۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

نگاهی به تز « از اعتصاب تا قیام » و قیام بهمن 57 ..2

نگاهی به تز « از اعتصاب تا قیام » و قیام بهمن 57
یادداشتهایی بر نظرات حزب کمونیست ایران(م- ل- م)

این ها یادداشتهایی است بر پاسخی که حزب کمونیست ایران(م - ل- م) به پرسش رابطه «مبارزه مسلحانه و جنبش کارگری: با نگاهی به تجربه آمل» در مقاله ای به همین نام داده است. نکته اصلی ما در این یادداشتها بررسی و تجزیه و تحلیل تز« از اعتصاب تا قیام» و داشتن درک درست و همه جانبه از آن و نیز توجه به ویژگیهای قیام بهمن 57 است. به اشکالات و ایرادات این تز برای کاربرد در انقلاب ایران، ضمن مقایسه با انقلابهای روسیه و چین، در مقاله ایی دیگر که نقد نظرات این حزب در مورد راه انقلاب در ایران است، توجه خواهیم کرد. خواننده میتواند مقاله ای را که اکنون مورد بررسی و نقد قرار میدهیم، در سایت این حزب و نیز سایت اعتراض بیابد. ضمنا این مقاله در دو بخش تنظیم شده است . بخش دوم آن نیز بزودی به نظر خوانندگان خواهد رسید.
درباره شورا های کارگری
1- شوراهای کارگری البته آنقدر قدرت نداشتند که ما بتوانیم آنها را نمایانگر وضعیتی خاص یعنی دوگانه بودن قدرت بدانیم. از طرف دیگر قدرت دو گانه، لزوما به این معنا نیست که دو قدرت برابر و متوازن باشند. با این همه، شوراهای کارگری گر چه نشانگر قدرت دو گانه بسان قدرت دو گانه در انقلاب 1917روسیه نبودند، اما اشکال جنینی قدرت آینده را نشان میدادند. اعمال قدرت در کارخانه و بر تولید و مدیریت و حفاظت از کارخانه و بطور کلی کارخانه را داشتن، شکلهای جنینی قدرت کامل تر طبقه کارگر است. شکل آینده دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا به طور اساسی به رشد همین شوراهای کارگری بستگی داشته و متکی است.
2- نکات مقاله در مورد قدرت دوگانه درست نیست. وجود قدرت سیاسی دوگانه، ربط مستقیمی به اینکه طبقه کارگربه عنوان یک طبقه، نقش سیاسی مستقلی در انقلاب ایفا کند و مهمتر تحت رهبری یک حزب کمونیست دست به مبارزه بزند، ندارد. شوراهای کارگری در روسیه به عنوان یکی از دو قدرت پس از انقلاب فوریه تثبیت شد، در حالیکه این شوراها تحت رهبری بلشویک ها نبود، بلکه تحت رهبری منشویکها بود. و البته میدانیم که لنین برای مدتی از دادن شعار تمامی قدرت به دست شوراها اکراه داشت، زیرا منشویکها در آنها اکثریت را داشتند. چنانچه قبول کنیم که منشویکها اکثریت را در رهبری شوراها داشتند، آنگاه باید بپذیریم که طبقه کارگر تحت رهبری خرده بورژاهای منشویک، که دنبالچه بورژوازی بودند نمیتواند به عنوان یک طبقه «خود رهبر» باشد و بر این سیاق نقش سیاسی مستقلی در انقلاب ایفا کند.
3- این نکته درست است که طبقه کارگر مسلح نبود و شوراها متکی بر توده کارگران مسلح نبودند. اما این ضعف در آن زمان که انقلاب تازه به پیروزی رسیده بود، بوسیله نیرو و قدرت عظیم طبقه کارگر که چون غولی در عرصه مبارزه طبقاتی ایران بود، و ضعف نیروهای تازه به قدرت رسیده، که توان سرکوب فوری جنبش کارگران را نداشتند تا حدودی پوشش داده میشد. البته برای ادامه و پیروزی طبقه کارگر، بدون شک باید قدرت شوراها و کلا دیکتاتوری پرولتاریا متکی به نیروی مسلح کارگران باشد. در غیر این صورت شکست حتمی است.
4- این مسئله که «تعیین تکلیف با قدرت سیاسی به موضوع روز تبدیل شد» درست نیست. در واقع باید گفته میشد که تعیین تکلیف با نیروهای انقلابی از جانب ارتجاع به موضوع روز تبدیل شد. زیرا این نیروها به هیچ عنوان وحدتی نداشتند و چشم انداری از یک مبارزه مشترک در میان اینان به چشم نمیخورد. جریانی نیز که این توان را داشته باشد که وضع را برگرداند در میان نیروهای انقلابی موجود نبود. در نتیجه کودتاچیان با تکه تکه کردن چپ ها و مجاهدین، آنها را «یک به یک» از جلو خود بر میداشتند. البته حالت بلاتکلیفی در جامعه وجود داشت، ولی این بیشتر با حالت افت و عقب نشینی توام بود تا «گذر به یک اوضاع انقلابی».
5- تنها چیزی که در مورد آن زمان نمیتوان با آن موافق بود همین « گذر به یک اوضاع انقلابی است که البته تکرار اوضاع انقلابی 57 نبود و مختصاتش با آن اوضاع کیفیتا فرق میکرد»» است. در واقع این نکته، دیدگاه اصلی این جریان را در تحلیل اوضاع نشان میدهد. منظور از« فرق میکرد» این است که بواسطه « ترو تازه بودن تجربه قیام مسلحانه 22 بهمن» این بار، ما، یعنی یک سازمان کمونیستی، با اتکاء به بخشی از رهبران، کادرها،اعضاء و هواداران خود، قیام، البته « مبارزه مسلحانه انقلابی توده ای»، میکنیم، و توده ها به ما میپیوندند.
6- نکاتی که مقاله در مورد حمایت فعالین اتحادیه درکارخانه ها (و یا کمک « بسیاری خانواده های کارگری جنوب ... در حمل و نقل سلاحها» ) میاورد حتی اگرواقعا«بسیاری» بوده باشند، نشان از درستی یک حرکت و یا حمایت مجموع و یا بخش عمده جنبش کارگری از آن نیست. حتی اگر همه کارگران عضو اتحادیه نیز با این حرکت موافق بودند، این لزوما گواهی بر درست بودن این حرکت نبود. همچنانکه اگر مخالف آن میبودند، این لزوما نمیتوانست به معنای نادرست بودن آن تلقی گردد. این هم از غرایب است که سازمانی که به هیچ عنوان به طبقه کارگربه عنوان پایگاه اجتماعی کمونیسم، اعتقادی ندارد به یکباره پشتیبانی عده ای معدود از کارگران را از نقشه خود به عنوان دلیلی بر درستی نقشه خود میگیرد.
7- عبارت « داوطلب شرکت در عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی بودن» بسیاری از فعالین اتحادیه نیز، سفسطه است. عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی بدون شک، نبرد، جنگ یا قیام مسلحانه است. اما اینکه هر کس به مبارزه مسلحانه دست زد، لزوما مبارزه اش بیان عالیترین شکل مبارزه طبقاتی بطور واقعی است، درست نیست. در طول تاریخ یکصد و پنجاه سال اخیر بسیاری انقلابیون خرده بورژوا دست به مبارزه مسلحانه زده اند، اما مبارزه مسلحانه آنها، به صرف کاربرد سلاح در آن، نمایشگر عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی نه تنها طبقه کارگر، بلکه حتی خرده بورژوازی نیز نبوده، بلکه در نهایت مبارزه مسلحانه ای جدا از توده بوده است. یعنی کاربرد عالیترین شکل مبارزه در راهی جدا از توده و قوانین آن مبارزه طبقاتی که توده ها درگیر آن هستند. بسیاری جنبش های آنارشیستی مسلحانه با اتکا به کارگران پیش رفته است. درون سازمان چریکها، کارگران آگاهی وجود داشتند؛ آیا میتوان گفت که جریانهای آنارشیستی و چریکها دست به «عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی» زده بودند؟ شاید بتوان آنها را گرایشی درون بخشی از روشنفکران یک طبقه معین یعنی خرده بورزوازی برای جایگزین کردن آن بجای مبارزه طبقاتی واقعی یا تحمیل نابهنگام لحظه عالی یک مبارزه به لحظه واقعی آن دانست که عموما به شکست انجامیده است.
8- آنچه ازنتایج آشفته و گیج کننده این بخش از مقاله بر میآید این است که در ذهن کارگران هنوز قیام مسلحانه بهمن و سرنگونی شاه تر وتازه بود و اگر چنانچه طالب آن بودیم که «مبارزه مسلحانه انقلابی توده ای برای سرنگونی رژیم صورت بگیرد»، این مستقیما ربط داشت به پاسخ «انقلاب سازمان یافته» (که احتمالا منظور از آن پاسخ مسلحانه یک سازمان کوچک کمونیستی است) به« ضد انقلاب سازمان یافته». به عبارت دیگر، انقلاب سازمان یافته در قالب یک سازمان کوچک، به ضد انقلاب سازمان یافته در قالب حکومت جمهوری اسلامی پاسخ میداد. و چنانچه این امر صورت میگرفت، این منجر به سرنگونی رژیم میشد. برای اینکه مبارزه مسلحانه توده ای آغاز شود، باید جرقه ی مبارزه مسلحانه از طرف «انقلاب سازمان یافته» زده میشد؛ که البته این امر صورت گرفت و به شکست انجامید. اما اشتباه این جریان در همین نکته بوده که فکر میکرده که « زمانی که جرقه مبارزه مسلحانه رابزند» خیزشهای توده ای هم در اشکال گوناگون در حمایت از این مبارزه براه میافتد و منجر به سقوط رژیم میشود. بنابراین فکر کردن به جرقه مبارزه مسلحانه را زدن، و پربها دادن به جنیش خودبخودی که به دنبال آن براه میافتد، اشتباه اصلی این جریان بوده است. یعنی بجای اینکه یک سازمان کوچک خودش را تبدیل به ارتش کند و خودش نقش انقلاب سازمان یافته را بازی کند، تنها نقش جرقه را بازی کرده است.
میبینیم که اینجا دیگر صحبت از«مبارزه مسلحانه انقلابی توده ای» برای سرنگونی رژیم و «پاسخ انقلاب سازمان یافته» که منظور از آن باید سازمان دادن طبقه کارگر و توده های زحمتکش در یک انقلاب و یک ارتش باشد، نیست. بطور کلی این نتیجه گیری آشفته ودرهم و برهم است و بزحمت میتوان تفکری مشخص را از آن بیرون کشید و اینکه بالاخره چه درست و چه درست نبوده و بجای چه کار چه کاری باید صورت میگرفت.
تز از اعتصاب تا قیام
9- در این قسمت مسائل بسیاری با یکدیگر قاطی شده اند که تفکیک آنها حوصله زیادی میخواهد. برای اینکه مسائل اندکی روشن گردد، ابتدا به برخی خطوط کلی اشاره میکنیم:
در اینکه تز «از اعتصاب تا قیام» مسلحانه، نشانگر راه انقلاب اکتبر است، تردیدی نیست و سوای تاریخ حوادث دو انقلاب 1905 و 1917، مقالات متعددی از لنین موجود است که بروشنی به این روند اشاره میکند. ( برای مثال نگاه کنید به « درسهای قیام مسکو » در مجموعه آثار)
این روند عبارتند از حرکت از اعتصابات(اقتصادی یا سیاسی مسالمت آمیز) تبدیل آن به متینگ ها و تظاهرات خیابانی، تبدیل این تظاهرات خیابانی به زد و خوردهای خیابانی، تحرکات و شورش های کوچک و بزرگ و بالاخره تبدیل شورشهای به قیام های مسلحانه شهری یا سراسری.
این فرایندی است که انقلاب روسیه هم در انقلاب 1905 و هم در انقلاب های فوریه و اکتبر طی کرد. این روندی نیست که حزب بلشویک در مورد آن تصمیم گیری کرده باشد بلکه روندی است که از دل مبارزات توده ها بیرون آمده و بوسیله حزب یلشویک به عنوان راه انقلاب روسیه تئوریزه گردیده است. در این فرایند عموما نخست شهرهای بزرگ فتح میگردد و سپس به شهرها و نقاط کوچک توجه شده و آنها نیز به زیر سیطره انقلاب قرا میگیرند. انقلاب ایران نیز از آبان 56 یعنی نخستین حرکت های انقلاب تا قیام مسلحانه تهران و برخی شهرستانها، نیز کمابیش همین روند را طی کرده است.
این که چرا در یک کشور، راه انقلاب راه از اعتصاب تا قیام است و در کشور دیگر جنگ خلق و در کشور سوم، راهی دیگر،تماما به ساخت اقتصادی - سیاسی این کشورها و درجه موزونی و یا ناموزونی اقتصاد و سیاست، شرایط طبقات اجتماعی و چگونگی برآمدها و اشکال مبارزاتی آنها، برخی مشخصه های تاریخی و یا شرایط بین المللی بویژه تهاجمات امپریالیستی مربوط است.
از سوی دیگر، بسیاری کشورها راه ثابتی برای کسب قدرت ندارند و ممکن است در حالیکه در شرایط معمولی و عادی، راه انقلاب آنها، راه اعتصاب تا قیام باشد، تحت شرایط یک جنگ امپریالیستی و یا یک تهاجم امپریالیستی، تبدیل به راه نبرد مسلحانه یعنی جنگهای پارتیزانی و یا منظم گردد. به مانند کشورهای اروپایی در جنگ دوم جهانی.
همینطور باید میان شکلهای تصرف قدرت و شکلهای نگهداری قدرت تفاوت قائل شد. راه انقلاب روسیه برای کسب قدرت، راه قیام مسلحانه شهری بود، در حالیکه راه حفظ و نگهداری این قدرت، راه مثلا قیام شهری نبوده( زیرا لزومی به آن نبوده)، بلکه راه نبرد ارتش منظم و پارتیزانی یا بعبارتی شکلهایی از جنگ خلق در یک جنگ داخلی طولانی و مبارزه با تهاجم 14 کشورامپریالیستی بوده است.
جنبش کمونیستی ایران و تز از اعتصاب تا قیام
مقاله میگوید «خطی که سابقه طولانی در جنبش کمونیستی ایران داشت و ریشه در مباحث جنبش بین المللی در دوران کمینترن داشته است..» این ها درست نیست.
خط قیام مسلحانه شهری به هیچوجه سابقه طولانی در جنبش کمونیستی ایران ندارد. اگر از دوران مشروطیت بگذریم که حزب نوپای کمونیست ایران عموما با جریانهایی چون ستارخان و یا میرزا کوچک خان همکاری کرده است، که اولی مدل اتحادیه کمونیستها برای دست زدن به قیام سربداران و دومی شکل یک جنگ پارتیزانی روستایی را داشته است، و بپذیریم که در دوران 20 ساله 1320-1300 ما با نیرویی برای تصرف قدرت، روبرو نبوده ایم، به سالهای 20 تا 32 میرسیم که حزب توده اصولا برنامه ای برای تصرف قدرت نداشته است (نه قیام شهری و نه جنگ خلق) و ضمنا نبردهای حزب دمکرات آذربایجان و کردستان نیز عموما به تصرف موقتی قدرت در منطقه ختم شده است. و گر چه مثلا درجریان حزب دمکرات آذربایجان، یکی از اشکالات این حزب، عدم توجه لازم به روستاها بوده، اما علت اصلی شکست جنبش آذربایجان مثلا این نبوده که چرا حزب دمکرات به روستاها نرفته و چرا جنگ خلق نکرده است.
در دوران 32 تا 57 نیز در حالیکه جریان چریکهای فدایی نه به قیام مسلحانه شهری فکر میکرده و نه به جنگ خلق، اما حرکتهایی مثل سیاهکل نیز بیشتر به نبردهای مقدماتی روستایی شبیه بوده تا مثلا به قیام های شهری. همچنین نبردهای ارتش آزادیبخش و نیز اله قلی جهانگیری در استان فارس، شکلهای روستایی یا پارتیزانی نبرد بوده تا شکلهای شهری.
در ایران، تا پیش از طرح قیام شهری به عنوان راه انقلاب بوسیله اتحادیه، هیچ جریان کمونیستی به تئوریزه کردن راه انقلاب ایران اقدام نکرده است.(البته به یقین برخی سازمانها به آن فکر کرده اند اما تئوریزه کردن و نوشتار کردن آن خیر!) زیرا ما یا یک حزب کمونیست انقلابی نداشته ایم که هم در طبقه کارگر و توده ها پایه داشته و هم برنامه برای کسب قدرت داشته باشد، و یا آنکه اگر چنانچه حزبی انقلابی داشته ایم، این حزب آنقدرها امکان رشد نداشته که بدرجه ای برسد که چنین برنامه هایی را برای خود تدوین کند.
در حقیقت، اتحادیه کمونیستها نخستین جریانی است که بحث قیام شهری را به عنوان راه انقلاب ایران تئوریزه کرد(به گمان در حقیقت یا 108یا 110 باشد). بحثی که پرسشهایی را در میان برخی جریانهای کشورهای دیگر همچون حزب کمونیست انقلابی امریکا برانگیخت و اینها توضیحاتی را در این خصوص از اتحادیه در همان زمان طلب میکردند. اضاف براین باید بگویم که اتحادیه فکر میکرد که این بحث اساسا متکی به برخی تجارب تاریخی در کشور ما است. قیام ستارخان در تبریز، قیام تیرماه 32 در تهران، قیام 15 خرداد42 در تهران، قیام تبریز در سال 56، وقیام های متعدد در شهرهای ایران و اوج آنها قیام تهران در بهمن 57.
کمینترن
در مورد کمینترن، البته این درست است که کمینترن تا پیش از کشف شکلهای نوین کسب قدرت سیاسی که بویژه بوسیله حزب کمونیست چین و مائو تسه تونگ فرموله شد، کمابیش راه انقلاب اکتبر را بعنوان راه کسب قدرت سیاسی مد نظر داشت، اما این بدین معنی نیست که این خط تاثیرات «زیان باری» بر جنبش بین المللی کمونیستی گذاشت.
در واقع بطور جدی این انقلاب چین بود که از کار برد این تز در شرایط چین دچار خسارت شد. اما در آن هنگام، تازه در کشورهای تحت سلطه، نبردهای جدی در گرفته بود و راه انقلاب چین نیز بسرعت همه گیر شد و بویژه در کشورهای جنوب شرقی آسیا که مهمترین مرکز ثقل مبارزه انقلابی در آن دوران بودند، بکار گرفته شد. کمینترن تقریبا فرصت زیادی برای ادامه انحراف خود در مورد کشورهای تحت سلطه پیدا نکرد و استالین نیز در مورد برخی اشتباهتش در مورد انقلاب چین از خود انتقاد کرد و صمیمانه با انقلاب چین و حزب کمونیست چین به رهبری مائو همکاری نمود.
درباره مهمترین کشورهای این منطقه بویژه هندوستان و ایران نیز مشکل بتوان گفت که علت شکست حزب توده مثلا پیروی این حزب از کمینترن و راه قیام شهری بوده است. زیرا رهبر ی اپورتونیست و رفرمیست این حزب اصولا به کسب قدرت سیاسی از طریق سلاح، اعتقادی نداشت که بخواهد راه شهری یا روستایی آن را آزمایش کند. به گمانم همین مسئله در مورد حزب کمونیست هندوستان نیز صادق است.
همچنین این نکته خیلی نمیتواند درست باشد که اگر چنانچه جریانی به قیام شهری اعتقاد داشته باشد و این راه برای آن کشور درست نباشد، بطور خود بخود آن جریان به نفی سلاح میرسد و در راه رفرمیسم میافتد. برای مثال در خود حزب کمونیست چین، جریان جان گوه تائو به راه قیام شهری(تحت عنوان اول شهرها بعد روستاها) معتقد بود و برای انجام آن بوسیله ارتش سرخ تلاش زیادی کرد ولی به سبب شرایط و قوانین انقلاب چین، این شیوه تصرف قدرت محکوم به شکست بود و جان گوه تائو مسبب شکست های تلخی برای ارتش سرخ و طبقه کارگر چین شد. اما جان گوه تائو در آن زمان نه راست بود و نه رفرمیسم. برعکس او نماینده خط «چپ روانه» در حزب بود.
و نیز این گرچه این درست است که مائو تسه تونگ راه انقلاب چین، یعنی جنگ طولانی دراز مدت و راه محاصره شهرها از طریق روستاها، را برای کشورهای تحت سلطه در آن مقطع فرموله کرد، اما میدانیم که کشورهای تحت سلطه از زمان انقلاب چین تا کنون تغییرات بسیاری کرده اند و این تغییرات حتی در بیانیه جنبش بین المللی انترناسیونالیستی سال 1984 بازتاب یافته است. دراین بیانیه به این نکته اشاره میشود که فرموله کردن راه محاصره شهرها از طریق روستاها ، برای کشورهای مثل برزیل و کره جنوبی و برخی کشورهای آسیای شرقی مناسب نیست. در حالیکه چنانچه طبقه کارگر در این کشورها قدرت بگیرد، این البته حتمی است که مجبور شود در نهایت از یک جنگ طولانی داخلی عبور کند.
از سوی دیگر، اشاره به این اشتباهات کمینترن، نمیتواند به این معنی تلقی شود که مثلا برنامه قیام مسلحانه سربداران نیز در مقابل این خط کمینترن شکل گرفته که بر مبناس چنین تلقی ای، ما بخواهیم اقلیت سازمان را به این عنوان که آنها تحت تاثیر این تز بوده اند ولی اکثریت نبوده اند، مورد نقد قرار دهیم. در واقع هر دو جریان معتقد به قیام مسلحانه شهری بوده اند که اگر اشتباه نکنم عموما بوسیله سیامک زعیم، در مقابل خط محاصره شهرها از طریق روستا، تئوریزه گردیده بود. تفاوت این بود که یکی، یعنی اقلیت، دست زدن سازمان را به آن، در آن شرایط خطا میدانست و دیگری یعنی اکثریت، قیام فوری را در دستور کار قرار داده بود. ( همچنانکه در مقاله پیشین خود اشاره کردم اختلاف رای اکثریت و اقلیت، در حد یکی دو رای بوده و این یعنی اکثریت شکننده. و اگر این نکته را اضافه کنیم که برخی افراد حوزه ها، علیرغم اینکه به آن رای دادند و با آن تا پای جان همکاری کردند، اما چندان آن را باور نمیکردند، آن وقت میتوان این افرادی که مدام اکثریت- اکثریت میکنند را، نیز محق ندانست.
جمعبندی غلط یا الگو برداری
و اما مقاله میگوید « یک جمعبندی بسیار غلط و یک جانبه و الگو بردارانه از انقلاب اکتبر روسیه.» این آشفتگی و قاطی کردن مسائل، در همین یک جمله بوضوح بچشم میخورد. گویی نویسنده هرچیز تو چنته اش داشته میخواسته درهمین یک جمله بریزد. اما اولین شرط نقد یک نظر، توضیح و تشریح درست،همه جانبه و دقیق آن است، چیزی که میان جنبش چپ ما، بسیار کمیاب است.
یکم: «الگو بردارانه» به این معنی است که انقلاب روسیه چنین مسیری را رفته و کمینترن از آن الگو برداری کرده و به بقیه کشورها دیکته میکند. اما «جمعبندی بسیار غلط و یک جانبه» اول به این معنی است که اساسا برداشت کمینترن از راه انقلاب «بسیار غلط» بوده و راه انقلاب اکتبر از اعتصاب تا قیام نبوده و
دوم: به این معنی است که برداشت تا حدودی غلط بوده یعنی «یک جانبه» بوده یعنی در حالیکه کمینترن تصویری تا حدودی درست ازانقلاب اکتبر ترسیم میکرده، اما این تصویر یک جانبه بوده و تنها یک جنبه از این راه را نشان میداده است و جنبه های دیگر را نمیدیده و یا پوشیده میداشته است.
سوم: از طرف دیگرمقاله میگوید «خطی که تصویرش از مبارزه طبقاتی مکانیکی و تدریج گرایانه بود.» بدینسان مسئله پیچیده میشودو باز کردن کلافها اندکی وقت میگیرد!
نخست، آیا انقلاب اکتبر از اعتصاب تا قیام بوده و یا خیر؟
دو دیگر، آیا برداشت کمینترن کاملا غلط و یا اینکه تا حدودی غلط بوده است؟
و سوم، چنانچه برداشت کاملا غلط بوده دیگر مسئله مکانیکی و تدریج گرایانه خود بخود منتفی است. و در صورتی که تا حدودی غلط، یعنی یک جانبه بوده، مسئله مکانیکی و تدریج گرایانه در صورتی میتوانست درست تلقی گردد که جوانب دیگر راه انقلاب اکتبر روشن شود.
اما در صورتی که کمینترن تصویر درستی از انقلاب اکتبر ارائه داده، اما انطباق آن با دیگر کشورها نادرست میبود، آنگاه میتوانست گفته شود که چنانچه راهی را که در یک کشور درست است به کشور دیگری که شرایط آن کشور را نداشته باشد، تعمیم دهیم و کپیه برداری کنیم، آنگاه راهی که در یک کشور درست بوده در کشور دیگر، شکل مکانیکی و تدریج گرایانه بخود میگیرد، این تا حدودی میتوانست درست تلقی گردد.
و نیز سه مسئله دیگر:
مسئله اول: قیام شهری و جنگ داخلی
نخست اینکه «آن جنبه دیگر» راه اکتبر این است که پیروزی انقلاب اکتبر هر چند نمایشگر تز از اعتصاب تا قیام بود، اما پیروزی قیام مسلحانه هنوز حفظ حکومت طبقه کارگر را بیمه نمیکرد و لازم بود طبقه کارگر روسیه از جنگ داخلی عظیمی بگذرد که امپریالیستها و ارتجاع سفید بر وی تحمیل کردند. یعنی نخست اعتصاب به قیام تبدیل شد و قیام مسلحانه به جنگ داخلی پارتیزانی و منظم برای حفظ حکومت. اما گمان من این نیست که مثلا کمینترن این نکته را از نظر دور میداشته است. بد نیست اشاره کنیم که خود استالین در برخورد به انقلاب چین گفت که «انقلاب چین، انقلاب مسلح علیه ضد انقلاب مسلح است.» ضمنا باید در نظر داشت که تصرف قدرت از طریق تکامل اعتصابات به قیام به معنی نفی جنگ داخلی با ارتجاع(مثلا سفید در روسیه) و امپریالیستها(تهاجم 14 کشور) به روسیه نیست. آن یکی داستان خود، و این یک نیز داستان خود را دارد و نباید گفت که چون طبقه کارگر روسیه پس از تصرف قدرت وارد یک جنگ چند ساله داخلی شد، پس راه تصرف قدرت وی اشتباه بوده است. بوسیله آن راه اعتصاب تا قیام پیروز شده و قدرت را تصرف کرده است. اما تصرف قدرت به معنای تثبیت نسبی این حکومت نو نبوده و این حکومت مجبور به وارد شدن به مبارزات متعدد و یک جنگ داخلی بزرگ برای حفظ آن گردیده است. به روی این نکته تاکید میکنیم، زیرا از طرف این جریان، چنانکه خواهیم دید، اغلب در این مورد خلط صورت گرفته است.
مسئله دوم: تدریج گرایانه و مکانیکی
مسئله «تدریج گرایانه و مکانیکی» تنها در مورد کار برد تز از اعتصاب تا قیام وجود ندارد بلکه در مورد جنگ خلق نیز وجود دارد. مکانیکی یعنی کاربرد غیر نقادانه یک تئوری درست در شرایطی دیگر. بنابراین چنانچه ما جنگ خلق را مثلا برای زمان، مکان و شرایطی که کاربرد ندارد، بکار بریم، باز هم اشتباه «مکانیکی» بودن صدق میکند.
اما تدریج گرایانه بدو معنی است: نخست نقد جنبه غلط آن است. یعنی مبارزه ای که تنها میخواهد بطور تدریجی پیش رود و نمیفهمد که مبارزه تنها بشکل آرام پیش نمی رود، بلکه گاه با گام هایی جهش وار حرکت میکند و یا جهش وار به دوره ای دیگر وارد میشود. و دوم نقد نفس برخی پیشرفت ها، که تنها میتوان آنها را به تدریج، و نه با پریدن از روی مراحل انقلاب و یا شرایط متفاوت کسب کرد. در اینجا این نکته فراموش میگردد که خود پیشرفت جنگ خلق، نیز گاه تدریجی و گاه جهشی است؛ و اگر فراموش نکنیم که مائو نام آن را «جنگ طولانی» گذاشت، آنگاه پی میبریم که پیشرفت این جنگ - اگر آن را در مجموع یک دوران کامل تاریخی مثلا از سال 1927 تا 1949 در چین نگاه کنیم - بیشتر تدریجی بوده تا جهشی و اگر کسانی یافت شوند که حوصله پیشبرد یک جنگ طولانی بیست و چند ساله را نداشته باشند، آنگاه این کسان هرگز قادر نخواهند بود به جنگ طولانی خلق دست زنند. توجه کنیم که مائو سه مرحله دفاع استراتژیک، تعادل استراتژیک و تعرض استراتژیک را برای چنین جنگی ترسیم میکند و دو مرحله دفاع و تعادل را از مهمترین این مراحل میداند که دوره ای بس طولانی را در بر میگیرد. در حالیکه تعرض استراتژیک که برداشتن گامهایی جهش وار و غول آسا، در نابودی و شکست نهایی دشمن است، مرحله پایانی را در بر میگیرد. دو دوره اول در جنگ طولانی و توده ای چین تقریبا بالغ بر 18 سال(1945-1927) و مرحله سوم یعنی تعرض استراتژیک تنها به مدت 4 سال(1949-1945) طول کشید. روشن است که منظور ما شاخص دوره هاست و گر نه در دفاع، تعرض و در تعرض، دفاع نیز وجود دارد.
مسئله سوم: مسئله انقلاب چین
مائو تسه تونگ به هیچوجه نظر کمینترن را «یک جمعبندی بسیار غلط و الگو بردارانه» از انقلاب اکتبر نمیدانست، بلکه ضمن درست دانستن این برداشت از راه اکتبر، اما آن را برای چین درست نمیدانست. یعنی میگفت که این کپیه برداری از انقلاب روسیه و راه اکتبر است و با شرایط انقلاب چین تطبیق نمیکند. ضمنا مائو آن را نه تنها برای روسیه «مکانیکی و تدریج گرایانه» نمیدانست بلکه کاربرد آن را درچین نیز تدریج گرایانه نمیدانست. بلکه برعکس کپیه برداری و پیاده کردن این راه را در چین، به این معنی میدانست که اعضای حزب توقع داشته باشند به سرعت و جهش گون به کسب قدرت برسند. در حالیکه مائو راه طولانی کسب قدرت از طریق گسترش مناطق آزاد شده را پیش میکشید که خواه نا خواه تدریجی و به مرور زمان بود.
ضمنا باید ذکر کنم که «تدریج گرایانه» دانستن راه برای روسیه نیز سخنی بسیار بی معنی است. این حرکت از آن رو تدریجی بود، که انقلاب هر روز اتفاق نمیافتد و زمانی که انقلاب نیست، مبارزه آرام به پیش میرود و حزب نیز به کار آرام و با حوصله میپردازد. تدریجی است زیرا حتی زمانی که دوران انقلابات فرا میرسد، گرچه این دوره انقلابات نسبت به دوره تکامل آرام ، بطور کلی دوران تکامل جهش گون مبارزهاست، اما نفس حرکت از اعتصابات به قیام در دوره انقلاب، حرکتی تدریجی است و پرش آن به قیام یعنی قیام برای کسب قدرت، حرکت جهش گون اساسی آن است.
ف- هیرمند
بهمن 90

جنبش کمونیستی و مبارزات طبقاتی کارگران نقد مواضع نشریه «حقیقت» 5

جنبش کمونیستی و مبارزات طبقاتی کارگران
نقد مواضع نشریه «حقیقت»

بخش پنج

سه نکته اساسی

1- دربیشتر مباحث، توجهی که به مبارزات اقتصادی کارگران میشود، بی اندازه ناچیز و در حد نزدیک به صفر است. در این مباحث، نقشی برای حزب کمونیست در برانگیختن، دامن زدن و رهبری این مبارزات دیده نمیشود. اغلب اینگونه گریبان خود را خلاص میکنیم که بگوییم « لنین گفت که کارگران در مبارزه شان برای بهبود شرایط زندگی- اگر این تنها مبارزه شان باشد- نیازی به سوسیالیستها ندارد.» این جمله در پاسخ اکونومیستها که مبارزات طبقاتی را به مبارزه اقتصادی محدود میکنند، گفته شده است. ولی منظور از این جمله این نیست که کمونیستها کاری بکار مبارزه کارگران در راه بهبود بخشیدن به شرایط خویش را ندارند و در این مبارزات، کارگران را با گروه های اکونومیستی تنها میگذارند.
گویی ما به کارگران میگوییم که: « مبارزات اقتصادی شما در چارچوب نظام سرمایه داری است و خود شما از عهده انجام آن بر میآیید؛ و به ما احتیاجی در این مبارزات ندارید و ما نیز نمیتوانیم وقت نازنین خود را بر سر این مبارزات شما تلف کنیم. شما مبارزات اقتصادی خود را پیش ببرید و زمانی که مبارزات خود را سیاسی کردید. ما کمونیستها به مبارزات سیاسی شما توجه خواهیم کرد و تلاش میکنیم که رهبر مبارزات سیاسی شما شویم.»
در واقع اگر چه کارگران بدون کمونیستها نیز از عهده مبارزات اقتصادی خود بر میآیند و در این مورد نیازی به کمونیستها ندارند، اما حزب کمونیست بدون شرکت در این مبارزات و یاری به کارگران در تمامی زمینه های مربوط به آن و در عین حال و همزمان با آن تبلیغ و ترویج سیاسی- کمونیستی و تلاش در راه تبدیل این مبارزات به سطوح بالاتر مبارزه سیاسی، قادر به استوار و پا بر جا شدن در میان طبقه و پایگاه اصلی اجتماعی خود نخواهد شد و رهبر مبارزات سیاسی این طبقه نخواهد گردید.
کارگران نیز به حزب کمونیستی که از ریزترین مبارزات آنها، در کنار آنها نبوده باشد و بگونه ای عمیق با آنها پیوند نیافته باشد، هیچ محلی نخواهند گذاشت. این گونه نخواهد بود که کارگران مبارزات اقصادی و یا تردیونیونی خود را پیش برند و آنگاه به حزب کمونیست بگویند: « دوستان کمونیست! مبارزات ما از اقتصادی به سیاسی تکامل یافت! لطف بفرمایید حالا مبارزات مارا کمونیستی کنید!»
همین مسئله در بیشتر وجوه خود، در باره سیاسی کردن مبارزات زحمتکشان شهر و روستا، زنان، دانشجویان، معلمان و ... راست در میآید. مثلا بخشی از مبارزات دانشجویان و معلمان، مبارزات اقتصادی و در راه خواستهای رفاهی و تحصیلی است و یا بخشی از خواستهای زنان در چارچوب نظام بورژوایی و رفرمیستی است. نمیتوان به تک تک این مبارزات توجه نداشت و بی اعتنا بود و آنگاه فکر کرد که این جنبشها در مبارزات گسترده تر خود، حزب را به عنوان رهبر مبارزات سیاسی خود خواهند شناخت.
در واقع از یکسو بدون وجود یک حزب کمونیست انقلابی که مبارزات توده ها را در همه صور خود برانگیزاند، در این مبارزات دخالت کند، به تبلیغ، ترویج و سازماندهی درآنها بپردازد و تلاش کند که این مبارزات را در جهت هدف اصلی کسب قدرت سیاسی به حرکت درآورد، این مبارزات به نحوی سیاسی نخواهند شد که در راستای مبارزه انقلابی برای برانداختن حکومت و ساختن سوسیالیسم درآیند. و از سوی دیگر بدون شرکت حزب در این مبارزات، پیوند تنگاتنگ با آنها و تلاش برای هدایت و آگاهی سیاسی – انقلابی بخشیدن به آنها و همچنین سازمان دادنشان در جهت هدف اصلی، زحمتکشان، دانشجویان و کلا جوانان، زنان و... کوچکترین درجه اعتمادی به حزب نخواهند کرد و حزب را به عنوان رهبر مبارزات خود نخواهند شناخت.
در پایان به این نکته نیز اشاره کنم که مبارزات اقتصادی، طبعا، اهمیت مبارزات سیاسی را نخواهند داشت و در طول یک کار طولانی انقلابی، جهت عمده توجه( نه اینکه هیچ توجهی نشود) حزب کمونیست محسوب نخواهند شد. هر چند که در شرایط مشخصی ممکن است که شایسته توجه عمده حزب گردد؛ شرایطی که ممکن است تکامل بعدی مبارزه سیاسی به آن بستگی یابد. در اینمورد بد نیست که مقالات مائو در باره توجه به کار اقتصادی در روستا و بویژه مقاله «از زندگی توده ها مراقبت کنیم...» در جلد 1، منتخب آثار خوانده شود.
2- دلیل اساسی که برای بی توجهی به مبارزات اقتصادی( و نه فقط مبارزات اقتصادی بلکه همچنین مبارزات سیاسی) کارگران و توده ها آورده میشود اینست که این مبارزات، آن مبارزه ی ایده آلی که باید باشد، نیست و چنین مبارزه ی ایده آلی نه بوسیله کارگران، بلکه تنها بوسیله حزب کمونیست میتواندآغاز گردد و به آن جامه عمل پوشانده شود.
عالیترین شکل مبارزه سیاسی، قهر انقلابی برای تصرف قدرت سیاسی است. دو شکل اساسی و تا کنون موجود آن عبارتند از قیام مسلحانه توده ای و جنگ خلق . آیا در هیچ کجا چنین سطوحی از دل مبارزات توده ها بیرون نیامده است و سطح تکامل یافته ای در مبارزات آنان محسوب نگردیده است؟ آیا مبارزات سیاسی و شورشها و قیامهای شهری در ایران، قیام بهمن 57 در تهران و یا جنگهای کردستان، خوزستان و گنبد، شکل و سطحی در تکامل اشکال و سطوح مبارزات توده ها محسوب نمیشد؟ آیا مبارزات سیاسی در روسیه و قیام های مسلحانه در این کشور و همچنین جنگ خلق در چین یا در ویتنام، شکل و سطحی در تکامل اشکال و سطوح مبارزات توده ها محسوب نمیشد، بل چیزی «متفاوت» و خارج از تکامل سطوح و اشکال گوناگون مبارزه ی کارگران و دهقانان بود که توسط احزاب کمونیست، به مانند چیزی بی ارتباط با این اشکال و سطوح به یکباره پدید آمد؟
این مبارزات حتی آنگاه که توسط حزب کمونیست به ان دست یازیده شود و آغاز گردد، شکل ارتقاء یافته مبارزات سیاسی تود ه ها و عالی ترین سطح آن محسوب میشود. قیامی که بلشویکها دراکتبر 1917به آن دست زدند، سطحی در تکامل مبارزات توده ها محسوب میشد. این مبارزات طبقه کارگر و تود ه های زحمتکش بود که میتوانست به این درجه تکامل یابد. اگر مبارزات تود ه ها به آن سطح تکامل نیافته بود که دست زدن به قیام را ضروری سازد، دست زدن به آن با شکست مواجه میشد. خود تصور قیام آگاهانه، به مثابه شکل ممکن و ضروری تصرف قدرت سیاسی، بر مبنای تجارب خودبخودی قیام در سالهای 1905 متکی و استوار بود و از ذهن کسی به یکباره بیرون نجهید.
شکل تصرف قدرت سیاسی از طریق جنگ خلق در چین نیز اساسا متکی به تجارب مبارزه و جنگهای دهقانی در این کشوربود. ایده ایجاد پایگاه های انقلابی، اساسا پس از شکست انقلاب در سال 1927 شکل گرفت و آن زمانی بود که شورش ها و قیام های دهقانی و کارگری در مناطق معینی، امکان ایجاد و حفظ این مناطق را بشکلی عینی نشان داده بود. بد نیست ما بارها و بارها به این نکته فکر کنیم که براستی « اندیشه های درست انسانها از کجا سرچشمه میگیرند؟»
3- اغلب زیر نام جنبشهای توده ای که شامل جنبش کارگری، دانشجویان یا جوانان ،زنان و ... میشود، اهمیت یکسانی برای این جنبشها در نظر گرفته میشود.
در این خصوص باید گفت که اهمیت جنبشهای توده ای از نظر کمونیستها به هیچوجه یکسان نیست و هر کدام از این جنبشها در چارچوب استراتژی ساختن کمونیسم دارای جایگاه های مختلفی هستند.
جنبش کارگری، جنبش طبقه کارگر است. این طبقه، پایگاه اجتماعی حزب کمونیستی محسوب میشود و جاگیری، پا برجا و نیرومند شدن درآن،همچنان که لنین گفت« اولین و حیاتی ترین» (وظایف سوسیال دمکراتها) وظیفه کمونیستها است. توجه اساسی به جنبشهای توده ای دیگر تنها با استقرار نسبی در میان این طبقه میتواند صورت گیرد. حتی با وجود گستردگی صوری جنبش چپ کنونی، نمیتوان گفت که این جنبش در طبقه کارگر ریشه گرفته است. در واقع قضیه تا حدودی عکس این است . علیرغم این همه سابقه و این همه سازمان، این جنبش ریشه های ضعیفی در طبقه کارگر دارد.
این امر علل تاریخی، سیاسی و ایدئولوژیک معینی دارد. اگر چه در برخی زمانها، پیوند، نفوذ و جاگیرشدن در این طبقه مشکل بوده است، اما حتی در آن دوران که امکان آن بسیار زیاد بوده، بنا به علل ایدئولوژیک معینی، بدرستی انجام نیافته است؛ و یا اگر تا حدودی درطبقه جا گرفته، به سبب عدم دور اندیشی، پایگاه خود را از دست داده است.
این امر که یک حزب کمونیستی، باید در هر حال و همیشه در حال گسترش نفوذ خود در طبقه باشد، نباید مانع توجه آن به جنبشهای تود ه ای دیگر و بدست گرفتن رهبری مبارزات این جنبشها شود. بخصوص زمانی که حزب امکانات و شرایط این کار را داشته باشد و این جنبشها در تکوین کل مبارزه طبقاتی درشرایط مشخصی، نقش پیشگامی داشته باشند.
جنبش کمونیستی ایران همواره در معرض دو اشتباه بوده است.
اشتباه اول اینست که این جنبش تمام توجه خویش را معطوف طبقه کارگر کرده، به جنبش طبقات و گروه های اجتماعی دیگر بی توجهی نشان داده و یا اگربه این جنبشها توجهی کرده،استقلال جایگاه و مبارزات آنها را مخدوش کرده و مبارزات آنها را به عنوان زائده مبارزه ی طبقه کارگر در آورده است. ضمن آنکه در طبقه کارگر نیز عمدتا ( و در برخی دوره ها به تمامی) به مبارزات اقتصادی توجه کرده است. این انحرافی است که اکنون از طرف همه گروه های «چپ کارگری» بشدت هر چه تمامتر تعقیب میشود.
اشتباه دوم اینست که به هر جنبشی که در شرایط معینی نقش پیشگام در مبارزه سیاسی داشته، چسبیده است و از وظیفه دائمی خود در میان طبقه کارگر، پاگیری، ریشه گرفتن، پا برجا شدن و نفوذ در طبقه طفره رفته است؛ واغلب دلیل آن را این دانسته که طبقه کارگر درآن برهه زمانی، پیشگام نبوده است و یا مبارزات این طبقه صرفا اقتصادی بوده است( و این انحرافی است که حزب کمونیست ایران( م- ل- م) عموما دچار آن است). غافل از اینکه مبارزات کارگران، بدون کار تبلیغی و ترویجی و تشکیلاتی متداوم کمونیستها، نمیتواند به مدارج یک مبارزه کمونیستی ارتقا یابد و این طبقه رهبر مبارزات تمامی مردم شود. به این ترتیب با طفره رفتن از این وظیفه بنیادی ،سازمانهای کمونیستی دارای ریشه واستحکام نبوده و با ضعیف شدن مبارزات اقشار و گروه های پیشگام، این سازمانها نیز ضعیف گشته و یا از بین رفته اند.
ریشه های مشترک این دو اشتباه در شرایط مشخص ایران ، جدا کردن مبارزه اقتصادی از مبارزه سیاسی و جداکردن وظایف سوسیالیستی انقلاب از وظایف دموکراتیک آنست.
.
م- دامون

جنبش کمونیستی و مبارزات طبقاتی کارگران نقد مواضع «حقیقت» 4

جنبش کمونیستی و مبارزات طبقاتی کارگران
نقد مواضع «حقیقت»
بخش چهارم
کمونیستها و واقعیات عینی

«اینها واقعیاتی است كه سالها پیش تشخیص داده شده بود و جمعبندی و سنتز آن به بخشی از دانش و درك كمونیستهای انقلابی تبدیل شده بود. اما انگار همه اینها از ذهن اكثر فعالین و جریانات چپ در جنبش ایران پاك شده است. اینها آنچنان ذهنی گرایی مفرطی از خود بروز می دهند كه اعجاب انگیز است. بسیاری در آرزوی تكرار چیزهائی هستند كه دیگر تكرار نخواهد شد. که به همین دلیل قادر نیستند برخی واقعیتهای عینی جامعه و جهان امروز را درك كنند »( کمونیستها و جنبش کارگری ، پرسشها و پاسخ ها، حقیقت شماره 15، همه تاکیدها از ماست)
این «واقعیات» را ما بگونه ای مفصل بررسی کردیم. تنها تا کنون پی نبردیم که کسانی که از «سالها پیش» این واقعیات را «تشخیص دادند» و آنرا«جمعبندی و سنتز» کرده و «به بخشی از دانش و درک کمونیستهای انقلابی تبدیل کردند» چه کسانی بودند؟
افزون بر این خوب بود نویسنده ما روشن میکرد که آنچیزهایی که «تکرار نمیشود» چه چیزهایی است؟ آیا در ایران ما مبارزات کارگری نخواهیم داشت ؟ آیا تشکیلات کارگری نخواهیم داشت؟ ظاهرا روند تکامل جنبش کارگری از زمان مشروطیت تا کنون در جهت رشد مبارزات کارگری از جهت کمی و کیفی، و تکامل اشکال مبارزاتی از شکلهای عقب مانده تا شکلهای پیشرفته بوده و همچنین تکامل تشکیلات کارگری را شاهدیم .هر چند روند این تکامل مستقیم نبوده و پس و پیش داشته،اما ما در هر دور تکوینی آن، با وضعیت تکامل یافته تری از مبارزات روبرو بوده ایم . به این ترتیب مبارزات کارگران صنعت نفت در سال 57 بسیار تکامل یافته تر از مبارزات کارگران نفت در دوره حزب توده میباشد. همچنین رشد و گستردگی مبارزات و تشکلات کارگری طی سالهای کوتاه 57 تا 60 از برخی جهات، بسی تکامل یافته تر از سالهای 20 تا 32 میباشد. در اکثریت باتفاق کشورهای تحت سلطه صد سال پیش طبقه کارگر بسیار ضعیف بود ولی اکنون در بیشتر این کشورها، این طبقه دارای توانایی کمی وکیفی بسیاری است.
و اگراین چیزهایی که در گذشته بود و حکایت از نوعی رابطه بین جنبش کمونیستی و طبقه کارگر داشت واز پیوند میان ایندو و نه «شکاف»، حکایت میکرد، حال که وضع بدین گونه در آمده و دیگر چیزهای گذشته تکرار نمیشود، پس، این جنبش کمونیستی ما اگر بخواهد« واقعیتهای عینی» جامعه و جهان امروز را درک کند، چه باید بکند؟ نویسنده مقاله چنین پاسخ میدهد: باید
« نیروها و اشكال نوین مبارزه ای كه علیه سرمایه داری جهانی براه افتاده است را دریابند.»(همانجا)
و این نیروها که دیگر طبقه کارگر که اکثریت یا بخش بسیار مهم جوامع موجود را تشکیل میدهد، میانشان نیست، چه نیروهایی هستند؟
« فی المثل برای بسیاری از آنها قابل فهم نیست كه چرا امروزه در جهان این جوانان هستند كه در صف مقدم مبارزه علیه گلوبالیزاسیون و جنگ قرار دارند.»
چنین است بن مایه ی مفهوم «متفاوت» بودن جنبش کمونیستی از مبارزه کارگران! و تغییر رابطه بین این دو!
قدرت سوسیالیستی در جهان نیست! کارگران نیرو هایی کهنه اند! طبقه کارگر در غرب اشرافی شده و بورژوا زده گشته است! و درکشورهای تحت سلطه نمیتواند وظیفه مبارزه مسلحانه را به پیش برد! رابطه جنبش کمونیستی با این طبقه تغییر کرده است. جای این طبقه را «نیرو های نوین» گرفته اند. این نیروهای نوین جوانان هستند. و همه ی معنی «شکاف» و «تغییر رابطه» در صد سال اخیر اینست. مسائل کارگران، مسائل جنبش کمونیستی نیست. اشکال نوین مبارزه یعنی مبارزه علیه گلوبالیزاسیون و جنگ تنها تضادهای عمده ای نیستند که پیرامونشان در دوره کنونی بر بستر تضاد اساسی مبارزه درگرفته بلکه اینها جای تضاد اساسی نشسته اند و هاکذا ...پس به محک زدن این «نیروهای نوین» بنشینیم:
اما پیش از آغاز هر صحبت به این نکته اشاره کنم که مفهوم «صف مقدم »، مفهومی غلط انداز است. زیرا اگر منظور تنها در «صف مقدم» بودن«جوانان» و یا آغاز کردن جنبش بوسیله جوانان در کشورها بود، دیگر نیازی به این صغری و کبری چیدن ها در مورد طبقه کارگر نبود. و ضمنا این مسئله تازه ای نبود که کسی آن را درک نکند و یا به آن توجهی نداشته باشد. پایین تر خواهیم دید که لنین و مائو چگونه این مسئله را بازگو کرده اند.
جوانان
منظور از جوانان یا جوانان بطورعام است که در این صورت با توجه به نوع انقلاب( دموکراتیک یا سوسیالیستی ) و فشارهای معین در هر کشور مفروض و در هر دوره مشخص تاریخی به نسل جوان، صفوف درونی آن تغییر میکند و عموما با طبقات خلقی در هر کدام از این دو نوع انقلاب، بستگی دارد؛ و یا به گونه ای مشخص و عموما جوانانی است که مشغول تحصلیند و از اینها نیزعمدتا دانشجویان مراد میشود. جوانان مشغول کار، سوای تعلق کلی به نسل جوان ، در یک جایگاه مشخص در تولید، در یک قشر یا طبقه مشخص جای گرفته اند و تابع منافع و مبارزات طبقاتی آن قشر یا طبقه هستند. جوانان بیکار نیز تابع قواعد حرکت مخصوص بخودی هستند که با حرکت دانشجویان متفاوت است. و اما دانشجویان و جوانانی که تحصیل میکنند: ما برخورد به این قشر مشخص با بازگو کردن نظرات لنین و مائو پی میگیریم.
الف- دانشجویان : تعداد و توان
لنین : مقاله وظایف دانشجویان انقلابی
« ...دانشجویان حساسترین بخش روشنفکران میباشند، و روشنفکر درست به این علت روشنفکر خوانده میشودکه انکشاف منافع طبقاتی و گروهبندی های سیاسی کل جامعه را به آگاهانه ترین، راسخانه ترین و دقیق ترین نحوی منعکس نموده و بیان میدارد. دانشجویان قشر دیگری میبودند اگر گروه بندی های سیاسی شان با گروه بندیهای کل جامعه تطابق نمیداشت » و در مورد مفهوم «تطابق» چنین میگوید:
« تطابق نه به مفهوم یک تناسب کامل بین گروه های دانشجویی و گروه های اجتماعی بر حسب توان و تعداد، بلکه درست به معنای وجود ضروری و ناگزیر چنین گروهایی در دانشجویان همان گونه که در جامعه موجود است.»
و لنین، تقسیم بندی درونی دانشجویان به 6 دسته را در آن زمان روسیه درست میداند . این شش دسته عبارتند از: ارتجاعیون، بی تفاوت ها، اکادمیسین ها، لیبرال ها، سوسیال رولرسیونرها و سوسیال دمکراتها . لنین کمی پس آن از « تود ه های عظیمی»( طبقاتی) که با این شش گروه دانشجویی تطبیق میکنند، نام میبرد. و« البته تقسیم بندی طبقاتی شالوده اساسی گروه بندی های سیاسی است و در تحلیل نهایی این گروه بندی ها را تعیین میکند»
منظور لنین از«تطابق نه به مفهوم یک تناسب کامل بین گروه های دانشجویی و گروه های اجتماعی بر حسب توان وتعداد» اینست که نسبت دانشجویان، با نسبت گروهای اجتماعی نه از نظر تعداد و نه از نظرتوان، تطابق ندارد. درحالیکه گروه بورژوازی در جامعه از نظر تعداد به وجه غیر قابل سنجشی از طبقه کارگر کمتر است و اقلیتی ناچیز را تشکیل میدهد، عموما در میان دانشجویان تعداد بیشتری وجود دارند که این طبقه را نمایندگی میکنند و برعکس در حالیکه طبقه کارگر از نظر تعداد بخش عظیمی از جمعیت میباشد، دانشجویان نماینده این طبقه در میان دانشجویان، عموما اقلیتی هستند.
از نظر توان نیز قدرت و نیروی دانشجویان در « توان ذهنی» ایشان نهفته است و در اینکه بواسطه حساسیت، در فهم و طرح مسائل و آغاز یک مبارزه عملی و نخستین گام های آن، نقش پیشگامی را بازی میکنند. از نظر لنین توان دانشجویان در تحقق بخشی به همان اهدافی که خود در طرح وبرداشتن نخستین گامهای عملی آن، پیشرو بوده اند، ناچیز است و به هیچ عنوان، قابل قیاس با طبقات اصلی اجتماعی نیست .
جوانان:علل شکست انقلاب
مائو : مقاله سمت جنبش جوانان
مائو تسه تونگ در سخنرانی خویش زیر عنوان سمت جنبش جوانان که در سال 1939برای جوانان ین ان ایراد کرد، ضمن اشاره به علل شکست انقلاب چین چنین میگوید:
«دکتر سون یات سن در وصیتنامه خود میگوید:«چهل سال خودم را وقف امر انقلاب ملی نمودم تا برای چین آزادی و تساوی حقوق کسب نمایم. در اثر این چهل سال تجربه، ایقان راسخ یافتم که برای نیل به این هدف باید توده های مردم را بر انگیزم و در جهان با آن مللی که ما برخورد برابر دارند، در مبارزه مشترک متحد شویم.»
مائو سپس ادامه میدهد:
« اکنون بیش از ده سال از مرگ دکتر سون یات سن میگذرد، این ده سال باضافه آن چهل سالی که وی از آن سخن میراند، مجموعا بیش از پنجاه سال میشود. تجربیات و درسهای انقلاب در طول این پنجاه سال کدامند. بطور عمده عبارتند از این اصل:« باید توده های مردم را بر انگیزیم» شما وهمچنین تمام جوانان چین باید این اصل را دقیقا مطالعه کنید.. جوانان باید دریابند که تنها با بسیج توده های عظیم کارگران و دهقانان که نود درصد جمعیت کشور را تشکیل میدهند، میتوانیم امپریالیسم و فئودالیسم را از پای در آوریم. »
مائو د رادامه همین صحبت چنین میگوید:
«جوانان چین از زمان جنبش 4مه تا کنون چه نقشی داشته اند؟ در مفهومی آنها نقش پیشاهنگ را بازی نمودند،...نقش پیشاهنگ یعنی چه ؟ یعنی پیشتازی کردن و در صفوف مقدم انقلاب قرار گرفتن . در صفوف ضد امپریالیستی – ضد فئودالی خلق چین ارتشی از جوانان روشنفکر و دانشجو موجود است. و این ارتش بسیار عظیمی است که...اکنون ... شماره آن به چندین میلیون میرسد ... ولی این ارتش به تنهایی کافی نیست، ما نمیتوانیم فقط با تکیه به این ارتش دشمن را شکست دهیم، زیرا که این ارتش نیروی عمده را تشکیل نمیدهد.»
و مائو میپرسد :
«چه کسانی نیروی اساسی هستند و ستون فقرات انقلاب را میسازند؟ همانا کارگران و دهقانان که نود درصد جمعیت کل کشور را تشکیل میدهند. » و باز
«پس نیروی عمده کدامست ؟ این توده های عظیم کارگران و دهقانان است . جوانان روشنفکر و دانشجوی چین باید میان تود ه های کارگران ودهقانان که نود درصد کل کشور را تشکیل میدهند، بروند و آنان را بسیج ومتشکل سازند. بدون این نیروی عمده - کارگران و دهقانان- و تنها با اتکا به ارتش جوانان روشنفکر و دانشجو نمیتوان در پیکارعلیه امپریالیسم و فئودالیسم پیروز گشت.»(سمت جنبش جوانان، تمامی تاکیدها از ماست)
برای اینکه در این زمینه بحث به نقطه نهایی خود برسد، بهتر است که معیار ومحک مائو برای انقلابی یا غیر انقلابی بودن و یا ضد انقلابی بودن را که بازگو کنیم .
جوانان: معیار و محک انقلابی بودن:
مائو: مقاله جنبش 4 مه
«در جنبش انقلاب دموکراتیک چین، این روشنفکران بودند که زودتر از دیگران آگاهی یافتند... ولی اگر روشنفکران به توده های کارگر یا دهقان نپیوندند،هیچ کاری از دستشان ساخته نمیشود. در تحلیل نهایی[ مارکسیسم و خط سیاسی- ایدئولوژیک ماقبل این تحلیل نهایی است] خط فاصل بین روشنفکران انقلابی، یا غیر انقلابی و یا ضد انقلابی اینست که آیا آنها مایلند با توده های کارگران ودهقانان در آمیزند و آیا بدان عمل میکنندیا نه. در تحلیل نهایی خط فاصل بین آنها فقط در همین است،نه در سخن پردازی بر سر سه اصل خلق و یا مارکسیسم.انقلابیون واقعی حتما مایلند با توده های کارگر و دهقان در آمیزند و نیز بدان عمل میکنند.»( مائو، جنبش 4مه، منتخب جلد 2، ص353)
مائو در سخنرانی به مناسبت بیستمین سالگرد جنبش 4مه به این بحث خویش اشاره میکند:
« در اینجا من معیاری را مطرح کرده ام که گمان میکنم یگانه معیار معتبر باشد. چگونه باید سنجید که یک جوان انقلابی است؟ با کدام معیار باید آنرا اندازه گرفت؟ تنها یک معیار میتواند وجود داشته باشد و آن اینست که آیا این جوان مایل است با توده های وسیع کارگران و دهقانان در آمیزد و آیا بدان عمل میکند یا نه. .. بنابراین وقتیکه میخواهیم درباره شخصی قضاوت کنیم که طرفدار واقعی یا کاذب سه اصل خلق است، که مارکسیستی واقعی یا کاذب است، کافی است معلوم نماییم که مناسبات وی با توده های وسیع کارگران و دهقانان چگونه است... این یگانه معیار است . معیار دیگری وجود ندارد»
شرح ما از نظرات لنین و مائو در دو کشوری که جزو پر جمعیت ترین کشورها میباشند و جمعیت جوانشان (بخصوص مورد چین ) نیرویی در خور است، نشان میدهد که نه تنها از صد سال پیش، این نیروهای« نوین» شناخته شده بودند و در محاسبات منظور میشدند، بلکه «حضور هر از گاهشان در«صف مقدم»، «پیشتازی کردن» و حد و حدود و نقش و تاثیرشان در خطوط کلی و جزیی در جنبش این کشورها مشخص شده بود. پس این گونه نبوده است که رهبران مارکسیسم این «نیروها» را در نیافته باشند و از آنها سخن نگفته باشند.
در همه جوامع ، جوانان هستند. در همه جوامع، دانشجویان هستند. درصد این ها مدام بالا میرود ولی این بالا رفتن درصد جمعیت جوان، عموما با رشد جمعیت این کشورها صورت میگیرد. حتی اگر گاه عدم تناسبی موجود باشد، این عدم تناسب در کشوری به عکس خود در کشوری دیگر تبدیل میشود. در جایی جمعیت جوان به پیر میچربد و در جایی دیگر برعکس جمعیت پیر بر جوان میچربد.
جمعیت کشور ما به نسبت جمعیت، جوان بسیار دارد. اما این به این معنی نیست که جوانان نیروی اصلی انقلاب در ایران هستند. جوانان در جامعه زندگی میکنند و جامعه طبقاتی است و جوانان نیز به طبقات مختلفی تعلق دارند. یا شاغلند و بدین ترتیب یک موقعیت طبقاتی مشخص دارند مثلا کارگر، دهقان، معلم، کارمند، تولید کننده کوچک و یا بورژوا هستند و یا اینکه شغل معینی ندارند و درس میخوانند که در این صورت باز هم از نظر طبقاتی متعلق به خانواده های طبقات معینی چون کارگر، دهقان و طبقات خرده بورژوا و بورژوا هستند. و آنگاه که سخن از افکار و عقایدشان به میان آید ، علیرغم برخی جابجایی های جایگاه طبقاتی، بازتاب کننده منافع این طبقات میباشند . جوان بودن آنها را در مقابل نسل قبلی طبقه خویش یا آن طبقه که نمایندگی سیاسی اش را دارند، قرار میدهد نه در مقابل طبقات یا طبقه کارگر.
جوانان نیروهای اجتماعی«نوین» نیستند . زیرا نیروهای اجتماعی«نوین» بر مبنای سن مشخص نمیشوند. بلکه بر مبنای جایگاه مشخص در تولید اجتماعی و نوع آگاهی اجتماعی مشخص میشود. در میان جوانان هستند کسانی که به جبهه ارتجاع تعلق دارند. هستند میان آنها، کسانی که به طبقات بورژوازی و خرده بورژوازی تعلق دارند. هستند میان جوانان بی تفاوتها و باری به هر جهت ها... پس نمیتوان نیروهای نوین اجتماعی را از طریق سن مشخص کرد. تنها زمانی ما میتوانینم از «نوین» بودن جوانان صحبت کنیم که جوانان متعلق به طبقه مشخصی را در مقابل میانسالان و سالخوردگان آن طبقه مشخص قرار دهیم. در آن صورت جوانان آن طبقه نسبت به میان سالان و سالخوردگان، بطور کلی، معرف نو جویی، نو اندیشی و شور و هیجان انقلابی هستند؛ تازه به این شرط که خود آن طبقه، نماینده نیروهای نوین انقلابی باشد.
به این ترتیب میبینیم که در بحث فوق، جنبش کمونیستی از یک جنبش طبقاتی خارج و به نماینده سیاسی جوانان و( همچنین زنان که خود به طبقات تقسیم میشوند) تبدیل میشود.
در« اشكال نوین» مبارزه ای كه علیه سرمایه داری جهانی براه افتاده است نیز تنها جوانان شرکت ندارند. بلکه عموم طبقات مردمی شرکت دارند و ضمنا این اشکال نوین، اشکال مبارزات اقتصادی، سیاسی و قهر آمیز زحمتکشان را از بین نمیبرد. همه طبقات زحمتکش، تا زمانی که سرمایه داری، امپریالیسم و فئودالیسم در جهان موجود است ( و حتی در شرایط جامعه سوسیالیستی) مبارزات معین اقتصادی، سیاسی خود را خواهند داشت. مبارزه علیه جهانی شدن، نیز جزیی از مبارزات علیه امپریالیسم است که در سطح جهانی براه افتاده است. و همه اقشار و طبقات مردمی در آن شرکت دارند. در «صف مقدم بودن» جوانان دراین مبارزه، نه دلیلی برای نشان دادن «تغییر رابطه» جنبش کمونیستی با طبقه کارگر است و رنه میتواند به عنوان دلیلی برای این تغییر رابطه در آینده گردد.
اشاره ای کوتاه به برخی تناقض ها
در ادامه همین مباحث چنین آمده است:
«به نظر بسیاری از آنها این قبیل مبارزات ربطی به طبقه كارگر ندارد و حتی بنوعی مزاحم مبارزه طبقاتی (در واقع مبارزه اقتصادی كارگران) است. در صحنه داخلی ایران هم اینها قادر نیستند ارتباط مبارزه كارگران با مبارزات زنان و جوانان را درك كنند؛ و یا اهمیت لازم را به شورشهای قهر آمیز محلات كارگری، كه یك شكل مهم مبارزات كارگری است نمی دهند و آن را نادیده می گیرند.»
آیا چون گروه های اکونومیستی، به مبارزات جوانان، دانشجویان، زنان و شورشهای کارگری در محلات اهمیت نمیدهند و یا این مبارزات را بنادرست مزاحم مبارزه طبقه کارگر میدانند، پس لازم است که ما به آنها بگوییم که اصلا رابطه حزب کمونیستی با مبارزات کارگران تغییر کرده و شکاف بین این احزاب و مبارزات کارگران افتاده است؟
آیا باید بگوییم از این پس، حزب کمونیست با مبارزات جوانان و زنان پیوند یافته و این نیروها را نماینده نیروهای نوین میداند؟ پس چه بکنیم با این نتیجه، که دیگر نمی توانیم بگوییم که ایراد اکونومیستها این است که تغییر رابطه حزب کمونیستی و طبقه کارگر را در ک نمیکنند، بلکه اینک باید بگوییم اشکال آنها از نظر ما اینست که رابطه مبارزه کارگران با مبارزات زنان و جوانان را درک نمیکنند؟
آیا وقتی از شورشهای قهرآمیز کارگری در محلات نام برده میشود ، و از ما خواسته میشود که به آن اهمیت بدهیم، این خود بخود به این معنا نیست که که «رابطه» جنبش کمونیستی با جنبش کارگری «تغییر» نکرده است؟ آیا به این معنا نیست که اگر «شکافی» هم بوده یا باید باشد، بین این جنبش و مبارزات اقتصادی کارگران است! و بین جنبش کمونیستی و مبارزات سیاسی طبقه کارگر نبوده است و نباید باشد؟
به این ترتیب مسئله این نیست که جنبش کمونیستی باید به طبقه کارگر و مبارزات طبقاتی کارگران توجه کند . مسئله اینست که چپ کنونی، تنها مبارزات اقتصادی را مبارزه طبقاتی میداند. و اینست که به جنبش« زنان» و «جوانان» توجه ندارد!
بطور کلی مجموع این مصاحبه، در بر دارنده تضادهای بسیاری است که جا دارد به همراه مقالات دیگری که طی چند سال اخیر، در باره رابطه و وظایف کمونیستها در برابر جنبش کارگری نوشته شده، یکجا مورد ارزیابی و تحلیل قرار گیرد.
م- دامون

جنبش کمونیستی و مبارزات طبقاتی کارگران نقد مواضع نشریه«حقیقت»* 3

جنبش کمونیستی و مبارزات طبقاتی کارگران
نقد مواضع نشریه«حقیقت»*
بخش سوم
تجارب کشورهای تحت سلطه


«یك عامل دیگر[ تغییر رابطه بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری]، انتقال مركز ثقل انقلابات جهانی به كشورهای تحت سلطه و مواجه شدن طبقه كارگر این كشورها با وظیفه ضروری و عینی پیشبرد مبارزه مسلحانه به عنوان عالی ترین شكل مبارزه ملی و طبقاتی بود (امری كه غالبا از همان ابتدای جریان تدارك كسب قدرت سیاسی امكان پذیر بوده است). (مقاله «کمونیستها و جنبش کارگری، پرسشها و پاسخ ها» نشریه حقیقت، شماره 15، همان ص)
چرا وظیفه ای که« طبقه کارگر» در کشورهای تحت سلطه با آن روبروست، یعنی « وظیفه ضروری و عینی پیشبرد مبارزه مسلحانه» باید موجب شکاف بین جنبش کمونیستی و طبقه کارگر گردد؟ و تازه نه حتی شکاف موقتی، بل شکافی که موجب «تغییر رابطه» با خود طبقه کارگر گردد؟ روشن است که در اینجا منظور از طبقه کارگر اولی، فقط یک حزب کمونیستی میباشد.
البته گاه این چنین است که بین حزب کمونیستی و توده های کثیر طبقه کارگرجدایی «نسبی» موجود است. اما این تنها میتواند یک شکاف و جدایی« موقتی» قلمداد گردد. و نه این گونه که دوست ما ذکرمیکند جدایی ای که منجر به «تغییر رابطه» گردد.
اما آیا این برداشت از مبارزه در کشورهای تحت سلطه با واقعیات تاریخی در این جوامع می خواند؟
در برجسته ترین نمونه این کشورها یعنی چین، نه تنهاشكافی بین جنبش كمونیستی و جنبش اقتصادی و سیاسی كارگران شكل نگرفت، بلکه کاملا بعکس، جنبش کمونیستی چین پس از جنبش اول ماه مه در سال 1919، با مبارزات کارگران پیوند برقرار کرد و با تشکیل حزب در جهت هر چه گسترش و عمق بخشیدن به این پیوند گام نهاد. حزب کمونیست چین بمرور رهبر بلا منازع تمام اشکال جنبش کارگری چین از پایین ترین تا بالا ترین سطح گشت و بهترین و پیشروترین عناصر طبقه کارگر در موقعیت های رهبری حزب و تشکلات حزبی قرار گرفتند. جنگ خلق و جنبش دهقانی عالی ترین سطح مبارزه سیاسی- انقلابی کارگران و دهقانان بود و واقعا و در عمل از جانب این کارگران و این طبقه، رهبری میشد. پس از این دیدگاه، و از زبان مائو، این تجربه را کندو کاو کنیم:
تجربه چین
ترکیب طبقاتی ارتش و حزب
توجه کنیم :
« در باره ترکیب طبقاتی ارتش سرخ میتوان گفت که این ارتش قسمتی از کارگران و دهقانان و قسمتی از عناصر لمپن پرولتاریا تشکیل میشود.»( مائو، مبارزه در کوهستان جین گان، منتخب جلد 1، ص119) و
« بخشی از «ارتش سرخ منطقع مرزی»، «کارگران شوی کوشان» بودند.(همانجا، همان ص)
و در شرح این کارگران میخوانیم :
« کارگران معدن شوی کوشان ... در سال 1922 تحت رهبری حزب کمونیست به تشکیل سندیکای خود پرداختند. آنها سالها بود که علیه ضد انقلاب مبارزه میکردند. و بعد از قیام درو پاییزه در سال 1927 بسیاری از کارگران آنجا وارد ارتش سرخ شدند.»( همان کتاب، همان جلد، ص154)
و« ما امید زیاد داریم که کیته ایالتی هونان بنا به وعده ای که داده است، عده ای از کارگران آن یوان را نزد ما بفرستد و...» (مائو، همانجا، ص119) و در شرح معادن ذغال ان یوان میخوانیم : «...12000 معدنچی داشت... از سال 1921 در آنجا سازمانهای حزبی و سندیکایی، از طرف کادرهایی که کمیته ایالتی حزب کمونیست چین در هونان به آنجا اعزام داشت ،ایجاد گردیدند.» و
«مناطقی که حکومت سرخ چین ابتدا در آنجا پدید آمده و برای مدت طولانی قادر به دوام است ،... مناطقی هستند چون استانهای هونان، حوبه و جیان سی که در آنجا توده های کارگران، دهقانان و سربازان( که عموما فرزندان کارگران یا دهقانان هستند) در جریان انقلاب بورژوا - دموکراتیک 1926 به تعداد زیادی بپا خاسته اند. در بسیاری از نقاط این استانها شبکه وسیعی از اتحادیه های کارگری و انجمن های دهقانی ایجاد شده و طبقات کارگر و دهقان علیه طبقه مالکان ارضی و بورژوازی بیک سلسله مبارزات اقتصادی و سیاسی دست زده بودند. بدین جهت بود که توده های مردم توانستند قدرت سیاسی خود را برای مدت سه روز در شهر گوان جو مستقر سازند.» (مائو، چرا حکومت سرخ میتواند پابرجا بماند؟ همان جلد، ص 95)
و «ارتش سرخ کنونی ارتشی است ... که در پرتو روح دموکراتیک تعلیم سیاسی یافته و تحت نفوذ کارگران و دهقانان است.» (همانجا، همان ص) و
«یگانه کلید پیروزی انقلاب رهبری پرولتاریاست. در حال حاضرایجاد پایه پرولتاریایی برای حزب و تشکیل حوزه های حزبی در موسسات صنعتی نواحی مرکزی از وظایف مهم تشکیلاتی حزب بشمار میروند...اما ترسیدن از توسعه نیروی دهقانان و تصور اینکه اگر نیروی دهقانان از کارگران تجاوز کند، انقلاب زیان میبیند، چنانچه در میان اعضای حزب چنین نظراتی پیدا شود، به عقیده ما نیز خطاست. زیرا در انقلاب چین نیمه مستعمره، مبارزه دهقانان اگر تحت رهبری طبقه کارگر نباشد، قطعا با شکست مواجه خواهد شد، و چنانچه مبارزه دهقانان از قدرت کارگران سبقت بجوید، هرگز ضرری متوجه انقلاب نخواهد شد.»( از یک جرقه حریق بر میخیزد، جلد یک، ص 183 و184)
به نکته پایانی دقت کنیم. گفتگو در باره گذشتن حد نیروی دهقانان ازکارگران است. به بیان دیگرنیرو و قدرت کارگران در ارتش، در اندازه هایی بوده که برخی اعضای حزب آن را با نیروی دهقانان قیاس میکردند و میترسیدند که نیروی دهقانان از کارگران بیشتر شود و خصلت طبقاتی ارتش سرخ را تغییر دهد.
در پایان به مقاله«انقلاب سوسیالیستی چین» در «حقیقت» شماره 22 نگاه میکنیم. در آنجا میخوانیم: « حزب کمونیست چین، یک حزب سیاسی بود که ستون فقراتش را باربران اسکله ها، معدنچیان، و سایر بخشهای طبقه کارگر تشکیل میدادند.»
رهبری پرولتاریایی
و اما در باره رهبری پرولتاریایی : این رهبری تنها به معنای تسلط اندیشه مارکسیسم -لنینیسم و خط سیاسی- ایدئولوژیک درست بر حزب نیست، بلکه به این معناست که حزب کمونیست حزب طبقه کارگر است. کارگران در حزب ( و ارتش سرخ) صاحب پست های رهبری و کلیدی هستند. همچنین به معنای رهبری شدن توده های دهقانی بوسیله کارگران مارکسیست- لنینیست نیز هست.
توجه کنیم که مائو درباره ترکیب کمیته ناحیه ویژه جنوب هونان که رهبری حزبی در هونان بود چه میگوید:
کنفرانس...19 نفر را به عنوان اعضای دومین کمیته ناحیه ویژه انتخاب نمود... پنج نفر به عضویت کمیته دائمی بدبیری تن جن لین( کارگر) و معاونت چن جن ژن( روشنفکر) انتخاب شدند. .. کمیته جبهه که در 6 نوامبر تجدید سازمان یافت، دارای5 عضو است که از طرف کمیته مرکزی انتخاب شده اند: مائو تسه دون، جوده، دبیر سازمان محلی حزب ( تن جن لین) [ کارگر بالا] ، یک رفیق کارگر(سون چیائو شن) و یک رفیق دهقان(مائو که وین).(مائو، مبارزه در کوهستان جین گان، ص143و144)
میبینیم که درترکیب این رهبری دو نفر کارگر و یک دهقان کمونیست و دو روشنفکر حضور داشتند.
واینها عموما مربوط به اوائل دهی سی است. دراوائل دهه ی چهل، مائو در پیامی به مناسبت انتشار مجله کارگران چین که ماهیانه و زیر نظر کمیسیون جنبش سندیکایی کمیته مرکزی حزب انتشار یافت، چنین گفت:
« انتشار مجله «کارگران چین» ضروری است. طبقه کارگر چین تحت رهبری حزب سیاسی خود- حزب کمونیست چین- طی بیست سال گذشته به مبارزات قهرمانانهای دست زده و به آگاه ترین بخش تمام خلق و رهبر انقلاب چین تبدیل گردیده است.طبقه کارگر چین که دهقانان و همه خلق انقلابی را علیه امپریالیسم وفئودالیسم متحد ساخت... سهم وی در این مبارزات سهم فوق العاده عظیمی است... هنوز کوششهای فراوانی لازم است برای اینکه خود طبقه کارگر وحدت یابد...مسئولیت انجام آن به عهده حزب کمونیست و عناصر پیشرو طبقه کارگر و همه طبقه است...مجله« کارگران چین» مکتبی خواهد بود برای آموزش کارگران و تربیت کادر از میان آنها ...لازم است کادرهای بسیاری از میان کارگران پرورش یابند، کادرهایی مطلع و شایسته که آماده کار باشند و نه در جستجوی شهرت تو خالی. بدون تعداد زیادی از این کادرها، طبقه کارگر نمیتواند به آزادی نایل آید.» (به مناسبت انتشار مجله کارگران چین،جلد دوم، ص605 )
قابل توجه: اوائل دهه چهل، یعنی بیست سال پس از تشکیل حزب کمونیست چین از زبان رهبر طبقه کارگر چین :« طبقه کارگر بدون تعداد زیادی از این کادرها نمیتواند به آزادی نائل آید.» یا آزادی طبقه کارگر، بدست خود این طبقه باید صورت بگیرد.
مبارزه سیاسی- انقلابی کارگران و دهقانان
«کارگران درمناطق تحت حکومت گومیندان از هم اکنون(1934) مبارزه خود را از داخل کارخانه ها به خارج کشانده و از مبارزه اقتصادی به مبارزه سیاسی روی میآورند. مبارزه دلیرانه طبقه کارگر علیه امپریالیسم ژاپن و میهن فروشان در بحبوحه تکوین است و آن طور که از قراین بر میآید روزیکه این مبارزه منفجر شود، دور نیست.»( مائو، در باره تاکتیکهای مبارزه علیه امپریالیسم ژاپن، منتخب آثار، جلد 1، ص243و 244) و
« معهذا در چند ماه اخیر هم در شمال و هم در جنوب، تحت رهبری حزب کمونیست اعتصابهای متشکل کارگری در شهرها و قیامهای متشکل دهقانی در دهات توسعه یافته است.» (مائو، چرا حکومت سرخ میتواند در چین پابرجا بماند؟ منتخب آثار، جلد1، ص92 و93 )
«اهمیت حکومت مستقل مسلح کارگری- دهقانی در منطقه مرزی هونان...محدود نمیشود. این حکومت مستقل در پروسه کسب قدرت سیاسی در استانهای هونان، حوبه و جیان سی از طریق قیام های کارگری و دهقانی در این سه استان نقش فوقالعاده بزرگی ایفا خواهد کرد. وظایف بسیار مهمی که در ارتباط با توسعه قیامهای دهقانی هونان ... در برابر سازمانهای حزبی منطقه مرزی قرار دارند عبارتند از: گسترش تاثیر انقلاب ارضی و قدرت سیاسی توده ای... تقویت دائمی ارتش سرخ هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی در جریان مبارزه تا آنکه بتواند رسالت خود را در قیام عمومی آینده سه استان مزبور انجام دهد...»( مائو، چرا حکومت سرخ... همانجا، ص 99 و100)
چنینند تجارب کشور چین، یعنی مرکز ثقل اصلی مبارزه کشورهای تحت سلطه طی نزدیک به 50 سال! در این کشور، در واقع، این طبقه کارگر( طبقه کارگر به مفهوم وجود عینی و فیزیکی، نه طبقه کارگر به مفهوم «ایدئولوژی مارکسیستی» صرف یا طبقه کارگر به عنوان یک حزب «روشنفکری» که مارکسیسم را راهنمای خود قرار داده است، چنانکه منظور نویسنده مقاله است) این كشور بود که واقعا، وظیفه ضروری و عینی پیشبرد مبارزه مسلحانه را به عنوان عالی ترین شكل مبارزه ملی و طبقاتی به عهده گرفت و آن را انجام داد. در نتیجه بین حزب و طبقه نه تنها شکافی نبود، بلکه پیوند عمیق و رشد یابنده ای بود که بمرو زمان تکامل میافت.
پیشبرد مبارزه مسلحانه هم، نه تنها باعث گسیختگی و شکافی میان طبقه و حزب نبود، بلکه باعث عمیق تر شدن این یگانگی ها شد. بسیاری از کارگران، خانه و کاشانه و کار خویش را رها کرده به گردانهای ارتش خلق پیوستند. مدام از میان کارگران برای جلوگیری از تغییر بافت طبقاتی حزب عضو گیری میشد و رهبری و مسئولیتهای سنگین تشکیلاتی در حزب و ارتش سرخ به عهده این کارگران قرار میگرفتند. عمده نیروی ارتش سرخ، دهقانان و عمده رهبران این ارتش، کارگران بودند.
در همان مقاله ذکر شده حقیقت ص21 میخوانیم:« بسیاری از این کارگران کمونیست شدند. در جریان جنگ انقلابی طولانی چین، تعدادزیادی از پرولترها به مناطق روستایی رفتند تا ارتش سرخ را تقویت کنند...»
دربیشتر کشورهای تحت سلطه دریک دوران معین تاریخی، یعنی زمانی که مرکر ثقل انقلابات از کشورهای امپریالیستی به این کشورها انتقال یافت، طبقه کارگر در آغاز، ضعیف بود. مثلا ایران در زمان مشروطیت و یا چین و هند و ترکیه. ولی اولا، تشکیل جنبش کمونیستی دراین کشورها باز هم تا حدود زیادی به وجود طبقه کارگر بستگی داشت( ایران - کارگران باکو) و دوما طبقه کارگر در این کشورها در حال رشد و تکامل بود. شاید بتوان گفت که شرایطی مانند ایران درآ ن دوره را، اکنون افغانستان دارد. که بیشتر کارگران این کشور، در کشور ایران، پاکستان و دیگر کشورهای همجوار کار میکنند.
طی صد سال اخیر، در بیشتر کشورهای تحت سلطه، به سبب رشد مناسبات سرمایه داری، طبقه کارگر رشد و تکامل یافته و از نظر کمی و کیفی به نیروی قدرتمندتری نسبت به گذشته تبدیل شده است. در این مدت اگر هم« تغییر رابطه» ای بوده است این تغییر رابطه در جهت رشد طبقه کارگر در این کشورها و نزدیک شدن جنبش طبقه کارگر و جنبش کمونیستی بوده است.
اما نویسنده مقاله معتقد است که « تغییر رابطه ای» بین جنبش كمونیستی و جنبش كارگری صورت گرفته است. و هر چند آشکار نیست که ماهیت این تغییر رابطه چه بوده است ، اما هر چه بوده در جهت «شکاف» بین این دو بوده است و چون طبق گفته این نویسنده، پیشبرد مبارزه مسلحانه به عنوان عالی ترین شكل مبارزه ملی و طبقاتی نه تنها ربطی به طبقه کارگر نداشته، بلکه اساسا ضرورت این مبارزه، یکی از دلایل« واقعی» ی «تغییر رابطه» و «شکاف» بوده است، بنابراین هر چه این مبارزه پیش رفته، شکاف بین طبقه و جنبش کمونیستی بیشتر شده است. این البته درست نیست و نه تنها با تجارب حزب کمونیست چین، بلکه با تجارب کشورهای تحت سلطه نیز نمیخواند.
شکل گیری قدرت سوسیالیستی در جهان
«و بالاخره مهمترین عامل، شكل گیری قدرت سوسیالیستی در جهان بود كه تاثیرات قابل ملاحظه ای بر اشكال و محتوی و سمت و سوی دیگرمبارزات اجتماعی منجمله مبارزات روزمره كارگران بجای گذاشته بود»( همان مقاله، همان ص)
جالب است که دراین جا نویسنده، نخست تاثیر قدرت سوسیالیستی را بر دیگر مبارزات اجتماعی- قطعا منظورازآن باید مبارزات طبقات یا گروه های اجتماعی دیگر باشد- ذکر میکند و پس از آن به مبارزات روزمره کارگران می پردازد و آن را «منجمله» این مبارزات اجتماعی قرار میدهد. گویا این کشور سوسیالیستی بر کل مبارزات اجتماعی تاثیر « یکسانی» داشته است؛ و یا از لحاظ این تاثیر، چندان فرقی بین طبقه کارگر و باقی طبقات یا گروه های اجتماعی نیست و اشکال و سمت وسوی دیگر مبارزات اجتماعی رو به سوی این قدرت سوسیالیستی داشته اند.
البته وجود قدرت سوسیالیستی، تاثیرات مثبت بسیار در پیشبرد تبلیغ و ترویج از طرف احزاب کمونیست انقلابی داشت. و از این لحاظ شرایط مساعدی برای کمونیستها فراهم میکرد. اما این که مبارزات اقتصادی کارگران با تاثیر از این قدرت سوسیالیستی، محتوی و سمت و سوی کمونیستی میافت و یا باعث کشاندن توده های کارگر و غیر کارگر به طرف احزاب کمونیستی و سوسیالیسم میشد،از نظر تئوریک نادرست و از نظر تاریخی با واقعیتها در تضاد است.
زیرا اولا، مبارزات روزمره (اقتصادی) کارگران، مبارزاتی در چارچوب نظم سرمایه داری است و تنها با یک مبارزه جدی و پیگیر با آن از سوی کمونیستهاست که میتواند به مبارزات سیاسی- انقلابی تبدیل شود. وجود یک قدرت سیاسی میتواند این حرکت را به نفع احزاب کمونیست تسریع کند، ولی قادر نیست محتوی و سمت و سوی آن را که بگونه ای اساسی ، تنها توسط تضادهای عینی و مبارزه ی طبقاتی در آن کشور، و نقش پیشرو حزب کمونیست دراین مبارزات، تعیین میشود، مشخص کند.
پس از جنگ جهانی دوم، در 3 کشور ایران، هند و چین شرایط بسیار مساعدی برای پیشرفت انقلاب پدید آمد. کشور سوسیالیستی شوروی نیز موجود بود و با احزاب کمونیست هر سه کشور رابطه بسیار نزدیک داشت. اما از این میان، تنها کشور چین توانست انقلاب خود را پیروزمندانه به بار نشاند. و در دو کشور دیگر انقلاب و نیروهای انقلابی و مترقی شکست خوردند.
در مورد «سمت و سوی دیگر مبارزات اجتماعی» که قطعا منظوراز آن مبارزاتی است که یا توسط بورژوازی ملی و خرده بورژوازی صورت گرفته و یا مبارزات ملی است که توسط این طبقات رهبری میشدند، نکات پیش گفته از آن بیشتر درست در میآید . زیرا این مبارزات به قصد ساختن کمونیسم نبود که رو بسوی شوروی داشتند( و آیا از این تحلیل بوی راه «رشد غیر سرمایه داری» به مشام نمیرسد؟) از اینها گذشته، این نکته چه ربطی به تغییر رابطه بین جنبش کمونیستی و طبقه کارگر دارد؟
و آیا اکنون که این کشور از بین رفته، دیگر کارگران گرایشی به کمونیسم نشان نمیدهند؟ و از احزاب کمونیست دور شده اند؟ پس با ایران خودمان چه بکنیم که در زمان انقلاب 57، بخشی از بهترین و پیشروترین کارگران صنعتی بهترین و صنعتی ترین رشته ها و کارخانه ها، در سازمانهای خط 3 و فدائیان خلق، جای گرفته بودند، آن هم زمانی که نه تنها در شوروی، بلکه در چین نیز کارگران قدرت را از دست داده بودند!
تازه، اگر ما همه اینها را به نفع سخنان نویسنده بگیریم، باز هم نشان از دشوار شدن وظیفه تبلیغ و ترویج میان کارگران دارد و نه دور شدن از کارگران . در چنین صورتی تمامی کوشش کمونیستها باید در جهت عکس حرکت کارگران سیر کند . یعنی با کار صبورانه و پر حوصله به تبلیغ و ترویج ایده های کمونیستی و علل شکست شوروی و چین بپردازند.
م- دامون

جنبش کمونیستی و مبارزات طبقاتی کارگران نقد مواضع نشریه«حقیقت»* 2

جنبش کمونیستی و مبارزات طبقاتی کارگران
نقد مواضع نشریه«حقیقت»*
بخش دوم
تجارب کشورهای امپریالیستی


در حقیقت شماره 15 مصاحبه ای است زیر نام « کمونیستها و جنبش کارگری، پرسشها و پاسخ ها». این مقاله هم حاوی نکات درست و هم در بر دارنده نکات اساسی نادرست است. جا دارد که برخی از بخشهای این مصاحبه بگونه ای گسترده و عمیق مورد نقد و بررسی قرار گیرد. من در اینجا به یکی از مهمترین قسمتهای مقاله می پردازم که با مباحث این نوشته در ارتباط است و بررسی و نقد قسمتهای دیگر را به فرصت دیگری واگذار خواهم کرد. در بخشی از مقاله نامبرده آمده است:
« بعلاوه برخی كسانی كه خود را طرفدار سوسیالیسم و كمونیسم می دانند حاضر به قبول این واقعیت بزرگ تاریخی نیستند كه نزدیك به صد سال از زمانی كه جنبش كمونیستی بین المللی رابطه تنگاتنگی با مبارزات اقتصادی طبقه كارگر داشت و به نوعی جنبش سوسیالیستی با آن مترادف بود، گذشته است. در همان اوایل قرن بیستم، اساسا پس از انقلاب اكتبر روسیه، شكافی بین جنبش كمونیستی و جنبش اقتصادی كارگران شكل گرفت. این واقعیتی عینی است كه باید آن را برسمیت شناخت.» ( کمونیستها و جنبش کارگری ، پرسشها و پاسخ ها، حقیقت شماره 15 ص 16 همه تاکیدها از ماست)
این سخنان در نقد مواضع اکونومیستها، که تنها به مبارزات اقتصادی کارگری اهمیت میدهند و نقشی برای عنصر آگاهی و یا مبارزات طبقات یا گروه دیگر قائل نیستند، گفته شده است. حال آنکه در نقد یک انحراف به یک انحراف دیگر غلتیده است. این سخنان و گفته هایی که در ادامه مطلب میآید و ما آن را در زیر خواهیم آورد، پایه و بنیاد بیشتر تحلیلها و مواضعی است که مبارزه با اکونومیسم بر بستر آن صورت میگیرد و بر آن اتکا دارد. این سخنان در بر دارنده اشتباهات« بزرگ» در ذکر آن چیزی که« واقعیت » تاریخی بوده است وهمچنین اشتباهات و انحرافات«بزرگ» تئوریک است و جا دارد که با توجه به آموزش های آموزگاران طبقه کارگر به گونه ای مفصل مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. در این قسمت من ناگزیراز آوردن نقل قولهای فراوان و طولانی خواهم بود.
1- پیش از انقلاب اکتبر
لنین و نمونه آلمان
اولا داشتن رابطه تنگاتنگ جنبش کمونیستی با مبارزات اقتصادی (پیش از انقلاب اکتبر و حتی پیش از نگارش « چه باید کرد» توسط لنین ) به هیچ عنوان به این معنا نبوده که چنبش کمونیستی فقط با مبارزه اقتصادی رابطه تنگاتنگ داشته و با مبارزات سیاسی طبقه کارگر رابطه تنگاتنگ نداشته است. جنبش کمونیستی، احزاب کمونیست و کمونیستهای انقلابی در کشورهای گوناگون، از زمانی که مارکسیستها بر جریانات خرده بورژوایی درون طبقه کارگر مسلط شدند، نه تنها با مبارزات اقتصادی پیوند تنگاتنگ داشتند و این مبارزات را رهبری میکردند، بلکه با مبارزات سیاسی طبقه کارگر نیز( بسی بیش از مبارزات اقتصادی) پیوند تنگاتنگ داشته و آنرا نیز رهبری میکردند. نمونه برجسته این پیوند و رهبری، حزب سوسیال دمکرات آلمان بود که نوع کار و فعالیتش در میان طبقه کارگر و توده های زحمتکش ملاک و معیار لنین در نگارش «چه باید کرد» می باشد.
« نمونه آلمان را به یاد آورید. خدمت تاریخی لاسال در مقابل نهضت کارگری آلمان چه بود؟ این بود که این نهضت را از آن راه تردیو نیو نیزم پروگرسیست... و کئوپراتیزم ... که خود بخود به آن سو روان بود منحرف ساخت... برای این منظورمبارزه شدیدی علیه جریان خود بخودی لازم بود و فقط درنتیجه ی یک چنین مبارزه ای، که سالهای متمادی ادامه داشت، مثلا موفقیت حاصل گردید که اهالی کارگر برلن از تکیه گاه حزب پروگرسیست مبدل به یکی از دژهای سوسیال دمکراسی شوند.»( لنین، چه باید کرد، ص69) و
«سوسیال آلمان را ...در نظر بگیرید. علت چیست که هیچ حادثه سیاسی در آلمان روی نمیدهد که در نتیجه آن اعتبار و حیثیت سوسیال دمکراسی بیش از پیش بالا نرود؟ علتش آنست که سوسیال دمکراسی همیشه در امر دادن ارزش کاملا انقلابی به این حوادث و نیز پشتیبانی ازهرگونه اعتراض علیه خود سری، در پیشاپیش همه بوده است. سوسیال دمکراسی آلمان با استدلالاتی حاکی از اینکه مبارزه اقتصادی فکر کارگران را به بی حقوقی آنها سوق خواهد داد و شرایط مشخص جبرا جنبش کارگری رابه راه انقلابی سوق میدهد، خود را تسلی نمیدهد...» و« ...در همه جا آنان پیشاپیش همه قرار گرفته اند. در تمام طبقات تولید عدم رضایت سیاسی نموده، خفتگان را بیدار میکنند، واماندگان را پیش میکشند و برای رشد آگاهی سیاسی و فعالیت سیاسی پرولتاریا مدارک جامعی به دست میدهند و در نتیجه چنین میشود که مبارز پیشقدم سیاسی را حتی دشمنان آگاه سوسیالیسم محترم میشمارند...» (همانجا ، ص140،همه تاکیدها از ماست )
دوما، جنبش یا مبارزه کمونیستی هیچ گاه «مترادف» مبارزه اقتصادی طبقه کارگر نبوده و نیست. این اکونومیستها هستند که این دو را «مترادف» یکدیگر جلوه میدهند. نقد انگلس ازجنبش کارگری تردیونیونی انگلیس که مداوما درمقالات وی تکرار میگردد، دلیلی است بر این مدعا؛ و بد نخواهد بود که ما به این نقادی توجه کنیم. من این نقد را از کتاب« امپریالیسم به مثابه ...» لنین میآورم.
نقد انگلس از مبارزات اقتصادی کارگران در انگلستان
لنین پس از صحبت درباره انگستان به عنوان یک کشور استعمارگر که از نیمه قرن نوزدهم، دو صفت مشخصه امپریالیسم یعنی «مستملکات عظیم مستعمراتی» و«موقعیت انحصاری در بازار جهانی» را دارا بود و اینکه از این امتیاز برای ایجاد جدایی میان کارگران و تقویت اپورتونیسم در میان آنها استفاده میکرد، اشاره میکند که مارکس و انگلس، رابطه بین اپورتونیسم در جنبش کارگری با خصوصیات امپریالیستی سرمایه داری انگستان را طی سالهای متمادی(حدود 24سال) بطور منظمی بررسی میکردند. آنگاه از نکات انگلس در نامه هایش به مارکس یاد میکند:
« انگلس در7 اکتبر سال 1858 به مارکس نوشت:«پرولتاریای انگلستان عملا به طور روز افزونی جنبه بورژوازی بخود میگیرد و به نظر میرسد این ملت که از هر ملت دیگری بیشتر بورژواست، میخواهد که در ردیف بورژوازی، یک اشرافیت بورژوازی و یک پرولتاریای بورژوازی داشته باشد» و انگلس در نامه مورخ11 اوت سال 1881 ( به مارکس) از « بدترین تردیونیون های انگلیسی» یاد میکند که «اجازه میدهند افرادی بر آنها رهبری نمایند که ازسوی بورژوازی خریداری شده اند و یا دست کم جیره بگیر وی هستند» و در نامه دیگر خود به کائوتسکی در12 سپتامبر سال 1882 چنین مینویسد «از من میپرسید که کارگران انگلیسی در باره سیاست استعماری چه فکر میکنند ؟ همان فکری که درباره سیاست به طور کلی میکنند. این جا حزب کارگری موجود نیست، فقط رادیکال های محافظه کار و لیبرال وجود دارند و کارگران به اتفاق آنان از انحصار مستعمراتی انگلستان و انحصار وی در بازار جهانی استفاده مینمایند.» ( لنین، امپریالیسم... بخش طفیلی گری و گندیدگی سرمایه داری، ص 10 )
و در«چه باید کرد.» لنین میگوید:
«انگلس بر خلاف آنچه که در نزد ما مرسوم است- برای مبارزه عظیم سوسیال دمکراسی دو شکل (سیاسی و اقتصادی ) قائل نشده بلکه در ردیف آنها مبارزه تئوریک را هم قرار داده سه شکل قائل میشود» (تاکید از لنین است) و بخشی ازسخنان انگلس که لنین در همین بخش می آورد:
و... عظمت بی پایان این برتری را ( برتری تئوریک کارگران آلمانی)، از یک طرف آن بی علاقگی انگلیسها نسبت به هر گونه تئوری نشان میدهد که یکی از علل عمده ی این موضوع است که چرا پیشرفت جنبش کارگری انگلیس با وجود تشکیلات درخشان برخی ازحرفه های آن اینقدر کند است. و... نهضت عملی کارگران آلمانی هرگز نباید فراموش کند که بر دوش نهضت انگلیسی و فرانسوی نشو و نما یافته و امکان داشته است از تجربه ای که آنها به بهای گزافی به دست آورده اند استفاده کند. و اکنون ازخطا هایی که در آن زمان در اکثر موارد احتراز از آنها ممکن نبود، احتراز نماید. هرگاه نمونه ی تردیو نیون های انگلیس ومبارزه سیاسی کارگران فرانسه نبود، هرگاه آن تکان عظیمی که به ویژه کمون پاریس داد نمیبود، ما الان درکجا بودیم.» و« باید به کارگران آلمانی انصاف داد که با یک زبر دستی نادری از مزایای موقعیت خود استفاده نمودند. از آن موقعی که نهضت کارگری وجود دارد، این اولین بار است که مبارزه به طور منظم در هر سه مسیر موافق و مرتبط خود جریان دارد. در مسیر تئوریک، سیاسی و در مسیر اقتصادی عملی( مقاومت در برابر سرمایه داران) قدرت و شکست ناپذیری نهضت آلمان درهمین به اصطلاح هجوم متمرکز نهفته است.»
و نکته ای در باره کارگران انگلیس از کائوتسکی:
«بسیاری از ناقدین رویزیونیست ما تصور میکنندکه گویا مارکس مدعی بوده است که تکامل اقتصادی و مبارزه طبقاتی نه تنها شرایط سوسیالیستی بلکه مستقیما معرفت ( تکیه کلام از کائوتسکی است) به لزوم آن را هم به وجود میآورد. اینست که این ناقدین اعتراض میکنندکه چطور کشور انگلیس، که سرمایه داری ، در آن از همه کاملتر است، بیش از همه از این معرفت دور است. »(همانجا،همه تاکیدها از ماست) روشن است که منظور کائوتسکی جنبش کارگری انگلستان میباشد که عمدتا تردیو نیونی بود.
نتیجه
بدین ترتیب، روشن میشود که تا قبل از لنین، برای مارکس، انگلس و کائوتسکی تئوریسین پیشروترین حزب سوسیال دمکرات و جنبش کارگری آن روزگار،( که تازه بسیاری از اشتباهات آن از طرف مارکس و انگس افشا و نقد میشد) نه تنها جنبش کمونیستی مترادف مبارزه اقتصادی کارگران نبوده، بلکه هر کجا که مبارزه کارگران، مبارزه صرفا اقتصادی و تردیو نیونی بوده است و چپ ها دنباله رو طبقه کارگر بوده اند، مورد شدیدترین انتقادات کمونیستی قرار میگرفته است. جنبش و مبارزه سوسیال دمکراتیک طبقه کارگر آلمان نیز، تا آن روزگار به عنوان کاملترین درجه مبارزه کمونیستی قلمداد میشده است .همچنانکه اشاره شد، لنین در«چه باید کرد» و در فعالیت انقلابیون روس، این حزب و شیو ه های کار و تجارب ان را همواره به عنوان« نمونه» در نظر میگیرد.
نظریات لنین نیز تا قبل از انقلاب اکتبر نیز ظاهرا روشن است. لنین، هیچ زمانی جنبش کمونیستی یا سوسیالیستی را مترادف مبارزه اقتصادی نمی داند. در رساله « وظایف سوسیال دمکراتها» نیزعلیرغم برخی درهم شدنها، وظیفه و مبارزه سوسیالیستی بخصوص در بخش ترویج ، مترادف مبارزه اقتصادی نیست. اینک پس از بررسی این« واقعیت بزرگ تاریخی»!؟ ببینیم چه تغییراتی بر آن گذشته شده است:
2- پس از انقلاب اکتبر
جنبش کارگری اروپا و امریکا
«در همان اوایل قرن بیستم، اساسا پس از انقلاب اكتبر روسیه، شكافی بین جنبش كمونیستی و جنبش اقتصادی كارگران شكل گرفت. این واقعیتی عینی است كه باید آن را برسمیت شناخت.» (حقیقت، همان شماره، همان ص)
این «واقعیت عینی » و این«شکاف» چه بوده است و چگونه بوجود آمده است؟ آیا فقط بین جنبش کمونیستی و جنبش اقتصادی کارگران بوده است و یا اینکه افزون بر آن، بین جنبش کمونیستی و جنبش سیاسی کارگران هم بوده است؟
« جا دارد در آینده به این مسئله بیشتر پرداخته شود، ولی در اینجا مختصرا می توان گفت كه برخی تحولات عینی و ذهنی در سطح جهانی موجب تغییر رابطه بین جنبش كمونیستی و جنبش كارگری شد.» (همانجا، تمامی تاکیدها از ماست)
در اینجا بجای «جنبش اقتصادی کارگران»،« جنبش کارگری» نشسته است که دیگر مقوله ای عام است و تنها به مبارزات اقتصادی محدود نمیشود. این « تغییر رابطه» چه بوده ، به چه دلیل ایجاد شده و به چه نتایجی انجامیده است؟
نویسنده، در آغاز دلیل «تغییر رابطه» را میگوید:
«عواملی چون گذر سرمایه داری رقابت آزاد به امپریالیسم و شكل گیری قشر اشرافیت كارگری در كشورهای پیشرفته و بورژوازدگی بخش مهمی از كارگران این كشورها و پاره ای بهبودها در زمینه شرایط زندگی و كار و تولید، زمینه های عینی مبارزات اقتصادی رزمنده و رادیكال كارگری به سبك اواخر قرن نوزده را به نوعی تضعیف كرد.»(همانجا)
در اینجا این«تغییررابطه» مربوط به کشورهای امپریالیستی و پیشرفته است. آنچه به عنوان دلایل «تغییر رابطه» که ما هنوز نمیدانیم چیست، ذکر میگردد، « شكل گیری قشر اشرافیت كارگری» و« بورژوا زدگی بخش مهمی از كارگران» و« پاره ای بهبودها در زمینه شرایط زندگی و كار و تولید» در کشورهای امپریالیستی و در نتیجه« تضعیف» مبارزات اقتصادی رزمنده و رادیکال کارگری در این کشورها، به سبک اواخر قرن نوزده است. به این ترتیب میتوانیم به این گمان برسیم( و کمی پیش تر مشخص میگردد که این گمان درست است) که در نتیجه این عوامل « شکافی » بین جنبش کمونیستی و کارگری در کشورهای امپریالیستی پدید آمده و منجر به « تغییر رابطه» گشته است. این تغییر رابطه،« دور شدن» جنبش کمونیستی از طبقه کارگر، به عنوان نیرویی است که مبارزات وی ( که تنها اقتصادی بوده ) در گذشته « رزمنده و رادیکال» بوده است و اکنون دیگر « رزمندگی» و « رادیکالیسم » آن تضعیف شده است. در زیر خواهیم دید که آیا چنین موضعی حتی با مواضع جنبش انترناسیونالیستی کمونیستی ( ریم ) همخوانی دارد یا خیر. در حال حاضر به پاسخ این نکات میپردازیم.
یکم: باید در نظر داشت که خصلت رزمنده و رادیکال مبارزات کارگری را بیشتر مبارزات سیاسی مشخص میکرد، نه مبارزات اقتصادی که هنوز هم به مانند سابق ادامه دارد و گاه بسیار رزمنده و رادیکال است.(اعتصاب کارگران معدن در انگستان دوران تاچر). از این رو آنچه ظاهرا اروپای قرن نوزدهم را از اروپای قرن بیستم تفکیک میکند، مبارزات سیاسی طبقه کارگر و انقلابها درسه کشورانگلستان (چارتیستها) و فرانسه ( قیام ژوئن درانقلاب 1848 و کمون پاریس ) وآلمان دوره بعد از کمون تا اوائل قرن بیستم، میباشد که عموما تحت رهبری جریانات رادیکال کارگری آن روزگار بوده است. گفتنی است که برخی کسان که مدعی قرن نوزدهمی بودن نظرات مارکس هستند. دلایل خود را بر این استوار میکنند که قرن نوزدهم قرن انقلابات بود و مارکسیسم نیزمحصول انقلابات. در اروپای قرن بیستم ،انقلابی در کار نیست و بنابراین مارکسیسمی هم در کار نخواهد بود.
دوم : پس از گذر سرمایه داری به امپریالیسم، شکل گیری نهایی اشرافیت کارگری و بورژوازدگی بخش «مهمی»( میتوان در مورد حد و حدود این« مهمی» بحث داشت. در برنامه حزب گفته شده « قشر نازک») در کشورهای امپریالیستی، مبارزات اقتصادی کارگران در کشورهای امپریالیستی همواره یک جزء مهم مبارزات کارگری بوده که در برخی زمانها (بخصوص دوره های بحران اقتصادی و زمان جنگ های خارجی یا جهانی) شدید گشته است. به موازات این مبارزات اقتصادی ما شاهد مبارزات رادیکال سیاسی نیز بوده ایم.
در این خصوص میتوان به چند نمونه مهم اشاره کرد. یکی مبارزات کارگران امریکا طی سالهای بحرانی1932- 1929 و دوران پس از آن و همچنین ادامه این مبارزات پس از جنگ جهانی دوم و نفوذ گسترده کمونیستها در این جنبش، که امپریالیستها کار را به محاکمات مک کارتی کشاندند. بر خلاف «رزمندگی » و« رادیکالیسم» این جنبش، جریان مسلط در رهبری حزب کمونیست آمریکا در این دوران جریانی اپورتونیستی بود، که به رویزیونیسم تکامل یافت.
دیگری، رشد جنبش کارگری آلمان پیش از جنگ حهانی دوم و تحت رهبری کمونیستها، که برای برخی، شکست آنها با این همه نیرو و جنبش از فاشیستها غریب مینمود و هنوز نیز مینماید. ( نگاه کنید به بیانیه جنبش بین المللی انترناسیونالیستی، ص11)
همچنین مبارزات اقتصادی کارگران فرانسه توام با مبارزات سیاسی آنها در سالهای 1968 که بشدت رادیکال بوده و تا شورش ها ی کارگری- دانشجویی بر ضد حکومت بورژوازی تکوین یافت. کارگران در این مبارزات بر علیه حزب رویزیونیست فرانسه نیزبه موضع گیری پرداختند.
میتوان به این صورت، مبارزات کارگران در اسپانیا در دوران فرانکو و جنگ داخلی در آن کشور، در پرتغال در نیمه اول سالهای هفتاد، مبارزات کارگران در کشورهای اروپای شرقی در جنگ جهانی دوم و بویژه کارگران لهستان را از 1970 به بعد را نیز افزود.
به این ترتیب، حتی اگر شکاف و تضادی هم بین خواست انقلاب توسط احزاب کمونیست انقلابی و مبارزات جاری کارگران ببینیم ، ولی« تغییر رابطه ای » را، مثلا - بگذار حدس بزنیم - به این شکل که کارگران دیگر پایه اجتماعی کمونیسم نباشند و مثلا طبقات دیگر ویا گروه های اجتماعی دیگر پایه کمونیسم باشند، دراین خصوص نمی بینیم. تنها شاهدیم که شرایط انقلابی در این کشورها به طور کلی به نسبت ضعیف شده است و این کشورها در حال حاضر «حلقه ضعیف» امپریالیسم نیستند؛ ولی این به این معنا نیست که دیگر هیچگاه حلقه ضعیف نخواهند شد.
سوم : در صورتی که این کشورها حلقه ضعیف نباشند، نه تنها از طبقه کارگر کاری ساخته نیست( و یا کارگران به سبب رفاه نسبی، عجالتا به انقلاب بر انگیخته نمیشوند) بلکه در اوضاع و احوال فعلی، حتی اگر بخشهای ناراضی گروه های اجتماعی دیگر نیز، نقش مبارزتر و رادیکالتری نسبت به طبقه کارگر، در طرح مسائل( حول مسائلی از قبیل مسئله زنان، نژادی و محیط زیست) بر علیه نظام موجود، اجرا نمایند، از آنها هم در براندازی امپریالیستها کاری ساخته نخواهد بود؛ زیرا تضادهای آن جنبشها با نظام موجود، تضاد اساسی آن جوامع نیست؛ آن جنبشها بر انداز نیستند و خواستهاشان حتی علیرغم سیاسی بودن، عموما در چارچوب نظام موجوداست . ضمن آنکه تضاد اساسی این جوامع بین کار و سرمایه است و در نهایت این تضاد با اسلوب انقلاب سوسیالیستی و توسط جنبش سیاسی- طبقاتی طبقه کارگر با رهبری احزاب کمونیست انقلابی و رهبری این طبقه بر طبقات و گروه های مردمی دیگر، حل و فصل خواهد شد.
چهارم: چنانچه میدانیم تشکیل قشر اشرافیت کارگری و تسلط این قشر بر مبارزات اقتصادی - سیاسی کارگران، در مجموع، موجب تضعیف رزمندگی و رادیکالیسم طبقه کارگر گردیده است. اما درست به همین دلیل، پایگاهی اجتماعی برای اپورتونیسم و رویزیونیسم در این کشورها تشکیل شده و در نتیجه امر ضعیف شدن رزمندگی و رادیکالیسم جنبش کارگری با امر تضعیف رزمندگی و رادیکالیسم نیروهای کمونیستی تقریبا توام بوده است، و بخش «مهمی» از احزاب کمونیستی و جنبش کمونیستی پیشین در این کشورها، به اپورتونیسم و رویزیونیسم گراییده اند. از این رو « تغییر رابطه» از دو سو، و هر دو، در جهت منفی بوده است. به یک معنی، در واقع تغییر رابطه ای نبوده است.
اما در مورد جنبش نوین کمونیستی در این کشورها : این جنبش در حال حاضر بشدت ضعیف است. در ضمن « شکاف» بین این جنبش و جنبش کارگری نیز، تنها یک « واقعیت عینی» گذرا است؛ نه مطلوب است و نه پاینده و همیشگی. پذیرش و« برسمیت» شناختن این واقعیت، تنها به این معناست که کمونیستها کار صبورانه و پر حوصله و استراتژیک خویش را در میان این طبقه ادامه میدهند و در عین حال در طرح خواستهای گروه ها و نیروهای اجتماعی دیگر نیز که عجالتا اهمیت یافته، مرکز جنبش گشته و فوری ترند، پیشگام میشوند. ولی این به این معنا نیست که کمونیستها از طبقه کارگر جدا شده و معتقد گردند که دیگر این طبقه جوابگوی تحقق سوسیالیسم وکمونیسم نیست و بنابراین باید در جستجوی« نیرو های جدیدی» باشند.
بیانیه جنبش انقلابی انتر ناسیونلیستی
اینک بر ما لازم است که پس از شرح برخوردهای انگلس و لنین و بررسی تجارب در کشورهای امپریالیستی و سرمایه داری پیشرفته، به جمع بست این تجارب در بیانیه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی نگاهی بکنیم و بخشهایی از آن را که در ارتباط با مسئله مورد بحث ماست در اینجا بیاوریم تا روشن شود که آیا« پس از انقلاب اکتبر» تغییر رابطه ای بوده است یا خیر ؟ و اگر بوده به چه صورتی است؟ و حد و مرزهای آن چیست؟ یادداشتهایی نیز از خود به آنها افزون خواهیم کرد.
1- لنین :نقطه آغاز - همسویی بیانیه با نظرات لنین
بیانیه در بخشی زیر عنوان «کشورهای امپریالیستی» درآغاز با نظرات لنین همسویی نشان میدهد. من بخشهایی را که از جهت مباحث ما واجد اهمیت است، تاکید میکنم. میخوانیم:
در کشورهای امپریالیستی« انقلاب اكتبر كماكان نقطه رجوع اساسی برای استراتژی و تاكتیك ماركسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی است.» و « لنین بدرستی تاكید كرد كه كمونیستها باید یك جنبش همه جانبه سیاسی در میان كارگران بر پا كنند؛ جنبشی كه بهنگام آمادگی شرایط قادر باشد نیرو های انقلابی جامعه را برای دست زدن به قیام علیه قدرت دولت ارتجاعی، رهبری كند.
او بدرستی خاطر نشان ساخت كه چنین جنبش انقلابی نمیتواند بطور خودجوش از مبارزه اقتصادی روزمره كارگران پدید آید. و مضافا اینكه، مبارزه اقتصادی مهمترین عرصه كار انقلابی كمونیستها نیست.( مهمترین نیست، نه اینکه اصلا اهمیت ندارد) او مستدل ساخت كه انقلابیون باید جنبش خودجوش توده ها را از محدوده مبارزه بر سر شرایط كار و فروش نیروی كار،« منحرف كنند ». برای انجام چنین كاری، آگاهی سیاسی باید از «خارج » از تجربه مستقیم كارگران به میان آنان برده شود، و آگاهی سیاسی آنان از طریق افشاگری سیاسی و تحلیل همه جانبه از تمام وقایع مهم جامعه در زمینه های گوناگون (سیاسی، فرهنگی، علمی و غیره) ارتقا داده شود. تنها از این طریق است كه بخش آگاه پرولتاریا یعنی پرولتاریائی كه آگاه به وظایف انقلابی خویش و آگاه به ماهیت و نقش سایر نیروهای طبقاتی در جامعه است، میتواند شكل بگیرد.
لنین همچنین تاكید نمودكه ترویج و تبلیغ امری بسیارضروریست، اما كافی نیست. تنها از طریق مبارزه طبقاتی، بویژه مبارزه انقلابی و سیاسی است كه آگاهی انقلابی توده ها و ظرفیت جنگیدنشان رشد میكند. به این ترتیب، و پابه پای كار همه جانبه كمونیستها، توده ها در پراتیك خودشان آموزش دیده و در كوره مبارزه طبقاتی تعلیم می یابند.
لنین در مورد « اتحاد یكدست طبقه كارگر» موعظه نمی كرد. بلكه خاطر نشان می كرد كه امپریالیسم به ناگزیر موجب «چرخش در مناسبات طبقاتی»، موجب انشعاب در طبقه كارگر كشور های امپریالیستی، موجب منشعب شدن طبقه كارگر این كشورها به بخش پرولتاریای تحت ستم و استثمار و بخش فوقانی كارگران كه از بورژوازی امپریالیستی نفع برده ودر اتحاد با آن می باشد، می شود.»
از نظر لنین
«... وظیفه كمونیستها در دوره های نسبتا « صلح آمیز» عبارت است از تدارك برای لحظات استثنایی در تاریخ، لحظاتی كه تغییرات انقلابی در این نوع كشور ها را امكانپذیر می كند و فعالیت انقلابیون جامعه و جهان رابرای « دهه های آتی » تحت تاثیر قرار می دهد.» (بیانیه جنبش انقلابی انتر ناسیونلیستی، سال 1984)
2- پس از لنین- تغییرات
بیانیه پس از این همسویی چنین میگوید:
اینها « اصول بنیادین لنینی ... برای پرداخت خط انقلابی در كشورهای امپریالیستی است... فقط یك آغاز است. كشورهای امپریالیستی امروز در جوانب مهمی با روسیه آغاز این قرن و سایر كشورهای امپریالیستی آن دوران تفاوت دارند، و از انقلاب اكتبر تا كنون تجربیات فراوانی (چه مثبت و چه منفی ) دركوشش برای ساختن یك جنبش انقلابی دراین كشورها، اندوخته شده است.
واز این تفاوتهاست:
«...مثلا امحاء جمعیت دهقانی در برخی از آنها ، رشد سریع بخشهای جدیدی از خرده بورژوازی و قس علیهذا. مهمترین تغییر عبارتست از افزایش طفیلی گری كشورهای امپریالیستی بر مبنای غارت ملل ستمدیده و قطبی شدن بیش از پیش طبقه كارگر كه با آن ملازمت دارد...»
درباره طبقه کارگر
« ...اشرافیت كارگری ... وسیعا ریشه دوانده و پر نفوذ است. این قشر، رضایت مندانه بدان[امپریالیسم] خدمت میكند. امپریالیسم تضاد بین این كارگران و اقشارقابل توجهی از طبقه كارگر(منجمله ارتش ذخیره صنعتی - بیكاران) كه به فقر كشانده شده و مشتاق تغییر رادیكال و متمایل به مبارزه در این راه هستند را، تشدید میكند. در كشورهای امپریالیستی غرب این بخش تحتانی تا حدی از كارگران مهاجر كشورهای تحت سلطه، و همچنین در برخی موارد از اقلیتهای ملی و ملل ستمدیده درون خود كشورهای امپریالیستی تشكیل می شود. این بخش تحتانی طبقه كارگر است كه مهمترین پایگاه اجتماعی احزاب پرولتری در كشورهای امپریالیستی را تشكیل میدهد.
مابین این دو بخش كارگران، شمار كثیری از كارگران قرار دارند كه مانند اشرافیت كارگری از امپریالیسم نفع نمیبرند، ولی تحت تاثیر دوره طولانی رونق نسبی هستند و در دوران عادی از روحیه ای انقلابی بر خوردار نمی باشند. هنگامی كه بحران تعمیق می یابد بخش وسیعی از این كارگران به حركت كشانده میشوند. در چنین مقاطعی و بویژه هنگام اوضاع انقلابی، مبارزه برای جلب این قشر از كارگران وجه مهمی از مبارزه بین پرولترهای آگاه انقلابی تحت رهبری حزب ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستی با اشرافیت كارگری ارتجاعی و نمایندگان سیاسی آن میباشد. هر حزب ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستی در كشورهای امپریالیستی در عین عدم نفی كار میان بخشهای بورژوا ـ زده طبقه كارگر باید كار خود را عمدتا بر پرپتانسیل ترین بخشهای انقلابی (طبقه کارگر) مبتنی سازد.»
درباره مبارزات اقتصادی
« نمیتوان جنبش انقلابی را بدون توجه به نبرد طبقه كارگر و توده های سایر اقشار برای بقاء روز مره خود بر پاساخت و آنرابه پیروزی رساند. درعین حال كه حزب نباید توجه خود یا توده ها را عمدتا به این مبارزات معطوف دارد یا انرژی و نیروی خود و توده ها را در آنها به هرز دهد، اما نمی تواند از كار در رابطه با آنها غفلت كند. رهبری كردن مبارزات اقتصادی معادل اكونومیسم نیست. حزب پرولتری باید این مبارزات، بویژه آنهائی كه پتانسیل رها شدن از قید و بندهای سنتی را دارند، بطور جدی به حساب آورد. كار در رابطه با این مبارزات باید به گونه ای باشد كه به توده های درگیر در این مبارزات كمك كند كه به مواضع انقلابی دست یابند، بخصوص زمانی كه شرایط برای انقلاب آماده می شود.
حزب ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست باید برای تحقق این فراخوان لنین كه كارخانه ها را به سنگر كمونیسم تبدیل كنید، تلاش نماید. این نه تنها یك مساله مهم سیاسی برای تدارك انقلاب است بلكه همچنین دارای مفاهیم مهمی برای قیام مسلحانه پرولتاریاست.
اگر احزاب ( م ل م)...با یك خط توده ای انقلابی عمیقا در میان توده های انقلابی ریشه ندوانند، آنگاه تلاشهایشان در جهت بهره گیری از اوضاع انقلابی جدا تضعیف خواهد شد. تاكتیكها و سبك كار تكوین یافته توسط حزب بلشویك و جمعبندی شده توسط لنین، كماكان راهنمای اساسی در تمامی این موارد است. با این همه، ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستهای كشورهای امپریالیستی برای اینكه خط مشی توده ای انقلابی و سبك كار خود را تكامل دهند، باید تفكر متعارف در مورد اشكال «متناسب» مبارزه و تشكیلات، و دگمهائی از این قبیل را كنار نهاده و خصایص ویژه امپریالیسم و ماهیت مبارزه توده ها را تحلیل كرده، زمینه های مساعد برای پراتیك انقلابی را یافته، و اشكال نوین تشكیلات توده ای را ایجاد نمایند. همانگونه كه لنین بروشنی بیان نمود، «ایده آل یك كمونیست نه منشی تردیونیون بودن، بلكه تریبون توده ها بودن است.»
حزب ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست در حالیكه عمدتا باید بر اقشار بالقوه انقلابی پرولتاریا اتكا نماید، همچنین باید تلاش كند كه كار انقلابی را میان سایر اقشار و طبقات، منجمله عناصر خرده بورژوازی، به پیش ببرد...
ماركسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستها كشورهای پیشرفته سرمایه داری با وظیفه مبارزه علیه نفوذ مسموم كننده رویزیونیسم و رفرمیسم در صفوف خود مواجه هستند. مبارزه بر سر اصول تكامل یافته توسط لنین در جریان تدارك و رهبری انقلاب اكتبر، كلید انجام این نبرد است...» و کمونیستها باید «تحولات كشورهای امپریالیستی طی چند دهه گذشته و تغییرات در استراتژی انقلابی ناشی از این تغییرات را، مورد بررسی قرار دهند.» (همانجا)
نتیجه
چنانکه میبینیم «جوانب مهمی» که تفاوتها را بین کشورهای کنونی امپریالیستی با روسیه آغاز این قرن و سایر كشورهای امپریالیستی رقم میزنند، به تغییر رابطه با کل طبقه کار گر نینجامیده ، بلکه تنها به تغییر رابطه با اقشاری از این طبقه که اشرافیت کارگری را تشکیل میدهند، منجر گشته است. نکته اساسی چنین تغییری به هیچ عنوان چیز تازه ای نیست و حتی زمانی که لنین به نقد بین الملل دوم همت گماشت در بررسی خود، آنها را به عنوان پایگاه اجتماعی ای که موجب چنین انحراف اپورتونیستی ای شد ه است، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و از اقشار تحتانی «صرفا پرولتاریایی» و کارگران «مهاجر» صنعتی که به مرور در این کشورها ( بر مبنای مهاجرت از کشورهای عقب مانده به کشورهای پیشرفته ) زیاد میشوند، یاد کرد.(نگاه شود به، لنین، امپریالیسم... بخش طفیلی گری)
و اما در مورد نکته پایانی بیانیه : در این زمینه هنوز بررسی و تحلیل نوینی بیرون نیامده است که تغییرات چند دهه گذشته را بررسی کند و تغییرات در استراتژی انقلابی را بازگو نماید.
آخرین مقدمه ای که براین بیانیه نوشته شده مربوط به چاپ سال1998 است و به سند زنده باد م- ل- م اشاره دارد. همچنین آخرین نوشته در باب انقلاب در کشورهای امپریالیستی، مربوط به حزب کمونیست انقلابی آمریکا است که در نشریه «حقیقت» آمده است. با نام گزارشی از یک تور سخنرانی در سال 2005« انقلاب در دستور کار حزب کمونیست انقلابی آمریکا» در حقیقت شماره، 25
در این نوشته ما به نکته ای بر نمیخوریم که حاکی از تغییر خاصی در رابطه جنبش کمونیستی و طبقه کارگر باشد . خطاب تمام سخنرانان « کارگران فقیر و زحمتکشان تهیدست» و« طبقه کارگر فقیر سیاه و سفید» است. آنان « طبقه کارگرو دیگر آزادیخواهان را به پیکار برای رهایی تمامی بشریت بر متن یک انقلاب کمونیستی فرا میخوانند.» مسئله خودی یا مهاجر بودن، سیاه یا سفید بودن، زن یا مرد بودن کارگران چیز تازه ای نیست (نگاه کنید به کتاب «جنگل» نوشته آپتون سینکلر نویسنده چپ آمریکایی در باره کارگران مهاجر روس درآمریکا ، که چگونه به انقلاب و احزاب انقلابی میگرایند. و یا کتابهای رایت رمان نویس سیاه پوست چپ) و از نظر این بحث یعنی تغییر رابطه جنبش کمونیستی و طبقه کارگر اهمیتی ندارد.
تازه حتی در صورتی که ما بورژوازدگی کارگران در کشورهای امپریالیستی را موجب تضعیف جنبشهای این طبقه در این قبیل کشورها بدانیم، باز بر طبق نظر نویسنده، در مورد کارگران در کشورهای امپریالیستی درست است و این چه ربطی به کشورهای تحت سلطه دارد. که علی القاعده باید کارگران آن، چوب رفاه کارگران کشورهای غربی را خورده و از نظر اقتصادی تحت فشار بوده ، بنابراین باید در مبارزات اقتصادی و سیاسی خویش رادیکال تر و رزمنده تر باشند. پس ذهن خود را متوجه این کارگران میکنیم:


م- دامون

تزهای فوئر باخ مارکس، مسئله ی پراکسیس و حکایت ساخته شدن4

تزهای فوئر باخ مارکس، مسئله ی پراکسیس و حکایت ساخته شدن
«مارکسیسم» بوسیله انگلس(4)



مارکس: « دیدگاه ماتریالیستی » و « روش دیالکتیکی »
حکیمی باور دارد که مارکس در مقابل مواضع متافیزیکی موضع میگیرد، اما او از اینکه بزبان آورد که این موضع در فلسفه، دیالکتیک نام دارد، اکراه دارد. همچنانکه از بزبان آوردن دیدگاه فلسفی ماتریالیستی مارکس واهمه داشت. حکیمی مایل به کاربرد این دو کلمه حتی جدا از یکدیگر نیز نمیباشد. زیرا ممکن است کسانی «متافیزیسین» یافت شوند که سوء استفاده کرده و آنها را به هم بچسبانند:
« و نکته آخر اینکه، چنان که بسیاری از مارکس شناسان نشان داده اند، چه در همین نوشته های فلسفی اندکی که تا این زمان (اواخر 1843) به نگارش در آمده اند، و چه در نوشته های بعدی مارکس چیزی تحت عنوان «ماتریالیسم دیالکتیکی» به عنوان فلسفه ی مارکس(که خود شبه ی نوع دیگری از متافیزیک را برای شناخت صرف جهان بوجود میآورد) دیده نمیشود، و این عبارت را بعدها انگلس و بویژه پلخانف بکار بردند و از طریق آنان به لنین و دیگران رسید» ( مارکس جوان، پیوست حکیمی به مقالات مارکس نقدی بر فلسفه حق هگل- در آمد و درباره مسئله یهود، ترجمه مرتضی محیط، ص 14)(1)
ما از اشاره به گفته های جسته و گریخته فراوان مارکس در مورد دیدگاه ماتریالیستی و روش دیالکتیکی او( برای مثال درکتابهای ایدئولوژی آلمانی و فقر فلسفه) صرف نظر میکنیم و تنها چند اشاره مختصر وی به دیدگاه ماتریالیستی و روش دیالکتیکی اش را قید میکنیم:
دیدگاه ماتریالیسم
« دیدگاه ماتریالیسم کهنه، جامعه مدنی(یا جامعه بورژوایی) است. دیدگاه ماتریالیسم نوین جامعه انسانی و یا انسان اجتماعی است.»( مارکس، تزهای فوئر باخ، تز دهم)
«رد ایراداتی که ممکن است به برداشت ما به عنوان یک برداشت ماتریالیستی وارد آید. توضیح رابطه ماتریالیسم مورد نظر ما با ماتریالیسم طبیعت گرایانه. (مارکس، گروند ریسه ص26)
این است آنچه مارکس ( و نه انگلس و نه پلخانف، بلکه خود خود مارکس) میگوید: دیدگاه من «ماتریالیسم نوین» است در مقابل ماتریالیسم کهنه؛ برداشت من «برداشت ماتریالیستی» از تاریخ است در مقابل برداشت ایده آلیستی، «ماتریالیسم مورد نظر ما» همان ماتریالیسم دیالکتیکی است در مقابل «ماتریالیسم طبیعت گرایانه» که متافیزیکی است...
روش دیالکتیک
«آقای نویسنده مقاله که به این خوبی آنچه را روش حقیقی من مینامد توضیح میدهد و تا انجا که مربوط به استفاده ای است که من از آن اسلوب کرده ام با نظری مساعد قضاوت میکند در واقع چه چیزی را به غیر از روش دیالکتیک تشریح نموده است.» (مارکس، سرمایه، ترجمه اسکندری، پی گفتار برای چاپ دوم آلمانی)
« روش دیالکتیکی من نه تنها از از بیخ با روش هگل تفاوت دارد، بلکه درست نقطه مقابل آن است. در نظر هگل، پروسه تفکر که حتی وی آن را تحت عنوان ایده به شخصیت مستقلی تبدیل کرده است،خالق واقعیت است و جهان واقعی خود شکل خارجی ایده به شمار میرود. به نظر من به عکس پروسه تفکر به غیر از تبدیل واستقرار پروسه مادی در ذهن انسان چیز دیگری نیست. ») (همانجا،همان ص)
این است آنچه مارکس (و نه انگلس و نه پلخانف) میگوید: «روش حقیقی من»، « روش دیالکتیک» است که «درست نقطه مقابل» دیالکتیک هگل است. روش هگل دیالکتیک آیده الیستی است اما روش من دیالکتیکی است که پروسه تفکر را تبدیل فرایند مادی به فرایند فکری میداند، یعنی روش من دیالکتیک ماتریالیستی است.
بیان تفاوت دیالکتیک مارکس با دیالکتیک هگل که یک دیالکتیک ایده الیستی- یا ایده الیسم دیالکتیکی- بود، بروشنی نشان میدهد که مارکس روش خود را دیالکتیک ماتریالیستی میداند و برای هر آشنا به فلسفه این عجیب نخواهد بود که دیالکتیک ماتریالیستی را ماتریالیسم دیالکتیکی (که مارکس در تفاوت ماتریالیسم خود با ماتریالیسم فوئر باخ و ماتریالیسم طبیعت گرایانه بروی آن تاکید کرده بود) نیز بداند. البته اگر این آشنا به فلسفه(یا مارکس شناس حکیمی) صغری و کبری نچیند و دور خود و این کلام نگردد، تا معانی اجق وجق دیگری برای آن بسازد که فرسنگها از آن چه منظور مارکس است، دور باشد.
گمانم همین ها حکیمی (و نیز«مارکس شناسان» مورد اشاره او و نیز مابقی خرده گیران ) را کافی باشد تا از مباحثی دست چندم بهره نگیرد و به انگلس و پلخانف و دیگران خرده گیری نکند. (2) زیرا همانطور که دیدیم حکیمی تنها مخالف کاربرد فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک نیست، بلکه اساسا مخالف کاربرد فلسفه یا دیدگاه ماتریالیسم است. عدم ذکر روش دیالکتیک مارکس از جانب حکیمی و پنهان شدن پشت مفهوم پراکسیس و یا «رویکرد» نیز جای شبهه ای باقی نمیگذارد که حکیمی اساسا مخالف کاربرد برداشت ماتریالیستی و روش دیالکتیکی هر دو است.
این البته نهایت خواست همه مخالفین مارکسیسم (و از جمله کسانی که «ماتریالیسم پراتیک» را به عنوان فلسفه مارکس بکار میبرند) است که خود را پشت این زیاده گویی پنهان میکنند که مارکس از فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک نام نبرد. حال آنکه نه کاربرد دیدگاه ماتریالیسم و روش دیالکتیک هر کدام به تنهایی ایراد دارد، نه کاربرد دیالکتیکی- ماتریالیستی، ماتریالیسم دیالکتیک و یا دیالکتیک ماتریالیستی. همه اینها صحیح است مشروط به آنکه به نفس دیدگاه ماتریالیستی و روش دیالکتیکی مارکس وفادار باشند.
مارکس: درک ماتریالیستی تاریخ
و این هم کاربرد همان دیدگاه و روش بالا در تاریخ:
« نخستین اثری که نوشتن آنرا برای بر طرف کردن شک و تردیدهایی که مرا به باد حمله گرفته بود، به عهده گرفتم، بررسی انتقادی فلسفه حقوقی هگلی بود؛ پیشگفتار این اثر که در دویچ- فراتز و زیشه یاربوخر بچاپ رسید در 1844 در پاریس انتشار یافت. مطالعات من مرا به این نتیجه رساند که نه مناسبات حقوقی و نه اشکال سیاسی هیچکدام را نمیتوان بوسیله خود آنها یا بر مبنای رشد عام فکری بشر، درک نمود بلکه برعکس آنها زائیده شرایط مادی زندگی ای میباشند که کلیت آنرا هگل بتاسی از نمونه های متفکران انگیسی و فرانسوی قرن هیجدهم در اصطلاح«جامعه مدنی» بیان میکند، و اینکه به هر صورت تشریح این جامعه مدنی را بایستی در اقتصاد سیاسی جستجو نمود. مطالعه اقتصاد سیاسی را در پاریس آغاز نموده و در بروکسل جائی که به سبب حکم اخراجی که م - گیزو صادر نموده بود رحل اقامت افکندم- ادامه دادم. نتیجه عامی که بدان رسیدم و به مجرد حصول،چراغ راه مطالعات من گردید را میتوان به قرار زیر خلاصه نمود. انسانها طی تولید اجتماعی وجود خود بطور قطع پای در منابات معینی میگذارند که مستقل از اراده آنهاست، یعنی مناسبات تولیدی متناسب یا مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی مادی خود. کل این مناسبات تولید ی تشکیل ساخت اقتصادی جامعه، [یعنی] شالوده واقعی آنرا میدهد که بر پایه آن روبنای حقوقی و سیاسی [جامعه] بر پا میگردد و اشکال معین شعور اجتماعی در رابطه با آن قرار میگیرد. شیوه تولید زندگی مادی، تعیین کننده شرایط عام زندگی اجتماعی ،سیاسی و فکری اسنت. شعور انسانها وجود آنها را تعیین نکرده بلکه وجود اجتماعیشان شعور آنان را تعیین میکند.»( نقد اقتصاد سیاسی، مقدمه، ترجمه ... )
و اینکه « دیالکتیک مفاهیم نیروهای تولید، تولید و روابط تولید. دیالکتیکی که باید محدودیت هایش تعیین شود، چندانکه موجب نادیده گرفتن تفاوت های موجود در واقعیت نگردد.»( مارکس، گروند ریسه، پیشین، ص26 تاکیدهای هر دو متن بالا از من است)
همان گونه که خواننده میبیند مارکس به نفی «کلیت» یا «نظام» بر نمیخیزد برعکس فهم روابط تولید را جز در کلیت آن ممکن و شدنی نمیداند. از نظر مارکس بدون دریافت مناسبات تولیدی به عنوان یک کل و تقسیم آن به مناسبات اقتصادی و نیز سیاسی - فرهنگی اساسا امکان درک یک نظام تولیدی مهیا نمیگردد.
از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، اقتصاد همان سیاست و درهمان حال غیر و ضد سیاست است. اقتصاد همان فرهنگ اما غیر و ضد فرهنگ است. سیاست همان فرهنگ و در عین حال ضد فرهنگ است. و فرهنگ نیز به همچنین. اینها پدیده هایی هستند که هم با یکدیگر در وحدت بسر میبرند و هم تضاد دارند. فهم روابط واقعی میان این جنبه های گوناگون فعالیت اجتماعی و تنظیم آن به عنوان یک کلیت اندیشیده یعنی ماتریالیسم تاریخی، همانا فهم نظام حاکم بر حرکت آنها، یعنی تبدیل نظام حاکم بر آنها به نظام در اندیشه است که البته این دو با یکدیگر تفاوت هایی دارند. فهم روابط واقعی بین اقتصاد، سیاست و فرهنگ در نظام سرمایه داری، نظام فکری معین در مورد سرمایه داری است . فهم و شناخت آینده سرمایه داری، تنظیم آن به عنوان یک نظام فکری به عنوان آینده سرمایه داری است . استنتاج سوسیالیسم و کمونیسم به عنوان کلیت نو که از درون کلیت کهنه سرمایه داری فرا میروید، تنظیم سوسیالیسم و کمونیسم به عنوان یک کل است. فهم این مجموعه از نقطه آغاز تا پایان، فهم یک پروسه به عنوان یک پروسه جامع و تبدیل آن به یک حقیقت عام است.

م- دامون
دی ماه 90
یادداشتها
1- همچنین نگاه کنید به بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن، ص 301 و نیز مقدمه کولتی مورد استفاده حسن مرتضوی برای مقدمه به دست نوشته های اقتصادی- فلسفی مارکس.
2 - حکیمی سفسطه گرانه آثار ترجمه شده مارکس بوسیله توده ای ها را «منتسب به مارکس» میخواند و به توده ای ها ایراد میگیرد که بنا به نیت تبلیغاتی، آثار مارکس را ترجمه کرده اند یا نکرده اند. و یا تنها آثار لنین و یا استالین ترجمه کرد ه اند. و اگر آثار مارکس ترجمه میشد( حکیمی تنها دو کتاب ایدئولوژی آلمانی و دست نوشته های اقتصادی - فلسفی را مثال میزند و اشاره میکند که لنین نیز آنها را نخوانده بود) ما ( و احتمالا لنین) دچار این همه انحراف نمیشدیم.( آه! چقدر حکیمی دلش برای لنین میسوزد!؟ او دست بالا را میگیرد و زیرکانه، لنین را ناآَشنا به تفکر مارکس نشان میدهد.) سوای این نکته که حکیمی میان ترجمه متن مارکس که میتوان آن را وفادار به اصل یا نادرست و تغییر یافته به نفع نظریات یک حزب معین خواند، و اینکه افراد یک حزب مشخص با نیت جذب عناصر به طرف آن حزب، به ترجمه آن دست میزنند، خلط مبحث میکند. حکیمی- این ظاهرا ملانقطی در ترجمه- ترجمه مارکس را میخواهد تا بسراغ «مارکس شناسان» ی که بیشترشان نان بنرخ روزخورها و روزی ستان ها بورژوازی هستند برود و از زبان آنها بگوید که مارکس اسمی از «ماتریالیسم دیالکتیک» نیاورده است و یا «نظام فکری» نداشته است. مارکس شناسانی که عموما پیرو مارکسیسم غربی و یا چپ مدرن هستند و با حزب توده تفاوتی اساسی در نفی نظریات اساسی مارکسیسم نداشته و دو روی یک سکه اند. یعنی رویزیونیست هستند.( نگاه کنید به علیرضا جاوید، گفتگو با محسن حکیمی درباره آسیب شناسی ترجمه کتب چپ در ایران، سایت کمیته هماهنگی)