۱۴۰۴ آذر ۸, شنبه

درباره ی سخنان اخیر خامنه ای برای بسیجی ها


دروغ ها و فریب ها
سخنان اخیر خامنه ای در مورد پیام نفرستادن به ترامپ از سوی سعودی ها جز مشتی دروغ چیز دیگری نیست. وضع کنونی سیاست نمی تواند مصداق وضع« سنگ مفت و گنجشک مفت» باشد و دروغ  آشکار گفتن در مورد اموری که شاهد دارد نتایج و عواقبی بدتر از دروغ نگفتن دارد.
ظاهرا خامنه ای که از مخفیگاه اش و به شکل ضبط تلویزیونی برای بسیجی ها سخن می گفت، پس از رد درخواست هایش از سوی ترامپ و دولت آمریکا چاره ای ندیده جز این که به انکار فرستادن این پیام ها برخیزد. این هم برای فرار از تحقیری است که بار دیگر به وسیله ی ترامپ در مورد او صورت گرفته است و دلداری دادن به بسیجی هایی که هنوز در او «رهبر فرزانه» خویش را می بینند.
فریب و مغزشویی«فرامدرن» خامنه ای!
ارزیابی خامنه ای از نتایج جنگ دوازده روزه از این نوع دروغ هایش مضحک تر است. طرف را با یک حمله ی دوازده روزه از هر سو زده اند و لت و پار کرده اند، آنگاه رو تو روی مردم کشور که شاهد همه ی اینها می گوید او و نیروهایش آمریکا و اسرائیل را شکست داده اند:
« در جنگ دوازده روزه ملت ایران( منظور وی خودش و باند سران پاسدارش است) بی تردید هم آمریکا و هم رژیم صهیونیستی را شکست داد. آنها آمدند و شرارت کردند اما کتک خوردند و دست خالی برگشتند و به هیچ یک از اهداف خود نرسیدند که این شکستی واقعی برای آنها بود.»(سخنرانی تلویزیونی خامنه ای برای بسیجی ها در روز 6 آذر ماه 1404)
به حق چیزهای ندیده و نشنیده!
آری اگر فرض را بر این گذاریم که هدف آمریکا و اسرائیل از این حملات و جنگ، سرنگونی حکومت خامنه ای بود«بی تردید» در این امر پیروز نشدند و این، خوب، یک «پیروزی بزرگ» برای خامنه ای است و می تواند به آن ببالد!
اما اگر این یک مقدمه و جزیی از یک فرایند و یک سلسله حملات نظامی برای سرنگونی حکومت باشد و در حملات بعدی که در صورت پافشاری خامنه ای بر برنامه های تا کنون دنبال کرده اش، صورت خواهد گرفت، مراحل دیگری از طرح سرنگونی اجرا شود، آنگاه از این دیدگاه آمریکا و اسرائیل پیروز شده اند. پیروز شده اند، زیرا در حملات دوازده روزه به بخشی از اهداف خود تحقق بخشیده اند و در حملات دیگری - اگر تنها یک حمله نباشد - که انجام خواهند داد و هر یک نقشی را در تحقق هدف نهایی شان به عهده خواهد گرفت، به هدف نهایی خود یعنی سرنگونی جمهوری اسلامی آن گونه که خود می خواهند- سرنگونی همراه با به قدرت رساند مزدوران سلطنت طلب شان- خواهند رسید. در واقع رسیدن آنها به اهداف شان امکان تحقق بسیار بیشتری دارد از توان مقاومت خامنه ای و نیروی داخلی اش برای حفظ حکومت ولایت فقیه و به شکست کشاندن برنامه ی امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی اسرائیل. این در مورد سرنگونی.
اما طی همین حملات هم همه دیدند و خود سرداران فاسد و دزد خامنه ای هم اعلام کردند که چه ضرباتی از کشتن فرماندهان پاسدار و دانشمندان اتمی گرفته تا نابودی دم و دستگاه های غنی سازی و دیگر ساخت های نظامی موشکی و پدافند و غیره به آنها وارد شد. ضرباتی که شلیک موشک های خامنه ای به اسرائیل وارد کرد تنها شاید یک دهم آنچه دولت صهیونیستی بر سر وی و سران زیاده گوی پاسدارش در آورد بر سر حکومت آن کشور آورده باشد.
خامنه ای متوجه نیست و یا خود را به نفهمی می زند که وضع کنونی به گونه ای نیست که چون از رویدادی واقعی بگذرد مردم شاکله ی واقعیات را از یاد می برند و می شود روایتی دروغین از امری واقعی ارائه داد و تتمه ی واقعیت جاگیر شده در ذهن مردم را پاک کرد و به این ترتیب به شستشوی مغزی نوع «فرامدرن» دست زد!
مترسکی در راس حکومت به عنوان «عمود خیمه»
 خامنه ای دروغ می گوید و تحلیل های صنار و سی شاهی به تتمه ی مزدوران اش عرضه می کند برای این که  خودش را از آن گوشه ای که افتاده و چپ و راست بر وی می بارد، بیرون کشد و قد و قامت و ذهن مچاله شده اش را راست کند. موجود جاه طلب حقیر ریاکار و متقلبی که خود را کسی خواند که خدا به وسیله او سخنان خود می گوید اما اکنون نمی تواند به پشتیبانی خدایش از خود امیدوار باشد و ماه هاست برای حفظ جان اش به زیرزمین رفته است.
از سویی دیگر چنانکه به وضعیت واقعی نیروهایی که از این حکومت دفاع می کنند بنگریم می بینیم که بخش های زیادی از این حکومت بریده اند و مدافعین اش روز به روز به حداقل کمتری می رسند و بنابراین ترس و وحشت خامنه ای از پیرامونیان و پنهان شدن اش بی علت نیست.
به واقع بُرد و نفوذ خامنه ای حتی در میان پیروان اش هم دیگر اسمی است و اگر هم«عمود خیمه» ی حکومت باقی مانده به این سبب است که عجالتا باندهای شیاد و دزد حاکم شخص دیگری را ندارند جایگزین اش کنند و به او بسان مترسکی در راس حکومت برای بقای حکومت شان نیاز دارند و تلاش می کنند که این موجود مترسکی را موجودی دارای گوشت و پوست و خون بنمایانند. کاری که تلاش در مورد آن نتیجه ی درخوری برایشان ندارد و دیر یا زود باید فکر دیگری کنند.
خامنه ای و اوهامی که بر او تسلط یافته است
برای آنی فرض کنیم که خامنه ای راست می گوید. در جنگ دوازده روزه پیروز شده و پیامی هم برای آغاز کردن دوباره ی مذاکرات نفرستاده و بنابراین می خواهد تا ته قضیه با آمریکا و اسرائیل بستیزد و در راه آماده و پذیرای شهید شدن در راه خدایش است، در این صورت چگونه می خواهد اقتصاد کشوری را که خود و باندهای پاسدار ویران اش کرده اند اداره کند؟
آیا می خواهد تولید ملی را در مقابل وابستگی به غرب و شرق سامان دهد؟
آیا نمی بیند که او و دارودسته ی پاسدارش این تولید را که خود کوچک و ناچیز بود نابود کرده اند و سرمایه های کوچک و متوسط خصوصی را که تاب رقابت با سپاه رانت خوار را نداشتند به ورشکستگی و نابودی و فرار کشانده اند؟
آیا این موجود نمی داند که همدستان دزد و غارتگر و خود بدترش چه گونه محیط زیست کشور را نابود کرده اند و اکنون نمی توانند حتی آب و برق و گاز و دیگر احتیاجات اولیه مردم را فراهم کنند؟
شاید این گونه تصور می کند که با توجه به عدم علاقه ی توده ها به همراهی با نیرویی که به کشورشان حمله می کند، حتما توده ها در صورتی که آمریکا و اسرائیل به تجاوز زمینی دست زنند به دفاع از حکومت بر خواهند خاست و برای خامنه ای و حکومت اش با نیروهای متجاوز خواهند جنگید! 
آیا نمی داند که با این تحریم ها و این تورم و گرانی و این فشارهایی که به طبقات زحمتکش و تهیدست وارد می کند، و با این دزدی ها و فسادها و اختلاس ها و جنایت ها و کشتارها که موجب ایجاد دره ای بین توده ها و حکومت شده، جایی برای اینکه اینان از وی پشتیبانی کنند و برای بقای حکومت وی به میدان جنگ با آمریکا و اسرائیل برود باقی نگذاشته است؟
چگونه می خواهد با آمریکا و اسرائیل بستیزد در حالی که جز مشتی موشک سلاحی ندارد و جز یک مشت مفتخور و لاشی پاسدارعشق پول و ثروت، نیرویی دیگر پیرامون حکومت اش نیست؟
آیا خامنه ای گمان می کنند که این بازی موش و گربه است و دوره ای برگزار می شود و این دوره ها تا پایان حکومت ترامپ کماکان ادامه خواهد یافت و کافی است کمی آنرا کش دهند تا شاید با روی کار آمدن حزب دموکرات، پایان آن برایشان خوش گردد؟
آیا آنها این تصور را دارند که ترامپ و سران دولت اش به این سبب که اکنون آمریکا درگیر بحران اقتصادی داخلی است و ترامپ هم وعده داده که جنگ دیگری را آغاز نمی کند، در هر شرایطی که پیش آید جنگ دیگری را آغاز نخواهند کرد؟
آیا خامنه ای و سران پاسدار فکر می کنند که امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی اسرائیل شوخی می کنند و اگر پیش آید هدف تغییر حکومت را روی میز نمی گذارند و تا پایان اش نمی روند؟
 آیا آنها تصور می کنند که می توانند از یک جنگ دامنه داری که زیرساخت ها را هم هدف قرار دهد و دهه ها کشور را به عقب براند بگریزند و با شلیک چند موشک به مناطقی در اسرائیل به جنگ آمریکا و اسرائیل با خودشان پایان دهند؟
آیا خامنه ای تصور می کند که آمریکا و کشورهای اروپای غربی می نشینند و موشک زدن های وی را تماشا می کنند؟ نگاهی به تجارب افغانستان و عراق و لیبی و سوریه خلاف این را نشان می دهد.
در واقع جنگ در صورتی که به وقوع پیوندد و در صورتی که آمریکا نتواند به اشکال ساده تری، مثلا سازمان دادن کودتایی همراه حملات هوایی و بخشا دریایی و زمینی، برنامه ی خود را اجرا کند موجب این خواهد شد که طی حملات مداومی مانند آنچه به عراق صورت گرفت تمامی زیرساخت ها مورد هجوم قرار گیرند و سپس زمانی که توانایی نیروهای سپاه و احتمالا ارتش بسیار پایین آمد  حملات نظامی زمینی آغاز شود.
یک تصور دیگر هم ممکن است که خامنه ای و سران سپاه داشته باشند: این که تا جایی که کار به پیاده کردن نیروهای نظامی برای سرنگونی حکومت کشیده نشده جنگ را ادامه دهند و کار که به چنین جاهایی کشید پرچم صلح بالا برند و با امپریالیست ها کنار آمده و حکومت شان را نگه دارند!؟
مشکل اصلی داخل و توطئه های اصلی دشمن در داخل است!
و اما تصور خامنه ای در مورد وضع داخل چگونه است زمانی که چنین ماجراجویی هایی را دنبال می کند؟
 در این خصوص حدس و گمان چندان دشوار نیست. خامنه ای تصور می کند که تفنگ دارد و توده ها رهبری و سازماندهی و تفنگ ندارند و چون وضع چنین است پس می تواند با نیروهای پاسدار و بسیجی اش و با تفنگ هایش توده ها را مجبور کند که به وضع فلاکت بار و ستم و استثمار کنونی گردن گذارند. به عبارت دیگر خیال اش از داخل راحت است. یعنی فکر می کند که از پس داخل بر می آید.
تصوری که همه ی چیزها را ثابت می انگارد. هم قدرت خود و هم ناتوانی توده ها و هم شرایط فوق العاده متغیر کنونی ایران را.

 هرمز دامان
نیمه ی نخست آذرماه 1404

سیاست های حکومت و امپریالیست ها و وضع کنونی توده ها( پاره ی دوم - قسمت پایانی)

 
در بخش نخست نوشتیم:«در صدر مهم ترین مسائل حکومت ولایت فقیه در حال حاضر دو مساله قرار دارد: یکی وضعیت جنبش توده ها و امکان اعتراض و شورش و انقلاب و دیگری تکلیف روابط خارجی کشور با کشورهای امپریالیستی غرب و در راس شان آمپریالیسم آمریکا.»
 در مقاله ی پیشین به بخش دوم مساله پرداختیم حال به نخستین مورد از مهم ترین مسائل حکومت توجه می کنیم.
 سرکوب مبارزات توده ها تنها ابزار باقیمانده در دستان خامنه ای و شرکای پاسدار
سرکوب اعتراضات، مبارزات، اعتصابات، جنبش ها، خیزش ها و شورش ها رکن اساسی تداوم حکومت ولایت   فقیه و تنها ابزار باقیمانده ی آن برای پیشگیری از سرنگونی حکومت است. این حکومت بدون سرکوب مداوم و عمدتا خونین مبارزات توده ای نمی تواند حتی چند هفته دوام آورد.
طرح تازه ی خامنه ای و وزارت اطلاعات برای مبارزه با آزادی پوشش را باید جزیی از سرکوبی پشتیبانی کننده ی  برنامه ی افزایش بنزین و نتایج ویرانگر تحریم ها به روی زندگی توده ها ارزیابی کرد.
این سیاست حکومت بوده و هست که هر زمان قرار بوده سیاست اقتصادی جدیدی اعلام شود که مستقیما روی معیشت و زندگی توده های ستمدیده و محروم دارای تاثیر منفی باشد یک مساله ی فرعی و عموما هم حجاب اجباری را علم کرده و یک برنامه ی هجومی که وجه اساسی آن سرکوب بوده است پیاده کرده است. این بار نیز پیش از اعلام افزایش بنزین از میانه ی آذرماه، وزارت اطلاعات طی یک برنامه از پیش طراحی شده، نامه ای به خامنه ای می نویسد و دشمنان اسلام( خارجی ها و مزدوران داخلی شان ) را مسبب وضع آزادی پوشش زنان و توطئه ای از جانب آنان اعلام می کند و مخاطراتی که از این بابت حکومت اسلامی را تهدید می کند بر می شمارد. سپس خامنه ای طی نامه ای به دولت از پزشکیان و دولتیان مطیع اش می خواهد که در مبارزه علیه بی ججابی کنونی نقش اصلی را داشته باشد. و البته تفنگ نیروهای پاسدار و بسیجی و دم دستگاه قضایی خامنه ای نیز پشتیبان دولت پزشکیان خواهند بود.
طرح روشن است. پیش از اعلام پزشکیان، داستان فرستادن نامه از جانب وزارت اطلاعات به خامنه ای آشکار می شود و سپس از نامه خامنه ای به دولت حرف می زنند و در کنار آن قرار افزایش بنزین اعلام می شود.
بنابراین مبارزه با پوشش آزاد در ظاهر علیه آزادی پوشش است اما در حالی که به هر حال مستقیما آزادی پوشش را هدف قرار می دهد و تلاش می کند که آب رفته را به جوی برگرداند و اگر بتواند سنگرهای از دست رفته اش را دوباره پس بگیرد، در واقع جزیی از برنامه سرکوب و یکی از مهم ترین اهداف آن سرکوب هر گونه اعتراضی به افزایش قیمت بنزین و نتایج آن به روی زندگی و معیشت توده ها خواهد بود. افزایش بازداشت ها، شکنجه ها، زندانی کردن ها، اعدام ها، کشتن های جانبی در شکنجه گاه ها که خود نوعی اعدام اما نوع غیرقانونی آن( البته «قانون» حکومت ولایت فقیه) است و همین هفته های اخیر شاهد برخی از نمونه های آن بوده ایم، ترور کردن برخی فعالان بلوچ و کرد و ... حمله به برخی گروه های اصلاح طلب شبه چپ و غیره، دیگر اجزای سیاست سرکوب هستند که همه در کنار هم پیش می روند.
مبارزات توده ای
وضعی که حکومت ولایت فقیه به وجود آورده است کارگران و کشاورزان و حقوق بگیران جزء و تهیدستان شهر و روستا و به طور کلی تمامی طبقات و بخش ها و گروه های جامعه را به مبارزه کشانده است.
طبقه ی کارگر به این دلیل که در میان حقوق بگیران از همه بیشتر زیر فشار حکومت قرار دارد دست به مبارزات گسترده ای در دفاع از وضع زندگی و معیشت خود زده است. اکنون دیگر کمتر کارخانه و کارگاه و موسسه ای در ایران هست که کارگران آن برای عقب افتادن حقوق ها و قراردادهای کار، وضع بیمه، شرایط کار و ساعات کار و به ویژه این سال ها که تورم و گرانی بیداد می کند برای افزایش حقوق خویش همراه با تورم دست به اعتراض و اعتصاب و یا گردهمایی و راه پیمایی نزده باشند. در دوران کنونی این گسترده بودن مبارزات صنفی و اعتصابات اقتصادی به گونه ای همراهی و سراسری شدن مبارزات کارگران برای حقوق خود رسیده است.
همراه کارگران و بازنشسته گان که ایضا سطح دریافتی آنها به عنوان بازنشستگی سقوط روزمره دارد، دیگر حقوق بگیران به ویژه فرهنگیان و کارکنان بهداشت و درمان در اعتراض و اعتصاب بوده اند. دیر نیست که این مساله به کارمندان و به ویژه  کارمندان ادارات دولتی نیز کشیده شود و به مرور لایه های میانی حقوق بگیر را نیز دربر گیرد.
نارضایتی از وضع کنونی به طبقات تهیدست محدود نمی شود و وضع در دهه های اخیر به گونه ای بوده است که صاحبان کسب و کارهای کوچک و بزرگ تولیدی و خدماتی و از جمله صاحبان صنایع کوچک و متوسط خصوصی نیز جزو مخالفین حکومت بوده اند. این طبقات و لایه ها به دلایلی مانند تورم و کاهش و به گونه ای سقوط قدرت خرید اکثریت توده ها و از جمله لایه های میانی جامعه و بنابراین نبودن بازار فروش و رکود کسب و کار، گرانی مواد اولیه، تکنولوژی کهنه و ناتوانی در جایگزینی تکنولوژی نو به جای آن به دلیل تحریم ها، کم شدن و یا حذف ارزهای حمایتی و غیره از یک سو به اشکال گوناگون به جدال های پیوسته با حکومت دست زده اند و از سوی دیگر مجبور به بستن موسسات تجاری و کارگاه های تولیدی خود شده و راه انتقال سرمایه به کشورهای خلیج و یا ترکیه و ... را پیش گرفته اند و به این ترتیب  به موج های بیکاری افزوده اند. وضعی که به توبه ی خود بخش هایی از طبقه ی کارگر را مجبور به دست به عصا راه رفتن و تا حدودی محافظه کار شدن در دست زدن به اعتصاب ها و گاه کجدار و مریز پیش رفتن و تقاضاهای خود را طرح کردن کشانده است.  
با این حال این مبارزات از سه دهه ی پیش تا کنون و علیرغم مخالفت اکثر آنها که در این مبارزات شرکت می کنند با حکومت کنونی و گاه ابراز آن به اشکال مسالمت آمیز مانند انتخابات ریاست جمهوری و یا مجلس و یا حتی تا حدودی به شکل شورش ها، در حد صنفی و اقتصادی باقی مانده و تبدیل به مبارزات سیاسی با خواست های سیاسی معین تبدیل نشده است.
رهبری صنفی- اقتصادی
اساسی ترین مانع در این خصوص را در شرایط کنونی باید فقدان سازمان های صنفی و سیاسی دانست.
 واقع این است که توده ها به ویژه کارگران و کشاورزان و حقوق بگیران جزء و تهیدستان شهر و روستا در حالی که مبارزات خود را با حکومت پیش می برند اما سازمان های فراگیر صنفی و توده ای ندارند.   
چنان که دیده می شود حتی کارگران مجتمع هایی مانند فولاد اهواز و یا کارخانه هایی مانند هپکو و آذرآّب اراک که مبارزات دامنه داری را پیش برده اند و در شهرهایی مانند اهواز و یا اراک توانستند پشتیبانی عمومی توده ای را برانگیخته و با خود همراه کنند، دارای حتی تشکل های ابتدایی علنی مانند سندیکای کارگران واحد نیز نیستند.(1)
تشکل های صنفی دیگری که وجود دارند مانند سندیکای کارگران واحد، سندیکای هفت تپه و یا شورای کارگران این کارخانه و نیز شورای کارگران پیمانی و یا رسمی نفت، دارای میزان نفوذی با درجات متفاوت در کارگران هستند و وضع به گونه ای نیست که بگوییم مثلا اگر فلان سندیکا دستور دهد اکثریت کارگران موسسه از آن پشتیبانی و به فرمان آن گوش می دهند. چنین وضعی موجب شده که برخی گروه ها - درست یا نادرست و با انگیزه ها و اهداف سالم و یا ناسالم - برخی از این نوع تشکل ها را تشکل های «اسمی» و «روی کاغذ» و در حد« اعلامیه دادن» و ... بخوانند و بگویند که کارگران از برنامه های آنها پیروی نمی کنند. اگر چنین سخنانی را درست بدانیم آن تشکل هایی که واقعا وجود دارند از آنچه به ظاهر وجود دارد کمتر است؛ و اگر نادرست ارزیابی کنیم بازهم آنچه که وجود دارد نسبت به آنچه می تواند و باید وجود داشته باشد یعنی تشکل های صنفی و سندیکایی مورد نیازی که اکثریت طبقه ی کارگر را در بر گیرد و آن را متشکل و در راه پیگیری خواست های خود به اراده ی واحدی تبدیل کند ناچیز است.
 چنین وضعی تنها می تواند با گسترش تشکل ها و سازمان های صنفی کارگری یعنی ایجاد سندیکاها و شوراهای صنفی کارگری از پیش پا برداشته شود. این که آیا چنین امری پیش از بروز جنبش ها و شورش های دیگر رخ خواهد داد و یا و در گیرودار اعتراض ها و اعتصاب ها و یا شورش ها و شل شدن نسبی تسمه های استبداد و سرکوب و عقب نشینی حکومت( چنانکه در سال 1357- 1356 دیدیم) روشن نیست. آنچه که مهم است این است که ما در هر آن مبلغ آن باشیم و تلاش کنیم که در مبارزه با استبداد آنچه را از این تشکل ها وجود دارد حفظ کرده و گسترش دهیم. 
رهبری سیاسی
در کنار وضع رهبری و کمیت ناچیز سازمان صنفی و اقتصادی کارگری، هیچ یک از احزاب و سازمان ها و گروه هایی که نام های چپ و دموکرات روی خود گذاشته اند و تعدادشان بسیار زیاد است نه در کل کارگران بلکه حتی در یک کارخانه و موسسه داری نفوذ چشمگیری نیستند. حداکثر ممکن است برخی از کارگرانی که هدایتگر مبارزات صنفی کارگران هستند تمایل به این حزب و سازمان و یا دیگری داشته باشند و حزب و سازمان مربوطه سندیکا و یا شورا را متمایل به خود بداند.
و این ها هم در حالی است که با وجود این که تعداد این نوع احزاب و سازمان ها سر به  فلک می گذارد، به ندرت می توان حزب و یا سازمانی را یافت(در اینجا «به ندرت» واژه ای است با رنگ و بوی خوش بینی!)  که از حداقل استانداردهای تشکل سیاسی ای که حتی بخواهد به طور رسمی و قانونی برای اهداف اش مبارزه کند، برخوردار باشد. بخش هایی از این نوع احزاب و سازمان ها با توجه به تئوری های رویزیونیستی و لیبرالی و یا پسامدرنیستی به نفی هر گونه مرکزیت پرداخته اند و «دموکراتیک» بودن سازمان هاشان به نوعی فعال مایشایی فراکسیون های درون سازمانی کشیده شده است. در این گونه سازمان ها هر بخش و یا هر شخص حرف خود را می زند و کل تشکیلات هیچ نظریه جامعی برای تحلیل اوضاع و یا گذر از آن و سازماندهی مبارزه برای این گذر ندارد و طبعا نتیجه ی سازمانی آن این است که اتوریته و اراده ی واحدی بر تشکل حکفرمایی نمی کند و روشن است که چنین به اصطلاح سازمانی ناتوان از پیگیری سیاست های حتی رویزیونیستی و لیبرالی خود خواهد بود.
در مقابل این وضع اسفبار وظیفه ی ما کمونیست ها تلاش برای بنیانگذاری حزب و سازمانی است که برای مبارزه ی ای سخت و طولانی نظم یابد. حزبی که تئوری انقلابی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی را فرا راه خویش قرار دهد، مرکزیت دموکراتیک و انظباط آهنین در پیاده کردن سیاست ها داشته باشد و مبارزات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی طبقه ی کارگر و توده ها را رهبری کند. بدون چنین حزبی سخنی از پیروزی نهایی طبقه ی کارگر و خلق ما و برقراری جمهوری دموکراتیک انقلابی و سوسیالیسم نمی تواند در میان باشد.   
درباره ی برخی نابسامانی ها:«اینا برن هر کی می خواد بیاد!» و «هر کی بیاد بهتره از ایناست»
نبود حزب و سازمان و رهبری انقلابی کمونیستی و یا دموکراتیک در راس طبقات انقلابی( کارگران، کشاورزان و لایه های تهیدست طبقه ی خرده بورژوازی) و یا احزاب و گروه های اصلاح طلبی که خود را«تحول خواه» و «گذار طلب» می دانند و خواهان «گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی» به یک جمهوری دموکراتیک- سکولار بورژوایی هستند در راس لایه های میانی و مرفه جامعه از یک سو و شکست جنبش هایی که علیه حکومت کنونی در سه دهه ی گذشته بر پا شده از سوی دیگر و بی طور کلی بی افق و چشم انداز روشن دیدن جنبش و نیز ندیدن امکان پایداری آن برای رسیدن به اهداف اش، موجب پخش شدن ترکش های ناباوری به توانایی خود و یاس و ناامیدی از یک سو و رشد تمایلات ارتجاعی در میان بخش هایی از لایه های میانی جامعه و برخی از توده های تهیدست و بی چیز گشته است.
برخی نام این وضع را «استیصال» گذاشته اند. تجلی این استیصال یا «درمانده گی» را شاید بتوان در این دیدگاه دانست که «این ها بروند هر که می خواهد بیاید» و «مهم نیست که چه نیرویی بیاید تنها این بروند مهم است».
گونه ی دیگری از این «استیصال» را می توان امید بستن به نیروی بیگانه ی امپریالیستی( آمریکا و یا اسرائیل) برای تغییر حکومت کنونی دانست. ماهیت این استیصال جز باور نداشتن به نیروی خود و ناتوان دیدن خود در سرنگونی جمهوری اسلامی چیز دیگری نیست.
این یکی از نتایج نبود رهبری انقلابی و یا دموکراتیک و حتی لیبرالی بر جنبش های طبقات جامعه ست و در حالی است که در تاریخ مبارزات گذشته مصدق ملی گرا توانست توده های بسیاری را به دور سیاست ملی کردن صنعت نفت و علیه امپریالیسم انگلستان گرد آورد و جنبش ملی کردن نفت را رهبری کند و یا حزب توده با وجود تمامی انحرافات اپورتونیستی و رویزیونیستی خود در دوره ی 32- 20 توانسته بود که بخش های بزرگی از طبقه ی کارگر و نیز لایه های میانی جامعه را گرد سیاست های بعضا مترقی خود در آن زمان جمع کند. وضع کنونی اکثریت احزاب و سازمان ها و گروه های سیاسی چنین است که حتی حداقل هایی از آن گردآوری نیروی توده ای به دور سیاست های خود، حتی سیاست های لیبرالی شان، را نیز ندارند.
مساله ی بی باوری به نیروی خود و باور به نیروی خارجی( در بحث ما امپریالیسم آمریکا، دولت اسرائیل و دارودسته ی مزدوران پادشاهی خواهی که برای سرنگونی جمهوری اسلامی و رسیدن به قدرت و برقراری استبداد سلطنتی به آنها اتکا می کنند) و بنابراین پناه گرفتن پشت نیروهای خارجی از یک سو بروز برخی خصال طبقاتی لایه های میانی جامعه به ویژه لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی است که عموما، به ویژه لایه های مرفه این طبقه، در مورد پیوستن به انقلاب مردد هستند و بیشتر هنگامی به آن می پیوندند که احساس کنند زور نیروی انقلابی به زور نیروی ارتجاعی می چربد.
و از سوی دیگر بازتاب برخی خصال و روحیه ی ملت های زیرسلطه ی امپریالیسم است تا زمانی که بر آن چیره نگردند.(2) یکی از سیاست های امپریالیسم و ارتجاع داخلی خواه این ارتجاع استبداد سلطنتی و پادشاهی باشد و خواه ارتجاع استبداد دینی، تهی کردن تمامی طبقات انقلابی و ترقیخواه داخلی از حس اعتماد به نیرو و توانایی خود در زمینه خلاقیت، آفرینش و پیشرفت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است. در اقتصاد وابسته بودن به اقتصاد برتر سرمایه داری امپریالیستی و ناتوانی در تولید صنعتی و کشاورزی پایه و اساس تهی شدن از حس اعتماد به نفس ملی است. در عرصه ی سیاسی سرکوب های شدید و پی در پی و تحقیر مداوم توده ها و فقدان دموکراسی های ابتدایی رکن اساسی آن است. در فرهنگ تهی کردن خلق زیرسلطه از آنچه هویت تاریخی و ملی آن را می سازد و بنابراین همه چیز دیگران را کمال دانستن و برای تاریخ و فرهنگ ملی خود و بازسازی و زنده و نو نگه داشتن آن نه تنها ارزشی قائل نشدن بلکه آن را چون چیز به درد نخوری تلقی کردن و به دور انداختن رکن پایه ای آن می باشد.
 این دیدگاه ها در تمامی طبقات خلق و به نسبت های گوناگون نافذ می شود و از یک سو هویت تاریخی و ملی را نابود می کند و از سوی دیگر وضع اقتصادی و سیاسی - فرهنگی کشورهای دیگر( گاه صرفا اقتصادی و گاه سیاسی و فرهنگی و به هر حال کشورهای گوناگون و با توجه به وضع کشور مورد نظر به نسبت های متفاوت )و عموما امپریالیستی را در نظر ملت زیرسلطه در مقام والا قرار می دهد و خود را در مقام فروتر.(3)
 در واقع، تمامی طبقات خلق و از جمله طبقه ی کارگر تنها در یک مبارزه ی همه جانبه ی(اقتصادی سیاسی، فرهنگی و نظامی) و دامنه دار و طولانی می توانند بر این حس ناتوانی ملی که در نتیجه ی شرایط معین اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ایجاد شده غلبه کنند و حس اعتماد به خود و نیروی خود و توانایی خود برای سروسامان دادن به امور کشور خویش را در خود رشد دهند.
این نیز امری است که بدون حزب کمونیستی که گردان پیشاهنگ این طبقه باشد و مبارزات این طبقه را رهبری کند و بدون قرار گرفتن طبقه ی کارگر آگاه و انقلابی در رهبری تمامی دیگر طبقات خلقی کشور و در فراشد سرنگونی ارتجاع و امپریالیسم و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر ممکن نیست.       
 هرمز دامان
نیمه ی نخست آذرماه 1404
یادداشت ها
1-   در این که هسته های مخفی کارگری هدایت کننده ی اعتصابات و مبارزات هستند تردیدی نیست اما برای عمومی کردن مبارزات صنفی و اقتصادی و تثییت و تداوم دنبال کردن حقوق صنفی و اقتصادی و سیاسی کارگران در چارچوب نظام ارتجاعی موجود، نیاز به نفوذ در لایه های میانی و عقب مانده ی طبقه ی کارگر هست و این یک بدون تشکل های علنی صنفی و سندیکایی( و یا شوراهای صنفی) کار دشواری است.
2-    چنان که مثلا در چین زیر سلطه ی امپریالیسم حتی در دورانی که یک حزب کمونیست انقلابی در راس مبارزات طبقه ی کارگر و خلق چین قرار داشت چنین روحیه هایی بروز می کرد و طی مبارزات طولانی رفع شد و حس خودباوری جای آن را گرفت. در این خصوص نگاه کنید به بخش «رد تئوری انقیاد ملی» در رساله ی مائو با نام درباره ی جنگ طولانی، منتخب آثار، جلد دوم، ص189- 183.
3-   البته بین ملت ها رقابت - گاه سالم و گاه ناسالم - و«چشم هم چشمی» و پس و پیش افتادن وجود دارد که درجاتی از این رقابت ها- و بیشتر وجه سالم آن – و تحقیر وضع خود، که از «خواب غفلت بیدار شدن» و «به خود آمدن» را ایجاد می کند مثبت است و آن هم زمانی که تجزیه و تحلیل درستی از علل عقب مانده گی یک ملت نسبت به ملت های صورت گیرد و راهکارهای چیره گی بر عقب مانده گی یافت شود و به آنها عمل گردد.
در مورد خلق ما شکی نیست که برقرار حکومت های ارتجاعی گذشته و در حال حکومت ولایت فقیه، از جهات بسیاری موجب عقب مانده گی آن از ملت های دیگر شده است، اما اکنون وجوهی در خلق ما وجود دارد که وی را در میان ملت های دیگر می تواند پیشرو و سرفراز نگه دارد و ما در این خصوص به مبارزات سه دهه اخیر با ارتجاع دینی و مذهبی و فداکاری های بی پایان طبقات خلقی و در صدرشان کارگران و کشاورزان و خلق های دربند و زیرسلطه ی کرد و بلوچ و ترک و عرب و ترکمن و همچنین زنان مبارز و شجاع مان نظر داریم. مبارزاتی که علیرغم ضعف ها و کمبودها و مشکلات ادامه خواهد یافت. در عین حال با تداوم جنبش و انقلاب و غلبه بر ضعف ها و کمبودها و مشکلات، طبقه ی کارگر و خلق ما می تواند به نیروی خود حکومت ولایت فقیه را سرنگون کند و حکومتی مستقل و دموکراتیک بنیان گذارد و آرمان ها و آرزوهای دیرین خود را در برپایی یک اقتصاد ملی و یک سیاست و فرهنگ دموکراتیک- انقلابی جامه ی عمل بپوشاند.   
 
 

 

۱۴۰۴ آذر ۶, پنجشنبه

سیاست های حکومت و امپریالیست ها و وضع کنونی توده ها( پاره ی نخست)


شرایط کشور و توده های مردم روز به روز بدتر می شود و فقر و فلاکت بیشتری زندگی آنها را تهدید می کند. روزی نیست که اتفاقی نیفتد و روزی نیست که صدای اعتراضی بلند نشود. خصال ویژه ی اوضاع کنونی دزدی ها و فساد مقامات حکومت ولایت فقیه، لاف و گزاف های دهن پرکن حکومت علیه آمریکا و اسرائیل، به نابودی کشاندن محیط زیست زندگی مردم، به قهقرا بردن وضع معیشت و به فلاکت انداختن اکثریت کارگران و زحمتکشان و بالاخره سرکوب اعتراضات توده ها و به ویژه زنان و خلق های ستمدیده ی در رنج است.
باندهای فاسد حکومتی غارتگران و دزدانی هستند که به جان کشور و توده ها افتاده اند و جای سالمی در کشور و در زندگی مردم باقی نگذاشته اند.
مردم را از آب و برق و گاز و هوای سالم تا جایی که توانسته اند محروم کرده اند و محیط زیست زندگی شان را غارت و یا نابود کرده اند. آخرین مورد در این خصوص به آتش کشیده شدن و یا کشیدن جنگل های هیرکانی است که تاریخی میلیون ها ساله دارند و اینک هکتارها از آن به واسطه ی ناتوانی حکام در حفاظت از آن و یا عامدانه و برای استفاده از زمین هایش نابود شده اند.
از این سوی هر دم پته ی یکی از دزدی های کلان شان به روی آب می افتد و آه از نهاد توده های بی چیز بر می آورد. یکی از آخرین رو افتادن دزدی های این تفاله های متعفن، کلاشی و دزدی بزرگ مدیران بانک آینده بوده است و دست کسانی مانند انصاری و مجتبی خامنه ای و در واقع خود خامنه ای و دفترش را رو کرده است.
جدا از این نوع غارتگری ها و دزدی ها و تخریب ها که ادامه دارد، دولت به هر دری می زند که کسری بودجه ی سالیانه اش را برطرف سازد و گران کردن قیمت بنزین یکی از آخرین اقدامات آن است که قرار است از میانه آذرماه اجرا شود. روشن است که جدا از تورم روزانه و هفتگی و ماهانه، بالا بردن قیمت بنزین، قیمت تمامی کالاها تولیدی( و مهم ترین آنها خوراک و دارو) و خدمات را بین 8 تا 15 درصد گران خواهد کرد و در ایران کنونی که اقتصاداش بی درو پیکر است  و سودجویی حرف اول و آخر را می زند ممکن است این افزایش بیش از حداکثر ممکن آن نیز باشد.
به این ترتیب از هر سو توده های کارگر و کشاورز و حقوق بگیران جزیی و لایه های تهیدست شهر و روستا در معرض فشارهای بیشتری قرار خواهند گرفت و زندگی محقرشان در معرض تجاوز خامنه ای و دیگر حکام کثیف حکومت ولایت فقیه قرار خواهد گرفت.
وضعیت حکومت 
در صدر مهم ترین مسائل حکومت ولایت فقیه در حال حاضر دو مساله قرار دارد: یکی وضعیت جنبش توده ها و امکان اعتراض و شورش و انقلاب و دیگری تکلیف روابط خارجی کشور با کشورهای امپریالیستی غرب و در راس شان آمپریالیسم آمریکا.
از دومی آغاز می کنیم.
 در این خصوص با دو نوع کنش روبروییم: از یک سو با های و هوی سران حکومت و در صدرشان خامنه ای و شرکای پاسدار و دارودسته ی هسته ی مرکزی قدرت که از تداوم مبارزه با آمریکا و اسرائیل سخن می گویند و طرح و نقشه ی انتقام می ریزند( آخرین آن انتقام ترور هیثم طباطبایی نفر دوم حزب الله لبنان از جانب دولت اسرائیل است) و احتمالا به جای انتقام از اسرائیل چند نفر از محکومین سیاسی در ایران را اعدام می کنند، و از سوی دیگر با پیام های پنهانی گوناگون که از طریق کشورهای گوناگون عربی از قطر و عمان گرفته تا عربستان سعودی برای ترامپ رئیس جمهور آمریکا می فرستند و به مردم نیز در مورد محتوی پیام ها پاسخی نمی دهند و اگر بدهند دروغ می گویند.
این که این پیام ها برای «خریدن زمان» است نمی تواند مساله را به گونه ای مکفی توضیح دهد زیرا حکومت ولایت فقیه هم با بحران اقتصادی و سیاسی - فرهنگی داخلی روبرو است و هم تداوم تحریم ها و وارد کردن فشارهای داخلی به توده های مردم هر آن وضع آن را با خطر سرنگونی مواجه می کند و با سیاست سرکوب صرف نیز نمی تواند بقایش را تامین کند. از این رو نیازمند رفع تحریم ها و برقراری رابطه ی عادی با آمریکا و کلا امپریالیست های غربی است. مشکل اساسی خامنه ای و سران پاسدار در برقراری روابط با امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های غربی مساله حفط آبروی نداشته ی حکومت شان در مذاکرات و نتیجه ی آنها است و نه نفس مذاکره و پذیرفتن بسیاری از خواست های آمریکا.
دو راه اساسی در برابر امپریالیست های غربی
برای امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های اروپای غربی و متحد آُسیایی شان ژاپن، دو راه اساسی برای حل مساله ی حکومت کنونی وجود دارد:
نخست این که حکومت ولایت فقیه مذاکره با آنها را ادامه دهد و خواست های آنها را بپذیرد. کنار گذاشتن سیاست غنی سازی، مساله ی محدود کردن موشک ها، پایان دادن به بساط نیروهای نیابتی، سر و سامان دادن اصلاحاتی درون کشور و به ویژه دادن آزادی های اجتماعی و تا حدودی فرهنگی و نیز باز کردن درهای کشور به روی سرمایه های امپریالیست های غربی و در نهایت یکی شدن با کشورهای عرب منطقه(همچنان که حکومت استبدادی شاه سابق بود) ... مهم ترین این خواست ها هستند. در چنین صورتی این امکان که شرایط زندگی توده ها بدتر از این نشود و به جنبش های توده ای درون کشور نه تنها دمیده نشود بلکه مردم آرام گیرند و مشغول زندگی خویش گردند وجود دارد؛ به ویژه این که در میان نیروهای مخالف حکومت، نه نیروهای انقلابی و نیز دموکراتیک و ملی دارای نفوذ عمیقی در توده ها هستند و مثلا رهبری جنبش های توده ای را در دست دارند و نه نیروهای سلطنت طلب و شاه پرست یا جمهوری خواه مرتجع هوادار امپریالیست ها دارای پایه ای در مردم هستند که بتوانند به ساده گی جایگزین شوند.
به هر حال در صورتی که خامنه ای و شرکای پاسدار پای میز مذاکره روند و شروع به پذیرش خواست های آمریکا و شرکای غربی اش کنند، امپریالیست ها نیازی به حمله به ایران و سرنگونی حکومت خامنه ای نخواهند داشت.
و اما راه دوم این که خامنه ای و شرکای پاسدار در فکر تداوم راه پیشین و کنونی خویش باشند؛ بخواهند به غنی سازی ادامه دهند و موشک ها را از نظر تکنیکی و بُرد ارتقا دهند و نیز به سازماندهی و تجهیز نیروهای مسلح نیابتی ها در لبنان و عراق و یمن و دخالت در لبنان و سوریه و عراق و یمن و غیره بپردازند. در کنار این ها، به تداوم شیوه ی حکومت داری خویش در داخل ادامه دهند و به واسطه ی اجرای این سیاست ها زندگی توده ها را هر آن به فلاکت بیشتری کشانند و هیزم بیشتری به آتش خشم توده ها بریزند.
در این صورت سه امکان برای سیاست امپریالیست ها می توان تصور کرد:
امکان نخست
امکان نخست در شرایطی است که از جانب خود حکومت احساس خطر می کنند؛ یعنی این که خامنه ای و سران پاسدار دنبال سیاست های خود در مورد غنی سازی و برنامه ی موشکی خود را بگیرند و نیز به سازماندهی و تجهیز نیروهای نیابتی در منطقه بپردازند. در این صورت سیاست امپریالیست ها این گونه خواهد بود که دوباره حمله کنند و نیز این که طی این حملات تلاش کنند پروژه ی تغییر حکومت را به عمل در آورند.
نکته ی در خور در مورد چنین وضعی این است که با توجه به پروژه ی ترامپ مبنی بر درگیر نکردن امپریالیسم آمریکا در جنگ های بزرگ تازه، مسئولیت این امر به دولت صهیونیستی اسرائیل سپرده شود و آمریکا و دیگر امپریالیست ها در صورتی دخالت کنند که دولت اسرائیل به تنهایی از پس حملات و تخریب و سرنگونی و جایگزینی بر نیاید و به هر حال حداقل و در شرایطی معین نیز  به ویژه زمانی که مقاومتی جدی از جانب نیروهای سپاه وفادار به حکومت کنونی صورت گیرد - حداکثر دخالت امپریالیست ها نیاز باشد.
امکان دوم
امکان دوم در شرایطی است که در سیاست های کنونی حکومت ولایت فقیه برخی تغییرات پدید آید و بدون مذاکره و بدون تمکین به همه ی خواست ها، برخی از آنها را اجرا کند؛ یعنی دنباله ی غنی سازی را نگیرد، به تکامل تکنیکی موشک ها و گسترش آنها دست نزند و نیز نیروهای نیابتی اش را آن چنان که باید و شاید سازمان دهی و تجهیز نکند. در چنین صورتی باز هم تحریم های امپریالیست ها ادامه خواهد یافت و این تحریم ها در کنار دیگر مشکلات داخلی می تواند اعتصابات و جنبش ها و شورش های توده ای را موجب شود.
این چنین وضعی به هیچ وجه مورد علاقه ی امپریالیست ها نیست. زیرا آنها جنبش و انقلاب در ایران و منطقه نمی خواهند. البته ممکن است خامنه ای و شرکای پاسدار سیاست حداکثر سرکوب را دنبال کنند و تلاش کنند که جنبش توده ها را خفه و آنها را به تمکین وادار کنند، اما اگر حتی موفق شوند که جنبش را سرکوب و خفه کنند که تلاش های سه دهه ی اخیرشان در این مورد با وجود کشتارها و اعدام ها چندان نتیجه بخش نبوده است، باز هم حکومت بر مردمی سرکوب شده و سرشار از نفرت از حکومت بسیار دشوار خواهد بود. از این رو امپریالیست ها به احتمال زیاد دخالت خواهند کرد و تلاش خواهند کرد که خود را در امتداد و پشتیبان جنبش توده ای نشان دهند و حکومت را سرنگون کرده و حکومتی سرسپرده و مزدور خود را که به احتمال دارودسته ی پادشاهی خواهان و سلطنت طلبان خواهند بود به جای آن بر سرکار آورند.
ما بارها در این خصوص صحبت کرده ایم که این تصور که توده ها در ایران انقلاب می کنند و امپریالیست ها بیکار می نشینند و نظاره گر انقلاب توده ها خواهند شد نادرست و سمی برای طبقه ی کارگر و جنبش انقلابی ستمدیده گان است و از این رو این درک را که توده ها پس از انقلاب، حکومتی از آن خویش تشکیل داده و با امپریالیست ها وارد روابطی «عادلانه» خواهند شد نادرست، و آن را در صورتی که صداقت و سلامتی در اعلام اش باشد ساده لوحی و خود فریبی و در صورتی که صداقت و سلامتی در آن نباشد و قصد آرایش امپریالیست ها را برای کارگران و زحمتکشان داشته باشد مردم فریبی ارزیابی کردیم. در گذشته تصور ما که درست هم بود این بود که امپریالیست ها در هنگامه ی انقلاب دخالت خواهند کرد و اجازه نخواهند داد که انقلاب تداوم یابد و از بستر آن حکومتی مردمی و ملی و یا دموکراتیک - انقلابی بیرون آید. اکنون وضع کمی برعکس شده است و جنگ دوازده روزه این کمی برعکس شدن را نشان داد و به واقع نقطه جهش از یکی به دیگری بود. در جنگ دوازده روزه ظواهر قضایا این گونه شد که امپریالیست ها به وسیله ی نماینده ی نظامی شان دولت صهیونیستی متجاوز اسرائیل به ایران حمله کردند و در عین حال از مردم خواستند که به خیابان ها بریزند تا دولت اسرائیل نیز برایشان بساط حکومت کنونی را جمع کرده و حکومتی تازه از همیشه مزدوران امپریالیسم یعنی دارودسته ی پادشاهی خواهان را بر سرکار آورد.
البته سیاست جامع آنها نیست که دولت اسرائیل همه ی کارها را انجام دهد بلکه چنانکه در بالا اشاره کردیم احتمالا خود نیز دخالت نظامی خواهند کرد( مشکل است که حکومت کنونی را صرفا با حملات هوایی اسرائیل برانداخت مگر این که همراه این حملات کودتایی در داخل سازمان داده شود). در هر صورت وضع به گونه ای درآمده که امپریالیست ها دست پیش را گرفته اند و به نظر در صورت تداوم سیاست های کنونی خامنه ای و شرکای پاسدارش تلاش خواهند کرد این برنامه را پیش ببرند و خود را مدافع جنبش توده ها نشان دهند و در عین حال مشتی پادشاهی خواه مزدور را همچون نماینده گان مردم و آنها که مردم می خواهندشان جا بزنند.
امکان سوم
امکان سومی را نیز می توان تصور کرد: این که امپریالیسم آمریکا و دولت صهیونیستی جنایتکار اسرائیل نتوانند و یا فکر کنند که نمی توانند حکومت استبداد سلطنتی دارودسته ی مزدور پادشاهی خواهان را به عنوان حکومتی که کارگران و کشاورزان و توده های تهیدست می خواهند جا بزنند. یعنی در صورت بروز جنبش توده ای و انقلاب، زور جنبش و انقلاب و زور توده ها برای سرنگونی و موج های ایجاد شده در نتیجه ی جنبش توده ها و کلا شرایط عمومی ای که جنبش به وجود می آورد، به زور امپریالیست ها برای دخالت مستقیم بچربد. در این صورت آنها به اجبار تابع برخی روندهای داخلی جنبش و انقلاب شده و توطئه های تازه ای بر علیه آنچه از دل جنبش و شورش و انقلاب توده ها بر می آید سامان خواهند داد.
مساله ی افزایش قیمت بنزین
دولت پزشکیان با مقدمه چینی های فراوان بالاخره برنامه ی خود برای گرانی بنزین را اعلام کرد. شرایط و قیمت های اعلام شده نوعی کلاه برداری است و ظاهر آن به گونه ای است که انگار بیشتر مصرف بنزین به وسیله ی لایه های مرفه و میانی را هدف گرفته است اما ماهیت آن چنین نیست و اجرای آن نه تنها به روی آنها که با ماشین خود کار می کنند و بسیاری شان جزو تهیدستان جامعه هستند تاثیر می گذارد بلکه قیمت تمامی کالاها را بالا برده و تاثیر فراوان بر زندگی کارگران و کشاورزان و حقوق بگیران جزء و تهیدستان شهر و روستا خواهد گذاشت. یعنی هم مستقیما آنها که خود بنزین را مصرف می کنند و هم غیرمستقیم یعنی آنها که نتایج افزایش قیمت بنزین را روی کالاهای اساسی زندگی شان خواهند دید، هدف گرفته است.
جیران کسری بودجه ای که بخش مهمی از آن به وسیله مشتی طفیلی ولایت فقیهی( تشکیلات سپاه و  سازمان های سرکوب گر داخلی و خارجی و همچنین روحانیون و باندهای دزد و غارتگر حاکم) مصرف می شود از جیب توده ی مردم و در راس شان کارگران و کشاورزان و حقوق بگیران جزء و تهیدستان شهر و روستا ماهیت این گران شدن را توضیح می دهد
در کنار این افزایش بنزین و مکمل آن دو نوع شیادی به چشم می خورد:
نخست شیادی خود دولتیان است و در صدرشان پزشکیان و کلا اصلاح طلبان دولتی و حکومتی که اینک بیش از پیش نقش رفوگری خویش را برای حکومت ولایت فقیه و خدمتگزاری خامنه ای و باند دزدان سپاه آشکار می کنند و آنچه آنها می خواهند و خودشان به دلیل بی آبرویی و نفرت و کینه ی مردم از آنها، مستقیما سخت شان است و توان اش را ندارند انجام دهند، انجام می دهند و کلاه سر توده های مردم می گذارند. در کنار پزشکیان و دیگر اصلاح طلبان دولتی می توان از عارف نام برد که به کارگران و زحمتکشان وعده ی سرخرمن می دهد و به آنها می گوید که درآمد دولت از افزایش قیمت بنزین صرف افزایش معیشت مردم خواهد شد!؟
و دیگری برخی از دارودسته های برگزیده و مزدور مجلس خامنه ای که نقش مخالف طرح افزایش قیمت بنزین را بازی کرده و های و هویی عمدتا دروغین علیه این افزایش به راه انداخته اند تا مثلا خشم و نفرت مردم کنترل شود و آرام گیرد! آنها که بودجه را تصویب کرده اند خود می دانند که  قرار بوده که بودجه که بخش اعظم آن صرف نهادی نظامی و اداری حکومت می شود از کجا تامین شود.
به این ترتیب دست همه غارتگران و کلاشان حکومت ولایت فقیه از خامنه ای و سران سپاه گرفته تا دولت و مجلس و دستگاه قضایی در یک کاسه است. اگر اختلافی میان شان باشد که هست، در مورد افزایش قیمت بنزین نیست. زیرا در این مورد همچون مورد آبان 98 با یکدیگر وحدت دارند. این را هم باید بیفزاییم که بخشی از اقتصاددانان هوادار کارگزاران و اصلاح طلبان حکومتی که ته فکرشان سیاست های نئولیبرالی و بازار آزاد و غیره است با این افزایش قیمت بنزین و اساسا سپردن همه ی قیمت ها به بازار مخالفتی ندارند؛ گرچه این سیاست ضد مردمی را با این دلیل که با وجود دولت و حاکمیت کنونی نرخ گذاری دولتی موجب فساد دستگاه ها و عقب مانده گی تولید و غیره می شود که درست است، افاده می کنند.  

هرمز دامان
نیمه ی نخست آذرماه 1404


۱۴۰۴ آذر ۲, یکشنبه

از گذشته(11)

 

 نقدی بر ملاحظات انتقادی

 نقدی بر یک مقاله و پاسخ ها ما به آن
بخش دوم

م- دامون


۱۴۰۴ آذر ۱, شنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(20)

 
 
انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(20)
بخش دوم - راه های تصرف قدرت سیاسی و شرایط ایران
 
مبارزات مسلحانه ی خلق دربند و زیر ستم ایران(ادامه)
 
خلق بلوچ - مبارزات دموکراتیک مسالمت آمیز و مبارزات مسلحانه
با وجود داشتن تاریخ مبارزات طولانی و وجود رهبران مبارز، اوج گیری جنبش خلق بلوچ که در کنار خلق عرب از ستمدیده ترین و محروم ترین خلق های ایران به شمار می رود بیشتر در دو دهه ی اخیر و به ویژه در دوران خیزش بزرگ«زن، زندگی، آزادی» بوده است. در این دوران است که یک تغییر کیفی در خود بازیابی خلق بلوچ و یافتن جایگاهی در خور از جانب بلوچ های مبارز در میان جنبش خلق های ایران صورت می گیرد. خلق بلوچ دارای رهبری سیاسی مذهبی می باشد و در دو دهه ی اخیر برخی سازمان های نظامی- مذهبی از درون آن به مبارزه ی مسلحانه برخاسته اند.  این خلق در سه عرصه ی سیاسی و فرهنگی( مذهب سنی) و نظامی برای احقاق حقوق ملی خویش با حکومت ولایت فقیه در حال مبارزه است.
خلق بلوچ در هیچ زمانی نتوانسته حکومتی ملی و مترقی از آن خود یعنی حکومت هایی مانند آذربایجان و کردستان در زمان حزب دموکرات و کردستان تشکیل دهد. این مساله چند علت دارد که مهم ترین آنها نبود یک جنبش فرهنگی- سیاسی انقلابی و مترقی دموکراتیک پایدار سراسری در این منطقه بوده و تلاش ها عموما محلی و منطقه ای بوده است.
شاید بتوان علت آن را وضعیت اقتصادی و جغرافیایی منطقه دانست. از نظر اقتصادی منطقه به دلیل وجود بیابان ها و کوهستان ها، یکپارچگی ندارد و بیش از نقاط دیگر گسستگی و چند پاره گی در اقتصاد آن به چشم می خورد. درصد بیکاری بالاست و کارهای قاچاق جزیی و کلی رواج دارد.
 از نظر جغرافیایی مجاورت آن به ویژه با پاکستان که خود از نظر سیاسی - فرهنگی به شدت عقب مانده است و فرقه ها و نحله های گوناگون مذهبی و جدال این فرقه ها و نحله ها با یکدیگر بیداد می کند- و یکی از دلایل مهم دیرپایی حکومت ارتش و نظامیان برده ی امپریالیست های آمریکا و غرب همین بوده است - مانعی بوده است برای تکامل فرهنگی- سیاسی خلق بلوچ و مهاجران آن. یعنی این روابط به جای آنکه آنها را پیش ببرد - برعکس مناطق جنوبی روسیه و یا عثمانی و یا عراق برای آذربایجان و یا کردستان- در حال فعلی نگاه داشته و یا به عقب رانده است.
در عین حال مهاجرت زحمتکشان بلوچ به کشورهای خلیج ایضا به دلیل عقب مانده گی سیاسی - فرهنگی این شیخ نشین ها و فقدان جنبش های فرهنگی - طبقاتی در این خطه( به جز در «بهار عربی» و آن هم در برخی از کشورها)، برای خلق بلوچ ارمغان فرهنگی - سیاسی مثبتی نداشته است و کمالی حتی در نیروی کار این منطقه ایجاد نکرده است. این ها را مقایسه کنیم با مهاجرت زحمتکشان و تهیدستان ترک و یا کرد به قفقاز و باکو و یا مهاجرت افراد نیمه مرفه و مرفه این خلق ها به استانبول و یا حتی عراق( کشوری که به همراه سوریه و مصر و برخی دیگر از کشورهای عربی تحولات سیاسی - فرهنگی مهمی به ویژه در دوران نخستین حزب بعث در آن رقم خورد) که نقش مهمی در بالا بردن سطح فرهنگی - سیاسی این خلق ها اجرا کردند. در واقع مهاجرت به کویت و برخی دیگر از کشورهای منطقه که از هفتاد هشتاد سال پیش به این سو وجود داشته است بیشتر نقش اقتصادی در زندگی خانواده ها و کارگران مهاجر ایرانی داشته است و نه نقش سیاسی و فرهنگی. شاید به همین سبب باشد که ما با آن جنب و جوش کمونیستی و دموکراتیکی که در خلق ترک و یا کرد و حتی تا حدودی خلق های عرب و ترکمن به دلایل دیگری که هنگام صحبت از این خلق ها به آنها اشاره خواهیم کرد، روبرو بودیم در خلق بلوچ روبرو نیستیم.
در دوران اخیر رهبری سنی مذهب مترقی خلق بلوچ تا حدودی توانسته یک وضعیت مستقل نسبت به حکومت مرکزی و حکومت ولایت فقیه برای خود ایجاد کند. به عبارت دیگر خلق بلوچ از زیر نفوذ حکومت مرکزی خارج شده و به طور کلی به زیر نفوذ سران مذهبی و سیاسی خود در آمده است و این یک استقلال نسبی را برای جنبش این خلق بزرگ رقم زده است. جنبش توده ای گسترده در این منطقه توانسته با وجود سرکوب های گسترده و خشن و به همراه خلق کرد با بیشترین اعدام ها و جان باخته گان، به تداوم خود ادامه دهد.
یکی از خصال بارز جنبش دموکراتیک کنونی در میان خلق بلوچ و رهبری سنی مذهب آن تلاش برای پیوستگی و تداوم پیوستگی این جنبش با جنبش دموکراتیک- انقلابی سراسری در ایران است. این امر توانسته حس همبستگی ژرفی بین دیگر ملیت های ساکن ایران با خلق بلوچ ایجاد کند و به همدردی و همراهی با آنها بکشاند. امری که تلاش های خامنه ای و شرکای پاسدار را در بستن انگ «تجزیه طلبی» به خلق بلوچ ناکار کرده و نگذاشته این خلق تنها بماند.
نکته ی مهم در مورد بلوچستان تداوم مبارزات مسلحانه از جانب برخی گروه های مذهبی سنی است. در حالی که بیشتر سازمان های خلق کرد دست از مبارزه مسلحانه برداشته و خود را به اصطلاح تابع جنبش انقلابی توده ای کرد و این نظریه که «مبارزات اجتماعی و مدنی مسالمت آمیز» بهتر جوابگوی شرایط است، قرار داده اند، مبارزات مسلحانه از جانب خلق بلوچ کماکان ادامه یافته است.    
خلق عرب
 خلق عرب در خوزستان یکی از صنعتی ترین استان های کشور متمرکز است. ستمی که بر این خلق رفته و می رود بسیار بیشتر از دیگر خلق های ایران بوده و هست.
خوزستان سرزمین تضادهاست. پس از رشد نخستین صنعتی این استان به دلیل وجود شرکت نفت و نیز سیاست های جایگزینی جمعیت حکومت مرکزی، سیل جمعیت - و به ویژه دهقانان کنده شده از زمین - از شهرهای همجوار و همچنین سراسر کشور به این استان و بیش از همه شهرهای اهواز و آبادان جاری شد و بافت جمعیتی این شهرها را تا حدودی تغییر داد.
این استان گرچه از نظر صنعتی به دلیل وجود نفت گسترش یافت اما گسترش صنعت با گسترش و تکامل سطح زندگی و فرهنگ اکثریت مردم این منطقه که کماکان مردم عرب و در درجه ی بعدی بختیاری ها هستند تطبیق نکرد. صنعت ظاهر پیشرفت کرده اما سطح زندگی مردم بسیارعقب مانده است. بسیاری از روستاهای این مناطق پر از مردم فقیر و تهیدست عرب است. فقر و فلاکت در این منطقه بیداد می کند. امری که به مبارزات مداوم توده های کارگر و زارع و دامدار ستمدیده و نیز لایه های میانی آن دامن زده است.
خلق عرب در طول مبارزات و جنبش های خویش علیه ستم ملی و نژادی که علیه آن اعمال می شده به دلیل فشارها و سرکوب های وحشتناک حکومت مرکزی و نیز پاره ای مسائل و پراکنده گی های مربوط به بافت طبقات و لایه های درون طبقاتی و همچنین سنت های مذهبی و تعصبات عقب مانده ی شیوخ عرب که بر پایه ی ساخت قبیله ای کماکان حرف شان خوانده می شد، نتوانسته سازمان هایی مانند حزب دموکرات آذربایجان و یا کومه له زحمتکشان کردستان( کومه له ی ای که کاک فئواد سلطانی رهبر آن بود) ایجاد کند.  با این حال اگر از سازمان های جدایی خواه کوچکی که در میان خلق عرب نفوذ چندان ژرفی نداشته اند بگذریم سازمان های مبارز و حق طلب ملی که در زمان انقلاب شماری زیادی از آن ها ایجاد شد- مهم ترین شان سازمان سیاسی خلق عرب بود - و بسیاری شان نیز با ضربه های متوالی از بین رفتند، با وجود کوچک بودن توانسته اند تا حدودی از نظر فرهنگی - سیاسی توده های عرب را بالا کشند و نیز مبارزاتی را جسته و گریخته پیش برند.
در واقع به این دلیل که بخش های مهمی از توده های خلق عرب کارگران فنی و میانی و ساده هستند که در شرکت نفت و دیگر کارخانه ها و مؤسسات صنعتی مانند فولاد و نورد و لوله سازی و... کار می کنند تشکل پیشروان آنها تا حدودی در سازمانی های چپ انقلابی( چریک های فدایی خلق، پیکار و رزمندگان و اتحادیه ی کمونیست ها) بوده است امری که در بالا بردن سطح فرهنگ و اندیشه و سازماندهی خلق عرب تاثیر فراوان داشته است. بخش های دیگر نیز بیشتر به وسیله ی پیشوایان مذهبی رهبری شده اند.
مهم ترین برآمد توده ای و دموکراتیک خلق عرب پس از انقلاب است. در این برهه خلق عرب همچون یک خلق متحد بروز می کند. بزرگ ترین جنبش توده ای- دموکراتیک این خلق ستمدیده در همان اوان انقلاب برپا می شود و مهم ترین رهبر آن شیخ شبیر خاقانی یکی از پیشوایان مذهبی خلق عرب است و تقریبا تمامی گروه های کمونیست و دموکرات با آن همراهی می کنند. جدا از اجتماعات با شکوه این خلق ستمدیده در شهرهای اهواز( در استادیوم ورزشی این شهر) و آبادان و محمره (خرمشهر) و شوش، سوسنگرد و شادگان، عالی ترین تجلی این برآمد و جنبش خلق عرب در مقاومت مسلحانه ی آن در جنگ خرمشهر- مرکز اصلی سازمان های مترقی نو پدید خلق عرب - شکل گرفت که با سرکوبی هولناک به رهبری دریادار جنایتکار مدنی در چهارشنبه ی سیاه(9 خرداد 1358) پایان یافت.
نکته ی دیگری که در مورد مبارزات مسلحانه در این منطقه باید اشاره کرد این است که بخش مهمی از  خوزستان دشت است و صاف و تنها زمانی که به سوی مناطق بختیاری نشین مسجد سلیمان و یا ایذه مالمیر برویم با مناطق کوهستانی مواجه می شویم. از این رو خلق عرب امکان مبارزه ی پارتیزانی پیگیری به شکلی که در کردستان و یا بلوچستان شاهد آن بوده ایم نداشته است. با این حال در این استان همواره گروه ها و سازمان هایی که مبارزات مسلحانه را در اشکال ویژه ای تا حدودی متمایز از اشکال موجود در کردستان یا بلوچستان و به صورت جسته و گریخته پیش برده اند وجود داشته است.
خلق ترکمن
مهم ترین برآمد توده ای خلق ترکمن در انقلاب 1358و جنگ بزرگ دهقانی گنبد بود. با وجود داشتن تاریخی از مبارزات علیه ستم ملی و استثمار فئودالی، این خلق به دلایل گوناگون از جمله وضعیت جغرافیایی منطقه، میزان جمعیت، وضعیت گذرای دهقانی و تجزیه ی مداوم و تاریخ مبارزات و سازمان های سیاسی برآمده از خلق، شرایط و امکان تداوم مبارزات به سان دیگر خلق های ایران را نداشته است. با این همه، اگر حتی خود را به همان جنگ گنبد محدود کنیم متوجه جایگاه و اهمیت مبارزه ی زحمتکشان خلق ترکمن در میان خلق های ایران می شویم.
آنچه در جنگ گنبد بارز است بروز و واکنش یک جنبش دهقانی یعنی جنبشی که بافت طبقاتی آن را دهقانان تهیدست و میانی تشکیل می دادند به شکل یک جنبش مسلحانه ی شهری است. جنگ گنبد در عین روستایی بودن مهم ترین طبقه ی درگیر در آن، یک جنگ شهری بود و امکانات جنگ مسلحانه ی شهری را – به همراه جنگ های سنندج و خرمشهر و ... در اوان انقلاب 58 - در کنار جنگ های روستایی در انقلاب دموکراتیک نوین ایران نشان داد. نکته ی مهم در مورد خلق ترکمن فعالیت سازمان های سیاسی چپ به ویژه در دوران انقلاب بوده است. امری که همچون خلق عرب در تکوین فرهنگی - سیاسی این خلق نقش درخوری داشته است.   
نکاتی چند در مورد مبارزات مسلحانه ی خلق های زیر ستم ایران
سیاست و برنامه ی کمونیست ها در مورد مساله ی خلق ها، شعار انقلابی- دموکراتیک شناسایی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است تا مرز جدایی و تشکیل ملت و حکومت مستقل.
این سیاست کلی کمونیستی است و خواه در دوران سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور و انقلاب دموکراتیک و خواه در دوران سوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی صدق می کند. اما سیاست کمونیست ها در مورد این که آیا جدایی این یا آن ملت در فلان و یا بهمان شرایط از دیدگاه منافع طبقه ی کارگر درست است یا نه، کاملا ارتباط با شرایط کلی مبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی در آن شرایط مشخص تاریخی دارد.
مساله ی شرایط مشخص را باید از دو دیدگاه مورد سنجش قرار داد. از دیدگاه تکامل مبارزه ی طبقاتی در میان آن ملت بخصوص و از دیدگاه تکامل مبارزه ی طبقاتی در میان ملت یا ملت هایی که آن ملت بخصوص می خواهد از آنها جدا شود. این دو به طور کلی باید با یکدیگر هماهنگ باشند و در شرایطی که حتی جدایی به نفع تکامل مبارزه ی طبقه ی کارگر در آن ملت بخصوص و به ضرر تکامل همین مبارزه در میان دیگر خلق های موجود شود، باید دید ارزش آن جدایی بیشتر است و یا خیر بهتر است عجالتا جدایی صورت نگیرد و مثلا تا زمانی معین به عقب انداخته شود.
نکته ی اول
مساله ای که در ایران به طور تجربی و عملی بیشتر طرح شده این است که قرار دادن سیاست جدایی ملی در راس جنبش های انقلابی و مترقی یک خلق معین در شرایطی که تحولات اساسی انقلابی - دموکراتیک در ایران به وقوع نپیوسته، امکان پیوند جنبش آن خلق معین را با دیگر جنبش های اجتماعی- سیاسی و فرهنگی تضعیف کرده و نه عجالتا به نفع طبقه ی کارگر و آن خلق معین است و نه به نفع طبقه ی کارگر و دیگر خلق های ایران.
به طور کلی، هر زمان که جنبش دموکراتیک خلق ترک و کرد و بلوچ و عرب و ترکمن جزیی از جنبش های دموکراتیک خلق ایران بوده اند و خواست های ملی- طبقاتی خود را در چارچوب انقلاب دموکراتیک نوین تمامی خلق های ساکن ایران طرح کرده اند، شرایط برای اتحاد جنبش های خلق های ایران و تکامل جنبش خلق مورد بحث و  جنبش سراسری و گام گذاشتن آنها به مراحل بالاتر فراهم شده و توده های سراسر ایران با جنبش های این خلق ها متحد شده اند؛
برعکس هر زمان جنبش یکی از خلق ها در دایره خواست های خود و جدایی طلبی باقی مانده، آنگاه  دیگر بخش های ایران با آن احساس هم پیوندی نکرده و آن جنبش در محدودی منطقه و ملت زیر ستم باقی مانده و در عین حال تا حدودی سیاست های کثیف و جدایی افکن قدرت های حاکم( خواه استبداد شاهی و خواه استبداد دینی کنونی) را در تبلیغ این که ملت مورد بحث «تجزیه طلب» است موثر کرده و آن جنبش را در انزوا قرار داده و بنابراین هم به تکامل جنبش آن خلق ضربه زده و هم به جنبش عمومی خلق ایران آسیب رسانده است.
خلق ترک - مقایسه ی تجربه ی مبارزات دوران مشروطیت با دوران حکومت یک ساله ی حزب دمکرات
مقایسه ی دو نمونه ی تجربه ی جنبش آذربایجان در مشروطه و تجربه ی یک ساله ی جنبش خلق ترک به رهبری حزب دموکرات آذربایجان به ما نشان می دهد که در نخستین یعنی در دوران مشروطیت و قیام تبریز، خلق آذربایجان با خلق ایران در پیوند و وحدت بوده و ستارخان (و یا شیخ محمد خیابانی در جنبش آزادیستان) خود و جنبش خلق آذربایجان را جزیی از انقلاب دموکراتیک تمامی خلق ایران دانسته و از این رو بیشترین یگانگی و همدردی و بیشترین همیاری و همکاری را با جنبش خلق خود از جانب دیگر خلق ها و در راس آنها خلق فارس در آن شرایط تاریخی شاهد بوده است؛(1)
اما برعکس در دومی جنبش خلق تنها به خود و نیروی خود محدود مانده و نتوانسته همبستگی دیگر خلق های ایران را کسب کند؛ امری که یا به شکلی و یا به عنوان یکی از مهم ترین عوامل در شکست جنبش در آن منطقه موثر بوده است و هم به شکلی و یا به عنوان یکی از مهم ترین عوامل به تکامل مبارزه دیگر خلق ها در آن مقطع بخصوص ضربه زده است.
این نگاه کلی در مورد این تجربه است و تردیدی نیست که باید اشتباهات حزب کمونیست شوروی به رهبری استالین و در عین حال عدم سیاست اتکا به خود حزب دموکرات به رهبری پیشه وری را در تدوین سیاست انقلابی و نیز در مبارزه ی عملی انقلابی- کمونیستی که پایه و اساسی استمرار مبارزه ی انقلابی و پیروزی آن است در این مورد در نظر داشت. اتکا به و دنباله روی رهبری حزب دموکرات و پیشه وری از سیاست های یک کشور سوسیالیستی هر چقدر که رهبر و حزب آن کشور مورد احترام طبقه ی کارگر باشد، اشتباهی کم اهمیت نیست.
نتیجه ای که به دست می آید این است که خلق های ایران باید بکوشند تا برقراری یک جمهوری دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر جنبش های خود را تا جایی که ممکن است در پیوند با دیگر خلق های ایران و خواست های کلی خلق ایران قرار دهند. پس از برقراری یک چنین جمهوری ای می توان برای جدا شدن و تشکیل ملت مستقل در صورتی که شرایطی که گفتیم در مورد آن صدق کند اقدام کرد.
آنچه گفته شد مشروط به شرایط کلی و برخی از قانونمندی های انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی طبقه ی کارگر و خلق ایران است و بنابراین تاکید عمده بر آن است. چنین تاکیدی اما این امکان را که در آینده اوضاع و شرایطی به وجود آید که جدایی در آن به نفع تکامل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و مبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگر آن ملت ویژه باشد و در عین حال به مبارزه ی سرتاسری طبقه ی کارگر یاری رساند و یا ضرر نرساند، نفی نمی کند.  
نکته ی دوم
نکته ی دیگر در مورد ارتباط بین جنبش و مبارزه و به طور کلی پیشرفت انقلاب در یک منطقه و ارتباط آن با پیشرفت انقلاب در مناطق دیگر است. تجارب نشان می دهد که هر گاه مبارزات در محدوده ی جغرافیایی یک منطقه مانده و حرکت آن با مناطق دیگر همسو نشده و یا بنا به دلایل کوچک و بزرگ ناتوان از برانگیختن حس همدردی و همبستگی و همچنین مبارزاتی به نفع خویش در میان ملت های دیگر به ویژه ملتی که دارای اکثریت است بوده، جنبش در آن منطقه ضربه خورده است.  
مقایسه ی تجربه ی جنگ ده ساله ی کردستان با تجربه ی جنبش «ژن ژیان ئازادی»
در این خصوص می توان مبارزات پس از انقلاب و دهه ی شصت خلق کرد را با مبارزات خلق کرد در متن خیزش ژینا مقایسه کرد. در نخستین و البته بی آنکه خلق کرد قصد جدایی داشته باشد، جنبش نتوانست پیوند منظمی حداقل از نظر سیاسی با مبارزات در دیگر مناطق ایران به وجود آورد و از انزوای خویش در آید. در حالی که در دومی این ارتباط برقرار شد و یک وحدت و هماهنگی بین مبارزات در کردستان با سایر نقاط ایران به وجود آمد و خلق کردستان شاهد بیشترین همدردی ها و همبستگی ها از جانب دیگر خلق ها و از جمله خلق فارس شد.
مبارزات مسلحانه ی دهه ی شصت
دو رشته عوامل و شرایط درونی و بیرونی در مورد نخست که این پیوند برقرار نشد موثر بودند.
عوامل و شرایط درونی
دسته نخست عوامل و شرایط درونی بودند و مربوط به تضادهای درونی جنبش طبقات خلق کرد.
این عوامل را به دو رشته محدود می کنیم: یکی رهبری جنبش که از سال های 60 به بعد از دست نیروهای انقلابی در آمده بود و نیروهای غیر انقلابی و حتی ضد انقلابی بر آن مسلط شده بودند. در این دوران دارودسته ی حکمت و رهبری کومه له در اتحاد با یکدیگر حزبی را به نام «حزب کمونیست ایران» درست کردند و پس از این اتحاد یک تغییر کیفی در سازمان انقلابی کومه له به وجود آمد و این سازمان از یک سازمان کمونیستی به یک سازمان رویزیونیستی- ترتسکیستی تبدیل شد.( باید توجه کرد که از سال 58 به بعد اکثر سازمان های چپ به نفع خلق کرد و به نفع سازمان کومه له ی زحمتکشان در کردستان وارد مبارزه مسلحانه با نیروهای ارتجاع جمهوری اسلامی شده بودند).
و دوم به سبب جنگی طولانی درون خلق کرد و بین «کومه له» و دمکرات که بسیار مضر به حال خلق کرد بود و ضربات سنگینی به اتحاد درونی خلق کرد زد. در این دوران در حزب دموکرات نیز گرایش های ارتجاعی و سیاست های ضدخلقی و ضد طبقات میانی و زحمتکش و به ویژه دهقانان نقش عمده را یافته بود.
عوامل و شرایط بیرونی
دسته ی دوم عوامل بیرونی و به شرایطی بر می گردد که در مناطقی که در وضعیتی مانند کردستان نبودند وجود داشت. مهم ترین عوامل و شرایط به قرار زیر بودند:
یکم: کشور از یک انقلاب بیرون آمده بود و بخش هایی از مردم و از جمله کارگران و زحمتکشان  رهبری خمینی و آخوندها را پذیرفته و از این رهبری پیروی می کردند. این پیروی تقریبا تا سال های 1365 ادامه یافت و از آن پس تغییراتی در میان مردم ایجاد گردید و آن بخش از مردم که از خمینی پیروی می کردند به مرور از وی گسست کردند.
دوم: کشور در شرایط جنگ با عراق به سر می برد و بخش مهمی از کارگران و کشاورزان و تهیدستان و طبقات میانی از بخش هایی از استان های ایران به جبهه های جنگ اهمیت بیشتری می دادند و به طور کلی در حال و فضای دیگری سیر می کردند.(2)
سوم: خمینی و دارودسته ی جنایتکارش کماکان توانایی بسیج نیرو از طریق سپاه و بسیج را برای جنگ با خلق کرد داشتند.
چهارم : از همان سال نخستین پس از برقراری جمهوری اسلامی یعنی همان سال 1358 و به ویژه از سال های 1360 به بعد و در جنگ دهساله ی جنبش خلق کرد، جنبش انقلابی طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان و همچنین جنبش کمونیستی و دموکراتیک در سراسر کشور در حال مقاومت در مقابل ضرباتی بودند که پی در پی از سوی حکومت خمینی به آنها وارد می شد و بنابراین زیر فشار قرار داشتند و نتوانستند نقشی موثری در همبستگی میان دیگر خلق های ایران با خلق کرد ایجاد کنند.
پنجم: یگانگی ای در میان مردم برای دفاع از مردم کردستان وجود نداشت و تبلیغات حکومت در مورد «تجزیه طلبی» کردها و کاربرد«خشونت»از جانب کردها در مقابل نیروهای بسیج و پاسدار( «سر پاسدار بریدن» و غیره) به میزان زیادی نافذ و کارا بود.
عوامل و شرایطی که نام برده شد در این که جنبش خلق کرد در انزوا ماند موثر بود و موجب ضربات سنگینی به مبارزات این خلق از جانب نیروهای ارتجاعی گردید.
جنبش ژینا
اما در دومین جنبش خلق کرد با نام جنبش «ژن، ژیان ئازادی» ما شاهد آن بودیم که یکی از عالی ترین همبستگی های میان خلق کرد با دیگر خلق های ایران و به ویژه خلق فارس شکل گرفت.
در این دوران بیشتر عوامل و شرایط درونی و بیرونی بالا وجود نداشت.
شرایط درونی جنبش خلق کرد در هنگام خیزش ژینا
در مورد وضع درونی جنبش خلق کرد باید گفت که در این دوران رهبری سازمان های سیاسی چندان موثر نبود و این ها نقش چندانی در جنبش نداشتند، یعنی جنبش بر آمدی مستقل و تا حدود زیادی خود به خودی از جانب تمامی طبقات خلقی کردستان بود؛ و نیز جنبش خلق کرد در حالی که تمایلات طبقاتی متضادی را در خود و در جنبش خود جای داده بود اما یکپارچه بود و جنگی مانند کومه له و دمکرات درون آن وجود نداشت.
شرایط بیرونی در هنگام خیزش ژینا
در مورد شرایط در دیگر نقاط ایران و خیزش سراسری می توان این نکات را برشمرد:
یک: اکثریت توده های سراسر کشور از انقلاب گذشته ی خویش درس ها آموخته و با شناخت عمیق از حکومت مرتجع هر گونه پیوندی را با آن قطع کرده بودند. به این ترتیب بر خلاف دوره ی نخست نه حکومت ولایت فقیه پایگاه توده ای داشت و نه تبلیغات اش در مورد «تجزیه طلبی» موثر بود.
دو: کشور نه تنها در شرایط جنگ با کشوری خارجی به سر نمی برد بلکه جنبش های سراسری علیه حکومت، توده ها را علیه آن متحد کرده بود.
سه: خامنه ای و سپاه امکان بسیج نیرو از درون خلق برای قلع و قمع توده های ستمدیده ی کردستان را نداشتند و اتکایشان به نیروی هایی بود که یا حزب اللهی و در خدمت حکومت و یا برای دوران خدمت به نیروهای مسلح به ویژه سپاه گسیل شده بودند.
چهار: جنبش توده ای با وجود این که در سراسر کشور زیر ضرب به سر می برد( و در مورد نفس وجود سرکوب تفاوتی با وضعیت دهه ی شصت نداشت) اما حکومت آن نیرو و توان ایدئولوژیک لازم را برای سرکوب به ویژه پس از سرکوب های دی 96 و به ویژه آبان 98 و تاثیری که در ایجاد نفرت و کینه ی بیشتر در توده داشت، نداشت و آن توانایی و پشتوانه ی توده ای را که در سرکوب انقلاب توده ها پس از انقلاب و در دهه ی شصت داشت اینک از دست داده بود.
پنجم: توده ها به ویژه زنان و جوانان و نیز خانواده های کارگران و کشاورزان و زحمتکشان و توده های طبقات میانی در شهرها و نیز تا حدودی در روستاها یکپارچه علیه حکومت بودند و همه از جنبش کردستان پشتیبانی می کردند. دیدار و همدردی خانواده های جانباخته گان خلق در دیگر نقاط با خانواده ی مهسا امینی یکی از عالی ترین تجلیات این روح همبستگی و یگانگی بود.
در نتیحه عوامل و شرایط بالا و برخی عوامل ریز دیگر، تمامی خلق ایران با خلق کرد احساس یگانگی عمیق و همراهی کرد و در نتیجه جنبش زنان و خلق کرد علیرغم ضربات شدید ارتجاع به خلق کرد و کشتارها و اعدام هایش، در راس خلق ایران، یکی از بزرگترین پیروزی های خود را در میان جنبش هایی که تا کنون برپا کرده بود کسب کرد.
«مبارزه زنان علیه ستم» و «مبارزه ی مدنی مسالمت آمیز»
نکته ای که اینجا باید به آن توجه داشت این است که «وضع مساعد» در خیزش ژینا به این معنا نیست که جنبش و یا خیزش باید حتما« مبارزه ی مدنی مبارزه مسالمت آمیز» باشد و یا جنبشی از سوی زنان و به رهبری خودشان تا همراهی دیگر خلق های ایران را کسب کند؛ گرچه مساله ی به قتل رساندن ژینا دختر کرد( که نام «دختر ایران» به وی داده شد) و نقش زنان سقز در شعله ور کردن مبارزه با شعار «ژن، ژیان، ئازادی» اهمیت زیادی دارد اما:
 اولا شعله ور شدن مبارزه میان خلق های دربند صرفا به دلیل مبارزه ی زنان نبود بلکه به دلیل مساله ی ستم بر خلق های دربند هم بود( نگاه کنیم به جنبش خلق بلوچ که اولویت آن جنبش و خواست های زنان نبود)؛
و دوما مبارزه ی مسلحانه ی یک خلق به شرط این که از نظر سیاسی و فرهنگی، علیرغم برخی تضادهایش به ویژه از نظر داشتن موقعیت پیشرو با دیگر نقاط کشور که اجتناب ناپذیر است، در هماهنگی کلی با مبارزات سرتاسری طبقه ی کارگر و دیگر توده های زحمتکش باشد دیر یا زود می تواند اعتماد و همراهی دیگر خلق ها را کسب کرده و به نوبه ی خود به جنبش مسلحانه در میان آن خلق ها دامن بزند. نمونه ی مبارزه مسلحانه ی کوی امیرخیز و توده ی کارگران و زحمتکشان و بیچیزان تبریزی از نمونه های بارز تاریخی این همراهی است.  
از آنچه که گذشت می توان این گونه نتیجه گرفت که پیوند بین هر جنبش منطقه ای و جنبش سراسری بسیار مهم است و باید به وسیله ی حزب طبقه ی کارگر حزب کمونیست انقلابی که دست به مبارزه ی مسلحانه می زند و با تبلیغ و ترویج و سازماندهی، به پشتیبانی جنبش منطقه ای در سراسر کشور برخاست و هر چند که ممکن است جنبش در یک منطقه برای مدتی تنها و در انزوا بماند اما با وجود چنین تبلیغات و کار سیاسی و نظامی ای در مناطق دیگر و کسب پشتیبانی توده ای در نقاط دیگر، امکان ضربات کاری به وسیله ی دشمن به آن سلب می گردد و دشمن نمی تواند تمامی نیروها و یا بخش مهمی از نیروهایش را بر سرکوب جنبش منطقه ای بسیج کند. به این ترتیب امکان گسترش جنبش مسلحانه ی منطقه ای و تبدیل آن به جنبش سراسری بیش از پیش آماده می گردد.
حل تضادها از راه های گوناگون
این ها نکات کلی است و بیشتر گواه آن است که هر گونه جدایی جنبش یک خلق از دیگر مناطق خواه جدایی به دلیل خواست حق ملی جدایی و خواه جدایی به مثابه جدایی مبارزه در یک منطقه از دیگر مناطق از مبارزه ی سراسری طبقه ی کارگر و کشاورزان و تهیدستان و دیگر طبقات خلقی ایران نه به نفع آن خلق است و نه به نفع دیگر خلق های ایران.
 چنانکه اشاره کردیم شکل حل این دو مساله با یکدیگر فرق دارند. مساله ی نخستین یعنی جنبش آذربایجان باید با عقب انداختن حق جدایی ملی به پیش می رفت و در آن طبقه ی کارگر و ستمدیده گان خلق مبارز پیشرو- در اینجا خلق ترک - تلاش می کرد که وحدت خود را با جنبش طبقه ی کارگر و کشاورزان و ستمدیده گان ملت های دیگر حفظ کند و برای عمومی و سراسری کردن جنبش دموکراتیک خود عمل کند؛ این امر مانع مبارزه علیه ستم ملی و ابراز خواست های ملی نبوده است.
 و در جنبش دوم باید دست به یک کار سیاسی - فرهنگی همه جانبه زد و تبلیغات دروغین حکام مرتجع را تا آنجا که می توان افشا کرد و در عین حال با دقت و مراقبت مانع هر گونه تمایل جدایی طلبی در آن شرایط ویژه شد.
منطقه ی آزاد شده ی سرخ
جدا از مواردی که در بالا به آنها اشاره شد، باید در مورد شرایطی ویژه صحبت کنیم که امکان ایجاد منطقه ی آزاد شده سرخ در برخی بخش های ایران مثلا کردستان یا بلوچستان به وجود آید. امری که در شرایط کنونی جهان و جنبش در ایران و در این مناطق به سختی مقدور است، اما در صورت آغاز و تداوم جنگ خلق، به دلیل چرخش های متوالی شرایط و ایجاد وضعیت های نوین غیرممکن نیست.( در این مورد در ادامه ی مقالات بیشتر صحبت خواهیم کرد).
در چنین صورتی باید فرق بین مساله ی جدایی ملی با جدایی یک منطقه به عنوان منطقه ی سرخ را که در عین حال در آن منطقه یکی از خلق های ایران زندگی می کند تشخیص دهیم. در مساله ی نخست جدایی استراتژی است در حالی که در مساله ی دوم صحبت جدایی به هیچ وجه طرح نیست بلکه مساله جدایی یک منطقه ی سرخ از دیگر مناطق برای مدتی معین است.
امر مزبور مربوط می شود به شرایطی ویژه، یعنی شرایطی که پاکسازی منطقه از نیروهای نظامی حکومت مرتجع و برقراری حکومت منطقه ای جمهوری دموکراتیک خلق امکان پذیر می گردد. آنچه که مهم است وجود رهبری واحد طبقه ی کارگر و حزب کمونیست آن است. در چنین صورتی این حزب می تواند در حالی که جنبش ملی را با جنبش طبقاتی- دموکراتیک پیوند دهد در عین حال به وظایف خود در قبال تمامی خلق در مناطق دیگر عمل کرده و جنبش و منطقه ی سرخ را به مناطق دیگر گسترش دهد.
با توجه به این که ایجاد منطقه ی سرخ پایگاهی و یا منطقه ی آزاد شده گسترده در اوان جنگ خلق بسیار دشوار است و نباید به آن الویت داد، اما در صورتی که مجموع شرایط داخلی و خارجی برای آن به وجود آید نباید از ایجاد آن امتناع کرد. همچنین در صورتی که در نتیجه ی شرایطی ویژه برای دورانی ممکن و مقدور گردد که دو منطقه در کنار یکدیگر زندگی کنند، نباید از آن هراس داشت.
وضعیت مورد اشاره، شرایط و قوانین ویژه ی خود را دارد و در حالی که می تواند نزدیکی بیشتری به تجربه ی کردستان در دهه ی شصت داشته باشد، از هر دو مورد اشاره شده ی آذربایجان و کردستان متمایز است. این اقدام یک حزب کمونیست طبقه ی کارگر سراسری و یک ارتش انقلابی سرخ برای کسب قدرت سیاسی در سراسر کشور است. گرچه حتی در چنین مواردی از آنجا که امکان ایجاد چنین مناطقی در میان خلق های ایران به ویژه کرد و بلوچ بیشتر مقدور است باید توجه ویژه ای به مبارزه علیه ستم ملی و احیای حقوق ملی خلق ستمدیده کرد و جایگاهی مهم برای آن قائل شد و از سوی دیگر به مبارزه علیه مساله ی جدایی ملی دست زد. بدون مبارزه علیه ستم ملی در کنار ستم طبقاتی به اکثریت خلق در این منطقه به ویژه کارگران و کشاورزان و نیمه پرولتارها و خرده بورژوازی تهیدست شهر و روستا که اتکاء طبقاتی حزب کمونیست به آنهاست، جنگ خلق در این گونه مناطق نمی تواند پیش رود، چه برسد به این که پیروز گردد؛
و بدون مبارزه علیه جدایی طلبی نمی توان بین مبارزه این منطقه و خلقی که در آن زندگی می کند با دیگر مناطق و خلق های ایران پیوند برقرار کرد و مبارزه را تا پیروزی سراسری ادامه داد. زیرا مساله ی اخیر آتویی در دست ارتجاع برای برانگیختن حس ملی در دیگر مناطق ایران و منزوی کردن منطقه ی سرخ است.  
در بخش های بعدی این نوشته ما به طرح مسائل اساسی جنگ خلق در ایران می پردازیم.
هرمز دامان
نیمه ی دوم آبان 1404
یادداشت ها
1-   البته این که این جنبش ها در چنین دوران هایی به پیروزی های چشمگیری دست یافته اند صرفا به این مساله بر نمی گردد و مسائل دیگر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در بروز آن دخالت داشته اما شکی نیست که مساله مزبور یکی از مهم ترین مسائل بوده است.
2-    در این خصوص باید نقش امپریالیست ها را نیز در دامن زدن به جنگ عراق با ایران در نظر داشت که منجر به شکستن شکل تکامل مبارزه ی طبقاتی در ایران گشت و بنا به دلایل فراوان خدمات شایانی به استمرار و بقای جمهوری اسلامی کرد.

 

 

 

۱۴۰۴ آبان ۳۰, جمعه

به یاد شورش آبان 98 ( متن کوتاه شده ی مقاله ی 1400)

  


سالروز شورش بزرگ آبان 98 فرا می رسد. روز و روزهایی که در تاریخ مبارزه با حکومت خامنه ای پلید و دارودسته های دزد و جنایتکار پاسدار دارای اهمیت بسیار است. این شورش همچون پتکی بر سرشان فرود آمد و ضربه ی سهمگین به آنها زد. در مقابله با این شورش و ضربه آنان یکی از خشن ترین انواع سرکوب را به کار بردند و 1500 نفر از بزرگسال تا کودک و زن و مرد را کشتند و بیش از 8 تا 10000نفر را به بند کشیدند. این شورش تاریخی و این سرکوب و کشتار، مبارزه طبقاتی را در ایران ارتقاء داد و وارد مرحله ی نوینی کرد.  
خیزش آبان در زمان خود اوج تجلی و قله ی مبارزات توده ای از دهه ی هفتاد به این سو بود. مبارزاتی که در مجموع وجه عمده ی آن با فکر تغییر مسالمت آمیز رژیم رقم می خورد.  ویژگی های اساسی این جنبش عبارت بودند از گسترده و توده ای بودن آن، شرکت پایین ترین لایه های زحمتکشان به ویژه کارگران کم درآمد و حاشیه نشین به میزانی وسیع در آن - امری که موجب برجسته شدن تفاوت میان رادیکالیسم عمیق این طبقات با فعالیت های اصلاح طلبانه ی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی و بورژوازی متوسط گردید- اشکال تعرضی آن به خصوص در حمله به مراکز نظامی رژیم از جمله پایگاه های بسیح و کلانتری ها و رفتن به سوی اشکال مسلحانه ی مبارزه با نظام غدار ولی فقیهی.
در واقع می توان شورش آبان 98 و همچنین شورش دی ماه 96 را نخستین کنش های عمومی جدی توده های به جان آمده برای سرنگونی استبداد متحجر حاکم و همچون پل هایی دانست که توانسته و می توانند شرایط گذار از مبارزات مسالمت آمیز به مبارزات قهر آمیز و مسلحانه را فراهم کنند. همچنین این شورش نشانگر تبدیل شعارهایی است که عموما قدرت های درجه دوم (دولت روحانی)را در نظر می گرفت به شعارهایی که راس قدرت یعنی خامنه ای و نظام حکومتی ولایت فقیه را نشانه گرفت و خواهان سرنگونی این حکومت شد.
 بزرگترین درس شورش آبان به توده ها این بود که تنها یک مبارزه ی متحدانه توده ای می تواند این نظام را از بینان برکند و به گورستان روانه کند. درس دیگر و به همان اندازه مهم آن این بود که این نظام تا دندان مسلح را که می خواهد با تکیه بر سلاح بماند و مردم غیرمسلح را به رگبار می بندد، با دست خالی نمی توان سرنگون کرد و برای این کار باید سلاح در دست داشت.
با وجود سرکوب شورش آبان، عواملی که موجب این شورش شدند ادامه یافتند و موجب موج های تازه ای شدند. مهم ترین نقطه ی اوجی که از آبان 98 تا کنون و در تداوم خیزش ها و شورش های توده ای به وجود آمده است، مبارزات بزرگ خلق عرب خوزستان در تابستان 1400 بود که پشتیبانی خلق های دیگر ایران را به همراه داشت و نشان داد که خلق های ایران آماده ی تحرک بیشتر و اتحادهای عملی همگانی تری هستند و دنبال فرصت اند تا بساط این نظام کریه را جمع کنند.
 تحرک مبارزات صنفی و رشد شکل اعتصابات اقتصادی و گردهمایی های اعتراضی
رکود، تورم، بحران و پایین آمدن سطح زندگی توده های کارگر و کشاورز و زحمتکش و به زیر خط فقر رانده شدن روزافزون بخش های بیشتری از توده های مردم موجب مبارزات گسترده ی توده ای کارگران کارخانه های دولتی و خصوصی، آموزگاران، پرستاران و گروه های دیگر زحمتکشان از بزرگ تا کوچک شده است.
جدا از مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه که رکورد دار تداوم است، بزرگترین اعتصاب این دوره ی دو ساله را اعتصاب طولانی کارگران پیمانکاری نفت برای خواست های برحق خویش تشکیل می دهد. این اعتصاب وزنه ی اعتصابات کارگری در رشته ها و موسسات بزرگ را سنگین تر از پیش کرد. اگر در گذشته ما عمدتا با مبارزات کارگران پیشرو چهار کارخانه ی بزرگ نیشکر هفت تپه، هپکو و آذرآب اراک و فولاد اهواز روبرو بودیم اکنون با اعتصاب بزرگ این کارگران که در رشته ی مهم و کلیدی نفت صورت گرفت، نیروی اعتصابات کارگری بیش از پیش شد و نقش این طبقه در مبارزات انقلابی و دموکراتیک ایران بارزترگردید. در ماه های اخیر اعتصابات کارگری بسیاری رشته های دیگر از جمله برخی ماشین سازی ها و معادن و نیز موسسات ریز درشت دولتی را در بر گرفته و چنانچه این اوضاع تداوم یابد،عمومی و روزمره خواهد شد. 
دو سیاست حکومت خامنه ای و پاسداران اش در برخورد به جنبش توده ای
مساله ی مهم دیگر ناتوانی مطلق دولت و حکومت در پاسخ دهی به این اعتصابات و اعتراضات است. جدا از نظام اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور حاکم که استثمار هر چه بیشتر کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش را تا آن حد که بتواند آخرین رمق کارگر را بکشد، مجاز می داند، فساد عمیق در نظام کنونی و افزون بر این دو، تحریم ها نیز در شرایط کنونی به ناتوانی حکومت در پاسخ به خواست های اعتصاب کنندگان و توده ها و گروه های ناراضی دامن زده است.
به این ترتیب از یک سو با گسترش امواج توده ای اعتصابات و شورش ها به لایه های تهیدست تر توده ها در نتیجه مشکلات مهم اقتصادی و سیاسی روبرو هستیم و از سوی دیگر شاهد ناتوانی مطلق حکومت در پاسخ دهی به آنها و روی آوردن آن به نیروی مسلح خود برای پیشگیری از این که این اعتصابات و شورش ها به اعتصاب های سیاسی و شورش ها و قیام های مسلحانه ی توده ای تبدیل نشود.
نگاهی به برنامه های حکومت طی سال های اخیر نشان می دهد که تکیه حکومت به طور کامل به روی دستگاه نظامی آن به خصوص سپاه و بسیج گذاشته شده است و تلاش می کند که با مرعوب کردن توده ها و پیشروان آنها از عموم طبقات خلقی به ویژه طبقه ی کارگر و زحمتکش، زمان بخرد و تا آنجا که می شود راه گریزی یابد تا سرنگونی حکومت خود را به تاخیر بیندازد.
سیاست اساسی حکومت رفتار کجدار و مریز با اعتصابات اقتصادی و گردهمایی های اعتراضی است. این گردهمایی ها و اعتراض ها تقریبا عموم طبقات خلقی و از جمله خرده بورژوازی میانی و مرفه را در برگرفته و بسیاری موارد، از مسائلی مانند افزایش  بهای آب و برق گرفته تا مالخواری و زمینخواری و حقه بازی ها بورسی و مسائل بهداشتی و فرهنگی و ورزشی را شامل می شود. به نظر می رسد که در آینده ی نزدیک کمتر مکان و موسسه ای خواهد بود که اعتصاب یا اعتراض شامل حال اش نشده باشد و کمتر موردی که اعتراض در مورد آن صورت نگرفته باشد.
این سیاست و رفتار حکومت با این گونه اعتراضات تماما برای این است که این ها تبدیل به مبارزات و شورش هایی از نوع دی ماه 96 و یا آبان 98 نگردد.
 بدین سان و در نگاهی کلی حکومت خامنه ای و پاسداران اش دو سیاست متضاد در برخورد با جنبش توده ای در پیش گرفته اند: مدارای نسبی با اشکال صنفی و اقتصادی(حکومت گاه همین اعتراضات را نیز به خاک و خون می کشد و نیز پیشروان را شناسایی کرده و به زندان می افکند) و برخورد خشن و خونین با شورش های سرنگونی خواهانه. برخورد قهرآمیز و کشتار توده ها برای این است که توده ها از تمایل خود به سرنگونی دست بردارند و به سوی پذیرش و تمکین به حکومت روند. مدارای نسبی برای این است که این مبارزات که توان جلوگیری از آنها از جانب حکومت خامنه ای ممکن نیست، به سوی مبارزات قهرآمیز و سرنگونی طلبانه جهت پیدا نکنند و در همان محدوده هایی که اکنون به ناچار خامنه ای و پاسداران اش باید آن را تحمل کنند، حرکت کنند. 

 هرمز دامان
نیمه نخست آبان 1400