۱۴۰۳ فروردین ۱۱, شنبه

درباره ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(4 - بخش پایانی)

 
درباره ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(4 - بخش پایانی)
 
حزب انقلابی طبقه ی کارگر رهبر طبقه ی کارگر و تمامی طبقات انقلابی
در پایان تحلیل نکاتی در مورد چگونگی تشکیل حزب انقلابی آمده است:
« ضرورت ایجاد صف مستقل طبقهٔ کارگر حول نظام سیاسی شورایی امروز دوچندان است. ما از کارگران دعوت می‌کنیم که برای رهایی از بردگی مزدی و رفع همهٔ تبعیض‌ها، حزب انقلابی خود را در محیط کار و زندگی ایجاد کنند و برای کسب قدرت سیاسی خود را آماده سازند. ما در جنگ با سرمایه‌داری و مدافعین و حکومتش با حزب طبقهٔ کارگری خود باید پرچم رهایی کل جامعه را در دست گیریم و برای کسب و حفظ قدرت سیاسی بکوشیم. ما کارگران باید پرچم‌دار دفاع از آزادی‌خواهی در تمام ابعاد حقوقی، سیاسی و اجتماعی باشیم و برای رفع هر نوع تبعیض مبارزه کنیم.»
در اینجا تحلیل ضمن خواست تشکیل «صف مستقل طبقه ی کارگر حول نظام سیاسی شورایی» از کارگران دعوت می کند که «حزب انقلابی خود را در محیط کار و زندگی ایجاد کنند. و برای کسب قدرت سیاسی خود را آماده سازند».
یک جنبه ی این دیدگاه می تواند این باشد که تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب هیچ یک از احزاب و سازمان های موجود را حزب انقلابی طبقه ی کارگر نمی داند. چنین موضعی به گونه ای ضمنی موضعی علیه این گروه ها و سازمان های رویزیونیستی و ترتسکیستی است. 
جنبه ی دیگر آن این است که به خودی خود می تواند عناصر اکونومیستی در بر داشته باشد. شکی نیست که حزب انقلابی طبقه ی کارگر باید در محیط های کارگری رهبر و کادر وعضو داشته باشد و این جنبش را رهبری کند اما این به این معنا نیست که این حزب تنها می تواند در محیط کارگران و به وسیله ی کارگران ایجاد شود. کارگران پیشرو و مبارز در بافت طبقاتی حزب انقلابی طبقه ی کارگر از صدر تا ذیل باید نقش اساسی را داشته باشند اما این بافت را نمی توان صرفا به کارگران و محیط های کارگری محدود کرد. حزب انقلابی طبقه ی کارگر می تواند و باید عناصر تحصیل کرده و آگاه کمونیست را که به طبقات میانی و یا حتی بورژوازی تعلق دارند نیز در برگیرد. در حقیقت حزب امتزاج جهان بینی انقلابی کمونیستی با جنبش طبقه ی کارگر است و این جهان بینی انقلابی محصول محیط کار و زندگی کارگران نیست، بلکه محصول علوم طبیعی و انسانی است. این اصل مارکسیستی- لنینیستی است و بهتر بود که تحلیل در بیان نظرات خود در مورد حزب آن را در نظر می گرفت.
نکته ی دیگری که تحلیل خواست آن را پیش می کشد این است که ما« با طبقه کارگر خود باید پرچم رهایی کل جامعه را در دست گیریم و برای کسب و حفظ قدرت سیاسی بکوشیم.» و «ما کارگران باید پرچم دار دفاع از آزادی خواهی در تمام ابعاد حقوقی، سیاسی و اجتماعی باشیم و برای رفع هر نوع تبعیض مبارزه کنیم.»
 مساله ما در این جا این«کل جامعه» است که نشان از آن دارد در این جامعه تنها طبقه ی کارگر وجود ندارد و تنها طبقه ی کارگر زیر ستم نیست بلکه طبقات و بخش های دیگری( البته به جز حاشیه نشینان) وجود دارند که در«تمام ابعاد حقوقی، سیاسی و اجتماعی» زیر ستم و تبعیض به سر می برند و طبقه ی کارگر باید پرچم آزادیخواهی ای را بلند کند که این طبقات بتوانند زیر آن و زیر رهبری این طبقه گرد آیند و حکومت را سرنگون کرده و حکومت خود را بر پا کنند. این وظیفه ی بزرگ حزب طبقه ی کارگر و طبقه ی کارگر است.
اما مشکل این است که بخش هایی از این «کل جامعه» را در حال حاضر نمی توان زیر پرچم «مبارزه ی ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر»( تازه منظور از این شعاربه هیچ وجه ترویج انقلاب سوسیالیستی نیست بلکه رواج اکونومیسم است)گرد آورد. پرچمی که حزب طبقه ی کارگر باید برافرازد تا تمامی طبقات انقلابی و مترقی رهبری وی را بپذیرند پرچم مبارزه ی ضد استبداد و ضد وابسته گی و برای آزادی و استقلال ایران از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است. یعنی پرچمی علیه طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور و امپریالیسم؛ یعنی پرچم انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر.
شکی نیست که این پرچم و این راه به دلیل نقش اساسی طبقه ی کارگر و حزب اش و نیز طبقه ی کشاورز و دیگر لایه های زحمتکش و از جمله حاشیه نشین عناصر قدرتمندی از انقلاب سوسیالیستی را در بر دارد و آن را گسترش می دهد اما عجالتا می تواند تنها به طور نسبی و بخشی علیه سرمایه داری باشد؛ یعنی علیه سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور و سرمایه داران بزرگ و نه مثلا علیه هر سرمایه داری. این ضدیت با سرمایه ی بزرگ و با سرمایه داری و مصادره ی تمامی سرمایه های بزرگ به نفع دولت دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و حزب انقلابی اش، حلقه ی عمده ی گذار به انقلاب سوسیالیستی است که در آن طبقه ی کارگر و زحمتکشان شهر و روستا نیروهای محرکه این گذار را تشکیل می دهند.
نکات پایانی
منظور خروشچفیست ها و حکمتیست های ترتسکیست ها از«چپ سنتی» چیست؟
عموما این نظر از جانب دارودسته های ترتسکیست - حکمتی در مورد تمامی چپ پیش از خودشان به کار می رود. از مارکسیست - لنینیست ها و مائوئیست ها تا جریان های رویزیونیستی حزب توده و اکثریت و یا راه کارگری ها. اما منظورشان بیشتر چپ مارکسیست - لنینیست و مائوئیست است. زیرا این گروه های ترتسکیستی که خودشان را «مدرن» می دانند و  بر این باورند که تمامی کمونیسم پیش از آنها«کارگری» نبوده اما حضرات«کارگری» هستند، با بینان های نظری کائوتسکیستی حزب توده و یا خروشچفیسم راه کارگری ها( این دو مفهوم تفاوت اساسی با یکدیگر ندارند و خروشچفیسم تکامل کائوتسکیسم در شرایط نوین جهانی و سرنگونی دولت طبقه ی کارگر در شوروی در دوره ی پس از درگذشت استالین بود) مشکل اساسی ندارند و این گروه ها همواره  لی لی به لالای هم می گذارند.
اما چرا مارکسیست- لنینیست ها و مائوئیست ها؟ زیرا تنها این جریان ها هستند که به مبانی انقلابی مارکسیسم - لنینیسم و مائوئیسم وفادارند. و این درست آن مبانی اساسی است که آنها آن را «کهنه» و «سنتی» می دانند. مسائل دیگری چون انقلاب دموکراتیک هم بیشتر بهانه است زیرا خودشان مطلقا به انقلاب سوسیالیستی باور ندارند بلکه در دوران کنونی عموما به دخالت امپریالیستی باور دارند.
در هر صورت اختلافات این ها با جریان های حزب توده و اکثریت  و نیز راه کارگری ها بر سر مبانی مارکسیسم - لنینیسم و یا مائوئیسم نیست بلکه بر سر برخی مسائل جانبی است از جمله مساله ی «مجمع عمومی» که این حضرات با هوچی بازی و برای جلوگیری از شکل گرفتن تشکل های کارگری مستقل و پایدار، در شیپور کرده اند و آن را مقابل سندیکا که آن را «سنتی» می نامند قرار می دهند و به این ترتیب نقش انحلال گر و تخریب گر را در ایجاد تشکل های مستقل کارگری بازی می کنند تا به جمهوری اسلامی و دارودسته های ارتجاعی سلطنت طلب خدمت کنند.
از سوی دیگر خروشچفیست های فسیل راه کارگری نیز از نظر خودشان علیه«چپ سنتی» هستند اما منظور راه کارگری ها از کاربرد این مفهوم، حزب توده و اکثریت و یا ترتسکیست های حکمتیست نیست، زیرا در پیروی از رویزیونیسم و خروشچفیسم، خودشان یک پا حزب توده و جریان های حکمتیست هستند. پس چرا از این مفهوم استفاده می کنند؟ در واقع منظور خروشچفیست های راه کارگری از «چپ سنتی» نه تمامی چپ بلکه اساسا چپ انقلابی مارکسیست- لنینیست- مائوئیست است.
به عبارت دیگر ترتسکیست ها تمامی جریان های سیاسی جز خودشان را«چپ سنتی» می نامند و  جز آنچه در بالا برشمردیم دلایلی دیگر همچون«ضد امپریالیسم» بودن و در مقابل علم کردن پرچم دروغینی که آنها آن را«ضد سرمایه داری»می نامند و یا «پیرو سندیکا» بودن و به جای آن علم کردن«مجمع عمومی» را بر می شمارند. راه کارگری ها نیز درست به دلیل پیروی این گروه ها از مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم  آنها را «چپ سنتی» می نامند و علیه مبانی انقلابی مارکسیسم زیر نام«استالینیسم» اعلام جنگ می کنند.
به این ترتیب این ها نیز هر جریان انقلابی را که به مبانی و اساس آموزش های مارکس و انگلس و لنین و استالین و مائو وفادار باقی مانده باشد«چپ سنتی» می نامند. از نظر آنها مارکس و انگلس قرن نوزدهمی و لنین قرن بیستمی و خودشان«قرن بیست و یکمی» هستند. جالب این که نظرات مضحکی از این گونه ارائه می دهند که ما «مدرن»هستیم زیرا « به مبارزه برای محیط زیست اهمیت می دهیم» و یا«ما علیه اعدام هستیم». از نظر آنها نظرات انقلابی مارکس و انگلس و لنین کهنه شده است و هر که به آنها وفادار باشد«سنتی» است.
در مقابل «سوسیالیسم» خود را «سوسیالیسم مارکسی»می نامند یعنی سوسیالیسمی که اندیشه های اساسی انقلابی مارکس (در بخش سوم این نوشته به شمه ای از آنها اشاره کردیم)را دور می اندازد و تنها آنچه را که بورژوازی از مارکسیسم می پذیرد نگاه می دارند. در واقع«سوسیالیسم مارکسی» یعنی سوسیالیسم ضدمارکسی خرده بورژوایی و بورژوایی یعنی سوسیالیسم سوسیال دموکرات ها. یعنی شکل به روز شده ی کائوتسکیسم و خروشچفیسم و رنگ و لعاب تازه به آن زدن. یعنی ابداعات ضدمارکسیستی - لنینیستی پروفسورهای رفرمیست و سوسیال دموکرات و ترتسکیست غربی و دنباله روان ایرانی آنها را در سایت های «نقد» و «نقداقتصادسیاسی» ... را به جای مارکسیسم جا زدن.  
البته در این بین هر دو گروه و اساسا بیشتر افراد و گروه هایی که از«چپ سنتی» نام می برند آن را شامل حال حزب توده می کنند. اما منظورشان به هیچ وجه رویزیونیسم حزب توده نیست. در واقع تمامی این ها در سنت رویزیونیسم کائوتسکیستی ای که حزب توده در همان دوره ی 32- 20 بینان نهاد و سپس با لجن و کثافت خروشچفیسم مشت مالی بیشتری کرد با حزب توده در یک رده هستند.       
منظور حکمتیست های ترتسکیست از «چپ ناسیونالیست» چیست؟
ترتسکیست های حکمتی و دارودسته های کمونیسم کارگری ایضا ترتسکیست،  گروه های کمونیست و انقلابی وفاداربه مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم را« چپ ناسیونالیست» می نامند. منظور از عنوان کردن«چپ ناسیونالیست» و به اصطلاح نقد آن این نیست که  این گونه چپ با موضع گرفتن علیه سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و امپریالیسم عملا علیه انترناسیونالیست بودن طبقه ی کارگر موضع می گیرد و خواهان آن است که طبقه ی کارگر تنها به منافع ملی کشور خود بیندیشد و بنابراین طبقه ی کارگر را در چارچوب منافع ملی بورژوایی کشورش محصور می کند؛
روشن است که چنین نیست و نه چپ مورد نظر این حضرات چنین انحرافی داشته است و «ناسیونالیست» به مفهوم ضد انترناسیونالیست و یا بی توجه به وظایف انترناسیونالیستی بوده و نه آنان که این چپ را به «ناسیونالیست» متهم می کردند منظورشان از این نقد این بوده که خلاء و یا ضعف انترناسیونالیسم پرولتری را در این چپ گوشزد کرده با آن به مبارزه برخیزند. آنها عموما مزدوران امپریالیست های غربی بوده و بویی از انترناسیونالیسم پرولتری نبرده اند. جهان وطنی آنها«جهان وطنی امپریالیستی» است.
در حقیقت منظور از دادن لقب«ناسیونالیست» به چپ مارکسیست- لنینیست این بوده و هست که این چپ تضاد با سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم و امپریالیست و نه تضاد با همه ی سرمایه داران را عمده می دانست و مرحله ی انقلاب را دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر ارزیابی می کرد. از نظر این حضرات چنین تضادی اصلا و ابدا عمده نیست و نباید لبه ی تیز حمله ی انقلاب علیه سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور وابسته به امپریالیسم قرار داده شود. چنان که نگارنده در جای دیگری شرح داده است تمامی این واژه «ناسیونالیست» برای این به کار برده می شود که نقش سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و امپریالیست ها به حاشیه رود و جای آن را تضاد با مفهوم کلی«سرمایه دار» گیرد. به بیان دیگر به کاربردن مفهوم«ناسیونالیست» برای تقابل با آن از موضع «انترناسیونالیست» نیست بلکه برای خارج کردن سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور از زیر تیغ و پشتیبانی حکمتیست ها از آنها و پشتیبانان آنها یعنی امپریالیست هاست. دفاع آشکارا از سلطنت طلبان و همکاری های جریان کمونیسم کارگری با این جریان از دهه ی هفتاد به این سو نشانگر همین دفاع از سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور پیشین است.
 توجه کنیم که شکل همکاری حزب کمونیست کارگری و جریان های وابسته و یا در خط آن مانند«اتحادیه آزاد کارگران ایران» با سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور جدا از همکاری های آشکار به اشکال دیگری نیز صورت می گیرد. یکی از مهم ترین اشکال این است که آنها مضحکه ی«مجمع عمومی بهتر است» را راه انداخته اند و مروج تجزیه و انشعاب و مانع از شکل گیری تشکل های کارگری به ویژه سندیکا و شورا هستند که در بالا به آن اشاره کردیم.
منظور حکمتیست های ترتسکیست از «ناسیونالیسم کرد و ترک» چیست؟
در کنار «چپ ناسیونالیست»، آنها از« ناسیونالیسم کرد و ترک» نیز نام می برند. در اینجا نیز منظورشان این نیست که طبقه ی کارگر کرد (و یا ترک) با مثلا «ناسیونالیست» بودن ادعایی حضرات، منافع استراتژیک طبقه ی کارگر ایران و جهان و وظیفه ی انترناسیونالیستی خود را از یاد می برند و صرفا به منافع ملی کردها می اندیشند. خیر! اینها هرگز چنین اهدافی نداشته و نخواهند داشت.
این جا نیز هدف اساسی این است که با هر گونه مبارزه برای تعیین حق ملل در سرنوشت خویش و احقاق حقوق ملی در چارچوب پیوند داوطلبانه طبقه ی کارگر ملل گوناگون مبارزه کنند. چنین مبارزه ای ماهیت دموکراتیک – انقلابی دارد و تمامی طبقات خلقی کرد و ترک می توانند در آن شرکت کنند و ضمن پیوند داوطلبانه با مبارزات دموکراتیک خلق های دیگر ایران از جمله فارس ها در عین حال از حقوق حقه ی خود دفاع کنند. همچنان که به چپ مبارز و انقلابی مارکسیست- لنینیست- مائوئیست انگ «چپ ناسیونالیست» می زنند، به مبارزان کرد و یا ترکی که در عین مبارزه برای منافع تمامی خلق ایران برای حقوق حقه ی خلق انقلابی کرد و یا ترک مبارزه می کنند انگ «ناسیونالیسم کرد و ترک» می زنند.
روشن است که اگر قرار باشد مبارزه ای بر علیه جریان های درون خلق کرد و یا ترک که صرفا به منافع ملی فکر می کنند و منافع مشترک طبقه ی کارگر کرد و یا ترک را با دیگر خلق های ایران کنار می گذارند، صورت گیرد این مبارزه می تواند در عین احترام عمیق به مبارزه برای حق ملل در تعیین سرنوشت خویش صورت گیرد. دارودسته های حکمتیست و کمونیسم کارگری که در همه جا نقش تخریب گر را بازی می کنند چنین نمی کنند و چنین نخواهند کرد.           
مبارزه ی چپ 57 علیه نظرات سازشکارانه ی جبهه ملی
پیش از هر چیز این را در نظر گیریم که به جز سازمان چریک های فدایی خلق، اکثریت چپ های خط سه در داخل تشکیلات مشخصی نداشتند. با این همه  در دوره ی انقلاب 57- 56 چپ در حدی که توان داشت به ویژه علیه دو نظریه ی سازشکارانه ی جبهه ی ملی مبارزه می کرد.
نخست علیه این نظر که«شاه باشد اما سلطنت کند و نه حکومت». در مقابل چپ خواهان سرنگونی نظام استبداد سلطنتی شاه سگ زنجیری و نوکر امپریالیست های غربی به ویژه امپریالیسم آمریکا به همراه دربار و کل طبقه ی حاکم که به طور عمده سرمایه داران بزرگ بوروکرات - کمپرادور را شامل می شدند، بود.
و دوم علیه نظریه ی«راه مسالمت آمیز» برای تغییر حکومت و سر دادن شعار قیام مسلحانه ی توده ای.   
هم اینک جریان های توده ای- اکثریتی و راه کارگری خروشچفیست و سوسیالیسم ضدمارکسی جز به تبلیغ «راه مسالمت آمیز» نمی پردازند و از این نظر این جریان ها تفاوتی با جبهه ی ملی و یا جناح های اصلاح طلب حکومتی و غیرحکومتی ندارند. در مورد دارودسته های ترتسکیستی- حکمتی باید گفت که بخشی از آنها آشکارا مزدوری شان را برای سلطنت طلبان و امپریالیست ها نشان  دادند و برخی دیگر به ویژه دارودسته ی احزاب حکمتیست که افراد شناخته شده ای هستند، شارلاتانیسم سیاسی پیشه کرده و مشتی شعارهای دهن پرکن می دهند و دروغ سرهم می کنند تا برای ترتسکیسم کمونیسم کارگری و نظرات حکمت مزدور و بی آبروشان، آبرویی سرهم کنند.
هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1403

درباره ی انفجار کروکوس مسکو، مساله ی داعش و امپریالیست ها

 
درباره ی انفجار کروکوس مسکو، مساله ی داعش و امپریالیست ها

حمله ی جنایتکارانه
در غروب روز جمعه سوم فروردین 1402(22 مارس 2024) چند فرد مسلح به تالار«کروکوس سیتی» که یک مرکز خرید و محل برگزاری کنسرت در نزدیکی مسکو است، حمله کردند. این حمله در حالی صورت گرفت که حدود شش هزار نفر در این محل حضور داشتند. مهاجمین در این حمله از سلاح و نارنجک و بمب آتش زا استفاده کرده و محل را به آتش کشیده و موجب آتش سوزی بزرگ و فروریختن سقف بر سر مردم شدند. بر طبق آخرین گزارش ها در نتیجه این حمله تعداد 143 نفر کشته و تعداد 200 نفر مجروح شدند که حال بسیاری از آن ها وخیم است.
مواضع پس از آن
ساعاتی چند پس از این اقدام جنایتکارانه، گروه داعش خراسان مسئولیت آن را به عهده گرفته و بدون بیان دلایلی که موجب چنین حمله ای شده است صرفا گفته است که به«محل تجمع مسیحیان» در مسکو حمله کرده است.
از سوی دیگر دولت پوتین در مورد این که این گروه مسئولیت آن را به عهده گرفته سکوت کرده و حمله ی خود را متوجه دولت اوکراین و سازمان های اطلاعاتی این کشور که پیش از این نیز حملاتی درون شهرهای روسیه و از جمله مسکو داشته اند و همچنین دولت های غربی کرده است. دولت پوتین اشاره کرده که افراد بازداشت شده قصد داشتند خود را به مرز اوکراین برسانند و این را یکی از دلایل برای دست داشتن اوکراین در این حمله جنایتکارانه دانسته است.
در کنار این خبر، دولت آمریکا نیز زمانی که هنوز نه به دار و نه به بار بوده به جای دولت اوکراین که پس از انفجار انگشت اتهام خود را به سوی خود مسکو و پوتین گرفته بود، سخن گفته و اظهار کرده که این حمله از سوی دولت اوکراین صورت نگرفته است.
 جدا از این ها می توان به این اشاره کرد که دولت آمریکا از مدتی پیش خبری مبنی بر این که قرار است حملاتی از سوی داعش به مکان هایی همچون فروشگاه های بزرگ و کنسرت ها صورت گیرد پخش کرده و به شهروندان خود در مسکو هشدار داده که در چنین مکان هایی حضور نیابند. همچنین هشدارهایی به دولت روسیه و پوتین داده است که ظاهر دولت روسیه آنها را ترفندهای تبلیغاتی غرب خوانده است. پس از دولت آمریکا، از جانب دولت انگلیس نیز هشداری به شهروندان این کشور در مسکو صورت گرفته است.
داعش خراسان
بر طبق شواهد عامل این اقدام داعش خراسان و انگشت اتهام متوجه این گروه است. اگر داعش را جریانی مستقل بدون هیچ گونه رابطه ای با امپریالیست ها و یا  دولت های ارتجاعی منطقه تصور کنیم آنگاه باید آن را عملی انتقام جویانه و در چارچوب تضادهای ارتجاعی این نیرو با دولت های غربی و روسیه به این دلیل که در سوریه به حکومت این گروه پایان دادند دانست. این آن تحلیلی است که در نگاه نخست غالب است. 
اما شک و شبهه ای که این میان پیش می آید این است که آیا این تشکیلات استقلال تام دارد و بر مبانی و پایه های فکری خود استوار بوده و در ادامه ی داعش پیشین قرار دارد؛ داعشی که بر مبنای گزارش های خود امپریالیست ها در درگیری های درازمدتی که پیش از این در سوریه و عراق جریان داشته ضربات سنگینی خورده و اکنون جز تتمه ای از آن باقی نمانده است؟ تتمه ای که از دید امپریالیست ها مشکل می توانست نای بلند شدن داشته باشد؟ آن هم در حد چنین اقدامی و آن هم علیه روسیه که شاید خیلی برای آن دارای انگیزه های قوی ای نبود؟
چنین شکی می تواند این نظر را تقویت کند که این گونه جریان ها و سازمان ها می توانند یا دست ساخته امپریالیست ها و قدرت های منطقه ای و یا حتی در صورت استقلال نسبی و رشد تضادهای شان با این کشورها محل نفوذ و در حکم ابزار آنها گردند و برای پیشبرد اهداف شان مورد بهره برداری قرار گیرند. این گونه جریان های می توانند اقداماتی را صورت دهند که خود این دولت ها یا نمی توانند آشکارا انجام دهند و یا به این دلیل که در صورت انجام، نتایج و عواقب پیش بینی نشده ای دارند بهتر می بینند که انجام ندهند.
 برای نمونه دولت ایران و سازمان روحانیت و سازمان های اطلاعاتی و نظامی اش علیرغم هارت و پورت جمهوری اسلامی و سپاه و علیرغم تضادهایش با دولت های غربی، محل نفوذ نیروهای کشورهای امپریالیستی غرب و شرق و نیز اسرائیل هستند و بسیاری از اعمال آنها بر مبنای سیاست ها و خواست های این کشورها برنامه ریزی می شود. این جاسوسانی که به گفته ی مقامات هر از چندگاهی دستگیر می شوند تنها نوک کوه یخ نفوذ امپریالیست و دولت های ارتجاعی منطقه در سازمان های اطلاعاتی و نظامی جمهوری اسلامی هستند. بسیاری باندهای اقتصادی و سیاسی درون جمهوری اساسا مزدوران و باندهای وابسته به امپریالیست های غربی هستند.
 نمونه ی دیگر دولت طالبان در افغانستان است که به هیچ عنوان یک دولت مستقل نیست بلکه زیر نفوذ دولت های امپریالیسم آمریکا و دیگر دولت های غربی و دولت امپریالیسم روسیه و نیز چین است.
همچنین است گروه های متعصب وهابی در عربستان و یا اخوان المسلمین در مصر. این که این سازمان ها و جریان ها خود را پیرو فرقه ای درون دین اسلام اعلام می کنند و برخی زمان ها اقداماتی از آن سر می زند که نشان استقلال آنها را دارد نمی تواند موجب گردد که این تشکل ها واقعا مستقل و تمامی اقدامات شان بر مبنای هویت دینی و مذهبی واستقلال شان باشد.
می توانیم به یک قیاس تاریخی دست زنیم و وضع آنها را با سازمان های چریکی چپ در دهه ی هفتاد مقایسه کنیم. ضرباتی که سازمان های اطلاعاتی امپریالیست های غربی به جریان های چریکی چپ در دهه ی هفتاد زدند( گروه بادرماینهوف آلمان، ارتش سرخ ژاپن، بریگاد سرخ ایتالیا) یعنی سازمان هایی که چنان پروژه های عملیاتی بزرگی را علیه دولت های امپریالیستی غرب، ایتالیا و اسرائیل عملی ساخته بودند که اقدامات امثال داعش در مقابل شان تقریبا هیچ بوده است(داعش و نیروهای نافذ در آن زورشان بیشتر به توده های بیگناه می رسد تا به دولت ها و عموما به این دولت ها ضربه ای وارد نمی کند) موجب شد که این جریان ها نتوانند دیگر بار برخیزند و به خود سازمان دهند و این جدا از علل درونی فروپاشی ایدئولوژیک این سازمان ها بوده است که بارها شدیدتر از آن می تواند برای امثال داعش و گروه های اسلامی به وجود آید. اما اکنون حدود 40 سال است که این گروه ها از ایران و افغانستان و عربستان و پاکستان و مصر و تاجیکستان و غیره بر می خیزند و سازمان ها ی امنیتی غرب نتوانسته اند( یا نخواسته اند!) آنها را تا مرز نابودی پیش ببرند. و تازه اکنون یک هزارم  ابزار های پیشرفته ی اطلاعاتی که دولت های غربی دارند در آن زمان نداشتند.
از این رو می توان بیشتر با این نظر همراهی کرد که نمی توان جریان هایی مانند داعش را مستقل( نه به معنای نداشتن هیچ گونه تضادی با امپریالیست ها) دانست و اعمال آنها را بر مبنای هویتی که خود برای خویش قائل اند تفسیر کرد.
مروری به وضعیت تضادها و جنگ بین دولت امپریالیستی روسیه و امپریالیست های غربی نشان می دهد که امپریالیست های غربی می توانستند منافعی در این اقدام داشته باشند.
دولت های امپریالیستی غرب
نگاهی به وضع دولت های امپریالیستی غربی نشاندهنده ی این است که گرداب جنگ های سه دهه ی اخیر رُس شان را کشیده و امان شان را بریده است و وادراشان کرده که بار سنگین فشاراین جنگ ها را به روی توده های کارگر و زحمتکش خویش بیندازند. این ها به مرور و با ادامه ی این جنگ ها وضع را برای خود خطرناک می بینند.
در این کشورها در پانزده سال و به ویژه پنج سال و دوسال اخیر بیشتر کالاهای اساسی بیش از صد درصد گران شده اند و در کنار آن در برخی از کشورهای امپریالیستی از خدمات رفاهی( به ویژه در حوزه ی سلامتی) به شدت کاسته شده است. بیکاری خواه آشکار و مطلق و خواه پنهان و نسبی(گسترش کار پاره وقت) بیداد می کند و توده های کارگر و زحمتکش زیر فشار طاقت فرسای معیشتی قرار دارند.
برخی عواملی که موجب شده است در بخشی از این کشورها خروش این طبقه بلند نشود یکی تبلیغات دولت امپریالیستی در عرصه ایدئولوژیک - فرهنگی است که بسیاری از انسان ها را چوخ بختیاری، از درون تهی، به شدت فردگرا و صرفا دنبال کننده ی منافع خویش و به ربات های آدم نما تبدیل می کند؛ و دوم نقش تشکل های صنفی همچون سندیکاها و اتحادیه هاهست که سران و رده ی بالای آن مرید دولت امپریالیستی خویش هستند و نه تابع منافع کارگران و زحمتکشان؛ سوم ایجاد نفرت بین نژادها و قومیت ها و مذاهب و به ویژه بین سفیدها و مهاجران؛ و چهارم نبود احزاب کمونیستی انقلابی واقعی و یا ضعیف بودن آنها است.              
با این همه وضع هر روز بدتر از پیش می شود و با توجه به اینکه توان و صبر و تحمل توده ها اندازه ای دارد، هر آن ممکن است که همچون فرانسه در یکی از این کشورها جنبشی شکل بگیرد.
به این علت و علل دیگری از جمله نسبت به وضعیت کنونی به وضعیت بدتر دچارشدن دولت اوکراین و دولت های غربی در جنگ در مقابل امپریالیسم روسیه، دولت های امپریالیستی می توانند خواهان آن باشند که جنگ اوکراین هر چه زودتر پایان یابد تا هم در شرایط بهتری برای دولت اوکراین و کشورهای غربی صلح صورت گیرد وهم  بحران داخلی این کشورها که با جنگ اسرائیل علیه خلق فلسطین نیز شدیدتر شده است پایان یابد و کار به جاهای باریک تر نکشد. 
در واقع امر دولت امپریالیستی امریکا و انگلیس و دیگر امپریالیست های اروپایی از هیچ اقدام جنایتکارانه ای فروگذار نیستند. می توان به یاد آورد که همین دولت آمریکا برای این که به جنگ عراق و ایران پایان دهد در 12 تیرماه 1367دو موشک به یک هواپیمای مسافربری ایران شلیک کرد و موجب سقوط و کشته شدن تمامی مسافران و خدمه(291نفر) شد. در اینجا دست زدن به چنین اعمالی، مستقیم یا غیرمستقیم و از طریق خودی و یا غیر و با ابزارها و اشکال متفاوت، مساله ای ثانوی است. چنین انفجارهایی در کشوری مانند روسیه آن هم در شرایطی که توده های روس از دولت پوتین دل خوشی ندارند( نگاه کنیم به قضیه ی ناوالنی رقیب پوتین و کشتن او به وسیله ی دولت وی و نظر افکار عمومی) و از سوی دیگر از جنگ کنونی با اوکراین جز قربانی دادن چیزی نصیب شان نمی شود می توانند از چنین انفجارهایی و یا تهدید به انفجارهای بعدی بیشتر برانگیخته شوند و بر علیه جنگ برخیزند.
به این ترتیب امپریالیست های غربی می توانند در پس پرده ی این گونه اقدامات داعش باشند و انگیزه ها و منافعی در چنین اقدامات جنایتکارانه ای داشته باشند، محرک آن باشند و یا چراغ سبزی نشان دهند و غیره...
دولت امپریالیستی روسیه«بهره بر»؟
نگاهی به نتایجی که این واقعه می تواند داشته باشد نشان می دهد که پوتین که در انتخاباتی بی داشتن رقیب توانست بازهم رئیس جمهوری روسیه شود (اگر پوتین این قدر مجبوب توده های روس بود چرا باید ناوالنی را بکشد؟) می تواند از این کار بهره ببرد و احساسات ملی گرایانه ی توده های روسیه را بیشتر علیه اوکراین برانگیزد و برای شدت بخشیدن به حملات به اوکراین مورد استفاده قرار داده و نیروهای بیشتری را همراه خویش سازد و در این بزنگاه که به نظر می رسد دولت مرتجع اوکراین و امپریالیست های غربی در شرایط بدی قرار گرفته اند ضربات بیشتر و کاراتری وارد کرده جنگ را هر چه سریع تر به نفع خویش به پایان رساند.
داعش
در چارچوب چنین شک هایی، برای داعش می ماند توجیه افراد خود. بیشتراین افراد ساده اند و گمان می کنند بر طبق جهان بینی و آرمان خود عمل می کنند اما مشکل که بین این افراد و رهبری این جریان ها که می توانند محل نفوذ امپریالیست ها و قدرت ها بین المللی و یا منطقه ای قرار گیرند تفاوتی نباشد. همچنان که در داخل ایران یکی از بالا و پایین زدن های حکومت کنونی وجود همین لایه هایی است که پشتیبان آن هستند و گمان می کنند برای خاطر خدا و پیامبران و امامان و دین و بهشت و غیره است که به جنگ علیه مردم برمی خیزند و دست به جنایت می زنند.

***
گروه مائوئیستی راه سرخ ضمن محکوم کردن هر گونه حمله ی جنایتکارانه به توده ها در هر جای دنیا، همدردی عمیق خود را با خانواده ها و بازمانده گان قربانیان این حمله و طبقه ی کارگر و خلق روسیه ابراز می دارد.
راه پایان دادن به این اقدامات جنایتکارانه پاک کردن جامعه ی بشری از لوث وجود امپریالیست های غربی و شرقی و دولت ها و نیروهای ارتجاعی و برقراری جامعه ی کمونیستی است. جامعه ای که در آن انسان نه دشمن انسان، بل یار انسان باشد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
27 مارس 1403

۱۴۰۳ فروردین ۶, دوشنبه

درباره ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(3)

 
درباره ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(3)
 
 تحلیل علیه سلطنت طلبان و«دخالت نظامی دولت های غربی»
«روایات دروغین بسیاری از انقلاب ۵۷ توسط گذشته‌پرستان و رسانه‌های حامی آنان و امثال پرویز ثابتی و مدافعین «مرد، میهن، آبادی»ساخته شده و انقلاب ۵۷ همانند حکومت به‌عنوان «انقلاب اسلامی» یا «فاجعه و بلوای ۵۷» نام‌گذاری شده است. هدف این‌گونه فعالیت‌ها دور کردن جامعه از انقلابی‌گری و درعوض تبلیغ براندازی از بالا به کمک تحریم و دخالت نظامی دولت‌های غربی و«گذار مسالمت‌آمیز» همراه با نیروهای ریزش‌کردهٔ‌ حکومت است. از طرف دیگر انقلاب‌ ۵۷ را انقلابی از روی شکم‌سیری و ناسپاسی جلوه می‌دهند تا فقر، شکنجه، سانسور و استبداد سلطنت را لاپوشانی کنند. حقیقتاً که شعار اصلی‌ و تاریخی این جریانات «خدا، شاه، میهن» است!»( تحلیل جمعی از کارگران عسلویه ...)
چنان که دیده می شود در اینجا علیه استبداد سلطنتی و پرویز ثابتی و ساواکی ها و گذشته پرستان و دولت های غربی یعنی کلا علیه مزدوران سلطنت طلب و مرتجعین مشروطه خواه و یا جمهوریخواه و امپریالیست های غربی موضع گرفته می شود. گروه ها و دسته هایی که همچون حکومت کنونی که انقلاب 57 را« انقلاب اسلامی» نام گذاری کرده است آن را« فاجعه  و بلوای 57» می نامند.
این ها دشمنان طبقه ی کارگر و کشاورزان و دیگر طبقات مردمی ایران می باشند که اکنون در قدرت نیستند و اگراکنون که در قدرت نیستند باید با آنها به عنوان دشمنی غیرعمده مبارزه شود(1)آن گاه و هنگامی که در قدرت بودند باید با آنها به عنوان دشمن اصلی وصدها بار بیشتر مبارزه می شد. اما در چارچوب نظراتی که تحلیل دارد می توان این گونه مبارزه را عمده کردن مبارزه با«دولت های غربی» یا آنچه در متن تحلیل« امپریالیست ها» گفته شده است و کلا ارتجاع سلطنتی و یا جمهوریخواه  وابسته به امپریالیسم نامید. چنین نظراتی در مورد این گونه نیروها همانند نظرات آن چپی است که تحلیل آن را«چپ ناسیونالیست» و یا «چپ سنتی» می نامد با این تفاوت که آن زمان ارتجاع سلطنتی و امپریالیست های پشتیبان آن حاکم بر ایران بودند اما اکنون اینها حاکم نیستند و برای بازگشتن به قدرت تلاش می کنند. این چنین نظراتی از جانب تحلیل از زمره ی همان نوسان بین خطوط سیاسی 180 درجه متضاد است.
البته همان گونه که در بخش نخست اشاره کردیم برخی از احزاب حکمتیست که مشتی هوچی ترتسکیست در آن ها گرد آمده اند در حرف شعار علیه امپریالیسم می دهند و دست به عبارت پردازی انقلابی می زنند، اما این ها بی خاصیت و پوچ و دروغین بوده و برای به در بردن ترتسکیسم و حکمت شان از زیر نقد انقلابی مائوئیستی از یک سو و تقابل با امثال تقوایی و دیگر حزب منفور یعنی حزب کمونیست کارگری از سوی دیگر و نیز در انزوا قرار نگرفتن بیشتر خودشان است. امیدواریم این گونه عبارات در متن، نظری از جانب فرد و یا جمعی کارگر باشد و نه از زمره ی تراوشات فکری این گونه جریان ها و پنهان شدن پشت نام کارگران.
 در عبارات بالا تحلیل دو نکته طرح می کند: نخست هدف این گونه تبلیغات و فعالیت ها را« دور کردن جامعه از انقلابی گری» و به جای آن« تبلیغ براندازی از بالا به کمک تحریم» و نیز« دخالت نظامی دولت های غربی» یعنی همان امپریالیست ها می داند. گرچه در این عبارات منظور تحلیل از« انقلابی گری» شفاف نیست اما در مجموع درست است و در مخالفت با وابسته گی و دخالت امپریالیستی در ایران قرار دارد.
تحلیل علیه «مبارزه ی مسالمت آمیز»
نکته ی دوم این است که تحلیل در مقابل تحرکاتی موضع می گیرد که به تبلیغ« گذار مسالمت آمیز» می پردازند. اینجا از همراهی«ریزش کرده های حکومت» یعنی اصلاح طلبانی که اکنون امید به کشورهای امپریالیستی بسته اند و در گروه هایی همچون شورای مدیریت گذار و... گرد آمده اند صحبت می شود. روشن است که زمانی که در مقابل«گذار مسالمت آمیز» موضع گرفته می شود می توان به گونه ای مثبت برداشت کرد که تحلیل هوادار و مروج راه قهرآمیز یعنی به دست آوردن قدرت سیاسی از طریق به کار گیری سلاح و انقلاب قهری است.
اما در مورد«گذار مسالمت آمیز» باید گفت که تنها جریان های ریزش کرده ی حکومت نیستند که «گذارمسالمت آمیز» را تبلیغ می کنند. این امر شامل اکثریت به اتفاق جریان های سیاسی مخالف حکومت کنونی از حزب توده و فداییان اکثریت رویزیونیست گرفته تا جریان های خروشچفی - رویزیونیستی راه کارگری و از دارودسته های ترتسکیست گرفته تا جریان های«سوسیالیسم مارکسی» و «چپ نویی» و غیره است. تحلیل در مورد این جریان های«شبه چپ» موضعی ندارد و ظاهرا سفت و سخت به همان حکایت«چپ ناسیونالیست» و «چپ سنتی» چسبیده است که از قضا آنها که آن را در مورد چپ انقلابی مارکسیستی - لنینیستی 57 به کار می برند تماما به شبه چپ طرفدار«گذار مسالمت آمیز» و یا «دخالت دولت های غربی»(امپریالیستی) تعلق دارند.    
در هر حال تحلیل در مورد« تغییر از بالا به کمک تحریم» و«دخالت نظامی» امپریالیستی موضع می گیرد و این نشان می دهد که خواهان سرنگونی حکومت به وسیله ی«انقلابی گری» خود مردم ایران است. از سوی دیگر تبلیغ علیه« گذار مسالمت آمیز» موضع می گیرد و این می تواند برساند که تحلیل به راه قهرانقلابی برای سرنگونی حکومت باور دارد. نکته ی اخیر را شاید بتوان از اشاره ای که به قیام مسلحانه می کند دریافت:
«با اینکه ارتش شاهنشاهی و دیگر نیروهای سرکوب‌گر سعی کردند با کشتار و حکومت نظامی حاکمیت خود را حفظ کنند (مثلاً کشتار صدها تن از انقلابیون در تهران طی جمعهٔ سیاه (۱۷ شهریور)، اما با اعتصابات عظیم و قدرتمند کارگران که از مرداد ۵۷ شروع شده بود، به‌مرور کل جامعه و همچنین دستگاه سرکوب حکومت فلج شد و بعد از پیروزی قیام مسلحانه سلطنت پهلوی سرنگون گشت.»
اشاره به «قیام مسلحانه» مثبت است، اما هیچ ترتسکیستی خواه کمونیسم کارگری های حکمتی و خواه گروه ها و احزاب مزدور حکمتیست به این گونه دیدگاه ها باوری ندارند و حتی اگر برخی از هوچی های ترتسکیست که در احزاب حکمتیست گرد آمده اند گاه و بیگاه از این گونه شعارها می دهند کاملا از روی شیادی و شارلاتانی و حقه بازی شان است. در مورد نظریه ترتسکیستی و این گونه جریان های فاسد تنها باید برخی از افراد را که ناآگاهانه گرایش به ترتسکیسم دارند و ماهیت کثیف این نظریه و این جریان ها را نمی شناسند، استثناء کرد.    
درس های تحلیل از انقلاب 57 -  نیاز طبقه ی کارگر به برنامه و حزب و مساله ی دشمنان بیرونی و درونی طبقه ی کارگر
«جمهوری اسلامی با کمک همه‌جانبهٔ دولت‌های غربی و رسانه‌های آن‌ها، که از ماندگاری حکومت پهلوی ناامید شده بودند، به قدرت رسید. جمهوری اسلامی نتیجهٔ‌ به شکست کشاندن انقلاب ۵۷ بود و درس مهمی که باید از تاریخ گرفت این است که اگر طبقهٔ کارگر پراکنده باشد و از پیش برای سرنگونیِ انقلابی و سپس قدرت‌ گرفتن شوراها برنامه و حزب کارآمد نداشته باشد، در تحولات سیاسی یا به پیاده‌نظام طبقهٔ حاکم و یا به پلکان به قدرت رسیدن سایر جناح‌های اپوزیسیون‌های راست سرمایه‌داری تبدیل خواهد شد و در برابر تهاجم دولت‌های سرمایه‌داری بی‌دفاع و بی‌سلاح خواهد ماند.»
مهم ترین نکته در این بخش توصیه ی تحلیل به طبقه ی کارگر برای داشتن برنامه و حزب برای سرنگونی انقلابی نظام است. تحلیل بر این است که اگر چنین نباشد و«طبقه ی کارگر پراکنده باشد... در تحولات سیاسی یا به پیاده نظام طبقه ی حاکم و یا به پلکان به قدرت رسیدن سایر جناح های اپوزیسیون های راست سرمایه داری تبدیل خواهد شد.»
این ها درست است اما ناقص است و حسابی هم ناقص است. زیرا«طبقه ی حاکم» و یا «جناح های اپوزیسیون های راست سرمایه داری» تنها آشکارا و در قالب نیروهای وابسته به خویش عمل نمی کنند تا طبقه ی کارگر را زیر تاثیر خود قرار دهند بلکه نیروهای وابسته به خود را در قالب نیروهای«شبه چپ» همچون ترتسکیست ها و رویزیونیست ها در طبقه ی کارگر نفوذ می دهند تا این طبقه را به ابزار هدف های خود تبدیل کنند. برای نمونه اگر منظور از«جناح های اپوزیسیون های راست سرمایه داری» را جریان های بورژوا - کمپرادور سلطنت طلب و یا بورژوازی ملی به شمار آوریم آنگاه نظرات و دیدگاه های این نیروها می توانند به اشکال مستقیم یا غیرمستقیم در جریان های «شبه چپ» رویزیونیست و ترتسکیست نافذ باشند. مثلا جریان های حکمتیست - ترتسکیست، از حزب کمونیست کارگری تقوایی تا احزاب حکمتیست در ایران خود را«چپ» می دانند اما دنباله رو«جناح های اپوزیسیون های راست سرمایه داری» سلطنت طلب و یا جمهوریخواه هستند و در جنبش طبقه ی کارگر جز انحلال طلبی و تخریب برنامه ای و تشکیلاتی هدف دیگری را دنبال نمی کنند. و یا حزب توده و اکثریت و برخی دیگر از گروه ها با علم کردن«محور مقاومت» جز به طبقه ی حاکم کنونی خدمت نمی کنند.
در واقع این بیشتر لایه های خرده بورژوازی هستند که اشکال گوناگون اپورتونیسم راست و رویزیونیسم( کائوتسکیسم، خروشچفیسم، ترتسکیسم، مارکسیسم غربی، کمونیسم اروپایی، چپ نو، سوسیالیسم مارکسی و...) و اپورتونیسم چپ و آنارشیسم( که در حال حاضر خطر آن کمتر از اپورتونیسم راست است) را در جنبش کارگری رواج می دهند. به ویژه نماینده گان لایه های مرفه و میانی این طبقه تمامی تلاش خود را می کنند تا در جنبش طبقه ی کارگر نفوذ کنند و آن را زیر تسلط و رهبری خود در آورند. این ها تلاش می کنند نظرات ضد اصول اساسی جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی، ضد حزبیت انقلابی لنینی و در کنار آن رواج این نظریه اکونومیستی که طبقه ی کارگر به آگاهی دهنده گان انقلابی بیرون از خویش نیاز ندارد، نظرات محافظه کارانه بورژوایی«گذار مسالمت آمیز» و بنابراین ضد راه قهرآمیز و ضد مبارزه ی مسلحانه توده ای و نظرات ضد دیکتاتوری پرولتاریا را در این طبقه نافذ و مسلط کنند. این ها به این علت که خرده بورژوازی طبقه ای مستقل نیست و از خود نظام تولیدی ندارد عملا در بدترین حالت نماینده گان بورژوازی کمپرادور(سلطنت طلب و یا جمهوریخواه و گروه های بینابینی وابسته) و در بهترین حالت نماینده گان لایه های گوناگون بورژوازی ملی در جنبش کارگری هستند.
چنان که می دانیم طبقه ی کارگر با هزار رشته به این طبقه متصل است و آمد و رفت و بده و بستان اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بین طبقه ی کارگر و این لایه های خرده بورژوا( سنتی و مدرن) جاری است. در همین رابطه هاست که نظرات نماینده گان سیاسی این طبقه در طبقه ی کارگر نافذ می شود و به این طریق مانع استقلال نظری طبقه ی کارگرشده و این طبقه را مرید برنامه ها و احکام بورژوازی( کمپرادور و یا ملی)  می سازد.(2)
از جمله و در شکل عملی آن این نظرات می تواند به شکل نظرات محافظه کارانه در چگونگی پیشبرد مبارزات اقتصادی جاری کارگری نیز خود را نشان دهند. نگاهی ساده به مبارزات اقتصادی کارگران( برای نمونه فولاد اهواز) نشان می دهد که جریان های محافظه کاری درون طبقه ی کارگر وجود دارند که نظرات و تمایلات شان جز بیان نفوذ ایدئولوژیک و نظری خرده بورژوازی در طبقه ی کارگر چیز دیگری نیستند( چسبیدن به منافع صرفا اقتصادی و حتی در چنین مبارزاتی نیز محافظه کار بودن و دنبال برخی تیله های سرمایه داران افتادن، نفی مبارزه ی سیاسی طبقه ی کارگر و موضع در مقابل آن( ما کاری به سیاست نداریم!) و( اعتصاب ما سیاسی نیست!) و محدود کردن مبارزه به خواست های تنها یک کارخانه و حتی گاه اکراه از پشتیبانی از اعتصابات کارگران در کارخانه های دیگر، بی تفاوتی نسبت به ضربات حکومت به پیشروان طبقه ی کارگر در آن کارخانه و کارگاه و رشته و در کارخانه های دیگر و پشتییانی نکردن از برگرداندن کارگران زندانی و یا کارگران اخراج شده به وسیله ی سرمایه داران با مبارزه و اعتصاب، پشتیبانی نکردن از مبارزات دیگر بخش های جامعه به ویژه زنان و جوانان و ملیت ها با مبارزه و اعتصاب و ... در کل جنبش طبقه ی کارگر را به خواست های کارخانه و کارگاه و صنف و رشته ی خود محدود کردن.
اگر این ها را در نظر نیاوریم و دشمن را تنها در شکل بیرونی آن ببینیم آن گاه دشمن درونی یعنی اپورتونیسم و رویزیونیسم و ترتسکیسمی که می تواند از طریق«شبه چپ» و«اکونومیسم» درون طبقه جاری شود را از نظر انداخته و طبقه ی کارگر را در مقابل این دشمن خلع سلاح کرده ایم.      
 تحلیل ادامه می دهد:
«امروز جدال‌های پیش رو با نیروهای مرتجع به‌مراتب تعیین‌کننده‌تر از گذشته‌ است. با اینکه بسیاری از این نیروها همچون مجاهدین خلق، سلطنت‌طلبان، انواع جریانات ناسیونالیست کرد و ترک و غیره و یا حقوق‌بشری‌ها همگی سرنگونی‌طلب هستند، بااین‌حال این چیزی از ماهیت بورژوایی آن‌ها کم نمی‌کند؛ نفس سرنگونی‌طلب بودن آن‌ها دلیلی بر انقلابی بودن یا ضد سرما یه ‌داری بودنشان نیست. در دورهٔ انقلاب ۵۷، جریان اسلامی و در رأس آن خمینی هم کمتر از دیگران سرنگونی‌طلب نبود!»
چنان که دیده می شود نام بسیاری نیروها و گرایش های انحرافی برده شده اما اشاره ای به جریان های رویزیونیستی از توده ای ها تا اکثریتی ها و راه کارگری ها و همچنین ترتسکیستی از حزب کمونیسم کارگری تا دارو دسته های حکمتیست نشده است.(3)
این ها یا نشان دهنده ی ناروشن بودن این جمع در مورد رویزیونیسم و ترتسکیسم است و یا اگر بخواهیم  خوشبینانه داوری کنیم و این جمع را یک جمع و کارگری بدانیم، در این بهترین حالت نشانه ی امتزاج جریان های کارگری و جریان های ترتسکیستی در یک جمع و تاثیر این دسته ی اخیر در نگارش این تحلیل است.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1403
یادداشت ها
1-    در حال حاضر دشمن عمده ی طبقه ی کارگر و خلق ایران جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه است و مبارزه با امپریالیست ها تا حدودی زیادی درون همین مبارزه نهفته است و در حدودی هم  در مبارزه با علم کردن جایگزین های امپریالیستی همچون سلطنت طلبان.
2-    لنین در مورد علل نفوذ رویزیونیسم( و ترتسکیسم) در جنبش کارگری می نویسد:«چه عاملی رویزیونیسم را در جامعه ی سرمایه داری ناگزیر می کند؟ چرا رویزیونیسم عمیق تر از فرق بین خصوصیات ملی و مدارج تکامل سرمایه داری است؟ زیرا در هر کشور سرمایه داری در ردیف پرولتاریا همواره قشرهای وسیع بورژوازی و صاحبکاران کوچک قرار دارند. سرمایه داری از تولید کوچک به وجود آمده است و دائماً به وجود می آید. یک سلسله «قشرهای متوسط» ناگزیر مجدداً به وسیله سرمایه داری به وجود می آیند(ضمایم فابریک ها، کار در خانه و تعمیرگاه های کوچک که به علت تقاضای صنایع بزرگ، مثلا دوچرخه سازی و اتومبیل سازی، در سراسر کشور پراکنده است و غیره و غیره).
این تولیدکنندگان جدید کوچک هم ناگزیر مجدداً به صفوف پرولتاریا پرتاب می گردند. کاملا طبیعی است که جهان بینی خرده بورژوازی باز و باز در صفوف احزاب وسیع کارگری رخنه کند. کاملا طبیعی است که این موضوع باید این طور باشد و تا لحظه ی جهشی انقلاب پرولتاریائی همواره این طور خواهد بود. زیرا اشتباه عمیقی می بود اگر تصور می شد که برای عملی شدن چنین انقلابی پرولتارشدن «تام و تمام» اکثریت اهالی ضرور می باشد. آنچه را که اکنون غالباً تنها از لحاظ ایدئولوژیک تحمل می کنیم، یعنی مشاجره با اصلاحات نظری در آموزش مارکس، آنچه که تاکنون فقط در اطراف پاره ای از مسائل خصوصی جنبش کارگری مانند اختلافات تاکتیکی با رویزیونیست ها و انشعاب ناشی از این اختلافات که در کار عملی بروز می کند، همه اینها را طبقه کارگر بازهم باید به مقیاس بی نهایت بزرگتری تحمل کند و این هنگامی خواهد بود که انقلاب پرولتاریائی کلیه ی مسائل مورد مشاجره را حدت دهد و کلیه اختلافات را در نکاتی تمرکز دهد که برای تعیین روش توده ها بلاواسطه ترین اهمیت را دارا است و در بحبوحه ی مبارزه ایجاب کند که دشمن را از دوست جدا کرده و به منظور وارد ساختن ضربات قطعی به دشمن متفقین بد رها گردند.
مبارزه ایدئولوژیک مارکسیسم انقلابی با رویزیونیسم در پایان قرن نوزدهم فقط پیش درآمد مبارزات عظیم انقلابی پرولتاریا است که علیرغم تمام تزلزلات و ضعف عناصر خرده بورژوا در راه پیروزی کامل هدف خود به پیش می رود.»( مارکسیسم و رویزیونیسم، مجموعه آثار تک جلدی، برگردان محمد پورهرمزان، ص 34-33)
3-  اشاره به«جریانات ناسیونالیست کرد و ترک» بدون اشاره ای به مساله ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و دفاع از خواست های خلق های کرد و ترک و دیگر خلق های دربند ایران می تواند از زمره ی تبلیغات ترتسکیست های کمونیسم کارگری و احزاب حکمتیست به شمار آید. اعلامیه هاو مواضع بعدی با این نام، روشنگر بسیاری از نکات خواهد بود.
 
 
 

 

 

۱۴۰۳ فروردین ۲, پنجشنبه

درباره ی تضادهای دارودسته ها و باندهای حاکم در حکومت تزویر و سلاح

 
 
درباره ی تضادهای سرباز کرده ی دارودسته ها و باندهای حاکم
در حکومت تزویر و سلاح
باندهای حاکم در «حکومت یکدست» به یکدیگر چنگ و دندان نشان می دهند!
تضادهایی که از پیش از برقراری«حکومت یکدست» وجود داشت و در پس پرده جریان یافته و برخی شان نیز آشکار گردیده بود( همچون افشای اختلاس های بی پایان قالیباف و باندش و میل بی پایان اش برای بلعیدن ثروت به وسیله ی جناح ها و باند های دیگر) پس از طی دوره ای به مرور سر باز می کند و شکل های آشکارتری به خود می گیرد. چنان که دیده می شود اکنون باند پایداری و پیروان مصباح یزدی(محمود نبویان و حمید رسایی از کثیف ترین و جانی ترین و مرتجع ترین آخوندها) و سران جنایتکار و مال پرست سپاه پاسداران هستند که به یکدیگر چنگ و دندان نشان می دهند. در عین حال تضادهای درونی سپاه بر سر خوان یغمایی که نصیب شان شده است و حرص و ولع بی پایان شان برای سهم بیشتر نیز بیش از پیش سر باز می کند. آشکار است که تمامی جناح ها و باندها در سپاه و سازمان های اطلاعاتی نفوذ دارند و جنگ و دعواهای خود را هم به درون این ارگان ها منتقل می کنند و هم از درون آن برون می افکنند.
خامنه ای از پس حرص و ولع نوچه هاش برای قدرت و ثروت برنخواهد آمد!
این ها پس از انتخابات مجلس و آن هم در حالی که خامنه ای سردسته ی دزدان و جانیان از وحدت باندهایی که به پست های گوناگون گمارده و تقبیح جدال آنها با یکدیگر صحبت می کند، دریدن یکدیگر را ادامه می دهند. روشن است که این دارودسته ها که اکنون وقعی به صحبت ها و نصایج خامنه ای نمی گذارند در آینده بیشتر نخواهند گذاشت و جنگ و جدال ها شدیدتر از گذشته خواهد داشت.
و تازه این تکه و پاره کردن ها در شرایطی است که سیاست خامنه ای جمع کردن پلیدترین جانیان و حریص ترین مال اندوزان و حقه بازترین و شارلاتان ترین آخوندها و واعظون- نمونه اش همین صدیقی امام جمعه ی تهران که اخیرا گند یکی از دزدی هاش در آمد - به گرد خویش و برگماری آنها به پست های مهم بوده است تا همه به سبب جایگاهی که با«عنایت» خامنه ای نصیب شان شده است همواره «قدردان» وی بوده و شکر ولی نعمت خویش و خاندان اش را به جای آورده و گوشش شان برای شنیدن و به کار بستن نصایح وی باز باشد.
بافت عمومی «طبقه» ی حاکم بر جمهوری اسلامی
با توجه به وضعیت های دیده شده می توان گفت که حکومت کنونی حتی نماینده ی یک طبقه ی شکل گرفته شده و با ثبات نسبی همچون سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور دوران استبداد سلطنتی نیست بلکه ملغمه ای است از باندبازها و گروه های اختلاس گر و دزدان و کلاهبرداران شیاد، تازه به دوران رسیده ها، زمین خواران، سرمایه داران و تجار دزد، بوروکرات - کمپرادورها ی نظامی و کارچاق کن های غیرنظامی مزدور کشورهای امپریالیستی غربی و روسیه و در کنار اینها مزدوران چین رویزیونیستی و سرمایه داری... این ها هستند آنچه به عنوان یک طبقه بر ایران حکمفرمایی می کنند.
تفاوت اساسی بین وضعیت طبقه ی حاکم در استبداد دینی و استبداد سلطنتی
وضعیت طبقه ی حاکم در دوران استبدادسلطنتی
تفاوت اساسی بین طبقه ی بوروکرات - کمپرادور حاکم در زمان استبداد سلطنتی و استبداد دینی کنونی در این است که در آنجا نیروی اصلی حاکم بر طبقه، دربار به رهبری شاه و خاندان سلطنت بود. جناح های اصلی طبقه حاکم، وابسته به امپریالیست های غربی و سرکرده شان امپریالیسم آمریکا بودند و مرید ساز و کار اقتصادی و نوکر گوش به فرمان دستورهای سیاسی این امپریالیست ها.
در مورد سوسیال امپریالیسم شوروی باید گفت که علیرغم سهمی که از اقتصاد ایران نصیب اش شده بود( تاسیس بخشی از کارخانه های فولاد سازی و نیروگاه ها و صادرات برخی اقلام) نیرویی نافذ در این طبقه نداشت که بتواند به عنوان یک جناح یا باندی صاحب قدرت عمل کند. عاملین آن بیشتر بیرون از طبقه ی حاکم و در احزابی مانند حزب توده گرده آمده و نقش جاسوسان این کشور را به عهده گرفته بودند. اگر نفوذی در نظام حاکم صورت می گرفت بیشتر از طریق عناصر مخفی حزب توده بود که در دستگاه های نظامی و یا اداری و فرهنگی نفوذ می کردند و برخی از سیاست های پنهان سوسیال امپریالیسم شوروی را پیش می بردند.
به این ترتیب در دوران حکومت سلطنتی تنها یک باند- باند شاه - به نماینده گی از طبقه و امپریالیست های غرب، حاکم مطلق کشور بود و هر جناح و باند و فردی می خواست علیه آن حرکتی بکند به وسیله ی«گوش و چشم» شاه یعنی ساواک و دیگر نیروهای امنیتی در دستگاه های نظامی و بوروکراتیک، پیدایش کرده، یا به گوشه نشینی می راندندش و یا سرش را زیر آب می کردند.
وضعیت طبقه ی حاکم در استبداد دینی
اما در جمهوری اسلامی طبقه ی بوروکرات - کمپرادور حاکم متلاشی و از هم پاشیده است و یا چنانکه در بالا اشاره کردیم شکل نگرفته است. نخست جناح ها و باندهای وابسته به امپریالیسم روسیه وجود دارند که به نظر نماینده گی آنها را بیشتر خود خامنه ای و بخشی از سران سپاه به عهده دارند. سپس امپریالیسم آمریکا و انگلیس و دیگر امپریالیست های غربی و ژاپن نیروهای خود را درون ارگان های اقتصادی و اطلاعاتی و نظامی دارند. در کنار آنها نیروهای وابسته به دولت حریص چین حضور دارند که هم از توبره می خورند و هم از آخور و هم کنار غرب هستند و هم کنار روسیه. این ها اصلی ترین نیروهای امپریالیست ها و دولت های غاصب هستند که دارای نفوذ در ارکان قدرت حاکم هستند.  
 در کنار این جناح های اصلی و تضادهای شدید میان آنها باندهای خودروی ریز و درشتی وجود دارند که یا زیر مجموعه ی این جناح ها و باندهای اصلی وابسته هستند و هر از چندگاهی تعدادی شان به سرکشی برمی خیزند و سهم بیشتری می خواهند، و یا وابسته به هیچ کدام از این جناح ها نبوده و نیروهای مستقل مرتجع را تشکیل می دهند. این ها از بلبشویی شرایط حاکم و زور و زورکشی کنونی بین امپریالیست ها و جناح های اصلی حاکم استفاده می کنند و به اختلاس و دزدی و پااندازی و  کاغذ بازی و غیره مشغول شده و سهم خود را بر می دارند. برخی از آنها که عاقبتی برای حکومت خامنه ای نمی بینند ترجیح می دهد«جیم» شوند و رحل اقامت در کشورهای امپریالیستی که عموما آغوش بانک هاشان و دولت هاشان برای این دزدان سرگردنه و مالخورها باز است بیفکنند. به این ترتیب همه چیز هست مگر یکدستی.
بین این جناح ها و دارودسته های اخیر هیچ اتحاد پایداری بر سر تقسیم غنائم نیست. اینجا جنگی سهمگین وجود دارد و چنگال های تیز است که برای دریدن یکدیگر به کار می افتد. اینجا باندها و گروه های کوچک و بزرگ بر سر تقسیم غنائم به سازش نمی رسند و آماده اند تا برای بیرون راندن دیگری از خوان، اسناد دزدی ها و غارت یکدیگر از اموال توده ها را بیرون دهند و گروه دیگر را از دور و بازی خارج کنند. باندی باند دیگر را افشا می کند تا جا برای باند خودش بیشتر باز شود.
گاه نیازی به این افشاگری ها هم نیست.  در پس پرده به ترور سردسته باند و یا افراد موثر در باند دست می زنند. بسیاری از افراد که دارای مقامی و موقعیتی در این حکومت بوده اند و می توانستند امری را لو دهند، در داخل و خارج پنهانی سرشان زیر آب شده و یا آشکارا ترور شده اند.
اتحاد باندهای حاکم در به کار بردن سلاح علیه توده ها
تنها اتحاد موجود بین این باندهای دزد و اختلاس گرهمانا اتحاد در مقابل توده های مردمی است که جان به لب آمده در مقابل شان می ایستند و جنبش های بزرگی را برای آزادی شکل داده و می دهند.
بیان عمده ی این اتحاد مرتجعین تکه پاره، در گرد آمدن و حلقه زدن پیرامون نیروهای مسلح یعنی سپاه پاسداران و بسیج و در درجه بعدی ارتش خود را نشان داده که البته از این دستگاه اخیر به صورت آشکارا استفاده نشده است. تا کنون این جا و این ارگان ها تنها محلی بوده است که تمامی این باندهایی که حاضر برای هر گونه دریدن یکدیگر بوده اند متحد شده و علیه مردم آماده ی جنگ و کشتار گردیده اند.
این اتحاد اما به مرور و با توجه به این «نفاق» و افتراقی که بین شان موجود است و در نتیجه انبوه و شدید شدن تضادها و گسترش آنها به این ارگان ها از یک سو، و از سوی دیگر تکامل اشکال مبارزه ی توده ها - خواه گروهی و خواه جمعی - به مبارزاتی شدیدتر و غنی تر و از جمله مبارزه ی مسلحانه گسسته خواهد شد و همان وضعی که برای جناح ها و باندهای سیاسی پدید آمده، برای نیروهای مسلح سپاه و بسیج نیز پدید خواهد آمد .    
تلاش خامنه ای برای شکل دادن طبقه ای متحد به رهبری مجتبی و بیت رهبری
تلاش خامنه ای این موجود ریاکار و شارلاتان و سردسته ی باند جانیان و دزدان حاکم به طور کلی این بوده است که یک طبقه ی تازه را به رهبری باند مجتبی و پاسداران متحدش سازمان دهد که بر تمامی ارکان اقتصاد و سیاست و فرهنگ تسلط داشته باشد. طبقه ای بوروکرات همچون طبقه ی حاکمی که در کشورهایی مانند شوروی خروشچفی- برژنفی و اروپای شرقی و کره شمالی و کوبا و چین از درون حزب بیرون آمد. طبقه ای که قرار است سر و بدنه ی اصلی آن از سران و کادرهای اصلی سپاه (به همراه سازمان های اطلاعاتی آن) و بخش هایی از روحانیت و نیز لایه های بالایی سازمان های اقتصادی حاکم بر اقتصاد ایران بیرون آید.
حزب بوروکرات- کمپرادورهای ولایت فقیهی! این است حزبی که باید حاکم مطلق العنان کشور باشد. انتخابات کنونی مجلس شورا و خبرگان گامی است دیگر در شکل و سازمان  دادن همین حزب با جمع و جور کردن مهم ترین بخش های این لایه ها.
خامنه ای خود به کمک موقعیت ولایت فقیه و مسئولیت هایی که داشت و نیز اتکا به نیروهای وزارت اطلاعات و حفاظت اطلاعات سپاه و کلا بخش مهمی از سران سپاه توانست با توطئه و تزویر مخالفان نامتحد و بزدل خود را یک به یک حذف کند. همکاری دوره ای بخشی از این مخالفان همچون روحانی و یا لاریجانی ها با خامنه ای از این دیدگاه بود که بتوانند در آینده جایگاه بالاتر و موقعیت بهتری در جمهوری اسلامی داشته باشند. اما خامنه ای که با نیرنگ و فریب آنها را با خود همراه کرده بود سر بزنگاه عذرشان را خواست و آنها را به گوشه ای راند. از اصلاح طلبانی مانند خاتمی و مجاهدین انقلاب اسلامی و جامعه ی روحانیون مبارز گرفته تا رفسنجانی و روحانی و لاریجانی ها، هیچ کدام نه توانستند جریانی قدرتمند علیه خامنه ای ایجاد کنند و نه جایگاهی را که داشتند حفظ کنند. این به ویژه از ترس شان از جنبش توده ها بود. همه عملا ترجیح دادند خامنه ای آنها را به گوشه ای براند و خوارشان کند تا این که تلاشی برای تغییر وضع علیه وی و باندش بکنند!
شرایط کنونی نشان می دهد که وضعیت بالا می تواند برای باندی که مجتبی و ولی فقیه بعدی (که علائم صادر شده از جانب خامنه ای و دارودسته های خبرگانی اش احتمال بیشتر را در مورد مجتبی خامنه ای به عنوان جانشین نشان می دهند) در راس آن قرار دارد به وجود آید و این باند گسترش خود را به یک جناح قدرتمند صورت دهد و تمامی نیروهای درون طبقه ی حاکم را به زیر سلطه ی خود در آورد. یعنی فرایندی که خامنه ای طی کرد تا تنها فرد حاکم بماند برای وی تکرار شود. اگر چنین شود که احتمال آن با توجه به رشد مداوم جنبش توده ها و دره ی هولناکی که بین توده ها و حکومت به وجود آمده بعید به نظر می رسد، آنگاه به احتمال تاریخ شاهد تکرار حذف ها و ترورها و به گوشه راندن افراد و باندهایی خواهد بود که گرد دفتر رهبری و مجتبی گرد آمده اند.
نکته ی اساسی این است که این فرایند «یکدست» شدن طبقه ی حاکم در جمهوری اسلامی با یک دست شدن ها در نظام استبداد سلطنتی گذشته و یا در استبداد حزبی کره شمالی و چین از نظر شرایط داخلی و بین المللی تفاوت دارد و بنابراین نتایج آن نیز متفاوت خواهد بود. خامنه ای و دارودسته اش نه می توانند به ساده گی شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی زمان استبداد سلطنتی را بسازند، شرایطی که نقش امپریالیست های غربی به سرکرده گی آمریکا در آن عمده بود، و نه می توانند حکومت استبداد حزبی - بوروکراتیک مانند کره شمالی را شکل دهند. نه شرایط داخلی آن زمان ایران و یا کشورهایی مانند کره شمالی و چین را دارند و نه شرایط بین المللی آن دوران را.
نکته ی دیگر این است که برای حکومت دینی ولایت فقیه این هم می تواند مهم نباشد که توده ها در تقابل با حکومت، دین خود را نیز کنار گذارند. آنچه که آنها می خواهند حکومت یعنی قدرت و ثروت است. اگر حتی توده های بسیاری بی دین شوند باز هم باید حکومت را از چنگال خامنه ای و شرکا بیرون بیاورند. اما حکومت و قدرت ظاهرا متمرکز است و سلاح دارد و آماده ی به کار گیری آن در صورت بروز هر گونه جنبش و خیزش و انقلاب. چنانک ه در خیزش مهسا نشان داد. هر کس بخواهد حکومت را از دست حاکمان بگیرد باید با سلاح هایشان و آتش شان رودرو شود. و اینجا میدانی است که آنها مطمئن هستند هر نیرویی که هوی و هوس گرفتن قدرت را از دست شان داشته باشد با این سلاح ها تار و مار کرده و این سان حکومت را حفظ خواهند کرد.
توده ها و تداوم مبارزات فرهنگی
توده ها در مقابل نشان داده اند که از هر فرصتی استفاده می کنند تا مبارزه ی بزرگ خود را علیه حکام جمهوری اسلامی پیش برند.
 در همین یک هفته- پیش و پس از نوروز- توده ها با همراهی یکدیگر با بزرگداشت نوروز و سال نو که گسترده تر و کوبنده تر و شگفت تر از هر زمان دیگر می نمود( به راستی که این نوروزها با نوروزهای سال ها پیش غیر قابل مقایسه است)، به پیشبرد مبارزه ی سترگ خود در عرصه ی فرهنگی با حکومت پرداختند و این مبارزه را تداوم بخشیدند. شکی نیست که در آینده هر لحظه ی این مبارزات فرهنگی می تواند شکفته تر گردد و به روی مبارزات دیگر اثر گذارد و موج های تازه ای در آنها به وجود آورد.  
در کنار آن دغل بازی های شورای عالی کار پیرامون تصویب حداقل دستمزد و تصویب 35 درصد افزایش، آن هم در حالی که خودشان تورم را 45 درصد برآورد کرده اند وحتی افزایش این درصد نیز نمی توانست مشکلات معیشتی کنونی کارگران و غرق شدن شان با فقر و فلاکت را حل کند موجب گردیده که کارگران با غضبی بسیار شدیدتر از پیش با حکومتگران روبرو شوند. اکنون خشم و نفرت است که کارگران را در برگرفته است و این از متن اعلامیه های تشکل های کارگران نیز پیداست. امر مزبور می تواند نشانه ی درگیری های گسترده تر و ژرف تری در سال نو بین طبقه ی کارگر و حکومت باشد. 
بر این مبنا در سال نو توده ها در تمامی اشکال مبارزات فرهنگی و اقتصادی و سیاسی پیش خواهند رفت و مبارزه ای را که سال هاست ادامه داده اند دیر یا زود به نقطه ی بسیار مهم خود یعنی تقابل عملی با سلاح های نشان قدرت حکومت نیز خواهند رساند.  
 هرمز دامان
نیمه ی دوم اسفند 1402

۱۴۰۲ اسفند ۲۷, یکشنبه

سال نو، سال امید، سال اتحاد جنبش ها

 
سال نو، سال امید، سال اتحاد جنبش ها، 
سال تداوم مبارزات دموکراتیک خلق ایران
برای سرنگونی دیو استبداد
 
از دیدگاه جنبش خلق و انقلاب دموکراتیک ایران سال گذشته سالی پربار و سرشار از مبارزه و شادمانی و امید و در کنار آن درد و رنج بود. شادمانی از مبارزات گسترده ی توده ای و به کف آمدن امید با توجه پیشرفت های به دست آمده، و درد و رنج ناشی از نبود زنان و مردان و جوانان آزایخواه و مبارزی که در پیشاپیش خلق حرکت کردند و جان عزیز خود را برای آزادی و رهایی فدا کردند.
در این آغاز بهار یاد و خاطره ی تک تک این دختران و پسران و زنان و مردان آزاده و جان برکف گرامی و راه شان پردوام باد!
در این سال مبارزات دموکراتیک طبقات انقلابی و مترقی خلق ایران گام هایی ارزشمند به پیش برداشت و توانست برخی از خواست های خیزش« زن زندگی آزادی» را عملا و تا حدودی تحقق بخشد. این امر با مبارزه ای وجب به وجب و با چنگ و دندان و با پایداری و ایستاده گی موثر دختران و زنان ایران و به خون کشیده شدن بسیاری از آنها صورت گرفت. آنها با مبارزات روزمره ی خود در تقابل با حکومت متحجر و جنایتکار توانستند جنبش را زنده و گام به گام در حال پیشروی نگاه دارند.
اکنون تلألو به دست آمدن آزادی پوشش است که روی خود را به دختران و زنان ایران نشان می دهد. این امری است که با تداوم مبارزه و با تحقیر جِزناله های مشتی آخوند و فقیه عهد عتیقی و مشتی قوانین قرون وسطایی و سیاست های کثیفی که به وسیله ی حکومت علیه دختران و زنان تدوین شده است، به دست آمده است.
این مبارزات پس از بروز صاعقه وار و توفانی خیزش ژینا در شهریور 1400 و تداوم چندین ماهه ی آن روی می داد و بر مبنای آنچه که در این سال ها و در دهه ی گذشته روی داده است می توان گفت نه تنها می تواند آهنگ مبارزه و حرکت کنونی خود را حفظ کند بلکه در عین حال و با توجه به شرایط کنونی جامعه می تواند فرازها و اوج های دیگری را در راه سرنگونی حکومت تزویر و زور و سلاح بیافریند. اوج هایی که اگر با فرازهای دیگر جنبش ها به ویژه جنبش طبقه ی کارگر بیامیزد می تواند حکومت را به زیر کشد و نظام دموکراسی نوین را بر قرار سازد. دختران و زنان ایران نشان داده اند که می توانند در راه نفی مرد سالاری و پدرسالاری و فروپاشی قوانین ضد زن نقش بزرگی در سرنگونی این حکومت و برقراری حکومت نوین داشته باشند.
مبارزات دیگری که پیش از خیزش«زن زندگی آزادی» وجود داشت و در کنار آن به تحرک خود ادامه داد مبارزات طبقه ی کارگر، فرهنگیان، کشاورزان، هنرمندان پیشرو و آزادیخواه، دانشجویان، کسبه ی زحمتکش، مبارزات و جنبش های بزرگ خلق کرد و بلوچ و مبارزات دیگر طبقات و لایه های مبارز و مترقی خلق بوده است.   
در مرکز تمامی این جنبش های مردمی، جنبش طبقه ی کارگر و در راس آن جنبش کارگران صنعتی ایران قرار دارد که به ویژه در دو دهه ی اخیر برای به دست آوردن حقوق خود مبارزه ای بزرگ را گام به گام پیش برده اند. از جهت منافع طبقه ی کارگر و تمامی طبقات خلق ایران، این جنبش و تنها این جنبش است که می تواند و باید رهبر مبارزات تمامی طبقات انقلابی و مترقی خلق شود تا امکان نیل به آزادی و برقراری یک حکومت دموکراتیک انقلابی مردمی و مستقل فراهم گردد. امری که تنها با جانفشانی و فداکاری ییشروان این طبقه تحقق می یابد.
این بخش از طبقه ی کارگر در سال گذشته به مبارزات اقتصادی خود تداوم بخشید و اوج هایی همچون مبارزات کارگران پیمانی و رسمی نفت و پتروشیمی و ذوب آهن اصفهان و فولاد اهواز را تجربه کرد. به همراه این ها، مبارزات کارگران شرکت واحد و نیشکر هفت تپه کماکان تداوم یافت.  
این مبارزات اقتصادی که تقریبا بخش بزرگی از طبقه ی کارگر از رشته ها و صنف ها و کارخانه ها و کارگاه های بزرگ و کوچک در سراسر ایران به آن دست زده اند ادامه خواهد یافت؛ و این با توجه به شرایط اسفبار اقتصادی که حکومت دزدان و جانیان به توده های زحمتکش و در راس آنها به طبقه ی کارگر تحمیل کرده و آنها را به فلاکت کشانده اند ناگزیر و جبری است.
اما برای گام برداشتن به سوی سرنگون کردن این حکومت جنایتکار باید این مبارزات به مبارزات سیاسی تبدیل شود. اینجا باید طنین سرنگونی حکومت فضای تمامی جامعه، تمامی طبقات جامعه به ویژه طبقات زحمتکش را در برگیرد و نیز اشکال عالی تر مبارزه، اشکالی که برای سرنگونی این حکومت نیاز است، حکومتی که اکنون بیش از پیش بر سلاح برای سرکوب تکیه کرده است در پیش گرفته شود.
گفتنی است که در شرایط کنونی جامعه ی ایران مانع تبدیل مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی طبقه ی کارگر جز خطی باریک نیست. شرایط کنونی سیاست کشور، اعدام ها و ترورهای جوانان مبارز کشور در مناطق مرکزی و به ویژه در کردستان( و یا در کردستان عراق) و بلوچستان، کشتار هر روزه ای که می بینیم گاه حتی با بهانه های واهی صورت می گیرد همچون شلیک به ماشین ها و بهانه آوردن که«گزارش داده بودندماشین حامل مواد مخدر است»، به زندان انداختن بسیاری از مبارزان از زن و مرد و کارگر و دانشجو و فرهنگی و خبرنگار و کرد و بلوچ و کشتن هر از گاهی برخی از آنها در زندان ها و نیز استبداد سیاسی همه جانبه ی مشتی آخوند و ملا و پاسدار دزد و جانی که بر تمامی شئونات مملکت چنگ انداخته و خلق و در راس آن طبقه ی کارگر را به زیر فشارهای طاقت فرسا رانده اند و بنابراین فقدان هر گونه شرایط و امکانی برای اعتراض، وضعیتی فراهم می کند که خشم روزافزون کارگران برانگیخته تر گردد و جهش از مبارزات اقتصادی به مبارزات سیاسی صورت گیرد.       
***
ما ضمن همدردی عمیق با خانواده های تمامی جانباخته گان مبارزات سال و سال های گذشته، آمدن سال نو و بهار نو را به کارگران و کشاورزان و فرهنگیان و دانشجویان و به تمامی زنان و مردان مبارزی که در زندان هستند، به خلق های دربند کرد و بلوچ و کرد و عرب و ترکمن، تبریک می گوییم و امید داریم که مبارزات طبقه کارگر و تمامی طبقات خلقی ایران برای سرنگونی دزدان و جنایتکاران حاکم در سال پیش رو گام های ارزشمندی بردارد و با سرنگونی حکومت خامنه ای به انجام برسد.
بهار نو
بر ملت ایران
مبارک باد 
نوروزتان
خجسته
 و مبارزات تان علیه استثمار و ستم در این سال
 پردوام و پیروز باد
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران 27 اسفند 1402

۱۴۰۲ اسفند ۲۶, شنبه

درباره ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(2)

 
 
درباره ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(2)
 
جنبش کارگران و دهقانان پس از برقراری حکومت جمهوری اسلامی
در تحلیل آمده است:
«در دورهٔ انقلاب و پس از سرنگونی رژیم پهلوی، در خلاء قدرت دولتی( ولی دولت دیگری جای دولت پیشین را گرفت! شاید منظور گسترش توان و نیروی انقلاب و عدم تسلط حکومت بر اوضاع باشد) و عقب‌نشینی سرمایه‌داران( عقب نشینی کدام سرمایه داران؟)، بسیاری از کارگران شوراهای کارخانه را تشکیل دادند، حقوق معوقهٔ خود را پیگیری کردند و مدیریت محیط کارشان را به صورت جمعی بر عهده گرفتند. در بسیاری از مناطق، در کنار شوراهای کارخانه، شوراهای محلات و دهقانان هم تشکیل شد و به‌خصوص در گیلان، کردستان و ترکمن‌صحرا ادارهٔ شورایی بیشترین نفوذ اجتماعی را ‌پیدا کرد.»( تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57 - عبارات درون پرانتز از ماست)
در اینجا تحلیل به شوراهای کارخانه ها و محلات و دهقانان اشاره می کند. در مورد دهقانان گفته می شود که در گیلان و کردستان و ترکمن صحرا شوراها تشکیل شد و«اداره ی شورایی» بیشترین نفوذ اجتماعی را پیدا کرد اما روشن نمی کند که خواست دهقانان چه بود و تضاد دهقانان با کدام طبقات و جنبش آنها علیه کدام طبقات بود!
تحلیل باید اشاره می کرد که چرا دهقانان پس از 15 سال اصلاحات«سرمایه داری»هنوز در بخش هایی از ایران جنبش دهقانی برپا می کردند و شوراهای دهقانی تشکیل می دادند. در عین حال باید به مبارزات کنونی کشاورزان و بررسی و تحلیل آنها توجه کرده و موضع طبقه ی کارگر را در مورد خواست های کشاورزان و جنبش آنها و چگونگی رهبری جنبش آنها به وسیله ی طبقه ی کارگر را بیان می کرد.
چنان که دیده می شود نظرات درهم و التقاطی است و بین نظرات ترتسکیستی سرمایه داری دانستن ایران(1) و تحلیل طبقات و وجود جنبش های دهقانی و گرایش به نظرات غیرترتسکیستی تضاد شدید وجود دارد. پرسش ساده این است که اگر نظام سرمایه داری خالص و عام است و در همه کشورها یکسان و همه جا تضاد کار و سرمایه را رو می می آوردپس این جنبش های دهقانی به ویژه در کردستان و ترکمن صحرا از چه صیغه ای بودند؟( به مفهوم«توسعه ی نامتوازن» توجه کنیم!)
همچنین هنگامی که تحلیل از جنبش های کارگری و دهقانی صحبت می کند روشن نمی کند که نقش آنها که از«اسطوره ی بورژوازی ملی و لیبرال» صحبت کرده و« چپ ناسیونالیست»را نقد می کردند یعنی جریان های ترتسکیستی چگونه بود؟ و آیا آنها هم در مبارزات طبقه ی کارگر و دهقانان و شکل گیری این شوراهای کارگری و دهقانی نقش داشتند!؟ به راستی آنها کجا بودند؟
علل انقلاب
«جامعهٔ ایران، و خصوصاً حاشیه‌نشینان و طبقهٔ کارگر، زیر فشار شدید اقتصادی قرار گرفت. دورهٔ کوتاه رشد در دههٔ پنجاه سیری معکوس آغاز کرد و فقر، افزایش بیکاری و حاشیه‌نشینی به مرور فراگیر شد. همچنین استبداد سیاسی و بال و پر پیدا کردن ساواک و ممنوع بودن کوچک‌ترین انتقاد، در کنار سانسور همه‌جانبه و عدم توانایی رژیم شاه در حل بحران، شرایط را به مرحله‌ای غیرقابل‌تحمل رساند و جامعه به یک بحران سیاسی کشیده شد. در این شرایط آمادگی برای سرنگونی پهلوی روزبه‌روز بیشتر می‌شد، اما این جهت‌گیریِ انقلابی برخلاف اهداف سیاسی خمینی و هوادارانش بود.»
در اینجا از این که «جامعه ایران» زیر فشار شدید اقتصادی قرار گرفت صحبت می شود اما روشن نمی کند که کدام طبقات در این «جامعه ی ایران» زیر فشار اقتصادی قرار گرفتند( پیش از این در مورد اشاره ی تحلیل به دهقانان به عنوان یکی از طبقات صحبت کردیم) و مبارزه شان برحق بود.( در بخش نخست دیدیم که بخشی از طبقات مخالف از جمله تجار و کسبه و خرده بورژوازی با یک چوب از انقلاب بیرون رانده شدند).
سپس اشاره می شود که«طبقه ی کارگر و حاشیه نشینان» بیش از بقیه زیر این فشار قرار داشتند و بنابراین علت حرکت طبقه ی کارگر بیشتر، فقر، افزایش بیکاری و حاشیه نشینی بوده و این در حالی است که نخستین اعلام مشترک خواست های کارگران شرکت نفت( و به همراه آنان کارمندان) که نقش اساسی و محوری در سرنگونی حکومت شاه داشتند، سیاسی و خواست های آزادیخواهانه و برای برقراری دموکراسی بود(آزادی زندانیان سیاسی، آزادی بیان و اجتماعات، آزادی مطبوعات، آزادی احزاب و ...). در واقع خواست ها نخست جدا جدا و اقتصادی بود و سپس با توجه به مباحثی که میان کارگران و کارمندان رد و بدل شد قرار شد خواست های سیاسی باشد و به طور مشترک اعلام شود.  
در ادامه به ضدیت با«استبداد سیاسی» موجود اشاره می شود که «شرایط را به مرحله ای غیرقابل تحمل رساند و جامعه به یک بحران سیاسی کشیده شد» بی آنکه باز بیان شود که آیا همه ی آنها که در این«جامعه» علیه این استبداد سیاسی بودند همان کارگران و حاشیه نشینان بودند و یا خیر لایه ها و طبقات دیگری نیز در انقلاب شرکت کرده بودند و جزو طبقات انقلابی و یا مترقی بودند! تحلیل در این مورد به کلی ساکت است و اساسا اعلام موضع نمی کند.
از دیدگاه مارکسیست - لنینیست ها نیروهای محرکه ی اصلی انقلاب ایران طبقه ی کارگر، دهقانان و خرده بورژوازی( تهیدست، میانه و مرفه) بودند و لایه های گوناگون این طبقه اخیر به ویژه لایه های تهیدست و میانی آن نقش بسیار مهمی در انقلاب داشتند.
برخی از مارکسیست - لنینیست ها( عمدتا پیروان اندیشه ی مائوتسه دون) به وجود سرمایه داران ملی صنعتی و تجاری باور داشتند و نظرشان این بود که این طبقه خصلت دوگانه دارد و در مرحله ی کنونی مبارزه با آن غیرعمده است.(2)
علل تحرک و خواست های هر کدام از این طبقات از انقلاب با دیگری فرق داشته است اما در کل تضاد با سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور داخلی و امپریالیسم برای اکثریت این طبقات تضاد اصلی قلمداد شده و خواست همه ی آنها با وجوه گوناگون رادیکالیسم انقلابی و مترقی برقراری یک حکومت دموکراتیک آزاد و مستقل از امپریالیست ها بوده است.(3)
در مورد  بورژوازی ملی باید گفت که این طبقه خواست برقراری یک دیکتاتوری بورژوازی را دارداما چنانچه رهبری انقلاب به دست طبقه ی کارگر باشد همواره این امکان هست که لایه هایی از این طبقه با انقلاب همراهی کنند و جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگررا بپذیرند. 
با توجه به این نکات می توان گفت که تحلیل با دیدگاهی بسته و تنگ نظرانه واقعیت را تنها به بخشی از واقعیت محدود می کند و گزارش درستی هم از همان واقعیت محدود ارائه نمی دهد.
در پایان متن بالا به این که «این جهت گیری انقلابی بر خلاف اهداف سیاسی خمینی و هوادارانش بود» اشاره می شود اما ما اکنون چیزی از هواداران خمینی جز«تجار و بازاریان و کسبه» نمی دانیم.
تحلیل ادامه می دهد:
«با اینکه ارتش شاهنشاهی و دیگر نیروهای سرکوب‌گر سعی کردند با کشتار و حکومت نظامی حاکمیت خود را حفظ کنند (مثلاً کشتار صدها تن از انقلابیون در تهران طی جمعهٔ سیاه (۱۷ شهریور)، اما با اعتصابات عظیم و قدرتمند کارگران که از مرداد ۵۷ شروع شده بود، به‌مرور کل جامعه و همچنین دستگاه سرکوب حکومت فلج شد و بعد از پیروزی قیام مسلحانه سلطنت پهلوی سرنگون گشت.»
اینجا نیز روشن نیست که آیا پیش از مرداد 57 که طبقه ی کارگر وارد انقلاب شد اصلا انقلابی بود یا خیر و اگر بود کدام طبقات آن را به پیش می بردند و خواست این طبقات از انقلاب چه بود! آیا تحلیل بر این باور است که مفهوم کلی «جامعه ایران» همه ی پاسخ ها را در خود دارد؟ آیا نظر تحلیل این است که انقلاب از زمان ورود طبقه ی کارگر به آن آغاز شد و همه ی انقلاب کار«حاشیه نشینان و طبقه ی کارگر» بود؟
در این بند به«قیام مسلحانه »هم اشاره شده است که ما در بخش بعدی به آن می پردازیم.
بررسی کارکرد چپ انقلابی ایران 
«حملهٔ وسیع به سازمان‌های چپ، حمله به مراکز کارگری، ملغی کردن همهٔ تشکلات کارگری از جمله شوراهایی که شکل گرفته بودند، حمله به دانشگاه‌ها و حمله به کردستان بخشی دیگر از اقدامات جریان اسلامی برای سرکوب انقلاب ۵۷ بود.»
چرا این سازمان های چپ مورد حمله قرار گرفتند؟ چرا به مراکز کارگری حمله شد؟ چرا به دانشگاه ها حمله شد؟ چرا به کردستان حمله شد؟ چرا جنگ گنبد برپا شد و چرا خلق عرب مورد شدیدترین سرکوب ها قرار گرفت؟
 آیا علت این نیست که بخش مهمی از سازمان های مبارز و انقلابی 57( به جز حزب توده و سپس سازمان فداییان اکثریت و رنجبران و محافل ترتسکیستی) درگیر نبردی روزمره با حکومت جایگزین یعنی دولت بازرگان( همان دولت بورژوازی ملی) و خمینی بودند؟ آیا این به این معنا نیست که«ناسیونالیست های چپ»( بخوانید مارکسیست - لنینیست ها و مائوئیست ها) نه تنها علیه امپریالیسم و عمال کمپرادور سابق که اکنون و پس از سرنگونی حکومت سلطنتی تا حدودی مبارزه با آنها غیرعمده شده بود(آنها یعنی سران ارتش ، ساواکی ها و عمال امپریالیسم و... درون حکومت جدید مستقر و از درون آن و در کمک به آن عمل می کردند) بلکه علیه دولت بازرگان و خمینی و حزب جمهوری اسلامی( بهشتی - آیت و ...)یعنی همان«جریان اسلامی» نیز مبارزه می کردند؟
آیا این به معنا نیست که این عبارات« و ناسیونالیست‌های چپ هم، که از ضدانقلاب سیاه اسلامی به‌عنوان خرده بورژوازی و بورژوازی ملی و مترقی دفاع کردند، پشت خمینی درآمدند!»( به بخش یک نگاه کنید) نادرست است و از انبان های ترتسکیستی کمونیسم کارگری ها و حکمتیست ها که چنته شان به کلی خالی بود بیرون آمده است؟
آیا این مبارزات به این معنا نبود که چپ مارکسیست- لنینیست و مائوئیست علیه برقراری دیکتاتوری سرمایه داران ملی یعنی دولت موقت بازرگان و جبهه ی ملی که دنبال تسلط بر کل اوضاع، هم به عقب راندن و شکست انقلاب و هم کنترل و به پس راندن جریان خمینی بودند، و نیزعلیه مشروعه طلبی و جریانی که می خواست استبداد دینی برقرار کند یعنی خمینی و حزب جمهوری اسلامی که این دسته نیز دنبال تسلط بر کل اوضاع، هم شکست انقلاب و هم کنترل و به پس راندن دولت موقت و جبهه ی ملی بودند، تا پای جان مبارزه می کرد؟  
تحلیل ادامه می دهد:
«دولت موقت، که به فرمان خمینی توسط نیروهای ملی- مذهبی و لیبرال تشکیل شد، از همان روز اول، انحلال شوراها و خلع سلاح انقلابیون را در دستور کار خود قرار داد.»
این انقلابیون کدام گروه ها بودند؟ آیا محافل ترتسکیستی و دارودسته های حکمتی که علیه «چپ های ناسیونالیست» هوار می کشیدند نیز سلاح داشتند و آنها نیز خلع سلاح شدند؟ از سوی دیگر چرا دولت نیروهای ملی و مذهبی باید این کار را می کردند زمانی که با توجه به نظر تحلیل، این «انقلابیون» که ما نمی دانیم چه کسانی هستند دنباله رو نیروهای ملی و مذهبی و همچنین خمینی بودند؟!
اشتباهات چپ 57 از نظر تحلیل
تحلیل سپس به چپ می پردازد:
«یکی از مشکلات سازمان‌های چپ( این عنوان کلی است که ظاهر هم چپ انقلابی مارکسیست- لنینیست 57 و هم شبه چپ توده ای - اکثریتی و گروه های همسو با آن و در کنارشان سازمان های رویزیونیستی مانند حزب رنجبران را در بر می گیرد) این بود که برای قدرت گرفتن شوراها راهکار عملی نداشتند و نتوانستند وحدت و هماهنگی شوراها را در کل کشور تضمین کنند.»( عبارت درون پرانتز از ماست)
بد نبود تحلیل روشن می کرد که چپ ها و طبقه ی کارگر در این شوراهای کارگری باید چه می کردند تا«جنبش ضدسرمایه‌داری طبقهٔ کارگر»( در ادامه ی متن به این عبارت می رسیم)را به نتیجه می رساندند! بد نبود اشاره ای هم به نقشه ی راه شوراهای کارگری برای گرفتن قدرت سیاسی سرمایه داران می کرد!
تحلیل نقد خود را از چپ ادامه می دهد:
«در مجموع چپ ایران(همان عنوان کلی!) خود را برای گرفتن قدرت آماده نکرده بود و گرفتار انواع توهمات بود. سنتی بودن و ملی گرایی عمیق موجود در این چپ، فاصلهٔ زیاد آن از جنبش ضدسرمایه‌داری طبقهٔ کارگر، تمرکز بر ضدیت با شاه و وابستگی او به آمریکا به‌جای مقابله و ضدیت با نفس نظام کاپیتالیستی، نقد سطحی به جریان اسلامی و … همگی از معضلاتی بودند که این چپ گرفتارش بود.»( عبارت درون پرانتز از ماست)
در این بخش از این که«چپ» به دو بخش اساسی چپ انقلابی و چپ ضد انقلابی رویزیونیستی  تقسیم می شد صحبتی به میان نمی آید. از رویزیونیسم حاکم بر بخشی از آنچه«چپ» خوانده می شد یعنی توده ای و اکثریتی ها و نیروهای بینابینی آن زمان مانند سازمان راه کارگر و همچنین حزب رویزیونیست رنجبران و نیز از ترتسکیسم که دارودسته ی هوچی و مزدور محفل«سهند »( دارودسته ی حکمت و تقوایی و بقیه ی شرکا) از زمره ی آنها بودند حرفی زده نمی شود. از نظر تحلیل کافی است هرجریانی خود را«چپ» بنامد تا چپ به شمار آید. تحلیل، نظری در مورد مبارزه با انواع رویزیونیسم و ترتسکیسم و بنابراین موضعی هم در برابر آنها ندارد و احتمالا این ویژگی ها را جزو مختصات اساسی«چپ مدرن» می داند.
در ادامه از «تمرکز بر ضدیت با شاه و وابستگی او به آمریکا به‌ جای مقابله و ضدیت با نفس نظام کاپیتالیستی، نقد سطحی به جریان اسلامی» به عنوان«معضلات چپ» نام برده می شود.
به طور کلی ما متوجه نمی شویم که چپ ها( و منظورمان عمدتا بخش انقلابی چریک های فدایی خلق و گروه های مارکسیست - لنینیست و مائوئیست خط سه است) به همراه کارگران در شوراهای کارگری ای که تشکیل شده بود علیه کدام طبقه مبارزه می کردند!؟ و اگر انقلاب 57 می خواست به مقابله با نظام سرمایه داری حاکم بپردازد باید چه می کرد؟
مگر نظام حاکم و مسلط نظام سرمایه داری(بوروکرات - کمپرادور) نبود و مبارزه با آن مبارزه با سرمایه داری به شمار نمی رفت؟
مگر شاه سرمایه دار نبود و مگر درباریان و دوربری های شاه سرمایه دار و کلا طبقه ی حاکم در سلطنت استبدادی سرمایه دار نبودند؟ مگر حکومت شاه حکومت بزرگ ترین سرمایه داران یعنی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور نبود و مبارزه با آن مبارزه با سرمایه داران به حساب نمی آمد؟
چرا باید تمرکز بر ضدیت با شاه به عنوان تجلی فردی نظام سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور و نماینده ی اصلی طبقه ی حاکم باید مبارزه با«نظام کاپیتالیستی» به شمار نیاید؟ 
آیا مبارزه با امپریالیسم که خود عالی ترین مرحله ی سرمایه داری به شمار می آید و در تمامی ارکان نظام داخلی یعنی«کاپیتالیسم» وابسته به خود نفوذ دارد، مبارزه با سرمایه داری نیست؟
اگر این ها مبارزه با «کاپیتالیسم» نیست پس کدام مبارزه، مبارزه با«کاپیتالیسم» است؟
شاید از نظر تحلیل( اگر دیدگاه های ترتسکیستی متن را در نظر گیریم) تمرکز مبارزه باید بر روی یک کاپیتالیسم خیالی و انتزاعی که وجود عینی ندارد گذاشته شود! و مشت هایی در هوا به دشمنی نامریی پرتاب شود؛ دشمنی که نمی توان آن را متجلی در طبقه ی حاکم و نمایندگان اصلی و عمده ی آن دید!؟
شاید از نظر تحلیل تنها مبارزه با سرمایه داران ملی و خرده بورژوازی مبارزه با«کاپیتالیسم» به شمار می رود! و اگر«کاپیتالیسم» در ایران وجود دارد در این طبقات متجلی می شود و نه در سرمایه داران حاکم وابسته به امپریالیسم؛
شاید اگر انقلاب نه علیه شاه و سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور و نه علیه سرمایه داری امپریالیستی بلکه علیه سرمایه داران ملی و خرده سرمایه داران کوچک( لایه های خرده بورژوازی) بود در آن صورت از نظر تحلیل«مقابله و ضدیت با نفس نظام کاپیتالیستی» به شمار می رفت!؟
در واقع حرف ترتسکیست ها و دارودسته های کمونیسم کارگری و حکمتیست کنونی هم همین است:
«از مبارزه با سرمایه داری، سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و امپریالیسم را حذف کنید آن گاه شما دیگر« ناسیونالیست چپ» و«چپ» دارای«ملی گرای عمیق» نبوده و مبارزه ی شما مبارزه ای با« کاپیتالیسم» خواهد بود!؟
از مبارزه خود هر گونه وفاداری به مبانی انقلابی مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم و تلاش برای انطباق آن با شرایط ایران را حذف کنید آن گاه شما دیگر«چپ سنتی» نخواهید بود»!؟  
باری، انقلاب 57، انقلابی بود دموکراتیک علیه نظام سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور و نظام استبداد سلطنتی شاه که به گفته ی تحلیل، آمریکا و انگلیس وی را روی کار آورده و تا زمان بیرون بردن اش از او پشتیبانی می کردند؛
این انقلابی بود علیه امپریالیست های آمریکا و اروپای غربی و ژاپن که در تمامی اجزا اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نظام موجود سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور نافذ بودند و آن را به سود منافع «کاپیتالیستی» خود و نیز نوکران و نوچه های کمپرادور خود از شاه و دربار تا دیگر سرمایه داران مزدور در ایران هدایت می کردند. در انقلاب، هر مبارزه ای از جانب طبقات اصلی خلق یعنی کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی علیه آمریکا از زاویه ی مخالفت با نظام سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور استبداد سلطنتی که نماینده ی امپریالیست ها در ایران بود بروز می کرد و نه جدا از آن. هیچ طبقه ای با«امپریالیسم» همچون نیرویی خیالی مبارزه نمی کرد بلکه پیش از هر چیز و نخست با تجلی امپریالیسم در داخل کشور و موانعی که برای رشد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه ی ایران ایجاد می کرد مبارزه می کرد. هر مبارزه ای با حکومت شاه از این رو که این حکومت از جانب امپریالیست ها پشتیبانی می شد به مبارزه با امپریالیسم کشیده می شد. این دو جدایی ناپذیر بودند و نظام حاکم هم چیزی جز تجلی اتحاد بین ارباب امپریالیست و نوکر کشور زیرسلطه ی امپریالیسم نبود.  
تحلیل گویا متوجه نیست که این انقلاب علیه«سرمایه داری»بود و چپ های مارکسیست- لنینیست و مائوئیست هم علیه سرمایه داری بودند اما علیه سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور و پشتیبانان امپریالیست اش و نه علیه سرمایه دار خرد و متوسط که نه قدرت اقتصادی داشت( در واقع سرمایه داری ملی ایران بسیار ضعیف بوده و هست و امپریالیست ها و نوکران اش هرگز به آن اجازه ی رشد ندادند) و نه در قدرت سیاسی بود و لایه های گوناگون اش نیز با حکومت استبداد سلطنتی و سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور مخالف بودند و به درجه های گوناگون علیه آن مبارزه می کردند.
چنانکه کمی پیشتر اشاره کردیم به ویژه پس از پیروزی قیام مسلحانه ی 22 بهمن، بخش انقلابی سازمان چریک های فدایی خلق و چپ انقلابی مارکسیست- لنینیست و مائوئیست در مبارزات کارگران از شاغلین تا بیکاران و در سراسر کشور و دهقانان در کردستان و  ترکمن صحرا و گیلان و نیز در خوزستان در کنار خلق عرب علیه دولت موقت سرمایه داران ملی و خمینی به عنوان سردسته ی ارتجاع مذهبی بود و نه در کنار آنها. 
بنابراین چپ مورد بحث در تمامی مبارزات« ضدسرمایه داری طبقه ی کارگر» خواه علیه سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور سلطنتی، خواه علیه سیاست های امنیتی، سیاسی و اقتصادی سرمایه داران ملی آن گاه که در دولت موقت مستقرشدند و به دنبال برقراری دیکتاتوری بورژوازی ملی بودند و خواه علیه خمینی که در راه برقراری یک استبداد دینی قدم گذاشته بود مبارزه می کرد.
تنها شرایطی که اندکی تغییر در این وضعیت ها به وجود آورد یکی دوران تا پیش از قیام بهمن بود که چپ علیرغم مبارزه با خمینی، اما لبه ی تیز حمله اش در کنار مردم علیه نظام حاکم و سرمایه داران حاکم و استبداد سلطنتی وابسته به امپریالیسم بود. دوم زمان تسخیر سفارت آمریکا که تا حدودی در کنار بخش هایی از جناح حاکم قرار گرفت(مثلا علیه دولت بازرگان و تا حدودی کنار خمینی) و سوم دوره ای کوتاه از جنگ عراق با ایران(در کنار بنی صدر و خمینی). در تمامی این دوران ها نیز مبارزه ای که چپ علیه خمینی و یا جبهه ملی و یا بنی صدر پیش می برد گرچه افت و خیز داشت اما هرگز به طور کامل قطع نشد. توجه کنیم که چپ انقلابی 57 یعنی به ویژه سازمان های مارکسیست - لنینیست و مائوئیست بسیار پراکنده و از نظر کمیت پایین و از نظر کیفیت سازمانی بسیار ضعیف بودند.
در مقابل این فاکت ها، از«سنتی بودن» و«ملی گرایی عمیق» چپ و فاصله ی زیاد آن از«جنبش ضدسرمایه‌داری طبقهٔ کارگر» صحبت می شود.
این ها اتهامات آشنایی است که دارودسته های حکمتی - ترتسکیستی به چپ وفادار به اصول انقلابی مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم وارد می کردند. دارودسته های حکمتی- ترتسکیستی بیکاره ترین جریان ها در زمان انقلاب و مخرب ترین آنها پس از انقلاب و همچنین مروج انواع تجزیه طلبی و تباهی و فساد بودند. این ها جریانی بوده و هستند عمیقا وابسته و مزدور امپریالیست ها که شعارشان علیه سرمایه داری تنها پوششی است برای دفاع از امپریالیسم و پنهان کردن مزدوری خود برای سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور و امپریالیست های غربی. 
هرمز دامان
نیمه ی دوم اسفند 1402
یادداشت ها
1-    همان گونه که بارها اشاره کرده ایم هدف ترتسکیست ها و دارودسته های حکمتی به هیچ وجه و مطلقا مبارزه با سرمایه داری نیست بلکه هارت و پورت تبلیغی علیه یک سرمایه داری کلی و جلوگیری و تخریب عملی مبارزات طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش با سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور حاکم و اساسا هر نوع سرمایه داری است.
2-    چنانچه بخواهیم نظراتی همچون نظر تحلیل را به دوره ی کنونی تعمیم دهیم باید بگوییم که نباید لبه ی تیز مبارزه ی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات انقلابی و مترقی علیه باند خامنه ای و سران سپاه به عنوان نیروی اصلی حاکم بر کشور باشد بلکه در آن واحد باید علیه تمامی جریان های سیاسی سرمایه دارهمچون لاریجانی ها، روحانی، احمدی نژاد و تمامی لایه های اصلاح طلبان و البته به همراه اینان سرمایه داران ملی و لایه های گوناگون خرده بورژوازی، مبارزه ی توامان و یکدستی را پیش برد. از چنین دیدگاهی ظاهرا تنها «حاشیه نشینان» از حمله ی طبقه ی کارگر در امان هستند و متحد طبقه ی کارگر به شمار می روند!
3-    این به این معنا نیست که چنین حکومتی خواهان قطع تمامی روابط با امپریالیست ها و انزوا گزینی دلخواهانه است. طبعا بر طبق منافع ملی تمامی طبقات مردمی ایران در هر شرایط مفروض، هر گونه رابطه ی برابر در عرصه ی اقتصادی می تواند برقرار شود. مشکل این است که امپریالیست ها تاریخا غیرقابل اعتماد بوده و رابطه ی برابر را اجازه نداده اند. برای نمونه به تجارب شوروی سوسیالیستی لنین و استالین و نیز چین مائو نگاه کنید.