۱۳۹۵ آذر ۲۲, دوشنبه

یادداشت هایی درباره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا (2) فاشیسم و عظمت طلبی

یادداشت هایی درباره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا (2)
فاشیسم و عظمت طلبی

2- سیاست
نقد به اعضای پیمان ناتو
انتقاد از ناتو و اعضای آن یکی از شعارهای انتخاباتی ترامپ بود. وی کشورهای امپریالیست اروپایی را به نقد کشید و ادعا کرد که  مخارج دفاع از این کشورها به دوش آمریکا افتاده است؛ و باصطلاح انها کم کاری میکنند، کم هزینه میکنند و کم نیروهای خود را درگیر جنگها میکنند.  وی  مردم آمریکا و خصوصا طبقات زحمتکش را با مشتی شعار دروغین مانند این که چرا ما باید مخارج امنیت این کشورها را بدهیم، تهییج کرد و امیدوار به اینکه گویا در آینده، ترامپ  و آمریکا، نگهبان اموال و منافع دیگر امپریالیستها نخواهد بود و یا حق نگهبانی آمریکایی ها از منافع کشورهای اروپایی را از آنها خواهد ستاند.  
به این ترتیب بازهم ترامپ کاسه و کوزه ی وضع بد طبقه کارگر وزحمتکشان آمریکا را سر سیاست های خارجی و کشورهای دیگر شکست و این فکر دروغین را در گوش ملت آمریکا کرد که«اگر آنها خرج خود را بدهند ما هم توانایی بهبود بخشیدن به وضع اقتصادی و مردم خود را میبابیم و مردم ما به خاطر آنها رنج نخواهند کشید»!؟
پیمان ناتو در سال 1949 بسته شد. این یک پیمان نظامی مابین قدرت های اصلی امپریالیستی اروپا بود و وظیفه اساسی آن نه صرفا «دفاع» در مقابل شوروی (نخست شوروی سوسیالیستی و کشورهای تازه سوسیالیستی شده اروپای شرقی و بعدها  سوسیال امپریالیسم شوروی و بلوک امپریالیستی شرق) بلکه در اساس جهت نظم بخشیدن و انسجام داشتن در برنامه ریزی برای تهاجم به کشورهای تحت سلطه، مستعمره کردن آنها و دفاع از منافع امپریالیستها و بویژه خود آمریکا در این کشورها ونیز رژیم های وابسته به بلوک امپریالیستی غرب بود، و در عمل نیز تا این اواخر  این گونه بوده و شده است.
 از آن زمان تا کنون، آن کشوری که بیش از همه از این پیمان نفع برده خود آمریکاست. امپریالیستی که بیش از همه بدنبال مواد خام، کشورهایی برای صدورسرمایه، استفاده از کار ارزان و بازارهایی برای فروش تسلیحات نظامی و انواع گوناگون کالاهای مصرفی از بزرگ تا کوچک بود، خود آمریکا بوده است. کشوری که  در جنگ های منطقه ای در چین، ویتنام لائوس، کامبوج  بیش از هر کشور دیگری درگیر شد، خود آمریکا بود. کشوری که مسلط بر بیشتر کشورهای خاورمیانه بوده و رژیم های این کشورها را کنترل میکرد، خود آمریکا بود. امپریالیستی که بر بیشتر کشورهای آسیا، افریقا و آمریکای لاتین مسلط بود، امپریالیسم آمریکا بود. بدون امتیازات و منافع اقتصادی که تسلط بر این کشورها برای آمریکا داشت، و البته بخشی ناچیز از آن در اختیار لایه هایی از اقشار طبقه کارگر آمریکا  قرار گرفت، بورژوازی امپریالیست این کشور نمیتوانست نیمه دوم قرن بیستم را بسر آورد. در واقع، بیشتر امپریالیستهای اروپایی تابع منافع آمریکا بودند و نه امپریالیسم آمریکا تابع منافع آنها.
از سوی دیگر این خود آمریکا بود که همواره خواهان گسترش اعضای ناتو و گسترش سپر دفاعی این پیمان مقابل شوروی و این اواخر روسیه امپریالیستی بود. کافی است به تاریخ بیست سی سال اخیر پیمان ناتو نگاه کنیم. می بینیم آنکه پیشنهاد می داد که کشورهای جدا شده از شوروی یکی پس از دیگری به پیمان ناتو بپیوندند، آمریکا بود. برای نمونه این  جورج بوش رهبر امریکا از همین حزب جمهوری خواه بود که خواهان پیوستن گرجستان و اوکراین به این پیمان بود، در حالیکه هم پیمانان اروپایی عموما از گسترش این پیمان به مرزهای روسیه بیم داشته و خیلی خواهان آن نبودند.
همچنین، بسیاری از این کشورهای امپریالیستی پابپای آمریکا در عراق و افغانستان و لیبی و ... بودند. مثلا امپریالیسم  انگلستان پای ثابت این لشکرکشی ها بود و فرانسه نیز و حتی کشورهایی نظیر هلند و کانادا به کشورهای مزبور نیرو فرستادند و مستقیما در جنگها شرکت کردند. اگر کشوری نیرو نفرستد و یا بنوعی به این نوع لشکرکشی ها، خدمتی(اقتصادی، سیاسی، نظامی وفرهنگی)  نکند، از سفره گشوده در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره، بهره ای هم نخواهد برد.
حال پرسش این است که اگر آمریکا منافعی در ناتو نداشت و یا نمیتوانست منافع خود را از طریق این پیمان نظامی پیش برد، پس چرا باید به این همه  تلاش برای دست زدن به لشکر کشی های امپریالیستی و تبدیل کشورها به مستعمره دست میزد؟ روشن است که آنکه  سود اصلی را از این لشکر کشی ها برد خود امپریالیسم آمریکا بود.
بنابراین، ترامپ صاف و ساده به طبقه کارگر و زحمتکشان آمریکا دروغ میگوید و آنها را فریب میدهد. او حرص و ولع سیری ناپذیر بورژوازی امپریالیست آمریکا و ماجراجویی ها و فتنه انگیزی های وی را در پس پرده قرار میدهد.
 اما این نیز سبکی برای بورژوازی امپریالیستی است که تا پیروز است کبکش خروس میخواند اما تا پاش در گل و باتلاق گیر کرد ضجه و ناله سر میدهد.
ناله های ترامپ بیشتر از این بابت است که آمریکا نتوانست پیروزمندانه عراق و افغانستان را ترک کند و نقشه هایش در بسیاری موارد با شکست روبرو شد و باصطلاح دست از پا درازتر برگشت. حال برای اینکه به توده های آمریکایی وضع بد اقتصادی کنونی را توضیح دهد گناه را بگردن هم پیمانان اروپایی خویش میاندازد و تا بار فشار روزافزون از روی دوش بورژوازی خودی بردارد. این است که چنین شکوه میکند که آمریکا نمیتواند جور دفاع از آنها را بکشد.

دفاع از کشورهای آسیایی(نمونه های کره دجنوبی و عربستان سعودی)
گویا تمامی مشکلاتی که مردم آمریکا دارند و مصایبی که بسر آنها آمده و میاید از آنجا است که کشورشان دفاع از کشورهای مختلف را بعهده گرفته و منافع آنها را بپای آنها قربانی کرده است.  بورژوازی چه خوب چیزها را برعکس میکند.
برای مثال کره جنوبی را در نظر بگیریم. آمریکا پس از جنگ کره این کشور را پشتیبانی کرد و به دلیل اهمیت آن در مقابل کره شمالی تا جایی که توانست تقویت کرد. اما این بدانگونه نبود که ترامپ وانمود میکند.  در واقع این کشور آسیایی نیز همچون کشورهای آمریکای لاتین حیات خلوت آمریکا شده است. سود اصلی سرمایه گذاری های کلانی که آمریکا  و شرکتهای چند ملیتی در این کشور انجام دادند، در درجه نخست به جیب خود سرمایه گذاران آمریکایی رفته و میرود. کار ارزان مردم زحمتکش کره تا پیش از اینکه چین، درها و بازارهای خود را بروی سرمایه ها و کالاهای آمریکایی باز کند، یکی از مهمترین محلهای استفاده سرمایه گذاران آمریکایی بوده و البته هنوز هم هست. نزدیکی کره به کشورهای پر جمعیت آسیای شرقی، بازارهای بزرگ این قاره ی کهن ، این کشور را همچون کشورهای دیگر به محلی برای صدور سرمایه های آمریکایی و تولیدات مونتاژی تبدیل کرده است.
بنابراین اگر چه بورژوازی بوروکراتیک و کمپرادور کره جنوبی از این وطن فروشی و نوکری  استفاده برده و با پشتیبانی امپریالیستها بر مسند قدرت تکیه زده، اما این امپریالیستها بویژه خود امپریالیسم آمریکا بوده که خون طبقه کارگر و زحمتکشان کره را در شیشه کرده و بخشی از آن را نیز بپای بخشی از کارگران یقه سفید و لایه هایی از کارکندان ادارات آمریکایی ریخته است. و این طبقه کارگر، کشاورزان و دانشجویان کره ای هستند که میلیونی بیرون میریزند و خواهان برچیدن پایگاههای نظامی آمریکا  در این کشور و سرنگونی حکومت تا مغز استخوان وابسته  و تغیرات ریشه ای در این کشور هستند. اگر براستی این آمریکا بود که جور مردم کشور کره جنوبی را میکشید، پس این زحمتکشان و روشنفکران کره جنوبی در خیابانها چه میخواهند؟
مورد عربستان سعودی نیز از این قاعده بیرون نیست. رابطه امپریالیستها و در راس آنها آمریکا با حکومت این کشور، تجلی حمایت پیشرفته ترین و مدرنترین کشورهای امپریالیستی و دمکراسی های بورژوایی از یکی از عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین حکومتها در دوران کنونی است.
 این حکومت خود یکی از غلامان حلقه بگوش آمریکا و یکی از مهمترین اهرمهای پیشبرد منافع امپریالیستها در منطقه(کشور دیگر مصر است) و در بازار جهانی نفت میباشد. سران این کشور در زمینه اقتصادی، سیاست های نفتی کمپانی های آمریکایی و انگلیسی را در میان کشورهای صادر کننده نفت (اوپک) پیاده میکنند و هر چه آنها بخواهند، از بالا و پایین بردن تولید تا تغییر سهمیه ها و قیمتها، انجام میدهند.
در زمینه سیاسی، این کشور مجری تمامی برنامه های سیاسی و نظامی امپریالیسم آمریکا وانگلستان  در منطقه و میان کشورهای عرب بوده است. همین کشور بوده که در تداوم رابطه با کشور اسرائیل و صهیونیست ها و سرکوب ملت فلسطین نقش داشته و همچنان دارد؛ و نیز همین کشور پشتیبانی مالی و تجهیز نیرو های ارتجاعی را  در سرکوب انقلابهای تونس، مصر، لیبی و سوریه، یمن و دیگر کشورهای منطقه  را عهده دار بوده و هست.
از نظر فرهنگی و مذهبی نیز  عربستان سعودی یکی از ستونهای نگهداشتن عقب ماندگی  در کشورهای عرب منطقه و نیز شمال افریقا میباشد و این نیز بنوبه خود خدمت بزرگی به امپریالیسم  مدرن مینماید که ظاهرا هر چه کشورهای تحت سلطه اش از این نظر عقب مانده تر باشند شرایط تداوم تسلط وی پایدارتر میگردد.
البته تضادهایی میان آمریکا و بلوک غرب با کشورهایی نظیر عربستان بر سر مسائل مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بوجود میآید. اما این تضادها  یا زرگری هستند و باصطلاح از هر دو طرف صرفا برای آرام کردن افکار عمومی داخلی و خارجی صورت میگیرند و پس از فرو نشستن حساسیت ها دیگر صحبتی از آنها به گوش نمیرسد، و یا اگر واقعی باشند چندان نیروی برایی از هر دو طرف نداشته و دعواهایی  هستند که عموما به خیر و خوشی و با تسلیم هیئت حاکمه عربستان سعودی به امپریالیستها بپایان میرسند؛ و نیز چنانچه خیلی و زیادی واقعی باشند امپریالیسم آمریکا و غرب خیلی مراعات نوکر بد را نمیکنند و خیلی زود و از هر راهی که میتوانند وی را تغییر میدهند.     
بنابراین ظاهرا ملت این کشور است که به بورژوازی امپریالیستی آمریکا و غرب سرویس میدهد و نه برعکس .
میبینیم که ترامپ همه ی مسائل را وارونه کرده و باد به پوست آمریکایی ها میاندازد که گویا آنها جور دیگر کشورها و حکومتها را کشیده اند و نیز با فریب،  خشم  آنها را بر میانگیزد که چرا باید چنین باشد.
 و براستی که چقدر باید بورژوازی امپریالیستی کار کرده باشد تا  زمینه های فرهنگی و ذهنی در میان بخشهایی از این ملت چنین آماده گشته باشد تا چرندیاتی را که امثال ترامپ بخورد آنها میدهند، باور کنند؟

3- انزوا گزینی
ترامپ با انتقادهایی از انواعی که بر شمردیم ملت آمریکا را مجاب کرده که گویا این ملت نیازی ندارد که به دیگران سرویس اقتصادی و سیاسی  بدهد و بهتر است که بجای توجه به بیرون به درون توجه کند و به خودش بپردازد. گویا عده ای نیز حرف ترامپ را باور کرده و گمان میکنند دل بورژوا امپریالیستهای آمریکایی به حال ملت سوخته و لذا برنامه  دارند که دست از توجه به بیرون برداشته و با توجه به درون و اقتصاد و سیاست درونی، ملت  خود را ارضاء و اقناع کند. اما ترامپ باز هم دروغ میگوید و مردم آمریکا بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان این کشور را فریب میدهد.
در دوران اخیر، انزوای یک کشور مشخص، عموما بر مبنای یکی از دو شرایط زیر شکل گرفته است:
 یا اینکه این کشور، خواسته و ناخواسته، از ارتباطات و دادو ستد با دیگر کشورها دور بوده و در نتیجه، تمامی توجه وی به درون و روی مسائل داخلی متمرکز گردیده است و پس از دورانی و پس از حل نسبی مسائل درونی و رشد اقتصادی به ایجاد ارتباط با دیگر کشورها روی آورده است. نمونه های برجسته این کشورها یکی ژاپن در نیمه دوم قرن نوزدهم است  که  پویایی خود را برای دورانی در درون طی کرد وپس از جهش از فئودالیسم به سرمایه داری امپریالیستی، به عنوان یک امپریالیسم پا به عرصه ی روابط با جهان بیرونی گذاشت؛ و دیگری چین کمونیستی که پس از قطع روابط با شوروی و عدم رابطه با کشورهای امپریالیستی غرب بناچار منزوی گردید.
و یا اینکه کشوری پس از شکست در جنگ، بناچار برای دورانی به درون گراییده تا یا به حل مشکلاتی که در نتیجه جنگ رخ داده، رسیدگی کند، و یا چنانچه در نتیجه جنگ، بحرانی انقلابی دامنگیر وی شده آن را حل و فصل نماید. نمونه برجسته این نوع کشورها آلمان پس از جنگ جهانی اول میباشد.(1)
حال وضع امپریالیسم  آمریکا با کدام یک از اینها قابل مقایسه است.
به وضع بیرونی بنگریم: این کشور گرچه  از جنگ افغانستان و عراق آنچنان پیروز برنگشته است- و همین تا حدودی، یکی از مقدمات افول قدرت آمریکا را فراهم کرده - اما شکستی آنچنانی (نظیر شکست در چین در سال 1949  و یا ویتنام، کامبوج و لائوس در سال 1974 و شکستهایی مانند آن) نیز نخورده که بگوییم وضعیتی مانند آن دوران ها نصیبش گردیده است. شرایطی که از نظر اقتصادی وبویژه ازنظر سیاسی در آن زمان برای این امپریالیسم ایجاد شد، با شرایط کنونی تفاوت چندان کمی ندارد.  
 البته این اواخر و با توجه به تقابل امپریالیسم روسیه در برابر بلوک غرب در سوریه، تا حدودی پیشروی امپریالیسم آمریکا سد شده است؛ اما پس از پیشروی های ده پانزده سال اخیر در افغانستان، عراق، لیبی (یعنی کشورهایی که به بلوک شوروی امپریالیستی وابسته بودند) این توقف نسبت به  پیشروی ها، چندان تعیین کننده نیست وبه مثابه شکستی بزرگ به نظر نمیرسد. در حال حاضر، امپریالیسم آمریکا همچنان نیروی مسلط بر امپریالیستهای اروپایی و ژاپن و همچنان نیروی امپریالیست مسلط بر بیشتر کشورهای تحت سلطه جهان است.
همچنین ،گرچه اوضاع داخلی این کشور بواسطه بحران اقتصادی که از سال 2009 آغاز شد(و نیز نتایج ماجراجویی ها و جنگهای آمریکا در کشورهای تحت سلطه) چندان روبراه نبوده و حکومت این کشور با مشکلات گوناگونی بویژه اقتصادی، روبرو گردیده - و اینها نیز بنوبه خود زمینه های دیگری برای افول فراهم کرده و میکنند- اما وضعیت به هیچوجه بحرانی نبوده و با مثلا کشور آلمان پس از جنگ جهانی اول که نارضایتی به اوج رسیده بود و حزب کمونیست دارای نیروی بسیار بود، فرق زیادی دارد.
بنابراین خواه از نظر وضع  بیرونی بنگریم و خواه از نظر شرایط درونی، وضع آنچنان حاد نیست که امپریالیسم آمریکا نیاز به انزوا گزینی داشته باشد و یا این انزوا به آن تحمیل شود.
در حقیقت، این امپریالیسم نه نیازی به انزوا دارد و نه اینکه چنین کاری را خواهد کرد؛ زیرا دست زدن به چنین کاری تا حدودی به معنای دست شستن از قدرت خویش و منافعی است که اکنون در جهان  دارد و باز کردن راه برای پیش آمدن امپریالیستهای رقیب.

فاشیسم و عظمت طلبی
چنانچه بخواهیم شرایط را بطور عینی و با توجه به داده های کنونی بررسی کنیم وضع  در مجموع و کمابیش چنان است که ما در بالا شرح دادیم. اما ترامپ  شرایط را بزرگ نمایی میکند و آنرا به گونه ای درمیآورد تا شعارهایی را که وی در مورد عظمت طلبی و امثالهم میدهد باور پذیر نموده و روح فاشیسمی که میدمد، رسوخ نماید.(2)
وی از یکسو سخنان درستی درباره بخش ناچیزی از فساد و تباهی بورژوازی امپریالیست حاکم(که خود نیز جزو آن است) بزبان آورد. او میخواست بوسیله گفتن این حقایق در طبقه کارگر و زحمتکشان نفوذ کرده رای آنها را بدست آورد.
از سوی دیگر وی شعارهای تحریک انگیزی در مورد حضور مهاجران، مسلمانان، نژاد پرستی و زنان سر داد که عموما غیر واقعی بوده و بیشتر لایه های پایینی و میانی  خرده بورژوازی را هدف قرار داده و تهییج میکند که گویا تمامی مشکلات جامعه آمریکا را این مشکلات میدانند.
 به این ترتیب، ترامپ تصویری ارائه کرد و نظراتی را بزبان آورد که نه بر مبنای واقعیت جامعه ی آمریکا استوار است و نه همانطور که گفتیم  ترامپ ، گروه و  جناح وی واقعا قصد تحقق بخشیدن به آنها را دارد. اینها سوای بزبان آوردن حقایقی در مورد طبقه حاکم آمریکا و باصطلاح «خود زنی» ظاهری ترامپ و طبقه اش، تصاویری هستند تصنعی و کاریکاتور وار از شرایطی که مثلا در آلمان پس از جنگ جهانی اول بوجود آمد و شبیه سازی کردن و بگونه ای غیرواقعی دمیدن روح فاشیسم در لایه هایی از طبقات میانی آمریکا.(3)
در حقیقت، بیشتر اینها صرفا شعار انتخاباتی بوده تا از یکسو جامعه سرد و یخ زده آمریکا را برای شرکت در انتخابات تهییج کند و از سوی دیگر رقیب را شکست دهد. تهییجی  که نمیتوانست ایجاد کند و شکستی که گویا وی نمیتوانست  به حریف خود وارد کند، مگر اینکه  سخنانی از نوع دیگر را بزبان آورد و شوکی به جامعه وارد کند.(4)
البته تردیدی نیست که قرن بیست و یکم همانطور که از همین ده های آغازین آن پیداست، بر خلاف در بوق و کرنا کردن امپریالیسم آمریکا و نظم نوین جهانیش، قرن آمریکا نخواهد بود و این کشور نیز همچون دیگر قدرت های بزرگ امپریالیستی نظیر اسپانیا، پرتغال، هلند، انگلستان، فرانسه و آلمان نزول کرده و خواهد کرد. بورژوازی امپریالیست آمریکا میتواند شعار بازگشت به عظمت  کشورش را بدهد. نمیتوان جلوی وی را گرفت، اما همانطور که «عظمت» به کشورهایی نظیر اسپانیا،  هلند و انگلستان بازگشت، به آمریکا نیز باز خواهد گشت!؟

هرمز دامان
آذر 95

یادداشتها
1-    البته اسپانیا و ایتالیا نیز نمونه هایی از شرایط  چگونگی اوج گیری فاشیسم بدست میدهند که گرچه با شرایط آلمان مشابهت هایی دارند اما تفاوتهایی نیز میانشان موجود است.
2-    فاشیسم در کشورهایی امپریالیستی همواره وجود داشته و خواهد داشت. در داخل، عموما به عنوان گرایش غیر عمده و جناحی از بورژوازی امپریالیستی که در پی اوضاعی خاص تبدیل به گرایش عمده شده و نقش اصلی  را به عهده خواهد گرفت، و در بیرون و نسبت به کشورهای تحت سلطه عموما  بعنوان سیاست غالب و عمده. خود ترامپ به حزب جمهوریخواه تعلق دارد و همین حزب و دارودسته محافظه کاران(البته به همراه امپریالیستهای اروپایی و بویژه انگلستان) بودند که آغاز گر جنگ در افغانستان و عراق گردیدند. تمامی رفتار و کردارهای این حزب در این کشورها و نیز در کشورهای دیگر عموما بر مبنای فاشیستی استوار بوده و هست.
3-    رفتارها و کنش هایی که در پی پیروزی ترامپ بوجود آمد و برخی حرکات فاشیستی از جانب برخی گروه ها، مشکل که بتواند به مثابه یک جریان بزرگ اجتماعی نظیر فاشیسم در آلمان،ایتالیا و یا اسپانیا در آید. یا شاید بتوان گفت هنوز زود است و مجموع شرایط، چنین روندی را نشان نمیدهد.
4-    باید توجه کرد که در شمارش آرا ترامپ از رقیبش عقب بود و صرفا در آرای الکترال پیروزی بدست آورد. این نشان میدهد که سوای عده بسیاری که در انتخابات شرکت نکردند، این سخنان و این نوع تبلیغات برای بسیاری شرکت کنندگان  باور پذیر نبوده است.



      


     
  


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر