۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

تراژدی و مضحکه ی «جمهوری اسلامی»(2) روحانی: تجلی حل صوری و موقت تضادهای جامعه ایران


 

 تراژدی و مضحکه ی «جمهوری اسلامی»(2)


روحانی: تجلی حل صوری و موقت  تضادهای جامعه ایران
 

با اعلام نتایج انتخابات و رئیس جمهور شدن روحانی، تغییراتی از نظر درجه ی شدت در تضادهای جامعه پدید آمد و عجالتا از حدت تضادهای جناح های مختلف هیئت حاکمه، تضاد توده های مردم و هیئت حاکمه(بویژه جناح مسلط خامنه ای) و همچنین تضاد امپریالیستها با بخش هایی از این قدرت حاکم(یعنی عمدتا جناح خامنه ای)  تا حدودی کاسته شد.  گویی تمامی تضادهای در حال انفکاک ضمن یک تقابل و درگیری رو بفزونی، در داخل یک «انتخاب» سر ریز شد و در آنجا به هم آمیخته، موقتا خاموشی گرفت، تا فرصتی دیگر با شدتی باز هم  بیشتر بیرون جهد و در یک گسیختگی و قطبیت متکاملتر ظاهر شود.  به عبارت دیگر، روحانی نقطه ی اتصال و تجلی تعادل تمامی تضادهای در حال انفجار جامعه ایران، یعنی بسان مسیلی است که همه ی شریانهای مختلف در آن به هم آمیخته و عجالتا دچار آرامشی نسبی شده، به انفعال گراییدند. وی سمبل یا حامل وحدت یا تعادل موقتی تضادها یا ( از دیدگاه خود او و لایه های طبقاتی ای که او نمایندگیشان میکند) در حقیقت آن وجودی است که این تضادها را در خود کشیده و مایل است با طرح و اجرای برنامه های خود برای حل مسائل پیش رو،  توازنی (توازنی بر مبنای منافع بورژوازی نیمه صنتعتی کمپرادور) در میان آنها ایجاد کند؛ تعادل و توازنی که  چنانچه به کمک امپریالیستها، این تضادها برای دوره ای معین حل نگردد، دیر پا نبوده و بزودی جای خود را به بر آمد و تبلور آنها در ابعاد سهمگین تر خواهد داد.

 

«انتخابات» رژیم  و انتخاب مردم

در بخش اول این مقاله نوشتیم که:

«اما بین موضع اپوزیسیون در حال حاضر مجموعا بی تحرک و بی خاصیت ایران وهوارهای همیشگی اش در تحریم «فعال» انتخابات، و موضع احتمالی مردم در کشور، امکان اختلاف کم نیست. مردمی که به سبب فقدان احزاب، سازمانها و تشکل های  رهبری کننده جدی، در استیصال کامل بسر میبرند و ناامیدانه در هر انتخاباتی که حتی ذره ای  و کور سویی امید از انتخابی که میکنند، بر آنها بتابد، شرکت میکنند. میگوییم احتمالی! زیرا  این امر با توجه به وجود دو کاندیدای ظاهرا اصلاح طلب یعنی آقایان عارف و روحانی در جمع هشت کاندیدا و امکان ترغیب مردم  برای رای دادن به آنها از سوی برخی از راست ترین جریانهای اصلاح طلب که برای احترام به قواعد«دمکراسی» و «انتخابات» و پرهیز از تمایلات «سرنگونی طلبانه خشونت آمیز» عموما خود را ملزم به شرکت در هر انتخابی میبینند، میتواند متصور شود.»( تراژدی و مضحکه «جمهوری اسلامی»، بخش اول، متن کنونی قدری ویرایش شده است)

 این امر تحقق یافت. در انتخابات اخیر، این «راه باریک» و این «منفذ» از سوی نیروهای سیاسی اصلاح طلب (نخست راست ترین آنها)  و سپس بدنبال آنها از سوی توده های مردم دنبال شد تا شاید با گذر از دالان تنگ و تاریک انتخابات و با واسطه یک انتخاب، به فضایی تا حدودی بازتر گام گذاشته شود.

 تا آنجا که پای توده ها در میان است، و در شرایط خاص دو دهه ی اخیر مبارزه طبقاتی در ایران،  این چنین رویکردی به انتخابات،  تقریبا یک ویژگی حائز اهمیت بوده است. در واقع، در ایران ما یک «انتخابات» صوری یا فرمایشی داریم که از سوی رژیم برگزار میشود و یک «انتخاباتی» که مردم با شرکت در آن «انتخابی» میکنند. این انتخابات دوم که باید معنای آن را«انتخاب نکردن» گذاشت، در حالیکه از نظر صوری کاملا به مهر انتخابات اول ممهور و با آن عجین است، اما حکایت و مضمونی مخالف  دارد. در واقع در این «انتخاب» نوع دوم، آنچه در درجه اول اهمیت قرار میگیرد این است که مردم چه کسی را انتخاب نمیکنند، نه اینکه چه کسی را انتخاب میکنند! و این تا حدودی زیادی معنای«عدم انتخاب» را میدهد و نه معنای انتخاب. یعنی عدم انتخاب آنچه مورد نظر جناح اصلی حاکم است(1) این عدم انتخاب، امتحان نیرو و توان  و یگانگی مردم در مقابل جناح  اصلی هیئت حاکمه در دوره های کنونی بوده و آن چیزی است که اغلب به عنوان یک « نه بزرگ» از سوی مردم به حکومت، از آن نام برده شده و یا قلمداد گشته است. نخست مردم به هر قیمت مایل بوده اند که در این انتخاب، جناح حاکم پیروزمند(حداقل بطور مطلق) نباشد و شکست بخورد، حتی اگر شکست آن، با پیروزی بزرگ، ارزشمند و دارای نتیجه ای محسوس برای توده ها توام نباشد. و دوم، به هر حال توده ها گمان کرده اند که هر که بیاید بهتر از این جناح خامنه ای( و یا جناح مورد پذیرش او) است و باز هم ممکن است کور سویی امید از آن برخیزد و وضع هولناک آنها که هر دم بدتر از پیش میشود، قدری بهتر شود.

 ویژگی دیگری  که باید در نظر داشت، این است که در طی دوران انتخابات و در پی هر انتخابی نیز اوضاع جامعه از لحاظ فوران  تضاد و مبارزه طبقات مختلف مردم  بویژه طبقه کارگر و خرده بورژوازی تغییر کرده ، از آن آرامش و سکون نسبی بیرون آمده است و حالت ملتهب  و نسبتا غیر قابل کنترل تری یافته و بالاخره  رو به روشنایی و تکامل بیشتری نهاده است . سالهای پس از خرداد 76، 80 ، و بویژه 88 که میرفت به شورش ها و قیام ها تکامل یاید و نیز اکنون این دوره کنونی، که درباره چگونگی احتمالات تکامل مبارزه طبقاتی در آن، صحبت خواهیم کرد، موید نکته مزبور است. این دوره ها تا حدودی شباهت به دوره های 32- 20 و 60- 57 نیز دارند و یاد و خاطره آن  دوره  ها را زنده میکنند.

 پس میتوان این گونه تفسیر کرد که اگر رژیم میخواسته مردم را به انتخابی معین سوق دهد و به اصطلاح آنها را «مهندسی» کند، اما توده ها نیز خواسته اند رژیم را «مهندسی» کرده و آن  را مجبور کنند که «ناانتخاب» آنها را بپذیرد و  به انتخابی که آنها میکنند، تن دهد. روشن است که این مدیریت رژیم بوسیله توده ها و انتخاب و تحمیل فردی که جناح حاکم خواهان آن نیست، تحقق بخش منافع واقعی طبقه کارگر، زارعین و کشاورزان و لایه های مختلف خرده بورژوازی شهری و روستایی نبوده و نخواهد بود و توده ها نیز در تجارب تاریخی خود تا حدودی آن را دریافته اند و بیشتر با امید برخی رفرمها و ذکر اینکه« مگر چاره ای دیگر هست؟» و « شاید راهی باز گردد و از این وضع نجات یابیم» یا « نشانمان دهید که چه بکنیم!» به پای آن رفته اند. این شکل مبارزه، که تا حدود زیادی بنا به اجبار و در شرایط خاص ایران شکل گرفته، در عمل بیشتر نقش شکل منفی مبارزه برای ایجاد اختلال در شرایط حاکمیت جمهوری اسلامی و ثبات نسبی آن  را داشته و دارد.

 و در نهایت، اینکه هنوز روشن نیست که این چالش متناوب بین توده ها و رژیم و در درون یک دایره ی نسبتا بسته و تکرار شوند، که سالیان سال است ادامه دارد، تا کجا میتواند ادامه یابد، و بخشی از ناروشنی آن مربوط است از یکسو به فقدان احزاب سیاسی انقلابی و بویژه حزب کمونیست لنینی طبقه کارگر در ایران (2) و از سوی دیگر به نهایی نشدن وضع داخلی و خارجی جمهوری اسلامی و ثبات یافتن آن با واسطه پذیرش از جانب امپریالیستها. چنیند مولفه هایی که این تناوب را از دو سوی  مثبت و منفی در هم می شکنند و شرایط  و میدان مبارزه طبقاتی را تغییر میدهند.

 

اصلاح طلبان

گفتیم تا آنجا که پای توده های وسیع مردم در میان است، زیرا در همه ی این انتخاباتها عموما یک سر دیگر قضیه، نیروهای منسوب به خط امام که به مرور به دوم خردادی ها و اینک اصلاح طلبان تغییر نام دادند، بوده اند. این نیروها تمامی تلاش خود را کرده اند که تمامی تحرکات مردم در چارچوبی به نام انتخابات محصور گردد و هیچ گونه «انحرافی» از این محدوده ی مبارزه  و یا هدف اجرا شدن تمامی بندهای قانون اساسی، صورت نگیرد. از این رو هیچ  گونه « زیاد روی» توده های زحمتکش را که در واقع ادامه مبارزه بعد از انتخابات بوده، بر نتابیده، بلکه برعکس، یا نسبت به آن بی اعتنایی کرده و یا در مقابل آن ایستاده اند.

چنانچه بخواهیم مقایسه ای میان خواست مردم و خواست اصلاح طلبان بکنیم میبینیم که اهداف، خواستها و دورنمای شرکت طبقات مختلف مردم، بویژه طبقه کارگر، زحمتکشان شهری و توده های رنجبر روستا در انتخابات، بسیار وسیع تر است و نیز دارای خواست تغیرات ریشه ای. امری   که در تضاد شدید با اهداف و دورنمای اصلاح طلبان از شرکت در انتخابات قرار دارد که همواره مایل بوده و هستند که آن را در چارچوب تنگ قانون اساسی محصور کنند.

 

مدیریت انتخابات بوسیله جناح خامنه ای

اینک بپردازیم به محدوده ها و مرزهای انتخاب توده های مردم یا آنچه اغلب «مهندسی»انتخابات از سوی رژیم  (که عموما و بدرستی بطور عمده ، تقلب در انتخابات را به ذهن آورده است) خوانده میشود؛ یعنی سوق دادن مردم بسوی انتخابی معین و کنترل همه ی فعالیتهایی که حول و حوش انتخابات و طی فعالیت نامزدها صورت میگیرد.

 بدیهی است که برنامه ریزی جناح خامنه ای برای این انتخابات از مدتها پیش صورت گرفته بود. این برنامه، به پاسخ گویی به حل تضادهای موجود از دید جناح خامنه ای توجه داشت و دارای یک حداکثر و یک حداقل( یا به واژه های رایج در میان سیاستمداران جمهوری اسلامی یک «سقف» و یک «کف») بود. چنین هستند روئوس این برنامه یا «مهندسی» انتخابات و خطوط حداکثر و حداقل آن:

 

از یکسو تنظیم حدود و مرزهای انتخابات و هدایت با برنامه آن در جهت مورد نظر و از سوی دیگر حفظ گرایش های مخالف و باصطلاح جلوه دادن آزادی انتخابات:

 مدیریت ( یا مهندسی) آشکار انتخابات از شورای نگهبان شروع شد. در اینجا بین تحمیل نظرات و مقاصد جناح خامنه ای و شرکای جانی اش به مدد اختاپوس سیاسی- نظامی شورای نگهبان و سپاه و بسیج، یعنی همان مدیریت انتخابات، و تجلی این انتخابات به عنوان یک «انتخابات آزاد» که همه ی جناح های موجود در آن نماینده دارند، یک تنظیم معین صورت گرفت. از یکسو شورای نگهبان تمامی نمایندگان سیاسی جریان بورژوا کمپرادور شبه صنعتی و تجاری ( رفسنجانی و کارگزاران) و نیز ارجح ترین نماینده جریان بورژوازی ملی-  مذهبی نیمه حکومتی ( خاتمی یعنی کسی که شاید معتدل ترین اصلاح طلب موجود است) را حذف کرد و از سوی دیگر دو نماینده دیگر از این دو جناح یعنی روحانی(منسوب به جناح رفسنجانی) و عارف (منسوب به جناح خاتمی) را از هزار توی مخوف شورای نگهبان عبور داد و در لیست نامزدها حفظ کرد. این امر البته همراه  با حفظ تقریبا تمامی گرایشهای هم سو با خامنه ای یعنی گرایشهای پشتیبان قالیباف، جلیلی، ولایتی، رضایی، عادل و غرضی صورت گرفت. بدین ترتیب  مداری تنظیم شد و در این مدار حداکثر(یا سقف) خواست رژیم،  انتخاب افرادی نظیر قالیباف یا جلیلی منسوب به جناح خود و حداقل یا کف) خواست آن، که در صورت انتخاب شدن، به اجبار لازم بود به آن تن دهد، انتخاب افرادی نظیر روحانی یا عارف بود که نزدیکترین عناصر به جناح آنها از دیگر جناح ها بودند.  

 

اشخاصی نظیر روحانی و عارف، نزدیک ترین عناصر به جناح خامنه ای

باید متذکر شد که تفاوت این افراد یعنی آقایان روحانی و عارف  که جانشین دو فرد اصلی جناح هایشان یعنی رفسنجانی و خاتمی شدند را می توان در چند نکته مهم و اصلی خلاصه کرد. یکم: اینها راست تر از راست ترین نماینده های جناح های خود و نزدیکترین افراد و جریان ها به جناح حاکم خامنه ای و شرکا میباشد. دوم: اینها عموما بین توده ها مشهور نبودند یا بهتر بگوییم به هیچوجه شهرت و نفوذ توده ای نمایندگان اصلی این جناح ها را نداشتند. سوم: اینها همچون دو نماینده مذکور افرادی  در مقابل  خامنه ای،  و دارای اتوریته ی فردی نبودند و دارای شخصیت هایی غیر مهاجم و قابل کنترل یا قابل کنترل تر بودند.

این عوامل کمک میکرد که حتی در صورت عدم امکان تقلب در این انتخابات(که با وجود دولت احمدی نژاد و تضادهای باند خامنه ای با او، احتمال آن زیاد بود) و انتخاب این اشخاص، تغییرات و چرخش های اوضاع سیاسی قابل کنترل تر شود. گرچه روشن است که  تکامل اوضاع،امکان کنترل مطلقی برای جناح خامنه ای ایجاد نمیکرد و نمیکند.(3)

 ضمنا باید توجه داشت که چنانچه خاتمی و رفسنجانی از روحانی حمایت نمیکردند، مشکل که او بتوانست این میزان رای بیاورد. پس «مهندسی» انتخابات نه تنها از سوی خامنه ای و شرکا، بلکه از سوی نیروهای منسوب به خاتمی و رفسنجانی نیز از جهت مخالف صورت گرفت. گرچه این هر دو یک «مهندسی» از بالا بود، اما تفاوت مهم آنها این بود که یکی از این دو مدیریت کاملا یا مطلقا به دستگاه اتکا داشت و دومی  نه به دستگاه (زیرا عجالتا از نفوذ آنها در آن کاسته شده بود) بلکه علی الظاهر به توده های شهری و روستایی اتکا داشت و میخواست توده های مردم را وجه المصالحه یا قدرت گیری خود سازد.

 

کشیدن توده های هر چه بیشتر به پای صندوق های رای

با توجه به وضعیت داخلی و بین المللی،  چنانچه توده ها در انتخابات شرکت نمیکردند،  مقبول بودن این حکومت از نظر داخلی زیر سئوال قرار میگرفت و باصطلاح زیر پای آن خالی میشد. این وضع، در شرایط تحریمهای امپریالیستها، بروز جنبش ها و انقلابات دموکراتیک در منطقه ی خاورمیانه و شمال افریقا (که جنبش دموکراتیک سال 88 ایران خود طلیعه دار آن بود و اینک در ترکیه و برزیل نیز در حال گسترش است) وضعیت حکومتهایی نظیر لیبی، تونس و مصر و اینک سوریه، خیلی بر وفق مراد نبود و نمیتوانست حتی به نفع جناح حاکم یعنی خامنه ای و همه ی دریده خویان و آدمکشان به صف شده در پشت سر او باشد که همواره مترصد فرصت بود تا جناح خود را مطلق العنان کرده و ثبات مرگباری بر ایران حاکم گردانند. بطور کلی باید اذعان داشت که گرچه وضع بین المللی این حکومت خوب نیست و انتخابات برگزار شده تغییرات کیفی اساسی  در وضع آن پدید نمیآورد، اما عدم شرکت توده ها در انتخابات، وضع آن را بسرعت  بدتر میکرد؛ در حالیکه برعکس، شرکت وسیع توده ها میتوانست وزنه را تا حدودی به نفع آن چرخش دهد و باصطلاح  از هدف تهاجم بودن آن برای امپریالیستها، تا حدودی و در یک محدوده معین زمانی بکاهد.  

 

بستن دهن امپریالیستها برای مخالفت با بسته بودن و گزینه ای بودن انتخابات

این امر بر مبنای وضعیت بین المللی باید صورت میگرفت. حالت مهاجم کنونی امپریالیستها و ایجاد تحریمها علیه ایران، کشور ما را را دچار یک فشار اقتصادی  طاقت فرسا کرده و باصطلاح امان مردم  و بویژه طبقه کارگر و توده های بی چیز روستایی را بریده است. به همراه این فشار اقتصادی، امپریالیستها یک وضع سخت دیپلماتیک- سیاسی بر روابط خارجی ایران حکمفرما کرده اند و با بر ساز جنگ کوبیدن، یک انزوای سیاسی در عرصه بین المللی برای ایران پدید آورده یا به آن تحمیل کرده اند. وضعیتی که چنانچه رژیم اسد در سوریه سقوط کند، هیئت حاکمه ایران را در موقعیت بسیار دشواری قرار میدهد. این چنین است که آیت اله ها، عقلا و ریش سفیدان جمهوری اسلامی  یکی پس از دیگری از وضعیت جاری احساس نگرانی کرده و میکنند و بیشتر آنها طالب آمدن رفسنجانی و سرو سامان دادن به امور داخلی (اقتصاد، سیاست و...) حل و فصل مسائل با امپریالیستها بوده و هستند. از این رو، انتخاب افرادی که از همه ی جناح ها در آن باشند و نیز برگزاری یک انتخابات بدون تقلب صوری  و تن دادن به هر انتخابی که توده ها کردند، میتوانست دهن امپریالیست ها را موقتا ببندند و ایران را عجالتا از مرکز اصلی مورد تهاجم امپریالیستها خارج کند. پس میتوان گفت که هم چنانکه جناح خامنه ای و شرکا در حال «مهندسی» انتخابات بود، امپریالیستها نیز در حال «مهندسی» انتخابات ایران بودند. همچنانکه جناح حاکم میخواست آنچه را که خواست خود بود به کرسی بنشاند، امپریالیستها نیز میخواستند آنچه را که خواست خودشان بود، به کرسی نشانند.

    در کل، هرچند که جناح خامنه ای  اجازه نداد که  خاتمی و رفسنجانی تایید شوند، اما توده ها، نیروهای سیاسی مخالف خامنه ای و امپریالیستها نیز اجازه ندادند که نام جلیلی یا قالیباف از صندوق های رای  بیرون آید.    

 

مسئله تقلب

حال میرسیم به مسئله تقلب . ما در بخش پیشین اشاره کردیم که «بی تردید موضع درست در مورد انتخابات جاری ریاست جمهوری که علیرغم هر گونه شرکت مردم در انتخابات و رای شان به فردی خاص، نام مشخص و از قبل تعیین شده ای از درون صندوق های آن بیرون خواهد آمد، تحریم این چیزی است که نام بی مسمی «انتخابات» بر آن گذاشته شده است».

این دیدگاه ما در مورد تقلب، اکنون  باید نادرست خوانده شود. زیرا تقلب به معنای مورد نظر ما در انتخابات صورت نگرفت و نام مشخص و از قبل تعیین شده ای از درون صندوق های رای بیرون نیامد. البته نادرستی نظر ما در مورد تقلب، تغییری در موضع درست ما در تحریم انتخابات ایجاد نمیکند. تحریم انتخابات خواه با این فکر که تقلب صورت خواهد گرفت و خواه با این فکر که تقلبی صورت نخواهد گرفت در هر دو حال موضع درستی بوده و هست.

 اکنون باید به شرایط شکل گیری و پدید آمدن اشتباه مذکور بپردازیم، اما پیش از آن اشاره کنیم  که نخست زمانی که شورای نگهبان تنها 8 نام را تایید میکند، و انتخاب را به این هشت نفر محدود میکند، این در یک سطح عامتر و  کلی تر هم به معنای این است که نام مشخص و تعیین شده ای از درون صندوق های رای بیرون خواهد آمد و هم تقلب در انتخابات صورت گرفته است و جای افادات، پزها و عوامفریبی های از این قبیل که مثلا همه فکر میکردند تقلب میشود و نشد، وجود ندارد؛ افاضاتی که اخیرا بوسیله معاون نماینده خامنه ای در سپاه یعنی جناب مجتبی ذالنور صورت گرفته است. آری اگر منظور از تقلب این است که از میان این هشت کاندید ( و بعدا شش کاندید) گزینه شماره یک جناح خامنه ای بیرون نیامد، این راست است، اما هفت (و بعدا پنج کاندید) گزینه ی دیگر نیز  کمابیش گزینه های خامنه ای و جناح او بودند که بر حسب چند و چون منافع و شرایط این جناح و بر مبنای وضعیت خاص داخلی و خارجی انتخاب شده بودند و دست آنها را در امکان مانور میان آنها باز گذاشته بودند.   

اما باید گفت این درستی نگاه عامتر، مانع اشتباه ما در نگاه خاص تر نشده است. در واقع ما گمان میکردیم که نامی مشخص از میان این هشت نفر، یعنی بویژه و محتملتر نام جلیلی که از سوی جناح مصباح یزدی  و جبهه پایداری وی حمایت میشد، از صندوق بیرون خواهد آمد. اما نه تنها نام جلیلی بیرون نیامد، بلکه نام هیچکدام از چهار کاندیدای دیگر نیز بیرون نیامد و نام روحانی بیرون آمد. اینک باید به این مسئله بپردازیم که چرا چنین شد.

 همچنانکه گفتیم باید موضع نهایی جناح  خامنه ای را نه موضعی ثابت بروی کاندیدایی واحد، بلکه موضعی  متغیر و مواج ارزیابی کرد که از ایده آل ترین شخص برای ریاست جمهوری یعنی حداکثر خواست این جناح آغاز میشد و تا انتخاب شخصی که ایده آل این جناح نیست و یا کمتر ایده آل است و حداقل خواست آن را تشکیل میداد، امتداد مییافت. از این دیدگاه، قالیباف( و یا جلیلی) از یکسو و روحانی و عارف از سوی دیگر افرادی بودند که دو نقطه حداکثر یا «سقف» و حداقل یا «کف»  این انتخاب را تشکیل میدادند.

 در مورد انتخاب دو فرد جلیلی و قالیباف خیلی سخنی نمیتواند در میان باشد، زیرا این دو فرد گرچه ظاهر به دو شاخه از یک جناح واحد تعلق دارند، اما تفاوت کیفی مهمی از لحاظ حل و فصل مسائل جاری کشور میانشان نبوده و نیست.(4) اما در مورد روحانی وضع تا حدودی فرق میکرد. روحانی نماینده این جناح نبوده و نیست، گرچه مواضعی خیلی مخالف آن را نیز ندارد.

 

اشاره ای به وضعیت احمدی نژاد

زمانی که شورای نگهبان صلاحیت مشایی را تایید نکرد، انتظار میرفت که احمدی نژاد دست به حرکات و تعرضاتی بزند. اما این گونه نشد و احمدی نژاد و مشایی جز اینکه تلاش کنند وعده و وعیدی به هواداران معدود خود دهند، نتوانستند کار دیگری (حداقل تا کنون) پیش برند. اما رد صلاحیت مشایی گر چه ضربه ای از سوی خامنه ای به احمدی نژاد بود، و  احمدی نژاد نیز پاسخی در خور و مستقیم به این ضربه نداد، لیکن با توجه به تضاد شدید این دو جناح، دیگر هر گونه انتظاری برای ایجاد امکان تقلب در انتخابات به مدد وزارت کشور و تیم احمدی نژاد بیهوده بود. و چنانچه جناح خامنه ای به مدد سپاه، نیروهای انتظامی و بسیج دست به تقلب میزد، بیم افشای آن از جانب وزارت کشور میرفت. خامنه ای، دارو دسته احمدی نژاد را از گردونه انتخابات خارج کرد، اما دارودسته احمدی نژاد نیز با برگزاری انتخاباتی بدون تقلب، امکان انتخاب قالیباف یا جلیلی را از خامنه ای گرفت. به هر رو، روشن است که روحانی نماینده ای ایده آل برای احمدی نژاد نیز نبود، اما انتخاب او از جهت آینده تکامل تضاد جناح او با خامنه ای،  برای وی کم ضررتر بود تا انتخاب کسانی که رهبر میخواست از صندوق ها بیرون بیاورد.

 باری،  به نظر میرسد که با توجه به انتخاب روحانی و انتقال تضادها و حرکت آنها در برنامه های وی،  وضعیت تضاد جناح خامنه ای و احمدی نژاد که درون هیئت حاکمه عمده شده بود، دچار تغییر گشته و رو به سوی ضعیف شدن بگزارد. این تضاد که بجای تضاد بین اصلاح طلبان و و جناح خامنه ای نشسته بود، دوباره جای خود را به تضاد پیشین داد. با این تفاوت که اینک ظاهرا اصلاح طلبان با جریاناتی از قبیل رفسنجانی و نیز جریاناتی درون اصول گرایان در یک خط قرار گرفته و رو درروی  جریان خامنه ای ایستاده اند.(5)

به مسئله خود بازگردیم. با توجه به سیر تداوم اختلاف میان خامنه ای و احمدی نژاد و تمایل جناح خامنه ای برای حل و فصل کردن تضادهای درونی هیئت حاکمه به نفع خود، و نیز رد صلاحیت خاتمی و رفسنجانی، ما این روند را محتمل تر میدیدیم که سروته قضیه، با زدن احمدی نژاد و تحمیل رئیس جمهور مورد نظر خامنه ای به مردم، فیصله یابد. اما از یکسو عدم وجود کاندیدایی که بتواند به عنوان یک  مرکز ثقل مقتدر خود را بنمایاند و راستها بر سر آن به توافق رسند، و از سوی دیگر تضاد شدید میان راستها و ناتوانی بخش های مختلف آنها، از جریانات موتلفه گرفته تا مصباح یزدی و نظامیان و حتی خود خامنه ای، که بتوانند نیروها را حول شخص معینی( با هر درجه از توانایی ای) گرد آورند و نام وی را از صندوق بیرون کشند، و به همراه اینها، وجود خود احمدی نژاد به عنوان یکی از موانع تقلب خامنه ای و دارودسته اش، ورود اصلاح طلبان و جریان رفسنجانی به انتخابات و حمایتشان از روحانی، زیر نظر بودن انتخابات از جانب امپریالیستها و بالاخره ورود مردم به صحنه انتخابات و شرکت میلیونی آنها، همه و همه باعث جلوگیری از تقلب و بیرون آمدن نام معین و مطلوب خامنه ای گشت.

 بار دیگر حوادث سیاسی نشان داد که وقایع در یک خط مستقیم جریان و تکامل نمیابد و همواره امکان انقطاع و بریدگی در تداوم وجود دارد. امکانی که باعث میشود سیر تدوام وقایع و حوادث  در جهت معینی متوقف گردد و جای خود را به حرکت در جهت دیگر دهد، و یا امری  ممکن در چشم انداز تبدیل به امری ناممکن و غیر قابل حصول در واقعیت گردد.

 

 جناح خامنه ای و انتخاب روحانی( برخی حدس ها و گمانه ها)

فقدان وحدت میان جریانهای جناح های وابسته به خامنه ای  و نیز عدم تقلب در انتخابات، زمینه برخی حدس ها و گمانه پردازی های بحث انگیز و البته تا حد زیادی نادرست را فراهم کرده است. گمانه هایی که چنانچه بخواهیم جریان های سیاسی- طبقاتی را درست و بر مبنای فاکتها ارزیابی کنیم و از شرایط مبارزه آنها با یکدیگر سر درآوریم، باید درباره آنها تعمق کنیم.

 اساس این گمانه ها این است که جریان خامنه ای خود خواسته و عامدانه میان افراد و جریانهای وابسته به خود وحدت ایجاد نکرد و نیز تقلب ننمود تا روحانی انتخاب شود و بدین سان زیرکانه و رندانه انتخاب خود را، انتخاب اصلاح طلبان و مردم وانمود کرد. انتخابی که نه آشکارا بسوی آن رفته و نه آن را تایید میکند، بلکه پنهانی و با جلوه دادن آن به عنوان انتخاب دیگران، آن را تعقیب کرده است . این گمانه بر این واقعیت استوار است که خامنه ای و جناح وی به این دلیل  تن به روحانی دادند که توانایی حل و فصل مسائل پیش را رو را در خود نمیدیدند و در عین حال خیلی به عواقب انتخاب فردی از میان خودشان برای ریاست جمهوری خوش بین نبودند؛ فردی که دارای توانایی لازم برای گذر از این وضعیت باشد و نیز تا حدودی  حمایت توده ای داشته باشد. از دیدگاه این فرضیه، روحانی انتخاب غیر مستقیم جناح خامنه ای است.

نخست به نکات و دلایلی بپردازیم که چنین فرضیه ای را درست جلوه میدهد. استدلالات این  فرضیه این است که در اوضاع بین المللی فعلی و نیز اوضاع نابسامان داخلی، روی کار آمدن جناح خامنه ای به صلاح خود این جناح نبوده و ممکن بود به از دست دادن همه ی قدرت و  فروریزی نهایی آنها بینجامد. زیرا از نقطه نظر بین المللی اینها به هرحال مقبول امپریالیستها نبودند و با توجه به حوادث سوریه، هیچ بعید نبود که در وهله ی بعدی نوبت آنها باشد. از سوی دیگر، از نظر داخلی با توجه به نتایج تحریمها روی مردم، هر لحظه بر نفرت توده ها از آنها افزوده میشد و عواقب این نفرت هر آن ممکن بود گریبان آنها را بگیرد و اوضاع را از کنترل آنها خارج سازد.  حوادث و مبارزات  پی در پی در شهر و روستا در ایران حکایت از آتشفشانی می کرد که هر دم آماده بر آمدن بود. همچنین دعوای آنها با احمدی نژاد و داستان «بگم، بگم» های احمدی نژاد، آنها را در مرکز اهداف افشاگری احمدی نژاد قرار میداد و این هم البته برای خانواده خامنه ای و اطرافیان چیز چندان خوبی نبود.

  بر مبنای چنین دلایلی، باید این گونه فرض کرد که جناح خامنه ای برای اینکه خود را همچنان قدرتمند نشان دهد و از ناتوانی خود در حل و فصل مسائل این مرحله، سخنی به میان نیاورد، زیرکانه خود را در سایه قرار داد و حل و فصل مسائل جاری را به دوش روحانی که خاتمی و رفسنجانی و مردم نیز از آن پشتیبانی کرده اند، انداخت. با این کار، حل و فصل مسائل اقتصادی داخلی و مسائل مربوط به مسائل هسته ای و کلا روابط سیاسی اقتصادی با امپریالیستها به گردن جریان روحانی افتاد و جناح خامنه ای و دارو دسته جانیان مخوف وی را از تیررس بودن خارج کرد. نتیجه نهایی این دلایل این است که جریان خامنه ای با ارزیابی از ضعفهای خود در مرحله کنونی و با عقب نشینی موقتی، حاضر شد که برای مدتی بخشی از قدرت حاکم را از دست بدهد تا بتواند بقای حکومت جمهوری اسلامی ولایت فقیهی و ماندگی خود را در راس قدرت، بطور دراز مدت و استراتژیک تضمین کند و به هرحال منتظر فرصت بنشیند تا دوباره وضع را به نفع حضور مسلط خود و تصرف تمامی نهادهای قدرت چرخش دهد.

 اکنون در مخالفت با این گمانه ها صحبت کنیم و دلایلی که علیه آنهاست را ارائه دهیم:

 یکی از مهمترین بنیان های این فرضیه این است که خامنه ای عامدانه از یگانگی میان افراد وابسته به خود در انتخابات جلوگیری کرد. به عبارت دیگر، این فرضیه، خامنه ای را شخصی قدرتمند تصور میکند که  چنانچه میخواست میتوانست وحدتی میان تمامی نیروهای وابسته به خود بوجود آورد؛ اما این کار را نکرد تا روحانی با آرای بالا انتخاب شود.

 این دلایل با این مشکل جدی روبرو هستند که خامنه ای و جناح های وابسته به وی، طی تمامی سالهای اخیر خیلی به ندرت توانسته اند وحدتی در جناح خود ایجاد کنند و به خود سرو سامانی دهند. برعکس همه چیز حکایت از شکاف و افتراق بیشتر در جناح اینان دارد تا حدی که به فروپاشی نزدیک میشوند. برای نمونه، در سال 1388 خامنه ای با احمدی نژاد خیلی نزدیک بود، ولی اکنون و پس از چهار سال، اختلاف میان وی و احمدی نژاد اظهر من الشمس است و تازه کار داشت به جاهای باریک میکشید و هنوز هم خیلی پایان آن روشن نیست. همچنین، از مدتی پیش اختلافات میان  دارودسته هیئت موتلفه و خامنه ای نیز رو به آشکار شدن نهاد. این آشکارگی در سخنان عسگر اولادی درباره موسوی و کروبی که در نقطه مقابل نظرات خامنه ای قرار داشت ، بروز کرد و موجب مجادلات فراوانی در زمان ایراد آن شد. و نیز، چنانچه به مدارس مذهبی نظر افکنیم، میبینیم که  بسیاری از آیت اله ها و مدرسین حوزه های علمیه با خامنه ای توافق چندانی ندارند و بیشتر نگران شورش توده ها و یا تهاجم امپریالیستها و از دست دادن موقعیت مذهبی، اجتماعی و اقتصادی خود هستند. و یا، نقد نظرات مصباح یزدی، بازخواست وی و انگشت اتهام بسوی وی گرفتن که «در جبهه ها نبودی» و «تا حالا کجا بودی» اشکال تحقیر آمیز تر و جدیدتری  بخود گرفته که کمابیش تا کنون بی سابقه بوده است.(نگاه کنید به سخنان کریمی اصفهانی دبیر کل جامعه اصناف و بازار در روزهای اخیر- سایت های خبری)

افزون بر اینها، مابین ماجراجویانی نظیر مصباح و دارودسته های ششلول بند او که جلیلی را انتخاب کرده بودند و جاه طلبانی نظیر قالیباف، شکاف ها شدید شده بود و اینها نیز هر کدام میخواستند و میخواهند که سر بر تن دیگری نباشد. و گرنه چه جای بحث برای به نفع دیگری کنار نرفتن!  چنانچه ما صحبتهای اله کرم(6)، حسین شریعتمداری، دفتر مهدوی کنی، رضایی و بسیاری دیگر از باصطلاح اصول گرایان را بخوانیم، به عمق اختلافات این دارودسته ها و تلاشهایشان برای «وفاق» در جناح خود و عدم موفقیت برای اتحاد بیشتر پی خواهیم برد.

 درست بر زمینه ی چنین اختلافات جدی ای است که خامنه ای ناتوان تر از همیشه قادر نیست وحدتی در میان جناح وابسته خود ایجاد کند. گویا وی گفته بود که تنها یک رای دارد و از آن حتی خانواده اش نیز مطلع نیست. چنین سخنانی از جانب خامنه ای که 4 سال پیش  به اشکال مختلف سعی میکرد انگشت روی نماینده مورد علاقه خود بگذارد و از مردم بخواهد به وی رای دهند، تنها حکایت از آن دارد که وی نمیتواند انگشت روی شخصی معین بگذارد و نیز نتوانسته افراد انتخاب شده از جناح خودش را وادار سازد که به نفع فردی معین کنار روند.

از سوی دیگر، چنانچه نگاهی به خود خامنه ای و درجه نفوذ وی بیندازیم، ما کلا نفوذ وی را در حال افول میبینیم. مواضع نخستین وی به نفع احمدی نژاد و اینکه « نظرات احمدی نژاد به او نزدیک تر از نظرات رفسنجانی است» و بعد ایستادن احمدی نژاد مقابل او، یکی از بدترین و کاری ترین ضربات را به او و هاله ی تر و تمیزی که او خود را در آن پنهان کرده است، زد. بحث مجلس خبرگان و اینکه چرا این مجلس  به وظایف خود در قبال رهبری  و بازخواست او عمل نمیماید، خیلی علنی تر از گذشته، آن هم زمانی که اصلاح طلبان قدرتی نداشتند، در گرفت. مواضع عسگر اولادی در مورد موسوی و کروبی و بحث های پیرامون آن که عموما یا خنثی بود (سوای نظرات کسانی همچون حسین شریعتمداری) و یا به نفع عسگر اولادی جریان یافت، مجموعا  نیز ضربه ای شدید به او وارد کرد.

 بعلاوه،، زمانی که او جنگ و دعوای دو فرد مهم  از جناح خود که ریاست دو قوه  را به عهده داشتند، یعنی احمدی نژاد و لاریجانی را به گونه ای مضحک و مسخره و با واژه تقلیل دهند عمق یک دعوای «بد اخلاقی» تعبیر کرد، تنها نشان داد که بسیار ناتوان تر از آنی است که پنداشته میشود. و بالاخره  در حالیکه خامنه ای مسئولیتهای اصلی را در جمهوری اسلامی را در ید خود دارد، تماما نقش یک توصیه کننده و بازخواست کننده را بخود گرفته که گویا او همه ی رهنمودهای لازم را میدهد و بقیه موظفند اجرا کنند و برایش گزارش آورند، بی آنکه او موظف باشد که برای این همه مسئولیتهای خود به کسی گزارشی بدهد. آری، علیرغم این فرار او از پاسخگویی، اما در میدان مبارزه، توده ها در تضادهای رو به حدت و در حال انفجار جامعه ایران، او را به عنوان مسبب تمامی بدبختیهای کنونی خود میشمارند و آماج حملات خود میسازند. چنانچه ما این نکات را در نظر گیریم، میبینیم که در مجموع و از هر لحاظ که بنگریم از نفوذ خامنه ای به عنوان رهبر جناح خودش کاسته شده و او ناتوان تر و درمانده تر از همیشه است.

از همه ی این ها گذشته، میتوان پرسید که مگر روحانی چه کاری میتواند انجام دهد، که نمایندگان خود این جناح نمیتوانستند انجام دهند؟ چنانچه بحث بر سر تغییر روابط با امپریالیستها و باصطلاح «اعتدال» باشد، آیا مثلا این کاری بود که قالیباف که میان کاندیدهای جناح خامنه ای بیشترین رای را و با فاصله زیاد از دیگر همقطارانش بدست آورد، نمیتوانست انجام دهد؟ شخصی که تا حدودی از سوی اصول گرایان یک «هاشمی کوچک» خوانده و نیز متهم به نزدیک بودن به جناح هاشمی و اصلاح طلبان گردیده است! آیا چنانچه کارهایی را که روحانی انجام خواهد داد و مهمترین آنها احتمالا همسو با نظرات رهبر خواهد بود، از سوی مثلا قالیباف انجام میشد، این امر خواه از سوی داخلی و خواه از جهت خارجی، مثلا آنسان که برای روحانی میتوان حدس زد، برای آنها منتج به حل مسائل و پیروزی نمیگردید؟

بررسی سویه های مختلف این گمانه ها، ما را متمایل میسازد که بگوییم جریان خامنه ای  بسیار ضعیف تر از گذشته شده  است. نه تنها توانایی بسیج  توده ایش بسیار کاهش یافته است، بلکه توانایی بسیج نیروهای متمایل به جناح خود را نیز ندارد. عمده اتکای اینها به نیروهای نظامی - بویژه سپاه، نیروهای انتظامی و رده های بالایی بسیج - است که در اختیار دارند.

چنانچه بگوییم که این چنین فرضیه هایی، ریشه در نظریه معروف «توطئه» دارد، پر بیراه نگفته ایم. بطور اشاره وار متذکر شویم که همواره از سوی بخش هایی از طبقات بالا و میانی، نیروهای حاکم داخلی یا خارجی، نیروهای مقتدر و فعال مایشایی تصور شده اند که قادر به انجام هر کاری در هر زمانی هستند. هیچ نیروی دیگری (بویژه توده ها) در حوادث و معادلات دخیل نیست. همه چیز از آغاز تدوین شده و مردم و نیروهای دیگر جز بازیچه ی حوادثی که عموما بوسیله بالایی ها رقم میخورد، نیستند. هر اتفاقی و هر تغییری صورت گیرد درست همان چیزی است که قدرتهای بیگانه یا حاکم خواسته اند. این قبیل باورها که ریشه درگ ذشته های دور ملت ما و اسارت های طولانی آن  دارد، بیشتر از همان تهاجمات نیروهای بیگانه و تسلط درازمدت  قدرتهای داخلی نشات میگیرد و در دوران جدید بیشتر ایده های اصلی طبقات میانی جامعه گشته و از آنجا تقریبا خود را به عنوان یکی از عناصر مهم  تحلیل سیاسی و اقتصادی در ذهن  مفسر و تحلیل گر ایرانی جای داده است. پشت هر تحولی یا پای انگلیسی ها و یا پای آمریکایی ها ویا پای خود قدرت حاکم در میان بوده است. و اکنون نیز رژیم میتوانست تقلب کند و یا انتخابات را بدور دوم کشاند. اگر نکرد و نکشاند پس برنامه انتخاب روحانی از آغاز برنامه خودشان بوده است!؟    

 و در پایان، اگر در بخواهیم  نظریه ای را صورت بندی کنیم، باید بگوییم نکته اصلی در همان افرادی نهفته است که شورای نگهبان رای به صلاحیت آنها داد. این افراد هر چند که از چند جناح حاکم و نیمه حاکم انتخاب شده بودند،اما بواسطه قرار گرفتن در بالا و پایین یک مدار و مرز تعیین شده، تفاوت فاحش، کیفی و اساسی ای با یکدیگر نداشتند. خواه قالیباف و جلیلی و ولایتی،  خواه رضایی و غرضی و عادل و خواه روحانی و یا عارف، هیچ کدام از این انتخاب ها وضعیت های کیفی ای خیلی متفاوت از دیگری برای جناح خامنه ای ایجاد نمیکردند و نمیکنند. وقتی خاتمی با رگه های اصلاح طلبی قوی تر، کم و بیش به ولایت فقیه چسبید و نتوانست از آن بطور ریشه ای گسست کند، از روحانی چه بر میآید! پس انتخاب روحانی، گرچه به هرحال، به حد انتخاب قالیباف یا مثلا ولایتی برای آنها سودمند نبود، اما  با توجه به گذشته و حال روحانی و نزدیکی وی از یکسو به راستها و از سوی دیگر به رفسنجانی (و نه حتی اصلاح طلبان) بخودی خود و سوای مولفه های دیگری (از یک سو توده های زحمتکش و از سوی دیگر امپریالیستها) که ممکن است در آینده وارد ماجرا شوند، خیلی خطرات چندانی برای آنها نیز در برنداشت و ندارد؛ و این را تا حدود زیادی میتوان از برخی رفتارها و واکنش های اشخاص و جریانهای مختلف این جناح دید. در حالیکه برعکس این امکان وجود داشت که تقلب در انتخابات، عواقب به مراتب بدتری را برای آنها رقم زند.

                           

                                                          ادامه دارد.

                                                                                  هرمز دامان

                                                                                   خردادماه 92

 
 

یادداشتها

1-    درباره این مسئله که انتخابات فرمایشی در ایران با انتخابات فرمایشی در کشورهای امپریالیستی دارای چه تفاوت هایی  است و نیز در این باره که مشکل توده ها در کجا نهفته است، جداگانه صحبت میکنیم

2-    فقدان یک حزب کمونیست انقلابی اکنون بیش از هر زمان دیگری در شرایط ایران  به چشم میخورد. و نیز نه تنها در مورد ایران، بلکه همچنین در مبارزات، جنبش ها و انقلابات دموکراتیک در تونس، مصر، لیبی، سوریه... و اینک ترکیه و برزیل و نیز تمامی کشورهای سرمایه داری که عرصه جنبش های طبقه کارگر گشتند. نبود احزاب لنینی، احزاب بلشویکی، احزابی انقلابی کمونیست که تئوری انقلابی راهنمایشان باشد، تشکلی با انضباط آهنین داشته باشند و فداکارترین و آزموده ترین رهبران، کادرها و اعضاء را در خود جای داده  باشند، احزابی که با طبقه کارگر و توده های زحمتکش نزدیکترین رابطه را داشته و آنها را در مبارزه ی انقلابیشان آگاه و متشکل کنند و به سوی تصرف قدرت سیاسی هدایت نمایند، اکنون بیش از هر زمانی به چشم میخورد. در واقع،  فقدان چنین احزابی را  باید به مثابه ضعف اساسی این جنبشها به شمارآورد. بدون چنین احزابی، بدون احزاب لنینی، این جنبشها به هیچ نتیجه ی در خوری نخواهند رسید و در یک دایره بسته گرفتار خواهند شد. حتی انقلاب اکتبر نیز بدون حزب لنین، بدون حزب بلشویک، انقلابی میشد از همین نوع انقلابات کنونی! انقلابی بی سرانجام و اسیر چرخه های بی حاصل. این حقیقت  باید هر چه بیشتر از سوی نیروهای انقلابی راستین مورد تاکید قرار گیرد و توی صورت تمامی هوچیان ترتسکیست، کار مزدیان و کمونیسمهای قلابی شورایی و تمامی دارودسته های فاسد، گندیده و فسیل شده ی ضد مارکسیستی گفته شود  که همه ی فعالیت آنها، تلاش در نابودی تئوری انقلابی مارکسیستی- لنینستی- مائوئیستی و حزبیت لنینی بوده  و هست.

3-    بدیهی است که اینها تنها عناصر یا جریانهای فعال موجود نیستند و همه ی طبقات در حال فعالیت و مبارزه هستند و بی تردید در آینده  این  گردهمایی یا «ائتلاف» ناخواسته و توافق بروی یک فرد شکسته خواهد شد و فرو خواهد ریخت.

4-    بطوریکه از شواهد و اظهار نظرات پیداست جناح راستها نتوانست به قول خودشان به «اجماع » بروی فردی خاص دست یابد و دچار پراکندگی شدید و فعال مایشایی بخش های مختلف آن شد. این اواخر اله کرم و  نیز دفتر مهدوی کنی شرح درستی از این پراکندگی و تلاش برای جمع و جور کردن جناح راستها بدست میدهند.

5-    هنوز روشن نیست که تضاد جریان احمدی نژاد با خامنه ای به کجا بینجامد. باید منتظر جریان دادگاهی شدن احمدی نژاد و کنش و واکنشهای بعدی شد. آنچه محتمل است، این است که این تضاد به یکی از تضادهای جانبی هیئت حاکمه تبدیل شود و از زمره همین تضادهایی که هم اکنون مثلا میان جبهه پایداری و جریان پیروان خط امام و رهبری  وجود دارد.

6-     مثلا اله کرم دست به مظلوم نمایاندن خامنه ای میزند و در تجزیه و تحلیل علل شکست اصول گرایان میگوید که «آنها به رهبری خیانت کردند». باید گفت که این برعکس است. در واقع این خامنه ای و دفتر وی بود که ناتوانتر از همیشه نتوانست اصول گرایان کمپرادور را بزیر یک پرچم گرد آورد. به عبارت دیگر خامنه ای و دارودسته ماجراجویان و آدمکشان دستگاه بیت رهبری حتی توانایی رهبری طبقاتی که ادعای نمایندگیشان را دارند را نیز دیگر ندارند. علت مواضع عسگر اولادی که یکی از چند نماینده سیاسی طبقه بورژوازی تجاری کمپرادور ایران است، در مخالفت با نظرات خامنه ای را، بیشتر باید روی گردانی آنها از دارودسته خامنه ای دانست. همچنین  تقابل جریانهای درون حوزه علیمه با جریان منسوب به مصباح یزدی  و روی آوردن بخش های از آیت اله ها، مدرسین و طلاب حوزه های علمیه به رفسنجانی را باید به مثابه نا کارآمد بودن خامنه ای تعبیر کرد. در یک کلام نمایندگان سیاسی ای نظیر خامنه ای از طبقه و پایگاه اجتماعی خود فاصله میگیرند و دیگر توانایی پیشبرد منافع آنها را ندارند. سیاست در مقابل اقتصاد قرار میگیرد و مخل امنیت آن میگردد. جناحی در سیاست، از منافع طبقه در اقتصاد فاصله میگیرد. بورژوازی تجاری ، مالی و شبه صنعتی کمپرادور ایران و نیز بسیاری از نیروهایی که هنوز در ارتزاق و کشیدن سود و استثمار خلق، سرو دمبشان به شیوه های عقب مانده تولید و مبادله وصل است، دنبال آرامش در اقتصاد است و دیگر دارودسته خامنه ای  و دفتر بیت رهبری را برای عرصه سیاست مفید تشخیص نمیدهد. این است دلیل حمایت بخشی از اصول گرایان و نیز حوزه های علیمیه از جریان روحانی و حتی تا حدودی بخشی از آرایی که به نفع قالیباف و نه کاندیدهای دیگر این جناح،  به صندوق ریخته شد.    

     

۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران(1)


تراژدی و مضحکه ی جمهوری اسلامی

تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران(1)


 

در آستانه دوره جدید انتخابات ریاست جمهوری، ایران اوضاع سیاسی ویژه ای را میگذراند که طی 30 سال اخیر تقریبا بی سابقه است. تضادهای درون حاکمیت جمهوری اسلامی یکی از شدیدترین دوران های خود را میگذراند. تضاد ارتجاعی حاکمیت با امپریالیستها دچار حدت فوق العاده ای شده است و نیز شکاف و تضاد بین کل حاکمیت اسلامی با مردمی که به هیچوجه خواهان ادامه زندگی در زیر سیطره ی آن نیستند و تنها از روی اجبار و ناتوانی در سرنگونی آن، تسلط آن را بر زندگی خود پذیرفته اند، قطبیت کم نظیری را میگذراند. آنچه که این وضعیت را غریب و اسف انگیز میکند وضعیت ناهنجار نیروهای سیاسی ای است که ادعای رهبری طبقات مختلف مردم یعنی طبقه کارگر، خرده بورژوازی(شهری و روستایی و همچنین لایه های مختلف زارعین و کشاورزان) و بورژوازی ملی( در شرایط کنونی این بورژوازی جزو خلق محسوب میشود) را دارند، اما تقریبا کوچکترین توانی برای تاثیر بر توده های مردم و طبقات اصلی خلق ندارند.

بی تردید موضع درست در مورد انتخابات جاری ریاست جمهوری(1) که علیرغم هر گونه شرکت مردم در انتخابات و رای شان به فردی خاص، نام مشخص و از قبل تعیین شده ای از درون صندوق های آن بیرون خواهد آمد، تحریم این چیزی است که نام بی مسمی «انتخابات» بر آن گذاشته شده است و این امر البته از سوی تقریبا تمامی اپوزیسیون صورت گرفته است. اما بین موضع اپوزیسیون در حال حاضر مجموعا بی تحرک و بی خاصیت ایران وهوارهای همیشگی اش در تحریم «فعال» انتخابات، و موضع احتمالی مردم در کشور، امکان اختلاف کم نیست. مردمی که به سبب فقدان احزاب، سازمانها و تشکل های  رهبری کننده جدی، در استیصال کامل بسر میبرند و ناامیدانه در هر انتخاباتی که حتی ذره ای  و کور سویی امید از انتخابی که میکنند، بر آنها بتابد، شرکت میکنند. میگوییم احتمالی! زیرا  این امر با توجه به وجود دو کاندیدای ظاهرا اصلاح طلب یعنی آقایان عارف و روحانی در جمع هشت کاندیدا و امکان ترغیب مردم  برای رای دادن به آنها از سوی برخی از راست ترین جریانهای اصلاح طلب که برای احترام به قواعد«دمکراسی» و «انتخابات» و پرهیز از تمایلات «سرنگونی طلبانه خشونت آمیز» عموما خود را ملزم به شرکت در هر انتخابی میبینند، میتواند متصور شود.

 با توجه به واقعیات جاری، نگاهی میاندازیم به مهمترین نکات در مورد هر یک از این تضادها.

 

 متحجرین بورکرات - کمپرادور و نمایش مضحکی به بنام «انتخابات» ریاست جمهوری

 ولی فقیه خامنه ای و دارودسته و منصوبین آدمکش و جنایتکار وی اکنون و با انتخابات ریاست جمهوری قرار است پس از سی و اندی سال که از حکومت جمهوری اسلامی میگذرد و برای، بار چندم بگوییم: دهمین، بیستمین و... بار یکدستی«پابرجای» جدیدی را در خود بوجود آورد. از قرار با تهدید خاتمی یعنی کاندیدای اصلی اصلاح طلبان، برای جلوگیری از ثبت نام وی برای انتخابات ریاست جمهوری، که در نتیجه ی هشدارهای مداوم نیروهای امنیتی، که اگر خاتمی بیاید تامین امنیت وضع کنونی باند خامنه ای تقریبا غیر ممکن است،(2) صورت گرفت و حذف دو کاندید ای اصلی دیگر یعنی آقایان رفسنجانی(3) و مشائی که هر کدام باندهای دیگری از بورکرات- کمپرادورها پیشین و جدید را نمایندگی میکنند، شرایط برای چنین یکدستی و تثبیت آن آماده میشود.

 

 هیئت حاکمه و  مسئله ی یکدستی

این البته آرزویی است  که بر آوردن آن برای خامنه ای و دارودسته آدمکشان بیت رهبری، اگر نگوییم غیر ممکن لاقل باید بگوئیم بسیار مشکل است و بسختی  و تنها با گرد آمدن شرایطی ویژه میتواند صورت گیرد. شرایطی که جمع شدنشان، حداقل در حال حاضر دور از انتظار جلوه میکند. این امر به این دلیل است که ایجاد یکدستی نسبی و تعادل  در حاکمیت های بورکرات- کمپرادور عمدتا بدون دخالت امپریالیستها و پشتیبانی مستمر آنها امکان پذیر نیست. نگاهی به دوران استبداد رضا شاهی و ایضا استبداد محمدرضا شاهی( و نیز تقریبا بیشتر کشورهای تحت سلطه) نشان میدهد که سرکوب و خفه کردن هر گونه صدای مخالف  از درون هیئت حاکمه علیه باند مورد تایید امپریالیستها، تنها به مدد تسلط خود امپریالیستها بر ارکان امنیتی و نظامی یعنی سازمانهای امنیت و ارتش و حمایت آنها از باند حاکم و رهبر آن، شدنی است. بدون حمایت امپریالیستها از باند و شخص برگزیده شان، سرکوب کردن تضادهای داخلی حاکمیت به سادگی مقدور نیست و تنها تحت شرایط  ویژه و جایگاه کشور مزبور در تقسیم کار جهانی ممکن است، مقدور شود. از این رو هر چند که خامنه ای مشتی سرسپرده و مزدور و نیز جوجه حزب الهی نو کیسه و مطیعی به نام سعید جلیلی از کیسه باند حاکم بیرون آورده است،(4) اما این ابدا برای او و باندش حاشیه ی امنی برای فرار از تضادهای درونی حاکمیت و یا حذف آنها و رابطه با امپریالیستها ایجاد نمیکند.

علت اصلی این تضادها، نه تضادهای میان اشخاص(5) که تنها نمایندگی باندها را به عهده دارند، بلکه جناح ها و دسته بندی های عینی درونی طبقه حاکم بورکرات- کمپرادور است. این جناح ها و دسته ها حتی در شرایط ثبات نسبی اقتصادی نیز دائما بوجود میآیند و تجدید تولید میشوند. چنانچه به بخش های مختلف اقتصاد ایران که کشوری است از نظر اقتصادی  (و نه سیاسی) بطور کامل تحت سلطه امپریالیستها، نگاه کنیم، شاخه های اصلی آن را چنین در مییابیم.

 

جناح های مختلف بورکرات - کمپرادورها در جمهوری اسلامی

بورژوازی شبه صنعتی

بورژوازی مونتاژگر یا کمپرادورهایی که باصطلاح جناح«صنعتی» حاکم را تشکیل میدهند. این بخش از دو بخش دولتی و خصوصی تشکیل شده است و تقریبا تمامی کارخانه های بزرگ و متوسط و شبکه های اصلی تولید شبه صنعتی را در دست خود دارند. گذار از بخش دولتی به بخش خصوصی صفت ممیزه دوران نوین وابستگی تولیدی به امپریالیسم و برنامه های صندوق بین المللی و بانک جهانی  در ایران را تشکیل میدهد. فروش کارخانجات دولتی به بخش خصوصی که عمدتا از میان دارو دسته های همان مدیران دولتی و باندهای حاکم بوده اند، جنگ حریصانه ای را برای بلعیدن آنها بوسیله ریاکاران مذهب پناه، یعنی اشخاص یا باندهایی که یا در سیاست  و یا د راقتصاد موقعیت های دولتی، داشتند، بوجود آورده است. بواسطه تحریم امپریالیستی، بی ارزشی پول ایران در مقابل ارزهای خارجی و تورم تولید برخی اقلام کاهش پیدا کرده و برخی شرکت تابعه که نقش مکمل تولید اصلی را بازی میکنند دچار ورشکستگی شده و یا دچار تعطیلی گشته اند. نقش نماینده اصلی بورژوازی مونتاژگر  تا کنون  بیشتر ازهر کسی به عهده رفسنجانی بوده است.  

بورژوازی تجاری

بورژوازی تجاری کمپرادور نقش اصلی را در واردات مواد خام برای صنایع شهری و روستایی و نیز اقلام مصرفی مردم (و البته برخی اقلام مهم صادراتی که خصلت صدور مواد خام مورد نیاز امپریالیستها را دارند) به عهده دارد. این شاخه نیز خود به دو دسته ی اصلی خصوصی و دولتی تقسیم میشود و هر کدام از اینها نیز دستجات و باندهای فراوانی درون خود دارند. سوای جناح و لایه هایی که در اتاق بازرگانی که عموما ملک طلق هیئت موتلفه و دارودسته های عسگر اولادی- بادمچیان بوده است، متمرکز هستند، باندهای جدیدی طی دهسال اخیر، از درون  سپاه و ارتش نیز به عنوان ارگانهای دولتی، نقش بورژوازی بورکرات کمپرادور تجاری دولتی(البته شاخه هایی از دولت که در عین حال ضد دولت کنونی هستند) را در رابطه با امپریالیستها، گرفتن رشوه های کلان برای زد و بندها و قرار دادهای اقتصادی جدید برای خرید سلاح، تجهیزات کارخانجات نظامی و غیر نظامی ارتش و سپاه و نیز تجهیزات مخابراتی به عهده داشته اند. این امر، جنگ گرگهای درون این مراکز را برای بدست آوردن مقرهای جدیدی درون قدرت سپاه یا ارتش، نیروهای انتظامی و اطلاعات و دیگر مراکز امنیتی و نظامی، دامن زده است. هر کدام از این دستجات از سویی راه را برای خود باز میکنند و از سوی دیگر راه را بر جناح های مقابل میبنند. عزل و نصب های مداوم و تصفیه های درون این مراکز نشان از جابجایی باندها و یا تسلط بیشتر یک باند بر مجموعه های رهبری کننده دارد. موضع عسگراولادی که بالاخره در اواخر عمر خود عافیت جو وعاقبت اندیش شد و به تغییرموضع خود در مورد مسئله موسوی و کروبی روی آورد، نشانی از به تنگ آمدن حداقل بخشی از هیئت موتلفه ازشکل گیری این گروه های نظامی- اقتصادی، وضعیت های ناهنجارو بلبشوی اقتصادی پیش رو است که در شکل یک موضع سیاسی  یعنی فاصله گرفتن از نظرگاه باند خامنه ای بیان میشود.

بورژوازی ربایی

بورژوازی ربایی کمپرادو  اعتبارات دولتی و خصوصی و رابطه های مالی و پولی با صندوق بیین المللی و بانک جهانی را در دست دارد. با ایجاد بانک های خصوصی بر دامنه و عمق دامنه تضادهای این بخش، که از پیش با وجود قرض الحسنه ها دچار آنها بود، افزوده شد. پرداخت اعتبارات و وام ها به فک و فامیل و شرکا یا دوستان خود، گرفتن رشوه های کلان در پرداخت وامها، دزدی های سرگیجه آور بانکی از طریق بازی با حساب ها، عدم پرداخت دیون بانکی بوسیله مقروضین میلیاردر حزب الهی که عموما یا به تنهایی و بوسیله برخی باندها، و یا دست در دست بخشهایی از بورژوازی کمپرادور«شبه صنعتی» و تجاری صورت میگیرد، وضعیت ناهنجاری را بر سازمان مالی و پولی ایران حاکم کرده است. روزی نیست که خبری از دزدی های کلان بانکی و «غارت بیت المال» بوسیله دارودسته های حزب االهی که لبهاشان چرب و چیلی شده و خودشان چاق و چله، در مطبوعات داخلی درج نشود. عموما یا کسانی از میان اینان لو میروند که میخواهند خوردن و بالاکشیدنشان به محافل کوچکی محدود شود و یا بوسیله باند دیگری صورت میگیرد که میخواهد دیگر باند حاکم را از موقعیتی که دارد پایین بیاورد و خود جایگزین آن شده، بر این خوان یغما نشیند. سوای اینها، برخی دزدی های کلان بانکی بوسیله باندهایی که دارای موقعیت های ممتازی دارند صورت میگیرد و اگر کسی یا اشخاصی از این مجموعه  لو روند، تا گند کار در نیامده، در قبال سکوت آنها، دست بکار فراری دادنشان به کشورهای دیگر میشوند و مشتی آه و ناله تحویل مردم فلک زده ما میدهند. یکی ازنمونه بارز این دسته ی آخر، جناب حزب الهی دزد چاق و چله شده، آقای خاوری بود که اکنون با پولهای کلانی که از مردم ایران دزدید، با حاشیه امنیت بالا در کشور کانادا راحت و سرخوش زندگی میکند.

 بورکرات های کمپرادور

 سوای همه ی اینها بورژوازی بورکرات و شبه تکنوکرات است که دولت یعنی وزارت خانه ها، مدیران دولتی، معاونین، فرمانداری ها و شهرداری ها و کل سیستم بورکراتیک حاکم را در کنترل خود دارد. هر کدام از وزرات خانه ها و  بخش های  دولت، بودجه های کلانی از در آمد نفتی کشور که صدور آن، شاخص اصلی وابستگی اقتصاد ایران و خصلت تحت سلطگی آن را تشکیل میدهد، در خود فرو میکشند. البته«دولت» یعنی وزرا و مدیرکل ها و اعوان و انصارشان تنها میتوانند بخشی از درآمد نفتی را در خود فروکشند و میان خود تقسیم کنند. دعوا بر سر بودجه که عمدتا به در آمدهای نفتی متکی است بخشهای دیگر مجموعه ارکان حکومتی را در نیز در بر میگیرد. بخشهایی همچون خود دفتر ولی فقیه، قوه قضاییه ، دفتر و دستکی بنام شورای نگبهان و شورای خبرگان که مومیایی های خشکیده ی از قرون واعصار بازمانده در آنها مشغول چرتکه انداختن هستند، شورای تشخیص مصلحت و مجلس شورا، ارگان های امنیتی و نظامی و نیز هزاران دفتر و دستک دیگر ...یعنی  خلاصه کل بخشهایی که عموما با نام «دولت» خوانده میشوند(6) و در جمهوری اسلامی بدلیل شکل ویژه حکومتی آن، از یکدیگر مجزا و گاه صد و هشتاد درجه با هم اختلاف داشته و دارند و عموما نقطه مقابل یکدیگرند.

یک تصویر عمومی

اگر ما این مجموعه ی طبقه ی حاکم را با تمامی خرده ریزه های درونی آن(زیرین و جانبی) به هم فشرده کنیم، تصویری که از تضادهای درونی هیئت حاکمه بدست میآوریم، تصویری است بس وحشتناک. تقریبا تمامی اجزای این نظام، از درشت و ریز، از رهبری تا زیر مجموعه، در حال جنگ و جدال بر سر ثروت و قدرت ویا قدرت و ثروت هستند. و بسیاری از آنها از ترس فروریزی حکومت در تلاشند تا هرچه سریعتر از گرده مردم زحمتکش ما چیزی بیرون کشند و بخارج منتقل کنند و تا زمان بسر نیامده، عاقبتی برای خود بیندوزند.  بدینسان، چنانچه محل و محملی برای ثروت اندوزی بیابی، میتوانی برای جاه طلبی های سیاسی خویش راه بازکنی، و چنانچه پیش از آن جاه طلبی کوچک یا بزرگ خویش را فرونشانده باشی و در ارکان سیاسی جایی برای خود دست و پا کرده باشی اکنون میتوانی بهره ببری و محلهایی برای ثروت اندوزی خود دست و پا کنی. از اقتصاد به قدرت و یا از قدرت به اقتصاد این است  معنای واقعی تمامی تلاش های باندهای و زیر باندهای هیئت حاکمه که خصلت عمیقا بورکرات - کمپرادوری آنها را باز نمایی میکند.

جدالهای اخلاقی و فرهنگی برای طرد نظرات مخالف

برای راه باز کردن برای چنین حرکات اقتصادی- سیاسی ای، اسلام ظاهرا دین و مذهبی  است که باندازه کفایت و گاه بیرون از حد کفایت، محملهای ایدئولوژیک - فرهنگی، و حقوقی - اخلاقی فراهم میکند. هر فقیه و هر آیت اله و حجه الاسلامی و هر آخوند و روحانی و طلبه ای برای اینکه دیگری را نامطلوب و مضر و مخالف خدا و پیغمبر خدا و نامطلوب و مضر به حال دین نشان دهد، به اندازه کافی آیه و حدیث از پیغمبر و امامان شیعه و انصار آنها دارد. این است که هر کس کمابیش از پس دیگری بر میآید و ملوک الطوایفی دوران فئودالی خود را در شکل ملوک الطوائفی ایدئولوژیک و تفاسیر مجزا، خود بسنده  و مخالف نشان میدهد.

جمع کردن این مجموعه متضاد که هر کس هر گوشه آن سازی مینوازد و بر آمد گوش خراش آهنگ آن ، و تبدیل آن به کلی یکدست که با رهبری واحد، آهنگ موزونی از آن بیرون کشیده شود، کار هر کسی نیست و باندهای حاکم خامنه ای  که بیش از بقیه مقرهای اصلی قدرت بویژه بخش های اطلاعاتی - امنیتی ، انتظامی و نظامی(سپاه و ارتش) را در اختیار دارند، کمتر از هر نیرویی توانسته اند که آنچه میخواهند بر فضای مملکت حاکم کنند.

«وحدت کلمه» یا «تضاد کلمه»؟

«وحدت کلمه ای» که خمینی میخواست بر هیئت حاکمه و علی الظاهر بر کل مردم ایران حاکم گرداند، نه تنها پیش از مرگ وی ممکن و شدنی نگردید و او خود شاهد و همچنین مسبب تضاد ها و گسیختگی های فراوان در هیئت حاکمه، جامعه و «امت اسلامی» گردید بلکه عملا به «تضاد کلمه» پس از او در میان شاگردان و یاران وفادار او و باصطلاح  تمسخر آمیزی که در زمان خود وی  وبویژه پس از دوم خرداد رایج شد«ذوب شدگان در ولایت» گردید. تضادهایی که به آنتاگونیسم تمام عیار تکامل یافت و کار به کشت و کشتارها، اعدام ها، شکنجه ها، محاکمات، شوهای مضحک اعتراف گیری و نمایش آنها در تلویزیون دولتی و بیرون کردن  بسیاری از آنها از مملکت انجامید.      

آخرین باری که  دارودسته خامنه ای  با هاری هر چه تمامتر به جان مردم ایران افتادند، انتخابات سال هشتاد و هشت بود. خامنه ای ( و نیز رهبران نیروهای سپاه و انتظامی وفادار به او)  در پی «وحدت کلمه» و یکدست کردن حاکمیت در آن انتخابات مجعول، بر باند نو کیسه هایی همچون احمدی نژاد که خود از دل همین جریان در آمده بود و نقش مهمی در بسیاری از جنایتهای رژیم در داخل و خارج داشت، صحه گذاشته و او را با تقلب به قدرت نشاند.  وی نظرات  احمدی نژاد را به خود«نزدیکتر» از نظرات رفسنجانی یعنی یار غار خود دانست و از او بطور همه جانبه حمایت کرد. اما احمدی نژاد که بلاهایی را که بر سر باندهای دیگر آمده بود، به چشم خود دیده بود و در واقع خود نیز یکی از مجریان این اوضاع بود، از همان آغاز باتفاق جمعی از نزدیکان خود( از جمله شاخص ترین آنها در این اواخر مرتضوی جنایتکار)(7) که نمیخواستد پس از مدتی بی بهره از قدرت شوند و«نقش مهره ای که باید فدا شود» را بازی کنند، به جمع کردن اسناد و مدارک بر علیه مرکز اصلی توطئه ها و دسیسه چینی ها یعنی دفتر بیت رهبری و سران قدرت در مجلس و شورای عالی قضایی پرداختند. و زمانی که موقع حذف اینان بوسیله رقیبان رسید شروع کردند به داستان «افشاگری» از حزب الهی های دیگر، که در جمهوری اسلامی اکنون عمری همپایه خود این حکومت دارد.

به این ترتیب، سخت است  و تا حدود زیادی ناممکن که بتوان گفت خامنه ای و ولیعهدش جناب مجتبی میتوانند به مدد مزورانی همچون برادران لاریجانی، یزدی،  جنتی و... جانیانی همچون حجازی، نورمحمدی، فلاحیان، محسنی اژه ای ، نقدی، احمدی مقدم و سران سپاه و ارتش بتوانند یکدستی مورد نیاز خود را در هیئت حاکمه ایجاد کنند.  جاه طلبی و قدرت طلبی سیاسی، طماع بودن در ثروت اندوزی، توطئه و دسیسه چینی، باند بازی و حلقه درست کردن، جنایت و حذف خصائلی است که تقریبا با بیشتر کسانی که سری در این هیئت حاکمه دارند، دمخور است. سرکوب این خصائل در این گروه ها همچنان که سی سال اخیر (و البته کل تاریخ مذهب شیعه در کشور ما) نشان داده امری ناممکن است. دیر نیست که از میان این مریدان دسته های دیگری برخیزند و برای ولی فقیه و مجتبی خان «شاخ» شوند.

                         

                                                                               هرمز دامان

                                                                              اردیبهشت 92

 

یادداشتها

1-    البته در صورتی که بوسیله دولت احمدی نژاد بر گزار شود. زیرا شایع است که احمدی نژاد تهدید کرده که در صورتی که صلاحیت مشائی تایید نگردد وزارت کشور انتخابات را برگزار نخواهد کرد. از سوی دیگر جناح خامنه ای نیز تهدید کرده که در صورت عدم برگزاری انتخابات از سوی وزارت کشور، مجلس شورای اسلامی رای به عدم کفایت رئیس جمهور خواهد داد و وی را برکنار خواهد کرد. در پی رد صلاحیت مشائی، احمدی نژاد و خود او با ژست کسانی که اعتماد به نفسی کامل دارند، نقشه راه پیش رو را بدقت میدانند و عاقبت کار را بروشنی پیش بینی کرده، در دست خود دارند، به طرفداران خود وعده داده اند که نگران نباشند و همه چیز درست خواهد شد و«بهار» آنان  را هیچ نیرویی نخواهد توانست از بین ببرد. ظواهر امر حکایت از برنامه های دو جانب این جدال ارتجاعی میکند. یکی از سوی باند خامنه ای که تصمیم گرفته که به هر صورت اوضاع را بطور کامل به کنترل خود در آورد، هیچ مانعی را بر نتابد و کار را برای بار آخر« یکسره» کند؛ و از جانب دیگر از سوی احمدی نژاد و مشائی که گویا اسناد و مدارک فراوان انباشت کرده و آماده اند که همانطور که با «بد اخلاقی» باصطلاح به مافیای لاریجانی ها ضربه زد (گرچه ضربه ای  که ظاهر چندان موثرنبوده است و به مدد خامنه ای، آنها مانند سابق کار خود را پیش میبرند) « بداخلاقی»ها و تهدیدات تازه ای  بکند و ضربات دیگری به جناح خامنه ای وارد نماید. پیش بینی دقیق سرانجام کار جدال باند خامنه ای و باند احمدی نژاد در حال حاضر اندکی مشکل است. ظواهر امر حکایت از آن دارد که بیت خامنه ای بر اوضاع مسلط است و حرکات احمدی نژاد را پیش بینی کرده و در مورد هر بخش از آن بقدر کفایت اندیشیده است. رد صلاحیت مشائی برای این صورت میگیرد تا واکنش احتمالی احمدی نژاد مورد ارزیابی قرار گیرد. در صورتی که احمدی نژاد بتواند برگ برنده ای را رو کند، ممکن است صلاحیت وی با حکم رهبری مورد تایید قرار گیرد. در غیر این صورت کار تقابل این دو جریان به برگزار کردن یا برگزار نکردن انتخابات خواهد کشید. و در صورتی که انتخابات بوسیله احمدی نژاد برگزار گردد، کار به پس ازانتخابات و تا زمانی که دولت هنوز سر کار است، کشیده خواهد شد. البته باید پذیرفت که احمدی نژاد و مشائی وارد یک ریسک خطرناک شده اند. در صورتی که آنان بازنده شوند، مشکل که بیت خامنه ای و دارودسته های مجتبی و آدمکشانی که خون چشمانشان را گرفته، و مدتها ست سکوت پیشه کرده و منتظر فرصتی برای وارد کردن تمامی «دق دلی ها» بر سر احمدی نژاد و مشائی اند، بسادگی از خیر«بداخلاقی» ها و «تقصیرات» آنها بگذرد و «عقوبتی» برای آن در نظر نگیرند و این امکان وجود دارد که این دو و برخی از نزدیکترین  افراد به آنها،  سرنوشتی بدتر از سرنوشت اصلاح طلبان داشته باشند. در صورت تایید صلاحیت مشایی، یا عدم تایید وی و نیزعدم برگزاری انتخابات و حکم مجلس به عدم کفایت ریاست جمهوری، امکان  برخی چرخش در اوضاع سیاسی وجود دارد و نیز این امکان که اوضاع از کنترل دارو دسته خامنه ای بیرون بیاید. در واقع در صورت بسته دیدن همه ی راه ها، احمدی نژاد و مشایی باید به «سیم آخر» بزنند تا بتوانند از«عقوبتی» سهمگین که برای آنها در نظر گرفته شده است، بگریزند.

2-    در مورد خاتمی و اصلاح طلبان که جدالهایشان با حاکمیت میتوانست برخی جنبه های دموکراتیک داشته باشد، باید گفت تاکتیک های آنان در قبال خامنه ای  بطور مداوم و هر چه بیشتر بسوی راست سیرکرده است. از مواضع موسوی و کروبی در جریان جنبش دموکراتیک پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88 گرفته تا نگهداشتن خاضعانه و مایوسانه خاتمی در نزدیکی بیت و بارگاه خامنه ای برای باصطلاح «خراب نکردن همه پلها پشت سر» و نگهداشتن «راه باریکی» برای  مذاکره، چانه زنی و معامله. البته حسابهای اصلاح طلبان تا کنون درست از آب در نیامده و حضرات خامنه ای و شرکا به نحو احسن از راست روی های بی پایان اصلاح طلبان و در راسشان خاتمی به نحو احسن استفاده کرده اند و ضمن تحقیر و خوار و ذلیل کردن مداوم آنها، در نهایت  دستشان را در پوست گردو گذاشته اند. اگر وزارات اطلاعات و نیروهای امنیتی در مورد ورود خاتمی به انتخابات هشدار میدهند و میگویند در صورت ورود وی بقای شکل کنونی حکومت و مراتب قدرت به خطر خواهد افتاد، به دلیل مواضع رادیکال و منطبق بر منافع نیمه دموکراتیک لایه هایی از بورژوازی ملی( زیرا جبهه های اصلی بورژوازی ملی انتخابات را تحریم کرده است) این اصلاح طلبان نیست. بلکه به سبب استیصال توده ها و چنگ زدن آنها بر هر راه گریزی است که امکانی هر چند کوچک برای نجات بگشاید. چنانچه خاتمی کاندیدا میشد، ستادهای پیرامون وی شکل میگرفت و با توجه به پایگاهی که میان لایه هایی از نخبگان فرهنگی(دانشگاهی، حوزوی، هنری ) داشت با توجه به تاثیرات آنها بر توده ها، بسرعت میتوانست پیرامون خود جنبشی ناخواسته برانگیزد. این جنبش مردمی است که دارودسته حاکم از ان احساس خطر میکنند و نه خود خاتمی یا موسوی و کروبی و اصلاح طلبان زبون و ترسو. زیرا میدانند این جنبش تحت شرایط معین میتواند بسرعت از این رهبران عبور کند و رهبران رادیکال نوینی از خود بیرون دهد.

3-    در مورد رفسنجانی که اکنون که خود در وسط معرکه گیر افتاده و جمهوری نکبت دامن او و فرزندانش را گرفته، گردنگشی برای خلق را فراموش کرده و عابد و زاهد شده و «متواضعانه» روی به جوانان  آورده است، حرف و حدیث بسیار است. آنچه بیشتر میتواند مورد گمان قرار گیرد این است که او تا آخرین لحظه منتظر شد و سرانجام وقتی تایید رهبر را برای ورود به انتخابات کسب نکرد(زیرا این احتمال وجود دارد که در صورت کسب تایید رهبر برای ورود به انتخابات با شیوه هایی که استاد آن است، آن را به زبان میآورد و یا بطور غیر مستقیم پخش میکرد) بدون تایید رهبر ثبت نام کرد تا در صورت رد صلاحیت، هزینه آن را برای باند خامنه ای بالاتر ببرد. او که تایید برخی مراجع مذهبی، روحانیون و آخوندهایی که ترس و وحشت از واکنشهای مردم، سرانجام این حکومت و نیز وضعیت رابطه با امپریالیستها تمای وجودشان را گرفته و باندهای بورکرات - کمپرادور شبه صنعتی- تجاری را که دنبال ایجاد یک حکومت با ثبات داخلی و یک رابطه با ثبات سیاسی با امپریالیستها هستنند، را با خود دارد، با رد صلاحیت خود، حکم در اپوزیسیون قرار گرفتن را پیدا کرده، رهبر یک قطب که گراداگرد وی فشرده تر میگردد، گشته است. مدل این قطب در مجموع و در حال حاضر ترکیه است. دیکتاتوری مستبدانه با آزادی های اجتماعی باضافه آزادی حجاب و یک رابطه مستقیم و تمام عیار با امپریالیستها و پذیرش نوکر سیاسی آنها شدن. جدال رفسنجانی با خامنه ای مضمونی ارتجاعی دارد. در صورتی که خامنه ای بر اوضاع تسلط یابد و خود بتواند وارد بند و بست با امپریالیستها شود، فرزندان رفسنجانی را که به تلافی نقش او و آنها در انتخابات 88 و نیز برای چنین روزهایی گرو کشی کرده بود آزاد کرده و خود وی را به فرد سیاسی مهجور و گوشه ی خانه نشین تبدیل خواهد کرد. روحانیون و باندهای اقتصادی مدافع وی نیز به مرور در نظام خامنه ای تحلیل خواهند رفت. در مورد رفسنجانی همچنین نگاه کنید به نوشته اینجانب با نام طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک. بخش

4-     شخص مزبور رئیس هیئت مذاکره کننده در مورد مسئله اتمی است و شاید یکی از گزینه های خامنه ای برای  پذیراندن آن به امپریالیستها. اگر امپریالیستها با وی توافق کرده باشند( در این باره در بخش های بعدی بیشتر صحبت خواهیم کرد اما اکنون اشاره کنیم که با توجه به عدم اعتماد عمومی آنها به باند خامنه ای این امر بعید به نظر میرسد) بازی دودوزه بازانه ای را آغاز کرده اند. یعنی از یک طرف نقد انتخابات که چرا آزاد نیست و مثلا رفسنجانی (که تقریبا در حال حاضر ایده آل آنها بود) رد صلاحیت شده است و از سوی دیگر مشوق باند خامنه ای برای حل و فصل مسائل اتمی و عدم دخالت در مسائل خاورمیانه. بطور کلی چهار کاندیدای اصلی خامنه ای حداد غلامعلی حداد عادل، علی اکبر ولایتی، سعید جلیلی و محمد باقر قالیباف هستند. چنانچه شرایط همین گونه پیش رود و انتخابات برگزار شود، مشکل بتوان گفت که از میان چهار کاندیدایی که ظاهر امکان و شانس بیشتری برای انتخاب شدن دارند، کدامیک از صندوق رای بیرون خواهد آمد. به نظر میرسد سوای تمایل برای تعداد افراد انتخاب شده و باصطلاح وجود رقابت تصنعی  در میان کاندیداها، بررسی آمار واقعی این افراد در میان پایگاه اجتماعی باند خامنه ای و بر مبنای آن تنظیم برخی مناسبات قدرت و ثروت در آینده بی تاثیر نبوده باشد. از سوی دیگر به نظرمیرسد اینکه کدامیک از این افراد آمار بیشتری در استانهای مذهبی و بویژه قم و مشهد کسب میکنند و بدست آوردن مشروعیت در میان مراجع مذهبی پشتیبان خامنه ای،عامل دیگری برای انتخاب افراد مذکور باشد. سعید جلیلی که نوچه خامنه ای و پسرش مجتبی است و امکان کنترل بیشتری از جانب خامنه ای بر او وجود دارد، نیز این اواخر راه قم در پیش گرفت و بدیدار مراجع و طلاب شتافت تا در نزد آنان مطلوب جلوه کرده ، مشروعیت کسب کند.  

5-     گرچه جاه طلبی های سیاسی اشخاصی که رهبری این باندها را به عهده میگیرند، و یا به واسطه جاه طلبی هایشان و بر مبنای گشاده دستی در تقسیم غنایم باد آورده، باندهایی گراداگرد خود بوجود میآورند، نیز نقش خود را بازی میکند.

6-     دولت، نامی است که بر مجموعه دستگاهها و ارگانهای سیاسی حاکم، اعم از بورکراتیک یا نظامی اطلاق میشود. اما در ایران دولت بیشتر خود دستگاه بورکراتیکی است که زیر رهبری ریاست جمهوری قرار دارد. گرچه حتی در این مورد نیز برخی از وزارت خانه ها همچون وزارت دفاع از حوزه رهبری رئیس جمهور بیرون است و  زیرا نظر مستقیم ولی فقیه قرار دارد. بهم ریختگی اقتصادی و فعال مایشائی در اقتصاد جمهوری اسلامی با بهم رختگی و فعال مایشائی در ارگانهای حاکم تقریبا نسبتی موزون دارد. از این رو در ایران، بر مبنای تعریف تئوریکی، میتوان دولت را کل مجموعه سیاسی حاکم تصور کرد که زیر رهبری ولی فقیه (غیر پاسخ گو و همیشه طلبکار) قرار دارد و بخشی از آن را که خود بخشی از دستگاه بورکراتیک حاکم است(زیرا این بخش بوروکراتیک شامل شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی نیز میشود) زیر مجموعه دولت دانست.

7-    مرتضوی یکی از جنایتکارانی است که خیلی زود از سرنوشت دارودسته های جانیان اطلاعاتی ای همچون سعید امامی(البته اگر وی را کشته باشند!) درس گرفت. او نیز پس از جنایات کهریزک و جابجا شدنش در پست های مختلف، بوی حذف گردیدن و قربانی شدن به مشامش رسید. به باند احمدی نژاد پیوست و مدارک و اسناد برای روز مبادا جمع کرد و سر بزنگاه آنها را بیاری احمدی نژاد بیرون داد. او محترمانه بازداشت شد و پس از 24 ساعت آزاد. اینکه در ملاقات رئیس قوه قضاییه و محسنی اژه ای با او و پس از آن دیدار رئیس قوه قضاییه و جناب خامنه ای چه گذشت که وی را بسرعت آزاد کردند، خیلی نیازی به حدس و گمان ندارد. مدارکی که او  از باند خامنه ای و پسرش و دارودسته های فرماندهان نیروهای انتظامی و سپاه و اطلاعات در دست دارد و تهدید به افشای آنها که گویا به خارج فرستاده شده اند، ضامن زنده ماندن و بقای اوست. در جمهوری اسلامی هیچ خدمتگزاری در امان نیست. بنابراین هر کس باید علیه دیگران سند و مدرک کافی داشته باشد و در صورت دریافت بوی حذف و مرگ  دست به تهدید برای افشای آنها زند. 

پیوست

بخش هایی از مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک

« انتخاب خامنه ای به ولایت فقیه را باید بزرگترین اشتباه رفسنجانی دردوران زندگی سیاسیش دانست. رفسنجانی در حالیکه به توانایی های سیاسی و اجرایی خود بهای بسیار میداد به وجود چنین خصالی در خامنه ای بسیار کمتر از حد واقعی اش بها میداد.او گمان میکرد با دادن پست ولایت فقیه به خامنه ای هم او را راضی میکند و هم خود با در دست گرفتن پست اجرایی ریاست جمهوری، نقش اصلی را در دولت، و بند و بست با امپریالیستها بدست میگیرد. او تصور میکرد که به مرورزمان میتواند پست ولایت فقیه را به یک پست تقریبا تشریفاتی تبدیل کند و خودهمه کاره نظام شود. غافل از آنکه نه خامنه ای بیکار می نشست و نه کسانی که پیرامونش گرد آمدند و از رفسنجانی تواناتر هم در میانشان بود، اجازه میدادند که رفسنجانی پروژه خود را پیش برد. اینها همه تا قبل از دوم خرداد تقریبا روشن شده بود. همین ها موجب شد که رفسنجانی بخود آید، حزب کارگزاران سازندگی را درست کند و در پیش از دوم خرداد با سخنان مهم خود درجمهوری تاجیکستان در برحذر داشتن دست اندرکاران دولت از تقلب در انتخابات، نقش موثری در پیشگیری از تقلب درانتخابات دوم خرداد داشته باشد.»

«اغلب گفته میشود تضاد کنونی، تضاد مافیای اقتصادی با مافیای سیاسی است. این  چندان درست نیست. این تحلیل  در مورد کسانی که معروف به مافیای اقتصادی هستند کمتر درست درمیآید بویژه جریان رفسنجانی که در سیاست نیز حداقل تا پیش از حوادث ریاست جمهوری نفوذ داشتند. مثلا شخص رفسنجانی هم ریاست تشخیص مصلحت نظام را داشت و هم ریاست مجلس خبرگان. ضمن آنکه بخشی از اینان نیز در شورای تشخیص مصلحت و یا مجلس شورا و خبرگان حضور دارند. اکنون نیز گرچه نفوذ پیش از این را ندارند اما بطور صوری در موقعیت های خود بازمانده اند. اما  این تحلیل از آن هم بسیار کمتر در مورد جریانی که باصطلاح به مافیای سیاسی معروف است درست است. زیرا به این معنی است که مثلا مافیای سیاسی یعنی خامنه ای در اقتصاد نقش مافیایی ندارد و میخواهد اقتصاد را از چنگ رفسنجانی در آورد که درست نیست. جریان خامنه ای نه تنها مافیای سیاسی مسلط است بلکه مافیای اقتصادی مسلط نیز هست. مباحثی که اخیرا پیرامون تسلط سپاه بر رشته های کلان اقتصادی براه افتاده نشان از تسلط تقریبا بلامنازع این جریان بر شاخه های اقتصادی دارد. بنابراین بحث بر سر دو جریان است که در حالیکه هر دو در اقتصاد نقش مهمی دارند اما یکی از این دو یعنی رفسنجانی قدرت سیاسی لازم هم پایه نقش خود در اقتصاد را ندارد و روز بروز نیز قدرتش محدودتر شده و در حال بیرون انداخته شدن از قدرت است و دیگری این قدرت سیاسی را دارد و میخواهد آنرا تا سر حد نهایی آن یعنی حذف مخالفین عمده خود در عرصه سیاست و اقتصاد گسترش دهد و بدینسان مر کز ثقل اساسی قدرت گشته، یکه وتنها از طرف امپریالیستها به رسمیت شناخته شود

« بتازگی رفسنجانی به سازش با خامنه ای دست زده است. این سازش حل نهایی تمامی تضادهای میان جناح رفسنجانی و یا کارگزاران سازندگی با جریان خامنه ای نیست. سازش نهایی میان این دو بسیار مشکل است. زیرا جریان خامنه ای برای تثبیت حکومت خود و به رسمیت شناخته شدن از جانب امپریالیستها باید از یک سو به تصفیه درونی نهایی خود دست زند و یک قدرت واحد، متمرکز و یکدست  پدیدآورد و از سوی دیگر مردم را به تمکین از خود وادارد و استبداد را بی کم و کاست در تمام کشور حاکم کند. بدون این دو شرط جلب حمایت مداوم و دراز مدت امپریالیستها بسیار مشکل است. در کشورهای تحت سلطه ای که حکومت استبدادی دارند عموما وجود شخصیت هایی با قدرت های نزدیک به هم نمیتواند تحمل شود و اغلب تنها یک شخصیت  که از بقیه فاصله زیاد داشته باشد میتواند نقش حکومت گراصلی را داشته باشد. یک رفسنجانی در کنار خامنه ای یک علم است در کنار شاه. بنابراین تا جایی که تضاد میان این دو جریان مطرح است یا خامنه ای باید رفسنجانی را حذف یا کوچک و خانه نشین کند و یا  رفسنجانی خامنه ای را !»

تمامی قطعات بالا از مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک، بخش دوم و سوم است.