۱۳۹۶ اسفند ۲۶, شنبه

گیجی ها وآشفته فکری های بی پایان در مبارزه علیه حجاب اجباری و مسئله آزادی زنان (2)




گیجی ها وآشفته فکری های بی پایان
در مبارزه علیه حجاب اجباری و مسئله آزادی زنان (2)

 عقب نشینی ارتجاع در مقابل خواست های مردم یا «رفرم ارتجاعی»
آواکیانیست ما نقدهای خود از اصلاح طلبان را تکرار میکند:
«اصلاح طلبان اهداف چندگانه دارند: آنان از این طریق می خواهند فرصت بخرند، امید قلابی به وجود بیاورند و از این طریق توهماتی را میان زنان دامن زنند. استراتژی شان عقب نشینی در یک زمینه برای حفظ کلیت نظام است. هدفشان حداکثر، انجام رفرم ارتجاعی درزمینهٔ حجاب به گونه ای است که پایه های اصلی حکومت دینی و مهم تر از آن ساختارهای اصلی دولت ارتجاعی حفظ شود.» (مقاله آب در خوابگه مورچگان! حمیدرضا جلایی پور؛ دختران خیابان انقلاب و باقی قضایا ...، سایت های خبری)
پس عقب نشینی حکومت در مقابل یک خواست مردم یعنی یک «رفرم ارتجاعی» از جانب حکومت! از نظر بهرنگ عقب نشینی حکومت و لغو حجاب اجباری که خواست بخشی از زنان ایران است انجام آن خواست را به«رفرم ارتجاعی» تبدیل میکند، زیرا از سوی کسانی و یا با نیات و مقاصدی پیشنهاد یا انجام میشود که از دید وی ارتجاعی هستند! با این وصف، انجام این خواست ارتجاعی نخواهد بود، اگر از جانب کسانی پیشنهاد و یا عملی شود که ارتجاعی نیستند. از این دیدگاه، ماهیت موضوع  و خواستی را، نه خود ماهیت آن  موضوع و خواست و جایگاه آن در شرایط اجتماعی ویژه ای که طرح میشود، بلکه  کسانی که آنرا پیشنهاد یا عملی میکنند ، تعین میکند. از این دیدگاه، هر نوع عقب نشینی از جانب هر حکومت ارتجاعی در مقابل خواستهای زنان و یا مردم و اجابت آنها، چون از جانب یک حکومت ارتجاعی عملی میشود و مقاصدی پشت آن نهفته است، آن خواست را به یک خواست ارتجاعی یا در یک شکل تبدیل شده «رفرم ارتجاعی» میکند. در نتیجه، اگر که حکومت کنونی مثلا در مقابل مبارزه کارگران مجبور به عقب نشینی شده و آزادی تشکلهای کارگری سندیکاها و اتحادیه ها رایپذیرد، آن خواست یعنی خواست سندیکا و اتحادیه ها به یک خواست یا در شکل تغییر یافته «آواکیانیستی» به یک «رفرم ارتجاعی» تبدیل میشود. 
همچنانکه می بینیم در اینجا نویسنده هیچ تفاوتی بین عقب نشینی حکومتی ارتجاعی در مقابل خواست برحق بخشهایی از مردم با رفرمی ارتجاعی که از جانب یک حکومت یا بخشهایی از یک حکومت  صورت میگیرد، نمیگذارد. 
 تازه اینجا بحث بر سر یک پیشنهاد و آن هم از جانب اصلاح طلبان است و نه جناح خامنه ای که تقریبا در تمامی موارد اساسی قدرت اصلی را در دست دارد و همانگونه که در بخش پیشین اشاره شد، در مخالفت با کسان یا جریانهایی که درون نظام سخن از لغو حجاب اجباری رانده اند سخنرانی کرد. بنابراین، بحث صرفا نه بر مبنای رفرمی که عملی شده و یا میخواهد عملی شود، بلکه صرفا بر سر پیشنهاد بر سر عقب نشینی در مقابل یکی از خواستهای بخشی از زنان میباشد.
 اما اینکه آیا هر عقب نشینی ارتجاع در یک زمینه (لغو حجاب اجباری در یک حکومت قرون وسطایی و دینی) و  انجام خواست توده ها،  آن عقب نشینی را به رفرم و مضمون آنرا هم ارتجاعی میکند، تنها میتواند از یک ذهن آشفته و گیج تراوش کند. هرگونه عقب نشینی ارتجاع در مقابل خواستی از توده ها حتی اگر بوسیله ارتجاعی ترین بخشهای حاکم صورت بگیرد، یک عقب نشینی در مقابل مردم و اجابت خواست آنها تلقی شده و این برای خلق سودمند است، باید از آن استفاده کرد و نه آنکه  اسم آنرا «رفرم ارتجاعی» گذاشت و علی القاعده نفی کرد!
 مسئله لغو حجاب را باید نسب به  شرایط کنونی جنبش مردم بطور عام و جنبش زنان بطور خاص و نیز شرایط کلی حکومت کنونی سنجید. از نظر جنبش آزادیخواهانه و دموکراتیک زنان ایران  و جنبش  خلق چنین عقب نشینی ای از جانب ارتجاع و یا اگر اصلاح طلبان بتوانند نظر خود را بقبولانند و یا پیش ببرند و سوی مقابل را در حاکمیت به تسلیم وادار کنند، به هر حال یک پیروزی است. این یک عقب نشینی است که بخش ناچیزی از خواستهای زنان ایران(مخالفین حجاب اجباری) را تحقق میبخشد و ذهن و فکر آنها را از مواردی از ستم آزاد میکند تا به دیگر خواستهای خود بپردازند. این یک «تنفس» است و یا همانگونه که نویسنده پایین تر میگوید «توقفی است در ایستگاهی بین راه».(1) و این صرف نظر از هر نیتی است که حکومت کنونی و یا اصلاح طلبان از این رفرم داشته باشند.
افزون بر این، اتخاذ هر برنامه ای و یا درخواست و اجرای هر رفرمی از سوی هر جریان طبقاتی به واسطه منافع خود و برای حفظ موقعیت خود، خواه درون حکومت و خواه بیرون از آن صورت میگیرد. نمایندگان جریانهای مقابل در مورد هر یک از این برنامه ها و یا رفرمها باورهای مختلف و متضادی دارند و خواه ناخواه بر سر این برنامه ها و رفرمها جدال های معینی میان آنها صورت میگیرد.  یک جریان یک یا چند رفرم حد نهایی اوست، در حالیکه برای جریانات دیگر ممکن است تازه آغاز یک راهیپمایی طولانی باشد.
روشن است که برنامه های اصلاح طلبان حفظ موقعیت خود در میان مردم و حفظ اساس حاکمیت است که با از دست دادن آن، موقعیت آنها نیز از دست خواهد رفت و اینان بشدت تنگ نظرتر از آنند که بتوانند نیروی سیاسی دیگری جز خود را در رهبری جنبش مردم و در حاکمیت ببینند. و باز روشن است که آنها اگر چنین رفرمهایی پیشنهاد میکنند برای این است که جنبش آزادیخواهانه زنان خواستهای رادیکالتری پیش نگزارد و روش های مبارزه جویانه تری پیش نگیرد. اما از سوی مقابل، افشای گام به گام نیت نهفته اصلاح طلبان درون حکومت ومبارزه با آنها امری ضروری است(و نه تنها صرفا با آنها، زیرا طبقه کارگر نیازمند آن است که در هر گام و در هر حرکت برنامه خود را پیش گذاشته و با برنامه های دیگر جریانات بورژوایی ملی و خرده بورژواهای دموکرات خد فاصل کشیده و مبارزه کند). اما افشای نیت نهفته اصلاح طلبان و یا جریانات ارتجاعی در صورتی که به چنین عقب نشینی تن دهند، یک چیز است و خود عقب نشینی و یا اینکه اساسا آنها نمیتوانند چنین عقب نشینی هایی صورت دهند و یا اگر صورت دهند آنرا تبدیل به یک «رفرم ارتجاعی»  کرده و چنین امری به سود جنبش زنان نخواهد بود(چون مثلا نیت پشت آن چنین و چنان است) و عدم پذیرش عقب نشینی چیزی دیگر.
بطور کلی در شرایطی مانند اکنون ایران، چنین عقب نشینی هایی میتواند به دو سوی گردش کند: یا حکومت با برخی عقب نشینی های خود و یا انجام رفرمهایی، انرژی انقلابی نیمی از جمعیت ایران یعنی زنان را بنا به قول نویسنده گرفته و خنثی کند و یا برعکس  با واسطه مبارزه زنان پیشرو و سازمان های مبارزه جوی زنان، انرژی انقلابی زنان بر بسترعقب نشینی حکومت و حتی رفرمهای وی و شرایطی نوین که بر آن اساس بوجود میآید، بیشتر آزاد شده و خواستهای رادیکال تری از جانب خود پیش گذارد.
آنچه مد نظر ماست همین نکته دوم است. به نظر ما هر گونه  عقب نشینی از جانب حکومت در شرایط کنونی اگر از سوی طبقه کارگر و نیروهای مبارز دموکرات درست به آن برخورد شود، میتواند مقدمه ای و سکویی برای پرش، پیشروی، یورش و جهش بعدی را بسازد.
البته ممکن است رفرمهایی بوسیله نیروهای ارتجاعی صورت بگیرد که ماهیت ضد انقلابی داشته باشند و یا مضمون آنها تقابل با خواست های انقلابی و منحرف کردن مسیرجنبش باشند و یا در شرایط اعتلای انقلابی و بقصد متلاشی کردن و تخریب آن و تبدیل آن به افت و انفعال صورت بگیرد. در این صورت بین انقلاب و رفرم تضاد شدید خواهد بود و تردیدی نیست که موضع باید به نفع انقلاب و بر ضد رفرم باشد. اما نه ماهیت لغو حجاب اجباری، ارتجاعی است زیرا این بخشی از خواستهای زنان آزاده ایران است و نه شرایط کنونی شرایطی است که این عقب نشینی در مقابل خواست بخشی از زنان بطور قطعی بتواند جنبش زنان را که تازه اول راه است و خواستهای بسیار دارد، خاموش کند.
 سپس بحث بهرنگ بکلی عوض میشود:
«البته انجام چنین رفرم های ارتجاعی در شرایطی که مردم به تعرض رو آورده اند، آسان نیست و هر آن می تواند به ضد خود بدل شود. به ویژه آنکه دست شستن از حجاب به عنوان پرچم ایدئولوژیک سیاسی جمهوری اسلامی راحت نیست. این واقعیتی است که جمهوری اسلامی بدون حجاب دیگر جمهوری اسلامی مانند قبل نخواهد بود.»
بنابراین اگر این عقب نشینی صورت گیرد، بسیار مطلوب است زیرا این احتمال وجود دارد که به ضد خود تبدیل شود؛ یعنی از دید بهرنگ «رفرم ارتجاعی» بیشتر به مبارزات انقلابی پا داده و یا به آن تبدیل شود.
اگر جمهوری اسلامی نخواهد از حجاب اجباری «دست بشوید» که جای بحثی نیست و جنبش زنان در همین شرایط کنونی تکامل خواهد یافت. اما فرض کنیم که«دست شست» و عقب نشینی کرد، از نظر شرایط کنونی جنبش زنان، این یک پیروزی و گامی است به پیش؛ و اگر چنین وضعی بوجود آید، مبارزه در مورد برخی دیگر از خواستهای دموکراتیک جنبش زنان (که خواستهای بسیار با اهمیتی هستند) در شرایط نوینی یعنی در شرایطی که «جمهوری اسلامی مانند قبل نیست»، تکامل خواهد یافت. اما این «مانند قبل نبودن» به هیچ وجه به این معنا نیست که با لغو حجاب، دین و دولت از یکدیگر جدا شده و حکومت دینی سقوط خواهد کرد.
 ضمنا، این که «جمهوری اسلامی مانند پیش نباشد»امری است که از زمان دوم خرداد به بعد تقریبا خواست اکثریت اصلاح طلبان بوده است که خواهان اصلاحاتی درون همین جمهوری اسلامی بوده اند. با استفاده از واژه های آنها،«کف» خواست آنها این بود که حکومت دینی  ولایت فقیه را تلطیف کنند، و «سقف» خواستشان چیزی بود بین حکومتهای ملی و وابسته؛ و میخواستند با گرفتن هر تکه از کشوری(ترکیه، عراق، سوریه، مصر یا تونس) آن را باز سازی و مثلا مدرنیزه کنند. حتی همانگونه که اشاره شد رفسنجانی نیز به مرور خط خود را در این زمینه ها تغییر داد و بی تمایل به لغو حجاب اجباری نبود. البته مانند قبل نبودن جمهوری اسلامی از نظر اصلاح طلبان به معنای این نبود که این حکومت مثلا مانند نظام سلطنتی پیشین بشود و یا چیزمانند حکومتهایی ملی از نوع حکومت دکتر مصدق.
اما در مورد تبدیل شدن به ضد، به این معنا که جنبش توده ها و از جمله زنان خواستهای دیگری پیش خواهند گذاشت و پیرامون آنها مبارزه را پیش خواهند برد، گرچه این احتمال زیاد است و باید این گونه شود، اما وقوع آن امری قطعی نیست و در نهایت بستگی به شرایط کنونی جنبش و اشکال تکامل آن دارد. این یک مبارزه طبقاتی، یک نبرد و یک جنگ است و زنان نیز در این مبارزه طبقاتی و نبرد حضور دارند و خواه در کنار مردان و خواه مستقل از آنها و برای خواستها خود درگیر نبرد هستند. این مبارزه طبقاتی در صورت تداوم میتواند زیر رهبری چندین نیرو در آید. از رهبری های بورژوایی- ملی  و خرده بورژوایی - دموکراتیک گرفته تا طبقه کارگر و از سوی دیگر از نیروهای اصلاح طلب و میانه و غیره در حکومت فعلی گرفته تا دارودسته مرتجع احمدی نژاد و سلطنت طلبان و امپریالیستها.  و نیز میتواند با برخی عقب نشینی ها و مانورها از جانب باند خامنه ای و برخی بند وبست تازه با امپریالیستها سرش بریده شده و تا زمانی دیگر افت کرده و خاموش شود. امکانات مختلفی در پیشاروی جنبش عمومی مردم و جنبش زنان وجود دارد و گزینه شدن و تکوین هر کدام از این امکانات، کاملا بستگی دارد از یک سو به جنبش توده ها و از سوی دیگر به اوضاع و شرایط و افکار و اعمال نیروهای رهبری کننده طبقات مختلف و بسیاری وجوه درونی و بیرونی دیگر.
 و سپس جناب بهرنگ پس از بالا و پایین رفتن ها و ایجاد آشفته فکری های فراوان میپذیرد که نباید جزم گرایانه فکر کرد و امکان عقب نشینی را مطلقا نفی کرد:
 « اما نباید جزم گرایانه فکر کرد که در فردای تغییر و تحولات آتی اصلاً امکان آن وجود ندارد که جمهوری اسلامی به چنین عقب نشینی هایی دست یازد. تاریخ نشان داد که حکومتگران هر آنجایی که لازم باشد برای حفظ دولت ارتجاعی به چنین اقدام هایی دست خواهند زد.»
میبینم که این جا «رفرم ارتجاعی» بهرنگ تبدیل به عقب نشینی(در مقابل خواست توده ها) میشود. به این ترتیب و پس از کش و قوس های فراوان وی میپذیرد که  ممکن است جمهوری اسلامی دست به عقب نشینی بزند. و بدیهی است که بین عقب نشینی در مقابل خواست مردم با اینکه چنین عقب نشینی را «رفرم ارتجاعی» بنامیم، فرق زیادی است.
پس عقب نشینی حکومت ارتجاعی را به عنوان یک امکان باید در چشم اندازها قرار داد و مشاهده کرد، اما نه تنها در حدود لغو حجاب اجباری، بلکه در حدودی وسیع تر از اینها. آخوندها های حاکم نشان داده اند که هر گاه پای منافع حیاتی شان مطرح شود، ترسی از اینکه دیروز خود را انکار کنند، ندارند. چرخش های مکارانه آنها و حتی اشک تمساح ریختن برای زحمتکشان نیز گاه میتواند استادانه باشد و مردم را فریب دهد(برای نمونه احمدی نژاد در تقابل با رفسنجانی و یا ادا و اطوارهای کنونی اش که میخواهد خود را پیشاپیش مردم قرار دهد، رئیسی در تقابل با روحانی). گرچه در دوران کنونی ظاهرا این حناها رنگی ندارد، اما ممکن  است بتواند دوباره رنگ پیدا کند، و رنگ پیدا کردن آنها نیز بستگی تام به درجه مانورها و عقب نشینی ها خود این حاکمیت دارد. با توجه به پراکندگی کنونی جنبش توده ها و بدتر از آن نبود یک رهبری انقلابی در راس جنبش توده ها، این امکان جزیی از امکان های آینده است.
بهرحال، نکات اخیر نشان میدهد که از نظر بهرنگ ارتجاع میتواند در مقابل خواستهای خلق عقب نشینی کند و چنین عقب نشینی هایی (از جمله لغو حجاب اجباری )خواستهایی را که اکنون ارتجاع بر آنها گردن میگذارد، ارتجاعی نمیکند، بلکه نشان میدهد مثلا ارتجاع به خواستهای خلق و یا زنان گردن گذاشته تا مثلا فرصت بخرد، انقلاب را متوقف کند، بیراهه برای آن بوجود آورد، چیزهایی را که اساسی نیست از دست بدهد، تا حکومت خود را نگاهدارد و بسیاری مقاصد پیچیده تر. افشای مقاصد و نیات پس پرده هر نیروی ارتجاعی از یک عقب نشینی یک چیز است و نفس عقب نشینی که ناشی از مبارزات خلق است و ماهیت موضوعی که در آن عقب نشینی صورت گرفته و بنابراین استفاده بهینه مردم از این عقب نشینی برای برپایی سنگرهای تازه و استحکام موقعیت خود و آماده کردن خود برای حمله بعدی چیزی دیگر.
بهرنگ ادامه میدهد:
«زنانی که در خیابان حجاب از سر بر می دارند صرفاً بر یک مطالبه تاریخی و عادلانه انگشت نمی گذارند آنان با این عمل اصلی ترین مشخصه حکومت دینی را زیر سؤال می برند و به مشروعیت ایدئولوژیک حکومت دینی ضربه جدی وارد می کنند. سرپیچی و مقاومت در مقابل حجاب اجباری، امنیت ملی و بین المللی جمهوری اسلامی را به خطر می اندازد و آن را تضعیف می کند.»
دوباره «اصلی ترین مشخصه حکومت دینی»!؟ حجاب اجباری اصلی ترین مشخصه حکومت دینی در ایران نیست و در عین حال مهمترین وجه ایدئولوژیک حکومت دینی نیست. این نظر نه از یک دیدگاه م- ل- م ، بلکه  در بهترین حالت از دیدگاه تنگ یک خرده بورژوا بیان میشود که یکی از مسائل جنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه زنان را که در تقابل با دین سالاری حکومت مستبد است یعنی مسئله ای را که خود یکی از وجوه انقلاب دموکراتیک ایران در مسئله جدایی دین از دولت است، عمده کرده و بر اساس آن به حکومت دینی کنونی مینگرد.
 حکومت دینی وجوه گوناگون و فراوانی دارد که یکی از آنها حجاب اجباری است. تازه این خواستی نیست که تمامی زنان ایران داشته باشند. زیرا بخشی از دختران و زنان ایران مسلمانند و در حالی که ممکن است که بسیاری از آنها با لغو حجاب اجباری موافق باشند، اما در صورت لغو حجاب اجباری، آنها کماکان و به واسطه باورهای مذهبی خود حجاب خواهند داشت. اما حکومت دینی صرفا برای زنانی که خواهان لغو حجاب اجباری هستند- و اینها نیز بسیاری شان مسلمانند، اما حجاب را در اسلام اجباری نمیدانند و یا تلفیقی بین افکار مدرن و سنتی در آنها وجود دارد- حکومت دینی نیست، بلکه برای زنانی که خواهان حفظ حجاب خود هستند نیز حکومت دینی است و به آنها از جانب دین ستم روا میدارد. به عبارت دیگر، وحدت دین و دولت به زنان مسلمان کمتر از غیرمسلمانان و یا مسلمانانی که با حجاب موافق نیستند، ستم نمیکند. بنابراین خواستهای کلیدی که وجه ایدئولوژیک تسلط دین بر زندگی مردم (و در اینجا زنان) و حکومت دینی است، باید آن وجوه یا قوانینی را در بر بگیرد که در مورد تمامی مردم (و در اینجا زنان) خواه مذهبی و خواه غیر مذهبی و خواه بین این دو (نیمه مذهبی- نیمه مدرن) مشترک است. لغو حجاب اجباری، گرچه از نظر شکل ظاهری ممکن سیمای موجود در کشور را تغییر دهد، اما آن خواستی نیست که نشانگر هویت اصلی دین سالاری کنونی و در نتیجه برای تمامی زنان مشترک باشد.    
سپس بهرنگ  دوباره آنچه را در بند بالاتر گفته نفی میکند:    
«تقریباً غالب گردانندگان جمهوری اسلامی پس از ظهور پدیده دختران خیابان انقلاب، بر حجاب به عنوان جزئی از ارزش های اسلامی تأکید چندانی نمی کنند. اصول گرایان گفتمان "قانون و امنیت" را برگزیدند و می گویند نباید قانون حجاب را زیر پا گذاشت و بهتر است زنان برای حفظ امنیت خود حجاب را رعایت کنند. گفتمانی که با تهدیدهای تند و نرم همراه است. اصلاح طلبان هم مکر و حیله بکار می گیرند و زنان را به صبر برای تغییر قانون دعوت می کنند. آنان وعده انتخاب پوشش را می دهند. البته یادشان نمی رود که مدام گوشزد کنند جامعه دینی است و متکثر و تحت عنوان دفاع از حقوق "حجاب داران" شمشیر را بالای سر زنان نگه می دارند.»
اگر «غالب گردانندگان جمهوری اسلامی ...بر حجاب به عنوان جزیی از ارزش های اسلامی تاکید چندانی نمیکنند»(2) این به آن معناست که حجاب گر چه مسئله بسیارمهمی است اما «اصلی ترین مشخصه حکومت دینی» در ایران به شمار نمیرود. از سوی دیگر توجه داشته باشیم که بخشی از آیت العظمی ها و آیت الله ها و غیره نه تنها اکنون بلکه از قدیم، اصلا با مسئله ای به نام حجاب و آزادی آن مشکلی نداشته اند و کمابیش به آن ساده برخورد کرده و میکنند. زمانی که برخی از آنها این آیه را میآورند که «لااکراه فی الدین» آنوقت برای آنها مسئله  حجاب جای خود دارد.
اما در مورد اصلاح طلبان، افشای تمامی تزلالات، نوسانات، دودوزه بازی های و یا «مکر و حیله» آنها  در مورد هر امری لازم است. اما این نافی وجوه مثبت عقب نشینی های آنها در مورد مسئله حجاب نیست. زمانی که  لغو حجاب اجباری صورت گیرد، آنگاه عملا یکی از جنبه های مبارزه زنان این خواهد بود که چنانچه «حقوق حجاب داران تبدیل به شمشیری بر بالای سر بی حجابان شود» با آن مبارزه صورت کنند. راه طولانی و پر پیچ و خم است.(3)  
مسئله زنان کارگر
 اکنون بهرنگ به مسئله زنان کارگرمیپردازد:
«هر گونه درک تقلیل گرایانه از این حرکت تحت عنوان اینکه ربطی به منافع زنان کارگر ندارد یا مخالفت با حجاب امری مربوط به زنان طبقات میانی است، بسیار نادرست و زیانبار است. باید به کسانی که از منظر چنین تقلیل گرایی ها به این حرکت می نگرند هشدار داد که مقابل حرکات پیشرو نایستند و تجارب تلخ دوران انقلاب 57 را تکرار نکنند.»
 روشن است که زنان کارگر در حالیکه عضوی از طبقه کارگرند و برای مسائل ویژه طبقه کارگر وهمچنین (به همراه مردان کارگر) برای مسائل ویژه زنان کارگر مبارزه میکنند، در عین حال عضوی از جنبش آزادیخواهانه و دموکراتیک زنان نیز هستند و باید برای خواستهای این جنبش که ممکن است برخی از آنها برای همه ی زنان عمومیت نداشته باشد، نیز مبارزه میکنند. از این رو، آنچه مسائل جنبش دموکراتیک زنان است، مسائل زنان طبقه کارگربه عنوان عضوی از این جنبش آزادیخواهانه نیز میباشد. در نتیجه، زمانی که خواست لغو حجاب اجباری، خواست جنبش آزادی زنان باشد، زنان کارگر عضو این جنبش نیز در این مبارزه شرکت خواهند داشت و از این خواست آن پشتیبانی خواهند کرد.
 البته این خواست، صرفا خواست زنان طبقات میانی نیست، بلکه مسئله بخشی از زنان کارگر نیز می باشد، اما حتی اگر صرفا خواست زنان طبقات میانی هم بود، با واسطه جهت گیری کلی در مورد جدایی دین از دولت و تلقی دین به عنوان امر خصوصی افراد، نه تنها زنان طبقه کارگر بلکه کل طبقه کارگر نیز باید از این خواست زنان طبقات میانی که یکی از اشکال خاص ستم بر زنان با واسطه حکومت استبدادی دینی کنونی است، پشتیبانی میکردند.
 در این میان، بخشهایی از زنان کارگر، همچون بخشهایی از زنان غیر کارگر عضو جنبش زنان ممکن است خود باورهای دینی داشته و با حجاب برای خود موافق باشند. بخشی از این زنان( و یا شاید بیشتر آنها) خواه ناخواه پشتیبان خواست خواهران خود در لغو حجاب اجباری خواهند بود، همانگونه که در بسیاری موارد زنانی که خواست لغو حجاب اجباری را دارند، پشتیبان این خواهران خود در مبارزاتی خواهند بود که خاص این خواهران دیندار و تقابل با ستمی است که بر آنها میشود. پشتیبانی هر دو از یکدیگر حرف اصلی را در این گونه موارد میزند.
 در صورتی که طبقه کارگر و حزبش در راس جبنش عمومی دموکراتیک و نیز جنبش آزادی زنان باشد، خواه ناخواه تلاش  خواهد کرد که تمامی اعضای طبقه کارگر از جنبش زنان و هر خواست آن پشتیبانی نمایند. چنین امری با واسطه رهبری زنان طبقه کارگر برجنبش دموکراتیک و آزادیخواهانه زنان و با واسطه رهبری طبقه کارگر و حزبش بر جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی و هر زمان که نیاز باشد که تمامی جنبش از خواستهای زنان و از جمله لغو حجاب اجباری پشتیبانی کنند، صورت خواهد گرفت و تمامی جویها  به رودخانه ای یگانه و خروشان تبدیل خواهد شد. همان گونه که جنبش آزادیخواهانه زنان نیز باید از جنبشهای دیگر (کارگران، کشاورزان، دانشجویی، جوانان، ملیتها، مذاهب و فرقه های زیر ستم و...) پشتیبانی سیاسی و عملی کند.
 اینها یک روی مسئله است. یعنی پشتیبانی جنبشهای گوناگون از یکدیگر که در صورت رهبری طبقه کارگر چنین امری میتواند سازمان درستی یاید و انجام شود.
اما این مسئله عمومی جنبش دموکراتیک است، نه مسئله خاص یک کارخانه که زنان کارگر در آن کار میکنند و یا حتی در هر شرایطی مسئله زنان کارگر در کل. به عبارت دیگر در هر شرایطی نمیتوان به زنان کارگر گفت بیایید و این خواست را در راس خواستهای خود بگذارید و برای آن مبارزه کنید. این خواست عموما و بیشتر بوسیله سازمان های دموکراتیک زنان پیش گذاشته میشود و تلاش میشود که پشتیبانی اکثریت باتفاق زنان(و مردان نیز) از آن انگیخته و صورت گیرد.
 بر این مبنا، ممکن است برخی از زمانها تضادهایی بواسطه سطوح گوناگون جنبشها و درجه پیشرو بودن و یا عقب مانده بودن عواملشان پدید آید. مثلا به این شکل که خواستی از جانب جنبش زنان نتواند بدان درجه عمومیت و یا گسترش یابد که امکان پشتیبانی کامل و همه جانبه از آن فراهم شود. مثلا در یک کارخانه، به سبب وجود تمایلات حاکم مذهبی در زنان کارگر(برای نمونه  در کارخانه ای در قم، کاشان، یزد، کرمان و برخی شهرهای بیشتر مذهبی کشور) آنها عجالتا نتوانند بروی خواست آزادی پوشش با یکدیگر وحدت حاصل کنند و همه با هم از این خواست سازمان های دموکراتیک زنان پشتیبانی کنند. آیا باید بزور این کار صورت گیرد و یا اینکه وحدت زنان کارگر که در این مورد با یکدیگر تضاد دارند، در موارد دیگر حفظ شده و از یکپارچگی آنها مقابل سرمایه دار و یا موارد دیگر در مقابل حکومت دفاع شود؟ روشن است که در این مورد خواست آزادی پوشش که مورد درخواست فوری خود زنان کارگر در این گونه کارخانه ها و موسسات نیست، باید فدای وحدت و اتحاد  آنان در مقابل سرمایه دار و یا حکومت مستبد برای دیگر خواستهای آنها گردد.
به نظر ما این گونه نوسانات و ناموزونی ها که پیچیدگی هایی در اشکال تکامل مبارزه پدید میآورد و اکنون تنها میتواند در برخی خطوط کلی طرح شود و باید در زمان خود و شرایط خاص بوجود آمدن آنها در موردشان صحبت شود، نه تنها تا زمانی که رهبری انقلابی طبقه کارگر بر جنبش دموکراتیک بوجود نیامده، وجود دارد، بلکه پس از آن نیز وجود خواهد داشت؛ و این بدلیل سطوح گوناگون مبارزه در بخشهای مختلف کشور، ناموزونی رشد مبارزه، ناموزونی سطح آگاهی و فرهنگ در کارخانه ها، شهرها، استانها، مذاهب و ملیتهای مختلف میباشد؛ به همین دلیل، وظیفه طبقه کارگر در تمامی موارد حفظ بیشترین درجه وحدت و فدا کردن برخی خواستها در مقابل خواستهایی است که نقش اساسی تری در حفظ وحدت دارند و نتیجه آنها برای کارگران و پیشرفت کلی در آن مرحله مبارزه مهمترو سودمندتر است.
مرحله کنونی انقلاب
آواکیانیست ما در پایان مقاله اش به لزوم داشتن«افق سوسیالیستی» برای مبارزه زنان میپردازد و درهمی زیادی نیز دراین خصوص بوجود میآورد:
« در این راستا باید تأکید کرد که امروزه، افق و شعار "جدایی دین از دولت" هر چند مهم و لازم است اما کافی نیست. این شعار در دوره ای به لحاظ تاکتیکی درست بوده و خصلت آگاهی بخش و بسیج کننده داشته است. اما امروزه با توجه به تغییراتی که در صحنه سیاسی و سطح مبارزات توده ای صورت گرفته، طرح شعار "جدایی دین از دولت" به عنوان افق جنبش زنان کافی نیست.»
اولا، مبارزه در راه جدایی دین و دولت نه تنها امروز کافی نیست، بلکه از پیش هم کافی نبوده است؛ حتی در دوره ای که از نظر نویسنده«این شعار در دوره ای به لحاظ تاکتیکی درست بوده و خصلت آگاهی بخش و بسیج کننده داشته است». در آن دوره این شعار«تاکتیکی» باید در چارچوب برنامه حداقل طبقه کارگر یعنی انقلاب دموکراتیک نوین طرح میشد؛ اکنون نیز باید در همان چارچوب طرح شود.
 در عین حال امروزه کافی نبودن آن، نه ربطی به این دارد که« بسیاری از نیروهای سیاسی طبقاتی مختلف (حتی از درون جمهوری اسلامی) به شیوه خودشان (راست یا دروغ) جدایی دین از دولت و رفع حجاب اجباری را تبلیغ می کنند»(همانجا)؛ زیرا همانگونه که در همین عبارات گفته شده آنها به«شیوه خودشان» که تازه «راست یا دروغ» آنرا نویسنده نمیداند، تبلیغ میکنند و یک نیروی کمونیست به شیوه خودش و از دیدگاه طبقه کارگر مسئله را طرح میکند؛ و نه ربطی به اینکه« آلترناتیو های طبقاتی گوناگون برای اداره جامعه در حال طرح شدن هستند»(همانجا)؛ زیرا طبقه کارگر نه در این دوره بخصوص، بلکه از همان آغاز باید آلترناتیو ویژه خود را در مقابل نظام اقتصادی- اجتماعی و سیاسی - فرهنگی حاکم موجود (و نه برای اینکه دیگر جریانهای طبقاتی آلترناتیو خود را طرح کرده اند، گرچه این مسئله نیاز به روشنگری های بیشتری را در مورد آلترناتیو طبقه کارگر ایجاد میکند) طرح کند.
علت این که در گذشته کافی نبوده و اینک نیز کافی نیست، این است که این مسئله جزیی از وجوه انقلاب دموکراتیک نوین ایران است و این وجوه صرفا جدایی دین و دولت را در بر نگرفته، بلکه بسیاری از وجوه دیگر را نیز در بر میگیرد. شاید این حضرات  در گذشته گمان میکرده اند که این امر کافی است، چون هنوز مرحله کنونی انقلاب راسوسیالیستی نمیدانستند، اما امروز که یکباره و صرفا به انقلاب سوسیالیستی باور آورده اند، فکر میکنند که کافی نیست. این  نوسانات صد وهشتاد درجه ای موجب شده که این حضرات نتوانند سرو ته این مسائل را به هم بیاورند. زیرا خواستهای جنبش زنان هم دموکراتیک و هم سوسیالیستی(به این واسطه که اکثریت زنان را زنان طبقه کارگر و دهقانان بی چیز و دیگر زحمتکشان تشکیل میدهند) است، اما آنها با توجه به نظرات جدید ترتسکیستی شان در مورد مرحله سوسیالیستی انقلاب، گیج و سر درگمند که با مسائل دموکراتیک زنان چه بکنند.
نگاهی به عباراتی از نویسنده این گیجی و سردرگمی و ایجاد اغتشاش را نشان میدهد. مثلا آواکیانیست ما میگوید:
«اما امروزه با توجه به تغییراتی که در صحنه سیاسی و سطح مبارزات توده ای صورت گرفته، طرح شعار "جدایی دین از دولت" به عنوان افق جنبش زنان کافی نیست و زنان را در برابر تغییرات از بالا خلع سلاح خواهد کرد.»
 منظور از این تغییرات «در صحنه سیاسی و سطح مبارزات توده ای» کدام است؟ نویسنده یا  نمیتواند نظرش را درست بیان کند و یا عمدا به نظرش پیچ و خم میدهد، اما منظورش این است که تغییرات مزبور، مرحله دموکراتیک انقلاب را پایان داده و مرحله سوسیالیستی را آغاز کرده است. به این ترتیب، به نظر وی «تغییرات» کذایی «از بالا» در جمهوری اسلامی میتواند مسائل دموکراتیک انقلاب را بطور نهایی حل و فصل کند، و در نتیجه خواسته پیشدستی کرده علاج واقعه را پیش از وقوع کند.
و یا مینویسد:
« اما آنچه مهم تر است افق و چارچوبی است که مسئله حجاب و رهایی زنان باید در آن طرح شود. اینکه امروزه زنان چگونه با چه سیاست و با چه روشی علیه حجاب اجباری مبارزه می کنند ربط دارد به افقی که جلوی روی خود قرار می دهند. هر چقدر مصمم تر و جدی تر خواهان رسیدن به جامعه ای باشند که در آن ستم و استثمار نباشد و مبارزه برای رهایی زنان نیروی محرک پیشرفت آن باشد؛ مبارزه امروز را برای رفع اشکال خاص ستم بر زنان که از حکومت دینی برخاسته، بهتر، عمیق تر، همه جانبه تر و رادیکال تر پیش خواهند برد و راه را برای تغییر و تحولات اساسی بیشتر باز خواهند کرد.»
 در اینجا منظور وی از «افق و چارچوبی که مسئله حجاب و رهایی زنان باید در آن طرح شود»همانا افق های انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی است. که البته وی معتقد است که مسئله لغو حجاب و رهایی زنان اساسا نمیتواند در چارچوب انقلاب دموکراتیک طرح و تا حدودی(مسئله رفع ستم بر زنان) حل و فصل شود، بلکه باید در چارچوب انقلاب سوسیالیستی طرح شود. این است که از جامعه ای سخن میگوید که در آن «ستم و استثمار» نباشد یعنی انقلاب سوسیالیستی. از سوی دیگر وی از «اشکال خاص ستم بر زن» صحبت میکند و منظور وی اشکالی است که رفع آنها ماهیت دموکراتیک دارد. البته وی نام مسائلی را که از «حکومت دینی برخاسته» بر آنها مینهد، اما میدانیم که نیاز به مبارزه برای حل و فصل مسائل دموکراتیک نه تنها در حکومت مذهبی کنونی، بلکه در حکومت های غیر مذهبی در کشورهای زیر سلطه تقریبا عمومیت دارد.
و بالاخره نظر نهایی خود را مینویسد:    
«این درست است که مسئله زنان، مسئله ای فراطبقاتی است اما بر راه حل‌ها همواره مهر طبقاتی خورده است. از این زاویه تأکید بر محتوی و شکل راه حل طبقاتی که واقعاً می تواند زنان را رها کند، از اهمیت حیاتی برخوردار است. بدون طرح اینکه رهایی زنان تنها از طریق انقلاب واقعی سوسیالیستی ممکن است، نمی توان با آلترناتیوهای بورژوایی فعال در صحنه به درستی و تا به آخر مقابله کرد».
پیش از هر چیز اشاره کنیم که مسئله زنان مسئله «فرا طبقاتی» نبوده (گویا از نظر آواکیانیست ها  این گونه مسائل فراطبقاتی یکی دوتا نیست!؟) بلکه مسئله ای طبقاتی است. در واقع این مسئله پس از بوجود آمدن جامعه طبقاتی از یک مسئله غیر طبقاتی و صرفا تضاد میان مردان و زنان  در دوره های مادر سالاری و پدر سالاری و دوران عشیره و قبیله و غیره به یک مسئله طبقاتی تبدیل شد. از آن پس، ستم بر زنان و اشکال استثمار آنها با واسطه نظام های طبقاتی برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری از اشکال کهن آن بیرون آمد (یا عموما استقلال آنها را از بین برده و آنها را  تابع نظام های حاکم کرد) و در اشکال نوینی تکامل یافت که کاملا وابسته به این گونه ساخت های طبقاتی بود. در این ساخت های طبقاتی استثمار و ستم در اشکال مشخصی که این نظام ها بر آنها روا داشتند، جاری گردید. در جامعه غیر طبقاتی کمونیستی گرچه تضاد زنان با مردان وجود خواهد داشت اما ستم بر زنان وجود نخواهد داشت و این رو جنس تضاد میان مردان و زنان در چنین جامعه ای با جنس تضادها در جوامع طبقاتی فرق اساسی خواهد داشت.
 اما اینکه رفع ستم بر زنان نمیتواند بطور کامل صورت گیرد و آزادی زنان نمیتواند بدست آید مگر در نظام سوسیالیستی و کمونیستی، اینکه جنبش آزادی زنان باید زیر رهبری طبقه کارگر و زنان کمونیست قرار گیرد تا بتواند چنین افقی را فراروی خود قرار دهد، اینکه بدون چنین افقی به عنوان برنامه حداکثرطبقه کارگر، پیگیری و پیشروی طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک و«بهتر، عمیق تر، همه جانبه تر و رادیکال تر»پیش بردن اهداف کنونی آن ممکن نیست و بالاخره اینکه بنا به نظر نویسنده«محتوی و شکل راه حل طبقاتی که واقعا میتواند زنان را رها کند... انقلاب سوسیالیستی است»(تاکید از ماست) اینها همه درست است؛ اما از درست بودن اینها، نمیتوان این نتیجه را گفت که پس اکنون مرحله انقلاب سوسیالیستی است و اگر ما میخواهیم با «آلترناتیوهای بورژوایی» مبارزه کنیم باید مرحله کنونی انقلاب  را سوسیالیستی ارزیابی کنیم. در صورتی که ما بخواهیم با پیش آوردن مرحله ی سوسیالیستی انقلاب که به آینده تعلق دارد، با این آلترناتیوهای بورژوایی (انگار که آنها اکنون در حال تحقق بخشیدن به انقلاب دموکراتیک نوین هستند!) مبارزه کنیم، بجای آنکه آنها را خلع سلاح کنیم، خود را خلع سلاح و منفرد در میان خلق خواهیم کرد. 
بطور کلی، این مبارزه با آلترناتیوهای بورژوایی نیست که مرحله انقلاب را تعیین میکند، بلکه تضادهایی که در هر مرحله از انقلاب باید حل و فصل گردد، ماهیت آن مرحله از انقلاب را تعیین  و دوستان و دشمنان را مشخص میکند. آلترناتیو طبقه کارگراساسا در مقابل دشمنان اصلی که حاکمان کنونی هستند و نظام اقتصاد و سیاسی موجود طرح میشود نه لزوما در مقابل آلترناتیوهای موجود که بخشی از آنها خود با نظام کنونی در تضادند؛ و بر مبنای همین طرح شدن در مقابل نظام موجود و کیفیت متفاوتش، با دیگر آلترناتیوها در تضاد و مبارزه قرار میگیرد. مبارزه با این گونه آلترناتیوهای بورژوایی ملی و وابسته  که آنها نیز در تقابل با نظام موجود طرح میشوند، بر مبنای تضادهای هر مرحله و البته با توجه به اینکه راه حلهای طبقات برای هر مرحله با توجه به چشم اندازهای نهایی آنها صورت خواهد گرفت، انجام خواهد شد. طبقه کارگر از منظر طبقه ای که هدف نهایی وی جامعه کمونیستی است به  مرحله دموکراتیک انقلاب نگاه میکند و لذا راه حل جمهوری دموکراتیک خلق وی برای تضادهایی مرحله دموکراتیک، از منظر طبقه ای که چشم انداز و برنامه حداکثرش سوسیالیستی و کمونیستی است، صورت خواهد گرفت و انقلاب بعدی را در خود بگونه ای غیر عمده خواهد داشت. نیروهایی بورژوازی ملی از منظر لیبرالها میخواهند مسائل انقلاب دموکراتیک را حل کنند و بنابراین آنها از چشم انداز نظام سرمایه داری و دیکتاتوری بورژوایی به انقلاب دموکراتیک مینگرند و به این ترتیب بین این آلترناتیوها تقابلها و مبارزات شکل میگیرند. اینکه افق نهایی ما باید انقلاب سوسیالیستی باشد، وظایف کنونی انقلاب دموکراتیک را تحت الشعاع خود قرار نداده و نباید قرار دهد. اینها دو مرحله مجزا و مکمل یکدیگرند و باید به هر کدام به فراخور آن توجه گردد. در عین حال مبارزه با آلترناتیوهای بورژوایی از یکسو و در هر مرحله باید بطور عمده پیرامون همان تضادهایی بگردد که در آن مرحله عمده هستند و از دیگر سو و بطور غیر عمده بر مبنای اهداف نهایی که اکنون و در آن مرحله عمده نیستند.(4)
و در نهایت قافیه همیشگی آواکیانیست ها بوسیله نویسنده  مقاله تکرار میشود:
«طرح آلترناتیو سوسیالیستی متکی بر پیشرفته ترین تئوری‌های کمونیستی (که امروزه در سنتز نوین کمونیسم فشرده شده) بهترین طریق برای مقابله با نیروهای بورژوایی در میان مردم و جنبش‌های توده ای است. تنها با پافشاری بر این تئوری و جمع بندی های علمی - انتقادی آن از رابطه جنبش کمونیستی با مبارزات زنان است که می توان افق و چشم انداز نوینی در مقابل جنبش زنان و کل جامعه قرار داد و مسیر پیروزی را هموار کرد.
میبینم که جناب بهرنگ به یاری آواکیان دنبال انقلاب سوسیالیستی خویش است و نگذاشته جای وحدت کمونیستی ترتسکسیست و حکمت ایضا ترتسکیست خالی باشد!
مبارزه دموکراتیک و مبارزه سوسیالیستی
در شرایط مشخص ایران و با وجود حکومت استبدادی مذهبی کنونی، مسئله جدایی دین از دولت یکی از مسائل  محوری در چارچوب کنونی مبارزه مردم و از جمله مبارزه زنان است. گرچه حل آن به تنهایی و بدون انتقال به جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر، تمامی وجوه انقلاب دموکراتیک ایران را حل وفصل نخواهد کرد. زیرا در صورتی که گزینه های بورژوایی ملی و بورژوازی کمپرادور سلطنت طلب بر قرار گردد، در حالی که ممکن است مسئله جدایی دین از دولت تا حدودی حل شود و بسیاری مسائل و تضادهای ویژه حکومت استبدادی مذهبی از بین برود، اما مسائل انقلاب دموکراتیک ایران حل و فصل نخواهد شد.
 مسئله رفع ستم بر زن و بدست آوردن آزادی زنان یکی از مسائل دموکراتیک انقلاب کنونی ایران است و از کل مسائل دموکراتیک انقلاب جدایی ناپذیر است. در صورتی که حکومت استبدادی دینی کنونی با گزینه های دیگری همچون گزینه های بورژوازی ملی یا بورژوازی کمپرادور سلطنت طلب جابجا گردد، در حالی که ممکن است بخشی از تضاد های جنبش زنان با حکومت با از بین رفتن  حکومت استبدادی دینی و وحدت دین و دولت از بین برود، اما بسیاری مسائل و تضادهای آنها که هنوز در چارچوب انقلاب دموکراتیک است پابرجا خواهند ماند. بخشی از اینها وجوه ضد فئودالی (وهنوز ضد تسلط دین اما نه در اشکال کنونی بلکه بطور جانبی و ضد نظام های گذشته عشیره ای، قبیله ای و ...) و نیز تا حدودی ضد بورژوایی(بورژوازی بوروکرات- کمپرادور و مسائلی و ستم هایی بر زنان که امپریالیسم موجب آن است) دارند. وجود این خواستها و مبارزه برای حل و فصل آنها هنوز جنبه  دموکراتیک - بورژوایی و نه سوسیالیستی دارد و در عین ابعاد ناکافی بودن شعار جدایی دین از دولت را نشان میدهد.
از سوی دیگر، در شرایط مشخص ایران، انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی دو وجه مسئله ای واحد، یعنی حل و فصل تضادهایی هستند که موجد آنها حکومتهای ارتجاعی داخلی و نیز امپریالیستها هستند. این دو وجه هم جدایی پذیر و هر کدام دارای مشخصه های خاص خود و مراحل مورد نیاز خود هستند و نباید آنها را درهم کرد، و هم جدایی ناپذیر یعنی وابسته به یکدیگر، متداخل و نافذ در یکدیگرند وهر کدام به دیگری خدمت میکنند و از این رو باید به هر دو توجه داشت.
به این ترتیب این انقلاب در حالی که بطور عمده انقلاب دموکراتیک خواهد بود، اما بطور غیر عمده متوجه هدفهای سوسیالیستی نیز خواهد بود و با برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر و ملی کردن تمامی سرمایه های بزرگ وابسته به بورژوازی بوروکرات- کمپرادورهای مذهبی و غیر مذهبی و در اختیار دولت کارگران و طبقات خلقی قرار گرفتن آنها و همچنین برخی رفرمهای نیمه سوسیالیستی و یا تمام سوسیالیستی در زمینه هایی(و از جمله مسائل زنان) که از نظر تئوریک - سیاسی درست ارزیابی شده و در عین حال امکان عملی شدن آنها وجود دارد و در نتایج خود به وحدت خلق آسیب نزده و آنرا خدشه دار نکند، آنها را جامه عمل خواهد پوشاند.
 در حال حاضر ما در مرحله انقلاب دموکراتیک بسر میبریم. جهت عمده خواستهای ما در این مرحله خواستها و برنامه دموکراتیک و ضد امپریالیستی است. آنچه در جبهه متحد خلق باید باشد یعنی اتحاد کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی، در جنبش آزادیخواهانه زنان نیز باید باشد یا از آن تبعیت شود. یعنی سازمان های زنان از نقطه نظر طبقه کارگر، میتواند اتحاد زنان طبقه کارگر، دهقان، خرده بورژوا و بورژوازی ملی باشد. در عین حال تلاش شود که رهبری آن به وسیله زنان مبارز کمونیست وابسته به  طبقه کارگر بدست آید و مبارزه زنان کمونیست درون آن با دیگر جریانهای طبقاتی حفظ شده و ادامه یابد. خواستهای آن نیز باید بطور عمده تجلی خاص خواستهای دموکراتیک این مرحله از انقلاب باشد.
 اما همانگونه که در انقلاب دموکراتیک، جهت غیر عمده خواستهای سوسیالیستی است و در حد و حدود مشخصی برای آنها مبارزه صورت خواهد گرفت(با سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور و امپریالیستها، با زمینداری بزرگ و به نفع دهقانان و کشاورزان بی زمین، کم زمین و یا طیف خرده مالکین) به همانگونه در سازمان های زنان نیز جهت غیر عمده، مبارزه در راه سوسیالیسم خواهد بود؛ یعنی تنها نظامی که میتواند به خواسته های  آزادی زنان بطور واقعی جامه عمل پوشاند و با دادن امتیازات ویژه به آنها و پشتیبانی بیشتر از آنها به عمل آوردن در مقابل مردان، ستم  به آنها را در کوچکترین، نامحسوس ترین و پنهان ترین اشکال آن رفع کند.
به این ترتیب خواه در جنبش دموکراتیک عمومی و خواه در جنبش خاص زنان، مبارزه در راه سوسیالیسم، در کنار وجه عمده مبارزه در راه انقلاب دموکراتیک وجود خواهد داشت. رهبری طبقه کارگر بوسیله حزب کمونیست بر جنبش عمومی و رهبری رادیکال ترین رهبران زن وابسته به طبقه کارگر بر جنبش زنان، ضامن پیگیری مبارزه در هم در جنبش عمومی و هم در جنبش خاص زنان برای سوسیالیسم خواهد بود.
هرمز دامان
نیمه دوم اسفند 96  
یادداشتها
1-    وی مینویسد:«از زاویه فوق، مهم است که مردم به‌ ویژه زنان هشیاری شان را نسبت به این قبیل ترفندها بالا برند تا بتوانند مبارزه برای رهایی خود را تا به آخر پیش ببرند. زیرا هر گونه توقف در ایستگاه‌های بین راه به معنای ادامه ستم و سرکوب زنان چه بسا به اشکال شنیع تر است.» این عبارت ما را به یاد نظر انگلس در مورد «توقف در ایستگاههای بین راه» در مقاله ای که علیه بلانکیستها مینویسد میاندازد.عبارتی که لنین نیز در تقابل با آنارشیستها همواره به آن رجوع میکند. ظاهر بهرنگ با هر توقفی در ایستگاههای بین راه موافق نیست و نظر آنارشیستها را تبلیغ میکند. اما مسئله تداوم راه بسوی هدف و پیگیری هدف یک چیز است و مسئله تنفس در ایستگاههای بین راه و استفاده از فضای تنفس برای تجدید قوا چیزی دیگر!
2-   بهرنگ مینویسد:«بر همین راستا جناح هایی از اصلاح طلبان حکومتی تمایل دارند یا حداقل وانمود می کنند که از طریق "حل" مسئله حجاب رفرمی در حکومت به وجود آورند. اینکه آنان تا چه حد واقعاً خواستار این امر هستند یا نه را باید به آینده واگذار کرد که به چگونگی پیشرفت مبارزات مردم و مشخصاً پیشرفت مبارزات زنان ربط دارد.» همانگونه که اشاره کردیم این در مورد اصلاح طلبان و جریان کارگزاران از سال 76 به بعد صادق بوده است. حتی از همان زمان آنها میگفتند که در ترکیه هر زن مسلمان،  دینداری واقعی و تمام عیار است و حجابش را هم دارد و هر کس هم که مسلمان نیست بی حجاب است. و میافزودند که  بسیاری از زنان در ترکیه و دیگر کشورهای اسلامی حجاب ندارند، اما دین دارتر از زنان ایران هستند. و نهایتا معتقد بودند که حجاب اجباری موجب میشود که دینداران نیز بی دین شوند.
3-   مورد ترکیه که به عنوان مثال آورده میشود از همین موارد است. البته در ایران حکومت مدت چهل سال است این برنامه ها را اجرا کرده و باصطلاح در این موارد دیگر آب از سر مردم گذشته است و حال وضع برعکس شده و جنبش مردم و در این مورد ویژه جنبش زنان در حال برآمده شدن و مبارزه است. در حالیکه در ترکیه تازه حکومت آغاز به این تهاجمات کرده است. اینکه آیا در ایران مبارزه پیش خواهد رفت و یا در ترکیه و یا در هر دو و یا اینکه هر دو شکست خواهند خورد، تماما بستگی دارد به اوضاع جنبش و نیروی آن در هر دو کشور و نیز تاثیرات متقابل آنها بر یکدیگر و نیز اوضاع عمومی جنبش و وضع بین المللی.
4-   با چنین دیدگاهی میتوان نتیجه گرفت که  طبقه کارگر از همان آغاز پدید آمدن خود در ایران باید به انقلاب سوسیالیستی دست میزد، زیرا میباید آلترناتیو خود را در مقابل آلترناتیوهای بورژوایی دیگر طرح میکرد و نه در مقابل نظام حاکم. و یا اساسا در تمامی کشورهای زیر سلطه و از جمله چین اشتباه شد که مرحله نخست انقلاب دموکراتیک قرار داده شد؛ زیرا آنها میباید آلترناتیو خود را مقابل آلترناتیوهای بورژوایی موجود در جنبش طرح میکردند و نه در مقابل دشمنان اصلی و نظام بوروکرات - کمپرادور حاکم.


۱۳۹۶ اسفند ۲۱, دوشنبه

گیجی ها وآشفته فکری های بی پایان در مبارزه علیه حجاب اجباری و مسئله آزادی زنان(1)*




گیجی ها وآشفته فکری های بی پایان
در مبارزه علیه حجاب اجباری و مسئله آزادی زنان(1)*

آواکیانیست ها دوباره شلوغ کردند. روز 8 مارس روز جهانی زن بود و آواکیانیست ها با آشفته فکری ها و گیج بازی های خود در مورد مسئله حجاب اجباری و برخی دیگر از مسائل  زنان دوباره حسابی شلوغ کردند. پیرو آواکیان و «سنتز نوین»(بهتر است بگوییم سنتز کهنه و مرده) وی بودن، بد چاله ای است که این حضرات در آن افتاده اند و کار بجای رسیده که نه راه پیش در جلوی خود میبینند و نه راه پس، و هر روز یک  فکر و اندیشه ای ارائه میدهند که 180 درجه با آنچه دیروز میگفتند، در تضاد قرار دارد و اساسا نفی کننده آنست. یک روز انقلاب دموکراتیک است و یک روز انقلاب سوسیالیستی؛ یک روز داد و فغان در مورد جنگ خلق است که دیر شده است، روز دیگر از اعتصاب تا قیام؛ یک روز انقلاب جوانان و  روز دوم انقلاب کارگری و همینطور. و اینک  درمورد زنان نیز اگر دیروز های و هوی راه میانداختند که نگویید که جنبش زنان باید در پیوند با جنبش طبقه کارگر قرار گیرد و یا تا انقلاب سوسیالیستی بطور نهایی صورت نگیرد، امر آزادی زنان ممکن نیست، بلکه بگویید که همین حالا میتوانیم  آزادی زنان را بدست آوریم، امروز از این مسئله صحبت میکنندکه آزادی زنان جز با انقلاب سوسیالیستی ممکن نمیشود. و علت این تغییرات اخیر را باید در تغییر نظرات این حضرات در مورد انقلاب جاری در ایران دانست که دیگر از فاز دموکراتیک در آمده اند و به فاز سوسیالیستی رسیده اند و پرچم بدست گمان میکنند در پیشاپیش جریانهای ترتسکیستی در حرکتند. این را هم اشاره کنیم که حضرات این همه تغییرات 180 درجه از سر میگذرانند، بی آنکه حتی یکبار به طور جامع به نقد خود دست زنند و بگویند که چرا در گذشته این گونه می اندیشیده اند و حال  به گونه  ای دیگر می اندیشند. براستی که انسان  خود را دچار نوعی بیماری کهنه و بی درمان میکند، زمانی که اینگونه منارجنبان وار از این سو به آن سو چرخش میکند. 
شاهد مثال، همین مقاله ای است که امید بهرنگ در نقد نظرات جلایی پور و... در مورد زنان نوشته و تاریخ آن هشت مارس 2018  میباشد. این مقاله سرشار است از گیجی و آشفته فکری بی پایان نویسنده ای است که خود نمیداند که چه میخواهد بگوید و علت آنرا البته به پای «پیچیدگی واقعیت» مینویسد.
آیا حجاب اجباری، هویت اصلی جمهوری اسلامی است؟
در بخش نخستین مقاله بهرنگ مینویسد:
«جلایی پور میگوید: یک عده در حکومت ما، حجاب را تبدیل کردند به هویت اصلی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی.»(مقاله آب در خوابگه مورچگان! حمیدرضا جلایی پور؛ دختران خیابان انقلاب و باقی قضایا ...، سایت های خبری)
سپس وی جار و جنجال راه میاندازد که:
«چه کسانی در طول چهل ساله اخیر، حجاب را به هویت اصلی جمهوری اسلامی بدل کردند. جلایی پور مانند همه اصلاح طلبان حکومتی بازی "کی بود کی بود من نبودم" به راه انداخته است. تمامی بیانیه هایی که به ظاهر در حمایت از حرکت اخیر از سوی اصلاح طلبان حکومتی و غیر حکومتی منجمله نیروهای ملی مذهبی ها(1)صادر شد، این امر مهم مسکوت گذاشته شده است. انکار نقش خود در تحمیل حجاب اجباری بیان آشکار شیادی و دغلکاری است. اغلب این آقایان شخصاً یا اسب خمینی را برای کسب قدرت و لشکرکشی به زنان زین کردند یا پا در رکابش علیه زنان شمشیر زدند. آقای جلایی پور یادش می رود که بگوید چه کسانی مسئول تیغ کشیدن بر صورت زنان، پونز فرو کردن بر سر آنان، انداختن سوسک به جان دختران بد حجاب و پرونده سازی برای صدها هزار دختران و اذیت و آزار زنان بوده اند. مشخصاً نقش امثال خودش در تحکیم این "هویت اسلامی" چه بوده است.»
اینکه عده ای در گذشته نقش بارزی در تحمیل حجاب اجباری داشته اند و  آن را به هویت جمهوری اسلامی تبدیل کرده اند و بدترین رفتار و اعمال را در مورد زنان انجام داده اند و اینک نیز از آن سخن نمیگویند، یک امر است، و اینکه همین اشخاص یا جریانهایی مانند آنها اکنون خواهان لغو حجاب اجباری و جدا شدن جمهوری اسلامی  از وجوهی هستند که باصطلاح هویت جمهوری اسلامی را میسازند، مسئله دیگر. روشن است که باید بین این دو مسئله فرق گذاشت و به هر کدام به فراخور آن برخورد کرده و مضمون تاکتیک های افشاگرانه خود را بر مبنای آنها تنظیم کرد. در ضمن هیچکدام از این دو مسئله دیگری را نمیپوشاند؛ نه آن مسئله نخستین میتواند مانع شود که این جریانها دیدگاه خود را تغییر دهند و نه اینکه اکنون چون دیدگاه خود را تغییر داده اند و یا بنظر میرسد که تغییر داده اند، میتواند روی آن گذشته و نظرات و اعمال آنان سایه بیفکند(بویژه که صحبت بر سر جلایی پور باشد که یکی از بدترین ها بوده و هنوز هم در میان اصلاح طلبان موذیانه ترین مواضع را اتخاذ میکند، گرچه در اینجا توجه ما به یک نظر است و نه شخصی که این نظر را ابراز میدارد). بدترین شکل برخورد به قضیه این است که چون شما در گذشته این نظرات و رفتار را داشته اید، اکنون نباید نظر خود را تغییر دهید یا به هیچوجه قادر نیستید نظر خود را عوض کنید و یا دروغ میگویید که تغییر داده اید.   
 سپس در نتیجه گیری هایش از این که این حرکتی سیاسی است و نه صرفا مدنی  در مورد جلایی پور مینویسد:
«از یکسو خودش اذعان دارد که "حجاب هویت اصلی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی" بوده است. یعنی شاخص اصلی حکومت دینی در ایران است. اما مخالفت با آن امری مدنی است. چگونه می توان گفت مبارزه بر سر مطالبه ای که به شیره جان حکومت دینی متصل است خصلت سیاسی ندارد. چگونه تحقق پیگیرانه مطالبه ای که شرط اولیه اش جدایی دین از دولت است و معنایی جز سرنگونی جمهوری اسلامی ندارد را می توان "حرکت مدنی" نامید.»
بنابراین جناب بهرنگ پس از پذیرفتن نظر جلایی پور مبنی بر اینکه «حجاب هویت اصلی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است» نظر خود را این چنین بیان میکند که حجاب زنان«شیره جان حکومت دینی» است و «شرط اولیه»نفی حجاب اجباری«جدایی دین از دولت» است و بالاخره برداشتن حجاب زنان«معنایی جز سرنگونی جمهوری اسلامی ندارد». وی بر مبنای همین موارد نتیجه میگیرد که پس مبارزه با حجاب اجباری یک مبارزه مدنی نبوده و یک مبارزه سیاسی است.
 آنچه میتوان در مورد این نتیجه گیری های سرسری و سطحی گفت این است که اولا حجاب اجباری هویت جمهوری اسلامی نیست، بلکه یکی از وجوه ستم بر زنان درحکومت مذهبی در ایران و یکی از شئون یا جنبه های فرعی وحدت دولت و دین در ایران میباشد. هویت جمهوری اسلامی یا دقیقتر هویت حکومت دینی در ایران در درجه نخست با ولایت فقیه تعیین میشود که نماینده امام و بنابراین بگونه ای با واسطه، نماینده خدا بروی زمین است و اطاعت وی بر همگان واجب؛ و سپس با ارگانهایی مانند شورای نگهبان و مجلس خبرگان. در شرایط مشخص ایران این سه ارگان (و در درجه نخست ولایت فقیه) اساس شکل دینی حکومت را تشکیل میدهند و حذف آنها به معنای از دست رفتن هویت حکومت دینی در ایران است. البته میتوان بدون این سه ارگان هم حکومت دینی داشت و یا رابطه نزدیکتری بین دولت و دین برقرار و حکومتی نیمه مذهبی- نیمه سکولار درست کرد مانند ترکیه. اما در شرایط مشخص ایران و درحال حاضر، هویت این حکومت با ولایت فقیه(یا شورای رهبری مذهبی در صورتی که همه چیز برجای خود بماند و چیزی تغییر نکند)تعیین میشود.   
  دوم، مبارزه در نفی حجاب اجباری میتواند تنها مبارزه مدنی و صرفا در چارچوب آزادیهای اجتماعی و در چارچوب حکومت دینی کنونی نباشد، بلکه به مبارزه سیاسی و در نفی حکومت کنونی نیز تبدیل شود. علت این است که این مسئله  در شرایط خاص ایران میتواند به مسئله جدایی دین از دولت گره بخورد و بدین ترتیب از مبارزه مدنی صرف به مبارزه ای سیاسی تبدیل شود. اما در حدود سیاسی نیز، این که دایره و حدود سیاست مبارزه علیه حجاب اجباری چه باشد، کاملا بستگی دارد به شرایط اجتماعی - سیاسی معینی که در آن این خواست طرح میشود یعنی وضعیت خاص جنبش عمومی مردم و نیروهایی که آنرا رهبری میکنند. در شرایط معینی ممکن است امر مبارزه در نفی حجاب اجباری به دیگر خواستهای زنان و دیگر مبارزات آنها گره خورده و مجموع این مبارزات با مبارزات طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و طبقات میانی در پیوند قرار گرفته و تا سرنگونی حکومت اسلامی پیش رود. در شرایطی دیگر و با جدا شدن این خواست از دیگر خواستهای زنان و محصور و محدود ماندنش در دایره ای خود بسنده و نیز در چارچوب خواستهای اصلاح طلبان حکومتی، دموکراسی بورژوایی نیروهای ملی یا حتی خواستهای نیروهای وابسته به سلطنت طلبان، در حد یک اعتراض مدنی و یا سیاسی اصلاح طلبانه صرف باقی مانده و یا حتی عقب نشینی های نظام بتواند آنرا کنترل کرده و با وجود آزادی حجاب، حکومت دینی بتواند خود را نگه دارد و برجای ماند.
آیا لغو حجاب اجباری به معنای سرنگونی جمهوری اسلامی خواهد بود؟
بهرنگ ادامه میدهد:
«تحقق آزادی پوشش – حتی در اشکال نیم بندی که اصلاح طلبان پیشنهاد می دهند – به معنای این است که در شکل و شمایل تند دینی جمهوری اسلامی باید تغییرات سیاسی مهم صورت گیرد. "جامعه شناس" کور جنس، در سیاست نیز خود را به کوری می زند. او می داند که زنان نیروی قدرتمندی برای سرنگونی رژیم هستند اما تمام تلاشش این است که این نیرو مهار و کنترل شود.»
 اینجا نیز چند مسئله وجود دارند که باید از یکدیگر جدا شوند. نخست آواکیانیست ما میپذیرد که خواست لغو حجاب اجباری و«تحقق آزادی پوشش» میتواند از جانب اصلاح طلبان و بقیه، گرچه در «اشکال نیم بند» درخواست شود. به این ترتیب وی قبول میکند که اصلاح طلبان در این مورد با جریان خامنه ای و کلا جناح اصلی حاکمیت فرق دارند و خواهان آزادی حجاب و البته در اشکالی نیم بند هستند؛ و این نظری است غیر از آنچه در بالا داده بود و هیچ تمایزی قائل نبود.(2)
دوم اینکه  از نظر وی در صورت لغو حجاب اجباری در«شکل و شمایل تند دینی جمهوری اسلامی باید تغییرات سیاسی مهم صورت گیرد». اما در این صورت از یک سو این خواست نمیتواند لزوما«نیم بند» باشد( و اگربطور نیم بند و با توجه با تجربه ترکیه که پایین تر از جانب نویسنده مقاله به عنوان نمونه ذکر میشود، تحقق یافت، آنگاه مبارزه باید با مضمون «نیم بند» آن و کامل کردن آن باشد) و از سوی دیگر کاملا این نظر پیشین وی را در مورد رفع حجاب رد میکند که «تحقق پیگیرانه مطالبه ای که شرط اولیه اش جدایی دین از دولت است... معنایی جز سرنگونی جمهوری اسلامی ندارد». به عبارت دیگر وی میپذیرد که با تغییراتی در شکل و شمایل تند دینی جمهوری اسلامی و شل کردن برخی بندها، میتوان این تغییر را بدون سرنگونی جمهوری اسلامی صورت داد. پایین تر خواهیم دید که وی مدل اصلاح طلبان را ترکیه میداند. اگر چنین باشد آنگاه این نکته دور از ذهن نیست که حداقل یک جناح حاضر است برخی تغییرات اصلاح طلبانه در سیستم بوجود آورد تا «شکل و شمایل تند دینی جمهوری اسلامی» تغییرکند و وضعی مانند ترکیه پدید آید.
البته اینکه جناح مقابل به وی اجازه این کار را میدهد یا خیر(که تا کنون نداده و با توجه به صحبتهای اخیر خامنه ای در مورد این قضیه که خطاب به کسانی که از درون حاکمیت آنرا طرح میکنند و از جمله همین ها بود، نخواهد داد) مسئله دیگر است.همانگونه که بین پایین و بالا تضادها در حال حاد شدن است، بین بالایی ها نیز حادتر خواهد شد.
مسئله سوم«مهار و کنترل» مبارزه آزادیخواهانه زنان- بویژه زنان طبقه کارگر و دهقان و کلا زحمتکشان - است که نیمی از جمعیت و نیرویی قدرتمند در جنبش مردم هستند و بیداری و خیزش آنها برای هر نظام و حکومتی بس خطرناک  است. این مسئله ای است که همیشه وجود دارد. نبرد بر سر رهبری و یا مهار و کنترل جنبش های مردمی از طبقه کارگر گرفته تا دهقانان و خرده بورژوازی و غیره همواره وجود داشته و دارد.  این مهار و کنترل و یا رهبری میتواند از سوی نیروهای مختلفی صورت میگیرد که یکی از آنها اصلاح طلبان حاکم هستند. اینکه قصد و نیت اصلاح طلبان چیست یک چیز است و اینکه چنین شعاری را میدهند و چنین خواستی را مطرح میکنند امری دیگر. روشن است که راه نقد این خواست از جانب آنان و تغییرات در نظام کنونی این نیست که گفته شود که آنان چنین خواستی ندارند و یا تحقق این خواست مساوی با سرنگونی جمهوری اسلامی است.
از این گذشته جنبش زنان خواستهایی علیه حکومت دینی دارند که لغو حجاب صرفا یکی از آنهاست. برای اینکه این جنبش در چارچوب های اصلاح طلبانه و رفرمیستی و یا در دام نیروهای سلطنت طلب و امپریالیستها نیفتد نیاز است که به زیر رهبری زنان پیشرو و انقلابی طبقه کارگر درآید و در اتحاد با جنبش طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی پیش رود. هر گونه جدایی از این جنبش از جنبش عمومی و استقلال مطلق قائل شدن برای آن، این امکان را میسر میسازد که این جنبش تا حداکثر همان چیزهایی که در زمان شاه داشت، پیش برود و اسیر «مهار و کنترل» جریانهای اصلاح طلب حاکمیت و یا دیگر نیروهای بورژوایی و یا امپریالیستی شود.
 نویسنده ادامه میدهد:
«در واقع مخاطبین جلالی پور کسان دیگری هستند. او فرصت می خواهد تا بحثی بین حکومت گران شکل گیرد تا بتوانند "یک جوری" قضیه را "درستش" کنند، به آن آب بندند و ماستمالی اش کنند. او می خواهد در هم فکری با اصول گرایان "هویت" جدید برای جمهوری اسلامی "جعل" کند تا همه چیز به حجاب گره نخورد.
بنابراین از نظر بهرنگ اولا آنها نمیتوانند هویت ضد زن جمهوری اسلامی خود را با چیزهای دیگر (از جمله دیگر انواع ستم بر زنان در حوزه های حقوقی، قضایی، اجتماعی و غیره) تعریف کنند و اگر چنین کنند «جعل هویت» کرده اند، و لذا آواکیانیست ما به آنها توصیه میکند که «جعل هویت» نکنند و بگذارند که قضیه همینجوری «درست نشده» و بدون «ماست مالی» باقی بماند. از سوی دیگر از نظر وی همه چیز به حجاب گره خورده است و آنها میخواهند کاری کنند که «همه چیز به حجاب گره نخورد». بزبان ساده یعنی اینکه در ذهن وی هویت جمهوری اسلامی با حجاب اجباری تعریف میشود و«همه چیز» به آن گره خورده، چندان که اگر جمهوری اسلامی این امر را تغییر دهد، سرنگون خواهد شد.
سپس وی  دوباره به تقابل دو جناح توجه میکند:
 «جلالی پور همانند دیگر اصلاح طلبان فرصت می خواهد تا ببیند چقدر می توان از این اهرم "نمادین" برای چک و چانه زدن با جناح مقابل برای پیشبرد منافع شان استفاده کرد. آنها با تکیه به چنین "نماد"ی می خواهند (نه بیشتر از نماد زیرا بیشتر از آن بازی بین مردم با کل حکومت و بازی بین جناح های مختلف را به هم می ریزد.) اصول گرایان را به قبول برخی اصلاحات جزئی – منجمله در زمینه حقوق زنان - برای حفظ کلیت جمهوری اسلامی قانع کنند. به ظاهر تغییری دهند تا هیچ چیز تغییر نکند.»
با توجه به بندی که پیش از این نقل کردیم، و این بند اخیر میبینیم که مسائل متفاوتی با هم درهم شده اند:
مسئله نخست این است که آقای جلایی پور میخواست «اشکال نیم بند» قضیه را بپذیرد؛ نکته دوم این است که میخواهد«مسئله  را ماست مالی کند». مسئله سوم این است که میخواهد از جناح مقابل امتیاز بگیرد، مسئله چهارم این است که میخواهد با همکاری جناح مقابل این مسئله را از هویت جمهوری اسلامی بیرون بیاورد. اما «ماست مالی کردن» قضیه یک چیز است و پذیرش اشکال نیم بند در مورد پوشش زنان چیزی دیگر. اگر کسی بخواهد قضیه ای را ماست مالی کند یعنی در رابطه با مردم مایل است آنها را دست بسر کرده و از این تقاضاهای آنها جلوگیری کند.  اما اگر کسی بخواهد که حجاب را در اشکال نیم بندش بپذیرد، آنگاه حتی پذیرش «نیم بند» قضیه دیگر ماست مالی به معنای رایج کلمه نیست و انتقاد باید بر مبنای نیم بند بودن آن استوار باشد.  افزون براین، اگر بخواهد در تقابل برای گرفتن امتیاز در در مقابله با جناح خامنه ای و دارودسته اش  از این مسئله سوء استفاده کند، یک چیز است( و در این خصوص مسئله «سوء استفاده» مطرح است) و اینکه با همکاری جناح «اصول گرایان را به قبول برخی اصلاحات جزئی – منجمله در زمینه حقوق زنان - برای حفظ کلیت جمهوری اسلامی قانع کنند»( که در این صورت اصلاحات نیم بند مطرح است) چیزی دیگر. هر کدام از اینها مضمون ویژه و شکل خاصی به افشاگری میدهد و تاکتیک ها و مانورهای متفاوتی را میطلبد.
نقش حجاب در اسارت زنان
و آنگاه در یک بند نکات بسیاری ردیف میکند که شنیدن آن از جانب کسی که خود را مدافع حقوق و آزادی زنان میداند بسی حیرت انگیز است:
« حجاب اجباری نقش و کارکرد اساسی در سرکوب ایدئولوژیک همه زنان دارد. حجاب نقش خرد کننده شخصیت، درهم شکستن حس غرور و سربلندی و بزدل کردن زن را بازی می کند. عبودیت و اطاعت را روزانه به زن آموزش می دهد و سلطه مرد بر زن را جاودانه می کند. زن کارگری که توسط حجاب اجباری مورد سرکوب ایدئولوژیک قرار می گیرد به راحتی تن به استثمار شدید هم خواهد داد. به این معنا می توان گفت که زنان کارگر و به طور کلی جنبش کارگری نه تنها ذینفع هستند بلکه امروزه خود باید پرچمدار چنین حرکاتی در محیط کار و جامعه شوند. مقابله با ستم بر زنان یکی از مولفه های مهم مبارزه برای رهایی بشریت است. »
 از این جمله پایانی میگذریم، زیرا بسیار کسان ممکن است با این جمله کلی پایانی موافق باشند، بی آنکه نیازی ببینند با آنچه پیش از آن گفته شده توافق داشته باشند.
 اما عبارات پیش از آن، این گمان را در خواننده بوجود میاورد که چنانچه حجاب نباشد، سرکوب ایدئولوژیک زنان صورت نخواهد گرفت، شخصیت زنان با وجوه دیگر ستم بر زنان خرد نخواهد شد. حس غرور و سربلندی زنان زنده خواهد شد و زنان شجاع خواهند شد. عبودیتی و اطاعتی دیگر در کار نخواهد بود و سلطه مرد بر زن از بین خواهد رفت. زنان کارگر با از بین رفتن حجاب دیگردیگر تن به استثمار شدید نخواهند داد و خلاصه از این چیزها. 
تردیدی نیست که  یکی از نقش های حجاب اجباری تحمیق زنان و سرکوبی ایدئولوژیک آنهاست و این خواه در حکومت استبدادی دینی کنونی و هم در نفس  خود این مسئله در قواعد دین اسلام مستتر است . و اما جناب بهرنگ فراموش میکند که در بسیاری از کشورهای افریقایی، آسیایی و آمریکای لاتین اصلا مسئله ای به نام حجاب اجباری وجود ندارد. اما در تمامی این کشورها  سرکوبی ایدئولوژیک زنان با واسطه ایدئولوژی های قبیله ای، عشیره ای، برده داری، فئودالی و سرمایه داری صورت میگیرد. شخصیت زنان را بدون حجاب هم خرد میکنند و غرور و شخصیت آنان را درهم میشکنند. شجاعت آنها را از بین میبرند و آنها را به بردگی و عبودیت دچار میکنند. در این کشورها زنان کارگر هم بدون حجاب تن به استثمار آن هم از شدیدترین انواع آن میدهند.
تازه اینها  درمورد کشورهای عقب نگه داشته شده بوسیله امپریالیستهاست. در خود کشورهای امپریالیستی نیز با وجود اینکه در بسیاری زمینه ها حقوق زنان کسب شده، با این همه تمامی این اشکال ستم بر زن خواه در اشکالی بسیار سرراست و آشکار و خواه در اشکال پوشیده و ظریف آن وجود دارد. در حالیکه در این کشورها اصلا نه تنها از حجاب اجباری، بلکه از بسیاری قوانین دینی و آداب و سنن دینی( بجز برای دینداران) خبری نیست.
در ضمن باید توجه داشت که اهمیت یک مسئله در چارچوب شرایطی که آن مسئله در آن اهمیت خاص خود را کسب میکند و کسانی که آن مسئله، مسئله شان هست (یا آن خواست را دارند)باید سنجیده شود. به عبارت دیگر نباید در اهمیت یک مسئله در چارچوب استراتژی و تاکتیک کمونیستی غلو و افراط صورت گیرد. بدیهی است که  یک کمونیست چون بی دین است با حجاب بر مبنای باورهای دینی نیز موافق نباشد و اعتقادات دینی زنان را بخشی از اسارات زنان در چارچوب دین و با واسطه دین در چارچوب حکومتها نیز بداند.اما در بسیاری از کشورهای مسلمان و از جمله در ایران، حجاب این نقش هایی که در بالا شمرده شده را در هر شرایطی و هر موقعیتی  برای خود زنان مسلمان بویژه زنان کارگر، دهقان و زحمتکش مسلمان بازی نمیکند. بسیاری از این زنان مسلمان در ایران و در دیگر کشورها هستند که در مبارزه برای رفع ستم بر زنان و بسیاری از وجوه دیگر آزادی های خود هستند که یا لزوما ربط مستقیمی به اعتقادات دینی حال حاضر آنها پیدا نمیکند و یا اگر پیدا کند در مرکز آنها رفع حجاب قرار ندارد، با اینهمه آرام آرام، سربلند و مغرور و شجاع برای دیگر خواست های خود در کنار دیگر زنان کارگر و کشاورز و زحمتکش مبارزه میکنند.
آیا حکومت ممکن است در مورد حجاب اجباری عقب نشینی کند؟
چرخش ها و گیجی ها بهرنگ ادامه میابد:   
«اما آنچه قضیه را پیچیده می کند این است که کسانی که خود از عاملین برقراری حجاب اجباری بودند. به درجات مختلف خود را مخالف با حجاب اجباری نشان می دهند. به نوعی خواهان عقب نشینی حکومت در این زمینه هستند. برای نمونه عده ای از "نواندیشان دینی" تحت عنوان بازگشت به "اسلام به عنوان یکی از آرمان‌های انقلاب پنجاه و هفت" خواهان چنین عقب نشینی از سوی حکومت شده اند. بدون اینکه بگویند خودشان چه نقشی در اجباری کردن حجاب و سرکوب زنان داشتند. بدون اینکه بگویند حجاب اجباری محصول همان آرمان های "انقلاب اسلامی" بوده است. دفاع شان از "آرمان های انقلاب اسلامی" برای نجات دینی است که به مدت چهار دهه مسلط بوده و جامعه را به قهقرا برده است. آنان در دوره ای به فکر نجات اسلام افتادند که اسلام به عنوان یکی از ستون های نظم ارتجاعی مورد نیشخند و تمسخر مردم قرار گرفته و نمادها و سمبل هایش توسط جوانان به آتش کشیده می شود».
«بر همین راستا جناح هایی از اصلاح طلبان حکومتی تمایل دارند یا حداقل وانمود می کنند که از طریق "حل" مسئله حجاب رفرمی در حکومت به وجود آورند. اینکه آنان تا چه حد واقعاً خواستار این امر هستند یا نه را باید به آینده واگذار کرد که به چگونگی پیشرفت مبارزات مردم و مشخصاً پیشرفت مبارزات زنان ربط دارد.»
به این ترتیب آنچه این قضیه را برای بهرنگ پیچیده میکند این است که او چون فکر میکند لغو حجاب اجباری مساوی است با «سرنگونی جمهوری اسلامی»، آنگاه هرگز نمیتواند بخود بقبولاند که امکان اینکه برخی از جناح ها(خواه اصلاح طلبان و خواه جریان روحانی و خواه بخشهایی درون اصول گرایان) خواهان برخی رفرم ها و از جمله لغو حجاب اجباری(و نیز باز کردن درب ورزشگاهها، جمع کردن گشت های خیابانی و ...)باشند- صرف نظر از اینکه جناح خامنه ای آن را بپذیرد- ممکن است. او از خود مدام میپرسد که آیا این کسان خود از عاملین برقراری حجاب اجباری بوده اند، حال چگونه شده است که خواهان لغو آن هستند. لابد کاسه ای زیر نیم کاسه هست و بالاخره از اینکه نمیداند «راست و یا دروغ» است سخن میراند. او با این قضیه  با اصطلاحاتی مانند «ماست مالی کردن» و  «نیم بند» و «درست کردن قضیه» مدام ور میرود. حال آنکه مسئله ساده است. جناح هایی در حاکمیت  و نه تنها اکنون بلکه از همان سالهای 1976 به بعد خواهان لغو حجاب اجباری و رفرمهایی  در زمینه مسائل زنان بوده اند. اما به سبب عدم پذیرش از جانب جناح خامنه ای ناتوان از پیشبرد آن شدند. حتی راست هایی مانند رفسنجانی نیز متمایل به لغوحجاب اجباری بود. لغو حجاب اجباری نیز بازی آنچنانی ندارد. اگر برداشته شود به هرحال برای خود، درجه ای از تنفس را برای زنان ممکن میسازد، اما پایان ماجرای ستم بر زنان و خواستهای آنها مبنی بر رفع حقوق نابرابر با مردان و هزار و یک بند  و زنجیردیگر نخواهد بود.  
هرمز دامان
نیمه دوم اسفند 96
·       این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.
یادداشتها
1-   منظور از این ملی - مذهبی ها کیست. اگر منظور امثال جبهه  ملی و نهضت آزادی و  داریوش فروهرها، کاظم سامی ها، پیمان ها و غیره است، اینها به هیچوجه طرفدار حجاب اجباری نبوده و نیستند. این به هیچوجه شیوه درستی نیست که برای پیشبرد نظر خود و برای اینکه  برخی نظرات خود را به کرسی بنشانیم - مثلا انقلاب سوسیالیستی را- به کسانی که چنین عقیده ای را ندارند و یا آنچنان نقشی در تحمیل حجاب اجباری نداشتند، چنین نسبت های نادرستی دهیم.
2-   این نوع تمایز و تفاوت گذاشتن بین هر جناح با هر جناح دیگر و نیز خطوط گوناگون درون هر جناح سیاسی، نه تنها در مورد قدرت حاکمه، بلکه در مورد نیروهای مخالف حکومت کاملا ضروری است و اساس تفاوت تاکتیکها و مانورهای طبقه کارگر را به دیگر نیروها، خواه دشمنان وی در حاکمیت (و یا بیرون از حاکمیت) و خواه در خود جبهه خلق میسازد .

۱۳۹۶ اسفند ۱۷, پنجشنبه

در گرامیداشت هشت مارس روز جهانی زن


در گرامیداشت هشت مارس روز جهانی زن

روز هشت مارس امسال در شرایطی برگزار میشود که  زنان در تمامی کشورهای جهان زیر انواع گوناگونی از استثمار سرمایه دارانه (و همچنین استثمار فئودالی در بسیاری از کشورها) و ستم جنسیتی، خواه بوسیله فرهنگ مرد سالارانه حاکم سرمایه دارانه و خواه انواع و اقسام فرهنگ های پدرسالارانه و مرد سالارانه فئودالی، سنتی، قبیله ای، عشیره ای، دینی، مذهبی و غیره قرار دارند. 
 در کشورهای سرمایه داری پیشرفته غربی در نتیجه برخی از نیازهای رشد و تکامل سرمایه دارای و نیز بویژه مبارزات زنان طی سالیان دراز، شماری از حقوق زنان بدست آمده و به رسمیت شناخته شده و بوسیله برخی از قوانین پشتیبانی میشود. این قوانین بویژه زنان را در مورد برخی از حقوق اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و همچنین برخی ستمهای خانگی و محیطی از جانب مردان پشتیبانی کرده و میکند.
گفتنی است که در بسیاری از این کشورها که در ظاهر به«کشورهای زنان و بچه ها» معروف شده اند، تدوین برخی از این قوانین، در عین حال برای امن کردن و جذاب شدن کشور برای مهاجران زن صورت گرفته و اجرا می گردد. در واقع دلایل اساسی تدوین برخی از این قوانین این نیست که دولتهای سرمایه داری برای حقوق زنان اهمیتی واقعی قائل هستند(گرچه در چارچوب های معینی و در نتیجه اجبارهای اقتصادی و اجتماعی و غیره بناچار باید این اهمیت را قائل شوند) بلکه یکی از مهمترین دلایل این امر این است که اهمیت دادن به زنان در قوانین این چنینی، وسیله مهمی برای جذب و ماندگار کردن خانواده های مهاجران در این کشورها در رقابت با دیگر کشورهای سرمایه داری میگردد و نیاز این کشورها به جمعیت  مورد نیاز و نیز جمعیت اضافی را که باید بوسیله ماندگار شدن زنان مهاجر در این کشورها صورت گیرد، برآورده میسازد. 
 با این همه و از بسیاری جنبه های دیگر، در این کشورهای «متمدن» بسیاری تضییقات حقوقی نسبت به زنان اعمال میشود. در این جوامع که ادعای برابری زنان با مردان  در بوق و کرنا میشود، کماکان مردان در بیشترین زمینه های شغلی تولیدی، تجاری و خدماتی و همچنین سیاسی  نقش ارشد داشته و مردسالاری بروشنی مشاهده میشود و هنوز که هنوز است مزد مساوی برای کار مساوی برای زنان برسمیت شناخته نشده است و در بیشتر زمینه ها، استثمار زنان شاغل   بسی بیش از مردان  و حقوق و مزایای آنها کمتر از مردان.  
یکی از بزرگترین ستم های سرمایه دارانه در این کشورها به زنان، دادن نقش کالایی به  آنان در انواع  گوناگون تبلیغات کالاهای تولید شده بوسیله انحصارات سرمایه دارانه است. از روزنامه ها، مجلات،  داستان ها و رمانها، نقاشی، تلویزیون، تاتر، سینما، اینترنت گرفته تا تصاویر تبلیغاتی روی بدنه اتوبوسها و یا حتی ماشینهایی که اساسا برای این کار ساخته شده اند و گرد شهر میچرخند و زنان را بر صفحات بزرگ ویدیویی بدنه ماشین در حال تبلیغ جنس های بورژواها نشان میدهند. در اینجا زنان با واسطه شکل و شمایل و جنسیت خویش همچون عروسک هایی نقش یک وسیله «جذاب، گیرا و سرگرم کننده» را برای تبلیغ انواع و اقسام کالاهای تولید شده، از وسایلی که مستقیما به آنها مرتبط است تا بی ارتباط ترین وسایل با آنها، بازی میکنند.
 همچنین، نظام سرمایه داری، زنان را خواه بواسطه فقر و نداری(بیشتر بوسیله جمعیت مهاجر کشورهای اروپای شرقی و کشورهای زیر سلطه وعقب مانده) وخواه بواسطه تمایل به داشتن وضع خوبتر در رقابت با دیگران، به عرضه داشت تن به عنوان وسیله ای برای امرار معاش و بهتر کردن شرایط زندگی از جانب آنان میکشاند و تجارت با بدن زنان به عنوان یکی از وجوه اساسی اقتصاد این کشورها در میاید. در عین حال در این کشورها و نظامها، تن فروشی جزیی از«دموکراسی» و «احترام» به میل و تمایل شخصی انسانها برای انتخاب نوع «سبک زندگی» شمرده میشود(خرافات دموکراسی- یا شاید شستشوی مغزی- در این کشورها به گونه ای است که حتی از نظر افراد تحصیل کرده، فقیر، بی خانمان بودن، امرار معاش از طریق گدایی و خیابان خوابی، همچون انتخابی آگاهانه، نوعی سبک زندگی شمرده میشود و گویا دیگر افراد برای احترام به «دموکراسی» بناچار باید به عقاید فقرا و بی خانمانها از این رو که آنها دوست دارند که این گونه زندگی کنند، احترام گذارند!؟ و مانع سبک زندگی آنها نشوند!؟)؛ بدینسان امری که جزیی از ساز و کار سرمایه دارانه بازار شده و به زنان تحمیل میگردد، به عنوان انتخاب آزادنه زنان و جزیی از ساز و کار دموکراسی اجتماعی و فرهنگی وانمود میگردد؛  و بدتر از آن، این رسوایی حقارت بار و کثافت سرمایه داری بوسیله برخی توجیهات نادرست تئوریک چون «مالک بدن خود هستم و هر کاری دلم خواست میتوانم با آن انجام دهم» بوسیله برخی زنان«روشنفکر» و یا«هنرمند»(که زیر این عنوان، خود را برای بازی کردن در کریه ترین فیلمهای پورنو هالیوودی مجاز میدانند و یا تبرئه میکنند) به شکل برگردان شده (یا تعکیس شده) خود به تصور و اندیشه در آمده و عملا مورد پشتیبانی قرار میگیرد. داستان زندگی آیلین وورنوس زنی در ایالات متحده آمریکا که بواسطه به قتل رساندن هشت مرد متقاضی، که شماری از آنها متاهل نیز بوده اند، در سال 2002 اعدام شد و زندگی وی بوسیله کارگردان زنی به نام پتی جنکینسن بصورت فیلم هم در آمد(Monester - هیولا 2003) رسوا کننده این نوع توجیهات، تجلی بارز مرد سالاری و انواع ستم و تحقیرخرد کننده ای است که در مواردی این چنین به زنان میرود.
افزون بر این، زنان نقش ویژه ای در بازارهای زیر زمینی(کافه ها، بارها، نایت کلاب ها ...) و غیره ایفا کرده و جزیی از ساز کار تجارت سرمایه دارانه و مافیایی زیر زمینی محسوب میشوند. قربانی شدن و یا خرد شدن بسیاری از این زنان در چنین راه و کارهایی برای درآمد، جزیی از صفحات حوادث روزنامه های خبری و یا داستانها و فیلمهایی سینمایی است؛ و تازه آنچه آشکارا بیرون میزند، افزون بر بسیاری رفتارهای خشن و جنایاتی است که در این محیط و جوامع نسبت به زنان اعمال میشود، اما بوسیله سیستم خبررسانی سانسور شده و اجازه پخش نمیابد تا این کشورها خود را همچون کشورهای دارای بیشترین درجه امنیت و آسایش بنمایانند.
 با واسطه ستمهای وارده و یا برخی دیگر از ناملایمات اجتماعی، زنان به اعتیاد، آلکلیسم، دزدی و دیگر رفتاریها افراطی و جرائم اجتماعی کشیده میشوند. رفتارهایی که هنگامی زنان به آنها آلوده میگردند، بواسطه زیر ستم بودن آنها، عموما آسیب هایی بارها بیشتر از مردانی که گرفتار این نوع رفتارهاهستند، به روان و ذهن  آنها وارد میکند و انواع بیماریهای عصبی را برای آنها  موجب میگردد. بیشترین مشتریان روانپزشکان و روان پزشکان در این کشورها زنان و دختران جوان هستند.
  نهایتا در این کشورها در حالیکه زنان از مزایای حقوقی بیشتری از کشورهای زیر سلطه برخوردارند، هنوز در بسیاری مسائل ریز و درشت زیر ستم و استثمار سرمایه دارانه و البته با ظواهری چشم نواز و دلفریب بسر میبرند. استثمار و ستمی که تا جامعه سوسیالیستی برقرار نشود، گرچه ممکن است  در نتیجه مبارزات زنان و پیگیری خواستهای خود که خواه پنهان و زیر پوست جامعه و خواه آشکارا وجود دارد، برخی از حواشی آن بازهم به نفع زنان تغییر کند، اما اصل آن دست نخورده باقی خواهدماند و بدتر نیز خواهد شد.
باری، زمانی که در کشورهای پیشرفته غربی وضع این چنین است، آنگاه وضع در کشورهای زیر سلطه و عقب مانده از چه قرار باید باشد!؟
در کشورهای زیر سلطه آسیا، افریقا و آمریکای لاتین وضع به مراتب دهشتناک تر است. در این کشورها شرایط کار برای زنان صدها بار غیر قابل تحمل تر واستثمار چندین برابر کارگران مرد است و انواع و اقسام پدرسالاری و مردسالاری و دیگر رسوم و آداب و سنن قبیله ای و عشیره ای و بر گرده زنان سنگینی میکند و اینها اضافه بر تمامی اشکال ستمی است که بر زنان در جوامع سرمایه داری پیشرفته غربی صورت میگیرد. کشورهای امپریالیسیتی غربی در حالیکه اندک حقوقی برای زنان در کشورهای خود قائلند، اما بواسطه منافع انحصارات و تراست ها و به کمک حکومت های دست نشانده و مزدور، از هزار راه میکوشند تا در کشورهای زیر سلطه، زنان که بخش مهمی از نیروی کار را تشکیل میدهند، از این حقوق بهره مند نشوند و در عقب ماندگی سیاسی و فرهنگی و تحقیرهای جنسیتی باقی بمانند.
در جوامعی مانند ایران که حکومت استبداد دینی است، باز هم وضع از دیگر کشورهای زیر سلطه بدتر است. در این جا متحجرترین و عقب مانده ترین قوانین ضد زن که یا بر اساس قوانین دین و مذهب استوارند و یا بوسیله چنین مباحثی پشتیبانی میشوند، بر زنان اعمال میشود و زنان زیر فشار طاقت فرسای استثمار و ستم جنسیتی قرار دارند. در اینجا ما با سالوسانه ترین، پست ترین، رذیلانه ترین و تحقیر آمیزترین قوانین نابرابر حقوقی در مورد مالکیت، ازدواج، طلاق، ارث، گواهی، حق حضانت فرزندان، حق خروج از کشور، پوشش و غیره روبروییم. در تمامی اینها زنان همچون جنس زیر ستم، در فشار خرد کننده قوانین ضد زن قرار دارند.
 از نظر عملی وضع باز هم بدتر از وضعی است که در حقوق و قوانین آمده است. از محیط خانواده گرفته که دختران و زنان زیر ستم  پدر و برادر و همسر قرار داشته و انواع تعصبات نسبت به آنها اعمال میشود، تا جایی که ریختن خون یک دختر یا زن که پا را از چارچوب فرهنگ سنتی و مذهبی فراتر گذاشته  هنوز و تا حدودی امری مجاز و عادی شمرده میشود، تا محیط اجتماع که نیروهای بسیجی و حزب اللهی و لباس شخصی به خود این اجازه را میدهند که آنها را بواسطه نوع پوشش و یا برخی رفتارها زیر شدیدترین انواع آزار و تحقیر اجتماعی قرار دهند، در خیابان کتک بزنند، بازداشت کنند، به زندان بیفکنند، شلاق بزنند و یا سنگسار کنند.
اینها ستمهایی است که در مورد زنان در محیط خانواده و اجتماع و از سوی نیروهایی که بر بالای سر آنها ایستاده اند، صورت میگیرد. قوانین اقتصادی، فقر و نداری، بی فرهنگی و یا سطح پایین فرهنگی نیز به سهم خود، زنان را همچون زنان در جوامع پیشرفته غربی به انواع و اقسام کارها مجبور و آنها را به محیط های منحط  و آسیب زننده و خرد کننده شخصیت و استعدادها و توانایی های آنان میکشاند، تا جایی که زنان در جامعه ما به صورت جنسی بدون هر گونه اعتماد به نفس و بالیدنی به خود، مسخ شده و درون تهی در آیند که برای خود هیچ ارزشی قائل نباشند و خود، خود را تحقیر کرده و مطیع و منقاد اراده نظام اقتصادی- اجتماعی و نیازها و هوسهای مردانه گردند.
در واقع ایران در دوران کنونی اگر نگوییم عقب مانده ترین کشور در جهان، باید بگوییم که یکی از عقب مانده ترین کشورها در زمینه  حقوق زنان و رساندن آن به مرزهای حداقل و یکی از بدترین کشورها از نظر درجه استثمار و ستم  اقتصادی- اجتماعی و سیاسی - فرهنگی بشمار میاید.
اما هر کجا که استثمار و ستم هست، مقاومت و مبارزه نیز هست، و همین امر میل  خروشان زنان ایران و بویژه زنان طبقات پایین و متوسط  را برای مبارزه در راه بدست آوردن حقوق خود، همچون آتشی در زیر خاکستر دائما زنده نگاه داشته، تا زمانی که بتواند بطور نهایی بروز یابد و همچون صاعقه ای دامن  این نظام کریه دینی و نیز تمامی آداب و سنن عقب مانده، منحط و زشت ضد زن را گرفته، و به سهم خود و در کنار دیگر مبارزات صنفی و سیاسی در سرنگونی و نیست و نابود کردنشان نقش ایفا کند. این چنین حجمی از استثمار و ستم میتواند  مبارزه زنان را در ایران که در دوران کنونی جزیی از مبارزات دموکراتیک و آزادیخواهانه مردم ایران است، بخودی خود بسیار شدیدتر از مبارزه در دیگر کشورهای جهان ساخته و زنان ایران را به یکی از پیشروترین زنان جهان در زمینه مبارزه در راه حقوق خود تبدیل کند.
در چهل سال اخیر و بویژه در دوره کنونی و علیرغم فشارهای همه جانبه حکومت،  مبارزه زنان اشکال بی نهایت متنوعی، از اشکال پوشیده و جانبی تا اشکال آشکار داشته است و تمامی زمینه هایی را که  در آنها نظام کنونی به زنان ستم روا میدارد، در برگرفته است. یکی از آخرین اشکال این مبارزه، پدیده ی دختران و زنانی است که در منظر عموم به برداشتن حجاب خود اقدام میکنند.
این اقدام گرچه از نظر تعداد و گستره هنوز محدود بوده و به یک حرکت اجتماعی گروهی و همه جانبه تبدیل نشده است و نیز از نظر خواست  صرفا به مسئله حجاب اجباری محدود گشته و تقاضاهای وسیع حقوقی و عملی زنان را مطرح نساخته، با این همه از نظر شکل یعنی بروز دادن یک خواسته اجتماعی به شکل عملی و در منظر عامه مردم، در نوع خود منحصر به فرد و نشان از ریختن ترس و واهمه دختران و زنان و میل آنان برای ابراز مخالفت آشکار بدون ترس از عواقب آن دارد.
البته برداشتن حجاب اجباری تنها یکی از خواستهای زنان است و در حالیکه باید از این حرکت پشتیبانی شود، اما نباید در اهمیت آن اغراق گردد. باید توجه داشت نه رفع مسئله حجاب اجباری، میتواند بخودی خود تمامی تقاضاهای زنان را برای برابری با مردان بر آورده سازد و نه حکومت استبداد مذهبی کنونی بخودی خود با رفع این معضل فرو میپاشد، و نه حتی برآوردن این خواست، لزوما میتواند به جدایی دین از دولت بینجامد.
 باید توجه داشت که  ارزش این مبارزه در شرایط کنونی پیوندی است که بین این مبارزه - هر چند محدود- با مبارزات دی ماه 96 وجود دارد و درست از پی آن مبارزات و به عنوان یکی از نتایج و یا معلولهای آن ظاهر میشود؛ نتیجه و معلولی که به نوبه خود میتواند بر زمینه یا علت خود اثر گذاشته و جایگاه شایسته ای در مبارزات بعدی بیابد؛ یعنی در مبارزاتی که در تکامل مبارزات دی ماه بوجود خواهد آمد؛ مبارزاتی که بی تردید جوشش های این چنینی که اکنون همچون غنچه هایی نارس و ناشکفته هستند، در آنها رسیده و شکوفا شده،هم گستره بیشتری از زنان را در برگیرد و هم موجب این گردد که خواستهای آنها، وجوه و ابعاد واقعی خود را بیابد.

پاینده باد مبارزات زنان در راه رفع استثمار و ستم جنسیتی
سرنگون باد حکومت استبدادی مذهبی کنونی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک مردمی

جمعی از مائوئیستهای ایران
17 اسفند 96 - هشت مارس 2018  

۱۳۹۶ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

گسترش مبارزات توده ای و فشرده شدن نیروهای ارتجاع


گسترش مبارزات توده ای و فشرده شدن نیروهای ارتجاع

 چند رویداد اخیر
پس از جنبش اعتراضی دی ماه 96 چندین مسئله و حادثه با اهمیت در سطح کشور بوجود آمد که با یکدیگر ارتباط  داشتند. این ارتباط نه تنها از آن روی است که ریشه های معینی در ساختار اقتصادی- اجتماعی و یا سیاسی و فرهنگی پیوند بین آنها را شکل داده است، بلکه از آن روی نیز هست که حکومت اشکالی از برخورد را در مورد این مسائل و حوادث پیش گرفت که آنها را به یکدیگر ارتباط میداد.
 مهمترین این رویدادها، سه مسئله دراویش، دستگیری فعالین محیط زیست و نیز مسئله  جنبش دختران و زنانی است که بطور فردی اقدام به برداشتن حجاب خود در انظار عمومی کردند.
 البته دو حادثه دلخراش و مشکوک (در جمهوری اسلامی با دولت در سایه یا اتاق های فکر امنیتی که وجود دارد، کمتر امری رخ میدهد که مشکوک  قلمداد نشود؛ مردم به زلزله های اخیر هم مشکوکند) نیز رخ داد که حواشی  بسیار تولید کردند. یکی آتش گرفتن کشتی نفتکش ایرانی در سواحل چین و دیگری سقوط هواپیمایی که افرادی از فعالان محیط زیست با آن سفر میکردند. این دو حادثه پیرامون خود حجم عظیمی از خشم و نفرت تولید کردند و مردم  در بهترین حالت، وقوع آنها و عدم اقدام فوری برای نجات جان بازماندگان این حوادث را دلیلی روشن بر بی تفاوتیها و بی کفایتی های حکومت آخوندها و بی ارزش دانستن جان مردم یک کشور برای حکومت آن بشمار آوردند. (1)
استثمار و ستم حکومت استبدادی کنونی
 از نقطه نظر نخست، ریشه های این مسائل همه با هم در روابط تنگاتنگ  بوده، همه ی آنها به استثمار و ستم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی حکام مرتجع  کنونی، نابسامانی های حقوقی و قانونی دستگاههای امنیتی، قضایی و انتظامی و بی کفایتی کل نظام حاکم بر میگردد. حتی مسئله فعالان محیط زیست که علی الظاهر مستقیما و در عرصه عمومی هیچگونه تقابل آشکاری با رژیم نداشتند، از این روی دارای اهمیت میشود که حکومت مرتجع یکی از آنها را که استاد دانشگاه بوده و حتی در گذشته درون دانشگاهی حکومتی تدریس میکرده، میکشد و سپس اعلام میکند که وی در زندان خودکشی کرده است. از آن پس، تمامی گمانه زنی ها پیرامون این نقطه میچرخد که این افراد فعال در محیط زیست- به گونه ای ناخواسته- اطلاعاتی بدست آورده اند که نمی بایست بدست میاوردند. از این دیدگاه، دستگیری این عده نیز به تمایل باندهای حاکمی برمیگردد که در حال اقداماتی هستند که سری و پوشیده ماندن آنها از دید ملت،  برای آنها حائز اهمیت است. بهر حال، بدون چنین ابعاد همه جانبه ای از استثمار و ستم و گسترش دادن آن به هر طبقه و گروه و صنف اجتماعی و یا فرهنگی، هرگز چنین وضعی بوجود نمیآمد که در تمامی بخش های جامعه، شدت نارضایتی به چنین گستره ای برسد تا بدین درجه که هیچ کجا چندان موافقی باقی نماند؛ و از سوی دیگر حکومتی  به چنان جدایی از مردم کشور خویش برسد که دست به کشتار مردم زیر عنوان آشکار شدن اطلاعات از نظر خودش بزند.
وحدت و فشردگی نیروهای ارتجاع و حکایت «مشت آهنین»
از دیدگاه دوم، نوع برخورد حکومت کنونی به این رویدادهاست که آنها را که  در سه حوزه متفاوت و ظاهرا بی ارتباط با یکدیگر رخ داده اند، به یکدیگر متصل میکند. منظور ما نوع برخورد یکپارچه و سرکوبگرانه بویژه جناح خامنه ای، امامان جمعه، اطلاعات دولت و سپاه، قوه قضائیه و نیروی های پاسدار و بسیجی و انتظامی به این مسائل است که اهمیت آنها را دو چندان میکند. از شیوه برخورد به دختران و زنان بازداشت شده که در یک مورد فردی از نیروهای انتظامی یکی از آنها را از سکو به پایین هل داد و موجب آسیب جسمانی به وی شد و عموما این ماموران بدون کسب اجازه از افراد بالاتر خود در مورد شیوه های برخورد، خواه در زمان دستگیری و خواه در بازداشت، چنین کارهایی را نمیکنند، تا کشتن یکی از فعالان محیط زیست- استاد جانباخته کاووس سید امامی - در زندان و سپس بدون دادگاه و قاضی و وکیل و پرونده ای، باران اتهامات تمامی بلندگوهای تبلیغاتی و قضایی حکومت در مورد جاسوس بودن وی و اعلام اینکه پس از نشان دادن اسناد و مدارک جاسوسی به وی، او خودکشی کرده است؛ و بالاخره  لشکر کشی  نیروهای سرکوب گر رژیم و حمله  وحشیانه به دراویشی که با عزمی جزم و جانانه خواستها و مبارزات خود را پیش میبردند و در این راه زمانی که حکومت کنونی آنها را در فشار قرار داد از درگیری شجاعانه با نیروهای پاسدار و بسیجی و لباس شخصی ترسی نداشتند. وحشیانه ترین برخورد به دراویش پیش و پس از بازداشت صورت گرفت و پس از آن موج جدید حملات به ویژه به آنها و زنان در تربیونهای تبلیغاتی بویژه نمازهای جمعه  و بوسیله مشتی از نمایندگان رهبری در نمازهای جمعه و دیگر تریبونها به شدت اوج گرفت.
آنچه که در این نوع شیوه های تبلیغی و عملی یکپارچه، از جاسوس خواندن فعال محیط زیست تا سرکوب خونین دراوایش و نیز نوع عملی سرکوب دختران وزنان حائز اهمیت است این است که این همه پس از رویدادهای دی ماه و مبارزات مردم در آن مدت صورت گرفته و میگیرد.  حکومت و بویژه جناح خامنه ای هم در پی سرکوب همین موارد(بجز مورد فعالان محیط زیست که اهمیت آن از جوانب دیگری است) کوچک - در قیاس با رویدادهای دی ماه- بود که به هر حال نشان از ترس از  گسترش  و همه گیر شدن آنها داشت، و هم با توجه به این که این موارد از نظر گستره و کمیت، قابل قیاس با اعتراضات دی ماه نبود،  فرصتی یافته بود که به نوعی به مردمی که اعتراضات دی ماه را به پیش برده بودند، زهر چشم بیشتری نشان دهد. در اینجا و طی یکی دو هفته، ما تمرکز مرتجع ترین و کریه ترین  نیروهای حکومت استبدادی مذهبی کنونی را می بینیم. نیروهایی  که به گونه ای عمیق احساس خطر کرده و به گرد یکدیگر حلقه میزنند و فشرده تر از پیش میشوند. بر این مبنا، میتوان گفت که نیروهای خواهان تغییر و تحول با گسترش خود و در برگیری لایه های بیشتری از مردم و کشیدن آنها به وسط میدان مبارزه، یک ارتجاع و ضد انقلاب متمرکز و فشرده علیه خود ایجاد میکنند.
البته روند مزبور، نمیتواند روند دیگری را که همواره وجود داشته، خنثی سازد؛ یعنی روند شدت یابی تقابل های درونی رژیم که در مورد آن پیش از این به دفعات صحبت کرده ایم. با توجه به این نکته، دو روند متضاد در میان هیئت حاکمه کنونی ایران عبارت است از یک سو شدت گرفتن تضاد ها در جناح های حاکم حکومت بویژه در میان دو جناح اصلی حاکمیت (جناح خامنه ای و عمله و اکره  وی و جناح روحانی باضافه اصلاح طلبانی که با وی همراهند) و از سوی دیگر، فشرده و متمرکز شدن بخش های مهمی از جناح خامنه ای که لبه تیز حملات مبارزات و شورش های اعتراضی دی ماه بیشتر متوجه جناح اوست. این دو روند در کنار یکدیگر وجود داشته یکدیگر را تقویت میکنند. از یکسو شدت یابی تضادها و تلاشی درون رژیم و از سوی دیگر یکدست و متمرکز شدن وفادارترین نیروهای ارتجاع، گردآمدن بیشتر آنها دور رهبری و آشکار شدن مرتجع ترین و سفاک ترین نیروها و نیز  سفت و سخت شدن آنها.
گسترش مبارزات صنفی کارگری و جنبش اعتراضی
در سوی جنبش خلق نیز ما دو روند متمایز میبینم . از یکسو ما شاهد گسترش مبارزات صنفی کارگران، بازنشسته ها، معلمین، مال باختگان، کشاورزان و ... هستیم. که در این میان گسترش مبارزات صنفی کارگران به وجه غیر قابل قیاسی با مبارزات صنفی دیگر گروه های اجتماعی در حال گسترش است. اگر در گذشته ما شاهد مبارزات صنفی کارگران در کارگاه ها و کارخانه های کوچک و در مناطقی نه چندان حساس بودیم، در دوران کنونی این مبارزه به شهرهای بزرگی همچون اراک و اهواز وکارخانه های فولاد سازی و نیز بخش های مختلف کشور از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب گسترش یافته است.
این مبارزات تماما صنفی و بیشتر آنها یا برای گرفتن حقوق های عقب افتاده است و یا در جهت مخالفت با خصوصی سازی. خصوصیت بارز این مبارزات، شیوه ی مسالمت آمیز آنهاست که تا آن حد پیش میرود که کارگران با دادن برخی شعارها به گونه ای وارونه (مرگ بر کارگر، درود بر غارتگر) به تمسخر نظام حامی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم میپردازند.
 نکته بسیار مهم در مورد این اعتراضات صنفی این است که تا کنون تلاش چشمگیری در جهت ایجاد تشکل های صنفی در میان کارگران حتی در مورد کارخانه های های بزرگی چون هپکو و آذر آب و یا فولاد سازیها مشاهده نشده است و این البته یک ایراد، یک نقص و یک کمبود بزرگ در مبارزات جاری کارگری است و خود نشانگر ضعیف بودن نیروهای پیشرو و بویژه چپ های پر ادعا در جنبش کارگری است.( 2) البته دستگیریها - برای نمونه کارگران فولاد اهواز- میتواند صرفا نشانه ای برای سرکوب کل مبارزه و اعتزاض نباشد، بلکه در عین حال سرکوب فعالیتهای کارگران پیشرو در جهت ساماندهی مبارزات کارگران و حتی تلاش برای ایجاد تشکل های صنفی نیز باشد.  
روند دیگر همانا بروز اعتراضات در شکل تظاهرتهای سیاسی خیابانی و شکل تهاجمی این اعتراضات است که در شرایط کنونی دچار افت نسبی شده است. نظام کنونی به هر دو این اعتراضات گرچه با شدت بیشتر و یا کمتر اما عموما به شکل سرکوبگرانه برخورد میکند. برای نمونه هم اعتراضات کارگران آذر آب اراک به درگیری کشید و هم  دستگیری های گسترده ای در مورد کارگران فولاد انجام شده است. دستگیری هایی که پیش از آن در مورد کارخانه های نیشکر هفت تپه و یا سندیکای شرکت واحد صورت گرفته بود.
تردید نیست که بین این دو روند روابط عمیق درونی وجود دارد. این دو روند میتواند در دو شکل مختلف تکامل یابد. از یکسو شکل اعتراضات مسالمت آمیز صنفی با توجه به وجود شرایط معینی که لازم دارد- بویژه عقب نشینی نکردن حکومت، میتواند دارای ابعاد سراسری گشته و به اعتصابات عمومی سیاسی تبدیل شود. شکل  تظاهرات و اعتراضات خیابانی نیز میتواند به شکل شورش های گسترده عمومی  و قیام های انقلابی منجر گردد. این دو شکل در شرایط مشخص کنونی با یکدیگر دارای وابستگی بوده و میتوانند به  یکدیگر تبدیل شوند. هر چقدر که گستره و شدت اعتراضات مسالمت آمیز صنفی بیشتر شود و طبقات و گروه های بیشتری از مردم را دربر گیرد، به همان میزان این امکان که در جوار آنها ما با شورشهای گسترده خیابانی مواجه شویم، بیشتر است. و هر چقدر این شورشها دارای دامنه و عمق بیشتری شوند به همان میزان اینکه  دامنه اعتراضات صنفی گسترده ترو عمیق تر شده و رویه های شدیدتری در پیش گرفته و خواستهای ریشه ای تری را مطرح سازند، بیشتر است.
البته در همین جا باید به این نکته اشاره کنیم که این دو شکل با شکل های اساسی مبارزه در دوران انقلاب 57 در ارتباط هستند و در دورانی دیگر و البته در تکامل آنها پدید میایند، اما اشکال مبارزه در ایران منحصر به این دو شکل نخواهد بود. همچنانکه در پی انقلاب 57 اشکال تازه ای از مبارزه (جنگ های منطقه ای، کوهستانی و شهری) پدید آمد، در شرایط معین و در صورت تقابل  دامنه دارتر و شدیدتر حکومت کنونی با اعتراضات، آنها در شرایط معین میتوانند به شکل یک جنگ  طولانی داخلی در آیند. این امر همچنین میتواند در صورتی رخ دهد که امپریالیستها به ایران حمله کرده و آن را مورد تهاجم قرار دهند. در چنین صورتی جنگ علیه ارتجاع در شکل جنگ  ضد امپریالیستی در میاید. شکلهای اخیر کاملا وابسته به شرایط مورد نیاز است و بدون وجود این شرایط این تبدیلات صورت نمیگیرند.    
هرمز دامان
نیمه نخست اسفند 96
یادداشتها
1-    در این دو حادثه عده ای از هموطنان عزیزمان جان خودشان را از دست دادند و ما در اینجا با خانواده ها و بازمانده های داغدیده و سوگوار این گرامی هموطنان زحمتکش اظهار همدردی میکنیم.
2-    به نظر میرسد که بجز دو سندیکای کارگری شرکت واحد و نیشکر هفت تپه، بقیه تشکلات کارگری، صرفا اسمی و تشکلاتی روی کاغذ هستند. این کمیته ها، اتحادیه ها و سندیکاها جورواجور و با نام های گوناگونند، اما هیچ نفوذی در میان طبقه ندارند.
3-    در مورد این اعتراضات صنفی بد نیست اشاره کنیم که جناب تاج زاده مدتی پیش در یکی از ده ها سخنرانی های که پس از حوادث دی ماه انجام داده به این نکته اشاره میکند که یکی از مشکلات اعتراضات خیابانی دی ماه، نداشتن رهبری معین برای صحبت و مذاکره دولت با آنها  است. تاج زاده دنبال سازمانهای مشخصی در راس جنبش دی ماه برای مذاکره با آنها میگردد. اما تاج زاده نمیخواهد و نمیتواند ببیند که دهها اعتراض ساده صنفی که ما به بخشی از آنها در بالا اشاره کردیم، وجود دارد که دولت نخواسته با آنها مذاکره کند و حتی قدم بدرد بخوری در رفع مشکلات آنها بردارد. در واقع علت این که این گونه اعتراضات صنفی و حقوقی روز بروز بیشتر میشود، این است که نه تنها هیچ مقام اجرایی توجهی جدی به خواستهای کارگران، معلمین، بازنشسته ها، مال باختگان و دیگر گروه های اجتماعی نداشته است، بلکه بدتر، همواره خودش با برنامه های اقتصادی خویش و بویژه با خصوصی سازی ها، یکی از آتش بیاران اصلی معرکه بوده است. چنانچه تاج زاده و دولت مورد پشتیبانی وی میخواست با سازمانهای رهبری کننده جنبش اعتراضی دی ماه مذاکره کند، بهتر بود نخست اینکار را با رهبران همین اعتراضات ساده صنفی انجام میداد.