درباره
ی تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور در مورد انقلاب 57(4 - بخش پایانی)
حزب
انقلابی طبقه ی کارگر رهبر طبقه ی کارگر و تمامی طبقات انقلابی
در
پایان تحلیل نکاتی در مورد چگونگی تشکیل حزب انقلابی آمده است:
«
ضرورت ایجاد صف مستقل طبقهٔ کارگر حول نظام سیاسی شورایی امروز دوچندان است. ما از
کارگران دعوت میکنیم که برای رهایی از بردگی مزدی و رفع همهٔ تبعیضها، حزب
انقلابی خود را در محیط کار و زندگی ایجاد کنند و برای کسب قدرت سیاسی خود را
آماده سازند. ما در جنگ با سرمایهداری و مدافعین و حکومتش با حزب طبقهٔ کارگری
خود باید پرچم رهایی کل جامعه را در دست گیریم و برای کسب و حفظ قدرت سیاسی
بکوشیم. ما کارگران باید پرچمدار دفاع از آزادیخواهی در تمام ابعاد حقوقی، سیاسی
و اجتماعی باشیم و برای رفع هر نوع تبعیض مبارزه کنیم.»
در
اینجا تحلیل ضمن خواست تشکیل «صف مستقل طبقه ی کارگر حول نظام سیاسی شورایی» از
کارگران دعوت می کند که «حزب انقلابی خود را در محیط کار و زندگی ایجاد کنند. و
برای کسب قدرت سیاسی خود را آماده سازند».
یک
جنبه ی این دیدگاه می تواند این باشد که تحلیل جمعی از کارگران عسلویه و جنوب هیچ
یک از احزاب و سازمان های موجود را حزب انقلابی طبقه ی کارگر نمی داند. چنین موضعی
به گونه ای ضمنی موضعی علیه این گروه ها و سازمان های رویزیونیستی و ترتسکیستی است.
جنبه
ی دیگر آن این است که به خودی خود می تواند عناصر اکونومیستی در بر داشته باشد.
شکی نیست که حزب انقلابی طبقه ی کارگر باید در محیط های کارگری رهبر و کادر وعضو
داشته باشد و این جنبش را رهبری کند اما این به این معنا نیست که این حزب تنها می
تواند در محیط کارگران و به وسیله ی کارگران ایجاد شود. کارگران پیشرو و مبارز در
بافت طبقاتی حزب انقلابی طبقه ی کارگر از صدر تا ذیل باید نقش اساسی را داشته
باشند اما این بافت را نمی توان صرفا به کارگران و محیط های کارگری محدود کرد. حزب
انقلابی طبقه ی کارگر می تواند و باید عناصر تحصیل کرده و آگاه کمونیست را که به
طبقات میانی و یا حتی بورژوازی تعلق دارند نیز در برگیرد. در حقیقت حزب امتزاج
جهان بینی انقلابی کمونیستی با جنبش طبقه ی کارگر است و این جهان بینی انقلابی
محصول محیط کار و زندگی کارگران نیست، بلکه محصول علوم طبیعی و انسانی است. این
اصل مارکسیستی- لنینیستی است و بهتر بود که تحلیل در بیان نظرات خود در مورد حزب آن
را در نظر می گرفت.
نکته
ی دیگری که تحلیل خواست آن را پیش می کشد این است که ما« با طبقه کارگر خود باید
پرچم رهایی کل جامعه را در دست گیریم و برای کسب و حفظ قدرت سیاسی بکوشیم.» و «ما
کارگران باید پرچم دار دفاع از آزادی خواهی در تمام ابعاد حقوقی، سیاسی و اجتماعی
باشیم و برای رفع هر نوع تبعیض مبارزه کنیم.»
مساله ما در این جا این«کل جامعه» است که نشان
از آن دارد در این جامعه تنها طبقه ی کارگر وجود ندارد و تنها طبقه ی کارگر زیر
ستم نیست بلکه طبقات و بخش های دیگری( البته به جز حاشیه نشینان) وجود دارند که
در«تمام ابعاد حقوقی، سیاسی و اجتماعی» زیر ستم و تبعیض به سر می برند و طبقه ی
کارگر باید پرچم آزادیخواهی ای را بلند کند که این طبقات بتوانند زیر آن و زیر
رهبری این طبقه گرد آیند و حکومت را سرنگون کرده و حکومت خود را بر پا کنند. این
وظیفه ی بزرگ حزب طبقه ی کارگر و طبقه ی کارگر است.
اما
مشکل این است که بخش هایی از این «کل جامعه» را در حال حاضر نمی توان زیر پرچم
«مبارزه ی ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر»( تازه منظور از این شعاربه هیچ وجه ترویج انقلاب
سوسیالیستی نیست بلکه رواج اکونومیسم است)گرد آورد. پرچمی که حزب طبقه ی کارگر
باید برافرازد تا تمامی طبقات انقلابی و مترقی رهبری وی را بپذیرند پرچم مبارزه ی
ضد استبداد و ضد وابسته گی و برای آزادی و استقلال ایران از نظر اقتصادی و سیاسی و
فرهنگی است. یعنی پرچمی علیه طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور و امپریالیسم؛
یعنی پرچم انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر.
شکی
نیست که این پرچم و این راه به دلیل نقش اساسی طبقه ی کارگر و حزب اش و نیز طبقه ی
کشاورز و دیگر لایه های زحمتکش و از جمله حاشیه نشین عناصر قدرتمندی از انقلاب
سوسیالیستی را در بر دارد و آن را گسترش می دهد اما عجالتا می تواند تنها به طور
نسبی و بخشی علیه سرمایه داری باشد؛ یعنی علیه سرمایه داری بوروکرات - کمپرادور و
سرمایه داران بزرگ و نه مثلا علیه هر سرمایه داری. این ضدیت با سرمایه ی بزرگ و با
سرمایه داری و مصادره ی تمامی سرمایه های بزرگ به نفع دولت دموکراتیک خلق به رهبری
طبقه ی کارگر و حزب انقلابی اش، حلقه ی عمده ی گذار به انقلاب سوسیالیستی است که
در آن طبقه ی کارگر و زحمتکشان شهر و روستا نیروهای محرکه این گذار را تشکیل می
دهند.
نکات
پایانی
منظور
خروشچفیست ها و حکمتیست های ترتسکیست ها از«چپ سنتی» چیست؟
عموما
این نظر از جانب دارودسته های ترتسکیست - حکمتی در مورد تمامی چپ پیش از خودشان به
کار می رود. از مارکسیست - لنینیست ها و مائوئیست ها تا جریان های رویزیونیستی حزب
توده و اکثریت و یا راه کارگری ها. اما منظورشان بیشتر چپ مارکسیست - لنینیست و
مائوئیست است. زیرا این گروه های ترتسکیستی که خودشان را «مدرن» می دانند و بر این باورند که تمامی کمونیسم پیش از
آنها«کارگری» نبوده اما حضرات«کارگری» هستند، با بینان های نظری کائوتسکیستی حزب
توده و یا خروشچفیسم راه کارگری ها( این دو مفهوم تفاوت اساسی با یکدیگر ندارند و
خروشچفیسم تکامل کائوتسکیسم در شرایط نوین جهانی و سرنگونی دولت طبقه ی کارگر در شوروی در دوره ی پس از درگذشت استالین بود) مشکل اساسی ندارند و این
گروه ها همواره لی لی به لالای هم می
گذارند.
اما
چرا مارکسیست- لنینیست ها و مائوئیست ها؟ زیرا تنها این جریان ها هستند که به
مبانی انقلابی مارکسیسم - لنینیسم و مائوئیسم وفادارند. و این درست آن مبانی اساسی
است که آنها آن را «کهنه» و «سنتی» می دانند. مسائل دیگری چون انقلاب دموکراتیک هم
بیشتر بهانه است زیرا خودشان مطلقا به انقلاب سوسیالیستی باور ندارند بلکه در دوران کنونی عموما به
دخالت امپریالیستی باور دارند.
در
هر صورت اختلافات این ها با جریان های حزب توده و اکثریت و نیز راه کارگری ها بر سر مبانی مارکسیسم -
لنینیسم و یا مائوئیسم نیست بلکه بر سر برخی مسائل جانبی است از جمله مساله ی
«مجمع عمومی» که این حضرات با هوچی بازی و برای جلوگیری از شکل گرفتن تشکل های
کارگری مستقل و پایدار، در شیپور کرده اند و آن را مقابل سندیکا که آن را «سنتی»
می نامند قرار می دهند و به این ترتیب نقش انحلال گر و تخریب گر را در ایجاد تشکل
های مستقل کارگری بازی می کنند تا به جمهوری اسلامی و دارودسته های ارتجاعی سلطنت
طلب خدمت کنند.
از
سوی دیگر خروشچفیست های فسیل راه کارگری نیز از نظر خودشان علیه«چپ سنتی» هستند
اما منظور راه کارگری ها از کاربرد این مفهوم، حزب توده و اکثریت و یا ترتسکیست
های حکمتیست نیست، زیرا در پیروی از رویزیونیسم و خروشچفیسم، خودشان یک پا حزب
توده و جریان های حکمتیست هستند. پس چرا از این مفهوم استفاده می کنند؟ در واقع
منظور خروشچفیست های راه کارگری از «چپ سنتی» نه تمامی چپ بلکه اساسا چپ انقلابی
مارکسیست- لنینیست- مائوئیست است.
به
عبارت دیگر ترتسکیست ها تمامی جریان های سیاسی جز خودشان را«چپ سنتی» می نامند و جز آنچه در بالا برشمردیم دلایلی دیگر همچون«ضد
امپریالیسم» بودن و در مقابل علم کردن پرچم دروغینی که آنها آن را«ضد سرمایه داری»می
نامند و یا «پیرو سندیکا» بودن و به جای آن علم کردن«مجمع عمومی» را بر می شمارند.
راه کارگری ها نیز درست به دلیل پیروی این گروه ها از مارکسیسم - لنینیسم-
مائوئیسم آنها را «چپ سنتی» می نامند و
علیه مبانی انقلابی مارکسیسم زیر نام«استالینیسم» اعلام جنگ می کنند.
به
این ترتیب این ها نیز هر جریان انقلابی را که به مبانی و اساس آموزش های مارکس و
انگلس و لنین و استالین و مائو وفادار باقی مانده باشد«چپ سنتی» می نامند. از نظر
آنها مارکس و انگلس قرن نوزدهمی و لنین قرن بیستمی و خودشان«قرن بیست و یکمی»
هستند. جالب این که نظرات مضحکی از این گونه ارائه می دهند که ما «مدرن»هستیم زیرا « به مبارزه برای
محیط زیست اهمیت می دهیم» و یا«ما علیه اعدام هستیم». از نظر آنها نظرات انقلابی
مارکس و انگلس و لنین کهنه شده است و هر که به آنها وفادار باشد«سنتی» است.
در
مقابل «سوسیالیسم» خود را «سوسیالیسم مارکسی»می نامند یعنی سوسیالیسمی که اندیشه
های اساسی انقلابی مارکس (در بخش سوم این نوشته به شمه ای از آنها اشاره کردیم)را
دور می اندازد و تنها آنچه را که بورژوازی از مارکسیسم می پذیرد نگاه می دارند. در
واقع«سوسیالیسم مارکسی» یعنی سوسیالیسم ضدمارکسی خرده بورژوایی و بورژوایی یعنی
سوسیالیسم سوسیال دموکرات ها. یعنی شکل به روز شده ی کائوتسکیسم و خروشچفیسم و رنگ
و لعاب تازه به آن زدن. یعنی ابداعات ضدمارکسیستی - لنینیستی پروفسورهای رفرمیست و
سوسیال دموکرات و ترتسکیست غربی و دنباله روان ایرانی آنها را در سایت های «نقد» و
«نقداقتصادسیاسی» ... را به جای مارکسیسم جا زدن.
البته
در این بین هر دو گروه و اساسا بیشتر افراد و گروه هایی که از«چپ سنتی» نام می
برند آن را شامل حال حزب توده می کنند. اما منظورشان به هیچ وجه رویزیونیسم حزب
توده نیست. در واقع تمامی این ها در سنت رویزیونیسم کائوتسکیستی ای که حزب توده در
همان دوره ی 32- 20 بینان نهاد و سپس با لجن و کثافت خروشچفیسم مشت مالی بیشتری
کرد با حزب توده در یک رده هستند.
منظور
حکمتیست های ترتسکیست از «چپ ناسیونالیست» چیست؟
ترتسکیست
های حکمتی و دارودسته های کمونیسم کارگری ایضا ترتسکیست، گروه های کمونیست و انقلابی وفاداربه مارکسیسم-
لنینیسم - مائوئیسم را« چپ ناسیونالیست» می نامند. منظور از عنوان کردن«چپ
ناسیونالیست» و به اصطلاح نقد آن این نیست که
این گونه چپ با موضع گرفتن علیه سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و
امپریالیسم عملا علیه انترناسیونالیست بودن طبقه ی کارگر موضع می گیرد و خواهان آن
است که طبقه ی کارگر تنها به منافع ملی کشور خود بیندیشد و بنابراین طبقه ی کارگر
را در چارچوب منافع ملی بورژوایی کشورش محصور می کند؛
روشن
است که چنین نیست و نه چپ مورد نظر این حضرات چنین انحرافی داشته است و «ناسیونالیست»
به مفهوم ضد انترناسیونالیست و یا بی توجه به وظایف انترناسیونالیستی بوده و نه
آنان که این چپ را به «ناسیونالیست» متهم می کردند منظورشان از این نقد این بوده
که خلاء و یا ضعف انترناسیونالیسم پرولتری را در این چپ گوشزد کرده با آن به
مبارزه برخیزند. آنها عموما مزدوران امپریالیست های غربی بوده و بویی از
انترناسیونالیسم پرولتری نبرده اند. جهان وطنی آنها«جهان وطنی امپریالیستی» است.
در
حقیقت منظور از دادن لقب«ناسیونالیست» به چپ مارکسیست- لنینیست این بوده و هست که
این چپ تضاد با سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم و امپریالیست
و نه تضاد با همه ی سرمایه داران را عمده می دانست و مرحله ی انقلاب را دموکراتیک
نوین به رهبری طبقه ی کارگر ارزیابی می کرد. از نظر این حضرات چنین تضادی اصلا و
ابدا عمده نیست و نباید لبه ی تیز حمله ی انقلاب علیه سرمایه داران بوروکرات
- کمپرادور وابسته به امپریالیسم قرار داده شود. چنان که نگارنده در جای دیگری
شرح داده است تمامی این واژه «ناسیونالیست» برای این به کار برده می شود که نقش
سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و امپریالیست ها به حاشیه رود و جای آن را تضاد
با مفهوم کلی«سرمایه دار» گیرد. به بیان دیگر به کاربردن مفهوم«ناسیونالیست» برای
تقابل با آن از موضع «انترناسیونالیست» نیست بلکه برای خارج کردن سرمایه داران
بوروکرات - کمپرادور از زیر تیغ و پشتیبانی حکمتیست ها از آنها و پشتیبانان آنها
یعنی امپریالیست هاست. دفاع آشکارا از سلطنت طلبان و همکاری های جریان کمونیسم
کارگری با این جریان از دهه ی هفتاد به این سو نشانگر همین دفاع از سرمایه داران
بوروکرات - کمپرادور پیشین است.
توجه کنیم که شکل همکاری حزب کمونیست کارگری و
جریان های وابسته و یا در خط آن مانند«اتحادیه آزاد کارگران ایران» با سرمایه
داران بوروکرات - کمپرادور جدا از همکاری های آشکار به اشکال دیگری نیز صورت می
گیرد. یکی از مهم ترین اشکال این است که آنها مضحکه ی«مجمع عمومی بهتر است» را راه
انداخته اند و مروج تجزیه و انشعاب و مانع از شکل گیری تشکل های کارگری به ویژه
سندیکا و شورا هستند که در بالا به آن اشاره کردیم.
منظور
حکمتیست های ترتسکیست از «ناسیونالیسم کرد و ترک» چیست؟
در
کنار «چپ ناسیونالیست»، آنها از« ناسیونالیسم کرد و ترک» نیز نام می برند. در
اینجا نیز منظورشان این نیست که طبقه ی کارگر کرد (و یا ترک) با مثلا «ناسیونالیست»
بودن ادعایی حضرات، منافع استراتژیک طبقه ی کارگر ایران و جهان و وظیفه ی
انترناسیونالیستی خود را از یاد می برند و صرفا به منافع ملی کردها می اندیشند.
خیر! اینها هرگز چنین اهدافی نداشته و نخواهند داشت.
این
جا نیز هدف اساسی این است که با هر گونه مبارزه برای تعیین حق ملل در سرنوشت خویش
و احقاق حقوق ملی در چارچوب پیوند داوطلبانه طبقه ی کارگر ملل گوناگون مبارزه
کنند. چنین مبارزه ای ماهیت دموکراتیک – انقلابی دارد و تمامی طبقات خلقی کرد و
ترک می توانند در آن شرکت کنند و ضمن پیوند داوطلبانه با مبارزات دموکراتیک خلق
های دیگر ایران از جمله فارس ها در عین حال از حقوق حقه ی خود دفاع کنند. همچنان
که به چپ مبارز و انقلابی مارکسیست- لنینیست- مائوئیست انگ «چپ ناسیونالیست» می
زنند، به مبارزان کرد و یا ترکی که در عین مبارزه برای منافع تمامی خلق ایران برای
حقوق حقه ی خلق انقلابی کرد و یا ترک مبارزه می کنند انگ «ناسیونالیسم کرد و ترک»
می زنند.
روشن
است که اگر قرار باشد مبارزه ای بر علیه جریان های درون خلق کرد و یا ترک که صرفا
به منافع ملی فکر می کنند و منافع مشترک طبقه ی کارگر کرد و یا ترک را با دیگر خلق
های ایران کنار می گذارند، صورت گیرد این مبارزه می تواند در عین احترام عمیق به
مبارزه برای حق ملل در تعیین سرنوشت خویش صورت گیرد. دارودسته های حکمتیست و
کمونیسم کارگری که در همه جا نقش تخریب گر را بازی می کنند چنین نمی کنند و چنین
نخواهند کرد.
مبارزه
ی چپ 57 علیه نظرات سازشکارانه ی جبهه ملی
پیش
از هر چیز این را در نظر گیریم که به جز سازمان چریک های فدایی خلق، اکثریت چپ های
خط سه در داخل تشکیلات مشخصی نداشتند. با این همه
در دوره ی انقلاب 57- 56 چپ در حدی که توان داشت به ویژه علیه دو نظریه ی
سازشکارانه ی جبهه ی ملی مبارزه می کرد.
نخست
علیه این نظر که«شاه باشد اما سلطنت کند و نه حکومت». در مقابل چپ خواهان سرنگونی
نظام استبداد سلطنتی شاه سگ زنجیری و نوکر امپریالیست های غربی به ویژه امپریالیسم
آمریکا به همراه دربار و کل طبقه ی حاکم که به طور عمده سرمایه داران بزرگ
بوروکرات - کمپرادور را شامل می شدند، بود.
و
دوم علیه نظریه ی«راه مسالمت آمیز» برای تغییر حکومت و سر دادن شعار قیام مسلحانه
ی توده ای.
هم
اینک جریان های توده ای- اکثریتی و راه کارگری خروشچفیست و سوسیالیسم ضدمارکسی جز
به تبلیغ «راه مسالمت آمیز» نمی پردازند و از این نظر این جریان ها تفاوتی با جبهه
ی ملی و یا جناح های اصلاح طلب حکومتی و غیرحکومتی ندارند. در مورد دارودسته های
ترتسکیستی- حکمتی باید گفت که بخشی از آنها آشکارا مزدوری شان را برای سلطنت طلبان
و امپریالیست ها نشان دادند و برخی دیگر
به ویژه دارودسته ی احزاب حکمتیست که افراد شناخته شده ای هستند، شارلاتانیسم
سیاسی پیشه کرده و مشتی شعارهای دهن پرکن می دهند و دروغ سرهم می کنند تا برای
ترتسکیسم کمونیسم کارگری و نظرات حکمت مزدور و بی آبروشان، آبرویی سرهم کنند.
هرمز
دامان
نیمه
ی نخست فروردین 1403