۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۷, دوشنبه

داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(5) بخش پایانی

 
داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(5)
بخش پایانی
 
مهرجویی و نبض جامعه
در مورد مهرجویی گفته اند که به شرایط روز و حال دوران به خوبی پی می برده و یا نبض جامعه را در دست داشته است. وجه مثبت شناختن حال دوران بیشتر به این شکل بوده که می دانسته در مورد کدام طبقه و یا در مورد چه موضوعی از موضوعاتی که آن طبقه و یا کل جامعه با آن درگیر است فیلم بسازد و نیز چگونه بسازد که بتواند به بهترین شکل ممکن روندهای جاری در جامعه را در مورد آن طبقه و یا کل جامعه بازتاب و بازگو کند و نقشی پیش برنده در طرح مسائل آن طبقه و یا کل جامعه در آن برهه ی زمانی و تحرک روانی و ذهنی و فرهنگی توده های مخاطب خود داشته باشد. فیلم هایی مانند گاو، دایره مینا پیش از انقلاب و اجاره نشین ها پس از شکست انقلاب و نیز برخی از فیلم های پس از جنگ وی را می توان از نمونه های این شناختن دانست.
در مورد فیلم های پس از جنگ می توان گفت که در دوره ی جنگ و پس از جنگ طبقه ی میانی و به ویژه لایه های مرفه تر سنتی و مدرن آن رشد بیشتری کرد و مسائل اش بیشتر رو آمد. این طبقه و همچنین زنان وابسته به این طبقه دنبال آفریدن تصویر خویش و مسائل و بسامانی ها و نابسامانی های ذهنی شان در آثار هنری بودند و یکی از هنرمندانی که بیش از دیگران این امر را در مقابل خود قرار داد مهرجویی بود. وی توانست فیلم هایی که بیان روحیات و مسائل و مجادلات درونی و آمال و آرزوهای این طبقه بود را در فیلم هایی که بیشتر به این طبقه و زنانی که وابستگی به لایه های مرفه این طبقه و حتی تا حدودی بورژوازی کوچک داشتند می پرداخت نشان دهد و جالب این که تماشاگران این گونه فیلم های مهرجویی (هامون، پری، سارا، لیلا) بیشتر هم از همین طبقه بودند.
در کنار این ها، سازش نسبی مهرجویی تنها با نظام حاکم که تا حدودی در همان پناه بردن به دین و عرفان( با هر تفسیری) و یا پذیرش تقدیر خود را نشان می دهد نبود بلکه در عین حال سازش نسبی با و دنباله روی از گرایش های موجود در میان مردم بود و این نیز می تواند نوعی«نبض جامعه» را در اختیار داشتن تفسیر کرد. اینجا رویه ی دیگر سازش مهرجویی دیده می شود و این به ویژه در استفاده از برخی از جاذبه ها برای کشاندن تماشاگران به سینما و جالب کردن آن برای بخشی از توده ی عام است.
مثلا یکی از دلایل فروش فیلم هامون نه خود هامون و گره های زندگی فکری و عملی وی، که بیشتر برای برخی افراد درس خوانده ممکن است گیرا باشد، بلکه مهشید بود و آن هم نه به دلیل افکار و مشکلات و دغدغه ها و کلنجارهای ذهنی اش که به هر حال برای طبقات مرفه می توانست مساله باشد، بلکه به دلیل لباس هایی که می پوشید و برخی مسائل که مورد علاقه اش است و دنبال می کند و ... این لباس ها در تضاد با وضعیتی قرار دارد که از نظر فرهنگی پس از جنگ بر جمهوری اسلامی حاکم بود.
همین مساله به شکلی دیگر در مورد فیلم لیلا راست در می آید که یک خانواده از طبقه ی خرده بورژوازی مرفه سنتی ( یا بورژوازی کوچک سنتی) را مورد بررسی قرار می دهد و از جاذبه هایی مانند دنبال دختری برای ازدواج گشتن و صحبت های زوج درباره ی این جستجوها و خواستگاری ها و«مسخره کردن» برخی دخترانی که خواستگاری شده اند و... استفاده می کند. 
این گرایش در برخی از فیلم های پیش از انقلاب مهرجویی نیز به چشم می خورد. وی در حالی که در فیلم هایش از بازیگران مرد عموما حرفه ای و بازیگر تئاتر استفاده می کرد گاه در کنار  آنها از بازیگران زنی که خیلی بازیگران جا افتاده نبودند و یا در سینمای تجاری بازی می کردند و به نظر بیشتر برای جذب تماشاگر استفاده کرد. برای نمونه در فیلم های پستچی و دایره ی مینا. و این در حالی بود که اینجا نیز می توانست از بازیگران حرفه ای تر استفاده کند و درعین حال مضامین مورد نظرش را که با انتخاب چهره ی و فیزیک ویژه می توانست صورت گیرد، برآورده سازد. 
البته در بیشتر فیلم های مهرجویی این گونه استفاده ها جنبه ی عمده ندارد بلکه جنبه ی فرعی دارد و به هیچ وجه به معنای نفی خلاقیت و نوآوری های مهرجویی در سینما و پیشگام بودن اش در برخی جنبه ها و نیز دادن شناخت از محیط و ایده های نو به توده ها به ویژه در فیلم هایی که مخاطبین اش لایه های زحمتکش شهری و روستایی بودند نیست.
نشان دادن و بررسی تضادها در شخصیت ها
مهرجویی همواره  تلاش کرده است که نه تنها جایگاه طبقاتی قهرمانان خود را از نظر جامعه شناختی مشخص کند( و او از این نظر تنها نبوده، اما جزو بهترین هنرمندان غیرمارکسیست بوده است) بلکه وجوه متضاد قهرمانان فیلم های خود را در فرایندهایی که طی می کنند بنمایاند و این نیز یکی از وجوه مهم و مثبت در کار وی بوده است؛ امری که جدا از شناخت وی از روانشناسی، تا حدود زیادی به دریافتی که مهرجویی از فلسفه و دیالکتیک داشت مربوط می گردد.
شخصیت های مهرجویی گرایش های متضاد دارند و از این رو گاه زنده تر از شخصیت های آفریده شده به وسیله ی برخی از دیگر فیلمسازان هستند. در این خصوص می توان از فیلم اجاره نشین ها یاد کرد که در آن شخصیت هایی از بیشتر طبقات جامعه وجود دارند و همگی روحیاتی متضاد دارند و در رویدادها و در موقعیت های متضادی از درگیری و آشتی که پیش می آید بین این تضادها چرخش می کنند.
«عدم قطعیت»
 اما این گرایش گاه- و نه همواره-  به دلیل وجود دیدگاه«عدم قطعیت»( با تفسیر مهرجویی) یا به نسبیت گرایی یا به نوعی اگنوستیسیسم و یا به تساوی و تعادل بین جنبه های متضاد شخصیت های فیلم ها و همچنین موقعیت ها کشیده می شود تا جایی که امکان فهم و تحلیل دقیق شخصیت ها و موقعیت ها را دشوار می سازد.
به دلیل تسلط  چنین دیدگاه هایی نمی توان گفت که هامون گرایشی به طرف طبقه ی کارگر دارد و یا طبقات میانی، ماتریالیست هست و یا مذهبی، سنتی است و یا مدرن، در بند مادیات است و یا در پی معنویات، اخلاق گرا است یا ضد اخلاق، پیگیر است و یا ناپیگیر، شجاع است و یا ترسو و ...  این نوع نگاه البته از دیدگاه تعلق هامون به طبقه ی خرده بورژوازی و نوسان های این طبقه و یا افراد درس خوانده یا«روشنفکران» نیست.( تنها فردی که می توان با هامون مقایسه کرد و ویژگی ها و ثبات شخصیتی وی را برتر از هامون قرار داد همان علی عابدینی است که وی نیز در همان طبقه ی میانی جای می گیرد).
 این امر در مورد لیلا و همسرش نیز صادق است. روشن نیست که بالاخره لیلا واقعا می خواهد که همسرش همسری دیگر اختیار کند و یا خیر؟(مسخره کردن دخترانی که خانواده برای خواستگاری آنها می رود نشان از آن دارد که لیلا ته قلب اش از شکست های همسرش خوشحال می شود!). آیا همسر لیلا واقعا می خواهد همسر دیگری اختیار نکند و به اصطلاح برای لیلا «هوو» نیاورد یا نه به دلیل فرزند خواستن و یا آن گونه که خواهران اش می گویند «کدام مردی از زن گرفتن بدش بیاید» است که دنبال همسر گرفتن است؟ و اگر می خواهد تنها با لیلا بماند چرا پدرش آن همه انتقاد متوجه تزلزل و عدم ایستاده گی او در مقابل مادر سنتی و مستبدش می کند؟ و اگر حتی به خاطر رضایت لیلا است چرا با لیلایی که خود به شدت متزلزل است نمی ستیزد و از حق خود در اختیار نکردن همسری دیگر دفاع نمی کند؟
چنان که گفتیم این ها گرایش هایی هستند که موجودند. عکس آنها نیز موجود است که گرایش مسلط است. در سارا که شسته و روفته ترین و شفاف ترین فیلم و فیلمی متفاوت در میان سه گانه ی مهرجویی است و یا حتی بانو(یا وجود تمامی تضادهای درون بانو) این درجه ابهام های خودساخته و تردید و نوسان در مورد شناخت شخصیت ها ایجاد نمی شود. تحلیل این فیلم ها نشان می دهد که این گونه هم نیست که«هنرمند ملزم نیست که حقیقت را بگوید و تازه خودش هم نمی داند که حقیقت چیست»( از سخنان مهرجویی - تاکید از ماست). مثلا در سارا، مهرجویی حقیقتی(استبداد دینی مردانه که حسام نماینده ی آن است) را می گوید که می داند حقیقت است و بسیار هم روشن آن را بازگو می کند. و یا در مورد تضادهای سارا تا زمان خروش سارا علیه مردسالاری حسام و جامعه مسیری ساده را دنبال می کند و حقیقت را درباره ی شورش یک زن آگاه شده به موقعیت خود را بازگو می کند.  
این نوسان مداوم بین جنبه های متضاد شخصیت ها و واقعیت ها را می توان به دو امر منتسب کرد.
نخست همان گونه که اشاره کردیم به دیدگاه هایی همچون عدم قطعیت و یا نسبیت گرایی سوفیست ها و شک گرایان. چنان که می دانیم چنین بینش هایی در پی تحرک پسامدرن ها در غرب تا حدودی رو آمد و ته مانده اش هم به مدد برخی افراد درس خوانده ی دانشگاه های غربی، که بیشتر برده ی قدرت حاکم در ایران بودند و امتیازات فراوانی از جمله چاپ پی در پی کتاب ها و امکان سخنرانی در دانشگاه ها و ...هم از این قدرت حاکم دریافت کردند در شیپور شد و اواخر دهه ی شصت و دهه ی هفتاد، بخش از تحصیل کرده های جامعه و نیز هنرمندان را درگیر خود کرد و به اصطلاح مد روز گردید. اما با جاری شدن موج های مبارزه توده ای به ویژه از خرداد 76 به بعد تقریبا بساط این دیدگاه ها و افرادی که آن ها را تبلیغ می کردند آغاز به جمع شدن کرد و در دهه ی هشتاد تقریبا اثر زیادی از تحرک موج آنها باقی نماند.
بازی بین تفاسیر گوناگون
امر دوم این است که این نوسان ها را نوعی بازی با تضادها بدانیم.
 اما از این چه به دست می آید؟ 
نخست با چنین نوسانی و بی پاسخ گذاشتن پاسخ قطعی می توان از سانسورحاکم عبور کرد و هر گونه برداشت و تفسیری را مسبوق به برداشت و تفسیر دیگری کرد.
این البته تنها نتیجه ی این گونه مانوردادن بین جنبه های متضاد واقعیت نیست و در عین حال می تواند تنها انگیزه ی و هدف آن نیز نباشد.  امر مزبور می تواند یک نتیجه گمراه کننده برای تماشاچی داشته باشد و آن رواج فکر«عدم تعادل»( (یا نفی ثبات و تعادل نسبی) و معلق ماندن است. مخاطب نمی تواند وضع شخصیت ها و موقعیت ها و شرایط را به طور پیروزمندانه ای تحلیل کرده و به نتیجه رساند و در کنار آن با ژرفش در اثر، پیام نهایی هنرمند را دریابد و یا به آن نزدیک شود. امر اخیر می تواند برای هنرمند این امکان را به وجود آورد که مواضع واقعی و گرایش های راست و چپ و یا میانه ی خود را حتی در اثر مستور نکند و از دید مخاطب جستجوگرش هم پنهان کند. امری که دیگر صرفا عدم اعلام آشکار موضع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی هنرمند نیست( آنچه انگلس به آن اشاره کرده و گفته بود که بهتر است هنرمند موضع ایدئولوژیک - سیاسی خود را آشکارا بیان نکند)، بلکه در مثبت ترین شکل حیران و گیج کردن مخاطب و در منفی ترین شکل فریب دادن مخاطب است.
علی عابدینی در فیلم هامون یک نمونه ی برجسته است. اگر گفته شود این فرد یک عارف وارسته و از هر آنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است آن گاه آن ساختمان سازی اش در شمال کشور را چگونه می توان توضیح داد و اگر گفته شود آن ساختمان سازی و بودن در آن بالا بالاها و به نوعی غیرقابل دسترس بودن(جدا از بهانه ی فیلمساز برای اینکه هامون نتواند با وی دیداری رودرو داشته باشد و به سوی خودکشی بشتابد) کنایه و یا تمسخر عرفان عابدینی باشد( امری که هامون را از زندگی ناامیدتر می کند)و کارگردان وی را یک آدم معمولی بساز و بنداز مادی و خودشیفته نشان داده آن گاه این را که عابدینی است که هامون نوزادشده را از آب می گیرد و به زندگی برمی گرداند چگونه می توان توجیه کرد؟
اشاره ای به نقش مخاطب در از آن خود کردن مضمون و آفریدن تفسیر
ممکن است این نکات این گونه توضیح داده شود که این مخاطب است که فیلم را با پس زمینه های ذهنی و روانی و دیدگاه کنونی خودش و نیز شرایط کنونی ای( جامعه، زندگی طبقه، زندگی فردی، مراودات اجتماعی و ...) که در آن به سر می برد می سازد و مهم تفسیر و ادامه ی فیلم در اوست و نه «نیت هنرمند» و آنچه در پس ذهن هنرمند وجود داشته است.
اما مخاطب نمی تواند که از هر گونه شعر و نمایشنامه و داستان و فیلم و اثر هنری هر برداشتی که دلش خواست داشته باشد زیرا شکل و محتوای این شعر و نمایشنامه و داستان و فیلم با دیگری کیفیتا متفاوت است و هر کدام ویژگی هایی خاص دارند که آنها را منحصر به فرد و دارای دایره ی حرکتی شکلی و مضمونی معینی می کند. مخاطب نمی تواند همان برداشتی را که از فیلم گاو دارد از فیلم آقای هالو و دایره مینا و یا هامون و یا سارا داشته باشد. زیرا هر کدام این ها یک فیلم و یا یک داستان است که بیرون از ذهن مخاطب جاری است و از وجوه معین واقعی ساخته شده است. هر کدام از این ها در حالی که می تواند به دیگری وابستگی و یا در آن نافذ باشد و به هر حال کل این آثار وحدتی درونی داشته باشند، اما خود، حوزه و دایره ی حرکتی معینی دارد و نمی تواند از این دایره بیرون رود.
از سوی دیگر گر چه ذهن و پس ذهن هر مخاطب با دیگری متفاوت و برداشت های مخاطبان وحدت مطلق ندارند اما دایره ی حرکت ذهن هر مخاطب که به طبقه ی معینی تعلق دارد و برداشت مخاطبان با تعلق به طبقات گوناگون علیرغم هر گونه تفاوت با دیگری و دیگر طبقات و نوسان های فراوان، حد و مرز دارد و نمی تواند از این حد و مرز بیرون رود. بسیار کم پیش می آید و تا حدودی استثنایی است که شخصیتی مثبت در یک اثر که نویسنده وی را مثبت ترسیم کرده در ذهن مخاطبان با توجه به بستگی طبقاتی شان به شخصیتی منفی تبدیل شود و برعکس . (1)
نگاهی به دریافت مخاطبان یک طبقه معین و یا توده ای که یک اثر هنری برایشان ترسیم و نگاشته و یا ساخته شده است نشان می دهد که بافت دریافت میانگین آنها از آن اثر به هم نزدیک بوده است و تفاوتی کیفی و اساسی میان شان دیده نمی شود. بین این دریافت از اثر به عنوان یک وجود مشخص بیرون از هنرمند با آنچه هنرمند در اثر می خواسته بگوید (همان نیت هنرمند) و یا با توجه به چارچوب های شکل انتخاب شده، می توانسته بگوید یک وحدت نسبی و تعادل وجود دارد. این وحدت نسبی و تعادل طبقاتی را نمی توان هزار تکه کرد. 
     به گونه ای خلاصه هر گونه شعر و داستان و نمایش و فیلم حتی اگر حرکت در کهکشانی بی پایان را بر مخاطب خویش بگشاید در نهایت حد و مرز دارد و با مرزهای حرکتی خودش مرزهای حرکتی معینی را به مخاطبان خود دیکته می کند. از سوی دیگر مخاطبان هر اثر معینی، آن را در چارچوب ذهنیت و دیدگاه طبقاتی خود که آن نیز به نوبه ی خود حد و مرزهای معینی در برداشت های فردی و جمعی آن ها ایجاد می کند، درک می کنند. به این ترتیب بین نیت هنرمند، اثر هنری و برداشت و تفسیر مخاطب از اثر علیرغم تضادهایی که میان هر کدام از اینها با دیگری موجود است یک وحدت نسبی اجتماعی - تاریخی وجود دارد.
حرکت دوری منحنی وار رو به تکامل
یکی از نکات مهم فیلم های مهرجویی که در مجموع نشانگر خوشبینی وی است، حرکت دیالکتیکی منحنی وار است. منحنی ای که در سیر تکاملی اگر چه به «پایان خوب» به معنای سنتی آن نمی انجامد اما روندی صعودی و رو به پیش را نشان می دهد. فیلم بانو از خانه ی بزرگ آغاز و با آن پایان می یابد. مرحله ی پایانی با مرحله ی نخستین تفاوت اساسی دارد. نخست خانه به وسیله ی زحمتکشان تصرف می شود و در پایان زحمتکشان از خانه بیرون شده اند و طبقه ی حاکم خانه را دوباره به تصرف خویش درآورده است( این بیشتر با آنچه در فیلم است جور در می آید تا چیزهایی که مهرجویی در مورد تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی«مستضعفان» می گوید!). در پایان بانو از خانه (و یا از طبقه ی خویش) جدا می شود و دیگر در آن زندگی نمی کند. در صحنه پایانی بانو را می بینیم که با پشت سر گذاشتن تجارب و احساس نیاز به ترازبندی تجارب تلخ و شیرین اش و بازیابی یک خود نوین، اینک در قطاری نشسته و به پیش می رود. (تعمیر و رنگ کردن خانه در برخی از فیلم های مهرجویی برای نمونه در فیلمی مانند پری، همراهی با چنین فرایندی از تغییر و تحول است).
 در سارا تمامی صحنه های پایانی نشانگر ژرف شدن شناخت سارا و شورش وی علیه وضع موجود یعنی همسر سنتی و مردسالار وی حسام است که تنها نماینده ی مردان جاه طلب نیست بلکه نماینده ی حکومت استبدادی است که اینک رئیس همه ی امور گشته است و پنهان کاری و ریا کاری( کاری که جمهوری اسلامی همواره انجام داده است) را ارج می گذارد.
در لیلا دو صحنه ی شله زرد  آغازکننده و پایان دهنده ی فیلم هستند و در این میان لیلا یک دور کامل از پویش ذهنی را سپری می کند که سرشار از اندیشه و رنج و محنت و دردمندی... است و در پایان با آگاهی و خودیابی در مرحله ای بالاتر پایان می پذیرد. در صحنه ی پایانی دو قهرمان اصلی در سطح نوینی از تکامل قرار می گیرند و یک دختر کوچولو نیز به داستان افزوده می گردد. از نظر مهرجویی فرایند پرافت و خیز و سختی که در میان این دو نقطه، لیلا و همسرش طی می کنند مهم و اساسی است و فرد و جامعه را می سازد.
م- دامون
فروردین 1403
 
