۱۳۹۵ بهمن ۲۳, شنبه

درباره رفسنجانی

درباره رفسنجانی

 نقش رفسنجانی در حکومت اسلامی
جدای از هرعلتی برای مرگ رفسنجانی، و سوای هر نوع مراسمی در سوگداشت وی، نظریات ما در مجموع  همان نظراتی است که در گذشته در مورد وی داشته ایم و دربرخی مقالات ما بطور مشخص تری بازتاب یافته است.(بویژه در مقالات طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک و تراژدی و مضحکه حکومت اسلامی).
رفسنجانی یک ضد کمونیست و ضد دموکرات تمام عیار
 رفسنجانی در ارتجاعی ترین و ضد انقلابی ترین مواضع خویش که آنها را همواره و تا پایان زندگی خویش نگاه داشت، یک ضد طبقه کارگر، یک ضد کمونیست و یک ضد طبقات و جریانهای دموکراتیک و حتی  لیبرالی(همچون جریان بازرگان و بنی صدر، سحابی و دیگران) یک ضدخلق بود.
 در پیش از انقلاب ، به مانند بسیاری از آخوندهایی که از یک موضع ارتجاعی به مبارزه با رژیم شاه دست میزدند، جنبه ضد کمونیستی و ضد دموکراتیک وی بسیار قویتراز جنبه ی مبارزه واپسگرایانه اش با نظام استبدادی شاه بود.
پس از انقلاب و تا سالهای پس از پایان جنگ، وی نقش مهم و اساسی در تداوم جنگ با عراق، سرکوب جریانهای انقلابی، دموکراتیک و لیبرالی، سرکوب جنبش خلقهای کردستان و عرب،اعدام های سال 67، حذف منتظری از قدرت و انتقال ولایت فقیه از خمینی به خامنه ای، برنامه ریزی برای عادی ساختن امور پس از جنگ، سمت و سو دادن نیروهای حکومت بسوی سرمایه اندوزی و کام جویی از زندگی، به قتل رساندن روشنفکران و مبارزین دموکرات و چپ در داخل و بیرون، تدوین سیاست «تعدیل اقتصادی» و عادی سازی رابطه ی وابستگی  اقتصادی به امپریالیستهای غربی و استوار کردن حکومت  اسلامی داشت. در این مواضع و چهره ی رفسنجانی هرگز تغییری اساسی پدید نیامد و او آنرا تا پایان زندگی خویش حفظ کرد.
 در«اصلاح طلب ترین» مواضع(یعنی مواضعی که اصلاح طلبان مدعی اند وی با در پیش گرفتن این مواضع چرخش کاملی کرده است و به مردم پیوسته است) که این روی و چهره ی وی، عمدتا در تقابل با خامنه ای و جریانهای ارتجاعی تر از خودش، بویژه پس از سالهای 80 خود را نشان داده است، فردی بود که خواهان آزادیهای اجتماعی و فرهنگی محدود، یعنی در حدودی مانند زمان شاه سابق و کشورهای استبدادی نیز وابسته کردن همه جانبه ایران به امپریالیستها بود.
رفسنجانی در این گونه مواضع «اصلاح طلبانه» یا «اعتدالی» خود، با اصلاح طلبان داخل حکومت نیز بطور کامل راه نیامد و گر چه در برخی زمانها به آنها یاری رساند، اما در مجموع  تمامی تلاشهای خود را کرد تا آنها را - و جریانی که آنها در مجموع، رهبری آن را از سالهای پس از 1376 در دست داشتند- به راه «راست» (راه حزب کارگزاران) هدایت کند و به زیر پرچم خود کشاند. امری که اصلاح طلبان حکومتی تا حدود زیادی و به این  دلیل که نیاز به پشتیبانان نیرومندتر و با شرایط بهتری در قدرت داشتند، به آن تسلیم شدند.
رفسنجانی به طور کلی نماینده جریانی درون لایه های بورژوازی تجاری سنتی ایران بود که از قطب ارتجاعی سنتی به قطب ارتجاعی نیمه سنتی- نیمه مدرن تغییر مواضع دادند، و جدای از حفظ عمامه و عبا، به مرور نماینده های تازه بدوران رسیده بورژازی بوروکرات - کمپرادور ایران گردیدند. بسیاری از این دسته ها، از لایه های متوسط و پایین فئودالها و یا خرده مالکین مرفه  درون روستا برخاستند. و اینها نیز  تقابل اساسی با حکومت شاه نداشتند و صرفا مخالف رفرمهای وی در روستاها و برخی گرایشها در حکومت وی در تضعیف مذهب، موقعیت اجتماعی و اقتصادی روحانیون و نیز رشد غرب گرایی  اجتماعی - فرهنگی بودند.   
در مورد مواضع ارتجاعی رفسنجانی بسیار صحبت شده و ما نیز در مقالات خود به آنها اشاره کرده ایم بنابراین در این مقال به مواضعی میپردازیم که رفسنجانی در دوره پایانی زندگی خویش گرفت یعنی مواضعی که اصلاح طلبان مدعی اند با اتخاذ این مواضع تغییر کرده است. این مواضع همچنانکه  گفتیم در دو جهت محک خورد: در مقابله با جریان خامنه ای و اعوان و انصارش و در تداوم وحدت با اصلاح طلبان.
تقابل رفسنجانی با خامنه ای و راستهای متحجر
مبارزه رفسنجانی با خامنه ای که از سالهای 1380 به بعد اشکال جدی تری یافت،(1)کماکان و عموما پشت درهای بسته صورت میگرفت و جنبه آشکار آن از جنبه غیر آشکار آن بسیار کمتر بود. در حالیکه عالم و آدم میدانستند این اختلافات در حال حادتر شدن است، اما او همواره سعی در پنهان نگه داشتن آن داشت؛ و گرچه اینجا و آنجا دست به موضع گیری های علنی میزد، اما در مجموع ترسش از باصطلاح در خطر قرار گرفتن نظام و رو آمدن جریانهای رادیکاتر در جنبش جاری، موجب پنهان کردن همواره ی این اختلافات میگردید.
 در جنبه ی آشکار، مهمترین موضع گیری های رفسنجانی در مخالفت با راس جریان راست های متحجر یعنی خامنه ای، مخالفتهای وی با تقلب در انتخابات ها( 76 و 80، 84 و 88 و 92)(2) بود و سوای انتخاباتها 84 و 88 که باصطلاح تیغش نبرید، برای سه انتخابا ت 76، 80 و92 توانست تا حدودی موثر باشد. در عرصه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، مواضع وی بجز چند موضع مانند آخرین سخنرانی در نماز جمعه تهران، نامه سرگشاده به خامنه ای، یکی ازآخرین سخنرانی هایش خطاب به خامنه ای بدون بردن نام او، مخالفت با ماجراجویی و جنگ طلبی خامنه ای و حکام و سپاه وی،  برخی موارد در مورد نظرات خمینی که بعدا کار به انکارشان کشیده شد و مواردی از این قبیل، در پشتیبانی از آزادیهای اجتماعی محدود و سرو دوم بریده بود. در نهایت وی از لحاظ سیاسی و فرهنگی خواهان حکومتی مانند ترکیه و از لحاظ اقتصادی شبیه به  ایران زمان شاه بود.(3)
 شدیدترین مواضعی که وی در تقابل با خامنه ای اتخاذ کرد، در یکی از آخرین سخنرانی های وی است که خطاب به خامنه ای میگوید که چه کسی این اختیارات را(اختیارات بی پایان ولی فقیه در دخالت در هر امری) در دست شما گذاشته است. رفسنجانی حتی در این نقد خود، فراموش میکند که آنان که ولایت فقیه را نوشتند، آنان که از آن پشتیبانی کردند، آنان که  قانون اساسی را نوشتند و آنان که خامنه ای را به ولایت فقیه انتخاب کرده و از وی همواره پشتیبانی کردند، این اختیارات را به وی دادند؛ و در بسیاری از این موارد، رفسنجانی خود یکی از مهمترین نقش ها را داشته است. رفسنجانی حتی در این سخنرانی که قیافه حق بجانب میگیرد و باصطلاح - و با توجه به این فشارهای زیادی که روی خانواده ی وی است - کمی تند میرود، نیز نمی بیند که چگونه اکنون درمانده ی ایجاد کوچکترین تغییری در آن آشی هستند،که خودشان درست کرده اند و چگونه آتشی که افروختند، دامن بسیاری از آنها را گرفت.
در مجموع، مواضع وی پس از گرفتن تریبون نماز جمعه تهران از وی، ادعای رهبر مبنی بر اینکه نظرات احمدی نژاد به وی نزدیکتر است، درست کردن پرونده برای فرزندان وی یکی پس از دیگری و به زندان افکندن آنها، بندرت برانگیزنده حتی پایه های خودش بود، چه برسد به توده های وسیع مردم که حتی در همین دوره ها نیز به وی اعتماد کافی نداشتند. باید به این شیوه موضع گیری ها، ترس عمیق وی از رشد جریانهای چپ و دموکرات و یا حتی رشد گرایش های رادیکال در اصلاح طلبان را افزود که به مثابه بخشی اساسی ماهیت واقعی طبقاتی وی به شمار میایند. وی عموما سعی میکرد پشت پرده بایستد و با نامه نگاری ها و دیدارهای پنهانی نقش خود را پیش ببرد.
 در همین دوران اخیر که فرصتی برای وی پیش آمد که  برخی موضع گیری های گذشته خود را اصلاح کند( در مورد افشای نوار صحبت های منتظری با گروه جلادان اوین بوسیله فرزند وی) و فضای درون جامعه به وی امکان این چرخش و تغییر را میداد، مواضع وی در پشتیبانی کامل از جلادان و مواضع پیشین خودش بود.
شاید لایه هایی از اصلاح طلبان، که آماده اند خود و دیگران را فریب دهند، دلایل اتخاذ این چنین مواضعی را به وضع تحت فشار وی نسبت دهند و آمادگی کامل جناح راست برای کوبیدن و راندن بیشتر وی به حاشیه؛(4)ولی حتی اگر چنین باشد، میتوان آنرا فرصت طلبانه، «خود شیرینی» و برای برداشتن فشارها از روی خود و فرزندانش و نیز استحکام  موقعیت های سیاسی و حکومتی اش دید.
 اما حقیقت ماجرا آن است که رفسنجانی هرگز مایل نبود در ارکان حکومتی که خود سهمی بزرگ در استحکام نسبی اش داشت، خللی ایجاد کند، و قدمی بردارد که به تقویت جریانهای مخالف نظام  وحتی لیبرالی - ملی بینجامد. از دیدگاه وی گذشته، گذشته و هر آن موضعی  که در آن گذشته از جانب وی و در مورد هر مسئله ای اتخاذ شده، کاملا درست بوده(و اگر شرایطی چون گذشته تکرار شود همان مواضع و همان رفتارها را اتخاذ میکند) و هر چون و چرایی در مورد آن نه تنها درست نیست، بلکه ممکن است  به ضرر حکومت اسلامی اش بینجامد. صحبت اصلاح  از نظر رفسنجانی تنها بر سر اکنون است و در نهایت اینکه  فردی،عده ای یا جناحی، زیاده روی میکنند و باید جلوی این زیاده رویها را که مانع ثبات  حکومت هستند، گرفت.     
رابطه با اصلاح طلبان حکومتی
روابط رفسنجانی با اصلاح طلبان حکومتی بسی پیچیده تر است. رفسنجانی در سالهای پس از 76 آماج حملات آنها قرار گرفت؛ حملاتی که در آستانه انتخابات مجلس در سال 78 به اوج رسید. آنان در روزنامه هاشان(صبح امروز) با عنوانی که تمسخر شدید در آن موج میزد، نوشتند که رفسنجانی نفر سی سی سوم(گر اشتباه نکنم) تهران شده است. حجاریان تئوریسین آن روزهای اصلاح طلبان ترور شد و رفسنجانی در مقابل آن ترور سکوت کرد. چنانچه در این ترور نقشی هم نمیداشت(مثلا با وی مشورتی صورت نگرفته بود و مثلا تایید وی جلب نشده بود) باز هم انگار خیلی هم برایش ناخوشایند نبود و شاید هم تا حدودی دلش خنک شد. رفسنجانی در عین حال در یکی از راست ترین موضع گیری هایش هنگامی که اصلاح طلبان به سراغ جنگ ایران و عراق رفتند و شروع کردند به افشاگری دست های پشت پرده ای که تمایل به ادامه جنگ پس از عقب نشینی عراق از خرمشهرداشت، جمله ی معروف خود را «فتیله ها را پایین بکشید» خطاب به اصلاح طلبان به زبان آورد. وی گفت چنانچه آتشی افروخته شد نه از پرده نشانی خواهد ماند و نه از پرده دار. این برهه ای بود که تضاد اصلاح طلبان با راست های ارتجاعی و راست های باصطلاح مدرن به حادترین اشکال خود رسیده بود و کلا لایه هایی از این جریان داشتند از راست ها کنده میشدند.
 پس از ترور حجاریان و شکست اصلاح طلبان و برنامه هاشان در مجلس و از دست دادن پایه های خود، وضع، چرخشی اگر نگوییم 180 درجه، اما بیش از 90 درجه کرد و بمرور و با تقویت گرایش راست در اصلاح طلبان، از یکسو مواضع  اصلاح طلبان نسبت به رفسنجانی تغییر کرد، و از سوی دیگر با تصفیه های درونی راست ها و نیرومند شدن قطبهای ارتجاعی تر، امثال رفسنجانی که برخی از دوربری هایش (نظیر مهاجرانی، کرباسچی و...) زیر فشار قرار گرفته و به زندان هم افتادند، از مرکز ثقل حکومت دور شد و در نتیجه از سوی راست های ارتجاعی تر از وی تلاش شد تا در حاشیه روندهای سیاسی قرار گیرد.
 این شرایط  دوگانه، موجب نزدیک شدن جریان اصلاح طلبان حکومتی به رفسنجانی و جریان رفسنجانی شد.( 5) از به بعد همواره این نزدیکی تقویت گشته و پس از شورشهای 88  و به زندان افتادن رهبران اصلی اصلاح طلبان، این جریانها، بیش از حتی پیش از این انتخابات، به جریان رفسنجانی نزدیک شدند و وی تا حدود زیادی به  یکی از رهبران اصلی این جریانها تبدیل شد.(مقایسه کنیم با سالهای پس از 68 تا 76 که  رفسنجانی آماج حمله ی مجله محتشمی و روزنامه سلام و بعدها روزنامه های گوناگون اصلاح طلبان بود).
 در مجموع، رفسنجانی بسیار کمتر تغییر موضع داد تا اصلاح طلبان. رفسنجانی پس از 88 تفاوت کیفی با رفسنجانی 76 و این یکی نیز چندان تفاوت چندانی با رفسنجانی پس از پذیرش صلح و باصطلاح «سردارسازندگی» و این یک نیز با آن رفسنجانی قدیمی ندارد. اما اصلاح طلبان تفاوت زیادی با سالهای 76 تا 78 خود دارند.
بنابراین بیش از اینکه رفسنجانی تغییر کند و به اصلاح طلبان نزدیک شود، این اصلاح طلبان بودند که تغییر کردند و با تقویت گرایش براست در جریانهای منسوب به آنها، به رفسنجانی و مواضع وی نزدیک شدند و تا حدود زیادی در این مواضع جدید تحلیل رفتند. اما اصلاح طلبان اینگونه وانمود میکنند که گویا این رفسنجانی بوده که  تغییرات بسیار کرده است و به آنها و مردم نزدیک شده است.(6)اینکه رفسنجانی از جانب راست های متحجر به اشکال مختلف تحت فشار قرار گرفت، به این علت نبود که رفسنجانی  مواضع  اساسی خود را تغییر داده و به اصلاح طلبان نزدیک شده است، بلکه به این دلیل بود که راست ها، برنامه هایی را از جنبه های مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی  پیش بردند که با توافقات نخستین بین رفسنجانی و خامنه ای فرق میکرد. آنها میخواستند بقیه جریانها را حذف کنند و  تمامی قدرت را در داخل و نیز در رابطه با امپریالیستها در دستان جناح و لایه هایی که خود نماینده اش هستند، بگیرند.     
در مورد چرخش مواضع اصلاح طلبان به راست و نزدیک شدن به جریانهایی مانند جریان رفسنجانی نیز، جدای ازفشارهایی که به جریانهای میانه و چپ اصلاح طلبان از سوی راست ها وارد شد تا آنها بسوی راست ترین مواضع گرایش پیدا  کنند، که به هر حال نسبت به ماهیت آنها امری بیرونی به شمار میآید، امکانات این چرخش درون خود مواضع اصلاح طلبان نهفته بود:علاقه ی آنها به پابرجایی حکومت اسلامی و ایجاد اصلاحاتی نه چندان جدی در این نظام، اتخاذ شیوه های کم و بیش راست برای مبارزه با راست های متحجر و باصطلاح اصلاح نظام از درون و از راههای قانونی(قانون اساسی)، عدم نزدیکی آنها به خواستهای واقعی مردم و مبارزه ی متداوم آنها با هر نوع نزدیکی به جریانهای بیرون از حاکمیت یعنی  حتی راست ترین جناح های بورژوا لیبرال های ملی. وهمین محصور کردن خود درون نیروهای حاکمیت و باصطلاح التماس و قسم های آنها که ما  خواهان براندازی نیستیم و تنها میخواهیم شرایط پابرجایی و تداوم حکومت را فراهم کنیم، کار را به آنجا رساند که مدام علیه هر گونه انتقادی از جانب نیروهای میانی و چپ خود بایستند و وضع  را به تقویت راست ها در این جناح بکشانند.
به این ترتیب، رفسنجانی بدون دادن حتی امتیاز قابل توجهی به اصلاح طلبان، آنها را مجاب کرد که به وی به عنوان یک نیروی قدرتمند در حاکمیت نیاز دارند. ضمنا وی نیز به سهم خود به تعدیل مواضع  نیروهای اصلاح طلب و گرایش بیشتر آنها به درهم آمیزی با مواضع راست نقش داشت.
 بنابراین سوگداشتی که برای رفسنجانی گرفته میشود، بطور عمده از جانب پایه های رفسنجانی و  اصلاح طلبانی است که بیش از هر زمان راست شده اند و در این میان تا حدود زیادی خطوط سیاسی آنها با خطوط سیاسی رفسنجانی درهم آمیخته است. اصلاح طلبانی که امید به هیچ جایی نبردند مگر به عناصر درون حکومت؛ و جریانهایی در آنها رو آمد که اکنون بسیاری از آنان نه تنها چندان خواهان حتی  اصلاحاتی نیم بند نیستند، بلکه خواهان سهمی از این خوان یغما گسترده هستند.
شرکت مردم در سوگداشت رفسنجانی
 دلیل اینکه مردم در چنین جریانهایی و به این درجه شرکت میکنند، در این است که رهبری کنونی مبارزات سیاسی و فرهنگی مردم در دست نیروهایی همچون جریانهای رفسنجانی، خاتمی، روحانی و دیگران قرار دارد. و این نیز در خلاء تقریبا کامل طبقه کارگرآگاه و حزب رهبری کننده اش و  نیروها و احزاب دموکرات و حتی لیبرال، امر غریبی نیست. بنابراین این جریانها هستند که سوای پایه های خود که به هر حال در جامعه وجود دارد، میتوانند به یاری این پایه ها، بقیه لایه های درون طبقات بورژوازی، خرده بورژوازی و حتی طبقه کارگر و زحمتکشان را در شهر و روستا بدنبال خود بکشند. بخشهای مهمی از مردم ایران نیز در کل، به سبب نبودن طبقه ای مترقی یا انقلابی در رهبری جنبش خود، به ناچار و تنها برای جستن فضاهایی برای تنفس و گشاده کردن چارچوب های تنگ زندگی اقتصادی- اجتماعی که امانشان را بریده است، به امید آینده ای شاید اندکی بهتر، برنامه های این جریانها را دنبال میکنند. روشن است که  اینجا و در این گرد همایی ها آرام و گویا بی دردسرتر(به گفته ی اصلاح طلبان «کم هزینه تر») بخشهای بیشتری از مردم شرکت کنند و به این وسایل مخالفت خود را با جناح  خامنه ای نشان میدهند.
البته مردم از مدتها پیش( خواه خودجوش و بر مبنای خبرهای پخش شده در جامعه و خواه زیر تاثیرتبلیغات و افشاگری های خود اصلاح طلبان در خلال سالهای 76 تا 80) نسبت به موقعیت های اقتصادی رفسنجانی و خانواده وی و شرکتشان در زد و بندهای اقتصادی و سیاسی دیدگاههایی منفی داشتند و عموما به وی و خانواده وی بی اعتماد بودند.(7) این یک سوی قضیه بوده و هست. اما از سوی دیگر باید توجه داشت که در دوره اخیر، فشارهایی که از جوانب مختلف بروی رفسنجانی و خانواده وی وارد میشد- که موجب باصطلاح مظلوم واقع شدن (8) وی گشت- برخی موضع گیرهای وی در مورد مسائل مختلف سیاس و فرهنگی که به آنها اشاره کردیم، و نیز نفرت هر چه بیشتر مردم از خامنه ای و باند حاکم( که وضع را چنان میگرداند که هر کس که با خامنه ای و باند وی مخالف باشد مقبولیت نسبی پیدا میکند) تا حدودی وضع را بسوی پایین آوردن شدت نفرت پیشین مردم تغییر داده و تا حدودیبسوی مقبولیت وی (البته نه چندان همگانی و نه چندان همه جانبه ) برگردانده بود.   
نکته مهم در این خصوص این است که حرکتهای مردم در دوره هایی که آنها رهبری هایی درخور و هماهنگ با مضمون واقعی جنبش خویش ندارند، دارای دو وجه یا گرایش است: یکی وجهی که آنها کم و بیش در چارچوب نیروهای رهبری حاکم بر جنبش ها حرکت میکنند، شعارها و خواستهایی را مطرح میکنند و اشکالی از مبارزه را پیش میبرند که  از پیش بوسیله رهبری تعیین شده، و دوم، وجهی که آنها  این چارچوبها را میشکنند و گرایش به رادیکالیسمی مییابند که مضمون واقعی جنبش آنها، آنان را به سوی آن سوق میدهد.
در بخش اول آنها اسیر رهبری نیروهای حاکم هستند و هماهنگی یا وحدتی واقعی میان مضمون جنبش  و خواستها، شعارها و اشکال مبارزه برقرار نیست. زمانی که این چارچوب ها و اسارت ها، بدلیل شرایط معینی همچون تمایل توده ها به پیشروی،  نارسایی های رهبری و سازشکاری های آن، عقب افتادن آن از وضعیت های پیشرفته و نو در جنبش، اشتباهات و یا  انتخاب اشکال سرکوب شدیدتر از سوی نیروهای حاکم در هم شکسته میشود، تا حدودی این هماهنگی بین مضمون درونی جنبش و  خواستها و اشکال مبارزه آن برقرار میگردد.(9)
 امر نخست در زمانهای تکامل مسالمت آمیز و صلح آمیز ممکن است، اما امر دوم با مقاومت نیروهای حاکم و یا گرایش آنها به سرکوبهای خشن تر مبارزات مردم رو میآید. نکته این است که زمانی که یکی از این دو وضع رو میآید، دیگری در حاشیه قرار گرفته و غیر عمده میشود. اعتراضات نخستین مردم پس از تقلب انتخاباتی باند خامنه ای در سال 88 و نیز تکامل بعدی این مبارزات، یکی از برجسته ترین مصداق های این دوگانگی در حرکت جنبش دموکراتیک مردم ایران در دوران اخیر است.  
اما برخی گروهها، زمانی که حرکت مسالمت آمیز نخست جای خود را به حرکتهای مبارزه جویانه تر پس از آن میدهد، انتظار دارند در دور بعدی جنبش، مردم از نقطه دومی که حرکت با آن پایان یافته بود، آغاز کنند؛ و چون مردم که تابع ضرورتها و قوانین واقعی حاکم بر حرکتهای جنبش خود هستند، چنین نمیکنند، و «دور» حرکت (به دلیل تغییرنکردن رهبری و ...) دوباره از نقطه نخست از سر گرفته میشود، شروع میکنند به بد و بیراه گفتن به مردم و اینکه مردم یادشان رفته که چنین بوده و چنان.
مواضع برخی گروههای سیاسی باصطلاح چپ که کوچکترین ریشه و الفتی با مردم ندارند در برخورد به مردم از همین گونه است. اینها کار را به هر گلایه و شکایت و حتی بد و بیراهی نسبت به مردم میکشانند و اسم آنراهم  میگذارند «خلاف جریان آب حرکت کردن»!
مارکس ، انگلس، لنین، استالین و مائو و احزاب بزرگ انقلابی  نیز بارها از افکار، رفتار و اعمال توده ها انتقاد کردند. اما آنها هرگز نسبت به طبقه کارگر و زحمتکشان و نیروهای انقلابی و دموکرات جامعه چنین اشکالی از برخورد را، که در بهترین حالت، شاید در مضمون خود انتقادهایی درست را طرح کنند، پیشه نکردند.
 انگلس زمانی که 25 سال سن داشت «وضع طبقه کارگر در انگستان» را نوشت. کتابی که از تمامی جهات نه تنها گزارشی از وضع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی طبقه کارگر است، بلکه  تمامی ضعف های آگاهی طبقه کارگر انگلستان را در آن زمان نشان میدهد. اما انگلس مجبور نشد که بدلیل وجود این ضعف ها در طبقه کارگر، به طبقه کارگر و زحمتکشان سخن نابجایی بگوید و گلایه کند که چرا از نظر فرهنگی چنین است و از لحاظ اجتماعی چنان و از لحاظ سیاسی بهمان. هر کس که کتاب انگلس را که بدون تردید هنوزهم  یکی از بهترین کتابهای مارکسیستی است، بخواند از درون آن، عشق و احترام ژرف یک انقلابی 25 ساله را به طبقه ای که خود نماینده سیاسی آن است، عمیقا حس میکند.
بلشویکها در نهم ژانویه 1905 در کنار کارگران در تظاهرات شرکت داشتند و با آنها به قصر تزار و تقدیم عریضه رفتند. آنان در این تظاهرات به نقد حرکت کارگران و بی نتیجه بودن آن پرداختند. در پایان این حرکت بسیاری از بلشویکها در کنار کارگران جان خویش را باختند. کسی نخوانده است که لنین و بلشویکها بواسطه این حرکت، کوچکترین سخن ناشایسته ای نثار کارگران کرده باشند.
 مائو نیز همواره به ضعفهای درون توده ها برخورد میکند اما برخورد وی چنان است که از لابلای تک تک جملات و برخوردش حس علاقه و احترام عمیق به کارگران و دهقانان و توده ها حس میشود.(10)   
 رهبران  و احزاب کمونیستی بزرگ ما، هرگز نیازی به تحقیر کردن توده ها و بد و بیراه نثار کارگران و زحمتکشان کردن را نداشتند. آنها به طبقه کارگر عشق میورزیدند و مایل بودن با دلایل اقناعی و گسترش آگاهی وی، او را داوطلبانه به اتخاذ راهی نوین برانگیزند. و عشق هرگز نمیگذارد که شما به آنکه به آن عشق میورزید، اگر حتی در مخالفت با این موضع، آن حرکت و یا فلان عمل وی باشید، بی احترامی کنید.
شک و شبهه در مورد علل مرگ رفسنجانی
شک و ظنی که پیرامون چگونگی درگذشت رفسنجانی(و حادثه پلاسکو) وجود دارد و اشارات و بیاناتی که در این مورد از سوی برخی حکومتگران و فعالان مدنی ابراز شده است، جای بررسی و تامل دارد. بواسطه توطئه گری های بی پایان حکومت و باند خامنه ای مردم همواره دچار این نوع سوء ظن ها میشوند و هر شایعه ای در خصوص این اتفاقات، بسرعت در میان طبقات مختلف مورد پذیرش واقع میشود.
 بروز حادثه پلاسکو به فاصله کوتاهی پس از آن نیز بحث انگیز است. این حادثه چرخشی در افکار عمومی پدید آورد و مردم در پی این حادثه بجای دنبال کردن مسائل مربوط به مرگ رفسنجانی، این حادثه را پیگیری کردند. این تاثیر ویژه حادثه پلاسکو، یعنی بروز آن در این زمان معین، جدای از منافعی که برای بنیاد مستضعفان و سپاه داشت، به نوبه خود آن شک ها و ظن ها را قوی تر میکند.

هرمز دامان
دی ماه 95
          
یادداشتها
1-    رفسنجانی در انتخابات 76  با توصیه به حکومت به تقلب نکردن در انتخابات ریاست جمهوری، در انتخاب شدن خاتمی نقش داشت.
2-    همسر رفسنجانی در خلال تقلب انتخابات 88،  در مقابل پرسشی از وی که اگر اینها تقلب کردند مردم چه باید بکنند، جواب داد «به خیابان بریزند».
3-    واین جالب است که اغلب میشنویم که اینها نمیتوانند چیزی بیش از اینها را بخواهند، زیرا از جانب راستها(که خود اغلب در این موارد پشت خمینی پنهان میشوند) متهم به این میگردند که یا لیبرال شده اند و یا از صف خودی ها بیرون رفته و به صف دشمنان پیوسته اند. چنین رفتارهایی البته در میانشان و با جوی که درست کرده اند وجود دارد، اما مسئله این است که حتی اصلاح طلبان(چه برسد به رفسنجانی) در بهترین زمانها و شرایط خویش نیز حاضر به موضع گیری به نفع ملیون (یا ملی - مذهبی ها) نشدند. بازرگان یکی از راست ترین ملیون بود. اما بندرت در میان اصلاح طلبان کسانی بودند که حاضرشدند به وی بازگردند و به اصلاح نظرات  درون گروههای بسته خویش دست زنند. باید دلیل اصلی را در دیدگاههای تنگ اصلاح طلبان و گروه ها و لایه های محدودی در خرده بورژوازی مرفه و لایه های پایین بورژوازی سنتی دید که آنها نماینده اش بودند، و نیز دیدگاهی که در مورد رهبری بی و برو برگرد خود داشتند. امری که در صورت پیوستنشان به قطب های بیرون از حکومت تا حدود زیادی از دستشان بیرون میامد. 
4-    شاید بتوان چنین توجیهاتی را در مواردی مانند دیدار دختر وی با دوست هم بند بهایی اش و عکس گرفتن با خانواده وی و مواردی از این رده درست دانست، اما در مورد نکات و مسائل اساسی، خیر.
5-    نمیتوان نقش بسیاری از اصلاح طلبانی که از ایران بیرون رفتند و به آمریکا پناه آوردند را در این نزدیکی بی تاثیر دید. اصلاح طلبان که خود روزگاری نه چندان دوربه افشای سیاست «تعدیل اقتصادی» و علائق رفسنجانی در وابستگی به قدرتهای امپریالیستی غربی دست میزدند، اکنون با نزدیک شدن به رفسنجانی، کمابیش همان خط او را در سیاست خارجی و در رابطه با امپریالیستها دنبال میکردند.
6-    روشن است که هنوز تمایزات و تفاوت های معینی بین دو جریان موجود است و اینها بطور کامل یگانه نشده اند. اما زمانی که آقای مطهری که جزو نفرات نخست لیست اصلاح طلبان بود، به آنها توصیه میکند که برای پرکردن خلاء رفسنجانی، آقای ناطق نوری را انتخاب کنند و باصطلاح به دور وی حلقه زنند- یکی از اشخاصی که همواره و پس از انتخابات 76 دور بر خامنه ای پلکیده است-  و دور نیست که این حضرات دست به این کار بزنند و یا شخصیتهایی مشابه را انتخاب کنند، آنگاه  اینها هر چه بیشتر در این جریانها تحلیل میروند و حتی نیمچه استقلال اینها نیز تاثیر آنچنانی بر نقش آنها در رهبری حرکتها اجتماعی و سیاسی نخواهد داشت.
7-     این دیدگاه در مردم، از خیلی پیش از انتخاب احمدی نژاد موجود بوده و ربطی به باصطلاح افشاگری های وی ندارد. در حقیقت وی از آنچه در میان مردم موجود بود، در آن انتخابات استفاده کرد.
8-     «مظلوم واقع شدن» در فرهنگ  حاکم بر جامعه ایران و با توجه به ریشه های آن در مذهب شیعه  مسئله بسیار مهمی است. مردم رفتار  خامنه ای و جناح راست را با رفسنجانی و پسر و بویژه دخترش فائژه دیده بودند و نیز کوتاه کردن دست های رفسنجانی را از موقعیت های مهمی که داشت و سر ناسزا را به او گرفتن در بسیاری از مطبوعات و رادیو وتلویزیون و غیره؛ و آنهم از جانب کسانی که خودشان نیز در خواه در حرص زدن برای قدرت بیشتر و خواه در انباشت ثروت، دست کمی از رفسنجانی نداشته، بلکه از او بدتر بودند. و همین ها در سکوت و خاموشی نسبی آنها در مورد گذشته وی موثر واقع شد. وگرنه بسیاری از مردم بخوبی میدانستند که رفسنجانی نه از گذشته سیاسی خویش تبری جسته و نه ثروت های کلان خود و خانواده اش را از دست داده است.  

9-    هماهنگی بین خواستها، شعارها،شیوه های پیشبرد جنبش و اشکال مبارزه  و جنبش دموکراتیک طبقات خلقی ایران زمانی بر قرار میشود که این جنبش بوسیله طبقه کارگر آگاه و حزب کمونیستش رهبری شود و طبقات مختلف مردمی به اتکا به احزاب واقعی خود در این جنبش شرکت جویند. چنین رهبری ای نه از جنبش توده ها بیخود و بی جهت پیش می افتد و در ماجراجویی غرق میشود و نه از آن عقب میماند و لنگ لنگان آنرا دنبال میکند. چنین رهبری هرگز زمانی که توده ها مایل به پیشروی نیستند- که طبعا دلایل خاص خود را خواهد داشت- آنها را مجبور به پیشروی نخواهد کرد، و زمانی که توده ها مایل به پیشروی هستند- که این نیز دلایل خود را دارد- نه تنها مانع آنها نخواهد شد بلکه خود در صف نخستین قرار خواهد گرفت. 10- «مردم هم نقایصی دارند...  در نزد [مردم] ... به بسیاری از افکار و عقاید عقب مانده برمیخوریم .این باری است که در مبارزه برای آنها ایجاد زحمت میکند. ما باید به صرف وقت و شکیبائی زیاد به آموزش و پرورش آنها بپردازیم، به آنها یاری دهیم  که این بار را بدور افکنند، نقایص و خطاهای خود را اصلاح کنند تا بتوانند با گام های بلند به پیش روند.» مائو تسه تونگ، سخنرانی ها درمحفل ادبی و هنری ین آن، منتخب آثار، جلد سوم، ص102. اینها سخنان رهبر حزب کمونیستی که تا پیش از ادای این سخنان بیش از بیست سال به شکلی همه جانبه در میان توده ها کار کرده بود و رهبری تمامی مبارزات آنها را در دست داشت. با «صرف وقت و شکیبایی زیاد» و از پایین به بالا آمدن همچون «حفاری کهنه کار»، و نه اینکه بدون کوچکترین پایه ای در میان  توده ها و به شیوه چتربازان از بالا بر سر مردم فرود آییم و از آنها بخواهیم که چنین و چنان را بیاد داشته باشند و چنین و چنان نکنند!   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر