۱۳۹۵ آذر ۱۵, دوشنبه

درباره کاسترو و رویزیونیسم او به بهانه درگذشت کاسترو


درباره کاسترو و رویزیونیسم او

به بهانه درگذشت کاسترو
 انقلاب کوبا
جریانی که  فیدل کاسترو در رهبری آن قرار داشت توانست با کاربرد مبارزه ی مسلحانه چریکی علیه رژیم مستبد و نوکر صفت باتیستا، توده های زحمتکش کوبا را که علیه ارتجاع و امپریالیسم آمریکا مبارزه میکردند،متحد کرده، به مثابه رهبر این توده ها در آمده و با انقلابی گسترش یابنده به سراسر کشور، حکومت باتیستا  را در سال 1959 سرنگون نموده، به تسلط امپریالیسم آمریکا بر این کشور کوچک پایان دهد.

نمادهای انقلاب
از آن پس فیدل کاسترو و چه گوارا( که او را نباید به طور کامل با کاسترو یکی کرد) به مثابه نمادهایی از انقلاب در آمریکای لاتین در آمده و به مبارزه مسلحانه در سرتاسر آمریکای لاتین (و تا حدودی درقاره های افریقا و آسیا) جان بخشیدند.

 مشی مبارزه مسلحانه جدا از توده ی کاسترو
تردیدی نیست که  کار برد قهر در انقلاب و نفس مبارزه مسلحانه برای تصرف قدرت سیاسی مورد تایید هر مارکسیست- لنینست و مائوئیستی است و اساسا بدون کاربرد قهر و مبارزه مسلحانه  و صرفا با مبارزات مسالمت آمیز، تصرف قدرت سیاسی در عموم کشورهایی که بر آنها استبداد و ارتجاع و امپریالیسم مسلط است و از این تسلط  بوسیله نیروی نظامی نگهداری میکنند، ممکن و مقدور نیست؛ با این تفاوت که مارکسیست ها مبارزه مسلحانه  ای توده ای متکی به طبقه کارگر و توده های زحمتکش را دنبال میکنند، در حالیکه جریانی که کاسترو نماینده و نماد آن شد(و بدون اعتقاد به مارکسیسم) که نه جریانی متکی به طبقه کارگر بلکه جریانی خرده بورژوایی بود، مبارزه مسلحانه بوسیله گروهی از روشنفکران را دنبال کرد.

تئوریزه شدن مبارزه چریکی و شکست آن
این شکل مبارزه چریکی تحت شرایط مشخص کوبا و بواسطه برخی ویژگیهای تاریخی خاص توانست پیروز شده وقدرت سیاسی را کسب کند، و بوسیله برخی ایدئولوگ های خرده بورژوا نظیر رژی دبره تئوریزه گشته و به عنوان یک راه انقلاب برای کشورها در آید. اما این تئوری و این راه  نتوانست چنین موفقیتی را در دیگر کشورهای آمریکای لاتین و نیز سراسر دنیا بدست آورد. در واقع، بسیاری از جریانهایی که راه  مبارزه چریکی و انقلاب کوبا را در عمل بکار بستند، خواه در همان آمریکای لاتین و خواه در دیگر کشورها شکست خوردند.

مبارزه مسلحانه و احزاب رویزیونیست نوع حزب توده
کاربرد مبارزه مسلحانه در آن زمان مشخص در عین حال پادزهری بود علیه جریانهای وابسته به حزب رویزیونیست شوروی خروشچفی(مانند حزب توده ایران) که عموما راه مبارزه مسالمت آمیز و پارلمانی (البته اگر آزادی این احزاب وجود داشت)را دنبال میکردند. حزب باصطلاح کمونیست کوبا در آن زمان یکی از تجلیات این نوع احزاب بود. روشن است که دارودسته های توده ای- اکثریتی با هر چیز کاسترو موافقت کرده باشند با این یک امر در گذشته وی توافقی نداشتند.

