۱۳۹۸ فروردین ۱۸, یکشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(23) (بخش دوم - قسمت هشتم) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(23)
(بخش دوم - قسمت هشتم)
درباره «اسطوره» خرده بورژوازی

جدایی نهاد دین از نهاد دولت
 «امروزه مطالبه جدایی نهاد دین از نهاد دولت نه یک خواست بورژوازی بزرگ یا متوسط ، بلکه عمدتا خواست طبقه کارگر است که در کوتاه کردن دست مذهب از زندگی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه  بیش ترین منافع را دارند. من بر استفاده از این فرمول اصرار دارم...»(دفتر بیست و چهارم، ص 16) و
« من در اینجا ادعا و ثابت میکنم ، که در سال 2010 دیگر مطالبه ی جدایی نهاد دین از نهاد دولت نه یک خواست خرده بورژوازی و طبقه متوسط، بلکه خواست طبقه کارگر است. هیچ جناح سرمایه و نمایندگانش جدا خواستار این جدایی نیستند.»(همانجا، ص 23، تاکیدها از متن است )
1-   جدایی  نهاد دین از نهاد دولت در بهترین و رادیکال ترین شکل خود، خواستی دموکراتیک - بورژوایی در مقابل یک خصلت فئودالی حاکمیت سیاسی است.
2-   از قضا نه تنها طبقه کارگر، بلکه تمامی طبقات خلقی غیر کارگر یعنی دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی خواستار جدایی دین از دولت هستند.
3-   براستی مگر غیر از بورژوازی که در جمهوری اسلامی حاکم است ما بورژوازی بزرگ و متوسطی( بورژوازی متوسط!؟) هم داریم؟!
4-   این «بورژوازی بزرگ و متوسط » کدام «جناح  سرمایه» هستند که گیریم نه«جداً» بلکه غیر«جداً» خواستار جدایی  دین از دولت می باشند!؟
5-   به نظر می رسد که در اینجا( در سال 2010 )یک خرده بورژوازی هم وجود دارد که آن هم خواست جدایی دین از دولت دارد!؟ (یا این که خرده بورژوازی مذکور متعلق به گذشته است و در حال حاضر موجودیت ندارد)!
آزادی و دموکراسی
«مطالباتی از قبیل آزادی بی حد و حصر بیان و تشکل و مردم سالاری و حفظ حرمت زندگی شخصی و خصوصی شهروندان هم محکم ترین مدافعان خود را در طبقه کارگر پیدا میکند؛ نه در میان بورژوازی یا طبقه متوسط...»(همانجا، ص 25 )
1-    خواستهای آزادی و دموکراسی نیز در نهایت جز خواستهای دموکراتیک بورژوایی چیز دیگری نیستند.
2-   اینکه خواست های دموکراتیک - بورژوایی محکم ترین مدافعین خود را در میان طبقه کارگر پیدا کند، ماهیت آنها را تغییر نمی دهد.
3-   این نکته جالب است که حضراتی که قرار است انقلاب سوسیالیستی کنند و همان گونه که خواهیم دید یک دفعه اقتصاد«هر کس به اندازه کار داوطلبانه اش و به اندازه نیازش»(!؟) را برقرار سازند، تمام خواست هایی را که مدافع محکم آنرا طبقه کارگر می دانند، در بهترین حالت به انقلاب دموکراتیک - بورژوایی تعلق دارند.
4-   بازهم« بورژوازی و طبقه متوسط» ! گویا بشارت به میدان آمده بود تا طبقه متوسط را «اسطوره» کند، اما به جای آن و به جز بورژوازی حاکم، بورژوازی بزرگ و متوسط را نیز با نام «جناح های سرمایه» خلق کرد!
خواستهای اقتصادی کارگران
«مطالبه ی جدایی نهاد دین از نهاد دولت، فقط یکی از مطالبات سیاسی و اقتصادی ضد سرمایه داری طبقه کارگر ایران است. هر کس که به بهانه ی ضرورت مبارزه برای جدایی نهاد دین از نهاد دولت و دموکراسی، مطالباتی از نوع تامین شغلی، دریافت مزد مکفی برای یک زندگی راحت و شایسته ی انسان و بالاخره حقوق بیکاری ای برای تامین همان سطح از زندگی برای بیکاران و خانواده هاشان را از دستور کار حذف کند و نادیده بگیرد، بی هیچ استثنایی در خدمت سرمایه و سرمایه داری است. تکرار این مطالبات در موارد مختلف  در سی سال گذشته احتیاجی به اثبات ندارد...»(دفتر بیست و چهارم، ص 16، تمامی تاکیدها از متن است)
1-    بشارت، در تقابل با بورژوازی بزرگ و متوسط  و برای اینکه آنها را از صحنه سیاسی بدر کند، نه تنها مدافع محکم خواست های دموکراتیک - بورژوایی را طبقه کارگر میداند(که به خودی خود ایرادی ندارد)، بلکه اینک خواستهای«کمونیستی» طبقه کارگر را نیز پیش می گذارد!
2-    بشارت میخواهد« رادیکالیسم» خود را نشان دهد، هنگامی که میگوید خواست جدایی دین از دولت( و دموکراسی)«فقط یکی از مطالبات سیاسی و اقتصادی ضد سرمایه داری طبقه کارگر ایران است»!؟ گفتنی است که خواستهایی همچون جدایی دین از دولت و یا آزادی و دموکراسی (بورژوایی) به هیچوجه ضد سرمایه داری نیستند، در حالی که از جانب بشارت به عنوان ضد سرمایه داری جا زده میشوند.
3-    و باز وی میخواهد « رادیکالیسم» خود را نشان دهد، هنگامی که میگوید جدایی دین از دولت نباید تنها خواست طبقه کارگر باشد!؟ وی ضمن توپ و تشر به حضرات ترتسکیست ها به آنها می گوید که نباید بقیه خواستهای طبقه کارگر را- که گویا خواستهای انقلابی «کمونیستی» هستند- به خاطر این خواستها کنار بگذارند و طرح نکنند.
4-   آنچه که بشارت کنار این خواستها میگذارد، یعنی «مطالباتی از نوع تامین شغلی، دریافت مزد مکفی برای یک زندگی راحت و شایسته ی انسان و بالاخره حقوق بیکاری ای برای تامین همان سطح از زندگی برای بیکاران و خانواده هاشان» جز بخشی از حداقل خواستهای صنفی- اقتصادی طبقه کارگر چیز دیگری نیست. به این ترتیب،« رادیکالیسم» بشارت دروغین، مضحک و مسخره از آب در می آید.
5-   اگر جریانی نه تنها آن خواست جدایی نهاد دین از نهاد دولت، بلکه تمامی این خواستهایی که بشارت طرح می کند، پیش بگذارد،«بی هیچ استثنایی» باز هم «خدمت سرمایه و سرمایه داری» است. زیرا هیچ کدام از این خواستها، اساس نظام سرمایه داری را هدف قرار نمی دهند. اینها در بهترین حالت و در صورتی که طبقه کارگر در کشوری زیر سلطه امپریالیسم بتواند آنها را بدست آورد، می توانند زندگی طبقه کارگر را در نظام سرمایه داری تا حدودی قابل تحمل تر کنند.
6-   اینکه این خواست ها و خواست هایی همانند، در سی چهل سال گذشته از سوی کارگران طرح شده اند، دلیل آن نیست که اینها تنها خواستهای کارگران هستند و یا با مبارزه در راه بدست آوردن این خواستها، آنها با سرمایه و سرمایه داری مبارزه کرده اند. بدست آوردن تمامی این خواستها به همراه دیگر خواستهای اقتصادی طبقه کارگر، تنها به معنای فروش نیروی کار به قیمت بالاتر به طبقه سرمایه دار است.
7-   ترتسکیسم اکونومیستی و رادیکالیسم دروغین از این روشن تر کجا دیده شده است!؟
مبارزه با سرمایه از دید یک ترتسکیست
«قریب به سی سال است که کارگران در ایران منظما با سئوال «مزد ما کو؟» مبارزه کرده اند. امثال موسوی و لشگر هم راه اش، اعم از «صدای آمریکا» و «بی بی سی»تا لیبرال های رنگارنگ، ملی – مذهبی ها و غیره، زبانشان لال شده و قلم شان شکسته تا این مطالبه را مطرح کنند. در عوض از فرط تکرار اشاره و پناه بردن به «رای من کو؟» خود را به مسخرگی کشانده اند.»(دفتر بیست و چهارم، ص21 و 22 )
1-   این مسخره، فضاحت، پایین آوردن، مضحک کردن و به لجن کشیدن تمامی مباحث سیاسی و مبارزات طبقه کارگر و در عین حال شارلاتانیسم سیاسی است که کسی ژست رادیکال در مقابل «موسوی و لشگر هم راه اش، اعم از «صدای آمریکا» و «بی بی سی»تا لیبرال های رنگارنگ، ملی - مذهبی ها و غیره» بگیرد و آنگاه آنها را صرفا به این دلیل که «مزد ما کو؟» کارگران را طرح نکرده اند، مورد انتقاد قرار دهد. آیا اگر این دسته ها این کار را میکردند، یعنی «مزد ما کو؟» را طرح می کردند، آنوقت دیگر نه «زبانشان لال» و نه «قلمشان شکسته» بود؟
2-   دفاع از «مزد ما کو؟» (که این را نیز انجام نمیدهند) ژرفای خواستهای بشارت و شرکا را نشان میدهد. 
خواستهای اقتصادی کارگران- ادامه
« برای کسی که مبارزات یک سال و نیمه گذشته را ادامه ی سی سال مبارزه لاینقطع کارگران و زنان آن کشور علیه نظام سرمایه داری و حاکمیت اسلامی آن در ایران میداند، بر شمردن اساسی ترین این مطالبات کار سختی نخواهد بود. این مطالبات بارها و بارها به اشکال و زبان مختلف در اعتصابات، تظاهرات، راه بندان ها، عریضه نویسی ها، تحصن ها، سایر اشکال نافرمانی اجتماعی و بد «حجابی» در سی سال گذشته عنوان شده و بخشا هم در اطلاعیه های اول ماه مه امسال مطرح گشته اند. اهم این مطالبات و نه همه ی آن ها - که لیست طولانی ای خواهد بود و پرداختن به آن ها نیت این مقاله نیست- عبارتند از:
-         تامین شغلی؛
-         دست مزد کافی برای یک زندگی راحت، امن و شاد؛
-         بیمه بیکاری و اجتماعی مکفی برای یک زندگی راحت، امن و شاد؛
-         برابری کامل حقوقی، اجتماعی و اقتصادی زن و مرد؛
در اینجا نیازی به شرح و تفصیل درباره ی این مطالبات نیست. در سی سال گذشته به اندازه کافی کارگران زن و مرد در موردشان نوشته و فریاد کرده اند. این مطالبات و بقیه ی مطالبات کارگری از جمله الغای کار کودکان و مجازات اعدام و غیره، مطالباتی عمیقا انسانی، به حق و فورا در جامعه قابل اجرا هستند. و هر کارگر و مزد بگیر زن و مرد خواستار اجرای فوری آن ها است. (همانجا، ص 25)
1-    این مطالبات، تماما(بجز خواست برابری زن و مرد- که تنها تیتر آن طرح شده است- و خواست اعدام) جزو خواستهای اقتصادی طبقه کارگرند.
2-   توجه کنیم که از این خواست ها به عنوان« اساسی ترین خواستها» و «اهم ...مطالبات» طبقه کارگر طی «سی سال مبارزه لاینقطع » نام برده شده است.
3-   تحقق تمامی این خواستها طبقه کارگر را از نظام سرمایه داری بیرون نمی برد.
4-   آنچه بشارت  با توجه به خواستهای پیش گذاشته میخواهد «یک زندگی  راحت، امن و شاد» برای کارگران در نظام سرمایه داری است.
5-   تحقق کمابیش این خواستها، حتی در کشورهای امپریالیستی نیز موجب «یک زندگی راحت، امن و شاد» برای طبقه کارگر اینگونه کشورها، که شرایط  زندگیشان به هر حال بسیار بهتر از طبقه کارگر در کشورهای زیر سلطه است، نشده است. در این کشورها، تورم، بیکاری و بحران اقتصادی و نیز قدرت سیاسی سرکوبگر بورژوازی امپریالیستی یا دیکتاتوری بورژوازی، طبقه کارگر بویژه لایه های زیرین و میانی آن را  همواره زیر فشار قرار داده است.
6-   پیش نهادن این شعارها، عمق اکونومیسم  بشارت - که مشتی است نمونه خروار از جریانهای ترتسکیستی-  و همراهی کلامی و شعار وی را با عقب مانده ترین لایه های طبقه کارگر نشان میدهد.
مبارزات «ضد سرمایه داری» و کاربرد «زور»
«مطلقا نباید گذاشت، که این مطالبات زیر تشبثات«سبزها» و رسانه های بین المللی بورژوازی به فراموشی سپرده شوند. اما همین کارگران باید خود را آماده متحقق کردن مطالبات شان با اتکاء به زور و تشکل ضد سرمایه داری خود بکنند.»(همانجا، همان ص)
1-   روشن نیست که منظور از این «زوری» که کارگران باید بکار برند برای اینکه به این خواست ها برسند چگونه «زوری» است و این تشکلهای «ضد سرمایه داری» که قرار است «زور» بکار برند، کدام هایند؟ 
2-   برای رسیدن به این خواستها در بیشتر کشورها نیازی به تشکل «ضد سرمایه داری» نیست، بلکه تشکلهایی که حتی در چارچوب سرمایه داری فعالیت کنند، مانند سندیکاها و یا اتحادیه های کارگری کافی خواهند بود.
3-   در شرایط فعلی در بیشتر کشورهای زیر سلطه و حتی در کشورهای امپریالیستی نیز گاه رسیدن به خواستهای اقتصادی نیاز به «زور» دارد. این «زور» عموما در حد همان اعتصاب و میتینگها و تظاهراتهای مسالمت آمیز خیابانی است. گر چه در برخی موارد حتی در کشورهای امپریالیستی ممکن است که رسیدن به این خواستها با درگیری نیز همراه گردد. اعتصاب کارگران معدن در انگلستان در دهه هشتاد یک نمونه است.
4-   بکار بردن «زور»برای دست یافتن به خواست های اقتصادی و صنفی با «زور»ی که برای ضدیت با نفس سرمایه داری و برانداختن آن لازم است، فرق می کند. برای برانداختن نظام های ارتجاعی سرمایه داری امپریالیستی و سرمایه داری بوروکراتیک زیر سلطه،« زور» سلاح لازم است.
5-   بورژوازی حتی اگر بخواهد نمیتواند کاری کند که کارگران خواستهای اقتصادی خود را فراموش کنند، زیرا این خواستها با بقای جسمی و بود و نبود طبقه کارگر سروکار دارند. در کشورهای زیر سلطه عموما با زور سرنیزه کارگران را وادار به تمکین می کنند.
6-    بورژوازی بیشتر تمایل دارد که کارگران خواستهای سیاسی انقلابی خود را «فراموش» کنند، تا خواستهای اقتصادی را، که حتی در شرایط معینی حاضر است آنها را به کارگران بدهد، برای اینکه آنها را منحرف کند تا درپی خواستهای سیاسی انقلابی و سرنگونی حکومتش نباشند.
7-   در اینجا ما وارد این بحث نمی شویم که در سال 1388- 1389 و بویژه در کوران مبارزات سیاسی آن دوره، این نوع مطالبات اقتصادی در درجه نخست اهمیت قرار داشت یا مطالبات مبارزات دموکراتیک و آزدایخواهانه ضد استبدادی.
گذشتن از چهار چوب نظام سرمایه داری!
«امروزه کم تر سرمایه دار، دولت زن و دولت مرد بورژوا پیدا میشود که برای مثال به صراحت اعلام کند: نخیر! کارگران لازم نیست مزدی شایسته ی یک زندگی امن، مرفه و شایسته انسان قرن بیست یکم بگیرند! سرمایه داران و گردانندگان دولت هاشان، به هم راه امکان گرایان و«واقع بینان» در جنبش کارگری، در پاسخ به این مطالبات کارگران معمولا می گویند: حق با شماست. اما مشکل این است که در شرایط جهان گستری سرمایه داری و تولید سرمایه داری، اگر ما به شما مزد و بیمه بیکاری در این سطح بدهیم، آن وقت قدرت رقابت با کالای چینی و هندی و کره ای را از دست خواهیم داد، واحدهای تولیدی و خدمات ورشکست خواهند شد و آن وقت همین مقدار امروز هم گیرتان نخواهد آمد! در چهارچوب مناسبات سرمایه داری و با منطق سرمایه، اینان درست میگویند. در این جا است، که کارگران باید آماده ی فرا رفتن از چهارچوب سرمایه داری و تحقق تمام مطالبات خویش در نظامی شایسته زندگی انسان قرن بیست و یکمی باشند.»(همانجا، ص 26 تاکید از متن است)
1-   می بینیم که بورژوازی نه تنها عموما تلاش نمی کند تا خواستهای اقتصادی کارگران فراموش شود- زیرا هم چنانکه گفتیم حتی اگر بخواهد، نمی تواند- بلکه برای اینکه این خواستها را به عقب اندازد- در شرایطی که صرفا خواستها اقتصادی پیش گذاشته میشود- انواع و اقسام توجیهات ردیف میکند و وعده های سرخرمن می دهد.
2-    این شیوه ها، کاربرد زور و سرنیزه را برای عقب راندن کارگران از خواستهای اقتصادی و مجبور کردنشان به حداقل وسائل معیشت و تمکین آنها به شرایط  نکبت بار، خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه بویژه در کشورهای زیر سلطه منتفی نمی کند.
3-   از نظر جناب بشارت، تنها زمانی کارگران نیاز پیدا می کنند از چارچوب سرمایه داری فراتر روند که پی می برند نمی توانند به خواستهای اقتصادی خود در نظام سرمایه داری دست یابند و سرمایه داران آن ها را سر می دوانند!؟
4-    از«تحقق تمام مطالبات خویش»گویا این بر می یاید که کارگران بجز خواستهای اقتصادی خواستهای دیگری نیز دارند!
گذشتن از چارچوب نظام سرمایه داری- دنباله
«مادام که کارگران خود را طالب و آماده ی برانداختن نظام سرمایه داری و بازسازی جامعه بر اساس نیاز و رفاه انسان نشان ندهند، دست یابی به جزیی ترین مطالبات اگر نه غیر ممکن بلکه بسیار ناپایدار و مطلقا برگشت پذیر خواهد بود.»(همانجا)
1- درست نیست بگوییم نمی فهمد چه می گوید، بلکه باید بگوییم بخوبی می فهمد و میان نظرات مختلف جولان داده، موش و گربه بازی می کند!؟
«بدیل اجتماعی اقتصادی سیاسی » نوع بشارتی!
« در راه شکستن چهارچوب سرمایه داری، اساسی ترین ابزار و نیازها عبارتند از:
1-   ارائه بدیل اجتماعی اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر برای دگرگونی جامعه در تمایز صریح و همه فهم از مدل های سرمایه داری دولتی شوروی و چین؛
2-    این چیزی نیست به جز کنار گذاشتن کار اجباری و مزدی و جایگزین کردن آن با کار داوطلبانه با اصل توزیع ثروت به هر کس به اندازه نیازش؛
مهم این است که همان طور که بورژوازی حتا برنامه های عسرت اقتصادی و به فقر کشاندن مزد بگیران را برنامه ای به نفع کل جامعه و حتا خود کارگران ارائه میدهد، طبقه کارگر هم با ادعا و حق به جانبی کاملا محق و انسانی، برنامه فوق را برنامه ای به نفع کل جامعه و حتا طبقه ی متوسط  یا خود بورژواها معرفی کند.»(همانجا، تاکید از متن است)
1-   تا حالا برخی خواستهای اقتصادی بود، حالا یک دفعه پریده شد به «کار داوطلبانه با اصل توزیع ثروت به هر کس به اندازه نیازش»!
2-   هیچ چیزی از سیاست در میان نیست!
3-   بشارت، به«طبقه متوسط»( که گویا  قرار بود«اسطوره» باشد) و بورژواها می گوید که  در«بدیل اجتماعی اقتصادی و سیاسی» وی که نظام «غیر سرمایه داری غیر دولتی» خواهد بود،«اصل اجباری بودن و مزدی بودن کار» فی الفور برچیده خواهد شد و اصل «داوطلبانه بودن» کار برقرار خواهد شد. و لابد حضرات« طبقه متوسطی ها و بورژواها» ی جناب بشارت(ما نمی دانیم که هنوز هستند یا نه!) می توانند چنانچه دلشان خواست کار کنند و چنانچه دلشان نخواست کار نکنند! (مگر منظور از«اجباری» نبودن و «داوطلبانه بودن کار» نوع بشارتی، در چنین فرایندی، جز این می تواند باشد؟) در هر صورت چون در این «بدیل اجتماعی ...»، بشارت و هم کیشان به «اصل توزیع ثروت به هر کس به اندازه نیازش» و «کمونیسم»(ظاهر تاس کبابی تر از کمونیسم خروشچف) وفادار خواهند بود، آنها خواهند توانست به اندازه نیازشان از صندوق برداشت کنند!
4-   در چنین صورتی، مشکل که همه طبقه متوسطی ها و بورژواها با تمام وجود با حرف بشارت در مورد اینکه نظامش به «نفع کل جامعه» است، موافق نباشند و برای وی نه تنها بشکن بزنند، بلکه رقصی هم چاشنی آن بکنند!  
اکونومیسم در مسئله تشکل های طبقه کارگر
«از نظر سازمان گری می باید دو قطبی حزب- سازمان مبارزه اقتصادی و صنفی صرف کنار گذاشته شود. وجود این دو قطبی تشکیلاتی یک عامل عدم اتحاد ضد سرمایه داری مزد بگیران بوده است. در تاریخ تشکل های کارگری، از جنبش بابوف گرفته تا چارتیست ها و شوالیه های کار، همگی تشکل هایی سیاسی و متکی به خواست برانداختن بردگی مزدی بوده اند. نمونه «جامعه ی بین المللی کارگران» که در زمان مارکس درست شد، آن نمونه متاخری است که می تواند الگوی مورد استفاده ی کارگران  در ایران و جهان قرار گیرد؛»(همانجا)
1-   خواست یگانه بودن تشکل سیاسی و اقتصادی(یا صنفی) یک خواست تماما اکونومیستی است و درست به این دلیل پیش گذاشته می شود که تشکل سیاسی به نفع تشکل اقتصادی ضعیف گردد.
2-   جریانهای بابوفی ها و چارتیستها در شرایط ابتدایی تکامل جنبش طبقه کارگر شکل گرفتند و عمدتا هم سیاسی بودند. تکامل مبارزه در فرانسه و در انگلستان وضع را به گونه ای درآورد که سندیکاها و اتحادیه های کارگری امر مبارزه اقتصادی و احزاب کمونیستی امر مبارزه سیاسی را پیش بردند؛ ضمن آنکه احزاب نقش رهبری سندیکاها و اتحادیه ها را به عهده داشتند. جریان شوالیه های کار یک جریان آنارشیستی بود و شکست هم خورد. جامعه بین المللی کارگران نه یک تشکل اقتصادی- سیاسی بلکه یک تشکل سیاسی بود که برای برانداختن نظام سرمایه داری مبارزه می کرد.
3-    وجود تشکلات جداگانه صنفی و سیاسی که در تکامل مبارزه طبقه کارگر پدید آمد، نه تنها مانع امر اتحاد کارگران نیست، بلکه برعکس، در هر کشوری که این دو قطب وجود داشته و وظایف خود را بدرستی انجام داده اند، اتحاد طبقه کارگر در عالی ترین درجه خود تامین شده است. اتحاد طبقه کارگر در روسیه و یا چین نمونه بارزی از این امر می باشد. در هر دو این کشورها طبقه کارگر  دارای تشکلات صنفی و سیاسی مجزا از یکدیگر بود. در ایران کارگران اتحاد کاملی ندارند آن هم در شرایطی که نه تشکل صنفی دارند و نه تشکل سیاسی. آنجا که اتحاد کارگران وجود ندارد، باید دلایل آن را در امور دیگری جستجو کرد.
4-   در حقیقت حتی دوگانه بودن تشکلات کارگری نیز به تنهایی دردی را دوا نمی کند. در کشورهای امپریالیستی و نیز در کشورهای زیر سلطه، تشکلات سیاسی ای جدا از تشکلات اقتصادی طبقه کارگر وجود دارند، اما برنامه های این تشکلات سیاسی عموما رویزیونیستی (یا ترتسکیستی)است، و در نتیجه، اینها عملا با تشکلات اقتصادی - صنفی کارگران چندان تفاوت ماهوی ندارند. پایه و اساس مسئله، سیاست حاکم بر احزاب است.   
5-   دوگانه بودن تشکل اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر که نشانگر سطوح متفاوت سازمان یابی طبقه کارگر است، درست به این دلیل می باشد که این دو مبارزه، دو خصلت متفاوت دارند. مبارزه اقتصادی عموما در چارچوب نظام می تواند صورت گیرد، درحالیکه هدف مبارزه سیاسی انقلابی(و نه اصلاح طلبانه) برانداختن نظام حاکم است. تشکل صنفی می تواند تمامی لایه های طبقه کارگر را در برگیرد، در حالیکه تشکل سیاسی انقلابی تنها پیشروترین لایه های طبقه کارگر را دربرمی گیرد.
6-   تشکلهای اقتصادی بسته به شرایط کشورها می توانند آشکار و قانونی بوده و در چارچوب قانون فعالیت و مبارزه کنند، درحالیکه تشکل سیاسی انقلابی عمدتا باید پنهان و مخفی کار، و فعالیت عمده اش غیر قانونی و برای برانداختن نظام حاکم باشد. 
بشارت، بورژوازی را سرنگون میکند؟!
«بورژوازی در ایران و جهان چندین دهه است، که حمله ای همه جانبه و دائم را به تمام بخشهای مزد بگیران پیش برده و می برند. به کودک و مسن و بازنشسته هم رحم نمی کنند. این کارزاری سراسری، سیاسی، طبقاتی و همه جانبه از جانب بورژوازی به نفع کل سیستم سرمایه داری است، اگر قرار نیست مزد بگیران این بردگی را ماندگار و ابدی بدانند، باید در مقابل جوابی هم به همان اندازه سراسری، سیاسی ، طبقاتی و همه جانبه در این کارزار داشته باشند. چنین جوابی را با پراکندگی و پذیرش چند دستگی نمیتوان آماده کرد.»(نگاه، دفتر بیست و دوم)
آن گاه شاخ شمشاد جناب بشارت که اینک در جلوی کارزار سیاسی و طبقاتی تمامی مزدبگیران فکری و یدی اش و لابد با«مشتهای گره کرده»( نه! بدون مشت های گره کرده) ایستاده است و با«خشم»(نه! با مهربانی و لطافت!) هر چه تمامتر میگوید: 
«نمی توانید خواسته های  به حق ما را بدهید، بروید کنار! خودمان جامعه و تولید را با از بین بردن نظام بردگی مزدی به شکلی انسانی سازمان میدهیم.»(همانجا)
1-   این نتیجه «کارزار سراسری، سیاسی، طبقاتی و همه جانبه ی بشارت و شرکاء(از ذکر واژه کارگر یا کارگران جدا معذوریم!) به حمله همه جانبه و دائم ...  بورژوازی در ایران و جهان به تمام بخشهای مزد بگیران از جمله کودکان، مسن ها و بازنشسته ها است!
2-   باید خوشحال بود که جناب بشارت  به بورژوازی نگفته است که« لطفا خواهشمندیم که کنار بروید»!؟ و یا «اگر اجازه میدهید ما حکومت کنیم»!
3-   براستی خطاب بشارت کدام بورژوازی است: بورژوازی امپریالیستی یا بورژوا - کمپرادورهای اسلامی ایران یا بشار اسد؟
4-   به نظر می رسد آن «زور» کذایی، همین «بروید کنار»! بوده است.
5-   روشن نیست که اگر بشارت میخواست «زور» بکار نبرد، نمایش وی چگونه ادامه می یافت!؟
بشارت در ستایش و رثای جواب بشارت به بورژوازی!؟
 «تنها چنین جواب و اعتماد به نفس طبقاتی یی است که میتواند به شکست ها و عقب نشینی های چند دهه ای خاتمه دهد و سنگری محکم و صاحب چشم انداز و برنامه اجتماعی در این کارزار فعلا نابرابر ایجاد کند. برای  ایجاد اتحاد و تشکلی کارا برای این نبرد، یک بار برای همیشه باید تفرقه مضر و ضد کارگری بین کارگر موسوم به «یقه سفید» و «یقه آبی» را بر انداخت. و این تلاشی است که باید در سطوح تئوریک، سیاسی، مطالباتی و سازمان گرانه به طور همزمان پیش برده شود.»(همانجا)
1-    واقعا که ته اعتماد به نفس است! ما هم اگر جا بورژوازی بودیم قالب تهی می کردیم! و زود کنار می رفتیم!
2-   گمان نمی کنیم که «سنگری محکم» تر از این بتوان در کارزارهای نوع بشارتی و ترتسکیستی پیدا کرد!؟
3-    چشم انداز و برنامه اجتماعی یعنی همان «سازمان دادن تولید انسانی» نیز رودست ندارد!
4-   برای چنین «نبرد» فوق العاده ای نیازی به هیچ اتحادی نیست! با تفرقه هم می توان آنرا پیش برد!
5-   آیا اینها تصادفی است؟ نگاهی به مقاله دوم میتواند این پرسش را پاسخ دهد.
ادامه سرنگونی بورژوازی بوسیله بشارت!
«کارگرانی که از هم اکنون صفوف تمام بخش های خود را در یک تشکل ضد سرمایه داری فراگیر متحد کرده اند، در همین لحظات تاریخی قدرت خواهند داشت تا به بورژوازی و دولت و حاکمیت اش بگویند: نمی توانید این مطالبات را بدهید، بروید کنار! ما خود، جامعه و تولید را برنیاز و رفاه انسان، و نه سودآوری و رقابت سرمایه، بازسازی خواهیم کرد و به هر کس به اندازه نیازش خواهیم داد!(دفتر بیست و چهارم، ص 26، تاکیدها از نویسنده است)
1-   بدون شرح!
2-   اینها را نه اینکه خوشمان بیابد- زیرا جدا از اتلاف وقت،  نقل اش نقدش هم چندش آور است- بلکه برای این بیان می کنیم تا برخی از کسانی که نسبت به این جریانها و کلا جریانهای ترتسکیستی و کارمزدیان توهم دارند، ببینند که چه کسانی و چه جریان هایی از طبقه کارگر 50 میلیونی و تقسیم جامعه به دو طبقه دفاع میکنند و طبقه خرده بورژوازی( یا به بیان اینان طبقه متوسط) را اسطوره می دانند! 
ادامه دارد.
هرمز دامان
 نیمه دوم فروردین 97


۱۳۹۸ فروردین ۱۶, جمعه

برعلیه ضد لنین و ضد لنینیسم ها(7)


برعلیه ضد لنین و ضد لنینیسم ها(7)

مارکس و مسئله «روایت»های شخصی          
پس از شرح نظریه ی«روایت شخصی» و تبیین این که این دیدگاه، امر طبقاتی بودن نظرات و جهان بینی ها را نفی میکند، این پرسش که چگونه میتوان مارکس را شناخت، کماکان در مقابل ما قرار دارد و اکنون در مورد آن تامل می کنیم.
نخست باید گفت که شناخت مارکس، و تازه جدای از دروغ ها، تحریف ها، دستکاریها، گزین کردنها، حذف ها، برجسته کردن بخشی یا بخش هایی که برای بورژوازی پذیرفتنی است و در سایه قرار دادن بخشی یا بخش هایی که کاملا مورد مخالفت بورژوازی است، کم اهمیت شمردن نظرات اساسی و با اهمیت بشمار آوردن نظرات غیر اساسی، تفاسیر لیبرالی از نظرات انقلابی و...، یعنی آنجا که آثار مارکس در سَره گی کامل و بدون هیچ دخل و تصرفی در آنها خوانده میشود و در تکامل دیدگاههای نظری اش، یعنی فرایند حذف، تصحیح، کشف یا آفرینش، گسترش و تکامل بوسیله خود مارکس، درک می گردد، و به همان گونه هم  تشریح می گردد، باز هم برای شناخت حقیقی مارکس کافی نیست. بر چنین مبنایی نیست که کسی مارکس را می فهمد و مارکسیست میشود.
 اگر ما تمامی کتابهای مارکس را حتی به زبان اصلی بخوانیم و کوچکترین دخل و تصرفی در آنها صورت ندهیم، یعنی آنها را آن چنان که هستند و در ریزترین نکات آن، درک کنیم، باز هم برای اینکه ما مارکس را بفهمیم و مارکسیست شویم، کفایت نمی کند؛ زیرا این که کسی مارکس را شناخته یا خیر و با مارکس تطابق یافته یا خیر، اساسا بر مبنای خواندن کتاب و بحث صرف بدست نیامده و بدست هم نمی آید. این در بهترین حالت خود، شناخت مارکس از طریق کتابها یا همچنانکه مائو گفت«مارکسیسم کتابی» و «مقداری فهمیدن مارکسیسم از درون کتابها» است، که به جای خود لازم است، اما به هیچ وجه کافی نیست. یک «مارکسیست کتابی» بدون ایراد، در بهترین حالت خود کسی است که مارکس را خوانده و همان گونه که  مارکس در آثارش هست، وی را با درستی و راستی تمام «واو به واو» فهمیده و تشریح و تفسیر می کند. اما او هنوز نه یک مارکسیست کامل، بلکه حتی مارکسیستی نصف و نیمه هم نیست. بدون تردید، اگر او با مارکس روبرو شده و ادعا کند که پیرو او و مارکسیست است، مارکس چنانکه بنا به گفته لنین رسمش بود که می باید «دندانهای طرف را معاینه کند»(1) با چند پرسش ته و توی اش را در آورده و زمانی که پی می برد که وی یک کتاب خوان و البته کتاب خوان خوبی است، بدون شک به وی میگفت که مارکسیسم اش ناقص است و کمبود اساسی دارد.
مارکسیسم کتابی برای اینکه به فهم کامل مارکس نائل گردد، باید به مارکسیسم عملی تبدیل گردد.
جوهر مارکسیسم در کتاب خواندن و سر خود را در بحث های بی پایان و بی نتیجه گرم کردن نیست، در پیاده کردن عملی دانسته ها و محک زدن آنها در عمل است.
مارکسیسم یک فلسفه ی عملی است و از آنجا که فلسفه و نظریه ی عملی است، تنها با کاربرد آن در عمل و مبارزه طبقاتی فهمیده میشود یا میتوان آن را فهمید:
 «زندگی اجتماعی اساسا عملی است. تمامی رموزی که تئوری را به سمت عرفان میکشانند، حل عقلانی خود را در عمل انسانی و درک این عمل می یابند.»(تزهایی درباره فوئرباخ، تاکید از مارکس است)
به عبارت دیگر باید ذره ذره خواند و خوانده را بکار بست. در این فرایند، مارکسیسم بتدریج فهمیده میشود و فرایند انطباق با حقیقت و واقعیت مارکس(و انگلس) صورت می گیرد و درستی یا نادرستی آن فهمیده میشود. اگر کسی تمامی مارکسیسم را از توی کتابها یاد بگیرد و به اصطلاح  آن را«فوت آب» شود، اما یک درصد آن را پیاده نکند، این مارکسیسم به چه درد میخورد؟ برعکس، اگر کسی هر آنچه که از مارکسیسم را یاد گرفت، در زندگی و مبارزه عملی پیاده کرد، او هم میتواند مارکسیسم را بفهمد و هم در عمل، مارکسیست باشد.
 شناخت لنین از مارکس با شناخت پلخانف از مارکس فرق میکرد. اینها نه دو «روایت شخصی» از مارکس، بلکه شناخت دو طبقه در مورد مسائل اساسی جامعه بود که با واسطه و به اصطلاح دو «برداشت» از مارکس و یا جذب جهان بینی مارکسیستی بروز میکرد. شناخت طبقه ی کارگر که لنین، این روشنفکر- کارگر استوار نماینده ی آن بود و شناخت طبقه ی خرده بورژوا که پلخانف روشنفکر- خرده بورژوا نمایندگی آن را داشت. لنین مارکسیستی محکم و پیگیر و اساسا عملی، و پلخانف نااستوار و ناپیگیر و در عمل لرزان بود. پلخانف در آغاز دوره ی فعالیت مارکسیستی اش تا زمان منشویک شدنش و تا آنجا که کار تئوریک را در زمانی که این کار جهت عمده فعالیت انقلابی به شمار می آید، نوعی از عمل به شمار آوریم(2)، 60  یا 70 درصد و پس از منشویک شدنش، در برخی موارد مانند فلسفه ماتریالیستی و ماتریالیسم تاریخی، در مجموع، 30 یا 40 درصد مارکسیست بود. پلخانف حتی زمانی که  نه فریبی در کارش بود و نه مارکس را تحریف می کرد، بازهم شناخت و درکش از مارکس کاملا درست نبود و وی را آن چنانکه باید و شاید نفهمیده  و با آن تطابق نیافته بود. و این را نه صرفا شرح های وی از نظریات مارکس، بلکه بویژه عمل وی و بویژه تاکتیک های سیاسی منشویکی وی در مبارزه طبقاتی بود که نشان داد.
در مورد خوانش و یا تفسیر نادرست از یک نظریه، از دو حال بیرون نیست: یا فردی که کتابهای مارکس و انگلس را میخواند، از آنچه خوانده است، برداشتی نادرست میکند و تفسیری نادرست ارائه میدهد که اسم را این«اشتباه» میگذارند. اشتباه را نیز، اگر فرد راستکار و درستکار باشد تا آنجا که به حل و فصل قضیه در چارچوب نظری ممکن است، میتوان در این چارچوب و با بررسی و تحقیق بیشتر، همه جانبه تر و ژرف تر خود آن فرد، یا در نتیجه  مبارزه نظری با دوستان و در صورتی که در این چارچوب مشکل حل نشود، با آزمایش بوسیله عمل و مبارزه طبقاتی اصلاح کرد.
بسیاری از کسانی که مارکس یا انگلس را خوانده اند، ممکن است دچار این مشکل شده باشند، زیرا فراگیری اندیشه های علمی و بویژه اندیشه مارکس و انگلس و اساسا مارکسیسم، کار ساده و آسانی نیست و در مطالعه آثار مارکسیسم و از جمله مارکس و انگلس فرد باید فرایند متضاد و ناموزونی از پی نبردن به پی بردن، از نادانی به دانایی را بگذراند و  جوانب گوناگون و ژرفای آن را دریابد. اما آنان که راست و درست بوده اند و جدی و پیگیر، توانسته اند از راههای پیش گفته، اشتباهات خود را در فهم مارکسیسم اصلاح کنند.
 باید توجه کرد که اگر فرد در اشتباه(اینجا در خوانش، تفسیر) خود، آنگاه که روشن شده چنین تفسیر و برداشتی نادرست است، اصرار ورزیده، اشتباه در برداشت و یا تفسیر، به گرایش و انحراف تبدیل شده و اینها در نهایت به دیدگاهی انجامیده که درست نقطه مقابل دیدگاهی بوده که از آن عزیمت شده است. در این فرایند، یا شخص به هر حال صداقتی دارد که در این صورت در جبهه ی دوستان به حل مشکل خود می پردازد، و یا به مرور اصلا درستی و راستی خود را از دست میدهد و در زمره مخالفین و دشمنان تمام عیار مارکسیسم در می یاید. کم نبودند افراد صادقی که مارکسیست و درون صف طبقه کارگر بودند، اما به سبب برداشت های نادرست و ادامه و تعمیق آنها، به افراد نادرست و فریبکار و ضد مارکسیسم تبدیل شدند و به صف بورژوازی پیوستند. اینها اگر در آغاز در دریافت و فهم مارکس  دروغی نمی گفتند، هنگامی که به افراد ناراستی تبدیل شدند، دست تمام فریبکاران را از پشت بستند. ما به بیشتر این گونه افراد رویزیونیست می گوییم. بسیاری از این نحله هایی که زیر نقاب ها و نام های گوناگون خود را پنهان میکنند، در حقیقت اشکال خاص بروز رویزیونیسم هستند و نه «روایت های شخصی». روایت شخصی به شمار آوردن درک ها و تفاسیر، ژرفنای مسئله را که عبارت از وابستگی شعور اجتماعی به وجود اجتماعی، و اشکال اندیشه و بازتاب واقعیت به تعلق طبقاتی است، می پوشاند و بجای نظرات طبقات، نظرات فردی را می نشاند.(3)
اما برخی نیز همان گونه که  پیش از این اشاره کردیم، از میان طبقه ی خرده بورژوازی(بویژه لایه های مرفه آن) و یا بورژوازی هستند که از همان آغاز بنا را بر فریب و دروغ، تحریف و چیزی هایی از این گونه در نقل و شرح نظریات مارکس می گذارند. روشن است که اینجا دیگر بحث بر سر برداشت و یا تفسیر نادرست و این جور چیزها  نیست، بلکه منافع طبقاتی است که محرک این افراد برای چنین «تفسیر»هایی از مارکس می شود.   
برخی دیگر ممکن است این نکته را پیش کشند که «گناه چنین برداشت ها و تفسیرهایی به گردن خود مارکس و انگلس است» و به این سبب بوجود آمد که در آثار خود مارکس یا انگلس تضادهایی وجود داشت و روی جنبه هایی، بواسطه شرایط زمان بیش از حد تاکید کردند و در نتیجه از ایجاد برخی تناسب ها و تعادل ها در آثارشان بدور ماندند و یا جا برای تفسیرهای مختلف باز گذاشتند.
این درست است که در برخی از آثار مارکس و انگلس برخی نکات و یا تاکیدها که بر انگیزنده برخی مباحث و مجادلات باشد، وجود دارد، اما اگر ما به روند تکاملی اندیشه و عمل آنان و به مهمترین فرازهای اندیشه هایشان در زمینه های فلسفی، اقتصادی، اجتماعی، تاریخی، مبارزه طبقاتی، سوسیالیسم و کمونیسم بنگریم که در برجسته ترین کتابهای آنها و در هر یک از این زمینه ها وجود دارد و خود مارکس  و یا انگلس هم برای پیشگیری از تفاسیر نادرست، این نوع نکات را برجسته کرده اند، آنگاه جای زیادی برای چنین برداشت ها و تفاسیری باقی نمی ماند.(4) 
در پاسخ  به چنین افرادی می توانیم بگوییم که لنین هم، همان کتابها و آثاری را خواند که پلخانف، کائوتسکی و یا ترتسکی خوانده بودند. چرا لنین چنین برداشت هایی نکرد و درک های آنها را نگرفت؟(5)
 سیاستهای لنین بر مبنای شناخت وی از مارکس بود و سیاستهای پلخانف نیز به واسطه شناخت وی از مارکس. این دو شناخت در مبارزه طبقاتی(بویژه انقلاب بزرگ 1905- 1907 و پس از آن در مبارزه طبقاتی جاری در روسیه تا سال 1918) و در عمل توده ها آزمایش شدند و همان جا محک خوردند. شناخت پلخانف از مارکس خطا و نادرست و مخالف مارکسیسم و شناخت لنین درست و مطابق با جوهر و جان مایه ی مارکسیسم و نظرات اساسی مارکس و انگلس بود.
این نکته در مورد کائوتسکی نیز راست در میاید. همان کائوتسکی ملانقطی که تمامی آثار مارکس را از بر بود و آن گونه که لنین گفت همچنانکه یک عطار، عبارات را در کشوهای عطاری خود جای میدهد، آنها را در کشوهای ذهن خود جای داده بود و می دانست کدام عبارت در کدام کتاب نوشته شده است؛ کائوتسکی هم نه صرفا به این دلیل که در مورد مارکس دروغ گفت یا وی را تحریف کرد- این مسئله بجای خود اهمیت دارد-  بلکه به این واسطه که در عمل خود( برای نمونه، پشتیبانی از اعتبارات جنگی آلمان در جنگ جهانی نخست) در خدمت بورژوازی امپریالیست در آمد، نشان داد که مارکسیست نیست. اندیشه های انحرافی و فرصت طلبانه(در اینجا رویزیونیستی) تنها  آزمایش خود را در نظر صرف، نداده اند، بلکه آنها در برهه های مختلف تاریخی، در شرایط گوناگون مبارزه طبقاتی و در پراتیک میلیونها کارگر و زحمتکش آزمایش شده اند.
اما در مورد شناخت مارکس در عمل مبارزه:
گفتیم که مارکس را در مبارزه و عمل باید شناخت و در همان عمل بکار برد. برای اینکه نظریه ای شناخته شود، باید آن نظریه به عمل در آید. اما اینجا و در عمل نمیتوان همان نظر را به همان شکل پیشین خود بکار برد. زیرا این نظر در شرایط دیگری ارائه شده و اکنون شرایط فرق کرده است. بنابراین برای اینکه درستی آن نظریه تصدیق گردد، باید در آن تغییراتی بوجود آید و منطبق با شرایط نوین گردد. هم چنانکه هنگامی میخواهیم شیء یا پدیده ای را بشناسیم، باید با عمل خود روی آن، آن را تغییر دهیم، و یا زمانی که به شناخت علمی از آن شیء یا پدیده رسیدیم و می خواهیم این شناخت علمی را مورد استفاده قرار داده و در پدیده آزمایش کنیم، باز باید پدیده را تغییر دهیم، در مورد مارکس نیز همین مسئله راست در می یاید.
اینجا نه تنها باید نظریات مارکس و انگلس درست فهمیده شوند، بلکه برای انطباق و هماهنگی با شرایط نو باید تغییر کنند و تلفیق یابند. این درست همان نکته مشهوری است که آنها تکرار کردند:« نظریه ما دگم نیست بلکه راهنمای عمل است». بخشی از شناخت مارکس و انگلس، شناختن همین بخش از نظریه ی آنهاست. به این ترتیب، شناخت از نظریات مارکسیسم یک فرایند است و آنچه بدست میاید، دیگر شناخت صرف مارکس نیست، بلکه انطباق مارکس یا مارکسیسم با شرایط مشخص کشور مفروض است که از طریق پراتیک مبارزه طبقاتی مورد بررسی و آزمون قرار می گیرد.
 حال اگر کسی بخواهد به روی پیاده کردن «واو به واو» این نظریات اصرار بورزد، او دیگر مارکس را نفهمیده و مارکسیست نیست، بلکه در بهترین حالت یک خشک مغز، یک متعصب، یک اندیشه بظاهر جاندار و بواقع بی جان، یک دگماتیست است.
 دگماتیسم یکی از دو شکل اساسی شناخت نادرست مارکس است که معمولا با وفاداری به نظریات مارکس و انگلس و ظاهرا بدون تحریف آنها و یا فریبی صورت میگیرد. اما برای اینکه مارکس فهمیده شده و با وی تطابق حاصل گردد، باید آن نظریات یا حقیقت عام را با شرایط مشخص پیش رو تلفیق داد وهم آهنگ کرد، و نه آنکه آن را بصورت دگم های خشک فهمید و بکار برد.(6) در مورد کاربرد نظریات در این فرایند تلفیق است که مارکس فهمیده و درک میشود.
 اما این تلفیق مسئله ساده ای نیست و ممکن است که مارکسیستی که میخواهد این تلفیق را صورت دهد، مجبور به تغییراتی در آن نظریات گردد. این تجربه  تازه و نو است و مارکس تجربه آن را نداشته است. پس برای اینکه به مارکس وفادار و عملا مارکسیست بود، باید برخی از نظریاتی را که برای شرایطی دیگر بوده و یا حال کهنه شده و با شرایط نو سازگار نیست، تغییر داد و جای آنها را با نظریات تازه و نو پرکرد. این فرایند را پیشرفت و توسعه و تکامل یک نظریه می نامند. پس برای اینکه مارکس درست فهمیده شود و با وی انطباق حاصل گردد، باید این توسعه و تکامل را انجام داد و مارکسیسم را به پیش برد و تکامل بخشید. تنها در صورت انجام درست این کار است که میتوان گفت شخصی بواقع مارکس را فهمیده و با آن منطبق شده است.
اینجا عده ای وارد میشوند و میخواهند مارکس را منطبق با شرایط نو کنند، اما به یکباره تمامی نکات اساسی اندیشه و تمامی قوانین عام فلسفه و منطق، ماتریالیسم تاریخی، قوانین اقتصادی، اجتماعی، سیاسی که مارکس و انگلس به عنوان عصاره فرهنگ بشری کشف کردند، لغو و نفی میکنند و چیز دیگری به جای آن میگذارند. چیزی که نو نیست، بلکه صورت تغییر یافته و «نو» گشته ی همین اندیشه های بورژوایی رایج لیبرالیستی است. اینها همان رویزیونیست ها هستند که نه تنها به مارکس وفادار نیستند، بلکه به نظریات وی خیانت میکنند. رویزیونیسم شکل اساسی درک نادرست  از مارکس است که محدود به شناخت نادرست از نظریات مارکس نیست، بلکه  در مورد این نظریات به دروغ و تحریف کردن نیز دست میزند.
چرا این تفاسیر، با مقابله ی تفاسیر دیگری که انقلابی بودند، روبرو شدند؟ زیرا این تفاسیر بر قانونمندی های آن نظریات استوار نبود و درست در نقطه مقابل آنها قرار داشت. اگر کسی میخواهد مارکسیسم را به گونه ای تغییر دهد و به چیز دیگری تبدیل کند که با نیازهای تازه مبارزه طبقاتی جور درآید، این باید بر جوهر نظریات مارکس و خطوط اساسی اندیشه انقلابی وی استوار باشد و با آنها جور درآید. این جوهر باید در نظرات تازه و اشکال نو مبارزه طبقاتی خودش را نشان دهد. اگر در این تلفیق یا انطباق با شرایط معین، چیزی از جوهر مارکسیسم باقی نماند، این را دیگر نمیتوان اسمش را تلفیق عام با خاص گذاشت، بلکه این به معنای نابود کردن عام به بهانه ی خاص می باشد که زیر نام تفاوت شرایط خاص با شرایط پیشین صورت میگیرد. در واقع، رویزیونیستها زیر نام تغییر مارکسیسم برای جور شدن با شرایط و اوضاع، همان جوهر مارکسیسم را نابود میکنند. این دیگر انطباق نیست، بلکه جا زدن نظرات لیبرالی بورژوازی بجای نظرات مارکسیسم و در قالب مارکسیسم است.
مثلا به اصل قهر انقلابی در اندیشه ی مارکس توجه کنیم: قرار است این اصل با شرایط ویژه انطباق یابد وبا بازیابی شکل مشخص قهر در آن شرایط معین، بکار گرفته شود. در این تلفیق انقلابی، قهر از بین نمی رود، بلکه شکل بروز آن تغییر میکند و در نتیجه به واسطه کاربرد آن در شرایط تازه غنا پیدا می بابد؛ همانند جنگ انقلابی در چین که شکلی خاص از انطباق اصل قهر با شرایط ویژه بود و به نوبه خود نظریه ی قهر مارکسیستی را که تا آن زمان عمدتا به شکل قیام مسلحانه دریافت شده بود، گسترش و تکامل داد و راههای تازه ای برای اعمال آن گشود. اما در نظریه ی رویزیونیستی، درست به بهانه شرایط، آن اصل عام نابود شده و جای آن را، اصل دیگری، اصل «گذار مسالمت آمیز» می گیرد. آن یک تلفیق است، و نام این یک را نیز رویزیونیست ها «تلفیق» می گذارند. روشن است که تبدیل اصل «گذار مسالمت آمیز» از یک اصل جانبی به اصل یگانه و تک و تنها اصل در شکل گذار، تلفیق نیست، بلکه جا زدن نظریه ی لیبرال - بورژوایی به جای نظریه ی مارکسیستی - پرولتاریایی است.(7)    
می بینم که فرایند فهم مارکس به عنوان یک حقیقت عینی به هیچوجه مسئله ساده ای نیست که بتوان با مضحکه ی به نام «روایت شخصی» و اینکه من برداشت شخصی خودم را دارم، تو هم برداشت شخصی خودت، حل و فصل گردد. اینجا مبارزه طبقاتی و جنگ طبقات است. و مارکس و انگلس به عنوان نظریه پردازان طبقه کارگر، مشمول نه تنها تفسیرهای نادرست دگماتیستی که ظاهرا به مارکسیسم وفادارند، اما جوهر آن را درک نکرده اند، می شوند، بلکه مشمول دروغ ها و تحریفهای انواع و اقسام رویزیونیسم نیز، که نه یک «روایت شخصی»، بلکه بازتاب نظرات بورژوایی یعنی در اساس خود طبقاتی است، قرار می گیرند.
 بطور کلی، در مارکسیسم، نظریات بورژوایی ممکن است امری درونی یا بیرونی باشند. درونی هستند زمانی که گروهی درکی نادرست از برخی نظریات مارکس دارند و آنها را تداوم می بخشند تا به یک انحراف کامل دگماتیستی و یا رویزیونیستی تبدیل شوند، و اینجا در رویزیونیسم، دیگر مشغول دروغ و تحریف میشوند؛ و بیرونی است، زمانی که عده ای از نان خورهای بورژوازی دست به شلوغ کردن بازار میزنند و انواع و اقسام برداشت های نادرست، دروغ ها و تحریف ها را رواج میدهند تا جایی برای درک درست باقی نماند.
بسیار مضحک و مسخره است که نظرات انقلابیون، اصلاح طلبان و مرتجعین در این مبارزه طبقاتی را، که حدود 170 سال است، ادامه داشته است، زیر نام برداشتها، تفسیرها و «روایت های شخصی» گوناگون تفسیر کنیم. مارکسیسم «روایت شخصی» نیست؛ مارکسیسم تبلور اندیشه یک طبقه معین، یعنی طبقه کارگر و تاکتیک و استراتژی وی در مبارزه طبقاتی و جنگ طبقات است. هر نوع تفسیر و برداشتی از آن نیز، تنها در چارچوب درک ها و تفاسیر متفاوت طبقاتی که منافع آنها با یکدیگر تضاد دارد، باید درک شود.
خلاصه می کنیم:
در مورد مارکس نیز اینگونه نیست که هرکس «روایت شخصی» داشته باشد. مارکس یا درست فهمیده و درک میشود و یا نادرست و یا چیزی بین این دو.  نادرست درک کردن وی به دو انحراف اساسی می انجامد: دگماتیسم و رویزیونیسم. اینها دو شکل عام انحراف در فهم مارکس و مارکسیسم هستند، اما هر کدام از آنها، اولا، اشکال مختلفی دارد و دوما، در هر جامعه و در هر مرحله، به شکل معین و ویژه بروز می یابد.
 رویزیونیسم برنشتین و کائوتسکی، انحراف ترتسکی، رویزیونیسم خروشچفی و تنگ سیائو پینگی، مارکسیسم غربی، کمونیسم انسانگر، اروکمونیسم، چپ نو و این آخری ها«دیالکتیک نظام مند» و«رئالیسم انتقادی»(آنجا که قرارمیشود جای ماتریالیسم دیالکتیک را بگیرد) تمامی اینها، اشکال گوناگون رویزیونیسم هستند که بسته به شرایط جهانی و هر کشور به خصوص، به شکل معینی بروز می یابند، اما ماهیت همه آنها یکی است؛ یعنی نفی تمامی اصول اساسی مارکسیسم در آن زمینه ای(فلسفی، اقتصادی، سیاسی و...) که در آن های و هوی راه می اندازند و ادعای نوآوری میکنند و  بویژه در امور سیاسی، نفی قهر انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا است. همین امر برای دگماتیسم از سوی دیگری بوجود میاید؛ یعنی دگماتیسم، اصول و تجارب را به شکل اصول جامد و خشک  در می آورد و آنها را و بدون توجه به شرایط معین و ویژه بکار می بندد. تمامی افرادی که دم از مارکسیسم- لنینیسم و یا مائوئیسم میزنند، اما به شکلی، رویزیونیسم و یا دگماتیسم را بجای مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم تبلیغ و ترویج و یا اجرا میکنند، صرف نظر از ویژگیهای شخصی، فرهنگی، ملی، تاریخی و غیره و این ریزه کاری و آن ریزه کاری، رویزیونیست و یا دگماتیست هستند. اینها نه بسته به میل شخص و برداشت و«روایت شخصی»، بلکه طبقاتی است. در پیش از مارکسیسم، این شکل تفکرات، در اندیشه های خود بورژوازی و یا خرده بورژوازی و بدون این ادعا که نظریه ی طبقه کارگر است و به شکل دیگری ظاهر میشد، پس از مارکسیسم به شکل مارکسیسم در آمد و خود را نظریه ی طبقه کارگر خواند.
ادامه دارد.
م- دامون
فروردین 98
یادداشتها
1- نگاه کنید، درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، مجموعه آثار تک جلدی، ص365
2- در روسیه، در سالهای 1880 تا 1895، فعالیت تئوریک مارکسیستی، خود عمل مهم و کلیدی ای به شمار می رفت؛ یعنی زمانی که تبلیغ و ترویج اندیشه های مارکس در مقابل اندیشه های ناردونیک ها و دیگر جریانهای خرده بورژوایی و بورژوایی، جهت عمده فعالیت انقلابی بود و پلخانف و گروه آزادی کار نقش برجسته ای در آن و رواج اندیشه های مارکسیستی در روسیه داشتند.
3-  ممکن است در اینجا برخی بگویند که همین برداشتها یا تفسیرهای متفاوت است که در بحث «روایت» ها به آن اشاره میشود.اما مسئله تفسیرها یا برداشت ها، به کلی با نظریه «روایت های شخصی» های پسامدرن ها و نیز صالحی نیا که شکلی از آنها را تکرار میکند، فرق دارد. اینجا نه تنها این مسئله به صورت یک نظریه شناختی ویژه به نام «روایت شخصی» توجیه نمی گردد، بلکه در عین حال و در صورت تداوم به عنوان یک نظر شخصی یا «روایت فردی» بلکه به عنوان یک گرایش و نظر طبقاتی به آن نگریسته می شود.
4- مثلا زمانی که خود مارکس در مورد کتاب سرمایه میگوید که«بهترین چیزی که در کتاب من است (و تمام درک فاکت ها براساس آن قرار دارد) این است که اولا از فصل یکم، صفت دوگانه کار بر حسب اینکه بصورت ارزش مصرف یا ارزش مبادله بیان شده باشد، برجسته گردیده است و ثانیا تحلیل اضافه ارزش، مستقل از شکلهای ویژه آن، مانند بهره، مالیات بر درآمد زمین و غیره .... در اقتصاد سیاسی کلاسیک [بورژوایی] تحلیل اشکال خاص که پیوسته با شکل عام مشتبه می شود یک نوع سالادی بدست میدهد.» ( مارکس، نامه به انگلس به تاریخ 24 اوت 1867، در «سرمایه»، پیوست ها)، آنگاه چه جای اینکه بیاییم و بگوییم که مهمترین نکته مسئله ی شیء شدگی روابط انسانی است!؟ و یا زمانی که انگلس به صراحت می گوید که روساخت سیاسی و فرهنگی هم نقش مستقل  و تاثیر گذار و در برخی زمانها تعیین کننده خود را دارد، چه جای اینکه بگوییم که مثلا مارکس و انگلس تنها زیر ساخت و اقتصاد را می دیدند و به جبر مکانیکی باور داشتند.
5- برای نمونه نگاه کنید به نوشته لنین درباره مارکس و مارکسیسم که در آن اندیشه های اساسی مارکس و انگلس را در تمامی زمینه های اصلی شرح میدهد. و یا به همین گون، مقاله ی مارکسیسم و رویزیونیسم که اندیشه های اساسی رویزیونیسم را در هر زمینه شرح داده و علیرغم رنگارنگی رویزیونیستها در کشورهای گوناگون( هزاران به اصطلاح «روایت شخصی» رویزیونیستی)، جهانبینی یگانه و همچنین تعلق طبقاتی یگانه آنها را فاش می سازد.
6- دگماتیسم تنها فهم اندیشه های مارکس به شکل خشک نیست، بلکه فهمیدن هر اندیشه، تجربه، سنت، سبک زندگی و... به شکل خشک، مرده، بی روح و بی انعطاف است.
7- و یا این عبارت مارکس «هر مبارزه طبقاتی، یک مبارزه سیاسی است» که اکونومیستها تفسیری بورژوایی از آن ارائه میدادند. عبارات لنین گویا هستند:«هر مبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است. این مشهود است که اپورتونیستهای دربند ایده های لیبرالیستی، این حرف عمیق مارکس را به اشتباه درک کرده و سعی می کنند که در تفسیر آن به تحریف بپردازند...اکونومیستها فکر می کردند که هر نوع تصادم بین طبقات یک مبارزه سیاسی است. بدین ترتیب آنها مبارزه بخاطر 5 کوپک در هر روبل اضافه حقوق را به مثابه یک مبارزه طبقاتی شناخته، آرزوی دیدن مبارزه طبقاتی تمام کشوری بالاتر و تکامل یافته تری را به عنوان سیاست نداشتند.» (از «درباره درک لیبرالی و مارکسیستی مبارزه طبقاتی» مه 1913، به نقل از نظرات گردآوری شده درباره رویزیونیسم). و یا بر مبنای اینکه مارکس گفته بود که یک گام جنبش عملی بهتر از یک دوجین برنامه است بُرنشتین با گفتن اینکه «جنبش همه چیز است هدف نهایی هیچ چیز» تفسیر بورژوایی از آن ارائه داده و نقش تئوری مارکسیستی را انکار میکرد. جالب این است که در ایران عده ای از مارکسی های ضد لنین، در حال اعاده حیثیت از بُرنشتین و کائوتسکی هستند.