکه و نیز با احتساب تعداد تمام کاندیداها، تنها جمعیتی حدود ۴۵ نفر که آنهم عمدتا اعضای شورای اسلامی کار و نیروهای بسیج و حراست که با اتوبوس آورده شده بودند، در این “مجمع عمومی” جعلی شرکت کردند. حضور نگهبانان شرکت واحد به عنوان محافظ و نیز شرکت فعال و رای دادن چندین تن از مسئولین و روسای شناخته شده شورای اسلامی کار در مجمع و انتخابات تقلبی که عکسهای آنها در تلگرام سندیکای واحد موجود است تایید دیگری است بر هماهنگ بودن کامل این پروژه با شورای اسلامی کار، و حراست و مدیریت شرکت واحد. عوامل این پروژه امنیتی پس از اینکه مجمع امنیتی-دولتی شان از سوی کارگران شرکت واحد بایکوت شد، اعلام کردند که کارگران به دلیل سردی هوا در این مجمع امنیتی شرکت نکرده اند! سپس عاملین این معرکه و پروژه دولتی با همراهی و حمایت آشکار حراست و مدیریت شرکت واحد و شورای اسلامی کار بطور آزادانه و بدون هیچ محدودیتی برای گرفتن چند برگه رای در پایانه های شرکت واحد تا ساعتها جولان دادند اما کارگران در هر جا که اینان رفتند، آنها را طرد کردند و در رای گیری آنان مشارکت نکردند.
در زمان اجرای نمایش مضحک “مجمع عمومی” مشخص شد که برخی از افرادی را که بعنوان کاندیدای “هیات مدیره و “بازرسی” معرفی کرده بودند اصلا برای کاندیداتوری درخواست نکرده بودند و این افراد با انتشار پیام هایی هرگونه همکاری و مشارکت در این پروژه امنیتی را تکذیب کردند؛ همچنین روشن شد که در میان لیست کاندیداهای این سندیکاسازی دولتی، اعضا شورای اسلامی کار هم وجود داشته اند. با وجود اینکه حتا با احتساب روسای شورای اسلامی کار که در این معرکه گیری دولتی شرکت کرده بودند تعداد کل مشارکت کنندگان در این پروژه ی شکست خورده در حدود ۴۵ نفر بود، فردای آن روز و پس از ساعت ها نقشه کشیدن برای اینکه بدانند چگونه دروغی را پس از این شکست مفتضحانه باید منتشر کنند، با کمال وقاحت و بی شرمی و در یک دروغگویی آشکار که مورد استهزا و همزمان نفرت کارگران قرار گرفت اعلام کردند که بیش از ۶۰۰ کارگر در رای گیری مشارکت کرده است!
عوامل این پروژه امنیتی، این تجمع شکست خورده و رای گیری متقلبانه را هر چه بنامند، در هر صورت این معرکه گیری دولتی، اقدامی علیه کارگران شرکت واحد، علیه سندیکای مبارز و مستقل کارگران شرکت واحد و یک توهین آشکار و یک تلاش شکست خورده در خیانت کامل به ۱۵ سال مبارزه خستگی ناپذیر اعضای این سندیکا برای ایجاد یک تشکل واقعی و مستقل کارگری و توهینی به جنبش مستقل کارگری ایران محسوب می گردد. اگر چه این اولین پروژه دولتی- امنیتی علیه کارگران در ایران و دیگر کشورها نیست و نخواهد بود، و اگر چه در اثر آگاهی کارگران، برگزاری این مجمع قلابی و امنیتی و دولتی با شکست مواجه شد، اما در تاریخ جنبش مستقل کارگری ایران به عنوان یکی از ننگین ترین و بی شرمانه ترین توطئه های حکومتی علیه کارگران ایران در دوران اخیر ثبت خواهد شد و کل این پروژه امنیتی توسط کارگران در نهایت به زباله دادن تاریخ خواهد پیوست.
سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه ضمن درودهای گرم به اعضای سندیکا و کلیه کارگران شرکت واحد و تمامی کارگران و تشکلات کارگری که در افشای این پروژه دولتی-امنیتی کوشا بوده اند، همچون گذشته و با وجود کلیه موانع دولتی-امنیتی و سرکوب و کنترل دائمی حکومتی و توطئه های عوامل شورای اسلامی و خانه کارگر، به مبارزه بر حق خود تا پیروزی های هر چه بیشتر ادامه خواهد داد. ما در این راه پر فراز و نشیب، دست کلیه کارگران و تشکلات واقعی و مستقل کارگری در سراسر ایران و جهان را می فشاریم و به نوبه خود تلاش خواهیم کرد که جنبش کارگری ایران با اتحاد و همبستگی هر چه مستحکم تر مانع از توطئه های گوناگون، که قصد تضعیف و نابودی جنبش مستقل کارگری ایران و به بیراه بردن آن از طریق سرکوب مستقیم و نیز نفوذ، تشکل سازی دولتی و انشقاق در صفوف کارگران را دارند، گردد.
سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه
۲۶ آبان ۱۳۹۷




۱۳۹۷ آبان ۲۰, یکشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(19) (بخش دوم - قسمت چهارم) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(19)
(بخش دوم - قسمت چهارم)
درباره «اسطوره» خرده بورژوازی
اشاره ای به نظرات حکیمی
همچنانکه در بخش پیشین اشاره کردیم، حکیمی معیارهایی را که در مقاله کمیته هماهنگی  با نام«اسطوره طبقه متوسط» آمده، تعمیم داده و بنابراین تمامی گروه ها و دسته های فروشنده نیروی کار را صرفا بدلیل فروش نیروی کار و مزد گرفتن در طبقه کارگر خودش جای داده است. اکنون به بخشهایی از مصاحبه وی  با روزنامه شرق (7 آبان سال 1393) که به طبقه کارگر میپردازد توجه میکنیم.(1)
کارگران خدمات
وی در آغاز میگوید:
«تعریف «کارگر» امروز تحریف شده است. «مارکس» که امروز فعالان کارگری دیدگاههای خود را به او منتسب میکنند، کارگر را اینگونه  که چپ ها رواج داده اند تعریف نکرده و کارگر را فقط کارگر صنعتی  و مولد نمیداند.»
 باز هم مشتی نظر نادرست به جبهه مخالف خود دادن( در اینجا «چپ ها») و نقد آنچه که نادرست به آنها نسبت داده شده است.
 براستی  کدام چپ انقلابی و مبارزی در ایران گفته که طبقه کارگر تنها از کارگران صنعتی و مولد تشکیل شده است؟
حکیمی ادامه میدهد:
 «کارگران خدماتی همان کارگرانی هستند که مارکس آنها را کارگران غیر مولد مینامید. طبقه کارگر منحصر به کارگر تولید کننده در کارخانه و بخش صنعت نمی شود. نیروی طبقه کارگر بسیار گسترده تر از آن است که تا به حال تصور شده است.»
 ما نیز همراه حکیمی جدا باور داریم که بخشی از طبقه کارگر، کارگران غیر مولد هستند؛ یعنی کارگرانی که در بخش های گوناگون خدمات کار میکنند. آیا با پذیرش این بخش از کارگران، مسئله از جانب حکیمی پایان مییابد؟ 
«این بورژوازی بوده است که بخشی از ما  را به عنوان اینکه کارگر نیستیم از ما جدا کرده و آن را یا به خود منضم کرده یا به حاشیه رانده است.»
 نگارنده این نوشته، تا کنون چنین نظری را ندیده و یا نشنیده است که بورژوازی گفته باشد که کارگرانی که در بخش های غیر تولیدی کارمیکنند(مثلا کارگران حمل و نقل، تجارتخانه ها، موسسات آموزشی و بهداشتی و غیره) کارگر نیستند و سرمایه دار یا بورژوا هستند یا چیزهایی از این گونه (احتمالا منظور حکیمی از «بورژوازی» نباید همان چپ هایی باشد که او به آنها این اندیشه را نسبت میدهد که گویا تنها کارگران بخش تولید کارگر هستند!؟)؛ مگر اینکه منظور از کارگران بخش خدمات، بخش هایی باشد که مد نظر چپ نبوده اند؛ یعنی کسانی که عموما کار فکری میکنند و یا دستمزدهای بالا میگیرند.
در حال حاضر میتوانیم اشاره کنیم که در بخشهای گوناگون تجاری، بانکی، آموزشی، بهداشتی، هنری و...کارگرانی هستند که کار غیر مولد میکنند، اما این کارگران لایه های معینی از این بخش ها را تشکیل میدهند؛ همانگونه که کارگران بخش تولید، لایه هایی معین از این بخش را تشکیل میدهند و نه تمامی این بخش را. در واقع، بخش خدمات، همچون بخش تولید، به دو پاره صرف سرمایه دار و فروشنده نیروی کار تقسیم نمیشود. در این بخش نیز همچون بخش تولید، لایه هایی میان کارگران غیر مولد و سرمایه داران وجود دارند. این لایه ها را بنا به دلایل گوناگون نمیتوان کارگر دانست.  
حکیمی ادامه میدهد:
«کارگر فقط کسی نیست که ارزش اضافه تولید میکند. البته کارگران غیر مولد هم به طورغیرمستقیم در تولید ارزش اضافی دخیلند، ولی تعریف کارگر به عنوان تولید کننده ارزش اضافی نادرست است. یکی مستقیما ارزش اضافی تولید میکند و دیگر کالایی را که او تولید کرده به دست فروشنده میرساند. در این فرایند فرد اخیر به صورت غیر مستقیم در تحقق ارزش اضافی و انباشت سرمایه سهیم  است هرچند خودش مستقیما مولد نیست. یک دلیل اینکه کارگران خود را از هم جدا میدانند و نیروی خود را آنگونه که هست نمیشناسند همین درک نادرست از کارگر است.»
 اولا، بهتر بود که حکیمی مستند حرف میزد و مشخص میکرد که کسانی که وی مشغول نقد اندیشه شان است کدامین چپ ها هستند؟
دوما، حکیمی با گفتن اینکه کارگرفقط  کسی نیست که ارزش اضافه تولید میکند، حرف توی دهان چپ های مورد نقد خودش میگذارد. از این دیدگاه گویا این چپ های مورد نقد حکیمی همگی بر این باورند که هر کسی ارزش اضافی تولید میکند، کارگر است.
بطور کلی، در حالیکه  برخی از کسانی که کار غیر مولد کرده و در تولید غیر مستقیم ارزش اضافی شرکت دارند، کارگرند، در عین برخی از کسانی که کار مولد کرده و تولید ارزش اضافی میکند، کارگر نیستند و به طبقه دیگری تعلق دارند. طبقه ای که حکیمی در صدد حذف آن است. 
و اما در مورد کارگران: به نظر میرسد که تنها کسانی که مشکلی در درک و فهم اینکه چه کسانی کارگرند، ندارند، خود کارگران هستند. آنها بسیار راحت تشخیص میدهند که چه کسانی هم طبقه ای آنها و کارگرند و چه کسانی کارگر نیستند. کافی است تاریخ جنبش کارگری ایران مورد مطالعه قرار بگیرد تا روشن شود که کارگران مشکلی در ایجاد اتحاد میان خودشان تا جایی اینکه این اتحاد از راه سندیکاها و اتحادیه های کارگری ممکن بوده است، نداشته اند(مشروطیت، 20 تا 32 و دوران انقلاب یعنی دوران هایی که کارگران توانستند تشکلات صنفی و سیاسی خود را ایجاد کنند).  
وی ادامه میدهد: 
«کارگر کسی است که نیروی کار خود را میفروشد و مزد میگیرد. با این تعریف، روزنامه نگار کارگر است، مهندسی که در خط تولید کار میکند و مثلا طراحی میکند یا با فرمول های تهیه رنگ یا پلیمر سروکار دارد کارگر است. پزشکی که از دولت یا درمانگاه خصوصی مزد میگیرد ( و نه پزشکی که سهامدار بیمارستان است) کارگر است. پرستارها و معلم ها بخش مهمی از طبقه کارگرند...»
 گویا قرار بود حکیمی در مورد بخش خدمات صحبت کند و ثابت کند که هر کسی که کار غیر مولد میکند، کارگر است. اما  وی یکباره وسط تولید میپرد و از «مهندسی» که در «خط تولید» مشغول است و «طراحی میکند و یا با فرمول های تهیه رنگ یا پلیمر سروکار دارد» نام میبرد. ظاهرا منظور حکیمی اثبات وجود کارگران در بخش خدمات نیست. او بخوبی میداند که مسئله چپ های انقلابی و مبارز هم، کارگران شاغل در بخش های تولید و خدمات نیست، بلکه آنها شغل هایی را غیر کارگر در هر دو بخش میدانند، که یا آنان که آنها را دارند، موقعیت ویژه ای در روند کار دارند، یا کسانی هستند که دستمزدهای بالا میگیرند و به این ترتیب درآمدهایی بسیار بالاتر از میانگین متوسط یک کارگر مولد یا غیر مولد دارند و یا منظور آنها کسانی است که از زمره کار فکری کنندگان در مقابل کار جسمی کنندگان هستند.
 از سوی دیگر، معیار حکیمی برای کارگر بودن اصلا و ابدا معیار درستی نیست. بر مبنای این معیار هیچ مزد بگیری را نمیتوان از طبقه کارگر بیرون گذاشت. در این صورت، شما طیفی دارید از یک مزد بگیر ساده با دستمزد ماهانه مثلا دو میلیون در ماه تا یک  مزد بگیر که در ماه سی میلیون دستمزد میگیرد. یک مزد بگیر هست که نماینده کارفرما برای کشیدن تمامی انرژی کارگر است و یک مزد بگیر داری که  تمامی انرژی اش کشیده میشود. از سوی دیگر، از این دیدگاه جامعه تنها به دو بخش تقسیم میشود که یک بخش آن مزد بگیر و بخش دیگر آن اجیر کننده مزد بگیران است و این همچنان که پایین تر اشاره خواهد شد، خلاء ایجاد کرده و گروههای زیادی را در جامعه پا در هوا میکند.
و بالاخره، شغل هایی که حکیمی نام برد، عام هستند. ممکن است اینجا و آنجا روزنامه نگاری زحمتکش باشد که کار فکری وی نتواند موقعیت  اجتماعی، و درآمد ویژه ای برای وی بسازد، وی همچون آموزگاران و پرستاران از اقشار زحمتکش نزدیک و چسبیده به طبقه کارگر  میشود. اما روزنامه نگاری هم هست که هم موقعیت اجتماعی بالایی دارد و هم درآمد خوب و کافی و هم بطور کلی از نظر اندیشه سیاسی و راه و روشی که در روزنامه نگاری دنبال میکند کاملا و آگاهانه در خدمت نظام استثماری حاکم است. نمیتوان گفت این شخص به این دلیل که نیروی کار خود را میفروشد، کارگر است.
 در مورد پزشکان نیز نگارنده بقدر کافی در بخشی که به این گروه اجتماعی  در مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک (بخش های مربوط به بورژوازی ملی و خرده بورژوازی ) پرداخته ام، اشاره کرده ام. در اینجا تنها این نکته را متذکر میشود که پزشکان همچون استادان دانشگاه، مهندسین و وکلا و گروههایی از این گونه، به لایه های معینی از خرده بورژوا تا بورژوا و از بورژوازی ملی تا کمپرادور تعلق دارند. پزشکی که صرفا برای بیمارستان یا موسسه ای درمانی کار میکند و حقوق میگیرد، میتواند به نسبت  تخصص و حقوق خود به لایه های پایین یا میانی خرده بورژوازی تعلق گیرد. پزشکی که از خود مطبی دارد و صرفا از طریق درآمد مطب خود زندگی میگیرد، میتواند به لایه های گوناگون خرده بورژوازی میانی و مرفه تعلق گیرد. پزشکی که در بیمارستان کار میکند و در عین حال سهام دار بیمارستان هم هست، میتواند به لایه های مختلف از خرده بورژوازی مرفه تا بورژوازی تعلق گیرد. پزشکانی هم هستند که درنظام موجود، دارای پست های معینی از وزارت تا معاونت  و یا موقعیت های ویژه ای در سازمان هایی خاص میباشند. اینها نیز به رده سرمایه داران بزرگ - و یا به قطب آنها - منسوب میشوند. بعلاوه اتخاذ اندیشه سیاسی مسئله ای مهم است. بخشهایی  از لایه های گوناگون پزشکان در ایران، از اندیشه های بورژوازی ملی  و بورژوازی کمپرادور(سلطنتی یا همین مذهبی حاکم) پیروی میکنند، نه حتی از اندیشه های لایه های خرده بورژوازی و از آن بیشتر از طبقه کارگر.
سازماندهندگان استثمار و مسئله حقوق های بالا
سپس حکیمی میگوید:
«اما مدیرانی که در سازماندهی استثمار کارگران نقش دارند و از همین رو حقوق های 10 میلیونی و بیشتر میگیرند، یا کسانی که مالک کارگاه های کوچک هستند اما خودشان هم کار میکنند، جزو طبقه کارگر نیستند.»
روشن نیست که در اینجا کدام نکته برای بیرون بودن از صف طبقه کارگر مد نظر حکیمی
است. سازماندهی استثمار کار یا حقوق های ده میلیونی و بالاتر؟ (زیرا گرچه هر دو این نکات با هم در یک شخص وجود دارد در عین حال هر کدام به تنهایی نیز وجود دارند). به این دو نکته توجه میکنیم:
در مورد سازماندهندگان استثمار کار باید توجه داشت که اینها تنها به مدیران موسسه (تولیدی یا خدماتی)که میتوانند پزشک، مهندس، وکیل، استاد دانشگاه و دبیر باشند، و حقوقهای 10 میلیونی بگیرند، محدود نمیشوند. بسیاری کسان هستند که در سازماندهی استثمار کار شرکت دارند، بی آنکه مدیر یا حتی فردی با در آمدی در حدود 10 میلیون باشند. اینها بر مبنای همین فرایند نقش داشتن در سازماندهی استثمار کار، یعنی نقشی که در فرایند تولید میگیرند(دومین وجه شاخص در تعیین تعلق طبقاتی) و دستمزدی بسیار کمتر از میزان مورد نظر حکیمی، به لایه های گوناگون طبقه خرده بورژوا(و گاه حتی بورژوا) تعلق میگیرند. بسیاری از کارگران که در فرایند کار شرکت دارند، بسرعت تفاوت خود را با این گونه افراد تشخیص میدهند و نزدیک ترین آنها به خودشان، یعنی حتی برخی از سرکارگرها(آنانی که نقش ویژه کذایی را دارند) را که برخی از آنها چون کارگران، کار بدنی میکنند، از طبقه خود ندانسته و به طبقه دیگری متعلق میدانند. گفتنی است که طی جنبش کارگری در حالیکه ممکن است بخش از اینان در مقابل جنبش کارگری بایستند، به میزانی ممکن است که برخی دیگر از این گونه سرکارگرها به بدنه کارگری خود برگردند و از جنبش کارگری پشتیبانی کرده و مواضع درستی اتخاذ کنند.
اما در مورد ده میلیون و بالاتر: توجه کنیم که حکیمی این افادات را در سال 1393 یعنی حدود 4 سال پیش گفته است. در آن سال 10 میلیون برای شغلهای مدیری که آسان است، حتی برای برخی از کسانی که میتوان کارگران فنی کمیاب نامشان نهاد، مبلغی نبود( در دهه هفتاد نیز کارگران فنی کمیابی بودند که در ماه در همین حدودها دستمزدشان بود). از سوی دیگر بسیاری از پزشکان، مهندسین، وکلا و استادان حقوق بگیر در حالی که در سازماندهی استثمار کار شرکتی ندارند، اما دستمزدهایی(یا حقوق هایی) بسیار بالاتر از مبلغ مورد نظر حکیمی میگیرند.  
با این وصف، آیا میتوانیم بگوییم که در اینجا دستمزد در تعیین طبقه نقش دارد و مبلغ مثلا 10 میلیون ماهانه یا 15، بیست و از آن بیشتر میتواند جایگاه طبقاتی فرد را تغییر دهد؟
 البته، این امر نقش دارد. اگر در مورد نخست یعنی چگونگی نقش در روند کار، در تعیین تعلق طبقه نقش داشت، اینجا دستمزد است که ملاک تشخیص طبقه است و نه نفس فروشندگی نیروی کار و کار مزدی کردن و یا حتی ارزش اضافی تولید کردن.
میزان دستمزد، مسئله ای بسیار مهم در تعلق طبقاتی است(سومین نکته در تعیین تعلق طبقاتی). کسانی که دستمزدی بالاتر از حد نهایی یک کارگر فنی متوسط میگیرند، هم پایگان و موقعیت متفاوتی در اجتماع می بابند و هم شرایط و سبک زندگی و اندیشه هاشان با طبقه کارگر متفاوت میشود. آنها از نظر سیاسی  دنباله رو خرده بورژوازی و در گستره ای بیشتر دنباله رو بورژوازی میشوند ونه دنباله رو اندیشه های طبقه کارگر.
 و نکته آخر: حکیمی مالکان کارگاه های کوچک را که خود نیز کار میکنند، کارگر نمیداند، اما نمیگوید اینها سرمایه دارهستند. بنابراین روشن نیست که اینها در کدام طبقه جای میگیرند. و البته باید توجه کنیم که تا اینجا بحث صرفا در مورد مالکان کارگاههای کوچک است.
وی ادامه میدهد:
«ما باید درک درست و پیشرو  از کارگر را در جامعه ترویج کنیم و بگوییم مثلا من نویسنده و شمای روزنامه نگار و حروفچین  همه کارگریم و هیچ چیز نباید و نمیتواند مانع اتحاد ما بشود.»  مشکل گذشته و کنونی« درک» از تعلق به طبقه کارگر این نبوده است که چرا طبقه کارگر شامل نویسنده ها و روزنامه نگاران نبوده است. چنین مسئله ای با تغییر «درک» نیز تغییر نخواهد کرد. زیرا مسئله ای عینی است و خود جامعه با ایجاد شکاف ها و تضادهای عینی، افراد وابسته به گروههای مختلف را که از شرایط گوناگون و مختلفی برخوردارند، از یک دیگر جدا کرده و در طبقات گوناگونی جای میدهد و باصطلاح هر کس جای خود را خواهد یافت. چنانچه جنبش کارگری اوج گیرد و در شرایط مساعد سیاسی بتواند به سازمان های صنفی و سیاسی خود دست یابد، آنگاه هم درجه گستردگی و اتحاد این طبقه و هم اینکه کدام دسته ها و گروههای شغلی میتوانند در آن جای گیرند، روشن خواهد شد. در آنجا، چنان چه روزنامه نگار و یا نویسنده ای واقعا کارگر باشد و کارگر بودن در ذهن و جان او باشد، به این گونه سازمانها خواهد پیوست و کارگر بودن خود را نشان خواهد داد.نیرویهای عینی تفکیک جامعه به طبقات واقعی و در عمل، بسی قوی تر از برخی مباحث صد من یک قازاست.
مرفه و پیشرو بودن «طبقه متوسط» حکیمی
و بالاخره حکیمی به آنچه که مد نظرش است میرسد یعنی «طبقه متوسط»:
«آنچه به عنوان «طبقه متوسط» معروف شده در واقع قشر مرفه تر و در عین حال پیشروتر طبقه کارگر است.»
پیش از هرچیز اشاره کنیم که این مفهوم «طبقه متوسط» نه به عنوان یک طبقه خاص همراه با دیگر طبقات اصلی، یعنی سرمایه دار(کمپرادور و ملی) خرده بورژوا، دهقان  و کارگر، بلکه یک مفهوم نسبی (بر مبنای موقعیت  اجتماعی و یا وضع رفاه آن طبقه) است و در تناسبهای  گوناگون و در مورد طبقات گوناگون، بجز طبقه کارگر بکار رفته است.
میتوان آن را درباره بورژوازی ملی بکار برد و گفت «طبقه متوسط» و منظور از آن این باشد که در تقابل با دو طبقه بورژوازی بزرگ کمپرادور و بورژوازی کوچک، طبقه ای به نام «طبقه متوسط» یعنی بورژوازی(ملی) میان این دو وجود دارد.
 میتوان آنرا در مورد تمامی لایه های خرده بورژوا بکار برد و گفت طبقه «متوسط» یا «میانی» و منظور از آن طبقه میان طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر باشد. میتوان آنرا  به معنای گروههایی که کار فکری میکنند بکار برد و گفت که طبقه متوسط جدید و منظور از آن لایه هایی از خرده بورژوازی مدرن از یکسو در مقابل خرده بورژوازی سنتی باشد و از سوی دیگر مقابل سرمایه داران. مارکس نیز در بسیاری از آثار خود، از این طبقه و کمابیش به همین معانی ای که در بالا اشاره کردیم، نام برده است، بی آنکه به آن جایگاه ویژه ای به عنوان یک طبقه معین  در کنار انواع بورژوازی، خرده بورژوازی و دهقانان بدهد. خود ما نیز در نوشته های خود کمابیش به همین معانی از آن استفاده کرده ایم.
حال اکنون حکیمی را داریم که این «طبقه متوسط» را نه بورژوازی( به معانی ای که مارکس در آثار خود به آن اشاره میکند و آنرا در میان بورژوازی بزرگ و  بورژوازی کوچک قرارمیدهد ) و نه خرده بورژوازی (که باز مارکس آنرا  به عنوان «طبقه متوسط»  یا «طبقه میانی» بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار به عنوان یک کل قرار میدهد) بلکه  «قشر مرفه تر و پیشروتر» طبقه کارگر دانسته است. توجه کنیم که اینجا« مرفه» بودن و «پیشروتر» بودن در کنارهم قرار گرفته اند و گویا مرفه بودن موجب پیشرو بودن است.
وی ادامه میدهد:
«این قشر را نباید به خاطر رفاه بیشترش از خود برانیم. البته ممکن است آنها خود را کارگر ندانند. این طبیعی است. زیرا تا کنون به آنها گفته اند کارگر، یعنی فقط عمله، یعنی فقط رفتگر، یعنی فقط کارگر کورپز خانه. یعنی فقط کارگر ساختمانی یعنی حداکثر کارگر کارخانه. باید از یک سو با درک تبعیض آمیزی که نسبت به این کارگران وجود دارد مقابله کرد و از سوی دیگر توهم کارگران مرفه را نسبت به خودشان زایل کرد و بدین سان این اقشار طبقه کارگر را به هم نزدیک کرد.»
 اینک حکیمی میکوشد که پاها و دست های محکوم خود را ببرد تا اندازه تخت کذایی اش شود!؟ بیایم به پزشکان و مهندسین حقوق بگیر بگوییم که کارگر فقط عمله، رفتگر و کارگر کوره پزخانه و کارگر کارخانه نیست بلکه شمای پزشک و مهندس هم کارگرید، چون فروشنده نیروی کار خود هستید و بدینوسیله توهم اینان را نسبت به خود که گویا به اقشار مرفه جامعه ( در واقع به لایه های مرفه خرده بورژوازی) تعلق دارند، بزداییم؛ و به کارگران هم بگوییم که درست است که این ها مرفه هستند؛ اما اینها هم کارگرند و باید در طبقه خودتان جایشان دهید!
 حکیمی به هیچوجه متوجه نیست که مسئله وابستگی طبقاتی در اساس، مسئله ای عینی است و بوسیله حقایق عینی و منافع عینی تعیین شده و از این رو با مباحث نظری صرف و بزور نظر نمیتوان آنرا حل و فصل کرد و جای گروهها را در طبقات تغییر داد و آنها را جابجا کرد. وی به هیچوجه نمی بیند که در هیج مبارزه طبقاتی عینی ای در تاریخ مبارزات طبقه کارگر، بر مبنای دیدگاههای نظری گروههای چپ، و دلبخواهی، طبقات از یکدیگر جدا نشده اند. خود مبارزه طبقاتی در عمل، بدنه اصلی طبقات و حتی لایه های گوناگون آن را، بر مبنای موقعیت های واقعی و منافع عینی و ملموس آنها، از یکدیگر جدا کرده است. دهقان در کنار دهقان(و دهقان تهیدست در کنار دهقان تهیدست و ایندو در مقابل دهقان مرفه)، کارگر در کنار کارگر، خرده بورژوا در کنار خرده بورژوا( و فقیر و غنی  آن مقابل یکدیگر) و بورژوا در کنار بورژوا(و ملی و کمپرادور آن مقابل یکدیگر) جای گرفته است. هیچ نیروی ذهنی و هیچ اندیشه ای نمیتواند مهندس و پزشک و استاد دانشگاه و وکیل را از صف طبقه کارگر بیرون کند(و یا وارد کند)، اگر اینها به این صف طبقاتی تعلق داشته باشند(یا نداشته باشند). زیرا اینها در فرایند و عمل مبارزه طبقاتی درگیر در جامعه، بر مبنای منافع عینی خود، بر مبنای شم طبقاتی خود که با بوکشیدن، منافع خود را حس و دنبال میکنند، درست همان جایی  خواهند ایستاد(یا نخواهند ایستاد) که طبقه کارگر میایستد و درست همان مواضعی را اتخاذ خواهند کرد( و یا برعکس نخواهند کرد)که طبقه کارگر اتخاذ خواهد کرد.(2)
تحصیل کرده و پیشرو بودن «طبقه متوسط» حکیمی
حکیمی پیشتر میرود :
«توده کارگران اغلب افراد تحصیل کرده و قشرپیشروتر خود را به عنوان نماینده انتخاب میکنند، چرا که آنها آگاهی بیشتری دارند و بهتر میتوانند از منافع کارگران دفاع کنند. اما این افراد به این دلیل که معمولا مرفه ترند و وضعیت اقتصادی بهتری دارند...» (3)
اینجا حکیمی از حرصش بالاخره به سیم آخر زده و حسابی آش شله قلمکاری درست کرده و در عین حال ماهیت تفکر لیبرالی و رفرمیستی خود را نشان داده است.
یکم، ملاک پیشرو بودن را «تحصیل کرده» بودن و از آن بدتر«مرفه» دانستن(گرچه این نسبی است و با توجه به رشد کلی جوامع، وضع طبقه کارگر از این جهات تغییر میکند، یعنی میانگین تحصیلات و رفاه نسبی این طبقه بالا میرود) اشتباهی است بزرگ و ضد اندیشه مارکسیستی؛ و هرگاه از آن پیروی شده یا بشود نتایج آن در مبارزه طبقه کارگر خواه در جامعه سرمایه داری و خواه در جامعه سوسیالیستی فاجعه بار بوده و خواهد بود.
 مارکس که حکیمی ظاهرا سنگ وی را به سینه میزند،(و او که اصلا و ابدا نظریات اساسی مارکس را قبول ندارد، اگر چنین نکند، چه بکند، که بتواند نظر خود را در چپ  و کارگران نفوذ دهد)مخاطبین اصلی نظریه خویش را نه افراد «تحصیل کرده»، و «مرفه» هایی که «پیشرو» هستند، بلکه در درجه نخست کارگران صنعتی مولد که در کارخانه های بزرگ بوسیله بورژوازی گرد میامدند، میدانست. اینان هم در آن زمان، نه تحصیل کرده به مفهوم امروزی آن که عموما تحصیلات دانشگاهی حداقل کارشناسی(لیسانس) و بالاتر است، بودند و نه مرفه. مارکس، عمل  انقلابی و تغییر دهنده را بنیان آفریننده  دانش و آگاهی دانست و نه تحصیلات  و رفاه را! لنین نیز در حالیکه گروههای کوچکی از روشنفکران را دارای دانش مارکسیستی میدانست و وظیفه آگاهی بخشیدن به کارگران را از جانب آنها میدانست، اما هرگز چنین حکمی نداد که افراد پیشرو طبقه کارگر آنان هستند که تحصیلات و یا رفاه بیشتری دارند؛ مائو نیز بر مبنای آموزش های مارکسیستی، رهنمود خویش را بر مبنای اینکه دانش از عمل زاده میشود، همیشه تکرار میکرد و از تحصیل کردگان میخواست که به میان کارگران و دهقانان روند و از آنان بیاموزند. او تاکید میکرد که کارگران و دهقانان از بسیاری جهات از روشنفکران تحصیل کرده داناترند و بنا به مارکس، فقرهم میتواند نیروی انقلابی تولید کند.
 حال آدمی بقول خودش نویسنده و تحصیل کرده که لابد مرفه هم هست، میگوید ما نویسنده ها، تحصیل کرده ها، روشنفکران( و لابد مرفه ها) از آگاهی بیشتری برخورداریم و بهتر میتوانیم از حق کارگران دفاع کنیم؛ و این نظرات از جانب حکیمی یعنی کسی است که از گذشته تا بحال هر گونه بلبشویی که توانسته بر سر انقلابیون حرفه ای لنین راه انداخته است!؟(4) 
دوم: افراد تحصیل کرده درون کارگران صنعتی کم نیستند، مگر اینکه منظورمان از تحصیل کرده، صرفا تحصیلات دانشگاهی و بیشتر دکتر و مهندس و وکیل  و استاد دانشگاه باشد!؟
سوم: قشر پیشرو کارگران لزوما و تنها از افراد«تحصیل کرده» تشکیل نمیشود، مگر اینکه پیشرو بودن را به موازات «تحصیل کرده» بودن ببینیم و صرف تحصیلات دانشگاهی را معیاری برای پیشرو بودن به شمار آوریم.
چهارم: کارگران گرچه ممکن است برخی افراد تحصیل کرده میان خود را به عنوان نماینده انتخاب کنند، اما فرد را به صرف «تحصیل کرده» بودن انتخاب نمیکنند. کارگران نمایندگان خود را از میان کسانی انتخاب میکنند که واقعا منافع این طبقه را درک میکنند و سخنگوی واقعی منافع آنها بوده، در عمل و تا پای جان از این منافع دفاع میکنند و اینها ممکن است تحصیل کرده باشند و یا از نظر تحصیلات سواد پایین داشته باشند.
پنجم: اگر منظور جریانهای سیاسی باشد و نه صرفا سندیکاها و یا شوراهای کارگری- که  کمیته هماهنگی تنها این آخری را میبیند- آنگاه این اساسا نه تنها خوب نیست، بلکه  یک انحراف تشکیلاتی از نظر بافت سازمانی است که تمامی رده های بالای حزب و سازمان سیاسی کارگران از میان افراد تحصیل کرده - روشنفکر(و یا بدتر از آن مرفه) باشند. برعکس زمانی یک حزب یا سازمان سیاسی کارگران واقعا نماینده کارگران میشود، که آگاه ترین و انقلابی ترین کارگران که همانگونه که گفتیم همواره و لزوما آنهایی نیستند که تحصیلات مدرسه ای و یا دانشگاهی دارند(یا  تحصیلات بیشتری دارند) در رده های رهبری و کادرها جای گرفته باشند. ایراد بزرگ احزابی مانند حزب توده در سالهای 20 تا 32 (و بسیاری از سازمانهای چپ در سال 57 ) این بود که عمده رهبران و کادرهای اصلی آنها از گروههای مورد نظر حکیمی یعنی روشنفکران و تحصیل کرده ها (که اگر نگوییم همه آنها، باز بسیاری از آنها مرفه نیز بودند) تشکیل شده بود و کارگران در رده های کادر و رهبری، حضوری یا حضور محسوسی نداشتند.
 تازه  وکلا، استادان دانشگاه، پزشکان و مهندسینی  که به احزاب انقلابی طبقه کارگر میپیوندد، تنها کمیت ناچیزی از این طبقه هستند. هزارها پزشک و مهندس و استاد دانشگاه و وکیل در سالهای بیست تا سی و دو( و بویژه سالهای پیش از 57) وجود داشتند، اما از این بین، تعداد معدودی از آنها به حزب توده ( و یا سازمانهای انقلابی چپ بعدی) پیوسته بودند. حزبی که  نظراتی راست داشت. تازه اکثر همین ها که رهبری حزب را در دست گرفتند، بعدها به اپورتونیسمی راست تر از آنچه حزب توده داشت یا رویزیونیسم گرویدند.
ششم: مرفه بودن امری نسبی است. یعنی مشروط است و نسبت به امری دیگر سنجیده میشود. قشر مرفه طبقه کارگر، اگر صرفا مرفه بودن را ملاک بگیریم، جزء «طبقه متوسط» نیست. یک کارگر فنی شرکت نفت، جزء  باصطلاح قشر«مرفه»(صرفا نسبت به کارگران ساده یا برخی کارگران فنی دیگر موسسات، کارخانه ها و یا کارگاهها) طبقه کارگر است. اما کارگر فنی شرکت نفت، جزء «طبقه متوسط» یا خرده بورژوازی نیست، بلکه جزء طبقه کارگر است. از سوی دیگرهر کارگر فنی«مرفهی» لزوما تحصل کرده و پیشرو( در زمینه منافع اقتصادی و یا سیاسی طبقه کارگر) نیست. گرچه پیشروترین کارگران، عموما به بخش کارگران فنی که ممکن است بخشهایی از آنها وضع  اقتصادی بهتری نسبت به دیگر لایه های طبقه کارگر داشته باشند، تعلق دارند. و بالاخره کارگران فنی، تحصیل کرده و «مرفه» که در عین حال پیشرو هستند و به وسیله کارگران به عنوان نماینده انتخاب میشوند، بسیار بسیار کمتر از گروههایی  متعلق به خرده بورژوازی یا «طبقه متوسط »  کارگر شده حکیمی، در معرض انحراف از منافع طبقه کارگر قرار میگیرند.
 هفتم: ارزش اضافه تولید کردن، استثمار شدن است، اما  نیروی کار را فروختن و دستمزد دریافت کردن، لزوما مساوی با استثمار شدن نیست. همچنانکه در بخش پیشین اشاره کردیم بسیاری از متخصصین درجات بالا نیروی کار خود را میفروشند و دستمزد دریافت میکنند، اما استثمار نمیشوند. یک دکتر، مهندس، استاد و یا وکیل و... نیروی کار خود را(فکری یا فکری- بدنی) میفروشد و دستمزد میگیرد، اما وی لزوما کار اضافی نمیکند و استثمار نمیشود. او گاه و بیگاه ارزش واقعی ثمره کاربرد نیروی کار خود را دریافت میکند. یک کارگر نیروی کار خود را میفروشد، دستمزد میگیرد و استثمار میشود.
آنچه حکیمی آگاهانه به عنوان معیار کارگر بودن میگذارد، یعنی فروش نیروی کار و گرفتن دستمزد، استثمار شدن(گرچه این نیز، تنها ملاک نیست، اما از ملاک های کلیدی است) را که یکی از وجوه اساسی تعلق طبقاتی به طبقه کارگر، خواه کارگر مولد و خواه غیر مولد است، حذف میکند. وجهی که تمامی تلاش مارکس در کتابش  سرمایه بروی کشف آن و نقش آن در ساخت سرمایه داری متمرکز است و تولید آن را قانون مطلق این وجه تولید میداند.
 افزون بر این، حکیمی لایه های تحصیل کرده را که استثمار نمیشوند یا عموما استثمار نمیشوند، و عموما «مرفه» هم هستند، جزء لایه های پیشرو طبقه کارگر یعنی رادیکال ترین لایه های طبقه کارگر بر میشمارد. روشن نیست که اینجا قوانین اقتصادی کجا رفته است. لایه هایی که استثمار نمیشوند یا عموما نمیشوند و در عین حال «مرفه» هم هستند، صرفا بواسطه «تحصیل کردن» رادیکال ترین لایه های جامعه سرمایه داری شده و همواره رهبران طبقه کارگری میگردند که استثمار میشود و همواره گریبانش را فقر و سیه روزی گرفته است.
ازاین گذشته، اگر کسی مرفه باشد، اما پیرو منافع  طبقه کارگر گردد، دیر یا زود در وضع اش تغییری حاصل میشود؛ یعنی یا آگاهانه از قید رفاه خود میگذرد یا در نتیجه فشارهای وارده بر وی به دلیل مبارزه اش با نظام حاکم  در وضعیتی غیر مرفه و یا حتی فقیر و بی چیز قرار میگیرد. مشکل که کسی یا لایه هایی( و در اینجا یک طبقه که «طبقه متوسط» نامیده شده است ) بتوانند هم رفاه ویژه خود را حفظ کنند(جدای از اینکه امری غیر اصولی است) و هم در عین حال همواره نقش پیشروان طبقه کارگر، بیچیزان و در یک کلام فقرا را به عهده گیرند.
«طبقه متوسط»  تحصیل کرده و پیشرو حکیمی سازشکار میشود!
البته حکیمی  فراموش نمیکند که به چنین  مشکلی اشاره کند و برای رفع این مشکل «مکانیسم» شوراهای خود را پیش کشد. وی میگوید:
 «اما این افراد به این دلیل که معمولا مرفه ترند و وضعیت اقتصادی بهتری دارند، ممکن است هنگام تصمیمم گیری های مهم نتوانند از منافع توده های کارگران دفاع کنند و مبارزه آنها را به سازش بکشند. ساختار و مکانیسم شورایی میتواند مانع از این امر شود.  زیرا در این ساختار و مکانیسم نمایندگان کارگران مدام زیر ذره بین مجمع عمومی قرار دارند و مرتب باز خواست میشود. فقط مکانیسم شورایی میتواند تا حد زیادی این خطر و غلتیدن طبقه متوسط به نفع سرمایه را منتفی کند.»
همچنانکه دیدیم حکیمی لایه هایی مهم از خرده بورژوازی را که عموما کار فکری میکنند و از نظر دستمزد و موقعیت اجتماعی به لایه های میانی و مرفه این طبقه تعلق دارند، وارد طبقه کارگر کرد و کل این لایه را در مقام رهبری طبقه کارگر در شوراهای کذایی اش قرار داد.اکنون میگوید که  این لایه «به این دلیل که معمولا مرفه تراست ممکن است هنگام تصمیم گیری های مهم نتوانند از منافع توده های کارگر دفاع کنند و مبارزه  آنها را به سازش بکشند».
خوب ما به تبعیت از حکیمی میگوییم که زمانی که  مجمع عمومی شورای وی، آنها را برکنار و جای آنها افرادی دیگر را برگزید، این افراد از کدام دسته هستند؟ بر مبنای آنچه که حکیمی گفته است اینها نیز معمولا از قشر تحصیل کرده ها یعنی همانهایی هستند که معمولا پیشروند و معمولا مرفه ترند. و باز این ها ممکن است موقع تصمیمات مهم باز نتوانند از منافع توده کارگران دفاع کنند و مبارزه آنها را به سازش بکشند. و باز مجمع عمومی و مکانیسم شورایی وارد عمل شده و گروهی دیگر از همان لایه را به رهبری خود انتخاب میکند و باز روز از نو روزی از نو!
 راستش ما نمیدانیم چرا طبقه کارگر باید «روزه شک دار» بگیرد و همواره گروهی را انتخاب کند که ممکن است هنگام تصمیم گیری های مهم(یعنی مسائلی که به منافع استراتژیک و دراز مدت طبقه و از جمله مبارزه انقلابی  علیه سرمایه داری و برای نابودی آن مربوط است) نتوانند از منافع توده کارگران(که همان ناتحصیل کردگان و فقرا، یا همان کارگران کارخانه و کوره پزخانه و رفتگر و عمله هستند) هستند، دفاع کند؟!     
حکیمی سخنگوی قشر تحصیل کرده و مرفه خرده بورژوازی
هدف حکیمی کاملا روشن است. مسئله او و امثال او اصلا طبقه کارگر نیست. او خود در گروههایی از همان طبقه خرده بورژوازی میانی و مرفه قرار میگیرد که میخواهند طبقه کارگر را دنبال خود بکشند. وی میخواهد با گسترش طبقه کارگر به اقشار خرده بورژوازی و حتی بورژوازی، استقلال  این طبقه را از بین برده و رادیکالیسم  انقلابی آنرا تبدیل به اصلاح طلبی بورژوایی کند.
حکیمی «آویزان» روزنامه های جمهوری اسلامی
برای همین هست که جمهوری اسلامی نه تنها خیلی با حکیمی و حکیمی ها (که دسته معینی هستند) کاری نداشته و ندارد، بلکه همیشه به اینها تریبون های گوناگونی هم داده است. از کتابهاهاشان که چپ و راست چاپ میشود تا سخنرانی ها در مکانهای گوناگون و مصاحبه های اینچنینی با روزنامه هایی مانند شرق. گویا امثال حکیمی هم نه تنها  بدشان نمیاید که «آویزان»(اصطلاحی از متن مصاحبه خود حکیمی) حکومت جمهوری اسلامی و روزنامه های آن باشند، بلکه از مصاحبه با چنین روزنامه هایی که لابد روزنامه های «طبقه متوسطند» استقبال هم میکنند. وظیفه و رسالت حکیمی این است که آنها را قانع کند که به طبقه کارگر تعلق دارند!؟
میماند دو نکته دیگر که باید به آنها اشاره کنیم.
 یکی در مورد اتحاد طبقه کارگر با اقشارمختلف خرده بورژوازی است و از جمله بخشهایی مدرن آن که «طبقه متوسط» نامیده شده اند. همچنانکه در بخش گذشته نیز اشاره کردیم نیازی نیست ما این اقشار را جزء طبقه کارگر بدانیم تا بتوانیم با آنها متحد شویم. طبقه کارگر میتواند در عین استقلال سیاسی و تشکیلاتی خویش، با آنها به مانند گروهها و طبقاتی مستقل در عرصه های گوناگون اتحادهای معینی در راه آزادی و استقلال ایران و نیز دورتر در راه سوسیالیسم انجام دهد.
 و دیگری در مورد لایه هایی است که نه جزء طبقه کارگرند و نه جزء بورژوازی.
حکیمی کل جامعه را به دو بخش کارگران یا مزد بگیران و سرمایه داران تقسیم میکند. اما توده بزرگی از جامعه است که نه سرمایه دار اجیر کننده کارگر است و نه کارگر روزمزد. حکیمی در مورد این توده کاملا ساکت است و هیچ نمیگوید.
برای نمونه، زمانی که حکیمی حقوق بگیران پزشک را درون طبقه کارگر جای میدهد، آنگاه پرسش این است که پزشکانی که مطب کوچکی دارند و برای خود کار میکنند، نه حقوق بگیرند و نه کارگری اجیر میکنند، در کدام طبقه جای میگیرند؟ مهندس نقشه کش یا وکیلی که تنها دفتری دارد و کار برای خود میکند چی؟ دکاندارانی را که حقوق بگیرنیستند و سرمایه آنچنانی هم ندارند و یا کارگری را هم استخدام نمیکنند و یا یکی دو کارگر دارند، در کدام طبقه هستند؟ صاحبان کارگاههای کوچک بدون کارگر یا با دو سه کارگر و یا  زیر 10 نفر کارگر که حکیمی جزء طبقه کارگر ندانسته بود، به کدام طبقه تعلق میگیرند؟  آیا این گونه نیست که چون طبقه ای به نام خرده بورژوازی وجود ندارد و این طبقه به اسطوره ها پیوسته، بناچار باید در بورژوازی جای گیرند؟
به این ترتیب حکیمی و کمیته هماهنگی اش لایه های را درون طبقه کارگر جای میدهند که نمیتوان آنها را درون این طبقه جای داد و جای دادن آنها درون این طبقه نه تنها تاثیر مثبتی بر طبقه کارگر ندارد بلکه این تاثیراتی کاملا منفی بر این طبقه میگذارد؛ و از سوی دیگر طبقاتی را که میتوانند متحد طبقه کارگر گردند، با جای دادن در بورژوازی، به دشمنان طبقه کارگر تبدیل میکنند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آبان 97
یادداشتها
1-   حکیمی در مصاحبه اش به مسائل مختلفی پرداخته است که از حوصله ما بیرون است که به تمام آنها بپردازیم. تنها به همان بخشهایی توجه میکنیم که در رابطه با موضوع این نوشته است.
2-   البته باید بین مسئله تعلق طبقاتی و دنباله روی طبقاتی فرق گذاشت. ممکن است که یک طبقه در شرایط معینی به منافع خود پی نبرد و رهبری طبقه دیگری را بر خود بپذیرد، اما این ربطی به تعلق طبقاتی ندارد. طبقه کارگر ایران در زمان انقلاب 57 دنباله رو طبقات دیگر شد، اما این ربطی به اینکه چه گروههای شغلی به این طبقه تعلق میگرفتند، نداشت.  
3-   بد نیست اشاره کنیم که در اینجا همچون پیشتر و عبارتی که از وی در این مورد آوردیم، حکیمی به گونه ای نامستقیم بین تحصیلات و رفاه و پیشرو بودن رابطه ایجاد کرده است. تحصیلات موجب رفاه میشود و رفاه موجب تحصیلات؛ زیرا رفاه موجب آسایش و فرصت مطالعه و تحقق و بررسی داشتن میشود. پس هر کس رفاه دارد، میتواند تحصیلات بیشتری داشته باشد و هر کس تحصیلات دارد، میتواند رفاه بیشتری برای خود فراهم آورد. بنابراین نه تنها تحصیلات بلکه «رفاه» نیز (زیرا آسایش نسبی فراهم میکند) میتواند موجب «پیشرو» بودن گردد.
4-    و بحث حکیمی هم تنها در مورد نفی شکل تشکیلات مارکسیستی یعنی حزب سیاسی طبقه کارگر و جایگزین کردن آن با شورای نوع حکیمی نبوده است، بلکه اساسا بر سر این بوده که چرا لنین میگوید روشنفکران از بیرون آمده باید برای طبقه کارگر اندیشه سیاسی مارکسیستی بیاورند و در حزبی که حکیمی آنرا ساخته خود روشنفکران میدانست، برایش تصمیم بگیرند. از نظر حکیمی طبقه کارگر نیازی به این روشنفکران نداشت و خود میتوانست به اتکاء خود، امر خود را پبش ببرد. حال همین حکیمی، روشنفکران را از در دیگری وارد طبقه کارگر میکند و اصلا کارگر میداند و این کار را با واسطه وارد کردن«طبقه متوسط»(در حقیقت بخشی از لایه های مدرن طبقه خرده بورژوازی) که دیگر گروه محدود و کوچک روشنفکران لنین نبوده، بلکه لایه های بزرگی از یک طبقه هستند، به طبقه کارگر و یکی کردن این دو، انجام میدهد. به اینها هم قناعت نکرده کل آنها را بواسطه رفاه بیشتر و تحصیلات بیشتر، پیشروان طبقه کارگر میداند.