رویزیونیسم کاسترو و مقابله با مائو و مائوئیسم
اما فقدان وجود ایدئولوژی مارکسیستی عمیق در این قبیل روشنفکران و(یا وجود مارکسیسم کتابی و نه مارکسیسم عملی یا اعتقاد به مارکسیسم در تفکر، اما تحقق بخشی به انقلابیگری نوع خرده بورژوایی در عمل ) منجر به رشد و بروز گرایشهای ضد مارکسیستی - لنینیستی رویزیونیستی در این جریانها شد.

کاستروی رویزیونیست چماق خروشچف
کاسترو  و جریانی که وی نماینده بود در مبارزات بزرگی که بین طبقه کارگر بین المللی  که رفیق مائو تسه دون مارکسیست - لنینیست نماینده آن بود و بورژوازی بین المللی که خروشچف نماینده آن بود جانب رویزیونیسم خروشچف را گرفت و علیه مائو و مائوئیسم موضع گرفت و مبارزه کرد. بدینسان آنچه کاسترو در گذشته بوسیله عمل خود مخالفت خود را با آن نشان داده بود، اکنون به مثابه یکی از مشخصه های تفکر و عمل وی درآمد و وی به چماق خروشچف و برژنف  و سوسیال امپریالیسم شوروی در گسترش نفوذ خود به داخل دیگر کشورها تبدیل شد.

امپریالیسم آمریکا و خلق کوبا
تردیدی نیست که کوبا کشوری کوچک بود و مبارزه با امپریالیسم آمریکا برای کشوری کوچک در نزدیکی این کشور،گرچه غیر ممکن نیست اما ساده و آسان نیز نیست. امپریالیسم آمریکا تمامی  راههای ممکن را برای در فشار قرار دادن مردم این کشور و رژیم رویزیونیستی کاسترو انجام داد. از محاصره اقتصادی طولانی گرفته تا انواع و اقسام توطئه های سیاسی و نظامی و غیره. و بدون تردید مردم کوبا از لحاظ مقاومتی که مقابل امپریالیسم آمریکا کردند در خور ستایش و تقدیرند.

اما این مبارزه ی مردم کوبا را  نه میتوان به پای کاسترو نوشت و نه  این مبارزه و ایستادگی خلق کوبا امکانی برای توجیه  رویزیونیسم کاسترو فراهم میکند. این دو امر را باید از یکدیگر جدا کرد.

استفاده کاسترو از موقعیت منطقه ای و جهانی
 کاسترو در حالیکه یک رویزیونیست بود ( جریان او با حزب «کمونیست» وابسته به شوروی کوبا یکی شد) به نادرست یک انقلابی و یک مارکسیست قلمداد گشته و برای دورانی طولانی نماد مبارزه و انقلاب بویژه برای کشورهای آمریکای لاتین شد. او زیرکانه از این موقعیت خاصی که در نتیجه برخی ویژگیهای تاریخی کشورهای آمریکای لاتین نصیبش شده بود، برای رفع انزوای سیاسی، برای گرفتن امتیاز از امپریالیسم آمریکا و برای به انحراف کشاندن مبارزات انقلابی در کشورهای گوناگون استفاده کرد. کاسترو و گروهش ریش و لباس نظامی خود را نگه داشتند(گویا به خواست مردم کوبا) . این شکل ظاهری نیز که پس از موضع گیری های رویزیونیستی کاسترو و تبدیل وی به چماق خروشچف، دیگر مطلقا تهی از هر گونه محتوی انقلابی شده بود، بنوبه خود در پایدار ماندن این نماد موثر گشت.