یادداشت
1-    حتی در چنین مواردی نیز برخی بررسی های هنری نشان داده که اگر نویسنده ای به عمد شخصیتی(و یا شرایطی) را در جهتی خلاف واقعیت شرایط اجتماعی و سیاسی و روندها و جهت گیری های عینی جامعه، منفی و یا مثبت تصویر کرده مخاطبان طبقه ی معینی که آن شخصیت نماینده آنها و دوره ی و شرایط اجتماعی زندگی آنها بوده است وی را تبدیل به مثبت و یا منفی کرده و جایگاه واقعی وی را به وی برگردانده اند. یکی از نمونه های برجسته این امر شخصیت بازارف در رمان پدران و پسران تورگنیف است. شخصیتی که تورگنیف منفی تصویرش کرد اما مخاطبان این اثر که بیشتر طبقات میانی و دموکرات منش بودند وی را آن گونه که شایسته اش بود تصویر کردند و به این ترتیب بازارف به شخصیتی محبوب تبدیل شد.    

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۴, جمعه

در ستایش نیکا و بیکران نیکاها

 
در ستایش نیکا
نوجوان قهرمان خلق
و نیکاهای بیکران
که ذهنی آگاه و
سری پرشور داشتند
 
 تازه ترین اخبار از چگونگی مقابله ی خامنه ای و دارودسته اش با مبارزان جنبش ژینا و سرکوب خیزش بزرگ«زن زندگی آزادی»انتشار اسناد تازه ای به وسیله ی بی بی سی فارسی از چگونگی به قتل رسیدن نیکا شاکرمی نوجوان شانزده ساله به وسیله ی اوباش خامنه ای در اطلاعات سپاه است.
نخست باید اشاره کرد که انتشار چنین اسنادی که به هر حال علیه حکومت خامنه ای و حکومت ولایت فقیهی و حاکمین جنایتکار می باشد به وسیله ی یک بلندگوی وابسته به امپریالیسم انگلستان( و بنابراین در بهترین حالت می توان آن را در چارچوب تضادهای امپریالیسم انگلستان و جمهوری اسلامی ارزیابی کرد) در میان انبوه تزویرها و توطئه هایی که استعمار و امپریالیسم کهنه کار و روباه صفت انگلستان طی صد و پنجاه سال گذشته علیه خلق ایران به بار آورده و همین بی بی سی فارسی به اصطلاح مستقل نیز در آن سهیم بوده گم و گور است و عددی به شمار نمی آید.
 طبقه ی کارگر و خلق ایران دیرزمانی است که توطئه های امپریالیسم انگلستان را می شناسند. از کودتای رضاخانی اسفند 1299 و کودتای 28 مرداد 1332 و به قدرت رساندن دست نشانده شان محمدرضا گرفته تا تداوم چنین توطئه هایی پس از انقلاب بهمن 57 در یاری رساندن به بازسازی سازمان های اطلاعاتی جمهوری اسلامی علیه انقلاب خلق و در روابط دامنه دار آشکار و پنهان با این حکومت کریه و سپاه پاسداران اش و کمک به مانده گاری چهل و اندی ساله اش.
از این گذشته بیشتر توده های مردم ایران بیش از چهل و اندی سال است که شیوه های کثیف و کراهت بار  جمهوری اسلامی، خامنه ای و دارودسته های آخوندها و پاسداران جنایتکارش را می شناسند و به ویژه در طی حمله 18 تیر 78به دانشجویان و سپس بیشتر در جنبش سال 88 و جنایت های کهریزک و همچنین نوع برخورد خامنه ای و دم و دستگاه حاکم به عمال شان که به بچه های کم سن و سال در پوشش مدارس دینی و تدریس قرآن، تجاوز کرده اند( اینها را پدران و مادران شاکی و بچه ها گواهی داده اند) بیشتر شناخته اند. بنابراین انتشار چنین اسنادی در این مورد ویژه جز آن که آنچه مردم می دانستند مسجل تر کند آگاهی بیشتری به همراه ندارد مگر اینکه از این موارد بگذریم و به نوع برنامه ریزی و سازماندهی گروه های مقابله با جنبش از جانب سازمان های امنیتی و نظامی در اسناد مذکور بپرداریم.
با این همه، انتشار این اسناد و سندیت یافتن بیرونی آنچه که توده ها می دانستند احساسات تازه ای را در خلق ایران رو آورده است.
از یک سو غم و درد و اندوه و سوگ یک خلق رنجدیده را در از دست دادن یکی از جوانان مبارز خود تازه و سنگین تر کرد؛ از سوی دیگر نفرت و کینه و خشم بیشتری نسبت به خامنه ای و سپاه و آشغال های متعفن حکومتی برانگیخت و آن را بُراتر کرد و از سوی سوم احساس بیکرانی از احترام به این نوجوان دختر لُر و بالیدن به وجود وی و امثال وی را در خلق موجب گردید.
و به راستی که نیکا، آماده گی وی برای جان باختن در راه اهداف و آرمان های خلق دربندش و دلاوری و شجاعت بی پایان اش در تمامی آنات تنهایی اش و نبردش با این تفاله های مشمئز کننده ی قرون و اعصار مثال زدنی است و به زمره ی آن شجاعت و دلاوری و بی باکی ای تعلق دارد که قهرمانان بزرگ قوم لر و بختیاری و بویراحمدی در آن مثال زدنی بوده و هستند.
نیکای ما، اکنون بیشتر مشخص شده که یک نوجوان پیشرو و یک رهبر میدانی بوده است. یک شانزده ساله ی آگاه و دانا و دارای توانایی هایی برای رهبری گروهی که اگر زندگی اش می پایید و می بالید می توانست به رهبری بزرگ تر تبدیل گردد.
نیکا نماد است. بروز نیکاها، ساریناها و حدیث ها و نیز نوجوان مردانی که خامنه ای اعدام شان کرد... نماد بروز انقلاب سترگ است. نماد ضرورت دگرگونی و جهش در ژرفای جامعه ای ملتهب و نماد تب و تاب موجود نوین در پوسته ای تنگ و زمخت است. او نماد نسل نوین دختران و جوانان ایران است. نسلی که آماده گی یک پرواز و جهش بزرگ را دارد. از قرون وسطی، از دوران کهنه ی گذشته از حکومت استبدادی ولایت فقیه با موجودات مومیایی شده و نظام متعفن اش به آینده ی تابناک یک جمهوری انقلابی دموکراتیک و نظامی انقلابی - دموکراتیک که طبقه ی کارگر و خلق ایران شایسته ی آن است.
نیکا اکنون دیگر برای میلیون ها نوجوان ایرانی یک نمونه ی آگاهی و شهامت و پیگیری است. بی شک در آینده و زمانی که مبارزات خلق شکوفاتر گردد ده ها و صدها و هزاران نیکای تازه سر برخواهند آورد.
   
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
12 اردیبهشت 1403       
 
 
 

 

 

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۱, سه‌شنبه

اعلامیه ی مشترک احزاب انقلابی کمونیستی به مناسبت اول ماه مه

 
اعلامیه ی مشترک احزاب انقلابی کمونیستی(مارکسیست لنینیست مائوئیست و مارکسیست لنینیست)
 به مناسبت اول ماه مه روز جهانی کارگر

کارگران و توده های زیرستم جهان متحد شوید!
 
پرولتاریا و توده های استثمار شده، مردم جهان!
اکنون برای همه روشن است که امپریالیسم مساوی با جنگ، ارتجاع، بدبختی و ستم بر مردم است!
قدرت های امپریالیستی ایالات متحده، اتحادیه اروپا و ناتو گام به گام به سوی یک جنگ جهانی امپریالیستی جدید پیش می روند. همه کشورها خود را به تسلیحات مدرن و ویرانگر مجهز می کنند و استفاده از سلاح های هسته ای را پیش بینی می کنند که آینده جهان را همراه با بحران فزاینده زیست محیطی به خطر می اندازد. همه ی کشورهای امپریالیستی ارتش خود را تقویت می کنند، سرزمین ها و جامعه را نظامی می کنند، افکار عمومی را برای جنگ آماده می کنند و اقتصاد جنگ را توسعه می دهند. جنگ از بحران جهانی، سیستمی و اقتصادی امپریالیسم سرچشمه می گیرد که نیازمند تقسیم بندی جدید جهان است.
امپریالیسم روسیه و سوسیال امپریالیسم چین از یک سو آماج این تهاجم هستند و از سوی دیگر بر بحران امپریالیسم غرب و عمدتاً آمریکا سوار می شوند تا نظم جدیدی به نفع خود به نام «جهان چند قطبی جدید» رقم بزنند.
امپریالیسم نگهبانان خود را به عنوان خط مقدم جنگ آزاد می کند؛ به اسرائیل، اوکراین و دولت های کشورهای مطیع آنها نگاه کنید!
تمام قدرت های امپریالیستی در تبانی و منازعه با یکدیگر همراه با دولت های تابع آنها، علیه پرولتاریا و مردم جهان متحد می شوند.
امپریالیسم ارتجاعی است: فاشیسم قدیم و جدید.
همه ی دولت‌های امپریالیستی و دولت‌های تابع آن‌ها با کاهش و محو دموکراسی بورژوایی، به آزادی‌های دموکراتیک و حقوق کارگران و توده‌ها حمله می کنند. آنها زندان ها را از مخالفان سیاسی پر می کنند و اشکال گسترده تری از دیکتاتوری را مستقر می سازند و بر مبنای چنین برنامه ای دولت ها را منطبق با امیال خود تغییر می دهند.
نفی حقوق زنان و آزادی اندیشه و غیره و برانگیختن برتری گرایی، نژادپرستی، فرهنگ تاریک گرایی و بنیادگرایی مذهبی، اینهاست نتیجه ی امپریالیسم.  
امپریالیسم برای پرولتاریا و توده های زیر ستم، برای خرده بورژوازی فقیر شهرها و روستاها بدبختی کامل است.
و این یعنی کاهش دستمزد، بی‌ثباتی، بیکاری، کاهش هزینه‌های اجتماعی، بهداشت، مدرسه، محیط زیست. افزایش شکاف بین مناطق غنی و فقیر؛ برده داری جدید، بیکاری جوانان، نابرابری زنان؛ هزینه بالای زندگی.
در کشورهای زیر ستم امپریالیسم، همه اینها با دوام و حفظ ستم ملی، استعماری، نیمه استعماری و فئودالی تشدید می شود.
این حق است که شورش کنید! درست است که بجنگیم تا سیستم امپریالیستی را از روی زمین محو کنیم!
در تمام کشورهای آسیایی، آمریکای لاتین و آفریقا، شورش‌های مردمی و مبارزات ضد امپریالیستی در حال گسترش است. شورش ها و مبارزاتی که اغلب به شکل خونین سرکوب می‌شوند و تا مرز نسل‌کشی پیش می روند. همان گونه که امروز در فلسطین اتفاق افتاده و می بینیم. در کنار این ها جنگ امپریالیسم و ​​دولت‌های مرتجع علیه جنگ‌های مردمی در هند، فیلیپین، ترکیه، پرو و ​​علیه تمام نیروهای جهان که راه انقلابی جنگ توده ای را دنبال می‌کنند ادامه دارد.
در این شرایط عینی نیاز به انقلاب افزایش می یابد.
نیاز به یک مسیر انقلابی واقعی که بتواند انقلاب‌های دمکراتیک نوین و سوسیالیستی و انقلاب پرولتری جهانی به سوی کمونیسم را به پیش برد و پیروز کند.
تجربه ی پرولتاریا و مردم در مبارزه (کمون پاریس، انقلاب اکتبر، انقلاب چین و انقلاب بزرگ فرهنگی پرولتری) از نظر تاریخی نشان داد که برای مبارزه و پیروزی، برای دستیابی به این هدف، سه ابزار ضروری است.
حزب انقلابی
حزب کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست پرولتاریا به عنوان یک گروه پیشتاز سازمان یافته طبقه کارگر، مبارز سیاسی پیشتاز، مجهز به استراتژی و تاکتیک های متناسب با شرایط هر کشور برای به دست گرفتن قدرت سیاسی برای برپایی دیکتاتوری پرولتاریا و ادامه ی انقلاب تحت این دیکتاتوری انقلابی.
جبهه متحد پرولتاریا و توده های خلق
در کشورهای امپریالیستی این مستلزم رهبری و مشارکت اکثریت پرولتاریا و هسته مرکزی آن، طبقه کارگر صنعتی است که با توده های فقیر، دانشجویان، بخش های تهیدست خرده بورژوازی شهری و کشاورزی متحد شود.
در کشورهای زیر ستم امپریالیسم، اتحاد اساسی بین کارگران و دهقانان است و بر مبنای چنین اتحادی است که می توان توده‌های فقیر و بخش‌های بزرگی را که از ستم ملی، استعماری، نیمه‌استعماری و فئودالی رنچ می برند متحد کرد.
مبارزه ی مسلحانه و ارتش خلق
انقلاب پرولتری مستلزم مبارزه مسلحانه، به عنوان مبارزات پیشرو و توده ای و ساخت ارتش خلق برای به راه انداختن جنگ طبقاتی و جنگ انقلابی است که منجر به قیام مردم برای به دست گرفتن قدرت دولتی و ساختن دولت انقلابی پرولتاریا می شود. امری که برای دگرگونی سوسیالیستی ضروری است. این راهپیمایی با تمام کشورهای جهان به سوی کمونیسم است.
شعار انقلاب کبیر فرهنگی پرولتری در این فرآیند اساسی است:
طبقه کارگر باید همه چیز را رهبری کند.
ما به اتحاد کمونیست ها در آتش مبارزه طبقاتی درارتباط نزدیک با توده ها نیاز داریم که با رویزیونیسم، اکونومیسم، اپورتونیسم راست و «اپورتونیسم چپ»، عامل فرقه گرایی و تفرقه در صفوف جنبش کمونیستی مبارزه کنند.
بیایید تحت رهبری پرولتاریا متحد شویم تا مردم جهان را به سوی انقلاب سوسیالیستی جهانی پیش ببریم، امپریالیسم را ریشه کن کنیم و در نتیجه کمونیسم را بر روی زمین مستقر کنیم.
ما به یک کنفرانس بین‌المللی و یک سازمان بین‌المللی جدید از احزاب و سازمان‌های مارکسیست-لنینیست- مائوئیست در مرحله کنونی جنبش، برای هماهنگی، وحدت عمل و ایجاد خط کلی جدید جنبش بین‌المللی کمونیستی نیاز داریم.
فلسطین آزاد - نسل کشی صهیونیستی/ امپریالیستی را متوقف کنید-
از مقاومت فلسطین تا پیروزی پشتیبانی کنید!
از جنگ های خلق در تمام کشورهای جهان پشتیبانی کنید!
جنگ امپریالیستی و تحرکات فاشیستی را متوقف کنید!
 از جان و سلامتی زندانیان سیاسی دفاع کنید!
خشم زنان را به عنوان نیروی قدرتمند انقلاب آزاد کنید!
 
مرگ بر امپریالیسم / آینده سوسیالیسم و ​​کمونیسم است!
زنده باد مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم!
زنده باد انترناسیونالیسم پرولتری!
 
امضا کنندگان:
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
کمیته ساخت و ساز حزب کمونیست مائوئیست گالیسیا
حزب کمونیست هند (مائوئیست)
حزب کمونیست ترکیه - مارکسیست لنینیست (TKP-ML)
اتحادیه کارگران کمونیست کلمبیا (mlm)
حزب کمونیست مائوئیست ایتالیا
حزب پرولتری Purbo Bangla (PBSP/بنگلادش)
گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
 حزب کمونیست انقلابی نپال
صدای کارگر - مالزی
حزب کمونیست اتحاد پرولتری چین
ائتلاف مائوئیست انقلابی - ایالات متحده آمریکا

 

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۰, دوشنبه

در گرامی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌داشت روز جهانی کارگر


 
اول ماه مه روز جهانی کارگر است؛ روز میعاد کارگران برای مقابله با ارتجاع سرمایه داری امپریالیستی و ارتجاع سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور حاکم بر کشورهای زیرسلطه و برپایی حکومت انقلابی طبقه ی کارگر و جهان نوین انقلابی و کمونیستی است!
این روز را گرامی می داریم.
 
جنگ غزه
اعلامیه ی یازدهم اردیبهشت سال 1402 را با جنگ اوکراین آغاز کردیم و امسال باید آن را با جنگ غزه آغاز کنیم.
جنگ غزه بیش از شش ماه است ادامه یافته و دولت صهیونیستی اسرائیل حدود 34 هزار فلسطینی را قربانی و صدها هزار نفر را مجروح  و بی خانمان کرده است. خشم و نفرت است که علیه این جنگ به پا شده است. این جنگ در سال گذشته محور بخش مهمی از تغییرات و مبارزات در منطقه و جهان گردیده است. به ویژه در این مورد باید به مبارزات علیه این جنگ و دولت صهیونیستی اسرائیل در بیشتر کشورهای زیرسلطه و کشورهای امپریالیستی غرب اشاره کنیم. اکثریت طبقه ی کارگر و زحمتکشان در کشورهای زیرسلطه به ویژه در منطقه خاورمیانه و شمال افریقا با خشم و نفرت به اسرائیل و پشتیبانان امپریالیست وی نگریسته اند و به مبارزه علیه اسرائیل و به نفع خلق فلسطین دست زده اند. مبارزاتی که موجب در انزوا قرار گرفتن دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست های غربی که پشتیبان این دولت بوده اند گردیده است. در خود اسرائیل نیز مخالفت با این جنگ بیش از پیش افزایش یافته است. بیشتر های و هوی امپریالیست ها علیه تداوم جنگ و محدودیت هایی که برای دولت اسرائیل به وجود آورده اند به این دلیل است که طبقه ی کارگر و توده ها در اکثر نقاط جهان با این جنگ و به خاک و خون کشیده شدن خلق فلسطین مخالف و علیه آن به مبارزه برخاسته اند.  
مبارزات دانشجویان در کشورهای امپریالیستی علیه جنگ غزه
یکی از گام های مهم جنبش ضد صهیونیستی و ضدامپریالیستی مبارزات دانشجویان در کشورهای آمریکا و فرانسه و آلمان و کانادا و دیگر کشورهای غربی است. این مبارزات می تواند نسل نوی این کشورها را از یک دوره ی کامل از بی تفاوتی سیاسی و گرایش به رکود و رخوت و سستی در قبال تحولات سیاسی در جهان که چندین دهه یعنی از اواسط  دهه ی هفتاد به این سو به درازا انجامیده بیرون کشیده و به کانون تحولات سیاسی جهان یعنی مبارزه با امپریالیسم، جنگ و یاری به انقلاب در کشورهای زیرسلطه و برپایی انقلاب در کشورهای امپریالیستی کشاند.
آشکار است که دانشجویان در کنار دیگر گروه ها و طبقات در مبارزات کارگری و توده ای در اروپا و یا ضدنژادی در آمریکا در ده سال اخیر شرکت داشته اند اما نه به عنوان جنبش مستقل خود و در دانشگاه ها. مکان این مبارزه اخیر اما دانشگاه های بزرگ و عاملان اصلی آن دانشجویان هستند. این جنبش دانشجویی است که در کشورهای امپریالیستی علیه دولت صهیونیستی اسرائیل و جنگ غزه برخاسته است. بدون تردید این مبارزات دانشجویی همان گونه که بخشی از استادان و کارکنان دانشگاه ها را با خود همراه کرده است، بسیاری از توده ها را در کشورهای امپریالیستی بیدار خواهد کردو به شور درخواهد آورد و دور تازه ای از مبارزات انقلابی و به ویژه برآمدن انقلابیون چپ و دموکرات انقلابی و سازمان های انقلابی کمونیست را نوید خواهد داد. جنبش دانشجویی کنونی در کشورهای غربی نماینده خلل و شکاف در نظام امپریالیستی و پنیه شدن تمامی برنامه های فرهنگی امپریالیست ها برای تبدیل جوانان و توده ها به موجوداتی فردگرا(اندیویدوآلیست)، تهی از حس و عاطفه نسبت به توده ها و اساسا موجوداتی ربات گونه است.
دموکراسی امپریالیستی
دوران حاضر بیش از پیش نشان داده است که دموکراسی کنونی در کشورهای غربی تنها نام دموکراسی را یدک می کشد. این دموکراسی امپریالیست ها یعنی مبارزه ی صرف بین دو حزب نماینده ی سرمایه داران حاکم و هیچ کاره بودن اکثریت مردم، در کل یک دموکراسی سرودم بریده و بی خاصیت است. این نهایت دموکراسی غربی است که بخش هایی از شبه چپ های برده ی امپریالیسم برای آن له له می زنند و همگان را به مبارزه برای آن در کشورهای زیرسلطه  فرا می خوانند!
سرمایه داران امپریالیست از وحشت و ترس شان از گسترش و تعمیق جنبش دانشجویی به یک جنبش توده ای که به دلیل بحران اقتصادی تعمیق یافته از سال 1908 به این سو و تاثیرات جهانی جنگ اوکراین و غزه، کارگران و زحمتکشان و توده های خرده بورژوازی تهیدست در کشورهای غربی را در زیر فشارهای شدید معیشتی و سقوط سطح زندگی قرار داده، شدیدترین سیاست های سرکوب را در پبش گرفته اند؛ یعنی حمله به دانشجویان، ضرب و شتم، بازداشت، سرکوب و اخراج از دانشگاه. خشن ترین و کثیف ترین اشکال برخورد به یک جنبش اعتراضی ساده  که علیه جنگ غزه و به نفع توده های فلسطین و برعلیه مدیریت دانشگاه هایی است که یکی از کارهاشان این است که در کمپانی هایی که به اسرائیل اسلحه و مهمات می فروشند، سرمایه گذاری کرده اند.
جنگ اوکراین
در کنار این ها جنگ اوکراین است. امپریالیست های جهانخوار غربی به همراه دولت مرتجع  اوکراین از یک سو و امپریالیسم روسیه از سوی دیگر کماکان به رقابت کریه خود و کشتار کارگران و زحمتکشان روسیه و اوکراین در این منطقه ادامه می دهند. جنگی که خواه به دلایل اقتصادی نقش اوکراین و روسیه در اقتصاد جهان و خواه کمک های دولت های امپریالیستی به دولت اوکراین، تاثیرات هولناکی به ویژه در وضع کشورهای امپریالیستی و طبقه ی کارگر و زحمتکشان این کشورها گذاشته و آنها را به زیر فشارهای اقتصادی بیشتری برده است.
در برابر جنگ روسیه و اوکراین امپریالیست های غربی در کشورهای امپریالیستی غربی و پوتین و دیگر سران روسیه در روسیه، به عریانی هر چه تمام تر هر صدایی علیه این جنگ را در گلو خفه کردند. سیاست سرکوبی که امپریالیست های غربی در مورد اعتراضات به جنگ غزه نیز ادامه داده اند.
اگر جنگ های کثیفی که امپریالیست ها در کشورهای افریقایی به راه انداخته اند به این دو جنگ بیفزاییم بیشتر می توانیم ببینیم که حیات امپریالیست ها به جنگ وابسته است. امپریالیست ها بدون جنگ نمی توانند زندگی کنند و بپایند.
وضع طبقه ی کارگر در کشورهای امپریالیستی
وضع در کشورهای امپریالیستی برای اکثریت کارگران و زحمتکشان بسیار بدتر از دهه ی گذشته شده است. در این کشورها بحرانی که از 2008 آغاز شد با افت و خیز به رشد خود ادامه داد و با بحران کرونا و پس از آن جنگ ارتجاعی امپریالیستی روسیه و امپریالیسم غرب در اوکراین و اکنون دولت صهیونیستی اسرائیل با خلق فلسطین بدتر از پیش گردید.
در حال حاضر در کشورهای امپریالیستی تورم و گرانی افسارگسیخته ای وجود دارد که دیگر سالیانه نیست بلکه ماهیانه و حتی گاه هفتگی است. این در حالی است که دستمزد کارگران چندین سال است که افزایشی نداشته است. در مقابل بوق و شیپورهای تبلیغاتی دولت های سرمایه داری غرب و کشورهای زیرسلطه می گویند که نباید دستمزد کارگران افزایش یابد زیرا منجر به تورم و گرانی می شود!
این امر طی سال های اخیر موجب  نارضایتی توده ها و اعتراضات گوناگونی در برخی از کشورهای امپریالیستی شده است اما به سبب تسلط اتحادیه های زرد بر جنبش طبقه ی کارگر و نبود احزاب انقلابی کمونیستی واقعی، به جز برخی از کشورها همچون فرانسه تجلی بارزی نداشته است. همین امر موجب شده است که این اعتراضات بیشتر در پوسته های دیگری از جمله اعتراض علیه جنگ اوکراین واکنون جنگ غزه خود را نشان دهد.
وضع طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در کشورهای زیرسلطه
وضع در کشورهای زیرسلطه صدها بار بدتر از کشورهای امپریالیستی است. در بیشتر این کشورها سیاست ها نئولیبرالیستی ضربات هولناکی به زندگی و معیشت طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های زحمتکش و لایه های گوناگون طبقه ی خرده بورژوازی وارد کرده است. در این کشورهایی مانند ایران نه تنها طبقه ی کارگر نسبت به طبقات استثمارگر  دزد و فاسد حاکم که پول پارو می کنند فقیرتر شده است بلکه در قیاس با وضع وی در گذشته نیز فقیرتر گشته است.
همین امر به همراه بحران های سیاسی و فرهنگی موجب موج های مداوم مبارزات در کشورهای زیر سلطه گردیده است. این مبارزات به ویژه در آمریکای جنوبی و مرکزی و نیز در آسیای غربی و در منطقه ی خاورمیانه بیشتر از سایر نقاط بوده است.
آمریکای جنوبی و مرکزی
در آمریکای جنوبی که همواره حیاط خلوت آمریکا خوانده شده در کشورهایی همچون شیلی و برزیل و کلمبیا و بولیوی مبارزات طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های زحمتکش موجب روی کار آمدن دولت هایی گردیده است که خود را به اصطلاح سوسیالیست می نامند اما در واقع بیشتر دولت های سوپاپ اطمینانی هستند.
تن دادن امپریالیسم آمریکا به این گونه دولت ها از یک سو به دلیل مبارزات مسلحانه ای است که همواره در این کشورها به وسیله ی گروه های انقلابی جریان یافته است و از سوی دیگر به دلیل سیاست های نئولیبرالی ای است که طبقه ی کارگر و توده ها را به فلاکت کشانده است و موجب برآمدهای جنبش طبقه ی کارگر و توده ها در این کشورها و خیزش های متوالی گردیده است. امپریالیسم آمریکا این گونه دولت ها را که نمونه هایی از آنها پیش از این در پرو و ونزوئلا روی کار آمده بودند همچون سدی در برابر انقلاب ها و مبارزه ی مسلحانه ی گروه های کمونیستی می بیند. اگر امپریالیسم آمریکا عقب نشینی می کند و به این گونه دولت های به اصطلاح «سوسیالیستی» تن می دهد و حکومت نظامیان را برقرار نمی کند بیشتر به این دلیل است که نه خودش توان اقتصادی و سیاسی لازم برای مقابله با این جنبش های مسلحانه و انقلاب های گسترده و پی درپی را که بسیاری از کشورهای قاره را درگیر خود کرده دارد و نه دیگر حکومت نظامیان را چاره ی کار می داند. دنیا تغییر کرده است و اکنون دیگر این گونه دولت های نظامی جواب نمی دهند. امپریالیسم اما اگر از در بیرون رفت از پنجره وارد می شود. این دولت ها اخیر همانند دولت سیریزا در یونان هستند و همچون پرو و ونزوئلا و برزیل ماهیت سازشکار خود را نسبت به سرمایه داری و امپریالیسم در برنامه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نشان خواهند داد.       
وضع طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده در ایران
با توجه به این که در ایران حکومت ولایت فقیه است و استبداد دینی تسلط دارد وضع برای طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش جزو بدترین در میان کشورهای زیرسلطه است. سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و فئودال مسلک حاکم یعنی به ویژه دارودسته های آخوند و پاسدارهای مال خور بر تمامی ارکان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشور چنگ انداخته اند و تمامی منابع تولید را چون اختاپوسی می مکند. این ها بخشی  از ارزش های تولید شده را به اشکال گوناگون قانونی از طریق بودجه ی سالانه به ارگان های نظامی و اطلاعاتی و ایدئولوژیک- فرهنگی اختصاص می دهند و می خورند، بخش دیگری را با انواع رانت و اختلاس و دزدی  و رشوه و غیره می بلعند و بخش سوم را نیز خرج نیروهای نیابتی خود در کشورهای لبنان، سوریه، عراق و یمن و دیگر کشورهای می کنند. به این ترتیب بخش بزرگ منایع در حلقوم این کثافات قرون وسطایی فرو می رود تا این حکومت بتواند به بقای خود ادامه دهد. فقر و فلاکتی که طبقه ی کارگر و اکثریت توده های زحمتکش در آن به سر می برند پیش از هر چیز نتیجه ی این بلعیدن ثروت به وسیله ی مستبدین مذهبی حاکم است.
این امر موجب شکاف بزرگ میان طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و طبقات میانی و حکومت مستبد شده و باعث مبارزات  گسترده و مداوم اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در کشور( اکنون حداقل برای سه دهه) گردیده است. در سال 1401 خیزش« زن زندگی آزادی» جریان یافت و در سال 1402 مبارزات اقتصادی کارگران به ویژه در نفت و پتروشیمی، ذوب آهن و فولاد، نیشکر هفت تپه، شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه  و همچنین فرهنگیان و پرستاران و کارمندان برخی از دستگاه های قضایی و بانک ها تداوم یافت و در سال نو نیز این مبارزات اقتصادی هم گوناگونی بیشتری یافته و هم گسترده و هم عمیق تر و شدیدتر شده است. بخشی از مبارزات کارگران در سال نو مبارزه برای حداقل دستمزد بوده است که موجب سلسله ای از مبارزات بین طبقه ی کارگر و حکومت گردید.
رشد مبارزات زنان و جوانان در حکومت های استبدادی مذهبی 
جدا از مبارزات طبقه ی کارگر یکی از شاخصه های تکامل مبارزه ی طبقاتی در کشورهای زیر سلطه به ویژه در منطقه ی خاورمیانه را مبارزه ی زنان به ویژه زنان طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش تشکیل می دهد که اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند. زنان در حکومت های استبداد دینی و یا کشورهایی که این گونه جریان ها بیشتر رو آمده اند، نه تنها زیر استثمار طبقاتی بلکه در عین حال زیر ستم  مردسالاری و پدرسالاری و قوانین عقب مانده و متحجر هستند و از این رو در تمامی مبارزات دهه های اخیر در مقابل حکومت های متحجر مذهبی و این گونه جریان های قرون وسطایی شرکت کرده و یک پای مهم جنبش های توده ای در ایران و افغانستان و ترکیه و عراق و برخی دیگر از کشورهای عربی بوده اند.
در کنار آنها جوانان هستند که با توجه به رشد بیکاری در این کشورها و همچنین مدرن شدن زندگی به شدت بر ضد تحجرمذهبی حاکم بر این کشورها هستند و با حضور چشمگیرشان در جنبش های توده ای به آنها نیروی نو و غنی بخشیده اند.    
به طور کلی کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم همواره در حال جنبش و شورش و انقلاب علیه حکومت های سرمایه داری بوروکراتیک، نیمه فئودالی، عشیره ای و قبیله ای از یک سو و علیه امپریالیسم از سوی دیگر هستند و از این رو مرکز ثقل عمده ی مبارزات، جنبش ها و خیزش ها و انقلابات در جهان گردیده اند. اکنون در میان تضادهای گوناگونی که جهان درگیر آن است تضاد میان طبقه ی کارگر و خلق های ستمدیده کشورهای زیرسلطه عمده است و راه حل آن انقلاب دموکراتیک نوین است. تضادهای دیگر همچون تضاد میان طبقه ی کارگر کشورهای امپریالیستی و سرمایه داران امپریالیست که راه حل آن انقلاب سوسیالیستی است و همچنین تضاد بین امپریالیست ها که راه حل آن جنگ امپریالیستی است تضادهای رده ی دوم هستند و به وسیله ی تضادعمده کنونی تعیین می شوند و به پیش می روند.
کمبودهای اساسی مبارزه ی طبقه ی کارگر
مهم ترین کمبود های طبقه ی کارگر ایران در مبارزات جاری نداشتن تشکل های صنفی و سیاسی مستقل است. این امر به همراه عوامل دیگر موجب گردیده که طبقه ی کارگر ایران نتواند چنان که از وی انتظار می رود از مبارزات اقتصادی کنونی به مبارزه سیاسی گذار کرده و مبارزه ی سیاسی مستقل یعنی مبارزه ی سیاسی خود را به عنوان یک طبقه مستقل آغاز کند و توده های زحمتکش کشاورز و لایه های زحمتکش خرده بورژوازی را پیرامون خود گرد آورده و با رهبری انقلابی خود جنبش توده ها را علیه سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور فئودال مسلک جمهوری اسلامی یعنی آخوندها و پاسداران سرمایه دار و مزدور دولت های امپریالیستی غربی و شرقی  پیش براند و جمهوری دموکراتیک انقلابی خلق را به رهبری خود برپا کند.
نقش رویزیونیسم و ترتسکیسم در خلع سلاح کردن طبقه ی کارگر
فقدان این امور جدا از سیاست سرکوب حکومت کنونی و اختناقی که علیه هر گونه مبارزه ی طبقه ی کارگر و همچنین علیه دیگر جنبش ها در جامعه به وجود آورده است و آخرین آن لشکر کشی به خیابان ها علیه دختران و زنان و صدور و یا اجرای احکام اعدام بوده است، از یک سو به احزاب و گروه های رویزیونیستی و ترتسکیستی و جریان های همانندی بر می گردد که گرد طبقه ی کارگر را گرفته و سیاست های فرصت طلبانه ی 
رویزیونیستی و خروشچفیستی و ترتسکیستی را تبلیغ و ترویج می کنند و از سوی دیگر به بخش هایی درون این طبقه که گرایش های محافظه کارانه دارند و مانع از تحرک کارگران پیشرو و انقلابی برای تکامل مبارزات طبقه ی کارگر به مبارزاتی همه جانبه تر می شوند.
نگاهی به اعلامیه های صادر شده از سوی این گروه های رویزیونیستی و خروشچفیستی و ترتسکیستی نشان می دهد که حتی در شرح  ساده ترین امور، کم آزارترین مفاهیم و القاب را برای حکومت جنایتکار کنونی در نظر گرفته و جز نرم ترین شیوه های مبارزه، اشکال مبارزه ی دیگری را برنمی تابند. اکونومیسم سندیکالیستی و رویزیونیسم و خروشچفیسم و ترتسکیسم و انواع جریان های«سوسیالیسم مارکسی» دشمنان طبقه ی کارگر در لباس دوست هستند و تا شر اینان از جنبش کارگری کنده نشده و تئوری انقلابی مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی در پیشروترین کارگران نافذ نشود، پر وبال طبقه ی کارگر برای پرواز بسته خواهد ماند.           
وضعیت کمونیسم در ایران متاثر از وضعیت کمونیسم در سراسر جهان است
وضعیت کنونی در ایران چندان تفاوتی با وضع در بیشتر کشورهای زیرسلطه و نیز کشورهای امپریالیستی غربی ندارد. در این کشورها نیز یا استبداد مطلق حاکم است و هیچ تشکل  صنفی و یا سیاسی آشکاری وجود ندارد و یا سندیکاها و اتحادیه های زرد هستند که حاکم بر طبقه ی کارگراند. جز معدودی از کشورها که احزاب و سازمان های انقلابی مائوئیستی و یا مارکسیستی - لنینیستی وجود دارند و برخی از آنها به جنگ خلق دست زده اند، فقدان و یا افت احزاب کمونیست انقلابی در این کشورها کاملا به چشم می خورد. هر زمان و هر مکانی که این سازمان های انقلابی وجود داشته اند و توانسته اند رهبری مبارزات طبقه ی کارگر را به دست گیرند طبقه ی کارگر توانسته پیشروی های بزرگی علیه امپریالیسم، سرمایه داری و ارتجاع صورت دهد و هر جا که نبوده اند این طبقه در اسارت طبقه ی سرمایه دار و دیگر طبقات ارتجاعی باقی مانده و نتوانسته مبارزات انقلابی ای برای  برقراری حکومت دیکتاتوری انقلایی پرولتاریا سامان دهد. چنان که لنین آموزگار بزرگ طبقه ی کارگر در مورد شرایط پاگیری و گسترش تئوری و تشکیلات انقلابی گفت:
«یکی از شرایط لازم برای آماده ساختن پرولتاریا برای پیروزیش مبارزه ای طولانی، سرسخت و بیرحمانه است برعلیه اپورتونیسم، رفرمیسم، سوسیال شوینیسم و نفوذ گرایش های مشابه بورژوازی که اجتناب ناپذیرند زیرا پرولتاریا در یک محیط سرمایه داری زیست می کند. اگر چنین مبارزه ای نباشد، اگر اپورتونیسم در جنبش طبقه کارگر کاملا شکست نخورد، دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند به وجود آید.»(انتخابات مجلس مؤسسان و دیکتاتوری پرولتاریا، 16 دسامبر 1919، به نقل از گزیده هایی از لنین با نام «مبارزه علیه رویزیونیسم»)
ابزارهای انقلاب و کسب قدرت سیاسی
تئوری انقلابی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی و حزب و ارتش خلق ابزارهای اساسی انقلاب هستند. اگر این ابزارها ایجاد نگردد امکان دست زدن به مبارزه ی مسلحانه، دست زدن به یک جنگ بزرگ برای کسب قدرت سیاسی و ایجاد جبهه ای متحد از طبقات خلق برای تداوم این جنگ فراهم نمی شود.
در شرایط کنونی در ایران تلاش برای ایجاد محفل های مائوئیستی درون طبقه ی کارگر و تلاش برای برپایی حزب کمونیست مائوئیستی ایران در درجه ی نخست اهمیت قرار دارد. هر چند این به این معنا نیست که تا پدید آمدن چنین حزبی محافل و هسته ها و تشکل های موجود انقلابی نمی توانند دست به اشکال گوناگونی از مبارزه بزنند و آنها را در حدودی که می توانند پیش برند.
مبارزات طبقه ی کارگر تکامل خواهند یافت
با توجه به مبارزات طبقه ی کارگر در دو دهه ی گذشته و وضع کنونی آن و نیز گرایش و میل فراوان کارگران پیشرو در دست زدن به مبارزات سیاسی و آگاهی آنها به نقش چنین مبارزاتی در آینده ی جنبش و انقلاب ایران که در اطلاعیه های چندین سندیکا و شورای موجود کارگری نیز به چشم می خورد می توان چشم انداز مبارزات سیاسی را در آینده دید. از سوی دیگر سیاست های استبداد حاکم و اختناقی که بر تمامی امور از جمله کارخانه ها و کارگاه ها حاکم کرده است و بنابراین فشارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی موجود کارگران را به عنوان ستمدیده ترین طبقات خواه ناخواه به سوی چنین مبارزاتی می راند و امکان حرکت های بزرگ و تاریخ ساز از جانب این طبقه را در چشم انداز قرار می دهد.
هر چند بین مبارزات اقتصادی و مبارزات سیاسی دره ای بزرگ نیست اما آغاز کار دشوار است و نیاز به فداکاری پیشروترین کارگران و انقلابیون مائوئیست و یک جهش دارد. به محض این که آغاز صورت گیرد و چنین جهشی انجام شود مجموع شرایط ایران وضعی به وجود آورده و می آورد که علیرغم سرکوب ها و محدودیت ها، چنین حرکت هایی تداوم یافته و گسترش یاید. چنین حرکت های بزرگی می تواند امکانات تازه ی برای تحول جنبش کارگری و توده ای بگشاید و زمینه ی مناسبی برای رشد جهان بینی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی و تشکیل حزب کمونیست انقلابی طبقه ی کارگر و مبارزه ی انقلابی توده ای ایجاد کند.
کافی است که نگاهی به مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه و آن تاثیری که در شهر گذاشتند و توده را همراه خود کردند بیندازیم. کافی است به مبارزات کارگران فولاد اهواز که چگونه توده های ستمدیده ی شهر اهواز را با خود همراه کردند بنگریم. کافی است به مبارزه دختران و زنان و جوانان بنگریم که چگونه جهش کرد و سیاسی شد و چگونه این سیاسی شدن وجوه گوناگون و گستره ی بیشتری یافت و چگونه تداوم و تکامل یافت. کافی است که گستره و ژرفش وضع کنونی کل جنبش را با وضع آن در دهه ی هفتاد و هشتاد و حتی نود مقایسه کنیم؛ کافی است...
در مبارزه ی طبقه ی کارگر و برنامه ای که این طبقه پیش می گذارد توده ها می توانند امیدها و آرزوهای خود را ببینند و به این طبقه بپیوندند. تنها طبقه ی کارگر و در راس این طبقه کارگران صنعتی ایران هستند که می توانند امیدها و آرزوهای توده های ستمدیده ی ایران را تحقق ببخشند.
در پایان اطلاعیه ی سال 1402 چنین نوشتیم:   
«هر چقدر که اعتصابات سیاسی در میان طبقه ی کارگر و لایه های زحمتکش طبقه ی میانی گسترش یابد، و بر متن رشد آن، این امکان که بسیاری از مسائل و مشکلات پیش رو را حل و فصل کرد و امکان تضعیف همه جانبه ی حکومت مرتجع حاکم را بیشتر فراهم کرد، آماده تر می شود و چنانچه این امکان ها فراهم گردد می توان گام های بیشتری در راه ایجاد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر برداشت.»
 امید به آغاز مبارزات سیاسی طبقه ی کارگرکماکان پابرجاست.
 
گرامی باد روز اول ماه مه (11 اردیبهشت) روز جهانی کارگر
سرنگون باد جمهوری اسلامی
برقرار باید جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری  طبقه ی کارگر
زنده باد کمونیسم
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
10 اردیبهشت 1403
 
 

۱۴۰۳ اردیبهشت ۶, پنجشنبه

حکومت منفور


 
   حکومت منفور اعدامی 

سیاست کثیف حکم اعدام دادن و یا اجرا کردن احکام اعدام از جانب خامنه ای و سران پاسدارش همچنان ادامه دارد. حال حکم اعدام توماج صالحی خواننده ی مبارز رپ را داده اند.
موجی علیه این حکم در داخل و خارج برخاسته است.
سیاست بعدی خامنه ای ممکن است مانوری در مورد این حکم باشد.
 تبدیل حکم اعدام به حبس ابد مشکلی را حل نمی کند زیرا این سالوس های خونخوار با احکام افرادی چنین کرده اند و در فرصتی دیگر حکم اعدام را اجرا کرده اند. نمونه ی آن جوان مبارز محمد قبادلو است که حکم اعدام اش نقض شده بود.
از سوی دیگر یکی از سیاست های کریه و پلید این ها چنین بوده است که حکم اعدام یکی را طرح کرده و زمانی که اعتراض علیه حکم وی به راه افتاد عده ای دیگر را در سایه اش اعدام کرده اند.
هم اکنون خبرهایی دال بر آماده شدن برای اجرای حکم رضا رسایی به گوش می رسد. افرادی مانند مجاهد کورکور و عباس دریس و... هم هستند.
باید همزمان با مبارزه علیه حکم اعدام توماج علیه احکام اعدام دیگر مبارزان نیز جنگید. مبارزه را نباید آنی قطع کرد.
در عین حال باید تلاش کرد تا آنجا که ممکن است گستره ی مبارزه بیشتر شود(هر تشکل صنفی و سندیکایی و گروه یا کانون اجتماعی و سیاسی که می تواند اعلامیه دهد) و سطح مبارزه بالا رود و اشکال نویی را در بر گیرد تا بتوان با تنگ کردن عرصه، عملا خامنه ای و سران سپاه و دستگاه پلید قضایی را مجبور به عقب نشینی کرد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1402     

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲, یکشنبه

جنگ علیه زنان نشانه ی ضعف خامنه ای و سران پاسدار است

 
 
جنگ علیه زنان نشانه ی ضعف خامنه ای و سران پاسدار 
و پیشرفت های به دست آمده به وسیله ی جنبش های اخیر است
 
خامنه ای و سران سپاه کم آورده اند!
خامنه ای کم آورده است. در اقتصاد و سیاست و فرهنگ و سیاست نظامیگری اش. در تمامی موارد با شکست های پی درپی روبرو شده است. شکست هایی که عقب نشینی های مداومی را به وی و سران سپاه خواه در داخل و خواه در خارج تحمیل کرده است. آخرین آن کشته شدن هفت فرمانده پاسدار در سپاه قدس اش در سوریه بود. جبران این حمله و تهاجم پهپادی و موشکی اش نیز با وجود اصابت چند موشک به یکی از پایگاه های نیروهای هوایی ارتش اسرائیل مشکلی را برایش حل نکرد و شرایطی را به وجود نیاورد که وی باد به غبغب اندازد و هنگامی که در پیش حزب اللهی های داخلی و نیروهای نیابتی ایش حرف می زند توپ اش پر باشد!
خامنه ای طراح اصلی جنگ علیه دختران و زنان
اما خامنه ای برای جبران شکست های خودش و دولت اش و مجلس اش و سپاه پاسداران اش فکر کرد که تنها جایی که می تواند مانور داده و خودی نشان دهد و ورق را به نفع خویش برگرداند، ایستادن روبروی دختران و زنان است. با این کار هم می تواند ضربه شستی به جنبش زنان نشان دهد و پیشروهای صورت گرفته پس از خیزش ژینا را پس بگیرد و جنبش زنان را به عقب و به آن مرزهایی که در نظرش بود برگرداند( به گفته ی برخی از این جوجه ملاها «چادر سر زنان می کنیم»!) و هم با درنده خویی نشان دادن به زنان، دیگر جنبش های اجتماعی از مبارزات طبقه ی کارگر گرفته تا جنبش خلق های بلوچ و کرد را مرعوب قدرت خود سازد.
پس « طرح نور» اش را به راه انداخت و مشتی از اوباش قلدرش را دوباره با ون هاشان به خیابان فرستاد تا با خشونت و دشنام دختران و زنان مبارز و جنگجوی ایران را به پس براند.
توازن قوای نیروهای انقلاب و ضد انقلاب
حقیقت این است که جنبش های اجتماعی- سیاسی سه دهه ی اخیر ایران گرچه نتوانسته اند حکومت ولایت فقیه را سرنگون کنند اما علیرغم برخی افت ها و پس رفت های موقتی، توقف پذیر نبوده اند.
 این جنبش های پی در پی ضربات کوبنده ای به نظام زده اند. ضرباتی که توانسته اند در توازن نیروهای دو سوی مبارزه یعنی نیروهای انقلاب به ویژه سه طبقه ی اصلی کارگر، کشاورز و خرده بورژوازی ( تهیدست، میانی و مرفه) و نیروهای ضد انقلاب حاکم بر جمهوری اسلامی ( پاسداران و آخوندهای سرمایه دار اختلاس گر و دزد و فاسد حاکم) تغییرات کمی فراوان به نفع نیروهای انقلاب ایجاد کنند چندان که وضع آگاهی سیاسی و فرهنگی و نیز تشکیلاتی نیروهای انقلاب با وضع این نیروها در آغاز جنبش های نوین در دهه ی هفتاد و نیز جنبش های دهه هشتاد و نود تفاوتی بسیار دارد. از سوی دیگر این جنبش هاو ضربات تضادهای درون نیروهای ضد انقلاب را بسیار شدت داده  تا مرزهای تبدیل حکمرانی طبقه به حکمرانی یک جناح و یک باند یعنی همان هسته ی سخت قدرت( خامنه ای، دفتررهبری و بخشی از سران سپاه) پیش برده اند چندان که وضع کنونی طبقه ی حاکم با وضع این طبقه در سه دهه ی هفتاد و هشتاد و نود به کلی متفاوت گشته است.
 یکی از نشانه ی اساسی این تغییرات در توازن نیروهای انقلاب و ضد انقلاب این است که در جبهه ی انقلاب بیشترین پیوندها و غلیان ها و اوج ها به وجود آمده و در جبهه ی ضد انقلاب بیشترین ریزش ها و از هم گسیختگی ها و فرودها. 
توازن قوای کنونی بین نیروهای انقلاب و ضد انقلاب به وضعیتی رسیده که تلاش برای پیروز شدن بر برخی ضعف ها و کمبودها در جنبش و در درجه ی نخست پیگیری یک برنامه ی کلی و یک خط مشی معین برای اتحاد برای سرنگونی جمهوری اسلامی و در درجه ی دوم ایجاد تشکیلات ها برای تحقق این برنامه و پیشبرد این خط مشی معین، می تواند جنبش را وارد تحولات تازه و کیفی ای کند و موجب جهش های تازه و محسوس تری گردد.
امکان این گام های بعدی جنبش را خامنه ای و سران سپاه و نیروهای اطلاعاتی تا حدودی می بینند و برای همین است که شمشیر را دوباره از رو بسته و به آن مرکزی که از نظر اینان بهترین توجیه را برای حمله به آن دارند یعنی جنبش زنان حمله کرده اند.( خامنه ای می گوید حجاب از نظر واجب شرعی است و نیز قانون کشور است و باید همه ی زنان آن را رعایت کنند). در شرایط عادی تکامل و پیشروی جنبش، آنها نمی توانند چنین آشکار و عریان، چنین درنده خویانه و وقیح و چنین مستبدانه و وحشیانه به هیچ یک از جنبش های دیگر حمله کنند. در عین حال انگار تنها روسری کردن سر زنان است که عطش احساس قدرت را در استبداد حاکم و پیروان فرومایه و حقیرش فرو می نشاند.
اما جنبش زنان  در گذشته و حال  تسلیم قدرت حاکم نشده و در آینده نخواهد شد. ویژگی پیشرفت کنونی جنبش زنان در این است که حرکت جنبشی زنان در عین اینکه حرکتی عمومی و متمرکز است حرکتی پراکنده و فردی و اتمیزه شده است. یک جنبش که هم در کل پیش می رود وهم در اجزایش. هم عمومی پیش می رود و هم فردی. هر زن آگاه و هر مادر و دختر و همسر و خواهر و هر خانواده که خواهان حق و حقوق خود است یک پای مبارزه ای جانانه است که همواره جریان داشته و در هنگامه ی جنبش زن زندگی آزادی ژرفش و غنا یافته است. دختران و زنان ایران در جنبشی بزرگ بوده و هستند و پس از عقب نشینی نسبی جنبش به مبارزه ی خود تداوم بخشیده اند. همین جنگ سنگر به سنگر و با تمامی وجود و همین تداوم و پیشرفت های ریزگون و وجب به وجب است که وضعیت توازن را به هم زده و جنبش زنان را پیش تر برده است.
تغییرات در صحنه ی نبرد
این همچون جنگ دو لشکر انقلاب و ضد انقلاب است.  پس از زورآزمایی ها و نبردها آنگاه که صحنه های نبرد برای مدتی آرامشی نسبی می یابند هر لشکر بر مبنای پیشرفت ها و پسرفت هایش در مجموعه ی صحنه های نبرد آرایش تازه ای می یابد و در جایگاه و وضعیت تازه ای از رویارویی قرار می گیرد. این جایگاه توازن تازه و موقعیت کنونی نیروهای درگیر را نشان می دهد. یکی از دو لشکریعنی لشکر ضد انقلاب با وجود عقب راندن نسبی لشکر انقلاب چون در صحنه ی نبرد مواضع حساسی را از دست داده نه تنها احساس پیروزی نمی کند بلکه احساس شکست کرده می خواهد آن مواضع حساس را دوباره پس بگیرد.
اما چنین بازپس گیری ای با توجه به وضعیت پیش آمده که بر مبنای تاریخ آن جنگ و نیروهای درگیر در آن و ویژگی مواضع از دست رفته و نیروهایی که این مواضع را از دست لشکر مقابل درآورده اند و ایستادگی مداوم آنها و بنابراین به طور کلی رشد نیروهای این لشکر یعنی لشکر انقلاب استوار است، شدنی نیست. پس لشکر ضدانقلاب دست به تلاشی هایی مضحک می زند که این مواضع از دست رفته را باز پس گیرد. امری که ممکن نیست زیرا رشد نیروهای لشکرانقلاب که این مواضع را به دست آورده این اجازه را نمی دهد و هر گونه حرکتی برای بازپس گرفتن آنچه این لشکر به دست آورده است نه تنها با ایستاده گی جانانه و تا پای جان نیروهای آن روبرو خواهد شد بلکه در عین حال می تواند موجب آن شود که خشمگین تر و جری تر شده و حملاتی تازه را علیه لشکر ضدانقلاب خونخوار سامان دهند و موجب شوند که چنین حملاتی از جانب ضدانقلاب نتایج کاملا معکوسی به بار آورد.
تلاش های بیهوده برای بازگرداند آب رفته به جوی!
حملات تازه ی خامنه ای و سران سپاه با گشت های کشتارشان جز تلاش برای برگرداند آب رفته به جوی نیست. تلاشی مضحک و بیهوده و بی نتیجه. همچون به آب و آتش زدن دشمنی که بازی را در برخی از بخش ها باخته است و می خواهد باخته اش را جبران کند اما تغییرات در  وضعیت عینی وصف آرایی و  تعادل نوین نیروها این اجازه را به او نمی دهد. در نتیجه خود را به آب و آتش زدن اش گرچه بهیمی و کراهت بار است اما مضحک می شود. 
بازتاب حملات وحشیانه ی خامنه ای به دختران و زنان در طبقه ی حاکم
این البته تنها نتیجه ی این حملات مضحک و بی نتیجه نیست. بازتاب این حملات در طبقه ی حاکم نیز به جای خود مهم است. اکنون بخش های زیادی از اصول گرایان و از جمله بخشی از خود آخوندهای این جریان مخالف با حجاب اجباری هستند( زیرا از نظر برخی از متعصب ترین آنها نسبت به حفظ حکومت، بی حجابی سرنگونی حکومت نیست اما تداوم تقابل با بی حجابی ممکن است کار را به سرنگونی حکومت کشاند) و می گویند که خامنه ای و سران پاسدارش نه تنها نمی توانند آنچه از دست رفته بازستانند بلکه در عین حال ممکن است با این حملات سبعانه موجب خشم جامعه و اوج گیری دوباره ی جنبش مهسا شوند و آنها مواضع تازه ای را از دست بدهند. این است که زبان عتاب را علیه نیروهایی که رهبری این حملات را دارند و از جمله خود خامنه ای گشوده و خواه آشکار و خواه در خفا علیه این دسته ها به جدال برخاسته اند.
خامنه ای فرمانده ی اوباشان 
این را هم افزون کنیم که خامنه ای سردسته ی این اوباشان گشت کشتار است. این اوست که طراح اصلی بسیاری حملات به جنبش و از جمله حملات شیمیایی به مدارس دخترانه بود. این که این مستبد احمق که وضع واقعی را نسنجیده و دست به این حمله زده، در عین حال با شدت گرفتن انتقادها از درون دیگر جناح های طبقه ی حاکم و همچنین نیروهای اصلاح طلب حکومتی خودش را به نفهمی زده و یک باره در پیشاپیش منتقدین از شیوه های رفتار اوباشان اش در می آید و می گوید:« کشف حجاب، هم حرام سیاسی و هم حرام شرعی است. منتها دشمن با نقشه و برنامه وارد این کار شده، ما هم باید با برنامه و نقشه وارد شویم؛ کارهای بی‌قاعده و بدون برنامه نباید انجام بگیرد» نشانگر اوج ضعف و در عین حال سالوسی اوست. خامنه ای خود سردسته اوباشان و متهم ردیف اول این پرونده ی جنگ علیه زنان و شکل ها و شیوه های خشن و کثیف برخورد با دختران و زنان در خیابان ها و بازداشتگاه ها است.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
دوم اردیبهشت 1403
 
 
              

   

پایان یک دور حملات جمهوری اسلامی و اسرائیل علیه یکدیگر

 
پایان یک دور حملات دو دولت مرتجع علیه یکدیگر
 
یک دور تقابل دولت اسرائیل و حکومت جمهوری اسلامی در چارچوب تضاد این دو دولت با یکدیگربا حمله ی روز های پنجشنبه و جمعه ی اسرائیل به پایگاه هشتم شکاری اصفهان و انهدام بخش مهمی از پدافند هوایی اس 300  جمهوری اسلامی ظاهرا پایان یافت.
در کنار این حمله و در شب پس از آن(جمعه 31 فروردین) حمله ای به یک پایگاه نظامی گروه حشد الشعبی درجنوب بغداد صورت گرفت که ظاهرا نه آمریکا و نه اسرائیل مسئولیت آن را نپذیرفته اند اما می توان احتمال داد که کار یکی از این دو دولت و مکمل حمله ی اسرائیل به پایگاه هوایی بوده باشد.
چنان که نتایج این دو حمله ی جمهوری اسلامی به اسرائیل و دولت اسرائیل به پایگاه هشتم شکاری در اصفهان را با یکدیگر مقایسه شود اختلاف اساسی ای دیده نخواهد شد. تنها تفاوتی که دیده می شود کمیت ابزارهای حمله و کیفیت حمله است. جمهوری اسلامی زیاد فرستاد و کم زد( به گفته ی خودشان زیاد فرستادند برای اینکه حداقل تعدادی از آنها به هدف اصابت کنند) و اسرائیل کم فرستاد و کم(و به گفته خودشان دقیق تر و موثرتر) زد. هر دو حکومت از دیدگاه خودشان پیام هایی به یکدیگر دادند. جمهوری اسلامی با بیش از 300 پهپاد و موشک دست به خودنمایی بی حاصل زد و اسرائیل با اتخاذ اهداف مشخص و زدن آنها، امکانات خود را برای حملات مشخص به پایگاه های نظامی و سایت های اتمی جمهوری اسلامی به رخ خامنه ای و سران سپاه کشید.
هزینه حمله برای جمهوری اسلامی و در واقع برای مردم ایران بین 500 تا 600 میلیون دلار برآورد شده و هزینه ی دفاع برای اسرائیل نیز بر مبنای برخی منابع اسرائیلی حدود یک میلیارد و اندی دلار تخمین زده شده است.
چنانکه حمله  اسرائیل به کنسولگری ایران در سوریه و کشتن هفت تن فرماندهان سپاه را نیز در چارچوب این حملات در نظر آوریم آن گاه در مجموع اسرائیل بیشتر ضربه زده و کمتر ضربه خورده است.
روشن بود که هیچ کدام از دو دولت ارتجاعی خواهان جنگی گسترده نبودند. اسرائیل خواه به دلیل دوری از ایران و خواه به دلیل امکانات نظامی توان مقابله ی به تنهایی با جمهوری اسلامی را ندارد و افزون بر آن تصمیم برای جنگ گسترده با جمهوری اسلامی در حوزه ی اختیارات دولت این کشور نبوده و اساسا در حوزه ی اختیارات امپریالیسم آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه و دیگر امپریالیست هاست که منافع اساسی در خاورمیانه و نیز در حفظ یک قدرت سیاسی وابسته به خود دارند. خامنه ای و شرکای پاسدارش نیز توان جنگ با اسرائیل را نداشته و ندارند زیرا به خوبی می دانند که در چنین جنگی، اسرائیل تنها نخواهد ماند و امپریالیست ها به یاری اش خواهند شتافت و از سوی دیگر می دانند گرچه ممکن است آغاز جنگی برای آنها آسان باشد اما پایان دادن اش آسان نخواهد بود و چه بسا وضع را به گونه ای در آورد که پایان جنگ پایان حکومت آنها باشد.
به اینها باید افزود که حمله ی اسرائیل به کنسولگری ایران در سوریه و کشتن فرماندهان سپاه قدس نه اقدام نخستین دولت اسرائیل بوده و و نه آخرین آنها خواهد بود. اسرائیل از پیش ضرباتی به فرماندهان و نیروهای سپاه در سوریه زده بود و این حمله نیز در ادامه ی آنها بود و تا زمان تداوم تضادهای کنونی اش با گروه های نیابتی و خامنه ای و شرکا چنین حملاتی هم ادامه خواهد یافت. روشن است که دولت این کشور زمانی که پی برده بود که چنین جمعی که به گفته ی حماس در برنامه ریزی حمله حماس به اسرائیل نقش داشته اند، در چنین مکانی گرد می آیند( اخباری پخش شده که سازمان اطلاعات دولت بشاراسد و پوتین به سازمان اطلاعات این کشورخبر داده بودند) بهترین فرصت را برای کشتن آنها دیده و بنابراین از این فرصت استفاده کرده و به این مکان حمله کرده بود. این حمله و کشتن فرماندهان سپاه چنان که پیش از این گفته ایم در چارچوب تضاد اسرائیل با نیروهای حماس و حزب الله و خلق فلسطین بوده است و چرخش دادن آن به تضاد با جمهوری اسلامی و جنگ با خامنه ای بنا به دلایلی که ما در بالا و همچنین در اطلاعیه های پیشین شرح داده ایم نمی توانست مدت زیادی دوام داشته باشد.     
استفاده خامنه ای از حمله برای اعلام جنگ علیه جنبش زنان و توده ها
اما اهمیت استفاده ای که خامنه ای و سران پاسدارش خواسته اند از این شبه جنگ بکنند از خود آن بسیار مهم تر است.
خامنه ای درست همزمان با سردادن نعره ی« پاسخ سخت» به اسرائیل و« تنبیه»دولت این کشور و حمله ی توخالی اش به اسرائیل، عربده کشی علیه زنان و جنگ با زنان را اعلام و آغاز کرد. او به همراه زنان حزب اللهی شاغل در گشت «ارشاد»ش، مشتی اوباش قلدر و چاله میدانی را به خیابان ها فرستاد تا روسری سر زنان کنند و ایشان را با انواع فحاشی ها و تحقیرها و بگیر و ببندهای وحشیانه و شکنجه ها و تجاوزها به «راه راست»هدایت و «متدین» گردانند.
روشن است که وی همواره دنبال فرصتی بود تا دستاوردهای جنبش زنان (و در وجهی گسترده تر جنبش های توده ای) را از آنان باز ستاند و از این رو همراه با برنامه ریزی حمله ی پر سرو صدا به اسرائیل برنامه ی حمله به زنان را در دستور کار قرار داد. اکنون آن حمله ای که این جنگ در پشت آن پنهان شده بود پایان یافته و این جنگ اصلی و واقعی ادامه یافته است.  
در واقع جنگ اصلی خامنه ای با اسرائیل نیست. اگر اسرائیل بازهم از خامنه ای پاسدار بکشد و یا نیروهای نیابتی اش را سلاخی کند واکنش خامنه ای از نظر محتوی به احتمال فراوان در همان حدی خواهد بود که عین الاسد و این حمله ی اخیرش به اسرائیل بوده اند. اینجا شکل«حفظ نظام از اوجب واجبات است» و بقای جمهوری اسلامی، های و هوی ظاهری و درعمل نوشیدن انواع زهرها و سکوت و سازش و تسلیم است. اما به جنبش های داخل کشور که می رسد خامنه ای می شود خامنه ای عربده کشی که تیغ از نیام کشیده تا بر سر زنان و کارگران و زحمتکشان و دانشجویان و و هنرمندان و دیگر بخش های جامعه و خلق های دربند فرود آورد.
به این ترتیب از این دو تقابلی که جریان یافت، آنکه مهم تر بود همان تقابل داخلی بود نه خارجی.
اما خامنه ای و سران پاسدارش کور خوانده اند. جنبش زنان و جنبش طبقه ی کارگر و توده ها و خلق های ستمدیده ایران اکنون به آن درجه پیشرفت کرده اند که وی و دارودسته اش دیگر نتوانند آن را سرکوب کنند. ایستاده گی دختران و زنان ایران در همین روزهای اخیر نشان از آن دارد که حاضر نیستند آنچه را با خون خود و با صدها جان باخته و زندانی و شکنجه دیده و آسیب دیده به دست آورده اند از دست بدهند.
آنچه نیاز است ستایش شود این ایستاده گی ها و پشتیبانی تمامی طبقات و بخش های جامعه از آن است.  
گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
دوم اردیبهشت 1403