۱۴۰۳ مهر ۳, سه‌شنبه

سندیکای کارگران شرکت واحد - خواست محاکمه عاملان فاجعه ی جبران ناپذیر معدن زغال سنگ معدنجوی

 

سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه

تسلیت به همه‌ کارگران و خانواده های کارگری در مورد فاجعه قابل پیشگیری انفجار در شرکت معدنجو

بنا به آخرین اخبار موجود، بدنبال انفجار در معدن زغال سنگ معدنجو در استان خراسان جنوبی ایران تا این لخظه حداقل ۵۲ نفر کشته و بیش از ۲۰ نفر مجروح شده اند.

آنچه مسلم است تحقیقات کامل و‌ مستقل برای محرز شدن از دلایل این انفجار (که نشت گاز در یکی از کارگاه‌های شرکت زغال‌سنگ معدنجوی طبس اعلام شده است) بطور دو‌ فوریتی باید صورت بگیرد. اما شکی نداریم که عدم‌ رعایت‌ استانداردها و‌ مقررات ضروری در مورد ایمنی محیطهای کار و حوادث‌ ناشی از کار و بطور مشخص در مورد کار در معادن از عوامل اصلی این انفجار فاجعه بار و‌ خون آلود بوده است. ‌

کارفرما، شرکت های سرمایه داری و دیگر افراد و‌ نهادها و مقامات مربوطه در این‌کشتار جمعی کارگران مسئولیت مستقیم و‌ کامل دارند و نه‌ تنها باید پاسخگو باشند بلکه خانواده های تمامی قربانیان این حادثه تاسفبار باید بطور کامل و‌همه‌ جانبه خسارت دریافت‌ نموده و تا بررسی و‌‌ تضمین ایمنی این‌معدن هیچ‌ کارگری نباید مجبور به کار در آن شده و در این فاصله‌کلیه‌حقوق و‌ مزایای کارگران باید بطور تمام پرداخت‌گردد.

سندیکای کارگران شرکت واحد ضمن عرض تسلیت به خانواده های جانباختگان این فاجعه انسانی، علاوه بر کارفرما، کلیه مقامات ذیربط از جمله وزارت کار و اداره کار استان را به دلیل عدم بازرسی دقیق محیط کار به لحاظ ایمنی محکوم می کند و خواستار محاکمه عاملان این فاجعه جبران ناپذیر و پرداخت غرامت و حقوق و مزایا به خانواده های این عزیزان می باشد.

صدمه به یک کارگر در هر جا، صدمه به همه ماست.

چاره کارگران وحدت و تشکیلات است.

سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه
۱ مهر ۱۴۰۳

۱۴۰۳ مهر ۱, یکشنبه

زخمی دیگر بر پیکر طبقه ی کارگر - انفجار در معدن زغال سنگ طبس و جان باختن 52 کارگر

 

انفجار در معدن زغال سنگ طبس و تا کنون جان باختن 52 کارگر 












 

شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران

 برای آنهایی که تنها کفش‌هایشان به جا مانده

حادثه غم‌انگیز و دلخراش جان‌باختن ۵۱ نفر از کارگران معدن طبس را به خانواده این عزیزان، تمام کارگران و مردم ایران صمیمانه تسلیت می‌گوییم.

بی‌شک این اتفاقات را نمی‌توان سانحه و حادثه نامید این وقایع ریشه در ظلمی است که به صورت ساختاری بر زحمت‌کشان و کارگران تحمیل می‌شود. فقدان ایمنی کار و تجهیزات پیشرفته برای کاهش هزینه سرمایه‌سالارانه اینگونه از کارگران قربانی می‌گیرد.

باید کمیته حقیقت‌یابی برای بررسی این فاجعه با حضور نمایندگان واقعی کارگران تشکیل گردد و عاملان و مسببان این فاجعه هولناک شناسایی شده و مجازات شوند در این میان رسیدگی به وضعیت  مسئولان بلند‌پایه ذی‌نفع و پیمانکاران خاطی امری است ضروری و باید با شفافیت و فوریت به آن رسیدگی گردد.

شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران ضمن ابراز همدردی با خانواده جان‌باختگان، خواستار رسیدگی به سایر آسیب‌دیدگان است و به کودکانی که در آغاز مهر اینگونه زندگی‌شان مورد هجمه فساد و ناکارآمدی شده‌است تسلیت می‌گوید و از همکاران درخواست می‌کند یاریگر این کودکان و خانواده‌های آنان در .
این شرایط بحرانی باشند.


 گروه مائوئیستی راه سرخ به سهم خود با خانواده های جانباخته گان و کارگران معدن طبس و طبقه ی کارگر و خلق ایران اظهار همدردی می کند و ایمان  دارد که طبقه کارگر و خلق ایران طبقه ی سودپرست و جنایتکار حاکم را سرنگون کرده و جامعه و نظامی را که بنیان و اساس اش را رفع نیازهای کارگران و زحمتکشان در تمامی 
زمینه ها تشکیل دهد برپا می کنند.   
یکم مهر 1403



۱۴۰۳ شهریور ۳۰, جمعه

یادداشت هایی در مورد نامه ی فائزه هاشمی(2 بخش پایانی)


 
ده
انتقادفائزه هاشمی را باید به دو بخش کرد. از یک سو انتقادات به روابط درون زندانیان( زندانیان زن که تفاوتی در اصل قضیه نمی کند)، در اینجا صرف نظر از اهدافی که وی دارد باید انتقادات در صورتی که درست است تایید شوند و برای از بین بردن آنها مبارزه و کار صورت گیرد و در صورتی که نادرست است رد شوند.
بخش دوم به روابط میان زندانیان و زندانبانان و حکومت بر می گردد. نقدی که فائزه هاشمی از نیروهای پیشرو می کند جنبه های غیرعمده ی این نامه و انگیزه ها و اهداف و حواشی جنبه ی عمده ی آن است. فائزه هاشمی بین زندانیان و حکومت، حکومت را انتخاب کرده است. ممکن است اینجا و آنجا و این و آن زندانی اغراقی در مورد برخی رفتارهای حکومت در زندان ها بکند، اما چنین اغراق هایی نباید ملاک داوری نهایی درباره نظرات درست در این زمینه قرار گیرد. چهل سال حکومت ولایت فقیه نشان داده که تمامی مراحلی که یک زندانی از زمان بازداشت تا زمان آزادی می گذراند حکایت از رفتار شکنجه گرانه و هولناک و پست دارد. مضحک است که در این ارتباط ما زندانیان را«اغراق کننده» بدانیم. زیرا هیچ اغراقی به واقع نمی تواند رفتار کثیف اطلاعاتی ها و زندانبان ها را با زندانیان آن گونه که واقعا بوده و هست( و بخش بسیار مهمی از آن پنهان است) بیان کند. هزاران افشاگری از وضعیت زندان ها به عنوان یک کل - و نه اینجا و آنجا مواردی اغراق - نمی تواند ماهیت کثیف زندانبانان و دستگاه قضایی و سازمان های اطلاعاتی را به حد کافی نشان دهد.
حال اگر در این تاریخ چهل و اندی ساله ما بیاییم و اگر مواردی از اغراق وجود داشته باشد آنها را برجسته کنیم و وضع را به گونه ای نشان دهیم که انگار حکومت رفتار در خوری با زندانیان داشته است و این زندانیان بوده اند که وضع را خراب تر از آنچه بوده نشان داده اند تنها لطف کردن در حق حکومت کثیف و ستمکار و جنایتکار و به حاشیه بردن اعتراضات زندانیان است که خواهان رسیدگی به زندانیان و حقوق خود هستند.  
یازده
یافتن همانندی مضمونی بین رفتار زندانیان سیاسی با حکومت استبدادی گرچه گاه ممکن است در جزییات درست باشد اما در سطح کلان کاملا نادرست است. در جزییات ممکن است درست باشد زیرا افکار و شیوه ها و روش های حکومت استبدادی مسلط است و با این تسلط در تمامی نهادهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و آموزشی وهنری و ورزشی به شکلی نافذ و جاری است. این استبداد نهادینه شده ی طبقات حاکم نظام سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور است که ضد خود یعنی خواست آزادی و دموکراسی خواهی و سوسیالیسم و کمونیسم را در طبقه ی کارگر و توده ها به وجود می آورد و آنها را به مبارزه علیه خود بر می انگیزد. اما این ضد در حالی که علیه استبداد بر می خیزد خود از بستر استبداد برخاسته و در آن نظام و روابط بزرگ شده و بنابراین ته رنگی از تمامی وجوه حاکم را در اجزای خویش دارد. به بیان دیگر استبداد در تمامی افراد جامعه نافذ می گردد. مبارزه با استبداد حاکم باید همراه با مبارزه با کنش های استبدادی سرچشمه گرفته از درون باشد.
اما این مقایسه در سطح کلان درست نیست. یکی مستبد است و تمامی منابع ثروت و قدرت را در دست دارد و دیگری جزیی از خلق( کارگران، کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش) در حال مبارزه علیه حامیان و حاملین این قدرت و ثروت است. استبداد حاکم بیان تسلط طبقه ی حاکم است. در اینجا یک وحدت درونی بین استبداد و حاملین استبداد وجود دارد، اما بخشی از مبارزین تنها در جزء حاملین استبداد حاکم هستند و به عبارتی یک «دیکتاتورکوچک» در درون دارند. اما آن شرایطی که از آن برمی خیزند و آن آرمان هایی که آنها برای آن مبارزه می کنند یعنی آزادی و دموکراسی و استقلال و سوسیالیسم و کمونیسم نیز درون همین مبارزین عناصری از شخصیت آزاده و دموکرات و کمونیست تولید می کند که وجه اصلی روحیات و سجایای شخصی آنها را تشکیل می دهد و آن ها را از حاملین و حامیان استبداد جدا می کند. مقایسه دو وجه این تضاد یعنی بین آنچه از جامعه ی کنونی و به دلیل تسلط استبداد به ارث می برند با آنچه از جامعه ی آینده ای که آنها برای تحقق آن مبارزه می کنند، در شخصیت و در منش و شیوه ی مبارزه ی بیشتر آنها به نفع آن «دیکتاتور کوچک» مورد نظر فائزه هاشمی نیست.   
فائزه هاشمی با مقایسه این دو و اینکه آنچه ما از روابط و شیوه های برخورد در زندان می بینیم تجلی ای است از آنچه در بیرون از حکومت می بینیم اساس قضیه را به فراموشی می سپارد.
زندانی مبارز است و برای تحقق آرمان اش که آزادی و استقلال و دموکراسی و کمونیسم است جان شیرین اش را در دست گرفته است و مرگ را هر آن در پیش خود می بیند. حکومت برعکس است و برای جلوگیری از هر گونه مبارزه ای برای آزادی و استقلال و دموکراسی و کمونیسم اسلحه اش را در دست گرفته و زندان اش را به راه انداخته است. فائره هاشمی می توانست انتقاد کند، می توانست دلسوزانه مقایسه کند و از زندانیان آشکار بخواهد که دست به رفتارهای و شیوه هایی نزنند که آنها را بتوان با حکومت مقایسه کرد، اما نمی تواند مواردی برجسته کند و بگوید این شیوه های حکومت است و بنابراین چه فرقی میان ما مبارزان آزادی و دموکراسی و حکومتیان است. فرق بسیار است و مهم ترین آن این که یکی برای آزادی و دموکراسی مبارزه می کند و این مبارزه به او یاری می رساند تا خود را از شر معایبی که حکومت استبدادی با آموزش در مدارس و دانشگاه ها و محل کار و جامعه به خوردش داده و در او پدید آورده رها کند و دیگری برعکس، هر آن در حال تولید این معایب در جامعه است. 
دوازده
این در بهترین شرایط و در صورت واقعی بودن آن، دیدن سوی کوچک مساله و ندیدن سوی بزرگ آن است. این در حالی است که مبارزین به عنوان یک کل،  نه این جا و آنجا چند فرد و یا جریان فرصت طلب که خود را مبارز جا می زنند و خیانت و پستی  پیشه می کنند، نه تنها «طبل توخالی» و «دیکتاتوری های حقیر»ی نبوده اند بلکه بزرگترین دگرگونی ها در آگاهی و شرایط به یاری پیشقراولی و منش های بزرگ آنان به پیش رفته است. از مشروطیت به این سو مبارزین چپ و دموکرات انقلابی برجسته ترین هادیان مبارزه برای «آزادی و عدالت و دموکراسی و فرهیختگی» و دگرگونی و تحول ایران بوده اند و زندگی و جان خود را برای تحقق آنها گذاشته اند. این سخنان کلی فائزه هاشمی صرفا نافی مبارزین بزرگ کمونیست نیست بلکه نافی مبارزین و مجاهدینی است که از مشروطیت به این سو و در لوای مذهب( هر نوع دین و مذهبی از شیعه و بهایی و مسیحی و غیره) مبارزه کرده اند و مجاهدین خلق دوره پیش از انقلاب 57 نیز از زمره ی آنان بوده اند. این سخنان نفی هر گونه مبارزه ای است.  
اما زمانی که ما در مورد انقلابیون سوی کوچک یعنی ایرادات فردی و یا گروهی را بزرگ می کنیم و سوی بزرگ یعنی مبارزه کردن آنها با استبداد و از زندگی و موقعیت اجتماعی و اوقات خوش و جان خود گذشتن را کوچک، عکس آن در سوی مقابل یعنی سوی استبداد و یا همین اصلاح طلبان استخوان به نیش گیر حکومتی رخ می دهد یعنی سوی کوچک آنها - مثلا در مواردی که در مورد رفتارو شیوه های برخورد آنها با زندانیان اغراق صورت می گیرد- را بزرگ و سوی بزرگ آنها -  یعنی رفتار و شیوه های چهل ساله ی درون زندان که امثال لاجوردی و شریعمتداری  تجلی آن بوده اند- را کوچک می کنیم . فائزه هاشمی راه را از سر ناآگاهی و یا عامدانه گم می کند و به اصلاح طلبان استخوان به نیش کش حکومتی و از آن مهم تر به همان ها که رفتار مبارزین را در زندان چون آنها می انگارد یعنی خامنه ای و دارودسته ی جنایتکاران حاکم «گرا» می دهد. 
سیزده - جهان را دگرگون کن و درون این دگرگون کردن جهان خودت را دگرگون کن!
این درست است که علیرغم وجود برخی از حداقل ها برای مبارزه، نهادینه کردن دموکراسی در خود برای برخی از افراد و گروه ها کار بسیار مشکلی است و این بنا به دلایلی است که شرح دادیم، اما این درست نیست که نهادینه کردن دموکراسی درخود پیش نیاز اصلاح جامعه و حکومت است. این شکلی از بیان همان عبارتی است که می گوید:«نخست برو خودت را درست کن و بعد ادعای دگرگون کردن جهان را داشته باش»! و این به غایت نادرست است زیرا مساله را کاملا ذهنی گرایانه طرح می کند. کلنجار ذهنی را در درجه ی نخست قرار می دهد و تغییر جهان را پس از کامل کردن روند نخستین در دستور کار می گذارد. و این به این معناست که شما هرگز به کار دگرگون کردن جهان وارد نخواهید شد. زیرا اگر تمامی زندگی تان را مصروف درست کردن و دموکرات کردن خودتان کنید در جامعه ای که حکومتی استبدادی، استثمارگر و ستمگر بر آن حاکم است موفق نخواهید شد و حتی اگر موفق شوید توفیق انفرادی شما نمی تواند تغییر اساسی در جامعه پدید آورد. آنچه شما می خواهید در خودتان از بین ببرید همواره در شما و یا دیگران بازتولید می شود. اما اگر مساله را از دیدگاه ماتریالیستی- دیالکتیکی طرح کنیم آن گاه می بینیم که شرط دموکرات شدن فرد به مبارزه ی وی با استبداد و دیکتاتوری وابسته است. هر چقدر فرد مبارزه در ستیز خویش بتواند تغییراتی در شرایط جامعه ایجاد کند بیشتر می تواند خود را تغییر دهد. تنها آنها که از توفان مبارزه ی طبقاتی می گذرند می توانند خود را نشکن و آبدیده کنند.
چهارده
در این شکی نیست که مبارزه هزینه دارد خواه مبارزه با استبداد حاکم و خواه درون مبارزین و با دوستان همفکر و همره و خواه در مبارزه با خود و با عیوب و ایرادات و کمبودهای خود. مبارزه هرگز یک وجه یعنی وجه مبارزه با مستبدین و جنایتکاران و کلا طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم را ندارد بلکه در عین حال مبارزه با مبارزین را دارد. بسیاری از انقلابیون بزرگ سال ها و گاه دهه ها طول کشیده تا توانسته اند نظرات و رفتارها و شیوه های نادرستی که در مبارزان و در احزاب انقلابی وجود داشته اصلاح کنند. مبارزه ی انقلابی ده ها سویه دارد که مهم ترین آن مبارزه با حاکمین استثمارگر و ستمگر است. انقلابی بودن یعنی مبارزه و تلاش مداوم و همه روزه و فداکارانه و تا پای خون و جان برای تغییر جهان. انقلابی بودن یعنی همیشه در مبارزه و نبرد بودن؛ نبرد با دشمنان گوناگون، نبرد با دوستان گوناگون( انتقاد)، نبرد با فرصت طلبان و ابن الوقت ها، نبرد با متحدین موقت، نبرد با خود( انتقاد از خود) و ... اتحاد و نبرد دو وجه مبارزه هستند و از آن دو، اتحاد نسبی و نبرد مطلق است.
پانزده - اصلاح یا انقلاب
همه ی مبارزان انقلابی برای دگرگون کردن جامعه مبارزه می کنند. برای این که بتوان با جامعه ی نو شرایط بالیدن زندگی ها نو و انسان های نو را پدید آورد. فائزه هاشمی راه رسیدن به آزادی و عدالت و برقراری یک حکمرانی خوب را«اصلاحات» می داند و این سان همراهی خود را با اصلاح طلبان ورشکسته ی حکومتی نشان می دهد. او البته از «اصلاحات ساختاری» صحبت می کند. این سان فائزه هاشمی می خواهد همه را راضی کند از خامنه ای گرفته تا موسوی.
اما اصلاحات سویی و انقلاب سوی دیگر قضیه است. جامعه ی ایران به انقلاب نیاز دارد انقلابی همه جانبه و در همه ی امور. از اقتصاد گرفته تا سیاست و فرهنگ و غیره ...
شانزده
فائزه هاشمی پیکان تیز حمله ی خود را متوجه زندانیان سیاسی می کند. زندانیان سیاسی دیکتاتور هستند و آنها که از آنان پیروی می کنند مشتاق فاسد شدن هستند. به این ترتیب تمامی مبارزینی که برای سرنگونی حکومت مستبد حزب اللهی به مبارزه برمی خیزند مشتی دیکتاتور یا دیکتاتورمنش و یا هواخواه دیکتاتورمنش ها هستند.
وی این گونه خط بطلانی بر مبارزه می کشد: مبارزه بیهوده و بی نتیجه است! دنبال مبارزه برای تغییر و دگرگونی انقلابی نروید!
و این نتیجه ی از آن بیرون می آید: به اصلاح طلبان حکومتی، این اکنون «اصلاح طلبان» ولی فقیهی امید ببندید!  
هفده - خواب دروغین
پایان بخش نامه ی فائزه هاشمی خواب دخترعمویش است. کسی که به  تعیبرخواب هایش باور جدی دارد. حرف وی روشن است: آنچه نوشتم برای این است که همراهی خود را با شما حکومتیان نشان دهم. نگذارید بیش از این در زندان بمانم. دیگر حوصله زندان کشیدن را ندارم!
زندانیان سیاسی تا کنون کسی را نکشته اند( حداقل ما نشنیده ایم) اما حکومت های استبداد سلطنتی و استبداد دینی خامنه ای و حکومت اش کشته اند. آنها درون زندان تا توانسته اند و به شکل های گوناگون کشته اند؛ آشکار و یا پنهان؛ مستقیم و یا غیر مستفیم. غیر از افراد انقلابی سیاسی که به قتل رساندن شان خواه در حکومت استبداد سلطنتی و خواه در استبداد مذهبی همواره وجود داشته است. یک نمونه ی بارزش محیط زیستی ها است که پاسداران کشتندشان و بسیاری از جوانانی که شاید عالی ترین درجه ی خواست هاشان درخیزش« زن، زندگی، آزادی» تنها آزادی های اجتماعی بود. 
هجده - زمان نشر نامه
اینجاست که زمان نشر نامه اهمیت می یابد. این همه فرصت برای بیان انتقادات به زندانیان سیاسی پیش و پس از سالگرد خیزش ژینا، چرا درست در سالگرد خیزش ژینا باید این انتقادات طرح شود؟  فائزه هاشمی می بیند که بسیاری از ناقدین نامه همین زمان نشر آن را در نظر می گیرند. اگر این چنین نبود آیا این امکان وجود نداشت که توجه بسیاری یا حتی گروه محدودی از آن ها تمام و کمال یا حداقل به گونه ای مشروط متوجه انتقادات وی می گردید؟ آیا این گونه فائزه هاشمی تاثیر نظرات خود و انتقادات خود را بهتر نمی توانست ببیند؟ اما زمان حداقل بخشی مهم از توجه را معطوف خود می کند: چرا این زمان؟ چرا در سالگرد خیزش مهسا؟ آیا این خدمتی به خامنه ای و اصلاح طلبان ضد جنبش ژینا، به شمار نمی آید؟   
نوزده - اصلاح طلبان حکومتی - آیا تحرکاتی نبوده است؟
پزشکیان آمده است. و ورشکسته گان اصلاح طلب و استخوان به نیش کش هایی مانندعباس عبدی و احمدزیدآبادی و  صادق زیبا کلام و سروش و دیگر دارودسته های اصلاح طلب که از جنبش خلق به هراس افتاده اند و نیز مشتی فرصت طلبان و نان به نرخ روز خورهای سیاسی که بین جریان های سلطنت طلب و اصلاح طلب وُول می خورند آماده اند از فردی که احتمالا یا خودش خلاق بوده و آماده شده که برخی از ایرادها و ضعف ها و عیوبی را که در زندانیان دیده برای خامنه ای در بوق و کرنا کند و یا  به رهنمودهای امثال آنها عمل کرده، استقبال کنند. فائزه هاشمی آماده شده تا اردوی مبارزه و انقلاب و خلق را ترک کند و به اردوی ضد انقلاب و ضد خلق بپیوندد.   
 بیست - نوسان نیروهای راست و چرخش های ناگزیر بین جبهه ی انقلاب و جبهه ی ضد انقلاب 
آنچه ما باید بیش از پیش متوجه آن باشیم این است که بسیاری متفقین طبقه ی کارگر و خلق از میان طبقات مرفه و سرمایه دار تنها می توانند به طور موقت متحد جنبش باشند. آنها نمی توانند متحدین استراتژیک طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی باشند. آنها متحدین پر نوسان، مشروط، موقتی و غیرقابل اعتماد هستند و به محض اوج یافتن جنبش طبقه کارگر و خلق و از ترس و وحشت آن به دشمن می پیوندند. 
اما این که این آمدن و رفتن ها صورت می گیرد هرگز نباید در تاکتیک های مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی ما خللی ایجاد کند. برخوردهای ما به آنها که همواره  ناپیگیری و نوسان دارند مشروط  و دوگانه خواهد بود. ما همواره باید به تنظیم دقیق خط و مرزها با آنها بپردازیم و در عین سازش نسبی و اتحاد، با آن ها مبارزه کنیم.
این تقابلی است بین طبقه ی کارگر و خلق و دشمنان خلق برای این که از یکدیگر بکاهند و به خود بیفزایند. این تاکتیک در نظام کنونی و نظام آینده ادامه خواهد یافت.
هر کس از جبهه ی دشمن و ضد خلق بخواهد برای هر مدتی به جبهه ی خلق بپیوندد باید از وی استقبال شود و در عین اتحاد با وی مبارزه صورت گیرد. هر کس جبهه خلق را ترک کرده و به جبهه ی ضد خلق بپیوندد باید با وی مبارزه صورت گیرد و افشا شود. این تاکتیک همواره وجود خواهد داشت و هیچ چرخش به راست و گریزی به جبهه ی ضدانقلاب و ارتجاع از جانب این گونه افراد و جریان ها نباید مانع از اجرای آن گردد.
 هرمز دامان
نیمه ی دوم شهریور 1403
 
 

 

یادداشت هایی در مورد نامه ی فائزه هاشمی(1)*

  
در بخش چهارم مقاله ی به مناسبت سالگرد خیزش دموکراتیک«زن، زندگی،آزادی» به تاریخ 23 شهریور 1403 در بخش زندانیان سیاسی نوشتیم که:
«گذشته از این بیهوده نیست که مشتی«اصلاح طلب» حکومتی که خیال برشان داشته که مثلا خیلی دانا و سیاست مدار و استراتژ و برنامه ریز هستند و می دانند چگونه از پس جنبش توده ها بر آیند و کاری را که از عهده ی اصول گرایان برنیامده آنها پیش برند، این نوچه های آماده به خدمت در رکاب خامنه ای و دستگاه های اطلاعاتی و سران پاسدار یعنی ضدانقلابیونی مانندعباس عبدی و احمد زیدآبادی و صادق زیباکلام نوچه رفسنجانی برای نامه ی اخیر فائزه هاشمی با نام «زندان در زندان» که در سالگرد خیزش سترگ«زن، زندگی، آزادی» همین خیزش انقلابی و همین زندانیان عموما دموکرات و چپ را هدف گرفته است چنین بُل گرفته و دم تکان می دهند و هل هله ی«شجاعت، شجاعت» به راه می اندازند.( در مورد این نامه و مواضع سرشار از حب و بغض فائزه هاشمی نسبت به زندانیان مبارز زن، تخریب استراتژیک زندانیان سیاسی و ضدیت با نفس مبارزه ی مترقی و انقلابی و نقش و وظیفه ی احتمالی این نامه در آزادی وی- همچون نقش شرکت کروبی در انتخابات در برداشتن حصر- پس از سالگرد خیزش ژینا خواهیم نوشت).
نامه ی فائزه هاشمی در خور توجه است خواه  به سبب اینکه نویسنده ی آن مخالفت هایی طی سه دهه ی اخیر با حکومت ولایت فقیه داشته است و مداوما در زندان بوده است و بنابراین نظرات اش می تواند تا حدودی بر بخشی از جوانان که زیر تاثیر اصلاح طلبان هستند موثر باشد؛
 و خواه تا آنجا که تمرکز بر خود نقد بیرون از نتیجه گیری های عام آن است، به هر حال باید پاسخ داده شود و این این بیشتر وظیفه ی زندانیان سیاسی است که به درستی و نادرستی آن بپردازند.
و  خواه به این دلیل که نامه در شرایط خاصی نوشته شده است و بنابراین به نظر می رسد که مستقیم و یا غیرمستقیم یک ندامت نامه است و نیازمندامضای نهایی خامنه ای و  دستگاه قضایی برای آزادی.( این امر اتفاق افتاد و فایزه هاشمی آزادشد)
مهم تر از همه ی این ها به این دلیل که مشتی اصلاح طلب استخوان به دندان کش حکومتی همچون عباس عبدی و احمد زید آبادی و صادق زیبا کلام (و البته به همراه آنان مرتجعین سلطنت طلب و ساواکی ها) می توانند پشت آن پنهان شوند و کثافت و کراهت اعمال ریاکارانه و فریبکارانه ی و گذشته ی جنایتکارانه و  ننگین خود را بپوشانند و تلاش کنند تاثیرات مخربی بر جنبش توده ها و جوانان بگذارند و آن را به انفعال و رکود بکشانند.
و بالاخره جدا از هر نقد درست و نادرستی از جهت نگاه تنگ نظرانه و هدفمندی که در آن است و تاثیراتی که این نگاه به همراه بوق و کرنای دارودسته ی اصلاح طلبان ولایت فقیهی احتمالا می تواند به روی جامعه و توده ها و به ویژه نسل جوان مبارزین و انقلابیون بگذارد.
برخی برخوردهایی که از سوی برخی افراد مبارز و یا «شبه چپ» به نامه ی فائزه شده عموما یک جانبه بوده و روی یک خط حرکت کرده است: مخالفت و جدال های فائزه هاشمی با حاکمیت اهمیتی ندارد. وی دختر هاشمی رفسنجانی است. هاشمی رفسنجانی از عوامل برپایی و ماندگاری ولایت فقیه است و پس حرف های فائزه هاشمی و نقد وی از مبارزین ارزش و اهمیتی ندارد.
این دیدگاه تنها به یک جنبه از واقعیت توجه می کند و جنبه های دیگر آن را از نظر دور می دارد. مهم ترین جنبه ای که از نظر دور داشته می شود این است که حتی اگر دشمن طبقه ی کارگر و نیروهای انقلابی و چپ از ما انتقاد کردند صرف نظر از نیات و اهدافی تخریب گری که دارند که عمده است و باید به آنها پرداخته شود، به متن و مضمون انتقاد توجه کنیم و اگر آن را در هر حدی درست و درخود می بینیم آن را اصلاح کنیم نه این که چشم خود را ببندیم و آن ها را تخطئه کنیم.
ما تلاش می کنیم در این یادداشت ها به جنبه های گوناگون این نامه بپردازیم. 
 یک
 این که آیا فائزه صرفا خواسته نقدی به رفتار و کردار زندانیان زن داشته باشد و آنها را متوجه ایرادات شان کند و به بهبود مبارزه یاری رساند و یا نه به دلیل انتخاب پزشکیان و تاکتیک های خامنه ای در پذیرش اصلاح طلبان با توافق با نهادهای امنیتی و دستگاه قضایی برای آزادی این نامه را نوشته است مساله ای مهم است. وقایع بعدی نشان داد که این یک پروژه ی اطلاعاتی - امنیتی با همراهی اصلاح طلبان و یا پیشنهاد آنها صورت گرفته و تلاش آنها این بوده است که با توسل به زندان بودن فائزه هاشمی،  یک موج ضدانقلابی علیه جنبش «زن، زندگی، آزادی» و مبارزان جوان به راه بیندازند.
دو
این که مشاهدات فردی در زندان به این منجر شود که هر مبارزه ای«حال اش را به هم زند» یک امر عمومی نبوده و نیست و نخواهد بود. بیش از صد سال است که در ایران مبارزه ی سیاسی از جانب گروه ها و سازمان های گوناگون مبارز علیه استبداد و ستم و استثمار و آزادی و استقلال ایران وجود داشته است و بسیاری جان خود را در این راه فدا کرده اند. ممکن است که در برخی شرایط در زندان ها به دلیل وجود صفات و دیدگاه های شخصی و فردی متفاوت و متضاد و جریان هایی که هر کدام جهان بینی و دیدگاه و خطی دارند، وضعی پدید آید که برای برخی از افراد خیلی خوشایند نباشد و از مبارزه زده شان کند، اما علیرغم چنین شرایطی که همواره وجود داشته و وجود خواهد داشت مبارزان به مبارزه ی سیاسی ادامه داده و تلاش کرده اند جامعه را دگرگون کنند.
کدام یک تعیین کننده ی فرایند و تداوم مبارزه بوده است؟ «حال به هم خوردن» از هر مبارزه ای و کناره گیری کردن و «بریدن» و یا تداوم مبارزه علیرغم وجود اشتباهات و ایرادات و نابسامانی ها و بی نظمی ها؟ یقینا تداوم مبارزه. فعال بودن و پیگیری در مبارزه جنبه اصلی و انفعال در مبارزه جنبه ی فرعی و کوچکی بوده است. 
سه
اکنون بیش از پیش مشاهده می شود که فائزه نه از سر صداقت و دوستی و دلسوزی و برای تغییر و در جهت درست قرار دادن کارها بلکه برای تخریب این نقادی را کرده است. اگر این نقادی صادقانه بود نه ایرادی بر نفس آن وارد بود و نه این که اگر فردی همه تلاش هایش را برای رفع اشنباهات و ایرادات و تغییر روابط و شرایطی انجام داد و موفق نشد وضع را تغییر دهد امر را عمومی کند و به مردم برساند.
چهار
اگر از نظر ما نمی باید به فائزه هاشمی همچون دشمنان خلق یعنی خامنه ای و ... برخورد کرد  به دلیل همین مبارزات اش علیه استبداد دینی ولایت فقیهی و برای آزادی و قرار گرفتن اش زیر این فشارها و این زندان کشیدن ها بود.
پنج
اکثریت مبارزان در «کلام عالی و در عمل خالی» و یا «نظریه پردازانی درون تهی» و یا «دیکتاتورهای کوچک» نیستند و بد نبود که هاشمی همچنان که از «خاطرات خوب و بد» و «تلخ و شیرین» نام می برد در این جا نیز حدود قضیه را مشخص می کرد و دو سو را در کنار هم قرار می داد. یعنی اگر از «دیکتاتورهای کوچک» نام می برد از گشاده رویی و اخلاق و منش دموکراتیک چپ های انقلابی و دیگر مبارزان دموکرات نام می برد.عمومیت دادن به امری که عمومیت ندارد، شیوه ی سالم و درستی در نقد نیست.
شکی نیست که بسیاری مبارزان و انقلابیون با هر جهان بینی و از هر حزب و سازمان و گروه نواقص و ایرادات شخصی و اشتباهات فردی و سیاسی و تشکیلاتی و غیره دارند. نخستین شرط نقد از مبارزین و انقلابیون چپ و دموکرات در پیشگاه مردم، صمیمانه بودن آن و داشتن جهت برای وحدت و اتحاد برای تداوم مبارزه است.
شش
اگر بپذیریم که تمامی این مطالب درست است و تمامی افرادی که فائزه هاشمی با آنها در زندان هم بند بوده است از این زمره افراد بوده اند که چنین نیست، اما نظرات وی در مورد مقایسه ی  آنها با حاکمان به کلی نادرست است. این ها دو دسته ی افراد و جریان های ماهیتا متفاوت و متضاد هستند. مستبد و دیکتاتور بیرون زندان نماینده ی یک طبقه ی استثمارگر و ستمگر و مزدور است و می تواند ریاکار و فریبکار و شارلاتان و پست و جنایتکار باشد اما برخی افرادی که درون و یا بیرون زندان برخی خصوصیات از خود بروز می دهند افرادی هستند که در حال مبارزه با این طبقات و دیکتاتورها هستند. بسی از این به افراد با این گونه گرایش ها و خلقیات، مبارز جان برکف و در امر فداکاری و جان باختن در راه مبارزه با مستبدین حاکم پیش قدم هستند. دسته ی نخست کثیف و پلید و دسته ی دوم شریف اما دارای عیب و ایراد هستند. عیب و ایرادهایی( بر فرض دیکتاتورهای کوچک) که عموما نشان از نفوذ آن جهتی ( مستبد و دیکتاتور بزرگ حاکم) در آنهاست که در حال مبارزه با آن و برای برانداختن آن هستند.  این به کلی نادرست است  که این دو دسته با یکدیگر در یک ردیف قرار داده شوند. این امر اما به این معنا نیست که از خصال و رفتار نادرست مبارزان نقدی جدی و صمیمانه و از موضع وحدت با آنها به عمل نیاید.
بهترین نتیجه چنین دیدگاهی این است که فرد مبارزه را کنارگذارد و به گوشه ای برود و انزوا گزیند و در انزوا و سکوت خویش زندگی بگذراند. اما در این صورت و اگر فردی آگاه باشد باید بداند که چنین امری نه به نفع خودش است و نه به نفع جامعه اش.
هفت
سخن گفتنی این چنین نفی هر گونه ضرورت عینی و جبر رانده شدن به سوی مبارزه است. به این معنا که افرادی که در مبارزات بازداشت و شکنجه و زندان می شوند صرفا برای این به مبارزه روی آور می شوند و برای آن جان خویش را بر کف دست می گذارند که افرادی پیش از آنها به مبارزه برخاسته بودندو اینان آنها را مدل و مبنای مبارزه ی خویش ساخته بودند. و حال که این افراد این چنین اند پس مبارزه را رها کرده و پی زندگی خود می روند!
اما این تنها بخشی از حقیقت و آن هم بخش کوچک آن است و تا آنجا بیان آن درست است که نیت آن اشاره به تاثیرات اشتباهات و ایرادات انقلابیون بر تازه واردها باشد و بنابراین تصحیح و اصلاح آنها برای پیشبرد مبارزه. اما با توجه به این که فائزه هاشمی خود را از زمره ی این افراد یعنی افرادی که  از مبارزه زده شده اند می داند( اگر او واقعا دچار تردید و بر سر دو راهی بودمی توانست به گونه ای صادقانه و شیوه ای بهتر از این سخن براند) بنابراین نیت واقعی وی اصلاح نیست بلکه بیشتر تاثیر گذاشتن بر جوانانی که مبارزین را مدل خود کرده اند به نظر می رسد.
 افراد و دسته ها و گروه های اجتماعی از آن رو به مبارزه دست می زنند که زیر فشارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی قرار می گیرند. روی آوردن به مبارزه در دست آنها نیست بلکه این شرایط عینی زندگی آنهاست که آنها را به سوی مبارزه می راند. جنبش های کارگری و دهقانی و دانشجویی و زنان و ملیت های دربند و غیره بارها و بارها در کشورهای گوناگون روی داده اند و بسیاری از آنها شکست خورده اند. در این فرایند برخی از رهبران و پیشروان آنها تا آخر پای مبارزات شان نایستاده بودند و دچار سست عنصری و ضعف شده و حتی به دشمنان پیوسته و مقابل مبارزاتی که خود جزو بانیان آن بودند ایستاده بودند( و فائزه هاشمی در جمهوری اسلامی ای که خمینی و بهشتی و باهنر و پدرش و همین خامنه ای جنایتکار برای توده ها ساختند از این گونه افراد هم دیده است). پس آیا کسانی که می خواستند به مبارزه بگروند و اینها را مدل کرده بودند دیگر دست به مبارزه نزدند؟
و یا اینکه بسیاری از صفات اشخاص و یا گروه و سازمان هایی که دست به مبارزه می زدند ایراد و اشکال داشت و بسیاری از افرادی که به این دسته ها و گروه ها می پیوستند از همان آغاز به این ایرادات و ضعف ها پی می بردند؛ پس آیا این افراد به سبب وجود ایرادها و ضعف های این اشخاص عطای مبارزه را به لقای آن بخشیده و مبارزه را تعطیل و یی زندگی خود رفته بودند؟ 
خیر! چنین نبوده و نیست و نخواهد بود. این درست است که افراد و دسته هایی از دانشجویان و زنان و افراد از رده ها و طبقات خلقی به این سبب به مبارزه می پیوندند که می ببینند افراد مبارز و پیشرویی هستند که در مبارزه حاضر به هر نوع فداکاری و جانفشانی ای هستند و بخشا مجذوب جنبه های مثبت شخصیت انقلابی این افراد شده و به مبارزه روی می آورند( و این امری است که همواره وجود داشته و وجود خواهد داشت) اما این بخشی از دلایل پیوستن به مبارزه است.
و نیز درست است که برخی از افراد و دسته ها به این سبب از مبارزه روی گردان می شوند که افرادی که آنها نمونه ای برای خویش قرار داده بودند افرادی بودند که ایرادها و نواقص شخصی و یا حزبی و سازمانی بسیار داشتند و همین هم روی آنها اثر گذاشته و آنها را از مبارزه دلزده کرده است( این نیز کمابیش وجود داشته و وجود خواهد داشت) این ها نیز بخشی، بخشی از مبارزه ی انقلابی بوده است که به هیچ وجه قابل مقایسه با ضد آن یعنی آرمان خواهی و پاکی و شرافت و ایستاده گی و فداکاری انقلابیون و شور و امید آفرینی آنها نبوده است و همین ها بوده که بخشا توانسته جنبش ها را حتی پس از اینکه با یورش و سرکوب ارتجاع در هم شکسته و دچار رکود و افت شده است دوباره به راه انداخته و رشد و تکامل دهد. اگر ما جنبه های منفی شخصیت انقلابیون و مبارزان را اصل بدانیم، باید بپذیریم که مبارزه نمی توانست جزیی از ساز و کار جوامع از آغاز مبارزات طبقاتی در جامعه شود و مثلا جنبش های ضد استثمار و ستم و برای آزادی و استقلال و برابری از همان دورهای نخستین آن تعطیل می گردید. چرا که این جنبه های منفی و دلسرد کننده نیز همواره در مبارزه وجود داشته است.
به طور کلی آگاهی و سلامت فکری، صداقت، فروتنی، احترام عمیق به مبارزین و توده ها، دلاوری و ایستاده گی و جان فشاندن و بسیاری خصوصیات مثبت رهبران و پیشروان مبارزات نقش مهمی در تحرک و پیشرفت جنبش داشته و خواهد داشت، همچنان که بر عکس وجود ایراد و اشتباه و خصال منفی در مبارزین و اشتباهات موجب افت و رکود و پس رفت و به عقب افتادن جنبش شده و خواهد شد. عموما نخستین عمده و دومین غیرعمده بوده است.
اما این دو وجه  تنها بخشی از قضیه هستند. جنبش ها و انقلاب های طبقات به دلیل وجود افراد پیشرو نیست که به وجود می آیند بلکه به دلیل وجود شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و غیره است که پدید می آیند و تداوم پیدا می کنند. همان گونه که پاکی و شرافت و درستکاری و دموکرات منشی و فداکاری و جانفشانی مبارزین به خودی خود نمی تواند موجب مبارزه و حتی برخی مواقع تداوم آن شود و مبارزه حتی با وجود این افراد به رکود کشیده می شود، وجود ده ها و صدها از مبارزینی که صفات نادرستی را با خود حمل می کنند نمی تواند مانع پیوست هزاران و صدها هزار مبارز تازه به جنبش ها وانقلاب ها شود. 
بزرگ کردن چنین حقایق کوچکی هرگز نمی تواند از سر دلسوزی باشد بلکه بیشتر تخریب مبارزان و جنبش است! این گونه سخن گفتن راهنما بودن برای تازه واردها و جوان ها نیست! برعکس تلاش برای راندن آنها از مبارزه است.      
 هشت
مقایسه ای که فائزه هاشمی بین وضعیت سال 1391 زندان و دوره ی کنونی آن می کند نشانگر آن است که آن ایرادات و انتقاداتی که وارد می کند در آن دوره وجود نداشت. یعنی مخالفان حکومت پس از جنبش 88 که احتمالا بیشتر از جریان های پیرو موسوی و کروبی بودند این ایرادات اخیر را نداشتند. این نظر فائزه هاشمی به این معناست که در نفس مبارزه کردن ایرادی نیست، ایراد افرادی است که دست به مبارزه می زنند و جهان بینی آنهاست. اما از نظر فائزه هاشمی تفاوت این دو دوره در این است که در آن دوره چپ ها ( هاشمی می افزاید پادشاهی خواهان- و چه جالب این دو جریان را کنار یکدیگر می گذارد و نفی می کند و سنتز آن می شود نه چپ ها و نه پادشاهی خواهان و بنابراین جریان هایی همچون اصلاح طلبان) حضور نداشتند. به این ترتیب لبه ی تیز حمله فائزه متوجه چپ هاست. فائزه علیه زندانیان سیاسی چپ موضع می گیرد و آنها را « باندباز» و« مهاجم به دیگران» و « پشتیبانی کننده از خطاهای یکدیگر» و« به خاک سیاه نشاننده ی دیگران» می نامد.
اینجا دو مساله با هم درهم می شود: یکی چپ به طور کلی است که چنانکه گفتیم در طول صدو بیست سال اخیر در تمامی مبارزات آزادیخواهانه و استقلال طلبانه و نیز مبارزه برای از بین بردن استثمار و ستم حضور داشته و در هیچ لحظه ای از تاریخ و در هیچ زمینه ی مبارزه ی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و علمی حضورش قطع نشده است و  مبارزین  و زندانیان و آسیب دیده گان و جانباخته گان بسیار داشته و از سوی دیگر افرادی از این چپ و یا به طور کلی احزاب و سازمان های چپ که دارای انحرافات و ایرادات و اشکالات و غیره بوده اند و بخشی از این ایرادات را افراد با خود حمل کرده و در زندان ها نیز نشان داده اند. فائزه هاشمی این دو را در هم می آمیزد و از یکی یعنی ایرادات افراد و جریان ها به ایراد کلی چپ می رسد و چپ را نفی می کند. این جز عدم احترام به دموکراسی که وی خود را تابع آن می داند نیست. در واقع هاشمی در صورتی که یک دموکرات واقعی می بود که نیست( او در بهترین حالت یک لیبرال ماهیتا اصلاح طلب است) باید به چپ احترام می گذاشت و نقدش را از افراد چپ و برخی جریان های درون زندان به فرض که همه ی آنچه وی در مورد آنها می گوید درست باشد جدا می کرد.
نه
هیچ کس فرشته نیست. هیچ مبارزی به گونه ای مطلق کامل نیست. هیچ مبارزی بی ایراد و عیوب شخصی نیست. هیچ جریانی و سازمانی بی اشتباه و بی ایراد نیست. هیچکس و هیچ سازمان و حزبی نیست که برای اصلاح نیاز به نقد و یاری دوستان خویش و اعضای خویش نداشته باشد.  
ما نیاز داریم که نقد شویم. این نقد دوستان ماست که به ما یاری می کند بیشتر و بهتر اشتباهات و ایرادات و کمبودهای خود را بشناسیم و در صدد رفع آنها برآییم. ما به مخالفین خود نیاز داریم. هر انسانی نیاز دارد که افکار و عقاید و دیدگاه های مخالف خود را بشنود. بدون انتقاد، ما نمی توانیم خود را اصلاح کنیم. زیرا یا اشتباهات و ایرادات و کمبودهای خود را نمی دانیم که در این صورت آنها را خواهیم دانست و در صدد رفع آنها بر خواهیم آمد و یا می دانیم اما آنها را توجیه و خود را تبرئه می کنیم که انتقاد می تواند ما را به خود آورد. شکل دیگر مساله این است که ایرادات خود را می دانیم و از وجود آنها ناراضی هستیم اما نیروهای مثبت لازم در درون مان آنچنان قوی نیست که بتواند از پس این نیروهای منفی برآید بر آنها پیروز شود که در این صورت نیروی انتقاد از بیرون به این وجوه کم توان ما یاری  می کند تا نیرو بگیرند و توانا و قوی تر شوند و از پس وجوه منفی و نادرست مان بر آیند.
انتقاد سازنده دوست بهتر از انتقاد تخریب گر دشمن است. با این همه از سوی نیروی آگاه باید همه ی انتقادها شنیده شوند و مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند. هر آنچه در آنها درست است خواه از جانب دوست شنیده شود و خواه از جانب دشمنان - و در این مورد صرف نظر از این که چه هدف و مقصودی را دنبال می کنند- می تواند به مبارزان یاری کند که ایرادات و ضعف های خود را در عرصه ی بازتری بنگرند و تلاش در اصلاح و رفع آنها کنند و هر آنچه در آن نادرست و تخریب گر است باید افشا شود و علل اساسی بیان آنها آشکار گردد.  روشن است که انتقاد دوست از موضع یاری است و انتقاد دشمن از موضع تخریب و رواج یاس و نومیدی در جبهه ی خلق، با این همه می توان بین درستی انتقاد و نقش آن تفاوت قائل شد. درستی آن را تایید و هدف و نقش آن را افشا کرد.
هرمز دامان
نیمه ی دوم شهریور 1403
* این نوشته در دو بخش تنظیم شده است.

۱۴۰۳ شهریور ۲۸, چهارشنبه

داستان یک سقوط - گلرخ ایرایی در پاسخ به فائزه هاشمی

 
داستان یک سقوط
 
نامه گلرخ ایرایی از بند زنان زندان اوین در پاسخ به نامه فائزه هاشمی

گفته‌های نهادهای امنیتی و سازمان زندان‌ها علیه زندانیان سیاسی کارکرد خود را برای افکار عمومی از دست داده است. خطِ امنیت از پا نمی‌افتد و اهدافِ خود را به طرق مختلف برآورده می‌کند.
اخیرا نامه‌ای که بی‌شباهت به یک ندامت‌نامه نیست، توجه افکار عمومی را به خود جلب کرد. متنی که در آن، فائزه هاشمی رفسنجانی یکی از هم‌بندیان با ایستادن در کنار زندان‌بان، مدعی شد «قرار است توسط هم‌بندیان خود به قتل برسد» و نوکِ پیکانِ حمله را به سوی چپ‌ها و فعالانِ حقوق بشریِ بند گرفت و آنان را «طبل‌های توخالی و دیکتاتورهای کوچک» خطاب کرد.
من یکی از هم‌بندیان چپ او هستم. با وجودِ مرزبندیِ قاطع و روشن و تضادهای ایدئولوژیک و طبقاتیِ موجود، بنا بر تصمیم جمع (بعد از ورود وی به بند و اجبار بر هم‌زیستی) با او که به هیئتِ یک هم‌بندی درآمد، مدارا شد؛ در جایی که دیگر جایِ شعار نیست. جایی که همه عریانیم در برابر هم و تنی واحد هستیم در برابرِ زندان‌بان، مگر آنکه به واسطه‌ی عقب‌گرد از مواضع، وصله‌ای ناجور شویم بر این تنِ واحد.
تنی واحد که همواره رنج می‌برد از دردهای هم‌بندی مبتلا به تومور مغزی، مبتلا به ام‌اس، بیمارانی با ریسک بالای حمله‌ی قلبی، مبتلایان به صرع که یکی‌شان باردار است، بیماران ریویِ مبتلا به آسم و افرادی با درد مفاصل و مشکلاتِ کهولتِ سن و …؛ بیمارانی که نیاز به مداوا دارند اما گاه با معاینه توسط پزشک عمومی زندان در بهداری بدون امکانات تخصصی لازم، نه درمان، بلکه فقط ویزیت می‌شوند. ما تنی واحدیم که می‌فهمیم تعدادی از هم‌بندیان‌مان هیچ واریزی در طول ماه ندارند. همان‌هایی که گفته شد می‌توانند از «جیب خودشان» از فروشگاه زندان مایحتاج‌شان را تامین کنند. مدت‌هاست گوشت از جیره‌ی غذایی زندان حذف شده است و باقیِ اقلام به شکل چشم‌گیری از لحاظ کمی و کیفی تنزل یافته. خرید از فروشگاه برای برخی غیرممکن است و در صورتی می‌توان گفت از «جیب خود» کمبود مواد خوراکی، بهداشتی و لوازم‌التحریر را تامین کنید که پیش‌تر گفته باشیم «از کدام جیب؟» یا «از جیبِ کدام پدر؟» و در صورتی می‌توان از تبعیض گفت که خود از رانت و امکانات موجود، برای ورودِ اقلامِ مصرفیِ مرغوبی که با شیوه‌ای تعریف نشده در آیین‌نامه‌ی سازمان زندان‌ها و با مجوز ویژه و برخورداری از رانتِ حکومتی وارد می‌شود؛ استفاده نکرده باشیم. رانتی که در ملاقات‌های هفتگی کریه‌تر خود را نشان می‌دهد. روزِ ملاقات بند زنان یک‌شنبه است. عموما حدود ۲۰ نفر هر هفته ملاقات حضوری دارند. در سالنی شلوغ و به مدت یک ساعت، آن هم ماهی یک‌بار. برخورداری از رانت یعنی اینکه هر هفته، اعضای درجه یک و درجه دو خانواده را در روزی جدای از یک‌شنبه‌های شلوغ، در شرایطی ویژه به مدت نامحدود (عموما از ۱۰ صبح تا یک ظهر) ملاقات کنند. استفاده از رانت و تبعیض زمانی پررنگ‌تر می‌شود که بسیاری از زندانیان سیاسی در صورت لزوم نیز از حق مرخصی محرومند؛ اما آنکه از رانتِ حکومت حتا در زندان برخوردار است، با دیکته‌ی تاریخ و ساعتِ مرخصی به زندان‌بان به امورات مالیِ میراثِ پدری رسیدگی می‌کند و در زمانِ افتتاحِ بیمارستانِ خانوادگی، خود را به مراسم افتتاحیه می‌رساند. هر گاه اراده کند به مرخصی می‌رود و کارهای درمانی‌اش انجام می‌شود. طبیعتا خبر از اعزام شدن و کنسلی‌های اعزامِ توده‌ی در بند ندارد. توده‌ای که حتا با اعزام‌شان به صورت تحت‌الحفظ برای شرکت در مراسم تدفین عزیزان‌شان مخالفت می‌شود و داغِ نشسته بر دل‌هاشان دوچندان می‌شود. بسیاری از هم‌بندیان پس از سال‌ها حبس همچنان از حق مرخصی محرومند. دریافتِ یک قوطی قرص ویتامین یا دریافتِ لوازم طبی و بهداشتی بعد از هفته‌ها دوندگی و در صورت تاییدِ بهداری و حفاظت زندان انجام می‌شود و بعد از مدتی دپو در حفاظت تحویلِ زندانی می‌شود. رانت یعنی هر روزی که قوطیِ قرص‌های ویتامین خالی شد، خانواده بتوانند اقلام مورد نیاز را به سرعت مهیا و در روزِ، تاکیدا روزِ مطالبه تحویل بدهند.
ما و هم‌بندیان بیمار و بدون واریزی‌مان در ندامت‌نامه‌ی کسی افشاگری! و محکوم شدیم که از هرگونه رانتی که در زندان میسر است، استفاده می‌کند و در شرایطی تبعیض‌آمیز با ما زیست می‌کند اما ما با وجودِ تضادهای ایدئولوژیک و طبقاتی همواره با او مدارا کردیم.
ما، که مبارزه را این‌گونه آموختیم:
در زندان و تحت فشارِ حاکمان، در تبعید و در هم‌زیستی با هر گونه‌ای از محکومانِ سیاسی و غیر سیاسی، در اوین، در قرچک یا در زندان‌های شهرستان، در انفرادی و زیر بازجویی و در بی‌خبریِ کامل از خانواده و بی‌اطلاع از فراز و فرودهای جامعه، با محکومیت‌های سنگین یا پیاپی، نه مایوس می‌شویم و نه از ادامه‌ی مبارزه دست می‌کشیم. بعد از محکومیت و محرومیت و ممنوعیت‌های چندباره همچنان بر آنچه باور داریم ایستاده‌ایم. تبعاتِ هیچ فشار و تهدیدی ما را از «باور»ی که داریم دور و جدا نخواهد کرد. چرا که ما «باور»ی داریم که شاکله و اساسِ مبارزه است و حیاتِ سیاسی‌مان را رقم می‌زند. نه از پیِ فرصت به میدان آمده‌ایم و نه عرصه‌ی مبارزه میراثِ پدری‌مان بود. با پایی پیاده قدم در مسیری پُر سنگلاخ گذاشتیم. از آن روست که هنوز ایستاده‌ایم، بی‌آنکه سر خم کنیم. نه از تهدیدِ حکومت هراسی به دل راه می‌دهیم و نه از تخریب و سیاه‌نماییِ بازوان پنهان قدرت. خطِ امنیت را خوب می‌شناسیم و در دامِ بازی‌های امنیتی و طراحی سوخته و نخ‌نمای حکومت و حکومتیان نخواهیم افتاد. ما در برابر استبداد، استثمار و دیکتاتوری قد علم کردیم. ما را چه کار با لگد خورده‌ای در سودایِ بازگشت به خویشتنِ خویش که به بهای غلط کردن نامه نوشتن، به بقای نظمِ موجود می‌کوشد و با عقب‌گرد از مواضع، نگینِ انگشتر اصحابِ رسانه‌های حکومتی می‌شود. ما برای درکِ قدرتِ خود، صف‌آرایی حریف را سنجه می‌کنیم و برای شناختِ حریف، هم‌سویان و هم‌قطاران و تایید کنندگانش را مرور می‌کنیم.
بند زنان اوین که در ماه‌های اخیر صدای اعتراضش به کرات به آن سوی دیوارها رسید، سال‌هاست که خانه‌مان شده است. اما ما به آن خو نگرفته‌ایم و همچنان به فرو ریختنِ دیوارها می‌اندیشیم. چرا که ما از پیِ اندیشه‌ای، باوری، هدفی به این‌جا آمده‌ایم.
در بندی فوق‌امنیتی. حیاط کوچکی که ورودی بند است با راه‌رویی حدودا ۲۵ متری به راه‌پله می‌رسد. راه‌پله‌ای که به اتاق‌ها ختم می‌شود. همین چند قدم با شش درِ آهنی بزرگ قفل و بست می‌شود. در این فضای جهنمی زنانی که بسیاری‌شان تا کنون پشت یک نهیبِ ساده و پدرانه خم به ابروی‌شان نیامد، بعد از سپری‌شدن بازجویی و هتک حرمت و دلتنگی‌های بسیار، پای مبارزه می‌ایستند. برای «رضا رسایی»ها که دیگر نیستند و برای مجاهد کورکور که باید بماند. برای شریفه که هنوز تاب و شکن موهایش را ندیده‌ایم و برای پخشان که حالا پاره‌ی تن‌مان، رفیق عصرهای دلگیر زندان و شب‌های تارمان است.
بند زنان با دیوارهای سنگی و بلندش، با درهایی که هر سال بر تعدادشان افزوده شد و با ماموران و پاسیارانِ کلید به دستش، صدای حق‌خواهی نشده است؛ بلکه با مادرانی که فرزندان‌شان را پشت باورهای سخت و دیوارهای نامهربان و سالیانِ دوری جا گذاشته‌اند، با زنانی که رویاها و آرزوهای‌شان را در آینه‌هایی زنگاربسته با تارهای سفید موها و چروک‌های پای چشم‌هایشان عوض کرده‌اند و با فریادهایی که بر تپه‌های اوین بر سرِ ارتجاع، استبداد و استثمار بلند کرده‌اند؛ بند زنان شده است.
بند سال‌هاست بدون دخالت زندان‌بان اداره می‌شود. برخلاف بندها و زندان‌های دیگر که وکیل‌بند، منتصبِ رئیس زندان و حفاظت است. این اتوریته‌ای که زندان‌بان را به کرنش و عقب‌نشینی وادار کرد، طی سال‌ها تلاش همه‌جانبه‌ی بچه‌ها از همه‌ی طیف‌های سیاسی به دست آمد. ما که بر خلافِ دیگر زندان‌ها می‌توانیم هر سه ماه یک بار برای انتخاب وکیل‌بند، اعضای شورا و تقسیم مسئولیت‌های بند برای اداره‌ی بهتر، بدون دخالت زندان‌بان دور هم بنشینیم و در فضایی دموکراتیک، کسانی را از بین خود به صورت دوره‌ای انتخاب کنیم، خود را وام‌دارِ بچه‌های قدیمی و تلاش‌های‌شان می‌بینیم. وکیل‌بند برای امورات کلی بند و از هر اتاق یک نفر به عنوان مسئول شورا. کلیه‌ی مسئولیت‌های بند نیز بنا به درخواست افراد و شورِ اعضای شورا با وکیل‌بند، به عهده‌ی افراد محول می‌شود.
این خود مدیریتی، در ساختمانی که از یک سو به بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات و از سوی دیگر به بند دو الف اطلاعات سپاه و از دیگر سو به بند ۲۴۱ اطلاعات قوه قضائیه می‌رسد و درحالی‌که سانت به سانتِ بند توسط دوربین‌های مداربسته‌ی تحتِ نظارت زندان و ارگان‌های امنیتی رصد و شنود می‌شود، برای‌مان ارزشمند است و حفظِ آن به بخشی از مبارزه‌مان بدل شده است. همان‌طور که بر سر احکامِ مرگ صادره می‌ایستیم؛ همان‌طور که در صورت عدم اعزامِ هم‌بندیان‌مان برای درمان، در کنارشان می‌ایستیم؛ همان‌طور که وقتی کسی در اعتصاب غذاست در کنارش و برای هدفش حتا هدفی شخصی به اعتراض برمی‌خیزیم؛ همان‌طور که دو نوزادِ در بند و دیگر نوزادِ در شکمِ هم‌بندی‌مان را، فارغ از نگاه سیاسی و عقیدتیِ مادر، فرزند خود می‌دانیم؛ همان‌طور که برای سربه‌دار شدن «رضا رسایی» فریاد حق‌خواهی‌مان و شعارهای‌مان در نفی اعدام را به آن‌سوی دیوار رساندیم؛ همان‌طور که برای بیرون راندنِ قضات و معاونان و محافظان‌شان از بند، دیوارِ انسانی تشکیل دادیم؛ بر سرِ اداره‌ی بند، بدون دخالت زندان‌بان که حق‌مان و امانتِ رفقای قدیمی‌ست نیز می‌ایستیم.
سیاه‌نمایی از این دستاوردها که متعلق به ده‌ها زندانی فعلی و پیشین است، هم‌زمان با سفیدشویی از سازمان زندان‌ها و قوه‌ی قضائیه‌ی جمهوری اسلامی و انعکاس و حمایتِ تمام‌قد از جانب رسانه‌های حکومتی و حکومتیانِ نام‌آشنا که همه‌ی عمر علیه دموکراسی کوشیده‌اند و سال‌هاست تحت لوای اصلاح‌طلبی مسیر مبارزه را به بی‌راهه برده‌اند و هنوز به استبداد دینی خدمت می‌کنند، گویای یک حقیقت است؛ تخریبِ مبارزه‌ی شکل گرفته، به نفعِ حکومت و ایجاد ناامیدی برای جامعه و مایی که خواستند از جامعه جدای‌مان کنند.
حال این شیوه‌های دموکراتیک برای اداره‌ی بند، سیاه‌نمایی می‌شود و کسی که از دامنِ اشرافیت و قدرت به این‌جا آمد و هرگز، تاکیدا هرگز و در هیچ زمینه‌ای منتخبِ بچه‌های بند سیاسی نبود، در فراری رو به جلو اهالیِ بند را به دیکتاتور بودن محکوم می‌کند.
زندان عموما ماکِتی از جامعه‌ی بزرگ‌ترِ آن‌سوی‌ دیوار است. مناسبت‌ها را دور هم می‌نشینیم. از سالگرد کشتار خونین ۱۳۶۷ تا هشت مارس. از یکِ مِی تا سالگرد خیزش انقلابی ۱۴۰۱. جلسات بحث و تحلیل، کلاس‌های آموزشی در باب فمینیسم و بررسی احکام اعدام، دیدن فیلم‌های اجتماعی به صورت گروهی و فردی و آموزش زبان و بررسی اتفاقات روز جامعه و جهان، برگزاری شب شعر و جلساتِ ادبی و معرفی و تحلیل کتاب و ورزش گروهی.
با هم و جمعی اعتصاب غذا کردیم و بارها در تحصنِ جمعی علیه اعدام و سرکوب، شب را در برابر افسر نگهبانی بند یا در هواخوری زندان به صبح رساندیم و هر بار حضورمان را با جامعه‌ای که خواستند از آن حذف و جدای‌مان کنند پیوند زدیم. سرود خواندیم و شعار دادیم بی‌آنکه از تبعاتِ تهدیدها هراسی به دل راه دهیم. بر قطعِ تحمیلیِ ارتباطِ خود با جامعه غلبه و شورِ مبارزه را در خود و دیگری تقویت کردیم و همچنان به هدف می‌اندیشیم. چرا که ما «باور»ی داریم که شاکله و اساسِ مبارزه‌مان است و حیاتِ سیاسی‌مان را رقم می‌زند
این گوشه‌ای از «ما» و روزمره‌گی‌هامان است.
مایی که در کنار شنیدن اخبار هولناک، تحلیل‌های هولناک‌تری را می‌شنویم.
ساعت ۹ صبحِ ۱۷ آذر ۱۴۰۱ به دار آویخته شدن محسن شکاری از شبکه خبر تلویزیون جمهوری اسلامی اعلام شد.
صدای فائزه هاشمی رفسنجانی هم‌بندی افشاگر! از یاد نمی‌رود که بعد از خبر گفت: «خب اینا که معترض نیستن. اینا خطرناکن. اگه نکشن‌شون چه‌کار کنن باهاشون…»
بعدها بر سر امضای بیانیه‌ای با عنوانِ اعدام و سرکوب در تابستان ۱۴۰۲، خواست که همراه شود.
به جهت اصرار بر انجامِ کار جمعی، طیِ جلسه‌ای برای امضای بیانیه پذیرفته شد و با ما زنان بند سیاسی متنی مشترک را امضا کرد.
بعد از مرگ رئیسی و زمزمه‌های بازگشتِ اصلاح‌طلبان با تصور پیوستن دوباره به اقتدار و رویای بازگشت به قدرتی که از آن بیرون رانده شده بود، به خویشتنِ خویش بازگشت؛ اگرچه برای ما که در هم‌زیستیِ با او هستیم هرگز از اصل خود دور نبود. جاه‌طلب، با نگاهی آمرانه و از جایگاه قدرت. استادِ دانشگاه در رشته‌ی حقوق بین‌الملل اما با قلمی کوتاه و میزانِ نگران‌کننده‌ای از دانش برای تدریس به جوانان در دانشگاه. (استاد در پایانِ افشاگری قافیه کم آورد و به تعبیر خواب و خرافه متوسل شد.)
پس از انتخابِ پزشکیان و اتحادِ حزب کارگزاران سازندگی (حزب سرمایه‌دارانِ بزرگِ درونِ طبقه‌ی حاکمه) با هسته‌ی قدرت، باید از وانمود به اپوزیسیون بودن عقب‌نشینی و ابراز پشیمانی می‌کرد تا از قدرت و بودجه و سیاستِ دوباره بهره‌مند شود.
زمانی به جمع اپوزیسیون پیوست، بی‌آنکه از گذشته اعلامِ برائت کرده باشد. برائت از گذشته آدابی دارد. آن هم برای کسی که در سال‌هایی خوفناک از عمرِ یک حکومت، بر کرسی مجلس نشسته باشد. به یک‌باره نمی‌توان بدون هیچ توضیحی از دلِ حکومت به دامان اپوزیسیون پرتاب شد.
حال نیز به همان شیوه با ادعای دموکرات نبودنِ اپوزیسیون به آغوشِ رژیمی می‌خزد که نامش بر تارکِ حکومت‌های دیکتاتوری تاریخ هک شده است.
پس از ناامیدی از اپوزسیونِ توخالی! و دیکتاتور منش!، چرا جریان‌سازی نمی‌کند و اپوزیسیونی دموکراتیک را دور هم و حولِ ادعایش جمع نمی‌کند؟ شاید به این دلیل که توان جریان‌سازی را هیچ‌وقت نداشته و در تمام طول حیات سیاسی‌اش، جز پیوستن به حزبِ پدری و اداره‌ی دفتر و دستکِ آماده‌ی دکانی که برایش بنا شده بود، هیچ نکرد؛ که آن نیز همیشه با «جنجال» و موج‌سواری همراه بود.
از سال ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۹ نماینده‌ی مجلس شورای اسلامی بود. قتل‌های زنجیره‌ای تا سال ۱۳۷۷ ادامه داشت. یعنی تا میانه‌ی دوره‌ی نمایندگی وی. می‌توانست از آن‌زمان تا کنون در جایگاه پاسخ‌گویی و افشاگری بر سر قتل‌های زنجیره‌ای بایستد و همان‌قدر که از پدرش در قضیه‌ی قتل‌های زنجیره‌ای دفاع کرد، از قربانیان و رنج‌ها و وحشتِ خانواده‌های‌شان نیز بگوید. از سال ۱۳۷۸ و کوی دانشگاه و نابودی «جنبش دانشجویی» بگوید. از مفقودان و کشته شدگان و آسیب‌دیدگان کوی دانشگاه. از اخراجی‌ها و محکومان به حبس‌های طولانی. واکنشی واضح و مؤثر به فجایع کوی دانشگاه، نه روایاتی مضحک از نشستن در ماشین با فرزندانش و تکان دادن ماشین توسط گروه فشار در شب‌هایی که فرزندان مردم از پشت‌بام خوابگاه به پایین پرتاب می‌شدند و او نماینده‌ی مجلس شورای اسلامی بود. مگر می‌توان به فاجعه‌ی کوی دانشگاه فکر کرد و نپرسید «سعید زینالی کجاست؟» مگر می‌توان جسارت و شهامت افشاگری داشت! و از فجایع سال ۱۳۷۸ که دانشجویان را و دانشگاه را به خاک و خون کشیدند نگفت و سکوت کرد و زبان به مصلحت‌سنجی و ذلت گزید؟ مگر می‌توان از دانشجویان تهران و تبریز در فاجعه‌ی ۱۳۷۸ نگفت و آمران و عاملانِ جنایات آن سال‌ها را افشا نکرد. مگر می‌توان از اعدام‌هایی که در چهار سالِ تصدی او در مجلس شورای اسلامی، به دست حکومت انجام شد نگفت و مدعیِ افشاگری شد؟
آن هم افشایِ ما در روزهایی که در جلسات چند نفره و گروهی، برنامه‌های پیشنهادی را با هم تقسیم و خود را برای سالگرد خیزش آماده می‌کردیم. یک هفته پیش از سالگرد مهسا ژینا امینی، هر روز عصر به سیاقِ سال گذشته به هواخوری زندان رفتیم و همراه با شما که در خانه‌هایتان شعار شبانه می‌دهید، سرود خواندیم و شعار دادیم. تهدید شدیم و ماندیم. محروم از تلفن و ملاقات شدیم و ادامه دادیم. ابلاغ جدید به دستمان دادند و ایستادیم و در میانه‌ی راه از ندامت‌نامه‌ی هم‌بندی شنیدیم که با سودای بازگشتن به قدرت به قصد تخریبِ «ما» که مبارزه را زندگی می‌کنیم، سقوط خود را رقم زد و چه جانانه.
به واقع زندان ماکتی از جامعه است. همان شور و  همان فرونشستن‌ها. همان امیدها و همان سرخوردگی‌ها.
ترویجِ ناامیدی، اعلامِ عدم شرکت در انتخابات و هم‌زمان تشویقِ زنان در زندان به شرکت در انتخابات حکومتی و سوق دادنِ فضا به سمتی که برای اولین بار زندان‌بان میل به ورودِ صندوق رای به بند زنان اوین کند را محکوم می‌کنیم. آموزش توابی و هل دادنِ افراد به سوی ارتباط با اطلاعات و حفاظت زندان که همیشه خط قرمز بند بود را برنمی‌تابیم و ایستادن در برابرِ این خطِ امنیتی را اگر ضدیت با دموکراسی خطاب کنند، به توضیحِ آن برمی‌آییم. تلاش برای تواب کردنِ زندانیان سیاسی شیوه‌ی دیرینه‌ی رژیم است و تواب شدن نیز حدیثی مفصل و قدیمی‌ست. در برابرِ ترویجِ شیوه‌های محکومِ رژیم در بندِ سیاسی به اعتراض برمی‌خیزیم.
ما زنانِ چپ و زنانِ حقوق بشری در بند زنان اوین، واضحا مورد حمله‌ی یک اشراف‌زاده که تمام داشته‌هایش حتا مقامِ استادی و حیاتِ سیاسی‌اش رانت و میراثِ پدری است قرار گرفتیم و این خود سندی قاطع بر درستیِ ماست که هرگز بر او و منافعی که از لای انگشتانش می‌چکد چشم نداشته و هر لغزشی از او را گوش‌زد و شماتت کردیم. اگرچه هرگز بر صندلی داغ ننشاندیمش و از کشتار دهه‌ی خونین ۶۰ و جایگاه و نقش خانواده‌اش (که تاکیدا بَری از هر جنایتی خطابشان می‌کند) در آن روزها نپرسیدیم؛ اما زمانی که وانمود کرد آزادی‌خواه است و از گذشته‌اش تبری‌جویی نکرد، زیر سوالش بردیم و زمانی که اعتصاب غذای اعتراضی و یک روزه را با خوردن میوه و نوشیدن لبنیات به سخره گرفت، محکومش کردیم تا از این تنها سلاحِ زندانیان دفاع کرده باشیم.
اشراف‌زاده‌ای بدون پرنسیب‌ها و اصولِ فعالیت سیاسی و مبارزه، نماینده‌ی طبقه و تفکری که جمهوری اسلامی بر آن بنا شده، با سودایِ بازگشت به «قدرت» به تخریب مخالفانِ رژیم و سیاه‌نمایی از بند زنان زندان اوین که _پیش‌تر به نابودیِ آن برخاسته بودند و نشد_ ایستاد. کسی که اتمسفر زندگی‌اش به حدی امن است که بازداشت می‌شود ولی با اضطراب و مخاطراتِ یک شهروند در شرایط مشابه مواجه نیست.
ساده پنداشتنِ آن‌چه در حالِ وقوع است و هم‌سو با اهدافِ امنیتی، «مقاومت» و «مبارزه» را هدف قرار دادن، خیانت می‌دانیم. اگر برخلافِ این است، تمایل به شنیدنِ واضحات از سوی افکار عمومی و نیروهای سیاسیِ پیشرو داریم.
گلرخ ایرایی
شهریور ۱۴۰۳
بند زنان زندان اوین

۱۴۰۳ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

دومین سالگرد خیزش ژینا

 
برگزاری دومین سالگرد خیزش ژینا
 
دومین سالگرد خیزش ژینا امسال عمدتا در کردستان برگزار شد. در کردستان یک اعتصاب عمومی صورت گرفت و کسبه و بازاریان فروشگاه های خود را بستند و یاد خیزش بزرگی را که توده های کردستان و زنان شجاع و  سرفراز شهر سقز نخستین بانیان آن بودند گرامی داشتند. و این علیرغم آن بود که سپاه پاسداران و سازمان های اطلاعاتی مرتجعین از روی آن ترس و وحشتی که تمامی جان شان را فرا گرفته است به خانواده ی ژینا اجازه ی برگزاری مراسم را ندادند و آنها را در خانه ی خود زندانی کردند و نیز تمامی راه های ورود به گورستان آیچی را بستند.
شکی نیست که توده های کردستان از سیاسی ترین و پیشروترین توده های سراسر ایران هستند و جنبش در سراسر ایران مدیون مبارزات جانفشانانه ی آن هاست.

سالگرد خیزش در مناطق دیگر آن درخششی را که در کردستان داشت، نداشت و این به دلایل گوناگون بود که از آن میان چند دلیل مهم تر است.
نخست طبق معمول سرکوب ارتجاع و برقراری حکومت شبه نظامی در تمامی شهرهای مهم ایران و مانع شدن از هر گونه گردهمای و راهپیمایی.
دوم اینکه ارتجاع حاکم تا توانست با تهدید و بازداشت و به زندان افکندن بسته گان و غیره به روی خانواده های جانباخته گان فشار وارد آورد و اجازه نداد برای سال عزیزان خود مراسم برگزار کنند.
و سپس تا حدی پیشرفت خیزش«زن، زندگی، آزادی» و جریان یافتن و تحقق نسبی و البته محدود یکی از خواست های زنان یعنی آزادی پوشش در شهر تهران و مراکز شهرهای بزرگ و همچنین ادامه ی این مبارزات به گونه ای همه جایی و روزمره. این ها ممکن است تا حدودی از خواست و نیاز و میل و شوق برای برگزاری گردهمایی و راهپیمایی در یک روز معین کاسته باشد.
و چهارم، روی کار آمدن پزشکیان و اصلاح طلبان که موجب آن شده است بخش هایی از توده ها که به وی رای دادند بیشتر در حالت انتظار باقی بمانند و در حال حاضر تحرکی آنچنانی نداشته باشند.

خیزش ژینا یکی از فرازهای مهم انقلاب دموکراتیک ایران بوده و هست. فرازی که بخشی از مهم ترین تضادهای جامعه ایران و به ویژه مساله ستم بر زنان و خواست زنان برای برابری و آزادی را رو آورد.
تضاد دیگری که این جنبش بیش از دیگر تضادها برجسته کرد تضاد جوانان با حکومت و خواست آنها  برای آزادی بود. به این ترتیب جنبش زنان و جنبش جوانان برجسته ترین برآمد را در میان تضادهای جامعه ایران در خیزش «زن، زندگی، آزادی» داشتند و این برآمد را در متن این جنبش و در فرایند کلی انقلاب دموکراتیک ایران ادامه خواهند داد.

به دلیل تداوم تمامی مسائل و مشکلات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی توده ها، شرایط کنونی کشور به طرف شدت یافتن تضادها حرکت می کند. این جهت بر خلاف روی کارآمدن پزشکیان و دارودسته اصلاح طلبان حکومتی است. وجود این ها در قدرت تنها به گونه ای موقتی و برای زمانی کوتاه می تواند از شدت این تضادها بکاهد.
برعکس زمانی که توده هایی که به پزشکیان رای دادند از وی ناامید گردند که در صورت ناتوانی از انجام وعده ها ناامید خواهند شد - و این یک نیز با توجه به اینکه برنامه ها و سیاست های باند خامنه ای و دفتر رهبری و جناح های حاکم اصول گرا تغییر اساسی نکرده امری قطعی خواهد بود - و در کنار دیگر توده های اکنون عاصی و خشمگین قرار بگیرند همه ی تضادها بیشتر بالا خواهند آمد و شدت آنها بیشتر خواهد شد.
جامعه ی ایران آبستن جنبش ها و خیزش های بزرگتری است و علائم این جنبش ها و خیزش ها با اعتصاب سراسری پرستاران و اعتصابات تازه ی کارگری بیش از پیش در چشم انداز نمایان گردیده است.

درود بر توده های دلاور کردستان
زنده باد جنبش و انقلاب
مرگ بر حکومت ولایت فقیه
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
28 شهریور 1403