۱۴۰۳ اسفند ۱۷, جمعه

هشت مارس به زنان مبارز ایران مبارک باد

هشت مارس روز جهانی زن به زنان آگاه و مبارز و شجاع ایران

که با  ایستاده گی و جانفشانی و پیگیری خود توانستند

خیابان ها را مال خود کرده و آزادی پوشش را به

مرتجعین و تفاله های قرون وسطی تحمیل کنند

مبارک باد

 بی شک این دستاورد بزرگ مهم ترین دستاورد زنان در 45 سال اخیر بوده است و وظیفه ی بزرگ زنان و مردان همراه با آنها دفاع از آن و حفظ و گسترش آن است.

با تداوم  چنان مبارزات همه جانبه ای تلاش های حکومت ولایت فقیه برای انتقام از زنان و برگرداندن چرخ تاریخ به عقب به شکست کشیده خواهد شد و دستاوردهای زنان تحکیم خواهد یافت.

با چنین هوشیاری و چنین اتحاد و چنین نبردهای جانانه ای دیر یا زود زنان ایران قوانین مردسالار و پدرسالار را محو کرده و به خواست های خود در برابری با مردان دست خواهند یافت.

 

 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران

7 مارس 1403


از گذشته(5)


مقاله ی نقدی بر برخی از توهمات كمالیستی آقای“هرمز دامانو جمعی از مائوئیست های ایران به وسیله ی سازمان کارگران افغانستان و در نقد برخی مقالات ما به ویژه مقاله ی امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران نگاشته شد. ما نیز به سهم خود نقدی بر نکات رفقای سازمان کارگران افغانستان نوشتیم. نخست متن کامل مقاله ی این دوستان را در دو بخش در سایت https://masiresorkh.blogspot.com/می گذاریم و سپس مقاله ای را که ما در پاسخ این دوستان نوشتیم. 

۱۴۰۳ اسفند ۱۵, چهارشنبه

درباره ی دیدار ترامپ و ونس با زلنسکی

 

حکایت مناسبات واقعی پشت پرده ای که کمی آشکار شد!
در جمعه ی 28 فوریه 2025 دیداری در کاخ سفید بین ترامپ رئیس جمهوری آمریکا و جی دی ونس معاون وی با زلنسکی رئیس جمهور اوکراین صورت گرفت. موضوع این دیدار توافقنامه بین اوکراین و آمریکا بر سر مواد معدنی بود اما جای خود را به مشاجره در مورد برقراری آتش بس و معاهده ی صلح بین اوکراین و روسیه داد. نظر ترامپ و ونس برقراری آتش بس و صلح بین اوکراین و روسیه و موضع زلنسکی رد صلح و ادامه ی جنگ بود.
پیش از آن نمایندگان ترامپ در عربستان سعودی با نماینده گان پوتین دیدار کرده بودند و به احتمال فرایند سازش آنها با یکدیگر بیشتر پیش رفته بود. در این دیدار نه به نماینده گان اوکراین اجازه ی شرکت داده شده بود و نه به نمایندگان مهم ترین کشورهای امپریالیستی اروپای غربی( فرانسه، آلمان، انگلستان) و مذاکره محدود به همین دو کشور شده بود.
مشاجره بین  رهبران آمریکا و رهبر اوکراین جدا از نتایج عملی آن در مورد ادامه جنگ یا برقراری صلح و یا بروز تضادهای تازه در روابط آمریکا با اروپای غربی، از این نظر جالب و آموزنده بود که واقعیت رابطه ای را نشان می داد که بین یک کشور امپریالیستی که یک قدرت بزرگ و یا ابرقدرت به شمار می آید و یک کشور ضعیف و محتاج، یک امپریالیست درجه سه و یا دو وجود دارد. در این رابطه سران آمریکا همچون ارباب مسلط و رهبر دولت اوکراین همچون نوکر، زیر سلطه ی رهبران آمریکا بود.
دولت اوکراین در پناه آمریکا و غرب
چنان که می دانیم اوکراین بنا به تشویق امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی تقاضای پیوست به ناتو را داد. امری که روسیه به شدت با آن مخالف و در مورد نتایج آن هشدار داده بود. در عین حال  زلنسکی و دولت اوکراین به خوبی می دانستند که در صورتی که جنگی آغاز شود، بدون کمک اروپای غربی و به ویژه آمریکا توان ایستاده گی مقابل امپریالیسم روسیه را( چنان که ترامپ گفت«دو هفته» و چنان که زلنسکی گفت حتی برای «سه روز») نخواهند داشت و شکست بزرگی خواهند خورد.
پس این امپریالیست های غربی بودند که اوکراین را«شیر» کردند که مقابل امپریالیسم روسیه بایستد و به این شکل اوکراین را وارد تضادهای خود با این کشور کردند. یکی از اهداف آنها از این جنگ تضعیف روسیه و رفع خطر آن به ویژه در مورد اروپا بود:«سنگ مفت گنجشک مفت»!
اما اکنون و در حالی که اوکراین بنا به دلایل گوناگون حدود 20 درصد از زمین های خود را از دست داده سیاست های امپریالیسم آمریکا بنا به دلایل داخلی و خارجی تغییر کرده و سیاست جنگ غیرمستقیم با امپریالیسم روسیه جای خود را به صلح با این کشور داده است. امری که موجب شده است سیاست قربانی کردن اوکراین در پیش گرفته شود.
روشن است که این یک جنگ توده ای و از جانب طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش اوکراین و برای اهداف انقلابی و یا مترقی نبود که بگوییم می توانستند مقاومت کنندو حتی قدرت بزرگی را شکست دهند( برای نمونه طبقه ی کارگر و خلق ویتنام)، بلکه از جانب دولت مرتجع این کشور و در چارچوب تضادهای ارتجاعی بین این دولت و دولت مرتجع روسیه به شمار می آمد. در چنین جنگ هایی عموما خواست و امیال و آرزوهای توده ها نقش چندانی ندارند و ارتجاع حاکم هم با تکیه به تبلیغات مسموم ملی گرایی و توسعه طلبی آنها را به جنگ می کشاند. در واقع دولت اوکراین و زلنسکی بدون امپریالیست های غربی چیزی نبودند و اگر پشتیبانی مالی و تسلیحاتی و تبلیغاتی آنها نبود اوکراین با این نظام سیاسی و این رهبران نمی توانست سه سال مقاومت کند.
 از این رو در مجموع باید رفتار ترامپ و ونس را رفتاری نمونه وار و بر مبنای واقعیت های سخت و تلخ جاری در روابط بین امپریالیست هایی که قدرت درجه اول به شمار می آیند با قدرت های درجه دو امپریالیستی و یا دولت های زیرسلطه دانست.
جایگاه ترامپ و جایگاه زلنسکی
ترامپ رئیس جمهور یک ابرقدرت امپریالیستی است. زلنسکی رئیس جمهور یک کشور امپریالیستی درجه دو و سه است. آمریکا خواه هنگامی که رئیس جمهورش بایدن بود و خواه ترامپ، یکی از پشتیبانان اصلی اوکراین در جنگ با روسیه بود. دولت اوکراین با قبول برنامه ی امپریالیست ها برای جنگ با روسیه خود را در عرصه ای درگیر کرد که به ساده گی پایانش را خود نمی توانست رقم زند مگر به احتمال بهای سنگینی بپردازد. به این ترتیب از یک سو خود دولت اوکراین و طبقه ی حاکمه ی این کشور مقصر است که وارد این جنگ شد و از سوی دیگر و مهم تر امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی که دولت اوکراین را به این جنگ کشاندند و طبقه ی کارگر و خلق اوکراین را گوشت دم توپ مقاصد رقابت جویانه و جهان خوارانه ی خود کردند.
رابطه ی ارباب و زرخرید
نکته مرکزی این بود که دو رهبر امپریالیسم آمریکا با رئیس جمهور اوکراین به گونه ای صحبت می کردند که انگار با نوکر زرخرید و بنده ی خود صحبت می کنند. آنها به وی گفتند که او نمی تواند بدون کمک مالی و تسلیحاتی ایالات متحده جنگ را ادامه دهد. او سرباز ندارد و چنانچه جنگ را ادامه دهد مجبور است شکست تلخ تری را تجربه کند و سرزمین های بیشتری را از دست دهد. او باید به حرف های ترامپ و ونس گوش دهد و پای قرار داد صلح بیاید زیرا در چنین شرایطی و در حالی که آمریکا پشتیبان وی است می تواند به قرارداد صلحی بهتر دست یابد تا اینکه خودش به تنهایی جنگ را پیش برد و در پایان به صلحی خفت بار تن دهد. به هر حال تا جایی که توانستند وی را همچون فردی ضعیف و نیازمند به کمک آمریکا چزاندند و تحقیر کردند. و چنان که در بالا گفتیم از نظر واقعیت های جاری روابط نظام امپریالیستی حاکم بر جهان حق با آنها بود.
 در مقابل زلنسکی خواستار تضمین های امنیتی از جانب آمریکا بود در مقابل شکستن آتش بس به وسیله روسیه بود. امری که ترامپ از آن سر باز می زد. زلنسکی به واقع چیز زیادی برای گفتن نداشت جز این که تسلیم شدن اوکراین را به نفع  امپریالیست های غربی نداند و هشدار دهد که در صورت تسلیم شدن اوکراین آنچه بر سر اوکراین آمده فردا بر سر اروپا و یا خود آمریکا می آید.
چرا آشکار کردند؟
این که چرا این دیدار در حضور دوربین های تلویزیونی صورت گرفت و در تمامی جهان پخش شد خود مساله ای است. تردیدی نیست که در این امر طرح های ترامپ که سابقه ی بازیگری نیز دارد نیز موثر باشد. به نظر می رسد که ترامپ برای پیش برد مقاصد خود از هیچ حربه ای فروگذاری نکند حتی اگر دیدار سران کشورها را تبدیل به شوی تلویزیونی کند. برگزاری آشکار این دیدار که موجب دیدن آن به وسیله ی میلیون ها رای دهنده به ترامپ می گردید می توانست به کمک تبلیغات عموما پوچ ترامپ و وعده هایش در مورد پیگیری منافع کارگران و توده های زحمتکش در آید. اکنون همه می توانستند ببینند که ترامپ چه کوشش «جانفرسایی» برای صلح می کند و چگونه می خواهد بار فشارهای مالیاتی و گرانی را که بخشا ناشی از جنگ اوکراین است از روی دوش رای دهنده گان آمریکایی بردارد!؟ باری این زلنسکی احمق و چموش را ترامپ این«زئوس جدید آمریکا» مهار خواهد کرد!
نتایج مشاجره
در مورد نتایج این مشاجره برخی بر آن اند که ترامپ پیروز شد و برخی دیگر بر این باورند که زلنسکی با تکیه برایستاده گی مردم این کشور برای استقلال اوکراین پیروز این مشاجره بود. در هر حال علنی کردن این دیدار باید از نظر تاثیر آن و  نتیجه ای که می توانست داشته باشد سنجیده شود. یعنی وارد کردن فشار به زلنسکی برای اینکه طرح ترامپ و روسیه را بپذیرد.
پیام زلنسکی  چهار روز بعد  در مورد آماده گی اش برای صلح به رهبری ترامپ که پس از دیدار با سران کشورهای اتحادیه اروپا صورت گرفت نشان داد که ترامپ جای سفتی پا گذاشته بود. اکنون آشکار بودن این مباحثه و مشاجره علیرغم هر ضرر جانبی که برای وی داشته باشد اما نتایح آن در حال حاضر به نفع سیاست های وی است.
پس پرده و آشکار جایگاه امپریالیسم و زیرسلطه و رابطه ارباب و نوکر
باری تا کنون این گونه دیدارها که در آنها می خواستند مناسبات و بده وبستان های واقعی بین رهبران دو کشور( مثلا رهبران یک کشور امپریالیستی با یک کشور زیر سلطه) پنهان بماند در پس پرده صورت می گرفت و این جدا از این است که سیاست پنهان کردن امور دولت( سیاست، اقتصاد، قراردادها و ...) از توده ها سیاست حاکم بر روابط سرمایه داری، استعماری و امپریالیستی بوده است و این بیشتر به این دلیل بود که می خواستند ظاهر مستقل نوکر و استقلال کشور حفظ شده و رابطه ی ارباب و نوکری آشکار نشود و شان رهبر یک کشورفرودست در نظر مردم کشور وی پایین نیاید و موجب انگیزش توده های آن کشور را فراهم نسازد. این برای نخستین بار است که مناسباتی از این گونه که در اینجا بین کشور امپریالیستی آمریکا و دولت اوکراین که تازه موقعیت یک کشور زیرسلطه را ندارد، وجود داشت آشکار می گردید.
رابطه ی ارباب - نوکری امپریالیست های انگلستان و آمریکا با رضاخان و پسرش و نوه اش
 آنچه که گذشت را به راحتی می توان به رابطه ی مثلا امپریالیسم انگلستان با رضاخان پس از کودتای سوم اسفند 1299 و امپریالیسم آمریکا با شاه سابق پس از کودتای 28 مرداد 32 تعمیم داد. گرچه این رابطه ها از نظر آنچه عملا از آن بروز می کرد( برای نمونه این خواست که شاه باید دم اش را روی کول اش بگذارد و ایران را ترک کند) و سیاست های عملی اقتصادی و سیاسی – فرهنگی و نظامی شاه سابق مشخص است، اما اگر دیدارهای کارتر و هایزر با نوکرشان شاه همچون این دیدار آشکارا صورت می گرفت و آنچه در پس پرده می گذشت را توده ها می توانستند ببینند آنگاه رابطه ی واقعی ارباب و نوکری بسی بیشتر آشکار می شد.
همین رابطه نیز اکنون بین سران دولت آمریکا با رضا پهلوی و دارودسته های ساواکی  پیرامون اش و احزاب رنگ و وارنگ سلطنت طلب وجود دارد. این ها نیز بنده گان درگاه امپریالیسم آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی دارند و عجالتا نقش چماق و تهدید کردن جمهوری اسلامی را برای کشورهای مزبور ایفا کرده و چیزی جز زائده ی سیاست های این قدرت ها نیستند.
اشاره ای به خواست های روسیه و آمریکا از اوکراین
خواست های روسیه که سران اوکراین باید به آن گردن گذارند، عبارتند از لغو پیوستن اوکراین به ناتو، حفظ تمامی و یا بخشی از سرزمین های تصرف شده و عدم استقرار نیروهای ناتو برای نظارت بر آتش بس احتمالی.
 آمریکا هم به جای کمک هایش به اوکراین می خواهد دولت این کشور توافقنامه مربوط به معادن اوکراین را که اجازه ی سرمایه گذاری و بهره برداری به آمریکا می دهد امضا کند. دعوا اکنون بر سر این ها است. اگر اوکراین وارد این جنگ نمی شد مجبور نبود به این باخت ها تن دهد.
زلنسکی و اروپا
زلنسکی رهبر یک کشور اروپایی است که خود امپریالیست های آمریکایی و اروپایی کمک اش کردند روی کار بیاید. امید زلنسکی و رهبران حاکم بر اوکراین پشتیبانی این کشورها از آنها برای تداوم جنگ است. اروپا گرچه مایل است که در تداوم این جنگ جانب اوکراین را بگیرد اما بنا به دلایل فراوان از جمله بحران اقتصادی جاری در قدرتمند ترین کشورهای این قاره( آلمان، فرانسه، انگلستان و ...) قدرت اقتصادی و به ویژه نظامی محدوداش( در مساله ی نظامی مشکل که اروپا بدون آمریکا بتواند دست به جنگ های بزرگی  بزند) ناتوان از برآوردن خواست های زلنسکی است.  
تغییر نظر زلنسکی
زلنسکی پس از دیدار با سران اتحادیه اروپا و کسب نظر آنان که ما نمی توانیم بدون آمریکا کاری کنیم، نظرش را تغییر داد و ترامپ را «رهبر» خود خواند وگفت آماده است که با هدایت وی صلح پیش رود. وی همچنین گفت که وی آماده است که توافقنامه بر سر بهره برداری از مواد معدنی کمیاب در اوکراین را با آمریکا امضا کند. همه ی نتایجی که از شوی کذایی ترامپ خواسته بود.
ترامپ و روسیه
اکنون بیش از پیش آشکار می شود که سازش هایی میان ترامپ و پوتین صورت گرفته است. در سوریه این سازش منجر به کنار رفتن بشار اسد به دستور روسیه و دادن قدرت به نوچه های مرتجع تازه ی امپریالیسم  آمریکا و اروپای غربی گردید. در اینجا روسیه عقب نشینی کرد. در مساله ی اوکراین وضع برعکس است. اینجا باید آمریکا عقب نشینی کند و اجازه دهد که روسیه بخش هایی از اوکراین را در تصرف خود داشته و به خود الحاق کند. ترامپ باید این سازش را تا نقطه ی نهایی آن دنبال کند. زلنسکی قربانی این سیاست است، همان گونه که بشار اسد قربانی سازش در سوریه گردید.
بروز تضادها در بلوک امپریالیستی غرب- بین آمریکای ترامپ و اروپای غربی( به ویژه با فرانسه و آلمان)
تضاد و رقابت میان امپریالیست ها همواره وجود داشته و دارد و از جمله میان امپریالیست های یک بلوک امپریالیستی.
ترامپ هم در دوره ی پیشین ریاست جمهوری اش و هم در این دوره به روی برخی اختلافات با امپریالیست ها اروپایی انگشت گذاشته است. لب تقاضای ترامپ از سران دولت های عضو ناتو این است که بار بودجه ی نظامی برای امنیت این کشورها و رقابت هاشان با بلوک های دیگر و جهانگشایی هاشان را به گردن آمریکا نیندازند و بودجه ی بیشتری به امور نظامی اختصاص دهند. از نظر ترامپ سنگین شدن بار به روی اقتصاد آمریکا موجب شده است که اقتصاد کشورهای اروپایی وضعیت بهتری از اقتصاد آمریکا که وضعی تقریبا بحرانی به خود گرفته است داشته باشد. با این حال به نظر نمی رسد که نزدیکی ترامپ به روسیه به معنای دورشدن از شرکای سنتی اش یعنی دولت های امپریالیستی اروپای غربی باشد. به احتمال یک سیاست موقتی است. در مقاله ای مستقل درباره ی سیاست های ترامپ خواهیم نوشت.
بازتاب مشاجره در جمهوری اسلامی
در پایان بد نیست نگاهی هم بیندازیم به بازتاب این شو در حکومت ولایت فقیه.
بازتاب این مشاجره  در بین سران جمهوری اسلامی و دارودسته های مزدور و واکنش آنها نیز در نوع خود جالب بود. این دارودسته های فاسد و دزد هوار کشیدند که دیدید خامنه ای گفت با آمریکا مذاکره نمی کنیم. اگر مذاکره کنیم جایمان و وضع مان همان جایی و وضعی است که زلنسکی یافت. این مضحکه ای بیش نیست!
اولا که این موجودات وقیح با هزار بند به تمامی امپریالیست ها از شرقی تا غربی متصل اند. دهه ها باند در این کشور وجود دارد که یا به روسیه بندند و یا به امپریالیسم انگلستان و یا آمریکا.
دوما آنها در حال حاضر کمابیش مطیع و بنده ی امپریالیسم روسیه پوتین هستند و دولت روسیه نیز به ساده گی همان گونه که بر سر بشار اسد سازش کرد بر سر آنها نیز سازش خواهد کرد.
سوما حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که خامنه ای و شرکای پاسدارش مستقل هستند و به هیج قدرتی وابسته نیستند اما تا مغز استخوان شان مرتجع اند. آنها مرتجعینی هستند که هیچ پایه ای میان توده ها ندارند. بنابراین های و هویشان بی معنی است. اگر آنها بخواهند مثلا به خاطر بقای حکومت خود وارد جنگی شوند که مشکل چنین کنند، مردم از آنها پشتیبانی نخواهند کرد و آنها تک و تنها همچون صدام و یا معمر قذافی و یا حتی بشار اسد خواهند ماند.
در نتیجه علیرغم این مانورهای خامنه ای که ما با آمریکا مذاکره نمی کنیم آنها ناچارند با امپریالیسم آمریکا کنار بیایند و مذاکره کنند؛ وهر چقدر دیرتر، بدتر و خفت بارتر! ماندن و رفتن شان دست خودشان نیست. این امپریالیست ها هستند که تصمیم می گیرند آنها بمانند یا بروند. این جانیان مزدور خود به خوبی می دانند که توده هایی که اکنون بیش از گذشته از آنها نفرت و کینه دارند هرگز برای بقای حکومت آنها نخواهند جنگید. در عین حال آنها مرتجعین شجاعی نبوده که بخواهند تا آخرین نفس برای منافع خود در مقابل امپریالیست های غربی بجنگند، بلکه مرتجعینی ترسو و بزدل اند که مال دنیا و حفظ موقعیت کوچک و حقیر خود را به هر چیز دیگری ترجیح می دهند. محال است که اینها برای بقای حکومت شان در مقابل حمله ی امپریالیست ها تا پای جان مقاومت کنند. با یکی دو حمله پشم شان می ریزد و زرت شان قمصور می شود. با ترس و لرز ثروت کنونی خود را حفظ کردن را به نابودی و نداشتن این ثروت و یا حتی موقعیت کوچکی ترجیح می دهند.
 هرمز دامان
اسفند 1403

درباره برخی مسائل هنر(28)

 

هنر و مخاطب

طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه
نفرین - ناصر تقوایی - بخش دوم
لایه ی دوم
لایه ی دوم که ما توجه خود را بیشتر متوجه آن خواهیم کرد، اجتماعی و سیاسی و طبقاتی و  تاریخی است. در این جا یک هسته ی مرکزی در فیلم وجود دارد که این مضامین را بروز می دهد. چهار شخصیت نیز محورهای این هسته مرکزی هستند. مساله ای که باید در نظر داشت سانسور است که هنرمند را مجبور می کند آنچه می خواهد در اثرش جای دهد به گونه ای جای دهد که تن به تفسیر سرراست ندهد.
اشاره به شغل کارگر جوان
کارگر جوان استادکار نقاش ساختمان است و کارش تا حدود زیادی حالت انفرادی دارد. این گونه کارگران به هنگامی که کار را به قیمت بازار بر می دارند( کنترات می کنند) استثمار نمی شوند. در این صورت کارفرما نیز سرمایه دار نیست. در صورتی که گروهی برای پیمانکاری کار کنند به وسیله ی پیمانکار استثمار می شوند و پیمانکار سرمایه دار خرد می شود. در صورتی که پیمانکار کار را نه از شخصی که می خواهد خانه یا محلی را برای خودش نقاشی کند، بلکه از شرکت بزرگ تری بگیرد، کارگران به وسیله ی شرکت بزرگ تر نیز استثمار می شوند و بالاخره استادکاران نیز به سهم خود در صورتی که کارگر کمکی بگیرند آنها را استثمار می کنند. انتخاب کارگر نقاش منفرد که صاحبکار خویش است تا حدودی برخلاف داستان های تابستان همان سال است که کارگران آن کارگران صنعتی استثمار شده به وسیله ی سرمایه دار هستند. بنابراین ما در اینجا با رابطه ای به نام «کارگر و سرمایه دار» به مفهوم اقتصادی آن روبرو نیستیم.
 با این حال  مرد جوان به طبقه ی کارگر تعلق دارد و نقشی که وی در هسته ی مورد اشاره اجرا می کند از جهات معینی همان نقش تاریخی طبقه ی کارگر در تغییر و تحول اقتصادی- سیاسی جامعه است.
 کارگر یکی از چهار شخصیت داستان و در واقع از یک دیدگاه مرکز ثقل و قهرمان اصلی آن است. وی از آبادان می آید. کنار ساحل و کشتی ها نخستین جایی است که وی دیده می شود. به وسیله «کارفرمایی» شخصی برای کار در خانه ای در جزیره ای استخدام می شود و به وسیله ی فلاحی(زارع یا دهقان) سالخورده به جزیره برده می شود.
کشوری زیرسلطه و امپریالیست ها
نخستین نماهای فیلم از بلم کوچکی است که این دو نفر در آن نشسته اند. ازهمان آغاز این بلم از کنار کشتی های غول پیکری که نام های خارجی دارند( جومانا لندن، مالدیو و ...) می گذرد و یک تضاد مشخص بین دو وضع  قایق و قایق های کوچک و حقیر و کشتی های نفت کش غول پیکر .... شکل می گیرد. امری که می تواند نشانگر کشور و«صنعتی» زیرسلطه و عقب مانده و غول های صنعتی امپریالیست باشد. درست از آنی که دنباله ی یک کشتی را پشت سر می گذاریم و کشتی بزرگی می خواهد وارد صحنه شود موسیقی زنگ دار و هشداردهنده ی فیلم که عمدتا همراه صحنه های هراس انگیز و دردناک فیلم است، آغاز می شود. 
وحدت  کارگر و دهقان در آغاز فیلم
آنچه در این تصاویر ابتدایی که کارگر و دهقان( فلاح) با هم هستند می بینیم تصویر بزرگ کارگراست که اندیشمندانه گویی به گذشته و آینده ی خویش فکر می کند و کاری که در پیش دارد. دهقان در پس زمینه و کوچک تر از کارگر حضور دارد. از همین جا دوستی و وحدت «کارگر جوان» ما با «دهقان پیر» که هنوز هم ترکه ای و فرز و چالاک است و ذهنی فعال و تقریبا روشن دارد آغاز می شود. پایه ی اساسی این اتحاد فعالیت و کار تولیدی(یا خدماتی)است.
سرزمین نفرین شده - مردان، زنان و بچه ها و سوگواری و حمل تابوت
در ادامه ی راه با مردم بومی و محلی که عازم آن هستیم( جزیره مینو) آشنا می شویم. این آشنایی خواه از طریق بلم های کوچک همانندی است که از کنار بلم ما می گذرند و خواه از خلال عکس هایی است که دوربین به روی آنها مکث کرده و زوم می کند. در اینجا پیش زمینه ای از زندگی و لباس مردم عرب و فرهنگ جزیره ای که قرار است به آنجا برویم می بینیم. این عکس ها سپس در طول فیلم تبدیل به تصاویری از زندگی اهالی روستا می شود و هنگام پیچ و خم های داستان ما با کار و زندگی و فرهنگ اهالی عرب بیشتر آشنا می شویم؛ زراعت، دامداری، خرماکاری، مسافرکشی با بلم و سوگواری ...
آنچه که در این عکس ها بیشتر بارز و هشدار دهنده است زن و بچه و سیاه پوشی و به دوش گرفتن تابوت و سوگواری است. در این تصاویر مردان جدا و زنان با بچه ها جدا از مردان ظاهر می شوند. امری که به ساده گی روابط اجتماعی میان مردان و زنان عرب را در منطقه بازگویی می کند و ما با نمونه ای از آن در زندگی شیخ داستان و همسرش روبرو می شویم. در عین حال تاکید روی به دوش کشی تابوت ها از یک سو بر زندگی سیاه اهالی گواه می دهد و از سوی دیگر آنچه که قرار است در فیلم( یعنی مرگ - نفرین) با آن روبرو شویم. پیش از کشتار پایانی و آنجا که قرار است در اوج خوشی و شادمانی کارگر و زن از یگانگی شان و در پیش بودن زندگی نوین، اتفاقی شوم بیفتد و مرگ رقم بخورد همین تابوت بردن ها و عزداری به شکل تصاویر می آید و هشدار می دهد که چه در پیش است: آیا اینجا سرزمینی نفرین شده است و قرار است نفرین شده باقی بماند؟
خانه ی کهنه شده ای که نیاز به تغییر دارد- آغاز مبارزه ی نو با کهنه
خانه ای که قرار است نقاشی شود، رنگ و رویش را از دست داده و رنگ دیوارهایش کهنه شده است و سوراخ و سمبه های زیادی پیدا کرده که نیاز به گچ کاری و نونوار کردن دارد. خانه یکی از مهم  ترین وجوه در فیلم است که بر بستر سرزمینی که از یک سو آب و امکان سرسبز شدن دارد و از سوی دیگر خشک است روییده است. خانه در اینجا نماد جامعه است. خانه ی کهنه زندان است همان گونه که جامعه ی کهنه و روابط اجتماعی کهنه زندان است و نیروی زندگی را سلب کرده و می خشکاند. جامعه نیاز به تغییر و تحول و نو شدن دارد.
مرد خانه کارگر را نمی خواهد زیرا نیازی به تعمیر و نوسازی خانه نمی بیند و روابط موجود در آن را آن گونه که هست می خواهد. اما زن خانه که خود را ارباب اصلی خانه می نامد نیاز به نوسازی خانه را حس کرده و اوست که کارگر را استخدام کرده است.
زن به کارگر می گوید:
«تعمیر خانه نیاز به کارگر دارد کارگری که کار کند..»
این عبارتی است کلیدی در هسته ی مرکزی مورد بحث و واژه های «خانه» و «کارگر» و «کار» نه تنها یک وجه تولیدی بلکه یک بار «سیاسی» دارند. کارگر باید کار کند و وضع خانه را تغییر دهد.
خانه- جامعه - زندان
نخستین  لحظه ای که کارگر وارد اتاقی می شود که قرار است در آنجا تا پایان کار به سر برد، تصویر وی را از بیرون و از پشت میله های پنجره می بینیم. انگار بازداشت شده و به سلول اش فرستاده اند. در عین حال نخستین نماها از کارگر که از پشت میله های پنجره به بیرون نگاه می کند و صدای کشتی ها گوش می دهد انگار از پشت میله های زندان است. کارگر وارد رابطه ای می شود که برای وی همچون زندان است و او به گونه ی اسیر می شود. خودش در بخشی از فیلم و هنگامی که از رفتاری که با او شده رنجیده و می خواهد جزیره را ترک کند، می گوید:«پس ما تو این جزیره حبس شدیم». مساله ی اساسی از این پس رهایی از این زندان است. امری که با کار و فعالیت تولیدی و مبارزه ی طبقاتی یعنی تغییر خانه از اسارت گاه به آزادگاه ممکن می شود.
خانه در عین حال زندگی محزون و اندوهبار زن است که نیازمند است از غم زده گی و دلمرده گی بیرون آید. در طول فیلم و به موازات نونوار شدن و جاری شدن خون زندگی در رگ های خانه، لباس های زن تغییر می کند و از لباسی با رنگ سیاه با گردی های کوچک سفید(احتمالا به نشانه ی امید در تاریکی دلمرده گی)، نخست به سفید راه راه( به نشانه ی بینابینی و گذار) و به هنگام  نو شدن خانه و در عین حال یگانگی او با کارگر، به لباس های شاد سفید و گلدار( گل به نشانه ی شکوفایی طبیعت و زندگی و نتیجه- میوه) می انجامد.
کارگر- نماد کار و تولید و فعالیت و زندگی
کارگر تقریبا شخصیت یک دست و موزون و متعادلی دارد. او جوان و تندرست، ساده و صمیمی  و پر از احساس و عاطفه ی مردمان زحمتکش  و نماد کار و تولید و معنویت و انسانیت و مبارزه برای تغییر کهنه به نو است.
 تضادها و تردیدهایی که به جان کارگر می افتد در دو بخش است. رابطه ی طبقاتی او با ارباب بیکاره( در یک صحنه ارباب پول های وی یعنی ثمره ی کار وی را می دزدد یا تصاحب می کند) و این پرسش که این کشاکش چه سان پیش خواهد رفت و رابطه ی وی با زن.
اوج نخستین جنگ است و این چنان که اشاره خواهیم کرد به برخاستن و ایستادن در مقابل ارباب در صحنه ای پیش از آخرین مرحله ی نونوار شدن خانه می انجامد و نیز رها کردن زن از دست همسر تجاوزگر در صبح پس از یگانگی جسمانی با زن و کتک زدن ارباب.
البته یک نگاه تحقیر آمیز هم از جانب کارگر به ارباب وجود دارد که به شکل های گوناگون و در موقعیت های مختلف بروز می کند. یکی هنگامی که کارگرزن را در حال هیزم شکستن می بیند از این که ارباب بیکاره گوشه ای خفته واهمیتی برای وی قائل نیست، و همسرش مشغول کارهایی چنین سنگین است، ناراحت و عصبانی می شود و می گوید که« مگر شما مرد ندارید» و«تو دنیا بعضی آدم ها هستند که قیافه شان با کری که می خوانند جور در نمیاد.»که در بخش نخست به آن اشاره کردیم؛ دیگری در بی اهمیتی به ارباب و بی ارج دانستن او( خواه به سبب موقعیت اش و خواه به سبب آگاهی به بی عقلی اش و یا حتی شاید به سبب نوعی حسادت به او که چنین زنی دارد) در صحبت با او هنگامی که در ارباب خیالباف در مورد نقشه های خود صحبت می کند.
در کنار این ها یک دلسوزی نسبت به ارباب در وی وجود دارد. هنگامی که ارباب درباره ی کاشت سبزی و گوجه در مزرعه صحبت می کند وی که تلاش می کند صحبت ارباب را قطع کند و مسائل دیگری را پیش بکشد( رادیو، درب قفل شده) و درست هنگامی که برای نخستین بار اتاق زن خانه را می بیند و عواطف اش رقیق می شود با کمی خشم و بی حوصله گی و با تلاشی که می خواهد آنچنان هم به ارباب بی اهمیت نباشد و لحن اش حاوی نیمچه عاطفه و صمیمیتی باشد به صحبت های ارباب واکنش نشان می دهد و می گوید:« زمین؟ ولی تو باید برای این نقشه هات دو ماه زودتر زمین را شخم می زدی، کرت می بستی، کود می دادی».
 دومی به خدمت و عشق و یگانگی می انجامد. تردیدی که در رابطه با زن دچار آن است جدا از احساس خودش نسبت به زن، رابطه ی عاطفی میان زن با همسرش است. او نمی داند که آیا این عاطفه ی زن به همسرش را چگونه تفسیر کند. این امر تا زمانی که زن داستان تیمارستان همسر را برای وی نگفته بود، و سپس بستر خود را در بیرون از خانه ترک می کند و به اتاق وی می آید کمابیش وجود دارد و از آن پس تا حدود زیادی برطرف می شود و با زن به یگانگی می رسد.
در رابطه ی کارگر با دهقان که استوار بر وحدت است نیز برخی تضادها بروز می کند.  وی برعکس دهقان که به نفرین شده گی باور دارد و می گوید از زمانی که این ارباب آمده این جا نفرین شده است به این امر باوری ندارد. کارگر از وی می پرسد که«از کجا می دانی؟» دهقان می گوید:«عمویم می گفت!» و کارگر واکنشی ناباوارانه از خود نشان می دهد.( در مورد معنای« نفرین» در بخش های بعدی صحبت خواهیم کرد).
کارگر کار می کند، نقاشی می کند؛ هیزم می شکند زن را از غرق شدن نجات می دهد و نخل بزرگی را که با باز شدن سد ممکن است آسیب به روستا وارد کند با یاری دهقان قطع می کند.  در پایان رنگ خانه را کامل کرده و از تاریکی و زندان گونگی اش بیرون می آورد؛ سیاهی ها را می زداید و سفیدی و پاکی و جلایش می بخشد و به روشنایی و آزادخانه ای تبدیل اش می کند. خانه پس از نوسازی آماده ی پذیرش زندگی نو می شود.
کارگر زنده ترین و فعال ترین عنصر فبلم است. و این کار و تولید و زندگی و فعالیت و محبت و عشق ورزی است که کارگر نقاش را نمادی از طبقه ی کارگر و نقش تاریخی آن می کند. زن که به نوعی نماد سرزمین است تنها برای خودش نیست که کارگر را می خواهد. در مقابل سماجت دهقان پیر که وقوع فاجعه را پیشگویی می کند و از زن می خواهد که کارگر را«پابند» نکند، می گوید «اگر کارگر بماند اینجا آباد می شود». کار و فعالیت و نوسازی و آباد کردن توام با عشق و عاطفه، تغییر بنای کهنه به نو، این هاست آنچه کارگر ما نماینده ی آن است.
زن
زن زاده ی شهر و درس خوانده است. وی خود را اکنون برتر از همسرش  و ارباب خانه می داند. در واقع خانه به وسیله ی وی می چرخد. وی زنی است که جدا از غذاپختن و نان پختن انجام دیگر امورات خانه، کار می کند؛ هنگامی که باد می وزد و گرد و غبار هست تبر می زند وهیزم  می شکند( در همان هنگام همسرش در بستر غنوده است) و بذر می پاشد. او از یک زن تحصیل کرده ی شهری به یک زن فعال و کاری در روستا تبدیل می شود.  
دهقان در مورد او که عجم است(زن عجم است. پدر مرد شیخ روستا بود و مادرش عجم بود. به نظر می رسد تاکید بر این ها برای حل مساله ی رابطه بین کارگر و زن شوهردار در فیلم باشد) می گوید:
«وقتی اومد اینجا بلد نبود، نمی دونست تنور چنه، گوساله چنه! لاکن الان از زنان عرب هم کاری تره...».
او تحصیل کرده ای یک پا کارگر شده است. نه تنها به عنوان زن و همچون دگر مرد با مردهمچون دگر زن در پیوند قرار می گیرد، بلکه همچون زنی کارگر و زحمتکش نیز وحدتی بین او و فرد کارگر به وجود می آید و این سه فرد، کارگر و دهقان و زنی شهری و تحصیل کرده که کاری شده است در یک قطب و مقابل بیکاره گی و تن آسایی ارباب قرار می گیرند.
تفاوت این سه این است که دهقان از ارباب اش متنفر است و او را هر گاه فرصت بیابد تحقیر می کند. در نخستین برخورد در خانه در مورد استخدام کارگر نقاش، در دومین برخورد و هنگامی که با کارگر در بلم و از میان نخل ها می گذرند و در سومین هنگامی که ارباب پول های خرماهای فروخته شده را می دزدد و خرج تریاک کشی می کند...
کارگر در عین تقابل با وی در خانه در عین حال به خاطر عواطف زن نسبت به وی، با وی تا پیش از صحنه های پایانی مدارا می کند و کنار می آید.
اما زن در دوگانه به سر می برد: از یک سو او همچون همسر بخشی از تاریخ زندگی گذشته و اکنون وی است و از سوی دیگر او را ناتوان و ناکارا و نابودکننده ی زندگی اش می بیند و بر بیهوده گی وابستگی اش به او واقف است. یکی وی را وابسته به همسر و دیگری گسسته از او می کند. در کل با توجه به اینکه در جبهه ی متحد کارگر- دهقان است اما توان آن را ندارد ازهمسر ببُرد. 
احساس و عاطفه ی زن به حال همسر که اینک به حسی برآمده از یادهای گذشته و شاید همچون دلسوزی و ترحم تبدیل شده است، همواره باقی می ماند. این را ما هم در طول فیلم حتی زمانی که بسیار به کارگر نزدیک شده است می بینیم. یکی در صحنه ی پس از دزدیدن پول خرماها به وسیله ی همسر؛ در اینجا زن نگران پول ها که با زحمت به دست آمده اند نیست بلکه نگران همسر است. او به کارگر و دهقان که می خواهند برای برگرداندن او به روستا بروند، می گوید:«می ترسم بلایی سر خودش بیاره.»؛ و دیگری پیش از سکانس پایانی یعنی جایی که همسر می خواهد به زور زن را تصاحب کند و کارگر از راه می رسد و همسر را کتک می زند و زن که با کارگر یکی شده است فریاد می زند: «نزن!»؛ و همچنین در نمای پایانی فیلم که سر همسرش را که خود کشته است در میان دستان گرفته و فریاد سر می دهد که چرا این حجم از بلا باید بر سر وی نازل شود!
اگر از اینکه زن نیاز به پشتیبان در مقابل ارباب - همسر دارد بگذریم تا خود را باز یابد و این را کارگر برای وی به ارمغان می آورد، شخصیت زن در عین اینکه هویت زنانه اش حفظ شده در عین حال قوی ترسیم شده است. به ویژه این که این زن است که در پایان ارباب را می کشد و این را علیرغم اینکه همسرش است، از وی مراقبت کرده و پیوندها و دلبستگی هایی به او حتی با حفظ خشم و کینه و نفرت نسبت به او، دارد انجام می دهد.(یا توجه به پایان موجود فیلم – چنان که در بخش نخست اشاره کردیم مرگ کارگر قرار بود پایان فیلم باشد.اما این پایان تغییر کرده و مرگ ارباب و مویه زن بر جسد هر دو، پایان فیلم شده است). زن نه تنها زن است بلکه نماد امور گوناگون است: سرزمین، زندگی، رهبر، فعالیت و کمال معنوی و صمیمیت و محبت و عشق. و نیز نفرت آنجا که لازم است و در مقابل آنها که کشنده ی شور و نشاط و زندگی ستان هستند. در مقابل پرسش کارگراز دهقان که می گوید:
«چرا ولش نمی کنه بره؟
دهقان به جای زن می گوید: شوهرشه! ولش کنه! بعد از دوازده سال! کجا بره!
کارگر می گوید: همدیگر را خیلی دوست دارند؟
دهقان پاسخ می دهد:
عموم ... می گفت : نخ نفرت از طناب محبت محکم تره»
م- دامون
بهمن 1403
 

۱۴۰۳ اسفند ۱۳, دوشنبه

شبیخون خامنه ای به دولت پزشکیان


 
استیضاح همتی وزیر اقتصاد پزشکیان و استعفای ظریف
 
شبیخون خامنه ای به دولت پزشکیان
استیضاح همتی
در روز یکشنبه  12 اسفند 1403 نماینده گان دست نشانده ی خامنه ای، عبدالناصر همتی وزیر اقتصاد دولت مطیع پزشکیان را استیضاح و با 182 رای موافق در مقابل 89 رای مخالف وی را برکنار کردند. پروژه ی این استیضاح از مدتی پیش کلید خورده بود و بالاخره در آستانه ی سال جدید عملی و اجرا گردید.
در کنار آن ظریف نیز که معاون راهبردی رئیس جمهور بود استعفای خود را به پزشکیان داد. وی با انتشار نوشته ای در شبکه های اجتماعی در مورد دلایل استعفای خود صحبت کرد و نوشت که محسنی اژه ای رئیس دستگاه قضایی خامنه ای از وی خواسته است که استعفا دهد و وی نیز بی چون و چرا پذیرفته است.( گویا این استعفا هنوز از سوی پزشکیان پذیرفته نشده است.)
به این ترتیب دو تن از مهم ترین اعضای دولت پزشکیان که نام و حرفه شان با دو مساله ی اقتصاد و سیاست خارجی گره خورده بود از دور خارج شده و اکنون دولت پزشکیان مانده است و یکی دو وزیر اصلاح طلب حکومتی دیگر و تلی از وزرا که یا از پایداری ها و دولت رئیسی هستند و یا از باند قالیباف.
در این که این شبیخون به دولت پزشکیان به دستور شخص خامنه ای و دفتر رهبری و بنا به دلایلی معین تدوین و اجرا شده است هیچ گونه تردیدی نیست؛ چرا که اگر خامنه ای ذره ای مخالف بود می توانست نماینده گان مجلس را از این کار باز دارد. 
وزیر برکنار شده وزیر اقتصاد است و یکی از چند وزیر اصلاح طلب حکومتی دولت پزشکیان. وزیر اقتصاد برای قربانی شدن جدا از هر دلیل دیگری از آن رو انتخاب شده که دارودسته ی مجلسیان( دارودسته ی جلیلی و قالیباف و دیگر مجلسیان مزدور خامنه ای) از یک سو خشم و نفرت توده ها را که پس از نظر خامنه ای که «با آمریکا مذاکره نمی کنیم» شدت و اوجی بی سابقه علیه وی یافته بود خاموش کرده و علیه وزیر اقتصاد دولت پزشکیان جهت دهند و از سوی دیگر بتوانند به اصطلاح به گونه ای با مردم که در آستانه ی سال نو در فقر و تنگدستی اسیر و برای لقمه ای دست و پا می زنند همدردی کنند.
مجلسیان مزدور و مرید خامنه ای و ادعای جانبداری مردم
دلایلی که استیضاح کننده گان بیان می کنند اساسا گرد بالا رفتن تورم و نرخ دلار در مقابل ریال و گرانی است و فشارهایی که این امر به مردم وارد می کند. کثیف ترین و ریاکارترین نماینده گان که بسیاری شان با آرایی بسیار اندک مثلا 5 درصد به مجلس راه یافته اند، شده اند سخنگوی مردم و چنان برای مردم دلسوزی می کنند و آه وناله سر می دهند که اگر کسی سابقه ی آنها را نداند گمان می کند اگر کار دست آنها بود الان دلار مثلا همان 57 هزار تومان بود و به 95هزار تومان نمی رسید.
این شارلاتان های سیاسی به پیروی از رهبر گندزده شان خامنه ای در آستانه سال نو خواسته اند مثلا به مردم «هدیه» ای بدهند و آبی به روی آتش خشم و کینه ی توده ها بپاشند:
اینهاست پیام این استیضاح اوباشان خامنه ای حداقل برای مردم:
«همه ی مشکلات اقتصادی شما مردم زیر سر این وزیر دیو صفت اقتصاد همتی اصلاح طلب است که قیمت ارز را در مدت کمی از 57 هزار تومان به 90 هزار تومان رساند و کالاهای مورد نیاز شما را گران کرد. ببینید ما نماینده گان مجلس که غصه خور وضع شما هستیم چگونه وی را به خاطر شما از سر راه برداشتیم!» و لابد:
«ما با استیضاح و برکناری وی کارها را روی روال می آوریم. اجازه ی بالا رفتن نرخ ارز را نمی دهیم. ارزش ریال را بالا می بریم و تورم و گرانی را پایین می آوریم.»
راستی که توده های زحمتکش و آگاه ایران فریب این های و هوی ها را نمی خورند و پشیزی برای این اشک تمساح ریختن های مشتی ریاکار دزد قائل نیستند.   
نقش همتی و پزشکیان در بالا رفتن قیمت ارز
این روشن است که سیاست های پزشکیان و همتی و کادر اقتصادی وی که تا کنون بهترین خدمات را به حکومت ولایت فقیه کرده اند، در بالا رفتن نرخ دلار و گرانی کنونی نقش داشته است. حذف ارز ترجیحی و بالا رفتن برق آسای قیمت ارز( بخشا با بازی همتی و دولت با عرضه و تقاضا دلار و برخی تمهیدات دیگر) به روی بسیاری اجناس از خوراکی گرفته تا بهداشت، پوشاک، اجاره خانه و دیگر نیازهای جاری مردم اثر گذاشت و ناتوانی قدرت خرید و فقر و فلاکت موجود توده ها را شدیدتر کرد.
این امر بیشتر به این دلیل صورت گرفت که مرکز ثقل درآمد مورد نیاز دولت برای تامین بودجه، بخشا از سوخت و بنزین به ارز و ارز ترجیحی و گران کردن آب و برق و گاز و... منتقل شد. کار گران کردن سوخت و بنزین با توجه به تجارب گذشته ریسکی بود و بیشتر به همین دلیل آن کاری را که دولت پزشکیان نتوانست و یاحداقل تا کنون نتوانسته با قیمت سوخت بکند با قیمت دلار کرد.
ولی این نیز روشن است که این افزایش قیمت ارز چنان که پزشکیان گفت با توافق سران قوا و تایید خامنه ای صورت گرفته است. به عبارت دیگر سهم خامنه ای و جناح های اصول گرا در ایجاد این وضعیت فلاکت بار برای توده ها اصلی است.
اما اکنون این عاملین اصلی این تورم و گرانی ها شده اند غمخوار و پشتیبان مردم!
«وفاق» مسخره ی پزشکیان با دیگر جناح های حکومتی
با توجه به این که وزیر برکنار شده وزیر اقتصاد است به نظر می رسد که مثل گذشته تضادهایی در این خصوص بین دیگر جناح های حکومتی با بخش اصلاح طلبان دولت وجود داشته و دارد. تضادهایی که مرکز ثقل آن اقتصاد و سیاست های اقتصادی است. مجلسیان دزد و دستگاه های دزدتر می خواهند پزشکیان وزیری پیشنهاد کند که نزدیک به آنها باشد و سیاست های اقتصادی دولت را با توجه به سیاست های مورد نیاز آنها تنظیم کند.
به هر حال با این استیضاح «وفاق» مضحک پزشکیان با دیگر جناح های حکومتی یعنی خود خامنه ای و پایداری ها و قالیباف شکاف بزرگی برداشت و چنانچه سیاست کنونی خامنه ای ادامه یابد که به نظر می رسد ادامه خواهد یافت، به احتمال دیر یا زود به پایان خواهد رسید و چنانچه پزشکیان استعفا ندهد(و یا اگر بدهد و با آن موافقت نشود)مانند موجود بی رنگ و بو و خاصیتی بر سر دولت پایداری ها و قالیبافی ها خواهد شد.  
افشای اختلافات پزشکیان با خامنه ای
سخنان پزشکیان در این مورد که «من خواهان مذاکره با آمریکا بودم اما رهبر گفت مذاکره نمی کنیم و من نیز پذیرفتم و تمام شد»، بیانگر این شکاف بزرگ است که بروز کرده است. در واقع برای پزشکیان روشن است که پشت این استیضاح و این خواهان استعفا شدن ها، خود خامنه ای است. این ها حمله ی مجلسی ها به دولت پزشکیان نیست، بلکه حمله ی خامنه ای به این دولت به وسیله ی آنها و همچنین اژه ای بخشا برای به در بردن خویش است. تمامی سخنان همتی و پزشکیان در صحن مجلس پرده برداری از اختلافاتی است که به تازه گی شدت گرفته است. پیش از این در مورد این تضادها پنهانکاری هایی می شد اما اکنون پرده کنار رفته و بخش هایی از آنها آشکار شده است. هم پزشکیان و هم همتی مطالبی در این خصوص بیان کردند. مرکز ثقل این بیانات این بود که وضعیت کنونی که بسیار بدتر از آن چیزی است که نشان داده می شود، نتیجه ی سیاست های تحریمی آمریکا و نیز ترامپ است و خامنه ای با مخالفت با مذاکره با ترامپ به تداوم این وضعیت و بدتر شدن آن دامن می زند.
در هر حال به نظر می رسد که پزشکیان و دارودسته اش که ذلیلانه جهت اجرای اوامر خامنه ای وارد میدان شدند با توجه به تغییرات در سیاست های خامنه ای و سران پاسدار دیگر به درد بخور نیستند و باید شامل تغییراتی گردند.
این که آیا این سیاست و برنامه با همین برکناری ها و محدود کردن دولت پزشکیان به خودش و یکی دو وزیر اصلاح طلب دیگر همچون ظفرقندی پایان می یابد و یا دنبال اهداف دیگری است هنوز روشن نیست.   
دلایل انتخاب پزشکیان برای ریاست جمهوری
چنان که در مقالات مربوط به انتخابات ریاست جمهوری 1403 نگاشتیم انتخاب پزشکیان برنامه ای از جانب خامنه ای و بیت رهبری و سران سپاه بود تا بتوانند در کنار مسائل ریز و درشتی که وجود داشت سه مساله ی بسیار بزرگی را که در مقابل حکومت ولایت فقیه بود حل کنند.
مساله ی نخست جنبش دموکراتیک توده ها بود که نقطه ی اوجی تازه یعنی خیزش 1401«زن زندگی آزادی» را پشت سر گذاشته بود و به شکل های گوناگونی ادامه یافته بود؛ مساله ی دوم حل بحران اقتصادی و تورم و بیکاری بود که با توجه به تحریم ها شدت بیشتری یافته بود؛ و مساله ی سوم سرو سامان دادن به روابط خارجی با امپریالیست های غربی به ویژه آمریکا بود که پس از خروج ترامپ از برجام وضعی بحرانی پیدا کرده بود.
اکنون دیده می شود که نه تنها هیچ کدام از این مسائل حل نشده اند، بلکه تمامی آن ها وخیم تر هم شده اند. در مورد مساله ی روابط خارجی با امپریالیسم آمریکا، خامنه ای پس از یک سری عقب نشینی به ویژه در مورد «نیروهای نیابتی»  و«هسته ای شدن» با خواست های بیشتری از جانب ترامپ مواجه شد و چرخشی در مواضع خود داد و صحبت مذاکره با آمریکا را فعلا کنار گذاشت. در مساله ی سروسامان دادن به اقتصاد( که البته بدون حل و فصل روابط خارجی با امپریالیست های غربی ممکن نیست) هم اینک با استیضاح و برکناری وزیر اقتصاد دولت خامنه ای ساخته ی پزشکیان راه هایی را که برای حل این مساله به وسیله ی اصلاح طلبان مطیع اش پیشنهاد می شد، بست. می ماند جنبش توده ها که راندن اصلاح طلبان حکومتی که کمر همت به خدمتگزاری اش بسته و جوینده ی راهکارهایی برای ریختن آب سرد بر جنبش توده ها و تامین بقای جمهوری اسلامی بودند، قطعا موجب می شود که رای دهنده گان اندک پزشکیان نیز اندک تر از آنی شوند که پس از هفت هشت ماه اخیر شده اند. از این بخش جز بوی شدت گرفتن تضادها و اوجگیری  جنبش توده ها با حکومت چیزی به مشام نمی رسد.
با توجه به این نکات سه تضاد شدیدتر از آنی که تا کنون بوده اند می شوند. یکی تضاد درون جناح های حکومتی به ویژه میان اصلاح طلبان بنده صفت و جناح ارباب خامنه ای است( گر چه این دسته از اصلاح طلبان نشان داده اند زوری ندارند) و دیگری تضاد میان جنبش توده ها با حکومت و سومی تضاد میان امپریالیسم آمریکا به رهبری ترامپ با حکومت خامنه ای است.
وضع حقیر اصلاح طلبان حکومتی که به کمک خامنه ای آمدند!
اصلاح طلبان حکومتی زمین و زمان را به هم دوختند که اگر ما دنبال حذف خامنه ای و جناح های اصول گرا نباشیم و با این جناح ها و خامنه ای تا آنجا که آنها انتظار دارند و می خواهند «مدارا» کنیم و به ساز آنها برقصیم، می توانیم «روزنه گشایی» کنیم و راه هایی برای پیشرفت هایی کوچک باز کنیم. نظر خامنه ای در مورد مذاکره نکردن با آمریکا و اکنون استیضاح یکی از مهم ترین و کلیدی ترین وزرای کابینه پزشکیان نشان داد که «روزنه» هایی که اصلاح طلبان حکومتی امید آن را داشتند که با گذر از آنها برخی از تغییرات را صورت دهند بسته شده است و چشم اندازی هم از اینکه در آینده بازگشایی شوند وجود ندارد.
سه چرخش مهم در سیاست های خامنه ای
خامنه ای طی سال های اخیر سه چرخش مهم در تاکتیک های خود داشته است که دو چرخش آن آن در همین سال اخیر و در پی مرگ مشکوک رئیسی رخ داده است:
چرخش نخست تدوین سیاست برقراری دولت جوان و یکدست حزب اللهی یا «دولت نظامی» به جای دولت هایی بود که به هر حال با زور مردم و شرکت گسترده شان در انتخابات به روی کار می آمدند. این امر پس از پایان دوران ریاست جمهوری روحانی و در مرداد 1400 روی داد.
چرخش دوم تغییر تاکتیک دولت یکدست و جوان و حزب اللهی به دولت چند جناحی( به گفته ی پزشکیان دولت «وفاق») و غیر حزب اللهی بود. این چرخش به دلایل معینی اتخاذ شد که در مقالات ما پس از مرگ رئیسی دلایل آن به طور گسترده تری بررسی گردید و در بالا به برخی دلایل مهم آن به اختصار اشاره کردیم.
چرخش سوم که علائم آن پس از تغییر نظر خامنه ای در مورد«مذاکره کردن با آمریکا» به «مذاکره نکردن با آمریکا» آشکار شد تغییر تاکتیک از دولت چند جناحی به دولت تک جناحی و یا محدود به جناح های حکومتی است.   
این که دلایل این چرخش اخیر چیست و چه دورنمایی را خامنه ای پس از شکست های اخیرش در دستور کار قرار داده نیاز به بررسی مستقلی دارد.   
جنبش توده ها و آینده آن
جنبش توده ها در حال حاضر گسترده تر از پیش ادامه دارد. مبارزات اقتصادی کارگران به ویژه کارگران پیمانی نفت مدت هاست که نه تنها قطع نشده است بلکه گسترده از پیش هم شده است. مبارزات بازنشسته گان نیز همواره  ادامه یافته است و در برخی گردهمایی ها و راهپیمایی ها شعارها شدیدتر از پیش شده است. در کنار این ها مبارزات فرهنگیان و پرستاران و دیگر لایه های زحمتکش همچنان ادامه یافته است. مبارزات زنان نیز به شکل های گوناگون وجود داشته که آخرین آن مقابله با اجرایی شدن قانون عفاف و حجاب بوده است. مبارزات دانشجویان نیز با کشته شدن یک دانشجو به وسیله زور گیران و مقصر شناخت دستگاه حاکم در مرگ او، اوجی تازه را یافت و نشان داد که با این همه فشاری که تحمل می کند از گود بیرون نرفته است.  
در کنار امواج ریز و درشتی که این طبقات و گروه ها همواره به راه انداخته و می اندازند، دیگر گروه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به ویژه زندانیان سیاسی و هنرمندان در حال مبارزه بوده و هستند. بیشتر این گروه ها به خودسازماندهی پرداخته و تا حدودی این کار را پیش برده اند.   
اوضاع کنونی نه تنها این جنبش های عموما خود به خودی و بدون رهبری احزاب و سازمان های سیاسی را تداوم می بخشد بلکه گسترده تر می کند. نگاهی به سال ها و چند دهه ی گذشته نشان می دهد که این جنبش ها از یک سو اوج می گیرند، گسترده می شوند و پیشروی می کنند و از سوی دیگر دچار افت، توقف نسبی و عقب نشینی می شوند. مقایسه ی این حالت های متضاد و اوضاعی که آنها را به وجود می آورد، نشانگر این است که شرایطی که بتواند این جنبش ها را دچار رکود و افت طولانی و عقب نشینی همه جانبه و تمام عیار کند وجود نداشته است و با توجه به تداوم وضعیت کنونی به وجود نخواهد آمد. از این رو این احتمال همواره وجود داشته است که آنها اوج بگیرند، گسترده تر شوند و پیشروهای تازه ای را آغاز کنند.
دور نیست که این تداوم موجب پا گیری و شکل گرفتن و رشد احزاب و سازمان های انقلابی ی نوینی (به ویژه حزب انقلابی کمونیست طبقه ی کارگر) شود که از دل پیشروان با فرهنگ و انقلابی و مترقی و پیشروترین کارگران و کشاورزان و دیگر زحمتکشان  برخواهند خاست و خلاء بزرگ کنونی را پر خواهند کرد.       
هرمز دامان
13 اسفند 1403
 

از گذشته(4)

https://masiresorkh.blogspot.com/ 

متن زیرنامه ی رفقای سازمان کارگران مارکسیست - لنینیست - مائوئیست  افغانستان به جریان مائوئیست های افغانستان( شورش) است که پیش از این آمد. آنها نظر خود را درباره ی انتقاد رفقای مائوئیست اقغانستان از مقاله ی ما نوشته اند. عبارت درون قلاب گاه برای ساده تر کردن نظر افزوده شده است.

درباره برخی مسائل هنر(27)

 
هنر و مخاطب
طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری( ایران) - ادامه

نفرین - ناصر تقوایی - بخش نخست
در ایران فیلم هایی که زندگی طبقه ی کارگر و کارگران صنعتی در آن تصویر شده باشد خیلی کم به چشم می خورد. این از یک سو به دلیل دستگاه نظارت و سانسور بوده است و از سوی دیگر به گرایش های ایدئولوژیک - سیاسی هنرمندانی که به زندگی طبقات زحمتکش می پرداختند. درسال های پیش از انقلاب برخی از زندگی ها و چهره های تصویر شده در فیلم های آن دوره تا حدودی نزدیک به زندگی طبقات زحمتکش و کارگران بودند اما این گونه فیلم ها به ندرت داعیه ای بر اینکه قهرمان فیلم شان یک کارگر است داشتند. خشت و آیینه (1342-  شخصیت اصلی یک راننده ی تاکسی)، رگبار(1350- شخصیت اصلی یک معلم)، پستچی(1351- شخصیت اصلی یک پستچی) از این گونه فیلم ها هستند. در میان فیلم های پیش ازانقلاب فیلم نفرین( 1352) اثر ناصر تقوایی که یکی از شخصیت های اصلی آن و از دیدگاهی حتی قهرمان اصلی آن یک کارگر است شاید یک استثناء باشد.
در دهه های اخیر فیلم های بیشتری به طبقه ی کارگر( و به ویژه کارگران کارخانه های صنعتی)پرداخته اند. فیلم هایی رخشان بنی اعتماد( نرگس 1370، زیرپوست شهر1379 و قصه ها 1397) از این زمره اند. در برخی از این گونه فیلم ها تلاش شده است که نه تنها مصائب و مشکلات طبقه و نابسامانی های روانی کارگران نشان داده شود بلکه روحیه ی مبارزه جویی در کارگران( زن یا مرد) را نیز و حتی گاه برجسته تر از دیگر امور نشان دهند.
ناصر تقوایی خواه در داستان تابستان همان سال (1348) و خواه در در برخی از فیلم های خود به ویژه دو فیلم نفرین و ای ایران( 1367) به شکل هایی به طبقه ی کارگر پرداخته است. در فیلم ای ایران که درباره ی انقلاب 1357 است یک کارگر رهبر مبارزات عملی در انقلاب 57 است و رادیکال ترین عنصر در میان عناصر  انقلابی و مترقی موجود در داستان فیلم است. در فیلم های دیگرش مانند صادق کرده و یا ناخدا خورشید شخصیت های اصلی نیز به گونه ای(همچون مواردی که در بالا اشاره کردیم) به طبقه ی کارگر و زحمتکشان نزدیک اند.
در این مقاله ما به فیلم نفرین می پردازیم که چنان که اشاره کردیم یکی از شخصیت های اصلی آن یک کارگر است. 
این فیلم دو لایه دارد. لایه نخست بیشتر اجتماعی - روانشناسی است و لایه ی دوم طبقاتی، سیاسی و تاریخی. در این بخش به لایه ی نخست می پردازیم و در دو بخش بعدی به لایه ی دوم.(1) 
لایه ی نخست
زنی تازه پا به سن گذاشته، کارگری جوان را برای نقاشی خانه اش در جزیره ای استخدام می کند و این کارگر به وسیله ی پیرمردی فلاح که خدمتگزار خانواده همسر زن است به جزیره برده می شود. در آنجا با زن آشنا می شود که امور خانه و مزرعه را اداره می کند.
زن که عجم است پیش از این شهری بوده و سپس با مردی آشنا می شود و با وی ازدواج می کند. مرد فرزند یک شیخ ثروتمند روستایی است که او را به شهر فرستاده تا تحصیل کند و در شرکت نفت استخدام شود. او فردی ناتوان عقل و سست عنصر و منفعل و لاابالی از آب در می آید. زن از دیوانه بازی های وی خوشش می آید و نمی داند که این ها نشانه های نابسامانی روانی و بیمار بودن وی است:
«یکسال تو تیمارستان خوابیده بود. دکترها می گفتند  خوب می شه اما خوب نشد. گفتند اگه یه مدت تو ده زندگی کنه بهتر می شه. اوردمش اینجا بدتر شد. مرض اش سابقه داشت اما هیچکس چیزی به من گفت...آن وقت ها خیلی جوان بودم عاشق اش شدم...»
در روستا شیخ زاده که به مرور پا به سن می گذارد، تمامی ثروت پدر را خرج عرق و تریاک و خوشگذرانی های دیگر می کند. کارش تنها خوردن و خوابیدن و خواندن مجلات مد روز، زدن عکس های زنان برهنه بر دیوارهای اتاق و پرسه زدن در روستا است. رابطه وی با همسرش در تمام زمینه ها خنثی است و تنها سایه ای از شریک زندگی و یک عنصر فعال است. زن از رابطه ی با وی گسست می کند و هر دو تنها اسما زن و شوهر می مانند. با این حال زن به وی دلبستگی از روی یاد عشق پیشین خودبه او و عادت به او و نیز آداب و سننی داردکه زن را به مرد- شوهر- سرور میخکوب می کند.
در مقابل کارگر جوان که از فحاشی همسر وی در نخستین برخورد ناراحت است و می گوید:
«او یارو چرا به من فحش داد؟» آمرانه می گوید:
«او یارو شوهر منه و از این به بعد هم باید بهش بگی آقا».
همچنین می خواهد رازهای زندگی اش را در روستا که کوچک است پنهان نگه دارد. این پنهان کاری به نوعی پنهان کردن وضعیت شوهر- سرور- ارباب و در عین حال گریز از نوعی تحقیر خویشتن- زن است. به کارگر جوان می گوید:
«هیچ خبری از این خانه نباید به بیرون درز کند!»
و در کنار این ها اگر بخواهیم داوری پیرمرد را در مورد اینکه چرا زن از همسرش گسست نمی کند درست بدانیم از روی نفرت. پیرمرد از زبان عموی اش که دانای پیر است می گوید:
«عموم می گفت نخ نفرت از طناب محبت قوی تر است!»
نفرت شاید به این سبب که نخواست و نگذاشت ونتوانست زندگی ساده ای را باهم بسازند و مانعی است که دست یابی به حداقل آمال و آرزوها و زندگی وی را نابود کرده است. پس اینک باید زن - برده انتقام بگیرد و مرد را از هر نظر در کامیابی های خویش از زن ناکام بگذارد. نه احترامی، نه عشقی و نه وصلتی: بمان و زجر بکش و تاوان بده!
 با این وجود وی به دلیل وجود عواطفی که زن را «زن» و «مادر» می کند( در یک صحنه که ارباب بچه حال ما پول فروش خرماها را می دزدد وخرج تریاک کشی می کند زن نگران پول های دزدیده شده که به هدر می روند نیست بلکه نگران جان ارباب است می گوید:« می ترسم که بلایی سرخودش بیاورد!») و همچنین آداب و سنن ناتوان است و نمی تواند از وی گسست کند.
در اینجا کارگر وارد می شود که متضاد آن مرد- شوهر- سرور و مرد- دوستدار- همدم است. او جوان، فعال و سخت کوش است. او نماد جسمیت و فعالیت و زندگی و زداینده ی رخوت و سستی و کهنگی است. او سرور نیست و نمی خواهد سرور باشد. در ابراز عواطف و عشق اش بی پیرایه است و در مقابل خدمت زن  به وی( سرویس هایی که می دهد- غذا، مرتب کردن رختخواب، شستن لباس ها یا به نوعی خدمات سنتی زن به شوهر) آماده ی هر گونه خدمت بی پیرایه است. وی در فرایند فعالیت جسمانی اش در نو نوار کردن خانه و کارهای خانه و مزرعه و نیز یاری به زن در امورات دیگر خود را نشان می دهد. نخستین تماس وی با زن دست دادن برای قرار کار است. سپس او به زن دل می بندد و رقیب مرد که اینک سال هایی به وی خورده است می گردد و خواهان آن می شود که زن را از دست مرد نجات دهد. او همکاری قابل اعتماد و اتکاء است و می تواند برخی از مشکلات زن را که در آرزوی به راه اندختن و آباد کردن و  نو کردن جزیره می سوزد، حل کند.
پس از شکستن هیزم ها که زن با مشقت زیاد مشغول شان بود، به زن می گوید که «برخی از کارها مال مردهاست» و «آیا شما مرد ندارید؟» سپس به طعنه می گوید: «تو دنیا بعضی آدم ها هستند که قیافه شان با کری که می خوانند جور در نمیاد.»( در اشاره به داد وقال نخستین ارباب با وی.)
این سان بنیان های رابطه ای تازه بین زن و مرد جوان شکل می گیرد. زن مردد بین دو مرد است اما به مرور و با پیشرفت نونوار شدن خانه و جاری شدن خون در رگ های زندگی خانه، از زندگی کسالت بار گذشته ی خویش با همسر دل می کند و به مرد جوان و مرد جوان به وی دل می بندد. گرچه باز هم خود را موظف می بیند که از مرد ناتوان عقل اش پشتیبانی کند.
تنش درونی ای که بیشتر روی آن کار می شود دو مساله است. نخستین عشق مرد جوان- فعال به زنی شوهر دار( شوهر زن عرب است و داستان در روستایی کوچک می گذرد) است و دومین تردید جانکاه زن بین دو مرد است.
در فرایند داستان این دو تنش و تردید جان می بازند وجای آن ها را یقین( یقین مرد جوان به اینکه عاشق زن است و نباید زن را در مقابل این مرد متجاوز و زورگو تنها بگذارد) و یقین زن به این که باید از کهنه ها گسست کند و نو جویی اش را در نوکردن خانه به زندگی اش تعمیم دهد.  
در این لایه دو رابطه نقش محوری دارند: یکم رابطه ی زن با همسری که عقل اش پاره سنگ بر می دارد و زندگی بر باد ده و متجاوز است و دوم رابطه ی زن با مردجوان فعال و کارا که سرشار از فعالیت و عطوفت و یگانگی روانی است. روابط دیگر مانند مرد مسن ناتوان و مرد جوان فعال و نیز رابطه ی مرد پیر با هر یک از این سه نفر نقش مکمل دارند.
محور و شخصیت اصلی داستان در این لایه، زن همچون زن - همسر و زن همچون زنی دانا و ژرف اندیش، آگاه به مجموع شرایط زندگی خود، فعال  و صاحب اختیار خویش یا«زن آزاد» است. فیلم تاریخ ستم بر زنی است که اجتماع و روابط اجتماعی - فرهنگی به وی اجازه ی داشتن یک زندگی معمولی و منطبق با امیال اش را نمی دهد و آنگاه که وی این روابط و سنت های اجتماعی- تاریخی را می شکند و نوجویی می کند«بلا» نازل می شود و «نفرین» شده گی  نقش خود را اجرا می کند.
همسر وی نه مرد است و نه حتی توان و قدرت یک شیخ - ارباب را دارد. سایه ای است از مرد همچون مکمل زن. زن در گسست از مرد نخست و پیوند با مرد دوم زندگی اش را می بازد. قرار گرفتن زن در راستای برآورده شدن نیازهای نخستین زندگی اش- داشتن دگری که بتواند وی را کامل کند- مساوی با باختن و از دست دادن است.
یکی از مهم ترین سکانس های فیلم از این دیدگاه پایان آن روزی است که همسر پول های خرماهای فروخته شده را دزدیده و خرج تریاک کشی کرده است. شب هنگام زن و مرد جوان کنار ساحل نشسته اند و برای نخستین بار زن برای مرد جوان درد دل می کند و رازهای زندگی اش و از جمله چگونگی دل بستن اش را به همسرش به وی می گوید( در بالا به گفته های زن در مورد بیماری همسرش اشاره کردیم) و مرد جوان به وی می گوید:
« آدم وقتی عاشق می شود از همان اول می فهمد؟»
 زن که بردل بستن مرد جوان بر خود آگاه است بر تردید خود فائق می آید و آزادانه به مرد جوان می پیوندد.
 در پایان مرد که توانایی دیدن عشق همسرش را به مردی جوان و غریب که خصال اش ضد وی است ندارد، با تفنگ خانوادگی و اجدادی او را می کشد.
 او سپس شادمان و با چهره ای پیروزمند که به خود می گیرد و فکر می کند زن اش را از شر مزاحمی نجات داده و زن اینک قدر این محبت وی را خواهد دانست، به وسیله ی زن و با همان تفنگ کشته می شود.(2)
زن و تنهایی اش می ماند و جسدهای دو مردی که وی در زندگی اش به آنها دلبسته بود با خانه ای نو نوار شده. خانه ای که با ورود مرد جوان و فعال تا حدودی سیاهی و اندوه و رخوت از آن رخت بر بسته و سفیدی و زندگی و نور به آن بازگشته بود، اما اینک مانده است با زنی تنها و افسرده حال و باری گران بر دوش برای ادامه ی زندگی. انگار همه چیز نو شده جز آنچه باید نو شود یعنی روابط اجتماعی دست و پاگیر و سنتی. این روابط نقش و تاثیر مخرب خود را گذاشته است.
در این لایه، «نفرین» شده در درجه نخست زندگی زن است که اسیر روابط ناهنجار اجتماعی است. روابط اجتماعی ای که در او به عنوان یک زن، نافذ گردیده و او را اسیر و مجبور به پایبندی به همسر- مردی می کند که آنچه او تصور می کرد نیست و یا از آب در نمی یاید. این وابستگی و ماندن و عادت کردن اسیر بودن و گسست نکردن، سرنوشت شوم زن و تنهایی دردآور و غمبار وی را رقم می زند.
«نفرین» در درجه ی دوم شامل کارگر جوان و فعال و زندگی بخش می شود که به زن دل می بندد و تعصبات کور همسر زن گریبان وی را می گیرد و زندگی اش را از دست می دهد. انگار که سنت و تعصب دشمن سرزندگی و فعالیت و نوخواهی و نوجویی است.
 در درجه ی سوم نفرین شامل همسر وی می گردد که چوب نظام اجتماعی ای را می خورد که وی را ناتوان و لاابالی و چند زیستانی( سنتی - مدرن) و از یک سو خیالباف و از سوی دیگر ناتوان از فعالیت و کار عملی بار آورده است.
 به طور کلی این لایه بیشتر متوجه نابسامانی های فرهنگی زندگی های خانوادگی و نبرد بین سنت ها و نوجویی ها و عمدتا وضع اسارتبار زنان در این زندگی هاست که پس از ازدواج و چنان که رابطه ی معنوی اقناع شان هم نکند اسیر سنت ها هستند و نمی توانند چرخشی در زندگی خود دهند و زندگی تازه ای را آغاز کنند.
در بخش بعدی به لایه های دوم می پردازیم که در عین اینکه لایه ای مستقل است اما می تواند ریشه های این نابسامانی ها را توضیح دهد.    
م- دامون
نیمه ی نخست بهمن 1403
یادداشت
1-   فیلم نفرین اقتباسی از داستانی به نام باتلاق است که نویسنده ی آن میکا والتاری است. توجه ما تنها به فیلم است.
2-   گویا قرار بوده پایان فیلم همان جان باختن کارگر باشد. ما در مورد نسخه ی فعلی صحبت می کنیم.