۱۳۹۶ آبان ۵, جمعه

مرتجعین و جنایتکاران شایسته نفرت و کینه توده ها هستند! درباره سریال شهرزاد و اندیشه ی خاکستری دیدن*

مرتجعین و جنایتکاران شایسته نفرت و کینه توده ها هستند!

درباره سریال شهرزاد و اندیشه ی خاکستری دیدن*

سریال تلویزیونی شهرزاد نمونه ی یک سریال ارتجاعی تمام عیار است که یک ایدئولوژی ارتجاعی را رواج میدهد. لب کلام در این سریال، صلح و دوستی بین طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی و نیز روشنفکران با مرتجعین تاریخ، فراموش کردن بغض، نفرت و کینه طبقاتی و بطورکلی گذشت زحمتکشان و طبقات انقلابی و مترقی خلقی نسبت به مرتجعین  و استثمار، ستم و جنایات آنهاست.
از نظر شکلهای هنری، این سریال آش درهم جوشی از واقعیت گرایی، مستند، رمانتیسیسم، سوررئالیسم و دیگر سبک های هنری است. از نظر نوع های(ژانر)متفاوت سینمایی نیز تاریخی، جنایی، ترسناک، رازآمیز، درام، عشقی، کمدی، ماجرایی و  خلاصه تقریبا مهمترین آنها را بهم آمیخته تا همه را راضی کند. از سوی دیگر، برداشت، درهم آمیزی  و تقلید مضحکی از آثار بنام سینما از جمله پدرخوانده(فرانسیس فورد کاپولا)، فیلمهای مارتین اسکورسیسی، ژان پیر ملویل و دیگر فیلمهای معروف است. بدین گونه، بیشتر اشکال، نوع ها و شیوه های بیان هنری در این سریال با هم در آمیخته تا همه ی گروههای سنی از  زن و مرد و کودک و نوجوان و جوان و میانسال و پیر و خلاصه هر سلیقه ای خواسته خود را در این سریال ببینند و راضی از پای آن برخیزد.
از نظر محتوی نیز همین آش در هم جوش دنبال میشود: از بحث های سیاسی پر آب و تاب تا مباحث  هنری و تا صحبت بر سر شعر و نیما و خلاصه هر چه بتواندهر گروه سنی و با هر علاقه فکری را تغذیه و سیراب کند، در این سریال چیزی ریخته شده است و خلاصه باید گفت که از همه چیز، هیچ چیز کم ندارد.
شخصیت اصلی این داستان یک بورژوا- زمینخوار مافیایی به نام آقا بزرگ است با دسته ششلولبندها و آدمکش هایش. شخصی از تبار کودتاچیان و شاه پرستان و سلطنت طلبان. او نمادی است از دیکتاتورها و مستبدین . اما دیکتاتورهایی که در فیلم به گونه ای نمایش داده میشوند که میتوان و باید آنها را دوست داشت و شیفته اخلاق و مرام، اراده و استحکام شخصیتی آنها شد. او و رقبایش در حال نبردی دوگانه هستند. از یک طرف با جریانهای لیبرالی مصدقی و انقلابی های دموکرات و چپ در جدالند، و از سوی دیگر با جناح های قدرت طلب و جاه طلب که خودشان هم یکی از آنها هستند. با پیروزی کودتا، جنبه مبارزه ضد مصدقی آنها کمتر میشود و به جنبه ی رقابت های آنها با یکدیگر بر سرمال و منال دنیا و جاه طلبی و قدرت  فزونی میگیرد.
 اینها البته رقابت هایی کثیف، سرشار از دسیسه، توطئه، جرم و جنایت است و همه ی کسانی که در آنها شرکت دارند(باصطلاح دور و بری های شاه و غیره) همه در این جنایات سهیم هستند. اما نویسنده و کارگردان در این میان، بدنبال اثبات بیگناهی و یا نا مقصربودن آقا بزرگ با دستاویز کردن دلایلی عاطفی برای جنایات و کثافتکاری های وی هستند. رقبای آقا بزرگ ضمن توطئه ای، خانواده آقا بزرگ، همسر و فرزند وی را به قتل رسانده اند و حالا آقا بزرگ در پی انتقامی است که گویا ماهیتا معقول مینماید و یا حداقل بییننده این سریال را مجاب میکنند که وی هم تا حدودی «حق» دارد.
البته  دلایلی مشابه و از جنس عاطفی را ما میتوانیم با بررسی زندگی خصوصی و یا اجتماعی دیگر رقبای جناب آقا بزرگ و برای آنها نیز عنوان کنیم. این مانند آن است که ما زندگی رضا خان و پسرش، سید ضیاء، قوام،هویدا، ازهاری، خامنه ای، هیتلر، موسولینی، فرانکو، چرچیل، آیزنهاور، نیکسون را بکاویم و دلایلی عاطفی برای دست زدن آنها به استثمار، ستم و جنایت بیابیم و در نهایت آنها را تبرئه کنیم.
این امر، کمابیش همچون آقا بزرگ، شامل زیر دستان جنایتکارش نیز شده است. جنایتکارهایی که  دوست داشتنی هستند؛ و این امر، با تبدیل زیرکانه (بر مبنای سوء استفاده از برخی علائق فرهنگی و خانوادگی ایرانیان) زندگی کثیف و سرشار از خباثت اجتماعی - سیاسی آنها به رفاقت هایشان با یکدیگر، ورود به  زندگی خانوادگی و فامیلی شان و وارد کردن همسران و فرزندانشان به زندگی آنها  صورت گرفته است. اینجا دیگر این افراد مزدور و قسی القلب، تبدیل به افرادی دوست داشتنی میشوند که ما مجبوریم و باید آنها را دوست بداریم. ورود همسران شیرین زبان آنها به داستان و تبدیل روابط آنها به عاشق و معشوق های سنتی و یا نیمه سنتی - نیمه مدرن، همراه با چاشنی مزه پرانی های ایرانی، روابط آنها با فرزندانشان، دلبستگیهای آنها به زندگی و عاقبت فرزندانشان و خلاصه تشویش ها و دل نگرانیهای آنها همه و همه جمع میشوند و آنها را تبدیل به نیمه فرشته های بیگناه های داستان میکنند. این همه و افزون بر آن، یک سری داستان های جانبی درباره اینکه جوانان باید جوانی کنند و نشان دهند که خام هستند و به همراه آن عشق و عاشقی های جوانان، حسابی این  گونه زندگی های را، تودل برو و همه خواه میکند.
بدین ترتیب مشتی جانی خونخوار که هم چون بختک بر سر زندگی کارگران و زحمتکشان شهر و روستا و نیز طبقه میانی و متوسط آمده اند، تبدیل به موجوداتی دوست داشتنی میشوند و قند تو دل همه ی تماشاچیان آب میکنند.
در یکی از نمونه وار ترین و کلیدی ترین صحنه های این سریال، که در عین حال ماهیت مضمون کثیف و ارتجاعی این سریال را آشکارمیکند، ما دو تن از این جنایتکاران را میبینیم که در حال کشتن فرد دیگری بوسیله گذاشتن وی در یک دیگ در رستوران هستند و در کنار جوشیدن و پختن او که یاد آور  شیوه های کشتار جانیان فاشیست هیتلری (و نه تنها هیتلری بلکه عموم استثمار کنندگان و ستمگران تاریخ) است، با یاد آوری دوستی و رفاقت خود با یکدیگر، محبت شان غلیان میکند و یکدیگر را در آغوش میگیرند و چنان اشک از چشم میریزند و چنان تماشاگر را محو این رفاقت خود میکنند، که تماشاگر یادش میرود این دو مشغول چه جنایت کثیف و به چه شکل شنیعی هستند؛ به این ترتیب نویسنده و کارگردان جنایت و شناعت و تعفن را با گرد عشق و بوی عطر میپوشاند، و آب پاکی روی پستی ها و پلیدهای آنها میریزد.
اندیشه ی سیاه و سفید ندیدن
 فکر اصلی سریال همانا این است که انسانها را سفید و یا سیاه نبینیم و مثلا خاکستری ببینیم. از دیدگاه نویسنده و کارگردان این سریال، درست است که آقا بزرگ و جنایتکارانش نقایصی دارند، اما نکات مثبتی نیز دارند.آنها همگی انسان هستند. انسان هم که همه میدانیم «جایزالخطاست» و بنابراین میتوان علیرغم همه ی جنایتها و کثافتکاری هایشان آنها را درک کرد و دوست داشت.
اندیشه  سیاه و سفید ندیدن و خاکستری دیدن، بخودی خود اندیشه درستی است. میتوان آن را به این معنا گرفت که هیچ انسانی کامل نیست؛ نه بری از عیب است و نه یکپارچه عیب و نقص؛ خوبی و بدی، زیبایی و زشتی نسبی است. هر انسانی نکات قوت و ضعف ویژه خود را دارد؛
و باز اندکی سره تر، ذهن و روان هر انسان یک ترکیب است؛ ترکیبی از تضادها؛ تضادهایی که در شکلی معین و ویژه وحدت یافته اند و همواره با یکدیگر در تقابل و درگیری بسر میبرند؛ و در حالیکه این ذهن و روان در برخی وجوه، پیشرفته و دارای خلق و خوی و خصوصیات خوب و زیبا است، در برخی وجوه عقب مانده و دارای جنبه های نازیبا است؛ و طیف وسیعی میان این دو نقطه ی پیشرفتگی و عقب ماندگی نیز وجود دارد که از روشنترین، قوی ترین و پیشروترین جنبه ها شروع میشود و به تاریک ترین، ضعیف ترین و عقب مانده ترین وجوه یا خصایص میانجامد. محتوی و درجه ی این قطبها  نیز در افراد، لایه ها و قشرهای هر طبقه ای، علیرغم برخی وجوه مشترک، متفاوت است و نیز بین طبقات مختلف، متفاوت و گاه قطبهایی مقابل یکدیگر و لذا به شدت متضاد است.
 اما این اندیشه های بخودی خود درست را باید درست بکار برد. در جامعه طبقاتی، دیدگاهها، شیوه ها و مضامین تحلیل ها، طبقاتی است. ما تحلیل طبقاتی داریم و نه تحلیل عمومی و بیناطبقه ای و یا غیر طبقاتی؛ و گرچه برخی وجوه مشترک و کلی، در تحلیل هایی که بوسیله طبقات خلقی در مورد موضوعی، مسئله ای و یا شخصیتی انجام میشود، میتواند بیانگر دیدگاه عامی در میان یک خلق باشد، اما این امر مانع یکتایی و تشخص دیدگاههای هر کدام از طبقات در مورد آن مسئله و یا آن شخصیت نیست. برای مثال، هر کدام از طبقات خلقی تحلیل و تفسیر یکتا و خاص خود را از اشخاصی مانند هیتلر، موسولینی و دیگر خونخواران طبقات استثمارگر و ستمگر تاریخ دارند، گرچه یک برآمد کلی از این تحلیل ها وجود دارد، که فصل مشترک تمامی طبقات انقلابی و مترقی تاریخ در مورد اشخاصی مانند هیتلر و یا موسولینی و یا دیگران به شمار میآیند. این فصل مشترک این است که هیتلر یک دیکتاتور، نژاد پرست، جنایتکار و... بود.
جنبه دیگر این قضیه این است که ارزش های اخلاقی و هنجارهای زندگی بین خلق و ضد خلق متضاد است. ارزش های اخلاقی درمیان طبقه کارگر با این ارزشها در خرده بورژوازی یا بورژوازی و یا اشراف، متفاوت و در بسیاری وجوه اساسی، متضاد است. از این رو نگاه تحلیلی به طبقه کارگر و تجزیه و تحلیل کردن این طبقه (از یک دیدگاه پیشرو وابسته به خود این طبقه یعنی جهان بینی مارکسیستی)، نکات قوت و ضعف، خوب و بد، زشت و زیبا، پیشرفته و عقب مانده و سیاه و سفید متفاوتی را نسبت به  طبقات خرده بورژوازی و یا بورژوازی به ما نشان میدهد. در خود طبقه کارگر به عنوان یک کل در حالیکه در برخی لایه های آن ما با افکار و ویژگیهای عموما پیشرفته (و کمتر زیر تاثیر نفوذ و تداخل ایدئولوژی بورژوایی) روبروییم، در برخی دیگر از لایه های آن برعکس، عموما با افکار و ویژگیهای تکامل نیافته( و نیز زیر تاثیر تفکرات خرده بورژوایی و بورژوایی) روبروییم. درعین حال اگر ما از دیدگاه و جهان بینی طبقه کارگر به دیگر طبقات نگاه کنیم، نکات پیشرفته و نکات عقب مانده ، خوبی و بدی های آنان را غیر از آن می بینیم، که هنگامی که از دید این طبقات به خودشان و یا به طبقات دیگر نگاه میشود، می بینیم. نمیتوان از دید طبقه کارگر و یا از یک دید پیشرو به طبقات دیگر بویژه طبقات ارتجاعی نگاه کرد، اما آنها را آنگونه دید که از دید یکی از افراد طبقه خودشان و یا از دید طبقات متوسط و خرده بورژوا دیده میشوند.
از دیدگاه طبقه کارگر، جنایتکارانی مانند آقا بزرگ و پادوهایش را، که میشود هم سمبل شاه و دستگاه اطلاعاتی اش گرفت و هم نماد خامنه ای و سپاه پاسدارانش، میتوان تحلیل کرد؛ و تحلیل کردن در اساس یعنی جنبه های متضاد در زندگی، شرایط و شخصیت آنها را دیدن و نشان دادن اینکه چرا آنها به این شکل در آمدند و نه به شکلی دیگر؛ اما نمیتوان آنها را بیگناه دانست و دوستشان داشت و یا در یک اثر هنری به شکلی نشانشان داد که دوست داشتنی هم به نظر برسند.
از دیدگاه طبقه کارگر جنبه های متضاد را دیدن در میان مرتجعین تاریخ، مستبدین، استثمار گران و ستمگران بطور کلی  به این معنا نیست که در مقابل جنبه های بد مثلا اخلاقی، جنبه های خوب اخلاقی هم یافت میشود. خیر! از دیدگاه این طبقه خوبی معنایی در این حد دارد که چه چیز آنها و از دیدگاه تکامل جامعه، برای طبقه من مفید و خوب است. از این دیدگاه اگر احیانا چیز خوبی در این طبقات یافت شود آن چیز، ضعفهای آنها در ستم کردن و استثمار کردن است. امری که از دید خود این طبقات چیز خوبی نیست. از دید این طبقات برعکس، چیزهای خوبشان آنجاست که آنها با گستره و شدتی بیشتر استبداد، استثمار و ستم روا میدارند، و درعین حال بهترین نمایندگان، نظریه پردازان و رهبران(سیاسی، اقتصادی و نظامی) آنها کسانی هستند که به بهترین و شدیدترین اشکال  و با چنگ و دندان از منافع طبقه خود دفاع میکنند و آنرا پیش میبرند.
از این نظر، تحلیل کردن اشخاص و تشخیص دادن جنبه های متضاد در مرام و خلق و خوی آنان باید  بگونه ای واقعی و بر زمینه های شرایط مشخص اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی و تضادهای طبقاتی و ملی موجود و از  دیدگاه چگونگی تکامل جامعه صورت گیرد و نه صرفا بسته کردن آنها در دایره برخی خطوط تنگ نظرانه کلی روانشناختی شخصی و رویدادها،حوادث و تصادفات زندگی های صرفا فردی، و بدتر از آن این روانشناسی شخصی و رویدادها، حوادث و تصادفات زندگی فردی را از روانشناسی جمعی و زندگی طبقه ای که وی به آن تعلق دارد، جدا کردن.  
برعکس، زندگی فردی و شخصی و به همین ترتیب گستره ی رویدادها و حوادثی که برای افراد یک طبقه ممکن است رخ دهد، نه در اشکالی استثنایی، بلکه در اشکال نمونه ای  خود، عموما تجلی خاص زندگی عمومی طبقاتی است. شرایط عمومی طبقه یعنی شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و روانشناسی عمومی و کلی یک طبقه معین است که تعیین کننده وضع خاص هر عضو یک طبقه  است و نه برعکس. به بیانی دیگر ممکن است که در یک طبقه معین استثنائاتی یافت شوند که متضاد با  شرایط مذکور در بالا باشند، اما استثنا را باید استثناء تعریف کرد و استثناء نشان داد و نه اینکه آن  را خواسته و ناخواسته، نمونه عام یک طبقه به شمار آورد که وی در آن جزو استثناء هاست.
بنابراین، میتوان هیتلر، شاه و یا خامنه ای را به عنوان نمایندگان طبقاتی معین  تحلیل کرد، اما نمیتوان این تحلیل را بگونه ای غیر واقعی انجام داد و سرانجام به این نکته رسید که چون نمیخواهیم سفید و سیاه ببینیم، پس میتوان  آنها و جلادانی از قماش آنان را صرفا بد ندید و بلکه جنبه های نه چندان بد و یا شاید هم خوب آنها را نیز دید، و بدلیل این جنبه ها حتی اگر در بدترین حالت نمیشود دوستشان داشت، اما آنها را و شرایط آنها را درک کرد و از آنها متنفر نبود و به آنها کینه نورزید.
روشن است که این اشخاص و امثال آنان تجلی شخصی منافع طبقات مستبد، استثمارگر و جنایتکار تاریخ هستند. بر بستر منافع این طبقات رشد میکنند و منافع این طبقات را نمایندگی میکنند. آنان تجلی طبقاتی هستند که  از نقطه نظر تاریخی عمرشان بسر رسیده است. از دید طبقه کارگر و خلق هر چند میتوان آنها را تحلیل کرد- زیرا چیزی نیست که نتوان آنرا تحلیل کرد- اما این تحلیل راباید بطور واقع بینانه، علمی، تاریخی و روانشناختی و از دیدگاه گسترش و تکامل جامعه صورت داد. و لذا نتیجه چنین تحلیلی نمیتواند به این بینجامد که چون آنان معلول شرایط ویژه خودهستند، پس بیگناه بوده اند، جنبه های خوبی یا نه چندان بدی هم داشته اند و میتوان با گذشت با آنها برخورد کرد و دوستشان داشت و یا حداقل نسبت به آنان نفرت نداشت و کینه ای نورزید.
نویسنده و کارگردان این سریال، یک حکم کلی یعنی اینکه باید افراد را تجزیه و تحلیل کرد وسفید و سیاه ندید (بر خلاف روال حاکم در «فیلم فارسی» قدیمی که اشخاص بد در مه ی خصوصیات خود و همیشه  بد بودند و حتی تحلیل نیز نمیشدند و یا افراد خوب در همه چیز خود و همیشه خوب بودند) را گرفته اند، و آنرا از یک دیدگاه ظاهرا«انسان گرایانه» بکار برده اند. گرچه آنها حتی همین دیدگاه را در مورد بیشتر هم طبقه ای های جناب آقا بزرگ تعمیم نداده اند و لذا بسیاری از آنها یک بعدی و در همان اشکال «فیلم فارسی» ترسیم شده اند.
میگوییم ظاهرا انسانگرایانه ! زیرا آقا بزرگ (و نوچه هایش) دشمن تمامی طبقات خلقی است و بین طبقات خلقی (خواه زمان داستان را در نظر بگیریم و خواه امروز) و دشمنان ضد خلقی دره ای وجود دارد.
اشاره ای هم به بازیگران این سریال بکنیم. از هنرمند که باید مسئول و متعهد باشد، انتظار میرود که زمانی که میخواهد در فیلمی یا نمایشنامه ای بازی کند، متن را بخواند و از مضمون  و نیز شکلهای پرداخت آن سر دربیاورد. هنرمندی که بازی در این سریال را میپذیرد، جدای از هر نقشی که به وی سپرده میشود، کمابیش  بر مضمون اساسی آن صحه میگذارد. برخی  از این هنرمندان بسیار خوشحال و شاد از بازی در این سریال بوده و کارگردان آن را که یک فرد سیاسی کار متعلق به جناح های ارتجاعی قدرت است را تمجید کرده اند. قطعا این نقشها برای آنان، جدای از شهرت بیشتر، یک نقش تجاری خوب بازی کرده است. اما پنهان کردن این ها و طرح  ادعای هنری بودن سریال و تعریف و تمجید های ثنار سی شاهی کردن، کاری است ناشایست؛ و بهتر است این گونه هنرمندان که  بسی از آنها جویای شهرت، محبوبیت، مال و منال به هم زدن، و رساندن خود به طبقات بالا و یا در حاشیه این طبقات قرار گرفتن و تقلید سبک زندگی آنها هستند، حداقل دست از تظاهر و ریا دست بردارند و دیگر خصال روشنفکرانه به چنین سریال های کثیفی نبندند.
 م- دامون
مرداد 96

*این نوشته ماهها پیش آماده شد. درست زمانی که بخش نخست سریال شهرزاد داشت به پایان میرسید، به همراه مقالاتی دیگر درباره برخی رخدادهای هنری. بیشتر تمایل داشتیم که پیش از آنکه نوشته ای را در مورد موضوعی هنری منتشر کنیم، به بحثی عام درباره هنر دست بزنیم و نکات اساسی نظرات خود درباره هنر و برخی مسائل آن را نشر دهیم. بنا به دلایل گوناگون امری را که میخواستیم انجام دهیم، به تاخیر افتاد. در حال حاضرمیتوانیم امیدوار باشیم که تا مدتی دیگر این مباحث را آغاز کنیم. اما به سبب برخی زودی ها و دیری ها ترجیح دادیم که برخی از این نوشته ها درباره موضوعات پیش آمده (در مورد این سریال  و به مناسبت پخش قسمت دوم آن) را منتشر کنیم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر