۱۴۰۴ مهر ۲۱, دوشنبه

در اهمیت مساله ی«ویژگی»(1)

 
 
در اهمیت مساله ی«ویژگی»
و برخورد دگماتیست ها و رویزیونیست ها به آن(1)
 
یک – دگماتیست ها
ویژگی چیست؟
ویژگی وجوهی و کیفیاتی از هر شیء یا پدیده ی طبیعی و اجتماعی و ذهنی است که به آن شکل و ماهیت معین موجودش را می بخشد. اشیاء یا پدیده ها یا با یکدیگر اشتراک دارند و یا از هم متمایزند. آنچه مورد نظر ما است آن وجوه ظاهری و ماهوی است که نه بیان وحدت یک شی و یا پدیده با اشیا و پدیده های دیگر، بلکه مشخص کننده تفاوت و تمایز یک شیء از اشیا و پدیده های دیگر است و آن را از اشیا و پدیده های قابل تفکیک و متمایز و مجزا می سازد. در شناخت و تحلیل، توجه ما باید نه تنها به وجوه مشترک اشیا و پدیده ها بلکه به خصوص به ویژگی های تمایز دهنده ی ظاهری و ماهوی آنها از یکدیگر باشد.
برای نمونه زمانی که چند اسب به ما نشان می دهند و از ما می خواهند ویژگی های آنها را شرح دهیم، بخشی از این شرح روی وجوهی است که مشترک بین آنهاست یعنی آنجه همه ی آن ها را «اسب» می کند، اما بخش مهم تر و اساسی تر شرح آن وجوه و مشخصه ها و در واقع تضادهایی است که هر اسب معین را از دیگر اسب ها مجزا می سازد و علل ویژه ی تحرک آن را بیان می کند. شرح تفرد و تشخص و ویژگی تضاد یک شی یا پدیده نسبت به اشیا و پدیده های دیگر مهم ترین وجه در شناخت یک شی یا پدیده است. در شرح ویژگی است که تحلیل و شناخت تضادهای یک شیء به ژرفا می رود و ماهیت معین و ویژه را کشف می کند. تغییر و تحول خاص و تکامل هر شی یا پدیده ی معین از ویژگی های آن و ماهیت ویژه ی تضاد آن ناشی می شود.
یکی از مهم ترین مسائل در ویژگی، شناخت یک جامعه در تمایزش از جوامع دیگر است. زمانی که ما بخواهیم یک جامعه را بشناسیم باید جغرافیا و تاریخ و اقتصاد و سیاست و فرهنگ آن جامعه را بشناسیم. در این جا آنچه که اهمیت کلیدی دارد و به شناخت از آن جامعه روشنی و ژرفا می بخشد نه آن چیزهایی است که بین آن جامعه و دیگر جوامع مشترک است و یا آنچه در آن با دیگر جوامع وحدت دارد بلکه آن وجوهی است که آن را از دیگر جوامع مجزا و متمایز می کند و آن ویژگی هایی است که در آنها با دیگر جوامع اختلاف دارد. در این جا تمامی تمرکز روی شرح ویژگی های تضادهای آن جامعه، تاریخ آن و اقتصاد و سیاست و فرهنگ آن قرار داده می شود. شناخت این وجوه و تضادها در تمایز از خطوط وحدت آن جامعه با جوامع دیگر است که به شناخت ما از آن جامعه گستره و ژرفا  می دهد و به ما در انتخاب سیاست مبارزاتی درست در هر زمینه ی معین اقتصادی و سیاسی و فرهنگی – ایدئولوژیک و نظامی یاری می رساند.
لنین در اهمیت «ویژگی»
لنین به این نکته اشاره بارزی دارد زمانی که می نویسد:
« اکنون تمام مطلب در این است که کمونیست های هر کشورخواه وظایف اساسی و اصولی مبارزه علیه آئین پرستی خشکمغزانه «چپ» و خواه خصوصیات مشخصی را که این مبارزه در هر کشور جداگانه ای بر وفق علائم ویژه اقتصاد و سیاست و فرهنگ و ترکیب ملی ...  و تقسیم بندی مذهبی آن کشور و غیره و غیره پیدا می کند و ناگزیر باید پیدا کند با آگاهی کامل در نظر بگیرند.»
 و همچنین:
«تا زمانی که تمایزات ملی و دولتی بین خلق ها و کشورها وجود دارد(و این تمایزات حتی پس از استقرار دیکتاتوری پرولتاریا به مقیاس جهانی نیز طی مدتی بسیار و بسیار طولانی وجود خواهد داشت)، آنچه که وحدت تاکتیک بین المللی جنبش کمونیستی کارگری کلیه کشورها ایجاب می نماید برانداختن این تنوع و محو تمایزات ملی نبوده (این عمل در لحظه فعلی پندار پوچی است) بلکه به کار بستن اصول اساسی کمونیسم (حکومت شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا)به شیوه ای است که این اصول در جزئیات به شکل صحیحی تغییر شکل دهد و با تمایزات ملی و دولتی ملی دمساز گردد و تطبیق یابد. وظیفه عمده همه کشورهای پیشرو (و نه تنها کشورهای پیشرو) در لحظه تاریخی کنونی عبارتست از تحقیق، بررسی، تفحص، حدس و درک خصوصیات و ویژگی های ملی و شیوه های مشخص هر کشور برای حل مسئله واحد بین المللی یعنی پیروزی بر اپورتونیسم و آئین پرستی خشکمغزانه چپ در داخل جنبش کارگری و نیز برای سرنگون ساختن بورژوازی و استقرار جمهوری شوروی و دیکتاتوری پرولتاریا.»( بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم، منتخب آثار تک جلدی، برگردان محمد پورهزان، ص 762، تمامی تاکیدها از لنین است).
 در این مباحث لنین با آوردن مفاهیمی مانند خصوصیات مشخص، علائم ویژه، تمایزات، ویژگی از ما می خواهد که در تحقیق و بررسی هر شی یا پدیده تنها به وجوه اشتراک یا وحدت یک شی یا پدیده با اشیا و پدیده های دیگر توجه نکنیم بلکه به آنچه این پدیده را از دیگر پدیده ها متمایز می سازد و قوانین ویژه ی حرکت آن را شکل می دهد یعنی به ویژگی های خاص تضادهای آن توجه کنیم. اگر جز این کنیم یعنی به برخی وجوه مشترک بچسبیم آنگاه شناخت ما خشک و منجمد خواهد بود و ما به جرگه ی آیین پرستان خشک مغز «چپ» یا دگماتیست ها در خواهیم آمد. دگماتیست ها به عام یا مشترکات می چسبند و خاص یا ویژگی ها را نمی بینند.
مائو در اهمیت ویزگی یا «خاص بودن تضاد»
مائو تسه دون هنگامی که به بررسی و تحقیق سیستماتیک قانون تضاد می پردازد به ویژه به خاص بودن تضاد توجه می کند و چنین می نویسد:
«در مطالعه هر یک از اشکال حرکت ماده باید وجوه مشترک آن را با سایر اشکال حرکت ماده در نظر گرفت. ولی بخصوص مهم تر و ضرورتر – و این اساس معرفت ما را بر اشیاء و پدیده ها تشکیل می دهد – آن است که ویژگی این شکل حرکت ماده را در نظر بگیریم ، یعنی تفاوت کیفی میان این شکل حرکت ماده و اشکال دیگر حرکت را در نظر بگیریم. تنها از این طریق است که می توان اشیاء و پدیده های گوناگون را از یکدیگر تشخیص داد. هر شکل حرکت حاوی تضاد خاص خود است. این تضاد خاص ماهیت ویژه ای را تشکیل می دهد که یک پدیده را از پدیده های دیگر متمایز می سازد. اینست علت درونی و یا به بیان دیگر اساس تنوع لایتناهی اشیاء و پدیده ها در جهان... این حقیقت نه تنها در مورد طبیعت ، بلکه در مورد پدیده های اجتماعی و ایدئولوژیک نیز صادق است. هر شکل اجتماعی و هر شکل ایدئولوژیک دارای تضاد خاص خود و ماهیت ویژه می باشد
همچنین:
«برخورد سطحی یعنی عدم توجه به ویژگی های مجموع تضادها، عدم توجه به ویژگی های هر یک از جهات تضادها ، انکار ضرورت ژرفش در اشیاء و پدیده ها و تحقیق و بررسی دقیق ویژگی های تضاد آنها»
«دگماتیک های ما مردمان تنبلی هستند ؛ آنها در کار تحقیقی درباره اشیاء و پدیده های مشخص هیچ گونه زحمتی به خود نمی دهند ، حقایق عام را بمثابه چیزهای خداداد فرض می کنند، آنها را به فرمول های نامفهوم و صرفاً تجریدی بدل می سازند و در نتیجه سیر توالی عادی نیل انسان به شناخت حقیقت را کاملاً نفی و وارونه می نمایند. آنها علاوه بر این ارتباط متقابل میان دو پروسه شناخت انسان - یعنی حرکت از خاص به عام و از عام به خاص - را درک نمی کنند. آنها تئوری شناخت مارکسیستی را اصلاً نمی فهمند.»( رساله ی درباره ی تضاد، منتخب آثار، جلد نخست‌‌‌‌ًٌٌٌٍُُِِِِِِِِْ، بخش خاص بودن تضاد)
چنان که دیده می شود مائو بر اهمیت « ضرورت ژرفش در اشیاء و پدیده ها و تحقیق و بررسی دقیق ویژگی های تضاد آنها»صحبت می کند. این دو مساله یعنی تحقیق و بررسی دقیق ویژگی های تضاد و رفتن به ژرفا و عمق بخشیدن به شناخت مسائلی هستند که به یکدیگر ربط دارند. بدون بررسی دقیق ویژگی های هر تضاد و در بحث ما تضادهای جامعه ی ایران امکان ژرف نگری و درک قوانین ماهوی به وجود نمی آید.
در دوره کنونی در کشور ما بنا به علل گوناگون و به عنوان مهم ترین علت نبود یک جنبش کمونیستی واقعی فعال، گسترده، توده ای و تاثیر گذار بر روند مبارزات طبقه ی کارگر و جامعه، طبعا جریان های دگماتیکی مانند آنها که در حزب کمونیست چین و یا روسیه بودند یافت نمی شوند.(1) یعنی کسانی که به مارکسیسم - لنینیسم باور داشته باشند اما آن را انتزاعی و خشک و منجمد و آیین پرستانه و تنها در حدود فرمول های عام درک کنند و به کار برند و به «چپ روی» در اشکال کلاسیک و تاریخی آن در غلتند.  برآمد و بروز این نوع از دیدگاه ها به شکل از بر کردن عبارت های مارکسیستی و به کار بردن آنها در هر گونه شرایطی، کپیه برداری از مبارزات گذشته و یا از مبارزات جوامع دیگر است. مایه ی اساسی این نوع دیدگاه ها را می توان در یک کلام گنجاند: عدم تحلیل مشخص از شرایط مشخص.
اشاره ای به دگماتیسم در ایران
با این حال و اگر چه چنین اشکالی از دگماتیسم  به ویژه از سال های 57 به این سو وجود نداشته است(2) اما اشکال دیگری از آن وجود داشته و دارد. یعنی گونه ای از دگماتیسم که نه باوری به جوهر انقلابی مارکسیسم دارد و نه به مارکسیسم- لنینیسم. این دگماتیسم عموما در زمینه ی تحلیل ساخت اقتصادی ایران بروز می کند.  
 این ها یا ترتسکیست ها( عموما جریان کمونیسم کارگری و حکمتیست ها)هستند و یا رویزیونیست ها( عموما جریان هایی مانند اقلیتی ها و راه کارگری ها و گروه هایی در این ردیف). دگماتیسم ویژه ی آنها در باورشان به «سرمایه داری» بودن اقتصاد ایران بر مبنای یک اصول عام متجلی می شود. آنها یک سلسله کلیات از سرمایه داری از کتاب سرمایه ی مارکس و دیگر نوشته های اقتصادی وی از بر کرده اند و آن را به گونه ای انتزاعی و یا در بهترین حالت بر مبنای چند فاکت کلی به تمامی کشورهای جهان تعمیم می دهند. مبنای کار آنها به هیچ وجه تجزیه و تحلیل مشخص از ویژگی های معین اقتصاد این کشورها و معین کردن نوع و ویژگی های «سرمایه داری» این کشورها و تضادهای آنها نیست. شکل مشخص دگماتیک آنها عبارت است از کلی بافی در مورد مسائل اقتصادی و تضاد «کار و سرمایه» که چون به جوهر انقلابی مارکسیسم باوری ندارند به آن هم باوری ندارند. برای هر دوی این جریان ها «تضاد کار و سرمایه» یعنی مبارزات صنفی و اقتصادی کارگران با سرمایه داران. تمامی چند دهه اخیر جز این که ترتسکیست ها و رویزیونیست ها با این ادبیات بی خاصیت نقش تخریبی در جنبش کارگری اجرا کنند کار دیگری نکرده اند. بگذریم از این که آنها در دهه های اخیر حتی همان واژه ها و عباراتی را که زمانی با آنها خود را نماینده ی «کمونیسم کارگری» و «هوادار جنبش کارگر»( در مقابل دیگر طبقات) معرفی می کردند نیز کنار گذاشته اند.
«سرمایه داری اسلامی»  
 برای نمونه در تحلیل اقتصاد ایران گفته می شود«سرمایه داری» و یا اندکی که پیش می روند می شود «سرمایه داری اسلامی».( نگاه کنید به بیانیه چند گروه ترتسکیست و رویزیونیست در مورد مبارزات کارگران فولاد اهواز)(۳). اما ویژگی های این سرمایه داری به اصطلاح اسلامی به هیچ وجه مشخص نمی شود. در واقع سرمایه داری حاکم «اسلامی» هم نیست یعنی اساسا مقررات دین اسلام در زمینه ی اقتصادی را هم رعایت نمی کند. افزون بر آن قیود ایدئولوژیک و یا سیاسی(۴) مشخص کننده ی خصوصیات ساخت اقتصادی یک اقتصاد معین و مناسبات تولیدی آن نیستند بلکه در بهترین حالت مشخص کننده ی ایدئولوژی حاکم بر آن اقتصاد ( مثلا سرمایه داری لیبرالی یا فاشیستی) هستند و یا نوع سیاستی که طبقات حاکم در کل دنبال می کنند و یا به روی آن استوار می باشند. در واقع برای مشخص کردن ویژگی های اقتصاد ایران باید روی ویژگی های تولید و مبادله متمرکز شد و پس از بررسی تمام مشخصات اقتصاد ایران آن را با اقتصاد دیگر کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم و نیز کشورهای پیشترفته ی سرمایه داری امپریالیستی مقایسه کرد. برای نمونه مقایسه ی ساده ای بین اقتصاد ایران که بیش از ۸۰ تا ۹۰ درصد تولبد آن نفت و مواد خام است با اقتصاد آمریکا و یا آلمان و فرانسه که تولید عمده ی آن ها کالاهای صنعتی است روشن می سازد که تفاوت بارز و کیفی ای بین اقتصاد ایران به عنوان یک اقتصاد یک کشور زیر سلطه و کشورهای سرمایه داری امپریالیستی غربی وجود دارد. این امر طبعا به روی تضاداساسی و دیگر تضادهای این نظام های اقتصادی به طور کیفی متفاوت تاثیر می گذارد و مرحله ی انقلاب و استراتژی و تاکتیک های متفاوتی را به انقلابیون دیکته می کند.
 اما آنها اصلا و ابدا به این مسائل نمی پردازند و در این موارد معین تنها به کلیاتی می چسبند که خصوصیات عام سرمایه داری هستند. مانند وجود سرمایه دار و کارگر و تبدیل شدن نیروی کار به کالا.
و اما در مورد این گونه دگماتیست های ایرانی که عموما ترتسکیست ها و این گونه رویزیونیست ها هستند نکته این است که تنها درمورد مساله ی اقتصادی به کلیات بیان شده در سرمایه ی مارکس می چسبد اما در مورد مسائل اساسی مارکسیسم همه شان بدون استثناء رویزیونیست هستند.
هرمز دامان
شهریور 1404
یادداشت ها
1-   در روسیه و در تاریخ حزب سوسیال دمکرات عموما رویزیونیست ها که با نام های اکونومیست و منشویک شناخته شده اند، بیشتر از دگماتیک ها بودند و انحراف عمده و تاثیر گذار در مبارزه ی انقلابی طبقه ی کارگر روسیه رویزیونیسم بود و بلشویک های «چپ »آنچنان نقش تاثیر گذاری در روند مبارزات بلشویک ها( به جز در هنگام صلح با آلمان) نگذاشتند( لنین در بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم به دلایل این که چرا «چپ روی» در روسیه به آن شکل عمده نشد می پردازد). اما در چین در دوران پیش از کسب قدرت سیاسی هر دو انحراف دارای تاثیر بودند و در حالی که در مقاطع  نخستین انقلاب انحراف رویزیونیستی عمده و تاثیر گذار بود(چن دوسیو) اما در مقاطعی مهم از انقلاب چین در دهه ی سی انحراف دگماتیستی عمده شد( جان گوه تائو) و ضربات شدیدی به مبارزه  ی طبقه کارگر و پیشرفت حزب کمونیست چین زد و مائو با یک دوره مبارزه ی شدید علیه آن توانست خط درست پرولتری را پیروز کند.
2-   باور اتحادیه ی کمونیست های ایران به ساخت «نیمه فئودال - نیمه مستعمره» تعمیمی غیرنقادانه بود از درک عمومی موجود جنبش مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی ای که در آن زمان در مورد کشورهای زیر سلطه و به ویژه انقلاب چین وجود داشت به شرایط ویژه ایران. این نیز نوعی دگماتیسم بود و مانع از تحلیل ویژگی های تضادهای اقتصادی جامعه پس از تغییرات موسوم به «انقلاب سفید» می شد و از قضا به دیدگاه های مخالف ضد مارکسیستی پا می داد. در مقابل این دیدگاه دگماتیستی، رویزیونیست ها و ترتسکیست ها بودند که با اشاره به برخی خطوط کلی این تغییرات مانند از بین رفتن مناسیات فئودالی و راهی شدن دهقانان به شهرها و افزایش کمی جمعیت طبقه ی کارگر به یکباره به تز «سرمایه داری» بودن ایران رسیدند و از عمده شدن «تضاد کار و سرمایه» و «انقلاب سوسیالیستی» سخن گفتند. تفاوت اساسی بین درک نادرست و دگماتیستی اتحادیه کمونیست ها و ترتسکیست ها از ساخت اقتصادی ایران این بود که اتحادیه ی کمونیست های ایران اصول اساسی مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم را قبول داشتند اما ترتسکیست ها و رویزیونیست ها تمامی این اصول را دور انداخته و اساسا پشت« سرمایه داری» بودن اقتصاد ایران و «تضاد کار و سرمایه» و «انقلاب سوسیالیستی» پنهان می شدند و این بیشتر برایشان یک پرده ای شده بود که پشت آن می خواستند همان اصول عام و مباحث انقلابی مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم یعنی انقلاب و از جمله انقلاب سوسیالیستی را نفی کنند.
3-   شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست شامل گروه های ترتسکیستی از قماش اتحاد سوسیالیستی کارگری، حزب کمونیست ایران( مخلوط ترتسکیسم و رویزیونیسم)، حزب کمونیست کارگری- حکمتیست و گروه های رویزیونیستی مانند سازمان راه کارگر، سازمان فداییان خلق(اقلیت) و هسته ی اقلیت در اطلاعیه ی خود با نام «پیروزی کارگران فولاد تجربه ای برای سازمان یابی سراسری!ُ»(چهارشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴) از ترم هایی مانند«دولت اسلامی سرمایه و سرمایه داران پشت آن»،« دولت بورژوازی اسلامی ایران و حافظ نظم سرمایه داری»،« دشمن اصلی آنان( کارگران) همین نظام سرمایه داری اسلامی است»،« دولت سرمایه داری» و« دستگاه بورژوازی اسلامی» نام می برند و در پایان چنین می نویسند:« گسترش تشکل مستقل کارگری، ایجاد شبکه های سراسری پیوند میان اعتصابات، و ارتقای آگاهی طبقاتی در پیوند با افق سیاسی سرنگونی کل نظم سرمایه داری است.»( تاکید از ماست). چنانکه دیده می شود تحلیل از ساخت اقتصادی با مشتی نکات عام و بی خاصیت توضیح داده می شود. ویژگی سرمایه داری ایران «اسلامی» بودن آن است و لابد ویژگی سرمایه داری امپریالیستی آمریکا و انگلستان و آلمان و فرانسه «مسیحی» بودن آن و سرمایه داری امپریالیستی ژاپن« شنتویسم» و همچنین سرمایه داری کشورهای زیرسلطه ای که بودائیست هستند«بودایی» بودن آنها و ویژگی سرمایه داری اسرائیل هم «یهودی» بودن سرمایه داری آن است!؟ و لابد برخی از کشورها هم وجود دارند که سرمایه داری شان ویژگی دینی و مذهبی ندارد و«بی دین و مذهب» هستند!
4-   جریانی دیگر هم از «سرمایه داری استبدادی» نام می برد و به گمان اش مثلا ویژگی های مشخص این سرمایه داری را توضیح داده است. در حالی که صحبت نخست بر سر ویژگی های اقتصادی این سرمایه داری است. و این اساسا باید در تولید و مبادله خود را نشان دهد. «استبدادی» بودن یک نظام سیاسی یعنی روساخت سیاسی حکومتی توضیحی برای ویژگی های ساخت ویژه ی اقتصادی سرمایه داری آن نیست بلکه در بهترین حالت مکمل آن است. و جالب این که حضراتی که این ترم را به کار می برند گمان می کنند وفادارتر از آنها به مارکس پیدا نمی شود!

۱۴۰۴ مهر ۱۸, جمعه

صلح آمریکایی- اسرائیلی و اجبار توده های فلسطینی به سازش



بالاخره ترامپ توانست طرح صلح 20 ماده ای خود را که در 29 سپتامبر 2025(هفتم مهرماه) در یک مصاحبه به همراه نتانیاهو از آن سخن گفته بود پیش ببرد و اجرایی کند. امروز 9 اکتبر در شرم الشیخ مصر، اسرائیل و حماس بر سر مرحله نخست این طرح توافق کردند. قرار است دولت اسرائیل تشکیل جلسه دهد و با تایید طرح مذکور آن را قانونی کند.
نخستین گام در اجرای این طرح برقراری آتش بس و آزادی گروگان های اسرائیلی( زنده ها و اجساد آنها که مرده اند) در مقابل 3000 اسیر فلسطینی و نیز استقرار یک نیروی بین المللی به ریاست ترامپ بر غزه است. گام های مهم بعدی آن که هنوز نهایی نشده اند خلع سلاح حماس و احتمالا حق زندگی حماسی ها در غزه ( و یا مهاجرت با پاسپورت رسمی به کشورهای دیگر) و بدون داشتن نقشی در دولت آینده غزه است.
طرح امپریالیستی
تدوین این طرح صلح که باید آن را طرح صلح امپریالیستی نامید از سوی ترامپ و امپریالیسم آمریکا با تایید از سوی کشورهای امپریالیستی غربی( فرانسه، آلمان و انگلستان) روبرو شده و اساسا به نفع امپریالیست ها و دولت صهیونیستی اسرائیل و منافع سیاسی- نظامی و اقتصادی آنها طراحی شده است.
نقش اصلی در کشتار و تخریب غزه را امپریالیسم آمریکا به رهبری ترامپ و امپریالیست های اروپایی داشتند
در این که تمامی این امپریالیست های خونخوار نقش اساسی در به راه انداختن کشتار خونین و نسل کشی در غزه که سازمان ملل نیز آن را تایید کرده است، و تخریب این شهر و تبدیل کردن آن به خرابه ای نقش داشته اند تردیدی نیست. و در این نیز شکی نیست که این تنها نتانیاهو و ژنرال های صهیونیست اسرائیلی نبودند که برنامه ی نابودی غزه را دنبال می کردند بلکه اساسا این ترامپ بود که کمی پیشتر با گفتن اینکه اگر حماس صلح را نپذیرد،«جهنم به پا خواهد شد» چراغ سبز نسل کشی و با خاک یک سان کردن غزه را به دولت اسرائیل نشان داد. در حقیقت عامل اصلی این کشتار و ویرانی نه تنها دولت جنایتکار اسرائیل بلکه تمامی این امپریالیست های وحشی بودند. آنها دولت کثیف و جنایتکار اسرائیل را از نظر مالی و نظامی تجهیز کردند و در تمامی مراحل این جنگ دو ساله از تمامی جهات و از جمله سرکوب کردن جنبش هایی که به پشتیبانی توده های فلسطینی وعلیه نسل کشی و جنگ در اروپا و آمریکا به پا می شد، پشتیبان آن بودند. و نیز احتمال اینکه برنامه ی اصلی آنها کوچ دادن فلسطینی ها از این منطقه و تصاحب کردن آن به وسیله دولت صهیونیستی اسرائیل بوده باشد بسیار است چندان که همین طرح ترامپ نیز ممکن است به چنین نتایجی منجر شود.
حمله دولت اسرائیل به یاری رسان دریایی صمود و بازداشت یاری رسان ها
 با وجود چتر پشتیبانی امپریالیستی بر سر نسل کشی حکومت جنایتکاراسرائیل، نتانیاهو و دولت اسرائیل هیچ ابایی از پیگیری نسل کشی اش نداشت. دولت صهیونیستی اسرائیل نه تنها تا آنجا که توانست در راه ارسال کمک های بشردوستانه ای که از جانب توده های زیرستم و آزادیخواه سراسر جهان برای مردم غزه ارسال می شد مانع ایجاد می کرد بلکه همواره توده های فلسطینی از مرد و زن و کودک را هنگام گرفتن این کمک ها به راکت و توپ و خمپاره می بست. در واقع موانعی که دولت جنایتکار اسرائیل برسر راه  رسیدن این کمک ها و کشتاری که از مردم هنگام گرفتن این کمک ها ایجاد می کرد بخشی مهم از نسل کشی درغزه و تراژدی دردناک مردم غزه بود. آخرین اقدام کثیف آنها در ایجاد مانع در یاری رسانی به توده های رنجدیده غزه حمله به یاری رسان دریایی صمود(مقاومت) بود که از سوی مردم ستمدیده ی جهان اعزام شده بود. دولت صهیونیست اسرائیل قایق ها را توقیف و سران مشهور این یاری رسان ها را دربند کرد و بسیاری را به کشورهاشان بازگرداند.
ایستاده گی تاریخی توده های فلسطینی و پشتیبانی طبقه ی کارگر و خلق های جهان از مردم فلسطین
با این حال نخست ایستاده گی دلیرانه خلق فلسطین در غزه که این منطقه را زیر فشار کشتارها و خرابی ها و مرگ و میر روزمره ی کودکان از گرسنگی، تخلیه نکرد و مقاومت و پایداری کرد و سپس پشتیبانی طبقه ی کارگر و زحمتکشان و خلق های دربند و احزاب سیاسی انقلابی و مترقی و چهره های فرهنگی و هنری جهان، خواه در کشورهای زیر سلطه به ویژه کشورهای عربی و افریقایی و سپس در کشورهای امپریالیستی فشار زیادی به امپریالیست های آمریکایی و اروپایی و نیز دولت های مزدور و مرتجع عرب در منطقه وارد کرد و آنها را مجبور به تدوین طرح های صوری و واقعی کرد.
به رسمیت شناخت کشور فلسطین و طرح «دو دولت»
 از این طرح ها یکی طرح به رسمیت شناختن کشور فلسطین - نخست از سوی انگلستان و کانادا و استرالیا صورت گرفت - و به طور کلی طرح دو دولت بود؛ یعنی دولت فلسطینی در کنار دولت اسرائیل. این طرح که سابقه ای طولانی دارد و بنا به دلایل گوناگون اجرایی نشده است در این شرایط تنها اقدامی نمادین و شکلی عقب نشینی ظاهری و صوری از جانب امپریالیست های اروپایی به همراه کانادا و استرالیا بود که در مقابل مبارزات توده ها در این کشورها و نیز در کشورهای زیرسلطه صورت می گرفت. هدف اصلی آن جدا از تضادهای بین امپریالیست های اروپایی و نیز بین دولت های انگلوساکسون مشهور به «پنج چشم»( آمریکا، انگلستان، کانادا، استرالیا و نیوزلند که بر سر تعرفه های ترامپ و مسائل اوکراین نیز تضادهاشان کم نیست) در این اوضاع و احوال که امپریالیست ها زیر فشار قرار داشتند «شیرینی» نشان دادن به توده ها و آرام کردن جنبش ضد جنگ کارگران و زحمتکشان خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای زیر سلطه و از جمله کشورهای عربی بود.
این تنها بیان یک طرح بود و همچون طرح های پیشین که تا کنون خاک خورده اند هیچ برنامه ی عملی برای این که به سوی اجرای شدن رود در پی نداشت. در شرایط اوج گیری جنبش های توده ای به نفع خلق فلسطین تیله ای انداختند با این امید که لبه ی تیز حمله روی دولت های امپریالیستی و همچنین دولت های ارتجاعی در کشورهای زیر سلطه به ویژه کشورهای عربی و آنها که بیشتر مردم شان مسلمان بودند کند شود و آرام گیرد و با طرح هایی این چنین از خیابان به دالان های بوروکراسی بی خاصیت امپریالیست ها و مرتجعین بیفتد.
طرح ترامپ
و دیگری هم همین طرح ترامپ است. این طرح نیز به گونه ای طراحی شده که اساسا به نفع دولت صهیونیستی اسرائیل و برنامه های سیاسی - اقتصادی امپریالیست ها و غارتگری آنهاست. قرار است گروگان ها زنده و مرده از جانب حماس و نیز بخشی از زندانیان فلسطینی که سال هاست در زندان اند و نیز اسرایی که طی همین دو سال جنگ از سوی اسرائیل گرفته شده اند آزاد شوند. ارتش اسرائیل از بخش هایی از غزه عقب نشینی کند و رهبری و اداره ی غزه به نیروهای بین المللی و بوروکرات های فلسطینی واگذار گردد.
جدا از خلع سلاح گروه های فلسطینی و نیز تخریب ارکان های اساسی مقاومت و مبارزه ی مسلحانه ی توده ها و گروه های مبارز فلسطینی همچون تونل ها و پایگاه های نظامی، مهم ترین بخش طرح در مورد استقرار نیروهای بین المللی برای اداره ی امنیتی- نظامی و اقتصادی غزه ( بازسازی و دیگر طرح های اقتصادی که دیر یا زود مشخص می شود) به رهبری ترامپ و تونی بلر نخست وزیر سابق دولت انگلیس و با شرکت دولت های امپریالیست اروپایی و نیز برخی از کشورهای مرتجع عربی از جمله قطر و مصر و امارات و همچنین ترکیه است. این بخش از طرح عملا اداره ی سیاسی - اداری غزه را در اختیار امپریالیست ها قرار می دهد و حق حاکمیت خلق فلسطین بر سرزمین و کشور خویش و استقلال آن را از بین برده و این خلق را در قیمومیت سیاسی امپریالیست های آمریکایی و اروپایی قرار می دهد و غزه را یک کلنی تمام عیار می کند. روشن نیست که چه خوابی برای مردم غزه دیده اند اما از رهبری ترامپ جنایتکار و تونی بلر بر «کمیسیون صلح» غزه می توان حدس زد که برای توده های فلسطینی خواب خوبی نیست!
حماس
حماس ناچار شده است این طرح را بپذیرد و ظاهر در پی مشورت با دیگر گروه های فلسطینی این اقدام را انجام داده است. از یک سو نیروهایش ضربات زیادی خورده اند و در صورت تداوم جنگ ممکن است در پایان چیزی از حماس باقی نماند و از دیگر سو توده های فلسطینی در غزه به هیچ وجه تمایل به دنباله روی از حماس و تداوم جنگ را ندارند و بنابراین فشار زیادی به حماس برای پذیرفتن صلح وارد می کنند. همچنین از سوی دولت های عربی از جمله قطر و مصر و نیز ترکیه فشارهای زیادی به حماس وارد می شود که صلح را بپذیرد. و بالاخره این احتمال که در خود حماس نیز نظرات مببی بر عقب نشینی و پذیرش صلح نیروی بیشتری به دست آورده باشند کم نیست. اینها البته مانع آن نیست که در حال حاضر حماس با برخی از مفاد طرح به ویژه خلع سلاح شدن اش مخالفت کند. اما این که آیا این مخالفت ها ادامه خواهد یافت و یا خیر هنوز روشن نیست.
توده ی فلسطینی در غزه
توده ی فلسطینی در غزه در این دو سال بیشتر سختی و رنج را کشید و تلفات سنگینی داد و نیز خرابی های به بار آمده زندگی او را به تاراج کشاند.
برای توده های فلسطینی غزه در حال حاضر جز صلح چاره ای دیگر نیست. بقای زندگی و بودن در سرزمین خودی برای فلسطینی ها در شرایطی که یک سر دیگر قضیه نابودی نسل و یا ترک سرزمین و مهاجرت است یک بُرد به حساب می آید.
از سوی دیگر در این جنگ هر دو طرف اسرائیل و فلسطینی ها هم بُرد داشتندو هم باخت.
اسرائیل در کل جنگ را برد، زیرا توانست ضربات سنگینی به تشکیلات حماس وارد کند و آن را تقریبا به نابودی کشاند. از سوی دیگر وی توانست تلفات سنگینی به خلق فلسطین وارد کند و بیش از 65 هزار نفر از آنان را – بر طبق آمار بهداشت غزه - از مرد و زن و کودک بکشد و نیز غزه را ویران کند چندان که آباد کردن آن سرمایه ی زیادی می خواهد.
اما دولت اسرائیل جنگ را باخت به این سبب که اینک این دولت و صهیونیست ها در نزد طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده ی جهان جزو منفورترین دولت های مرتجع حاکم و منفورترین آنهاست. این که این امر در آینده چه تاثیری بر کنش های این کشور و توده های سراسر جهان در برابر آن خواهد گذاشت و این نفرت در عمل چگونه خود را در مبارزات آتی نشان خواهد داد اکنون روشن نیست اما این که در هر عملی جهت گیری به نفع خلق فلسطین خواهد بود مشکل بتوان تردیدی روا داشت.
و اما حماس شکست خورد و شکست حماس جز شکست خلق فلسطین است. حماس چند ماهی پس از عملیات هشت اکتبر می توانست با ارزیابی واقع بینانه از عملیات ماجراجویانه ی خود و احتمالات پیش رو  پای عقب نشینی و صلح برود و در چنان صورتی هم رهبران و کادرها و تشکیلات خود را تا حدود زیادی می توانست حفظ کند و هم مردم غزه متحمل چنین تلفات و خساراتی نمی شدند. بازسازی و ترمیم ضربات وارده به حماس در آن شرایط آسان تر و ساده تر بود و اکنون پس از این همه ضربات سخت تر و مشکل تر و طولانی تر؛ و تازه اگر اوضاع سیاسی حکومت ها و همچنین وضع سیاسی و فرهنگی - ایدئولوژیک جنبش های منطقه تغییری اساسی نکند و همه چیز به نفع حماس باشد.
و اما توده های فلسطینی غزه : آنها از جهاتی شکست خوردند. شکست آنها در تلفات سنگین شان در خرابی خانه و سرزمین شان و در آواره شدن بسیاری شان و نیز در پذیرش تسلط یک نیروی بین المللی مهاجم به ریاست ترامپ بر غزه است که روشن نیست کی بروند.
و اما پیروزی آنها در ایستاده گی شان در برابر دو سال آتش از زمین و هوا و سرفرود نیاوردن و جا خالی نکردن پس از ده ها هزار کشته و جلب پشیتبانی و یاری توده های رنج کشیده جهان بوده است. این پیروزی در سایه ی شکست قرار نخواهد گرفت همچنان که شکست های گذشته مانع ایستاده گی خلق فلسطین نگردید. توده های فلسطینی به بازسازی و ترمیم خود خواهند پرداخت و تجدید قوا کرده و برای حملات بعدی آماده خواهند شد. وضع کنونی جهان تنها به نفع امپریالیست ها گردش نخواهد کرد و دیر یا زود طبقه ی کارگر و نیروهای پیشرو آن در عرصه ی مبارزه ی طبقاتی رو خواهند آمد. چنانچه شعله های خشم توده های فلسطینی بر این بستر برخیزد آنگاه آتش آن مرتجعین و غارتگران امپریالیست را خواهند سوزاند.  
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
19 مهر 1404    

ر

۱۴۰۴ مهر ۱۷, پنجشنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(17)

 

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(17)
بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران

 
آنچه در بررسی ما در دو بخش پیش آشکار شد این است که حرکت و رشد و تکامل مبارزات مسلحانه در ایران خواه از نظر شکل و خواه از نظر گستره و خواه از نظر مناطقی که در آن رویداده ناموزون بوده است. بنابراین پیش از ادامه ی بررسی خود از تجارب مبارزات طبقاتی مسلحانه در ایران باید به مساله ی ناموزونی بپردازیم و اشکال مشخص آن در ایران را برجسته تر کنیم.
مساله ی ناموزونی
ناموزونی عدم تعادل است. عدم تعادل تضاد است. علت ناموزونی تضاد است و خود ناموزونی جلوه ای از حرکت تضاد می باشد. چنان که مائو صحبت کرد و در ادبیات ما نیز مفصلا به آن پرداخته شده است، ناموزونی در رشد و تکامل طبیعت و جامعه و اندیشه انسان مطلق است. این به این معناست که هیچ چیز در جهان به طور موزون و متعادل رشد و تکامل نمی یابد و این امکان که همه ی اجزای یک پدیده یا پدیده ها در موزونی رشد و تکامل یابند نسبی است و تنها در شرایط معینی امکان پذیر است. تصور شی یا پدیده ای که در موزونی کامل حرکت می کند و رشد و تکامل می یابد با واقعیت نمی خواند.
ناموزونی مطلق است اما محتوای ناموزونی نسبی است و بستگی به شرایط و امکانات پدیده در تاریخ هر پدیده ی مشخص دارد. ناموزونی تکامل پدیده های گوناگون طبیعت از جهات گوناگون مکانیکی و فیزیکی و شیمیایی و غیره با یکدیگر تفاوت دارند. همچنین ناموزونی پدیده های گوناگون جامعه مثلا اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خواه در یک کشور و خواه در کشورهای گوناگون با یکدیگر فرق دارند. برای نمونه محتوی ناموزونی در رشد بخش های گوناگون اقتصادی( تولید وسایل تولید، تولید وسایل مصرف) در کشورهای آمریکا و ایتالیا و آلمان و فرانسه با یکدیگر متفاوت است و نیز میان این کشورها با ایران تفاوت وجود دارد.
با توجه به این نکات در مساله ی ناموزونی می توان گفت رشد و گسترش اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نیز مبارزه ی طبقاتی و جنبش های توده ای در مناطق گوناگون جامعه ی ایران ناموزون بوده و هست و در عین حال به سبب رشد اقتصادی نقاط گوناگون کشور ناموزونی کنونی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نقاط گوناگون کشور با ناموزونی همین وجوه در شصت سال پیش و یا چهل سال پیش متفاوت است.
دلایلی که در رد ناموزونی آورده می شود  
این ها را به این سبب می گوییم که برخی می گویند مبارزات مسلحانه ای که در چین صورت گرفت به دلیل ناموزونی رشد اقتصادی و سیاسی چین و نیمه فئودالی و نیمه مستعمراتی بودن این کشور و کلا عقب مانده گی آن از نظر اقتصادی - سیاسی بوده است و این عقب مانده گی و ناموزونی مناطق گوناگون موجب شده که آنها در مناطق دور از مرکز و عقب مانده ای که نظام فئودالی حاکم بوده است و در عین حال ارتجاع و نیروی سرکوب اش ضعیف بوده است، بتوانند دهقانان را آگاه و متحد کرده و دست به مبارزه ی مسلحانه بزنند و با محاصره ی شهرها از طریق روستاهای دور از مرکز به مرور قدرت سیاسی را در شهرها نیز تصرف کنند. اما چون در همه ی جای ایران  دهه هاست نظام «سرمایه داری» حاکم شده و طبقه ی کارگر جمعیت عمده ی کشور است بنابراین رشد و تکامل تمامی مناطق گوناگون ایران یکدست و موزون است. و آنگاه از این گونه نظرات نتیجه می گیرند که پس در ایران شرایط مبارزه ی مسلحانه در مناطق عقب مانده و دور از مرکز وجود ندارد و باید مبارزات مسالمت آمیز استراتژِی طبقه ی کارگر برای کسب قدرت سیاسی باشد.
این گونه نظرات یا جدا از طرح مساله ی دهقانی بودن انقلاب چین است و یا جزیی از همان دلایلی است که مساله ی ضرورت مبارزه ی قهرآمیز را به وجود جنبش دهقانان گره می زنند. اگر در کشوری دهقان و جنبش دهقانی نباشد و «سرمایه داری» باشد و جمعیت شهری بیش از جمعیت روستایی و طبقه ی کارگر بیش از دهقانان باشد پس اقتصاد آن و شکل تکامل سراسر آن کشور موزون و کمیت و کیفیت نیروی مسلح و توانایی سرکوب ارتجاع در سراسر کشور یک سان است و بنابراین در هیچ نقطه ای نمی توان ضعفی و یا خللی در نیروی کیفی و کمی ئ قدرت سرکوب ارتجاع پیدا کرد و علیه آن دست به مبارزه ی مسلحانه زد زیرا ارتجاع با نیروی مسلح سرکوب خویش جنبش را سرکوب می کند. از این رو باید مبارزات حتما مسالمت آمیز باشد.
نخست، درک این افراد که عموما به رویزیونیست ها از توده ای- اکثریتی ها تا خروشچفیست های راه کارگری و ترتسکیست ها از کمونیسم کارگری ها و حکمتیست ها تا چپ نویی ها و «مارکسی» ها وابسته اند از نفس ناموزونی، بسیار نادرست است. با توجه به دلایلی که این افراد و گروه ها می آورند می توان گفت که در کشوری مانند آمریکا اقتصاد و سیاست و فرهنگ امپریالیستی خواه جداگانه و خواه با یکدیگر مطلقا موزون حرکت می کنند و هماهنگ با یکدیگر رشد و تکامل می یابند و بنابراین ناموزونی ای در هر بخش و نیز بین بخش ها وجود ندارد. همچنین در مبارزه ی طبقات از طبقه ی کارگر گرفته تا مبارزات طبقات دیگر و این ها با مبارزات زنان علیه ستم مردسالارانه و یا مبارزات افریقایی- آمریکایی ها علیه نژاد پرستی در یک هارمونی چشم و گوش نواز با هم پیش می روند.  یا بین اقتصاد و سیاست و فرهنگ این امپریالیسم و دیگر دولت های امپریالیستی  اروپایی ناموزونی وجود ندارد و اقتصاد و سیاست و فرهنگی و همچنین مبارزات طبقاتی در تمامی این کشورها موزون و همه با هم یکسان به پیش می روند.
دوم، ناموزونی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی یک کشور پاسخ چرایی نیاز به مبارزه ی مسلحانه در آن کشور نیست بلکه ناموزونی رشد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در مناطق مختلف و همچنین مبارزه ی طبقاتی و بروز متضاد و ناهماهنگ جنبش ها در مناطق و استان ها و شهرهای گوناگون و نیز قدرت و ضعف نیروهای سرکوب ارتجاع در نقاط گوناگون این را نشان می دهد که نیروی ارتجاع در کدام مناطق ضعیف تر است و بنابراین ضربه زدن به آن به وسیله ی نیروهای مسلح طبقه ی کارگر و حزب کمونیست این طبقه ساده تر است و در نتیجه مبارزه از کدام مناطق باید آغاز شود و یا مرکز ثقل نخست آن در کدام مناطق باشد و چگونه باید پیش رود و به مناطق دیگر گسترش یابد.
 سوما در ایران هم مناطق پیشرفته( «پیشرفته» را نسبی بگیریم!) از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نسبت به دیگر مناطق وجود دارد و هم مناطق عقب مانده از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نسبت به این مناطق پیشرفته . مثلا روشن است که تهران پایتخت ایران که از جهات گوناگون در خودش ناموزونی های بسیار زیادی دارد در کل از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی( در اینجا منظور ما در درجه  نخست سطح تحصیلات و دانش است) پیشرفته ترین بخش کشور است در حالی که مثلا بلوچستان و یا ایلام از همین نظرها جزیی از عقب مانده ترین مناطق کشور به شمار می آیند.
پس نظرات این گروه ها جز این که توجیهی برای رویزیونیسم و ترتسکیسم آنها باشد مایه ی دیگری ندارد.
ناموزونی در ایران
اقتصاد
به طور کلی رشد و تکامل اقتصادی ایران ناموزون بوده و هست.  در بالا در مورد تهران صحبت کردیم و در مقایسه ی تهران با دیگر شهرها می توانیم به روشنی ببینیم که یک تراکم جمعیت و انبوهی از کارخانه و کارگاه و موسسه در تهران وجود دارد اما در دیگر شهرها و مناطق گوناگون کشور جداگانه نه این میزان جمعیت وجود دارد و نه به این درجه صنعت و طبقه ی کارگر در آن ها متمرکز شده است.
مناطق و شهرهای  صنعتی( «صنعتی» را نسبی در نظر گیریم) در کشور وجود دارند مانند خوزستان و یا اراک و تبریز و اصفهان و شیراز و بوشهر و بندرعباس و رشت و مناطقی که از نظر رشد صنعتی به این مناطق نمی رسند و کشاورزی و زندگی روستایی در آنها جریان دارد. تهران و یک سلسله از شهرها و مناطق صنعتی را در نظر گیریم و بسیاری نقاط عقب مانده در کشور که در مقابل این ها وجود دارند. عقب مانده ترین این مناطق از نظر توسعه ی اقتصادی چنان که می دانیم بلوچستان و کردستان و ایلام و خراسان جنوبی و نیز بخش هایی از آذربایجان هستند. در عین حال این گونه نیست که تمامی مناطق مرکزی رشد یکسانی داشته باشند. در این مناطق هم بخش های رشد یافته از نظر اقتصادی وجود دارد و همه بخش های نه چندان رشد یافته و یا عقب مانده مانند استان های کهگیلویه و بویراحمد و چهارمحال و بختیاری و یا خراسان جنوبی.
فرهنگ
 مساله ی ناموزونی در فرهنگ نیز وجود دارد. نگاهی به مناطق گوناگون تفاوت های بارز فرهنگی را آشکار می کند.  قم و کاشان و یزد و کرمان و نیز تا حدودی مشهد و اصفهان را مقایسه کنیم با تهران و شیراز و سنندج و اهواز. یک جا بیشتر فرهنگ مذهبی حاکم است و جاهای دیگر فرهنگ غیرمذهبی و اگر در این جاها فرهنگ مذهبی وجود داشته باشد بسیار رقیق است و غیر قابل مقایسه با شهرهای مذهبی اصلی است. روشن است که این یک مبنا است و بین مناطق و استان ها و شهرهای گوناگون عدم توازن فرهنگی در زمینه های گوناگون وجود دارد. همچنین وجود جنبش های انقلابی و مترقی مداوم و نیز جنبش های مسلحانه موجب شده است که در برخی مناطق مانند کردستان و از جهاتی بلوچستان به ویژه پس از خیزش« زن، زندگی، آزادی» سطح فرهنگ و آگاهی سیاسی زنان و مردان و جوانان بسیار بالاتر از دیگر مناطق ایران باشد و این مناطق از نظر فرهنگ مبارزه پیشروترین بخش های کشور گردند.
سیاسی - نظامی
از نظر سیاسی- نظامی نیروی سرکوب ارتجاع ( سپاه و بسیج و ارتش) در تهران و شهرهای بزرگ و تا حدودی مناطق مرکزی متمرکز است تا این مناطق را زیر کنترل خویش داشته باشد، اما چنین درجه ی تمرکزی به نسبت های گوناگون در شهرهای کوچک یا نیمه روستاها و نیز مناطقی مانند بلوچستان و یا کردستان و همچنین در برخی مناطق مرکزی که مناطق از نظر اقتصادی به نسبت عقب مانده تر هستند، وجود ندارد.  
مبارزه ی طبقاتی
از نظر رشد و اعتلای مبارزه ی طبقاتی(  مبارزات طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلق، زنان، ملیت ها و اقلیت های مذهبی زیرستم) نیز بین مناطق  ناموزونی و تمایزها آشکار است.
جنبش های سال 88 و دی 96 و نیز آبان 98 و نیز خیزش «زن، زندگی، آزادی» بیشتر در تهران متمرکز گشت در حالی که آغاز خیزش ژینا از سقز کردستان و زنان این شهر بود و این استان نقش پیشقراول  این مبارزات را داشت. با این حال ادامه و تداوم مبارزات «زن زندگی آزادی» در بلوچستان متمرکز شد و خلق مبارز بلوچ ادامه دهنده ی آن گشت.
در میان استان های کشور خوزستان و بوشهر و بندرعباس در طول دو دهه ی اخیر مرکز اساسی اعتصابات کارگری بوده اند و مهم ترین این اعتصاب ها به وسیله ی کارگران نیشکر هفت تپه، فولاد اهواز و کارگران پیمانی نفت صورت گرفته است. به جز اراک و تا حدودی اصفهان( ذوب آهن) هیچ یک از استان های دیگر حتی کارخانه های صنعتی تهران چنین مبارزات گسترده و ممتدی را از سر نگذراندند. به عبارت دیگر رشد و تکامل مبارزات طبقه ی کارگر خواه در یک منطقه و خواه در سراسر ایران در شهرهای صنعتی و کارگری ناموزون است.
روشن است که یک حزب انقلابی کمونیست مارکسیست- لنینیست- مائوئیست باید تمامی این ناموزونی های جنبش کارگری را هم در نظر داشته باشد و برنامه ریزی های خود و تقسیم نیروهایش را برای کار سیاسی درون طبقه ی کارگر و رهبری مبارزات اقتصادی و سیاسی این طبقه تا حد شورش های مسلحانه و قیام بر مبنای این ناموزونی ها تنطیم کند.
مبارزه ی مسلحانه
مبارزات مسلحانه نیز چنان که تاریخ گواهی می دهد ناموزون بوده است. خواه از نظر منطقه و استان و شهر و روستا و خواه از نظر شکل و گستره و تداوم. در زمانی آذربایجان و خلق ترک پیشتاز جنبش و مبارزات مسلحانه بوده و در زمانی کردستان و زمانی دیگر بلوچستان و... و نیز چنان که دیده می شود مبارزات مداوم مسلحانه ای در خوزستان به وسیله ی مبارزان خلق عرب انجام و تداوم یافته است. مبارزاتی که به جز دوران انقلاب و در جنگ خرمشهر بنا به دلایلی اشکال و گستره ی همین شکل مبارزات در کردستان و یا بلوچستان را نداشته است. همچنین پس از انقلاب 60- 57 ده سال جنگ با استبداد دینی در کردستان وجود داشت اما در این مدت چنین جنگی در دیگر نقاط کشور وجود نداشت و در این سال ها مردم بیشتر دنباله رو حکومت در جنگ با عراق بودند.
در مناطق مرکزی و نیز جسته و گریخته در برخی از شهرها نیز مبارزه ی مسلحانه و بیشتر به شکل ترورهمواره وجود داشته است. در جنبش ژینا در مواردی کار به درگیری با نیروهای سرکوب حکومت کشیده شد و در برخی از شهرها به کشته شدن نیروهای پاسدار و بسیجی و لباس شخصی انجامید. چنان که می دانیم در ده سال اخیر ترور نیروهای سرکوب جزیی هر چند کوچک از مبارزات خود به خودی توده ها بوده است.
آنچه آمد تنها مشتی ناچیز از خروار ناموزونی در اقتصاد و سیاست و فرهنگ و مبارزه طبقاتی و نیز مبارزات مسلحانه در شهرها و استان ها و مناطق گوناگون ایران است. آنان که بر این باورند که ناموزونی در حرکت جامعه ی ایران وجود ندارد و «سرمایه داری» مورد نظرشان در همه جا موزون به پیش می رود چشمان خود را بر واقعیت عقب مانده گی های بسیار جامعه ایران بسته اند و صرفا اغراض سیاسی خاص خود ترتسکیسم و رویزیونیسم را دنبال می کنند.
 هرمز دامان
نیمه ی نخست مهر ماه 1404

 

 

۱۴۰۴ مهر ۱۴, دوشنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(16)

    انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(16)  
بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران 

در بخش 15 این مقالات ما به تاریخ مبارزات مسلحانه از آغاز انقلاب دموکراتیک ایران یعنی انقلاب مشروطیت تا زمان کنونی که این انقلاب ادامه دارد اشاره کردیم. اکنون به استنتاج چند نکته ی مهم در مورد این مبارزات می پردازیم.
سرنگونی قهرآمیز قدرت حاکم یک ضرورت مبارزه ی طبقاتی در ایران است
نخستین نکته ی مهمی که می توان از این مبارزات استنناج کرد این است که مبارزه ی مسلحانه از جانب توده ها و پیشروان شان پاسخ به یک ضرورت و نیاز است. معنای این نکته این است که این مبارزات نه دلبخواهی و بر مبنای میل افراد یا گروه های سیاسی و این که فلان فرد و بهمان گروه سیاسی دچار خشم و غضبی شده و از این رو فکر می کند که باید مبارزه ی مسلحانه کند و سپس دست به آن می زند و یا چون در فلان کشور انقلابیون آن دست به مبارزه ی مسلحانه زدند و قدرت را گرفتند پس ما هم باید مبارزه ی مسلحانه کنیم، و بالاخره نه بر این مبنا که مارکسیسم می گوید براندازی قدرت سیاسی ستمگران و استثمارگران از راه قهر قاعده و قانون تغییر حکومت مرتجع متکی به زور سلاح، و برپایی جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر است، بلکه همچون یک ضرورت عینی مبارزه ی طبقاتی در جامعه ی ایران و نیاز برای تغییر اوضاع اقتصادی - سیاسی، سرنگونی حکومت و برپایی حکومت نوینی از آن توده ها در این کشور معین بروز می کند. این مبارزات پاسخ به بسته بودن امکان تغییر حکومت از راه مبارزات مسالمت آمیز و پاسخ به حکومت هایی در ایران است که قدرت را به زور سلاح نگه می دارند و بنابراین استفاده از زور و قدرت سلاح برای سرنگونی حکومت مرتجعین و برپایی حکومت طبقات انقلابی و مترقی و روابط نوینی تولیدی است.
 تا آنجا که صحبت بر سر مبارزات خودبه خودی توده هاست در بسیاری شرایط تاریخی در ایران و در مناطق گوناگون توده ها دست به سلاح برده اند بی آنکه این کار را صرفا از روی خشم و غضب انجام داده باشند- عموما صبر و حوصله و تحمل توده های زحمتکش زیاد است-  لزوما از تجارب کشورهای دیگر خبری داشته باشند و یا از قوانین و قواعدی که مارکس و انگلس در مورد ضرورت قهر برای نابودی جامعه ی کهنه از تاریخ بیرون کشیدند آگاهی ای داشته باشند. در واقع این سلاح حکومت مرتجعین است که سلاح را به توده ها تحمیل می کند. توده ها در شرایطی که هیچ راه دیگری برای تغییر اوضاع و شرایط  زندگی خود نداشته باشند دست به سلاح می برند.
این ها تصویری از جنبش توده ای در آذربایجان در سال 1324 است هنگامی که نهضت بزرگ توده های دهقانان و کارگران و زحمتکشان و ستمدیده گان شهری آغاز شد:
«در آذربایجان صحنه های انقلاب مشروطیت تکرار می شد و به معنای درست کلمه یک نهضت حقیقی توده ای در جریان بود. به همین لحاظ هنگامی که فرقه[دموکرات] به دهقانان دستور داد که در برابر تجاوزات و وحشیگری ژاندارمری و اربابان از خود دفاع کنند، بلافاصله در دهات و قصابات پاسگاه های ژاندارمری به وسیله ی همان دهقانان پرهنه و ژنده پوش خلع سلاح شدند...
اینک قیام توده ای مردم زحمتکش آذربایجان شروع شده بود و تفنگی که تا دیروز جان آنها را می گرفت، امروز در دست های پینه بسته ی ژنده پوشان و پابرهنگانی بود که از آزادی دفاع می کردند.
فدایی همان کسی بود که تا دیروز ارباب شیره ی جان او را می مکید و تا دم برمی آورد شلاق و قنداق تفنگ ژاندارم به سراغ اش می آمد. اینک روی همان لباس ژنده ی خویش تفنگی حمایل کرده و قطار فشنگی بر کمر بسته بود. فداییان سریازان اتوکشیده ای نبودند
 زیرا اکثریت آنها برای آویختن تفنگ بر دوش و بستن فشنگ بر کمر، حتی از کهنه پاره ها استفاده کرده و با چارق های پاره پاره شان جهت دفاع از شرف و ناموس خود به راه افتاده بودند.
 اسماعیل پوروالی مخبر روزنامه ی ایران ما که همان ایام در آذربایجان بود درباره ی این ژنده پوشان تفنگ به دست می نویسد:« آنها روی لباس های پاره حتی بدن لخت قطار فشنگ بسته اند... انسان در این محیط کاملا احساس می کند که اکنون قدرت در دست پابرهنه هاست. آنها  آنهایی که هنوز یک شکم سیر غذا نمی خوردند و همه امید آنها به آینده است. این آتشی که از آذربایجان ایران زبانه کشیده است به نظر من خاموش شدنی نیست. .. من احساس می کنم که گرمی آن به تهران و از آنجا به همه جای ایران خواهد رسید...»( گذشته چراغ راه آینده است، گروه جامی، چاپ دوم، پاییز 62، ص 314- 313)
اما آنجا که صحبت پیشروان انقلابی مارکسیست - لنینیست - مائوئیست در میان است روشن است که استنتاج قاعده و قانون قهر انقلابی و توده ای از تاریخ مبارزات طبقاتی برای سرنگونی حکومت طبقات کهنه و مرتجعین ستمگر و استثمارگر در جهان بینی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی و بنابراین قرار گرفتن آن به عنوان استراتژی سرنگونی قدرت حاکم و کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و برقراری نظام سوسیالیستی( در ایران نخست جمهوری دموکراتیک خلق) جایگاه والایی دارد و بنابراین در اندیشه ی پیشروان مبارز پیرو این جهان بینی این جایگاه و نقش استراتژیک حفظ می شود و به آن عمل می شود.
قطعا انقلابیون مائوئیست به این امر فکر می کنند که این قانون است و قاعده و در جهان بینی عام آنها جزیی از وجوه اصلی است که بی آن جهان بینی شان نه مائوئیستی- پرولتری و انقلابی بلکه لیبرالی- بورژوایی و رفرمیستی خواهد بود. این بخشی از قضیه و البته بخش بسیار مهمی از قضیه است.
در عین حال انقلابیون مائوئیست می دانند که در شرایطی که امکان آن وجود دارد که قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست اش از راه مسالمت آمیز کسب شود( و این در شرایطی بسیار استثنایی ممکن است) از آن راه قدرت را به دست بگیرند.
پس اگر در هر زمانی شرایط ویژه ای در ایران به وجود آمد و در آن شرایط می شد از راه مسالمت آمیز، حکومت مرتجعین را سرنگون کرد و حکومت نوین انقلابی- جمهوری دموکراتیک انقلابی طبقه ی کارگر را بنیان گذاشت آنگاه مبارزان مائوئیست از آن دریغ نخواهند کرد.ن درآن روشن است که در چنین شرایط ویژه ای قاعده و قانون موقتا کنار می رود و به آنچه استثنایی است عمل می شود. بنابراین انقلابیون مائوئیست دست خود را نمی بندند و راه مسالمت آمیز کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر را همواره به عنوان راهی دیگر در صورتی که شرایط برای آن مهیا بود در نظر دارند.
 اما شرایط ایران تا کنون تآییدی بر قاعده ی قهر بوده است و اساسا شرایطی به وجود نیامده که بتوان به آن نام استثنایی بر این قاعده گذاشت. مهم ترین وجه و شرایط این «استثنا» نبود نیروی مسلح سرکوب در دست حکومت و یا بسیار ضعیف بودن آن در مقابل نیروی مسلح حزب انقلابی و توده ای است.( تجاربی که مارکس در مورد انگلستان در دوره ای و لنین در دوره ای بین انقلاب فوریه و اکتبر ترازبندی می کنند به این نکات اشاره دارند).
در عین حال روشن است که این تآیید صرفا از فکر کردن به این قاعده ی عام که در جهان بینی هر مائوئیستی موجود است بر نیامده بلکه از تجزیه و تحلیل اوضاع مشخصی که در ایران از زمان مشروطیت تا کنون وجود داشته است و بررسی مبارزات مسالمت آمیز و قهر آمیز توده ها بر آمده است.  
آنچه گفتیم درباره ی تجارب مبارزات مسلحانه ی طبقه ی کارگر دیگر کشورها در سرنگونی قدرت ستمگران و استثمارگران فئودال و سرمایه دار و برپایی حکومت نوین دموکراتیک -  پرولتاریایی و سپس پیش رفتن و برقراری مناسبات نوین تولید سوسیالیستی نیز صادق است. یعنی همواره بررسی دقیق و انتقادی این تجارب و درس آموزی از آنها برای مبارزه ی طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش یک امر ضروری بوده و هست اما ملاک استنتاج راه قهر و سلاح این تجارب نیست.
 به طور کلی زمانی که پیشروان انقلابی دست به تجزیه و تحلیل شرایط مشخص و تاریخ مبارزه ی طبقاتی در کشور خویش می زنند قانون عام کسب قدرت سیاسی از راه قهرآمیز و نیز تجارب کاریرد قهر به وسیله ی مبارزان طبقه ی کارگر در کشورهای دیگر را در نظر دارند اما این ها نقطه ی عزیمت شان نیست.(1)
پس مبارزه ی قهرآمیز در ایران یک ضرورت و نیاز عینی است و نه امری دلبخواهی که از سر این و آن گروه سیاسی باورمند به مبارزه ی انقلابی قهر آمیز بیرون زده باشد و نه بر این مبنا که چون در کشورهای دیگر مبارزات مسلحانه بوده پس باید در این کشور هم چنین باشد و یا این که چون این قانون و قاعده ی سرنگونی ستمگران و استثمارگران بوده است.
مبارزات مسلحانه در دوران اوج گیری مبارزه ی طبقاتی و انقلاب و دوران رکود و تکامل «آرام»
دومین نکته این است که این شکل مبارزات در دوران انقلاب به بیشترین گسترش خود رسیده است، در دوران بینابینی  وجود داشته اما سرتاسری نبوده است و در دوره های رکود که استبداد مسلط شده به شکلی پراکنده تر و محدودتر تداوم یافته است.
 نگاهی به انقلاب های مشروطیت و 15 سال پس از آن( 1300- 1285) و انقلاب 57 نشانگر امر گسترش و رشد مبارزات مسلحانه است. در انقلاب مشروطیت به دلیل تمرکز مبارزات در مناطق مرکزی و شمال ایران بیشتر این مناطق مرکز ثقل مبارزات مسلحانه بوده اند؛ یعنی  تهران، گیلان و آذربایجان و مهم تربن درگیری های مسلحانه در ابن مناطق به وجود آمده است.اما در انقلاب 60- 56  در بسیاری نقاط کشور مبارزات مسلحانه شکل گرفت و کار به شورش های مسلحانه و قیام کشیده شد.
در وضعیت های بینابینی یعنی مثلا در سال های 1332- 1320 که جامعه دچار تلاطمات آرام تری بوده است مراکز ثقل مبارزات مسلحانه بیشتر در مناطق پیرامونی و در میان خلق های دربند  و زیر ستم صورت گرفته است. برای نمونه در طی همین سال ها دو جنبش نیرومند توده ای یکی در آذربایجان و دیگری در کردستان پدید می آید و نیروهای انقلابی و مترقی قدرت سیاسی را در این مناطق کسب می کنند. هر دو این جنبش ها برای تصرف قدرت و حفظ آن تکیه به سلاح در دست توده ها دارند. 
در وضعیت های غیر انقلابی مبارزات مسلحانه بیشتر به مناطق و نواحی وِیژه ای محدود بوده و و طبعا به دلیل استبداد حاکم و سرکوب و ایجاد خفقان در کشور گسترش آنچنانی نداشته است. با این حال در همین دوران ها نیز مبارزات مسلحانه ی پراکنده در کشور به ویژه در میان اقوام وجود داشته است. ما نمونه های چنین مبارزاتی را خواه در زمان رضاخان دیکتاتور در سال های 1320- 1300 و خواه در سال های ارتجاع سلطنتی در سال های 1356- 1332 و خواه در دوران چهل ساله ی استبداد دینی می بینیم.
به این ترتیب طی صد و بیست سال اخیر این مبارزات همواره تداوم داشته و اگر هم در زمانی دچار رکود شده باشد این رکود چندان درازمدت نبوده است.
مبارزه ی مسلحانه در میان خلق های دربند و زیرستم همواره تداوم داشته است
نکته ی سوم اهمیت استان هایی است که خلق های دربند و زیر ستم ترک و کرد و بلوچ و عرب و ترکمن زندگی می کنند. مبارزات خلق های فوق با وجود سرکوب های مداوم تمامی مرتجعین حاکم خواه در دوران استبداد سلطنتی و خواه استبداد دینی به تناوب و با زیاد و کمی وجود داشته است.
در دوران کنونی که استبداد دینی حاکم است این استبداد در حالی که به سرکوب منطم و پیوسته ی تمامی خلق های دربند و زیرستم به ویژه خلق های کرد و بلوچ  و عرب دست زده است اما نتوانسته آتش مبارزات این خلق ها را خاموش کند. مبارزه ی مسلحانه همواره یکی از ارکان مبارزات این خلق ها بوده است.
نکته ی مهم در دوره ی کنونی چهل ساله که استبداد دینی حاکم بوده است این است که گستره و شدت این مبارزات از جهاتی حتی از دوره هایی مانند 1332- 1320 فراتر رفته است. در آن دوره به دلیل تبعات جنگ جهانی، ضعف ارتجاع و رشد جنبش های دموکراتیک و ملی مسالمت آمیز یک فضای نیمه دموکراتیک بر کشور حاکم گشته بود و مبارزات در مناطق گوناگون به جز در آذربایجان و کردستان یا نبود و یا آنچنان گستره و شدتی نداشت. این امر از این حکایت می کند که از یک سو ارتجاع کنونی ستم های گوناگون اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و از جمله مذهبی را به حد اعلا ی خود رسانده است و حتی کوچک ترین درجه ی آرامش را از این مناطق گرفته است(2) و از سوی دیگر جنبش ها در کشور طی سه دهه ی اخیر رشد یاقته و خاموش کردن نسبی آنها حداقل نیاز به یک  سلسله اصلاحات حکومتی دارد که حکومت ولایت فقیه دست به آنها نخواهد زد و سوم این ارتجاع علیرغم دوران چهل ساله ی خود آن ثبات نسبی ای را که حتی ارتجاع سلطنتی در دوران رضا خان و یا پسرش برقرار کرد نمی تواند برقرار کند.
هرمز دامان
نیمه ی نخست مهر ماه 1404
یادداشت ها
1-   مائو ضمن تحلیل کتابی در مورد اقتصاد شوروی که در این کشور چاپ شده بود:«35 -آغاز از اصول و قوانین اساسی یک شیوه ی مارکسیستی نیست - از بخش دوم به بعد، قوانین متعددی طرح شده‌اند. تحلیل اقتصاد سرمایه‌داری در کاپیتال با ظواهرمی‌آغازد و به جستجوی ماهیت‌ها می‌پردازد و آنگاه از ماهیت بهره می‌جوید تا ظاهر را تبیین کند و با این شیوه به جمع‌بندی‌ها و طرح‌های مؤثر و مفیدی دست می‌یابد. ولی کتاب مورد بحث ما در پی تحلیل نیست. ترکیب کتاب فاقد نظم و قاعده است. کتاب همواره از قوانین و اصول و تعاریف می‌آغازد، حال آنکه مارکسیسم ـ لنینیسم همواره با این روش مخالفت ورزیده. تاثیرات و تبلورهای اصول و قوانین را باید از طریق مطالعه مورد تحلیل قرارداد و تنها آن گاه اصول و قوانین را می‌توان استنتاج کرد. انسان، در راه شناخت، همواره در ابتدا با ظواهر برخورد می‌کند، ازآنجا آغازمی‌کند و به جستجوی اصول و قوانین می‌پردازد. ولی کتاب عکس این کار را انجام می‌دهد. روش کتاب قیاسی است نه تحلیلی. طبق منطق صوری: «انسانها همه می‌میرند. آقای چانگ [18] یک انسان است. پس آقای چانگ خواهد مرد». این استنتاجی است که از مقدمه همه انسان ها می‌میرند، بر‌می‌آید. این روش قیاسی است. برای هر مساله، کتاب نخست تعاریفی عرضه می‌کند و این تعاریف را آن گاه بعنوان مقدمه تلقی نموده و بر اساس آن استدلال می‌کند؛ غافل از آنکه مقدمه اصلی، باید خود حاصل تامل در یک مساله باشد. برای کشف و اثبات قوانین و اصول، باید تجربه انضمامی را پشت سر گذاشت.»(مائوتسه دون، اقتصاد شوروی، نسخه اینترنتی – شماره ی 35)
2-   توجه کنیم که ارتجاع ولایت فقیه چگونه کولبرها در کردستان و یا سوختبرها در بلوچستان را به رگبار می بندد و می کشد. چنین کشتاری در زمان استبداد سلطنتی نیز وجود نداشت و به دلیل عقب مانده گی این مناطق از نظر اقتصادی و بیکاری گسترده در آنهاعموما اجازه داده می شد که مناطق مرزی تا حدودی از راه قاچاق گذران کنند.

پخشان عزیزی از زندان- دولت آمریکا دست از جنگ‌طلبی، حمله و جنایت بردارد


پخشان عزیزی زندانی سیاسی کرد محکوم به اعدام بیانیه‌ای خطاب به وزارت امور خارجه آمریکا منتشر کرد.
او در متن این بیانیه نسبت به جنگ‌طلبی و جنایت آمریکا در منطقه و حمایت آشکارش از نسل‌کشی در غزه اعتراض کرده است.
متن این بیانیه چنین است:
اینجانب پخشان عزیزی زندانی سیاسی کُرد محکوم به اعدام، ضمن رد اتهامات انتسابی در پرونده و تقاضای تجدیدنظر در حکم اعدام، درخصوص بیانیه وزارت امور خارجه آمریکا که ظاهرا در دفاع از من منتشر شده خطاب به آنان اعلام می‌کنم که اگر دولت آمریکا واقعا به مبانی حقوق بشری و انسانی پایبند است در مرحله نخست بایستی دست از جنگ‌طلبی، حمله و جنایت در منطقه برداشته و حمایت آشکار خود را از نسل کشی مردم بی‌گناه غزه قطع نموده و تحریم‌های چندین ساله خود که منجر به فشار اقتصادی بی‌امان علیه مردمان مظلوم و دردمند این سرزمین شده را به پایان برساند تا ما نیز به این باور حقیقی برسیم که بیانیه‌های دولت شما از سر دلسوزی و احترام به حقوق انسان‌هاست و لاغیر!
بنده یک فرد عادی این اجتماع بوده، یک مددکار اجتماعی‌ای که حوزه کاریم اجتماعی و مردمی است نه با دولت‌ها و نه در حوزه فعالیت‌ها و بازی‌های سیاسی‌شان نقشی داشته‌ام و نه می‌خواهم نقشی نیز ایفا نمایم. مردم خاورمیانه زیر فشار اقتصادی و اجتماعی حاصل از سیاست‌های ناقص و ناقض غرب به سرکردگی آمریکا، استعمار و استثمار صدساله و دولت‌های منطقه‌ای له شده‌اند.
با آرزوی صلح و آشتی، عدالت و کرامت حقیقی برای همه انسان‌ها

۱۴۰۴ مهر ۱۲, شنبه

خامنه ای و دستگاه قضایی اش 7 نفر از فرزندان خلق عرب و کرد را اعدام کردند

سازمان حقوق بشر ایران 

حکم اعدام هفت زندانی با اتهامات سیاسی در کرج و اهواز

4  اکتبر

 اعدامزندانی سیاسیزندان قزل‌حصار کرجکردزندان سپیدار اهوازعربمعین خنفریعلی مجدممحمدرضا مقدمسالم موسویحبیب دریسعدنان آلبوشوکه (غبیشاوی)سامان محمدی‌خیاره

«هیچ‌یک از هفت زندانی که امروز اعدام شدند، از حق دادرسی عادلانه برخوردار نبودند»


سازمان حقوق بشر ایران؛ ۱۲ مهر ماه ۱۴۰۴: رسانه‌های داخل ایران از اجرای حکم هفت زندانی سیاسی به‌نام‌های سامان محمدی‌خیاره، علی مجدم، معین خنفری، سالم موسوی، محمدرضا مقدم، عدنان آلبوشوکه (غبیشاوی) و حبیب دریس طی روز جاری خبر دادند. منابع مطلع به سازمان حقوق بشر ایران گفتند، حکم سامان محمدی احتمالا در زندان قزل‌حصار کرج و حکم شش نفر دیگر در زندان سپیدار اهواز به اجرا درآمده است.

سازمان حقوق بشر ایران اعدام گروهی زندانیان سیاسی را محکوم می‌کند و آن را بخشی از سیاست هراس‌افکنی جمهوری اسلامی می‌داند. این سازمان پیش‌تر با اشاره به استفاده ابزاری از اعدام برای مقاصد سیاسی، از جمله ارعاب جامعه و همچنین ابعاد گسترده اعدام‌ها، از کمیته حقیقت‌یاب سازمان ملل متحد خواسته بود تا این اعدام‌ها را از لحاظ انطباق با مصادیق جنایت علیه بشریت بررسی کند.

در ۹ ماه نخست سال جاری میلادی دست‌کم ۱۰۴۲ نفر در ایران اعدام شدند. سازمان حقوق بشر ایران تنها در ماه سپتامبر ۱۷۱ اعدام را ثبت کرده است.

محمود امیری‌مقدم، مدیر سازمان حقوق بشر ایران، گفت: «هیچ‌یک از هفت زندانی که امروز اعدام شدند، از حق دادرسی عادلانه برخوردار نبودند. این اعدام‌ها قتل‌های فراقضایی‌اند و علی خامنه‌ای و دیگر مسئولان جمهوری اسلامی باید در قبال آن پاسخگو باشند. همه این زندانیان از میان گروه‌های اتنیکی کرد و عرب بودند، و حکومت با برچسب‌هایی چون 'تجزیه‌طلبی' و 'همکاری با اسرائیل' تلاش کرد تا هزینه سیاسی این جنایت‌ها را کاهش دهد. اما مردم ایران باید با اعتراض و واکنش گسترده، هزینه چنین اعدام‌هایی را برای حکومت بالا ببرند.»

خبرگزاری میزان، وب‌سایت قوه قضائیه جمهوری اسلامی، در دو گزارش جداگانه خبر از اجرای حکم هفت زندانی سیاسی در روز جاری، شنبه ۱۲ مهرماه داد. در این دو گزارش به محل دقیق اجرای حکم این هفت زندانی و هویت شش تن از اعدام‌شدگان اشاره‌ای نشده است.

هویت یکی از زندانیان اعدام‌شده، سامان محمدی‌خیاره زندانی سیاسی کُرد زندان قزل‌حصار کرج اعلام شده است که با اتهام «محاربه از طریق عضویت در یکی از گروه‌های مخالف نظام و ارتباط با سرویس‌های بیگانه» به اعدام محکوم شده بود.

منابع مطلع به سازمان حقوق بشر ایران گفتند که حکم سامان محمدی‌خیاره احتمالا در زندان قزل‌حصار کرج به اجرا درآمده است.

بنابر اعلام رسانه‌های داخل ایران، این زندانی سیاسی کُرد در تاریخ ۹ آذر سال ۱۳۹۲ بازداشت شده بود، اما این درحالی است که بسیاری منابع خارج کشور، تاریخ بازداشت او را سال ۱۳۸۸ یعنی زمانی که تنها ۱۹ سال داشت اعلام کرده‌اند. سامان محمدی در زمان اجرای حکم ۳۵ سال داشت و مدت ۱۶ سال را در زندان سپری کرده بود.

او در زمان بازداشت تحت شکنجه قرار گرفته بود و در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست ابوالقاسم صلواتی به اتهام «محاربه از طریق عضویت در یکی از گروه‌های مخالف نظام و ارتباط با سرویس‌های بیگانه» بر اساس اعتراف زیر شکنجه به اعدام محکوم شده بود.

در گزارش میزان، اتهام و اسامی شش زندانی خوزستانی که صبح امروز اعدام شدند، به‌طور دقیق اعلام نشده و تنها به ایشان به‌عنوان «۶ عضو یک شبکه تروریستی تجزیه‌طلب وابسته به رژیم صهیونیستی» اشاره شده است. منابع مطلع به سازمان حقوق بشر ایران گفتند که این شش زندانی، علی مجدم، معین خنفری، سالم موسوی، محمدرضا مقدم، عدنان آلبوشوکه (غبیشاوی) و حبیب دریس نام داشتند.

یک منبع مطلع در خصوص اعدام این زندانیان به سازمان حقوق بشر ایران گفت:‌ «تا امروز هیچ‌گونه اسمی از اسرائیل در پرونده این شش نفر نبود. اما امروز خبرگزاری‌ها اتهام ایشان را رابطه با اسرائیل اعلام کردند. این شش زندانی از خانواده‌های بسیار فقیری بودند و از حق داشتن وکیل تعیینی در دادگاه محروم شدند. در طول دوره بازداشت این شش زندانی بسیار شکنجه شدند. تا جایی که از بیضه‌های علی مجدم وزنه آویزان کرده بودند و همسرش را بازداشت کرده بودند و جلویش می‌گفتند، اگر اعتراف نکنی به او تجاوز می‌کنیم.»

این شش زندانی طی سال‌های ۱۳۹۶ و ۱۳۹۷ به اتهام «مشارکت در قتل دو بسیجی و یک پرسنل نیروی انتظامی و یک سرباز» بازداشت و در دادگاه انقلاب اهواز به اعدام محکوم شده بودند.

در توضیح اتهامات رسمی آنان آمده است که علی مجدم و محمدرضا مقدم «به اتهام سرکردگی و عضویت در گروه باغی… حرکة النضال العربی داخل ایران، به جهت مقابله مسلحانه با اساس نظام جمهوری اسلامی ایران و معین خنفری، حبیب دریس، عدنان غبیشاوی و سالم موسوی به اتهام عضویت» در این گروه به اعدام محکوم شده بودند. 

تصویر زیر متعلق به سامان محمدی‌خیاره است:

تصویر زیر متعلق به علی مجدم، معین خنفری، سالم موسوی، محمدرضا مقدم، عدنان آلبوشوکه (غبیشاوی) و حبیب دریس است:


 

 

۱۴۰۴ مهر ۱۰, پنجشنبه

به مناسبت سالگرد جانباخته گان بلوچ در جمعه ی سیاه - اعلامیه پنجم مهر 1402

دو اعلامیه در مورد جمعه ی خونین زاهدان


جمعه ی خونین زاهدان
 و شکفتن مبارزات خلق بلوچ
 
از فراخوان سران بلوچ برای برگزاری مراسم سالگرد جانباخته گان جمعه ی خونین زاهدان پشتیبانی کنیم و همراه با آنها در همه جای ایران آن را برگزار کنیم.
 
خلق بلوچ در پیش از قتل مهسا به دست حکومت با شکلی دیگر از ستم روبرو گردیده بود. یک فرمانده نیروهای انتظامی خامنه ای به خود اجازه داده بود که ضمن بازجویی از یک دختر 15ساله ی روستایی بلوچ به وی دست درازی و تجاوز کند. این امر به مدد افشاگری دخترشجاع و خانواده اش و آشکار کردن در پیشگاه عموم به وسیله ی عبدالغفار نقشبندی امام جمعه موقت راسک پنهان نمی ماند و تجلی فشرده ی ستم درازمدت خامنه ای و سران سپاه مال پرست و جنایتکار حاکم که خود را«مسلمان» و «شیعه» می خوانند به خلق بلوچ و توده ی سنی مذهب آن می گردد.
این زمان خلق خشمگین که تلنباری از درد و رنج از ستم ملی و مذهبی و طبقاتی است و نخست در شهر چابهار به حرکت در می آید و خواهان محاکمه ی فرد خاطی می شود. حکومت جانیان متجاوز را پشتیبانی می کند و خلق را سر می دواند. و از اینجاست که مردم بلوچ دوری نوین از مبارزات را برای خواست های آزادیخواهانه و دموکراتیک خود آغاز می کنند. این مبارزه بر بستر مبارزه ی دیگر خلق ها و توده های زحمتکش و ستمدیده ی ایران که خیزش نوین خود را با قتل مهسا آغاز کرده اند جاری شده، با آن تلاقی  کرده و گره می خورد. توفان بلوچ و خیزش زاهدان و برخاستن بلوچستان محروم و ستمدیده آغاز می گردد.
اینک خلق بلوچ تنها نیست و تمامی خلق ایران پشتیبان اوست. حکومت که همواره دیواری کوتاه تر از مردم ستمدیده و رنج کشیده و کم توقع بلوچ نیافته است، مردمی که محرومیت آنها و رنج های بی پایان شان ننگی برای هر انسان شریف ایرانی است و با دیدن اش عرق شرم بر پیشانی وی می نشیند، به خود حق می دهد که مردم بی دفاع و ستمدیده ی این سرزمین را برای خاموش کردن شان و نه تنها برای خاموش کردن آنها بلکه برای خاموش کردن تمامی خلق ایران که پس از قتل مهسا در 25 شهریور اینک خیزشی تازه را آغاز کرده اند در جمعه 8 مهر 1401 به گلوله ببندد و بیش از یک صد نفر از آنان را یک جا قتل عام کند. قتل عامی که مرگبارترین سرکوب سال نام اش نهادند.
تاریخ تازه ای از مبارزات توده ای در بلوچستان
برخلاف تصور خامنه ای جنایتکار و سران پلید سپاه کشتار خلق بلوچ منجر به عقب نشینی مردم بلوچ نمی شود بلکه موجب شوریدن هر چه بیشتر آن ها می گردد. مبارزات خلق شکوفا می شود و گسترده تر و عمیق تر می گردد. نسل جوان بلوچ، رنجور از این هم ستم همچون تفتان به غرش در می آید و به زودی دختران و زنان بلوچ برای نخستین بار به شکلی گسترده تر به جنبش جاری می پیوندد و همه در کنار یکدیگر مبارزه را پیش می برند. مبارزات و خواست های خلق محروم بلوچ با خواست های سراسری توده ها در همه ی ایران همراه می شود. اینک و بر بستر همراهی و همیاری یک خلق متحد، کرد و ترک و فارس و عرب و ترکمن پشتیبان بلوچ و بلوچ پشتیبان کرد و ترک و فارس و عرب و ترکمن است. برای باری دیگر هر خلق احترام به حقوق دیگر خلق ها گزارده و وجوه یک دموکراسی توده ای در بطن جنبش توده ای رو می آید و شکوفا می گردد. 
نقش رهبران بلوچ در پیشبرد مبارزات توده های بلوچ
سیاست های کریه و مزورانه ی خامنه ای و سران سپاه جنبش خلق را به سوی رادیکالیسم می راند. رهبرانی که حکومت همه نوع انگی به آنها می زند، بر سر خواست های مردم بلوچ می ایستند و نه تنها اتحاد این خلق را پایدارتر و محکم تر می کنند بلکه با تداوم مبارزات خود با خامنه ای و سران سپاه و افشای سیاست های کثیف آنها در منطقه و همچنین پشتیباتی از مبارزات دموکراتیک توده ها در جای جای ایران، هر چه بیشتر به مبارزات بلوچ و دیگر مناطق ایران می دمند و آن را پیش می برند.
خدا نور جوان قهرمان خلق بلوچ و ایران
بر زمینه ی این مبارزه ی سترگ است که قتل خدانورلجه ای جوان و هنرمند 27 ساله در 10 مهر 1401 به وسیله ی کفتاران حکومت از او یک قهرمان می سازد. قهرمانی که نشانگر تداوم مبارزه ی سرزمین محرومیت و خشم و استواری و ایستاده گی است. خدانور پیش از آن به گفته ی حکومتیان بازداشت شده بود و در یک بازداشت که گویا به دلیل درگیر شدن با یک بسیجی صورت گرفته بود او را که مجروح بود به میله ای بستند و آبی را در نزدیکی وی گزاردند و ساعت ها به همان حال نگاه داشتند. ستمی که به وی شد او را تبدیل به جلوه ای از ستمدیده گی خلق اش و نیز خونخواری حکومت کرد و نمادی گردید برای هنر رزمجو و ستیزه گر توده ها. خدانور قهرمان نه بلوچ بلکه خلق ایران شد و در کنار بزرگ قهرمانان جوان و مبارز این سرزمین که در خیزش بزرگ 1401 جان باختند قرار گرفت. شعار«کشته شده خدانور به دست چندتا مزدور» نمایش پشتیبانی خلق ایران از خدانور و مردم بلوچ بود.  
تداوم سیاست های کثیف حکومت در سرکوب مبارزات مردم بلوچ
 سیاست خامنه ای و شرکای پلیدش برای ماست مالی کردن کشتارشان در بلوچستان که در همه جای جهان به وسیله ی پیشروان محکوم گردید فرستادن هیئتی به ریاست فردی کریه سیرت و زبان دراز به بلوچستان و تغییر استاندار بود. رویه ای که به وسیله ی پیشروان بلوچ افشا گردید. اما سیاست اصلی حکومت عقب نشینی نبود بلکه تغییر شکل سرکوب بود.
جانی پلید و خونخوار را کشتار حدود یک صد انسان محروم و ستمدیده در یک روز بس نبود به اشکال گوناگون از خلق دربند بازداشت کرد و به زندان افکند و کشت. هر زمان پس از نمازجمعه ی بلوچ ها، خفاشان اش گوشه ای کمین کرده و بخشی از جوانان را که شور و شوق و مبارزه جویی شان را پیشتر دیده بودند بازداشت کردند. در خاش یک جمعه ی خونین دیگر به راه انداخت و بسیاری را کشت. در زندان اعدام کرد بلوچ ها را؛ گاه ماهانه و گاه هفتگی و گاه روزانه. در جاده ها سوختبران رنجبر را همچون کولبران در کردستان به گلوله بست( و کشتار سوختبران و کولبران در این دو منطقه  نه مبارزه با «قاچاقچیان» بلکه همواره جزیی مهم از برنامه ی سرکوب خلق و مجبور کردن آن به سکوت و تمکین به ستم حکومتیان بوده است) و دست به آدم ربایی و آدم کشی پنهان و آشکار زد تا مگر خلق بلوچ دست از تداوم مبارزه اش بردارد و تسلیم این دیوسیرتان پلید شود.
مبارزات مسلحانه در بلوچستان
اما مبارزان بلوچ نیز پاسخ سلاح و قهر را با سلاح و قهر دادند و می دهند. آنها نیز چنانکه سنت های پیشین شان بود به مبارزات مسلحانه ی خود با حکومت کفتاران تداوم بخشیدند و هر جا که زورشان رسید و توانستند از خونخواران وحشی کشتند.
و این البته برحق است. شورش خلق همواره بر حق است. سلاح در دست خلق و برای مبارزه با مال پرستان و جانیان حاکم و رفع ستم و استثمار برحق است. اگر خلق زیر ستم سر فرود آورد و تمکین کند شایسته اش نیست و ناحق و غریب است. تردیدی نیست خلق بلوچ در کنار مبارزات مسالمت آمیز خود مبارزات قهرآمیز خود را نیز ادامه خواهد داد.
تداوم مبارزات و تاثیر آن بر خلق ایران
اکنون یک سال است که مبارزات خلق بلوچ تداوم دارد. این خلق نماد دورافتاده گی و مهجور بودن و رنج و محرومیت و ستمدیده گی بود و اکنون سرافراز و استوار نماد پایداری و ایستاده گی بر سر خواست های آزادیخواهانه و دموکراتیک خود شده است. شکفتگی مبارزات بلوچ و تداوم آن در تلاقی با جنبش توفنده ی سراسری ایران جنبش بلوچ را بخش نیرومندی از جنبش دموکراتیک ایران کرد. این جنبش اکنون نه تنها از جنبش سراسری تاثیر گرفته و از آن پشتیبانی می کند بلکه به دلیل افت نسبی جنبش در برخی از اشکال آن در مناطق مرکزی و حتی تا حدودی کردستان به بخش پایدار و پیشرو جنبش تبدیل گردیده و توانسته به روی تمامی خلق در حال رزم تاثیر گذارد و درس مقاومت و پایداری دهد.
آینده از آن خلق بلوچ و ایران است
تردیدی نیست که در آینده و بر بستر جنبش دموکراتیک کنونی مردم بلوچ نیروهای نوین با آمال های نوینی بر خواهند خواست و جنبش بلوچ رادیکال تر خواهد شد. وظیفه طبقه ی کارگر و ما کمونیست ها است که در این برخاستن به نیروهای نوین بلوچ یاری دهیم تا بتوانیم یک بلوچستان انقلابی و پیشرو در اندیشه ها و آمال و عمل انقلابی برای برپایی جامعه ی نوین کمونیستی داشته باشیم.
زنده باد مبارزات توده های بلوچ
پایدار باد وحدت خلق بلوچ با توده های سراسر ایران
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایرانپنجم مهر 1402  

  

کشتار جنایتکارانه ی خامنه ای در زاهدان و مقاومت جانانه خلق بلوچ
 
پیش بینی این که خامنه ای و سپاه پاسداران اش بیش از هر جا در استان ها و مناطق محروم که اقلیت های ملی زندگی می کنند و سنی مذهبان عموما در اکثریت هستند، دست به جنایت بزنند خیلی مشکل نبوده است. این پس فطرتان و ددمنشان دیواری کوتاه تر از خلق کرد و بلوچ و عرب ...پیدا نکرده اند.
امروز در نماز جمعه زاهدان در جواب شعارهای توده ها علیه تجاوز به یک دختر 15 ساله ی بلوچ، نیروهای حکومت  به روی مردم آتش گشودند و عده ای زیادی را کشته ( بین حداقل 40 تا  70 نفر که بنا به اخباری که تا کنون رسیده 9 نفر زن بوده اند) و عده ی زیادی را زخمی کردند.
 اما این اقدام بی پاسخ  خلق نماند و توده های بلوچ از این کشتار به خشم آمده و به کلانتری  14 زاهدان حمله کرده و آن را تصرف کردند. خبرها حاکی است که شورش توده های بلوچ گسترش یافته و بخش هایی از شهر به تصرف توده ها در آمده است.
خبرهای دیگر حکایت از انتقال نیرو به این استان و شهر زاهدان دارد.
یک
سرکوب توده های زحمتکش و ستمدیده ی بلوچ به طور غیرمستقیم سرکوب مبارزات توده های ایران و توده های سراسر کشور است. خامنه ای و سپاه پاسداران اش از عواقب سرکوب مستقیم توده ها در شهرهای بزرگ و مناطق مرکزی و نتایجی که نمی توانند به روشنی پیش بینی کنند می ترستد و بنابراین به استان ها و مناطق محروم هجوم می برند و توده های محروم را به رگبار می بندند. بیشترین کشتار در آبان 98 در شهر کوچک ماهشهر و در میان عرب های خوزستان صورت گرفت. آنها تصور می کنند که با این کشتارهای گسترده و جنایتکارانه می تواند به طور غیرمستقیم جنبش را بترساند و پس براند.
این درست همانند سرکوب زنان است. حکومت پس از بازداشت فعالان کارگری و فرهنگیان، به سراغ بهاییان و به ویژه زنان رفت و قصد داشت با سرکوب شدید زنان نه تنها زنان را سرکوب کند بلکه به طور غیرمستقیم دیگر جنبش ها را سرکوب کند. امری که به ضد خود مبدل شد و پا به خیزش بزرگ کنونی داد. 
دو
هدف دیگر خامنه ای و سپاه پاسداران از کشتن توده های بلوچ این است که فضای مرگباری را بر فضای جامعه حاکم کرده و بتوانند کشتارهایی را در مناطق مرکزی صورت دهند و آنچه اکنون سرکوب غیرمستقیم است تبدیل به سرکوب مستقیم کنند.
سه
هدف سوم آنها این است که بهانه هایی برای سرکوب سراسر کشور در دست  داشته باشند و بگویند آنچه در ایران صورت می گیرد نقشه ای برای تجزیه طلبی است و به این ترتیب زمینه و شرایط را برای سرکوب بقیه ی مردم فراهم کنند.
چهار
و بالاخره بعید نیست که این کشتار واکنش و به اصطلاح پیام آنها به فراخوان ها برای گردهمایی های مهم فردا شنبه 9 مهر باشد. طبق این فراخوان ها قرار است توده ها در تهران بیرون دانشگاه ها حضور یابند و از مبارزات دانشجویان پشتیبانی به عمل آورند و همچنین در بیرون کشور نیز گردهمایی های بزرگ به یاد جانباخته گان هواپیمای اوکراینی و در تقویت خیزش کنونی برای سرنگونی جمهوری اسلامی برپا گردد.
 وظیفه ی تمامی طبقات و گروه ها پشتیبانی کامل از خلق ستمدیده و محروم بلوچ و تداوم مبارزات کنونی است. خلق ما از قربانی نمی هراسد؛ نه یک روز و دو روز و یک هفته و یک سال بلکه چهل سال است که در حال قربانی دادن است. اما اکنون اراده اش بر آن قرار گرفته که با تداوم و گسترش و استحکام مبارزات خود این حکومت فاسد و جنایتکار را سرنگون کند و به این قربانی های بی پایان و این کابوس هولناک 40 ساله پایان دهد.
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
 8 مهر 1401