برخی ویژگیهای کشورهای آمریکای لاتین عبارتند از
کشورهایی که  تولید غالب آنها کشاورزی بود و طبقه کارگر رشد زیادی نداشت
تسلط یک امپریالیسم بر آنها و فقدان تضاد میان امپریالیستها
وجود یک قدرت مرکزی  وتسلط آن بر کشور
بیشتر این کشورها زیر تسلط نظامیان و سگ های زنجیری امپریالیسم آمریکا بوده و مردم آن کشورها اجازه هیچ گونه تنفس سیاسی و فرهنگی را برای سالیان سال نداشتند و
بافت پیچیده ی نژادی و قومی
عدم رشد جریانهای مارکسیست - لنینست  و مائوئیست اصیل
و غیره و غیره
 این امر که کاستروی رویزیونیست برای دورانی طولانی نماد انقلاب  بویژه در این منظقه میشود، قابل تحقیق و مطالعه است.

کوبا و باد سوسیالیسم
 از نظر اقتصادی کوبا  کشوری سوسیالیستی نیست. گرچه تمامی امپریالیستها  و برخی رویزیونیستهای وطنی در بوق و کرنا میکنند که کوبا کشوری سوسیالیستی و یا نیمه سوسیالیستی  است. اولی برای اینکه ثابت کند که سوسیالیسم همین است که در کوبا می بینید یعنی فقر و فلاکت و بدبختی و نبود «دموکراسی» و دومی برای اینکه ثابت کند سوسیالیسم بهتر از سرمایه داری است.
 در حقیقت اندکی باد سوسیالیسم به کوبا خورده است. در کوبا آموزش و بهداشت مجانی است. بیسوادی ریشه کن شده و علی الظاهر بیکاری وجود ندارد. زنان از نظر حقوقی وضع بهتری نسبت به دیگر کشورها دارند و نژاد پرستی وجود ندارد. در امر علم پزشکی و ورزش نیز کوبا پیشرفت های زیادی داشته است و در برخی موارد در حد استاندادهای پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری غربی است .اینها نمودها و نتایج انقلاب 1959کوبا  و بردهای نهایی آن هستند.
در حقیقت  تا حدودی بواسطه همین امکانات هست که رژیم کاسترو برجای ماند. اگر کاسترو میخواست این چیزها را برای کوبا باقی نگذارد، مشکل که  رژیم وی میتوانست بطور طولانی  دوام آورد.

  کوبای سرمایه داری
 در کوبا اختلاف طبقاتی وجود دارد. لایه های بالایی در حزب رویزیونیست کوبا وضع خوبی دارند و احتمالا همین ها هستند که امکان دارند که تبدیل به مالکین  بخش خصوصی کوبا شوند و خواه مستقل و خواه در شراکت با دولت، برخی تولیدات و خدمات را( مثلا در بخش توریسم) در دست بگیرند.  لایه هایی از خرده بورژوازی مرفه، میانه و فقیر نیز امکان فعالیت در سطوح مختلف را داشته و دارند. کشورهای امپریالیستی نیز در حال سرمایه گذاری های کلان تر در کوبا هستند.

 اکثریت باتفاق مردم کوبا بویژه طبقه کارگر این کشور در فقر بسر میبرد. سطح حقوق در کوبا بسیار پایین است و بسیاری از کارگران تنها میتوانند نون بخور نمیری در آورند.
 در کوبا در کنار فقر، اعتیاد، تن فروشی(که بویژه برای گسترش جاذبه های توریستی مهم است) و فروش اجناس قاچاق(هنوز محدود) و دزدی وجود دارد و رژیم کاسترو در مورد این قبیل کارها چشمان خود را بروی هم گذاشته است و کوچکترین سخت گیری ای نمیکند. گویی  سوای راههایی برای  جذب توریسم و درآمد دولت، راههای دررویی برای مردم برای فرار از فقر بازگذاشته است.

دیکتاتوری حزب رویزیونیست کوبا
در کوبا طبقه کارگر و مردم آزادی سیاسی برای ابراز نظرات خود ندارند. نه آزادی بیان موجود است و نه آزادی اجتماع. در واقع  از این لحاظ معین، کوبا روی دیگر(کمی شل تر) سکه ی کشورهای آمریکای لاتین (از جمله کشورهایی که در تسلط نظامیان بود) است که در آنها آزادی سیاسی وجود نداشت و ندارد. از نظر فرهنگی نیز بواسطه بسته بودن فضا خلاقیتی بروز نکرده است.

افول محبوبیت کاسترو
 بواسطه فقر شدید، بسیاری از مردم کوبا کاسترو را چون سابق دوست نمیداشتند. گرچه بواسطه شخصیت کاریزماتیک شده کاسترو و نیز فقدان آزادی سیاسی، ناتوان از بیان آن بوده و هستند.

زندگی فردی
اینکه کاسترو بطور فردی چگونه زندگی کرد، نقشی در در جایگاه طبقاتی وی ندارد. اینکه او ساده زندگی کرد و یا خیابان به نام خود نامگذاری نکرد، در مقابل نظرات و اعمال اصلی وی اهمیت درخوری ندارد.
 تمامی اندیشه و زندگی فعال وی پس از پیوستن به بلوک شوروی خروشچفی در خدمت رویزیونیسم  و علیه مارکسیسم – لنینسم سپری شد و این اساس سنجش و محک اوست.
قضاوت مردم کوبا بر اساس اندیشه ها و اعمال کاسترو استوار است و نه بر اساس لباس وی و یا روی گلیم نشستن وی .
ویژگیهای نظیر سادگی زمانی دارای اهمیت، ارزش و برد میشود که فرد ساده زیست در خدمت آمال و آرزوهای میلیونها انسان مبارزه کرده باشد.
 تنگ سیائو پینگ  رویزیونیست نیز تا آخر عمر لباس ساده پوشید و باصطلاح کیش شخصیت نکرد ولی او کجا و مائو کجا؟

جهات تمایل  مردم به تغییردر نظام رویزیونیستی کاسترو
نبود علاقه به کاسترو و تمایل به تغییر  در نظام کنونی در دو جهت اساسی سیر کرده و میکند. نخست لایه های خرده بورژوا و بورژوا که بدنبال تبدیل تمام عیار کوبا به یکی از اقمارامپریالیسم آمریکا هستند و دوم بیشتر لایه های طبقه کارگر و توده های زحمتکش که از وضع اقتصادی، سیاسی موجود در رنجند و آرزوی نظامی بهتر را دارند.

 کاسترو مساوی است با خروشچف و تنگ سیائو پین
 در حقیقت کاسترو یکی است نظیر خروشچف رویزیونیست روسی و تنگ سیائو پین رویزیونیست چینی. هر دو نماینده طبقه بورژوازی شدند و به این طبقه خدمت کردند. خروشچف و تنگ سیائو پین نماینده بورژوازی نوخاسته شوروی و چین شدند و قدرت سیاسی را از طبقه کارگر گرفتند. کاسترو از آغاز مارکسیست نبود و آن زمان که در اسم مارکسیسم شد نماینده مارکسیسم نوع خروشچفی یعنی رویزیونیسم گشته و یک نوع سرمایه داری دولتی را در کوبا سازمان داد. کوبای رویزیونیستی با شوروی رویزیونیستی روابط خوبی داشت و اکنون با چین رویزیونیستی  بدون نقدی از آن روابط سیاسی واقتصادی خوبی دارد.

افزون بر این کوبای کاسترو با حکومت های ونزوئلا، رویزیونیست های کره شمالی و نیز ارتجاع اسلامی حاکم بر ایران و نیز  روابط خوبی داشته و دارد.

پشت و پسله توده ای – اکثریتی و کاسترو
حیف است که ما در مورد کاسترو صحبت کنیم و اشاره ای به این دارودسته نکنیم.

