۱۳۹۶ آبان ۵, جمعه

یادداشتی درباره سخنان بهرام بیضایی در مورد نقش مبارزه مسلحانه

            یادداشتی درباره سخنان بهرام بیضایی در مورد نقش مبارزه مسلحانه
با بازنگری و افزوده ها*
چرا چشم خون نکنم بدین سرخ کز پهلوی تو می رود؟
چرا دو دیده به آتش نیفکنم؟
چرا نفرین نخوانم ایرانشاه و تورانشاه را،
که با خون جوان به پیری رسیده اند!
(مویه ی تهمینه در سوگ سهراب در نمایشنامه« سهراب کشی » نوشته ی بهرام بیضایی)(1)
استادهنرمند بهرام بیضایی در مراسم اهدای تندیس آرش در جشن تیرگان امسال 96 سخنان زیر را ابراز داشت:
«ایرانیان حدود 1000، 1100 یا 1200 سال پیش مقاومت فرهنگی را جانشین مقاومت با شمشیر و تیغ و مبارزات مسلحانه کردند که توش عملا بردی نبود و باقی ماندند. در واقع آن کوششهایی که نتیجه نهایی اش شد شاهنامه، آغاز شاهنامه خوانی که کاری مردمی بود و شنوندگانی مردمی داشت، فقط یک اعلام حضور بود و اعلام اینکه ما هستیم و از زیر بته در نیامدیم...»(تاکید از ماست)
نخست می توان تصور کرد که این سخنان استاد بیضایی در مورد 1200 سال پیش است و بیضایی آن را در مورد یک برهه ی زمانی می داند. یعنی زمانی که زور ایرانیان در کاربرد تیغ و شمشیر و مبارزات مسلحانه شان- بنا به دلایل گوناگون-  به مهاجمین به خاک ایران نرسید و به ناچار جنبه عمده مبارزه از مبارزه مسلحانه به مبارزه فرهنگی تبدیل شد. مبارزه فرهنگی ای که یکی از بزرگترین دستاوردهای آن حماسه ی شاهنامه فردوسی است که خود با واسطه نقالان و مراسم های شاهنامه خوانی یک جریان گسترده و ژرف فرهنگی در سراسر ایران بپا کرد.
در این برداشت و داوری، می توان چنین تصور کرد که در پی آن دوران مبارزات فرهنگی و در دوران و شرایطی دیگر، شرایطی که نیاز به کاربرد سلاح را ایجاد میکرد، دوباره مبارزه فرهنگی جای خود را به مبارزه مسلحانه داد و این مبارزه دوباره جنبه عمده پیدا کرد. زیرا می توان این گونه اندیشید که صرف «باقی ماندن» در عرصه گیتی و نشان دادن اینکه  ما از«زیر بته در نیامده ایم»، تنها مشکل ایرانیان نبوده و استبداد و استثمار و غارت مردمان زحمتکش در شهرها و روستاها همواره این توده ها را به سوی مقاومت و مبارزه کشانده است؛ و گرچه  مبارزات در جبهه فرهنگ نیز بخشی از مبارزات توده ها و پیشروان شان بوده است، اما به تنهایی مشکل توده ها را حل نکرده و به ناچار توده ها به مبارزات سیاسی و آن هم نه صرفا اشکال ابتدایی آن، بلکه عالی ترین شکل آن یعنی مبارزه مسلحانه روی آورده اند و پاسخ شمشیر و سلاح را با شمشیر و سلاح داده اند. درست به همین  دلیل است که مبارزات مسلحانه توده ها به عنوان تکامل یافته ترین شکل مبارزه سیاسی طبقات زحمتکش و خلقی زیر ستم، صرفا به دوران تهاجم اعراب به خاک ایران و ظلم وستم اینان به ایرانیان محدود نشده، بلکه سراسر تاریخ ایران را تا مشروطیت و تا دوران کنونی در می نوردد.
اما به دلیل مقایسه هایی که می توان بین نظام استبدادی مذهبی کنونی و جابرانی که بر جان و مال مردم حکم می رانند، با آن استبداد مذهبی  1200 سال پیش انجام داد، و نیز جمع ایرانیانی که در خارج از کشور و در مراسمی فرهنگی گرد آمده اند، و نهایتا خواست استاد بیضایی از آنان برای اینکه صرفا به افتخار به گذشته بسنده نکنند و از خود خلاقیت و نوآوری فرهنگی نشان دهند و فرهنگ بازمانده را غنی و بارور سازند، می توان این گونه نیز برداشت کرد که استاد بهرام بیضایی به طور کلی (و نه صرفا در آن دوره خاص)مخالف کاربرد تیغ و شمشیر و مبارزات مسلحانه است و در آن «بُردی» نمی بند و آن را بی سرانجام می داند و راه مبارزه با مستبدین کنونی را صرفا مبارزات فرهنگی می بیند.
چنانچه، به واسطه طرح مسئله در این دوران و تاکید بر آن، مجاز باشیم که چنین برداشتی از سخنان استاد داشته باشیم، آنگاه ما می توانیم بگوییم که این موضع استاد، تغییری نسبت به مواضع وی در آثار هنری اش می باشد. مواضعی که وی را همواره هنرمندی پیشرو و مترقی که برای تمامی راه های مبارزه به ویژه مبارزه مسلحانه  قهرمانانه و توده ای در تاریخ ارج و ارزش قائل است، نشان می دهد.
 در این مورد می توان نمونه های گوناگونی را بر شمرد: غریبه و مه، چریکه تارا، عیارنامه و عیار تنها و ... در برخی از این آثار، استاد بیضایی علیرغم بیان ضعف ها  و یا کمبودهای قهرمانان و جنگجویان مبارز و مسلح اش، همواره به گونه ای ستایشگرانه به مبارزه مسلحانه آنان توجه می کند.
جدای از این، در برخی از این نمونه ها و نیز نمونه های دیگر نه تنها سلاح از سوی قهرمانان مثبت، در جهت دفاع از حریم و هویت خود و نیز تقابل با تهاجم دشمن بکار گرفته می شود، بلکه در عین حال نقش حل و فصا کننده تضاد میان دزدان و غارتگران را دارد. در مورد نخست ما به «چریکه تارا» توجه می کنیم و در حواشی آن به دیگر آثار اشاره می کنیم؛ در مورد دوم به نمونه «سگ کشی».
نقش سلاح در چریکه تارا
در چریکه تارا (1357)(2) پدر بزرگ میراثی باقی می گذارد. در این میراث چیزهایی گرانبهایی همچون آینه و کتاب وجود دارد، اما جدای از اینها، یک چیز گرانبها ی دیگر وجود دارد که کسی از اهالی دهکده نمی داند چیست: شمشیر. شمشیر نماد چیست؟
 تارا نمی داند شمشیر چیست و به چه کار می آید. اهالی دهکده نیز همچون او. تارا  شمشیر را به هر کس می دهد، آنرا به وی برمی گرداند. ظاهرا شمشیر میراثی خاص است و هنگامی که کسی  آن را نگه می دارد، دچار اوهام و وضع بخصوصی می گردد. گویا ملتی هویت و گذشته تاریخی خود را فراموش کرده و نقشی که شمشیر در این گذشته داشته است، از یاد برده است . تارا نیز گرچه نمی داند به چه درد می خورد، اما پس از کش و قوس هایی  که نشانگر آغاز بحران و انقلاب ذهنی وی است، در شیوه کاربرد آن و حتی دورانداختن آن، بالاخره و پس از برگشتن شمشیربه وسیله آب ، آنرا نگه می دارد. این امر البته با ظهور مرد تاریخی جنگی که به دنبال شمشیر آمده، گره می خورد.
 در نیمه نخست فیلم، تارای بی خبر از نقش شمشیر، پس از اینکه ضمن طوفانی، درب کلبه اش را با آن محکم می کند و بدین وسیله در برابر نیروهای طبیعت همچون یک ابزار دفاعی از آن استفاده کرده و احساس ایمنی می کند، بالاخره با سگی قلدر و مهاجم روبرو می شود و اینجا به دفاع از خود با شمشیر می پردازد و سگ را می کشد. خون بر شمشیر نقش می بندد و نقش شمشیر آشکار می شود. شمشیر برای دفاع در مقابل تهاجم دشمنی است که  کودکان وی و حریم او را مورد تجاوز قرار می دهد. بدیهی است که تارا با مبارزه فرهنگی صرف، با این سگ مهاجم و تهاجم چنین سگانی، نمی توانست جان کودکان خود را حفظ کند.(3)
مرد تاریخی در پایان از گرفتن شمشیر می گذرد و شمشیر نزد تارا می ماند. گویا تارای  متحول شده، که در پایان فیلم لباس یکسر سرخ رنگی به تن دارد (4) و شمشیر را همچون رزمنده ای و با گاردی ویژه- کمابیش مانند با گاردهایی مانند مرد تاریخی و یا در ابعادی دیگر و در پیوند با فرهنگ مبارزاتی شرق، همانند با سامورایی های ژاپنی-  به دست گرفته، نقش و ارزش شمشیر را درک کرده و با گذشته و هویت تاریخی خویش رابطه برقرار کرده است. (5)
 روشن است که کاربرد شمشیر و سلاح(که نه ابزار صرف بلکه ابزارهایی جنگی هستند) در جوامع کنونی - برخلاف جوامع غیر طبقاتی-  در عرصه ی طبیعت و برای تامین امنیت و بقای انسان در مقابل نیروهای مخرب طبیعت و یا  دیگر حیوانات نیست.(6) و در جوامع غیر طبقاتی نیز نیازی به سلاح نیست. بنابراین نمی توان پیش از اینکه با جوامع طبقاتی کنونی تعیین تکلیف نهایی شود، درخواست کرد که سلاح نقش حل و فصل کننده تضادهای بین طبقات آشتی ناپذیر را نداشته باشد. در جوامعی که طبقاتی است و در آن مبارزه طبقاتی جریان دارد، طبقات حاکم، مسلح به انواع سلاح ها هستند و برای حفظ منافع و بقای خود دست به هر اقدام جنایتکارانه ای می زنند. پر واضح است که در چنین جوامعی با اقدام های تبلیغی و ترویجی و فرهنگی صرف، گرچه می توان در افکار تغییر و تحولی انقلابی ایجاد کرد، اما نمی توان تغییری عملی و واقعی در اوضاع ایجاد نمود.
 و تازه، این در صورتی است که بتوان چنین مبارزه ی فرهنگی ای را به پیش برد؛ زیرا نظام های استبدادی ارتجاعی مانند آنچه بر ایران حاکم است، که سهل است، حتی شبه دموکراسی های بورژوایی در کشورهای امپریالیستی نیز اجازه ی یک مبارزه فرهنگی زنده، مترقی و پیشرو را نمی دهند و با بر پا کنندگان آن به شکل شدیدی برخورد می کنند. برای نمونه در  دوران مک کارتی در آمریکا، پس از شناسایی روشنفکرانی که  صرفا کار فرهنگی می کردند، با عنوان های مختلف جلوی کار آنها را گرفتند و بسیاری از آنها را دادگاهی کردند. ضمنا در این جوامع به اصطلاح دمکراسی، وای به آن روزی که بفهمند کسی افکار پیشرو مترقی و انقلابی و به ویژه کمونیستی اصیل دارد. وی عموما از تمامی حقوق اجتماعی خود محروم می شود و مشکل که  بتواند حتی کاری برای خود گیر بیاورد.
بهرحال، شمشیر در این اثر بیضایی که در گیرودار انقلابی ساخته شده که نقطه اوج نخستین اش همان قیام مسلحانه بهمن بود، نقش مهم و کلیدی ای در بیان تاریخ و انقلاب دارد و بیضایی دموکرات مترقی و پیشرو بر نقش شمشیر صحه می گذارد.
نقش سلاح در سگ کشی
اکنون به نمونه دوم توجه می کنیم: «سگ کشی». ما به این فیلم از این دیدگاه توجه می کنیم که چگونه سلاح در نقش حل و فصل کننده تضادها در میان  ضد خلق ظاهر میشود و چراباید چنین نقشی را برای سلاح، در حل تضاد بین توده ها و دزدان وغارتگران نیز تعمیم داد.
البته با از کف نهادن سلاح و با مبارزه فرهنگی صرف( مثلا تنها با کتاب ) نمی توان سگ هایی را که به جان و مال مردم می افتند و همه و هر گونه دزدی، غارت، تجاوز و ظلم و ستم را برای خود مجاز می دانند کشت. اینجا تیغ و شمشیر لازم است. نکته ی شایسته تامل دراین است که  در این جا، هم پدر گلرخ که درگیر در کارهای فرهنگی است و تجلی«اندیشه» و «زحمت» است، گویی دلخواسته از کوران درگیری ها و تقابل ها (منظور ما دوری از «شهر بزرگ»، رفتن به «گوشه ای» و کار فرهنگی را پیش بردن است و نه وارد شدن به معاملات و درگیری های  دزدان)(7) برکنار مانده است و سی سال به کار فرهنگی صرف مشغول بوده است، هم نویسنده زن که مبارزه و دفاع از هویت خودش در مقابل غارتگران و گویا صرف افشا کردن این افراد در داستانش، پاسخ تمامی مرارت ها و رنج های وی را می دهد(به هرحال این دو از نظر موقعیت عینی به طبقات میانی تعلق دارند). شمشیر این بار در دستان ریاکاران، دزدان و غارتگران است و آنها به کشتن یکدیگر دست می زنند.(8)
آسان می توان تصور کرد که این مسئله که گرگ ها یکدیگر را می درند و کشته شدن دزدان به دست یکدیگر، کار را به فرجام نمی رساند؛ زیرا بالاخره بخشی از آنان از این دریدن ها جان سالم بدر می برند- مگر آنکه ما انتظار داشته باشیم هیچ یک از آنها از این دریدن ها جان سالم بدر نبرد - و به سراغ پدر و دختر نویسنده اش که جلوه ای از مردمان اندیشمند و زحمتکش اند، خواهند آمد. اینجا بالاخره باید قلم یا سلاح انتقاد به شمشیر یا انتقاد سلاح تبدیل شود و گرنه روز از نو و روزی از نو.
باری غرض این بود که  بیضایی مبارزه با تیغ و شمشیر و کاربرد سلاح را به عنوان یکی از تم های اصلی حل و فصل تضادها در درون آثارش جای داده است.(9)

فردوسی و شاهنامه
و اما در مورد فردوسی و شاهنامه: فردوسی بی گمان یک فرهنگ ساز بود. اما فردوسی که خود کار فرهنگی و مبارزه فرهنگی کرد، تیغ و شمشیر و سلاح را از اثر فرهنگی خود حذف نکرد.(به راستی که اگر قرار باشد سلاحی در مبارزه به کار برده نشود چرا باید در آثار فرهنگی از جمله آثار خود بیضایی به وسیله مبارزین سلاح به کار برده شود!) برعکس، حماسه ای سرود که در مرکز آن مبارزه پهلوانان این مرز و بوم و با سلاح و شمشیر بود. اگر شمشیر و سلاح را از شاهنامه حذف کنند، دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند. و اگر مردم فردوسی را دوست دارند بخش مهمی از آن مربوط به ستایش مبارزات آنها و قهرمانان سلحشورشان است.
اکنون چه شده که استاد بیضایی چنین مسئله ای را مد نظر قرار می دهد که در مبارزه ی مسلحانه « بردی نبود» و کار و مبارزه فرهنگی صرف که احتمالا از نظر ایشان «برد» درون آن است، می توانست برای ملتی و پیشروان اش کافی باشد؟
برای ما همواره استاد بیضایی به واسطه آثار پرمایه اش و مبارزه او با استبداد، ستم، استثمار، ریاکاری، دانشمند و هنرمند کشی، ستم بر زنان و تصویر پردازی دردها و رنج های توده های زحمتکش،  یک دموکرات پیشرو و مترقی جلوه کرده است. دموکراتی که برای مردم کشورش و به ویژه برای زحمتکشان و فرهنگسازان علمی و هنری، ارزش والایی قائل است.      
م- دامون
مرداد - آذر 96

·        این مقاله قرار نبود بلند باشد. می خواستیم تنها اشاراتی به مسئله ی مبارزه فرهنگی و مبارزه سیاسی( و به ویژه شکل مسلحانه آن) داشته باشیم که خود موضوع گسترده ای است و نیاز به بررسی مستقلی دارد. از سوی دیگر نمی خواستیم اثرهنری ای را تحلیل و تفسیر کنیم، بلکه قصد این بود که تنها اشاراتی به مضمون اصلی اثر از دیدگاه خودمان داشته باشیم. اما کوتاهی مقاله موجب شد که نکات به شکلی فشرده بیان گردد و خیلی باز نشود و از این رو برخی ابهامات در شیوه انتقال مضمون بوجود آید و نیز در برخی یادآوردن ها، اشتباهاتی رخ دهد که بابت آن پوزش می خواهیم. از این رو  باز کردن برخی نکات در مورد موضوع اصلی و نیز آثارهنری نام برده – که عمدتا در یادداشت ها صورت گرفته- و نیز رفع اشتباهات در آن می توانست تا حدودی ابهامات موجود در مقاله را بر طرف کند.
1-    انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ دوم 1386 ، ص 115
2-    این اثر در سال 1354 نوشته شده و در سال 1357 به صورت فیلم درآمده است. در نام نگاری آغازین فیلم تاریخ 1357 و در نام نگاری پایانی سال 1358 نگاشته شده است. فیلم پس از انقلاب توقیف شد و به نمایش عمومی در نیامد.
3-    می توان تا حدودی شمشیر را در «چریکه تارا» هم ادامه آن تیغ- سلاحی که در فیلم «غریبه و مه» بر دیوار خانه رعنا قرار داده شده دید، و هم تداوم «داسی» (با علامتی ویژه)که در دستان آیت قرار می گیرد.( البته «تبر» نیز به عنوان یک ابزار- سلاح در این فیلم ها وجود دارد و در «چریکه تارا» در نقش های متفاوت سازنده و مخرب ظاهر می شود) ضمنا در«غریبه و مه» نیز ما می بینیم که آیت هم با همسر رعنا  به نام آشوب( ظاهرا «قهرمانی» برای مردم روستا که واقعا قهرمان نیست، خود پنهان کرده از مردم روستا، دزد و جانی) داستان در گیر می شود و وی را در دفاع از خود می کشد و هم  در سکانس پایانی در مبارزه ای بزرگتر با مردان سیاهپوش مهاجم به دهکده، و با داس خود و با یاری مردم زحمتکش روستا آنها را یک به یک می کشد. نکته  دیگر این است که داس که ابزاری تولیدی است در «غریبه و مه» به سلاح جنگی تبدیل می شود و شمشیر که ابزاری جنگی است در صحنه ای از «چریکه تارا» در شکلی شبیه به داس به ابزاری تولیدی. تفاوت این است که داس ابزار جنگی می شود، اما شمشیر نمی تواند به عنوان ابزار تولیدی به کار رود؛ از این رو برای فهم نقش آن مورد آزمایش های بیشتری قرار می گیرد.همچنین این نکته نمی تواند درست باشدکه در اینجا شمشیر تنها ضامن امنیت در مقابل طبیعت است(ایمنی خانه تارا در مقابل طوفان و مقابله با سگ مهاجم به عنوان نیروهایی از طبیعت مهاجم) با این دلیل که در این اثر نیروهایی که باید با شمشیر با آنان جنگید، قابل رویت نیستند. در واقع برای فهم این نیروها هم باید به عقب و به «غریبه و مه» برگشت و هم به پیش رفت و به «مرگ یزدگرد» و «سگ کشی» و نمایش های «شب هزار ویکم» و «مجلس شبیه؛ در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» توجه کرد(و اینها تازه آثاری است که به نمایش در آمدند). این نیروها می توانند تداوم همان نیروهای دشمنی باشند که «مرد تاریخی» و ادامه های او با آنها می جنگیدند؛ ضمنا درآثاری که بیضایی پس از «چریکه تارا» نگاشت، ابزارهای جنگی کماکان ابزارهای جنگی هستند. برای نمونه در فیلمنامه های «عیار تنها»(1360) و«عیار نامه» (1363). در «عیارنامه » در تدریس دانش و فن جنگ از جانب پهلون قدر به سها(برکت) زن جوان نوآموز که به قصد فرا گرفتن فنون جنگ برای نبرد با ایلغاریان(جدا از نقش وی به عنوان جاسوس و فرستاده ایلغاریان برای کشتن پهلوان قدر، که او به آن عمل نمی کند) به نزد عیار مبارز آمده است، می خوانیم: «جنگ را انواع است؛ جنگ دور که سلاحش کمان است و کمان گروهه و مانندان آن. جنگ نزدیک که سلاحش نیزه است و شمشیر و مانندش. و جنگ بسیار از نزدیک که کشتی گرفتن است.»(عیار نامه، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ چهارم، ص 48). این درس ها در پایان این داستان در نبرد با ایلغاریان مهاجم به وسیله پهلوان قدر و سها به عمل در می آید. کاربرد شمشیر در «عیار تنها»(انتشارات روشنگران و... 1973)  نیز که فصل پایانی آن نبرد قهرمانانه و حماسی عیار(با تمامی معایبی که در گذشته از خود بروز داده) با سپاه مغول است کمابیش در همین چارچوب می گنجد. بخشی از آثار مورد اشاره در بالا( غریبه و مه، چریکه تارا، عیارنامه، عیارتنها ) گرچه استقلال ویژه خود را داشته و بر خود ایستاده و استوارند، اما پیوندهای معینی با آثاری که کارگردانان برجسته ژاپنی(با گرایش های چپ) همچون میزوگوچی(سانشوی مباشر)،کوروساوا(هفت سامورایی و یوجیمبو)، ماساکی کوبایاشی(عصیان) در وصف مبارزه و حماسه های سامورایی های مبارز ژاپنی ساختند، دارند.
4-    تبدیل لباس تار به سرخ کامل، خود فرایندی متضاد و پر تنش  است. یعنی مدام تبدیلات و رفت و برگشت ها (با واسطه اتفاقاتی که در فرایند انقلاب  ذهنی و تحول رخ می دهد) صورت می گیرد تا در سکانس پایانی که دیگر لباس سرخ رنگ تثبیت می شود. ضمنا این لباس نه صرفا نماد گرمای زندگی است و نه نماد جنسیت( که اگر چنین بود دیگر نیازی به آن حرکات پایانی با شمشیر نبود) بلکه در اساس جاری شدن خونی تازه در ذهن، و به همراه شمشیر نماد مبارزه و نبرد و انقلاب است.
5-     گرچه این امر بسیار مهم است که تارا زن است و در مرکز داستان قرار دارد و میراث گذشته به وی انتقال می بابد و یا به بیانی دیگر اینک به جای یک مرد، زنی مرکز ثقل تحول تاریخی می شود(خواه وی را تنها یک زن در نظر بگیریم، خواه  مام وطن، و خواه  تجلی زن به عنوان یک عنصر مبارز در تقابل با آنچه اینک می رفت تا نقش مسلط در سیاست وفرهنگ ایران بیابد یعنی حکومتی مذهبی که نقشی فرودست برای زنان قائل است) اما این امرنمی تواند بدین گونه تفسیر گردد که اینک زنی سلاح را از مرد می گیرد و شکل کاربرد از شکل مردانه، جنگ  انسان با انسان(جنگ های طبقاتی) به شکل زنانه استفاده صلح آمیز تغییر می دهد.  چنین برداشتی با سکانس پایانی فیلم و گاردهای تارا و لباس سرخ رنگ وی و نیز با دیگر آثار بیضایی که زنان و مردان دست در دست یکدیگر مبارزه را به پیش می برند(برای نمونه  در«عیار نامه» که پهلوان قدر و خاتون همسر دانایش را می توان در عین جدایی و تشخص، فردی واحد که دو روی، روی زنانه و روی مردانه، دارد، قلمداد کرد) تضاد دارد. از سوی دیگر در چنین صورتی شمشیر فقط به درد طاقچه خانه و یا موزه ها می خورد که می توان با دیدن آن یادی از گذشته کرد.
6-     همچنین باید توجه داشت که علیرغم برخی اشارات به پیوندی های بین مرد تاریخی و قومش با مذهب، شمشیر که به وسیله به راه اندازمجلس شبیه (کدخدای «غریبه و مه») در خواست می شود، به دست مجلس شبیه داران نمی رسد و تارا در مقابل درخواست شمشیر برای مجلس، نخست  بهوسیله عاشق نیمه جوانش پیام می دهد که «شمشیر در نزد وی نیست» و آن را به «صاحبش» داده، وبار دیگر در مقابل این پرسش که صاحبش کیست می گوید «از اینجا رفته است». همچنین اسب سفید که به خواست تارا از جانب دیگر عاشق تارا یعنی قلیچ دنبال میشود، به مجلس شبیه نمی رود. از این رو به نظر می رسد که تاریخ ملی و توده ای از تاریخ مذهبی جدا می شود و شمشیر نمادی گسترده تر از کل تاریخ مبارزات انقلابی ملت ایران می گردد. 
7-    مسئله اساسی نه خود کارهای فرهنگی، بلکه محتوی و مضمون این کارها است.  جزای همسر گلرخ گلوله ای است که البته به وسیله شرکای غارتگرش شلیک می شود.
8-    سلاح به وسیله دزدان و غارتگران در اختیار گلرخ قرار داده می شود تا اگر به درد خورد مورد استفاده قرار گیرد و رقیبان به وسیله آن از سر راه برداشته شوند(نویسنده – روشنفکری که هم بازیچه شده است و هم البته بازیچه نیست!؟ و برای خود و با لحن صدایی که به مرور دو رگه می گردد مبارزی است جنگاور و «خوان ها» ی پیش رو را یکی پس از دیگری با پیروزی و با رسیدن به دانایی بیشتر در مورد پیرامون پشت سر می گذارد ). گلرخ آن را به گونه ای  نمایشی(آیا اگر مجبور می شد از آن استفاده می کرد؟ ولی بسی بیش از آن مرد هرزه و فاسد که می توانست شایسته گلوله باشد، همسر گلرخ شایسته آن است) و در دفاع صرف از خود به کار می بندد. اما در پایان آن را به دزدان و غارتگران بر می گرداند. سلاح در دست اینها نقش تهاجمی و حل و فصل کننده نسبی تضادها را ایفا می کند.
9-     تضاد در نقش ها (خواه انسان ها و از طبقات مختلف و خواه ابزار و خواه حوادث و غیره) که مانع احکام یک جانبه شود، در آثار یک هنرمند واقعی که باید کل آثار وی را عموما یکپارچه و به عنوان اثری یگانه مورد مطالعه قرار داد، به چشم می خورد. و استاد بیضایی که  یکی از فرهیخته ترین هنرمندان تاریخ معاصر ایران است نیز یک اثر واحد دارد سرشار از تضادها. از سوی دیگر، تلاش بیضایی در این است که شرایط تراژیک جامعه ایران را در پرو بال زدن میان تاریخ و فرهنگ گذشته و حال (آداب و سنن، آیین ها و رسوم مثبت و منفی گذشته و حال، سنت و مدرنیسم) بررسی کند و به ناچار و در صورتی که بخواهد به محتوی واقعیت وفادار بماند، این تضادها در آثار وی متجلی می شود. البته ممکن است این نظر وجود داشته باشد که آثار بیضایی (شخصیت ها، حوادث و ماجراها و نیز شکل های هنری به کار گرفته شده از سوی وی) در هیچ «قالبی» نمی گنجد و به اصطلاح با گوناگون شدن ابعاد و متضاد شدن هر امری، گونه ای ابهام و فرّار بودن از هر گونه تحلیل ثابت و پابرجایی ایجاد می شود. اما این نظر درست نیست. زیرا برخی از درونمایه ها و وجوه اساسی آثاربیضایی به عنوان یک کل، از ثبات و یگانگی استواری برخوردارند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر