۱۴۰۴ مرداد ۱۸, شنبه

نقد بیانیه گروهی از تشکل های کارگری و اجتماعی

 
باز هم درباره ی شعار «دشمن ما همینجاست، دروغ می گن آمریکاست»
 
نقد بیانیه گروهی از تشکل های کارگری و اجتماعی
با نام
«خطر جنگ دیگری بیخ گوش ماست، به جنگ افروزی پایان دهید!» 

این بیانیه را« شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت» و« شورای سازماندهی اعتراضات کارگران غیر رسمی نفت(ارکان ثالث)»و همچنین« جمعی از کارگران رسمی نت از مناطق نفت خیز جنوب-اهواز »امضا کرده اند و همین امر اهمیت متن و نیاز به وارسی آن را بالا می برد.
در متن آن آمده است که:
«ما مردم با هیچ دولت و کشوری جنگ نداریم . سالها به جان و ثروت های نجومی ما مردم تکیه کرده اید و از دشمنی شیطان بزرگ دم زدید. اما پاسخ ما که بارها اعلام کرده ایم اینست: "دروغ میگن امریکا دشمن ما همینجاست".
عبارت پایانی بر مبنای شعار«دشمن ما همینجاست دروغ می گن آمریکاست» و ظاهرا با تغییری در آن تنظیم شده است که معنای آن را تغییر کیفی نداده است( تفسیری مکانی مانند این که مثلا دشمن اینجا در ایران است و در آنجا یعنی امریکا نیست پیش پا افتاده است و نمی تواند مد نظر قرار گیرد). موضع بیانیه این است که سران حکومت در مورد این که آمریکا دشمن ماست و شیطان بزرگ صحبت می کنند و حال این که دشمن ما همینجاست و خودشان هستند و آمریکا نیست.
این موضع مسائل گوناگون را با یکدیگر درهم می کند:
یکم - این که سران حکومت و کلا حکومت ولایت فقیه و جمهوری اسلامی دشمن طبقه ی کارگر و دیگر طبقات مردمی ایران هستند. در این حکم تردیدی نیست.
دوم - این که ادعاهای سران حکومت مبنی بر مبارزه با آمریکا دروغین است. این نیز حکمی درست است.
سوم- این که آمریکا و دیگر امپریالیست ها دشمنان طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران نیستند. این حکمی نادرست است.
تایید این شعار که از جانب بخشی از توده ها و دیگر لایه ها داده می شود از جانب بخشی که جزو پیشروان طبقه ی کارگر و توده ها به شمار می آیند( و آن هم کارگران نفت که یک پای مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی بوده اند) جز دنباله روی از حرکات خودبه خودی توده ها، وارسی نکردن شعارها و دیدگاه های پشت آنها و بنابراین تمکین به آنها و نارسایی های دیدگاه های آنها و یا اشتباهات آنها چیز دیگری نیست.
نکته اساسی و مهم در این خصوص این است که موضع طبقه ی کارگر در مورد دوستان و دشمنان طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی ایران بر مبنای تجزیه و تحلیل مستقل و علمی پیشروان این طبقه که طبعا شکل عالی تشکل آنها درون حزب کمونیست انقلابی این طبقه است است صورت می گیرد و نه بر مبنای این که مثلا سران جمهوری اسلامی چه می گویند؛ نه بر مبنای نوعی واکنش عکس العملی در مقابل سیاست های آنها.
بررسی اقتصاد و سیاست و فرهنگ طی صد و اندی سال اخیر نشان می دهد که استعمار و امپریالیسم یکی از دو دشمن اصلی طبقه ی کارگر ایران و نه تنها ایران بلکه طبقه ی کارگر تمامی کشورهای زیر سلطه امپریالیسم و جهان بوده و هست. طبقه ی کارگر ایران از بدو تولدش تا کنون و نیز تمامی طبقات مردمی ایران همواره یکی از دشمنان اساسی خود را استعمارگران و امپریالیست ها شناخته و با آنها در نبرد بوده اند.
اختلافات سران جمهوری اسلامی با امپریالیست ها برسر پذیرش آنها به عنوان حاکمان جمهوری اسلامی است. ترس و وحشت آنها از امپریالیست ها نه از موضع توده های مردم و ملی بلکه همواره از این بوده است که آنها حکومت ولایت مطلقه فقیه را سرنگون کنند و حکومتی باب طبع خود- مانند حکومت استبداد سلطنتی شاه سابق( همین دارودسته ی ساواکی های پادشاهی خواه کنونی که زیر پرچم رضا پهلوی گرد آمده اند) - بر سرکار آورند.  آنها به هیچ وجه با امپریالیست ها بر سر مسائل اساسی دشمنی ای ندارند. دو سر تضاد جمهوری اسلامی با امپریالیسم آمریکا و متحدین غربی اش ارتجاعی اند و بنابراین تضاد میان آنها تضادی ارتجاعی است. در حالی که در تضاد میان طبقه ی کارگر و خلق ما با امپریالیست ها طبقه ی کارگر و خلق ما انقلابی و مترقی اند و امپریالیست ها ارتجاعی.
گفتن این که « دروغ میگن امریکا دشمن ما همینجاست » به چه معناست؟ به گونه ای سرراست یعنی امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها دشمنان طبقه ی کارگر و خلق ما نیستند و دشمن ما صرفا جمهوری اسلامی است.
 حتی اگر نگوییم منظور از این شعار این است که بنابراین آمریکا و متحدین امپریالیست اش دوستان طبقه ی کارگر و خلق ما هستند، اما گفتن این که دشمن ما نیستند خلع سلاح کردن طبقه ی کارگر و خلق ماست در مقابل یکی از دو دشمن اصلی شان. در واقع معنای «دروغ می گن آمریکا» جز این نیست؛ زیرا مساله نه بر سر این است که سران جمهوری اسلامی دروغ می گویند و می خواهند طبقه ی کارگر و خلق ما را در چارچوب تضادهای خودشان با امپریالیست ها نگاه دارند و در این چارچوب هر بلایی که خواستند بر سر این طبقه و توده های مردم بیاورند( می توان با موضع گیری درست و بدون اینکه نیاز باشد دشمنی امپریالیست ها با خلق ایران نفی شود، این سیاست حاکم را افشا کرد) بلکه بر سر این است که تحلیل مستقل و علمی بر مبنای مناقع استراتژیک طبقه ی کارگر و برای برقراری جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری این طبقه و رفتن به طرف جمهوری سوسیالیستی و جامعه ی کمونیستی چه می گوید.
 این احتمال هست که گنجاندن این نکات در بیانیه به علت حمله و تجاوز اخیر دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل و امپریالیسم آمریکا به ایران و به دنبال آن های و هوی به راه انداختن و شلوغ بازی در آوردن و داغ شدن شعارهای ضد آمریکایی از جانب سران جمهوری اسلامی صورت گرفته باشد و نویسندگان بیانیه خواسته باشند علیه این های و هوی دروغین که جنگ را بیخ گوش توده ها می آورد موضع گرفته باشند و بگویند مساله اصلی کنونی کشور مساله «غنی سازی» و «موشک» و دامن زدن به جنگی که توده ها خواهان آن نیستند نمی باشد بلکه مساله معیشت و زندگی کارگران و توده های مزدبگیر و کلا مردم و گرانی و نبود آب و برق و تخریب محیط زیست و تعطیلی کارخانه ها و بیکاری کارگران و مزد بگیران و مسائلی از این گونه است، اما حتی در چنین صورتی راه موضع گرفتن در مقابل موضع ریاکارانه و کثیف خامنه ای و دیگر سران جمهوری اسلامی که آشکارا به  ترامپ و سران آمریکا دشنام می دهند و در خفا با آنها هر سازشی را پیش می برند، این نیست که موضع مستقل طبقه ی کارگر مقابل امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها ماست مالی شده و عملا به فراموشی سپرده شده و یا از قلم انداخته شود.
احتمال دیگری نیز وجود دارد و آن این است که نویسندگان اصلی بیانیه که ما نمی دانیم کدام یک از این گروه های امضا کننده بوده اند - نام «انجمن برق و فلز کرمانشاه» در صدر فهرست امضا کننده گان است - به این که یکی از دشمن طبقه ی کارگر و کشاورزان و لایه های میانی جامعه ی ما امپریالیست ها غربی و شرقی هستند باوری نداشته اند و جزو گروه هایی بوده و هستند که تنها تضاد «کار و سرمایه» را تضاد جامعه ی ما به شمار می آورند.
این دیدگاه نیز چنان که در ادبیات ما شرح داده شده است دیدگاهی اکونومیستی و رفرمیستی و ترتسکیستی است و نه دیدگاه انقلابی و متعلق به طبقه ی کارگر.
نکته ای که این نظر را و به ویژه ترتسکیستی بودن آن را تقویت می کند اشاره به« تروریست های فوق ارتجاعی منطقه» است. در این دیدگاه گروه های«محور مقاومت» و عوامل جمهوری اسلامی «فوق ارتجاعی» خوانده می شوند که می توان بدتر از آن هم نام شان نهاد اما به این شرط که دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل و امپریالیسم آمریکا بسیار بدتر از آن نام گذاری شوند و نه این که مثلا در بهترین حالت گروهایی مانند حماس « فوق ارتجاعی باشند و اما  دولت های اسرائیل و آمریکا نه تروریست باشند و نه ارتجاعی و یا در نهایت صرفا «ارتجاعی» باشند.
***
به همراه این یادداشت متن هایی که به وسیله ی ما در مورد تحلیل این شعار نگاشته شده در سایت قرار می گیرد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
19 مرداد 1404

بیانیه مشترک تشکلها و جمع های کارگری اجتماعی
خطر جنگ دیگری بیخ گوش ماست، به جنگ افروزی پایان دهید!
"غنی سازی زندگی حق مسلم ماست"

حاکمیت با قطعی های آب و برق و رها کردن جامعه در اوج بی تامینی در جهنم سوزان تابستانی، با تعطیل کردن شهرها و به نابودی کشاندن کار و زندگی مان و با گران کردن نان و گرانی های کمر شکن ، جنگی بی امان بر سر معیشت را با ما به راه انداخته است. در مقابل همانطور که قبلا هم تاکید کردیم جنگ ما مردم بر سر معیشت ، آتش بس ندارد.
نبود آب و برق ، معیشت و محیط زیست، نتیجه سیاستهای چپاولگری و آتش افروزی های بحران زای حاکمان است که زندگی ما مردم را مختل کرده است. حکومتی که با اعلام تعطیلی شهرها تولید و کار و ارکان جامعه را از کار انداخته است.
تعطیل سازی هایی که شغل و معیشت همه ما را به خطر انداخته است.
ما مردمی که زیر فشار بحران کمرشکن اقتصادی در گرمای طاقت فرسای تابستان جانمان به لب رسیده دیگر حاضر نیستیم تاوان سیاست های حاکمانی را بدهیم که تنها به فکر پیشبرد سیاست های جنگ افروزی و نظامی گری خود هستند و جان و زندگی همه ما مردم را به بازی خطرناکی کشانده و خطر جنگ را تا بیخ گوشمان آورده اند.
زندگی شهری از آموزش و مدرسه فرزندانمان تا بیمارستانها و مراکز درمانی و امنیت اجتماعی مختل شده است فرسودگی تجهیزات و آتش گرفتن ترانسهای برق محل های کار و زندگی را به قتلگاه بدل کرده است. فاجعه نسیم شهر و سوختن خانواده چهار نفره در آتش و مرگ کارگران در محیط های کاری ، نبود حداقل تجهیزات آتش نشانی و هزار معضل لاینحل دیگر زندگی را برایمان جهنم کرده است. ما اعلام می کنیم : سیاست جنگ افروزی انتخاب ما مردم نیست . خواست ما پایان دادن به جنگ افروزی هاست. ما اعلام می کنیم:
موشکهای بالستیک و غنی سازی هسته ای انتخاب ما نیست ، غنی سازی زندگی حق مسلم ماست.
ما مردم با هیچ دولت و کشوری جنگ نداریم .سالها به جان و ثروت های نجومی ما مردم تکیه کرده اید و از دشمنی شیطان بزرگ دم زدید. اما پاسخ ما که بارها اعلام کرده ایم اینست: "دروغ میگن امریکا دشمن ما همینجاست"
با انبوه بودجه های کلانی که خرج تروریست های فوق ارتجاعی منطقه می شود ، می توان تمامی معضلات زیست و زندگی را تامین کرد.
تنها راه در مقابل ما، مبارزه بر سر همین خواستهاست. بیایید تا با فریاد مشترک اعتراضمان، به این جنگ افروزیها و چپاول و غارت زندگی مان پایان دهیم. از مبارزات یکدیگر حمایت و پشتیبانی کنیم و صف متحدی از اعتراض باشیم.
آب برق زندگی حق مسلم ماست!
دفاع از معیشت حق مسلم ماست!
مرداد ۱۴۰۴
امضاها:
۱- انجمن برق و فلز کرمانشاه
۲- اعدام نکنید
۳- دادخواهان
۴- شورای سازماندهی اعتراضات پرستاران
۵- شورای سازماندهی اعتراضات کارگران پیمانی نفت
۶- شورای سازماندهی اعتراضات کارگران غیر رسمی نفت(ارکان ثالث)
۷- ندای زنان ایران
۸- جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی
۹- جمعی از بازنشستگان و معلمان شیراز
۱۰- جمعی از کارگران رسمی نت از مناطق نفت خیز جنوب-اهواز

دو مقاله درباره ی شعار« دشمن ما همین جاست دروغ می گن آمریکاست»

  

دو مقاله درباره ی شعار «دشمن ما همین جاست دروغ می گن آمریکاست»

از نظر استراتژی انقلاب دموکراتیک،

مبارزه ی ضدامپریالیستی اهمیت مبارزه ی دموکراتیک برای آزادی و دموکراسی توده ای را دارد! 

درباره ی شعار

« دشمن ما همین جاست، دروغ می گن آمریکاست»

 
مبارزه ی دموکراتیک برای آزادی و دموکراسی خلق به رهبری طبقه ی کارگر است. مبارزه ی ضدامپریالیستی برای استقلال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. این ها دو جانب انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی کنونی هستند.  
پیکان حمله ی مبارزه ی دموکراتیک متوجه حکومت های مرتجع داخلی از استبداد سلطنتی تا استبداد دینی و در حال حاضر حکومت ولایت مطلقه ی فقیه است و هدف مبارزه ی ضدامپریالیستی، مبارزه با سلطه ی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی امپریالیست ها و نوکران شان بر کشور ما و برای استقلال همه جانبه ی ملت ماست.
حمله ی نخستین به سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور است که نوکر امپریالیست ها هستند. حمله ی دومی به سرمایه داران جهانخوار امپریالیست است که پشتیبان نوکران خویش می باشند. 
این دو در یکدیگر نافذند و حمله به یکی حمله به دیگری را به عنوان وجهی غیرعمده در خود دارد. برعکس هر گونه محدود کردن یکی به خودش یعنی مبارزه ی دموکراتیک به مبارزه ی صرفا دموکراتیک و یا مبارزه ی ضد امپریالیستی به مبارزه ی صرفا ضدامپریالیستی و حذف یا مخدوش کردن دیگری موجب سازش با ارتجاع مستبد داخلی و یا برعکس امپریالیست ها می شود.  
نکاتی درباره ی شعار« دشمن ما همین جاست، دروغ می گن آمریکاست.»
این شعار دو بخش دارد: یکی این است که «دشمن ما همین جاست». در این که دشمن ما عجالتا و به طور عمده همین جا و جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه است تردیدی نیست.
اما این که دشمن ما به طور عمده حکومت ولایت فقیه است نباید موجب این گردد که دشمن دیگری که همین جا هم هست به طور مطلق حذف شود.
طرفه آنکه جمهوری اسلامی از زمان برقرار شدن و در طی چهل سال اخیر بدون پشتیبانی امپریالیست های غربی و شرقی نه می توانست خود را برقرار و مستحکم کند و نه تداوم بخشد. فراموشی این نکته در این شعار به معنای سایه انداختن به روی وابستگی اقتصادی و سیاسی این حکومت( در این مورد بیشتر تابع روسیه بوده است) به امپریالیست ها است. نگاهی به سیاست های نئولیبرالی که این حکومت به پیروی از صندوق بین المللی پول و بانک جهانی که هر دو وابسته به امپریالیست های غربی هستند، در اواخر دهه ی شصت در پیش گرفت و تا کنون ادامه داده است، خود معرف حضور دشمنان امپریالیست خلق ایران در اینجا یعنی در اقتصاد و در سیاست است. بخش هایی از فلاکت طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان نتیجه پیاده کردن این سیاست های امپریالیستی بوده و می باشد.
بخش دوم آن می گوید« دروغ می گند آمریکاست». در اینجا لبه ی تیز حمله ی شعار متوجه دروغ گویی سران حکومت است که تبلیغ می کنند که تمامی مشکلات کشور زیر سر آمریکاست و فریبکارانه شعار«مرگ بر آمریکا» می دهند.
از نظر توده ها مسبب تمامی فلاکت چهل سال همین حکومت بوده که تمامی ارکان زندگی از اقتصاد تا سیاست و فرهنگ و حتی زندگی مردم را در دست داشته است.
از نظر توده ها حکومت اسلامی اولا با این نظر که همه بدبختی ها زیر سر آمریکاست نقش کثیف خود را لاپوشی می کند؛ نقشی که توده ها با افشاگری های فراوان در مورد دزدی ها و اختلاس ها، فرار با میلیون ها دلار پول و زندگی های آنچنانی برای خود و خانواده و بسته گان در کشورهای امپریالیستی و نیز جنایت های فراوانی که مرتکب شده و می شوند متوجه آن شده اند. دوما علیرغم شعارهاشان علیه آمریکا همواره رابطه ی پنهانی با آمریکا داشته اند. بنابراین شعار علیه دروغ گویی های سران جمهوری اسلامی است.
 با این حال و اگر چه سران جمهوری اسلامی دروغ می گویند اما نیروهای سیاسی دیگری هستند که به نقش کثیف امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی به ویژه انگلستان و آلمان و فرانسه و دخالت هایشان در امور ایران در 45 سال اخیر اشاره کرده و آن را به کرات و در زمینه های اقتصادی و سیاسی افشا کرده اند.
از این رو نباید این گرایش در شعار را که گویا «آمریکا دشمن  طبقه ی کارگر و خلق ایران نیست»، درست دانست. نه تنها جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه دشمن تمامی طبقات مردمی است، دولت امپریالیستی آمریکا و امپریالیست های اروپای غربی و همچنین امپریالیسم روسیه و نیز دولت سرمایه داری چین هم دشمنان خلق ما هستند.
مساله بر سر این نیست که اینها دشمن نیستند، بلکه بر سر این است که اکنون لبه ی تیز حمله ی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و ستمدیده ی ایران باید متوجه کدام باشد: متوجه جمهوری اسلامی و یا متوجه آمریکا.
هرگونه غفلت در مورد این دشمنان دیگر به معنای از چاله به چاه افتادن است.
از جمله کسانی که پشت این شعار پنهان می شوند سلطنت طلبان مزدور آمریکا و ایدئولوگ های آن ها هستند که به وسیله امپریالیسم آمریکا در آب نمک خوابانده شوند تا در روز مبادا دوباره بر سر کارشان آوردند و حکومتی وابسته به امپریالیست غربی در ایران برقرار سازند.  
 جز این ها نیروهای سیاسی ای هستند که نام خود را«چپ کارگری» می گذارند( آنها «نیم چپ» هم نیستند بلکه چپ دروغین یا «شبه چپ» از قماش ترتسکیستی یا مارکسیسم غربی و... هستند و در عمل پیروی طبقات سرمایه دارند) و این شعار باب دل شان است و تقدیس اش می کنند. این ها نیز تا اسم امپریالیسم و مبارزه ی علیه امپریالیسم می آید دچار تب و لرز و سرگیجه می شوند. آنها خواهان«مبارزه ضد سرمایه داری»هستند و اساسا نه مارکسیسم و نه نیرویی به نام امپریالیسم را قبول ندارند. این ها نیز گرچه نیرویی ندارند اما پر جنجال و هیاهو و تخریب گر هستند و کارشان و نقش شان شکاف انداختن در میان جنبش کارگری و نیروهای کمونیست وفادار به طبقه ی کارگر و نیز دیگر طبقات خلقی است. در این که اینها نیز آگاهانه و یا ناآگاهانه به مرتجعین و امپریالیست ها خدمت می کنند شک و تردیدی نیست.

 هرمز دامان

26  بهمن 1403


نکاتی درباره یک شعار

این روزها، از میان شعارهایی که در حرکت ها و جنبش های اعتراضی طبقات مختلف مردم داده می شود برخی گستره تقریبا بیشتری یافته و یا تا حدودی بیشتر تکرار می شود. یکی از آنها «دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست» می باشد.
 این شعار هم روی درستی دارد و هم رویی نادرست. روی درست آن از محتوایی برمی خیزد که خود نتیجه ترازبندی برخی تجارب در حکومت اسلامی از جانب لایه های از طبقات مردمی ایران می باشد؛ و اما روی نادرست آن محتوایی است که نشان از فراموش کردن وجوهی از تضادهای اساسی جامعه ایران و دشمنان طبقات خلقی این جامعه دارد و به اصطلاح از «افتادن از یک روی به روی دیگر» حکایت می کند.(1)
روشن است که وجه نخست و عمده این شعار اشاره به این دارد که دشمن مردم ایران همین جا در ایران می باشد؛ و این تا حدودی درست است. زیرا وجود دشمن درون ایران را در مقابل کسانی یا حکومتی که این دشمن را صرفا بیرونی و آمریکا می دانند، تایید می کند و بر این نکته پا فشاری می کند که دشمن مردم ایران داخل ایران و همین حکومت ایران است و این تقابل با حکومتی که این دشمن را صرفا بیرونی می داند، نکته ای درست در این شعار است.
 اما این شعار نمی گوید که دشمن مردم ایران اینجاهم هست (گفته می شود دشمن همین جاست، یعنی بیرون از ایران نیست) و یا تنها بیرون از ایران نیست، بلکه درون ایران هم هست و در حال حاضر این دشمن داخلی است که عمده است. برعکس شعار مزبور در مقابل حکومتی که این دشمن بیرونی را، آن هم صرفا در چارچوب تضادهای صوری و واقعی خودش، مطلق می کند، این نکته را مطلق می کند که این دشمن درون ایران است. یعنی دشمن را صرفا داخل ایران و تنها حکومت اسلامی می داند. اما نکته این است که دشمن ما تنها اینجا در ایران نیست، بلکه در بیرون از ایران نیز هست و تنها بیرون از ایران نیست، بلکه اینجا درون ایران هم هست. دوباره به این نکته باز خواهیم گشت.
 این دشمن که همین جاست، حکومت استبدادی اسلامی یعنی حکومت آخوندها و مکلاهای دزد، جنایتکار، سالوس و ریاکاری است که به نام دین و مذهب به مدت تقریبا چهل سال همچون بختکی غریب بر سر مردم ایران فرود آمده و بر جان و مال مردم مسلط گردیده اند. حکومتی که تا مغز استخوان فاسد است و جدای از گندیدگی ای که به خودی خود از کهنه بودن نفس آن(نهادها، لایه ها و طبقاتی که مروج آن بوده و هستند، اعتقادات و عقاید آن، حکومت سیاسی - دینی مطلوب آن یعنی ولایت فقیه، اقتصادی که می خواست حاکم کند، آداب و سننی که به آن باور داشت و...) برمی خاست، خود آن نیز در فرایندی چهل ساله به فساد، گندیدگی و تعفنی مضاعف در غلتیده است. به عبارت دیگر، گندیده در گندیده است.
و باز روشن است که طبقات اصلی مردم ایران بیش از گذشته پی برده اند که اختلاف این حکومت با آمریکا، نه در گذشته و به هنگام جنگ عراق با ایران که تا حدودی جنبه واقعی و عملی داشت ( اگر از برخی نکات جانبی صرف نظر کنیم) و نه پس از آن که عموما ذهنی، صوری وغیر واقعی بوده و بیشتر جنبه شعاری صرف پیدا کرده است، به هیچ وجه از منافع واقعی طبقات خلقی ایران بر نخاسته و نمی خیزد، بلکه اینها بیش از پیش، از نیاز به حفظ و بقای حکومت این لایه قلیل است که برمی خیزد. و اینها جدای از ریاکاری ها و دشمن تراشی های دروغینی است که بیشتر مصرف داخلی دارد و برای گمراه گردن مردم از پیگیری راه اصلی که مبارزه با خود این حکومت است و یا نگاه داشتن هواداران اندک شمار پیرامون خود صورت میگیرد.
به عبارت دیگر این حکومت وحدت و تضادهایی با امپریالیسم آمریکا داشته و دارد. امپریالیسم آمریکا هم دوست اینان و هم دشمن اینهاست. در مقابله هایی که با جنبش مردم ایران و سرکوب ها و کشتارهایی که از انقلاب بدین سو کرده اند و نیز در مراودات اقتصادی و سیاسی، آمریکا کمابیش دوست آنها بوده است، و در زیاده خواهی ها و برخی سیاست های درونی و منطقه ای که اساسا به دلیل میل این حکومت به حفظ خود صورت گرفته، آمریکا با آنها اختلاف داشته است. اما جنس اختلاف آنها که هر دو ارتجاعی هستند از جنس اختلاف مردم ایران با امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها نیست.
بنابراین زمانی که اینها آمریکا را عمده می کنند در حالی که آمریکا یکی از مهم ترین دشمنان خلق ایران است، اما این عمده کردن آن از جانب این حکومت از دید منافع خلق ایران و تضادهای واقعی خلق ایران با امپریالیست ها صورت نمی گیرد، بلکه تا آنجا که صوری و شعاری است برای تداوم بخشیدن به سیاست های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود و نیز گمراه کردن مردم، و تا آنجا که واقعی است صرفا برای حفظ خودشان در قدرت صورت می گیرد.
بر مبنای تجارب چهل ساله در این حکومت طبقات اصلی مردم این نکته را تشخیص داده اند که تمامی آنچه این حکومت در باره مبارزه خود با آمریکا می گوید فریب و نیرنگ است و خود اینها بدون تردید دشمن عمده کنونی داخلی مردم ایران به ویژه طبقات استثمار شده و ستمکش کارگر و کشاورز هستند. از این رو زمانی که توده هایی از میان مردم شعار می دهند که دشمن ما همین جاست (گرچه تاکید می کنیم باید گفته شود اینجا هم هست) تجارب چهل ساله خود را به شکل یک شعار ارائه می دهند.
اینها روی درست این شعار است. دشمن عمده کنونی تمامی طبقات خلقی ایران در حال حاضر و لحظه کنونی خود این حکومت است و این شعار هم به درستی همین حکومت را نشانه گرفته است.
در عین حال این شعار، دروغ گویی و ریاکاری این حکومت را نیز نشانه گرفته است که  به دروغ به مردم می گوید که در حال مبارزه با آمریکا به خاطر منافع مردم ایران است و دشمن مردم ایران صرفا در بیرون از ایران و آمریکا است.
اینهاست برخی مضامین تا حدودی درست این شعار.
اما این شعار روی عمیقا نادرستی را با خود حمل می کند که باید آن را مورد کنکاش قرار داده و بررسی کرد.
مردم ایران به ویژه طبقات زحمتکش کارگر و کشاورز و نیز لایه های خرده بورژوازی دو دشمن واقعی دارند؛ یکی همین حکومت مستبد اسلامی است و دیگری هم امپریالیسم بین المللی و در صدرش امپریالیسم آمریکا.
اینکه در شرایط کنونی دشمنی با حکومت اسلامی مستبد، فاسد و دزد عمده شده است هرگز نباید به روی دشمنی امپریالیسم آمریکا با مردم ایران پرده بکشد.
اینکه این حکومت به دروغ  و برای منحرف کردن ذهن مردم می گوید که تنها دشمن مردم ایران آمریکاست، نباید مانع راستین بودن این حکم و حقیقت روشن شود که دشمن مردم ایران، آمریکا هم هست. به عبارت چون اینها می گویند دشمن ما آمریکاست، نباید موضع صرفا عکس العملی و تنها نافی گرانه گرفت و گفت« خیر! دشمن ما آمریکا نیست، بلکه تنها شما هستید».  
در حقیقت، دشمن اصلی و مهم تر مردم ایران همان امپریالیسم آمریکا است. در معادلات جهانی امپریالیسم حرف اول را می زند و نه جمهوری اسلامی. حکومت اسلامی گرچه در دوران و لحظه حاضر برای تمامی طبقات خلقی ایران دشمن عمده و مهمی است- و این نکته ای است که باید  به روی آن فراوان تاکید کرد- اما درعرصه بین المللی و در قیاس با امپریالیست ها از هر نظر که بنگریم، قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی، نیروی نظامی، فرهنگ سازی و بُرد فرهنگی و یا نفوذ در مناطق جهان عددی به شمار نمی آید. این حکومت نهایتا در برخی شیعیان و مسلمانان برخی مناطق همچون لبنان، سوریه، عراق، یمن نفوذ دارد و از نظر نفوذ، توطئه و دسیسه چینی و مداخله گری، مقابله با انقلاب های خلق های دربند، تمایل برای الحاق تمامی کشورهای عقب مانده به منطقه نفوذ خود و وابسته به خود نگه داشتن آنها و مهیب بودن بین المللی آن، حتی سر سوزنی با امپریالیسم آمریکا قابل مقایسه نیست.
طبقات اصلی مردم ایران اکنون با این حکومت روبرو هستند و به همین دلیل از یک سو خود این حکومت را نشانه گرفته اند و از دیگر سو با فرا افکنی های آن به مبارزه بر می خیزند. فرا افکنی هایی که تلاش دارد که  دشمنی مردم را با خود، به دشمنی مردم با آمریکا، آن هم نه با وجوهی واقعی و همان گونه که گفتیم از جنس تضادهای واقعی تمامی طبقات مردم ایران با آمریکا، بلکه از جنسی دروغین و با نیاز به بقای خود و حفظ حکومت خود تبدیل کند. یعنی تضاد های واقعی مردم با امپریالیسم آمریکا را تبدیل به تضادهای خود با حکومت آمریکا کند و یا در چارچوب تضادهای خود نگه داشته و آنها را«خفه» کند.
این مسائل اهمیت فراوانی دارد، و به ویژه در دوران کنونی که امپریالیسم آمریکا جامه ی پشتیبانی از مبارزه مردم ایران را با حکومت اسلامی در بر کرده و شعار پشتیبانی از جنبش مردم و تنها نگذاشتن مردم ایران را می دهد، اهمیت دو چندانی می بابد.
امپریالیسم آمریکا به هیچ وجه دوست مردم ایران حتی در مبارزه شان با حکومت اسلامی نیست. این یک حقیقت است. امپریالیسم آمریکا دنبال منافع خودش است و این منافع نیز با منافع مردم ایران منطبق یا «جور» نمی شود.(2) دولت آمریکا تا آنجا پشتیبان این جنبش است که بتواند این جنبش را در چارچوب امیال و خواست های خود محدود و در بسته کند. یعنی نهایتا حکومت دلخواه خود، حکومت سلطنت طلبان خود فروخته و یا جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم را بر سرکار آورد. اگر این جنبش اعتراضی به انقلابی منجر شود که طبقه کارگر (و یا حتی دیگر طبقات زحمتکش خلقی) در راس آن باشد و بخواهد یک حکومت انقلابی و مردمی یعنی جمهوری دموکراتیک خلق  ایران (و یا حتی یک حکومت ملی مستقل از امپریالیسم و البته برای مدتی کوتاه، زیرا چنین حکومت هایی به رهبری طبقاتی غیر از طبقه کارگر نمی توانند دوام یابند) را بر سرکار آورد، آنگاه امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی به همراه ژاپن و نوکران متحدشان، بار دیگر روی واقعی خود و دشمنی عمیق شان با طبقات مردمی و ملی ایران را نشان خواهند داد.
به این ترتیب آنچه این شعار پوشیده می دارد و یا به تاریکی مطلق می راند، همانا دشمنی امپریالیسم آمریکا با مردم ایران است. تاریخ ایران از مشروطیت بدین سو(و تاریخ تمامی کشورهای  مستعمره و زیر سلطه نیز) به ما چنین نشان می دهد که امپریالیست ها هرگز دوست مردم ایران (و دوست ملت های زیر سلطه) نبوده و نیستند، و برعکس هرگز دشمنی خود را با طبقات اصلی مردم از یاد نبرده اند.
در انقلاب مشروطیت، امپریالیسم انگلیس ژست پشتیبانی از جنبش مردم ایران را گرفت، اما این به سبب تضادهایش با امپریالیسم روسیه تزاری بود و هدف اش این که حکومتی را که نوکر و مطیع  وی باشد، جایگزین حکومت طرفدار امپریالیسم روس کند. همین امپریالیسم انگلیس در تمامی دوران مشروطیت که جامعه ایران درگیر تضادهای درونی شدیدی شده بود از پشتیبانی از مرتجع ترین جریان ها در ایران خود داری نکرد و عاقبت سید ضیاء نوکر خود را مامور کودتا کرد و نهایتا کار را با کودتای رضاخان قلدر، نوکر حقیرش به سرانجام رساند و در پی آن ده ها قرار داد استعماری با ایران وضع کرد و به مدت بیست سال جامعه را که در تاب و تاب تحول و پیشرفتی اصیل و واقعی بود، در زیردست یک مستبد خونخوار قرار داد و با برخی تغییرات اقتصادی که در جهت منافع خود آن بود، سر و ته کار را هم آورد. 
در سال های 20 تا 32 نیز شاهد توطئه های امپریالیسم انگلستان و آمریکا بودیم و می دانیم که امپریالیسم آمریکا، کار یک حکومت ملی را با یک کودتای امپریالیستی تمام عیار که به وسیله ی سازمان سیا طراحی شده بود تمام کرد، و پس از آن به مدت بیست و پنج سال جامعه ما را به وسیله ی یک حکومت استبدادی سلطنتی به زیر کنترل گرفت و هر آنچه خواست و منافع اش ایجاب می کرد با اقتصاد، سیاست و فرهنگ ایران کرد.
 در سال های انقلاب نیز این حکومت آمریکا( و امپریالیسم بین المللی) که تا آنجا که توانست از حکومت شاه نوکر صفت پشتیبانی کرد و زمانی که دیگر نتوانست این پشتیبانی را ادامه دهد و از ترس روی کار آمدن یک حکومت مردمی واقعی متکی به طبقات زحمتکش، و نیز به واسطه ی تضادهایش با امپریالیسم روس با خمینی سازش کرد و کمک کرد تا این بختک و بلای غریب بر ملت ایران حاکم شود.
پس از انقلاب نیز این امپریالیسم آمریکا بود که صدام را تحریک کرد که به ایران حمله کند و انرژی انقلابی مردم ایران را در راه یک جنگ بی ثمر به هدر دهد، و از قضا بیشترین کسانی که از جنگ با عراق سود بردند و حکومت خود را تداوم بخشیدند همین حضاری هستند که بخش هایی از مردم که این شعار را می دهند اینک آنها را متهم می کنند که دروغگو هستند و دشمن ما همین جا و در ایران و همین ها هستند.
 و باز از قضا آمریکا بود که حکومت را به کشتار 67 در زندان ترغیب کرد و در مقابل این جنایت هولناک مهر سکوت بر لب زد. و باز این آمریکا بود که با واسطه مک فارلین با دسته گل و قرآن و تقدیم اسلحه به دیدار خمینی آمد و به او در بقای خود یاری رساند؛ و باز این آمریکا به همراه  دیگر امپریالیست ها بود که با واسطه ی صندوق بین المللی و بانک جهانی، رژیم ایران را به سیاست های تازه ای راند که جز سود برای امپریالیست ها و  فقر و بدبختی برای کارگران و زحمتکشان ایران نتیجه ای نداشت.
اگر واقعا آمریکا دشمن ملت ایران نیست و اگر واقعا می خواهد مردم ایران حکومت دلخواه خود را سازمان دهند چرا مثلا نمی گوید ایرانیان حق دارند احزاب سیاسی خود را داشته باشند و این احزاب در انتخاباتی آزاد، حکومت (نمایندگان مجلس و دولت )خود را انتخاب کنند؟ چرا آمریکا همیشه از حکومت های استبدادی و دیکتاتوری پشتیبانی کرده است؟ چرا هرگز از صنعتی شدن ایران سخنی به میان نمی آورد و می خواهد ملت ایران تنها نفت بفروشد و کالای امپریالیست ها را بخرد؟ چرا می خواهد ایران همیشه وابسته به امپریالیسم بین المللی و به ویژه آمریکا باشد؟ و بسیاری پرسش های ساده دیگر.   
این نکته قابل درک است که تضادها عمده و غیرعمده  دارند. برخی زمان ها این تضاد و برخی زمان های دیگر تضاد دیگری عمده می شود. در بین تضادها همواره باید توجه عمده به روی  تضاد عمده باشد، اما در عین حال هرگز نباید تضادهای غیرعمده را نادیده گرفت و یا به آنها توجه لازم را نکرد.
طبقات خلقی ملت ایران  در روند انقلاب دموکراتیک خود دو دشمن اصلی دارند. یکی بورژوا – کمپرادورهای کهنه پرست و ارتجاعی کنونی حکومت اسلامی هستند و دیگری امپریالیسم جهانی به ویژه امپریالیسم آمریکاست که سردسته توطئه گران بین المللی می باشد.
ملتی که به ترازبندی تجارب چهل ساله خود بر می خیزد و در مقابل حکومتی که می گوید دشمن مردم ایران تنها بیرون ایران و آمریکا است، می گوید این دشمن در ایران است و آن شماها هستید، نباید این دیدگاه را با نفی تراز بندی تجارب بیش از یکصد ساله خود همراه کند و آن چه را که در آن یک صد سال و به بهایی گران به دست آمده فراموش کند و بگوید که  دشمن بیرونی ندارد و تنها دشمنی درونی دارد. این نفی دیدگاهی است که ملت ایران در انقلاب 57  داشت؛ دیدگاهی که امپریالیسم آمریکا را پشتیبان شاه و دشمن مردم ایران می دانست و دشمن را هم درونی و هم بیرونی می دانست.
این شعار به وسیله ی یک جنبش خودبه خودی داده می شود و تفاوت شعارهای یک جنبش خودبه خودی با شعارهای یک جنبش آگاهانه نکاتی این گونه است. جنبش خودبه خودی تمامی جنبه های یک پدیده را مورد بررسی قرار نمی دهد و زمانی که به جنبه ای توجه کرد عموما از دیگر جنبه ها غافل می شود.  تاملی در مورد ریشه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مسائل و مشکلات جامعه در سطح کلان انجام نمی دهد و از چگونگی روند تکوین و فرایند درازمدت آنها بی خبر است. این جنبش ها گرچه به تجارب عینی توده ها متکی هستند اما عموما عکس العملی می باشند و از آگاهی در چیده و منطقی  پیشرویی برخوردار نیستند. به راحتی از این رو به آن رو می افتند و هنگامی که از این رو به آن رو افتادند روی پیشین را فراموش می کنند. بنابراین چنانچه کار دست جنبش های خودبه خودی باشد و چنانچه تضاد با امپریالیسم آمریکا عمده شود دور نیست که دوباره به همین یکسو نگری ها و یا مطلق گرایی ها دچار گشته و این بار همه چیز را در آمریکا ببیند و از دشمنان داخلی خود غافل شود. 
اشاره ای هم به ریشه های طبقاتی چنین شعارهایی بکنیم. این شعارها عموما از جانب لایه های منسوب به خرده بورژوازی داده شده است. مثلا در گردهمایی ها و تظاهرات مال باختگان که بیشتر لایه هایی از خرده بورژوازی فقیر و میانه هستند. همین گونه در برخی گردهمایی ها و تظاهرات عمومی در برخی شهرها که تمامی طبقات خلقی در آن شرکت کرده بودند. اما این شعار از جانب کارگران داده نشده است یا حداقل نگارنده  نخوانده و یا نشنیده است. گر چه حتی اگر از جانب کارگران نیز داده شده باشد در کمبودی ها و نادرستی های مندرج در آن، تغییری پدید نمی آورد.    
خلاصه کنیم: بدیهی است که یکی از دشمنان طبقه کارگر و تمامی طبقات مردمی ایران همینجا در ایران است و آن حکومت مستبد آخوندها و مکلاهای دزد است. گر چه این راست است که این حکومت به دروغ می گوید که دشمن مردم ایران اینجا نیست و باز گرچه این راست است که اینها به دروغ می گویند که دشمن آمریکا هستند، اما این فریب های آنها نباید مانع آن شود که ما این حقیقت را که آمریکا هم دشمن خلق ایران است نادیده بگیریم و فراموش کنیم. به عبارت دیگر به سبب دروغ حکومتیان که مایل اند مبارزه مردم را از خودشان منحرف کنند و به سوی یک مبارزه شعاری و توخالی با آمریکا که صرفا مصرف داخلی دارد بیندازند به روی این حقیقت روشن که امپریالیسم آمریکا دشمن شماره یک مردم ایران به ویژه طبقات اصلی زحمتکش آن است پرده بکشیم.
 و سخن آخر: یک تفاوت کیفی بین سیاست های امپریالیسم آمریکا در قبال رژیم شاه سابق و یا حسنی مبارک در مصر( و همچنین تونس و یا دیگر کشورهایی که مردم علیه نظامی وابسته به امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست ها برخاسته بودند) و ایران کنونی وجود دارد. در رژیم شاه سابق و یا حسنی مبارک در مصر، حکومت آمریکا با جنبش ها و انقلاب های توده ای طرف بود که علیه حکومت  بورژوا - ملاک های کمپرادور این کشورها برخاسته بودند. بنابراین حکومت آمریکا هرگز نمی توانست خود را پشتیبان جنبش توده های  ایران و مصر (و یا تونس) نشان دهد. در مورد مصر( و سوریه نیز با تفاوت هایی) با هزار و یک توطئه و دسیسه کاری کرد که مصری ها دعا کنند که کاش می توانستند در همان حکومت پیشین زندگی کنند.
 در ایران کنونی وضع نه کاملا، اما تا حدودی برعکس است. یعنی آمریکا با حکومتی روبروست که منطبق با میل اش نیست و به این سبب خواهان ماندگاریش هم نیست. و این وضعی به وجود آورده که بتواند خود را با ریاکاری تمام عیاری دوست مردم ایران جا بزند. اما اینجا بیشتر از آمریکا خود این حکومت کاری کرد که بخش هایی از مردم ایران از انقلاب خود پشیمان شوند و بگویند که کاش انقلاب نمی کردند و کاش در همان رژیم سابق بودند. این نکته ایست که باید از آن هراس داشت!
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 97       
      یادداشت ها
1-   البته افتادن از یک روی به روی دیگر امری واقعی است و مدام در تجارب ما رخ می دهد. آنچه که جنبه نادرست در«از یک روی به روی دیگر افتادن» است این است که زمانی که به یک روی می افتیم، روی دیگر را مطلقا فراموش کنیم و تنها همان روی برآمده را ببینیم.

2-   ما این امکان را نفی نمی کنیم که برخی لحظات در فرایندهای انقلابات دموکراتیک و یا سوسیالیستی پیش می آید که منافع جنبش خلق یک کشور آن را بدان سو می راند که از تضادهای بین نیروهای ارتجاعی و امپریالیست ها استفاده کند و مثلا هنگامی که تضاد با یک امپریالیسم عمده شود با امپریالیسم دیگری که با امپریالیسمی که عمده است تضاد دارد،علیه نیروی امپریالیسم عمده، وارد ائتلاف تاکتیکی و موقتی شود. اینجا به نظر می رسد که جورشدنی بین منافع انقلاب و ارتجاع به وقوع می پیوندد اما این ائتلافات تاکتیکی و موقتی هرگز نمی تواند به ائتلافات استراتژیک و دراز مدت تبدیل شود. و تازه اینها یک جور شدن مطلق و تمام عیار نیست، بلکه نسبی است و یا به واژه هایی دیگر«انطباقی» موقتی صورت می گیرد. 

۱۴۰۴ مرداد ۱۲, یکشنبه

درباره ی گردهمایی سلطنت طلبان مزدور در مونیخ

  
در 4 مرداد جاری دارودسته های سلطنت طلب که خواهان بازگشت به حکومت پهلوی و برقراری«استبداد شاهی» پهلوی سوم هستند، در مونیخ  یک گردهمایی با نام «همکاری ملی برای نجات ایران» برگزار کردند.
نام بی مسمای نشست سلطنت طلبان و شاه پرستان
از نام شان آغاز کنیم که بی مسماست و درست ضد آن است که اعلام می کنند؛
نه «همکاری» در آن است زیرا که همه چیزش از پیش انتخاب شده و برنامه ریزی شده است و بقیه - اگر بقیه ای وجود داشته باشند که ندارند - در واقع باید«همکار» این حضرات و تبدیل به مهره های باند پادشاهی خواه شوند؛ یعنی باید به این دارودسته بپیوندند و دست به «سجده» زده رهبری این دارودسته ی مزدور را بپذیرند و«جاوید شاه» گفته، در زیر پرچم شان مردم را گرد آورده خدمتگزار اینان سازند.
و نه «ملی» است زیرا این جریان اساسا دست پرورده و مزدور امپریالیست های غربی و در راس آن امپریالیسم آمریکا بوده و هست( پدر پزرگ و پدرش مزدور خالص بودند و خودش هم یک دست پرورده سیا و ساواکی ها و مزدور امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی است) و تا آنجا که ما می دانیم هیچ یک از احزاب و سازمان های ملی دارای هویت و شناسنامه دار در این گردهمایی نبوده اند.
همچنین ما برخلاف نظر برخی که آنها را«ناسیونالیست»( گاه«ناسیونالیست افراطی»!؟)می خوانند آنها را نه تنها«ناسیونالیست» نمی دانیم بلکه گروهی عمیقا وطن فروش و مزدور ارزیابی می کنیم. این که کسی مجیز پادشاهان هخامنشی و یا ساسانی را بگوید و استبداد شاهی در ایران را ستایش کند که«ملی» نیست! ملی حزب و سازمان و گروه و فردی است که هر تغییر و تحول و پیشرفت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را در کشور بر مبنای اتکاء به طبقات کارگران، کشاورزان، لایه های میانی و یا سرمایه داران ملی به پیش برد و نه با اتکاء به سرمایه داران وابسته به امپریالیسم و مزدور. ملی حزب و سازمان و فردی است که از منافع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشور در مقابل هر گونه دست اندازی و دخالت و یا تجاوز امپریالیست ها و استعمارگران دفاع کند و نه اینکه از آنها بخواهد به ایران حمله و تجاوز کنند و بر سر مردم بمب بریزند تا از این رهگذر جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و این دارو دسته ها را بر سرکار آورند. این ها ملی بودن نیست، خیانتکار و وطن فروش و مزدوربودن است.  
و بالاخره نه مساله شان«نجات» ایران از دست استبداد دینی و حکومت ملاها است زیرا که در واقع هدف شان اسارت ایران و برده گی خلق ایران است. یعنی خلق ایران را به یاری امپریالیسم آمریکا و اسرائیل از اسارت استبداد دینی( آن هم با اگر و مگر فراوان زیرا اینها برای حکومت کردن بر توده ها به آخوندها و دین شان نیاز دارند) درآورده و به اسارت«استبداد شاهی» گرفتار کنند. یک دور چرخان که اگر روی دهد، جز سیه روزی و بدبختی و فلاکت برای طبقه ی کارگر و دیگر طبقات انقلابی و مترقی ایران چیزی در بر نخواهد داشت.
سران نشست- باند هواداران استبداد شاهی و مزدوران امپریالیست های غربی
سران این دارودسته ها چنان که می دانیم سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و رانت خوار زمان شاه سابق هستند( و یا اکنون فرزندان و قوم و خویش هاشان) که با کودتای آمریکایی-انگلیسی 28 مرداد 1332 به روی کار آمدند( پیشتر با کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299) و برای 25 سال تمامی طبقات انقلابی و مترقی ایران را در بند کرده و اسیر حکومتی مستبد و جنایتکار و فاسد و مزدور امپریالیست های غربی به رهبری آمریکا کردند. حکومتی که انقلاب بزرگ 57 به بساط آن تا حدودی پایان داد.
و اسفا که انقلاب به وسیله ی حکومتی که پس از آن بر سرکار آمد چنان دچار ضربه و تخریب گشت و چنان حکومت مستبد و ریاکار و دزد و جنایتکاری برقرار شد که اکنون این مزدوران به خود جرئت می دهند انقلاب بزرگ خلق ایران را تحقیر کنند و بازگشت به گذشته و حکومت «استبداد شاهی» را پیش پایش گذارند. نکته آن که جمهوری اسلامی خود نیز یک«تحفه» ی دیگر از جانب امپریالیست ها بود چرا که امپریالیست ها برای جلوگیری از تعمیق انقلاب با خمینی سازش کردند و نیز استقرار نهایی این حکومت و جان سالم بدربردن اش از سه سال جنبش های کارگری و دهقانی و دیگر طبقات مردمی و نیز مبارزات خلق های ایران برای حقوق ملی، بدون کمک امپریالیست ها و عوامل آنها در ارتش و ساواک شاهی ممکن نبود.
برخی دلایل این نشست 
به نظر می رسد جدا از خواست مطرح بودن در جرگه ی مخالفین جمهوری اسلامی و از این رو هر از گاهی سر و صدا و برنامه ای به راه انداختن، چند دلیل موجب شده است این نشست با چنین چینشی و چنین های و هویی در چنین زمانی برگزار شود و تبلیغات گسترده ای هم پس از آن با پخش فیلم های نشست( کامل یا تکه تکه) در تلویزیون هایی مانند اینترناشنال صورت گیرد.
نخست این که امید سلطنت طلبان به این که حملات دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل به جمهوری اسلامی، موجب همراهی مردم با اسرائیل و آمریکا و سرنگونی حکومت گردد و نتیجه ی آن جایگزینی این دارو دسته به جای حکومت شود و همین امر و شاید در آن پس و پشت ها برخی دلگرمی ها و قول و قرارها از جانب دولت اسرائیل و آمریکا که چنین خواهد شد، موجب همراهی بی دریغ و آشکار آنها با حملات دولت اسرائیل و بمب های ریخته شده بر سر مردم گشت. باری اوضاع بر وفق مرادشان پیش نرفت و چنین موضعی موجب کاهش هر چه بیشتر نفوذ ناچیزشان در لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی جامعه گردید و برای همین باید یک جوری پشتیبانی شان را از این حملات و بمب های ریخته شده توجیه و یا ماست مالی می کردند و با جمع کردن عده ای به عنوان نماینده گان بخش گوناگون جامعه نشان می دادند که نه تنها دارای نفوذ و بُرد هستند بلکه نفوذشان بیشتر هم شده است؛
دوم این احتمال که با توجه به اینکه جنگ امپریالیسم آمریکا و اسرائیل با جمهوری اسلامی به پایان نرسیده است و این امکان وجود دارد که در شرایط معینی( بسته به سیاست های خامنه ای و سران سپاه و کلا هسته ی مرکزی قدرت) دوباره آغاز شود، آمریکا به نوکران پادشاهی خواه خود دستور داده که فرصت را هدر ندهند و به تبلیغات خود بیفزایند و نشان دهند که «محور» مخالفین حکومت ولایت فقیه و جایگزینی «معقول» برای جمهوری اسلامی و دارای نفوذ در مردم(با نشان دادن همراهی چند مشروطه طلب و جمهوریخواه و حقوقدان و هنرمند و ورزشکار و خانواده ی جانباخته گان مبارزات علیه جمهوری اسلامی و غیره) هستند و خلاصه خودی نشان دهند تا اگر قرار بر سرنگونی حکومت شد جا انداختن آن برای ایران و جهان مشکل نباشد.
سوم اینکه که وجود سلطنت طلبان و سروصداهاشان همچون برگی است در دست امپریالیست برای بازی که از آن جهت زیر فشار قرار دادن جمهوری اسلامی و رام و مطیع کردن اش استفاده کنند.
و چهارم: واکنشی و پاسخی است به فراخوان موسوی برای رفراندوم قانون اساسی و پشتیبانی هایی که از این فراخوان صورت گرفت و در مقابل طرح خودشان و جلوه نمایی شان به عنوان جایگزین.(این که موافق یا مخالف طرح موسوی باشیم تغییری در این نکته نمی دهد).
اشاره ای به کادرهای سلطنت طلب مزدور امپریالیست ها و تبلیغاتچی های آنها
 در دوران کنونی بافت سلطنت طلبان را یک گروه از سرمایه داران کمپرادور خارجه نشین و فرزندان شان و فک و فامیل و اقوام شان به اضافه ی مزدورانی که با پول اجیرشان کرده اند،  تشکیل می دهند. بخش هایی از کل اینان عموما تحصیلکرده ی دانشگاه های آمریکا و انگلستان و آلمان و دیگر کشورهای اروپای غربی می باشند. دسته هایی از این بخش که نقش مبلغ و مروج جریان سلطنت طلب را به عهده دارد در دانشگاه ها و موسساتی در آمریکای شمالی و اروپا مشغول کارند.
این ها دارای موقعیت ها و شغل هایی هستند که به راحتی دراختیار هر فرد تحصیل کرده ای حتی اگر مدارج تحصیلی عالی را طی کرده قرار نمی گیرند و فرد باید حتما یا وابسته به ارگان های امنیتی دولت و یا به طور کلی مطیع و خدمتگزار نظام حاکم باشد که چنین موقعیت یا شغلی نصیب اش گردد. از این گونه شغل ها و موقعیت ها می توان نمونه هایی همچون رئیس دپارتمان های معینی و یا تعدادی از دانشکده ها در دانشگاه شدن و یا استخدام در برخی از موسسات و شعبه های تحقیقات امنیتی و یا تاریخی منطقه ای( مثلا در مورد خاورمیانه) و یا بین المللی و غیره را نام برد.
از این دسته های اخیر بخشی نقش مبلغ و مروج دیدگاه های سلطنت طلبان را اجرا می کنند و این دسته ی اخیرهستند که در تلویزیون های سلطنت طلب مانند انترناشنال و من و تو و همچنین صدای آمریکا و بی بی سی به عنوان تحلیل گر، عضو و یا همکار هیئت تحریریه هستند.
برخی از سینه چاک ترین سلطنت طلبان که همراه یا همکار تلویزیون های پادشاهی خواه هستند و ما اکثر آنها را در تلویزیون انترناشنال می بینیم این ها هستند: امیر حمیدی متخصص در امور امنیتی بین المللی( مشروطه خواه)، شهرام خلدی پژوهشگر تاریخ خاورمیانه و روابط بین الملل در دانشگاه، شاهین مدرس کارشناس روابط بین الملل و تحلیلگر مطالعات امنیتی، شکریا برادوست پژوهشگر امنیت خاورمیانه در دانشگاه،، حسین آقایی پژوهشگر روابط بین الملل، فرزین ندیمی پژوهشگر ارشد امور دفاعی و ملی در موسسه واشنگتن، هوشنگ حسن یاری کارشناس نظامی و... بد نیست اشاره کنیم که برخی از این افراد لحن صحبت و قیافه های غلط اندازی دارند، اما باید به شغل شان و آنچه تبلیغ و ترویج می کنند توجه کرد.
برخی دیگر از مرتجعین  فعال و خدمتگزارسلطنت طلبان و مزدوران امپریالیسم:
علیرضا نوری زاده که در رذالت و مزدوری شهره ی آفاق است، مجید محمدی، کنعان کیانی و مراد ویسی. این فرد اخیر یکی از مداحان و سجده گزاران و کاسه لیسان امپریالیسم آمریکا و سلطنت طلبان و لنگه ی شریعمتداری کیهان و به احتمال ساواکی تمام عیار است.
برخی از اصلاح طلبان سابق که به این دسته ها پیوسته اند: محسن سازگارا، علی حسین قاضی زاده که حتما«نشان» مزدوری را گرفته است، مجتبی پورمحسن، شاهد علوی، مرتضی کاظمیان، مهدی مهدوی آزاد و...
این ها نیز که جزو معرکه گردانان مهم تلویزیون اینترناشنال هستند روزگاری جزو دسته های امنیتی و یا رسانه ای( روزنامه های اصلاح طلب) ارتجاع جمهوری اسلامی بودند و امروز به خدمت امپریالیست ها در آمده و به مقام شامخ خیانتکار و وطن فروش و مزدوری امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی نائل آمده اند. گفتنی است که لایه ی نازکی از همکاران این دم و دستگاه ممکن است عرق ملی داشته باشند اما این ها بسیار ضعیف اند و برای خالی نبودن و پُز هوادار هیچ گروهی نبودن، در معرکه قرار داده شده اند.
دسته های شرکت کننده غیر از وابسته گان گروه سلطنت طلب                                     
مساله ی دیگر همکاری کسانی با این گروه و یا شرکت کسانی در این گردهمایی است که به دسته هایی از دیگر گروه های جامعه تعلق دارند و آنها همکاری و یا شرکت اینان را نشانگر نفوذ خود و میزان پذیرش شان از سوی جامعه و ماهیت «همکاری» طلبانه شان به شمار می آورند.   
حقوق دانان
تک و توک حقوقدانانی همچون شیرین عبادی برای این نشست پیام ویدیویی فرستادند. 
هنرمندان و ورزشکاران
بخش هایی از هنرمندان و ورزشکاران بیرون کشور( مشهور به لوس آنجلسی ها) با این نشست همراهی کردند که البته آنها که در این نشست شرکت کردند و یا به آن پیام فرستادند تعدادشان زیاد نبود.( این هم که تعداد ناچیزی از هنرمندان و ورزشکاران داخل کشور با آنها همراهی کنند بعید نیست). یکی از شاخص ترین ها حمید فرخ نژاد بود که فرصت طلبی و نان به نرخ روز خوری خود را آشکارا نشان داد.  
تعدادی از زندانیان سیاسی برای نشست پیام فرستادند و برخی از افراد سابقا«چپ» در نشست شرکت کردند. در مورد افراد«چپ» شرکت کننده در نشست باید گفت این که کسی روزی روزگاری چپ بوده است دلیل نمی شود که امروزهم چپ باشد. در همان زمان پس از کودتا و همچنین طی دهه ی چهل تعدادی از توده ای ها و دیگر جریان های چپ به چپ خیانت کرده( باهری، نیکخواه ، جعفریان و...) و با حکومت به همراهی پرداختند اما اکثریت چپ ها با حکومت به مبارزه پرداختند و برای همین هم هست که سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان چپ ها را متهم می کنند که مسبب روی کار آمدن جمهوری اسلامی هستند.
خانواده های جانباخته گان و آسیب دیده گان
مهم ترین بخش شرکت کننده گان که قابل تامل و بحث است چندتن از خانواده های جانباختگان و آسیب دیده گان مبارزات توده ای علیه جمهوری اسلامی بودند. این ها را می توان به سه دسته تقسیم کرد.
 تعدادی اگاهانه هوادار سلطنت طلبان هستند و برای همین به میل خویش و یا با تشویق برخی از هواداران کنونی سلطنت در این نشست شرکت کردند؛
برخی نیز که هوادار نبوده و نیستند احتمالا با پرداخت پول و پشتیبانی مالی و وعده برای آینده به نشست آمدند؛
 و بالاخره عده ای هم نااگاهانه و در فقدان نیروهای متشکل دیگر و به امید این که اینان کاری برای ایران کنند، در این برنامه شرکت کردند.
درمورد کل این بخش ما تنها می توانیم بگوییم که آنها رقمی بسیار ناچیز و اساسا به حساب نیامدنی از خانواده های محترم جانباخته گان و یا آُسیب دیدگاه مبارزات چهل و اندی سال اخیر هستند و نماینده گی هیچ سازمان و یا گروهی را نیز نداشته اند. بنابراین آنها نماینده ی خودشان هستند و نه نماینده ی خانواده های جانباختگان و یا نماینده ی آسیب دیده گان جنبش های توده ای دهه های اخیر به ویژه جنبش ژینا در ایران؛ و این گونه افراد اگر می خواهند احترام به جایگاهی که در میان مردم دارند- که البته پیوستن به این گونه جریان های مزدور این را از بین خواهد برد - بگذارند بهتر است که تنها از جانب خودشان صحبت کنند و نه به عنوان نماینده ی این بخش از جامعه.
ادعاهای گنده تر از دهان یک سلطنت طلب مزدور امپریالیست ها
پادشاهی خواهان و سلطنت طلبان بر خلاف ادعاهایشان به خودی خود عددی نیستند. آنها پشتیبانی هیچ طبقه ی انقلابی و مترقی ای( کارگران، کشاورزان، لایه های میانی و سرمایه داران ملی) و هیچ یک از خلق های ساکن ایران (کوردها، بلوچ ها، عرب ها و تورک ها و تورکمن ها) و هیچ یک از اقوام و یا اقلیت های دینی و مذهبی و دانشجویان و هنرمندان و ورزشکاران، یعنی تمامی توده ی معترض و مبارز را به همراه ندارند. آنها جز برخی هواداری های نظری و احساسی در میان لایه های مرفه طبقات میانی هیچ نیروی قابل اتکایی در ایران ندارند. کل شان همین هاست که در این گردهمایی ها و نشست ها می بینیم و چند تلویزیون و سایت اینترنتی و مشتی هارت و پورت در تلویزیون هاشان. و گویا می خواهند به یاری این رسانه ها خود را بزرگ نشان دهند و با این هارت و پورت ها بقیه را دچار«هراس» و محبور به تمکین کرده و قدرت سیاسی را تصاحب کنند!
 یکی از اینان مراد ویسی (دارای دکتری تخصصی علوم سیاسی و مدیریت استراتژیک از دانشگاه نیویورک و در گذشته عضو شورای سردبیری روزنامه ی سلام بوده است)برای مخالفین جمهوری اسلامی برنامه و راه و روش و خط و مرز تعیین می کند:
«همه ی دموکراسی خواهان، جمهوری خواهان و پادشاهی خواهان، راست و چپ، همه می توانند با هم همکاری کنند برای عبور از جمهوری اسلامی... این دموکراتیک ترین حرفی است که یک رهبر اپوزیسیون می تواند بزند.» معنای این سخنان این است: ما را به رسمیت شناسید و زیر رهبری ما گرد آیید! و:
«دوگانه ای است که الان در ایران وجود دارد ...با ایران یا با جمهوری اسلامی.... نیازی نیست که مخالفین علیه همدیگر فعالیت کنند ... و مخالفین جمهوری اسلامی باید آتش بس کلامی بدهند و به همدیگر حمله نکنند...» از نظر وی اکنون زمان اتحاد همه ایرانیان زیرپرچم «شازده» اش برای عبور از جمهوری اسلامی است! طرف برق از کله اش پریده که چنین موجی از حملات علیه این خائنین و وطن فروشان به راه افتاده، فرمان «آتش بس» می دهد!
و اما پاسخ ما چیست:
اگر راست می گویید و می خواهید با جمهوری اسلامی مبارزه کنید این گوی و این میدان!( و سخن ما با آنهاست که می گویند به ما نگویید خائن، نگویید وطن فروش، ما با جمهوری اسلامی مخالفیم!) اما شما حق ندارید با اتکاء به و در پناه امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی و جنایتکار اسرائیل با جمهوری اسلامی مبارزه کنید و به این امید که آنها با مقام نوکری و خدمتگزاری قدرت را به دارودسته ی شما سپارند. نام این کار مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی و خدمت به ایران نیست. نام اش خیانت، مزدوری و وطن فروشی است. سیاست انقلابیون کمونیست و دموکرات های انقلابی و ملی گرایان و میهن دوستان واقعی همکاری با مزدوران امپریالیسم نیست، بلکه در کنار مبارزه با جمهوری اسلامی، مبارزه با آنها و افشای آنهاست.     
چه در چنته دارند و به امید کدام نیرو هستند پادشاهی خواهان؟
حال این ها با چه نیرویی می خواهند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و قدرت سیاسی را در دست خود بگیرند. با دو سه هزار نفر که در خارج هستند و اهل عملی هم نیستند، با چند تحلیل گر و پروفسور مزدور و کارمند ارشد موسسات امنیتی، با چند خبرنگار اصلاح طلبی که به آنها گرویده اند، با هارت و پورت راه انداختن در تلویزیون شان و صدای خود را تیز و تند و بلند کردن؟!
با این ها که نمی شود قدرتی را سرنگون کرد و قدرت دیگری را برقرار کرد. بنابراین اگر حضرات فکر می کنند می توانند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند نه به واسطه ی خودشان بلکه به واسطه ی اسرائیل و آمریکا و اروپای غربی است.
به واقع نیروی آنها از خودشان و امیدشان به خودشان نیست و نمی توانند هم امیدشان به خودشان یا به مردم که از آنها پیروی نمی کنند باشد، بلکه به نیرویی است که آنها مزدور و دست پرورده اش هستند یعنی امپریالیست های آمریکایی و اروپایی و در این دوران همچنین دولت جنایتکار اسرائیل.
خلاصه امیدشان این است که امپریالیست ها و مرتجعین به ایران حمله کنند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و قدرت را به اینان سپارند. و روشن است که در آن صورت ایران مال این ها نیست بلکه کشوری زیر سلطه ی امپریالیست ها خواهد بود.
طبقه ی کارگر و سلطنت طلبان مزدور
طبقه ی کارگر و کشاورزان و توده های زحمتکش و همچنین طبقات میانی جامعه و سرمایه داران میهن دوست با این دارودسته های مزدور مخالف اند و به چنین فراخوان های پوچی برای« همکاری» یک نه بزرگ خواهند گفت.
پیشروان طبقه ی کارگر همچون پیش از این که در مقابل این دارودسته ها موضع گرفتند و آنها را میان توده های کارگران رسوا ساختند در مقابل شان موضع خواهند گرفت و آنها را دگر باره افشا و رسوا خواهند ساخت.
خلق ما نیاز به یک جبهه ی متحد فراگیر دارد اما از طبقات انقلابی و مترقی، از کارگران و کشاورزان و طبقات میانی و سرمایه داران ملی و نه جبهه ی متحد با این دارودسته های مزدور و فاسد که روی دیگر سران جمهوری اسلامی هستند و هدف شان این است که استبداد دینی برود و استبداد سلطنتی و شاهی برقرار گردد.

هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 1404   

 

 

۱۴۰۴ مرداد ۱۰, جمعه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(14)


 
بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران
 
در مورد نکاتی که در بخش دوازدهم شرح دادیم ممکن است چند مساله طرح شود و از این رو نیاز به توضیح بیشتری در مورد برخی از آن نکات است.
یک- دموکراسی  بورژوایی و دیدگاه رویزیونیستی فعالیت سیاسی مسالمت آمیز به عنوان شکل مطلق فعالیت
مساله نخست رشد سرمایه داری، بروز انقلاب های بورژوایی و همپایه ی آن برقراری دموکراسی بورژوایی است.
نگاهی به تاریخ رشد سرمایه داری صنعتی در کشورهای اروپایی نشان می دهد که پس از پیروزی انقلاب های بورژوایی، یک سلسله دموکراسی های بورژوایی در کشورهایی که در آنها انقلاب شده بود برقرار گردید. انگلستان و فرانسه و آلمان کشورهایی بودند که در آنها این دموکراسی بورژوایی در قرن نوزدهم به کمال رسید. در این گونه کشورها به دلیل وجود آزادی های بورژوایی امکان فعالیت سیاسی به عنوان شکل عمده ی فعالیت احزاب کمونیست که آن زمان با نام سوسیال دموکرات و یا سوسیالیست فعالیت می کردند، موجود بود و برخی از احزاب همچون جزب سوسیال دموکرات آلمان از اواخر قرن نوزده هم تا پیش از جنگ جهانی نخست، توانستند الگوهایی از چگونگی فعالیت در این گونه دموکراسی ها و استفاده از پارلمان را برای کمونیست ها ایجاد کنند.
حال بر مبنای همین فرایند تاریخی که در کشورهای اروپای غربی وقوع یافته است رویزیونیست ها و ترتسکیست ها چنین نتیجه گیری می کنند که رشد سرمایه داری و جایگزینی آن به جای فئودالیسم مساوی است با جایگزینی فعالیت سیاسی به جای هر نوع فعالیت دیگر.
و می دانیم برای رویزیونیست ها مساله ی عمده و غیر عمده وجود ندارد و تنها شکل فعالیت سیاسی، فعالیت مطلقا مسالمت آمیز و پارلمانی است . برای این دسته ها به گفته ی مارکس آغل پارلمان بورژوازی یک وسیله نیست که احزاب کمونیست باید از آن در چارچوب عمده بودن فعالیت سیاسی به عنوان تریبونی برای افشاگری و تبلیغ و آگاهی بخشیدن به طبقه ی کارگر و توده ها و یاری به سازمان دادن آنها استفاده کنند، و این طبقه را برای قیام مسلحانه و انقلاب و جنگ داخلی محتوم آماده کنند، بلکه تماما هدف است.
در واقع مبارزه ی پارلمانی و بدست آوردن اکثریت و در دست گرفتن دولت تمامی برنامه ی رویزیونیست هاست و آنها البته در بدست آوردن پست و مقام در دولت های بورژوایی و حتی به دست گرفتن دولت موفق هم بودند( مثلا در همان اواخر سده ی بیستم در فرانسه به وسیله حزب سوسیالیست فرانسه که دیگر تغییر ماهیت داده بود) اما نه به عنوان کمونیست و انقلابی بلکه همچون رویزیونیست و به عنوان«سوسیالیست» و «سوسیال دموکرات»( و منطبق با نام های امروزی آنها و احزابی مانند «حزب سوسیالیست فرانسه» و «حزب سوسیال دموکرات آلمان») که بدل رویزیونیستی کمونیست ها و احزاب نام برده بودند. چنان که می دانیم در سده ی نوزدهم و دو دهه ی نخست سده ی بیستم احزاب کمونیست نام سوسیال دمکرات و یا سوسیالیست داشتند.
به طور کلی حضرات رویزیونیست و ترتسکیست به گونه ای صحبت می کنند که انگار قرار است که طبقه ی کارگر در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی از راه مسالمت آمیز قدرت سیاسی را به دست آورد و نه از طریق جنگ داخلی. اکنون دیگر از نظر برخی از اینان به ویژه ترتسکیست ها جنگ و سلاح علامت روستایی و سنتی بودن و عقب مانده گی است. 
دو- تعمیم وضع دموکراسی های بورژوایی و فعالیت سیاسی مسالمت آمیز مطلق به وضع استبدادی
از سوی دیگر امر باور به فعالیت مطلقا سیاسی در دموکراسی های بورژوایی کشورهای امپریالیستی، با درهم کردن سرمایه داری صنعتی خودرو و کلاسیک با سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور تحمیل شده به وسیله ی امپریالیست ها که ساخت افتصادی کشورهای زیرسلطه را تشکیل می دهد و جا زدن دومی به جای اولی زیر نام «سرمایه داری» صورت می گیرد.
روشن است که این یک انحراف رویزیونیستی و ترتسکیستی است، زیرا در کشورهایی زیرسلطه مانند ایران جز در مقاطع انقلاب ها و یا گشایش هایی که نتیحه ی شرایط داخلی و یا بین المللی بوده است، نه تنها رشد سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور موجب باز شدن فضا و برقراری دموکراسی بورژوایی نشده بلکه در مجموع و در بیشتر کشورهای زیرسلطه موجب برقراری استبداد چغرتر و سرکوبی همه جانبه تری شده است و آنجا هم که به اصطلاح دموکراسی برقرار گردیده یک شبه دموکراسی فریبنده به جای دموکراسی بورژوایی دوره ی رقابت آزاد به مردم قالب شده است.
جدا از این می توان به نقش امپریالیست های انگلستان و آمریکا و فرانسه و سوسیال امپریالیسم شوروی(اکنون امپریالیسم روسیه) و دیگر قدرت های امپریالیستی در برقراری حکومت های استبدادی و تداوم آنها اشاره کرد.
 این دو وجه یعنی شکل خاص سرمایه داری در کشورهای زیر سلطه و نیز حاکمیت امپریالیست ها بر آن مهم ترین وجوهی بوده اند- جدا از مساله ی دهقانی که خود یک مساله ی بارز بود و اکنون در بخشی از کشورهای زیرسلطه به شکل پیشین خود وجود ندارد - که تفاوت های اساسی بین کشورهای زیرسلطه را با کشورهای سرمایه داری صنعتی سده ی نوزدهم و بیستم رقم زده اند.
 به این ترتیب مساله اولا بر سر فعالیت سیاسی به عنوان شکل عمده ی فعالیت انقلابی در صورتی که واقعا شرایط آن وجود داشته باشد نیست و هر حزب کمونیست انقلابی می تواند درصورت وجود دموکراسی بورژوایی و آزادی های سیاسی و امکان فعالیت قانونی شکل سیاسی را شکل عمده و شکل نظامی را شکل غیرعمده  فعالیت خود کند، بلکه بر سر نفس پذیرش قهر انقلابی و استراتژی تصرف قدرت سیاسی از طریق قهرانقلابی است؛
 و دوما سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور با سرمایه داری صنعتی کلاسیک و استبداد حاکم با دموکراسی بورژوایی مورد بحث در دوره ای از تاریخ سرمایه داری تفاوت اساسی دارد و در این گونه سرمایه داری به دلیل خصال ویژه ی آن و برقراری سلطه ی امپریالیسم اساسا امکان به وجود آمدن دموکراسی بورژوایی و استفاده ی احزاب کمونیست انقلابی از آن وجود ندارد. کشورهای کره جنوبی و ترکیه و نیز برخی از کشورهای آمریکای جنوبی( برای نمونه به پرو در زمان ریاست جمهوری آلن گارسیا توجه کنیم) و مرکزی همچون نمونه های مهمی پیش روی ما هستند.(1)
حال می بینیم وضع به گونه ای شده که احزاب و سازمان های مخالف جمهوری اسلامی که داعیه ی چپ دارند بدون اینکه قانونی باشند و سر سوزنی اجازه ی فعالیت سیاسی در داخل داشته باشند هوار مبارزه مسالمت آمیز سر می دهند گویی در کشور نه حکومت ولایت فقیه و استبداد دینی بلکه دموکراسی بورژوایی برقرار است.( به این مساله در بخش بعدی برمی گردیم)
سه- مبارزه ی نظامی در کشورهای سرمایه داری
نکته ی دیگر به مساله ی وجود شکل مبارزه ی نظامی در این کشورها بر می گردد. چنان که در بخش پیشین اشاره کردیم حضرات رشد سرمایه داری و افزایش شهرها و کمیت طبقه ی کارگر را نشانگر ضرورت تغییر در مبارزه ی نظامی به مبارزه ی مطلقا سیاسی( البته با دیدگاه های خاص رویزیونیستی و ترتسکیستی) می بینند. اما تاریخ کشورهای اروپایی نشان می دهد که گسترش سرمایه داری و شهرها و طبقه ی کارگر نفی شکل مبارزه ی نظامی به عنوان شکل عمده ی مبارزه را در هر شرایطی به همراه ندارد.
برای نمونه مبارزه در اسپانیا در دوره معینی در همین قرن بیستم نظامی بود و جنگ داخلی گسترده ای 1939- 1936 در این کشور پس از انقلاب 1931به وجود آمد، حال آن که اسپانیا درآن دوران علیرغم وجود دو طبقه ی مالکین و دهقانان، در مجموع کشور سرمایه داری صنعتی و مستقل و خودش یک پا امپریالیسم و استعمارگر بود.
همچنین  در جنگ جهانی دوم در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی( ایتالیا و فرانسه شاید شاخص ترین باشند) برای مدت 6 سال گروه های پارتیزانی مشغول مبارزه ی نظامی با اشغالگران فاشیست و خیانتکاران داخلی بودند. در عین حال در کشورهای اروپای شرقی که همه سرمایه داری بودند گروه های پارتیزانی به وجود آمد که علیه اشغال کشورهاشان با نازی ها و ارتش آلمان هیتلری و دولت های مرتجع محلی به نبرد برخاستند.
در مورد ایرلند و ارتش آزادیبخش ایرلند نیز همین مساله پس از جنگ دوم جهانی- گرچه تاریخ مبارزات آزادیبخش خلق ایرلند به دهه های پیش از این جنگ برمی گردد- صدق می کند. ایرلند کشوری سرمایه داری بود و شهرها و طبقه ی کارگر در آن کمیت قابل ملاحظه ای داشتند اما برای مبارزه با تسلط انگلستان انقلابیون ایرلند دست به مبارزه ی نظامی گسترده ای زدند که برای دهه ها ادامه یافت.     
در همین دوران گروه  اتا را می بینیم که در باسک اسپانیا برای استقلال باسک دست به مبارزه ی نظامی آن هم در یک کشور امپریالیستی زد و برای مدت ها این مبارزه را ادامه داد.
و ما البته از مبارزات سازمان هایی صحبت می کنیم که متکی به توده ها بودند و نامی از سازمان های چپی که مبارزه ی مسلحانه ی انفرادی را پیشه کردند( ارتش سرخ ایتالیا، گروه بادرماینهوف آلمان و ارتش سرخ ژاپن) به میان نمی آوریم. تمام این مبارزات برای سال ها و دهه ها در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی رخ داد.
چهار- مساله رشد تکنولوژی اطلاعاتی و نظامی
گفته می شود( برخی از فسیل ها و مومیایی های خروشچفیست راه کارگری آشکارا می گویند) اکنون دیگر با رشد تکنولوژی و دستگاه های پیشرفته ی اطلاعاتی و نظامی(ماهواره ها، اینترنت، هوش مصنوعی، پهپادها و ریزپرنده ها) دیگر این گونه مبارزات مسلحانه امکان پذیر نیست و شکست آنها قطعی است. اما این حرف مفتی است.  توانایی و کیفیت سازمانی و امکانات فنی و تکنیک های نیروهای کمونیست و انقلابی هر زمان و شرایط و هر کشوری را نه تنها نسبت به زمان ها و شرایط دیگر، بلکه نخست نسبت به زمان خودش می سنجند. در زمانی که ارتش جمهوریخواه ایرلند می جنگید امپریالیسم انگلستان یکی از پنج قدرت برتر جهان بود و صاحب تکنولوژی اطلاعاتی و آلات و ادوات نظامی بسیار پیشرفته ای بود، با این وجود ارتش جمهوریخواه ایرلند وضع خود را در مبارزه ارتقاء داده و برای دهه ها توانست با آن مبارزه ی نظامی کند و به آن ضربه وارد سازد و گیج و گنگ اش سازد.
هر پدیده ای ضد خود را نیز ایجاد می کند. پیشرفت های اطلاعاتی و تکامل تکنولوژی نظامی طبقات حاکم که از جمله در مبارزه علیه انقلابیون طبقه ی کارگر و خلق به کار می افتد و شکست های طبقه ی کارگر و انقلابیون و کسب تجربه در مبارزه به وسیله ی آنها، شرایط آشنایی با وضعیت تازه را به وجود می آورد و نیروهای انقلابی دیر یا زود به شیوه های مبارزه با این ابداعات دست خواهند یافت. و درعین حال- و این نکته ای بسیار مهم تر است-  خود شیوه های نوینی در مبارزه خواهند آفرید. نیروی طبقه ی کارگر و خلق بی پایان است. در تحلیل نهایی این طبقات حاکم هستند که از طبقه ی کارگر و انقلابیون عقب خواهند افتاد. تاریخ مبارزات طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده جز این را نشان نمی دهد.
چینی ها، ویتنامی ها، لائوسی ها و کامبوجی ها و خلق ها و انقلابیون کشورهای افریقایی و آمریکای جنوبی و مرکزی با دست خالی برای دهه با امپریالیسم ژاپن، فرانسه و آمریکا جنگیدند که هر کدام غول های تکنولوژی اطلاعاتی و نظامی در زمان خودشان بودند. اما این مبارزین و خلق های ستمدیده به مرور راه های مبارزه با این غول ها را یاد گرفته و خود بسیاری راه ها و شیوه های مبارزه آفریدند که در عمل این غول را به عجز کشانید.
اکنون نیز چنان که دیده می شود اسرائیل و آمریکا که اوج تکنولوژی اطلاعاتی و نظامی هستند توان لازم را برای از پای درآوردن سریع و کامل نیرویی کوچک مانند حماس نداشته اند و این نیرو علیرغم ضربات هولناکی که به آن وارد شده و شکست های سنگینی که خورده است باز هم مقاومت می کند.
دیر یا زود انقلابیون پادزهر تکنولوژی های پیشرفته ی اطلاعاتی و نظامی جاری و نیز توان مقابله با آنها را خواهند یافت و خود را به آنها مسلح خواهند کرد. هر چه که امپریالیست ها و مرتجعین ابزار و ادوات جنگی خود را تکامل دهند در مقابل نیز توده ها و انقلابیون نیز شیوه ی مبارزه با آنها را فرا گرفته و تکنیک ها و شیوه های مبارزه ی خود را تکامل خواهند داد و افزون بر این بسیاری شیوه های نو خلق خواهند کرد. تاریخ این گونه پیش می رود و نه اینکه دستگاه های حاکم پیشرفت کنند و انقلابیون در عصر حجر باقی بمانند.
تازه، گذشته از این ها همه چیز تکنولوژی نیست. انسان مهم تر از تکنولوژی است. این انسان است که تکنولوژی رامی سازد و نه برعکس. و نیز امپریالیست ها و مرتجعین قدرت های پوشالی و دروغین و کهنه و رو به مرگ هستند و های و هوی شان زیاد و درون شان خالی است و در عین حال پشتیبانی توده ای ندارند، اما طبقه ی کارگر و توده ها همه چیز هستند. لنین در مورد پیروزی انقلاب اکتبر به این حقیقت اشاره کرد که اگر طبقه ی کارگر بین المللی از انقلاب اکتبر پشتیبانی نمی کرد مادر جنگ داخلی شکست می خوردیم. یک طبقه ی بین المللی در مقابل امپریالیسم و سرمایه داری بر می خیزد و می ایستد و نه صرفا طبقه ی کارگر یک کشور معین .
 رویزیونیست ها وحشت زده گان از پیشرفت های تکنولوژیکی امپریالیست هستند که برای نفی مبارزه مسلحانه، پهپادها و ریزپرنده ها و هوش مصنوعی و غیره را پیش می کشند و تمامی این حقایق ساده را از نظر دور می دارند.    
پنج- احزاب کمونیست و فعالیت های قانونی و غیرقانونی
نکته ی دیگر در مورد مبارزه ی سیاسی به عنوان شکل عمده ی مبارزه است. ممکن است کسی بگوید که کدام حکومت است که به کمونیست ها اجازه دهد تا با فعالیت سیاسی قانونی و آزاد خود طبقه ی کارگر را آگاه و متشکل و برای قیام مسلحانه آماده کنند.
 البته هیچ حکومت مرتجع و یا حتی بورژوایی مترقی ای چنین اجازه ای را نخواهد داد اما باید توجه کرد که طبقه ی کارگر و کمونیست ها درون یک نظام سیاسی معین و مشخص تاریخی مبارزات خود را پیش می برند که به سبب مکانیزم های درونی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی اش ناچار است که زیر چتر دیکتاتوری طبقه ی حاکم که ردخور ندارد یا سطحی( حداکثر، میانه و حداقل) از دموکراسی بورژوایی را به رسمیت شناسد و یا به رسمیت نشناسد و یک استبداد سیاسی برقرار کند. کمونیست ها و طبقه ی کارگر بر مبنای سطح موجود دموکراسی و یا فقدان آن برنامه ی مبارزات خود را تنظیم می کنند. این فعالیت در هر حال دو وجه فعالیت مخفی که اساس است و فعالیت علنی را که عموما غیرعمده است دارد. در صورتی که آزادی های سیاسی به درجه ای باشد که برای حزب انقلابی کمونیست امکان آزادی قانونی و فعالیت علنی وجود  داشته باشد و حزب بتواند از امکانات قانونی برای تبلیغ و ترویج و سازماندهی استفاده کند، فعالیت سیاسی به جهت عمده ی فعالیت حزب تبدیل خواهد شد و در غیر این صورت فعالیت نظامی جهت عمده خواهد گردید.
بنابراین مساله از یک سو این نیست که حکومت با وجود آگاهی از استراتژی یک حزب معین (مثلا حزب بلشویک) برای کسب قدرت سیاسی به وسیله ی قیام مسلحانه و به آماده گی سیاسی و تشکیلاتی رساندن طبقه ی کارگر و توده ها برای تحقق آن، به چنین حزبی امکان و آزادی فعالیت می دهد( این گونه آزادی ها چنان که گفتیم از یک سو محصول مبارزات طبقات خلقی به رهبری بورژوازی است و از سوی دیگر نیازهای ساخت اقتصادی جامعه و رقابت میان دسته های گوناگون سرمایه داران و یا در کنار آنها مثلا اشراف است)(2)، یعنی در واقع در شرایط معین اقتصادی و اجتماعی و سیاسی تاریخی حکومت چاره ای ندارد جز این که این وضع را به وجود آورد و یا بپذیرد و شکل گرفتن چنین وضعیت هایی همچون ضرورت بروز می کنند و بنابراین در چنان شرایطی از عهده ی حکومت بیرون است که هر وضعی که دل اش می خواهد ایجاد کند؛
و از سوی دیگر در کشورهایی که ساخت اقتصادی و اجتماعی اجازه ی ساخت سیاسی استبدادی و ممنوع بودن فعالیت سیاسی را می دهد دیگر جای بحثی نیست که مبارزه نظامی به عنوان شکل عمده ی مبارزه در دستور روز قرار می گیرد و شکل سیاسی در کل مبارزه غیر عمده می شود و تنها در مناطقی موجودیت عمده می یابد که امکان مبارزه ی نظامی گسترده به دلیل قوی بودن نیروی نظامی حکومت و یا عدم آماده گی توده ها وجود ندارد.   
خلاصه کنیم:  کمونیست ها و طبقه ی کارگر بر مبنای واقعیت نظامی که وجود دارد برنامه ی مبارزه ی خود و اشکال عمده و یا غیر عمده ی مبارزه را تعیین می کنند. اگر در این نظام آزادی سیاسی وجود داشته باشد - و ما می دانیم که در چارچوب همین آزادی های سیاسی که وجود دارد نمی توانیم قدرت سیاسی را کسب کنیم - جنبه ی فعالیت آشکار و قانونی کمونیست ها نسبتا افزایش یافته و از امکانات قانونی برای تبلیغ و ترویج و سازماندهی طبقه ی کارگر استفاده خواهند کرد و در صورتی که وجود نداشته باشد طبعا وجه فعالیت غیرقانونی و مخفی افزایش بیشتری یافته و چنان که گفتیم مبارزه ی نظامی جنبه ی عمده خواهد شد.
و بالاخره در مجموع باید در نظر داشت که خود مبارزات طبقه ی کارگر و حزب انقلابی کمونیست نیز در صورت رشد و تبدیل شدن به قدرت تاثیرگذار در جامعه و سیاست، در تحول سیاسی اوضاع و تغییر جهت سیاسی و مانورهای طبقه ی حاکم نقش خواهد داشت و آنها را به سوی تغییرات سیاسی و یا جلوگیری از تغییرات سیاسی سوق خواهند داد. استراتژِی و تاکتیک و شکل مبارزه حزب کمونیست برای مبنای شرایط واقعی و چنین وضعیت های تنظیم خواهد شد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم تیرماه 1404
یادداشت ها
1-   نکته مهم در مورد کشورهایی مانند کره جنونی و ترکیه این است که بخشی ازمهم ترین پایگاه های نظامی آمریکا در این دو کشور قرار دارد.
2-   باید توجه کرد که خود این دموکراسی بورژوایی صرفا محصول مبارزات بورژوازی در زمانی که مترقی بود نبوده بلکه در عین حال محصول مبارزات کارگران و دهقانان و خرده بورژوازی بود که زیر رهبری بورژوازی و در انقلاب های بورژوایی کلاسیک گرد آمده بودند و برای تحقق شعارهای «آزادی» و «برابری» مبارزه می کردند. بدون مبارزات این طبقات و پشتیبانی شان از بورژوازی این طبقه نمی توانست طبقه ی فئودال ها را سرنگون کرده و خود را طبقه حاکم سازد.