این حضرات چنان از تضاد کاسترو با امپریالیسم آمریکا حرف میزنند و آنرا با تضاد میان طبقه کارگر و ملت کوبا با امپریالیسم درهم میکنند، تو گویی که این تضاد از جانب کاسترو ماهیتی مترقی و انقلابی داشت. در حالیکه این تضاد بین حکومتی مرتجع و از دیدگاهی ارتجاعی با حکومتی به همان سان مرتجع یعنی ماهیتا تضادی ارتجاعی بود و نباید آنرا با تضاد میان خلق کوبا با امپریالیسم آمریکا و دیگر مرتجعین یکی قلمداد کرد.
این تضاد با در نظر گرفتن برخی ویژگیهای خاص کوبا، در اساس تضادی است مانند تضاد رویزیونیسم خروشچفی- برژنفی و سوسیال امپریالیسم شوروی با امپریالیسم غرب به سرکردگی آمریکا. 
این تضاد را در ابعادی دیگر میتوان  با تضاد خمینی و برخی جریانهای مذهبی مشابه  با امپریالیسم آمریکا مقایسه کرد. در حالیکه این دسته اخیر از موضع ارتجاع مذهبی به مخالفت با امپریالیسم برمیخیزند، کاسترو و حزب او از موضع ارتجاع باصطلاح سکولار به مخالفت با  یک امپریالیسم برخاستند و در عین حال با سوسیال امپریالیسم شوروی در وحدت قرار داشتند.
از یک لحاظ معین کاسترو و جریان های مانند او بدتر از جریانهای ارتجاعی مذهبی بوده و هستند. زیرا این جریانها گرچه هزار و یک دروغ میگویند و به انواع مختلف طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان را فریب میدهند اما برایشان امکان ندارد که خود را در لباس مارکسیسم عرضه کنند. اما کاسترو فریب های خود را در لباس مارکسیسم عرضه کرده و از این لحاظ معین فریبکارتر از این جریان ها بود.
وحدت کاسترو با این جریانها و جریانهای مشابه (نظیر صدام حسین و یا معمر قذافی) در کشورهای مختلف از جمله کشور خود ما، خود نمونه ای است از این نوع فرصت طلبی ها و ...
    

کمیته مرکزی راه کارگر و رویزیونیسم کاسترو
در این میان کمیته مرکزی سازمان راه کارگر که از همین پشت و پسله رویزیونیستی است  گوی سبقت را از بقیه ربوده و یک «سور» به توده ای ها - اکثریتی ها زده است!؟

حضرات کمیته مرکزی ها در بیانیه خود به مناسبت درگذشت کاسترو مینویسند:
«اما نیم قرن حاکمیت فیدل کاسترو برغم دستاوردهای مثبت و عظیمش به دلیل پیروی از مدل روسی – چینی(کمیته مرکزی راه کارگری را باش! کدام مدل روسی و کدام مدل چینی؟)«سوسیالیسم واقعا موجود»( بازم حضرات را باش!) که چیزی جز سوسیالیسم بوروکراتیک استالینیستی( و لابد نه خروشچفیستی!؟ که در نظر کمیته مرکزی راه کارگر نامش به «حرام» نباید برده شود؛ زیرا که این نام معبود رویزیونیست های ایرانی و « زیارتکده ای» برای زائرانی مانند راه کارگری ها و اکثریتی ها و توده ای هاست که بگرد آن طواف دهند!) نبود، دارای انحرافات و ضعف های بنیادی و ساختاری نیز بود که در مرکز آن : سیستم تک حزبی و فقدان آزادی بیان، تشکل و تجمع برای دیگر گرایشات سیاسی و عقیدتی یعنی بیگانگی از دموکراسی واقعی – کمونی شورایی- سوسیالیسم مارکسی بود. این استبداد و فقدان آزادی های فردی و اجتماعی که تحت لوای دیکتاتوری پرولتاریا و خطر نفوذ آمریکا توجیه میشد، به همان سرنوشتی دچار شدند که شوروی و بلوک شرق دچار شدند.»
خلاصه ی کلام کوبا از اقتصاد تا فرهنگ و خلاصه همه چیزش از نظر سوسیالیستی در حد کامل بود و تنها دموکراسی سیاسی کم داشت!؟
بس است حضرات رویزیونیست کمیته مرکزی راه کارگر! شما سال هاست که با مارکسیسم نصف و نیمه تان وداع کرده اید با این همه دست از فریب و دروغ پردازی بر نمیدارید و خود را پیرو «سوسیالیسم مارکسی» (مفهومی که می شود زیر آن هر نوع ضد مارکسیسمی را پنهان کرد) و «کمون شورایی» میخوانید؟
حضرات ضد استالین، که گوی ضد استالین بودن را از توده ایها نیز ربوده اید، شوروی استالین مارکسیست - لنینیست (علیرغم اشتباهات، نقائص و کمبودها)  را با شوروی نکبت زده و سرمایه داری دولتی بوروکراتیک خروشچف رویزیونیست یکی کردن، کاری است که تنها از امثال شما بر می آید؛
و ای حضرات ضد مائو، شوروی خروشچف رویزویونیست خیانتکار را با چین مائوی انقلابی و مارکسیست- لنینست یکی کردن، کاری است که از امثال شما بر میآید؛
 و باز ای حضرات ضد مائو، چین مائو مارکسیست- لنینست را با چین تنگ سیائو پینگ رویزیونیست حقیر و مزور یکی کردن نیز کاری است که از شما فریبکاران بر می آید.
 براستی که اگر مخالف استالین که وفادار به طبقه کارگر بود هستید چرا وی را با  «اختاپوسی»( واژه ای برگرفته از متن خود کمتیه مرکزی ها) نظیر خروشچف که خیانتکار به طبقه کارگر بود درهم میکنید؟
اگر مخالف مائو انقلابی مارکسیست - لنینست  هستید چرا وی را با خروشچف و تنگ سیائو پینگ رویزیونیست درهم میکنید ؟
آیا به این سبب نیست که شجاعت ندارید که خط رویزیونیستی حقیر خود را آشکارا در معرض رویت قرار دهید؟
آیا در چین مائو، آزادی بیان و تشکل برای دیگر گرایشات سیاسی و عقیدتی وجود نداشت؟ اگر چنین است، پس چگونه تمامی رهبران که در انقلاب فرهنگی به زیر کشیده شدند و همه ضد مائو بودند در بالاترین پستهای جزبی و حکومتی، جا خوش کرده بودند؟ چرا مائو در رهبری حزب، در اقلیت قرار گرفته بود؟ ظاهرا برای مائو و جریان او بود که حق آزادی بیان وجود نداشت!
میشود توضیح دهید که آیا اصلا چیزی به نام  دیکتاتوری پرولتاریا در کوبا وجود داشت که بتوان« تمامی استبداد و فقدان آزادی های فردی و اجتماعی» را «زیر لوای آن توجیه »کرد یا حکومتی که  در کوبا وجود داشت  اساسا دیکتاتوری بورژوازی«اختاپوس هایی» نوع خروشچف - تنگ سیائو پینگ  بود؟ و اگر وجود نداشت آیا این شهامت را دارید که بگویید که اساسا چیزی بنام دیکتاتوری پرولتاریا در کوبا وجود نداشت و آنچه آنها زیر نام آن توجیه می کردند  همان دیکتاتوری بورژوازی بود.  
و راستی را که کاسترو را چه به دیکتاتوری پرولتاریا که حتی بخواهد حکومتش را زیر نام آن توجیه کند!  
و بالاخره آیا این «کمون شورایی»  و این «دموکراسی واقعی» شما همانی نیست که هم اکنون در کشورهای سوئد و نروژ و فنلاند وجود دارد؟


هرمز دامان
آذر 95


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر