۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (3) نکاتی درباره اوضاع کنونی

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (3)

نکاتی درباره اوضاع کنونی


16- ویژگی وضع حاضر

همچنانکه گفتیم در حال حاضر تضادهای داخلی مرکز ثقل تکامل جامعه ایران و از میان آنها، تضاد میان تمامی طبقات مردمی و  تجار- بورکراتهای متحجر که دست در دست روحانیون مرتجع، حکومت مذهبی ایران را در ید قدرت خود دارند، تضاد عمده ایران  است. معهذا محاصره اقتصادی کنونی از سوی دول امپریالیست به رهبری آمریکا و نیز تهدید به جنگ، از نظر کمی، وزنه ای بیش از گذشته به تضادهای خارجی و از آن میان به تضاد مردم ایران با امپریالیستها داده است. به این سبب ما ضروری میبینیم که  خواه در مورد محاصره اقتصادی و خواه در مورد تهدید به جنگ  مواضع مشخصی اتخاذ کنیم و به مبارزات معینی دست زنیم.

اما همچنانکه اشاره کردیم این تغییری صرفا کمی در حد و حدود کمی تضادهای خارجی است و اگر چنانچه ما آنها را نسبت به تضادهای داخلی مورد سنجش قرار دهیم، این تغییر، نه منجر به ارجحیت یافتن آنها نسبت به تضادهای داخلی گشته و نه از آن مهمتر منجر به تغییر کیفی در وضعیت تضاد عمده جامعه ما شده است و نه حتی میان تضادهای خارجی و داخلی تعادلی نسبی( که البته چنین تعادلهایی پایدار نبوده و خواه ناخواه موقتی و گذار هستند) ایجاد کرده است، بلکه تنها شدت و سرعت حرکت  برخی از این تضادها  و از آن میان تضاد میان  مردم و امپریالیستها را بیشتر کرده است.

اما چنانکه امپریالیستها به ایران حمله کنند و این حملات ادامه یابد و به یک جنگ تمام عیار منجر گردد در آن صورت نه تنها تضادهای خارجی نسبت به تضادهای داخلی از اهمیت بیشتری برخوردار خواهند گشت، بلکه تضاد عمده ما نیز به تضاد عمده با امپریالیستها تبدیل خواهد شد.

اما هنوز امپریالیستها حمله نکرده اند و در وضع موجود تغییر کیفی صورت نگرفته و ما وارد مرحله نوینی نگشته ایم . بر این مبنا، ما نیز تلاش میکنیم  که عمدتا در حدود وضعیت جاری حرکت کرده و تا حدودی نیز به  مسائلی که چنانچه امپریالیستها به ایران حمله کنند، پیش خواهد آمد، از نظر تئوریک و سیاسی بپردازیم.



17- جنگ ویرانگر، جنگ سازنده

 در دوران کنونی بحثهای زیادی در مورد جنگ صورت میگیرد.  بسیاری که مخالف جنگ هستند بر این نکته تاکید میکنند که جنگ ویرانی و نابودی فراوان  ببار میآورد و ترمیم تخریب های ناشی از جنگ به سادگی ممکن نیست؛ یا کشور را مجبور خواهد کرد که برای باز سازی به امپریالیستها پناه ببرند و یا بار فراوان به دوش خلق خواهد گذاشت. این ها درست است و ما نیز در بخش پیشین در مورد این نکات صحبت کردیم. اما مشکل این جاست که برخی از این کسان تنها به خرابی هایی که جنگ ببار میآورد توجه میکنند، بی آنکه به این نکته توجه کنند که در حالیکه جنگ میتواند مضرات بسیار ببار آورد، اما درعین حال میتواند نتایج مثبت نیز به همراه داشته باشد.

بی تردید چنانچه جنگی از جانب آمریکا و امپریالیستها آغاز گردد، جنگی تخریب گر و نابود کننده خواهد بود. بسیاری از تاسیسات صنعتی ایران نابود خواهد شد، نقاط مسکونی ویران گشته و تلفات فراوان بوجود خواهد آمد. این یک طرف قضیه است و در این مورد، نقش مردم و همه نیروهای مخالف جنگ نه تنها در ایران بلکه در همه کشورها، مبارزه با امپریالیستهای جنگ افروز و پیشگیری از جنگ خواهد بود.

 اما  قضیه روی دیگری نیز دارد. همچنانکه در مورد جنگ آمریکا و عراق دیدیم، هزاران مخالفت، گاه چاره امپریالیستها را نمیکند و آنها جنگ خود را آغاز کرده و ادامه میدهند. از این رو پرسش این است که چنانکه جنگ از سوی امپریالیستها آغاز شد، چه باید کرد. آیا تنها باید از مضرات جنگ سخن گفت؟

خیر! زیرا کمونیستها تا جاییکه ممکن است از جنگ پرهیز میکنند، اما زمانیکه بناچار باید به جنگ دست زد، آنها تلاش میکنند که جنگ های نابود کننده و تخریب گر را به جنگ های سازنده تبدیل کنند. آنها عمیقا به این نکته باور دارند که «جنگ» را تنها از طریق جنگ میتوان نابود کرد و از جوامع بشری محو نمود.

در واقع بسیاری از جنگها در کشورهای گوناگون اتفاق افتاده است؛ تعداد بسیاری از آنها، کشتار بسیار و تخریب فراوان ببار آورده اند، اما بسیاری از آنها نیز به نتایج مثبتی منجر گشته اند. جنگ جهانی اول (و نیز دوم) که بر سر تقسیم جهان اتفاق افتاد، موجب کشتار و تخریب  فراوان در روسیه شد، اما با تبدیل آن به جنگ داخلی بوسیله کمونیستها، این جنگ به انقلابهای مسلحانه فوریه و اکتبر ختم گردید. یعنی تبدیل به جنگی شد که  برای تمامی طبقه کارگر و زحمتکشان روس نتایج مثبت به بار آورد.

همچنین در کشورچین، حمله ژاپن در سال 1937  و تداوم آن برای مدت 8 سال صدمات فراوان به کشور چین وارد کرد. اما طبقه کارگر و حزب کمونیست چین با تبدیل آن به جنگ آزادیبخش ملی، توانستند چین نو، چین انقلابی و کمونیست را از آن بیرون کشند. همین مسئله در مورد بسیاری کشورها همچون ویتنام، کامبوج، لائوس و نیز کشورهای افریقایی صدق میکند. تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ های آزادیبخش ملی، تبدیل جنگ تخریب کننده به جنگ سازنده است.

ممکن است که گفته شود که این مسئله در همه جا صدق نمیکند و به مجموع  شرایط داخلی و بین المللی، وضعیت طبقه کارگر و دیگر طبقات در یک کشور مشخص و نیز شرایط و امکانات واقعی نیروهای نیروهای انقلابی پیشرو بستگی دارد. در یک وضعیت بین المللی مساعد، در شرایطی که در یک کشور مشخص طبقه کارگر تحت رهبری یک حزب کمونیست واقعی است و آمادگی آن را دارد که جنگ تجاوز گرانه را به جنگ آزادیبخش تبدیل کند، البته تبدیل جنگ تخریب گر به جنگ آزادیبخش ملی ممکن و مقدور است و ادامه میدهند : « اما بیایید نگاه کنید بسیاری از جنگها بوده اند که نه تنها به جنگ سازنده تبدیل نشده اند، بلکه برعکس از هر سو تخریب و نابودی ببار آورده و دست آخر هم  یا کشور بدست نوکران امپریالیستها افتاده و یا نیروهایی بسیار عقب مانده و ارتجاعی بر جان و مال مردم مسلط شده اند. آیا اینها نیز جنگ سازنده بوده اند؟»

بی تردید اینکه هر جنگ تخریب کننده ای به جنگی سازنده تبدیل نخواهد شد، درست است. بسیاری جنگ ها بوده اند که نه تنها ماهیتا ارتجاعی بوده اند، بلکه نتایج آنها عموما  از یک جهت موجب تخریب و نابودی و از سوی دیگر موجب به ارمغان آوردن سرزمینهای فراوان برای چاپیدن یک نیروی امپریالیستی گشته اند. مثل همان جنگ های جهانی اول و دوم. همینطور بسی جنگ های مرزی  بی حاصل بین کشورهای هم مرز بوده اند که تنها ارضای تمایلات توسعه طلبانه سلاطین و روسا و یا طبقه حاکمه یک کشور را ارضاء  کرداند و برای خلق جز ویرانی، نابودی و گرسنگی  چیزی به همراه نداشته اند. مانند بسیاری جنگ های مرزی توسعه طلبانه در کشورهای تحت سلطه و از جمله جنگ هندوستان و پاکستان و یا ایران و عراق در زمان شاه و... هر چند و بطور کلی باید به این نکته توجه داشت که از میان این سلسله جنگ ها، نابودی ها و تخریب هاست که طبقه کارگر و خلقهای جهان به مرور و بتدریج، آگاهی انقلابی بدست میآورند و متوجه میشوند که تا زمانی که نظام امپریالیستی و مرتجع  در کشورها بر سرکارند، این نوع جنگها میان آنها اجتناب ناپذیرند.

 اما در اینجا ما صحبتمان در مورد جنگ های تخریب کننده ای است که میتواند به جنگ سازنده تبدیل شود. بدون شک برای اینکه یک جنگ تخریب کننده به جنگی سازنده تبدیل شود، شرایط معینی لازم است و بدون چنین شرایطی چنین تبدیلی صورت نخواهد گرفت. مثلا جنگ ایران وعراق از آن جمله است. این جنگ گر چه از سوی نیروهای بیگانه شروع شد و در نخستین مرحله خود از سوی ایران، جنگی عادلانه بحساب میآمد، اما بطور کلی نه تنها به جنگی سازنده تبدیل نگشت، بلکه به جنگ و ابزاری در دست حکام مرتجع جمهوری اسلامی تبدیل شد که هر صدای مخالفی را خفه کنند و قدرت خود را تثبیت نمایند یعنی بجای جنگی سازنده به جنگی منکوب کننده  و تحکیم کننده قدرت از سوی نظام حاکم تبدیل شد. پس شرایط معینی لازم است که هم وجوه بین المللی دارد و هم وجوه داخلی.

 اکنون نیز ما در مورد شرایط معین جهان و ایران صحبت میکنیم. به سبب درگیری امپریالیستها با بحران اقتصادی موجود در کشورهای خودشان و مخالفتهای مردمی ای که هر دم رو به گسترش و تکامل دارد، با درگیری شدنشان با بحرانها و جنگ ها در کشورهای مختلف بویژه در کشورهای شمال افریقا و خاورمیانه، به علت وجود طبقه کارگر با کمیت مناسب و با سابقه ی طولانی مبارزه در ایران و امکان رهبر شدن وی برای تمامی خلق، به دلیل نفس وجود تفکر کمونیستی با سابقه ای حدود صد ساله و امکان رشد جریانهای انقلابی موجود( که گر چه در حال حاضر ضعبف هستند، اما در شرایط مساعد، امکان رشدشان وجود دارد) این امکان وجود دارد که چنانکه جنگ در مدت زمانی طولانی ادامه یابد، به جنگی سازنده تبدیل گردد.(1)



18- رابطه مبارزه برای استقلال و وجود دموکراسی

 حال به مباحثی می پردازیم که در صورتی که جنگ از سوی امپریالیستها آغاز شود ما با آنها روبرو خواهیم شد. دربخش پانزده و شانزده همین مقاله، در باره تضادهای داخلی و خارجی  و چگونگی ارتباط و وابستگی متقابل آنها به یکدیگر صحبت کردیم. همچنین گفتیم که اکنون تضادهای داخلی عمده است، اما در صورتی که جنگ  و تجاوز از سوی امپریالیستها آغاز شود، تضادهای خارجی و از آن میان تضاد با امپریالیسم آمریکا و متحدینش عمده خواهد شد و تضادهای داخلی موقتا در رده و درجه دوم اهمیت قرار خواهد گرفت و پیشرفت آنها تابع رشد و تکامل تضادهای خارجی خواهد گشت. این به این معناست که تضاد با امپریالیستها  و برای بیرون راندن متجاوزین  و بدست آوردن استقلال، نقش اصلی را در تکامل مبارزه طبقه کارگر برای برقراری جمهوری دموکراتیک خلق  خواهد داشت.

    مهمترین  پرسشی هم  که در خصوص این  دگرگونی پدید میاید، این است که آیا میتوان از چنین تغییری چنین نتیجه گرفت که تضادهای داخلی دچار سکون مطلق میشوند و یا هیچ اهمیتی نخواهند داشت و باید بطور کلی نادیده گرفته شوند و یا حداکثر باید توجه کمی معطوفشان گردد؟

 خیر! چنین تغییری هرگز چنین معنایی نخواهد داشت.  تضادی که حل نشده و به این سادگی حل نمیشود، را نمیتوان بطور مصنوعی و مطلق نادیده گرفت و یا بر سر آن سر پوش گذاشت. در واقع همانطور که گفتیم همه تضادها از تضادهای درون خلق گرفته  تا تضاد عمده کنونی یعنی تضاد با حکومتگران جمهوری اسلامی حرکت ویژه خود را دارند و توقف پذیر نیستند؛ و گرچه در هر مرحله تنها یکی از آنها عمده میشود، اما دیگرانی که  عمده نیستند و به عنوان یک جهت تبعی حرکت میکنند، در عین حال هویت مستقل خود را داشته و میباید در نظر گرفته شده و به مبارزاتی که از این تضادها انگیخته میشود، بحد لزوم یعنی خواه در نسبتشان با تضاد عمده و خواه در نسبتشان با خود، توجه شود.

  اکنون به این نکات بپردازیم:

 نخستین نکته این است که حرکت تضاد های غیر عمده تابع حرکت تضاد عمده خواهند بود.  این به این معناست که آنچه تعیین کننده محتوی و جهت حرکت تضادهاست، تضادعمده است. یعنی همه اختلافات میان طبقه کارگر و دیگر طبقات و یا جریانهای طبقاتی حول این نکته میچرخد که همه و هر طبقه ای چگونه به این تضاد برخورد میکند. مثلا آیا آنها واقعا علیه جنگ تبلیغ میکنند و در عمل علیه امپریالیستها میجنگند و یا مبارزه شان تنها بشکل صوری  است و وانمود میکنند که میجنگند؟ چنانکه واقعا میجنگند درجه  و شدت مبارزه آنها با امپریالیستها به چه میزان است؟ دلایل واقعی آنها و هدفشان در چنین مبارزه ای چیست؟ آیا آنها واقعا در جهت بسیج همه نیروها در جهت پیشبرد تضاد عمده حرکت میکنند و یا نه در جهت دامن زدن به تضادهای غیر عمده  حرکت میکنند؟ چنانچه در امر مبارزه کارشکنی میکنند، محتوی  و درجه این کارشکنی چه میزان است و آیا میتوان آنها را خنثی  و منفعل کرد و یا خیر؟ و...

از نقطه نظر تئوری و سیاست مارکسیسم، طبقه کارگر میتواند بطور مشروط با هر نیرویی که واقعا در جهت پیشبرد مبارزه علیه دشمنان طبقه کارگر و خلق در آن تضادی که عمده میشود( در اینجا علیه امپریالیسم آمریکا و متحدینش) فعالیت میکند، بستگی به اهداف، مقاصد و میزان جنگندگی و پیگیری، وارد وحدت، اتحاد و ائتلاف هایی با درجات متفاوت شود و با هر نیرویی که یا  علیه خلق است و یا در جهت دامن زدن به تضادهای غیر عمده بجای تضاد عمده حرکت میکند، باید مبارزه کند ( اشکال این مبارزه متفاوت است و میتواند از مسالمت ترین شکلها تا اشکال نظامی عمدتا دفاعی را در بر گیرد. در چنین مبارزاتی هدف باید تا آنجا که ممکن است خنثی و منفعل کردن این چنین نیروهایی باشد و نه راندنشان بطرف صفوف دشمن عمده در آن مرحله).

 افزون بر این همچنانکه مبارزه برای آزادی و دموکراسی و تغییر در ساخت های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وابسته یا عقب مانده در کشوری تحت سلطه، بی جهت گیری و مبارزه علیه امپریالیستها، نمیتواند به پیش رود و به نتیجه ای بینجامد، در عین حال  مبارزه با امپریالیسم نیز به شرایطی نیاز دارد که بدون آنها چنین مبارزه ای هرگز به نتایجی سودمند بحال خلق نخواهد انجامید. چنین شرایطی عبارتست از وجود دمکراسی و آزادی در کشور.

 در حقیقت مبارزه برای کسب استقلال بی بسیج همه ی خلق و دست زدن به یک جنگ دراز مدت ممکن و مقدور نیست. این طبقات مختلف خلق یعنی طبقه کارگر، زحمتکشان شهری، کشاورزان، لایه های مختلف خرده مالکان فقیر، میانه و مرفه و اقشار و لایه های خرده بورژوازی هستند که جنگ  آزادیبخش را به پیش میبرند. چنانچه این طبقات و احزاب و سازمانهای بیانگر منافع آنان، در شرایط و امکانات بهبود مبارزه خویش نباشند، جنگ پیشرفت نخواهد کرد. از این رو باید میان خلق دموکراسی وجود داشته باشد. یعنی آزادی عقیده، بیان، احزاب، اجتماعات، مطبوعات، آزادی برای ملیتها، آزادی مذاهب و نیز آزادی بی دینی، لغو قوانین ضد زن و نیز امکانات برای جوانان... این ها حداقل هاست و میتواند تا برگزاری انتخابات آزاد جهت مجلس و تدوین قانون اساسی نو برای جامعه ایران  و برقرای یک دولت دموکراتیک ملی برگزیده خلق تکامل یابد. اینها شرایطی است که پیشرفت در مبارزه ضد امپریالیستی را ممکن و مقدور میکند. تنها در چنین فضای دموکراسی ای است که همه نیروها میتوانند آزادانه و با حفظ استقلال خود، هم برنامه های سیاسی و عملی خود را بیان کرده و به اجرا گذارند و هم به نقد و انتقاد از برنامه و عمل دیگران بپردازند. چنانچه خلق آزاد نباشد، امر جنگ به پیش نخواهد رفت. شرط مبارزه با امپریالیسم، دموکراسی میان خلق است.(2)

بنابراین میبینیم که آنچه غیر عمده یعنی مبارزه برای دموکراسی و آزادی است نیز باید تا حدودی و برای جهت دادن همه نیروها برای پیشبرد تضادعمده یعنی پیشبرد یک جنگ آزادیبخش ملی به پیش رود. این شرط است و وجود آن  الزامی است و چنانچه نباشد، امر بسیج خلق  و مبارزه با امپریالیسم ممکن و مقدور نخواهد بود.

نکته دوم این است که این تضادهای غیر عمده، در عین تبعیت از تضاد عمده به آن معنی که تشریح کردیم، در عین حال دارای هویتی مستقل بوده، خصوصیات و حرکت ویژه خود را  خواهند داشت. این در حالیکه به این معنا است که طبقه کارگر میتواند با همه نیروهایی که واقعا ضد امپریالیست هستند، علیه امپریالیسم متحد شود، اما به این معنی نیست که طبقه کارگر تضادهای میان خود و طبقات دیگر را به فراموشی بسپارد و یا از دست گذارد. از این رو باید به تحرکاتی که از این تضادها برخاسته میشود، توجه شود و در حد و حدودی که وحدت کلی خلق بر سر پیش بردن تضاد عمده را تحت الشعاع خود قرار ندهد، به پیش برده شوند و در حد و حدودی نیز در آنها وقفه نسبی ایجاد گردد. به عبارت دیگر باید تنظیماتی از لحاظ درجه اهمیت و ردیف تضادها صورت گیرد و یک تناسب کلی - که ترکیبی از پیشروی و عقب نشینی است- از نظر پیشبرد این تضادها و تضاد عمده ایجاد شود. همچنین تبعیت از تضادعمده، به معنی تحلیل رفتن طبقه کارگر در نیروهایی که با آنها تضاد دارد، نمیباشد. یعنی درست است که طبقه کارگر با این نیروها بر سر مبارزه با امپریالیسم به توافق میرسد، اما این توافقی نسبی است و میان طبقه کارگر و این نیروها تضادی وجود دارد که خود این تضاد دارای هویتی مستقل از تضاد با امپریالیستهای جاری است و در نتیجه طبقه کارگر و پیشروان وی باید مرزها و خطوط تمایز خود را با نیروهای دیگر طبقات حفظ کنند.



19- استقلال طبقه کارگر و اتحاد وی با سایر طبقات

الف: استقلال

 نکته اخیر نشانگر مسئله استقلال طبقه کارگر از دیگر طبقات است. برای طبقه کارگر که مصمم ترین و پیگیرترین طبقات در مبارزه برای استقلال و دموکراسی است، استقلال وی از دیگر طبقات اهمیتی فزون از حد دارد و مسئله هستی و نیستی این طبقه است. طبقه کارگر باید بروشنی خط تمایز خود را در هر مسئله معین و مشخص، خواه از جهات برنامه های حداقل و حداکثر و خواه از جهت استراتژی و تاکتیک و خواه در مسئله شعارها و برنامه های عملی ترسیم کند. این طبقه باید اختلافت خود را با دیگر طبقات در مورد هر مسئله ای تنظیم، ترویج و تبلیغ کند. بدین ترتیب استقلال طبقه کارگر معنایی دو گانه دارد: نخست تنظیم مثبت خطوط برنامه های خود و دوم گذاشتن آن در مقابل دیگر طبقات و نقد برنامه، استراتژی و تاکتیک آنان. ما آزادی عقیده، بیان، احزاب، مطبوعات ،اجتماعات و... را درست به این دلیل خواهانیم که بتوانیم از یک طرف خطوط سیاست خود را مطرح کنیم و از سوی دیگرتمامی طبقات درگیر در مبارزه علیه امپریالیسم را مورد انتقاد قرار دهیم. چنین انتقاداتی در حالیکه عمدتا در جهت چگونگی برنامه، شعارها، تاکتیک و استراتژی یک حزب و ... خواهد بود در عین حال حاوی اختلافات طبقه کارگر با آنها نیز خواهد بود.

از جهت عملی نیز طبقه کارگر باید استقلال تشکیلاتی داشته و بتواند به برنامه های خود جامه عمل پوشاند. چنانچه طبقه کارگر چنین استقلالی از دیگر طبقات نداشته باشد دیگر به مثابه یک طبقه مستقل، با هویت و برنامه نخواهد بود، بلکه به مانند یک طبقه وابسته بی هویت، که مجری و منقاد برنامه دیگران خواهد بود، در مبارزات شرکت خواهد کرد. از این رو تاکید بروی استقلال طبقه کارگر برای این طبقه حکم بود و نبود را دارد. این نوع استقلال درون جبهه متحد خلق نیز می باید وجود داشته باشد و چنانچه چنین شرایطی وجود نداشته باشد، امر تضاد مبارزه با امپریالیسم پیش نرفته و شکست عاید خواهد شد. پس استقلال طبقه کارگر شرط هر گونه اتحاد و ائتلاف وی با دیگر جریانهای طبقاتی است . بدون استقلال سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر، هر گونه اتحادی به معنای فراموش کردن و از دست گذاردن امر طبقه کارگر یعنی جمهوری دموکراتیک خلق، سوسیالیسم و کمونیسم و تبعیت مطلق از طبقات و جریانهای بورژوایی است. روشن کردن اختلافات، پذیرش آنها و احترام به حقوق متقابل، شرط اتحاد و همکاری است.

   و اما مسئله اتحاد، ائتلاف و دیگر شکلهای ارتباط طبقه با دیگر طبقات.

ب- وحدت، اتحاد و ائتلاف

چنانچه تضادی مشخص عمده شود(مثلا در مورد شرایط مورد بحث، حمله امپریالیسم آمریکا به ایران و تبدیل شدن  تضاد با امپریالیستها به تضاد عمده و مسئله کسب استقلال ملی ) طبقه کارگر به شرط اینکه بتواند استقلال سیاسی- تشکیلاتی خود و نیز حق بیان نظرات و انتقاد از نظرات دیگر طبقات را حفظ کند، می تواند که با هر طبقه و نیرویی که پایه توده ای دارد و واقعا و عملا در جهت آن تضاد عمده مبارزه میکند، وارد اتحاد و ائتلافهای موقتی شود.

خلق ما از طبقات مختلفی تشکیل شده است. طبقه کارگر میتواند و باید با تمامی طبقات خلقی (  که خود مفهومی نسبی است و در مراحل مختلف، متفاوت است) که مایلند و میتوانند علیه امپریالیسم بجنگند، وارد اتحاد شود. این امر در عرصه سیاسی عبارت است از اتحاد بر سر مواضع اساسی ضد امپریالیستی میان نیروهای منسوب به طبقه کارگر و نیروهایی که نمایندگی این طبقات را به عهده دارند. بطور کلی  در یک مبارزه ضد امپریالیستی ( و نیز ضد استبدادی ) بدون اتحاد تمامی طبقات، احزاب، سازمانها، گروه ها و یا جریانهایی که مسئله شان پیشبرد آن تضاد عمده است، کار پیش نخواهد رفت. روشن است که وحدت، اتحاد و یا ائتلافی که طبقه کارگر با دیگر طبقات برقرار میکند درجات متفاوت دارد و از نزدیکترین متحدین وی که زحمتکشان شهری و کشاورزان و تهیدستان روستا است(که تا پایان انقلاب سوسیالیستی امتداد میابد) شروع میشود و تا اتحادهای استوار با طبقات میانی در انقلاب دموکراتیک و نیز ائتلاف با متحدین موقتی، خواه در انقلاب دموکراتیک و خواه در انقلاب سوسیالیستی، امتداد میابد. 

همچنین نیروهایی در کشور ما وجود دارند که یا نیروهای ارتجاعی هستند و یا وابسته به بلوک های امپریالیستی متفاوت. از نظرتاکتیک سیاسی، طبقه کارگر باید میان نیروهایی که  جزو خلق نیستند، ولی معهذا در حال حاضر مایلند هستند علیه امپریالیسم آمریکا و متحدینش مبارزه کند و عملا نیز چنین میکنند، با نیروهایی که تجاوزگرند، فرق گذارد، و سیاست« بهره برداری از تضادها، جلب اکثریت، مبارزه با اقلیت و درهم شکستن یکایک دشمنان» که سیاستی مارکسیستی است را، بکار بندد.

بنابراین وارد اتحاد و ائتلاف های تاکتیکی شدن با دیگر طبقات غیر از طبقات و جریانهای وابسته به امپریالیسم آمریکا و متحدینش ( و نیز سیاست فرق گذاشتن و استفاده کردن از تضاد میان دشمنان) مجاز است و ما میتوانیم و برخی زمانها الزامی است که وارد چنین اتحادهایی  بشویم، ولی تنها به یک شرط که برای ما در این گونه اتحادها  حکم مرگ و زندگی را دارد، یعنی حفظ استقلال سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر و تمایز آن از خطوط دیگر. داشتن امکان حق بیان نظرات و برنامه های خود و نیز حق انتقاد. این امر ربطی به نیروی ما ندارد. چنانچه ما نیروی زیادی داشته باشیم خواهان استقلال خود هستیم  و چنانچه نیروی کمی داشته باشیم، باز هم  خواهان استقلال خود هستیم.

بطور کلی مارکسیستها باور دارند که هیچ طبقه ای از موضع منافع دیگر طبقات وارد وحدت، اتحاد و ائتلاف با دیگر طبقات نمیشود، بلکه تنها از موضع منافع خود وارد این گونه اتحادها میگردد. بنابراین هر طبقه ای به نیروهای طبقات دیگر تنها به مثابه نیروهایی مینگرد که میتوانند او را در رسیدن به منافع خود در فلان و بهمان پراتیک ویژه، یاری رسانند.از این رو احکامی شبیه این که فلان طبقه نه از موضع منافع طبقات زحمتکش و یا کل مردم، بلکه به این دلیل وآن دلیل از موضع منافع خود و بخاطر منافع خود این کار و آن کار را میکند، تنها تا آنجا درست است که هدفش مبارزه با - و زدودن- آن هاله ای است که طبقات بورژوا و خرده بورژوا بدور منافع واقعی خود ایجاد میکنند و آن را منافع طبقات زحمتکش و یا منافع عموم مردم جا میزنند. اما آنجا که از چنین نقد و افشایی به این نتجه میرسند که پس  نباید وارد هر گونه اتحاد و ائتلاف تاکتیکی با این گونه طبقات شد، نادرست و صرفا یک تکرار بی مایه است. آنچه مورد نقد و افشای مارکسیستهاست این نیست که چرا این حزب و یا آن سازمان وابسته به طبقه بورژوا و یا خرده بورژوا از موضع منافع طبقه کارگر، زحمتکشان و یا عموم مردم وارد مبارزه نمیشود،(که اگر چنین بود که دیگر این جریان، نماینده آن طبقه نمیبود) بلکه همین نکته است که چرا آنچه را حقیقت است نمیگوید و پرده برداشتن از حقیقت. این تنها طبقه کارگر است که نه تنها بروشنی اعلام میکند که از موضع منافع خود در مقابل هر حادثه و اتفاقی موضع میگیرد، بلکه از روی میل و بناچار میتواند و باید طبقات دیگر را نیز آزاد کند تا بتواند خود را آزاد کنند.

بطور کلی جبهه متحد خلق با نیروهایی که با دشمن عمده در هر مرحله مبارزه عملی  میکنند و یا حداقل همکاری نمیکنند و یا بی طرف و منفعل نگاه داشتن آنها از وظایف طبقه کارگر در نه تنها انقلاب دموکراتیک، بلکه در انقلاب سوسیالیستی و در تمامی دوران دیکتاتوری پرولتاریا صدق میکند.(3)

20- بحران کنونی  و مسئله نیرو

ممکن است در این میان کسی یا کسانی از میان دیگر طبقات قدرتمندتر از طبقه کارگر و یا از میان خود ما فریاد بزنند:

« آهای با شما هستیم! انگار که در خواب و خیالید! آیا اصلا شما عددی هستید که برای چگونگی مبارزه علیه امپریالیسم و یا جبهه متحد شرط و شروطی میگذارید؟ کی شما را به چیزی میگیرد که این جور از موضع بالا برای دیگران خط و خطوط تنظیم میکنید. بروید دنبال کارتان! جنبش شما سالهاست شکست خورده است و شما نیز اکنون هیچ نیستید. پس بهتر است تازه اگر به شما راه دادند بیاید و مثل یک سرباز در خدمت و یا در رکاب دیگر طبقات باشید!»

 بدون شک در این سخنان حقیقتی نهفته است ولی البته نه تمام حقیقت!

حقیقت آن چیست؟ حقیقت آن بحران کنونی چپ است و بویژه یکی از بدترین اشکال تجلی آن در ایران. سالهاست که چنبش چپ، بویژه پس از شکست طبقه کارگر در چین و علیرغم فعالیت بسیار فداکارانه بسیاری از کمونیستها، در وضع بحرانی بسر میبرد. در بیشتر کشورها احزاب کمونیست واقعی که بنا به اعتقاد واقعی به مارکسیسم تشکیل شده باشند و همچنین طبقه کارگر به مثابه یک طبقه متشکل و متحد، وجود ندارد.

در ایران وضع بسیار بدتر است. در این کشور در حالیکه ما در سالهای 57 تا 60 از جنبش کمونیستی پر شور و شری برخوردار بودیم که آرمان گرا بوده و مبارزه ای جانانه را به پیش میبرد، اما از نظر تئوریک یکدست و از لحاظ تشکیلاتی یک پارچه نبود و در نتیجه نتوانست طبقه کارگر را که با کمیت بالا و به شکلی مهیب و طوفانی  وارد انقلاب شده بود، بقدر کفایت آگاهی بخشد ومتحد و متشکل کند. چنین شد که انقلاب بواسطه عدم رهبری طبقه کارگر شکست خورد و چپ دچار پاشیدگی شد. از آن پس نیز، دو خط رویزیونیستی توده ای- اکثریتی  که بدنبال خود بخشی از راه کارگر و این اواخر اقلیتی ها را نیز کشیده اند و دارو دسته های فرصت طلب ترتسکیستی و شبه ترتسکیستی حکمتی و غیر حکمتی ...  که داد هوار «پوپولیسم» شان را کسی نیست که نشنیده باشد، چپ را به منجلاب تبدیل کرده اند.(4) در ضمن احزاب سوسیال دمکراتی نظیر حزب کمونیست ایران نیز  که با تبعیت پنهان و آشکار خود از حکمت و حکمتی های ترتسکیست به این وضعیت پا داده اند، کمابیش دنبال این دسته ها روان گشته اند. از سوی دیگر، جریانهایی که در مجموع یا کمابیش بروی مواضع مارکسیسم ایستادگی کرده اند، نیز مرتبا تحلیل میروند و بجای آن مواضع اپورتونیستی و رویزیونیستی اتخاذ میکنند(5). و بالاخره، از نسلی از بهترین انقلابیون ایران یا همان چپ های  پنجاه هفتی که در سالهای انقلاب، طوفانی مبارزه کردند و هنوز با همان آرمانها زندگی میکنند، نیزعده معدودی بیش نمانده است. این عده هم  یا در خارجند و یا اسیر زندگی روزمره در داخل. در نتیجه چپ به عنوان یک چپ منسجم و متشکل وجود ندارد. پس طبیعی است که این حضرات چنین چیزهایی بگویند و حرفهای ما را حرف مفت قلمداد کنند.

اما تمامی حقیقت نیست. زیرا در جامعه ایران طبقات مختلفی وجود دارند که طبقه کارگر یکی از آنها  و البته مهمترین آنهاست. این طبقه و به همراه آن دیگر طبقات زحمتکش و تهیدست شهر و روستا و حتی طبقات میانی جامعه بهیچوجه منطبق با امیال حکام کنونی وارد جنگ با امپریالیستها نخواهند شد. اما در صورتیکه امر آزادی و دموکراسی تخقق پذیرد و آزادیهایی که درباره آن صحبت کردیم ایجاد گردد، آنگاه تمامی نمایندگان سیاسی طبقات خلقی میتوانند که در بسیج پایگاه اجتماعی خود برای جنگ با امپریالیستها موثر افتند. در واقع همانطور که سالهای پایانی جنگ ایران و عراق نشان داد، با سوء استفاده از یک انقلاب، با وعده و وعید و با زور و فشار، تنها تا مدتی میتوان مردم را  بدنبال خود کشید. سالهای پایان جنگ ایران و عراق سالهای افت در روحیات طبقات مختلف مردم برای ادامه جنگ بود و پس از ان ما سالهای 76 به بعد را داریم و طبقه کارگری که مداوما با سرمایه داران و حکام کنونی بر سر ابتدایی ترین خواستهای رفاهی  و شغل خود مشکل داشته است و از طرف نیز در جنبش دموکراتیک برای کسب دموکراسی و آزادی شرکت داشته است. اکنون جمهوری اسلامی بسیار منزوی است و مشکل که بتواند که این طبقه و همینطور طبقات دیگر را برای جنگی – در صورتی که درگیرد- به نفع خود بسیج کند. در نتیجه شکست از امپریالیستها و سرنگونی آن  قطعی است.



21- نگاهی به تجربه جنگ ایران وعراق

از دیدگاه جمعی از مائوئیستهای ایران، جنگ عراق و ایران دارای دو مرحله متمایز بود. مرحله نخستین از مهر ماه 59 تا  سوم خرداد 61 به این دلیل که این جنگ از سوی عراق که مورد حمایت امپریالیستها بود، برای جدا کردن خوزستان و بخشهایی از خاک ایران، علیه انقلاب ایران و برای محصور کردن آن و برای به هرز بردن انرژی انقلابی توده ها  بود، از سوی این کشور و امپریالیستها جنگی ارتجاعی و از سوی ایران جنگی عادلانه و برحق بود. اما بواسطه سوء استفاده حکام جمهوری از این جنگ برای سرکوب انقلاب ( که آنها را در عمل با مقاصد عراق همسو میکرد) و نیز بواسطه اینکه عراق پس از فتح خرمشهر مایل به برقراری صلح بوده و پذیرفته بود که به مرزهای بین المللی خود باز گردد، اما حکام جمهوری اسلامی قبول نکردند و تا آنجا پیش رفتند که بگویند که فتح قدس از کربلا میگذرد، ماهیت جنگ تغییر کرده و از سوی ایران نیز به جنگی ارتجاعی تبدیل شد.

از سوی دیگر شرکت کمونیستها در این جنگ نیز نادرست بود؛ زیرا  استقلال سازمانها و گروه های کمونیستی طبقه کارگر به رسمیت شناخته نمیشد و این سازمانها مجبور بودند با پرچم طبقات دیگر در جنگ شرکت کنند.

درست به همین دلایل بود که مبارزه برای آزادی و دموکراسی  که کمی پس از شروع جنگ( تقریبا از ماههای آذر و دی) در گرفت و رهبری آن در دست بنی صدر و جریانات منسوب به نهضت آزادی و جبهه ملی بود، گسترش یافت، رشد کرد و شدت گرفت. این مبارزه دموکراتیک به سبب ضعیف بودن نیروهای چپ و رهبری بورژوازی ملی در خرداد 60 شکست  خورد و کودتای خمینی و حزب جمهوری اسلامی علیه انقلاب موفق شد. در آن زمان با توجه به حاکم شدن استبداد در کل مملکت و از بین رفتن شور و شوق توده ها، تنها 5 سال کافی بود، تا توده ها دیگر تمایلی برای ادامه جنگ نداشته باشند.

بنابراین از یکسو مواضع  آن جریاناتی که از آغاز جنگ را ارتجاعی ارزیابی میکردند نادرست و «چپ روانه» بود و از دیگر سو اگر چه  مواضع جریاناتی که جنگ را از سوی ایران عادلانه ارزیابی میکردند، درست بود، اما شرکت اینان در جنگ بدون هویت طبقاتی و سیاسی و زیر پرچم جمهوری اسلامی نادرست  و عملی راست روانه محسوب میشد. ضمن آنکه این تجربه به روشنی نشان داد که بدون وجود دموکراسی و آزادی در کشور امر مبارزه و جنگ با امپریالیسم  پیش نخواهد رفت و چنانچه این آزادی و دموکراسی محو شود، شکست عاید خواهد شد.

اکنون وضع با آن زمان اختلاف بسیار دارد. حکومت متداوما دچار تجزیه و ریزش شده است و حکومتیان دیگرهمانند آن زمان یکدست نیستند؛ اختلاف  خواه درون خود اینان(باندهای خامنه ای و احمدی نژاد) و خواه میان این حاکمان و جریانهایی که از سالهای 68 به بعد از حاکمیت رانده شدند، شدت یافته است. توده ها نیز که تجربه 30 سال حکومت جمهوری اسلامی و سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن را دیده اند دیگر مانندآن زمان نسبت به جمهوری اسلامی دچار اوهام و فاقد آگاهی نیستند. ضمن آنکه از سالهای 76 به این سو ما تجربه یک جنبش دموکراتیک را داشته ایم که توده ها بطور گسترده در آن شرکت کرده اند و بویژه پس از رویدادهای سال 88  و سرکوب وحشیانه حکومت، این جنبش به مراحل کیفی نوینی پا گذاشته است. از این رو بسیج مردم برای جنگ با امپریالیستها، دیگر به  سادگی آن زمان، با شعارهایی مثل «شهید شو و به بهشت رو»،« راه قدس از کربلا میگذرد»، سرودها و فیلم های جنگی تهیج کننده و خلاصه از این گونه چیزها نخواهد بود.



   ادامه دارد



                                                               هرمز دامان

                                                                خرداد 91   

یادداشتها

1-    البته خلاء کشورهای سوسیالیستی کاملا مشهود است؛ اما زمانیکه بلشویکها دست به نبرد برای تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی زدند، نیز هیچ کشور سوسیالیستی موجود نبود و ضمنا جنبش کمونیستی جهانی دچار بحران شدیدی ناشی از اپورتونیسم و رویزیونیسم انترناسیونال دوم  و فاسد شدن و «لاشه گندیده» شدن احزاب پر قدرتی همچون حزب سوسیال دمکرات آلمان هم بود.

2-     مثلا توجه کنیم که جمهوری اسلامی با نابود کردن تمامی اینها پس از جنگ ایران و عراق، چگونه به مرور خود را در انزوا قرار داده و نتوانست خلق را بسیج کند و هر چند که توانست با اتکا به یک انقلاب بزرگ و با استفاده از نا آگاهی ای که توده های کثیر خلق، نسبت به اهداف واقعی اینان داشتند، مدتها جنگ را ادامه داده و مقاصد خویش را پیش برد. اما در میانه راه خلق به مرور آگاهی نسبی یافت  و از همراهی با جمهوری اسلامی سر باز زد. خلق متمایل به پایان جنگ شد و جمهوری اسلامی با فشار امپریالیستها مجبور به پذیرش صلح شد. و در نتیجه گرچه شکست نخورد به این معنی که زمینی از دست نداد، اما پیروز هم نشد.

3-    البته این نوع اتحادهای تاکتیکی همانگونه که لنین در کتاب « چپ روی بیماری کودکی...» اشاره کرده است برای کمونیستها زمانی که  درون محافل  و یا گروه های کوچک خود محصور هستند، واجد کوچکترین اهمیتی نیست و هر گونه بحثی پیرامون آن بیهوده مینماید. اما برای چپ زمانی که به مثابه حزب کمونیستی است که طبقه کارگر را میلیونی بسیج کرده و سخن از ارقام صدها هزار و میلیونها است، مسئله ای عملی است و برای  بسیج  همه نیروهای موجود برای  کوچک کردن و در انزوا قرار کردن دشمن عمده و ضربه متمرکز و کاری  زدن، اهمیتی فزون از حد دارد.

4-     اگر ما به نظرات و رفتار ترتسکیستهای ایرانی بنگریم خواهیم دید که آنان دروغگوهایی بیش نیستند. میدانیم که ترتسکیستها داد و هوار فراوان در مورد انقلابات چین و ویتنام و یا دیگر کشورهای تحت سلطه براه میاندازند و این انقلابات را بواسطه ساختارهای عقب مانده این کشورها، عموما «انقلابات بورژوایی نوع کهن» و «جنبش طبقات دیگر» میخوانند. اما چنانچه ما به جریانهای درونی این کشورها و نیز به مواضع ترتسکی و ترتسکیستها بنگریم، میبینیم که اینها در همین انقلابات باصطلاح بورژوایی حضور داشتند، اما بجای اینکه در صف خلق - یا از نظر حضرات ترتسکیستهای حکمتی باصطلاح  پوپولیستی- مبارزه کنند، ترجیح میدادند که  غیر پوپولیستی- ولی البته نه کارگری- به صف ضد خلق در آیند و در خدمت نیروهای امپریالیسم ژاپنی و یا آمریکایی قرار گیرند. تاریخ ترتسکیسم پس از شدت گرفتن تضاد میان استالین و رهبری حزب کمونیست شوروی با ترتسکی، تاریخ خدمت ترتسکی و ترتسکیستها به امپریالیستها و در بهترین حالت به اکونومیستها است.

5-    مثال های بارز آن یکی حزب کمونیست ایرام(م- ل- م) است  که مارکسیسم را کهنه و مربوط به گذشته ارزیابی میکند و بجای آن دنباله رو نظرات اپورتونیستی و رویزیونیستی باب آواکیان گشته است و دیگری سازمان موسوم به فدائیان خلق اقلیت میباشد که این اواخر باتفاق فدائیان خلق اکثریت، بسیار آگاهانه و حساب شده و با توافقی از پیش با اکثریتی ها و بی بی سی،  در برنامه تلویزیونی این شبکه شرکت کردند، تا شاید در آینده همان نقشی را در قبال اکثریت بازی کنند، که سالهاست اکثریت در قبال حزب توده بازی میکند!
 

۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (2) نکاتی درباره اوضاع کنونی

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (2)

نکاتی درباره اوضاع کنونی


تشکر و قدردانی
 پیش از این که به ادامه بحث خود بپردازیم لازم می دانیم که در اینجا از عموم رفقا در سایت اعتراض، رفقای گرامی نادر جنوب، فرهاد- م، بابک خوبان و سربلند عزیز، رفقای پر مهر افغانستانی  و نیز رفقای مرتبط با  وبلاگ جمعی از مائوئیست ها که  گاه با یادداشت هایی حمایت گر در پای مقالات ما و یا فرستادن نامه های تشویق کننده و نیز نقدها و پرسش ها، نوشته های وبلاگ ما را مورد پشتگرمی و عنایت خود قرار داده اند، تشکر نماییم. مشتاقانه آرزومندیم که بتوانیم با این رفقا  که همواره با شور و شوق مقالات، نوشته ها و نامه های آنها را می خوانیم، مباحثات خود را ادامه دهیم. گرایش عمومی ما این است که مباحث و مسائل گوناگون و نیز نکات اساسی را که در کامنت ها، نامه ها و یا مقالات مطرح می شود حتما در نوشته ها و مقالات خود در نظر داشته باشیم و به فراخور توان سعی کنیم که مهم ترین پرسش های آنها را پاسخ دهیم.
                                        
                                       ***     

همچنانکه در بخش یکم این نوشته گفتیم ما علیرغم کرکری خواندن های طرفین امکان وقوع جنگ را با توجه به شرایط و مشکلات کنونی غرب (خواه در خود کشورهای غربی و خواه در افغانستان، عراق، لیبی و نیز سوریه ) که موجب آن گشته که فشار به جمهوری اسلامی برای پذیرش خواستهای شان، در چارچوب  فشارهای اقتصادی و سیاسی باشد، و نیز سازش های بزرگ حکومتگران جمهوری اسلامی در بزنگاه های ویژه، امری مسلم ندانسته، بلکه آن را تنها یک احتمال بشمار میآوریم؛ و تا حدودی به سبب همین احتمال لازم میدانیم که تا حد ممکن به روشن کردن نکات حول و حوش آن،  به بررسی واقعیات، گمانه پردازی و تحلیل بپردازیم. در حال حاضر، جنبه عمده این مباحث میتواند این باشد که تا حدودی بررسی ها و تحلیل های خود در مورد ویژگیهای شرایط عمومی کشور ما، منطقه و جهان را روشنتر کرده و عمق بخشیم.

  10- برآورد وضعیت نیروها و شرایط طرفین
الف- جمهوری اسلامی
از نظر کلی نیروهای دو سوی این تقابل به هیچوجه در تساوی قرار ندارند. نیروهای جمهوری اسلامی محدود است به ارتش، سپاه پاسداران  و نیروهای بسیجی و نیز ابزار و ادوات جنگی ای که غیر قابل قیاس با ساز و برگ امپریالیستها است. ابزاری که یا از خود کشورهای غربی گرفته شده اند( و میدانیم که اینان هر سلاحی را در اختیارکشورهای تحت سلطه بویژه کشورهایی که با آنها مشکل دارند، قرار نمیدهند) و یا  از کشورهای دیگر همچون روسیه، چین و یا کره شمالی دریافت شده اند که اینها نیز علیرغم هیاهوی جمهوری اسلامی، عموما از نظر تکنولوژی نسبت به ابزارهایی که غرب در اختیار دارد، بسیار عقب مانده اند.
در مورد نیروهای ارتش، مشکل بتوان روی آنها در صورتی که جنگی طولانی رخ دهد حساب جدی باز کرد. بیشتررهبران و کادرهای فوقانی این ارتش حتی با توجه به تسویه های مداوم جمهوری اسلامی و یا دادن پست و مقام به رده های پایین تر برای گزین کردن وفادارترین نیروهای به نظام( باصطلاح تو را بالا میآورم و تو به من وفادار باش) بواسطه سیستم ارتش و مبنایی که بر آن پایه ریزی شده بود، کمابیش در حال و هوای ارتش شاهی بسر میبرند. این نیروها حتی زمانی- حدود دو سه سال  به پایان جنگ ایران و عراق مانده (سالهای بین 65 تا 67) - نیز به مرور دچار ضعف شده و نرفتن به خدمت و یا فرار سربازان از جبهه های جنگ به امری رایج در آنها تبدیل شده بود؛ از این رو جمهوری اسلامی عموما مجبور بود با زور افراد را گرفته و به خدمت گسیل دارد . در حال حاضر، با توجه به جو عمومی علیه جمهوری اسلامی میان مردم که خواه ناخواه در ارتش بویژه در رده های میانی و پایین نیز بازتاب خود را دارد، وضع بسیار بدتر از آن سالها است.
 گر چه وضعی که در مورد ارتش وجود دارد در مورد سپاه پاسداران در فاصله بین سالهای 60 تا 67 وجود نداشت، اما با توجه به پاک شدن سپاه از نیروهای مومن و معتقد، یعنی جوانان صادقی که گمان میکردند اسلام  و خمینی میتوانند به خواستهاشان پاسخ دهد و یا نیروهای حزب اللهی که جزو پیروان متعصب خمینی بودند، کشته شدن بسیاری از این ها در جبهه های جنگ و یا منفعل شدن و تحلیل رفتنشان در زندگی های معمولی، وضع در این نهاد نظامی تا حدود زیادی تغییر کرد. این نهاد  خواه در همان سالها و خواه پس از آن  کم و بیش به نهادی همچون ارتش تبدیل شده که جوانان دوره خدمت سربازی خود را در آن میگذرانند. در آن زمان رهبری  و کادرهای این نهاد را عمدتا نیروهای وفادار به خمینی تشکیل میدادند، اما با ریزش این نیروها بویژه پس از جنگ و نخست شکل گیری خط امامی ها و سپس دوم خرداد و اصلاح طلبان، این رهبری بیش از پیش از نیروهایی تشکیل شد که بیشتر به خامنه ای و یا پس از آن به احمدی نژاد گرایش داشتند.  اینان اکنون از هارترین، فرصت طلب ترین و نان بنرخ روز خورترین نیروهایند و مشکل که بتوان آنها را با نیروهایی مقایسه کرد که از دل یک انقلاب بیرون آمدند و به ایدئولوژی مذهبی خود ایمان، خواه مومنانه و خواه متعصبانه همچون بسیاری از حزب اللهی ها داشتند. همچنین در این نهاد  گر چه آموزش ایدئولوژیک و تبعیت از احکام مذهبی، جایگاهی برتر و وزنی بسیار بالاتر از ارتش داشت و دارد، اما در مجموع  وضعیت این نیرو تا حدود زیادی شبیه ارتش شده است. شاید یکی از دلایل اصلی توسل  به جمع کردن صوری نیروهای بسیجی برای برقراری حکومت نظامی اعلام نشده در تهران، میل جمهوری اسلامی برای فاش نشدن نقش سپاه در سرکوب مبارزات  و همچنین درجه قدرت آن بوده است.(1)
در مورد بسیج نیز وضع  به سان سالهای جنگ نیست. بسیج در آن زمان تا حد زیادی متکی به نیروهای داوطلبی بود که از روستاها و شهرها، از کارخانه ها و مزارع به جبهه فرستاده میشدند. بسیاری از این نیروهای داوطلب که سنین میانه به بالا در میانشان کم نبود، تا حد زیادی انگیزهای دینی داشتند و گمان میکردند که چنانچه وضع به شرایط عادی باز گردد، نظامی در خدمت مستضعفان برقرار خواهد شد. چنین  انگیزه هایی به آنان نیرو میداد و به آینده امیدوارشان میکرد. بسیاری از آنان به همراه عده زیادی در سپاه پاسداران فکر میکردند که چنانچه جنگ به پایان رسد و فرصت بازسازی فراهم گردد، ایران به مدد حکومتگران اسلام خواه بهشت برین خواهد شد. اما تمامی افکار و آمال اینان نقش بر آب شد زمانی که رفسنجانی پس جنگ، از تریبون نماز جمعه از مرفهان مسلمان خواست که از زندگی لذت برند و به عیش و نوش اسلامی پردازند. به مرور مفاهیمی همچون مستضعفان از ادبیات جمهوری اسلامی رخت بر بست و جای خود را به «اقشار آسیب دیده» و یا «آسیب پذیر» داد. بیشترامتیازات خانواده شهدا قطع شد و بسیاری از نیروهایی که صادقانه در جنگ شرکت کرده بودند و معلولین در زیر فشارهای دوران سازندگی  که عموما برنامه های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را پیاده میکرد، خرد شدند. این تحولات منجر به تجزیه و قطب بندی های جدید در نیروهای بسیجی گشت. (2)
بنابراین اکنون که بسیاری از همین بسیجی ها  و نیز لایه هایی درون پاسداران تغییر عقیده داده ، یا در رکاب خاتمی و یا اکنون در رکاب موسوی و کروبی اند، و یا بطور کلی ریزش کرده اند، مشکل بتوان روی بسیج  برای یک نبرد بلند مدت حساب باز کرد.(3)
در مورد وضع در مورد مردم و چگونگی انگیزه های واقعی آنان در نبرد با امپریالیستها پایین تر صحبت خواهیم کرد اما عجالتا اشاره کنیم که وضع از لحاظ توان جمهوری اسلامی در بسیج نیروهایی که بخاطر جمهوری اسلامی و برای ماندن و بقای آن وارد جنگ با امپریالیستها شوند، بسیار بدتر است. اگر ما شرایط اکنون را با شرایط دهه شصت قیاس کنیم، تفاوت ها بسیار مشهود است. در آن سالها جمهوری اسلامی تا حدودی پایه توده ای  و قدرت بسیج داشت. خمینی با نفوذ بود و نیروهای متضاد زیر پرچم او تا حدودی مراعات حال یکدیگر را میکردند. اما از سالهای پس از جنگ و بویژه پس از سالهای 76  که شکافها در هیئت حاکمه روز بروز گسترده تر و عمیق تر شد و نیز بویژه  پس از انتخابات ریاست جمهوری و اعتراضات، تظاهرات و شورشهای رخ داده و بطور کلی طی چهار سال گذشته وضع بکلی عکس آن دوران شد.
بنابراین اگر در آن دوران جمهوری اسلامی قدرت بسیج توده ها را داشت اکنون توده ها پشتیبان او به بخش کوچکی که طرفدار اویند(که تازه خود آنها نیز با توجه به دو جناح شدن اصول گرایان، تقسیم شده است) و نیز طرفداران موسوی و کروبی (که در مورد طرفداران آنها نیز تجزیه و ریزش ادامه دارد) تقسیم شده اند.

ب‌-     امپریالیستها
در مورد نیروهای امپریالیستها تا آنجا که بحث بر سر ساز و برگ جنگی باشد، جای هیچ بحثی وجود ندارد که اینان مسلح به انواع سلاحها  با تکنولوژی فوق العاده مدرن هستند که برایشان نابودی تاسیسات اقتصادی  ایران و نیز ضربه زدن به قلب نیروهای جمهوری اسلامی  و از پا در آوردن نیروهای جنگی آن در مراحل اولیه، امری شاید چندان مشکل بحساب نیامده و ساده و پیش پا افتاده بنماید.
اما اگر بحث بر سر تصرف زمینی باشد و آن هم نه کوتاه مدت بلکه دراز مدت، این امری بسیار سخت برای آنها خواهد بود. در اینجا نقش ابزار وادوات علیرغم اهمیت آن در یک جنگ، پایین آمده و نقش انسان، انگیزه ها، تمایلات، خواستها و آرزوها، اهداف، برحق یا ناحق بودن چنین انسانهایی، بالا خواهد رفت. در این خصوص نیروهای امپریالیستی- خواه از خود کشورهای امپریالیستی بیایند و خواه از دیگر کشورهای تحت سلطه اجیر شده و گوشت دم توپ نیروهای اصلی  شوند- با دو نوع مقاومت در داخل روبرو خواهند شد. یکی مقاومت از جانب وفادارترین نیروهای رژیم و دیگری نیروهای مردمی که به فراخور گسترش جنگ، نخست خودبخودی و بفراخور شرایط و در صورت رشد نیروهای انقلابی و مترقی، آگاهانه و سازماندهی شده، شکل خواهند گرفت. مقاومت از جانب نیروهای رژیم نیز خواه برای  حفظ قدرت موجود تا زمانی که سرنگون نشده و خواه برای برگرداندن قدرت به رژیم جمهوری اسلامی در صورتی که سرنگون شود، امری است که به مرور نیرو و توان خود را از دست داده و دچار ضعف میگردد و بخشهای مهمی از آن (پس از سرنگونی رژیم) در مقاومت های شکل گرفته مردمی مستحیل خواهد شد. این امر را  با توجه به این نکته میگوییم که امپریالیستها دست به ریسک های خطرناکی که تلفات جانی آنها را بالا ببرد، نخواهند زد(و به احتمال از سربازان کشورهای عراق، افغانستان و یا کشورهای دیگر استفاده خواهند کرد) و در صورتی به تصرف زمینی ایران دست خواهند زد که مطمئن از نابودی اولیه ی حداقل مهمترین بخش نیروهای وابسته به رژیم باشند. بسیاری از نیروهای پروار شده قدرت سیاسی نیز به محض اینکه احساس خطر کنند، بار و بندیل خود را برداشته از کشور خارج شده و در کشورهای دیگر سکنی خواهند گرفت.
 بنابراین  گرچه فتح ایران ممکن است برای امپریالیستها  کار در مجموع ساده ای باشد اما نگاهداری آن چنین نیست و در پرتو مبارزه طبقات مردمی که اساس مقاومت را در مقابل امپریالیستها خواهند ساخت، کار بسیار مشکلی  خواهد بود.
اما مبارزه در خود کشورهای امپریالیستی و نیز کشورهای تحت سلطه  مانعی جدی برای ادامه جنگ نیز خواهد بود و این امکان وجود دارد که جنبشی ضد جنگ شبیه به سالهای پس از حمله  به عراق، در بیشتر کشورها شکل بگیرد. مردم کشورهای امپریالیستی مدت بیش از ده سال است که جنگ های افغانستان و عراق دیده اند و با توجه به گیر کردن امپریالیستها در این جنگها، سخت است که آنها بتوانند مردم کشور خود را با  توجه به  بحران جاری اقتصادی، تورم ، گرانی و  بیکاری مجاب کنند تا با یک جنگ طولانی همراه شوند و هزینه های انسانی و مالی چنین جنگی را بپردازند. چنانچه جنبشی ضد جنگ در شرایط کنونی برپا شود، آمیخته شدن آن با  واکنش طبقه کارگر و زحمتکشان به بحران اقتصادی جاری و اعتراضات کنونی بر علیه سیاسیهای ریاضت اقتصادی،  کار را برای بورژوا - امپریالیستها بسیار پرهزینه تر خواهد کرد و شاید عواقب آن خیلی قابل پیش بینی نباشد.
بنابراین در صورتی که جنگ از جانب امپریالیستها رخ دهد به احتمال زیاد باید برق آسا باشد و در کوتاهترین مدت به نتیجه برسد. شاید بهترین کار برای امپریالیستها تشکیل یک دولت در تبعید بوسیله رضا پهلوی  و یا جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم آمریکا و غرب در آستانه جنگ، تصرف سریع ایران و سپردن آن بدست اینان باشد؛ تا اینها بتوانند نقش مهمی در ایجاد انفعال در لایه ها و بخشهایی از طبقات متوسط و میانی که گمان میکنند پسر شاه بیاید، وضع بهتر خواهدشد، داشته باشند. و یا اینکه حداقل در مراحل اولیه پس از سرنگونی رژیم، از افرادی وجیه المله و یا نیروهایی که از میان اصلاح طلبان برخاستند و به آنها ملحق شدند، برای جلوگیری از هر گونه تداوم در جنگ از سوی مردم، و تحمیل حکومت دست ساخته امپریالیستها و تمکین مردم به آن، استفاده کنند.

11- جمهوری اسلامی و مردم ایران
چنانچه  ما وضع ایران را از نقطه نظر داخلی مورد بررسی قرار دهیم، تضاد شدید و رشد یابنده ای را میان حکومتگران مرتجع جمهوری اسلامی که نماینده طبقه بورژوازی بورکرات- تجاری و متحجرترین لایه های  نهاد  قرون وسطایی روحانیت ایران هستند از یک سو و توده های عظیم خلق که طبقه کارگر، توده های کثیر خرده مالکان  و کشاورزان روستا ، لایه های فقیر، متوسط و مرفه خرده بورژوازی شهری و بورژوازی ملی هستند، را از سوی دیگر میبینیم.  اگر امپریالیستها دست به تجاوز نزنند، کماکان تضاد میان خلق و ارتجاع داخلی تضاد عمده در ایران  خواهد بود و مبارزات مترقی و انقلابی بگرد آزادی خواهی و دموکراسی جریان خواهد داشت.
وضع عمومی پس از مبارزات دموکراتیکی که در پی تقلب در انتخابات سال 88 بوجود آمد از این قرار است: نیروهای حاکم باند خامنه ای  و احمدی نژاد مشترکا به سرکوب شدید جنبش توده های مردم پرداخته و این جنبش را که عمدتا اشکال مسالمت آمیز مبارزه را تعقیب میکرد، سرکوب کردند. چگونگی طبقه بندی کردن این سرکوب و اشکال آن با توجه به تجاربی که سرکوب گران از چگونگی تکامل انقلاب 57 داشتند،  از منطق زیر پیروی میکرد:
«جنبش را در نطفه خفه کنیم و نگذاریم انقلاب شکل گیرد. اجازه ندهیم هیچ تجمعی صورت گیرد. همه راهها ی حرکت جنبش را ببندیم. اصلاح طلبان ضعیف و جبون را در شکنجه گاهها و دادگاهها خرد کنیم، رهبران سازشکار را در گوشه ای حبس کنیم، فعالترین عناصر را بکشیم و یا به حبس کشیم، از توده ای از فعالترین مبارزین جوان از دختر و پسر، پیر و جوان زهر چشم بگیریم و به شکلهای مختلف آنها را تحقیر کنیم. عکس چگونگی کشتن های فجیع ، شکنجه شده ها و آزار دیده ها را بگیریم و در بین مردم پخش کنیم تا ترس بجان مردم افتد و دیگر کسی به خیابان نیاید، خانواده ها جلوی فرزندان خود را بگیرند، چوبه های دار در هر شهر و ده (بویژه استانهای کردستان، بلوچستان و خوزستان) بر قرار کنیم و هر روز و هر هفته عده ای (به عناوین مختلف قاچاقچی، تجاوز و...) را که حکم اعدام برایشان صادر شده و مردم در مقابل اعدامشان حالت منفعل خواهند داشت، را به بالای دار و زیر چوخه های اعدام قرار دهیم  تا بوی مرگ در فضا بپیچد و فضای کشتار ایجاد گردد، آنگاه از یک سو کسی در خیابان نخواهد آمد و از سوی دیگر اگر بیاید ما در این  فضا براحتی میتوانیم کشتار کنیم  و خلاصه ... مراقب هر مطلبی در مطبوعات باشیم و هر جای بوی اعتراض و حرکت آمد بسرعت بکوبیم. از آن طرف راه خارج را باز کنیم و بگذاریم که هر کس میخواهد برود و یا آنها را با نا امن کردن شرایط به سوی خارج برانیم. این نسل را همین جا تمامش کنیم!»
مواضع رهبران سازشکارجنبش یعنی عمدتا موسوی و کروبی در مقابل این اشکال ممتد و تکامل یابند کشتار، سرکوب، شکنجه و تحقیر،  تکامل مبارزه به اشکال عالیتر نبوده، بلکه تقلیل آن به اشکال پایین تر بوده است. از این رو علیرغم نقطه اوج جنبش در روزهای تاسوعا و عاشورا، آنان در  روز 22 بهمن از نیروهای خود خواستند که به تظاهرات بیایند و با سکوت  خود مبارزه  کنند.
به این ترتیب جنبشی که در آن مقطع دارای امکانات گوناگون برای تکامل مبارزه بود بدلیل سازشکاری رهبران، کشتار و سرکوب فعالان و نیز دیگر ضعف های  این جنبش بویژه عدم شرکت متشکل و سازماندهی شده طبقه کارگر(که تا حدودی متاثر از شرایط واقعی خود این طبقه و نیز بسیار بیشتر متاثر از وضع «پیشروان» آن است)، عدم گسترش مکفی مبارزه به شهرستانها و نیز عدم ارتقاء به اشکال نوین مبارزه خواه در عرض(اعتصاب و تظاهراتهای توده ای) و خواه در عمق( تشکیل دستجات و گروه های  نیمه مسلح و تمام مسلح از فعالان و جوانان، در مراحل اولیه برای دفاع از خود در برابر نیروهایی که بی محابا به مردم بی سلاح شلیک میکنند و در مراحل متکامل تر برای تعرض) دچار افت شد و برنامه و نقشه سرکوب سران جمهوری اسلامی موقتا پیروز شد.
اما علیرغم پیروزی سران سرکوب و افت جنبش، حرکت این جنبش بشکل پرسشها از رهبران و تکامل شناختها و خواستها ادامه یافته و باعث تجزیه نیروهای بدنه این جنبش گشته و میگردد .از یک سو رادیکالیسم(منتج از طبقه کارگر و زحمتکشان و نیروهای وابسته به آنان که پیش از سرکوب، نقش بیشتری در مبارزات بعهده میگرفت، در بخش عمده این جنبش در حال رشد بوده و هست و از سوی دیگر گرایشهای لیبرال در میان بخش کمتری از آن به موقعیتی کاملتر پای میگذارد. چنانچه امپریالیسم آمریکا و دیگر متحدین آن دست به تجاوز به ایران زنند و بخواهند ایران را همچون افغانستان و عراق مستعمره خود گرانند، و بدینسان مبارزه با امپریالیسم در ایران تضاد عمده گردد، گرایشهای رادیکال و میانه، نقش اصلی را در بدنه جنبش ضد امپریالیستی بعهده خواهد داشت.
 بطور کلی، مردم ایران خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری یک جمهوری دموکراتیک هستند که دست همه امپریالیستها را از اقتصاد ایران کوتاه کند، دین را از دولت جدا و به عنوان امر خصوصی افراد را به رسمیت شناسد، (4)  آزادی های اساسی را برای عموم طبقات خلق برقرار سازد و در جهت تداوم آنها بکوشد، حق تعیین سرنوشت برای ملیتهای ایران، تدوین حقوق برابر با مردان برای زنان و بالاخره یک فرهنگ  دموکراتیک ملی بر مبنای خطوط زنده و پویای فرهنگ و سنن بومی همراه با پیشرفته ترین وجوه فرهنگی ملل دیگر( جذب انتقادی) بر پا کند. وظیفه  برقراری این جمهوری دموکراتیک در دوران کنونی به عهده طبقه کارگر است. و چنانچه این طبقه ناتوان از رهبری مبارزات تمامی طبقات زحمتکش و نیز طبقات متوسط باشد، آنگاه حتی چنانچه چنین جمهوری دموکراتیکی به رهبری طبقات دیگر بر پا شود، امر و خواست توده ها انجام نخواهد شد و چنین جمهوری ای بقا نخواهد یافت.
 همچنانکه گفتیم پس از انتخابات 88 تضاد میان خلق و حکومت جاری شدت یافت و جنبش دموکراتیک توده ها به رهبری جریانهای اصلاح طلب و بواسطه سازشکاری های آنها و نیز سرکوب شدید حکومت جمهوری اسلامی، موقتا دچار افت گردید. اما این تضاد در حال حاضر تضاد عمده  کشور ماست و بواسطه بحران جاری اقتصادی جهانی و روز به روز به حدت آن نیز افزوده میگردد. به این ترتیب جمهوری اسلامی از نقطه نظر داخلی، منزوی و مورد انزجار مردم است.

12- سنجش نیروهای جمهوری اسلامی،امپریالیستها و مردم ایران نسبت به یکدیگر
 اکنون و با در نظر داشت مطالبی که در مورد وضعیت نیروهای امپریالیستها و جمهوری اسلامی در بند دهم بازگو کردیم میتوانیم به این نکته اشاره کنیم که در صورتی که  ما نیروی های جمهوری اسلامی را نسبت به نیروی امپریالیستها بسنجیم، این نیروها مجموعا ناتوان و ضعیف مینمایند؛ و اگر از جنجال آفرینی های پر سرو صدا، داد و فریادهای گوشخراش و در شیپور کردنهای حکومتگران این جمهوری  در مورد ابزار و آلاتی که گویا مدرنترین و پیشرفته ترین نوع خود در جهان هستند، بگذریم و بطور واقعی وضعیت  نیروهای آن را از لحاظ تکنولوژی مورد سنجش قراردهیم، این نیروها نه تنها معرف قدرت زیاد جمهوری اسلامی نبوده، بلکه بر عکس معرف ضعف و ناتوانی آن در مقابل امپریالیستها است. همچنین اگر آن را از نظر نفرات انسانی یعنی کسانی که حاضرند با آگاهی و از دل و جان برای آن بجنگند، نسبت به گذشته بسنجیم، این نیروها نسبت به سالهای 60 تا 65 در جنگ ایران و عراق، تقریبا دچار تحولی اساسی شده و آن اعتقادات و آن تمایلاتی که آن دوره در میان این نیروها(عموما پاسداران و بسیجی ها) وجود داشت، در آن حدود و کیفیات  وجود ندارد. این نکته اخیر در مورد نیروهای امپریالیستی نیز کمابیش  صدق میکند. زیرا این نیروها نیز از هر گونه انگیزه  واقعی برای جنگ بدورند و بوسیله تبلیغات امپریالیستی  و بزور تکنولوژی و سلاح مدرن به آنها احساس قدرت تلقین میشود. بنابراین نیروهای کمی و کیفی جمهوری اسلامی در مقابل امپریالیستها به هیچوجه معرف واقعی نیرو و قدرت واقعی طبقات مردمی ایران نبوده، بلکه بر خلاف هیاهو، لودگی و ژست قدرت گرفتن های آن،  در مقابل امپریالیستها بسیار ضعیف میباشند. رهبران این نیرو یعنی سران حکومتگراسلامی  نیز در مقابل امپریالیستها عموما بی پرنسیپ، بدون عزت نفس  وعموما خوار و ذلیل و خاک بوس امپریالیستها هستند.(5)
از سوی دیگر اگر ما این نیرو را از نقطه نظر داخلی و در مقابل طبقات مردمی و مبارزات آنها بسنجیم، نه تنها از نقطه نظر آلات و ادوات و تا دندان مسلح بودن، نسبت به مردمی که سلاحی در دست ندارند بسیار مقتدر مینمایند، بلکه مستبد، تحمیل گر، متفرعن، تحقیرکننده، کشتارکننده، نابودگر هر نوع آزادی و حقوق انسانی و خلاصه صاحب همه و هر چیز مینمایند. بنابراین این نیرو از لحاظ کمیت نسبت به نیروی امپریالیستی ضعیف و نسبت به مردم که در حال حاضر فاقد سلاحند، قوی مینماید. حال آنکه از لحاظ انگیزه و تمایل برای مبارزه و جنگ در هر دو مورد یعنی خواه نسبت به امپریالیستها و خواه نسبت به مردم در هر حال فاقد انگیزه های لازم برای مبارزات دراز مدت و یا مبارزاتی با گستره و عمق زیاد است.  در عوض طبقات مردمی در حالیکه از نظر تشکل و  نیروی نظامی  نسبت به هر دو نیرو امپریالیستی  و جمهوری اسلامی در حال حاضر ضعیف و ناتوان مینمایند، اما از لحاظ انگیزه  قوی بوده و در صورت یک کار آگاه گرانه  متداوم، این انگیزه ها میتواند قوی تر گردد. در کل جمهوری اسلامی در مقابل نیروهای مردم در یک مبارزه داخلی از نظر تاکتیکی قوی و نابود کننده، اما از نظر یک مبارزه متداوم و طولانی، یعنی از لحاظ استراتژیک ضعیف و ناتوان مینماید. این وضعیت درمورد امپریالیستها نیز مشابه وضعیت جمهوری اسلامی درمقابل مردم است.  در صورتی که طبقه کارگر متشکل شده و بوسیله یک حزب کمونیست انقلابی رهبری گردد و بتواند توده های روستا و اقشار میانی را به زیر پرچم خود برای استقلال و آزادی گرد آورد، خواه جنگ- اگر رخ دهد- و خواه مبارزه داخلی را رهبری کند، وضع بکلی متفاوت خواهد شد.        


13- خلق ایران مخالف جنگ است
مردم ایران به هیچوجه جنگ نمیخواهند. آنان بشدت از هر سو تحت فشار هستند. تورم، گرانی و فشارهای متناوب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کمر آنان را خرد کرده است در شرایط کنونی جنگ میتواند دردها و رنجهای آنها را بسیار بیشتر کند.
جنگ میتواند تمامی تاسیسات اقتصادی ایران را نابود کند و یا به آنها صدمات جدی وارد نماید. چه کسی باید بهای آنها را بپردازد:  کارگر ان و زحمتکشان
جنگ میتواند ویرانی و تخریب نقاط مسکونی را به همراه بیاورد. چه کسی باید دوباره آنها را بسازد:  کارگران و زحمتکشان
جنگ میتواند کشتار و نابودی  انسانهای بیشماری را به همراه آورد و معلولین بسیار به جای گذارد. چه کسی باید رنج فقدان آنها را بر خود هموار کند: خلق
کمونیستها جز خواست خلق چیزی نمیخواهند. کمونیستها به هیچوجه جنگ امپریالیستها علیه ایران  را برنمی تابند، زیرا بخوبی میدانند که امپریالیستها به هیچوجه اهداف نیکی ندارند. آنان میخواهند بجای جمهوری اسلامی یک سلطنت و یا جمهوری وابسته تر ایجاد کنند و نوکر و سگ زنجیری را بجای حکومتگران کنونی بنشانند.

14 - تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی به عهده مردم ایران است
امپریالیستها میگویند جمهوری اسلامی بدنبال تبدیل شدن به قدرت اتمی است و اتمی شدن ایران برای منطقه و جهان خطرناک است و عواقب ان ناامن شدن منطقه و کشورهای سرمایه داری غرب است. آنها میگویند که ایران مروج و گسترش دهنده تروریسم است  و نیز ایران ناقض حقوق بشر است.
 در مورد این ادعاهای امپریالیستها که خود مسبب اساسی ناامنی در سراسر جهان هستند  و دو جنگ امپریالیستی و ده ها و صدها جنگ کوچک و بزرگ را در سراسر گیتی دامن زده اند، کودتا ها در کشورهای گوناگون سامان داده و به اشکال مختلف در این کشورها ی تحت سلطه و یا حتی کشورهای امپریالیستی دیگر مداخله  کرده اند، گروه ها گوناگون تروریستی را درست کرده اند و بجان خلق ها انداخته اند، سخن بسیار گفته شده است. اما صرف نظر از هر آنچه که امپریالیستها میگویند، که عموما تنها ابزار و یا بهانه هایی است که آنها مقاصد واقعی خود را بوسیله آنها پیش میبرند، وظیفه تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی به عهده نیروهای خارجی نیست، بلکه به عهده مردم ایران است. چنانچه مردم  نتوانند جمهوری اسلامی را سرنگون کند، این به آنها مربوط میشود که تحت چنین حکومت مرتجع و عقب مانده ای  بسختی و با رنج و مرارات فراوان زندگی میکند و بناچار باید زندگی کنند. خلق ایران تجارب گذشته امپریالیستها را در کشورهای گوناگون تحت سلطه به مانند ویتنام، کامبوج، لائوس و نیز کشورهای افریقایی و آمریکای لاتین دیده و حال آنها را نیز، در کشورهایی همچون افغانستان، عراق و لیبی میبیند و به هیچوجه به امپریالیستهایی که میخواهند برای او «حقوق بشر» و «دموکراسی» بیاورند اعتماد و اعتقادی ندارد.
 اما گویا در میان برخی اقشار و طبقات، دسته ها و گروه هایی بافت میشوند که بواسطه نفرت از جمهوری اسلامی  میخواهند به هر قیمتی از شر آن خلاص شوند. چنانچه این قیمت، ورود امپریالیستها به ایران و مستعمره کردن ایران باشد، از لحاظ آنها فرقی نمیکند:
« بفرمایید کشور ما مال شماست! ما از دست این حکومت خسته و کلافه ایم! ما (منظور خودشان است) ناتوان از سرنگونی این حکومت هستیم! قدم رنجه فرمایید ما را از شر اینان خلاص کنید! اجازه دهید زیر سایه شما راحت و آسوده زندگی کنیم!»  
آیا اینها وحشتناک نیست؟  اگر چنین کسانی در میان برخی طبقات میانی و متوسط ایران یافت شوند که  آرزو کنند امپریالیستها به ایران حمله کنند و این شر زمینی را از ایران بزدایند و برای آنها «آسایش» و «راحتی» بیاورند، آیا این نشانگر اوج ضعف، زبونی و حقارت آنها نیست؟ آیا چنین کسانی نباید در خود توش و توانی ببینند که خود قادرند و باید که این شر زمینی را از ایران بزدایند. آیا این گونه نیست که آنان خود را هیچ می بینند و امپریالیستها را همه چیز؟

15-  نقش بازدارنده و گشایش گر تضاد با امپریالیستها در رشد تضادهای مردم ایران با جمهوری اسلامی
در مباحثی که اکنون در میان فعالین چپ جاری است، اغلب گفته میشود که امپریالیستها مانع تکامل مبارزه طبقاتی با جمهوری اسلامی هستند و خواه این تحریمهای اقتصادی را در نظر بگیریم و خواه امپریالیستها به ایران تجاوز کنند، در هر حال آنها به جمهوری اسلامی کمک کرده و برای وی فرصت های تازه ای در سرکوب توده ها ایجاد خواهند کرد. در این مباحث باید بیشتر دقت کرد. زیرا در حالیکه از جهاتی درستند، اما از جهاتی دیگر درست نیستند و واقعیت را درست بازتاب نمیکنند.
 اگر ما به برخوردهای حکومتگران جمهوری اسلامی با مبارزات و جنبش های توده ای در طول انقلاب و نیز در سالهای بعد از 76 نگاه کنیم، تا آنجا که این حکومتگران به سرکوب مبارزات توده ها دست زده اند، امپریالیستها یا پشتیبانی کرده اند و یا سکوت نموده اند. سوای آموزش نیروهای جدید امنیتی بوسیله افراد با تجربه ای همچون سپهبد فردوست و همکاری برخی از نیروهای ساواک با جمهوری اسلامی، تقریبا بیشتر تهاجماتی که علیه مبارزات توده ها صورت میگرفت و ارتش در آنها نقش داشت( مانند سرکوب مبارزات خلق کرد و عرب) فرماندهی ارتش در دست نیروهایی بود که بنوعی طرفدارآمریکا بودند.
از سوی دیگر جنگ عراق علیه ایران  که زیر نام مبارزه با «صدور انقلاب» صورت گرفت، خود با نظر مساعد آمریکا رخ داد و هدف اصلی آن زیر ضرب قرار دادن انقلاب در ایران و به هرز بردن انرژی انقلابی توده ها بود. در واقع میتوان گفت که عراق که مورد حمایت امپریالیستها قرار گرفت، با حمله به ایران از تکامل تضادهای داخلی و  مبارزه طبقاتی در داخل کشور جلوگیری کرده و این امکان  را برای دولت جمهوری اسلامی و خمینی بوجود آورد تا زیر نام جنگ به سرکوب تمامی مبارزات و اعتراضات طبقات زحمتکش و نابود کردن گروه ها و احزاب انقلابی بپردازد.(6)
در مورد مبارزات دموکراتیک پس از سالهای 76 و نیز پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 نیز میتوان همین را گفت. در واقع آمریکا بر خلاف پشتیبانی ظاهری از جنبش دموکراتیک و آزادی خواهانه که رهبری آن در دست اصلاح طلبان بود، در عمل و بطور واقعی به هیچوچه تمایلی به تداوم چنین جنبشی نداشت و آن را خواه از لحاظ تکامل مبارزه طبقاتی در ایران و خواه  تاثیر در منطقه به نفع خود نمیدانست. بنابراین  تمایل اصلی وی سرکوب هر چه تمامتر این جنبش بود. این البته مغایر این نبوده و نیست که آمریکا خود را آماده پذیرش و حمایت نیروهای اصلاح طلبی قرار دهد که پس از این سالها از ایران بیرون آمدند و برخی از آنها همچون سازگارا  خود را در خدمت به امپریالیسم آمریکا قرار دادند؛ هم ژست دمکراسی خواهی آمریکا بر جای میماند و هم گویا تداوم حمایت وی از جنبش دموکراتیک و آزادی خواهانه مردم ایران.
در دوران کنونی نیز چنانکه  امپریالیستها به جنگی علیه جمهوری اسلامی دست زنند این جنگ سوای اینکه در شرایط بین المللی رخ میدهد که تا حدودی با آن زمان فرق میکند، اما اهداف آن کمابیش شبیه همان اهداف جنگ عراق با ایران است. به این معنی که در واقع تلاش ایران برای دستیابی به انرژی هسته ای، جای صدور انقلاب را گرفته و بهانه هایی همچون حقوق بشر و یا تروریسم  نیز به آن اضافه شده است.  اگر در آن دوران، جنگ عراق و امپریالیستها علیه ایران دلایلی همچون محدود کردن ایران درون مرزهای خود، جلوگیری از تاثیر انقلاب در منطقه و تحقیر شخصیت ملت ایران میان ملت های همجوار و مهمتر از همه تحلیل بردن انرژی انقلابی مردم ایران در جنگ بجای تکامل مبارزه طبقاتی داخلی داشت، اینک نیز چنین جنگی به هر حال مانع تکوین مبارزه طبقاتی ای داخلی خواهد بود که بویژه در سال 88  دورانی از اوج را تجربه کرد. این تا اینجا نقش امپریالیستها در مانعت از پیشرفت تضادهای داخلی.(7)
اما باید در نظر داشت که تضادهای داخلی تنها تضادهای موجود در کشور ما نبوده، بلکه آنها به همراه تضادهای خارجی مجموع  تضادهای  نه تنها جامعه ما، بلکه عموما کشورهای تحت سلطه را میسازند.
بطور کلی  در کشور ما دو نوع تضاد وجود دارد: یکی تضاد های داخلی که طبقات مختلف مردم  رودر روی متحجرین بورژوا - بورکرات جمهوری اسلامی و روحانیون حاکم بر کشور هستند و هدف آن  بدست آوردن دموکراسی و آزادی است و دیگری تضاد های خارجی که مشخص کننده اصلی آنها تضاد مردم ایران با امپریالیستها است و اینان آماج اصلی طبقات مردمی برای کسب استقلال واقعی میباشند.
البته بین این دو نوع  تضاد، بسته به نوع حکومت داخلی، شکلها و نیز شدت و ضعف وابستگی آن به امپریالیسم، درجات متفاوتی از ارتباط  و وابستگی وجود دارد. مثلا در زمان شاه چنین ارتباطات و وابستگی هایی در تمامی زمینه ها و بحد لازم  وجود داشت. در نتیجه بین تضاد های داخلی و خارجی علیرغم تمایز، تقریبا پیوند همه جانبه و عمیقی بر قرار بود. چندان که  مبارزه با استبداد سلطنتی در عین حال مبارزه با امپریالیسم و مبارزه با امپریالیسم در عین حال مبارزه با استبداد شاهی بود. گر چه عموما و حداقل تا آنجا که تکوین مبارزه داخلی ایجاب کرد، مبارزه با امپریالیسم از کانال مبارزه با استبداد و دیکتاتوری سلطنتی شاه میگذشت و یا در درون آن پنهان بود. اما در جمهوری اسلامی چنین پیوندهایی نه در همه زمینه های وجود دارد و نه در هر زمینه ای بحد یا بدرجه ضروری برای امپریالیستها. در نتیجه در حالیکه مبارز با شاه در عین حال مبارزه با امپریالیسم بود، اما مبارزه با جمهوری اسلامی لزوما به معنای مبارزه تام و تمام  با امپریالیسم نیست و نیز برعکس.
  در اینجا همچنانکه گفتیم این حدود و درجات متفاوت وجود دارد، ولی معهذا در مورد این تفاوتها نباید اغراق کرد.  این به این معنی است که وابستگی و ارتباطاتی که بین جمهوری اسلامی و امپریالیستها وجود دارد، خواه ناخواه در محدوده های معینی، مبارزه با جمهوری اسلامی را نیز مبارزه با امپریالیستها میکند و در عین حال مبارزه با امپریالیستها را مبارزه با جمهوی اسلامی.( 8) همچنین، اگر چه مبارزه امپریالیستها با مردم ایران و تجاوز ویا تصرف این کشور از تکامل تضادهای داخلی و مبارزه طبقاتی داخلی به اشکال گذشته آن جلوگیری میکند، اما آنها را در شکلهای جدیدی پیشرفت داده، متکامل میسازد. 
 به عبارت دیگر تکامل تضادهای داخلی و خارجی ایران که با یکدیگر وحدت دارند، ناموزون بوده و رشد و تداوم یکی در عین اینکه مانع رشد و تداوم دیگری میشود، در عین حال در درون خود آن را رشد میدهد. یعنی در حالیکه مبارزه با امپریالیستها در شکل صوری خود، از تکوین تضادهای داخلی جلوگیری کرده و آنها را به تضادهای غیر عمده تبدیل میکند، اما معهذا پیشرفت تضاد با امپریالیستها، در بطن خود رشد و تکامل تضادهای داخلی را در بر داشته و در بر خواهد داشت؛ و زمانی که یکی از این دو دچار افت گردیده و دیگری ادامه رشد خود را از سر میگیرد، از آن  شرایط و وضعیتی آغاز نمیکند که پیش از آن در آن جا ناتمام باقی مانده بود، بلکه از وضعیت و شرایط متکامل نوینی آغاز میکند که طبقات مختلف، پس از  حرکت و رشد طی پروسه تضاد عمده پیشین، به آن میرسند.(9)
 در حقیقت برخی از افراد یا جریانهایی که مداخلات امپریالیستی را بطور مطلق مانع تکوین مبارزه طبقاتی داخلی میدانند، به مرحله انقلاب دموکراتیک نوین معتقد نیستند و تنها به انقلاب سوسیالیستی باور دارند. از این رو اینها فکر میکنند اگر امپریالیستها تجاوز کنند، آنها نمیتوانند انقلاب سوسیالیستی خود را  که البته مدت 30 سال « ناقابل» است که آغازش کرده اند، تداوم بخشند. البته بیشتر آنها در عین حال گمان میکنند که طبقه کارگر نه تنها در مبارزات ضد امپریالیستی با دیگر طبقات ممزوج خواهد شد، بلکه در مبارزه دموکراتیک نیز چنین امتزاجی صورت میگیرد و از نظر آنها نباید صورت بگیرد. بیشتر اینها کسانی هستند که به طبقه کارگر توصیه میکردند که در مبارزات دموکراتیک شرکت نکند، زیرا این مبارزات به او مربوط  نیست. آنان از این طبقه درخواست میکردند که تنها در مبارزاتی شرکت کند که برای خواستهای خود این طبقه بطور منفرد بوجود میآید. بدینسان این چپ های کارگری، مبارزات کارگری صد درصد خالص را میخواستند.
طبیعی است که از نظر اینان  طبقه کارگر نباید در هیچ مبارزه ای  غیر از مبارزات برای خواستها طبقه کارگر شرکت کند و تلاش کند که رهبری آن را بدست آورد. از این رو آه و فغان اینان در میآید: « باز هم انحراف! بازهم اشتباه! بازهم «چپ بورژوایی»!  مبارزه دموکراتیک دیگر چه صیغه ای است؟ مبارزه ضد امپریالیستی دیگر چه صیغه ای است؟ »  اینان و بسیاری دیگر به همراهشان متوجه نیستند که در حالیکه ما با هر گونه تجاوز امپریالیستی به کشور خود مخالفیم ولی معهذا خود را فریب نمیدهیم و متوجهیم که در کشورهای تحت سلطه امپریالیستها، مبارزه برای کسب قدرت و یا تثبیت قدرت سیاسی، بویژه - و هزار بار مسلم تر-  زمانی که طبقه کارگر متشکل شده و رهبری شده بوسیله حزب خود در راس انقلاب قرار گیرد، خواه ناخواه از یک مبارزه طولانی با نیروهای امپریالیستی گذر خواهد کرد.
 اکنون گمانه زنی و تحلیل در مورد چگونگی تضادهای داخلی و خارجی و نحوه ارتباط آنها با یکدیگر اندکی مشکل است، زیرا امپریالیستها به ایران حمله نکرده اند و نیز شکل تکامل مبارزه طبقاتی  و ملی از این لحاظ که آیا جمهوری اسلامی بر جای میماند و یا  با برجای ماندن آن مبارزه ادامه میابد، و یا پس از مدتی جنگ، سرنگون میشود و حکومتی مانند شاه جای آن مینشیند و یا اینکه اساسا امپریالیستها درگیر جنگی به مانند عراق یا افغانستان خواهند شد، بهر حال چندان روشن نیست. در هر کدام از این اشکال رابطه تضادهای داخلی و خارجی اشکال ویژه ای بخود خواهد گرفت. ما نیز عجالتا بحث خود را در حدود وضعیت جاری نگه میداریم و به بحث پیرامون رابطه معین میان مبارزه برای دموکراسی با ارتجاع داخلی و مبارزه برای استقلال با امپریالیستها میپردازیم و به مسائل پیرامون آن توجه میکنیم.    

ادامه دارد
                                                                               هرمز دامان
                                                                              اردیبهشت 91


یادداشتها

1-    توضیحا بگوییم که نیروهایی که در سرکوب خونین مبارزات دموکراتیک سال 88 نقش داشتند- سوای نیروهایی که از لبنان و سوریه آورده بودند- عمدتا نیروهای سپاه بودند که با لباس مبدل ظاهر میشدند. اما رژیم توانست در سرکوب مبارزات پس ازانتخابات ریاست جمهوری نیروی زیادی را بسیج کند، در خیابانها بگمارد و  حکومتی نظامی بر قرار سازد. این نیروهای بسیج شده از اطراف تهران و یا شهرستانها، که بسیاری شان جوان و نوجوان بودند، بیش از آنکه در سرکوب ها شرکت داشته باشند، شکلی نمایشی داشته و صرفا برای جلوگیری از تجمعات به خیابانها آورده شده بودند.اینان سوای نقشی که در تحقیر مردم مبارز داشتند، تا حدود زیادی به روی  خود نیروی سرکوب - که به نام و شکل و شمایل سپاه سرکوب نکرد-  و وضعیت واقعی آن سایه میافکند. این نیرو فقط برای ممانعت از تجمع جمع آوری شده بود و روشن است که تمامی این نیروها، چنانکه درگیری رخ میداد نمیتوانستند نقش فعالی داشته باشند و بناچار اتکا به همان سپاه و نیروهای انتظامی و دریده ترین و هارترین نیروهای آنها بود. در مورد نیروهای بسیج باید گفت که زمانی که صحبت از یک جنگ طولانی باشد بسیج کردن این نیرو، و به خصوص تداوم بخشیدن به حضور آن امری بسیار مشکل خواهد بود.
2-    میدانیم که اولین برآمدها اعتراضی پیش از دوم خرداد 76 در شیراز، اراک و مشهد به همین طیف ها تعلق داشت. برای بررسی بیشتر در مورد این جریان، طبقات جامعه ایران ولایه بندی های آنان نک به «طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک» هرمز دامان، بخش های دوم تا پنجم.
3-     به یادداشت شماره یک نگاه شود.
4-    نگارنده این سطور در مقاله درباره «برخی انحرافات در مبارزه فرهنگی» درباره مسئله مبارزه با مذهب تا حدودی صحبت کردم. در اینجا لازم است اشاره کنم که هر چند مبارزه با این حکومت از مبارزه با مذهب جدا نیست، یعنی در چنین مبارزه ای خواه ناخواه بسیاری مباحث اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حقوقی و...در مذهب زیر سئوال میرود و به نقد کشیده میشود، اما هدف اصلی مبارزه عمومی دموکراتیک با مذهب، مبارزه با نفس مذهب نبوده، بلکه مبارزه برای جدایی مذهب از حکومت و شناختن مذهب به عنوان امر خصوصی افراد است. این دو مسئله را نباید با یکدیگر درهم کرد. مثلا این روشن است که بورژوازی اروپا در دوران انقلابات بورژوایی با مذهب و کلیسا مبارزه میکرد، زیرا کلیسا و دولت یکی بود. اما بورژوازی در انقلابات بورژوایی برای جدایی  مذهب از دولت مبارزه میکرد. امری که خواه ناخواه در انقلاب کنونی - البته با تفاوتهایی معین- بواسطه جنبه ی بورژوایی آن الزامی است.  بدین دلیل است که در جمهوری دموکراتیک خلق، آزادی مذاهب  همچنانکه آزادی  بی دینی، بوسیله دولت طبقه کارگر به رسمیت شناخته میشود. اما از نظر مارکسیسم امر مبارزه با مذهب از لحاظ حزب طبقه کارگر، امر خصوصی نبوده و چنین حزبی باید وظیفه خود بداند که با مذهب مبارزه  کند و دیدگاههای ماتریالیستی و آته ایستی را رواج دهد. مقاله در این مورد بود که چنین مبارزه ای  نباید با مبارزه برای جدایی دین از دولت مخلوط شود و ضمنا تحت شرایط  مشخص ایران، باید بر چه مبنایی پیش رود.
5-    البته ذکر این نکته ضروری است که ممکن است در بدنه و رده های پایین این نیروها هنوز دستجات و گروههایی یافت شوند که واقعا حاضر باشند در مقابل امپریالستها مبارزه کنند ولی حساب چنین افراد و گروههای از حساب نیروهای ارتش و سپاه بعنوان نیروهایی متشکل، جداست و در صورتی که جنگ ادامه یابد این نیروها وضعیتی متفاوت از وضعیت نیروهای نظامی به عنوان یک سازمان و سیستم خواهند داشت.
6-     گرچه هدف نخستین جنگ تصرف منطقه نفت خیز خوزستان و جدا کردن آن از ایران بود؛ و این امری بود که تحقق نیافت. ضمنا در خرداد 61 عراق  و امپریالیستها صلح را پیشنهاد کردند. زیرا از یک سو در سالهای آغازین جنگ تا آزادی خرمشهر، مقاومت نیروهای ایران بسیار زیاد و شاید از نظر امپریالیستها تا حدودی بیشتر از حدود پیش بینی شده بود؛  و از سوی دیگر، خمینی طی سال 60 به سرکوب های وسیعی دست زده و از نظر داخلی تا حدودی تسلطشان بیشتر شده بود. اما دارودسته های حاکم به این سبب که امکاناتی را که جنگ برای سرکوب و تثبیت بیشتر خودشان فراهم میکرد، بروشنی میدیدند، ترجیح دادند که جنگ را  به مدت 7 سال تداوم بخشند.  در بخش بعدی این مقاله  درباره جنگ ایران و عراق بیشتر صحبت خواهیم کرد.
7-    این البته وجهی از قضیه است. در صورت که طبقه کارگر متشکل بوده و بوسیله حزب خود رهبری میشد، این طبقه، به شکل دیگری از این مبارزات بیرون میامد. در واقع بسیاری از مشکلات  و نیز اشتباه در تحلیلها از آنجا ناشی میشود که بنا به دلایل گوناگون طبقه کارگر، طی هیچ کدام از این فراشدها موفق نبوده و تقریبا همه آنها تا کنون علی الظاهر به نفع حکومتگران جمهوری اسلامی تمام شده است. در نتیجه بیشتر گروهها، این نوع مسیرها را نه از ماهیت تضادهای حال حاضر جامعه ما، بلکه عموما توطئه دشمنان ارزیابی میکنند و خواهان یک جاده صاف و تر و تمیز برای مبارزه انقلابی هستند. یک طبقه کارگر و یک بورژوازی و یک مبارزه صد درصد خالص کارگری و بدون هیچ پستی و بلندی و«انحرافی»! بد نیست! بیخود نیست که اینها اغلب از اینکه جریات تاریخ منطبق با میل ایشان حرکت نمیکند، شاکی هستند.
8-    یکی دیگر از این نوع انحرافات، مبارزه اصلاح طلبان با حکومتگران جمهوری اسلامی بر سر مبارزه ضد امپریالیستی بود. اینان بدرستی بروی شعاری بودن ، توخالی بودن و یا مصرف داخلی داشتن این شعارها از سوی این حکومتگران متحجر تاکید میکردند، اما از جهتی دیگر، خواه برای خالی کردن دست رقیب از این شعارها و برای پیشبرد تضادهای داخلی، خواه به سبب توهمی که خود نسبت به امپریالیسم داشتند(باصطلاح رها شدن روشنفکران مذهبی از شر تحجر و پذیرش مدرنیزاسیون ) و خواه به سبب برخی الزامات اقتصادی - سیاسی که تسلط بر دولت برایشان ایجاد میکرد، به آنروی سکه در میغلطیدند و زیر نام برنامه «تشنج زدایی» با امپریالیسم، اینان که خود روزگاری خط امامی و اشغال کننده سفارت آمریکا در تهران  بودند، نفس تضادهای ماهوی بین مردم ایران و امپریالیستها را منکر شده، آب پاکی بروی امپریالیستها ریخته، توهم را نسبت به امپریالیستها درون صفوف مردم دامن میزدند. این نوع  مواضع و جهت گیری ها، در مراحل بعدی  به روی آوردن برخی از اینان به امپریالیستها  و پناه بردن به آنها موثر افتاد. تحلیل بیشتر در مورد این مسائل در آینده بوسیله جمعی از مائوئیستهای ایران صورت خواهد گرفت.
9-     وقایع و حوادث مهمی که تا کنون تضادهای داخلی را تحت الشعاع خود قرار داده اند، جنگ عراق با ایران، محاصره اقتصادی کنونی، و در صورتی که جنگ از جانب امپریالیستها آغاز شود، چنین جنگی  خواهد بود. بطور کلی طی سی سال اخیر تضادهای داخلی عمده بوده و تضادهای خارجی عموما تحت تاثیر  تضادهای داخلی، حرکت کرده اند.