۱۳۹۶ مرداد ۸, یکشنبه

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(بخش پایانی)

چرخش های تکراری و تغییرات در اوضاع سیاسی ایران(بخش پایانی)

  تضادهای میان انحصار گران بوروکرات
آنچه ما درعرصه سیاست ایران و در تقابل جناح ها مشاهده میکنیم، تضاد میان جناحی است که به تدریج تمامی بخشهای اصلی وعمده اقتصاد را  در انحصار خود در آورد، با جناحی  یا جناح هایی که بیرون گذاشته شده، از این خوان یغما بی نصیب مانده و یا کمتر نصیب برده اند. مبارزه بین این جناح ها به چند محور اصلی خلاصه میشود:
الف - اقتصاد در انحصار یک جناح نباشد، بلکه انحصارگران همه همچون یک کل ظاهر شوند و بهره وری از اقتصاد به همه ی جناح ها تعلق گیرد. به عبارت دیگر باید این خوان یغما تقسیم شود ونه اینکه تنها به یک جناح تعلق گیرد. بخش محروم از قدرت سیاسی و بر این مبنا تا حدود زیادی اقتصادی- (1) زیرا همانگونه که گفتیم در اینجا تا در سیاست نباشی عموما نمیتوانی در اقتصاد پایدار بمانی- در بدر دنبال تحکیم موقعیت خود در ساخت سیاسی است و برای نگاهداری و تداوم آن به شکلهایی از تقابل و البته به همراه آن شکلهایی از سازش با جریان مقابل دست میزند.
دوم - به این علت که ساخت اقتصاد وابسته به امپریالیستها است، برای جریان یابی اقتصاد و تداوم آن باید این وابستگی به زمینه های سیاسی و فرهنگی(آگاهانه و تا اندازه لازم ) گسترش یابد. نمیتوان در اقتصاد وابسته ماند، اما در سیاست و فرهنگ مستقل از امپریالیستها عمل کرد و یا حداقل رضایت آنها را برای تداوم چنین سیاست و یا فرهنگی  جلب نکرد، و در مقابل آنها صرفا موضع گرفت.  چنین امری موجب آن میگردد که امپریالیستها اقتصاد را نیز از این حکومت دریغ کنند و به محاصره اقتصادی و تحریم آن دست زنند. با این همه، در مورد سیاست و بیشتر از آن فرهنگ میتوان تا حدودی با اغماض سخن گفت. زیرا حکومت اسلامی دلایل خود را برای  برقراری استبداد سیاسی - مذهبی و اشاعه و تثبیت  فرهنگ عتیق دارد.

سیاست   
در مورد سیاست آنچه اینها در شکل کلی خواهان آنند استبداد بوده وهست.  از نظر اینان، استبداد در زمان  شاه سابق نیز برقرار بود و امپریالیستها  هم از هر نظر پشتیبان استبداد سلطنتی بودند.
شکی نیست که استبداد نوع شاهی مورد علاقه امپریالیستها بود و آنان به هر شکل از آن حمایت میکردند و اساسا خود برقرار کننده، مشوق و پشتیبان آن بودند. طی مدت 50 سال حکومت رضا خان پهلوی و پسرش امپریالیستها هرگز تضادی جدی با حکومت آنها برای مستبد بودن آنها و استبدادی بودن حکومت نداشتند. پس میتوان پرسید چرا اکنون در این مورد با حکومتگران جمهوری اسلامی تضاد دارند؟
آیا علت در وجه دوم آن یعنی مذهبی بودن این استبداد نهفته است؟
از نظر جناح ولایت فقیهی این که امپریالیستها با مذهبی بودن استبداد مخالفند نیز بطور کلی نمی تواند درست باشد! از نظر این جناح  در برخی از کشورهای زیر سلطه، امپریالیستها با اشکالی از استبداد سنتی و یا مذهبی نه تنها کنار آمدند بلکه خود پشتیبان همه جانبه آن بوده وهستند. برای مثال امپریالیستها با حکومتی مانند حکومت عربستان سعودی که در بسیاری از زمینه ها حکومت استبداد قبیله ای، عشیره ای، سنتی و مذهبی است، مخالفتی اساسی و جدی ندارند؛ و اگر گاه گاه نقدی به برخی رفتارهای آن(مثلا در برخورد به  برخی خواستهای ابتدایی زنان) وارد میکنند، بیشتر برای خاموش کردن افکار عمومی داخلی و بین المللی است و نه اینکه واقعا خودشان با این امور مخالفند. آنان سودشان و نیمه مستعمره شان را میخواهند.
از دیدگاه جناح مقابل بدیهی است که امپریالیستها با حکومت عربستان سعودی مخالفت اساسی نداشته باشند. اما ایران و ساخت و بافت اقتصادی و بویژه سیاسی - فرهنگی آن با عربستان تفاوتهای مهمی دارد. در عربستان، شیوخ و شاهزادهای عرب توانسته اند با اتکاء به درآمدهای نفتی خود و جمعیت کم،  وضع بخش مهمی از جمعیت  خود را در شرایط مرفهی نگاه دارند. آنها توانسته اند چنین حکومتی را بدون اینکه صدای کسی بطور جدی در بیاید و جنبشی فراگیر علیه حکام بوجود آید و منطقه دچار شورش و انقلاب شود، سالهای سال حفظ کنند. حکام آن نوکر و پیرو محض امپریالیسم غرب بوده اند و امپریالیسم غرب نیز با خیال راحت و بدون ترس از هرگونه بی ثباتی، از آنها همواره پشتیبانی کرده است. یکی از دلایل تبدیل عربستان به ژاندارم منطقه، بجای ایران زمان شاه همین ثبات نسبی اقتصادی و  سیاسی- فرهنگی در عربستان و بی ثباتی نسبی حکومت شاه در این موارد بود.
 در ایران، بواسطه تغییرات فراوان اقتصادی طی 80-70 سال اخیر و بویژه سابقه مبارزات سیاسی مردم ایران و پیشینه ی فرهنگی آن،  تداوم چنین حکومتی یعنی حکومت استبداد مذهبی، آن هم در شکلی که این جناح از حکومتگران آنرا ارائه میدهند،  که شکلی بدون انعطاف های مورد نیاز است، از نظر امپریالیستها امری ممکن نیست.
 نگاهی به جنبشهای سی چهل سال اخیر نشان میدهد که ایران کشور آرامی نبوده است؛ بویژه از سالهای 70 به بعد، یعنی ده سال پس از سرکوب خونین جنبش طبقات مختلف خلقی، بگیر و ببندها، زندانی های طولانی مدت، کشتارهای گروهی درون زندان، و همچنین نخستین تصفیه های خونین درون هیئت حاکمه و پس از پایان جنگ با عراق و باصطلاح خرده ثباتی که هیات حاکمه یافت، نبرد مردم ایران برای تغییرات اساسی دموکراتیک دوباره از سر گرفته شد و تا کنون جسته و گریخته، با اوج و فرود و با شدت و آرام ادامه یافته است. تغییرات دموکراتیکی که از تضادهای موجود در بطن ساخت موجود اقتصادی ایران بر میخیزد.
این وضع اساسا برای امپریالیستها دلخواه نبوده و نیست. این شرایط، جدای از اینکه وضع کشور را از هر جنبه که در نظر بگیریم، بی ثبات میکند، برای منطقه خاورمیانه بسیار خطرناک است. این منطقه یکی از حساسترین مناطق جهان است و امپریالیستها اساسا هیچ نوع بی ثباتی را در آن تاب نمیآورند.(2) بنابراین امپریالیستها با این استبداد مذهبی و بویژه با اشکال تند و بی ملاحظه آن در ایران مخالفت جدی دارند. نهایت اینکه  زمانی با این استبداد مذهبی بطور کامل کنار میایند که تا حدودی انعطاف پذیر شود. مثلا آزادی های اجتماعی را برسمیت بشناسد. به فعالیتهای فرهنگی تا آنجا که ممکن است و برای حکومت خطر جدی ندارد، سخت گیرانه برخورد نکند؛ و خلاصه مجموعه ای از اقدامات را انجام دهد تا دست کم بخش های مهمی از توده ها را و حداقل در این زمینه ها به انفعالی نسبی بکشاند.
مخالفت جناح اصلاح طلب با جناح انحصار طلب حاکم بطور عمده بر همین زمینه های سیاسی و فرهنگی استوار است. اصلاح طلبان میخواهند در استبداد مذهبی موجود تغییراتی صورت دهند و نه اینکه تمام و کمال آنرا براندازند و مثلا یک دموکراسی بورژوایی قرن نوزدهمی و یا حتی قرن بیستمی با همه ی شئون آن بر قرار کنند.
البته هر کدام از دوجناح حاکم خواه ولی فقیهی ها و خواه اصلاح طلبان مدلها یا نمونه های خود را داشته اند.  نمونه های جریان ولایت فقیهی عبارتند از:
 عربستان سعودی: کشوری که از نظر اقتصادی کاملا وابسته به امپریالیستها و همچون سگ زنجیری آنها عمل میکند، اما در سیاست  بویی از کوچکترین درجه ای از دموکراسی سیاسی و یا اجتماعی نبرده است. این کشور همچنین در زمینه فرهنگ یکی از عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین فرهنگها رادر میان کشورهای زیر سلطه جهان دارد.
 چین: در این کشور، استبداد حزب رویزیونیست آن، وضعی بشدت خفقانی و بسته در کشور حاکم کرده و از دموکراسی نیم بند و سروته زده حکومتهای بورژوایی نیز اثری نیست. هر صدایی در گلو خفه میشود. در فرهنگ تلفیقی از فرهنگ عقب مانده چینی دوران کنفسیوسی، مذهب بودایی و بویژه فرهنگ واراداتی غربی حاکم شده است. اما در اقتصاد، این کشور درهای خود را چارطاق بروی انحصارات امپریالیستی باز کرده و هیئت حاکمه که بورکراتهای رانت خوار حزب رویزیونیست این کشور هستند، مملکت را با پشتیبانی تمام عیار امپریالیستها در دست دارند. در این مورد سه نکته برای ولایت فقیهی ها مهم است. یکم: استبداد حزب حاکم و بستن تمامی درهای تنفس خلق. و دوم: جریان ورود سرمایه های امپریالیستی به اقتصاد و پشتوانه شدن آنها برای استبداد حاکم. و سوم: آنچه در پس کمونیسم دروغین به خورد مردم چین داده میشود، یعنی در حقیقت یک ایدئولوژی تمام عیار ارتجاعی بورژوایی.  و ولایت فقیهی ها نیز بر این نکته تاکید میکنند که آگر آنها با یک ایدئولوژی حاکمند و به دیگر اندیشه ها اجازه هیچ گونه حرکتی داده نمیشود، آنها نیز میتوانند چنین کنند. 
کره شمالی: در سیاست کشوری شبیه به چین. در این جا استبداد شبه سلطنتی حزب رویزیونیست با رویزیونیسم منجمد و خشک در هم آمیخته است. آنچه در کره شمالی برای حضرات ولایت فقیهی ها مهم است ایستایی و پایداری حکومتی استبدادی است که توانسته تقریبا بیش از نیم قرن ثبات کشور را نگاه دارد.
 جدای از اینها کشورهایی که احزاب بعثی حاکم بودند یعنی عراق و سوریه و نیز لیبی نمونه های مهمی برای جناح ولایت فقیهی ها هستند. یعنی کشورهایی که به یاری شوروی توانستند استبداد تک حزبی را برای دهه ها حفظ کنند. 
آنچه وجه مشترک و اساسی همه ی این  کشورها را تشکیل میداد و میدهد، تداوم استبداد برای مدتی طولانی است.  این امری است که  آنها را برای ولایت فقیهی ها تبدیل به نمونه های اصلی کرده است.
اصلاح طلبان میگویند که با سیاست استبداد مطلقه فقهی، آن هم در این اشکال که حتی به خودی ها نیز امکان فعالیت نمیدهد، و نیز این ماجراجویی ها در سیاست خارجی، نمیتوان این وابستگی  سیاسی را سامان داد. حتی در حکومت شاه، گرچه شاه یک دیکتاتور و مستبد بود، اما این دیکتاتوری و استبداد با ویژگیهای شبه مدرن در آمیخته بود. از سوی دیگر شاه بجز آن اواخر که بر سر نوکر شماره یک بودن امپریالیسم آمریکا و غرب با عربستان سعودی مشکل پیدا کرد، به ماجراجویی های منطقه ای نپرداخت.
 در مقابل، اصلاح طلبان تجارب برخی کشورهای دیگر را برجسته میکنند و آنها را به عنوان نمونه در نظر میگیرند.
 ترکیه: آنها میگویند در این کشور وابسته به امپریالیسم غرب، درحالیکه اسلام گرایان حاکمند اما آنها آزادیهای اجتماعی و نیز فرهنگی را (این اواخر حداقل تا حدودی) مجاز میشمارند.
کره جنوبی: کشوری دیگر وابسته به امپریالیسم غرب. در این کشور دیکتاتوری بورژوازی بوروکرات- کمپرادور همراه با آزادیهای اجتماعی و فرهنگی وجود دارد. همچنین در این کشور آزادیهای سیاسی(آزادی بیان، اجتماعات، و یا برخی احزاب) تا حدودی که خطر اساسی در بر نداشته باشد، ممکن است. یکی از دلایل گشاده دستی نسبی کره ای در دادن حدودی از آزادی های سیاسی، ثبات نسبی اقتصادی است که بوسیله انحصارات بزرگ غربی پشتیبانی شده است.
به این ترتیب اختلاف اصلاح طلبان بر سر راست و ریست کردن استبداد مذهبی است و نه بر سر اینکه این استبداد مذهبی جای خود را به یک دموکراسی بورژوایی بدهد.
فرهنگ   
در مورد فرهنگ وضع از سیاست بدتر است. اینجا همه و هرگونه فشار و ایجاد هر نوع محدودیتی مجاز است. به نظر ولایت فقیهی ها وجوهی در فرهنگ ایران و بویژه در بخش مذهبی این فرهنگ وجود دارد که از گذشته  ی دور بر جای مانده اند( در دوران اخیر، تسلط مذهب بر بسیاری شئون فردی و اجتماعی در زمان شاه و حتی میان شبه مدرنیستها وجود داشت)، و میتوان با اتکای به آنها این بازگشت ارتجاعی فرهنگی را انجام  داد.
از نظر اینان برخی از کشورهای وابسته به امپریالیسم نشان داده اند که گرچه در اقتصاد و سیاست(در خطوط اساسی آن و بویژه در سیاستهای اساسی داخلی و خارجی) باید تابع نعل به نعل امپریالیستها بود، اما چنین لزومی در فرهنگ وجود ندارد. میتوان فرهنگ ارتجاعی مستقل  خود را داشت؛ فرهنگی که وابسته به شبه مدرنیسم صادراتی امپریالیستها نباشد. از نظر اینان، عربستان سعودی با عمیق ترین وابستگی های اقتصادی و سیاسی، عقب مانده ترین فرهنگ مستقل ارتجاعی را دارد. و امپریالیسهای متجدد و امروزی به او حتی نمیگویند که بالای چشمت ابروست. ازنظر اینان وضع در بسیاری از کشورهای آسیایی و افریقایی در گذشته و حال چنین بوده است. 
اما اصلاح طلبان میگویند گرچه حفظ فرهنگهای عقب مانده در کشورهایی مانند عربستان سعودی،برخی دیگر از کشورهای آسیایی و یا افریقایی امکان پذیر بوده است، اما  بواسطه ساخت سیاسی- فرهنگی  ایران این امرشدنی نیست و مخالف مردم را بر میانگیزد.
از نظر آنها با فرهنگ مذهبی - استبدادی نمیتوان مملکت را اداره کرد. شاه در کنار دیکتاتوری و استبداد، اما کاری آنچنانی به آزادیهای اجتماعی( موسیقی و رقص، نوع پوشش مردم بویژه جوانها، حجاب زنان، چگونگی گذراندن ساعات تفریح، زندگی خصوصی مردم، نوشیدنی ها، ورود زنان به استادیوم ها و...) و فرهنگی مردم نداشت و در ریزترین زوایای خصوصی زندگی بیشتر مردم دخالت نمیکرد. از نظر اصلاح طلبان حتی در صورتی که میخواهیم این استبداد مذهبی ولایت فقیهی را ادامه دهیم باید آنرا انعطاف پذیر سازیم. مدل اصلی فرهنگی آنها کشورهایی مانند ترکیه و مصر و سوریه است.
بدین ترتیب جدال دوجناح اکنون و بیش از همیشه بر سر تقسیم منابع اقتصادی بین دوجناح و نیز اشکال حکومتداری سیاسی و فرهنگی است. وضع جناح ولایت فقیهی روشن است. آنها هم انحصار مطلق اقتصاد را برای خود میخواهند و هم یک استبداد تام و تمام سیاسی و هم تسلط مذهب در عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین اشکال خود بر تمامی شئون فرهنگ. اما در مورد جناح اصلاح طلب: با توجه به اینکه «سقف» خواستهای اصلاح طلبان از وضعیت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ای  که در زمان شاه سابق بر قرار بود، فراتر نمیرود،  در ماهیت اختلافات آنها با جریان ولایت فقیهی، از نقطه نظر انقلاب دموکراتیک  و ضد امپریالیستی نوین ایران هیچ عنصر دموکراتیک، مترقی و پیشرفته ی اساسی ای  وجود ندارد. مگر اینکه تصور تا این سطح مبتذل پایین آورده شود که گفته شود این نظام چنان عرصه را بر مردم تنگ کرده که برقراری وضعی مانند وضع شاه سابق و آزادیهای اجتماعی موجود در آن برای برخی از مردم همچون نعمتی جلوه میکند. اگر برقراری وضعی مانند زمان شاه در مقابل اوضاع کنونی وضعی مترقی باشد، آنگاه اصلاح طلبان نیز مترقی هستند!؟
تغییرات در مبارزه و خواستهای اصلاح طلبان با ولایت فقیهی ها
اگر ما به دوره نخستین حرکت اصلاح طلبان یعنی زمانی که دوم خردادی خوانده میشدند، و دوره ای که تقریبا از بعد از دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی شروع میشود و پس از سال 88 روند صعودی بیشتری به خود میگیرد، نگاه کنیم، شاهد دو دوره متمایز میشویم:
 یکی دوره ای که اصلاح طلبان هنوز در گیرودار بحث و خواست یک دمکراسی نیم بند بودند، و دوم دوره ای که اصلاح طلبان استبداد مذهبی همراه با سیستم های غربی دو حزبی را هدف نهایی  خود قرار دادند. عوامل اساسی که موجب تغییر از خواستهای نخستین به خواستهای کنونی شد عبارتند از:
اوج گیری های جنبش های توده ای(بویژه جریان18 تیر 78 و شورش های 88 و نیز برآمد جنبش های صنفی- سیاسی طبقات خلقی بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان که طی سالهای اخیر روز به روز گسترش بیشتری یافته است: آنان تا جایی به این نوع حرکتها نیاز دارند که یا در رهبری خودشان باشد و یا  حداقل بتوانند آنها را کنترل کنند و از آنها برای چانه زدن با جناح مقابل و باج گرفتن برای بهبود موقعیت خودشان در هیئت حاکمه استفاده کنند. با توجه به اینکه  در گذشته و اکنون  بسیاری از تحرکات و جنبشها از رهبری و یا کنترل آنها خارج شده، این امر آنها به ترس و وحشت انداخت و به سوی جریانهای راست تر راند.
 شکلهای مقابله جریان ولایت فقیهی با جریان اصلاح طلبان: ترورها و سرکوبهای پی در پی آنان بویژه پس از سال 88 .
رفتن بخشی از آنان به آغوش کشورهای امپریالیستی و نقشی که در تغییر دادن افکار اصلاح طلبان ایفا کردند.   نقش برخی از رهبران این جناح بویژه خاتمی.  وی کم و بیش نقش مهمی را در شکل دادن گرایش نخست به سوی گرایش دوم داشته است.
 دوره82 - 76 و گذر از خاتمی
در دوره نخست هنوز بطور کامل و بصورت ریز آن برای اصلاح طلبان مشخص نبود که هدف نهایی شان چیست و در این مورد تا حدودی ناروشن بودند. نتیجه این شد که از چیزهای مختلفی حرف میزدند. از دموکراسی سیاسی و فرهنگی، از قرون وسطای تاریک و رنسانس نورانی، از عصر روشنگری و چیزهایی از این گونه. اینها طیفی ناهمگون بودند.
 خصوصیت بیشتر سازمانها و تشکلات اصلاح طلب، بیرون ریخته شدنشان از قدرت سیاسی بود. از روحانیون مبارز گرفته تا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و لایه هایی درون پاسداران. برخی ازافراد و لایه های درون اینها هنوز تمایلات «مؤمنانه» ای که باصطلاح موجبات تحرکات اولیه ی سیاسی شان را فراهم کرده بود، دارا بودند.هنوز برخی از آنها تمایلات شبه آرمانشهری(البته از نوع بازگشت به دوران نخستین «عدل» اسلامی و چیزهایی از گونه) داشتند؛ و زمانی که شاهد بریز و بپاش ها و دزدی های  باندهای حاکم شدند، باصطلاح به پر قباشان برخورد: «ما که برای این چیزها انقلاب نکردیم، مگر خمینی نگفت ملت ایران برای اقتصاد انقلاب نکرد بلکه برای دین انقلاب کرد پس این حضرات را چه شده که همه بفکر دزدی و ثروت اندوزی افتاده اند؟»
 تا اینجا لایه های از اصلاح طلبان و نه همه آنها، به نسبه و کم و بیش اصلاحاتی جدی در نظام میخواستند. آنها یک به یک ارگانهای قرون وسطایی نظیر شورای نگهبان و مجلس خبرگان را به زیر ضرب انتقاد گرفته و به افشای تک تک آنها پرداختند، و حتی بخش های از لایه های پایینی آنها، بویژه در میان دانشجویان، پنهانی و آشکارا منتقد نظریه ولایت فقیه شده و کم و بیش به آن تاختند و نهایت خواست خود را تغییر نظام ولایت فقیه قرار دادند. تکامل این خصال دوم خردادی ها به انتخابات مجلس 1378 کشیده شد و در آن انتخابات، تا جدایی خط خودشان از رفسنجانی و حزب کارگزان پیش رفتند. در آن دوره ریزش هایی پی درپی در  درون آنها صورت گرفت و در پایان دوره مذکور حتی بین دفتر تحکیم وحدت و جریان حزب مشارکت اختلافات جدی ای بروز کرد و منجر به انشعابات دیگری شد. با تمام این تفاصیل  دوره فوق با فراز و نشیب و با تغییراتی کمابیش تا سال 88 ادامه یافت. 
دوره 88 به بعد و انعطاف در مقابل استبداد
در دوره دوم اصلاح طلبان که دیگر دوم خردادی نبوده و اصلاح طلب و البته از نوع عافیت جوی آن شده بودند، نیز مطلوب نوینی را پیش گذاشتند؛ اما این مطلوب و خواست کیفیتا با آن خواست پیشین تفاوت داشت. در آنجا برگشت به  فقه و عدل مذهبی گذشته و نو نوار کردن و بروز کردن آن، مطلوبشان بود. اینک نه تنها نمیخواستند بازگشتی به  گذشته و مدرن کردن آن از لحاظ مورد بحث کنند، بلکه برعکس مطلوبشان بسیار اکنونی شده بود. اما این مطلوب چه بود؟
در یک کلمه برقراری دموکراسی نسبی میان طبقه حاکم. ایجاد دو حزب در حکومت و گردش هر چهار سال یا هرهشت سال یکبار نخبگان حاکم از طریق رعایت قواعد و قوانین بازی بین دو حزب حاکم.  چیزی مانند کشورهای امپریالیستی آمریکا، انگلستان، آلمان، فرانسه، ایتالیا و کشورهایی مانند آنها که البته آنها میتوانستند تنها بدل آن را بخواهند. بر همین مبنا هم شیوه های مبارزه اصلاح طلبان و دوستان و دشمنانشان تغییر کرد. اگر در آن دوران تا حدودی هوای ملی- مذهبی ها را داشتند، اینک بدنبال دوستان خود در جناح محافظه کار و تمامیت خواه حاکم میگشتند. از این رو به جای چرخش رو به پایین، به چرخش رو به بالا رو آوردند. بدور رفسنجانی حلقه زدند و این اواخر از اینکه اشخاصی مانند لاریجانی و یا ناطق نوری متمایل به روحانی که اینک همه چیزشان بود، شده بودند، در پوست خود نمیگنجیدند. پس خود را دارای تجربه بیشتر، «عاقلتر» از گذشته و خلاصه «واقع گرا» تر از پیش دانستند. یکی از محورهای اساسی این چرخش هم شخص خاتمی بود. خاتمی ای که در دوره نخست وی را به سبب تدریج کاری ها و محافظه کاری های بیش از حد وی، و دم و دقیقه قربان و صدقه خامنه ای رفتنهاش را نمی پسندیدند و حتی شعار «عبور از خاتمی» را مطرح میکردند.
خاتمی از همان آغاز تفاوت خود را با بخشهای تند اصلاح طلبان مشخص کرد. «ما سرنگونی و یا تغییرات اساسی در نظام ولایت فقیه نمیخواهیم. ما درون همین نظام هستیم و صرفا اصلاحاتی درون همین نظام ولایت فقیه میخواهیم». خاتمی بصورتی جدی در مقابل تمامی تحرکاتی که از حدود خواستها و رهبری وی میگذشت، ایستاد و با صراحت گفت که با چنین جریانی همراهی نخواهد کرد و بلکه مقابل آن خواهد ایستاد. او بویژه در مقابل حوادث 18 تیر ایستاد. حوادثی که در پی بسته شدن رونامه سلام که بوسیله یکی از پشتیبانانش یعنی موسوی خوئینی ها اداره میشد، رخ داد و کم و بیش تمایلاتی را نشان داد که میخواستند از خاتمی بگذرند. اما خاتمی جنبش دانشجویی را برنتابید و در مقابل سرکوب آن سکوت کرد و آنها را اراذل و اوباش خواند. و همین 18 تیر و واکنشهای بعدی در مقابل مواضع خاتمی، نخستین حرکت برای ایجاد خط فاصل بین دو دوره و جدایی گرایشهای راست و ضد آن را بوجود آورد.
چرخه استبداد- انقلاب - استبداد
 به سخن خود بازگردیم :  بنا به اصلاح طلبان، گذشتن از آنچه«چرخه استبداد- بی نظمی(که نام آن نه بی نظمی بلکه جنبش ها و انقلابات است - استبداد» نام گرفته و برقراری مدل دو حزبی بورژوایی حد اعلای خواست اصلاح طلبان برای ثبات در ایران شده است.
آنچه ظاهر اصلاح طلبان میگویند و خواهان آنند، جدای از قبولاندن چنین امری به امپریالیستها و جلب پشتیبانی آنها، قانع کردن پایه ها خودشان و طبقات مختلف مردم ایران به یک تقابل آرام، تدریجی و طولانی با استبداد حاکم است و نداشتن هیچ چشم داشتی و در هیچ زمینه ای به نتایج در کوتاه مدت. از نظر آنان برای قرن ها استبداد بر این مملکت حاکم بوده است و ریشه های عمیق یافته است. بنابراین رفع  سریع آن ممکن نیست و باید با مدارا و مماشات و آرام و آرام و انعطاف داشتن در مقابل استبداد، تغییراتی هر چند اندک و ناچیز اما ماندنی ایجاد کرد و بسوی آن دموکراسی که مطلوب آنان است یعنی دموکراسی دوحزبی بورژوایی پیش رفت. از نظر آنان این راه، چرخه «استبداد- بی نظمی- استبداد» را خواهد شکست و وضع را به ثبات خواهد کشاند.(3)
این راه اما مطلوب خلق ایران و در راس آنان طبقه کارگر نیست. حتی اگر طبقات خلقی به جریانهای اصلاح طلب رای داده اند، این به هیچوجه نشانگر این نیست که آنها سیاستهای اصلاح طلبان را قبول دارند و مطیع اوامر آنها هستند. از بین رفتن مقبولیت روحانی طی چهار سال و بی علاقگی بخش مهمی از مردم بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان به وی که حضرات اصلاح طلبان و روحانی را به واکنشهایی برانگیخت که در پایان تبلیغات انتخاباتی اش و برای جلب اعتماد مردم انجام داد، خود نشانگر بی پایه بودن سیاستهای آنها در میان طبقات اصلی خلق، و لغزنده بودن و غیر قابل اتکا و اعتماد بودن این رای ها است.
اصلاح طلبان، برای جنبش طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان و  طبقات خلق و انقلاب دموکراتیک خلق ایران صرفا بهانه هایی بیش نبوده و نیستند؛ بهانه هایی که از روی ناچاری در پیش روی خود نهاده اند. بهانه هایی که ظاهرا همچون فرصتی به نظام دادن برای تغییر جلوه میکنند، اما باطنا همچون گریزها و فرصت هایی برای آماده شدن برای نبردهای  گسترده و همه جانبه بعدی هستند. جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی  طبقه کارگر و دیگرطبقات خلقی ایران ریشه های عمیق در اقتصاد، سیاست و فرهنگ ایران دارد و به پیش رفته و خواهد رفت. چرخه «استبداد- جنبش و انقلاب- استبداد» نه بوسیله این منعطف بازی ها با استبداد و تسلیم به امپریالیسم و برقراری سیستم دوحزبی، بلکه تنها بوسیله گسترش بخش انقلاب آن و پیروزی نهایی آن درهم شکسته خواهد شد. آن  «بی نظمی هایی» که در دوران جنبشها و انقلابات بوجود میآید، امری چندان غیر معقول نیست.  طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی و مترقی و  انقلاب، راه خود را از درون همین بی نظمی های که ناشی از کمبودها و نواقص در دوران انقلاب بوده و هست، نواقصی که شرایط استبدادی به آن تحمیل کرده،  با برطرف کردن آنها خواهد یافت. بی نظمی ها را به نظم انقلابی تبدیل خواهد کرد و  بسوی هدف خویش پیش خواهد رفت و اگر امثال این حضرات اصلاح طلبان بخواهند آن را در چارچوب های خواستهای تنگ و حقیر خود محدود کنند و یا راه پیشرفت آن را سد کنند، آنها را از پیش خود جارو کرده و خواهد روفت.    
  

هرمز دامان
                                                                                                   مرداد 96

یادداشتها
1-    روزگاری پیشینیان همین اصلاح طلبان قدرت را در دست داشتند(سالهای پس از 60 و پیش از پایان جنگ) بر اقتصاد چنبره زده و همه و هر گونه دزدی را انجام میدادند. هنوز یادمان نرفته که همان زمان هم چه افشاگری ها در باره ششلوبند اصلاح طلبان یعنی هادی غفاری و داستان جوراب آسیا- استارلایت سابق-  شد و باصطلاح چگونه جریان مقابل، پته ی  وی را روی آب ریخت. بسیاری از اینها سیاسی کار و جاه طلب بودند مانند خلخالی؛ بسیاری دیگر مال پرست بودند مانند همین غفاری و یا موسوی اردبیلی.
2-    بسیاری از مبارزات، خواه در گذشته و خواه در حال، بیرون از اختیار امپریالیستها بوده است. اما پس از رخداد آنها، امپریالیستها همواره سعی کرده اند به هر طریق ممکن آن را منحرف کرده به مسیرهای دلخواه خود بیندازند. امپریالیستها به همه و هر گونه توطئه و دسیسه ای و نفوذی-  حتی از طریق عواملی با ظاهر چپ و دموکرات -  دست میزنند تا هیچگونه جنبش انقلابی و مترقی در این کشورها پا نگیرد.
3-    البته ما کشورهایی در میان کشورهای تحت سلطه داریم که باصطلاح برخی احزاب آنجا آزادند مانند همین ترکیه  ی وابسته به غرب که در دوران مشخصی، بدلی از سیستم دو حزبی امپریالیستهای غربی را داشت. و یا کره جنوبی و... اما هر کشوری شرایط ویژه خود را دارد. در ایران و بویژه در صد و اندی سال اخیر، به محض شل شدن استبداد، خواه در نتیجه مبارزات مردم باشد و خواه در نتیجه حوادث بیرونی، جنبش ها و انقلابات گسترده ای بوجود آمده است و برای دوره ای که عموما طولانی بوده است (دوران مشروطیت با کش و قوس های آن از 1285 تا کودتای رضاخان، جنبش 32-20،  جنبش سالهای 42- 39 و انقلاب 60-56) ادامه یافته است. در این دوره ها رشته های قدرت و تسلط ارتجاع و امپریالیسم گسسته و یا شل شده است و جنبشها و انقلابات نیز در تداوم این گسستگی نقش مهمی داشته اند. روشن است که برای خلقی که سالهای سال زیر استبداد بسر میبرد و همه ی راههای تغییر دادنی اساسی را بروی آن میبندند،(و در نظامی که به بن بست ها و بحرانهای اقتصادی- سیاسی میرسد) جز روی آوردن به شورش و انقلاب راهی باقی نمیماند. و از سوی دیگر برای  امپریالیسم و ارتجاع  که همچون بختک بر سر این کشور افتاده اند، گویا راه چاره پیشگیری از انقلابات، و مقابله با انقلابات پس از پدید آمدن آنها تنها استبداد بوده و هست. بنابراین اگر امپریالیستها به صلاح خود میدانستند که  وضعی مانند ترکیه در ایران ایجاد کنند، یعنی از یک سو یک دموکراسی دوحزبی سرو دم بریده و از سوی دیگر بر بالای سر آن ارتشی که تا دندان مسلح است و عضو ناتو، آن را ایجاد میکردند. و علت روی آوردن آنها به استبداد سلطنتی صرفا این نبوده که در ایران  حکومت پادشاهی از دیر زمان برقرار بوده است و مردم ایران به چنین حکومتهای استبدادی سلطنتی خوگرفته اند. بلکه علت اساسی، بروز جنبشها و انقلاباتی است که کنترل آنها بسیار مشکل بوده و به محض شدت گرفتن بحرانهای اقتصادی و سیاسی  صورت گرفته است. البته  این امکان وجود دارد که با توجه به تجارب سی چهل سال اخیر و در صورتی که امپریالیستها امکان کنترل همه جانبه نظام را بیابند، وضع تغییر کند ولی این نوع تغییرات نیز عمدتا بواسطه خود این جنبشها و انقلابات و تاثیرات آنها بر تغییر سیاستهای امپریالیستها است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر